دیوانمحتشمکاشانی
مشخصات کتاب
شماره بازیابی : ۵-۱۶۷۸۶
سرشناسه : محتشم علی بن احمد، - ۹۹۶ق ، پدیدآور
عنوان و نام پدیدآور : دیوانمحتشمکاشانی[نسخه خطی]/علی بن احمد محتشم کاشانی
وضعیت استنساخ : ، احتمالا قرن ۱۳ق.
آغاز ، انجام ، انجامه : آغاز:[افتاده] : آیا نتیجه آمال کز برادر من / تو مانده ای به من اندر دل یرای بقا ....
انجام:... زهر مصرعی نیز بر وی فزود / یکی از تواریخ معجز بیان
مشخصات ظاهری : ۳۶۱ گ ، ۱۷ سطر ، اندازه سطور : ۹۰×۱۶۰ ؛ قطع : ۱۵۵×۲۳۰
یادداشت مشخصات ظاهری : نوع و درجه خط:نستعلیق متوسط
نوع کاغذ:فرنگی شکری آهار مهره
تزئینات متن:مصراعها داخل جدول سرخ.
نوع و تز ئینات جلد:تیماج قهوه یی ، ضربی ، مجدول ، مقوایی ، آستر کاغذ صنعتی آبی
معرفی نسخه : مجموعه ای از اشعار محتشم کاشانی است بدون ترتیب خاصی ، در آغاز قصیده در مدح پیامبر اکرم و سپس قصایدی که محتشم در مدح امیر المؤنین علیه السلام سروده ، آنگاه قصاید در مدح امام رضا ، و آنگاه قصیده در مدح شاه طهماسب ، اعسپس بعضی مثنویها و غزلیات به ترتیب حروف الفبایی ، و در آخر رباعیهایی که در تاریخ جلوس شاه اسماعیل سرروده شده آمده.
توضیحات نسخه : نسخه بررسی شده .آذر ۱۳۹۰آثار لک در بعضی صفحات دیده میشود ، عطف فرسوده ، برگ اول الحاقی ، برگ آخر مرمت و وصالی شده.
یادداشت کلی : زبان:فارسی
یادداشت باز تکثیر : دیوان محتشم بارها در ایران و هند چاپ سنگی و سربی شده است ؛ اخیرا با تصحیح احمد بهاروند توسط انتشارات نگاه در تهران چندین بار به چاپ رسید ، چاپ چهارم آن بسال ۱۳۸۷ش. است.
منابع اثر، نمایه ها، چکیده ها : ذریعه (۹: ۹۷۲) ، تاریخ ادبیات در ایران (۲: ۷۹۴) ، مجلس (۸: ۱۸۱) ، سپهسالار (۴: ۵۲۹).
موضوع : شعر فارسی -- قرن ۱۰ق
شناسه افزوده : کتابخانه ملی پهلوی
دسترسی و محل الکترونیکی : http://dl.nlai.ir/UI/954b43bf-beb6-4045-a613-6ce344c44c33/Catalogue.aspx
معرفی
کمالالدین علی محتشم کاشانی شاعر ایرانی عهد صفویه و معاصر با شاه طهماسب اول است. وی در سال ۹۰۵ هجری قمری در کاشان زاده شد و بیشتر دوران زندگی خود را در این شهر گذراند. نام پدرش خواجه میراحمد بود. کمالالدین در نوجوانی به مطالعهٔ علوم دینی و ادبی معمول زمان خود پرداخت. معروفترین اثر وی دوازده بند مرثیهای است که در شرح واقعهٔ کربلا سروده است. مرثیهٔ دیگری نیز در مرگ برادر جوان خود سروده که بسیار سوزناک است. مجموعهای از غزلیات عاشقانه با نام «جلالیه» نیز از وی باقی مانده است. وی در ربیع الاول سال ۹۹۶ هجری قمری (به روایتی ۱۰۰۰ هجری قمری) درکاشان درگذشت.
ترکیببندها
شمارهٔ ۱ : باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است****باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین****بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو****کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب****کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست****این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست****سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند****گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین****پروردهٔ کنار رسول خدا حسین
کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا****در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار میگریست****خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک****زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان****خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید****خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد****فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم****کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد****کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی****وین خرگه بلند ستون بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه****سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت****یک شعلهٔ برق خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان****سیمابوار گوی زمین بیسکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک****جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست****عالم تمام غرقه دریای خون شدی
گر انتقام آن نفتادی بروز حشر****با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی
آل نبی چو دست تظلم برآورند****ارکان عرش را به تلاطم درآورند
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند****اول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید****زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش****اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
پس آتشی ز اخگر الماس ریزهها****افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود****کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت کوفیان****بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید****بر حلق تشنهٔ خلف مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان گشوده مو****فریاد بر در حرم کبریا زدند
روحالامین نهاده به زانو سر حجاب****تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب
چون خون ز حلق تشنهٔ او بر زمین رسید****جوش از زمین بذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانهٔ ایمان شود خراب****از بس شکستها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند****طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند****گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یکباره جامه در خم گردون به نیل زد****چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش****از انبیا به حضرت روحالامین رسید
کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار****تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال****او در دلست و هیچ دلی نیست بیملال
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند****یک باره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر****دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در آید ز آستین****چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک****آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت****گلگون کفن به عرصهٔ محشر قدم زنند
جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا****در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز****آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل****شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار****خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه****ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن****گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر****افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود****شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل****گشتند بیعماری و محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی****روحالامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد****نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد****شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند****هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید****هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت****چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد****بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان****بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بیاختیار نعرهٔ هذا حسین او****سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول****رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست****وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی****دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست****زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه محیط شهادت که روی دشت****از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک لب فتاده دور از لب فرات****کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه****خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین****شاه شهید ناشده مدفون حسین توست
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد****وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
کای مونس شکسته دلان حال ما ببین****ما را غریب و بیکس و بیآشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند****در ورطهٔ عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان****واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا****طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر****سرهای سروران همه بر نیزهها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام****یک نیزهاش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو****غلطان به خاک معرکهٔ کربلا ببین
یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد****کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد****بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد
خاموش محتشم که از این حرف سوزناک****مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم که از این شعر خونچکان****در دیده اشگ مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که از این نظم گریهخیز****روی زمین به اشگ جگرگون کباب شد
خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست****دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب****از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین****جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد****بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد
ای چرخ غافلی که چه بیداد کردهای****وز کین چها درین ستم آباد کردهای
بر طعنت این بس است که با عترت رسول****بیداد کرده خصم و تو امداد کردهای
ای زادهٔ زیاد نکردهست هیچ گه****نمرود این عمل که تو شداد کردهای
کام یزید دادهای از کشتن حسین****بنگر که را به قتل که دلشاد کردهای
بهر خسی که بار درخت شقاوتست****در باغ دین چه با گل و شمشاد کردهای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو****با مصطفی و حیدر و اولاد کردهای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن****آزردهاش به خنجر بیداد کردهای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند****از آتش تو دود به محشر درآورند
شمارهٔ ۲ - دوازده بند در مرثیهٔ شاهنشاه مغفور شاه طهماسب صفوی انارالله برهانه
ناگهان برخاست ظلمانی غباری از جهان****کز سوادش در سیاهی شد زمین و آسمان
ناگهان سر کرد طوفان خیز سیلی کز زمین****کند بیخ خرمی تا دامن آخر زمان
ناگهان آتش چکان سیفی برآمد کز هوا****برتر و خشک جهان شد بیدریغ آتش فشان
ناگهان در هفت گردون اضطرابی شد پدید****کز تزلزل شد خلل در چار دیوار جهان
ناگهان در شش جهت شد وحشتی کز دهشتش****طایران قدسی افتادند زین هفت آسمان
ناگهان آهی برآمد از نهاد روزگار****کز تف او قیرگون شد قیروان تا قیروان
ناگهان حرفی به ایما و اشارت گفته شد****کز تکلم ساخت جن و انس را کوتهزبان
این چه حرف دلخراش ناملایم بود آه****کز دل آمد بر زبان بادا زبان ما سیاه
ای فلک دیدی که بیداد تو با عالم چه کرد****باد قهرت با چراغ دوره آدم چه کرد
بر سر ایوان کیوان گرد این طوفان چه بیخت****با رخ خورشید تابان دود این ماتم چه کرد
از بساط شش جهت دست غنیم جان چه برد****با بسیط نه فلک موج محیط غم چه کرد
این خسوف بیگمان بر مه چه دیواری کشید****وین کسوف ناگهان با نیر اعظم چه کرد
دهر کز فیض دم عیسی به خلقی داد جان****از گران جانی ببین با شاه عیسی دم چه کرد
داغ مرگ افتاده بیمرهم ندانم شاه را****وقت چون دریافت با آن داغ بیمرهم چه کرد
خاتم شاهی که به روی نام شاهی نقش بود****دست حکاک اجل با نقش آن خاتم چه کرد
دست دوران شد تهی کان نقد جان برجا نماند****پشت گردون شد دو تا کان گوهر یکتا نماند
حیف از آن جمشید خورشید افسر گردون سریر****حیف از آن دارای گیتی داور روشن ضمیر
حیف از آن خاقان قیصر چاکر کسری غلام****کانچه ممکن بود بودش در جهان الا نظیر
حیف از آن شاه حسن خلق جهان پرور که بود****خلق او خلق عظیم و ملک او ملک کبیر
حیف از آن داور که در عهدش نشد هرگز بلند****نالهٔ شیخ کبیر و گریهٔ طفل صغیر
حیف از آن تمکین که در اوقاف عالمگیریش****گوش چرخ چنبری نشنید بانگ داروگیر
حیف از آن تدبیر عالمگیر کز تاثیر آن****بود در طوق اطاعت گردن چرخ اسیر
حیف از آن پرگاردار مرکز عالم که بود****در جهان نازان به دور او سپهر مستدیر
شاه جنت بزم رضوان حاجب غفران پناه****سدرهٔ ماوای معلی آشیان طهماسب شاه
خسرو صاحبقران شاهنشه نصرت قرین****داور دارا نشان فرمانده مسند نشین
آفتاب دین و دولت کامیاب بحر و بر****پاسبان ملک و ملت قهرمان ماء و طین
شهسوار عرش میدان چوگان که داشت****اضطراب اندر خم چوگان او گوی زمین
آن که دایم آستان اولینش را ز قدر****آسمان هفتمین خواندی سپهر هشتمین
وانکه بودی با وجود نسبت فرزندیش****روز و شب لاف غلامی با امیرالمؤمنین
آن خداوندی که پیشش سر نهاد و دست بست****هرکه در روی زمین شد صاحب تاج و نگین
اهتمامش گرچه در دهر از ید علیا نهاد****بارگاه سلطنت را پایه بر چرخ برین
کرد ناگه همتش آهنگ ماوای دگر****در جهان چتر همایون کند و زد جای دگر
چون به گردون بانک رستاخیز این ماتم رسید****صور اسرفیل گفتی چرخ روئین خم دمید
آنچنان تاج مرصع بر زمین زد آفتاب****که آسمان را پشت لرزید و زمین را دل طپید
بر سر و تن چرخ پیر از بهر ترتیب عزا****شب سیه عمامه بست و صبح پیراهن درید
زهرهٔ گردون نشین زین نغمهٔ طاقت گسل****نوحه را قانون نهاد و چنگ را گیسو برید
پشت عرش از حمل این بار گران صد جا شکست****قامت کرسی ز عظم این عزا صد جا خمید
از صدای طشت زرینی کزین ایوان فتاد****پیک آه خلق هفت اقلیم تا کیوان دوید
در زمین عیسی دمی جام اجل بر لب نهاد****که آسمان شرمنده شد وز کردهٔ خود لب گزید
آه از آن ساعت که شه میکرد عالم را وداع****وز لبش گوش جهان میکرد این حرف استماع
کای سرای دهر ترتیب عزای من کنید****ساز قانون مصیبت از برای من کنید
حلقه بر گرد ستون بارگاه من زنید****جای در پای سریر عرشسای من کنید
رخش افغان را عنان در ابتلای من دهید****اشگ خونین را روان در ماجرای من کنید
حرف ماتم را که باد از صفحهٔ ایام حک****نقش دیوار و در دولتسرای من کنید
از زبان و چشم ودل فریاد و زاری و فزع****در خور شان و شکوهٔ کبریای من کنید
گریهای کاندر جهان نگذارد آثار سرور****بر سریر و مسند و چتر و لوای من کنید
مرکب چوبین تن بییال ودم را بعد از آن****بر در آرید و به جای باد پای من کنید
من خود از قطع امل کردم وداع جان خود****بر شما بادای هواداران که با یاران خود
چون نشینید از من و ایام من یاد آورید****وز زمان عافیت فرجام من یاد آورید
بشنوید آغاز و انجام حدیث خسروان****پس ز آغاز من و انجام من یاد آورید
هرکجا حکمی شود بر طبق حکم حق روان****از من و حقیت احکام من یاد آورید
هرکجا بینید زهر خشم در جام غضب****از من و از خلق خشم آشام من یاد آورید
هرکجا آرام گیرد سائلی در راه خیر****از شتاب عزم بیآرام من یاد آورید
روز بازار سخا کایند بر در خاص و عام****از عطای خاص و لطف عام من یاد آورید
خطبهٔ من چون شد آخر هر کجا در خطبهها****نام شاهی بشنوید از نام من یاد آورید
من ز گیتی میروم گیتی پناه من کجاست****حارس دین وارث تخت و کلاه من کجاست
یارب آن شاه گران مقدار کی خواهد رسید****بر سر ملک آن جهان سالار کی خواهد رسید
گشته کوته دست سرداران دهر از کار ملک****باعث سرکاری این کار کی خواهد رسید
آن که بیرون زد ز مهد غیبت کبری قدم****بر سر دجال مهدیوار کی خواهد رسید
مرکز عالم که بیرونست از پرگار ضبط****از قدوم آن به آن پرگار کی خواهد رسید
از خزان مرگ من گلزار دین پژمرده شد****باد نوروزی به این گلزار کی خواهد رسید
گشته در مصر ارادت عشق را بازار گرم****مژده یوسف به این بازار کی خواهد رسید
از قدوم آن مسیحا دم نوید جان به تن****میرسد اما به این بیمار کی خواهد رسید
از فراقش میزند پر مرغ روحم در قفس****از زبان او سخن گویند با من یک نفس
وه که با خود بردم آخر حسرت دیدار او****خار خار من به جا مانده از گل رخسار او
وه که روز مرگ از دوری مداوائی نکرد****تلخی کام مرا شیرینی گفتار او
من که پرگار جهان از بهر او میداشتم****گرد این مرکز ندیدم گردش پرگار او
خواهد آوردن به جنبش خفتگان خاک را****چهرهٔ رایات منصور ظفر آثار او
شکر کایام از زبان تیغ او آماده ساخت****حجت قاطع برای خصم دعوی دار او
حیف کاندر خاتم دوران نگین آسا ندید****دیدهٔ من گوهر ذات گران مقدار او
کاش چندان مهلتم بودی که یک دم دیدمی****در جهان سالاری رای جهان سالار او
وان چه چشم و گوش دوران انتظارش میکشید****هم به کیفیت شنید و هم به استقلال دید
یارب آن ظل همایون در جهان پاینده باد****وین زمان امن تا آخر زمان پاینده باد
پایهٔ آن داور مسند نشین بر جا نماند****سایهٔ این خسرو نشان پاینده باد
خیمهٔ منصوب آن خلد آشیان را دور کند****خرگه مرفوع این عرش آستان پاینده باد
جان خود بر کف نهاد از بهر پاس جان او****از برای پاس وی آن پاسبان پاینده باد
ختم دولتهاست این دولت الهی مدتش****تا زمان دولت صاحب زمان پاینده باد
دور استقرار آن نصرت قرین آمد به سر****عهد استقلال این صاحبقران پاینده باد
وان سهیل برج عصمت نیز کاندر ضبط ملک****کرد یک رنگی به آن گیتی ستان پاینده باد
محتشم ختم سخن کن بر دعای جان شاه****کایزدش از فتنهٔ آخر زمان دارد نگاه
شمارهٔ ۳ - من نتایج افکاره فی مرثیهاخیهالصاحب الاجل الاکرام خواجه عبدالغنی
ستیزه گر فلکا از جفا و جور تو داد****نفاق پیشه سپهرا ز کینهات فریاد
مرا ز ساغر بیداد شربتی دادی****که تا قیامتم از مرگ یاد خواهد کرد
مرابگوش رسانیدی از جفا حرفی****که رفت تا ابدم حرف عافیت از یاد
در آب و آتشم از تاب کو سموم اجل****که ذره ذره دهد خاک هستیم بر باد
نه مشفقی که شود بر هلاک من باعث****نه مونسی که کند در فنای من امداد
نه قاصدی که ز مرغ شکسته بال و یم****برد سلام به آن نخل بوستان مراد
سرم فدای تو این باد صبح دم برخیز****برو به عالم ارواح ازین خراب آباد
نشان گمشدهٔ من بجو ز خرد و بزرگ****سراغ یوسف من کن ز بنده و آزاد
به جلوهگاه جوانان پارسا چه رسی****ز رخش عزم فرودآ و نوحه کن بنیاد
چو دیده بر رخ عبدالغنی من فکنی****ز روی درد برآر از زبان من فریاد
بگو برادرت ای نور دیده داده پیام****که ای ممات تو بر من حیات کرده حرام
دلم که میشد از ادراک دوری تو هلاک****تو خود بگو که هلاک تو چون کند ادراک
تو خورده ضربت مرگ و مرا برآمده جان****تو کرده زهر اجل نوش و من ز درد هلاک
به خاک خفته تو از تند باد فتنه چو سرو****به باد رفته من از آه خویش چون خاشاک
گر از تو بگسلم ای نونهال رشتهٔ مهر****به تیغ کین رگ جانم بریده باد چو تاک
ور از پی تو نتازم سمند جان به عدم****سرم به دست اجل بسته باد بر فتراک
شبی نمیگذرد کز غمت نمیگذرد****شرار آهم از انجم فغانم از افلاک
بر آتش دل خود سوختن چو ممکن نیست****بهر زه میکشم از سینه آه آتشناک
اجل چو جامهٔ جانم نمیدرد بیتو****درین هوس به عبث میکنم گریبان چاک
ز ابر دیده به خوناب اشگم آلوده****کجاست برق اجل تا مرا بسوزد پاک
روا بود که تو در زیر خاک باشی و من****سیاه پوشم و بر سر کنم ز ماتم خاک
چرا تو جامه نکردی سیاه در غم من****چرا تو خاک نکردی بسر ز ماتم من
چرا ز باغ من ای سرو بوستان رفتی****مرا ز پای فکندی و خود روان رفتی
در یگانه من از چه ساختی دریا****کنار من ز سرشک و خود از میان رفتی
ز دیدهٔ پدر ای یوسف دیار بقا****چرا به مصر فنا بیبرادران رفتی
به شمع روی تو چشم قبیله روشن بود****به چشم ز خم غریبی ز دودمان رفتی
گمان نبود که مرگ تو بینم اندر خواب****مرا به خواب گران کرده بیگمان رفتی
تو را چه جای نمودند در نشیمن قدس****که بیتوقف ازین تیرهٔ خاکدان رفتی
درین قضیه تو را نیست حسرتی که مراست****اگرچه با دل پر حسرت از جهان رفتی
مراست غم که شدم ساکن جحیم فراق****تو را چه غم که سوی روضهٔ جنان رفتی
ز رفتن تو من از عمر بینصیب شدم****سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم
کجائی ای گل گلزار زندگانی من****کجائی ای ثمر نخل شادمانی من
ز دیده تا شدی ای شاخ ارغوان پنهان****به خون نشانده مرا اشک ارغوانی من
بیا ببین که که فلک از غم جوانی تو****چو آتشی زده در خرمن جوانی من
بیا ببین که چه سان بیبهار عارض تو****به خون دل شده تر چهرهٔ خزانی من
خیال مرثیهات چون کنم که رفته به باد****متاع خرده شناسی و نکته دانی من
اجل که خواست تو را جان ستاند از ره کین****چرا نخست نیامد به جان ستانی من
چو در وفات نمردم چه لاف مهر زنم****که خاک بر سر من باد و مهربانی من
ز شربتی که چشیدی مرا بده قدری****که بیوجود تو تلخ است زندگانی من
ز پرسشم همه کس پا کشید جز غم تو****که هست تا به دم مرگ یار جانی من
چو مرگ همچو توئی دیدم و ندادم جان****زمانه شد متحیر ز سخت جانی من
که هر که جان رودش زنده چون تواند بود****چراغ مرده فروزنده چون تواند بود
کجاست کام دل و آرزوی دیدهٔ من****کجاست نور دو چشم رمد رسیدهٔ من
گزیدهاند ز من جملهٔ همدمان دوری****کجاست همدم یکتای برگزیدهٔ من
فغان که از قفس سینه زود رفت برون****چو مرغ روح تو مرغ دل رمیدهٔ من
امید بود که روز اجل رود در خاک****به اهتمام تو جسم ستم کشیدهٔ من
فغان که چرخ به صد اهتمام میشوید****غبار قبر تو اکنون به آب دیدهٔ من
زمانه بی تو مرا گو کباب کن که شداست****پر از نمک دل مجروح خون چکیدهٔ من
سیاه باد زبانش که بیمحابا راند****زبان به مرثیه این کلک سر بریدهٔ من
ز شوره گل طلبد هر که بعد ازین جوید****طراوت از غزل و صنعت از قصیدهٔ من
چرا که بلبل طبعم شکسته بال شده****زبان طوطی نطقم ز غصه لال شده
گل عذار تو در خاک گشت خوار دریغ****خط غبار تو در قبر شد غبار دریغ
بهار آمد و گل در چمن شکفت و تو را****شکفته شد گل حسرت درین بهار دریغ
بماند داغ تو در سینه یادگار و نماند****فروغ روی تو در چشم اشگبار دریغ
نکرده شخص تو بر رخش عمر یک جولان****روان به مرکب تابوت شد سوار دریغ
بهار عمر تو را بود وقت نشو و نما****تگرگ مرگ برآورد از آن دمار دریغ
ز قد وروی تو صد آه وصدهزار فغان****ز خلق و خوی تو صد حیف و صد هزار دریغ
ز مهربانیت ای ماه اوج مهر افسوس****ز همزبانیت ای سرو گل عذار دریغ
تو را سپهر ملاعب گران بها چون یافت****ربود از منت ای در شاه وار دریغ
شکفتهتر ز تو در باغ ما نبود گلی****به چشم زخم خسان ریختی ز بار دریغ
تو کز قبیله چو یوسف عزیزتر بودی****به حیلهٔ گرگ اجل ساختت شکار دریغ
دریغ و درد که شد نرگس تو زود به خواب****گل عذار تو بیوقت شد به زیر نقاب
فغان که بیگل رویت دلم فکار بماند****به سینهام ز تو صد گونه خار بماند
غبار خط تو تا شد نهان ز دیدهٔ من****ز آهم آینهٔ دیده در غبار بماند
ز لالهزار جهان تا شدی به باغ جنان****دلم ز داغ فراقت چو لالهزار بماند
ز بودن تو مرا شادی که بود به دل****به دل به غم شد و در جان بیقرار بماند
تو از میان شدی و همدمی نماند به من****به غیر طفل سرشگم که در کنار بماند
تو زخم تیر اجل خوردی از قضا و مرا****به دل جراحت آن تیر جان شکار بماند
به هیچ زخم نماند جراحتی که مرا****ز نیش هجر تو بر سینه فکار بماند
تو رستی از غم این روزگار تیره ولی****مصیبتی به من تیره روزگار بماند
اجل تو را به دیار فنا فکند و مرا****به راه پیک اجل چشم انتظار بماند
فغان که خشک شد از گریه چشم و تابد****بنای فرقت ما و تو استوار بماند
طناب عمر تو را زد اجل به تیغ دریغ****گسست رابطهٔ ما ز هم دریغ
چه داغها که مرا از غم تو بر تن نیست****چه چاکها که ز هجر تو در دل من نیست
کدام دجله که از اشک من نه چون دریاست****کدام خانه که از آه من چو گلخن نیست
مرا چو لاله ز داغ تو در لباس حیات****کدام چاک که از جیب تا ابد امن نیست
دگر ز پرتو خورشید و نور ماه چه فیض****مرا که بیمه روی تو دیده روشن نیست
شکسته بال نشاطم چنان که تا یابد****جز آشیان غمم هیچ جا نشیمن نیست
چو بحر بر سر از ان کف زنم که از کف من****دری فتاده که در هیچ کان و معدن نیست
از آن به بانک هزارم که رفته از چمنم****گلی به باد که در صحن هیچ گلشن نیست
چو او برادر با جان برابر من بود****مرا ز درویش زنده بودن نیست
ببین برابری او با جان که تاریخش****به جز برادر با جان برابر من نیست
خبر ز حالت ما آن برادران دارند****که جان به یکدیگر از مهر در میان دارند
برادرا ز فراق تو در جهان چه کنم****به دل چه سازم و با جان ناتوان چه کنم
قدم ز بار فراق تو شد کمان او****جدل به چرخ مقوس نمیتوان چه کنم
توان تحمل بار فراق کرد به صبر****ولی فراق تو باریست بس گران چه کنم
تب فراق توام سوخت استخوان و هنوز****برون نمیرود از مغز استخوان چه کنم
به جانم و اجل از من نمیستاند جان****درین معامله درماندهام به جان چه کنم
ز جستجوی تو جانم به لب رسید و مرا****نمیدهند به راه عدم نشان چه کنم
به همزبانیم آیند دوستان لیکن****مرا که با تو زبان نیست همزبان چه کنم
فلک ز ناله زارم گرفت گوش و هنوز****اجل نمینهدم مهر بر دهان چه کنم
هلاک محتشم از زیستن به هست اما****اجل مضایقهای میکند در آن چکنم
محیط اشک مرا در غم تو نیست کران****من فتاده در آن بحر بیکران چه کنم
چنین که غرقه طوفان اشک شد تن من****اگر چو شمع نمیرم رواست کشتن من
مهی که بی تو برآمد در ابر پنهان باد****گلی که بی تو بروید به خاک یکسان باد
شکوفهای که سر از خاک برکند بی تو****چو برگ عیش من از باد فتنه ریزان باد
گلی که بی تو بپوشد لباس رعنائی****ز دست حادثهاش چاک در گریبان باد
درین بهار اگر سبزه از زمین بدمد****چو خط سبز تو در زیر خاک پنهان باد
اگر بسر نهد امسال تاج زر نرگس****سرش ز بازی گردون به نیزه گردان باد
اگر نه لاله بداغ تو سر زند از کوه****لباس زندگیش چاک تا به دامان باد
اگر نه سنبل ازین تعزیت سیه پوشد****چو روزگار من آشفته و پریشان باد
اگر بنفشه نسازد رخ از طپانچه کبود****مدام خون زد و چشمش بروی مژگان باد
من شکسته دل سخت جان سوخته بخت****که پیکرم چو تن نازک تو بی جان باد
اگر جدا ز تو دیگر بنای عیش نهم****بنای هستیم از سیل فتنه ویران باد
تو را مباد به جز عیش در ریاض جنان****من این چنین گذرانم همیشه و تو چنان
تو را به سایهٔ طوبی و سدرهٔ جا بادا****نوید آیهٔ طوبی لهم تو را بادا
زلال رحمت حق تا بود بخلد روان****روان پاک تو در جنتالعلا بادا
اگرچه آتش بیگانگی زدی بر من****به بحر رحمت حق جانت آشنا بادا
در آفتاب غمم گرچه سوختی جانت****به سایهٔ علم سبز مصطفی بادا
چو تلخکام ز دنیا شدی شراب طهور****نصیب از کف پر فیض مرتضی بادا
نبی چو گفت شهید است هرکه مرد غریب****تو را ثواب شهیدان کربلا بادا
دمی که حشر غریبان کنند روزی تو****شفاعت علی موسی رضا بادا
چو رو به جانب جنت کنی ز هر جانب****به گوشت از ملک جنت این ندا بادا
که ای شراب اجل کرده در جوانی نوش****بیا و از کف حورا می طهور بنوش
شمارهٔ ۴ - ترکیب بند در رثاء
ای فلک کز جور و بیدادست و کین بنیاد تو****عیش را بنیاد کندی وای از بیداد تو
زاتش هستی نشد روشن درین تاریک بوم****شمع تابانی که دورانش نکشت از باد تو
تیشهٔ بیداد و ظلمت ریشهٔ مخلوق کند****پیش خالق میبرند اهل تظلم داد تو
هرکه را هستی صلا داد از تو مستاصل فتاد****بوده گوئی بهر استیصال خلق ایجاد تو
طبع دهر بیوفا نسبت به ارباب وفا****میبرد بیداد از حد لیک از امداد تو
مهلت یک تن نداد از کودک و برنا و پیر****مرگ بیمهلت که هست اندر جهان جلاد تو
هرکجا گنجی که گنجور وجودش پاس داشت****شد به خاک تیره یکسان در خراب آباد تو
خاصه گنج مخزن عصمت که گنجور زمان****از کمال احتجابش خواند ناموس زمان
شمسهٔ عالی نسب بانوی گردون احتشام****زهرهٔ زهرا حسب بلقیس برجیس احترام
زبدهٔ ناموسیان دهر خان پرور که زد****در ازل پروردگارش سکهٔ عصمت به نام
سرو گل نکهت که بوی او صبا در مهد عهد****دایه را از غیرت عفت نمیزد بر مشام
آن که تا روز قیامت از فراق روی خویش****صبح عیش و خرمی را بر قبایل ساخت شام
سرو طوبی قامت کوتاه عمر کم بقا****بیمراد ناامید مشگ بوی تلخکام
فارس گردون فتاد از پشت زین کان نازنین****کرد بر چوبینه مرکب سوی گورستان خرام
بانگ ماتم غلغل اندر عالم بالا فکند****کاسمان نخل بلندی این چنین از پا فکند
هر پدر چون مهر تاج سروری زد بر زمین****هم برادر همچو آتش گشت خاکستر نشین
شیرهٔ جان در تن همشیرهها شد زهر ناب****کز شراب مرگ شد تلخ آن لب چون انگبین
آتش افتد در جهان کز خامه آرد بر زبان****سوز آن مادر که بیند مرگ فرزندی چنین
خانه تا میکرد روشن روی آن شمع طراز****خاک صد غمخانه از اشگ قبایل شد عجین
وقت رفتن چشم پر حسرت چو بر هم مینهاد****آتش اندر خشک و تر زد از نگاه آخرین
آستین از کهکشان بر چشم تر ماند آسمان****بر جهان افشاند چون آن پاکدامان آستین
گرم بازاری ز شور الفراق و الوداع****کرد چون آن سرو نورس رفتن خود را یقین
بود انجام وداعش این سخن کای دوستان****چون ز فیض ابر نیسان سبز گردد بوستان
از من و سر سبزی بستان من یاد آورید****وز جهان آرائی دوران من یاد آورید
در گلستان چون نسیم از سنبل افشاند غبار****از نسیم جعد مشگ افشان من یاد آورید
چشم نرگس چون شود در فتنهسازی بیحجاب****از حجاب نرگس فتان من یاد آورید
سرو چون نازد به خوبی در بهارستان ناز****از سهی سرو نگارستان من یاد آورید
دامن گل در چمن بلبل چو آلاید به اشگ****از من و از پاکی دامان من یاد آورید
جذبهٔ خواهش چو بخشش را کند بازار گرم****از سخا و بخشش و احسان من یاد آورید
من به خاک این عهد و پیمان میبرم باشد شما****روزی از عهد من و پیمان من یاد آورید
آن شکر لب کاسمان از رفتنش لب میگزید****این سخن میگفت و این حرف از قبایل میشنید
کای گلستان حیا حیف از گل رخسار تو****بیمحل رفتی دریغ از سرو خوش رفتار تو
چرخ گر بهر تو شمشیر اجل میکرد تیز****کاش اول کار ما میساخت آنگه کار تو
مرگ ایام جوانی با تو مهپیکر نکرد****آن چه با ما میکند محرومی دیدار تو
نیست گوئی در فلک انجم که چشم ماه را****گریه بر عمر کم است و حسرت بسیار تو
باغ پر گل بود یارب از چه اول مینهاد****رو به خارستان بیبرگی گل بیخار تو
بود صد بازار از کالای هستی پر متاع****صدمه تاراج بر هم زد چرا بازار تو
از سپهر آتش افروز این گمان هرگز نبود****کاین چنین بیگه برآرد دود از گلزار تو
پیچد آنگه در کفن سرو قصب پوش تو را****یکسر از خاک لحد پر سازد آغوش تو را
این چه وقت برگ ریز نخل نو خیز تو بود****این چه هنگام خزان حسرت انگیز تو بود
کشتزار بینم ما از تو صد امید داشت****این چه وقت خشکی ابر مطر ریز تو بود
رفتی و آویخت آن دلها به موئی روزگار****کز قبایل در خم موی دلاویز تو بود
رستخیزی کز قیامتش صد قیامت بیش خاست****در دم آخر وداع وحشت انگیز تو بود
آن چه خیر اندر جهان عیش ما بر باد داد****وقت رفتن خیر باد نوحه آمیز تو بود
وآن چه بیخ عیش کند ای خسرو شیرین لبان****یال و دم به بریدن گلگون و شبدیز تو بود
اقویا دادند چون فرهاد ترک خورد و خواب****جان شیرین داد اما آن که پرویز تو بود
از تو گیتی یک جهان خوبی به زیر خاک برد****و آن چه حسن اندوخت عمری سیلی آمد پاک برد
حیف از آن رای منیر و حیف از آن طبع روان****حیف از آن حسن مقال و حیف از آن حسن بیان
حیف از آن عصمت که در زیر هزاران پرده است****حسن بیآلایش او را جهان اندر جهان
حیف از آن عفت که غیر از باغبان نشنید کس****بوی آن گلها که بودش بوستان در بوستان
حیف از آن پاکی که میرفتند ز اخلاص درست****پاکدامانان به طرف آستینش آستان
حیف از آن آئین محبوبی که از آینیه نیز****غیرتش میخواست دارد طلعت ویرا نهان
حیف از آن صورت که وقت حیرت نظارهاش****خامه افتادی کرام الکاتبین را از بنان
حیف از آن پای نگارین کز تقاضای اجل****شد به تعجیل از نگارستان به گورستان روان
با لحد اندام گلفام تو را ای جان چکار****نکهتستان تو را با خاک گورستان چکار
زیر خاک ای معتدل سرو آن تن زیبا دریغ****واندر آغوش لحد آن قد و آن بالا دریغ
خوابگاه از گور کرد آن پیکر پر نور حیف****سرمه ناک از خاک گشت آن نرگس شهلا دریغ
شد دفین در خاک آن گنج گرانقیمت فسوس****شد چراغ قبر آن روی جهان آرا دریغ
از کسوف مرگ کز عالم برافتد نام وی****آفتاب برج عصمت گشت ناپیدا دریغ
نخل نوخیزی که بودش رسته از باغ بهشت****چون ز جا برخاست افکندش سپهر از پا دریغ
آن که بر حسن مقالش بلبلان را رشگ بود****تا ابد خاموش گشتش غنچه گویا دریغ
وانکه گردش صد پرستار از قبایل بیش بود****ماند در زندان محرومی تن تنها دریغ
لجه نسل شریفش داشت یک در یتیم****رفت و در دریای محنت تا ابد کردش سقیم
تا که از گرد یتیمی پاک سازد روی او****تا که افشاند به دلجوئی غبار از موی او
تا که در نازک مزاجیهای جان سوزش کند****سازگاری با مزاج و همرهی با خوی او
تا که وقت تندخوئی چارهسازیها کند****در تسلی کاری خوی بهانه جوی او
تا که هنگام نوازش کردن اطفال خویش****گه که اندازد نگههای طفیلی سوی او
از مصیبت گریه بر پیر و جوان میافکند****دیدن طفلان دیگر شاد در پهلوی او
وای کز سنگینی بار سر اندوه گشت****سوده در عهد طفولیت سر زانوی او
گه گهش به ره تسلی سوی قبر وی برند****تا دلش آرام گیرد یک نفس از بوی او
بر سر آن قبر پنداری به الفاظ سروش****از زبان حال آن معصومه میآمد به گوش
کی کسان من کنون با بیکسان یاری کنید****طفل مادر مرده را نیکو نگهداری کنید
آن که خونش میخورد حالا غم بیمادری****گه گهش چون مادران از لطف غمخواری کنید
مرگ مادر بر دل طفلان بود بار گران****حسبةلله فکر این گرانباری کنید
چون عزیزان شما با طفل من خواری کنند****قدر من یاد آورید و رفع آن خواری کنید
کودکان را از یتیمی نیست آزاری بتر****ای نکوکاران حذر از کودک آزاری کنید
چون یتیم بیکسان بر بیکسی زاری کند****اتفاقی با دل زارش در آن زاری کنید
در محل آه و زاری بر یتیمیهای او****از دم آتشریزی و از دیده خونباری کنید
بود مادر تا به غایت مایهٔ سامان وی****رفت مادر این زمان جان شما و جان وی
یارب آن معصومه با خیرالنسا محشور باد****مسندش بینور اگر شد مرقدش پرنور باد
نیست فرمان آتش آوردن به نزدیک بهشت****او ز پا تا سر بهشت است آتش از وی دور باد
در مزارستان عام از پرتو همسایگی****جسم پرنورش چراغ صد هزاران گور باد
کلک رحمت هر تحرک کز پی غفران کند****آیتی از مغفرت در شان او مسطور باد
در جهانش آستین بوس آفتاب و ماه بود****در جنانش آستان روب آستین حور باد
از فراق قوم و خویش امروز اگر مغموم گشت****از وصال حور عین فردا دلش مسرور باد
از جهان چون رفت با احسان خیر آن خیره****ذکر خیرش در محافل تا ابد مذکور باد
محتشم شد قصه طولانی سخن کوتاه کن****بهر او حالا تشفع از رسولالله کن
شمارهٔ ۵ - وله فی مرثیه امام حسین بن علی علیه التحیة والثناء
این زمین پربلا را نام دشت کربلاست****ای دل بیدرد آه آسمان سوزت کجاست
این بیابان قتلگاه سید لب تشنه است****ای زبان وقت فغان وی دیده هنگام بکاست
این فضا دارد هنوز از آه مظلومان اثر****گر ز دود آه ما عالم سیه گردد رواست
این مکان بوده است روزی خیمهگاه اهلبیت****کز حباب اشگ ما امروز گردش خیمههاست
کشتی عمر حسین اینجا به زاری گشته غرق****بحر اشگ ما درین غرقاب بیطوفان چراست
اینک قبهٔ پر نور کز نزدیک ودور****پرتو گیتی فروزش گمرهان را رهنماست
اینک حایر حضرت که در وی متصل****زایران را شهپر روحانیان در زیر پاست
اینک سدهٔ اقدس که از عز و شرف****قدسیان را ملجاء و کروبیان را ملتجاست
اینک مرقد انور که صندوق فلک****پیش او با صد هزاران در و گوهر بیبهاست
اینک تکیهگاه خسرو والا سریر****کاستان روب درش را عرش اعظم متکاست
اینک زیر گل سرو گلستان رسول****کز غم نخل بلندش قامت گردون دوتاست
اینک خفته در خون گلبن باغ بتول****کز شکست او چو گل پیراهن حور اقباست
این چراغ چشم ابرار است کز تیغ ستم****همچو شمعش با تن عریان سر از پیکر جداست
این سرور سینهٔ زهراست کز سم ستور****سینهٔ پر علمش از هر سو لگدکوب بلاست
این انیس جان پیغمبر حسینبن علی است****کز سنانبن انس آزرده تیغ جفاست
این عزیز صاحب دل ابا عبدالهست****کز ستور افتاده بییاور به دشت کربلاست
این حبیب ساقی کوثر وصی بیسراست****کز عروس روزگارش زهر در جام بقاست
این سرافراز بلنداختر که در خون خفته است****نایب شاه ولایت تاج فرق اولیاست
این سهی سرو گزین کز پشت زین افتاده است****جانشین شاه مردان شهسوار لافتاست
این مه فرخنده طلعت کاین زمینش مهبط است****قرةالعین علی چشم و چراغ اوصیاست
این در رخشنده گوهر کاین مقامش مخزنست****درةالتاج شه دین تاجدار هل اتاست
این دل آرام ولی حق امیرالمؤمنین****کامکارانت منی نامدار انماست
این گزین عترت حیدر امام المتقین****پادشاه کشور دین پیشوای اتقیاست
پا درین مشهد به حرمت نه که فرش انورش****لاله رنگ از خون فرق نور چشم مرتضی است
دوست را گر چشم ازین حسرت نگرید وای وای****کز تاسف دشمنان را بر زبان واحسرتاست
مردم و جن و ملک ز آه نبی در آتشند****آری آری تعزیت را گرمی از صاحب عزاست
میشود شام از شفق ظاهر که بر بام فلک****سرنگون از دوش دوران رایت آل عباست
طفل مریم بر سپهر از اشگ گلگون کرده سرخ****مهد خود در شام غم همرنگ طفل اشک ماست
خاکسارانی که بر رود علی بستند آب****گو نگه دارید آبی کاتش او را در قفاست
تیره گشت از روبهان ماوای شیری کز شرف****کمترین جای سگانش چشم آهوی خطاست
ای دل اینجا کعبهٔ وصل است بگشا چشم جان****کز صفا هر خشت این آیینه گیتی نماست
زین حرم دامن کشان مگذر اگر عاقل نهای****کاستین حوریان جاروب این جنت سر است
رتبهٔ این بارگه بنگر که زیر قبهاش****کافر صد ساله را چشم اجابت از دعاست
یا ملاذالمسلمین در کفر عصیان ماندهام****از خداوندم امید رحمت و چشم عطاست
یا امیرالمؤمنین از راندگان درگهم****وز در آمرزگارم گوش بر بانک صلاست
یا امامالمتقین از عاصیان امتم****وز رسولم چشم خشنودی و امید رضاست
یا معزالمذنبین غرق کبایر گشتهام****وز تو در خواهی مرادم در حریم کبریاست
یا شفیعالمجرمین جرمم برونست از عدد****وز تو مقصودم شفاعت پیش جدت مصطفاست
یا امان الخائفین اینجا پناه آوردهام****وز تو مطلوبم حمایت خاصه در روز جزاست
یا اباعبدالله اینک تشنهٔ ابر کرم****از پی یک قطره پویان برلب بحر سخاست
یا ولیالله گدای آستانت محتشم****بر در عجز و نیاز استاده بیبرگ و نواست
مدتی شد کز وطن بهر تو دل بر کنده است****وز ره دور و درازش رو در این دولتسرا است
دارد از درماندگی دست دعا بر آسمان****وز قبول توست حاصل آن چه او را مدعاست
از هوای نفس عصیان دوست هر چند ای امیر****جالس بزم گناه و راکب رخش خطاست
چون غبار آلود دشت کربلا گردیده است****گرد عصیان گر ز دامانش بیفشانی رواست
شمارهٔ ۶ - در منقبت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع)
السلام ای عالم اسرار ربالعالمین****وارث علم پیمبر فارس میدان دین
السلام ای بارگاهت خلقرا دارالسلام****آستان رویت بطرف آستین روحالامین
السلام ای پیکر زایر نوازت زیر خاک****از پی جنت خریدن خلق را گنج زمین
السلام ای آهن دیوار تیغت آمده****قبلهٔ اسلام را از چارحد حصن حصین
السلام ای نایب پیغمبر آخر زمان****مقتدای اولین و پیشوای آخرین
شاه خیبر گیر اژدر در امام بحر و بر****ناصر حق غالب مطلق امیرالمؤمنین
ملک دین را پادشاه از نصب سلطان رسل****مصطفی را جانشین از نص قرآن مبین
بازوی عونت رسولالله را رکن ظفر****رشتهٔ مهرت رجالالله را حبلالمتین
هر که در باب تو خواند فضلی از فصل کلام****در مکان مصطفی داند بلا فصلت مکین
بوترابت تا لقب گردیده دارد آسمان****چون یتیمان گرد غم بر چهره از رشک زمین
چون سگ کویت نهد پا بر زمین در راه او****گستراند پردههای چشم خود آهوی چین
مایهٔ تخمیر آدم گشت نور پاک تو****ورنه کی میبست صورت امتزاج ماء و طین
آن که خاتم را یدالله کرد در انگشت تو****ساخت نص فوق ایدیهم تو را نقش نگین
چون یدالهی که ابن عم رسولالله بود****ایزدت جا داده بالا دست هر بالانشین
آن یدالله را که ابن عم رسولالله بود****گر کسی همتاش باشد هم رسولالله بود
ای به جز خیرالبشر نگرفته پیشی بر تو کس****پیشکاران بساط قرب را افکنده پس
فتنه را لشگر شکن سرفتنه را تارک شکافت****ظلم را بنیاد کن مظلوم را فریاد رس
چرخ را بر آستانت پاسبانی التماس****عرش را در بارگاهت پاسبانی ملتمس
گر کند کهتر نوازی شاهباز لطف تو****بال عنقا را ز عزت سایبان سازد مگس
ور کند از مهتران عزت ستانی قهر تو****سدره در چشم الوالابصار خوار آید چو خس
همتت لعل و زمرد در کنار سائلان****آن چنان ریزد که پیش سائلان مشت عدس
خادمان صد گنج میبخشند اگر از مخزنت****خازنان ز اندیشه جودت نمیگویند بس
آسمان از کهکشان وهاله بهر کلب تو****پیشکش آورده زرین طوق با سیمین مرس
روز کین از پردلی گردان نصرت جوی شد****مرغ روح از شوق جانبازی نگنجد در قفس
بار هستی بر شتر بندد عماریدار تو****دل تپد در کالبد روئینتنان را چون جرس
از هجوم فتنه برخیزد غبار انقلاب****راه بر گشتن ز پیشت گم کند پیک نفس
از سپاه خود مظفروار فردآئی برون****وز ملایک لشگر فتح و ظفر از پیش و پس
حملهآور چون شوی بر لشگر اعدا شود****حاملان عرش را نظارهٔ حربت هوس
بر سر گردنکشان چون دست و تیغ آری فرو****وز زبردستی رسد ضربت ز فارس برفرس
لافتی الا علی گویند اهل روزگار****ساکنان آسمان لاسیف الاذوالفقار
ای که پیغمبر مقام از عرش برتر یافته****ز آستانت آسمان معراج دیگر یافته
هم به لطفت از مقام قاب و قوسین از خدا****مصطفی اسرار سبحانالذی دریافته
هم به بویت از گلستان ماوحی هر نفس****شاه با اوحی مشام جان معطر یافته
چرخ کز عین سرافرازی رکاب کرده چشم****چشم خود را چشمهٔ خورشید انور یافته
مه که بر رخ دیده از نعل سم رخشت نشان****تا ابد اقبال خود را سکه بر زر یافته
نعل شبرنگت که خورشید سپهر دولت است****چرخ از آن روی زمین را غرق زیور یافته
نزد شهر علم از نزدیک علامالغیوب****چون رسیده جبرئیل از ره تو را در یافته
نخل پیوندت که مثمر گشته از باغ نبی****بهر نسبت گوهر شبیر و شبر یافته
حامل افلاک رحمآورده بر گاور زمین****بر سر دشمن تو را چون حملهآور یافته
طایر قدرت گه پرواز گوی چرخ را****گوی چوگان خوردهای از باد شهپر یافته
آن که زیر پای موری رفته در راهت نمرد****دایه از جاه سلیمانی فزونتر یافته
آن که بیمزد از برایت بوده یک ساعت به کار****کشور اجرا عظیما را مسخر یافته
کاسهٔ چوبین گدائی هر که پیشت داشته****از کف دریای خاصت کشتی زر یافته
وه چه قدر است نور درگهت را پایهوار****دست قدرت با گل آدم مخمر یافته
نور معبودی و آب و گل ظهورت را سبب****ز آسمان میآمدی میبود اگر آدم عرب
ای وجود اقدست روح روان مصطفی****مصطفی معبود را جانان تو جان مصطفی
گر نبوت هم نصیبت داد ایزد چون گذشت****بعد بلغ انت منی از زبان مصطفی
بر سپهر دولت آن نجمی که روشن گشته است****صد چراغ از پرتوت در دودمان مصطفی
در ریاض عصمت آن نخلی که از پیوند توست****میوههای جنت اندر بوستان مصطفی
شمسهٔ دین را درون حجره چون دارد مقام****از نجوم سعد پر گشت آسمان مصطفی
ای تو شهر علم را در آن که در عالم نکرد****سجده در پایت نبوسید آستان مصطفی
سایهٔ تیغت که پهلو میزند در ساق عرش****ز افتاب فتنه آمد سایبان مصطفی
داد از فرعون دعوای الوهیت نشان****جز تو هر کس شد مکین اندر مکان مصطفی
گر نباشد حرمت شان نبوت در میان****فرق نتوان کرد شانت را ز شان مصطفی
من که باشم تا که گویم این زمان در مدح تو****آن چنانم من که حسان در زمان مصطفی
این گمان دارم ولی کز دولت مداحیت****هست نام علی در خاندان مصطفی
با چنین حالی که من دارم عجب نبود اگر****شامل حالم شود لطف تو و ان مصطفی
گوشهٔ چشمی فکن سویم به بینائی که داد****نرگست را تازگی ز آب دهان مصطفی
جانم از اقلیم آسایش غریب آوارهایست****رحم بر جان غریبم کن به جان مصطفی
تا دم آخر به سوی توست شاها روی من****وای جان من اگر آن دم نه بینی روی من
ای سلام حق ثنایت یا امیرالمؤمنین****وی ثنا خوان مصطفایت یا امیرالمؤمنین
در رکوع انگشتری دادی به سایل گشته است****مهر منشور سخایت یا امیرالمؤمنین
صد سخی زد سکه زر بخشی اما کس نزد****کوس سر بخشی ورایت یا امیرالمؤمنین
گشته تسبیح ملک آهسته هر گه در نماز****بوده رازی با خدایت یا امیرالمؤمنین
دامن گردون شود پرزر اگر تابد از او****گوشهٔ ظل عطایت یا امیرالمؤمنین
راست چون صبح دم روشن شود راه صواب****رایت افرازد چو رایت یا امیرالمؤمنین
روز رزم افکند در سرپنجهٔ خورشید رای****پنجهٔ ماه لوایت یا امیرالمؤمنین
صدره را از پایهٔ خود انتهای اوج داد****رفعت بیمنتهایت یا امیرالمؤمنین
گه به چشم وهم میپوشد لباش اشتباه****عرش تا فرش سرایت یا امیرالمؤمنین
گه به حکم ظن ستون عرش را دارد بپا****بارگاه کبریایت یا امیرالمؤمنین
چون به امرت برنگردد مهر از مغرب که هست****گردش گردون برایت یا امیرالمؤمنین
یافت از دست و لایت فتح بر فتح دیگر****دست در حبل ولایت یا امیرالمؤمنین
جان در آن حالت که از تن میبرد پیوند هست****آرزومند لقایت یا امیرالمؤمنین
گر مکان برتخت او ادنی کنی جایت دهند****انس و جان کانجاست جایت یا امیرالمؤمنین
حقشناسان گر به دست آرند معیار تو را****حد فوق ما سوی دانند مقدار تو را
ای که دیوان قضا قائم به دیوان شماست****تابع حکم خدا محکوم فرمان شماست
گر ید بیضا چه مه شد طالع از جیب کلیم****پنجهٔ خورشید را مطلع گریبان شماست
آن ستون کز پشتی او قایمند ارکان عرش****در حریم کبریا رکنی ز ارکان شماست
این ندامت گوی زنگاری که دارد متصل****گردش از چوگان قدرت گوی میدان شماست
خوان وزیرا که قسمت بر دو عالم کردهاند****مایهٔ آن مانده یک ریزه از خوان شماست
اژدهایی کز عدو گنج بقا دارد نهان****چون عصا در دست موسی چوب ردبان شماست
بندهٔ پیرست کیوان کز کمال محرمی****از پی پاس حرم بر بام ایوان شماست
عقل اول کز طفیلش میرسد لوح و قلم****پیش دانا واپسین طفل دبستان شماست
هرکه را کاریست بر دیوان خیرالحاکمین****نیک چون روی رجوع او به دیوان شماست
من مریض درد عصیانم که درمانم توئی****دردمند این چنین محتاج درمان شماست
صد شکایت دارم از گردون اما یکی****بر زبانم نیست چون چشمم به احسان شماست
گر درین دور فلک شهری گدای محتشم****محتشم را حشمت این بس کز گدایان شماست
دین من شاها به ذات توست ایمان داشتن****وین به دوران چنین کفر است پنهان داشتن
ای تو را جای دگر در عالم معنی مقام****درگهت را قبلهایم و روضهات را کعبهٔ نام
پیکرت گنج نجف نورت در گردون شرف****مرغ روحت از شرف عنقای قاف احترام
ما برین در زایران کعبهٔ اصلیم و هست****حج اکبر زان ما آنست و بس اصل کلام
گر یکی مانع نباشد گویم این بیتالحرم****نیست در حرمت سر موئی کم از بیتالحرام
گر به قدر اجر بخشی دوستان را منزلت****باشد از تمکین سراسر عرصهٔ دارالسلام
ور ز اعدا منتقم باشی به مقداری که بود****ننهد از کف تا ابد جبار تیغ انتقام
اهل عصیان گر تو را روز جزا حامی کنند****قهر سبحانی کند تیغ جزا را در نیام
گر گشائی از شفاعت بر گنهکاران دری****بندد از رحمت خدا درهای دوزخ را تمام
خلق را گر یکسر ایمن خواهی از پیغام موت****وای بر پیک اجل گر کام بگشاید زکام
در جزای خصم اگر سرعت کنی نبود بعید****گر شود پیش از محل واقع قیامت را قیام
دین پناها پادشاها ملک دین را بیش ازین****میتوانی داد در تایید حق نظم نظام
بس که صیاد زمان دام بلا گسترده است****یک زمان با اهل دل مرغ فراغت نیست رام
راست گویم هست از دست مخالف در عراق****بر بزرگان حسینی مذهب آسایش حرام
اهل کفر از آتش بغض عداوت پختهاند****از برای خفت اسلام صد سودای خام
داوری پیش تو میآرند زیشان اهل دین****یاوری کن مؤمنان رایا امیرالمؤمنین
شمارهٔ ۷ - ترکیب بند در مدح امام ثامن ضامن علی بن موسیالرضا علیه التحیة والثناء
میکشد شوقم عنان باد این کشش در ازدیاد****تا شود تنگ عزیمت تنگ بر خنگ مراد
گر چو من افتادهای زان جذبه آگاهم که او****هودج خاک گران جنبش نهد بر دوش باد
ای عماری کش به زور میل او بازم گذار****کاین عماری ساربان بر ناقه نتواند نهاد
با توجه یار شو ای بخت و در راهم فکن****کاین گره از کار من یک دست نتواند گشاد
نی تحرک ممکن است و نی سکون زا من که هست****ضعفم اندر ازدیاد و شوقم اندر اشتداد
چند چون بیتمشیت بیاعتماد است ای فلک****از تو امداد از من استمداد و از بخت اجتهاد
در چه وادی در سبیل رشحه بخش سلسبیل****دافع سوز جحیم و شافع روز معاد
شاه تخت ارتضا یعنی سمی مرتضی****سبط جعفر اشرف ذریه موسیالرضا
آفتاب بیزوال آسمان داد و دین****نور بخش هفتمین اختر امام هشتمین
آن که سایند از برای رخصت طوف درش****سروران بر خاک پای حاجیان اوجبین
آن که بوسند از شرف تا دامن آخر زمان****پادشاهان آستان روبان او را آستین
وقت تحریر گناه دوستان او عجب****گر بجنبد خامه در دست کرامالکاتبین
بهر دفع ساحران چون قم به اذنالله گفت****شیر نقش پرده از جاجست چون شیر عرین
تا به کار آید به کار زائران در راه او****هست دائم پشت خنک آسمان در زیر زین
رشک آن گنج دفین کش خاک شهد مدفن است****از زمین تا آسمان است آسمان را بر زمین
ای معظم کعبهات را عرش اعظم آستان****بر جناب اعظمت ناموس اکبر پاسبان
آن که کار عاصیان از سعی خدام تو ساخت****مغفرت را کامران از رحمت عام تو ساخت
طول ایام شفاعت کم نبود اما خدا****بیشتر کار گنهکاران در ایام تو ساخت
چون برم در سلک مخلوقات نامت را که حق****برترین نامهای خویش را نام تو ساخت
کرد چون بخت بلند اقدام در تعظیم عرش****افسرش را حیله بند از خاک اقدام تو ساخت
آفتاب از غرفهٔخاور چو بیرون کرد سر****روی خود روشن ز نور شرفه بام تو ساخت
آن که خوان عام روزی میکشد از لطف خاص****انس و جان را ریزهخوار خوان انعام تو ساخت
مغفرت طرح بنای عفو افکند از ازل****لطف غفارش تمام اما به تمام تو ساخت
در تسلی کاری ذات شفاعت خواه تو****مغفرت را بسته حق در کار بر درگاه تو
ای نسیم رحمتت برقع کش از روی بهشت****عاصیان از جذبهٔ لطفت روان سوی بهشت
بوی مهرت هر که را ناید ز ذرات وجود****از نسیم مغفرت هم نشنود بوی بهشت
جای آن کافر که در میزان نهندش حب تو****دوزخی باشد که باشد هم ترازوی بهشت
گر نباشد در کفت جام سقیهم ربهم****هیچ کس لب تر نسازد بر لب جوی بهشت
رحمتت گر دل به جانبداری دوزخ نهد****در دل افروزی زند پهلو به پهلوی بهشت
پیش از این مدح ای شه همت بلندان جهان****بود پایم کوته از طوف سر کوی بهشت
حالیم پیوسته سوی خود اشارت میکنند****حوریان دلکش پیوسته ابروی بهشت
بخت کو تا آیم و در آستانت جا کنم****رو به جنت پشت بر دنیا و ما فیها کنم
ای گدایان تو شاهان سریر سروری****بینیاز بر درت ناز این به شغل چاکری
وی به جاروب زرافشان روضهات را خاکروب****خسرو زرین درفش نور بخش خاوری
سکهٔ حکمت نمایانتر زدند از سکهها****داورت چون داد در ملک ولایت داوری
در ره دین علم منصور گشت آخر که یافت****منصب حکم نبوت بر امامت برتری
وین امامت ورنه زین بستست بر رخش که عقل****همعنان میبیندش با رتبهٔ پیغمبری
گر کمال احمدی لالم نکردی گفتمی****اکمل از پیغمبرانت در ره دین پروری
ای به بویت کرده در غربت طواف تربتت****جملهٔ اصناف ملک با مردم حور و پری
چون به من نوبت رساند بخت فرصت جوی من****حسبته لله دست رد منه بر روی من
ای درست از صدق بیعت با تو پیمان همه****سکهدار از نقش نامت نقد ایمان همه
حال بیماران عصیان است زار اما ز تو****یک شفاعت میتواند کرد درمان همه
رشحهای گر ریزی ای ابر عطا بر بندگان****نخل آزادی برآرد سر ز بستان همه
میگریزد آفت از انس و ملک زآن رو که هست****در زمین و اسمان حفظت نگهبان همه
سنگ رحمت در ترازوی شفاعت چون نهی****آید از کاهی سبکتر کوه عصیان همه
کارم آن گه راست کن شاها که از بار گناه****پشت طاقت خم کند شاهین میزان همه
بر قد آن مرقد پرنور جان خواهم فشاند****ای فدای مرقدت جان من و جان همه
هرکه جان خویش در راه تو میسازد نثار****تا ابد باقی مهر توست با جانش چه کار
در گناه هر که عفوت خویش را بانی کند****ایمنش در ظل خویش از قهر ربانی کند
خواهد ار اجر عبوری بردرت مور ذلیل****ایزدش شاهنشه ملک سلیمانی کند
صد جهانبانش به دربانی رود هر پادشه****کز پی دربانیت ترک جهانبانی کند
گر کند عالم ضمیرت را به جای آفتاب****شام ظلمانیش کار صبح نورانی کند
نیست چون کنه تو را جز علم سبحانی محیط****دخل در ادراک آن کی فهم انسانی کند
دانشت را گر گماری در مسائل بر عقول****عقل اول اعتراف اول به نادانی کند
عقل خائف زین نکرد آن رخش کز بیم منی****کاندر اوصاف تو زین برتر سخنرانی کند
وهم بر دل رفت و بر یک ناقه بستد از خود سری****محمل شان تو را با هودج پیغمبری
ای تفوق جسته بر هفت آسمان جای شما****عرش این نه زینه منظر فرش ماوای شما
چرخ اطلس نیز شد مانند کرسی پرنجوم****از نشان نعل رخش عرش فرسای شما
چیست ماروبین خم گردون دوال کهکشان****گرنه دوران میزند کوس تولای شما
نور گردون شد یکی صد بس که بر افلاک برد****پردهٔ چشم فلک خاک کف پای شما
با وجود بیقصوری چون زر بیسکه است****خط فرمان قضا موقوف طغرای شما
میتواند ساخت هم سنگ ثواب خافقین****جرم امروز مرا در خواه فردای شما
صبح محشر هم نباشد در خمار آلودهای****گر بود شام اجل مست تمنای شما
هرکه در خاک لحد خوابد ازین مینشه ناک****ایزدش مست می غفران برانگیزد ز خاک
ای محیط نه فلک یک قطره پرگار تو را****با قیاس ما چکار اندیشه کار تو را
کرده بازوی قدر در کفهٔ میزان خویش****مایهٔ زور آزمائی بار مقدار تو را
هر نفس با صد جهان جان بر تو نتواند شمرد****قدرت از امکان فزون باید خریدار تو را
چون تصور کرده بازار خدا را کج روی****کز ضلالت داشت با خود راست آزار تو را
سوز جاوید هزاران دوزخ اندر یک نفس****بس نباشد در جزاخصم جفا کار تو را
تاک را افتاده تاب اندر رگ جان تا عنب****کرده تلخ از زهر عناب شکر بار تو را
بیخ تاک از خاک کندی قهر ربانی اگر****اندکی مانع ندیدی حلم بسیار تو را
تابه تلبیس عنب بادامت اندر خواب شد****خواب در چشم محبان تا ابد نایاب شد
ای وجودت در جهان افرینش بیمثال****آفرین گوینده برذات جلیل ذوالجلال
خالق است ایزد تو مخلوقی ولی از فوق و تحت****چون شریک اوست شبهت ممتنع مثلث محال
بهر استدعای خدمت قدسیان استادهاند****صف صف اندر بارگاهت لیک رد صف نعال
با وجود انبیا الا صف آرای رسل****با وجود اولیا الا سرو سرخیل آل
در سراغ مثل و شبهت بار تفتیش عبث****عقل جازم شد که بردارد ز دوش احتمال
جان فدای مشهد پاکت که پنداری به آن****کرده است آب و هوا از روضهٔ خلد انتقال
هم فضایش یا ربا نزهت ز فرط خرمی****هم هوایش دال بر صحت ز عین اعتدال
عرصه چون شد تنگ در ما نحن وفیه آن به که من****از مکان بندم زبان و از مکین گویم سخن
گرچه گردون را به بالا خرگه والا زدند****خرگه قدر تو را بالاتر از بالا زدند
جلوگاهت عرش اعلا بود از آن بارگاه****در جوار بارگاه تخت او ادنی زدند
در امامت هشتمین نوبت که مخصوص تو بود****عرشیان بر بام این نه گنبد مینا زدند
خاتمی کایزد بر آن نام ولی خود نگاشت****نام نامی تو صورت بست از آن هر جا زدند
گرچه در ملک امامت سکه یکسان شد رقم****بر سر نام تو الا بهر استثنا زدند
ای که بر نقد طوافت سکهٔ هفتاد حج****از حدیث نقد رخشان سکهٔ بطحا زدند
دین پناها گرچه یک نوبت به نام بنده نیز****از طوافت نوبت این دولت عظمی زدند
چشم آن دارم که دولت باز رو در من کند****بار دیگر چشم امید مرا روشن کند
ای به شغل جرم بخشی گرم دیوان شما****مغفرت را گوش بخشایش به فرمان شما
عاصیان را در تنت از مژدهٔ جانی نو که هست****دوزخ اندر حال نزع از ابر احسان شما
طبع کاه و کهربا دارند در قانون عقل****دست امید گنهکاران و دامان شما
پادشاها آن که فرمایندهٔ این نظم شد****یعنی آصف مسند جم جاه سلمان شما
از سپهر طبع خویش و صد سخندان دگر****از ثنا ایات نازل گشت در شان شما
آن چه خود کرده است در انشای این نظم بلند****کس نخواهد کرد از مدحت سرایان شما
من که تلقینهای غیبم همچو طوطی کرده است****در پس آیینهٔ معنی ثنا خوان شما
گوش برغیبم که در تحسین نوائی بشنوم****از غریو کوس رحمت هم صدائی بشنوم
بس که در مدحت بلندست اهل معنی را اساس****سوده بر جیب ثنایت دامن حمد و سپاس
جز ید قدرت ترازو دار نبود گر به فرض****بار عظمت سر فرود آرد به میزان قیاس
از صفات کبریائی آن چه دور از ذات توست****نیست جز معبودی اندر دیده وقت شناس
یا شفیعالمذنبین تا بودهام کم بوده است****در من از شعل گنه بیکار یک حس از حواس
حالیا بردوش دارم بار یک عالم گنه****در دو عالم بیش دارم از گناه خود هراس
محتشم را شرم میآید که آرد بر زبان****آن چه من از لطف مخصوص تو دارم التماس
التماس اینست کز من عفو اگر دامن کشد****وز پلاس عبرتم در حشر پوشاند لباس
عذرگویان از دلش بیرون بر اکراه من****خار دامن گیر عصیان بر کنی از راه من
صد دعا و صد درود خوش ورود خوش ادا****کردش رحمت فرو از بارگاه کبریا
هر یکی از عرش آمین گو رئوس قدسیان****هر یکی در عرش تحسین خوان نفوس انبیا
خاصه سلطان الرسل با اولیای خاص خویش****سیما شاه اسد سیما علیالمرتضی
بعد از آن از اهل بیت آن شه ایوان دین****زهرهٔ زهرا لقب بنتالنبی خیرالنسا
پس حسن پرورده کلفت قتیل زهر قهر****پس حسین آزرده گر بت شهید کربلا
باز با سجاد و باقر صادق و کاظم که هست****مقتدایان را ز چار ارکان بر این چار اقتدا
پس نقی و عسکری بین آن مهی کز شش جهت****میکنند از نورشان خلق جهان کسب ضیا
قصه کوته آن درود و آن دعا بادا تمام****بر تو با تسلیم مستثنای مهدی والسلام
شمارهٔ ۸ - این مرثیه را جهت افصح البغاء سید حسین روضه خوان گفته
امسال نیست سوز محرم بسان پار****امسال دیدهها نه چو پارند اشگبار
امسال نیست زمزمهای در جهان ولی****کو آن نوای زاری و آن نالههای زار
امسال اشگها همه در دیدههاست جمع****اما روان نمیکندش یک سخن گذار
سید حسین روضه کجا شد که سقف چرخ****سازد سیه ز آه محبان نوحه دار
سید حسین روضه کجا شد که پر کند****گوش فلک ز ناله دلهای بی قرار
سید حسین روضه کجا شد که سر دهد****سیلابهای اشک به این نیلگون حصار
افسوس از آن کلام مؤثر که میفکند****هم لرزه در زمین و هم آشوب در جدار
صد حیف از آن عبارت دلکش که میکشید****از قعر جان ماتمیان آه پرشرار
ای مسجد از اسف تو بر اصحاب در ببند****وی منبر از فراق تو آتش ز خود برآر
ای حاضران کسی که درین سال غایبست****هست از شما بیاری و ذکری امیدوار
ای دوستان کنید به یک قطره مردمی****با چشم تر کنید چو بر خاک او گذار
محراب را که روی در او بود سال و مه****پشتش خمیده ماند ز حرمان هلالوار
منبر که پایه پایهاش از پایبوس وی****سرگرم بود پای به گل ماند سوگوار
او رفت و داغ ماتمیان نیم سوز ماند****وین داغ ماند بر جگر اهل روزگار
امسال کز بلاغت او یاد میکنند****بر یاد پار خاک نشینان دل فکار
وز خاک او علم نور میرود****سوی فلک چو شعلهٔ خورشید در غبار
گوئی گذشته است به خاکش شه شهید****با والد ممجد و جد بزرگوار
امسال کز جهان شده دلتنگ و برده است****هنگامه را به ملک وسیع آن گران وقار
دارد خرد گمان که درایوان نشسته است****منب نشین ز غایت تعظیم کردگار
در خدمت رسول بر اطراف منبرش****ارواح انبیاء همه با چشم اشگبار
بر فقره سخنش کرده آفرین****در نقلهای نوحه او شاه ذوالفقار
خیرالنسا ز غرفهٔ جنت نهاده گوش****بر طرز روضه خوانی اوزار و سوگوار
بر حسن ندبهاش حسن از چشم قطرهریز****کرده هزار در ثمین بر سمن نثار
شاه شهید خود به عزای خود آمده****وز نقل وی گریسته بر خویش زار زار
غلمان دریده جامه و حورا گشاده مو****اهل بهشت نوحهگری کرده اختیار
با آن که در بهشت نمیباشد آتشی****رضوان ز غم نشسته بر آتش هزار بار
فریاد محتشم که جهان کم نوا بماند****از نوحه حسین علی خاصه این دیار
روزی که ما رسیم باو وز عطای حق****از زندگان خلد نیابیم در شمار
آن روز در قضای عزای شه شهید****چندان کنیم نوحه که افتد زبان ز کار
یارب به حق شاه حسین آن شه قتیل****کور است جبرئیل امین زار بر مزار
کاین شور بخش مجلس عاشور را به حشر****ساز از شفاعت نبی و آل کامکار
وز ما به روح او برسان آن قدر درود****کز وی رسانده ای به شهیدان نامدار
شمارهٔ ۹ - فی مرثیه محمد قلی میرزا غفرالله ذنوبه
باز آفتی به اهل جهان از جهان رسید****کاثار کلفتش به زمین و زمان رسید
باز آتشی فتاد به عالم که دود آن****از شش جهت گذشت و به هفت آسمان رسید
از دشت غصه خاست غباری کزین مکان****طوفان آن به منظرهٔ لامکان رسید
ابری بهم رسید و ز بارش بهم رساند****سیلی سبک عنان که کران تا کران رسید
بالا گرفت نوحهپر وحشتی کز آن****غوغا به سقف غرفهٔ بالائیان رسید
هر نالهای که نوحه گر از دل به لب رساند****در بحر و بر بگوش انس و جان رسید
در چار رکن و شش جهت و هفت بارگاه****کار عزا و شغل مصیبت به آن رسید
کافاق روی روز کند همچو شب سیاه****وز غم نه افتاب برآید دگر نه ماه
افغان که بهترین گل این بوستان نماند****رخشان چراغ دیدهٔ خلق جهان نماند
شمعی که رشگ داشت بر او شمع آفتاب****از تند باد مرگ درین دودمان نماند
نخلی که در حدیقهٔ جنت به دل نداشت****از دوستان برید و درین بوستان نماند
گنجی که بود پر گوهر از وی بسیط خاک****در زیر خاک رفت و درین خاکدان نماند
روئی که کارنامهٔ نقاش صنع بود****پردر نظاره گاه تماشائیان نماند
حسنی که حسن یوسف ازو بد نشانهای****گم شد چنان که تا ابد ازوی نشان نماند
جسمی که بار پیرهن از ناز میکشید****بروی چه بارها که ز خاک گران نماند
دردا که آن رخ از کفن آخر نقاب کرد****خشت لحد مقابله با آفتاب کرد
افسوس کاختر فلک عزت و جلال****زود از افق رسید به منزلگه زوال
ماهی که مهر دیده به پا سودیش نه رخ****شخص اجل به صد ستمش کرد پایمال
سروی که در حدیقهٔ جان بود متصل****با خاک در مغاک لحد یافت اتصال
گل جامه میدرد که چه نخلی ز ظلم کند****بیاعتدالی اجل باغ اعتدال
مه سینه میکند که چه پاینده اختری****از دستبرد حادثه افتاد در وبال
از بس که در بسیط زمین بود بیعدیل****وز بس که در بساط زمان بود بیهمال
بر پیش طاق چرخ نوشتند نام او****سلطان ملک حسن و شخ خطه جمال
افغان که شد به مرثیه ذکر زبان و لب****القاب میرزای محمد قلی لقب
آن عیسوی نسب که شه چرخ چارمین****میشود بر نشان کف پای او جبین
ماهی که کلک صنع به تصویر روی او****در هم شکست رونق صورتگران چین
غالب شریک حسن که میکرد دم به دم****جان آفرین ز خلقت او بر خود آفرین
وقت خرام او که ملک گفتیش دعا****دیدی فلک خرامش خورشید بر زمین
واحسرتا که گنج گران مایهای چنان****با آن شکوه و کوکبه در خاک شد دفین
چون بگسلد کفن ز هم آیا چها کند****خاک لحد به آن تن و اندام نازنین
افسوس کز ستیزه گریهای جور دور****افغان کز انتقام کشیهای شخص کین
زندان تنگ خاک به یوسف حواله شد****کام نهنگ را تن یونس نواله شد
روز حیات او چو رسید از اجل به شام****بر خلق شد ز فرقت وی زندگی حرام
در قصد او که جان جهانش طفیل بود****تیغ اجل چگونه برون آید از نیام
با شخص فتنه بس که قضا بود متفق****در کار کینه بس که قدر داشت اهتمام
خورشید عمر بر لب بام اجل رسید****آن آفتاب را و فکندش فلک ز بام
چون شیشه وجود وی آفاق زد به سنگ****صد پاره شد ز غصه دل خاره و رخام
با آن تن لطیف زمین آن زمان چه کرد****وان فعل را سپهر ستمگر چه کرد نام
ترسم زبان بسوزد اگر گویم آن چه گفت****در وقت دست و پا زدن آن سرو خوش خرام
ای نطق لال شو که زبانت بریده باد****مرغ خیالت از قفس دل پریده باد
کس نام مرگ او به کدامین زبان برد****عقل این متاع را به کدامین دکان برد
باشد ز سنگ خاره دل پر تهورش****هرکس کزین خبر شود آگاه و جان برد
احرام بسته هر که اسباب این عزا****بردارد از زمین و به هفت آسمان برد
در قتل خود کند فلک غافل اهتمام****روزی اگر به این عمل خود گمان برد
خون بارد از سحاب اگر در عزای او****آب از محیط چشم مصیبت کشان برد
صیاد مرگ را که بدین سان گشاد چشم****کوره به شاهباز بلند آشیان برد
انصاف نیست ورنه چرا باغبان دهر****گلبن به نرخ خار و خس از بوستان برد
صد حیف کافتاب جهان از جهان برفت****رعنا سوار عرصهٔ حسن از میان برفت
یارب تو دل نوازی آن دل نواز کن****درهای مغفرت به رخش جمله باز کن
بر شاخسار سدره و طوبی هر آشیان****کاحسن بود نشیمن آن شاهباز کن
کوتاه شد چو رشتهٔ عمرش ز تاب مرگ****از طول لطف مدت عیشش دراز کن
تا بانگ طبل مرگ ز گوشش برون رود****قانون عفو بهر وی از رحم ساز کن
از فیضهای اخرویش کامیاب ساز****وز آرزوی دنیویش بینیاز کن
اینجا اگر به سروری افراختی سرش****آنجا به تاج خسرویش سرفراز کن
زین بیش محتشم لب دعوت بجنبش آر****واسباب قدر او طلب از کار ساز کن
یارب به عزت تو که این نخل نوجوان****از سدره بیشتر فکند سایه بر جنان