11- اول پادشاهان
نویسنده: ارمیا
محل نگارش: اورشلیم - یهودا
مربوط به تاریخ: 1140 ق.د.م تا 911 ق.د.م
اتمام نگارش: 580 ق.د.م
اول پادشاهان فصل 1
1 و داود پادشاه پیر و سالخورده شده هر چند او را به لباس میپوشانیدند لیكن گرم نمیشد. 2 و خادمانش وی را گفتند: “به جهت آقای ما پادشاه باكرهای جوان بطلبند تا به حضور پادشاه بایستد و او را پرستاری نماید و در آغوش تو بخوابد تا آقای ما پادشاه گرم بشود.” 3 پس در تمامی حدود اسرائیل دختری نیكو منظر طلبیدند و اَبیشَكِ شونمیه را یافته او را نزد پادشاه آوردند. 4 و آن دختر بسیار نیكو منظر بود و پادشاه را پرستاری نموده او را خدمت میكرد اما پادشاه او را نشناخت.
5 آنگاه اَدُنیا پسر حجَیت خویشتنرا برافراشته گفت: “من سلطنت خواهم نمود.” و برای خود ارابهها و سواران و پنجاه نفر را كه پیش روی وی بدوند مهیا ساخت. 6 و پدرش او را در تمامی ایام عمرش نرنجانیده و نگفته بود چرا چنین و چنان میكنی و او نیز بسیار خوشاندام بود و مادرش او را بعد از اَبشالوم زاییده بود. 7 و با یوآب بنصَرُویه و ابیاتار كاهن مشورت كرد و ایشان اَدُنیا را اعانت نمودند. 8 و اما صادوق كاهن و بنایاهو ابنیهویاداع و ناتان نبی و شِمعِی و رِیعی و شجاعانی كه از آن داود بودند با اَدُنیا نرفتند.
9 و اَدُنیا گوسفندان و گاوان و پرواریها نزد سنگ زُوحلَت كه به جانب عین روجل است ذبح نمود و تمامی برادرانش پسران پادشاه را با جمیع مردان یهودا كه خادمان پادشاه بودند دعوت نمود. 10 اما ناتان نبی و بنایاهو و شجاعان و برادر خود سلیمان را دعوت نكرد.
11 و ناتان به بتشَبع مادر سلیمانعرض كرده گفت: “آیا نشنیدی كه اَدُنیا پسر حجَیت سلطنت میكند و آقای ما داود نمیداند. 12 پس حال بیا تو را مشورت دهم تا جان خود و جان پسرت سلیمان را برهانی. 13 برو و نزد داود پادشاه داخل شده وی را بگو كه ای آقایم پادشاه آیا تو برای كنیز خود قسم خورده نگفتی كه پسر تو سلیمان بعد از من پادشاه خواهد شد؟ و او بر كرسی من خواهد نشست؟ پس چرا اَدُنیا پادشاه شده است؟ 14 اینك وقتی كه تو هنوز در آنجا با پادشاه سخن گویی من نیز بعد از تو خواهم آمد و كلام تو را ثابت خواهم كرد.”
15 پس بتشَبع نزد پادشاه به اطاق درآمد و پادشاه بسیار پیر بود و اَبیشك شونمیه پادشاه را خدمت مینمود. 16 و بتشَبع خم شدهپادشاه را تعظیم نمود و پادشاه گفت: “تو را چه شده است؟” 17 او وی را گفت: “ای آقایم تو برای كنیز خود به یَهُوَه خدای خویش قسم خوردی كه پسر تو سلیمان بعد از من پادشاه خواهد شد و او بر كرسی من خواهد نشست. 18 و حال اینك اَدُنیا پادشاه شده است و آقایم پادشاه اطلاع ندارد. 19 و گاوان و پرواریها و گوسفندان بسیار ذبح كرده همة پسران پادشاه و ابیاتار كاهن و یوآب سردار لشكر را دعوت كردهاما بندهات سلیمان را دعوت ننموده است. 20 و اما ای آقایم پادشاه چشمان تمامی اسرائیل بسوی توست تا ایشان را خبر دهی كه بعد از آقایم پادشاهكیست كه بر كرسی وی خواهد نشست. 21 والّا واقع خواهد شد هنگامی كه آقایم پادشاه با پدران خویش بخوابد كه من و پسرم سلیمان مقصّر خواهیم بود.”
22 و اینك چون او هنوز با پادشاه سخن میگفت ناتان نبی نیز داخل شد. 23 و پادشاه را خبر داده گفتند كه “اینك ناتان نبی است.” و او به حضور پادشاه درآمده رو به زمین خم شده پادشاه را تعظیم نمود. 24 و ناتان گفت: “ای آقایم پادشاه آیا تو گفتهای كه اَدُنیا بعد از من پادشاه خواهد شد و او بر كرسی من خواهد نشست؟ 25 زیرا كه امروز او روانه شدهگاوان و پرواریها و گوسفندان بسیار ذبح نموده و همة پسران پادشاه و سرداران لشكر و ابیاتار كاهن را دعوت كرده است و اینك ایشان به حضورش به اكل و شرب مشغولند و میگویند اَدُنیای پادشاه زنده بماند. 26 لیكن بندهات سلیمان را دعوت نكرده است. 27 آیا این كار از جانب آقایم پادشاه شده و آیا به بندهات خبر ندادی كه بعد از آقایم پادشاه كیست كه بر كرسی وی بنشیند؟”
28 و داود پادشاه در جواب گفت: “بتشَبع را نزد من بخوانید.” پس او به حضور پادشاه درآمد و به حضور پادشاه ایستاد. 29 و پادشاه سوگند خورده گفت: “قسم به حیات یَهُوَه كه جان مرا از تمام تنگیها رهانیده است. 30 چنانكه برای تو به یَهُوَه خدای اسرائیل قسم خورده گفتم كه پسر تو سلیمان بعد از من پادشاه خواهد شد و او به جای من بر كرسی من خواهد نشست به همان طور امروز به عمل خواهم آورد.” 31 و بتشَبع رو به زمین خم شده پادشاه را تعظیم نمود و گفت: “آقایم داودِ پادشاه تا به ابد زنده بماند!”
32 و داود پادشاه گفت: “صادوق كاهن و ناتان نبی و بنایاهو بنیهویاداع را نزد من بخوانید.” پس ایشان به حضور پادشاه داخل شدند. 33 و پادشاه به ایشان گفت: “بندگان آقای خویشرا همراه خود بردارید و پسرم سلیمان را بر قاطر من سوار نموده او را به جِیحون ببرید. 34 و صادوق كاهن و ناتان نبی او را در آنجا به پادشاهی اسرائیل مسح نمایند و كَرِنّآ را نواخته بگویید: سلیمان پادشاه زنده بماند! 35 و شما در عقب وی برایید تا او داخل شده بر كرسی من بنشیند و او به جای من پادشاه خواهد شد و او را مأمور فرمودم كه بر اسرائیل و بر یهودا پیشوا باشد.” 36 و بنایاهو ابنیهویاداع در جواب پادشاه گفت: “آمین! یَهُوَهخدای آقایم پادشاه نیز چنین بگوید. 37 چنانكه خدایم با آقایم پادشاه بوده است همچنین با سلیمان نیز باشد و كرسی وی را از كرسی آقایم داودِ پادشاه عظیمتر گرداند.”
38 و صادوق كاهن و ناتان نبی و بنایاهو ابنیهویاداع و كریتیان و فلیتیان رفته سلیمان را بر قاطِر داودِ پادشاه سوار كردند و او را به جِیحون آوردند. 39 و صادوق كاهن حقّة روغن را از خیمه گرفته سلیمان را مسح كرد و چون كَرِنّا را نواختند تمامی قوم گفتند: “سلیمان پادشاه زنده بماند.” 40 و تمامی قوم در عقب وی برآمدند و قوم نای نواختند و به فرح عظیم شادی نمودند به حدی كه زمین از آواز ایشان منشق میشد.
41 و اَدُُنیا و تمامی دعوت شدگانی كه با او بودندچون از خوردن فراغت یافتند اینرا شنیدند و چون یوآب آواز كَرِنّا را شنید گفت: “چیست این صدای اضطراب در شهر؟” 42 و چون او هنوز سخن میگفت اینك یوناتان بنابیاتارِ كاهن رسید و اَدُنیا گفت: “بیا زیرا كه تو مرد شجاع هستی و خبر نیكو میآوری.” 43 یوناتان در جواب اَدُنیا گفت: “به درستی كه آقای ما داودِ پادشاه سلیمان را پادشاه ساخته است. 44 و پادشاه صادوق كاهن و ناتان نبی و بنایاهو ابنیهویاداع و كَرِیتیان و فِلِیتیان را با او فرستاده او را بر قاطر پادشاه سوار كردهاند. 45 و صادوق كاهن و ناتان نبی او را در جِیحون به پادشاهی مسح كردهاند و از آنجا شادی كنان برآمدند چنانكه شهر به آشوب درآمد. و این است صدایی كه شنیدید. 46 و سلیمان نیز بر كرسی سلطنت جلوس نموده است. 47 و ایضاً بندگان پادشاه به جهت تهنیت آقای ما داودِ پادشاه آمدهگفتند: خدای تو اسم سلیمان را از اسم تو افضل و كرسی او را از كرسی تو اعظم گرداند. و پادشاه بر بستر خود سجد نمود. 48 و پادشاه نیز چنین گفت: متبارك باد یَهُوَه خدای اسرائیل كه امروز كسی را كه بر كرسی من بنشیند به من داده است و چشمان من اینرا میبیند.”
49 آنگاه تمامی مهمانان اَدُنیا ترسان شده برخاستند و هركس به راه خود رفت. 50 و اَدُنیا از سلیمان ترسان شده برخاست و روانه شده شاخهای مذبح را گرفت. 51 و سلیمان را خبر داده گفتند كه “اینك اَدُنیا از سلیمان پادشاه میترسد و شاخهای مذبح را گرفته میگوید كه سلیمان پادشاه امروز برای من قسم بخورد كه بندة خود را به شمشیر نخواهد كُشت.” 52 و سلیمان گفت: “اگر مرد صالح باشد یكی از مویهایش بر زمین نخواهد افتاد اما اگر بدی در او یافت شود خواهد مرد.” 53 و سلیمان پادشاه فرستاد تا او را از نزد مذبح آوردند و او آمده سلیمان پادشاه را تعظیم نمود و سلیمان گفت: “به خانة خود برو.”
اول پادشاهان فصل 2
1 و چون ایام وفات داود نزدیك شد پسر خود سلیمان را وصیت فرموده گفت: 2 “من به راه تمامی اهل زمین میروم. پس تو قوی و دلیر باش. 3 وصایای یَهُوَه خدای خود را نگاه داشته به طریقهای وی سلوك نما و فرایض و اوامر و احكام و شهادات وی را به نوعی كه در تورات موسی مكتوب است محافظت نما تا در هر كاری كه كنی و به هرجایی كه توجه نمایی برخوردار باشی. 4 و تا آنكه یَهُوَه كلامی را كه دربارة من فرموده و گفته است برقرار دارد كه اگر پسران تو راه خویشرا حفظ نموده به تمامی دل و به تمامی جان خود در حضور من به راستی سلوك نمایند یقین كه از تو كسی كه بر كرسی اسرائیل بنشیند مفقود نخواهد شد.
5 و دیگر تو آنچه را كه یوآب بنصرُویه به من كرد میدانی یعنی آنچه را با دو سردار لشكر اسرائیل اََبنیربننیر و عماسا ابنیتَر كرد و ایشان را كشت و خون جنگ را در حین صلح ریخته خون جنگ را بر كمربندی كه به كمر خود داشتو بر نعلینی كه به پایهایش بود پاشید. 6 پس موافق حكمت خود عمل نما و مبادا كه موی سفید او به سلامتی به قبر فرو رود. 7 و اما با پسران برزِلّای جِلعادی احسان نما و ایشان از جملة خورندگان بر سفرة تو باشند زیرا كه ایشان هنگامی كه از برادر تو اَبشالوم فرار میكردم نزد من چنین آمدند. 8 و اینك شِمعِی ابنجیرای بنیامینی از بحوریم نزد توست و او مرا در روزی كه به محنایم رسیدم به لعنت سخن لعن كرد لیكن چون به استقبال من به اردن آمد برای او به یَهُوَه قسم خورده گفتم كه تو را با شمشیر نخواهم كشت. 9 پس الآن او را بیگناه مشمار زیرا كه مرد حكیم هستی و آنچه را كه با او باید كرد میدانی. پس مویهای سفید او را به قبر با خون فرود آور.”
10 پس داود با پدران خود خوابید و در شهر داود دفن شد. 11 و ایامی كه داود بر اسرائیل سلطنت مینمود چهل سال بود. هفت سال در حِبرون سلطنت كرد و در اورشلیم سی و سه سال سلطنت نمود. 12 و سلیمان بر كرسی پدر خود داود نشست و سلطنت او بسیار استوار گردید.
13 و اَدُنیا پسر حجَیت نزد بتشَبع مادر سلیمان آمد و او گفت: “آیا به سلامتی آمدی؟” او جواب داد: “به سلامتی.” 14 پس گفت: “با تو حرفی دارم.” او گفت: “بگو.” 15 گفت: “تو میدانی كه سلطنت با من شده بود و تمامی اسرائیل روی خود را به من مایل كرده بودند تا سلطنت نمایم اما سلطنت منتقل شده از آنِ برادرم گردید زیرا كه از جانب یَهُوَه از آن او بود. 16 و الآن خواهشی از تو دارم مسألت مرا رد مكن.” او وی را گفت: “بگو.” 17 گفت: “تمنّا اینكه به سلیمان پادشاه بگویی زیرا خواهش تو را رد نخواهد كرد تا اَبیشَكِ شونمیه را به من به زنی بدهد.” 18 بتشَبع گفت: “خوب من نزد پادشاه برای تو خواهم گفت.”
19 پس بتشَبع نزد سلیمان پادشاه داخل شد تا با او دربارة اَدُنیا سخن گوید. و پادشاه به استقبالش برخاسته او را تعظیم نمود و بر كرسی خود نشست و فرمود تا به جهت مادر پادشاه كرسی بیاورند و او به دست راستش بنشست. 20 و او عرض كرد: “یك مطلب جزئی دارم كه از تو سؤال نمایم. مسألت مرا رد منما.” پادشاه گفت: “ای مادرم بگو زیرا كه مسألت تو را رد نخواهم كرد.” 21 و او گفت: “اَبیشَكِ شونمیه به برادرت اَدُنیا به زنی داده شود.” 22 سلیمان پادشاهمادر خود را جواب داده گفت: “چرا اَبیشَكِ شونَمیه را به جهت اَدُنیا طلبیدی؟ سلطنت را نیز برای وی طلب كن چونكه او برادر بزرگ من است هم به جهت او و هم به جهت ابیاتار كاهن و هم به جهت یوآب بنصَرُویه.” 23 و سلیمان پادشاه به یَهُوَه قسم خورده گفت: “خدا به من مثل این بلكه زیاده از این عمل نماید اگر اَدُنیا این سخن را به ضرر جان خود نگفته باشد. 24 و الآن قسم به حیات یَهُوَه كه مرا استوار نموده و مرا بر كرسی پدرم داود نشانیده و خانهای برایم به طوری كه وعده نموده بود برپا كرده است كه اَدُنیا امروز خواهد مرد.” 25 پس سلیمان پادشاه به دست بنایاهو ابنیهویاداع فرستاد و او وی را زد كه مرد.
26 و پادشاه به ابیاتار كاهن گفت: “به مزرعة خود به عناتوت برو زیرا كه تو مستوجب قتل هستی لیكن امروز تو را نخواهم كشت چونكه تابوت یَهُوَه یَهُوَه را در حضور پدرم داود برمیداشتی و در تمامی مصیبتهای پدرم مصیبت كشیدی.” 27 پس سلیمان ابیاتار را از کهانت یَهُوَه اخراج نمود تا كلام یَهُوَه را كه دربارة خاندان عیلی در شیلوه گفته بود كامل گرداند.
28 و چون خبر به یوآب رسید یوآب به خیمة یَهُوَه فرار كرده شاخهای مذبح را گرفت زیرا كه یوآب اَدُنیا را متابعت كرده هرچند اَبشالوم را متابعت ننموده بود. 29 و سلیمان پادشاه را خبر دادند كه یوآب به خیمة یَهُوَه فرار كرده و اینك به پهلوی مذبح است. پس سلیمان بنایاهوابنیهویاداع را فرستادهگفت: “برو و او را بكش.” 30 و بنایاهو به خیمة یَهُوَه داخل شده او را گفت: “پادشاه چنین میفرماید كه بیرون بیا.” او گفت: “نی بلكه اینجا میمیرم.” و بنایاهو به پادشاه خبر رسانیده گفت كه “یوآب چنین گفته و چنین به من جواب داده است.”
31 پادشاه وی را فرمود: “موافق سخنش عمل نما و او را كشتهدفن كن تا خون بیگناهی را كه یوآب ریخته بود از من و از خاندان پدرم دور نمایی. 32 و یَهُوَه خونش را بر سر خودش رد خواهد گردانید به سبب اینكه بر دو مرد كه از او عادلتر و نیكوتر بودند هجوم آورده ایشانرا با شمشیر كشت و پدرم داود اطلاع نداشت یعنی اَبنیر بننیر سردار لشكر اسرائیل و عماسا ابنیتَر سردار لشكر یهودا. 33 پس خون ایشان بر سر یوآب و بر سر ذرّیتش تا به ابد برخواهد گشت و برای داود و ذریتش و خاندانش و كرسیاش سلامتی از جانب یَهُوَه تا ابدالآباد خواهد بود.” 34 پس بنایاهو ابنیهویاداع رفته او را زد و كشت و او را در خانهاش كه در صحرا بود دفن كردند. 35 و پادشاه بنایاهوابنیهویاداع را به جایش به سرداری لشكر نصب كرد و پادشاه صادوق كاهن را در جای ابیاتار گماشت.
36 و پادشاه فرستاده شِمعِی را خوانده وی را گفت: “به جهت خود خانهای در اورشلیم بنا كرده در آنجا ساكن شو و از آنجا به هیچ طرف بیرون مرو. 37 زیرا یقیناً در روزی كه بیرون روی و از نهر قِدرون عبور نمایی بدان كه البته خواهی مرد و خونت بر سر خودت خواهد بود.” 38 و شِمعِی به پادشاه گفت: “آنچه گفتی نیكوست. به طوری كه آقایم پادشاه فرموده است بندهات چنین عمل خواهد نمود.” پس شِمعِی روزهای بسیار در اورشلیم ساكن بود.
39 اما بعد از انقضای سه سال واقع شد كه دو غلام شِمعِی نزد اَخیش بنمعكَه پادشاه جتّ فرار كردند و شِمعِی را خبر داده گفتند كه “اینك غلامانت در جتّ هستند.” 40 و شِمعی برخاسته الاغ خود را بیاراست و به جستجوی غلامانش نزد اَخِیش به جتّ روانه شد و شِمعِی رفته غلامان خود را از جتّ بازآورد. 41 و به سلیمان خبر دادند كه شِمعِی از اورشلیم به جتّ رفته و برگشته است. 42 و پادشاه فرستاده شِمعِی را خواند و وی را گفت: “آیا تو را به یَهُوَه قسم ندادم و تو را نگفتم در روزی كه بیرون شوی و به هرجا بروی یقین بدان كه خواهی مرد و تو مرا گفتی سخنی كه شنیدم نیكوست. 43 پس قسم یَهُوَه و حكمی را كه به تو امر فرمودم چرا نگاه نداشتی؟” 44 و پادشاه به شِمعِی گفت: “تمامی بدی را كه دلت از آن آگاهی دارد كه به پدر من داود كردهای میدانی و یَهُوَه شرارت تو را به سرت برگردانیده است. 45 و سلیمان پادشاه مبارك خواهد بود و كرسی داود در حضور یَهُوَه تا به ابد پایدار خواهد ماند.” 46 پس پادشاه بنایاهوابنیهوداع را امر فرمود و او بیرون رفته او را زد كه مرد.
و سلطنت در دست سلیمان برقرار گردید.
اول پادشاهان فصل 3
1 و سلیمان با فرعون پادشاه مصر مصاهرت نموده دختر فرعون را گرفت و او را به شهر داود آورد تا بنای خانة خود و خانة یَهُوَه و حصار اورشلیم را به هر طرفش تمام كند. 2 لیكن قوم در مكانهای بلند قربانی میگذرانیدند زیرا خانهای برای اسم یَهُوَه تا آن زمان بنا نشده بود.
3 و سلیمان یَهُوَه را دوست داشته به فرایض پدر خود داود رفتار مینمود جز اینكه در مكانهای بلند قربانی میگذرانیدند و بخور میسوزانید. 4 و پادشاه به جِبعون رفت تا در آنجا قربانی بگذراند زیرا كه مكانِ بلندِ عظیم آن بود و سلیمان بر آن مذبح هزار قربانی سوختنی گذرانید. 5 و یَهُوَه به سلیمان در جِبعون در خواب شب ظاهر شد. و خدا گفت: “آنچه را كه به تو بدهم طلب نما.” 6 سلیمان گفت: “تو با بندهات پدرم داود هرگاه در حضور تو با راستی و عدالت و قلب سلیم با تو رفتار مینمود احسان عظیم مینمودی و این احسان عظیم را برای او نگاه داشتی كه پسری به او دادی تا بر كرسی وی بنشیند چنانكه امروز واقع شده است. 7 و الآن ای یَهُوَهخدای منتو بندة خود را به جای پدرم داود پادشاه ساختی و من طفل صغیر هستم كه خروج و دخول را نمیدانم. 8 و بندهات در میان قوم تو كه برگزیدهای هستم قوم عظیمی كه كثیرند به حدی كه ایشان را نتوان شمرد و حساب كرد. 9 پس به بندة خود دل فهیم عطا فرما تا قوم تو را داوری نمایم و در میان نیك و بد تمیز كنم زیرا كیست كه این قوم عظیم تو را داوری تواند نمود؟”
10 و این امر به نظر یَهُوَه پسند آمد كه سلیمان این چیز را خواسته بود. 11 پس خدا وی را گفت: “چونكه این چیز را خواستی و طول ایام برای خویشتن نطلبیدی و دولت برای خود سؤال ننمودی و جای دشمنانت را نطلبیدی بلكه به جهت خود حكمت خواستی تا انصاف را بفهمی 12 اینك برحسب كلام تو كردم و اینك دل حكیم و فهیم به تو دادم به طوری كه پیش از تو مثل تویی نبوده است و بعد از تو كسی مثل تو نخواهد برخاست. 13 و نیز آنچه را نطلبیدی یعنی هم دولت و هم جلال را به تو عطا فرمودم به حدی كه در تمامی روزهایت كسی مثل تو در میان پادشاهان نخواهد بود. 14 و اگر در راههای من سلوك نموده فرایض و اوامر مرا نگاه داری به طوری كه پدر تو داود سلوك نمود آنگاه روزهایت را طویل خواهم گردانید.”
15 پس سلیمان بیدار شد و اینك خواب بود و به اورشلیم آمده پیش تابوت عهد یَهُوَه ایستاد و قربانیهای سوختنی گذرانید و ذبایح سلامتی ذبح كرده برای تمامی بندگانش ضیافت نمود.
16 آنگاه دو زن زانیه نزد پادشاه آمده در حضورش ایستادند. 17 و یكی از آن زنان گفت: “ای آقایم من و این زن در یك خانه ساكنیم و در آن خانه با او زاییدم. 18 و روز سوم بعد از زاییدنم واقع شد كه این زن نیز زایید و ما با یكدیگر بودیم و كسی دیگر با ما در خانه نبود و ما هردو در خانه تنها بودیم. 19 و در شب پسر این زن مرد زیرا كه بر او خوابیده بود. 20 و او در نصف شب برخاسته پسر مرا وقتی كه كنیزت در خواب بود از پهلوی من گرفت و در بغل خود گذاشت و پسر مردة خود را در بغل من نهاد. 21 و بامدادان چون برخاستم تا پسر خود را شیر دهم اینك مرده بود اما چون در وقت صبح بر او نگاه كردم دیدم كه پسری كه من زاییده بودم نیست.” 22 زن دیگر گفت: “نی بلكه پسر زنده از آن من است و پسر مرده از آن توست.” و آن دیگر گفت: “نی بلكه پسر مرده از آن توست و پسر زنده از آن من است.” و به حضور پادشاه مكالمه میكردند.
23 پس پادشاه گفت: “این میگوید كه این پسر زنده از آن من است و پسر مرده از آن توست و آن میگوید نی بلكه پسر مرده از آن توست و پسر زنده از آن من است.” 24 و پادشاه گفت: “شمشیری نزد من بیاورید.” پس شمشیری به حضور پادشاه آوردند. 25 و پادشاه گفت: “پسر زنده را به دو حصّه تقسیم نمایید و نصفش را به این و نصفش را به آن بدهید.” 26 و زنی كه پسر زنده از آن او بود چونكه دلش بر پسرش میسوخت به پادشاه عرض كرده گفت: “ای آقایم! پسر زنده را به او بدهید و او را هرگز مكشید.” اما آن دیگری گفت: “نه از آن من و نه از آن تو باشد او را تقسیم نمایید.” 27 آنگاه پادشاه امر فرموده گفت: “پسر زنده را به او بدهید و او را البته مكشید زیرا كه مادرش این است.” 28 و چون تمامی اسرائیل حكمی را كه پادشاه كرده بود شنیدند از پادشاه بترسیدند زیرا دیدند كه حكمت خدایی به جهت داوری كردند در دل اوست.
اول پادشاهان فصل4
1 و سلیمان پادشاه بر تمامی اسرائیل پادشاه بود. 2 و سردارانی كه داشت اینانند: عزَریاهو ابنصادوق كاهن 3 و اَلِیحورَف و اَخِیا پسران شِیشَه كاتبان و یهوشافاط بناَخِیلُود وقایع نگار 4 و بنایاهو ابنیهویاداع سردار لشكر و صادوق و ابیاتار کاهنان 5 و عزَریاهو بنناتان سردار وكلاء و زابود بنناتان كاهن و دوست خالص پادشاه 6 و اَخیشار ناظر خانه و اَدُونیرام بنعبدا رئیس باجگیران.
7 و سلیمان دوازده وكیل بر تمامی اسرائیل داشت كه به جهت خوراك پادشاه و خاندانش تدارك میدیدند كه هریك از ایشان یكماه در سال تدارك میدیدند. 8 و نامهای ایشان این است: بِنحور در كوهستان افرایم 9 و بِندَقَر در ماقص و شَعلبِِیم و بیتشمس و ایلون بیت حانان 10 و بِنحسد در اَرُبوت كه سركوه و تمامی زمین حافَر به او تعلق داشت. 11 و بِنئَبِینَداب در تمامی نافَت دُور كه تافَت دختر سلیمان زن او بود 12 و بعنا ابناَخِیلُود در تعنك و مجِدُّو و تمامی بیتشان كه به جانب صُرتان زیر یزرَعِیل است از بیتشان تا آبل محولَه تا آنطرف یقمعام 13 و بِنحابر در راموت جِلعاد كه قُرای یاعیر بنمنَسی كه در جِلعاد میباشد و بلوكِ اَرجوب كه در باشان است به او تعلق داشت یعنی شصت شهر بزرگ حصاردار با پشتبندهای برنجین 14 و اَخیناداب بنعِدُّو در محنایم 15 و اَخِیمعص در نفتالی كه او نیز باسمت دختر سلیمان را به زنی گرفته بود 16 و بعناابنحوشای در اَشیر و بعلُوت 17 و یهوشافاط بنفاروح در یساكار 18 و شِمعِی ابنایلا در بنیامین 19 و جابر بناُوری در زمین جِلعاد كه ولایت سیحون پادشاه اموریان و عوج پادشاه باشان بود و او به تنهایی در آن زمین وكیل بود.
20 و یهودا و اسرائیل مثل ریگ كنارة دریا بیشمار بودند و اكل و شرب نموده شادی میكردند. 21 و سلیمان بر تمامی ممالك از نهر (فرات) تا زمین فلسطینیان و تا سرحدّ مصر سلطنت مینمود و هدایا آورده سلیمان را در تمامی ایام عمرش خدمت میكردند.
22 و آذوقة سلیمان برای هر روز سی كُر آرد نرم و شصت كُّر بلغُور بود. 23 و ده گاو پرواری و بیست گاو از چراگاه و صد گوسفند سوای غزالها و آهوها و گوزنها و مرغهای فربه. 24 زیرا كه بر تمامی ماورای نهر از تِفسح تا غَزَّه بر جمیع ملوك ماورای نهر حكمرانی مینمود و او را از هر جانب به همة اطرافش صلح بود. 25 و یهودا و اسرائیل هر كس زیر مو و انجیر خود از دان تا بئرشَبع در تمامی ایام سلیمان ایمن مینشستند. 26 و سلیمان را چهل هزار آخور اسب به جهت ارابههایش و دوازده هزار سوار بود. 27 و آن وكلا از برای خوراك سلیمان پادشاه و همة كسانی كه بر سفرة سلیمان پادشاه حاضر میبودند هر یك در ماه خود تدارك میدیدند و نمیگذاشتند كه به هیچ چیز احتیاج باشد. 28 و جو و كاه به جهت اسبان و اسبان تازی به مكانی كه هر كس بر حسب وظیفهاش مقرّر بود میآوردند.
29 و خدا به سلیمان حكمت و فطانت از حد زیاده و وسعت دل مثل ریگ كنارة دریا عطا فرمود. 30 و حكمت سلیمان از حكمت تمامی بنیمشرق و از حكمت جمیع مصریان زیاده بود. 31 و از جمیع آدمیان از اِیتانِ ازراحی و از پسران ماحول یعنی حِیمان و كَلكُول و دَردَع حكیمتر بود و اسم او در میان تمامی امتهایی كه به اطرافش بودند شهرت یافت. 32 و سه هزار مثَل گفت و سرودهایش هزار و پنج بود. 33 و دربارة درختان سخن گفت از سرو آزاد لُبنان تا زوفائی كه بر دیوارها میروید و دربارة بهایم و مرغان و حشرات و ماهیان نیز سخن گفت. 34 و از جمیع طوایف و از تمام پادشاهان زمین كه آوازة حكمت او را شنیده بودند میآمدند تا حكمت سلیمان را استماع نمایند.
اول پادشاهان فصل 5
1 و حیرام پادشاه صور خادمان خود را نزد سلیمان فرستاد چونكه شنیده بود كه او را به جای پدرش به پادشاهی مسح كردهاند زیرا كه حیرام همیشه دوست داود بود. 2 و سلیمان نزد حیرام فرستاده گفت 3 كه “تو پدر من داود را میدانی كه نتوانست خانهای به اسم یَهُوَه خدای خود بنا نماید به سبب جنگهایی كه او را احاطه مینمود تا یَهُوَه ایشانرا زیر كف پایهای او نهاد. 4 اما الآن یَهُوَهخدای من مرا از هر طرف آرامی داده است كه هیچ دشمنی و هیچ واقعة بدی وجود ندارد. 5 و اینك مرا من این است كه خانهای به اسم یَهُوَه خدای خود بنا نمایم چنانكه یَهُوَه به پدرم داود وعده داد و گفت كه پسرت كه او را به جای تو بر كرسی خواهم نشانید خانه را به اسم من بنا خواهد كرد. 6 و حال امر فرما كه سروهای آزاد از لبنان برای من قطع نمایند و خادمان من همراه خادمان تو خواهند بود و مزد خادمانت را موافق هرآنچه بفرمایی به تو خواهم داد زیرا تو میدانی كه در میان ما كسی نیست كه مثل صیدونیان در قطع نمودن درختان ماهر باشد.”
7 پس چون حیرام سخنان سلیمان را شنید به غایت شادمان شده گفت: “امروز یَهُوَه متبارك باد كه به داود پسری حكیم بر این قوم عظیم عطا نموده است.” 8 و حیرام نزد سلیمان فرستاده گفت: “پیغامی كه نزد من فرستادی اجابت نمودم و من خواهش تو را دربارة چوب سرو آزاد و چوب صنوبر بجا خواهم آورد. 9 خادمان من آنها را از لبنان به دریا فرود خواهند آورد و من آنها را بستنَه خواهم ساخت در دریا تا مكانی كه برای من معین كنی و آنها را در آنجا از هم باز خواهم كرد تا آنها را بِبری و اما تو دربارة دادن آذوقه به خانة من ارادة مرا به جا خواهی آورد.” 10 پس حیرام چوبهای سرو آزاد و چوبهای صنوبر را موافق تمامی ارادهاش به سلیمان داد. 11 و سلیمان بیست هزار كُرّ گندم و بیست هزار كُرّ روغن صاف به حیرام به جهت قوّت خانهاش داد و سلیمان هر ساله اینقدر به حیرام میداد. 12 و یَهُوَه سلیمان را به نوعی كه به او وعده داده بود حكمت بخشید و در میان حیرام و سلیمان صلح بود و با یكدیگر عهد بستند.
13 و سلیمان پادشاه از تمامی اسرائیل سخرَه گرفت و آن سخرَه سی هزار نفر بود. 14 و از ایشان ده هزار نفر هر ماهی به نوبت به لبنان میفرستاد. یكماه در لبنان و دو ماه در خانة خویش میماندند. و اَدُونیرام رئیس سخرَه بود. 15 و سلیمان را هفتاد هزار مرد باربردار و هشتاد هزار نفر چوببر در كوه بود. 16 سوای سواران گماشتگان سلیمان كه ناظر كار بود یعنی سه هزار و سیصد نفر كه بر عاملان كار ضابط بودند. 17 و پادشاه امر فرمود تا سنگهای بزرگ و سنگهای گرانبها و سنگهای تراشیده شده به جهت بنای خانه كَندند. 18 و بنایان سلیمان و بنایان حیرام و جِبلیان آنها را تراشیدند پس چوبها و سنگها را به جهت بنای خانه مهیا ساختند.
اول پادشاهان فصل6
1 و واقع شد در سال چهارصد و هشتاد از خروج بنیاسرائیل از زمین مصر در ماه زِیو كه ماه دوم از سال چهارم سلطنت سلیمان بر اسرائیل بود كه بنای خانة یَهُوَه را شروع كرد. 2 و خانة یَهُوَه كه سلیمان پادشاه بنا نمود طولش شصت ذراع و عرضش بیست و بلندیش سیذراع بود. 3 و رواق پیش هیكل خانه موافق عرض خانه طولش بیست ذراع و عرضش روبروی خانه ده ذراع بود. 4 و برای خانه پنجرههای مشَبك ساخت. 5 و بر دیوار خانه به هر طرفش طبقهها بنا كرد یعنی به هر طرف دیوارهای خانه هم بر هیكل و هم بر محراب و به هر طرفش غرفهها ساخت. 6 و طبقة تحتانی عرضش پنج ذراع و طبقة وسطی عرضش شش ذراع و طبقة سومی عرضش هفت ذراع بود زیرا كه به هر طرف خانه از خارج پشتهها گذاشت تا تیرها در دیوار خانه متمكّن نشود. 7 و چون خانه بنا میشد از سنگهایی كه در معدن مهیا شده بود بنا شد به طوری كه در وقت بنا نمودن خانه نه چكّش و نه تبر و نه هیچ آلات آهنی مسموع شد.
8 و درِ غُرفههای وسطی در جانب راست خانه بود و به طبقة وسطی و از طبقة وسطی تا طبقة سومی از پلّههای پیچاپیچ بالا میرفتند. 9 و خانه را بنا كردهآنرا به اتمام رسانید و خانه را با تیرها و تختههای چوب سرو آزاد پوشانید. 10 و بر تمامی خانه طبقهها را بنا نمود كه بلندی هر یك از آنها پنج ذراع بود و با تیرهای سرو آزاد در خانه متِمكِّن شد.
11 و كلام یَهُوَه بر سلیمان نازل شدهگفت: 12 “این خانهای كه تو بنا میكنی اگر در فرایض من سلوك نموده احكام مرا به جا آوری و جمیع اوامر مرا نگاه داشته در آنها رفتار نمایی آنگاه سخنان خود را كه با پدرت داود گفتهام با تو استوار خواهم گردانید. 13 و در میان بنیاسرائیل ساكن شده قوم خود اسرائیل را ترك نخواهم نمود.”
14 پس سلیمان خانه را بنا نموده آنرا به اتمام رسانید. 15 و اندرون دیوارهای خانه را به تختههای سرو آزاد بنا كرد یعنی از زمین خانه تا دیوار متصل به سقف را از اندرون با چوب پوشانید و زمین خانه را به تختههای صنوبر فرش كرد. 16 و از پشت خانه بیست ذراع با تختههای سرو آزاد از زمین تا سر دیوارها بنا كرد و آنها را در اندرون به جهت محراب یعنی به جهت قدسالاقداس بنا نمود. 17 و خانه یعنی هیكل پیش روی محراب چهل ذراع بود. 18 و در اندرون خانه چوب سرو آزاد منبت به شكل كدوها و بستههای گُل بود چنانكه همهاش سرو آزاد بود و هیچ سنگ پیدا نشد. 19 و در اندرون خانه محراب را ساخت تا تابوت عهد یَهُوَه را در آن بگذارد. 20 و اما داخل محراب طولش بیست ذراع و عرضش بیست ذراع و بلندیش بیست ذراع بود و آنرا به زر خالص پوشانید و مذبح را با چوب سرو آزاد پوشانید. 21 پس سلیمان داخل خانه را به طر خالص پوشانید و پیش روی محراب زنجیرهای طلا كشید و آنرا به طلا پوشانید. 22 و تمامی خانه را به طلا پوشانید تا همگی خانه تمام شد و تمامی مذبح را كه پیش روی محراب بود به طلا پوشانید.
23 و در محراب دو كروبی از چوب زیتون ساخت كه قد هریك از آنها ده ذراع بود. 24 و بال یك كروبی پنج ذراع و بال كروبی دیگر پنج ذراع بود و از سر یك بال تا به سر بال دیگر ده ذراع بود. 25 و كروبی دوم ده ذراع بود كه هر دو كروبی را یك اندازه و یك شكل بود. 26 بلندی كروبی اول ده ذراع بود و همچنین كروبی دیگر. 27 و كروبیان را در اندرون خانه گذاشت و بالهای كروبیان پهن شد به طوری كه بال یك كروبی به دیوار میرسید و بال كروبی دیگر به دیوار دیگر میرسید و در میان خانه بالهای آنها با یكدیگر برمیخورد. 28 و كروبیان را به طلا پوشانید.
29 و بر تمامی دیوارهای خانه به هر طرف نقشهای تراشیده شدة كروبیان و درختان خرما و بستههای گُل در اندرون و بیرون كَند. 30 و زمین خانه را از اندرون و بیرون به طلا پوشانید.
31 و به جهت درِمحراب دو لنگه از چوب زیتون و آستانه و باهوهای آن را به اندازة پنج یك دیوار ساخت. 32 پس آن دو لنگه از چوب زیتون بود و بر آنها نقشهای كروبیان و درختان خرما را به طلا پوشانید.
33 و همچنین به جهت درِ هیكال باهوهای چوب زیتون به اندازة چهار یك دیوار ساخت. 34 و دو لنگة این در از چوب صنوبر بود و دو تختة لنگة اول تا میشد و دو تختة لنگة دوم تا میشد. 35 و بر آنها كروبیان و درختان خرما و بستههای گل كند و آنها را به طلایی كه موافق نقشها ساخته بود پوشانید. 36 و صحن اندرون را از سه صف سنگهای تراشیده و یك صف تیرهای سرو آزاد بنا نمود.
37 و بنیاد خانة یَهُوَه در ماه زیو از سال چهارم سلطنت نهاده شد. 38 و در سال یازدهم در ماه بول كه ماه هشتم باشد خانه با تمامی متعلقاتش بر وفق تمامی قانونهایش تمام شد. پس آنرا در هفت سال بنا نمود.
اول پادشاهان فصل7
1 اما خانة خودش را سلیمان در مدت سیزده سال بنا نمودهتمامی خانة خویش را به اتمام رسانید. 2 و خانة جنگل لِبنان را بنا نمود كه طولش صد ذراع و عرضش پنجاه ذراع و بلندیش سیذراع بود و آنرا بر چهار صف تیرهای سرو آزاد بنا كرد و بر آن ستونها تیرهای سرو آزاد گذاشت.
3 و آن بر زَبرِ چهل و پنج غرفه كه بالای ستونها بود به سرو آزاد پوشانیده شد كه در هر صف پانزده بود. 4 و سه صف تخته پوش بود و پنجره مقابل پنجره در سه طبقه بود. 5 و جمیع درها و باهوها مربع و تخته پوش بود و پنجره مقابل پنجره در سه طبقه بود.
6 و رواقی از ستونها ساخت كه طولش پنجاه ذراع و عرضش سی ذراع بود و رواقی پیش آنها. 7 و ستونها و آستانة پیش آنها و رواقی به جهت كرسی خود یعنی رواق داوری كه در آن حكم نماید ساخت و آنرا به سرو آزاد از زمین تا سقف پوشانید.
8 و خانهاش كه در آن ساكن شود در صحن دیگر در اندرون رواق به همین تركیب ساخته شد. و برای دختر فرعون كه سلیمان او را به زنی گرفته بود خانهای مثل این رواق ساخت.
9 همة این عمارات از سنگهای گرانبهایی كه به اندازه تراشیده و از اندرون و بیرون با ارّهها بریده شده بود از بنیاد تا به سر دیوار و از بیرون تا صحن بزرگ بود. 10 و بنیاد از سنگهای گرانبها و سنگهای بزرگ یعنی سنگهای ده ذراعی و سنگهای هشت ذراعی بود. 11 و بالای آنها سنگهای گرانبها كه به اندازه تراشیده شده و چوبهای سرو آزاد بود. 12 و گرداگرد صحن بزرگ سه صف سنگهای تراشیده و یك صف تیرهای سرو آزاد بود و صحن اندرون خانة یَهُوَه و رواق خانه همچنین بود.
13 و سلیمان پادشاه فرستاده حیرام را از صور آورد. 14 و او پسر بیوهزنی از سبط نفتالی بود و پدرش مردی از اهل صور و مِسگَر بود و او پر از حكمت و مهارت و فهم برای كردن هر صنعت مسگری بود. پس نزد سلیمان پادشاه آمدهتمامی كارهایش را به انجام رسانید.
15 و دو ستون برنج ریخت كه طول هر ستون هجده ذراع بود و ریسمانی دوازده ذراع ستون دوم را احاطه داشت. 16 و دو تاج از برنج ریخته شده ساخت تا آنها را بر سر ستونها بگذارد كه طول یك تاج پنج ذراع و طول تاج دیگر پنج ذراع بود. 17 و شبكههای شبكه كاری و رشتههای زنجیر كاری بود به جهت تاجهایی كه بر سر ستونها بود یعنی هفت برای تاج اول و هفت برای تاج دوم. 18 پس ستونها را ساخت و گرداگرد یك شبكه كاری دو صف بود تا تاجهایی را كه بر سر انارها بود بپوشاند. و به جهت تاج دیگر همچنین ساخت. 19 و تاجهایی كه بر سر ستونهایی كه در رواق بود از سوسنكاری به مقدار چهار ذراع بود. 20 و تاجها از طرف بالا نیز بر سر آن دو ستون بود نزد بطنی كه به جانب شبكه بود و انارها در صفها گرداگرد تاج دیگر دویست بود. 21 و ستونها را در رواق هیكل برپا نمود و ستون راست را برپا نموده آن را یاكین نام نهاد. پس ستون چپ را برپا نموده آن را بوعز نامید. 22 و بر سر ستونها سوسنكاری بود. پس كار ستونها تمام شد.
23 و دریاچة ریخته شده را ساخت كه از لب تا لبش ده ذراع بود و از هر طرف مدور بود و بلندیش پنج ذراع و ریسمانی سی ذراعی آنرا گرداگرد احاطه داشت. 24 و زیر لبِ آن از هر طرف كدوها بود كه آنرا احاطه میداشت برای هر ذراع ده و آنها دریاچه را از هر جانب احاطه داشت و آن كدوها در دو صف بود و در حین ریخته شدنِ آن ریخته شده بود. 25 و آن بر دوازده گاو قایم بود كه روی سه از آنها به سوی شمال بود و روی سه به سوی مغرب و روی سه به سوی جنوب و روی سه به سوی مشرق بود و دریاچه بر فوق آنها بود و همة مؤخرهای آنها به طرف اندرون بود. 26 و حجم آن یك وجب بود و لبش مثل لب كاسه مانند گُل سوسن ساخته شده بود كه گنجایش آن دو هزار بت میداشت.
27 و ده پایهاش را از برنج ساخت كه طول هر پایه چهار ذراع بود و عرضش چهار ذراع و بلندیش سه ذراع بود. 28 و صنعت پایهها اینطور بود كه حاشیهها داشت و حاشیهها در میان زبانهها بود. 29 و بر آن حاشیهها كه درون زبانهها بود شیران و گاوان و كروبیان بودند و همچنین بر زبانهها به طرف بالا بود. و زیر شیران و گاوان بستههای گلكاری آویزان بود. 30 و هر پایه چهار چرخ برنجین با میلههای برنجین داشت و چهار پایة آنرا دوشها بود و آن دوشها زیر حوض ریخته شده بود و بستهها به جانب هریك طرف از آنها بود. 31 و دهنش در میان تاج و فوق آن یك ذراع بود و دهنش نیز نقشها بود و حاشیههای آنها مربع بود نه مدوّر. 32 و چهار چرخ زیر حاشیهها بود و تیرههای چرخها در پایه بود و بلندی هر چرخ یك ذراع و نیم بود. 33 و كار چرخها مثل كار چرخهای ارابه بود و تیرهها و فَلَكهها و پرهها و قبههای آنها همه ریخته شده بود. 34 و چهار دوش بر چهار گوشة هر پایه بود و دوشهای پایه از خودش بود. 35 و در سر پایه دایرهای مدوّر به بلندی نیم ذراع بود و بر سر پایه تیرهایش و حاشیههایش از خودش بود. 36 و بر لوحههای تیرهها و بر حاشیههایشكروبیان و شیران و درختان خرما را به مقدار هریك نقش كرد و بستهها گرداگردش بود. 37 به اینطور آن ده پایه را ساخت كه همة آنها را یك ریخت و یك پیمایش و یك شكل بود.
38 و ده حوض برنجین ساخت كه هر حوض گنجایش چهل بت داشت. و هر حوض چهار ذراعی بود و بر هر پایهای از آن ده پایه یك حوض بود. 39 و پنج پایه را به جانب راست خانه و پنج را به جانب چپ خانه گذاشت و دریاچه را به جانب راست خانه به سوی مشرق از طرف جنوب گذاشت.
40 و حیرام حوضها و خاكاندازها و كاسهها را ساخت. پس حیرام تمام كاری كه برای سلیمان پادشاه به جهت خانة یَهُوَه میكرد به انجام رسانید. 41 دو ستون و دو پیالة تاجهایی كه بر سر دو ستون بود و دو شبكه به جهت پوشانیدن دو پیالة تاجهایی كه بر سر ستونها بود. 42 و چهارصد انار برای دو شبكه كه دو صف انار برای هر شبكه بود به جهت پوشانیدن دو پیالة تاجهایی كه بالای ستونها بود 43 و ده پایه و ده حوضی كه بر پایهها بود 44 و یك دریاچه و دوازده گاو زیر دریاچه.
45 و دیگها و خاكاندازها و كاسهها یعنی همة این ظروفی كه حیرام برای سلیمان پادشاه در خانة یَهُوَه ساخت از برنج صیقلی بود. 46 آنها را پادشاه در صحرای اردن در كِلِ رُست كه در میان سكّوت و صَرَطان است ریخت. 47 و سلیمان تمامی این ظروف را بیوزن واگذاشت زیرا چونكه از حد زیاده بود وزن برنج دریافت نشد.
48 و سلیمان تمامی آلاتی كه در خانة یَهُوَه بود ساخت مذبح را از طلا و میز را كه نانِ تَقدِمِه بر آن بود از طلا. 49 و شمعدانها را كه پنج از آنها به طرف راست و پنج به طرف چپ روبروی محراب بود از طلای خالص و گُلها و چراغها و انبرها را از طلا 50 و طاسها و گُلگیرها و كاسهها و قاشقها و مجمرها را از طلای خالص و پاشنهها را هم به جهت درهای خانة اندرونی یعنی به جهت قدسالاقداس و هم به جهت درهای خانه یعنی هیكل از طلا ساخت.
51 پس تمامی كاری كه سلیمان پادشاه برای خانة یَهُوَه ساخت تمام شد و سلیمان چیزهایی را كه پدرش داود وقف كرده بود از نقره و طلا و آلات درآورده در خزینههای خانة یَهُوَه گذاشت.
اول پادشاهان فصل8
1 آنگاه سلیمان مشایخ اسرائیل و جمیع رؤسای اسباط و آقاان خانههای آبای بنیاسرائیل را نزد سلیمان پادشاه در اورشلیم جمع كرد تا تابوت عهد یَهُوَه را از شهر داود كه صهیون باشد برآورند. 2 و جمیع مردان اسرائیل در ماه ایتانیم كه ماه هفتم است در عید نزد سلیمان پادشاه جمع شدند. 3 و جمیع مشایخ اسرائیل آمدند و کاهنان تابوت را برداشتند. 4 و تابوت یَهُوَه و خیمة اجتماع و همة آلات مقدّس را كه در خیمه بود آوردند و کاهنان و لاویان آنها را برآوردند. 5 و سلیمان پادشاه و تمامی جماعت اسرائیل كه نزد وی جمع شده بودند پیش روی تابوت همراه وی ایستادند و اینقدر گوسفند و گاو را ذبح كردند كه به شمار و حساب نمیآمد. 6 و کاهنان تابوت عهد یَهُوَه را به مكانش در محراب خانه یعنی در قدسالاقداس زیر بالهای كروبیان درآوردند. 7 زیرا كروبیان بالهای خود را برمكان تابوت پهن میكردند و كروبیان تابوت و عصاهایش را از بالا میپوشانیدند. 8 و عصاها اینقدر دراز بود كه سرهای عصاها از قدسی كه پیش محراب بود دیده میشد اما از بیرون دیده نمیشد و تا امروز در آنجا هست. 9 و در تابوت چیزی نبود سوای آن دو لوح سنگ كه موسی در حوریب در آن گذاشت وقتی كه یَهُوَه با بنیاسرائیل در حین بیرون آمدن ایشان از زمین مصر عهد بست. 10 و واقع شد كه چون کاهنان از قدس بیرون آمدند ابر خانة یَهُوَه را پر ساخت. 11 و کاهنان به سبب ابر نتوانستند به جهت خدمت بایستند زیرا كه جلال یَهُوَه خانة یَهُوَه را پر كرده بود. 12 آنگاه سلیمان گفت: “یَهُوَه گفته است كه در تاریكی غلیظ ساكن میشوم. 13 فیالواقع خانهای برای سكونت تو و مكانی را كه در آن تا به ابد ساكن شوی بنا نمودهام.”
14 و پادشاه روی خود را برگردانیده تمامی جماعت اسرائیل را بركت داد و تمامی جماعت اسرائیل بایستادند. 15 پس گفت: “یَهُوَه خدای اسرائیل متبارك باد كه به دهان خود به پدر من داود وعده داده و به دست خود آنرا به جا آورده گفت: 16 از روزی كه قوم خود اسرائیل را از مصر برآوردم شهری از جمیع اسباط اسرائیل برنگزیدم تا خانهای بنا نمایم كه اسم من در آن باشد اما داود را برگزیدم تا پیشوای قوم من اسرائیل بشود. 17 و در دل پدرم داود بود كه خانهای برای اسم یَهُوَه خدای اسرائیل بنا نماید. 18 اما یَهُوَه به پدرم داود گفت: چون در دل تو بود كه خانهای برای اسم من بنا نمایی نیكو كردی كه این را در دل خود نهادی. 19 لیكن تو خانه را بنا نخواهی نمود بلكه پسر تو كه از صُلب تو بیرون آید او خانه را برای اسم من بنا خواهد كرد. 20 پس یَهُوَه كلامی را كه گفته بود ثابت گردانید و من به جای پدر خود داود برخاسته و بر وفق آنچه یَهُوَه گفته بود بر كرسی اسرائیل نشستهام و خانه را به اسم یَهُوَه خدای اسرائیل بنا كردهام. 21 و در آن مكانی مقرّر كردهام برای تابوتی كه عهد یَهُوَه در آن است كه آن را با پدران ما حین بیرون آوردند ایشان از مصر بسته بود.”
22 و سلیمان پیش مذبح یَهُوَه به حضور تمامی جماعت اسرائیل ایستاده دستهای خود را به سوی آسمان برافراشت 23 و گفت: “ای یَهُوَه خدای اسرائیل خدایی مثل تو نه بالا در آسمان و نه پایین بر زمین هست كه با بندگان خود كه به حضور تو به تمامی دل خویش سلوك مینمایند عهد و رحمت را نگاه میداری. 24 و آن وعدهای كه به بندة خود پدرم داود دادهای نگاه داشتهای زیرا به دهان خود وعده دادی و به دست خود آن را وفا نمودی چنانكه امروز شده است. 25 پس الآن ای یَهُوَه خدای اسرائیل با بندة خود پدرم داود آن وعدهای را نگاهدار كه به او داده و گفتهای كسی كه بر كرسی اسرائیل بنشیند برای تو به حضور من منقطع نخواهد شد به شرطی كه پسرانت طریقهای خود را نگاه داشته به حضور من سلوك نمایند چنانكه تو به حضورم رفتار نمودی. 26 و الآن ای خدای اسرائیل تمنّا اینكه كلامی كه به بندة خود پدرم داود گفتهای ثابت بشود.
27 “اما آیا خدا فیالحقیقه بر زمین ساكن خواهد شد؟ اینك فلك و فلكالافلاك تو را گنجایش ندارد تا چه رسد به این خانهای كه من بنا كردهام. 28 لیكن ای یَهُوَه خدای من به دعا و تضرّع بندة خود توجه نما و استغاثه و دعایی را كه بندهات امروز به حضور تو میكند بشنو 29 تا آنكه شب و روز چشمان تو بر این خانه باز شود و بر مكانی كه دربارهاش گفتی كه اسم من در آنجا خواهد بود و تا دعایی را كه بندهات به سوی این مكان بنماید اجابت كنی. 30 و تضرّع بندهات و قوم خود اسرائیل را كه به سوی این مكان دعا مینمایند بشنو و از مكان سكونت خود یعنی از آسمان بشنو و چون شنیدی عفو نما.
31 “اگر كسی به همسایة خود گناه ورزد و قسم بر او عرضه شود كه بخورد و او آمده پیش مذبح تو در این خانه قسم خورد 32 آنگاه از آسمان بشنو و عمل نموده به جهت بندگانت حكمنما و شریران را ملزم ساخته راه ایشان را به سر ایشان برسان و عادلان را عادل شمرده ایشان را بر حسب عدالت ایشان جزا ده.
33 “و هنگامی كه قوم تو اسرائیل به سبب گناهی كه به تو ورزیده باشند به حضور دشمنان خود مغلوب شوند اگر به سوی تو بازگشت نموده اسم تو را اعتراف نمایند و نزد تو در این خانه دعا و تضرّع نمایند 34 آنگاه از آسمان بشنو و گناه قوم خود اسرائیل را بیامرز و ایشان را به زمینی كه به پدران ایشان دادهای بازآور.
35 “هنگامی كه آسمان بسته شود و به سبب گناهی كه به تو ورزیده باشند باران نبارد اگر به سوی این مكان دعا كنند و اسم تو را اعتراف نمایند و به سبب مصیبتی كه به ایشان رسانیده باشی از گناه خویش بازگشت كنند 36 آنگاه از آسمان بشنو و گناه بندگانت و قوم خود اسرائیل را بیامرز و ایشان را به راه نیكو كه در آن باید رفت تعلیم ده و به زمین خود كه آنرا به قوم خویش برای میراث بخشیدهای باران بفرست.
37 “اگر در زمین قحطی باشد و اگر وبا یا باد سموم یا یرقان باشد و اگر ملخ یا كِرم باشد و اگر دشمنان ایشان ایشانرا در شهرهای زمین ایشان محاصره نمایند هر بلایی یا هر مرضی كه بوده باشد 38 آنگاه هر دعا و هر استغاثهای كه از هر مرد یا از تمامی قوم تو اسرائیل كرده شود كه هریك از ایشان بلای دل خود را خواهند دانست و دستهای خود را به سوی این خانه دراز نمایند 39 آنگاه از آسمان كه مكان سكونت تو باشد بشنو و بیامرز و عمل نموده به هركس كه دل او را میدانی به حسب راههایش جزا بده زیرا كه تو به تنهایی عارف قلوب جمیع بنیآدم هستی. 40 تا آنكه ایشان در تمام روزهایی كه به روی زمینی كه به پدران ما دادهای زنده باشند از تو بترسند.
41 “و نیز غریبی كه از قوم تواسرائیل نباشد و به خاطر اسم تو از زمین بعید آمده باشد 42 زیرا كه آوازة اسم عظیمت و دست قویت و بازوی دراز تو را خواهند شنید پس چون بیاید و به سوی این خانه دعا نماید 43 آنگاه از آسمان كه مكان سكونت توست بشنو و موافق هرچه آن غریب از تو استدعا نماید به عمل آور تا جمیع قومهای جهان اسم تو را بشناسند و مثل قوم تو اسرائیل از تو بترسند و بدانند كه اسم تو بر این خانهای كه بنا كردهام نهاده شده است.
44 “اگر قوم تو برای مقاتله با دشمنان خود به راهی كه ایشان را فرستاده باشی بیرون روند و ایشان به سوی شهری كه تو برگزیدهای و خانهای كه به جهت اسم تو بنا كردهام نزد یَهُوَه دعا نمایند 45 آنگاه دعا و تضرع ایشان را از آسمان بشنو و حق ایشان را بجا آور.
46 “و اگر به تو گناه ورزیده باشند زیرا انسانی نیست كه گناه نكند و تو بر ایشان غضبناك شده ایشانرا به دست دشمنان تسلیم كرده باشی و اسیركنندگان ایشان ایشانرا به زمین دشمنان خواه دور و خواه نزدیك به اسیری ببرند 47 پس اگر ایشان در زمینی كه در آن اسیر باشند به خود آمده بازگشت نمایند و در زمین اسیری خود نزد تو تضرّع نموده گویند كه گناه كردهو عصیان ورزیده و شریرانه رفتار نمودهایم 48 و در زمینِ دشمنانی كه ایشان را به اسیری برده باشند به تمامی دل و به تمامی جان خود به تو بازگشت نمایند و به سوی زمینی كه به پدران ایشان دادهای و شهری كه برگزیده و خانهای كه برای اسم تو بنا كردهام نزد تو دعا نمایند 49 آنگاه از آسمان كه مكان سكونت توست دعا و تضرع ایشانرا بشنو و حق ایشانرا بجا آور. 50 و قوم خود را كه به تو گناه ورزیده باشند عف نما و تمامی تقصیرهای ایشانرا كه به تو ورزیده باشند بیامرز و ایشانرا در دل اسیركنندگان ایشان ترحم عطا فرما تا بر ایشان ترحم نمایند. 51 زیرا كه ایشان قوم تو و میراث تو میباشند كه از مصر از میان كورة آهن بیرون آوردی. 52 تا چشمان تو به تضرع بندهات و به تضرع قوم تو اسرائیل گشاده شود و ایشانرا در هرچه نزد تو دعا نمایند اجابت نمایی. 53 زیرا كه تو ایشانرا از جمیع قومهای جهان برای ارثیت خویش ممتاز نمودهای چنانكه به واسطة بندة خود موسی وعده دادی هنگامی كه تو ای سلطان تعالی یَهُوَه پدران ما را از مصر بیرون آوردی.”
54 و واقع شد كه چون سلیمان از گفتن تمامی این دعا و تضرع نزد یَهُوَه فارغ شد از پیش مذبح یَهُوَه از زانو زدن و دراز نمودن دستهای خود به سوی آسمان برخاست 55 و ایستاده تمامی جماعت اسرائیل را به آواز بلند بركت داد و گفت:
56 “ متبارك باد یَهُوَه كه قوم خود اسرائیل را موافق هر چه وعده كرده بود آرامی داده است زیرا كه از تمامی وعدههای نیكو كه به واسطة بندة خود موسی داده بود یك سخن به زمین نیفتاد. 57 یَهُوَه خدای ما با ما باشد چنانكه با پدران ما میبود و ما را ترك نكند و رد نماید. 58 و دلهای ما را به سوی خود مایل بگرداند تا در تمامی طریقهایش سلوك نموده اوامر و فرایض و احكام او را كه به پدران ما امر فرموده بود نگاه داریم. 59 و كلمات این دعایی كه نزد یَهُوَه گفتهام شب و روز نزدیك یَهُوَه خدای ما باشد تا حق بندة خود و حق قوم خویش اسرائیل را بر حسب اقتضای هر روز بجا آورد. 60 تا تمامی قومهای جهان بدانند كه یَهُوَه خداست و دیگری نیست. 61 پس دل شما با یَهُوَه خدای ما كامل باشد تا در فرایض او سلوك نموده اوامر او را مثل امروز نگاه دارید.”
62 پس پادشاه و تمامی اسرائیل با وی به حضور یَهُوَه قربانیها گذرانیدند. 63 و سلیمان به جهت ذبایح سلامتی كه برای یَهُوَه گذرانید بیست و دو هزار گاو و صدو بیست هزار گوسفند ذبح نمود و پادشاه و جمیع بنیاسرائیل خانة یَهُوَه را تبریك نمودند. 64 و در آنروز پادشاه وسط صحن را كه پیش خانة یَهُوَه است تقدیس نمود زیرا چونكه مذبح برنجینی كه به حضور یَهُوَه بود به جهت گنجایش قربانیهای سوختنی و هدایای آردی و پیه قربانیهای سلامتی كوچك بود از آن جهت قربانیهای سوختنی و هدایای آردی و پیه ذبایح سلامتی را در آنجا گذرانید.
65 و در آن وقت سلیمان و تمامی اسرائیل با وی عید را نگاه داشتند و آن انجمن بزرگ از مدخَلِ حمات تا وادی مصر هفت روز و هفت روز یعنی چهارده روز به حضور یَهُوَه خدای ما بودند. 66 و در روز هشتم قوم را مرخص فرمود و ایشان برای پادشاه بركت خواسته و با شادمانی و خوشدلی به سبب تمامی احسانی كه یَهُوَه به بندة خود داود و به قوم خویش اسرائیل نموده بود به خیمههای خود رفتند.
اول پادشاهان فصل9
1و واقع شد كه چون سلیمان از بنا نمودن خانة یَهُوَه و خانة پادشاه و از بجا آوردن هر مقصودی كه سلیمان خواسته بود فارغ شد 2 یَهُوَه بار دیگر به سلیمان ظاهر شد چنانكه در جِبعون بر وی ظاهر شده بود. 3 و یَهُوَه وی را گفت: “دعا و تضرع تو را كه به حضور من كردی اجابت نمودم و این خانهای را كه بنا نمودی تا نام من در آن تا به ابد نهاده شود تقدیس نمودم و چشمان و دل من همیشة اوقات در آن خواهد بود. 4 پس اگر تو با دل كامل و استقامت به طوری كه پدرت داود رفتار نمود به حضور من سلوك نمایی و هرچه تو را امر فرمایم بجا آوری و فرایض و احكام مرا نگاهداری 5 آنگاه كرسی سلطنت تو را بر اسرائیل تا به ابد برقرار خواهم گردانید چنانكه به پدر تو داود وعده دادم و گفتم كه از تو كسی كه بر كرسی اسرائیل بنشیند مفقود نخواهد شد.
6 “اما اگر شما و پسران شما از متابعت من روگردانیده اوامر و فرایضی را كه به پدران شما دادم نگاه ندارید و رفته خدایان دیگر را عبادت نموده آنها را سجده كنید 7 آنگاه اسرائیل را از روی زمینی كه به ایشان دادم منقطع خواهم ساخت و این خانه را كه به جهت اسم خود تقدیس نمودم از حضور خویش دور خواهم انداخت و اسرائیل در میان جمیع قومها ضربالمثل و مضحكه خواهد شد. 8 و این خانه عبرتی خواهد گردید به طوری كه هر كه نزد آن بگذرد متحیر شده صفیر خواهد زد و خواهند گفت: یَهُوَه به این زمین و به این خانه چرا چنین عمل نموده است؟ 9 و خواهند گفت: از این جهت كه یَهُوَهخدای خود را كه پدران ایشانرا از زمین مصر بیرون آورده بود ترك كردند و به خدایان دیگر متمسك شده آنها را سجده و عبادت نمودند. لهذا یَهُوَه تمامی این بلا را بر ایشان آورده است.”
10 و واقع شد بعد از انقضای بیست سالی كه سلیمان این دو خانه یعنی خانة یَهُوَه و خانة پادشاه را بنا میكرد 11 و حیرام پادشاه صور سلیمان را به چوب سرو آزاد و چوب صنوبر و طلا موافق هر چه خواسته بود اعانت كرده بود آنگاه سلیمان پادشاه بیست شهر در زمین جلیل به حیرام داد. 12 و حیرام به جهت دیدن شهرهایی كه سلیمان به او داده بود از صور بیرون آمد اما آنها به نظرش پسند نیامد. 13 و گفت: “ای برادرم این شهرهایی كه به من بخشیدهای چیست؟” و آنها را تا امروز زمین كابول نامید. 14 و حیرام صد و بیست وزنة طلا برای پادشاه فرستاد.
15 و این است حساب سُُخرهای كه سلیمان پادشاه گرفته بود به جهت بنای خانة یَهُوَه و خانة خود و مِلّوُ و حصارهای اورشلیم و حاصور و مجِدُّو و جازر. 16 زیرا كه فرعون پادشاه مصر برآمده جازَر را تسخیر نموده و آنرا به آتش سوزانیده و كنعانیان را كه در شهر ساكن بودند كشته بود و آنرا به دختر خود كه زنِ سلیمان بود به جهت مِهر داده بود. 17 و سلیمان جازَر و بیت حورُونِ تحتانی را بنا كرد. 18 و بعلَت و تَدمر را در صحرای زمین 19 و جمیع شهرهای مخزنی كه سلیمان داشت و شهرهای ارابهها و شهرهای سواران را و هر آنچه را كه سلیمان میل داشت كه در اورشلیم و لُبنان و تمامی زمین مملكت خود بنا نماید (بنا نمود). 20 و تمامی مردمانی كه از اَموریان و حِتّیان و فَرِزّیان و حِوِّیان و یبوسیان باقی مانده و از بنیاسرائیل نبودند 21 یعنی پسران ایشان كه در زمین باقی ماندند بعد از آنانی كه بنیاسرائیل نتوانستند ایشان را بالكل هلاك سازند سلیمان ایشانرا تا امروز خراجگذار و غلامان ساخت. 22 اما از بنیاسرائیل سلیمان احدی را به غلامی نگرفت بلكه ایشان مردان جنگی و خدام و آقاان و سرداران و رؤسای ارابهها و سواران او بودند.
23 و اینانند ناظران خاصه كه بر كارهای سلیمان بودند پانصد و پنجاه نفر كه بر اشخاصی كه در كار مشغول میبودند سركاری داشتند.
24 پس دختر فرعون از شهر داود به خانة خود كه برایش بنا كرده بود برآمد و در آن زمان مِلّوُ را بنا میكرد.
25 و سلیمان هر سال سه مرتبه قربانیهای سوختنی و ذبایح سلامتی بر مذبحی كه به جهت یَهُوَه بنا كرده بود میگذرانید و بر مذبحی كه پیش یَهُوَه بود بخور میگذرانید. پس خانه را به اتمام رسانید.
26 و سلیمان پادشاه در عصیون جابر كه به جانب اِیلُوت بر كنارة بحر قُلزُم در زمین ادوم است كشتیها ساخت. 27 و حیرام بندگان خود را كه ملاح بودند و در دریا مهارت داشتند در كشتیها همراه بندگان سلیمان فرستاد. 28 پس به اُوفیر رفتند و چهارصد و بیست وزنة طلا از آنجا گرفته برای سلیمان پادشاه آوردند.
اول پادشاهان فصل10
1و چون ملكة سبا آوازة سلیمان را دربارة اسم یَهُوَه شنید آمد تا او را به مسائل امتحان كند. 2 پس با موكب بسیار عظیم و با شترانی كه به عطریات و طلای بسیار و سنگهای گرانبها بار شده بود به اورشلیم وارد شده به حضور سلیمان آمد و با وی از هر چه در دلش بود گفتگو كرد. 3 و سلیمان تمامی مسائلش را برایش بیان نمود و چیزی از پادشاه مخفی نماند كه برایش بیان نكرد. 4 و چون ملكه سبا تمامی حكمت سلیمان را دید و خانهای را كه بنا كرده بود 5 و طعام سفرة او و مجلس بندگانش را و نظام و لباس خادمانش را و ساقیانش و زینهای را كه به آن به خانة یَهُوَه برمیآمد روح در او دیگر نماند.
6 و به پادشاه گفت: “آوازهای كه دربارة كارها و حكمت تو در ولایت خود شنیدم راست بود. 7 اما تا نیامدم و به چشمان خود ندیدم اخبار را باور نكردم و اینك نصفش به من اعلام نشده بود حكمت و سعادتمندی تو از خبری كه شنیده بودم زیاده است. 8 خوشابحال مردان تو و خوشابحال این بندگانت كه به حضور تو همیشه میایستند و حكمت تو را میشنوند. 9 متباركباد یَهُوَه خدای تو كه بر تو رغبت داشته تو را بر كرسی اسرائیل نشانید. 10 از این سبب كه یَهُوَه اسرائیل را تا به ابد دوست میدارد تو را بر پادشاهی نصب نموده است تا داوری و عدالت را بجا آوری.”
11 و به پادشاه صد و بیست وزنة طلا و عطریات از حد زیاده و سنگهای گرانبها داد و مثل این عطریات كه ملكة سبا به سلیمان پادشاه داد هرگز به آن فراوانی دیگر نیامد. 12 و كشتیهای حیرام نیز كه طلا از اُوفیر آوردند چوب صندل از حدّ زیاده و سنگهای گرانبها از اوفیر آوردند.
13 و پادشاه از این چوب صندل ستونها به جهت خانة یَهُوَه و خانة پادشاه و عودها و بربطها برای مغَنیان ساخت و مثل این چوب صندل تا امروز نیامده و دیده نشده است.
14 و سلیمان پادشاه به ملكه سبا تمامی ارادة او را كه خواسته بود داد سوای آنچه سلیمان از كَرَم ملوكانة خویش به وی بخشید. پس او با بندگانش به ولایت خود توجه نموده رفت.
15 و وزن طلایی كه در یكسال نزد سلیمان رسید ششصد و شصت و شش وزنة طلا بود.16 سوای آنچه از تاجران و تجارت بازرگانان و جمیع پادشاهان عرب و حاكمان مملكت میرسید. 17 و سلیمان پادشاه دویست سپر طلای چكشی ساخت كه برای هر سپر ششصد مثقال طلا به كار برده شد و سیصد سپر كوچك طلای چكشی ساخت كه برای هر سپر سه منای طلا به كار برده شد و پادشاه آنها را در خانة جنگل لبنان گذاشت. 18 و پادشاه تخت بزرگی از عاج ساخت و آنرا به زر خالص پوشانید. 19 و تخت را شش پله بود و سر تخت از عقبش مدوّر بود و به این طرف و آنطرف كرسیاش دستهها بود و دو شیر به پهلوی دستها ایستاده بودند. 20 و آنجا دوازده شیر از این طرف و آنطرف بر آن شش پله ایستاده بودند كه در هیچ مملكت مثل این ساخته نشده بود. 21 و تمامی ظروف نوشیدنی سلیمان پادشاه از طلا و تمامی ظروف خانة جنگل لبنان از زر خالص بود و هیچ یكی از آنها از نقره نبود زیرا كه آن در ایام سلیمان هیچ به حساب نمیآمد. 22 زیرا پادشاه كشتیهای ترشیشی با كشتیهای حیرام به روی دریا داشت. و كشتیهای ترشیشی هر سال یك مرتبه میآمدند و طلا و نقره و عاج و میمونها و طاووسها میآوردند.
23 پس سلیمان پادشاه در دولت و حكمت از جمیع پادشاهان جهان بزرگتر شد. 24 و تمامی اهل جهان حضور سلیمان را میطلبیدند تا حكمتی را كه یَهُوَه در دلش نهاده بود بشنوند. 25 و هریكی از ایشان هدیة خود را از آلات نقره و آلات طلا و رُخوت و اسلحه و عطریات و اسبان و قاطرها سال به سال میآوردند.
26 و سلیمان ارابهها و سواران جمع كرده هزار و چهارصد ارابه و دوازده هزار سوار داشت و آنها را در شهرهای ارابهها و نزد پادشاه در اورشلیم گذاشت. 27 و پادشاه نقره را در اورشلیم مثل سنگها و چوب سرو آزاد را مثل چوب افراغ كه در صحراست فراوان ساخت. 28 و اسبهای سلیمان از مصر آورده میشد و تاجران پادشاه دستههای آنها را میخریدند هر دسته را به قیمت معین. 29 و یك ارابه را به قیمت ششصد مثقال نقره از مصر بیرون آوردند و میرسانیدند و یك اسب را به قیمت صد و پنجاه و همچنین برای جمیع پادشاهان حِتّیان و پادشاهان اَرام به توسط آنها بیرون میآوردند.
اول پادشاهان فصل11
1و سلیمان پادشاه سوای دختر فرعون زنان غریب بسیاری را از موآبیان و عمونیان و ادومیان و صیدونیان و حِتّیان دوست میداشت. 2 از امتهایی كه یَهُوَه درباره ایشان بنیاسرائیل را فرموده بود كه شما به ایشان در نیایید و ایشان به شما در نیایند مبادا دل شما را به پیروی خدایان خود مایل گردانند. و سلیمان با اینها به محبت ملصق شد. 3 و او را هفتصد زن بانو و سیصد متعه بود و زنانش دل او را برگردانیدند. 4 و در وقت پیری سلیمان واقع شد كه زنانش دل او را به پیروی خدایان غریب مایل ساختند و دل او مثل دل پدرش داود با یَهُوَهخدایش كامل نبود. 5 پس سلیمان در عقب عشتورَت خدای صیدونیان و در عقب مِلكوم رِجسِ عمونیان رفت. 6 و سلیمان در نظر یَهُوَه شرارت ورزیده مثل پدر خود داود یَهُوَه را پیروی كامل ننمود. 7 آنگاه سلیمان در كوهی كه روبروی اورشلیم است مكانی بلند به جهت كَموش كه رِجسِ موآبیان است و به جهت مولَك رِجسِ بنیعمون بنا كرد. 8 و همچنین به جهت همة زنان غریب خود كه برای خدایان خویش بخور میسوزانیدند و قربانیها میگذرانیدند عمل نمود.
9 پس خشم یَهُوَه بر سلیمان افروخته شد از آن جهت كه دلش از یَهُوَه خدای اسرائیل منحرف گشت كه دو مرتبه بر او ظاهر شده 10 او را در همین باب امر فرموده بود كه پیروی خدایان غیر را ننماید اما آنچه یَهُوَه به او امر فرموده بود به جا نیاورد. 11 پس یَهُوَه به سلیمان گفت: “چونكه این عمل را نمودی و عهد و فرایض مرا كه به تو امر فرمودم نگاه نداشتی البته سلطنت را از تو پاره كرده آنرا به بندهات خواهم داد. 12 لیكن در ایام تو اینرا به خاطر پدرت داود نخواهم كرد اما از دست پسرت آنرا پاره خواهم كرد. 13 ولی تمامی مملكت را پاره نخواهم كرد بلكه یك سبط را به خاطر بندهات داود و به خاطر اورشلیم كه برگزیدهام به پسر تو خواهم داد.”
14 و یَهُوَه دشمنی برای سلیمان برانگیزانید یعنی هدَد اَدومی را كه از ذریت پادشاهان اَدوم بود. 15 زیرا هنگامی كه داود در اَدوم بود و یوآب كه سردار لشكر بود برای دفن كردن كشتگان رفته بود و تمامی ذكوران اَدوم را كشته بود. 16 (زیرا یوآب و تمامی اسرائیل شش ماه در آنجا ماندند تا تمامی ذكوران اَدُوم را منقطع ساختند). 17 آنگاه هدَد با بعضی اَدُومیان كه از بندگان پدرش بودند فرار كردند تا به مصر بروند و هدَد طفلی كوچك بود. 18 پس از مدیان روانه شده به فاران آمدند و چند نفر از فاران با خود برداشته به مصر نزد فرعون پادشاه مصر آمدند و او وی را خانهای داد و معیشتی برایش تعیین نمود و زمینی به او ارزانی داشت. 19 و هدَد در نظر فرعون التفات بسیار یافت و خواهر زن خود یعنی خواهر تَحفَنِیس ملِكَه را به وی به زنی داد. 20 و خواهر تَحفَنِیس پسری جنُوبت نام برای وی زایید و تَحفَنِیس او را در خانة فرعون از شیر بازداشت و جنُوبت در خانة فرعون در میان پسران فرعون میبود. 21 و چون هدَد در مصر شنید كه داود با پدران خویش خوابیده و یوآب سردار لشكر مرده است هدَد به فرعون گفت: “مرا رخصت بده تا به ولایت خود بروم.” 22 فرعون وی را گفت: “اما تو را نزد من چه چیز كم است كه اینك میخواهی به ولایت خود بروی؟” گفت: “هیچ لیكن مرا البته مرخص نما.”
23 و خدا دشمنی دیگر برای وی برانگیزانید یعنی رَزُون بناَلیداع را كه از نزد آقای خویش هدَد عزَر پادشاه صُوبه فرار كرده بود. 24 و مردان چندی نزد خود جمع كرده سردار فوجی شد هنگامی كه داود بعضی ایشان را كشت. پس به دمشق رفتند و در آنجا ساكن شده در دمشق حكمرانی نمودند. 25 و او در تمامی روزهای سلیمان دشمن اسرائیل میبود علاوه بر ضرری كه هدَد میرسانید و از اسرائیل نفرت داشته بر اَرام سلطنت مینمود.
26 و یرُبعام بننَباط افرایمی از صَرَدَه كه بندة سلیمان و مادرش مسمی به صَرُوعه و بیوه زنی بود دست خود را نیز به ضد پادشاه بلند كرد. 27 و سبب آنكه دست خود را به ضد پادشاه بلند كرد این بو د كه سلیمان مِلّوُ را بنا میكرد و رخنة شهر پدر خود داود را تعمیر مینمود. 28 و یرُُبعام مرد شجاع جنگی بود. پس چون سلیمان آن جوان را دید كه در كار مردی زرنگ بود او را بر تمامی امور خاندان یوسف بگماشت. 29 و در آن زمان واقع شد كه یرُبعام از اورشلیم بیرون میآمد و اَخِیای شیلونی نبی در راه به او برخورد و جامة تازهای در برداشت و ایشان هر دو در صحرا تنها بودند. 30 پس اَخِیا جامة تازهای كه در برداشت گرفته آنرا به دوازده قسمت پاره كرد. 31 و به یرُبعام گفت: “ده قسمت برای خود بگیر زیرا كه یَهُوَه خدای اسرائیل چنین میگوید اینك من مملكت را از دست سلیمان پاره میكنم و ده سبط به تو میدهم. 32 و به خاطر بندة من داود و به خاطر اورشلیم شهری كه از تمامی اسباط بنیاسرائیل برگزیدهام یك سبط از آن او خواهد بود. 33 چونكه ایشان مرا ترك كردند و عشتُورًََت خدای صیدونیان و كموش خدای موآب و ملكوم خدای بنیعمون را سجده كردند و در طریقهای من سلوك ننمودند و آنچه در نظر من راست است بجا نیاوردند و فرایض و احكام مرا مثل پدرش داود نگاه نداشتند. 34 لیكن تمام مملكت را از دست او نخواهم گرفت بلكه به خاطر بندة خود داود كه او را برگزیدم از آنرو كه اوامر و فرایض مرا نگاه داشته بود او را در تمامی ایام روزهایش آقا خواهم ساخت. 35 اما سلطنت را از دست پسرش گرفته آنرا یعنی ده سبط به تو خواهم داد. 36 و یك سبط به پسرش خواهم بخشید تا بندة من داود در اورشلیم شهری كه برای خود برگزیدهام تا اسم خود را در آن بگذارم نوری كه در حضور من همیشه داشته باشد. 37 و تو را خواهم گرفت تا موافق هرچه دلت آرزو دارد سلطنت نمایی و بر اسرائیل پادشاه شوی. 38 و واقع خواهد شد كه اگر هر چه تو را امر فرمایم بشنوی و به طریقهایم سلوك نموده آنچه در نظرم راست است بجا آوری و فرایض و اوامر مرا نگاه داری چنانكه بندة من داود آنها را نگاه داشت آنگاه با تو خواهم بود و خانهای مستحكم برای تو بنا خواهم نمود چنانكه برای داود بنا كردم و اسرائیل را به تو خواهم بخشید. 39 و ذریت داود را به سبب این امر ذلیل خواهم ساخت اما نه تا به ابد.” 40 پس سلیمان قصد كشتن یرُبعام داشت و یرُبعام برخاسته به مصر نزد شِیشَق پادشاه مصر فرار كرد و تا وفات سلیمان در مصر ماند.
41 و بقیة امور سلیمان و هر چه كرد و حكمت او آیا آنها در كتاب وقایعِ سلیمان مكتوب نیست؟ 42 و ایامی كه سلیمان در اورشلیم بر تمامی اسرائیل سلطنت كردچهل سال بود. 43 پس سلیمان با پدران خود خوابید و در شهر پدر خود داود دفن شد و پسرش رَحبعام در جای او سلطنت نمود.
اول پادشاهان فصل12
1و رَحبعام به شكیم رفت زیرا كه تمامی اسرائیل به شكیم آمدند تا او را پادشاه بسازند. 2 و واقع شد كه چون یرُبعام بننباط شنید (و او هنوز در مصر بود كه از حضور سلیمان پادشاه به آنجا فرار كرده و یرُبعام در مصر ساكن میبود. 3 و ایشان فرستاده او را خواندند) آنگاه یرُبعام و تمامی جماعت اسرائیل آمدند و به رَحبعام عرض كرده گفتند: 4 “پدر تو یوغ ما را سخت ساخت اما تو الآن بندگی سخت و یوغ سنگینی را كه پدرت بر ما نهاد سبك ساز و تو را خدمت خواهیم نمود.” 5 به ایشان گفت: “تا سه روز دیگر بروید و بعد از آن نزد من برگردید.” پس قوم رفتند.
6 و رَحبعام پادشاه با مشایخی كه در حین حیات پدرش سلیمان به حضورش میایستادند مشورت كرده گفت: “كه شما چه صلاح میبینید تا به این قوم جواب دهم؟” 7 ایشان او را عرض كردهگفتند: “اگر امروز این قوم را بنده شوی و ایشان را خدمت نمودهجواب دهی و سخنان نیكو به ایشان گویی همانا همیشة اوقات بندة تو خواهند بود.” 8 اما مشورت مشایخ را كه به او دادند ترك كرد و با جوانانی كه با او تربیت یافته بودند و به حضورش میایستادند مشورت كرد. 9 و به ایشان گفت: “شما چه صلاح میبینید كه به این قوم جواب دهیم؟ كه به من عرض كرده گفتهاند یوغی را كه پدرت بر ما نهاده است سبك ساز.” 10 و جوانانی كه با او تربیت یافته بودند او را خطاب كرده گفتند كه به این قوم كه به تو عرض كرده گفتهاند كه پدرت یوغ ما را سنگین ساخته است و تو آنرا برای ما سبك ساز به ایشان چنین بگو: انگشت كوچك من از كمر پدرم كلفتتر است. 11 و حال پدرم یوغ سنگین بر شما نهاده است اما من یوغ شما را زیاده خواهم گردانید. پدرم شما را به تازیانهها تنبیه مینمود اما من شما را به عقربها تنبیه خواهم نمود.”
12 و در روز سوم یرُبعام و تمامی قوم به نزد رَحبعام باز آمدند به نحوی كه پادشاه فرموده و گفته بود كه در روز سوم نزد من باز آیید. 13 و پادشاه قوم را به سختی جواب داد و مشورت مشایخ را كه به وی داده بودند ترك كرد. 14 و موافق مشورت جوانان ایشان را خطاب كرده گفت: “پدرم یوغ شما را سنگین ساخت اما من یوغ شما را زیاده خواهم گردانید. پدرم شما را به تازیانه تنبیه مینمود اما من شما را به عقربها تنبیه خواهم كرد.” 15 و پادشاه قوم را اجابت نكرد زیرا كه این امر از جانب یَهُوَه شده بود تا كلامی را كه یَهُوَه به واسطة اَخِیای شیلونی به یرُبعام بننباط گفته بود ثابت گرداند.
16 و چون تمامی اسرائیل دیدند كه پادشاه ایشانرا اجابت نكرد آنگاه قوم پادشاه را جواب دادهگفتند: “ما را در داود چه حصّه است؟ و در پسر یسا چه نصیب؟ ای اسرائیل به خیمههای خود بروید! و اینك ای داود به خانة خود متوجه باش!”
پس اسرائیل به خیمههای خویش رفتند. 17 اما رَحبعام بر بنیاسرائیل كه در شهرهای یهودا ساكن بودند سلطنت مینمود. 18 و رَحبعام پادشاه اَدُورام را كه سردار باجگیران بود فرستاد و تمامی اسرائیل او را سنگسار كردند كه مرد و رَحبعام پادشاه تعجیل نموده بر ارابة خود سوار شد و به اورشلیم فرار كرد. 19 پس اسرائیل تا به امروز بر خاندان داود عاصی شدند.
20 و چون تمامی اسرائیل شنیدند كه یرُُبعام مراجعت كرده است ایشان فرستاده او را نزد جماعت طلبیدند و او را بر تمام اسرائیل پادشاه ساختند و غیر از سبط یهودا فقط كسی خاندان داود را پیروی نكرد. 21 و چون رَحبعام به اورشلیم رسید تمامی خاندان یهودا و سبط بنیامین یعنی صد و هشتاد هزار نفر برگزیدة جنگ آزموده را جمع كرد تا با خاندان اسرائیل مقاتله نمودهسلطنت را به رَحبعام بنسلیمان برگرداند. 22 اما كلام خدا بر شَمعیا مرد خدا نازل شده گفت: 23 “به رحبعام بنسلیمان پادشاه یهودا و به تمامی خاندان یهودا و بنیامین و به بقیة قوم خطاب كرده بگو: 24 یَهُوَه چنین میگوید: مروید و با برادران خود بنیاسرائیل جنگ منمایید هر كس به خانة خود برگردد زیرا كه این امر از جانب من شده است.” و ایشان كلام یَهُوَه را شنیدند و برگشته موافق فرمان یَهُوَه رفتار نمودند.
25 و یربعام شكیم را در كوهستان افرایم بنا كرده در آن ساكن شد و از آنجا بیرون رفته فَنُوئیل را بنا نمود. 26 و یرُبعام در دل خود فكر كرد كه حال سلطنت به خاندان داود خواهد برگشت. 27 اگر این قوم به جهت گذرانیدن قربانیها به خانة یَهُوَه به اورشلیم بروند همانا دل این قوم به آقای خویش رَحبعام پادشاه یهودا خواهد برگشت و مرا به قتل رسانیده نزد رَحبعام پادشاه یهودا خواهند برگشت. 28 پس پادشاه مشورت نموده دو گوسالة طلا ساخت و به ایشان گفت: “برای شما رفتن تا به اورشلیم زحمت است هان ای اسرائیل خدایان تو كه تو را از زمین مصر برآوردند!” 29 و یكی را در بیتئیل گذاشت و دیگری را در دان قرار داد. 30 و این امر باعث گناه شد و قوم پیش آن یك تا دان میرفتند. 31 و خانهها در مكانهای بلند ساخت و از تمامی قوم كه از بنیلاوی نبودند کاهنان تعیین نمود. 32 و یرُبعام عیدی در ماه هشتم در روز پانزدهم ماه مثل عیدی كه در یهوداست برپا كرد و نزد آن مذبح میرفت و در بیتئیل به همانطور عمل نموده برای گوسالههایی كه ساخته بود قربانی میگذرانید. و کاهنان مكانهای بلند را كه ساخته بود در بیتئیل قرار داد. 33 و در روز پانزدهم ماه هشتم یعنی در ماهی كه از دل خود ابداع نموده بود نزد مذبح كه در بیتئیل ساخته بود میرفت و برای بنیاسرائیل عید برپا نموده نزد مذبح برآمده بخور میسوزانید.
اول پادشاهان فصل13
1و اینك مرد خدایی به فرمان یَهُوَه از یهودا به بیتئیل آمد و یرُبعام به جهت سوزانیدن بخور نزد مذبح ایستاده بود. 2 پس به فرمان یَهُوَه مذبح را ندا كرده گفت: “ای مذبح! ای مذبح! یَهُوَه چنین میگوید: اینك پسری كه یوشیا نام دارد به جهت خاندان داود زاییده میشود و کاهنان مكانهای بلند را كه بر تو بخور میسوزانند بر تو ذبح خواهند نمود و استخوانهای مردم را برتو خواهند سوزانید.” 3 و در آنروز علامتی نشان دادهگفت: “این است علامتی كه یَهُوَه فرموده است اینك این مذبح چاك خواهد شد و خاكستری كه بر آن است ریخته خواهد گشت.” 4 و واقع شد كه چون پادشاه سخن مرد خدا را كه مذبح را كه در بیتئیل بود ندا كرده بود شنید یرُبعام دست خود را از جانب مذبح دراز كردهگفت: “او را بگیرید.” و دستش كه بسوی او دراز كرده بود خشك شد به طوری كه نتوانست آنرا نزد خود باز بكشد. 5 و مذبح چاك شد و خاكستر از روی مذبح ریخته گشت برحسب علامتی كه آن مرد خدا به فرمان یَهُوَه نشان داده بود. 6 و پادشاه مرد خدا را خطاب كردهگفت: “تمنّا اینكه نزد یَهُوَهخدای خود تضرع نمایی و برای من دعا كنی تا دست من به من باز داده شود.” پس مرد خدا نزد یَهُوَه تضرع نمود و دست پادشاه به او باز داده شده مثل اول گردید. 7 و پادشاه به آن مرد خدا گفت: “همراه من به خانه بیا و استراحت نما و تو را اجرت خواهم داد.” 8 اما مرد خدا به پادشاه گفت: “اگر نصف خانة خود را به من بدهی همراه تو نمیآیم و در اینجا نه نان میخورم و نه آب مینوشم. 9 زیرا یَهُوَه مرا به كلام خود چنین امر فرموده و گفته است نان مخور و آب منوش و به راهی كه آمدهای برمگرد.” 10 پس به راه دیگر برفت و از راهی كه به بیتئیل آمده بود مراجعت ننمود.
11 و نبی سالخوردهای در بیتئیل ساكن میبود و پسرانش آمده او را از هر كاری كه آن مرد خدا آنروز در بیتئیل كرده بود مخبر ساختند و نیز سخنانی را كه به پادشاه گفته بود برای پدر خود بیان كردند. 12 و پدر ایشان به ایشان گفت: “به كدام راه رفته است؟” و پسرانش دیده بودند كه آن مرد خدا كه از یهودا آمده بود به كدام راه رفت. 13 پس به پسران خود گفت: “الاغ را برای من بیارایید.” و الاغ را برایش آراستند و بر آن سوار شد. 14 و از عقب مرد خدا رفته او را زیر درخت بلوط نشسته یافت. پس او را گفت: “آیا تو آن مرد خدا هستی كه از یهودا آمدهای؟” گفت: “من هستم.” 15 وی را گفت: “همراه من به خانه بیا و غذا بخور.” 16 او در جواب گفت كه “همراه تو نمیتوانم برگردم و با تو داخل شوم و در اینجا با تو نه نان میخورم و نه آب مینوشم. 17 زیرا كه به فرمان یَهُوَه به من گفته شده است كه در آنجا نان مخور و آب منوش و از راهی كه آمدهای مراجعت منما.” 18 او وی را گفت: “من نیز مثل تو نبی هستم و فرشتهای به فرمان یَهُوَه با من متكلم شدهگفت او را با خود به خانهات برگردان تا نان بخورد و آب بنوشد.” اما وی را دروغ گفت. 19 پس همراه وی در خانهاش برگشتهغذا خورد و آب نوشید.
20 و هنگامی كه ایشان بر سفره نشسته بودند كلام یَهُوَه به آن نبی كه او را برگردانیده بود آمد 21 و به آن مرد خدا كه از یهودا آمده بود ندا كرده گفت: “یَهُوَه چنین میگوید: چونكه از فرمان یَهُوَه تمرد نمودهحكمی را كه یَهُوَه خدایت به تو امر فرموده بود نگاه نداشتی 22 و برگشته در جایی كه به تو گفته شده بود غذا مخور و آب منوش غذا خوردی و آب نوشیدی لهذا جسد تو به قبر پدرانت داخل نخواهد شد.” 23 پس بعد از اینكه او غذا خورد و آب نوشید الاغ را برایش بیاراست یعنی به جهت نبی كه برگردانیده بود. 24 و چون رفت شیری او را در راه یافته كُشت و جسد او در راه انداخته شد و الاغ به پهلویش ایستاده و شیر نیز نزد لاش ایستاده بود. 25 و اینك بعضی راه گذران جسد را در راه انداخته شده و شیر را نزد جسد ایستاده دیدند پس آمدند و در شهری كه آن نبی پیر در آن ساكن میبود خبر دادند.
26 و چون نبی كه او را از راه برگردانیده بود شنید گفت: “این آن مرد خداست كه از حكم یَهُوَه تمرّد نمود لهذا یَهُوَه او را به شیر داده كه او را دریده و كشته است موافق كلامی كه یَهُوَه به او گفته بود. 27 پس پسران خود را خطاب كرده گفت: “الاغ را برای من بیارایید.” و ایشان آنرا آراستند. 28 و او روانه شد جسد او را در راه انداخته و الاغ و شیر را نزد جسد ایستاده یافت و شیر جسد را نخورده و الاغ را ندریده بود. 29 و آن نبی جسد مرد خدا را برداشت و بر الاغ گذارده آنرا بازآورد و آن نبی پیر به شهر آمد تا ماتم گیرد و او را دفن نماید. 30 و جسد او را در قبر خویش گذارد و برای او ماتم گرفته گفتند: “وای ای برادر من!” 31 و بعد از آنكه او را دفن كرد به پسران خود خطاب كرده گفت: “چون من بمیرم مرا در قبری كه مرد خدا در آن مدفون است دفن كنید و استخوانهایم را به پهلوی استخوانهای وی بگذارید. 32 زیرا كلامی را كه دربارة مذبحی كه در بیتئیل است و دربارة همة خانههای مكانهای بلند كه در شهرهای سامره میباشد به فرمان یَهُوَه گفته بود البته واقع خواهد شد.
33 و بعد از این امر یرُبعام از طریق ردی خود بازگشت ننمود بلكه کاهنان برای مكانهای بلند از جمیع قوم تعیین نمود و هر كه میخواست او را تخصیص میكرد تا از کاهنان مكانهای بلند بشود. 34 و این كار باعث گناه خاندان یرُبعام گردید تا آن را از روی زمین منقطع و هلاك ساخت.
اول پادشاهان فصل14
1در آن زمان ابیا پسر یرُبعام بیمار شد. 2 و یرُبعام به زن خود گفت كه “الآن برخیز و صورت خود را تبدیل نما تا نشناسند كه تو زن یرُبعام هستی و به شیلوه برو. اینك اَخِیای نبی كه دربارة من گفت كه بر این قوم پادشاه خواهم شد در آنجاست. 3 و در دست خود ده قرص نان و كلیچهها و كوزة عسل گرفته نزد وی برو و او تو را از آنچه بر طفل واقع میشودخبر خواهد داد.”
4 پس زن یرُبعام چنین كرده برخاست و به شیلوه رفته به خانة اَخِیا رسید و اَخِیا نمیتوانست ببیند زیرا كه چشمانش از پیری تار شده بود. 5 و یَهُوَه به اَخِیا گفت: “اینك زن یرُبعام میآید تا دربارة پسرش كه بیمار است چیزی از تو بپرسد. پس به او چنین و چنان بگو و چون داخل میشود به هیأت متنكّره خواهد بود.” 6 و هنگامی كه اَخِیا صدای پایهای او را كه به در داخل میشد شنید گفت: “ای زن یرُبعام داخل شو. چرا هیأت خود را متنكّر ساختهای؟ زیرا كه من باخبر سخت نزد تو فرستاده شدهام. 7 برو و به یرُبعام بگو: یَهُوَه خدای اسرائیل چنین میگوید: چونكه تو را از میان قوم ممتاز نمودم و تو را بر قوم خود اسرائیل رئیس ساختم 8 و سلطنت را از خاندان داود دریده آنرا به تو دادم و تو مثل بندة من داود نبودی كه اوامر مرا نگاه داشته با تمامی دل خود مرا پیروی مینمود و آنچه در نظر من راست است معمول میداشت و بس. 9 اما تو از همة كسانی كه قبل از تو بودند زیاده شرارت ورزیدی و رفته خدایان غیر و بتهای ریخته شده به جهت خود ساختی و غضب مرا به هیجان آوردی و مرا پشت سر خود انداختی. 10 بنابراین اینك من بر خاندان یرُبعام بلا عارض میگردانم و از یرُبعام هر مرد را و هر محبوس و آزاد را كه در اسرائیل باشد منقطع میسازم و تمامی خاندان یرُبعام را دور میاندازم چنانكه سرگین را بالكل دور میاندازند. 11 هر كه از یرُبعام در شهر بمیرد سگان بخورند و هركه در صحرا بمیرد مرغان هوا بخورند زیرا یَهُوَه اینرا گفته است. 12 پس تو برخاسته به خانة خود برو و به مجرد رسیدن پایهایت به شهرپسر خواهد مرد. 13 و تمامی اسرائیل برای او نوحه نموده او را دفن خواهند كرد زیرا كه او تنها از نسل یرُبعام به قبر داخل خواهد شد به علت اینكه با او چیز نیكو نسبت به یَهُوَه خدای اسرائیل در خاندان یرُبعام یافت شده است. 14 و یَهُوَه امروز پادشاهی بر اسرائیل خواهد برانگیخت كه خاندان یرُبعام را منقطع خواهد ساخت و چه (بگویم) الآن نیز (واقع شده است). 15 و یَهُوَه اسرائیل را خواهد زد مثل نیای كه در آب متحرك شود و ریشة اسرائیل را از این زمین نیكو كه به پدران ایشان داده بود خواهد كند و ایشانرا به آنطرف نهر پراكنده خواهد ساخت زیرا كه اشیریم خود را ساخته خشم یَهُوَه را به هیجان آوردند. 16 و اسرائیل را به سبب گناهانی كه یرُبعام ورزیده و اسرائیل را به آنها مرتكب گناه ساخته است تسلیم خواهد نمود.”
17 پس زن یرُبعام برخاسته و روانه شده به تِرصَه آمد و به مجرد رسیدنش به آستانة خانه پسر مرد. 18 و تمامی اسرائیل او را دفن كردند و برایش ماتم گرفتند موافق كلام یَهُوَه كه به واسطة بندة خود اَخِیای نبی گفته بود.
19 و بقیة وقایع یرُبعام كه چگونه جنگ كرد و چگونه سلطنت نمود اینك در كتابِ تواریخِ ایامِ پادشاهانِ اسرائیل مكتوب است. 20 و ایامی كه یرُبعام سلطنت نمود بیست و دو ساله بود. پس با پدران خود خوابید و پسرش ناداب به جایش پادشاه شد.
21 و رَحبعام بنسلیمان در یهودا سلطنت میكرد و رَحبعام چون پادشاه شد چهل و یك ساله بود و در اورشلیم شهری كه یَهُوَه از تمام اسباط اسرائیل برگزید تا اسم خود را در آن بگذارد هفده سال پادشاهی كرد. و اسم مادرش نَعمه عمونَیه بود. 22 و یهودا در نظر یَهُوَه شرارت ورزیدند و به گناهانی كه كردند بیشتر از هر آنچه پدران ایشان كرده بودندغیرت او را به هیجان آوردند. 23 و ایشان نیز مكانهای بلند و ستونها و اشیریم بر هر تل بلند و زیر هر درخت سبز بنا نمودند. 24 و الواط نیز در زمین بودند و موافق رجاسات امتهایی كه یَهُوَه از حضور بنیاسرائیل اخراج نموده بود عمل مینمودند.
25 و در سال پنجم رََحبعام پادشاه واقع شد كه شِیشَق پادشاه مصر به اورشلیم برآمد. 26 و خزانههای خانة یَهُوَه و خزانههای خانة پادشاه را گرفت و همه چیز را برداشت و جمیع سپرهای طلایی كه سلیمان ساخته بود برد. 27 و رَحبعام پادشاه به عوض آنها سپرهای برنجین ساخت و آنها را به دست سرداران شاطرانی كه درِ خانة پادشاه را نگاهبانی میكردند سپرد. 28 و هر وقتی كه پادشاه به خانة یَهُوَه داخل میشد شاطران آنها را برمیداشتند و آنها را به حجرة شاطران باز میآوردند.
29 و بقیة وقایع رَحبعام و هرچه كرد آیا در كتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا مكتوب نیست؟ 30 و در میان رَحبعام و یرُبعام در تمامی روزهای ایشان جنگ میبود. 31 و رَحبعام با پدران خویش خوابید و در شهر داود با پدران خود دفن شد و اسم مادرش نَعمة عموُنیه بود و پسرش اَبِیام در جایش پادشاهی نمود.
اول پادشاهان فصل15
1و در سال هجدهم پادشاهی یرُبعام بننباط اَبِیام بر یهودا پادشاه شد. 2 سه سال در اورشلیم سلطنت نمود و اسم مادرش معكَه دختر اَبشالوم بود. 3 و در تمامی گناهانی كه پدرش قبل از او كرده بود سلوك مینمود و دلش با یَهُوَه خدایش مثل دل پدرش داود كامل نبود. 4 اما یَهُوَه خدایش به خاطر داود وی را نوری در اورشلیم داد تا پسرش را بعد از او برقرار گرداند و اورشلیم را استوار نماید. 5 چونكه داود آنچه در نظر یَهُوَه راست بود بجا میآورد و از هرچه او را امر فرموده تمام روزهای عمرش تجاوز ننموده بود مگر در امرِ اُوریای حتّی. 6 و در میان رحبعام و یرُبعام تمام روزهای عمرش جنگ بود. 7 و بقیة وقایع اَبِیام و هر چه كرد آیا در كتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا مكتوب نیست؟ و در میان اَبِیام و یرُبعام جنگ بود. 8 و اَبِیام با پدران خویش خوابید و او را در شهر دفن كردند و پسرش آسا در جایش سلطنت نمود.
9 و در سال بیستم یرُبعام پادشاه اسرائیل آسا بر یهودا پادشاه شد. 10 و در اورشلیم چهل و یك سال پادشاهی كرد و اسم مادرش معكَه دختر اَبشالوم بود. 11 و آسا آنچه در نظر یَهُوَه راست بود مثل پدرش داود عمل نمود. 12 و الواط را از ولایت بیرون كرد و بتهایی را كه پدرانش ساخته بودند دور نمود. 13 و مادر خود معكَه را نیز از ملكه بودن معزول كرد زیرا كه او تمثالی به جهت اشیره ساخته بود. و آسا تمثال او را قطع نموده آنرا در وادی قِدرُون سوزانید. 14 اما مكانهای بلند برداشته نشد لیكن دل آسا در تمام ایامش با یَهُوَه كامل میبود. 15 و چیزهایی را كه پدرش وقف كرده و آنچه خودش وقف نموده بود از نقره و طلا و ظروف در خانة یَهُوَه درآورد.
16 و در میان آسا و بعشا پادشاه اسرائیل تمام روزهای ایشان جنگ میبود. 17 و بعشا پادشاه اسرائیل بر یهودا برآمده رامه را بنا كرد تا نگذارد كه كسی نزد آسا پادشاه یهودا رفت و آمد نماید. 18 آنگاه آسا تمام نقره و طلا را كه در خزانههای خانة یَهُوَه و خزانههای خانة پادشاه باقی مانده بود گرفته آنرا به دست بندگان خود سپرد و آسا پادشاه ایشان را نزد بنهدَد بنطَبرِمون بنحزیون پادشاه ارام كه در دمشق ساكن بود فرستاده گفت: 19 “در میان من و در میان پدر من و پدر تو عهد بوده است اینك هدیهای از نقر و طلا نزد تو فرستادم پس بیا و عهد خود را با بعشا پادشاه اسرائیل بشكن تا او از نزد من برود.”
20 و بنهدَد آسا پادشاه را اجابت نمودهسرداران افواج خود را بر شهرهای اسرائیل فرستاد و عِیون ودان و آبل بیت معكَه و تمامی كِنَّروت را با تمامی زمین نفتالی مغلوب ساخت. 21 و چون بعشا این را شنید بنا نمودن رامه را ترك كرده در تِرصَه اقامت نمود. 22 و آسا پادشاه در تمام یهودا ندا درداد كه احدی از آن مستثنی نبود تا ایشان سنگهای رامه و چوب آنرا كه بعشا بنا میكرد برداشتند و آسا پادشاه جبع بنیامین و مِصفَه را با آنها بنا نمود. 23 و بقیة تمامی وقایع آسا و تهور او و هرچه كرد و شهرهایی كه بنا نمود آیا در كتاب تواریخ ایام پادشاهان یهودا مذكور نیست؟ اما در زمان پیریش درد پا داشت. 24 و آسا با پدران خویش خوابید و او را در شهر داود با پدرانش دفن كردند و پسرش یهوشافاط در جایش سلطنت نمود.
25 و در سال دومِ آسا پادشاهِ یهودا ناداب بنیرُبعام بر اسرائیل پادشاه شد و دو سال بر اسرائیل پادشاهی كرد. 26 و آنچه در نظر یَهُوَه ناپسند بود بجا آورد. و به راه پدر خود و به گناه او كه اسرائیل را به آن مرتكب ساخته بود سلوك مینمود.
27 و بعشا ابناَخِیا كه از خاندان یساكار بود بر وی فتنه انگیخت و بعشا او را در جِبتُون كه از آن فلسطینیان بود كشت و ناداب و تمامی اسرائیل جِبتُون را محاصره نموده بودند. 28 و در سال سومِ آسا پادشاه یهودا بعشا او را كشت و در جایش سلطنت نمود. 29 و چون او پادشاه شد تمام خاندان یرُبعام را كشت و كسی را برای یرُبعام زنده نگذاشت تا همه را هلاك كرد موافق كلام یَهُوَه كه به واسطة بندة خود اَخِیای شیلونی گفته بود. 30 و این به سبب گناهان شد كه یرُبعام ورزیده و اسرائیل را به آنها مرتكب گناه ساخته و خشم یَهُوَه خدای اسرائیل را به آنها به هیجان آورده بود.
31 و بقیة وقایع ناداب و هرچه كرد آیا در كتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل مكتوب نیست؟ 32 و در میان آسا و بعشا پادشاه اسرائیل در تمام روزهای ایشان جنگ میبود.
33 در سال سوم آسا پادشاه یهودا بعشا ابناَخِیا بر تمامی اسرائیل در تِرصَه پادشاه شد و بیست و چهار سال سلطنت نمود. 34 و آنچه در نظر یَهُوَه ناپسند بود میكرد و به راه یرُبعام و به گناهی كه اسرائیل را به آن مرتكب گناه ساخته بود سلوك مینمود.
اول پادشاهان فصل16
1و كلام یَهُوَه بر ییهو ابنحنانی دربارة بعشا نازل شده گفت: 2 “چونكه تو را از خاك برافراشتم و تو را بر قوم خود اسرائیل پیشوا ساختم اما تو به راه یرُبعام سلوك نموده قوم من اسرائیل را مرتكب گناه ساخته تا ایشان خشم مرا از گناهان خود به هیجان آورند. 3 اینك من بعشا و خانة او را بالكل تلف خواهم نمود و خانة تو را مثل خانة یرُبعام بننباط خواهم گردانید. 4 آنرا كه از بعشا در شهر بمیرد سگان بخورند و آنرا كه در صحرا بمیرد مرغان هوا بخورند.”
5 و بقیة وقایع بعشا و آنچه كرد و تهور او آیا در كتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل مكتوب نیست؟ 6 پس بعشا با پدران خود خوابید و در تِرصَه مدفون شد و پسرش اِیلَه در جایش پادشاه شد. 7 و نیز كلام یَهُوَه بر ییهو ابنحنانی نبی نازل شد دربارة بعشا و خاندانش هم به سبب تمام شرارتی كه در نظر یَهُوَه بجا آوردهخشم او را به اعمال دستهای خود به هیجان آورد و مثل خاندان یرُبعام گردید و هم از این سبب كه او را كشت.
8 و در سال بیست و ششم آسا پادشاه یهودا اِیلَه بنبعشا در تِرصَه بر اسرائیل پادشاه شد و دو سال سلطنت نمود. 9 و بندة او زِمرِی كه سردار نصف ارابههای او بود بر او فتنه انگیخت و او در تِرصَه در خانة اَرصا كه ناظر خانة او در تِرصَه بود مینوشید و مستی مینمود. 10 و زِمرِی داخل شده او را در سال بیست و هفتم آسا پادشاه یهودا زد و كشت و در جایش سلطنت نمود. 11 و چون پادشاه شد و بر كرسی وی بنشست تمام خاندان بعشا را زد چنانكه یك مرد از اقربا و اصحاب او را برایش باقی نگذاشت. 12 پس زِمرِی تمامی خاندان بعشا را موافق كلامی كه یَهُوَه به واسطة ییهوی نبی دربارة بعشا گفته بود هلاك كرد. 13 به سبب تمامی گناهانی كه بعشا و گناهانی كه پسرش اِیلَه كرده و اسرائیل را به آنها مرتكب گناه ساخته بودند بطوری كه ایشان به اباطیل خویش خشم یَهُوَه خدای اسرائیل را به هیجان آورد. 14 و بقیة وقایع اِیلَه و هرچه كرد آیا در كتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل مكتوب نیست.
15 در سال بیست و هفتم آسا پادشاه یهودا زِمرِی در تِرصَه هفت روز سلطنت نمود و قوم در برابر جِبتُون كه از آن فلسطینیان بود اردو زده بودند. 16 و قومی كه در اردو بودند شنیدند كه زِمرِی فتنه برانگیخته و پادشاه را نیز كشته است. پس تمامی اسرائیل عمری را كه سردار لشكر بود در همانروز بر تمامی اسرائیل در اردو پادشاه ساختند. 17 آنگاه عمری و تمام اسرائیل با وی از جِبتُون برآمده تِرصَه را محاصره نمودند. 18 و چون زِمرِی دید كه شهر گرفته شد به قصر خانة پادشاه داخل شده خانة پادشاه را بر سر خویش به آتش سوزانید و مرد. 19 و این به سبب گناهانی بود كه ورزید و آنچه را كه در نظر یَهُوَه ناپسند بود بجا آورد و به راه یرُبعام و به گناهی كه او ورزیده بود سلوك نموده اسرائیل را نیز مرتكب گناه ساخت. 20 و بقیة وقایع زِمرِی و فتنهای كه او برانگیخته بود آیا در كتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل مكتوب نیست؟
21 آنگاه قوم اسرائیل به دو فرقه تقسیم شده و نصف قوم تابع تِبنی پسر جِینَت گشتند تا او را پادشاه سازند و نصف دیگر تابع عمری. 22 اما قومی كه تابع عمری بودند بر قومی كه تابع تِبنی پسر جِینَت بودند غالب آمدند پس تِبنی مرد و عمری سلطنت نمود. 23 در سال سی و یكم آسا پادشاه یهودا عمری بر اسرائیل پادشاه شد و دوازده سال سلطنت نمود شش سال در تِرصَه سلطنت كرد.
24 پس كوه سامره را از سامر به دو وزنة نقره خرید و در آن كوه بنایی ساخت و شهری را كه بنا كرد به نام سامر كه مالك كوه بود سامره نامید.
25 و عمری آنچه در نظر یَهُوَه ناپسند بود به عمل آورد و از همة آنانی كه پیش از او بودند بدتر كرد. 26 زیرا كه به تمامی راههای یرُبعام بننباط و به گناهانی كه اسرائیل را به آنها مرتكب گناه ساخته بود به طوری كه ایشان به اباطیل خویش خشم یَهُوَه خدای اسرائیل را به هیجان آورد سلوك مینمود. 27 و بقیة اعمال عمری كه كرد و تهوّری كه نمود آیا در كتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل مكتوب نیست؟ 28 پس عمری با پدران خویش خوابید و در سامره مدفون شد و پسرش اَخاب در جایش سلطنت نمود.
29 و اَخاب بنعمری در سال سی و هشتم آسا پادشاه یهودا بر اسرائیل پادشاه شد و اَخاب بنعمری بر اسرائیل در سامره بیست و دو سال سلطنت نمود. 30 و اَخاب بنعمری از همة آنانی كه قبل از او بودند در نظر یَهُوَه بدتر كرد. 31 و گویا سلوك نمودن او به گناهان یرُبعام بننباط سهل میبود كه اِیزابل دختر اَتبعل پادشاه صیدونیان را نیز به زنی گرفت و رفته بعل را عبادت نمود و او را سجده كرد. 32 و مذبحی به جهت بعل در خانة بعل كه در سامره ساخته بود برپا نمود. 33 و اَخاب اشیره را ساخت و اَخاب در اعمال خود افراط نموده خشم یَهُوَه خدای اسرائیل را بیشتر از جمیع پادشاهان اسرائیل كه قبل از او بودند به هیجان آورد. 34 و در ایام او حیئیلِ بیتئیلی اریحا را بنا كرد و بنیادش را بر نخستزادة خود ابیرام نهاد و دروازههایش را بر پسر كوچك خود سجوب برپا كرد موافق كلام یَهُوَه كه به واسطة یوشع بننون گفته بود.
اول پادشاهان فصل 17
1و ایلیای تِشبی كه از ساكنان جِلعاد بود به اَخاب گفت: “به حیات یَهُوَهخدای اسرائیل كه به حضور وی ایستادهام قسم كه در این سالها شبنم و باران جز به كلام من نخواهد بود.”
2 و كلام یَهُوَه بر وی نازل شده گفت: 3 “از اینجا برو و به طرف مشرق توجه نما و خویشتن را نزد نهر كَرِیت كه در مقابل اُردُنّ است پنهان كن. 4 و از نهر خواهی نوشید و غرابها را امر فرمودهام كه تو را در آنجا بپرورند.” 5 پس روانه شده موافق كلام یَهُوَه عمل نموده و رفته نزد نهر كَرِیت كه در مقابل اُردُنّ است ساكن شد. 6 و غرابها در صبح نان و گوشت برای وی و در شام نان و گوشت میآوردند و از نهر مینوشید. 7 و بعد از انقضای روزهای چند واقع شد كه نهر خشكید زیرا كه باران در زمین نبود.
8 و كلام یَهُوَه بر وی نازل شده گفت: 9 “برخاسته به صَرَفَه كه نزد صیدون است برو و در آنجا ساكن بشو اینك به بیوهزنی در آنجا امر فرمودهام كه تو را بپرورد.” 10 پس برخاسته به صَرَفَه رفت و چون نزد دروازه شهر رسید اینك بیوهزنی در آنجا هیزم برمیچید پس او را صدا زده گفت: “تمنّا اینكه جرعهای آب در ظرفی برای من بیاوری تا بنوشم.” 11 و چون به جهت آوردن آن میرفت وی را صدا زده گفت: “لقمهای نان برای من در دست خود بیاور.” 12 او گفت: “به حیات یَهُوَه خدایت قسم كه قرص نانی ندارم بلكه فقط یك مشت آرد در تاپو و قدری روغن در كوزه و اینك دو چوبی بر میچینم تا رفته آنرا برای خود و پسرم بپزم كه بخوریم و بمیرم.” 13 ایلیا وی را گفت: “مترس برو و به طوری كه گفتی بكن. لیكن اول گِردهای كوچك از آن برای من بپز و نزد من بیاور و بعد از آن برای خود و پسرت بپز. 14 زیرا كه یَهُوَه خدای اسرائیل چنین میگوید كه تا روزی كه یَهُوَه باران بر زمین نباراند تاپوی آرد تمام نخواهد شد و كوزة روغن كم نخواهد گردید.” 15 پس رفته موافق كلام ایلیا عمل نمود. و زن و او و خاندان زن روزهای بسیار خوردند. 16 و تاپوی آرد تمام نشد و كوزة روغن كم نگردید موافق كلام یَهُوَه كه به واسطة ایلیا گفته بود.
17 و بعد از این امور واقع شد كه پسر آن زن كه صاحب خانه بود بیمار شد. و مرض او چنان سخت شد كه نفسی در او باقی نماند. 18 و به ایلیا گفت: “ای مرد خدا مرا با تو چه كار است؟ آیا نزد من آمدی تا گناه مرا بیاد آوری و پسر مرا بكشی؟” 19 او وی را گفت: “پسرت را به من بده.” پس او را از آغوش وی گرفته به بالاخانهای كه در آن ساكن بود برد و او را بر بستر خود خوابانید. 20 و نزد یَهُوَه استغاثه نموده گفت: “ای یَهُوَهخدای من آیا به بیوهزنی نیز كه من نزد او مأوا گزیدهام بلا رسانیدی و پسر او را كشتی؟” 21 آنگاه خویشتن را سه مرتبه بر پسر دراز كرده نزد یَهُوَه استغاثه نموده گفت: “ای یَهُوَهخدای من مسألت اینكه جان این پسر به وی برگردد.” 22 و یَهُوَه آواز ایلیا را اجابت نمود و جان پسر به وی برگشت كه زنده شد. 23 و ایلیا پسر را گرفته او را از بالاخانه به خانه به زیر آورد و به مادرش سپرد و ایلیا گفت: “ببین كه پسرت زنده است! 24 پس آن زن به ایلیا گفت: “الآن از این دانستم كه تو مرد خدا هستی و كلام یَهُوَه در دهان تو راست است.”
اول پادشاهان فصل18
1و بعد از روزهای بسیار كلام یَهُوَه در سال سوم به ایلیا نازل شده گفت: “برو و خود را به اَخاب بنما و من بر زمین باران خواهم بارانید.” 2 پس ایلیا روانه شد تا خود را به اَخاب بنماید و قحط در سامره سخت بود. 3 و اَخاب عوبدیا را كه ناظر خانة او بود احضار نمود و عوبدیا از یَهُوَه بسیار میترسید. 4 و هنگامی كه ایزابل انبیای یَهُوَه را هلاك میساخت عوبدیا صدنفر از انبیا را گرفته ایشان را پنجاه پنجاه درمغاره پنهان كرد و ایشان را به نان و آب پرورد. 5 و اَخاب به عوبدیا گفت: “در زمین نزد تمامی چشمههای آب و همة نهرها برو كه شاید علف پیدا كرده اسبان و قاطران را زنده نگاه داریم و همة بهایم از ما تلف نشوند.” 6 پس زمین را در میان خود تقسیم كردند تا در آن عبور نمایند اَخاب به یك راه تنها رفت و عوبدیا به راه دیگر تنها رفت.
7 و چون عوبدیا در راه بود اینك ایلیا بدو برخورد و او وی را شناخته به روی خود در افتاده گفت: “آیا آقای من ایلیا تو هستی؟” 8 او را جواب داد كه “من هستم برو و به آقای خود بگو كه اینك ایلیاست.” 9 گفت: “چه گناه كردهام كه بندة خود را به دست اَخاب تسلیم میكنی تا مرا بكشد.10 به حیات یَهُوَه خدای تو قسم كه قومی و مملكتی نیست كه آقایم به جهت طلب تو آنجا نفرستاده باشد و چون میگفتند كه اینجا نیست به آن مملكت و قوم قسم میداد كه تو را نیافتهاند. 11 و حال میگویی برو به آقای خود بگو كه اینك ایلیاست؟ 12 و واقع خواهد شد كه چون از نزد تو رفته باشم روح یَهُوَه تو را به جایی كه نمیدانم بردارد و وقتی كه بروم و به اَخاب خبر دهم و او تو را نیابد مرا خواهد كشت. و بندهات از طفولیت خود از یَهُوَه میترسد. 13 مگر آقایم اطلاع ندارد از آنچه من هنگامی كه ایزابل انبیای یَهُوَه را میكشت كردم كه چگونه صد نفر از انبیای یَهُوَه را پنجاه پنجاه در مغارهای پنهان كرده ایشان را به نان و آب پروردم. 14 و حال تو میگویی برو و آقای خود را بگو كه اینك ایلیاست؟ و مرا خواهد كشت.” 15 ایلیا گفت: “به حیات یَهُوَه صبایوت كه به حضور وی ایستادهام قسم كه خود را امروز به وی ظاهر خواهم نمود.” 16 پس عوبدیا برای ملاقات اَخاب رفته او را خبر داد و اَخاب به جهت ملاقات ایلیا آمد.
17 و چون اَخاب ایلیا را دید اَخاب وی را گفت: “آی تو هستی كه اسرائیل را مضطرب میسازی؟” 18 گفت: “من اسرائیل را مضطرب نمیسازم بلكه تو و خاندان پدرت چونكه اوامر یَهُوَه را ترك كردید و تو پیروی بلعیم را نمودی. 19 پس الآن بفرست و تمام اسرائیل را نزد من بر كوه كرمل جمع كن و انبیای بعل را نیز چهارصد و پنجاه نفر و انبیای اشیریم را چهارصد نفر كه بر سفرة ایزابل میخورند.”
20 پس اَخاب نزد جمیع بنیاسرائیل فرستاد انبیا را بر كوه كرمل جمع كرد. 21 و ایلیا به تمامی قوم نزدیك آمدهگفت: “تا به كی در میان دو فرقه میلنگید؟ اگر یَهُوَه خداست او را پیروی نمایید! و اگر بعل است وی را پیروی نمایید!” اما قوم در جواب او هیچ نگفتند. 22 پس ایلیا به قوم گفت: من تنها نبیِ یَهُوَه باقی ماندهام و انبیای بعل چهارصد و پنجاه نفرند. 23 پس به ما دو گاو بدهند و یك گاو به جهت خود انتخاب كرده و آنرا قطعه قطعه نموده آنرا بر هیزم بگذارند و آتش ننهند و من گاو دیگر را حاضر ساخته برهیزم میگذارم و آتش نمینهم. 24 و شما اسم خدای خود را بخوانید و من نام یَهُوَه را خواهم خواند و آن خدایی كه به آتش جواب دهد او خدا باشد.” و تمامی قوم در جواب گفتند: “نیكو گفتی.” 25 پس ایلیا به انبیای بعل گفت: “یك گاو برای خود انتخاب كرده شما اول آنرا حاضر سازید زیرا كه بسیار هستید و به نام خدای خود بخوانید اما آتش نگذارید.” 26 پس گاو را كه به ایشان داده شده بود گرفتند و آنرا حاضر ساخته نام بعل را از صبح تا ظهر خوانده میگفتند: “ای بعل ما را جواب بده.” لیكن هیچ صدا یا جوابی نبود و ایشان بر مذبحی كه ساخته بودندجست و خیز مینمودند. 27 و به وقت ظهر ایلیا ایشان را مسخره نموده گفت: “به آواز بلند بخوانید زیرا كه او خداست! شاید متفكّر است یا به خلوت رفته یا در سفر میباشد یا شاید كه در خواب است و باید او را بیدار كرد!” 28 و ایشان به آواز بلند میخواندند و موافق عادت خود خویشتنرا به تیغها و نیزهها مجروح میساختند به حدی كه خون بر ایشان جاری میشد. 29 و بعد از گذشتن ظهر تا وقت گذرانیدن هدیة عصری ایشان نبوت میكردند لیكن نه آوازی بود و نه كسی كه جواب دهد یا توجه نماید.
30 آنگاه ایلیا به تمامی قوم گفت: “نزد من بیایید.” و تمامی قوم نزد وی آمدند و مذبح یَهُوَه را كه خراب شده بود تعمیر نمود. 31 و ایلیا موافق شمارة اسباط بنییعقوب كه كلام یَهُوَه بر وی نازل شده گفته بود كه نام تو اسرائیل خواهد بود دوازده سنگ گرفت. 32 و به آن سنگها مذبحی به نام یَهُوَه بنا كرد و گرداگرد مذبح خندقی كه گنجایش دو پیمانة بزر داشت ساخت. 33 و هیزم را ترتیب داد و گاو را قطعه قطعه نمودهآنرا بر هیزم گذاشت. پس گفت: “چهار خُم از آب پر كرده آنرا بر قربانی سوختنی و هیزم بریزید.” 34 پس گفت: “بار دیگر بكنید” و گفت: “بار سوم بكنید.” و بار سوم كردند. 35 و آب گرداگرد مذبح جاری شد و خندق نیز از آب پر گشت.
36 و در وقت گذرانیدن هدیة عصری ایلیای نبی نزدیك آمده گفت: “ای یَهُوَه خدای ابراهیم و اسحاق و اسرائیل امروز معلوم بشود كه تو در اسرائیل خدا هستی و من بندة تو هستم و تمام این كارها را به فرمان تو كردهام. 37 مرا اجابت فرما ای یَهُوَه! مرا اجابت فرما تا این قوم بدانند كه تو یَهُوَه خدا هستی و اینكه دل ایشان را باز پس گردانیدی.” 38 آنگاه آتشِ یَهُوَه افتاده قربانی سوختنی و هیزم و سنگها و خاك را بلعید و آب را كه در خندق بود لیسید. 39 و تمامی قوم چون این را دیدند به روی خود افتاده گفتند: “یَهُوَه او خداست! یَهُوَه او خداست!” 40 و ایلیا به ایشان گفت: “انبیای بعل را بگیرید و یكی از ایشان رهایی نیابد.” پس ایشان را گرفتند و ایلیا ایشان را نزد نهر قیشون فرود آورده ایشان را در آنجا كشت.
41 و ایلیا به اَخاب گفت: “برآمده اكل و شرب نما.” زیرا كه صدای بارانِ بسیار میآید 42 پس اَخاب برآمده اكل و شرب نمود. و ایلیا بر قلة كَرَمل برآمد و به زمین خم شده روی خود را به میان زانوهایش گذاشت. 43 و به خادم خود گفت: “بالا رفته به سوی دریا نگاه كن.” و او بالا رفته نگریست و گفت كه چیزی نیست و او گفت: “هفت مرتبه دیگر برو.” 44 و در مرتبه هفتم گفت كه “اینك ابری كوچك به قدر كف دست آدمی از دریا برمیآید.” او گفت: “برو و به اَخاب بگو كه ارابة خود را ببند و فرود شو مبادا باران تو را مانع شود.” 45 و واقع شد كه در اندك زمانی آسمان از ابرِ غلیظ و باد سیاه فام شد و باران سخت بارید و اَخاب سوار شده به یزرَعیل آمد. 46 و دست یَهُوَه بر ایلیا نهاده شده كمر خود را بست و پیش روی اَخاب دوید تا به یزرَعِیل رسید.
اول پادشاهان فصل19
1و اَخاب ایزابل را از آنچه ایلیا كرده و چگونه جمیع انبیا را به شمشیر كشته بود خبر داد. 2 و ایزابل رسولی نزد ایلیا فرستاده گفت: “خدایان به من مثل این بلكه زیاده از این عمل نمایند اگر فردا قریب به این وقت جان تو را مثل جان یكی از ایشان نسازم.” 3 و چون اینرا فهمید برخاست و به جهت جان خود روانه شده به بئرشَبع كه در یهوداست آمد و خادم خود را آنجا واگذاشت.
4 و خودش سفر یكروزه به بیابان كرده رفت و زیر درخت اَردَجی نشست و برای خویشتن مرگ را خواسته گفت: “ای یَهُوَه بس است! جان مرا بگیر زیرا كه از پدرانم بهتر نیستم.” 5 و زیر درخت اَردَج دراز شده خوابید. و اینك فرشتهای او را لمس كرده به وی گفت: “برخیز و بخور.” 6 و چون نگاه كرد اینك نزد سرش قرصی نان بر ریگهای داغ و كوزهای از آب بود. پس خورد و آشامید و بار دیگر خوابید. 7 و فرشتة یَهُوَه بار دیگر برگشته او را لمس كرد و گفت: “برخیز و بخور زیرا كه راه برای تو زیاده است.” 8 پس برخاسته خورد و نوشید و به قوت آن خوراك چهل روز و چهل شب تا حوریب كه كوه خدا باشد رفت. 9 و در آنجا به مغارهای داخل شده شب را در آن بسر برد.
و اینك كلام یَهُوَه به وی نازل شده او را گفت: “ای ایلیا تو را در اینجا چه كار است؟” 10 او در جواب گفت: “به جهت یَهُوَه خدای لشكرها غیرت عظیمی دارم زیرا كه بنیاسرائیل عهد تو را ترك نموده مذبحهای تو را منهدم ساخته و انبیای تو را به شمشیر كشتهاند و من به تنهایی باقی ماندهام و قصد هلاكت جان من نیز دارند.”
11 و گفت: “بیرون آی و به حضور یَهُوَه در كوه بایست.” و اینك یَهُوَه عبور نمود و باد عظیم سخت كوهها را منشَق ساخت و صخرهها را به حضور یَهُوَه خرد كرد اما یَهُوَه در باد نبود. و بعد از باد زلزله شد اما یَهُوَه در زلزله نبود. 12 و بعد از زلزله آتشی اما یَهُوَه در آتش نبود و بعد از آتش آوازی ملایم و آهسته. 13 و چون ایلیا این را شنید روی خود را به ردای خویش پوشانیده بیرون آمد و در دهنة مغاره ایستاد و اینك هاتفی به او گفت: “ای ایلیا تو را در اینجا چه كار است؟” 14 او در جواب گفت: “به جهت یَهُوَهخدای لشكرها غیرت عظیمی دارم زیرا كه بنیاسرائیل عهد تو را ترك كرده مذبحهای تو را منهدم ساختهاند و انبیای تو را به شمشیر كشتهاند و من به تنهایی باقی ماندهام و قصد هلاكت جان من نیز دارند.” 15 پس یَهُوَه به او گفت: “روانه شده به راه خود به بیابان دمشق برگرد و چون برسی حزائیل را به پادشاهی اَرام مسح كن. 16 و ییهو ابن نِمشی را به پادشاهی اسرائیل مسح نما و اَلِیشَع بنشافاط را كه از آبل محولَه است مسح كن تا به جای تو نبی بشود. 17 و واقع خواهد شد كه هركه از شمشیر حزائیل رهایی یابد ییهو او را به قتل خواهد رسانید و هر كه از شمشیر ییهو رهایی یابد اَلِیشَع او را به قتل خواهد رسانید. 18 اما در اسرائیل هفت هزار نفر را باقی خواهم گذاشت كه تمامی زانوهای ایشان نزد بعل خم نشده و تمامی دهنهای ایشان او را نبوسیده است.”
19 پس از آنجا روانه شده اَلِیشَع بنشافاط را یافت كه شیار میكرد و دوازده جفت گاو پیش وی و خودش با جفت دوازدهم بود. و چون ایلیا از او میگذشت ردای خود را بر وی انداخت. 20 و او گاوها را ترك كرده از عقب ایلیا دوید و گفت: “بگذار كه پدر و مادر خود را ببوسم و بعد از آن در عقب تو آیم.” او وی را گفت: “برو و برگرد زیرا به تو چه كردهام! 21 پس از عقب او برگشته یك جفت گاو را گرفت و آنها را ذبح كردهگوشت را با آلات گاوان پخت و به كسان خود داد كه خوردند و برخاسته از عقب ایلیا رفت و به خدمت او مشغول شد.
اول پادشاهان فصل20
1و بنهدَد پادشاه اَرام تمامی لشكر خود را جمع كرد و سی و دو پادشاه و اسبان و ارابهها همراهش بودند. پس برآمده سامره را محاصره كرد و با آن جنگ نمود. 2 و رسولان نزد اَخاب پادشاه اسرائیل به شهر فرستاده وی را گفت: “بنهدَد چنین میگوید: 3 نقرة تو و طلای تو از آن من است و زنان و پسران مقبول تو از آن منند.” 4 و پادشاه اسرائیل در جواب گفت: “ای آقایم پادشاه! موافق كلام تو من و هر چه دارم از آن تو هستیم.” 5 و رسولان بار دیگر آمده گفتند: “بنهدَد چنین امر فرموده میگوید: به درستی كه من نزد تو فرستاده گفتم كه نقره و طلا و زنان و پسران خود را به من بدهی. 6 پس فردا قریب به این وقت بندگان خود را نزد تو میفرستم تا خانة تو را و خانة بندگانت را جستجو نمایند و هرچه در نظر تو پسندیده است به دست خود گرفته خواهند برد.”
7 آنگاه پادشاه اسرائیل تمامی مشایخ زمین را خوانده گفت: “بفهمید و ببینید كه این مرد چگونه بدی را میاندیشد زیرا كه چون به جهت زنان و پسرانم و نقره و طلایم فرستاده بود او را انكار نكردم.” 8 آنگاه جمیع مشایخ و تمامی قوم وی را گفتند: او را مشنو و قبول منما.” 9 پس به رسولان بنهدَد گفت: “به آقایم پادشاه بگویید: هر چه بار اول به بندة خود فرستادی بجا خواهم آورد اما اینكار را نمیتوانم كرد.” پس رسولان مراجعت كرده جواب را به او رسانیدند. 10 آنگاه بنهدََد نزد وی فرستاده گفت: “خدایان مثل این بلكه زیاده از این به من عمل نمایند اگر گَردِ سامره كفایت مشتهای همة مخلوقی را كه همراه من باشند بكند.” 11 و پادشاه اسرائیل در جواب گفت: “وی را بگویید: آنكه اسلحه میپوشد مثل آنكه میگشاید فخر نكند.” 12 و چون این جواب را شنید در حالی كه او و پادشاهان در خیمهها میگساری مینمودند به بندگان خود گفت: “صفآرایی بنمایید.” پس در برابر شهر صفآرایی نمودند.
13 و اینك نبیای نزد اَخاب پادشاه اسرائیل آمده گفت: “یَهُوَه چنین میگوید: آیا این گروه عظیم را میبینی؟ همانا من امروز آنرا به دست تو تسلیم مینمایم تا بدانی كه من یَهُوَه هستم.” 14 اَخاب گفت: “به واسطة كه؟” او در جواب گفت: “یَهُوَه میگوید به واسطة خادمانِ آقاانِ كشورها.” گفت: “كیست كه جنگ را شروع كند؟” جواب داد: “تو.) 15 پس خادمانِ آقاان كشورها را سان دید كه ایشان دویست و سی و دو نفر بودند و بعد از ایشان تمامی قوم یعنی تمامی بنیاسرائیل را سان دید كه هفتهزار نفر بودند.
16 و در وقت ظهر بیرون رفتند و بنهدَد با آن پادشاهان یعنی آن سی و سه پادشاه كه مددكار او میبودند در خیمهها به میگساری مشغول بودند. 17 و خادمان آقاان كشورها اول بیرون رفتند و بنهدَد كسان فرستاد و ایشان او را خبر داده گفتند كه “مردمان از سامره بیرون میآیند.” 18 او گفت: “خواه برای صلح بیرون آمده باشندایشانرا زنده بگیرید و خواه به جهت جنگ بیرون آمده باشند ایشانرا زنده بگیرید.”
19 پس ایشان از شهر بیرون آمدندیعنی خادمان آقاان كشورها و لشكری كه در عقب ایشان بود. 20 هر كس از ایشان حریف خود را كشت و اَرامیان فرار كردند و اسرائیلیان ایشان را تعاقب نمودند و بنهدَد پادشاه اَرام بر اسب سوار شده با چند سوار رهایی یافتند. 21 و پادشاه اسرائیل بیرون رفته سواران و ارابهها را شكست داد و اَرامیان را به كشتار عظیمی كشت.
22 و آن نبی نزد پادشاه اسرائیل آمده وی را گفت: “برو و خویشتنرا قوی ساز و متوجه شده ببین كه چه میكنی زیرا كه در وقت تحویل سال پادشاه آرام بر تو خواهد برآمد.”
23 و بندگان پادشاه اَرام وی را گفتند: “خدایان ایشان خدایانِ كوهها میباشند و از این سبب بر ما غالب آمدند اما اگر با ایشان در همواری جنگ نماییم هرآینه بر ایشان غالب خواهیم آمد. 24 پس به اینطور عمل نما كه هر یك از پادشاهان را از جای خود عزل كرده به جای ایشان سرداران بگذار. 25 و تو لشكری را مثل لشكری كه از تو تلف شده است اسب به جای اسب و ارابه به جای ارابه برای خود بشمار تا با ایشان در همواری جنگ نماییم و البته بر ایشان غالب خواهیم آمد.” پس سخن ایشان را اجابت نموده به همین طور عمل نمود.
26 و در وقت تحویل سال بنهدَد اَرامیان را سان دیده به اَفیق برآمد تا با اسرائیل جنگ نماید. 27 و بنیاسرائیل را سان دیده زاد دادند و به مقابلة ایشان رفتند و بنیاسرائیل در برابر ایشان مثل دو گلة كوچكِ بزغاله اُردو زدند اما اَرامیان زمین را پر كردند. 28 و آن مرد خدا نزدیك آمدهپادشاه اسرائیل را خطاب كرده گفت: “یَهُوَه چنین میگوید: چونكه اَرامیان میگویند كه یَهُوَه خدای كوههاست و خدای وادیها نیست لهذا تمام این گروه عظیم را به دست تو تسلیم خواهم نمود تا بدانید كه من یَهُوَه هستم.” 29 و اینان در مقابل آن هفت روز اردو زدند و در روز هفتمِ جنگ با هم پیوستند و بنیاسرائیل صد هزار پیادة اَرامیان را در یك روز كشتند. 30 و باقیماندگان به شهر اَفیق فرار كردند و حصار بر بیست و هفت هزار نفر از باقیماندگان افتاد.
و بنهدَد فرار كرده در شهر به اطاق اندرونی درآمد. 31 و بندگانش وی را گفتند: “همانا شنیدهایم كه پادشاهانِ خاندانِ اسرائیل پادشاهان حلیم میباشند پس بر كمر خود پلاس و بر سر خود ریسمانها ببندیم و نزد پادشاه اسرائیل بیرون رویم شاید كه جان تو را زنده نگاه دارد. 32 و پلاس بر كمرهای خود و ریسمانها بر سر خود بسته نزد پادشاه اسرائیل آمدهگفتند: “بندة تو بنهدَد میگوید: تمنّا اینكه جانم زنده بماند.” او جواب داد: “آیا او تا حال زنده است؟ او برادر من میباشد.” 33 پس آن مردان تَفأُل نمودهآن را به زودی از دهان وی گرفتند و گفتند: “برادر تو بنهدَد!” پس او گفت: “بروید و او را بیاورید.” و چون بنهدَد نزد او بیرون آمد او را بر ارابة خود سوار كرد. 34 و (بنهدَد) وی را گفت: “شهرهایی را كه پدر من از پدر تو گرفت پس میدهم و برای خود در دمشق كوچهها بساز چنانكه پدر من در سامره ساخت.” (درجواب گفت): “من تو را به این عهد رها میكنم.” پس با او عهد بست و او را رها كرد.
35 و مردی از پسران انبیا به فرمان یَهُوَه به رفیق خود گفت: “مرا بزن.” اما آن مرد از زدنش ابا نمود. 36 و او وی را گفت: “چونكه آواز یَهُوَه را نشنیدی همانا چون از نزد من بروی شیری تو را خواهد كشت.” پس چون از نزد وی رفته بود شیری او را یافته كشت. 37 و او شخصی دیگر را پیدا كرده گفت: “مرا بزن.” و آن مرد او را ضربتی زده مجروح ساخت. 38 پس آن نبی رفته به سر راه منتظر پادشاه ایستاد و عصابة خود را بر چشمان خود كشیده خویشتن را متنكّر نمود. 39 و چون پادشاه در گذر میبود او به پادشاه ندا در داد و گفت كه “بندة تو به میان جنگ رفت و اینك شخصی میل كرده كسی را نزد من آورد و گفت: این مرد را نگاه دار و اگر مفقود شود جان تو به عوض جان او خواهد بود یا یك وزنة نقره خواهی داد. 40 و چون بندة تو اینجا و آنجا مشغول میبود او غایب شد.” پس پادشاه اسرائیل وی را گفت: “حكم تو چنین است. خودت فتوی دادی.”
41 پس به زودی عصابه را از چشمان خود برداشت و پادشاه اسرائیل او را شناخت كه یكی از انبیاست. 42 او می را گفت: “یَهُوَه چنین میگوید: چون تو مردی را كه من به هلاكت سپرده بودم از دست خود رها كردی جان تو به عوض جان او و قوم تو به عوض قوم او خواهند بود.” 43 پس پادشاه اسرائیل پریشان حال و مغموم شده به خانة خود رفت و به سامره داخل شد.
اول پادشاهان فصل21
1و بعد از این امور واقع شد كه نابوت یزرَعِیلی تاكستانی در یزرَعِیل به پهلوی قصر اَخابپادشاه سامرهداشت. 2 و اَخاب نابوت را خطاب كردهگفت: “تاكستان خود را به من بده تا باغِ سبزی كاری برای من بشود زیرا نزدیك خانة من است و به عوض آن تاكستانی نیكوتر از آن به تو خواهم دادیا اگر در نظرت پسند آید قیمتش را نقره خواهم داد.” 3 نابوت به اَخاب گفت: “حاشا بر من از یَهُوَه كه ارث اجداد خود را به تو بدهم.” 4 پس اَخاب به سبب سخنی كه نابوت یزرَعِیلی به او گفته بود پریشان حال و مغموم شده به خانة خود رفت زیرا گفته بود ارث اجداد خود را به تو نخواهم داد. و بر بستر خود دراز شده رویش را برگردانید و طعام نخورد.
5 و زنش ایزابل نزد وی آمده وی را گفت: “روح تو چرا پریشان است كه طعام نمیخوری؟” 6 او وی را گفت: “از این جهت كه نابوت یزرَعِیلی را خطاب كرده گفتم: تاكستان خود را به نقره به من بده یا اگر بخواهی به عوض آن تاكستان دیگری به تو خواهم داد و او جواب داد كه تاكستان خود را به تو نمیدهم.” 7 زنش ایزابل به او گفت: “آیا تو الآن بر اسرائیل سلطنت میكنی؟ برخیز و غذا بخور و دلت خوش باشد. من تاكستان نابوت یزرَعِیلی را به تو خواهم داد.”
8 آنگاه مكتوبی به اسم اَخاب نوشته آنرا به مهر او مختوم ساخت و مكتوب را نزد مشایخ و نجبایی كه با نابوت در شهرش ساكن بودند فرستاد. 9 و در مكتوب بدین مضمون نوشت: “به روزه اعلان كنید و نابوت را به صدر قوم بنشانید. 10 و دو نفر از بنیبلیعال را پیش او وا دارید كه بر او شهادت داده بگویند كه تو خدا و پادشاه را كفر گفتهای. پس او را بیرون كشیده سنگسار كنید تا بمیرد.” 11 پس اهل شهرش یعنی مشایخ و نجبایی كه در شهر ساكن بودند موافق پیغامی كه ایزابل نزد ایشان فرستاده و بر حسب مضمون مكتوبی كه نزد ایشان ارسال كرده بود به عمل آوردند. 12 و به روزه اعلان كرده نابوت را در صدر قوم نشانیدند. 13 و دو نفر از بنیبلیعال در آمده پیش وی نشستند و آن مردان بلیعال به حضور قوم بر نابوت شهادت داده گفتند كه نابوت برخدا و پادشاه كفر گفته است و او را از شهر بیرون كشیده وی را سنگسار كردند تا بمرد. 14 و نزد ایزابل فرستاده گفتند كه نابوت سنگسار شده و مرده است.
15 و چون ایزابل شنید كه نابوت سنگسار شده و مرده است ایزابل به اَخاب گفت: “برخیز و تاكستان نابوت یزرَعِیل را كه او نخواست آنرا به تو به نقره بدهد متصرّف شو زیرا كه نابوت زنده نیست بلكه مرده است.” 16 و چون اَخاب شنید كه نابوت مرده است اَخاب برخاسته به جهت تصرّف تاكستانِ نابوت یزرَعِیلی فرود آمد.
17 و كلام یَهُوَه نزد ایلیای تِشبی نازل شدهگفت: 18 “برخیز و برای ملاقات اَخاب پادشاه اسرائیل كه در سامره است فرود شو اینك او در تاكستان نابوت است كه به آنجا فرود شد تا آن را متصرّف شود. 19 و او را خطاب كرده بگو یَهُوَه چنین میگوید: آیا هم قتل نمودی و هم متصرّف شدی؟ و باز او را خطاب كرده بگو یَهُوَه چنین میگوید: در جایی كه سگان خون نابوت را لیسیدند سگان خون تو را نیز خواهند لیسید.”
20 اَخاب به ایلیا گفت: “ای دشمن من آیا مرا یافتی؟” او جواب داد: “بلی تو را یافتم زیرا تو خود را فروختهای تا آنچه در نظر یَهُوَه بد است بجا آوری. 21 اینك من بر تو بلا آورده تو را بالكّل هلاك خواهم ساخت و از اَخاب هر مرد را خواه محبوس و خواه آزاد در اسرائیل منقطع خواهم ساخت. 22 و خاندان تو را مثل خاندان یرُبعام بننباط و مانند خاندان بعشا ابناَخِیا خواهم ساخت به سبب اینكه خشم مرا به هیجان آورده و اسرائیل را مرتكب گناه ساختهای.” 23 و دربارة ایزابل نیز یَهُوَه تكلم نموده گفت: “سگان ایزابل را نزد حصار یزرَعِیل خواهند خورد. 24 هر كه را از كسان اَخاب در شهر بمیرد سگان بخورند و هر كه را در صحرا بمیرد مرغان هوا بخورند.”
25 و كسی نبود مثل اَخاب كه خویشتنرا برای بجا آوردن آنچه در نظر یَهُوَه بد است فروخت و زنش ایزابل او را اغوا نمود. 26 و در پیروی بتها رجاسات بسیار مینمود برحسب آنچه اموریانی كه یَهُوَه ایشان را از حضور بنیاسرائیل اخراج نموده بود میكردند.
27 و چون اَخاب این سخنان را شنید جامة خود را چاك زده پلاس در بر كرد و روزه گرفته بر پلاس خوابید و به سكوت راه میرفت. 28 آنگاه كلام یَهُوَه بر ایلیای تِشبی نازل شده گفت: 29 “آیا اَخاب را دیدی چگونه به حضور من متواضع شده است؟ پس از این جهت كه در حضور من تواضع مینماید این بلا را در ایام وی نمیآورم لیكن در ایام پسرش این بلا را بر خاندانش عارض خواهم گردانید.”
اول پادشاهان فصل22
1و سه سال گذشت كه در میان اَرام و اسرائیل جنگ نبود. 2 و در سال سوم یهوشافاط پادشاه یهودا نزد پادشاه اسرائیل فرود آمد. 3 و پادشاه اسرائیل به خادمان خود گفت: “آیا نمیدانید كه راموت جِلعاد از آن ماست و ما از گرفتنش از دست پادشاه اَرام غافل میباشیم؟” 4 پس به یهوشافاط گفت: “آیا همراه من به راموت جِلعاد برای جنگ خواهی آمد؟” و یهوشافاط پادشاه اسرائیل را جواب داد كه “من چون تو و قوم من چون قوم تو و سواران من چون سواران تو میباشند.”
5 و یهوشافاط به پادشاه اسرائیل گفت: “تمنّا اینكه امروز از كلام یَهُوَه مسألت نمایی.” 6 و پادشاه اسرائیل به قدر چهارصدنفر از انبیا جمع كرده به ایشان گفت: “آیا به راموت جِلعاد برای جنگ بروم یا باز ایستم؟” ایشان گفتند: “برآی و یَهُوَه آنرا به دست پادشاه تسلیم خواهد نمود.” 7 اما یهوشافاط گفت: “آیا در اینجا غیر از اینها نبی یَهُوَه نیست تا از او سؤال نماییم؟” 8 و پادشاه اسرائیل به یهوشافاط گفت: “یك مرد دیگر یعنی میكایا ابنیمله هست كه به واسطة او از یَهُوَه مسألت توان كرد لیكن من از او نفرت دارم زیرا كه دربارة من به نیكویی نبوت نمیكند بلكه به بدی.” و یهوشافاط گفت: “پادشاه چنین نگوید.” 9 پس پادشاه اسرائیل یكی از خواجه سرایان خود را خوانده گفت: “میكایا ابنیملَه را به زودی حاضر كن.” 10 و پادشاه اسرائیل و یهوشافاطپادشاه یهودا هر یكی لباس خود را پوشیده بر كرسی خود در جای وسیع نزد دهنة دروازة سامره نشسته بودند و جمیع انبیا به حضور ایشان نبوّت میكردند. 11 و صِدقیا ابنكَنَعنَه شاخهای آهنین برای خود ساخته گفت: “یَهُوَه چنین میگوید: اَرامیان را به اینها خواهی زد تا تلف شوند.” 12 و جمیع انبیا نبوت كردهچنین میگفتند: “به راموت جِلعاد برآی و فیروز شو زیرا یَهُوَه آنرا به دست پادشاه تسلیم خواهد نمود.”
13 و قاصدی كه برای طلبیدن میكایا رفته بود او را خطاب كرده گفت: “اینك انبیا به یك زبان دربارة پادشاه نیكو میگویند. پس كلام تو مثل كلام یكی از ایشان باشد و سخنی نیكو بگو.” 14 میكایا گفت: “به حیات یَهُوَه قسم كه هر آنچه یَهُوَه به من بگوید همان را خواهم گفت.”
15 پس چون نزد پادشاه رسید پادشاه وی را گفت: “ای میكایا آیا به راموت جِلعاد برای جنگ برویم یا باز ایستیم.” او در جواب وی گفت: “برآی و فیروز شو. و یَهُوَه آنرا به دست پادشاه تسلیم خواهد كرد.” 16 پادشاه وی را گفت: “چند مرتبه تو را قسم بدهم كه به اسم یَهُوَه غیر از آنچه راست است به من نگویی.” 17 او گفت: “تمامی اسرائیل را مثل گلهای كه شبان ندارد بر كوهها پراكنده دیدم و یَهُوَه گفت: اینها صاحب ندارند پس هركس به سلامتی به خانة خود برگردد.” 18 و پادشاه اسرائیل به یهوشافاط گفت: “آیا تو را نگفتم كه دربارة من به نیكویی نبوت نمیكند بلكه به بدی.”
19 او گفت: “پس كلام یَهُوَه را بشنو: من یَهُوَه را بر كرسی نشسته دیدم و تمامی لشكر آسمان نزد وی به طرف راست و چپ ایستاده بودند. 20 و یَهُوَه گفت: كیست كه اَخاب را اغوا نماید تا به راموت جِلعاد برآمده بیفتد. و یكی به اینطور سخن راند و دیگری به آنطور تكلم نمود. 21 و آن روح(پلید) بیرون آمده به حضور یَهُوَه بایستاد و گفت: من او را اغوا میكنم. 22 و یَهُوَه وی را گفت: به چه چیز؟ او جواب داد كه من بیرون میروم و در دهان جمیع انبیایش روح كاذب خواهم بود. او گفت: وی را اغوا خواهی كرد و خواهی توانست. پس برو و چنین بكن. 23 پس الآن یَهُوَه روحی كاذب در دهان جمیع این انبیای تو گذاشته است و یَهُوَه دربارة تو سخن بدگفته است.”
24 آنگاه صدقیا ابنكَنَعنَه نزدیك آمده به رخسار میكایا زد و گفت: “روح یَهُوَه به كدام راه از نزد من بسوی تو رفت تا به تو سخن گوید؟” 25 میكایا جواب داد: “اینك در روزی كه به حجرة اندرونی داخل شده خود را پنهان كنی آنرا خواهی دید.” 26 و پادشاه اسرائیل گفت: “میكایا را بگیر و او را نزد آمون حاكم شهر و یوآش پسر پادشاه ببر. 27 و بگو پادشاه چنین میفرماید: این شخص را در زندان بیندازید و او را به نان تنگی و آب تنگی بپرورید تا من به سلامتی برگردم.” 28 میكایا گفت: “اگر فیالواقع به سلامتی مراجعت كنی یَهُوَه به من تكلم ننموده است و گفت ای قوم جمیعاً بشنوید.”
29 و پادشاه اسرائیل و یهوشافاط پادشاه یهودا به راموت جِلعاد برآمدند. 30 و پادشاه اسرائیل به یهوشافاط گفت: “من خود را متِنَكِّر ساخته به جنگ میروم و تو لباس خود را بپوش.” پس پادشاه اسرائیل خود را متِنَكِّر ساخته به جنگ رفت. 31 و پادشاه اَرام سی و دو سردار ارابههای خود را امر كرده گفت: “نه با كوچك و نه با بزرگ بلكه با پادشاه اسرائیل فقط جنگ نمایید.” 32 و چون سرداران ارابهها یهوشافاط را دیدند گفتند: “یقیناً این پادشاه اسرائیل است.” پس برگشتند تا با او جنگ نمایند و یهوشافاط فریاد برآورد. 33 و چون سرداران ارابهها دیدند كه او پادشاه اسرائیل نیست از تعاقب او برگشتند. 34 اما كسی كمان خود را بدون غرض كشیده پادشاه اسرائیل را در میان وصلههای زره زد و او به ارابهران خود گفت: “دست خود را بگردان و مرا از لشكر بیرون ببر زیرا كه مجروح شدم.” 35 و در آنروز جنگ سخت شد و پادشاه را در ارابهاش به مقابل اَرامیان برپا میداشتند و وقت غروب مرد و خون زخمش به میان ارابه ریخت. 36 و هنگام غروب آفتاب در لشكر ندا در داده گفتند: “هركس به شهر خود و هر كس به ولایت خویش برگردد.” 37 و پادشاه مرد و او را به سامره آوردند و پادشاه را در سامره دفن كردند. 38 و ارابه را در بركة سامره شستند و سگان خونش را لیسیدند و اسلحة او را شستند برحسب كلامی كه یَهُوَه گفته بود. 39 و بقیة وقایع اَخاب و هرچه او كرد و خانة عاجی كه ساخت و تمامی شهرهایی كه بنا كرد آیا در كتاب تواریخ ایام پادشاهان اسرائیل مكتوب نیست. 40 پس اَخاب با اجداد خود خوابید و پسرش اخزیا به جایش سلطنت نمود.
41 و یهوشافاط بنآسا در سال چهارم اَخاب پادشاه اسرائیل بر یهودا پادشاه شد. 42 و یهوشافاط سی و پنج ساله بود كه آغاز سلطنت نمود و بیست و پنج ساله بود كه آغاز سلطنت نمود و بیست و پنج سال در اورشلیم سلطنت كرد و اسم مادرش عزُوبه دختر شِلحی بود. 43 و در تمامی طریقهای پدرش آسا سلوك نموده از آنها تجاوز نمینمود و آنچه در نظر یَهُوَه راست بود بجا میآورد. مگر اینكه مكانهای بلند برداشته نشد و قوم در مكانهای بلند قربانی همی گذرانیدند و بخور همی سوزانیدند. 44 و یهوشافاط با پادشاه اسرائیل صلح كرد.
45 و بقیة وقایع یهوشافاط و تهوّری كه نمود و جنگهایی كه كرد آیا در كتاب تواریخِ ایامِ پادشاهانِ یهودا مكتوب نیست؟ 46 و بقیة الواطی كه از ایام پدرش آسا باقی مانده بودند آنها را از زمین نابود ساخت.
47 و در اَدُوم پادشاهی نبود. لیكن وكیلی پادشاهی میكرد. 48 و یهوشافاط كشتیهای ترشیشی ساخت تا به جهت آوردن طلا به اُوفیر بروند اما نرفتند زیرا كشتیها در عِصیون جابر شكست. 49 آنگاه اَخزیا ابناَخاب به یهوشافاط گفت: “بگذار كه بندگان من با بندگان تو در كشتیها بروند.” اما یهوشافاط قبول نكرد. 50 و یهوشافاط با اجداد خود خوابید و با اجدادش در شهر پدرش داود دفن شد و پسرش یهورام در جایش سلطنت نمود.
51 و اَخزیا ابناَخاب در سال هفدهمِ یهوشافاط پادشاه یهودا بر اسرائیل در سامره پادشاه شد و دو سال بر اسرائیل پادشاهی نمود. 52 و آنچه در نظر یَهُوَه ناپسند بود بجا میآورد و به طریق پدرش و طریق مادرش و طریق یرُبعام بننباط كه اسرائیل را مرتكب گناه ساخته بود سلوك مینمود. 53 و بعل را خدمت نموده او را عبادت كرد و برحسب هرچه پدرش عمل نموده بود خشم یَهُوَه خدای اسرائیل را به هیجان آورد.