فوج

در سال پانزدهم از سلطنت طیباریوس قیصر در وقتی كه پنطیوس پیلاطُس والی یهودیه بود
امروز یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
تبليغات تبليغات

انجیل لوقا,luke

3- انجیل لوقا

نویسنده: لوقا

محل نگارش: قیصریه

مربوط به تاریخ: 3 ق.د.م تا 33 د.م

اتمام نگارش: 56 د.م تا 58 د.م

 

لوقا فصل 1

1 از آنجهت كه بسیاری دست خود را دراز كردند بسوی تألیف حكایت آن اموری كه نزد ما به اتمام رسید 2 چنانچه آنانی كه از ابتدا نظارگان و خادمان كلام بودند به ما رسانیدند 3 من نیز مصلحت چنان دیدم كه همه را من‌ البدایه به تدقیق در پی رفته به ترتیب به تو بنویسم ای تیوفلس عزیز 4 تا صحت آن كلامی را كه در آن تعلیم یافته‌ای دریابی.

 

5 در ایام هیرودیس پادشاه یهودیه كاهنی زكر‌ّیا نام از فرقة ابیا بود كه زن او از دختران هارون بود و الیصابات نام داشت. 6 و هر دو در حضور خدا صالح و به جمیع احكام و فرایض یَهُوَه بی‌عیب سالك بودند. 7 و ایشانرا فرزندی نبود زیرا كه الیصابات نازاد بود و هر دو دیرینه سال بودند. 8 و واقع شد كه چون به نوبت فرقة خود در حضور خدا کهانت میكرد 9 حسب عادت کهانت نوبت او شد كه به قدس یَهُوَه درآمده بخور بسوزاند. 10 و در وقت بخور تمام جماعت قوم بیرون عبادت میكردند.

11 ناگاه فرشتة یَهُوَه به طرف راست مذبح بخور ایستاده بر وی ظاهر گشت. 12 چون زكریا او را دید در حیرت افتاده ترس بر او مستولی شد. 13 فرشته بدو گفت: “ای زكریا ترسان مباش زیرا كه دعای تو مستجاب گردیده است و زوجه‌ات الیصابات برای تو پسری خواهد زایید و او را یحیی خواهی نامید. 14 و تو را خوشی و شادی رخ خواهد نمود و بسیاری از ولادت او مسرور خواهند شد. 15 زیرا كه در حضور یَهُوَه بزرگ خواهد بود و شراب و مسكری نخواهد نوشید و از شكم مادر خود پر ازروح القدسخواهد بود. 16 و بسیاری از بنی‌اسرائیل را به سوی یَهُوَه خدای ایشان خواهد برگردانید. 17 و او به روح و قو‌ّت الیاس پیش روی وی خواهد خرامید تا دلهای پدران را بطرف پسران و نافرمانان را به حكمت عادلان بگرداند تا قومی مستعد برای یَهُوَه مهیا سازد.”

18 زكریا به فرشته گفت: “اینرا چگونه بدانم و حال آنكه پیر هستم و زوجه‌ام دیرینه سال است؟” 19 فرشته در جواب وی گفت: “من جبرائیل هستم كه در حضور خدا می‌ایستم و فرستاده شدم تا به تو سخن گویم و از این امور تو را مژده دهم. 20 و الحال تا این امور واقع نگردد گنگ شده یارای حرف زدن نخواهی داشت زیرا سخنهای مرا كه در وقت خود به وقوع خواهد پیوست باور نكردی.” 21 و جماعت منتظر زكریا می‌بودند و از طول توقّف او در قدس متعجب شدند. 22 اما چون بیرون آمده نتوانست با ایشان حرف زند پس فهمیدند كه در قدس رؤیایی دیده است. پس بسوی ایشان اشاره میكرد و ساكت ماند. 23 و چون ایام خدمت او به اتمام رسید به خانة خود رفت.

24 و بعد از آنروزها زن او الیصابات حامله شده مد‌ّت پنج ماه خود را پنهان نمود و گفت: 25 “به اینطور یَهُوَه به من عمل نمود در روزهایی كه مرا منظور داشت تا ننگ مرا از نظر مردم بردارد.”

 

26 و در ماه ششم جبرائیل فرشته از جانب خدا به بلدی از جلیل كه ناصره نام داشت فرستاده شد. 27 نزد باكره‌ای نامزد مردی مسمی به یوسف از خاندان داود و نام آن باكره مریم بود.

28 پس فرشته نزد او داخل شده گفت: “سلام بر تو ای نعمت رسیده یَهُوَه با توست و تو در میان زنان مبارك هستی.” 29 چون او را دید از سخن او مضطرب شده متفكّر شد كه این چه نوع تحیت است. 30 فرشته بدو گفت: “ای مریم ترسان مباش زیرا كه نزد خدا نعمت یافته‌ای. 31 و اینك حامله شده پسری خواهی زایید و او را عیسی خواهی نامید. 32 او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلی مسمی شود و یَهُوَه خدا تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود. 33 و او بر خاندان یعقوب تا به ابد پادشاهی خواهد كرد و سلطنت او را نهایت نخواهد بود.”

34 مریم به فرشته گفت: “این چگونه میشود و حال آنكه مردی را نشناخته‌ام؟” 35 فرشته در جواب وی گفت: “روح القدس بر تو خواهد آمد و قو‌ّت حضرت اعلی بر تو سایه خواهد افكند از آنجهت آن مولود مقد‌ّس پسر خدا خوانده خواهد شد. 36 و اینك الیصابات از خویشان تو نیز در پیری به پسری حامله شده و این ماه ششم است مر او را كه نازاد میخواندند. 37 زیرا نزد خدا هیچ امری محال نیست.” 38 مریم گفت: “اینك كنیز یَهُوَهام. مرا برحسب سخن تو واقع شود.” پس فرشته از نزد او رفت.

 

39 در آنروزها مریم برخاست و به بلدی از كوهستان یهودیه بشتاب رفت. 40 و به خانة زكریا در آمده به الیصابات سلام كرد. 41 و چون الیصابات سلام مریم را شنید بچه در ر‌َحم او به حركت آمد و الیصابات به روح القدسپر شده 42 به آواز بلند صدا زده گفت: “تو در میان زنان مبارك هستی و مبارك استثمرة رحم تو. 43 و از كجا این به من رسید كه مادرِ سرور من به نزد من آید؟ 44 زیرا اینك چون آواز سلام تو گوش زدِ من شد‌ بچه از خوشی در ر‌َحمِ من به حركت آمد. 45 و خوشابحال او كه ایمان آو‌َرد زیرا كه آنچه از جانب یَهُوَه به وی گفته شد به انجام خواهد رسید.”

46 پس مریم گفت: “جان من یَهُوَه را تمجید میكند 47 و روح من به رهانندة من خدا به وجد آمد 48 زیرا بر حقارتِ كنیزِ خود نظر افكند. زیرا هان از كنون تمامی طبقات مرا خوشحال خواهند خواند 49 زیرا آن قادر به من كارهای عظیم كرده و نام او قد‌ّوس است 50 و رحمت او نسلاً بعد نسل است بر آنانی كه از او می‌ترسند. 51 به بازوی خود قدرت را ظاهر فرمود و متكبران را به خیال دل ایشان پراكنده ساخت. 52 جباران را از تختها به زیر افكند و فروتنان را سرافراز گردانید. 53 گرسنگان را به چیزهای نیكو سیر فرمود و دولتمندان را تهیدست رد‌ّ نمود. 54 بندة خود اسرائیل را یاری كرد به یادگاری رحمانیت خویش 55 چنانكه به اجداد ما گفته بود به ابراهیم و به ذریت او تا ابدالآباد.” 56 و مریم قریب به سه ماه نزد وی ماند پس به خانة خود مراجعت كرد.

57 اما چون الیصابات را وقت وضع حمل رسید پسری بزاد. 58 و همسایگان و خویشان او چون شنیدند كه یَهُوَه رحمت عظیمی بر وی كرده با او شادی كردند. 59 و واقع شد در روز هشتم چون برای ختنة طفل آمدند كه نام پدرش زكریا را بر او می‌نهادند. 60 اما مادرش ملتفت شده گفت: “نی بلكه به یحیی نامیده میشود.” 61 به وی گفتند: “از قبیلة تو هیچكس این اسم را ندارد.” 62 پس به پدرش اشاره كردند كه “او را چه نام خواهی نهاد؟” 63 او تخته‌ای خواسته بنوشت كه “نام او یحیی است” و همه متعجب شدند. 64 در ساعت دهان و زبان او بازگشته به حمد خدا متكلّم شد. 65 پس بر تمامی همسایگان ایشان خوف مستولی گشت و جمیع این وقایع در همة كوهستان یهودیه شهرت یافت. 66 و هر كه شنید در خاطر خود تفكّر نموده گفت: “این چه نوع طفل خواهد بود؟” و دست یَهُوَه با وی می‌بود.

67 و پدرش زكریا ازروح القدسپر شده نبو‌ّت نموده گفت: 68یَهُوَه خدای اسرائیل متبارك باد زیرا از قوم خود تفقّد نموده برای ایشان فدایی قرار داد 69 و شاخ نجاتی برای ما برافراشت در خانة بندة خود داود. 70 چنانچه به زبان مقد‌ّسین گفت كه از بدوِ عالم انبیای او می‌بودند 71 رهایی از دشمنان ما و از دست آنانی كه از ما نفرت دارند 72 تا رحمت را بر پدران ما بجا آرد و عهد مقد‌ّس خود را تذكّر فرماید 73 سوگندی كه برای پدر ما ابراهیم یاد كرد 74 كه ما را فیض عطا فرماید تا از دست دشمنان خود رهایی یافته او را بی‌خوف عبادت كنیم 75 در حضور او به قد‌ّوسیت و عدالت در تمامی روزهای عمر خود. 76 و تو ای طفل نبی حضرت اعلی خوانده خواهی شد زیرا پیش روی یَهُوَه خواهی خرامید تا طرق او را مهیا سازی 77 تا قوم او را معرفت نجات دهی در آمرزش گناهان ایشان. 78 به احشای رحمت خدای ما كه به آن سپیده از عالم اعلی از ما تفقد نمود 79 تا ساكنان در ظلمت و ظّل موت را نور دهد و پایهای ما را به طریق سلامتی هدایت نماید.” 80 پس طفل نمو كرده در روح قو‌ّی می‌گشت و تا روز ظهور خود برای اسرائیل در بیابان بسر می‌برد.

لوقا فصل 2

1 و در آن ایام حكمی از اوغُسطُس قیصر صادر گشت كه تمام ربع مسكون را اسم‌نویسی كنند. 2 و این اسم‌نویسی او‌ّل شد هنگامی كه كیرینیوس والی سوریه بود. 3 پس همة مردم هر یك به شهر خود برای اسم نویسی میرفتند. 4 و یوسف نیز از جلیل از بلدة ناصره به یهودیه به شهر داود كه بیت‌لحم نام داشت رفت. زیرا كه او از خاندان و آل داود بود. 5 تا نام او با مریم كه نامزد او بود و نزدیك به زاییدن بود ثبت گردد. 6 و وقتی كه ایشان در آنجا بودند هنگام وضع حمل او رسیده 7 پسر نخستین خود را زایید. و او را در قنداقه پیچیده در آخور خوابانید. زیرا كه برای ایشان در منزل جای نبود.

 

8 و در آن نواحی شبانان در صحرا بسر می‌بردند و در شب پاسبانی گله‌های خویش میكردند. 9 ناگاه فرشتة یَهُوَه بر ایشان ظاهر شد و كبریایی یَهُوَه برگرد ایشان تابید و بغایت ترسان گشتند. 10 فرشته ایشانرا گفت: “مترسید زیرا اینك بشارتِ خوشی عظیم به شما میدهم كه برای جمیع قوم خواهد بود. 11 كه امروز برای شما در شهر داود نجات‌دهنده‌ای كه مسیح سرور باشد متولّد شد. 12 و علامت برای شما این است كه طفلی در قنداقه پیچیده و در آخور خوابیده خواهید یافت.” 13 در همان حال فوجی از لشكر آسمانی با فرشته حاضر شده خدا را تسبیح كنان میگفتند: 14 “خدا را در اعلی‌علیین جلال و بر زمین سلامتی و در میان مردم رضامندی باد.” 15 و چون فرشتگان از نزد ایشان به آسمان رفتند شبانان با یكدیگر گفتند: “الآن به بیت‌لحم برویم و این چیزی را كه واقع شده و یَهُوَه آنرا به ما اعلام نموده است ببینیم.”

16 پس به شتاب رفته مریم و یوسف و آن طفل را در آخور خوابیده یافتند. 17 چون اینرا دیدند آن سخنی را كه دربارة طفل بدیشان گفته شده بود شهرت دادند. 18 و هركه می‌شنید از آنچه شبانان بدیشان گفتند تعجب می‌نمود. 19 اما مریم در دل خود متفكّر شده این همة سخنان را نگاه میداشت. 20 و شبانان خدا را تمجید و حمد‌كنان برگشتند به سبب همه آن اموری كه دیده و شنیده بودند چنانكه به ایشان گفته شده بود.

 

21 و چون روز هشتم وقت ختنة طفل رسید او را عیسی نام نهادند چنانكه فرشته قبل از قرار گرفتن او در رحم او را نامیده بود. 22 و چون ایام تطهیر ایشان برحسب شریعت موسی رسید او را به اورشلیم بردند تا به یَهُوَه بگذرانند. 23 چنانكه در شریعت یَهُوَه مكتوب است كه هر ذكوری كه ر‌َحِم را گشاید مقد‌ّس یَهُوَه خوانده شود. 24 و تا قربانی گذرانند چنانكه در شریعت یَهُوَه مقر‌ّر است یعنی جفت فاخته‌ای یا دو جوجة كبوتر. 25 و اینك شخصی شمعون نام در اورشلیم بود كه مرد صالح و متقّی و منتظر تسلّی اسرائیل بود وروح القدسبر وی بود. 26 و ازروح القدسبدو وحی رسیده بود كه تا مسیح یَهُوَه را نبینی موت را نخواهی دید.

27 پس به راهنمایی روح به هیكل درآمد و چون والدینش آن طفل یعنی عیسی را آوردند تا رسوم شریعت را بجهت او بعمل آورند 28 او را در آغوش خود كشیده و خدا را متبارك خوانده گفت: 29 “الحال ای سرور بندة خود را رخصت میدهی به سلامتی برحسب كلام خود. 30 زیرا كه چشمان من نجات تو را دیده است 31 كه آنرا پیش روی جمیع امتها مهیا ساختی. 32 نوری كه كشف حجاب برای امتها كند و قوم تو اسرائیل را جلال بو‌َد.” 33 و یوسف و مادرش از آنچه دربارة او گفته شد تعجب نمودند. 34 پس شمعون ایشانرا بركت داده به مادرش مریم گفت: “اینك این طفل قرار داده شد برای افتادن و برخاستن بسیاری از آل اسرائیل و برای آیتی كه به خلاف آن خواهند گفت. 35 و در قلب تو نیز شمشیری فرو خواهد رفت تا افكار قلوب بسیاری مكشوف شود.”

36 و زنی نبیه بود حنّا نام دختر فَنُوئیل از سبط اَشیر بسیار سالخورده كه از زمان بكارت هفت سال با شوهر بسر برده بود. 37 و قریب به هشتاد و چهار سال بود كه او بیوه گشته از هیكل جدا نمیشد بلكه شبانه روز به روزه و مناجات در عبادت مشغول می‌بود. 38 او در همان ساعت درآمده خدا را شكر نمود و دربارة او به همة منتظرین نجات در اورشلیم تكلّم نمود.

39 و چون تمامی رسوم شریعت یَهُوَه را به پایان برده بودند به شهر خود ناصرة جلیل مراجعت كردند. 40 و طفل نمو كرده به روح قو‌ّی میگشت و از حكمت پر شده فیض خدا بر وی می‌بود.

41 و والدین او هر ساله بجهت عید فِصَح به اورشلیم میرفتند. 42 و چون دوازده ساله شد موافق رسم عید به اورشلیم آمدند. 43 و چون روزها را تمام كرده مراجعت می‌نمودند آن طفل یعنی عیسی در اورشلیم توقّف نمود و یوسف و مادرش نمیدانستند. 44 بلكه چون گمان میبردند كه او در قافله است سفر یكروزه كردند و او را در میان خویشان و آشنایان خود می‌جستند. 45 و چون او را نیافتند در طلب او به اورشلیم برگشتند. 46 و بعد از سه روز او را در هیكل یافتند كه در میان معلّمان نشسته سخنان ایشانرا میشنود و از ایشان سؤال همی كرد. 47 و هركه سخن او را می‌شنید از فهم و جوابهای او متحیر می‌گشت.

48 چون ایشان او را دیدند مضطرب شدند. پس مادرش به وی گفت: “ای فرزند چرا با ما چنین كردی؟ اینك پدرت و من غمناك گشته تو را جستجو میكردیم.” 49 او به ایشان گفت: “از بهر چه مرا طلب میكردید مگر ندانسته‌اید كه باید من در امور پدر خود باشم؟” 50 ولی آن سخنی را كه بدیشان گفت نفهمیدند. 51 پس با ایشان روانه شده به ناصره آمد و مطیع ایشان می‌بود و مادر او تمامی این امور را در خاطر خود نگاه میداشت. 52 و عیسی در حكمت و قامت و رضامندی نزد خدا و مردم ترقّی میكرد.

لوقا فصل 3

 

1 و در سال پانزدهم از سلطنت طیباریوس قیصر در وقتی كه پنطیوس پیلاطُس والی یهودیه بود و هیرودیس تیترارك جلیل و برادرش فیلپس تیتراركِ ایطوریه و دیار تَراخونیتس و لیسانیوس تیتراركِ آبلیه 2 و حنّا و قیافا رؤسای كهنه بودند كلام خدا به یحیی ابن‌زكریا در بیابان نازل شده 3 به تمامی حوالی اُرد‌ُن آمده به تعمید توبه بجهت آمرزش گناهان موعظه میكرد. 4 چنانچه مكتوب است در صحیفه كلمات اشعیای نبی كه میگوید: “صدای ندا كننده‌ای در بیابان كه راه یَهُوَه را مهیا سازید و طُر‌ُق او را راست نمایید. 5 هر وادی انباشته و هر كوه و تلّی پست و هركجی راست و هر راهِ ناهموار صاف خواهد شد 6 و تمامی بشر نجات خدا را خواهند دید.”

7 آنگاه به آن جماعتی كه برای تعمید وی بیرون می‌آمدند گفت: “ای افعی‌زادگان كه شما را نشان داد كه از غضب آینده بگریزید؟ 8 پس ثمراتِ مناسب توبه بیاورید و در خاطر خود این سخن را راه مدهید كه ابراهیم پدر ماست زیرا به شما میگویم خدا قادر است كه از این سنگها فرزندان برای ابراهیم برانگیزاند. 9 و الآن نیز تیشه بر ریشة درختان نهاده شده است پس هر درختی كه میوة نیكو نیاورد بریده و در آتش افكنده میشود.”

10 پس مردم از وی سؤال نموده گفتند: “چه كنیم؟” 11 او در جواب ایشان گفت: “هر كه دو جامه دارد به آنكه ندارد بدهد. و هركه خوراك دارد نیز چنین كند.” 12 و باجگیران نیز برای تعمید آمده بدو گفتند: “ای استاد چه كنیم؟” 13 بدیشان گفت: “زیادتر از آنچه مقر‌ّر است مگیرید.” 14 سپاهیان نیز از او پرسیده گفتند: “ما چه كنیم؟” به ایشان گفت: “بركسی ظلم مكنید و بر هیچكس افترا مزنید و به مواجب خود اكتفا كنید.”

15 و هنگامی كه قوم مترصّد می‌بودند و همه در خاطر خود دربارة یحیی تفكّر می‌نمودند كه این مسیح است یا نه 16 یحیی به همه متوجه شده گفت: “من شما را به آب تعمید میدهم لیكن شخصی تواناتر از من می‌آید كه لیاقت آن ندارم كه بند نعلین او را باز كنم. او شما را بهروح القدسو آتش تعمید خواهد داد. 17 او غربال خود را به دست خود دارد و خرمن خویش را پاك كرده گندم را در انبار خود ذخیره خواهد نمود و كاه را در آتشی كه خاموشی نمی‌پذیرد خواهد سوزانید.” 18 و به نصایح بسیار دیگر قوم را بشارت میداد.

19 اما هیرودیس تیترارك چون به سبب هیرودیا زن برادر او فیلپس و سایر بدیهایی كه هیرودیس كرده بود از وی توبیخ یافت 20 اینرا نیز بر همه افزود كه یحیی را در زندان حبس نمود.

 

21 اما چون تمامی قوم تعمید یافته بودند و عیسی هم تعمید گرفته دعا میكرد آسمان شكافته شد 22 و روح القدسبه هیأت جسمانی مانند كبوتری بر او نازل شد و آوازی از آسمان در رسید كه “تو پسر حبیب من هستی كه به تو خشنودم.”

 

23 و خود عیسی وقتی كه شروع كرد قریب به سی ساله بود. و حسب گمان خلق پسر یوسف ابن‌هالی 24 ابن‌متّآت بن‌لاوی بن‌ملكِی بن‌ینَّا بن‌یوسف 25 ابن‌متَّاتیا بن‌آموس بن‌ناحوم بن‌حسلی بن‌نَجی 26 ابن‌مأت بن‌متاتِیا بن‌شَمعِی بن‌یوسف بن‌یهودا 27 ابن‌یوحنا بن‌ریسا بن‌زَروبابل بن‌سألتِیئیل بن‌نِیری 28 ابن‌ملكی بن‌اَد‌ّی بن‌قوسام بن‌اَیلمودام بن‌عِیر 29 ابن‌یوسی بن‌ایلعاذ‌َر بن‌یوریم بن‌متَّات بن‌لاوی 30 ابن‌شَمعون بن‌یهودا بن‌یوسف بن‌یونان بن‌ایلیاقیم 31 ابن‌ملِیا بن‌مینان بن‌متَّاتا بن‌ناتان بن‌داود 32 ابن‌یسی‌ بن‌عوبید بن‌بوعز بن‌شَلمون بن‌نَحشون 33 ابن‌عمیناداب بن‌اَرام بن‌حصرون بن‌فارص بن‌یهودا 34 ابن‌یعقوب بن‌اسحاق بن‌ابراهیم بن‌تار‌َح بن‌ناحور 35 ابن‌سروج بن‌ر‌َعو بن‌فالَج بن‌عابر بن‌صالَح 36 ابن‌قِینان بن‌اَرفَكشاد بن‌سام بن‌نوح بن‌لامك 37 ابن‌متوشالِح بن‌خَنوخ بن‌یار‌َد بن‌مهلَلئیل بن‌قِینان 38 ابن‌اَنوش بن‌شِیث بن‌آدم بن‌الله.

لوقا فصل 4

 

1 اما عیسی پر ازروح القدسبوده از اُرد‌ُن مراجعت كرد و روح او را به بیابان برد. 2 و مد‌ّت چهل روز ابلیس او را تجربه می‌نمود و در آن ایام چیزی نخورد. چون تمام شد آخر گرسنه گردید.

3 و ابلیس بدو گفت: “اگر پسر خدا هستی این سنگ را بگو تا نان گردد.” 4 عیسی در جواب وی گفت: “مكتوب است كه انسان به نان فقط زیست نمیكند بلكه به هر كلمة خدا.” 5 پس ابلیس او را به كوهی بلند برده تمامی ممالك جهانرا در لحظه‌ای بدو نشان داد. 6 و ابلیس بدو گفت: “جمیع این قدرت و حشمت آنها را به تو میدهم زیرا كه به من سپرده شده است و به هركه میخواهم می‌بخشم. 7 پس اگر تو پیش من سجده كنی همه از آن تو خواهد شد.” 8 عیسی در جواب او گفت: “ای شیطان مكتوب است یَهُوَه خدای خود را پرستش كن و غیر او را عبادت منما.” 9 پس او را به اورشلیم برده بر كنگرة هیكل قرار داد و بدو گفت: “اگر پسر خدا هستی خود را از اینجا به زیر انداز. 10 زیرا مكتوب است كه فرشتگان خود را دربارة تو حكم فرماید تا تو را محافظت كنند. 11 و تو را به دستهای خود بردارند مبادا پایت به سنگی خورد.” 12 عیسی در جواب وی گفت كه “گفته شده است یَهُوَه خدای خود را تجربه مكن.” 13 و چون ابلیس جمیع تجربه را به اتمام رسانید. تا مد‌ّتی از او جدا شد.

 

14 و عیسی به قو‌ّت روح به جلیل برگشت و خبر او در تمام آن نواحی شهرت یافت. 15 و او در كنایس ایشان تعلیم میداد و همه او را تعظیم میكردند.

 

16 و به ناصره جایی كه پرورش یافته بود رسید و بحسب دستور خود در روز سبت به كنیسه درآمده برای تلاوت برخاست. 17 آنگاه صحیفة اِشعیا نبی را بدو دادند و چون كتاب را گشود موضعی را یافت كه مكتوب است 18 “ روح یَهُوَه بر من است زیرا كه مرا مسح كرد تا فقیران را بشارت دهم و مرا فرستاد تا شكسته‌دلان را شفا بخشم و اسیران را به رستگاری و كوران را به بینایی موعظه كنم و تا كوبیدگان را آزاد سازم 19 و از سال پسندیدة یَهُوَه موعظه كنم.”

20 پس كتاب را به هم پیچیده. به خادم سپرد و بنشست و چشمان همة اهل كنیسه بر وی دوخته می‌بود. 21 آنگاه بدیشان شروع به گفتن كرد كه “امروز این نوشته در گوشهای شما تمام شد.” 22 و همه بر وی شهادت دادند و از سخنان فیض‌آمیزی كه از دهانش صادر میشد تعجب نموده گفتند: “مگر این پسر یوسف نیست؟” 23 بدیشان گفت: “هرآینه این مثل را به من خواهید گفت ای طبیب خود را شفا بده. آنچه شنیده‌ایم كه در كَفَرناحوم از تو صادر شد اینجا نیز در وطن خویش بنما.” 24 و گفت: “هرآینه به شما میگویم كه هیچ نبی در وطن خویش مقبول نباشد. 25 و به تحقیق شما را میگویم كه بسا بیوه زنان در اسرائیل بودند در ایام الیاس وقتیكه آسمان مد‌ّت سه سال و شش ماه بسته ماند چنانكه قحطی عظیم در تمامی زمین پدید آمد 26 و الیاس نزد هیچكدام از ایشان فرستاده نشد مگر نزد بیوه زنی در صَرفَة صیدون. 27 و بسا ابرصان در اسرائیل بودند در ایام اِلیشَع نبی و احدی از ایشان طاهر نگشت جز نَعمان سریانی.”

28 پس تمام اهل كنیسه چون این سخنان را شنیدند پر از خشم گشتند. 29 و برخاسته او را از شهر بیرون كردند و بر قلّة كوهی كه قریة ایشان بر آن بنا شده بود بردند تا او را به زیر افكنند. 30 ولی از میان ایشان گذشته برفت.

 

31 و به كَفَرناحوم شهری از جلیل فرود شده در روزهای سبت ایشانرا تعلیم میداد. 32 و از تعلیم او در حیرت افتادند زیرا كه كلام او با قدرت می‌بود. 33 و در كنیسه مردی بود كه روح دیو خبیث داشت و به آواز بلند فریادكنان میگفت: 34 “آه ای عیسی ناصری ما را با تو چه كار است آیا آمده‌ای تا ما را هلاك سازی؟ تو را میشناسم كیستی ای قد‌ّوس خدا.” 35 پس عیسی او را نهیب داده فرمود: “خاموش باش و از وی بیرون آی.” در ساعت دیو او را در میان انداخته از او بیرون شد و هیچ آسیبی بدو نرسانید. 36 پس حیرت بر همة ایشان مستولی گشت و یكدیگر را مخاطب ساخته گفتند: “این چه سخن است كه این شخص با قدرت و قو‌ّت ارواح پلید را امر میكند و بیرون می‌آیند!” 37 و شهرت او در هر موضعی از آن حوالی پهن شد.

 

38 و از كنیسه برخاسته به خانة شمعون درآمد. و مادر زن شمعون را تب شدیدی عارض شده بود. برای او از وی التماس كردند. 39 پس بر سر وی آمده تب را نهیب داده تب از او زایل شد. در ساعت برخاسته به خدمتگزاری ایشان مشغول شد.

40 و چون آفتاب غروب میكرد همة آنان كه اشخاص مبتلا به انواع مرضها داشتند ایشان را نزد وی آوردند و به هریكی از ایشان دست گذارده شفا داد. 41 و دیوها نیز از بسیاری بیرون میرفتند و صیحه زنان میگفتند كه “تو مسیح پسر خدا هستی.” ولی ایشان را قدغن كرده نگذاشت كه حرف زنند زیرا كه دانستند او مسیح است.

 

42 و چون روز شد روانه شده به مكانی ویران رفت و گروهی كثیر در جستجوی او آمده نزدش رسیدند و او را باز میداشتند كه از نزد ایشان نرود. 43 به ایشان گفت: “مرا لازم است كه به شهرهای دیگر نیز به ملكوت خدا بشارت دهم زیرا كه برای همین كار فرستاده شده‌ام.” 44 پس در كنایس جلیل موعظه می‌نمود.

لوقا فصل 5

 

1 و هنگامی كه گروهی بر وی ازدحام می‌نمودند تا كلام خدا را بشنوند او به كنار دریاچة جنیسارت ایستاده بود. 2 و دو زورق را در كنار دریاچه ایستاده دید كه صیادان از آنها بیرون آمده دامهای خود را شست و شو می‌نمودند. 3 پس به یكی از آن دو زورق كه مال شمعون بود سوار شده از او درخواست نمود كه از خشكی اندكی دور ببرد. پس در زورق نشسته مردم را تعلیم میداد.

4 و چون از سخن گفتن فارغ شد به شمعون گفت: “به میانة دریاچه بران و دامهای خود را برای شكار بیندازید.” 5 شمعون در جواب وی گفت: “ای استاد تمام شب را رنج برده چیزی نگرفتیم لیكن به حكم تو دام را خواهیم انداخت.” 6 و چون چنین كردند مقداری كثیر از ماهی صید كردند چنانكه نزدیك بود دام ایشان گسسته شود. 7 و به رفقای خود كه در زورق دیگر بودند اشاره كردند كه آمده ایشانرا امداد كنند. پس آمده هر دو زورق را پر كردند بقسمی كه نزدیك بود غرق شوند.

8 شمعون پطرس چون اینرا بدید بر پایهای عیسی افتاده گفت: “ای سرور از من دور شو زیرا مردی گناهكارم.” 9 چونكه به سبب صید ماهی كه كرده بودند دهشت بر او و همة رفقای وی مستولی شده بود. 10 و هم چنین نیز بر یعقوب و یوحنا پسران زِبِدی كه شریك شمعون بودند. عیسی به شمعون گفت: “مترس. پس از این مردم را صید خواهی كرد.” 11 پس چون زورقها را به كنار آوردند همه را ترك كرده از عقب او روانه شدند.

 

12 و چون او در شهری از شهرها بود ناگاه مردی پر از برص آمده چون عیسی را بدید به روی درافتاد و از او درخواست كرده گفت: “ای سرور اگر خواهی میتوانی مرا طاهر سازی.” 13 پس او دست آورده وی را لمس نمود و گفت: “میخواهم. طاهرشو.” كه فوراً برص از او زایل شد. 14 و او را قدغن كرد كه “هیچكس را خبر مده بلكه رفته خود را به كاهن بنما و هدیه‌ای بجهت طهارت خود بطوریكه موسی فرموده است بگذران تا بجهت ایشان شهادتی شود.” 15 لیكن خبر او بیشتر شهرت یافت و گروهی بسیار جمع شدند تا كلام او را بشنوند و از مرضهای خود شفا یابند 16 و او به ویرانه‌ها عزلت جسته به عبادت مشغول شد.

 

17 روزی از روزها واقع شد كه او تعلیم میداد و فریسیان و فقها كه از همة بلدان جلیل و یهودیه و اورشلیم آمده نشسته بودند و قو‌ّت یَهُوَه برای شفای ایشان صادر میشد 18 كه ناگاه چند نفر شخصی مفلوج را بر بستری آوردند و میخواستند او را داخل كنند تا پیش روی وی بگذارند. 19 و چون به سبب انبوهی مردم راهی نیافتند كه او را به خانه درآورند بر پشت بام رفته او را با تختش از میان سفالها در وسط پیش عیسی گذاردند. 20 چون او ایمان ایشان را دید به وی گفت: “ای مرد گناهان تو آمرزیده شد.”

21 آنگاه كاتبان و فریسیان در خاطر خود تفكّر نموده گفتن گرفتند: “این كیست كه كفر میگوید؟ جز خدا و بس كیست كه بتواند گناهان را بیامرزد؟” 22 عیسی افكار ایشانرا درك نموده در جواب ایشان گفت: “چرا در خاطر خود تفكّر میكنید؟ 23 كدام سهل‌تر است گفتن اینكه گناهان تو آمرزیده شده یا گفتن اینكه برخیز و بخرام؟ 24 لیكن تا بدانید كه پسر انسان را استطاعتِ آمرزیدنِ گناهان بر روی زمین هست.” مفلوج را گفت: “تو را میگویم برخیز و بستر خود را برداشته به خانة خود برو.” 25 در ساعت برخاسته پیش ایشان آنچه بر آن خوابیده بود برداشت و به خانة خود خدا را حمدكنان روانه شد. 26 و حیرت همه را فرو گرفت و خدا را تمجید می‌نمودند و خوف بر ایشان مستولی شده گفتند: “امروز چیزهای عجیب دیدیم.”

 

27 از آن پس بیرون رفته باجگیری را كه لاوی نام داشت بر باجگاه نشسته دید. او را گفت: “از عقب من بیا.” 28 در حال همه چیز را ترك كرده برخاست و در عقب وی روانه شد. 29 و لاوی ضیافتی بزرگ در خانة خود برای او كرد و جمعی بسیار از باجگیران و دیگران با ایشان نشستند. 30 اما كاتبان ایشان و فریسیان همهمه نموده به شاگردان او گفتند: “برای چه با باجگیران و گناهكاران اَكل و شُرب میكنید؟” 31 عیسی در جواب ایشان گفت: “تندرستان احتیاج به طبیب ندارند بلكه مریضان. 32 و نیامده‌ام تا عادلان بلكه تا عاصیان را به توبه بخوانم.”

 

33 پس به وی گفتند: “از چه سبب شاگردان یحیی روزة بسیار میدارند و نماز میخوانند و همچنین شاگردان فریسیان نیز لكن شاگردان تو اكل و شُرب میكنند.” 34 بدیشان گفت: “آیا میتوانید پسران خانة عروسی را مادامی كه داماد با ایشان است روزه‌دار سازید؟ 35 بلكه ایامی می‌آید كه داماد از ایشان گرفته شود آنگاه در آن روزها روزه خواهند داشت.”

36 و مثَلی برای ایشان آورد كه “هیچكس پارچه‌ای از جامة نو را بر جامة كهنه وصله نمیكند والّا آن نو را پاره كند و وصله‌ای كه از نو گرفته شد نیز در خور آن كهنه نَبو‌َد. 37 و هیچكس شراب نو را در مشكهای كهنه نمی‌ریزد والّا شرابِ نو مشكها را پاره میكند و خودش ریخته و مشكها تباه میگردد. 38 بلكه شراب نو را در مشكهای نو باید ریخت تا هر دو محفوظ بماند. 39 و كسی نیست كه چون شراب كهنه را نوشیده فی‌الفور نو را طلب كند زیرا میگویند كهنه بهتر است.”

لوقا فصل 6

1 و واقع شد در سبتِ دو‌ّمِ او‌ّلین كه او از میان كشتزارها میگذشت و شاگردانش خوشه‌ها می‌چیدند و به كف مالیده میخوردند. 2 و بعضی از فریسیان بدیشان گفتند: “چرا كاری میكند كه كردن آن در سبت جایز نیست.” 3 عیسی در جواب ایشان گفت: “آیا نخوانده‌اید آنچه داود و رفقایش كردند در وقتی كه گرسنه بودند 4 كه چگونه به خانة خدا در‌آمده نان تَقدِمه را گرفته بخورد و به رفقای خود نیز داد كه خوردن آن جز به كَهنَه روا نیست؟” 5 پس بدیشان گفت: “پسر انسان مالك روز سبت نیز هست.”

6 و در سبت دیگر به كنیسه درآمده تعلیم میداد و در آنجا مردی بود كه دست راستش خشك بود. 7 و كاتبان و فریسیان چشم بر او میداشتند كه شاید در سبت شفا دهد تا شكایتی بر او یابند. 8 او خیالات ایشانرا درك نموده بدان مرد دست خشك گفت: “برخیز و در میان بایست.” در حال برخاسته بایستاد. 9 عیسی بدیشان گفت: “از شما چیزی می‌پرسم كه در روز سبت كدام رواست نیكویی كردن یا بدی رهانیدن جان یا هلاك كردن؟” 10 پس چشم خود را بر جمیع ایشان گردانیده بدو گفت: “دست خود را دراز كن.” او چنان كرد فوراً دستش مثل دست دیگر صحیح گشت. 11 اما ایشان از حماقت پر گشته به یكدیگر میگفتند كه “با عیسی چه كنیم؟”

 

12 و در آنروزها برفراز كوه برآمد تا عبادت كند و آن شب را در عبادت خدا به صبح آورد. 13 و چون روز شد شاگردان خود را پیش طلبیده دوازده نفر از ایشانرا انتخاب كرده ایشانرا نیز رسول خواند. 14 یعنی شمعون كه او را پطرس نیز نام نهاد و برادرش اندریاس یعقوب و یوحنا فیلپس و برتولما 15 متی و توما یعقوب ابن‌حلفی و شمعون معروف به غیور. 16 یهودا برادر یعقوب و یهودای اسخریوطی كه تسلیم كنندة وی بود.

 

17 و با ایشان به زیر آمده برجای هموار بایستاد و جمعی از شاگردان وی و گروهی بسیار از قوم از تمام یهودیه و اورشلیم و كنارة دریای صور و صیدون آمدند تا كلام او را بشنوند و از امراض خود شفا یابند. 18 و كسانی كه از ارواح پلید معذ‌ّب بودند شفا یافتند 19 و تمام آن گروه میخواستند او را لمس كنند زیرا قو‌ّتی از وی صادر شده همه را صحت می‌بخشید.

20 پس نظر خود را به شاگردان خویش افكنده گفت: “خوشابحال شما ای مساكین زیرا ملكوت خدا از آن شما است. 21 خوشابحال شما كه اكنون گرسنه‌اید زیرا كه سیر خواهید شد. خوشابحال شما كه الحال گریانید زیرا خواهید خندید. 22 خوشابحال شما وقتی كه مردم بخاطر پسر انسان از شما نفرت گیرند و شما را از خود جدا سازند و دشنام دهند و نام شما را مثل شریر بیرون كنند. 23 در آنروز شاد باشید و وجد نمایید زیرا اینك اجر شما در آسمان عظیم می‌باشد زیرا كه به همینطور پدران ایشان با انبیا سلوك نمودند.

24 “لیكن وای بر شما ای دولتمندان زیرا كه تسلّی خود را یافته‌اید. 25 وای بر شما ای سیرشدگان زیرا گرسنه خواهید شد. وای بر شما كه الآن خندانید زیرا كه ماتم و گریه خواهید كرد. 26 وای بر شما وقتی كه جمیع مردم شما را تحسین كنند زیرا همچنین پدران ایشان با انبیای كَذَبه كردند.

27 “لیكن ای شنوندگان شما را میگویم دشمنان خود را دوست دارید و با كسانی كه از شما نفرت كنند احسان كنید. 28 و هركه شما را لعن كند برای او بركت بطلبید و برای هركه با شما كینه دارد دعای خیر كنید. 29 و هركه بر رخسار تو ز‌َنَد دیگری را نیز بسوی او بگردان و كسی كه ردای تو را بگیرد قبا را نیز از او مضایقه مكن. 30 هركه از تو سؤال كند بدو بده و هركه مال تو را گیرد از وی باز مخواه. 31 و چنانكه میخواهید مردم با شما عمل كنند شما نیز به همانطور با ایشان سلوك نمایید.

32 “زیرا اگر محبان خود را محبت نمایید شما را چه فضیلت است؟ زیرا گناهكاران هم محبان خود را محبت می‌نمایند. 33 و اگر احسان كنید با هركه به شما احسان كند چه فضیلت دارید؟ چونكه گناهكاران نیز چنین میكنند. 34 و اگر قرض دهید به آنانی كه امید بازگرفتن از ایشان دارید شما را چه فضیلت است؟ زیرا گناهكاران نیز به گناهكاران قرض میدهند تا از ایشان عوض گیرند. 35 بلكه دشمنان خود را محبت نمایید و احسان كنید و بدون امیدِ عوض قرض دهید زیرا كه اجر شما عظیم خواهد بود و پسران حضرت اعلی خواهید بود چونكه او با ناسپاسان و بدكاران مهربان است. 36 پس رحیم باشید چنانكه پدر شما نیز رحیم است.

37 “داوری مكنید تا بر شما داوری نشود و حكم مكنید تا بر شما حكم نشود و عفو كنید تا آمرزیده شوید. 38 بدهید تا به شما داده شود. زیرا پیمانة نیكوی افشرده و جنبانیده و لبریز شده را در دامن شما خواهند گذارد. زیرا كه به همان پیمانه‌ای كه می‌پیمایید برای شما پیموده خواهد شد.”

39 پس برای ایشان مثَلی زد كه “آیا میتواند كور كور را راهنمایی كند؟ آیا هر دو در حفره‌ای نمی‌افتند؟ 40 شاگرد از معلّم خویش بهتر نیست لیكن هركه كامل شده باشد مثل استاد خود بو‌َد. 41 و چرا خسی را كه در چشم برادر تو است می‌بینی و چوبی را كه در چشم خود داری نمی‌یابی؟ 42 و چگونه بتوانی برادر خود را گویی ای برادرت اجازت ده تا خس را از چشم تو برآورم و چوبی را كه در چشم خود داری نمی‌بینی؟ ای ریاكار او‌ّل چوب را از چشم خود بیرون كن آنگاه نیكو خواهی دید تا خس را از چشم برادر خود برآوری.

 

43 “زیرا هیچ درخت نیكو میوة بد بار نمی‌آورد و نه درخت بد میوة نیكو آورد. 44 زیرا كه هر درخت از میوه‌اش شناخته میشود. از خار انجیر را نمی‌یابند و از بوته انگور را نمی‌چینند. 45 آدم نیكو از خزینة خوب دل خود چیز نیكو برمی‌آورد و شخص شریر از خزینة بد دل خویش چیز بد بیرون می‌آورد. زیرا كه از زیادتی دل زبان سخن میگوید.

 

46 “و چون است كه مرا ای سرورای سرور میگویید و آنچه میگویم بعمل نمی‌آورید. 47 هركه نزد من آید و سخنان مرا شنود و آنها را بجا آورد شما را نشان میدهم كه به چه كس مشابهت دارد. 48 مثل شخصی است كه خانه‌ای میساخت و زمین را كنده گود نمود و بنیادش را بر سنگ نهاد. پس چون سیلاب آمده سیل بر آن خانه زورآورد نتوانست آنرا جنبش دهد زیرا كه بر سنگ بنا شده بود. 49 لیكن هركه شنید و عمل نیاورد مانند شخصی است كه خانه‌ای بر روی زمین بی‌بنیاد بنا كرد كه چون سیل بر آن صدمه زد فوراً افتاد و خرابی آن خانه عظیم بود.”

لوقا فصل 7

 

1 و چون همة سخنان خود را به سمع خلق به اتمام رسانید وارد كفرناحوم شد. 2 و یوزباشی را غلامی كه عزیز او بود مریض و مشرف بر موت بود. 3 چون خبر عیسی را شنید مشایخ یهود را نزد وی فرستاده از او خواهش كرد كه آمده غلام او را شفا بخشد. 4 ایشان نزد عیسی آمده به الحاح نزد او التماس كرده گفتند: “مستحق است كه این احسان را برایش بجا آوری. 5 زیرا قوم ما را دوست میدارد و خود برای ما كنیسه را ساخت.”

6 پس عیسی با ایشان روانه شد و چون نزدیك به خانه رسید یوزباشی چند نفر از دوستان خود را نزد او فرستاده بدو گفت: “ای آقا زحمت مكش زیرا لایق آن نیستم كه زیر سقف من درآیی. 7 و از این سبب خود را لایق آن ندانستم كه نزد تو آیم بلكه سخنی بگو تا بندة من صحیح شود. 8 زیرا كه من نیز شخصی هستم زیر حكم و لشكریان زیر دست خود دارم. چون به یكی گویم برو میرود و به دیگری بیا می‌آید و به غلام خود اینرا بكن میكند.” 9 چون عیسی اینرا شنید تعجب نموده بسوی آن جماعتی كه از عقب او می‌آمدند روی گردانیده گفت: “به شما میگویم چنین ایمانی در اسرائیل هم نیافته‌ام.” 10 پس فرستادگان به خانه برگشته آن غلام بیمار را صحیح یافتند.

 

11 و دو روز بعد به شهری مسمی به نائین میرفت و بسیاری از شاگردان او و گروهی عظیم همراهش میرفتند. 12 چون نزدیك به دروازة شهر رسید ناگاه میتی را كه پسر یگانة بیوه زنی بود میبردند و انبوهی كثیر از اهل شهر با وی می‌آمدند.

13 چون سرور او را دید دلش بر او بسوخت و به وی گفت: “گریان مباش.” 14 و نزدیك آمده تابوت را لمس نمود و حاملان آن بایستادند. پس گفت: “ای جوان تو را میگویم برخیز.” 15 در ساعت آن مرده راست بنشست و سخن گفتن آغاز كرد و او را به مادرش سپرد. 16 پس خوف همه را فرا گرفت و خدا را تمجیدكنان میگفتند كه “نبی‌ای بزرگ در میان ما مبعوث شده و خدا از قوم خود تفقّد نموده است.” 17 پس این خبر دربارة او در تمام یهودیه و جمیع آن مرز و بوم منتشر شد.

 

18 و شاگردان یحیی او را از جمیع این وقایع مطّلع ساختند. 19 پس یحیی دو نفر از شاگردان خود را طلبیده نزد عیسی فرستاده عرض نمود كه “آیا تو آن آینده هستی یا منتظر دیگری باشیم؟” 20 آن دو نفر نزد وی آمده گفتند: “یحیی تعمید دهنده ما را نزد تو فرستاده میگوید آیا تو آن آینده هستی یا منتظر دیگری باشیم؟” 21 در همان ساعت بسیاری را از مرضها و بلایا و ارواح پلید شفا داد و كوران بسیاری را بینایی بخشید. 22 عیسی در جواب ایشان گفت: “بروید و یحیی را از آنچه دیده و شنیده‌اید خبر دهید كه كوران بینا و لنگان خرامان و ابرصان طاهر و كر‌ّان شنوا و مردگان زنده میگردند و به فقرا بشارت داده میشود. 23 و خوشابحال كسی كه در من لغزش نخورد.”

24 و چون فرستادگان یحیی رفته بودند دربارة یحیی بدان جماعت آغاز سخن نهاد كه “برای دیدن چه چیز به صحرا بیرون رفته بودید آیا نی‌یی را كه از باد در جنبش است؟ 25 بلكه بجهت دیدن چه بیرون رفتید آیا كسی را كه به لباس نرم ملبس باشد؟ اینك آنانی كه لباس فاخر می‌پوشند و عیاشی میكنند در قصرهای سلاطین هستند. 26 پس برای دیدن چه رفته بودید آیا نبی‌ای را؟ بلی به شما میگویم كسی را كه از نبی هم بزرگتر است. 27 زیرا این است آنكه دربارة وی مكتوب است اینك من رسول خود را پیش روی تو میفرستم تا راه تو را پیش تو مهیا سازد. 28 زیرا كه شما را میگویم از اولاد زنان نبی‌ای بزرگتر از یحیی تعمید‌دهنده نیست لیكن آنكه در ملكوت خدا كوچكتر است از وی بزرگتر است.” 29 و تمام قوم و باجگیران چون شنیدند خدا را تمجید كردند زیرا كه تعمید از یحیی یافته بودند. 30 لیكن فریسیان و فقها ارادة خدا را از خود رد‌ّ نمودند زیرا كه از وی تعمید نیافته بودند. 31 آنگاه سرور گفت: “مردمان این طبقه را به چه تشبیه كنم و مانند چه می‌باشند؟ 32 اطفالی را می‌مانند كه در بازارها نشسته یكدیگر را صدا زده میگویند برای شما نواختیم رقص نكردید و نوحه‌گری كردیم گریه ننمودید. 33 زیرا كه یحیی تعمید دهنده آمد كه نه نان میخورد و نه شراب می‌آشامید میگویید دیو دارد. 34 پسر انسان آمد كه میخورد و می‌آشامد میگویید اینك مردی است پرخور و باده‌پرست و دوست باجگیران و گناهكاران. 35 اما حكمت از جمیع فرزندان خود مصَد‌َّق میشود.”

 

36 و یكی از فریسیان از او وعده خواست كه با او غذا خور‌َد. پس به خانة فریسی درآمده بنشست. 37 كه ناگاه زنی كه در آن شهر گناهكار بود چون شنید كه در خانة فریسی به غذا نشسته است شیشه‌ای از عطر آورده 38 در پشت سر او نزد پایهایش گریان بایستاد و شروع كرد به شستن پایهای او به اشك خود و خشكانیدن آنها به موی سر خود و پایهای وی را بوسیده آنها را به عطر تدهین كرد.

39 چون فریسی‌ای كه از او وعده خواسته بود اینرا بدید با خود میگفت كه “این شخص اگر نبی بودی هرآینه دانستی كه این كدام و چگونه زن است كه او را لمس میكند زیرا گناهكاری است.” 40 عیسی جواب داده به وی گفت: “ای شمعون چیزی دارم كه به تو گویم.” گفت: “ای استاد بگو.” 41 گفت: “طلبكاری را دو بدهكار بود كه از یكی پانصد و از دیگری پنجاه دینار طلب داشتی. 42 چون چیزی نداشتند كه ادا كنند هر دو را بخشید. بگو كدام یك از آن دو او را زیادتر محبت خواهد نمود.” 43 شمعون در جواب گفت: “گمان میكنم آنكه او را زیادتر بخشید.” به وی گفت: “نیكو گفتی.”

44 پس بسوی آن زن اشاره نموده به شمعون گفت: “این زن را نمی‌بینی؟ به خانة تو آمدم آب بجهت پایهای من نیاوردی ولی این زن پایهای مرا به اشكها شست و به مویهای سر خود آنها را خشك كرد. 45 مرا نبوسیدی لیكن این زن از وقتی كه داخل شدم از بوسیدن پایهای من باز نایستاد. 46 سر مرا به روغن مسح نكردی لیكن او پایهای مرا به عطر تدهین كرد. 47 از این جهت به تو میگویم گناهان او كه بسیار است آمرزیده شد زیرا كه محبت بسیار نموده است. لیكن آنكه آمرزِش كمتر یافت محبتِ كمتر می‌نماید.” 48 پس به آن زن گفت: “گناهان تو آمرزیده شد.” 49 و اهل مجلس در خاطر خود تفكّر آغاز كردن كه این كیست كه گناهان را هم می‌آمرزد. 50 پس به آن زن گفت: “ایمانت تو را نجات داده است. به سلامتی روانه شو.”

لوقا فصل 8

 

1 و بعد از آن واقع شد كه او در هر شهری و دهی گشته موعظه مینمود و به ملكوت خدا بشارت میداد و آن دوازده با وی می‌بودند. 2 و زنان چند كه از ارواح پلید و مرضها شفا یافته بودند یعنی مریم معروف به مجد‌َلیه كه از او هفت دیو بیرون رفته بودند 3 و یونا زوجه خوزا ناظر هیرودیس و سوسن و بسیاری از زنان دیگر كه از امول خود او را خدمت میكردند.

 

4 و چون گروهی بسیار فراهم میشدند و از هر شهر نزد او می‌آمدند مثَلی آورده گفت 5 كه “برزگری بجهت تخم كاشتن بیرون رفت. و وقتی كه تخم می‌كاشت بعضی بر كنارة راه ریخته شد و پایمال شده مرغان هوا آنرا خوردند. 6 و پاره‌ای بر سنگلاخ افتاده چون رویید از آنجهت كه رطوبتی نداشت خشك گردید. 7 و قدری در میان خارها افكنده شد كه خارها با آن نمو كرده آنرا خفه نمود. 8 و بعضی در زمین نیكو پاشیده شده رویید و صد چندان ثمر آورد.” چون این بگفت ندا در داد: “هركه گوش شنوا دارد بشنود.”

 

9 پس شاگردانش از او سؤال نموده گفتند كه “معنی این مثَل چیست؟” 10 گفت: “شما را دانستن اسرار ملكوت خدا عطا شده است و لیكن دیگران را به واسطة مثلها تا نگریسته نبینند و شنیده درك نكنند. 11 اما مثَل این است كه تخم كلام خداست. 12 و آنانی كه در كنار راه هستند كسانی می‌باشند كه چون می‌شنوند فوراً ابلیس آمده كلام را از دلهای ایشان می‌رباید مبادا ایمان آورده نجات یابند. 13 و آنانی كه بر سنگلاخ هستند كسانی می‌باشند كه چون كلام را میشنوند آنرا به شادی می‌پذیرند و اینها ریشه ندارند پس تا مد‌ّتی ایمان میدارند و در وقتِ آزمایش مرتّد میشوند. 14 اما آنچه در خارها افتاد اشخاصی می‌باشند كه چون شنوند میروند و اندیشه‌های روزگار و دولت و لذ‌ّات آن ایشانرا خفه میكند و هیچ میوه به كمال نمیرسانند. 15 اما آنچه در زمین نیكو واقع گشت كسانی می‌باشند كه كلام را به دل راست و نیكو شنیده آنرا نگاه میدارند و با صبر ثمر می‌آورند.

16 “ و هیچكس چراغ را افروخته آنرا زیر ظرفی یا تختی پنهان نمیكند بلكه بر چراغدان میگذارد تا هركه داخل شود روشنی را ببیند. 17 زیرا چیزی نهان نیست كه ظاهر نگردد و نه مستور كه معلوم و هویدا نشود. 18 پس احتیاط نمایید كه به چه طور می‌شنوید زیرا هركه دارد بدو داده خواهد شد و از آنكه ندارد آنچه گمان هم می‌برد كه دارد از او گرفته خواهد شد.”

19 و مادر و برادران او نزد وی آمده به سبب ازدحام خلق نتوانستند او را ملسرورت كنند. 20 پس او را خبر داده گفتند: “مادر و برادرانت بیرون ایستاده میخواهند تو را ببینند.” 21 درجواب ایشان گفت: “مادر و برادران من اینانند كه كلام خدا را شنیده آنرا بجا می‌آورند.”

 

22 روزی از روزها او با شاگردان خود به كشتی سوار شده به ایشان گفت: “بسوی آن كنار دریاچه عبور بكنیم.” پس كشتی را حركت دادند. 23 و چون میرفتند خواب او را در ربود كه ناگاه طوفان باد بر دریاچه فرود آمد بحد‌ّی كه كشتی از آب پر میشد و ایشان در خطر افتادند. 24 پس نزد او آمده او را بیدار كرده گفتند: “استادا استادا هلاك میشویم.” پس برخاسته باد و تلاطم آب را نهیب داد تا ساكن گشت و آرامی پدید آمد. 25 پس به ایشان گفت: “ایمان شما كجا است؟” ایشان ترسان و متعجب شده با یكدیگر میگفتند كه “این چطور آدمی است كه بادها و آب را هم امر میفرماید و اطاعت او میكنند؟”

 

26 و به زمین جد‌َریان كه مقابل جلیل است رسیدند. 27 چون به خشكی فرود آمد ناگاه شخصی از آن شهر كه از مد‌ّت مدیدی دیوها داشتی و رخت نپوشیدی و در خانه نماندی بلكه در قبرها منزل داشتی دچار وی گردید. 28 چون عیسی را دید نعره زد و پیش او افتاده به آواز بلند گفت: “ای عیسی پسر خدای تعالی مرا با تو چه كار است؟ از تو التماس دارم كه مرا عذاب ندهی.” 29 زیرا كه روح خبیث را امر فرموده بود كه از آن شخص بیرون آید چونكه بارها او را گرفته بود چنانكه هر چند او را به زنجیرها و كنده‌ها بسته نگاه میداشتند بندها را می‌گسیخت و دیو او را به صحرا میراند. 30 عیسی از او پرسیده گفت: “نام تو چیست؟” گفت: “لَجئون.” زیرا كه دیوهای بسیار داخل او شده بودند. 31 و از او استدعا كردند كه ایشانرا نفرماید كه به هاویه روند.

32 و در آن نزدیكی گلة گراز بسیاری بودند كه در كوه می‌چریدند. پس از او خواهش نمودند كه بدیشان اجازت دهد تا در آنها داخل شوند. پس ایشانرا اجازت داد. 33 ناگاه دیوها از آن آدم بیرون شده داخل گرازان گشتند كه آن گله از بلندی به دریاچه جسته خفه شدند. 34 چون گرازبانان ماجرا را دیدند فرار كردند و در شهر و اراضی آن شهرت دادند.

35 پس مردم بیرون آمده تا آن واقعه را ببینند نزد عیسی رسیدند و چون آن آدمی را كه از او دیوها بیرون رفته بودند دیدند كه نزد پایهای عیسی رخت پوشیده و عاقل گشته نشسته است ترسیدند. 36 و آنانی كه اینرا دیده بودند ایشانرا خبر دادند كه آن دیوانه چطور شفا یافته بود. 37 پس تمام خلق مرزوبوم جد‌َرِیان از او خواهش نمودند كه از نزد ایشان روانه شود زیرا خوفی شدید بر ایشان مستولی شده بود. پس او به كشتی سوار شده مراجعت نمود. 38 اما آن شخصی كه دیوها از وی بیرون رفته بودند از او درخواست كرد كه با وی باشد. لیكن عیسی او را روانه فرموده گفت: 39 “به خانة خود برگرد و آنچه خدا با تو كرده است حكایت كن.” پسر رفته در تمام شهر از آنچه عیسی بدو نموده بود موعظه كرد.

)

40 و چون عیسی مراجعت كرد خلق او را پذیرفتند زیرا جمیع مردم چشم به راه او میداشتند. 41 كه ناگاه مردی یایر‌ُسنام كه رئیس كنیسه بود به پایهای عیسی افتاده به او التماس نمود كه به خانة او بیاید. 42 زیرا كه او را دختر یگانه‌ای قریب به دوازده ساله بود كه مشرف بر موت بود. و چون میرفت خلق بر او ازدحام می‌نمودند.

43 ناگاه زنی كه مد‌ّت دوازده سال به استحاضه مبتلا بود و تمام مایملك خود را صرف اطبا نموده و هیچكس نمیتوانست او را شفا دهد 44 از پشت سر وی آمده دامن ردای او را لمس نمود كه در ساعت جریان خونش ایستاد. 45 پس عیسی گفت: “كیست كه مرا لمس نمود؟” چون همه انكار كردند پطرس و رفقایش گفتند: “ای استاد مردم هجوم آورده بر تو ازدحام میكنند و میگویی كیست كه مرا لمس نمود؟” 46 عیسی گفت: “البته كسی مرا لمس نموده است زیرا كه من درك كردم كه قو‌ّتی از من بیرون شد.” 47 چون آن زن دید كه نمیتواند پنهان ماند لرزان شده آمد و نزد وی افتاده پیش همة مردم گفت كه به چه سبب او را لمس نمود و چگونه فوراً شفا یافت. 48 وی را گفت: “ای دختر خاطر جمع دار ایمانت تو را شفا داده است به سلامتی برو.”

49 و این سخن هنوز بر زبان او بود كه یكی از خانة رئیس كنیسه آمده به وی گفت: “دخترت مرد. دیگر استاد را زحمت مده.” 50 چون عیسی انیرا شنید توجه نموده به وی گفت: “ترسان مباش ایمان‌آور و بس كه شفا خواهد یافت.” 51 و چون داخل خانه شد جز پطرس و یوحنا و یعقوب و پدر و مادر دختر هیچكس را نگذاشت كه به اندرون آید. 52 و چون همه برای او گریه و زاری میكردند او گفت: “گریان مباشید! نمرده بلكه خفته است.” 53 پس به او استهزا كردند چونكه میدانستند كه مرده است. 54 پس او همه را بیرون كرد و دست دختر را گرفته صدا زد و گفت: “ای دختر برخیز.” 55 و روح او برگشت و فوراً برخاست. پس عیسی فرمود تا به وی خوراك دهند. 56 و پدر و مادر او حیران شدند. پس ایشانرا فرمود كه هیچكس را از این ماجرا خبر ندهند.

لوقا فصل 9

 

1 پس دوازده شاگرد خود را طلبیده به ایشان قو‌ّت و قدرت بر جمیع دیوها و شفا دادن امراض عطا فرمود. 2 و ایشانرا فرستاد تا به ملكوت خدا موعظه كنند و مریضان را صحت بخشند. 3 و بدیشان گفت: “هیچ چیز بجهت راه برمدارید نه عصا و نه توشه‌دان و نه نان و نه پول و نه برای یكنفر دو جامه. 4 و به هر خانه‌ای كه داخل شوید همانجا بمانید تا از آن موضع روانه شوید. 5 و هركه شما را نپذیرد وقتی كه از آن شهر بیرون شوید خاك پایهای خود را نیز بیفشانید تا بر ایشان شهادتی شود.” 6 پس بیرون شده در دهات می‌گشتند و بشارت میدادند و در هرجا صحت می‌بخشیدند.

 

7 اما هیرودیسِ تیترارك چون خبر تمام این وقایع را شنید مضطرب شد زیرا بعضی میگفتند كه یحیی از مردگان برخاسته است 8 و بعضی كه الیاس ظاهر شده و دیگران كه یكی از انبیای پیشین برخاسته است. 9 اما هیرودیس گفت “سر یحیی را از تنش من جدا كردم. ولی این كیست كه دربارة او چنین خبر می‌شنوم؟” و طالب ملسرورت وی می‌بود.

 

10 و چون رسولان مراجعت كردند آنچه كرده بودند بدو بازگفتند. پس ایشانرا برداشه به ویرانه‌ای نزدیك شهری كه بیت صیدا نام داشت به خلوت رفت. 11 اما گروهی بسیار اطّلاع یافته در عقب وی شتافتند. پس ایشانرا پذیرفته ایشانرا از ملكوت خدا اعلام می‌نمود و هركه احتیاج به معالجه میداشت صحت می‌بخشید.

12 و چون روز رو به زوال نهاد آن دوازده نزد وی آمده گفتند: “مردم را مرخص فرما تا به دهات و اراضی این حوالی رفته منزل و خوراك برای خویشتن پیدا نمایند زیرا كه در اینجا در صحرا می‌باشیم.” 13 او بدیشان گفت: “شما ایشانرا غذا دهید.” گفتند: “ما را جز پنج نان و دو ماهی نیست مگر برویم و بجهت جمیع این گروه غذا بخریم!” 14 زیرا قریب به پنج‌هزار مرد بودند. پس به شاگردان خود گفت كه ایشانرا پنجاه پنجاه دسته دسته بنشانند. 15 ایشان همچنین كرده همه را نشانیدند. 16 پس آن پنج نان و دو ماهی را گرفته بسوی آسمان نگریست و آنها را بركت داده پاره نمود و به شاگردان خود داد تا پیش مردم گذارند. 17 پس همه خورده سیر شدند و دوازده سبد پر از پاره‌های باقیمانده برداشتند.

 

18 و هنگامی كه او به تنهایی دعا میكرد و شاگردانش همراه او بودند از ایشان پرسیده گفت: “مردم مرا كِه میدانند؟” 19 در جواب گفتند: “یحیی تعمید دهنده و بعضی الیاس و دیگران میگویند كه یكی از انبیای پیشین برخاسته است.” 20 بدیشان گفت: “شما مرا كه میدانید؟” پطرس در جواب گفت: “مسیح خدا.”

21 پس ایشانرا قدغن بلیغ فرمود كه “هیچكس را از این اطّلاع مدهید.” 22 و گفت: “لازم است كه پسرانسان زحمت بسیار بیند و از مشایخ و رؤسای كهنه و كاتبان رد‌ّ شده كشته شود و روز سوم برخیزد.”

23 پس به همه گفت: “اگر كسی بخواهد مرا پیروی كند می‌باید نفس خود را انكار نموده صلیب خود را هرروزه بردارد و مرا متابعت كند. 24 زیرا هركه بخواهد جان خود را خلاصی دهد آنرا هلاك سازد و هركس جان خود را بجهت من تلف كرد آنرا نجات خواهد داد. 25 زیرا انسانرا چه فایده دارد كه تمام جهانرا ببرد و نفس خود را بر باد دهد یا آنرا زیان رساند. 26 زیرا هركه از من و كلام من عار دارد پسر انسان نیز وقتیكه در جلال خود و جلال پدر و ملائكة مقد‌ّسه آید از او عار خواهد داشت. 27 لیكن هرآینه به شما میگویم كه بعضی از حاضرین در اینجا هستند كه تا ملكوت خدا را نبینند ذائقة موت را نخواهند چشید.”

 

28 و از این كلام قریب به هشت روز گذشته بود كه پطرس و یوحنا و یعقوب را برداشته بر فراز كوهی برآمد تا دعا كند. 29 و چون دعا میكرد هیأتِ چهرة او متبدل گشت و لباس او سفید و درخشان شد. 30 كه ناگاه دو مرد یعنی موسی و الیاس با وی ملسرورت كردند. 31 و به هیأت جلالی ظاهر شده دربارة رحلت او كه می‌بایست به زودی در اورشلیم واقع شود گفتگو میكردند.

32 اما پطرس و رفقایش را خواب در ربود. پس بیدار شده جلال او و آن دو مرد را كه با وی بودند دیدند. 33 و چون آن دو نفر از او جدا میشدند پطرس به عیسی گفت كه “ای استاد بودن ما در اینجا خوب است. پس سه سایبان بسازیم یكی برای تو و یكی برای موسی و دیگری برای الیاس.” زیرا كه نمیدانست چه میگفت. 34 و این سخن هنوز بر زبانش می‌بود كه ناگاه ابری پدیدار شده بر ایشان سایه‌افكند و چون داخل ابر میشدند ترسان گردیند. 35 آنگاه صدایی از ابر برآمد كه “این است پسر حبیبِ من او را بشنوید.” 36 و چون این آواز رسید عیسی را تنها یافتند و ایشان ساكت ماندند و از آنچه دیده بودند هیچكس را در آن ایام خبر ندادند.

37 و در روز بعد چون ایشان از كوه به زیر آمدند گروهی بسیار او را استقبال نمودند. 38 كه ناگاه مردی از آن میان فریادكنان گفت: “ای استاد به تو التماس میكنم كه بر پسر من لطف فرمایی زیرا یگانة من است. 39 كه ناگاه روحی او را میگیرد و دفعتاً صیحه میزند و كف كرده مصروع میشود و او را فشرده به دشواری رها میكند. 40 و از شاگردانت درخواست كردم كه او را بیرون كنند نتوانستند.”

41 عیسی در جواب گفت: “ای فرقة بی‌ایمانِ كج ر‌َوِش تا كی با شما باشم و متحمل شما گردم؟ پسر خود را اینجا بیاور!” 42 و چون او می‌آمد دیو او را دریده مصروع نمود. اما عیسی آن روح خبیث را نهیب داده طفل را شفا بخشید و به پدرش سپرد. 43 و همه از بزرگی خدا متحیر شدند و وقتی كه همه از تمام اعمال عیسی متعجب شدند به شاگردان خود گفت:

44 “این سخنانرا در گوشهای خود فرا گیرید زیرا كه پسر انسان به دستهای مردم تسلیم خواهد شد.” 45 ولی این سخنرا درك نكردند و از ایشان مخفی داشته شد كه آنرا نفهمند و ترسیدند كه آنرا از وی بپرسند.

 

46 و در میان ایشان مباحثه شد كه “كدام یك از ما بزرگتر است؟” 47 عیسی خیال دل ایشانرا ملتفت شده طفلی بگرفت و او را نزد خود برپا داشت 48 و به ایشان گفت: “هركه این طفل را به نام من قبول كند مرا قبول كرده باشد و هركه مرا پذیرد فرستندة مرا پذیرفته باشد. زیرا هركه از جمیع شما كوچكتر باشد همان بزرگ خواهد بود.”

 

49 یوحنان جواب داده گفت: “ای استاد شخصی را دیدیم كه به نام تو دیوها را اخراج میكند و او را منع نمودیم از آنرو كه پیروی ما نمیكند.” 50 عیسی بدو گفت: “او را ممانعت مكنید زیرا هركه ضد‌ّ شما نیست با شماست.”

 

51 و چون روزهای صعود او نزدیك میشد روی خود را به عزم ثابت بسوی اورشلیم نهاد. 52 پس رسولان پیش از خود فرستاده ایشان رفته به بلدی از بلاد سامریان وارد گشتند تا برای او تدارك بینند. 53 اما او را جای ندادند از آنرو كه عازم اورشلیم می‌بود. 54 و چون شاگردان او یعقوب و یوحنا اینرا دیدند گفتند: “ای سرور آیا میخواهی بگوییم كه آتش از آسمان باریده اینها را فرو گیرد چنانكه الیاس نیز كرد؟” 55 آنگاه روی گردانیده بدیشان گفت: “نمیدانید كه شما از كدام نوع روح هستید. 56 زیرا كه پسر انسان نیامده است تا جان مردم را هلاك سازد بلكه تا نجات دهد.” پس به قریه‌ای دیگر رفتند.

57 و هنگامی كه ایشان میرفتند در اثنای راه شخصی بدو گفت: “ای سرور هر جا روی تو را متابعت كنم.” 58 عیسی به وی گفت: “روباهان را سوراخها است و مرغان هوا از آشیانه‌ها لیكن پسر انسان را جای سرنهادن نیست.” 59 و به دیگری گفت: “از عقب من بیا.” گفت: “ای سرور او‌ّل مرا رخصت ده تا بروم پدر خود را دفن كنم.” 60 عیسی وی را گفت: “بگذار مردگان مردگان خود را دفن كنند. اما تو برو و به ملكوت خدا موعظه كن.” 61 و كسی دیگر گفت: “سرور تو را پیروی میكنم لیكن او‌ّل رخصت ده تا اهل خانة خود را وداع نمایم.” 62 عیسی وی را گفت: “كسی كه دست را به شخم زدن دراز كرده از پشت سر نظر كند شایستة ملكوت خدا نمی‌باشد.”

لوقا فصل 10

 

1 و بعد از این امور سرور هفتاد نفر دیگر را نیز تعیین فرموده ایشانرا جفت جفت پیش روی خود به هر شهری و موضعی كه خود عزیمت آن داشت فرستاد. 2 پس بدیشان گفت: “حصاد بسیار است و عمله كم. پس از صاحب حصاد درخواست كنید تا عمله‌ها برای حصاد خود بیرون نماید. 3 بروید اینك من شما را چون بره‌ها در میان گرگان میفرستم. 4 و كیسه و توشه‌دان و كفشها با خود برمدارید و هیچكس را در راه سلام منمایید 5 و در خانه‌ای كه داخل شوید او‌ّل گویید سلام بر این خانه باد. 6 پس هرگاه ابن‌السلام در آن خانه باشد سلام شما بر آن قرار گیرد والّآ بسوی شما راجع شود. 7 و در آن خانه توقّف نمایید و از آنچه دارند بخورید و بیاشامید زیرا كه مزدور مستحق اجرت خود است و از خانه به خانه نقل مكنید. 8 و در هر شهری كه رفتید و شما را پذیرفتند از آنچه پیش شما گذارند بخورید. 9 و مریضان آنجا را شفا دهید و بدیشان گویید ملكوت خدا به شما نزدیك شده است. 10 لیكن در هر شهری كه رفتید و شما را قبول نكردند به كوچه‌های آن شهر بیرون شده بگویید 11 حتّی خاكی كه از شهر شما بر ما نشسته است بر شما می‌افشانیم. لیكن اینرا بدانید كه ملكوت خدا به شما نزدیك شده است. 12 و به شما میگویم كه حالت سدوم در آنروز از حالت آن شهر سهل‌تر خواهد بود.

13 “ وای بر تو ای خور‌َزین وای بر تو ای بیت‌صیدا زیرا اگر معجزاتی كه در شما ظاهر شد در صور و صیدون ظاهر میشد هرآینه مد‌ّتی در پلاس و خاكستر نشسته توبه میكردند. 14 لیكن حالت صور و صیدون در روز جزا از حال شما آسانتر خواهد بود. 15 و تو ای كفرناحوم كه سر به آسمان افراشته‌ای تا به هادیس سرنگون خواهی شد.

16 “ آنكه شما را شنود مرا شنیده و كسی كه شما را حقیر شمارد مرا حقیر شمرده و هركه مرا حقیر شمارد فرستندة مرا حقیر شمرده باشد.”

 

17 پس آن هفتاد نفر با خر‌ّمی برگشته گفتند: “ای سرور دیوها هم به اسم تو اطاعت ما میكنند.” 18 بدیشان گفت: “من شیطان را دیدم كه چون برق از آسمان می‌افتد. 19 اینك شما را قو‌ّت می‌بخشم كه ماران و عقربها و تمامی قو‌ّت دشمنرا پایمال كنید و چیزی به شما ضرر هرگز نخواهد رسانید. 20 ولی از این شادی مكنید كه ارواح اطاعت شما میكنند بلكه بیشتر شاد باشید كه نامهای شما در آسمان مرقوم است.”

21 در همان ساعت عیسی در روح القدس وجد نموده گفت: “ای پدر مالك آسمان و زمین تو را سپاس میكنم كه این امور را از دانایان و خردمندان مخفی داشتی و بر كودكان مكشوف ساختی. بلی ای پدر چونكه همچنین منظور نظر تو افتاد.” 22 و بسوی شاگردان خود توجه نموده گفت: “همه چیز را پدر به من سپرده است. و هیچكس نمیشناسد كه پسر كیست جز پدر و نه كه پدر كیست غیر از پسر و هركه پسر بخواهد برای او مكشوف سازد.” 23 و در خلوت به شاگردان خود التفات فرموده گفت: “خوشابحال چشمانی كه آنچه شما می‌بینید می‌بینند. 24 زیرا به شما میگویم بسا انبیا و پادشاهان میخواستند آنچه شما می‌بینید بنگرند و ندیدند و آنچه شما میشنوید بشنوند و نشنیدند.”

 

25 ناگاه یكی از فقها برخاسته از روی امتحان به وی گفت: “ای استاد چه كنم تا وارث حیات جاودانی گردم؟” 26 به وی گفت: “در تورات چه نوشته شده است و چگونه میخوانی؟” 27 جواب داده گفت: “اینكه یَهُوَه خدای خود را به تمام دل و تمام نفس و تمام توانایی و تمام فكر خود محبت نما و همسایة خود را مثل نفس خود.” 28 گفت: “نیكو جواب گفتی. چنین بكن كه خواهی زیست.” 29 لیكن او چون خواست خود را عادل نماید به عیسی گفت: “و همسایة من كیست؟”

30 عیسی در جواب وی گفت: “مردی كه از اورشلیم بسوی اریحا میرفت به دستهای دزدان افتاد و او را برهنه كرده مجروح ساختند و او را نیم‌مرده واگذارده برفتند. 31 اتفاقاً كاهنی از آن راه می‌آمد چون او را بدید از كنارة دیگر رفت. 32 همچنین شخصی لاوی نیز از آنجا عبور كرده نزدیك آمد و بر او نگریسته از كنارة دیگر برفت.

33“لیكن شخصی سامری كه مسافر بود نزد وی آمده چون او را بدید دلش بر وی بسوخت. 34 پس پیش آمده بر زخمهای او روغن و شراب ریخته آنها را بست و او را بر مركب خود سوار كرده به كاروانسرایی رسانید و خدمت او كرد. 35 بامدادان چون روانه میشد دو دینار درآورده به سرایدار داد و بدو گفت این شخص را متوجه باش و آنچه بیش از این خرج كنی در حین مراجعت به تو دهم.

36 “پس به نظر تو كدام یك از این سه نفر همسایه بود با آن شخص كه به دست دزدان افتاد؟” 37 گفت: “آنكه بر او رحمت كرد.” عیسی وی را گفت: “برو و تو نیز همچنان كن.”

 

38 و هنگامی كه میرفتند او وارد بلدی شد و زنی كه مرتاه نام داشت او را به خانه خود پذیرفت. 39 و او را خواهری مریم نام بود كه نزد پایهای عیسی نشسته كلام او را می‌شنید. 40 اما مرتاه بجهت زیادتی خدمت مضطرب می‌بود. پس نزدیك آمده گفت: “ای سرور آیا تو را باكی نیست كه خواهرم مرا واگذارد كه تنها خدمت كنم؟ او را بفرما تا مرا یاری كند.” 41 عیسی در جواب وی گفت: “ای مرتاه ای مرتاه تو در چیزهای بسیار اندیشه و اضطراب داری. 42 لیكن یك چیز لازم است و مریم آن نصیب خوب را اختیار كرده است كه از او گرفته نخواهد شد.”

لوقا فصل 11

 

1 و هنگامی كه او در موضعی دعا میكرد چون فارغ شد یكی از شاگردانش به وی گفت: “ای سرور دعا كردن را به ما تعلیم نما چنانكه یحیی شاگردان خود را بیاموخت.”

2 بدیشان گفت: “هرگاه دعا كنید گویید: ای پدر ما كه در آسمانی نام تو مقد‌ّس باد. ملكوت تو بیاید. ارادة تو چنانكه در آسمان است در زمین نیز كرده شود. 3 نان كفاف ما را روز به روز به ما بده. 4 و گناهان ما را ببخش زیرا كه ما نیز هر قرضدار خود را می‌بخشیم. و ما را در آزمایش میاور بلكه ما را از شریر رهایی ده.”

5 و بدیشان گفت: “كیست از شما كه دوستی داشته باشد و نصف شب نزد وی آمده بگوید: ای دوست سه قرص نان به من قرض بده. 6 چونكه یكی از دوستان من از سفر بر من وارد شده و چیزی ندارم كه پیش او گذارم. 7 پس او از اندرون در جواب گوید: مرا زحمت مده زیرا كه الآن در بسته است و بچه‌های من در رختخواب با من خفته‌اند نمیتوانم برخاست تا به تو بدهم. 8 به شما میگویم هر چند به علّت دوستی برنخیزد تا بدو دهد لیكن بجهت لجاجت خواهد برخاست و هر آنچه حاجت دارد بدو خواهد داد.

9 “و من به شما میگویم سؤال كنید كه به شما داده خواهد شد. بطلبید كه خواهید یافت. بكوبید كه برای شما بازكرده خواهد شد. 10 زیرا هر كه سؤال كند یابد و هركه بطلبد خواهد یافت و هركه كوبد برای او بازكرده خواهد شد. 11 و كیست از شما كه پدر باشد و پسرش از او نان خواهد سنگی بدو دهد؟ یا اگر ماهی خواهد به عوض ماهی ماری بدو بخشد؟ 12 یا اگر تخم‌مرغی بخواهد عقربی بدو عطا كند؟ 13 پس اگر شما با آنكه شریر هستید میدانید چیزهای نیكو را به اولاد خود باید داد چند مرتبه زیادتر پدر آسمانی شماروح القدسرا خواهد داد به هر كه از او سؤال كند.”

 

14 و دیوی را گنگ بود بیرون میكرد و چون دیو بیرون شد گنگ گویا گردید و مردم تعجب نمودند. 15 لیكن بعضی از ایشان گفتند كه “دیوها را به یاری بعلزبول رئیس دیوها بیرون میكند.” 16 و دیگران از روی امتحان آیتی آسمانی از او طلب نمودند. 17 پس او خیالات ایشانرا درك كرده بدیشان گفت: “هر مملكتی كه بر خلاف خود منقسم شود تباه گردد و خانه‌ای كه بر خانه منقسم شود منهدم گردد. 18 پس شیطان نیز اگر به ضد‌ّ خود منقسم شود سلطنت او چگونه پایدار بماند. زیرا میگویید كه من به اعانت بعلزبول دیوها را بیرون میكنم. 19 پس اگر من دیوها را به وساطت بعلزبول بیرون میكنم پسران شما به وساطت كِه آنها را بیرون میكنند؟ از اینجهت ایشان داوران بر شما خواهند بود. 20 لیكن هرگاه به انگشت خدا دیوها را بیرون میكنم هرآینه ملكوت خدا ناگهان بر شما آمده است.

21 “وقتی كه مرد زورآور سلاح پوشیده خانة خود را نگاه دارد اموال او محفوظ می‌باشد. 22 اما چون شخصی زورآورتر از او آید بر او غلبه یافته همة اسلحة او را كه بدان اعتماد میداشت از او میگیرد و اموال او را تقسیم میكند. 23 كسی كه با من نیست برخلاف من است و آنكه با من جمع نمیكند پراكنده میسازد.

24 “چون روح پلید از انسان بیرون آید به مكانهای بی‌آب بطلب آرامی گردش میكند و چون نیافت میگوید به خانة خود كه از آن بیرون آمدم برمیگردم. 25 پس چون آید آنرا جاروب كرده شده و آراسته می‌بیند. 26 آنگاه میرود و هفت روح دیگر شریرتر از خود برداشته داخل شده در آنجا ساكن میگردد و اواخر آن شخص از اوائلش بدتر میشود.”

27 چون او این سخنانرا گفت زنی از آن میان به آواز بلند وی را گفت: “خوشابحال آن ر‌َحِمی كه تو را حمل كرد و پستانهایی كه مكیدی.” 28 لیكن او گفت: “بلكه خوشابحال آنانی كه كلام خدا را می‌شنوند و آنرا حفظ میكنند.”

 

29 و هنگامیكه مردم بر او ازدحام می‌نمودند سخن گفتن آغاز كرد كه “اینان فرقه‌ای شریرند كه آیتی طلب میكنند و آیتی بدیشان عطا نخواهد شد جز آیت یونس نبی. 30 زیرا چنانكه یونس برای اهل نینوا آیت شد همچنین پسر انسان نیز برای این فرقه خواهد بود. 31 ملِكة جنوب در روز داوری با مردم این فرقه برخاسته بر ایشان حكم خواهد كرد زیرا كه از اقصای زمین آمد تا حكمت سلیمان را بشنود و اینك در اینجا كسی بزرگتر از سلیمان است. 32 مردم نینوا در روز داوری با این طبقه برخاسته بر ایشان حكم خواهند كرد زیرا كه به موعظة یونس توبه كردند و اینك در اینجا كسی بزرگتر از یونس است.

 

33 “ و هیچكس چراغی نمی‌افروزد تا آنرا در پنهانی یا زیر پیمانه‌ای بگذارد بلكه بر چراغدان تا هركه داخل شود روشنی را بیند. 34 چراغ بدن چشم است پس مادامی كه چشم تو بسیط است تمام جسدت نیز روشن است و لیكن اگر فاسد باشد جسد تو نیز تاریك بو‌َد. 35 پس باحذر باش مبادا نوری كه در تو است ظلمت باشد. 36 بنابراین هرگاه تمامی جسم تو روشن باشد و ذر‌ّه‌ای ظلمت نداشته باشد همه‌اش روشن خواهد بود مثل وقتی كه چراغ به تابش خود تو را روشنایی میدهد.”

 

37 و هنگامی كه سخن میگفت یكی از فریسیان از او وعده خواست كه در خانة او چاشت بخورد. پس داخل شده بنشست. 38 اما فریسی چون دید كه پیش از چاشت دست نشست تعجب نمود. 39 سرور وی را گفت: “همانا شما ای فریسیان بیرونِ پیاله و بشقاب را طاهر میسازید ولی درون شما پر از حرص و خباثت است. 40 ای احمقاق آیا او كه بیرون را آفرید اندرون را نیز نیافرید؟ 41 بلكه از آنچه دارید صدقه دهید كه اینك همه‌ چیز برای شما طاهر خواهد گشت. 42 وای بر شما ای فریسیان كه ده یك از نعناع و سداب و هر قسم سبزی را میدهید و از دادرسی و محبت خدا تجاوز می‌نمایید اینها را می‌باید بجا آورید و آنها را نیز ترك كنید. 43 وای برشما ای فریسیان كه صدر كنایس و سلام در بازارها را دوست میدارید. 44 وای بر شما ای كاتبان و فریسیان ریاكار زیرا كه مانند قبرهای پنهان شده هستید كه مردم بر آنها راه میروند و نمیدانند.”

45 آنگاه یكی از فقها جواب داده گفت: “ای معلم بدین سخنان ما را نیز سرزنش میكنی؟” 46 گفت “وی بر شما نیز ای فقها زیرا كه بارهای گران را بر مردم می‌نهید و خود بر آن بارها یك انگشت خود را نمی‌گذارید. 47 وای بر شما زیرا كه مقابر انبیا را بنا میكنید و پدران شما ایشانرا كشتند. 48 پس به كارهای پدران خود شهادت میدهد و از آنها راضی هستید زیرا آنها ایشان را كشتند و شما قبرهای ایشانرا میسازید. 49 از اینرو حكمت خدا نیز فرموده است كه بسوی ایشان انبیا و رسولان میفرستم و بعضی از ایشان را خواهند كشت و بر بعضی جفا خواهند كرد 50 تا انتقام خون جمیع انبیا كه از بنای عالم ریخته شد از این طبقه گرفته شود. 51 از خون هابیل تا خون زكریا كه در میان مذبح و هیكل كشته شد. بلی به شما میگویم كه از این فرقه بازخواست خواهد شد. 52 وای بر شما ای فقها زیرا كلید معرفت را برداشته‌اید كه خود داخل نمیشوید و داخل شوندگان را هم مانع میشوید.”

53 و چون او این سخنان را بدیشان میگفت كاتبان و فریسیان با او بشد‌ّت درآویختند و در مطالب بسیار سؤالها از او میكردند. 54 و در كمین او می‌بودند تا نكته‌ای از زبان او گرفته مد‌ّعی او بشوند.

لوقا فصل 12

 

1 و در آن میان وقتیكه هزار از خلق جمع شدند به نوعی كه یكدیگر را پایمال میكردند به شاگردان خود به سخن گفتن شروع كرد. “او‌ّل آنكه از خمیرمایة فریسیان كه ریاكاری است احتیاط كنید. 2 زیرا چیز نهفته نیست كه آشكار نشود و نه مستوری كه معلوم نگردد. 3 بنابراین آنچه در تاریكی گفته‌اید در روشنایی شنیده خواهد شد و آنچه در خلوتخانه در گوش گفته‌اید بر پشت‌بامها ندا شود. 4 لیكن ای دوستان من به شما میگویم از قاتلان جسم كه قدرت ندارند بیشتر از این بكنند ترسان مباشید. 5 بلكه به شما نشان میدهم كه از كِه باید ترسید از او بترسید كه بعد از كشتن قدرت دارد كه به جهنّم بیفكند. بلی به شما میگویم از او بترسید.6 آیا پنج گنجشك به دو فلس فروخته نمیشود؟ و حال آنكه یكی از آنها نزد خدا فراموش نمیشود. 7 بلكه مویهای سر شما همه شمرده شده است. پس بیم مكنید زیرا كه از چندان گنجشك بهتر هستید.

8 “لیكن به شما میگویم هركه نزد مردم به من اقرار كند پسر انسان نیز پیش فرشتگان خدا او را اقرار خواهد كرد. 9 اما هركه مرا پیش مردم انكار كند نزد فرشتگان خدا انكار كرده خواهد شد. 10 و هركه سخنی برخلاف پسر انسان گوید آمرزیده شود. اما هركه بهروح القدسكفر گوید آمرزیده نخواهد شد. 11 و چون شما را در كنایس و به نزد حكّام و دیوانیان برند اندیشه مكنید كه چگونه و به چه نو حجت آورید یا چه بگویید. 12 زیرا كه در همان ساعت روح القدسشما را خواهد آموخت كه چه باید گفت.”

 

13 و شخصی از آن جماعت به وی گفت: “ای استاد برادر مرا بفرما تا ارث پدر را با من تقسیم كند.” 14 به وی گفت: “ای مرد كِه مرا بر شما داور یا مقَسِم قرار داده است؟” 15 پس بدیشان گفت: “زنهار از طمع بپرهیزید زیرا اگر چه اموال كسی زیاد شود حیات او از اموالش نیست.”

16 و مثَلی برای ایشان آورده گفت: “شخصی دولتمند را از املاكش محصول وافر پیدا شد. 17 پس با خود اندیشیده گفت: چه كنم؟ زیرا جایی كه محصول خود را انبار كنم ندارم. 18 پس گفت: چنین میكنم انبارهای خود را خراب كرده بزرگتر بنا میكنم و در آن تمامی حاصل و اموال خود را جمع خواهم كرد. 19 و نفس خود را خواهم گفت كه ای جان اموالِ فراوانِ اندوخته شده بجهت چندین سال داری. الحال بیارام و به اَكل و شُرب و شادی بپرداز. 20 خدا وی را گفت: ای احمق در همین شب جان تو را از تو خواهند گرفت آنگاه آنچه اندوخته‌ای از آنِ كِه خواهد بود؟ 21 همچنین است هركسی كه برای خود ذخیره كند و برای خدا دولتمند نباشد.”

 

22 پس به شاگردان خود گفت: “از این جهت به شما میگویم كه اندیشه مكنید بجهت جان خود كه چه بخورید و نه برای بدن كه چه بپوشید. 23 جان از خوراك و بدن از پوشاك بهتر است. 24 كلاغان را ملاحظه كنید كه نه زراعت میكنند و نه حصاد و نه گنجی و نه انباری دارند و خدا آنها را می‌پروراند. آیا شما به چند مرتبه از مرغان بهتر نیستید؟ 25 و كیست از شما كه به فكر بتواند ذراعی برقامت خود افزاید. 26 پس هرگاه توانایی كوچكترین كاری را ندارید چرا برای مابقی می‌اندیشید. 27 سوسنهای چمن را بنگرید چگونه نمو میكنند و حال آنكه نه زحمت میكشند و نه می‌ریسند اما به شما میگویم كه سلیمان با همة جلالش مثل یكی از اینها پوشیده نبود. 28 پس هرگاه خدا علفی را كه امروز در صحرا است و فردا در تنور افكنده میشود چنین می‌پوشاند چقدر بیشتر شما را ای سست ایمانان. 29 پس شما طالب مباشید كه چه بخورید یا چه بیاشامید و مضطرب مشوید. 30 زیرا كه امتهای جهان همة این چیزها را می‌طلبند لیكن پدر شما میداند كه به این چیزها احتیاج دارید. 31 بلكه ملكوت خدا را طلب كنید كه جمیع این چیزها برای شما افزوده خواهد شد.

32 “ترسان مباشید ای گلة كوچك زیرا كه مرضی‌ِّ پدر شما است كه ملكوت را به شما عطا فرماید. 33 آنچه دارید بفروشید و صدقه دهید و كیسه‌ها بسازید كه كهنه نشود و گنجی را كه تلف نشود در آسمان جایی كه دزد نزدیك نیاید و بید تباه نسازد. 34 زیرا جایی كه خزانة شما است دل شما نیز در آنجا می‌باشد.

35 “كمرهای خود را بسته چراغهای خود را افروخته بدارید. 36 و شما مانند كسانی باشید كه انتظار سروری خود را می‌كشند كه چه وقت از عروسی مراجعت كند تا هر وقت آید و در را بكوبد بی‌درنگ برای او بازكنند. 37 خوشابحال آن غلامان كه سروری ایشان چون آید ایشانرا بیدار یابد. هرآینه به شما میگویم كه كمر خود را بسته ایشانرا خواهد نشانید و پیش آمده ایشانرا خدمت خواهد كرد. 38 و اگر در پاس دو‌ّم یا سو‌ّم از شب بیاید و ایشانرا چنین یابد خوشابحال آن غلامان. 39 اما اینرا بدانید كه اگر صاحبخانه میدانست كه دزد در چه ساعت می‌آید بیدار می‌ماند و نمی‌گذاشت كه به خانه‌اش نقب زنند. 40 پس شما نیز مستعد باشید زیرا در ساعتیكه گمان نمی‌برید پسر انسان می‌آید.”

41 پطرس به وی گفت: “ای سرور آیا این مثل را برای ما زدی یا بجهت همه.” 42 سرور گفت: “پس كیست آن ناظر امین و دانا كه مولای او وی را بر سایر خد‌ّام خود گماشته باشد تا آذوقه را در وقتش به ایشان تقسیم كند. 43 خوشابحال آن غلام كه سروریش چون آید او را در چنین كار مشغول یابد. 44 هر آینه به شما میگویم كه او را بر همة مایملك خود خواهد گماشت. 45 لیكن اگر آن غلام در خاطر خود گوید آمدن سروریم به طول می‌انجامد و به زدن غلامان و كنیزان و به خوردن و نوشیدن و میگساریدن شروع كند 46 هر آینه مولای آن غلام آید در روزی كه منتظر او نباشد و در ساعتی كه او نداند و او را دو پاره كرده نصیبش را با خیانتكاران قرار دهد.

47 “اما آن غلامی كه ارادة مولای خویشرا دانست و خود را مهیا نساخت تا به ارادة او عمل نماید تازیانة بسیار خواهد خورد. 48 اما آنكه نادانسته كارهای شایستة ضرب كند تازیانة كم خواهد خورد. و به هركسی كه عطا زیاده شود از وی مطالبه زیادتر گردد و نزد هركه امانت بیشتر نهند از او بازخواست زیادتر خواهند كرد.

 

49 “من آمدم تا آتشی در زمین افروزم پس چه می‌خواهم اگر الآن درگرفته است. 50 اما مرا تعمیدی است كه بیابم و چه بسیار در تنگی هستم تا وقتیكه آن بسر آید. 51 آیا گمان می‌برید كه من آمده‌ام تا سلامتی بر زمین بخشم؟ نی بلكه به شما میگویم تفریق را. 52 زیرا بعد از این پنج نفر كه در یك خانه باشند دو از سه و سه از دو جدا خواهند شد 53 پدر از پسر و پسر از پدر و مادر از دختر و دختر از مادر و خارسو از عروس و عروس از خارسو مفارقت خواهند نمود.”

 

54 آنگاه باز به آن جماعت گفت: “هنگامی كه ابری بینید كه از مغرب پدید آید بی‌تأمل میگویید باران می‌آید و چنین میشود. 55 و چون دیدید كه باد جنوبی می‌وزد میگویید گرما خواهد شد و میشود. 56 ای ریاكاران میتوانید صورت زمین و آسمانرا تمیز دهید پس چگونه این زمانرا نمی‌شناسید؟ 57 و چرا از خود به انصاف حكم نمیكنید؟

58 “و هنگامی كه با مد‌ّعی خود نزد حاكم میروی در راه سعی كن كه از او برهی مبادا تو را نزد قاضی بكشد و قاضی تو را به سرهنگ سپارد و سرهنگ تو را به زندان افكند. 59 تو را میگویم تا فلس آخر را ادا نكنی از آنجا هرگز بیرون نخواهی آمد.”

لوقا فصل 13

 

1 در آنوقت بعضی آمده او را از جلیلیانی خبر دادند كه پیلاطُس خون ایشانرا با قربانیهای ایشان آمیخته بود. 2 عیسی در جواب ایشان گفت: “آیا گمان می‌برید كه این جلیلیان گناهكارتر بودند از سایر سكَنة جلیل از اینرو كه چنین زحمات دیدند؟ 3 نی بلكه به شما میگویم اگر توبه نكنید همگی شما همچنین هلاك خواهید شد. 4 یا آن هجده نفری كه برج در سلوام بر ایشان افتاده ایشانرا هلاك كرد گمان می‌برید كه از جمیع مردمان ساكن اورشلیم خطاكارتر بودند؟ 5 حاشا بلكه شما را میگویم كه اگر توبه نكنید همگی شما همچنین هلاك خواهید شد.”

6 پس این مثَل را آورد كه “شخصی درخت انجیری در تاكستان خود غرس نمود و چون آمد تا میوه از آن بجوید چیزی نیافت. 7 پس به باغبان گفت اینك سه سال است می‌آیم كه از این درخت انجیر میوه بطلبم و نمی‌یابم آنرا ببر. چرا زمین را نیز باطل سازد؟ 8 در جواب وی گفت ای سرور امسال هم آنرا مهلت ده تا گِرد‌َش را كنده كود بریزم 9 پس اگر ثمر آو‌َر‌َد – والّا بعد از آن آنرا ببر.”

 

10 و در روز سبت در یكی از كنایس تعلیم میداد. 11 و اینك زنی كه مد‌ّت هجده سال روح ضعف میداشت و منحنی شده ابداً نمیتوانست راست بایستد در آنجا بود. 12 چون عیسی او را دید وی را خوانده گفت: “ای زن از ضعف خود خلاص شو!” 13 و دستهای خود را بر وی گذارد كه در ساعت راست شده خدا را تمجید نمود. 14 آنگاه رئیس كنیسه غضب نمود از آنرو كه عیسی او را در سبت شفا داد. پس به مردم توجه نموده گفت: “شش روز است كه باید كار بكنید. در آنها آمده شفا یابید نه در روز سبت.”

15سرور در جواب او گفت: “ای ریاكار آیا هریكی از شما در روز سبت گاو یا الاغ خود را از آخور باز كرده بیرون نمی‌برد تا سیرآبش كند؟ 16 و این زنی كه دختر ابراهیم است و شیطان او را مد‌ّت هجده سال تابحال بسته بود نمی‌بایست او را در روز سبت از این بند رها نمود؟” 17 و چون اینرا بگفت همة مخالفان او خجل گردیدند و جمیع آن گروه شاد شدند بسبب همة كارهای بزرگ كه از وی صادر میگشت.

 

18 پس گفت: “ملكوت خدا چه چیز را می‌ماند و آنرا به كدام شیء تشبیه نمایم؟ 19 دانة خردلی را ماند كه شخصی گرفته در باغ خود كاشت پس رویید و درخت بزرگ گردید بحد‌ّی كه مرغان هوا آمده در شاخه‌هایش آشیانه گرفتند.”

20 باز گفت: “برای ملكوت خدا چه مثل آورم؟ 21 خمیر‌مایه‌ای را می‌ماند كه زنی گرفته در سه پیمانة آرد پنهان ساخت تا همه مخمر شد.”

 

22 و در شهرها و دهات گشته تعلیم میداد و بسوی اورشلیم سفر میكرد 23 كه شخصی به وی گفت: “ای سرور آیا كم هستند كه نجات یابند؟” او به ایشان گفت: 24 “جد‌ّ و جهد كنید تا از درِ‌ تنگ داخل شوید. زیرا كه به شما میگویم بسیاری طلب دخول خواهند كرد و نخواهند توانست. 25 بعد از آنكه صاحبخانه برخیزد و در را ببندد و شما بیرون ایستاده در را كوبیدن آغاز كنید و گویید ای آقا برای ما باز كن. آنگاه وی در جواب خواهد گفت شما را نمیشناسم كه از كجا هستید. 26 در آنوقت خواهید گفت كه در حضور تو خوردیم و آشامیدیم و در كوچه‌های ما تعلیم دادی. 27 باز خواهد گفت به شما میگویم كه شما را نمیشناسم از كجا هستید. ای همة بدكاران از من دور شوید. 28 در آنجا گریه و فشار دندان خواهد بود چون ابراهیم و اسحاق و یعقوب و جمیع انبیا را در ملكوت خدا بینید و خود را بیرون افكنده یابید. 29 و از مشرق و مغرب و شمال و جنوب آمده در ملكوت خدا خواهند نشست. 30 و اینك آخرین هستند كه او‌ّلین خواهند بود و او‌ّلین كه آخرین خواهند بود.”

 

31 در همانروز چند نفر از فریسیان آمده به وی گفتند: “دور شو و از اینجا برو زیرا كه هیرودیس میخواهد تو را به قتل رساند.” 32 ایشانرا گفت: “بروید و به آن روباه گویید اینك امروز و فردا دیوها را بیرون میكنم و مریضان را صحت می‌بخشم و در روز سو‌ّم كامل خواهم شد. 33 لیكن می‌باید امروز و فردا و پس فردا راه روم زیرا كه محال است نبی بیرون از اورشلیم كشته شود. 34 ای اورشلیم ای اورشلیم كه قاتل انبیا و سنگسار كنندة مرسلین خود هستی چند كَر‌َّت خواستم اطفال تو را جمع كنم چنانكه مرغ جوجه‌های خویش را زیر بالهای خود میگیرد و نخواستید. 35 اینك خانة شما برای شما خراب گذاشته میشود و به شما میگویم كه مرا دیگر نخواهید دید تا وقتی آید كه گویید مبارك است او كه به نام یَهُوَه می‌آید.”

لوقا فصل 14

 

1 و واقع شد كه در روز سبت به خانة یكی از رؤسای فریسیان برای غذا خوردن درآمد و ایشان مراقب او می‌بودند. 2 و اینك شخصی مستَسقی پیش او بود. 3 آنگاه عیسی ملتفت شده فقها و فریسیان را خطاب كرده گفت: “آیا در روز سبت شفا دادن جایز است؟” 4 ایشان ساكت ماندند. پس آن مرد را گرفته شفا داد و رها كرد. 5 و به ایشان روی آورده گفت: “كیست از شما كه الاغ یا گاوش روز سبت در چاهی افتد و فوراً آنرا بیرون نیاورد؟” 6 پس در این امور از جواب وی عاجز ماندند.

 

7 و برای مهمانان مثلی زد چون ملاحظه فرمود كه چگونه صدر مجلس را اختیار میكردند. پس به ایشان گفت: 8 “چون كسی تو را به عروسی دعوت كند در صدر مجلس منشین مبادا كسی بزرگتر از تو را هم وعده خواسته باشد. 9 پس آن كسی كه تو و او را وعده خواسته بود بیاید و تو را گوید این كس را جای بده و تو با خجالت روی به صف‌ّ نعال خواهی نهاد. 10 بلكه چون مهمان كسی باشی رفته در پایین بنشین تا وقتی كه میزبانت آید به تو گوید ای دوست برتر نشین! آنگاه تو را در حضور مجلسیان عز‌ّت خواهد بود. 11 زیرا هركه خود را بزرگ سازد ذلیل گردد و هركه خویشتنرا فرود آرد سرافراز گردد.” 12 پس به آن كسی كه از او وعده خواسته بود نیز گفت: “وقتی كه چاشت یا شام دهی دوستان یا برادران یا خویشان یا همسایگانِ دولتمند خود را دعوت مكن مبادا ایشان نیز تو را بخوانند و تو را عوض داده شود. 13 بلكه چون ضیافت كنی فقیران و لنگان و شلّان و كوران را دعوت كن 14 كه خجسته خواهی بود زیرا ندارند كه تو را عوض دهند و در قیامت عادلان به تو جزا عطا خواهد شد.”

 

15 آنگاه یكی از مجلسیان چون این سخن را شنید گفت: “خوشابحال كسی كه در ملكوت خدا غذا خور‌َد.” 16 به وی گفت: “شخصی ضیافتی عظیم نمود و بسیاری را دعوت نمود. 17 پس چون وقت شام رسید غلام خود را فرستاد تا دعوت‌شدگان را گوید بیایید زیرا كه الحال همه چیز حاضر است. 18 لیكن همه به یك رأی عذرخواهی آغاز كردند. او‌ّلی گفت: مزرعه‌ای خریدم و ناچار باید بروم آنرا ببینم از تو خواهش دارم مرا معذور داری. 19 و دیگری گفت: پنج جفت گاو خریده‌ام میروم تا آنها را بیازمایم به تو التماس دارم مرا عفو نمایی. 20 سومی گفت: زنی گرفته‌ام و از این سبب نمیتوانم بیایم. 21 پس آن غلام آمده مولای خود را از این امور مطلّع ساخت. آنگاه صاحب خانه غضب نموده به غلام خود فرمود: به بازارها و كوچه‌های شهر بشتاب و فقیران و لنگان و شلّان و كوران را در اینجا بیاور. 22 پس غلام گفت: ای سرور آنچه فرمودی شد و هنوز جای باقی است. 23 پس سرور به غلام گفت: به راهها و مرزها بیرون رفته مردم را به الحاح بیاور تا خانة من پر شود. 24 زیرا به شما میگویم هیچیك از آنانی كه دعوت شده بودند شام مرا نخواهند چشید.”

25 و هنگامی كه جمعی كثیر همراه او میرفتند روی گردانیده بدیشان گفت: 26 “اگر كسی نزد من آید و پدر و مادر و زن و اولاد و برادران و خواهران حتّی جان خود را نیز دشمن ندارد شاگرد من نمیتواند بود. 27 و هركه صلیب خود را برندارد و از عقب من نیاید نمیتواند شاگرد من گردد.

28 “زیرا كیست از شما كه قصد بنای برجی داشته باشد و او‌ّل ننشیند تا برآو‌ُردِ خرج آنرا بكند كه آیا قو‌ّت تمام كردنِ آن دارد یا نه؟ 29 كه مبادا چون بنیادش نهاد و قادر بر تمام كردنش نشد هر كه بیند تمسخركنان گوید 30 این شخص عمارتی شروع كرده نتوانست به انجامش رساند. 31 یا كدام پادشاه است كه برای مقاتله با پادشاه دیگر برود جز اینكه او‌ّل نشسته تأمل نماید كه آیا با ده هزار سپاه قدرت‌ِ مقاومت كسی را دارد كه با بیست هزار لشكر بر وی می‌آید؟ 32 والّا چون او هنوز دور است ایلچی‌ای فرستاده شروط صلح را از او درخواست كند.

33 “پس همچنین هریكی از شما كه تمام مایملك خود را ترك نكند نمیتواند شاگرد من شود. 34 نمك نیكو است ولی هرگاه نمك فاسد شد به چه چیز اصلاح پذیرد؟ 35 نه برای زمین مصرفی دارد و نه برای مزبله بلكه بیرونش میریزند. آنكه گوش شنوا دارد بشنود.”

لوقا فصل 15

 

1 و چون همة باجگیران و گناهكاران به نزدش می‌آمدند تا كلام او را بشنوند 2 فریسیان و كاتبان همهمه‌كنان میگفتند: “این شخص گناهكاران را می‌پذیرد و با ایشان میخور‌َد.” 3 پس برای ایشان این مثل را زده گفت: 4 “كیست از شما كه صد گوسفند داشته باشد و یكی از آنها گم شود كه آن نود و نه را در صحرا نگذارد و از عقب آن گمشده نرود تا آنرا بیابد؟ 5 پس چون آنرا یافت به شادی بر دوش خود میگذارد 6 و به خانه آمده دوستان و همسایگان را می‌طلبد و بدیشان میگوید با من شادی كنید زیرا گوسفند گمشدة خود را یافته‌ام. 7 به شما میگویم كه بر این منوال خوشی در آسمان رخ مینماید به سبب توبة یك گناهكار بیشتر از برای نود و نه عادل كه احتیاج به توبه ندارند.

 

8 “یا كدام زن است كه ده درهم داشته باشد هرگاه یك درهم گم شود چراغی افروخته خانه را جاروب نكند و بدقّت تفحص ننماید تا آنرا بیابد؟ 9 و چون یافت دوستان و همسایگان خود را جمع كرده میگوید: با من شادی كنید زیرا درهم گمشده را پیدا كرده‌ام. 10 همچنین به شما میگویم شادی برای فرشتگان خدا روی میدهد به سبب یك خطاكار كه توبه كند.”

 

11 باز گفت: “شخصی را دو پسر بود. 12 روزی پسر كوچك به پدر خود گفت: ای پدر ر‌َصَدِ اموالی كه باید به من رسد به من بده. پس او مایملك خود را بر این دو تقسیم كرد. 13 و چندی نگذشت كه آن پسر كهتر آنچه داشت جمع كرده به ملكی بعید كوچ كرد و به عیاشی ناهنجار سرمایة خود را تلف نمود. 14 و چون تمام را صرف نموده بود قحطی سخت در آن دیار حادث گشت و او به محتاج شدن شروع كرد. 15 پس رفته خود را به یكی از اهل آن ملك پیوست. وی او را به املاك خود فرستاد تا گرازبانی كند. 16 و آرزو میداشت كه شكم خود را از خَرنوبی كه خوكان میخورند سیر كند و هیچكس او را چیزی نمیداد.

17 “آخر به خود آمده گفت چقدر از مزدوران پدرم نان فراوان دارند و من از گرسنگی هلاك میشوم! 18 برخاسته نزد پدر خود میروم و بدو خواهم گفت ای پدر به آسمان و به حضور تو گناه كرده‌ام 19 و دیگر شایستة آن نیستم كه پسر تو خوانده شوم مرا چون یكی از مزدوران خود بگیر.

20 “در ساعت برخاسته بسوی پدر خود متوجه شد. اما هنوز دور بود كه پدرش او را دیده ترحم نمود و دوان دوان آمده او را در آغوش خود كشیده بوسید. 21 پسر وی را گفت ای پدر به آسمان و به حضور تو گناه كرده‌ام و بعد از این لایق آن نیستم كه پسر تو خوانده شوم. 22 لیكن پدر به غلامان خود گفت جامة بهترین را از خانه آورده بدو بپوشانید و انگشتری بر دستش كنید و نعلین بر پایهایش 23 و گوسالة پرواری را آورده ذبح كنید تا بخوریم و شادی نماییم. 24 زیرا كه این پسر من مرده بود زنده گردید و گم شده بود یافت شد. پس به شادی كردن شروع نمودند.

25 “اما پسر بزرگ او در مزرعه بود. چون آمده نزدیك به خانه رسید صدای ساز و رقص را شنید. 26 پس یكی از نوكران خود را طلبیده پرسید: این چیست؟ 27 به وی عرض كرد برادرت آمده و پدرت گوسالة پرواری را ذبح كرده است زیرا كه او را صحیح بازیافت. 28 ولی او خشم نموده نخواست به خانه درآید تا پدرش بیرون آمده به او التماس نمود. 29 اما او در جواب پدر خود گفت اینك سالها است كه من خدمتِ تو كرده‌ام و هرگز از حكم تو تجاوز نورزیده و هرگز بزغاله‌ای به من ندادی تا با دوستان خود شادی كنم. 30 لیكن چون این پسرت آمد كه دولت تو را با فاحشه‌ها تلف كرده است برای او گوسالة پرواری را ذبح كردی. 31 او وی را گفت ای فرزند تو همیشه با من هستی و آنچه از آنِ من است مال تو است. 32 ولی می‌بایست شادمانی كرد و مسرور شد زیرا كه این برادر تو مرده بود زنده گشت و گم شده بود یافت گردید.”

لوقا فصل 16

 

1 و به شاگردان خود نیز گفت: “شخصی دولتمند را ناظری بود كه از او نزد وی شكایت بردند كه اموال او را تلف میكرد. 2 پس او را طلب نموده وی را گفت این چیست كه دربارة تو شنیده‌ام؟ حساب نظارت خود را باز بده زیرا ممكن نیست كه بعد از این نظارت كنی. 3 ناظر با خود گفت چه كنم زیرا مولایم نظارت را از من میگیرد؟ طاقت زمین كندن ندارم و از گدایی نیز عار دارم. 4 دانستم چه كنم تا وقتیكه از نظارت معزول شوم مرا به خانة خود بپذیرند. 5 پس هریكی از بدهكاران سروری خود را طلبیده به یكی گفت سروریم از تو چند طلب دارد؟ 6 گفت صد رطل روغن. بدو گفت سیاهة خود را بگیر و نشسته پنجاه رطل بزودی بنویس. 7 باز دیگری را گفت از تو چقدر طلب دارد؟ گفت صد كیل گندم. وی را گفت سیاهة خود را بگیر و هشتاد بنویس.

8 “پس سروریش ناظر خائن را آفرین گفت زیرا عاقلانه كار كرد. زیرا ابنای این جهان در طبقة خویش از ابنای نور عاقلتر هستند. 9 و من شما را میگویم دوستان از مال بی‌انصافی برای خود پیدا كنید تا چون فانی گردید شما را به خیمه‌های جاودانی بپذیرند. 10 آنكه در اندك امین باشد در امر بزرگ نیز امین بو‌َد و آنكه در قلیل خائن بو‌َد در كثیر هم خائن باشد. 11 و هرگاه در مال بی‌انصافی امین نبودید كیست كه مال حقیقی را به شما بسپارد؟ 12 و اگر در مال دیگری دیانت نكردید كیست كه مال خاص‌ّ شما را به شما دهد؟

13 “هیچ خادم نمیتواند دو سرور را خدمت كند. زیرا یا از یكی نفرت میكند و با دیگری محبت یا با یكی می‌پیوندد و دیگری را حقیر میشمارد. خدا و مامونا را نمیتوانید خدمت نمایید.”

14 و فریسیانی كه زر دوست بودند همة این سخنان را شنیده او را استهزا نمودند. 15 به ایشان گفت: “شما هستید كه خود را پیش مردم عادل می‌نمایید لیكن خدا عارف دلهای شماست. زیرا كه آنچه نزد انسان مرغوب است نزد خدا مكروه است. 16 تورات و انبیا تا به یحیی بود و از آنوقت بشارت به ملكوت خدا داده میشود و هركس به جد‌ّ و جهد داخل آن میگردد. 17 لیكن آسانتر است كه آسمان و زمین زایل شود از آنكه یك نقطه از تورات ساقط گردد. 18 هركه زن خود را طلاق دهد و دیگری را نكاح كند زانی بو‌َد و هركه زن مطلّقة مردی را به نكاح خویش درآورد زنا كرده باشد.

19 “شخصی دولتمند بود كه ارغوان و كتان می‌پوشید و هر روزه در عیاشی با جلال بسر می‌برد. 20 و فقیری مقروح بود ایلعاز‌َر نام كه او را بر درگاه او میگذاشتند 21 و آرزو میداشت كه از پاره‌هایی كه از خوان آن دولتمند می‌ریخت خود را سیر كند. بلكه سگان نیز آمده زبان بر زخمهای او می‌مالیدند. 22 باری آن فقیر بمرد و فرشتگان او را به آغوش ابراهیم بردند و آن دولتمند نیز مرد و او را دفن كردند. 23 پس چشمان خود را در هادیس گشوده خود را در عذاب یافت و ابراهیم را از دور و ایلعاز‌َر را در آغوشش دید. 24 آنگاه به آواز بلند گفت ای پدر من ابراهیم بر من ترحم فرما و ایلعاز‌َر را بفرست تا سرانگشت خود را به آب تر ساخته زبان مرا خنك سازد زیرا در این نار معذ‌ّبم. 25 ابراهیم گفت ای فرزند به خاطر آور كه تو در ایام زندگانی چیزهای نیكوی خود را یافتی و همچنین ایلعاز‌َر چیزهای بد را لیكن او الحال در تسلّی است و تو درعذاب. 26 و علاوه بر این در میان ما و شما ورطة عظیمی است چنانچه آنانی كه میخواهند از اینجا به نزد شما عبور كنند نمیتوانند و ه نشینندگان آنجا نزد ما توانند گذشت. 27 گفت ای پدر به تو التماس دارم كه او را به خانة پدرم بفرستی. 28 زیرا كه مرا پنج برادر است تا ایشانرا آگاه سازد مبادا ایشان نیز به این مكان عذاب بیایند. 29 ابراهیم وی را گفت موسی و انبیا را دارند سخن ایشانرا بشنوند. 30 گفت نه ای پدر ما ابراهیم لیكن اگر كسی از مردگان نزد ایشان رود توبه خواهند كرد. 31 وی را گفت هرگاه موسی و انبیا را نشنوند اگر كسی از مردگان نیز برخیزد هدایت نخواهند پذیرفت.”

لوقا فصل 17

1 و شاگردان خود را گفت: “لابد‌ّ است از وقوع لغزشها لیكن وای بر آن كسی كه باعث آنها شود. 2 او را بهتر می‌بود كه سنگ آسیایی برگردنش آویخته شود و در دریا افكنده شود از اینكه یكی از این كودكان را لغزش دهد. 3 احتراز كنید و اگر برادرت به تو خطا ورزد او را تنبیه كن و اگر توبه كند او را ببخش. 4 و هرگاه در روزی هفت كَر‌َّت به تو گناه كند و در روزی هفت مرتبه برگشته به تو گوید توبه میكنم او را ببخش.”

5 آنگاه رسولان به سرور گفتند: “ایمان ما را زیاد كن.” 6 سرور گفت: “اگر ایمان به قدر دانة خردلی میداشتید به این درختِ افراغ میگفتید كه كنده شده در دریا نشانده شود اطاعت شما میكرد.

7 “اما كیست از شما كه غلامش به شخم‌كردن یا شبانی مشغول شود و وقتی كه از صحرا آید به وی گوید بزودی بیا و بنشین. 8 بلكه آیا بدو نمیگوید چیزی درست كن تا شام بخورم و كمر خود را بسته مرا خدمت كن تا بخورم و بنوشم و بعد از آن تو بخور و بیاشام؟ 9 آیا از آن غلام منّت میكشد از آنكه حكمهای او را بجا آورد؟ گمان ندارم. 10 همچنین شما نیز چون به هر چیزی كه مأمور شده‌اید عمل كردید گویید كه غلامان بی‌منفعت هستیم زیرا كه آنچه بر ما واجب بود بجا آوردیم.”

 

11 و هنگامی كه سفر بسوی اورشلیم میكرد از میانة سامره و جلیل میرفت. 12 و چون به قریه‌ای داخل میشد ناگاه ده شخص ابرص به استقبال او آمدند و از دور ایستاده 13 به آواز بلند گفتند: “ای عیسی سرور بر ما ترحم فرما.” 14 او به ایشان نظر كرده گفت: “بروید و خود را به كاهن بنمایید.” ایشان چون میرفتند طاهر گشتند. 15 و یكی از ایشان چون دید كه شفا یافته است برگشته به صدای بلند خدا را تمجید میكرد. 16 و پیش قدم او به روی افتاده وی را شكر كرد. و او از اهل سامره بود. 17 عیسی ملتفت شده گفت: “آیا ده نفر طاهر نشدند؟ پس آن نُه كجا شدند؟ 18 آیا هیچكس یافت نمیشود كه برگشته خدا را تمجید كند جز این غریب؟” 19 و بدو گفت: “برخاسته برو كه ایمانت تو را نجات داده است.”

 

20 و چون فریسیان از او پرسیدند كه ملكوت خدا كی می‌آید او در جواب ایشان گفت: “ملكوت خدا با مراقبت نمی‌آید 21 و نخواهند گفت كه در فلان یا فلان جاست. زیرا اینك ملكوت خدا در میان شما است.” 22 و به شاگردان خود گفت: “ایامی می‌آید كه آرزو خواهید داشت كه روزی از روزهای پسر انسان را بینید و نخواهید دید. 23 و به شما خواهند گفت اینك در فلان یا فلان جاست مروید و تعاقب آن مكنید. 24 زیرا چون برق كه از یك جانب زیر آسمان لامع شده تا جانب دیگر زیر آسمان درخشان میشود پسر انسان در یوم خود همچنین خواهد بود. 25 لیكن او‌ّل لازم است كه او زحمت بسیار بیند و از این فرقه مطرود شود.

26 “و چنانكه در ایام نوح واقع شد همانطور در زمان پسر انسان نیز خواهد بود 27 كه میخوردند و می‌نوشیدند و زن و شوهر میگرفتند تا روزی كه چون نوح داخل كشتی شد طوفان آمده همه را هلاك ساخت. 28 و همچنان كه در ایام لوط شد كه به خوردن و آشامیدن و خرید و فروش و زراع و عمارت مشغول می‌بودند 29 تا روزی كه چون لوط از سدوم بیرون آمد آتش و گوگرد از آسمان بارید و همه را هلاك ساخت. 30 بر همین منوال خواهد بود در روزی كه پسر انسان ظاهر شود. 31 در آنروز هركه برپشت بام باشد و اسباب او در خانه نزول نكند تا آنها را بردارد و كسی كه در صحرا باشد همچنین برنگردد. 32 زن لوط را بیادآورید. 33 هركه خواهد جان خود را برهاند آنرا هلاك خواهد كرد و هركه آنرا هلاك كند آنرا زنده نگاه خواهد داشت. 34 به شما میگویم در آن شب دو نفر بر یك تخت خواهند بود یكی برداشته و دیگری واگذارده خواهد شد. 35 و دو زن كه در یكجا دستآس كنند یكی برداشته و دیگری واگذارده خواهد شد. 36 و دو نفر كه در مزرعه باشند یكی برداشته و دیگری واگذارده خواهد شد.” 37 در جواب وی گفتند: “كجا ایسرور.” گفت: “در هر جایی كه لاش باشد در آنجا كركسان جمع خواهند شد.”

لوقا فصل 18

 

1 و برای ایشان نیز مثَلی آورد در اینكه می‌باید همیشه دعا كرد و كاهلی نورزید. 2 پس گفت كه “در شهری داوری بود كه نه ترس از خدا و نه باكی از انسان میداشت. 3 و در همان شهر بیوه زنی بود كه پیش وی آمده میگفت داد مرا از دشمنم بگیر. 4 و تا مد‌ّتی به وی اعتنا ننمود ولكن بعد از آن با خود گفت هرچند از خدا نمیترسم و از مردم باكی ندارم 5 لیكن چون این بیوه‌زن مرا زحمت میدهد به داد او میرسم مبادا پیوسته آمده مرا به رنج آورد.” 6 سرور گفت: “بشنوید كه این داور بی‌انصاف چه میگوید؟ 7 و آیا خدا برگزیدگان خود را كه شبانه‌روز بدو استغاثه میكنند دادرسی نخواهد كرد اگر چه برای ایشان دیر غضب باشد؟ 8 به شما میگویم كه بزودی دادرسی ایشان را خواهد كرد. لیكن چون پسر انسان آید آیا ایمان را بر زمین خواهد یافت؟”

 

9 و این مثَل را آورد برای بعضی كه بر خود اعتماد میداشتند كه عادل بودند و دیگران را حقیر میشمردند 10 كه “دو نفر یكی فریسی و دیگر باجگیر به هیكل رفتند تا عبادت كنند. 11 آن فریسی ایستاده بدینطور با خود دعا كرد كه خدایا تو را شكر میكنم كه مثل سایر مردم حریص و ظالم و زناكار نیستم و نه مثل این باجگیر. 12 هر هفته دو مرتبه روزه میدارم و از آنچه پیدا میكنم ده یك میدهم. 13 اما آن باجگیر دور ایستاده نخواست چشمان خود را بسوی آسمان بلند كند بلكه به سینة خود زده گفت خدایا بر من گناهكار ترحم فرما. 14 به شما میگویم كه این شخص عادل كرده شده به خانة خود رفت به خلاف آن دیگر زیرا هركه خود را برافرازد پست گردد و هركس خویشتنرا فروتن سازد سرافرازی یابد.”

 

15 پس اطفال را نیز نزد وی آوردند تا دست بر ایشان گذارد. اما شاگردانش چون دیدند ایشانرا نهیب دادند. 16 ولی عیسی ایشانرا خوانده گفت: “بچه‌ها را واگذارید تا نزد من آیند و ایشان را ممانعت مكنید زیرا ملكوت خدا برای مثل اینها است. 17 هرآینه به شما میگویم هركه ملكوت خدا را مثل طفل نپذیرد داخل آن نگردد.”

18 و یكی از رؤسا از وی سؤال نموده گفت: “ای استاد نیكو چه كنم تا حیات جاودانی را وارث گردم؟” 19 عیسی وی را گفت: “از بهر چه مرا نیكو میگویی و حال آنكه هیچكس نیكو نیست جز یكی كه خدا باشد. 20 احكام را میدانی: زنا مكن قتل مكن دزدی منما شهادت دروغ مده و پدر و مادر خود را محترم دار.” 21 گفت: “جمیع اینها را از طفولیت خود نگاه داشته‌ام.” 22 عیسی چون اینرا شنید بدو گفت: “هنوز تو را یك چیز باقی است. آنچه داری بفروش و به فقرا بده كه در آسمان گنجی خواهی داشت پس آمده مرا متابعت كن.” 23 چون اینرا شنید محزون گشت زیرا كه دولت فراوان داشت.24 اما عیسی چون او را محزون دید گفت: “چه دشوار است كه دولتمندان داخل ملكوت خدا شوند. 25 زیرا گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از دخول دولتمندی در ملكوت خدا.” 26 اما شنوندگان گفتند: “پس كه میتواند نجات یابد؟” 27 او گفت: “آنچه نزد مردم محال است نزد خدا ممكن است.”

28 پطرس گفت: “اینك ما همه چیز را ترك كرده پیروی تو میكنیم.” 29 به ایشان گفت: “هرآینه به شما میگویم كسی نیست كه خانه یا والدین یا زن یا برادران یا اولاد را بجهت ملكوت خدا ترك كند 30 جز اینكه در این عالم چند برابر بیابد و در عالم آینده حیات جاودانی را.”

 

31 پس آن دوازده را برداشته به ایشان گفت: “اینك به اورشلیم میرویم و آنچه به زبان انبیا دربارة پسر انسان نوشته شده است به انجام خواهد رسید. 32 زیرا كه او را به امتها تسلیم میكنند و استهزا و بی‌حرمتی كرده آب دهان بر وی انداخته 33 و تازیانه زده او را خواهند كُشت و در روز سوم خواهد برخاست.” 34 اما ایشان چیزی از این امور نفهمیدند و این سخن از ایشان مخفی داشته شد و آنچه میگفت درك نكردند.

 

35 و چون نزدیك اریحا رسید كوری بجهت گدایی بر سر راه نشسته بود. 36 و چون صدای گروهی را كه میگذشتند شنید پرسید: “چه چیز است؟” 37 گفتندش: “عیسی ناصری درگذر است.” 38 در حال فریاد برآورده گفت: “ای عیسی ای پسر داود بر من ترحم فرما.” 39 و هرچند آنانی كه پیش میرفتند او را نهیب میدادند تا خاموش شود او بلندتر فریاد میزد كه “پسر داودا بر من ترحم فرما.” 40 آنگاه عیسی ایستاده فرمود تا او را نزد وی بیاورند. و چون نزدیك شد از وی پرسیده 41 گفت: “چه میخواهی برای تو بكنم؟” عرض كرد: “ای سرور تا بینا شوم.” 42 عیسی به وی گفت: “بینا شو كه ایمانت تو را شفا داده است.” 43 در ساعت بینایی یافته خدا را تمجید كنان از عقب او افتاد و جمیع مردم چون اینرا دیدند خدا را تسبیح خواندند.

لوقا فصل 19

 

1 پس وارد اریحا شده از آنجا میگذشت. 2 كه ناگاه شخصی زكّی نام كه رئیس باجگیران و دولتمند بود 3 خواست عیسی را ببیند كه كیست و از كثرت خلق نتوانست زیرا كوتاه قد‌ّ بود. 4 پس پیش دویده بر درخت افراغی برآمد تا او را ببیند چونكه او میخواست از آن راه عبور كند. 5 و چون عیسی به آن مكان رسید بالا نگریسته او را دید و گفت: “ای زكّی بشتاب و به زیر بیا زیرا كه باید امروز در خانة تو بمانم.” 6 پس بزودی پایین شده او را به خر‌ّمی پذیرفت.

7 و همه چون اینرا دیدند همهمه‌كنان میگفتندكه “در خانة شخصی گناهكار به میهمانی رفته است.” 8 اما زكّی برپا شده به سرور گفت: “الحال ای سرور نصف مایملك خود را به فقرا میدهم و اگر چیزی ناحق‌ّ از كسی گرفته باشم چهار برابر بدو رد‌ّ میكنم.” 9 عیسی به وی گفت: “امروز نجات در این خانه پیدا شد. زیرا كه این شخص هم پسر ابراهیم است. 10 زیرا كه پسر انسان آمده است تا گمشده را بجوید و نجات بخشد.”

 

11 و چون ایشان اینرا شنیدند او مثَلی زیاد كرده آورد چونكه نزدیك به اورشلیم بود و ایشان گمان می‌بردند كه ملكوت خدا می‌باید در همان زمان ظهور كند. 12 پس گفت: “شخصی شریف به دیار بعید سفر كرد تا ملكی برای خود گرفته مراجعت كند. 13 پس ده نفر از غلامان خود را طلبیده ده قنطار به ایشان سپرده فرمود تجارت كنید تا بیایم. 14 اما اهل ولایت او چونكه او را دشمن میداشتند ایلچیان در عقب او فرستاده گفتند نمیخواهیم این شخص بر ما سلطنت كند.

15 “و چون ملك را گرفته مراجعت كرده بود فرمود تا آن غلامانی را كه به ایشان نقد سپرده بود حاضر كنند تا بفهمند هر یك چه سود نموده است. 16 پس او‌ّلی آمده گفت ای سرور قنطار تو ده قنطار دیگر نفع آورده است. 17 بدو گفت آفرین ای غلام نیكو چونكه بر چیز كم امین بودی بر ده شهر حاكم شو. 18 و دیگری آمده گفت ای سرور قنطار تو پنج قنطار سود كرده است. 19 او را نیز فرمود بر پنج شهر حكمرانی كن. 20 و سومی آمده گفت ای سرور اینك قنطار تو موجود است آنرا در پارچه‌ای نگاه داشته‌ام. 21 زیرا كه از تو ترسیدم چونكه مرد تندخویی هستی. آنچه نگذارده‌ای برمیداری و از آنچه نكاشته‌ای درو میكنی. 22 به وی گفت از زبان خودت بر تو فتوی میدهم ای غلام شریر. دانسته‌ای كه من مرد تندخویی هستم كه برمیدارم آنچه را نگذاشته‌ام درو میكنم آنچه را نپاشیده‌ام.

23 پس برای چه نقد مرا نزد صر‌ّافان نگذاردی تا چون آیم آنرا با سود دریافت كنم؟ 24 پس به حاضرین فرمود قنطار را از این شخص بگیرید و به صاحب ده قنطار بدهید. 25 به او گفتند ای سرور وی ده قنطار دارد. 26 زیرا به شما میگویم به هركه دارد داده شود و هركه ندارد آنچه دارد نیز از او گرفته خواهد شد. 27 اما آن دشمنانِ من كه نخواستند من بر ایشان حكمرانی نمایم در اینجا حاضر ساخته پیش من به قتل رسانید.”

28 و چون اینرا گفت پیش رفته متوجة اورشلیم گردید. 29 و چون نزدیك بیت‌فاجی و بیت‌عنیا بر كوه مسمی به زیتون رسید دونفر از شاگردان خود را فرستاده 30 گفت: “به آن قریه‌ای كه پیش روی شما است بروید و چون داخل آن شدید كُر‌ّة الاغی بسته خواهید یافت كه هیچكس بر آن هرگز سوار نشده. آنرا باز كرده بیاورید. 31 و اگر كسی به شما گوید چرا اینرا باز میكنید به وی گویید سرور او را لازم دارد.” 32 پس فرستادگان رفته آنچنانكه بدیشان گفته بود یافتند. 33 و چون كُر‌ّه را باز میكردند مالكانش به ایشان گفتند: “چرا كر‌ّه را باز میكنید؟” 34 گفتند: “سرور او را لازم دارد.” 35 پس او را به نزد عیسی آوردند و رخت خود را بر كره افكنده عیسی را سوار كردند. 36 و هنگامی كه او میرفت جامه‌های خود را در راه می‌گستردند.

37 و چون نزدیك به سرازیری كوه زیتون رسید تمامی شاگردانش شادی كرده به آواز بلند خدا را حمد گفتن شروع كردند به سبب همة قو‌ّاتی كه از او دیده بودند. 38 و میگفتند: “مبارك باد آن پادشاهی كه می‌آید به نام یَهُوَه سلامتی در آسمان و جلال در اعلی‌علّیین باد.” 39 آنگاه بعضی از فریسیان از آن میان بدو گفتند: “ای استاد شاگردان خود را نهیب نما.” 40 او در جواب ایشان گفت: “به شما میگویم اگر اینها ساكت شوند هرآینه سنگها به صدا آیند.”

41 و چون نزدیك شده شهر را نظاره كرد بر آن گریان گشته 42 گفت: “اگر تو نیز میدانستی هم در زمانِ خود آنچه باعث سلامتی تو میشد لاكن الحال از چشمان تو پنهان گشته است. 43 زیرا ایامی بر تو می‌آید كه دشمنانت گرد تو سنگرها سازند و تو را احاطه كرده از هر جانب محاصره خواهند نمو. 44 و تو را و فرزندانت را در اندرون تو برخاك خواهند افكند و در تو سنگی بر سنگی نخواهند گذاشت زیرا كه ایام تفقّد خود را ندانستی.”

 

45 و چون داخل هیكل شد كسانی را كه در آنجا خرید و فروش میكردند به بیرون نمودن آغاز كرد. 46 و به ایشان گفت: “مكتوب است كه خانة من خانة عبادت است لیكن شما آنرا مغارة دزدان ساخته‌اید.” 47 و هرروز در هیكل تعلیم میداد اما رؤسای كهنه و كاتبان و اكابر قوم قصد هلاك نمودن او میكردند. 48 و نیافتند چه كنند زیرا كه تمامی مردم بر او آویخته بودند كه از او بشنوند.

لوقا فصل 20

1 روزی از آنروزها واقع شد هنگامی كه او قوم را در هیكل تعلیم و بشارت میداد كه رؤسای كهنه و كاتبان با مشایخ آمده 2 به وی گفتند: “به ما بگو كه به چه قدرت این كارها را میكنی و كیست كه این قدرت را به تو داده است؟” 3 در جواب ایشان گفت: “من نیز از شما چیزی می‌پرسم. به من بگویید. 4 تعمید یحیی از آسمان بود یا از مردم؟” 5 ایشان با خود اندیشیده گفتند كه “اگر گوییم از آسمان هرآینه گوید چرا به او ایمان نیاوردید؟ 6 و اگر گوییم از انسان تمامی قوم ما را سنگسار كنند زیرا یقین میدارند كه یحیی نبی است.” 7 پس جواب دادند كه “نمیدانیم از كجا بود.” 8 عیسی به ایشان گفت: “من نیز شما را نمیگویم كه این كارها را به چه قدرت بجا می‌آورم.”

 

9 و این مثَل را به مردم گفتن گرفت كه “شخصی تاكستانی غرس كرد و به باغبانانش سپرده مد‌ّت مدیدی سفر كرد. 10 و در موسم غلامی نزد باغبانان فرستاد تا از میوة باغ بدو سپارند. اما باغبانان او را زده تهی‌دست بازگردانیدند. 11 پس غلامی دیگر روانه نمود. او را نیز تازیانه زده و بی‌حرمت كرده تهی‌دست بازگردانیدند. 12 و باز سومی فرستاد. او را نیز مجروح ساخته بیرون افكندند. 13 آنگاه صاحب باغ گفت چه كنم؟ پسر حبیب خود را میفرستم شاید چون او را بینند احترام خواهند نمود. 14 اما چون باغبانان او را دیدند با خود تفكّركنان گفتند این وارث می‌باشد بیایید او را بكشیم تا میراث از آنِ ما گردد. 15 در حال او را از باغ بیرون افكنده كُشتند. پس صاحب باغ بدیشان چه خواهد كرد؟ 16 او خواهد آمد و باغبانان را هلاك كرده باغ را به دیگران خواهد سپرد.” پس چون شنیدند گفتند: “حاشا.”

17 به ایشان نظر افكنده گفت: “پس معنی این نوشته چیست سنگی را كه معماران رد‌ّ كردند همان سرزاویه شده است؟ 18 و هركه بر آن سنگ افتد خرد شود اما اگر آن بر كسی بیفتد او را نرم خواهد ساخت؟” 19 آنگاه رؤسای كهنه و كاتبان خواستند كه در همان ساعت او را گرفتار كنند لیكن از قوم ترسیدند زیرا كه دانستند كه این مثل را دربارة ایشان زده بود.

 

20 و مراقب او بوده جاسوسان فرستادند كه خود را صالح می‌نمودند تا سخنی از او گرفته او را به حكم و قدرت والی بسپارند. 21 پس از او سؤال نموده گفتند: “ای استاد میدانیم كه تو به راستی سخن میرانی و تعلیم میدهی و از كسی روداری نمیكنی بلكه طریق خدا را به صدق می‌آموزی. 22 آیا بر ما جایز هست كه جزیه به قیصر بدهیم یا نه؟” 23 او چون مكر ایشان را درك كرد بدیشان گفت: “مرا برای چه امتحان میكنید؟ 24 دیناری به من نشان دهید. صورت و رقمش از كیست؟” ایشان در جواب گفتند: “از قیصر است.” 25 او به ایشان گفت: “پس مال قیصر را به قیصر رد‌ّ كنید و مال خدا را به خدا.” 26 پس چون نتوانستند او را به سخنی در نظر مردم ملزم سازند از جواب او در عجب شده ساكت ماندند.

 

27 و بعضی از صد‌ّوقیان كه منكر قیامت هستند پیش آمده از وی سؤال كرده 28 گفتند: “ای استاد موسی برای ما نوشته است كه اگر كسی را برادری كه زن داشته باشد بمیرد و بی‌اولاد فوت شود باید برادرش آن زن را بگیرد تا برای برادر خود نسلی آورد. 29 پس هفت برادر بودند كه او‌ّلی زن گرفته اولاد ناآورده فوت شد. 30 بعد دو‌ّمین آن زن را گرفته او نیز بی‌اولاد بمرد. 31 پس سو‌ّمین او را گرفت و همچنین تا هفتمین و همه فرزند ناآورده مردند. 32 و بعد از همه آن زن نیز وفات یافت. 33 پس در قیامت زن كدام یك از ایشان خواهد بود زیرا كه هر هفت او را داشتند؟”

34 عیسی در جواب ایشان گفت: “ابنای این عالم نكاح میكنند و نكاح كرده میشوند. 35 لیكن آنانی كه مستحق رسیدن به آن عالم و به قیامت از مردگان شوند نه نكاح میكنند و نه نكاح كرده میشوند. 36 زیرا ممكن نیست كه دیگر بمیرند از آن جهت كه مثل فرشتگان و پسران خدا می‌باشند چونكه پسران قیامت هستند. 37 و اما اینكه مردگان برمی‌خیزند موسی نیز در ذكر بوته نشان داد چنانكه یَهُوَه را خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب خواند. 38 و حال آنكه خدای مردگان نیست بلكه خدای زندگان است. زیرا همه نزد او زنده هستند.” 39 پس بعضی از كاتبان در جواب گفتند: “ای استاد نیكو گفتی.” 40 و بعد از آن هیچكس جرأت آن نداشت كه از وی سؤالی كند.

 

41 پس به ایشان گفت: “چگونه میگویند كه مسیح پسر داود است 42 و خود داود در كتاب زبور میگوید یَهُوَه به سرور من گفت به دست راست من بنشین 43 تا دشمنان تو را پای‌انداز تو سازم؟ 44 پس چون داود او را سرور میخواند چگونه پسر او می‌باشد؟”

 

45 و چون تمامی قوم می‌شنیدند به شاگردان خود گفت: 46 “بپرهیزید از كاتبانی كه خرامیدن در لباس دراز را می‌‌پسندند و سلام در بازارها و صدر كنایس و بالا نشستن در ضیافتها را دوست میدارند. 47 و خانه‌های بیوه‌زنان را می‌بلعند و نماز را به ریاكاری طول میدهند. اینها عذاب شدیدتر خواهند یافت.”

لوقا فصل 21

1 و نظر كرده دولتمندانی را دید كه هدایای خود را در بیت‌المال می‌اندازند. 2 و بیوه‌زنی فقیر را دید كه دو فلس در آنجا انداخت. 3 پس گفت: “هرآینه به شما میگویم این بیوة فقیر از جمیع آنها بیشتر انداخت. 4 زیرا كه همة ایشان از زیادتی خود در هدایای خدا انداختند لیكن این زن از احتیاج خود تمامی معیشت خویشرا انداخت.”

5 و چون بعضی ذكر هیكل میكردند كه به سنگهای خوب و هدایا آراسته شده است گفت: 6 “ایامی می‌آید كه از این چیزهایی كه می‌بینید سنگی بر سنگی گذارده نشود مگر اینكه به زیر افكنده خواهد شد.” 7 و از او سؤال نموده گفتند: “ای استاد پس این امور كی واقع میشود و علامت نزدیك شدن این وقایع چیست؟” 8 گفت: “احتیاط كنید كه گمراه نشوید. زیرا كه بسا به نام من آمده خواهند گفت كه من هستم و وقت نزدیك است. پس از عقب ایشان مروید. 9 و چون اخبار جنگها و فسادها را بشنوید مضطرب مشوید زیرا كه وقوع این امور او‌ّل ضرور است لیكن انتها در ساعت نیست.”

10 پس به ایشان گفت: “قومی با قومی و مملكتی با مملكتی مقاومت خواهند كرد. 11 و زلزله‌های عظیم در جایها و قحطیها و وباها پدید و چیزهای هولناك و علامات بزرگ از آسمان ظاهر خواهد شد. 12 و قبل از این همه برشما دست‌اندازی خواهند كرد و جفا نموده شما را به كنایس و زندانها خواهند سپرد و در حضور سلاطین و حكّام بجهت نام من خواهند برد. 13 و این برای شما به شهادت خواهد انجامید. 14 پس در دلهای خود قرار دهید كه برای حجت آوردن پیشتر اندیشه نكنید 15 زیرا كه من به شما زبانی و حكمتی خواهم داد كه همة دشمنان شما با آن مقاومت و مباحثه نتوانند نمود. 16 و شما را والدین و برادران و خویشان و دوستان تسلیم خواهند كرد و بعضی از شما را به قتل خواهند رسانید. 17 و جمیع مردم به جهت نام من شما را نفرت خواهند كرد. 18 ولكن مویی از سر شما گُم نخواهد شد. 19 جانهای خود را به صبر دریابید.

20 “و چون بینید كه اورشلیم به لشكرها محاصره شده است آنگاه بدانید كه خرابی آن رسیده است. 21 آنگاه هركه در یهودیه باشد به كوهستان فرار كند و هركه در شهر باشد بیرون رود و هركه در صحرا بو‌َد داخل شهر نشود. 22 زیرا كه همان است ایام انتقام تا آنچه مكتوب است تمام شود. 23 لیكن وای بر آبستنان و شیردهندگان در آن ایام زیرا تنگی سخت بر روی زمین و غضب بر این قوم حادث خواهد شد. 24 و به دم شمشیر خواهند افتاد و در میان جمیع امتها به اسیری خواهند رفت و اورشلیم پایمال امتها خواهد شد تا زمانهای امتها به انجام رسد.

25 “ و در آفتاب و ماه و ستارگان علامات خواهد بود و بر زمین تنگی و حیرت از برای امتها روی خواهد نمود به‌سبب شوریدن دریا و امواجش. 26 و دلهای مردم ضعف خواهد كرد از خوف و انتظار آن وقایعی كه بر ربع مسكون ظاهر میشود زیرا قو‌ّات آسمان متزلزل خواهد شد. 27 و آنگاه پسر انسان را خواهند دید كه بر ابری سوار شده با قو‌ّت و جلال عظیم می‌آید.

28 “و چون ابتدای این چیزها بشود راست شده سرهای خود را بلند كنید از آنجهت كه خلاصی شما نزدیك است.” 29 و برای ایشان مثَلی گفت كه “درخت انجیر و سایر درختان را ملاحظه نمایید 30 كه چون می‌بینید شكوفه میكند خود میدانید كه تابستان نزدیك است. 31 و همچنین شما نیز چون بینید كه این امور واقع میشود بدانید كه ملكوت خدا نزدیك شده است. 32 هرآینه به شما میگویم كه تا جمیع این امور واقع نشود این فرقه نخواهد گذشت. 33 آسمان و زمین زایل میشود لیكن سخنان من زایل نخواهد شد.

 

34 “پس خود را حفظ كنید مبادا دلها شما از پرخوری و مستی و اندیشه‌های دنیوی سنگین گردد و آنروز ناگهان بر شما آید. 35 زیرا كه مثل دامی بر جمیع سكَنة تمام روی زمین خواهد آمد. 36 پس در هر وقت دعا كرده بیدار باشید تا شایستة آن شوید كه از جمیع این چیزهایی كه بوقوع خواهد پیوست نجات یابید و در حضور پسر انسان بایستید.” 37 و روزها را در هیكل تعلیم میداد و شبها بیرون رفته در كوه معروف به زیتون بسر می‌برد. 38 و هر بامداد قوم نزد وی در هیكل می‌شتافتند تا كلام او را بشنوند.

لوقا فصل 22

 

1 و چون عید فطیر كه به فِصَح معروف است نزدیك شد 2 رؤسای كهنه و كاتبان مترصّد می‌بودند كه چگونه او را به قتل رسانند زیرا كه از قوم ترسیدند.

3 اما شیطان در یهودای مسمی به اسخریوطی كه از جملة آن دوازده بود داخل گشت 4 و او رفته با رؤسای كهنه و سرداران سپاه گفتگو كرد كه چگونه او را به ایشان تسلیم كند. 5 ایشان شاد شده با او عهد بستند كه نقدی به وی دهند. 6 و او قبول كرده در صدد فرصتی برآمد كه او را در نهانی از مردم به ایشان تسلیم كند.

7 اما چون روز فطیر كه در آن می‌بایست فِصَح را ذبح كنند رسید 8 پطرس و یوحنا را فرستاده گفت: “بروید و فِصَح را بجهت ما آماده كنید تا بخوریم.” 9 به وی گفتند: “در كجا میخواهی مهیا كنیم؟” 10 ایشانرا گفت: “اینك هنگامی كه داخل شهر شوید شخصی با سبوی آب به شما برمیخورد. به خانه‌ای كه او درآید عقب وی بروید 11 و به صاحبخانه گویید استاد تو را میگوید مهمانخانه كجا است تا در آن فِصَح را با شاگردان خود بخورم. 12 او بالاخانه‌ای بزرگ و مفروش به شما نشان خواهد داد در آنجا مهیا سازید.” 13 پس رفته چنانكه به ایشان گفته بود یافتند و فِصَح را آماده كردند.

 

14 و چون وقت رسید با دوازده رسول بنشست. 15 و به ایشان گفت: “اشتیاق بینهایت داشتم كه پیش از زحمت دیدنم این فِصَح را با شما بخورم. 16 زیرا به شما میگویم از این دیگر نمیخورم تا وقتی كه در ملكوت خدا تمام شود.” 17 پس پیاله‌ای گرفته شكر نمود و گفت: “اینرا بگیرید و در میان خود تقسیم كنید. 18 زیرا به شما میگویم تا ملكوت خدا نیاید. از میوة مو دیگر نخواهم نوشید.” 19 و نان را گرفته شكر نمود و پاره كرده به ایشان داد و گفت: “این است جسد من كه برای شما داده میشود اینرا به یاد من بجا آرید.” 20 و همچنین بعد از شام پیاله را گرفت و گفت: “این پیاله عهد جدید است در خون من كه برای شما ریخته میشود. 21 لیكن اینك دست آن كسی كه مرا تسلیم میكند با من در سفره است. 22 زیرا كه پسر انسان برحسب آنچه مقد‌ّر است میرود لیكن وای برآن كسی كه او را تسلیم كند.”

23 آنگاه از یكدیگر شروع كردند به پرسیدن كه كدام یك از ایشان باشد كه این كار را بكند؟ 24 و در میان ایشان نزاعی نیز افتاد كه كدام یك از ایشان بزرگتر می‌باشد. 25 آنگاه به ایشان گفت: “سلاطین امتها بر ایشان سروری میكنند و حكّامِ خود را ولی‌نعمت میخوانند. 26 لیكن شما چنین مباشید بلكه بزرگتر از شما مثل كوچكتر باشد و پیشوا چون خادم. 27 زیرا كدام یك بزرگتر است؟ آنكه به غذا نشیند یا آنكه خدمت كند؟ آیا نیست آنكه نشسته است؟ لیكن من در میان شما چون خادم هستم. 28 و شما كسانی می‌باشید كه در امتحانهای من با من به سر بردید. 29 و من ملكوتی برای شما قرار میدهم چنانكه پدرم برای من مقر‌ّر فرمود 30 تا در ملكوت من از خوان من بخورید و بنوشید و در كرسیها نشسته بر دوازده سبط اسرائیل داوری كنید.”

 

31 پس سرور گفت: “ای شمعون ای شمعون اینك شیطان خواست شما را چون گندم غربال كند 32 لیكن من برای تو دعا كردم تا ایمانت تلف نشود و هنگامی كه تو بازگشت كنی برادران خود را استوار نما.” 33 به وی گفت: “ای سرور حاضرم كه با تو بروم حتّی در زندان و در موت.” 34 گفت: “تو را میگویم ای پطرس امروز خروس بانگ نزده باشد كه سه مرتبه انكار خواهی كرد كه مرا نمی‌شناسی.” 35 و به ایشان گفت: “هنگامی كه شما را بی‌كیسه و توشه‌دان و كفش فرستادم به هیچ چیز محتاج شدید؟” گفتند: “هیچ.” 36 پس به ایشان گفت: “لیكن الآن هركه كیسه‌دار آنرا بردارد و همچنین توشه‌دان را و كسی كه شمشیر ندارد جامة خود را فروخته آنرا بخرد. 37 زیرا به شما میگویم كه این نوشته در من می‌باید به انجام رسد یعنی با گناهكاران محسوب شد زیرا هرچه در خصوص من است انقضا دارد.” 38 گفتند: “ای سرور اینك دو شمشیر.” به ایشان گفت: “كافی است.”

 

39 و برحسب عادت بیرون شده به كوه زیتون رفت و شاگردانش از عقب او رفتند. 40 و چون به آن موضع رسید به ایشان گفت: “دعا كنید تا در امتحان نیفتید.” 41 و او از ایشان به مسافت پرتاب سنگی دور شده به زانو درآمد و دعا كرده گفت: 42 “ای پدر اگر بخواهی این پیاله را از من بگردان لیكن نه به خواهش من بلكه به ارادة تو.” 43 و فرشته‌ای از آسمان بر او ظاهر شده او را تقویت می‌نمود. 44 پس به مجاهده افتاده به سعی بلیغ‌تر دعا كرد چنانكه عرق او مثل قطرات خون بود كه بر زمین می‌ریخت. 45 پس از دعا برخاسته نزد شاگردان خود آمده ایشانرا از حزن در خواب یافت. 46 به ایشان گفت: “برای چه در خواب هستید؟ برخاسته دعا كنید تا در امتحان نیفتید!”

 

47 و سخن هنوز بر زبانش بود كه ناگاه جمعی آمدند و یكی از آن دوازده كه یهودا نام داشت بر دیگران سبقت جسته نزد عیسی آمد تا او را ببوسد. 48 و عیسی بدو گفت: “ای یهودا آیا به بوسه پسر انسانرا تسلیم میكنی؟” 49 رفقایش چون دیدند كه چه میشود عرض كردند: “ای سرور به شمشیر بزنیم؟” 50 و یكی از ایشان غلام رئیس كهنه را زده گوش راست او را از تن جدا كرد. 51 عیسی متوجه شده گفت: “تا به این بگذارید.” و گوش او را لمس نموده شفا داد.

52 پس عیسی به رؤسای كهنه و سرداران سپاه هیكل و مشایخی كه نزد او آمده بودند گفت: “گویا بر دزد با شمشیرها و چوبها بیرون آمدید. 53 وقتی كه هر روزه در هیكل با شما می‌بودم دست بر من دراز نكردید لیكن این است ساعت شما و قدرت ظلمت.”

 

54 پس او را گرفته بردند و به سرای رئیس كهنه آوردند و پطرس از دور از عقب می‌آمد. 55 و چون در میان ایوان آتش افروخته گردش نشسته بودند پطرس در میان ایشان بنشست. 56 آنگاه كنیزكی چون او را در روشنی آتش نشسته دید بر او چشم دوخته گفت: “این شخص هم با او می‌بود.” 57 او وی را انكار كرده گفت: “ای زن او را نمی‌شناسم.” 58 بعد از زمانی دیگری او را دیده گفت: “تو از اینها هستی.” پطرس گفت: “ای مرد من نیستم.” 59 و چون تخمیناً یك ساعت گذشت یكی دیگر با تأكید گفت: “بلاشك‌ّ این شخص از رفقای او است زیرا كه جلیلی هم هست.” 60 پطرس گفت: “ای مرد نمیدانم چه میگویی؟” در همان ساعت كه اینرا میگفت خروس بانگ زد. 61 آنگاه سرور روگردانیده به پطرس نظر افكند. پس پطرس آن كلامی را كه سرور به وی گفته بود بخاطر آورد كه ”قبل از بانگ زدن خروس سه مرتبه مرا انكار خواهی كرد.“ 62 پس پطرس بیرون رفته زارزار بگریست.

63 و كسانی كه عیسی را گرفته بودند او را تازیانه زده استهزا نمودند. 64 و چشم او را بسته طپانچه بر رویش زدند و از وی سؤال كرده گفتند: “نبو‌ّت كن! كِه تو را زده است؟” 65 و بسیار كفر دیگر به وی گفتند.

 

66 و چون روز شد اهل شورای قوم یعنی رؤسای كهنه و كاتبان فراهم آمده در مجلس خود او را آورده 67 گفتند: “اگر تو مسیح هستی به ما بگو.” او به ایشان گفت: “اگر به شما گویم مرا تصدیق نخواهید كرد. 68 و اگر از شما سؤال كنم جواب نمیدهید و مرا رها نمیكنید. 69 لیكن بعد از این پسر انسان به طرف راست قو‌ّت خدا خواهد نشست.” 70 همه گفتند: “پس تو پسر خدا هستی؟” او به ایشان گفت: “شما میگویید كه من هستم.” 71 گفتند: “دیگر ما را چه حاجت به شهادت است؟ زیرا خود از زبانش شنیدیم.”

لوقا فصل 23

 

1 پس تمام جماعت ایشان برخاسته او را نزد پیلاطُس بردند. 2 و شكایت بر او آغاز نموده گفتند: “این شخص را یافته‌ایم كه قوم را گمراه میكند و از جزیه‌دادن به قیصر منع می‌نماید و میگوید كه خود مسیح و پادشاه است.” 3 پس پیلاطُس از او پرسیده گفت: “آیا تو پادشاه یهود هستی؟” او در جواب وی گفت: “تو میگویی.” 4 آنگاه پیلاطُس به رؤسای كهنه و جمیع قوم گفت كه “در این شخص هیچ عیبی نمی‌یابم.” 5 ایشان شد‌ّت نموده گفتند كه “قوم را می‌شوراند و در تمام یهودیه از جلیل گرفته تا به اینجا تعلیم میدهد.”

 

6 چون پیلاطُس نام جلیل را شنید پرسید كه “آیا این مرد جلیلی است؟” 7 و چون مطلّع شد كه از ولایت هیرودیس است او را نزد وی فرستاد چونكه هیرودیس در آن ایام در اورشلیم بود. 8 اما هیرودیس چون عیسی را دید بغایت شاد گردید زیرا كه مد‌ّت مدیدی بود میخواست او را ببیند چونكه شهرت او را بسیار شنیده بود و مترصّد می‌بود كه معجزه‌ای از او بیند. 9 پس چیزهای بسیار از وی پرسید لیكن او به وی هیچ جواب نداد. 10 و رؤسای كهنه و كاتبان حاضر شده به شد‌ّت تمام بر وی شكایت می‌نمودند. 11 پس هیرودیس با لشكریان خود او را افتضاح نموده و استهزا كرده لباس فاخر بر او پوشانید و نزد پیلاطُس او را باز فرستاد. 12 و در همانروز پیلاطُس و هیرودیس با یكدیگر مصالحه كردند زیرا قبل از آن در میانشان عداوتی بود.

 

13 پس پیلاطُس رؤسای كهنه و سرداران و قوم را خوانده 14 به ایشان گفت: “این مرد را نزد من آوردید كه قوم را می‌شوراند. الحال من او را در حضور شما امتحان كردم و از آنچه بر او اد‌ّعا میكنید اثری نیافتم. 15 و نه هیرودیس هم زیرا كه شما را نزد او فرستادم و اینك هیچ عمل مستوجب قتل از او صادر نشده است. 16 پس او را تنبیه نموده رها خواهم كرد.” 17 زیرا او را لازم بود كه هر عیدی كسی را برای ایشان آزاد كند. 18 آنگاه همه فریاد كرده گفتند: “او را هلاك كن و براَبا را برای ما رها فرما.” 19 و او شخصی بود كه به سبب شورش و قتلی كه در شهر واقع شده بود در زندان افكنده شده بود. 20 باز پیلاطُس ندا كرده خواست كه عیسی را رها كند. 21 لیكن ایشان فریاد زده گفتند: “او را مصلوب كن مصلوب كن.” 22 بار سوم به ایشان گفت: “چرا؟ چه بدی كرده است؟ من در او هیچ علّت قتل نیافتم. پس او را تأدیب كرده رها میكنم.” 23 اما ایشان به صداهای بلند مبالغه نموده خواستند كه مصلوب شود و آوازهای ایشان و رؤسای كهنه غالب آمد. 24 پس پیلاطُس فرمود كه برحسب خواهش ایشان بشود. 25 و آنكس را كه به سبب شورش و قتل در زندان حبس بود كه خواستند رها كرد و عیسی را به خواهش ایشان سپرد.

26 و چون او را می‌بردند شمعون قیروانی را كه از صحرا می‌آمد مجبور ساخته صلیب را بر او گذاردند تا از عقب عیسی ببرد. 27 و گروهی بسیار از قوم و زنانی كه سینه میزدند و برای او ماتم میگرفتند در عقب او افتادند. 28 آنگاه عیسی بسوی آن زنان روی گردانیده گفت: “ای دختران اورشلیم برای من گریه مكنید بلكه بجهت خود و اولاد خود ماتم كنید. 29 زیرا اینك ایامی می‌آید كه در آنها خواهند گفت خوشابحال نازادگان و ر‌َحِمهایی كه بار نیاوردند و پستانهایی كه شیر ندادند. 30 و در آن هنگام به كوهها خواهند گفت كه بر ما بیفتید و به تلّها كه ما را پنهان كنید. 31 زیرا اگر این كارها را به چوب تر كردند به چوب خشك چه خواهد شد؟”

 

32 و دو نفر دیگر را كه خطاكار بودند نیز آوردند تا ایشان را با او بكشند. 33 و چون به موضعی كه آنرا كاسةسر میگویند رسیدند او را در آنجا با آن دو خطاكار یكی برطرف راست و دیگری بر چپ او مصلوب كردند.

34 عیسی گفت: “ای پدر اینها را بیامرز زیرا كه نمیدانند چه میكنند.” پس جامه‌های او را تقسیم كردند و قرعه‌افكندند. 35 وگروهی به تماشا ایستاده بودند. و بزرگان نیز تمسخركنان با ایشان میگفتند: “دیگران را نجات داد. پس اگر او مسیح و برگزیدة خدا می‌باشد خود را برهاند.” 36 و سپاهیان نیز او را استهزا میكردند و آمده او را سركه میدادند 37 و میگفتند: “اگر تو پادشاه یهود هستی خود را نجات ده.” 38 و بر سر او تقصیرنامه‌ای نوشتند به خط‌ّ یونانی و رومی و عبرانی كه “این است پادشاه یهود.”

39 و یكی از آن دو خطاكارِ مصلوب بر وی كفر گفت كه “اگر تو مسیح هستی خود را و ما را برهان.” 40 اما آن دیگری جواب داده او را نهیب كرد و گفت: “مگر تو از خدا نمیترسی؟ چونكه تو نیز زیر همین حكمی. 41 و اما ما به انصاف چونكه جزای اعمال خود را یافته‌ایم لیكن این شخص هیچ‌كار بیجا نكرده است.” 42 پس به عیسی گفت: “ای سرور مرا به یادآور هنگامی كه به ملكوت خود آیی.” 43 عیسی به وی گفت: “هرآینه به تو میگویم امروز با من در فردوس خواهی بود.”

44 و تخمیناً از ساعت ششم تا ساعت نهم ظلمت تمام روی زمین را فرو گرفت. 45 و خورشید تاریك گشت و پردة قدس از میان بشكافت. 46 و عیسی به آواز بلند صدا زده گفت: “ای پدر به دستهای تو روح خود را می‌سپارم.” اینرا بگفت و جان را تسلیم نمود. 47 اما یوزباشی چون این ماجرا را دید خدا را تمجید كرده گفت: “در حقیقت این مرد صالح بود.” 48 و تمامی گروه كه برای این تماشا جمع شده بودند چون این وقایع را دیدند سینه زنان برگشتند. 49 و جمیع آشنایان او از دور ایستاده بودند با زنانی كه از جلیل او را متابعت كرده بودند تا این امور را ببینند.

 

50 و اینك یوسف نامی از اهل شورا كه مرد نیكو و صالح بود 51 كه در رأی و عمل ایشان مشاركت نداشت و از اهل رامه بلدی از بلاد یهود بود و انتظار ملكوت خدا را می‌كشید 52 نزدیك پیلاطُس آمده جسد عیسی را طلب نمود. 53 پس آنرا پایین آورده در كتان پیچید و در قبری كه از سنگ تراشیده بود و هیچكس ابداً در آن دفن نشده بود سپرد. 54 و آنروز تهیه بود و سبت نزدیك میشد. 55 و زنانی كه در عقب او از جلیل آمده بودند از پی او رفتند و قبر و چگونگی گذاشته شدنِ بدن او را دیدند. 56 پس برگشته حنوط و عطریات مهیا ساختند و روز سبت را به حسب حكم آرام گرفتند.

لوقا فصل 24

 

1 پس در روز او‌ّل هفته هنگام سپیده صبح حنوطی را كه درست كرده بودند با خود برداشته به سر قبر آمدند و بعضی دیگران همراه ایشان. 2 و سنگرا از سر قبر غلطانیده دیدند. 3 چون داخل شدند جسد سرورعیسی را نیافتند. 4 و واقع شد هنگامی كه ایشان از این امر متحیر بودند كه ناگاه دو مرد در لباس درخشنده نزد ایشان بایستادند. 5 و چون ترسان شده سرهای خود را بسوی زمین افكنده بودند به ایشان گفتند: “چرا زنده را از میان مردگان می‌طلبید؟ 6 در اینجا نیست بلكه برخاسته است. به یادآورید كه چگونه وقتی كه در جلیل بود شما را خبر داده 7 گفت ضروری است كه پسر انسان به دست مردم گناهكار تسلیم شده مصلوب گردد و روز سوم برخیزد.” 8 پس سخنان او را بخاطر آوردند.

9 و از سر قبر برگشته آن یازده و دیگران را از همة این امور مطّلع ساختند. 10 و مریم مجدلیه و یونا و مریم مادر یعقوب و دیگر رفقای ایشان بودند كه رسولان را از این چیزها مطّلع ساختند. 11 لیكن سخنان زنان را هذیان پنداشته باور نكردند. 12 اما پطرس برخاسته دوان‌دوان به سوی قبر رفت و خم شده كفن را تنها گذاشته دید. و از این ماجرا در عجب شده به خانة خود رفت.

 

13 و اینك در همانروز دو نفر از ایشان میرفتند بسوی قریه‌ای كه از اورشلیم به مسافتِ شصت تیر پرتاب دور بود و عِموآس نام داشت. 14 و با یكدیگر از تمام این وقایع گفتگو میكردند. 15 و چون ایشان در مكالمه و مباحثه می‌بودند ناگاه خودِ عیسی نزدیك شده با ایشان همراه شد. 16 ولی چشمان ایشان بسته شد تا او را نشناسند. 17 او به ایشان گفت: “چه حرفها است كه با یكدیگر می‌زنید و راه را به كدورت می‌پیمایید؟” 18 یكی كه كَلِیوپاس نام داشت در جواب وی گفت: “مگر تو در اورشلیم غریب و تنها هستی و از آنچه در این ایام در اینجا واقع شد واقف نیستی؟” 19 به ایشان گفت: “چه چیز است؟” گفتندش: “دربارة عیسی ناصری كه مردی بود نبی و قادر در فعل و قول در حضور خدا و تمام قوم 20 و چگونه رؤسای كَهنَه و حكّامِ ما او را به فتوای قتل سپردند و او را مصلوب ساختند. 21 اما ما امیدوار بودیم كه همین است آنكه می‌باید اسرائیل را نجات دهد. و علاوه بر این همه امروز از وقوع این امور روز سوم است 22 و بعضی از زنان ما هم ما را به حیرت انداختند كه بامدادان نزد قبر رفتند 23 و جسد او را نیافته آمدند و گفتند كه فرشتگان را در رؤیا دیدیم كه گفتند او زنده شده است. 24 و جمعی از رفقای ما به سر قبر رفته آنچنانكه زنان گفته بودند یافتند لیكن او را ندیدند.”

25 او به ایشان گفت: “ای بی‌فهمان و سست‌دلان ا زایمان آوردن به آنچه انبیا گفته‌اند. 26 آیا نمی‌بایست كه مسیح این زحمات را بیند تا به جلال خود برسد؟” 27 پس از موسی و سایر انبیا شروع كرده اخبار خود را در تمام كتب برای ایشان شرح فرمود.

28 و چون به آن دهی كه عازم آن بودند رسیدند او قصد نمود كه دورتر رود. 29 و ایشان الحاح كرده گفتند كه “با ما باش. چونكه شب نزدیك است و روز به آخر رسیده.” پس داخل گشته با ایشان توقّف نمود. 30 و چون با ایشان نشسته بود نان را گرفته بركت داد و پاره كرده به ایشان داد. 31 كه ناگاه چشمانشان باز شده او را شناختند. و در ساعت از ایشان غایب شد. 32 پس با یكدیگر گفتند: “آیا دل در درون ما نمی‌سوخت وقتی كه در راه با ما تكلّم مینمود و كتب را بجهت ما تفسیر میكرد؟” 33 و در آن ساخت برخاسته به اورشلیم مراجعت كردند و آن یازده را یافتند كه با رفقای خود جمع شده 34 میگفتند: “سرور در حقیقت برخاسته و به شمعون ظاهر شده است.” 35 و آن دو نفر نیز از سرگذشت راه و كیفیت شناختن او هنگام پاره كردن نان خبر دادند.

 

36 و ایشان در این گفتگو می‌بودند كه ناگاه عیسی خود در میان ایشان ایستاده به ایشان گفت: “سلام بر شما باد.” 37 اما ایشان لرزان و ترسان شده گمان بردند كه روحی می‌بینند. 38 به ایشان گفت: “چرا مضطرب شدید و برای چه در دلهای شما شُبهات روی میدهد؟ 39 دستها و پایهایم را ملاحظه كنید كه من خود هستم و دست بر من گذارده ببینید زیرا كه روح گوشت و استخوان ندارد چنانكه می‌نگرید كه در من است.” 40 اینرا گفت و دستها و پایهای خود را بدیشان نشان داد. 41 و چون ایشان هنوز از خوشی تصدیق نكرده در عجب مانده بودند به ایشان گفت: “چیز خوراكی در اینجا دارید؟” 42 پس قدری از ماهی بریان و از شانة عسل به وی دادند. 43 پس آنرا گرفته پیش ایشان بخورد.

 

44 و به ایشان گفت: “همین است سخنانی كه وقتی با شما بودم گفتم ضروری است كه آنچه در تورات موسی و صحف انبیا و زبور دربارة من مكتوب است به انجام رسد.” 45 و در آنوقت ذهن ایشانرا روشن كرد تا كتب را بفهمند. 46 و به ایشان گفت: “بر همین منوال مكتوب است و بدینطور سزاوار بود كه مسیح زحمت كشد و روز سوم از مردگان برخیزد. 47 و از اورشلیم شروع كرده موعظه به توبه و آمرزش گناهان در همة امتها به نام او كرده شود. 48 و شما شاهد بر این امور هستید. 49 و اینك من موعود پدر خود را بر شما میفرستم. پس شما در شهر اورشلیم بمانید تا وقتی كه به قو‌ّت از اعلی آراسته شوید.”

 

 

50 پس ایشانرا بیرون از شهر تا بیت‌عنیا برد و دستهای خود را بلند كرده ایشانرا بركت داد. 51 و چنین شد كه در حین بركت دادنِ ایشان از ایشان جدا گشته بسوی آسمان بالا برده شد. 52 پس او را پرستش كرده با خوشی عظیم بسوی اورشلیم برگشتند. 53 و پیوسته در هیكل مانده خدا را حمد و سپاس می‌گفتند. آمین.

دسته بندي: کتاب انلاین,کتاب عهد عتیق و جدید,
مطالب مرتبط :

ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

مطالب تصادفي

مطالب پربازديد