قطعات
حرف ا
شماره 1: بری از شبه و مثل و جنس و همتا
خداوندیست تدبیر جهان را****بری از شبه و مثل و جنس و همتا
اگر روزی مرادت بر نیارد****جزع سودی ندارد صبر کن تا
شماره 2: تا چشم بر قضا کند و صبر بر جفا
مظلوم دست بستهٔ مغلوب را بگوی****تا چشم بر قضا کند و صبر بر جفا
کاین دست بسته را بگشایند عاقبت****وان گشاده باز ببندند بر قفا
شماره 3: که لطف کرد و به هم برگماشت اعدا را
سپاس دار خدای لطیف دانا را****که لطف کرد و به هم برگماشت اعدا را
همیشه باد خصومت جهود و ترسا را****که مرگ هر دو طرف تهنیت بود ما را
شماره 4: که پیش اهل هنر منصبی بود ما را
سخن به ذکر تو آراستن مراد آنست****که پیش اهل هنر منصبی بود ما را
وگرنه منقبت آفتاب معلومست****چه حاجتست به مشاطه روی زیبا را
شماره 5: که بنوازند مردان نکو را
طریق و رسم صاحبدولتانست****که بنوازند مردان نکو را
دگر چون با خداوندان بقا داد****نکو دارند فرزندان او را
شماره 6: پای رفتن به حقیقت نبود بندی را
هر که در بند تو شد بستهٔ جاوید بماند****پای رفتن به حقیقت نبود بندی را
بندگان شکر خداوند بگویند ولیک****چه توان گفت کرمهای خداوندی را
شماره 7: که دست فضل کند دامن امید رها
تو آن نکردهای از فعل خیر با من و غیر****که دست فضل کند دامن امید رها
جز آستانهٔ فضلت که مقصد اممست****کجاست در همه عالم وثوق اهل بها
متاع خویشتنم در نظر حقیر آمد****که پرتوی ندهد پیش آفتاب سها
به سمع خواجه رسیدست گویی این معنی****که گفت خیر صلوة الکریم اعودها
حرف ب
شماره 8: که دام مکر نهاد از برای صید نصیب
مباش غره به گفتار مادح طماع****که دام مکر نهاد از برای صید نصیب
امیر ظالم جاهل که خون خلق خورد****چگونه عالم و عادل شود به قول خطیب
حرف ت
شماره 9: صمدا کافی المهمات
احدا سامع المناجات****صمدا کافی المهمات
هیچ پوشیده از تو پنهان نیست****عالم السر و الخفیات
زیر و بالا نمیتوانم گفت****خالق الارض والسموات
شکر و حمد تو چون توانم گفت****حافظ فی جمع حالات
هر دعایی که میکند سعدی****فاستجب یا مجیب دعوات
شماره 10: به فریدون نه تاج ماند و نه تخت
به سکندر نه ملک ماند و نه مال****به فریدون نه تاج ماند و نه تخت
بیش از آن کن حساب خود که تو را****دیگری در حساب گیرد سخت
شماره 11: ضرورتست که بر دیگران بگیرد سخت
چو خویشتن نتواند که میخورد قاضی****ضرورتست که بر دیگران بگیرد سخت
که گفت پیرزن از میوه میکند پرهیز؟****دروغ گفت که دستش نمیرسد به درخت
شماره 12: که هر شبی را بیاختلاف روزی هست
چنین که هست نماند قرار دولت و ملک****که هر شبی را بیاختلاف روزی هست
چو دست دست تو باشد دراز چندان کن****که دست دست تو باشد اگر بگردد دست
شماره 13: دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست
علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد****دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست
به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز****وگرنه سیل چو بگرفت، سد نشاید بست
شماره 14: گرت چالاکی و مردانگی هست
مرا گویند با دشمن برآویز****گرت چالاکی و مردانگی هست
کسی بیهوده خون خویشتن ریخت؟****کند هرگز چنین دیوانگی مست؟
تو زر بر کف نمییاری نهادن****سپاهی چون نهد سر بر کف دست؟
شماره 15: دیگری تنگ عیش و کوتهدست
یکی از بخت کامران بینی****دیگری تنگ عیش و کوتهدست
آن در آن چاه خویشتن نفتاد****وین برین تخت خویشتن ننشست
تاج دولت خدای میبخشد****هر که را این مقام و رتبت هست
لاجرم خلق را به خدمت او****کمر بندگی بباید بست
شماره 16: تو راست باش که هر دولتی که هست تو راست
به راه راست توانی رسید در مقصود****تو راست باش که هر دولتی که هست تو راست
تو چوب راست بر آتش دریغ میداری****کجا به آتش دوزخ برند مردم راست
شماره 17: پشت خم میکنند و بالا راست
عیب آنان مکن که پیش ملوک****پشت خم میکنند و بالا راست
هر که را بر سماط بنشستی****واجب آمد به خدمتش برخاست
چون مکافات فضل نتوان کرد****عذر بیچارگان بباید خواست
شماره 18: که هر چه دوست کند همچو دوست محبوبست
گر اهل معرفتی هر چه بنگری خوبست****که هر چه دوست کند همچو دوست محبوبست
کدام برگ درختست اگر نظر داری****که سر صنع الهی برو نه مکتوبست
شماره 19: به حکم آنکه تو را هم امید مغفرتست
امید خلق برآور چنانکه بتوانی****به حکم آنکه تو را هم امید مغفرتست
که گر ز پای درآیی بدانی این معنی****که دستگیری درماندگان چه مصلحتست
شماره 20: یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست
هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟****یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟
نیکی و بدی در گهر خلق سرشتست****از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست
شماره 21: بنده از اسب خویش در رنجست
مرکب از بهر راحتی باشد****بنده از اسب خویش در رنجست
گوشت قطعا بر استخوانش نیست****راست خواهی چو اسب شطرنجست
شماره 22: عمر در بندگی به سر بردست
پدرم بندهٔ قدیم تو بود****عمر در بندگی به سر بردست
بندهزاده که در وجود آمد****هم به روی تو دیده بر کردست
خدمت دیگری نخواهد کرد****که مرا نعمت تو پروردست
شماره 23: کوته نظر مباش که در سنگ گوهرست
در چشمت ار حقیر بود صورت فقیر****کوته نظر مباش که در سنگ گوهرست
کیمخت نافه را که حقیرست و شوخگن****قیمت بدان کنند که پر مشک اذفرست
شماره 24: که دنیا و دین را درم یاورست
کسی گفت عزت به مال اندرست****که دنیا و دین را درم یاورست
چه مردی کند زور بازوی جاه؟****که بیمال، سلطان بیلشکرست
تهیدست با هیبت و بانگ و نام****زن زشتروی نکو چادرست
بدان مرغ ماند که بر جسم او****پر و ریش بسیار و خود لاغرست
دگر کس نگر تا جوابش چه داد****به جاهست اگر آدمی سرورست
مذلت برد مرد مجهول نام****وگر خود به مال آستانش زرست
خداوند را جاه باید نه مال****وگر مال خواهی به جاه اندرست
اگر راست خواهی ز سعدی شنو****قناعت از این هر دو نیکوترست
شماره 25: به تلطف نه کار هشیارست
دست بر پشت مار مالیدن****به تلطف نه کار هشیارست
کان بداخلاق بیمروت را****سنگ بر سر زدن سزاوار است
شماره 26: که فلانی به فسق ممتازست
گر سفیهی زبان دراز کند****که فلانی به فسق ممتازست
فسق ما بیبیان یقین نشود****و او به اقرار خویش غمازست
شماره 27: بدگوهری که خبث طبیعیش در رگست
هرگز به مال و جاه نگردد بزرگ نام****بدگوهری که خبث طبیعیش در رگست
قارون گرفتمت که شوی در توانگری****سگ نیز با قلادهٔ زرین همان سگست
شماره 28: سختی مبر که وجه کفافت معینست
گویند سعدیا به چه بطال ماندهای****سختی مبر که وجه کفافت معینست
این دست سلطنت که تو داری به ملک شعر****پای ریاضتت به چه در قید دامنست؟
یکچند اگر مدیح کنی کامران شوی****صاحب هنر که مال ندارد تغابنست
بیزر میسرت نشود کام دوستان****چون کام دوستان ندهی کام دشمنست
آری مثل به کرکس مردارخور زدند****سیمرغ را که قاف قناعت نشیمنست
از من نیاید آنکه به دهقان و کدخدای****حاجت برم که فعل گدایان خرمنست
گر گوییم که سوزنی از سفلهای بخواه****چون خارپشت بر بدنم موی، سوزنست
گفتی رضای دوست میسر شود به سیم****این هم خلاف معرفت و رای روشنست
صد گنج شایگان به بهای جوی هنر****منت بر آنکه میدهد و حیف بر منست
کز جور شاهدان بر منعم برند عجز****من فارغم که شاهد من منعم منست
شماره 29: پیش اعمی چراغ داشتنست
ره نمودن به خیر ناکس را****پیش اعمی چراغ داشتنست
نیکویی با بدان و بیادبان****تخم در شورهبوم کاشتنست
شماره 30: صاحب عقلش نشمارد به دوست
دشمن اگر دوست شود چند بار****صاحب عقلش نشمارد به دوست
مار همانست به سیرت که هست****ورچه به صورت به در آید ز پوست
شماره 31: به گردون میرسد فریادش از پوست
دهل را کاندرون زندان بادست****به گردون میرسد فریادش از پوست
چرا درد نهانی برد باید؟****رها کن تا بداند دشمن و دوست
شماره 32: شاهدت روی و دلپذیرت خوست
ماه را دید مرغ شب پره گفت****شاهدت روی و دلپذیرت خوست
وینکه خلق آفتاب خوانندش****راست خواهی به چشم من نه نکوست
گفت خاموش کن که من نکنم****دشمنی با وی از برای تو دوست
شماره 33: لاغری بر من گرفت آن کز گدایی فربهست
خواست تا عیبم کند پروردهٔ بیگانگان****لاغری بر من گرفت آن کز گدایی فربهست
گرچه درویشم بحمدالله مخنث نیستم****شیر اگر مفلوج باشد همچنان از سگ بهست
شماره 34: آزاد باش تا نفسی روزگار هست
ای نفس چون وظیفهٔ روزی مقررست****آزاد باش تا نفسی روزگار هست
از پیری و شکستگیت هیچ باک نیست****چون دولت جوان خداوندگار هست
شماره 35: مباش غره که هیچ آفریده واقف نیست
در سرای به هم کرده از پس پرده****مباش غره که هیچ آفریده واقف نیست
از آن بترس که مکنون غیب میداند****گرش بلند بخوانی وگر نهفته یکیست
شماره 36: حلال باد خراجش که مزد چوپانیست
شهی که پاس رعیت نگاه میدارد****حلال باد خراجش که مزد چوپانیست
وگرنه راعی خلقست زهرمارش باد****که هر چه میخورد او جزیت مسلمانیست
شماره 37: چون ماه پیکری که برو سرخ و زرد نیست
صاحب کمال را چه غم از نقص مال و جاه****چون ماه پیکری که برو سرخ و زرد نیست
مردی که هیچ جامه ندارد به اتفاق****بهتر ز جامهای که درو هیچ مرد نیست
شماره 38: که پند مصلحت آموز کاربندش نیست
ضرورتست به توبیخ با کسی گفتن****که پند مصلحت آموز کاربندش نیست
اگر به لطف به سر میرود به قهر مگوی****که هر چه سر نکشد حاجت کمندش نیست
شماره 39: نه مردست آنکه در وی مردمی نیست
اگر خود بردرد پیشانی پیل****نه مردست آنکه در وی مردمی نیست
بنی آدم سرشت از خاک دارد****اگر خاکی نباشد آدمی نیست
شماره 40: سال و مه کردی به کوه و دشت گشت
در حدود ری یکی دیوانه بود****سال و مه کردی به کوه و دشت گشت
در بهار و دی به سالی یک دو بار****آمدی در قلب شهر از طرف دشت
گفت ای آنان که تان آماده بود****گاه قرب و بعد این زرینه طشت
توزی و کتان به گرما پنج و شش****قندز و قاقم به سرما هفت و هشت
گر شما را بانوایی بد چه شد؟****ور که ما را بینوایی بد چه گشت؟
راحت هستی و رنج نیستی****بر شما بگذشت و بر ما هم گذشت
شماره 41: من آن نیم که سخن در غلاف خواهم گفت
بیا که پرده برانداختم ز صورت حال****من آن نیم که سخن در غلاف خواهم گفت
دعای خیر تو گویم گرم نواخت کنی****وگر خلاف کنی بر خلاف خواهم گفت
حرف خ
شماره 42: ای که دستت نمیرسد بر شاخ
به تماشای میوه راضی شو****ای که دستت نمیرسد بر شاخ
گر مرا نیز دسترس بودی****بارگه کردمی و صفه و کاخ
و آدمی را که دست تنگ بود****نتواند نهاد پای فراخ
شماره 43: که نتوانی کمند انداخت بر کاخ
چه سود از دزدی آنگه توبه کردن****که نتوانی کمند انداخت بر کاخ
بلند از میوه گو کوتاه کن دست****که کوته خود ندارد دست بر شاخ
حرف د
شماره 44: همی گفت و رخ بر زمین مینهاد
شنیدم که بیوهزنی دردمند****همی گفت و رخ بر زمین مینهاد
هر آن کدخدا را که بر بیوهزن****ترحم نباشد زنش بیوه باد
شماره 45: اقبال و دولت و شرفت مستدام باد
یارب کمال عافیتت بر دوام باد****اقبال و دولت و شرفت مستدام باد
سال و مهت مبارک و روز و شبت به خیر****بختت بلند و گردش گیتی به کام باد
فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست****حشر تو با رسول علیهالسلام باد
فرزند نیکبخت تو نزد خدا و خلق****همچون تو نیک عاقبت و نیک نام باد
شماره 46: که بختت با سعادت مقترن باد
مرا از بهر دیناری ثنا گفت****که بختت با سعادت مقترن باد
چو دینارش ندادم لعنتم کرد****که شرم از روی مردانت چو زن باد
بیا تا هر دو با هم هیچ گیریم****دعا و لعنتش بر خویشتن باد
شماره 47: بگذشت بسی ز بوستان باد
بر تربت دوستان ماضی****بگذشت بسی ز بوستان باد
گر بر سر خاک ما رود نیز****سهلست بقای دوستان باد
شماره 48: وآنچه پیروزی و بهروزی در آنست آن دهاد
ای بلند اختر خدایت عمر جاویدان دهاد****وآنچه پیروزی و بهروزی در آنست آن دهاد
جاودان نفس شریفت بندهٔ فرمان حق****بعد از آن بر جملهٔ فرماندهان فرمان دهاد
من بدانم دولت عقبی به نان دادن درست****تا عنان عمر در دستست دستت نان دهاد
داعیان اندر دعا گویند پیش خسروان****طاق ایوانت به رفعت بوسه بر کیوان دهاد
نعمتی را کز پی مرضات حق دریافتی****حق تعالی از نعیم آخرت تاوان دهاد
ای مبارک روز هر روزت به کام دوستان****دولت تو در ترقی باد و دشمن جان دهاد
شماره 49: که نود ساله چون پدر گردد
پسر نورسیده شاید بود****که نود ساله چون پدر گردد
پیر فانی طمع مدار که باز****چارده ساله چون پسر گردد
سبزه گر احتمال آن دارد****که ز خردی بزرگتر گردد
غله چون زرد شد امید نماند****که دگر باره سبز برگردد
شماره 50: برو بپرس که خسرو ازین میانه چه برد
بیا بگوی که پرویز از زمانه چه خورد****برو بپرس که خسرو ازین میانه چه برد
گر او گرفت خزاین به دیگران بگذاشت****ورین گرفت ممالک به دیگران بسپرد
شماره 51: تا روی آفتاب معفر کنم به گرد
جوشن بیار و نیزه و بر گستوان ورد****تا روی آفتاب معفر کنم به گرد
گر بردبار باشی و هشیار و نیکمرد****دشمن گمان برد که بترسیدی از نبرد
شماره 52: مهمل رها مکن که زمانش بپرورد
خون دار اگرچه دشمن خردست زینهار****مهمل رها مکن که زمانش بپرورد
تا کعب کودکی بود آغاز چشمه سار****چون پیشتر رود ز سر مرد بگذرد
شماره 53: آن قدر عمری که دارد مردم آزاد مرد
در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت****آن قدر عمری که دارد مردم آزاد مرد؟
کاستینها تر کنند از بهر او از آب گرم****فیالمثل گر بگذرد بر دامنش از باد سرد
شماره 54: پیریش هم بقا نخواهد کرد
مرد دیگر جوان نخواهد بود****پیریش هم بقا نخواهد کرد
چون درخت خزان که زرد شود****کاشکی همچنان بماندی زرد
شماره 55: زو قناعت به میوه باید کرد
ملک ایمن درخت بارورست****زو قناعت به میوه باید کرد
چون ز بیخش برآورد نادان****میوه یک بار بیش نتوان خورد
شماره 56: کس تیغ بلا زدن نیارد
آن را که تو دست پیش داری****کس تیغ بلا زدن نیارد
ما را که تو بیگنه بکشتی****کس نیست که دست پیش دارد
شماره 57: به جوانمردی و ادب دارد
آدمی فضل بر دگر حیوان****به جوانمردی و ادب دارد
گر تو گویی به صورت آدمیم****هوشمند این سخن عجب دارد
پس تو همتای نقش دیواری****که همین گوش و چشم و لب دارد
شماره 58: وگر کنی سر تسلیم بر زمین دارد
تو خود جفا نکنی بیگناه بر بنده****وگر کنی سر تسلیم بر زمین دارد
به نیشی از مگس نحل برنشاید گشت****از آنکه سابقهٔ فضل انگبین دارد
شماره 59: همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد
دیو اگر صومعه داری کند اندر ملکوت****همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد
ناکسست آنکه به دراعه و دستار کسست****دزد دزدست وگر جامهٔ قاضی دارد
شماره 60: سود، سرمایه به یک بار ببرد
طمع خام که سودی بکنم****سود، سرمایه به یک بار ببرد
خر دعا کرد که بارش ببردند****سیل بگرفت و خر و بار ببرد
شماره 61: آب جوی آمد و غلام ببرد
شد غلامی به جوی کاب آرد****آب جوی آمد و غلام ببرد
دام هر بار ماهی آوردی****ماهی این بار رفت و دام ببرد
شماره 62: بر یک ورق نویس که بر هفت بگذرد
من هرگز آب چاه ندیدم چنین مداد****بر یک ورق نویس که بر هفت بگذرد
نی نی ورق چه باشد و کیمخت گوسفند****از چرم گاو از سپر جفت بگذرد
شماره 63: که ندانی کدام باید کرد
مر تو را چون دو کار پیش آید****که ندانی کدام باید کرد
هر چه در وی مظنهٔ خطرست****آنت بر خود حرام باید کرد
وانکه بیخوف و بیخطر باشد****به همانت قیام باید کرد
شماره 64: دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد
دانی که بر نگین سلیمان چه نقش بود****دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد
خرم تنی که حاصل عمر عزیز را****با دوستان بخورد و به دشمن رها نکرد
شماره 65: چنان تلخ باشد که گویی تبر زد
ز دست ترشروی خوردن تبرزد****چنان تلخ باشد که گویی تبر زد
گرم روی با پشت گردد از آن به****که رویی ببینم که پشتم بلرزد
گدا طبع اگر در تموز آب حیوان****به دستت دهد جور سقا نیرزد
کسی را فراغ از چنین خلق دیدن****مسلم بود کو قناعت بورزد
شماره 66: کاین دولت و منصب آن نیرزد
روزی به سرش نبشته بودند****کاین دولت و منصب آن نیرزد
سی ساله توانگری و فرمان****یک روزه هلاک جان نیرزد
دیدی که چه کرد عیش و چون مرد****آن عاقبت آن فلان نیرزد
صد دور بقا چنانکه دید****مردن به زه کمان نیرزد
شماره 67: هر چند دلش جواد باشد
از دست تهی کرم نیاید****هر چند دلش جواد باشد
مسکین چه کند سوار چالاک****چون اسب نه بر مراد باشد
شماره 68: ز عیب خویش نباید که بیخبر باشد
کسی به حمد و ثنای برادران عزیز****ز عیب خویش نباید که بیخبر باشد
ز دشمنان شنو ای دوست تا چه میگویند****که عیب در نظر دوستان هنر باشد
شماره 69: و آتش و صعقه پیش و پس باشد
گر جهان فتنه گیرد از چپ و راست****و آتش و صعقه پیش و پس باشد
تو پریشان نکردهای کس را****چه پریشانیت ز کس باشد؟
خونیان را بود ز شحنه هراس****شبروان را غم از عسس باشد
راستی پیشه گیر و ایمن باش****که رهانندهٔ تو بس باشد
شماره 70: همچو لل که در صدف باشد
کاملانند در لباس حقیر****همچو لؤلؤ که در صدف باشد
ای که در بند آب حیوانی****کوزه بگذار تا خزف باشد
شماره 71: اول اندیشه کند مرد که عاقل باشد
سخن گفته دگر باز نیاید به دهن****اول اندیشه کند مرد که عاقل باشد
تا زمانی دگر اندیشه نباید کردن****که چرا گفتم و اندیشهٔ باطل باشد
شماره 72: گرانجان لایق تحسین نباشد
اگر صد دفتر شیرین بخوانی****گرانجان لایق تحسین نباشد
مزاح و خنده کار کودکانست****چو ریش آمد زنخ شیرین نباشد
شماره 73: گرچه در پای منبری باشد
خر به سعی آدمی نخواهد شد****گرچه در پای منبری باشد
و آدمی را که تربیت نکنند****تا به صد سالگی خری باشد
شماره 74: تو مپندار که از سیل دمان اندیشد
تشنهٔ سوخته در چشمهٔ روشن چو رسید****تو مپندار که از سیل دمان اندیشد
ملحد گرسنه و خانهٔ خالی و طعام****عقل باور نکند کز رمضان اندیشد
شماره 75: از دو چشم جوان چرا نچکد
هیچ دانی که آب دیدهٔ پیر****از دو چشم جوان چرا نچکد؟
برف بر بام سالخوردهٔ ماست****آب در خانهٔ شما نچکد
شماره 76: شرط یار آنست کز پیوند یارش نگسلد
دوستان سخت پیمان را ز دشمن باک نیست****شرط یار آنست کز پیوند یارش نگسلد
صد هزاران خیط یکتو را نباشد قوتی****چون به هم برتافتی اسفندیارش نگسلد
شماره 77: به وقت مرگ پشیمان همی خورد سوگند
حریف عمر به سر برده در فسوق و فجور****به وقت مرگ پشیمان همی خورد سوگند
که توبه کردم و دیگر گنه نخواهم کرد****تو خود دگر نتوانی به ریش خویش مخند
شماره 78: تو هم از من به یاد دار این پند
یاد دارم ز پیر دانشمند****تو هم از من به یاد دار این پند
هر چه بر نفس خویش نپسندی****نیزبر نفس دیگری مپسند
شماره 79: که آب دیدهٔ مظلوم در نور داند
بسا بساط خداوند ملک دولت را****که آب دیدهٔ مظلوم در نور داند
چو قطره قطرهٔ باران خرد بر کهسار****که سنگهای درشت از کمر بگرداند
شماره 80: که با ما بر قرار خود بماند
وفا با هیچکس کردست گیتی****که با ما بر قرار خود بماند؟
چو میدانی که جاویدان نمانی****روا داری که نام بد بماند؟
شماره 81: نه کسری و دارا و جمشید ماند
نه سام و نریمان و افراسیاب****نه کسری و دارا و جمشید ماند
تو هم دل مبند ای خداوند ملک****چو کس را ندانی که جاوید ماند
چو دور جوانی خلل میکند****به پایان پیری چه امید ماند؟
شماره 82: حیوانیست که بالاش به انسان ماند
هر که مقصود و مرادش خور و خوابست از عمر****حیوانیست که بالاش به انسان ماند
هر چه داری بده و دولت معنی بستان****تا چو این نعمت ظاهر برود آن ماند
شماره 83: همه بیگانگانش خویش گردند
چو دولت خواهد آمد بندهای را****همه بیگانگانش خویش گردند
چو برگردید روز نیکبختی****در و دیوار بر وی نیش گردند
شماره 84: ارباب فنون با همه علمی که بخواندند
بسیار برفتند و به جایی نرسیدند****ارباب فنون با همه علمی که بخواندند
توفیق سعادت چو نباشد چه توان کرد؟****ابلیس براندند و برو کفر براندند
شماره 85: مشفق و مهربان یکدگرند
تا سگان را وجود پیدا نیست****مشفق و مهربان یکدگرند
لقمهای در میانشان انداز****که تهیگاه یکدگر بدرند
شماره 86: بسا خونا که در عالم بریزند
اگر خونی نریزد شاه عالم****بسا خونا که در عالم بریزند
بباید کشت هر یکچند گرگی****به زاری تا دگر گرگان گریزند
شماره 87: تا دل خلق نیک بخراشند
نکنی دفع ظالم از مظلوم****تا دل خلق نیک بخراشند
تا تو با صید گرگ پردازی****گوسفندان هلاک میباشند
شماره 88: گوش بر نالهٔ حمام کند
هر کجا دردمندی از سر شوق****گوش بر نالهٔ حمام کند
چارپایی برآورد آواز****وان تلذذ برو حرام کند
حیف باشد صفیر بلبل را****که زفیر خر ازدحام کند
کاش بلبل خموش بنشستی****تا خر آواز خود تمام کند
شماره 89: دزدی بیتیر و کمان میکند
حاکم ظالم به سنان قلم****دزدی بیتیر و کمان میکند
گله ما را گله از گرگ نیست****این همه بیداد شبان میکند
آنکه زیان میرسد از وی به خلق****فهم ندارد که زیان میکند
چون نکند رخنه به دیوار باغ****دزد، که ناطور همان میکند
شماره 90: که از گزند تو مردم هنوز مینالند
ز دور چرخ چه نالی ز فعل خویش بنال****که از گزند تو مردم هنوز مینالند
نگفتمت که چو زنبور زشتخوی مباش****که چون پرت نبود پای در سرت مالند
شماره 91: که جهانش ز دست مینالند
نفس ظالم، مثال زنبورست****که جهانش ز دست مینالند
صبر کن تا بیوفتد روزی****که همه پای بر سرش مالند
شماره 92: به دور مرد از کمر بگردانند
آسیا سنگ ده هزار منی****به دور مرد از کمر بگردانند
لیکن از زیر به زبر بردن****به هزار آدمیش نتوانند
شماره 93: که مرغان هوا حیران بمانند
بدین الحان داودی عجب نیست****که مرغان هوا حیران بمانند
خدای این حافظان ناخوش آواز****بیامرزاد اگر ساکن بخوانند
شماره 94: که خار دیدهٔ بدبخت نیکبختانند
چو نیکبخت شدی ایمن از حسود مباش****که خار دیدهٔ بدبخت نیکبختانند
چو دستشان نرسد لاجرم به نیکی خویش****بدی کنند به جای تو هر چه بتوانند
شماره 95: که خردمند را عزیز کنند
رسم و آیین پادشاهانست****که خردمند را عزیز کنند
وز پس عهد او وفاداری****با خردمندزاده نیز کنند
شماره 96: که در مصالح بیچارگان نظر نکند
نشان آخر عهد و زوال ملک ویست****که در مصالح بیچارگان نظر نکند
به دست خویش مکن خانگاه خود ویران****که دشمنان تو با تو ازین بتر نکند
شماره 97: گر جهانی به هم آید به بعیدش نکنند
آنکه در حضرت بیچون تو قربی دارد****گر جهانی به هم آید به بعیدش نکنند
وآنکه در نامهٔ او خامهٔ بدبختی تست****گر همه خلق بکوشند سعیدش نکنند
شماره 98: به سخن گفتن زیباش بدان به نشوند
دامن آلوده اگر خود همه حکمت گوید****به سخن گفتن زیباش بدان به نشوند
وآنکه پاکیزه رود گر بنشیند خاموش****همه از سیرت زیباش نصیحت شنوند
شماره 99: تا تو را بر دواب فضل نهند
آدمیسان و نیک محضر باش****تا تو را بر دواب فضل نهند
تو به عقل از دواب ممتازی****ورنه ایشان به قوت از تو بهند
شماره 100: نیکخواهان دولت شاهند
تا نگویی که عاملان حریص****نیکخواهان دولت شاهند
کانچه در مملکت بیفزایند****از ثنای جمیل میکاهند
راحت از مال وی به خلق رسان****تا همه عمر و دولتش خواهند
شماره 101: و آن را که خدای برگزیند
رحمت صفت خدای باقیست****و آن را که خدای برگزیند
گر جرم و خطای ما نباشد****پس عفو تو بر کجا نشیند؟
شماره 102: که کسی مرگ دشمنان بیند
هیچ فرصت ورای آن مطلب****که کسی مرگ دشمنان بیند
تا نمیرد یکی به ناکامی****دیگری دوستکام ننشیند
تو هم ایمن مباش و غره مشو****که فلک هیچ دوست نگزیند
شادکامی مکن که دشمن مرد****مرغ، دانه یکان یکان چیند
شماره 103: همچون تو حلالزاده بایند
الحق امنای مال ایتام****همچون تو حلالزاده بایند
هرگز زن و مرد و کفر و اسلام****نفس از تو خبیثتر نزایند
اطفال عزیز نازپرورد****از دست تو دست بر خدایند
طفلان تو را پدر بمیراد****تا جور وصی بیازمایند
شماره 104: گرچه تاریک طبع و بدخویند
ناکسان را فراستیست عظیم****گرچه تاریک طبع و بدخویند
چون دو کس مشورت برند به هم****گویند این عیب من همی گویند
شماره 105: که زهر در قدح انگبین تواند بود
امیر ما عسل از دست خلق مینخورد****که زهر در قدح انگبین تواند بود
عجب که در عسل از زهر میکند پرهیز****حذر نمیکند از تیر آه زهرآلود
شماره 106: چه رنجها بکشیدند و دیگری آسود
چه گنجها بنهادند و دیگری برداشت****چه رنجها بکشیدند و دیگری آسود
به تازیانهٔ مرگ از سرش به در کردند****که سلطنت به سر تازیانه میفرمود
نفس که نفس برو تکیه میکند بادست****به وقت مرگ بداند که باد میپیمود
شماره 107: رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود
خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد****رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود
کهن سخت که بر سنگ صلابت راند****نتواند که لطافت نکند با داود
شماره 108: حق بیازرد و خلق را بربود
متکلف به نغمه در قرآن****حق بیازرد و خلق را بربود
آن یکی خسر آن دگر باشد****مایه وقتی زیان و وقتی سود
ناخوشآواز اگر دراز کشد****نه خداوندی خلق ازو خشنود
شماره 109: مرد صاحبنظر آنجا که وفا بیند و جود
مرغ جایی که علف بیند و چیند گردد****مرد صاحبنظر آنجا که وفا بیند و جود
سفله گو روی مگردان که اگر قارونست****کس ازو چشم ندارد کرم نامعهود
شماره 110: اگر مراد برآید هنوز باشد زود
هزار سال به امید تو توانم بود****اگر مراد برآید هنوز باشد زود
اگر مراد نیابم مرا امید بسست****نه هر که رفت رسید و نه هر که گفت شنود
شماره 111: ای بسا روز که در زیر زمین خواهد بود
هر که بر روی زمین مهلت عیشی دارد****ای بسا روز که در زیر زمین خواهد بود
کشتی آرام نگیرد که بود بر سر آب****تا جهان بر سر آبست چنین خواهد بود
شماره 112: چو آستانه ندیم خسیت باید بود
اگر ملازم خاک در کسی باشی****چو آستانه ندیم خسیت باید بود
ز بهر نعمت دنیا که خاک بر سر او****برین مثال که گفتم بسیت باید بود
هزار سال تنعم کنی بدان نرسد****که یک زمان به مراد کسیت باید بود
شماره 113: که از ظلم او سینهها چاک بود
نگر تا نبینی ز ظلم شهی****که از ظلم او سینهها چاک بود
ازیرا که دیدیم کز بد بتر****بسی اندرین عالم خاک بود
چو شد روز آمد شب تیره رنگ****چو جمشید بگذشت ضحاک بود
شماره 114: تا غبار از میان ما برود
روز قالی فشاندنست امروز****تا غبار از میان ما برود
چون مگس در سرای گرد آمد****خوان نباید نهاد تا برود
هر که ناخوانده آید از در قوم****نیک باشد که ناشتا برود
شماره 115: تا دل خویش نیازارد و درهم نشود
گر خردمند از اوباش جفایی بیند****تا دل خویش نیازارد و درهم نشود
سنگ بیقیمت اگر کاسهٔ زرین بشکست****قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود
شماره 116: از همه خلق بیشتر خواهد
هر که بینی مراد و راحت خویش****از همه خلق بیشتر خواهد
و آن میسر شود به کوشش و رنج****که قضا بخشد و قدر خواهد
ای که میخواهی از نگارین کام****با نگارش بگوی اگر خواهد
دختر اندر شکم پسر نشود****گرچه بابا همی پسر خواهد
تیز در ریش کاروانسالار****گر بدان ده رود که خر خواهد
شماره 117: که ای خزانهٔ ارزاق را کف تو کلید
به سمع خواجه رسانید اگر مجال بود****که ای خزانهٔ ارزاق را کف تو کلید
به لطف و خوی تو در بوستان موجودات****شکوفهای نشکفت و شمامهای ندمید
چنانکه سیرت آزادگان بود کرمی****به من رسید که کردی ولی به من نرسید
شماره 118: که فلان را محل وعده رسید
ناگهان بانگ در سرای افتد****که فلان را محل وعده رسید
دوستان آمدند تا لب گور****قدمی چند و باز پس گردید
وان کزو دوستر نمیداری****مال و ملک و قباله برد و کلید
وین که پیوسته با تو خواهد بود****عمل تست نفس پاک و پلید
نیک دریاب و بد مکن زنهار****که بد و نیک باز خواهی دید
شماره 119: همچنان از کرمت بر نگرفتست امید
یارب این نامه سیه کردهٔ بیفایده عمر****همچنان از کرمت بر نگرفتست امید
گر به زندان عقوبت بریم روز شمار****جای آنست که محبوس بمانم جاوید
هر درختی ثمری دارد و هرکس هنری****من بیمایهٔ بدبخت، تهیدست چو بید
لیکن از مشرق الطاف الهی نه عجب****که چو شب روز شود بر هه تابد خورشید
ما کیانیم که در معرض یاران آییم؟****ماکیان را چه محل در نظر باز سپید؟
شماره 120: ز بهر هشتن و پرداختن نفرماید
حقیقتیست که دانا سرای عاریتی****ز بهر هشتن و پرداختن نفرماید
من این مقام نه از بهر آن بنا کردم****که پنج روز بقا اعتماد را شاید
خلاف عهد زمان بیخلاف معلومست****که هیچ نوع نبخشد که باز نرباید
بلی به نیت آن تا چو رخت بربندم****به جای من دگری همچنین بیاساید
ازین قدر نگریزد که مرغ و ماهی را****به قدر خویش حقیر آشیانهای باید
سرای دام همایست نیکبختان را****بود که در همه عمرت یکی به دام آید
بسا کسا که گرش در به روی بگشایی****سعادت ابدت در به روی بگشاید
حلال نیست که صورت کنند بر دیوار****که رد شرع بود زو خلل بیفزاید
همین نصیحت سعدی به آب زر بنویس****که خانه را کس ازین خوبتر نیاراید
شماره 121: که بارگاه ملوک و صدور را شاید
سفینهٔ حکمیات و نظم و نثر لطیف****که بارگاه ملوک و صدور را شاید
به صدر صاحب صاحبقران فرستادم****مگر به عین عنایت قبول فرماید
رونده رفت ندانم رسید یا نرسید****ازین قیاس که آینده دیر میآید
به پارسایی ازین حال مشورت بردم****مگر ز خاطر من بند بسته بگشاید
چه گفت ندانی که خواجه دریاییست****نه هر سفینه ز دریا درست باز آید
شماره 122: به خستگان پراکنده بر نبخشاید
نه آدمیست که در خرمی و مجموعی****به خستگان پراکنده بر نبخشاید
گلیم خویش برآرد سیه گلیم از آب****وگر گلیم رفیق آب میبرد شاید
شماره 123: چاه دروازهٔ کنعان به پدر ننماید
روز گم گشتن فرزند مقادیر قضا****چاه دروازهٔ کنعان به پدر ننماید
باش تا دست دهد دولت ایام وصال****بوی پیراهنش از مصر به کنعان آید
شماره 124: که همه نقش او نکو آید
صانع نقشبند بی مانند****که همه نقش او نکو آید
رزق طایر نهاده در پر و بال****تا به هر طعمهای فرو آید
روزی عنکبوت مسکین را****پر دهد تا به نزد او آید
شماره 125: اگر موافق شاه زمانه میآید
یکی نصیحت درویشوار خواهم کرد****اگر موافق شاه زمانه میآید
اگرچه غالبی از دشمن ضعیف بترس****که تیر آه سحر با نشانه میآید
شماره 126: در رحمت او کسی چه گوید
ای غره به رحمت خداوند****در رحمت او کسی چه گوید
هر چند مثرست باران****تا دانه نیفکنی نروید
شماره 127: این سخن سهل تستری گوید
بندگان را ز حد به در منواز****این سخن سهل تستری گوید
کانکه با خود برابرش کردی****بیم باشد که برتری جوید
حرف ر
شماره 128: گرچه هستم به اصل و دانش حر
بود در خاطرم که یک چندی****گرچه هستم به اصل و دانش حر
به خرد با فرشته هم پهلو****سخن نظم، نظم دانهٔ در
تا مگر گردد از ایادی تو****تنگم از مرده ریگ مردم پر
چون نبودیم در خور خدمت****گفت عفوت که السلامة مر
بندگی درت کنم چندی****بیریا همچو ایبک و سنقر
ترک کردیم خدمت و خلعت****نه دیار عرب نه شیر شتر
شماره 129: امیدوار قبول از مهیمن غفار
برای ختم سخن دست بر دعا داریم****امیدوار قبول از مهیمن غفار
همیشه تا که فلک را بود تقلب دور****مدام تا که زمین را بود ثبات و قرار
ثبات عمر تو باد و دوام عافیتت****نگاهداشته از نائبات لیل و نهار
تو حاکم همه آفاق وآنکه حاکم تست****ز بخت و تخت جوانی و ملک برخوردار
شماره 130: زبان خلق و به افسون دهان شیدا مار
به قفل و پرهٔ زرین همی توان بستن****زبان خلق و به افسون دهان شیدا مار
تبرک از در قاضی چو بازش آوردی****دیانت از در دیگر برون شود ناچار
شماره 131: از بیادبان جفای بسیار
بردند پیمبران و پاکان****از بیادبان جفای بسیار
دل تنگ من که پتک و سندان****پیوسته درم زنند و دینار
قدر زر و سیم کم نگردد****و آهن نشود بزرگ مقدار
شماره 132: که نیست جز سلسل البول را در او ادرار
حدیث وقف به جایی رسید در شیراز****که نیست جز سلسل البول را در او ادرار
فقیه گرسنه تحصیل چون تواند کرد****مگر به روز گدایی کند، به شب تکرار
شماره 133: قدم ز رفتن و پرسیدنش دریغ مدار
چو رنج برنتوانی گرفتن از رنجور****قدم ز رفتن و پرسیدنش دریغ مدار
هزار شربت شیرین و میوهٔ مشموم****چنان مفید نباشد که بوی صحبت یار
شماره 134: شب و روز ضایع به خمر و خمار
خداوند کشور خطا میکند****شب و روز ضایع به خمر و خمار
جهانبانی و تخت کیخسروی****مقامی بزرگست کوچک مدار
که گر پای طفلی برآید به سنگ****خدای از تو پرسد به روز شمار
شماره 135: که رود چون درندگان به شکار
عنکبوت ضعیف نتواند****که رود چون درندگان به شکار
رزق او را پری و بالی داد****تا به دامش دراوفتد ناچار
شماره 136: کیفر برد ز حملهٔ مردان کارزار
فریاد پیرزن که برآید ز سوز دل****کیفر برد ز حملهٔ مردان کارزار
همت هزار بار از ان سختتر زند****ضربت، که شیر شرزه و شمشیر آبدار
شماره 137: شفیع روز قیامت محمد مختار
نگین ختم رسالت پیمبر عربی****شفیع روز قیامت محمد مختار
اگر نه واسطهٔ موی و روی او بودی****خدای خلق نگفتی قسم به لیل و نهار
شماره 138: وز چه فریاد میکنی هموار
هاونا گفتم از چه مینالی****وز چه فریاد میکنی هموار
گفت خاموش چون شوم سعدی****کاین همه کوفت میخورم از یار
شماره 139: رسم خیرش همچنان بر جای دار
هر که خیری کرد و موقوفی گذاشت****رسم خیرش همچنان بر جای دار
نام نیک رفتگان ضایع مکن****تا بماند نام نیکت یادگار
شماره 140: دگر از وی امید خیر مدار
هر که مشهور شد به بیادبی****دگر از وی امید خیر مدار
آب کز سرگذشت در جیحون****چه بدستی، چه نیزهای، چه هزار
شماره 141: فردا امید رحمت و عفو خدای دار
گر بشنوی نصیحت مردان به گوش دل****فردا امید رحمت و عفو خدای دار
بشنو که از سعادت جاوید برخوری****ور نشنوی خذوه فغلوه پای دار
شماره 142: میرود همچو سیل سر در زیر
دل منه بر جهان که دور بقا****میرود همچو سیل سر در زیر
پیر دیگر جوان نخواهد شد****پیریش نیز هم نماند دیر
حرف ز
شماره 143: که دست ظلم نماند چنین که هست دراز
جزای نیک و بد خلق با خدای انداز****که دست ظلم نماند چنین که هست دراز
تو راستی کن و با گردش زمانه بساز****که مکر هم به خداوند مکر گردد باز
شماره 144: بریده به سر بدگوی تا نگوید راز
گروهی از سر بیمغز بیخبر گویند****بریده به سر بدگوی تا نگوید راز
من این ندانم، دانم تأمل اولیتر****که تره نیست که چون برکنی بروید باز
شماره 145: شحنه با دزد باز کرد امروز
هر چه میکرد با ضعیفان دزد****شحنه با دزد باز کرد امروز
ملخ آمد که بوستان بخورد****بوستانبان ملخ بخورد امروز
شماره 146: یکی نصیحت من گوش دار جان عزیز
پدر که جان عزیزش به لب رسید چه گفت؟****یکی نصیحت من گوش دار جان عزیز
به دوست گرچه عزیزست راز دل مگشای****که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز
حرف ش
شماره 147: مست و غافل کی تواند؟ عاقل و هشیار باش
ملکداری با دیانت باید و فرهنگ و هوش****مست و غافل کی تواند؟ عاقل و هشیار باش
پادشاهان پاسبانانند خفتن شرط نیست****یا مکن، یا چون حراست میکنی بیدار باش
شماره 148: پند پیران تلخ باشد بشنو و بدخو مباش
پادشاهان پاسبانانند مر درویش را****پند پیران تلخ باشد بشنو و بدخو مباش
چون کمند انداخت دزد و رخت مسکینی ببرد****پاسبان خفته خواهی باش و خواهی گو مباش
شماره 149: تا همچو کعبه روی بمالند بر درش
پروردگار خلق خدایی به کس نداد****تا همچو کعبه روی بمالند بر درش
از مال و دستگاه خداوند قدر و جاه****چون راحتی به کس نرسد خاک بر سرش
شماره 150: که نه چیزیست جاه مختصرش
دل مبند ای حکیم بر دنیا****که نه چیزیست جاه مختصرش
شکر آنان خورند ازین غدار****که ندانند زهر در شکرش
پیش ازان کز نظر بیفکندت****ای برادر بیفکن از نظرش
هیچ مهلت نمیدهد ایام****که نه برمیکند به یکدگرش
خرد بینش به چشم اهل تمیز****که بزرگی بود بدین قدرش
زندگانی و مردنش بد بود****که نماند و بماند سیم و زرش
حسن عنوان چنانکه معلومست****خبر خوش بود به نامه درش
هر که اخلاق ظاهرش با خلق****نیک بینی گمان بد مبرش
وانکه ظاهر کدورتی دارد****بتر از روی باشد آسترش
شماره 151: نرسد هرگز آفتی به برش
شجر مقل در بیابانها****نرسد هرگز آفتی به برش
رطب از شاهدی و شیرینی****سنگها میزنند بر شجرش
بلبل اندر قفس نمیماند****سالها، جز به علت هنرش
زاغ ملعون از آن خسیسترست****که فرستند باز بر اثرش
وز لطافت که هست در طاووس****کودکان میکنند بال و پرش
که شنیدی ز دوستان خدای****که نیامد مصیبتی به سرش؟
هر بهشتی که در جهان خداست****دوزخی کردهاند بر گذرش
شماره 152: آنچه گویی به خلق خود بنیوش
ای که دانش به مردم آموزی****آنچه گویی به خلق خود بنیوش
خویشتن را علاج مینکنی****باری از عیب دیگران خاموش
محتسب کون برهنه در بازار****قحبه را میزند که روی بپوش
شماره 153: عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
دوش مرغی به صبح مینالید****عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را****مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را****بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست****مرغ تسبیح خوان و من خاموش
شماره 154: که وی را نباشد خردمند پیش
مشمر برد ملک آن پادشاه****که وی را نباشد خردمند پیش
خردمند گو پادشاهش مباش****که خود پاشاهست بر نفس خویش
حرف ک
شماره 155: کاین چه ساقست و ساعد باریک
مگسی گفت عنکبوتی را****کاین چه ساقست و ساعد باریک
گفت اگر در کمند من افتی****پیش چشمت جهان کنم تاریک
حرف گ
شماره 156: در تنگنای حلقهٔ مردان به روز جنگ
پیدا شود که مرد کدامست و زن کدام****در تنگنای حلقهٔ مردان به روز جنگ
مردی درون شخص چو آتش در آهنست****و آتش برون نیاید از آهن مگر به سنگ
شماره 157: دیده بردوخته به تیر خدنگ
دشمنت خود مباد وگر باشد****دیده بردوخته به تیر خدنگ
سر خصمت به گرز کوفته باد****بیروان اوفتاده در صف جنگ
خون و دندانش از دهن پرتاب****چون اناری که بشکنی به دو سنگ
حرف ل
شماره 158: میان عالم و جاهل تألفست محال
چنانکه مشرق و مغرب به هم نپیوندند****میان عالم و جاهل تألفست محال
وگر به حکم قضا صحبت اتفاق افتد****بدانکه هر دو به قید اندرند و سجن و وبال
که آن به عادت خویش انبساط نتواند****وز این نیاید تقریر علم با جهال
شماره 159: مالت افزون باد و خصمت پایمال
خواجه تشریفم فرستادی و مال****مالت افزون باد و خصمت پایمال
هر به دیناریت سالی عمر باد****تا بمانی ششصد و پنجاه سال
شماره 160: ترش کنند و بتابند روی از اهل سال
کسان که تلخی حاجت نیازمودستند****ترش کنند و بتابند روی از اهل سؤال
تو را که میشنوی طاقت شنیدن نیست****قیاس کن که درو خود چگونه باشد حال؟
شماره 161: که قائمست مقامش نتیجهٔ قابل
به مرگ خواجه فلان هیچ گم نگشت جهان****که قائمست مقامش نتیجهٔ قابل
نگویمت که درو دانشست یا فضلی****که نیست در همه آفاق مثل او فاضل
امید هست که او نیز چون به در میرد****به نیکنامی و مقصود همگنان حاصل
حرف م
شماره 162: چه در حدیقهٔ سلطان چه بر کنیسهٔ عام
خطاب حاکم عادل مثال بارانست****چه در حدیقهٔ سلطان چه بر کنیسهٔ عام
اگر رعایت خلقست منصف همه باش****نه مال زید حلالست و خون عمر و حرام
شماره 163: وگرنه ملک نگیرد به هیچ روی نظام
ضرورتست که آحاد را سری باشد****وگرنه ملک نگیرد به هیچ روی نظام
به شرط آنکه بداند سر اکابر قوم****که بیوجود رعیت سریست بیاندام
شماره 164: مگر کسی که جوانمرد باشد و بسام
مراد و مطلب دنیا و آخرت نبرد****مگر کسی که جوانمرد باشد و بسام
تو نیکنام شوی در زمانه ورنه بسست****خدای عز وجل رزق خلق را قسام
شماره 165: چو خواهد رفت جان از جسم مردم
طبیب و تجربت سودی ندارد****چو خواهد رفت جان از جسم مردم
خر مرده نخواهد خاست بر پا****اگر گوشش بگیری خواجه ور دم
شماره 166: در سمرقند بود پندارم
مردکی غرقه بود در جیحون****در سمرقند بود پندارم
بانگ میکرد و زار مینالید****که دریغا کلاه و دستارم
شماره 167: نبینیام که چه برگشته حال و مسکینم
سگی شکایت ایام بر کسی میکرد****نبینیام که چه برگشته حال و مسکینم
نه آشیانه چو مرغان نه غله چون موران****قناعتم صفت و بردباری آیینم
هزار سنگ پریشان به یک نگه بخورم****که اوفتاده نبینی بر ابروان چینم
که در ریاضت و خلوت مقام من دارد؟****که جامه خواب کلوخست و سنگ بالینم
به لقمهای که تناول کنم ز دست کسی****رواست گر بزند بعد از آن به زوبینم
گرم دهند خورم ورنه میروم آزاد****نه همچو آدمیان خشمناک بنشینم
چو گربه درنربایم ز دست مردم چیز****ور اوفتاده بود ریزه ریزه برچینم
مرا نه برگ زمستان نه عیش تابستان****کفایتست همین پوستین پارینم
به جای من که نشیند که در مقام رضا****برابر است گلستان و تل سرگینم
مرا که سیرت ازین جنس و خوی ازین صفتست****چه کردهام که سزاوار سنگ و نفرینم؟
جواب داد کزین بیش نعت خویش مگوی****که خیره گشت ز صفت زبان تحسینم
همین دو خصلت ملعون کفایتست تو را****غریب دشمن و مردارخوار میبینم
شماره 168: الی ساق محبوب یشبه بالبرد
لحا الله بعض الناس یأتی جهالة****الی ساق محبوب یشبه بالبرد
و ساق حبیبی حین شمر ذیله****کردن حریر ممتل ورق الورد
شماره 169: یوم التغابن و استیقظ لمزدجر
مثل وقوفک عندالله فی ملاء****یوم التغابن و استیقظ لمزدجر
یا فاعل الذنب هل ترضی لنفسک فی****قید الاساری و اخوان علی سرر
شماره 170: الیک الا اراد الله اسعاده
یا اسعد الناس جدا ما سعی قدم****الیک الا اراد الله اسعاده
لا یطلب الخیر الا من معادنه****و انت صاحب خیر الزم العاده
شماره 171: درر که بر همه باری ز ابر کف کریم
نظر که با همه داری به چشم بخشایش****درر که بر همه باری ز ابر کف کریم
مرا دوبار نوازش کن و کرم فرما****یکی به موجب خدمت یکی به حق قدیم
شماره 172: ملکا جور مکن چون به جوار تو دریم
آن ستمدیده ندیدی که به خونخواره چه گفت****ملکا جور مکن چون به جوار تو دریم
گله از دست ستمکار به سلطان گویند****چون ستمکار تو باشی گله پیش که بریم؟
شماره 173: حاکمان خرده نگیرند که ما رندانیم
خلق در ملک خدای از همه جنسی باشد****حاکمان خرده نگیرند که ما رندانیم
گر کسی را عملی هست و امیدی دارد****ما گداییم درین ملک نه بازرگانیم
حرف ن
شماره 174: جامه چندین کی تنیدی پیله گرد خویشتن
گر بدانستی که خواهد مرد ناگه در میان****جامه چندین کی تنیدی پیله گرد خویشتن
خرم آنکو خورد و بخشید و پریشان کرد و رفت****تا چنین افسون ندانی دست بر افعی مزن
شماره 175: بخواهی ماند با فرعون و هامان
اگر گویندش اندر نار جاوید****بخواهی ماند با فرعون و هامان
چنان سختش نیاید صاحب جاه****که گویندش مرو فردا به دیوان
دو بهر از دینش ار معدوم گردد****نیاید در ضمیرش هیچ نقصان
برآید جانش از محنت به بالا****گر از رسمش به زیر آید منی نان
شماره 176: ندانند این سخن جز هوشمندان
نکویی بابدان کردن وبالست****ندانند این سخن جز هوشمندان
ز بهر آنکه با گرگان نکویی****بدی باشد به حال گوسفندان
شماره 177: این شهریار عادل و سالار سروران
یارب تو هر چه بهتر و نیکوترش بده****این شهریار عادل و سالار سروران
توفیق طاعتش ده و پرهیز معصیت****هرچ آن تو را پسند نیاید برو مران
از شر نفس و فتنهٔ خلقش نگاه دار****یارب به حق سیرت پاک پیمبران
بعد از دعا نصیحت درویش بیغرض****نیکش بود که نیک تأمل کند در آن
دانی که دیر زود به جای تو دیگری****حادث شود چنانکه تو بر جای دیگران
بیدار باش و مصلحت اندیش و خیر کن****درویش دست گیر و خردمند پروران
این خاک نیست گر به تأمل نظر کنی****چشمست و روی و قامت زیبای دلبران
نوشیروان کجا شد و دارا و یزدگرد****گردان شاهنامه و خانان و قیصران
بسیار کس برو بگذشتست روزگار****اکنون که بر تو میگذرد نیک بگذران
جز نام نیک و بد چه شنیدی که بازماند****از دور ملک دادگران و ستمگران
عدل اختیار کن که به عالم نبردهاند****بهتر ز نام نیک، بضاعت مسافران
خواهی که مهتری و بزرگی به سر بری****خالی مباش یک نفس از حال کهتران
دذنیا نیرزد آنکه پریشان کند دلی****گر مقبلی به گوش مکن قول مدبران
این پنجروزه مهلت دنیا بهوش باش****تا دلشکستهای نکند بر تو دل گران
از من شنو نصیحت خالص که دیگری****چندین دلاوری نکند بر دلاوران
نیک اختران نصیحت سعدی کنند گوش****گر بشنوی سبق بری از سعد اختران
بادا همیشه بر سر عمرت کلاه بخت****در پیشت ایستاده کمر بسته چاکران
تا آن زمان که پیکر ما هست بر فلک****خالی مباد مجلست از ماه پیکران
شماره 178: که چهارم نزاد مادرشان
پسران فلان سه بدبختند****که چهارم نزاد مادرشان
این بدست آن بتر به نام ایزد****وان بتر تر که خاک بر سرشان
شماره 179: چو بخشیدی و دادی ملک ایمان
خدایا فضل کن گنج قناعت****چو بخشیدی و دادی ملک ایمان
گرم روزی نماید تا بمیرم****به از نان خوردن از دست لئیمان
شماره 180: به تخت ملک بر چون پادشاهان
گدایان بینی اندر روز محشر****به تخت ملک بر چون پادشاهان
چنان نورانی از فر عبادت****که گویی آفتابانند و ماهان
تو خود چون از خجالت سر برآری****که بر دوشت بود بار گناهان
اگر دانی که بد کردی و بد رفت****بیا پیش از عقوبت عذرخواهان
شماره 181: نبایستی چنین بالا نشستن
چو میدانستی افتادن به ناچار****نبایستی چنین بالا نشستن
به پای خویش رفتن به نبودی****کز اسب افتادن و گردن شکستن؟
شماره 182: به که حاجت به ناسزا بردن
صبر بر قسمت خدا کردن****به که حاجت به ناسزا بردن
تشنه بر خاک گرم مردن به****کاب سقای بیصفا خوردن
شماره 183: با کس مکن ای برادر من
هر بد که به خود نمیپسندی****با کس مکن ای برادر من
گر مادر خویش دوست داری****دشنام مده به مادر من
شماره 184: اندیشه کن ز ناوک دلدوز در کمین
هان ای نهاده تیر جفا در کمان حکم****اندیشه کن ز ناوک دلدوز در کمین
گر تیر تو ز جوشن فولاد بگذرد****پیکان آه بگذرد از کوه آهنین
حرف و
شماره 185: چندان روان بود که برآید روان او
دوران ملک ظالم و فرمان قاطعش****چندان روان بود که برآید روان او
هرگز کسی که خانه مردم خراب کرد****آباد بعد از آن نبود خاندان او
شماره 186: نه بدکردار را فرجام نیکو
نه نیکان را بد افتادست هرگز****نه بدکردار را فرجام نیکو
بدان رفتند و نیکان هم نماندند****چه ماند؟ نام زشت و نام نیکو
حرف ه
شماره 187: مگر چندان که در معنی بری راه
زمان ضایع مکن در علم صورت****مگر چندان که در معنی بری راه
چو معنی یافتی صورت رها کن****که این تخمست و آنها سر به سر کاه
اگر بقراط جولاهی نداند****نیفزاید برو بر قدر جولاه
شماره 188: عجبست ار نمیرد آن دابه
جامع هفت چیز در یک روز****عجبست ار نمیرد آن دابه
سیر بریان و جوز و ماهی و ماست****تخم مرغ و جماع و گرمابه
حرف ی
شماره 189: هرگزش نیک نباشد بد نیکی فرمای
تا تو فرمان نبری خلق به فرمان نروند****هرگزش نیک نباشد بد نیکی فرمای
ملک و دولت را تدبیر بقا دانی چیست****کو به فرمان تو باشد تو به فرمان خدای
شماره 190: به وقتی که اقبال دادت خدای
چنان زندگانی کن ای نیکرای****به وقتی که اقبال دادت خدای
که خایند از بهرت انگشت دست****گرت بر زمین آید انگشت پای
شماره 191: عزیز من به خردان برببخشای
نخواهی کز بزرگان جور بینی****عزیز من به خردان برببخشای
اگر طاقت نداری صدمت پیل****چرا باید که بر موران نهی پای؟
شماره 192: که نبض را به طبیعت شناس بنمایی
امید عافیت آنگه بود موافق عقل****که نبض را به طبیعت شناس بنمایی
بپرس هر چه ندانی که ذل پرسیدن****دلیل راه تو باشد به عز دانایی
شماره 193: ولیکن صبر به بر بینوایی
خداوندان نعمت را کرم هست****ولیکن صبر به بر بینوایی
اگر بیگانگان تشریف بخشند****هنوز از دوستان خوشتر گدایی
شماره 194: که میگردد سرم چون آسیایی
طبیبی را حکایت کرد پیری****که میگردد سرم چون آسیایی
نه گوشی ماند فهمم را نه هوشی****نه دستی ماند جهدم را نه پایی
نه دیدن میتوانم بیتأمل****نه رفتن میتوانم بیعصایی
روان دردمندم را ببندیش****اگر دستت دهد تدبیر و رایی
وگر دانی که چشمم را بسازد****بساز از بهر چشمم توتیایی
ندیدم در جهان چون خاک شیراز****وزین ناسازتر آب و هوایی
گرم پای سفر بودی و رفتار****تحول کردمی زینجا به جایی
حکایت برگرفت آن پیر فرتوت****ز جور دور گیتی ماجرایی
طبیب محترم درماند عاجز****ز دستش تا به گردن در بلایی
بگفتا صبر کن بر درد پیری****که جز مرگش نمیبینم دوایی
شماره 195: به تجربت بزند بر محک دانایی
ضمیر مصلحت اندیش هر چه پیش آید****به تجربت بزند بر محک دانایی
اگر چه رای تو در کارها بلند بود****بود بلندتر از رای هر کسی رایی
شماره 196: چرا گوید به خدمت مینیایی
مرا گر صاحب دیوان اعلی****چرا گوید به خدمت مینیایی
چو میدانم قصور پایهٔ خویش****خلاف عقل باشد خودنمایی
بای فضیلة أسعی الیکم****و کل الصید فی جوف الفراء
شماره 197: گر به رای من و اندیشهٔ من خرسندی
بشنو از من سخنی حق پدر فرزندی****گر به رای من و اندیشهٔ من خرسندی
چیست دانی سر دینداری و دانشمندی****آن روا دار که گر بر تو رود بپسندی
شماره 198: که به مردی قدم سپردندی
رحم الله معشر الماضین****که به مردی قدم سپردندی
راحت جان بندگان خدای****راحت جان خود شمردندی
کاش آنان چو زنده مینشوند****باری این ناکسان بمردندی
شماره 199: همه دانند که از سگ نتوان شست پلیدی
نجس ار پیرهن شبلی و معروف بپوشد****همه دانند که از سگ نتوان شست پلیدی
گرگ اگر نیز گنهکار نباشد به حقیقت****جای آنست که گویند که یوسف تو دریدی
شماره 200: بازگویم نه که صدباره ازو نحس تری
خواستم تا زحلی گویمت از روی قیاس****بازگویم نه که صدباره ازو نحس تری
ملخ از تخم تو چیزی نتواند که خورد****ترسم از گرسنگی تخم ملخ را بخوری
شماره 201: گر تو خواهی که به تندی برهانی بدری
دامن جامه که در خار مغیلان بگرفت****گر تو خواهی که به تندی برهانی بدری
یار مغلوب که در چنگ بداندیش افتاد****یاری آنست که نرمی کنی و لابهگری
ور به سختی و درشتی پی او خوای بود****تو از ان دشمن خونخواره ستمکارتری
کو هنوز از تن مسکین سر مویی نازرد****تو به نادانی تعجیل سرش را ببری
شماره 202: همصحبت تو همچو تو باید هنروری
غماز را به حضرت سلطان که راه داد؟****همصحبت تو همچو تو باید هنروری
امروز اگر نکوهش من کرد پیش تو****فردا نکوهش تو کند پیش دیگری
شماره 203: وز آسمان بربایی کلاه جباری
اگر ممالک روی زمین به دست آری****وز آسمان بربایی کلاه جباری
وگر خزاین قارون و ملک جم داری****نیرزد آنکه وجودی ز خود بیازاری
شماره 204: تا دل پادشه به دست آری
ای پسندیده حیف بر درویش****تا دل پادشه به دست آری
تو برای قبول و منصب خویش****حیف باشد که حق بیازاری
شماره 205: که هیچ خربزه داری رسیده؟ گفت آری
شنیدهام که فقیهی به دشتوانی گفقت****که هیچ خربزه داری رسیده؟ گفت آری
ازین طرف دو به دانگی گر اختیار کنی****وزان چهار به دانگی قیاس کن باری
سؤال کرد که چندین تفاوت از پی چیست****که فرق نیست میان دو جنس بسیاری
بگفت از اینچه تو بینی حلال ملک منست****نیامدست به دستم به وجه آزاری
وزان دگر پسرانم به غارت آوردند****حرام را نبود با حلال مقداری
فقیه گفت حکایت دراز خواهی کرد****ازین حرامترت هست صد به دیناری؟
شماره 206: تو برگ حاشیت و لشکر از کجا آری
گر از خراج رعیت نباشدت باری****تو برگ حاشیت و لشکر از کجا آری؟
پس آنکه مملکت از رنج برد او داری****روا مدار که بر خویشتن بیازاری
شماره 207: ای که در کام نعمت و نازی
دیگران در ریاضتند و نیاز****ای که در کام نعمت و نازی
چه خبر دارد از پیاده سوار****او همی تیزد و تو میتازی
شماره 208: جهد کن تا برون خط باشی
هر کجا خط مشکلی بکشند****جهد کن تا برون خط باشی
چون غلط بشنوی شتاب مکن****تا نباید که خود غلط باشی
خامشی محترم به کنج ادب****به که گویندهٔ سقط باشی
شماره 209: خوار و مذموم و متهم باشی
آن مکن در عمل که در عزلت****خوار و مذموم و متهم باشی
در همه حال نیک محضر باش****تا همه وقت محترم باشی
شماره 210: چو بیجرم از کسی آزرده باشی
مکافات بدی کردن حلالست****چو بیجرم از کسی آزرده باشی
بدی با او روا باشد ولیکن****نکویی کن که با خود کرده باشی
شماره 211: گوش و چشمم به مطرب و ساقی
دوش در سلک صحبتی بودم****گوش و چشمم به مطرب و ساقی
پایمال معاشرت کردم****هر چه سالوس بود و زراقی
گفتم ای دل قرار گیر اکنون****که همین بود حد مشتاقی
دیگر از بامداد میبینم****طلب نفس همچنان باقی
شماره 212: که بد یا نیک باشد در بزرگی
ز لوح روی کودک بر توان خواند****که بد یا نیک باشد در بزرگی
سرشت نیک و بد پنهان نماند****توان دانست ریحان از دو برگی
شماره 213: تا پای برآمدت به سنگی
بس دست دعا بر آسمان بود****تا پای برآمدت به سنگی
ای گرگ نگفتمت که روزی****ناگه به سر افتدت پلنگی
شماره 214: مرد خدایی چکار بر در والی
حاجت خلق از در خدای برآید****مرد خدایی چکار بر در والی؟
راغب دنیا مشو که هیچ نیرزد****هر دو جهان پیش چشم همت عالی
شماره 215: ندیدم به ز خاموشی خصالی
نظر کردم به چشم رای و تدبیر****ندیدم به ز خاموشی خصالی
نگویم لب ببند و دیده بر دوز****ولیکن هر مقامی را مقالی
زمانی درس علم و بحث تنزیل****که باشد نفس انسان را کمالی
زمانی شعر و شطرنج و حکایت****که خاطر را بود دفع ملالی
خدایست آنکه ذات بینظیرش****نگردد هرگز از حالی به حالی
شماره 216: نیش بر جان میزند چون کژدمی
بیهنر را دیدن صاحب هنر****نیش بر جان میزند چون کژدمی
هر که نامردم بود عذرش بنه****گر به چشمش درنیاید مردمی
راست میخواهی به چشم خارپشت****خار پشتی خوشترست از قاقمی
شماره 217: نگاه دار دل مردم از پریشانی
نبایدت که پریشان شود قواعد ملک****نگاه دار دل مردم از پریشانی
چنانکه طایفهای در پناه جاه تواند****تو در پناه دعا و نماز ایشانی
شماره 218: هر چند که بالغ شدی آخر تو آنی
ای طفل که دفع مگس از خود نتوانی****هر چند که بالغ شدی آخر تو آنی
شکرانهٔ زور آوری روز جوانی****آنست که قدر پدر پیر بدانی
شماره 219: ماند پس مرگ جاودانی
خرم تن آنکه نام نیکش****ماند پس مرگ جاودانی
اینست جزای سنت نیک****ور عادت بد نهی تو دانی
شماره 220: مگر کسی که تهور کند به نادانی
مقابلت نکند با حجر به پیشانی****مگر کسی که تهور کند به نادانی
کس این خطا نپسندد که دفع دشمن خود****توانی و نکنی و یا کنی و نتوانی
شماره 221: که التفات نکردند به روی اهل معانی
نظر به چشم ارادت مکن به صورت دنیا****که التفات نکردند به روی اهل معانی
پیاده رفتن و ماندن به از سوار بر اسپی****که ناگهت به زمین برزند چنانکه نمانی
شماره 222: از منقطعان کاروانی
یاران کجاوه، غم ندارند****از منقطعان کاروانی
ای ماه محفه سر فرود آر****تا حال پیادگان بدانی
شماره 223: روا بود که به کمترگناه بند کنی
چو بندگان کمر بسته شرط خدمت را****روا بود که به کمترگناه بند کنی
تو نیز بندهای آخر ستیز نتوان برد****خلاف امر خداوندگار چند کنی
شماره 224: شکر یک نعمت از انعام خدایی نکنی
ای که گر هر سر موییت زبانی دارد****شکر یک نعمت از انعام خدایی نکنی
حق چندین کرم و رحمت و رأفت شرطست****که به جای آوری و سست وفایی نکنی
پادشاهیت میسر نشود روز به خلق****تا به شب بر در معبود گدایی نکنی
شماره 225: منت منه که ملک خود آباد میکنی
از من بگوی شاه رعیت نواز را****منت منه که ملک خود آباد میکنی
و ابله که تیشه بر قدم خویش میزند****بدبخت گو ز دست که فریاد میکنی؟
شماره 226: لیکن تو گوش هوش نداری که بشنوی
هر دم زبان مرده همی گوید این سخن****لیکن تو گوش هوش نداری که بشنوی
دل در جهان مبند که دوران روزگار****هر روز بر سری نهد این تاج خسروی