فوج

چو بخت آتش فتح و سپند می‌آرد
امروز دوشنبه 31 اردیبهشت 1403
تبليغات تبليغات

دیوان اشعار اوحدالدین انوری_قطعات150تا300

دیوان اشعار اوحدالدین انوری_قطعات150تا300

شماره 151: نیابد هیچ مظلوم از فلک داد

اگر عالم سراسر ظلم گیرد****نیابد هیچ مظلوم از فلک داد
همه ظلم از نجوم و از فلک دان****که لعنت بر نجوم و بر فلک باد

شماره 152: نیاز تا به ابد در نعیم و ناز افتد

تو آن کریمی کز التفات خاطر تو****نیاز تا به ابد در نعیم و ناز افتد
خرد سزای تو نا معنییی به دست آرد****هزار سال در اندیشهٔ دراز افتد
به بیست بیت مدیح تو در کرم بینی****چنان فتد که به اصلاح آن نیاز افتد
عجب مدار که اندر سرای عالم کون****گهی نشیب فتد کار و گه فراز افتد
ز حرص مدح تو باشد که از درخت سخن****لطیفه‌ای مثلا نیم پخته باز افتد

شماره 153: روز روشن همی پدید آرد

به خدایی که از شب تیره****روز روشن همی پدید آرد
بی‌قلم بر بساط آینه فام****صورت آفتاب بنگارد
کز غمت انوری ز آتش دل****آب حسرت ز دیده می‌بارد

شماره 154: از هرچه نه خاص تو شود بانگ برارد

ای شاه جهان حیهٔ صندوق خزانت****از هرچه نه خاص تو شود بانگ برارد
وانجا که فتد مال تو در معرض قسمت****دنبک زند و حق طمعها بگزارد
یکماه دگر گر ندهی سوزن عدلش****حقا که گر آن حیه ترا جبه گذارد

شماره 155: هرکه در بندگی بجای آرد

طاعت پادشاه وقت به وقت****هرکه در بندگی بجای آرد
رحمت سایهٔ خدای برو****سایهٔ رحمت خدای آرد
خاصه آن پادشا که چترش را****بخت با سایهٔ همای آرد
ستراعلی جلال دولت و دین****که اگر سوی سد ره رای آرد
جبرئیل از پی رکاب رویش****نوبتی بر در سرای آرد
آنکه در حل مشکلات امور****کلک او صد گره‌گشای آرد
کاه با اصطناع انصافش****خدمتیهای کهربای آرد
روز حکمش قضای ملزم را****هر زمان زیر دست رای آرد
رشک دستش سحاب نیسان را****گریهای به های های آرد
آنکه چون عصمتش تتق بندد****دور بینندگی به پای آرد
مردم دیده را ز خاصیتش****آسمان از رمد قبای آرد
باد را سوی حضرتش تقدیر****بسته دست و شکسته پای آرد
نفس نامی ز حرص مدحت او****برگ سوسن سخن‌سرای آرد
ای سلیمان عهد را بلقیس****کس به داود لحن نای آرد
بنده گرچه به دستبرد سخن****با همه روزگار پای آرد
طبع حسان مصطفایی کو****تا ثناهای غمزده‌ای آرد
زانکه مقبول مصطفی نشود****هرچه طیان ژاژخای آرد
از سلیمان و مور و پای ملخ****یاد کن هرچه این گدای آرد
تا بود زادهٔ بنات زمان****هرچه خاک نبات‌زای آرد
باد را جوز دی چو عدل بهار****رنگ‌فرسای مشکسای آرد
لالهٔ ناشکفته بی‌رزمی****رمحهای سنان‌گزای آرد
نرگس نوشکفته بی‌بزمی****جامهای جهان‌نمای آرد
جاهت اندر ترقیی بادا****که مددهای جانفزای آرد
خصمت اندر تراجعی بادا****که خللهای جانگزای آرد

شماره 156: چو بخت آتش فتح و سپند می‌آرد

خدایگانرا از چشم زخم ملک چه باک****چو بخت آتش فتح و سپند می‌آرد
هنوز ماه ز تایید تو همی تابد****هنوز ابر ز انعام تو همی بارد
ز خشکسال حوادث چگونه خشک شود****نهال ملک که اقبال جاودان کارد
لگام حکم تو خواهد سر زمانه و بس****که کامش از قبل طاعت تو می‌خارد
اگرچه همت اعلام تو درین درجه است****که جود او به سؤالی جهان کم انگارد
ز بند حکم تو بیرون شدن به هیچ طریق****زمانه می‌نتواند جهان نمی‌یارد
نه دیر زود ببینی که بار دیگر ملک****زمام حکم به دستت چگونه بسپارد
ز روزگار مکن عذر کردهاش قبول****که وام عذر تو جز کردگار نگزارد
ترا خدای چو بر عالم از قضا نگماشت****بجای تو دگری واثقم که نگمارد
مباد روزی جز ملک تو جهان که جهان****به روز روشن از آن پس ستاره بشمارد
در این که هستی مردانه‌وار پای‌افشار****که بر سر تو فلک موی هم نیازارد
در فرج به همه حال زود بگشاید****چو مرد حادثه بر صبر پای بفشارد
ترا هنوز مقامات ملک باز پس است****خطاست آنکه همی حاسد تو پندارد
تو آفتاب ملوکی و سایهٔ یزدان****تویی که مثل تو خورشید سایه بنگارد
چو آفتاب فلک را غروب نیست هنوز****خدای سایهٔ خود را چنین بنگذارد
ز خواب بندهٔ خسرو معبران فالی****گرفته‌اند که غمهای ملک بگسارد
به خواب دید که در پیش تخت شعری خواند****وزان قصیده همین قطعه یاد می‌آرد

شماره 157: انوری در جهان ترا دارد

ای جهانی پر از مکارم تو****انوری در جهان ترا دارد
چون قوی‌دل بود به رحمت تو****هر زمان زحمتت همی آرد
چکند گرچه نیست بر تو عزیز****خویشتن خوار می‌نپندارد
بسکه کوشد که با تو دم نزند****کرمت خامشش بنگذارد
مبرمی شرط شاعریست ولیک****بنده را زان شمار نشمارد
اینک این مباینت حکمیست****که به انصاف حکم بگزارد
اینکه او پشت دست می‌خاید****همه را پشت پای می‌خارد
چه کنم قصه چون دراز کنم****عیش تلخم همی بیازارد
آب چون آتشم فرست که باد****بر سرم خاک غم همی بارد
آب انگور بوک سعی کند****تا غمم غوره در نیفشارد

شماره 158: مگر لطفت مرا معذور دارد

اگر در خدمتت تقصیر کردم****مگر لطفت مرا معذور دارد
که بهتر آن کسی باشد که هردم****ز مخدومان گرانی دور دارد

شماره 159: بلی سر بر فلک یازد چو بیخ اندر سمک دارد

درخت دولت شاه عجم سر بر فلک دارد****بلی سر بر فلک یازد چو بیخ اندر سمک دارد
سرافرازی و غواصی سزد شاخی و بیخی را****که آب چشمهٔ شمشیر تیز خاصبک دارد
سپهداری که در قهر بداندیشان شه طوطی****سپاهش را ظفر منهی و از نصرت یزک دارد
مخالف کی تواند دیدعز عز دین هرگز****چو اندر دیده از پیکان او دایم خسک دارد
خیال تیغ فتح‌انگیز او دشمن گداز آمد****مگر این دستبرد آب و آن طبع نمک دارد
ز بهر بخششی کان هر زمان حشر دگر سازد****مگر کان آنچ دارد با کف او مشترک دارد
بقا باداش اندر عز و دولت با فلک همبر****که اندر خدمت خسرو هنر بیش از فلک دارد

شماره 160: که همی بوی عدل نتوان برد

جور یکسر جهان چنان بگرفت****که همی بوی عدل نتوان برد
وز بزرگی که نفس حادثه راست****می‌شناسم که فاعلیست نه خرد
وز طریق دگر شناخته‌ام****که ره جور جابران بسپرد
ماند یک چیز اینکه او چو بکرد****تختهٔ دیگران چرا بسترد
نه همه مغز به که لختی پوست****نه همه صاف به که بعضی درد
ور تو بر اتفاق و بخت نهی****چون کلاهی ببایدش زد و برد
عقل آغاز کار کم نکند****نه در این ماجرا کم است از کرد
وانکه قسمی به خویشتن بربست****خویشتن را شریک ملک شمرد
وانکه دست از چرا و چون بکشید****وقت تسلیم هم قدم نفشرد
خواجه دانی که چیست حاصل کار****تا نباید عنان به دیو سپرد
متفکر همی بباید زیست****متحیر همی بباید مرد

شماره 161: هر که نیاید کلهش از دو برد

ای زتو بنهاده کلاه منی****هر که نیاید کلهش از دو برد
نام تو اوراق سعادت نبشت****جاه تو الواح نحوست سترد
ازخلفات ذات دویم چون برفت****نام مبارک پدرت را سپرد
جز تو کرا در صف عرض جهان****عارض تقدیر جهانی شمرد
باد صبای کرمت چون بجست****آتش آز بنی‌آدم بمرد
قدر فلک باتو چه گر سخت باخت****نرد تقدم نتواتنست برد
رو که دراین عهد ز می تلخ‌تر****صاف تویی باقی خم جمله درد
در شکم خاک کسی نیست کو****پشت زمین چون تو به واجب سپرد
بار بزرگیت زمین کی کشد****کیک و عماری نه محالیست خرد
ای که ز تو آز شود پایمال****وی که ز تو حرص برد دستبرد
من که ره از حادثه گم کرده‌ام****پی سپری می‌شوم اکنون چو کرد
عزم بر آنست که عهدی رود****پای بر آن عهد بخواهم فشرد
خرقه بپوشم به همین قافیت****قافیت اول یعنی که برد

شماره 162: آنکه گیتی به چشمشس آمد خرد

به کلاهی بزرگ کرد مرا****آنکه گیتی به چشمشس آمد خرد
آنکه آب کلاهداری چرخ****آب دستار خواجگیش ببرد
هر که پیشش کمر به خدمت بست****بر کله گوشهٔ زمانه سپرد
; در زهرهٔ سپهر نمود****تا کلاهه بخورد و لب بسترد
پس چو از قلهٔ‌المبالاتش****پس از آن کس مرا به کس نشمرد
دست از صحبتم چنان بکشید****پای بر فرق من چنان بفشرد
که نه محرم شدم به شادی و غم****نه حریف آمدم به صافی و درد
گفتم آن را کله چگونم نهم****که کلاهی ببایدش زد و برد
خیز پیرا که راه ما غلط است****به سر راه باز گرد چو کرد
آن جوان بخت را بپرس و بگوی****که سفینه بده کلاه بمرد

شماره 163: چند از این دفع گرم و وعدهٔ سرد

شمس بی نور و خواجهٔ بی‌اصل****چند از این دفع گرم و وعدهٔ سرد
از سر جوی عشوهٔ آب ببند****بیش از این گرد پای حوض مگرد
تا مرا در میان تابستان****مر ترا پوستین نباید کرد

شماره 164: نامها دادست پیش ازتر و خشک و گرم و سرد

ای برادر نسل آدم را خدی از روی لطف****نامها دادست پیش ازتر و خشک و گرم و سرد
هر کسی را کنیت و نام و لقب در خورد اوست****پس در آوردست‌شان اندر جهان خواب و خورد
حاسدا مودود شاه ناصرالدین را لقب****گرموئید شد تو زین معنی چرا باشی به درد
دان که او را نعمت دیگر نو نیامد زاسمان****زانکه از روز ولادت خود موئید بود مرد
بیش از این چیزی دگر حادث نشد در نام او****آن به نیکونامی اندر جملهٔ آفاق فرد
چون پدر مودود نامش کرد تایید خدای****از سیم حرف و چهارم حرف او یک حرف کرد
باد نامش درجان باقی وذاتش همچو نام****ملک گیتی دستگاه و حفظ مردان پایمرد

شماره 165: ملک‌الموت کار مردان کرد

میر طغرل بمرد و من گفتم****ملک‌الموت کار مردان کرد
برهانید مردمان را زو****مردمی کرد و سخت نیک آورد
قلتبانی که شصت سال بزیست****یک درم سنگ نان خویش نخورد

شماره 166: خازن در و لعل رخشان کرد

به خدایی که کوه و دریا را****خازن در و لعل رخشان کرد
که من از درد فرقت لب تو****آن کشید م که شرح نتوان کرد

شماره 167: که زمانه وفا نخواهد کرد

شادمانی گزین و نیک خویی****که زمانه وفا نخواهد کرد
از سر روزگار گرد برآر****پیش از آن کز سرت برآرد گرد

شماره 168: منت آفتاب باطل کرد

تابش رای سایهٔ یزدان****منت آفتاب باطل کرد
آنچه بامن زلطف کرد امروز****دربهار آفتاب با گل کرد
کرمش پایمرد گشت و مرا****منت دستبوس حاصل کرد
خدمت خاک درگهش همه عمر****جان من بنده در همه دل کرد

شماره 169: از دل خاک می‌دماند ورد

به خدایی که آب حکمت او****از دل خاک می‌دماند ورد
دست تقدیر او ز دامن شب****بر رخ روز می‌فشاند گرد
که رهی در فراق وصلت تو****زندگانی نمی‌تواند کرد

شماره 170: اختر و مهر و مه مرکب کرد

به خدایی که درسپهر بلند****اختر و مهر و مه مرکب کرد
دایهٔ صنع و لطف قدرت او****رونق حسن تو مرتب کرد
که جهان بر من غریب اسیر****اشتیاق جمال تو شب کرد

شماره 171: جان فدای مراکب شه کرد

مرکب من که دادهٔ شه بود****جان فدای مراکب شه کرد
بنده را با پیادگان سپاه****درچنین جایگاه همره کرد
اندر آمد ز بی جوی از پای****رویم از غم به گونهٔ که کرد
سالها گفت باز نتوانم****آنچه با من فلک درین مه کرد

شماره 172: درگهت را در پیروزی و بهروزی کرد

آنکه او دست و دلت را سبب روزی کرد****درگهت را در پیروزی و بهروزی کرد
یافت از دست اجل جان گرامیش خلاص****هر کرا خدمت جان‌پرور تو روزی کرد
ای ولی‌نعمت احرار سوی نعمت و ناز****آز را داعی جود تو ره‌آموزی کرد
با جهانی کفت آن کرد که با خاک و نبات****باد نوروزی و باران شبانروزی کرد
فضلهٔ بزم توفراش به نوروز برفت****باغ را مایه به دست آمد و نوروزی کرد
بخت پیروز ترا گنبد فیروزهٔ چرخ****تاقیامت سبب نصرت و پیروزی کرد
زبدهٔ گوهر آن شاه که از گوشهٔ تخت****سالها گوهر تاجش فلک‌افروزی کرد
پاسبانی جهان گر تو بگویی بکند****فتنه بی‌عدل کزین پیش جانسوزی کرد
وز سراپردهٔ آن شاه کز انگشت نفاذ****ماه را پرده دری کرد و قبادوزی کرد
از شب و روز میندیش که با تست بهم****آنکه از زلف شبی کرد و ز رخ روزی کرد

شماره 173: آن قدر عمری که یابد مردم آزاد مرد

در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت****آن قدر عمری که یابد مردم آزاد مرد
کاستینها در غم او ترکنند از آب گرم****فی‌المثل گز بگذرد بر دامن او باد سرد

شماره 174: پاره‌ای از روز قیامت شمرد

گرچه شب سقطهٔ من هر که دید****پاره‌ای از روز قیامت شمرد
عاقبت عافیت‌آموز را****گنج بزرگست پس از رنج خرد
من چو نیم دستخوش آسمان****کی برم از گردش او دستبرد
نقش طبیعی سترد روزگار****نقش الهی نتواند سترد
پی نبری خاصه در این حادثه****تانشوی بر سر پی همچو کرد
واقعه از سر بشنو تا به پای****پای براین راه جه باید فشرد
سوی فلک می‌شدم الحق نه زانک****تا بشناسم سبب صاف و درد
منزلتت گفت شوی بنگری****تا کلهیت آید از این هفت برد
خاک چو از عزم من آگاه شد****روح برو از غم هجرم بمرد
حلم مرا باز برو دل بسوخت****راه نکو عهدی ویاری سپرد
از فلکم باز عنان باز تافت****بار دگر زی کرهٔ خاک برد

شماره 175: نیست پیدا گرچه کس پنهان نکرد

قلتبانی هم به خواهر هم بزن****نیست پیدا گرچه کس پنهان نکرد
چند گویی خواهر من پارساست****گپ مزن گرد حدیث او مگرد
پارسا در خانهٔ تو نان تست****زانکه نانت را نه زن بیند نه مرد

شماره 176: من و می تا جهان آرام گیرد

جهان گر مضطرب شد گو همی شو****من و می تا جهان آرام گیرد
دلم را انده امروز بس نیست****که می اندوه فردا وام گیرد

شماره 177: شیوهٔ نقصان ز هیچ روی نورزد

هر که به ورزیدن کمال نهد روی****شیوهٔ نقصان ز هیچ روی نورزد
زلزلهٔ حرص اگر زهم ببرد کوه****گرد قناعت بر آستانش نلرزد
رفعت اهل زمانه کسب کند زانک****صحبت اهل زمانه هیچ نه ارزد

شماره 178: نه گردون براند نه دریا ستیزد

امیرالجبال آنکه با جاه جودش****نه گردون براند نه دریا ستیزد
چو دست گهر بار او نیست گردون****به پرویزن ابر گوهر چه بیزد
پلنگ خلافش نزد هیچ کس را****که درحال موش اجل برنمیزد
فلک ساغر ماه نو پیش دارد****که از جام همت جراعی بریزد
مگر سیم سیماب شد دستش آتش****هر آنجا که این آمد آن می‌گریزد
که از موج دریای دستش کم آمد****که گوید که از کوه دریا نخیزد

شماره 179: جمله از یکدگر فرو ریزد

کی بود کین سپهر حادثه زای****جمله از یکدگر فرو ریزد
تا چو پرویز نست او که مدام****بر جهان آتش بلا بیزد
در جهان بوی عافیت نگذاشت****چند از این رنگ فتنه آمیزد
برنخیزد مگر به دست ستم****مکن ندانم کزین چه برخیزد
می نیارم گریخت گرنه نه من****دیو از این روزگار بگریزد
به بیوسی چو گربه چند کنم****زانکه چون سگ ز بد نپرهیزد
بالله از بس که این لئیم ظفر****با مقیمان خاک بستیزد
آنچنان شد که بر فلک به مثل****شیر با گاو اگر برآویزد
زانکه باشد که درمزاج فلک****چون پلنگان فسادی انگیزد
هر کجا در دل زمین موشی است****سرنگون سار بر فلک میزد

شماره 180: همه اسباب عقل بر هم زد

به خدایی که وصف بی چونش****همه اسباب عقل بر هم زد
کاف کن در مشیتش چو بگشت****صنع بی‌رنگ هر دو عالم زد
روح را قبهٔ مقدس بست****طبه را خرگه مجسم زد
شحنهٔ امر و نهی تکلیفش****خیمه بر آب و خاک آدم زد
که اگر بنده انوری هرگز****به خلاف رضای تو دم زد

شماره 181: از سر و ریش او همی ریزد

مقبلی آنکه روز و شب ادبار****از سر و ریش او همی ریزد
دست بر نبض هر کسی که نهاد****روح او از عروق بگریزد
هر کجا کو نشست از پی طب****درزمان بانگ مرگ برخیزد
ملک‌الموت کوفته دارد****اندر آن دارویی که آمیزد

شماره 182: نیست امکان آنکه باز رسد

روز را رایگان ز دست مده****نیست امکان آنکه باز رسد
دست این روزهای کوتاهست****که بدان دولت دراز رسد
آنچ از آن چاره نیست آنرا باش****به سرت گرچه ترکتاز رسد
سایه بر قحبهٔ جهان مفکن****تا برت آفتاب ناز رسد
باری از راه خویشتن برخیز****چون که کارت به احتراز رسد
مفس با بند آرزو بر پای****دیر درعقل بی‌نیاز رسد
مهر و حقه است ماه و سپهر****که به شاگرد حقه‌باز رسد
مستعدان به کام خویش رسند****کارها چون به کارساز رسد
عمر بر ناگریز تفرقه کن****تا ازو قسم آز رسد
هر کرا درد ناگزیر گرفت****کی به غم خوردن مجاز رسد
یک غذا شو که مایه چندان نیست****که همه چیز را فراز رسد

شماره 183: ازو بستان کزو بسیار باشد

گر اندک صلتی بخشد امیرت****ازو بستان کزو بسیار باشد
عطای او بود چون ختنه کردن****که اندر عمر خود یکبار باشد

شماره 184: انعام نصیب غیر باشد

شعر تر و خوب بنده گوید****انعام نصیب غیر باشد
این رسم نو آمدست امسال****ان شاء الله که خیر باشد

شماره 185: دردل و دیده آتشم باشد

به خدایی که بی‌شناس مقیم****دردل و دیده آتشم باشد
مرگ هر چند خوش نباشد لیک****بی رخ دوستان خوشم باشد

شماره 186: هر آنکس که در نام نام تو باشد

غلام توام چون غلامت نباشد****هر آنکس که در نام نام تو باشد
چنین صد حوادث تو دانم که دانی****که در عهدهٔ یک پیام تو باشد
چه باشد که کامم درین برنیاید****چو امروز گیتی به کام تو نباشد
گرفتم غلامت نباشد غلامت****نه آخر غلام غلام تو باشد

شماره 187: طالع عالم نمی‌بینی که چون منحوس شد

مدت عالم به آخر می‌رسد بی‌هیچ شک****طالع عالم نمی‌بینی که چون منحوس شد
احتباس روزی خلق آسمان آغاز کرد****آدمی‌زاد از بقا یکبارگی مایوس شد
خلق رابی‌وجه روزی عمر خواهد بود نه****وجه روزی از کجا چون بوالحسن محبوس شد
ای جهان را بوده بنیاد از طریق مکرمت****چون تو مستاصل شدی یکبارگی مدروس شد

شماره 188: ز بهر کاه تا شب می‌خروشد

دعاگو اسبکی دارد که هر روز****ز بهر کاه تا شب می‌خروشد
غزل می‌گویم و در وی نگیرد****دو بیتی نیز کمتر می‌نیوشد
توقع دارد از اصطبل مخدوم****که اورا کولواری کاه نوشد
وگر که نیست در اصطبل مخدوم****در این همسایه شخصی می‌فروشد

شماره 189: که چرخ از عشق او پروین فروشد

خداوندا رهی را شاهدی هست****که چرخ از عشق او پروین فروشد
مدام از شاخ زلف و باغ رخسار****به عاشق سنبل و نسرین فروشد
مرا گوید به مستی هرزه بفروش****که عاشق وقت مستی آن فروشد
به پیران سر نکو ناید که چاکر****برای لوت او سرگین فروشد

شماره 190: جانم ز قهر و غصهٔ ایام رسته شد

گفتم چو لطف بار خدایم قبول کرد****جانم ز قهر و غصهٔ ایام رسته شد
گفتم چو صبح وعدهٔ انعام او دمید****روزیم فاضل آمد و روزم خجسته شد
خود بعد انتظار درازم گلو گرفت****نومیدیم که جانم از آن درد خسته شد
گیرم که سنت صله برخاست از جهان****آخر در زکوة چرا نیز بسته شد

شماره 191: تا به جایی همتت برشد که فکرت بر نشد

ای خداوندی که درمعراج قدر و منزلت****تا به جایی همتت برشد که فکرت بر نشد
خاک‌پای تست آنکش کیمیا داند خرد****بر مسی هرگز فکندش آسمان کان زر نشد
نوک کلک تاست آن کش جوهری داند صدف****قطره‌ای هرگز بدو پیوست کو گوهر نشد
بر هوای دولتت مرغ خلافی کی گذشت****کز سموم انتقامت عاقبت بی‌پر نشد
در بهار خدمتت شاخ وفاقی کی شکفت****کز صبای اصطناعت جفت برگ و بر نشد
ماجرایی خرده‌وار اندر میان خواهم نهاد****باورم کن گرچه کس را از من این باور نشد
دسته‌ای ده کاغذم فرموده‌ای زان روزها****در تقاضا گرچه زان پس نوک کلکم تر نشد
خواستم تا قطعه‌ای پردازم امروز اندر آن****زین مطول‌تر ولیکن زین مطول‌تر نشد
زانکه چون اندیشه کردم از بباضش چاره نیست****حالی از بی‌کاغذی دستم به نظمش درنشد
لاغری ناید شگفت از بخت من آن بخت تست****کز دوام آرزو پهلوی او لاغر نشد

شماره 192: چون خسان عشق نبازم نه به سهو و نه بعمد

من واین نفس که با قحبهٔ رعنای جهان****چون خسان عشق نبازم نه به سهو و نه بعمد
قدرت دادن اگر نیست مرا باکی نیست****همت ناستدن هست و لله الحمد

شماره 193: بدهد داد علم و بستاند

اوحدالدین که در سؤال و جواب****بدهد داد علم و بستاند
به بزرگی جواب این فتوی****بکند چون به فضل برخواند
آنکه داند که حال عالم چیست****پس تواند کز آن بگرداند
هم بر آن گر بماند از چه سبب****عقل اینجا همی فروماند

شماره 194: که خرد مدح تو همی خواند

افتخار جهان حمیدالدین****که خرد مدح تو همی خواند
دانکه از هیچ روی نتوان گفت****که نداند همی و نتواند
ماند یک چیز آنکه خود نکند****گرچه حالی تواند و داند
زانکه بر بی‌نیاز واجب نیست****کز پی نفع کس قضا راند
لم در افعال او نیاید از آن****که سبب در میانه بنشاند
غنی مطلق از غرض دورست****فعل او کی به فعل ما ماند
هیچ تدبیر نیست جز تسلیم****خویشتن بیش از این نرنجاند

شماره 195: پیش خود خواند و دست داد و نشاند

انوری را خدایگان جهان****پیش خود خواند و دست داد و نشاند
باده فرمود و شعر خواست ازو****واندر آن سحر کرد و در افشاند
چون به مستی برفت بار دگر****کس فرستاد و پیش تختش خواند
همه بگذار این نه بس که ملک****نام او بر زبان اعلی راند
بیش از این در زمانه دولت نیست****هیچ باقیش در زمانه نماند

شماره 196: هر شب ز فلک اهرمن رماند

ای آنکه لقب تاش ثاقب تو****هر شب ز فلک اهرمن رماند
موئمن به زبان بر پس اذاجاء****نام پسر و کنیت تو خواند
خورشید جهان را به هر وظیفت****نور دگر از رای تو ستاند
بر چهرهٔ گیتی اگر بخواهی****خالی ز سیاهی شب نماند
گیتی به لب خشک نامرادان****بی‌دست تو آبی نمی‌رساند
وز معرکهٔ آز بی‌محابا****بی‌وجود تو کس را نمی‌رهاند
وز قدر تو اندر حروف معجم****کلک تو نهد زانکه او تواند
منشی فلک با فنون انشاء****پیش قلمت هر ز بر نداند
بر سدهٔ تو کاسمان به رغبت****آن خواهد کانجم برو فشاند
چون سایهٔ نشاندست انوری را****عشق تو وزین گونه او نشاند
گر نیست اجازه به ادخلوها****باز آیت الراحلون بخواند

شماره 197: نیارد هیچ زحمت تا تواند

خداوندا تو می‌دانی که بنده****نیارد هیچ زحمت تا تواند
ولیکن چون به چیزی حاجت افتد****ز گیتی مرجع دیگر نداند
نیابد همتش از نفس رخصت****که از کس جز شما چیزی ستاند
نه آن دامن کشیدست از تکبر****که گردون گرد منت برفشاند
کم از بیتی بود وا و با****که گر امروز بر افلاک خواند
بحمدا به اقبال خداوند****که بختش هرچه باید می‌چشاند
فذلک چون تو کردی عزم جنبش****قرار کارها چونین نماند
اگرچه راتب معهود بنده****اجل معتمد هر مه رساند
تو آنی کز جفا و جور گردون****به یک صولت دلت بازش رهاند
بمان در نعمت و شادی همه عمر****که آن نعمت بدین نعمت بماند

شماره 198: رونق ماه و آفتاب نماند

با جلال تو ای حمیدالدین****رونق ماه و آفتاب نماند
طلعت فضل و چهرهٔ دانش****از ضمیر تو در نقاب نماند
بی‌تو ما را به حق نعمت تو****در دل و چشم صبر و خواب نماند
تا من از تو جدا شدم به خطا****در دلم فکرت صواب نماند
جامهٔ عیش را طراز برفت****خیمهٔ لهو را طناب نماند
شخص اقبال را حیات بشد****جام لذات را شراب نماند

شماره 199: ز من نخواست کس آنرا و آن نهفته بماند

بسا سخن که مرا بود وان نگفته بماند****ز من نخواست کس آنرا و آن نهفته بماند
سخن که گفته بود همچو در سفته بود****مرا رواست گر این در من نسفته بماند

شماره 200: کز آن فرازتر اندر ضمیر پایه نماند

جفای گنبد گردان به پایه‌ای برسید****کز آن فرازتر اندر ضمیر پایه نماند
خرد چو مورچه در تشت حیرتست ازآنک****مدبران را تدبیر تشت و خایه نماند
از آفتاب حوادث چنان بسوخت جهان****که کوه را به مثل دستگاه سایه نماند
کدام طفل تمنی کنون رسد به بلوغ****چو در سواد و بیاض زمانه دایه نماند
طمع ببر ز سرایی که نظم عیش درو****به هم سرایه توان داد و هم سرایه نماند
جهان وظایف روزی و امن باز گرفت****مجاهزان فلک را مگر که مایه نماند

شماره 201: این در معنی که خواهم گفت ایشان سفته‌اند

آن بزرگانی که در خاک خراسان خفته‌اند****این در معنی که خواهم گفت ایشان سفته‌اند
عاقلان با تجارب عالمان ذوفنون****دوستی با غزنوی چون آب و روغن گفته‌اند

شماره 202: آدمی شکر کرد نتواند

ایمنی را و تندرستی را****آدمی شکر کرد نتواند
در جهان این دو نعمت است بزرگ****داند آن کس که نیک و بد داند

شماره 203: چرخ و انجم سالها اجری و راتب خورده‌اند

ای خداوندی که بر درگاه جاهت بنده‌وار****چرخ و انجم سالها اجری و راتب خورده‌اند
بنده را فخرالزمان اسحق و چندین کس جز او****تازه از انعام تو چیزی حکایت کرده‌اند
گر درستست این سخن معلوم کن تا آن برات****خود که آوردست و کی باری به من ناورده‌اند

شماره 204: عارضه رنجه داشت روزی چند

گر خداوند عصمةالدین را****عارضه رنجه داشت روزی چند
آن بدان از بد ستارهٔ نحس****یا جفای سپهر بد پیوند
دولتی داشت بس به غایت تیز****چون قضا قادر و چو چرخ بلند
بخت بیدار مهربانش گفت****که بود در کمال بیم گزند
دفع چشم بد جهانی را****همچنین نرم نرم و خنداخند
داشت از روی مصلحت دو سه روز****دل او را که شاد باد نژند
ور تو کفارتی نهی آنرا****من نباشم بدان سخن خرسند
کادمیزاده‌ای که بی‌گنه است****کی به کفار تست حاجتمند
وانکه معصوم هست دست گناه****پای او را نیارد اندر بند
معصیت را به عالم عصمت****وهم هم درنیاورد به کمند
پس چه کفارت این چه کفر بود****یا چه بیهوده باشد و ترفند
لفظ کفارت ای سلیم القلب****بپذیر از من مسلمان پند
هیچ معصوم را چو نپسندی****عصمت صرف را مکن به پسند
ای ز آباء و امهات وجود****چون تو هرگز نزاده یک فرزند
به خدایی که نیست مانندش****گرچه مستغنیم از این سوگند
که ز انصاف روزگار امروز****همه چیزیت هست جز مانند
وانکه در عرضگاه کون و فساد****چرخ را نیست هیچ خویشاوند
نظم پروین نداد کاری را****تا به شکل بنات نپراکند
گر نگاری نگاشت باز بشست****ور نهالی نشاند باز بکند
باری از طوبی تو طوبی لک****سالها رفت و بر گلی نفکند
روزگارت جگر نخواهد داد****خصم گو روز و شب جگر می‌رند
گر گشاید زمانه ور بندد****دل بجز در خدای هیچ مبند
پایت اندر رکاب تاییدست****درنیتفی از این سیاه و سمند
تو که در حفظ ایزدی چه کنی****حرز و تعویذ اهل جند و خجند
حرف و صوت ار قضا بگرداند****مرحبا زند و حبذا پازند
از که کرد آتش حوادث دور****در سرای سپنج دود سپند
تا که در نطع دهر در بازیست****رخ بهرام و اسب مار اسفند
باد فرزین عز و عمرت را****از پیاده دوام فرزین بند
شخص و دینت ودیعت ایزد****بی‌نیاز از طبیب و دانشمند
عدد سالهای مدت تو****همچو تاریخ پانصد و چل و اند

شماره 205: که همه شهر اندر آن بندند

ممسکی جست مر مرا در بلخ****که همه شهر اندر آن بندند
تا ببینند خواجه کجاست****کس ندیدست و جمله خرسندند
من ندیدم ولیک تا نه چرا****می‌ببرند تا بپیوندند

شماره 206: همه سرگشته‌اند و رنجورند

کهتر و مهتر و وضیع و شریف****همه سرگشته‌اند و رنجورند
دوستان گر به دوستان نرسند****اندرین روزگار معذورند

شماره 207: عالمی شاد و خرم و مستند

سرورا از می سخاوت تو****عالمی شاد و خرم و مستند
هرکه هستند در نشیمن خاک****همه بر بوی جود تو هستند
بنده با شاهدی و مطربکی****این زمان از سه قلتبان جستند
به امیدی تمام بعد الله****هر سه همت در آن کرم بستند

شماره 208: وگر قدرت بود فرسنگکی چند

یکی و پنج و سی وز بیست نیمی****وگر قدرت بود فرسنگکی چند
چو زین بگذشت و ما و مطرب و می****گناه از بنده و عفو از خداوند

شماره 209: کز جهان کار این و آن دارند

صاحبا دین و ملک بی‌تو مباد****کز جهان کار این و آن دارند
زانکه این دو ودیعتند که خلق****از خدای و خدایگان دارند
ملک و دین را زمان زمان تو باد****کاب و رونق درین زمان دارند
تویی آنکس که ذکر مدت تست****تا که گویندگان زبان دارند
عالمی دئر پناه نعمت تو****شکر شکر در دهان دارند
امتی در وفای خدمت تو****کمر عهد بر میان دارند
دامن عرصه‌ایست جاه ترا****این که این چار قهرمان دارند
گوشهٔ طارمی است قدر ترا****این که این هفت پاسبان دارند
دوستان از تواتر کرمت****خانه چون راه کهکشان دارند
دشمنان از تراکم سخطت****فتنه در مغز استخوان دارند
ضبط عالم به تیغ و کلک کنند****که اثرهای بی کران دارند
کلک فرزانگان کارگزار****تیغ ترکان کاردان دارند
زین کروه آنکه اهل انعامند****همه از نعمت تو جان دارند
زان گروه آنکه اهل اقطاعند****همه از دست تو جهان دارند
جود می‌گفت با کرم روزی****که کسانی که این مکان دارند
گر جهانداری به شرط کنند****چه نکوتر که بر چه سان دارند
کرم از سوی تو اشارت کرد****که کریمان جهان چنان دارند
کیسه پرداز بحر و کان کف تست****که بدو خرج جاودان دارند
طاعت آموز انس و جان در تست****کش همه سر بر آستان دارند
همه در مهر خازنت بادا****هرچ اضافت به بحر و کان دارند
همه با داغ طاعتت بادند****هرکه نسبت به انس و جان دارند
پای بر خاک هر زمین که نهی****منتی تا بر آسمان دارند

شماره 210: یک دو صفحه به پیش من برخواند

دوستی در سمر کتابی داشت****یک دو صفحه به پیش من برخواند
که فلان شخص در فلان تاریخ****به یکی بیت بدره‌ای بفشاند
وان دگر پادشه به یک نکته****عالمی را فراز تخت نشاند
گفتم ای دوست نرهاتست این****این سخن بر زبان نشاید راند
آخر این قوم عادیان بودند****که خود از نسلشان کسی بنماند

شماره 211: با حریفی کو رباب خوش زند

پنج قالاشیم در بیغوله‌ای****با حریفی کو رباب خوش زند
چرخ مردم‌خوار گویی خصم ماست****تا چو برخیزیم بر هر شش زند
بی‌شرابی آتش اندر ما زدست****کیست کو آتش در این آتش زند

شماره 212: اصل بشد فرع چه تن می‌زند

بیخ دو غماز برانداختند****اصل بشد فرع چه تن می‌زند
اسعد بندار به دوزخ رسید****مخلص غزال چه فن می‌زند

شماره 213: گشته ایمن چو آسان ز گزند

ای نمودار آفتاب بلند****گشته ایمن چو آسان ز گزند
صورت فتح و قبهٔ ظفری****این‌چنین دلگشای دشمن بند
ساحتت آب قندهار ببرد****صنعتت بیخ نوبهار بکند
سقف تو با سپهر همسایه****صحن تو با بهشت خویشاوند
آسمانی که نیستت همتا****یا بهشتی که نیستت مانند
از تو آباد باد و فرخ باد****آنکه بنیاد فرخ تو فکند
مجد دین بوالحسن هست عقیم****مادر عالم از چو او فرزند
آنکه دستش به دادن روزی****آمد اندر زمانه روزی مند
تا ز تاریخها شود معلوم****کز فلان چند شد ز بهمان چند
عدد سالهای عمرش باد****همچو تاریخ پانصد و چل و اند

شماره 214: ناوک مجری قدر فکند

به خدایی که دست قدرت او****ناوک مجری قدر فکند
دست قهرش مگر ز وعد و وعید****جوز در مغز معصیت شکند
کز ملافات مردک جاهل****بیخ شادی ز جان و دل بکند

شماره 215: آنرا عنایت ازلی تقویت کند

احکام دین چو از شرف‌الدین شرف گرفت****آنرا عنایت ازلی تقویت کند
آن کاملست او که نماند جهان جهل****گر علم را به کلک و نظر تربیت کند
از رای اوست تابش خورشید عاریت****مه زان به طبع تابش ازو عاریت کند
هردم ز غایت و رعش کاتب یمینش****همسایه را به عزل همی تعزیت کند
نشگفت اگر به قوت فتویش بعد از این****باگرگ میش کشته لجاح دیت کند
هان تا به منصبش نکنی تهنیت که دین****خود را به منصب شرف تهنیت کند

شماره 216: عدم سایلان وجود کند

ای کریمی که رای همت تو****عدم سایلان وجود کند
شرم دارد زمانه با چو تویی****که ز حاتم حدیث جود کند
حاتم از خاک گربرآرد سر****خاک پای ترا سجود کند

شماره 217: هر شبی تا روز وصف بی نوایی من کند

گنبد پیروزه گون بااختران سیم رنگ****هر شبی تا روز وصف بی نوایی من کند
روزگار بی‌نوایی وصل را هجران دهد****اتفاق تنگ دستی دوست را دشمن کند
صعب و تاریکست دوراز وصل تو شبهای من****شمعها باید که این تاریک را روشن کند
پاره‌ای ازاعتقاد خویش نزد من فرست****تاشبم را روشن و این حجره را گلشن کند
ورنه فراش سرای مکرمت را نصب کن****تا دو دانگی در وجوه یک منی روغن کند

شماره 218: آز مفلس را چو کان تا جاودان قارون کند

ای خداوندی که از دریای دستت روزگار****آز مفلس را چو کان تا جاودان قارون کند
گر سموم قهر تو بر بحر و کان یابد گذر****در این بیجاده و بیجادهٔ آن خون کند
ور نسیم لطف تو بر آتش دوزخ وزد****شعلهٔ او فعل آب دجله و جیحون کند
کلک تو میزان حشر آمد که در بازار ملک****زشت و خوب از هم جدا و خیر و شر موزون کند
عقل را حیرت همی آید ز کلکت گاه‌گاه****کو به تنهایی همی ترتیب عالم چون کند
دانکه تشریف خداوند خراسان آیتیست****کز بزرگی نسخ آیتهای گوناگون کند
پاسبانش ز انبساط نسبت همسایگی****کسوت خود را شبی گر تحفهٔ گردون کند
از نشاط اینکه این تشریف خدمتگار اوست****در زمان دراعهٔ کحلی ز سر بیرون کند
گرنه این بودی روا بودی که در تشریف تو****آنکه روز عالمی ذکری همی میمون کند
از ولوع خویش بر مدح تو ناگه گفتمی****پایگاه کعبه را کسوت کجا افزون کند
شادبادی تا جهان صد سال دیگر بر درت****همچنین خدمت کند از جان همی کاکنون کند

شماره 219: صبر کار تو خوب و زود کند

دوستی گفت صبر کن ایراک****صبر کار تو خوب و زود کند
آب رفته به جوی باز آید****کار بهتر از آنکه بود کند
گفتم آب ار به جوی باز آید****ماهی مرده را چه سود کند

شماره 220: ماه را عاجز محاق کند

به خدایی که قدر قدرت او****ماه را عاجز محاق کند
کاین دل ریش آرزومندم****تا که با وصلت اتفاق کند
گر زند خیمه بر دروغ زند****ور کند شادی نفاق کند

شماره 221: آب حیوان از وجود خویش بیزاری کند

ای خداوندی که پیش لطف خاک پای تو****آب حیوان از وجود خویش بیزاری کند
پای باست زین اگر بر خنگ ایام افکند****فتنه نتواند که در ظلمش ستمکاری کند
روی هر خاکی که از موزه‌ت جمالی کسب کرد****تاابد با زمزم و کوثر کله داری کند
موزهٔ خاص ترادستار کردم از شرف****موزهٔ خاص ترا زیبد که دستاری کند
نام میمون تو تا بر ساق او بنوشته‌اند****ساف عرش از رشک آن دولت همی زاری کند
موزه‌ای کز افسری بیش است در پایش کنم****حاش لله بنده هرگز این سبکساری کند
آ سمان از بهر تاج خسرو سیارگان****روزها شد تاهمی از من خریداری کند
هر کرا ای دست موزه‌اش از تفاخر دست داد****برهمه عالم زبر دستی و جباری کند
شاد و دولت یار بادی تا به سعی آ فتاب****در نما نفس نباتی را صبا یاری کند

شماره 222: نه او که از شعرا کس ترا هجا نکند

ترا هجا نکند انوری معاذالله****نه او که از شعرا کس ترا هجا نکند
نه از بزرگی تو زانک از معایب تو****چه جای هجو که اندیشه هم کرانکند

شماره 223: با من این سیف نیک می‌نکند

کامل العصر نیک نیک بدان****با من این سیف نیک می‌نکند
غرضم حاصل و دلم فارغ****می‌تواند ولیک می‌نکند
مرغزی‌وار گر چه قافیه نیست****خود سلام علیک می‌نکند

شماره 224: چون منت گر نیازمند کنند

بافلک دی نیازمندی گفت****چون منت گر نیازمند کنند
زان ستمها که گردش تو کند****توچه گویی که باتو چند کنند
آخر این اختران بی معنیت****چند بخت مرانژند کنند
بی سبب هر زمان چو پایهٔ خویش****پایهٔ طاقتم بلند کنند
به زمستان گر آتشی یابم****هفت عضوم برو سپند کنند
حلقهٔ جیب کهنه در حلقم****هر زمان حلقهٔ کمند کنند
عالمی ناپسند احوالند****تا کی احوال ناپسند کنند
در احسان چرا بنگشایند****چارهٔ چند مستمند کنند
فلکش گفت بربروت مخند****که جهانیت ریشخند کنند
در احسان بگو که بگشاید****بوالحسن را چو تخته‌بند کنند
ما در آنیم تا قضا و قدر****زهر آن فتنه باز قند کنند
که به مویی فلک بیاویزد****گر به مویی برو گزند کنند

شماره 225: نعل اسبت اختران در گوش نه گردون کنند

ای خداوندی که از روی تفاخر بنده‌وار****نعل اسبت اختران در گوش نه گردون کنند
آفتاب رای و ابر دست گوهربار تو****آز را از بی‌نیازی جاودان قارون کنند
لمعهٔ رخسار جاه و عکس اشک دشمنت****کهربا را چون عقیق از خاصیت گلگون کنند
بنده را شاگرد خوارزمی است شیطان هیکلی****کان چنان هیکل نه در کوه و نه در هامون کنند
معده‌ای دارد که سیری را درو امید نیست****در علاج جوع کلبی کوه اگر معجون کنند
از نهیب او نهنگان رخت بر خشکی کشند****گر شیاطین صورت امعاش بر جیحون کنند
یک دم ار خالی شود حلقش که زهرش باد و مار****راست چون دیوی بود کش انکژه در ; کنند
از شره گویی همی حلوای صابونی خورد****گر خمیر نان او خود جمله از صابون کنند
حاش لله گر بماند یک مه دیگر به مرو****آه و واویلا که تا این چند مسکین چون کنند
کز نهیب معدهٔ او هر شبی تا بامداد****اهل شهر و روستا بر نان همی افسون کنند
مخت سوب و بکند او که از بیخم بکند****طبع موزونم همی زاندیشه ناموزون کنند
صاحبا یارب جزایت خیر بادا خیر کن****کندرین موسم بسی خیرات گوناگون کنند
یا غلامی چند را از روی حسبت بر گمار****تا شبیخون آورند و دفع این ملعون کنند
یا بکش این کافر زن روسبی را آشکار****پادشاهان از پی یک مصلحت صد خون کنند
یا بگو زان پیش کز عالم برآرد قحط کل****تا به سیلی از حدود عالمش بیرون کنند
یا بفرما اهل دیوان را که تا من بنده را****زانچه مجری دارم اجرا یک‌نفر افزون کنند

شماره 226: کان و دریا همیشه ناله کنند

ای کریمی که از نوال کفت****کان و دریا همیشه ناله کنند
روزی خلق چون مقدر شد****به کف دست تو حواله کنند
عیش خوش بر دلم حرام شدست****بامنش باز می حلاله کنند
زر نابم ده ازپی کابینش****زانچه از شیشه در پیاله کنند
شادزی تا که دایگان فلک****در کنارت هزار ساله کنند

شماره 227: روی امید را چو لاله کنند

ای بزرگی که کلک وهمت تو****روی امید را چو لاله کنند
از یک احسان تو شکسته‌دلان****جبر کسر هزار ساله کنند
به نماز در تو بگرایند****آن کسان کز نیاز ناله کنند
قحط فرموده قلتبانی چند****که خری را به یک نواله کنند
در وثاق من آمدند امروز****تا بلا را به من حواله کنند
دفع ایشان نمی‌توانم کرد****جز به چیزی که در پیاله کنند

شماره 228: که ندیمان حضرت شاهند

پس دریده بریده پیشی چند****که ندیمان حضرت شاهند
از چپ و راست خلق می‌رانند****که کسی چند پاره در راهند

شماره 229: ز نور رای تو دانم ستاره رای شوند

خدایگانا آنی که دوستدارانت****ز نور رای تو دانم ستاره رای شوند
قبول درگه تو چون بیافتند به قدر****چو ساکنان مجره سپهرسای شوند
به بنده خانهٔ تو بر امید آنکه مگر****به یمن طائر بختت طرب‌فزای شوند
نشسته چار حریفند شاهد و شیرین****بدانکه تا ز می لعل سرگرای شوند
شرابشان نرسیدست زان همی ترسم****که شاهدان همه ناگاده باز جای شوند
به یک دو ساغر پر شان که دردهد ساقی****به کام بنده همین هر سه چار پای شوند
اگر عزیز کنی شان به شیشه‌ای دو شراب****حریف و بندهٔ تو تا شراب گای شوند

شماره 230: ز هجو روی سیاهی که نوبتی بیند

به خشک ریش گری در هری ندیدستی****ز هجو روی سیاهی که نوبتی بیند
کنون به خیمه زدن دانه‌ای پراکندی****که مرغ ذکر تو تا جاودان از آن چیند
در آن دو لفظ سخن چاردست و پای شتر****چنان نشنید کان شیوه عقل بگزیند
مکن به عذر و تلطف دل مرا دریاب****که چوب خیمه در آن نیز نیک بنشیند

شماره 231: که ازو جز که فعل بد نجهد

آسمان آن بخیل بدفعلست****که ازو جز که فعل بد نجهد
نان و آبش مخور که هرکه خورد****هرگز از دست او به جان نرهد
خاک از او به که گر کسی به مثل****مشتکی جو به نزد او بنهد
چون کریمان از او قبول کند****پس به هر دانه بیست باز دهد

شماره 232: که کمال تو نور خور ندهد

خسروا آب آسمان نشود****که کمال تو نور خور ندهد
لقمهٔ بی جگر نمی‌یابم****شد چنین عمر او نظر ندهد
گرده‌گاه جهان شکافته باد****که یکی گرده بی‌جگر ندهد
ملک‌الموت را ملامت نیست****که به بیمار گل شکر ندهد
تو جهان نیستی جهانداری****این اشارت به تو ضرر ندهد
تو بکن زیبد ار قضا نکند****توبده شاید از قدر ندهد
کمر عمر تو مبادا سست****تافلک را قبا کمر ندهد
نقش نام زمانه افروزت****سکه از دوستی به زر ندهد
کافران را چه باک باشد اگر****خشم تو مایهٔ سقر ندهد
داد بنده نمی‌دهد در تو****حبذا گر دهد وگر ندهد
جود تو حق از آن فراوانست****کار او بود اگر وگر ندهد
دست میمون تو از آن دستست****که به کشت طمع مطر ندهد
وای آن رزمگه که حملهٔ تو****دهد و نصرت وظفر ندهد
جز تو کس را نشاید آدم گفت****عقل مشاطگی به خر ندهد
گرچه بسیار درد دل دارد****جز به اندازه درد سر ندهد
حرمت تو نه آن درخت بود****که به سالی هزار برندهد
خاک در گاه تو نه آن سرمه است****که به چشم هنر بصر ندهد

شماره 233: ماه را تیرگی زمیغ بود

زن چو میغست و مرد چون ماهست****ماه را تیرگی زمیغ بود
بدترین مرد اندر این عالم****به بهینه زنان دریغ بود
هر که او دل نهد به مهر زنان****گردن او سزای تیغ بود

شماره 234: به مثل گر سر خصم تو بر افلاک بود

تویی آن صدر که بر پایهٔ قدرت نرسد****به مثل گر سر خصم تو بر افلاک بود
دست در دامن جاه تو زند هرکه ورا****دامن دولتش از دست فلک چاک بود
زهر آسیب زمانه نکند هیچ خلل****هر کرا خدمت درگاه تو تریاک بود
زاستین کرم تست اگر درهمه عمر****دامنی بینی کزگرد فلک پاک بود
پس پسندی ز پسندیده خصالت که سه روز****پای من چون سر بد خواه تو بر خاک بود
چه خبر باشد از لشکر جاهت که درو****به حسب مشرف و عارض دهد باک بود

شماره 235: نجیب مشرف و عارض فرید لنگ بود

چه خیر باشد در خیل و لشکری که درو****نجیب مشرف و عارض فرید لنگ بود
شکست پای یکی زود تا نه دیر رسد****خبر که دست دگر نیز زیر سنگ بود

شماره 236: بر ما دری ز نعمت گیتی گشاده بود

یک چند روزگار نه از راه مکرمت****بر ما دری ز نعمت گیتی گشاده بود
چون چیز اندکی به هم افتاد باز برد****گفتی که نزد ما به امانت نهاده بود
وامروز هرکه گویدم آن نیم ثروتی****کز مادر زمانه به تدریج زاده بود
چون با تو نیست گویمش آن بازخواست زود****گویی دهنده از سر جودی نداده بود
گردون چو سگ به فضلهٔ خود بازگشت کرد****بیچاره او که کارش با این فتاده بود

شماره 237: چنان کن به سیلی که نیلی بود

کسی را که بد مست باشد، قفا****چنان کن به سیلی که نیلی بود
که پیران هشیار دل گفته‌اند****که درمان بدمست سیلی بود

شماره 238: در کیسهٔ صبح و شام موجود

ای شاه ز نقدها که باشد****در کیسهٔ صبح و شام موجود
در کیسهٔ عمر انوری نیست****الا نفسی سه چار معدود
وان نیز به بند و مهر او نیست****تا خرج کند چو نقد معهود
گیرم که یکی دو زان بدزدد****تا رای فلک رسد به مقصود
نی دست تصرفش ببرند****وین عاقبتی بود نه محمود
آنگه چه زند چو دست نبود****در دامن جست و جوی معبود
دانی که چو حال بنده این است****ای عنصر عدل و رحمت و جود
شب خوش بادیش کن به کلی****نه شاعر و شعر هست مفقود
ای تا به ابد شب تمنیت****آبستن روزهای مسعود

شماره 239: به بر دیگران گران نبود

هر که زی خویشتن گران آید****به بر دیگران گران نبود
وانکه گوید که من سبک‌روحم****زو گرانتر درین جهان نبود
از سبک روح راحت افزاید****وز گران جز فساد جان نبود

شماره 240: خود کرده‌ام ندارد باکرد خویش سود

گفتم ترا مدیح دریغا مدیح من****خود کرده‌ام ندارد باکرد خویش سود
چون احتلام بود مرا مدح گفتنت****بیدار گشتم آب نه درجای خویش بود

شماره 241: اختر سعد و طالع مسعود

کرد عالی بنای این مجدود****اختر سعد و طالع مسعود
از برای نزول میر عمید****صدر دنیا ضیاء دین مودود
آنکه حکمش دهد ز روی نفاذ****آتش و آب را نزول وصعود
به تفکر رسد به سر فلک****به تجسس رسد به وهم حسود
دل او برده بارنامهٔ بحر****کف او کرده کارنامهٔ جود
هست فرمانش رهنمای قضا****هست احسانش نقش بند وجود
نیست بر رای او غلط ممکن****نیست از عقل کل خطا معهود
ای ز حزم تو در حوالی ملک****دولت و فتنه در قیام و قعود
وی ز عدل تو در نواحی دهر****جور و انصاف در صدور و ورود
پیش ذهن تو غیب برده رکوع****پیش کلک تو کرده وحی سجود
به کمال خدای گر بجز اوی****هست کاملتر از تو یک موجود
تا که افلاک را در این حرکت****نیست کون و فساد کس مقصود
باد عمر تو درحصول مراد****همچو دوران چرخ نامعدود

شماره 242: سخای ترا چرخ یک روزه آید

زهی صاحب ملک پرور که گیتی****سخای ترا چرخ یک روزه آید
زلعل نگین تو درحکم مطلق****همی لرزه در چرخ پیروزه آید
چو وهم تو در سیر برهان نماید****ازو باد را سنگ در موزه آید
اگر آز من نعمت تو بداند****در ایام تو نوبت روزه آید
زدهر سیه کاسه الحق چنانم****که از پشت من دستهٔ کوزه آید
هوا ماه دیگر چنان گرم گردد****که دوزخ به دنیا به دریوزه آید
اگر آن نخواهم که از پیله باشد****بباید مرا آنچه از قوزه آید

شماره 243: جز نظیر خویش دیگر هرچت از خاطر برآید

ای خداوندی که از ایام اگر خواهی بیابی****جز نظیر خویش دیگر هرچت از خاطر برآید
تاد اگر خاک سم اسبت به دوزخ برفشاند****تا ابد از آتش او فعل آب کوثر آید
کمترین بندگانت انوری بر در به پایست****چون حوادث باز گردد یا چو اقبال اندر آید

شماره 244: چاکرش آفتاب می‌باید

شاهدی دارم ای بزرگ چنانک****چاکرش آفتاب می‌باید
تا دلم تل سیم او بیند****یک جهان زر ناب می‌باید
نشود راست تا بود هشیار****گند مستی خراب می‌باید
تا ستونم رسد به خیمهٔ او****سه قدح می طناب می‌باید
نقل و اسباب و لوت حاصل شد****یک صراحی شراب می‌باید
تو بده تا ترا ثواب بود****گر دلت را ثواب می‌باید

شماره 245: جایی که درو طرب افزاید

جاییست نشسته چاکر تو****جایی که درو طرب افزاید
با مطربه‌ای چو ماه تابان****چنگی تر و خوش همی سراید
اسباب نشاط جمله داریم****جز طلعت تو که می‌بباید
درخواست همی کنیم هر دو****تشریف دهد سبک بیاید

شماره 246: آنکه از مادر احرار چنو کم زاید

مفتی شرع کرم عاقلهٔ ملت جود****آنکه از مادر احرار چنو کم زاید
فتوی بنده چو از روی کرم برخواند****حکم فتوی بکند مشکل آن بگشاید
خواجه‌ای بندهٔ خود را نه به تکلیف سؤال****به مراد دل خود مکرمتی فرماید
مدتی بنده نیابد خبری زان انعام****هم در آن بی‌خبری عمر همی فرساید
چون خبر یافت هم از خواجه بپرسد کانکیست****که مراآنچه تو فرمودی ازو می‌باید
خواجه گوید که فلانست برو زو بطلب****بنده دم در کشد و هیچ بدان نفزاید
چون دگر روز بپرسد که فلان خواجه کجاست****تا بدو بگرود و پس به ادا بگراید
مردکی بیند از این بیهده گو چاکرکی****مشت کلپتره و بیهوده به هم درخاید
گویدش خواجهٔ ما رفت کنون ده روزست****تا رسیدست برو دایه و زن می‌گاید
بنده چون از پس آن رفته نخواهد رفتن****عوض آن اگر از خواجه بخواهد شاید
ور نشاید که عوض خواهد ازو آیدش آن****که حوالت نپذیرد پس از آن تا ناید

شماره 247: به هرچه دست زند رنج دل بیفزاید

خدای کار چو بر بنده‌ای فرو بندد****به هرچه دست زند رنج دل بیفزاید
وگر به طبع شود زود نزد همچو خودی****ز بهر چیزی خوار و نژند باز آید
چو اعتقاد کند کز کسش نباید چیز****خدای قدرت والای خویش بنماید
به دست بنده ز حل و ز عقد چیزی نیست****خدای بندد کار و خدای بگشاید

شماره 248: که ز بدعت جهان چه می‌زاید

ای بدیع‌الزمان بیا و ببین****که ز بدعت جهان چه می‌زاید
دوستان را به رنج بگذاری****تا فلکشان به غم بفرساید
من بدین دوستی شدم راضی****که ترا این چنین همی باید
گرچه در محنتی فتادستم****که دل از دیده می‌بپالاید
به سر تو که هیچ لحظه دلم****از تقاضای تو نیاساید
به درم هر که دست باز نهد****گویم این بار او همی آید
تو ز من فارغ و دلم شب و روز****چشم بر در ترا همی پاید
خود به از عقل هیچ مفتی نیست****زانکه او جز به عدل نگراید
قصه با او بگوی تات برین****بنکوهد اگرت نستاید
این ندانم چه گویمت چو فلک****پایم از بند باز نگشاید
با سر و روی و ریش تو چه کنم****رحمت تو کنون همی باید
کاهنم پشت پای می‌دوزد****وافتم پشت دست می‌خاید
این دو بیتک اگرچه طیبت رفت****تا دگر صورتیت ننماید
گر بدین خوشدلی و آزادی****خود دلم عذرهات فرماید
ورنه باز اندر آستینم نه****گر همی دامنت بیالاید
جد بی‌هزل زیرکان گویند****جان بکاهد ملامت افزاید
طعنهٔ دشمنان گزاینده است****طیبت دوستان بنگزاید
پوستینم مکن که از غم و درد****فلکم پوست می‌بپیراید
آسیای سپهر دور از تو****هر شبم استخوان همی ساید
عکس اشک و رخم چو صبح و شفق****سقف گردون همی بیاراید
نالهایی کنم چنانکه به مهر****سنگ بر حال من ببخشاید
دستم اکنون جز آن ندارد کار****کز رخم رنگ اشک بزداید
کیل غم شد دلم که چرخ بدو****عمرها شادیی نپیماید
در عمرم فلک به دست اجل****می‌بترسم که گل برانداید
چه کنم تا بلا کرانه کند****یا مرا از میانه برباید

شماره 249: از بسکه کف پای تو بر خاک در آید

ای خاک درت سرمه شده چشم ولی را****از بسکه کف پای تو بر خاک در آید
بر درگه تو بند به پایست به خدمت****دستوری او چیست رود یا که درآید

شماره 250: گر سجودت برد فلک شاید

ای به جود و به قدر بر ز فلک****گر سجودت برد فلک شاید
دست جودت جهان همی بخشد****پای قدرت فلک همی ساید
فلکت پشت پای از آن بوسد****حاسدت پشت دست از این خاید
همتت از سر علو و سمو****به جهان دست می‌نیالاید
اخترت از پی سعود و شرف****به فلک بر همی نیاساید
شبه تو چرخ هم ترا آرد****مثل تو دهر هم ترا زاید
هرکه را در دل از هوای تو مهر****با دلش چرخ راز بگشاید
هرکرا برتن از قبول تو حرز****المش چون شفا بنگراید
دشمنت دشمن خودست چنان****که برو ذات او نبخشاید
خنجر کین او چه پیرایی****خود زیانش سرش بپیراید
ای نیاز از می سخای تو مست****با توام کی به کس نیاز آید
مشربی دادیم که شربت آن****غم بکاهد طرب بیفزاید
از لطافت چنانکه جز به عرض****جوهرش سوی سفل نگراید
ظل او بر زمین نبیند کس****زانکه او چون هوا بننماید
با منش چون خرد بدید چه گفت****گفت چون تو ترا که بستاید
چون به شکلت نگه کنم گویم****کس به گل آفتاب انداید
گر به جرمت نگه کنم گویم****کس به گز ماهتاب پیماید
تا درآن مشرب آن بود شربت****که زدل رنگ رنج بزداید
باد بر دست تو میی که به عکس****رنگ رخسار لاله برباید
صرف و پالوده‌ای چنانکه به لطف****زابگینه چو ضو بپالاید
رای و فرمانت بر زمانه روان****تا خرد رای بد نفرماید
جامهٔ عمر تو بفرسوده****تا قضا آسمان نفرساید
سخن آرای مدح تو چو خرد****تا سخن را خر بیاراید
ای به جاه تو جان ما خرم****روح را راح تو همی باید
جام از بهر می همی بایست****جسم از بهر جان همی باید

شماره 251: که ببندد بدان و بگشاید

طبع مهتاب را دو خاصیت است****که ببندد بدان و بگشاید
به یکی جان چو جور بخراشد****به دگر دل چو عدل بزداید
ماهتابیست این علی مهتاب****که اخس الخواص می‌زاید
سیب انصاف را ببندد رنگ****قصب عهد را بفرساید
گل آزادگی نکرده فزون****در زکام جفا بیفزاید
مد دریای مکرمت نکند****تا به جوی ثنا برون ناید
باز در جزر می‌کند تاثیر****تا چو آب و گلشن بیالاید
این چنین ماهتاب دانی چه****گازر حادثات را شاید
تا گرش در حساب کون و فساد****کز شش و هفت جام درباید
به ذراع فجی به دست قضا****ناگهان بر فناش پیماید

شماره 252: همه کار صواب فرماید

ای بزرگی که رای روشن تو****همه کار صواب فرماید
هر سؤالی که در زمانه کنند****جودت آنرا جواب فرماید
کهتران را چو مهتران به کرم****یک صراحی شراب فرماید

شماره 253: کین خوبی و ناخوبی هم دیر نپاید

بر کار جهان دل منه ایرا که نشاید****کین خوبی و ناخوبی هم دیر نپاید
چندان که بگفتم مهل کاخر روزی****آن سیم سیه گردد و آن حلقه بساید
پندم نپذیرفتی و خوکی شدی آخر****وامروز در این شهر کسی خوک نگاید
هم با دل پر دردی و هم با رخ پر موی****ای سرو لقا محنت از این بیش نیاید

شماره 254: هرکس اثری همی نماید

در مرثیهٔ موئیدالدین****هرکس اثری همی نماید
گفتم که تشبهی کنم نیز****باشد که تسلیی فزاید
لیکن پس از آن جهان معنی****خود طبع سخن همی نزاید
با این همه شرح حال شرطست****شرطی نه که طبع هرزه لاید
در جوف سپهر تنگدل بود****عنقا به قفس درون نیاید
می‌گفت کجاست باد فضلی****کم زین سر خاک در رباید
یزدان که گره‌گشای فضلش****بند قدر و قضا گشاید
بشنید به استماع لایق****چونان که جز آنچنان نشاید
لطفش به رسالت اجل گفت****کاین زبدهٔ صنع می چه باید
بر شاخ مزاج بلبل جانت****تا چند نوای غم سراید
گر مختصرست عالم کون****رای تو بدو نمی‌گراید
بخرام که سکنهٔ دگر هست****تا آن دگرت چگونه آید

شماره 255: زظل گوهر چترت شود سیاه وسفید

خدایگانا نزدیک شد که صبح ظفر****زظل گوهر چترت شود سیاه وسفید
ایا وجود ترا فیض جود واهب کل****به عمر ملک سلیمان و نوح داده نوید
تویی که سایه عدلت چنان بسیط شده****که رخنه کردن آن مشکل است برخورشید
نهیب رزم تو بگسست جوشن بهرام****شکوه بزم تو بشکست بربط ناهید
شود چو غنچهٔ گل چاک ترک دشمن تو****گرش به نام تو بر سر زنند خنجر بید
برد یمین ترا سجده خامهٔ تقدیر****دهد یسار ترا بوسه خاتم جمشید
بدان خدای که خورشید آسمان را داد****جوار سکنهٔ بهرام و حجرهٔ ناهید
بدان خدای که در کارگاه صنعت کرد****رخ سیاه مه از نور آفتاب سفید
که در مفارقت بازگاه چون فلکت****مرا ز سایه به خورشید عمر نیست امید

شماره 256: نه ز آسیب حادثات رسید

صاحبا سقطهٔ مبارک تو****نه ز آسیب حادثات رسید
دوش این واقعه چو حادث شد****منهیی زاسمان به بنده دوید
ماجرایی از آن حکایت کرد****بنده برگویدت چنان که شنید
گفت دی خواجهٔ جهان زچمن****ناگهانی چو سوی قصر چمید
مگر اندر میان آن حرکت****چین دامن زخاک ره برچید
خاک در پایش اوفتاد وبه درد****روی در کفش او همی مالید
یعنی از بنده در مکش دامن****آسمان انبساط خاک بدید
غیرت غیر برد بر پایش****قوت غیرتش چو درجنبید
رخ ترش کرد و آستین بر زد****سیلی خصم‌وار باز کشید
خاک مسکین زبیم سیلی او****مضطرب گشت و جرم در دزدید
پای میمونش از تزلزل خاک****مگر از جای خویشتن بخزید
هم از این بود آنکه وقت سحر****دوش گیسوی شب زبن ببرید
هم از این بود آنکه زاول روز****صبح برخویشتن قبا بدرید
یا ربش هیچ تلخییی مچشان****که از این سهل شربتی که چشید
نور بر جرم آفتاب فسرد****خوی ز اندام آسمان بچکید

شماره 257: نیل شب برعزار روز کشید

به خدایی که دست قدرت او****نیل شب برعزار روز کشید
کین برادر ندید یک لحظه****بی‌شما راحت و نخواهد دید
بی‌شما هیچ بر گل دل او****باد شبگیری صبا نوزید
هیچ یک از دریچهٔ جانش****مرغ لذات و عیش خوش نپرید

شماره 258: ای به رامش قوی تر از ناهید

بنده گر درهنر عطارد نیست****ای به رامش قوی تر از ناهید
هر زمان از کدام زهره و دل****بار خواهد به مجلس خورشید

شماره 259: کان مردک بازاری از آن زرق چه جوید

روزی پسری با پدر خویش چنین گفت****کان مردک بازاری از آن زرق چه جوید
گفتا چه تفحص کنی احوال گروهی****کز گند طمعشان سگ صیاد نبوید
عاقل به چنان طایفهٔ دون نگراید****مردم به سوی مزبله و جیفه نپوید
بازار یکی مزرعهٔ تخم فسادست****زان تخم در آن خاک چه پاشی که چه روید
امید مکن راستی از پشت بنفشه****تا روی تو چون لاله به خونابه نشوید
قولی نبود راست‌تر از قول شهادت****زان در همه بازار یکی راست نگوید

شماره 260: که یک لحظه بی‌زاء زحمت زید

اگر انوری خواهد از روزگار****که یک لحظه بی‌زاء زحمت زید
مگس را پدید آورد روزگار****که تا بر سر راء رحمت رید

شماره 261: کام‌ور اعمار اسبان شیخ ابوعامر رسید

خسرو از اصطبل معمورت که آن معمور باد****کام‌ور اعمار اسبان شیخ ابوعامر رسید
مرکب میمون ادام الله توفیقه که هست****یادگار نوح پیغمبر که در کشتی کشید
گفتم ای پیر مبارک خیر مقدم مرحبا****قصهٔ آن کو که گوش و چشم تو دید وشنید
از خبرهای صریر آسمان گوشت چه یافت****وز خطرهای سپهری دیدهٔ سرت چه دید
اندر آن وقتی که عالم جمله اسبان داشتند****مجلس شیخ‌الشیوخی سبزها چون می‌چرید
حال آدم گوی و نوح و قصهٔ ذبح خلیل****ناقهٔ صالح چه بود و رخش رستم چون دوید
شهسوار سر اسری در شبی هفت آسمان****بر براق تیز تک ره چون بپیمود و برید
بیعت بوبکر و آن فضل اقیلونی چه بود****مصلحت دید علی وان فتنها چون خوابنید
حیدر کرار حرب عمرو عنتر چون شکست****رستم دستان صف گردان لشکر چون درید
اسب اندر خشم شد الحق ندانی تا چه گفت****پشت دست از غبن من آنجا به دندان می‌گزید
گفت ای استغفرالله این سؤال از چون منی****وه وه این اشکال بین کاین بر سر من آورید
گفتمش اسبا قدیما خرنه‌ای آخر بگوی****تا مبارک مقدمت در دور عالم کی رسید
گفت تو بسیار ماندی هیچ می‌دانی کدام****آن نخستین جانور کایزد تعالی آفرید

حرف ر

 

شماره 262: در معاش خویش بر قانون من کن یک مدار

ای برادر پند من بشنو اگر خواهی صلاح****در معاش خویش بر قانون من کن یک مدار
ور قرارت نیست بر گفتم یقین دان کز اسف****بر فوات آن نگردی ناصبور و بی قرار
مرد باش و ترک زن کن کاندرین ایام ما****زن نخواهد هیچ مرد باتمیز و هوشیار
باشد اندر اصل خود خر پس شود تصحیف حر****آنکه خواهد اصل هر اندوه مر تیماردار
ور اسیر شهوتی باری کنیزک خر به زر****سروقدی ماه رویی سیم ساقی گلعذار
این قدردانی که چون خیزی به وقت بامداد****روی مال خویش بینی نه روی وام دار
ور به کس رغبت نداری برگذر زو برحقی****کاندرو یک نفع بینی و کدورت صد هزار
شیوهٔ اهل زمانه پیش کن بگزین غلام****در حضر بی‌بی و خاتون در سفر اسفندیار
بر زند از بهر تو دامن به وقت کاه زیر****بر زند خود را به صف کین به گاه کارزار
روز و شب دوزندهٔ خصم و عدو باشد به تیر****سال ومه باشد جماع و بوسه را پیشت چو پار
هم حریف و هم قرین و هم ندیم و هم رفیق****هم غلام و هم کنیزک هم پیاده هم سوار
تا بود بر طبع تو باری بزی با سنگ و سیم****ور ز دل گردد مزاجت هست او زر عیار

شماره 263: حرفیست در لباس مرا با تو گوش دار

ای برقد تو راست قبای سخا و جود****حرفیست در لباس مرا با تو گوش دار
در تن مراست کهنه قبایی که پاره‌اش****دارد ز بخیه کاری ادریس یادگار
آدم به دست جود خودش پنبه کاشته****حوا به سعی دوک خودش رشته پود و تار
سوراخهای او کندم وام ریشخند****از هر طرف که پیش گروهی کنم گذار
لطفی نما که هست به راه قبای تو****سوراخها به هر طرفی چشم انتظار

شماره 264: از هر قدمی برویدت صد گلزار

با خار قناعت ار بسازی یکبار****از هر قدمی برویدت صد گلزار
با خارکشان نشین که اندر دو سه روز****صد برگ بساخت گل ز یک دستهٔ خار

شماره 265: به شرط آنکه نگیرند از این سخن آزار

حکایت است به فضل استماع فرمایند****به شرط آنکه نگیرند از این سخن آزار
به روزگار ملکشه عرابیی خج کول****مگر به بارگهش رفت از قضا گه بار
سؤال کرد که امسال عزم حج دارم****مرا اگر بدهد پادشاه صد دینار
چو حلقهٔ در کعبه بگیرم از سر صدق****برای دولت و عمرش دعا کنم بسیار
چو پادشه بشنید این سخن به خازن گفت****که آنچه خواست عرابی برو دوچندان آر
برفت خازن و آورد و پیش شه بنهاد****به لطف گفت شه او را که سید این بردار
سپاس دار و بدان کین دویست دینارست****صدست زاد ترا و کرای و پای افزار
صد دگر به خموشانه می‌دهم رشوت****نه بهر من ز برای خدای را زنهار
که چون به کعبهٔ رسی هیچ یاد من نکنی****که از وکیل دربد تباه گردد کار

شماره 266: زو منت بی شمار می‌دار

گر بنده به خدمتت نیامد****زو منت بی شمار می‌دار
ور یک دو سه روز کرد تقصیر****در خدمت تو عبث مپندار
زیرا که تو کعبه جلالی****نتوان سوی کعبه رفت بسیار

شماره 267: گر زی خسیس طبع گراید به اضطرار

آ زاده گر کریم نیابد ورا چه عجب****گر زی خسیس طبع گراید به اضطرار
سوی سگان گراید از بهر قوت را****شیری که گور و غرم نیابد به مرغزار

شماره 268: وی مستعار جود تو آثار روزگار

ای مستفاد لطف تو اقبال آسمان****وی مستعار جود تو آثار روزگار
انوار آن ز سایهٔ جود تو مستفاد****و آثار این ز عادت خوب تو مستعار
دوش از حساب هندو جمل بندهٔ ترا****بیتی دو شعر گفته شد از روی اختصار
مال چهار بنگر و جذرش بروفزای****پس ضرب کن تمامت این مال درچهار
اینک دوحرف گفته شد اندر دو نیم‌بیت****چون رای تو متین و چو حزم تو استوار
یک حرف دیگرست که بی‌آن تمام نیست****معنی آن دو خواه نهان خواه آشکار
مجموع این حساب همین هر دو حرف راست****چون در سه ضرب شد شود این کار چون نگار
این است التماسش و گر ناروا بود****از تو روا ندارد هم تو روا مدار

شماره 269: اسیر و خوار بماندیم در کف دو سوار

من و سه شاعر و شش درزی و چهار دبیر****اسیر و خوار بماندیم در کف دو سوار
دبیر و درزی و شاعر چگونه جنگ کنند****اگر چه چارده باشند وگر چهار هزار

شماره 270: دوش نزدیک من آمد آن پسر وقت سحر

با یکی مزاح و دو خنیاگر و سه تا حریف****دوش نزدیک من آمد آن پسر وقت سحر
پیشش آوردم شراب لعل چون چشم خروس****نزدش آوردم کمر بند مرصع از گهر
آن حریفان و ندیمانش به من کردند روی****کای بلاغت را بلاغ و وی بصارت را بصر
چون دهان نبود مر او را در کجا ریزد شراب****چون میان نبود مر او را در کجا بندد کمر

شماره 271: همه شرند اگرنه مایه شر

دهر و افلاک و انجم و ارکان****همه شرند اگرنه مایه شر
خود جهان خرف ندارد خیر****تا که هست از و جود خیر خبر
تا نداری امید خیر که نیست****حامل ذکر او قضا و قدر
چیست عنقا به هر دو عالم خیر****که ازو نام هست و نیست اثر
ای دل از کار خویش هیچ مرنج****نیست کار دگر به رنگ دگر
نقد و نسیه چو هفده و هژده‌ست****بل دو پنج است و ده نه به نه بتر

شماره 272: به کلی هست چون دریا و تو در

خداوندا تو آنی کافرینش****به کلی هست چون دریا و تو در
جهان را پهلوان چون تو نباشد****زهی از تو جهان را صد تفاخر
ندارد بیشهٔ دولت چو تو شیر****نزاید مادر گیتی چو تو حر
به گیتی فتنه کی بنشستی از پای****اگز نه تیغ تو گفتیش التر
فلک با اختران گفتا که آن کیست****که هست از خیل او چشم ظفر پر
رکاب تو ببوسیدند و گفتند****الغ جاندار بک اینانج سنقر

شماره 273: نه مطول به از طویلهٔ در

قاضی از من نصیحتی بشنو****نه مطول به از طویلهٔ در
بارها گفتمت خر از کفه دور****خر بغایی مکن تو گرد آخر
پند احرار دامنت نگرفت****این به تصحیف تا قیامت حر
کیک دریاچهٔ من افکندی****وینکت سنگ اوفتاده به سر
هین که شاخ هجا به بار آمد****بیش از این بخ نام وننگ مبر
خشک ریشی گری کری نکند****هان وهان چاردست و پای شتر
این زمان بیش از این نمی‌گویم****ایها الشیخ بالسلامة مر
پس از این خون تو به گردن تو****گر بدان آریم که گویم پر

شماره 274: انگشت نهاد پیش من بر سر

بردم به کدوی تر بدو حاجت****انگشت نهاد پیش من بر سر
گفتا به گدوی خشک من گر هست****اندر همه باغ من کدویی تر

شماره 275: آخر کار هوشیاران شکر

اندرین دور بی‌کرانه که هست****آخر کار هوشیاران شکر
نعمتی کان به شکر ارزد چیست****پس مه اندیش هم مصحف شکر

شماره 276: از هنر نیست بلکه هست خطر

باده خوردن به ساتکینی در****از هنر نیست بلکه هست خطر
خفتن و رفتن است حاصل او****وز خطرهای مجلس اینت بتر
کردن قذف و کینه جستن مهر****گفتن ناصواب و جستن شر
هر که او خورد ساتکینی زان****جز چنین چیزها نبندد بر
چون همه رنج هست و راحتی نی****مردمی کن مرا بده تو مخور

شماره 277: وی فلک در خدمتت چون نیشکر بسته کمر

ای هنر از آتش تو بویا همچو عود****وی فلک در خدمتت چون نیشکر بسته کمر
کار من با شکر و عود آمدست اندر زفاف****وین محقر نزد آن مهتر نداردبس خطر
عود و شکر ده به من کین غم به من آن می‌کند****کاب و آتش می‌کند پیوسته باعود و شکر

شماره 278: خیره چرا باشد دیو و ستور

هر که تواند که فرشته شود****خیره چرا باشد دیو و ستور
تا نکنی ای پسر ناخلف****ملک پدر در سر شیرین و شور
چیست جهان قعر تنور اثیر****خود چه تفرج بود اندر تنور
جان که دلش سیر نگردد زتن****مرغ و قفس نیست که مرده است و گور
خشم چو دندان بزند همچو مار****حرص چو دانه بکشد همچو مور
طیره توان داد ملک را به قدر****سخره توان کرد فلک را به زور
چشمهٔ خورشید شو از اعتدال****تا برهی از قصب و از سمور
خاک به شهوت مسپر چون سپهر****تا نه زنت غتفره گیرد نه پور
بو که گریبانت بگیرد خرد****خود که گرفتست گریبان عور
گیر که گیتی همه چنگست و نای****گیر که گردون همه ماهست و هور
طبع ترا زانچه که گوشیست کر****نفس ترا زانچه که چشمیست کور

شماره 279: در دور قمر گو بنشین خون جگر خور

هر کس که جگر خورد و به خردی هنر آموخت****در دور قمر گو بنشین خون جگر خور
نزدیک کسانی که به صورت چو کسی‌اند****با صورت ایشان نفسی می زن و برخور
پیغام زنان می‌بر و دیبای به زر پوش****با مسخرگی می‌کن و حلوای شکر خور

شماره 280: رنج رنجور و شادی مسرور

به خدایی که از مشیت او****رنج رنجور و شادی مسرور
که مرا در همه جهان جانیست****وان ز حرمان خدمتت رنجور

شماره 281: کو روح محض بود نه جسم فناپذیر

هرگز گمان مبر که کمال‌الزمان بمرد****کو روح محض بود نه جسم فناپذیر
می‌دان که ساکنان فلک سیر گشته‌اند****از مطربی زهره بدین چرخ گنده پیر
خواهش گری به نزد کمال‌الزمان شدند****کو بود در زمانه درین علم بی نظیر
گفتند زهره را ز فلک دور کرده‌ایم****ای رشک جان زهره بیا جای او بگیر

شماره 282: نظر لطفش از سیر برون آرد شیر

اثر خشمش از نوش پدید آرد نیش****نظر لطفش از سیر برون آرد شیر
از یکی دو کند آنگه که به کف گیرد تیغ****وز دویی یک کند آنگه که بیندازد تیر

حرف ز

 

شماره 283: زیرا که وقت رفتن رفتم نگفت نیز

آزرده رفت مانا تاج‌الزمان ز ما****زیرا که وقت رفتن رفتم نگفت نیز
اسراف از او طمع نتوان داشت شرط نیست****لفظش درست و مرد حکیمست و در عزیز

شماره 284: از مراعات شمس دین فیروز

روزم از روز بهتر است اکنون****از مراعات شمس دین فیروز
جاودان از فلک خطابش این****کی بر اعدا و اولیا پیروز

شماره 285: بگویم ار تو بگویی که آن چهار چه چیز

چهار چیز همی خواهم از خدای ترا****بگویم ار تو بگویی که آن چهار چه چیز
به پات اندر خار و به دستت اندر مار****به ریشت اندر هار و به سبلت اندر تیز

حرف س

 

شماره 286: گفتم به خوان خواجه نشینند چند کس

دی از کسان خواجه بکردم یکی سؤال****گفتم به خوان خواجه نشینند چند کس
گفتا به خوان خواجه نشیند دو کس مدام****از مهتران فرشته و از کهتران مگس

شماره 287: نه از آن می که بود در خور پیمانه وطاس

صاحبا به هر رهی یک قدری می بفرست****نه از آن می که بود در خور پیمانه وطاس
زان می بی‌شر و بی‌شور که بی‌سیمان را****ساغر او کف دستست وصراحی کریاس

شماره 288: زین هردو یکی کار کن از هر چه کنی بس

خواهی که بهین کار جهان کار تو باشد****زین هردو یکی کار کن از هر چه کنی بس
یا فایده ده آنچ بدانی دگری را****یا فایده گیر آنچ ندانی ز دگر کس

شماره 289: آسمان شحنه آفتاب عسس

ای به اقلیم کبریای تو در****آسمان شحنه آفتاب عسس
چند گویی چه خورده‌ای به وثاق****تو بدانی اگر نداند کس
چه خورم خون پنج و شش روزان****نپزد مطبخم جز که هوس
به خدایی که مجمل روزی****به تفاصیل او رساند و بس
که زمین و هوای خانهٔ من****نه همی مور بیند و نه مگس
هین که اسباب زندگیم امروز****هیچ معلوم نیست جز که نفس

شماره 290: آسمان ابلق است و روزگار آبنوس

ای خداوندی که کمتر بنده در فرمان تو****آسمان ابلق است و روزگار آبنوس
گشته قدرت را سر گردون گردان پایمال****کرده دستت را لب خورشید رخشان دستبوس
خاک طوس از نعل یک ران تو باشد پر هلال****آسمان هر ساعتی گوید که آوخ ای فسوس
کاشکی در ابتدای آفرینش کردگار****بنده را فرموده بودی تا که بوسد خاک طوس

شماره 291: لب لعلت به بوس جز تو افسوس

سر زلفت بجز دست تو حیفست****لب لعلت به بوس جز تو افسوس
سر زلف تو باری هم تو می‌کش****لب لعل تو باری هم تو می‌بوس

شماره 292: توانی گر کنی تصنیف و تدریس

 

شماره 293: یات شدن در جحیم چون ابلیس

بودن اندر عذاب چون جرجیس****یات شدن در جحیم چون ابلیس
بهترست از سؤال کردن و طمع****وایستادن به پیش مرد خسیس

حرف ش

 

شماره 294: راه حکمت رو قبول عامه‌گو هرگز مباش

انوری بهر قبول عامه چند از ننگ شعر****راه حکمت رو قبول عامه‌گو هرگز مباش
رفت هنگام عزل گفتن دگر سردی مکن****راویان را گرمی هنگامه‌گو هرگز مباش
تاج حکمت با لباس عافیت باشد بپوش****جان چو کامل شد طراز جامه‌گو هرگز مباش
در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر****هر کجا آمد شفا شهنامه‌گو هرگز مباش
تاکی از تشبیه تیغ و خامه خامی بایدت****تیر بهرامی تو تیغ و خامه‌گو هرگز مباش
آرزو خود کام زادست و قناعت خوش منش****باد او شو کام از خودکامه‌گو هرگز مباش

شماره 295: که از چراغ لیمان به من رسد تابش

شب سیاه به تاریکی ار نشینم به****که از چراغ لئیمان به من رسد تابش
جگر بر آتش حرمان کباب اولیتر****که از سقایهٔ دونان کنند سیر آبش

شماره 296: دست کرم بزرگوارش

آن خواجه کز آستین رغبت****دست کرم بزرگوارش
برداشت زخاک عالمی را****در خاک نهاد روزگارش
ننشست نظیر او ولیکن****بنشاند عزای پایدارش
صدگونه چو من یتیم احسان****برخاک دریغ یادگارش

شماره 297: مانند کبوتران مرعش

شعرم به همه جهان رسیدست****مانند کبوتران مرعش
شوخ آن باشد که وقت پاسخ****ما را بدهد جواب ناخوش
شکر ز لبش چو خواستم گفت****بگذر ز سر حدیث زرکش

شماره 298: روید از سنگ خاره مرزنگوش

ای کریمی که از سخاوت تو****روید از سنگ خاره مرزنگوش
تا جهان اسب دولتت زین کرد****چرخ را هست غاشیه بر دوش
آنکه او تای خدمتت نزند****چون ربابش فلک بمالد گوش
چنگ مدح تو ساختم چه شود****که چو بربط شوم عتابی‌پوش

شماره 299: نه به تدبیر عقل دوراندیش

دوش دور از تو ای مدبر عقل****نه به تدبیر عقل دوراندیش
پیشت از گونه گونه بی‌نفسی****که نگون باد نفس کافرکیش
کرده‌ام آنکه یاد آن امروز****می‌کند جانم از خجالت ریش
هیچ دانی چگونه خواهم گفت****عذر می خوردگی و مستی خویش

شماره 300: کلبهٔ قدرت الهی خویش

 

به خدایی که کرد گردون را****کلبهٔ قدرت الهی خویش
که ندیدم ز کارداری خویش****هیچ سودی مگر تباهی خویش

بعدی                         قبلی

دسته بندي: شعر,اوحدالدین انوری,

ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

مطالب تصادفي

مطالب پربازديد