دیوانسلمانساوجی_قطعات
قطعات
قطعه شمارهٔ ۱
خداوندا از افراط شراب شرب دوشینه ****دمادم میرسد جانم به لب چون ساغر صهبا
ز موصول آنچه آوردند دوش امروز با ما خور ****که خود خوردن مضر باشد شراب موصلی بی ما
قطعه شمارهٔ ۱۰
به سال هفتصد و هفتاد و پنج گشت خراب ****به آب شهر معظم که خاک بر سر آب
دریغ روضه بغداد، آن بهشت آباد ****که کرده است خرابش جهان خانه خراب
قطعه شمارهٔ ۱۰۰
طریق نیست سفارش به آسمان کردن****که سایه بر سر سکان ربع مسکون دار
نه عادت است به خورشید درد سر بردن****که رحمتی کن و بر خاک عین لطف گمار
و یا به ابر گهربار درفشان گفتن****که بر بنات از طریق لطف ببار
وگر نداشته بودی هزار پی عرضه****رهی به حضرت خورشید آسمان مقدار
که بنده را ز عزیزان خویش طایفهای****به بارگاه سعادت گزیدهاند خوار
تو آفتابی و ایشان چو ذره در نظرت****ز حالشان نظر تربیت دریغ مدار
قطعه شمارهٔ ۱۰۱
شتر وابچه دیار عرب****کرد قیتولهای مردم پر
نفس من نیز رغبتی میکرد****گفتم ای نفس فی السلامه مر
شتر وابچه عرب چه کنی****مه دیار عرب مه شیر شتر
قطعه شمارهٔ ۱۰۲
خسرو اخاک درگه تو مرا****از غبار ذر ور نیکوتر
لیک در حالتی چنین که منم****غیبتم از حضور نیکوتر
حال چشمم بدست دور از تو****چشم بد از تو دور نیکوتر
قطعه شمارهٔ ۱۰۳
اگر هزار گنه بندهای کند نبود****چنان بزرگ که اندک جریمه سرور
ستارگان همه در گرد شند بر گردون****گرفت نیست بران جمع جز که بر مه و خور
قطعه شمارهٔ ۱۰۴
پریر روز به حمام در فقیری را****به فحش و زجر فرو شست خواجه مغرور
فقیر رفت که پاش چو سنگ بوسه دهد****چو شانه ریش گرفتم که دور نیستم دور
از آن پس ز پی عذر داد مشتی گل****فقیر گفت که ای خواجه نیستی معذور
دل مرا که به کلی خراب کرده توست****گمان مبر که به یک مشت گل شود معمور
قطعه شمارهٔ ۱۰۵
آنکه از کبر، یک وجب میدید****از سر خویش تا به افسر هور
وانکه میگفت شیر معرکهام****دولت شاه ساخت او را کور
قوت الظهر پشت او شکست****قرهالعین کرد چشمش کور
تا بدانی که با سعادت و بخت****برنیاید کسی به مردی و زور
قطعه شمارهٔ ۱۰۶
ای شهنشاهی که از بهر صلاح مملکت****آهنیت خود تاج سر شد و مرکب سریر
در جهانداری نظیرت دیده گردون ندید****در جهانداری همه چیزت مهیا جز نظیر
باغ دولت آب فتح از حد تیغت میخورد****دشمن آتش نهادت سوخت زین غم گو بمیر
گر سگی میگیرد از دیوانگی صحرای موش****شیر دران را چه غم از گربکان موش گیر
داشتم شاها من اسبانی که میبردند سبق****از براق سیر آسمان اندر مسیر
خیل گردون غالبا بر سر ایشان رشک برد****کرد هریک را به رنج و علتی دیگر اسیر
این چنین راهی است دور از پیش و از اسبان مرا****لاشهای وامانده است آن نیز چون من لنگ و پیر
باز بین کار مرا کان بار گیرم نیز ماند****هم نماندی گر به کاری آمدی آن بار گیر
من ضعیف و خسته و بار گران بر خاطرم****هر که را باری است و هست از بارگیری ناگزیر
تا نصیر و حافظ و یاور نباشد خلق را****جز خدا بادا خدایت حافظ و یار و نصیر
قطعه شمارهٔ ۱۰۷
کرا مجال بود کز زبان همچومنی****حکایتی برساند به بارگاه وزیر
زمین ببوسد و بعد از دعا خطاب کند****که ای جناب تو والاتر از سپهر اثیر
سپهر را همه بر قطب دولت تو مدار****ستاره را همه بر سمت طاعت تو مسیر
مثال امر تو را دور چرخ فرمانبر****نگین رای تو را مهر مهر نقش پذیر
تویی که صبح ضمیر منیرت از سر عار****فشاند بر رخ خورشید دامن تشویر
نفاذ تیر بیان تو در مجاری فکر****چو گوشهای کمان کرده پرز زه لب تیر
ز عشق خط روان مسلسل قلمت****نسیم آب روان را کشیده در زنجیر
زمانه راست ز بخت تو صد بشارت فتح ****که هست بخت تو همچون مسیح طفل بشیر
مرا ز طالع وارون شکایتی است عجب ****اگر مجال بود شمهای کنم تقریر
چهار ماه تمام است تاز حضرت تو ****میان ببسته چو رمحم زبان گشاده چو تیر
عجب درانکه درین چهار ماه یک نوبت ****به حال بنده نفرمودی التفات ضمیر
که در رکاب همایون ما درین مدت ****چه میکند به چه میسازد این غریب فقیر؟
نه هیچ شغل که او را بود در آن راحت ****نه هیچ کار که او را از آن بود توفیر
حدیث رفته رها میکنم که آن صورت ****نوشته بود قضا بر صحیفه تقدیر
کنون در آینه رای عالم آرایت ****ببین که کار مرا چیست صورت تدبیر
مرا خدای تعالی به فر تخت تو داد ****فصاحت و هنر و شعر و انشا و تحریر
فصاحت و هنر و شعر را رها کردم ****هنر مگیر و فصاحت مگیر و شعر مگیر
مرا ز جنس دگر نوکران پیاده شمار ****از آنتکه باز ندانند شعر را ز شعیر
ببین کهع آنچه بدیشان رسید در یک ماه ****به من رسید درین چار ماه عشر عشیر
بقای جاه تو بادا که هر چه مقصود است ****درین میانه مرا گفته شد قلیل و کثیر
قطعه شمارهٔ ۱۰۸
عاشثی شمعا از آن رو چون منت ****چهرهای زردست و چشم اشک پاش
ورنهای عاشق چرا بی علتی ****هر شبی بیماری و صاحب فراش
عادتی داری که هر شب تا به تیغ ****سر نبرندت نیابی انتعاش
سرکشی در عشقبازی میکنی ****رو که بر عاشق حرام است این معاش
قطعه شمارهٔ ۱۰۹
خورده بودم غصه بسیار و طبعم بسته بود ****داد حبی مسلهم فرزند مردود حبش
تا به هر مجلس که بنشینم روانی میرویم ****بر سر و بر سبلت و بر ریش مردود حبش
قطعه شمارهٔ ۱۱
شنودم که میگفت بشوده به شیخ ****که احوال حاجی است در اضطراب
چه من دوش خوابی عجب دیدهام ****که سیلی در آمد ز کوه زراب
عمارات حاجی و پالانهاش ****همی برد و میکرد یکسر خراب
یکی از خبیثان شهر این سخن ****به جایی رسانید و دادش جواب
نمایند هر شب خران را بخواب ****که پالان گران را ببردست آب
قطعه شمارهٔ ۱۱۰
از آبله جرب تن من ****شاخی است که غنچه گشت بارش
هر عضوی و صد هزار غنچه ****هر غنچه و صد هزار خارش
قطعه شمارهٔ ۱۱۱
گر سر ترک کلاه فقر داری ای فقیر ****چار ترکت باید اول تا رود کارت ز پیش
ترک اول ترک مال و ترک ثانی ترک جاه ****ترک ثالث ترک راحت ترک رابع ترک خویش
قطعه شمارهٔ ۱۱۲
قوی و بزرگ و سرافراز و سرخ رو ناگه ****به آرزوی تو برخاستم ز مسکن خویش
چو در جناب تو آمد شدم دراز کشید ****برفت آب و هوس کم شد و ندامت پیش
روا مدار کنون باز پس روم ز درت ****به خود فرو شده گریان و سر فکنده به پیش
قطعه شمارهٔ ۱۱۳
ای جهانبخشی که روز و شب چو نور آفتاب ****فیض احسان تو فایض بر سماوات است و ارض
سرمه از خاک رهت کردن فلک را فرض عین ****میکشد در دیده خود میکند بر عین فرض
عرض حالم راست طولی میکنم زان احتراز ****مختصر کاری است کارم چیست چندین طول و عرض
باید احسانی چنان کردن که بعد از خرج راه ****قرض خود بگزارم و بازم نباید کرد قرض
قطعه شمارهٔ ۱۱۴
ای وزیری که ملک جاه تو راست ****از سماوات و ارض افزون عرض
از زمانه شکایتی دارم ****بر ضمیر تو کرد خواهی عرض
چون روا باشد ای خلاصه عمر ****کی سزا باشد ای خلیفه ارض
که در ایام دولت تو کسی ****که دعای تو باشد او را فرض
نخورد هیچ چیز الاغم ****نکند هیچ کار الا قرض
قطعه شمارهٔ ۱۱۵
ماه گردون سلطنت ناگاه ****شد نهان در حجاب میغ دریغ
زین تحسر بماند در دندان ****لب و دست نگین و تیغ دریغ
تا ابد بر زوال شاه اویس ****ملک و دین میزنند دریغ دریغ
قطعه شمارهٔ ۱۱۶
دارای شرق و غرب که جود و وقار تو ****دریا و کوه را همگی برد آب و سنگ
میراند با لطافت طبعت حدیث آب ****صد پی برآمد از حسرت پای او به سنگ
میگردد از خجالت قدرت فلک کبود ****میآید از حلاوت لطفت شکر به تنگ
معدوم گشت به فتنه به عهدت از آن شدست ****پنهان به کنجهای دهان بتان شنگ
گر نیستی صقالت رایت ز آه حلق ****بودی گرفته آینه آفتاب زنگ
آنکس که چین و زنگ به شمشیر میگرفت ****از بیم تو گرفت رخش چین و تیغ زنگ
خلقت ز رشک در جگر مشک کرد خون ****قهرت ز سهم از رخ مریخ برد رنگ
ازراق خلق را سر کلک تو شد ضمان ****ابواب فتح را دم رمح تو شد خدنگ
شاها فراق حضرت هوشنگی شما ****یکبارگی ربود ز ماه صبر و هوش و هنگ
حرمان خاک پای تو کاب حیات ماست ****حقا که کرد شهد حیات مرا شرنگ
تا ز آستان شاه جدا کردم آسمان ****با مهر بس به کینم و با آسمان به جنگ
از من سوال کرد خرد کز رکاب شاه ****بهر چه باز داشتی ای بی حفاظ چنگ
گفتم ز درد پا و ز سرما، به تاب رفت ****گفتا که بس کن این سخن سرد و عذر لنگ
دوری به اختیارگر از قرب آفتاب ****جوید فرو رواد عطارد به خاک ننگ
قطعه شمارهٔ ۱۱۷
دوش با من خرد از روی نصیحت میگفت****کای گرفته ز جهان طبع لطیف تو ملال
پیش ارباب زمان می نروی از چه سبب ****بهر قوتی که گریزت نبود در همه حال
گفتمش زانکه درین دور قمر نیست کسی ****که درو بوی مروت بود و حسن خصال
کوه کندن ز پی قوت به نوک مژه به ****که شدن پیش لئیمان زمان بهر سوال
قطعه شمارهٔ ۱۱۸
پناه زمره اسلام تاج دولت و دین ****زهی خرد ز وجود تو کسب کرده کمال
ز طبیب خلق تو باشد دماغ عقل سلیم ****ز حسن رای تو یابد عروس ملک جمال
خدایگانا دانی که بنده سلمان را ****جناب توست درین مملکت ماب و مال
سه هفته شد که ز سرما و برف در تبریز ****به جز تردد خاطر تردد است محال
هزار بار به عزم درت کمر بستم ****ولیکنم یخ و سرما نمیدهند مجال
بدانچه تا نکنی حمل بر کسالت من ****ضرورت است مرا بر تو عرض صورت حال
همیشه تا بود اقبال و مملکت بادا ****در تو قبله ملک و مقبل اقبال
قطعه شمارهٔ ۱۱۹
اکمل دولت و دین ای شرف منصب تو ****در کمال شرف و قدر ازان سوی کمال
زهره را از حسد مجلس لطفت هر شب ****بوده از خون شفق جام افق مالامال
تن بدخواه تو دیدم شده غربال به تیر ****گرچه خون نیز ندیدم به جز آن یک غربال
در جهان شبه نظیر تو که ممکن نبود ****همچو آسایش اهل نظر و فضل محال
سرو را شمهای از حال دل من بشنو ****از سر لطف و کرم نی ز سر رنج و ملال
تا بدانی که به جرم هنر و فضل مراست ****دل ز مویه شده چون موی و تن از ناله چونال
بود عمری که مرا در طلب فضل گذشت ****خوشتر از دور صبی تازهتر از عهد وصال
گوش میدارم وصیت کرمت میشنوم ****کین سخن بشنود از توشه خورشید نوال
التماس از در الطاف تو تا کی نکنم ****چون بود رنج همه گنج شود مالامال
نعمت و محنت ایام چو باقی نبود ****عمر فانی چه کنم در طلب نعمت و مال
تا جهان باشد باد از اثر طالع سعد ****بر جهان طلعت میمون تو فرخنده به فال
قطعه شمارهٔ ۱۲
جهان جود و مروت سپهر فضل و کرم ****که خاک پای تو را چاکرست آب حیات
ز حزم و عزم تو آن لاف میزنیم دایم ****که چون فلک به مسیری و چون زمین به ثبات
به هر زمین که گذشتی ز ابر احسانت ****برآمدست سخا و کرم به جای نبات
بزرگوارا از طلعت همایونت ****بر ارغنون نشاطم بلند گشت اصوات
ز قول طایف بغداد و مصر میخواهم ****از آنکه دست تو چون دجله است و نیل و فرات
چو میزند دل من لاف یکتایی ****سزد گرم به تو باشد توقع سوغات
فرس همی ران در عرصه امید به کام ****که گشت در عری عرصه دشمنت شهمات
قطعه شمارهٔ ۱۲۰
وجیه دین محمد امیر اسماعیل ****که رزق خلق خدا را کف تو گشت کفیل
گشاده است ز دست تو دجله احسان ****چنانچه چشمه زمزم ز پای اسماعیل
سواد باصره سائلان کند روشن ****ز دور گرد سپاه سخایت از صد میل
بسان قطعه یاقوت قطعه منظوم ****که بود بر گهر نجم ثاقبش تفضیل
به حضرت تو فرستادم و عطای جواب ****نیافتم که به پیش من آن عطاست جزیل
بنات بکر سراپرده ضمیر رهی ****اگر چه پیشت از آن بار بودهاند ذلیل
به ردرگه تو دگر باره آمدند مگر ****کنند دیده به کحل قبول خواجه کحیل
تو را که در همه با بی سعادت است رفیق ****به هر طرف که خرامی خدای باد دلیل
قطعه شمارهٔ ۱۲۱
نظام واسطه عقد گوهر آدم ****که سلک ملک ز رایش گرفته است نظام
زهی به دیده ادراک دوربین دیده ****هم از دریچه آغاز چهره انجام
به دست رای منیرت عنان اشهب صبح ****به زیر پای مرادت رکاب ادهم شام
قلاید مننت طوق گردن گردون ****جواهر سخنت عقد زیور ایام
چو فضل عقل، صفات کمال ذات تو خاص ****چو نقد مهر، نوال سحاب تو عام
جناب حضرت تو قبله وضیع و شریف ****حریم حرمت تو کعبه خواص و عوام
به دور شحنه عدل تو در زمانه کسی ****به غیر خون صراحی نریخت خون حرام
خیال تیغ تو گر در ضمیر کاهربا ****گذر کند شودش پر ز خون لعل مشام
سپهر مرتبه شاها ز حال قصه خویش ****حکایتی به جناب تو میرود اعلام
مرا به فضل الهی و دولت شاهی ****گذشت مدت سی سال روزگار بکام
نبود در سر من جز هوای مطرب و چنگ ****نبود در دل من جز نشاط مطرب و جام
به حیله از کف من ناگهان عنان مراد ****ربود توسن ایام و ابلق بدرام
کمان چرخ مرا در نهاد پر چون تیر ****ز خانه خودم افکند، دور دشمن کام
به بارگاه رفیع تو التجا کردم ****که هست قبله اسلام و کعبه ایام
سزای خدمت شاه ار چه نیستم لیکن ****شدم به حکم اشارت ز زمره خدام
ولیک از سبب آنکه نیست چون دگران ****مرا به عادت معهود زین و اسب و غلام
نه بر بقای حریرم مذهب است طراز ****نه بر کمیت روانم مغرق است لگام
نیابتی نه که باشد امید حاصل نان ****عنایتی نه که گردد مزید شهرت عام
درین دیار ز بی حرمتی چنان شدهام ****که خود نمیدهم هیچکس جواب سلام
ضرورت است به سوی عراق کردن روم ****مرا چو نیست به بغداد وجه سفره شام
ز بینواییم امروز چون شکسته رباب ****مرا نه قوت آهنگ ره نه ساز مقام
حدیث وام چه گویم که آب بر لب شط ****نمیدهند به وامم که خاک بر سر وام
به تلخ عیشی ازان سر گرفتهام چون می ****که کرد چون عنبم عصر، پایمال لئام
دعای دولت سلطان همیشه خواهم گفت ****نه بر امید عطا و توقع انعام
ولیکن این قدر از راه عجز میگویم ****که ای زمانه به دست تو باز داده زمام
مرا ز روی عنایت چنان بدار که من ****به حضرت تو نیارم ملالت و ابرام
مرا کز آتش فکرت چو مشک سوخت جگر ****روا مدار که کارم چو عود باشد خام
گمان مبر که دعاگو ز حد بی آبی ****بدین فسانه زبان تیز کردهام چو حسام
اگرچه میجهدم آتش از دهان چون برق ****ولیکنم ز حیا آ؛ب میچکد ز مشام
همیشه تا که بر افلاک دایرند نجوم ****مدام تا که بر ارواح قائمند اجسام
مباد جز به هوای تو گردش افلاک ****مباد جز به رضای تو جنبش اجرام
قطعه شمارهٔ ۱۲۲
صاحب عادل کمال الدین حسن ****ای تو را مه چاکر و کیوان غلام
همچو گردون گوهر خاص تو پاک ****همچو باران فیض انعام تو عام
در جهان مکرمت هستی حسن ****هم به خلق و هم به جود و هم به نام
از سعادت چون ظفر میمون لقا ****وز معالی چون فلک عالی مقام
خواجه بهر این دعاگوی فقیر ****کرده انعامی بر ابنای کرام
میبرم نرد سعادت گر کند ****کعبتین لطف او، او را تمام
قطعه شمارهٔ ۱۲۳
خدایگانا از حد گذشت و بی مر شد ****حدیث فاقه داعی و عرض قصه وام
ز حضرت تو چو ابر آنچنان سیه رویم ****که هر دمم ز حیا آب میچکد ز مشام
ولی معامل مبرم چو میدهد زحمت ****ضرورت است که آرم به حضرتت ابرام
اگر بسیط زمین بحر مکرمت گردد ****جز از نوال لال تو بر من است حرام
ور از خمار غمم جان به لب رسد چون خم ****ز دست جم نستانم خلاف رای تو جام
به وجه دین من انعامهای گوناگون ****اگر چه بود شما را ولی نبود تمام
بگو که قرض رهی را تمام بگزارید ****که ناقلان سخن گفتهاند مالامام
اگر چنانچه بود مصلحت روانه کنند ****به جانبیم برسم رسالت و پیغام
و یا وظیفه شغلی به من حواله کنند ****که این فتاده نماید بران وظیفه قیام
به همتت شود آسوده خاطرم ز هموم ****به دولتت شود آزاد گردنم از وام
جواهر سخن من شکسته میآید ****مگر عنایت تو نظم آورد به نظام
همیشه تا بود از کعبه بر زمین آثار ****حریم سلطنتت باد کعبه اسلام
اساس طاق جلالت که با فلک جفت است ****مهندس ازلی بسته بر ستون دوام
قطعه شمارهٔ ۱۲۴
شاها از میان جان و دل بیگاه و گاه ****من دعایت با دعای قدسیان پیوستهام
با وجود ابر احسانت که بر من فایض است ****راستی از منت دور فلک وارستهام
ای خداوندی که رنگ و بوی بزمت چون بدید ****گفت گل بر خود چه میخندی که اینجا دستهام
درد چشمی ناگهانم خاست و اندر خانهای ****تنگ و تاری همچو چشم خویشتن بنشستهام
کردهام عادت به چشم و سر به درگاه آمدن ****زان نمیآیم که چشمم بسته و من خستهام
چشمهای بنده از نادیدنت دیوانهام ****هر دو را زان روی چون دیوانگان بر بستهام
دولتت بادا ابد پیوند و خود باشد چنین ****بارها عقل این سخن در گوش گفت آهستهام
قطعه شمارهٔ ۱۲۵
صاحب قران مملکت ای آصفی که هست ****صدر تو قبله عرب و کعبه عجم
بر رای روشنت همگی کار ملک راست ****آن روز شد که پشت فلک را نبود خم
برگرد خوان همت سلطان رای توست ****یک گرده قرص خاور و یک کاسه جام جم
گر دست بر قلم بنهد بی اجازتت ****تیر فلک سپهر کند دست او قلم
سر تا به پا وجود تو چون عقل اول است ****فضل و کفایت و هنر و همت و کرم
حکمت اگر به پشت فلک پا در آورد ****خنگ فلک ز ضعف نهد بر زمین شکم
پایم قیاس کرد یمین تو را خرد ****صد بار یمین تو یک نیمه بود کم
داعی که میزند قدم صدق صاحبا ****در شارع محبتت از عالم قدم
گر چند روز شد که نیامد به حضرتت ****او را نکن به زلت تقصیر متهم
سرما به غیت است که خورشید و صبح را ****یخ بسته است چشمه و افسرده است دم
امروز آفتاب به برف ار فرود رود ****مشکل بود بر آمدنش تا بهار هم
پیرو ضعیف دست و قدم چون رود به راه ****جایی که یخ ز جای برد پیل را قدم
معذور دار گر به قلم عذر خواستم ****ترسم که گر قدم بنهم بشکند قلم
چندان بقات باد که این نیلگون افق ****گردون کشد در آخر روز از بقم رقم
قطعه شمارهٔ ۱۲۶
ای خداوندی که هر روز از درت ****مژده فتحی دگر میآیدم
درگرفت از دولتت کارم چو شمع ****این زمان پروانهای میبایدم
قطعه شمارهٔ ۱۲۷
ای کریمی که چون نسیم سحر ****باغ خلق تو را هوا دارم
چون گل و بلبل از عنایت تو ****کار با برگ و با نوا دارم
گر به درگه نیامدم دو سه روز ****من درین باب عذرها دارم
درد پایی فتاد بر سر من ****من سر درد پا کجا دارم
بود در خاطرم که گر روزی ****نبود چارپا دو پا دارم
پای نیزم ز دست رفت و کنون ****نه دو پای و نه چارپا دارم
اگرم پا نمیدهد یاری ****که حق نعمتت ادا دارم
بر دعا دارم از برای تو دست ****چه کنم دست بر دعا دارم
تو بمان از برای من به جهان ****که من اندر جهان تو را دارم
قطعه شمارهٔ ۱۲۸
ای خداوندی که از دریای خاطر دم به دم ****در ثنایت عقدهای در مکنون آورم
هر زمان بهر عروس مدحت از کان ضمیر ****قطهای چون قطعه یاقوت بیرون آورم
از کمال فسحت ملک تو چون رانم سخن ****نقصها در ملک جمشید و فریدون آورم
خسروا نگذاشت درد پا که بهر دستبوس ****روی چون دولت به درگاه همایون آورم
گر نیاوردم به درگه درد سر معذور دار ****من که درد پای دارم درد سر چون آورم
قطعه شمارهٔ ۱۲۹
گر خسیسی زیر بالا کرد و بالایت نشست ****منع نتوان کرد سلمان نیست اینجا جای خشم
در فضیلت چشم با ابرو ندارد نسبتی ****مینشیند ابروان پیوسته بر بالای چشم
قطعه شمارهٔ ۱۳
ای خداوندی که پر شد گنبد فیروزه رنگ ****گوش تا گوش از صدای کوس فتح و نصرتت
چون خروش نوبتت بشنید گردون گفت من ****پیر گشتم نوبت من رفت و آمد نوبتت
دامن آخر زمتان پر شد ز فیض بخششت ****گردن گردون دون خم شد ز بار منتت
پادشاها بنده در حضرت به رسم عرضه داشت ****انبساطی مینماید بر امید رحمتت
قرب چل سال است تا سکان شرق و غرب را ****طبع سلمان میکند در گوش در مدحتت
زان جهان پرکردهام از شکر شکرت که من ****بستهام در استخوان چون پسته مغز نعمتت
با چنین نعمت که خواهد ماند تا دور ابد ****شرمساری میبرم حقا هنوز از خدمتت
در ثنای حضرتت دور جوانی گشت صرف ****نوبت پیری رسید اکنون به امر حضرتت
گوشهای خواهم گرفتن تا اگر عمری بود ****چند روزی بگذرانم در دعای دولتت
علت پیری و درد پا و ضعف جسم و چشم ****میبرد درد سر من بنده را از صحبتت
گفتهام در باب خود فصلی دو سه آن را جواب ****چشم دارد بنده از درگاه گردون حشمتت
قطعه شمارهٔ ۱۳۰
آصف کفایتا لطف و رافتت ****با آنکه طبع بنده لطیف است چون کنم
از درد چشم نیست مجال ترددم ****لیکن حضور خواجه شریف است چون کنم
بربستهام دو دیده به عزم درت ولی ****سرما قوی و دیده ضعیف است چون کنم
قطعه شمارهٔ ۱۳۱
خسرو شمس و غرب شمس الدین ****بر همه سروران تویی مخدوم
در دولت ز تو شده مفتوح ****مکرمت بر وجود تو مختوم
صاحب سیف و صاحب ملکی ****بر صحف نام نیک تو مرقوم
طبعت آموخته قواعد ملک****ملکان از تو میبرند رسوم
سیرت تو فضایل و افضال ****عادت اهتمام اهل علوم
رایت دولت تو چون رایت ****بر گذشته ز منتهای نجوم
از تو اصحاب علم را ادرار ****و ز تو ارباب فضل را مرسوم
در حریم حمایت کرمت ****من چرایم ز لطف تو محروم
رای عالیت را مگر نشدست ****صدق و اخلاص من رهی معلوم
همتت چون روا همی دارد ****که مرا میدهد به دست هموم
کرم تو گرفته جمله جهان ****مال و زر بر هنروران مقسوم
من ز نیکی تو چو تو ز بدی ****چند باشم منزه و معصوم
بنده مهمان خوان همت توست ****دادخواهان به تو ز چرخ ظلوم
میهمان را سزد که داری نیک ****خاصه مهمان مدح خوان و خدوم
تا بنازد به تخت شاهان بخت****تا بتاج است هر شهی موسوم
باش بر فرق جمله شاهان تاج ****که تو شهباز و دیگران چون بوم
صبح اقبال تو دمیده ز شام ****صیت رایت زری رسیده به روم
قطعه شمارهٔ ۱۳۲
ای صاحبی که از شرف مدح ذات تو ****هر دم چو آفتاب ز موج سماروم
چون جمله اهل فضل ز جود توشا کردند ****پس من شکسته دل ز جنابت چرا روم
یا داد من بده به طریقی که دیدهام ****یاره به من نمای بگو تا کجا روم
هر کس رضای خویش کند حاصل از کفت ****آخر روا مدار که من بی رضا روم
واجب چنان کند بدین آب و این قبول ****یکبارگی به وا روم
قطعه شمارهٔ ۱۳۳
ای وزیری که از خدا همه وقت ****روی بخت تو تازه میخواهم
تا به اکنون نخواستم چیزی ****از تو اکنون اجازه میخواهم
قطعه شمارهٔ ۱۳۴
خسرو یم یمین امیر علی ****صورت رحمت علی علیم
ای مزین به مدحتت اقلام ****وی مرفه به دولتت اقلیم
هم جناب تو با ستاره قرین ****هم عدیل تو در زمانه عدیم
عقولت به مرتبت تفضیل ****بر سپهرت به منزلت تعظیم
دردمت معجز بیان مسیح ****در کفت قوت بنان کلیم
در زمانت ز فتنه زاییدن ****مادر روزگار گشته عقیم
آتش خنجرت چو شعله کشید ****زهره بحر آب گشت از بیم
بحر را کرد همتت در خاک ****لاجرم گوهرش بماند یتیم
حاتم طی تو را کهینه غلام ****صاحب ری تو را کمینه ندیم
خسروا بنده اسبکی دارد ****سخت سست و قوی ضعیف و سقیم
اسبی از لاغری چنانکه برو ****گر نشیند مگس شود به دو نیم
کنده چشمش به پنجههای کلاغ ****کنده جسمش به رنجهای قدیم
آسمان در زمان نمرودش ****داغ کرده به نار ابراهیم
او چو مردار مرده گندیده ****من چو زاغی برو نشسته مقیم
خود نشستن چو زاغ بر مدار ****طوطیان را خلاقیتی است عظیم
پیش بیطار بردمش گفتم ****به دوایش مرا بده تعلیم
گفت کین کارگاه جبار است ****کوست یحیی العظام وهی رمیم
مگرت رحمت علی کبیر ****برهاند ازین عذاب الیم
تا درین دور دایره کردار ****نشود نقطه قابل تقسیم
باد قسم مخالف تو تعب ****باد خط متابع تو نعیم
قطعه شمارهٔ ۱۳۵
زاهد بگ آفتاب سلاطین شرق و غرب ****دارای تاج بخش و خدیو جهان ستان
ای در جبین صبح نمایت چو آفتاب ****انوار سروری ز صباح صبی عیان
حلم تو در ثبات گر و بسته در زمین ****عزم تو در شتاب سبق برده از زمان
آبی است رمح و تیغ تو کان آب خصم را ****گاهی ز سینه میگذرد گاهی از میان
برتافته است پنجه بخت تو دست چرخ ****فیالجمله خود چه پنجه زند پیر با جوان
با چرخ اگر به زور کند دست با کمر ****بخت تو آورد به زمین پشت آسمان
شاها به مرکبی تو مرا وعده دادهای ****خواهم تکاوری ز جناب خدایگان
چون همتت بلند و چو جودت فراخ رو ****چون دولتت جوان و چو حکم تو بس روان
کام است اسب نیکرو علی رغم بدسگال ****تو کام بخش بادی و من بنده کامران
قطعه شمارهٔ ۱۳۶
مردم چشم وزارت، مرکز دور وجود ****زبده ارکان و انجم حاصل کون و مکان
خلق او را معجز عیسی و مریم در نفس ****دست او را قدرت موسی عمران در بنان
میر فخر الدین مبارک شاه کز تعظیم و قدر ****فخر دارد در زمان او زمین بر آسمان
گر کلیم الله به عمر خود به چوبی داد روح ****هر دم انگشتش مرکب میکند در نی روان
آفتاب از روشنی با رای او دم زد مگر ****کافتاب و خاک را افتاد تیغ اندر میان
صاحبا من گوهری بودم ز دریا آمدم ****چون خریداری ندیدم لاجرم گشتم کران
نیستم گوهر مرا سیم سیه گیر آمده ****سوی دارالملک بغداد از سواد خاک کان
عزم آن دارم که اکنون باز با دریا روم ****چشم آن دارم که بگشایی ز پایم ریسمان
مدت ده سال اندر بوتههای انتظار ****روزگارم آتش دم داد و دود امتحان
عاقبت بگداخت اجزای وجودم دم به دم****خالص و صافی شدم وقت خلاص است این زمان
چون درم آواره گردان در جهان تا میدهم ****شهرت آوازه احسان سلطان در جهان
قطعه شمارهٔ ۱۳۷
پادشاها هر چه گوید پادشه باشد صواب ****همگان را آن سخن مبذول باید داشتن
التماسی کردی از من که التماسی کن ز من ****التماس شاهخ را مبذول باید داشتن
قطعه شمارهٔ ۱۳۸
شاعری سحر آفرینم، ساحری معجز نما ****خازن گنج ممالک، مالک ملک سخن
در دریای کاندرو ز اهل کرم دیار نیست ****ناگهان افتاده و درماندهام پا بست تن
یک به یک را کرده غارت بی سر و پایان شهر ****تا به دستار سر و ایزار پای و پیرهن
هر یکی زینها به نوعی زحمت ما میدهند ****تا به کی باشد تحمل خیر سعدالدین حسن
منعمان شهر را گو طاقت من طاق شد ****هان ببخشایید هم بر ما و هم بر خویشتن
قطعه شمارهٔ ۱۳۹
ای ز حیای گوهر پاک تو ****غرق عرق زاده بحر عدن
دولت طفل تو که خواهد دمد ****تا ابدش بوی لبان از دهن
روز نخستین که ز مادر بزاد ****دایه طفل و کرم ذوالمنن
ساختنش از اطلس گردون قماط ****داد ز پستان سعدات لبن
روح امینش ز سر سدره گفت ****انبته الله نباتا حسن
باد قرین تن و جانش مقیم ****ورد سحرگاه اویس قرن
دور تو با دور فلک متصل ****عهد تو با عهد ابد مقترن
قطعه شمارهٔ ۱۴
ای عذار تو از آفتاب تا بی یافت ****گمان مبر که عذارت در آفتاب بسوخت
ولی چو در رهت افتاد آفتاب به مهر ****جمال روی تو را دل بر آفتاب بسوخت
قطعه شمارهٔ ۱۴۰
ز هجرت نبوی رفته هفصد و چل و چار ****در آخر رجب افتاد اتفاق حسن
زنی چگونه زنی خیر خیرات حسان ****به زور بازوی خود خصیتین شیخ حسن
گرفت محکم و میداشت تا بمرد و برست ****زهی خجسته زنی خایه دار مرد افکن
قطعه شمارهٔ ۱۴۱
جهان مجد و معالی رشید دولت و دین ****زهی به جاه و جمال تو چشم جان روشن
به فیض ابر کفت بحر و بر چنان پر شد ****که بحر خشک لب آمد چو ابر تر دامن
فلک جنابا چون رای و تیغ هر دو ثور است ****به جنب رای تو گو آفتاب تیغ مزن
تویی که در چمن فضل هر که سر بر زد ****زبان شود همه تن در ثنات چون سوسن
ولیک ایزد داند که هر کجا هستم ****بجز جناب ثنای تو نیستم مسکن
چو تو کریم ندیدم که می در آویزد ****وسایل تو به سایل چو غازیان به رسن
هنوز گردنم از بار منتت پست است ****وگرنه هم سوی شکرت بر آرمی گردن
جهان اگر پر ارزن کنند مرغی را ****دهند قوت به هر سال دانه ارزن
جهان تهی شود از ارزن و تهی نشود ****دلم ز دانه شکرت به قوت مرغ سخن
قطعه شمارهٔ ۱۴۲
میر سید میشناسی بنده را ****تا نجویی زینهار آزار من
زحمتم بسیار دادی وین زمانه ****رحمتی فرما ولی بر خویشتن
قطعه شمارهٔ ۱۴۳
حبذا صدر صفحهای که به است ****به همه بابی از بهشت برین
میزند نور شمسهاش چون صبح ****خنده بر ما و زهره و پروین
وصف نقش و نگار دیوارش ****سخن ساده میکند رنگین
از نبات است اصل ترکیبش ****زان نماید نهاد او شیرین
به نبات حسن بر آمده است ****خردش زان همی کند تحسین
قطعهای از بهشت دان که درو ****کرده بیتی فلک ز خود تضمین
چون به تقطیع نظم بیت دهند ****خشک و بر بسته باشد و چوبین
نظم این بیت اگرچه تقطیع است ****شاه بیت است بس بلند و متین
راست گویی بساط جمشید است ****بر بسیط هوا به صد تمکین
به سر خویش عالمی است که نیست ****متعلق به آسمان و زمین
شده ایمن نهاد ترکیبش ****از خطاب خلقته من طین
تا درو شاه کامران بنشست ****خواندش روزگار شاه نشین
جم ثانی امیر شیخ حسن ****خسرو کان یسار بحر یمین
ای به حق بوستان جاه تو را ****شکل نسیرین آسمان نسرین
باد هرشب به زینت انجم ****طاقهای سپهر را تزیین
بر سریر سرور مسند و جاه ****تا قیامت به کام دل بنشین
قطعه شمارهٔ ۱۴۴
صورت لطف الهی شرف ملت و دین ****معدن خلق حسن مظهر حق شاه حسین
شاه پرویز لقا خسرو جم قدر که هست ****دل و دستش به همه مذهب و کیشی بحرین
بحر را با دل او عقب قیاسی میکرد ****آن قدر بود که از قطره به دریا مابین
عقل با رفعت او صرفه مه داشت نگاه ****گفت کمتر ز ذراعی نبود تا شرطین
ای که بوسیدن خاک قدمت شاهان را ****کرده از آب حیات است لبالب شفتین
طاعت امر تو در مذهب جباران فرض ****طوق فرمان تو در گردن دین داران دین
چون تن لام کند زخم سنانت تن ناف ****چون دل نون شود از شرم سخایت دل عین
گفتم ای چرخ برو خاک درش روب به روی ****برد انگشت سوی دیده روشن که بعین
یرقان است ز بیم کف دستت زر را ****باور ار نیستت اینک بنگر صفرت عین
تا به نعل سم شبدیز تو یابد نسبت ****هر سر ماه شود ماه سما چون سر عین
سروری از تو مزین شده چون چشم از نور ****خسروی از تو منور شده چون ماه از عین
خاطر من نکند درک ثنای تو که یم ****پیش عقل است مبرهن که نگنجد در عین
تا چو قرص ذهب مهر فتد در دم صبح ****روی آفاق شود لجه درای لجین
چون بود از زر و یاقوت سری افسر را ****ملک را باد چنان از گهرت زینت وزین
قطعه شمارهٔ ۱۴۵
هر چه تا غایت به نام او مقرر بوده است ****همچنان باشدبه نام او مقرر همچنین
قطعه شمارهٔ ۱۴۶
چشم من جای تو بود ای نور چشم ****رفتی و ماند از تو خالی جای تو
چشم خود را اگر نمیبینم رواست ****چون نبینم بی تو من ماوای تو
قطعه شمارهٔ ۱۴۷
صاحب سلطان نشان دستور اعظم شمس الدین ****ای جلال رفعتت را اوج گردون پایگاه
چون ز سدر آستان حضرت تو برگذشت ****شاید ار سجده برندش هر زمان خورشید و ماه
چشمه خورشید را خون گردد از بهر تو دل ****چون کند اندر ضمیر عالم آرایت نگاه
گردهی رخصت که بوسد آستانت را فلک ****هر زمان از غایت شادی بر اندازد کلاه
چون به دار الملک حکمت پادشاهی میسزد ****گر بود قدر تو را از چرخ اطلس بارگاه
مدتی شد تا نکردی در خلا و در ملا ****یاد من کارم ازان شوریده شد حالم تباه
خود نمیدانی که از من روی برتابد طرب ****گر نباشد سد اقبالت مرا پشت و پناه
گر خلاف راستی کردند نقلی نیست غم ****هست بر تصدیق قول من ضمیر تو گواه
حق همی داند که از من بد نیاید در وجود ****ور در آمد خود کجا شد خلعت ثم اجتباه
ور همه خود راست است آن بیت یادآور که گفت: ****از بزرگان عفو باشد وز فرو دستان گناه
قطعه شمارهٔ ۱۴۸
همی خرید خر و گاو و گوسفند و گله ****زمان وقف جمال عرب همه ساله
ولی ولی ولی اندرین دو سه سال ****نکرد حاصل غیر از بهای گوساله
قطعه شمارهٔ ۱۴۹
موجب جمعیت نجوم به عقرب ****کرد از گردون سوال شاه زمانه
گفت که چون رایتت به عزم توجه ****لشکری آراست کش نبود کرانه
میر سپاه فلک به بارگه خویش ****کرد امیری طلب زهر در خانه
تا کند از سروران خیل کواکب ****کوکبهای در مواکب تو روانه
قطعه شمارهٔ ۱۵
چشم و چراغ شرع که ذات منورت ****از پای تا به سر همه عین سعادت است
قاضی هفت کشور پیروزه رنگ را ****از بندگی تو نظر استفادت است
فعل تو سال و مه همه خیرست و مردمی ****قول تو روز و شب همه درس وافادت است
مختل شدست حال دعاگوی دولتت ****وین اختلال روز به روزش زیادت است
فرمودهای که مشکل تو سهل میشود ****سهل است اگر چنانچه شما را ارادت است
اما به پیش مردم این عصر گوییا ****تدبیر کار اهل هنر خرق عادت است
از هر چه میدهند به من فکر کردهام ****آسانتر و مفیدتر آن اجادت است
بارای خود بگو که در دفع نقل من ****جلدی کند که عادت رایت جلادت است
یک قافیه درین سخن از دال خالی است ****و آن نیز بر ملالت طبعم دلالت است
قطعه شمارهٔ ۱۵۰
ای تاج سر همه افاضل ****ای لطف تو روح را سکینه
هستت ملکی ملک صفاتی ****در طبع عدوت جز سگی نه
ای قبله مقبلان در تو ****حاجت نه به مکه و مدینه
شد کعبه فاضلان جنابت ****صیت تو رسد به هر مدینه
در هجره تو که باد معمور ****باشد همه چیزها بدی نه
کردیم نشاط بر بساطت ****خوش بود مرا نشاط دینه
روزی کندت خدای روزی ****از عالم غیب صد خزینه
تا تو به کرم بر اهل معنی ****آنها همه را کنی هزینه
فضل و هنر و علوم هستند ****از قدر تو مایه کمینه
دریای محیط بخششت راست ****بسیار فزونی و کمی نه
در خاطر توست گنج معنی ****وز فضل تو را بسی دفینه
قطعه شمارهٔ ۱۵۱
بر بتان، حسن و جوانی مفروش ****ای جوان گرچه به غایت خوبی
بی زرت کار میسر نشود ****گر تو خود یوسف بن یعقوبی
حلقه بی زر چه زنی بر در دوست ****آهن سرد چرا میکوبی
قطعه شمارهٔ ۱۵۲
محیط کوه و قار آفتاب ابر عطا ****که آسمان بزرگی و اختر دادی
رسوم ظلم و قوانین عدل در عالم ****به تیغ و کلک تو برداشتی و بنهادی
ز دست خیل سخایت که عادت کان کرد ****نشسته دست گهر در حصار پولادی
خدایگانا یکبارگی بیفتادم ****ز ضعف حال و تو با حال من نیفتادی
کنون زمانه که شاگرد رای توست مرا ****ز درگه تو جدا میکند به استادی
ز خانههای عناکب خلل پذیرتر است ****مرا سزای اقامت ز سست بنیادی
قبول کرده ازین بنده کش کنی آزاد ****به جان خواجه که دیشب نخفتم از شادی
پس از غلامی ده ساله گشتهام راضی ****به بندگیت به یک سطر خط آزادی
بسان سوسن اگر بنده را کنی آزاد ****به صد زبان کنم از بندگیت آزادی
همیشه تا که جهان و جهانیان باشند ****پناه و پشت جهان و جهانیان بادی
قطعه شمارهٔ ۱۵۳
در ره بغداد کز هر جانبی ****ناله افتاده باری آمدی
داشتم اسبی که از رفتار او ****بر دلم هر دم غباری آمدی
اندکی زر نیز بود اما نبود ****آن قدر کاندر شماری آمدی
زر نماند و مرد ریگ اسبم بماند ****هم نماندی گربه کاری آمدی
قطعه شمارهٔ ۱۵۴
ای وزیری که گر ز کلک تو ابر ****داشتی مایه در چکانیدی
گر عیال کف تو گشتی آز ****از گداییش وارهاندی
بر تو گر نیستی مدار جهان ****چرخ گرد جهان نگردیدی
دوش گفتند درد پایی هست ****خواجه را کاش بنده نشنیدی
درد چشمش اگر امان دادی ****آمدی پای خواجه بوسیدی
به سرو دیده آمدی پیشت ****دیده بر پای خواجه مالیدی
دیده خویش را دوا کردی ****درد پایش به دیده بر چیدی
قطعه شمارهٔ ۱۵۵
ایا دریای جود و کان همت ****که گردون مروت را مداری
ترا زان گوهر نایاب کان است ****به رنگ لعل و بوی مشک تاری
کرم کن پارهای بفرست پنهان ****اگر داری و میدانم که داری
قطعه شمارهٔ ۱۵۶
ز دور دایره این محیط پرگاری****نصیب من همه سرگشتگی است پنداری
نشستهام به کناری چو چنگ سر در پیش ****فتاده در پس زانو و میکنم زاری
در آتشم چو زر از دوستان قلب دو رو ****ز بی زری همه از من نموده بیزاری
ز بی زری است اگر چون چراغ بی روغن ****زمان زمان نفسی میزنم به دشواری
برای تلخی عیش حسود و شادی دوست ****کنم به خون چو قدح رنگ چهره گلناری
عزیز مصر وجودم، نیم اسیر کسی ****درین دیار از اخوان چرا کشم خواری
قطعه شمارهٔ ۱۵۷
ایا کار و بار اعتباری نداری ****بر شاه دلشاد کاری نداری
سگان را مجال است بر آستانش ****خوشا وقت ایشان تو باری نداری
قطعه شمارهٔ ۱۵۸
به حق المعرفت هر کس چه داند کازر و نی را ****منش دانم بد اندیشی است بد نفسی بد آموزی
سیه کاری سیه ماری سیه گوشی سیه پوشی ****سیه بختی سیه دستی سیه رویی سیه روزی
علاهم بهتر است اما قوی کسری است مالک را ****سپردن ملک کسری را به زرد زدی و زر دوزی
قطعه شمارهٔ ۱۵۹
چو بر طلول دیار حبیب بگذشتم ****که کرده بود خرابش جهان ز بی باکی
مجاوران دیار خراب را دیدم ****در آن خرابه خراب و شکسته و باکی
به خاک رهگذار حبیب میگفتم ****که ای غلام تو آب حیات در پاکی
کجا شدت گل این باغ و شمع این مجلس ****کجا شد آن طرب و عیش و آن طربناکی
بسی ازین کلمات و حدیث رفت و نبود ****در آن منازل خاکی بجز صدا حاکی
زمان زمان به دل و چشم خویش میگفتم ****ایا منازل سلمان این سلماکی
قطعه شمارهٔ ۱۶
ای سرفراز شهی کز بن دندان چو خلال ****به غلامی درت قیصر و خاقان بر خاست
به هوای چمن خلق تو جان داد به باد ****هر نسیمی که از اطراف گلستان برخاست
زان سر زلف بریدند که دردورانت ****فتنه از زیر سر زلف پریشان برخاست
ای سبا خوف که از جود تو در بحر نشست ****وی سبا ناله که از عهد تو ازکان برخاست
پادشاها اگر از زحمت دندان دو سه روز ****حضرت پادشه از مسند دیوان برخاست
انجم از غم همه بودند فرو رفته به خود ****یعنی این عارضه از گردش ایشان برخاست
درد، عمری به جهان زحمت مردم میداد ****رای عالی تو را رغبت در مان برخاست
غضبت خواست که دندن کواکب شکند ****فلک آمد به شفاعت ز سر آن برخاست
درد را عدل تو بنمود به کین دندانی ****گفت میبایدت از عالم ابدان برخاست
زبده عالم ابدان چو تن پاک تو بود ****درد فرمان تو برد از بن دندان برخاست
بر بساطت منشیناد درین توده خاک ****گرد دردی که ز آمد شد دوران بر خاست
قطعه شمارهٔ ۱۶۰
هر که خواهد که بود پیش سلاطین بر پای ****همچو شمعش نگریزد ز ثبات قدمی
ادب آن است که گر تیغ نهندش بر سر ****بایدش داشت زبان گوش ز هر نیک و بدی
بعد از آن کارش اگر زانکه فروغی گیرد ****گو مشو غره که ناگه بکشندش به دمی
قطعه شمارهٔ ۱۶۱
مرحبا ای آصف جم قدر کیوان رفعتم ****کز سم اسب به مژگان گرد ره بزدودمی
بر جگر نگذاشت چرخم آب گونه دیده را ****تا زدی آب رهت سقاییش فرمودمی
آفتابی سوی مغرب رفته و باز آمده ****کاشکی من سایه وار اندر رکابت بودمی
من سر و پایی ندارم گر سرم بودی و پا ****زین بشارت پای کوبان بر فلک سر سودمی
عزم استقبال کردم گشت مانع درد پا ****گر سرم کردی مدد کی درد پا بستودمی
هست درد پا و در سر نیست سامانی مرا ****گر سرم بودی به ره این ره به سر پیمودمی
ملک میگوید که ظلت کاش بودی جاودان ****بر سر من تا منت در سایه میآسود می
قطعه شمارهٔ ۱۶۲
سپهرا من از شادیت غارغم ****مرا چون توانی که غمگین کنی
ندارم ز تو هیچ امید و بیم ****اگر مهر وزری و گر کین کنی
نه میخم که بندم به پیشت کمر ****بدان تا مرا کام شیرین کنی
نه نرگس که آرم به تو سر فرو ****بدان تا مرا تاج زرین کنی
اگر خانهام را چو ایران خویش ****به خشت زر و نقره تزیین کنی
ز بدرم اگر چار بالش نهی ****ز شکل هلالم اگر زین کنی
نخواهم به پیش تو گردن نهاد ****اگر طوقم از عقد پروین کنی
نمیارزدم این تنعم بدان ****که در آخرم خشت بالین کنی
قطعه شمارهٔ ۱۶۳
جهنمی زنک زن ****مشابه است به بی دولتی و بی دینی
خرست و جاهل و عامی و بی معامله گوی ****ولی چه سود که بیچاره نیست قزوینی
قطعه شمارهٔ ۱۷
به نسب نیست نسبت مردم ****هر کسی را به نفس خود شرف است
شرف در به جوهر خویش است ****نه ز پاکی جوهر صدف است
قطعه شمارهٔ ۱۸
تاج بخش خسروان شاهی کز آب تیغ او ****جویبار مملکت پیوسته سبز و خرم است
رای او را زین زر بر پشت صبح اشهب است ****قهر او را داغ کین بر ران شام ادهم است
نجم سیار از شهاب تیغ او یک پرتو است ****بحر زخار از ریاض طبع او یک شبنم است
چون بیاض روی خوبان از سواد چین زلف ****عکس صبح نصرتش تابان ز شام پرچم است
نوبت کوشش خروش کوس در گوشش بسی ****شادی افزاتر ز صوت نغمه زیر و بم است
در علو پایه صدر منصب جمشید را ****پیش دست و مسندش دست تواضع بر هم است
دست حکمش تا به صدر قدر باز افکندهاند ****عدل را انصاف بار افتاده دستی محکم است
چرخ بالا دست گو دارد جهان زیر نگین ****روز و شب گردان بر انگشتش بسان خاتم است
خسروا بلقیس ثانی آنکه مهد عصمتش ****در جناب قدس بالاتر ز مهد مریم است
کرد در حق من احسانی و تنها حق وی ****نیست بر من بلکه بر مجموع اهل عالم است
نایبان یک نیمه زر دادند و زان نیمی برات ****بر وجوه تقدمه یعنی که وجهی اقدم است
باز میخواهند وجه داده را بعد از دو ماه ****کافرم زان وجه اگر باقی مرا یک درهم است
نیست بر من حبهای باقی و در دیوان مرا ****مبلغی باقی است باقی رای عالی حاکم است
قطعه شمارهٔ ۱۹
شهی که شنقر عنقا شکار او را ماه ****کلاه گوشه خورشید زنگ زرین است
چو باز سر علمش راهمای گردون دید ****به چرخ گفت نظر باز کن که شاهین است
قطعه شمارهٔ ۲
خواجه از فرط بزرگی همچو *** شد که دماغ ****لاجرم بهر بزرگان *** نجنباند ز جا
راستی وضع بزرگی*** من دارد که او ****چون ببیند کودکی از دور برخیزد به پا
قطعه شمارهٔ ۲۰
زهی آصف کز صفاتی کز کفایت ****تو را ملک سلیمان در نگین است
چو کلکت دانه مشکین فشاند ****هزارش چون عطارد خوشه چین است
قضا با امر و نهیب همعنان است ****قدر با صدر قدرت همنشین است
ز خاک درگهت صد پی کشیده ****فلک نیل سعادت بر جبین است
ز شوق طاعتت صد ره نهاده ****اسد داغ ارادت بر سرین است
وزیرا کاتب دیوان اعلی ****چه گویم راستی مردی امین است
دور رسمک داشت در بغداد و واسط ****رهی کز بندگان کمترین است
نجس کرد آن یکی را خواجه طاهر ****که با خلق خدا دایم به کین است
یکی را خود یمین الدین بر آن است ****که حاصل کرده از کد یمین است
یکی مطعون ارباب شمال است ****یکی موقوف اصحاب یمین است
نمیدانم که در رسم من افتاد ****خلل یا رسم این دیوان چنین است
من آن مستوفی نحس نجس را ****اگر طاهرتر از ما معین است
سزایی میتوان داد لیکن ****نظر بر خواجه روی زمین است
به استخلاص من پروانه فرمای ****که چون شمعم زبانی آتشین است
سخن را بر دعایت ختم کردم ****که آمین در دعا روحالامین است
قطعه شمارهٔ ۲۱
الا ای آفتاب مشرق فضل ****که تاب مهرت اندر جان ماه است
عنان تا تافتی بر جانب شام ****جهان در چشم من چون شب سیاه است
به امید قدومت انجمن را ****همه شب دیده چون انجم به راه است
قطعه شمارهٔ ۲۲
ای جهانگیری که وقت رفتن و باز آمدن ****موکب نصرت عنایت در عنان پیوسته است
کرده سهم عدل تو صد پی کمان را گوشه گیر ****ساخته شمشیر را کلک تو دایم دسته است
دین پناها مدتی شد کز سواد حضرتت ****مردم چشمم چو اشک من کناری جسته است
جز خیالت کس نمیآید به پرسش بر سرم ****خواب دست از من به آب دیده من شسته است
هم سقی الله اشک من کز عین مردم زادگی ****در چنین غرقاب دست از دامنم نگسسته است
تا به گوش من خروش کوس عزمت میرسد ****هوشم از تن رفته و مسکین دل از جا جسته است
جان من بر بسته است اینک به همراهیت بار ****دل به کلی از تعلقهای تن وارسته است
دیده سرگردان و حیران مانده است از خستگی ****گرچه با این خستگی او نیز هم بربسته است
دیرتر گر میرسد چشمم به گرد موکبت ****خسروا معذور میفرما که چشمم خسته است
قطعه شمارهٔ ۲۳
تا مادر زمانه بتایید نه پدر ****آیین وضع و حمل ولادت نهاده است
وین مهد لاجوردی افلاک را خرد ****آرایش از جواهر جرام داده است
دل شاد باش کز صدف فطرات وجود ****پاکیزه جوهری چو تو هرگز نزاده است
قطعه شمارهٔ ۲۴
پادشاها ز عمر خویش مرا ****بی حضور شما چه فایده است
از دعا گو به غیبت و حضور ****شاه را جز دعا چه فایده است
همچنان چون ز حضرتت دورم ****بودن اینجا مرا چه فایده است
قطعه شمارهٔ ۲۵
دادند اشتری دو سه نواب شه مرا ****شادان شدم از آنکه مرا چارپا بسی است
عقلم به طنز میگفت انظر الی الابل ****کاندر ابل عجایب صنع خدا بسی است
دیدم ضعیف جانوری مثل عنکبوت ****گفتم کزین متاع مرا در سرا بسی است
پرسیدمش چه جانوری گفت من شتر ****گفتم بلای جانی و ما را بلا بسی است
گفتم تو گربهای نه شتر گفت چاره نیست ****در حیز زمانه شتر گربهها بسی است
قطعه شمارهٔ ۲۶
می که نفع است درو در خوردست ****گرچه بیش از همه بدنام و دنی است
خار کو ما در گلبرگ طری است ****ز آنچه آزار کند سوختنی است
قطعه شمارهٔ ۲۷
دیدن خواجگان بلایی بود ****بنده عمری ازین بلا میجست
ناگهانش به علت رمدی ****دولتی داد اتفاقی دست
رفت در کنج خانهای تاریک ****دیده دربست و از بلا وارست
بنده صد سال دیگر ار باشد ****بیش ازین خواجگان که اکنون هست
روشنایی جز این نخواهد دید ****غیر ازین طرف بر نخواهد بست
قطعه شمارهٔ ۲۸
دیدمش دوش رخ تراشیده ****گفتم ای جان و دل که روی تو خست
گفت مشاطه بهر چشم بدان ****خالی از وسمه بر رخم میبست
عرضم زانکه سخت نازک بود ****تاب وسمه نداشت خون برجست
قطعه شمارهٔ ۲۹
شاها یقین که مدح و ثنای تو برترست ****زانها که در سواد دل و دفتر آمده است
شاها بیان حال مفصل نمیکنم ****درد مفاصل است که گردم برآمدست
از درد جامهای که به زانو همی رسد ****زین جامه خانه بهره من چاکر بر آمدست
درد دل و جفای جهانم نبود بس ****کم درد پای نیز کنون بر سر آمدست
حالم ز من مپرس که بهر عرض حال ****برخاسته است درد و به زانو درآمدست
این بوده است مانع اگر زانکه چند روز ****سلمان به آستان شما کمتر آمدست
قطعه شمارهٔ ۳
ای سکندر دولتی کاوصاف لطفت دم به دم ****میگشاید از زبان، صد چشمه حیوان مرا
تا قضا بستان سرای دولتت را ساخت، ساخت ****بلبل دستان سرای آن سرا بستان مرا
در زمانت ابر میگوید به آواز بلند ****نیست کاری این زمان با قلزم و عمان مرا
شهسوار همتت چون عرصه عالم بدید ****گفت دشوارست جولان اندرین ایوان مرا
مصطفی خلقی و تا من ما دحم در خدمتت ****گاه میخواند فلک حسان و گه سلمان مرا
خسروا از روزگار بی سر و سامان مپرس ****تا چرا میدارد آخر بی سر و سامان مرا
تا ز خوان نعمت او لقمهای نان میخورم ****میچکد صد قطره خون از دل بریان مرا
قصه با هر کس که گویم سر بگرداند ز من ****کردهاست القصه دور چرخ سرگردان مرا
مشکل احوال خود را عرضه خواهم داشتن ****تا به لطفت حال آن مشکل شود آسان مرا
قلت مال و منال و کثرت اهل و عیال ****قرض دارو بینوا کردند ناگاهان مرا
جای بر ایران زمین بر بنده تنگ است این زمان ****یا به سقسین رفت باید یا به هندستان مرا
من که زر در غره مه میکنم چون ماه قرض ****سلخ مه از بیزری باید شدن پنهان مرا
من که چون شاخ از ربیعم جامه باید خواست وام ****در شتابی برگ باید بودن و عریان مرا
چون جواز من به وجه مکسب زر بستدند ****وجه مرسومی که مجرا بود در دیوان مرا
بعد ازین از من جوی حاصل نخواهد شد اگر ****برکنند از بن چوکان صد باره خان و مان مرا
هر یکی گوید که زر بستانم و دندان ز تو ****ای عزیزان کاشکی بودی زر و دندان مرا
پایمالم کرد خواهند این خداوندان مال ****خسروا بهر خدا از دستشان بستان مرا
یا به وامی یا به انعامی به هر وجهی که هست ****رحمتی فرما که زحمت میدهند ایشان مرا
باز چون امروز دریابم که فردا بامداد ****هر که خواهد جست خواهد یافت در زندان مرا
مصطفی را همچو موسی گو، ید بیضا نما ****و ز کف فرعون و این فرعونیان برهان مرا
با دعای قدسیان پیوسته با داجان تو ****این دعا پیوسته خواهد بود ورد جان مرا
قطعه شمارهٔ ۳۰
چون به قشلاق قرا باغ آمدیم ****گفتم از افلاس وا خواهیم رست
جرها زین مملکت خواهیم کرد ****طرفهها ز اطراف بر خواهیم بست
ناخن اندر هر طرف انداختیم ****عاقبت کو کارد در دستم شکست
نیست در دستم از آن جر جز جرب ****بر نیامد غیر ازین، هیچم بدست
قطعه شمارهٔ ۳۱
پادشاها خواست کردن جانم استقبال تو ****لیکن از بیماری جان بود پایم سخت سست
جز دل و جان نیستم چیزی سزای حضرتت ****حال جان من برین سان است و دل خود پیش توست
شکر ایزد را که بوم ظلم را بشکست بال ****شاهباز آمد به تخت بخت شاد و تندرست
قطعه شمارهٔ ۳۲
بلقیس ثانی ای که صد پایه رای تو ****بالای دست را بعه آسمان نشست
لطفت به آستین کرم پاک میکند ****گردی که گرد دامن آخر زمان نشست
خورشید مهر توست که در جان چرخ تافت ****گوهر حدیث توست که در طبع کان نشست
گردی است کز نشاط تو برخاست آسمان ****آنگه به خدمت آمد و بر آستان نشست
نام کنیزکی تو بر خود نهاد گل ****زان بر سریر مملکت بوستان نشست
شاها امید بود که داعی به دولتت ****بر مرکبی بلند جوان روان نشست
اسپیم پیر کوته کاهل همی دهند ****اسبی نه آنچنان که توانم بران نشست
چون کلک مرکبی سیه و سست و لاغر است ****جهل مرکب است بر اسبی چنان نشست
از بنده مهتر است به ده سال و راستی ****گستاخی است بر زبر مهتران نشست
اسب سیه نخواهم و خواهم به دولتت ****بر خنگ باد سرعت آتش عنان نشست
ور نیست خنگ نیک بفرمای تا مرا ****اسبی چنان دهند که بر وی توان نشست
ظلت ظلیل باد که گیتی به دولتت ****در سایه مظله امن و امان نشست
قطعه شمارهٔ ۳۳
صاحب قران دور فلک خواجه تاج الدین ****ای خواجهای که دین و سعادت قرین توست
تو خاتم اکابری و دست حکم تو ****آن خاتمی که دست خرد در نگین توست
دستت کلید باب امید خلایق است ****دهر آن کلید یافته در آستین توست
هر جا که مینشینی و هر جا که میروی ****اقبال همرکاب و خرد همنشین توست
کردست ملک را یدها هم به دست شاه ****کلک یسار بخش که آن در یمین توست
محمود بنده زاده داعی دولتت ****کو چو رهی به لطف و عنایت رهین توست
کردست التماس وزین ملتمس هزار ****موقوف یک اشارت رای رزین توست
قطعه شمارهٔ ۳۴
ایا سحاب نوالی که ابر دریا دل ****به های های ز دست تو بارها بگریست
به هر کجا که کنی روی فتح پیشرو است ****که پشت فتح به روی مبارک تو قویست
خدا یگانا من بنده قدیم توام ****به حال بنده ازین بیش بایدت نگریست
کسی که در ورق بخشش تو ثابت نیست ****سه چار سال پیاپی به غیر سلمان کیست؟
ز ذل فاقد و از طعن مردمان هر دم ****مرا بدار به نوعی که خوش توانم زیست
وظیفهای که ازین پیش داشتم آن نیز ****نمیدهند ازین پس وظیفه من چیست؟
زیاده باد هزاران عطیه کبری ****شمار عمر تو و هر عطیهای صد و بیست
قطعه شمارهٔ ۳۵
پادشاها مهد عالی میرود سوی شکار ****لیکن اسباب شدن ما را مهیا هیچ نیست
خیمه و اسب است و زین جامه اسباب سفر ****جز دو اسب لاغری با بنده زینها هیچ نیست
نوکرانی نیز نیکو دارم اما هیچ یک ****بر سرش دستار بر تن جبه در پا هیچ نیست
لاجرم از گفت و گوی نوکران در خانهام ****جز حدیث سرد و تشنیع و تقاضا هیچ نیست
زیر و بالا چون مگوید مردکی کش روز و شب ****جز زمین و آسمان در زیر و بالا هیچ نیست
هم عفا الله قرض خواهم کودم فردای من ****میخورد با آنکه میداند که فردا هیچ نیست
وجه مرسومی که سلطانم معین کرده بود ****جو به جو مستغرق است و حالا هیچ نیست
آن محقر چون دهان شاهدان آوازهای ****داشت اما چون نظر کردیم پیدا هیچ نیست
قطعه شمارهٔ ۳۶
ای جهانبشخ جوانبختی که اهل فضا را ****جز جنابت در جهان امروز استظهار نیست
نو عروس تازه روی فتح را در روز عرض ****جز به خون دشمنت گلگونه رخسار نیست
با عیار جوهر رای جهان آرای تو ****آفتاب زر فشان را گرمی بازار نیست
کیست آنکو با تو پا بیرون نهاد از دایره ****کو به کار خویشتن سرگردان تر از پرگار نیست
خود کدامین ذره است از خاک درگاهت که آن ****توتیای دیده بخت او لوالابصار نیست
در چنین ملکی که هر کس را که بینی غلهاش ****گو ز صد گر نیست افزون، کم ز صد خروار نیست
در عراق امروز دشتی نیست کان از بهر کشت ****چون سرای خصم ناهموار تو هموار نیست
کار، کار کارهای گندم است امروز و جو ****لاجرم یک جو ندارد هر که گندم کار نیست
من ز بی کشتی چو کشتیام که بر خشک اوفتد ****کم جوی در دست و یک من گندم اندر بار نیست
از پی زرعم فلانی چند در کارست و کیست ****در عراق اکنون کسی را کش فلان در کار نیست
کدخداییام کنون پا بست اطفال و عیال ****صورت امسال من چون پار و چون پیرار نیست
در چنین شهری و وقتی و چنین بی برگییی ****سی چهل نان خواره دارد بنده را غمخوار نیست
ده فلان باید مقسم کردنم یا هفت و هشت ****گر نباشد هفت و هشت از پنج و ز شش چار نیست
این چه بی شرمی و ابرامست سلمان تن بزن ****شد غرض معلوم شه را حاجت تکرار نیست
غله بی گاو و زر خواجه زراعت میکنی ****کز زراعت هر که را زر نیست برخوردار نیست
آسمان کز سور دارد گاو تخم از سنبله ****زان ندارد حاصلی کش در هم و دینار نیست
دولت مخدوم باقی باد و باقی بنده را ****جز دعای دولتش مقصود ازین اشعار نیست
قطعه شمارهٔ ۳۷
وزیرا جهان قحبه بی وفاست ****تو را زین چنین قحبهای ننگ نیست
برون زین فراخی دگر را بخواه ****خدای جهان را جهان تنگ نیست
قطعه شمارهٔ ۳۸
خواجه از قول باز میگردد ****خواجه را شرط و قول و پیمان نیست
دلپذیر است قول او لیکن ****لیکنش بازگشت چندان نیست
قطعه شمارهٔ ۳۹
ز پیری جهان دیده کردم سوالی ****که بهر معیشت ز مال بضاعت
چه سرمایه سازم که سودی کند گفت ****اگر میتوانی قناعت قناعت
قطعه شمارهٔ ۴
یک حدیثم یادگارست از پدر ****کای پسر چون حاجتی افتد تو را
همت از صاحب دلی کن التماس ****پس به صاحب دولتی بر التجا
قطعه شمارهٔ ۴۰
مشیر ملک و صلاح زمانه عزالدین ****که هر چه هست به جز خدمت تو نیست صلاح
هرآنچه بر دل خصمت گذشته کج بوده ****مگر به روز نبرد تو در سهام و رماح
به هر زمین که گذر کرده باد آبادی ****نسیم معدلتت جسته از مهب ریاح
بزگوارا یک شمه بشنو از حالم ****که چیست بر دلم از گردش صباح و رواح
جماعتی چه جماعت سه چار بی سر و بن ****همه به خصمی من بر کشیده قلب و جناح
بر آن امید نشسته که خون من ریزند ****که هر چه بود بجز خونشان نبود مباح
بجز هنر همه جرمم دعای دولت توست ****که عقد منتظمش کرد روزگار و شاح
به دولت تو بر آرم دمارشان از سر ****مرا زبان چو خنجر کفایت است صلاح
تو دیرمان به جهان و جهانیان که تو را ****بدین به خلق فرستاد رازق فتاح
قطعه شمارهٔ ۴۱
صدر عالی، کمال دولت و دین ****ای به تو کشور کرم، آباد
در سخا و مروت و احسان ****مثل تو مادر زمانه نزاد
هر که او دست در رکاب تو زد ****پای بر فرق فرقدان بنهاد
از بزرگان روزگار تویی ****خوب خلق و اصیل و نیک نهاد
یک قرابه شراب نیکم بخش ****که تو را کردگار بد مد هاد
بنده بیتی همی کند تضمین ****که از آن خوبتر ندارد یاد
بخت نیکت به منتهای امید ****برساناد و چشم بد مرساد
قطعه شمارهٔ ۴۲
پادشاها صبوح دولت تو ****متصل با صباح محشر باد
بنده امروز پنج روز گذشت ****که برین برهمی زنم فریاد
نه کسی میرسد به فریادم ****نه یکی میکند ز حالم یاد
چه دهم شرح لطفهای کچل ****آن نکو سیرت فرشته نهاد
سر من از جفای او کل شد ****که به موییم از و نگشاد
بستد از بنده راه خود صد بار ****یک یک راه راه بنده نداد
کرد بیداد و داد دشنامم ****دادای پادشاه عادل داد
بخت نیکت به منتهای امید ****برساناد و چشم بدمرساد
قطعه شمارهٔ ۴۳
ای خیام دولتت برکنده دور آسمان ****چون خیامت بارگاه آسمان برکنده باد
جز که چشم حاسدان از باغ شاهی برنکند ****سر و قدت را که چشم حاسدان برکنده باد
گر گشاید باز مرز نگوش و نرگس چشم و گوش ****بی تو چشم و گوششان در بوستان بر کنده باد
بعد ازین سنگین دلی گر دل نهد بر تاج و تخت ****چون زر و یاقوت و لعلش خان و مان بر کنده باد
عین آب ار وا شود بعد از تو بر صحرا و کوه ****چشمهای روشن آب روان برکنده باد
قطعه شمارهٔ ۴۴
کنار حرص الا پر کجا توانی کرد ****تو از طمع که سه حرف میان تهی افتاد
عزیز من در درویشی و قناعت زن ****که خواری از طمع و عزت از قناعت زاد
قطعه شمارهٔ ۴۵
ای وجودت سبب راحت و آسایش خلق ****به وجودت ابدا زحمت و رنجی مرساد
از ره راستی اندر چمن دین سروی ****خاطرت باد چو سرو از همه بندی آزاد
گر چه از هستی ما عارضهات گرد انگیخت ****نور چشم هنری هیچ غبارت مرصاد
قطعه شمارهٔ ۴۶
ای یاد حضرتت چو قدح مایه نشاط ****طبع جهان به خرمی دولت تو شاد
آن لفظ وعدهای که پی آن محقرست ****حاشا که از ضمیر منیرت رود زیاد
قطعه شمارهٔ ۴۷
خدایگان وزیران ملک آصف عهد ****زهی نهاده نهاد تو عدل را بنیاد
غبار ادهم کلک تو عنبر اشهب ****غلام سنبل خلق تو سوسن آزاد
ز صنع تربیت رای بنده پرور توست ****خرد که پیر فلک را نزاده دارد یاد
گر از شمامه خلقت صبا اثر یابد ****شود بنفشه محزون چو گل از آن هم شاد
زبان لاله ازان شد به عنبر آلوده ****که او حکایت خلق تو میکند با باد
خدایگانا احوال من ز دور فلک ****به صورتی است که احوال دشمنان تو باد
الاغکی دو سه زین پیش داشت بنده تو ****به وجه قرض یکایک به قرض خواهان داد
کنون تصور آن میکند که بر تابد ****به سوی ساوه عنان عزیمت از بغداد
پیاده رخ به ره آورده ماتم از حیرت ****تو شهسواری و اسبی به مات باید داد
قطعه شمارهٔ ۴۸
شها قمری طوقدار تو آمد ****که تا آستان بوسد و باز گردد
اگر هست ره تا چو دولت در آید ****وگر نیست چون بلا باز گردد
قطعه شمارهٔ ۴۹
ایا شاهی که بر الواح گردون ****فلک نقش ثنایت مینگارد
دعاگو یک سخن دارد اجازت ****اگر باشد در آید عرضه دارد
قطعه شمارهٔ ۵
دوش چون در تتق غیب بخوابانیدم ****این دو هندوی جهاندیده نورانی را
کرکس نفس فرو مانده ز پرواز هوس ****خاست شوق طیران بلبل روحانی را
دست دولت در بختم بگشود اندر خواب ****دیدم آن مطلع خورشید مسلمانی را
غره صبح ازل نقطه پرگار وجود ****معنی جان و خرد صورت رحمانی را
سید جمع رسل احمد مرسل که شدست ****حاصل هر دو جهان زمره انسانی را
میخرامید خرامان قد خوبش گویی ****راست سروی است سهی روضه رضوانی را
صبح رخسارهاش از مطلع دولت طالع****در بر صبح فکنده شب ظلمانی را
من ز شادی طلع البدر علینا گویان ****تازه کرده به ثنا شیوه حسانی را
بعد حمد و صلوات از سر جان مالیدم ****بر خطوط خطواتش خط پیشانی را
بر سرم آستی لطف فرا کرد که آن ****دستگاهی است قوی رحمت یزدانی را
پس بدان آستی رحمتم از چهره جان ****پاک میکرد غبار ره شیطانی را
گفتمش یا نبی الله به یقین میدانی ****که چه اخلاص بود نیت سلمانی را
گفت اخلاص تو میدانم ان شاالله ****که نیابی بجز از دولت دو جهانی را
راست چون ذره که خورشید در آرد به کنار ****درکشیدم به بر آن رحمت سبحانی را
گفتم ای جان و جهان در ره دین بعد از تو ****که سزا بود ز اصحاب جهانبانی را
چون شنید این سخن از من تبسم بگشاد ****از در درج دران لعل بدخشانی را
لولو از لعل همی سفت ولیکن نشنود ****صدف گوش من آن لولو عمانی را
من دین حال که ناگاه در آورد به حال ****غیرت حاسد من قوت نفسانی مرا
خیمه خواب برون زد ز سرا پرده چشم ****در نور دید فلک فرش تن آسانی را
یارب امید چنان است که بر ما ز کرم ****آشکارا کند این حالت پنهانی را
فرصت آن دهدم تا همگی صرف کنم ****در ره باقی حق باقی این فانی را
قطعه شمارهٔ ۵۰
دیدی که محمد مظفر ****در کسوت فاقه چون به سر برد
میزیست به جامههای کرباس ****وانگه که بمرد در کول مرد
قطعه شمارهٔ ۵۱
سپهر فضل و هنر شمس دین که شمس و قمر ****جز از غبار درت توتیا نخواهد کرد
صفای نیت و صدق تو صبح اگر بیند ****ز شرم دعوی صدق و صفا نخواهد کرد
برید باد بهاری به بوی نافه مشک ****به عهد خلق تو فکر خطا نخواهد کرد
خجسته رای تو گویی ز روی لطف هنوز ****نظر به حال پریشان ما نخواهد کرد
طبیب خلق تو دردی که در درون من است ****به حسن تربیت آن را دوا نخواهد کرد
در تو ملجا فضل است و بنده جز به درت ****به هیچ جای دگر التجا نخواهد کرد
اگر چه این قدرم خود محقق است که کس ****به سعی کار خلاف قضا نخواهد کرد
ولی رضای تو جویم از آنکه میدانم ****قضا خلاف رضای شما نخواهد کرد
گرفتم آنکه دعاگو برای ساز سفر ****حدیث خیمه و اسب و قبا نخواهد کرد
قراضهای که درین مدت از مسلمانان ****ستانده است رهی تا ادا نخواهد کرد
یقین بدان که غریم مشنع بی شرم ****به هیچ راه رهی را رها نخواهد کرد
محقری که بنامم مقرر است امروز ****بوجه هیچ معامل وفا نخواهد کرد
روا مدار که حاجات بنده را به کسی ****کنی حواله که دانی روا نخواهد کرد
جهان به کام تو بادا که بنده تا زنده ****بود همیشه جز اینت دعا نخواهد کرد
قطعه شمارهٔ ۵۲
ای شهنشاهی که این چرخ مقوس روز رزم ****طایران فتح را از پر تیرت بال کرد
طینت پاک تو را از جوهر عقل آفرید ****آن خداوندی که شخص آدم از صلصال کرد
گرد خیلت را ظفر در چشم دولت سرمه کرد ****ظل چترت را فلک بر روی دولت خال کرد
دست تو ابواب آمال خلایق کرد باز ****دامن خواهندگان از مال مالامال کرد
همتت راضی نشد ورنه ز گرد موکبت ****خواست رضوان حوریان را یاره و خلخال کرد
تیزیی میکرد خنجر بهر خون دشمنت ****آمد اندر سر بخونش بس که استعجال کرد
زر غلام حلقه در گوش غلامان تو شد ****زان جهان نامش گهی دینار و گه مثقال کرد
فیض دستت دید دریا زیر لب با ابر گفت ****گر نوالی میکنی باید بدین منوال کرد
هر که در مدح تو چون سوسن نشد رطب اللسان ****لاله سان گردون زبانش را سیاه و لال کرد
پادشاها گر چه گستاخی است لیکن واجب است ****عرض حال خود مرا پیشت علی الا جمال کرد
بر من از دین است باری بس قوی و من ضعیف ****چون توانم احتمال این چنین اثقال کرد
طوبی بار آور طبع مرا طوبی له ****تند باد صر صر غم خواهد استیصال کرد
بر ادا قرض سلمان وعدهها دادند لیک ****دولت توفیق شاه آن وعدهها پامال کرد
بود مقصودش که در دست تو گردد ساخته ****در ادا قرض من دوران ازان اهمال کرد
کعبه آمال چون درگاه گردون قدرت است ****خواستم زین پیش عزم کعبه آمال کرد
مرغ جان ناتوانم بال پریدن نداشت ****در هوای عزم درگاه تو پر از بال کرد
داشتم عزم سفر چون ماه بهر اجتماع ****ناگه از یک ماهه ره خورشیدم استقبال کرد
التفاتی گر کند رای قدر فرمان تو ****میتواند بنده را تدبیر جبر حال کرد
حاجت من بنده میداند که خواهم شد روا ****چون دعاگو روی دل در قبله اقبال کرد
روز حشرت از حساب سال و ماه و عمر باد ****کز پی عمرت فلک تدبیر ماه و سال کرد
قطعه شمارهٔ ۵۳
هدهد نامه رسان تاج کرامت بر سر ****نامهای دوش به سلمان ز سلیمان آورد
سحری پیک نسیم آمد و از خاک درش ****مردم چشم مرا کحل سپاهان آورد
یا ایاز طرف بارگه محمودی ****مژده مرحمت و تحفه احسان آورد
آن نبی خلق که نامش چو نبی محمود است ****با وجود عظمت یاد ز سلمان آورد
باز گردید همان طائر فرخنده قدم ****به تو از بنده دعاهای فراوان آورد
داد شوریده از شور بیابان مشتی ****به ملک تا به در روضه رضوان آورد
برد تر دامنی از عین مقیر طرفی ****به خضر تا به لب چشمه حیوان آورد
آفرین باد برین خواجه مخدوم پرست ****که ز تیغش خرد انگشت به دندان آورد
حق گذاری ولی نعمت و مخدوم به جای ****کس ازین بیش نیاورده و نتوان آورد
ای خدیوی که به تکلیف و ارادت تقدیر ****طوق فرمان تو در گردن کیوان آورد
به درستی شرف منزلت کسرویت ****بس شکستا که برین طاق نه ایوان آورد
غیرت دست تو کان خلنه کان را بر کند ****ای بسا آب که در دیده عمان آورد
هر صباحی که به صوبی ز دیار تو سفر ****کرد ازان ملک بضاعت همگی جان آورد
کوه اگر سر بکشد از تو، ضعیفی چو نسیم ****از درت رفت و کشانش به گریبان آورد
پشت ملک است به رای تو قوی با رایت ****روی در بارگه دولت سلطان آورد
ابر دستت نظر از تربیت دریا یافت ****آفتابی مدد از سایه یزدان آورد
زود رای تو ازین نیت نیکو خواهد ****گوی خورشید فلک در خم چوگان آورد
حلقه در گوش به پا بوس تو چیپال آمد ****تاج بر دوش به درگاه تو خاقان آورد
باد مقرون به ابد دور بقایت که تو را ****آسمان از پی جمعیت دوران آورد
قطعه شمارهٔ ۵۴
میر مسعود پیر گشت و هنوز ****همچو اطفال کعب میبازد
قدمی و دمی عجب دارد ****که بدین تیزد و بدان تازد
هر کجا او قدم زند یادم ****ز آدمی آن طرف بپردازد
دم او کشوری بگنداند ****قدمش عالمی بر اندازد
قطعه شمارهٔ ۵۵
ایا کریم نهادی که پیش نعمت تو ****همه خزائن کان خاک خان نمیارزد
دو قرص چرخ که خواننده ما و خورشیدش ****به سفره کرمت بر دونان نمیارزد
به گوهری ز کلام تو پیش تیر دبیر ****مرصع کمر تو امان نمیارزد
بر تجرد نفست قبای اطلس چرخ ****به گرد دامن آخر زمان نمیارزد
تو نازنین جهانی به یک سر مویت ****تنعم همه ملک جهان نمیارزد
اگرچه راح روان بخش جوهری است شریف ****ولی به جوهر قدسی جان نمیارزد
مضرت است و منافع شراب را بسیار ****اگر قیاسی کنی این بدان نمیارزد
همیشه باد، تنت در امان صحت و ناز ****که ملک کون به ملک اما نمیارزد
قطعه شمارهٔ ۵۶
همنشین بدان مباش که نیک ****از بدان جز بدی نیاموزد
خار آتش فروز سوختنی ****که ز گل جاه و شوکت اندوزد
عاقبت بر کند دل از صحبت ****وز برای گل آتش افروزد
خار کاتش بود بدوزنده ****آتش کشتنیش میسوزد
قطعه شمارهٔ ۵۷
من که باشم که شوی رنجه به پرسیدن من ****این چنین لطف و کرم هم ز شما برخیزد
پادشاهی تو هم عذر تو خواهه ورنه ****چه ز دست من درویش گدا برخیزد
قطعه شمارهٔ ۵۸
ای صاحبی که صاحب دیوان چرخ را ****در مجلس تو منصب بالا نمیرسد
آنجا که کاتبان تو تحریر میکنند ****حکم قلم به صاحب جوزا نمیرسد
دریا چو جوش میزند از جود خود مگر ****صیت مکارم تو به دریا نمیرسد
امروز در بسیط زمین با وجود تو ****آیین سروری دگری را نمیرسد
یکدم نمیرود که ز دریای خلق تو****صد کاروان عنبر سارا نمیرسد
جم رتبتا به حضرت اعلی آصفی ****احوال عجز بنده همانا نمیرسد
بگذشت چار مه که ز دیوان روزیم ****یک جو به وجه را تب و اجرا نمیرسد
زیر کبودی فلک احسان نمانده است ****یا خود برات رزق ز بالا نمیرسد
کارم رسیده است به جایی و آن چه جا ****جایی که هیچ خیرم از آنجا نمیرسد
ز ابر قطره به کف ما نمیفتد****و ز باد راحتی به دل ما نمیرسد
گفتن دروغ راست نباشد همی کند ****گه گاه وجود مکرمت اما نمیرسد
با این نظام حال و منال و فراغ بال ****هیچم به قرض خواه و تقاضا نمیرسد
ز انعام عام اصلی خویشم مدد فرست ****ز احسان دیگری نه که اصلا نمیرسد
داعی پیاده است و گران بار ناتوان ****هر روز ازین به مجلس اعلا نمیرسد
صیت تو از ثری به ثریا رسیده باد ****پیوسته تا ثری به ثریا نمیرسد
قطعه شمارهٔ ۵۹
فراز تخت معانی چو کوس فضل زنم ****سبق ز جمله اقران خود مرا باشد
عنایت و کرمت گر شود پذیر فتار ****سپهر در صدد بندگان ما باشد
برای یک دو سه بی دست و پای گاه سخن ****مرا چه رنجه کنی این سخن روا باشد
که از مکاره عنف توام عنا آمد ****هم از مکارم لطف توام شفا باشد
دراز نمیکنم قصه کوته اولیتر ****بقای عمر تو خواهم که دائما باشد
دعای زنده دلانت رفیق باد و جلیس ****همیشه تا که فلک قبله دعا باشد
قطعه شمارهٔ ۶
خداوندا چنین شهری که از آب و هوا خاکش ****زد آتش در درون صد بار آب زندگانی را
به هندو رایگان افتاد ازو بستان به ترکی ده ****که هندو قدر نشناسد متاع رایگانی را
قطعه شمارهٔ ۶۰
ای امیری که شهسوار فلک ****با تو پیوسته هم عنان باشد
با سوار فلک اگر گویی ****که مرو بعد ازین بران باشد
هر کجا فتح در حدیث آید ****تیغ تیز تواش زبان باشد
خسروا خواستم ز شه اسبی ****که مه نو رکاب آن باشد
کی مه نو رکاب من گردد ****گرنه پای تو در میان باشد
باد نوعی که دایم اقبال است ****از مقیمان آستان باشد
قطعه شمارهٔ ۶۱
شاها مرا به اسبی موعود کرده بودی ****در قول پادشاهان قیلی مگر نباشد
اسبی سیاه پیرم دادند و من برآنم ****کاندر جهان سیاهی زان پیرتر نباشد
آن اسب باز دادم تا دیگری ستانم ****بر صورتی که کس را زان سر خبر نباشد
اسب سیاه تا رفت رنگی دگر نیامد ****آری پس از سیاهی رنگی دگر نباشد
قطعه شمارهٔ ۶۲
کریما گوش کن گفتار نغزم ****که چون من نغز گفتاری نباشد
سوالی میکنم فرما جوابی ****کزین پیسی وزان عاری نباشد
فقیری که در بغداد سی کس ****بود نانخوار و غمخواری نباشد
نهال مکرمت بر کس نبخشد ****به صدر دولتش باری نباشد
سخن باشد متاع او و آنگه ****متاعش را خریداری نباشد
به ناچارش بباید رفت از اینجا ****چو غیر از رفتنش چاری نباشد
سوالی دیگرم هست از خداوند ****بگویم گر دل آزاری نباشد
روا باشد که در دیوان سلطان ****مرا مرسوم و ادراری نباشد؟
چرا باید که در اوراق احسان ****بنام بنده دیناری نباشد
قطعه شمارهٔ ۶۳
سحاب بهر یمین پادشاه روی زمین ****به رقعهای که ز خطش زلال جان بچکد
سواد شعر مرا التماس کرد از من ****کنم به دیده سودای که آب از آن بچکد
قطعه شمارهٔ ۶۴
ای شهنشاهی جوانبختی که در معراج جاه ****شهسوار همتت تا قرب اوادنی براند
بر براق همتت تا دید گردون بر عروج ****بر زبان صد بار سبحان الذی اسری براند
از نشان پایه قدرت نشد آگاه وهم ****گرچه صد منزل فزون از طارم اعلی براند
برنشست امروز دستت خامه پی کرده را ****بی توقف بر سواد عالم بالا براند
در پناه راعی عدل رعیت پرورت ****گله گرگ کهن را بره تنها براند
آسمان قد را خداوندا دعاگو میکند ****بهر مقصودی ردیف شعر خود عمدا براند
تا شنیدم از زبان صادق القولی که شاه ****بر زبان سی عقد صد کانی به نام ما براند
با دل خود گفتم ار چه پیش ازین بودت طمع ****دولت شه باد چه توان این قدر حالا براند
بنده زان شادی که سلطان برد نامم بر زبان ****این سخن را بارها با هر کسی هر جا براند
بلکه بر بالای چرخم تیر بر بالای چرخ ****ثبت کرد این مبلغ و بر جمع سر بالا براند
دوش گفتندم یکی از نایبان حضرتش ****مبلغی کم کرد ازان باقیش بر اثنا براند
گفتم این معنی کجا دارد روا شاهی که او ****ابر را ادرار داد و بحر را اجرا براند
نیست لشکر قلب دشمن زر سلمان که او ****زد بران انداخت بعضی را و بعضی را براند
سایه شه بر سرم بادا که هر کو بر سرش ****سایه شه بود دولتهای مستوفا براند
قطعه شمارهٔ ۶۵
گر چو گل خواهی که باشی سرخ روی ****از زرت دامن فرو باید فشاند
در زد آتش به برگ و ساز خویش ****پیش خلقش لاجرم آبی نماند
قطعه شمارهٔ ۶۶
ایا ستاره سپاهی که آب شمشیرت ****غبار فتنه و ظلم از هوای ملک بنشاند
فلک به نام تو تا خطبه داد در عالم ****زمانه جز تو کسی را به پادشاهید نخواند
غبار دامن قدر تو بود چرخ کبود ****گهی که همت تو دامن از جهان افشاند
به جاه خواست که ماند به تو مخالف تو ****بسی بداد درین اشتیاق جان و نماند
شها کمیت من آمد رکاب سان در پا ****عنان عزم به کلی ز دست من بستاند
به زور میکشمش چون کمان از آنکه برو ****جز استخوان و پی و پوست هیچ چیز نماند
به مرکبیم مدد ده ازان که نیست مرا ****بدست لاغری جز قلم که بتوان راند
وگرنه درستی خواهد از کسالت و ضعف ****میان گرد بماند ستور و مرد نماند
قطعه شمارهٔ ۶۷
گر چه از اندیشه این واقعه ****خلق را دردل به غیر از غم نماند
ظل احمد باد اگر شد ایمنه ****عمر عیسی باد اگر مریم نماند
قطعه شمارهٔ ۶۸
ستاره کوکبه شاها که بنده از دل و جان ****همه دعای تو گوید همه ثنای تو خداوند
حکایتی دو سه دارد اگر چنانچه مجال ****بود در آید و یک یک به عز عرض رساند
قطعه شمارهٔ ۶۹
پادشاها بندگان درگه احسان تو ****هر یک از هر جنس چندین چارپا بستهاند
چند نوبت خواستم اسبی به اسبی با رهی ****این چنین میر اخران چرا در بستهاند
قطعه شمارهٔ ۷
هوس مملکت چرا نبود ****بعد ازین هر گدا و تونی را
که به جای خلیفه در بغداد ****بنشاندند کازرونی را
قطعه شمارهٔ ۷۰
نوکران میر حاج اختچی ****زین و پالان را به تنگ آوردهاند
این دو بد قول مخالف وعده را ****راستی نیکو به جنگ آوردهاند
قطعه شمارهٔ ۷۱
عقل را گفتم که عمری پیش ازین چوپانیان ****گردن از گردون گردان از چه میافراشتند
این زمان آخر چرا زین سان جدا از خان مان ****پشت بر کردند و روی از دشمنان برداشتند
گفت ای غافل تو از صورتگران روزگار ****نیستی آگه کزین صورت بسی انگاشتند
پیش ازین چون گله در صحرای گیتی مردمان ****خویشتن را گرگ یکدیگر همی پنداشتند
چون نبود این گله را از حفظ چوپانی گریز ****میر چوپان را به چوپانی برو بگماشتند
میر چوپان را به چوپانی گریز ****گرگ و میش آن داوری را از میان برداشتند
تا به عهد دولتت شاهنشه ایران رسد ****گله را ار خواستند ار نه بدو بگذاشتند
قطعه شمارهٔ ۷۲
خسروا این امیر کرمان چند ****کفن خود چو کرم پیله تند
خیل کرمان تو مورگیر و ملخ ****با سلیمان و ملک او چه زند
آفرین بر ثبات و حلم تو کو ****پشت کوه از شکوه میشکند
صبر ایوبی تو کرمان را ****من بر آنم که زود بر فکند
گور اگر با پلنگ جوید جنگ ****گور خود را بدست خویش کند
عقل داند که عاقبت چه بود ****روبهی را که قصد شیر کند
قطعه شمارهٔ ۷۳
صد را نوکرانت ز برو زیر شدند ****وز پهلوی اقبال تو ادبیر شدند
مردم همه از گرسنگی بر در تو ****مردند و ز جان خویش سیر شدند
قطعه شمارهٔ ۷۴
یا رب این قوم چه دم سرد و چه افسرده ****که به دم سردی و افسردگی از دی بترند
خیر قوم همه شان خواجه علاالدین است ****که ورا اهل خرد لاشه لاشی شمرند
گر کسی در سرو شکلش نگرد قی بکند ****نوکرانش همه از گرسنگی قی بخورند
گر به تقدیر و به به تحریر چو تیر فلک است ****به ازین نیست کزین مملکتش پی ببرند
سبلتش را به کششهای پیاپی بکنند ****دبهاش را به لگدهای دمادم بدرند
دوش میگفت حریفی که فلانی امروز ****خواجه فرمود که در ملک دگر می نخورند
به سر خواجه که من دست فرا می نبرم ****تا سر خواجه از اینجا به فرو می نبرند
قطعه شمارهٔ ۷۵
خسروا نایبان استیفا ****کار بر من دراز میگیرند
وجه انعام پار و امسالم ****میدهند و فراز میگیرند
پنج امسال میدهند ولی ****چار پارینه باز میگیرند
قطعه شمارهٔ ۷۶
آنانکه مقربان شاهند ****وینان که ملازمان میرند
ده روز دگر اگر ازین شهر ****هر یک سر خویشتن نگیرند
اینها ز برهنگی بسوزند ****و آنها ز گرسنگی بمیرند
قطعه شمارهٔ ۷۷
ای خداوندی که پیش طبع فیاضت سحاب ****بیحیا شخصی بود گر دعوی رادی کند
مرکب عزمت به هر میدان که برخیزد ز جا ****گوی خاکی در رکابش جنبش بادی کند
همتت گر ملک باقی را نماید التفات ****هر گیاهی بعد ازین در باغ شمشادی کند
ور کنی هندوی کیوان را به دربانی قبول ****مقبل جاوید گردد زین فرج شادی کند
با حریف رای تو گردون همی ریزد به طرح ****مهره سیمین انجم و آن ز استادی کند
صاحبا داد سخن من دادهام در روزگار ****آسمان بر من نمیشاید که بیدادی کند
از برای بنده بنیادی نهادی سخت نیک ****زودتر ترسم که گردون سست بنیادی کند
گردن من بنده گر آزاد گردانی زدین ****تا بود از بندگیت بنده آزادی کند
جاودان پاینده بادی تا به یمن دولتت ****این خراب آباد دنیا جنت آبادی کند
قطعه شمارهٔ ۷۸
خسروا یاد میکنم هر دم ****به سر تخت خسروی سوگند
که به همراهی مواکب شاه ****هست چون دیدهام دل اندر بند
چشم زخمی رسید ناگاهم ****درد چشمم ز راه باز افکند
خواستیم تا کنم به دیده و دل ****خدمتت منع کرد بخت نژند
دل به کلی ز خویش برکندم ****دیده را بر نمیتوانم کند
قطعه شمارهٔ ۷۹
ای مرغ جان طلب کن ازین آتشین قفس ****راه برون شدن که تو را هم قفس نماند
زان دوستان خاصی که دیدید در دیار ****دردا که در دیار وفا هیچ کس نماند
یاران نازنین همه رفتند و هیچ یک ****زان همرهان به طالع من باز پس نماند
گوش دارا، مدار درین کاروان سرا ****کاینجا به غیر ناله زار جرس نماند
آب بهار عیش و گل بخت ما بریخت ****زین هر دو یادگار بجز خار و خس نماند
یاری که دم توان زد ازو بود صدر دین ****دم درکش ای زمانه که جای نفس نماند
سرمایه امید من او بود در جهان ****رفت و امید من به جهان زین سپس نماند
شد عمر خوار در نظر ما که بعد ازو ****ما را به وصل هیچ عزیزی هوس نماند
قطعه شمارهٔ ۸
بر آستان رفیع خدایگان جهان ****سپهر کوه و قار آفتاب ابر عطا
ستاره لشکر خورشید رای گردون قدر ****سکندر آیت جمشید ملک دارا را
خدایگان سلاطین امیر شیخ حسن ****که باد کام و مرادش همه روان و روا
کمینه بنده داعی دولتش سلمان ****پش از وظیفه ارسال بندگی و دعا
به رسم تذکره در باب حال خویش دو فصل ****به عز عرض ضمیر منیر غیب نما
یکی که مدت ده سال میرود تا من ****درین جناب زبان برگشادهام به ثنا
قوافل دعوات از دل و زبان من اند ****رفیق کوکبه صبح و کاروان مسا
ز فاضل صدقات تو بود در دیوان ****بنام بنده ازین پیش مباغی مجرا
سه سال شد که از آن کردهاند بعضی کم ****وزان کمی شده افزون شماتت اعدا
پس از ملازمت ده دوازده ساله ****پس از رسالت پنجه قصیده غرا
معایش دگران از فواضل کرمت ****زیاده گشت و مراکم چرا شده است اجرا
مرا ز مرحمت خسروانهات اکنون ****اشارتی است توقع ز جانب و ز را
که از مواجب من آنچه قطع فرمودند ****کشد اضافت مرسوم بنده و قطعا
دگر تغیر و تبدیل ره بدان ندهند ****به هیچ وجه و سبب نایبامن استیفا
که تا به دولت شاه از سر فراغ درون ****نقود عمر کنم صرف در دعای شما
دوم چو دخل رهی کم شد و زیادت خرج ****به خرج بنده نمیکرد وجه دخل وفا
قروض شد متراکم ازین سبب بر من ****زمانه شد متطاول ازین جهت بر ما
بهد خاک پای تو کز فرط ازدحام عیال ****به حال خویشتنم نیست یک زمان پروا
اگر چنانچه مرا کارکی بفرمایید****که وجه قرض توان کرد ازان قضیه ادا
قضای قرض کنم و ز بلا شوم ایمن ****که باد جان و تنت ایمن از قضا و بلا
قطعه شمارهٔ ۸۰
شاها وزرایی که امینان امیرند ****بی وجه مرا در پی خود چند دوانند
بودند بران عزم که مرسوم رهی را ****امسال نرانند و کنون نیز برآنند
هر کیسه که من بر کرمت دوخته بودم ****یک یک بدر دیدند و شب و روز درآنند
نه خلق پسندد نه خدا کانچه خداوند ****بخشد به دعاگو دگران باز ستانند
چون قاعده رسم مرا شاه نهادست ****برداشتن رسم تو ایشان نتوانند
موقوف رسانیدن پروانه عالی است ****وجه من و یک جو نرسد تا نرسانند
ماننده آبی است که در راه بماند ****مرسوم دعاگوی بفرما که برانند
در دولت شاهی ابدالدهر بمانی ****تا دولت و شاهی ابدالدهر بمانند
قطعه شمارهٔ ۸۱
دین پناها کی روا باشد که خلق از مستزاد ****ملک و اسباب و زن و فرزند را مرهون کنند
سخت میترسم ازین معنی که خاص و عام ملک ****از تو برگردند و رو با حضرت بی چون کنند
از عوانان ممالک گردن یک تن بزن ****تا خلایق خرمی از خون آن ملعون کنند
پادشاها از پی صد مصلحت یک خون بکن****پادشاهان از پی یک مصلحت صد خون کنند
قطعه شمارهٔ ۸۲
ای خسروی که دست و دل کامگار تو ****کار جهان به تیغ جهانگیر میکنند
شیران رایت تو هژبران رزم را ****در مرغزار معرکه به نخجیر میکنند
آیات فتح را به زبان و سنان و تیغ ****پیوسته اولیای تو تفسیر میکنند
اقبال تا به دامن جاه تو چنگ زد ****حساد ناله زارتر از زیر میکنند
آب از هوای لطف تو دیوانه میشود ****زان دست و پای آب به زنجیر میکنند
مقصود مقریان قماری دعای توست ****زان نالهها که در شب و شبگیر میکنند
خورشید طلعتا و زرای تو وجه من ****اکنون سر ماه رفت که تدبیر میکنند
در کار بنده خرد و بزرگ آنچه راستی است ****تاخیرها نموده و تقصیر میکنند
انعام شاه و حکم امیرست و من غریم ****وجهی است دادنی به چه تاخیر میکنند؟
اکنون به لطف خویش ازیشان سوال کن ****تا خود درین قضیه چه تقریر میکنند
بازار تیغ و کلک تو همواره تیز باد ****تا کار ملک راستی از تیر میکنند
قطعه شمارهٔ ۸۳
اول آن است که چون نیت عزلت دارد ****بنده زین دایره جمع جدا خواهد بود
گوشه خانهای امروز وطن خواهد ساخت ****کش خداوند جهان خانه خدا خواهد بود
مدتی مالک ملک شعرا بود بحق ****این زمان جامع جمع فقرا خواهد بود
پیش ازین در پی مخلوق به سر میگردید ****بعد ازین بر در معبود به پا خواهد بود
بنده تا زنده بود وجه معاش بنده ****هیچ شک نیست کز احسان شما خواهد بود
لیک دارم طمع آنکه معین باشد ****که مرا وجه معیشت ز کجا خواهد بود؟
قطعه شمارهٔ ۸۴
نفس من اگر چه جانبخش است ****جگرم غرق خون چو مشک بود
گرچه دریا به ابر آب دهد ****لب دریا همیشه خشک بود
قطعه شمارهٔ ۸۵
هلال غره دولت وجیه دولت و دین ****که با ضمیر تو خورشید راضیا نبود
هلال خواندمت زانکه زاده شمسی ****وگرنه نام قمر، شمس را سزا نبود
به عهد خلقت اگر نافه دم زند از مشک ****حقیقت است که بی آهو و خطا نبود
چه ابر با تو اگر لاف زد مرنج که ابر ****گدای یم بود و در گدا حیا نبود
اگر چانچه دهی صلح آب و آتش را ****میانشان پس ازین جنگ و ماجرا نبود
زبانت از سخن عدل و جور خالی نیست ****بلی ز تیغ مهند گهر جدا نبود
اگر عنایت تو پشت آسمان گردد ****به هیچ رویش ازین پشت او دو تا نبود
دران مکان که نهد دست مسندت فراش ****عجب گرش سر فرقد به زیر پا نبود
اساس دولتی از بهرت ابتدا امروز ****کند زمانه که قطعاش انتها نبود
در آن مصاف که از خون کشته گل خیزد ****به غیر بنده تو فتح را عصا نبود
در آن مقام که بر ملک کار ملک افتد ****گره بجز سر کلکت گره گشا نبود
ز سنبله به عطارد دگر جوی نرسد ****اگر عنایت رای تو را رضا نبود
به خاصیت نبود ربود برگی کاه ****اگر حمایت تو یار کهربا نبود
چو با عنایتت افتاد کار غله سبب ****تو را چو نیست عنایت نصیب ما نبود
حقوق خدمت ما بر شما چو معلوم است ****جهانیان را پوشیده بر شما نبود
به باب وجد تو مشهور گشت خلق و کرم ****بدین سخن سخنی هیچ خصم را نبود
کرم که از همه با بی تو راست موروثی ****چو هست باد گران با منت چرا نبود؟
محقری که کریمی خصوص با چو منی ****کند روانه تو باطل کنی روا نبود
طمع بود شعرا را ز اسخیا لیکن ****توقع از شعرا رسم اسخیا نبود
مده در اول دن دردیم که دن را درد ****بود همیشه ولیکن در ابتدا نبود
در آرزوی ثنای منند پادشهان ****چرا جناب شما رغبت ثنا نبود
عنایتی است مرادم ز تو دگر سهل است ****اگر بود زر من در میانه یا نبود
سخن دراز کشیدم زمان، زمان دعاست ****که هر چه بهر تو گویم به از دعا نبود
همیشه باد تو را دولت و بقا باقی ****که هیچ چیز به از دولت و بقا نبود
قطعه شمارهٔ ۸۶
خدایگانا چو شد اشارتت که رهی ****به ملک فارس به تحصیل وجه زر برود
گمان بنده نبود آنکه بعد چندین سال ****ز درگهت به چنین کار مختصر برود
ولی به حکم قضا بر رضا چه چاره بود ****چو هست حکم قضا گو بدین قدر برود
به خاک پای عزیزت که گر به آب سیاه ****اشارت تو بود چون قلم به سر برود
اگرچه رفتن او هر چه دیرتر بکشید ****کنون چو میرود آن به که زودتر برود
بساز کار من امروز زانکه میترسم ****که گر دو روز بمانم یکی دگر برود
قطعه شمارهٔ ۸۷
چون سر چاه بلا باز شود بر یعقوب ****حال پیراهن یوسف همه پوشیده شود
باش تا دولت ایام وصال آید باز ****بوی پیراهنش از مصر به کنعان شنود
قطعه شمارهٔ ۸۸
دیگر از خرج پرو دخل کمش چندی قرض ****هست و فرض است که قرض غرما باز دهد
بنده را غیر در شاه دری دیگر نیست ****قرض باید که ز انعام شما باز دهد
وجه این قرض که از من غرما میخواهند ****گر نخواهد ز تو سلمان ز کجا باز دهد؟
قطعه شمارهٔ ۸۹
ای جوانبختی که در ایام عدلت باد صبح ****دختران غنچه را تعلیم مستوری دهد
گر صبای روضه خلقت وزد در بادیه ****بعد از آن خار مغیلانش گل سوری دهد
در طبیعت گر نهد از لفظ عذبت خاصیت ****نیش زهر افشان عقرب نوش زنبوری دهد
صاحبا یک سال و شش ماه است تا هر دم لبم ****زحمت خاک جناب جاه دستوری دهد
قرب این حضرت چو روی کرد ایزد بنده را ****خود مباد آن روز کز صدر درت دوری دهد
لیکنم چون شوق دیدار پدر هر ساعتی ****بیم آن باشد که جان را جام مهجوری دهد
چشم آن دارم که دستور جهان من بنده را ****بهر دیدار پدر یک ماه دستوری دهد
شمع بختت باد روشن تا جهان هر صبحدم ****شب نشینان فلک را شمع کافوری دهد
قطعه شمارهٔ ۹
آصف ثانی رشیدالحق والدین آنکه هست ****آسمان عکسی ز روی عالم آرای شما
صاحبا از ماجرای حال خود من شمهای ****عرض خواهم داشت بر رای اعلای شما
زان سبب بالای گردون خم شد اندر قدر صدر****کو به عکس راستی بنشست بالای شما
هر کجا عزم تو پای مردی آرد در رکاب ****جز رکاب آنجا که دارد در جهان پای شما
آن تویی کز ابتدا در باب ارباب هنر ****تربیت بودست و بخشش رسم آبای شما
وان منم کز گوهر نظمم مزین کردهاست ****گردن و گوش جهان را مدح بابای شما
با وجود آنکه استعداد و استحقاق من ****روشن است امروز بر آیینه رای شما
از برای خردهای زر جستن آزار من ****بس عجب میدارم از طبع گهرزای شما
حاصل دی و پریرم همچنان تا چار ماه ****صرف شد بر وعده امروز و فردای شما
سخت بی برگم بساز امروز کارم را که هست ****بیش ازین ما را سر برگ تقاضای شما
آنچه انصاف است آمد شد خجل گشتم خجل ****من ز خاک آستان آسمان سای شما
از قدمهای خود اکنون من خجالت میکشم ****هم برین صورت کزین پیش از کرمهای شما
قطعه شمارهٔ ۹۰
ای وزیری که فلک حلقه به گوش در توست ****خود فلک را چه دری بهتر ازین میباید
پرتو رای تو را دید خرد گفت مرا ****چه مبارک سحری بهتر ازین میباید
توامان چون ز غلامان کمر بسته توست ****بر میانش کمری بهتر ازین میباید
خواست تا جلوه دهد دست تو طاووس ضمیر ****لیکنش بال و پری بهتر ازین میباید
صاحبا خاطر وقاد قضا قدرت تو ****با دعاگو قدری بهتر ازین میباید
قطعه شمارهٔ ۹۱
ایا شهی که غبار سپاه منصورت ****عذار فتح به خط معنبر آراید
سوار همت تو گوی جاه در میدان ****ببردی از خم چوگان چرخ بر باید
اگر محاصره آسمان کند رایت ****به یک دو ماهش هر نه حصار بگشاید
شهاز گردش گردون شکایتی است مرا ****که ذکر آن به چنین حضرتی نمیشاید
منم که مریم فکر مسیح خاصیتم ****به مدحت تو همه ساله روح میزاید
به فر دولت تو همتی است سلمان را ****که نور خواستنش ز آفتاب عار میآید
اگر به تشنگیش جان به لب رسد حاشا ****که پیش بحر به خواهشگری لب آلاید
چو پای صدر کشد در گلیم درویشی ****سر تجرد او ترک آسمان ساید
حطام فانی دنیا بدان میارزد ****که طوق منت آن گردنی بفرساید
طمع نمیکنم و خود چه سود از آن طمعی ****که مرد را ببرد آب و نان نیفزاید
توقع است ز لطف توام که بهتر ازین ****به حال من نظر التفات فرماید
بقای عمر تو بادا که بنده را به جهان ****به غیر عمر تو چیزی دگر نمیباید
قطعه شمارهٔ ۹۲
ای وزیری که دلت همت اگر در بندد ****گره عقد ز ابروی فلک بگشاید
قدم همت تو تارک کیوان سپرد ****چنبر طاعت تو گردن گردون ساید
در زمان قلمت زهره ندارد بهرام****که زبان و لب شمشیر به خون آلاید
هرچه با عقل در ایام تو کردند رجوع****گفت تا خواجه درین باب چه میفرماید
دوش ماه از در خورشید چراغی طلبید****گفت پروانه دستوری او میباید
صاحبا رای جهانگیر تو را معلوم است****که جهان هر نفسی حادثهای میزاید
تو به لطفی و صفا پاکتر از آب روان****چه عجب باشد اگر پای تو در سنگ آید
که گرفته شود و گاه جهان گیرد شمس****گه زند تیغ و گهی روی زمین آراید
اگر از کسر شدت قتح زیادت چه عجب****مستی غمزه خوبان ز خمار افزاید
موکب عزم همایون تو لاینصرف است****فتح در موضع کسرش اگر آید شاید
بر جهان سایه انصاف تو باقی بادا****تا جهان در کنف عدل تو میآساید
قطعه شمارهٔ ۹۳
دیگر آن است که محبوب جهان سقری شاه****آمد از بندگی شاه که میفرماید
رو بگو بنده دیرینه ما سلمان را****که بخواه از کرمم هر چه تو را میباید
بنده بر حسب اشارت طلبی کردم و شاه****داشت مبذول چنان کز کرم شاه آید
وعده دین است و ز دین من اگر ز انچه کند****ذمت همت خود شاه بری میشاید
قطعه شمارهٔ ۹۴
شبی زبان فصاحت ز منهیان خرد****سوال کرد غرض آنکه مدتی است مدید
که بر خلاف طباع زمانه میبینم****که حصن ملک حصین است و سد عدل سدید
زوال ظلمت ظلم است از ستاره بدیع****کمال دولت فضل است از زمانه بعید
چه خامهای است که کوتاه میکند هر دم****زبان تیغ که بودی دراز در تهدید
چه عادلی است که ز عدل او ممالک را****تنعمی است موفی سعادتی است سعید
چه صاحبی است که اصحاب دین و دولت را****ز تیغ خامه او حاصل است وعده وعید
جواب داد خرد کافتاب دولت و دین****که ماه رایت او خلق راست چون مه عید
هلال غره دولت جمال طلعت ملک****غیاث دین محمد محمدبن رشید
قطعه شمارهٔ ۹۵
ایا سحاب نوالی که از صریر قلم****به گوش صامعه جز مدحت شما نرسید
به بوی خلق خوشت بح کاروان نسیم****سحرگه از طرف تبت و خطا نرسید
نماند در همه آفاق ذرهای که درو****ز آفتاب دلت پرتو عطا نرسید
به گرد گرد سمندت براق جمشیدی****اگر چه بود جهان گرد و باد پا نرسید
قدر ز اطلس سبز فلک قبایی دوخت****ولی به قد بزرگی تو فرا نرسید
خدا یگانا در غیبت آنچه فرمودی****به ما رسید هماندم ولی به ما نرسید
چرا قضیه اسبی که میر با بنده****روانه کرد فرومانده و هیچ جا نرسید
سمند سرکش تند تو از طریق وفا****به من پیاده بیدست و به چار پا نرسید
دعای من چون به تو میرسد دگر سهل است****اگر من ز تو زنجیری رسید یا نرسید
قطعه شمارهٔ ۹۶
شها که بود که از فیض بخشش تو بدو****گهر به رطل نیامد درم به من نرسید
به حضرت تو رهی کرده خانهای در خواه****به من رسید که دادی ولی به من نرسید
قطعه شمارهٔ ۹۷
ایا شمع جمع و چراغ ملوک****چو پروانه تا چند تابم دهید
شما عین لطفید و دریای جود****چرا وعده چون سرابم دهید
گناهی نکردم خطایی نرفت****چه موجب که چندین عذابم دهید
مرا کز تب محرق انتظار****جگر سوخت یک شربت آبم دهید
به یک شربت تربیت قانعم****وگر نیست شربت جوابم دهید
قطعه شمارهٔ ۹۸
پادشاها عالم از انصاف تو معمور شد****همچنین معمورهاش را تا ابد معمور دار
شرق و غرب ملک را بر التفات توست چشم****گه نظر با رای هندو گاه با فغفور دار
چون میسر شد به زخم تیغ ملک ایرجت****بعد ازین عزم دیار سلم و ملک تور دار
شام را از پرتو شمشیر نور صبح ده****نیم روز از گرد لشکر چون شب دیجور دار
روز و شب کایشان دولالایند بر درگاه تو****در سرای خویششان چون عنبر و کافور دار
پرده را بر غنچه چون یارد دریدن باد صبح****گر تو فرمایی که گل را بعد ازین مستور دار
دین پناها ز آستان حضرتت گر غایبم****زحمت نفس است مانع از بنده را معذور دار
پیری و رنجوری و دوری ز درگاهت مرا****جان به لب نزدیک خواهد کرد یا رب دور دار
بستهام امیدها بر همت شاهانهات****همت شاهانه بر این بنده رنجور دار
در پناه رایتت خلق جهان آسودهاند****رایت او را الهی جاودان منصور دار
قطعه شمارهٔ ۹۹
کدام پیک مبارک قدم دعای مرا****برد به حضرت خورشید آسمان مقدار
پس از دعاب و زمین بوس گوید ای شاهی****که چرخ را همه بر قطب رای توست مدار
کسی که نام تو بر دل نوشت گشت عزیز****به غیر زر که به غایت شدست پیش تو خوار
به دور عدل تو از غصه فتنه شد در خواب****به بانگ کوس تو از خواب بخت شد بیدار
بگرد جاهت اگر زآنچه و هم دایرهای****کشد به هم نرسد و هم را سر پرگار
به جنب رای منیر تو آفتاب ز عجز****هزار بار زند پشت عجز بر دیوار
ز تخت و بخت تو عالی است ملک را پایه****ز کلک و تیغ تو تیز است عدل را بازار
به ذکر خلق تو خلقند عنبرین انفاس****به شکر لطف تو داعی است شکرین گفتار
نکرده سنگ وقار تو را زمانه قیاس****ندید بحر عطای تو داعی است شکرین گفتار
هران کمر که نه از بهر خدمتت بندد****به مذهب عقلا باشد آن کمر زنار
به یمن همت تو پیش سائلان همه وقت****سفید و سرخ بود روی درهم و دینار
من آنکسم که به مدح تو میکنم مشحون****جریدههای سیاه و سپید لیل و نهار
همیشه من به ثنای تو میچکانم در****چو ابر بیطمع و حرص را تب و ادرار
ولی توقعم از لطف شاه میباشد****که گه گهی دهدم بر ضمیر خویش گذار
دوم که چون شمری بندگان مخلص را****مرا به اسم غلامی درآوری به شمار
از آن عروس سخن خوش نمینماید روی****که دارد آیینه طبع روشنم ز نگار
تو پادشاه جهانی و ورد من این است****که پادشاه ز شاهی و ملک برخوردار