loading...
فوج
s.m.m بازدید : 1443 1395/04/01 نظرات (0)

دیوان حافظ_غزل 1تا200

دیوان خواجه شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی

 

مشخصات کتاب

سرشناسه : حافظ، شمس‌الدین محمد، - ۷۹۲ق 
عنوان قراردادی : دیوان
عنوان و نام پدیدآور : دیوان کامل حافظ.
مشخصات نشر : قم موسسه الوفاء: انتشارات اندیشه ۱۳۶۸.
مشخصات ظاهری : [۱۰]، ۳۰۵ ص.؛ ۱۲/۵×۱۷ س‌م.
شابک : ۱۳۰۰ریال
وضعیت فهرست نویسی : برون‌سپاری.
یادداشت : عنوان روی جلد: دیوان حافظ.
عنوان روی جلد : دیوان حافظ.
موضوع : حافظ، شمس‌الدین محمد، - ۷۹۲ق -- فال‌گیری
موضوع : شعر فارسی -- قرن ۸ق 
رده بندی کنگره : PIR۵۴۲۵ ۱۳۶۸
رده بندی دیویی : ۸فا۱/۳۲
شماره کتابشناسی ملی : م‌۶۸-۳۸۸۸

معرفی

خواجه شمس‌الدین محمد شیرازی متخلص به “حافظ”، غزلسرای بزرگ و از خداوندان شعر و ادب پارسی است. وی حدود سال ۷۲۶ هجری قمری در شیراز متولد شد. علوم و فنون را در محفل درس استاران زمان فراگرفت و در علوم ادبی عصر پایه‌ای رفیع یافت. خاصه در علوم فقهی و الهی غور و تأمل بسیار کرد و قرآن را با چهارده روایت مختلف از بر داشت. “گوته” دانشمند بزرگ و شاعر و سخنور مشهور آلمانی دیوان شرقی خود را به نام او و با کسب الهام از افکار وی تدوین کرد. دیوان اشعار او شامل غزلیات، چند قصیده، چند مثنوی، قطعات و رباعیات است. وی به سال ۷۹۲ هجری قمری در شیراز درگذشت. آرامگاه او در حافظیهٔ شیراز زیارتگاه صاحبنظران و عاشقان شعر و ادب پارسی است. در این مجموعه آثار حافظ شامل غزلیات، قصائد، قطعات، مثنویات و رباعیات به شرح زیر گردآوری شده است: غزلیات مثنوی (الا ای آهوی وحشی …) ساقی نامه (مثنوی) قطعات رباعیات قصاید فهرست برخی اشعار دیگر منتسب به حافظ -که در تصحیح قزوینی/غنی نیامده‌اند- در این صفحه جمع‌آوری شده است: اشعار منتسب دیگر صفحات مربوط به حافظ در این پایگاه: اوزان دیوان حافظ استقبالهای حافظ از سعدی استقبالهای حافظ از سلمان ساوجی استقبالهای حافظ از خواجوی کرمانی استقبالهای حافظ از اوحدی

غزلیات حافظ

 

حرف ا

 

غزل شماره 1: الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها****که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید****ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم****جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید****که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل****کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر****نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ****متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

غزل شماره 2: صلاح کار کجا و من خراب کجا

صلاح کار کجا و من خراب کجا****ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس****کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را****سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد****چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست****کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است****کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال****خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست****قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا

غزل شماره 3: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را****به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت****کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب****چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است****به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم****که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم****جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند****جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو****که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ****که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

غزل شماره 4: صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را****که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا****تفقدی نکند طوطی شکرخا را
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل****که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر****به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست****سهی قدان سیه چشم ماه سیما را
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی****به یاد دار محبان بادپیما را
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب****که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ****سرود زهره به رقص آورد مسیحا را

غزل شماره 5: دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را****دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز****باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون****نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل****هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت****روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است****با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند****گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند****اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی****کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد****دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر****تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند****ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود****ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

غزل شماره 6: به ملازمان سلطان که رساند این دعا را

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را****که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم****مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت****ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی****تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی****به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی****دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را
به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز****که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

غزل شماره 7: صوفی بیا که آینه صافیست جام را

صوفی بیا که آینه صافیست جام را****تا بنگری صفای می لعل فام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس****کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
عنقا شکار کس نشود دام بازچین****کان جا همیشه باد به دست است دام را
در بزم دور یک دو قدح درکش و برو****یعنی طمع مدار وصال دوام را
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش****پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند****آدم بهشت روضه دارالسلام را
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است****ای خواجه بازبین به ترحم غلام را
حافظ مرید جام می است ای صبا برو****وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

غزل شماره 8: ساقیا برخیز و درده جام را

ساقیا برخیز و درده جام را****خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر****برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان****ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از این باد غرور****خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینهٔ نالان من****سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود****کس نمی‌بینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است****کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن****هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب****عاقبت روزی بیابی کام را

غزل شماره 9: رونق عهد شباب است دگر بستان را

رونق عهد شباب است دگر بستان را****می‌رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی****خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش****خاکروب در میخانه کنم مژگان را
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان****مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند****در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح****هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب****کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است****گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد****وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی****دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

غزل شماره 10: دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما****چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون****روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم****کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است****عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد****زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی****آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش****رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما

غزل شماره 11: ساقی به نور باده برافروز جام ما

ساقی به نور باده برافروز جام ما****مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم****ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق****ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان****کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری****زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری****خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است****زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما
ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست****نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همی‌فشان****باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال****هستند غرق نعمت حاجی قوام ما

غزل شماره 12: ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما

ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما****آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده****بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت****به که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر****زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته‌ای****بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم****گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید****زینهار ای دوستان جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند****خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری****کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو****کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست****بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی****تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو****روزی ما باد لعل شکرافشان شما

حرف ب

 

غزل شماره 13: می‌دمد صبح و کله بست سحاب

می‌دمد صبح و کله بست سحاب****الصبوح الصبوح یا اصحاب
می‌چکد ژاله بر رخ لاله****المدام المدام یا احباب
می‌وزد از چمن نسیم بهشت****هان بنوشید دم به دم می ناب
تخت زمرد زده است گل به چمن****راح چون لعل آتشین دریاب
در میخانه بسته‌اند دگر****افتتح یا مفتح الابواب
لب و دندانت را حقوق نمک****هست بر جان و سینه‌های کباب
این چنین موسمی عجب باشد****که ببندند میکده به شتاب
بر رخ ساقی پری پیکر****همچو حافظ بنوش باده ناب

غزل شماره 14: گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب****گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار****خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم****گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست****خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب
می‌نماید عکس می در رنگ روی مه وشت****همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب
بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت****گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب
گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو****در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند****دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب

حرف ت

 

غزل شماره 15: ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت

ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت****و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز****کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
درویش نمی‌پرسی و ترسم که نباشد****اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماری****پیداست از این شیوه که مست است شرابت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت****تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی****پیداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سر آب از این بادیه هش دار****تا غول بیابان نفریبد به سرابت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل****باری به غلط صرف شد ایام شبابت
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی****یا رب مکناد آفت ایام خرابت
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد****صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت

غزل شماره 16: خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت

خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت****به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود****زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد****فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب خورده و خوی کرده می‌روی به چمن****که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم****چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طره مفتول خود گره می‌زد****صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم****سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش****هوای مغبچگانم در این و آن انداخت
کنون به آب می لعل خرقه می‌شویم****نصیبه ازل از خود نمی‌توان انداخت
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود****که بخشش ازلش در می مغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان****مرا به بندگی خواجه جهان انداخت

غزل شماره 17: سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت****آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت****جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع****دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است****چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد****خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست****همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم****خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی****که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

غزل شماره 18: ساقیا آمدن عید مبارک بادت

ساقیا آمدن عید مبارک بادت****وان مواعید که کردی مرواد از یادت
در شگفتم که در این مدت ایام فراق****برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت
برسان بندگی دختر رز گو به درآی****که دم و همت ما کرد ز بند آزادت
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست****جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت****بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد****طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح****ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

غزل شماره 19: ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست****منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش****آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد****در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند****نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است****ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش****کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو****دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی****عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج****فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

غزل شماره 20: روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست****می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت****وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد****این چه عیب است بدین بی‌خردی وین چه خطاست
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود****بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق****آن که او عالم سر است بدین حال گواست
فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم****وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم****باده از خون رزان است نه از خون شماست
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود****ور بود نیز چه شد مردم بی‌عیب کجاست

غزل شماره 21: دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست****گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست****که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد****پیش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو****به هواداری آن عارض و قامت برخاست
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت****به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت****سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری****کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست

غزل شماره 22: چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست****سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید****تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست****که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب****بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود****رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من****خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم****گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند****که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب****که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند****فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست

غزل شماره 23: خیال روی تو در هر طریق همره ماست

خیال روی تو در هر طریق همره ماست****نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند****جمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید****هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد****گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوت سرای خاص بگو****فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است****همیشه در نظر خاطر مرفه ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای****که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

غزل شماره 24: مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست

مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست****که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق****چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا****که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
کمر کوه کم است از کمر مور این جا****ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد****زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر****چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد****یعنی از وصل تواش نیست بجز باد به دست

غزل شماره 25: شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست

شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست****صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست
اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود****ببین که جام زجاجی چه طرفه‌اش بشکست
بیار باده که در بارگاه استغنا****چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست
از این رباط دودر چون ضرورت است رحیل****رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست
مقام عیش میسر نمی‌شود بی‌رنج****بلی به حکم بلا بسته‌اند عهد الست
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می‌باش****که نیستیست سرانجام هر کمال که هست
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر****به باد رفت و از او خواجه هیچ طرف نبست
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی****هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست
زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید****که گفته سخنت می‌برند دست به دست

غزل شماره 26: زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست****پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان****نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین****گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند****کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر****که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم****اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگار****ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

غزل شماره 27: در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست****مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا****وز قد بلند او بالای صنوبر پست
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست****وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست****و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست
گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید****ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست
بازآی که بازآید عمر شده حافظ****هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست

غزل شماره 28: به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست****که مونس دم صبحم دعای دولت توست
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد****ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست
بکن معامله‌ای وین دل شکسته بخر****که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست****که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست
دلا طمع مبر از لطف بی‌نهایت دوست****چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست****که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز****نمی‌کنی به ترحم نطاق سلسله سست
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی****گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست

غزل شماره 29: ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

ما را ز خیال تو چه پروای شراب است****خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست****هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان****تحریر خیال خط او نقش بر آب است
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود****زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
معشوق عیان می‌گذرد بر تو ولیکن****اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید****در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است
سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم****دست از سر آبی که جهان جمله سراب است
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت****کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز****بس طور عجب لازم ایام شباب است

غزل شماره 30: زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست

زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست****راه هزار چاره گر از چار سو ببست
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان****بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو****ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت****این نقش‌ها نگر که چه خوش در کدو ببست
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم****با نعره‌های قلقلش اندر گلو ببست
مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع****بر اهل وجد و حال در های و هو ببست
حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست****احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست

غزل شماره 31: آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است****یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد****هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یارب یارب است
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف****صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست****تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است
عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو****در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می****زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین****با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
آن که ناوک بر دل من زیر چشمی می‌زند****قوت جان حافظش در خنده زیر لب است
آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد****زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است

غزل شماره 32: خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست****گشاد کار من اندر کرشمه‌های تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند****زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود****نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد****ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن****که عهد با سر زلف گره گشای تو بست
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال****خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت****به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست

غزل شماره 33: خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است****چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا****کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم****آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست****در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست****چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست****اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی****گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست****احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار****می‌داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود****با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است

غزل شماره 34: رواق منظر چشم من آشیانه توست

رواق منظر چشم من آشیانه توست****کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل****لطیفه‌های عجب زیر دام و دانه توست
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد****که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن****که این مفرح یاقوت در خزانه توست
به تن مقصرم از دولت ملازمتت****ولی خلاصه جان خاک آستانه توست
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی****در خزانه به مهر تو و نشانه توست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار****که توسنی چو فلک رام تازیانه توست
چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز****از این حیل که در انبانه بهانه توست
سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد****که شعر حافظ شیرین سخن ترانه توست

غزل شماره 35: برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست

برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست****مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
میان او که خدا آفریده است از هیچ****دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای****نصیحت همه عالم به گوش من بادست
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست****اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی****اساس هستی من زان خراب آبادست
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار****تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ****کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست

غزل شماره 36: تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست****دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است****لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست
در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست****نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست
زلف مشکین تو در گلشن فردوس عذار****چیست طاووس که در باغ نعیم افتادست
دل من در هوس روی تو ای مونس جان****خاک راهیست که در دست نسیم افتادست
همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست****از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست
سایه قد تو بر قالبم ای عیسی دم****عکس روحیست که بر عظم رمیم افتادست
آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت****بر در میکده دیدم که مقیم افتادست
حافظ گمشده را با غمت ای یار عزیز****اتحادیست که در عهد قدیم افتادست

غزل شماره 37: بیا که قصر امل سخت سست بنیادست

بیا که قصر امل سخت سست بنیادست****بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود****ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب****سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین****نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر****ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر****که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد****که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای****که بر من و تو در اختیار نگشادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد****که این عجوز عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل****بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ****قبول خاطر و لطف سخن خدادادست

غزل شماره 38: بی مهر رخت روز مرا نور نماندست

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست****وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم****دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت****هیهات از این گوشه که معمور نماندست
وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت****از دولت هجر تو کنون دور نماندست
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید****دور از رخت این خسته رنجور نماندست
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن****چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است****گو خون جگر ریز که معذور نماندست
حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده****ماتم زده را داعیه سور نماندست

غزل شماره 39: باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است

باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است****شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته‌ای****کت خون ما حلالتر از شیر مادر است
چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواه****تشخیص کرده‌ایم و مداوا مقرر است
از آستان پیر مغان سر چرا کشیم****دولت در آن سرا و گشایش در آن در است
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب****کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت****امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم****عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
فرق است از آب خضر که ظلمات جای او است****تا آب ما که منبعش الله اکبر است
ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم****با پادشه بگوی که روزی مقدر است
حافظ چه طرفه شاخ نباتیست کلک تو****کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است

غزل شماره 40: المنه لله که در میکده باز است

المنة لله که در میکده باز است****زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
خم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی****وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است
از وی همه مستی و غرور است و تکبر****وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم****با دوست بگوییم که او محرم راز است
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان****کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
بار دل مجنون و خم طره لیلی****رخساره محمود و کف پای ایاز است
بردوخته‌ام دیده چو باز از همه عالم****تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است
در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید****از قبله ابروی تو در عین نماز است
ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین****از شمع بپرسید که در سوز و گداز است

غزل شماره 41: اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بیز است

اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بیز است****به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد****به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است
در آستین مرقع پیاله پنهان کن****که همچو چشم صراحی زمانه خون‌ریز است
به آب دیده بشوییم خرقه‌ها از می****که موسم ورع و روزگار پرهیز است
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر****که صاف این سر خم جمله دردی آمیز است
سپهر برشده پرویزنیست خون افشان****که ریزه‌اش سر کسری و تاج پرویز است
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ****بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است

غزل شماره 42: حال دل با تو گفتنم هوس است

حال دل با تو گفتنم هوس است****خبر دل شنفتنم هوس است
طمع خام بین که قصه فاش****از رقیبان نهفتنم هوس است
شب قدری چنین عزیز و شریف****با تو تا روز خفتنم هوس است
وه که دردانه‌ای چنین نازک****در شب تار سفتنم هوس است
ای صبا امشبم مدد فرمای****که سحرگه شکفتنم هوس است
از برای شرف به نوک مژه****خاک راه تو رفتنم هوس است
همچو حافظ به رغم مدعیان****شعر رندانه گفتنم هوس است

غزل شماره 43: صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است

صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است****وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است
از صبا هر دم مشام جان ما خوش می‌شود****آری آری طیب انفاس هواداران خوش است
ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد****ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق****دوست را با ناله شب‌های بیداران خوش است
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست****شیوه رندی و خوش باشی عیاران خوش است
از زبان سوسن آزاده‌ام آمد به گوش****کاندر این دیر کهن کار سبکباران خوش است
حافظا ترک جهان گفتن طریق خوشدلیست****تا نپنداری که احوال جهان داران خوش است

غزل شماره 44: کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کنون که بر کف گل جام باده صاف است****به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر****چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد****که می حرام ولی به ز مال اوقاف است
به درد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش****که هر چه ساقی ما کرد عین الطاف است
ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر****که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است
حدیث مدعیان و خیال همکاران****همان حکایت زردوز و بوریاباف است
خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ****نگاه دار که قلاب شهر صراف است

غزل شماره 45: در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است****صراحی می ناب و سفینه غزل است
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است****پیاله گیر که عمر عزیز بی‌بدل است
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس****ملالت علما هم ز علم بی عمل است
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب****جهان و کار جهان بی‌ثبات و بی‌محل است
بگیر طره مه چهره‌ای و قصه مخوان****که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت****ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش****چنین که حافظ ما مست باده ازل است

غزل شماره 46: گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است****سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب****در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن****بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است****چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر میامیز که ما را****هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر****زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است****همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است****وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز****وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است
با محتسبم عیب مگویید که او نیز****پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی****کایام گل و یاسمن و عید صیام است

غزل شماره 47: به کوی میکده هر سالکی که ره دانست

به کوی میکده هر سالکی که ره دانست****دری دگر زدن اندیشه تبه دانست
زمانه افسر رندی نداد جز به کسی****که سرفرازی عالم در این کله دانست
بر آستانه میخانه هر که یافت رهی****ز فیض جام می اسرار خانقه دانست
هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند****رموز جام جم از نقش خاک ره دانست
ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب****که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست
دلم ز نرگس ساقی امان نخواست به جان****چرا که شیوه آن ترک دل سیه دانست
ز جور کوکب طالع سحرگهان چشمم****چنان گریست که ناهید دید و مه دانست
حدیث حافظ و ساغر که می‌زند پنهان****چه جای محتسب و شحنه پادشه دانست
بلندمرتبه شاهی که نه رواق سپهر****نمونه‌ای ز خم طاق بارگه دانست

غزل شماره 48: صوفی از پرتو می راز نهانی دانست

صوفی از پرتو می راز نهانی دانست****گوهر هر کس از این لعل توانی دانست
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس****که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده****بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست
آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم****محتسب نیز در این عیش نهانی دانست
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید****ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست
سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق****هر که قدر نفس باد یمانی دانست
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی****ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
می بیاور که ننازد به گل باغ جهان****هر که غارتگری باد خزانی دانست
حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت****ز اثر تربیت آصف ثانی دانست

غزل شماره 49: روضه خلد برین خلوت درویشان است

روضه خلد برین خلوت درویشان است****مایه محتشمی خدمت درویشان است
گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد****فتح آن در نظر رحمت درویشان است
قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت****منظری از چمن نزهت درویشان است
آن چه زر می‌شود از پرتو آن قلب سیاه****کیمیاییست که در صحبت درویشان است
آن که پیشش بنهد تاج تکبر خورشید****کبریاییست که در حشمت درویشان است
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال****بی تکلف بشنو دولت درویشان است
خسروان قبله حاجات جهانند ولی****سببش بندگی حضرت درویشان است
روی مقصود که شاهان به دعا می‌طلبند****مظهرش آینه طلعت درویشان است
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی****از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
ای توانگر مفروش این همه نخوت که تو را****سر و زر در کنف همت درویشان است
گنج قارون که فرو می‌شود از قهر هنوز****خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است
من غلام نظر آصف عهدم کو را****صورت خواجگی و سیرت درویشان است
حافظ ار آب حیات ازلی می‌خواهی****منبعش خاک در خلوت درویشان است

غزل شماره 50: به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است****بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
گرت ز دست برآید مراد خاطر ما****به دست باش که خیری به جای خویشتن است
به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع****شبان تیره مرادم فنای خویشتن است
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل****مکن که آن گل خندان برای خویشتن است
به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج****که نافه‌هاش ز بند قبای خویشتن است
مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر****که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او****هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است

غزل شماره 51: لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است

لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است****وز پی دیدن او دادن جان کار من است
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز****هر که دل بردن او دید و در انکار من است
ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو****شاهراهیست که منزلگه دلدار من است
بنده طالع خویشم که در این قحط وفا****عشق آن لولی سرمست خریدار من است
طبله عطر گل و زلف عبیرافشانش****فیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است
باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران****کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود****نرگس او که طبیب دل بیمار من است
آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت****یار شیرین سخن نادره گفتار من است

غزل شماره 52: روزگاریست که سودای بتان دین من است

روزگاریست که سودای بتان دین من است****غم این کار نشاط دل غمگین من است
دیدن روی تو را دیده جان بین باید****وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر****از مه روی تو و اشک چو پروین من است
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد****خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار****کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش****زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست****که مغیلان طریقش گل و نسرین من است
حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان****که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است

غزل شماره 53: منم که گوشه میخانه خانقاه من است

منم که گوشه میخانه خانقاه من است****دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک****نوای من به سحر آه عذرخواه من است
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله****گدای خاک در دوست پادشاه من است
غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست****جز این خیال ندارم خدا گواه من است
مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی****رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی****فراز مسند خورشید تکیه گاه من است
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ****تو در طریق ادب باش و گو گناه من است

غزل شماره 54: ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است****ببین که در طلبت حال مردمان چون است
به یاد لعل تو و چشم مست میگونت****ز جام غم می لعلی که می‌خورم خون است
ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو****اگر طلوع کند طالعم همایون است
حکایت لب شیرین کلام فرهاد است****شکنج طره لیلی مقام مجنون است
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است****سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی****که رنج خاطرم از جور دور گردون است
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز****کنار دامن من همچو رود جیحون است
چگونه شاد شود اندرون غمگینم****به اختیار که از اختیار بیرون است
ز بیخودی طلب یار می‌کند حافظ****چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است

غزل شماره 55: خم زلف تو دام کفر و دین است

خم زلف تو دام کفر و دین است****ز کارستان او یک شمه این است
جمالت معجز حسن است لیکن****حدیث غمزه‌ات سحر مبین است
ز چشم شوخ تو جان کی توان برد****که دایم با کمان اندر کمین است
بر آن چشم سیه صد آفرین باد****که در عاشق کشی سحرآفرین است
عجب علمیست علم هیئت عشق****که چرخ هشتمش هفتم زمین است
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد****حسابش با کرام الکاتبین است
مشو حافظ ز کید زلفش ایمن****که دل برد و کنون دربند دین است

غزل شماره 56: دل سراپرده محبت اوست

دل سراپرده محبت اوست****دیده آیینه دار طلعت اوست
من که سر درنیاورم به دو کون****گردنم زیر بار منت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار****فکر هر کس به قدر همت اوست
گر من آلوده دامنم چه عجب****همه عالم گواه عصمت اوست
من که باشم در آن حرم که صبا****پرده دار حریم حرمت اوست
بی خیالش مباد منظر چشم****زان که این گوشه جای خلوت اوست
هر گل نو که شد چمن آرای****ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست
دور مجنون گذشت و نوبت ماست****هر کسی پنج روز نوبت اوست
ملکت عاشقی و گنج طرب****هر چه دارم ز یمن همت اوست
من و دل گر فدا شدیم چه باک****غرض اندر میان سلامت اوست
فقر ظاهر مبین که حافظ را****سینه گنجینه محبت اوست

غزل شماره 57: آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست

آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست****چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست
گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی****او سلیمان زمان است که خاتم با اوست
روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک****لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست
خال مشکین که بدان عارض گندمگون است****سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران****چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست
با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل****کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست
حافظ از معتقدان است گرامی دارش****زان که بخشایش بس روح مکرم با اوست

غزل شماره 58: سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست****که هر چه بر سر ما می‌رود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر****نهادم آینه‌ها در مقابل رخ دوست
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد****که چون شکنج ورق‌های غنچه تو بر توست
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس****بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را****که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است****فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است****چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت****چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است****که داغدار ازل همچو لاله خودروست

غزل شماره 59: دارم امید عاطفتی از جانب دوست

دارم امید عاطفتی از جانب دوست****کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او****گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست
چندان گریستم که هر کس که برگذشت****در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست
هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان****موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت****از دیده‌ام که دم به دمش کار شست و شوست
بی گفت و گوی زلف تو دل را همی‌کشد****با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست
عمریست تا ز زلف تو بویی شنیده‌ام****زان بوی در مشام دل من هنوز بوست
حافظ بد است حال پریشان تو ولی****بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست

غزل شماره 60: آن پیک نامور که رسید از دیار دوست

آن پیک نامور که رسید از دیار دوست****آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
خوش می‌دهد نشان جلال و جمال یار****خوش می‌کند حکایت عز و وقار دوست
دل دادمش به مژده و خجلت همی‌برم****زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
شکر خدا که از مدد بخت کارساز****بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار****در گردشند بر حسب اختیار دوست
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند****ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح****زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست
ماییم و آستانه عشق و سر نیاز****تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست
دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک****منت خدای را که نیم شرمسار دوست

غزل شماره 61: صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست****بیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوست
به جان او که به شکرانه جان برافشانم****اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار****برای دیده بیاور غباری از در دوست
من گدا و تمنای وصل او هیهات****مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
دل صنوبریم همچو بید لرزان است****ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را****به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد****چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست

غزل شماره 62: مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست****تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس****طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من****بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست
سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر****هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک****دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا****خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق****ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز****زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست

غزل شماره 63: روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست****در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست
گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست****چون من در آن دیار هزاران غریب هست
در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست****هر جا که هست پرتو روی حبیب هست
آن جا که کار صومعه را جلوه می‌دهند****ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد****ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست****هم قصه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست

غزل شماره 64: اگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبیست

اگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبیست****زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن****بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست
در این چمن گل بی خار کس نچید آری****چراغ مصطفوی با شرار بولهبیست
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد****که کام بخشی او را بهانه بی سببیست
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط****مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیست
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر****که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه****کنون که مست خرابم صلاح بی‌ادبیست
بیار می که چو حافظ هزارم استظهار****به گریه سحری و نیاز نیم شبیست

غزل شماره 65: خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست

خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست****ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار****کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به موییست هوش دار****غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
معنی آب زندگی و روضه ارم****جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست
مستور و مست هر دو چو از یک قبیله‌اند****ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست
راز درون پرده چه داند فلک خموش****ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست
سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست****معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست
زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست****تا در میانه خواسته کردگار چیست

غزل شماره 66: بنال بلبل اگر با منت سر یاریست

بنال بلبل اگر با منت سر یاریست****که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست
در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست****چه جای دم زدن نافه‌های تاتاریست
بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق****که مست جام غروریم و نام هشیاریست
خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست****که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست
لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزد****که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال****هزار نکته در این کار و بار دلداریست
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند****قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست
بر آستان تو مشکل توان رسید آری****عروج بر فلک سروری به دشواریست
سحر کرشمه چشمت به خواب می‌دیدم****زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست
دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ****که رستگاری جاوید در کم آزاریست

غزل شماره 67: یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست****جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
حالیا خانه برانداز دل و دین من است****تا در آغوش که می‌خسبد و همخانه کیست
باده لعل لبش کز لب من دور مباد****راح روح که و پیمان ده پیمانه کیست
دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو****بازپرسید خدا را که به پروانه کیست
می‌دهد هر کسش افسونی و معلوم نشد****که دل نازک او مایل افسانه کیست
یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین****در یکتای که و گوهر یک دانه کیست
گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو****زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست

غزل شماره 68: ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست****حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او****عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست
می‌چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش****گر چه در شیوه گری هر مژه‌اش قتالیست
ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهر****وه که در کار غریبان عجبت اهمالیست
بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فرد****که دهان تو در این نکته خوش استدلالیست
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد****نیت خیر مگردان که مبارک فالیست
کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد****حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست

غزل شماره 69: کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست

کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست****در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست
چون چشم تو دل می‌برد از گوشه نشینان****همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست
روی تو مگر آینه لطف الهیست****حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست
نرگس طلبد شیوه چشم تو زهی چشم****مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست
از بهر خدا زلف مپیرای که ما را****شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست
بازآی که بی روی تو ای شمع دل افروز****در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است****جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
دی می‌شد و گفتم صنما عهد به جای آر****گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت****در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست
عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت****با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست
در صومعه زاهد و در خلوت صوفی****جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست
ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ****فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست

غزل شماره 70: مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست

مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست****دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
اشکم احرام طواف حرمت می‌بندد****گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی****طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست
عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار****مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد****هر که را در طلبت همت او قاصر نیست
از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز****زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست
من که در آتش سودای تو آهی نزنم****کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم****که پریشانی این سلسله را آخر نیست
سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست****کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست

غزل شماره 71: زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست****در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست****در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند****عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش****زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است****کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
صاحب دیوان ما گویی نمی‌داند حساب****کاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو****کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود****خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست****ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است****ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست****عاشق دردی کش اندربند مال و جاه نیست

غزل شماره 72: راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست****آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود****در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار****کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد****جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
او را به چشم پاک توان دید چون هلال****هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان****چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو****حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست

غزل شماره 73: روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست****منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری****سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب****خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی****سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند****با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
من از این طالع شوریده برنجم ور نی****بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش****غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز****ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
شیر در بادیه عشق تو روباه شود****آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
آب چشمم که بر او منت خاک در توست****زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست****ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است****در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

غزل شماره 74: حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست

حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست****باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است****غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش****که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار****ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری****خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی****فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار****که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست
دردمندی من سوخته زار و نزار****ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست
نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی****پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست

غزل شماره 75: خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست

خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست****تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست
از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم****این شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست
جان درازی تو بادا که یقین می‌دانم****در کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست
مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق****ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست
دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت****ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست
درد عشق ار چه دل از خلق نهان می‌دارد****حافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست

غزل شماره 76: جز آستان توام در جهان پناهی نیست

جز آستان توام در جهان پناهی نیست****سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم****که تیغ ما بجز از ناله‌ای و آهی نیست
چرا ز کوی خرابات روی برتابم****کز این به هم به جهان هیچ رسم و راهی نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر****بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست
غلام نرگس جماش آن سهی سروم****که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن****که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن****که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
چنین که از همه سو دام راه می‌بینم****به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست
خزینه دل حافظ به زلف و خال مده****که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست

غزل شماره 77: بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت****و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست****گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض****پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست****خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم****کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن****شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر****ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت****شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت

غزل شماره 78: دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت

دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت****بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم****افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار****حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت
با این همه هر آن که نه خواری کشید از او****هر جا که رفت هیچ کسش محترم نداشت
ساقی بیار باده و با محتسب بگو****انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت
هر راهرو که ره به حریم درش نبرد****مسکین برید وادی و ره در حرم نداشت
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی****هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت

غزل شماره 79: کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت****من و شراب فرح بخش و یار حورسرشت
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز****که خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت
چمن حکایت اردیبهشت می‌گوید****نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت
به می عمارت دل کن که این جهان خراب****بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت
وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد****چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت
مکن به نامه سیاهی ملامت من مست****که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت
قدم دریغ مدار از جنازه حافظ****که گر چه غرق گناه است می‌رود به بهشت

غزل شماره 80: عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت****که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش****هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست****همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها****مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل****تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس****پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی****یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت

غزل شماره 81: صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت****ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی****هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل****ای بسا در که به نوک مژه‌ات باید سفت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد****هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا****زلف سنبل به نسیم سحری می‌آشفت
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو****گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
سخن عشق نه آن است که آید به زبان****ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت****چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت

غزل شماره 82: آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت

آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت****آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین****کس واقف ما نیست که از دیده چه‌ها رفت
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش****آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم****سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
از پای فتادیم چو آمد غم هجران****در درد بمردیم چو از دست دوا رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت****عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاست****در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید****هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه****زان پیش که گویند که از دار فنا رفت

غزل شماره 83: گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت****ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت
برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت****جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت
در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار****هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت
عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار****گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت
گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد****ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت
از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی****گر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت
عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه****پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت

غزل شماره 84: ساقی بیار باده که ماه صیام رفت

ساقی بیار باده که ماه صیام رفت****درده قدح که موسم ناموس و نام رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم****عمری که بی حضور صراحی و جام رفت
مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی****در عرصه خیال که آمد کدام رفت
بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسد****در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت
دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید****تا بویی از نسیم می‌اش در مشام رفت
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه****رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
نقد دلی که بود مرا صرف باده شد****قلب سیاه بود از آن در حرام رفت
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود****می ده که عمر در سر سودای خام رفت
دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت****گمگشته‌ای که باده نابش به کام رفت

غزل شماره 85: شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت****روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود****بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت
بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم****وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد****دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت
شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن****در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم****کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت

غزل شماره 86: ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت****کار چراغ خلوتیان باز درگرفت
آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت****وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت****وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب****گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود****عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
هر سروقد که بر مه و خور حسن می‌فروخت****چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت
زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست****کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت****تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت

غزل شماره 87: حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت****آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع****شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت
زین آتش نهفته که در سینه من است****خورشید شعله‌ایست که در آسمان گرفت
می‌خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست****از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار می‌شدم****دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت****کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان****زین فتنه‌ها که دامن آخرزمان گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بدید****از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
بر برگ گل به خون شقایق نوشته‌اند****کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
حافظ چو آب لطف ز نظم تو می‌چکد****حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت

غزل شماره 88: شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت

شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت****فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر****کنایتیست که از روزگار هجران گفت
نشان یار سفرکرده از که پرسم باز****که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت
فغان که آن مه نامهربان مهرگسل****به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت
من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب****که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
غم کهن به می سالخورده دفع کنید****که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود****که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو****تو را که گفت که این زال ترک دستان گفت
مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل****قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
که گفت حافظ از اندیشه تو آمد باز****من این نگفته‌ام آن کس که گفت بهتان گفت

غزل شماره 89: یا رب سببی ساز که یارم به سلامت

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت****بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید****تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
فریاد که از شش جهتم راه ببستند****آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
امروز که در دست توام مرحمتی کن****فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق****ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت
درویش مکن ناله ز شمشیر احبا****کاین طایفه از کشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی****بر می‌شکند گوشه محراب امامت
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم****بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت
کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ****پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت

غزل شماره 90: ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت

ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت****بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم****زین جا به آشیان وفا می‌فرستمت
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست****می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت
هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر****در صحبت شمال و صبا می‌فرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب****جان عزیز خود به نوا می‌فرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل****می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت
در روی خود تفرج صنع خدای کن****کآیینهٔ خدای نما می‌فرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند****قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت****با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست****بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت

غزل شماره 91: ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت****جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک****باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محراب ابرویت بنما تا سحرگهی****دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی****صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت
خواهم که پیش میرمت ای بی‌وفا طبیب****بیمار بازپرس که در انتظارمت
صد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کنار****بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت
خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد****منت پذیر غمزه خنجر گذارمت
می‌گریم و مرادم از این سیل اشکبار****تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل****در پای دم به دم گهر از دیده بارمت
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست****فی الجمله می‌کنی و فرو می‌گذارمت

غزل شماره 92: میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت****خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت
گفته بودی کی بمیری پیش من تعجیل چیست****خوش تقاضا می‌کنی پیش تقاضا میرمت
عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست****گو که بخرامد که پیش سروبالا میرمت
آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای او****گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت
گفته لعل لبم هم درد بخشد هم دوا****گاه پیش درد و گه پیش مداوا میرمت
خوش خرامان می‌روی چشم بد از روی تو دور****دارم اندر سر خیال آن که در پا میرمت
گر چه جای حافظ اندر خلوت وصل تو نیست****ای همه جای تو خوش پیش همه جا میرمت

غزل شماره 93: چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت

چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت****حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت
به نوک خامه رقم کرده‌ای سلام مرا****که کارخانه دوران مباد بی رقمت
نگویم از من بی‌دل به سهو کردی یاد****که در حساب خرد نیست سهو بر قلمت
مرا ذلیل مگردان به شکر این نعمت****که داشت دولت سرمد عزیز و محترمت
بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد****که گر سرم برود برندارم از قدمت
ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتی****که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت
روان تشنه ما را به جرعه‌ای دریاب****چو می‌دهند زلال خضر ز جام جمت
همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش باد****که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت

غزل شماره 94: زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت****گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم****یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس****گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا****سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی****جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود****از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود****زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت
ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم****یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست****کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم****جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ****قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

غزل شماره 95: مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت

مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت****خرابم می‌کند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن****که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم****که جان را نسخه‌ای باشد ز لوح خال هندویت
تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی****صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی****برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی‌حاصل****من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی****نیاید هیچ در چشمش بجز خاک سر کویت

حرف ث

 

غزل شماره 96: درد ما را نیست درمان الغیاث

درد ما را نیست درمان الغیاث****هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند****الغیاث از جور خوبان الغیاث
در بهای بوسه‌ای جانی طلب****می‌کنند این دلستانان الغیاث
خون ما خوردند این کافردلان****ای مسلمانان چه درمان الغیاث
همچو حافظ روز و شب بی خویشتن****گشته‌ام سوزان و گریان الغیاث

حرف ج

 

غزل شماره 97: تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج

تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج****سزد اگر همه دلبران دهندت باج
دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش****به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج
بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روز****سواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج
دهان شهد تو داده رواج آب خضر****لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج
از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت****که از تو درد دل ای جان نمی‌رسد به علاج
چرا همی‌شکنی جان من ز سنگ دلی****دل ضعیف که باشد به نازکی چو زجاج
لب تو خضر و دهان تو آب حیوان است****قد تو سرو و میان موی و بر به هیئت عاج
فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهی****کمینه ذره خاک در تو بودی کاج

حرف ح

 

غزل شماره 98: اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح****صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
سواد زلف سیاه تو جاعل الظلمات****بیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح
ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاص****از آن کمانچه ابرو و تیر چشم نجاح
ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان****که آشنا نکند در میان آن ملاح
لب چو آب حیات تو هست قوت جان****وجود خاکی ما را از اوست ذکر رواح
بداد لعل لبت بوسه‌ای به صد زاری****گرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاح
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان****همیشه تا که بود متصل مسا و صباح
صلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ****ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح

حرف خ

 

غزل شماره 99: دل من در هوای روی فرخ

دل من در هوای روی فرخ****بود آشفته همچون موی فرخ
بجز هندوی زلفش هیچ کس نیست****که برخوردار شد از روی فرخ
سیاهی نیکبخت است آن که دایم****بود همراز و هم زانوی فرخ
شود چون بید لرزان سرو آزاد****اگر بیند قد دلجوی فرخ
بده ساقی شراب ارغوانی****به یاد نرگس جادوی فرخ
دوتا شد قامتم همچون کمانی****ز غم پیوسته چون ابروی فرخ
نسیم مشک تاتاری خجل کرد****شمیم زلف عنبربوی فرخ
اگر میل دل هر کس به جایست****بود میل دل من سوی فرخ
غلام همت آنم که باشد****چو حافظ بنده و هندوی فرخ

حرف د

 

غزل شماره 100: دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد

دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد****گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ****گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست****از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ****در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است****کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد

غزل شماره 101: شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیاد

شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیاد****زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد
گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن****که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد
ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ****از این فسانه هزاران هزار دارد یاد
قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش****ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد
که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند****که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد
ز حسرت لب شیرین هنوز می‌بینم****که لاله می‌دمد از خون دیده فرهاد
مگر که لاله بدانست بی‌وفایی دهر****که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد
بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم****مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد
نمی‌دهند اجازت مرا به سیر و سفر****نسیم باد مصلا و آب رکن آباد
قدح مگیر چو حافظ مگر به ناله چنگ****که بسته‌اند بر ابریشم طرب دل شاد

غزل شماره 102: دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد

دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد****من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد
کارم بدان رسید که همراز خود کنم****هر شام برق لامع و هر بامداد باد
در چین طره تو دل بی حفاظ من****هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد
امروز قدر پند عزیزان شناختم****یا رب روان ناصح ما از تو شاد باد
خون شد دلم به یاد تو هر گه که در چمن****بند قبای غنچه گل می‌گشاد باد
از دست رفته بود وجود ضعیف من****صبحم به بوی وصل تو جان بازداد باد
حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد****جان‌ها فدای مردم نیکونهاد باد

غزل شماره 103: روز وصل دوستداران یاد باد

روز وصل دوستداران یاد باد****یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت****بانگ نوش شادخواران یاد باد
گر چه یاران فارغند از یاد من****از من ایشان را هزاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند و بلا****کوشش آن حق گزاران یاد باد
گر چه صد رود است در چشمم مدام****زنده رود باغ کاران یاد باد
راز حافظ بعد از این ناگفته ماند****ای دریغا رازداران یاد باد

غزل شماره 104: جمالت آفتاب هر نظر باد

جمالت آفتاب هر نظر باد****ز خوبی روی خوبت خوبتر باد
همای زلف شاهین شهپرت را****دل شاهان عالم زیر پر باد
کسی کو بسته زلفت نباشد****چو زلفت درهم و زیر و زبر باد
دلی کو عاشق رویت نباشد****همیشه غرقه در خون جگر باد
بتا چون غمزه‌ات ناوک فشاند****دل مجروح من پیشش سپر باد
چو لعل شکرینت بوسه بخشد****مذاق جان من ز او پرشکر باد
مرا از توست هر دم تازه عشقی****تو را هر ساعتی حسنی دگر باد
به جان مشتاق روی توست حافظ****تو را در حال مشتاقان نظر باد

غزل شماره 105: صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد

صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد****ور نه اندیشه این کار فراموشش باد
آن که یک جرعه می از دست تواند دادن****دست با شاهد مقصود در آغوشش باد
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت****آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
شاه ترکان سخن مدعیان می‌شنود****شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد
گر چه از کبر سخن با من درویش نگفت****جان فدای شکرین پسته خاموشش باد
چشمم از آینه داران خط و خالش گشت****لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد
نرگس مست نوازش کن مردم دارش****خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد
به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ****حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد

غزل شماره 106: تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد****وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست****به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
جمال صورت و معنی ز امن صحت توست****که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد
در این چمن چو درآید خزان به یغمایی****رهش به سرو سهی قامت بلند مباد
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد****مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد
هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیند****بر آتش تو بجز جان او سپند مباد
شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوی****که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد

غزل شماره 107: حسن تو همیشه در فزون باد

حسن تو همیشه در فزون باد****رویت همه ساله لاله گون باد
اندر سر ما خیال عشقت****هر روز که باد در فزون باد
هر سرو که در چمن درآید****در خدمت قامتت نگون باد
چشمی که نه فتنه تو باشد****چون گوهر اشک غرق خون باد
چشم تو ز بهر دلربایی****در کردن سحر ذوفنون باد
هر جا که دلیست در غم تو****بی صبر و قرار و بی سکون باد
قد همه دلبران عالم****پیش الف قدت چو نون باد
هر دل که ز عشق توست خالی****از حلقه وصل تو برون باد
لعل تو که هست جان حافظ****دور از لب مردمان دون باد

غزل شماره 108: خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد

خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد****ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد
زلف خاتون ظفر شیفته پرچم توست****دیده فتح ابد عاشق جولان تو باد
ای که انشا عطارد صفت شوکت توست****عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد
طیره جلوه طوبی قد چون سرو تو شد****غیرت خلد برین ساحت بستان تو باد
نه به تنها حیوانات و نباتات و جماد****هر چه در عالم امر است به فرمان تو باد

غزل شماره 109: دیر است که دلدار پیامی نفرستاد

دیر است که دلدار پیامی نفرستاد****ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران****پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد
سوی من وحشی صفت عقل رمیده****آهوروشی کبک خرامی نفرستاد
دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست****و از آن خط چون سلسله دامی نفرستاد
فریاد که آن ساقی شکرلب سرمست****دانست که مخمورم و جامی نفرستاد
چندان که زدم لاف کرامات و مقامات****هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد****گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد

غزل شماره 110: پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد****وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر****ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم****چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوی شما بود****هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
مژگان تو تا تیغ جهان گیر برآورد****بس کشته دل زنده که بر یک دگر افتاد
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات****با دردکشان هر که درافتاد برافتاد
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد****با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد
حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود****بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد

غزل شماره 111: عکس روی تو چو در آینه جام افتاد

عکس روی تو چو در آینه جام افتاد****عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد****این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود****یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید****کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم****اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار****هر که در دایره گردش ایام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ****آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی****کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت****کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است****این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی****زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد

غزل شماره 112: آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد****صبر و آرام تواند به من مسکین داد
وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت****هم تواند کرمش داد من غمگین داد
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم****که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست****آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد
خوش عروسیست جهان از ره صورت لیکن****هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد
بعد از این دست من و دامن سرو و لب جوی****خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد
در کف غصه دوران دل حافظ خون شد****از فراق رخت ای خواجه قوام الدین داد

غزل شماره 113: بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد

بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد****که تاب من به جهان طره فلانی داد
دلم خزانه اسرار بود و دست قضا****درش ببست و کلیدش به دلستانی داد
شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب****به مومیایی لطف توام نشانی داد
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش****که دست دادش و یاری ناتوانی داد
برو معالجه خود کن ای نصیحتگو****شراب و شاهد شیرین که را زیانی داد
گذشت بر من مسکین و با رقیبان گفت****دریغ حافظ مسکین من چه جانی داد

غزل شماره 114: همای اوج سعادت به دام ما افتد

همای اوج سعادت به دام ما افتد****اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه****اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق شود طالع****بود که پرتو نوری به بام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار****کی اتفاق مجال سلام ما افتد
چو جان فدای لبش شد خیال می‌بستم****که قطره‌ای ز زلالش به کام ما افتد
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز****کز این شکار فراوان به دام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی****بود که قرعه دولت به نام ما افتد
ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ****نسیم گلشن جان در مشام ما افتد

غزل شماره 115: درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد****نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان****که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما****بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است****خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال****چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت****بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ****نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد

غزل شماره 116: کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد

کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد****محقق است که او حاصل بصر دارد
چو خامه در ره فرمان او سر طاعت****نهاده‌ایم مگر او به تیغ بردارد
کسی به وصل تو چون شمع یافت پروانه****که زیر تیغ تو هر دم سری دگر دارد
به پای بوس تو دست کسی رسید که او****چو آستانه بدین در همیشه سر دارد
ز زهد خشک ملولم کجاست باده ناب****که بوی باده مدامم دماغ تر دارد
ز باده هیچت اگر نیست این نه بس که تو را****دمی ز وسوسه عقل بی‌خبر دارد
کسی که از ره تقوا قدم برون ننهاد****به عزم میکده اکنون ره سفر دارد
دل شکسته حافظ به خاک خواهد برد****چو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد

غزل شماره 117: دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد

دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد****که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس****که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم****تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله****به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن****مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم****که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم****طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ****که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد

غزل شماره 118: آن کس که به دست جام دارد

آن کس که به دست جام دارد****سلطانی جم مدام دارد
آبی که خضر حیات از او یافت****در میکده جو که جام دارد
سررشته جان به جام بگذار****کاین رشته از او نظام دارد
ما و می و زاهدان و تقوا****تا یار سر کدام دارد
بیرون ز لب تو ساقیا نیست****در دور کسی که کام دارد
نرگس همه شیوه‌های مستی****از چشم خوشت به وام دارد
ذکر رخ و زلف تو دلم را****وردیست که صبح و شام دارد
بر سینه ریش دردمندان****لعلت نمکی تمام دارد
در چاه ذقن چو حافظ ای جان****حسن تو دو صد غلام دارد

غزل شماره 119: دلی که غیب نمای است و جام جم دارد

دلی که غیب نمای است و جام جم دارد****ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
به خط و خال گدایان مده خزینه دل****به دست شاهوشی ده که محترم دارد
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان****غلام همت سروم که این قدم دارد
رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست****نهد به پای قدح هر که شش درم دارد
زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدار****که عقل کل به صدت عیب متهم دارد
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان****کدام محرم دل ره در این حرم دارد
دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل****به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد
مراد دل ز که پرسم که نیست دلداری****که جلوه نظر و شیوه کرم دارد
ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست****که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد

غزل شماره 120: بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد

بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد****بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب****بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد
چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود****ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می‌بینم****کمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد
چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق****به غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد
بیفشان جرعه‌ای بر خاک و حال اهل دل بشنو****که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل****که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد
خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس****که می با دیگری خورده‌ست و با من سر گران دارد
به فتراک ار همی‌بندی خدا را زود صیدم کن****که آفت‌هاست در تاخیر و طالب را زیان دارد
ز سروقد دلجویت مکن محروم چشمم را****بدین سرچشمه‌اش بنشان که خوش آبی روان دارد
ز خوف هجرم ایمن کن اگر امید آن داری****که از چشم بداندیشان خدایت در امان دارد
چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهرآشوب****به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد

غزل شماره 121: هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد****سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است****کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است****که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست****بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را****که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد
چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان****که دوران ناتوانی‌ها بسی زیر زمین دارد
بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است****که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان****که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
و گر گوید نمی‌خواهم چو حافظ عاشق مفلس****بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد

غزل شماره 122: هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد

هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد****خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست****که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای****فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان****نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی****ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت****ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری****که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
غبار راه راهگذارت کجاست تا حافظ****به یادگار نسیم صبا نگه دارد

غزل شماره 123: مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد****نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی****که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور****خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد
محترم دار دلم کاین مگس قندپرست****تا هواخواه تو شد فر همایی دارد
از عدالت نبود دور گرش پرسد حال****پادشاهی که به همسایه گدایی دارد
اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند****درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد
ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق****هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد
نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست****شادی روی کسی خور که صفایی دارد
خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند****و از زبان تو تمنای دعایی دارد

غزل شماره 124: آن که از سنبل او غالیه تابی دارد

آن که از سنبل او غالیه تابی دارد****باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد
از سر کشته خود می‌گذری همچون باد****چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد
ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلف****آفتابیست که در پیش سحابی دارد
چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشک****تا سهی سرو تو را تازه‌تر آبی دارد
غمزه شوخ تو خونم به خطا می‌ریزد****فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد
آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست****روشن است این که خضر بهره سرابی دارد
چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر****ترک مست است مگر میل کبابی دارد
جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤال****ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد
کی کند سوی دل خسته حافظ نظری****چشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد

غزل شماره 125: شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد****بنده طلعت آن باش که آنی دارد
شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی****خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد
چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب****که به امید تو خوش آب روانی دارد
گوی خوبی که برد از تو که خورشید آن جا****نه سواریست که در دست عنانی دارد
دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی****آری آری سخن عشق نشانی دارد
خم ابروی تو در صنعت تیراندازی****برده از دست هر آن کس که کمانی دارد
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز****هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف****هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای****هر بهاری که به دنباله خزانی دارد
مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش****کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد

غزل شماره 126: جان بی جمال جانان میل جهان ندارد

جان بی جمال جانان میل جهان ندارد****هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم****یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است****دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن****ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد
چنگ خمیده قامت می‌خواندت به عشرت****بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز****مست است و در حق او کس این گمان ندارد
احوال گنج قارون کایام داد بر باد****در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان****کان شوخ سربریده بند زبان ندارد
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ****زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد

غزل شماره 127: روشنی طلعت تو ماه ندارد

روشنی طلعت تو ماه ندارد****پیش تو گل رونق گیاه ندارد
گوشه ابروی توست منزل جانم****خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد
تا چه کند با رخ تو دود دل من****آینه دانی که تاب آه ندارد
شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت****چشم دریده ادب نگاه ندارد
دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری****جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
رطل گرانم ده ای مرید خرابات****شادی شیخی که خانقاه ندارد
خون خور و خامش نشین که آن دل نازک****طاقت فریاد دادخواه ندارد
گو برو و آستین به خون جگر شوی****هر که در این آستانه راه ندارد
نی من تنها کشم تطاول زلفت****کیست که او داغ آن سیاه ندارد
حافظ اگر سجده تو کرد مکن عیب****کافر عشق ای صنم گناه ندارد

غزل شماره 128: نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد****بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش****عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم****آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او****اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد
در خیال این همه لعبت به هوس می‌بازم****بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد****ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر****سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد
جام مینایی می سد ره تنگ دلیست****منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است****هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار****خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد

غزل شماره 129: اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد

اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد****نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر****چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک****که کس نبود که دستی از این دغا ببرد
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو****مباد کآتش محرومی آب ما ببرد
دل ضعیفم از آن می‌کشد به طرف چمن****که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد
طبیب عشق منم باده ده که این معجون****فراغت آرد و اندیشه خطا ببرد
بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت****مگر نسیم پیامی خدای را ببرد

غزل شماره 130: سحر بلبل حکایت با صبا کرد

سحر بلبل حکایت با صبا کرد****که عشق روی گل با ما چه‌ها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد****و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
غلام همت آن نازنینم****که کار خیر بی روی و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالم****که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
گر از سلطان طمع کردم خطا بود****ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی****که درد شب نشینان را دوا کرد
نقاب گل کشید و زلف سنبل****گره بند قبای غنچه وا کرد
به هر سو بلبل عاشق در افغان****تنعم از میان باد صبا کرد
بشارت بر به کوی می فروشان****که حافظ توبه از زهد ریا کرد
وفا از خواجگان شهر با من****کمال دولت و دین بوالوفا کرد

غزل شماره 131: بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد

بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد****هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد****که خاک میکده عشق را زیارت کرد
مقام اصلی ما گوشه خرابات است****خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد
بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل****بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابی****کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز****نظر به دردکشان از سر حقارت کرد
به روی یار نظر کن ز دیده منت دار****که کار دیده نظر از سر بصارت کرد
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ****اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد

غزل شماره 132: به آب روشن می عارفی طهارت کرد

به آب روشن می عارفی طهارت کرد****علی الصباح که میخانه را زیارت کرد
همین که ساغر زرین خور نهان گردید****هلال عید به دور قدح اشارت کرد
خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد****به آب دیده و خون جگر طهارت کرد
امام خواجه که بودش سر نماز دراز****به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد
دلم ز حلقه زلفش به جان خرید آشوب****چه سود دید ندانم که این تجارت کرد
اگر امام جماعت طلب کند امروز****خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد

غزل شماره 133: صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد****بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه****زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان****دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد
این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت****و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد
ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم****زان چه آستین کوته و دست دراز کرد
صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت****عشقش به روی دل در معنی فراز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید****شرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد
ای کبک خوش خرام کجا می‌روی بایست****غره مشو که گربه زاهد نماز کرد
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل****ما را خدا ز زهد ریا بی‌نیاز کرد

غزل شماره 134: بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد

بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد****باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
طوطی ای را به خیال شکری دل خوش بود****ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد
قره العین من آن میوه دل یادش باد****که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد
ساروان بار من افتاد خدا را مددی****که امید کرمم همره این محمل کرد
روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار****چرخ فیروزه طربخانه از این کهگل کرد
آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ****در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد
نزدی شاه رخ و فوت شد امکان حافظ****چه کنم بازی ایام مرا غافل کرد

غزل شماره 135: چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد****نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد
به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد****بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین****نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد
چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن****که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت****بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد
صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل****فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ****طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد

غزل شماره 136: دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد

دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد****تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم****این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست****به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت****نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
سروبالای من آن گه که درآید به سماع****چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد
نظر پاک تواند رخ جانان دیدن****که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست****حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن****روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف****تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
بجز ابروی تو محراب دل حافظ نیست****طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد

غزل شماره 137: دل از من برد و روی از من نهان کرد

دل از من برد و روی از من نهان کرد****خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود****خیالش لطف‌های بی‌کران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم****که با ما نرگس او سرگران کرد
که را گویم که با این درد جان سوز****طبیبم قصد جان ناتوان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من****صراحی گریه و بربط فغان کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است****که درد اشتیاقم قصد جان کرد
میان مهربانان کی توان گفت****که یار ما چنین گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی****که تیر چشم آن ابروکمان کرد

غزل شماره 138: یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد

یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد****به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که می‌زد رقم خیر و قبول****بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد
کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک****رهنمونیم به پای علم داد نکرد
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد****ناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر****آشیان در شکن طره شمشاد نکرد
شاید ار پیک صبا از تو بیاموزد کار****زان که چالاکتر از این حرکت باد نکرد
کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد****هر که اقرار بدین حسن خداداد نکرد
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق****که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد
غزلیات عراقیست سرود حافظ****که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد

غزل شماره 139: رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد

رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد****صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
سیل سرشک ما ز دلش کین به درنبرد****در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد
یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار****کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد
ماهی و مرغ دوش ز افغان من نخفت****وان شوخ دیده بین که سر از خواب برنکرد
می‌خواستم که میرمش اندر قدم چو شمع****او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
جانا کدام سنگ‌دل بی‌کفایتیست****کو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد
کلک زبان بریده حافظ در انجمن****با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد

غزل شماره 140: دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد****یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت****یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم****چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
شوخی مکن که مرغ دل بی‌قرار من****سودای دام عاشقی از سر به درنکرد
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من****کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع****او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد

غزل شماره 141: دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد****چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت****آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار****طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر****وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب****نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد این دایره مینایی****کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت****یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

غزل شماره 142: دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد

دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد****شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد
آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنید****تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد
مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق****راه مستانه زد و چاره مخموری کرد
نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود****آن چه با خرقه زاهد می انگوری کرد
غنچه گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت****مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد
حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود****عرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد

غزل شماره 143: سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد****وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است****طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش****کو به تایید نظر حل معما می‌کرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست****و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم****گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود****او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد
این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا****سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند****جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید****دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست****گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد

غزل شماره 144: به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد

به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد****که خاک میکده کحل بصر توانی کرد
مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر****بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد
گل مراد تو آن گه نقاب بگشاید****که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد
گدایی در میخانه طرفه اکسیریست****گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد
به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی****که سودها کنی ار این سفر توانی کرد
تو کز سرای طبیعت نمی‌روی بیرون****کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی****غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور****به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد
ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی****طمع مدار که کار دگر توانی کرد
دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی****چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد
گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ****به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد

غزل شماره 145: چه مستیست ندانم که رو به ما آورد

چه مستیست ندانم که رو به ما آورد****که بود ساقی و این باده از کجا آورد
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر****که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن****که باد صبح نسیم گره گشا آورد
رسیدن گل و نسرین به خیر و خوبی باد****بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد
صبا به خوش خبری هدهد سلیمان است****که مژده طرب از گلشن سبا آورد
علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیست****برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ****چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم****که حمله بر من درویش یک قبا آورد
فلک غلامی حافظ کنون به طوع کند****که التجا به در دولت شما آورد

غزل شماره 146: صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد

صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد****دل شوریده ما را به بو در کار می‌آورد
من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم****که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می‌آورد
فروغ ماه می‌دیدم ز بام قصر او روشن****که رو از شرم آن خورشید در دیوار می‌آورد
ز بیم غارت عشقش دل پرخون رها کردم****ولی می‌ریخت خون و ره بدان هنجار می‌آورد
به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بی‌گه****کز آن راه گران قاصد خبر دشوار می‌آورد
سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود****اگر تسبیح می‌فرمود اگر زنار می‌آورد
عفاالله چین ابرویش اگر چه ناتوانم کرد****به عشوه هم پیامی بر سر بیمار می‌آورد
عجب می‌داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه****ولی منعش نمی‌کردم که صوفی وار می‌آورد

غزل شماره 147: نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد

نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد****که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
به مطربان صبوحی دهیم جامه چاک****بدین نوید که باد سحرگهی آورد
بیا بیا که تو حور بهشت را رضوان****در این جهان ز برای دل رهی آورد
همی‌رویم به شیراز با عنایت بخت****زهی رفیق که بختم به همرهی آورد
به جبر خاطر ما کوش کاین کلاه نمد****بسا شکست که با افسر شهی آورد
چه ناله‌ها که رسید از دلم به خرمن ماه****چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد
رساند رایت منصور بر فلک حافظ****که التجا به جناب شهنشهی آورد

غزل شماره 148: یارم چو قدح به دست گیرد

یارم چو قدح به دست گیرد****بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت****کو محتسبی که مست گیرد
در بحر فتاده‌ام چو ماهی****تا یار مرا به شست گیرد
در پاش فتاده‌ام به زاری****آیا بود آن که دست گیرد
خرم دل آن که همچو حافظ****جامی ز می الست گیرد

غزل شماره 149: دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد

دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد****ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد
خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو****که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد
بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین****که فکری در درون ما از این بهتر نمی‌گیرد
صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند****عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی‌گیرد
من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی****که پیر می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرد
از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش****که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی‌گیرد
سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز****برو کاین وعظ بی‌معنی مرا در سر نمی‌گیرد
نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است****دلش بس تنگ می‌بینم مگر ساغر نمی‌گیرد
میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلس****زبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیرد
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را****که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد
سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است****چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گیرد
من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار****اگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرد
خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت****دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد
بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم****که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی‌گیرد

غزل شماره 150: ساقی ار باده از این دست به جام اندازد

ساقی ار باده از این دست به جام اندازد****عارفان را همه در شرب مدام اندازد
ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال****ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد
ای خوشا دولت آن مست که در پای حریف****سر و دستار نداند که کدام اندازد
زاهد خام که انکار می و جام کند****پخته گردد چو نظر بر می خام اندازد
روز در کسب هنر کوش که می خوردن روز****دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد
آن زمان وقت می صبح فروغ است که شب****گرد خرگاه افق پرده شام اندازد
باده با محتسب شهر ننوشی زنهار****بخورد باده‌ات و سنگ به جام اندازد
حافظا سر ز کله گوشه خورشید برآر****بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد

غزل شماره 151: دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد

دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد****به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی‌ارزد
به کوی می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند****زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد
رقیبم سرزنش‌ها کرد کز این باب رخ برتاب****چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی‌ارزد
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است****کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی‌ارزد
چه آسان می‌نمود اول غم دریا به بوی سود****غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد
تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی****که شادی جهان گیری غم لشکر نمی‌ارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذر****که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی‌ارزد

غزل شماره 152: در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد****عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت****عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد****برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز****دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند****دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت****دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت****که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

غزل شماره 153: سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد

سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد****به دست مرحمت یارم در امیدواران زد
چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست****برآمد خنده خوش بر غرور کامگاران زد
نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست****گره بگشود از ابرو و بر دل‌های یاران زد
من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست****که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاری****کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد
خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین****خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد
در آب و رنگ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم****چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد
منش با خرقه پشمین کجا اندر کمند آرم****زره مویی که مژگانش ره خنجرگزاران زد
شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور****که جود بی‌دریغش خنده بر ابر بهاران زد
از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد****زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد
ز شمشیر سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید****که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد
دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل****که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد
نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است****بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد

غزل شماره 154: راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد****شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن****گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
قد خمیده ما سهلت نماید اما****بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی****جام می مغانه هم با مغان توان زد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان****ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند****عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
گر دولت وصالت خواهد دری گشودن****سرها بدین تخیل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است****چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست****گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد
حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی****باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد

غزل شماره 155: اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزد

اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزد****ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
و گر به رهگذری یک دم از وفاداری****چو گرد در پی اش افتم چو باد بگریزد
و گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس****ز حقه دهنش چون شکر فروریزد
من آن فریب که در نرگس تو می‌بینم****بس آب روی که با خاک ره برآمیزد
فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست****کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز****هزار بازی از این طرفه‌تر برانگیزد
بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ****که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد

غزل شماره 156: به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد

به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد****تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده‌اند****کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز****به یار یک جهت حق گزار ما نرسد
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی****به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند****یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد
دریغ قافله عمر کان چنان رفتند****که گردشان به هوای دیار ما نرسد
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش****که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را****غبار خاطری از ره گذار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او****به سمع پادشه کامگار ما نرسد

غزل شماره 157: هر که را با خط سبزت سر سودا باشد

هر که را با خط سبزت سر سودا باشد****پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد
من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم****داغ سودای توام سر سویدا باشد
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر****کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
از بن هر مژه‌ام آب روان است بیا****اگرت میل لب جوی و تماشا باشد
چون گل و می دمی از پرده برون آی و درآ****که دگرباره ملاقات نه پیدا باشد
ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد****کاندر این سایه قرار دل شیدا باشد
چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری****سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد

غزل شماره 158: من و انکار شراب این چه حکایت باشد

من و انکار شراب این چه حکایت باشد****غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
تا به غایت ره میخانه نمی‌دانستم****ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز****تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است****عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
من که شب‌ها ره تقوا زده‌ام با دف و چنگ****این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند****پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
دوش از این غصه نخفتم که رفیقی می‌گفت****حافظ ار مست بود جای شکایت باشد

غزل شماره 159: نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد

نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد****ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی****شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
خوش بود گر محک تجربه آید به میان****تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب****ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست****عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
غم دنیی دنی چند خوری باده بخور****حیف باشد دل دانا که مشوش باشد
دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش****گر شرابش ز کف ساقی مه وش باشد

غزل شماره 160: خوش است خلوت اگر یار یار من باشد

خوش است خلوت اگر یار یار من باشد****نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم****که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
روا مدار خدایا که در حریم وصال****رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
همای گو مفکن سایه شرف هرگز****در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل****توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
هوای کوی تو از سر نمی‌رود آری****غریب را دل سرگشته با وطن باشد
به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ****چو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد

غزل شماره 161: کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد****یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار****صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل****شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز****نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند****در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود****کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر****کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد

غزل شماره 162: خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد

خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد****که در دستت بجز ساغر نباشد
زمان خوشدلی دریاب و در یاب****که دایم در صدف گوهر نباشد
غنیمت دان و می خور در گلستان****که گل تا هفته دیگر نباشد
ایا پرلعل کرده جام زرین****ببخشا بر کسی کش زر نباشد
بیا ای شیخ و از خمخانه ما****شرابی خور که در کوثر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرس مایی****که علم عشق در دفتر نباشد
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند****که حسنش بسته زیور نباشد
شرابی بی خمارم بخش یا رب****که با وی هیچ درد سر نباشد
من از جان بنده سلطان اویسم****اگر چه یادش از چاکر نباشد
به تاج عالم آرایش که خورشید****چنین زیبنده افسر نباشد
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ****که هیچش لطف در گوهر نباشد

غزل شماره 163: گل بی رخ یار خوش نباشد

گل بی رخ یار خوش نباشد****بی باده بهار خوش نباشد
طرف چمن و طواف بستان****بی لاله عذار خوش نباشد
رقصیدن سرو و حالت گل****بی صوت هزار خوش نباشد
با یار شکرلب گل اندام****بی بوس و کنار خوش نباشد
هر نقش که دست عقل بندد****جز نقش نگار خوش نباشد
جان نقد محقر است حافظ****از بهر نثار خوش نباشد

غزل شماره 164: نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد****عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد****چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل****تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر****مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی****مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید****از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت****که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود****چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود****قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد

غزل شماره 165: مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد

مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد****قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت****مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند****هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش****که ساز شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم****کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی****دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظ****که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد

غزل شماره 166: روز هجران و شب فرقت یار آخر شد

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد****زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود****عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل****نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
صبح امید که بد معتکف پرده غیب****گو برون آی که کار شب تار آخر شد
آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل****همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز****قصه غصه که در دولت یار آخر شد
ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد****که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد
در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را****شکر کان محنت بی‌حد و شمار آخر شد

غزل شماره 167: ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد****دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت****به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا****فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبه‌ام می‌نشاند اکنون دوست****گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست و جام اسکندر****به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور****که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا****که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود****که علم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد
چو زر عزیز وجود است نظم من آری****قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید****چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد

غزل شماره 168: گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد****بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم****شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان****بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد
رواست در بر اگر می‌تپد کبوتر دل****که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل****چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم****که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
فغان که در طلب گنج نامه مقصود****شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور****بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر****در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد

غزل شماره 169: یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد****دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست****خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی****حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاست****تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار****مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند****کس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست****عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت****کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش****از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد

غزل شماره 170: زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد

زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد****از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
صوفی مجلس که دی جام و قدح می‌شکست****باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب****باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
مغبچه‌ای می‌گذشت راه زن دین و دل****در پی آن آشنا از همه بیگانه شد
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت****چهره خندان شمع آفت پروانه شد
گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت****قطره باران ما گوهر یک دانه شد
نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری****حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد
منزل حافظ کنون بارگه پادشاست****دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد

غزل شماره 171: دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد

دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد****کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
خاک وجود ما را از آب دیده گل کن****ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد
این شرح بی‌نهایت کز زلف یار گفتند****حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد
عیبم بپوش زنهار ای خرقه می آلود****کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد
امروز جای هر کس پیدا شود ز خوبان****کان ماه مجلس افروز اندر صدارت آمد
بر تخت جم که تاجش معراج آسمان است****همت نگر که موری با آن حقارت آمد
از چشم شوخش ای دل ایمان خود نگه دار****کان جادوی کمانکش بر عزم غارت آمد
آلوده‌ای تو حافظ فیضی ز شاه درخواه****کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد
دریاست مجلس او دریاب وقت و در یاب****هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد

غزل شماره 172: عشق تو نهال حیرت آمد

عشق تو نهال حیرت آمد****وصل تو کمال حیرت آمد
بس غرقه حال وصل کآخر****هم بر سر حال حیرت آمد
یک دل بنما که در ره او****بر چهره نه خال حیرت آمد
نه وصل بماند و نه واصل****آن جا که خیال حیرت آمد
از هر طرفی که گوش کردم****آواز سؤال حیرت آمد
شد منهزم از کمال عزت****آن را که جلال حیرت آمد
سر تا قدم وجود حافظ****در عشق نهال حیرت آمد

غزل شماره 173: در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد****حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار****کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند****موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم****شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
ای عروس هنر از بخت شکایت منما****حجله حسن بیارای که داماد آمد
دلفریبان نباتی همه زیور بستند****دلبر ماست که با حسن خداداد آمد
زیر بارند درختان که تعلق دارند****ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان****تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد

غزل شماره 174: مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد

مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد****هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد
برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز****که سلیمان گل از باد هوا بازآمد
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن****تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد
مردمی کرد و کرم لطف خداداد به من****کان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح****داغ دل بود به امید دوا بازآمد
چشم من در ره این قافله راه بماند****تا به گوش دلم آواز درا بازآمد
گر چه حافظ در رنجش زد و پیمان بشکست****لطف او بین که به لطف از در ما بازآمد

غزل شماره 175: صبا به تهنیت پیر می فروش آمد

صبا به تهنیت پیر می فروش آمد****که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای****درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار****که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش****که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع****به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد****چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد
چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس****سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد
ز خانقاه به میخانه می‌رود حافظ****مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد

غزل شماره 176: سحرم دولت بیدار به بالین آمد

سحرم دولت بیدار به بالین آمد****گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام****تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای****که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
گریه آبی به رخ سوختگان بازآورد****ناله فریادرس عاشق مسکین آمد
مرغ دل باز هوادار کمان ابرویست****ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست****که به کام دل ما آن بشد و این آمد
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار****گریه‌اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل****عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد

غزل شماره 177: نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند****نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست****کلاه داری و آیین سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن****که دوست خود روش بنده پروری داند
غلام همت آن رند عافیت سوزم****که در گداصفتی کیمیاگری داند
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی****وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
بباختم دل دیوانه و ندانستم****که آدمی بچه‌ای شیوه پری داند
هزار نکته باریکتر ز مو این جاست****نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا****که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد****جهان بگیرد اگر دادگستری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه****که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

غزل شماره 178: هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند****وان که این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن****شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت****دلق ما بود که در خانه خمار بماند
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد****قصه ماست که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم****آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت****جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس****شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر****یادگاری که در این گنبد دوار بماند
داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید****خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد****که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند
به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی****شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند

غزل شماره 179: رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند****چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم****رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پرده دار به شمشیر می‌زند همه را****کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است****چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود****که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه****که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
توانگرا دل درویش خود به دست آور****که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر****که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ****که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند

غزل شماره 180: ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند

ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند****مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند
طوبی ز قامت تو نیارد که دم زند****زین قصه بگذرم که سخن می‌شود بلند
خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون****دل در وفای صحبت رود کسان مبند
گر جلوه می‌نمایی و گر طعنه می‌زنی****ما نیستیم معتقد شیخ خودپسند
ز آشفتگی حال من آگاه کی شود****آن را که دل نگشت گرفتار این کمند
بازار شوق گرم شد آن سروقد کجاست****تا جان خود بر آتش رویش کنم سپند
جایی که یار ما به شکرخنده دم زند****ای پسته کیستی تو خدا را به خود مخند
حافظ چو ترک غمزه ترکان نمی‌کنی****دانی کجاست جای تو خوارزم یا خجند

غزل شماره 181: بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند

بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند****که به بالای چمان از بن و بیخم برکند
حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشا****که به رقص آوردم آتش رویت چو سپند
هیچ رویی نشود آینه حجله بخت****مگر آن روی که مالند در آن سم سمند
گفتم اسرار غمت هر چه بود گو می‌باش****صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند
مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیاد****شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند
من خاکی که از این در نتوانم برخاست****از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
باز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ****زان که دیوانه همان به که بود اندر بند

غزل شماره 182: حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند****محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید****هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب****فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست****بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر****تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو****نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
ای گدایان خرابات خدا یار شماست****چشم انعام مدارید ز انعامی چند
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش****که مگو حال دل سوخته با خامی چند
حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت****کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند

غزل شماره 183: دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند****واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند****باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی****آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال****که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب****مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد****که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد****اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود****که ز بند غم ایام نجاتم دادند

غزل شماره 184: دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند****گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت****با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید****قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه****چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد****صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع****آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب****تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

غزل شماره 185: نقدها را بود آیا که عیاری گیرند

نقدها را بود آیا که عیاری گیرند****تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
مصلحت دید من آن است که یاران همه کار****بگذارند و خم طره یاری گیرند
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی****گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند
قوت بازوی پرهیز به خوبان مفروش****که در این خیل حصاری به سواری گیرند
یا رب این بچه ترکان چه دلیرند به خون****که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند
رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد****خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند
حافظ ابنای زمان را غم مسکینان نیست****زین میان گر بتوان به که کناری گیرند

غزل شماره 186: گر می فروش حاجت رندان روا کند

گر می فروش حاجت رندان روا کند****ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا****غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
حقا کز این غمان برسد مژده امان****گر سالکی به عهد امانت وفا کند
گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم****نسبت مکن به غیر که این‌ها خدا کند
در کارخانه‌ای که ره عقل و فضل نیست****فهم ضعیف رای فضولی چرا کند
مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد****وان کو نه این ترانه سراید خطا کند
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت****یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت****عیسی دمی کجاست که احیای ما کند

غزل شماره 187: دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند****نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش****که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند****هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک****چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار****که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
ز بخت خفته ملولم بود که بیداری****به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند
بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد****مگر دلالت این دولتش صبا بکند

غزل شماره 188: مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند****که اعتراض بر اسرار علم غیب کند
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه****که هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند
ز عطر حور بهشت آن نفس برآید بوی****که خاک میکده ما عبیر جیب کند
چنان زند ره اسلام غمزه ساقی****که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند
کلید گنج سعادت قبول اهل دل است****مباد آن که در این نکته شک و ریب کند
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد****که چند سال به جان خدمت شعیب کند
ز دیده خون بچکاند فسانه حافظ****چو یاد وقت زمان شباب و شیب کند

غزل شماره 189: طایر دولت اگر باز گذاری بکند

طایر دولت اگر باز گذاری بکند****یار بازآید و با وصل قراری بکند
دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند****بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من****هاتف غیب ندا داد که آری بکند
کس نیارد بر او دم زند از قصه ما****مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
داده‌ام باز نظر را به تذروی پرواز****بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی****مردی از خویش برون آید و کاری بکند
کو کریمی که ز بزم طربش غمزده‌ای****جرعه‌ای درکشد و دفع خماری بکند
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب****بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
حافظا گر نروی از در او هم روزی****گذری بر سرت از گوشه کناری بکند

غزل شماره 190: کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند

کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند****ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند
قاصد منزل سلمی که سلامت بادش****چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند
امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند****گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز****که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد****قدر یک ساعته عمری که در او داد کند
حالیا عشوه ناز تو ز بنیادم برد****تا دگرباره حکیمانه چه بنیاد کند
گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنیست****فکر مشاطه چه با حسن خداداد کند
ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز****خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند

غزل شماره 191: آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند****بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی****وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او****نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند
گفتم گره نگشوده‌ام زان طره تا من بوده‌ام****گفتا منش فرموده‌ام تا با تو طراری کند
پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده‌است بو****از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
چون من گدای بی‌نشان مشکل بود یاری چنان****سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند
زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم****از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند
شد لشکر غم بی عدد از بخت می‌خواهم مدد****تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند
با چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ او****کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند

غزل شماره 192: سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند

سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند****همدم گل نمی‌شود یاد سمن نمی‌کند
دی گله‌ای ز طره‌اش کردم و از سر فسوس****گفت که این سیاه کج گوش به من نمی‌کند
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او****زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند
پیش کمان ابرویش لابه همی‌کنم ولی****گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند
با همه <acronym title="عطر">عطف</acronym> دامنت آیدم از صبا عجب****کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی‌کند
چون ز نسیم می‌شود زلف بنفشه پرشکن****وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی‌کند
دل به امید روی او همدم جان نمی‌شود****جان به هوای کوی او خدمت تن نمی‌کند
ساقی سیم ساق من گر همه درد می‌دهد****کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی‌کند
دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر****بی مدد سرشک من در عدن نمی‌کند
کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند****تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی‌کند

غزل شماره 193: در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند

در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند****من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی****عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست****ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا****ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم****آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد****که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ****عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار****ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد****عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد****دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان****بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند

غزل شماره 194: سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند****پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند****ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند****نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند****رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند
ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند****ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد****ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند****بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند****که با این درد اگر دربند درمانند درمانند

غزل شماره 195: غلام نرگس مست تو تاجدارانند

غلام نرگس مست تو تاجدارانند****خراب باده لعل تو هوشیارانند
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز****و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر****که از یمین و یسارت چه سوگوارانند
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین****که از تطاول زلفت چه بی‌قرارانند
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو****که مستحق کرامت گناهکارانند
نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس****که عندلیب تو از هر طرف هزارانند
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من****پیاده می‌روم و همرهان سوارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن****مرو به صومعه کان جا سیاه کارانند
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد****که بستگان کمند تو رستگارانند

غزل شماره 196: آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند****آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی****باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد****هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست****آن به که کار خود به عنایت رها کنند
بی معرفت مباش که در من یزید عشق****اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود****تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار****صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب****بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم****ترسم برادران غیورش قبا کنند
بگذر به کوی میکده تا زمره حضور****اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان****خیر نهان برای رضای خدا کنند
حافظ دوام وصل میسر نمی‌شود****شاهان کم التفات به حال گدا کنند

غزل شماره 197: شاهدان گر دلبری زین سان کنند

شاهدان گر دلبری زین سان کنند****زاهدان را رخنه در ایمان کنند
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد****گلرخانش دیده نرگسدان کنند
ای جوان سروقد گویی ببر****پیش از آن کز قامتت چوگان کنند
عاشقان را بر سر خود حکم نیست****هر چه فرمان تو باشد آن کنند
پیش چشمم کمتر است از قطره‌ای****این حکایت‌ها که از طوفان کنند
یار ما چون گیرد آغاز سماع****قدسیان بر عرش دست افشان کنند
مردم چشمم به خون آغشته شد****در کجا این ظلم بر انسان کنند
خوش برآ با غصه‌ای دل کاهل راز****عیش خوش در بوته هجران کنند
سر مکش حافظ ز آه نیم شب****تا چو صبحت آینه رخشان کنند

غزل شماره 198: گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند

گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند****گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند
گفتم خراج مصر طلب می‌کند لبت****گفتا در این معامله کمتر زیان کنند
گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه****گفت این حکایتیست که با نکته دان کنند
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین****گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند
گفتم هوای میکده غم می‌برد ز دل****گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است****گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند
گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود****گفتا به بوسه شکرینش جوان کنند
گفتم که خواجه کی به سر حجله می‌رود****گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند
گفتم دعای دولت او ورد حافظ است****گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند

غزل شماره 199: واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند****چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس****توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند
گوییا باور نمی‌دارند روز داوری****کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان****کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان****می‌دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند
حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد****زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی****کاندر آن جا طینت آدم مخمر می‌کنند
صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت****قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنند

غزل شماره 200: دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند

دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند****پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند
ناموس عشق و رونق عشاق می‌برند****عیب جوان و سرزنش پیر می‌کنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز****باطل در این خیال که اکسیر می‌کنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید****مشکل حکایتیست که تقریر می‌کنند
ما از برون در شده مغرور صد فریب****تا خود درون پرده چه تدبیر می‌کنند
تشویش وقت پیر مغان می‌دهند باز****این سالکان نگر که چه با پیر می‌کنند
صد ملک دل به نیم نظر می‌توان خرید****خوبان در این معامله تقصیر می‌کنند
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست****قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر****کاین کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب****چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند

بعدی

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 19
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 503
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 6,171
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 8,049
  • بازدید ماه : 16,260
  • بازدید سال : 256,136
  • بازدید کلی : 5,869,693