زندگانی حضرت امام محمد باقر(ع)ب4
درباره زن
فرمود زن نباید خود را واگذارد بلکه باید خود را بیاراید و زینت کند اگرچه به گردنبندی باشد یا به حنای کمی باشد خضاب نماید اگرچه سالخورده باشد.
و امام جعفر صادق علیهالسلام از پدرش حضرت باقر علیهالسلام فرمود هر کس به ما محبتش زیاد باشد پیروی از ما میکند و دوستیش نسبت به آنچه ما دوست داریم دوست دارد مثلا زن و شیرینی را دوست خواهد داشت که آنها نعمت خداوند میباشند.
مردی از طریقه ازدواج زنی با امام خود مشورت کرد فرمود نعم انما یشتریها باغلی الثمن.
پرسید زنی را که میخواهم بگیرم میتوانم ببینم فرمود بلی جز آن نیست که آن را به گرانترین قیمت میخرد و منظور امام این است که چون بینی بهتر اهتمام در کار خود میکنی و در محافظت آن میکوشی چون زندگی با زن به قیمت جان شخص تمام میشود باید رعایت همه شئون زندگی مشترک را نمود.
و در روایت دیگر میفرماید برای شیر دادن فرزندان خود زنان خوشگل و خوش صورت را انتخاب نمائید از زنان زشت و کریهالمنظر خودداری نمائید که زشتی و زیبائی در شیر او اثری به سزا دارد.
استرضع لولدک بلبن الحسان و ایاک و القباح فان اللبن قد بعدی (وسائل الشیعه)
قال (ع) هل یعطف الغنی علی الفقیر و یتجاوز المحسن عن المسیء و یتواسون؟ قیل لا فقال لیس هؤلاء من الشیعه الشیعه من یفعل هذا
به آن حضرت گفتند پیروان شما زیادند فرمود آیا ثروتمندان بر تنگدستان مهربانی و بخشش میکنند - آیا نیکوکاران از بدکاران میگذرند آیا مراسم بردباری و برابری اسلامی را به جا میآورند - گفتند نه فرمود اینان پیروان ما نیستند - شیعه آن کسی است که دارای این فضایل نفسانی باشد.
[صفحه 281]
قال (ع) قم بالحق و اعتزل ما لا یعینک و تجنب عدوک و احذر صدیقک من الاقوام الا لامین من خشی الله و لا تصحب الفاجر و تطلعه علی سرک و استشرفی امرک الذین یخشون الله
فرمود حق را به پای دار - آنچه سود نرساندت واگذار - از دشمن دوری کن - از دوستان بپرهیز مگر آنان که درست کار و خداپرست باشند با بزهکاران رفاقت مکن و از راه خود آگاهشان ساز در کار خود با کسانی مشورت کن که از خدا بترسند.
قال (ع) اعرف الموده فی قلب اخیک بما له فی قلبک
دوستی برادر ایمانی خود را به همان اندازه که آنها را دوست داری بشناس.
قال (ع) لابنه جعفر - اصبر نفسک علی الحق فانه منع شیئا فی حق اعطی فی باطل مثلیه
فرمود نفس خود را وادارد که بر تلخی حق شکیبا باشد که «الحق مر» و هر آن کس که از حق چیزی نپذیرد ناگزیر به باطل باید تن در دهد.
قال (ع) الایمان حب و بغض
ایمان دوستی و دشمنی بیش نیست - دوستی با حق دشمنی با باطل.
قال (ع) ان هذه الدنیا یعطاها البر و الفاجر و ان هذا الدین لا یعطیه الله الا اهل خاصه
خداوند دنیا را به همه اشخاص بد و خوب میدهد اما دین را جز به مردان روشن ضمیر نمیبخشد زیرا دنیا رحمت است که شامل همه میگردد و دین نعمت است که به خواص اعطا میفرماید.
قال (ع) ان الله یعطی الدنیا من یحب و یبغض و لا یعطی دینه الا من یحب
خداوند دنیا را به دوست و دشمن میدهد ولی دین را فقط به دوستان میبخشد که قدر دین را بدانند.
قال (ع) ایاک و الکسل و الضجر فانهما مفتاح الشر من کسل لم یؤد حقا و من ضجر لم یصبر علی حق
زنهار که سست اراده و کمحوصله نباشی - این دو عادت زشت کلید هر بدی است سستی اراده حق را ادا نمیکند و کمی حوصله شکیبائی بر تکمیل کاری ندارد.
[صفحه 282]
قال (ع) لا تسیرن و انت حاف و لا تنزلن عن دابتک لیلا الا و رجلاک فی خف و لا تبولن فی نفق و لا تذوقن بقله و لا تشمها حتی تعلم ما هی و لا تشرب من سقاء حتی تعرف ما فیه و لا تسیرن الا مع من تعرف و احذر من لا تعرف
مردی از پیروانش عازم سفر بود شرفیاب شد تا با عرض رخصت دستور سفر بگیرد. فرمود برهنهپا راه مرو - شب بدون کفش از مرکب پیاده مشو - در سوراخ زمین بول نکن سبزی و گیاهی را که نمیشناسی نخور و از کاسهای که نمیدانی چه چیز در آن است ننوش جز با کسی که میشناسی راه مرو - بترس و هشدار باش از آنکه نمیشناسی.
قال (ع) من لم یجعل الله فی نفسه واعظا فان مواعظ الناس لن تغنی عنه شیئا [59].
کسی که خداوند در دلش واعظی قرار نداده پند و اندرز دیگران در او اثری ندارد.
قال (ع) البشر الحسن و طلاقة الوجه مکسبة للمحبة و قربة من الله و عبوس الوجه و سوء البشر مکسبة للمقت و بعد من الله [60].
بشاشت چهره و خوشروئی دوستان را زیاد میکند و به خدا نزدیک میسازد و صورت عبوس و بدخو دشمنی میانگیزد و بنده را از خدا دور میسازد.
قال (ع) ثلاثة من مکارم الدنیا و الاخره ان تعفو عن ظلمک و تصل من قطعک و تحلم اذا جهل علیک
سه چیز در دنیا و آخرت نشانه بزرگی است اول کسی را که بر تو ستم کرده ببخشی دوم با کسی که رشته دوستی را با تو قطع میکند تو پیوند کنی سوم اگر نادانی بر تو جسارت کند بردباری نمائی.
اگر با تو نسازد دشمن ای دوست
تو میباید که با دشمن بسازی
گرت رنجی رسد مخراش و مخروش
توکل کن به لطف بینیازی
و گرنه چند روزی صبر میکن
نه او ماند نه تو نه فخر رازی
قال (ع) اربع من کنوز البر کتمان الحاجة - و کتمان الصدقة - و کتمان الوجع و کتمان المصیبة
چهار چیز از گنجهای گرانبهاست - اول پنهان داشتن نیاز و احتیاج - دوم پنهان داشتن دردها - سوم پنهان داشتن خوبیهای خود - چهارم پنهان داشتن مصائب و مشکلات.
[صفحه 283]
قال (ع) الحیا و الایمان مقرونان فی قرن فاذا ذهب احدهما تبعه صاحبه
شرم و ایمان به یک ریسمان بسته شدهاند اگر یکی رفت دیگری هم میرود.
هیچ چیزی به چیز دیگر نیامیخت که بهتر از بردباری با سه کس باشد چون حلم و علم با هم آمیخت نتایج سودمندی میدهد:
آن کس که زبانی راستگو دارد کردارش پاک است و هر که را اندیشه و نیتی نیکوست روزیش زیاد شود و هر که به خانواده و زیردستانش نیکی کند عمرش زیاد میگردد.
قال (ع) من صدق لسانه زکی عمله و من حسنت نیته زید فی رزقه و من حسن بره باهله یزید فی عمره [61].
راست رو تا که به سرمنزل مقصود رسی
تیر تا راست نگردید به مقصد نرسید
قال (ع) ان هذا اللسان مفتاح کل خیر و شر - ینبغی للمؤمن ان یختم علی لسانه کما یختم علی ذهبه و فضته فان رسول الله (ص) قال رحم الله مؤمنا امسک لسانه من کل شر فان ذلک صدقة منه علی نفسه ثم قال لا یسلم احد من الذنوب حتی یخزن لسانه
زبان کلید هر بد و نیکی است - مؤمن باید بر زبان خویشتن قفل زند - همچنان که بر طلا و نقره خود قفل میزند زیرا پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود خداوند بیامرزد مؤمنی را که زبانش را از هر گفتار بدی نگهدارد و نگهداری زبان صدقهای است که بر خود روا میدارد سپس فرمود تا کسی زبان خود را حفظ نکند از گناه ایمن نیست.
قال (ع) ان الله یبغض الفاحش المتفحش
خدای پاک هرزهگویان را دوست ندارد و هرزهپسندان را دشمن میدارد.
قال (ع) الکمال کل الکمال التفقه فی الدین و الصبر علی النائبه و تقدیر المعیشه
فهمیدن احکام دین و به کمال رسیدن آن شکیبائی بر مشکلات است و تأمین معیشت لازم دارد.
از کلمات امام محمدباقر است که فرمود خبأ ثلاثة اشیاء فی ثلاثة اشیاء خبأ رضاه فی طاعته فلا تحقرن من الطاعة شیئا فلعل رضاه فیه و خبأ سخطه معصیة فلا تحقرن من المعصیة شیئا فلعل سخطه فیه و خبأ ولیه فی خلقه فلا تحقرن احدا فلعله ذلک الولی
[صفحه 284]
فرمود خداوند سه چیز را در سه چیز دیگر پنهان کرده.
اول رضای خود را در طاعتش پنهان نموده بنابراین هر طاعت و بندگی و عبادت را کوچک نشمرید شاید رضای خدا در همان باشد.
دوم سخط و قهر و غضب خود را در معصیت پنهان فرمود معصیت را کوچک نگیرید شاید همان معصیت کوچک موجب سخط و قهر و غضب الهی شود.
سوم اولیاء خود را در میان بندگانش پنهان کرده مردم را تحقیر نکنید شاید همان کس را که شما تحقیر کنید دوست و ولی خدا باشد.
برهنه پا و سرانند در ولایت عشق
که قوتشان همه جوع است و جام عریانی
فقال (ع) اتقوالله شیعة آل محمد و کونوا النمرقة الوسطی یرجع الیکم الغالی و یلحق بکم التالی قالوا له و ما الغالی قال الذی یقول فینا ما لا تقوله فی انفسنا قالوا فما التالی قال الذی یطلب الخیر فیرید به خیرا و الله ما بیننا و بین الله قرابة و لا لنا علی الله من حجة و لا تتقرب الیه الا بالطاعة فمن کان منکم مطیعا لله یعمل بطاعته نفعته ولایتنا اهل البیت و من کان منکم عاصیا لله یعمل بمعاصیه لم تنفعه ویحکم لا تغتر واثلثا
بنیهاشم جمع شدند اطراف امام محمدباقر علیهالسلام فرمود ای آلمحمد پرهیزکار شوید و یک راه معتدل را پیش بگیرید این راهی که دارید نتیجه آن غلو و یا پستی است گفتند چطور غلو است فرمود آنچه شما میگوئید که در ما نیست و ما هیچگاه نگفتهایم گفتند تالی کدام است فرموده است اراده خیر میکنید و همان جا طلب مینمائید و این درست نیست باید کار با مقدمات خود انجام گیرد تا به نتیجه برسد فرمود خدا میداند بین ما و خدا قرابت و خویشاوندی نیست مگر آنکه ما حجت خدا بر خلق هستیم هر یک از شما اطاعت خداوند مینماید دوستی ما اهل بیت برای او مفید خواهد بود و هر کدام معصیت کنید مجازات به معصیت خود میشوند دوستی ما برای آنها در حال عصیان اثری نخواهد داشت فرمود وای بر شما مغرور به خویشاوندی پیغمبر و اهل بیت او نشوید عمل خود را اصلاح نمائید.
رساله سعدیه حضرت امام محمدباقر علیه السلام در تقوی
اشاره
کسانی که سیره و زندگانی حضرت شاه ولایت را خواندهاند در نظر دارند که یک خطبه مهمی به نام خطبه همام درباره معرفی مؤمن و صفت او در تقوی بیان فرموده که شاهکار قدرت فصاحت و بلاغت و در عین حال حساسترین نکات لطیف و دقیقترین رقایق ادراکات
[صفحه 285]
روحی و نفسانی است که جز امام به این حقایق متوجه نیست و این درس علم و فضیلت را به اصحاب خود فرموده و صفات مؤمن را با درجات تقوی و پرهیزکاری و نشانهها و آثار آن بیان فرموده است.
و باز اگر در نظر داشته باشند در شرح حال حضرت سجاد علی بن الحسین زینالعابدین علیهالسلام نوشتیم که آن امام مربی هم در ضمن بیانات خود یک خطبهای در صفت مؤمن و تقوی دارد که بسیار جالب توجه است - این جا هم به یک رسالهای از حضرت امام محمدباقر علیهالسلام بر میخوریم که به سعدالخیر نوشته آن را رساله سعدیه گویند و او را به تقوی نصیحت یاد فرموده و نکاتی را در آن یادآوری فرموده است و ما اینک متن رساله را نقل میکنیم تا ترجمه به معنی نمائیم.
متن رساله سعدیة
بسم الله الرحمن الرحیم
«اما بعد فانی اوصیک بتقوی الله فان فیها السلامة من التلف و الغنیمة فی المنقلب ان الله عز و جل نفی عن العبد ما عزب عنه عقله و یجلی بالتقوی عنه عماه و جهله و بالتقوی نجا نوح و من معه فی السفینة و صالح و من معه من الصاعقة و بالتقوی فاز الصابرون و نجت تلک العصب من المهالک و لهم اخوان علی تلک الطریقة یلتمسون تلک الفضیلة نبذوا طغیانهم من الایراد بالشهوات لما بلغهم من المثلات حمدوا ربهم علی ما رزقهم و هو اهل الحمد و ذموا انفسهم علی ما فرطوا و هم اهل الذم و اعلموا ان الله تبارک و تعالی الحلیم العلیم انما غضبه علی من لم یقبل منه رضاه و انما یمنع من لم یقبل منه عطاه و انما یضل من لم یقبل منه هداه ثم امکن اهل السیئات من التوبة بتبدیل الحسنات دعا عباده فی الکتاب الی ذلک بصوت رفیع لم ینقطع و لم یمنع دعا عباده فلعن الله الذین یکلمون ما انزل الله و کتب علی نفسه الرحمه فسبقت قبل الغضب فتمت صدقا و عدلا فلیس یبتدیء العباد بالغضب قبل ان یغضبوه و ذلک من علم الیقین و علم التقوی»
«و کل امة قد رفع الله عنهم علم الکتاب حین نبذوه و ولاهم عدوهم حین تولوه و کان من نبذهم الکتاب ان اقاموا حروفه و حرفوا حدوده فهم یروونه و لا یرعونه و الجهال یعجبهم حفظهم للروایة و العلماء یحزنهم ترکهم للرعایة و کان من نبذهم الکتاب ان ولوه الذین لا یعلمون فاوردوهم
[صفحه 286]
الهوی واصدروهم الی الردی و غیروا عری الدین ثم ورثوه فی السفه و الصباقه لامة یصدرون عن امر الناس بعد امر الله تبارک و تعالی و علیه یردون بئس للظالمین بدلا ولایة الناس بعد ولایة الله و ثواب الناس بعد ثواب الله و رضا الناس بعد رضا الله فاصبحت الامة کذلک و فیهم المجتهدون فی العبادة علی تلک الضلالة معجبون - مفتونون فعبادتهم فتنة لهم و لمن اقتدی بهم قد کان الرسل ذکری للعابدین»
«ان النبی من الانبیاء کان یستکمل الطاعة ثم عصی الله تبارک و تعالی فی الباب الواحد فیخرج به من الجنة و ینبذه فی بطن الحوت ثم لا ینجیه الا الاعتراف و التوبة فاعرف اشباه الاحبار و الرهبان الذین ساروا بکتمان الکتاب و تحریفه فما ربحت تجارتهم و ما کانوا مهتدین ثم اعرف اشباههم من هذه الامة الذین اقاموا حروف الکتاب و حرفوا حدوده فهم مع السادة الکثرة فاذا تفرقت قادة الاهواء کانوا مع اکثرهم دینا و ذلک مبلغهم من العلم لا یزالون کذلک فی طبع و طمع فلا یزال یسمع صوت ابلیس علی السنتهم بباطل کثیر یصبر منهم العلماء علی الاذی و التعفیف و یعیبون علی العلماء بالتکلیف و العلماء فی انفسهم خانه ان کتموا النصیحة ان راواتائها ضالا یهدونه او میتا لا یحبونه فبئس ما یصنعون لان الله اخذ علیهم المیثاق فی الکتاب ان یأمروا بالمعروف و بما امروا به و ان ینهوا عما نهوا عنه و ان یتعاونوا علی البر و التقوی و لا یتعاونوا علی الاثم و العدوان فالعلماء من الجهال فی جهد و جهاد ان وعظت قالوا طغت و ان علموا الحق الذی ترکوه قالوا خالفت و ان اعتزلوهم قالوا فارقت و ان قالوا هاتوا برهانکم قالوا نافقت»
«و ان اطاعوهم فهلک جهال فیما لا یعلمون امیون فیما یتلون یصدقون بالکتاب عند التعریف یکذبون به عند التحریف فلا ینکرون اولئک اشباه الاحبار و الرهبان قادة الهوی سادة فی الردی و آخرون منهم جلوس بین الضلالة و الهدی لا یعرفون احدی الطائفتین من الاخری یقولون ما کان الناس یعرفون هذا و لا یدرون ما هو و صدقوا ترکهم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم
[صفحه 287]
علی البیضاء لیلها من نهارها لم یظهر فیهم بدعة و لم یبدل فیهم سنة لا خلاف عندهم و لا اختلاف فلما غشی الناس ظلمة خطایاهم صاروا امامین داع الی الله تبارک و تعالی و داع الی النار فعند ذلک نطق الشیطان فعلا صوته علی لسان اولیائه و کثر رجله و خیله و شارک فی الاموال و الولد من اشرکه فعمل بالبدعة و ترک الکتاب و السنة و نطق اولیاء الله بالحجة و اخذوا بالکتاب و الحکمة فتفرق من ذلک الیوم اهل الحق و اهل الباطل تخاذل و تهاون اهل الهوی و اهل الضلالة حتی کانت الجماعة مع فلان و اشباهه فاعرف هذا الصنف و صنف آخر فابصرهم رأی العین تحیی و الزمهم حتی ترد اهلک فان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیمة الا ذلک هو الخسران المبین»
مضمون و مدلول رسالة الخیر
شیخ کلینی در روضه کافی نقل از یزید بن عبدالله از حضرت امام محمدباقر علیهالسلام روایت میکند که سعد الخیر از فرزندان عبدالعزیز مروانی است روزی آمد حضور امام محمدباقر علیهالسلام گریه و زاری میکرد حضرت فرمود تو را چه میشود گفت برای آنکه از شجره ملعونه اموی هستم امام فرمود تو اگر دارای عقاید صحیح باشی از ما هستی مگر حکایت ابراهیم خلیل را نشنیدی که فرمود فمن تبعنی فانه منی آنگاه به او فرمود وصیت میکنم تو را به تقوی و پرهیزکاری و ورع و پارسائی که مصونیت از هلاکت و تلف شدن در سایه تقوی است و غنیمت یافتن و رستگاری انسان در آخرت از پرهیزکاری است این صفت ممدوح و پسندیده در ذات خود مؤثر در سعادت است و در سایه او میتوان افعال و اقوال و اعمال را تهذیب و تزکیه نمود - صفات فاضله و مکارم اخلاقی در پرتو پرهیزکاری قبول و مقبول میگردد و از صفاتی که امکان انحراف و خطا و لغزش و ندامت و حسرت دارد حفظ مینماید ورع و پارسائی از هلاکت و سوءنیت و بداندیشی و وخامت میکاهد - و به فضیلت و اخلاق میگراید.
فرمود سلامت دین و دنیا در سایه تقوی میباشد گوهر عقل در پرتو پرهیزکاری آشکار میشود و به صیقل پارسائی رنگ کدورات طبیعت زدوده میگردد و دیده بینش و دانش روشن میشود چنانچه نوح علیهالسلام و آنها که به او ایمان داشتهاند به نیروی تقوی در کشتی نجات نشستند و به ساحل کمال مطلوب رسیدند و صالح و صالحانی که با وی بودند به قوت پرهیزکاری از
[صفحه 288]
صاعقه تند و تیز آسمانی رستند و به حمایت پرهیزکاری صابران دین رستگار شدند و این جماعت برگزیدگان قوم و اشراف قبایل اصحاب نوح و صالح بودند و با تقوی از مهالک و مخاطره مصون ماندند این مردم برادرانی دارند که طالب این فضیلت هستند و آنها پیروان پیغمبر خاتم النبیین و دوستان امیرالمؤمنین علیهالسلام میباشند که تا روز قیامت میتوانند با نیروی تقوی و پارسائی به ساحل نجات و رستگاری برسند.
پرهیزکاری آدمی را از شهوات جلوگیری میکند - و بر کتاب و آیات عذاب و عقاب و هلاک و دمار عاصیان و طاغیان واقف و مستحضر ساخته و از ارتکاب اعمال سوء باز میدارد - و خدای را سپاس و ستایش میکنند و در اطاعت و بندگی مبالغت ورزیدهاند - کسانی که در کار خویش مستحق نکوهش میباشند قاصر و مقصر هستند.
غضب خداوند حلیم علیم بر کسی وارد میگردد که رضای خدا را نخواهد و از کسی منع میفرماید که عطایش را رد کند - کسانی که هدایت خدای را بپذیرند و بدکاران را به توبه متمکن گردانند سیئات آنها محو و به حسنات تبدیل گردد.
خداوند در قرآن مجید بندگان را به توبه دعوت کرد و وعده قبول فرمود و دعای بندگان را به اجابت مقرون میسازد و هیچگاه ادعیه و اذکار آنها را منقطع و ممنوع نمیفرماید و حتی تأکید فرمود که با تضرع و زاری مرا بخوانید و اگر اجابت نکنم باز بخوانید و الحاح کنید تا دعای شما را بپذیرم خدای عالم لعنت فرستاده بر کسانی که منکر اوامر او شوند یا کتمان ما انزل الله نمایند و فرمود رحمت من سبقت بر غضب من دارد یعنی قبل از صدور غضب رحمت فرستاده و از رحمت او همه چیز به وجود پیوسته است و رحمت خود را صواب و آن افاضه علم و عدل و تقوی میباشد.
خداوند عالم از مردمی که کتاب خدای را از دست دادند و به اوامر او عمل نکردند علم کتاب را از دست آنها گرفت و دشمنان دین را از روی بغض از آنها گرفتند و دوست داشتند و عمل کردند و به قهر و غلبه بر آنها سلطنت یافتند و منحرفین از قرآن برای همیشه در تیه ضلالت گرفتار شدند و به وادی غوایت درمانده گردیدهاند.
این بیان معجز نظام امروز ثابت کرد که نصاری دشمنان مسلمین آنهائی را که از قرآن و با آشنائی به دین خودشان قرآن را دوست داشتند و بدان عمل کردند بدون آنکه خود را مسلمان بدانند و مسلمان معرفی نکنند امروز اندیشه و افکار و اعمال و کردار مردم
[صفحه 289]
اروپا و آمریکا کاملا منطبق با اسلام است یعنی آنها مسلمان فاسق هستند و عمل میکنند بدون آنکه خود را مسلمان معرفی کنند در حالی که مسلمین به نام مسلمان از قرآن و حدیث بیخبر مانده از علم و فضیلت دور افتاده و ابواب بدبختی و مذلت را به سوی خود باز کردند.
امام میفرماید هر وقت مردم کتاب آسمانی را از دست دادند و حروف و کلمات آن را زیر پا گذاشتند و حدودش را تحریف نموده اجرا نکردند و در صحت قرائت الفاظ و اقتصادیات و آداب صوریه و علوم و فنون ظاهر و باطن قرآن را پشت سر انداخته و آداب ظاهر و عارضی از خود به میان آوردند به زندگانی سخت ناروائی مبتلا خواهند شد و به روایات سست و نابجا و احکام مطلوب خود عمل کردند و جاهل و نابخرد ماندند و از روایت و درایت در شگفتی کار خویش حیران و سرگردان میشدند این بدبختیها که امروز گریبانگیر این ملل مسلمان اسمی شده اثر همان انحراف و تمرد و خواب خرگوشی و فراموشی است.
اما عالمان ربانی و مؤمنین حقیقی و دانشمندان به الفاظ و معانی ظواهر و بواطن قرآن و علم و ادب را مراعات میکردند و اوامر و نواهی را مجری میداشتند و با مردم منحرف سخت بدبین بودند و از آنها دوری میگرفتند و از مردم ریاکار و متمرد و متظاهر به فسق و فجور کنار مینشستند. علت آنکه مردم از قرآن دوری گرفتند این بود که حقایق و دقایق دین و احکام و آیات قرآن را نمیدانستند و به طریق اجرای احکام آشنا نبودند و با بیخبری و عدم وقوف خود متولی امر دین هم گردیدند و هر کجا نمیدانستند دین را از طرف خود به هوای نفس و تمایلات شخصی و به رأی و عقیده خویش ساخته اوهام و افکار خود را به جای دین به مردم تحویل میدادند و تلقین میکردند و به جرم این عمل ناپسند به عقوبت آخرت گرفتار گردیدند که چرا لباس دین را واژگون نموده و به تزویر و حیل مردم را گمراه کردند پس از آن طایفه پیروان آنها مردم را از راه حق دور ساختند و بر مرکب سلطنت و دولت غیر صحیح و نابجا نشستند و زمام اختیار را به دست گرفتند و خلافت الهی را به فرزندان ناخلف خود سپردند و اخلاف نادان نیز به وراثت سپردند و دست به دست دادند - و چون در قبال یک منطق صحیح و مستدلی قرار میگرفتند گفتند این خلافت نیست بلکه سلطنت است و چون گوی در دست آنها و کودکانشان به چوگان ستم پاس داده میشود.
فرمود ولایت و دوستی مردم پس از ولایت مطلقه الهیه قرار دارد هر کس خدا را اطاعت کند باید به ولایت اهل بیت اطهار ایمان بیاورد و از دنیا و نعم آن به منظور کمال نفسانی
[صفحه 290]
به دستور ائمه دین مبین بهرهمند شود و باید پس از تحصیل ثواب اعمال یزدانی و فیوضات جهان آخرت رضای مردم را به دست آورد تا رضای خدا حاصل گردد چون رضای خالق فوق رضای مخلوق است اما قبول و به دست آوردن آن متفرع بر ترضیه خاطر خلق است و باید مسلمان متقی باشد و از نخست در تحصیل رضای خلق بکوشد و به مرز و حدود و حقوق دیگران تعدی و اجحاف نکند تا خلق راضی و خدا نیز راضی گردد و به قدر میسور به دریافت رضای خدا در ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام و اولاد طاهرینش که دارای ولایت مطلقه الهیه پس از رسول خدا بودهاند جلب نماید.
ملت اسلام بر این حال صبح نمودند در حالی که گمراهان علمای گمراه عبادت خود را به اجتهاد انجام میدادند نه بر وفق دستور و لذا کوشش آنها بر طریق ضلالت بوده و به ظلم و فساد خویشتن اشتغال داشتند و شیطان هم آنها را در کار باطل خودشان تقویت مینمود و برای آنها تجلیاتی از زرق و برق حطام دنیوی نشان میدادند تا به کار خود دلگرم باشند و افعال و اعمال آنها در نظرشان پسندیده و بزرگ جلوه میداد ولی چون عبادت آنها و کوششهای پیوسته آنها در پرستش خدا در راه حق و طریق ثواب نبود همانها موجب فتنه و عقاب گردید و پیروان آنها پیروان شیطان شدند در حالی که پیغمبران و رسولان مردم را در طریق عبادت و اطاعت دستوری روشن و آشکار دادند تا گمراه نباشند.
فرمود پیغمبری از پیغمبران آسمانی در مراتب اطاعت ربانی به حد کمال پیش میرفت اما در یک موضوع که آن امر ولایت ائمه هدی بود تأمل کرد و لحظهای توقف نمود تا در عالم محشر و دیوان محاسبات الهی و روز قیامت دید در عالم ارواح و روز میثاق هم توقف جسته و خداوند او را در شکم ماهی زندانی فرمود تا هر آنچه به او تعلیم میشود تأمل و توقف نکند و چون به توبه و انابه برگشت توبه او را قبول کرد و از زندان نجاتش داد و در امر ولایت ائمه دین و اوصیای خاتم النبیین ایمانی محکم و متقن یافت.
نگارنده گوید کارهای خداوند غیر از بشر است حتی آنها که در تجزیه و تحلیل مطالب هم تأمل میکنند در زندانی میروند که غیر از خداوند کسی قادر نیست چنان زندانی و چنین زندانبانی داشته باشد و به جرم وقفه فکری و روحی برای تربیت شدگان مکتب ربوبی و مؤدب ساختن آنها زندانی گرداند و از همین بیان باید فهمید تربیت ربوبی عالم دیگر دارد.
امام علیهالسلام میفرماید آدم ابوالبشر به سبب آنکه یونس در صلب او بود از بهشت بیرون شد
[صفحه 291]
پس اشباه و امثال و احبار و رهبان و متعبدان و متزهدان که اوصاف و اخلاق و آیات رسول خدا را برای مردم به صورتی دیگر جلوه دادند و حلال و حرام را کتمان کردند و نیک و بد را از هم تشخیص ندادند آیا به چه زندانی گرفتار خواهند شد؟؟. این مردم سوداگر جز نفع خود در نظر نداشتند که برای جلب منافع حروف قرآن را راست و درست شناختند ولی حدودش را عوض کردند و دگرگون ساختند و حتی کتب آسمانی قدیم را که شاهد و مبشر ظهور پیغمبر خاتم النبیین بود پنهان نمودند و مکتوم داشتند و علمای امت ظواهر علوم را حفظ کردند و باطن آن را تغییر دادند و تحریف نمودند و به میل خود معنی کردند و مرعوب وساوس شیطانی شدند و هواجس نفسانی بر آنها سلطه یافت و چون معلم و زعیم ایشان از بین رفت به بزرگ قوم خود توسل جستند و پیرو نفس اماره شدند و فریب ظواهر فریبنده را خورده به چاه ضلالت فرو افتادند ولی چون مقاصد آنها در راه طلب دنیا بهتر به دست میآمد در زندگی با همین طینت و طبیعت پیش میرفتند و دوش به دوش شیطان نفس اماره و شیطان صفتان راه باطل و بیهوده را میپیمودند.
علمای عاملین و ابرار و صالحین هر چند آنها را به صلاح میخواندند و نکوهش این روش میکردند نصیحت و موعظت در آنها تأثیری نداشت و دلمرده و افسرده سر گشته آنها بیشتر متحیر میشد تا علمای خود را سرزنش میکردند که چرا راه باطل را به راه حق بر میگردانند.
خداوند در قرآن مجید از بنیآدم میثاق گرفته که امر به معروف و نهی از منکر نمایند بدیها را تذکر دهند تا مرتکب نشوند و خوبیها را یادآور گردند تا برابر چشم آنها قرار گیرد و عمل کنند و رستگار گردند فرمود علمای واقعی از دست جهال نابخرد هر عصر سخت در مشقت و تعب و مجاهدت و سعی و اهتمام هستند که شاید آنها را به نصایح و مواعظ به راه راست سوق دهند اما جهال علما را به طغیان و خلاف متهم کنند و اطاعت امر آنها را ننمایند و اگر سخنی گویند و برهان درست آورند میگویند به نفاق برخاستهای این لجاج و عناد آنها برای تمتع از دنیاست نه پیروی دین.
فرمود اگر فرض علما هم راه جهال را پیمایند و تسلیم امر آنها شوند آنها که نه بر کتاب و نه بر معانی آن و نه بر علم و حقیقت مستقیم معتقدند به هلاکت افتند و به ضلالت سرمدی دچار شوند - چه آنها هر دو تصدیق ظواهر قرآن را مینمایند ولی از باطن آن بیخبرند و
[صفحه 292]
اگر گفته شود که تفسیر و حقیقت قرآن غیر از این است و معارف و فرهنگ اسلام غیر از این پندار و گفتار است تکذیب نمایند و انکار کنند و گویند مخرب احکام دین است.
این مردم چون احبار و رهبان یهود و نصاری سرهنگان هوا و هوس و پیشآهنگان غضب و شهوت میباشند که مردم را برای استثمار به ضلالت و گمراهی میکشند.
یک دسته هم از مردم هستند که بین هدایت شده و گمراه متوقف مانده و تمیز نمیدهند که کدام سخن درستتر است و حق با کیست؟ اینها نه از آن طبقه و نه از این طبقه هستند که به عرف در اصطلاح مستضعف شناخته شده یعنی مشاعرشان در تشخیص ضعیف است که آنها را نمیتوان آدم و انسان شناخت این طایفه هر دو را تصدیق میکنند و از هر دو روی بر میگردانند - اما آنها در اقلیت بسیار محدود قرار داشتهاند «که امروز در عرف سیاست در اکثریت بسیاری قرار دارند»
بنابراین مردم دو دستهاند یا راه حق میپیمایند یا راه باطل آنها که سالک راه حق هستند بر مراد خود میرسند و آنها که راه باطل پیمودند به آتش عذاب خود و خدا گرفتار خواهند شد اما خودشان را مقصر ندانسته لعنت بر شیطان معلم و مربی خود میکنند در حالی که در هر مرتبه و مقام باشند در سپاه و خیل شیطانند و سواره و پیاده او را یاری مینمایند و شیطان در مال و فرزند آنها شریک است و هر کس شریک آنها باشد امان از عذاب نخواهد داشت و کتاب و سنت را از دست میدهد.
روز قیامت این دو طایفه از هم جدا میشوند و حق و باطل روشن و آشکار میگردد و جماعات حق و باطل هر یک گرد هم و پیرامون زعیم و پیشوای خود جمع میشوند و خداوند گمراهان را مخذول میفرماید.
در پایان رساله میفرماید ای سعد چه بهتر که اهل دانش و بینش را بشناسی و از ملازمت آنها بهرهمند گردی و دل از آنها برنتابی تا در سرای آخرت هم با آنها محشور شوی - چه یقین است که پیغمبران و اولیاء و اوصیای خدا اهل حق هستند و پیروان آنها ناجی و رستگار خواهند شد و مطیعان و هواخواهان شیطان باطل و به عذاب گرفتار خواهند گردید.
نامه حضرت امام محمدباقر علیه السلام به سعدالخیر
گفتیم سعدالخیر از فرزندان عبدالعزیز و برادر عمر بن عبدالعزیز یا یکی از بستگان نزدیک او بود - که به دوستی امام راغب و مایل بود و چون از نسب خود متنفر گردید امام محمدباقر علیهالسلام او را از
[صفحه 293]
خود اهل بیت دانست همان طور که جدش سلمان فارسی را از خود اهل بیت معرفی فرمود و دلیل مستدل آن نسبت این بود که فرمود هر کس وحدت عقیده و ایمان داشته باشد از یک خاندان است. همان نحو که نوح با فرزندش گفت!!
شیخ کلینی در روضه کافی به سند حمزة بن بزیغ از امام محمدباقر علیهالسلام روایت کرده که این نامه را امام علیهالسلام پاسخ نامه او مرقوم داشته است.
بسم الله الرحمن الرحیم
اما بعد فقد جائتنی کتابک فیه معرفة ما لا ینبغی ترکه و طاعة من رضی الله رضاه فقبلت من ذلک لنفسک ما کانت نفسک مرتهنة لو ترکته معجب ان رضا الله و طاعته و نصیحته لا تقبل و لا توجد و لا تعرف الا فی عباد غرباء اخلاء من الناس قد اتخذهم الناس سخریا لما یرمونهم به من المنکرات و کان یقال لا یکون المؤمن مؤمنا حتی یکون ابغض الی الناس من جیفة الحمار و لو لا ان یصیبک من البلاء مثل الذین اصابنا فتجعل فتنة الناس کعذاب الله و اعیذک بالله و ایانا من ذلک لقربت علی بعد منزلتک.
و اعلم رحمک الله انا لا تنال محبة الله الا یبغض کثیر من الناس و لا ولایته الا بمعاداتهم و فوت ذلک قلیل یسیر لدرک من الله لقوم یعلمون یا اخی ان الله عز و جل جعل فی کل من الرسل بقایا من اهل العلم یدعون من ضل الی الهدی و یصبرون معهم علی الاذی یجیبون داعی الله و یدعون الی الله فابصرهم رحمک الله فانهم فی منزلة رفیعة و ان اصابتهم فی الدنیا وضیعة انهم یحبون بکتاب الله الموتی و یبصرون بنورالله من العمی کم من قتیل لابلیس قد احبوه و کم من تایة ضال قد هدوه یبذلون دمائهم دون هللة العباد ما احسن اثرهم علی العباد و اقبح آثار العباد علیهم
قریب بدین مضمون میفرماید به نام خداوند بخشاینده مهربان نامه تو به من رسید خواسته بودی که به تو دستورالعملی دهم به آنچه ترکش جایز نیست و راهی بنمایم که معرفت آن دل تو را روشن سازد بنابراین بشنو و به خاطر بسپار و عمل کن.
بدان که رضای خدا بر هر چیز مقدم است و اگر کسی اطاعت حق کند خانه دلش روشن گردد و اگر تمرد نماید خود گروگان آن اطاعت است و شگفتی آنجاست که کسی علیه خود قیام نماید عجب این است که رضای خدا - اطاعت خدا - نصیحت پروردگار قبول
[صفحه 294]
نمیشود مگر در عبادت غربا و دوستان و برادران مسلمان - برخی از مردم ضعیف را اقویای قوم به سخریه میگیرند - و چون آنها را نهی از منکر نمایند متهم به بعضی از صفات میسازند تا آنجا که گویند مؤمن مؤمن نیست و آنها را مبغوض مردم میسازند و از مردار هم بدتر در چشم عموم جلوه میدهند یاللعجب برای رفع یک نقص این همه اتهام و تهمت برای برطرف کردن یک عیب این همه افترا و نسبت بیجا و گاهی به بلایائی مبتلا میسازند چنانچه ما اهل بیت برای حقگوئی به این بلایا گرفتار شدهایم و این آزمایش و امتحان خدا برای عذاب خلق است که آنها را آزادی میدهند تا معلوم گردد که در چه کارند و پناه به خدا میبریم از این امتحان فرمود ابرار با فجار و صالح با طالح همدوش نخواهند شد.
فرمود من به تو نزدیکتر هستم از آنها که به تو نزدیک هستند یعنی تو چون اویس قرنی هستی که اگر با ما همعقیده باشی با ما هستی و آنها که با ما هستند و همعقیده نیستند از ما دورند و با ما نیستند.
فرمود خدا تو را رحمت کند هیچ کس به محبت ما نمیرسد مگر آنکه مبغوض دشمن و بسیاری از مردم گردد و هیچ دوستی نیست که به دشمنی آنها تمام نشود - یعنی اگر تو دوست ما بودی دشمن دیگری میشوی و اگر دشمن ما بودی دوست دیگرانی - و کمتر هستند کسانی که ما را دوست بدارند و دشمن کم داشته باشند.
فرمود ای برادر من خدای غالب عزیز در هر پیغمبری اوصیائی قرار داد که حامل علوم و اسرار نبوت آنها بودند تا هر کس گمراه شود آنها را هدایت کند و به مصالح و مواعظ آسمانی دلالت و رهبری نمایند و آنها بر آزار کفار و جور و ستم جهال بردباری و شکیبائی نمایند و مردم را به سوی خدای یگانه دعوت کنند پس ای سعد دیده بینش باز کن و اوصیای خاتم النبیین را به نظر دانش و بردباری بشناس چه آنها مقامی رفیع و منزلی عظیم دارند اگر در دنیا به چیزی دل نمیبندند و اعتنا نمیکنند در پیشگاه حق مقامی ارجمند دارند و مردم را به احکام الهی دعوت مینمایند آنها دین و شریعت را زنده نگاه میدارند و به نور خدا میبیند چه بسا کسانی که شیطان آنها را به وساوس خویش میکشد و ائمه معصومین به احیای دین زنده میسازند و به علم و معرفت حیات میبخشند و چه بسیار سرگشتهگان وادی ضلالت که به رهبری آنها به زندگانی جاودانی میرسند و چه بندگان روشن ضمیری که برای ابقای آنها خون خود فدا سازند و چه اثری بهتر و چه حیاتی زندهتر و باقیتر از این است.
[صفحه 295]
تعلیمات حضرت امام محمدباقر علیه السلام به جابر جعفی
اشاره
«یا جابر اغتنم من اهل زمانک خمسا ان حضرت لم تعرف و ان غبت لم تفتقد و ان شهدت لم تشاور و ان قلت لم یقبل قولک و ان خطبت لم تزوج و اوصیک بخمس ان ظلمت فلا تظلم و ان خانوک فلا تخن و ان کذبت فلا تغضب و ان مدحت فلا تفرح و ان ذممت فلا تجزع و فکر فیما قیل فیک فان عرفت من نفسک ما قیل فیک فسقوطک من عین الله جل و عز عند غضبک من الحق اعظم علیک مصیبة مما خفت من سقوطک من اعین الناس و ان کنت علی خلاف ما قیل فیک فثواب اکتسبته من غیر ان یتعب بدنک و اعلم بانک لا تکون لنا ولیا حتی او اجتمع علیک اهل مصرک و قالوا انک رجل سوء لم یحزنک ذالک و لو قالوا انک رجل صالح لم یسرک ذالک و لکن اعرض نفسک علی ما فی کتاب الله فان کنت سالکا سبیله - زاهدا فی تزهیده راغبا فی ترغیبه خالفا من تخویفه فاثبت و ابشر فانه لا یضرک ما قیل فیک و ان کنت مباینا للقرآن فما ذالذی یغرک من نفسک ان المؤمنن معنی بمجاهدة نفسه لیغلبها علی هواها - فمرة یقیم اودها و یخالفها هواها فی محبة الله و مرة تصرعا نفسه فیتبع هواها فینعشه الله فینتعش و یقیل الله عثرته فسیذکر و یفزع الی التوبة و المحافة فیزداد بصیرة و معرفة لما نرید فیه من الخوف و ذالک بان الله یقول ان الذین اتقوا اذا مستهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون یا جابر استکثر لنفسک من الله قلیل الرزق تخلصا الی الشکر و استقلل من نفسک کثیر الطاعة لله ارزء علی النفس و تعرض للعفو و ادفع عن نفسک حاضر الشر بحاضر العلم و استعمل حاضر العلم بخالص العمل و تحرز فی خالص العمل من عظیم الغفله لشدة التیقظ و استجلب شدة التیقظ بصدق الخوف و احذر خفی الرین «التزین» بحاضر الحیوة وثوق محارفة الهوی بدلالة العقل - وقف عند غلبة الهوی باسترشاد العلم و استبق خالص الاعمال لیوم الجزاء و انزل ساحة القناعة بانقاء الحرص و ادفع عظیم الحرص بایثار القناعة و استجلب حلاوة الرهادة بقصر الامل و اقطع اسباب الطمع ببرد الیأس و سد سبیل العجب بمعرفة النفس و تخلص الی راحة
[صفحه 296]
النفس بصحة التفویض و اطلب راحة البدن باجمام القلب و تخلص الی اجمام القلب بقلة الخطاء و تعرض لرقة القلب بکثرة الذکر فی الخلوات و استجلب نور القلب بدوام الخوف و تحرز من ابلیس بالخوف الصادق و ایاک و الرجاء الکاذب فانه یوقعک فی الخوف الصادق و تزین لله عز و جل بالصدق فی الاعمال و تعجب الیه بتعجیل الانتقال و ایاک و التسویف فانه بحر یغرق فیه الهلکی و ایاک و الغفلة فیها تکون قساوة القلب و ایاک و الغفله فیها تکون قساوة القلب و ایاک التوانی فیما لا عذر لک فیه فالیه یلجأ النادمون و استرجع سالک الذنوب بشدة الندم و کثرة الاستغفار و تعرض للرحمة و عفو الله - بحسن المراجعه و استعن علی حسن المراجعه بخالص الدعا و المناجاة فی الظلم و تخلص الی عظیم الشکر باستکثار قلیل الرزق و استقلال کثیر الطاعة و استجلب الهمة و تزود الدنیا و بادر زیادة النعم بعظیم الشکر بخوف زوال النعم بزیادة النعم و اطلب بقاء العز باماتة الطمع و ادفع ذل الطمع بعز الیاس و استجلب عز الیاس ببعد الهمة و تزود من الدنیا بقصر الامل و بادر بانتهاز البغیة عند امکان الفرصة و لا امکان کالایام الخالیه مع صحبة الابدان ایاک و الشفعة بغیر المأمون فان للستر ضراوة کضراوة الغذاء و اعلم انه لا علم کطلب السلامة و لا سلامة کسلامة القلب و لا عقل کمخالفة الهوی و لا خوف کخوف حاجز و لا رجاء معین و لا فقر کفقر القلب و لا غنی کغنی النفس و لا قوة کغلبة للهوی و لا نور کالیقین و لا یقین کاستصغارک الدنیا و لا معرفة کمعرفتک بنفسک و لا نعمة کالعافیة و لا عافیة کمساعدة التوفیق و لا شرف کبعد الهمة و لا زهد کقصر الامل و لا حرص کالمناسة فی الدرجات و لا عدل کالانصاف و لا تعدی کالجور و لا جور کموافقة الهوی و لا طاعة کادآء الفرایض و لا خوف کالحزن و لا مصیبة کعدم العقل و لا عدم عقل کقلة الیقین و لا قلة یقین کفقد الخوف و لا فقد خوف کقلة الحزن علی فقد الخوف و لا مصیبة کاستهانتک بالذنب و رضاک بالحالة التی انت علیها و لا فضیلة کالجهاد و لا جهاد کمجاهدة الهوی و لا قوة کرد الغضب و لا معصیة کخب البقاء و لا ذل کذل الطمع و ایاک و التفریط عند امکان الفرصه فأنه میدان یجری لاهله بالخسران» [62].
[صفحه 297]
ترجمه تعلیمات اخلاقی امام پنجم علیه السلام
حضرت امام محمدباقر علیهالسلام به جابر جعفی تعلیمات عالیه اخلاقی میفرماید که روی سخن به جابر و منظور همه ملت اسلام بلکه عالم بشریت است این آموزش و پرورش برای تتمیم مکارم اخلاق عالیترین و دقیقترین مکتب تربیتی است که برای رقاء و ارتقاء نفس عاملی به سزا میباشد.
فرمود ای جابر از اهل زمان خود پنج چیز را بهره گیر و مغتنم بشمار.
1 - اگر حاضر باشی سرشناس نباشی 2 - اگر غایب شوی از یاد نروی 3 - اگر حضور داشته باشی طرف مشورت قرار نگیری 4 - اگر بگوئی سخنت قبول نشود 5 - اگر زن بخواهی به تو ندهند و از تو نترسند و تو را پنج دیگر سفارش میکنم.
اول آنکه اگر بر تو ستم کنند تو بر کسی ستم نکنی - ستم را به ستم تلافی مکن.
دوم اگر به تو خیانت کنند تو خیانت مکن - که خیانت به خیانت قصاص شود.
سوم اگر بر تو دروغ بندند خشمگین نشوی.
چهارم اگر ستایشت گویند خوشحال نگردی.
پنجم اگر تو را بد بگویند داد و فریاد و بیصبری نکن - و در آنچه درباره تو گفتهاند اندیشه کن اگر دانستی آنچه را که گفتهاند در تو هست پس اگر از نظر رحمت خدا عزوجل بیافتی زیانش سختتر است از آنچه بترسی که از چشم مردم بیفتی و اگر تو آن چنان نباشی که میگویند پس پاداش را بدون رنج و تعب بدن خود به دست آوردهای بدان که تو دوست ما نخواهی بود تا زمانی که آن قدر اراده قوی داشته باشی که اگر تمام اهل شهرت گرد آیند و بگویند تو مرد بدی هستی این بدگوئی تو را محزون نکند و اگر هم بگویند تو مرد شایستهای هستی این ستایش تو را مسرور نکند لکن نفس خود را بر آنچه در کتاب خدا هست عرضه کن اگر تو به راه آن میروی و از آنچه بازداشته باز میایستی و بدان چه ترغیب کرده رغبت داری و از آنچه ترسانده میترسی استوار باش و خوشحال که گفتار مردم به تو زیان نرساند و اگر از قرآن جدائی پس هر چیز تو را مغرور میسازد همانا شخص با ایمان کوشش دارد که نفس خود را بر هوای خویش غائب سازد گاهی با رنج در راه دوستی خدا بر نفس شیطان پیروز میشود و مخالفت هوای خویش میکند و مرتبه دیگر نفس وی را از پای درآورد پس اینجاست که متابعت هوای خود کند ولی خدای متعال دستش بگیرد و او هم به پا خیزد و از لغزشها بازش دارد و پیوسته به یاد خدا افتد و همی به سوی توبه و ترس از خدا پناه آرد و
[صفحه 298]
همی بصیرت و معرفتش زیاد گردد چون که خوفش زیاد شده و اگر بیان و حقیقت مطلب را بخواهی خدای متعال میفرماید همانا کسانی که پرهیزکارند هرگاه شیطانی به آنان رسد به یاد خدا افتند پس ناگاه بابصیرتند.
ای جابر از راه اخلاص و سپاسگزاری روزی اندکی را از خدای برای خویش بسیار بدان و از راه زیان بر نفس به دست آوردن عفو فرمانبری بسیاری را که برای خدای بردهای در پیش نفس خویش اندک بدان و شر حاضر را به وسیله علم حاضر از خویشتن دور نما و دانش در دست را به عمل خالص به کار انداز و با بیداری و هوشیاری سخت عمل خالص را از غفلت به دور دار و با ترس راست از خدا آگاهی و بیداری را به دست آر و بدان چه در دست داری از وقوع در جائی که نه راه پیش و نه راه بازگشت داشته باشی دوری نما یا بدان چه در دست تست از تجملات و زیاده روی ها به دور باش و با راهنمائی عقل در کشتی گیری هوای نفس استوار باش و هنگام پیروزی هوای نفس به وسیله راه خواستن از علم درنگ کن و اعمال خالص را برای روز پاداش و کیفر پیش فرست و با ترس آزمندی در ساحت قناعت فرود آی و با ایثار قناعت حرص بزرگ را دفع کن.
و با کوتاهی آرزو شیرینی زهد را به دست آر و با سردی نومیدی اسباب طمع را قطع کن و با شناسائی نفس راه خودپسندی را ببند و با درستی تفویض به سوی آسایش جان بشتاب و آسایش تن را به وسیله آسایش دل بخواه و استراحت قلب را از خطای اندک بطلب و رقت قلب را به کثرت یاد خدا در تنهائیها دریاب و با حزن مداوم روشنائی دل را به دست آر و با ترس راست از خدا از شیطان دوری کن و پیوسته از امید دروغ به دور باش.
زیرا که امیدواری دروغ تو را در ترس راست میافکند و به وسیله راستی در کردار برای خدا خود را زینت کن و با عجله در انتقال به سوی حضرت او دوستی خود را نسبت به او اظهار نما - پیوسته از امروز و فردا کردن برحذر باش که تسویف دریائی است که عده بسیاری در آن غرق و هلاک شدهاند و همواره از غفلت بترس که قساوت در قلب است.
پرهیز بادا تو را از سستی در چیزی که عذری در آن نداری که همین سستی پناهگاه پشیمانیها است و از گناهان گذشته با سختی پشیمان برگرد و بسیار استغفار کن و بهترین روش بازگشت و توبه به سوی رحمت و عفو خدای بشتاب و با دعای خالص و مناجات در تاریکیها برای توبه نیک کمک بخواه و با زیاد دانستن روزی اندک و اندک شمردن طاعت بسیار به شکر
[صفحه 299]
عظیم نائل شو و همت به دست آور و از دنیای حاضر بهره برگیر و با سپاسگزاری بسیار نعمت بسیار به چنگ آر از ترس زوال نعمتها و با کشتن طمع بقاء عزت بطلب و با عزت نفس نومیدی خواری طمع را رفع نما و به وسیله همت بلند عزت نومیدی از خلق را به دست آر و با کوتاهی آرزو از دنیای خود توشه برگیر - در هر فرصتی ارادهات را قوی و بیدار و زنده نگهدار که هیچگاه امکانی چون روزگار فراغت با تندرستی نخواهد بود پرهیز کن که به غیر امین اعتماد نکنی چرا که همنشینی با بدان اندک اندک چون غذائی میشود که نمیتوان بدون آن زندگی نمود.
بدان که هیچ دانش چون دانش به سلامت نگه داشتن تن و روح و عقل نیست و هیچ سلامتی چون سلامت دل نخواهد بود و عقلی چون مخالفت با هوای نفس نیست و هیچ ترسی هم چون ترسی که از گناه باز دارد سودمند نخواهد بود و امیدی مثل آن امید که به اعمال نیک یاری کند نیست و نیازمندی چون نیازمندی قلب نباشد و ثروتی هم چون بینیازی نفس نیست نیروئی چون نیروی هوای نفس و نوری مانند نور یقین نیست و یقینی چون کوچک پنداشتن دنیا نیست و هیچ شناسائی چون خودشناسی نباشد - هیچ نعمتی مانند سلامتی و هیچ گونه تندرستی مانند مساعدت توفیق سودمند نیست شرفی چون همت بلند و زهدی مثل کوتاهی آرزو نخواهد بود و حرصی زیانمندتر از آنکه در پایههای ترقی به خود ببالند نیست دادگری چون انصاف نباشد و هیچ تجاوزی چون ظلم نیست و ظلمی مانند موافقت با هوای نفس نباشد و طاعتی چون اداء واجبات و خوفی مانند اندوه و مصیبتی چون بیخردی نباشد و هیچ گونه بیخردی مانند یقین اندک نیست.
هیچ یقین اندک مانند نداشتن خوف ترسناک نیست و نداشتن خوفی مانند اندکی اندوه بر نداشتن خوف نیست و هیچ مصیبتی بزرگتر از این نیست که گناه را ناچیز شماری و بدان حالتی که داری خشنود باشی و فضیلتی چون جهاد و جهادی چون جهاد با نفس با فضیلت نیست و نیروئی چون برگردانیدن غضب و معصیتی مانند دوستی بقا و هیچ ذلتی چون ذلت طمع نیست.
بپرهیز از اینکه به هنگام فرصت تفریط کنی زیرا تفریط در فرصت راهی است که رهروش را به زیان رهبری کند.
حضرت باقرالعلوم در این آموزش و پرورش اخلاقی حساسترین نکات اخلاقی و
[صفحه 300]
غرایز فطری را که باید با صفات فاضله ارتقا یابد بیان فرموده است و راه نیل به کمال را با طریقه تبدیل رذیلت به فضیلت آموخته است این تعلیمات اخلاقی که از نفس و قلب - دماغ - دل - مغز - فکر - عقل - نفس - روح سرچشمه میگیرد راه تصفیه و تهذیب محل صفات پسندیده و ممدوحه را بیان فرموده و سپس طریقه اجراء کمال را توصیف و تشریح و تجزیه و تحلیل فرموده که خوب سالکان راه حقیقت بدانند چگونه باید به کمال مطلوب رسید.
با این بیان علمی و مکارم اخلاقی تتمیم صفات حمیده را فرموده است و با این آموزش مثل اینکه درست دست آدمی را گرفته از حضیض مذلت بداخلاقی به اوج ارتقاء فضیلت نفس و کمال رسانده و پرتو علم و دانش افاضه اشراقیه فرموده است و این مکتب تربیتی در 13 قرن پیش بسیار جالب توجه بوده و شگفتآمیزتر این که امروز هم این درس اخلاقی تازگی دارد.
قال (ع) و اعلم ان طالب الحاجة لم یکرم وجهه عن مسئلتک فاکرم وجهک عن رده.
فرمود حاجتمند و سائل اکرام نمیبیند زیرا کرامت در سؤال نیست - ولی مسئول باید اکرام کند که او مقضی المرام برگردد آبروی خلق را برای درهم و دیناری نبرد و کوس رسوائی فقر و فاقه او را بر در و دیوار نکوبد.
بر در ارباب بیمروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به در آید
قال (ع) ان الله یتعهد عبده المؤمن بالبلاء کما یتعهد الغائب اهله بالهدیه و یحمیه عن الدنیا کما یحمی الطبیب المریض.
خداوند تعهد کرده با بنده مؤمنش که او را به بلا مبتلا سازد همان گونه که مرد مسافر برای اهلش هدیه و رهآوردی میآورد این بلایا برخی به صورت نعمت و یا نقمت است ولی در حقیقت هدیه و تحفه کمال و فضیلت است که بدان حمایت و معاضدت میگردد همان طور که مریض به دارو بهبود مییابد و لذا نباید از بلایا دلتنگ داشت و شکایت کرد چه این واردات هدایای الهی برای کمال نفس است.
قال (ع) انما شیعة علی المتباذلون فی ولایتنا المتحابون فی مودتنا المتزاورون لاحیاء الدین اذا غضبوا لم یظلم و اذا رضوا لم یسرفوا برکة علی من جاوروا سلم لمن خالطوا.
[صفحه 301]
فرمود شیعه و پیرو ما در راه ما بذل نفس میکنند در دوستی ما مبارزه میورزند در مودت ما قیام و اقدام مینمایند دین را زنده میدارند تعظیم شعائر مینمایند در غضب بر کسی ستم نمیکنند در رضای خدا اسراف نمیورزند تسلیم همسایه میشوند و با آنها مخالطت مینمایند اینها نمونه و نشانه شیعیان امام محمدباقر علیهالسلام است.
قال (ع) الکسل یضر بالدین و الدنیا لو یعلم السائل ما فی المسئله ما سأل احد احدا و لو یعلم المسئول ما فی المنع ما منع احد احدا
تسامح و تکاسل زیانآور است دنیا و دین در سایه کار و کوشش و سعی و عمل آباد است عوامل طبیعت و عناصر عالم آفرینش همه در یک مدار ثابت کار میکنند اگر سائل میدانست چه ذلتی میکشد هرگز سؤال نمیکرد و اگر مسئول میدانست در منع سائل چه خطری است هیچ گاه منع نمیکرد و به صورت کلی گفتهاند سؤال حرام است برای آن است که عرض و غیرت و حمیت و صفات فاضله را میکشد هر سائل میتواند با سعی و عمل خودش منبع علم و خیر و مال و مکنت و ارباب صفات و صنعت گردد.
قال (ع) ان لله عبادا میامین میاسیر یعیشون و یعیش الناس فی اکنافهم و هم فی عباده مثل القطر و لله عباده ملاعین مناکید لا یعیشون و لا یعیش الناس فی اکنافهم و هم فی عباد الله مثل الجراد لا یقعون علی شیء الا اتوا علیه.
خداوند بندگانی دارد که به طرف چپ و راست زمین میچرخند و معیشت خود را میگذرانند ولی یک دسته هم هستند که آن قدرها در پی معیشت جدیت و فعالیت ندارند بلکه در عبادت و بندگی سیر میکنند و به حد کفاف و عفاف و اقل ما یقنع میپردازند و آنها در قبال هر چیزی واقع شوند و بخواهند تسلیم آنها میگردند یعنی در اثر عبادت فرمان آنها بر هر چیز جاری و ساری است و در سایه بندگی باذن الله بر همه عناصر سلطه روحانی یافتهاند و هر کجا گرسنه و تشنه و خسته و فرسوده شدند از عوالم آنجا به قدر استطاعت رفع نیاز استفاده میکنند و بقیه را فرو میگذارند و جز خدا کسی را در نظر ندارند و به کسی چشم نیاز و امید نمیبندند.
ما من عبد یمتنع من معونة اخیه المسلم و السعی فی حاجته قضیت اولم تقض الا ابتلی بالسعی فی حاجة فیما یؤثم علیه و لا یوجره.
هر بندهای که از کمک برادران مسلمانش منع کند و سعی در انجاح حاجت او ننماید
[صفحه 302]
خواه از آنکه بتواند حاجتش را برآورد یا نتواند یا اگر بفهمد مبتلا به سعی در کاری میشود که در آن مرتکب گناهی میشود که اجر ندارد خودش مبتلا میشود به حاجتی که در آن گناهی مرتکب شده و اجری ندارد.
ما من عبد یبخل بنفقة ینفقها فیما یرضی الله الا ابتلی بان ینفق اضعافها فیهما اسخط الله فی کل قضاء الله خیر للمؤمن
هیچ بندهای نیست که بخل از نفقهای ورزد که از آن نفع برد و در آنچه خداوند راضی نیست عمل کند مگر ابتلاء یاید به اینکه انفاق کند چند برابر آن را که خداوند سخطش را در هر حکمی بر او میفرستد و حاصل کلام این است که مؤمن باید راضی به رضای خدا باشد و از روی علم و ایمان بداند هر چه به او رسیده از فقر و غنی خیر و صلاح او بوده کوشش علیه آن حکم مبارزه با خدا را دارد و در این مبارزه فتحی نیست جز ابتلا به معیشت ضنک و گرفتاری دنیا.
صلة الارحام تزکی الاعمال و تنمی الاموال و تدفع البلوی و ینشر الحساب و تنسی فی الاجل
فرمود صله رحم عمل را تزکیه و پاک میکند و اموال را زیاد مینماید و بلا را رفع میکند و حساب را آسان میسازد و اجل را فراموش میگرداند.
قال (ع) ایها الناس انکم فی هذه الدنیا اغراض متنضل فیکم المنایا لن یستقبل احد منکم یوما جدیدا من عمره الا بانقضاء اخر من اجله فایة آکلة لیس فیها غصص ام ای شربة لیس فیها شرق استصلحوا ما تقدمون علیه بما تظعنون عنه فان الیوم غنیمة و غدا لا تدری لمن هو.
اهل الدنیا سفر یحلون عقد رحالهم فی غیرها قد خلت منا اصول نحن فروعها فما بقاء الفرع بعد اصله این الذین کانوا اطول اعمارا منکم و ابعد آمالا
فرمود ای مردم مقاصد دنیوی شما سبب گمراهی شما میگردد و آرزوها را تقویت میکند هیچ کس روزی را از عمر از دست نمیدهد مگر آنکه روزی از عمرش رفته باشد و اجلش نزدیک شده باشد که:
روزی هر روزه از گردون گرفتن مفت نیست
میدهد روزی - ولی از عمر روزی میبرد
[صفحه 303]
آیا شده است روزی از عمر گذشته برگردد و هر روزی غصه و المی در پیش نداشته باشد یا هر شربتی از متاع دنیا به زهر کامی آمیخته نگردد - خودتان را به آنچه ظن و گمان بد میبرید اصلاح کنید و از روزگار خود غنیمت دارید گذشته گذشت و فردا هم نیامده معلوم نیست اگر آمد شما باشید پس الان را غنیمت دارید فرمود اهل دنیا مانند مسافری هستند که باید سفر و راحله و مسیر خود را مورد توجه قرار داده و عقل و جد نمایند و در این دنیا که ما اصل چراغ هدایت هستیم و فروع آن دوستان ما هستند دنیا به ما وفا نکرد و در حالی که به اصل وفا نکند آیا به فرع وفا میکند؟! کجا رفتند آنها که عمر طولانی کردند بالاخره مردند و آرزوها به گور بردند - چیزی که از این عمرها باقی میماند نام نیکو و عمل صالح است بکوشید که نام شما به نیکی یاد شود و عمل شما صالح باشد.
نام نیکی گر بماند ز آدمی
به کز او ماند سرای زرنگار
قال (ع) صلاح شأن المعاش و التعاشر ملء مکیال ثلثان فطنه و ثلث تغافل [63].
فرمود در معاشرت اجتماعی و شئون امر معیشت پیمانه پر میشود اما دو قسمت آن را به زیرکی و کیاست و تدبیر و مماشات پر میکند و یک قسمت را به تغافل و خواب خرگوشی این شأن زندگی است که باید با مردم مماشات نموده با دوست و دشمن سازش کرد که گفتهاند:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
قال (ع) توقیر الصرعة خیر من سئوال الرجعة
فرمود متانت وقار بهتر از سؤال مکرر است یعنی با تحمل و بردباری همه مسائل اجتماعی حل میشود و مجهولات معلوم میگردد - شتابزدگی نکنید قیل له من عظم الناس قدرا - پرسیدند بزرگترین قدر و مقام چیست؟ فرمود
قال (ع) من لا یری الدنیا لنفسه قدرا [64].
برای نفس انسان هیچ بهتر از آن نیست که برای دنیا قدری قائل نشود بیقدری دنیا قدر آخرت و قدر انسان را بزرگ مینماید - قرآن هم دنیا را با تمام متاعش کوچک و قلیل معرفی فرمود در حالی که سیزده چیز را بزرگ شمرده است که همه صفات نفس است.
[صفحه 304]
قال رجل عنده: اللهم اغننا عن جمیع خلقک
فقال (ع) لا تقل هکذا و لکن قل اللهم اغننا عن شرار خلقک فان المؤمن لا یستغنی عن اخیه
مردی میگفت خدایا مرا از همه مردم بینیاز فرما - امام محمدباقر علیهالسلام فرمود این درست نیست زیرا انسان مدنی بالطبع نمیتواند از مردم دنیا بینیاز شود بگو خداوندا مرا از اشرار خلق بینیاز کن چه مؤمن به مؤمن محتاج و نیازمند است بار زندگانی دنیا را باید همه با هم به دوش بکشند زندگانی اجتماعی است زندگی انفرادی مفهومی ندارد و تکامل فرد هم در سایه معاشرت اجتماعی است.
قال (ع) ما عرف الله من عصا و انشد
تعصی الاله و انت تظهر حبه
هذا لعمرک فی الفعال بدیع
لو کان حبک صادقا لاطعته
ان المحب لمن احب مطیع [65].
خداشناسی با عصیان و گناه و فسق و فجور با هم نمیسازد البته معرفت حق درجاتی دارد درجهای که سبب تعالی و تکامل گردد با فسق و فجور سازش ندارد.
تو عصیان و تمرد میکنی و اظهار دوستی هم مینمائی؟ این دو امر با هم منافات دارد دوست باید مطیع و فرمانبردار باشد این از عجایب کار بیخردان و بیخبران است که به دوستی خود را معرفی کنند و به دشمنی برخیزند اگر راست میگوئی به دوستی اطاعت کن که نشانه دوست اطاعت امر است و عواطف درونی حاکی از ابراز محبت بیرونی است.
قال (ع) قولوا للناس احسن ما تحبون ان یقال لکم فان الله یبغض اللعان السباب الطعان علی المؤمنین الفاحش المتفحش السائل الملحف و یحب الحیی الحلیم العفیف المتعفف
با مردم به خوش زبانی سخن بگوئید گفتار بد حیلتانگیز و کینهآمیز است خداوند دوست ندارد بنده فحاش و متجاسر و بدزبان را مخصوصا مؤمن را از این صفات دور داشته او دشنام نمیدهد و شماتت نمیکند و دلالت به غنج و دلال و خیانت و غضب و پردهدری عفاف کسی نخواهد کرد.
قال (ع) ان الله یحب افشاء السلام خداوند دوست دارد که مردم با هم بلند سلام کنند
[صفحه 305]
سلام بلند نشانه تسلیم اخلاقی و همفکری و وحدت عقیده است و این تحیت بهترین تحیتی است که بشر معمول میدارد شما در کلماتی که بشر دنیا به هم بر میخورید دقت کنید هیچ کلمه و نشانهای بهتر از سلام و صلح و تسلیم و توحید نیست که در سلام مسلمین است.
قال (ع) المروة ان لا تطمع فتذل و لا تسئل فنقل و لا یبخل فتشتم و لا تجهل فتخصم فقیل و من یقدر علی ذلک
فقال (ع) من احب ان یکون کالناظر فی الحدقه و المسک فی الطیب و کالخلیفه فی یومکم هذا فی القدر
شرط مروت این است که انسان رشته طمع را قطع کند و سؤال از کسی نکند که ذلت بیند و بخل نورزد تا دشنام نشنود جهالت نکند تا دشمنی نیابد پرسیدند چه کسانی میتوانند این کارها را بکنند فرمود آن کس که مانند بیننده در حدقه و چون مشک و بوی خوش در عطر باشد.
قال (ع) من صدق لسانه زکی عمله و من حسنت نیته زید فی رزقه و من حسن بره باهله یزید فی عمره
فرمود آن کس که زبان راستگوئی دارد کردارش پاک است و آن کس که اندیشه و نیتی پسندیده دارد روزیش زیاد است و هر که به خانواده و زیردستانش احسان و نیکی کند عمرش زیاد میشود.
راست رو تا که به سرمنزل مقصود رسی
تیر تا راست نگردید به مقصد نرسید
نیت پاک به هر کار بود خضر طریق
آنکه خوب دگران خواست بدو بد نرسید
دستور زندگی در سفر
امام محمدباقر با آن فکر آسمانی و ذهن نقاد خود هر چه را که عرب و عجم نمیتوانستند متذکر گردند و ادراک نمایند به صورت نصیحت به فرزند بیان فرمود و آداب زندگی را در تمام شئون مادی و معنوی یاد کرده است.
قال (ع) لا تسیرن و انت حاف و لا تنزلن عن دابتک لیلا الا و رجلاک فی خف و لا تبولن فی نفق و لا تذوقن بقلة و لا تشمها حتی تعلم ما هی و لا تشرب من سقاء حتی تعرف ما فیه و لا تسیرن الا مع من تعرف و احذر من لا تعرف
یکی از پیروانش عازم سفر بود به دربار ملکوتیش بار یافت تا تودیع کند و ضمنا تقاضای دستورالعملی نمود.
[صفحه 306]
فرمود برهنه پا راه مرو شب بدون کفش از مرکبت فرود میا مبادا پایت آسیب بیند یا خاری در آن خلد در سوراخ زمین بول مکن ممکن است خانه حیوانی باشد که ناگهان به تو حمله کند - سبزی و گیاهی را که نمیشناسی مخور قبل از آنکه بسائی و بدانی چیست! مبادا از نباتات سمی باشد و از کاسهای که ندانی چه در آن است ننوش و جز با کسی که میشناسی راه مرو بترس و بیدار باش و مراقب باش از کسی که نمیشناسی.
در این آموزش بهترین دستور سفر را برای مسافری که راهی را نمیداند و اشخاص و همسفری را نمیشناسد و طریقه علم و حزم و احتیاط را نمیداند بیان فرمود مبادا در سفر به خطر افتد چه بیشتر مخاطرات سفر برای آن روزی که پیاده میرفتند تا امروز که با طیاره بروند همین ضروریات اولیه است مرکب و خوراک و لباس و رفیق سفر که اگر در هر یک آن خللی رخ ندهد جبرانپذیر نیست.
و لذا در روایت دیگر فرمود الرفیق ثم الطریق اول همسفر را انتخاب کن که تنها نباشی زیرا انسان از انس است و مدنی بالطبع است و نمیتواند در سفر تنها باشد ناگزیر است با یکی همخوی شود و البته باید او را بشناسد مراتب ایمان عقیده و دوستی و دشمنی او را بداند تا در امان باشد قهرا هر مسافری در بیابان میل میکند از هر آبی بنوشد و از هر گیاهی بخورد امام میفرماید تا آن گیاه را نشناسی و تا آن آب را و ظرف آب را ندانی چگونه است از آن تناول مکن مبادا به تو زیانی رساند و اینها دستور زندگی مادی برای حفظ جان و روان است.
قم بالحق و اعتزل ما لا یعینک و تجنب عدوک و احذر صدیقک من الاقوام الا لامین من خشی الله و تصحب الفاجر و تطلعه علی سرک و استشر فی امرک الذین یخشون الله [66].
فرمود حق را به پا دار آنچه سود نمیرساند و بیفایده است واگذار و مرتکب آن علم مشو و از دشمن دوری کن و از دوستان بپرهیز مگر آنان که درستکار و خداپرست باشند با بزهکار رفاقت مکن و به راز خود آگاهش مساز و در کار خود با کسانی مشورت کن که از خدا بترسند.
این تعلیم برای آداب معاشرت و کسب و کار و حرفه و پیشه چه دستورالعمل بزرگی
[صفحه 307]
است که مرد خردمند در کار خود فکر کند کاری سودمند انجام دهد و به غیر از خدا و کسانی که به یاد خدا باشند طرف مشورت قرار ندهد.
بخشش دنیا و دین
حضرت امام محمدباقر علیهالسلام در تعلیمات خود میخواهد ثابت کند که دنیا برای دنیاخواهان و دین برای خداخواهان است دنیا را به تمام مردم از روی صفت رحمانیت عنایت میکند و دین را به خواص بندگانش روی صفت رحیمیت میبخشد این لطیفه معنوی چنان مینماید که انسان باید روحا ترقی و تعالی یابد و وسیله تکامل هم جز دین چیزی نیست به هیچ راهی و به هیچ منطقی نمیتوان به حقیقت رسید مگر از راه دین زیرا چنانچه طرق حقه غیر از دین راهی داشت خداوند پیغمبرانی را به سلسله مراتب اعدادی متوالیا و متناوبا دست به دست و متصل به هم نمیفرستاد لابد و ناگزیر باید بشر به دین تمسک جوید تا به کمال خود برسد و لذا امام علیهالسلام میفرماید ان الله یعطی الدنیا من یحب و یبغض و لا یعطی دینه الا من یحب خداوند به دوست و دشمن دنیا را داده ولی دین را فقط به کسانی داده که تربیت شده مکتب ربوبی و از خواص بندگان باشند مرد دیندار دنیا را به نظر طریقیت و آلات و ابزار کار مورد استفاده قرار میدهد مانند نجار که اره و تیشه را برای ساختن درب اطاق به منظور حفاظت از سرما و باد و گرما و غیره میخواهد و غیر از ابزار بودن نظری به این آلات ندارد ولی مرد دنیا دنیا را برای دنیا میخواهد هیچ توجهی به طریقیت و عاریه بودن و افزار کار بودن آن ندارد تا وقتی اجل گریبانش را بگیرد و دیگر کاری از او ساخته نیست.
امام پنجم در خلال بیانات عالیه و مکتب متعالی خود بسیار اصرار دارد که مردم را به دنیا از جهت دین رغبت دهد و دین را وجهه همت دنیا قرار دهد تا بشر بداند که اسلام دین عقل و اجتماع دین اعتدال و فضیلت است و این کمال و فضل جز از راه دنیا دست نمیدهد این مسیر آخرت است که باید از آن به قدر نیاز سیر و سفر بهرهمند شد نه دل بر آن بست و نه از آن دل به کلی شست دنیا را برای مردم دنیا آبادان و عمران نگاه میدارند تا خوب بتوانند از آن به آخرت برسند.
این حقیقت را به صورت دیگر به یکی دیگر از اصحابش میآموزد میفرماید ان هذه الدنیا یعطاها البر و الفاجر و ان هذا الدین لا یعطیه الله الا اهل خاصه
یعنی این دنیا را با این همه زرق و برقش به فاسق و نیکوکار هر دو میدهد به صالح و طالح
[صفحه 308]
به رایگان وا میگذارد اما این دین را نمیبخشد مگر به خواص بندگانش که در راه کمال خود همت صرف کنند.
مرد نابخرد و جاهل در دنیا متوغل میگردد و دل میبندد و مینشیند و دل خوش میکند به این امتعه رنگارنگ موقتی و عاریتی ولی دانشمند و عاقل و خردمند از آن به قدر کفاف و عفاف بر میدارد و بقیه را در راه تعظیم شعائر دین صرف میکند تا شاهد مقصود را در آغوش گیرد که گفتهاند:
کلنا نأمل مدا فی الاجل
و المنایا هن آفات الامل
لا تغرنک اباطیل المنی
و الزم القصد و دع عنک العلل
انما الدنیا کظل زائل
حل فیها راکب ثم رحل
میگوید همه ماها در کام اجل خواهیم افتاد و آرزوهای دراز آفت سعادت است و خواب و خیالی بیش نیست که:
زندگی را به چشم خود دیدم
آنچه بگذشت خواب بود و خیال
مبادا دنیا شما را مغرور به این آرزوهای باطل رنگارنگ سازد که به زودی رنگش میرود و مفتضح و رسوا و بیارزش میگردد.
شما مقصود خود را از این دنیا به منظور کمال نفس به دست آورید و بقیه را بگذارید و بگذرید - چه دنیا سایهای است که به طرف زوال به شدت پیش میرود و مرد مسافر و راکب و راحل باید در این منزل رفع خستگی کند و بگذرد و به بهشت جاویدان بشتابد و لذا در خبری فرمود.
خدا را بهشتی است که جز به سه کس ندهد
اول مردی که برای احیای حق بر زیان خود قیام و اقدام و اقرار کند.
دوم آن کس که برای رضای خدا و گشودن گره از کار برادر ایمانی به دیدار او رود.
سوم آن کس که در راه تقرب حق بر برادر مؤمن خود کمک نماید و دستگیری کند و نکته لطیف این است که بهشت سزای خدمت به مؤمن است نه به دیگران حتی فاسقان
یک درس تاریخ طبیعی یا بیان آفرینش
قوله تعالی - ان الله لا یخفی علیه شیء فی الارض و لا فی السماء هو الذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء
آیه 3 سوره 4
[صفحه 309]
آن خداوند است که هیچ چیزی بر او مخفی نیست نه در زمین و نه در آسمان
آن خداوند است که در خلقت صورتبندی میکند در ارحام امهات به هر صورتی بخواهد.
در تفسیر این آیه در کافی از حضرت امام محمدباقر علیهالسلام و در تفسیر صافی به نقل فقیه از حضرت امام صادق علیهالسلام نقل میکند که بیان آفرینش را از جاذبه زن و مرد با نر و ماده تا آنجا که به عقاید و علوم آنها برسد بیان میفرماید و چندین لطیفه علمی مورد توجه قرار گرفته است که یکی از آنها بداء میباشد و از اهم مسائل ضروری اسلام در عقیده و انکار است و اکنون متن بیان امام محمدباقر علیهالسلام نقل میشود تا به شرح آن بپردازیم:
قال (ع) ان الله تبارک و تعالی اذا اراد ان یخلق النطفة التی هی مما اخذ علیه المیثاق من صلب آدم او ما یبدله فیه و یجعلها فی الرحم حرک الرجل للجماع و اوحی الی الرحم ان افتحی بابک حتی یلج فیک خلقی و قضائی النافذ و قدری فتفتح الرحم بابها فتصل النطفه الی الرحم فتردد فیه اربعین یوما ثم تصیر علقة اربعین یوما ثم تصیر مضغة اربعین یوما ثم تصیر لحما تجری فیه عروق مشبکة ثم یبعث الله ملکین خلاقین یخلقان فی الارحام ما یشاء الله یقتحمان فی بطن المراة من فم المراه فیصلان الی الرحم و فیها الروح القدیمه المنقوله فی اصلاب الرجال و ارحام النساء فینفخان فیها روح الحیوة و البقاء و یشقان له السمع و البصر و جمیع الجوارح و جمیع ما فی البطن باذن الله تعالی ثم یوحی الله الی الملکین اکتبا علیه قضائی و قدری و نافذ امری و اشرطا لی البدا فیما تکتبان فیقولان یا رب ما نکتب قال فیوحی الله عزوجل الیهما ان ارفعا رؤسکما الی امه فیرفعان رؤسهما فاذا اللوح یقرع جهة امه فینظران فیه فیجدان فی اللوح صورته و زینته و اجله و میثاقه شقیا او سعیدا و جمیع شانه قال فیملی احدهما علی صاحبه فیکتبان جمیع ما فی اللوح و یشترطان فیه البدا فیما یکتبان ثم یختمان الکتاب و یجعلانه بین عینیه ثم یقیمانه قائما فی بطن امه قال فر بماعتا فانقلب و لا یکون ذلک الا فی کل عات او مارد و اذا بلغ او ان خروج الولد تاما او غیر تام اوحی الله الی الرحم ان افتحی بابک حتی یخرج خلقی الی الارض و ینفذ فیه امری فقد بلغ او ان خروجه قال فتفتح الرحم باب الولد فبعث الله عز و جل الیه ملکا یقال له زاجر فیزجره زجرة فیفزع منها الولد فینقلب فیصیر رجلاه فوق راسه و راسه فی اسفل البطن لیسهل الله علی المراة و علی الولد الخروج قال فاذا
[صفحه 310]
احتبس زجره الملک زجرة اخری فیفزع منها فیسقط الولد الی الارض باکیا فزعا من الزجرة. [67].
ترجمه حدیث
امام پنجم علیهالسلام میفرماید چون خدای تبارک و تعالی مشیتش تعلق میگیرد که نطفهای از صلب آدم اول که میثاق از او گرفته در وضع سازمان و ساختمان و اوضاع حیات و زندگی او بدائی حاصل شود او را به وجود آورد و سلسله وجود او را یکی پس از دیگری به هم متصل فرماید مرد را برای مباشرت با زن تحریک میفرماید و از راه شهوت به مقتضای احتیاج فطری و دفع غریزه طبیعی نطفه را از صلب پدر در رحم مادر قرار میدهد آنگاه به وحی فطری رحم را برای قبول عمل لقاح حاضر کرده و دهن گشوده تا نطفه را در سینه رحم جا دهد و از آن مخلوق الهی که قضای مبرم و قدر محتوم به آن تعلق گرفته از مرد به زن منتقل میشود نطفه عبارت از سلولها و تخمههای لقاح شده است که از مجرای آلت به قعر رحم میرسد و مدت چهل روز که زمان آبیاری فطری آن تخم است در داخل رحم به حال حرکت و نشو و نما و شناوری درمیآورد تا سر از تخمدان بیرون آورده پس از آن مدت چهل روز دیگر به حال علقه و چهل روز به حال مضغه و پس از آن تبدیل به گوشتی میشود که رشتههای عروق مشبک و پیچاپیچ دارای الیاف و تار و پود در آن جاری و رشتهها تخمها را به هم متصل و پیوسته میسازند تا اینجا ماده لقاح شده دارای یک نوع حیات و زندگی نباتی است سپس دو فرشته که کارشان به رسیدن روح حیوانی است از طرف بالای رحم زن که مهبط حیات بالاتر از حیات نباتی است در فضای رحم که محل بذر افکندن و دوره حیات نباتی است مشغول عمل احیاء بالاتر شده یعنی حالت نباتی را تبدیل به حالت حیوانی میکند متحرک بالاراده میگردد - و ملک دیگر عامل دمیدن روح حیوانی در آن روحی میدمد که در اصلاب آباء و ارحام امهات انتقال یافته و تدریجا گوش و چشم و صورت و دست و پا و اعضاء و احشاء و تمام آنچه در ظلمتکده رحم برای جنین لازم است با جوارح و اعضاء به اذن پروردگار میسازند.
چون ساختمان آدمی تمام شد و مستوی و کامل گردید خطاب میشود دو فرشته مزبور که مأمور سرنوشت آن جنین و کاتب قضا و قدر او هستند مقدرات و سرنوشت او را بر پیشانیش که لوح برنامه زندگانی آدمی است بنویسند و بداء الهی را شرط مقدرات او نمایند.
[صفحه 311]
فرمود تا اینجا هر طور نسبت به زندگانی مادی و معنوی او اراده فرماید برای احدی اختیار و تدبیر و جای تصرف و اظهارنظر نیست زیرا قضا و قدر حتمی است و بداء در سرنوشت برای خدای عالم باقی است که از حیطه علم فرشتگان بیرون است و از علومی است که اختصاص به خودش دارد و در دیوان لوح محتوم و برنامه و سنن ربوبی جل و علا محفوظ است.
چون امر میشود سرنوشت او را بنویسند فرشتگان میپرسند پروردگارا چه بنویسیم؟ خداوند عز و جل به آنها وحی میفرماید وحی تشریعی که بر مادر جنین که مرکز تمام ملکات و حیثیات و غرایز طبیعی حیات خود و اولاد است نظر بیفکنند پس از آن به لوح مخصوصی که سرنوشت قضا و قدر طفل در آن به وحی تکوینی منقوش گردیده بنگرد و در آن لوح صورت و اجل و عهد و پیمان و سعادت و شقاوت و تمام شئون حیاتی آن جنین را مشاهده کند و همان را در لوح پیشانیش بنویسند.
«شاید این همان توارث غریزی و طبیعی است که از خوی پدر و مادر در نطفه منتقل میگردد»
یکی از آن دو ملک مطالب لوح مشحون سرنوشت را برای رفیقش املاء میکند و آن دیگر همه را مینویسد سپس نوشته را مختوم و مهر کرده میان دو چشم طفل که مرکز قوای باطنی و ظاهری است و مجمع دو نور حیاتی است قرار میدهند پس از ختم نقش و صور جسمی و معنوی و تکمیل ساختمان حیاتی کودک و تقویت استعداد مراحل زندگانی او را در شکم مادر بر میانگیزند و بر میخیزانند تا دارای استعداد و حیات مستقیم و مستقلی شود.
بسا اوقات در عین حال امر به چنین استقامتی که خط مشق تکوینی الهی است طفل از همان آغاز به ملاحظه ساختمان اختیاری عاقبت خود سرپیچی مینماید و به جای اطاعت نافرمانی میکند این سرپیچی نتیجه سوء اختیار آتیه طفل یا وراثت آبائی و اجدادی است و مانند اثر بدی که در تخم باقی مانده باشد به ظهور میپیوندد.
خداوند موقع خروج طفل به رحم وحی تکوینی میفرماید که باب خود را مفتوح کند و به میل طبیعی مخلوق تازه را بر زمین گذارد و امر الهی بر طبق نقشه سرنوشت خود جریان و نفوذ یابد.
رحم راه بچه را گشاده و خداوند فرشته زاجر را برای راندن بچه از ظلمتکده مأنوس خود مبعوث مینماید که او را به دنیا براند فرشته زاجر نهیبی به کودک میزند که او به فزع میافتد و زیر و رو میگردد یعنی سر او پائین آمده و پایش بالا میرود تا بتواند به سراشیب دنیا
[صفحه 312]
هبوط و نزول نماید - سپس نهیب دیگری بر او میزند تا بر خاک سجده کند و چون به دنیا آمد اثر فزع و گریه او که از نهیب فرشته در رحم دیده ادامه دارد که به دنیا میآید و گریه آغازش از رحم است و به دنیا متصل میگردد.
در این تفسیر امام پنجم یک تاریخ طبیعی از تجاذب نر و ماده در حیوانات و تمایل آدمی به زن و سیر تکامل این غریزه طبیعی بیان فرموده که با اوضاع و احوال سیزده قرن پیش بسیار جالب توجه است - پس از آن کمال جسمانی او را از دوره جنینیت تا کمال آدمیت و استواء میآموزد و مهمتر آن که سرنوشت و روحیات تکاملی مولود با کمال و رشد نباتی و حیوانیش همدوش است.
و حساستر از همه مطالب که ایجاد قوا و غرائز برای تکامل روحانی اوست و بداء برای نیل به سعادت او و سرنوشت او تأمین گردیده است.
1 - در قرآن مجید درباره علم الهی خودش میفرماید.
ان الله عنده علم الساعة و ینزل الغیث و یعلم ما فی الارحام و ما تدری نفس ماذا تکسب غدا و ما تدری نفس بای ارض تموت ان الله علیم خبیر
آیه 36 سوره لقمان 31
پنج علم است که حق تعالی به خود اختصاص داده.
1- علم ساعت است که مقصود ساعت ظهور امام زمان یا ساعت قیامت کبری است که جز او نمیداند.
2- علم آمدن باران است که چگونه و چه زمانی و در چه مکانی باران میبارد که از مختصات اوست.
3 - علم به حال جنین است که در سه پرده بطن و رحم و تخمدان میآفریند کسی نمیداند که پسر است یا دختر.
4 - علم به آینده اشخاص و سرنوشت بشر است که هیچ کس نمیداند فردا کی چه خواهد کرد و چه بدست میآورد.
5 - علم به مرگ و اجل است که جز ذات پروردگار نمیداند کی در کجا و چه زمان خواهد مرد و اجلش میرسد این علوم از مختصات ذات مقدس پروردگار خالق عالمیان است که جز او احدی حتی ملائکه و مأمورین این احیاء و اماته و انبیاء و اولیاء نمیدانند - مگر شمهای را که به وسیله لوح محفوظ از نظر معصومین بگذراند آن هم برای اعجاز و خرق
[صفحه 313]
عادت سنن اجتماعی تا مردم به عصمت و مقام ولایت آنها ایمان آورند:
آری لا یعلم الغیب الا هو.
نداند به جز ذات پروردگار
که فردا چه بازی کند روزگار
در این حدیث مراد از علم مخزون الهی همان است که در لوح محفوظ است و مراد از علم غیر مخزون علمی است که در لوح محو و اثبات است لوح محفوظ مخصوص حق است که جز او کسی را بدان راه نیست مگر معدودی از خواص بشر برای کار ولایت مطلقه حقه الهیه که آن هم مأمور به کتمان آن علوم هستند مگر در مواقع ضرورت ولی لوح محو و اثبات در نظر ملائکه مأمور احیاء و اماته و انبیاء و اولیاست که از آن به تمام عالم وجود واقف میشوند مخصوصا عزرائیل با اتکاء به همان لوح قبض ارواح میکند.
علم و جهل
برای اینکه مطلب روشن شود این جا علم و جهل را معنی میکنیم و شرح مفصل آن را به کتب دیگر خود مراجعه میدهیم علم در لغت به معنی دانستن است و کشف شدن و جهل پنهانی و بیاطلاعی را گویند.
من نمیدانم پس جاهلم و اگر دانستم علم و دانش را از دیگری آموختهام و این دانش به تدریج قوت گرفته و به کمال خود برسد تازه اندکی از بسیار و مشتی از خروار است دانش است اما علم حق جل و علا عین ذات حق است و کشف حقیقتی است یعنی برای او دانش کسبی و تدریجی و عدتا و شدتا و مدتا نیست همه چیز را او آفریده و به همه آفرینش خود ازلا و ابدا عالم است و همه نزد او مکشوف است و جهل در آستان او راه ندارد - زیرا علم ما ممکن است به علل عوائق و موانعی پوشیده و مکتوم گردد که فراموش کنیم ولی در علم حق جلا و علا عائق و مانع نیست که خفاء و ستری باشد تا مدتی یا لحظهای کشف بر او مستور شود و بعد معلوم گردد یا امری مجهول باشد و بعد معلوم شود علم حق تعالی عین ذات مقدس اوست و به هر چیزی عالم و دانا است ان الله بکل شیء علیم و شیعه امامیه هرگز نسبت جهل به خدای متعال جل شأنه نمیدهد و نعوذ بالله از این تهمت و افتراء که جهال قوم به نام علماء نسبت به این فرقه ناجیه امامیه میدهند.
جهلی که در بدا هست برای ماست که از آینده بیخبریم و نمیدانیم چه خواهد شد و علل و عوامل هر فعل و انفعال برای ما مکتوم و پوشیده است وگرنه برای خداوند علیم حکیم جهلی نیست جهل برای آن کسی است که نفهمیده جهل بداء برای خلق است نه خالق و
[صفحه 314]
حتی برای پیغمبران هم جهل نیست که علم آنها علم حضوری است نه حصولی که در مرتبه علم کما هو حقه در کتاب مکتب اسلام و درباره علم باری در حکمت الهی مفصل بحث کردهایم و آیات و احادیث و اخبار و اقوال و نظریههای فرق مختلف را درباره علم و لزوم تحصیل علم و فواید و مسیر و خواص و نتایج آن مبسوطا نگاشتهایم. [68].
تمام علوم در قرآن است
ما فرطنا فی الکتاب من شیء و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء
از آیه 38 سوره انعام
به حکم عقل و شرع و به رهبری علم و منطق و برهان و استدلال قرآن تنها ملجأ و مرجع سعادت خواهان جامعه بشریت است.
در قرآن تمام آنچه بشر در زندگی بدان محتاج است راهنمائی شده و هیچ خبری فروگذار نشده است و این شییء در آیات کریم عبارت از کلیه علوم بشری است که آنچه تصور میشود و به صورت علم در میآید و بشر نیازمند آن است در قرآن موجود است «پاسخ آنها که خواستهاند قرآن را محدود به علم شریعت کنند در رساله جداگانه که قسمتی از آن به قلم نگارنده در روزنامه وزین ندای حق درج شده داده شده است».
چنانچه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده:
شرقوا او غربوا فلن تجدوا علما صحیحا الا ما خرج من هذا البیت [69].
فرمود اگر شرق و غرب را بگردید علمی مستدلتر و منطقیتر و صحیحتر از آنچه اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و عترت تعلیم فرمودهاند نخواهید یافت که علوم اولین و آخرین از مبداء تا معاد برای مبتدی و منتهی در قرآن است و مفسر و مبین آن اهل بیت و عترت هستند که به تمامی علوم مادی و معنوی دست داشته و نمونههای آن را در ضمن اخبار و احادیث و تفاسیر آیات بیان کردهاند.
یکی از مسائل مشکلی که بین حکماء و متکلمین و فرق مختلفه اسلامی درک مفاهیم آن اختلاف کشیده موضوع بداء است که از غوامض مسائل علمی و از اصول معتقدات
[صفحه 315]
اسلامی است - که نگارنده در جای خود از حضرت امام محمدباقر علیهالسلام [70] در بیان تشریح تکون آدمی و حدیث مفصلی که مقدمه بیان معنی بداء است نقل کردهام و اینک باز برای تشحیذ افکار خوانندگان عزیز به اجمال بداء را از جهت لغت و مفاهیم شرعی و حدیثی بیان میکنم تا ادراک مطلب آسان گردد.
در حدیث بداله فی الامر اذا ظهر له استصواب الشیء غیر الاول
بداء برای خدا ظهور یک امر جدیدی نیست که تجدید شده باشد غیر از امر اولی بلکه ظهور تصویب را ابلاغ میفرماید نه آنکه تصمیم جدیدی اتخاذ فرموده باشد.
بداء مانند سلام به معنی ظهور است در روایت ان الله لم یبدله من جهل - و قوله: ما بدء الله فی شیء الا کان فی علمه ان یبدء له
بداء برای خدا در چیزی نیست مگر آنکه علم او جل جلاله برای خلق ظاهر میشود.
بداء ظهور است برای ما نه برای خدا که العیاذ بالله جاهل باشد و بعد عالم شود یا علمش ناقص به چیزی باشد بعد کامل و ظاهر گردد بلکه در علم او ثابت است برای ما این تحولات جهل و علم و شدت و عدت و مدت پدیدار میگردد.
سید مرتضی (ره) میفرماید بداء برای خداوند یعنی ظهور یک حقیقتی پس از امر و نهی چون امر و نهی بر مردم مجهول است بداء ظاهر میشود چون امر کرد یعنی بداء ظاهر شد و چون نهی کرد بداء مکشوف میشود - و این معنی برای بشر بداء است نه برای حق زیرا او میداند چه امر و نهی میکند. نمیدانیم چه امر میکند و چه نهی مینماید مثلا قبلا برای یک خواجه میداند به غلامش چه امر میکند و چه نهی مینماید غلام نمیداند یا در جریان کار امر و نهی مسیر او عوض میشود امر برای آمر و ناهی حقیقت امر مکشوف است در قوله لنبلونکم حتی نعلم المجاهدین منکم بان تحمله مراد کیفیت جهاد است قبل از مبادرت به جنگ که نمیدانستند چگونه در امتحان بیرون میآیند بدا در این جا ظهور جریان و کیفیت جنگ بوده که در علم حق مکشوف و معلوم بوده ولی برای خود مغازی مجهول و مکتوم بوده پس از ارتکاب مبارزه و جهاد در میدان کیفیت آن مکشوف بر او میشد و در حقیقت بدا ظاهر میشد.
بدا در لغت
اشاره
در مجمعالبحرین که بیان لغات آیات قرآن است میفرماید بدا در لغت به معنی ابتدای کار و آغاز آن است چنانچه میفرماید
[صفحه 316]
کما بدأنا اول خلق نعیده همچنانچه خلق کردیم بازگشت میدهیم فبدأ باوعیتهم ای بتفتیشها قبل وعاء اخیه که این جا بداء به معنی بازرسی آمده است - و در قوله تعالی بادی الرأی یعنی در اول تفکر و تدبر رأی دادن نظریه او ظاهر شد که اینجا به معنی ظهور رأی نیز آمده است و در آیه بدت لهما سواتهما یعنی ظهرت بهما عوراتهما که نیز به معنی ظهور و بروز آمده و در ما یبدیء الباطل استفاده جاء الحق و زهق الباطل نمودهاند پس ابدأ لشیء یعنی اظهر الشیء و بادیه را بدین جهت بادیه گفتهاند که آنچه در آن است ظاهر میشود و وجه تسمیه بادیه همان ظهور محتویات آنست چنانچه در جناس لفظی بادیه گفتهاند:
آن یکی شیر است اندر بادیه
وان دیگر شیر است اندر بادیه
آن یکی شیر است کادم میخورد
وان دگر شیر است کادم میخورد
و در آیه سواء العاکف فیه و الباد یعنی اهل بدو و بیابان چه بدوی در مقابل حضری است در کعبه مساوی هستند.
سنت بر این جاری است که بشر ادراکات و احساسات خود را بیشتر به وسیله آلات حواس ظاهره دریافت دارد مثلا دیدن رنگها و الوان و اوزان و کیلها و اصوات و الحان و احجام و صور به وسیله چشم و گوش و پوست ادراک میگردد ولی حضرت حق جل و علا این ادراکات را بدون آلات کشف میفرماید یعنی برای او همه چیز مکشوف و معلوم است برخی گفتهاند علمی نیست که خدا بدان عالم باشد، ما میگوئیم جهلی نیست که جاهل باشد همه چیز را او به وجود آورده و صانع به مصنوع خود عالم است و بدا برای آنهائی است که باید با حواس درک نمایند وگرنه برای حق جل جلاله همه چیز معلوم و محاط است ما که باید به وسیله چشم ببینیم و ماوراء ماده را نمیتوان با این چشم ادراک کرد مراحل مرایا را بداء میدانیم که برای ما کشف و ظاهر میگردد پس در حقیقت معنی بدا ظهور است.
و بدالهم سیئات ما عملوا و بدالهم سیئات ما کسبوا که مراد ظهور عمل و محصول کسب است.
و اما اینکه بداء اضافه به حق شده برای این است که ظهور علم او برای ما میباشد که در علم ما خفا و پنهان است که ظاهر میشود - یعنی برای ما علم پس از علم است و کمال بعد از کمال ولی درباره حق تعالی علم کلی است که در علم او شدت و مدت و عدت ندارد پس بداء اظهار علم است که بر مردم مخفی است.
[صفحه 317]
مثال حکم حقوق یک کارمند یا کارگر حکم قطعی و به منزله قضاء الهی است ولی اگر او بهتر یا بیشتر کار کرد بیش از مبلغ معین میگیرد یا اگر کمتر یا بدتر از میزان کار کرد مبلغی کمتر میگیرد این کم و بیش بداء است نسبت به اصل حکم که قضاء است پس این بدا ظهور امر مخفی است که لیاقت و استعداد و قدرت بر کار یا عدم علم و قدرت و لیاقت بر کار باشد - که قبل از ارتکاب عمل چگونگی آن معلوم و مکشوف برای مردم و خود عامل نبوده و بعد بداء حاصل شده یعنی معلوم گردید در حالی که در لوح محفوظ جریان امور کاملا مکشوف و معلوم بوده و بر حقتعالی استعداد و فعالیت یا تنبلی و تکاهل آن معلوم بوده یا ترکیب و تجزیه یک دارو برای استاد دواساز معلوم است اما برای دانشجو مخفی است.
ولی این عقیده امامیه است که به جبر و تفویض قائل نیستند بلکه پیرو تعلیم عالیه امر بین الامرین میباشند آنها که جبری هستند و اختیار برای بشر قائل نیستند نمیتوانند کار بهتر یا بدتر کمتر یا بیشتر را به اختیار بشر بدانند و میگویند انسان مجبور است و اگر جبر باشد باید بداء نباشد و مفهومی ندارد.
و انه تعالی ما عبد بشیء کما عبد بالبداء
«فانما هو بمعنی ظهور الخلاف لا بمعنی العدول من الاختیار الی اختیار آخر.»
پس از بیان مشیت حق و اینکه اختیار او در ایجاد و نقشه عالم وجود و ثبت ماجرای آن در لوح محفوظ اختیار ازلی بوده نه اختیار فعل و ترک که بعد در بداء تغییر اختیار در فعل و ترک دهد بلکه اختیار واجب تعالی نسبت به جمیع موجودات گذشته و آینده ازلی است و به یک اختیار بر وجه اکمل با قدرت ازلیه بر مرجوح آفریده و ثبت در لوح محفوظ فرمود تا برگزیدگانش بدانند نه آنکه در نفس اختیار اولی تغییر اراده و مشیت داده باشد و به همین دلیل فرمود هیچ عبادتی از بندگان چون عبادت به اعتراف بداء نیست چه بدا اختیار مبداء سبحانه و تعالی از فعل و ترک است و به جهت اختیاری که به بنده داده است و آن به معنی ظهور خلاف است که از بنده سر میزند نه به معنی عدول اختیار به یک اختیار دیگر که اگر نخواست باز هم اجرا در اختیاری به اختیار دیگر عدول کند تا هزار بار نه چنین است.
بلکه حقتعالی جل و علا اختیار فرمود به اختیار ازلی خود نه به تجدید اختیار و این اختیار از غیر ایجاب و از غیر عجز و تغییر و تبدیل بوده و لکن تغییر و تبدیلی در اصل اختیار نیست بلکه در فعل و ترک بنده است که قضاء و حکم اولی اختیار حق است و محو و اثبات آن
[صفحه 318]
در ترک و فعل بنده است که در اختیار اصلی و قضاء اولیه لوح محفوظ خللی نمیرساند که و الله تعالی علی کل شیء قدیر و حفیظ و وکیل ازلا و ابدا.
احادیث در بداء
درباره بداء از طرفین فریقین احادیث و اخبار بسیار وارد شده است از آن جمله است:
ما عظم الله بمثل البداء
ما بعث الله نبیا حتی یقر له بالبداء ای یقر له بقضاء مجدد فی کل یوم بحسب مصالح العباد لم یکن ظاهرا عندهم و کان الاقرار علیهم بذلک للرد علی من زعم ان فرغ من الامر (عقیده یهود).
یهود میگفتند ان الله عالم فی الازل بمقتضیات الاشیاء فقدر کل شیء علی وفق علمه.
در خبر دیگر است که درباره اقرع و ابرص و اعمی بدا ظاهر میشود چه خداوند آنها را مبتلا میسازد تا در سیر تکامل خویش به مطلوب برسند.
و درباره ابتلاآت یهود که در تاریخ بنیاسرائیل و حضرت موسی مظاهرش پدیدار است بدا ظاهر میشد - این برای ظهور کمال بشری بود.
طریحی در رساله مخطوطی که دارد حدیثی نقل میکند که:
قال (ص) لا بداء فی النبوة و الامامة
بداء در تمام شئون زندگی بشری هست برای باز بودن راه تکامل و رسیدن به ثواب یا عقاب و استجابت دعوات و به فضیلت رسانیدن استعدادات و نیل به مقامات عالیه مگر در نبوت و امامت چون نبوت انتخاب رسول است از جانب خود و ارسال رسل است و آنجا اگر بدا راه داشته باشد باید نقصی در انتخاب کننده و یا انتخاب شونده باشد و همچنین امامت که منصوص آسمانی است اگر در انتخاب آن نقصیه راه یابد و در مسیر زعامت آن بدائی حاصل شود نقض غرض است و لذا در نبوت و امامت بداء نیست حتی نبوت خاتمه یافتنی است چنانچه اول آنها آدم ابوالبشر و خاتم پیغمبران حضرت محمد بن عبدالله (ص) میباشد ولی امامت خاتمه یافتنی نیست - و زمین خالی از حجت نخواهد ماند - پس به هر دوری ولی لازم است.
و اما اینکه برخی تصور کردهاند بداء درباره اسماعیل فرزند حضرت امام جعفر صادق علیهالسلام نازل شد برای امامت او نبوده بلکه بداء برای قتل او بوده.
[صفحه 319]
چنانچه مرحوم ممقانی در ترجمه اسماعیل مینویسد منصور به سعایت بداندیشان میخواست حضرت اسماعیل را که پسر بزرگ امام صادق و از مفاخر سادات علماء و امامزادگان بوده بکشد احضار کرد امام صادق علیهالسلام درباره او دعا فرموده مستجاب شد و بداء ظاهر شد و اسماعیل محفوظ ماند مردم از نظر اینکه اسماعیل بزرگتر از حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام بوده و به علم و اخلاق و فضیلت آراسته بود گمان میکردند چنانچه منصور گمان کرده بود او امام است و امامت به وراثت میرسد و چون درگذشت گفتند بداء ظاهر شد در حالی که برای امامت هرگز بداء نیست بلکه بداء برای کشتن او بود و این مقام امامت مانند علم و حق ذی حق است که به ارث نمیرسد مانند علم متوفی و حق معنوی او چنانچه در فقه در باب ارث فرزند در حق و حقوق متوفی هست و تصریح شده این حق به فرزند نمیرسد غیر از ترکه مالی است که حق فرزند است امامت حضرت زینالعابدین یا حضرت صادق علیهالسلام حق آسمانی و علمی و موهبتی بوده به فرزند نمیرسد مگر منصوصا که آن هم به شرحی که در کتاب منتقم حقیقی نگاشتهام به تواتر احادیث نبوی نقل شده امامت به نام 12 نفر منصوص بوده جای بحث و تردیدی نداشت و بداء برای امامت نبوده.
امید است در رساله مستقلی این مطالب تشریح گردد که اجمالی برای ابهام باقی نماند.
بداء در اصطلاح علماء
گفتیم بداء در لغت به معنی تجدد و ظهور و رأی تازهای است و در اصطلاح 3 معنی دارد:
1 - بداء در علم و آن چنین است که برای شخصی خلاف آنچه میدانسته ظاهر شود.
2 - بداء در اراده و آن بدین طریق است که برخلاف اراده سابق خود اراده دیگری ظاهر شود.
3 - بدای در امر است و آن بدین معنی میباشد که شخص اول به چیزی امر نماید سپس برخلاف آن امر دیگری صادر نماید.
این سه نوع بداء به حکم عقل و خرد در علم حق تعالی نیست چنانچه از حضرت صادق نقل کردهاند که فرمود
من زعم ان الله بدا له شیء فی الیوم و لم یعلمه امس فابرء منه یعنی هر کس گمان
[صفحه 320]
کند که امروز برای خدا چیزی ظاهر شده که دیروز نمیدانستند من از او بیزارم چه علم عین ذات حق است و او از آغاز و انجام فرضی به همه چیز واقف و آگاه است و ذرهای بر او پنهان نیست و باز فرمود من زعم ان لله فی شیء ندامة فهو عندنا کافر بالله العظیم یعنی کسی که گمان کرد برای خداوند در کاری و چیزی ندامت و پشیمانی رخ میدهد چنین شخصی کافر شده است زیرا ندامت و پشیمانی برای کسی است که در کار خودش عالم و قادر نباشد تا جهات و اطراف و آخر کار را در نظر بگیرد تا موجب پشیمانی بعدی او نشود و ذات اقدس حق تعالی منزه از چون و چراست.
بنابراین آنچه از معنی بدا اصطلاحا فهمیده میشود و عقل هم آن را اعتراف میکند این است که بداء در تکوین به منزله نسخ در شریعت است یا آنکه این طور بگوئیم بهتر است که بدا در تکوینیات است و در تشریع نامش نسخ است زیرا احکام تکلیفی به جهاتی نسخ میشود یعنی بهتر از آنچه هست و کاملتر آن در وظیفه قرار میگیرد.
پس مکونات گاهی به بداء موسوم و زمانی در امر تشریع نسخ شهرت مییابد و لذا نسخ برای تشریع و بداء برای تکوین است بدین جهت در قضاء الهی و مفارقات محضه و متن و هر که ظرف حصول ثابتات و عالم تمام وجودات بداء حاصل میشود.
پس بداء نسبت به کائنات زمانی و عالم و زمان و مکان و اقلیم و ماده و طبیعت است نه در مافوق آنها همان طور که حقیقت نسخ انتهای حکم شرعی و انقطاع استمرار آن است نه رفع و ارتفاع آن و در حقیقت بداء هم عبارت از انقطاع استمرار تکوینی و انتهای اتصال اضافه است که مرجع آن به محدود نمودن زمان وجود و اختصاص وقت افاضه میباشد نه آنکه معلول ثابت از هنگام وجودش برطرف شود و در حد حصولش ناچیز گردد.
بداء و نسخ
به عبارت دیگر برای آنکه معنی بداء روشنتر گردد ناگزیر از یک مقدمه کوتاهی میباشیم و آن این است که
برای نام الوهیت و ربوبیت مراتبی است و برای اسماء حسنی مظاهری است که البته این اختلاف به منظور تفهیم و تفهم ما میباشد نه آنکه ذات مقدسش دارای مراتب وجودی در شدت و عدت و مدت و غیره باشد تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا
به همین جهت در طبقات ملکوت آسمانها و زمین و باطن آنها موجوداتی است روحانی و نفوسی است مدبر که افعال حق و اراده آنها به فیض اراده حق است.
[صفحه 321]
بنابراین هر چند اراده و حکم و فعل آنها نفسانی و جزئی زمانی باشد در اراده و حکم و فعل حق مستهلک است چرا زیرا صفات و افعال کلیه تابع ذات میباشد پس اگر ذات نفسانی باشد متعلقات آن هم نفسانی است و اگر عقل باشد متعلقات آن هم عقلانی است و اگر الهی باشد متعلقات آن هم الهی است.
در هر صورت تمام آن موجودات طولی مطیع و فرمانبردار حقند و ابدا تخلفی و تخطی نمیورزند مثل طاعت آنها نسبت به حق جل جلاله مثل طاعت حواس ما نسبت به نفس ناطقه عقلیه است که به هیچ وجه در آنچه که نفس بخواهد تخلف و مخالفتی روا نمیدارد و در اطاعت آنها نفس را هیچ حاجتی به امر و نهی نیست و زجری هم نیست بلکه یک اطاعت تکوینی است که هر وقت نفس ناطقه به امر محسوسی اراده کند هر یک از آن حواس بلادرنگ او را اطاعت مینمایند به وظیفه خود قیام میکنند بلکه فعل حواس و ادراک آنها در حقیقت فعل نفس و ادراک نفس است در عالم حواس با آنکه ذات حواس و فعل ادراک دو موضوع است و در عالم عمل متعدد و متغیر و منقسم میگردد ولی ذات ناطقه عاقله و فعل ادراک او در عالم شرف و بلندی دارد که از وضع و انقسام و محو و فساد منزه و مبرا است.
این حکم در طاعت موجودات ملکوت هم مجرا میگردد یعنی طاعت موجوداتی که در ملکوت سماوات واقعند نسبت به امر و کلمه الهی مطیع محض میباشند لذا افعال آنها مانند ذواتشان افعال حقند همان طور که افعال جوارح ما فعل نفس ناطقه هستند و نیز این موجودات عالیمرتبه افعال و تدبیرات و تصورات و تصرفاتشان تماما از حق و به حق میباشند این است که هر کتابی که در الواح سماویه و صحائف قدریه نقش بندد مکتوب حق جل و جلاله است و پس از قضای سابق و مکتوب قلم اعلی در لوح محفوظ که از محو و اثبات و از نسخ و تبدیل مصون است آنچه در این صحائف سماوی و الواح قدری نگاشته شده که تماما کتاب محو و اثباتی است که در قول خدای تعالی میفرماید
یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب اشاره به این حقیقت است.
بنابراین آنچه که در دلها و سینههای بشر و سایر نفوس و طبایع عالم تکوین نقش بسته ممکن است زوال و تغییر و تبدیل یابند زیرا مرتبه آنها از این تغییر و تبدیل ابا و امتناعی ندارد چنانکه در قوا و حواس و جوارح ما ممکن است زوال و تغییر و تبدیلی روی دهد اما در نفس خود این نوع زوال و تغییر و تبدیل نیست به همین جهت است که در قوه و حواس ما
[صفحه 322]
نسیان و سهو و اشتباه گاهی رخ میدهد در صورتی که در خود نفس این نسیان و سهو و اشتباه نیست لهذا نفس با مراجعه به خود همان مطالب فراموش شده را میداند و نسبت به قوای فراموش کننده یادآوری میکند این است که در نشئه آخرت تمام افعال و مدرکات و ملکات نفس که از استعداد زوال و تغییر و تبدیل حواس دور شده یک جا حاضر و آشکار و هیچ نوع نسیان و سهوی در آن مرحله از حیات نیست.
یک بحث علمی و نکته لطیف فلسفی
قوله تعالی - ما ترددت فی شیء کترددی فی قبض روح عبدی المؤمن
هیچگاه تردید در چیزی پیدا نکردم چون تردید در قبض روح بنده مؤمن؟!
این گفتار آسمانی مشحون بر یک سلسله حقایق لطیفه رقیقهای است که ذوق سلیم و احساسات و ادراکات لطیف در مییابد بدین شرح
به مقدمه سابق به این نتیجه رسیدیم که خلاصه قوا و جوارح ما در عین حال که مطیع نفس ما هستند و لوح محفوظ و اثبات نفس محسوب میشوند و علوم جزئیه نفس در آنها ارتسام میبندد از محیط خارج و اسباب خارجیه متأثر میگردند و بر طبق همان تأثرات آنها صورتهای نقش بسته ممکن است تغییر و تبدیل یابد و به جای آنها صورتهای دیگر ارتسام یابد یعنی تأثر آنها به منزله یک مقدمهای است که از نفس صورت دیگری بر آنها افاضه میشود بدون آنکه صورت اول و دوم از صقع نفس محو میگردد به عبارت دیگر محو و اثبات صورتهای حواس و قوی در خود نفس به طور اثبات موجودند همین طور در سلسله وسایل و وسائط ایجاد و الواح علوم جزئی قدری ممکن است تغییرات و تبدیلات روی دهد که آن تغییرات و تبدیلات آنها را مستعد افاضه صورتهای دیگری مینماید اما بدون آنکه در ذات واجبالوجود و صفات او جل جلاله و عالم امر و قضای سابق و علم ابدی تغییری رخ دهد و از همین الواح قدری و اقلام نگارنده صور است که خداوند جل جلاله خود را به تردد موصوف فرموده در حالی که در ذات مقدس او این گونه واردات و صفات به هیچوجه صورت نبندد.
در آنجا که در حدیث قدسی میفرماید ما ترددت فی شیء کترددی فی قبض روح عبدی المؤمن یعنی در هیچ چیز به اندازه قبض روح بندهی مؤمن متردد نشدهام و به همین جهت است که خود را به اختبار و امتحان کردن متصف فرموده چنانچه باز هم فرمود و نبلو اخبارکم و نیز میفرماید حتی نعلم المجاهدین منکم و الصابرین و نویسنده این تصویرات و نقوش
[صفحه 323]
مأمورین مخصوصی هستند که از آنها به کرام الکاتبین تعبیر شده است ولی املا کننده ذات پاک خداوند است و خود از تغیر و حدود منزه و مبرا است و اگر این نفوس قابل تعاقب صور ارادی واسطه نباشند و ارقام علمیه بر آنها رسم نشود و تمام امور به طور حتم بدون هیچ تغییر و تبدیل و بدائی واقع میشد و در این صورت فیض الهی منحصر میگردید به عدد معینی از موجودات که از حدود ابداع خارج نمیشوند و دیگر هیچ حادثی در عالم به وجود نمیآمد و هیچ متکونی تجدد پیدا نمیکرد و تمام راههای هدایت برای اشخاص که از مراتب و منازل پست بخواهند به مراتب و منازل عالیه مسافرت کنند بسته و مسدود میشد و ابدا بر نفوس انسانی پرتوی نورافشان نمیشد و راهی برای کمال بالاتری نبود و از ظلمات بعد به روشنائی قرب استخلاص حاصل نمیگردید.
خلاصه اگر بداء نبود تمام مراحل سلسله عود به سوی خدا ممتنع میشد و هیچ فردی از افراد هر سلسله نمیتوانست از مرحله اولی خود قدمی فراتر گذارد و به حق تقرب جوید در صورتی که تمام اصول و نصوص قرآن این مطلب را باطل میکند و راه را باز مینماید و همهی این طرق تکامل در سایه بداء به دست میآید. بنابراین تجدید در علوم و احوال و ارادات و اعمال راجع و رجوع میشود به قسمی از وسائط عماله که به اذن خدای متعال اختیارات و تأثیر و تأثری به آنها داده همانها هستند که به کرامالکاتبین موسوم و الواح علوم تفضیلی جزئی و قدری در جزو محاسبات آنهاست به همین جهت است که هنگام اتصال نفس نبی یا ولی به این الواح آنچه را که به آنها وحی میشود در قلوب آنها رسم میگردد و میخوانند و بر طبق این از مشاهدات قلبی و معاینات بصیرتی و مسموعات باطنی خبر میدهند و از صریر قلم این نویسندگان بزرگ قضایا و حقایقی استکشاف میکنند چنانچه حضرت ابراهیم خلیل علیهالسلام دید فرزند خود را ذبح میکند و به مردم خبر داد خواست به مقتضای آن مشاهده عمل نماید و قول او کاملا منطبق با دیدار او بود به راستی و درستی دید و شنید و گفت و عمل کرد.
آن گفتار و کردار از روی شهود کشفی و معاینه بصیرتی حاصل شده بود و نمیتوان آن گفتار و کردار را چون گفتار یک منجم و کاهن و ساحر تصور نمود زیرا آنها از روی تجارب ناقص علمی یا گمان و تخمین میگویند و عمل میکنند ولی پیغمبران به الواح آسمانی مینگرند و به صورت نیروئی که بر حواس آنها داده شده میبینند و ارتباط با لوح محفوظ و محو و اثبات پیدا کرده با آن دیده حقایق قضا را مشاهده نموده و در موقع مقتضی خبر میدهند و هنگامی که اتصال و ارتباط ثانوی پیدا شد و در آن الواح غیر از آنچه دفعه اول دیدهاند
[صفحه 324]
ببینند و غیر مناسبات صورتهای اول را مشاهده کنند بر مثل چنین امری را نسخ گویند و در تکوینیات بداء نامیدهاند و این علم برای هیچ کس جز پیغمبران و اوصیای آنها که ارتباط با عالم الواح و فلکیات دارند ممکن نیست چنانچه در آیه 34 سوره لقمان گفته شد.
بداء در نظر امامیه
آفریننده این جهان پهناور به آنچه در زمین و آسمان است عالم و آگاه است و هیچ چیز و هیچ ذرهای بر او مخفی نیست او پس از خلقت کتاب آفاق و منظومه شمسی و افلاک و اقمار و سیارات جماد نبات را رویانید که با کمال شگفتی فرمود
ءانتم انشأتم شجرتها ام نحن المنشئون
و أنتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون
آیا شما از ابرها باران باریدید یا ما آیا شما این اشجار و نباتات را از شکم خاک بیرون راندید یا ما پس از آفریدن نباتات حیوانات را خلق فرمود و سپس انسان را آفرید و افراد بشر را به هر صورت خواست در ارحام امهات تصویر فرمود و از قدرت پروردگار این است که در ملیاردها میلیارد بشر دو صورت مثل هم نیست و اوست که به هر نقشی بخواهد مینماید و این قدرت آفرینش و نقشبندی صور مخصوص اوست که در ظلمات ثلاث چنین زیبائی ملاحت تصویر میکند و هیچکس قادر بر خلق چنین صوری نیست. [71].
علمای امامیه از این دو آیه استنباط میکنند که هیچ چیز در آفرینش عالم و آدم بر آفریننده مکتوم و پوشیده نیست و هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در کتاب مبین «لوح محفوظ» موجود است و این علم الهی است.
از طرفی در لسان وحی که هیچگونه شک و تردید در آن نیست میفرماید محو و اثبات به دست قدرت حق بسته و نزد او امالکتاب است که همان لوح محفوظ است.
پس لازم محو نقص و خللی است و ملازم اثبات کمال و تکامل است و این هر دو مستلزم بدا میباشد تا از نقص به کمال پیوندد.
به دلیل آیه اول و سایر آیات توحید که در علم حق نقطه ابهام و نقص و جهلی و ستری نیست پس باید این بدا نسبت به خلق باشد زیرا خالق چیزی به تمام جزئیات و جهات آن چیز واقف است و با علم و قدرت ساخته و آفریده عقلا هم این معنی و حقیقت برای ما به وضوح میپیوندد زیرا بشر است که آفریده شده تا از نقص به کمال برود و با اختیار کامل مسیر استعداد و لیاقت را تا فعلیت محضه بپیماید و در هر قدمی که از نقص به کمال میرود محو و اثباتی
[صفحه 325]
رخ میدهد که نقص محو و کمال اثبات میشود.
اگر بنا بود به قول جبریها همه چیز را عمل حق بدانیم محو و اثبات معنی نداشت زیرا در علم و عمل خود میدانست چگونه به کمال رهبری میکند و اجر و پاداشی هم لازم نبوده ولی با اختیار بین عقل و نفس و علم و جهل مختار مطلق بد و نقص را پشت سر میگذارد و با تمام مشکلات مبارزه مینماید و رو به کمال میرود و این جا در مسیر تکامل او بدا حاصل میشود یعنی آن کس که در یک مسیر شهوانی پیش میرود خردمندان خردهبین میدانند عاقبت کارش وخیم است ولی ناگهان خط سیر خود را عوض میکند در سرنوشت او بدا حاصل میشود - و این بدا برای همان خردمندان خوردهبین بشری است و برای دانش و بینش خود او که چگونه با یک لحظه و یک لمحه خط سیر خود را عوض کرده بدا حاصل میشود و رو به کمال میرود یا به عکس از مسیر کمالی رو به شهوات و سیر حیوانی میگذارد بل هم اضل سبیلا بدا برای او حاصل میشود یعنی نتیجه کار او ظاهر میگردد - وگرنه در علم حق و لوح محفوظ کارش مکشوف است.
نکاتی چند
وقتی که آفریننده عالم جل شأنه اراده فرماید که خلقی بیافریند و از نطفهای که در صلب آدم اول میثاق گرفته سلسله بشر را به هم پیوندد و ادامه بدهد و آنچه برای او بداء هست به اجرا گذارد در وضع ساختمان و اوضاع زندگی و بدائی که در طول حیات او به وسیلهی اعمالش رخ میدهد همه را به وجود آورد.
برای این آفرینش دو اصل است یکی ایجاد نطفه و استقرار در رحم مادر و پرورش آن در جنین تا به کمال حیوانیت و بشریت برسد و یک بشر کاملالخلقه شود و دیگر تأمین و تضمین سلسله مراتب روحی اوست که از گفتار و کردار و اعمال پدیدار میگردد و باید بداء را در این قسمت جستجو کرد.
برای مرحله اول مرد را تحریک میکند تا مبادرت به مباشرت با زن خود که در شریعت پیوستگی محرمیت یافته همآغوش گردد و از راه شهوت به مقتضای فطرت و دفع یک غریزه طبیعی نطفه را از صلب پدر با یک حرکت و جنبشی که ناگهان با اصطکاک لامسه به تمام اعضاء و احشاء بدن وارد میشود به یک جهشی در رحم مادر قرار میدهد و به رحم وحی و الهام میشود (چنانچه در خواص طبیعی و جسمانی اوست) که دهن خود را برای عمل لقاح بگشاید و گشادهدهن حاضر و آماده قبول یک هسته مخلقی الهی باشد و این قضای مبرم و قدر محتوم
[صفحه 326]
به آن تعلق گرفته که از صلب پدر به رحم مادر به سبب عشق و علاقه جنسیت و زناشوئی منتقل گردد.
نطفه عبارت از تخمهای لقاح شدهای است که از مجرای آلت به قعر رحم میریزد و مدت چهل روز که زمان آبیاری آن تخم است در داخل رحم به حال حرکت و نشو و نما در حال شناوری است تا از تخمدان سر بیرون آورد.
این نطفه گاهی از دوازده هزار دانه لقاحی یا ذره تکونی بیشتر است که در این مدت به صورت آکل و مأکول به حکم ضعیف و قوی یکدیگر را میخورند تا برسد به یک هسته قابل لایق و آن هم پس از چهل روز دیگر به صورت علقه و چهل روز به حال مضغه یعنی مانند گوشت کوبیده و خون بسته است تا تبدیل به گوشتی شود که رشتهها و عروق مشبک و پیچاپیچ پیدا کند و دارای الیاف و تار و پود شود.
فرشتگان مصور
از این به بعد حرکت نباتی به خود گرفته و به حالت نمو میافتد و پس از آن ترکیب حیوانی میگردد و به صورت حیوان به نشو و نما در میآید تا دو فرشتهای که کارشان دمیدن روح حیوانی و یا انسانی است از طرف بالای رحم زن که مهبط حیات بالاتر از زندگی نباتی است در فضای رحم که محل بذر افکندن دوره حیات نباتی است مشغول عمل فعل و انفعال تکاملی ذاتی او شده نبات را به صورت حیوان و حیوان را به صورت انسان به کمال خود میرساند یعنی روح زندگی در اصلاب آباء داشته تا به ارحام امهات انتقال میدهد و روح حیات در آن میدمد و به تدریج تصویر آلات و حواس در آن مینماید و گوش و چشم و بینی و دهن و دست و پا و اعضاء و احشاء کاملی در آن ظلمتکده رحم برای جنین میسازد تا به اذن پروردگار یک موجود مستقل کامل الخلقه شود.
فرشتگان سرنوشت
چون ساختمان وجودی تکمیل شد و دیگر نقصی از نظر کالبد نیست دو فرشته مأمور سرنوشت وحی میشود که سرنوشت جنین را و قضا و قدر او را بر پیشانی آن ساختمان که جای لوح سرنوشت است بنویسند و بداء الهی را شرط تکامل مقدرات او بنگارند.
این جا قضا حکومت دارد و قدر مقدار نصیب و بهره او را معین میکند و بداء سبب تبدیل سیئات او به حسنات میگردد.
یعنی هر طور نسبت به زندگی مادی و معنوی او اراده فرماید وحی میکند بنویسند
[صفحه 327]
و برای احدی اختیار و تدبیری باقی نمیگذارد.
زیرا قضا و قدر - بداء و سرنوشت از حیطه علم فرشتگان بیرون و از علومی است که مخصوص حق است و در دیوان محاسبات او یعنی لوح محفوظ و لوح محو و اثبات ثبت و جای هیچ تغییر و تبدیل یا احتراز نیست. [72].
از این جهت چون امر میشود سرنوشت او را بنویسند - میپرسند پروردگارا چه بنویسیم پروردگار متعال به آن دو ملک وحی تشریعی میفرماید که به سر مادر جنین بنگرید آنجا مرکز تمام ملکات و حیثیات و غرایز و استعداد حیاتی خود اولاد است و پس از آن به لوح مخصوصی که سرنوشت قضا و قدر آن طفل در آن است نگاه کنید و سرنوشت او را بنویسید -!!
آن لوح صورت و اجل و عهد و پیمان و سعادت و شقاوت و تمام شئون حیاتی طفل را متضمن است و آن دو ملک همان صورت را در پیشانی آن طفل مینویسند و سرنوشت او معین میشود.
یکی از آن دو ملک مطالب لوح مشحون سرنوشت را برای دیگری املاء میکند و دیگری تمامی آن را مینویسد سپس نوشته را مختوم و مهر کرده میان دو چشم طفل که مرکز قوای باطنی و ظاهری او و مجمع دو نور حیاتی اوست قرار میدهند.
«آن خطوط و نقش و صور و آن صدا و الحان و آهنگها و گفت و شنیدنها و خواندنها و نوشتنها متناسب با آن محیطی است که از میزان طبیعی این نشئه خارج است زیرا چشم و گوش و زبان و آلات حواس ما برای این نشئه طبیعت ساخته شده اگر ارتعاش اصوات و حرکات ذرات فضا کم یا زیاد، سریعتر یا بطیءتر باشد قابل درک این آلات سامعه و باصره نیست مگر با دیده بصیرت، دل و گوش باطن بشنویم»
باری پس از ختم نقش و صور جسمی و معنوی و تکمیل ساختمان وجودی کودک و تقویت استعداد مراحل طولانی زندگی او را در شکم مادر تحریک میکند و برمیانگیزاند و بر میخیزاند تا از استعداد صرف به فعلیت محض برسد - و یک نوع زندگی مستقلی در فضای روشنتر و بهتر از رحم در پیش گیرد.
«بسا اوقات کودک در عین حال که مأمور سیر تکاملی تکوینی از استعداد به فعلیت میشود
[صفحه 328]
استقامت خود را از دست میدهد و در اثر خواص غرایز طبیعی میراثی والدین خود به جای اطاعت تمرد میکند و چون از همان وقت متحرک بالاراده است و اختیار آتیه او یا تأثیر وراثت آبائی و اجدادی مانند آثار بدی در تخم و بذر است نافرمانی کرده از اطاعت سر میپیچند» تا دوره جنینی طی شده و موقع خروج و تغییر منزل او میرسد طفل باید به این عالم بیاید خداوند عالم به رحم وحی تکوینی میفرماید که باب خود را مفتوح کند تا مخلوق تازه قدم به زمین گذارد و امر الهی را بر طبق نقشه سرنوشت خود جریان و نفوذ دهد.
رحم راه بچه را گشاده و فرشته زاجر برای راندن مولود جنینی از ظلمتکده مأنوس خود مأمور میشود که او را به این عالم رهبری نماید و لذا نهیبی بر آن کودک میزند که او به فزع میافتد و زیر و رو میشود یعنی سر او که بالا بوده پائین میآید و پایش بالا میرود تا بتواند به زمین فرود آید سپس نهیب دیگری بر او میزند تا بر خاک افتد و هنوز صدای جزع و فزع و گریه او که از نهیب فرشته پدید آمده ادامه دارد.
آثار بداء
اگر بداء نباشد لازم است همه چیز در حال وقفه باشد در حالی که همه چیز در حرکت کمالی است.
اگر بداء نباشد باید دعا نباشد زیرا اثر نمیکند اگر دعا اثر کند تغییری در سرنوشت داده میشود و همان بداء است.
اگر بداء نباشد باید عبادات تأثیری نداشته باشد و حال آنکه بشر مکلف به عبادت است.
اگر بداء نباشد باید تضرع و زاری و استکانت و مسکنت بشر بیاثر باشد در حالی که در فطرت آدمی است حتی خود امام فخررازی که منکر بداء است و معنی آن را نفهمیده دست به دعا بر میداشته و تضرع و زاری به درگاه حق میکرده و اگر بداء نباشد این عمل او هم باید لغو و بیجهت باشد!!
بدا سرمایه امید و محرک و مشوق آدمی است این حقیقت مکنونه است که بشر را به عالم ماوراء ماده متوجه میسازد و مبداء و معاد را میآموزد.
بداء از جریان آفرینش و سرنوشت بشر بحث میکند و اگر این حقیقت نبود کجا میتوان رشته فکر را به اساس خلقت و عظمت کتاب وجود و نفوس و برنامه سیر تکامل آن کشید و در ماوراء عالم ماده و مدت و شدت و عدت بحث کرد.
بداء سیر بشر را از حال تکون نطفه و تحولات جنینی تا ورود به این عالم و طی مراحل
[صفحه 329]
کمالی تا نقل به عالم دیگر و نیل به کمال مطلوب روشن میسازد و معنی اظهار ما خفی علی الخلق همین است که هر قدمش گنجی مخفی است ظاهر و آشکار میگردد.
در مسیر زندگی اگر تحول نباشد حیات جز تلخکامی چیزی نیست و لذا گفتهاند لکل جدید لذة.
من از این زندگی یک نهج آزرده شدم
قند اگر هست نخواهم که مکرر گذرد
و کسانی که در یک حال مانند بهائم یا شتر آسیاب سالهای دراز بلکه عمری گرد خود چرخیدهاند و بعد فهمیدهاند سر جای اولی هستند گفتهاند:
من از دو روزه عمر آمدم به جان ای خضر
چه میکنی تو که این عمر جاودان داری؟
بداء موجد امید است و اگر امید نباشد حیات و زندگی مفهومی ندارد پس بداء لذت بخش زندگی است چه آنجا که امید قطع شود زندگی خاتمه یافته است و اگر بدا نباشد و آنچه هست حتم و غیر قابل تغییر و زوال باشد باید به کلی آیه ادعونی استجب لکم را از قرآن با بسیاری از آیات دیگر برداشت و صحایف ادعیه و اذکار که سبب نیل به رقاء و اعتلا اولیا و اصفیاست در هم پیچید و تسلیم یک امر محتومی شد که غیر قابل تحول باشد و با چنین عقیده سیر اجباری یک نهج یأسآور زندگی جز مرگ تدریجی نیست؟!
در حالی که تمام آیات دعوت به حق و اختیار برای گام برداشتن در راه حق و مفهوم امر به معروف و نهی از منکر بارزترین اختیار است و اختیار مظهر بداء است که مولود عمل خوب یا بد آدمی میگردد.
مثلا مقدار عمر که حکم و قضا است معین است ولی با صله رحم زیادتر میشود و با قطع رحم کوتاهتر میگردد چنانچه آیات و اخبار متواتر حاکی از این حقیقت است و این کسر و اضافه بدائی است که با اختیار کامل بشری در عمل خیر حاصل شده است بنابراین مختصر فواید بداء وقوف در تمام شئون زندگی از تکون نطفه تا برگشت به اصل حقیقت است یعنی علم به مبداء و معاد حقیقی و چگونگی سیر در مسیر تکامل است.
در حدیث امام جعفر صادق علیهالسلام میفرماید ما بدا الله فی شیء کما بدالله فی اسماعیل ابنی هیچ بدائی از خداوند در کاری نشد ظاهرتر از بدای در حق اسماعیل فرزندم که بر حسب ظواهر امر مردم گمان میکردند اسماعیل امام پس از او باید باشد ولی امامت در صلب
[صفحه 330]
موسی علیهالسلام قرار گرفت و این امر پنهان آشکار گردید بدائی که درباره حضرت اسماعیل فرزند بزرگ امام صادق علیهالسلام ظاهر شد درباره قتل او بود که منصور خواست او را بکشد و همه یقین کردند که منصور او را به سعایت بداندیشان میکشد ولی به دعای حضرت صادق علیهالسلام کشته نشد و بداء ظاهر شد گمان کردند امام پس از حضرت صادق است در حالی که برای امامت بدا نیست و برای قتل او بداء ظاهر شد.
نکاتی چند
جف القلم - آنجا که دیگر ادراکات و عقول بشری نتواند حکومت و قضاوت کند میگویند قلم اینجا رسید و سر بشکست زیرا از طرفی معتقداتی دینی مانع بیان برخی مطالب میشود و از طرفی قدرت حل و تجزیه و تحلیل مطالب را که ندارند میگویند
جف القلم - طویت الصحف یعنی در هم پیچیده شد تومار و صحایف و کتب که دیگر قابل بحث نیست در حالی که دین اسلام دین عقل و اجماع دین منطق و برهان است و چیزی برای بشر نیاورده که بشر نفهمد اگر این طور باشد که دینی بر بشر عرضه کنند که مفهوم و مدلول آن را نفهمد به او ظلمی و جوری شده است و تکلیف مفهوم خود را از دست داده پس دین حق دین عقل و حکمت و منطق و برهان است نهایت نفهمیدن من دلیل بر درست نبودن مطلب ندارد - و عمیانا نباید گذشت و گفت جف القلم و طویت الصحف بلکه باید مطالب را از هم تفکیک کرد و ریشه آن را به دست آورد و دنباله ساقه و برگ تحقیق و تتبع نموده تا خواص و نتیجه موضوع مکشوف گردد.
تشنیع و شماتت و دشنام و فحش و ناسزا بیشتر کار آدمیان بیسواد و تهیمغز و سبکسر است نفهمیدن و یا قدرت بر تفهیم و تفهم نداشتن دلیل تشنیع و شماتت و دشنام نیست.
مقصود از سعادت و شقاوت چیست؟ و بطن ام کجاست؟!
مقصود از سعادت در این حدیث این است که انسان دنیا را به منزله محل عبور بشناسد و برای مقصد و سرمنزل اصلی زاد و توشهای که به کار آنجا میخورد و پیغمبران و اولیاء و اوصیاء تعلیم کردهاند فراهم نماید و شقی کسی است که این هدف اصلی را فراموش نموده و دنبال ماده و شهوات این مدت دنیای فانی بگردد و ناگهان مرگ گریبان او را بگیرد و مراد از بطن ام آنجاست که نفس انسانیت او به وجود آمده و آن لوح محفوظ است.
علم الهی دو علم است
چنانچه از تفاسیر آیات کریمه مستفاد میشود نوع علم در میان اسباب طبیعی چیزی که موجب آن شود یاد نمیشود و موجود نیست و همچنین
[صفحه 331]
در صورتهای ادراکی وسائط عالیه و نقوش قدسیه چیزی که مبادرت به فهم آن نماید موجود نیست بلکه علم نوری است مجرد که در دل تابش میکند.
و در این باب احادیثی وارد شده که بر این معنی دلالت مینماید از آن جمله از حضرت امام جعفر صادق علیهالسلام روایت کردهاند که فرمود العلم علمان فعلم عندالله مخزون لم یطلع علیه احد و علم علمه ملائکته و رسله الخ.
به این بیان که آنچه در این عالم از حوادث واقع میشود دو گونه است یک قسم حوادثی هستند که وقوع آنها به اسباب طبیعی مطابق اسباب علوی و هیئتهای فاعلی ملکوتی انجام مییابد - این قبیل اسباب با مقتضیات آنها کرارا واقع میشوند.
قسم دیگر آنهائی هستند که بر سبیل قدرت واقع میشوند سبب حدوث این قسم وقایع گاهی از این عالم ابتدا میشود از قبیل دعای دعا کننده که به سمع طبقهای از ملکوت اعلی رسیده و چون بر آنها تأثر و انفعال محال نیست از این اسباب متأثر میشوند زیرا آنها نفوسی هستند که به مواد افلاک و کرات متعلق و به آنچه در این عالم واقع شده یا خواهد شد عالم و مطلعند حال این حوادث خواه صورتهای جسمانی خواه هیئتهای نفسانی باشند نسبت به این طبقه ملکوت یک نوع تأثیری که عبارت از تحریک و امثال آنها باشد در این عالم دارند بدون آنکه صورتی افاضه یا جوهری را ایجاد کنند زیرا این قبیل افاضه و ایجاد مخصوص موجودی است که به کلی از عالم اجسام جدا و مفارق باشد و این موجود فقط مؤثر است و از جهت دیگر متأثر میشوند به همین جهت است که دعوات و قربانیها و توسلات راجع به استسقا (طلب باران) و امثال آن نافع قرار داده شده.
و همچنین در امور دیگری که وقوع آنها نادر به نظر میرسد از قبیل هلاکت قوی یا غرق جماعتی با خسف و زلزله مؤثر میباشند و بیشتر معجزات انبیاء علیهمالسلام از همین قسم است یعنی از چیزهائی هستند که سبب وقوع آنها از این عالم به عالم نفوس کلیه تأثیرکننده پیوسته پس از دعای دعاکنندگان و امثال آن متأثر میشوند از مقام ایجاد الهی افاضات و انشاءات و ایجاداتی به ظهور میپیوندد و نیز به همین جهت است که باید از مکافات بر شر نترسید و مکافات بر خیر را انتظار و توقع داشت پس بداء نیز که عبارت از ظهور امری باشد از ناحیه اسباب زمینی و آسمانی متوقع نبود از این قبیل محسوس و اطلاع نفوس عالیه و سافله به جز در زمان نزدیکی وقوعش بر آن میسر نیست و واضح است که بر طبقه
[صفحه 332]
ملکوتیین که بین عالم عقول محضه و عالم اجسام طبیعیه و صور مادیه واسطه هستند چنین امری ممتنع و محال نیست معذلک تمام امور از قانون قضای اجمالی و علم محیط ازلی خارج نمیباشند چنانکه به افعال و اعمال این طبقه از نفوس مؤثره که مسخر امر الهی هستند در جمیع احوال و افعال افعال حق میباشند و از حیطه اقتدار و ایجاد الهی فارغ نیستند مانند آنکه حواس ما مسخر عقول ما هستند و از حدود اعمال و افعال عقول بیرون نیستند به طوری که صحیح است شخص بگوید دیدم شنیدم مثل آنکه صحیح است بگوید چشمم دید و گوشم شنید تمام این عبارات هر کدام از جهتی صحیح است مانند آنکه یدالله - عینالله - و امثال این عبارت صحیح است در حالی که خداوند دست و چشم و گوش ندارد ولی شرع هم تجویز فرمود که گفته شود عین الله و قرآن خود فرمود یدالله فوق ایدیهم و از جهتی صحیح است که بگوئیم خداوند از تغییر مبراست و از نسبت بداء و ظهور در چیزی که نبوده است و از وجهی که منزه است و اما وجه تنزیه محض و خالص است به حسب مقام احدیت در غیبت هویت لاهوتیت که در حدیث شریف دیگر وارد شده است.
اسف چیست؟ و اسف الهی چگونه است؟
قوله تعالی: فلما اسفونا انتقمنا منهم
و لکنه خلق اولیاء لنفسه یاسفون و یرضون و هم مخلوقون مربوبون فجعل رضا هم رضا نفسه و سخطهم سخط نفسه لانه جعلهم الدعاة الیه و الادلاء علیه فلذالک صاروا کذلک و لیس ان ذالک یصل الی الله کما یصل الی خلقه لکن هذا معنی ما قال من ذالک و قد قال من اهان لی ولیا فقد بارزنی بالمحاربه و دعانی الیها و قال من یطع الرسول فقد اطاع الله و قال ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله یدالله فوق ایدیهم فکل هذا و شبهه علی ما ذکرت لک و هکذا الرضا و الغضب و غیرهما من الاشیاء مما یشا کل ذالک و لو کان یصل الی الله الاسف و الضجر و هو الذی خلقهما و انشأهما لجاز لقائل هذان یقول ان الخالق یبید یوما لانه اذا دخله الغضب و الضجر دخله التغییر لم یؤمن علیه الاباوه ثم یعرف المکون من المکون و القادر من المقدور علیه و لا الخالق من المخلوق تعالی الله عن ذلک القول علوا کبیرا بل هو الخالق للاشیاء لا لحاجة فاذا کان لحاجة استحال الحد و الکیف فیه فانهم انشاء الله.
[صفحه 333]
حمزة بن بزیع از حضرت صادق علیهالسلام از معنی آیه «فلما آسفونا انتقمنا منهم» سؤال میکند که معنی این آیه چیست خداوند چگونه تأسف میخورد - حضرت فرمود «ان الله عز و جل لا یأسف کاسفنا و لکنه» تا آخر این حدیث گذشت بیان میفرماید: تأسف الهی چون تأسف ما مخلوق نیست و لکن خداوند دوستانی برای خود خلق فرموده که تأسف و خوشنودی آنها با آنکه مخلوق و پرورش یافته پروردگار هستند موجب تأسف و خشنودی پروردگار عالم است. به همین جهت اسف و خشم حضرت موسی و حضرت هارون علیهالسلام را که فرعونیان باعث شدند اسف و خشم خود محسوب داشته و از آن قوم ظالم انتقام کشیده و تمام را غرق و مایه عبرت آیندگان قرار داد و این یکی بودن خشم اولیاء خدا با خشم خدا برای این است که آنان را راهنمایان و دعوت کنندگان به سوی خود مقرر داشته کارهای آنها که نمایندگان الهی هستند کارهای خداست و در عین حال تأثرات آنها چنین نیست که بعضی اصطلاحی و لغوی که عبارت از انفعال و تغییر مخصوصی باشد به خداوند برسد چنانکه مخلوق حال انفعال و تأثر از حوادث پیدا میکند زیرا خداوند جل و جلاله از محل حوادث واقع شدن و عوارض منزه و مبراست و همین تأثر اولیاء خداست که خداوند از حیث ایجاد نتیجه که انتقام و فرستادن عذاب باشد به خود نسبت داده و به این نوع عبارت تعبیر کرده است چنانکه باز میفرماید هر که دوست مرا خوار و زبون نماید مرا به جنگ طلبیده است و نیز میفرماید هر که پیغمبر را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است و به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خطاب فرمود کسانی که با تو بیعت میکنند با خدا بیعت میکنند دست خدا بالای دستهای آنها است تمام این قبیل تعبیرات نظر به همان است که اولیاء خدا نمایندگان خدا هستند و افعال آنها افعال خداست همچنین خشنودی و خشم امثال آنها که اطلاق آنها درباره خدا به همان جهتی است که مذکور گردید و اگر خشم و اذیت به خداوند برسد در صورتی که موجد خشم و اذیت نیز خداوند است. ممکن است گوینده چنین مطلبی بگوید که آفریننده روزی هلاک میشود زیرا وقتی که خشم و غضب و اذیت بر او وارد گردد ناچار تغییر حال میدهد و وقتی که تغییر حال پیدا کرد از هلاک شدن ایمن نیست چنانکه در مخلوق که محل حوادث است همین طور است ورود حوادث گوناگون مخلوق را از پای در میآورد و مضمحل مینماید وقتی که چنین بود به هیچ وجه ایجاد کننده از ایجاد شده و قادر از مقدور و خالق از مخلوق فرقی ندارند و حال آنکه خداوند تعالی از چنین نسبتها و گفتارهائی برتر و بالاتر است بلکه اوست آفرینندهی اشیاء بدون حاجتی و وقتی که در آفرینش حاجتی
[صفحه 334]
نداشت حدود و چگونگی بر او محال است ای ابنبزیع این حقایق را که کلید حقایق توحید است بفهم انشاء الله تعالی.
از این حدیث شریف معنی بدا به خوبی معلوم میشود که چگونه افعال و اعمال یک قومی در سلسله وسائط که مبادی عالیه هستند تأثیر بخشیده موجب میشوند که از ناحیه مقدسه مؤثره حقیقی آتش هلاک و بوار بر آن قوم ببارد و وعد و وعید انبیا را به مقام وفا و انجاز رساند این است معنی بدا که قواعد دین و احکام شرع مبین و اصول حکمیه و قوانین عقلیه و افکار نظریه و موازین منطقیه با آن منافات نداشته بلکه این قواعد و اصول مؤید این معنی میباشد و به همین جهت است که حضرات ائمه صلوات الله علیهم فرمودهاند ما عظم الله بمثل البدا و ما عبدالله بشیء مثل البدا و امثال این بیانات و تعبیرات که تماما بر جلالت قدر اعتقاد به این مسئله دلالت دارند.
کسانی که در مراتب علم و معرفت به مقام عرفای موحد و علمای کامل رسیدهاند به قوت ایمان و عرفان در سلسله نزول وحدت را در کثرت و در سلسله صعود کثرت را در وحدت مشاهده نموده و به نور بصیرت گاهی حق را با خلق اینما تولوا فثم وجه الله هو معکم اینما کنتم دیده و گاهی خلق را با حق و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی میبینند و در عین حال در مقام علم اعلی و لوح محفوظ محو و اثبات همه ثبت هم اثبات محو و هم اثبات و محو اثبات همه موجودند بدون تغییر و تبدیل و تغیر و تبدل در مراتب مادون است و همچنین تقدم و تأخر و سایر اوضاع و کیفیات زمانی در مراتب پائین است زیرا وقتی که مدرک از زمان و مکان بری بود در ادراک او تقدم و تأخری راه ندارد اما وقتی که مدرک امر متعلق به زمان یا مکان باشد ادراکات او ناچار به آلت جسمانی است از قبیل حواس ظاهره یا باطنه انسانی که متغیرات حاضره را در زمان خود درک و حکم به وجود آنها مینماید - و آنچه که در زمان موجود نباشد یا در زمان دیگری بوده و از ادراک او فوت بلکه حکم به عدم او مینماید و ناچار به عبارت «بوده است» یا «خواهد بود» تعبیر میکنند و همچنین چند چیزی را که ممکن است به آنها اشاره کند و یا حکمی نماید وقتی که در مکانی موجود بودند ادراک میکنند که در کدام جهت و بر کدام مسافت و کدام بعد واقع شدهاند ولی مدرکی که منزه از تنگنای زمان و مکان باشد ادراک او تام و به کلی محیط و به هر حادثی داناست که در کدام زمان موجود میشود و بین او و حادث سابق بالاحق چه مدتی فاصله است و ابدا بر هیچ یک از آنها حکم به عدم نمیکند بلکه عوض حکم مدرک اول با آنکه
[صفحه 335]
گذشته در حال موجود نیست این مدرک حکم میکند که هر موجود در زمان معینی در غیر آن زمان موجود نیست و نیز میداند که هر شخصی در کدام جزء از مکان موجود و بین او و بین ماسوی از آنچه که در تمام جهات مکان واقع شدهاند چه بعد و چه نسبتی است تمام این احکام به طریقی است که کاملا با عالم وجود منطبق است و حکم نمیکند به اینکه فلان چیز جای موجود یا معدوم و یا آنکه در فلان مکان موجود در فلان مکان معدوم است و یا آنکه حاضر است یا غایب زیرا تمام این احکام مخصوص به مدرکی است که خود زمانی و مکانی باشد اما این مدرک که نه زمانی است و نه مکانی و نسبت تمام ازمنه و امکنه او نسبت واحد است بدون قرب و یا بعد زمانی و مکانی.
لا مکانی که در او نور خداست
ماضی و مستقبل و حالش کجاست
اختصاصی به الآن یا به این مکان یا به حضور و غیبت یا به اینکه این جسم در جلو عقب پائین و بالا واقع است برای موجودی است که وجود او در زمان معین و مکان معینی واقع شده است اما کسی که آفرینندهی تمام ازمنه و امکنه و تمام جهات حاضر و غائب است و علم او به تمام موجودات کاملترین و تمامترین علوم است چگونه به زمان و مکان محدود میگردد این است معنی علم به جزئیات به وجه کلی و این است معنی سماوات که جامع تمام امکنه و ازمنه است که به طی سجل کتب تعبیر شده است.
خوانندهی سجل کلمات و حروف را متوالیا و متعاقب یکدیگر مشاهده میکنند و آنچه نظرش قبلا به آن افتاده پس از نظر به ما بعد پنهان میشود و در این جا غیبت و حضور و تقدم و تأخر روی میدهد اما کسی که سجل و عبارات و سطور نقش یافته در کتاب در دست او به هم پیچیده نسبت او به تمام حرف یک نسبت و هیچ چیز از آنها او را فوت نمیشود تمام در دست او و چون این در دست داشتن که عین قدرت و قیمومیت اشیاء است عین علم است پس معنی طی سجل و به دست داشتن در اینجا عین احاطهی علمی است که به تمام رسوم و نقوش این کتاب که در این مقام کتاب تکوینی و ابداعی و اختراعی الهی است محیط و مطلع است و بدیهی است که این نوع ادراک برای زمانیات و مکانیات و موجوداتی که ادراک آنها به آلتی از آن است و به توسط صورتی از صورتهاست میسر و ممکن نیست، و به همین جهت است که هیچ شییء از اشیاء خواه کلی و خواه جزئی و به هر وجهی از وجوه باشند از مقام احاطه علمی واجب تعالی خارج نیستند، و ما تسقط من ورقة الا یعلمها و لا حبة فی ظلمات الارض و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین.
[صفحه 336]
همان کتاب مبینی که تمام موجودات از کلی و جزئی در آن نقش بستهاند به واسطه وجود است که هر چیز گذشته یا حاضر و یا آینده ظاهر میشود خلاصه واجب تعالی به وجه کلی به طوری که مذکور شد به تمام جزئیات عالم است بدون آنکه آلت جسمانیه داشته باشد این است که میتوانیم بگوئیم خداوند به تمام چشیدنیها و بوئیدنیها و سودنیها عالم است ولی نمیتوانیم بگوئیم چشنده بوینده لمس کننده است زیرا اینها صفات حواس جسمانی است و خداوند از حواس جسمانی منزه است.
و این قضیه به مقام تنزیه و برخورداری ندارد چنانکه تغییر در معلومات و اضافاتی که بین او و بین موجودات هست موجب تغییر در ذات وحدانی و صفات ذاتی و علم به جزئیات اختصاص به حال وجود جزئیات نمیگردد بلکه این علم قبل از وجود جزئیات و بعد از وجود جزئیات نیز باقی و ثابت است و تغییر و تبدیلی که هست و محو و اثبات و نسخ و بدا و تردد و ابتلاء تماما نسبت به مراتب متوسطه و نازله هستند خلاصه در این مقام باید بین علم اجمالی و علم تفصیلی فرقی گذاشت که مختصرا تقسیم آن بدین طریق است.
علم اجمالی و علم تفصیلی
1 - علم اجمالی: علم واحد حقیقی است که هم اجمالی فوق آن متصور نیست و این علم غیر ذات واجب است که تمام وجودات بدون شائبه اندک ترکب و اتحاد با تجزیه و در مقام تمام معانی وجودی و حقایق و مفهومات تفصیلی به وجود واحد بسیطی به وجه اعلی و اشرفی موجودند.
2 - علم تفصیلی: علم قضائی عقلی است که نسبت به مقام سابق مفصل و نسبت به علوم نفسانی و قدری مجمل است علم اول را عنایت و علم دوم را قضا خوانند.
3 - علم قدری یا عالم قدرت که کتاب محو و اثبات از آن محسوب میشود.
4 - علم به اعیان موجودات زمانی و مکانی و آنچه که از جزئی و کلی در عالم حوادث و موجودات متجدده و متغیره موجود هستند تغییر و تجددی که مشاهده میشود تماما، در مرتبه سیم و چهارم است و ابدا در علم عنایتی و قضائی حق تغییر و تبدیلی راه ندارد.
خلاصه بداء از لوازم مختار مطلق بودن حقست که به مقتضای مصلحت در تقدیم و تأخیر اشیاء و محو و اثبات آنها و اجابت دعوات و غیرها مجری میفرماید و هر طور بخواهد از روی حکمت در اشیاء موجودات عالم تغییر و تبدیل میدهد و اعتقاد به چنین امری از لوازم
[صفحه 337]
توحید محسوب بلکه بعثت انبیاء و ارسال شرایع و انزال کتب موقوف بر این مسئله است چنانکه حضرت صادق صلوات الله علیه میفرماید:
«ما تبناء نبی قط حتی یقر بالله بخمس بالبداء و المشیه و السجود و العبودیه و الطاعة» یعنی هیچ پیغمبری به مقام نبوت نرسید مگر آنکه برای خدا پنج خصلت که عبارت از بداء، مشیت، سجود، بندگی، فرمانبرداری است ثابت بدارد زیرا مبنای احکام شرعی و خطابهای تکلیفی بر مشیت زائده و بدا و نسخ و امثال این دو است و همچنین سجود که هیئت خضوع و فروتنی در قبال حق است انقیاد و بندگی است که انسان از حیث قالب و قلب به واسطه این خصلت متوجه خدای میشود و به واسطه گذاردن شریفترین مواضع بدن که پیشانی و صورت باشد بر پستترین و خوارترین اشیاء که خاک است به حقارت و ذلت خود در قبال عظمت عملا اعتراف و اقرار مینماید و نیز عبودیت که عبارت از فروتنی با تن است و میفهماند که هیچ کس از خود دارای قوت و توانائی نیست مگر به خدا با نسبت آن به تمام اعمال حسنه و خیرات نسبت روح است به بدن و همین عبودیت است که عنایت و مقصود تمام عبادات و اعمال پسندیده محسوب میشود و از همین جهت که فرمودهاند «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیه» و بدیهی است وقتی که انسان در مقام سیر و سلوک به مرحله عبودیت رسید و باطن او در نیروی حق فانی شد ربوبیت که عین ذات افاضه خاصی و پرورش حقیقی است نسبت به او حاصل شده و مفاد «ادبنی ربی» را کاملا مصداق میگردد - این است که عبودیت گوهر گرانبهائی است که از طرف بالا حقیقت ربوبیت است و از جهت پائین فروتنی باطنی عبد محسوب میگردد.
و اما اطاعت نیز که فرمانبرداری در امتثال اوامر و نواهی و قبول تکالیف نفسی و بدنی و مالی باشد مدار عبودیت و تسلیم است و اگر این انقیاد و فرمانبرداری حاصل نشد و نباشد عبودیت نیز حاصل نمیگردد زیرا فروتنی باطن و سیر و سلوک حقیقی بدون مراقبت و ممارست اعمال تشریعی ظاهری صورت نمیبندد و به دست نمیآید بنابراین امور پنجگانه از اصول نبوت و ارکان بعثت به شمار میآید و نیز حضرت صادق علیهالسلام میفرماید «لو علم الناس ما فی القول بالبداء من الاجر ما افوذوا عن الکلام به» یعنی اگر مردم میدانستند که در قول بداء چه اندازه اجر و مزد است از سخن گفتن در آن و گفتگوی آن خسته نمیشدند و سر عقلی این است که معتقد به بداء همیشه به جانب خدای متضرع و از عذاب الهی خائف و به هیچ وجه بر علم و طاعت خود اعتماد و تکیه نمیکند هر چند آن علم و طاعت از آفت ریاء و امثال آن صحیح و سالم باشد زیرا پس از
[صفحه 338]
آن که انسان معتقد به اختیار مطلق واجب تعالی جل جلاله بود و اینکه به واسطه بسیاری از امور و مصالح و نتایج او از وسایل و اسباب ظاهری ممکن الانفکاک است میخواهد همیشه در مقام ترس و خوف از ارتکاب اعمالی که نتایج عبادات را سلب میکنند برآمده و پیرامون کارهائی خلاف نگردد و در تمام امور صحیحه فقط توکل بر خداوند توانا و مختار بنماید.
حضرت ثامنالحجج علی بن موسی الرضا علیهالسلام میفرماید «ما بعث الله نبیا قط الا بتحریم الخمر و ان یقر لله بالبداء» یعنی هیچ نبی را خداوند مبعوث نفرموده مگر آنکه شراب را حرام کرد و به بداء اقرار نموده.
از آنچه مذکور شد معلوم میشود که قبل از وجود تکوینی اشیاء علم و مشیت و اراده و تقدیر حکمفرما بود پس از آن موافق تقدیر هر شییء یا هر فعلی ایجاد میشود و در مقام تقدیر ممکن است بداء حاصل شود چنانکه راجع به همین موضوع در کتاب اصول کافی روایت شده است.
سئل العالم علیهالسلام کیف علم الله قال و شاء و اراد و قدر و قضی و امضی فامضی فاقضی و قضی ما قدر و قدر ما اراد فبعلمه کانت الاراده و بارادته کان التقدیر و بتقدیره کان القضاء بقضائه کان الامضاء و العلم علی المشیه و المشیه ثانیه و الارادة ثالثه و التقدیر واقع علی القضاء بالامضاء فلله تبارک و تعالی البداء فیما علم متی شاء و فیما اراد التقدیر الاشیاء فاذا وقع القضاء بالامضاء فلا بداء فالعلم فی المعلوم قبل کونه و المشیه فی المنشاء قبل عینه و الاراده قبل قیامه و التقدیر بهذه المعلومات قبل تفصیلها و توصیلها عیانا و وقتا و القضاء بالامضاء هو المبرم من المفعولات ذوات الاجسام المدرکات بالحواس من ذوی لون و ریح و وزن و کیل و مادب و درج من انس و جن و طیر و سباع و غیر ذلک مما یدرک بالحواس فلله تبارک تعالی فیه البداء مما لا عین له فاذا وقع العین المفهوم المدرک فلا بداء و الله یفعل ما یشاء فبالعلم علم الاشیاء قبل کونها و بالمشیة عرف صفاتها و حدودها و انشأها قبل اظهارها و بالاراده میز انفسها فی الوانها و صفاتها و بالتقدیر قدر اقواتها و عرف اولها و آخرها و بالقضاء ابان للناس اماکنها و دلهم علیها و بالامضاء شرح عللها و ایان امرها و ذلک تقدیر العزیز العلیم.
مقصود سائل از این سؤال استعلام از کیفیت علم واجب تعالی به جزئیات زمانی و مکانی
[صفحه 339]
است به همین جهت حضرت ابوعبدالله علیهالسلام مراتب ششگانه که بعضی از آنها بر بعضی مترتب است تشریح میفرماید و تصریح دارد که تمام مراتب علم باریتعالی در سلسله تفصیلی طولی محسوب میشوند.
1 - اول علم است: که مبداء آغاز تمام افعال اختیاری میباشد زیرا فاعل مختار هیچ فعلی از او صادر نمیشود مگر پس از قصد و اراده نیز پس از تصور داعی به این قصد و قصد و اراده صادر میشود بنابراین علم مبداء المبادی تمام اختیاریه است.
2 - مشیت است: که به معنی مطلق خواست و اراده باشد خواه به حد عزم و تصمیم رسیده باشد یا نرسیده باشد چنانکه مشیت ما گاهی از تصمیم و عزم انفکاک میپذیرد مانند آنکه به چیزی اشتیاق یا اشتها داشته باشیم ولی به واسطه مانع عقلی یا شرعی بر آن فعل عزم و تصمیم نمینمائیم.
3 - اراده است: که عزم بر فعل یا ترک آن باشد پس از تصور آن شییء و تصور خیر یا نفع یا لذتی که از آن فعل حاصل میشود - لیکن خداوند جل جلاله از اینکه فعلی را به جهت انتفاع ذات خود به جای آورد منزه و مبرا است.
4 - تقدیر است زیرا به جا آورنده هر فعل و عامل هر کار جزئی و مشخصی که از افراد یک طبیعت مشترکه باشد بیش از تکوین آن در خارج مکان و زمان و سایر خصوصیات آن را تعیین و اندازهگیری کرده آنگاه شروع به ایجاد آن مینماید مثل اینکه انسان بر ساختن خانه عزم میکند که قبل از شروع به آن بناء - مکان بناء و زمان ساختن و مصالح و نقشه که از آن به علل اربعه تعبیر میشود با سایر خصوصیات از بزرگی و کوچکی - طول - عرض - شکل - وضع و غیر از این صفات و مشخصات احوال بناء را در عالم تصور خود قبلا اندازهگیری میکند سپس به عرصه خارج میآورد - چگونگی و احوال تمام این تشخصات و تعینات تقدیر بنای مزبور هستند.
5 - قضاء: مراد از قضاء در این جا ایجاب عمل و اقتضای فعل است از قوه فاعله که مباشرت میکند و این قوه موجبهی وقوع فعل از قوهای است که در عضله و عصب قیام دارد که باعث قبض و بسط و حرکت عضو گردیده صورت فعل از قبیل کتابت و امثال آن در خارج واقع میشود و فرق بین ایجاب و بین وجود فعل از کتابت و امثال آن در خارج واقع میشود و فرق بین ایجاب و بین وجود فعل در خارج مثل فرق بین میل متحرک و حرکت آن است که گاهی این
[صفحه 340]
میل از حرکت منفک میشود چنانکه در سنگ نگاه داشته به دست در میان فضاء این مطلب معلوم است به این معنی که اگر اتفاق مانع یا دافعی از خارج نبود حرکت واقع میشد زیرا از جانب فاعل هیچ حالت انتظاری باقی نمانده است و همچنین است حال سایر قوای فاعله در وقتی که ایجاب فعل را اقتضا کردهاند به همین جهت است که بر عزم کننده معصیت گناه مترتب میشود و اخباری که وارد شده است مبنی بر آن است که اسم معصیت باعث گناه و عقابی نیست محمول است بر اینکه قصد حاجت آن به حد عزم و تصمیم نرسیده باشد و این قضا که به معنی ایجاب فعل است نسبت به فعل تقدیم ذاتی دارد نه تقدم زمانی مگر آنکه دافع خارجی مانع شود چنانکه در مثال سنگ در دست فاعل متوقف در هوا گفته شد.
دیگر آنکه این قضاء غیر از قضاء ازلی است که مرتبه آن پیش از مشیت و اراده و تقدیر است.
6 - نفس ایجاد است: و این ترتیب از تفصیلی که حضرت صلوات الله علیه مرتبا بیان فرمودهاند به خوبی معلوم میشود و نیز منشأ بداء روشن میگردد که در کدام مرتبه از این مراتب ممکن است واقع شود چنانکه میفرماید وقتی قضاء به امضاء واقع شد بدائی نیست زیرا در این وقت شییء در خارج موجود شده است «و همچنین در نفس علم ازلی و قضائی و مشیت و اراده ازلی بدائی نیست فقط بدا در عالم تقدیر جزئی و در لوح محو و اثبات است و به طوری که سابقا هم گفته شد در حقیقت تغییرات و ارادههای جزئی برای نوعی از وسایطی که شأن آنها فقط طاعت و عبودیت است حاصل میشود - خلاصه همان طوری که مدارک منحصر در عقل و خیال و حس است عوالم نیز منحصر به سه عالم است که اعلای این عالم عقلی است که همان عالم قضا باشد و اوسط آن عالم مثالی است که همان عالم قدری باشد و ادنای آن عالم حسی است که عبارت از عالم مادی باشد.
انسان کامل و مرد خردمند معقولات را به دیده عقل میبیند و مشاهدات را به دیده خیال مشاهده میکند و به چشم حس جزئیات مادی را تماشا مینماید و بداء پیش از وقوع در عالم وجود خارج است که فقط در عالم تقدیر واقع میشود. زیرا بعد از خروج شییء در عالم تقدیر به عالم تکوین دیگر موضوع بدائی موجود نیست این است اجمالی از تفصیل حدیث شریف.
مقصود از اشترطا لی البداء در حدیث آفرینش صور همین مرتبه تقدیر است که نسبت به مراحل بعدی جنین از حیث افعال و اعمال و وضع ساختمان و مدت حیات او و غیره واقع است
[صفحه 341]
و چون علم به تغییرات مبداء است مخصوص خود آفریننده است دو ملک مصور و خود جنین هیچکدام عالم به این تغییرات به بداء نیستند لهذا به طور اجمال امر میفرماید که بداء را شرط نمایند یعنی که در آن مرحله از حیات شعور ذاتی و علم اجمالی به لوح حیاتی خود پیدا میکند که اعم از آن که خود را سعید بیند یا شقی تصور کند در سرنوشت آن هیچ تغییر و تبدیلی ممکن نیست روی بدهد لهذا یا مبتلا میشود به غرور و نخوت و یا به یأس و نومیدی کلی اما وقتی که اجمالا به همان شعور ذاتی ملتفت شود که در تمام مقدرات جزئیه او ممکن است تغییر و تبدیل روی دهد متکی به آفریننده خود میشود و همیشه تکوینا و اختیارا راه مستقیم میرود تا از جانب فیاض علیالاطلاق افاضه خیرات بر او شود انسان در این حال پیرامون قبایح و اعوجاج و انحراف نمیرود مبادا در سرنوشت سعادت او تغییر و تبدیل دهند و همچنین اگر سرنوشت خود را پر از شقاوت دید بفهمد که به واسطه اعمال نیک و اطاعت امر الهی ممکن است لوح شقاوت او محو شود و مبدل به سعادت گردد.
خلاصه
از علم اجمالی و شعور ذاتی به بداء انسان از همان عالم جنینی ملتفت میشود که سعادت و شقاوت او به دست اختیار خود اوست نه به همان لوحی که فقط در شکم مادر مشاهده کرده تا از آن روی خود را مجبور و مضطر صرف تصور نماید.
از روی این بیان میتوان امثال حدیث شریف «السعید فی بطن امه و الشقی فی بطن امه» را بر مرحله قبل اشتراط بداء حمل کرد.
توضیح این اجمال آن که بداء در سعادت و شقاوت دخالتی ندارد و فقط بداء راجع است به صدور افعال جزئیه و تقدیرات مخصوصه از مدت حیات اوضاع و اشکال جزئیه وضع معاش و زندگانی نزول امراض و بلاهای مربوط به حیات مادی که تماما راجع به همین نشأه حیات دنیوی است اما راجع به مراحل نشأهی آخرت بدائی در آنها متصور نیست زیرا به طوری که مذکور شد بداء راجع به تقدیرات مخصوصه که به واسطه بعضی اسباب و وسایط در عالم وسائل و اعمال که نشأهی دنیوی باشد ممکن است در آن تقدیرات تعبیرات و تبدیلاتی داده شده و چون این وسائل و اعمال که یا اصلا دنیوی هستند و یا راجع به دنیا میباشند نتایج و مسببات آنها نیز از سنخ همین نشأه هستند لهذا تأثیرات آنها از حدود عالم تجاوز نمیکند بنابراین اعمال و افعال و اسبابی که موجب سعادت و یا شقاوت نشأه اخروی میشوند مربوط به عالم تقدیر نیست تا آنکه
[صفحه 342]
دارای دو مرحله باشند یکی تقدیر و دیگری مرحله خارج در وجود عینی بلکه تمام این اسباب و افعال پس از خلق و ایجاد موجودات تا نظر به اختیاری که در او ودیعه نهاده شده و راه هدایت و ضلالت که از حیث نتیجه به سعادت و شقاوت تعبیر میشود در خود موجود و مخلوق میباشند و ابدا مربوط به اسباب خارجی نیست ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی و چون هدایت پس از خلق است و خلق هم پس از عالم تقدیر است پس ابتداء و یا ضد آن به طریق اولی بعد از عالم تقدیر است و چون شییء واقع شد دیگر جای بدائی باقی نمیماند و بداء قبل از وقوع شییء است.
اصحاب ابیجعفر علیه السلام
وقتی اوراق تاریخ را میگشائیم میبینیم پس از مکتب علوی علیهالسلام و تربیت مانند کمیل بن زیاد - صعصعة بن صوحان - سلمان فارسی - ابنعباس مقداد بن عمار - عمار بن یاسر - ابوذر غفاری و صدها دیگر که از صحابی و تابعین بودند و از فقهای اسلامی به شمار میرفتند و پس از آنها فترتی ایجاد شد که به دست معاویه و پسرش یزید گروهی بیشمار از اصحاب و تابعین و شیعیان و موالی و هواخواهان اهلبیت را کشتند و نابود کردند و تبعید و زجر و تهدید و قتل نمودند دیگر فقیهی که بتواند شخصا مهام امور شریعت را در یک شهر به دست گیرد محدود شد و اگر هم بودند از بیم دشمن ابراز نام و شخصیتی نمیکردند تا دوره حضرت امام محمدباقر علیهالسلام که دولت اموی رو به ضعف نهاد و عباسیان در سازمان تشکیلات خود بودند مکتب باقری گشوده شد و تعلیمات علوی و فقه محمدی تجدید مطلع کرده و گروهی بیشمار در این مکتب تربیت شدند و شهرت جهانی گرفتند چنانچه در مناقب در ذیل اسامی اصحاب آن حضرت مینویسند حمران بن اعین شیبانی و برادرانش عبدالله بن میمون قداح - محمد بن مروان کوفی از فرزندان ابیالاسود دئلی - اسماعیل بن فضل هاشمی از اولاد نوفل بن حارث - ابوهارون مکفوف - ظریف بن ناصح - سعید بن ظریف اسکاف الدوئلی - اسماعیل بن جابر خثعمی کوفی و عقبة بن بشیر انصاری و اسلم مکی - ابوبصیر لیث بن بختری مرادی - کمیت بن زید اسدی - ناحیة بن عمارة صیداوی - مناذ بن مسلم الفراء نحوی و بسیاری دیگر میباشد [73] به شرحی که در سابق اشاره شد.
[صفحه 343]
مدیحه در منقبت حضرت امام محمدباقر علیه السلام
ای وجود ذی جودت بود خلق را باعث
ذات تو قدیم آمد ماسوای او حادث
باقرالعلومی تو رحمت عمومی تو
مشرق نجومی تو دور چرخ را باعث
پیشهی شجاعت را هیبتت پلنگ آمد
بیشهی فخامت را عنصرت بود حارث
نور چشم امجادی رهنمای عبادی
سرو باغ سجادی علم و حلم را وارث
از تو میبرد فرمان لوط و یونس و لقمان
شیث و زاده عمران سام وحام و هم یافث
آب از تو در جریان مهر از تو نورافشان
چرخ گشته سرگردان ارض ثابت و لابث
منطق حزین شاها کی توان کند انشاء
مدحت جنابت را اوست عاطل و عابث
اثر شاعر معاصر حزین بروجردی
زندگانی اجتماعی امام محمدباقر علیه السلام و مآثر او
دوران زندگانی حضرت امام محمدباقر علیهالسلام از نظر اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی عصر پرآشوب و محیط درهم برهمی بود زیرا از یک طرف شهادت سیدالشهداء در محیط عربستان اثری عمیق به جا گذاشته بود و خانوادهها به خونخواهی و قصاص و تصفیه حساب قیام کرده بودند مخصوصا با آن تعصب عربیت که در حکومت سجادیه جریان داشت - از طرف دیگر جنایات اجتماعی و مفاسد اخلاقی و تظاهر به فسق و فجور خلفای آلمروان و آلزیاد یک نفری عمومی بر روی سطح تنفر درونی مردم از کشتن امام حسین فرزند سیدالشهداء افزود که همه مردم از مظالم مستبده حکومت جابرانه بنیامیه پس از هشتاد سال خسته و فرسوده و دلآزرده شده بودند در مقام تغییر خلافت بودند و لذا انقلابات عظیمی در حجاز و عراق و ایران به وقوع پیوست که یک ناامنی و آشوب و غوغائی در میان قبایل و اقوام برپا کرده بود که حضرت امام محمدباقر دل پرخونی از دست مردم داشت.
شیخ طوسی در امالی از منهال بن عمر روایت میکند که گفت در خدمت محمد بن علی باقر علیهماالسلام حضور داشتم مردی به خدمتش آمد سلام کرد پس از پاسخ آن مرد گفت کیف انتم حال شما چطور است؟؟
فرمود و ما ان لکم ان تعلموا کیف نحن انما مثلنا فی هذه الامة مثل بنیاسرائیل
[صفحه 344]
کان یذبح ابنائهم و یستحیی نسائهم الا و ان هؤلاء یذبحون ابنائنا و یستحیون نسائنا
فرمود چه نتیجه دارد که شما بفهمید حال ما چگونه است مثل ما در این امت مثل بنیاسرائیل در زمان فرعون است که پسران را میکشتند و زنهای آنها را زنده میگذاشتند این مردم «یعنی بنیامیه» فرزندان و جوانان ما را کشتند و زنان ما را به جای گذاشتند.
فرمود عرب گمان میکند بر عجم فضیلتی دارد در حالی که فضیلت و برتری به تقوی است نه به قومیت و تعصب عربی و با این فکر هم باز ما را که از عرب و از خاندان آلمحمد و اهل بیت پیغمبر و از قریش هستیم چنین خوار و خفیف نمودند و حق ما را بردند و مردان ما را کشتند آن مرد گفت والله من شما اهلبیت را دوست دارم.
حضرت امام محمدباقر علیه السلام و تحولات سیاسی
طبری و ابناثیر مینویسند: از حوادث مهم دوره آخر اموی و سال 114 شهادت حضرت امام ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین باقرالعلوم میباشد.
پدرش حضرت سجاد و مادرش امعبدالله دختر امام حسن مجتبی علیهالسلام مسمی به فاطمه تولدش روز جمعه اول ماه رجب سال 57 هجرت مدت عمرش 57 سال و پنج ماه و 7 روز بوده است - وفاتش روز دوشنبه 7 ذیحجة سال 114 مدت امامتش 19 سال امام پنجم مردی گندمگون متوسط القامه معتدل قوی هیکل عالم و دانشمند حلیم و شکیبا خوش سیما و صورت - نیکوسیرت و سجیت بود این امام همام دو زن داشت به نام امفروه دختر قاسم بن محمد و امحکم بنت اسد بن مغیره و دو کنیز به نام لیلی و زینب داشت.
این امام در تحولات سیاسی عصر بنیامیه و بنیعباس فرصتی مناسب یافت که در نشر علوم اسلامی خدمتی به سزا نمود و تعلیمات عالیه بسیط آموخت و مدرسهی بزرگ گشود که بعد به نام مکتب جعفری شهرت یافت.
علت وفاتش سمی بود که ابراهیم بن ولید و والی مدینه در میان طعام نموده و به آن حضرت خورانید و در عصر هشام بن عبدالملک بوده است.
بیست سال اختلاف و تصادم دو سیاست به این امام فرصتی داد که خوب توانست مکتبی بگشاید و راهی باز کند که معارف اسلام و آموزش و پرورش امیرالمؤمنین علیهالسلام زنده گردد و احکام دین و علوم و فنون امیرالمؤمنین تجدید حیات نماید و از نو آغاز گردد.
آن علوم و معارفی که معاویه و اخلافش مخفی کردند و پنهان داشتند و کتمان
[صفحه 345]
نمودند و نگذاشتند مردم بفهمند امام محمدباقر در این بحران سیاسی آن را بیدار و مردم را هشیار فرمود.
شمهای از آداب زندگی حضرت محمدباقر علیه السلام
از مدلول سطور زندگانی حضرت باقر علیهالسلام چنین استفاده میشود که مردی ظریف و تمیز و مؤدب و پاکیزه خصال و دارای مبادی و مؤدب آداب به ادب اسلامی بود.
علامه مجلسی از عبدالله بن عطا روایت میکند که به منزل حضرت ابوجعفر وارد شدم دیدم لباسهای نو و منظم در گوشهای و بساطها و نمطها و نازبالشها دیدم که در اطراف گذاشته شده عرض کردم اینها چیست؟ فرمود این خانه منجد و مزین از زنی است که به تازگی ازدواج کردهام و این عطر و سرمه برای آن است که خاطر وی راضی شود - خانه من همان حجره بیپرده و بیرنگ و زیور است.
روز دیگر که به منزل سابقش رفتم دیدم کاسه چوبین در پیش نهاده و قل هو الله احد میخواند و نان و زیتون و سرکه خوراک او بوده مرا پیش خواند تا با هم غذا خوردیم.
وقتی از طریق گوسفند قربانی سخن گفتند فرمود هر وقت پدرم علی بن الحسین قربانی میکرد یک ثلث آن را به همسایگان و یک ثلث آن را به سائلین و ثلث دیگر را برای اهل و عیال اختصاص میداد.
ابوعبیده میگوید چون به حرم کعبه میرسید نعلین خود را دست میگرفت و با خضوع و ادب قدم بر میداشت.
حلبی از ابیعبدالله علیهالسلام روایت میکند که آن حضرت خضاب میکرد و لباس فاخر میپوشید و به حجره زنانش میرفت چون از این حال پرسیدند فرمود زنان را حقی است که چون آنها برای مرد زینت میکنند مرد هم باید خود را برای آنها منظم و تمیز گرداند.
محمد بن مسلم روایت میکند که امام جعفر علیهالسلام علکی را مضغ مینمود و آن یک نوع صمغی بود که میخائیدند میفرمود چون هر گاه دندانها سست شد با جویدن صمغ محکم میشود و هر وقت دندانش عیب میکرد با روپوش طلا اصلاح میفرمود معاویة بن عمار میگوید اکثر ابوجعفر را میدیدم با حنا خضاب کرده و محاسن را اصلاح نموده و معطر و منظم بود.
حکم بن عتبه میگوید دیدم حنا گرفته به ناخن میگذارد مرا دید فرمود یا حکم
[صفحه 346]
چون نوره میکشی ناخن را آسیب رساند و برای جبران باید حنا به ناخن بست که انگشتان را قوت دهد.
عبیدالله بن سلیمان روایت میکند که دیدم شانه عاجی دارد و ریش خود را شانه میزند.
عبیدالله بن بختری میگوید امام پنجم کبوترانی داشت که یک روز یکی از آنها شروع به خواندن کرد فرمود او را ذبح کنید.
مجلسی در بحار مینویسد که چون به خدمه و غلامان خود کاری میفرمود ناظر آنها میشد تا اگر بر آنها سنگین است خود با او شرکت در انجام آن بنماید - و بسیار رعایت غلامان و کنیزان خود را میکرد.
ابوعبیده میگوید ملازم رکاب آن حضرت بودم که با هر کس مصافحه میکرد میفرمود مؤمنین که به هم میرسند باید مصافحه کنند که با مصافحه کدورات درونی آنها محو گردد و گناهان آنها بریزد چنانچه برگ از درخت میریزد. [74].
حضرت امام محمدباقر علیهالسلام در صدقات و مواسات و بخشش و حلم و علم و تشییع جنازه مؤمنین و عیادت مریض و رعایت ادب و آداب و سنن دینی کمال مراقبت و مواظبت را داشت.
در آداب زندگی باید گفت امام محمدباقر علیهالسلام اولین امامی بود که با فراغت آداب و سنن دین را به مردم عملا آموخت و در مکتب تربیتی خویش مکارم اخلاق و سجایای صفات را در زندگی به مردم تعلیم کرد.
یا قبلة الخلایق یا محیی الرسول
پنجم امام بر حق و یا باقرالعلوم
ابراز دار علم لدنی که چون تو نیست
در حکمت و کلام و تفاسیر و در نجوم
شخصیت حضرت امام محمدباقر علیه السلام
جالبترین صفحات تاریخ بشر آن اوراقی است که زندگانی روزمره پیشوایان بزرگ عالم بشریت را منعکس نماید و اسرار بزرگواری و سیادت آنها را برای آیندگان سرمشق قرار دهد چنانچه در جلد اول گفتیم و در اینجا نیز متذکر میشویم.
ماه رجب از ایامی است که چندین شخصیت برجسته به وجود آمدهاند و آفتاب وجود
[صفحه 347]
چند پیشوای بزرگ و دانشمند بینظیر فروزان گشته. روز اول ماه رجب آغاز میشود با تولد حضرت اباجعفر محمد بن علی بن الحسین علیهالسلام که باقر علوم اسلام و شکافنده غوامض احکام دین بوده است.
روز جمعه اول ماه رجب سال 57 هجرت یعنی 1381 سال قبل از این از مشرق دامان فاطمه مکناة به امعبدالله دختر حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام آفتاب وجود امام محمدباقر علیهالسلام طلوع کرد.
در میان دختران سبط اکبر زنی به مقام و جلالت شأن فاطمه نبوده است امام حسن علیهالسلام از نظر علاقه شدید به مادر نام دختر خود را فاطمه نهاد و این بانوی بزرگ اسلامی در حفظ حقوق و آزادی زنان اسلام و تقوی و پرهیزکاری و نشر تعلیمات عالیه دین سعی بلیغ داشته و حضرت صادق علیهالسلام در فضیلت او روایاتی نقل میفرماید که عظمت مقام این تربیت شده اسلامی را نشان میدهد.
حضرت امام محمدباقر علیهالسلام 19 سال و ده ماه پس از شهادت پدرش علی بن حسین السجاد زندگی کرد و در تمام این مدت که تا حدی قیام خونین جدش زمینه را برای نشر فرهنگ و احکام اسلام آماده میساخت اسرار و غوامض مسائل اسلام را حل فرمود و در سن 57 سالگی در مدینه به زهر هشام بن عبدالملک بن مروان در سال 114 هجری یا سال 117 شهید گشت.
این نابغه علم و دانش - مردی گندمگون متوسط القامه - قوی هیکل - سیاهموی دارای ابروهای پیوسته - چشمهای بزرگ - دماغ کشیده - چهره گشاده - شبیه جدش پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده.
در ادب و تربیت امام پنجم علیهالسلام مینویسند هیچگاه قهقهه نکرد - آرام سخن میفرمود عصبانی نمیشد - هنگام سخن گفتن و غذا خوردن اول به نام خدا آغاز و به نام خدا ختم میفرمود.
با آنکه از خوف خدا میگریست گریه با صدا نمیکرد. در عصر خود متواضعترین مردان روزگار بود - مزارع، مراعی، مواشی، خدم و حشم بسیار داشت ولی خود بر سر املاک و باغات و مزارع و نخلستانهای خود میرفت و مانند یک رعیت و دهقان فعال و کارآگاه در روزهای گرم آن قدر کار میکرد که غلامان او زیر بغلش را میگرفتند به سایبان میبردند او
[صفحه 348]
مالکی بود که با رعیت و برزگر همکاری نزدیک داشت.
حضرت باقر علیهالسلام آنچه از محصول زراعت و باغبانی و نخلستان به دست میآورد همه را در راه خدا انفاق میکرد و در عصر خود سخیترین مردم عربستان بود.
در علم و فضیلت هیچ کس قدرت برابری با او را نداشت زیرا در مکتب ولایت و در خاندان و مهد نبوت و مهبط وحی و قرآن تربیت شده بود.
بسیاری مدعی بودند با او مباحثه و مجادله و مناظره کنند چون در محضر درسش زانو خم میکردند به خضوع و خشیت سر تسلیم و اعتراف فرود آورده و با ایمان و اعتقاد به فضیلت و برتری او بر میگشتند.
چشمههای علوم و فنون حکمت از افکار این نابغه دین جوشیدن و تراوش داشت.
صبحگاه در مسجد جدش پس از فراغت از نماز رو به مردم میکرد و شروع به تدریس و افاضات علمی و نشر احکام و اخبار آلمحمد میفرمود.
در بیست سال دوره معاویه - ابرهای جهالت روی چهره زیبای قرآن و احکام اسلام را پوشانید. دره عمیقی بین مردم و قرآن به وجود آورد - گوشهائی که به مسائل و تربیت دینی و فرهنگ آسمانی اسلام آشنا شده بود همه در خمودی و خموشی ساکت و در فراموشی به سر میبردند.
اما قیام خونین حسینی سیادت را برای بنیهاشم اثبات کرد و مردم را متوجه خاندان عترت و طهارت فرمود.
حضرت سجاد و امام باقر علیهالسلام در پنهان و آشکار شروع کردند نکات و احکام فراموش شده را تجدید و گوشها را از جنایات و خیانتهای اموی پر کردند - و این زمینه محیطی آرام برای نشر و تدریس علنی حضرت امام جعفر صادق علیهالسلام پیشوای مذهب جعفری مهیا کرد و بزرگترین دانشگاه اسلامی را در مدینه برای دومین بار تأسیس و به ترویج فرهنگ اسلامی پرداختند.
روزی جابر بن عبدالله انصاری که آخر عمرش بود و نابینا شده بود منزل حضرت سجاد علیهالسلام شرفیاب شد کودک سالخوردهای را دید پرسید کیستی جواب فرمود محمد بن علی بن الحسین جابر گفت نزدیک آی دست او را گرفت بوسید عرض کرد روزی خدمت جدت رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم فرمود ای جابر شاید باقی بمانی که محمد بن علی بن الحسین که یکی از اولاد منست ملاقات کنی
[صفحه 349]
سلام مرا به او برسان و بگو خدا به تو نور حکمت دهد. علم و دین راه نشر ده. امام پنجم هم به امر جدش قیام کرد و به نشر علم و دین پرداخت.
اوراق زندگانی حضرت امام محمدباقر علیهالسلام سرتاسر مشحون بر احادیث و روایات است هر کس نام امام پنجم را برده صدها حدیث و روایت و کلمات قصار و نصایح از آن حضرت نقل کرده است و لذا سیره روزمره امام باقر علیهالسلام در 20 سال اخیر زندگی تماما نقل حدیث و روایت و نشر معارف دین و احکام فقه محمدی صلی الله علیه و آله و سلم و آئین و روش اسلامی میباشد و اینک با خوانندگان گرامی تاریخ را ورق میزنیم تا بر آن واقف شویم.
مناقب حضرت باقر علیه السلام
و کل شییء احصیناه فی امام مبین
ابنخلکان مینویسد: کان محمد بن علی عالما سیدا کبیرا و انما قیل له الباقر لانه یبقر العلم (ای توسع و شقه و اظهره) و فیه یقول الشاعر
یا باقر العلم لاهل التقی
و خیر من لبی علی الاجبل
از خصایص امام این است که تمام موجودات نشئه عالم کون و مکان بر امام عرضه شده و او را از کلیه علوم و السنه اولین و آخرین از موالید (جماد - نبات حیوان) آگاه ساختهاند و معنی اولی به تصرف در عالم کون هم همین است اگر به عوالم موجودات احاطه و علم نداشته باشد تصرف بر آن محال است و اما محیط و متصرف باذن الله در کلیه موجودات است و همان طور که قرآن تصریح میفرماید و علم آدم الاسماء کلها به آدم تمام نشانیهای وجود را آموخت و مظهر کمال آدمیت که امام است از نام و نشانی همه مخلوقات عوالم امکان آگاه است - و از آن جمله منطق حیوانات است که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام به ابنعباس میفرماید ان الله علمنا منطق الطیر کما علم سلیمان بن داود و ان الامام لا یخفی علیه کلام احد من الناس و الطیر.
پروردگار عالمیان به ما منطق پرندگان را آموخت همان طور که به سلیمان بن داود آموخت و برای امام پرده و حجابی از علوم و فنون الهی نیست منطق انسان و حیوان در نظر او یکسان است میشنود و میفهمد و اگر سؤال شود پاسخ میدهد.
نطق آب و نطق خاک و نطق گل
هست محسوس حواس اهل دل
فلسفی گر منکر حنانه است
از حواس انبیاء بیگانه است
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
[صفحه 350]
قرآن این حقیقت را بیان فرموده و در آخر سوره 31 آیه 34 میفرماید.
ان الله عنده علم الساعه و ینزل الغیث و یعلم ما فی الارحام و ما تدری نفس ماذا تکسب غدا و ما تدری نفس بای ارض تموت ان الله علیم خبیر
در اکثر تفاسیر اتفاق دارند که بر حسب احادیث و اخبار خداوند متعال این علوم را که به خود اختصاص داده به درباریان مخصوص خود یعنی پیغمبر و اهل بیتش آموخته تا مردم آنها را از دیگران به این علوم الهی تشخیص دهند و از علامه مجلسی و بسیاری دیگر بیش از پنجاه ورق درباره معجزات حضرت امام محمدباقر علیهالسلام و هر یک از ائمه نقل کرده است و چون مردم آن عصر از آنها حجت و برهان میخواستند و حجت و برهانی که بتواند عقول عامه بشر را قانع سازد تصرف امام در عالم خلقت بود که با حیوانات سخن گویند و سنگریزهها و خزندگان و پرندگان اقرار به ولایت آنها کنند و تسلیم شوند و از علوم اولین و آخرین بر مردم بیان نمایند و لذا در طول 250 سال دوران امامت دوازده نفر ائمه هدی این مراتب علمی و تصرف آنها در عالم کون و سخن گفتن آنها با جماد و نبات و حیوان که خرق عادت و اعجاز بوده مرتب بر مردم دنیا ثابت شد و از تواتر گذشت و امامت آنها که مشحون بر هر علم و تصرفی بود ثابت گردید.
حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام میفرماید الامام لا یخفی علیه کلام احد من الناس و لا طیر و لا بهیمة و بهذا یعرف الامام و ان لم یکن فیه هذه الخصال لیس هو الامام امام آن است که زبان هیچ بشری از ملل مختلفه و نژادهای متنوعه و هیچ پرنده و چرنده و خزندهای از دانش او مخفی نیست و به این خصلت امام از مدعیان امامت تشخیص داده میشود - اگر این علوم الهی و اسرار غیبی و رموز خفیه عالم آفرینش را کسی بداند او امام است وگرنه دروغگو و کذاب است و برای ثبوت این علوم برای ائمه کتب اخبار و احادیث پر است مآثر و معالم آنها صفحات بسیاری از اوراق تاریخ 250 سال بشر را پر کرده و نشان داده که آنها یکی پس از دیگری دارای اعجاز و خرق عادات و علم به غیب و به اسرار آفرینش و راز وجود به اذن الله بودهاند.
جابر بن یزید جعفی میگوید در سفر حج با امام محمدباقر علیهالسلام ردیف بر شتری بودم مرغی آمد و بر چوب محمل نشست من خواستم او را بگیرم فرمود یا جابر اذیتش مکن و او را بگذار به جوار ما پناه آورده و شکایت دارد عرض کردم چه میگوید فرمود میگوید
[صفحه 351]
سه سال است در این کوه بچه میگذارم و ماری آن را میخورد دعا فرما خداوند آنها را حفظ کند من هم دعا کردم رفت.
البته برای اثبات این بیان لازم است قدری امروز قدم فراتر بگذاریم و اهل دل شویم که همدلی از همزبانی بهتر است.
بسیار شده که مردم عصر در پی اثبات آن رفته و دیدهاند آن طور که امام فرموده شده است زیرا منطق آنها منطق خلاف و ریا و تظاهر و شیبه نیست منطق منطق الهی است که از مکتب ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی پرورش گرفتهاند و با این منطق دعوت به حق و حقیقت میکنند و این دعوت به وحدانیت غیر از با منطق راست و درست انجام نمیگیرد.
محمد بن مسلم گوید در میان مکه و مدینه در خدمت محمد بن علی الباقر میرفتم که اذا قبل ذئب و هو من رأس الجبل حتی دنی منه - گرگی از بالای کوه نالهکنان به طرف ما سرازیر شد امام قدری به صدای او گوش داده سپس فرمود اذهب فقد فعلت برگرد که چنانچه خواهی میشود عرض کردم چه گفت فرمود این گرگ میگفت جفت من در غاری از این کوه میزاید و قد عسر علیها ولادتها دعا کن خداوند سختی زائیدن بر او آسان کند و از نسل من کسی را بر دوستان شما مسلط نکند من دعا کردم آن هم هروله کنان برگشت آری.
اصطلاحاتی است مر ابدال را
که نباشد زان خبر غفال را
ابنصباغ مینویسد: محمد بن علی بن الحسین الباقر و هو باقر العلم و جامعه و شاهره و رافعه و متفوق دره و راصعه صفی قلبه و زکی عمله و طهرت نفسه و شرفت اخلاقه و عمرت بطاعة الله تعالی و رسخ فی مقام التقوی قدمه و میثاقه [75].
شیخ مفید ابوعبدالله محمد بن محمد النعمان مینویسد کان الباقر محمد بن علی خلیفة ابیه من بین اخوته و وصیه و القائم بالامامة من بعده و برز علی جماعة بالفضل فی العلم و الزهد و السودد و کان اشهرهم ذکرا و اکملهم فضلا و اعظمهم نبلا لم یظهر عن احد من ولد الحسن و الحسین علیهمالسلام من علم الدین و السنن و علم القرآن و السیر و الفنون الادب ما ظهر من ابیجعفر الباقر علیهالسلام [76].
حضرت امام محمدباقر علیهالسلام جامع علم و منبع دانش و مشهور به فضیلت و بینش و بلند کننده
[صفحه 352]
صیت فضل و کمال است درجه علم و دانش او بالاتر از حیطه اطلاع ما و صفای قلبش موجب تزکیه نفس و اعمال نیک و شرافت خلق بوده - عمرش را به طاعت پروردگار گذرانید در مقام تقوی و پارسائی راسخ و ثابت قدم بوده عهد و پیمانش غیر قابل تردید و فضیلت و کمالش غیر قابل انکار میباشد.
او پس از پدرش علی بن الحسین علیهالسلام بین برادرانش به مقام وصایت و امامت منصوب و منصوص بود - در علم و زهد مشهور بین عرب و عجم گردید او دارای شهرت وافی و فضیلت کافی و نبالت شأن و جلالت مقام بوده در علم و زهد آنچه از جدش امام حسن و امام حسین علیهالسلام از سنن دین و احکام اسلام و قرآن فرا گرفته بوده به مردم آموخت در ادبیات و تاریخ و سیره اصحاب مطلع بود.
روایت میکنند که معالم دین از او بر مردم عرضه میشد او از بقایای صحابه و وجوه تابعین نقل حدیث میکرد در سیر تاریخی اخبار را از اجدادش و اشعار و مدایح را از صحابه و تابعین نقل میفرموده مالک بن اعین جهنی در مدح او گفته است:
اذا طلب الناس القران
کان القریش علیه عیالا
و ان قام ابن بنت النبی
تلقت یداه فروعا طوالا
نجوم تهلک للمدلجین
جبال تورث علما وجالا [77].
امام محمدباقر را ناثر هم گفتند برای آنکه «ینثر العلم نثرا» بذر علم را پراکنده کرد و دل مسلمین را آکنده از دانش نمود و این مقام دلیلی باهر بر قدرت علمی و کمال فضیلت و حقیقت او میباشد.
در کتب انساب برای حضرت امام محمدباقر علیهالسلام شرافتی خاص نوشتهاند و آن این است که این میوه طیبه از پیوستگی دو شجره طوبی که از وجود حسن و حسین سرچشمه گرفته به وجود آمد او اول هاشمی است از دو هاشمی و علوی زیرا پدرش امام زینالعابدین علی بن الحسین است و مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبی سبط اکبر است.
میمون قداح روایت میکند از امام پنجم که گفت روزی پیش جابر بن عبدالله انصاری آمدم در حالی که چشمانش از فرط سالخوردگی نمیدید سلام کردم جواب داد تو کیستی گفتم محمد بن علی بن الحسین گفت نزدیک بیا پیش رفتم دست مرا گرفت بوسید و قصد کرد پای
[صفحه 353]
مرا ببوسد دور شدم گفت حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به وسیله من به تو سلام رسانید گفتم و علی رسول الله السلام و رحمة الله و برکاته و پرسیدم جابر چگونهای فرمود جابر گفت روزی در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودم فرمود ای جابر شاید که تو بمانی تا آن وقت که ملاقات کنی با یکی از فرزندان من و آن محمد بن علی بن الحسین است و خدای تعالی وی را نور حکمت داده و او را از من سلام برسان.
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یوشک ان تبقی حتی تلقی ولد من الحسین یقال له محمد یبقر علم الدین بقرا فاذا التقیته فاقرأ منی السلام
گفتی که خسروان من است این چه دولت است
یا رب منم که میگذرم بر زبان تو
این داستان را از ابوبصیر بصری نیز روایت میکند که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به وسیله او سلام به امام محمدباقر علیهالسلام رسانید و خبر داد که او شکافنده علم و دانش است همان طور که تخم شکافته میشود و از آن درخت و میوه حاصل میگردد در وجه تسمیه باقر مینویسند تبقره ای توسع العلم. [78].
محمد بن قاسم شیبه روایت میکند که در هیچ مدرس و مسندی از محاضر علم و فضیلت علماء و دانشمندان را خاضعتر و خوددارتر از مکتب تربیت محمد بن علی علیهالسلام ندیدم.
توصیف امام علیه السلام
ابنشهرآشوب مینویسد الامام الباقر و النور الباهر و القمر الزاهر و العلم القاهر باقر العلم معدن الحلم اظهر الدین اظهار او کان للاسلام منارا الصادع بالحق و الناطق بالصدق و باقر العلم و ناثره نثرا لم تأخذه فی الله لومة لائم و کان لامره غیر مکاتم و لعدوه مراغم
امام محمدباقر علیهالسلام نوری جهانتاب است و ماهی پرتوافکن و شکوفهای شگفته از علم و دانش که بر هر دانشمندی غلبه و قوت و برتری دارد او شکافنده علم و فن است او معدن حلم و علم است او ظاهر کننده دین و آموزنده آئین اسلام است او منبع فیض علوم و فنون و برازنده کمال و فضیلت است او ناطق به صدق و شکافنده علم و نویسنده و پراکنده کننده بوی عطر و مشک معارف فرهنگ است.
او در راه نشر علم و فرهنگ از هیچ ملامتی نگران نمیشد و در نشر علم و دین
[صفحه 354]
ثابت قدم و راسخ و پابرجا و به دوستان مشفق و مهربان و مربی و معلم بود و برای دشمنان نیز نیک بین و نوعدوست بود میخواست همه را هدایت کند و به کمال خود برساند که شاعری در حقش گفته:
اذا غاب بدرالدجی فانظر
الی ابن النبی ابیجعفر
تری خلقا منه یزری به
و بالفرقدین و بالمشتری
امام و لکن بلا شیعة
و لا بمصلی و لا منبر [79].
هر وقت ماه آسمان افول کرد ستاره درخشان شخصیت علمی ابیجعفر محمد بن علی باقرالعلوم در عالم پرتوافکن است اوست برتر و بالاتر از هر عالم و دانشمندی بود که در محراب و منبر نظیر نداشته
ابنفتال مینویسد:
الامام بعد علی بن الحسین ابوجعفر محمد بن علی الباقر بنص ابیه علیه و اعتبار الشرایط العقلیه و هو قد برز علی جماعتهم بالفضل فی العلم و الزهد و کان اعینهم ذکرا و اجلهم فی الخاصه و العامه و لم یظهر عن احد منهم من ولد الحسن و الحسین (ع) من علم الدین و الاثار و علم القرآن و السیرة و فنون الاداب ما ظهر عن ابیجعفر (ع)
زندگانی اجتماعی ابوجعفر محمد بن علی باقر در امامت به نص پدرش مسلم و منصوب و منصوص بود و شرایط آن در عقل و نقل جمع گردید او در اجتماع دارای فضیلت و علم و دانش و زهد و کمال بود مشهورترین آن خاندان و با جلالتترین مردم در میان خاص و عام بود که نه تنها در میان مردم بلکه در خاندان علم و دین از جهت وقوف به قرآن و سیره پیغمبر و سنت آسمانی انبیاء و فنون ادب و کمال بینظیر بوده است در عصر خود یگانه و بیمثل و مانند بود.
امام محمدباقر علیهالسلام تنها کسی بود که از بقایای صحابه پیغمبر روایت میکرد یعنی او باقیمانده اصحاب را ملاقات کرد و از آنها روایت مینمود و پس از او تابعین بودند و رؤسای فقهای مسلمین را که در زمان امام متقیان بودند مانند اصبغ بن نباته و جابر و غیره دید.
عبدالله بن عطاء مکی میگوید ندیدم در هیچ محضر درس که محصلین کوچک شوند و تواضع کنند مانند حوزه درس امام محمدباقر علیهالسلام که مانند حوزه درس امیرالمؤمنین
[صفحه 355]
همه مستمعین خود را کوچک و ناچیز در قبال اقیانوس پهناور علم آنها میگرفتند چون کودکی که در پیشگاه معلم بنشیند و این روایت را جابر بن یزید جعفی و سایرین هم نقل کردهاند. [80].
ابنصباغ مالکی مینویسد:
محمد بن علی بن الحسین الباقر و هو باقر العلم و جامعه و شاهره و رافعه و متفوق دره و راصعه صفی قلبه و زکی عمله و طهرت نفسه و شرفت اخلاقه و عمرت بطاعة الله تعالی و رسخ فی مقام التقوی قدمه و میثاقه [81].
محمد بن علی بن الحسین شکافنده علم بود او ابواب و فصول علم و دانش را جمع کرد و شهرت داد و سطح معارف مردم را بالا برد و تفوق و برتری داد و تاج علم را به درر نکات لطیفه مرصع ساخت و قلوب را تزکیه نمود و اعمال را پاک و پاکیزه ساخت و مردم را به علم شرافت بخشید و خود ترجمان عبادت و طاعت بود و در مقام تقوی و زهد ورع و پارسائی ثابت قدم و پابرجا و در وفاء پیمان راسخ بوده است.
شیخ مفید مینویسد:
«کان الباقر محمد بن علی خلیفة ابیه من اخوته و وصیه و القائم بالامامه من بعده و برز علی جماعته بالفضل و العلم و الزهد و السؤدد و کان اشهرهم ذکرا و اکملهم فضلا و اعظمهم نبلا لم یظهر عن احد من ولد الحسن و الحسین علیهمالسلام من علم الدین و السنن و علم القرآن و السیر و فنون الادب ما ظهر من ابیجعفر الباقر علیهالسلام»
امام باقر محمد بن علی جانشین پدرش و مقدم بر برادران او بود او وصی و قائم به امامت پس از پدرش بود او در زندگانی اجتماعی شخصیتی بارز و ممیز به فضل و علم و زهد و بزرگواری بود مشهورترین مردم در نام و نسب و علم و فضیلت و کمال و بزرگترین مربی و معلم و پیشوای علم و دانش بود که در خاندان حسن و حسین در علم دین و سنن و تفسیر قرآن و سیر و فنون ادب به شخصیتی بارزتر از امام محمدباقر در آن عصر نبوده است.
او از شخصیتهای باقیمانده مردمی که پیغمبر را دیده بودند روایت میکرد و از اعیان تابعین و رؤسای فقه اسلامی که از مکتب جدش علم و دانش فرا گرفته بودند ملاقات کرد و علوم و اخبار و مدایح و مناقب او را در قالب نظم و نثر بیان میکردند.
[صفحه 356]
و بدین مضمون میگفتند که اگر مردم طلب علم قرآن بنمایند همه شاگردان مکتب باقری هستند و چون در علوم دست اندازند ید و بیضا نمایند زیرا او شکافنده علم و دانش بود و بهترین مربی و منبع علم و خبر و فضیلت است.
قدرت نیروی علمی امام محمدباقر علیهالسلام در آفاق حجاز و عراق و آسیا بسیار بود مردم او را به پیشوائی میستودند و بر افاضات علمی او سر تعظیم فرود میآوردند.
هیچ کس چون او پس از امیرالمؤمنین در علم تفسیر و فقه و ادب و لغت و غیره مانند امام محمدباقر نبود و چون در اجتماع با آنکه دشمن از بروز و ظهور شهرت آنها جلوگیری میکردند معذلک هیچ کس در افق علوم و فنون و آسمان علم و فضیلت درخشانتر از این امام نبود - او چنان گرههای علم را میگشود و معضلات را حل و هضم میکرد و غوامض اسرار را تحلیل و تسهیل مینمود که مردم گمشده علمی خود را در پیشگاه افاضاتش مییافتند و راضی و خشنود بر میگشتند.
ابونواس در حق او گفته:
فهو الذی قدم الله العلی له
ان لا یکون له فی فضله ثان
فهو الذی امتحن الله القلوب به
عما یجمجمن من کفر و ایمان
و ان قوما رجوا ابطال حقکم
امسوا من الله فی سخط و عصیان
لن یدفعوا حقکم الا بدفعهم
ما انزل الله من آی و قرآن
فقلدوها لاهل البیت انهم
صنوالنبی و انتم غیر صنوان
منصور گفته:
و ما اخل وصی الاوصیاء به
محمد بن علی نوره الصدع
ذریة بعضها من بعض اصطنعت
فالحق ما صنعوا و الحق ما شرعوا
یابن الائمة من بعد النبی و یا
ابن الاوصیاء اقوالناس قد دفعوا
ان الخلافة کانت ارث والدکم
من دون تیم و عفو الله متسع
ابوهریره:
اباجعفر انت الامام احبه و ارضی
الذی یرضی به و اتابع
اتانا رجال یحملون علیکم احادیث
قد ضاقت بهن الاضالع
[صفحه 357]
حمیری:
و اذا وصلت بحبل آل محمد
حبل المودة منک فابلغ و ازدد
بمطهر لمطهرین ابوه
نالوا العلی و مکارم مالم تنقد
اهل التقی و ذوی النهی و اولی العلی
و الناطقین عن الحدیث المسند
الصائمین القائمین القانتین العابدین
بنی الحجی و السودد الراکعین الساجدین
الحامدین السابقین الی صلوة المسجد
القانتین الراتقین السابحین العابدین
اللهم یتودد الراهبین المالفین القادرین
مراجع علمی باید ابراز علم نمایند
از سنن عقلانی بشر است که هر کس علم و دانش و هنری دارد باید ابراز و اظهار نماید تا طالبین آن فن در صورت نیاز به شخصیتهای علمی مراجعه نمایند چنانچه هر صاحب صنعتی طبیعتا صنعت و هنر خود را در معرض و مرآی مردم گذاشته تا او را به این هنر و صنعت و نیروی قدرت فنی بشناسند.
این سنت فطری در شریعت هم رعایت شده و بر علمای اسلام و فقها تکلیف شده که علم و دانش خود را ابراز نمایند و در تعارض چند فقیه و عالم اعلم موظف است شرعا علم خود را اظهار نمایند و بر مردم است که از اعلم تقلید کنند که این حکم عقلی است باید جاهل از اعلم تقلید نماید و این سنت در اجتماع بشری هم حکمفرماست مخصوصا در ارباب صنایع و حرف.
این حکم عمومیت یافته و در طبقه بالاتر هم ائمه دین اعلام علم و دانش میکردند چنانچه شاه ولایت پس از حدیث نبوی که فرموده انا مدینة العلم و علی بابها اعلام کرد سلونی قبل ان تفقدونی بپرسید هر چه بخواهید قبل از آنکه علی را نبینید.
قال علیهالسلام عالم ینتفع بعلمه خیر من الف عابد دانشمندی که از علمش مردم بهرهمند گردند بهتر است از هزار عابدی که به نماز و روزه عمر خود را برگزار کند.
امام پنجم علیه السلام مردم را دعوت به علم کرد
امام محمدباقر علیهالسلام از تحت عنوان وظیفه عالم که باید مردم را از علمش منتفع سازد فرمود:
هر کس از ما هر چه میخواهد بپرسد جدم رسول خدا (ص) مدینه علم بود و جد دیگرم علی مرتضی باب مدینه علم بود و ما خاندان مهبط علم و دانش و خاندان فضیلت و کمال و مخزن حکمت الهی هستیم که علم را به ما ارزانی داشته است و هر که
[صفحه 358]
هر چه میپرسد پاسخ میگوئیم - این دانش آسمانی به وسیله وحی الهی به جدم رسیده و او به ما به ارث بخشیده است و هر که علم و دانش میخواهد ناگزیر است به درب خانه ما اهل بیت بیاید که این ودیعت آسمانی را خداوند به دست ما سپرده و ما هر کس را لایق و مستعد بدانیم به او میآموزیم و آنچه که صلاح زندگی دین و دنیای مردم است اگر هم نخواهند ما به دنبال آنها میرویم و به آنها یاد میدهیم و اجر و مزد خود را در این کار از خدا میخواهیم.
دعاوی و استدلال
غالبا در بشر گروهی هستند که دعوی علم و فضیلت علمی و اخلاقی میکنند ولی در عمل اکثر قریب به اتفاق آنها از عهده دعاوی خود بر نمیآیند زیرا تا مرتبهای که واقف شدهاند آن حدی است که از جهل مرکب خارج شدهاند و تازه پس از سی سال تحصیل میفهمند که چیزی نفهمیدهاند یعنی در قبال یک دریای ژرفی از علوم قرار میگیرند که تشخیص علمیت آنها را میدهند ولی کشف و شهود علمی برای آنها نشده است و لذا میبینیم اکثر این دعاوی باطل و بیجا و بیثمر است.
تنها صفی که از افراد بشر تشکیل یافته و به اسرار و رموز عالم آفرینش واقف بودهاند صف پیغمبران عظام و اوصیاء گرام است که از باب حکمت و مصلحت خلقت به آنها صفحات آفرینش نشان داده شده تا خوب از مبداء و معاد و خط سیر و رموز و اسرار واقف گردند و بتوانند در مظان دعوت خلق به توحید از عهده برآمده و معرفی خود را به این فضیلت وقوف و علم و کشف بنمایند چنانچه بسیاری از پیغمبران را دیدیم که در تمام شئون وظیفه رسالت خود حفظ شئون و اخلاق را نموده و از خود دعوی نکرده و هر جا بیخبر بودند میگفتند باید از مقام ربوبی از لسان وحی از جبرئیل فرشته مقرب خدا بپرسیم و به شما خلق بگوئیم به شرحی که در کتاب تاریخ انبیاء مفصل نقل شده است و از میان همه آن برگزیدگان چند نفری میشناسیم که تصریحا یا تلویحا چنین دعوی نموده و چون نقشه عالم وجود زیر نظر آنها بود خوب از عهده برآمدهاند.
سرحلقه این دانشمندان آسمانی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهالسلام بود که مکرر اعلان کرد سلونی قبل ان تفقدونی ای مردم مسلمان هر چه میخواهید از علی بپرسید قبل از آنکه او را نیابید و در خور فهم و ادراک مردم آن عصر گروهی میآمدند و مسائلی میپرسیدند او چنان جواب میداد که پاسخ آنها برای خرده بینان علمای امروز هم کافی و شافی است او منادی لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا بود چنانچه در شرح حال آن حضرت نوشتیم نسخه منحصر به فرد و یکهتاز عرصه علم و فضیلت و جامع اضداد صفات بوده است هیچ چیز بر او مخفی نبوده است.
[صفحه 359]
یکی از پیغمبرانی که دعوی مشروط کرد نه مطلق حضرت سلیمان حشمت الله بود که گفت من به زبان وحوش و طیور واقفم و همه در سیطره اراده من قرار دارند و عملا هم به جهانیان این سلطنت و فرمانروائی کل را ثابت نمود و نشان داد و در میان ائمه دین پس از امیرالمؤمنین امام محمدباقر علیهالسلام شکافنده صفوف و صنوف علم و دانش بود که فرمود ما دارای علومی هستیم که میتوانیم از بسیاری مطالب خبر دهیم و علومی که اختصاصی حضرب ربالارباب است از باب حکمت و مصلحت خود به ما داده - از گذشته و آینده خبر داریم از مجاری سیر کمالی تکوینی و تشریعی مطلعیم از اینکه فردا کی چه میکند و چه کس در کجا از دنیا میرود و کی باران میبارد و چه حوادث و وقایعی رخ میدهد همه را میدانیم و باذن الله عند الضروره ابراز میکنیم و بدیهی است این اعلام با ندای عمومی جدش این فرق را داشت که مستمعین آن عصر آزاد برای شنیدن بودند ولی مستمعین عصر امام باقر علیهالسلام آزادی عمل آن قدر نداشتند معذلک هر کس هر چه میپرسید میگفتند و مردم را از علم و دین و اسرار و رموز خلقت در سیر تکوینی و تشریعی آگاه میکردند و باید ناگفته نگذشت که زمان قبل از حضرت امام محمدباقر و پس از او یعنی دوره قدرت بنیامیه و قدرت بنیعباس محدودیت دوستان آنها بیشتر بود تا آنکه این نهضت علمی سطح معارف پروری را بالا برد - محمد بن مسلم میگوید من شنیدم که ابوجعفر میگفت انا علمنا منطق الطیر و اوتینا من کل شیء خداوند به ما نطق طیور را آموخته و از هر چیز به ما تعلیم فرموده است.
ابنشهرآشوب چندین ورق از علم آن حضرت در صور مختلف نقل مینماید که از اصحاب و انصار او روایت کرده است. [82].
بسیاری اوقات میشد که اصحاب میآمدند حضور امام و از کیفیت حرکات و الحان و اصوات طیور و پرندگان و حیوانات اهلی و غیر اهلی سؤال میکردند و امام پنجم آنها را به حقیقت حال آگاه میفرمود - یا از اخبار گذشته یا از احادیث پیغمبران یا از قصص متشابه قرآن و از معضلات مسائل علمی در اصول عقاید و فروع میپرسیدند و به هر یک جواب کافی و شافی و وافی میداد و مکرر میشد پاسخ چند نفر را در یک مسئله به انحاء مختلف منوط به محیط و تناسب ازمنه و امکنه و موفقیتهای مختلف میفرمود و این دعاوی ملازمه با استدلال و برهان داشت که برای اثبات دعوی اعلان و اعلمیت وقوف بالسنه و روح الاجتماع عالم کون و فساد
[صفحه 360]
برهان و دلیل اقامه میکردند و مصادیق آن را هم میگفتند تا بر شنوندگان ابهامی باقی نماند.
خبر از خلافت عمر بن عبدالعزیز
قطب راوندی در جرایح و علامه مجلسی در بحارالانوار روایت میکند که ابوبصیر گفت در مسجدالحرام در خدمت حضرت امام محمدباقر نشسته بودیم که عمر به عبدالعزیز وارد شد در حالی که دو جامه رنگین بر تن داشت و بر غلام خود تکیه کرده بود.
فقال (ع) لیولین هذا الغلام فیظهر العدل و یعیش اربعین سنه ثم یموت فیبکی علمیه اهل الارض و یلعنه اهل السماء لانه یجلس مجلسا لاحق له فیه ثم هلک و اظهر العدل جهده
یعنی این پسر در مسند امارت و خلافت جای میگیرد و عدل و داد میکند و چهل سال عمر میکند و مدتی امارت او طول میکشد تا بمیرد چون مرد مردم زمین بر او گریه میکنند و اهل آسمان او را لعنت میفرستند زیرا در مسندی بنشیند که حق او نیست از این روی به هلاکت و بوار افتد و عدل و داد را به قدر طاقت و نهایت مشقت آشکار سازد ولی به سبب آنکه مسند غصب است او را لعنت میکنند در روایت دیگر فقط مدت سلطنت او را سنین نوشته و این صحیحتر است و این خبر هم مانند خبر از خلافت منصور سبب ارادت عمر بن عبدالعزیز گردید و تا آنجا که میسر شد عدل و داد کرد و فدک را برگردانید و به قدری حکومت او نسبتا عادلانه بود که او را از مروانیان جدا نمودهاند.
خبر از خلافت منصور
ابونعیم اصفهانی مینویسد: سلام بر ابیجعفر محمد بن علی که عزت و شرافت و تقوی را عملا به مردم نشان داد.
امام قطبالدین ابیسعید هبة الله ابیالحسن نهاوندی از ابیبصیر روایت میکند که در مسجد مینشستم و درس علم و فضیلت میداد یک روز قبل از آنکه هنوز منتقل به بنیعباس شود منصور ابوجعفر و داود بن سلیمان وارد شدند داود سلام کرد امام محمدباقر او را جواب داد و منصور یک گوشه دیگری از مسجد پیغمبر نشست حضرت امام محمدباقر فرمود چرا دوانیقی نزدیک نیاید او جفا کرده و میبینم چند صباحی نگذرد که او بر گردن مردم سوار شود - و شرق و غرب عالم را بگیرد - داود برخاست نزد منصور رفت جریان را به او گفت منصور برخاست با ادب نزد امام پنجم آمد مانند همه کسانی که قبل از نیل به یک مقام و منصبی خضوع و خشوع دارند زمین ادب بوسه زد و چون میدانست گفتار
[صفحه 361]
ائمه معصومین حجت و حقیقت است میخواست از آن امام اتخاذ سند کند و یقین نماید حضرت فرمود حتما این منصب به تو میرسد گفت آیا پس از من خلافت به فرزندانم هم میرسد فرمود آری پرسید مدت سلطنت بنیامیه طولانیتر بود یا سلطنت بنیعباس فرمود از بنیعباس طولانیتر میشود شما سلطنت را مانند گوی به کودکان خود دست به دست میسپارید ابوجعفر منصور چون به خلافت رسید به احترام این پیشگوئی نسبت به امام باقر عرض ادب کرد و متعرض او نشد. [83].
خبر از شهادت زید
در کتاب دلایل حمیری از زید بن حازم نقل میکند که در خدمت امام محمدباقر علیهالسلام بودیم که زید بن علی برادرش گذشت امام فرمود دیدی این مرد را او در کوفه خروج میکند و کشته میشود و سر او را جدا میکنند.
حسین بن راشد نیز همین خبر را روایت میکند که در خدمت امام صادق علیهالسلام بودیم که فرمود خداوند رحمت کند عمویم زید را وقتی میخواست خروج کند پدرم فرمود یا زید خروج نکن انی اخاف ان تکون المقتول المصلوب بظهر الکوفه اما علمت یا زید لا یخرج احد من ولد فاطمه علی احد من السلاطین قبل خروج السفیانی الا قتل؟ فکان الامر کما قال ابی
همان طور که پدرم فرمود زید قیام و خروج کرد و او را کشتند و فرمود هیچ یک از اولاد فاطمه و علی نیستند که قبل از خروج سفیانی قیام کنند مگر آنکه کشته شوند.
عبدالرحمن بن یحیی بن سعید روایت میکند که یکی از بنیهاشم گفت در حضور امام محمدباقر بودیم که زید برادرش هم حضور داشت مردی شاعر از اهل کوفه آمد حضرت فرمود آیا چیزی درباره ما نگفتهای او گفت درباره برادرت بیتی چند گفتهام
لعمرک ما کان ابومالک
بوان و لا بضعیف قواه
و لا ما لدیه نازع
یعادی اخاه اذا ما نهاه
لان سدته سد مطواعه
و مهما و کلت الیه کفاه
حضرت امام محمدباقر دست به شانه برادرش گذاشت فرمود این شعر در وصف تو میباشد پناه به خدا میبرم که تو در عراق کشته شوی.
[صفحه 362]
زن و زندگی
یکی از نکات حساس زندگی بشر انتخاب زن و تأثیر زن در زندگی مرد است که در هر فردی اثری مخصوص به جا میگذارد که مشابه با فردی دیگر نیست و به راستی و حقیقت از سعادت مرد این است که زنی در افق و سنخیت و فکر و سلیقه او تصادف کند یا مقدر گردد و بدبختترین مردم آنها هستند که مواجه با زن غیر موافق گردیده و سوهان روح آنها میشود.
این بحث زن و زندگی به قدری پهناور است و اهمیت دارد که در تحت ابواب و عناوین مختلف نیازمند کتب مفصلی است - و تعمق در این کار بیش از حد لازم است و به نظر اینجانب اینکه گفته میشود باید اول کار دقت کرد تا حوادثی رخ ندهد تا حدی صحیح ولی شرط عدم حادثه نمیگردد بلکه باید به خدا پناه برد و از او خواست که با تفضلات عالیه خویشتن مرد را در جریان زندگی سعادتمند کند که شرط عمده آن داشتن و توافق یک زنی است که کاملا منطبق با سلیقه و روحیه او باشد چه تنها دین تنها اخلاق تنها زیبائی یا مال - ظرافت حسب نسب مکارم اخلاق و غیره کافی نیست بلکه هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست که آن توافق روحیه و سلیقه و همه چیز زندگی میباشد.
وقتی به تاریخ زندگانی پیغمبران خدا حتی ائمه اطهار مراجعه میکنیم خواهیم دید که گاهی زنان آنها هم مانند زن نوح - زن لوط - زن امام حسن مجتبی - زن امام محمدتقی جواد الائمه از دشمنان آنها و بالاخره برخی قاتل شوهر شدند و این بدبختی در سیر زندگی تکوینی بشر ادامه دارد و از نظر تشریع هم معلل به علت آزمایش تکاملی یا به اصطلاح تادیب انضباطی است که مرد مواجه میشود تا نفس اماره و مکار خود را شاید در حیطه اقتدار درآورد و به کمال مطلوب برسد.
در میان ائمه که آنها سرمشق زندگی بشر هستند افرادی بودند که از جهت زن به این مفهوم که ما برای خود تصور میکنیم خوشبخت بودند.
یکی از آنها حضرت سیدالشهداء علیهالسلام بوده است که با داشتن چند زن هر یک فداکار و نابغه و علاقمند و مربی و بزرگمنش بودهاند - و یکی هم حضرت امام محمدباقر علیهالسلام است که از جهت مادر و زن در خاندان تربیتی داخلی مواصلت فرموده و از دو زن خود خوشبخت و از شرایط اطاعت و ایمان، اخلاق و عقاید - تحمل و تمکن تمکین و طهارت و تقوی و غیره برخوردار بود و زن اول از بنیهاشم و تیره خاندان ابوبکر در تربیت عترت و زن دوم از طایفه ثقفیه
[صفحه 363]
که در شجاعت و فضیلت و شهامت و تربیت هر دو از مفاخر زنان آن عصر بودند.
مادر امام جعفر صادق علیهالسلام و عبدالله از مربیان فهمیده و زنان عابده و پارسا و باورع بود - و دو فرزند برومند که یکی خورشید درخشان علم و فضیلت و دیگری نیز ستاره رخشنده تهذیب اخلاق بود.
تربیت دینی و تهذیب نفس و تکامل معنوی این خاندان مرکز نشر علم و فضیلت و اخلاق و سعادت گردید مردم اطراف برای درک فیوضات کامله به دربار آنها میشتافتند و استفاده میکردند.
امتیاز زن و مرد در احکام
در آموزش و پرورش امام محمدباقر علیهالسلام یک سلسله تعلیمات برای زن دیده میشود که آنها هم بلاتکلیف نباشند و دعوی حقارت و تساوی هم نکنند - بدانند که شرع مقدس در بسیاری از امور زن را دوش به دوش مرد قرار داده مانند عبادات و علم و در بسیاری از فنون او را منع کرده مانند تحمل کارهای شاق و سخت و فنون طاقت فرسا مانند آهنگری و زراعت و غیره و در بسیاری از شئون تقدم بر مرد داده مانند اداره امور زندگی و خانهداری و بچهداری و تعلیم و تربیت کودکان لذا دعوی تساوی در همه شئون غلط و نابجاست اکنون ببینید امام محمدباقر علیهالسلام دربارهی او چه میفرماید.
در کتاب خصال شیخ صدوق از جابر بن یزید جعفی روایت شده که فرمود برای زنان اذان و اقامه و جمعه و جماعت و عیادت مریض رفتن و تشییع جنازه کردن و به صدای بلند لبیک گفتن و هروله در میان صفا و مروه و استلام حجرالاسود نمودن و درون کعبه رفتن و موی از سر ستردن در تقصیر نیست (تقصیری بر حاج مقرر است که اندکی از موی خود را کوتاه کنند).
فرمود زن نباید قضاوت کند و امارت نماید و مورد مشورت قرار گیرد زیرا این مهام امور اداری زندگی از تعمق ادراکات زن خارج است مگر در کارهای جزئیه و سطحی.
فرمود زن ذبح نکند مگر در حالت اضطرار قربانی حج خود را وکالت دهد دیگری انجام دهد و در وضو باید از باطن و پشت دست و برخلاف مرد شروع کند بلکه زیر چادر مسح بکشد در ایستادن به نماز هر دو پا را به هم متصل دارد برخلاف مرد که باید فاصله داشته باشد و هر دو دست را بر سینه زیر پستان بگذارند و در رکوع بسیار خم نشوند و این جهات از نظر حالات زنانگی رعایت شده است و در سجود اول بنشیند و بعد به سجود رود یعنی یکباره مانند
[صفحه 364]
مرد به سجود نرود و در تشهد و نشستن رانها را به هم بچسباند و در تسبیحات با بند انگشتان شماره نگاه دارد و اگر به خدا حاجتی دارد روی پشت بام خانه رفته دو رکعت نماز بگذارد و سرش را به سوی آسمان مکشوف دارد و حاجت خود را عرض کند که انشاء الله مستجاب است.
نگارنده گوید پشت بام خانههای مدینه محفوظ از اشراف بود ولی چون خانههای تهران بدون اشراف نیست زنان این شهر در خود خیابانها سر و پا برهنه قدم میزنند بلکه با بدنهای نیمه عریان و خود را هم مسلمان میدانند.
فرمود زنان در سفر غسل جمعه ندارند ولی در حضر نباید ترک کنند و گواهی زن را نباید معادل مرد پذیرفت چون عقل کامل و دین کامل ندارند ممکن است شهادت آنها به هوای نفس و تمایلات و جانبداری یا مجذوب و مرعوب شدن مخدوش گردد و مخصوصا که در شهادت طلاق شایسته نیست دخالت کنند مبادا تحت تأثیر احساسات درآید.
فرمود زن نباید استهلال ماه رمضان کند یعنی بالای بام و بر بلندی بالا رود که انگشت نمای دیگران شود زنان باید در مسیر مردمان و ازدحام مردم عبور نکنند تا در فشار و تعدی قرار نگیرند - در غرفهها و بالاخانهها منزل نگیرند که سرشناس و انگشت نشان نشوند فرمود فنون بافندگی و ریسندگی را فرا گیرند که کار زندگی آنها معطل نماند فرمود سوره نور را بسیار بخوانند از خواندن سوره یوسف خودداری کنند تا اسرار و امور حیله و معاشقه را متروک بدارند و عفت آنها مصون بماند و به جای آن تقوی و پرهیزکاری فرا گیرند - اگر زن از اسلام برگشت باید او را توبه داد و اگر اصراری داشت زندانی نمود نه مانند مردان که محکوم به قتل هستند عمل کرد - باید در زندان او را به غذای نامطبوع و لباس خشن و اجبار نماز به موقع مجبور کنند تا بلکه سعادتمند گردد.
فرمود زن از جزیه دادن معاف است و در تولد زن مردی در خانه او نباشد و بر مرده او هم حایض - جنب - تلقین نگویند برای آنکه شهوت غالب نشود فرمود در جای زن فوری مرد ننشیند بگذارید جایش سرد شود - جهاد بر زن حرام است و جهاد زن همان خانهداری و شوهرداری و بچهداری اوست.
فرمود زن برای زن یهودیه و نصرانیه هم بدن خود را مکشوف ندارد چه ممکن است موجب فساد زندگی آنها گردند و اسراری از آنها را فاش کنند - زن در معابر نباید خود را به مردان بنماید چه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم زنانی را که به مردان و مردانی را که به زنان تشبه میجویند
[صفحه 365]
لعنت فرموده است - فرمود زن نباید از زینت کردن برای شوهر خودداری کند - زن نباید ناخن خود را سفید بگذارد ولی در ایام حیض خضاب نکند.
فرمود اگر در حین نماز زن حاجتی پیدا کرد دست به هم زند ولی مرد در صورت ضرورت میتواند با دست و سر اشاره کند - زن نمیتواند بدون خمار و پوشش نماز بخواند مگر کنیز که بدون چادر هم میتواند نماز بگزارد - لباس حریر از آداب زن است که بر مردان حرام است.
فرمود زن جایز نیست از مال خود غلامی بخرد و آزاد کند مگر کنیز بخرد و آزاد نماید زن نباید بر و احسان و جود و بخشش بدون اجازه شوهر نماید - مبادا مورد سوءنیت و تهمت قرار گیرد - زن سوار زین نشود که هیجانانگیز است.
فرمود میراث زن نصف ارث مرد و دیه او نیز نصف است - اگر در جماعتی فقط یک مرد با یک زن است زن باید عقب سر او باشد نه پهلوی او - در نماز بر زن میت باید مقابل سینه او قرار گیرد در حالی که برای مرد باید مقابل سرش بایستد.
فرمود هیچ چیز برای شفاعت زن بهتر از رضای شوهر نیست.
در فضیلت گریه از خوف خدا
عن خالد بن ابی الهیثم عن محمد بن علی بن الحسین علیهمالسلام ما اغر و رقت عین بمائها الا حرم الله وجه صاحبها علی النار فان سالت علی الخدین لم یرهق وجهه قتر و لا ذلة و ما من شییء الا له جزاء الا الدمعه فان الله یکفر بها بحور الخطایا و لا ان باکیا بکی فی امة لحرم الله تلک الامة علی النار. [84].
از حضرت امام محمدباقر علیهالسلام روایت کرده که فرمود هر چشمی که از خوف خدا گریان شود صاحب آن بر آتش حرام گردد و اگر آب چشمش بر صورتش جاری شود او ذلت و خواری نخواهد دید.
فرمود برای هر چیزی جزائی است جز اشک چشم از خوف خدا دریاهای لغزشها و گناهان را محو میکند و اگر این گریه از خوف خدا برای امت بود خداوند آن امت را بر آتش جهنم حرام میفرماید.
نگارنده گوید - یکی از عوامل رحمت و نعمت ملت اسلام که از حوادث مسخ و
[صفحه 366]
عذابهای ملل قدیمه مصون است این است که پیغمبر رحمت للعالمین و وصی او امیرالمؤمنین و ائمه معصومین علیهم صلوات الله اجمعین برای این ملت در تاریکیهای شب از خوف خدا گریهها نمود و در حق امت دعاها فرمودهاند و به برکت دعای آنها و به پاس عظمت آنها ملت اسلام و پیروان مذاهب امامیه بالاخص مشمول عنایت قرار گرفته و از این گونه حوادث وخیمه مصون مانده و خواهند ماند.
پاسخ قریش در شرب خمر
کلینی در کافی از اسماعیل کاتب روایت میکند که ابوجعفر در مسجدالحرام بود که یک دسته از قریش بر او گذشتند دیدند جوانی است اطراف او را گرفتهاند سؤال و جواب مینمایند پرسیدند این جوان کیست؟ گفتند امام اهل عراق است یکی را فرستادند که برو بپرس بزرگترین کبایر چیست؟ یکی از قریش آمد گفت یابن عم اکبر کبایر و بزرگترین گناه چیست؟ فرمود شرب الخمر برگشت پاسخ داد. حضرت امام محمدباقر علیهالسلام باز او را خواست فرمود یابن عم فلسفه اینکه گفتم بزرگترین گناه شرب خمر است این است که آدم مست و مخمور میل به زنا پیدا میکند - و زنا هم خرج فوقالعاده دارد چون از راه کسب حلال به دست نمیآید باید دزدی کنید دزدی هم موکول به قتل نفس میشود و قتل نفس علاوه بر آنکه حرام است داخل در شرک میگردد و شرک گناهی و ذنب لا یغفر است خداوند در قرآن وعده فرموده همه گناهان را بیامرزد جز شرک به خدا را بنابراین ملاحظه میفرمائید یک بار شراب خواری منجر به زنا و سرقت و قتل و شرک میگردد و از این جهت امام پنجم فرمود بزرگترین گناه شراب خواری است - و اضافه فرمود همان طور که درخت ریشه میدواند و به قدرت خود نباتات اطراف را از بین میبرد شراب و آثار وخیم آن صفات فاضله بشری را میکشد و سموم کشندهای در فکر ایجاد میکند.
تعلیم استفاده از آب و خاک و فلاحت
اشاره
یکی از ارکان زندگانی بشر و مایه بقاء و حیات مادی امر زراعت و فلاحت و کشاورزی است که بر تمام شئون زندگی تقدم دارد تولید مواد اولیه زندگی از وظایف اولیه هر بشری است که باید برای ادامه حیات در آب و خاک فلاحت کند و زراعت نماید و محصول به دست آورد.
روی مبانی احتیاج و نیاز اولیه که بشر برای تغذیه و ادامه حیات داشت خداوند عالم آدم را در بهشت جا داد و به او فن زراعت و کشاورزی را تعلیم فرمود و مخصوصا او را با وسایل
[صفحه 367]
و تجهیزات کشاورزی به این نشئه فرستاد و طبق اخبار آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم برای آنکه از این آب و خاک قوت و غذای روزانه خود را تهیه کند - گندم را از بهشت آورد و کشت و در ظرف چند ساعت که نمیدانیم ساعت زمانی و ربوبی است یا طبق ساعتهای محاسبی امروز هم در هر حال در قاره گرم سرزمین مسکونی محصول برداشت و زندگانی را ادامه داد - با این روایت که مورد وثوق امامیه است مسلم میباشد که کشاورزی از آغاز خلقت همدوش با بشر بوده و تا پایان زندگی بشر هم ادامه دارد و امروز دنیا رو به افزایش نفوس گذشته و مواد غذائی کم شده امر کشاورزی بیشتر مورد توجه قرار گرفته تا مواد اولیه تغذیه فراوان گردد و بشر از تحدید گرسنگی نجات پیدا کند.
تولید و مصرف یکی از اهم مباحث زندگانی بشری است که در شرع اسلام مخصوصا در تعلیمات پیغمبر و امیرالمؤمنین علیهالسلام و پس از آنها امام محمدباقر در طریقه تولید محصول غذائی از نبات و حیوان و بالاخص از لحاظ مصرف به صورت شرعی تعلیماتی دارد که جالب توجه است و باید آنها که گمان میکنند ائمه فقط علم دین میدانستند و اسلام فقط فقه و اصول است تعمق نمایند تا به همه علوم طبیعی و کشاورزی و فنون صنعتی که برای کشاورزی لازم است واقف گردند.
تعلیمات کشاورزی
فرمود هر وقت خواستید دانهای بر زمین بریزید یک مشت از آن تخم را در دست گرفته رو به قبله به نام خدای آفریننده بگوئید.
افرأیتم ما تحرثون أانتم تزرعونه ام نحن الزارعون
بعد از خواندن این آیه بگو ای والله جز خداوند کسی حرث و زرع نمیکند آن خداوند است که از زمین میرویاند لا بل الله الزارع لا فلان آنگاه به اسم صاحبش بگو پروردگارا این بذر را به نام مقدس تو برای معیشت «فلان» نام خودت با زارع را ببر بریز و بگو اللهم صل علی محمد و آل محمد و اجعله مبارکا و ارزقه السلامة و السرور و العافیة و الغبطه خداوند به برکت وجود مبارک پیغمبر و آل او این دانهها را برکت ده و رزق صحیح و سالم قرار ده که مقرون به عافیت و غبطه باشد.
ستارگان درخشنده زمین
ابنشهرآشوب در ضمن مناقب و امامت حضرت امام محمدباقر علیهالسلام مینویسد: علی بن ابراهیم در تفسیر خود در ذیل آیه و هو الذی جعل لکم النجوم لتهتدوا بها
[صفحه 368]
مینویسد مراد ما ستارگان زمین هستیم که مانند ستارگان آسمان مردم را هدایت و ارشاد مینمائیم «نجوم» آلمحمد هستند و در آیه و بالنجم هم یهتدون نیز فرموده آن ستارگان درخشان ما هستیم که خلق به پرتو افاضات علمی ما هدایت میشوند. [85].
و فرمود ما اهل ذکر هستیم ما رسولان پیغمبر خدا هستیم ما مشعلداران هدایت هستیم.
در معنی فضل
ابنشهرآشوب نقل میکند که فرمود فضل سه قسم است:
1 - فضل خدای تعالی - چنانچه میفرماید و لولا فضل الله علیکم و رحمته که فضل خدا با رحمتش همدوش و مقرون است.
2 - فضل پیغمبر خدا چنانچه میفرماید قل بفضل الله و رحمته که ابنعباس گفته مراد فضل رسول خدا و رحمت امیرالمؤمنین است که وحدت نوری و روحی داشتهاند.
3 - فضل اوصیاء است چنانچه امام محمدباقر علیهالسلام میفرماید ام یحسدون الناس علی ما اتیهم الله من فضله
فرمود نحن الناس و نحن المحسودون و فینا نزلت ما هستیم آن مردمی که به ما حسد میبرند و درباره ما این آیه نازل شده است.
اخبار غیبت اخبار عبادت آموزش و پرورش در آداب و شئون اجتماعی تعلیمات اخلاقی آن قدر از اصحاب ابیجعفر نقل شده است که حد و حصر ندارد تفسیر و حدیث و فقه و اصول و عقاید و احکام و فروع به قدری از هم تفکیک و تجزیه و تحلیل شده که مبهمی وجود ندارد.
کور این جهان کور آن جهان است
و من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی
زندگی برای تکامل است و تکامل در سایه بصیرت و بینائی است چشم عضو بینائی نفس است برای تکامل بدن و دل عضو بینائی عقل است برای ارتقا و اعتلاء و لذا بینائی نفس را به چشم سر و بینائی عقل را به دل و قلب نسبت دادهاند و هر صفتی که در قلب تجلی کند آن مورد توجه خلق و خالق و موجب رقاء و ارتقاء میگردد.
با نور چشم سر میتوان از همه موجودات عالم و مرائی و مظاهر عکسبرداری نمود و به عبارت فنی ادراک نیروی محسوسات کرد و با نور ایمان و عقیدت و بصیرت و بینائی قلب میتوان از مجردات
[صفحه 369]
و مدرکات عقلانی عکسبرداری کرد و علوم و فنون را طرح و نقاشی نموده در محفظه دماغ جا داد.
احساسات از محسوسات و عکسبرداری تصویر بر میدارد ادراکات از معقولات که در مرائی تصورات او قرار گیرد عکس بر میدارد نور چشم نیازمند نور خارجی است تا بتواند مرائی را ببیند چنانچه تا روز نشود و نور نباشد چشم نمیبیند دیده بصیرت هم تا نور ایمان و معرفت و عقل و علم نباشد نمیتواند معقولات و مدرکات را دریابد با این مقدمه امام محمدباقر علیهالسلام در تفسیر این آیه شریفه که میفرماید هر کس در این دار کور باشد در آن جهان هم کور و نابینا خواهد بود در این تفسیر امام چنین میفرماید.
من لم یدله خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار و دوران الفلک بالشمس و القمر و الایات العجیبات علی ان وراء ذلک امرا هو اعظم منه فهو فی الاخرة اعمی و اضل سبیلا
و در خبری با این اضافه که فهو عمالم یعاین اعمی و اضل سبیلا میفرماید کسی این نور و روشنائی آسمان و زمین و سازمان منظومههای شمسی که موجد شب و روز میگردد و این مدار سیارات از آفتاب و ماه و آیات عجیبه و شگفتآمیزی که رخ میدهد و آنچه از موالید و عناصر و مواد در این فضای بیانتهای منظومههای کهکشانها که به چند ملیون میرسد او را در این زندگی رهبری نکند و نفهمد و بینائی و بصیرت دل در فهم آنها بر دلالت وجود واجبالوجود نداشته باشد چنین کسی که نتواند این هیئت و هیکل عالم صغیر و کبیر را معاینه کند و دلیل یک مهندس قادر و توانا و عالم و غالب نشناسد چنین کسی نیز در آن جهان هم کور و نابینا خواهد بود.
به اضافه که در این عالم میتوان به دلالت چشم سر آیات الهی را دید و از آن به چشم دل مظاهر قدرت لایتناهی حق را نگریست و اقرار و اعتراف به خلاقیت و رزاقیت و حیات و علم و قدرت و اراده او نمود و کسی که در این نشئه با این همه مظاهر قدرت و آثار وجودی پی به توحید نبرد یقینا در آن عالم نیز که عالم مجردات است به حقایق سلسله نفوس مجرده پی نخواهد برد.
و لذا امام علیهالسلام در احتجاج خود با یکی از خوارج فرمود:
قال بلی لم تره العیون بمشاهدة الابصار و لکن رأته القلوب بحقایق الایمان
[صفحه 370]
لا یعرف بالقیاس و لا یدرک بالحواس و لا یشبه بالناس موصوف بالایات معروف بالدلالات لا یجوز فی حکمه ذلک الله لا اله الا الله
فرمود آن خدای خالق متعال با چشم سر دیده نمیشود بلکه به نیروی بینائی دل دیده میشود چشم دلها میتواند او را ببیند و به حقایق ایمان دریابد او را نمیتوان به قیاس و حواس درک کرد و با آنچه در خیال و وهم و گمان آید نمیتوان برابر و تشبیه و تمثیل و قیاس نمود - او را باید به خلاقیت انسان و مظاهر آیات و مصادیق توحید و مصنوعات و مخلوقات شناخت - او در حکومت و قضاوتش جور و ستمی به احدی نکرده است و نمیکند و این بصیرت دل در آخرت مبتنی بر بصیرت دل دنیوی است.
توصیفی از محشر
قوله تعالی یوم نحشر المتقین الی الرحمن وفدا
از مواد آموزش و پرورش امام محمدباقر علیهالسلام چهار قسمت بسیار حساس و دامنهدار بود که در اکثر اخبار که بیش از سی هزار حدیث گفتهاند این چهار قسمت حساس و آشکار است.
(اول) توحید متضمن عدل الهی.
(دوم) نبوت عامه و خاصه.
(سوم) امامت که متضمن اخلاقیات و بسیاری از معارف اسلامی میباشد.
(چهارم) معاد که وصف محشر را بیان میکند و قسمت اعظم فرهنگ دین را پس از این عالم که برای سایر ادیان هم به اجمال بیان شده است توصیف و تشریح فرموده است.
در روضه کافی از حضرت ابیجعفر علیهالسلام مروی است که به جابر فرمود ای جابر روز قیامت تمام مخلوق اولین و آخرین در عرصه محشر وارد میشوند و مهیای حساب و خطاب میگردند. خطابی که فاصل میان حق و باطل خواهد بود.
فرمود چون مردم همه حاضر شوند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علی مرتضی را میخواند و خود یک حله سبز میپوشد که از پرتو آن شرق و غرب روشن میگردد و وصی او امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز لباسی نورانی به تن میکند مانند لباس سبز پیغمبر پس از آن رسول خدا لباس گلگون میپوشد و علی بن ابیطالب هم نظیر آن را بر تن میکند و بالای منبری از نور بالا میروند و آنگاه
[صفحه 371]
مردم را برای حساب بخوانند و ما باذن الله به زعامت امیرالمؤمنین علیهالسلام اهل بهشت را به بهشت و اهل جهنم را به دوزخ رهبری میکنیم.
پس از آن پیغمبران علیهمالسلام در عرصه محشر ظاهر میشوند و در مقابل عرش حق صف بسته تا خطاب میشود به علی بن ابیطالب که پیغمبران سلف را به منازل و قصور رفیعه خود در بهشت راهنمائی کنند و این است معنی قسیم الجنة و النار و این شغل و کار مخصوص علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین است و این کرامتی است از مختصات آن حضرت که بهشتیان را در بهشت عدن الهی و جهنمیان را در جهنم غضب حق جای میدهد و ابواب بهشت و جهنم و کلید آن در دست امیرالمؤمنین است.
در کتاب امالی از جابر روایت میکند که امام محمدباقر در تفسیر آیه وجیء یومئذ بجهنم فرمود وصف روز قیامت و پهنه رستاخیز دوزخ را از پیغمبر سؤال کردند فرمود.
فقال اخبرنی الروح الامین ان الله لا اله الا الله غیره اذا جمع الاولین و الاخرین اتی بجهنم نقاد بالف زمام اخذ بکل زمام مائة الف ملک من الغلاظ الشداد و لها هدة و تحطم و زفیر و شهیق انها التزفر الزفرة فلولا ان الله عز و جل اخرها الی الحساب لاهلکت الجمیع ثم یخرج منها غسق یحیط بالخلایق البر منهم و الفاجر فما خلق الله عبدا من عباده ملک و لا نبی الا و ینادی یا رب نفسی و انت تقول یا رب امتی ثم وضع علیها صراط ادق من الشعر واحد من السیف علیه ثلاث قناطر الاولی فعلیها الامانه و الرحمة و الثانیة علیها الصلوة و الثالثه علیها عدل رب العالمین جل و علا لا اله غیره فیکلفون الممر علیها فتحبسهم الرحمه و الامانه فان نجوا منها کان المنتهی الی رب العالمین جل و عز و هو قوله تبارک و تعالی ان ربک لبالمرصاد و الناس علی الصراط فمتعلق و قدم تزل و قدم تستمسک و الملائکة حولهم ینادون یا حلیم اغفر و ارحم و اصفح وعد بفضلک و سلم سلم و الناس یتهافتون فیها کالفراش فاذا نجا ناج برحمة الله عز و جل نظر الیها فقال الحمد لله الذی نجانی منک بعد ایاس بمنه و فضله ان ربنا لغفور شکور
یعنی فرمود جبرئیل به من خبر داد که چون خداوند یکتا و یگانه مخلوق خود را از اولین و آخرین در محشر فراهم سازد و دوزخ سوزان را با هزار مهار که هر مهاری به دست صد هزار فرشته عمال غلیظ و شدید و سخت و درشت جهنم میباشند مردم را به صحنه رستاخیز میکشانند و صدای مهیبی خطرناک و بسیار لرزاننده مانند فریاد یک جمعی یا شکستن یک
[صفحه 372]
بنیانی محکم و استوار بر گوش محشریان میخورد که بانگی جانافزا و زفیری دلفرسا میباشد مردم از آن صدای مهیب نعرهها میکشند و اگر اراده حق بر رسیدگی حساب نبوده از آن صدا همه جان میسپردند آن گاه متعاقب آن یک گردونه یا حلقه آتش از جهنم بیرون جستن میکند که کالبدها را بر خود میلرزاند طالح و صالح از آن گردونه آتش متوحش میگردند و هر کس در محشر است از هول قیامت و حساب مضطرب و پریشان خاطر خدای را به مدد و ترحم و عفو و مغفرت میخواند حتی فرشتگان و ملائکه مقرب و انبیاء مرسل همه یک جا میگویند رب رب رب نفسی و هیچ کس جز خدا و خویش چیزی در نظر ندارد.
جبرئیل گفت اما تو ای پیغمبر خاتم در عرصه محشر به ناله فریاد امتی امتی و به اندیشه نجات امت باشی پس از آن صراط و پل مخصوص بر روی جهنم میکشند تا بهشتیان از آن عبور کنند که ان هی الاواردها ناچار هر کس باید از آن پل بگذرد و هر که از پل بگذرد خندان بود فرمود این پل باریکتر از مو و تندتر از دم شمشیر و برانتر از آن است.
فرمود بر آن سه پل است اول امانت و رحمت و ادای حق رحم است یعنی ادای حقوق خدا و خلق و عدم خیانت در آن و ترحم بر بندگان و ترک ستمکاری با ایشان و معاونت و همراهی با آنها و دفع ضرر نمودن از ایشان و صله رحم را مراعات کردن و پل (قنطره) دوم نماز است که انسان باید ادای نماز خدا بنماید و امر او را درباره نماز اطاعت کند.
پل سوم عدل پروردگار عالمیان است که حکم به عدل میراند و بر حسب مسئولیت و علم در حق ایشان حکم میشود و در این هنگام مردمان را مکلف دارند که بر صراط عبور دهند و در عبور صفات فاضله رحمت و امانت و غیره که گفتیم آنها را از خطر لغزش و پرت شدن و افتادن حفظ میکند و اگر دارای این صفات که ادای حق خلق است نباشد در خطر خواهد افتاد و اگر از پل دوم هم رد شد نماز بازخواست میکند همان طور که شفاعت مینماید و این است معنی کلمه خداوند نگهبان و در کمینگاه است که مراد نماز خدا باشد و در این حرکت بسیاری قدم سست کنند و لغزش یابند و ثابت قدم و استوار گردند و فرشتگان اطراف آنها گویند یا علیم و یا حکیم یا کریم از گناه آنها درگذر و عفو فرما و به فضل خود ببخش و بیامرز و آنها را به سلامت بر سر منزل مقصود برسان تا هر کس از آن پل بگذشت در رحمت الهی وارد شده و بعد که به آتش جهنم و حال دوزخیان مینگرد میفهمد چه خطری از او گذشته و از چه ورطه هولناکی نجات یافته است آن وقت میگوید سپاس خدای را که مرا پس از یأس و نومیدی و هیبت و شدت به امید فضل خود نجاتم داد.
[صفحه 373]
خبر دیگر درباره محشر
به نقل روضه کافی به سند محمد بن اسحق گفت از امام محمدباقر شنیدم که فرمود پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در تفسیر این آیه یوم نحشر المتقین الی الرحمن وفدا فرمود روزی که جماعت پرهیزکاران را به پیشگاه خداوند رحمن برای نایل شدن به اقسام رحمت الهی حشر میکنیم - فرمود ای علی وفد جز مردم سواره نباشند یعنی اطلاق وفد بر سواران میشود و این جماعت یعنی این اشخاص که در این آیه اشاره شده مردمی میباشند که از خدای میترسند پرهیزکار - پارسا - متقی با ورع زیسته و خداوند هم آنها را دوست داشته و اختصاص داد به محبت خود و اعمال آنها را مورد توجه و رضایت قرار داد. و این مردم متقیان هستند آنگاه خطاب به علی بن ابیطالب کرده فرمود:
یا علی اما و الذی خلق الخلقة و بریء النسمه انهم لیخرجون من قبورهم و ان الملائکة لتستقبلهم بنوق من نوق العز علیها رحائل الذهب مکللة بالدر و الیاقوت و جلائلهما الاستبرق و السندس و خطبها جدل الارجوان تطیر بهم الی المحشر مع کل رجل منهم الف ملک من قدامه و عن یمینه و عن شماله یزفونهم زفا حتی ینتهوا بهم الی باب الجنة الاعظم و علی باب الجنة شجرة ان الورقة منها لیستظل تحتها الف رجل من الناس و عن یمین الشجره عین مطهرة مزکیة قال فیشقون منها شربة شربة فیطهر الله بها قلوبهم من الجسد و یسقط عن ابشارهم الشعر و ذلک قول الله عز و جل و سقاهم ربهم شرابا طهورا من تلک العین المطهره قال ثم یصرفون الی عین اخری عن یسار الشجره فیغتسلون فیها و هی عین الحیوة فلا یموتون ابدا
قریب بدین مضمون فرمود ای علی سوگند به خدائی که دانه را شکافت و این خلق را بیافرید این گروه یعنی پرهیزکاران که در دار دنیا به تقوی کار کردهاند از قبور خود بیرون میشوند و فرشتگان خدای سبحانه تعالی با ناقه های عزت که بر آنها بار طلا نهاده و مکلل به در و یاقوت است و از استبرق و سندس بهشت پوشیده شده و زمامش از پوست ارجوان بتافته ایشان را استقبال کنند و ایشان را با چنین عظمت و ابهت و جلال به محشر طیران دهند و با هر مردی از آن جماعت هزار فرشته از پیش روی و طرف راست و چپ وی در حرکتند و ایشان را در کمال عزت و کرامت راه سپارند تا به درب بهشت اعظم برسانند و بر باب بهشت درخت بزرگی است چنانکه هر برگی از برگهایش هزار مرد از آدمیان را
[صفحه 374]
در سایه خود حفظ میکند و از جانب راست این درخت چشمهای است پاک و صاف که آن مردم متقی از آن جرعه جرعه مینوشند و خدای تعالی از برکت و میمنت این چشمه دلهای ایشان را از غبار حسد بشوید و پاک گرداند و موی بسیار از بشره آنها فرو ریزد و این است معنی قول خدای تعالی که فرمود بیاشاماند پروردگار ایشان به مردان متقی شراب طهور و مطهر و مزکی باشد و این همان چشمه زندگانی و آب حیات است که هر کس بیاشامد بوی مرگ دیگر نمیشنود.
ثم قال یوقف بهم قدام العرش و قد سلموا من الافات و الاسقام و الحر و البرد ابدا قال فیقول الجبار جل ذکره للملائکة الذین معهم احشروا اولیائی الی الجنه و لا توقفوهم مع الخلائق فقد سبق رضائی عنهم و وجبت رحمتی لهم و کیف ارید ان اوقفهم مع اصحاب الحسنات و السیئات قال فتسوقهم الملائکه الی الجنه فاذا انتهوا بهم الی باب الجنة الاعظم ضرب الملائکة الحلقه ضربة تصر صریرا فبلغ صوت صریرها کل حوراء اعدها الله لاولیائه فی الجنان فیتباشرون بهم اذا سمعوا صریر الحلقة فیقول بعضهم لبعض قد جائنا اولیاء الله فینفتح لهم الباب فیدخلون الجنه و تشرف علیهم ازواجهم من الحور العین و الادمیین فیقلن مرحبا بکم فما کان اشد شوقنا الیکم و یقول لهن اولیاء الله مثل ذلک.
فرمود یا علی این پرهیزکاران را در پیشگاه عرش حق نگاه میدارند آنجا از تمام آفات و اسقام و بلیات و آلام و امراض و زحمات و گرما و سرما و صدمات آسوده خواهند بود آنگاه از جانب عرش پروردگار به فرشتگانی که با آنها هستند خطاب میشود دوستان ما را به بهشت جاوید رهبری کنید و دیگر متوقف نسازید زیرا آنها بر دیگران سبقت و امتیاز دارند رضا و خشنودی ما را بر هر کار در دنیا مقدم داشتهاند و کارهای خود را به ورع و پارسائی برگزار نمودهاند ما از آنها راضی و از اعمالشان خشنود هستیم رحمت من در حق آنها واجب است و نباید آنها در حساب دیگران و در صفوف کسانی که دارای حسنات و سیئات با هم هستند در یک صف قرار گیرند.
فرشتگان رحمت حق این جماعت پرهیزکاران را به بهشت عدن و به بهشت اعظم راهنمائی میکنند.
فرشتگان حلقه درب بهشت را چنان میکوبند که صدای آن به تمام حوریانی که
[صفحه 375]
خداوند تعالی آفریده است و در باغهای بهشت و جنات رضوان برای دوستانش مهیا داشته میشنوند و چون صریر و صدا را بشنوند یکدیگر را بشارت میدهند و میگویند اولیاء خدا و دوستان حق نزد ما آمدند - آنگاه درب بهشت بزرگ را بگشایند و آنها را درون بهشت جا دهند و از ازواج ایشان از حورالعین و آدمیان همه حضور به هم رسانده استقبال کنند و خیر مقدم گویند که مرحبا بر شما به دیدار شما بسیار شایق و منتظر بودیم اولیاء خدا نیز همان تحیت و ترحیب را میگویند و با هم بخرامند.
در اینجا علی علیهالسلام عرض میکند یا رسول الله معنی قول خدای تعالی که میفرماید غرف من فوقها غرف مبنیة چیست؟ فرمود غرفههای بلند که بر فراز آن غرفههای بلند دیگر است بدون قصور و اعوجاج در نهایت استحکام و استواری بنا شده.
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود این غرفهها برای اولیاء خودش با در و یاقوت و زبرجد ساخته شده و سقفهای آن از طلا کشیده شده و به نقره پوشیده شده و هر غرفهای از آن غرفهها هزار درب طلا دارد و بر هر دری هزار فرشته موکل است.
و اضافه فرمود که «فیها فرش مرفوعه اذا ادخل المؤمن الی منازله فی الجنة و وضع علی رأسه تاج الملک و الکرامه البس حلل الذهب و الفضه و الیاقوت و الدر منظومة فی الاکلیل تحت التاج قال و البس سبعین حله صریر بالوان مختلفه بالذهب و الفضه و الیاقوت خیر فذلک قول الله عز و جل یحلون فیها من اساور من ذهب و لؤلؤا و لباسهم فیها حریر فاذا جلس المؤمن علی سریرة اهتز سریرة فرحا فاذا استقر لولی الله عز و جل فی الجنان استأذن علیه المتوکل بجنانه لیهنه بکرامة الله عز و جل ایاه فیقول له خدام المؤمن من الوصفاء و الوصائف مکانک فان ولی الله عز و جل قد اتکا علی اریکته و زوجته الحوراء تهیأ له فاصبر لولی الله.»
فرمود در آن منازل عالیه فرشهای بلندی بر فراز هم افکندهاند و چون مؤمن به منازل خود که بهشت است وارد شوند تاج کرامت و ملک بر سر او گذارند و جامهها و حلههای زربافته و سیمین که با یاقوت و در به هم پیوسته در اکلیلی که در زیر تاج باشد بر تن بیاراید و هفتاد جامه حریر با رنگهای گوناگون و انواع لباس ملون با طلا و نقره و یاقوت سرخ مزین گردیده این لباسها را بپوشند و در این مورد است که خداوند عالم فرموده.
زیور بسته شوند در بهشت جاوید با دست ابرنجنهای زرین و مروارید و جامههای حریر
[صفحه 376]
زربفت مروارید نشان و چون شخص مؤمن بر تخت خویش جلوس کند سریرش از شدت فرح و شادمانی به جنبش درآید و چون ولی خدا در جنان جاودان استقرار یابد آن فرشته که موکل باغهای اوست رخصت گیرد و او را به کرامت و مبارکباد خدای تعالی و تهنیت و تحیت تبریک گوید و خدام مؤمن از زن و مرد او را خیر مقدم گویند و ازواج آنها آمادهباش خود را به عرض او برسانند - آنها مشعوف و مسرور گردند سپس حورالعین از خیمهها بیرون میآیند و با لباسهای زرین به راهنمائی فرشتگان به سوی سریر آنها میروند و بوی مشک و عنبر از آنها ساطع است.
این حوریهها با تاج کرامت و با کفش مکلل به یاقوت و لؤلؤ و بند نعلین او از یاقوت سرخ است چون آنها به ولی خدا نزدیک شوند متقیان و دوستان خدا با شوقی مفرط به ملاقات آنها رفته استقبال کنند و به حورالعین گویند امروز روز رنج و تعب و زحمت نیست بلکه زمان آرامش و آسایش است.
میفرماید یا علی این متقیان با حورالعین معانقه میکنند و معانقه آنها پانصد سال طول میکشد بدون آنکه از هم ملول شوند و هر دم هزارها فرشته برای تهنیت او آیند و تبریک گویند و دسته دسته فرشتگان به زیارت ولی خدا خواهد آمد - و از هر دری هزارها فرشته به دیدار ولی خدا آمده با هم مفاخرت میکنند - دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام آنها تقدیس و تسبیح گویند و لحمدالله رب العالمین بخوانند و برای آنها رزق معلومی هست و صفات صبر و شکیبائی و حلم و بردباری آنها به صورت زیبائی تجسم پیدا کند و برای آنها فضیلتی گرد. [86].
آموزش امام محمدباقر علیه السلام در ضروریات زندگی
هر امامی ساعتی به او اختصاص دارد که در آن ساعت میتوان بدو توسل جست و طبق تعلیمات خودشان مسئلت حاجت نمود.
نوشتهاند از ساعت اختصاصی امام محمدباقر علیهالسلام اول ظهر است و چون در این ساعت هم وقت عبادت است و هم موقع غذا خوردن که آداب هر دو را آموخته است اما نافله ظهر چهار رکعت است و دعای آن این است که خود امام میخواندهاند
«اللهم رب الضیاء و العظمة و النور و الکبریاء تجبرت بعظمة بهاءک و مننت علی عبادک برأفتک و رحمتک و دللتهم علی موجود رضاک و جعلتهم دلیلا یدلهم علم محبتک و یعلمهم و
[صفحه 377]
یدلهم علی مشیتک اللهم بحق محمد بن علی اسئلک و اقدمهم بین یدی حوائجی ان تصلی علی محمد و آل محمد»
آنگاه فرمود قبل از شروع به غذا بخوانید.
«اللهم انی اسئلک فی اکلی و شربی السلامة فی وعکه و القوة به علی طاعتک و ذکرک و شکرک و ان تشجعنی بقوتها علی عبادتک و التحرز من معصیتک»
و پس از اتمام غذا بخوانید
«الحمدلله الذی اطعمنا و سقانا و ایدنا و آوانا و انعم علینا و افضل الحمدلله الذی یطعم و لا یطعم»
و چون سفره را برچیدند بخوان «الحمد لله رب العالمین اللهم اجعلنا نعمة مشکورة» و هنگام آشامیدن بگو «الحمدلله منزل الماء من السماء مصرف الامر کیف یشاء بسم الله خیر الاسماء»
و پس از سیراب شدن بخواند:
«الحمدلله الذی سقانا ماءا عذبا و لم یجعله لی اجاجا بذنوبی»
و در حال خلال کردن و مسواک زدن بگوید:
«اللهم بارک فی الخلالین و المتخللین» که مراد این است در همه شئون زندگی خدا را ناظر و شاهد بداند.
مکتب امام محمدباقر علیه السلام در ادبیات
اشاره
روش پرورش مکتب امام محمدباقر علیهالسلام که از آغاز آفرینش شروع گردید که علوم و معارف عمومی بشر را از خلقت آدم ابوالبشر با زمان و مکان و تعلیم و تربیت اولاد آدم بیان فرموده است و چون بیان همه مطالب و ذکر تمام احادیث آن در این کتاب غیر ممکن است ما مطالب را فهرست کرده و برای تشحیذ افکار خوانندگان گرامی و اثبات اینکه مکتب باقری وسیعترین مکتب علم و دانش بوده است ذکر میکنیم و باید اعتراف کرد که اساس همین مکتب بود که زمینه را برای نشر مکتب جعفری مهیا و آماده نمود.
یکی از مواد برنامه آموزش امام پنجم علیهالسلام تعلیم ادب و آداب و ادبیات بود که این فن را در سایه قرآن و تعلیمات آسمانی به مردم آموخت و چون ادبیات هر ملت پدیده روحی و تراوش افکار و آثار نفسانی آنها میباشد امام محمدباقر این تراوشات دینی را از قرآن به نام ادب و اخلاق آسمانی آموخت و خود در ادبیات ملی شرکت داشت البته شعر که از صناعات
[صفحه 378]
خمس و از فنون منطقی است برای امام دون مرتبه مقام ولایت است ولی به شرحی که در جای خود گفتیم امام عالم به علوم اولین و آخرین است و در تمام فنون علوم مهارت و استادی دارد و از سرچشمه علوم غیبی سیراب گردیده بر او چیزی مکتوم نیست فرمان او بر حروف و الفاظ و کلمات هم مانند فرمان بر عناصر و موالید و مواد طبیعی است که همه در حد خود از امام اطاعت میکنند و لذا شعر گفتن کار مشکلی نیست آنها در فصاحت و بلاغت و رسائی کلمات و الفاظ و رقیقی معانی و لطائف آن ملوک سخن هستند و سخنان آنها نیز پادشاه سخنان است چنانچه دیدهایم در صف اولیه سخنوران جهان در نظم و نثر قرار گرفتهاند و لذا دیدیم که در آثار امام المتقین امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهالسلام و همه فرزندانش رشته نظم و نثر مانند صفوف سربازان در فرمان او قرار داشته و اکثر در سخن منظوم و منثور اعجاز نمودهاند.
حضرت امام محمدباقر علیهالسلام برای آنکه در فن شعر گویندگان ترویج و تقدیر فرماید گاهی خود احساسات و ادراکات معنوی را در قالب الفاظ میریخت و نظمی استوار و شعر موزون و مقفی و کلماتی مسجع و مطلوب به جا میگذاشت و ما برای نمونه چند بیت را از آن حضرت نقل میکنیم.
امام محمدباقر علیه السلام و شعراء
ابنشهرآشوب مینویسد: شاعری عبدالملک بن مروان را مدح کرده بود آمد حضور امام اشعار خود را خواند و پرسید چطور است امام محمدباقر علیهالسلام فرمود اینکه میگوئی اسد اسد سگ است و اینکه گفتی شمس شمس جماد است این که بحر دریا موات و مرده است این که گفتهای حیه حیه مار است و اینها افتخاری نیست که کسی را باشد با شمس یا دریا تشبیه کنی - کمیت حاضر بود گفت
من لقب میثم مستهام
غیر ما صبوه و لا احلام
تا آنجا که گفت:
اخلص الله لی هوای فما اغرق
نزعا و لا تطیش سهامی
امام محمدباقر علیهالسلام فرمود این طور بگو
فقد اغرق نزعا
و ما تطیش سهامی
کمیت گفت یابن رسول الله تو از من اشعر هستی و بهتر شعر میگوئی
کمیت قصیدهای در مدح امام محمدباقر علیهالسلام گفت حضرت توجه به کعبه کرد فرمود اللهم ارحم الکمیت و اغفر له ثلاث مرات آنگاه فرمود ای کمیت این صد هزار
[صفحه 379]
«درهم است» که اهل بیت من برای تو جمعآوری کردهاند گفت به خدا قسم من برای صله مدح تو نگفتم اما میل دارم پیراهن خود را به من انعام فرمائی تا کفن خود نمایم.
اشعار امام محمدباقر علیه السلام
مؤیدالدین ابوطالب محمد بن احمد بن محمد بن علی بن العلقمی وزیر کتانی نوشته که ابوالفتح یحیی بن محمد بن حیاء کاتب از آن نقل کرده است مردی را در بین مکه و مدینه دیدم از او پرسیدم تو کیستی به این شعر پاسخ داد
لنحن علی الحوض ذواده
نذود و یسعد وراده
فما فاز من فاز الابنا
و ما خاب من حبنا زاده
فمن سرنا نال منا السرور
و من ساءنا ساء سلاده
و من کان غاصبنا حقنا
فیوم القیامة میعاده
پرسیدم آن جوان کیست گفتند محمد بن علی بن الحسین است
در کتاب ربیعالابرار هم این اشعار را به آن حضرت نسبت داده است
عجبت من معجب بصورته
و کان من قبل نطفة مذره
و فی غد بعد خسف صورته
یصیر فی القبر جیفة قذره
و هو علی عجبه و نخوته
مابین جنبیه یحمل العذره
در مناقب ابیخالد برقی در کتاب الشعر و الشعراء این شعر را از امام محمدباقر علیهالسلام به تمثیل آورده است
و اطرق اطرق الشجاع و لو یری
مساغا لنابیه الشجاع لصمما
قحطی زمان امام محمدباقر علیه السلام و عمر بن عبدالعزیز
در سابق گفتیم که در میان ائمه علیهمالسلام هیچکدام مانند امام محمدباقر علیهالسلام در مضیقه مالی و دستتنگ نبودند و هیچ یک آنقدر خرج و نفقهخور نداشتند اکنون دلایل اجمالی این گفتار را به نظر خوانندگان میرسانیم.
امام محمدباقر علیهالسلام اول امامی بود که بین دو علوی و دو هاشمی جمع کرد و دو تیره در یک قبیله توجهشان به این نقطه مابه الاجتماع و مرکز التقاء و مصب دو نهر شیرین مجرای شجرهی طیبه بود که باید معیشت آنها را اداره نماید و ضمنا از جهت اجتماعی هم در زندگانی
[صفحه 380]
پدرش زینالعابدین علیهالسلام گفته شد که آن امام انام صد خانواده را شبانه مانند جدش امیرالمؤمنین که چهارصد خانواده را در کوفه نان و آب میرسانید او هم در شهر کوچک مدینه صد خانواده را از جهت معیشت اداره میکرد و نمیدانستند کیست به درب خانه آنها نان و آب میبرد تا وقتی امام چهارم رحلت کرد و این مقرری شبانه قطع شد فهمیدند زینالعابدین (ع) بود - این خانوادهها نیز از امام محمدباقر علیهالسلام انتظار داشتند و امام پنجم هم ناگزیر باید اداره امور معیشت بینوایان را به عهده بگیرد و لذا به آنها مانند پدر کمک میکرد - تکثیر اولاد علوی و هاشمی و قتلعام و غارت اموال مردم مدینه در ظرف پنجاه سال اخیر از واقعه کربلا تا رحلت امام محمدباقر علیهالسلام و فقر و بیچیزی مردم زندگی را سخت کرده بود و همه مردم آن شهر چشم به شخصیت این امام دوخته و از او انتظار کمک و حمایت داشتند - یک جهت دیگر هم این نظریه را تأیید میکند و آن وفود و ورود دانشطلبان اطراف از اصحاب امیرالمؤمنین و شیعیان و معارف پروران و فرهنگ پژوهان کوفه و بصره و ایران - (عراقین) و غیره بود که برای کسب علم و دانش به طرف مدینه میآمدند و به خانه امام محمدباقر که مؤسس مدرسه بزرگ و دانشگاه اسلامی بودند وارد میشدند پذیرائی آنها و تقاضای اکثر آنها برای خرج سفر و تأمین معیشت هم یک رشته مخارج مسلمی را به وجود آورده بود که در قبال آن درآمدی نداشت - نکاتی دیگر باز مؤید این گفتار است چنانچه از اخبار و مواد تعلیمات امام به دست میآید که آن حضرت دست تنگ بود و به زحمت بسیار فراوان به کار و کوشش میپرداخته است یکی زراعت و فلاحت شخصی خود آن حضرت بود که پس از درس و بحث و فحص علمی به نخلستانها و اراضی مزروعی خود در احد و اطراف مدینه میرفت و مشغول کشاورزی میشد تا از این راه کمکی به هزینههای زندگی بشود و مهمتر از همه این است که در زمان این امام یک قحطی عظیمی در مدینه و اطراف آن رخ داد که تا شام ادامه یافت و مردم سخت در زحمت بودند نخلستانها از بیآبی حاصل نداشت مزروعات خشک شد قنوات و چاهها آب نمیداد و امام محمدباقر در این روزها بیشتر مردم را به جود و بخشش مواسات و مساوات و برادری و اطعام و اکرام دعوت و تشویق و ترغیب فرمود و در امر کشاورزی و کار و کوشش سخت مردم را تحریض میکرد و نامههائی مینوشت مبنی بر تقوی و پرهیزکاری و زهد و ورع و پارسائی دنیا که همه این عوامل موجب تسلی خاطر بشر در این حوادث و انقلابات است درس فضیلت و کرامت میداد و مخصوصا به عمر بن عبدالعزیز
[صفحه 381]
تأکید در عدالت و رعیت پروری داشت و او را به جانب دلهای مردم توجه نمود تا به داد آنها در فقر و قحطی و غلا برسد و معیشت آنها را اداره نماید.
این مقدمات همه مؤید گرفتاریهای معیشت و کار و فعالیت آن امام گردید که موجب اخبار تحریض و ترغیب بر سعی و کوشش و فعالیت در کار و زندگی از یک طرف و منع ضجرت و تنبلی و کسالت و تنپروری و یأس و نومیدی از طرف دیگر بود که در این راه اصرار و آموزش مفصلی فرموده است.
چند قطعه از سیاستنامه
حکایت
چنین گویند که در زمان عمر بن عبدالعزیز قحط افتاد و مردم در رنج افتادند. قومی از عرب نزد وی آمدند و بنالیدند و گفتند یا امیرالمؤمنین ما گوشتها و خونهای خویش بخوردیم اندر قحط یعنی لاغر شدیم و گونهها زرد شد از نیافتن طعام و واجب ما اندر بیتالمال تو است این مال آن تو است یا آن خدای عز و جل یا آن بندگان خدای است. اگر از آن بندگان خدای است از آن ما است و اگر از آن خدای است خدا را بدان حاجت نیست و اگر از آن تست «و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین». تفسیر چنان است که بر ما صدقه کن که خدای تعالی مکافات کننده نیکوکاران است و اگر از آن ما است به ما ارزانی دار تا از این تنگی برهیم که پوست بر تنهای ما خشک شد عمر بن عبدالعزیز را دل بر ایشان بسوخت و آب به چشم اندر آورد. گفت همچنین کنم که شما گفتید هم در ساعت بفرمود تا کار ایشان بساختند و مقصود حاصل کردند و چون خواستند که برخیزند و بروند عمر بن عبدالعزیز گفت ای مردمان کجا میروید؟ چنانکه سخن بندگان خدای با من گفتید سخن من با خدای بگوئید یعنی مرا دعا کنید.
پس اعرابیان روی سوی آسمان کردند و گفتند یا رب به عزت تو که با عمر بن عبدالعزیز آن کنی که با بندگان تو کرد.
مختصات امام محمدباقر علیه السلام
با آنکه ائمه دین ما برای ارشاد مردم همه در یک برنامه قیام و انجام وظیفه میکردند و در مقام آسمانی امامت در یک صف بودند معذلک هر یک از آنها دارای مزایا و اختصاصی بودهاند که مشخص آنها از دیگری میشده است.
هر یک از بشر اگرچه در صورت و ظاهر با هم وجه مشترک دارند ولی در خصال و صفات مابه الاختلاف و مابه الافتراق دارند که همان ممیز و مشخص آنها میگردد.مثلا امیرالمؤمنین جامع اضداد بود و همه صفات متضاد را مانند شجاعت و عبادت و کثرت التفات و بیاختیاری در محراب و قدرت انتقام و رحم و شفقت و غیره به عرصه ظهور و بروز رسانیده یا امام حسن مجتبی علیهالسلام در حلم و صفح و گذشت بسیار بزرگوار بود که
[صفحه 382]
مصالح نوع مسلمین را بر منافع شخصی خود که خلافت بود ترجیح میداد - و سیدالشهداء در فداکاری و جانبازی به جائی رسید که دست هیچ بشری در صبر بر مصائب بدانجا نمیرسد و امام زینالعابدین در رنج و تعب بر این مصائب تحمل میکرد و امام محمدباقر علیهالسلام در اغتنام فرصت برای بسط بساط علم و دانش بسیار بامهارت بوده است.
او اول کسی است که از دو علوی و دو هاشمی به وجود آمده است - اول شکافنده علوم و معضلات علمی بود - او مرسوم انبیاء را در ارشاد و هدایت تجدید کرد و علوم جدش را احیاء نموده و دنباله آن همان دعوی سلونی قبل ان تفقدونی را گرفت و شروع به نشر معارف و علوم و فنون نمود.
امام محمدباقر در تفسیر و حدیث و قصص قرآن و اخبار و علوم طبیعی و ریاضی و فلکی علاوه بر تشیید مبانی فقه و اصول عقاید و فروع احکام دین مکتبی عمیق و دامنهدار گشود که بیست سال طول کشید و نتیجه بسیار مثبتی رضایتبخش از آن گرفت.
خانه امام محمدباقر علیه السلام
در آن نهضت سیاسی و انقلاب فکری که در زمان امام محمدباقر علیهالسلام رخ داد مردم جز باقرالعلوم کسی را در نیروی علم و فضیلت نمیشناختند و لذا قوافل بزرگی پی در پی از اطراف به مدینه میآمدند و مهبط و منزل آنها در سرای امام محمدباقر علیهالسلام بود که روزها اطراف او را میگرفتند یا در مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم جمع میشدند و از محضر علمی این امام استفاده میکردند طالبین علم و فضیلت و دانش پژوهان و علاقمندان به علم و دین با یک میل مفرط و شعفی به مدینه رهسپار میشدند و با سابقه سیادت و زهد و تقوی و علم و فضیلت این خاندان مخصوصا پس از شهادت سیدالشهداء روحی فداه محور علم و دانش مدینه بود و جلب توجه همه تابعین و صحابه و معارف پژوهان را نمود و مرکز دانشگاه اسلامی گردید مدینه منوره زیر سایه آن حضرت یک نهضت علمی و حرکت فکری برقرار کرد و هر کس فارغالتحصیل آن دانشگاه گردید شهره آفاق شد.
امام محمدباقر علیهالسلام علاوه بر افاضات علمی دارای سخاوت و جود و بخشش بسیاری هم بود که این جهت هم برای ضعفای دانشپرور کمک میکرد تا در مدینه حاضر شوند هم از محضر علمی آن حضرت بهرهمند گردند و هم برای امرار معاش خود مالی فرا گیرند.
سلمی کنیز آن حضرت روایت میکند که بعضی از برادران آن حضرت به دولت سرای او میآمدند امام علیهالسلام آنها را اطعام میفرمود و بعضی اوقات به آنها لباس میداد اگر محتاج بودند پول میداد و علم و دانش میآموخت و بینیاز بر میگردانید و میفرمود دنیا هیچ حسنی ندارد مگر بخشش به برادران خود - سلمی میگوید عطایای آن حضرت پانصد و ششصد درهم تا هزار درهم بوده است.
اسود بن کثیر گوید در محضر امام محمدباقر شرفیاب شدم و از جور زمان و ستم
[صفحه 383]
برادران شکایت کردم فرمود چه قدر بد است برادری که در هنگام ثروتمندی تو را مراعات میکردند و در تنگدستی و فقر از تو بیخبر بودند آن گاه یک کیسه پول خواست و به من داد فرمود فعلا با آن بساز و باز نزد ما بیا.
مناقب و فضایل نفسانی و خصال ذاتی حضرت باقرالعلوم زیاد است و آن وجود محترم مجموعه فضایل نفسانی و کمالات انسانی بود.
صیت مکتب جعفری در مدینه در اقطار عالم اسلامی طنینانداز گردید و از عراق و ایران و اطراف مردم طالب علم و دانش به مدینه میشتافتند و با ذخایر بسیار قیمتی در علم و فضیلت بر میگشتند و رهآورد آنها بس قابل تقدیر برای مردم مسلمان بود.
منزل امام محمدباقر علیهالسلام همان خانه پدرش علی بن الحسین بود و آنها هیچ کدام خشتی بر خشتی و آجری بر آجری نگذاشتند و خانه و منزلی برای خود نساختند بلکه از صدقات و موقوفاتی که در اختیار داشتند برای فقرا و ایتام و بینوایان خانه میساختند و منزل میخریدند و مسکن تهیه میدیدند ائمه ما هیچ کدام کاخ رفیعی نساختند و نداشتند فقط چهار امام آخری که در سامرا مهاجرت اجباری کردند منزلی خریدند که اکنون قبه و بارگاه و مسجد و مقام امام زمان است و خانه امیرالمؤمنین که هنوز باقی است نمونه آن میباشد.
تعلیم استخاره
یکی از مختصات اسلام استخاره و طلب خیر کردن یا راهنمائی به طلب خیر است که اخبار و احادیثی از پیغمبر و ائمه معصومین در دست است و سنت علمای اسلام فقهای امامیه بوده و میباشد.
علامه مجلسی (ره) در کتاب مفاتیح الغیب که در آداب و ادعیه استخاره نگاشته از شیخ مفید و سید بن طاوس به اسانید خود از حضرت امام جعفر صادق علیهالسلام روایت کرده که خداوند عز و جل میفرماید از جمله شقاوت بنده آن است که کارهای خود را بدون مشاوره و استخاره انجام دهد و فرمود هر کس طلب خیر از من بکند توفیق اتمام آن نمییابد - و فرمود اگر کسی در کاری بدون استخاره وارد شد و درمانده گردید جز خود کسی را سرزنش نکند.
و امام محمدباقر علیهالسلام فرمود من در کاری که از خداوند خود طلب خیری کنم پروا ندارم که به راحت افتم و فرمود پدرم استخاره را به من آموخت و سورههای قرآن را به من تعلیم فرمود.
حضرت امام محمدباقر علیهالسلام فرمود ما استخاره را یاد میگرفتیم چنانچه سورههای قرآن را یاد میگرفتیم و فرزندش فرمود هیچ کس طلب خیر از خدا نکند مگر آنکه موفق و کامیاب گردد و مشکل او آسان شود که فرمود نرید بکم الیسر و لا ارید بکم العسر.
[صفحه 384]
فرمود هر وقت بخواهم غلامی را بخرم استخاره میکنم بدین ترتیب که سه مرتبه طلب خیر میکنم.
اللهم انی اسئلک بانک عالم الغیب و الشهاده ان کنت تعلم ان الامر الذی اردت خیر لی فخیر لی و یسره و ان کنت تعلم انه شر لی فی دینی و دنیای و آخرتی فاصرفه عنی الا ما هو خیر لی و رضنی فی ذلک بقضائک فانک تعلم و لا اعلم و تقدر و لا اقدر و تقضی و لا اقضی انک علام الغیوب
معمولا سه مرتبه صلوات و سه مرتبه استغفرالله بگوید و این دعا را با مضمون آن را که قریب بدین مفهوم است بخواند.
پروردگارا از تو مسئلت میکنم که مرا به خیر راهنمائی کنی تو میدانی و عالم به غیب و شهودی اگر صلاح و مصلحت من میدانی که این عمل را به جا آرم و خیر است برای من خیری بنما و اگر میدانی موجب پشیمانی و ندامت است و سبب شر دنیا و دین من میگردد آن را از سر من دفع کن و مرا راضی به قضاء خود ساز که تو دانا و توانائی و من نادان و ناتوانم تو حاکم به قضا و قدر من هستی من قدرت و علم و توانائی ندارم.
به این ترتیب استخاره راهنمای او خواهد بود و چه بسیار کسانی که به استخاره پشت کرده و وقعی ننهادهاند و کیفر بیاعتنائی را دیده و پشیمانی یافتهاند.
کفعمی از حضرت امام محمدباقر علیهالسلام روایت میکند که فرمود پیغمبر سری را به علی گفت و پس از سفارشات لازم در حفظ سر فرمود این دعا را بخوان.
اللهم اخترلی بعلمک و وفقتی لرضاک و محبتک اللهم اختر بقدرتک و جنبنی بعزتک من مقتک و سخطک اللهم اخترلی فیما ارید من هذین الامرین
و آن دو امر که قصد را بگو و دعائی بخوان که خداوند منافع دنیا و آخرت را به شما دهد - زرارة بن اعین از حضرت امام محمدباقر علیهالسلام طریق استخاره را خواست فرمود - روزهای سهشنبه چهارشنبه و 5 شنبه روزه بگیر و روز جمعه در محل پاکیزهای دو رکعت نماز بخوان آنگاه سر به سوی آسمان بلند کن و صد مرتبه بگو اللهم انی اسئلک بانک عالم الغیب و الشهاده الرحمن الرحیم انت عالم الغیب ان کان هذا الامر خیرا لی فیما احاط به علمک فبشره لی و بارک فیه و افتح بابه و ان کان ذلک شرا فیما احاط به علمک فاصرفه عنی بمالا تعلم فانک تعلم و لا اعلم و تقدر و لا اقدر و تقضی و لا اقضی و انت علام الغیوب.
خداوند هر چه خیر است به تو مینماید و هدایت میشوی.
[صفحه 385]
ادعیه و اذکار
برانگیختن ائمه اطهار مانند تربیت معلم برای اطفال است همان طور که برای تربیت اطفال کلاس و مدرسه تهیه میبینید برای تربیت نمودن این طبقه افرادی لازم هستند که آنها را دانش بیاموزند و بینش یاد دهند که امروز به نام آموزشگاه تربیت معلم و آموزگار معمول و مجری است - حضرت پروردگار جل و علا برای رهبری گله آدمیان کلاس و مدرسه و آموزگاری داشت که در اصطلاح عرف آن روز چوپان و راعی میگفتند و آن طبقه فاضله انبیاء و اوصیاء آنها بودند که کارشان هدایت و ارشاد و رهبری و چوپانی گله آدمیان بود. تا این گله پراکنده را در دنیا جمعآوری نموده و متشکل ساخته به کمال مطلوب برسانند و لذا هر یک از این آموزگاران آسمانی یک امتیاز و تخصصی داشتند و آن مفهوم کلی و غرض عالی تربیتی را در قالب الفاظ مخصوصی به مردم میآموختند که از آن تعبیر به مختصات شخصی شده است.
از جمله مختصات امام محمدباقر علیهالسلام این است که برای تعلیم به مردم ادعیه و اذکاری در نماز و قنوت خود میخواند که معانی رقیقه آن منور کننده سطح فکر و دلهای تاریک است و ما برای نمونه یکی از آنها را نقل میکنیم.
دعاء بعد از غذا
حضرت امام محمدباقر علیهالسلام پس از فراغت از غذا به شکرانهی نعمتهای الهی از آنها نام میبرد و میشمرد خداوند چه نعمتهائی به ما مرحمت فرموده که از آن استفاده میکنیم و پس از شماره نعم الهی این دعا را میخواند:
الحمدلله الذی اشبعنا فی جائعین و اروانا فی ظامین و آوانا فی صاحبین و حملنا فی راجلین و آمننا فی خائفین و اخد منا فی عانین [87].
خاتونآبادی درباره دعای امام محمدباقر علیهالسلام چنین نقل کرده که این دعا را بسیار میخواندهاند
اللهم ان کان لی عندک رضوان وود فاغفرلی و لمن تبعنی من اخوانی و شیعتی و طیب ما فی صلبی یا ارحم الراحمین
و چون خود امام علیهالسلام بیشتر در فراغت کار به زراعت اشتغال داشتهاند دعای زراعت میخواندند و آیات قرآن را مربوط به کشاورزی تلاوت میکردند و میگفتند
اللهم صل علی محمد و آل محمد و اجعله مبارکا و ارزقه السلامه و السرور و الغبطه
[صفحه 386]
دعای امام محمدباقر علیه السلام
ابونعیم اصفهانی نقل میکند که امام محمدباقر علیهالسلام در دل شب چنین دعا میخواند
اللهم امرتنی فلم ائتمر و زجرتنی فلم ازدجرها انا ذا عبدک بین یدیک و لا اعتذر [88] (ابی) این دعا را از آن حضرت نقل کرده است
اللهم اعنی علی الدنیا بالغنی و علی الاخرة بالعفو
و قال (ع) لابنه یا بنی اذا انعم الله علیک بنعمة فقل
الحمدلله و اذا احزنک امر فقل لا حول و لا قوة الا بالله
و اذا ابطاء عنک الرزق فقل استغفر الله [89].
حرز امام محمدباقر علیه السلام
در کتاب جنات الخلود مرحوم خاتونآبادی این حرز را منتسب به حضرت امام محمدباقر علیهالسلام ضبط کرده است:
اللهم یا نور السموات و الارض جمیعا یا من خضع لنوره کل جبار و ذل لهیبته اهل الانظار و همد و لبد جمیع الاشرار خاضعین خاشعین لاسماء رب العالمین حجبت عنی ضرور جبار الهوی و مسترقی السمع من السماء و حلال المنازل و الدیار و المتغیبین بالاشجار و البارزین فی اظهار النهار حجتکم و رجوتکم معاشر الجن و الانس و الشیاطین باسماء الملک الجبار العظیم القهار خالق کل شیء بمقدار لا تدرکه الابصار لا ملجأ لکم من صواعق القرآن المبین و عظیم اسماء رب العالمین لا ملجأ لواردکم و لا منقذ لما بکم من رکبة النشیط و دواجیس التنجبیط فرابعکم محبوس و نجم طالعکم منحوس و شامخ عز کم منکوس فاستبقوا احیانا و تمزقوا اشتاتا و تواقعوا باسماء الله امواتا و الله الغالب و الیه ترجع الامور و هو العزیز الحکیم [90].
چندین حرز و طلسم دیگر که حاکی از علوم ریاضی و جفر و رمل و اسطرلاب و اعداد و حروف است در کتاب مهجالدعوات از آن حضرت نقل شده است
در کتاب مهجالدعوات و منهجالعنایات سید بن طاوس ره از حضرت امام محمدباقر علیهالسلام این دعا را نقل کرده که در قنوت خود میخواندهاند:
«اللهم ان عدوی قد استسن فی غلوانه و استمر فی عدوانه و امن بما شمله من الحلم
[صفحه 387]
عاقبة جرأته علیک و تمرد فی مباینتک و لک اللهم لحظات سخط بیاتا و هم نائمون و نهارا و هم غافلون و جهرة و هم یلعبون و بغتة و هم ساهون و ان الجناق قد اشتدوالوثاق قد احتد و القلوب قد محیت و العقول قد تنکرت و الصبر قداوی و کاد ینقطع حبائله فانک لبالمرصاد من الظالم و مشاهدة من الکاظم لا یعجلک فوت درک و لا یعجزک احتجاز محتجز و انما مهلت استثباتا و حجتک علی الاحوال البالغة الدامغة و لعبیدک ضعف البشریه و عجز الانسانیة و لک سلطان الالهیة و ملکة البریه و نطشة الاناة و عقوبة التایید اللهم فان کان فی المصابره لحرارة المعان من الظالمین و کمد من یشاهد من المبدلین رضی لک و مثوبة منک فهب لنا مزیدا من التایید و عونأ من التشیید الی حین نفوذ مشیتک فمن اسعدته و اشقیته من بریتک و امنن علینا بالتسلیم لمحتومات اقضیتک و التجرع لواردات اقدارک و هب لنا محبة لما احببت فی مقدم و متأخر و متعجل و متساحل و الایثار لما اخترت فی مستقرب و مستبعد و لا تحلنا اللهم مع ذلک من عواطف رافتک و رحمتک و کفایتک و حسن کلائتک بمنک.»
حضرت امام محمدباقر در قنوت خود اکثر این دعا را میخواندند:
«یا من یعلم هواجس السرائر و مکامن الضمایر و حقایق الخواطر یا من هو لکل غیب حاضر و لکل منسی ذاکر و علی کل شیء قادر و الی الکل ناظر بعد المهل و قرب الاجل و ضعف العمل و آب الامل و آن المنتقل و انت یا الله الاخر کما انت الاول مبدیء ما انشات و مصیرهم البلا و مقلدهم اعمالهم و محلها ظهورهم الی وقت نشورهم من بعثه قبورهم عند نفحة الصدور و انشقاق الماء بالنور و الخروج بالمنشر الی ساحة المحشر لا ترتد الیهم ابصارهم و افئدتهم هواء مترطبین فی غمه ما اسلفوا و مطالبین بما احتقبوا و محاسبین هناک علی ما ارتکبوا الصحائف علی الاغنان منشورة و الاوزار علی الظهور مأزورة لا انفکاک و لا مناص و لا محص عن القصاص قد اقحمتهم الحجة و حلوا فی حیرة المحجة همس الضجه معدول بهم عن الحجة الا من سبقت له من الحسنی فنجا من هول المشهد و عظیم المورد و لم یکن ممن فی الدنیا تمرد و لا علی اولیاء الله نعتد و لهم و استعبد و عنهم بحقوقهم تفرد اللهم فان القلوب قد بلغت الحناجر و النفوس قد علت التراقی و الاعمار قد نفدت بالانتظار لاعن بعض استبصار و لا عن اتهام مقدار و لکن لما یعانی من رکوب معاصیک و الخلاف علیک من اوامرک و نواهیک و التلعب باولیائک و مظاهرة اعدائک اللهم فقرب ما قد قرب و اورد ما قد دنی و حقق ظنون الموقنین و بلغ المؤمنین تامیلهم من اقامة حقک و نصر دینک و اظهار
[صفحه 388]
حجتک و الانتقام من اعدائک.»
نماز حضرت امام محمدباقر علیه السلام
ما در روش خویش معتقدیم که باید علم را با عمل به هم آمیخت تا موفقیت دست دهد و لذا در ترجمه ائمه معصومین تا آنجا که فرصت داشتهایم و تذکر دادهایم از آداب توسل و تمسک به وسیله نماز و روزه و ادعیه و اذکار نقل کرده و گاهگاهی خود به توفیق ربانی عمل میکردیم و چنانچه فرمود ان الله لا یضیع عمل عامل منکم من ذکر او انثی امید داران دربار ربوبی را محروم و مأیوس و بیاثر و اجر نخواهد گذاشت روی این اصل در اینجا هم وسیله تقربی به نام آن حضرت دست میدهیم که شاید خوانندگان در مواقع نیاز و مظان استجابت دعا نگارنده را هم از دعای خیر فراموش نفرمایند.
حضرت امام محمدباقر علیهالسلام نمازی دارد که یکی از آن دو رکعت است در هر رکعت پنجاه بار سوره اخلاص را بخوانید و با کمال رقت رکوع و سجود و قنوت و تشهد و سلام بگوئید.
فرمود سوره مبارکه الحمد و آیت الکرسی و سوره قدر را با زعفران به مشک آمیخته بر ظرفی بنویسد و همچنین سوره یس و واقعه و سوره حشر و تبارک و توحید و معوذتین را با آب زمزم بنویسید و آن آب را در ظرف تمیزی ریخته ده مثقال شکر و ده مثقال عسل با هم ممزوج بدان نمائید و یک شبانه روز زیر آسمان گذارده و ظرفی از آهن روی کاسه بگذارید و در پایان شب غسل کرده لباس تمیز بپوشید و دو رکعت نماز را به شرحی که گفتم بخوانند و بعد از این آب بنوشند که برای حافظه بسیار مفید است و نماز دیگر صد رکعت است در شب نیمه شعبان باید خوانده شود و در هر رکعت ده بار سوره توحید قرائت شود.
فرمود اگر این نماز را بخواند تا جای خود را در بهشت نبیند از جای خود برنخیزد و این ریاضات شرعیه است که برای نیل به کمال مطلوب و تکامل نفس دستور فرمودهاند تا علاقمندان و نیازمندان خود برای نیل به مقصود مبادرت و اقدام و قیام نموده به مطلوب خود هم برسد.
در این درس بندگی در عین حال که توجه به قرآن و سورههای حساس آن فرمود و برای ایجاد فضیلت درس تحمل و صبر و بردباری را در عبادت آموخته درس طبی و شیمیائی نیز داده است که طریقه تقویت حافظه و ذکاوت را زیاد نمایند.
[صفحه 389]
نقش خاتم امام محمدباقر علیه السلام
شیخ صدوق در عیون الاخبار و امالی به سند خود از حضرت امام رضا علیهالسلام نقل میکند که فرمود نقش خاتم جدم حسین علیهالسلام ان الله بالغ امره بود و علی بن الحسین علیهالسلام همان انگشتر را در دست داشت - در فصول المهمه نقش خاتم امام محمدباقر را (رب لا تذرنی فردا) نقل کرده.
ثعلبی در تفسیر خود مینویسد: نقش خاتم حضرت باقر علیهالسلام این کلمات بود:
ظنی بالله حسن - و بالنبی المؤتمن و بالوصی ذی المنن - و بالحسین و الحسن
شیخ در تهذیب از حضرت صادق علیهالسلام روایت میکند که فرمود نقش خاتم پدرم العزة لله جمیعا بود.
ابونعیم در حلیة الاولیاء مینویسد: حضرت صادق علیهالسلام فرمود نقش خاتم پدرم القوة لله جمیعا بود - در کافی العزة لله در مکارم الاخلاق العزة لله نوشته و ممکن است چند انگشتر داشته باشد.
شاعر آن بزرگوار کمیت و سید حمیری و دربانش جابر جعفی بود. [91].
ثعلبی مینویسد: نقش انگشتر و مهر امام محمدباقر ظنی بالله حسن و بالنبی المؤتمن و بالوصی ذی المنن و بالحسین و الحسن بود. [92].
در مکارم الاخلاق مینویسد: انگشتر امام پنجم عقیق بود و نقش او املی بالله بود و در یک انگشتر العزة لله و در روایت امام رضا علیهالسلام نقش خاتمش ان الله بالغ امره بود و در یک انگشتر «رب لا تذرنی فردا». [93].
علت اختلاف اخبار موالید و وفیات
درباره سبب اختلاف تاریخ موالید و وفیات ائمه اطهار و خاندان عترت و طهارت شمهای در کتاب قمر بنیهاشم و علیاکبر و علیاصغر و همچنین زینب کبری و علی بن الحسین زینالعابدین علیهمالسلام اشارت رفت که بیشتر به جهت تشابه اسماء و کنی و القاب بوده است چنانچه حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام از 38 فرزند سه زینب و دو عباس داشته و امام حسین اسامی همه فرزندانش را به سبب اعمال نفوذ سیاسی امویه در شام که تا یک قرن اسامی اولاد خود را محمد و علی نگذاشتند همه اسامی پسرانش را علی گذاشت و فرمود اگر
[صفحه 390]
هزار پسر میداشتم همه را علی نام مینهادم و این تشابه اسماء سبب اختلاف صفات و فضایل و مزایا و مشخصات مخصوصا موالید و وفیات گردیده است و چنانچه در همین مورد امام محمدباقر علیهالسلام سه محمد در عصر او بودند که پدر هر سه علی و هر سه از خاندان قریش بودند و اتفاقا هر سه به دست آلزیاد و آلمروان کشته شدند که سبب اختلاف اخبار موالید و وفیات آنها گردید.
نکته دیگری که باید از نظر تجزیه و تحلیل تاریخ در نظر داشت این است که در آن عصر معمول نبود که تاریخ تولد محسوب شود یا تاریخ وفات ذکر شود بلکه فقط مشخصات روی مبانی علمی و فضایل نفسانی و حوادث و اتفاقاتی بود که رخ میداد و آن حوادث و اتفاقات مبداء تاریخ میشد هنوز عرب آشنا به مبانی تاریخی نبود هر واقعه رخ میداد حوادث واقعه مصادف زمان او را از آن واقعه مبداء تاریخ میگرفتند چنانچه این اشتباه باعث اختلاف عمر فاطمه زهرا در تولد او شده است و همچنین در رحلت آن سیده نساء عالمین از 75 روز تا شش ماه سبب کتمان ملاقات دشمن نوشتهاند و سبب دیگر هم داشته که از آن جمله تقیه و کتمان از بداندیشی دشمن بوده است چه اکثر دشمنان آلمحمد در مقام قتل و شهادت آنها بودند مخصوصا در زمان بنیعباس که رقیب نزدیک خلافت به حساب میرفتند.
بنیامیه میدانستند که خلافت حق آنها نیست و غاصب هستند ولی چون سواری بر گردن مردم به منظور کیف شکم و احراز مقام و سلطه بر جان و مال و نفوس عامه بود همه چیز را زیر پا گذاشتند و چون خلافت را گرفتند با اولاد علی ظاهرا پس از شهادت سیدالشهداء علیهالسلام کاری نداشتند و در خفا و پنهانی آنها را تضعیف نموده میکشتند که مبادا مدعی خلافت آنها شوند.
اما بنیعباس که عموزادگان علویین بودند خود را رقیب خلافت دانسته جدیتی برای ضعیف نمودن و تبعید و زندانی و قتل و مسموم نمودن ائمه امامیه داشتند و لذا غالب تولد و وفات یا مسمومیت و شهادت آنها به عمد یا سهو پنهان و کتمان میشد مورخین هم که اکثر سنی و آنها که مورد توجه دربار خلفا بودند عنایتی به این جهت نداشته که الناس علی دین ملوکهم یا از جهت سستی عقاید خودشان یا از لحاظ راضی نگاه داشتن خلفا و مخدوماتشان توجهی به این موضوع نکرده و در بیان وقایع ایام و سنین و اعوام مینوشتند و قیل مات محمد بن علی الباقر (ع) که تصریح نکرده باشند مانند همه مورخین معاصر همه سلاطین که برای
[صفحه 391]
فرمانروایان یا خلفا و یا به امر آنها تاریخ مینوشتند البته به میل آنها مطلب تدوین و تنظیم میشده است.
یا از جهت این بود که به امامت و خلافت حقیقی اهل بیت عقیده نداشتند وقایع عهد امامت پسر را در زمان پدر یا بعکس اشتباها نسبت میدادند چنانچه در بسیاری از ائمه و اخبار صادره آنها و وقایع هائله آنها این اشتباه رخ داده است و به سبب کتمان یا عدم تتبع یا بیعلاقگی موضوع مبهم و به اجمال باقی مانده که برای محقق هم کار را مشکل کردهاند این اشتباهات دامنه آن بالا گرفته به حدی که در خود خلفا و زمان خلافت آنها به جهت تشابه اسامی اشتباه نمودهاند - زیرا مورخین سنی بیشتر نقل قول کرده بدون تتبع و تحقیق و اخبار را به صورت روایت و نقل خبر ثبت و ضبط کردهاند نه به صورت تجزیه و تحلیل یک موضوع تاریخی مثلا در اسامی خلفای بنیامیه ولید بن عبدالملک را با ولید بن یزید بن عبدالملک به هم اشتباه کردهاند زیرا مقید به تاریخ تولد و وفات و حکومت نبودهاند - یا ابراهیم بن هشام بن اسماعیل بن ولید بن مغیره مخزومی را که دائی و خالوی هاشم بن عبدالملک بوده با هم اشتباه کردهاند و یکی از موارد اشتباه همین جا نسبت به امام محمدباقر علیهالسلام میباشد که در زمان همین هشام دائی و خالوی او والی مدینه بود و به امر او سمی به حضرت باقرالعلوم خورانیده و یا اشتباه ابراهیم بن ولید بن عبدالملک بن مروان که چند روزی بر مسند خلافت نشست و خلافت او پس از یزید بود به شرحی که در تاریخ مفصل اسلام نگاشتهام و با تشابه یزید بن ولید بن عبدالملک با ولید بن یزید بن عبدالملک و هشام بن عبدالملک که شانزده سال پس از امام محمدباقر خلافت داشته اکثر به هم اشتباه نموده و در مسموم نمودن و شهادت و رحلت امام که از سال 114 تا 136 به این اشتباه افتادند به همین جهات بوده است مثلا نوشتهاند ابراهیم بن ولید آن حضرت را زهر داد. در حالی که شهادت امام در زمان هشام بن عبدالملک روی داده و ابراهیم بن هشام که جدش ولید بن مغیره است با ابراهیم بن ولید بن مغیره و ابراهیم بن ولید مشتبه شدهاند که معلوم میشود ابراهیم والی مدینه از طرف هشام خلیفه شام امام پنجم را مسموم کرده در همان سنوات 114 تا سال 117 نه ابراهیم خلیفه 126 که سبب اختلاف عمر و رحلت حضرت قرار گیرد.
نکته جالب توجه که مورد عنایت امامیه بوده و مورخین سنی توجهی نداشتهاند مدت امامت هر یک از ائمه چهارده معصوم بوده که تاریخ زندگانی امامت آنها شایان اهمیت
[صفحه 392]
است و اهل سنت که معتقد نبودند متروک گذاشتند.
ما در کتاب 14 معصوم مختصر تاریخ تولد و وفات هر یک را از اول هجرت تا سال 260 مرتب نگاشتهایم و تحقیقات لازم در آن مورد نمودهایم - که به کلی اختلاف برطرف گردد و البته آنچه مورد توجه و وثوق است اخبار اتفاقی علمای امامیه از خود خاندان عترت و طهارت است که مدارک موثق ما را تشکیل میدهد و اختلافات بیشتر از مورخین سنی است به همین جهاتی که گفته شد و گرنه بین فقها و علمای شیعه امامیه اختلافی کمتر به نظر میرسد - مگر نقل قول عامه باشد با این مقدمات ثابت شد که اختلافات در اثر خصومتها و عدم التفات مورخین و اغراض سوء آنها بوده و گرنه تولد یکبار و مرگ یکبار بوده است.
در شهادت امام محمدباقر علیه السلام
اشاره
چنانچه دیدیم موثقین مورخین درباره رحلت آن حضرت و مسمومیت او اتفاق دارند و فقط اختلاف در دو موضوع است یکی قاتل و مسموم کننده و دیگر سال وفات و شهادت - که اکنون مفاد مطالب مورد اتفاقیه را از نظر خوانندگان میگذرانیم.
مسعودی مینویسد: که بعضی گمان کردهاند وفات امام محمدباقر در ایام یزید بن ولید بوده و پنجاه و هفت سال از عمر شریفش گذشته بود و حال آنکه یزید بن ولید بن عبدالملک پس از هشام بن عبدالملک بر سریر خلافت نشست و اگر زمان او وفات کرده باشد چگونه عمر مبارکش 57 سال میشود با اینکه تمام مورخین و محدثین متفقالقول هستند که حضرت امام محمدباقر زمان جدش حسین علیهالسلام را درک کرده است و اگر این طور باشد باید شهادت او در سال 125 تا سال 126 باشد و همین جهت موجب بالا بردن سن آن حضرت به هفتاد و بیشتر شده است.
بنابراین باید سال 126 باشد و از سال 57 که تولد او بود تا سال 126 قریب هفتاد سال میشود و این خلاف اتفاق شیعه امامیه است.
ابنجوزی مینویسد از عجایب این است که سه تن در یک زمان پدید شدند که همه علمای اشراف و بنیاعمام بودهاند و هر یک از ایشان را علی نام بوده و پسرش را محمد نامیدند.
1 - علی بن الحسین زینالعابدین علیهالسلام که پسرش محمد بن علی باقرالعلوم علیهالسلام بوده است.
2 - علی بن عبدالله بن عاص است که پسرش محمد بن علی پدر خلفای بنیعباس است.
[صفحه 393]
3 - علی بن عبدالله بن جعفر است که پسرش محمد نام داشت و احتمال قوی میرود در موالید و وفیات این علی و محمد اختلاف رخ داده باشد.
ابنحجر در صواعق مینویسد: توفی مسموما کابیه
ابنحجر عسقلانی مینویسد امام محمدباقر را مسموم نمودند مانند پدرش که اعتراف به دو قضیه کرده.
قال الصدوق و ابنطاوس سمه ابراهیم بن ولید
شیخ صدوق و سید بن طاوس هم نوشتهاند امام پنجم به سم ابراهیم بن ولید از دنیا رفت.
ابنصباغ مینویسد مات بالسم فی زمن ابراهیم بن الولید بن عبدالملک
ابنصباغ مالکی مینویسد: محمد بن علی به سم درگذشت و زمان ابراهیم بن ولید بن عبدالملک بود.
این اخبار متواتر مؤید این حقیقت است که امام محمدباقر شهید و مسموم گردید - و سم هم نه تنها یک بار بلکه چند بار به او سم خورانیدهاند زیرا اخبار مسمومیت در باب ابراهیم و هشام و ولید هر سه و بلکه سلیمان هم گفتهاند معلوم میشود در خلافت هر یک که دیگری عامل مدینه بود دستور مسموم نمودن آن حضرت را صادر نمود و هر کدام از جنایتکاران بنیامیه به این عمل مبادرت جسته ولی تا انتهای اجل و آخر عمر اثری نبخشیده است تا به سم ابراهیم آخرین خلیفه معاصر او مسموم گردیده و از دنیا گذشته است.
مثلا ابناثیر در التواریخ در ذیل حوادث سال 125 در زمان خلافت ولید بن یزید بن عبدالملک مینویسد: در این سال محمد بن علی بن عباس در شهر ذیقعده وفات کرده و این وقت هفتاد و سه سال داشت و از این خبر معلوم میشود که پارهای روات که سن مبارک آن حضرت را به این تقریب اشارت کردهاند با این محمد بن علی بن عباس اشتباه کرده باشند.
چنانچه باز اشتباه نوشتهاند علی بن الحسین روز عاشورا در زی سالکان بود و پسرش باقر 15 ساله بود در این صورت باید تولد امام محمدباقر سال 45 رخ داده باشد - در حالی که اگر محمدباقر پانزده ساله بود حتما به میدان میرفت بلکه بر او واجب بود از امام زمانش دفاع کند چنانچه کوچکتر از این سن به میدان جنگ و جهاد رفتند و شهید شدند و مسلما امام باقر در کربلا بیش از چهار سال نداشته است که تولدش همان 57 بوده است.
و باز برای مثال گفته میشود که به اتفاق تمام مورخین و محدثین شهادت حضرت
[صفحه 394]
زید بن علی بن الحسین علیهالسلام در آخر سال 122 مقارن سلطنت هشام بود و آن زمان امامت حضرت امام جعفر صادق علیهالسلام میباشد و پس از شهادت امام محمدباقر بود - و در نزد محققین ثابت و آشکار است که وفات حضرت باقر علیهالسلام قبل از شهادت زید و زمان خلافت هشام بوده است.
قطب راوندی به نقل جلاءالعیون مجلسی شهادت آن حضرت را به امر عبدالملک دانسته و البته خلاف مشهور است و ممکن است در نسخه کتب خطی اشتباه شده باشد زیرا عبدالملک در سال 65 تا 86 بوده و امام باقر سال 57 متولد شد و سال 114 که هشام بن عبدالملک خلافت داشته مسموم گردیده یقینا کاتب کلمه هشام را از دست داده است - آنچه مسلم است شهادت امام در سم به دست خلفای مروانی بین سال 114 تا سال 117 رخ داده و شکی در این حقیقت تاریخی نیست.