سیره عملی اهلبیت علیهم السلام: حضرت امام حسن علیه السلام
مشخصات کتاب
سرشناسه : ارفع، کاظم، - 1323
عنوان و نام پدیدآور : حضرت امام حسن علیه السلام/ تالیف کاظم ارفع.
وضعیت ویراست : [ویرایست 2 ]
مشخصات نشر : تهران: فیض کاشانی، 1379.
مشخصات ظاهری : 43ص.
فروست : سیره عملی اهل بیت علیهم السلام: 4.
شابک : 964-403-018-41500ریال ؛ 1500 ریال: چاپ دوم 964-403-018-4: ؛ 2000 ریال ( چاپ سوم )
یادداشت : چاپ قبلی: ص 58 :1370
یادداشت : بالای عنوان: سیره عملی اهل بیت(ع).
یادداشت : چاپ سوم: 1382.
یادداشت : چاپ دوم: 1381.
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
عنوان دیگر : سیره عملی اهل بیت(ع)
موضوع : حسن بن علی(ع)، امام دوم، ق 50 - 3
رده بندی کنگره : BP40/الف 4الف 8 1379
رده بندی دیویی : 297/952
شماره کتابشناسی ملی : م 79-16447
ص: 1
اشاره
ص : 2
ص : 3
ص : 4
چگونگی ولادت
اشاره
ص : 5
امام حسن علیه السلام شب سه شنبه پانزدهم رمضان سال سوم هجرت در شهر مدینه متولد شد. رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام آمد تا ولادت سبط اکبر را به علی و فاطمه علیهماالسلام تبریک گوید قبل از ورود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حضرت فاطمه علیهماالسلام به حضرت علی علیه السلام گفت که نامی برای فرزندمان انتخاب کن، فرمود: من در نامگذاری از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم سبقت نمی گیرم. وقتی پیامبر بر آنها وارد شد و تولد آن بزرگوار را تبریک و تهنیت گفت، حضرت امیر علیه السلام از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم خواست که نامی برای او انتخاب کند، پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم نیز فرمود: من در نامگذاری این مولود از خدا سبقت نمی گیرم. در این هنگام جبرئیل به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شرفیاب شد و عرض کرد که خداوند تبارک و تعالی ضمن سلام و تبریک نام این مولود را حسن نهاد(1).
روایت شده که چهره مبارکش سرخ و سفید بود، دیده هایش گشاده و بسیار سیاه بود، موهایش مجعد و بنابر نقل پدر بزرگوارش امیر المومنین علیه السلام از نظر شکل و شمایل شباهت زیادی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داشت.
ص : 6
روز هفتم ولادتش جبرئیل برای تهنیت به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد و درخواست نمود که نام او را انتخاب نمایند و برایش عقیقه کنند و در همان روزها بود که «اذن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فی اذن الحسن بن علی» رسول صلی الله علیه و آله و سلم در گوش امام حسن علیه السلام اذان گفت(1).
در اینجا لازم می دانم توجه خوانندگان گرامی را به این سه موضوع مهم که باید در نخستین روزهای تولد انجام گیرد جلب نمایم.
نام گذاری
همان طور که در کتاب فاطمه علیهماالسلام أسوه ی زنان که قبلا به چاپ رسیده و اشاره رفت، مسأله ی نام برای فرزندان جزء حقوق اولیه فرزندان است.
امیر المومنین علی علیه السلام می فرمود:
«حق الولد علی الوالد أن یحسن اسمه».(2)
از حقوق فرزند این است که پدر اسم خوب برایش انتخاب کند.
گفتن اذان و اقامه بر گوش راست و چپ فرزند
حتما عنایت دارید که بچه از همان ساعات اول تولد دستگاه گیرندگی و فراگیریش فعالانه کار می کند و دقیقا حرکات و رفتار اطرافیان در سعادت و شقاوت آینده او نقش دارد. بنابراین ندای ملکوتی أذان و اقامه به گوش نو رسیده که ندای توحید و نبوت و امامت است در اعماق جانش اثر می گذارد و فطرت خام و پاکیزه اش را شکوفا می سازد.
مسأله عقیقه
ص : 7
این هم یک نوع بیمه عمر برای نوزاد است. امام صادق علیه السلام درباره اهمیت آن در پاسخ شخصی که گفت نمی دانم پدرم برای من عقیقه کرده یا نه فرمود: عقیقه بکن و او هم در سنین پیری برای خود عقیقه کرد.
عقیقه که در حکم یک صدقه مستحب، بحساب می آید کشتن یک گوسفند و تقسیم آن بین فقرا و مستمندان است و البته بهتر آن است که اولیاء نوزاد از آن نخورند.
دیگر باره امام صادق علیه السلام فرمود: رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم با دست مبارک خود برای امام حسن علیه السلام عقیقه کرد و در آن هنگام گفت:
«بسم الله عقیقه عن الحسن و قال اللهم عظمها و بعظمه و لحمها بلحمه، و دمها بدمه و شعرها بشعره اللهم اجعلها وقاء لمحمد و آله».(1)
به نام خدا عقیقه ای است برای حسن علیه السلام سپس فرمود: استخوان آن را به استخوان او، گوشتش به گوشت بدن او و خونش نثار خون او و مویش به موی او؛ پروردگارا این عقیقه را سپری برای محمد و آلش قرار بده.
قبل از ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام زنی به نام ام الفضل به خدمت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد:
«رایت کان عضوا من أعضائک فی بیتی قال خیرا رأیت تلد فاطمه غلاما فترضعیه بلبن قثم فولدت الحسن فأرضعیه بلبن قثم».(2)
در خواب دیدم که عضوی از اعضاء شما در خانه من است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خواب خوبی دیده ای به همین زودی فاطمه علیهماالسلام پسری بدنیا خواهد آورد و تو او را شیر فراوان
ص : 8
خواهی داد امام حسن علیه السلام متولد شد و ام الفضل او را شیر کافی داد.
علاقه شدید رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به آن حضرت علیه السلام
امام حسن علیه السلام مورد علاقه ی شدید و لطف و مرحمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده به همین جهت به کرات می گفت:
«اللهم انی احب حسنا فاحبه و احب الله من یحبه».(1)
خداوندا من حسن را دوست می دارم تو هم او را دوست بدار و هر که حسنم را دوست بدارد خداوند او را دوست می دارد.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید: رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بر ما وارد شد، دست حسنم را گرفت و او را به سینه خویش چسبانید و فرمود:
«بأبی انت و امی من أحبنی فلیحب هذا» (2).
پدرم و مادرم فدای تو باد هر که مرا دوست دارد پس این (حسنم) را نیز دوست بدارد.
و هم او درباره امام حسن علیه السلام فرمود:
«ابنی و ثمره فؤادی من آذی هذا فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله».(3)
(حسن) فرزند و میوه دل من است هر کس او را بیازارد مرا آزرده و هر که مرا بیازارد خدا را آزرده است.
در مجلسی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، امام حسن علیه السلام را در آغوش گرفته و او را می بوسید و می بویید. مردی از انصار که در آنجا حاضر بود گفت: من فرزند
ص : 9
پسری دار م، تا امروز که به سن بلوغ رسیده هیچوقت او را نبوسیده ام. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خواهی دید که خداوند لباس رحمت را بر قامت تو نخواهد پوشاند.(1)
زید بن أرقم می گوید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مسجد مشغول خطابه و سخن گفتن بود که امام حسن علیه السلام در حالیکه طفل و صغیر بود و لباس بلندی به تن داشت وارد مسجد شد و در برابر چشم پیامبر به زمین افتاد. رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم خطبه را قطع کرد و با سرعت از منبر پایین آمد، مردم امام حسن علیه السلام را از روی زمین بلند کردند و به دست مبارک پیامبر دادند. رسول الله او را بر دوش خود گذاشت و نوازش کرد و دوباره به منبر رفت و ادامه سخن داد..(2)
حوادث دوران کودکی
یک روز پدر بزرگوارش امیر المومنین علیه السلام در حالیکه امام حسن علیه السلام طفل بود فرمود: پسرم آیا نمی خواهی برای پدرت سخنرانی کنی؟ عرض کرد:
«انی أستحیی أن أخطب و انا أراک»
من خجالت می کشم در محضر شما صحبت کنم
امیر المومنین علیه السلام از مجلس خارج شد ولی در مکانی نشست که امام حسن او را نبیند اما صدای فرزند دلبندش را بشنود. آنگاه حسن بن علی علیه السلام از جا برخاست و در میان مردم سخن گفت: سخنی کامل، بلیغ و فصیح، «فلما انصرف جعل علی یقول:
ذریه بعضها من بعض والله سمیع علیم» . پس از پایان خطبه علی علیه السلام اشاره به آیه 34 سوره آل عمران کرد که «خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و
ص : 10
عمران را از میان مردم جهان برگزید، نسل ابراهیم و عمران بعض آن بعض دیگر است و خدا شنوا و داناست.»
رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم با وجود کمی سن و خردسالی امام حسن علیه السلام در پیمان ثقیف آن حضرت را گواه و شاهد قرار داد و در داستان شگفت انگیز و پر هیجان مباهله که روز بیست و چهارم ذی الحجه اتفاق افتاد امام حسن و امام حسین و حضرت علی و فاطمه علیهماالسلام را بنابر حکم قطعی پروردگار همراه خویش برد.
«فمن حاجک فیه من بعد جاءک من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبنائکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علی الکاذبین».(1)
و هر که با وجود این عمل سوی تو آمده که با تو مجادله کند بگو بیایید پسران و زنان و نفوس خویش بخوانیم و تضرع کنیم آنگاه لعنت خدا را به دروغگویان کنیم.
از امام کاظم علیه السلام روایت شده که هیچکس ادعا نکرده که پیغمبر در مباهله با نصاری غیر از علی ابن ابیطالب و فاطمه و حسن و حسین کسی دیگری (انتخاب کرده) باشد. پس تأویل أبنائنا حسن و حسین و تأویل نسائنا فاطمه و تأویل أنفسنا علی بن ابیطالب علیه السلام است.(2)
ابن عباس می گوید: امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بیمار شدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به عیادت آنها آمد و همچنین عده ای از بزرگان عرب. آنها گفتند یا اباالحسن برای شفای فرزندانت نذر کن، حضرت علی علیه السلام به اتفاق فاطمه علیهماالسلام و فضه نذر کردند که سه روز روزه بگیرند.
برای صرف افطار چیزی در خانه نداشتند به همین علت حضرت علی علیه السلام سه صاع جو از یک یهودی قرض گرفت و آنها را در اختیار
ص : 11
فاطمه علیهماالسلام گذارد. حضرت زهرا علیهماالسلام از آنها نان پخت. حضرت علی علیه السلام همینکه نماز مغرب را خواند و آماده برای صرف افطار گردید، شخص مسکینی بر آنها وارد شد و از آنها خواست و سؤال کرد که سیرش کنند، نان را در اختیار او گذاشتند در نتیجه چیزی نخوردند و با آب افطار کردند. روز دوم مقداری جو گرفتند و آرد کردند و نان پختند و در اختیار حضرت علی علیه السلام قرار دادند که ناگهان یتیمی به درب خانه آمد و طلب طعام کرد. آنها نان را به او دادند و با آب افطار کردند. روز سوم نیز مثل روزهای قبل نان را پختند، شخص اسیری به درب خانه آمد نان را به او دادند و با آب افطار کردند. روز چهارم که نذر را انجام داده بودند حضرت علی علیه السلام به اتفاق امام حسن و امام حسین به محضر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم شرفیاب شد. وقتی ضعف را در چهره ی فرزندان خود دید گریه کرد و جبرئیل سوره هل اتی را نازل کرد.(1)
امام حسن علیه السلام طفل بود که آیه ی تطهیر در شأن او و جد و پدر و مادر و برادرش نازل شد. جابر بن عبدالله انصاری از قول حضرت زهرا علیهماالسلام نقل می کند که فرزندم حسن بر من وارد شد و بر من سلام کرد و گفت ای مادر سلام و درود بر تو و من جواب او را دادم گفتم سلام بر تو ای روشنی دیده و میوه ی دل من آنگاه امام حسن علیه السلام گفت ای مادر بوی خوشی نزد تو استشمام می کنم، گویی بوی جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در زیر کساء است. پس حضرت حسن علیه السلام در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زیر کساء قرار گرفت و بر آن حضرت سلام و درود فرستاد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بر تو باد سلام ای فرزندم و ای صاحب حوض من و بدین ترتیب سایر پنج تن علیهماالسلام در زیر کساء قرار گرفتند. جبرئیل فرود آمد و در جمع آنها حاضر شد و سلام و درود حضرت حق عزوجل را به پیامبر رساند و گفت خداوند وحی فرستاد برای
ص : 12
شما و فرمود: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا».(1)
به تحقیق خداوند اراده فرمود که برطرف نماید از شما اهل بیت پلیدی را و پاک گرداند شما را پاک گردانی کامل.(2)
سیره عملی امام علیه السلام
اما صادق علیه السلام فرمود: که امام حسن علیه السلام عابدترین مردمان زمان خویش بود و هم با فضیلت ترین بود و هر گاه به سفر حج می رفت با پای پیاده و گاهی با پای برهنه راه می پیمود و چون به یاد مرگ و قبر و زنده شدن مردگان و گذشتن از صراط می افتاد اشک می ریخت و چون به یاد عرض اعمال به حق تعالی می افتاد فریاد می کشید و مدهوش می گشت.
«و کان اذا قام فی صلاته تر تعد فرائصه بین یدی ربه عزوجل» .
و همینکه به نماز می ایستاد بندهای بدنش می لرزید به جهت آنکه خود را در مقابل پروردگار خویش می دید.(3)
امام رضا علیه السلام فرمود: که امام حسن علیه السلام در موقع مرگ گریه می کرد. عرض کردند شما چرا گریه می کنید در حالیکه جایگاه بلندی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دارید و بیست مرتبه پیاده به سفر حج رفته اید و تمامی اموال حتی کفشهایتان را سه مرتبه در راه خدا تقسیم کرده اید؟ فرمود:
«انما أبکی لخصلتین: لهول المطلع و فراق الأحبه»
فرمود به دو چیز اشک می ریزم یکی هول مطلع (یعنی ایستادن در روز قیامت و گرفتاریهای گوناگون پس از مرگ)
ص : 13
و دیگر فراق و جدایی از دوستان.(1)
امام حسن علیه السلام در یکی از سفرها که از مکه به مدینه بازمی گشت در بین راه پاهای مبارکش ورم نمود. همراهان عرض کردند یابن رسول الله اگر سوار شوید این ورم برطرف می شود و آسوده می گردید. فرمود: هرگز این کا را نخواهم کرد و لی به این منزل که برسیم با مرد سیاه چهره ای برخورد می کنیم. او روغنی دارد که ورم پایم را برطرف می نماید.
در همان نقطه که حضرت فرموده بود با مرد سیاه چهره ای مقابل شدند. یکی از همراهان نزد او رفت و به فرمان امام مقداری ازآن روغن خریداری کرد پرسید برای که می خواهی. جواب داد برای حسن بن علی علیه السلام. فورا خود را به حضرت رسانید و عرض کرد که من دوست و غلام شما هستم پول روغن را هرگز نخواهم گرفت، ولی هنگامی که از خانه خارج شدم زنم در حال زایمان بود دعا بفرمایید خداوند به من فرزندی کامل عنایت فرماید که شما خانواده را دوست بدارد. امام حسن فرمود: به خانه برگرد که چنین خواهد شد.(2)
روزی عربی بدشکل و بسیار زشت میهمان حضرت شد و بر سر سفره نشست. از روی حرص و اشتهای فراوان مشغول غذا خوردن شد از آنجا که خوی امام و این خانواده، کرم و لطف است آن جناب از غذا خوردن او خوشحال گشت و تبسم فرمود: در بین صرف غذا پرسید ای عرب زن گرفته ای یا مجردی؟ عرض کرد زن دارم. فرمود چند فرزند داری؟ گفت هشت دختر دارم که من از همه آنها زیباترم، اما آنها از من پر خورترند حضرت تبسم نمود او را ده هزار درهم بخشید گفت: این هم سهم تو و زوجه تو و هشت دخترت(3).
ص : 14
امام مجتبی علیه السلام از راهی سواره می گذشت، مردی از اهل شام باآن حضرت مصادف شد و بدون مقدمه شروع به ناسزا گفتن نسبت به آن بزرگوار نمود، ولی امام علیه السلام هیچ عکس العملی نشان نداد تا اینکه آن مرد هر چه خواست گفت. آنگاه امام پیش رفته و با تبسم به او فرمود: اگر اجازه دهی ترا راضی می کنم، چنانچه چیزی بخواهی به تو خواهم داد، اگر راه را گم کرده ای من نشانت دهم، اگر احتیاج به باربر داری من اسباب و بار ترا به وسیله ای به منزل می رسانم، اگر گرسنه ای ترا سیر کنم، اگر احتیاج به لباس داری ترا می پوشانم، اگر فقیری بی نیازت کنم، اگر احتیاج به لباس داری ترا می پوشانم، اگر فقیری بی نیازت کنم، اگر فراری هستی ترا پناه می دهم، هر آینه حاجتی داشته باشی بر می آورم چنانچه اسباب و همسفران خود را به خانه ما بیاوری برایت بهتر است زیرا ما اسباب پذیرایی کافی در اختیارت می گذاریم.
مرد شامی از شنیدن این سخنان گریه اش گرفت و گفت:
«أشهد انک خلیفه الله فی أرضه»
گواهی می دهم که تو خلیفه خدا روی زمینی
تو و پدرت ناپسندترین مردم در نزد من بودید، اینک محبوبترین خلق در نظرم شدید، آنچه به همراه خویش در مسافرت آورده بود به خانه آن حضرت منتقل کرد، میهمان ایشان شد تا موقعی که از آن خارج گردید و اعتقاد به ولایت حضرت پیدا کرد.(1)
مردی خدمت امام حسن علیه السلام شرفیاب شد و عرض کرد ای فرزند امیرالمؤمنین ترا قسم می دهم به حق آن خداوندی که نعمت بسیار به شما کرامت فرموده به فریاد من برس و مرا از دشمن نجات بده، دشمنی که حرمت پیران را نگه ندارد و به کودکان و نوجوانان رحم نکند. امام علیه السلام در آن حال تکیه فرموده بود از جا برخاست و نشست فرمود: بگو دشمن تو
ص : 15
کیست تا از او دادخواهی کنم؟ گفت دشمن من فقر و پریشانی است. امام چند لحظه سر بر زیر افکند، سپس سر برداشت و خادم خویش را طلب نمود و فرمود آنچه مال و ثروت نزد تو موجود است حاضر کن. او پنج هزار درهم حاضر ساخت. فرمود: اینها را به این مرد بده و بعد او را قسم داد که هرگاه این دشمن برتو رو آورد شکایتش را نزد من بیاور تا دفع شرش بنمایم.
امام مجتبی علیه السلام در محلی به نام أبواء تنها مشغول نماز بود که زنی زیباروی وارد شد. هنگامی که امام علیه السلام نماز را به پایان رسانید فرمود:
آیا حاجتی داری؟ عرض کرد آری فرمود: حاجتت چیست؟ عرض کرد برخیز و از من کام بگیر!!
«قال علیه السلام الیک عنی لا تحرقنی بالنار و نفسک»
فرمود: زود از من دور شو من و خودت را گرفتار آتش جهنم نکن.
او که خواست اصرار ورزد امام علیه السلام مشغول گریه شد و فرمود وای بر تو از من دور شو آن قدر جانکاه می گریست که زن نیز به گریه افتاد. در این بین ناگاه امام حسین علیه السلام وارد شد. دید آن دو اشک می ریزند. او نیز از گریه برادر به گریه افتاد عده ای از اصحاب وارد شدند آنها نیز از گریه حسنین به گریه افتادند. صدای ناله و اشک بلند بود که زن فرصت را مناسب دید و از کنار جمعیت بیرون رفت و بعد کم کم مردم متفرق شدند ولی امام حسین علیه السلام تا موقعی که شخص امام حسن علیه السلام شرح ندادند از برادر پرسش نفرمود. تا اینکه دو بزرگوار یک شب در محلی آرمیده بودند ناگاه امام حسن علیه السلام از خواب بیدار شد و شروع به گریه کرد امام حسین علیه السلام عرض کرد: چه خوابی دیدی؟ فرمود: تا زنده ام برای کسی نقل نکن سپس ادامه داد که در عالم رؤیا یوسف علیه السلام را دیدم، در خواب نیز گریستم.
ص : 16
حضرت یوسف در میان جمعیت مردم رو به من کرد و گفت: ای برادر که پدر و مادرم فدایت باد چرا گریه می کنی. گفتم: یاد داستان تو و همسر عزیز مصر «زلیخا» و گرفتاری هایت، زندان رفتن و غم فراق پدرت یعقوب افتادم و تعجب کردم که اینهمه مشکلات را تحمل کردی به این علت اشک ریختم.
یوسف گفت: ای حسن بن علی آیا از داستان خود با زن بدوی در محل أبواء تعجب نمی کنی.(1)
امام مجتبی علیه السلام هر گاه وضو می گرفت بندهای بدنش می لرزید و رنگ مبارکش زرد می گشت سبب این حال را از آن حضرت پرسیدند فرمود:
«حق علی کل من وقف بین یدی رب العرش أن یصفر لونه و ترتعد مفاصله» .
سزاوار است بر کسی که می خواهد نزد رب العرش به بندگی بایستد رنگش زرد گردد و بدنش بلرزد.
همین که به مسجد می رفت که به درب مسجد می رسید سر را به سوی آسمان بلند می کرد و می گفت:
«الهی ضیفک ببابک یا محسن قد اتیک المسیئی فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم»
ای خدای من این میهمان توست که به درگاه تو ایستاده، ای خداوند نیکوکار، به نزد تو آمده بنده ی تبهکار، پس درگذر از کارهای زشت و ناستوده من به نیکی های خودت ای کریم.(2)
یک روز کنیزی از کنیزان امام علیه السلام دسته گلی خوشبوی به آن حضرت تقدیم کرد امام علیه السلام در مقابل او را آزاد فرمود و چون پرسیدند چرا چنین
ص : 17
کردی؟ فرمود:
«ادبنا الله تعالی: فقال و اذا حییتم بتحیه فحیوا بأحسن منها».(1)
خداوند ما را چنین تربیت کرده و این آیه را تلاوت فرمود که چون به شما هدیه ای دادند، نیکوتر پاسخ گویید و فرمود بهتر از آن دسته گل آزادی او بود.(2)
مروان حاکم مردی شرور و ستمگر بود و هیچگاه از آزار امام حسن علیه السلام دست برنداشت. در هنگام رحلت امام علیه السلام در تشییع شرکت کرد. حضرت امام حسین علیه السلام فرمود: تو به هنگام حیات برادرم هر چه از دستت برآمد کردی. و اما اینک در تشیع او حاضر شده ای و می گریی؟!
پاسخ داد: هر چه کردم، با کسی کردم که برد باریش از این کوه (اشاره به کوهی در مدینه کرد) بیشتر بود.
مردی گفت: امام حسن علیه السلام را دیدم که غذا میل می فرمود و سگی در پیش روی او بود، هر وقت لقمه ای برای خود برمی داشت مثل آن را نیز برای آن سگ می انداخت.
من عرض کردم ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آیا اجازه می دهی که این سگ را از اینجا دور کنم فرمود:
«دعه انی لأستحیی من الله عزوجل أن یکون ذو روح ینظر فی وجهی و أنا آکل ثم لا اطعمه» .
بگذار باشد چه من از خداوند عزوجل حیا می کنم که صاحب روحی روبروی من حاضر باشد و به من نگاه کند و من چیزی بخورم و به او نخورانم.(3)
یکی از غلامان آن حضرت جنایتی مرتکب شد که
ص : 18
مستوجب مجازات بود، امام علیه السلام تصمیم گرفت که او را ادب کند.
غلام گفت:
«و العافین عن الناس»
فرمود: ترا عفو کردم و از تقصیر تو گذشتم
غلام گفت: «والله یحب المحسنین»
فرمود:
«انت حر لوجه الله و لک ضعف ما کنت أعطیک»
ترا آزاد کردم و از برای تو مقرر نمودم دو برابر آنچه را که به تو عطا می کردم.(1)
گاهی بر در خانه زیر اندازی برای آن حضرت می انداختند و امام علیه السلام بر روی آن می نشست، هر کس از آنجا عبور می کرد. به جهت جلالت و عظمت آن بزرگوار می ایستاد و عبور نمی کرد. تا اینکه راه کوچه از رفت و آمد مسدود می شد. حضرت بناچار به خانه برمی گشت و مردم پراکنده می شدند و همچنین در راه حج و سفر به مکه هر کس چشمش به جمال نورانی امام حسن علیه السلام می افتاد از مرکب پیاده می شد تا چهره زیبا و با جذبه امام مجتبی علیه السلام را زیارت کند.(2)
یک وقت امام حسن و امام حسین علیه السلام با پیرمردی روبرو شدند که وضو را ناقص و باطل انجام می داد، آن دو بزرگوار برای ارشاد و راهنمایی او با هم به نزاع پرداختند و هر کدام به دیگری گفتند که تو وضویت درست نیست. پیرمرد نزدیک آمد و گفت: آقا زاده ها با هم نزاع نکنید هر کدام یک وضو بگیرید تا من بین شما قضاوت کنم. وقتی امامان عظیم الشأن وضو
ص : 19
گرفتند گفتند:
أَیُّنَا یُحْسِنُ؟
قَالَ: کِلَاکُمَا تُحْسِنَانِ الْوُضُوءَ وَ لَکِنَّ هَذَا الشَّیْخَ الْجَاهِلَ هُوَ الَّذِی لَمْ یَکُنْ یُحْسِنُ
کدام ما درست وضو گرفتیم؟
پیرمرد گفت:
هر دو خوب وضو گرفتید و لکن این پیرمرد جاهل وضویش درست نبود و هم اکنون طریقه وضو گرفتن را از شما آموختم و به دست با برکت شما راهنمایی و ارشاد شدم.(1)
کلمات امام علیه السلام
«عجبت لمن یتفکر فی مأکوله کیف لا یتفکر فی معقوله فیجنب بطنه مایؤذیه و یودع صدره مایردیه» .
تعجب می کنم از کسانی که در غذای جسم خود فکر می کنند ولی در امور معنوی و غذای جان خویش تعقل نمی نمایند؛ شکم را از طعام مضر حفظ می کنند ولی باک ندارند که افکار پلیدی در روان آنها وارد شد!
«کان الحسن بن علی علیه السلام اذا قام الی الصلوه لبس اجود ثیابه، فقیل له یابن رسول الله تلبس اجود ثیابک فقال ان الله جمیل یحب الجمال فاتجمل لربی و هو یوقل خذوا زینتکم عند کل مسجد.»
امام مجتبی علیه السلام بهترین لباسهای خود را در موقع نماز در برمی کرد، کسانی از آن حضرت سبب این کار را پرسش کردند، در جواب فرمود: خداوند جمیل است و جمال و زیبایی را دوست دارد به این جهت خود را در پیشگاه الهی زینت می کنم، خداوند امر فرموده با زینت های خود در
ص : 20
مساجد حاضر شوید.
«یابن آدم انک لم تزل فی هدم عمرک منذ سقطت من بطن امک فخذ مما فی یدک لما بین یدیک فان المؤمن یتزود و ان الکافر یتمتع» .
امام علیه السلام فرمود: ای فرزند آدم تو از روزی که شکم مادر را ترک گفتی و قدم به زمین گذاردی پیوسته سرگرم نابود ساختن عمر خویش هستی. از فرصت زندگی استفاده کن و آنچه اکنون در دست داری برای منازلی که در پیش داری بهره بردار که افراد باایمان از دنیا زاد و توشه برای فردای خود تهیه می کنند و افراد بی ایمان تنها از آن لذت و کامروایی می خواهند.
«انه دعا بنیه و بنی اخیه فقال: انکم صغار قوم و یوشک ان تکونوا کبار قوم آخرین فتعلموا العلم فمن لم یستطع منکم أن یحفظه فلیکتبه و لیضعه فی بیته»
روزی حضرت مجتبی فرزندان خود و فرزندان برادر خود را دعوت کرد و به آنان فرمود: همه ی شما کودکان اجتماع امروز هستید و امید می رود که بزرگان فردا باشید، داشن بیاموزید و در کسب علم کوشش کنید و هر کدام که حافظه ی قوی ندارید و نمی توانید در مجلس درس، مطالب استاد را ضبط کنید آنها را بنویسید و نوشته ها را در منزل نگاهداری نمایید تا در موقع لزوم به آن مراجعه کنید.
«قال رجل للحسن علیه السلام ان لی ابنه فمن تری أن ازوجها له قال زوجها ممن یتقی الله عزوجل فان احبها اکرمها و ان ابعضها لم یظلمها».(1)
ص : 21
مردی به حضرت امام حسن علیه السلام عرض کرد دختری دارم، به نظر شما با که وصلت کنم. فرمود: با کسی که متقی و باایمان باشد. چه اگر او را دوست بدارد مورد احترامش قرار می دهد و اگر دشمنش بدارد به وی ستم نمی کند.
«الخیر الذی لاشر فیه: الشکر مع النعمه و الصبر علی النازله».(1)
خیری که همراهش شر و بدی نیست عبارت است از شکر و سپاس برای نعمت و صبر در برابر بلا یا مصائب.
«مَنْ أَدَامَ الِاخْتِلَافَ إِلَی الْمَسْجِدِ أَصَابَ إِحْدَی ثَمَانٍ آیَهً مُحْکَمَهً وَ أَخاً مُسْتَفَاداً وَ عِلْماً مُسْتَطْرَفاً وَ رَحْمَهً مُنْتَظَرَهً وَ کَلِمَهً تَدُلُّهُ عَلَی الْهُدَی أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًی وَ تَرْکَ الذُّنُوبِ حَیَاءً أَوْ خَشْیَهً».(2)
کسی که به طور مرتب در رفت و آمد و به مسجد باشد به یکی از هشت نیکی می رسد. اعتقادات محکم، برادری مفید، دانشی همه جانبه، رحمت الهی، گفتاری که او را به هدایت می رساند یا او را از کار زشتی باز می دارد. و ترک گناه از روی شرم و حیا، یا از خوف و خشیت خداوند تبارک و تعالی.
ان أبصر الأبصار مانفذ فی الخیر مذهبه. و أسمع الأسماع ما وعی التذکیر و انتفع به. أسلم القلوب ما طهر من الشبهات».(3)
به تحقیق بیناترین دیده ها آن است که خیربین باشد. و شنواترین گوشها آن است که پذیرای ماعظ و تذکرات الهی باشد و از آن سود ببرد و قلب سلیم قلبی است که از شبهات پاکیزه باشد.
ص : 22
«اذا لقی أحدکم أخاه فلیقبل موضع النور من جبهته».(1)
هر گاه با برادر دینی خود ملاقات کردی محل نور را در پیشانی اش بوسه بزن.
«ما تشاور و قوم الا هدوا الی رشدهم».(2)
ثمره و نتیجه مشاوره هدایت به کمال و رشد است.
جناده بن أبی أمیه گفت:
در آخرین لحظات عمر امام حسن علیه السلام در محضر آن حضرت بودم که عرض کردم:
«عظنی یا ابن رسول الله، قال: نعم استعد لسفرک، و حصل زادک قبل حلول أجلک، و اعلم أنک تطلب الدنیا و الموت و یطلبک و لا تحمل هم یومک الذی لم یأت علی یومک الذی أنت فیه واعلم أنک لا یکسب من المال شیئا فوق قوتک الا کنت فیه خازنا لغیرک» .
ای پسر پیامبر مرا موعظه کن، فرمود: بله (ای جناده) خود را آماده سفر آخرت کن و قبل از رسیدن مرگ، زاد و توشه خود را آماده ساز، و بدان که تو دنیا را طلب می کنی و مرگ ترا و هیچگاه هم و تلاش خود را مصروف روزی که هنوز نرسیده نکن و بدان اگر بیش از وقت خود مال اندوزی کنی خزینه دار دیگری شده ای.
«و اعلم أن فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب، و فی الشبهات عتاب، فأنزل الدنیا بمنزله المیته، خذ منها ما یکفیک فان کان ذلک حلالا کنت قد زهدت فیها و ان کان حراما لم یکن فیه وزر».(3)
و آگاه باش که در حلال مال دنیا حساب و در حرام آن
ص : 23
عقاب است و در شبهات آن عتاب و سرزنش؛ دنیا را همانند مُرداری فرض کن و به اندازه کفایت از آن بهره بگیر که اگر حلال باشد زهد ورزیده ای و اگر حرام باشد، گرفتاری برایت نداشته باشد.
«الحلم کظم الغیظ و ملک النفس».(1)
بردباری عبارت است از فروبردن خشم و تملک نفس.
«أُوصِیکُمْ بِتَقْوَی اللَّهِ وَ إِدَامَهِ التَّفَکُّرِ فَإِنَّ التَّفَکُّرَ أَبُو کُلِّ خَیْرٍ وَ أُمُّه».(2)
شما را سفارش به تقوی و ترس از خدا می کنم و نیز سفارش به ادامه ی تفکر در امور، زیرا که فکر کردن پدر و مادر همه ی خوبیهاست.
از امام حسن علیه السلام سؤال شد که:
فما المجد؟ قال ان تعطی فی الغرم و أن تعفو عن الجرم».(3)
عظمت و بزرگی در چیست؟
فرمود: در هنگام خشم عطا کند و از جرم و خطا درگذرد.
عن الحسن بن علی علیه السلام قال سمعت جدی رسول الله یقول خلقت من نور الله عزوجل و خلق اهل بیتی من نوری.(4)
امام مجتبی علیه السلام فرمود از جدم رسول الله صلی و الله علیه و آله شنیدم که فرمود: من از نور خدا خلق شدم و اهل بیت من از من خلق شدند.
العادات قاهرات فمن اعتاد شیئا سره و خلواته فضحه فی علانیته و عند الملاء».(5)
ص : 24
عادات نابود کننده هستند، اگر هستند، اگر کسی در پنهانی و خلوت به کار زشتی معتاد شود بالاخره در آشکار و در برابر چشم مردم رسوایش خواهد کرد.
«أحبوا الله فان أطعنا الله فأحبونا و ان عصیناه فأبغضونا. قاله لرجل ممن یغلو فیهم، فقال الرجل: انکم قرابه رسول الله صلی و الله علیه و آله و أهل بیته. فقال: ویحکم لو کان الله نافعا بقرابه منه بغیر عمل نفع بذلک من هو أقرب الیه منا العذاب ضعفین، و أرجو أن یؤتی المحسن منا أجره مرتین».(1)
خداوند تبارک و تعالی را دوست بدارید هر گاه خدا را اطاعت کردید ما را دوست بدارید و اگر معصیت خدا کردید ما را دشمن بدارید (و سراغ ما نیایید).
مردی که جزء غالیان بود به محضر امام علیه السلام عرض کرد شما که وضعتان خوب است. شما فامیل و أقربای رسول صلی الله علیه و آله هستید! امام فرمود: وای بر شما اگر بنا بود بدون عمل و زحمت کسی سودی ببرد هر کس از جهت پدر و مادر قرابت نزدیکتری داشت سود می برد در حالیکه قسم به خدا من نگران آن هستم که گنهکاران ما را خداوند دو عذاب کند و نیکوکاران از ما را دو ثواب و مزد عنایت فرماید.
سخنی پیرامون صلح امام حسن علیه السلام
پس از رحلت رسول خدا صلی و الله علیه و آله دقیقا در همان روزهایی که منافقین حادثه شرم آورد سقیفه را بوجود آوردند عده ای فرصت طلب به رهبری ابوسفیان تصمیم گرفتند که از آب گل آلود ماهی بگیرند. به همین
ص : 25
مناسبت ابوسفیان چند نفر را تحریک کرد به سراغ ابن عباس رفت و گفت چه نشسته ای که خلافت و حکومت از بنی هاشم بیرون رفت، برخیز تا به خانه علی علیه السلام رفته و با او بیعت کنیم، چون تو عموی پیغمبر هستی و سخن مرا هم قریش می شنوند و هر که با ما مخالفت کرد او را می کشیم.
با این کیفیت به محضر امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند تا با او بیعت کنند ولی امیر المومنین چون می دانست منظور ابوسفیان ایجاد اختلاف و فساد میان مسلمانان و بهره برداری برای خود است فرمود:
«ایها الناس شقوا أمواج الفتن بسفن النجاه و عرجوا عن طریق المناخره، و ضعفوا تیجان المفاخره، افلح من نهض بجناح او استسلم فأراح، هذا ماء آجن، و لقمه یغص بها آکلها».(1)
ای مردم موجهای فتنه ها را با کشتیهای نجات و رستگاری شکافته از آنها عبور کنید، و از راه مخالفت منحرف گردید قدم بیرون نهید و تاج های افتخار و بزرگی را از سر به زمین بگذارید کسی پیروز و رستگار است که با پر و بال (یار و یاور) قیام کند و راحت و آسوده است آنکه تسلیم شده در گوشه ای منزوی گردد (پس اکنون که ما را یاوری نیست اگر حق خود را مطالبه نماییم) این مانند آب متعفن بدبو است و لقمه ای است که در گلوی خورنده ی آن گرفته می شود.
آری وقتی «ارتد الناس بعد النبی الا سبعه و یا الا ثلاث» بعد از رحلت پیامبر صلی و الله علیه و آله و سلم جز عده ی بسیار قلیلی یعنی کمتر از انگشتان دست وفادار به سفارشات رسول الله و بیعتشان در روز غدیر خم با امیرالمؤمنین باقی ماندند چگونه حضرت امیر علیه السلام با دست خالی قیام کند، بیست و پنج سال سکوت و انزوای آن حضرت گواه بر این است که نهضت بال و پر می خواهد.
ص : 26
پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام همان مردم به سراغ امام حسن علیه السلام آمدند؛ مردمی که در امتحانهای پی در پی رد شدند و نشان دادند که اهل دنیا و هم پیاله معاویه هستند. صلح امام حسن علیه السلام درست از همان منطق پدر والا مقاش سرچشمه می گیرد که «أفلح من نهض بجناح او استسلم فأراح» از آن گذشته اصلا صلح برای حفظ اسلام و مسلمین یک امر تثبیت شده در روش رسول خدا صلی و الله علیه و آله بوده است.
رسول الله صلی و الله علیه و آله در حدیبیه که منزلی بین مکه و مدینه است با کفار قریش صلح کردند و در ضمن معاهده مقرر شد پیغمبر با اصحاب خود به طرف مدینه مراجعت کنند و از اعمال حج و عمره خودداری نمایند. و اگر چنانچه از طرف کفار قریش هم کسی به مدینه رفت و مسلمان شد او را هم به مکه برگرداند، و نیز پیغمبر حق دارد در سال آینده مدت سه روز بدون اسلحه در مکه اقامت نماید، و همچنین کفار راضی نشدند در اول عهدنامه محمد رسول الله بنویسند و پیغمبر هم دستور داد آن را پاک کنند و محمد بن عبدالله بنویسند.
آیا صلح پیامبر با کفار جز با انگیزه ی سلامت اسلام و مسلمین بود. صلح امام حسن علیه السلام هم با معاویه همین حکم را دارد، حسن بن علی چون یار و یاوری نداشت برای حفظ اسلام و جان اهل بیت و دوستان پدر تن به آن داد.
اهل تاریخ می نویسد که چهل هزار نفر با امیر المؤمنین علیه السلام بیعت کرده بودند تا جان دارند با معاویه و اهل شام بجنگند. هنگامی که امیرالمؤمنین در تهیه مقدمات حرکت بود ناگهان به شهادت رسید، پس از شهادت آن حضرت مردم با امام حسن علیه السلام بیعت کردند، در این هنگام به امام حسن علیه السلام اطلاع دادند که معاویه با گروهی از اهل شام به طرف عراق حرکت کرده است.
ص : 27
حسن بن علی علیه السلام با لشکریانی که خود را برای حرکت به شام آماده کرده بودند از کوفه بیرون شد و خود را برای مقابله با معاویه آماده کرد، حضرت مجتبی علیه السلام ابتدا قیس بن سعد را با دوازده هزار تن به عنوان مقدمه ی لشگر شام فرستاد و خودش هم در مدائن فرود آمد. هنگامی که امام حسن علیه السلام در مدائن بودند یکی از میان لشگر فریاد زد قیس بن سعد کشته شد اکنون از هم پراکنده شوید؟!
در این هنگام مردم متفرق شدند و گروهی هم به طرف خیمه ی امام حسن علیه السلام حمله آوردند و هر چه بود غارت کردند، حتی فرش امام حسن علیه السلام را هم بردند، و یکی از غارت کنندگان خنجری بر ران آن حضرت و در محلی در مدائن منزل کرد.
مردم در همان روزهای نخستین بعد از شهادت پدر والامقام امام حسن علیه السلام گروه گروه به محضرش شرفیاب شدند و با آن حضرت بیعت کردند ولی معاویه فورا جاسوسانی به بصره و کوفه فرستاد تا هر چه می گذرد گزارش کنند و در حکومت امام علیه السلام از داخل دست به خرابکاری بزنند. امام علیه السلام فرمان داد آنان را گرفتند و کشتند و حضرت نامه ای برای معاویه فرستاد که جاسوسان می فرستی مثل آنکه با ما سر جنگ داری جنگ نزدیک است، منتظر باش انشاء الله و.(1)
در یکی از نامه هایش به معاویه نوشت:
تعجب می کنم که قریش بعد از رحلت رسول الله صلی و الله علیه و آله در جانشینی او به ستیزه برخاستند و خود را بر دیگران از عرب فقط به خاطر آنکه از قبیله پیامبرند برتر دانستند ولی قریش در میان خود به برتری ما تن نداد و حال آنکه ما از آنان به پیامبر نزدیکتر و خواستار حق خویش
ص : 28
بودیم و حق ما را گرفتند و ما را کنار زدند. ما از جنگ پرهیز کردیم تا دشمنان و دو رویان از این راه به تخریب اسلام بر نخیزند.
امروز هم از تو در تعجبم که داوطلب چیزی هستی که لایق آن نیست؛ نه در دین برتری داری و نه اثر خوبی از خویش به جای گذارده ای، تو فرزند همان گروهی که با پیامبر جنگیدند و هم فرزند دشمنترین مردم قریش نسبت به پیامبر. ولی بدان که جزای رفتارت با خداوند است و بالاخره خواهی دید که سرانجام پیروزی از آن چه کسی است. قسم به خدا، چیزی نخواهد گذشت که عمرت پایان می یابد و به دیدار خدا خواهی رفت و سزای اعمالت را خواهی دید.
علی علیه السلام رفت، مسلمانان با من بیعت کردند، از خدا خواستارم که در دنیا چیزی مرا ندهد که از آن کمبودی در امر دیگرم (جهان آخرت) بوجود آید.
آنچه مرا بر آن داشت تا این نامه را به تو بنویسم این است که بین خود و خداوند عذری داشته باشم. اگر تو نیز مثل سایر مسلمین این امر را بپذیری به مصلحت اسلام است و تو خود نیز بهره ای بیشتر خواهی داشت. باطل را دنبال مکن، تو نیز چون دیگران با من بیعت کن!
معاویه در پاسخ حضرت نوشت:
حال من و تو همانند حال گذشتگان شما خاندان با ابوبکر است، یعنی همان گونه که ابوبکر به بهانه ی تجربه بیشتر مقام خلافت را از علی علی علیه السلام گرفت من نیز خود را از تو سزاواتر می بینم.
معاویه، نه تنها با بیعت با امام حسن علیه السلام مخالفت کرد بلکه درصدد از میان برداشتن اما برآمد، بعضی را پنهانی می فرستاد تا آن حضرت را به شهادت رسانند. از این رو امام علیه السلام در زیر پیراهن، زره می پوشید و بی زره به نماز نمی رفت به همین جهت یک روز که یکی از این مأموران مخفی
ص : 29
معاویه به سوی امام تیر افکند به آن بزرگوار صدمه ای وارد نشد.(1)
معاویه به بهانه ی از بین بردن اختلاف و اغتشاش عده ای از سربازان خود را بسیج کرد تا برای جنگ با امام به عراق روند.
امام علیه السلام نیز به حُجْرِ بنِ عَدِی کندی دستور داد تا فرمانداران و نیز مردم را برای جنگ آماده سازد.
منادی در کوچه های کوفه، فریاد می زد «الصلوه» مردم هم در مسجد جمع شدند. امام علیه السلام به منبر رفت و فرمود: معاویه به جنگ شما آمده، شما نیز به اردوگاه نخیله بروید …!
همه ساکت ماندند.
عدی، فرزند حاتم طائی از جا برخاست و گفت که ای مردم: من پسر حاتم طائی هستم سبحان الله این سکوت مرگبار چیست که شما را فراگرفته است؟ چرا به امام و پسر پیغمبر جواب نمی دهید، از غضب خدا بترسید آیا شما از ننگ باک ندارید.
آنگاه رو به امام کرد و گفت: گفتار شما را شنیدیم و با جان و دل به فرمانیم.
جمعی آمده شدند، امام علیه السلام از آن جمع سپاهیانی را به فرماندهی حکم به شهر انبار فرستاد، ولی به محض رسیدن به جبهه حکم با معاویه ساخت و به همین ترتیب فرمانده بعدی عبیدالله بن عباس را با 12 هزار نفر به جبهه فرستاد. معاویه با وعده یک میلیون درهم او را فریفت و او هم شبانه با گروهی از دوستان خود به سوی معاویه گریخت. صبح فردا سپاه بی سرپرست ماند.(2)
آری یاران امام علیه السلام از هر سو پراکنده شدند و دیگر به هیچ وجه ادامه ی جنگ به سود شیعیان و حتی اسلام نبود. چرا که معاویه اگر به وسیله ی
ص : 30
جنگ، رسما پیروز می شد، هم اساس اسلام را از هم می پاشید و هم دودمان همه شیعیان و مسلمانان راستین را از زمین بر می چید.
پس ناگزیز، امام با شرایطی بسیار سخت تن به صلح داد.
شرایط صلحنامه:
1 - معاویه باید به کتاب خدا و سنت رسول الله صلی و الله علیه و آله عمل کند.
2- معاویه نباید بعد از خودش کسی را به عنوان خلیفه معرفی کند و باید اختیار تعیین خلیفه به مسلمین واگذار شود.
3 - مردم در هر جا هستند آزاد باشند و کسی از کارگزاران معاویه به جان و مال و ناموس آنان تجاوز نکند.
4 - اصحاب علی بن ابیطالب علیه السلام و شیعیان او مورد اذیت و آزار قرار نگیرند و جان و مال و زنان و فرزندان آنها از تجاوز مصون باشند.
5 - معاویه حق ندارد نسبت به حسن و حسین و سایر فرزندان علی و خویشاوندان او نظر سوئی ابراز کند و باید آشکارا و در نهان از تحریکات بر ضد آنها خودداری نماید.
6 - معاویه باید این پیمانها را محترم بشمارد و آنها را مورد عمل قرار دهد و عهد و میثاق با پروردگار را فراموش نکند و خداوند را حاضر و ناظر بداند.
7 - بیت المال کوفه و خراج «دارابگرد» در منطقه ی فارس در اختیار حسن بن علی باشد و او مختار است بین یتیمان جنگ جمل و صفین تقسیم کند.
8 - امام علیه السلام معاویه را امیرالمؤمنین نمی خواند.
9 - معاویه نباید علی بن ابیطالب علیه السلام را سب و ناسزا گوید.
معاویه همه شرایط را پذیرفت جز شرط آخر را و حاضر نشد دست از سب و شتم علی علیه السلام بردارد فقط راضی شد که هرگاه امام حسن علیه السلام در
ص : 31
مجلس حاضر است از سب و ناسزاگوئی نسبت به علی علیه السلام خودداری کند.(1)
همینکه امام مجتبی علیه السلام صلح را پذیرفت عده ای به عنوان اعتراض و سرزنش حضرت به حضورش رسیدند.
امام علیه السلام فرمود: نمی دانید که من برای شما چه عملی انجام داده ام قسم به خدا که آنچه من کرده ام از برای شیعیان بهتر است از آنچه آفتاب بر آن طلوع می کند.
«ألا تعلمون انی امامکم و مفترض الطاعه علیکم و احد سیدی شباب أهل الجنه بنص من رسول الله علی» .
آیا نمی دانید که من واجب الاطاعه شمایم و یکی از بهترین جوانان بهشتم به نص حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم. گفتند: بلی پس فرمود: آیا نمی دانید که آنچه خضر کرد موجب غضب حضرت موسی شد، چون وجه حکمت بر او مخفی بود و آنچه خضر کرده بود نزد حق تعالی عین حکمت و صواب بود، آیا نمی دانید که هیچیک از ما نیست مگر آنکه در گردن او بیعتی از خلیفه ستمکاری که در زمان اوست واقع می شود مگر قائم ما علیه السلام که حضرت عیسی علیه السلام در پشت سر او نماز خواهد خواند.(2)
چند روز پس از قرارداد صلح امام علیه السلام به منبر رفت و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: ای مردم، معاویه خیال می کند که من او را برای خلافت سزاوارتر می دانم و برای خود صلاحیتی در آن نمی بینم!، معاویه خیال خامی کرده است. من در کتاب خدا و بر زبان پیامبر خدا، بیشتر از مردم بر آنان اختیار دارم. به خدا سوگند، که اگر مردم با من بیعت کنند و مرا اطاعت و یاری نمایند، آسمان قطره هایش را و زمین برکتش را بر آنان ارزانی می دارد، و تو ای معاویه در آن (خلافت) طمع نمی کنی!!
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: هر گاه اختیار امتی را کسی بدست بگیرد که
ص : 32
عالمتر از او در میان آنان باشد، امور آنان رو به عقب خواهد رفت، تا همچون گوساله پرستان (بنی اسرائیل) شوند. بنی اسرائیل هارون را رها کردند و اطراف گوساله را گرفتند در حالیکه می دانستند هارون جانشین موسی است این امت هم علی را رها کردند در حالی که از پیامبر صلی و الله و آله و سلم شنیده بودند که به علی علیه السلام می فرمود: «تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی هستی مگر از جهت پیامبری، که پیامبری بعد از من نیست» .
پیامبر صلی و الله و آله و سلم هم از قومش به غار فرار کرد در حالیکه آنان را به سوی خدا می خواند، اگر یارانی بر علیه آنان می یافت از آنان فرار نمی کرد. من نیز اگر یارانی می یافتم با تو ای معاویه بیعت نمی کردم.
خداوند برای هارون راه نجاتی قرار داد هنگامی که او را تضعیف کردند و نزدیک بود او را بکشند و یاری پیدا نکرد.
پیامبر را نیز هنگامی که یاری نیافت راه نجات داد که به غار رفت. من و پدرم نیز وقتی امت ما را رها کنند و با غیر ما بیعت نمایند و یاری پیدا نکنیم راه نجاتی از جانب پروردگار خویش خواهیم داشت و اینها سنتها و مثال هایی است که ما امامان مردم، یکی از دیگری می آموزیم. ای مردم، اگر ما بین مشرق و مغرب عالم را بگردند جز من و برادرم کسی را فرزند پیامبر نخواهید یافت!.(1)
اما معاویه پس از این به شروط قرار داد صلح عمل نکرد، ابتدا کتاب خدا و سنت رسول الله صلی و الله و آله و سلم را ترک کرد و بعد یکی پس از دیگری پیمانها را شکست. فرزند شرابخوارش را برای خلافت معرفی کرد، امیرالمؤمنین علی علیه السلام را حتی در حضورامام حسن علیه السلام ناسزا گفت.
مروان حکم را در مدینه حاکم ساخت و او را بر حسنین علیه السلام مسلط
ص : 33
نمود و او هم هر چه دلش خواست به آن دو بزرگوار جسارت نمود و سپس امام مجتبی را مسموم نمود و شهید کرد و حتی از پرداخت خراج دارابگرد فارس هم خودداری نمود و اهل بصره را وادار کرد تا از پرداخت خراج به امام علیه السلام خودداری کنند. یک روز معاویه برای خواندن خطبه وارد کوفه شد و بین صحبتهایش گفت: ای مردم کوفه من برای این با شما جنگ نکردم تا نماز بخوانید و یا روزه بگیرید و یا زکوه بدهید و یا اینکه حج بجا آوردید زیرا من می دانم که شما این اعمال را بجا می آورید، علت جنگیدن من با شما برای این بود که بر شما ریاست و امارت داشته باشیم!! اکنون به این مقصود خود رسیده ام و شما هم از این جریان ناراحت شده اید، هر خونی که در این راه ریخته شد و هر مالی که غارت گردید و آسیب دیده از بین رفت و دیگر قابل جبران نیست اکنون من به هیچ یک از شروط این عهدنامه عمل نخواهم کرد و آن را زیر پای خود خواهم افکند.
معاویه از این پس مشغول به سرکوب مخالفان شد. مغیره بن شعبه بااطلاع شد که شخصی به نام معین بن عبدالله و عده ای از دوستان او حاضر به بیعت با معاویه نیستند، مغیره همه آنها را دستگیر کرد و به معاویه نوشت با آنها چه کنم معاویه دستور داد اگر معین به خلافت ما اقرار کرد او را آزاد کن مغیره، معین را حاضر کرد و گفت: اینک شهادت بده و اقرار کن، معاویه امیرالمؤمنین است، معین گفت: «أشهد أن الله عزوجل حق و ان الساعه آتیه لاریب فیها و أن الله یبعث من فی القبور»
مغیره دستور داد فورا معین بن عبدالله را گردن زدند.
عبدالرحمن می گوید با پدرم نزد معاویه بودیم معاویه رو به پدرم کرد و گفت: برایم حدیث بخوان. پدرم گفت: از حضرت رسول صلی و الله و آله و سلم شنیدم که فرمود: دوران خلافتت سی سال بیشتر نخواهد بود، سپس زمان سلطنت
ص : 34
خواهد رسید،
عبدالرحمان گفت: معاویه دستور داد ما را با لگد و مشت از مجلس بیرون کردند.
معاویه را بهتر بشناسیم
امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نامه خود به زیاد بن أبیه نوشت:
«ان معاویه کالشیطان الرجیم یأتی المرء من بین یدیه و من خلفه عن یمیینه و عن شماله فاحذره ثم احذره ثم احذره والسلام».(1)
معاویه همانند شیطان رانده شده است از چهار طرف انسان وسوسه می کند. آنگاه سه بار فرمود پس از او دوری کن والسلام.
درباره معاویه گفته اند که چهار خصلت داشت که اگر یکی از آنها در شخصی باشد او را نابود می کند.
1 - با شمشیر به ملت اسلام حمله کرد و با حیله و نیرنگ خلافت را در دست گرفت
2 - جانشین خود را کسی قرار داد که همواره شرابخوار و مست بود، لباسهای حریر می پوشید و با ساز و رقص و آواز دمساز بود.
3 - تغییر و تبدیل حلال و حرام خدا می کرد و بدعت در دین می گذاشت.
4 - کشتن اولیاء و دوستان خداوند تبارک و تعالی و اهل بیت عصمت و طهارت مثل حُجْرِ بنِ عَدِی و یارانش.
قبل از اینکه جنایات معاویه را تشریح کنیم، لازم است از بزرگترین و مهمترین جنایات و کفر او که عبارت بود از قیام و کشیدن شمشیر بر رخ امام راستین مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام شروع کنیم:
ص : 35
معاویه با شخصی از در دشمنی و مخالفت وارد شد که رسول الله صلی و الله و آله و سلم درباره اش فرمود:
«فان أحببت أن تلقی الله و هو عنک راض فارض علیا فان رضاه رضا الله و غضبه غضب الله.»(1).
اگر دوست داری که فردای قیامت خداوند را ملاقات کنی در حالیکه از تو راضی باشد پس علی ابن ابیطالب (علیه السلام) را راضی کن که رضایت او رضایت خداست و غضب و خشم او غضب خدا می باشد.
معاویه یاغی بود یعنی کسی که از سر ظلم و سرکشی در برابر امام عادل بایستد و اعلان جنگ کند.
پس از قتل عثمان مردم با امیرالمؤمنین علی علیه السلام بیعت کردند در میان بیعت کنندگان مهاجر و انصار که اهل مکه و مدینه بودند وجود داشتند. امام معاویه مانع مردم شام برای بیعت کردن شد و حتی نماینده و قاصد علی علیه السلام را در شام نگه داشت تا موقعی که جنگ جمل تمام شد.
پس از جنگ جمل معاویه مردم شام را گول زد و گفت علی علیه السلام عثمان را کشته است و ما باید انتقام خون عثمان را از وی بگیریم و برای اینکه مردم را فریب دهد چند نفر شاهد هم حاضر کرد. پیراهن خونین عثمان را هم به مردم نشان داد.
علی علیه السلام با لشکر عراق به طرف شام حرکت کرد، معاویه هم با لشکر شام به طرف عراق حرکت نمود و در صفین به هم رسیدند. در این جنگ در حدود هفتاد هزار نفر کشته شدند که پنجاه هزار از شامیان و بیست هزار از اهل عراق بودند.
معاویه در صفین به انواع حیله ها و فریب ها متمسک شده که همگی
ص : 36
حکایت از خبث سریره و باطن آلوده ی او می کند. از قبیل زدن قرآن بر بالای نیزه ها و مسأله ی حکم قرار دادن ابوموسی أشعری و دادن قدرت به عمرو بن عاص بود.
امیر المومنین علی علیه السلام در یکی از نامه هایش به معاویه نوشت: ای معاویه چرا این اندازه در پیروی از هوای نفس و متابعت از بدعت حریص هستی، و دنبال امیال نفسانی می روی و خود را در حیرت گرفتار ساخته ای، اکنون حقایق و واقعیات را ضایع ساختی و عهد و پیمان ها را نقض کردی. خداوند از این عهود و میثاق مؤاخذه خواهد کرد و با بندگانش احتجاج خواهد نمود اینک اصرار داری که قتله عثمان را تحویل بگیری، ولیکن در زمانی مطالبه خون عثمان را می کنی که نفع آن عاید خودت می شود، اگر واقعا قصد داشتی از وی یاری کنی می بایست در هنگامی از وی یاری می کردی که نفعی عاید وی می شد.
در نامه ای دیگر امام علی علیه السلام نوشت: تو گروهی از مردم را با مکر و فریب دنبالت روان ساخته ای، و آنان را در دریای جهالت خود فرو برده ای، ظلمت های جهل و نادانی آنان را فراگرفته، و شبهه ها و اشتباه کاری ها آنها را احاطه کرده، و در نتیجه مردم از راه راست منحرف شده اند و به قهقراء برگشته اند. مردم بار دیگر اخلاق دوران جاهلیت را پیش گرفته و به حسب و نسب توجه دارند و به گذشتگان خود رو آوردند.
اکنون گروهی از اهل فهم و خرد و بینش هستند چون از نیت تو مطلع شده اند و حقیقت امر را فهمیده اند از پیرامونت متفرق شده اند و به طرف پروردگار رو آورده اند، زیرا آنان دانستند که تو آنها را از جاده حق و حقیقت منحرف ساخته ای و بر طریق دشواری که نجات از آن مشکل است راهنمایی می کنی. اینک ای معاویه از خداوند درباره ی خودت بترس و افسار شیطان را از گردنت بیرون کن، زیرا دنیا بزودی تو را رها می کند و
ص : 37
آخرت در انتظار تو می باشد.
یکی از جنایات معاویه، غصب خلافت و تشکیل حکومت سلطنتی بود. ابتدا مردم شام را فریب داد و بعد مردم سایر شهرها را، عده ای اطراف او را گرفته بودند که خیر را از شر تشخیص نمی دادند. و خود در میان مردم شایع کرده بود که من با پیغمبر قرابت دارم و از همگان به وی نزدیکتر هستم و از همه بدتر اقدام به گرفتن بیعت برای فرزندش نمود و در واقع خلافت را به سلطنت تبدیل کرد.
باز از جنایات معاویه، مسلط کردن عمرو بن عاص نیرنگ باز بر مردم مصر بود. معاویه با عمرو بن عاص قرار بسته بود از هیچ خیانتی فروگذار نباشد، او هم به وعده خود عمل کرد.
معاویه می دانست اگر عمروعاص با وی بیعت نکند وی نخواهد توانست به آرزوی خود برسد، و لذا گفت: ای عمرو از من متابعت کن، عمرو گفت: چرا از تو متابعت کنم؟ گفت: برای آخرت. عمرو گفت: به خداوند سوگند در نزد تو آخرتی نیست!
اما اگر برای دنیا بخواهی با شما خواهم بود به این شرط که در دنیای تو شرکت داشته باشم، معاویه گفت: مانعی ندارد و تو را شرکت می دهم، گفت: پس اکنون حکم ولایت مصر و اطرافش را برای من بنویس. معاویه حکم امارت مصر را برای او نوشت و در پایان اضافه کرد که عمرو باید از اوامر ما اطاعت کند و به سخنان ما گوش دهد عمرو گفت: بنویس که اطاعت او از ما این شرط را باطل نمی سازد. معاویه گفت: دیگر این شرط لازم نیست، عمرو گفت: باید همین را بنویسی، معاویه مجبور شد و این شرط را اضافه کرد. عتبه بن أبوسفیان می گوید: من بر معاویه وارد شدم دیدم با عمرو سخن می گوید، عمرو به او می گفت: من در برابر حکومت مصر دینم را به تو فروختم. عتبه گفت: دین این مرد ارزش دارد زیرا وی از اصحاب
ص : 38
محمد صلی و الله و آله و سلم است.
قرآن درباره ی چنین افرادی می فرماید:
«من کان یرید الحیوه الدنیا و زینتها نوف الیهم أعمالهم فیها و هم فیها لایبخسون، اولئک الذین لیست لهم فی الآخره الا النار و حبط ما صنعوا فیها و باطل ما کانوا یعلمون.»(1).
افرادی که طالب دنیا و زینت او باشند ما به اندازه ی عمل آنان در دنیا به آنها پاداش خواهیم داد و ضرر و زیانی متوجه آن افراد نخواهد شد، این گونه مردم که فقط طالب دنیا و ظواهر آن هستند در آخرت جز آتش سوزان جایی ندارند و اعمال دنیای آنها به آنان سودی نخواهد رسانید، همه اعمال این افراد باطل است و نمی توانند از اعمال خود استفاده کنند.
یکی از جنایات معاویه ی طغیانگر کشتن حُجْرِ بنِ عَدِی و یاران اوست.
معاویه فرمان داد حُجْرِ بنِ عَدِی را باتفاق یارانش در «مرج عذراء» بکشند، گویا معاویه این آیه ی شریفه را نخوانده بود که:
«و من یقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا فیها و غضب الله علیه و لعنه و أعد له عذابا عظیما».(2)
هر کس مؤمنی را از روی عمد بکشد پاداش و جزای وی دوزخ است و او همواره در عذاب جهنم خواهد بود، پروردگار بر او خشم خواهد کرد و او را لعن خواهد نمود و برای وی عذابی بزرگ مهیا خواهد ساخت.
معاویه حجر و یاران او را که عبارت بودند از: شریک بن شداد حضرمی، صفی بن فسیل شیبانی، قبیصه بن ضبیعه عبسی، محرزبن شهاب سعدی
ص : 39
تمیمی، کدام بن حیان عنزی و عبدالرحمان بن عنزی را به قتل رساند و این شخص اخیر را زیاد بن ابیه زنده زیر خاک کرد.
حُجْرِ بنِ عَدِی از فضلاء صحابه به شمار می رفت. با اینکه از نظر سن کوچک و لیکن از بزرگان محسوب می شد. زیاد بن ابیه، حجر و یارانش را دستگیر کرد و وضع آنها را به معاویه خبر داد. معاویه برای زیاد نوشت حجر را به شام بفرست، زیاد هم حجر را با وائل بن حجر حضرمی و دوازده نفر دیگر که همگان را در آهن بسته بودند به طرف شام روانه کرد. معاویه شش نفر را به قتل رسانید و ششش نفر دیگر را هم زنده نگه داشت و حجر یکی از کشته شدگان بود.
در هنگام کشتن آن بزرگواران، جلادان معاویه به آنها گفتند:
مأموریت داریم به شما پیشنهاد کنیم که یا از علی علیه السلام برائت جویید و به او ناسزا گویید که در این صورت با شما کاری نداریم و اگر چنانچه به این پیشنهاد رضایت ندادید برای کشته شدن خود را آماده کنید، گفتند: ما به این پیشنهاد عمل نمی کنیم، پس از این دستور دادن چند قبر حفر کردند و کفن ها را هم حاضر ساختند.
حجر و یاران او شب را تا صبح به خواندن نماز پرداختند، هنگامی که صبح شد آنها را حاضر کردند تا همگان را بکشند، حجر گفت: اجازه بدهید من وضو بگیرم و نماز بخوانم، زیرا من هرگاه وضو گرفته ام دنبال آن نماز خوانده ام و اگر چه چنانچه می دانستم شما خیال نمی کنید که نماز خواندن من برای ترس از مرگ است نماز زیاد می خواندم، بالاخره حجر را با پنج نفر دیگر کشتند.
وقتی معاویه به مقصود خود رسید توسط عمال و کارگزاران خود به جان مردم افتاد و اشخاصی از قبیل مغیره بن شعبه، زیاد بن سمیه، سمره بن جندب، عمرو بن عاص، مسلم بن عقبه، عبیدالله بن زیاد را بر
ص : 40
مسلمانان مسلط نمود.
معاویه به حکام خود بخشنامه صادر کرد که بنگرید هر کس از دوستان علی و اهل بیت او وجود دارد نام او را از دفتر کارمندان دولتی حذف کنید و حقوق و مزایایش را قطع نمایید.
و به دنبال آن بخشنامه ی دیگری فرستاد و گفت: هر کس متهم به دوستی این خانواده است خانه اش را خراب کنید و آنان را مورد عقوبت و خواری قرار دهید و ذلیل و ناتوان سازید.
شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام در بلای شدیدی گرفتار شدند و زندگی بر آنان بسیار سخت شده کار به جایی رسید که حتی شیعیان نسبت به خدمتکاران خود ظنین بودند و هر گاه اراده می کردند مطلبی با آنان بگویند عهد و پیمان های شدیدی از آنها می گرفتند و سپس مقصود خود در میان می گذاشتند.
یکی از ستمهای معاویه ی طاغی دستور سب حضرت مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود. گاهی در پایان خطبه خود می گفت: خدایا ابوتراب از دین تو برگشت و راه تو را مسدود ساخت، اینک او را از رحمت خود دور ساز و عذاب دردناکی به او برسان!
آنگاه به تمام شهرها و روستاها دستور داد تا این کلمات را بالای منابر بگویند و تا زمان عمر بن عبدالعزیز این کلمات را بالای منابر می گفتند. گروهی از بنی امیه گفتند: تو که اکنون به آرزوی خود رسیده ای دیگر دست از این عمل بردار، معاویه گفت: من دست از این عمل بر نخواهم داشت تا آنگاه که کودکان با این عقیده بزرگ شوند، جوانان پیر گردند و دیگر کسی پیدا نشود برای علی فضایلی ذکر کند و از اهل بیت او تجلیل و تکریم کند.
بخشنامه ای برای عمال و حکام خود صادر کرد و گفت: از ذمه من بری
ص : 41
است کسی که درباره ی ابوتراب فضیلتی نقل کند و یا از اهل بیت او تجلیل نماید، پس از این دستور، در شهرها و قراء و قصبات خطباء در منابر خود علی و اهل بیت او را سب کردند و از آنان برائت حاصل نمودند.
از همه جا بیشتر اهل کوفه را تحت فشار قرار دادند زیرا شیعیان علی در این شهر زیاد بودند. معاویه زیاد بن سمیه را بر کوفه و بصره حکومت داد و او چون قبلا از طرفداران علی علیه السلام بود لذا شیعیان را بخوبی می شناخت و از حالات و خصوصیات آنان آگاه بود. وی بر کوفیان و اهل عراق سخت گرفت و آنان را از اطراف حاضر ساخت و دست و پاهای آنها را برید و بر شاخه های درخت نصب کرد و چشمهای عده ای را کور ساخت، و همگان را از عراق تبعید کرد و دیگر کسی از معروفین شیعه در آنجا نماند.(1)
معاویه در اسلام بدعت هایی گذاشت و مسائل تازه ای را در دین پدید آورد که در آنها مخالفت با شرع مقدس روشن است و اینک چند مورد از آنها ذکر می شود.
1 - معاویه اولین فردی است که پسرش را ولیعهد قرار داد و پس از وی خلفاء به این روش عمل کردند.
2 - او اول کسی است که در مساجد قصر بنا کرد.
3 - وی اولین فردی است که مسلمانان را دست بسته کشت.
4 - او اولین فردی است که بالای سرش نگهبان قرار داد.
5 - او اول کسی است که در اسلام مانند سلاطین حکومت می کرد و برای خود دربار درست نمود.
6 - او اول کسی است که در اسلام حد را از افراد مورد استحقاق ساقط کرد.
ص : 42
7 -اول کسی است که خطبه ی عید را قبل از نماز قرائت نمود.
8 - اول فردی است که بسم الله را در نماز آهسته خواند و آن را بدعت گذاشت.
شهادت امام علیه السلام
مشهور آن است که شهادت امام مظلوم علیه السلام در روز بیست هشتم ماه صفر سال پنجاهم هجری اتفاق افتاد.
شیخ مفید رضوان الله علیه نقل کرده که چون قرار صلح بین امام علیه السلام و معاویه برقرار شد، امام علیه السلام به مدینه رفتند و گوشه ای را اختیار کردند و منتظر فرمان پروردگار گردیدند. پس از گذشت ده سال معاویه تصمیم گرفت برای فرزندش یزید بیعت بگیرد و چون این خلاف شرایط صلحنامه و معاهده بود و از طرفی در این مدت ده سال مردم به امام حسن علیه السلام بیشتر گرویدند و اظهار علاقه کردند، به همین جهت تصمیم گرفت امام علیه السلام را به شهادت برساند تا با خاطری آسوده ولیعهد خویش را معرفی کند.
برای پادشاه روم مبلغ صدهزار درهم فرستاد و درخواست زهری نمود تا توسط جعده دختر اشعث ابن قیس امام علیه السلام را به شهادت برساند و خود ضامن شد که اگر جعده آن حضرت را مسموم کند او را به عقد یزید پسرش درخواهد آورد. جعده به طمع رسیدن به مال و دنیا و همسری با یزید امام علیه السلام را مسموم نمود.(1)
مردی به حضرت امام حسن علیه السلام رسید و گفت:
«یابن رسول الله اذللت رقابنا و جعلتنا معشر الشیعه عبیدا، ما بقی معک رجل» .
ص : 43
پسر پیامبر ما را ذلیل کردی و ما شیعیان را غلامیان بنی امیه گردانیدی.
حضرت فرمود: به چه سبب. گفت: چونکه خلافت را به معاویه واگذار کردی. امام فرمود: به خدا سوگند که یاوری نیافتم و اگر یاری پیدا می کردم شب و روز با او جنگ می کردم تا خدا میان من و او حکم کند ولیکن شناختم که اهل کوفه بی وفا و در امتحان درست نبودند. زبانشان با من است ولی دلهایشان با بنی امیه است.
«قال و هو یکلمنی اذا تنخع الدم، فدعا بطست فحمل من بین یدیه ملی ء مما خرج من جوفه ما الدم»
آن مرد گفت: آن حضرت سخن می گفت که ناگاه خون از حلق مبارکش فروریخت طشتی طلب کرد و در زیر آن خونها گذاشت و پیوسته خون از حلق شریفش می آمد تا آن طشت مملو از خون شد.
روای گفت: عرض کردم ای پسر رسول خدا چرا چنین شده؟ فرمود: معاویه زهری فرستاده بود و به خورد من داده اند. گفتم: چرا مداوا نمی کنی. حضرت فرمود: که دو مرتبه دیگر مرا زهر داده اند و مداوا شده، این بار قابل معالجه و دوا نیست.(1)