فوج

در نسبت است خسرو شاهان نامدار
امروز دوشنبه 31 اردیبهشت 1403
تبليغات تبليغات

دیوان‌محتشم‌کاشانی_قصیده ها40تا81

قصیده شماره 41: در نسبت است خسرو شاهان نامدار

در نسبت است خسرو شاهان نامدار****فرهاد بیک معتمد شاه کامکار
خورشید رای ماه لوای فلک شکوه****نصرت شعار فتح دثار ظفر مدار
زور آور بلند سنان قوی کمند****شیرافکن نهنگ کش اژدها شکار
رستم شجاعتی که چو دست آورد به حرب****صد دست از نظارهٔ حربش رود به کار
دریا سخاوتی که چو گرم سخا شود****بحر از کفش برآورد انگشت زینهار
کوه وجود خصم ز باد عمود او****چون بیستون ز تیشهٔ فرهاد شد غبار
در گوی باختن نبود دور اگر کند****گوی زمین ز هیبت چوگان او فرار
گر در مقام تربیت ذره‌ای شود****در دم رساندش به فلک آفتاب‌وار
ور التفات تقویت پشه‌ای کند****خوش خوش برآرد از دم پیل دمان دمار
بر مرد عرصه تنگ کند وقت دارو گیر****بر خصم کارزار کند روزگار زار
ای شهسوار عرصهٔ قدرت که ایزدت****بر هرچه اختیار کنی داده اختیار
دارم حکایتی به تو از دور آسمان****دارم شکایتی به تو از جور روزگار
سی سال شد که از پی هم می‌کنم روان****از نظم تحفه‌ها بدر شاه شهریار
وز بهر من ز خلعت و زر آن چه می‌رسد****بیش از دو ماه یا سه نمی‌آیدم به کار
وز بیع سست مشتریانم همیشه هست****ز افکار خویش نفرت وز اشعار خویش عار
حالا که بی‌هدایت تدبیر همرهان****یعنی به همعنانی تقدیر کردگار
فرهاد شد دلیل و به خسرو رهم نمود****وز بیستون زحمتم آورد بر کنار
دارم امید آن که بود ز التفات او****در یک رهم تردد و بر یک درم قرار
وز بهر یک کریم مطاع سخن نهم****بر تازه بختیان ز یکی تا ز صد هزار
وانعام اولین که بامداد او بود****ممتاز باشد از همه در چشم اعتبار
وان لاف‌ها که من زده‌ام از حمایتش****بر مرد و زن نتیجه آن گردد آشکار
وین پا که من برای امیدش نهاده‌ام****دست مرا به سر ننهد ناامیدوار
وان نرد غائبانه که با من فکند طرح****کم نقش اگر شود ننهد بر عقب مدار
حاصل که همعنانی همت نموده چست****بر توسن مراد به لطفم کند سوار
ای هادی طریق مراد از قضا شبی****بودم ز نامرادی خود سخت سوگوار
کانروز گرد راه پیام آوری برون****وز غائبانه لطف توام ساخت شرمسار
کای خوش کلام طوطی بستان معرفت****وی شوخ لهجه بلبل گلزار روزگار
شعر تو کسوتیست شهانش در آرزو****نظم تو گوهریست سرانش در انتظار
هر دوش نیست قابل این نازنین وشق****هر گوش نیست لایق این طرفه گوشوار
گر صاحب بصارت هوشی متاع خویش****در بیع آن فکن که دهد در خورش نثار
یعنی ولیعهد شهنشاه تاج بخش****شهزادهٔ قدر خطر صاحب اقتدار
امید محتشم که بماند مدار دهر****بر ذات این یگانه جهانگیر کامکار

حرف ز

 

قصیده شماره 42: در وثاق خاص خود گرد یساق افشاند باز

در وثاق خاص خود گرد یساق افشاند باز****آصف کرسی نشین مسند فراز سرفراز
باشکوه دور باش صولت هیبت لزوم****با فروغ آفتاب دولت حاسد گداز
وه چه آصف آن که در حصر صفاتش لازم است****با علو فطرت و طی لسان عمر دراز
اصل قانون بزرگی میرزا سلمان که هست****بینوایان را ز کوچک پروری‌ها دلنواز
از دعای او به آهنگ اجابت در عراق****راست جوش کاروانست از صفاهان تا حجاز
ترک و تازی از مخالف تا مؤالف نسپرند****راه ایوان همایون گر ازو نبود جواز
رای ملک آرا که کرد از دانش عالم فروز****بی‌مشقت بر رخ دشمن در عالم فروز
گر نبودی سد او بودی چو سیلاب نگون****ظلم را بر ملک عیش ترک و تازی ترکنار
هست نازش بر نیاز پادشاهان دور نیست****گر به ایجاد چنین ذاتی بنازد بی‌نیاز
کارسازیهای او در سازگار سلطنت****هست نقش منتخب از نقش دان کارساز
محض اعجاز است در اثنای حکم دار و گیر****از تعدی اجتناب و از تطاول احتراز
بر خلاف رای او گر آسمان را از کمان****تیر تدبیری جهد گرداندش تقدیر باز
خوانده خوان نوال از همت او جن و انس****رانده ملک وجود از بخشش او حرص و آز
ای صبا در گوش شه گو کای سلیمان زمان****بر سلیمان ناز کن اما به این آصف بناز
می‌شود ز آهنگ دور اما محل نفخ صور****بهر دفع ظلم قانونی که عدلش کرده ساز
در حقیقت آن قدرها از مزاج اوست فرق****بر مزاج پادشاهان کز حقیقت بر مجاز
ای مهین آصف که بر گرد سرت در گردشست****مرغ روح آصف‌بن برخیا از اهتزاز
برخی از اوصاف ذاتت طبع ازین طرز جدید****تا نکرد تا انشا به کام دل نشد دیوان طراز
نیست روزی کز برای ضبط گیتی نشنود****گوش تقدیر از زبان شخص تدبیر تو راز
آستانت را خرد با آسمان سنجید و یافت****عرش آن را در نشیب وفرش این را برفراز
گر کنی در ایلغاری حکم بی‌مهلت روند****بختیان آسمان در زیر بارت بی‌جهاز
هست در چنگال عصفور تو عنقای فلک****راست چون پر کنده گنجشکی به چنگ شاهباز
مصر دولت را عزیزی و به منت می‌کشند****یوسفان با آن همه نازک دلیها از تو ناز
بس که با یک یک ز مملوکان خویشی مهربان****کار عشق افتاده یک محمود را با صد ایاز
خصم کج بنیاد اگر زد با تو لاف همسری****راستان را در میان باز است چشم امتیاز
در مشام جان خیال عطر نرگس پختهٔ عشق****گو علم برمیفراز از خامی سودا پیاز
ناتوان بازار رشک از بهر خصم ناتوان****گرم می ساز و بهر وجهش که خواهی می‌گداز
دشمن آهن دلت از سختی اندر بغض و کین****کام خواهد یافتن آخر ولی در کام گاز
داری اندر جمله معنی هزاران پردگی****همچو من شیدای هر یک صد هزاران عشقباز
نظم لعب آیین ما نسبت به آن لفظ متین****چون معلق‌های طفلانست در جنب نماز
تا ره خواهش به دست آز پوید پای فقر****تا در دلها ز تاب فقر کوبد دست آز
چون در رزق خدا بر روی درویش و غنی****بر گدا و محتشم بادا در لطف تو باز

حرف ک

 

قصیده شماره 43: باز نوبت زن دی بر افق کاخ فلک

باز نوبت زن دی بر افق کاخ فلک****می‌زند نوبت من ادر که البرد هلک
باز لشگر کش برد از بغل قلهٔ کوه****می‌دواند به حدود از دمه چون دود برگ
باز از پرتو همسایگی شعلهٔ نار****می‌فرستد ز دخان تحفهٔ سمندر به ملک
برف طراحی باغ از رشحات نمکین****آن چنان کرده که می‌بارد از اشجار نمک
بحر مواج چنان بسته که هر موجی از آن****اره پشت نهنگی شده بر پشت سمک
نکشد تا زیخ آهنگر بردش در غل****دست و پا می‌زند از واهمه در آب اردک
آب گرمابه چنان گشته مزاجش که از آن****نتوان تا ابد انگیخت بخار از آهک
یخ زجاجی شده از برد که می‌باید اگر****خردسالی کندش ضبط برای عینک
جمرات از دمه بر قله منقل زرماد****پشت گرمند بمانائی سنجاب و قنک
کف دریا شده از شدت سرما مشتاق****به گرانی که گر آید ز سر آب به تک
برف گسترده بساطی که زد هشت ننهند****پا به صحن چمن اطفال ریاحین به کتک
شده آن وقت که از خوف ملاقات هوا****به صد افسون نشود دود ز آهک منفک
سپه برد بهر بوم که تازد ز قفا****لشگر برف چو مور و ملخ آید به کمک
دمه سر کرده به یک سردمه بگریزاند****خیمه‌پوشان خزان را ز بساتین یک یک
برد چون قصد ریاحین کند اندازد پیش****چشم خود نرگس و دزدیده رساند چشمک
گر نهد موسی عمران ید و بیضا در آب****چون کشد جانب خود باشدش از یخ انجک
به مقر خود از آسیب هوا گردد باز****مهره‌ای کاتش داروش جهاند ز تفک
روبهی را که شود پشت به جمعیت موی****ذره گرم شود بر سر شیران شیرک
کرده یخ استره چرخ که گردیده از آن****حرف امید بهار از ورق بستان حک
کوه ابدال که از سبزهٔ پژمرده و برف****پوستین می‌کشد آن روز به زیر کپنک
مجمعی ساخته وز قهقهه انداخته‌اند****هرزهٔ خندان جبل جمله به او طرح خنک
نزهت انگیز هوائی که ز محروسهٔ باغ****کرده بیرون یزک لشگر بردش به کتک
رجعتش نیست میسر مگر آرد سپهی****از ریاض چمن شوکت مولی به کمک
آفتاب عرب و ترک و عجم کهف ملوک****پادشاه طبقات به شر و جن و ملک
حجةالله علی الخلق علی متعال****که در آئینه شک شد به خدائی مدرک
آن که چون گشت نمازش متمایل به قضا****بهر او تافت عنان از جریان فلک فلک
آن که بعد از دگران روی به خیبر چو نهاد****آسمان طبل ظفر کوفت که النصرة لک
بسته بر چوب ز اعجاز ظفر دست یلان****کرده هرگاه برون دست ولایت ز ملک
گاو از بیم شدی حمل زمین را تارک****خصم را ضربت اگر سخت زدی بر تارک
گر کشد بر کرهٔ مصمت خورشید کمان****همچو چرخش کند از ضربت ناوک کاوک
در پناهش متحصن ز ممالک صد ملک****در سپاهش متمکن ز ملایک صد لک
حکم محکم نهجش قوس قضا را قبضه****امر جاری نسقش تیر قدر را بی‌لک
او خدا نیست ولی در رخ او وجه‌الله****می‌توان یافت چو خطهای خفی از عینک
پیش طفل ادب آموز دبستان ویست****با کمال ازلی عیسی مریم کودک
بهر جمعیت خدام مزارش هر صبح****فکند سیم کواکب فلک اندر قلک
ای به جاهی که درین دایرهٔ کم پرکار****درک ذات تو به کنه آمده فوق المدرک
در زمان سبق عالم و آدم بوده****حق سخنگوی و تو آئینه و آدم طوطک
پایهٔ عون تو گردیده درین تیره مغاک****این مخیم فلک بی سر و بن را تیرک
پیلبانان قضا تمشیت جیش تو را****چرخ از اکرام به دست مه نوداده کچک
گر نیابد ز تو دستوری جستن ز کمان****در کمان خانه کند چله نشینی ناوک
دو جهانند یکی عالم فانی و یکی****عالم قدر تو کاندر کنف اوست فلک
واندرین دایره در پهلوی آن هر دو جهان****چرخ بسیار بزرگ است به غایت کوچک
گر کند نهی سکون امر تو در پست و بلند****تا دم صبح نه شور ای ملک انس و ملک
نستد آب ز رفتار و نه باد از جنبش****نه فتد مرغ ز پرواز ونه آهو از تک
با سهیل کرمت در چمن ار تیغ غرور****نشکافد سپر لالهٔ حمرا سپرک
رتبهٔ ذات تو را شعلهٔ انوار ظهور****تا به حدیست که بی‌مدر که گردد مدرک
داندت بی‌بصری همسر اغیار که او****تاج شاهی نشناسد ز کلاه ازبک
صیت عدل تو و آوازهٔ اوصاف عدوت****غلغل کوس شهنشاهی و بانگ تنبک
هم ترازوی تو در عدل بود آن که چو تو****سر نیارد به زر و سیم فرو چون عدلک
گر شود پرتو تمییز تو یک ذره عیان****زرد روئی کشد از پیشهٔ خود سنگ محک
از درت کی به در غیر رود هرکه کند****فهم لذات جنان درک عقوبات درک
بک فی دایرةالارض و ما حادیها****طرق سالکها فی کنف الله سلک
هر که ریزد می بغض تو به جام آخر کار****از سر انگشت تاسف دهدش دور گزک
به میان حرف تو در صفحهٔ دل کرده مقام****دگران جا به کران یافته چون نقطهٔ شک
پرکم از سجدهٔ اصنام نبد خصم تو را****نصب بیگانه به جای نبی و غصب فدک
از ازل تا به ابد بهره چه باید ز سلوک****سالکی را که ره حب تو نبود مسلک
محتشم صبح ازل راه به مهرت چون برد****لقد استعصم والله به واستمسک
گرچه هستش ز هوا و هوس و غفلت نفس****جرم بسیار و خطا بی‌حد و طاعت اندک
غیر از آن عروه وثقی و از آن حبل متین****نیست چیز دگرش در دو جهان مستمسک
دست چوبک زن تقریر به آهنگ رحیل****چون زند در دروازهٔ عمرش چوبک
به دعا بعد ثنا عرض چو شد خواهد بود****هرچه گویم بس ازین غیر دعا مستدرک
تا نهد شاهد روز از جهت سیر جهان****هر سحر بر جمل چرخ زر اندود کلک
آن فلک رتبه که شد باعث این نظم بلند****در فلک باد عماریکش او دوش ملک

حرف ل

 

قصیده شماره 44: همایون باد شغل آصفی بر آصف عادل

همایون باد شغل آصفی بر آصف عادل****چه آصف ظل ظل‌الله عبداله دریا دل
خداوندا کف به اذل که کرد آیات احسان را****پس از شان خود ایزد یک به یک در شان او نازل
عموم سجدهٔ شکر ظهور او رسانیده****سر هاروت را هم بر زمین اندر چه بابل
فلک یابد زمین را بر زبر از نقطه کوچکتر****ز بار حلم او گر نقطه بارا شود حامل
عقیم‌الطبع شد در زادن شه مادر دوران****چو آن دستور اعظم شد در افعال جهان فاعل
خلایق ظرف را در پی دوند از بهر زر چیدن****چو پای کلک او گردد به راه جود مستعجل
خراج هند و باج صد قلمرو ضم کند باهم****مداد نازل از اقلام او هرگه شود به اذل
هزارش بنده بر در سر گران از بار تاج زر****همه مدرک همه زیرک همه قابل همه مقبل
به صد فرمانبری مسند بر خاصان او خاقان****به صد منت‌کشی طغراکش احکام او طغرل
نهد گر حکمت او بر خلاف رسم قانونی****که از قدرت نمائی هر محالی را شود شامل
مریض صرع را کافور در پیکر زند آتش****حرارت از مزاج صاحب حمی برد فلفل
نگیرد ماه تا نور ضمیر وی به رو تابد****میان آفتاب و او شود صد کوه اگر حایل
تصرف‌های طبع میرزا سلمانیش دارد****به عنوانی که یک دم نیست از ضبط جهان غافل
خروج زر ز مخزن‌های او وقت کم‌احسانی****خراج هفت اقلیم است بهر کمترین سایل
تعالی‌الله از آن دریا که از وی این در یکتا****برای تاج شاهان روزگار آورده بر ساحل
نبودی گر به گوهرخیزی او بحر ذخاری****در آفاق این در شهوار گشتی از کجا واصل
تعجب خود زبان گردیده سرتاپا و می‌گوید****که این گلزار دولت گشته پیدا از چه آب و گل
فلک را بر زمین بینند اگر قایم کند دیوان****جهان را در جهان یابند اگر سامان دهد محفل
اگر در هر نفس صد کاروان معنی از بالا****شود نازل به غیر از خاطر او نبودش منزل
مرا کایام از قدرت زبان دهر می‌خواند****در انشای ثنای او به عجز خود شدم قائل
الا ای نیر گیتی فروز اوج استیلا****که خشت آستانت راست سقف آسمان در ظل
تو نور تربیت از ثقبه میم کمال خود****اگر بیرون فرستی ذات هر ناقص شود کامل
ز روی خشم اگر چشم افکنی بر چشمهٔ حیوان****شراب وی به آن جان‌پروری زهری شود قاتل
عمل فرما توئی کاندر جهانند از هراس تو****همه عمال دیوان بهترین عمال را عامل
عجالت خواه شد خصم تو از دولت به حمداله****که بر وی زود شد ظاهر مل دولت عاجل
اکابر اعتضادا محتشم ادنی غلام تو****که هست از حق گذاریها به شغل مدحتت شاغل
ندارد هیچ چیز اما چو زلف عنبرین مویان****پریشان حالتی دارد مباش از حال او غافل
ز بخت سعد تا فرزند ذوالاقبال ذی فطرت****بجای جد و اب قائم‌مقامی را بود قایل
تو باشی جانشین اعتمادالدوله از دولت****دگر نایب مناب جد عالی داور عادل
خلایق تا امان یابند از دست اجل بادا****به قصد جان بد خواهت اجل عاجل امان راجل

قصیده شماره 45: اقبال بین که از پی طی ره وصال

اقبال بین که از پی طی ره وصال****پرواز داده شوق به مرغ شکسته بال
بردمید از آن تن خاکی که جنبشش****صد ساله بعد داشت ز سر حد احتمال
افتاده‌ای که بود گران جان تر از زمین****شوقش به ره فکند شتابان تر از شمال
شد دست چرخ پر شهب از بس که می‌جهد****در زیر پای خیل بغال آتش از امال
احداث کرده جذبه راه دیار شوق****در مرکبان سست پی من تک غزال
دارد گمان زلزله از بی‌قراریم****سرهنگ جان که قلعهٔ تن راست کوتوال
منت خدای را که رفاهیت وطن****گر شد به دل به تفرقه کوچ و ارتحال
نزدیک شد که ذرهٔ بیتاب ناتوان****یابد به آفتاب جهانتاب اتصال
زد آفتاب چرخ که از دولت سریع****بعد از عروج روی کند در ره زوال
آن آفتاب کز سبب طول عهد او****جوید هزار ساله گران نقص از کمال
سلطان شاه مشرب کم کبر و پرشکوه****دارای داد گستر جم قدر یم نوال
آن برگزیدهٔ یوسف مصر صفا که هست****آئینه جمال خداوند ذوالجلال
در مصر سلطنت نه همین اسم بود و بس****میراث یوسفی که به او یافت انتقال
زان یوسف جمیل به این یوسف جلیل****دادند صد کمال کزان بد یکی جمال
بر خویش دیدگان و مکان را چو بیضهٔ تنگ****مرغ جلال او چو برآورد پر و بال
شاید که بهر نوبت سلطانیش قضا****بر طبل آسمان زند از کهکشان دوال
گردون برد پناه به تحت الثری ز بیم****آید گر آتش غضب او به اشتغال
نام مرا کسی نبرد روز حشر نیز****حلمش شود چه اهل گنه را قرین حال
گر باد عزم تو گذرد بر بلند و پست****بیرون رود سکون ز زمین نعل از خیال
دریا به لنگرش سپر خویش را به چرخ****باشد تحرکش چو زمین تا ابد محال
ای برقد جلال تو تشریفها قصیر****جز عز ذوالجلال که افتاده بی‌زوال
بر تاج خسروی که ز اسباب سروریست****فرق توراست منت تعظیم لایزال
حاتم ز صیت جود تو گشت از مقام خویش****راضی که در جهان نکشد از تو انفعال
این سلطنت که شاهد طاقت گداز بود****در ابتدای ناز نمود از تتق جمال
اینک جهان گرفته سراسر فروغ وی****که افزونی اندرون چو ترقیست در هلال
ای داور ملک صفت آسمان شکوه****وی سرور نکوسیر پادشه خصال
روزی که محتشم پی تقدیم تهنیت****آمد به نفس کامل خود بر سر جدال
وز تازیانه کاری تعجیل داد پر****آن باره را که بود تحرک در او محال
هریک قدم که مانده به ره نجم طالعش****گردید دور صد قدم از عقده وبال
یارب به لایزالی سلطان لم‌یزل****کز اشتغال سلطنت دیر انتقال
بر مسند جلال برانی هزار کام****با رتبهٔ جلیل بمانی هزار سال

قصیده شماره 46: داد کوشش اندر عزت مور ذلیل

داد کوشش اندر عزت مور ذلیل****سامی القاب سلیمان منزلت سلطان خلیل
کعبهٔ حاجات کز حاجت گشاده بر درش****از دو عالم صد طریق و صد صراط و صد سبیل
هم به بخشش بی‌مثابه هم بریزش بی‌همال****هم به همت بی‌مثال هم به احسان بی‌عدیل
بر صراطی چون دم شمشیر آسان بگذرد****نور او گر کور مادرزاد را گردد دلیل
اهل خلد از اهل دوزخ آب خواهند ار کند****سلسبیل لطف او یک رشحه بر دوزخ سبیل
شیر در پستان نهد بهر جنین سر در رحم****رازق واسع کند در رزق اگر او را کفیل
پاس او تاوان ز عزرائیل گیرد تا ابد****مردگان در دعوی جان گر کنند او را وکیل
نرگس اعمی ببیند روز بر گردون سها****حکمت او چون برد بیرون علل را از علیل
حدت طبعش شود بالفرض اگر کافور کار****در هوای زمهریر از وی دماند زنجبیل
نی دل و نی دین بماندنی روان نی عقل و هوش****گر قبول او فتد ماکان من هذاالقبیل
ای به مصر آفرینش آفریده ذوالجلال****سیرت ذات تو را چون صورت یوسف جمیل
شکوه ناکند از تو جمعی کز گریبان سخا****هر که در عهد تو سر بر زد فلک خواندش بخیل
از عناصر میل آتش می‌کند هر شب شهاب****تا کشد بر دیده کج بین اعدای تو میل
خصم الکن گز حدیث شکرینت زر دروست****در مزاجش گشته شیرینی به صفرا مستحیل
پشه ز امداد تو شاید گر به تار عنکبوت****پای میکائیل بندد بر جناح جبرئیل
دشمنت کامروز خود آهنین دارد به سر****خواهد از تیغ تو فردا داشت بر گردن دو بیل
خصم مقراض حیل هرچند سازد تیز تر****ای تو را در غالبیت مدت فرصت طویل
دست جرات ز آستین برزن که صورت یاب نیست****کندی چنگال شیر از کید روباه محیل
پشه‌ای کز وادی حلم تو خیزد گرد ناک****بال خود را گر غبار افشان کند بر پشت پیل
بنددش بر کوهه گاو زمین از تقل باد****ای غبار راه تمکین تو بر غبرا ثقیل
گر اثر را از مؤثر دور خواهی تا به حشر****بیضهٔ ابیض نگیرد رنگ در دریای نیل
در کف ساقی بزمت شد مزید عقل و هوش****رطل مرد افکن که آمد عقل عالم را مزیل
من که چون قربانی تیغ خلیل اندر ازل****داشتم در سر که در قربانگهت کردم قتیل
منت ایزد را که بر وفق مراد خویشتن****زود در خیل فدائی گشتگان گشتم دخیل
وز دل پر آتشم زد چشمهٔ مهر تو سر****آن چنان کز قعر دوزخ سر برآرد سلسبیل
سرو را بی آن که سازی در نظم محتشم****گوشوار گوش دراک از کثیر و از قلیل
قیمتش ارسال کردی خانه‌ات آباد باد****وز خدایت هم به این احسان جزائی بس جزیل
تا بود ظل طویل الذیل سلطان نجوم****بر جهان گسترده و مبسوط و ممدود و ذلیل
سایهٔ اقبال و احسان تو بادا مستدام****برغنی و بر فقیر و بر عزیز و بر ذلیل
بر فلک بهر تو بادا کوس دولت پر صدا****وز برای دشمنانت بر زمین طبل رحیل
ز آتش کید سپهرت دارد ایمن آن که گشت****مانع گرم اختلاطی‌های آتش با خلیل

حرف م

 

قصیده شماره 47: خوش آن زبان که شود چون زبان لوح و قلم

خوش آن زبان که شود چون زبان لوح و قلم****به مدح و منقبت شاه ذوالفقار علم
خون آن بنان که چو در خامه آورد جنبش****نخست ثبت کند مدحت امام امم
خوش آن بیان که بود همچو لعل در دل سنگ****در مناقب شاه نجف در آن مدغم
دمی ز نخل خیالت ثمر دهد شیرین****که جز به مدح شه نخل برنیاری دم
به خاک رفته فرو نظم آبدار تو به****اگر از آن نشود باغ منقبت خرم
درین جهان به ستایش مشو ندیم کسی****که در جهان دگر همینت ندیم ندم
فسانه طی کن و در مدحت کریمی کوش****که در کرم سگ او عار دارد از حاتم
به مدح کام دهی عقد نطق بند کزو****شوی به منعی بکری زمان زمان ملهم
به مجلس کرم از ساقی طلب کن جام****که تا ابد نکنی عرض احتیاج به جم
برات خویش به مهر دهنده‌ای برسان****که در رکوع به خواهنده می‌دهد خاتم
حیات جو زدم زنده‌ای که می‌آید****ز طفل مکتب او کار عیسی مریم
به سایه اسدی رو که گرگ مردم خوار****ز بیم او نتواند شدن غنیم غنم
ببر به محکمه قاضی شکایت چرخ****که در میانهٔ بازو کبوتر است حکم
به صدق شو سگ آن آستان که محترمند****سگان شیر خدا همچو آهوان حرم
به دانکه در کتب آسمانی آمده است****ابوالحسن همه‌جا بر ابوالبشر اقدم
مهم خویش بود خلق را اهم مهام****مرا ثنای امام امم مهم اهم
رسید مطلع دیگر ز سکه خانهٔ فکر****که می‌دود چو زر سکه‌دار در عالم

قصیده شماره 48: من و دو اسبه دوانیدن کمیت قلم

من و دو اسبه دوانیدن کمیت قلم****به مدح یکه سوار قلم رو آدم
من و مجاهده در راه دین به کلک و زبان****ز وصف شاه مجاهد به ذوالفقار دو دم
من و رساندن صیت ثنا ز غرفهٔ ماه****به آفتاب فلک چاکر فرشتهٔ حشم
ولی خالق اکبر علی عالی قدر****که هست ناطقه پیش ثنای او ابکم
علیم علم لدنی کزو ورای نبی****همین یگانه خداوند اعلم است علم
امین گنج الهی که راز خلوت غیب****تمام گفته به او مصطفی بوجه اتم
محیط مرکز دل کانچه در خیال هنوز****نداده دست بهم هست پیش او ملهم
شهی که خواهد اگر اتحاد نوع به جنس****دهند دست معیشت به هم رمض و اصم
و گر اراده کند فصل را مبه این نوع****کمند ربط و مساوات بگسلند ز هم
دل حقیر نوازش که جلوه‌گاه خداست****چو کعبه‌ایست که از عرش اعظم است اعظم
ز فرش چون ننهد پا به عرش بت‌شکنی****که بختش از بردوش نبی دهد سلم
به معجزش زد و صد ساله ره رساند باد****زبان ابکم فطری سخن به گوش اصم
به جنب چشمهٔ فیضش سر تفاخر خویش****به جیب جاه فرو برده از حیا زمزم
چه او که دیده امینی که در حریم وصال****میان سر خدا و نبی بود محرم
پس از رسول به از وی گلی نداد برون****قدیم گلبن گل بار بوستان قدم
در آمدن به جهان پای عرش سای نهاد****ز بطن شمسه برج شرف به فرش حرم
قدم نهاد برون هم به مسجد از دنیا****ز فتنه زائی افعال زاده ملجم
دو در یک صدفش را نمونه بودندی****به عیسی ار ز قضا موسی شدی توام
به بحر اگر فتد اوراق مدح و منقبتش****ز حفظ خالق یم تا ابد نگیرد نم
ببین چنین که رسیده است از نعیم عطا****به بلبلان گلستان منقبت چه نعم
علی‌الخصوص به سر خیل منقبت گویان****که ریختی در جنت بها ز نوک قلم
فصیح بلبل خوش لهجه کاشی مداح****که بود روضهٔ آمل ازو ریاض ارم
به مدح شاه عدو بندش از مهارت طبع****چو داد سلسلهٔ هفت بند دست بهم
اگر به سر خفی بود اگر بوجه جلی****برای او صله‌ها شد ز کلک غیب رقم
به پیروی من گستاخ هم برسم قدیم****به حکم شوق نهادم بر آن بساط قدم
به قدر وسع دری سفتم از تتبع آن****که گر ز من نبدی قیمتش نبودی کم
ورش خرد به ترازوی طبع سنجیدی****شدی هر آینه شاهین آن ترازو خم
در انتظار نشستم به ساحل امید****که موج کی زند از بحر من محیط کرم
کی از ریاض امل سر برآورد نخلی****کی از دلم برد آرد زمانه بیخ الم
رساند مژده به یک بار هاتفی که نوشت****برات جایزه شاه عرب به شاه عجم
سپهر کوکبه طهماسب پادشاه که برد****به یمن نصرت دین برنهم سپهر علم
مجاهدی که ز تهدید او بدیدهٔ کشند****غبار راه عباد صمد عبید صنم
شهی که خادم شرعند در عساکر او****ز مهتران امم تا به کهتران خدم
ز صیت تقویش از خوف نام خود لرزد****چو لاله در گذر باد جام در کف جم
ز بیم شحنهٔ ناموس او عیان نشود****ز سادگی نرسد تا بس که روی درم
ز دست از شفق آتش بساز خود زهره****که داده زان عملش اجتناب شاه قسم
سحاب با کف او داشت بحث بر سر فیض****ز شرم گشت عرق ریز بس که شد ملزم
دل و کفش گه ایثار در موافقت‌اند****دو قلزم متلاطم به یکدیگر منضم
سهیل لطفش اگر پرتو افکند بر زیر****ز آتش حسد آید به جوش خون به قم
مه سر علم او کند چو پنجه دراز****به اشتلم ز سر مهر برکند پرچم
عمود خاره شکن گر کند بلند شود****ز باد ضربت او کوره در کمر مدغم
خمد ز گرز گران سنگ او اگر به مثل****شود ستون سپر و دست و بازوی رستم
مبار زانش اگر تاخت بر زمانه کنند****دهند گاو زمین را ز فرط زلزله رم
به خیمه‌گاه سپاهش زمین کند پیدا****لکاشف از کشش بی‌حد طناب خیم
سگ درش نبود گر به مردمی مامور****به زهر چشم کند آب زهره ضیغم
فسون حفظش اگر بر زمین شود مرقوم****رود گزندگی از طبع افعی ارقم
ز شهسوار عرب کنده شد در از خیبر****ز شهریار عجم از زمانه بیخ ستم
فلک به باطن و ظاهر نمی‌تواند یافت****دو شهسوار چنین در قصیده عالم
جهان به معنی و صورت نمی‌تواند جست****دو شاه بیت چنین در قصیدهٔ عالم
عجب‌تر آن که یکی کرده با یکی ز خلوص****بهم علاقه فرزندی و غلامی ضم
فلک سئوال کنانست ازین تواضع و نیست****جز این مقاله جواب شه ستاره حشم
بدر که شاه ولایت بود چرا نزند****پسر که شاه جهان باشد از غلامی دم
مهم دنیی و عقبی فتاده است مرا****به این شهنشه اعظم به آن شه اکرم
کزو به روضهٔ رضوان رسم چه مرده به جان****وزین بلجهٔ احسان رسم چه تشنه بیم
یگانه پادشها یک گداست در عهدت****که رفع پستی خود کرده از علو همم
ز بار فقر به جانست و خم نکرده هنوز****به سجدهٔ ملکان پشت خود برای شکم
برون نرفته برای طمع ز کشور شاه****اگر به ملک خودش خوانده فی‌المثل حاتم
کنون که عادت فقرش نشانده بر سر راه****که روبراه نیاز آر یا به راه عدم
همان به حالت خویش است و بی‌نیازی را****شعار و شیوهٔ خود کرده از جمیع شیم
هان به وقت همت مدد نمی‌طلبد****ز اقویای جهان در میان لشگر غم
اگر کریم به بارد ز آسمان حاشا****که جز ز پادشه خود شود رهین کرم
چو داغ با دل خونین نشسته تا روزی****ز لطف شاه پذیرد جراحتش مرهم
قسم به شاه و به نعماش کانچه گفتم ازو****فلک مطابق واقع شنید و گفت نعم
چو محتشم شده نامش اگر مسمی را****به اسم ربط دهد شاه ازو چه گردد کم
همیشه تا ز پی بردن متاع بقا****کند فنا بره دست برد پا محکم
برای پاس بقای تو از کمند دعا****دو دست او به قفا بسته باد مستحکم

قصیده شماره 49: ای نثار شام گیسویت خراج مصر و شام

ای نثار شام گیسویت خراج مصر و شام****هندوی خال تو را صد یوسف مصری غلام
چهره‌ات افروخته ماه درخشان را عذار****جلوه‌ات آموخته کبک خرامان را خرام
کاکلت بر آفتاب از ساحری افکنده ظل****سنبلت بر روی آب از جادوئی گسترده دام
طوبی از قدت پیاپی می‌کند رفتار کسب****طوطی از لعلت دمادم می‌کند گفتار وام
گل به بویت گرچه می‌باشد نمی‌باشد بسی****مه به رویت گرچه می‌ماند نمی‌ماند تمام
گر نسازم سر فدایت بر تو خون من حلال****ور نمیرم در هوایت زندگی بر من حرام
کوکب اوج جلالی باد حسنت لایزال****آفتاب بی زوالی باد ظلت مستدام
شاه خوبانی چو جولان می‌کنی بر پشت زین****ماه تابانی چو طالع می‌شوی از طرف بام
صد هزاران شیوه دارد آن پری در دلبری****من ندارم جز دلی آیا نهم دل بر کدام
یافتم دی رخصت طوف ریاض عارضش****زد صبا زآن گلستان بوی بهشتم بر مشام
روضه دیدم چو جنت از وی برده فیض****چشمه دیدم چه کوثر کوثر از وی جسته کام
بر لب آن چشمه از خالش نشسته هندوئی****چون سواد دیده مردم به عین احترام
مانع لب تشنها زان چشمهٔ زمزم صفات****ناهی دلخستها زان شربت عناب فام
غیرتم زد در دل آتش کز چه باشد بی‌سبب****هندوی شیرین مذاق از دلبر ما تلخ کام
خواستم منعش کنم ناگاه عقل دوربین****بانگ بر من زد که ای در نکته‌دانی ناتمام
هندوئی کز زیرکی و مقبلی رضوان صفت****گشته کوثر را حفیظ و کرده جنت را مقام
خود نمی‌گوئی که خواهد بود ای ناقص خرد****جز غلام شاه انجم چاکر کیوان غلام
سرور فرخ رخ عادل دل دلدل سوار****قسور جنگ آور اژدر در لیث انتقام
حیدر صفدر که در رزم از تن شیر فلک****جان برآرد چون برآرد تیغ خونریز از نیام
ساقی کوثر که تا ساقی نگردد در بهشت****انبیا را ز آب کوثر تر نخواهد گشت کام
فاتح خیبر که گر بودی زمین را حلقه‌ای****در زمان کندی و افکندی درین فیروزه بام
قاتل عنتر که بر یکران چه می‌گردد سوار****می‌فرستد خصم را سوی عدم در نیم گام
خواجه قنبر که هندوی کمیتش ماه را****خوانده چون کیوان غلام خویش به درش کرده نام
داور محشر که تا ذاتش نگردد ملتفت****بر خلایق جنت و دوزخ نیابد انقسام
بان عم مصطفی بحرالسخا بدرالدجی****اصل و نسل بوالبشر خیرالبشر کهف‌الانام
از تقدم در امور مؤمنان نعم‌الامیر****وز تقدس در صلوة قدسیان نعم‌الامام
آن که گر تغییر اوضاع جهان خواهد شود****شرق و مغرب غرب مشرق شام صبح و صبح شام
وانکه گر جمع نقیضین آید او را در ضمیر****آب و آتش را دهد با هم به یکدم التیام
آب پیکانش گر آید در دل عظم رمیم****از زمین خیزد که سبحان‌الذی یحیی‌العظام
سهمه فی قوسه کالطیر فی برج‌السما****سیفه فی کفه کالبرق فی جوف‌الغمام
پشت عصیان را به دیوار عطایش اعتماد****دست طاعت را به دامان قبولش اعتصام
گر نبودی صیقل شمشیر برق آئین وی****می‌گرفت آیینهٔ اسلام را زنگ ظلام
ور نکردی مهر ذاتش در طبایع انطباع****نور ایمان را نبودی در ضمایر ارتسام
ای که هر صبح از سلام ساکنان هفت چرخ****بارگاهت می‌شود از شش جهة دارالسلام
وی بهر شام از سجود محرمان نه فلک****هست قصر احترامت ثانی بیت‌الحرام
گر نبودی رایض امرت به امر هیچکس****توسن گردن کش گردون نمی‌گردید رام
ور نکردی پایهٔ عونت مدد افلاک را****این رواق بیستون ایمن نبودی ز انهدام
آب دریا موج بر گردون زدی گر یافتی****قطره‌ای از لجه قدر تو با وی انضمام
بس که دست انتقام از قوت عدلت قویست****لاله رنگ از خون شاهین است چنگال حمام
از ائمه ذات مرتاض تو ممتاز آمده****آن چنان کز اشهر اثنا عشر شهر صیام
ای مقالت مثل ما قال‌النبی خیرالمقال****وی کلامت بعد قرآن مبین خیرالکلام
من کجا و مدحت معجز کلامی همچو تو****خاصه با این شعر بی‌پرگار و نظم بی‌نظام
سویت این ابیات سست آورده و شرمنده‌ام****ز آن که معلوم است نزد جوهری قدر رخام
لیک می‌خواهم به یمن مدحتت پیدا شود****در کلام محتشم ایشان گردون احتشام
زور شعر کاتبی سوز کلام آذری****گرمی انفاس کاشی حدث‌ابن حسام
صنعت ابیات سلمان حسن اقوال حسن****لذت گفتار خواجو قوت نظم نظام
حاصل از اکسیر لطف چاشنی بخشت شود****طبع نامقبول من مقبول طبع خاص و عام
یک تمنای دگر دارم که چون در روز حشر****بر لب کوثر بود لب تشنگان را ازدحام
زان میان ظل ظلیلم بر سر اندازی ز لطف****وز شراب سلسبیلم جرعه‌ای ریزی به کام
مدعا چون عرض شد ساکت شو ای دل تا کنم****اختیار اختصار و ابتدای اختتام
تا درین دیرینه دیر از سیر سلطان نجوم****نور روز و ظلمت شب را بود ثبت دوام
روز احباب تو نورانی الی یوم‌الحساب****روز اعدای تو ظلمانی الی یوم‌القیام

قصیده شماره 50: باد در عیش مدام از بهجت عید صیام

باد در عیش مدام از بهجت عید صیام****پادشاه محتشم سلطان گردون احتشام
داور مرفوع تخت خوش بساط خوش نشاط****سرور مسعود بخت نیک رای نیک نام
آفتاب اوج استیلا ولی سلطان که باد****بر سلاطین به سند اقبال مستولی مدام
در صبوح سلطنت می‌خواند از عظمش قضا****قیصر فغفور بزم اسکندر جمشید جام
هست طول روز اقبالش فزون از روز حشر****زان که از دنبال صبح دولت او نیست شام
چار رکن از صیت استقلال او پر شد که دور****از برایش پنج نوبت می‌زند در هفت بام
کار او هر روز می‌آرد قضا صد ساله پیش****بس که دارد در مهم احترامش اهتمام
در زمان او که ضدیت شد از اضداد رفع****صعوه با باز است یار و گرگ با میش است رام
رایض امروز بر دستش ز روی اقتدار****کرده خنگ بی‌لجام چرخ را بر سر لجام
آن که لطف و قهر او در یک طبیعت آفرید****آب و آتش را به قدرت داد باهم التیام
گر زمین ناروان راطبع او گوید برو****در شتاب افتاده دشت لامکان سازد مقام
ور سپهر تیز رو را امر او گوید بایست****تا دم صور قیامت گام نگشاید ز گام
از نفایس بخشی او صد هزار احسان خاص****هست روز بذلش اندر ضمن هر انعام عام
قطره‌ای از لجهٔ جودش توان کردن حساب****هفت دریا را اگر با هم توان داد انضمام
نیست باران بر زمین از آسمان باران که هست****ز انفعال ابر دستش در عرق ریزی غمام
ای تو را از قوت طالع درین نخجیرگاه****شاه‌بازان رام قید و شهسواران صید رام
از مهابت در ته چاه عدم گردد مقیم****گر در آئی با سپهر اندر مقام انتقام
مهر از بهر اجاق افروزی در مطبخت****روز تا شب می‌پزد سودا ولی سودای خام
هست بر درگاهت ای دریادل مالک رقاب****حاتم طی یک گدا و خسرو چین یک غلام
کم‌بضاعت‌تر ز قارون کس نماند در زمین****گر یک احسان تو یابد بر خلایق انقسام
مخزن خویش از زر انجم کند در دم تهی****گر فلک یکدم کند طبع درم بخش از تو وام
بس که از حصر افزون بس که رفت از حد برون****میل خاص و لطف عامت با خواص و با عوام
نیک و بد را با تو اخلاصیست کز آرام خود****دست می‌دارند تا آرام گردد با تو رام
آن زجاجی چامه هر شب بر تو می‌سازد حلال****خون خود تا بادلارایان بیارامی به کام
من ز چشم آرام غارت می‌کنم تا از دعا****خواب را بر دیدهٔ بخت تو گردانم حرام
وز پی حمل دعایت با خشوع بی‌شمار****زین بلند ایوان فرود آرم ملایک را تمام
سرورا در شکرستان ثنایت محتشم****کش خرد می‌خواند دایم طوطی شکر کلام
حال با صد تلخ کامی گشته در حبس قفس****مبتلای صد الم بند مؤید هر کدام
گر نمی‌بود این چنین می‌گشت گرد درگهت****با دگر خوش لهجه‌های باغ معنی صبح و شام
الغرض نواب سلطان را سلام و تهنیت****می‌تواند از زبان خامه گفتن والسلام
تا بود در روزگار آئین عید و تهنیت****خاصه بر درگاه تعظیم سلاطین عظام
از زبان لوح و کرسی و سپهر و مهر و ماه****تهنیت گویت لب روح‌الامین باشد مدام

قصیده شماره 51: روزه رفت و آمد از نزدیک مخدوم الانام

روزه رفت و آمد از نزدیک مخدوم الانام****بر سر من مشفقی با عیدی عید صیام
وه چه مخدوم آن که هست از رفعت ذات کریم****سرور اهل کرم سردار و سرخیل کرام
وه چه سر خیل آن که خیل خسروان عصر را****می‌تواند داد در یک بزم باهم انتظام
اختر بیضا تجلی گوهر دری شعاع****داور دارا تجمل والی والامقام
کار فرمایندهٔ طبعش زبان علم و حلم****سده فرزینه بزمش جبین خاص و عام
چرخ اعظم را مقابل قابل دیهیم و گاه****شاه عالم را مصاحب صاحب القاب و نام
روزگارش زان محمد خواند کاندر نه حرم****می‌ستایندش مقیمان سپهر از احترام
می‌زند مانند طفل مریم از اعجاز دم****هرچه طبع مبدعش می‌آفریند در کلام
نژاد زد میان نظم گوئی تیغ زد****ورنه چون بین‌المسارع منقطع شد التیام
معنی کز دل بود چون صید وحشی در گریز****خاطر او را بود چون مرغ دست آموز رام
بحر اول بر بقای خویش می‌لرزد که هست****کمترین قایم دست فیاضش غمام
قرص خورشید از عطا می‌افکند پیش گدا****طشت حاتم چون نیفتد در زمان او زبام
بی‌طلب چون کرد جیب و آستینم پر درم****یافتم کاندر کرم حاتم کدامست او کدام
مدح گفتن و آن گه از ممدوح جستن جایزه****نیست جز فعل ادانی نیست جز کار لئام
مدح کردن نیز گوش آنگه گشودن دست جود****در حقیقت هست سودای درم بخشیش نام
بخشش آن باشد که کس نادیده شخصی را به خواب****بخشد از خواب پریشانیش بیداری تمام
مدح گفتن آن چنان اولی که بی‌ذل طمع****در سخن مرد سخن گستر نماید اهتمام
زین دو حالت آنچه از من بود خود نامد به فعل****وین خجالت ماند بهر من الی یوم‌القیام
و آنچه زان دریادل زر بار گوهرریز بود****از وجود آمد به استمرار و ادرار و دوام
مالک الملک سخن خلاق اقوال حسن****سامی الرتبت سمی جد خود خیرالانام
پستی ما کردار تقصیر این فعل ارتکاب****وان بلندیهای همت کرد آن امر التزام
ای به دوران تو دولت را رواج اندر رواج****وی به تدبیر تو عالم را نظام اندر نظام
در ازل ذیل جلالت از غبار خود کشید****سرمهٔ امیدواری در دو چشم اعتصام
در عبارت آفرینی گرنه یکتائی چرا****خلقت خلاق و اقوال تو را نشاست نام
زین شرف کاندر بنان اشرف در جنبش است****تا به زانو می‌رود در مشگ کلک خوش‌خرام
کز لک مژگان خود چشمت برون آرد ز سر****سوی بدبینت اگر بینی به چشم انتقام
در ثنایت معترف گردم به عجز خویشتن****گرنه با طبع من اقبال تو یابد انضمام
سرورا بی‌جد و جهدی از ریاض لطف تو****محتشم را خورد اگر بوی عطائی بر مشام
طوق در گردن غلامی هم شدش پیدا که هست****در لقب مالک رقاب پادشاهان کلام
ابتدا به در دعا اکنون که گر سحرست شعر****پیش نازک طبع دارد لذت تام اختتام
تا سپهر پیر را در سایه باشد آفتاب****ز اقتصای وضع دوران سال و ماه و صبح و شام
ظل شاه نوجوان بر فرق فرقد سای تو****باد چون ظل تو بر فرق خلایق مستدام

قصیده شماره 52: ایا صبا برسان تحفهٔ درود و سلام

ایا صبا برسان تحفهٔ درود و سلام****ز کمترین خلایق به بهترین انام
پناه ملک و ملل پاسبان دین و دول****جهان علم و عمل کاشف حلال و حرام
سمی صدر رسل هادی جمیع سبل****سر رئوس امم تاج تارک اسلام
خدایگان صدور جهان که در آفاق****صدارت از شرفش در تفاخر است مدام
بگو ولی به زبانی کزو اثر بارد****که ای جلال تو را جلوه در لباس دوام
غلام بی بدلت محتشم که خواند اول****بر آسمان ملکش زیب و زینت ایام
بر او زمین وسیع آخر آن چنان شد تنگ****که گشت شیرهٔ جان در تنش فشرده تمام
نه پای راه نوردی که در گشایش کار****ره امید به دستش دهد گشایش کام
نه یک سرو تن فردی که سوی حاتم طی****کند به کبر نگاه و کند به ناز خرام
اگر چه گه گهش از شاخسار این دولت****سبک بهاثمری تازه می‌کند لب و کام
ولی ز گلشن جود شهش ز بخت زبون****نسیم لطف تمامی نمی‌رسد به مشام
که چون دهد به تنعم دماغ را ترطیب****شود ز فیض پذیرای صد هزار الهام
درین زمان که غم انگیز گشتنش می‌کرد****زمانه بادهٔ عیشی که ریختش درجام
همان رحیق روان کلام مولی بود****که بود هم طرب آغاز و هم نشاط انجام
کلام نی که زلالی بدیع سلسله‌ای****طراز دوش امم گوشوار گوش گرام
زهر دوا و مصرع آن گشته از فصاحت باز****دری جدید به روی دل ذوی الافهام
به مرده خضر کلامش چو داد آب حیات****حدیث زیره و کرمان ز کلک خوش ارقام
چنان نمود که شیرین تکلمان ظریف****نبات را به تکلف نهند حنظل نام
ز فیض ابر مقالت چو مستفیض شدند****به قدر جوهر ادراک خود خواص و عوام
ز سرزمین فصاحت روایح گلها****بسیط روی زمین را فرو گرفت تمام
در آن خجسته زمین هر غزل غزالی بود****به طبع مستمع از مردم آشنائی و رام
در آستین بودش دست صنع هر که ز لفظ****لباس برقد معنی برد به این اندام
بزرگوارا دارم دلی و صد امید****جهان مدارا دارم لبی و صد پیغام
که هست از مدد منعم غنی و قدیر****کریم عام کرم واهب جمیع مرام
بلای فقر درین عهد در تزلزل صرف****صلای جود درین دور در ترقی تام
مرا به طبع ز اشباه خود تفاوت خاص****تو را ز لطف به امثال من توجه عام
بود بعید که عرش مکان من نرسد****در ارتفاع به فرش مقام هیچکدام
ازین بعیدتر این کاندرین بساط وسیع****مهام را به ید قدرت شهیست زمام
که در نوازش و دریادلی و زربخشی****هزار حاتمش از روی نسبت است غلام
مضیق است زمان ای زمان مزین ساز****صحیفهٔ سخنت را به مهر ختم کلام
برای دولت دیر انتقال تا یابد****دعا به ذکر ثبات و دوام استحکام
ز پایداری اقبال باد مستحکم****صدارتت به ثبات و جلالتت به دوام

قصیده شماره 53: ای جهان را به دولت تو نظام

ای جهان را به دولت تو نظام****آسمان را به خدمت تو قیام
نقطهٔ پای کبریای تو راست****حیز افزون ز ساحت اوهام
آتش قهرت ار زبانه کشد****چون سپند از فلک جهند اجرام
گر شکوهت مکان طلب گردد****پا ز حیز برون نهند اجسام
کرده رایت برای راه صواب****بر سر بختی زمانهٔ زمام
گر نه سررشته در کف تو بود****بگسلد توسن سپهر لجام
تیغ که آیین اوست خونریزی****مانده در عهد تو به حبس نیام
صعوه در دور تو اسیر عقاب****باز در عهد تو اسیر حمام
گر زند بانگ بر جهان غضب****جهد از بیم تا عدم بدو گام
ور دهد مهلت زمان کرمت****پا به ذیل ابد کشد ایام
آید از همگنان خصایص تو****صمدیت گر آید از اصنام
سگ کوچکترین غلام تو را****مهتران بندهٔ آن دو بنده غلام
که در آفاق دیده از حکما****دین پناهی که بهر نفی حرام
در میان لای نفیش ار نبود****غیر اسمی نماند از اسلام
افتخار قبیلهٔ آدم****شاه بیت قصیدهٔ ایام
آصف جم صفات قاسم بیک****رای لقمان ضمیر خضر الهام
عامل کارخانهٔ رزاق****قاسم روزی خواص و عوام
کمترین پاسبان او کیوان****کمترین تیغ بند او بهرام
بهر طی ره ستایش او****اگر امروز تا به روز قیام
درید کاتبان هفت اقلیم****بر صحایف قدم زنند اقلام
طی نگردد ره آن قدر که بود****کلک را در میانه اقدام
ای پی طوف بارگاه شما****بسته خلق از چهار رکن احرام
من کوته قدم ز طول امل****به صد امید و صدهزار مرام
دو خزانه در از کلام بدیع****هر دری گوشوار گوش گرام
کردم ارسال از عراق به هند****بعد ابلاغ صد درود و سلام
که نثار دو بارگه سازند****حاملانش به اهتمام تمام
دو معاذ خلایق آفاق****دو معز مفاخر ایام
یکی از عین قدر قبلهٔ خاص****یکی از فرط فیض کعبهٔ عام
قصه کوته خلاصه دوسرا****مجلس شاه و محفل خدام
وز خداوند خود امیدم بود****که نهد حکمتش به دقت تام
دست بر نبض کار این بی‌کس****گوش بر شرح حال این گمنام
تا مزاج سقیم مطلب من****صحتی تام یابد از اسقام
یعنی از مال طفلم آن چه بود****در دکن پیش بد ادایان وام
به نخستین اشاره‌ای که کند****بستانند چاکران عظام
بلکه با آن به لطف ضم سازد****صله‌ای از شه بزرگ انعام
باری آنها فتاد در تعویق****از تقاضای بخت نافرجام
این زمان از کمال لطف و کرم****ای خجل از مکارم تو کرام
بهر عرض کلام من یملک****ای سخنهای تو ملوک کلام
به زکات قدوم فیض لزوم****وقت فرصت به بزم شام خرام
در میان مهم من نه پای****ساز کار مرا نظام انجام
گر نه پای تو در میان باشد****نرسد کار عالمی به نظام
نیست مخفی ز عالم و جاهل****که به توفیق خالق علام
می‌تواند نهاد حکمت تو****نرمی موم در مزاج رخام
می‌تواند شد از تصرف تو****نطفهٔ تغییریاب در ارحام
پس مهمات محتشم هرچند****گشته باشد ز بی‌کسی‌ها خام
دور نبود که پیش تدبیرت****گردد آسان‌ترین جملهٔ فهام
متصل خواهم از خدا که به دهر****ز اتصال لیالی و ایام
بس که عهدت شود طویل الذیل****سر برآرد ز جیب صبح قیام

قصیده شماره 54: ز تاب مشگل اگر نگسلد رگ جانم

ز تاب مشگل اگر نگسلد رگ جانم****که کار تنگ شد از پیچ و تاب دورانم
نمی‌رود به جنان پای کس به این تعجیل****که دست من ز جنون جانب گریبانم
بجاست پردهٔ گوش فلک که بسته هنوز****درون سینه به زنجیر صبر افغانم
جهان ز فتنه چه دارد خبر که در بند است****هنوز سیل جهانگیر چشم گریانم
ستون کوه سکون بنای صبر مرا****خلل مباد که صد هزار طوفانم
عجب اگر نزند روح خیمه جای دگر****که سخت رفته ز جا جسم سست بنیانم
اگر بهم زنم از کین هزار سلسله را****عجب مدان که چو زلف بتان پریشانم
ازین بدتر گله‌ای نیست از زمانه مرا****که برده ریشه فرو در زمین کاشانم
ز بس نفاست ذاتی که خلق کاشان راست****من از صفات زبون ننگ شهر ایشانم
به من تراوش نزلی که لطف ایشان راست****نزول آیت بیزاریست در شانم
ازین ملک صفتان نفیس فطرت نیست****یکی که آورد اندر شمار انسانم
در این میانه من پست فطرتم خزفی****که منتظم شده در سلک درو مرجانم
شود نصیب که دامان سلک گوهرشان****ز گرد صحبت جان‌گاه خود بیفشانم
بزرگ این همه گر خلق مشفق خلقیست****به حاجتی من اگر در زمانه درمانم
برآورد به طریقی که عقل ماند مات****ولی غبار ز جسم و دمار از جانم
درین بلا که منم با وجود ضعف قوا****به جز جلای وطن نیست هیچ درمانم
مرا که دل کشد آزار رنج ویرانی****ازین چه سود که خوانند گنج ایرانم
مراست در ملکوت آشیان و همت پست****به خاک تیره در این ملک کرده یکسانم
ز حمل جور من این جا ذلیل در همه‌جا****عزیز پادشهان حاملان دیوانم
اگر به هند روم طوطیان ذخیره کنند****جهان شکر از ریزه چینی خوانم
و گر به چین کنم آهنگ نقش مانی را****کشد به خاک سیه کلک عنبرافشانم
ور انتخاب کنم از جهان خراسان را****کسی نبیند از اعدا دگر هراسانم
و گر به خاک سیاهم کشد زمانه هنوز****ز سرمه بیش بود قدر در صفاهانم
ز شاک شوق کشندم به پا خزاین لعل****اگر به خواب ببیند در بدخشانم
کشند رنج ستورانم از کشیدن گنج****اگر نصیب ز ایران برد به تورانم
به هم نمی‌رسد از شغل طرفةالعینی****چو چشم فکرت من چشم عیب جویانم
به سحر طبع مهندس اگر کنم هنری****که چشم دهر شود تا به حشر حیرانم
ز لفظشان نرسد شهد بارک‌الهی****به کام طوطی خوش لهجه زبان دانم
ور از زبان سخنی سر زند که باید شد****به حکم عقل از آن اندکی پشیمانم
کنند نسبت چندان خطا به من که مگر****به کفر کرده تکلم زبان ایمانم
اگر شوند ز تعلیم عندلیب زبان****هزار مرغ زبان بسته در گلستانم
همین که در سخن آیند از کمال غرور****کنند نام زبون لهجه و بد الحانم
حجاب یک دوکسم گشته بس که دامنگیر****ز داغ کاری خامان کشیده دامانم
رسد چو کار به این کان حجاب هم برود****چه شعله‌ها که برآید ز سوز پنهانم
من از ستایش اشراف ملک این دیدم****که رفته رفته سیه گشت روی دیوانم
هنوز با دل پرداغ و سینهٔ پردرد****زبان پر خطر خویش را نگهبانم
ز تاب رنگ بگرداند آفتاب آن روز****که من ز دفتر عزت ورق بگردانم
غرور غفلتشان بین که ایمنند به این****که در نیام شکیب است تیغ برانم
اگر چه نرم کمان آفریده‌اند مرا****گذار می‌کند از سنگ خاره پیکانم
به بی‌گزندی من نیست هیچ انسانی****ولی دمی که دمم گرم گشت ثعبانم
مرا به تیغ زبان رنجه کردن آسان نیست****که قتل عام جهانیست کار آسانم
گرفته‌ام دو جهان در هنر ولیک هنوز****برون نیامده الماس ریزه از کانم
اگرچه کرده خدا شیر بیشه سخنم****از آن ستمکش خلقم که کند دندانم
به دامن کسی از من نمی‌نشیند گرد****اگر کند ز مذلت به خاک یکسانم
بدین که سنگ گران نیست در ترازوی هجو****چه ارزن از سبکی کرده‌اند ارزانم
اگر به فرض زنم لاف کز جمیع جهات****منم که زینت و زیبت جهات و ارکانم
ور از یکانگی فطرت آورم به زبان****که کرده واحد یکتا وحید دورانم
و گر بلند بگویم که از بلندی نظم****رسیده نوبت زدن بر ایوانم
و گر ملوک سخن را به گردن از دعوی****کنم کمند که مالک رقاب ایشانم
که می‌زند در انکار این ز دشمن و دوست****به غیر من که ز خود کمتری نمی‌دانم

حرف ن

 

قصیده شماره 55: صد شکر کز شفای شهنشاه کامران

صد شکر کز شفای شهنشاه کامران****نوشد لباس امن و امان در بر جهان
از کسوت کسوف برون آمد آفتاب****وز قیروان کشید تتق تا به قیروان
ماهی که یک دو مرحله آمد فرو ز اوج****بازش نشانده است ولایت بر آسمان
نجم سپهر سلطنت آن رجعتی که داشت****با استقامت ابدی یافت اقتران
شهباز اوج ابهت از باد تفرقه****دل جمع کرد و شد متمکن بر آشیان
نخل بزرگ سایه بستان سروری****رو در بهار کرد و برون آمد از خزان
چابک سوار عرصهٔ اقبال زین نهاد****بر خنگ کامرانی و شد باز کامران
در ساحت وجود شه کامیاب شد****صحت گران رکاب و تکسر سبک عنان
از بهر زیب دادن اورنگ خسروی****شد بارگه نشین ملک پادشه نشان
طهماسب پادشاه که پیش درش به پاست****صد پاسبان همه ملک و پادشاه و خان
شاهنشهی که گشت ازو پای کاینات****در شاه راه مذهب اثنی عشر روان
فرمان دهی که رونق دین محمدی****داد آن چنان که بود رضای خدا در آن
زنجیر عدل بسته چنان که اعتماد پاس****دارد شبان به گرگ ستم پیشه عوان
در جنب کاخ رفعتش افتاده بس قصیر****ارکان قصر قیصر و ایوان اردوان
نوشیروان کجاست که بیند کمال عدل****طغرل تکین کجاست که بیند علوشان
در پای باد پای مرادش همیشه چرخ****گوئیست سر نهاده به فرمان صولجان
با قوت قضا نکند رخنه در هوا****کز بی‌نفاذ او بجهد تیری از کمان
روز دغا چو پای در آرد به رخش کین****گوش فلک گران شود از بانگ الامان
وقت سخا چو دست برآرد به کار بذل****در یک نفس دمار برآرد ز بحر و کان
یک فرد آفریده خدا کز ترحمش****غرق تنعمند درین تیره خاکدان
چندین هزار مفلس و محتاج و بینوا****چندین هزار عاجز و مسکین و ناتوان
داده است ذوالجلال به شخص جلالتش****تشریف عمر سرمدی و عز جاودان
هر یک نفس ز عمر ابد اقتران وی****روح جدید می‌دمد اندر تن جهان
امن و امان عالم کون و فساد راست****آن خسرو زمین و زمان تا ابد ضمان
خواهد نهاد غاشیه مدت حیات****آن شهسوار بر کتف آخرالزمان
تخت بلند پایه بنو زیب ازو چه یافت****بخت جهان پیر دگر باره شد جوان
دشمن که بسته بود به قصد جدل کمر****فتح آمد از کنار و زدش تیغ بر میان
هرکس که دعوی فدویت به شاه داشت****گر بود از ته دل و گز از سر زبان
چرخ از دو روزه عارضه آن جهان پناه****در دوستی و دشمنیش کرد امتحان
تا دشمنان آن ملک و انس و جان شوند****از یاس پشت دست گران جیب جان دران
دستی ز غیب آمد و صد ساله راه بست****سدی میان دست و گریبان انس و جان
یارب مباد عهد شبان دگر نصیب****آن گله را که موسی عمران بود شبان
شکر خدا که تخت خلافت ز فر شاه****باز از زمین رساند سر خود بر آسمان
شکری دگر که از اثر صدق این خبر****زد تیر مرگ بر دل اعدا خبر رسان
وز لطف بر جراحت ما مرهمی نهاد****کاسوده گشت از آن دل و آرام یافت جان
معمورهٔ جهان که نبود ایمن از خطر****بخشید از انقلاب زمان ایزدش امان
شکر دگر که در حرم آن جهان پناه****ضایع نگشت خدمت معصومهٔ جهان
زهرا ز هادتی که ندادست روزگار****شهزاده‌ای به طاعت و تقوای او نشان
مریم عبادتی که سزد گر سپهر پیر****سجاده‌اش به دوش کشد همچو کهکشان
بلقیس روزگار پریخان که روزگار****از صبر بر مراد خودش ساخت کامران
واندر تن مبارکش از محض لطف کرد****جانی دگر ز صحت شاه جهانیان
وان سیل غم که در پی آن شاه‌زاده بود****از وی گذشت و شد متوجه به دشمنان
وان آتشی که مضطربش داشت چون سپند****ابر کرم ز غیب برو شد مطر فشان
تابنده باد در دو جهان کوکبش که هست****شاه سپهر کوکبه را شمع دودمان
عمرش دراز باد که تدبیر صایبش****دولت سرای شاه جهان راست پاسبان
وقتست کز نتایج اقبال بشنوند****اهل زمین دو تهنیت از آسمانیان
مفهوم عام تهنیت اول آن که رفت****بیرون ز طالع شه صاحبقران قران
در عرصه‌ای که بود عنان خطر سبک****زان شهسوار گشت رکاب ظفر گران
بر ضعف پشت کرد و به قوت نهاد روی****دین نبی به عون خدا ز آن خدایگان
بستان شرع مرتضوی زاب تیغ وی****شاداب شد چنان که سبق برد از جنان
مضمون خاص تهنیت دیگر آن که شد****قربانی برای شه آماده بی‌گمان
کز وی جسیم ترغنمی در بسیط خاک****دوران نداده بود به دورانیان نشان
آری برای دفع بلای شهی چنین****دهر احتیاج داشت به قربانی چنان
وآن اضطراب کشتی او در میان خوف****تسکین‌پذیر گشت وشد از ورطه بر کران
در چارماهه خدمت خود در طریق صدق****صد ساله راه بیشتر آمد ز همگنان
در خیرهای مخفی و طاعات مختفی****کاری که داشت ساخت ز معبود غیب‌دان
ایزد برای حکمتی از نور فاطمه****کرد آن ستاره بر فلک احمدی عیان
وز بهر خدمتی که نیامد ز دست غیر****داد این یگانه را به شه پادشه نشان
منت خدای را که دل شاه دین پناه****آیینه است و نیست درو صورتی نهان
تابیده بر ضمیر همایونش از ازل****نوعی که بوده صورت اخلاص این و آن
شاها غلام ادعیه خوان تو محتشم****کز به دو فطرت آمده مداح خاندان
واندر صفات کوکبه پادشاهیش****سی سال شد که کلک به ناله است در بنان
وز بهر جان درازی نواب کامیاب****کوته نمی‌کند ز دعا یک زمان زبان
امروز پای بادیه پویش روان چو نیست****کاید دوان به سجده آن خاک آستان
بهر یگانه پادشه خود که در دو کون****فرض است شکر سلطنتش بر یکان یکان
هر لحظه می‌کند ز دعاهای بی‌ریا****صد کاروان به بارگه کبریا روان
یارب به صفدری که اگر اتصال شرق****خواهد به غرب واسطه برخیزد از میان
کز بهر استقامت دین ساز متصل****این سلطنت به سلطنت صاحب‌الزمان

قصیده شماره 56: رایت فتح جدید گفت شه کامران

رایت فتح جدید گفت شه کامران****داور نصرت قرین خسرو صاحبقران
حمزهٔ ثانی که کرد صیت جهانگیریش****گام خبرها سبک گوش فلکها گران
مژدهٔ اقبال او شد متحرک جناح****پیش رو صد هزار مرغ بشارت رسان
دهر به یکدم چنان شد متغیر که گشت****ظلم مبدل به عدل فتنه به امن و امان
کشتی عالم که داشت صد خطر اندر قفا****او به کارش رساند یک نفس اندر میان
شخص اجل آنچه داشت در پس دندان صبر****گفت با اعدای خویش او به زبان سنان
روز مصافش چو خصم در جدل و انقیاد****کرد به خود مشورت با دل و جان طپان
حوصله یک بار اگر گفت بگو القتال****واهمه صد بار بیش گفت بگو الامان
وقت فرس تاختن میفکند بر زمین****زلزله انگیزیش غلغله در آسمان
می‌برد از اژدها افعی رمحش سبق****می‌دهد از ذوالفقار شعلهٔ تیغش نشان
چون کشش شست او پشت کمان خم کند****جان ز جسد رم کند تیر همان در کمان
لنگر صبر و سکون بگسلد از اضطراب****گوی زمین در کفش بیند اگر صولجان
روز مصافش کند حلقهٔ زه گیر را****کوچهٔ راه گریز پیل بزرگ استخوان
خصم به قدر الم گر بخروشد شود****پنبه گوش فلک نقطهٔ غین فغان
شوق بلند آرزو تا به جنابش رسد****خواسته از نه فلک آلت یک نردبان
دور دو شه در میان گشت به او منتقل****با دو جهان عدل و داد دولت طهماسب خان
شاه قزلباش اگر راه فدائی دهد****گرد سرش پر زند روح قزل ارسلان
تا کرم و عدل او نوبت شهرت زدند****سخرهٔ عالم شدند حاتم و نوشیروان
روز کم احسانیش نشئه دریا دلی****گرد برآرد ز بحر دود برآرد ز کان
ای مترشح سحاب کز تو و دوران تو****ملک جهان خرم است خلق جهان شادمان
آن چه تو کردی نبود مدرکه را در خیال****بلکه گذر هم نداشت واهمه را در گمان
تا به میان آمدی با سپه عدل و داد****ظلم سپاهی نهاد پا ز میان بر کران
رخنه گر ملک را زود کشیدی به خاک****ورنه کجا می‌گذاشت خاک درین خاکدان
نقش حیل را بر آب فایده‌هائی که کرد****روبه کج باز رنگ پنجهٔ شیر ژیان
تیغ تو داسیست تیز کز مدد موج خون****از رخ خصم خجل می درود زعفران
کین تو صد خانه داد بیش به باد فنا****خوش اثر نیک داد کینهٔ این خاندان
ظل تو عالم گرفت گرچه نیفتد به خاک****سایهٔ پروسعت از مرغ بلند آشیان
باد مرادی که هست عزم تواش پیشرو****بحر سپر می‌کند کشتی بی‌بادبان
چرخ ز پستی خورد کوب ز سم ستور****موکب جاه تو را گر رود اندر عنان
رستم زور آزما باز نبندد کمر****زور تو را گر شود در صدد امتحان
هم ز تلاشت بود پیل دمان را خطر****هم ز مصافت رسد شیر ژیان را زیان
چشم جدل دیدگان دیده به عین‌الیقین****با ظفر حیدری تیغ تو را توامان
تیغ تو کز خون خصم قطره‌چکان آمده****گلشن فتح تو راست شاخ گل ارغوان
چرخ زبردست اگر با تو فتد در تلاش****بر کمرش بگسلد منطقهٔ کهکشان
عظم تو گنجد در آن لیک چه در قطرهٔ بحر****گر به مکان ضم شود مملکت لامکان
قبله معین نبود تا به زمان تو گشت****بر دو جهان فرض عین سجدهٔ یک آستان
شعشعه را گر کند روی تو مشرق فروز****صد چوبت خاوری سر زند از خاوران
مشعله را گر کند حسن تو مغرب طراز****از عدم آفتاب شام نگردد عیان
گرم به خورشید اگر بنگری از تاب تو****در ظلماتش کنند مهر پرستان نهان
دهر علیل تو شد خسته عیسی طبیب****خلق ذلیل از تو گشت گلهٔ موسی شبان
ضابطه تا دم به دم رو به ترقی نهد****بهر جهان لازم است پادشه نوجوان
گویم اگر کرده است کار مسیح افعی****وجه بپرس و بنه سمع تهور بر آن
کرد مسیحا اگر در بدن مرده روح****در جسد ملک کرد افعی رمح تو جان
گر نه اجل را یکی داشته بودی به کار****جود تو دادی به خلق عمر ابد رایگان
خسرو هند ار دهد خط به غلامی به تو****بی‌طلب از چین رود باج به هندوستان
ای ملک نامدار سایهٔ پروردگار****دادگر کامکار پادشه کامران
گر نشدی بهر فتح قفل جهان را کلید****رمح تو کشورگشا تیغ تو گیتی ستان
ور نه ز فتح تو و رفع مخالف شدی****دفع پریشانی از خاطر کاشانیان
آن چه ز ایشان رسید و آن چه بر ایشان گذشت****حرف به حرف آمدی کلک مرا بر زبان
اول از آن ظلم عام دیگر از آن قتل خاص****وان حرکتها که گشت باره از آن سر گران
فرض شمردن دگر سنت ابن زیاد****بر لب لب تشنه‌ها بستن آب روان
غارت و قتل دگر در دم تسخیر شهر****کز تف این فتنه خاست دود ز صد دودمان
الغرض اینها که شد نیست از آن هیچ باک****کز شفقت گستریست لطف تو تن خواه آن
از همه آن به که هست در عقب از عهد تو****این غم ده روزه را خوش دلی جاودان
پادشها سرور اگر ز طواف درت****از دگران باز ماند محتشم ناتوان
واسطه این است این کز ستمش کرده است****دهر بلیت گمار چرخ اذیت رسان
خسته و مشکل علاج کم زر و پر احتیاج****راجل بی‌دست و پا مفلس بی خانمان
ور ز شعف کرده است مرغ تمنایش را****بیشتر از بیشتر گرد سرت پر زنان
از شعرای زمان داد گرا یک کس است****عابد شب زنده‌دار قاری و اورادخوان
پاس خود اندر دعا از دی وی جو که نیست****ملک بقای تو را بهتر ازین پاسبان
ای شه فرمانروا کز قروق حکم تو****نیست عجب گر شود حکم قضا ناروان
پادشهان در جهان حکم روان تا کنند****پای جهان گرد باد حکم تو را در جهان

قصیده شماره 57: بود به چنگ درنگ جیب مهم جهان

بود به چنگ درنگ جیب مهم جهان****تا به میان زد قضا دامن آخر زمان
در طبقات ملوک پادشهی برگزید****تیغ زن و صف‌شکن شیردل و نوجوان
خوانده ز آیندگی خطبهٔ پایندگی****بسته ز پایندگی راه بر آیندگان
خسرو مهدی ظهور کز نصفت گستری****ریشه دجال ظلم کند ازین خاکدان
پادشه نامدار کز ازل از بخت داشت****منت هم نامیش حمزهٔ صاحبقران
آن که در آغاز عمر گشت به تایید حق****ملک و ملل را حفیظ امن و امان را ضمان
فرش نگارنده‌اش چهرهٔ حور پری****سده فشارنده‌اش جبههٔ خاقان و خان
ساقی بزمش به بذل تاج به فغفور بخش****صاحب قصرش به حکم باج ز قیصرستان
وانکه چو شد دهر را واسطهٔ دفع شر****گشت قوی خلق را رابطهٔ جسم و جان
میوه چش باغ او ذائقهٔ حسن و ناز****نازکش داغ او ناصیهٔ انس و جان
رشحهٔ فیضش کشد زر ز مسامات ارض****تا با بد مشنواد بوی بهار این خزان
حکمت او چون کند آتش تدبیر تیز****باز تواند گرفت مال صعود از دخان
نال قلم گر شود از کف حفظش علم****چرخ تواند زدن بر سر آن آسمان
موی اگر پل شود در کنف حفظ وی****تا ابدش نگسلد پویه پیل دمان
بس که به سر گشته است چرخ بگرد درش****آبله بر فرق سر یافته از فرقدان
تا رودش در رکاب چرخ طویل انتظار****بر کنفش شد کهن غاشیهٔ کهکشان
گر به جهان افکند مصلحتش پرتوی****پرتو مهتاب را صلح فتد با کتان
بهر تو طاعت تمام جبهه و لب می‌شود****می‌رسد از رهروان هرچه بر آن آستان
حکمتش اندر خزان بیشتر از سرخ بید****سازد و بیرون کشد خون ز رگ زعفران
بگذرد از خاره‌تیر گرچه در اثنای کار****نرم کند مشت او مهرهٔ پشت کمان
مادر جود از سخا حامله چون شد فتاد****با کرم حیدری همت او توامان
ای به صلابت سمر وی به سیاست مثل****وی به شجاعت علم وی به مهابت نشان
از تو که سر تا قدم شعلهٔ سوزنده‌ای****نایرهٔ مرکز فتاد دایرهٔ عظم و شان
شیهه شبدیز تو سینهٔ رستم خراش****نیزهٔ خون ریز تو آتش جرات نشان
نور ضمیرت که تافت بر صفت ماه تاب****شد به کتان هم مزاج پردهٔ راز نهان
از اثر نار بغض یافته مانند مار****خصم تو بر زیر پوست آبله بر استخوان
کاه تو با کوه خصم سنجد اگر روزگار****سایه به چرخ افکند پایهٔ کوه گران
عهد تو تا زودتر روی به دهر آورد****سیلی سرعت کند رنجه نشای زبان
چرخ گری را اگر پاس تو گردد حفیظ****با دل جمع ایستد بر سر نوک سنان
گر به شتابندگان نهی تو گردد دچار****پای صبا را نخست رعشه کند تاروان
تنگ قبا شاهدیست عزم تو گوئی که ساخت****قدرت پروردگار کاستش اندر مکان
زور تخلخل اگر عرصه نکردی وسیع****تنگ فضائی بدی بر تو فضای جهان
دشمن از ادبار اگر در ره رمحت فتد****آید از اقبال تو کار سنان از بنان
پیش کفت دوده ایست صرصری اندر قفا****هرچه ازل تا ابد کرده بهم بحر و کان
آن که تو را مدعاست تیر جگر دوز تو****منکر شان تو را ساخته خاطر نشان
ز آفت بخت نگون خصم تو را در مزاج****غیر گل گرد میخ نشکفد از زعفران
کعبه کوکب که هست راه دو عالم درو****صد ره و یک مشتریست هر ره و صد کاروان
گر به زمین بسپری نعل سمند جلال****آینه دانی شود سربه سر این خاکدان
بارهٔ خورشید را هر سحری می‌کنند****بر زبر چرخ زین تا کشی‌اش زیر ران
لیک به روی زمین از حرکات سریع****داردش اندر سبل رخش تو سیلاب ران
شایدش از پویه خواند کشتی دریای خشک****عزمش اگر کوه را بگذرد اندر کمان
چنبر چرخش برون بفشرد ار وقت لعب****بر کفل اندازدش سایهٔ دوال عنان
صبح گرش سر دهی بگذرد از ظهر چاشت****بس که ز همراهیش باز پس افتد زمان
در کفلش چون کشند از حرکاتش زند****طعنه به بال ملک دامن بر گستوان
گر بکند کام خویش تنگ به حیلت‌گری****باشد از امکان برون تاختنش بر مکان
کاسهٔ سمش هزار کاسهٔ سر بشکند****بانگ هیاهوی رزم بشنود ار ناگهان
نیک توان یافتن صنعت او در یورش****لیک از ابعاد اگر رفت تناهی توان
جامه قطع مکان دوخته هرکه که کس****بر قد صد ساله راه بوده رسانیم آن
بس که سبک خیزیش جذب کند ثقل وی****بر شمرد بحر را در ره هندوستان
خلقه حاتم کند مس سراپای وی****مرد برو گر زند هی ز پی امتحان
با کفل همچو کوه دانهٔ تسبیح را****رشته شود وقت کار آن فرس کاروان
باد ز پس‌ماندگی پیش فتد هم گهی****گرد جهان گر بود در عقب او دوان
در ره باریک کرد پویهٔ او بی‌رواج****کار رسن با زر ابر زیر ریسمان
بر زبر چار سم کرده سبک خشکیش****از ره او گاه گاه نیم بلالی عیان
چون شده آن تیز گام هم تک باد صبا****یافته حسن زمین کام صبا را گران
خنک فلک را اسمش داغ نهد بر سرین****گرچه ز سطح زمین پا ننهد بر کران
باشد این شهسوار بهتر ازین صد هزار****توسن فربه سرین تازی لاغر میان
من که زبان جهان در ازلم شد لقب****در صفتش خویش را یافتم الکن زبان
دادگرا سرورا شیردلا صفدرا****گرچه درین دولتست محتشم از مادحان
لیک به شغل دعا است آن قدرش اشتغال****کز صفتش عاجز است صاحب طی لسان
پاس حیاتش بدار ز آن که بحر ز دعا****حفظ و نگهبانیست ختم بر این پاسبان
طول ز حد شد برون به که سخن را کنون****ختم کند بر دعا کلک مطول بیان
ملک جهان تا رود بر نهج رسم دهر****دست به دست از ملوک ای شه کشورستان
از اثر طول عهد مهد زمین را ز تو****کس نستاند مگر مهدی صاحب زمان

قصیده شماره 58: ای دهر پیر عیش ز سر گیر کاسمان

ای دهر پیر عیش ز سر گیر کاسمان****مهد زمین سپرد به دارای نوجوان
ای چرخ خوش بگرد که خوش بی‌درنگ گشت****دوران به کام شاه جوان بخت کامران
ای دور پای بر سر اندوه زن که زد****عیش ابد صلا به خدیر جهان سنان
خرم شو ای بسیط زمین کاین بساط شد****موکب نشین خسرو آخر زمانیان
جمشید مصطفی سیر مرتضی لقب****باج سر جهان سر چندین خدایگان
یعنی ولی والا اعظم نظام شاه****شاه یگانه ناظم منظومهٔ زمان
صاحب نگین تاج ور مملکت گشا****مسندنشین تخت ده پادشه نشان
شاهنشهی که خطبهٔ فرماندهی چه خواند****بستند از محاکمهٔ فرمان دهان دهان
خورشید اگر صعود کند صدهزار قرن****مشکل اگر به نعل سمندش کند قران
وز پویهٔ نعل اگر فکند رخش همتش****بر غرفهٔ فلک شکند فرق فرقدان
در باغ اگر عبور کند باد هیبتش****کس برگ ارغوان نشناسد ز زعفران
در دل اگر عبور کند صیت صولتش****از هول بشکند قفس جسم مرغ جان
ای بر در سرای تو هر صبح آفتاب****تا شام کرده فره چرانی ملازمان
از کبر حاجیان تو پهلو تهی کنند****یابند اگر به پادشه انجم اقتران
مخفی تواند از تو شدن حال خلق اگر****ذرات از آفتاب تواند شدن نهان
در بطن پشه پیل تواند شدن مقیم****گنجد اگر سکون تو در ساحت مکان
دریا درون قطره تواند گرفت جا****گر جا کند جلال تو در جوف آسمان
کوته کند چو عدل تو پای ستم ز ملک****دزد دراز دست کند حفظ پاسبان
آفاق حارسا ملکا ملک وارثا****ای هم به ارث و هم به حسب شاه و شه نشان
هست این قصیده تحفهٔ ثالث که من به هند****با صد هزار گنج دعا کرده‌ام روان
این بار خود مراد من اندک حمایتی‌ست****از لطف شه که هست به از گنج شایگان
هم گشته‌ام به این صله قانع که درد کن****از من قراضه‌ای که بود نزد این و آن
گردد به یک اشاره نواب کامیاب****واصل به قاصدان من تیره خان و مان
هم گفته‌ام که هرچه از آن جانب آورند****این جا برسم جایزه آرند در میان
استغفرالله این چه سخنهاست محتشم****نطق فضول را ببر از خامشی زبان
قانع شدن به کشوری از خاتمی چنین****کفر است کفر مشرب اهل کرم بدان
گر برد بهر ازو صله گیری چنان که برد****کز آب بحر مورچه‌ای تر کند دهان
شاها درین قصیده نبودی اگر مرا****تعجیل قاصدان سبب سرعت لسان
در سلک نظم از سر فکرت کشیدمی****صد در که کس نیافتی اندر هزار کان
این طاعت ارچه نیک نکردم ادا ولی****شد در قضا نمودن آن طبع من جوان
گر مرگ امان دهد بفرستم به درگهت****هر در که مانده در صدف آخرالزمان

قصیده شماره 59: آیت اقبال شد رایت سلطان حسن

آیت اقبال شد رایت سلطان حسن****حمد خداوند را اذهب عناالحزن
آن که نسیم از درش گر گذرد بر قبور****مردهٔ صد ساله را روح در آید به تن
آن که غضب رایتش گر فتد از حلم دور****جان مسیحا زند خیمه برون از بدن
ذات نکو طینتش زینت صد بارگاه****وضع گران رتبتش زیور صد انجمن
شام و سحر روزگار از ره آن کامکار****برده ز دشت صبا عطر به دشت ختن
خواست به نامش کند نوبر گفتار طفل****رفت و بفتاد آن شست زبان از لبن
زندهٔ انفاس او باج خوران مسیح****بندهٔ احسان او پادشهان سخن
از پی وزن نقود که آن همه صرف گداست****وقف ترازوی اوست سنگ ترازو شکن
پیش رخش گر عقیق دم زند از رنگ خویش****چرخ بتابد به عنف روی سهیل از یمن
تازه تر از شاخ گل بر دمد از قعر گور****گر شنود به روی او کشتهٔ خونین کفن
در ظلماتست لیک بر سر آب حیات****هر دل مسکین که او بسته به مشگین رسن
لشگریانش همه شیر دل و شیر گیر****عسکریانش تمام پیلتن و پیل کن
سیر گه باطنش کو چه صدق و یقین****غوطه گه خاطرش لجه سرو علن
از قدم بندیان بند سیاست گسل****بر گنه مجرمان ذیل حمایت فکن
ای به هزار اعتبار کرده تو را کامکار****کام ده دشمنان پادشه ذوالمنن
حلم تو هرجا که کرد پای وقار استوار****می‌کند آنجا سپند بر سر آتش وطن
معدلتت خسرویست در سپهش هر نفر****تیشهٔ فرهاد گیر ریشهٔ بیداد کن
دست سبک ریزشت دشمن گنج گران****لعل گران ارزشت معدن در عدن
پردهٔ اهل سکان بر فتد از روزگار****چون متحرک شود سرو تو در پیرهن
تا دهی اشجار را لطف خرامش به باد****سرو خرامنده را ساز چمان در چمن
تا سپرد پای تو راه چمن گشته‌اند****چهره سپاران باد برگ گل و یاسمن
لطف منت هرکه را ناز کی داد وام****بر کف پا می‌خورد نیشتر از نسترن
دیدهٔ رخت را در آب دید و به من برد پی****عقل تنت را به خواب دید و به جان برد ظن
یوسف عهدی و هست بر سر بازار تو****پرده در گوش خلق غلغلهٔ مرد و زن
حسن تو دارد دو حق بر من محزون که هست****عشق مرا راهبر عقل مرا راهزن
شمع وصال توراست جان لکن اما دریغ****کاتش این شمع راست بعد غریب از لگن
عشق که دارد دو شکل از چه ز وصل فراق****بهر رقیبان پری بهر منست اهرمن
راز من از عشق تو گنج نهان بود از آن****دل بستاند از زبان لب بنهفت از دهن
تا شده‌ام بر درت از حبشی بندگان****صد قرشی گشته‌اند بنده و لالای من
مکتب عشق تو هست مسکن صد بوعلی****طفل سبق خوان در او محتشم استاد فن
چون سخن آرائیم پا به دعایش نهاد****مصرع مطلع نهاد روی به پای سخن
رایت خورشید را تا بود این ارتفاع****آیت اقبال باد رایت سلطان حسن

قصیده شماره 60: باز شد چشم جهان ای بخت خواب آلودهان

باز شد چشم جهان ای بخت خواب آلودهان****صبح دولت می‌دمد برخیز زین خواب گران
بالش زیر سرت کان مانده از اصحاب کهف****مالشی ده چشم غفلت را و سر بردار از آن
اسب چوبین پای امیدت که نقش عرصه بود****تمشیت فرمای دهر از تقویت کردش روان
بهر دفع ظلمت ادبار از ضعف امید****ماه می‌جستی ز اقبال آفتابی شد عیان
از گشاد بی‌محل تیر تو در صید مراد****کشتی خوف و خطر گهواره امن و امان
بهر آرام تو گشت از جنبش باد مراد****از کمان بد جست اما نیک آمد بر نشان
هم طرب شد کوه لنگر هم تعب شد تیز پر****هم فلک شد دادگستر هم قدر شد مهربان
بزم عشرت گرم گردید از شراب بی‌خمار****باغ دولت سبز گردید از بهار بی‌خزان
چرخ کجرو از جفا برگشت و زیر گشتنش****شد برون تاب غریب از رشتهٔ باریک جان
از زبان هاتفی دوشم به گوش دل رسید****کی ز بار غصه کم جنبش تر از کوه گران
خیز و عازم شو در استقبال اقبال ابد****خیز و جازم شو در استیفای حظ جاودان
کاین زمان رو در تو دارد دولت روی زمین****اولین دولت نوید خلعت خان زمان
خلعتی ناصره زر وز برای امتیاز****با زر و خلعت مسرح استر آتش عنان
از کدامین خان همایون اختر خورشیدفر****آفتاب آسمان سلطنت جمشیدخان
شهریار بختیار ذوالعیار جم وقار****شهسوار نام‌دار کامکار کامران
عالم افروزنده خورشیدی که در مسکاب بطن****هر جنین از داغ مهرش بر جبین دارد نشان
گردن افرازنده جمشیدی که منت می‌کشد****از کمند انقیادش گردن گردنکشان
گر شود تیغ آزما در حد ترکستان زمین****بر درد جیب زمین تا دامن هندوستان
کرده پشت از برق تیغش بر جهان شیر عرین****سوده ناف از باده گرزش بر زمین پیل دمان
گردن شیر فلک را بسته از خم کمند****کوهه گاو زمین را خسته از نوک سنان
آورند از یک گریبان سر برون بدر و هلال****روز میدان چون نهد بر دوش زرین صولجان
پایه‌ای از قدر او اورنگ و استقلال و عظم****آیه‌ای در شان او فرهنگ و استیلا و شان
از گشاد شست پر زور قدر تیر قضا****بی‌نفاذ امر او بیرون نیاید از کمان
برخلاف خلق فردا بر زمین خواهند داشت****چشم از شرم دو شغلش حاتم و نوشیروان
دیده از آلای او بر سدهٔ والای خود****خرگه عالی ستونش روی صد گیتی ستان
نیست گوئی عظم او محتاج حیز ورنه چون****ظرف او گیلان تواند بود یا مازندران
هست در آب و گلشن این نشئه کز شوکت شود****ملک و دین را پادشاه و ماء و طین را مهربان
بس که جودش می‌دهد خاک ذخایر را به باد****خاک بر سر می‌کند از دست او دریا و کان
گوشمال از توشمالش خورده خوانسالار چرخ****هر که اندر جنب خوان نعمتش گسترده خوان
در میان داوران شد واجب الطلوع آن قدر****کز سجودش جبهه فرسا گشت خور در خاوران
مهر می‌بوسد به رسم بندگانش آستین****چرخ می‌روبد به طرف آستینش آستان
رعشه بر هشتم فلک در هفت اعضا واقع است****نسر طایر را ز سهم تیر آن زرین کمان
با وجود رشگ هم چشمی که عین دشمنی است****نامش از انصاف دارد بر زبان صد مرزبان
هر دعا و هر ثنا کز خلق هفت اقلیم کرد****پای عزم اندر رکاب اول به گیلان شد روان
زور بازوی تصرف بین که دارد در کمند****گردن خلق جهانی یک جهان اندر میان
شربت تیغش ز بس کافتاده شیرین می‌برند****دوستان جان فدائی صد حسد بر دشمنان
جان فدای دست و تیغ او که هرگه شد علم****خورد تن وین جرعه آن می ز استقبال جان
دی ز شوکت بر در ایوان کیوان ارتفاع****آفتابت پرده دارو آسمانت پاسبان
وی به استدعای فتحت در زوایای زمین****سورهٔ انا فتحنا بر زبان آسمان
فتح و نصرت بندگان شخص فرمان تواند****کار میفرما به این فرمانبران تا می‌توان
بس که نهر خون روان کرد از تن ارباب کین****ضربتت چون ضربهای حیدری در نهروان
بس عجب نبود گر از اشجار گیلان آورند****برگ‌ها امسال سر بیرون به رنگ ارغوان
روی دشمن کز می‌پندار اول سرخ بود****خنده‌آور گشته است اکنون به رنگ زعفران
دشمنت داد جلادت داد اما در گریز****گر به این جلدی بماند می‌شود گیتی‌ستان
پیش دستی کرد در کشتی و غالب نیز گشت****لیک مثل دستیار اولین بر پهلوان
در فنون حرب چون از آگهان کار بود****بر سرش چیزی نیامد جز بلای ناگهان
غالبا خصمت ندارد یاد غیر از چار حرف****کش میسر نیست انشائی به غیر از الامان
در حشر گاهی که چون صور قیامت می‌درید****بانک رعد آشوب کوست پرده گوش کران
طالب ملک تو را صد ره به آواز بلند****زد قضا بر گوش کای جذر اصم را توامان
جغد اگر بال و پر سیمرغ بندد بر جناح****کی تواند ساخت در ماوای سیمرغ آشیان
سر ز خاک حشر برنارد ز شرم رزم خویش****گر بگوش رستم دستان رسد این داستان
ای در اقلیم فصاحت گشته از بدو ازل****پادشاه نکته پردازان به طبع نکته‌دان
گرچه بی‌مهری و مهر خلق عالم با ملوک****فرع بی‌لطفی و لطف است آشکارا و نهان
من نه آنم کاندر اخلاص تو دیگر گون کنم****دل به ناکامی و کام ای کامکار کامران
آن که بود و هست و خواهد بود تا صبح ابد****با تو پیمان دل و ربط تن و پیوند جان
نیست ممکن آمدن از عهدهٔ مدحت برون****جز به عمر نوح و طبع خسرو و طی لسان
من که جزو خلقتم گردیده طبع خسروی****آن دو حالت نیز می‌خواهم ز خلاق جهان
تا به آئین که آرم جملهٔ شاهان را به رشک****قد مدحت را بیارایم به تشریف بیان
محتشم پایان ندارد مدحت آن شهسوار****باز کش بهر دعا رخش فصاحت را عنان
تا شود دوران ز اقوای قوای نامیه****بر مراد دوستان مجلس فروز بوستان
تا زر بی‌سکه خورشید عالم تاب را****حکم مطلق از زمین و آسمان دارد روان
باد نقد بی‌غش کامل عیار خسروی****سکه‌دار از نام جمشید زمان جمشیدخان

قصیده شماره 61: دمید صبحی و از پرتو دمیدن آن

دمید صبحی و از پرتو دمیدن آن****به ذره‌ای نظر افکند آفتاب جهان
چه صبح چهره نمایندهٔ هزار امید****که مشکل است بیانش به صدهزار زبان
چه آفتاب بلند اختر سپهر جلال****که برد طلعت او ظلمت از زمین و زمان
مدار اهل زمین اعتماد دولت و دین****حفیظ ملک و ملل پاسبان کون و مکان
گزیده نسخهٔ لطف‌اله لطف الله****که هست آینهٔ صنع صانع دیان
محیط مکرمتی کز درش برد مه و سال****گدا به کشتی چوبین ذخایر عمان
جلیل موهبتی کاسمان به دو کشد****زری که سایل او را بریزد از دمان
یگانه صانع خیاط خانهٔ تقدیر****بریده بر قد او خلعت بزرگی و شان
نهد به سجدهٔ او هفت عضو خود به زمین****به آسمان اگر ازشان او دهند نشان
چنان به عهد وی امساک شد قبیح که هست****حرام در نظر عقل روزهٔ رمضان
به زیر بال و پر خویش مرغ تربیتش****ز بیضه‌های عصافیر شد عقاب پران
رود چو سوی نشان تیر دقتش ز سپهر****هزار زه شنود گوش گوشه‌های کمان
چنان که خاک شناسد خراش تیشهٔ تیز****سخای دست ودلش بحر می‌شناسد و کان
زهی به ذات تو نازنده مسند تکمین****زهی ز عظم تو شرمندهٔ وسعت امکان
ز لطف خویش خدا لطف خویش خواند تو را****تبارک‌الله از الطاف خالق منان
جوان کننده دوران پیر ساخت تو را****هم اتفاقی تدبیر پیر و بخت جوان
به خال چهرهٔ زنگی اگر نظر فکنی****شود ز مردمی انسان دیدهٔ انسان
زینت ارچه مقام است لیک بالنسبة****تو آتشی و کواکب شرار و چرخ و خان
جهان مدار از بس که شرمسار تو را****به دوش زانوم از جبهه مانده بار گران
بزرگوارا از بس به زیر بار توام****ز انحنا شده جیبم مصاحب دامان
زمانه راست چنین اقتضا که گوهر مدح****ز قدر اگر چه بود گوشوار گوش جهان
به صد شعف چو ستاند ز مادحش ممدوح****وز آفرین لب مدح آفرین شود جنبان
وز انتعاش کند زیب مجلسش یک چند****چو لاله و سمن ونرگس و گل و ریحان
ز عمد صد رهش افتد نظر بر او اما****به سهو نیز نیفتد به فکر قیمت آن
تو آن بزرگ عطائی که در نظم مرا****ندیده قیمتش ارسال کردی از احسان
و گر وظیفه هر ساله ساختی آن را****هزار سال بود ملک عمرت آبادان
منم کهن بلدی در کمال ویرانی****تو گنج عالم ویران یگانه ایران
حصار این بلد کهنه کن به آب و گلی****که سیل حادثه هرگز نسازدش ویران
غلام بی بدلت محتشم که از افلاس****کنون تخلص او مفلسی است در دیوان
چو درد فاقه‌اش اکثر دواپذیر شده****علاج مابقی از حکمت تو هست آسان
همیشه تاز پی اعتماد اهل وداد****کنند بیعت و پیمان مشدد از ایمان
امیدوار چنانم که دولت ابدی****ز بیعتت نکشد دست و نگسلد پیمان

قصیده شماره 62: کاشان که مصر روی زمین است در جهان

کاشان که مصر روی زمین است در جهان****می‌خواست در ولای چنین یوسفی چنان
یعنی چراغ چشم امیر بزرگوار****مهر زمین فروغ ده ماه آسمان
یعنی گزیدهٔ نایب نواب نامدار****دارای کامران سروسر خلیل ترکمان
یعنی امین بار گه سلطنت که هست****بالا ترش ز منظرهٔ لامکان مکان
خورشید نو طلوع جهانگیر کامکار****جمشید نوظهور جوانبخت کامران
چابک‌سوار عرصهٔ دولت که صولتش****گوی زر از سپهر رباید به صولجان
ضغیم شکار بیشهٔ صولت که هیبتش****خالی کند هزار اسد را جسد ز جان
در یک زمان بسیط زمین پر شود ز سر****چون تیغ خویش را کند آن سرور امتحان
از صدر زین هزار سوار افکند به خاک****در دست او اشاره‌ای از ابروی کمان
چون باد نخوت از سر ظالم برون برد****گرگ ستیزه پیشه کند سجدهٔ شبان
تغییر خواه حالت اجسام اگر بود****یابند کوه را سبک و کاه را گران
تبدیل جوی صورت اجرام اگر شود****خور ماه‌وش نماید و مه آفتاب سان
گر بر فلک سواره گذار افکند شود****منت کش از سم فرسش فرق فرقدان
خورشید و ماه روز و شب اندر طلایه‌اند****بر گرد درگهش چو غلامان پاسبان
نارند سر فرو به سپهر از غرور و کبر****آن راستان که سجده کنندش بر آستان
عنقای همتش که بر او عالم است تنگ****بر ذروه سپهر نهم دارد آستان
دامان سایلان فراخ آستین درد****در کیسه کرم چو کند دست درفشان
چندان ثمر دهد که شود چشم آز سیر****باغ سخای او که بهاریست بی‌خزان
دریای جود او متلاطم اگر شود****آرد جهان در شهوار بر کران
چون انفراد و وحدت و بی‌جفت بودنست****مخصوص فرد واحد و معبود انس و جان
بلقیس آمد از تتق سلطنت برون****از بهر آن ستوده سلیمان نوجوان
بلقیس نه خدیجهٔ خورشید احتجاب****کز حوریان حله‌نشین می‌دهد نشان
معصومهٔ ستیزه که ستار واحدش****در هفت پرده کرده ز چشم جهان نهان
گیتی فروز شمسهٔ ایوان سلطنت****مصباح دودمان کبیر امیرخان
از عفتش فزون نتوان یافت عفتی****الا عفاف سیده آخرالزمان
القصه آن دو ماه نور از طالع کبیر****با همچو یافتند ز جنسیت اقتران
بر صفحهٔ خیال که باد ایمن از زوال****طبع مورخ از مدد خامه بیان
این خسروانه بیت روان زد رقم که هست****تاریخ این مقارنه هر مصرعی از آن
باهم به جان شدند قرین آن دو ماه نو****بلقیس کامکار و سلیمان کامران
طبع تو محتشم چو در اثنای عقد نظم****آورد این دو مصرع تاریخ بر زبان
بعد از قرار قافیه و التزام بحر****کاین هر دو راست بعد ز تاریخ یک جهان
گو لاف سحر زن که به این فکرهای دور****در دور خویش دعوی اعجاز می‌توان

قصیده شماره 63: شد عراق آباد روزی کز خراسان شد روان

شد عراق آباد روزی کز خراسان شد روان****دوش بر دوش ظفر رایات شاه نوجوان
پاسبان ملت و دین قهرمان ماء و طین****آسمان عز و تمکین پادشاه انس و جان
صورت لطف خدا کهف‌الوری نورالهدی****اختر بیضا ضیا چشم جهان بین جهان
ضابط قانون دولت حافظ ملک و ملل****حارث ایران و توران باعث امن و امان
شاه عباس جهانگیر آفتاب بی‌زوال****فارس رخش خلافت وارث طهماسب خان
آن که گرد فتنه شد بر باد چون ایزد سپرد****بادپای کامرانی را به دست او عنان
وانکه پای شخص آفت شد سبک‌رو در فرار****چون رکاب پادشاهی شد ز پای او گران
از ازل گردید در تسخیر اقطاع زمین****نصرت او را علی موسی جعفر ضمان
مهر هر صبح از شعاع خود شود جاروب بند****بهر آن فرزانه فراش ره صاحب زمان
بیضهٔ مرغ جلالش قدر بیضا بشکند****گر تواند یافت گنجایش درین هفت آسمان
پشهٔ او لنگر اندازد اگر بر پشت پیل****دست و پای پیل یابد کوتهی از استخوان
بر سر این هفت چرخ آرد فرو گردست و تیغ****در عدد گردد زمین هم چارده چون آسمان
صد دو پیکر در زمین در هر قدم پیدا شود****روز هیجا گر کند شمشیر خود را امتحان
زو روی گوی زمین را یک جهان دور افکند****گر زمین ز آهن ز مغناطیسی باشد صولجان
بی‌رضای او که آسیبی نمی‌دارد روا****نیست چون ممکن که تیر آفت آید بر نشان
چون خدنگ ناز خوبان تغافل پیشه است****در زمانش فتنه هر ناوک که دارد در کمان
خاک ریزد بر سر عدل خود از شرمندگی****گر ز خاک امروز سر بیرون کند نوشیروان
در زمان امر و نهی جاریش نبود محال****رجعت آب معلق گشته سوی ناودان
کاشکی در فرش بودی عرش علوی تا بود****پادشاه این چنین را بارگاهی آن چنان
سهو کردم جای او بالاتر از عرشست و نیست****زان طرف سفلی مکان بندگانش لامکان
از عروج پاسبان بر بام قصر و منظرش****تارک عرش است منت کش ز پای نردبان
خوش جهانی خوش زبانی خوش جهانداریست این****کز پی امنیت عالم بماند جاودان
ای دل پرشوق کز تعجیل حال کرده‌ای****کلک چوبین پای را در وادی مدحش روان
باش تا خود صور اسرافیل عدلش بردمد****کشتگان ظلم بردارند سر زین خاکدان
باش تا این شوکت سرکوب یک سر بشکند****بیضه‌های سرکشی را در کلاه سرکشان
باش تا زین دولت بیدار برخیزد دگر****دولت طهماسب شاهی را سر از خواب گران
باش تا ایام گلها بشکفاند زین بهار****واندرین بستان پدید آید بهار بی‌خزان
باش تا دوران شجرها بردماند زین چمن****کز بلندی سایه اندازند بر باغ جنان
باش تا شاهان برای خونبهای خویشتن****مال از روم آورند و باج از هندوستان
باش تا بر ظالم اجرای سیاست چون شود****عدل گوید القتال و ظلم گوید الامان
باش تا بهر وفور جیش و جمعیت رسد****از دیار استمالت کاروان درکاروان
باش تا باران ابر در فشان رحمتش****در گوهر گیرد جهان را قیروان تا قیروان
باش تا ازرفعت قدر و علوشان شوند****نقطه‌های قاف اقبال بلندش فرقدان
باش تا دانا و نادان را کند از هم جدا****موشکافی‌های این مردم شناس نکته‌دان
از شهان معنی و صورت جلوس هفت شاه****بر سریر کامکاری شد در این دولت عنان
پادشاه اولین سلطان صفی که آوازه‌اش****با و جود ترک دنیا بر گذشت از آسمان
شاه ثانی شاه حیدر کاو هم از همت نکرد****میل دنیا با وجود قدر ذات و عظم شان
شاه ثالث شاه اسمعیل دین پرور که داد****مذهب اثنا عشر را او رواج اندر جهان
شاه رابع پادشاه بحر و بر طهماسب شاه****آن که آمد با زمانش توامان امن و مان
شاه خامس شاه اسمعیل ثانی کان چه کرد****قاصر است از شرح آن تاریخ گویان را زبان
شاه سادس بعد از آن سلطان محمد پادشاه****کز وراثت بر سریر خسروی شد کامران
شاه سابع شاه عباس آفتاب شرق و غرب****انتخاب دوده آدم چراغ دودمان
می‌شد ار سابع به یک گردش چو عباس آشکار****گشت او سابع نه حمزه خسرو جنت مکان
قصه کوته چون ز صنع صانع لفظ آفرین****سابع و عباس را بود این تناسب در میان
در حروف حمزه حرفی نیز در سابع نبود****ز اقتضای حکمت و آثار اسرار نهان
این شه روی زمین شد و آن شه زیر زمین****قاسم ابن قادر جان ده قدیر جان ستان
از دو شاخ یک درخت ار باغبان برد یکی****شاخ دیگر از فزونی سر کشد بر آسمان
عمرد خود افزود از آن بر عمر این نصرت قرین****آن که می‌خواندند خلقش حمزهٔ صاحبقران
تا به این پیوند از عمر طبیعی بگذرد****وین طبیعت خاص او سازند و این طول زمان
کاش انسان طیروش بال و پری هم داشتی****تا گه و بیگه بدی گرد سر او پر زنان
من که پای ناروانم زین سعادت مانع است****کز تردد ذره‌وش یابم به خورشید اقتران
از پی اقبال سر مد قبلهٔ خود کرده‌ام****از سجود دور آن آستان را کعبه‌سان
بهر انشای ثنایش از خدا دارم امید****عمر نوح و طبع خسرو نظم در طی لسان
تا بود کز صدهزار اندر بیان آرم یکی****وان گه از رویش برانگیزم هزاران داستان
پادشاها گرچه در پای سریر سلطنت****هست در مدحت هزاران شاعر روشن‌روان
فکر جمعی چون ستوران سواری گرم رو****هم سمین اندر جوارح هم سمین اندر نشان
طبع جمعی چون جمل‌های قطاری راست رو****وز روانی سبعهٔ سیاره را در پی روان
داری اما بنده افتاده از پائی که هست****در رکاب شخص طبعش خسرو سیارگان
دوش شاهان سخن کز طیلسان پر زیب گشت****از عنانش می‌کشد صد منت از برگستوان
گر درخت نظمش از مشرق برون آید شود****خلق مغرب را پر آب از میوه‌های او دهان
لیک از بی‌امتیازی‌های گردون تاکنون****بوده است از خلق منت کش برای آب و آن
دارد امید این زمان کز امتیاز پادشاه****در جهان آثار طبعش بیش ازین بود نهان
گر بود نظمش متین سازند ثبت اندر متون****و ربود حشو از حواشی هم کشندش بر کران
محتشم هرچند میدان سخن را نیست پهن****رخش قدرت بیش ازین در عرصه جرات مران
تا به شاهان جهانگیر ایزد از احسان دهد****ملک موروثی و دیگر ملک‌ها در تحت آن
شغل شه فتح ممالک باد لیک اول کند****فتح ملک روم بعد از فتح آذربایجان

قصیده شماره 64: چو دی نسیم سحر خورد بر مشام جهان

چو دی نسیم سحر خورد بر مشام جهان****صبا رسید و رسانید بوی روضهٔ جان
فتاد زمزمه ذوقناک در افواه****که یافت لذت از آن صدهزار کام و زبان
ز دشت خاست غباری که فیض نور از وی****زیاده از دگران یافت دیدهٔ نگران
صدای نوبت دولت بلند گشت و درید****فلک ز صولت آن پرده‌های گوش کران
منادی طرب آهنگ بانگ زد که رسید****مواکب ظفر آثار شهریار جهان
امیرزاده عالی نسب ولیجان بیک****ولیعهد ابد انتساب خان زمان
بزرگ فر بلند اختر قوی فطرت****جلیل قدر فلک رتبهٔ رفیع مکان
ز رتبهٔ طاق میان هزار یکه سوار****ز جذبهٔ فرد میان هزار یکه جوان
به بزم ازو متنزل سران افسر بخش****به رزم ازو متوهم ملوک ملک ستان
شود چو گرم عطا آه از ذخایر بحر****دهد چو داد سخا وای بر دفاین کان
به آن محیط عطا بس خطاست نسبت ابر****که هست او گوهر افشان و ابر قطره چکان
به مجمعی که نباشد ورای خسرو و شاه****بود ز رتبه نشان این چه رتبه است و چه شان
هزار عذر بگوید اگر قضا ناگه****جهد خدنگ قضا بی‌رضای او ز کمان
به مهرهٔ کمر کوه اگر اشاره کند****هزار مرحله ره در میان به نوک سنان
به زور خط شعاعی چنان شود سفته****که سر کن فیکون آشکار گردد از آن
محل نیزه رساندن ز زورمندی وی****تفاوتی نکند در اثر سنان وبنان
اگر قضا مدد از وی طلب کند شکند****به زور باد پر پشه پشت پیل دمان
بلامکان جهد از هیبتش کرنگ فلک****حواله گر بسرونش کند دوال عنان
مه فلک که به نعل سمند اوست قرین****ستاره‌ایست که با آفتاب کرده قران
به شرح حسن وفایش که شیوهٔ ابدیست****نه عمر نوح وفا می‌کند نه طی لسان
ز قدسیمبران بزم او عجب چمنی است****که نخل‌هاش چمانند و سروهاش روان
ز روی لاله‌رخان مجلسش عجب باغی است****که از شراب و خمار آمدش بهار و خزان
ز پرتو نظرش حسن رایت پرورشی****که طعنه بر پریان می‌زنند آدمیان
بلند رتبه امیرا کسی که از توفیق****گرفته بود زمین و زمان بتیغ زبان
فکنده بود به جائی کمند نظم بلند****که می‌نمود از آن کوتهی کمند گمان
چنان زبون شده امروز کز مشاهده‌اش****زمین پر است ز سیلاب چشم اهل زمان
بلیه‌ای که بر او آسمان گماشته است****گران‌تر است ز حمل زمین تحمل آن
مگر امانی و آمالش از حمایت تو****روا شوند که یابد از آن بلیه امان
به کیمیای نظر گر مس وجودش را****توجه تو کند زر بر این عمل چه زیان
سخن تمام چو شد محتشم برای دعا****به جنبش آر زمانی زبان ادعیه خوان
همیشه تا بود از روز و روزگار اثر****مدام تا بود از شاه و شهریار نشان
به روزگار دراز آن خدیو ملک طراز****بود سریر نشین بلکه پادشاه نشان

قصیده شماره 65: باد مسعود و همایون خلعت شاه جهان

باد مسعود و همایون خلعت شاه جهان****بر وزیر جم سریر کامکار کامران
آصف اعظم مهین دستور خاقان عجم****مرکز عالم گزین معیار پرگار جهان
میرزا سلمان سلیمان زمان فخر زمین****پایهٔ دین و دول سرمایهٔ امن و امان
آن که از جوهرشناسی روز بازار ازل****فخر کرد از جوهر ذاتش زمین بر آسمان
وانکه گنجور کزو آفرینش برنیافت****گوهری مانند او در مخزن آخر زمان
هست رایش پادشاهی کز ازل دارد لقب****مه‌لوا فرمانروا کشورگشا گیتی‌ستان
برخی از اوصاف او در آصف بن برخیاست****زان که از کرسی نشین فرقت تا کرسی نشان
بر سر طور ظفر او راند موسی وار رخش****در تن دهر سقیم او کرد عیسی‌وار جان
بود دهر پیر را طبع زلیخا کاین چنین****شاهد یوسف جمال عهد او کردش جوان
آن چه گردان توانا در جهانگیری کنند****در بنانش می‌تواند کرد کلک ناتوان
خلق بهر داوری بر آستانش صف زنند****آفتاب خاوری چون سر زند از خاوران
آستینش جبههٔ فرسایندهٔ میر و وزیر****آستانش سجدهٔ فرمایندهٔ سلطان و خان
دهر معلول از علاجش خستهٔ عیسی طبیب****خلق عالم در پناهش گله موسی شبان
می‌تواند کرد تدبیرش به یکدیگر به دل****ثقل و خفت در مزاج آهن و طبع دخان
مانده پرگاری ز حفظش کز برای پاس مال****دزد چون پرگار می‌گردد به گرد کاروان
از نهیب نهی او در نیمه ره باز ایستد****تیر پرانی که بیرون رفته باشد از کمان
گوی را از جا بجنباند به نیروی قضا****گر کند احساس منع از صولت او صولجان
انتقامش چون کند دست ضعیفان راقوی****پشه در دم برکند گوش از پیل دمان
مژدهٔ عونش چو سازد زیر دستان را دلیر****از تلاش روبه افتد در زیان شیر ژیان
عون او خلق جهان از از بد عالم پناه****عهد او عهد و امان را تا دم محشر ضمان
گر بدندی در زمان او به جای جود و عدل****شهره گشتی بخل و ظلم از حاتم و نوشیروان
بحر بازی بازی از در و گوهر گردد تهی****چون کند وقت گوهر بخشی قلم را امتحان
های و هوی و لشگر و خیل و سپه در کار نیست****عالمی را کان جهان سالار باشد پاسبان
از پی گنجایش برخاست دیوار حجاب****از میان چار دیوار مکان و لامکان
بی‌طلب حاضر شود چون خوردنیهای بهشت****بر سر خوان نوالش هرچه آید در گمان
عرشیان آیند اگر بهر تواضع بر زمین****خسروان را آستین بوسند و او را آستان
در زمین ذات و خیر دولتش روزی که کرد****نصرت استیلا پی رد جلای ناگهان
دهر هم دولت یمینش گفت و هم نصرت یسار****چرخ هم شوکت قرینش خواند و هم صاحبقران
خلعتی کایزد به قد کبریای او برید****در زمان شاه عالی همت حاتم زمان
گر بریزند از در جوئی به هامون آب بحر****ور به بیزند از گوهر خواهی به دقت خاک کان
ور ملک از کارگاه قدرت آرد تار و پود****ور فلک از نقش بند غیب گیرد نقشدان
نقش تشریفی چنان صورت نمی‌بندد مگر****در میان دستی برآرد نقش پرداز جهان
وه چه تشریف آسمانی در زمین انجم نما****سهو کردم آفتابی بر زمین اختر فشان
بر سر تشریح تاجی فرق گوهرهای فرد****با کمر در جوهراندوزیش دعوی در میان
در خور آن تاج تابان جقه‌ای کز همسری****می‌زند پر بر پر خورشید در یک آشیان
از شعاع چارقب روز و شب اندر شش جهت****مشعل خورشید مخفی و سواد شب نهان
از علامت‌های تشریف شریف آصفی****همرهش زرین دواتی سربه سر گوهرنشان
از پی تشریف اسبی در سبک خیزی چو باد****زیر زین آسمان سنگ از گوهرهای گران
مرکبی کاندم که آرمیده راند راکبش****شام باشد دهری خفتن در آذربایجان
توسنی کز روز باد پویه‌اش گوی زمین****در شتاب افتد چو کشتی کش دواند بادبان
از در مغرب برانگیزد سم سختش غبار****گر به مشرق نرم یابد در کف فارس عنان
بردن نامش گر ابکم بگذراند در ضمیر****تا ابد در خویش یابد نشاه طی لسان
رنگ خنگ آسمان دارد ز سر تا پا که هست****آفتابش ماه پیشانی هلالش داغ ران
بهر این تشریف از پر کله تا نعل رخش****تهنیت فرض است بر خلق زمین و آسمان
حاصل از وی چون گران شد مسند از هر باب کرد****عقل تاریخی تجسس هم گران و هم روان
اعتمادالدولتش بد چون درین دولت لقب****آن لقب را دوخسان آورد طبع نکته‌دان
گر چو یک سال آمد افزون بود عین مصلحت****تا به این علت مصون ماند ز چشم حاسدان
قصه کوته چون قدم دروای فکرت نهاد****عقل دور اندیشه در اندیشهٔ اصلاح آن
طبع دقت پیشه بر اندیشه سبقت کرد و گفت****اعتمادالدوله افسر بخش بادا در جهان
آصفا عالم مدارا بختیارا داورا****ای به زور بخت کامل قدرت و بالغ توان
عرضه‌ای دارم چه قول مردم بالغ سخن****هم طویل اندر مضامین هم قصیر اندر بیان
طوطی شیرین زبان شکرستان عراق****کز جفای قرض خواهان بود زهرش در دهان
با وجود این همه بی‌دست و پائیها که داشت****گشته بود از تنگدستی عازم هندوستان
وان چه بیش از جمله‌اش آواره می‌کرد از وطن****قرض پر شلتاق دیوان بود آن بار گران
تا که از امداد صاحب مژده بخشش رسید****بخشش مقرون به تشریف شه صاحبقران
من به این پاداش بر چیزی که حالا قادرم****هست ارسال ثناها کاروان در کاروان
بی‌تکلف صاحبا کردی ز وامی فارغم****کز هراسش بود بی‌آرام در تن مرغ جان
وز طلب گشتند بر امید دیگر لطف‌ها****قرض خواهان دیگر هم اندکی کوته‌زبان
ای تمام احسان اگر در عهد شاهی این چنین****کز زر و گوهر خزاین را تهی کرد آن چنان
بنده را یکبارگی از قرض خواهان واخری****سود پندارم درین سودا بود بیش از زیان
محتشم ای در فن خود از توقع برکنار****آمدی آخر درین فن نیک بیرون از میان
بحر خواهش را کرانی نیست پیدا لب ببند****پس زبان بگشای در عرض دعای بیکران
تا درین کاخ عظیم‌الرکن خوش بنیان دهند****از بنای بی‌زوال دولت و ملت نشان
پایهٔ بنیان این ملت تو باشی پایدار****اعظم ارکان این دولت تو باشی جاودان

قصیده شماره 66: رسید باز به گوش زمان نوید امان

رسید باز به گوش زمان نوید امان****ز استقامت شاهنشه زمین و زمان
جمیلهٔ شاهد امینت آمد از در صبح****بهم نشینی دارای پادشاه نشان
نگشت کشتی دریای کین سبک حرکت****که بود لنگرش از کوه حلم شاه گران
لب نشاط شه از انبساط خندان گشت****چو کند مدعی از مدعای خود دندان
برآمد از دو طرف بانگ طبل آسایش****ز جنبش لب بخشایش خدیو جهان
سپهر مرتبه سلطان محمد صفوی****خدایگان ملوک ممالک ایران
شهنشهی که کمین بارگاه جاهش را****گذشته شرفهٔ ایوان ز غرفهٔ کیوان
دهنده‌ای که ز دست و دلش به زنهارند****همه ذخایر بحر و همه دفاین کان
هزار ملک سلیمان دهد به باد فنا****به بال همت او موری ارکند طیران
بلند اگر نشود بادبان تمشیتش****فتد سفینهٔ چرخ بلند در جریان
به کام مرغ جلالش نمی‌گشاید بال****ز تنگ حوصله‌گیهای عالم امکان
چو اوست حارس ایران عجب که بنیانش****شود به جنبش طوفان نوح هم ویران
به زور بخت جوان داده در جهانگیری****نشان ز شان سکندر شه سکندرشان
ضمیر او بفرستد ز نور خویش به دل****به فرض اگر ز جهان گردد آفتاب نهان
به شرع مصطفوی راست ناید اسلامش****به خسرو صفوی هرکه نبودش ایمان
شکوه سنجی او نیست ممکن ارچه فلک****شود دو نیمه و گردد دو کفهٔ میزان
تمام روی زمین را گوهر فرو گیرد****ز ابر دست کریمش چو سر کند باران
سحاب همت او از کدام قلزم خاست****که از ترشح آن شد دو عالم آبادان
درخت عشرت وی از کدام بستانست****که ریخت تازگیش آب صد بهارستان
سریر ارثی طهماسب شاهی اندر دهر****قرار گیر نشد تا ازو نگشت گران
برای کار جهان خسروان آفاقند****همه گزیدهٔ خلق او گزیدهٔ یزدان
نه ظلم بود همانا کزین چمن اکثر****زدند ریشهٔ نسل خدیو سدره مکان
پی تفرد یک شاخ نخل شاهی را****شد احتیاج به اصلاح اره دهقان
ز گرگ حادثه در عهد او رمان مشوید****که حفظ او رمه کائنات راست شبان
زمانهٔ عافیتش را بگرد سر گردید****که در زمانهٔ او فتنه گشته سرگردان
ز رای مصلحت‌اندیش او جهانبان است****که هست از پی امنیت زمین و زمان
فنای دائمی جنگ را سپهر کفیل****بقای سروری صلح را زمانه ضمان
حسامها به زوایای تنگ و تار غلاف****خروج را شده تارک بسان مغر و زبان
درون ترکش و قربان ز ترک جنگ و جدل****مفارقت شده قائم میان تیر و کمان
ز رشتهٔ تابی تدبیر گوئی اندر کیش****کبوتری شده پر بسته ناوک پران
به دست مرد ز گیرائی فسون صلاح****گزندگی شده بیرون ز طبع مارسنان
تمام هیزم حلوای آشتی گردید****تفک که بود جبال جدال را ثعبان
ز ره که دیده به خوابستش از فسانهٔ صلح****درون جعبه اگر تنگ خفته با خفتان
و گر رجوع به آغوش غازیانش نیست****رجوع نیست به این روزگار را چندان
بجای شاهد یوسف جمال عافیت است****اگر چه تفرقه در چاه و فتنه در زندان
ولی اگر نبود صولت و صلابت شاه****سر از زمین بدر آرد ستیزهٔ دوران
و گرنه نوح زمان پشت این سفینه بود****ز پیش هم قدمی پیشتر نهد طوفان
چه نوح جوانبخت چهارده ساله****که باد حکم مطاعش هزار سال روان
ولیعهد ملک حمزه میرزا که گرفت****تصرفش ز ملوک اختیار کون و مکان
پناه ملک و ملل شاه و شاهزادهٔ دهر****امید عالمیان نور چشم آدمیان
سکندری که جهانگیر گشته پیش از وقت****به دستیاری تدبیر پیر و بخت جوان
مبارزی که ز جد مبارزت داده****ز جد عالی خود در صف مصاف نشان
اگرچه هست به سن آن مه بلند اختر****هلال تازه طلوعی بر این بلند ایوان
ولی یگانه هلالیسیت کز امل دارند****به زیر چرخ برین کائنات چشم بر آن
چو او نهاد قدم در کنار دایهٔ دهر****زمانه گفت که دولت نمی‌رود ز میان
خلافت ابدی دست از آستین ازل****برون نکرده به او داشت در میان پیمان
شه نشاط طلب گو به عیش کوش که هست****سوار چابک پرخاش جوی در میدان
چو او به حرب درآید عدوی بی‌دل و دین****ز هر چه هست براند نخست از سر و جان
شود ز شعلهٔ تیغش هوای حرب چو گرم****هزار تن ز لباس بقا شود عریان
چه غم ز صلبی اعدا که ممکن است خلل****در آهنین سپر از تیر آتشین پیکان
به جام اوست ز دولت شراب دیر خمار****به کام اوست ز خضرت بهار دور خزان
نعال توسن او را قرینه نتوان یافت****مگر کنند بهم چار آفتاب قران
فتد چو گوی فلک از مهابتش بشتاب****اگر حواله بگوی زمین کند چوگان
بیک نگه کندش زهره بی‌مبالغه چاک****به زهر چشم اگر بنگرد به شیر ژیان
ز تیغ خصم کش او فزون تر آید کار****اگر به عزل اجل ز آسمان رسد فرمان
طمع نگر که قضا گرچه ملکت گیتی****باو گذاشت ز تقدیر قادر دیان
هنوز چشم غنیم است در پی ملکش****چو دیده‌ای غنم سر بریدهٔ حیران
زبان خنجر او داده مهلتی به عدو****ولی به قتل ویش با اجل یکیست زبان
سخن به خاتمه گردید محتشم نزدیک****بیا و رخش بیان بیش ازین سریع مران
ز اختراع طبیعت که هرچه پیش گرفت****ز پیش برد به عون مهیمن منان
پی نزول شه دهر و شاهزادهٔ عصر****به عیش خانهٔ قزوین ز خطهٔ شروان
ازین دو بیت مسلسل که چارتار کنند****دعا و خاتمهٔ نظم نیز ساز بیان
نزول شاه به قزوین بود مبارک و سعد****کزین جهان فساد است مهد امن و امان
دگر نزول سر شاهزاده‌ها که به کام****رسید عالم از آن پادشاه عالمیان

قصیده شماره 67: شکر خدا که پایهٔ دولت ز آسمان

شکر خدا که پایهٔ دولت ز آسمان****بگذشت و سر کشید به ایوان لامکان
شکر دگر که کوفت فرو نوبت ظفر****دست قدر بیاری خلاق انس و جان
شکر دگر که شیر خدا شاه ذوالفقار****شمشیر فتح داد به دست خدایگان
صاحب لوای تاجور بارگه نشین****کشور گشای تخت ده مملکت ستان
پشت سپاه و پادشه عرصه زمین****فراش راه و پیشرو صاحب‌الزمان
جمشید عصر حمزهٔ ثانی که دست وی****بگسست بر سپهر کمربند کهکشان
ثعبان صفت جهان بدم اندر کشد چو آب****شمشیر او بدر کند از کام اگر زبان
چون بگذرد زمرد و ز مرکب بلار کش****گاو زمین ز جای رود از هراس آن
نزدیک شد کزو به جهان شاهنامه‌ها****خوانند چون حکایت دستان به داستان
شمشیر او نشان ز دو شق قمر دهد****گردد اگر حواله گهش فرق فرقدان
در رزم رستم افتد اگر در مقابلش****برتابد از مهابت او رخش را عنان
ماهی و گاو را کند افکار ثقل بار****در حرب بر رکاب چو لنگر کند گران
بیند فلک مقابلهٔ آفتاب و ماه****نعل سمند او به قمر گر کند قران
تیر از کمان نجسته فتد فارس از فرس****آن صفدر زمان چو بر اعدا کشد کمان
بر هر که تافت رنگ تمرد درو نیافت****خورشید طالعش که ظفر راست توامان
فتحش ز فتح شاه رسل می‌دهد خبر****حربش ز حرب شیر خدا می‌دهد نشان
از یک بدن برآید اگر صدهزار سر****در یک جسد در آید اگر صدهزار جان
بیند فلک فتاده به یک تیغ راندنش****بر خاک ره دو پیکر بی‌جان و سرطپان
از برق تیغ با سپه خصم می‌کند****کاری که ماهتاب نکردست با کتان
این خلق و صد مقابل این کی کند کفاف****چون تیغ خویش را کند آن صفدر امتحان
جز من که می‌روم ز پی کنه رفعتش****دیگر بر آسمان که نهادست نردبان
ای عقل پیر این فلک نوجوانکه هست****منظور چشم و کام دل و آرزوی جان
گر عاقلی ز یک جهتانش درین دیار****از داعیان و معتقدان و فدائیان
بگشای چشم دقت و از بهر نصرتش****چندین هزار دست دعا بین بر آسمان
کوته کنم سخن چو ازین نظم مدعا****تاریخ تازه‌ایست که خواهد شدن عیان
بهر شکست لشگر روم آن سپه شکن****چون باسپاه خویش چو سیلاب شد روان
نوعی به صدمه ریشهٔ ایشان ز بیخ کند****کز باغ برکند خس و خاشاک باغبان
چون بود بر فتادن رومی رواج دین****ز اقبال حمزهٔ عجم آن شاه نوجوان
امثال برفتاد که بر لوح روزگار****تاریخ بر فتادن رومی شود همان
تا رو نهد ز گردش چرخ ستیزه گر****آشوب و انقلاب به این طرفه خاکدان
این شاه شاهزاده عالم بر غم چرخ****امنیت زمین و زمان را بود ضمان

قصیده شماره 68: به که درین گفته معجز بیان

به که درین گفته معجز بیان****درج بود نام خدای جهان
شکر که قیوم کریم احد****جانده پوزش طلب و جانستان
پایهٔ ده عقده ز گیتی گشای****پادشه ملک به حارس رسان
کرد اگر حکم که شاه سلیم****ماه فلک فطرت جم پاسبان
بار جهان بست و باقدام این****دل ز بقا کند و ز آثار آن
خورد بهم حد جهانی ولی****شد به دمی تازه زمین و زمان
از که ز شاهی که به اقبال اوست****فتنهٔ ایام ز مردم نهان
شاهسواری که ز شاهان بود****امجد و اشجع به کمال و توان
شیر مصافی که به هیجا در آب****جسته مبارز ز بنان سنان
کوه شکوهی که ز تمکین نهاد****بزم تعین به اساس کران
صاحب عالم که ازو برقرار****مانده رفاهیت کون و مکان
باد بر این طرفه بنا از نشاط****تا ابد این بانی صاحبقران
عزلت ده روزه او را بلی****باد به دل خسروی جاودان
هست محال آن که ببندد به فکر****آدمی این عقد درر عقده‌سان
ای ملک ستان کبیر****وی شه کامل نسق کامران
گرچه به لوح دل دانای خود****زد رقم مدت امن و امان
بیش ز هر پادشهی کوس هم****کوفت در اصلاح مهم جان
باد ازو دور به دوران که هست****پادشه و شیردل و نوجوان
می نگرد دل چو به هر مصرعی****کامده یک فکر از آن داستان
هست بدانسان که به رمز و حساب****فهم شود سال جلوسش از آن

قصیده شماره 69: مژده‌ای اهل زمین که اقبال بر هفت آسمان

مژده‌ای اهل زمین که اقبال بر هفت آسمان****کوس دولت زد به نام خسرو صاحبقران
زد سپهر پیر در دارالعیار سلطنت****سکهٔ شاهی به نام پادشاه نوجوان
خواند بر بالای نه منبر خطیب روزگار****خطبهٔ فرمان به اسم والی گیتی ستان
بر سر ایوان عرش اینک منادی می‌زند****کامد و کرسی نشین شد خسرو دارانشان
خسرو بیضا علم صاحب لوای کامکار****قیصر انجم حشم کشور گشای کامران
آفتابی کز طلوعش بعد چندین انتظار****آمدند از خرمی در رقص ذرات جهان
کامکاری کز ظهورش شد به یکبار آشکار****صورت عیشی که بود از دیدهٔ مردم نهان
آسمان شان و شوکت آفتاب شرق و غرب****پاسبان ملک و ملت پادشاه انس و جان
شاه عادل شاه اسمعیل کز به دو ازل****دست عدلش بخیه زد بر تارک نوشیران
آن که عازم گر شود بر حرب و گوید القتال****آسمان جازم شود بر عجز و گوید الامان
وانکه گر رخش تسلط گرم تازد بر زمین****نرم سازد گاو و ماهی را به یکبار استخوان
عون رافت گسترش در رتبه افزائی دهد****صعوه را بر فرق فرقد سای سیمرغ آشیان
دست عاجز پرورش در سرکش آزاری کشد****اره ازسین سها بر فرق قاف فرقدان
تیغ زن تارک شکن جوشن گسل مغفر شکاف****شیر حرب اژدر مصاف ارقم کمند افعی سنان
گر زند شخص عتابش بانک بر پست و بلند****لنگر و جنبش نماند در زمین و آسمان
بگسلد بند سکون چون کشتی لنگر گسل****گر به این گوی گران جنبش نماید صولجان
زین محیط بیکران افتد دو کشتی بر کنار****گر زند چرخ مدور را محرف بر میان
هیبت او کز جوارح می‌رود جنبش برون****می‌تواند بست پیلی را به تار پرنیان
خاک میدان چون به لعب نیزه ریزد بر هوا****پشت گاو و ماهی از نوک سنان گیرد نشان
آسمان بیند عناصر را به ترتیب دگر****گر کند حملش بر اطراف زمین لنگر گران
گرچه کسری مدتی خر گه فکند از جا که بود****صعوه را بر آستان بارگاهش آشیان
پرتو انداز است بر آئینهٔ درک خرد****نقش این صورت که هست از شان این کسری نشان
کز برای دفع سرگردانی موری زند****قرنها صبر و سکون را آتش اندر خانمان
حرف ناکامی زدود از صفحهٔ عالم که هست****کام بخش و کامیاب و کامکار و کامران
آن چه ریزد قرنها در بطین بحر از صلب ابر****بر گدائی ریزد آن ریزنده دریا و کان
گرچه آن رخشنده خورشید جهان آرا نگشت****مدتی پرتو فکن بر ساحت این خاکدان
کرد آخر جلوه‌ای کاعدای دجال اتفاق****بر بسیط خاک پاشیدند از هم ذره‌سان
بعد ازین غیبت ظهور عالم آرائی چنین****هست مرآت ظهور و غیبت صاحب زمان
فرد بی‌عسکر نگر از خاوران آید برون****شهسواری این چنین از خیل گیتی داوران
چرخ چاچی تنگ خنگ سرکش او می‌کشید****بر کمر بگسست ناگاهش نطاق کهکشان
وه چه خنگست این که هرگز مثل و شبهش ز امتناع****وهم را در وهم نگذاشت و گمان را بر گمان
زود جنبش دیر تسکین کم تحمل پر شتاب****خوش تحرک خوش توقف خوش ثبات خوش نشان
رعد صولت برق سرعت گرم رو بسیار دو****کم خورش آهو روش صرصر یورش آتش عنان
نرم کاگل سخت سم مالیده مو برچیده ناف****خورد سر کوچک دهن فربه سرین لاغر میان
صورتش بر لخت کوهی گر کند نقاش نقش****جنبش آرد بی‌قراریهاش در کوه گران
گر به سوی غرب تیری سر دهد نازنده‌اش****می‌نیاید جز به حد شرق بیرون از کمان
از وجود او خلل در سد حکمت شد که نیست****با تکش طی مکان مستلزم طی زمان
راه گردون را ز سوی سطح مخروط هوا****گرم‌تر ز آتش کند قطع و سبک‌تر از دخان
بگذرد در یک نفس کشتی ز دریای محیط****گر نگارد صورتش را ناخدا بر بادبان
گر تک او را به خورشید جهان پیما دهند****صد غروب و صد طلوع آی از او اندر زمان
گر زمین باشد ز مغناطیس و او آهن لحیم****از سبک خیزی برو طی جهان ناید گران
فارسش هرجا که میراند به رغبت می‌رود****کامران شخصی که این اسبش بود در زیر ران
راکب او در خراسان گر نهد پا در رکاب****پای دیگر در رکاب آرد در آذربایجان
در نوردیدم سخن کاوصاف این عالم نورد****کرده بر خنگ بلاغت تنگ میدان بیان
ای فدایت هرچه موجود است در روی زمین****وی نثارت هرچه موقوفست در بطن زمان
ای نشان عشقت اندر چهرهٔ خرد و بزرگ****وی کمند مهرت اندر گردن پیر و جوان
هرکسی جان را برای خویش می‌دارد عزیز****وز برای چون تو جانان جان عزیزان جهان
زهرکش ساقی تو باشی به ز شهد خوش‌گوار****مرگ کش باعث تو گردی به ز عمر جاودان
تارک شیر فلک تا سینهٔ گاو زمین****بر دری گر از زبردستی به تیغ امتحان
این ز جان لذت چشان گوید نثارت بادسر****وان بدل منت گشان گوید فدایت بادجان
ذره پرور آفتابا مهر گستر خسروا****ای دل ذرات عالم جانب مهرت کشان
چند مایوسی بود از حسرت پابوس تو****با فلک در جنگ و با خود در جدل دیوانه‌سان
نوزده سال از برای فتح باب دولتت****دست امیدم به دعوت زد در نه آسمان
بعد از آن کایام نومیدی سرآمد بی‌قضا****وین امید از یاری ایزد برآمد بی‌گمان
در طلوع آفتاب دولت و نصرت گرفت****سایهٔ چتر همایون قیروان تا قیروان
در سجود بارگاه عرش تمثالت کشید****هر مکین فرش غبرا سر به اوج لامکان
من که می‌سوزم چو می‌آرم ظهورت در ضمیر****من که می‌میرم چو می‌آرم حدیثت بر زبان
همچو نرگس روز و شب بر دیده دارم آستین****بس که میرانم سرشک از دوری آن آستان
وجه دوری این که از بیماری ده ساله هست****رخش عزمم ناروا پای تردد ناروان
گر به دل این داغ بی‌مرهم بماند وای دل****ور به جان این درد بی‌درمان بماند وای جان
چارهٔ من کن به قیوم توانا کز غمت****ناتوانم ناتوانم ناتوانم ناتوان
محتشم وقت سپاس انگیزی آمد از دعا****بهر پاس جان شاهنشاه انجم پاسبان
تا شود طالع ز برج قلعه چرخ آفتاب****در نقاب نور سازد چهرهٔ ظلمت نهان
آفتاب قلعه مطلع باد از برج مراد****آن چنان طالع که ظلمت را کند محو از جهان

قصیده شماره 70: به عنوان عیادت ساخت مقدار مرا افزون

به عنوان عیادت ساخت مقدار مرا افزون****فلک مقدار ذی عزت عزیز حضرت بی‌چون
محمد مؤمن آن فخر سلاطین کز وجود او****زهی در چشم دقت اشرف است و ارفع از گردون
نهد مساح و هم اندر قیاس ساحت قدرش****ز ملک احتمال و عالم امکان قدم بیرون
ندانم چون سرایم وصف شان و شوکت او را****که این‌جا ساز سلطانیست با شاهی به یک قانون
چو کردند از غنا عرض تجمل سایلان او****فروشد در زمین از انفعال کم‌زری قارون
گر از وادی استغناش بر هامون وزد بادی****سزد کز بی‌نیازی ناز بر لیلی کند مجنون
ندیدم دهر پردازی به احسانش که گر از وی****دو عالم سایلان خواهند یک عالم شود ممنون
اگر یک لمحه پردازد به حرب آن خسرو گردان****شود از موج خون دشمنان شبدیز او گلگون
سزد گر بیش ازین فلک از جای برخیزد****چو تیغش آسمان پیوند سازد موجهای خون
در آفاقیم بی‌همتا ز لطف واحد یکتا****در استعداد من در شعر و در حکمت هم افلاطون
سرافرازا به پایت ریختن لایق نمی‌دانم****مگر گنجی که از گنجینهٔ قارون بود افزون
ولی از محتشم آن پیشکش کاید به کار تو****مناسب نیست الانقد نظمی چون در مکنون
که در چشم و دل طبع سخندان تو می‌دانم****که از صد بیت پر زینت کم یک بیت پر مضمون
نه تنها از برای زینت و زیب کلام خود****ثنایت را ذوی‌الافهام می‌گردید پیرامون
کنند از نظم پر در کفهٔ میزان مدحت را****اگر جن و ملک را چون بشر طبعی بود موزون
ز لطف پادشاه لم‌یزل امید میدارم****که سازد دولت دیر انتقامت را ابد مقرون

قصیده شماره 71: مژدهٔ عالم را که دهر از امر رب‌العالمین

مژده عالم را که دهر از امر رب‌العالمین****بهر شاه نوجوان رخش خلافت کرد زین
خاتم شاهنشهی را بهر آن گیتی پناه****کنده حکاک قضا الملک منی بر نگین
امر عالی را به امر عالی او عنقریب****در فرامین گشته فرمان همایون جانشین
کوس شادی داده صد نوبت به نام او صدا****بر کجا بر پیشگاه غرفهٔ چرخ برین
بر زمین بهرجلوس آن جلیس تخت و بخت****سوده هر جانب سریر خسروی صد ره جبین
خطبها بهر لباس تازه افکنده ببر****همچو بسم‌الله بیرون کرده دست از آستین
سکه‌ها بهر ملاقات زر نو سینه چاک****تا زند از عشق خود را بر درمهای ثمین
بر زر خورشید هم نامش توان دیدن اگر****دیدن اندر وی تواند چشم عقل دوربین
وه چه نامست این که می‌بارد ازو فتح و ظفر****صاحب نام آن که می‌نازد به او دنیا و دین
باعث تعمیر عالم پاسبان بحر و بر****مایهٔ تخمیر آدم قهرمان ماء و طین
شاه سلطان حمزه خاقان قضا فرمان که هست****کمترین طغراکش احکام او طغرل تکین
آن که در آغاز عمر از غیرت دین هیچ‌جا****نیستش آرامگاهی در جهان جز صدر زین
وانکه بار منتش خم کرده پشت آسمان****بس که می‌پردازد از اعدای دین روی زمین
غیر او فردی که دید از پادشاهان کو بود****روز و شب بهر جهاد از صدر زین مسند گزین
اوست در خفتان دیگر یا برون آورده سر****حمزهٔ صاحبقران از جیب آن نصرت قرین
ابر اگر بردارد از دریای استیلاش آب****شیر برفین برکند گوش از سر شیر عرین
نیست چندان خاک کز ماتم کند خصمش به سر****خاک میدان را به خون از بس که می‌سازد عجین
جان فدای او که در هر ضربت تارک شکافت****آفرین بر دست و تیغش می‌کند جان‌آفرین
آفتاب از بیم سر بر نارد از جیب افق****صبح اگر گیرد به دست آن شاه صفدر تیغ کین
آسیاهائی به خون آورده در گردش که حق****در جهادش داده میراث از امیرالمؤمنین
روم از شور ظهورش چون بود جائی که هست****او در آذربایجان غوغاش در اقلیم چین
پیکر آرای عدو گردد مشبک کار دهر****در سپاه او کمان‌داران چه خیزند از کمین
بر قد دارئیش دوران لباس کوتهست****تار و پودش گرچه از خیط شهور است و سنین
کرد پیش از عهد شاهی آن چه صد خسرو نکرد****ملک را می‌باید الحق مالک‌الملکی چنین
شاهد حقیتش هم بس به قانون جمل****این که سلطان حمزه یکسانست با حق مبین
حق مبین گشته از نقش حروف اسم او****تا زوال دشمنان باطلش گردد یقین
قلعهٔ تبریز تا بستاند از رومی به جنگ****گفتم از بهر تفال یکه مصراعی متین
کز قفای فتح از آن گردد دو تاریخ آشکار****دال بر اقبال آن جنگ‌آور قسور کمین
چون ستاند قلعه و تاریخها پر شد به کو****قلعه از رومی ستاندی شاه جم قدرآفرین
با دعای اهل کاشان این دعاگو محتشم****آسمانها را کند پر ز اولین تا هفتمین
بهر آن دارای هفت اقلیم باردار حافظی****کاسمان نامش کند جوشن زمین حصن حصین
داعیان را نیز فیض از مبداء فیاض باد****شهریاری هم که هست ارباب دعوت را معین

قصیده شماره 72: داده فزون از فلک زیب زمان و زمین

داده فزون از فلک زیب زمان و زمین****مایهٔ امن و امان میر محمد امین
آن که چو شاهنشهان آمده صاحبقران****وانکه چو فرماندهان آمده شوکت قرین
بارگه رفعتش کرد قضا چون بنا****پایهٔ اول نهاد بر فلک هفتمین
نایرهٔ مهر ازو شعلهٔ تابان شعاع****دایرهٔ چرخ ازو خاتم رخشان نگین
ای ملک الملک جود کز پی حجت خورد****کان بیسارت قسم هم بی‌مینت یمین
هر که بدامن چو گل رفته تو را آستان****ریخته چون نرگسش سیم و زر از آستین
ننگ ز خواهش بود اهل طمع را اگر****همت حاتم شود جود تو را جانشین
هست یکی در جهان از تو کرم پیشه‌تر****لیک نرنجی که نیست غیر جهان آفرین
بحر تواند زدن لاف عطا با کفت****وقت کرم گر ز موج چین نزند بر جبین
سالک راه تو را دوش فلک توشه کش****خرمن جاه تو را است ملک خوشه چین
ای به ستایش سزا زین همه مدح و ثنا****از تو من خسته را نیست توقع جز این
کز من و احوال من زمزمه‌ای بشنود****از تو و انفاس تو پادشه داد و دین
وان چه شود خواسته جایزهٔ من بود****کز عدم آورده‌ام این همه در ثمین
بهر تو کز عظم‌شان آمده‌ای در جهان****قابل بزمی چنان لایق مدحی چنین
محتشم آنجا که هست در چو صدف بی‌بها****تحفهٔ ما و تو بس گوهر نظم متین
زان که ز پای ملخ تحفه روان ساختن****نزد سلیمان رواست در نظر خورده بین

حرف ه

 

قصیده شماره 73: یارب از عزالهی قرنها دارد نگاه

یارب از عزالهی قرنها دارد نگاه****جای شاهان جهان سلطان محمد پادشاه
صاحب عادل دل دین پرور دارا سپه****مالک دریا کف فرمان ده عالم پناه
حامی شرع معلی ملجاء دین نبی****مالک دهر و همیون رتبت و دیهیم گاه
از جناب او نپیچد هرکه سر چون مهر و مه****جزم ساید بر سپهر از سجدهٔ آن در کلاه
تا بود اسم ملوک از بهر حکم او مدام****دور دهر آماده گرداند اساس ملک و جاه
وان ملوک از عدل تا کوس جهانبانی زنند****از صدای عدل او کم باد بانگ دادخواه
زبدهٔ حکم ملوکست آن چه دارای حکم****می‌کند در بارگاه شاهی از حکم اله
از صفای مهر او با ماه انجم هر نفس****دم زده آئینهٔ ما از کمال اشتباه
صید بردارنده این صید گه از تاب او****کی کند با باز صید انداز از تیهو نگاه
در دل دجال افکند انقلاب از مهر او****مهدی اقبال از همت برون کاید ز چاه
جزم می‌دانم کزین پس می‌نهد از چار رکن****از طلب این سرفرازان بر جناب او جباه
چند روزی تا که از حکم سپهر بی‌درنگ****کاندران اهل جهان را سوی مه گم بوده راه
باشد احوال نجوم اما همایون سایه‌اش****گر نبودی حال عالم زین بدی بودی تباه
داده بود از جای او گردون به دیگر داوری****حال مانده سر به زیر از انفعال آن گناه
آمد اینک مطلعی از پی که روئی تازه دید****از صفایش دل هویدا همچو نور صبح‌گاه
می‌نویسد زود کلک منهیان در مدح شاه****سوی مردم لیس فی الافاق سلطان سواه
منحرف رائی که حالا رو از او پیچیده بود****روی و رای او چو موی مهوشان بادا سیاه
پایهٔ هرکس شود پیدا درین پولاد بوم****ابر لطف شه چو از اعجاز انگیزد گیاه
این که با سامان عدل او ندارد جم شکوه****بود از آن بر زبان نامکرر سال و ماه
وین در میزان طبع وی ندارد زر وجود****هست در حال عطای او مساوی کوه و کاه
هم ملوک پیش و هم این نوسپه‌دار زمان****اسم بر اسم‌اند بر دعوی صدق او گواه
تا بود لطف الهی با روان آن ملوک****تا بود اسم سپاهی در زبان این سپاه
اسم داران سپه را باد آن در بوسه گه****پادشاهان جهان را باد آن در سجده‌گاه
باد روی منکران بی‌وقار او سیه****باد پود کارهان نابکار او تباه
میرزای دهر سلطان حمزه بادا در دو کون****هم به اقبالی که سر زین اسم افرازد به ماه
دل به او بندید ای امیدواران زانکه هست****رعب او امید افزا دولت وی یاس گاه
محتشم با آن که از زیبا ادائیهای او****کلک ما زد سکهٔ مجری به نقد مدح شاه
فهم از هر مصرع مازین کلام بی‌بدل****می‌شود سال جلوس پادشاه دین پناه

حرف ی

 

قصیده شماره 74: به صبر یافت نهال امید نشو و نمائی

به صبر یافت نهال امید نشو و نمائی****فتاد پادشهی عاقبت به فکر گدائی
گدا به خسروی افتاد کز حمایت طالع****فکند ظل همایون برو بزرگ همائی
سری که بود ز پستی گران رسید به گردون****چو ماه شد علم از عون آفتاب لوائی
به گل فرو شده خاشاک بحر غم بسر آمد****ز نیم جنبش دریای لطف لجه سخائی
برنگ نخل خزان دیده بودم از غم دوران****سهیل وار ز دورم نواخت لعل بهائی
اگر چه بخت به دامن کشید پای مرادم****رساند دست امیدم ولی به ذیل عطائی
به تن رجوع کن ای جان نیم‌رفته که دل را****خراب یافت مسیحا دمی و کرد دوائی
به گو شمال زمانم اگر رسید چه قانون****کشید ناله بافغان فغان رسید به جائی
جه جا حریم در پادشاه‌زادهٔ اعظم****که دو راست به دوران او عظیم جلائی
نهال نورس بستان احمدی که به گردش****هنوز جز دم روح‌القدس نگشته هوائی
خلاصه نسب پاک حیدری که شنیده****نسب ز عمر ابد نسبتش نوید بقائی
سمی حیدر صفدر که صفدران جهان را****نیامداست چه او در نظر صفوف گشائی
ولی عهد ابد انتساب خسرو دوران****که بسته است به عهدش زمانه عهد وفائی
چراغ دوده فروز خدایگان سلاطین****که رنگ شب ببرد گر دهد به ماه ضیائی
دمادم است که تدبیر شه رساند جهان را****برای تربیت او به تازه برگ و نوائی
سیاهی که به زنجیر عدل بسته بر آتش****ز شوق او شده دیوانه خوی سلسله خائی
فلک که دارد از انجم هزار دیده روشن****ز راه اوست به دامان دیده کحل ربائی
سپهر تیز روش در رکاب غاشیه داری****هلال پشت خمش بر جناب ناصیه سائی
به وضع شخص جلالش فلک حقیر لباسی****بقدر قد بلندش ملک قصیر قیائی
به جنب مشعل درگاه عالیش مه گردون****همان مه است ولی ماه مشتبه به شهابی
شب از جلای وطن دم زند چو نعل سمندش****زند به آینهٔ مه صلای کسب جلائی
حسام او که به سر نیز وا نمی‌شود از سر****بلاست بر سر اعدای دین و طرفه بلائی
شه جهان به جهانگیریش کند چه اشارت****شود ز جانب او هر اشاره قلعه گشائی
فلک به رقص درآید ز خرمی چو برآید****ز کوی خسرویش در بسیط خاک صدائی
زهی رسانده منادی رسان خوان عطایت****ز نشه کرم حیدری به خلق صلائی
به ناز می‌نگرد حرص درد و کون که دارد****به مرغزار سخا بی‌تو آهوانه چرائی
ز ریزش مطر لطف بی‌دریغ تو رسته****ز مزرع دل مردم قریب مهر گیائی
توئی که از پی گنجایش جلال تو باید****ازین وسیع‌تر اندر قیاس ارض و سمائی
فلک ز بهر صعود تو با رفیع مقامی****جهان برای نزول تو با وسیع فضائی
بنا نهنده این نه بنا مگر نهد از نو****به قدر رتبه و شان تو در زمانه بنائی
ز بار حلم تو کز عرش اعظم‌ست گران‌تر****بهم رسانده سپهر بلند قد دوتائی
کند چو از جرس محمل جلال تو دعوی****نهم سپهر چه باشد ورای هرزه درائی
اجل به تیغ و سنان تو کار خویش گذارد****نهی به تمشیت کاردین چو رو به عزائی
عجب که کلک هوس در قلمرو تو برآید****صبی غیر مکلف به قصد خط خطائی
به چرخ داده قضا مهر داری تو همانا****کز آفتاب به گردن فکنده مهر طلائی
مصلی‌ایست به عهدت فلک که بهر مصلی****بدوش می‌کشد از کهکشان همیشه ردائی
برای خصم تو گردیده در بلندی و پستی****سپهر تفرقه بازی زمانه حادثه زائی
آیا گل چمن حیدری که در چمن تو****سخن رسانده به معجز کمینه نغمه سرائی
دمی که در طلب نظم بنده حکم معلی****به من رساند در ابلاغ اهتمام نمائی
هزار سجدهٔ بی‌اختیار کردم و گشتم****مدد ز ناطقه جوئی زبان به مدح گشائی
دو چیز باعث تاخیر شد که هریک از آنها****چو درد بنده نبودش به هیچ چیز دوائی
یکی تهیه ترتیب رطب و یا بس دیوان****که فکر می‌طلبد آن مهم فکر رسائی
یکی دگر عدم کاتبان که آن چه ز نظمم****تمام بود و نبودش ز خط لباس صفائی
پس از تجسس کامل که یک دو کاتب کاهل****به ناز و عشوه نمودند و دلبرانه لقائی
بهر طریق که بود آن چه گشته بود مرتب****رجوع گشت به ایشان به میزبانه ادائی
بر آستان که مهم دو روزه را به دو هفته****تعهدی که نمودند هم نکرد بقائی
که پای خامه ایشان نداشت چون قدم من****تحرکی که تواند رسید زود به جائی
غرض که مختصری شد نوشته تا رسد اکنون****ز پرتو نظر تربیت به قدر و بهائی
تتمه سخنان نیز بعد ازین متعاقب****به عرض می‌رسد البته بی‌قضا و بلائی
نکوترین صور سود این که خود برساند****سخن به سمع همایون مدیح پیشه گدائی
فغان که پای رسیدن به آن جناب ندارد****ز دست رفته ضعیفی به گل فرو شده پائی
دو پا اگرچه به یک موزه کرده شخص توجه****کجا رود چه کندره سیر بپای عصائی
فلک حشم ملکا محتشم گدای در تو****ز همت است گدائی به التفات سزائی
تهی ست ارچه کفش لیک از کمال تو کل****به دست‌یاری همت ز دست کوس غنائی
ولیک می‌کند از شاه و شاه‌زادهٔ عالم****گدائی نظر فیض بخش قدر فزائی
که تا زبان بودش بعد ازین به شغل ثنایت****بود گدای غنی طبع پادشاه ستائی
همیشه تا به ملوک اعتکاف پیشه گدایان****به روز معرکه بخشند جوشنی به دعائی
پناه جان تو باد آن دعا که تا به قیامت****از آن گذر نتواند نمود تیر قضائی

قصیده شماره 75: بر اشراف این عید و آن کامکاری

بر اشراف این عید و آن کامکاری****مبارک بود خاصه بر شهریاری
کزین گوهر افسر سر بلندی****مهین داور کشور نامداری
معین ملل کز ازل قسمتش زد****به بخت همایون در بختیاری
قضا صولتی کاسمان سده‌اش را****کند بوسه کاری به صد خاکساری
قدر قدرتی کز صفات کمینش****یکی نام دارد سپهر اقتداری
به جنب نعالش که پایان ندراد****کجا در حسابست عالم مداری
در اطراف صیتش چو باد است پویان****بر اشراف حکمش چو آبست جاری
چو او کس نکرد از خدا بندگان هم****الا ای به خلق آیت رستگاری
به آن کبریا و شکوه و جلالت****حلیمی و بی‌کبری و بردباری
ازل تا ابد از خرابیست ایمن****بنای جلالت ز محکم حصاری
ازین هم فزون پایهٔ دولتت را****ز دارای تو عهد باد استواری
گل گلشن شهریاری علیخان****که در فیض باریست ابر بهاری
جلیل اختر برج عالی مکانی****جلی سکهٔ نقد کامل عیاری
شمارند صاحب شعوران دوران****زادنی صفاتش حکومت شعاری
ضمیریست در صبح نو عهدی او را****فرزوان تر از آفتاب نهاری
سپهر از برایش عروس جهان شد****به عقد دوام است در خواستگاری
زند ابرش اندر عنان قره هرگه****که طبعش کند میل ابرش سواری
جز این از وقارش نگویم که او را****هجائی و ذمیست گردون وقاری
طویل البقا باد عزمش که عالم****به او تا ابد دارد امیدواری
جهان داورا محتشم بندهٔ تو****که لال است در شکر نعمت گذاری
ازین نظم مقصودش اینست کورا****نه از سلک مدحت فروشان شماری
ز دنبال هم داد صد غوطه او را****نوال تو در لجهٔ شرمساری
مسازش طمع پیشه ترسم برآید****سر عزتش از گریبان خواری
به جان آفرینی که در آفرینش****تو را داد این امتیازی که داری
به بطحایئیی کایزدش خواند احمد****تو را نیز نگذاشت زان رتبه عاری
به خیبر گشائی که از خیل خاصان****تو را داد در شهر خود شهریاری
که گر بگذرانی سرم را ز گردون****و گر مغزم از کاسهٔ سر برآری
سر موئی از من نیابی تفاوت****در اخلاص و دلسوزی و جان سپاری
دعائیست بر لب یقین الاجابه****که حاجت ندارد بالحاح و زاری
بود تا تو را شیوهٔ دیوان نشینی****بود تا مرا پیشهٔ دیوان نگاری
در اوصافت ای صدر دیوان نشینان****نی کلک من باد در شهد باری

قصیده شماره 76: درین ضعف آن قدر دارم ز بیماری گر انباری

درین ضعف آن قدر دارم ز بیماری گر انباری****که بر بومی که پهلو می‌نهم قبریست پنداری
ز بیماری چنان با خاک یکسانم که از خاکم****اجل هم برنمی‌دارد معاذالله ازین خواری
مرا حالیست زار ای دوستان ز انسان که دشمن هم****به حالم زار می‌گرید مبادا کس به این زاری
دل من تا نشد افکار عالم را نشد باور****که یک دل می‌تواند بود و صد عالم دل‌افکاری
چنان بازاری دل الفتی دارم درین کلفت****که عیش از صحبت من می‌نویسد خط بیزاری
عجب حالیست حال من که در آیینهٔ دوران****نمی‌بینم ز یک تن صورت غم‌خواری و یاری
کدامین بنده‌ام من بندهٔ صاحب ستاینده****کدامین صاحبست این صاحب شان جهانداری
ولیعهد محمدخان ولی سلطان دریادل****که سیری نیست ابر دست او را از درم باری
مطاع الحکم سلطانی که طبعش گر بفرماید****شود نار از شجر ثابت شود آب از حجر جاری
بدیع‌الامر دارائی که گر خواهد به فعل آید****ز آب اندر مشارب مستی و از بادهٔ هشیاری
مشابه بزم و رزم او به بزم و رزم فغفوری****مماثل لطف و قهر او به لطف و قهر جباری
جهان در قبضهٔ تسخیر او بادا که بیش از حد****به آن کشورستان دارد جهان امید غم‌خواری
بود تا حشر ارزانی به مسکینان و مظلومان****که هم مسکین نوازی می‌کند هم ظالم‌آزاری
جفاگستر به فریاد است ازو اما نمی‌داند****که عدلست از سلاطین بر ستمکاران ستمکاری
نمی‌ماند برای جغد جائی جز دل ظالم****چو یابد دهر معموری ازین شاهانه معماری
به رقص آمد ز شادی آسمان چون دهر پاکوبان****به نامش در زمین زد کوس سرداری و سالاری
چو گردد تیغ نازک پیکر او در دغا عریان****شود صد کوه پیکر از لباس زندگی عاری
به حرب او بیا گو خصم تن‌پرور که می‌آید****به مهمان کردن شیر شکاری گاو پرواری
عبوری بس از آن آتش عنان بر خرمن اعدا****که هست اجزای ذات وی تمام از عنصر ناری
کند بوس لب تیغش بر اندام برومندان****به بزم و رزم کار صد هزاران ضربت کاری
محل گیرودار او که خونش می‌رود از تن****کشد سیمرغ را دام عناکب در گرفتاری
دو روزی گو لوای خصم او میسا به گردون سر****که دارد همچو نخل ریشه کن زود در نگونساری
سلاطین سرورا با آن که هرگز حرفی از شکوه****نگشته بر زبان شکرگوی نطق من جاری
شکایت گونه‌ای دارم کنون اما ز صد جزوش****یکی معروض می‌دارم گرم معذور می‌داری
تو را آن بنده بودم من که چون بر مسند دولت****نشینی شاد و مملوکان خود را در شمار آری
نپردازی به حال من نپرسی حال من از کس****نه از ارسال پیغامی مرا از خاک برداری
نگوئی زنده است آن بندهٔ رنجور مایانه****مرا با آن که باشد نیم‌جانی مرده انگاری
فرستم نظم و نثری هم که خواهد عذر تقصیرم****ز بی‌قدری تو این را خاک و آن را باد پنداری
ندارد محتشم زین بیش تاب درد دل گفتن****مگر زین بیشتر باید ز بیماری سبکباری
بود تا استراحت جو سر از بالین تن از بستر****درین جنبنده مهد مختلف اوضاع زنگاری
تن بستر فروزت باد دور از بستر کلفت****سر افسر فرازت ایمن از بالین بیماری

قصیده شماره 77: بده داد طرب چون شد بلند از لطف ربانی

بده داد طرب چون شد بلند از لطف ربانی****به نامت خطبهٔ دولت برایت رایت خانی
علم برکش چو استعداد فطری بی‌طلب دادت****مکین حکم و تاج سروری و چتر سلطانی
به عشرت کوش کز هر گوشه می‌بینم چو ماه نو****صراحی گردنان رابر زمین پیش تو پیشانی
تو شاخ دولتی بنشین درین بستان سرا چندان****به عیش و خرمی کز زندگانی داد بستانی
چو احسان را به همت قیمت ارزان کرده‌ای بادت****سپاه و جاه و حکم و ملک و مال و منصب ارزانی
عروس ملک چون می‌بست پیمان وفا با تو****به دست عهدت اول توبه کرد از سست پیمانی
جهان را با نی مثل تو می‌بایست از آن روزد****به نام نامیت دست جهان کوس جهانبانی
چو در امکان نمیگنجی سخن‌سنجان چه گویندت****به سیرت عقل اول یا به صورت یوسف ثانی
عجب نبود که گویم سایهٔ خورشید افتاده****به این حجت که تو خورشیدی و در ظل یزدانی
اگر معمار رایت دست از ضبط جهان دارد****نهد معمورهٔ عالم همان دم رو به ویرانی
و گر معیار عدلت از میان تمییز بردارد****گدا در ملک سرداری کند سردار چوپانی
بداندیشت به قید مرگ چون سگ در مرس ماند****به هر جانب که روز رزم شمشیر و فرس‌رانی
عجب گنجیست عفوت خاصه کز خلق عظیم تو****به دست محرمان پیوسته می‌آید به آسانی
به غیر از من که دارم بد گناهی عذر از آن بدتر****ولی یک شمه می‌گویم از آن دیگر تو می‌دانی
بود مریخ و خورشید آسمان کامکاری را****حسامت در سراندازی و دستت در زرافشانی
مرا ظنی غلط دوش از قبول رشحهٔ لطفت****ابا فرمود و راهم زد به یک وسواس شیطانی
تصور کردم آن تریاق را در نشهٔ دیگر****چه دانستم که خواهد بود یک سر فیض روحانی
کشیدم دست از آن وز دست خود در آتش افتادم****چه آتش شعلهٔ آفت چه آفت قهر سلطانی
پشیمانم پشیمانم که بر خود بی‌جهت بستم****ره لطف ز خود رائی و بی عقلی و نادانی
مرا عقلی اگر می‌بود کی این کار می‌کردم****چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
به تقریب این سخن مذکور شد باز آمدن کز جان****کنم در وادی مدح تو حسانی و سحبانی
زهی رای قضا تدبیرت از حزم قدر قدرت****بلاد عدل را عامل بنای ملک را بانی
اگر خورشید لطف ذره‌ای بر آسمان تابد****سها را کمترین پرتو بود خورشید نورانی
و گر خود سایهٔ قهرت زمانی بر زمین افتد****شود بی‌نور چون سنگ سیه لعل بدخشانی
سهیل طلعتت گر عکس بر بحر و براندازد****خزف گردد عقیق‌تر حجر یاقوت رمانی
درافشان چون شود بر تنگ‌دستان ابر دست تو****کند هر رشحه آن قلزمی هر قطرهٔ عمانی
ید بیضا نماید رایتت در وادی نصرت****چه از فرعونی اعدا کند رمح تو ثعبانی
عرق کز ابرشت بر خاک ریزد در دم جولان****کند در پیکر جسم جمادی روح حیوانی
برات عمر اگر خواهد کسی رایت برای او****به حکم از قابض ارواح گیرد خط ترخانی
به قدر دولتت گر طول یابد رشتهٔ دوران****زند دم از بقای جاودانی عالم فانی
عجب گر بر قد گیتی شود رخت بقا کوته****که ذیل دولتت آخر زمان را کرده دامانی
اگر صد سال اید بر کمان کی در نشان آید****به قدر درک ادراک تو سهم و هم انسانی
تو را نام از بزرگی در عبارت چون نمی‌گنجد****به توشیحش کنم در یک غزل درج از سخندانی
صبوحی کرده می‌آئی بیا ای صبح نورانی****که برهانم شوی وز ظلمتم یکباره برهانی
درین فکرم که چون ماند بدانجا گرد و جود من****اگر با این شکوه از ناز دامن بر من افشانی
ریاض لطف را سروی سپهر قدر را بدری****سریر خلق را شاهی جهان حسن را جانی
اگر صد بار چون شمعم سراندازی دیت ایربس****که چون پروانه یکبارم به گرد سر بگردانی
لب لعلت نگین خاتم حسنست و بر خوبان****تو را ثابت به آن مهر سلیمانی سلیمانی
دهانت شکر و لب شکرین قد نیشکر خود گو****چرا کامی بود تلخ از تو کاندر شکرستانی
یقین است ای مه از نازت که مانند هلال از من****اگر صد سجده بینی گوشهٔ ابرو نجنبانی
بناشد آدمی را از قبول دل کمالی به****شوم انسان کامل گر سگ کوی خودم خوانی
خرابست آن چنان حالم که رو گردانم از عالم****نگردانی رخ از من صورت حالم اگردانی
الهی تا لوای مهر بر دوش فلک ماند****تو با چتر و لوا بر تخت دولت کامران مانی
نمی‌داند دعائی محتشم زین به که تا حشرت****بود بر فرق فرقد سامخلد ظل سبحانی

قصیده شماره 78: به شاه شه نشان تا باشد ارزانی جهانبانی

به شاه شه نشان تا باشد ارزانی جهانبانی****به آن دستور عالیشان وزارت باد ارزانی
وزارت با چه با شاهانه اقبالی که در دوران****مهم آصفی را بگذراند از سلیمانی
اگر این آصفی می‌بود این بر خیارا هم****سلیمان آصفی می‌کرد او را بلکه دربانی
چراغ چشم بینش آفتاب سرمدی پرتو****طراز آفرینش نسخهٔ الطاف ربانی
سمی شاه ایوان رسالت آیت رحمت****محمد محرم خلوت سرای خاص سبحانی
نوشتی آصف بن برخیا را دور بعد از وی****به قدرشان بدی گر در مناصب اول و ثانی
گه تسخیر عالم در بنان فایض الفتحش****ز صد شمشیررانی کم مدان یک خامه جنبانی
چنان افکند عهدش طرح جمعیت که می‌ترسم****ز زلف مشگمویان هم برد بیرون پریشانی
هنوز از کنه ذاتش نیست و هم آگاه و می‌گوید****که اکثر گشته صرف خلقت او صنع یزدانی
ز دستش فیض زرباریست پیدا چون علامتها****که از باریدن باران بود در ابر بارانی
تقاضا می‌کند دور ابد پیوند دورانش****که چون ذات خدا باقی بماند عالم فانی
چو دولت را بر او بود اعتماد کل به این نسبت****ز القاب اعتمادالدولتش حق داشت ارزانی
قصیر و ناقص و کوته خیالست و زبون فکرت****برای فهم انسانیت وی فهم انسانی
چو زر از تنگنای آستین می‌ریزد آن یم دل****فلک را ظرف چندین نیست با این پهن دامانی
به گردون داده چندین چشم از آن رو خالق انجم****که در نظاره‌اش یک یک به فعل آرند حیرانی
اگر وقت غروب مهر تابد کوکب رایش****چو صبح از نور کسوت پوش گردد شام ظلمانی
عتابش وقت گرمی با هوا گر یابد آمیزش****ز خاک آتش برویاند مطرهای زمستانی
بوی زان پیشتر دولت قوی دستست در بیعت****که گردد گرد دستش آستین سست پیمانی
ایا فرمان ده یکتا و یا دستور بی‌همتا****که دولت را به جمعیت سوار فرد میدانی
وزیری چون تو می‌باید کز استیلای ذات خود****وزارت را کند تاج سر سلطانی و خانی
شوی گر مایل معماری ویرانهٔ عالم****ز ویرانی برون آیند ایرانی و تورانی
اگر تبدیل تحت و فوق عالم بگذرد در دل****زمین‌ها جمله فوقانی شوند افلاک تحتانی
به روز دولتت نازد جهان کز انبساط آمد****ز ایام دگر ممتاز چون نوروز سلطانی
حسد رخش تسلط بر ملوک نظم می‌تازد****تو سرور چون کمیت کلک را در نثر میرانی
ز طبعت بر بنان و از بنان بر خامه می‌ریزد****گوهر چندان که حصر آن تو خود تا حشر نتوانی
فدای نقطه‌های رشحه کلک تو می‌گردد****در بحری و سیم معدنی و گوهر کانی
نمی‌خواهم تو را ای کعبهٔ حاجات کم دشمن****که روز دولتت عید است و دشمن گاو قربانی
فلک را نیست چون یارا که گردد میزبان تو****سگانت را به خون دشمنانت کرده مهمانی
دلت بحریست آرامیده اما در غضب کرده****تلاطم‌هایش سیلی کاری دریای طوفانی
ز رشگ دست زر ریز تو بر سر خاک می‌بیزد****به غربیل مطر بیزی که دارد ابر نیسانی
تو در عالم چنان گنجیده‌ای کز معجز انشا****همان خود معنی صد فصل در یک سطر گنجانی
درند از رشگ بر تن شاهدان نظم پیراهن****تو چون بر شاهد معنی لباس نثر پوشانی
اشارات به نانت چرخ را دوار گرداند****اگر دوران ندارد دست ازین دولاب گردانی
پی ضبط جهان منصب دهان عالم بالا****جهانبانی به رغبت می‌دهندت گر تو بستانی
زمین گر ز آسمان لایق به شانت منبصی پرسد****به ظاهر آصفی گرید به زیر لب سیلمانی
سلیمانیت رامعجز همین بس کز تو می‌آید****که در وقت سیاست خاطر موری نرنجانی
نمی‌دانم عجب از گرمی بازار تدبیرت****ببرد زمهریر اعدای خود را گر بسوزانی
تو ای باد مراد ار بگذری بر طرف خارستان****فرستد گل به شهر از بوته‌ها خار بیابانی
و گر خصمت به گلزاری درآید گل شود غنچه****که در چشمش خلاند نوک هیاتهای پیکانی
چو ابر خوش هوا بر باغ بگذر کز سجود تو****خمد بهر هیات قوس و قزح سرو گلستانی
فلک بی‌رخصتت یک کار بی‌تابانه خواهد کرد****اگر در قتل خصمت از تو یابد دیر فرمانی
لباس خصم خود بینت قضا بی‌جیب می‌دوزد****که طوق لعنت شیطان کند آن را گریبانی
برای مدحتت در کی و حسی آرزو دارم****فزون از درک سحبانی زیاد از حس حسانی
تو را مداح جز من نیست اما می‌کند غیرت****زجاج سرخ را خون در دل از دل یاقوت رمانی
به طبع پست و نظم سست و مضمون فرومایه****میسر نیست بر گردون زدن کوس ثناخوانی
عرب تا عجم زد در ثنایت برهم آن گه شد****به سحبان العجم مشهور عالم‌گیر کاشانی
تو در آفاق ممتازی و ممتاز است مدحت هم****ز دیگر مدح‌ها ای خسرو ملک سخندانی
که از دل بر زبان نگذشته و از خامه بر نامه****ز دست به اذل ممدوح می‌بیند زرافشانی
جهان‌دارا مرا هر ساله از نزد تو مرسومی****مقرر بود و اخذش بود هم در عین آسانی
به من یک دفعه واصل گشت و بود امید کان مبلغ****مضاعف هم شود چون دولتت در دفعه ثانی
طمع چون در شتاب افتاد پا بیرون نهاد از ره****به دیوارش نخست از لغزش پا خورد پیشانی
سزای مرد طامع بس ز دوران پشت پا خوردن****گزیدن پشت دست یاس آنگاه از پشیمانی
الا ای پادشاه محتشم آنها که واقع شد****به من چرخ خصومت پیشه کرد از کین پنهانی
که در وضع جهان کرد اختراعی چند گوناگون****به آئینی که می‌بینی به عنوانی که می‌دانی
غرض کز غبن‌های فاحش ای اصل کفایتها****شدند اکثر فوائد ز آفت ایام نقصانی
ولی فاحش‌ترین غبن‌ها این بود داعی را****که از وصلت نشد واصل به صحبت‌های روحانی
ولی از ذوق گوشی از اشارات عیادت پر****دو چشم اندر ره حسن خرام و دامن‌افشانی
زبان آمادهٔ عرض ثنا و مدح خوانیها****ولی از کار رفته باوجود آن خوش الحانی
که ناگه خورد بر هم آن بساط و گرد موکبها****ز کاشان شد بهم آغوشی کحل صفاهانی
به معمار قضا فرما کنون کاندر زمان تو****بنای خانهٔ عیش مرا از نو شود بانی
ثنا چون با دعا اولیست ختمش هم بر آن بهتر****خصوصا این ثنا کز عرض حاجاتست طولانی
تفاوت تا بود با هم به قدر شان مناصب را****الا ای آفتاب آسمان مرتفع شانی
همایون منصب پر رونق بی‌انتقال تو****ز سلطانی و خانی باد افزون بل ز خاقانی

قصیده شماره 79: از آنم شکوه است از طول ایام پریشانی

از آنم شکوه است از طول ایام پریشانی****که پایم کوته است از درگه نواب سلطانی
به تنگ آورده‌ام خاصان دیوان معلی را****من دیوانه از عرض حکایت‌های طولانی
به این امید کان افسانه‌ها چون بشنود سلطان****کند از چاره‌سازی در اهتزازم از خوش الحانی
در آفاق ارچه ممتازم ولی می‌خواهم از خلقم****به عنوان غلامی بیش ازین ممتاز گردانی
مرا حالا عوام‌الناس از خاصان درگاهت****نمی‌دانند برنهج سلف زان سان که می‌دانی
سگ کوی توام اما به این کز درگهت دورم****مرا کم قدر می‌دانند و بی‌صاحب ز نادانی
گهی اطلاق اخراجات بر من می‌کند عامل****برای خویش و نامش می‌کند اطلاق دیوانی
گهی می‌خواهد از من پیشکش بهر تو دریادل****که دست درفشانت عار دارد از زرافشانی
مرا آب و زمینی هست در کاشان که مال آن****ز بسیاری برونست از قیاس و فهم انسانی
زمینم روی گردآلود کز خاک درت دورست****دو چشمم آبیار آن زمین از اشگ رمانی
بلی آب و زمین این چنین را مال می‌باشد****ولی برعکس یعنی بخشش و انعام سلطانی
تو سلطان زبان دانی و د رمدح و ثنای تو****هزاران بلبل شیرین تکلم در غزل خوانی
چرا سرخیل آن خوش لهجه‌ها را در گلستانت****بود احوال یکسان با کلاغان دهستانی
نشاط انگیز تا باشد بساط بزم جمعیت****تو باشی در نشاط و کامرانی و طرب رانی
به بازار سخن تا محتشم گوهر گران سازد****به او دارد خدا لطف ولی سلطانی ارزانی

قصیده شماره 80: بیا ای رسول از در مهربانی

بیا ای رسول از در مهربانی****به من یاری کن چون یاران جانی
چنان زین کن از سعی رخش عزیمت****که با باد صرصر کند همعنانی
چنان ره سر کن به سرعت که از تو****ز صرصر سبک‌تر گریزد گرانی
چو بر خنک سیلاب سرعت نهی زین****ز چشم من آموز سیلاب رانی
به جنبش در آر آنچنان باره‌ات را****که گردد روان بخش عزم از روانی
گرت نیست مشکل به شوکت پناهان****امانت سپاری ودیعت رسانی
غرض کاین گوهرهای بحر بلاغت****که دارند در وزن و قیمت گرانی
ازین کمترین بندهٔ کم بضاعت****ببر ارمغانی به نواب خانی
سمی محمد که یکتاست اسمش****در القاب تنزیلی آسمانی
به یک کارسازی که کاریست لازم****غمی رابه دل کن به صد شادمانی
جهان داوران را خداوند و صاحب****مصاحب به نواب صاحبقرانی
سکندر سپاهی که فرداست و یکتا****در اقلیم گیری و کشورستانی
ایالت پناهی که بختش رسانده****ز کرسی نشینی به کسری نشانی
پناه قزلباش کاندر شکوهش****قدر باشکوه قزل ارسلانی
سر چرخ را دیده با افسر خود****به درگاه خویش از بلند آستانی
ملقب به ظلم است از بس تفاوت****در ایام او عدل نوشیروانی
ز تهدید عدل شدید انتقامش****کند گله را گرگ سارق شبانی
درین دولت از روی نیروی صولت****قوی پشت ازو شوکت ترکمانی
به قدر دو عمر از جهان بهره دارد****شب و روز در عالم کامرانی
که بر دیدهٔ دولتش خواب گشته****حرام از برای جهان پاسبانی
اگر در سپه بعضی از سروران را****شد آهنگ دارائی آن جهانی
سر او سلامت که دارد ز رفعت****سزاواری فر تاج کیانی
زهی نیک رائی که معمار سعیت****بنای صلاح جهان راست بانی
اگر سد حفظ تو حایل نگردد****زمین پر شود ز آفت آسمانی
به دم دایم آتش فروزند مردم****ولیکن تو دانا دل از کامرانی
پی پستی شعلهٔ فتنه هرجا****دمیدی دمی کردی آتش نشانی
چو سهم جهادت به حکم اشارت****چو تیر قضا می‌رسد بر نشانی
سپاه تو را روز هیجا چه حاجت****بشست آزمائی و زورین کمانی
ز خاصیت خصمیت دشمنان را****کند موی سنجاب بر تن سنانی
جلالت کزین تنگ میدان برونست****از آن سو کند دهر را دیده‌بانی
به عهد تو حکم سلاطین دیگر****همه ناروان چون زر ایروانی
زبان صلاح تو شمشیر قاطع****در اصلاح آفات آخر زمانی
به این طینت ای زینت چار عنصر****بر آب و گلت می‌رسد قهرمانی
سرا سرورا داد از دست دوران****که داد از ستم داد نامهربانی
بر افروخته آتشی در عذابم****که دودش رسیده به چرخ دخانی
دورنگی و یک رنگ سوزیش دارد****رخم را به حیثیت زعفرانی
که چون رنگ کارم دگرگون نگردد****به این اشگ کولاکی ارغوانی
ز دولاب گردانی آن مشعبد****کز آن غرق فتنه است این مصرفانی
ز من یوسفی گشته امسال غایب****که هجرش مرا کرده یعقوب ثانی
چه یوسف عزیزی به صد گنج ارزان****به بازار سودائیان معانی
به بال و پر معرفت شاهبازی****به چرخ آشنا از بلند آشیانی
جلی اختری شبه اجرام گردون****نمایان دری رشگ درهای کانی
مرا وارث و یادگار از برادر****ولیعهد و فرزند و دلبند جانی
به چنگال اعراب افتاده حالا****چو گلبرگ در دست باد خزانی
چه اعراب قومی نه از قسم انسان****همه غول سان از عجاب لسانی
چو صید آدمی زان گر ازان گریزان****که دارند خوی سگان از عوانی
ملاقات یک روزهٔ آن لئیمان****مقابل به جان کندن جاودانی
که دارند اسیران خود را معذب****به صحرا نوردی و اشتر چرانی
پس از سالی آنگاهشان بر سر ره****به امید آمد شد کاروانی
به این نیت آرند کز عنف و غلظت****ستانند از یک به یک ارمغانی
فروشندشان بعد از آن همچو یوسف****به افسانه خوانی و جادو زبانی
جهان کارسازا من اکنون چه سازم****درین بینوائی به این ناتوانی
مگر حل این مشگل سخت عقده****تو سرور به عنوان دیگر توانی
وگرنه محال است آوردن او****به حجت نویسی و قاصد دوانی
قصیر است وقت و طویل است قصه****تو را نیز نفرت ازین قصه خوانی
محل تنگ‌تر زانکه من رفته‌رفته****کشم پرده از رازهای نهانی
سخن می‌کنم کوته آن گوهر آنجا****بزر در گرو مانده دیگر تو دانی
ولی زین سخن این توقع ندارم****من مفلس ای توامان امانی
که دست تو گرد سفر نافشانده****کند بر من و نظم من زرفشانی
بلی آن دو دعوی که تفصیل یک یک****شنیدست دارنده از من زبانی
چو نطقش به سمع معلی رساند****تو فرمان دهش گر به جائی رسانی
ازین کامیابی شود محتشم را****سرانجام عمر اول کامرانی
بود تا در آغاز عمر مطول****جوانی طراوت ده زندگانی
تو را ای جوانبخت از اقبال بادا****در انجام عمر طبیعی جوانی

قصیده شماره 81: دوستان مژده که از موهبت سبحانی

 

دوستان مژده که از موهبت سبحانی****می‌رسد رایت منصور محمد خانی
رایتی کرد سر علمش گردیده****همچو پروانهٔ جانباز مه نورانی
رایت رفعتش افکنده لباسی دربر****کز گریبان فلک می‌کندش دامانی
رایتی صیقلی مهجه نورانی او****برده از روی جهان رنگ شب ظلمانی
رایتی گرد وی از واسطهٔ فتح و ظفر****کار اصناف ملک آیت نصر خوانی
رایتی ذیل جلالش گه گرد افشاندن****کرده بر مهر جلی شعشعهٔ نورافشانی
رایتی رؤیتش افکنده فلک را به گمان****زد و خورشید که ثانیش ندارد ثانی
رایتی آیت فتح آمده از پا تا سر****همچو افراخته تیغ علی عمرانی
حبذا صاحب رایت که به همراهی شاه****شد مصاحب لقب از غایت صاحب شانی
سرو سر خیل قزلباش که بر خاک درش****می‌نهد ترک قزل پوش فلک پیشانی
خان اعظم که خواقین معظم را نیست****پیش فرماندهیش زهرهٔ نافرمانی
ای امیر فلک اورنگ که بر درگه توست****قسمی از پادشهی حاجبی و دربانی
شرفه غرفهٔ تحتانی قصرت دارد****طعنه بر کنگر این منظرهٔ فوقانی
کبریای تو محیطی است که پایانش را****پا به آن سوی جهات است ز بی‌پایانی
قصر جاه تو چنان ساخت که خالی نشود****بی‌زوالی که شد این دار فنا را بانی
چون سلیمان جلیلی که اگر مور ذلیل****یابد از تربیتت بهره کند ثعبانی
ضعفا را چو کند تقویتت جان در تن****ذره خورشید شود قطره کند عمانی
آن که با حفظ تو در حرب گه آید عریان****جلد فرسوده کند بر جسدش خفتانی
وانکه حفظش نکنی گر بود الماس لباس****بر تنش غنچهٔ بی‌خار کند پیکانی
در محیط غضبت پیکری لنگر خصم****کشتی نیست که آخر نشود طوفانی
خون دشمن شده در شیشهٔ تن صاف و به جاست****که کند خنجر خون‌خوار تو را مهمانی
عید خلقی تو و در عید گه دولت تو****خصم افراخته گردن شتر قربانی
جمع بی‌امر تو گر عازم کاری باشد****نکند ور کند از بیم کند پنهانی
باج ده فخر کند گر به مثل گیرد باج****بندهٔ هندیت از خسرو ترکستانی
در زمان تو اگر یوسف مصری باشد****خویش را بهر شرف نام کند کاشانی
عیب‌جو یافته ویران دل از این غصه که هیچ****نیست در ملک تو نایاب به جز ویرانی
بد سگالی که ز ملک تو شکایت دارد****هست جغدی که به تنگ است از آبادانی
با رعایای تو عیسی ز فلک می‌گوید****ای خوش آن گله که موسی کندش چوپانی
مرکز دایرهٔ عالم از آن مانده به جا****که تو پرگار درین دایره می‌گردانی
صیت این دولت بر صورت از آن است بلند****که تو صاحب خرد این سلسله می‌جنبانی
تیغ رانی شده ممنوع که بر رغم زمان****تو در اصلاح جهان تیغ زبان میرانی
بوعلی گر سخنان حسن افتاده تو را****نشنود نام برادر به حسن ترخانی
تا به عانت ز خوش آمد بعد و خوش نشوند****راه مردان نزند وسوسهٔ شیطانی
دولتت راست جمالی که تماشائی آن****چشم بر هم نزند تا ابد از حیرانی
حسن تدبیر تو نقشیست بدیع‌التصویر****که مگر ثانیش اندر قلم آرد مانی
قصر قدر تو رواقیست که می‌اندازد****سایه بر منظر کیوان ز بلند ایوانی
فیض دست تو پس از حاتم طی دانی چیست****بعد باران شتائی مطر نیسانی
کفه بر کفه نچربید ز میزان قیاس****وزن کردند چو خانی تو با خاقانی
به طریقی که محمد ز ولی‌الله یافت****قوت اندر جسد دین ز قوی پیمانی
ای سمی نبی از ملک تو دورست زوال****به ولیعهدی مبسوط ولی سلطانی
سر بدخواه تو خواهم که ز بازیچهٔ دهر****گوی میدان تو سازد فلک چوگانی
داورا چند نویسد به ملوک توران****شرح ویرانی دل محتشم ایرانی
وان زمان هم که شود فایده‌ای حاصل از آن****گردد از بد مددیهای فلک نقصانی
من یکی بلبلم اندر قفس دهر که چرخ****می‌کند بر من از انصاف مدایح خوانی
حیف باشد که شوم ضایع و خالی ماند****باغ پر دمدمه مدح محمد خانی
ای خداوند جهان مالک مملوک نواز****که توئی خسرو اقلیم دقایق رانی
عمرها داشتم امید که یک بار دگر****در صف خاک نشینان خودم بکشانی
گاه درد دل من از دل من گوش کنی****گاه داد غم من از غم من بستانی
پیش ازین گرچه روان بوده را پای روان****مشکلی بود قدم بر قدم آسانی
مشکلی زان بتر اینست که از ضعف امروز****زین مکان نیست مرا نقل مکان امکانی
همهٔ مرغان ادلی اجنحه در صحبت خان****بوستانی و من تنگ قفس زندانی
لیک با این همه دوری به خیال تو مرا****صحبتی هست که خواند خردش روحانی
سرورا می‌رسدت هیچ به خاطر که کجا****شرط کردم که تو چون رخش عزیمت رانی
به یساق جدل آغاز خصومت انجام****که فلک داشت درین ورطه سرفتانی
چون به دولت تو سپاه ظفر آثارت را****سر به آن دشت بلا داده روان گردانی
من هم از ادعیه در پی بفرستم سپهی****که توشان سد بلای سپه خود دانی
لله الحمد که آن شرط بجا آمد و داشت****به تو فتاح غنی فتح و ظفر ارزانی
حال بر تخت حضوری تو جهان داور و من****بی‌حضور از غم بیماری و بی‌سامانی
تو چنان باش که عالم به وجود تو به پاست****لیک نگذار چنین درد مرا طولانی
مرهمی بخش از آن پیش که از زخم اجل****دل ز جان برکنم از غایت بی درمانی
بنوازم به طریقی که بر آن رشگ برند****روح جنت وطن انوری و خاقانی
بیش ازین قوت گفتار ندارم اما****دارم امید که از موهبت ربانی
تا زمانی که ملک صورت قیامت بدمد****تو ز آفات فلک ایمن و سالم مانی
وآن زمان نیز نگردی ز بقا بی‌بهره****که خدای تو بود باقی و باقی فانی

بعدی                         قبلی

دسته بندي: شعر,دیوان‌محتشم‌کاشانی,

ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

مطالب تصادفي

مطالب پربازديد