loading...
فوج
s.m.m بازدید : 325 1395/06/09 نظرات (0)

 

 


 


تفسیر المیزانج3(اعتقاد مادر مريم به حمل خود)


 

بحث روايتى 
در كتاب عيون در حديثى كه گفتگوى حضرت رضا (عليه السلام ) با مامون را حكايت كرده ، آمده كه مامون عرضه داشت : آيا خداى تعالى عترت را بر ساير مردم برترى داده است ؟.
حضرت فرمود: (خداى تعالى برترى عترت بر ساير مردم را در آيات محكم كتابش علنى كرده ، مامون پرسيد آن آيات در كجاى قرآن است ؟ حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود: در آيه : (ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ، ذريه بعضها من بعض ) (تا آخر حديث )).
و در تفسير عياشى ازاحمد بن محمد از حضرت رضا از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: هركس گمان كند كه خدا از كار خلق فارغ شده و ديگر كارى به كار خلق ندارد، به خدا دروغ بسته است براى اينكه مشيت خدا همچنان در خلقش نافذ است ، هر چه را بخواهد اراده كرده ، و هر چه را بخواهد مى كند، براى اينكه قرآن كريم فرموده : (ذرية بعضها من بعض و اللّه سميع عليم ) ذريه از اول تا به آخرش يك سلسله بهم پيوسته است ، اگر (مثلا) شنيديد كه خداى تعالى به عمران وعده فرزندى پسر داد، ولى همسرش مريم را زائيد، نبايد خبر و وعده خدا را تكذيب كنيد، چون اين وعده با تولد عيسى (عليه السلام ) انجاز شد (رواياتى نظير اين روايت در فصل بعدى مى آيد پس نبايد اينگونه وعده هاى پس و پيش شده را دليل بر فراغت خدا گرفت ).
مؤ لف : در اين روايت هم دلالتى هست بر بيانى كه ما در سابق در معناى جمله (ذريه بعضها من بعض ...) داشتيم .
و نيز در همان كتاب از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه آن جناب آيه نامبرده را تلاوت كرد و سپس فرمود: ما از آن ذريه هستيم ، و ماييم بقيه آن عترت .
مؤ لف : اينكه فرمود (ما بقيه آن عترتيم ) منظورش از عترت معناى اصلى و لغوى آن است ، چون اين كلمه در اصل به معناى ريشه و پايه هر چيز است ، پايه اى كه به آن تكيه دارد، و بهمين معنا در مورد فرزندان و اقارب خيلى نزديك به انسان كه در گذشته اند نيز استعمال مى شود.
و به عبارت ديگر عترت ، عبارت است از آن عمودى كه در همه خويشاوندان محفوظ است و آن اشتراك در خونى كه چون نخ تسبيح در همه افراد يك دودمان دويده و از اينجا روشن مى شود كه امام (عليه السلام ) از جمله : (ذريه بعضها من بعض ) استفاده كرده كه عمود و اصل و رشته اى در ميان سلسله انبيا و اوليا محفوظ است ، و رشته اى كه از آدم تا نوح تا ابراهيم و آل عمران دويده است .

و از اينجا اين نكته روشن مى گردد كه چرا آدم و نوح را با آل ابراهيم و آل عمران ذكر كرده ، خواسته است اشاره كند به اينكه سلسله نامبرده در مساءله اصطفا همه جا متصل بوده ، و در هيچ نقطه اى قطع نشده است .
سوره آل عمران ، آيات 41 - 35 


اذ قالت امرات عمران رب انى نذرت لك ما فى بطنى محررا فتقبل منى انك انت السميع العليم (35) فلما وضعتها قالت رب انى وضعتها انثى و اللّه اعلم بما وضعت و ليس الذكر كالانثى و انى سميتها مريم و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم (36) فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا و كفلها زكريا كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عند اللّه ان اللّه يرزق من يشاء بغير حساب (37) هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذريه طيبة انك سميع الدعا (38) فنادته الملائكه و هو قائم يصلى فى المحراب ان اللّه يبشرك بيحيى مصدقا بكلمة من اللّه و سيدا و حصورا و نبيا من الصالحين (39) قال رب انى يكون لى غلام و قد بلغنى الكبر و امراتى عاقر قال كذلك اللّه يفعل ما يشاء (40) قال رب اجعل لى آية قال آيتك الا تكلم الناس ثلثه ايام الا رمزا و اذكر ربك كثيرا و سبح بالعشى و الابكار (41)


ترجمه آيات
بياد آر زمانى را كه همسر عمران گفت پروردگارا من نذر كرده ام كه آنچه در رحم دارم محرر يعنى خالص خدمتكار تو باشد از من قبول كن كه تو، آرى تنها توئى كه شنواى دانايى (35)
همين كه وضع حمل كرد گفت پروردگارا من او را دختر زاييدم (و خدا از خود او بهتر مى دانست كه چه زاييده ) و معلوم است كه براى خدمتگذارى معبد تو پسر چون دختر نيست و من او را مريم نام نهادم و من او و نسل او را از شيطان رجيم به تو پناه دادم (36).
پروردگارش دختر را قبول كرد آنهم به بهترين قبول و او را پرورش داد آنهم بهترين پرورش و زكريا را كفيل او كرد كه هر وقت در محراب او بر او وارد مى شد رزقى مخصوص نزد او مى ديد مى پرسيد: اى مريم اين رزق كذائى از ناحيه چه كسى برايت آورده اند؟ مى گفت اين رزق از ناحيه خدا است آرى خدا به هركس كه بخواهد بى حساب رزق مى دهد (37).
اينجا بود كه طمع زكريا وادارش كرد و دست به دعا برداشته بپروردگار خود گفت پروردگارا مرا از ناحيه خود فرزندى و نسلى پاك ببخش كه تو شنواى دعائى (38).
ملائكه (كه گوئى از راهى دور سخن مى گفتند) خطابش كردند و در حالى كه او در محراب نماز مى خواند گفتند خداى تعالى تو را به يحيى مژده مى دهد فرزندى كه تصديق كننده كلمه اى از خدا است (يعنى عيسى ) و سيدى است كه زن نمى گيرد، و پيامبرى است از صالحان (39).
زكريا گفت چگونه مرا فرزندى خواهد شد با اينكه عمرم به نهايت رسيده و همچنين عمر همسرم علاوه بر اينكه او در جوانى هم نازا بود فرمود: اين چنين خدا هر چه بخواهد مى كند (40).
عرضه داشت پروردگارا برايم علامتى قرار ده فرمود علامت فرزنددار شدنت اين است كه سه روز با مردم سخن نتوانى گفت مگر باشاره پروردگارت را بسيار يادآور و صبح و شام به تسبيح بپرداز (41).
بيان آيات


اذ قالت امرات عمران : رب انى نذرت لك ما فى بطنى محررا، فتقبل منى انك انت السميع العليم ...


كلمه (نذر) به معناى اين است كه انسان چيزى بر خود واجب كند كه واجب نباشد، و كلمه (تحرير) كه مصدر كلمه اسم مفعول (محرر) است ، به معناى آزاد كردن از قيد و زنجير است ، و به همين جهت آزاد كردن برده را هم تحرير مى گويند، و نيز نوشتن كتاب را هم تحرير مى گويند، چون با اين عمل مفاهيم و آن معانى كه در محفظه ذهن و فكر زندانى است آزاد مى شود، و كلمه (تقبل ) به معناى قبول كردن چيزى است از روى رغبت و رضا، مانند تقبل هديه و تقبل دعا و امثال آن .
و اينكه فرمود: (قالت امرات عمران رب انى نذرت لك ما فى بطنى ) دلالت دارد بر اينكه اين مناجات را وقتى كرده كه به فرزندش حامله بوده است ، و حملش از عمران بوده ، و اين مناجات خالى از اشاره به اين نكته نيست كه همسر وى عمران در آن روزها زنده نبوده ،
و گرنه او حق نداشت فرزند در شكم خود را مستقلا تحرير كند.
همچنان كه آيه شريفه : (و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم ) كه سخن از اين دارد كه براى تعيين كفيلى براى مريم قرعه كشى كردند، نيز به بيانى كه در تفسيرش مى آيد دلالت دارد بر اينكه همسر وى در آنروز زنده نبوده .
معناى سخن مادر مريم : (نذرت لك ما فى بطنى محررا) 
اين نكته هم روشن است كه تحرير فرزند چه به وسيله پدر باشد يا مادر، تحرير از بردگى نيست و دختر عمران برده نبوده ، تا مادرش ‍ او را آزاد كند، پس تحرير در اين آيه آزاد كردن از قيد ولايتى است كه والدين بر فرزند خود دارند، و با داشتن آن ولايت ، او را تربيت مى كنند، و در مقاصد خود بكار مى برند و اطاعتشان بر فرزند واجب است .
پس با تحرير، فرزند از تسلطى كه پدر و مادر بر او دارند خارج مى شود، ديگر پدر و مادر، او را بخدمت نمى گيرند، و اگر اين تحرير به وسيله نذر و بخاطر خدا انجام شود، معنايش اين مى شود كه اين فرزند در ولايت خدا داخل شود، تنها او را بپرستد و خدمت كند و خدمت خدا كردن به اين است كه در مسجد و كليسا و اماكن مقدسه اى كه مختص عبادت خدا است خدمت كند، در حالى كه اگر اين نذر نبود، فرزند مى بايست پدر و مادر خود را خدمت مى كرد.
بعضى هم گفته اند: رسم اين بوده كه پدران و مادران فرزند خود را براى خدا تحرير مى كردند، و بعد از اين تحرير ديگر فرزند خود را در منافع شخصى خود بكار نمى گرفتند، و در حوائج خود استخدام نمى نمودند، بلكه او را در كنيسه مى بردند، تا آنجا را آب و جاروب كند، و خادم آنجا باشد و اين فرزند هم چنان به خدمت خود ادامه مى داد، تا به حد بلوغ مى رسيد، در آن موقع ديگر اختيار با خودش بود، مى توانست به خدمت خود در معبد ادامه دهد، و مى توانست از آنجا بيرون شود.
و اين آيه دلالت دارد بر اينكه مادر مريم معتقد بوده به اينكه فرزندى كه در شكم دارد پسر است ، نه دختر چون مناجاتى كه با خدا دارد قاطعانه است و در آن شرط نكرده كه اگر فرزندم پسر بود تحرير مى كنيم ، بلكه بطور قطع گفته : (نذرت لك ما فى بطنى محررا) از اينجا معلوم مى شود مطمئن بوده كه فرزندش پسر است .
بعضى خيال كرده اند كه اگر كلمه (محررا) مذكر آمده براى اين بوده كه حال از كلمه (ما) باشد، ماء موصوله كه مذكر و مونثش ‍ يكسان است و معنايش اينست كه هر چه در شكم من است چه پسر و چه دختر محرر باشد، و اين خيال درست نيست ، زيرا اگر اينطور نذر
كرده بود، ديگر جا نداشت وقتى كه بچه را آورد، و ديد كه دختر است از در حسرت و تاسف بگويد: (رب انى وضعتها انثى ) خدايا من فرزندم را دختر آوردم ، و نيز جا نداشت دنبال اين جمله بگويد: (و خدا داناتر است به اينكه او چه زاييده ، و پسر مثل دختر نيست )، كه بيانش بزودى مى آيد.
اعتقاد مادر مريم به حمل خود از روى جزم بود 
و در حكايتى كه خداى تعالى از كلام جازم مادر مريم كرده فهميده مى شود كه اعتقاد او اعتقادى خرافى ، و يا ناشى از پاره اى نشانه هاى حدسى ، كه با تجربه و امثال آن به ذهن زنان مى رسد نبوده ، چون همه اينها ظن است ، نه علم و اعتقاد، و ظن كجا و اعتقاد حق كجا، از سوى ديگر كلام خدا عز و جل مشتمل بر باطل نيست ، و اگر هم در جائى باطلى را نام برده دنبالش ابطالش را هم آورده .
همچنان كه در آيه زير علم به پسر يا دختر بودن حمل را بخود منحصر نموده و فرموده : (اللّه يعلم ما تحمل كل انثى و ما تغيض ‍ الارحام ، و ما تزداد)، و نيز درباره همين انحصار فرموده : (عنده علم الساعه ، و ينزل الغيث و يعلم ما فى الارحام ) علم به غيب ديگران را منتهى به وحى خود دانسته .
و نيز فرموده : (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا، الا من ارتضى ).
از مجموع اين مطالب فهميده مى شود: آگاهى مادر مريم از پسر بودن حملش حدسى نبود، چون خدا آنرا بطور جزم از وى حكايت كرده ، و اين حكايت خود دليل بر اين است كه اعتقاد وى بوجهى منتهى بوحى بوده ، و به همين جهت وقتى فهميد فرزندش دختر است ، از فرزند پسر مايوس نشد، و براى بار دوم با جزم و قطع عرضه داشت : (و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم ...) و در آن اثبات كرد كه مريم داراى ذريه است ، با اينكه ظاهرا راهى به چنين علمى نداشته است .
در جمله مورد بحث هر چ ند مفعول كلمه (فتقبل منى ) حذف شده ، و نگفته كه نذر مرا مثلا قبول كن ، و يا آنرا و همه اعمال صالحم را، و يا خودم و فرزند محررم را، و ليكن آيه بعدى كه مى فرمايد:
(فتقبلها ربها بقبول حسن ) خالى از اشعار و يا دلالت بر آن حذف شده نيست ، مى فهماند كه منظور از آن همان فرزند محرر است .
(فلما وضعتها قالت : رب انى وضعتها انثى )، با اينكه مى توانست بفرمايد: (فلما وضعتما فى بطنها) از جمله (آنچه در بطن داشت ) به ضمير تعبير كرد و فرمود: (وقتى آنرا وضع كرد) و اين خود اختصار گوئى لطيفى است ، و معناى جمله اين است كه زمانى كه فرزند خود را كه در شكم داشت بزائيد و معلومش گرديد كه دختر زاييده ، گفت : (پروردگارا من آنرا دختر آوردم )، و اين سخن بظاهر جمله اى است خبرى ، ولى منظور از آن اظهار حسرت و اندوه است ، نه اينكه بخواهد به خدا خبرى داده باشد.
معناى جمله (و ليس الذكر كالانثى ) 


و اللّه اعلم بما وضعت ، و ليس الذكر كالانثى


اين دو جمله از همسر عمران نيست ، بلكه كلام خداى تعالى است ، كه بعنوان جمله معترضه آورده شده و بعضى در اين باره دو احتمال داده اند، يكى اينكه هر دو جمله كلام مادر مريم همسر عمران باشد، دوم اينكه جمله اولى كلام خدا و دومى كلام همسر عمران باشد، و هيچ يك درست نيست .
اما اولى درست نيست ، زيرا پر واضح است كه اگر كلام همسر عمران باشد بايد آيه به اين صورت باشد، كه (خدا بهتر مى داند من چه چيز زائيده ام )، ليكن از آنجا كه گفتيم جمله قبلى (رب انى وضعتها انثى ) در مقام اظهار حسرت و اندوه بود، از ظاهر جمله : (و اللّه اعلم بما وضعت ) استفاده مى شود كه مى خواهد بفرمايد ما مى دانيم كه فرزند او دختر است ، و ليكن با دختر كردن فرزند او خواستيم آرزوى او را به بهترين وجه برآوريم ، وبطريقى برآوريم كه او را خشنودتر سازد، و اگر او مى دانست كه چرا فرزند در شكم او را دختر كرديم هرگز حسرت نمى خورد، و آنطور اندوهناك نمى شد، او نمى دانست كه اگر فرزندش پسر مى شد، اميدش آنطور كه بايد محقق نمى شد، و ممكن نبود نتائجى كه در دختر شدن فرزندش هست ، در پسر شدن آن به دست آيد، براى اينكه نهايت نتيجه اى كه ممكن بود از پسر بودن فرزندش بدست آيد اين بود كه فرزندى چون عيسى از او متولد شود، كه پيامبرى باشد شفا دهنده كور مادر زاد، و بيمار برصى و زنده كننده مردگان ، و ليكن در دختر بودن حملش نتيجه اى ديگر نيز عايد مى شود و آن اين است كه كلمه اللّه تمام مى شود، و پسرى بدون پدر مى زايد، و در نتيجه هم خودش و هم فرزندش آيتى و معجره اى براى اهل عالم مى شوند، پسرى مى زايد كه در گهواره با مردم سخن مى گويد، روحى و كلمه اى از خدا مى شود، فرزندى كه مثلش نزد خدا مثل آدم است ، و از او و از مادرش آن دختر طاهره مباركه آثار و بركات و آيات روشن ديگر بروز مى كند.
از اينجا روشن مى شود كه جمله : (و ليس الذكر كالانثى ) نيز نمى تواند كلام همسر عمران باشد، بلكه آن نيز حكايت كلام خداى تعالى است ، و اگر كلام همسر عمران بود جا داشت بفرمايد: (و ليس الانثى كالذكر)، نه اينكه عكس آنرا بفرمايد، و اين بسيار روشن است ، براى اينكه وقتى انسان يك چيز ارجمند و يا مقامى بلند را آرزو دارد، ولى چيزى كمتر از آن يا مقامى پائين تر باو داده مى شود، از در حسرت مى گويد: اين آن نيست كه من در طلبش بودم ، و يا مى گويد آنچه به من دادند مثل آنچه من مى خواستم نبود، و نمى گويد آنچه من آرزو داشتم مثل اينكه به منش دادند نيست ، از همينجا روشن مى شود كه (الف و لام ) در دو كلمه (الذكر) و (الانثى ) تنها الف و لام عهد است .
ولى بيشتر مفسرين جمله : (و ليس الذكر كالانثى ) را تتمه كلام همسر عمران گرفته ، آنگاه در اينكه چرا نگفت : (و ليس الانثى كالذكر) و توجيه اينكه چرا گفت : (و ليس الذكر كالانثى ) خود را بزحمت انداختند، و زحمتشان بجائى نرسيده ، اگر بخواهى مى توانى به كتب آنان مراجعه كنى .


و انى سميتها مريم ، و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم


وجه تسميه (مريم ) 
كلمه (مريم ) در لغت آن شهر، بطورى كه گفته اند به معناى زن عابد است ، و نيز زن خدمتكار است ، از همين جا معلوم مى شود كه چرا اين مادر دختر خود را بلافاصله بعد از وضع حمل مريم ناميد، و چرا خداى تعالى اين عمل او را حكايت كرد، خواست تا بعد از نوميدى از زاييدن پسرى كه محرر براى عبادت و خدمت باشد بلا درنگ همين دختر را براى اين كار محرر كند، پس اين كه گفت : (سميتها مريم )، به منزله اين است كه گفته باشد: (من اين دختر را براى تو محرر زاييدم ) دليل بر اينكه جمله نامبرده به منزله صيغه نذر است ، اين است كه خداى سبحان دنبالش اين نذر را قبول نموده و مى فرمايد: (فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا...).
و اينكه بعد از گفتن آن سخن اضافه كرد كه من او و ذريه او را از شر شيطان رانده شده ، به خدا پناه مى دهم براى اين بود كه او و ذريه اش موفق به عبادت و خدمت كنيسه بشوند تا اسم مريم مطابق با مسمى باشد.
اگر از ياد نبرده باشيد در سابق در اين باره بحثى كرديم ، كه چرا مريم بدون هيچ قيدى حمل خود را پسر شمرد، عين آن بحث در كلمه (ذريتها) مى آيد چون در اينجا نيز جاى اين سؤ ال هست كه مادر مريم از كجا دانست مريم داراى ذريه خواهد شد، كه در مقام گفتگوى با
خداى عزوجل اينطور يعنى بطور مطلق گفت : (من ذريه او را چنين ...) با اينكه مادر مريم علم غيب نداشت و آينده يك كودك براى همه غيب است زيرا كه جز خداى سبحان كسى آنرا نمى داند، و در آنجا در پاسخ از اين اشكال گفتيم : او (از جائى خبر داده شده بود) مى دانست كه به زودى از شوهرش عمران صاحب فرزندى پسر، و صالح مى شود و بعد از آنكه حامله شد و همسرش از دنيا رفت شكى نداشت كه حمل در شكمش همان پسرى است كه به او وعده داده اند و بعد از آنكه فرزند را زاييد و فهميد حدسش ‍ خطا رفته ، يقين كرد كه آن پسر موعود را به مريم مى دهند، و او داراى ذريه است .
به همين جهت نذرش را كه راجع به پسر بود به دختر مبدل كرد و دخترش را مريم (زنى عابده و خادمه كنيسه ) نام نهاد و ذريه او را از شر شيطان رجيم به خدا پناه داد، اين آن چيزى است كه دقت در كلام خدا آنرا به ما مى فهماند.


فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا


(قبول حسن ) به معناى تقبل يعنى قبول با رضايت درونى است 
كلمه (قبول ) اگر با قيد (حسن ) در كلام آيد معنايش همان تقبل است ، چون فرق تقبل با قبول اين است كه تقبل به معناى يك نوع قبول است و آن قبول با رضايت درونى است ، پس مى توان گفت معناى جمله مورد بحث اين است كه خداى سبحان فرموده باشد: (فتقبلها ربها تقبلا) و اگر از كلمه (تقبلا) به جمله (بقبول حسن ) تعبير كرد براى اين بود كه بفهماند حسن قبول مقصود اصلى از كلام است ، علاوه بر اينكه تصريح كردن به حسن قبول اظهار حرمت و شرافتى براى مادر مريم است .
و چون جمله مورد بحث در مقابل جمله (و انى سميتها...) قرار گرفته ، مقتضاى انطباق دو جمله با هم اين است كه جمله مورد بحث ، قبول همان جمله (و انى سميتها...) باشد، و جمله (و انبتها نباتا حسنا) هم قبول و اجابت جمله (و انى اعيذها بك ...) باشد.
بنابراين منظور از تقبل او به قبولى حسن اين نيست كه با اين قبول همسر عمران به خدا تقرب جويد و در برابر عملى كه كرده به ثواب آخرت برسد، براى اينكه نفرموده : (فتقبل نذرها) بلكه فرموده خود مريم را قبول كرد، پس منظور قبول دختر او است ، بدان جهت كه مريم نام يده شده ، و در راه خدا محرر شده ، در نتيجه برگشت معناى عبارت به همان اصطفا است ، مى خواهد بفرمايد ما او را اصطفا كرديم ، چون در سابق گفتيم معناى اصطفا هم همين است كه شخص اصطفا شده براى خدا به تمام معناى كلمه تسليم باشد، (دقت فر ماييد).
و مراد از اينكه فرمود: او را به انباتى حسن رويانديم ، اين است كه رشد و پاكيزگى به او و به ذريه او داديم ، و به او و به هر يك از ذريه و شاخه اى كه از تنه درخت وجودى او
مى رويد حياتى افاضه كرد يم كه آميخته با القاءات شيطان و پليدى و تسويلات و وسوسه هاى او نباشد و خلاصه اينكه حياتى طيب و طاهر به آنان افاضه مى كنيم .
و اين دو: يعنى قبول حسن كه گفتيم برگشتش به همان اصطفا است و نبات حسن كه گفتيم برگشتش به طهارت است ، همان اصطفا و طهارتى است كه در ذيل آيات مورد بحث ، به آن اشاره نموده و مى فرمايد: (و اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه اصطفاك و طهرك ...) و ان شاء اللّه العزيز، در تفسير آن توضيحش خواهد آمد.
پس روشن شد كه اصطفاى مريم و تطهير وى عبارت است از اينكه دعاى مادرش را مستجاب كرد، همچنان كه اصطفاى وى بر زنان عالم عبارت است از اينكه عيسى (عليه السلام ) از او متولد مى شود و اينكه او و فرزندش آيتى براى عالميان باشد، آيتى كه مصدق كلام خدا باشد كه فرمود: (و ليس الذكر كالانثى ).


و كفلها زكريا زكريا


زكريا با قرعه كشى سرپرست مريم شد، چون عده اى درباره تكفل وى با يكديگر نزاع داشتند، و سرانجام به قرعه رضايت دادند و قرعه بنام زكريا در آمد، همچنان كه آيه : (و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم و ما كنت لديهم اذ يختصمون ) دارد.


كلما دخل عليها زكريا المحراب ، وجد عندها رزقا...


معناى (محراب ) 
كلمه (محراب ) به معناى جائى است كه مخصوص عبادت باشد، حال چه در مسجد باشد، و چه در خانه .
راغب در مفردات مى گويد: (محراب مسجد) را بقول بعضى از اين جهت محراب خوانده اند كه آنجا جاى حرب و ستيز نمودن با دشمن و با هواى نفس است و بعض ديگر گفته اند: بدين جهت محراب خوانده شده كه انسان جا دارد كه در آنجا حريب يعنى بريده از كارهاى دنيا و پراكندگى خاطر باشد.
بعضى ديگر گفته اند: اصل در اين كلمه ، محراب خانه بوده كه به معناى صدر مجلس و بالاى خانه است و سپس در مسجد استعمالش ‍ كرده صدر مسجد را هم محراب مسجد خواندند.
بعضى ديگر گفته اند: در اصل لغت ، كلمه (محراب ) نامگذارى شده براى محل عبادت در مسجد، و اين نام مخصوص صدر مجلس در مسجد است ، چيزى كه هست در صدر، ساير مجالس هم استعمال شده ،
جائى را هم كه شبيه به محراب مسجد است محراب خوانده اند.
بنظر مى رسد اين احتمال از ساير احتمالات صحيح تر باشد، براى اينكه قرآن هم آن را در محراب معبدها استعمال كرده ، و فرمود: (يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل ) اين بود گفتار راغب .
بعضى هم گفته اند كه كلمه (محراب ) فقط در آيه مورد بحث ، به معناى آن محلى است در معبد كه اهل كتاب آنرا مذبح مى گويند. و آن محل عبارت است از اطاق كوچكى در جلو در معبد ساخته شده و با نردبان بدانجا مى روند، نردبانى كه چند پله مختصر دارد و كسى كه در آن اطاق كوچك باشد از مردمى كه در معبدند پنهان است .
مؤ لف : اطاقهاى كوچك هم كه در اسلام رسم شده ، از مقصوره كليساى مسيحيان تقليد شده است .
رزقى كه همواره نزد مريم بوده رزق معمولى و عادى نبوده است 
و در اين جمله ، (رزقا) را بدون الف و لام آورده و اين اشاره است به اينكه رزق نامبرده ، طعام معهود در بين مردم نبوده ، همچنانكه بعضى هم گفته اند: هر وقت زكريا به مريم سر مى زد، ميوه زمستانى را در تابستان و ميوه تابستانى را در زمستان نزد او مى ديد.
مويد اين حكايت اين است كه اگر رزق نامبرده از طعام هاى معمول آن روز و طعام موسمى بود، نكره آمدن (رزقا) اين معنا را مى رساند، كه زكريا هيچوقت اطاق مريم را خالى از طعام نمى ديد بلكه همواره نزد اورزقى را مى يافت ، و در اين صورت زكريا از پاسخ مريم قانع نمى شد، براى اينكه پاسخ مريم اين بود كه اين رزق از ناحيه خداست ، و از ناحيه خدا بودن رزق اختصاص به رزق مريم ندارد، رزق همه مردم از ناحيه خدا است و جا داشت دوباره زكريا بپرسد اين رزقى كه خدا روزيت كرده به وسيله چه كسى به تو رسيده ، چون ممكن است افرادى از مردم كه به معبد آمد و رفت دارند برايش آورده باشند، حال چه اينكه هدف خدائى در نظر داشته باشند و چه هدفى شيطانى .
پس از اينكه مى بينيم زكريا از پاسخ مريم قانع شده ، معلوم مى شود رزق نامبرده رزق معمولى نبوده است .
علاوه بر اين كه دعاى زكريا بعد از پاسخ مريم كه عرضه داشت : (پروردگارا از درگاه
خودت فرزندى بمن عطا فرما) دلالت دارد بر اينكه يافتن رزق نامبرده در نزد مريم را كرامتى الهى و خارق العاده تشخيص داده و در نتيجه به طمع افتاده كه او هم از خداى تعالى بخواهد فرزندى طيب روزيش كند.
پس معلوم مى شود رزق نامبرده رزقى بوده است كه بر كرامت خدائى نسبت به مريم دلالت مى كرده ، كه جمله : (يا مريم ...) هم به بيانى كه خواهد آمد بر اين معنا اشعار دارد.
در اين آيه با اينكه مى توانست بفرمايد: (وجد عندها رزقا و قال يا مريم انى لك هذا...) با نياوردن لفظ (واو) جمله را از وسط پاره كرد، خواست تا بفهماند كه زكريا همه اين حرفها را يكباره به مريم گفت ، و او هم پاسخى داد كه وى را قانع ساخت ، و يقين كرد كه اين طعامها كرامتى است از خدا نسبت به مريم ، در اينجا بود كه او نيز كرامت الهى را طمع كرده ، از حضرتش درخواست فرزندى طيب كرد.


هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذرية طيبه ...


طيب هر چيز، آن فردى است كه براى چيز ديگر سازگار و در برآمدن حاجت آن دخيل و مؤ ثر باشد، مثلا شهر طيب آن شهرى است كه براى زندگى اهلش سازگار، و داراى آب و هوائى ملايم ، و رزقى پاكيره باشد،و كار و كسب و ساير خواسته ها براى اهلش هم فراهم باشد كه خداى تعالى درباره چنين شهرى مى فرمايد: (و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه ).
همچنين عيش طيب ، و حيات طيب ، آن عيش و حياتى است كه ابعاض و شؤ ون مختلفش با هم سازگار باشد، بطورى كه دل صاحب آن عيش به زندگى گرم و بدون نگرانى باشد، و يكى از مشتقات كلمه (طيب ) بر وزن سيب است كه به معناى عطر پاكيره است ، پس ذريه طيبه آن فرزند صالحى است كه مثلا صفات و افعالش با آرزوئى كه پدرش از يك فرزند داشت مطابق باشد.
پس انگيره زكريا از اينكه گفت : (رب هب لى من لدنك ذرية طيبة ) اين بود كه در اين درخواست كرامتى بود كه از خداى تعالى درباره خصوص مريم مشاهده كرد، كرامتى كه دلش را از اميد پر كرده و اختيار را از دستش ربود و وادارش ساخت كه چنين درخواست عظيم و كرامت مهمى را بكند، لذا بايد گفت : منظورش از ذريه طيبه فرزندى بوده كه نزد خدا كرامتى شبيه به كرامت مريم و شخصيتى چون او داشته باشد، و به همين جهت است كه خداى تعالى عين همين درخواست را درباره اش مستجاب نمود، يحيى (عليه السلام ) را باو داد كه
شبيه ترين انبيا به عيسى (عليه السلام ) است و جامع ترين پيغمبرى است كه همه صفات كمال و كرامتهاى موجود در مريم و عيسى را واجد بود، و بخاطر همين جامعيت فرزند زكريا بود (به بيانى كه خواهد آمد ان شاء اللّه ) خدا او را يحيى ناميد و درباره اش فرمود: (مصدقا بكلمه من اللّه و سيدا و حصورا و نبيا من الصالحين ) و اين صفات نزديكترين صفات است براى انسانى كه شبيه به مريم و فرزندش عيسى (عليه السلام ) باشد.


فنادته الملائكه و هو قائم يصلى فى المحراب ان اللّه يبشرك بيحيى ...


ضميرهاى غايب در (نادته )، و در (هو قائم ) و در (يصلى ) و ضمير خطاب در (يبشرك ) همه به كلمه (زكريا) بر مى گردد، و كلمه بشارت كه ريشه كلمه (يبشر) به معناى خبر خوشى است كه شنونده را مسرور سازد.
و جمله : (ان اللّه يبشرك ) دلالت دارد بر اينكه نامگذارى فرزندش بنام يحيى از ناحيه خداى سبحان است ، همچنان كه آيات ديگرى كه نظير اين آيه است بر اين معنا صراحت دارد، از آن جمله در سوره مريم مى فرمايد: (يا زكريا انا نبشرك بغلام اسمه يحيى لم نجعل له من قبل سميا).
شباهت بسيار بين عيسى و يحيى (على نبينا و آله و عليهما السلام ) 
و نامگذارى فرزند زكريا قبل از ولادتش و اينكه اين نامگذارى از ناحيه خداى تعالى بوده ، و اينكه نام او از بين همه نام ها (يحيى ) انتخاب شده ، همه مويد بيان قبلى ما است كه گفتيم منظور زكريا از در خواستى كه كرد اين بود كه خدا به وى فرزندى دهد كه شاءن مريم را داشته باشد، مريمى كه او و پسرش عيسى يك آيت بودند، همچنانكه قرآن فرموده : (و جعلناها و ابنها آية للعالمين ).
نتيجه مى گيريم كه همه آن امتيازها كه در مريم و عيسى رعايت شده بود در يحيى (عليه السلام ) نيز رعايت شده است ، و در عيسى رعايت شد آنچه كه در مريم رعايت شد، پس آنچه كه در يحيى رعايت شده شباهت تام و محاذات كامل با آنچه كه در عيسى رعايت شده است دارد، و اين شباهت تا حد امكان در نظر گرفته شده است ، چيزى كه هست عيسى بطور كامل مقدم بر يحيى است براى اينكه وجود و پديد آمدن او قبل از دعاى پدر يحيى مقدر بوده ،
و به همين جهت است كه او از پيامبران اولواالعزم و صاحب شريعت و كتاب و غيره شد، چيزى كه هست اين دو پيامبر تا آنجا كه ممكن بوده بيكديگر شبيه شده اند.
و اگر خواننده عزيز بخواهد گفتار ما را تصديق كند، بايد در آيات زير كه داستان يحيى و عيسى (عليهماالسلام ) را حكايت مى كند دقت فرمايد: درباره يحيى مى فرمايد: (يا زكريا انا نبشرك بغلام ...) تا آنجا كه مى فرمايد - (اى يحيى كتاب را بقوت بگير، و ما در حال كودكى به او حكم داديم ، و محبتى از ناحيه خود و پاكى مخصوصى ارزانيش داشتيم ، كه او مردى پرهيزگار و نيكوكار نسبت به والدين خود بود، و مردى جبار و عصيانگر نبود، و سلام بر او، روزى كه متولد شد و روزى كه مى ميرد و روزى كه زنده و مبعوث مى شود).
و درباره عيسى (عليه السلام ) مى فرمايد: (فارسلنا اليها روحنا) تا آنجا كه مى فرمايد: (روح ما به مريم گفت : من بشر نيستم ، بلكه فرستاده پروردگار توام تا بتو فرزندى پاكيره دهم ) - تا آنجا كه مى فرمايد - (روح ما به مريم گفت پروردگارت فرموده : كه اين براى من آسانست كه فرزندى بدون پدر بسازم ، تا او را آيتى براى مردم و رحمتى از ناحيه خود كنم ) - آنگاه مى فرمايد - (مريم به مردم رو نموده اشاره به قنداقه عيسى كرد، كه از خود كودك بپرسيد، گفتند: چگونه با طفلى كه در گهواره است سخن بگوئيم ؟ عيسى به زبان آمد و گفت : من بنده خدايم ، خدا به من كتاب داده و پيامبرم كرده و مرا مبارك در همه احوال ساخته ، و به نماز و دادن زكات مادام كه زنده باشم ، و احسان به مادرم سفارشم فرموده و مرا جبارى شقى قرار نداده ، و سلام بر من روزى كه متولد شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده مبعوث مى شوم ).
بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد اين دو داستان بسيار بهم شبيه اند آياتى هم كه در سوره مورد بحث درباره يحيى و عيسى آمده ، اگر با هم تطبيق شود نظير آيات سوره مريم است .
عيسى و يحيى در كلام خداوند سبحان 
و كوتاه سخن اينكه خداى سبحان فرزند زكريا را يحيى ، و فرزند مريم را عيسى ناميد، كه كلمه (يحيى ) به معناى (زنده مى ماند) است و كلمه عيسى هم بطورى كه گفته اند به اين معنا است ، يحيى را كلمه خواند، عيسى را هم كلمه خواند و فرمود (بكلمه منه اسمه المسيح عيسى ) به او حكم داد و در كودكى كتاب آموخت ، به عيسى هم حكم و كتاب داد، او را داراى محبتى خدايى معرفى كرد:
عيسى را هم احسانگر به مادر معرفى نمود، او را زكات خواند، عيسى را هم مامور به زكات معرفى نمود، بر او در سه موطن سلام فرستاد، بر عيسى هم فرستاد، اورا سيد، و عيسى را وجيه نزد خدا خواند، او را حصور و پيغمبرى از صالحين معرفى كرد، عيسى را هم همينطور، همه اينها به خاطر آن بود كه خواست دعاى زكريا را كه فرزندى طيب و وليى پسنديده و مرضى در خواست كرده بود مستجاب كند، و همه آن كرامت ها كه در مريم ديده بود را به او نيز مرحمت فرمايد.
و جمله (مصدقا بكلمه من اللّه ) دلالت دارد بر اينكه يحيى (عليه السلام ) از مبلغين دين عيسى (عليه السلام ) بوده و بنابراين منظور از (كلمه ) همان عيسى مسيح است ، كه در ذيل همين آيات در بشارتى كه به مريم مى دهد عيسى را كلمه خود مى خواند، و كلمه (سيد) به معناى كسى است كه زمامدار امور سواد مردم و جماعت آنان باشد، و امور زندگى و معاش آنان را در دست داشته باشد، و يا حداقل زمام امور مردم در فضيلتى از فضائل پسنديده شان را در دست داشته باشد، اين معناى اصلى كلمه است ، ولى بعدها در مورد هر چيز بزرگتر استعمال شد، و شريف هر قومى را سيد آن قوم ناميدند، و اين از آن جهت بوده كه زمامدارى همواره مستلزم شرافت و احترام است ، حال يا بخاطر حكمرانى در مردم يا ب خاطر داشتن مال بيشتر، و يا به خاطر فضيلتى ديگر.
و كلمه (حصور) به معناى آن كسى است كه با زنان نمى آميزد، و منظور از اين كلمه در آيه مورد بحث بقرينه سياق آيه اين است كه يحيى (عليه السلام ) بخاطر زهد بسيارش از اينگونه شهوات نفسانى اعراض داشته است .


قال رب انى يكون لى غلام ؟ و قد بلغنى الكبر، و امراتى عاقر


استفهام زكريا در جمله (انى يكون لى غلام ؟) بمنظور استبعاد نبوده است 
اين جمله استفهامى است شگفت انگيز، مى خواهد حقيقت حال را بپرسد نه اينكه بخواهد فرزند دار شدن خود را امرى بعيد بشمارد، چون بعد از آنكه خداى تعالى او را با صراحت بشارت داد، ديگر ممكن نيست شخصى مثل زكريا استبعاد كند، علاوه بر اينكه خود آنجناب همين دو امرى كه در استفهام خود گنجانده و آنرا باعث تعجب شمرده ، در سوره مريم در ضمن در خواستش نيز گنجانده ، و گفته بود: (رب انى وهن العظم منى و اشتعل الراس شيبا، و لم اكن بدعائك رب شقيا و انى خفت الموالى من ورائى ، و كانت امراتى عاقرا، فهب لى من لدنك وليا پروردگارا استخوانم سست و سرم سفيد شده ، ولى هرگز از دعاى تو نوميد نبودم ،
و من از موالى بعد از خود مى ترسم ، همسرم نازا است ، پس از ناحيه خود وارثى بمن بده ).
چيزى كه هست مقامى كه سخن زكريا در آن مقام اظهار شده نكته اى ديگر را مى رساند، گويا و وقتى از مشاهده وضع مريم منقلب شده ، بياد فرزند نداشتن خود افتاده ، و غير از درخواست فرزند به ياد هيچ چيز ديگر نبوده ، و در دعاى خود نام آن عاملى را كه سهم زيادى در تاثرش داشته بوده است ، و آن دو چيز است ، يكى پيرى ، و دوم نازائى همسرش ، و بعد از آنكه از ناحيه خدا بشارت يافت كه صاحب فرزند خواهد شد، گويا به خود آمد و حالت انقلابش برطرف شد آنگاه متعجب شد، كه بعد از پيرى ، و از زنى نازا فرزند دار مى شود، خلاصه بشارت الهى وضعش را از ياس و اندوه به تعجبى آميخته با مسرت دگرگون ساخت .
و اگر بعد از بشارت يافتن به فرزند شروع كرد كه موانع اين كار و چگونگى برطرف شدن آنها را پرسيد، براى اين بود كه خصوصيات افاضه الهى و انعام او را بفهمد و در نتيجه از درك آن لذت ببرد و قدرش را بيشتر بشناسد،
استفهام يحيى نظير سؤ ال حضرت ابراهيم است 
نظير همان سؤ الى كه ابراهيم بعد از بشارت فرشتگان به صاحب فرزند شدن نمود و پرسيد: چگونه مرا چنين بشارتى مى دهيد، با اينكه پيرى بر من مسلط شده است ؟ و قرآن كريم داستانش را چنين نقل مى كند:
(و نبئهم عن ضيف ابراهيم ، اذ دخلوا عليه ، فقالوا: سلاما، قال انا منكم وجلون ، قالوا لا توجل ، انا نبشرك بغلام عليم ، قال ابشرتمونى على ان مسنى الكبر، فبم تبشرون ؟ قالوا بشرناك بالحق ، فلا تكن من القانطين ، قال و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون ).
بطورى كه ملاحظه مى فرماييد در پاسخ ملائكه كه او را از نوميدى برحذر داشتند گفت : سؤ ال من از در نوميدى نبود، چگونه نوميد باشم ، با اينكه من از گمراهان نيستم ، و نوميدى كار گمراهان است ، بلكه از اين جهت است كه وقتى مولاى يك بنده به سوى بنده اش ‍ روى مى آورد، و قرب و انس و كرامت خود را اعلام مى دارد، اين اعلامش باعث انبساط و مسرت و ابتهاج بنده اش مى شود و همواره مى خواهد لطف مولاى خود را به خاطر و به زبان بياورد، گاهى به صورت تعجب ، و گاهى استعجاب و گاهى به صورتهاى ديگر.
و در اينكه گفت : (و قد بلغنى الكبر) (پيرى مرا در ربوده ) و نگفت : (من پير شده ام و ديگر شهوت جنسى ندارم )
ادبى را رعايت كرده كه هركسى آنرا مى فهمد، و نيز در اينكه گفت : (و امراتى عاقرا) (و زنم در حالى كه نازا است ) و نگفت : (و امراتى عاقر) (و زنم نازا است )، اشاره كرده است به اينكه همسرم نيز مثل خودم پير است ، در حالى كه نازا هم بوده است .


قال كذلك اللّه يفعل ما يشاء


فاعل فعل (قال ) هر چند خداى سبحان است ، حال يا به مباشرت و يا به وسيله وساطت ملائكه ، آنهم يا از راه وحى و يا به وسيله همان ملائكه اى كه بااو گفتگو مى كردند، الا اينكه از ظاهر عبارت بر مى آيد كه خود خداى تعالى نفرموده : (خدا اين چنين هر كار بخواهد مى كند)، بلكه گوينده آن فرشته اى بوده و اگر بخودش نسبت داده از اين جهت است كه فرشته هم به امر او گفته است ، دليل بر اين كه گوينده فرشته اى بوده اين است كه در داستان مريم (عليهاالسلام ) وقتى مى گويد: (من كه شوهر نرفته ام و هرگز زناكار نبوده ام ) پاسخ فرشته اى كه با او گفتگو مى كرده را اينطور حكايت مى كند: (قال كذلك ، قال ربك هو على هين ، و قد خلقتك من قبل ، و لم تك شيئا).
و از اين آيه چنين برمى آيد كه اولا زكريا جمله مورد بحث را از همان ناحيه اى مى شنيده كه جملات قبل را استماع كرده و ثانيا كلمه (كذلك ) خبر است براى مبتدائى كه حذف شده ، و تقدير كلام (قال الامر كذلك ) بوده ، يعنى فرشته گفت مطلب همين طور است ، يعنى آن بشارتى كه به تو داديم واقع شدنى است .
و اين اشاره است به اينكه فرزند دار شدن او از قضا و قدرهاى حتمى است كه هيچ شكى در وقوع آن نيست ، نظير همان پاسخى كه روح در مقابل مريم داد، و خداى تعالى آنرا چنين نقل كرده كه گفت : (كذلك قال ربك هو على هين )، تا آنجا كه گفت - (و كان امرا مقضيا) و ثالثا بر مى آيد كه جمله (اللّه يفعل ما يشاء) كه بدون واو عاطفه آمده ، كلام جداگانه اى است كه مضمون (كذلك ) را تعليل مى كند، و مى رساند اينكه گفتيم : (كذلك ) (مطلب همان است كه گفتيم ) براى اين بود كه خدا هر چه بخواهد مى كند.


قال رب اجعل لى آيه ، قال آيتك الا تكلم الناس ثلثه ايام الا رمزا...


در مجمع البيان مى گويد: كلمه (رمز) به معناى اشاره با دو لب است ، و گاهى در
اشاره به وسيله ابرو و چشم و دست هم استعمال مى شود ولى در اولى بيشتر بكار مى رود.
و كلمه (عشى ) به معناى طرف آخر روز است ، و گويا از عشوه گرفته شده كه به معناى غبار و تاريكى عارض بر چشم است و باعث مى شود آدمى نتواند اشيا را ببيند، و به اين مناسبت آن قسمت از زمان را هم كه بطرف تاريكى مى رود عشى ناميدند، و كلمه (ابكار) به معناى طرف ابتداى روز است ، و معناى اصلى و لغوى اين كلمه استعجال و شتاب زدگى بوده است .
در خواست نشانه و علامت كردن زكريا براى چه بوده است ؟ 
در اين آيه شريفه نشانه صاحب فرزند شدن زكريا سخن نگفتن وى معرفى شده ، همچنانكه در داستان مريم نيز نظير آن ، نشانه و علامت شده بود و به مريم دستور دادند كه اگر از مردم كسى را ديدى بگو من براى خداوند، روزه زبان گرفته ام و اين بخاطر شباهتى است كه بين آنجناب يعنى يحيى و عيسى (عليهماالسلام ) بوده است .
در آيه مورد بحث ، حضرت زكريا (عليه السلام ) از خداى تعالى در خواست علامتى كرده ، چون كلمه (آيه ) به معناى علامتى است كه بر چيزى دلالت كند، و در اينكه آيا منظورش اين بوده كه بفهمد نداى يا زكريا (انا نبشرك بغلام ...) از ناحيه خداى تعالى بوده و يا اينكه از ناحيه شيطان بوده ، خلاصه صدائى كه شنيده صداى فرشته بوده يا شيطان و يا منظور اين بوده كه هر وقت همسرش حامله شد او از سخن گفتن عاجز شود، بين مفسرين اختلاف است .
وجه دوم تا حدى از سياق آيات و جريان داستان بعيد بنظر مى رسد، و ليكن علت اينكه مفسرين جراءت نكرده اند وجه اول را اختيار كنند، يعنى بگويند منظورش از آن درخواست اين بوده كه بفهمد خطاب نامبرده از ناحيه خدا بوده يا از ناحيه شيطان ، اين بوده كه فكر كرده اند شاءن انبيا عالى تر از آن است كه شيطان در صدد گمراه كردنشان برآيد و آن حضرات بخاطر عصمتى كه دارند صداى فرشته را از صدا و وسوسه شيطان تشخيص مى دهند و ممكن نيست شيطان با فهم آنان بازى كند، و در نتيجه طريق فهم بر آنان مشتبه گردد.
و اين گفتار هر چند حق است ، و ليكن بايد دانست كه اگر انبيا (عليهم السلام ) حق و باطل را تشخيص مى دهند و شناختى دارند، شناختشان از ناحيه خدا است نه از ناحيه خودشان ، و به استقلال ذاتشان ، و وقتى اين طور شد چرا جايز نباشد كه زكريا همين شناخت را از خدا بخواهد،
و بخواهد كه نشانه اى برايش قرار دهد و چه محذورى در آن هست ، بله اگر دعايش مستجاب نشده بود و خدا نشانه اى براى استجابت دعايش قرار نداده بود اشكال بالا بجا و وارد بود.
تصرف شيطان در نفوس انبياء (ع ) محال است 
علاوه بر اينكه خصوصيت خود آيت و نشانه - كه سخن نگفتن در مدت سه روز باشد - مويد و بلكه دليل بر همين وجه است ، براى اينكه هر چند براى شيطان امكان اين معنا هست كه در جسم انبيا تصرف نموده ، و يا عمل آنان را از رسيدن به نتيجه كه همان ترويج دين است باز بدارد، و نگذارد مردم به ايشان روى آورند، و در نتيجه نيروى دشمنان دين ضعيف گردد.
و آيات زير هم نمونه اى از اين تصرفات را ذكر نموده ، درباره تصرف شيطان در جسم ايوب (عليه السلام ) مى فرمايد: (و اذكر عبدنا ايوب ، اذ نادى ربه انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب ).
و درباره جلوگيريش از ترويج دين مى فرمايد: (و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته ، فينسخ اللّه ما يلقى الشيطان ثم يحكم اللّه آياته ) يعنى قبل از تو هيچ رسول و نبيى نفرستاديم مگر آنكه هر وقت قرائت كرد، شيطان در قرائت وى دسيسه كرد، در نتيجه خداى تعالى آنچه را شيطان القا كرده بود نسخ نموده ، آنگاه آيات خود را تحكيم مى بخشيد.
و درباره تصرف شيطان در حافظه انبيا، از همسفر موسى حكايت نموده كه گفت : (فانى نسيت الحوت ، و ما انسانيه الا الشيطان ).
ليكن اين دست اندازى هاى شيطان و امثال آن بجز آزار دادن انبيا اثرى ديگر ندارد، و اما دست اندازيش در نفوس انبيا محال است چون انبيا از چنين خطرها معصوم و مصونند كه بيانش در سابق در بحثى كه راجع به عصمت انييا كرديم گذشت .
حال ببينيم معناى آيتى كه خداى تعالى آنرا نشانه صاحب فرزند شدن زكريا قرار داده چيست ؟.
از ظاهر آيه : (آيتك الا تكلم الناس ثلثه ايام الا رمزا، و اذكر ربك كثيرا و سبح بالعشى و الابكار) برمى آيد كه آن جناب در آن سه روز قادر به سخن گفتن با كسى نبوده و زبانش از هر سخنى غير از ذكر خدا و تسبيح او بسته بوده است ، و اين تصرفى خاص و آيتى
است كه بر جان پيامبر و زبان او واقع مى شود و شيطان قادر بر چنين تصرفى در نفوس انبيا نيست ، چون گفتيم انبيا از چنين دستبرد شيطانى مصونند، پس اين ، جز از ناحيه خداى رحمان نمى تواند باشد و آيه شريفه بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد با وجه اول بهتر مى سازد و تناسبى با وجه دوم ندارد.
طرح يك سؤ ال و پاسخ به آن 
در اينجا ممكن است بپرسى اگر وجه اول درست است ، و درخواست زكريا براى اين بوده كه بفهمد صدائى كه شنيده از ناحيه خدا بوده يا از ناحيه شيطان ، چرا روى سخن خود را متوجه خدا نموده مى گويد: (پروردگارا من چگونه داراى فرزند مى شوم با اينكه بحد پيرى رسيده ام و همسرم زنى نازا بوده است فرمود: اين چنين خدائى هر كارى بخواهد مى كند)، براى اين كه ظاهر اين سخن اين است كه مى دانسته طرف سخنش خدا است ، و جوابى هم كه گرفته از ناحيه خداست ، و اگر در اين باره شكى نداشته ، چرا درخواست نشانى و تشخيص آن را كرده است .
در پاسخ مى گوئيم بله مى دانسته و ليكن دانستن مراتب مختلفى دارد، ممكن است اطمينان دا شته كه نداى نامبرده از ناحيه خداى تعالى است ، و در عين حال از كيفيت ولادتى كه مايه تعجبش شده سؤ ال كرده است و همانطور كه گذشت به ندائى ديگر پاسخ داده شده ، به نحوى كه نفس شريفش اطمينان يافته ، و سپس از خداى تعالى آيت و نشانه اى خواسته تا اطمينانش مبدل به يقين شود.
و از جمله مويدات اين وجه ، جمله : (فنادته الملائكه ...) است ، چون كلمه (ندا) معمولا به معناى صدا زدن از نقطه دور است و به همين جهت به سخن گفتن با صداى بلند نيز اطلاق مى شود، چون سخن گفتن با صداى بلند از نظر ما انسانها، از لوازم دورى گوينده از شنونده است ، نه اينكه معناى لغوى كلمه اين باشد، چون در داستان همين پيامبر يعنى زكريا (عليه السلام ) در مورد سخن گفتن آهسته نيز استعمال شده است .
قرآن كريم فرموده : (اذ نادى ربه نداء خفيا)، و اين اطلاق به عنايت تذلل زكريا و تواضع وى در قبال تعزز خداى سبحان و ترفع او بوده و در عين حال آن را خفى و نهانى خواند، پس از جمله (فنادته الملائكه ) چنين بر مى آيد كه زكريا فرشته همكلامش را نديده بوده ، و تنها صوت هاتفى را شنيده كه با وى سخن مى گويد.
يكى از مفسرين گفته است : مراد از اينكه سخن نگفتن را نشانه ولادت يحيى قرار داد،
اين بوده كه زكريا (عليه السلام ) را نهى كرد كه سه روز با مردم سخن نگويد و تمام اين سه روز را منحصرا بذكر خدا و تسبيح او بپردازد، نه اينكه زبانش از سخن گفتن بسته باشد، و در بيان نظريه خود چنين گفته است .
نظريه درست همين است كه بگوييم منظور آنجناب از اينكه درخواست نشانه اى كرد اين بوده كه به مقتضاى طبيعت بشرى دلش ‍ خواسته زمان رسيدن به آن موهبت الهى يعنى ولادت يحيى را بفهمد تا دلش اطمينان پيدا كرده و بتواند به خانواده اش بطور قطع مژده دهد، لذا اول پرسيد چنين چيزى چگونه صورت مى گيرد، با اينكه من مردى پير و همسرم زنى نازا است ؟ و وقتى جوابش را دريافت نمود، از پروردگار خود درخواست نمود تا براى اداى شكر اين نعمت او را به عبادتى مخصوص به خودش هدايت كند، و تمام شدن آن عبادت نشانه رسيدنش به مقصود باشد، خدا هم دستورش داد تا سه روز با مردم سخن نگويد، و از مردم بريده يكسره به ذكر و تسبيح او بپردازد و اگر احتياج پيدا كرد با كسى سخن گويد مطلب خود را با اشاره به او بفهماند، و بنابراين بشارتى كه به خانواده اش داده بعد از سه روز بوده ، اين بود بيان مفسر نامبرده .
و خواننده عزيز توجه دارد كه در آيه شريفه نه دلالتى بر گفته هاى او وجود دارد و نه حتى اشاره اى و نه جمله در آيه شريفه درخواست عبادتى براى اداى شكر در برابر موهبت الهى ديده مى شود و نه اينكه بعد از سه روز به مقصود رسيده و نه اينكه انتهاى سه روز نشانه است و نه اينكه جمله (الا تكلم ...) ظهورى در نهى تشريعى دارد، و نه اينكه زكريا خواسته به خانواده اش بشارت دهد.
سخنى پيرامون الهامات غيبى و خواطر شيطانى 
سخنى پيرامون الهامات غيبى و خواطر شيطانى و سخنانى كه از اين دو ناحيه به گوش مى رسد
در سابق مكرر اين معنا گذشت كه هر لفظى در برابر معنائى وضع شده كه مشتمل بر غرضى است كه از آن معنا منظور است ، از آن جمله دو كلمه (قول ) و (كلام ) است كه اگر صوت خارج از دهان آدمى را كلام و قول مى گويند براى اين است كه معناى مورد نظر صاحب صوت را به شنونده منتقل مى كند.
بنابراين هر چيزى كه اين اثر و خاصيت را داشته باشد، يعنى مقصد يكى را به ديگرى منتقل سازد، آن نيز كلام است ، چه صوتى و لفظى باشد و يا اصوات و الفاظى متعدد باشد،
و چه آنكه اصلا از جنس صوت نباشد، مثلا اشاره و رمز باشد و انسانها در اينكه صوت مفيد فايده تام و كامل را كلام بنامند، هيچ توقف و ترديد ندارند، هر چند آن صوت از دهان بيرون نيايد، و همچنين در ناميدن اشاره هر چند مشتمل بر صوت نباشد.
قرآن كريم هم مانند همه عقلا معانى و مفاهيمى را كه به دلها القا مى شود كلام خوانده و مى بينيم آنچه از ناحيه شيطان به دلهاى آدميان مى افتد كلام ، قول ، امر، وسوسه ، وحى و وعده خوانده است .
مثلا در آيه : (و لامرنهم ، فليبتكن آذان الانعام ) القاى شيطان در دل انسانها را، امر خوانده و در آيه (كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر) قول ناميده و در آيه : (يوسوس فى صدور الناس ) وسوسه و در آيه : (يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول ) وحى و نيز در حكايت كلام ابليس يعنى آيه : (ان اللّه وعدكم وعد الحق و وعدتكم ) و در آيه : (الشيطان يعدكم الفقر، و يامركم بالفحشاء، و اللّه يعدكم مغفرة منه و فضلا و اللّه واسع عليم ) وعده شيطان خوانده است .
و اين معنا واضح است كه اينگونه خطورها كه به دل وارد مى شود و ما آن را به شيطان نسبت داده يكجا مى گوئيم شيطان گفت من به ايشان امر مى كنم و جاى ديگر مى گوييم شيطان گفت يا وعده داد، ويا به اولياى خود وحى كرد و يا وسوسه نموده همه اش قول و كلامى است كه از دهان و با حركت زبان صورت نمى گيرد.
و از همينجا به دست مى آيد كه وعده خدا به مغفرت و فضل كه در آيه ديگر در قبال وعده شيطان آمده ، نيز كلام است ، اما كلامى كه به وسيله فرشته صورت مى گيرد و آن نيز مانند وسوسه و كلام شيطان متكى بر زبان و فضاى دهان نيست ، و خداى تعالى در آن آيه وعده به مغفرت و فضل را حكمت خوانده و فرمود (يوتى الحكمه من يشاء و من يوت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا).
و نظير آن ، آيه شريفه زير است كه خطور و الهام خدائى را نور خوانده و مى فرمايد: (و يجعل لكم نورا تمشون به ) و آيه شريفه : (هو الذى انزل السكينه فى قلوب المؤ منين ، ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم و للّه جنود السموات و الارض ) است كه بيانش در تفسير كلمه (سكينه ) در آيه (248) سوره بقره گذشت .
و همچنين آيه : (فمن يرد اللّه ان يهديه ، يشرح صدره للاسلام ، و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء، كذلك يجعل اللّه الرجس على الذين لا يومنون ) است كه وسوسه شيطان را رجس خوانده و در آيه (رجز الشيطان ) آنرا رجز ناميده .
پس از همه اين آيات بر مى آيد كه شيطان و ملائكه با آدمى تكلم مى كنند اما نه با زبان ، بلكه با القاى معانى در دل او.
بخشى از تكلم كه مخصوص خداوند است 
در اين ميان يك قسم ديگر از تكلم هست كه مخصوص خداى تعالى است ، و در آيه شريفه : (و ما كان لبشر ان يكلمه اللّه الا وحيا، او من وراى ء حجاب ) از آن سخن رفته و آنرا به دو قسم تقسيم كرده ، يكى تكلم از راه وحى كه در اين قسم بين خدا و بنده اش ‍ حجابى نيست و دوم تكلم از وراى حجاب اين بود اقسامى از كلام خدا و كلام ملائكه و شيطانها.
اما كلام خداى سبحان آن قسمش كه به نام وحى خوانده مى شود كلامى است كه براى طرف خطابش بالذات متعين است و محال است كه يك پيامبر وحى را به چيز ديگر اشتباه كند، براى اينكه گفتيم وحى آن قسم از تكلم خدا است كه بين او و بنده مورد خطابش ‍ هيچگونه حجابى نيست ، و اما آن قسم ديگر از تكلم محتاج به روشنگريها و محكم كارى هائى است كه سرانجام منتهى به وحى گردد.

و اما كلام فرشته و شيطان ، آياتى كه در همين نزديكى ملاحظه كرديد در تشخيص آن دو كافى است ، براى اينكه خطورهاى فرشتگان همواره توام با شرح صدر است ، و آدمى را به سوى مغفرت و فضل خدا مى خواند كه آن دو هم به ملاكهاى دينى بر مى گردد، به چيزى بر مى گردد
كه مطابق دين مبين خدا است ، دينى كه در كتابش و سنت پيامبرش بيان شده است .
و خطورهاى شيطانى همواره ملازم با تنگى سينه و بخل نفس است و آدمى را به پيروى هواى نفس مى خواند، و از فقر مى ترساند، و به فحشا امر مى كند، كه همه اينها بالاخره به ملاكهائى بر مى گردد، كه مطابق با كتاب و سنت خدا و پيامبرش نيست ، و با فطرت خود آدمى نيز مخالف است .
مطلب ديگرى كه تذكرش لازم است اين است كه انبيا و افراد برجسته اى كه پشت سر انبيا هستند بسيار مى شود كه فرشته و يا شيطان را هم مى بينند و هم مى شناسند، همچنان كه قرآن كريم از آدم و ابراهيم و لوط حكايت كرده است ، و اين خود بهترين دليل است بر اينكه آن حضرات احتياجى به نشانه و مميز ندارند و اما در آن مواردى كه صدائى مى شنوند، و صاحب صدا را نمى بينند، البته احتياج به مميز دارند همانطور كه ساير مؤ منين بدان نيازمندند و آن مميز هم همانطور كه گفتيم بايد بالاخره به وحى منتهى گردد و اين معنا واضح است .
بحث روايتى (در ذيل آيات مربوط به مادر مريم و زكريا و...) 
در تفسير قمى در ذيل آيه : (اذ قالت امرات عمران ...) از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: خداى تعالى به عمران وحى كرد كه من فرزندى به تو خواهم بخشيد، پسرى تام الخلقه ، و پر بركت كه افراد كور مادر زاد و مبتلا به مرض برص را شفا مى دهد و به اذن خدا مردگان رازنده مى كند و من او را رسولى براى بنى اسرائيل قرار مى دهم .
عمران اين جريان را با همسرش حنه در ميان گذاشت و حنه همان مادر مريم است ، همين كه مريم را حامله شد پيش خود خيال كرد كه حملش پسر است و وقتى آنرا دختر زاييد عرضه داشت : (پروردگارا من او را دختر آوردم و معلوم است كه پسر چون دختر نيست و دختر نمى تواند پيغمبر شود).
خداى تعالى در پاسخش مى فرمايد: (خدا بهتر مى داند كه حنه چه زاييده )، و بعد از آنكه عيسى (عليه السلام ) را به مريم داد، معلوم شد آن پسرى كه مژده اش را به عمران داده بودند عيسى بوده ، امروز هم وقتى درباره مردى پيشگوئى هائى مى كنيم منكرش ‍ نشويد، چون ممكن است پيش گوئى ما راجع به فرزند او و يا نوه او باشد.
مؤ لف : قريب به اين معنا در كافى از آن جناب نقل شده و در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) و نيز در تفسير عياشى در ذيل همين آيه از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: (محرر كسى است كه وقف كنيسه مى شده و از آن بيرون نمى آمده است . حنه وقتى فرزندش را زاييد عرضه داشت : پروردگارا من او را دختر زاييدم و پسر مثل دختر نيست ، دختر حيض مى شود و ناگزير مى گردد تا از مسجد بيرون شود، و محرر نمى تواند از مسجد در آيد).
و نيز در همان كتاب از يكى از آندو بزرگوار، حديث آورده كه فرمود: (همسر عمران نذر كرده بود كودكى كه در رحم دارد وقف كنيسه نموده و براى خدمت و عبادت در آنجا بگمارد، و پسر براى اينكار، چون دختر نيست ، آنگاه فرمود مريم رشد كرد و در كنيسه اهل كنيسه را خدمت مى كرد و حوائج آنان را در دسترسشان قرار مى داد، تا آنكه به حد بلوغ رسيد، زكريا دستور داد براى خود حجابى ترتيب دهد و در آن حجاب دور از انظار عابدان به عبادت بپردازد)).
مؤ لف : اين روايات بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد درست مطابق بيان ما است ، چيزى كه هست از ظاهر آنها برمى آيد كه جمله : (و ليس الذكر كالانثى ) كلام همسر عمران است ، نه كلام خداى تعالى ، كه اگر بخواهيم اين ظاهر را بپذيريم ، بايد اشكال قبلى را كه چرا كلمه (ذكر) را بر كلمه (انثى ) مقدم آورد پاسخ دهيم ، و اين مطلب پاسخى ندارد، چون علاوه بر اشكال گذشته مقتضاى قواعد عربيت هم ، خلاف آن است .
و نيز اين اشكال باقى مى ماند كه چرا دختر عمران را مريم ناميد با اينكه كلمه (مريم ) به معناى تحرير است ، مگر اينكه بگوييم بين تحرير و خدمتگذارى معبد فرق هست (دقت فرمائيد).
و از روايت اولى كه مى فرمود: (خداوند به عمران وحى كرد) بر مى آيد كه عمران پيامبرى بوده كه به او وحى مى شده است .
روايتى هم كه مرحوم مجلسى در بحار از ابى بصير نقل كرده مويد اين دلالت است ، در آن روايت ابا بصير مى گويد: من از ابى جعفر (عليه السلام ) وضع عمران را پرسيدم كه آيا پيامبر بوده يا نه ؟
فرمود: (بلى پيامبرى مرسل بوده كه خدا او را به سوى قومش روانه كرد. (تا آخر حديث )).
اين روايت دلالت بر اين معنا هم دارد كه همسر عمران نامش حنه بوده و اين نام معروف است : و در بعضى از روايات آمده كه نامش ‍ مرثار بوده ، و بحث در اين باره براى ما اهميتى ندارد .
و در تفسير قمى در ذيل روايت قبلى آمده كه (وقتى مريم بحد بلوغ رسيد به محراب رفت ، و پرده اى پيرامون خود افكند، بطورى كه احدى او را نمى ديد، و تنها زكريا بر او وارد مى شد، و وقتى بر او وارد مى گرديد ميوه هاى تابستانى را در زمستان ، و زمستانى را در تابستان نزد او مى ديد، از او مى پرسيد: (اين ميوه ها از كجا برايت آماده شده ) مى فرمود: از ناحيه خداى تعالى و خداوند به هركس ‍ كه بخواهد روزى بى شمار مى دهد).
و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: (زكريا از پروردگار خود درخواست فرزند كرد، ملائكه او را به آن سخنان كه در قرآن آمده ندا داد، او دوست داشت بفهمد صدا از ناحيه خدا است يا نه ، خدا به او وحى كرد كه نشانه خدائى بودن آن مژده ، اين است كه سه روز زبانش از سخن بند مى شود، همين كه سه روز فرا رسيد، و نتوانست با احدى تكلم كند فهميد كه مژده قبلى از ناحيه خدا بوده ، چون غير خدا كسى نمى تواند زبان كسى را بند بياورد، اين است معناى كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: (رب اجعل لى آيه )).
مؤ لف : قريب به اين معنارا قمى هم در تفسير خود روايت كرده ، و خواننده محترم توجه فرمود كه سياق آيات هم از اين توجيه امتناع ندارد، بلكه با آن مى سازد.
سخنان بعضى از مفسرين در انكار اين روايات و پاسخ به او 
ليكن بعضى از مفسرين ، به شدت منكر اين روايات شده و مضامين آنرا (كه يكى (مساءله وحى شدن به عمران ) است ، و ديگرى (وجود ميوه غير موسمى در محراب مريم )، و سوم اين است كه (منظور از درخواست نشانى تشخيص بين خدائى و شيطانى بودن صوت است )) به سختى رد كرده و گفته اند: هيچ راهى براى اثبات اين امور نيست ، نه خداى سبحان آنرا گفته و نه رسول گرامى اش و امورى هم نيست كه عقل راهى به اثبات آن داشته باشد،
تاريخ معتبر هم سخنى از آنها به ميان نياورده ، در اين ميان به جز مشتى روايات اسرائيلى و غير اسرائيلى نداريم و احتياجى هم نداريم كه در فهم معانى آيات قرآن به اينگونه وجوه دور از نظر تمسك كنيم .
ليكن سخنان خود اين مفسر سخنانى بى دليل است و روايات مذكور هر چند خبر واحدند، و خالى از ضعف نيستند و يك اهل بحث ملزم نيست كه حتما به آنها تمسك بجويد و به مضامين آنها احتجاج كند، و ليكن اگر دقت و تدبر در آيات قرآنى مضامين مذكور را به ذهن نزديك كرد، چرا آنها را نپذيريم و از آن روايات آنچه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده مشتمل بر هيچ مطلب خلاف عقل نيست .
بله در بعضى از رواياتى كه از قدماى مفسرين نقل شده ، امورى آمده كه با عقل سازش ندارد، مثلا از قتاده و عكرمه روايت كرده اند كه گفته اند: شيطان نزد زكريا آمد و او را در مورد بشارتى كه شنيده بود به شك انداخت و گفت اگر اين بشارت از ناحيه خداى تعالى بود آهسته به تو مى رساند و آنرا پنهان مى كرد، همانطور كه تو با خدا آهسته و نهانى سخن گفتى ، از اين قبيل وسوسه ها كرد و كرد تا او را به شك انداخت ، با اينكه اينگونه سخنان هيچ مجوزى براى پذيرفتنش نيست ، نظير گفتارى كه در انجيل لوقا آمده كه جبرئيل به زكريا گفت : (اينك ديگر زبان بسته شدى و نمى توانى سخن بگويى مگر بعد از مدتى كه مقرر شده واين بدان جهت بود كه تو كلام مرا تصديق نكردى ، كلامى كه بزودى صدقش محقق مى شود) (انجيل لوقا - 1 -20).
بحث روايتى (راجع به الهامات و خواطر) 
ديگر و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) رو ايت كرده كه فرمود: (هيچ قلبى نيست مگر آنكه دو گوش دارد، بر در يك گوش ‍ فرشته اى ارشادگر، و بر در ديگر، شيطانى فتنه گر است .
آن صاحب قلب را امر مى كند و اين ديگرى نهى ، شيطان او را به گناهان فرمان مى دهد و ملك از گناه نهيش مى كند و اين همان معنائى است كه خداى عزوجل درباره اش مى فرمايد:
(عن اليمين و عن الشمال قعيد ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد).
مؤ لف : در اين معنا روايات بسيارى وجود دارد كه قسمتى از آنها بزودى از نظر خوان ندگان خواهد گذشت ، و اگر در روايات نامبرده آيه شريفه با مساءله : دو فرشته نويسنده حسنات و سيات تطبيق شد، منافاتى با تطبيق روايت مورد بحث ، ندارد كه آيه را بر فرشته و شيطان تطبيق كرده ، براى اينكه آيه شريفه بر بيش از اين دلالت ندارد كه رقيب و عتيدى براى هر انسانى هست و مراقب تمامى سخنان او هستند، و درطرف راست و چپ هركس قرار دارند، و اما اينكه اين رقيب و عتيد هر دو از ملائكه اند و يا يكى ملك و ديگرى شيطان است ، آيه شريفه صراحتى در هيچيك ندارد و بر هر دو احتمال قابل انطباق است .
و نيز در همان كتاب (كافى ) از زراره روايت آورده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از معناى (رسول )، (نبى )، (محدث ) سؤ ال كردم ، فرمود: (رسول ) آن كسى است كه فرشته وحى را مى بيند و مى بيند كه دارد رسالت الهى را برايش ‍ مى آورد و مى گويد پروردگارت چنين و چنان دستور داده و رسول با داشتن پست رسالت (نبى ) هم هست ، و اما (نبى ) فرشته اى را كه بر او نازل مى شود نمى بيند، بلكه خبرى كه قرار است بر او نازل گردد به دلش مى افتد و در چنين حالى نظير غشوه و بيهوشى به او دست مى دهد، و در آن حالت خواب مى بيند.
پرسيدم : از كجا مى فهمد آنچه در خواب ديده حق است ؟ فرمود: خداى تعالى برايش بيان مى كند آنچه كه يقين مى كند كه حق است ، ولى فرشته را نمى بيند (تا آخر حديث ).
مؤ لف : اينكه فرمود: (رسول با داشتن رسالت نبى هم هست ) اشاره است به اينكه هر دو صفت ممكن است در شخص جمع شود و ما در سابق در تفسيرى كه ذيل آيه : (كان الناس امه واحده فبعث اللّه ...) داشتيم بحثى پيرامون معناى رسالت و نبوت كرديم .
و اينكه فرمود: (حالتى شبيه به غشوه و بيهوشى به او دست مى دهد) منظورش تفسير روياى پيامبر است ، مى خواهد بفرمايد: منظور از رويا در پيامبران مشاهده و درك غيب است ، نه رويا به معناى معروفش و جمله : (خداى تعالى برايش بيان مى كند اشاره است به همان معنائى كه در سابق گذشت كه (انبيا به خاطر داشتن عصمت داراى تشخيص هستند كه القاآت ملكى را، از شيطانى تميز مى دهند).
و در بصائر از بريد از امام باقر و يا امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه در حديثى درپاسخ بريد كه پرسيده بود فرق بين (رسول )، (نبى ) و محدث چيست ؟ فرموده : (رسول ) آن كسى است كه فرشته خدا برايش ظاهر مى شود و با او سخن مى گويد و (نبى ) آن كسى است كه فرشته را در خواب مى بيند، و چه بسا كه نبوت و رسالت در يك شخص جمع شود و ا ما (محدث ) آن كسى را گويند كه صداى فرشته اى را مى شنود ولى صورت و شكل او را نمى بيند.
بريد مى گويد عرضه داشتم : خدا اصلاحت كند از كجا مى فهمند كه (اين صوت يا) اين صورت كه در خواب مى بيند حق است ، و صاحب صدا و صورت فرشته است ؟ فرمود: (خداى تعالى توفيق تشخيص آنرا به ايشان داده و خدا با فرستادن كتاب شما قرآن ، ديگر فرستادن كتاب را ختم فرمود و با ارسال پيامبر شما فرستادن پيامبر را ختم كرد (تا آخر حديث )).
مؤ لف : اين حديث در همان زمينه است كه حديث قبلى داشت و بيان آن براى تشخيص محدث هم كافى است ، مى فهماند كه محدث هم توفيق تشخيص صاحب صوت را دارد و اينكه در آخر فرمود: (خداى تعالى با فرستادن كتاب شما قرآن ...) اشاره است به همين كه گفتم بيانات قرآن و سنت وافى به همه مطالب است ، و ما ان شاء اللّه در ذيل آيات بعدى بحثى پيرامون محدث خواهيم داشت و الحمد للّه رب العالمين انه هو الموفق و المعين .
سوره آل عمران ، آيات 60 - 42 
و اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه اصطفيك و طهرك و اصطفيك على نساء العالمين (42) يا مريم اقنتى لربك و اسجدى و اركعى مع الركعين (43) ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم و ما كنت لديهم اذ يختصمون (44) اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم وجيها فى الدنيا و الاخرة و من المقربين (45) و يكلم الناس فى المهد و كهلا و من الصالحين (46) قالت رب انى يكون لى ولد و لم يمسسنى بشر قال كذلك اللّه يخلق ما يشاء اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون (47) و يعلمه الكاتب و الحكمة و التورية و الانجيل (48) و رسولا الى بنى اسرئيل انى قد جئتكم بآية من ربكم انى اخلق لكم من الطين كهية الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن اللّه و ابرى الاكمه و الابرص و احى الموتى باذن اللّه و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ان فى ذلك لاية لكم ان كنتم مؤ منين (49) و مصدقا لما بين يدى من التورية و لاحل لكم بعض الذى حرم عليكم و جئتكم بآية من ربكم فاتقوا اللّه و اطيعون (50) ان اللّه ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم (51) فلما احس عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى اللّه قال الحواريون نحن انصار اللّه آمنا باللّه و اشهد بانا مسلمون (52) ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشهدين (53) و مكروا و مكر اللّه و اللّه خير الماكرين (54)
اذ قال اللّه يا عيسى انى متوفيك و رافعك الى و مطهرك من الذين كفروا و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيمه ثم الى مرجعكم فاحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون (55) فاما الذين كفروا فاعذبهم عذابا شديدا فى الدنيا و الاخرة و ما لهم من نصرين (56) و اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و اللّه لا يحب الظالمين (57) ذلك نتلوه عليك من الايت و الذكر الحكيم (58) ان مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون (59) الحق من ربك فلا تكن من الممترين (60)
ترجمه آيات
و به ياد آر زمانى را كه ملائكه گفتند: اى مريم : بدان كه خدا تو را براى اهدافى كه دارد انتخاب و ازميان همه زنان عالم برگزيد (42).
اى مريم براى پروردگارت عبادت و سجده كن وبا ساير ركوع كنندگان ركوع كن (43).
اين از خبرهاى غيب است كه ما آن را به تو وحى مى كنيم و تو نزد ايشان نبودى هنگامى كه قرعه هاى خود را مى انداختند كه كدام يك سرپرست مريم شوند و تو نزد ايشان نبودى آن زمان كه بگو مگو مى كردند (44).
زمانى كه فرشتگان گفتند: اى مريم خداى تعالى بشارتت مى دهد به كلمه اى از خودش كه نامش مسيح عيسى بن مريم آبرومندى در دنيا و آخرت از مقربين است (45)
و بامردم در گهواره و در پيرى سخن مى گويد و از صالحان است (46)
مريم گفت : پروردگارا از كجا براى من فرزندى خواهد شد با اينكه هيچ بشرى با من تماس نگرفته است ، فرشته گفت : اين چنين خدائى هر چه بخواهد خلق مى كند، او وقتى قضاى امرى را براند، همانا فرمان مى دهد كه باش ، و آن امر وجود مى يابد (47).
اى مريم خداى ت عالى به عيسى كتاب و حكمت و تورات و انجيل تعليم مى دهد (48)
در حالى كه فرستاده اى است به سوى بنى اسرائيل ، و به اين پيام كه من به سوى شما آمدم با معجره اى از ناحيه پروردگارتان ، و آن اين است كه از گل برايتان چيزى به شكل مرغ مى سازم ، سپس در آن مى دمم بلادرنگ و به اذن خدا مرغى مى شود و نيز كور مادر زاد و برص را شفا مى دهم و مرده را به اذن خدا زنده مى كنم ، و بدانچه در خانه هايتان ذخيره كرده ايد خبر مى دهم . و در اين (معجزات ) آيت و نشانه اى است براى شما، اگرباشيد (49).
و نيز در حالى كه تورات را تصديق دارم و آمده ام تا بعضى از چيزها كه بر شما حرام شده حلال كنم ، و به وسيله آيتى از پروردگارتان آمده ام ، پس از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد (50)
و بدانيد كه اللّه پروردگار من و شما است ، پس او را بپرستيد كه اين است صراط مستقيم (51)
پس همين كه عيسى از آنان احساس كفر كرد گفت : چه كسانى ياوران من در راه خدامى شوند؟ حواريون گفتند: مائيم ياوران خدا، ما به خدا ايمان آورده ايم و گواه باش كه ما مسلمانيم (52).
پروردگارا، ما بدانچه نازل كرده اى ايمان داريم و رسول را پيروى كرديم ما را در زمره شاهدان بنويس (53).
و نيرنگ كردند خدا هم نيرنگ كرد، و خدا بهترين نيرنگ كاران است (54)
و به ياد آر آن زمان را كه خداى تعالى گفت : اى عيسى من تو را خواهم گرفت و به سوى خود بالا خواهم برد و از شركسانى كه كافر شدند پاك خواهم كرد و پيروانت را بر كسانى كه كافر شدند برترى تا قيامت مى دهم آنگاه برگشتتان به سوى من است ، و من - بين شما در آنچه اختلاف مى كنيد حكم خواهم كرد (55)
اما كسانى كه كافر شدند به عذابى شديد در دنيا و اخرت شكنجه مى كنم و هيچ ياورى نخواهند داشت (56)
و اما كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح كردند خداى تعالى پاداششان را بطور كامل مى دهد و خدا ستمگران را دوست نمى دارد (57)
اين مقدار را از آيات و از ذكر حكيم برايت مى خوانيم (58)
بطور محقق مثل عيسى نزد خدا نظير مثل آدم است كه خدا از خاكش خلق كرد و سپس فرمان داد باش و او وجود يافت (59)
تمام حق از ناحيه پروردگار تو است پس زنهار از مرددان مباش . (60)
بيان آيات


و اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه اصطفيك و طهرك


اين جمله عطف است بر جمله : (اذ قالت امراه عمران ...)، در نتيجه اين آيه مانند آن آيه توضيح و شرح آيه (33 - 34) خواهد بود، كه مى فرمود: ((ان اللّه اصطفى ...).
و در اين آيه دلالتى هست بر اينكه مريم (عليهاالسلام ) محدثه بوده ، يعنى از كسانى بوده كه ملائكه با او سخن مى گفته اند، و آن جناب سخنان اين هاتفان غيبى را مى شنيده است ، آيه شريفه : (فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا) هم با آيات بعدش كه در سوره مريم واقع شده ، بر اين معنا دلالت دارد و ان شاء اللّه به زودى بحثى پيرامون (محدث ) خواهيم داشت .
در سابق يعنى در تفسير آيه : (فتقبلها ربها بقبول حسن ...) گفتيم : كه اين آيه بيان استجابت دعاى مادر مريم (عليهاالسلام ) است كه گفته بود: (و انى سميتها مريم ، و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم ...) و اينكه سخن ملائكه كه به مريم گفتند: (ان اللّه اصطفاك و طهرك ...)، خبرى است كه به وى داده اند كه تو نزد خدا تا چه حد قدر و منزلت دارى ، بنابراين لازم است خواننده مراجعه اى بدانجا بكند.
پس (اصطفاء مريم ) همان تقبل او است عبادت خداى را، و تطهيرش عبارت است از مصونيتش به عصمت خداى تعالى از گناهان ، پس آن جناب ، هم اصطفاء شده است و هم معصوم .
و چه بسا از مفسرين كه گفته اند: منظور از تطهير او بتول شدن او است ، و بتول به معناى زنى است كه حيض نمى بيند و خداى تعالى او را بدين جهت بتول قرار داد كه ناگزير نشود در ايام حيض از كليسا بيرون رود، و اين نظريه عيبى ندارد جز اينكه آنچه به نظر ما رسيد با سياق آيات موافق تر است .
منظور از اصطفا (برگزيدن ) و تطهير مريم سلام اللّه عليها 


و اصطفاك على نساء العالمين


در ذيل آيه : (ان اللّه اصطفى - تا جمله - على العالمين ) گفتيم : كلمه (اصطفاء) اگر با كلمه (على ) متعدى شود معناى تقدم را مى دهد. و اين اصطفا غير اصطفاى مطلق و بدون كلمه (على ) است ، كه معناى تسليم را مى دهد، و بنا به گفتار سابق ، اصطفاى آن جناب بر زنان عالميان به معناى مقدم داشتن آن جناب بر ساير زنان است .
حال ببينيم اين تقديم از تمامى جهات است يا از بعضى جهات ؟ ظاهر جمله : (اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه يبشرك ...)) كه بعد از اين آيه است و نيز ظاهر آيه : (و التى احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا و جعلناها و ابنها آيه للعالمين ).
و باز ظاهر آيه : (و مريم ابنه عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا، و صدقت بكلمات ربها، و كتبه ، و كانت من القانتين ). كه از خصائص وجودى مريم
(عليهاالسلام ) انگشت روى هيچ خصيصه اى به جز ولادت عجيب فرزندش نمى گذارد، اين است كه اصطفا از هر جهت نيست بلكه همان زائيدن كذائيش منظور است .
و اما غير از كلمه (اصطفاء) كلمات ديگرى كه در آيات مربوطه به آن جناب آمده ،از قبيل : (تطهير) و (تصديق به كلمات خدا و كتب او) و (قنوت ) و (محدثه بودن آن جناب ) همه امورى است كه اختصاصى به آن جناب ندارد، بلكه در ديگر زنان نيز احيانا يافت مى شود، و اما اينكه بعضى گفته اند: مريم (عليهاالسلام ) تنها از زنان هم عصر خود اصطفا شده ، صحيح نيست ، زيرا اطلاق آيه با آن نمى سازد.


يا مريم اقنتى لربك و اسجدى و اركعى مع الراكعين


كلمه (قنوت ) كه فعل امر (اقنتى ) مشتق از آن است به طورى كه گفته اند به معناى ملازم طاعت بودن توام با خضوع است و سجده معنائى معروف دارد، و ركوع به معناى منحنى شدن و يا مطلق اظهار ذلت است .
در اين آيه خداى تعالى مريم را ندا داده ، و چون ندا مستلزم توجه شخص ندا شده به سوى ندا كننده است ، قهرا هر جا كلمه (ندا) تكرار شود به منزله اين است كه به شخص ندا شده بفهماند من براى تو چند خبر دارم ، خوب به آن اخبار گوش بده و در آيات مورد بحث مى فهماند ما دو خبر برايت آورده ايم : يكى اينكه خداى تعالى تو را با مقام و منزلتى كه نزد او دارى گرامى داشته ، و دوم وظيفه عبوديتى است كه تو بايد ملازم آن باشى ، تا تلافى آن مقام و منزلت بوده باشد، پس اين دستور در عين اينكه دستور به ايفاى وظيفه عبودى است ، دستور به اداى شكر آن مقام و منزلت نيز هست ، در نتيجه برگشت معناى كلام به اين است كه آيه : (يا مريم اقنتى ...) به منزله نتيجه گيرى از آيه : (يا مريم ان اللّه اصطفيك ...) باشد و چنين معنا دهد: حال كه خداى تعالى تو رااصطفاء كرده پس جا دارد قنوت و ركوع و سجده كنى و بعيد نيست كه هر يك از سه خصلت نامبرده در اين آيه ، نتيجه و فرعى باشد براى هر يك از سه خصلتى كه در آيه قبلى ذكر شده ، هر چند كه فرع بودن قنوت براى اصطفا، و سجده براى تطهير، و ركوع براى اصطفاى دوم ، آنطور كه بايد روشن نيست ، بر خواننده عزيز است كه با دقت نظر خود، اين ارتباط و فرعيت را كشف كند.


ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك


خداى تعالى اين داستان را جزء اخبار غيبى شمرده ، همانطور كه داستان يوسف (عليه السلام ) را دانسته و فرمود:
(ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك و ما كنت لديهم اذ اجمعوا امرهم و هم يمكرون )
وجه اينكه قضاياى مربوط به مريم عليها السلام از اخبار غيبى شمرده شده است 
و از اين جهت آن را از اخبار غيبى شمرده كه در عصر نزول قرآن اثرى از اين اخبار در دست نبود، زيرا از داستان مريم آنچه در كتب دينى اهل كتاب آمده به هيچ وجه اعتبار نداشت ، براى اينكه اين كتب از دستبرد تحريف دور نمانده بود، همچنان كه بسيارى از جزئيات داستان زكريا (عليه السلام ) كه در قرآن كريم آمده در كتب عهد قديم و جديد وجود ندارد.
مويد اين وجه جمله بعدى است كه مى فرمايد: (و ما كنت لديهم اذ يلقون ...).
و نيز ممكن است منشا غيب شمردن اين داستان را بى سوادى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و گروندگان به آن جناب بدانيم ، نه تحريف كتب عهدين ، همچنان كه قرآن كريم در خلال داستان نوح مى فرمايد: (تلك من انباء الغيب نوحيها اليك ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا...) ولى وجه اول با سياق موافق تر است ، براى اينكه اگر وجه دوم صحيح بود بايد مى فرمود: (تو اين داستان را نخوانده اى ) ولى فرموده : تو در هنگام قرعه نزد ايشان نبودى .


و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم ...


منظور از (قلم ) (به فتحه ق و لام ) كه جمع آن (اقلام ) است چوبه تيرى است كه به وسيله آن قرعه مى اندازند، و آن را (سهم تير) نيز مى نامند، پس اينكه فرمود: قلم هاى خود را مى انداختند، معنايش اين است كه قرعه خود را مى انداختند، تا معين كنند كدام يكشان كفيل مريم باشد.
در اين جمله دلالتى هست بر اينكه بگو مگوئى كه جمله (يختصمون ) آن را حكايت مى كند، بگو مگو و نزاع در تكفل مريم بوده ، همان تكفلى كه در آيه 37 ذكر شده و خلاصه تفصيل همان اجمال است ، و مى فهماند بگو مگويشان به جائى نرسيده در آخر توافق كرده اند در اينكه قرعه بيندازند. و قرعه به نام زكريا در آمده و زكريا عهده دار سرپرستى آن جناب شده .
و چه بسا بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه اين بگو مگو و قرعه كشى بعد از سپرى شدن دوران جوانى مريم ، و سال ها تكفل زكريا نسبت به وى بوده و گويا زكريا از كفالتش
عاجز شده و خواسته است كه شانه از زير اين بار خالى كند. و گويا منشا
اين احتمال اين بوده كه ديده اند قرآن كريم داستان اين قرعه كشى و بگو مگو را بعد از تمام شدن داستان ولادت مريم ، و اصطفاى وى و بعد از آيه 37 آورده كه در آن ، از كفالت زكريا سخن رفته . پس معلوم مى شود كفالت زكريا دو بار بوده : يكى در اوائل ورود مريم به كليسا در ايام كودكيش و ديگرى در بزرگساليش كه زكريا مى خواسته از كفالت مريم شانه خالى كند، و در آخر به حكم قرعه باز عهده دار آن شده است .
ليكن صرف اينكه در اين سوره دو جا از كفالت سخن رفته ، يكى در آيه 37، و يكى در آيه مورد بحث ، دليل نمى شود كه واقعه دو بار اتفاق افتاده باشد، به شهادت اينكه مى بينيم در سوره يوسف دو بار از توطئه برادران عليه آن جناب خبر داده ، يكى در آيه : 8 و 9 و10 و بار ديگر در آيه : 102 در حاليكه واقعه ، يك واقعه است ، اين كار هيچ عيبى ندارد، زيرا در اينگونه موارد گوينده يا مى خواهد در نوبت اول به بعضى از خصوصيات آن اشاره كند و در نوبت دوم به بعضى ديگر، و يا منظورش اين است كه با تكرار آن ، ادعا و مقصود خود را ثابت نمايد، و اتفاقا در داستان زكريا نكته اول منظور بوده ، و در داستان يوسف نكته دوم .
(در اول سوره كه سخن از تكفل زكريا بود، براى اين بود كه اين تكفل و سركشى كردن همه روزه به غرفه مريم زمينه اى شد براى اينكه طمع زكريا (عليه السلام ) تحريك شود، و فكر كند خدائى كه مى تواند از عالم غيب طعامهاى غير موسمى براى مريم بفرستد، چرا نتواند مرا در موسم پيرى فرزند دار كند؟ و در آيه مورد بحث غرض ، شرح داستان تكفل است ، به خلاف سوره يوسف كه در هر دو مورد مى خواهد دعوى خود را اثبات كند، و آن اين بود كه تو از داستان يوسف هيچ آگهى نداشتى ، ما آن را به تو وحى كرديم (مترجم )).


اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه يبشرك


ظاهرا منظور از اين بشارت همان ماجرائى است كه در جاى ديگر حكايت كرده و فرموده : (پس ما روح خود را نزد او فرستاديم و او خود را براى مريم به صورت بشرى تمام عيار مجسم كرد، به طورى كه مريم گفت : من به رحمان پناه مى برم از شر تو، تو اگر مردى با تقوا بودى اينجا نمى آمدى ، روح ما به وى گفت : (قال انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا...)، پس بشارتى كه در آيه مورد بحث به جمع فرشتگان نسبت داده شده همان بشارت است كه در سوره مريم به شخص روح نسبت داده .
حال چرا چنين كرده ، بعضى از مفسرين در توجيهش گفته اند: مراد از ملائكه همان جبرئيل است و اگر يك ملك را ملائكه خوانده از باب تعظيم آن يك ملك بوده است ، همچنان كه خود ما در گفتگوهاى خود مى گوئيم : فلانى خيلى جاها رفته و سياحت ها كرده ، كشتى ها سوار شده با اينكه بيش از يك كشتى سوار نشده . و يا مى گوئيم : مردم درباره فلانى چنين و چنان مى گويند با اينكه همه مردم نگفته اند و تنها يك نفر گفته و از اين قبيل تعبيرها معمول است و نظير اين اختلاف تعبير در داستان قبلى زكريا هم آمده ، يك جا فرموده بود: (فنادته الملائكه ملائكه او را ندا دادند) دنبالش فرمود: خدا چنين و چنان مى كند).
بعضى ديگر گفته اند: در داستانى كه آيه مورد بحث حكايتش مى كند، يعنى در ندا دادن مريم فرشتگان ديگر با جبرئيل بوده اند.
وجه تعبير به (ملائكه ) در جمله (اذ قالت الملائكة ...) 
ولى آنچه بعد از تدبر در آيات راجع به ملائكه به دست مى آيد، اين است كه ملائكه همه در يك رديف و يك مقام نيستند، بين آنان از نظر قرب به خداى تعالى تقدم و تاخر هست ، آنكه متاءخر است تابع محض اوامر متقدم است ، بطورى كه افعالش عين فعل متقدم به حساب مى آيد و گفتارش هم عين گفتار او است ، نظير وصفى كه در خودمان مشاهده مى كنيم ، افعال قوا و اعضايمان را فعل خود نيز مى دانيم ، بدون اينكه فعل را دو تا فعل كنيم و مى گوئيم : چشمم او را ديد و گوشم آن را شنيد و اعضاى بدن من چنين و چنان كرد و اين نامه را دست من نوشته ، و اين نقشه را بندهاى انگشتانم كشيده ، و در عين حال مى گوئيم : من او را ديدم و آن را شنيدم و چنين و چنان كردم و اين نامه را نوشته ، اين نقشه را كشيدم .
همانطور كه عمل اعضاى ما كه تابع ما هستند عمل خود ما نيز هست ، همچنين اعمال و اقوال ملائكه كه تابع فرشته روح عليه السلام اند، عمل و قول خود روح نيز هست ، براى اينكه ملائكه تابع او هستند و هر چه مى كنند به امر او مى كنند و به همين اعتبار است كه مى بينيم خداى تعالى قبض ارواح را كه ملائكه موكل بر ارواح ؟ مباشر آنند عمل خودش و هم عمل آن ملائكه دانسته ، در عين اينكه آن را به فرشتگان مباشر نسبت داده ، و فرموده : (حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا)، و در عين حال آن را به ملك الموت كه فرمانده و متبوع آن فرشتگان است نسبت داده مى فرمايد: (قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ) و در عين حال همين قبض ارواح را به خودش نسبت داده ، مى فرمايد: (اللّه يتوفى الانفس حين موتها)
باز نظير اين جريان را در مساءله وحى مى بينيم كه يك جا آن را به خودش نسبت داده ، مى فرمايد: (انا اوحينا اليك )، و جاى ديگر آن را به روح الامين نسبت داده ، مى فرمايد: (نزل به الروح الامين على قلبك )، در جاى ديگر به ملائكه كرام و صالح منسوب نموده ، مى فرمايد: (كلا انها تذكره ، فمن شاء ذكره ، فى صحف مكرمه ، مرفوعه مطهرة ، بايدى سفرة ، كرام بررة ).
پس معلوم شد كه بشارت دادن جبرئيل عين بشارت دادن مامورين زير دست او است ، كه جمعى از سادات فرشتگان و مقربين درگاه خدايند، چون قرآن كريم درباره ايشان فرموده : (انه لقول رسول كريم ، ذى قوه عند ذى العرش مكين ، مطاع ثم امين )، و ان شاء اللّه در تفسير سوره فاطر توضيح بيشتر اين بحث خواهد آمد.
مويد گفتار ما كلام خداى عزوجل است كه در آيه بعدى مى فرمايد: (كذلك اللّه يفعل ما يشاء)، چون از ظاهر آن بر مى آيد كه گوينده آن خداى سبحان است و در عين حال مى بينيم كه همين سخن را در سوره مريم در داستان روح ، به روح نسبت مى دهد، آنجا كه به مريم مى گويد: (انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا)، مريم مى پرسد، كجا مى توانم فرزند دار شوم با اينكه نه بشرى با من تماس گرفته و نه خود زنى زناكار بوده ام ؟ روح در پاسخش مى گويد: (كذلك قال ربك هو على هين ...).
مطلب ديگر اينكه سخن گفتن ملائكه و روح با مريم دلالت مى كند بر اينكه آن جناب محدثه بوده ، بلكه جمله :
(فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا)، كه در سوره مريم آيه 17 است و مربوط به همين داستان است ، دلالت دارد كه مريم (عليهاالسلام ) روح را با چشمان خود ديده ، نه اينكه تنها صداى او را شنيده باشد. و ما ان شاء اللّه ادامه اين بحث را در بحث روايتى آينده مى آوريم .


بكلمه منه اسمه المسيح عيسى بن مريم


در تفسير سوره بقره مى فرمود: (تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض )، بحث در معناى كلمه خدا گذشت ، و لفظ (كلمه ) و (كلم ) نظير لفظ (تمره ) و (تمر) است ، اولى در هر دو، جنس را مى رساند و دومى از هر دو، در فرد استعمال مى شود، و لفظ كلمه هم بر لفظى اطلاق مى شود كه بر معنائى دلالت كند، (در مقابل لفظ بى معنا و موهوم كه كلمه اش نمى خوانند) و هم بر جمله اطلاق مى گردد، حال چه اينكه آن جمله نظير (زيد قائم است ) كه تمام بوده و سكوت بر آن صحيح باشد، و يا نظير جمله اگر زيد قائم باشد، ناتمام و براى شنونده سؤ ال انگيز باشد، (كه اگر زيد قائم باشد چه مى شود، و يا چه مى كنى )، همه اينها كه گفتيم معناى لغوى كلمه بود و اما به حسب اصطلاحى كه قرآن كريم براى خود دارد و كلمه را به خداى تعالى نسبت مى دهد، معناى آن ، عبارت است از هر چيزى كه اراده خدا را ظاهر كند، (همانطور كه به حسب معناى لغوى كلمه عبارت بود از لفظى كه منظور باطنى گوينده را براى شنونده ظاهر كند) حال چه اينكه كلمه خدا امر تكوينى او باشد و با آن امر چيزى را از كتم عدم به عالم هستى بياورد، و ظاهر سازد و يا كلمه وحى و الهام باشد و براى شخص پيامبر و يا محدث اراده او را ظاهر كند.
گفتار معصومين در تفسير (كلمه ) 
حال ببينيم در آيه مورد بحث (كلمه ) به چه معنا است ؟ بعضى گفته اند: مراد از آن حضرت مسيح (عليه السلام ) است ، به اين اعتبار كه انبياى قبل از مسيح و يا خصوص اسرائيليان از انبياء، مردم را بشارت داده بودند به اينكه به زودى نجات دهنده بنى اسرائيل مى آيد، و صحيح است كه خداى تعالى در چنين مورد بفرمايد: مسيح همان كلمه اى است كه قبلا مى گفتم و نظير اين تعبير را در ظهور موسى (عليه السلام ) آورده و فرموده : (و تمت كلمه ربك الحسنى على بنى اسرائيل بما صبروا)، ليكن اين توجيه درست نيست براى اينكه هر چند با بشارتهاى كتب عهدين مى سازد،
ولى با قرآن كريم نمى سازد، چون قرآن كريم قبلا بشارت آمدن عيسى (عليه السلام ) را نداده بود، تا بگوئيم : (كلمه ) در اين آيه به معناى آن بشارتى است كه قبلا داده بود، بلكه قرآن ، عيسى (عليه السلام ) را بشارت آور معرفى نموده ، نه كسى كه مردم از پيش ‍ بشارت آمدنش را شنيده باشند، علاوه بر اينكه سياق جمله : (اسمه المسيح ) با اين توجيه تناسبى ندارد، چون ظاهر اين عبارت اين است كه لفظ (مسيح ) نام خود كلمه است ، و يا به عبارت ديگر كلمه خود عيسى است نه نام ظهور او و يا ظهور كلمه اى كه قبلا به وسيله انبياء وعده اش داده شده بود.
و چه بسا گفته باشند كه مراد از (كلمه )، عيسى (عليه السلام ) است ، چون عيسى (عليه السلام ) روشنگر تورات براى مردم است ، و مرادى كه خداى تعالى از تورات دارد بيان مى كند، و براى مردم ، آن مطالبى را كه يهوديان در تورات اضافه كرده اند مشخص ‍ مى سازد، و اختلافى را كه در امور دينى دارند برطرف مى سازد، همچنان كه خود آن جناب به حكايت قرآن در خطاب به بنى اسرائيل فرموده : (و لابين لكم بعض الذى تختلفون فيه ) ليكن اين نكته هر چند كه تعبير به كلمه را توجيه مى كند، ولى آيه شريفه از قرينه اى كه مساعد با اين توجيه باشد خالى است .
و چه بسا گفته باشند كه مراد از (كلمه منه ) خود بشارت است ، مى خواهد به مريم خبر دهد كه به عيسى (عليه السلام ) حامله مى شود و عيسى (عليه السلام ) از او متولد خواهد شد و خلاصه مى خواهد بفرمايد: خداى تعالى به تو بشارت مى دهد به كلمه اى از خود و آن كلمه اين است : بشارت مى دهد تو را به اينكه به زودى بدون اينكه با مردى تماس گرفته باشى عيسى از تو متولد مى شود، اين توجيه نيز درست نيست ، چون در ذيل آيه فرموده : اسم آن كلمه مسيح است و بنابراين توجيه اسم كلمه (مسيح ) نيست بلكه اسمش بشارت است .
معناى (كلمه خدا) و مراد از (كلمه ) در جمله : (يبشرك بكلمة منه ...) 
و چه بسا گفته باشند كه مراد از كلمه خود عيسى (عليه السلام ) است ، چون عيسى كلمه ايجاد است ، يعنى مصداق كلمه (كن ) است و اگر خصوص عيسى (عليه السلام ) را كلمه خوانده ، با اينكه هر انسانى و بلكه هر موجودى مصداقى از كلمه (كن ) تكوينى است براى اين بود كه ولادت ساير افراد بر طبق مجراى اسباب عادى و مالوف صورت مى گيرد، نطفه مرد با عمل نكاح به نطفه زن مى رسد و عوامل مقارن با اين عمل دست به كار مى شوند تا فرزند متولد شود و به همين جهت ولادت را مستند به عمل نكاح مى كنند،
همانطور كه ساير مسببات را به اسبابش مستند مى كنند، و چون انعقاد نطفه عيسى از اين مجرا نبوده و پاره اى از اسباب عاديه و تدريجيه را نداشته ، قهرا هستيش مستند به صرف كلمه تكوين بوده ، بدون اينكه اسباب عاديه در آن دخالت داشته باشد، پس عيسى خود كلمه است و آيه : (و كلمته القيها الى مريم و روح منه ).
و نيز آخر آيات مورد بحث كه مى فرمايد: (ان مثل عيسى عند اللّه ، كمثل آدم خلقه من تراب ، ثم قال له كن فيكون ) مويد اين معنا است و به نظر ما اين وجه بهترين وجه در تعبير عيسى (عليه السلام ) به كلمه است .
وجه تسميه عيسى به مريم (عليهما السلام ) به (مسيح ) 
و كلمه (مسيح ) به معناى ممسوح است . و اگر آن جناب را به اين نام ناميدند، به اين مناسبت بوده كه آن جناب ممسوح به يمن و بركت بوده و يا براى اين بوده كه آن جناب ممسوح به تطهير از گناهان بوده و يا با روغن زيتون تبرك شده ممسوح گشته ، چون انبياء روغن زيتون به خود مى ماليدند و يا بدين جهت است كه جبرئيل بال خود را در هنگام ولادت آن جناب بر بدن او ماليده تا از شر شيطان محفوظ باشد و يا براى اين بوده كه آن جناب همواره دست بر سر ايتام مى كشيده و يا براى اين بوده كه دست بر چشم اشخاص نابينا مى كشيده و آنان را بينا مى كرده و يا بدين جهت مسيحش خواندند كه دست بر بدن هيچ بيمارى نمى كشيده مگر آنكه شفا مى يافته ، اينها وجوهى است كه در وجه تسميه عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) به مسيح ذكر كرده اند.
ليكن آن وجهى كه مى توان بدان اعتماد نمود اين است كه لفظ مسيح در ضمن بشارتى كه جبرئيل به مادرش داده بود آمده ، و قرآن آن بشارت را چنين حكايت نموده : (ان اللّه يبشرك بكلمه منه اسمه المسيح عيسى بن مريم ...)، پس قبل از آنكه آن جناب كورى را بينا كند و يا بيمارى را شفا دهد و اصولا به حكم اين آيه قبل از ولادت ، مسيح ناميده شده بود.
و كلمه (مسيح ) عربى كلمه (مشيحا)ى عبرى است كه در كتب عهدين عبرى زبان آمده و بطورى كه از آن دو كتاب استفاده مى شود، رسم بنى اسرائيل چنين بوده كه هر پادشاهى تاجگذارى مى كرده ، از جمله مراسم تاجگذارى اين بوده كه كاهنان او را با روغن مقدس مسح مى كردند
تا سلطنتش مبارك شود و بدين مناسبت پادشاه را مشيحا مى گفتند، كه يا به معناى خود شاه است و يا به معناى مبارك است .
يهود و كلمه (مسيح ) 
و نيز از كتب بنى اسرائيل استفاده مى شود كه عيسى (عليه السلام ) را از اين جهت مشيحا ناميدند كه در بشارت آمدنش خوانده بودند، او به زودى در بنى اسرائيل ظهور مى كند و او بر ايشان حكم مى راند و منجى ايشان است ، از آن جمله عبارت انجيل لوقا است كه اين معنا از آن به خوبى استفاده مى شود، درآنجا مى گويد: وقتى فرشته مريم در آمد و گفت : سلام براى تو اى كسى كه سرشار از نعمت ربى ، از نعمت مبارك او، و تو در ميان زنان ، زنى مبارك هستى ، مريم وقتى فرشته را ديد معطل ماند كه چه بگويد و اين سلام كه او كرد چه معنا دارد، فرشته گفت : اى مريم مترس كه به نعمتى از ناحيه خدا ظفر يافتى و تو به زودى حامله مى شوى و پسرى ميزائى و نامش را يسوع مى گذارى و اين به زودى مردى عظيم مى شود كه حتى او را پسر خداى على مى خوانند و رب به او كرسى داوود پدرش را خواهد داد و تا ابد بر بيت يعقوب حكمرانى خواهد نمود و ملك او آخر ندارد.
پس يهوديان از اين بشارت فهميدند كه پيغمبرى كه مژده اش را داده اند حكمرانى خواهد كرد و به همين جهت و به اين بهانه بود كه يهوديان از قبول دعوت و نبوت عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) تعلل ورزيدند، چون در عيسى بن مريم سلطنتى نديدند و تا چندى كه آن جناب در بين ايشان بود به سلطنت نرسيد. و باز به خاطر وجود اين عبارت در آن بشارت بود كه بعضى از علماى نصارا و به تبع آنان بعضى از مفسرين اسلام در مقام توجيه بر آمده و گفته اند: منظور از ملك و سلطنت عيسى (عليه السلام ) ملك معنوى است نه سلطنت ظاهرى و صورى .
مؤ لف قدس سره : اين توجيه بعيد نيست : از اين جهت در عبارت بشارت ، آن جناب را مسيح يعنى مبارك ناميدند، كه بطور كلى روغن مالى كردن در اعتقاد بنى اسرائيل براى تبرك انجام مى شده . و مويد آن آيه زير است كه مى فرمايد: (قال انى عبد اللّه ، آتانى الكتاب و جعلنى نبيا، و جعلنى مباركا اينما كنت ).
معناى كلمه (عيسى ) 
و اما كلمه (عيسى ) در اصل (يشوع ) بوده كه هم به معناى مخلص تفسير شده و هم به معناى منجى و در بعضى از اخبار به كلمه (يعيش زنده مى ماند) تفسير شده و اين با نامى
كه براى فرزند زكريا نهاده ، يعنى نام (يحيى زنده مى ماند) مناسب تر است ، چون قبلا هم گفته بوديم كه بين اين دو پيامبر از هر جهت شباهتى برقرار بوده (شباهت تام )
در آيه مورد بحث با اينكه خطاب به مريم است در عين حال عيسى (عليه السلام ) را، عيسى بن مريم خوانده و اين براى آن بوده كه توجه دهد به اينكه عيسى بدون پدر خلق شده و به اين صفت شناخته مى شود و نيز به اين كه مريم در اين معجزه شريك او است ، همچنانكه در جمله : (و جعلناها و ابنها آيه للعالمين )، فرموده مريم و عيسى را براى همه عالميان آيت قرار داديم .


وجيها فى الدنيا و الاخره ، و من المقربين


(وجاهت ) به معناى مقبوليت است و مقبول بودن عيسى (عليه السلام ) در دنيا روشن است و همچنين در آخرت چون قرآن از آخرت او چنين خبر داده .
و اما اينكه فرمود: از مقربين است ، معناى كلمه (مقرب ) روشن است ، مى فرمايد: عيسى (عليه السلام ) مقرب نزد خدا است و داخل در صف اولياء است و از جهت تقرب داخل در صف مقربين از ملائكه است ، همچنانكه فرمود: (لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا للّه و لا الملائكه المقربون )، و در جاى ديگر قرآن تقريب را معنا كرده و فرموده : (اذا وقعت الواقعه - تا جمله - و كنتم ازواجا ثلثه ...، و السابقون السابقون اولئك المقربون ).
و به طورى كه ملاحظه مى كنيد از اين آيات بر مى آيد كه منظور از اين تقرب ، تقرب به خداى سبحان است و حقيقت آن اين است كه فردى از انسانها در پيمودن راه برگشت به خدا - آن راهى كه به حكم آيه : (يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه )، و به حكم آيه : (الا الى اللّه تصير الامور)، پيمودنش بر هر انسانى نوشته شده ، از ساير انسانها سبقت بگيرد.
و اگر دقت بفرمائيد در اينكه صفت (مقربين ) صفتى است براى افرادى از انسانها و افرادى از ملائكه ، آن وقت خواهى فهميد كه لازم نيست اين صفت اكتسابى باشد تا بگوئى
ملائكه صفت تقرب را از راه اكتساب و مجاهده با نفس به دست نياورده اند و با اين حال چگونه بعضى از آنان مقرب و بعضى غير مقرب شده اند، چون ممكن است مقام تقرب در ملائكه موهبتى باشد و در انسان از راه عمل و مجاهدت به دست آيد.
جمله : (وجيها فى الدنيا و الاخرة ) و همچنين جمله هائى كه به آن عطف شده ، يعنى (و من المقربين و يكلم ...)، (و من الصالحين )) و (يكلمه ) و (رسولا)، همه جمله هائى حاليه اند.


و يكلم الناس فى المهد و كهلا...


كلمه (مهد) به معناى آن بسترى است كه براى كودك شيرخوار تهيه مى كنند. و كلمه (كهلا) از ماده كهولت يعنى سالخوردگى گرفته شده و به معناى دوران بين جوانى و پيرى است ، دورانى است كه انسان به حد تماميت و قوت مى رسد، و لذا بعضى گفته اند: كهل به كسى گفته مى شود كه جوانيش با پيرى مخلوط شده و چه بسا گفته باشند كهل كسى است كه سنش به سى و چهار سال رسيده باشد.
و به هر حال جمله مورد بحث مى فهماند كه عيسى (عليه السلام ) تا سن كهولت زنده مى ماند و اين خود بشارت ديگرى است براى مريم .
اقوالى كه درباره سخن گفتن عيسى (ع ) با مردم در سن كهولت ، گفته شده است 
و در اينكه قرآن كريم تصريح كرده به اينكه عيسى (عليه السلام ) تا سن كهولت زنده مى ماند، با اينكه انجيل ها دلالت مى كند بر اينكه بيش از سى و سه سال در روى زمين زندگى نكرد، نظرى هست كه جا دارد در آن دقت شود و لذا بعضى گفته اند: سخن گفتن وى با مردم در سن كهولت ، بعد از برگشتنش از آسمان است ، چون آن جناب قبل از آنكه به آسمان صعود كند، به سن كهولت نرسيده بود تا در آن سن با مردم سخن گفته باشد و چه بسا گفته باشند آنچه بعد ازبررسى دقيق در كتب تاريخ به دست مى آيد، اين است كه عيسى (عليه السلام ) بر خلاف آنچه از انجيل ها استفاده مى شود حدود شصت و چهار سال در زمين زندگى كرد.
آنچه از سياق آيه مورد بحث استفاده مى شود اين است كه مى خواهد به يكى از معجزات آن جناب اشاره كند. و در ضمن افاده آن معنا مى رساند كه وى به سن شيخوخت و پيرى نمى رسد و مدت معاشرت و سخن گفتنش با مردم از طرف ابتدا ايام صباوت ، و از طرف انتها ايام كهولت است . و آنچه از كودك و گهواره و ارتباط آن دو با هم معهود ذهن ما است ، اين است كه كودك را در اوائل عمرش تا چندى كه قنداق مى شود و قبل از اينكه به راه بيفتد يعنى قبل از رسيدن به دو سالگى ، در گهواره مى گذارند و بنا بر اين اگر كسى بگويد: (فلان كودك در گهواره سخن گفت ) اين عبارت نمى رساند كه اين سخن گفتن از باب معجره است ،
چون معمولا كودك از يك سال و اندى به تدريج و بطور شكسته مفرداتى از كلمات را مى گويد، ليكن اگر كسى بگويد: (فلان كودك در گهواره با مردم سخن گفت ) از آن بر مى آيد كه با مردم سخنى تمام و با جمله بنديهاى صحيح گفته و مردم به گفته وى اعتنا كرده اند، همانطور كه به كلام شخصى كه به سن كهولت رسيده اعتنا مى كنند و به عبارتى ساده تر جمله مورد بحث مى فرمايد: عيسى در گهواره همانطور با مردم سخن گفت كه در دوران كهولت سخن مى گفت . و سخن گفتن كودك در گهواره ، معجزه اى است خارق العاده .
اين از نظر خود آيه مورد بحث و اما با در نظر گرفتن آيات ديگرى كه در اين قصه وارد شده ، از آن جمله آيه : 31 سوره مريم ، جاى هيچ ترديدى باقى نمى ماند در اينكه سخن گفتن آن جناب از باب معجزه بوده ، چون از آن آيه استفاده مى شود كه آن جناب در همان ساعت اولى كه به دنيا آمده با مردم سخن گفته ، مى فرمايد:
فاتت به قومها تحمله ، قالوا: يا مريم لقد جئت شيئا فريا، يا اخت هرون ما كان ابوك امرا سوء و ما كانت امك بغيا فاشارت اليه ، قالوا: كيف نكلم من كان فى المهد صبيا، قال : انى عبد اللّه ، آتينى الكتاب ، و جعلنى نبيا، و جعلنى مباركا اين ما كنت .


قالت رب انى يكون لى ولد و لم يمسسنى بشر

در اين آيه مريم با اينكه طرف صحبتش روح بود با او سخن نگفت بلكه خطاب را متوجه پروردگارش كرد و اين بر همان اساس بوده كه قبلا بدان اشاره كرديم ، كه خطاب ملائكه و خطاب روح و كلامشان ، كلام خداى سبحان است ، پس مريم (عليهاالسلام ) مى دانسته كه آن كسى كه با او سخن مى گويد خود خداى تعالى است ، هر چند كه خطابى كه مى شنيده از جانب روح ممثل و يا ملائكه بود و به همين جهت در پاسخ روى سخن را متوجه خداى تعالى كرد كه (پروردگارا از كجا من داراى فرزند مى شوم ؟...). البته اين احتمال هم هست كه بردن نام پروردگار از باب استغاثه باشد، نظير عبارت :
(قال رب ارجعون ))، كه نوعا گوينده در وسط سخن خود اين را مى آورد.


قال كذلك اللّه يخلق ما يشاء، اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون

 


در سابق اشاره كرديم به اينكه از تطبيق اين آيه با آيه سوره مريم كه مى فرمايد: (قال كذلك قال ربك هو على هين و لنجعله آيه للناس و رحمه منا و كان امرا مقضيا) چنين بدست مى آيد كه كلمه (كذلك ) در مورد بحث خودش به تنهائى كلامى است تام . و تقديرش (الامر كذلك ) است ، يعنى بله مطلب اين چنين است ، و بشارتى كه هم اكنون به تو دادم امرى است مقضى و قضائى است كه رد و بدل نمى شود.
و از جمله (يفعل اللّه ما يشاء...) چنين استفاده مى شود كه اى مريم اين تعجب تو جا ندارد، براى اينكه وقتى تعجب صحيح است كه خدا قادر برپديد آوردن چنين فرزندى نباشد و يا اگر هم باشد برايش دشوار باشد، اما در حالى كه قدرت خداى تعالى نامحدود باشد و هر كارى بخواهد بكند، ديگر چه جاى تعجب است و مساءله دشوارى هم وقتى تصور مى شود كه كار نيازمند به اسباب و وسائل باشد، هر چه اسباب و وسائل بيشترى بخواهد آن كار دشوارتر است و هر قدر آن اسباب ناياب تر و از دسترس دورتر باشد، باز كار دشوارتر خواهد بود. و خداى عزوجل هيچ چيزى را با ابزار و وسائل خلق نمى كند، بلكه هر وقت اراده امرى را كند، تنها كافى است فرمان دهد كه (باش ) و آن چيز موجود شود.
پس معلوم شد كه كلمه (كذلك ) به تنهائى كلامى است تام و منظور از آن رفع اضطراب مريم و تردد خاطر او بوده ، و جمله (اللّه يخلق ما يشاء) در اين مقام است كه عجز و ناتوانى زائيده از تعجب را از خداى تعالى نفى كند، و جمله (اذا قضى ...) در اين مقام است كه دشوار بودن خلقت فرزندى بدون پدر را از خداى تعالى نفى نموده ، از چنين توهمى جلوگيرى نمايد.


و يعلمه الكتاب و الحكمه و التورية و الانجيل


الف و لام در كلمه (الكتاب ) و كلمه (الحكمه ) الف و لام جنس است و ما در سابق گفتيم كه منظور از كتاب آن وحيى است كه براى رفع اختلاف مردم نازل شد.
(كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه ... من الحق باذنه ...
و منظور از حكمت ، آن معرفتى است كه براى اعتقاد و عمل آدمى مفيد باشد. و بنابراين پس اگر در آيه مورد بحث تورات و انجيل را بر كتاب و حكمت عطف كرده ، نبايد اشكال كرد كه مگر تورات و انجيل كتاب نيستند و مگر مشتمل بر حكمت و دستورات نافع براى اعتقاد و عمل نمى باشند؟ براى اينكه اين عطف از باب (ذكر فرد) بعد از (ذكر جنس ) است ، به خاطر رساندن اهميتى كه در فرد هست .
پس كسى نپندارد كه الف و لام در (الكتاب ) الف و لام استغراق است ، يعنى آيه مى خواهد بفرمايد كه خداى تعالى تمامى كتب آسمانى را به عيسى (عليه السلام ) تعليم داده ، براى اينكه اين توهم با آيه زير نمى سازد كه فرموده : (و لما جاء عيسى بالبينات ، قال : قد جئتكم بالحكمه ، و لابين لكم بعض الذى تختلفون فيه ، فاتقوا اللّه و اطيعون ) كه بيانش گذشت .
مراد از (تورات ) (انجيل ) در قرآن كريم 
اما بايد ديد كه منظور از تورات چيست و قرآن كريم از اين اسم چه كتابى را در نظر دارد؟ آن كتابى كه در ميقات در الواحى كه قرآن كريم در سوره اعراف داستانش را آورده و به موسى نازل كرد؟ و يا اين اسفارى كه فعلا در دست يهود است ، (به قول بعضى ها به مطاعن انبيا شبيه تر است تا به كتاب آسمانى (مترجم )) قطعا منظور قرآن كريم از كلمه تورات اين اسفار نيست ، براى اينكه خود يهوديان هم اعتراف دارند بر اينكه سند اين اسفار به زمان موسى (عليه السلام ) منتهى نمى شود و سلسله سند در فترت و فاصله بين بخت نصر (يكى از پادشاهان بابل ) و كورش (يكى از ملوك فارس ) قطع شده ، چيزى كه هست قرآن كريم تمامى مطالب تورات موجود در عصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) (كه ما نمى دانيم تا اين عصر چه مقدار ديگرش تحريف شده ) را رد ننموده و آن را بطور كلى مخالف تورات اصلى ندانسته ، هر چند كه به دلالت خود قرآن كريم از تحريف هم به دور نمانده ، چون دلالت آيات قرآن بر اينكه تورات بازيچه دست تحريف شده ، روشن است .
از قرآن كريم چنين فهميده مى شود كه انجيل (كه به معناى بشارت است ) يك كتاب
بوده و بر عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) نازل شده و وحيى بوده مختص به آن جناب ، چون فرموده : (و انزل التورية و الانجيل من قبل هدى للناس )، و نفرموده اناجيل اربعه ، پس اين انجيل هاى چهارگانه : متى ، مرقس ، لوقا، و يوحنا كتابهائى هستند كه بعد از جناب عيسى (عليه السلام ) تاليف شده اند.
و نيز آيات قرآن دلالت دارد بر اينكه احكام دينى هر چه هست در تورات بوده و انجيل تنها بعضى از احكام ناسخ را آورده ، يكى از آن آيات ، آيه : 50 از آيات مورد بحث است كه مى فرمايد: (مصدقا لما بين يدى من التورية ، و لا حل لكم بعض الذى حرم عليكم .)
و نيز آيه زير است كه مى فرمايد: (و آتيناه الانجيل فيه هدى و نور، و مصدقا لما بين يديه من التورية ، و هدى و موعظه للمتقين ، و ليحكم اهل الانجيل بما انزل اللّه فيه )، و بعيد نيست كه از اين آيه استفاده شود كه در انجيل غير احكام ناسخ يعنى احكامى كه احكام تورات را نفى مى كند، احكام اثباتى هم بوده باشد.
و باز آيات قرآنى دلالت دارد بر اينكه انجيل مشتمل بوده بر بشارت از آمدن خاتم الانبياء (صلى اللّه عليه و آله )، همچنانكه تورات نيز مشتمل بر آن بوده ، چون قرآن كريم مى فرمايد: (الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورية و الانجيل ).


و رسولا الى بنى اسرائيل


ظاهر اين عبارت اين است كه عيسى (عليه السلام ) تنها مبعوث بر بنى اسرائيل بوده است همچنانكه از آيات راجع به حضرت موسى (عليه السلام ) هم بر مى آيد كه آن جناب نيز تنها مبعوث بر بنى اسرائيل بوده و از سوى ديگر در بحثى كه در ذيل آيه : (كان الناس امه واحدة فبعث اللّه النبيين ) داشتيم ، اثبات كرديم كه عيسى هم مانند موسى از انبياى اولوا العزم بوده كه بر تمامى اهل دنيا مبعوث شده اند.
و ليكن اين اشكال و ناسازگارى ، به بيانى كه ما در ذيل آن آيه داشتيم حل مى شود، در آنجا گفتيم فرق است ميان (رسول ) و نبى ، نبوت منصب بعثت و تبليغ است و رسالت سفارت خاصه اى است كه دنبالش ضامن اجرائى هست و آن عبارت است از قضاى الهى و داورى خدائى بين مردم يا به بقا و نعمت و يا به هلاكت و زوال نعمت ، همچنانكه آيه زير آن را افاده نموده و مى فرمايد: (و لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط.)
و به عبارتى ديگر نبى انسانى است كه از طرف خداى تعالى مبعوث مى شود براى اينكه احكام دين را براى مردم بيان كند و اما رسول عبارت است از انسانى كه مبعوث مى شود براى اداى بيانى خاص كه دنبالش يا هلاكت است اگر آن را رد كنند و يا بقا و سعادت است اگر آن را قبول كنند، همچنانكه اين معنا از گفتگوئى كه قرآن كريم از رسولانى چون نوح و هود و صالح و شعيب و ديگر رسولان با قوم خود حكايت نمود كاملا به دست مى آيد.
بعثت حضرت عيسى (ع ) عموميت داشته ، هر چند رسالت او به سوى بنىاسرائيل بوده است
و وقتى مطلب از اين قرار باشد لازم نيست كه رسالت يك رسول به سوى قومى معين بعثت به سوى همان قوم باشد و لا غير، بلكه ممكن است رسالتش به سوى قومى خاص باشد، ولى بعثت و نبوتش به سوى تمامى بشر باشد، همچنانكه در موسى و عيسى (عليهماالسلام ) چنين بود.
و شواهدى كه از قرآن كريم بر اين معنا وجود دارد يكى دو تا نيست ، از آن جمله در مورد رسالت موسى به سوى فرعون مى فرمايد: (اذهب الى فرعون انه طغى )، و در عين حال مى بينيم ساحران فرعون به موسى ايمان آوردند و گفتند: (آمنا برب هرون و موسى ) و بطورى كه از ظواهر آيات بر مى آيد ايمانشان هم قبول شده ، با اينكه از بنى اسرائيل نبودند و درباره دعوت قوم فرعون با اينكه از بنى اسرائيل نبودند فرموده : (و لقد فتنا قبلهم قوم فرعون ، و جاء هم رسول كريم ).
و نظير اين آيات در دلالت بر عموميت بعثت آن جناب ايمان آوردن امت هاى بسيارى از غير بنى اسرائيل ، قبل از بعثت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به آن جناب است ، مانند مردم
روم و امت هاى بزرگى از غربى ها، از قبيل : فرانسويان و اطريش و بورسا و انگلستان و امت هائى از شرقيين ، چون نجران به وى گرويده بودند با اينكه از بنى اسرائيل نبودند و قرآن كريم در هيچ آيه اى كه سخن از نصارا دارد ديده نمى شود كه روى سخن را متوجه خصوص نصاراى بنى اسرائيل كرده باشد، بلكه اگر مدح مى كند عموم نصارا را مدح مى كند و اگر مذمت هم مى كند عموم را مذمت مى كند.


انى قد جئتكم بايه من ربكم ، انى اخلق لكم من الطين ... و احيى الموتى باذن اللّه )


در اين آيه نسبت خلقت را به عيسى (عليه السلام ) داده ، و اين تعبيرى است سؤ ال انگيز كه مگر عيسى خالق است ؟ در پاسخ بايد دانست كه كلمه (خلقت ) به معناى بوجود آوردن از عدم نيست بلكه به معناى جمع آوردن اجزاى چيزى است كه قرار است خلق شود و لذا در جاى ديگر فرموده : (فتبارك اللّه احسن الخالقين ).
و كلمه (اكمه ) به معناى كسى است كه از شكم مادر بدون چشم متولد شده باشد، گاهى هم به كسى اطلاق مى شود كه چشم داشته و سپس نابينا شده است .
راغب مى گويد: مى توان گفت : (فلانى ديدگانش اكمه شد به حدى كه چشم هايش سفيدگرديد) و كلمه (ابرص ) به معناى كسى است كه دچار برص شده و (پيسى ) (كه يك بيمارى پوستى است ) گرفته .
و از اينكه فرمود: (و احيى الموتى )، يا بطور صريح و يا بطور اشاره فهميده مى شود كه عيسى (عليه السلام ) يك بار و دو بار مرده زنده نكرده ، بلكه متعدد اين كار را كرده است .
معجزات عيسى (ع ) مستند به اذن خدا بوده است و عيسى (ع ) در صدور آن آيات استقلالىنداشته است
و همچنين سياق جمله (باذن اللّه ) مى فهماند كه صدور اين آيات معجره آسا از عيسى (عليه السلام ) مستند به خداى تعالى و اذن او است . و خود آن جناب مستقل در آن و در مقدمات آن نبوده و اين جمله را در آيه شريفه تكرار كرد تا اشاره كند به اينكه نسبت به تذكر آن اصرار دارد، چون جاى اين توهم بوده كه مردم آن جناب را در زنده كردن مردگان مستقل بپندارند و در نتيجه به الوهيت آن جناب معتقد گشته و گمراه شوند و براى اعتقاد خود استدلال كنند به آيات معجزه آسائى كه از آن جناب صادر شده ، و لذا عيسى (عليه السلام ) بعد از هر معجره اى كه از آن خبر
مى دهد كلام خود را مقيد مى كند به مشيت و اذن خداى تعالى ، از خلقت خود خبر مى دهد خبر خود را مقيد مى كند به اذن خدا، از مرده زنده كردنش خبر مى دهد مقيدش مى كند به اذن خدا. و در آخر، كلام خود را با اين جمله ختم مى كند كه : (ان اللّه ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم ).
معجزات حضرت عيسى (ع ) در خارج ، از آن جناب صادر مى شده است 
و ظاهر ايككه فرمود: (انى اخلق لكم ...) اين است كه اين معجزات در خارج از آن جناب صادر مى شده ، نه اينكه از باب صرف تحدى و احتجاج خواسته است بفرمايد: من چنين و چنان مى كنم ، چون اگر منظور صرف حرف بوده و خواسته عذر خصم را قطع و حجت را تمام كند، جا داشت كلام خود را به قيدى كه اين معنا را افاده كند مقيد سازد، مثلا بفرمايد: اگر از من بخواهيد مرده را زنده مى كنم و امثال اين عبارات .
علاوه بر اينكه آيات زير كه حكايت خطاب خداى تعالى به عيسى (عليه السلام ) در روز قيامت است ، بطور كامل دلالت مى كند بر اينكه اين معجزات از آن جناب سرزده ، مى فرمايد: (اذ قال اللّه يا عيسى بن مريم ، اذكر نعمتى عليك و على والدتك - تا آنجا كه مى فرمايد - و اذ تخلق من الطين كهيئه الطير باذنى ، فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى و تبرى الاكمه و الابرص باذنى ، و اذ تخرج الموتى ...).
اين را گفتيم كه تا بطلان گفتار بعضى از مفسرين روشن شود كه گفته اند: نهايت چيزى كه از آيه شريفه استفاده مى شود اين است كه خداى سبحان چنين سرى به عيسى بن مريم داده بود، و او هم در مقام احتجاج و به منظور اتمام حجت فرموده كه دليل نبوت من اين است كه اگر از من اين معجزات را بخواهيد انجام مى دهم و اما اينكه همه اين معجزات و يا بعضى از آنها را انجام داده ، آيه شريفه دلالتى بر آن ندارد.


و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ...


اين جمله اخبار به غيبى است كه مختص به خدا و رسولانى است كه خداى تعالى آگهى بدان را به وسيله وحى به آنان داده و اين خود معجره اى ديگر است و اخبار به غيبى است كه صريح در تحقق است ، يعنى هركس آن را بشنود شكى در معجزه بودنش ‍ نمى كند، براى
اينكه هركسى و هر انسانى عادتا مى داند چه خورده و در خانه خود چه چيزى را ذخيره كرده است .
و اگر اين يك معجزه را مقيد به اذن خدا نكرد، با اينكه مى دانيم هيچ معجره اى (بلكه هيچ عملى ) بدون اذن خدا تحقق نمى يابد، همچنانكه فرمود: (و ما كان لرسول ان ياتى بايه الا باذن اللّه )، براى اين بوده كه از اين معجره كرده بود به خبر دادن . و خبر دادن ، غير از خلق نمودن و زنده كردن است كه حقيقتا فعل خدا است و اگر به عيسى منسوب شود با اذن او خواهد بود. و خبر دادن فعل خداى تعالى و لايق به ساحت قدس او نيست ، بدين جهت فقط اين معجزه را مقيد به اذن خدا نكرد.
علاوه بر اينكه مساءله خلق و احياء اين تفاوت را هم با اخبار به غيب دارد كه در دو معجزه اولى خطر گمراه شدن مردم بيشتر است ، مردم وقتى ببينند كسى مرده را زنده مى كند و بدون شكافتن قبر با بيل و كلنگ از قبر در مى آورد و يا از گل مرغى درست مى كند و آن را زنده مى كند و پرواز مى دهد، با مختصر وسوسه و مغلطه اى به ذهنشان مى رسد كه اين شخص خدا است ، به خلاف از غيب خبر دادن كه در نظر مردم ساده ، امرى مبتذل و پيش پا افتاده است و آن را براى هركسى كه رياضت بكشد و براى هر كاهن و شعبده بازى ممكن مى داند، لذا لازم بود در آن دو معجزه اول اذن خدا را قيد كند تا بيننده در مورد آن جناب ، قائل به الوهيت نشود. و در سومى يعنى اخبار به غيب ، لزومى نداشت و همچنين در شفا دادن اكمه و ابرص كه در اين سه معجزه كافى بود كه تنها بفهماند اين اعمال شعبده بازان نيست ، بلكه آيتى است از ناحيه خداى تعالى ، آن هم در برابرمردمى كه ادعاى ايمان مى كنند و به همين جهت در آخر كلامش فرمود: (ان فى ذلك لاية لكم ان كنتم مؤ منين )، يعنى اگر شما در ادعايتان (كه ايمان داريم ) راست بگوئيد اين معجزات براى شما كافى است .


و مصدقا لما بين يدى من التورية و لا حل لكم بعض الذى حرم عليكم


اين آيه شريفه عطف است به جمله : (و رسولا الى بنى اسرائيل )، خواهيد پرسيد: جمله معطوف عليه يعنى (رسولا...) در سياقى قرار گرفته كه عيسى (عليه السلام ) در آن غايب فرض شده و مى فرمايد: (خدا به او كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموخته در حالى كه او را به سوى بنى اسرائيل گسيل داشته ) و جمله معطوف يعنى (و مصدقا...) در سياقى است كه خود عيسى متكلم است ، مى گويد: من چنين و چنانم بااين حال چگونه ممكن است اين دو سياق به هم عطف شود؟
در پاسخ مى گوئيم : اين اختلاف سياق ، عيبى ندارد، براى اينكه قبل از آيه مورد بحث : يعنى (جمله معطوف )، سياق قبلى با جمله : (انى قد جئتكم ) تفسير شده و وجهه كلام را از غيبت متكلم برگردانده بود، پس در حقيقت عطف آيه مورد بحث به جمله : (و رسولا) عطف سياق متكلم است به سياق متكلم .
جمله (مصدقا لما بين يدى من التورية ...) براى اينكه عيسى (ع ) تورات موجود درزندگى خود را قبول داشته است دلالت نمى كند
سؤ ال ديگرى كه ممكن است در اينجا به ذهن خواننده برسد اين است كه آيه مورد بحث صريحا مى گويد: عيسى (عليه السلام ) تورات را تصديق داشته ، معلوم مى شود تورات تا زمان آن جناب تحريف نشده بود، (با اينكه تقريبا شش قرن قبل از ميلاد، بنى اسرائيل و توراتش به دست بخت نصر منقرض شد، و به گفته تاريخ خود يهود يك قرن قبل از ميلاد نيز مورد حمله (طوطوز) وزير اسپيانوس قرار گرفت و در اين دو حادثه اثرى از تورات نماند و آنچه فعلا در دست است يادداشت هائى است كه افراد از تورات به خاطر داشته و نوشته اند (مترجم )).
در پاسخ مى گوئيم : آيه مورد بحث آن توراتى را مى گويد كه در دو آيه قبل در خطاب به مريم مى فرمود: به عيسى تعليم مى دهد، نه آن توراتى كه در عصر بعثت آن جناب در بين يهوديان بوده ، پس آيه مورد بحث هيچ دلالتى ندارد بر اينكه عيسى (عليه السلام ) تورات متداول در بين مردم آن روز را قبول داشته و تا آن روز تورات تحريف نشده ، تا با جريان بخت نصر و طوطوز منافات داشته باشد، همچنانكه آياتى كه مى گويد: پيامبر اسلام تورات و انجيل را قبول دارد، منظورش تورات و انجيل متداول در عصر نزول قرآن نيست ، بلكه تورات و انجيلى است كه وحى به آن جناب تعليم داده .


و لاحل لكم بعض الذى حرم عليكم


اين جمله مى رساند كه خداى تعالى بعضى از طيبات را بر بنى اسرائيل تحريم كرده بود و عيسى بن مريم آن را دوباره حلال كرده است ، آيه زير هم اين معنا را صريحا مى رساند: (فبظلم من الذين هادواحرمنا عليهم طيبات احلت لهم ...).
و گفتار در آيه ، خالى از يك دلالت نيست و آن دلالت بر اين است كه عيسى (عليه السلام ) همه احكام تورات را امضا كرده ، مگر چند حكمى را كه خداى تعالى به دست وى نسخ نموده و آن چند حكم عبارت بوده از احكامى كه بر يهود شاق و گران مى آمده است . و لذا
بعضى گفته اند: انجيل كتاب شريعت و احكام نيست ، چون حكمى در آن نيامده و جمله : (و لاحل ...) عطف است بر جمله (باية من ربكم ) و لام در لاحل لام نتيجه است و آيه را چنين معنا مى دهد: من آيتى از ناحيه پروردگارتان آورده ام و آن فلان و فلان و فلان است و نيز آورده ام تا در نتيجه بعضى از چيزهائى كه بر شما حرام شده و يا بعضى از محرماتى كه رعايتش بر شما واجب گشته نسخ كنم .


و جئتكم بايه من ربكم ...


از ظاهر عبارت بر مى آيد كه مى خواهد بيان كند جمله : (فاتقوا اللّه و اطيعون ) فرع بر آوردن معجزه است ، نه بر حلال كردن محرمات ، خلاصه لزوم تقوا و اطاعت عيسى (عليه السلام ) به خاطر آوردن معجزه است ، نه به خاطر اينكه محرماتى را براى شما حلال كرده و شايد منظور آن كسى هم كه گفته : اگر جمله : (و جئتكم بايه ...) را دوباره تكرار كرد، براى اين بود كه مطالب بعد را از مطالب قبل جدا كند، پس جمله : (فاتقوا اللّه و اطيعون ) ربطى به مطالب قبل از (جئتكم بايه ...) ندارد تا متفرع بر تحليل محرمات باشد، نه ، بلكه بريده از آن است و متفرع بر خود (جئتكم ...) همين معنا بوده است و گرنه اگر منظور مفسر نام برده ، اين نباشد صرف جداسازى ، جزء مزاياى گفتار و نكات ادبى شمرده نمى شود.
ان اللّه ربى و ربكم فاعبدوه ...

در اين جمله عذر و بهانه آن كسى را كه به الوهيت عيسى (عليه السلام ) معتقد شده باطل مى كند، چون عيسى (عليه السلام ) به هوشيارى خود دريافته بود و يا به وسيله وحى آگاه شده بود كه بعضى به خاطر ديدن آن معجزات چنين اعتقادى را پيدا خواهند كرد، و در سابق هم گفتيم كه به خاطر همين پيشگيرى بود كه جمله هاى : (فيكون طيرا) و (و احيى الموتى ) را مقيد كرد به قيد (باذن اللّه ).
گفتيم يا به هوشيارى خود دريافته بود و يا به وحى الهى ، ولى از آيه ديگر مى فهميم كه به وحى الهى بوده و آن آيه زير است كه مى فرمايد: (ما قلت لهم الا ما امرتنى به ، ان اعبدوا اللّه ربى و ربكم ).


فلما احس عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى اللّه


از آنجائى كه زمينه آيات مورد بحث صرفا، حكايت بشارتى بود كه به مريم دادند و در دادن اين بشارت كافى بود نكات برجسته اى از سرگذشت زندگى آن جناب يعنى عيسى (عليه السلام ) از روزى كه مريم به وى حامله مى شود تا روزى كه به رسالت و دعوت مى پردازد را خاطرنشان كند و به مريم اطلاع دهد كه قرار است خداوند چنين فرزندى به تو بدهد و به همين جهت در اين زمينه غير اين مقدار را ذكر نكرد، تنها در آيه مورد بحث به عنوان نتيجه گيرى از مطالب قبل مساءله انتخاب حواريون و توطئه مردم عليه وى و مكر خداى تعالى عليه مردم و نجات عيسى از آنان را و در آخر به آسمان بردنش را آورد تا تتمه آن داستانها باشد اما ساير جزئياتى كه از سرگذشت آن جناب در ساير سوره هاى قرآنى از قبيل سوره نساء و مائده و انبياء و زخرف و صف آمده بود را ذكر ننمود.
و اين بدان جهت بود كه خواست در سرودن اين قصه آن مقدارى كه مهم بود به رخ نصاراى نجران بكشد، چون در روزهائى كه اين آيات نازل مى شد، نصاراى نجران به مدينه آمده بودند تا با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بحث و احتجاج كنند و لذا به اين مقدار از سرگذشت عيسى (عليه السلام ) اكتفا شده است .
عملى كه عيسى (ع ) براى باز شناختن مؤ منين به خود وتشكل دادن به آنها انجام داد
در آيه مورد بحث ، احساس را در مورد كفر استعمال نموده با اينكه كفر يك امر قلبى است و قابل احساس نيست و اين براى اشاره به اين معنا بود كه كفر باطنى مردم به قدرى قوى بوده كه آثارش در ظاهر رفتار و گفتارشان نمودار شده و ممكن هم هست منظور از احساس كفر، اعلام صريح آنان و در صدد ايذا و كشتن برآمدنشان باشد، پس اينكه فرمود: (فلما احس ...) يعنى همينكه عيسى از بنى اسرائيل (كه در اين آيات در مساءله بشارت مورد بحث بودند) احساس كفر نمود، فرمود: كيست كه مرا در راهى كه به سوى خدا منتهى مى شود يارى كند؟ و منظورش از اين پرسش اين بود كه بفهمد از ميان مردم چند نفر طرفدار حقند، تا روى همانان حساب كند و خلاصه بفهمد چقدر عده و عده دارد، نيرويش در آنان متمركز گشته ، دعوتش از ناحيه آنان منتشر شود و اين خصيصه هر نيروى طبيعى و اجتماعى او (فيزيكى و مكانيكى ) و امثال آن است كه وقتى مى خواهد دست به كار گشته و هر جزء از آن يك ناحيه را اداره و در آن عمل كند، بايد نخست مركزى و كانونى داشته باشد تا همه نيروهاى جزئيش در آن محل متمركز شود و آن مركز تكيه گاه نيروهاى جزئى و كمك رسان به آن باشد و گرنه صدها نيروى جزئى و پراكنده كارى از پيش نمى برند و بلكه همه هدر مى روند.
نظير اين عمل كه عيسى (عليه السلام ) انجام داد چند نوبت در دعوت اسلام پيش آمد، يكى بيعت عقبه بود كه قبل از هجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مردم مدينه در عقبه منا جمع شدند و با آن جناب بيعت كردند، و يكى هم بيعت شجره و يا بگو بيعت رضوان بود كه در جريان صلح حديبيه اتفاق افتاد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيروهاى متفرق را يك جا جمع كرد تا بتواند دعوت خود را به نتيجه برساند.
عيسى (عليه السلام ) بعد از آنكه يقين كرد كه دعوتش در بين بنى اسرائيل - يا همه و يا حداقل اكثريت آنان - پيشرفتى ندارد و به نتيجه نمى رسد و فهميد كه بنى اسرائيل به هيچ وجه از كفر خود دست بر نمى دارند و از سوى ديگر اگر ميدان را به دست آنها بدهد دعوتش به كلى باطل و گرفتارى ها بيشتر مى شود، براى بقاى دعوتش اين نقشه را طرح كرد كه از آنان يارى بخواهد و به اين وسيله دوست را از دشمن جدا كند، حواريون حاضر شدند آن جناب را يارى دهند و به اين وسيله مؤ منين از كفار جدا و دوستان از دشمنان متمايز شدند و با انتشار دعوت و اقامه حجت ، ايمان بر كفر غالب گشت همچنانكه خداى تعالى يارى همين چند نفر حوارى را به رخ همه انسانها كشيده مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا كونوا انصار اللّه ، كما قال عيسى ابن مريم للحواريين من انصارى الى اللّه ، قال الحواريون نحن انصار اللّه ، فامنت طائفه من بنى اسرائيل ، و كفرت طائفه ، فايدنا الذين آمنوا على عدوهم ، فاصبحوا ظاهرين ).
قيد (الى اللّه ) در آيه به چه جهتى آمده است ؟ 
در آيه مورد بحث انصار را به قيد (الى اللّه ) مقيد كرد و اين بدان خاطر بود كه بهتر و نافذتر تشويق و تحريك كرده باشد. و غرض ‍ اصلى آن جناب هم از اين استفهام همين تشويق بوده . و نظيراين قيد در قرآن كريم آنجا كه مسلمانان را دعوت مى كند به دادن قرض و انفاق به مستمندان آمده ، مى فرمايد: (من ذا الذى يقرض اللّه قرضا حسنا).
كلمه (الى اللّه ) كه اصطلاحا ظرف خوانده مى شود متعلق است به كلمه (انصارى )، خواهى گفت كه اگر ماده (نصرت ) به خودى خود متعدى است و در گرفتن مفعول نيازى به حرف (الى ) ندارد، پس چرا در اينجا با حرف الى متعدى شده ؟ در پاسخ مى گوئيم : درست است ، و ليكن نصرت در خصوص اين مورد، متضمن معناى سلوك و رفتن و يا پيمودن و امثال آن نيز هست ، همچنانكه ابراهيم خليل آنجا كه خواست بگويد: من تنها براى خدا كار كرده و دين او را يارى مى كنم بنا به حكايت قرآن فرموده : (انى ذاهب الى ربى سيهدين ).
پس يارى خدا، رفتن به سوى خدا است و رفتن به سوى او همان يارى دين او است .
و اما اينكه بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه حرف (الى ) در اينجا به معناى (مع با) بوده كه معناى جمله چنين باشد: (با خدا چه كس ديگر هست كه يار من باشد)، سخنى است كه هيچ دليلى بر آن ندارد و ادب قرآن هم با آن مساعدت نمى كند، براى اينكه اين از ادب قرآن به دور است كه خدا را يك فرد عادى و بشرى قلمداد كند كه ابراهيم (عليه السلام ) را يارى مى كند و ابراهيم (عليه السلام ) به دنبال پيدا كردن يار دوم براى خود باشد، ادب عيسى هم با اين تعبير نمى سازد، ادبى كه از آيات قرآنى - هر جا كه وصف آن جناب را بيان مى كند - كاملا به چشم مى خورد، علاوه بر اينكه جواب حواريين هم با اين احتمال نمى سازد، چرا كه اگر اين احتمال درست بود آنها هم بايد جواب مى دادند: كه : (نحن انصارك مع اللّه مائيم ياور تو با خدا)، ولى اينطور نگفتند: بلكه گفتند: (ما ياوران خدائيم ) (خواننده در اينجا بيشتر دقت كند).


قال الحواريون نحن انصار اللّه ، آمنا باللّه ، و اشهد بانا مسلمون


كلمه (حوارى ) به معناى كسى است كه از ميان همه مردم به آدمى اختصاص داشته باشد، مى گويند: اصل آن (حور) است كه به معناى سفيدى خيلى زياد است (و كانه حوارى فلان شخص كسى است كه مانند اسب پيشانى سفيد داراى نشان است و مردم او را به عنوان دوست و ياور وى مى شناسند).
ولى در قرآن كريم جز در مورد خواص اصحاب عيسى (عليه السلام )، استعمال نشده است .
و جمله : (آمنا باللّه ) به منزله تفسيرى است براى جمله : (نحن انصار اللّه ) و مى فهماند كه منظور از اينكه گفتيم (ما انصار خدا هستيم ) اين است كه به او ايمان آورديم و اين خود گفتار سابق ما را تاءييد مى كند كه گفتيم جمله (انصارى الى اللّه ) متضمن معناى سلوك و پيمودن طريقى است كه به سوى خدا منتهى شود، براى اينكه ايمان خود طريق است و وقتى (ايمان ) تفسير كننده نصرت باشد، قهرا نصرت هم طريق مى شود، و صحيح مى شود كه بگوئيم : نصرت خدا، نصرت به سوى خدا است .
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا مفاد آيه حكايت كننده آن مرتبه اولى است كه حواريين به عيسى (عليه السلام ) ايمان آوردند يا آنكه قبلا ايمان داشته اند و در اينجا در اجابت دعوت عيسى (عليه السلام ) براى چندمين بار گفته اند (آمنا)؟، چه بسا بعضى ها از آيه : (كما قال عيسى ابن مريم للحواريين من انصارى الى اللّه ؟ قال الحواريون نحن انصار اللّه فامنت طائفة ...
استفاده كرده باشند كه پاسخ حواريين يعنى جمله : (ايمان آورديم ) ايمان بعد از ايمان باشد و به نظر ما هم اين استفاده عيبى ندارد، (براى اينكه روى سخن آن جناب با حواريين است كه معنايش گذشت و بعيد است كه قرآن كريم افراد كافرى را كه صرفا با آن جناب ارتباطى داشته اند، حوارى آن جناب بخواند، پس قطعا ايمان داشته اند، چيزى كه هست مى خواهد از اين افراد با ايمان كسانى را انتخاب كند كه انصار اللّه هم باشند)، و ما در سابق هم توضيح داديم كه ايمان و اسلام داراى مراتبى مختلفند، بعضى از مراتب بالاتر از بعض ديگر است .
بلكه چه بسا كه آيه زيرهم اين معنا دلالت بكند: (و اذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى و برسولى ، قالوا آمنا و اشهد بانا مسلمون )، براى اينكه حواريين را كسانى دانسته كه به آنان وحى مى شده و فرموده : (به ياد آر كه من به حواريين وحى كردم كه به من و به رسولم ايمان بياوريد، گفتند: ايمان آورديم . و خود شاهد باش به اينكه ما مسلمانيم .)
مراد از ايمان در جمله (قال الحواريون نحن انصار اللّه آمنا باللّه ...) ايمان بعد ازايمان است
پس معلوم مى شود اجابت در اين دعوتشان به وحى خدائى بوده ، يعنى بعد از سالها داشتن ايمان ، خداى تعالى به ايشان وحى فرستاده كه بايد به ايمانى ما فوق آنچه داريد ارتقا يابيد. پس معلوم مى شود حواريين انبيا بوده اند و ايمان پيشنهادى عيسى (عليه السلام ) ايمانى بعد از ايمان بوده .
جمله : (و اشهد بانا مسلمون ، ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول ...) هم بر اين معنا دلالت دارد، براى اينكه منظور از اسلام در اين جمله تسليم شدن بدون قيد و شرط است براى خداى تعالى ، بطورى كه هر چه از ايشان خواست انجام دهند و هر كارى از آنان خواست بكنند، چون و چرا نكنند. و چنين اسلامى جز در بين مؤ منين خالص يافت نمى شود و چنان نيست كه هركس به زبان شهادت به توحيد و نبوت بدهد به مقام تسليم هم برسد.
توضيح اينكه در بحث از مراتب ايمان و اسلام گفتيم كه قبل از هر مرتبه از ايمان مرتبه اى از مراتب اسلام قرار دارد، شاهد آن سخن ، جمله : (آمنا باللّه و اشهد بانا مسلمون ) است كه از ايمان خود به صيغه فعل و از اسلام خود به صيغه صفت تعبير آوردند.
پس اولين مراتب اسلام ، تسليم و شهادت بر اصل دين و اجمال آن است ، دنبال آن اذعان و باور قلبى به اين شهادت زبانى و صورى است ، آن هم باور اجمالى به دنبال آن مرتبه
دوم اسلام است و آن عبارت است از تسليم قلبى به معناى اين ايمان ، كه اگر كسى داراى چنين تسليمى بشود، ناراحتى باطنى و اعتراض درونيش نسبت به تمامى دستورات خدا و رسول او به كلى از بين مى رود و اين همان پيروى عملى و بدون چون و چراى از دين خدا است ، به دنبال اين مرتبه از اسلام مرتبه دوم از ايمان است و آن عبارت از خلوص عمل و به رنگ عبوديت در آمدن همه اعمال و افعال است ، به دنبال اين مرتبه از ايمان مرتبه سوم از اسلام واقع است و آن عبارت است از اينكه بنده خدا تسليم محبت خدا و اراده او شود، چنين بنده اى ديگر دوست نمى دارد و اراده نمى كند مگر به خاطر خدا و آنچه هم در خارج واقع مى شود همان چيزى است كه خدا دوست دارد و اراده اش كرده . و در اين ميان از دلبخواه بنده و اراده مستقل او خبرى نيست ، به دنبال اين مرتبه از اسلام ، مرتبه سوم ايمان واقع است وآن عبارت است از تسليم عبودى خدا شدن در همه اعمال .
راه عبادت كوتاهترين راه به سوى خداى سبحان است 
خواننده عزيز بعد از تذكر اين مطلب اگر در كلام عيسى (عليه السلام ) و دعوتى كه از آن جناب نقل شد دقت كند، كه فرمود: (فاتقوا اللّه و اطيعون ، ان اللّه ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم ...)، خواهد فهميد كه آن جناب نخست مردم را امر به تقوا كرده و پرهيز از خدا و اطاعت خودش و سپس دستور خود را تعليل كرده به اينكه : (ان اللّه ربى و ربكم )، يعنى علت اينكه گفتم از خدا بترسيد، اين است كه خدا پروردگار شما امت است و پروردگار رسولى است كه به سوى شما گسيل داشته ، پس واجب است كه از او پروا كنيد، به او ايمان آورده ، مرا با پيروى خود اطاعت كنيد و سخن كوتاه اينكه بر شما واجب است كه با تقواى خود و اطاعتتان از رسول و ايمان آوردن به دعوت او و پيروى از او خدا را بپرستيد، اين آن نكته اى است كه از اين كلام بر مى آيد و به همين جهت در تعليل نامبرده ، تقوا و اطاعت را خلاصه نموده ، و از آن تعبير به پرستش كرد و تنها منظورش از اين تعبير اين بوده كه ارتباط مساءله تقوا و اطاعت با خدا را روشن سازد، چون اين ارتباط به روشنى ارتباط عبادت با خدا نيست ، بعد از روشن ساختن اين ارتباط فرموده : اين عبادت تنها صراط مستقيم است و با اين جمله فهماند راه عبادت ، كوتاهترين راهى است كه سالكش را به سوى خداى سبحان مى برد و به حق تعالى منتهى مى سازد.
آنگاه وقتى از مردم احساس كفر نمود و نشانه هاى ياس از ايمان عموم آنان برايش ظاهر گرديد، فرمود: (من انصارى الى اللّه كيست كه مرا در پيمودن راه خدا يارى كند؟) و با در نظر گرفتن روشنگريهاى قبليش معناى اين گفتارش چنين مى شود: كيست كه مرا در پيمودن صراط مستقيم و يا در عمل به دستوراتى كه قبلا دادم ، يعنى عبوديت خدا و يا تقوا و
اطاعت يارى كند؟ حواريين در پاسخش عين درخواست او را به زبان آورده و گفتند: (نحن انصار اللّه مائيم انصار خدا) و دنبال پاسخ جمله اى را گفتند كه به منزله تفسير آن است و آن اين است كه : (آمنا باللّه و اشهد بانا مسلمون ) و منظورشان از اسلام ، تسليم خدا و رسول او شدن و اطاعت و پيروى كردن است و لذا وقتى همين حواريين پروردگار خود را از در تذلل و التجاء مخاطب قرار دادند و وعده اى را كه به عيسى داده بودند براى خداى تعالى بازگو نمودند، چنين گفتند: (ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول ...) و در اين گفتار خود به جاى اسلام اتباع رسول را آوردند، (كه از آن فهميده مى شود اسلام همان پيروى رسول است (مترجم )) و دامنه ايمان را هم توسعه داده ، گفتند: (به تمامى آنچه نازل كرده اى ايمان آورديم ).
در نتيجه با اين عبارت فهماند كه به تمامى احكام و دستورات كه عيسى (عليه السلام ) آورده و به همه كتاب و حكمت و تورات و انجيلى كه خداى تعالى به وى تعليم داده ، ايمان آورده اند، و رسول را در آنها پيروى مى كنند. و اين بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد اول درجه ايمان نيست بلكه از مصاديق اعلى درجه ايمان است .
و در اين گفتار به صرف عرضه حال خود به پروردگارشان قناعت نكرده و عيسى (عليه السلام ) را بر اسلام و پيروى خود شاهد گرفتند، با اينكه مى توانستند بگويند: (آمنا باللّه و انا مسلمون )، به اين مقدار اكتفا ننموده ، گفتند: (ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول ...)، پس كانه گفته اند: پروردگارا حال ما چنين حالى است و رسولت هم شاهد بر آن است .


ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين


اين آيه حكايت گفتار حواريين است و جاداشت بفرمايد: (قالوا ربنا...)، ولى كلمه (قالوا) را از ظاهر كلام حذف كرد تا متن واقعه را نقل كند و اين خود يكى از اسلوبهاى كلامى قرآن كريم است كه بيانش در سابق گذشت .
حواريين از پروردگار خود خواسته اند كه ايشان را جزء شاهدان بنويسد و اين تقاضاى خود را با حرف (فا) بر ايمان و اسلام خود تفريع كردند و هر دو را يعنى هم ايمان و هم اسلام را اساس تقاضاى خود قرار دادند، خواست ند بطور ضمنى اين شهادت را داده باشند كه عيسى (عليه السلام ) هم وحى خداى را به ايشان رسانيد و هم خودش به آن عمل كرد، براى اينكه وقتى ايمان آوردنشان صادق است كه رسول رسالت خود را به درستى تبليغ كرده ، هم به زبان آن را بيان كرده باشد و هم به عمل ، هم معالم دين را به مردم رسانده باشد و هم خودش به آنها عمل كرده باشد، پس اگر شهادت مى دهند بر اينكه عيسى (عليه السلام ) تبليغ رسالت خود كرده ، معنايش اين است كه ما معارف دين را به وسيله تعليم آن جناب آموخته ايم و با عمل آن جناب و پيروى ما از عمل او به آن معارف عمل هم كرده ايم و اگر رسول از آنچه مردم را بدان مى خواند تخطى و تعدى كرده باشد، مردم نمى توانند شهادت دهند به اينكه بدانچه خدا نازل كرده ، ايمان آورده و رساننده آن را پيروى كرده اند.
و ظاهرا اين شهادت همان حقيقتى است كه آيه شريفه : (فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين )، به آن اشاره كرده كه همان شهادت بر تبليغ است و اما آيه شريفه : (و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق ، يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين )، مربوط به شهادت بر حقانيت رسالت رسول است نه شهادت بر اينكه رسول رسالت خود را تبليغ كرده (و خدا داناتر است ).
و چه بسا بشود از اينجاى سخنشان ، بعد از استشهاد رسول بر اسلام خود، كه گفتند: (فاكتبنا مع الشاهدين ) استفاده كرد: درخواستشان اين بوده كه خداى تعالى ايشان را جزء گواهان و شهداى اعمال قرار دهد و ما درباره گواهان اعمال در ذيل آيه : (ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امه مسلمه لك ، و ارنا مناسكنا) كه حكايت دعاى ابراهيم و اسماعيل (عليهماالسلام ) است بحث مفصلى ايراد نموديم ، خواننده عزيز به تفسير آن آيه مراجعه كند.


و مكروا و مكر اللّه و اللّه خير الماكرين


منظور از (مكر كنندگان ) بنى اسرائيل هستند كه عليه عيسى (عليه السلام ) توطئه كردند، توطئه اى كه جمله (فلما احس عيسى منهم الكفر...) به آن اشاره دارد و ما در ذيل آيه : (و ما يضل به الا الفاسقين )، در معناى مكرى كه به خدا نسبت داده شده بحث كرديم .


اذ قال اللّه يا عيسى انى متوفيك )


معناى (توفى ) و تفاوت مورد استعمال اين كلمه با كلمه (موت ) 
مصدر (توفى ) به معناى گرفتن چيزى بطور تام و كامل است ، و به همين جهت در موت استعمال مى شود،
چون خداى تعالى در هنگام مرگ آدمى ، جان او را از بدنش مى گيرد و قرآن در اين باره تعبيراتى دارد كه از آن جمله فرموده : (توفته رسلنا) يعنى مى ميرانند و نيز فرموده : (و قالوا ءاذا ضللنا فى الارض ، ءانا لفى خلق جديد) تا آنجا كه پاسخ مى دهد: (قل يتوفيكم ملك الموت الذى و كل بكم ).
و نيز فرموده : (اللّه يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها، فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى )، و دقت در دو آيه اخير اين نكته را نتيجه مى دهد كه كلمه (توفى ) در قرآن به معناى مرگ نيامده ، بلكه اگر در مورد مرگ استعمال شده تنها به عنايت (گرفتن ) و (حفظ كردن ) بوده .
به عبارتى ديگر كلمه (توفى ) را در آن لحظه اى كه خداى تعالى جان را مى گيرد، استعمال كرده تا بفهماند جان انسانها با مردن باطل و فانى نمى شود و اينها كه گمان كرده اند مردن ، نابود شدن است جاهل به حقيقت امرند، بلكه خداى تعالى جانها را مى گيرد و حفظ مى كند تا در روز بازگشت خلايق به سوى خودش دوباره به بدنها برگرداند و اما در مواردى كه اين عنايت منظور نيست و تنها سخن از مردن است ، قرآن در آن جا لفظ موت را مى آورد نه لفظ توفى را، مثلا مى فرمايد: (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ، افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم )، و يا فرموده : (لا يقضى عليهم فيموتوا)، و آيات بسيارى ديگر از اين قبيل ، حتى آياتى كه درباره مردن خود عيسى (عليه السلام ) وارد شده كلمه موت را به كار برده ، مانند آيه : (و السلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث (و ان من اهل الا ليومنن به قبل موته و يوم القيمه يكون عليهم شهيدا)، پس كلمه (توفى ) از اين جهت صراحتى در مردن ندارد.
توّفى حضرت عيسى به معناى گرفتن آن حضرت از دست يهود است 
علاوه بر اينكه قرآن كريم آنجا كه ادعاى يهود مبنى بر اينكه عيسى را كشتند را رد مى كند نيز مويد اين گفتار ما است چون در آنجا مى فرمايد: (و قولهم انا قتلنا المسيح عيسى ابن مريم رسول اللّه ، و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم و ان الذين اختلفوا فيه لفى شك منه ما لهم به من علم الا اتباع الظن و ما قتلوه ، يقينا، بل رفعه اللّه اليه ، و كان اللّه عزيزا حكيما، و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته و يوم القيمه يكون عليهم شهيدا)، چون يهود ادعا مى كرد كه مسيح عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) را كشتند و همچنين نصارا نيز بطورى كه از انجيل ها استفاده مى شود اينطور معتقدند كه (يهوديان آن جناب را دار زدند و كشتند، ولى چيزى كه هست اينكه : بعد از كشته شدنش خداى تعالى او را از قبرش بيرون آورد و به آسمان برد) و حال آنكه آياتى كه ملاحظه كرديد داستان كشتن و به دار آويختن را به كلى تكذيب مى كند.
و آنچه از ظاهر آيه : (و ان من اهل الكتاب ...) بدست مى آيد اين است كه : (عيسى (عليه السلام ) نزد خدا زنده است و نخواهد مرد تا آنكه همه اهل كتاب به وى ايمان بياورند). و بنابراين پس توفى آن جناب در آيه مورد بحث به معناى گرفتن عيسى (عليه السلام ) از دست يهود خواهد بود، اما در عين حال آيه شريفه صريح در اين معنا نيست ، و تنها ظهورى در آن وجود دارد كه انشاء اللّه در تتمه اين بحث در آخر سوره نساء از نظر خوانندگان خواهد گذشت .


و رافعك الى و مطهرك من الذين كفروا


كلمه (رفع ) به معناى بلند كردن و برداشتن است ، بر خلاف كلمه (وضع ) كه در معناى نهادن به كار مى رود. و طهارت ، كه (مطهر) اسم فاعل از باب تفعيل آن است ، به معناى پاكى است ، بر خلاف قذارت كه در معناى ناپاكى استعمال مى گردد. و ما قبلا گفتارى در معناى طاهر داشته باشيم .
منظور از (رفع عيسى به سوى خدا) و (تطهير او از كافران ) 
و از آنجائى كه در آيه شريفه كلمه (رافعك ) مقيد به قيد (الى ) شده معلوم مى شود كه منظور از اين رفع ، رفع معنوى است نه رفع صورى و جسمى ، چون خداى تعالى در مكانى بلند قرار نگرفته تا عيسى (عليه السلام ) را به طرف خود بالا ببرد، او مكانى از سنخ مكانهاى جسمانى كه اجسام و جسمانيات در آن قرار مى گيرند ندارد، به همين جهت دورى و نزديكى نسبت به خداى تعالى هم دورى و نزديكى مكانى نيست ، پس تعبير مذكور نظير تعبيرى است كه در آخر همين آيه آورده و فرموده : (ثم الى مرجعكم ...)، مخصوصا اگر منظور از توفى قبض روح باشد كه خيلى روشن خواهد بود كه منظور از رفع ، رفع معنوى است يعنى ترفيع درجه و تقرب به خداى سبحان ، نظير تعبيرى كه قرآن كريم درباره شهدا يعنى كشته شدگان در راه او آورده و فرموده : (احياء عند ربهم يرزقون )، كه منظور از كلمه (عند) ظرف مكانى نيست ، بلكه تقرب معنوى است و باز نظير تعبيرى كه در سوره مريم در شاءن ادريس (عليه السلام ) آورده فرموده : (و رفعناه مكنا عليا)، كه منظور از مكان در آن جمله مكانت و منزلت است ، نه مكان مادى .
و چه بسا گفته باشند كه مراد از (رفع عيسى (عليه السلام ) به سوى خدا بالا بردن روح و جسم عيساى زنده به آسمان است ) چون از ظاهر قرآن شريف بر مى آيد كه خداى تعالى عيسى (عليه السلام ) را در حالى كه زنده بود به آسمان مادى و جسمانى بالا برده و مقام قرب خداى سبحان و محل نزول بركات و مسكن ملائكه مكرم هم همين آسمان مادى است و شايد در آينده انشاء اللّه موفق شويم بحثى پيرامون معناى آسمان ايراد كنيم .
در آيه شريفه اول (توفى ) آنگاه (رفع ) و سپس (تطهير از كافران ) ذكر شده و تطهير از كافران را فرع و تابع رفع قرار داده و اين مى رساند كه منظور از تطهير هم تطهير معنوى است نه ظاهرى ، چون گفتيم منظور از (رفع ) رفع معنوى است ، پس تطهير عيسى دوريش از كفار و مصونيتش از معاشرت با ايشان و افتادنش در جامعه آلوده به قذارت كفر و جحود است .


و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيمة


اين قسمت از آيه وعده اى است از خداى تعالى به عيسى (عليه السلام ) كه به زودى پيروانش بر مخالفين كافر به نبوتش ، تفوق پيدا مى كنند و اين تفوقشان تا روز قيامت دوام مى يابد و اگر اين طايفه متفوق را به وصف (آنهائى كه تو را پيروى مى كنند)
و طايفه ديگر را به وصف (آنهائى كه كافر شدند) توصيف نموده با اينكه مى توانست نام طايفه را ببرد مثلا بفرمايد: بنى اسرائيل يا يهوديانى كه به شريعت موسى (عليه السلام ) گرويده بودند و يا عنوانى ديگر، براى آن بود كه بفهماند اگر طايفه اول تفوق پيدا مى كنند براى اين است كه پيرو حقند و اگر طايفه دوم زير دست قرار مى گيرند به خاطر اين است كه منكر حق بودند، پس اين نكته هم روشن مى شود كه مراد از (اتباع ) در آيه شريفه پيروى حق است ، اتباعى است كه مرضى خداى سبحان است ، پس عبارت كسانى كه تو را پيروى مى كنند تنها صادق بر افرادى از نصارا است كه تا قبل از ظهور اسلام و نسخ شدن دين عيسى (عليه السلام ) بر نصرانيت استوار بوده اند و نيز بر افرادى از مسلمانان است كه بعد از ظهور اسلام در پيروى از اسلام استقامت كردند و مى كنند، چون پيروى از اسلام هم پيروى از حق و در نتيجه پيروى از مسيح (عليه السلام ) است .
مراد از تفوق پيروان عيسى (ع ) بر كافران تا روز قيامت 
و بنابراين مراد از (تفوق ) هم تفوق در قدرت مادى و سلطنت و سيطره نيست ، بلكه تفوق در حجت و منطق است ، پس حاصل معناى جمله چنين است : پيروان تو چه از نصارا و چه از مسلمانان به زودى حجتشان بر حجت كافران يهودى تو تفوق پيدا مى كند و اين تفوق تا روز قيامت ادامه دارد، اين آن معنائى است كه بعضى از مفسرين براى آيه كرده اند.
ولى آنچه به نظر من مى رسد اين است كه آيه شريفه نه لفظش با اين تفسير مى سازد و نه معنايش ، براى اينكه ظاهر عبارت : (انى متوفيك و رافعك الى ، و مطهرك من الذين كفروا و جاعل الذين اتبعوك ...) اين است كه مى خواهد از آينده خبر دهد و بفرمايد: به زودى و بعد از اين سخن توفى و رفع و تطهير و جعل تحقق مى يابد، علاوه بر اينكه جمله : (و جاعل الذين اتبعوك ...) وعده خوشحال كننده و بشارت است و چنين وعده اى بايد در آينده تحقق يابد و ما مى دانيم كه هيچ حجتى براى پيروان عيسى (عليه السلام ) حجت نيست مگر آنكه براى خود آن جناب هم حجت است و اين حجت همان است كه خداى تعالى در ضمن آيات بشارت يعنى بشارت به مريم ذكر كرده و حجت هائى است كه هم در زمان حضور عيسى (عليه السلام ) تفوق داشته و هم بعد از به آسمان رفتنش ، بلكه در زمان حضورش قاطع تر بوده و در قطع عذر كفار و ريشه كن ساختن ريشه خصومتشان نافذتر و در رفع شبهه آنان روشن تر بوده است ، با اين حال چه معنا دارد كه بفرمايد در آينده حجت پيروان تو بر حجت مخالفان تفوق مى يابد؟ از اين گذشته چه معنا دارد كه اين تفوق و غلبه را با جمله : (الى يوم القيمه ) مقيد سازد با اينكه حجت در غالب بودنش قيد نمى پذيرد، و روز نمى شناسد، از اين هم كه بگذريم تفوق يك حجت بر حجت ديگر،
منحصر به آخرين روز دنيا نيست بلكه در عالم قيامت هم به حال خود باقى است ، همچنانكه از آياتى كه از احتجاج هاى روز قيامت خبر مى دهد اين معنا به چشم مى خورد.



تفسیر المیزانج3



مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 17
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 697
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 12,613
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 11
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 14,491
  • بازدید ماه : 22,702
  • بازدید سال : 262,578
  • بازدید کلی : 5,876,135