loading...
فوج
s.m.m بازدید : 1923 1395/07/21 نظرات (0)

 


 


دیوان یحیی_بخش3


 

در بیان واقعه درویش کابلی

وقعهة درویش کابلی
ای پریوش ز خال نقطه بر گل زدی***طعنه بر مشگ ناب از قرنفل زدی
روی آب حیات خضر سان پل زدی***عقده ها بر دل از زلف و کاکل زدی
رشگ سوری شدی تاب سنبل زدی***کردی از زلف فاش در گلی سنبلی
{صفحه 385}
کابلی مطربا راه زابل بزن***از صفاهانه نوا تا بکابل بزن
شور شهناز باز بی تطاول بزن***تا عراق از حجاز گل ببومل بزن
از حسینی نوا نای بلبل بزن***خاصه اکنون که کرد بلبله بلبلی
جام صهبا اویس از قرن ریخته***خون زچشم عقیق در یمن ریخته
لعل و یاقوت ناب بر سمن ریخته***فقر را با فنا مقترن ریخته
پر طاوس باز از زغن ریخته***زاغ را داده زوفر قرقاولی
رشته فقر را تاج شاهان نمود***کهکشان وار از او راه کیهان نمود
من تشاه اللقا روی رخشان نمود***وصله خرقه را ماه تابان نمود
با غنا پیر فقر چونکه پیمان نمود***زیب کشکول کرد هر حلل هر حلی
مرشد فقر را از نمد تاج به***بر گلیم گدا شاه محتاج به
بهر منصور عشق دار حلاج به***تیر غم را بجان بودن آماج به
زیر زنجیر غم در شب داج به***دیگ جوش فنا بایدش غلغلی
بر ستور هوس نعل رالق بزن***طارم چرخ را زیر بیرق بزن
بر سر از مهر و ماه چتر و سنجق بزن***هم انا الله بگو هم انا الحق بزن
بر سپهر از شرف تاج و ابلق بزن***همچو آن ژنده پوش عارف کابلی
کابلی عارفی چونکه درویش بود***ز اشتیاق نجف با دلی ریش بود
عاشق یار بود غافل از خویش بود***صابر اندر بلا با کم و بیش بود
درک آن فیض را دل بتشویش بود***خار و خارای دشت داشت نزدش گلی
{صفحه 386}
کهکشان منتشا چرخ کشکول او***در درون یاد حق بر زبان ذکر هو
رشته از زلف حور تافته مو مو***عشقش انداخته سلسله بر گلو
دوست گو دوست بین یار گویارجو***ننگش از قیصری عارش از هر قلی
عزم سیر و سلوک کرد سوی نجف***تا کند کشف راز از شه لو کشف
بود بهر نثار نقد جانش بکف***تا بکرببلا شد قرین اسف
دید بر فتنه فرقه مؤتلف***شامی و موصلی کوفی و آملی
دید کز یکطرف صف زده لشکری***ملحدی مشرکی کافری ابتری
نه بحق معتقد نه به پیغمبری ***کفر را مرجعی شرک را مظهری
مست گلگون مئی مات را مشگری***محو نائی در نئی مست جام ملی
یکطرف بر فلک ناله العطش***کودکان جملگی از عطش کرده غش
اوفتاده ز پا نوخطی ماه وش***عاکفان حجاز صید اهل حبش
کرده دهر از ستم داده چرخ از ردش***باز را صعوه گی صعوه را طغرلی
گفت با خود مرا نیست به زین ثواب***کارم اینقوم را بر تن از آب تاب
صبحدم نزد شط بالعجل با شتاب***کرد کشکول خود از شریعه پرآب
تا بنوشد مگر زاده بوتراب***تا نسازد مگر لاله اش سنبلی
سوی روی خدا رو بیاورد چون***دید لب تشنه غرق دریای خون
ماهئی جوشنش خنجری لعل گون***آسمانی و داشت زخم از انجم فزون
واقف از مامضی آگه از ما یکون***پیش از آن کاید از عنصری عنصلی
{صفحه 387}
گفت کی بی پناه از تو تقصیر چیست***بر سر انورت جای شمشیر چیست
بر تن اطهرت این همه تیر چیست***اهل بیت تو را آه و تأثیر چیست
بهر رفع عطش راه تدبیر چیست***تا خطا بی رسد ز اشربی و کلی
آینه عرش را بر جبین زنگ چیست***بر جبین مبین خون گلرنگ چیست
سرّ وجه الله است تیر چه سنگ چیست***با خدا خلق را صلح چه جنک چیست
پیکر انورش اطلسی رنگ چیست***آنکه را در نظر چرخ اطلس جلی
شه بصحرا باو موج دریا نمود***لعل عیسی گشود دست موسی نمود
آب حیوان خضر آن مسیحا نمود***قتل دشمن پدید مرگ اعدا نمود
از ثری لشکری تا ثریا نمود***هر یکی صد هزار رستم زابلی
گفت بهرم کنون آب نایاب نیست***قحط احباب شد قحطی آب نیست
آب نوشیدنم رسم احباب نیست***با خدا عهد من اندر این باب نیست
جز بخون عرقه گی همچو اصحاب نیست***ذو الجناح مرا یالی و کاکلی
گفت میخواستم من جمال علی***اینک از بهر من شد خدا منجلی
کیستی چیستی ای خدای جلی***کز خدایت جدا بینم از احولی
ای نبی را وص ای خدا را ولی***فارس خیبری صاحب دلدلی
شاه فرمود من مظهر داورم***شبل بوالقاسم شبه پیغمبرم
من حسین غریب زاده حیدرم***نجل آزاده زهره ازهرم
بر علی وارثم با حسن همسرم***آنچه مایه شرف هیئا الله لی
{صفحه 388}
گفت درویش کی قبله خاص و عام***سرور بی معین سید تشنه کام
مقصد من توئی از جمیع انام***ایخدا ای نبی ای ولی ای امام
هستیت را طفیل ما سوا بالتمام***رومی و خلخی مصری و کابلی
رخصتی ده که من جان فدایت کنم***جان بیقدر خود خاک پایت کنم
تازه قربانئی در منایت کن***سعی در خون خود از صفایت کنم
سینه را پر ز خون در هوایت کنم***نفس را راحت است ز اضربی و اقتلی
اذن حاصل نمود از امام شهید***تا رود بهر رزم سوی قوم عنید
ای بسا با سپاه کرد گفت و شنید***تا که کرد آنچه کرد یا که دید آنچه دید
کرد در سلک نظم آنچه «یحیی» شنید***از رفیقی شفیق قصه کابلی

در مصیبت حضرت علی اصغر علیه السلام

مرثیه حضرت علی اصغر علیه السلام
کاشف اسرار هستی حضرت سرّ الهی***از کلامی کرد ظاهر بیکسی و بی پناهی
گفت و ثابت کرد مظلومی خود هرچندبالله***مرغی و ماهی بود بر مظلومی ذاتش گواهی
اول آن کین جنگ و این هنگامه و غوغا گرفتم***از پی دارائی ملک است یا دعوی شاهی
آخر این قوم جفا گستر چرا بر آل محمد***بسته اند آبی که سیرابند از او مرغ و ماهی
«شیعتی مهما شربتم ماه عذب فاذکرونی***«او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی»
{صفحه 389}
من گنه کارم چرا لب تشنه اند اهل حریمم***بشنوید این ناله های العطش را بی تناهی
بیکسان را کس ندیده خسته آه از بی معینی***میهمان را کس نکشته تشنه آه از بی پناهی
دومین گیرم گناهی باعث قتل من آمد***ماه تا ماهی است اصغر را گواه بی گناهی
من اگر خیل و سپاهی داشتم بر دفع دشمن***شیرخواره طفل کی کرده جدل بوده سپاهی
این کلام الله ناطق باشد از زیبنده قدری***این کتاب الله صامت آمد از فرخنده جائی
«لیتکم فی یوم عاشورا جمیعاً تنظرونی***کیف استسقی لطفلی فابوا ان یرحمونی»
با چنین حال تباهش نیست اندر سینه آهش***کز عطش احوال او آورده رو اندر تباهی
حجت کبرای محشر اصغرم کرد از عطش غش***در خموشی آمده آثار انوار الهی
__________
«جف الرضاع و حال احوال الرضیع الی انقلاب***فاتوا به اهل الخیام الی الامام مع اضطراب»
«فاتی به نحو العدی یشکو الضما ضمآن ماء***و دعاهم من حجة فی آیة برعایة و عتاب»
«یا قوم هذا حجة الکبری و آیة مستطاب***اسقوه شربة ماء ضمان معدّ للشراب»
«لهفی له اذما انی سهم العدی ذوحدة و شعاب***ذبحوه من اذن الی اذن سریعاً فی الجواب»
{صفحه 390}
«قد جاوزت شمس الضحی افق العلی تحت الحجاب»
__________
خود بگیرید و دهید آبی که او را نیست باقی***کامد اینک ارغوانی چهره اش را رنگ کاهی
بود بهر طفل خواهان جرعه آبی دریغا***شد ز تیر حرمله کوته سخن خواهی نخواهی
«و سقوه سهم بغی عوض الماء المعین***فالعنوهم مااستطعتم شیعتی فی کل حینی»
سومین کز بعد قتلم اسب تا زندم بپیکر***زین تباهی شیوه کردند این جفا کیشان مباهی
نرم سازند استخوانم زیر سم اسب و هستم***سخت بهر امت بدکار اندر نیک خواهی
«و انا السبط الذی من غیر جرم قتلونی***و بجرد الخیل بعد القتل عمداً سحقونی»

در مصیبت امام حسین علیه السلام

فی الرثاء
بجز حسین نداریم چون طریق نجاتی***بذات عین صفات از صفات مظهر ذاتی
که تشنه جان بدهد در کنار شط فراتی***«دموع عینک لو لم تکن علی الوجنات»
«من المبدل للسیئات بالحسنات»
شهید راه خدا و شفیع روز قیامت***خدیو کشور ایجاد و شاه ملک امامت
ز بهر رزم مخالف نمود راست چه قامت***بخیمه گاه حریمش قیام کرد قیامت
«لقد نظرن الیه العیال بالحسرات»
سکینه گفت پدر جان مرو بجانب میدان***بشرط آنکه نخواهند آب و نان ز تو طفلان
{صفحه 391}
رهیدم از تن و از سرگذشتم از دل و از جان***«لقد فقدتک یا من الیه ینتهی الاحسان»
دلی که عرش خدا بود سوخت ناله زینب***به یا حسین گهی لب گشود و گاه بیا رب
که ای ز خلقت کون و مکان تو مقصد و مطلب***مرو مرو منمار و ز اهل بیت نبی شب
«فلا تغیب شمس الضحاء فی الظلمات»
مرو که ترسم سنگ ستم خورد بجبینت***شود زخون جبین لعل رنگ درّ ثمینت
ز جور حرمله سازد بتیر قطع و تینت***شود ز قطع و تین جاز زین بروی زمینت
«و قد ینحن علیک الطیور فی الو کرات»
بناله اصغر بی شیر یعنی ای شه بی کس***مگر که زندگی اندر جهان نگشته مرا بس
ز پیش بر که نیاید شفیع محشرت از پس***ز تشنگی بلبم آمده است روح مقدس
«فلا یدوم بقائی و لا یقوم ثباتی»
«علی الوداع ترّ دی و حان حین رحیل***اتی یودع سبط الرسول نجل جلیل»
«فقال کم لک یا دهر بالغداد اصیل***و کل سالک خیر بمقتل و قتیل»
«لا بکین علیهم الی انقضاء حیاتی»
سپرد علم امامت نهاد روی بلشگر***نمود جلوه چه احمد کشید نعره چه حیدر
که ای گروه منم وارث علوم پیمبر***ز احمد این زرهم بر تن و عمامه که بر سر
«انا ابن خیر شفیع بعرصة العرصات»
{صفحه 392}
بس است داغ علی اکبر از برای هلاکم***به تیر حرمله محتاج نیست سینه چاکم
ز طعن نیزه چه بیم وز زخم تیر چه باکم***چه شعله سوخته از تشنگی اگر دل پاکم
«لتأتین علی الاولیاء ماهو آت»
ز تیر حرمله ناگاه قطع گشت کلامش***هلال وار شد از سنگ جور بدر تمامش
رساند فیض شهادت به مقصدش بمرامش***بجان شیعه چه «یحیی» شرر فکند پیامش
«فذکرونی یا قوم عند شرب فراتی»
مرثیه
جان عمو چه شود جرعه آبی طلبی آه از تشنه لبی***که فتاده ز عطش بر جگرم تاب و تبی آه از تشنه لبی
جگرم سوخت ز سوز عطش و شعله آه سوخته خرمن ماه***سوزد آفاق گر از سینه بر آرم لهبی آه از تشنه لبی
چه علمدار حسینی تو و سقای فرات خضر بی آب حیات***نبود تشنگی آل نبی را سبب آه از تشنه لبی
بنگر اصغر بی شیر در افغان و خروش ز عطش رفته ز هوش***طفل زار عجبی بنگر و حال عجبی آه از تشنه لبی
بطلب آب که شاید بنمایند بما رحمی اینقوم دغا***ز رسول اربشناسند ز آلش نسبی آه از تشنه لبی
حرمی را که ارم سود بیاچهر ز مهر ز اه طفلان بسپهر***همچو نیران بنگر نایره ملتهبی آه از تشنه لبی
{صفحه 393}
ترسمت قطع کند دست حکیم ابن طفیل فله الویل فویل***که بلرزد دل صد سلسله از بی ادبی آه از تشنه لبی
چشم بگشا که ز افسونگری چرخ عنود شاید از چشم حسود***تیر بیداد بچشم تو رساند تعبی آه از تشنه لبی
گر شوی کشته شود زینب دلخسته اسیر بیکس و زار و حقیر***گر شوی کشته فقد یقتل والله ابی آه از تشنه لبی
روز و شب بیتو مساویست مباد آنشب و روز بغم و محنت سوز***که شبی بیتو بروز آید و روزی بشبی آه از تشنه لبی
ترکیب بند
ای مبتلای غم که جهان مبتلای تو است***پیر و جوان شکسته دل اندر عزای تو است
هم قبله گاه اهل سمک خاک درگهت***هم سجده گاه خیل ملک کربلای تو است
ای جان محترم که ز جان های محترم***چون نی نوا ز واقعه نینوای تو است
ای بر لقای دوست تو مشتاق و عالمی***مشتاق خاک کوی تو بهر لقای تو است
ای بر هوای یار تو مفتون و کشوری***مفتون اشتیاق تو اندر هوای تو است
گلگون قبا ز عکس شفق آسمان هنوز***از هجر روی اکبر گلگون قبای تو است
در خون طپید مرغ دل مجتبی چه دید***در خون طپیده قاسم نو کدخدای تو است
{صفحه 394}
گردید اسیر سلسله غم علی چه دید***زنجیر کین بگردن زین العبای تو است
روحی فداک ای تن اطهر که از شرف***خون خدا توئی وخدا خون بهای تو است
جسمی و قاک ای سر انور که بر سنان***آیات حق عیان ز لب حق نمای تو است
گاهی بدیر راهب و گه بر سر درخت***گه بر فراز نیزه و گه خاک جای تو است
گویم حکایت از بدنت یا که از سرت***یا از عیال بیکس و غمدیده خواهرت
در کربلا چه قافله غم گشود بار***از غم هزار قافله آمد درآن دیار
آمد هلال ماه عزا در عزا شدند***بدران آسمان ولایت هلال وار
نیلی شد از عزا رخ گلگون اهل بیت***رویش سپید باد سپهر سیاه کار
لشکر همی رسید گروه از پی گروه***دشمن همی ستاد قطار از پی قطار
شاه حجاز را زو فاکس نشد معین***میر عراق را ز جفا کس نگشت یار
استاده بهر خواری یکشه هزار خیل***آماده بهر کشتن یکتن دو صد هزار
از مویه رفت از دل اهل حرم شکیب***از گریه رفت از تن آل نبی قرار
آندم که راه آب بر آن فرقه بست خصم***آفاق پر شرر شد و افلاک پر شرار
لب تشنه مانده آل نبی وز بر ایشان***آبی نبود جز دم شمشیر آبدار
خوردند آل از دم شمشیر و تیر خصم***پیران سالخورده و طفلان شیرخوار
آندم بر اهل بیت نبی کارزار شد***کاماده گشت سبط نبی بهر کارزار
اصحاب با وفاش زهر سو بهر طرف***بگرفته بهر یاری او نقد جان بکف
{صفحه 395}
چون زد بدشت کرببلا شاه دین علم***آمد بجان آل عبازان علم الم
گیتی لوای کفر کند تا بدهر راست***از کین نمود رایت شرع رسول خم
با کافران گمان نبرم کافر آن کند***کان قوم بیحقوق بشاهنشه امم
آوردش از حجاز مخالف عراق وزان***شور و نوا حصار عرب راست تا عجم
تازان بسوی مهلکه انصار پی به پی***غلطان بخاک معرکه اصحاب دمبدم
بر سر کسش نماند بجز تیغ اشقیا***در بر کسش نرفت بجز نیزه ستم
چون چارموجه کشتی بی بادبان حسین***مایل شدش سفینه هستی سوی عدم
مصحف نگر که سم ستوران سطوران***بنموده چون دو یار موافق جداز هم
موسی نگر که سامری امت از جفا***اصل و اساس هستی او کرده منهدم
عیسی ببین که از ستم فرقه یهود***گردیده پاره پاره تن او بدار غم
حیدر ببین که آمده محراب او تراب***شمشیر کین نموده دو تا فرقش از ستم
این حسرتم کشد که بهین نجل بوتراب***لب تشنه جان سپرد بنزد دو نهر آب
چون اذن جنگ اکبر زیبا جوان گرفت***آتش بخرمن همه پیر و جوان گرفت
از حلقه های چشم وز گیسو عقاب را***لیلی رکاب و زینب مضطر عنان گرفت
جان عزیز شاه جهان را بلب رسید***دهر آن جهان جان چه ز جان جهان گرفت
چون عاکفان عرش بسیر جنان شتافت***چون طایران خلدره آشیان گرفت
دشمن گراز وار گریزان شد از هراس***بر کف چه شیراژ در آتش فشان گرفت
{صفحه 396}
دردا که در دهان عوض آب از عطش***خاتم شبیه خاتم پیغمبران گرفت
لب تشنه جان سپرد لب آب آنکه خضر***زاب دهانش زندگی جاودان گرفت
شهزاده چون سوار بر اسب عقاب شد***بابش پیاده دست سوی آسمان گرفت
گفت ایخدا تو شاهدی اینک که راه رزم***بر ناکسان پیمبر آخر زمان گرفت
آن پیکری که زینت آل رسول بود***از هر کنار تیر بلا در میان گرفت
آن قامتی که سرو ریاض بتول بود***بر سر هوای سیر ریاض جنان گرفت
اینک علی اکبرم از ظلم و کین کشند***قوم رسول بین که رسول امین کشند
آه از دمی که غرقه بخون در برابرش***افتاده دید قامت زیبای اکبرش
یکجا بخاک خفته جوانان مهوشش***یکسو بخون طپیده علمدار لشگرش
پامال یکطرف شده اندام قاسمش***بر تیرکین هدف شده حلقوم اصغرش
عالم بآب غرقه شود تشنه جان سپرد***شاهی که بود آب روان مهر مادرش
چون دید کشته اکبر و عباس و قاسمش***چون د ید تشنه اصغر و عثمان و جعفرش
آمد بسوی نعش علی اکبر جوان***بنهاد سر بسینه و بنشست در برش
گفت ای ندیده کام که خوش خفته ای بخاک***بعد از تو خاک بر سر دنیی و افسرش
ای سرو سرفرازتر از طوبی ایکه کند***باد سموم حادثه از ریشه تا برش
کشتی ای اختر سحری زان نهان که چرخ***همچون تو کوته است سحر عمر اخترش
خفتی تو استراحت و باب غریب را***الا غمت نمانده پرستار دیگرش
گر ناطق است ذکر تو پیدا بمنطقش***ور ساکت است یاد تو پنهان بخاطرش
چون تشنه لب شهید شدی از ره جفا***بعد از تو خاک بر سر دنیای بیوفا
{صفحه 397}
از یاوران حی چه تهی شد خیام وی***وز بهر وی نماند کس از یاوران حی
طی شد بساط صبر حسین آنزمان که دید***کورا بساط هستی اصحاب گشته طی
شه چون جدی ستاده و برگرد او عیال***چون فرقدان دو دیده گشادند بر جدی
آمد بسوی خیمه عباس و اکبرش***خالی فتاده دید چه بستان بفصل دی
گفتا بیا که موسم یاری است یا اخا***گفتا بیا که جای تو خالی است یا بنی
ره سخت و پای سست و خطرناک بادیه***از پیش رفته اید و بجا مانده ام ز پی
از خیمه گاه آل نبی بانگ العطش***برپا و از گروه مخالف نوای نی
خیزید بهر یاریم از قتلگاه هان***بینید آه و زاریم از خیمه گاه هی
آمد بسوی معرکه تنها شه حجاز***با کافران کوفه و با ظالمان ری
گفت ای گروه بوده مرا جد رسول پاک***کاندر زمانه کرده بیان راه رشد و غی
بهر ثواب آب بآل نبی دهید***ور دارد این گناهی فی ذمتی علی
واحسرتا که در عوض آب تیر کین***بر سینه اش رسید ز بیداد مشرکین
چون بهر شاه تشنه جگر یاوری نماند***عباس و قاسمی و علی اکبری نماند
از کید و کین اختر و بی مهری سپهر***از بهر یاوریش نکو اختری نماند
الا نشان ناوک اعدا تنی نکشت***الا برای زیب سنانها سری نماند
سیراب تشنه بجز از ناوکی نکشت***آبی بحنجری بجز از خنجری نماند
سلطان دین برابر دشمن بروز رزم***بهرش رکاب گیر بجز خواهری نماند
از بهر حفظ پیکر خود کهنه جامه خواست***و آخر ز سم اسب حسنان پیکری نماند
میخواست ناصری و جز اصغر کسی نداشت***آخر ز ضرب تیر جفا اصغری نماند
این داغ سوزدم که پس از قتل شاه دین***از خیمه گاه جز تل خاکستری نماند
{صفحه 398}
این غیرتم کشد که ز اهل حریم شاه***الا اسیر آل زنا دختری نماند
از جور چرخ و کینه اختر جفای دهر***بر اختران برج حیا زیوری نماند
دردا که از شرارت آن فرقه شریر***گشتند بانوان حریم خدا اسیر
چون بوتراب جا پسر بوتراب کرد***بس فخرها بعرش الهی تراب کرد
لرزید عرش و غلغله در فرش شد پدید***چون بوتراب جا پسر بوتراب کرد
گردون اساس عترت حیدر بیاد داد***گیتی بنای ملت احمد خراب کرد
دشمن نکرد بیم و نترسید از حساب***کورا جفا فزون و ستم بیحساب کرد
خونش حلال کرده و آبش حرام ساخت***در محنتش درنگ و بقتلش شتاب کرد
با آنکه بود آب روان مهر مادرش***در حیرتم چگونه از او منع آب کرد
آن تن که آفتاب از او نور میگرفت***دشمن چرا گداخته از آفتاب کرد
بر کام خشک گشته و بر حلق تشنه اش***آخر بجای آب عدو خون ناب کرد
در این عزا ز چشمه چشم رسول بود***خونیکه آسمان بدل شیخ و شاب کرد
با هیچ آفریده روانیست آنچه شمر***با بهترین سلاله ختمی مآب کرد
آنانکه بد از رخشان مهر در حجاب***بر اشتران سوار فلک بیحجاب کرد
سبط نبی پناه عجم سید عرب***لب تشنه جان سپرد لب آب تشنه لب
افتاد چون گذار اسیران بقتلگاه***شد گریه تا بماهی و شد ناله تا بماه
هم غرقه گشت پیکر ماهی ز سیل اشک***هم تیره گشت آینه مه ز دود آه
جمعی گشاده روی در افغان یا ابه***قومی پریش موی بفریاد وا اخاه
از گریه گشت دیده کروبیان سپید***از مویه گشت چهره قدوسیان سیاه
گفتا سکینه مویه کنان مو کنان بباب***کامشب کجا بریم من و خواهران پناه
یک کاروان حقیر چه گوئیم و یک گروه***یک خاندان اسیر چه سازیم و یک سپاه
{صفحه 399}
گویا که هست بردن ناموس ما ثواب***گویا که نیست ریختن ما گناه
آمد ز خیمه دختر میرعرب برون***ناگاه اوفتاد برآن پیکرش نگاه
بر خاک تکیه کرده تنی دید ناتوان***کورا بدوش ختم رسل بوده تکیه گاه
«مسبیة نساه و مسلوبة رداه***مهتوکة حماه و محروقة خباه»
دشمن برهنه کرده تنش را پی لباس***ظالم جدا نموده سرش را پی کلاه
پس با تن شریف برادر خطاب کرد***وز آه آتشین دل عالم کباب کرد
گفت ای بخون طپیده مکرم برادرم***کافتاده ای بروی زمین در برابرم
آیا تو آن حسین منی کز شرف نمود***بر دوش خود سوار تو را جداطهرم
گر من کفن نکردم و نسپردمت بخاک***معذور دار ازآنکه بسر نیست معجرم
بر خاک می نشینی و ننشینیم بچشم***ایخاک بر سرم که من از خاک کمترم
در خیمه گه نشستم و بیرون نیامدم***تا شد دو تا ز تیغ جفا فرق اکبرم
صابر شدم بهر ستم و هر بلا ولی***هرگز نمیرود دو مصیبت ز خاطرم
این داغ سوزدم که میان دو نهر آب***لب تشنه جان سپرده ای اندر برابرم
این درد کاهدم که یکی کهنه پیرهن***گفتی بده که تا نبرد کس ز پیکرم
آن پیرهن بجسم شریفت نماند و گشت***عریان در آفتاب تنت خاک بر سرم
برخیز کز وداع تو بر جان زنم شرار***کاینک ز خدمتت بتحسر مسافرم
پس قصه ختم کرد و بمحمل سوار شد***از پرده بی حجاب برون پرده دار شد
آن سر که آفتاب از او میگرفت نور***خولی نهاد بر سر خاکستر تنور
آن تن که بود زینت آغوش مصطفی***بنمود پایمال عدو از سم ستور
آل رسول را چه اسیران زنگبار***دادند سر برهنه ببازارها عبور
از کوفه تا بشام نمودند زیب نی***آن سر که داشت سینه زهرا از آن سرور
{صفحه 400}
یک لمعه نور بود و نمود از دو جا طلوع***گاهی ز دیر راهب و گاهی ز نخل طور
گوئی درخت کوفه نه گر نخل طور بود***پس یافت نور حق ز چه از شاخه اش ظهور
در کوفه ران زاده مرجانه را شکافت***خونی که در مدینه شفا داد چشم کور
ظالم بخشم آمد و با چوب دستیش***میزد بلعل شاه جگر تشنه از غرور
با شاهزاده گفت که ای دخت بوتراب***یزدانتان ز جامه عزت نمود هور
حالی بنزد من چه کنیزان ستاده اید***با آنکه در کنیزیتان ایستاده حور
زینب بگریه گفت کز این ظلممان چه باک***زیرا که بر قضای خدائیم ما صبور
داند رموز عشق گرفتار سوز عشق***ابلیس را چه کار بدرک رموز عشق
پیمود چون زکوفه جرس راه شام را***از صبح کوفه دید توان شام شام را
کمتر ز اهل کوفه نشد جور اهل شام***شرح کدام گویم و وصف کدام را
دادند شام بر سر بازارها نگاه***آل و عیال و عترت خیر الانام را
از خاندان عصمت و از دودمان فیض***بنگر چگونه داشت فلک احترام را
تا بنگرند عترت خیر البشر اسیر***بزمی نهاد و داد صلا خاص و عام را
در طشت زر نهاد سر شاه و کس ندید***طالع ز طشت زر شده بدر تمام را
میخورد گاه باده و میزد گهی ز کین***چوب جفا یلب شده والامقام را
برپا ستاده داشت بمحفل یزید شوم***زنجیر و غل نهاده بگردن امام را
{صفحه 401}
پس ظالمی بر سم کنیزی طلب نمود***نوباوه رسول علیه السلام را
بهر عیال و عترت خیر البشر بشام***دادند جا خرابه بی سقف و بام را
زین دشت پر بلیه و زین راه پرخطر***«یحیی» بکش ز مام سمند کلام را
کین نظم جانگداز دل مصطفی گداخت***قلب پیمبر و جگر مرتضی گداخت

در بیان واقعه دیر راهب

وقعه دیر راهب
چون عیال الله را بردند سوی شهر شام***راهبی بود اندر آن ره گوشه گیر از خاص و عام
شوق زنار و صلیبش کرده گم ز اسلام نام***در سکو بادیر و عیسی و ار در دار السلام
رونق دین مسیحا گشته از ناقوس او***رفته بر بام ثریا بانگ یا قدوس او
جاز محراب عبادت در کلیسا ساخته***قبله اقبال همت خاج ترسا ساخته
مهر سد اقنوم را قانون دیاسا ساخته***اعتزال آئین خود قسیس آسا ساخته
روزی از بیرون دیر خویش غوغائی شنید***بینوائی نینوائی از دم نائی شنید
آمد و برنیزه تابان سری چون ماه دید***جلوه یزدان فراز مد بسم الله دید
بر سردار یهودان عیسوی خرگاه دید***روح عیسی را بدار فرقه گمراه دید
دید در چرخ چهارم عیسی اندر ماتم است***بر مسیحائی که زهرای بتولش مریم است
بر فراز خشگ چوبی نور نخل طور دید***از زمین سوی سما تابان خدائی نور دید
{صفحه 402}
رهنمای موسئی اندر شب دیجور دید***طور و موسا را بمعنی ناظر و منظور دید
گشته از نور جمالش ظاهر انوار اله***هم مؤثر هم اثر هم سر هم اسرار اله
حشمتی تابنده اندر انفس و آفاق داشت***جلوه پاینده از مخلوق و از خلاق داشت
ثم وجه الله را فرخ رخش مصداق داشت***کوثر و تسنیم را شیرین لبش میثاق داشت
ظاهر از فرخ جمالش قل هو الله احد***ذات پاکش صورت و معنای الله الصمد
از زنان بر سر زنان گردش چه مه را هاله ای***هاله آئینه سان تار از غبار ناله ای
ناله همچون فروزان شعله جواله ای***شعله جواله چون دغ دل بر لاله ای
لاله را از داغ ماتم داغشان دل سوخته***سوختن پروانه را بر گرد شمع آموخته
آفتابی چند تابان بر فراز چوب نی***اختری چند آمده هر آفتابی را ز پی
جملگی همچون بنات النعش برگرد جدی***آن یکی را با اخا ذکر آن دگر را یا بنی
کرده نور رویشان بر طارم اعلی صعود***بازو از زنجیر خسته صورت از سیلی کبود
لشگری جرار گرداگرد ایشان صف زده***گه بعشرت باده خورده گه بشادی دف زده
هشته چنگ عیش اندر چنگ و کف بر کف زده***زیب نی کنزی صدا احببت ان اعرف زده
بر فراز نی سری کز سیر هستی سیر بود***چارده ضربت بر او از خنجر و شمشیر بود
{صفحه 403}
گفت با لشگر که این هنگامه بیگاه چیست***مقصد اصلی شما را آمدن زین راه چیست
از اسیران این صدای ناله جانگاه چیست***بر فراز نی فروزان نور وجه الله چیست
باز گوئید از کجا دارید آهنگ کجا***نام چه ننگ کجا صلح چه و جنک کجا
پاسخش گفتند پور سعد از ابن زیاد***برد لشکر کربلا و گشت کارش بر مراد
خارجی را کشت و تن آغشت در خون از عناد***بهر اموال و عیالش حکم اسر و نهب داد
با سر ببریده آن خارجی بی احترام***میبریم اینک اسیران را زکوفه سوی شام
گفت راهب مانده از بهرم ز میراث پدر***روح الله تعالی روحه یک بدره زر
سر دهید و زر ستانید آید این شب تا بسر***بهر آن سودا چه لشگر خواستند اذن از عمر
گفت این سودا سراسر مایه سود من است***سیم و زر از قتل آل الله مقصود من است
داد آن راهب بلشگر آن زر و آن سر گرفت***بارک الله بار دیگر زندگی از سر گرفت
بیریا دیرش ز عرش کبریا زیور گرفت***جلوه از خورشید خاور از مه انور گرفت
در جبین انورش از خاک و از خون رنگ دید***خسته پیشانی نورانی او از سنگ دید
{صفحه 404}
گفت در میزان جاه ای همتر از وی خدا***سوی تو روی خدا و روی تو سوی خدا
کی کجا آغشته از خون خدا روی خدا***ظاهر از خون تو شد بوی خدا خوی خدا
چاک از بهر چه از شمشیر بیداد آمدی***از کدامین بوستان ایسرو آزاد آمدی
ای سر ببریده پر خون بحق پیکرت***آن لب خشکیده و پیشانی از خون ترت
بی جلا آئینه محتاج بر خاکسترت***بازگو حالت بحق جد و باب و مادرت
کیستی آیا گناهت چیست تقصیرت چه بود***اینهمه زخم از سنان و خنجر و تیرت چه بود
لب گشود آن سر که جد من رسول مصطفی است***رهنمای اولیا و پیشوای انبیا است
مادرم زهرا بود بابم علی مرتضی است***من حسین تشنه کام و مقتلم در کربلا است
بر لب آب فراتم غرق شد فلک حیات***تشنه کام و بود مهر مادرم آب فرات
تشنه جان دادند اصحاب کبار اندر برم***کشته شد عباس و عبدالله و عون و جعفرم
پیش چشمم چاک شد فرق علی اکبرم***عاقبت شمر از قفا ببرید سر از پیکرم 
تشنه بودم آنچه گفتم آب کس آبم نداد***آب جز از تیر بر انصار و اصحابم نداد
ساربان بیحیا بنمود دست من جدا***پیکرم در زیر سم اسب کین شد توتیا
شد سرم بر نیزه و تن ماند اندر کربلا***گاه در تنور و گاهم بر فراز نیزه جا
{صفحه 405}
در تحیر بود راهب مانده در این گفتگو***ناگهان از آسمان بشنید بانگر طرقوا
کادم و نوح وخلیل الله و عیسی آمدند***احمد و حیدر ز جنت سوی دنیا آمدند
ساره هاجر مریم وحوا و زهرا آمدند***بافغان و اذبیحا وا شهیدا آمدند
کی ذبیح الله چرا از کعبه در دیر آمدی***از چه در دیر نصاری از پی سیر آمدی
گفت آنسر با خدا این عهد و پیمان من است***روی نیزه خوردن سنگ جفا آن من است
بام قصر آویختن حق من و شان من است***از پی چوب یزید این در دندان من است
از خدا قسمت مزید اجر بادت ایرسول***بر شفاعت من شهادت از ازل کردم قبول
با من از عهد ازل این مدعا همدوش شد***دست من با شاهد مقصود در آغوش شد
چون بیان ماجری کرد از سخن خاموش شد***همچو «یحیی» راهب از این ماجرا مدهوش شد
چون شفاعت خواست فرمودند شرط اسلام تو است***چون مسلمان گشت گفتندش که نیک انجام تو است
تو مسلمان شست آنسر را چه با مشگ و گلاب***رفت از مژگان غبار و برفشاند از دیده آب
صبح بر آنقوم رو کرد آنسرو کرد این خطاب***کی گروه آزردن این سر بود دور از صواب
{صفحه 406}
ای سپاه بیمروت ای گروه بی تمیز***نزدتان خوار است و در نزد خدا باشد عزیز

ترجیح بند

از باده صاف و ساده صاف***هرگز مگذر که نیست انصاف
از باده و ساده ناگزیر است***در کار جهان ز صاف و ناصاف
از باده بغیر معرفت نیست***مقصود ز ساده جز دل صاف
توصیف مقام عشق با حسن***کی گفته شود بوصف وصاف
تا علقه عقل در سر تو است***بیهوده مزن ز عاشقی لاف
بی عشق مده ز دست دل را***این قلب مبر بنزد صراف
با عقل مگو خصائل عشق***شکر مجو از دکان علاف
عطار کجا و آسیابان***زرد و ز کجا و بوریا باف
یکجلوه ز عین عشق آمد***هرچیز عیان ز نون شد و کاف
در محفل قرب قاف عشق است***کافاق گرفته قاف تا قاف
دوش از پی افتخار خود عشق***میگفت چنین ز خویش اوصاف
ما مظهر قدرت خدائیم***آئینه کبر کبریائیم
ای لعبت چین نگار خلّخ***داری ز عدن لب از یمن رخ
ای آفت مهوشان یغما***ای فتنه گلرخان خلّخ
در لعل لبت حلول عیسا***شد مثبت مذهب تناسخ
نه سرو چه قامت تو زیبا***نه ماه چه طلعت تو فرخ
شکر دهنی و تلخ گفتار***شیرین سخنی و تند پاسخ
از دادن وام بوسه ما را***بهر چه نشسته ای در یخ
از جور و تعدی تو فریاد***از ظلم و تطاول تو آوخ
{صفحه 407}
تشریح نموده و ندیدند***جز عشق توام بعرق و درمخ
جز مهر تو هر معاملت را***کردیم اقاله و تفاسخ
آزر چه تو گر بتی تراشید***هرگز نشکست پور تا رخ
زاهد کند ار ملامت ما***گوئیم جواب او مخور پخ
ما مظهر قدرت خدائیم***آئینه کبر کبریائیم
زان زلف فکنده بر سر دوش***آشفته ترم نمودی از دوش
جز نرگس تو که آفت جان***جز طره تو که در بر دوش
جادو نشنیده کس کمان دار***هندو نشنیده کس زره پوش
ای فتنه دهر و شورش شهر***ای آفت عقل ور هزن هوش
جز چهره و قامتت ندیدیم***خورشید که سرورا در آغوش
خط گرد لب تو با که جمعند***موران بکنار چشمه نوش
کم گشته براه کعبه حسن***چون داشته از غراب چاوش
با خوی چه آتشت ز عشاق***دیگ طمع اوفتاده از جوش
کر کرده ز نعر گوش افلاک***با آنکه نشسته اند خاموش
اسرار حقیقت ار بگویند***بشنو بشنو ولی نه زین گوش
ما مظهر قدرت خدائیم***آئینه کبر کبریائیم
دل مهبط وحی ذو الجلال است***مرآت صفات لا یزال است
این طایر سایر همایون***فرخنده فر و خجسته فال است
دارنده یک فلک شرافت***زیبنده یکجهان جلال است
جام جم و تاج کی بنزدش***درمرتبه کوزه سفال است
یکجنبه ز همتش جنوب است***یک شمله ز رحمتش شمال است
{صفحه 408}
با حال پر انقلاب دایم***در عین علو و اعتدال است
با روی مه و جبین زهره***خور طلعت و مشتری خصال است
بی شبه و قرین و بی نظیر است***بی مثل و شبیه و بیمثال است
هم ظلمت و نور صبح و شام است***هم حزن و سرور ماه و سال است
خم نزد خم است و با قدراست***گاهی الف است و گاه دال است
شایسته از اوست این ترانه***تا مادح مصطفی و آل است
ما مظهر قدرت خدائیم***آئینه کبرکبریائیم
ما تکیه چه برو ساده کردیم***روی سوی بتان ساده کردیم
خمخانه اگر که آسمان بود***یک لحظه تهی زباده کردیم
برشادی و عیش بین که مافات***بر رغم قضا اعاده کردیم
ما شاه و وزیر را ز رخ مات***وز اسب طرب پیاده کردیم
سرمست چه خویش خاک و افلاک***از تاک وز تاک زاده کردیم
هر فتنه نشسته بود بر پا***از قامت ایستاده کردیم
یار آمد و در رهش ز دیده***بیجاده بجای جاده کردیم
اجرا بقضا نمود تقدیر***هر حکم که ما اراده کردیم
مه را بفسانه چون غلیواج***گاهی نر و گاه ماده کردیم
با دوست مذاکرات دل را***آنگونه که دست داده کردیم
از بندگی رسول کونین***برکون و مکان افاده کردیم
ما مظهر قدرت خدائیم***آئینه کبر کبریائیم
افلاک سریر و عرش مسند***خورشید سپهر فر محمد
در رتبه گرفته از رسل باج***در پایه رسانده تا احد حد
هادی سبل پیمبر کل***محمود احد محمد احمد
{صفحه 409}
قهرش ناری بود محرق***خلقش خلدی بود مخلد
از هستی کاینات مقصود***بر جمله ممکنات مقصد
هم آینه جمال معبود***هم رابطه عباد و معبد
سالار مکرم معظم***منصور مظفر مؤید
قانون شریعت سدیدش***ما بین جحیم و ما بود سد
ما قطره و رحمتش چه دریا***بر خویش کشد ز جزر و از مد
چون ذات خدا نظیر او را***در مرتبه لم یلد و یولد
جل الخالق علو قدرش***بالله سزا بود که گوید
ما مظهر قدرت خدائیم***آئینه کبر کبریائیم
آئینه ذات از صفات است***گوئی بصفات عین ذات است
غم نیستم از محیط عصیان***زیرا که سفینه نجات است
انوار تجلی جمالش***در کعبه و دیر و سومنات است
حرفی ز حدیث روح بخشش***سرمایه چشمه حیات است
مهروی و قهر وی دو بحرند***کین ملح اجاج و آن فرات است
اعلی شرفه که از وجودش***موجود وجود کاینات است
از هر جهت است رو بسویش***زیرا که محدد جهات است
فرزین خدا است وز رخ او***از اسب پیاده شاه و مات است
با دولت جاه او سلیمان***مستوجب حبه زکات است
با شرع قویم او شرایع***چون در بر حق منات ولات است
افزوده ز عرش رتبه باشد***ما را که بملتش ثبات است
ما مظهر قدرت خدائیم***آئینه کبر کبریائیم
{صفحه 410}
ای رحمت شامل الهی***چون فیض اله بی تناهی
از چاکری تو در دو عالم***گشتند پیمبران مباهی
بی عون تو عرش کبریا را***می بود تناهی از تباهی
لولاک لما خلقت الافلاک***دارد بجلالت گواهی
یعنی که تو حق و غیر باطل***یعنی که تو صدق و غیر واهی
با آمد اگر نبود لطفت***نشناخت سپیدی از سیاهی
گر بر تو نبودیش توسل***بودی یوسف هنوز چاهی
بی عاطفتت الی الابد بود***یونس را جای قلب ماهی
در طور کلیم بود نائم***درچرخ مسیح بود ساهی
از نام تو خاتم سلیمان***دادش بدو کون پادشاهی
در مملکت خدا تو آمر***در کشور کبریا تو ناهی
بالله که این کلام دلکش***میزیبدت از بلند جاهی
ما مظهر قدرت خدائیم***آئینه کبر کبریائیم
ای نام شریفت اسم اعظم***ایجاد کننده دو عالم
نعلین تو داد جاه و رفعت***از عزو شرف بعرش اعظم
تو محرم آن حرم که در او***جبریل امین نبود محرم
جسم تو نداشت سایه گر بود***روحی شده در نظر مجسم
ما ذره و تابشت سایه گر بود***ما قطره و رحمتت بودیم
بودی تو پیمبر و نهان بود***اندر گل و آب جدت آدم
مسجود ملک شد آدم از تو***از قدر پسر پدر شد آدم
یک چاکر تو است پور عمران***یک خادم تو است نجل مریم
بس خورد سکندری سلیمان***تا بوسه زدت بخاک مقدم
تو خاتم دست کبریائی***چون زینت دست هست خاتم
{صفحه 411}
در بندگیت چه استواریم***این رتبه بود بما مسلم
ما مظهر قدرت خدائیم***آئینه کبر کبریائیم
ای بر سر ز قل کفی تاج***آورده رسل بدرگهت باج
از بندگیت سکندر و جم***این صاحب تخت گشت و آن تاج
بودند گر انبیا مقدم***مقصد ز مقدم است انتاج
طی کرده بسیر عالم قرب***اول قدمت هزار معراج
با مرتبه تو قدر عیسی است***چون قطره بنزد بحر مواج
خدام در رفیع قدرت***صف صف ز ملایکند افواج
با قهر تو دار تخت نمرود***با مهر تو تخت دار حلاج
در منهج صدق ره ندارد***هر کس که ندارد از تو منهاج
کوی تو مطاف کعبه دل***روی تو مقام قبله حاج
ارواح ملایک و خلایق***جمله بشفاعت تو محتاج
از خدمتت ای مدار آفاق***از طاعتت ای سراج وهّاج
ما مظهر قدرت خدائیم***آئینه کبر کبریائیم
ای آخر انبیای مرسل***موجود نخست و عقل اول
هم موجدی و وجود و ایجاد***هم مُرسلی و رسول و مرسل
بوده است باتفاق آفاق***در نعت تو هر کتاب منزل
عقل عقلا ز درک ذاتت***در قید عقال و بند معقل
در علم ز ممکنات اعلم***در فضل ز کاینات افضل
بی لطف تو سیر چرخ یاوه***بی عرق تو نظم دهر مختل
هر چامه که جز مدیح تو گفت***چه نابغه چه جریر و اخطل
یکسر همه ناطق است و هذیان***یکجا همه باطل است و مهمل
احکام پیمبران سامی***باحکم صحیح تو است معتل
{صفحه 412}
یک شمعی و در هزار قندیل***یک نوری و در هزار مشعل
یکتائی تو ز ننگ تثلیث***آئینه قلب داد صیقل
ما مظهر قدرت خدائیم***آئینه کبر کبریائیم

در مصیبت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم

بسم الله الرحمن الرحیم
آغاز داستان و نبذی از مصائب سید عالمیان علیه سلام الله الملک المنان
اولین جلوه حق نور هدی هادی کل***ابطحی المدنی شمع سبل ختم رسل
حاشر و ناشر و مأمور بما اوحی قل***هل اتی شمس ضحی بدرد جی نور سبل
شاه دین ماه حرم بدر امم صدر انام***«بلغ الله الی حضرته الف سلام»
داعی قوم الی الله شد آن سر اله***کرد اثبات پس از نفی اله الا الله
همه را گشت سوی رشد زغی هادی راه***همه را کرد بتوحید الهی آگاه
در جزا قوم باو رنج و ملالت دادند***سنگ و چوبش عوض اجرا رسالت دادند
ریخت از بام زن بولهب آتش بسرش***از شکمبه شتر آزرد رخ چون قمرش
گاه کذاب شمردند و گهی حیله گرش***معجزش سحر شمار آمد و مهمل خبرش
گاه از سیلی بیداد شدش نیلی رو***گاه پیچید ابوجهل عبایش بگلو
رنگ ها از پی قتلش چه به نیرنگ زدند***گاه از صلح سخن گاه ره جنگ زدند
{صفحه 413}
چون به پیشانی نورانی او سنگ زدند***آینه عرش خدا را بخدا زنگ زدند
زدنداداعی ابلیس که شد کشته رسول***تا زند آتش غم بر دل زهرای بتول
قتل او را چه شدند اهل شقاوت طالب***کردش اندر شعب خویش نهان بوطالب
چار سال از نظر اهل جفا شد غایب***با وجودی که نشد کفر بایشان غالب
علم الله بآن ذات مقدس چه رسید***بخداوند تعلی و تقدس چه رسید
آخر از دست جفا کاری امت ناچار***مدنی خانه شد از مکه رسول مختار
گشت پروانه شمعش ز مهاجر و انصار***فتح و نصرت متواتر زیمین و زیسار
لوحش الله نشده لحظه ایام بکام***که یهود یه زنی زهر زد او را بطعام
اجل آن باده که در جام انام اندازد***دست تقدیر بتدبیر بکام اندازد
ساقی آن باده کز این دست بجام اندازد***عارفان را همه در شرب مدام اندازد
دفتر هستی هر بنده که میگردد طی***باید از جام اجل نوش کند جرعه می
تا که افتاد به بستر نبی از ضعف مزاج***شد دو عالم متمکن بیکی کهنه دواج
روز در چشم همه اهل جهان شد شب داج***تا زمانیکه شد اندوه را مرگ علاج
داشت در حضرت او جای حسن راه حسین***بود بر سینه او گاه حسن گاه حسین
{صفحه 414}
گشت غالب مرض و ضعف ز اندازه گذشت***ورق صفحه ایجاد ز شیرازه گذشت
حسن را پایه ز مشاطه و از غازه گذشت***تا که برسمع شریفش خبری تازه گذشت
کاولین باب نفاق است که اینک شده باز***ایستاده است ابوبکر بمسجد بنماز
شد شتابان بسوی مسجد و بر منبر شد***منبر از عرش خدا در عظمت برتر شد
گوهر افشان ز حدیث لب جان پرور شد***که مرا عمر بسر آمد و آب از سر شد
از جهان میروم و دارم امانت ثقلین***وحی و تنزیل علی فاطمه آنگه حسنین
ای عجب ز امت غدار که از بعد رسول***ز رسول آنچه که فرمود نکردند قبول
ننمودند رعایت ز فروع زو اصول***زانچه کردند فتاده است تحیر بعقول
چار صد جلد و یا بیشترک از قرآن***کرد جمع آوری و سوخت بآتش عثمان
یک بیک شرح دهم زین سپس از عترت او***و آن ستم ها که نمودند بذریه او
رو سپیدند سیه باد رخ امت او***که نمودند تبه قاعده ملت او
آوخاکاتش محنت زده بر جان شررم***ترسم آفاق بسوزد ز شرار جگرم
شد ز مسجد بسوی خانه دگر باره نبی***گشت مشتاق خدا روح رسول عربی
با وجود تب و تاب تنش از ملتهبی***قوم بودند و نبد زهره آن بی ادبی
که گشاید لبی و مطلبی از او بسؤال***پیشگاه احد است این نبود جای مقال
{صفحه 415}
ناگهان دیده گشود آیت حق سرور ناس***گفت آرید ز بهرم قلمی باقر طاس
تا نویسم کلماتی که چه آرید سپاس***همه گردید خدا دوست خداوند شناس
لعنة الله علی غاصب حق الزهرا***گفت هذیان بود این قول رسول بطحا
متفرق همه گشتند و بفرمان جلیل***شد بسوی ملک العرش روان عزرائیل
بادب کوفت در مهبط وحی و تنزیل***گفت زهرا چه کسی رو که رسول است علیل
حسنینم را هنگام یتمی زود است***نوبت در بدری وقت الیمی زود است
شاه فرمود بصدیقه که در را بگشا***ملک الموت است این آمده از امر خدا
اذن از کسی نگرفته است و نکرده است رها***جز مرا کامده این عز و شرف فرو بها
در چه بگشوده شد و مژده خلاق رسید***نوبت نوبتی سید آفاق رسید
جبرئیل آمد و آیات شفاعت آورد***امر او از خبر از دوست اطاعت آورد
مصطفی روی بسوی قبله طاعت آورد***بسوی دوست ره و رسم ضراعت آورد
تا بآخر نفسش بود تولای حسین***بود بر سینه پیغمبر ما جای حسین
خاک عالم بسر عالمیان بیخت فلک***زهر اندوه بجام دو جهان ریخت فلک
{صفحه 416}
رشته جام عیش همه بگسیخت فلک***زهر باشهد حیات همه آمیخت فلک
همه آفاق پر از محنت و اندوه و غم است***زین مصیبت که را نوبت جف القلم است

در مصیبت حضرت زهرا علیها السلام

ماجری علی سیدة النساء بعد خاتم الانبیاء
مرمرا مشرق دل سینه سینا گردید***دل بطورا حدیث شد و موسی گردید
نه همین معجز موسی ید بیضا گردید***تا مرا دل زهر زهره زهرا گردید
مهبط نور دل ونایره طور دل است***رق منشور دل و خانه معمور دل است
عصمتش حاجب و هم است و مرا نیست رهی***که سوی دفتر مدحش بنمایم نگهی
هیجده ساله مهی بعد پیمبر دو مهی***ماند باقی و خدا را بچه جرم و گنهی
بر در خانه او آتش بیداد زدند***تیشه بر ریشه اسلام ز بنیاد زدند
نیلی از سیلی جورش رخ زیباست هنوز***شرر ناله اش اندر دل خار است هنوز
ز در خانه اش آتش بثر یاست هنوز***اثر خستگیش ظاهر از اعضاست هنوز
چه خطا کرد و چه تقصیر چه جرم و چه گناه***که پدیدار شد این حادثه سبحان الله
رسن اندر گلوی شیر خدا افکندند***آه از آن قائمه دین که ز پا افکندند
ز جفا زلزله در عرش علا افکندند***لرزه در منبر و محراب دعا افکندند
سامری را چه وطن منبر پیغمبر شد***ناله تا عرش خداوند ز منبر بر شد
{صفحه 417}
بود بیطاقت و بی تاب ز هجران پدر***دشمنش درب سرا سوخت چه افروخت شرر
پهلویش را بشکستند چه از تخته در***محسنش سقط شد وکرد روی خاک مقر
این همان طفل صغیر است که روز سئلت***عرش را گیرد و گوید بچه جرمی قتلت
آه از بردن حق علی و غصب فدک***خون فشان است از آن قلب نبی چشم فلک
نمک فاطمه خوردند و ببین حق نمک***که نمک ریخته بر زخم درونش یک یک
زانچه با آل نبی بعد پیمبر کردند***باحسین و حسن و ساقی کوثر کردند
ناله اش داشت دل اهل مدینه بخروش***کین چه شعله است که هرگز نتوان کرد خموش
خدمت سرور دین عرض نمودند که دوش***خواب ما رفت ز سر نیست دگر طاقت و هوش
آه زهرا همه را شعله آمد جان سوز***یا بشب گریه کند دخت پیمبر یا روز
برد پیغام علی چون بر آن گوهر پاک***ببقیع آمد و در سایه چوبی زاراک
با حسین و حسن و قلب حزین و دل پاک***گریه سر کرد ز هجران رسول لولاک
فرقه ای بی سر و بی پا و گروهی دلسخت***نیم شب رفته و مقطوع نمودند درخت
گر بپرسی که چه شد باعث بیماری او***لگد و تخته در هر دو شکستش پهلو
تازیانه بزدش قنقذ و خستش بازو***نیلی از سیلی بیداد عمر گشتش رو
علم الله چه شرر بر جگر فاطمه بود***که شرار جگرش آتش جان همه بود
{صفحه 418}
عصمت الله چهل شب ز مهاجر و انصار***بگواهی پی احقاق حق خود ناچار
طلبید و همه گفتند بهنگام نهار***حاضر آئیم بتصدیق شما و کرار
از پی امر فدک جمله شهادت داریم***حاضر آئیم و ره و رسم ارادت داریم
باز فردا چه شد آن فرقه ملحد ز نفاق***رو نهان کرده نبردند بسر رسم وفاق
شد ز تکذیب علی زلزله اندر آفاق***یکجهة کاش شدی شش جهة و سبع طباق
همه آشفته و الفته نگونسار و نگون***بیدل و واله و حیران همه در دشت جنون
باری آن لحظه که ضعفش ببدن راه نمود***لب چون لعل شریفش بوصیت بگشود
با علی گفت که ای ماحصل غیب و شهود***چون رسد فاطمه را نوبت فرمان و دود
تا نباشد احدی نعش مرا شب بردار***خود حنوطم کن و ده غسل و بخاکم بسپار
یعنی آنانکه مرا صدمه ز بنیاد زدند***بر در خانه من آتش بیداد زدند
صدمه از غصب فدک بر من و اولاد زدند***لطمه بر صورتم ای سرور امجاد زدند
می نخواهم که بیابند ز مرگم خبری***ز وفاتم خبری یا که ز قبرم اثری
مرتضی را چه شد از دست برون تاب و توان***نیم شب کرد تن فاطمه در خاک نهان
وا مصیبت ز جفای فلک و دور زمان***آخر از جسم علی روح روان گشت روان
ولی الله ندانم شد از آن غم بچه حال***گشته «یحیی» ز بیان قاصر و از ناطقه لال
{صفحه 419}

بیوفائی امت درباره علی علیه السلام

فی تجری الامة بعد سراج الغمة علی اب الائمه
چه فلک دو رسول دو سرا را طی کرد***کرد قصد علی و جام بلا را می کرد
جام لبریز ز می کرد و بقصد وی کرد***صدمه دمبدم و محنت پی در پی کرد
نوبت صهر نبی آمد و باب حسنین***فاتح بدر و احد صفدر احزاب و حنین
جوهر عشق خدا ریشه علم ازلی***آینه ذات و صفات احد لم یزلی
قرة العین نبی عالی و اعلا و علی***درة التاج شرف والی و الاوولی
رهنمای ازلی کارگشای ابدی***ازلی و ابدی احدی صمدی
فرقه ای زلزله در عرش برین افکندند***رسن اندر گلوی حبل متین افکندند
ای بسار خنه که در خانه دین افکندند***از لگد حضرت زهرا بزمین افکندند
داده آئین خدا دین پیمبر از دست***همه چون امت موسی شده گوساله پرست
در ثقیفه شده بر غصب خلافت بخلاف***سخنی چند سرودند همه لاف و گزاف
رو بهان همسری شیر ژیان را زده لاف***خارج از رسم ادب دور ز رسم انصاف
بهر خود فرقه او باش مؤید بردند***تا علی را پی بیعت سوی مسجد بردند
برد بوبکر حق و گشت علی خانه نشین***کرد جمع آوری آیات ز قرآن مبین
برد در مجمع و فرمود بآن قوم چنین***این کتابی است که قد انزله روح الامین
گفت آن راهزن دین و کتابش بجواب***بی کتابیم چه حاجت بکتاب و بخطاب
{صفحه 420}
کار بگذشت چه از گرگ و سگ و رو به شل***نوبت مکر زبیر آمد و اصحاب جمل
سر زد از دفتر بوبکر چه آن طرفه عمل***شاد در هاویه گشتند از او لات و هبل
سرزد از بصره یکی آتش و افروخت بشام***که از او قائمه دین نبی سوخت بشام
آتش از شام چه آمد بعراقین رسید***کسر اسلام من الرأس الی العین رسید
نوبت رزم معاویه و صفین رسید***قتل عمار ز بو العادیه در بین رسید
آه از حیله بن عاص و قرار حکمین***که از او شرع عربی رفت ز بین
دومة الجندل و بزمی که در او بر پا گشت***ای بس آشوب که از وی بجهان پیدا گشت
نه همین ظلم بشاهنشه دین تنها گشت***مایه زهر حسن قتل حسین آنجا گشت
پسر نابغه را ما عملوا بالطاعه***فتنه ها خواست الی یوم یقوم الساعه
بعد ازآن واقعه جنگ خوارج رو داد***ز جفای فلک و کینه اختر صد داد
که یکی خواند خداوند و دودش زو داد***دگری گفت که کافر شد و دین داد بباد
اسدالله چه شیری که رسد بر روباه***کرد رو به صفتان را بیکی حمله تباه
بار دیگر بسوی کوفه چه گردید روان***خواست انصار که زی شام کند عطف عنان
{صفحه 421}
کس اجابت ننمودش ز کهان و ز مهان***دید چون اینهمه بی غیرتی از اهل زمان
گشت چون شام سیه روز بچشمش تاریک***گفت یارب بنما مرگ علی را نزدیک
ای خدا تیره بچشمم بنگر عالم را***نپذیر است دگر زخم دلم مرهم را
طاقتی نیست دگردیدن بیش و کم را***تو بیفزای شقاوت پسر ملجم را
تا بهنگام نماز آید و اندر محراب***کند از خون سر این ریش مرا جمله خضاب
چند باید ستم زاده سفیان بکشم***فرقت فاطمه و محنت دوران بکشم
از پی یاری دین منت دو نان بکشم***بار غم سنگ الم بر دل و بر جان بکشم
ای بسا ظلم که بر من شد و بر احمد شد***که بیانش متجاوز از حدود و حد شد
بهدف گشت قرین تیر دعای شه دین***که ز تدبیر قطام و ز مرادی لعین
از زمین غلغله شد زلزله در عرش برین***که ز شمشیری جان گیری با زهر عجین
ز هلالی شد شق القمری از خورشید***که شد آزرده دل کیوان جان ناهید

در شهادت حضرت علی علیه السلام

فی شهادة سید الموحدین و یعسوب الدین علیه السلام
هیجده روز چه بگذشت ز ایام صیام***آفتاب فلک دین وصی خیر الانام
نوبت نوبتی سلطنتش گشت تمام***وقت شد تا رهد از فرش کند عرش مقام
در شب نوزدهم خازن دین کنز علوم***داد از مقدم خود زیب سرای کلثوم
شیر و نان و نمک آورد برش دختر زار***تا کند شیر خدا روزه از آن شیر افطار
شاه فرمود که هان شیر ز نزدم بردار***شیر بهر خورش اندر بر شیران مگذار
{صفحه 422}
شیر بربود و شه از شیر نیالود دهن***آری آری ز چه رو شیر نهد لب بلبن 
گاه گردید ز اسرار قضا کاشف راز***گاه بی خود شده از خود بخدا داشت نیاز
گاه میگفت سخن با فلک شعبده باز***کز چه گردیده روا ای فلک این شعبده باز
که زخون ناصیه نسترن آید گلگون***شود از تیغ جفا ریش علی غرقه بخون
گاه کردیم زکین همسر پور خطاب***گاه بر گردنم انداختی از جور طناب
گاه شمشیر بفرقم زنی اندر محراب***بیحساب است جفا شرم کن از روز حساب
رحمی ای چرخ حسن راست دل از غصه دو نیم***شرمی ای دهر حسینم شود از کینه یتیم
پس برون آمد و در راه و دود او زو داد***نقد جان بر طبق صدق ز اخلاص نهاد
ایعجب تا که رسد کارمرادی بمراد***در زمین زلزله شد غلغله در عرش فتاد
آمد این نغمه همی خیل ملک را ز فلک***کی ولی الله اکبر مرو الله معک
گفت جبریل کی از سر حق آگاه مرو***خواند میکال که ای هادی هر راه مرو
حلقه در بزد این نغمه که ای شاه مرو***گفت کلثوم که ای شاه فلک جاه مرو
نه ز کلثوم پذیرفت شه و نز حسنین***سوی محراب روان گشت امام حرمین
بسوی خانه حق خانه خدا زد چه قدم***آن خدا خانه بر افلاک برافراشت علم
{صفحه 423}
دید افتاده بر و باب جفا بن ملجم***گفت برخیز شد آنوقت که پاشی از هم
آسمان و رزمی و چرخ و فلک و لیل و نهار***عرش و کرسی قلم و لوح و جبال و انهار
پس سوی بام شد و گفت اذان راز شنید***بنماز آمد ومحراب ز عرش افزائید
چون سر از سجده برآورد شهنشاه وحید***ابن ملجم ز قفا آمد و شمشیر کشید
ظالم از تیغ جفا تارک حیدر بشکافت***نه همین فرق علی قلب پیمبر بشکافت
گفت جبریل چه افتاد شه دین به تراب***شد دو تا فرق علی باره دین گشت خراب
بوتراب آه به سر ریخت تراب محراب***یعنی ایام به فرق همه کس ریخت تراب
ای عجب سرور دین شاد شد از آن ضربه***شادمان گفت همی فزت و رب الکعبه
زین خبر زینب دل خسته پریشان گردید***روز در چشم حسن چون شب هجران گردید
سر صف دشت بلا بی سر و سامان گردید***فلک از کج روشی سخت پشیمان گردید
پس دو فرزند نبی دیده بخون آغشتند***موکنان مویه کنان وارد مسجدگشتند
شاه فرمود سوی خانه بریدم به شتاب***که فتاده است ز غم زینبم اندر تب و تاب
گفت با صبح که ای آیت رب الارباب***کی تو بیدار شدی چشم علی بود بخواب
{صفحه 424}
بهر من ای تو بهین آیت کبرای اله***ز وفا روز جزا نزد خدا باش گواه
یا علی زینب دلخسته خود زار ببین***سر برهنه بر کوچه و بازار ببین
گاه بر تشنگی سید ابرار ببین***گاه بر بیکسی عترت اطهار ببین
با غم و رنج و بلا جمله هم آغوش شده***تازیانه همه را زیب برو دوش شده
بر زد از کوفه عدو سوی ره شام چه گام***گفت زینب به سر شاه که ای بدر تمام
به اسیری من و اطفال روانیم به شام***میرود زینب مظلومه به خورشید به شام
حرم یار کجا محفل اغیار کجا***زینب زار کجا کوچه و بازار کجا
منکه خاک قدمم دیده ایام ندید***بروی خار مغیلان نتوانم که دوید
ز چه ره سوی خرابه فلکم رخت کشید***بچه رو پای گذارم بسوی بزم یزید
تا به بینم زند از دست جفا چوب ستم***بر لبانی که بدی بوسه گه فخر امم
یا علی ای بهمه سر حقایق آگاه***بحقیقت که تو هم راه نمائی هم راه
چون تو بینائی بر حالتش ای عین الله***سوی «یحیی» چه شود گر کنی ایشاه نگاه
که پناهیش نباشد بجز اندر کتفت***می نخواهد ز خدا جنتی الا نجفت

در شهادت امام حسن علیه السلام

فی شهادة سبط الاکبر الطهر الطاهر المطهر
سبز پوشی حسنی جلوه شه دشت محن***مظهر حسن ازل سید مظلوم حسن
برده میراث نبی روی حسن خوی حسن***گشته بر روی خدا آینه سرّ و علن
{صفحه 425}
سبط اکبر ولی الله کبیر متعال***مظهر جلوه یزدان بجمال و بجلا
اولین نور تجلی حق از عالم قدس***در حریم حرم عز و شرف محرم قدس
همسر و همسفر و همقدم و همه قدس***زاده از مام مشیة شرفش توام قدس
قائمه عالم ایجاد به ذاتش قائم***بقوامش همه قائم بدوامش دائم
چونکه شد بعد پدر نوبت سالاری او***پر شرر شد دل عالم ز گرفتاری او
داد از بیکسی و آه ز بی یاری او***آه از زاده سفیان و جفا کاری او
زانچه از کین رسول دو سرا کرد باو***وآنچه از سوده الماس جفا کرد باو
لشگر آراست ز کوفه بسوی کشور شام***آه ازآن قوم که صبح همه کردند چه شام
همه از اهل نفاق و همه در جمع لئام***بشکستند ز بد عهدی خود عهد امام
قصه کوتاه که بی شرم و حیا لشگر او***ریختند از ره بیداد و جفا بر سر او
ظالمی آمد دراعه ربودش از دوش***کافری از پی سجاده کشیدن زد جوش
خنجری خورد بران برد ز سر طاقت و هوش***آمدند آل پیمبر ز حمیت به خروش
دست بر تیغ ابوالفضل العباس نمود***تا که دور از برش آنفرقه نسناس نمود
منفسخ کرد عزیمت چه دگر چاره نبود***سوی ساباط مداین فلکش بار گشود
{صفحه 426}
موصلی کوری مطرود مسلمان و یهود***در عصا زهر جفا تعبیه از کینه نمود
چون فرو برد بپای شه مظلوم حسن***رفت تا عرش علا نعره سلطان زمن
بجز از صلح معاویه دگر چاره ندید***چاره بهر علاج دل صد پاره ندید
دل صد پاره مگر از وطن آواره ندید***رفتن الا ببر خصم جفا کاره ندید
رفت در شام و به پیمود طریق اصلاح***که جز اصلاح در آنحال نمیبود صلاح
آه از آن صلح و ازآن دم که بانجام رسید***ثمرش سبط نبی را همه دشنام رسید
ناسزا گفتنش اندر ملاء عام رسید***ز نفاق فلک و کینه ایام رسید
اولین شیشه اسلام نبود اینکه شکست***که همین عهد فلک با علی و فاطمه بست
آمد اندر وطن ودست کشید از هر کار***برد بد عهدی امت ز دلش صبر و قرار
تا معاویه به سوی قیصر شد نامه نگار***که مرا زهر هلاهل پی کاری است بکار
قدری از سوده الماس سوی من بفرست***بهر آسودگیم ازکف دشمن بفرست
قدری از سوده الماس فرستاد برش***نامه بنوشت که غافل نشوی از خطرش
بمسلمان ندهی پاره نسازی جگرش***بکسی ظلم مکن تا که نه بینی اثرش
قطره گر بفشانی سوی دریا ز سماک***میشود آنچه سمک هست بیک لحظه هلاک
آخر آن عهد برون رفت چه از یاد او را***زان شقاوت که بدل بود ز بنیاد
بسوی جعده ملعونه فرستاد او را***وعده سیم و زر و امر دگر داد او را
شبی آن زهر جفا ریخت چه در کوزه آب***چون بنوشید حسن حال دلش گشت خراب
{صفحه 427}
می ندانم ز ستم چرخ ستمکار چه کرد***مظهر الله اتم را بدل زار چه کرد
زهر کین با جگر سید ابرار چه کرد***بجگر پاره پیغمبر مختار چه کرد
خبر حال حسن رفت چه در نزد حسین***چه شد آیا بلد سبط رسول ثقلین
کرد از ضعف بدن چونکه مکان در بستر***زد شرار جگر او بدل سنگ شرر
جمع گشتند بنزدش ز برادر ز پسر***عوض اشگ ز چشم آمدشان خون جگر
پاره از زهر چه گشتش جگر و کار گذشت***گفت با زینب مظلومه که حاضر کن طشت
زینب آورد یکی طشت و در او کرد نظر***دید مملو شده از خون دل و لخت جگر
که در این کوزه چه کردند و در این آب چه بود***آنکه برد از دل تو صبر و ز تن تاب چه بود
گفت با سرور دین سید مظلوم حسین***کی بزهرا و نبی قوت دل قرت عین
نوبت تو است که من میروم این لحظه ز بین***آب از این کوزه مخور ایمه برج حرمین
که من از آب شوم کشته تو از سوز عطش***روز آبست مرا قتل و تو را روز عطش
سرمن در دم مرگ است روی دامن تو***بروی خاک بود کرببلا مسکن تو
شمر در ایسر و خولی بود از ایمن تو***بر سر نی سرو برخاک بماند تن تو
می ندانم غم عباس چه آرد بسرت***چکند داغ علی اکبر تو با جگرت
چون حسن را غم ایام بانجام رسید***کرد اجابت زبر دست چه پیغام رسید
{صفحه 428}
ز فلک صبح نشاط همه را شام رسید***مجتبی را چه علی دوره باتمام رسید
بجز آن سید بی یار دل افکار حسن***کشته ای را نزده تیر جفا کس بفکن

در شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام

اول خطب الجلیل شهادة مسلم بن عقیل علیه السلام
دور غم تازه شد و نوبت عشاق آمد***ایعجب زلزله در انفس و آفاق آمد
حالی ای عشق که دلها بتو مشتاق آمد***تو گر و بردی اگر جفت و اگر طاق آمد
زدی آتش بدل زمره امجاد ای عشق***بودی از روز ازل مقصد ایجاد ای عشق
جل اجلالت ای سرور عشاق حسین***دام اقبالک ای سید آفاق حسین
خالق عالمی ایمظهر خلاق حسین***خلق العالم لک ای حسن اخلاق حسین
جوهر عشق خدا ریشه علم ازلی***عاشقان را بوفا دادی ضرب المثلی
توئی آن گوهر گنجینه مخزون خدا***که بهای تو خدا گشته توئی خون خدا
هم تو معشوق خدا گشتی و مفتون خدا***قدرت ظاهری و حکمت مکنون خدا
ز زبان و دل خود معنی لوح و قلمی***غرض از کون و مکان سر حدوث و قدمی
کوفیان نامه نوشتند که ای فخر انام***هادی ما بخدا شو که نداریم امام 
بسوی این چمن ای سرو خرامان بخرام***در دل و دیده غمدیده ما ساز مقام
آبها جاری و گل ساری و سبز است زمین***میهمان شو که خوشا وصل تو در فصل چنین
{صفحه 429}
بر سر سفره گسترده ما بسم الله***میهمانی بسرا پرده ما بسم الله
نعمت و مرحمت آورده ما بسم الله***در دل و جان شده پرورده ما بسم الله
بیتو فرهاد صفت کوهکنی پیشه ماست***کوه ما سینه ما ناخن ما تیشه ماست
آفرین خوب پذیرائی مهمان کردند***کابش از خنجر و از نیزه و پیکان کردند
پیکرش را هدف ناوک پران کردند***پاره پاره بدنش با لب عطشان کردند
میهمان را نشنیدیم که اندر لب آب***طلبد آب و رسید تیر جفایش بجواب
پس فرستاد بکوفه شه بی شبه و بدیل***سوی آن قوم عمو زاده خود نجل عقیل
تا ز مسلم همه جویند باسلام دلیل***همه را راهنما گردد و هادی سبیل
سی هزار اهل نفاق آمده بیعت کردند***دل و جان رهن نهادند ودیعت کردند
تا زمانیکه سوی کوفه رسید ابن زیاد***رفت آن طایفه را مهر ز دل عهد زیاد
آب بگذشت ز سر خواه کم و خواه زیاد***لعنة الله علی آل زیاد و زیاد
که کمر بهر گرفتاری مسلم بستند***قلب شاه شهدا چون دل مسلم خستند
صبح از خانه برون آمد و خیلش ز قفا***لشگری نام وری رزم طلب قلعه گشا
شاه تنها شد و بی یار نه منزل نه سرا***بسته شد راه نجات از همه سو از همه جا
بدر خانه ای القصه گذارش افتاد***آخرین منزل غم بود که بارش افتاد
{صفحه 430}
آه از آه جگر سوز جگر کاه غریب***آه از شام غریب و اثر آه غریب
قلب افکار غریب و دل آگاه غریب***آوخ از یاد وطن کردن بیگاه غریب
خاصه یک مسلم و یکشهر بتر از کافر***همه ظالم همه فاجر همه ملحد و ابتر
صاحب خانه زنی غیرت حورای بهشت***بادب گفت که ای مسلم پاکیزه سرشت
راه مقصود به پیمای چه مسجد چه کنشت***تا به بینی قلم صنع بنامت چه نوشت
پاسخش گفت غریبم همه جا جای من است***هر کجا شام شد آنجا بغریبان وطن است
امشب ارتاب نگهداری مهمان داری***جای در منزل خود بهر غریبان داری
بارده مسلم اردین مسلمان داری***مؤمنم راه ده ار بهره زایمان داری
گفت زن گر چه بسی خورد خانه من***بکن ای گنج خدا جای بویرانه من
پس زن چه خبردار شد و برد خبر***کامده مسلم و در خانه ما کرده مقر
پور مرجانه گروهی ز عزا زیل بتر***کرد مأمور گرفتاری آن پاک سیر
ناگهان غلغله لشگر دشمن بشنید***غو شیپور وغا ز ایسر و ایمن بشنید
آمد از خانه برون صیرنا لله فداه***حمله ور گشت چه شیری که بخیل روباه
ای با پا و سر و دست که افکند براه***اینقدر گشت که لا یعلمه الا الله
کوفیان بر لب بام آنقدرش سنگ زدند***کش برخسار چه آئینه ز خون زنگ زدند
حمله ور گشت باو خصم دغا از همه سو***ظالمی نیزه زد او را ز قفا بر پهلو
{صفحه 431}
کافری خست ز سنگ ستم او را بازو***ریخت دندان بدهان تیغ رسیدش چه برو
پشه چون پر شود آری بزند پیل دمان***مور آرد بزبان گاهگاهی شیر ژیان
بسته و خسته شدش دست و تن از سنگ و رسن***شیر و زنجیر و گرفتاری جور دشمن
ناسزا گفتن فرزند زنایش بعلن***برد طاقت ز دل و هوش ز سر تاب ز تن
گفت بازاده مرجانه که ای نسل زنا***ناسزا بر تو و بر پادشه تو است سزا
بوصیت پسر سعد دغا را طلبید***ساعتی کرد باو وا اسفا گفت و شنید
برسان عرض خلوصم بسوی شاه شهید***که ز کوفی بوفا هیچ مدارید امید
نیست تخمی ز وفا کشته در آب و گلشان***سنگ خارا نشود همسر سنگین دلشان
کوفیان عهد نپایند و بپایان نبرند***همه اهریمن و فرمان سلیمان نبرند
هدیه جز سنگ ستم در بر مهمان نبرند***آبی الا زدم ناوک بران نبرند
آب مهمان زدم ناوک دلدوز دهند***در پذیرائی او خنجر جان سوز دهند
سرور اهل عناد ابن زیاد از جلاد***خواست ظلمی که نه نمرود کند نه شداد
که فتد صید در آن دم که بدام صیاد***تن ز بام افتد ببریده چه شد سر ز عناد
طشت اسلام همان روز ز بام افکندند***کان بدن را که له الف سلام افکندند
رست تن از تب و دل از غم وجان از محنش***چند روزی بسر راه فکندند تنش
{صفحه 432}
سنگ اطفال رسید از همه سو بر بدنش***می ندانیم که پرداخت بغسل و کفنش
نشنیدیم که مظلومی اگر زار کشند***بر سن پای به بندند و ببازار کشند

رفتن امام حسین علیه السلام بعراق

عزیمة سید الافاق الی ارض العراق
عشق بی پرده برآمد پی رسوائی دل***دل تماشائی او خلق تماشائی دل
شهره شهر شد آوازه شیدائی دل***سر و جان را چه نشد عزم شکیبائی دل
بر کف عشق نهادیم زمام دل خویش***تا کجا افکندش بازو چه آید در پیش
حج خود کرد بعمره چه شه تشنه بدل***چون دل اهل دل ارکان هدی یافت خلل
رعشه افتاد بعرش احمد عزوجل***که بر اولاد نبی نوبت رنج است و علل
قسمت آل زنا شاهی و میری آمد***زینب غمزده را وقت اسیری آمد
بسته احرام سوی کعبه مقصود حسین***شد بمیقات فنا فانی معبود حسین
عرفات شرف و مشعر معهود حسین***قبله مقبل یکطایفه مردود حسین
بسوی کرببلا چون شرف ارزانی داشت***بمنا آمد و هفتاد و دو قربانی داشت
زنوائی که بر انگیخت مخالف ز شقاق***ساز شد شور حسینی بحجاز و بعراق
زابلی ترک حصاری بنه اهل نفاق***ز حسینی شرر افروز دل سبع طباق
کز عرب تا بعجم شور و نوائی دگر است***نینوائی دگر اندر دم نائی دگر است
دید ظاهر اثر بسته ره چاره شدن***چاره را منحصر از وطن آواره شدن
{صفحه 433}
یا اسیر ستم خصم جفا کاره شدن***پاره پاره زدم خنجر خونخواره شدن
منحصر چاره خود دید که با اهل و عیال***ز مدینه بسوی کافر کند شدّ رحال
شبی آمد بسر قبر رسول ثقلین***گفت کی فاتح ابواب در احزاب و حنین
بودمت راحت جان قوت دل قرت عین***چیست تکلیف که دشوار شده کار حسین
باید اکنون بکنم پیروی حکم یزید***یا لب آب شوم بیکس و لب تشنه شهید
ای بسا جور که آمد بمن از امت تو***داشتند امت تو خوب نگه حرمت تو
حرمت اندر حق ذریت تو عترت تو***یا نبودند مگر عترت تو ز امت تو
که یکی را لگد جور شکسته پهلو***دگری تافته از زهر جگر تا بگلو
آب از دیده روان ساخت و خوابش بر بود***اندر آن خواب مگردید که آبش بر بود
دید خوابی که ز پیکر تب و تابش بر بود***جلوه مصطفی سوی ثوابش بر بود
گفت برخیز و سوی کوفه بزن طبل رحیل***که خدا خواسته گردی تو لب تشنه قتیل
خامس آل کسا سرور دین فخر امم***خواست تکلیف پی همرهی اهل حرم
که نوشته است در این باب چه بر لوح قلم***دید کز کلک قضا آمده این نقش رقم
که خدا خواسته بیند همه را خوار و اسیر***یکی از نیزه جگر خسته یکی از زنجیر
{صفحه 434}
در وداع نبی اظهار پریشانی کرد***روز روشن همه را چون شب ظلمانی کرد
طلب همت از آن مرقد نورانی کرد***بسی اسرار عیان کرد و به پنهانی کرد
پس بسودای علو شرف و نیل ثواب***کرد اندر طلب کعبه مقصود شتاب
کرد سلطان فلک مصطبه با اهل و عیال***ز مدینه بسوی کرببلا شدّ رحال
آل اطهار بگردش ز یمین وز شمال***پرده داران حریم حرم عزّ و جلال
همه را عزم سفر وقت سواری آمد***نوبت انده و غم موسم زاری آمد
حضرت عصمت صغری مه بطحا زینب***که ببرج عظمت بود فروزان کوکب
خواست تا بهر سفر پای نهد بر مرکب***قاسم و اکبر و عباس و جوانان بادب
آن فرا داشت رکاب این بکف آورد عنان***آیة الکرسیشان ذکر نهان ورد زبان
یکسواری دگر این سفرش بود ز پی***که خود افکار و یتیمان حسین از پی وی
چه بنات النعش افتاده بدنبال جدی***گلشن عمر بهار همه را نوبت دی
بهر این دفعه سواری وی و شد رحال***آمده شمر و سنانش ز یمین وز شمال
این سفر خسته و بسته بر سن بازوی او***ز سنان کعب سنان آمده بر پهلوی او
کرده نیلی اثر سیلی دشمن روی او***سر بمحمل زده آغشته بخون گیسوی او
چون سر پاک برادر بسر نی نگریست***شادی و هلهله خصم پیاپی نگریست
{صفحه 435}
گاه آزرده شد از خار مغیلان پایش***تازیانه ز ستم کرد سیه اعضایش
گاه در شام بلا گشت خرابه جایش***گاه در بزم شراب طلقا مأوایش
کلت الالسن از آنچه که در بزم یزید***دیده از چوب جفا و آنچه که شد گفت و شنید

ورود اهل بیت بکربلا

اول الابتلاء ورود الکربلا
بسوی دشت بلا قافله بار گشود***بار اندوه و غم قافله سالار گشود
رهنمائی رهی از یار سوی یار گشود***نامه خوش خبر از عالم اسرار گشود
ثبت در او شده بسیار ز اسرار الست***رونق و گرمی از او یافته بازار الست
همه لبیک زنان داعی حق را بجواب***خوش گران کرده عنان را و سبک کرده رکاب
سیر از جان خود و تشنه لب اندر لب آب***گوش و هوش همه را عهد ازل بوده خطاب
در ازل پرتو حسنش ز تجلی دم زد***عشق پیدا شد و آتش بهمه عالم زد
آن وزیران شه عشق درآن دشت فلات***پیلتن اسب نهادند و پیاده شده مات
نام پرسید زمین را شه فرخنده صفات***نینوا گفته شد و ماریه و شاط فرات
باز پرسید زمین را شه فرخنده صفات***گفت نام دگر ار میطلبی کرببلا است
گفت طی وقت رحیل است گشائید رحال***که بود راحله قافله را وقت عقال
بگشائید ره صبر که تنگ است مجال***منزل این شد بنمائید نزول اجلال
{صفحه 436}
موسم عهد من و نوبت پیمان شده است***شوق دیدار خدا سلسله جنبان شماست 
مُحرم کعبه آمالم و میقات است این***مشعر وخیف و منا قبله حاجات است این
جلوه در رکن بقا کرده و مرآت است این***زمزم از زمزمه اهل مناجات است این
هست قربانی این کعبه علی اصغر من***قاسم و جعفر و عباس و علی اکبر من
باری آن دشت چه شد بر شه دین دار قرار***جمع شد از سپه کوفه صد و بیست هزار
بغض احفاد نبی را همگی کرده شعار***کین اولاد علی را همه بنموده دثار
همه آسوده ز صلح و همه آماده بجنگ***همه آسوده ز کین وهمه دلداده بجنگ
هفتم ماه محرم شد و بر فلک نجات***قوم بستند ز بیدا دره آب فرات
وانکه را بود ز لب حکم حیات امر ممات***خضر سان خشگ لب آمد بلب آب حیات
تا دهم روز که از سوز عطش تاب الم***رفت تا عرش برین غلغله اهل حرم
اولش حر ریاحی چه سر راه گرفت***طاقت و صبر ز اهل حرم شاه گرفت
آخر آمد ره اقبال الی الله گرفت***بادب دست چه بر سینه آگاه گرفت
گفت از این در نه پی حشمت و جاه آمده ایم***از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
با غلام و پسرش آمد و با اذن جهاد***گفت باقوم که اف لکم ای اهل عناد
بشما لعن خدا باد و بفرزند زیاد***که جفای امم ماضیه بردید زیاد
{صفحه 437}
ننگ از نام شما در فرق عاد بود***نه ز فرعون و نه نمرود و نه شداد بود
کس نبسته است بمهمان در صلح و ره آب***دل اطفال و عیالش ننموده است کباب
هیچکس کشتن میهمان نشمرده است صواب***نفکنده است حریم نبوی در تب و تاب
ناله سوختگان را اثری نیست که نیست***ای عجب سوز عطش در جگری نیست که نیست
باری آنروز به حر گشت شهادت چه نصیب***زد صلا نوبتی پیر طریقت بحبیب
آمد آن پیرو پس از موعظه قوم عتیب***کشت از آن لشگر و شمشیری از او برد شکیب
پسر عوسجه مسلم ز قفایش آمد***خوش بسر شوق لقای شهداش آمد
عابس شاکری آن صف شکن دشت نبرد***برد از همت مردانه قرار زن و مرد
خود خود از سرو جوشن ز بدن بیرون کرد***نه ز تیرش المی و نه ز شمشیری درد
بسکه بر پیکر پاکش ز ستم سنگ زدند***از سر زین بزمینش بصف جنگ زدند
غره ناصیه قوم بنی کلب وهب***کنده زنار در اسلام بپوشیده سلب
اذن پیکار نمود از شه بی یار طلب***دید از کشمکش قوم بسی رنج و تعب
از بدن دست جدا کرده بریدند سرش***مادرش بود در خیمه فکندند برش
{صفحه 438}
بنگر همت مردانه آن مادر را***که سوی قوم دگر باره فکند آن سر را
که نگیریم چه دادیم بره داور را***کشت با قائمه خیمه دو از لشگر را
شاه فرمود حقت عاقبت خیر دهاد***منما جهد که تکلیف زنان نیست جهاد
قوم همدان را سالار بریر ابن خضیر***شده از حفظ نبی عالم لاهوتش سیر
بل سلیمان زوی آموخته بد منطق طیر***ابتدا و وسط و عاقبت امرش خیر
پندها داد و بآن قوم دغا سود نداشت***اثر اندر دل سنگ آنچه که فرمود نداشت
باری آن پیر هدی پیشه هدایت نادی***گشت با جمع دگر کشته ز قوم عادی
اول ظهر چه پیش آمد قال الراوی***بوتمامه که بد از طایفه صیداوی
گفت هنگامه راز و نیاز است ایشاه***بار دیگر هوسم با تو نماز است ایشاه
ای که ابروی کجت قبله امجاد آمد***کار ارباب نماز از تو به بنیاد آمد
در نمازم خم ابروی تو بر یاد آمد***حالتی رفت که محراب بفریاد آمد
شاه فرمود تو را رحمت حق شامل باد***آنچه پاداش نماز است تو را حاصل باد
طلبیدند چه امهالی از آن قوم جهول***ساعتی بهر نماز شه دین سبط رسول
ظالمی گفت نمازی ز شما نیست قبول***نرساند بشما هیچ مرادی بحصول
مهلتش داده ولی آمد از آنقوم شریر***همچو باران بلا تیر جفا از پی تیر

در مرثیه حضرت زینب علیها السلام

فی رثاء فلزتی کبد صدیقة الصغری
عظم الامر در آن مرحله و شورش عام***زینب غمزده را سکه غم خورد بنام
دید بی یاری و افکاری سلطان انام***طاقتش رفت ز تن شد ز دلش صبر تمام
{صفحه 439}
رفت در خیمه و آورد دو خورشید جمال***دو مرال و دو غزال و دو نهال و دو بلال
دو هلال از رخ رخشنده تابنده دو بدر***کرده یک بدر پدید از دو طرف دو شب قدر
هر یکی یافته در بزم وفا راه بصدر***طلب تیر بلا را شده آماده بصدر
سرمه در چشم و سیه کرده رخ انجم را***جای بر خاک سیه داده ز غم مردم را
هاشمی خال برخسار چه بر نار سپند***جعد طرار بگلنار چه بر ماه کمند
لب ز اقطاع سمرقند و رخ از ملک خجند***طعنه ز آزادی قامت زده بر سرو بلند
نام یک بود محمد دگری نامش عون***از عطش آن دو پسر را متغیر شده لون
گفت این هر دو ز عبدالله جعفر دارم***بهر قربانی راه علی اکبر دارم
دو پسر برخی فرزند برادر دارم***همچو نور رخ خورشید دو اختر دارم
از مدینه بسوی کرببلا آوردم***بهرجان بازی در راه شما آوردم
کفن این هر دو پسر را چه بگردن دارم***ارمغانی بره دوست بدشمن کردم
دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم***ارمغان تو چه گلها که بدامن کردم
ای برادر بفدای تو شود زینب تو***بفلک کاش نبود اختر من کوکب تو
از تو مستدعیم ای نوگل گلزار بتول***کین دو قربانی زینب کنی امروز قبول
ور مرا رد کنی آیم خجل از روی رسول***ای تو مبنای فروع آمده و اصل اصول
خوشه سان ماه بیاویخته از دامن تو***چه شود گر ببرم خوشه از خرمن تو
{صفحه 440}
شاه فرمود تو را محنت ایام بس است***ماندن اندر لب شط تشنه و ناکام بس است
با سیری شدن اندر سفر شام بس است***آتش افشاندن شامی ز لب بام بس است
شرر اندر جگر از داغ دو فرزند مزن***پای دل را زغم این دو پسر بند مزن
انقدر مانده که بر خار مغیلان گذری***ره پیاده سپری راه بجائی نبری
بسر نیزه سر بی تن من را نگری***که چه بدر آمده در روشنی و جلوگری
سر بمحمل مزن و پیرهن صبر مدر***خون میفشان بزمین آبروی عرش مبر
خویشتن را بسوی کوفه گذر خواهی داد***آب اطفال مرا ز اشک بصر خواهی داد
گر تسلی خود از خون جگر خواهی داد***چه جواب پدر این دو پسر خواهی داد
از چه عبدالله از این مرحله راضی باشد***یا که آگاه ز مستقبل و ماضی باشد
زینبش گفت که شوهر چه فرستاد مرا***اذن قربانی این هر دو پسر داد مرا
گفت کن در سفر کرببلا یاد مرا***پیشکش ساز دو نوباوه ناشاد مرا
تا طریق ادب و رسم ارادت یابند***در رکاب شه دین فیض شهادت یابند
یافت با لابه و عجز اذن چه از شاه شهید***گفت با هر دو هنیئاً لکم از بخت سعید
بخروشید و بکوشید و بجوشید و کشید***روی مادر بنمائید بر شاه سپید
اندر این عرصه بکوشید که تا کشته شوید***بصف معرکه درخون خود آغشته شوید
{صفحه 441}
اذن چون یافته اندر صف هیجا رفتند***همچو آرام تن و صبر دل ما رفتند
از بر دوست سوی لشگر اعدا رفتند***پشته از کشته بسی ساخته شد تا رفتند
عاقبت تیغ جفا زد چه عدو بر سرشان***کشته گشتند دو فرزند بر مادرشان
زینب از بیم برادر که دل آزرده شود***نام نگذاشت ز قتل دو پسر برده شود
یا ز بادی گلی افسرده و پژمرده شود***المی روی دهد یا که غی خورده شود
نه فغان کرد در آن حادثه زینب نه گریست***نه سوی نعش دو فرزند مکرم نگریست

در شهادت حضرت قاسم علیه السلام

فی شهادة ولی الله المؤمتمن قاسم بن الحسن علیه السلام
شرح این قصه پر غصه بپایان آمد***نوبت پرسش احوال یتیمان آمد
آنچه شایسته بر احوال یتیم آن آمد***خون خوری در بدری قوت دل و جان آمد
نزد ارباب خرد در بر اصحاب نعیم***نیست درّی ببها بیشتر از درّ یتیم
در سرا پرده اجلال شه دشت محن***بود با فرو بها در یتیمی ز حسن
خجل از قامت شمشادی او سرو چمن***رخ بخون شسته زنا شادی او لعل یمن
شه دین داشت بدل حسرت دامادی او***تنگدل غنچه صفت گشته زناشادی او
سیزده ساله و در جلوه مه چارده بود***بلکه در حسن ز خورشید و زمه جلوه ربود
عزم جان باختن اندر ره جانانه نمود***در صبر و ره بی طاقتیش بست و گشود
اندر آن حال شدش یاد ز تعویذ پدر***باز بنمود ز بازو و برآن کرد نظر
{صفحه 442}
دید بنوشته که ای نادره فرزند رشید***در صف کرببلا از ستم قوم عنید
چون ببینی که عمویت شده بی یار و وحید***جهد بنما بجهاد و بشو آن روز شهید
برو و از من محروم سلامش برسان***بهلالت شرف بدر تمامش برسان
دست کوتاه مکن لحظه از دامن او***تا چه پروانه شوی سوخته پیرامن او
شایدت دست دهد خوشه از خرمن او***بگلستان شهادت گلی از گلشن او
ز سعادت بشهادت بگر ای ای قاسم***ره سوی ملک شفاعت بگشای ای قاسم
آمد و داشت بکف سر خط آزادی را***کرد اظهار دل افروزی و دل شادی را
که خرابم نگر و اذن ده آبادی را***خوش ز خون است خضابم شب دامادیرا
ایعمو خط پدر بین و بده خط جواز***که بود بر خط فرمان توام خط نیاز
شاه بر خط برادر چه برأفت نگریست***بخروش آمد و بیهوش شد از بسکه گریست
کی برادر مگر از حال حسینت خبریست***اینکش نوبت لب تشنگی و خونجگریست
کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند***ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند
ای برادر خبری داری از احوال حسین***ناله العطش و زاری اطفال حسین
وانچه آمد به سر سینه پامال حسین***سر زند دست دهد آنچه ز جمال حسین
با وجودیکه مقامت متعالی آمد***در صف کرببلا جای تو خالی آمد
{صفحه 443}
شاه فرمود بقاسم که تو داماد منی***باعث خرمی خاطر ناشاد منی
یادگار حسن و در همه جا یاد منی***موجب تسلیت خاطر اولاد منی
امر فرموده حسن شاد نمایم همه را***عقد بندم بتو نوباوه خود فاطمه را
پس سوی خیمه آمد که خدا را ناموس***گرم در خطبه شد از خطبه داماد وعروس
چه عروسی و چه دامادی افسوس افسوس***نه ز یکدیگر بل از دل و از جان مأیوس
شد بتن جامه دلشادی داماد کفن***ماند داغش بدل سید مظلوم حسن
چه عروسی که خضابش شده خون داماد***حجله عیش سیه حال تبه دل ناشاد
نه کسی برد طعام و نه کسی آبش داد***نه حصولی بمرام و نه وصولی بمراد
گفتگو گشت کنیزیش ولیکن در شام***محفل قوم دغا آل زنا محضر عام
بانگ غوغای غم افزای مخالف چه شنید***آستین چاک زد و پیرهن صبر درید
از پی عزم جهاد اسب سواری طلبید***بند نعلین گشوده بجدل رخت کشید
کرد چون پا برکاب آن مه فرخنده خصال***پای خورشید چه ناهید ببوسید هلال
آمد و از تف تیغش که بر افروخت شرر***شد روان چار پسر ز ازرق شامی بسقر
آمد ازرق پی خون خواهی آن چار پسر***شاه دین را بسوی دشت وغا بود نظر
{صفحه 444}
تیره شد چشم علی گشت سیه روز حسین***رفت تا عرش برین ناله جانسوز حسین
کای خدا قاسم من طفل و نیاموخته جنگ***شده آهوی حرم ره سپر جنگ پلنگ
ای رهانده ز خلیل آتش و یونس ز نهنگ***نصرتی ده که کنون کار بقاسم شده تنگ
تیغ شهزاده از آن لوت زمین پاک نمود***از سر ازرق تا تنگ فرس چاک نمود
کرد از حمله پی در پی لشگر چه علی***زنگ شرک از رخ اسلام به شمشیر جلی
او بشیر اوژنی و شیر کشی شیردلی***روبهان هر طرفش فارس میدان یلی
خورد بس زخم بتن کرد تهی پا زرکاب***گفت ای جان عموقاسم خود را دریاب
ظالمی ز آل ازد بی خبر از قهر خدا***خواست کز تن نماید سر شهزاده جدا
دستش افکند ز تن ضربت شاه شهدا***سست دین سخت بزد خیل از دراچه صدا
قوم او حمله نمودند و شد آهنگ جدال***علم الله که شد سینه قاسم بچه حال
شه به آن قوم دغا حمله پی در پی کرد***دفتر عمر همه خیل ازد را طی کرد
کرد یک جلوه و پیدا ره شد از غی کرد***ز عدو فاش بهر بند نوا چون نی کرد
بود سرگرم وغا بهر لقای قاسم***ناگهش هوش زدا گشت صدای قاسم
کی عمو رزم مجو حمله مکن جنگ بس است***سینه بشکسته و ره بسته و آخر نفس است
{صفحه 445}
بر دلم بار دگر دیدن رویت هوس است***نه مرا پای و نه بر دامن تو دست رس است
شه نظر کرد سوی جلوه گر آئینه من***دید پامال سم اسب شده سینه او
می ندانم غم هجرش بدل شاه چه کرد***شاه با آینه عرش حق از آه چه کرد
چشم بینای خدا و دل آگاه چه کرد***مادر خسته زارش علم الله چه کرد
آسمان راست همی تا بصف حشر خروش***یا چه «یحیی» زین ماتم جانگاه خموش

در شهادت حضرت عباس علیه السلام

شهادة خلاصة الناس اباالفضل العباس علیه السلام
زد بسر دست تأسف قدر از دست قضا***زانچه از دست قضا آمد و از شصت قضا
دست آفاق بعالم شده پابست قضا***عشق همراز قضا آمد و همدست قضا
دست برد است بدل گه ز قضا گاه ز عشق***دست رهبر ز قضا و دل آگاه ز عشق
ز آستین است برون دست قضا را دستی***که گهی محنت و گاهی است بلا را دستی
عشق در جلوه شد و گشت خدا را دستی***در نجف گشت سری کرببلا را دستی
سر بمحراب عبادت ز شه ناس بود***دست در ماریه از حضرت عباس بود
چون سکینه بحرم یافت فغان دید خروش***آمد و داشت یکی مشگ تهی ز آب بدوش
کی عمو از سرما بود عطش طاقت و هوش***نرخ جان گر بدهند آب بخر جان بفروش
{صفحه 446}
همه در رنج و عذاب و همه در تاب و تبیم***که تو سقای یتیمانی و ما تشنه لبیم
بحرم روی کن و حالت اطفال ببین***همه را از عطش افسرده شده حال ببین
طایر خسته بشکسته پر و بال ببین***دل افسرده نگر آتش سیال ببین
بتن خسته ما آب رسان تاب بیار***جهد کن زود برو و مشگ ببر آب بیار
زد اباالفضل بدامان شه عطشان دست***که هنوز ببدن دست و بتن طاقت هست
هست بی آب مرا بار گران بر تن دست***ناله اهل حرم دست و دلم بست و شکست
بده ای دست خدا رخصت پیکار مرا***دستگیری کن کز دست شده کار مرا
ز حرم تا بفلک زمزمه العطش است***دل این شلعه فشان سینه آن شعله فش است
دست این منبسط و پیکر آن منکمش است***اکبر اندر تعب و اصغر در حال غش است
بهر اطفال اگر آب نیارم ستم است***که هنوزم ببدن دست وبدستم علم است
شاه فرمود برادر تو علمدار منی***موجب تسلیت خاطر افکار منی
هر مصیبت که دهد دست درآن یار منی***دست لشگر شکن اندر صف پیکار منی
پشت لشگر شکند چونکه علم می شکند***گر شوی کشته دل اهل حرم می شکند
اذن چون یافت ورود در صف پیکار نمود***صف پیکار همه مطلع الانوار نمود
چهره خود باحد احمد مختار نمود***یا که در خیبر و خندق رخ کرار نمود
{صفحه 447}
ز می عشق حسینی شده سرمست خدات***زاستین کرد برون تیغ علی دست خدا
ای با دست که از پیکر کفار فکند***ای بسا سرکه سوی گنبد دوار فکند
قطب دین غلغله در ثابت و سیار فکند***در اعادی شرر از تیغ شرر بار فکند
نور مشکوة شرافت شد و مصباح آمد***نور مصباح شرف قابض ارواح آمد
گفت کی قوم حسینی که همیداشت مقام***گه بدامان علی گه ببر خیر الانام
خون او از چه حلال آمده و آب حرام***سوزش تشنگیش سوخت چرا حنجر و کام
کینه خیبر و احزاب فراموش کنید***العطش العطش اهل حرم گوش کنید
ای بسا دست که اندر صف هیجا فکنم***تا برم آب بسی دست و سروپا فکنم
دیده دریا کنم و صبر بصحرا فکنم***اندر این کار دل خویش بدریا فکنم
یادهم دست زتن یا که بدست آرم آب***که در این ره نه درنگم شده ممکن نه شتاب
این حسین است سلیل شه احزاب و حنین***که بود دوستیش پیروی دین را دین
مصطفی گفت حسین است زمن من ز حسین***ره او بسته چرائید بشمشیر و سنین
خضر مأیوس چرا نزد شما شد ز حیات***تشنه او وز دو طرف موج زنان شط فرات
ز عطش در جگر آل پیمبر شرر است***پسر ساقی کوثر ز عطش خونجگر است
این دو شط آب که با موج عیان در نظر است***مهر مادر بود و ارث ز دست پدر است
آب مهریه زهرا و حسینش عطشان***از کف حیدر و این نور دو عینش عطشان
{صفحه 448}
هر که را راند بسر تا بکمر کرد دو نیم***وانکه را زد بکمر کرد روان سوی جحیم
بس تهی خانه زین کرد و بسا طفل یتیم***سرخ بس چهره ز خون زرد بسار وی ز بیم
راند در نهر فرس خصم ز بیمش چه گریخت***آب برداشت و نزدیک دهان برد و بریخت
گفت با خویش که در کیش مروت نه سزاست***که تو سیراب و جگر سوخته شاه شهد است
بفلک زمزمه العطش از خیمه سراست***ناله و آه سکینه ز زمین تا بسما است
نیست انصاف و مروت چه شد و غیرت کو***مرحبا حرمت ذریه چه شد عترت کو
آب را ریخت روی آب و شد از شط چه برون***بسکه خون ریخت درآن دشت روان شد شط خون
مظهر قهر شد و ما صدق کن فیکون***دست اسلام فرا شد علم کفر نگون
با لب خشک و دل سوخته از شط آمد***دور افتاده چه از شط بلا بط آمد
آخت شمشیر چه رخشنده شها بی ز سهیل***کرد از دست خدا تفرقه خیل از پی خیل
دست ها ریخت سوی بالاسرها سوی ذیل***کز کمین گاه برون گشت حکیم ابن طفیل
ز آستین دست جفا آخت و خاکم بدهن***دست عباس ز شمشیر جدا کرد ز تن
شد چه با دست چپ آن ظلم که گردید براست***بدهان مشگ وز پا صولت آنقوم بکاست
{صفحه 449}
تیر بر سینه خرید آب رساندن میخواست***ناگهان تیر جفائی سوی مشگ آمد راست
بر پریشانی و بر حالت او اشک ز مشک***ریخت تا گشت تهی دیده آن مشک ز اشک
ظالمی آمد و ببریده زبان را گشود***کان شجاعت چه شد آن قوه و رفتار چه بود
شاه فرمود که چون دست شد از دست چه سود***دست کین آخت و زد بر سر عباس عمود
ز عمود سنم افکند عمود اسلام***بست از کینه ره بست و گشود اسلام
گفت کی محرم سر حرم رحمانی***تو خلیلی و در این کعبه منم قربانی
جان فدای تو که هم جانی و هم جانانی***هر که شد خاک رهت دست ز سرگردانی
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم***طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
شاه را ناله عباس چه بر گوش رسید***تا برد ره به برادر صف ابطال درید
چه هلالش غم بدر الشهدا قد بخمید***بکمر دست گرفت وز جگر نعره کشید
گفت بشکست ز داغ تو برادر کمرم***قطع شد مایه امیدم و خون شد جگرم
امشب آیا ز فراقت بعیالم چه رسد***ز عدو بر سر ذریه و آلم چه رسد
ز عطش بر جگر سوخته حالم چه رسد***آخر از حرمله و شمر مآلم چه رسد
تشنه جان میدهم و کام ندیدم ز فرات***دل سودازده بعد از تو بریدم ز حیات
بسته شد از پس مرگ توره چاره من***نبرد راه بجائی دل صد پاره من
چکند با غم تو زینب آواره من***نشود اشگ روان ز قطع ز رخساره من
{صفحه 450}
وامصیبت چه ز عباس ببرید امید***آه سرد از دل پر درد چو «یحیی» بکشید

در شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

شهادة ولی الاکبر علی الاکبر علیه السلام
برتر از کون و مکان یافت مکان خرگه عشق***کوس بر گنبد دوار رسید از شه عشق
نیست راهی بسوی دوست بغیر از ره عشق***آگهی نیست دلی را چه دل آگه عشق
عاشق یار نه تنها ز پسر میگذرد***از زن و زاده و از جان وز سر میگذرد
تشنه لب شاهی آگاهی کیوان جاهی***داشت در کرببلا خیمه گاهی خرگاهی
اکبری خون جگری سرو قدی رخ ماهی***پسری سیمبری نو ثمری دلخواهی
همچو انوار تجلی رخش ماهی و ماه***گشته آماده جان باختن انالله
در صف ماریه چون از ستم قوم مظلوم***شد بتاراج حبش کشور شاهنشه روم
شد تهی وا اسفا چرخ ولایت ز نجوم***سبط پیغمبر مختار امام مظلوم
هر طرف کرد نظر مونس و غمخوار ندید***یاور و یار و سپهدار و علمدار ندید
نونهالان را پیراسته و آراست دید***ز خدا و خودی افزوده شده کاسته دید
تنگدل گشته بسی غنچه نوخاسته دید***قامت اکبر خود سروی پیراسته دید
ز تحیر به تحسر سوی او کرد نگاه***گفت لاحول و لا قوة الا بالله
دید فرزند جگر بند رسول مختار***مصطفائی را بر رفرف معراج سوار
مرتضائی را بر دلدل اقبال قرار***فاطمی فر حسنی خوی حسینی رفتار
{صفحه 451}
ظاهر از نور رخش آمده انوار خدا***دل نورانیش آگاه ز اسرار خدا
فرق و پیشانی آماده شمشیر شده***دل نورانیش آما جگه تیر شده
یکجهان جان بجوانی ز جهان سیر شده***کی پدر نوبت جان بازی من دیر شده
اذن فرمای که فرمان تو از داور تو است***قرعه فال تو بر نام علی اکبر تو است
وقت آنستکه صد پاره شود پیکرمن***چون دل مادرم از تیغ شکافد سرمن
جلوه بر نیزه کند بدر سرانور من***رخصتی ده که زغم خون شده دل در بر من
ایدل ریش مرا با لب تو حق نمک***حق نگهدار تو من میروم الله معک
شاه فرمود که ای قوت دل قرت عین***«قد مضی الوصل و قد حان فراق فی البین»
رو چه تشویش میندیش ز شمشیر و سنین***می خرامید علی اکبر و میگفت حسین
یا رب ای نوگل خندان که سپردی بمنش***میسپارم بتو از چشم حسود چمنش
ای خدا شاهد من باش بر اینقوم لئام***که روان ساختم اینک بسوی لشکر شام
مصطفائی بجلال و بجمال و بکلام***«یقتلوه بسیوف و رماح و سهام»
یا بن سعدای که ز کین ساخته اند اصل تو را***قطع فرماید ایکاش خدا نسل تو را
رو بهان را اسد الله چه غضبناک رسید***نغمه لا تذر از چرخ سوی خاک رسید
نعره الحذر از خاک بافلاک رسید***بر دل خصم چه دامان افق چاک رسید
دوخت زابر و جگر ببر و دل شیر بهم***فتنه برخاست چه پیوست دو شمشیر بهم
{صفحه 452}
نیزه از قد زره از طره و تیغ از ابرو***سپر از چهره و تیر از مژه گرز از بازو
قابض روح جهانی زد و چشم جادو***قاتل جان گروهی ز شکوه نیرو
اولین چاکر فرمان بر او عزرائی***آخرین بنده شرمنده او جبرائیل
گشت چون از عطش و گرمی آهن بی تاب***طلب آب کنان گشت روان در بر باب
کرد از شاه مکرم طلب جرعه آب***بدهان خاتم خاتم زدنش بود جواب
هر که شد محرم دل سر حقش آموزند***وانکه را سرّ حق آموخت دهانش دوزند
باز چون شیر فلک جای ببرج بره کرد***حمله بر میمنه و ساقیه و میسره کرد
دست و دل دوخت بهم کار جدل یکسره کرد***سیلی آمد که مساوی همه کوه و دره کرد
گاه بر قلب شد از میمنه گاهی بجناح***گه ز شمشیر شد آزرده و گاهی زرماح
ظالمی سنگدلی شد بکمین گاه نهان***رو به آسا پی آزار دل شیر ژیان
آنچه بودش ز علی بغض نهان ساخت عیان***با یکی تیغ شرر افکن الماس فشان
کرد شق القمر چرخ شرافت ز هلال***بلکه بشکافت دل اطهر پیغمبر و آل
تا با بر و سر و شهزاده ز شمشیر شکافت***پیکر انورش از نیزه و از تیر شکافت
جگر مادرش از ناله شبگیر شکافت***دل زهرا چه سر خامه تقدیر شکافت
بادب گفت چه رو بر طرف خیمه نمود***رفتم ایجان پدر بر تو ز حق باد درود
{صفحه 453}
بسر نعش پسر چون شه عطشان آمد***همچو چشم خرد آشفته و حیران آمد
چون دو گیسوی جگر گوشه پریشان آمد***بی درنگی بقا دید شتابان آمد
تا دو تا فرق علی دید بمحراب تراب***بوترابی شده در جلوه رب الارباب
گفت کی اختر فرخنده فرخ سحرم***زود غایب شدی ای نور بصر از نظرم
سوخت داغ تو چو هجران برادر جگرم***یاوری نیست که نعشت بسوی خیمه برم
خیز کاوازه قتلت بحرم منتشر است***مادر خسته دل خون جگرت منتظر است
ز حقوقت که ادا ناشده بنما بحلم***که بسی از تو و از مادر زارت خجلم
بود چون تخم وفا مهر تو در آب و گلم***رفتی ای قوت دل قطع شد امید دلم
خاک غم بر سر دنیی شود و زندگیش***نیست از روی تو وجد تو شرمندگیش
شد چه دوران بقا کوکب اقبال تو طی***چه غم از بعد تو از دشمن و از کینه وی
شادمان رو که تو را میرسم این لحظه ز پی***گر تنم زیب زمین گردد و سر بر سر نی
نرود ذکر تو و یاد تو از خاطرمن***ازسم اسب اگر خسته شود پیکر من
با پسر بود پدر گرم سخن محو نیاز***سر شهزاده بدامان شهنشاه حجاز
شد برخساره شه دین حق بینش باز***گفت بخ لک طوبی لک ایعارف راز
جد من داد بدستم قدحی از کوثر***دارد اندر کفش از بهر شما جام دگر
با پدر داشت پسر وا اسفا گفت و شنید***ناگهان پای مبارک بسوی قبله کشید
مرغ روحش بسوی جنت فردوس پرید***علم الله که چه آمد بسر شاه شهید
ره سوی ساحت او می نبرد مرغ خیال***نطق «یحیی» است سزاوار اگر آمده لال
{صفحه 454}

در شهادت غلام سیاه

شهادت غلام سیاه
ای سیه دل گرت سوی خدا هست رهی***مکن از روی تکبر سپهی را نگهی
بین که در کرببلا بهر شه بی سپهی***بود از حضرت سجاد غلام سیهی
بخداوندی او خط غلامی همه را***بفدای قدمش جان گرامی همه را
سیهی روی هم اهل حبش کرده سپید***تاری چهره او روشنی چشم امید
ز شهادت بشفاعت همه را داده نوید***فی رضا الله قتیل و شهید و سعید
زیب بر عرش علا داده زرنگ سیهش***نور خورشید شده کسب ز روی چه مهش
روی و قلبش چه شب قدر و صباح نوروز***آن یکی آینه شب دگری جلوه روز
چهر اقبال نکوبخت سفیدش فیروز***خواسته حضرت لقمان ز دلش کشف رموز
حسرت مرتبه اش داشته قنبر چه بلال***بدر کامل وی و ناقص همه نزدش چه هلال
بود در موکب شاه شهدا در عاشورا***تا زمانی که نمودار شد آن فتنه و شور
گشت درکرببلا اوج بلا شور نشور***فرقه ای بی سر و پا طایفه شوم و شرور
منصرف منحرف از رسم ادب صوب صواب***بسته بر سید اولاد پیمبر ره آب
گشت آغشته بخون پیکر انصارحسین***زده آتش بفلک آه شرر بار حسین
نه بجز اکبر وعباس کسی یار حسین***نه بجز زینب سودا غمخوار حسین
هاشم و سالم و عبدالله و عثمان و حبیب***ز شهادت همگی دیده شرف برده نصیب
{صفحه 455}
ناله العطش اهل حرم بر فلک است***سوخته ز آتش ماتم دل جن و ملک است
خواسته العطش از سوز دل یک بیک است***تف آه همه سوزنده سماک و سمک است
از زمین تافته بر عرش برین سوزش آه***آهشان کرده سیه آینه عرش اله
گفت ای خضر کمین بنده ات و نوح غلام***روسپیدی بده امروز بذریه حام
خون گندیده و روی سیهم را چه مقام***که شود پیشکش بارگه عز کرام
قطره ام می نکشد جانب دریا حدم***فیض دریا ببرد کاش بجزر و مدم
شاه فرمود توئی ملک یمین سجاد***عبد والاگهر حضرت زین العبّاد
سید عصر اولی الامر امام امجاد***هست از بعد من او ملجاء منجای عبّاد
اذن از او خواه که او را چه کمین بنده شدی***در سپهر عظمت اختر تابنده شدی
آمد و سود سر خود شه دین را بقدم***کی تو آگاه ز اسرار حدوث وز قدم
چکنم روی سیاهم برت ای فخر امم***من بشوق از همگی بیشم و خود از همه کم
رخصتی ده که نهم رو بسوی قربانگاه***زیور روی سپید است گهی خال سیاه
از پس قتل عزیزان و جوان ناکام***بغلام تو بود زندگی ایشاه حرام
قطره خونی است بریزم بر شاه انام***رخصتی بهر خدا تا شودم کار بکام
شاه فرمود که آزاد شوی در دارین***چه دهی جان برکاب شه بی یار حسین
آمد و با ادب اندر عقب خیمه سرا***گفت العفو کس از بنده اگر دید خطا
بنده ام کاش شود شامل من لطف خدا***خاندان کرم و معدن عفوید و عطا
{صفحه 456}
سالها خادم این درگه عالی بودم***ز شرف ملک خدا را همه والی بودم
زینب از واقعه آگاه چه شد کرد فغان***که سیه یاور ما گشته و این دل سیهان
نیست اندر دل ایشان اثر از رحم و نشان***می نرانند سخن جز ز دم تیر و سنان
قتل اولاد نبی را همه دارند شعار***جان براه پسر هند نمایند نثار
آمد و بار دگر اذن ز مولی طلبید***گشت مأذون و ازآن فرقه بسی کینه کشید
سرخ رو گشت در آن دشت بلا شد چه شهید***روی عالم بنگر کز سیهی گشته سپید
بود مأیوس که بر سر رسدش پای امام***ناگهان دید درخشان رخ زیبای امام
گفت به چه خوش آن درد که درمان تو شدی***ای خوش آن مرحله دور که پایان تو شوی
دل خوش ازدادن جانیم که جانان تو شوی***همه عیش است درآن خانه که مهمان تو شوی
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم***بی فروغ رخ تو صورت بی جان بودم
شاه از فرط فتوت برخش دست کشید***کی خدا روی سیاهش بکن از لطف سپید
چون شد از بهر رضای تو براه تو شهید***زکرم بخش بوی بوی خوش و اجر مزید
گفت راوی بمیان شهدا بد سیهی***بوی خوش جسم سیه داشت و روی چه مهی
ای حریم حرمت بر ملک العرش مطاف***ملکوت و ملک و ملک مهیای طواف
{صفحه 457}
برتری را زده درگاه تو بر گردون لاف***عاجز از مدح و ز توصیف صفاتت و صاف
بنده «یحیی» ببرت رسم ضراعت دارد***از غلام سیهت چشم شفاعت دارد

در شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام

الخطب الفضیع شهادة الرضیع
مظهر الله اتم حضرت شاه شهدا***طفلکی داشت جگر سوخته در خیمه سرا
از غم تشنگیش اهل حرم آل عبا***موکنان مویه کنان اشک فشان نوحه سرا
مانده از چاره او مادر بیچاره او***که چسان دست برد جانب گهواره او
طفل شش ماهه اش از سوز عطش خواب نداشت***راحت وطاقت و آرام نه و تاب نداشت
بهر او مادر او شیر نه و آب نداشت***تاب و آرام جز اندر کنف باب نداشت
تاز خورشید رسد چه هلالش بکمال***شود آئینه یزدان بجمال و بجلال
لب جان پرورش از بی لبنی خشکیده***جگر اطهرش از تاب عطش تفتیده
گاه بر خاک ز خشگی جگر غلطیده***گاه بر دامن خواهر ز عطش پیچیده
گاه پیچیده بدامن گهی افتاده بخاک***سوخته ز آتش دل پشت سمک روی سماک
گر چه بر گردنش از عهد ازل سلسله بود***تاریک سلسله اش آفت صد سلسله بود
انتظارش همه تیر ستم حرمله بود***چون حرم عرش خدا راز غمش زلزله بود
ز آتشین آه شرر در حرم افروخته بود***شرر نیران اندر ارم افروخته بود
{صفحه 458}
گه بهوش آمده گاهی ز عطش رفته ز هوش***گاه بر سینه مادر سرش و گاه بدوش
گه ز دل ناله برآورده و گه گشته خموش***گه ز آه آتشی آورده ز سر چشمه نوش
ز اشک خونین همه را قد بلغ السیل ذباه***گفته لا حول و لا قوة الا بالله
شد چه تنها شد و در معرکه ناصر طلبید***استغاثه شه دین در صف هیجا بشنید
قدر این رتبه ز خود یافت و در غیر ندید***بلب آورد خروش و ز جگر نعره کشید
که هنوز است تو را ناصری اما مظلوم***نزده تیر جفا حرمله اش بر حلقوم
ای پدر مست ز صهبای تولای توام***سرم اندر کف و قربان کف پای توام
اصغرم ازهمه و حجت کبرای توام***شافع خلق بر خالق یکتای توام
کار قربانی تو نزد خداوند انام***ناتمام است و ز من میشود اینکار تمام
همرهم بر مگر این قوم مرا آب دهند***جرعه آب باین تشنه بی تاب دهند
آب نایاب نبوده که به اصحاب دهند***از چه گه تیغ و گهی ناوک پرتاب دهند
بیگناهم من و شاید که بمن رحم کنند***ز نبی یا ز علی یا ز خدا شرم کنند
من که از هیچ جهت جرم و گناهی نبود***اقتدار و حشم و خیل و سپاهم نبود
جز خدا غیرنبی یار و پناهم نبود***ز عطش هیچ بجز ناله و آهم نبود
شاید از بهر من از جرعه آبی طلبی***بدهندم که نباشد عطشم را سببی
{صفحه 459}
شاید بشنید چه از معرکه افغان عیال***باز گرداند عنان را سوی خیمه ز جدال
تا قران یافت مه و اختر و خورشید و هلال***گشت بر بخت جوان پیر خرد رهبر حال
آمد و در صف هیجا بسر دست نهاد***از پی موعظه سنگدلان لب بگشاد
کاخر این طفل سرکینه ره جنگش نیست***ببدن تاب و برخ آب و بلب رنگش نیست
بسوی رزم شما عزم نه آهنگش نیست***آبی اندر رخ و تابی بدل تنگش نیست
بستانید و برید از برم آبش بدهید***مستغیث است در این عرصه جوابش بدهید
ثقل اکبر را فرخنده همال است این طفل***کوکب درّی افلاک جلال است این طفل
زینت دامن پیغمبر و آل است این طفل***زیور عرش خدای متعال است این طفل
آفتاب ار که صغیر آید و کوچک بنظر***گنه از چشم بود نیست ز خورشید صغر
لحظه دیگری این طفل چه مهمان شما است***دل کباب از عطش از بهر چه برخان شما است
تشنه لب کشتن مهمان ز چه پیمان شما است***لعن خلاق و خلایق همه در شأن شما است
کی حرام آب بر اولاد پیمبر باشد***رحم خوب است اگر در دل کافر باشد
{صفحه 460}
سست دینی بکمان کرد زه و سخت کشید***سعد ذابخ ببدن طرفه صفت جامه درید
شد بتاراج سر کیوان تاج خورشید***کف بخون کرد خضیب از غم و محنت ناهید
نه در آفاق که در عرش برین زلزله شد***قصه کوتاه ز تیر ستم حرمله شد
بر گل روی پدر غنچه صفت شد بسّام***یعنی الحال پذیرفت مرادت انجام
خون آن طفل بقنداقه بیفشاند امام***هم بر افلاک برین ریخت و بنمود تمام
ز شفق سرخی آن ظاهر و پیداست هنوز***خون فشان از غم او دیده «یحیی» است هنوز

در وداع امام حسین علیه السلام

بعد جف الرضاع حان الوداع
حاجب پرده اسرار حجاب جبروت***مالک الملک ممالک ز ملوک ملکوت
هشته ناسوتی وره برده بملک لاهوت***کرده در کربلا خون جگر قوة و قوت
چون بسر منزل جانان همه را بار رسید***نوبت نوبتی قافله سالار رسید
کودکان را بتن آرام نه و تاب نبود***راهی الا کنف مرحمت باب نبود
در خیام حرمش جرعه ازآب نبود***بهر فرزند نبی یار نه اصحاب نبود
همه آغشته بخون آمده در دشت نبرد***مانده چون ذات خدا سبط نبی و احد و فرد
جان عالم بفدایش پی آهنگ وداع***کردار کان جهان تفرقه از سنک وداع
هیچ رنگی نبود تیره تر از رنگ وداع***تنگدل کرد وداعش چه دل تنک وداع
تنگدل از صف رزم آمد و در جنب خیام***گفت کی اهل حریمم بشما باد سلام
{صفحه 461}
حرم محترم خاص الهی نگریست***بزمین موسی او عرش مباهی نگریست
رفعت خسروی و حشمت شاهی نگریست***ناله العطش نامتناهی نگریست
شعله آه زنان سوخته تا ماهی و ماه***گفته لا حول و لا قوة الا بالله
رفته از تاب عطش طاقت و نیروی عیال***سر زانو سر بانو خجل از روی عیال
نه توان بر دل و نه تاب ببازوی عیال***بسته از چارطرف چاره بانوی عیال
همه در نوحه سرائی همه در نوحه گری***از غم در بدری بی پدری خون جگری
گفت کی پرده گیان حرم رب جلیل***سیر بینید رخم را که بود وقت رحیل
شده اصحاب ذبیح آمده انصار قتیل***نیست باقی کسی الا من و بیمار علیل
کرد آن نقطه هستی ز حرم دایره وار***ز زنان سینه زنان آمد هشتاد و چهار
در بر شمع وجودش همه پروانه شدند***خانه سوزان بلا بر در آن خانه شدند
زه زنان دلش از همه مردان شدند***صبر را آتش جان سوز بکاشانه شدند
که بر افلاک شد از روی چه خورشید تو نور***قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور
گفت این بک بکجا میروی ای سبط رسول***می سپاری بکه مان ای گل گلزار بتول
رسد آسیبی اگر بر تو از این قوم جهول***می نهد قوس صعود همگی رو بنزول
ای تو را خضر ز سر چشمه حیوان سیراب***مرو اطفال جگر تشنه گذشتند ز آب
گفت زینب بمدینه همه را برگردان***تانگردیم در این دشت بلا سرگردان
ز خدا خواه و مرا مرگ مقدر گردان***یا مراد ورز هنگامه لشگر گردان
{صفحه 462}
گفت هیهات چسان مرغ قطا خواب رود***بگذارند پی دانه سوی آب رود
بایدت صبر کنی بر محن ایخواهر من***بینی ار ساعت دیگر بسرنی سر من
اسب تا زند اگر بر بدن اطهر من***ساربان قطع کند دست من از پیکر من
صبر کن لطمه مزن مویه مکن موی مکن***گریه کن صبر مبر موی مبر روی مکن
بسته در سلسله بینی تو چه بیمار مرا***شور صد سلسله جان قافله سالار مرا
شده پرخون نگری چهر چه گلنار مرا***گشته خاکستری آئینه رخسار مرا
شکوه از لب نکنی نعره از دل نزنی***با خبر باش سر خویش بمحمل نزنی
ز عطش گر شود اطفال مرا حال تباه***یا فتند از شتر و تشنه بمانند براه
تازیانه کند ار پهلو و کتف تو سیاه***در ره دوست بود روحی جسمی بفداه
بگلوی من و تو رشته انداخته دوست***میکشد سوی خود از هر طرفی رشته اوست
در ره شام پرستاری اطفالم کن***پرسش حال یتیمان تبه حالم کن
جلوه بر نی چه کنم گریه بدنبالم کن***رسته از دام الم بسته پر و بالم کن
گه سر نیزه ببینی سرم و گه بدرخت***گاه در طشت طلا چوب جفا بر سر تخت
پس سوی خیمه بیمار جگر سوخته رفت***بحرم چون بارم آتشی افروخته رفت
پر ز اسرار خدا مخزنی اندوخته رفت***چونکه اسرار امامت شدش آموخته رفت
نعره و ناله بر افلاک شد از خاک بلند***واحسینا همه را گشت بر افلاک بلند
{صفحه 463}
جامه کهنه طلب کرد و بپوشید تنش***پس بپوشید بر آن کهنه سلب پیرهنش
تا که بیرون نکند خصم دغا از بدنش***نکند میل باو دشمن و باشد کفنش
آخر آن کهنه سلب برد عدوی گستاخ***با وجودیکه بدی چون دل «یحیی» سوراخ

رفتن امام حسین علیه السلام بمیدان

بلوغ الامال فی رکوب الاموال
نیست سوزی بجگر سخت تر از سوز فراق***تیره تر از شب دیجور بود روز فراق
کوه با سنگدلی نیست غم اندوز فراق***بسوی قبر بود مرگ ره آموز فراق
کاشکی تخم جدائی بجهان کشته نبود***از جدائی بتنی پیرهنی رشته نبود
رسته از غیر چه پریسته بدلدار شود***محرم کعبه دل محرم اسرار شود
پای تا سر چه حسین بن علی یار شود***خواست تا ره سپر عرصه پیکار شود
کس نبود آورد آن اسب سواری حسین***قدمی پیش گذارد پی یاری حسین
متحیر شد و از هر طرفی کرد نگاه***نه مغیث و نه مجیر و نه معین ونه پناه
کامدش زینب سودا زده با ناله و آه***کاورم اسب قوای خسرو سیاره سپاه
گیسوی خویش عنان دیده رکاب تو کنم***صبر و زاری ز درنگ وز شتاب تو کنم
پس شتابان شد و آورد سویش اسب جناح***زره و مغفر و شمشیر و سپر خود و سلاح
که به پیماره مقصود بخیر و بفلاح***شد شتابان بفلاح اهل حرم گرم نیاح
{صفحه 464}
ز پیش زینب مظلومه که مهلا مهلا***قدمی لحظه آهسته رو اهلا سهلا
دل بریدم ز وصال تو و مأیوس شدم***باغم و رنج و جدائی تو مأنوس شدم
همسر رنج و بلا همدم افسوس شدم***بس پی خاک قدوم تو زمین بوس شدم
حالیا بایدم از حضرت تو دل ببرم***ز دل آسان برم از وصل تو مشگل ببرم
مهلتی تا که به بینم دم آخر رویت***تتری نافه ببویم ز شکنج مویت
قبله گاهی تو و محراب کنم ابرویت***که نیاز است و نماز است ز هر سو سویت
مادرم گفته که من زیر گلویت بوسم***آخرین لحظه بیاسای که رویت بوسم
شاه فرمود مرا باعث تأخیر مشو***پای دل را مکن آزرده و زنجیر مشو
مانع سرّ قضا حکمت تقدیر مشو***راه عشق است در این راه عنان گیر مشو
خواهرا در سفر شام تو را همسفرم***پیش چشم تو بیاید بسر نیزه سرم
چه شوم کشته ببایست که گردی تو اسیر***بسوی شام روی از ستم چرخ اثیر
تازیانه خوری و کعب نی از قوم شریر***مجلس ابن زیادت بشمارند حقیر
صبر کن کوفه و شام ارنگری طشت طلا***از کف آل زنا بر لب من چوب جفا
خواهر زار روان کرد بسوی بنگاه***قدمی چند چه رفت اسب فرومانده ز راه
شاه آگاه ز زین سوی زمین کرد نگاه***داشته دید سکینه است سم اسب نگاه
که پیاده شود از خاک سر من برگیر***بنه این مرحله و مرحله دیگر گیر
{صفحه 465}
بر سر من بکش ایدست خداوند علیم***دست رحمت که کشیدی سر اطفال یتیم
آنچه با دختر مسلم شدت از قلب سلیم***بکن از راه عنایت بمن و اهل حریم
شد پیاده شه و برداشت سر ازخاک رهش***کرد راضی و روان کرد سوی خیمه گهش
گفت تقدیر تو را گشته چنین دربدری***بیکسی خسته دلی خونجگری بی پدری
باید اینک با سیری ره وادی سپری***در ره شام روی خار مغیلان گذری
خویش را در همه احوال نگهداری کن***در مدینه چه روی پیشه عزاداری کن
آمد و حمله بر آن لشگر جرار نمود***ذوالفقارش بوغا حیدری آثار نمود
جلوه داوری و احمد مختار نمود***وقعه خیبری و حیدر کرار نمود
شوق جان باختنش در دل و در سر افتاد***که نگاهش بسوی کشته اکبر افتاد

در بیان واقعه فقیر کابلی

ما سمعته من وقعة فقیر الکابلی
کابلی مطر بم ای شور خطا ترک طراز***حالیا رطل عراقی زن آهنگ حجاز
راستی را ز نووا جان مخالف بگداز***نوبت راه نهاوند و صفاهان شده باز
ساز کن نغمه گه فتح حصار کرب است***حسن اخلاقا هنگام حسینی طرب است
رشته فقر که از حضرت درویشان است***سیر مرشد بفنا راه برایشان است
فقر کیش من و این مذهب هم کیشان است***اگر اسرار حقیقت طلبی کیش آن است
ذکر این سلسله است از شرف سیر و سلوک***کاشف سرّ هویت ز عبید و ز ملوک
تاج ما کان محمد بنه از فقر بسر***از پی فتح مبین راه طریقت بسپر
سنگ عز نهی النفس چه بندی بکمر***پوست تختی است ترا مشرق و مغرب بنظر
{صفحه 466}
کفن موت و فنا پوش که هنگام نشور***یک نفیری زدم پیر بود نفخه صور
ز لباس التقوی خرقه پوشان ببدن***شیر قلاب و طبرزین ز خفا کنم بعلن
زنگ و زنجیر ز کشکول حقیقت بفکن***گر هزار است و گر یک دل از این سبحه بکن
من تشاء حضرته آیدت آسان بکنف***راه روشن بود از خطه کابل بنچف
زنده دل عارفکی زیب لباس ژنده***فانی دوست و زاو جان حقیقت زنده
بنده شاه ولایت شد و شد تابنده***گشت تابنده چه خورشید شد او تابنده
بسوی دشت نجف سیر الی الله نمود***رهبر راه حقیقت شده و راه نمود
وصله فقر ببر بر فلک ابلق زده بود***بوق عیشش بفلک بر شده بیرق زده بود
جوشی از دیک فنایش بیقادق زده بود***همچو منصور نواهای انا الحق زده بود
بجلالی شرفش بنده حنید و معروف***شده در ملک شهادت بجلالت معروف
قنبر آسا شده در راه علی پیش قدم***آگه از سر حدوث آمده و راز قدم
قدم اندر قدمش سر بقدم سوده ارم***ز نفیرش دم روح القدسی مانده زدم
عشق راهش بسوی کعبه مقصود نمود***وجه معبود برش شاهد و مشهود نمود
اوفتادش گذر آخر بسوی کرببلا***دید یکدشت همه رنج و محن کرب و بلا
فرقه ای بی خبر از یاد نبی ذکر خدا***لشگری کینه وری فتنه گجری بیسر و پا
همه از شرب مدام آمده سرمست مدام***همه سرمست مدام و همه پابست مدام
زمره راز عطش رفته ز سر طاقت و هوش***همه با عزت و خواری همه گویا و خموش
ناله العطش افکنده در افلاک خروش***طفلکی راز عطش داده زنان دوش بدوش
{صفحه 467}
گاه ناخن زده بر سینه مادر ز عطش***گه بیچان شده بر دامن خواهر ز عطش
یکطرف لشگری آراسته از بهر جدال***سینه بر کینه دیرینه پیغمبر و آل
یکطرف سروری آئینه یزدان بجلال***مانده لب تشنه و سر گشته خود و اهل و عیال
گفت با خویش که باید پی تحصیل ثواب***ببرم هدیه بر تشنه لبان جرعه آب
صبح فردا که در آن عرصه بپاشد عرصات***رفت و پر ساخته کشکول خود از آب فرات
تا سوی خضر بود جرعه ای از آب حیات***بادب آمد و آورد سوی فلک نجات
دید پرخون شده آینه اجلال خدا***زده دشمن بوی از دست ستم سنگ جفا
گشته از تیر مشبک بدن اطهر او***پاره پاره شده از تیغ جفا پیکر او
چاک گردیده ز شمشیر سر انور او***ناوک حرمله بر حلق علی اصغر او
سوی درویش جگر ریش بیفکند نظر***که چه مقصود شدت جانب این ره رهبر
بادب گفت که ایخسرو اقلیم شرف***بود از کابلم آهنگ تشرف بنجف
شب دوشم همه بگذشت برنج و باسف***که مبادا ز عطش آل تو گردند تلف
جرعه آب بر بحر محیط آوردم***ره ز ترکیب سوی عقل بسیط آوردم
شاه فرمود مرا آب نه نایاب بود***قحطی آب نشد قحطی احباب بود
آب خوردن که ز بعد همه اصحاب بود***نوشداروی پس از مرگ بسهراب بود
آب بگرفت ز درویش و بیفکند بخاک***دید دریاست زمین گفت که روحی بفداک
{صفحه 468}
ای محیط شرف و بحر عطا قلزم وجود***در عمان کرم نیل سخا نیل وجود
بموج جیحون هنر نهر خفا شط شهود***فیض بخش ابر عطای تو بهر لجه رود
تو که ایجاد کن چشمه کوثر ز لبی***نیست در نزد دو شط تشنگیت را سببی
ایکه بر نو ح ز طوفان بلائی تو نجات***ز آبروی تو نجات همه اهل عرصات
شده در خاک درت خضر پی آب حیات***کوثر لعل تو ممنوع چرا شد ز فرات
می ندانم که گناه تو و تقصیر تو چیست***اینهمه زخم بر آن پیکر پر تیر تو چیست
ز جبین تو هویداست جمال ازلی***جلوه ذات خدا روی نبی نور ولی
کیستی تشنه لب از چیستی ای نور علی***شاه فرمود منم سبط نبی پور علی
هست نام من لب تشنه مظلوم حسین***بنبی و بعلی قوت دل قرت عین
گفت درویش مرادم همگی یافت حصول***عاقبت سیر سلوکم بخدا داد وصول
بسوی قوس صعود آمدم از قوس نزول***گر بدرگاه توام بندگی آید بقبول
آخر از مرتبه بندگیت شاه شوم***واصل از سیر الی الله به الله شوم
رخصتی تا ز محیط تو برم جرعه آب***قطره خونی است مرا ریزمت اینک برکاب
بنده خوارم و در حضرت رب الارباب***آمدم غرق گنه از پی تحصیل ثواب
گشت القصه پس از اذن در آن دشت شهید***کرد در رشته نظم آنچه که «یحیی» بشنید

حزن آوری مصیبت امام حسین علیه السلام

در صف کرببلا چون شه دین شد مضطر***سپه کرب و بلا گشت باو رو آور
{صفحه 469}
یک زمین دشمن و دارای زمین بی یاور***یکجهان لشگر و سلطان جهان بی لشگر 
غرقه گردیده بغرقاب فنا فلک نجات***گشته مسدود برآن فلک نجات آب فرات
نه بجز خواهر دلخسته کسی همدم او***کس نزد نعره بجز شط فرات از غم او
زخمش از تیر و شده رمح سنان مرهم او***نیلی از نیل عزا شد فلک از ماتم او
وه چه ماتم که از او چرخ سیه پوش شده***با غم ماتمیان عرش هم آغوش شده
در صف معرکه در مهلکه افتاده چه شاه***نه بجا ماند سپاه و نه علمدار سپاه
گفت لا حول و لا قوة الا بالله***کرد با چشم خدابین بسوی خیمه نگاه
دید کز اهل حرم بر شده افغان و خروش***همه را سوز هوا تاب عطش برده ز هوش
یکطرف کرد نظر همهمه لشگر دید***طرفی بیکسی عترت پیغمبر دید
یکطرف کشته عباس و علی اکبر دید***طرفی تیر بحلقوم علی اصغر دید
تکیه بر نیزه زد و گفت که هل من ناصر***تا کند یاری فرزند رسول طاهر
برد چون بی کسی و تشنگیش از تن تاب***اندر آن دشت نمی دید نه احباب نه آب
گفت کی قوم دهید آبیم از بهر ثواب***طلب آب مگر سنگ جفا داشت جواب
که بزد سنگدلی سنگ جفایش بجبین***لعل و یاقوت روان داشتن از درّ ثمین
{صفحه 470}
کرد از خون جبین شاه محاسن رنگین***که مبادا برسد قطره آن خون بزمین
خواست با پیرهن آن خون بزداید ز جبین***باز شد بند زره گشت عیان نور مبین
ناگهان وا اسفا آمد از آن قوم ظلوم***بهر دلجوئیش از حرمله تیری مسموم
متزلزل شد ارکان سمک تا بسماک***قلب زهرا چو دل پاک پیمبر شد چاک
ناله شاه بر افلاک برین رفت زخاک***عرش را گشت وطن مانده مقر خاک هلاک
بوترابی را گردید مکان روی تراب***گشت ظاهر ز تراب آیت رب الارباب
اندر آن حال ز خود رسته و پیوسته بدوست***خالی از خویش پر ازدوست دل و جان رگ و پوست
که بتن نیزه بدل تیر گر از اوست نکوست***خوش که تیغم جگر باشد و تیرم بگلوست
تیری از راه جگر بست بر او راه نفس***پهلویش چاک زد از نیزه سنان ابن انس
آه از چکمه بیداد و دل آهن شمر***آنهمه بغض خداوند که در جوشن شمر
مخزن علم خدا گشت چرا مسکن شمر***با سلیمان چه شد از قلب چه اهریمن شمر
زانچه در خواطر او از ازل اندوخته بود***کاشکی عالم ایجاد ز بن سوخته بود

در بیان داستان جوان نصرانی

بلوغ النصرانی بالامال و الامانی
واعظی نیک سیر پاک گهر نادره گو***گفت بر منبر و من بنده شنیدم از او
قصه غصه فزاعیش زدا حادثه جو***نقل سازم غفر الله به لی وله
{صفحه 471}
نوجوانی ز نصاری که پی قوم دغا***بود جراح و روان گشت سوی کرببلا
چه شد از ناوک کین زلزله در عرش برین***شد ز زین زمین سرور دین نور مبین
گشت در خون خدا نور هدی پرده نشین***تشنه شه وز دو طرف موج زنان ماه معین
کره آتش از آهش کره خاک شده***سوزش آه وی از خاک بر افلاک شده
پسر سعد کسی خواست فرستد بر او***تا جدا سازد از پیکر انور سر او
سر جدا سازد و در خون فکند پیکر او***طاعتش را نپذیرفت کس از لشگر او
که جگر بند نبی سید بطحاست حسین***نورچشم علی و زاده زهراست حسین
قوم گفتند جوانی ز نصاری با ماست***خاج و زنار و چلیپا و کلیسا با ماست
مسلم ار نیست چه اندیشه که ترسا با ماست***نیست جراح که طراح مواسا با ماست
بطلب خدمت از او تا که وی انجام دهد***گام در گام بناکام تو را کام دهد
آن کهن پیر چه آن تازه جوان را طلبید***خنجری داد و روان کرد سوی شاه شهید
که بگیر و بستان سر ز شه وزر ز یزید***آن جوان میشد و میکرد بخود گفت و شنید
کز چه این ظلم تمنا و تقاضای من است***این قبا دوخته بهر چه ببالای من است
گفت با خود مگر این غمزده مهمان نبود***یا که مهمان بود و با لب عطشان نبود
یا که عطشان بود او چونکه مسلمان نبود***یا مسلمان بود و تابع قرآن نبود
{صفحه 472}
ور بود تابع قرآن چه گناه است او را***بیگناه است نه یاور نه سپاه است او را
اگر این تشنه لب از خیل نصارا باشد***راهب دیری و قسیس کلیسا باشد
کشتنش ظلم بآئین مسیحا باشد***ترسم آنست که لب تشنه و ترسا باشد
بر نص افکند ز سر گفت بر این سر عجیب***کاش رهبر شودم همت ز نار و صلیب
جذبه شوق کشاندش سوی میخانه وصل***گشت سر مست بمیخانه ز پیمانه وصل
چون ز پیمانه وصل آمد مستانه وصل***زد قدم سر خوش و مستانه بکاشانه وصل
ره ز کاشانه وصلش بسوی عرش کشید***عرش را ناله مستانه اش از فرش رسید
الغرض آمد و بنمود سوی شاه نگاه***ز نگاهی بسوی خویش کشانیدش شاه
دید کان جان جهان صیرنا الله فداه***اوفتاده است چه ماهی بیم خون بشناه
گفت کی سرو سرافراز ز بستان که ای***گل پژمرده آیا ز گلستان که ای
بحق کعبه و اقصی و به بیت المعمور***بحق جمع واضحی و بروز عاشورا
هم بتوریة و بفرقان و بانجیل و زبور***بحق کرببلا و نجف ووادی طور
که بگو حالت و در ظلمت جهلم مگذار***چون ندادند جوابیش فزون کرد اصرار
بحق بوالبشیر و نوح و شعیب و ایوب***بسلیمان و بداود و به خلیل و یعقوب
بحق یوشع و شعیا و شموئیل غضوب***خضر و اسکندر و موسای معر از عیوب
{صفحه 473}
بکلیسا و بعیسا و بحق مریم***باقانیم ثلث وارم و بیت و حرم
بحق حر دلاور بحبیب و مسلم***عابس و حنظله و شوذب و عون و هاشم
وهب و جعفر و عثمان و زهیر و سالم***بحق سینه پامال جناب قاسم
بهمان حلق که چاک از ستم حرمله شد***برضیعیکه ز قتلش بجهان زلزله شد
بهمان نوح که گشتش شط خون فلک نجات***بهمان خضر که محروم شد از آب حیات
بهمان دست که افتاد ز تن نزد فرات***بهمان فرق که افکند عمودش ز ثبات
قوم گفتند که فرزند شه ناس بود***نام نامیش ابوالفضل العباس بود
بجوانیکه چه مه بود رخ انور او***چاک کردند ز شمشیر منور سر او
سوزد آفاق ز سوز جگر مادر او***قوم گفتند که اینست علی اکبر او
بردی از معرکه گریان بسوی خیمه گهش***می نمودی همه دم از سر حسرت نگهش
بهمین زن که ستاده است ببالای سرت***خواهر ممتحن خسته دل خون جگرت
شنطیا فار قلیطا و بجد و پدرت***قتل زا حاسن وان مادر فرخ سیرت
کیستی کاماده آفاق تماشائی تو***ننگ تثلیث رها گشت ز یکتائی تو
غیرة الله ز خون دیده خود پاک نمود***بیکی جلوه اش از کفر باسلام ربود
گل گلزار پیمبر لب چون غنچه گشود***که منم آنکه محمد بحق من فرمود
که بدانید حسین است زمن من ز حسین***او بود مایه جان قوّت دل قرّت عین
{صفحه 474}
طلبیدند بمهمانیم اینان بشتاب***همه بگشوده و بسته در ظلم و ره آب
دل اطفال و عیالم ز عطش گشت کباب***طلب آب مرا تیر جفا بود جواب
دوستانم همگی تشنه و از دشنه زبون***یاورانم همگی کشته و آغشه بخون
آن غریبم که مرا تیغ جفا یاور شد***قسمتم کشته عباس و علی اکبر شد
منم آن کشته که آبم زدم خنجر شد***چاکم از ناوک کین حلق علی اصغر شد
میهمانم من و آورده مرا نزل بخوان***خون دل حرمله و منقذ وخولی و سنان
حالیا حال من خسته چنین میگذرد***تشنه جان میدهم و ماء معین میگذرد
گاه از قلب حزین ناوک کین میگذرد***گاه از عرش برین خون جبین میگذرد
سوختند از عطش اینقوم جفا جو جگرم***با وجودی که بود ساقی کوثر پدرم
مرد نصرانی از آئین مسیحا برگشت***گر چه فرعون صفت رفت چه موسی برگشت
اذن بگرفت سوی لشکر اعدا برگشت***خنجری آخته و در صف هیجا برگشت
کشش و کوشش افزون ز حد و حصر نمود***عاقبت راه سوی ملک شهادت بگشود
کرد آن تازه مسلمان چه روی خاک مقام***گفت ای سید مظلوم ز من بر تو سلام
خواست تا بر سر نعش رود از لطف امام***نتوانست که بودش ز بدن قوه تمام
عذر خواهش شد و فرمود که معذور بدار***سعی خود «یحیی» زین مرثیه مشکور بدار
{صفحه 475}

وارد شدن زینب علیها السلام بقتلگاه

ورود معصومة الصغری فی مقتل سید الشهدا علیه السلام
دختر میر عرب زینب فرخنده خصال***داشت در خیمه پرستاری اطفال و عیال
لشکر غم بیمین خیل ملالش بشمال***علم الله که بد از حال برادر بچه حال
ناگه از دشت وغا نعره تکبیر شنید***بفلک غلغله ظاهر بزمین زلزله دید
جرم خورشید سیه گشت و هوا تار آمد***بیسکون در حرکت گنبد دوار آمد
بی ثبات از عظمت ثابت و سیار آمد***زینب آسیمه سر اندر بر بیمار آمد
کین چه غوغاست که زد بر دل و بر جان شررم***بین چه شد نور دل و تاب تن و تاج سرم
پس بفرموده سجاد شه خسته جگر***دامن خیمه ببالا زد و بنمود نظر
دید رخشنده سری زیور خور زیب قمر***ز بدن گشته جدا بر سر نی کرده مقر
ظاهر انوار حق از جبهه نورانی او***ضرب شمشیر دو تا ساخته پیشانی او
آمد از خیمه شتابان بسوی مقتل شاه***با زنان حرم از سینه زنان ناله و آه
دید یک پیکر صد پاره و یکدشت سپاه***نه معین و نه مغیث و نه مجیر و نه پناه
ناپدید از نظرش بسکه بر آن جسم منیر***بود خنجر ز پی خنجر و تیر از پی تیر
آستین بر زد و بنشست بصد آه و فغان***دور بنمود وجدا کرد از آن جسم چه جان
ناوک و سنگ ونی و خنجر و شمشیر و سنان***سر بریده ز قفا دید تنی نور فشان
{صفحه 476}
با لب تشنه جدا گشته سر از پیکر او***جای یکبوسه ندارد بدن اطهر او
با جراحات فزون غرقه بخون خفته بخاک***چه دل زار نبی قلب علی خسته و چاک
زخم افزون ز شمار آنچه برآن پیکر پاک***رفته خونش بسمک تافته نورش بسماک
گفت کی زینب آغوش علی دوش رسول***قرت العین حسن قوت زانوی بتول
آن حسینی تو که بر دوش نبی جای تو بود***دامن خیر نساء منزل و مأوای تو بود
زینت عرش برین خاک کف پای تو بود***روز و شب بوسه گه فاطمه اعضای تو بود
جای تو لجه خون مسکن تو خاک چراست***جسم صدپاره و پیکر شده صد چاک چراست
گفتیم صبر کن و پا منه از خیمه برون***تا نگردد طرب و دلخوشی خصم فزون
صبر کردم بدل آذر زدم از آه درون***تا که شد رایت نصر آیت عباس نگون
کرد شمشیر دو تا فرق علی اکبر من***چاک زد ناوک کین حلق علی اصغر من
از دل من دو مصیبت نشود محو بدهر***یکی آن کاب روان فاطمه را با شد مهر
تشنه لب کشته شوی در دو طرف آب دو نهر***نشود ز آب روان جرعه از بهر تو بهر
چون نمائی طلب آب جوابت ندهند***تشنه برند سر از پیکر و آبت ندهند
دگر آن پیرهن کهنه که کردی تو طلب***که بود بر بدن اطهر پاک تو سلب
{صفحه 477}
سلب شد آن سلب از پیکر پاکت بتعب***ماند تابان تنت از تابش خورشید بتب
«بابی من سلبوا منه قمیصاً ورداه»***«بابی من هتکوا منه حریماً و خباه»
پدر من بفدای لب عطشان تو باد***جان عالم بفدای تن عریان تو باد
سر نثار سر بی تن تن بیجان تو باد***جان زینب بفدای تو بقربان تو باد
«بابی من هوثار فی ثلاث بالعراء»***«بابی من طحنت اضلاعه خیل العداء»
می ندانم چه شد از داغ پسر بر جگرت***یا چسان گشت خم از هجر برادر کمرت
یا که چون سوز عطش زد بدل و جان شررت***آب میراثت و لب تشنه بریدند سرت
شمر را بود چرا کینه دیرینه تو***از سم اسب چرا نرم شده سینه تو
هجر پیش آمد ونوبت وصل تو تمام***میرود زینب زار تو چه خورشید بشام
هستی اندر دل زارم چه بصبح و چه بشام***بوسمت دست شریف و شودم ختم کلام
بیخبر بود که شه بود چه سرمست خدا***ساربان را چه ز دست آمده بر دست خدا
پرده دار حرم قدس چه از پرده دری***گشت در پرده و بی پرده چه از جلوه گری
محو بی پرده گیش گشت ثریا و ثری***ماند در پرده چه «یحیی» ز سخن نطق دری
{صفحه 478}
که عیان سر حق از محرم اسرار چرا***حرم یار چرا محفل اغیار چرا

وارد شدن سر امام حسین علیه السلام بخانه خولی

ورود رأس الشریف فی دار الخولی فی المضیف
عصر عاشورا که گرد از صف هیجا به نشست***آن زمان رفت و گذشت آب ز سر کار ز دست
ره کین باره دین گردون بگشوده و بست***دل پیغمبر و عهد طلقا بست و شکست
رفت بر نیزه اعدا سر فرزند رسول***چاک شد قلب علی همچو دل زار بتول
گشت از آنقوم سه تن مدعی کشتن او***گفت خولی که منش نیزه زدم بر پهلو
ز سنان گفت سنان ساختمش نحر گلو***شمر گفتا که بخاکش بنهادم من رو
با لب تشنه بریدم سر پاکش ز قفا***سر بریدم ز قفا شرم نکردم ز خدا
پسر سعد پی رفع جدل دفع فساد***گفت خولی ببرد جایزه ابن زیاد
کوفه تا شام جوائز بسنان باید دید***ز یزید آنچه رسد شمر جفا جوراباد
همه نائل بمراد و همه واصل بمرام***همه را عیش تمام و همه را کام بکام
از پی جایزه خولی چه سر شاه ربود***برد از یاد عناد فرق عاد و ثمود
در دل از شیعه شاه شهدا خوف نمود***پی مستوری سر تو بره اسب گشود
ساخت آثارش و اسرار کماهی پنهان***کرد در توبره اش نور الهی پنهان
{صفحه 479}
وارد خانه شد و منزل مهمان ز غرور***داد در مطبخ خانه بروی خاک تنور
گشت ظاهر ز تنور آنچه که از آیه نور***شد هویدا از تنور آنچه که از شعله طور
محو در جلوه نورش شده موسای کلیم***تافته نور از او تا بسوی عرش عظیم
آمد و خوابگه مرگ چه شد مسکن او***گشت بیدار چه از خواب سحرگه زن او
دید کاسرار خدا سر زده از مکمن او***شده پر نور خدا خانه او برزن او
خانه تاریک و از او عرش الهی روشن***آنچه در وهم نیاید بتناهی روشن
دید ظلمتکده اش مطلع انوار شده***صحن ویرانه او جلوه گه یار شده
جلوه گر نور خدا بر در و دیوار شده***در و دیوار تجلی گه دلدار شده
مهبط نور خدا مطلع انوار رسول***اندر او خیل ملایک بصعود و بنزول
وجهة الله درآن خانه مولّی گشته***نور یزدان بجهاتش متجلی گشته
بحلی های جلالت متحلی گشته***فاش انوار هدی را متولی گشته
زینت افزا شده بر سطح زمین عرش ودود***ذات بیحد شده گویا بمکانی محدود
متحیر شد کاین نایره نور کجاست***سقف مرفوع کجا خانه معمور کجاست
مظهر انی انا الله شده طور کجاست***موسی این ید بیضا شب دیجور کجاست
تا برد ره سوی مطلوب بسی رنج کشید***عاقبت جلوه گر انوار حق از مطبخ دید
آمد و کرد بمطبخ سوی تنور نگاه***زیب خاکستر او دید منور سر شاه
ظاهر از جبهه او آمده انوار اله***چارده ضربت شمشیر برآن چارده ماه
زنگ از خون زده آئینه رخساره او***علم الله چه شده با تن صد پاره او
{صفحه 480}
بشهود از رخ او جلوه گه غیبی دید***ظاهر و باهر از او آیت لاریبی دید
بمحاسن بشبابش اثر شیبی دید***چون خداوند تعالاش ز بی عیبی دید
کرده از ناصیه اش جلوه دادار ظهور***بفلک بر شده از روی چه خورشیدش نور
آن سر از خاک چه برداشت با فغان و نخیب***گفت ای سر که چه مشگ و گلی از رنگ و ز طیب
راز خود گوی که رفت از دل افسرده شکیب***لب گشود آن سرو فرمود که مظلوم و غریب
منم آن کشته لب تشنه محروم ز آب***کامدم تیر جفا در طلب آب جواب
چون شنید این سخن آن صالحه زن رفت ز هوش***ناگهان دید در آن واقعه در جلوه سروش
از زمین تا بسما خیل ملایک بخروش***چند مرد وزن مشکین نفس مشکین پوش
سروری با قد خم گشته شتابان آمد***که رخ انورش آئینه یزدان آمد
زان میان داشت زنی ناله که ای نور دو عین***سرور تشنه لبان سید مظلوم حسین
کشته از خنجر و از تیر وز شمشیر و سنین***قطع آن دست که بنموده تو را قطع یدین
هست در کرببلا بی سر تو پیکر پاک***جان مادر بفدای تو شود ای سر پاک
بفدای سر بی پیکر تو مادر تو***چه شد ای مادر دلخسته علی اکبر تو
آن علمدار وفادار که بد یاور تو***طفل ششماهه بی شیر علی اصغر تو
{صفحه 481}
عظم الله مصابک که ز داغ پسرت***داغدار است و جگر خسته چه لاله جگرت
شمر در سینه چرا داشت نهان کینه تو***خصم را بود چرا کینه دیرینه تو
چاک از خنجر و از تیر که شد سینه او***گشته از جور که خاکستری آئینه تو
ز قفا گشت جدا از چه سر انور تو***تاختند اسب چرا بر بدن اطهر تو
مادرا خیز پی دیدن جد و پدرت***بازگو کز ستم قوم چه آمد بسرت
که شکست از الم هجر برادر کمرت***چه هلال است چنین ساخته شق القمرت
که تو را تشنه جگر کرده چنین قطع حیات***نرساندت بگلو قطره از آب فرات
لب گشود آنسرو بسرود که ای مادر من***خشک لب کشته شد اندر بر چشم تر من
شیرخوار اصغر من قاسم من جعفر من***عون وعبدالله و عباس و علی اکبر من
میهمان خانه خولی به تنور آمده ام***زیب خاکسترم و شعله طور آمده ام
زن بهوش آمد و شست آنسر گلگون بگلاب***لیک فردا بسرنیزه کین وقت خطاب
زگلو کرد تنحنح چه کسی کز تب و تاب***بسته راه گلویش گشته ز خاکستر و آب
چه جفا بود که حیران شده آراء و عقول***کوته این قصه ز «یحیی» شده و القصه تطول
{صفحه 482}

وارد شدن اسراء بکوفه

ما وصل فی الکوفة باکباد الملهوفه
رفت طغیان ثمود و ستم عاد زیاد***زانچه در کوفه شد و مجلس فرزند زیاد
نه شنیده است و نه دیده است و نه کس دارد یاد***آنچه با آل نبی کرد جفا داشت عناد
علم الله که در کوفه ویران چه گذشت***باسیران چه رسید و به یتیمان چه گذشت
تا چه سوادش نهان در سر سودائی بود***که زکین آل علی را پی رسوائی بود
خلقی انبوه بر آنقوم تماشائی بود***همه را خستگی از مرحله پیمائی بود
ز عطش خشک شده لعل شکر خای همه***برسن دست و بزنجیر جفا پای همه
شهری اولاد نبی را پی آزار شدند***کف زنان طعن زنان بر سر بازار شدند
جمله را در سر بازار بآزار شدند***همه را در پی آزار دل زار شدند
بگلو بود رسن سلسله در پا همه را***ضربت سنگ سیه ساخته اعضا همه را
کوفیان دست فشان طعن زنان رقص کنان***شده بر بام زنان بهر تماشای زنان
مرهم طعن سنان ساخته از طعن زبان***صف بصف بر زده کف آخته دف پیر و جوان
علم الله که بودند در آن شهر و دیار***چه کنیزان حبش یا که اسیران تتار
بر سر نیزه سری بر فلکش لمعه نور***که فروغش متجلی شده از وادی طور
نور طور است برون آمده از خاک تنور***گاه از طشت ز رو گه ز شجر کرده ظهور
{صفحه 483}
ظاهر از جبهه نورانیش انوار اله***«لا شریک له فی الملک و لا رب سواه»
هیجده سر علم الله به کم یا به فزون***بسر نیزه عیان بود پر از خاک و ز خون
بود خاکستری از پیش سری آینه گون***چه خداوند تبارک و تعالی بیچون
ز خدائی بخدا داشت همی گفت و شنید***سوره کهف همی خواند ز قرآن مجید
زینب آن زهره تابان که مه محفل بود***با یتیمان و زنان زیب ده محمل بود
در فشان از دو لب و ناله کنان از دل بود***غم هجران برادر که بر او مشکل بود
به تحمل شد و بگشود لب خود بعتاب***کرد در خطبه به آنقوم جفا پیشه خطاب
گفت کی قوم دغا اهل جفا خیل نفاق***طلبیدید ز یثرب شه دین را بعراق
که شده طاقت ما از غم هجران تو طاق***بتو هستیم بدل طالب و از جان مشتاق
قدمی رنجه بفرمای به مهمانی ما***تا دهی رونق آئین مسلمانی ما
اول ایقوم چرا آب بمهمان بستید***دلش از داغ پسر هجر برادر خستید
از چه پیشاپیش از سنگ ستم بشکستید***رشته عهد چه پیوند حیا بگستید
«سخط الله علیکم و علیکم غضبه»***«ویلکم ما احد مثلکم مکتسبه»
ما ندیدیم به مهمانی یاران حسین***سبزه غیر خط سبز جوانان حسین
ناله العطش و زاری طفلان حسین***جز دل سوخته و سینه بریان حسین
هیچ دل همچو دل فاطمه غمناک نشد***جگری چون جگر شیر خدا چاک نشد
بود سرگرم چه بر خطبه سرودن ناگاه***حامل نیزه جوری که بر او بد سر شاه
برد در محمل و زینب چه بر او کرد نگاه***دید کز سنگ ستم آمده خونین رخ ماه
{صفحه 484}
گفت با یاد توام گر چه نکو حالی بود***دیشب اندر بر ما جای شما خالی بود
ای که بر درد دل خسته دوا بودی تو***پر ز خاکستر و خونی بکجا بودی تو
چه گنه داشته و در چه خطا بودی تو***که ز طفلان هدف سنگ جفا بودی تو
عرش را آینه بهر چه ز نیرنگ شکست***از چه پیشانی نورانیت از سنگ شکست
چشم بگشا و مرا بر سر بازار ببین***سر بازار نگر زینب خود زار ببین
زینب زار ببازار در آزار ببین***اشک بردیده او ابر در آزار ببین
بفدای تو شوم حال من خسته بپرس***ز دل خسته و بازوی رسن بسته بپرس
سوزدم آه درون نعره گر از دل نزنم***یا بدل خار غم از قطع مراحل نزنم
شکوه از دوری تو پا ز سلاسل نزنم***سر خود را ز چه بر چوبه محمل نزنم
سر بمحمل زد و گلگونه ز خون گلگون کرد***محمل خویش چه اقطاع زمین پر خون کرد

وارد شدن اهل بیت بمجلس عبیدالله

ورود آل الله فی مجلس عبیدالله
هوش بزدود ز سر برد ز دل طاقت و تاب***ستم کوفی و ظلمی که در آنملک خراب
وانچه دیدند در او آل علی رنج و عذاب***سر شاه شهداء طشت طلا بزم شراب
آتش افروخته این قصه بکاشانه دل***گشت از آتش او سوخته پروانه دل
پای بیمار بزنجیر ستم بسته چراست***عهد و پیمان خدا بسته و بشکسته چراست
تن اطفال ز بیداد و جفا خسته چراست***بسته و رسته و دل خسته و پیوسته چراست
{صفحه 485}
در خرابی خرابات دل مرد و زن است***کز چه بر پیر خرابات خرابه وطن است
عشق سودا زده آمد بعنان داری دل***تا مگر چاره کند بهر گرفتاری دل
رحم آورد به بی یاری و بر زاری دل***گشت بیخود چه نظر کرد ببیماری دل
که بر نسل زنا سرور امجاد چراست***رسن اندر گلوی سید سجاد چراست
زاده شیر خدا بسته بزنجیر جفا***بسته اندر رسن استاده بر نسل زنا
سر شاه شهدا زیب ده طشت طلا***زینت طشت طلا و سر شاه شهدا
کی شود طالع از طشت طلا بدر تمام***یا که خورشید شود تافته در عین ظلام
زینب پرده نشین حضرت ناموس خدا***سرّ برهان نبی آیت قاموس خدا
زده بر سطح زمین بام فلک کوس خدا***همه دم بوده بهر مرحله ناموس خدا
بطریقی شد در مجلس فرزند زیاد***که نه کس دیده و نشنیده و نه داشته یاد
تازیانه سر نیزه سیهش کرده بدن***پای در سلسله و بسته دو دستش به رسن
پاره پاره سلبی کهنه عیان داشت به تن***ز آستین کرده نهان عارض چون برگ سمن
دید چون کین خداوند در آن بزم عیان***خویش را کرد نهان بین کنیزان و زنان
پور مرجانه به خشم آمد و بنمود سؤال***گفت کی قوم که بود این زن فرخنده خصال
کز تکبر سوی ما ننگرد اندر همه حال***گردش آکنده کنیزان ز یمین و ز شمال
{صفحه 486}
زان میان گفت یکی کین مه فرخ حسب است***زاده ماه عجم دختر میر عرب است
بنشاط آمد و رو سوی مه بطحا کرد***که شما را چه نگر شد که خدا رسوا کرد
آیت کذب شما را بهمه پیدا کرد***در بدر ساخت بهر کشور و بی مأوا کرد
همه از دیده خود ا بر در آزار شدید***سر برهنه بسر کوچه و بازار شدید
حضرت عصمت صغری ز جگر نعره کشید***ناله برداشت ز دل پیرهن صبر درید
گفت کی لعن خدا بر تو و بر آل یزید***که نمودید شه دین را لب تشنه شهید
کس بجز فاسق بدکار نگردد رسوا***نشود کذب جز از چون تولئیمی پیدا
دوستی جان بدهد گر بره حضرت دوست***زان میان عشرت و دلشادی دشمن نه نکوست
آنکه را نیست بجز دوست نهان در رگ و پوست***ضربت نیزه و شمشیر کجا صاحب اوست
نکته علم الاسماست به آدم مخصوص***بر عزازیل بود انت رجیم منصوص
فرقه ای سر بسنان در ره جانانه زدند***بر در دوست ز دل نعره مستانه زدند
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند***گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
مرد بگذشته ز جان راست ز شمشیر چه باک***تیغ و شمشیر بر آن مرد ز جان سیر چه باک
پس در آن بارگه خاص و در آن محضر عام***پور مرجانه طلب کرد که آرند طعام
بانگ الجوع بلند آمد از اطفال امام***که سه روز است نه نان بوده و نه آب بکام
گرد زینب را بگرفته بزاری مجموع***ناله برداشته کی عمه الجوع الجوع
{صفحه 487}
دست ناشسته فرا برد بسوی سر شاه***دید رخشنده سری زینت خور غیرت ماه
گفت غالب تو شدی یا من ای نور اله***بنگر زینب خود یافته در بزمم راه
ناگه از حلق شه افتاد یکی قطره خون***کرد سوراخی ران درد دلش را افزون
آنزمان زاده مرجانه میشوم دغا***خواست خاموش کند نایره نور خدا
دست ببریده خود برد سوی چوب جفا***آه از چوب جفا و لب شاه شهدا
داد ازآن ظلم که ارکان جهان کرد خراب***آه از آن جور کز آن شد دل «یحیی» بیتاب

در بیان واقعه دیر راهب

و من العجائب ما وقع فی دیر الراهب
دلم از دائره دیرکهن گشته ملول***که چها آمد از این دیر باولاد رسول
از ره شام و همان وقعه دیر راهب***دیر گاهی شده دیرانی عقلم غائب
خیل رهبان مسیحی و گروه ترسا***دیر خود دور نمودند زره در صحرا
شکل مخروط و مثلث بنمودند بنا***که در او تنها باشند پی یاد خدا
در ره شام از این گونه بنا دیری بود***کاهل او را بجهان عاقبت خیری بود
دیری او را شده بنیاد بعهد عیسی***ساکنش پیری و هشتاد نفر از ترسا
همه ویرانی و اتباع وی اندر یاسا***باخبر منتظر آمدن آل کسا
همه اقطاع جهان پر شده ز آوازه دیر***کس جز ایشان نبدش راه بدروازه دیر
پیر آنقوم یکی بود ز نواب مسیح***که ز نواب مسیحش خبری بود صریح
{صفحه 488}
که شود زاده زهرا چه لب تشنه ذبیح***آورند اهل و عیالش را با حال فضیح
ره سپار از بر این دیر سوی شام کنند***صبح امید و نشاط همه را شام کنند
با چهل حجره و هشتاد عبادتگه بود***سویش از رهبان هشتاد نفر را ره بود
همه را قلب خبر دار و دل آگه بود***شاد از طاعتشان حضرت روح الله بود
عشق ناقوس و صلیب آمده یا ساهمه را***شوق زنار و چلیپا و کلیسا همه را
چونکه بر آل زنا کار جهان گشت بکام***جمعی آراسته گشتند ز احفاد گرام
دوستان ولی الله علیه الاکرام***تا بگیرند عیال الله از آنقوم لئام
سپه کوفه از آن قصه خبردار شدند***ره به بیراهه فکندند و زره تار شدند
لعنة الله علیهم همه مطرود و رجیم***سر غدار پر از فتنه و دل پر از بیم
خارج از راه همی بردند اطفال یتیم***تا رسانند و ستانند جوایز زر و سیم
راه گم کرده شبی ره به بیابان بردند***سوی آن دیر ره خویش بپایان بردند
چه سواد دیر از دور درآمد بنظر***روستا کرده گمان شاد شدند آن لشگر
دورآن دیر رسیدند و نمودند مقر***راهبان خفته و آلفته و خالی زخبر
ناگهان بانگ خروشیدن لشگر آمد***کرد آن دیر عیان شورش محشر آمد
یکی از رهبان حیران بلب بام آمد***حیرتش خاص از آن غلغله عام آمد
گفت کی قوم چه بر میر شما نام آمد***چیست مقصود که این ره بر انجام آمد
قوم گفتند بآن راهب دیری بجواب***که روانیم ز کوفه بسوی شام خراب
بود شخصی ز عرب یاغی و طاغی بپزید***ما بهمراهی و سرداری بن سعد پلید
{صفحه 489}
در صف ماریه او را بنمودیم شهید***ره آلش با سیری بسوی شام کشید
میبریم و بدل اندیشه ز دشمن داریم***نه بجز دیر شما مسکن و مأمن داریم
اندر این دیر سرائی باسیران بدهید***نه لب نانی و نه آب بایشان بدهید
همچو ما آنچه سزا نیست بمهمان بدهید***گنج یزدان را مأوای بویران بدهید
گفت راهب که در این دیر رئیسی ما راست***کین عمل گر ندهد اذن نمیآید راست
خجلتی تازه از این واقعه ام آمد پیش***که نصارا نکند کاری بی اذن کشیش
و اهل اسلام که آمد بهیش از همه کیش***با لب تشنه کشد زاده پیغمبر خویش
هر چه گوید جگرم سوخت کس آبش ندهد***بجز از ناوک و شمشیر جوابش ندهد
ننگ ناقوس بود نام مسلمانی ما***وای بر حالت ما وای بمهمانی ما
آب بر قیمت جان شد زگران جانی ما***سر بسامان نبرد بی سر و سامانی ما
که شوند آل نبی بیسر و سامان و فکار***سر برهنه همه گردند بجمازه سوار
آمد آن راهب و آورد خبر نزد رئیس***با تحیر بلب بام برآمد قسیس
کی گروه ای بشما یار و مددکار ابلیس***چیست مقصود از اینخدعه غرض از تلبیس
گشت باراهب دوم چه همان گفت و شنید***پسر سعد سرا بهر اسیران طلبید
منزلی کرد مهیا و درآن خیل اسیر***جا نمودند همه با رسن و با زنجیر
{صفحه 490}
همه با دیده گریان همه با رنگ ز زیر***ضرب سیلی همه را کرده سیه رنگ منیر
سرور قوم براهب برسانید پیام***که همی خواهیم اکرام نمائیم اتمام
ما بهمراه دو صندوق امانت داریم***امشبی باید در نزد شما بگذاریم
صبح بگرفته از این بادیه ره بسپاریم***گر چنین لطف نمائی ز تو منت داریم
راهب آورده و بنهاد بطاعتگه خویش***در یکی حجره بپهلوی عبادتگه خویش
داشت تا نیمه شب آن راهب در حجره وطن***نیمه شب دید که ظلمتکده اش شد روشن
نور طور است و هویداست ز وادی الایمن***آفتابست بشب کرده جهان را روشن
متحیر شد و از هر طرفی کرد نگاه***تا که ره برد سوی نایره نور اله
دید کان نور ز صندوق هویدا آمد***طرقوا ره بگشائید که زهرا آمد
مو پریشان بفغان آمده حوران جنان***موکنان مویه کنان لطمه زنان ناله کنان
راهب از وحشت آن واقعه آمد بخروش***گفت آیا ز کجا آیدم این بانگ بگوش
کیست زهرا و در این دیر چه شور است و چه خوش***مادر عیسی و دیر من و الهام سروش
رفت از هوش و زمانی که بهوش آمد دید***هست آن نور و کسی نیست درآن دیر پدید
گفت این سر نهان است بصندوق درون***در گشود آنچه نهان بود در آورد برون
{صفحه 491}
دید ببریده سری چون قمری غرقه بخون***که از او ساز شده کار گه کن فیکون
ساطع آن نور زما بین دو دندانش دید***یعنی آنجا که بود جایگه چوب یزید
گفت یارب بجلال و شرف یوحنا***بحواریین از مرقس و متی و لوقا
بشموئیل و بحزقیل و بیوشع شعیا***ارمیا یونس و موسی زکریا یحیی
بصلیب و سلب و روز منور شب داج***بکلیسا و بعیسا و بزنار و بخاج
بحق رتبه حوا بمقام آدم***بحق رفعت عیسی بجلال مریم
بحق حضرت موسی بخلیل اکرم***حاشر و ناشر و مدثر و ناصر خاتم
بهمان اسم کز او زیور انجیل بود***بهمان نام کز او رفعت جبریل بود
ملتفت شد که در آنجا که تجلی خداست***ذکر نام دگران محض غلط عین خطاست
گفت یارب بهمین سر که ز تن گشته جداست***بهمین فرق که بشکافته از تیغ جفا است
فاش این راز کن ای کاشف هر راز بمن***تا سرانجام شود فاش در آغاز بمن
ناگهان لب بگشود آن سرو کردش مفهوم***که منم بی کس و بی یار و غریب و مظلوم
منم آن تشنه که از آب فراتم محروم***گفت دانم که غریبی و نگشتم معلوم
ملکی یا بشری یا چه فلک را قمری***چه صدف را گهری یا چه شجر را ثمری
{صفحه 492}
حالی ای سر بحق مادر و جد و پدرت***که بخدائی که نمود از همه کس بیشترت
بچه تقصیر ز شمشیر بریدند سرت***حسبت باز نما تا که بدانم خبرت
لب گشود آن سرو فرمود منم سبط رسول***مرتضی باب من و مامم زهرای بتول
بر نص افکند ز سر گفت که ای قرت عین***بگمانم که توئی سید مظلوم حسین
زاده ره سپر بدری و سردار حنین***که تنت زیور خاک است و سرت زیب سنین
مروة معرفت و کعبه اقبالی تو***مشعر مکرمت و زمزم اجلالی تو
آن تجلی چه برآن راهب دیری بنمود***راهبان را همه در منزل خود باز گشود
کرد با فرقه خود قصه خود گفت و شنید***خواست کاسرار سر از غیب نماید بشهود
گفت کاسلام بود حق و شماراست حقیق***که نمائید چنین سر ز اسیران تحقیق
بر گرفت آنسرو با خیل نصارا آمد***با محمد بسوی لیلة الاسری آمد
مردگان را ببدن روح مسیحا آمد***از زمین غلغله بر طارم اعلی آمد
گفت زینب رسدم بوی برادر بمشام***گفت کلثوم که هیهات مضی ذالایام
راهب از پیش شد وسایر رهبان ز قفا***زیب آغوش نموده سر شاه شهدا
در گشودند از آن حجره که بودند اسرا***ناگهان ناله زینب ز زمین شد بسما
کی برادر چه عجب یاد اسیران کردی***جلوه صبح ازل در شب هجران کردی
ایکه از لعل لب اعجاز مسیحا کردی***چه رسیدت که وطن دیر نصارا کردی
{صفحه 493}
موسی از دست تو از سر ید و بیضا داری***ز یکی جلوه دلم سینه سینا داری
ز چه ای نور تجلی ز چه ای شعله نور***گاه در دیر نصارائی و گاهی بتنور
تازیانه بنگر کرده سیه بازویم***ز سنان کعب سنان آمده بر پهلویم
نیلی از سیلی اینقوم نظر کن رویم***با که از حالت اطفال فکارت گویم
همه از درد فراق تو شکایت دارند***همه از لشگر اعدا چه حکایت دارند
ز زنان گریه کنان کرد سؤال آن راهب***درجهان کیست مراین صاحب سر را نائب
تا که گردیم مسلمان و بدستش نائب***که باسلام شد ستیم از این سر راغب
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد***آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
پاسخش را بسرودند کزین شاه قتیل***پسری نیست جز این سید بیمار علیل
سید آل محمد بود از نسل خلیل***گمرهان را بود از بعد پدر پیر دلیل
دید راهب بعلیلی که گرفتار و اسیر***هر دو دستش بر سن بسته دو پا در زنجیر
خود و رهبانان کردند چو اسلام قبول***عرض کردند که ایسبط نبی نجل بتول
رخصتی بهر پراکندن اینقوم جهول***که ز پیکان برسانیم مرادی بحصول
از پی خدمتتان عمر بسر باز بریم***یا شما را بمدینه بصد اعزاز بریم
شاه فرمود که ما را نشده عهد تمام***یعنی این قافله را راه بیاید سوی شام
برسد سنگ ستم شام بما از لب بام***بخورد چوب جفا بر لب سلطان انام
{صفحه 494}
چونکه دارید شما فرقه سریاری ما***بنمائید بپا رسم عزاداری ما
صبح فردا بسوی شام چه زد بانگ جرس***سر و صندوق گرفتند و عیال بیکس
راهبان را که بدل بود از این شعله قبس***گریه بر بست چه «یحیی» همه را راه نفس
قصه دیر باین نحو که کردم بنیاد***واعظی گفته و من بنده از او دارم یاد

در بیان ورود اهل بیت بشام

آه من الشام و حالاته
شد عنان گیر دلم قصه ویرانه شام***وانچه با آل علی گشت بکاشانه شام
از ازل کاش نمیگشت بنا خانه شام***که بلا موج زنان گشت ز پیمانه شام
هر زمان یاد ز دروازه ساعات کنم***بخرابی سخن از پیر خرابات کنم
بهر دیدار اسیران حبش خیل تتار***آمد از شام تماشائی هشتاد هزار
همه آکنده دل از کین رسول مختار***همه را بغض نبی کین علی آمده کار
همه مز مارونی و چنگ و دف و تار زدند***کوس شادی بر کوچه وبازار زدند
سر بی پیکر شاه شهدا زیورنی***ز جلو آن سرو هیجده سر ببریده ز پی
محمل پرده گیان آمده اندر پی وی***چه بنات النعش افتاده دنبال جدی
بسته سر سلسله قوم چه در سلسله بود***از بلا سلسله بر گردن آن سلسله بود
سرخ موشاهی میشوم دغائی بد کیش***شاد و هلهله کن اسب همی تاخت به پیش
که ره خارجیان باز گشائید ز پیش***ز قفا جمعی با حال حزین موی پریش
شام تاری همه را بر همه انور حاجب***مشک از فر همه را بر گل احمر حاجب
{صفحه 495}
گاهی از خیل یهود آتش کین بر سرشان***گاهی از سنگ ستم خسته شده پیکرشان
بسته اندر غل و زنجیر تن سرورشان***در برابر بسر نیزه سر اکبرشان
پیر زالی بسر غرقه از سنگ جفا***وامصیبت که شکست آینه عرش خدا
شیخی از راه خطا گفت به بیمار علیل***لله الحمد که گشتید شما جمله ذلیل
شد زن و مرد شما بین اسیر و قتیل***شد مقامی که سزا بود شما را تحصیل
شاه فرمود نخواندی تو مگر قرآن را***وانچه واجب بذوی القربی هست احسانرا
گفت مقصود ز قربی بود اولاد رسول***با شما نیست از این آیه غرض شأن نزول
گفت سجاد که مائیم جگر بند بتول***که اسیریم و حقیریم و ذلیلیم و ملول
پیرزد نعره که ای قوم به آل طاها***بیش از این کینه و بیداد مدارید روا

وارد شدن اهل بیت بمجلس یزید

محضر عتل العنید یزید الطرید
مجلسی کرد بپا سرور کفار یزید***که چه او چشم فلک دیده ایام ندید
بهر ترسا و مجوسی صد و سی کرسی چید***طرح شطرنج و می و طشت و طلائی طلبید
زد صلا گفت هلا مجلس عام است اینجا***بهر اولاد زنا عیش تمام است اینجا
آل طاها که زنو بود عذابی همه را***بار دادند سوم بزم شرابی همه را
بسته بودند بزنجیر عتابی همه را***از دل و دیده شرابی و کبابی همه را
همه را چون دل ما در تب و تاب آوردند***سر برهنه بسوی بزم شراب آوردند
{صفحه 496}
تا سه ساعت که می ناب زد آنشوم دغا***بود قائم ببرش قائمه عرش خدا
ایستاده سرپا عترت اصحاب کسا***بافغان مرثیه خوان ناله کنان نوحه سرا
اندر آن بزم مقابل شده با هند و حور***ایزد و اهرمن و صبح و مسا ظلمت و نور
بسوی عترت اطهار همی داشت نظر***گه سوی خواهر و گه دختر و گه سوی پسر
زیور طشت طلا بود سر فخر بشر***چارده ضربت شمشیر برآن تافته سر
با وجودیکه چه خورشید فلک باهر بود***اثر ضربت شمشیر از او ظاهر بود
پس بسوی سر شاه شهدا کرد نگاه***دید رخشنده سری غیرت خور زینت ماه
کز پی نفی اله است عیان الا الله***نافی شرک و بتوحید اله است گمراه
لوحش الله ندانم باسیران چه گذشت***زانچه شد خاسته از دست یزید و سر و طشت
گفت هان ای سر ببریده چه شد شاهی تو***چه سبب داشت از آن مرتبه کوتاهی تو
چیست این بی خبری با همه آگاهی تو***آمدند اهل حرم از چه بهمراهی تو
چشم خود باز کن و بزم شرابم بنگر***بحریم حرمت جور و عتابم بنگر
گفت تا شام ابد شادم و از صبح ازل***«بانتقامی لبنی احمد مما لفعل»
داشت امید شهی آنچه نبی کرد عمل***«انه لاخبر جاء و لا الوحی نزل»
انتقام دل خود کافی و وافی کردم***آنچه در بدر واحد کشت تلافی کردم
ای حسین از چه سبب زود چنین پیر شدی***ای حسین از چه سبب کشته شمشیر شدی
{صفحه 497}
ای خوش آن لحظه که آماجگه تیر شدی***سلطنت یافتی آندم که زجان سیر شدی
ضرب دستم نگر و طالع بیدار ببین***عترتت در غل و زنجیر گرفتار ببین
کرد از ظلم مساوی همه روز و شب را***چاک زد جامه طاقت ببدن زینب را
بکنایت بجو ار فهم کنی مطلب را***آشنائی چه بود چوب جفا و لب را
گر بباطن نگری ناله زینب شنوی***ضجه وناله بهر روز و بهر شب شنوی
زاغی از بام فغان کرد که ای شوم مزن***راهبی گفت که ای ظالم میشوم مزن
گفت زینب که بلعل شه مظلوم مزن***بلبانی که زآب آمده محروم مزن
تا کنیزی ز سرا با دل شیدا آمد***که مزن شافعه اش حضرت زهرا آمد
پس یکی شامی بی شرم در آنمعرکه خواست***که کنیزی ز اسیران بمن ایشاه سزاست
ام کلثوم و یا فاطمه را گفت رواست***همه جا شاهد احوال بهر حال خداست
که دگر خامه «یحیی» نتواند تحریر***خامه افتاد ز تحریر و زبان از تقریر

در بیان مصیبت خرابه شام

اصابة المصیبة فی الخرابة
در خرابات مغان نور خدا مینگرم***بوالعجب نوری و بنگر ز کجا مینگرم
در خرابی دل ارباب دعا مینگرم***دل خراب است و در او نور خدا مینگرم
پس خرابم ز غم یار خراباتی خویش***میزند غمزه او ناوک غم بر دل ریش
ای فلک زهر جفا از تو به پیمانه چراست***منزل پیر خرابات به ویرانه چراست
آل طاها به خرابه همه را خانه چراست***جای در شام خراب است اسیرانه چراست
{صفحه 498}
خانه شام و دل عام خراب است خراب***چه بنا بود که بنیاد برآب است برآب
چونکه در شام بلا بر حرم شاه شهید***جا بویرانه بی سقف شد از حکم یزید
محنت و انده خیل اسرا گشت مزید***کنز مخزون خدا گشت بویرانه پدید
سایبانش بجز گردش افلاک نبود***فرش راهیش بغیر از خس و خاشاک نبود
بودشان قوت دل قوت روان خون جگر***آبشان بود روان دمبدم از اشک بصر
سایبان روز ز خورشید شب از جرم قمر***به بدن بود سلب گرد ره و خاک گذر
از ثری تا بثریا همه را ناله بلند***همه را ز آه جگر شعله جواله بلند
یکی از هجر پدر دیده خون افشان داشت***دگری داغ پسر لاله صفت بر جان داشت
یکی از جزع گهر ریز روان مرجان داشت***دگری چاک گریبان مه تابان داشت
بافغان خون جگران بی پدران در بدران***بیکسان سینه زنان ناله کنان نوحه گران
طفلکی بود سه ساله بمیان اسرا***هر شب از هجر پدر سینه زنان نوحه سرا
در خم سلسله اش جای و بویرانه سرا***کرده از زخمه سیه سینه و از لطمه سرا
ناله وا ابتا کرده بر افلاک بلند***بوده در سلسله یکچند چه آهو بکمند
بسکه با گریه شد آن طالع بیدار به خواب***دید در خواب که او را سوی یم میبرد آب
{صفحه 499}
تا شبی در نظرش جلوه کنان شد رخ باب***گشت در خواب برش مهر جهان تاب بتاب
جلوه روی پدر دید و برآورد خروش***مایه هوش شدش رهزن دل آفت هوش
گفت ای آنکه خدا را شرفت تالی بود***در بر ختم رسل مرتبه ات عالی بود
حال مادر سفر شام نکوحالی بود***ای پدر در برما جای شما خالی بود
بسته بودند بزنجیر جفا اعضایم***اثر خار مغیلان بنگر در پایم
صورتم را سیه از ضربت سیلی بنگر***تازیانه بدنم ساخته نیلی بنگر
برسن بسته تن ما بذلیلی بنگر***باسیری و حقیری و علیلی بنگر
گاه در کوفه گرفتار و گهی شام خراب***گاه در دیر نصارا و گهی بزم شراب
ز سنان کعب سنان آمده بر پهلویم***تازیانه بنگر کرده سیه بازویم
سیلی شمر دغا ساخته نیلی رویم***گشته از راه جگر داغ غمت دلجویم
من سر کوچه و بازار تو بودی بکجا***من بزنجیر گرفتار تو بودی بکجا
چون مه چهارده عکسی ز رخ انور تواست***چارده ضربت شمشیر چرا بر سر تو است
این همه زخم چرا بر بدن اطهر تو است***بچه تقصیر جدا دست تو از پیکر تو است
تیر و شمشیر چرا خصم زده بر بدنت***پاره پاره است چرا از اثر زخم تنت
چه شد ای جان پدر یاد اسیران کردی***امشب ای نور خدای جای بویران کردی
{صفحه 500}
یوسفا جای چرا کلبه احزان کردی***گاه در مصر وطن گاه بکنعان کردی
بزبان راست نیاید صفت مشتاقی***«سیدی احترق القلب من الاشواق»
مگر ای جان پدر روی تو بینیم بخواب***چه رسیدت که دگر حال نپرسی ز احباب
ز سکینه ز رقیه ز زبیده ز رباب***همه بی تاب و توانند همه در تب و تاب
ز اشتیاق تو بجان آمدم ای یار عزیز***ز تو پیمانه عمر است تو کجا رو مریز
بود آن طفل در آغوش پدر گرم نیاز***آرزوی دل سودا زده میگفت براز
بود با کوتهی عمر بامید دراز***گاه در محنت و اندوه گهی سوز و گداز
بخت بدبین که چه بنمود ز خوابش بیدار***جای آغوش پدر خاک زمین داشت قرار
گفت کی باب ز نزدم بکجا رفتی تو***آمدی گر ببرم باز چرا رفتی تو
چه گنه بود و خطا کز بر ما رفتی تو***بی پرستاری حال اسرا رفتی تو
ز زمین تا بسما رفت ز غم ناله او***سوخت افلاک برین شعله جواله او
ناله پردگیان زلزله در عرش فکند***واحسینا ز زمین گشت بر افلاک بلند
خاست از خواب یزید از اثر ناله چند***گفت کایا اسرا را چه رسیده است گزند
قوم تحقیق نمودند و بگفتند جواب***که یکی طفل از این جمع پدر دیده بخواب
ز پی تسلیت طفل دل آزرده یزید***گفت کاینک سر شاه شهدا را ببرید
شاید آسوده شود آن سر ببریده چه دید***ساعتی با سر ببریده گفت و شنید
{صفحه 501}
بنهادند لئیمان سر شه را بطبق***ناگهان دید خرابه اثر از جلوه حق
جلوه گر یار از او بر در و دیوار شده*** در و دیوار از او جلوه گه یار شده
ظلمت آثار فنا مطلع انوار شده***ظلمتی مطلع انوار ز آثار شده
هاتفی گفت سرابان بسرا می آید***سر سردار ببزم اسرا می آید
چه شنید اختر برج عظمت بوی حسین***زینب از شوق لقای رخ نیکوی حسین
بر گرفت آن طبق و دید در او روی حسین***چشم دلها همه را گشت نظر سوی حسین
یکسر از حال رقیه همه غافل گشتند***ناله کن از جگر و نعره زن از دل گشتند
ناگه آن طفل جگر خسته گویای خموش***سر پر خون پدر دی برآورد خروش
زد یکی صیحه و فی الحل ز سر رفتش هوش***می ندانم که چه بسرودش بر گوش سروش
مرغ روحش بجنان کرد زدنیی پروازر***نه فلک گشت چه «یحیی» بغم او دمساز

در خطبه خواندن حضرت سجاد علیه السلام

فی خطبة السجاد علیه سلام الله و علی الاجداد
خواست چون نجل زنا ظلم خود اتمام کند***جور افزوده بر آغاز در انجام کند
کار بر کار خود اندر طلب کام کند***بر همه گونه جفا و ستم اقدام کند
رفت روزی بسوی مسجد و با کبر یزید***حضرت سید سجاد حزین را طلبید
{صفحه 502}
خواست در جامع و در مجمع آن جمع خطیب***گفت حرفی که بر او لعن خدا گشت نصیب
داد بر آل زنا مدح و ثنا زینت و زیب***بست برآل علی عیب جلی قدح عجیب
گشت ازآن غایله هایله در خشم امام***گفت خاکت بدهان باد از این زشت کلام
پس بفرزند معاویه چنین کرد خطاب***کاذن منبر ده و بشنو سخنی عین صواب
خواست تا منع کند تا نشود کشف حجاب***حاضران واسطه گشتند چه از شیخ و چه شاب
که علیل است ورا نیست چه یارای سخن***بفضاحت کشدش کار در اجرای سخن
اذن حاصل چه ازآن کافر بدگوهر گشت***پیاه منبرش از عرش خدا برتر گشت
ظلمت کفر از او جلوه گه داور گشت***مسجد شام همه گوش ز پا تا سر گشت
گفت کی قوم هرآنکس که ندانم نسیم***آگهی میدهمش بر نسب و بر حسبم
ها منم زاده آزاده محبوب خدا***مهبط علم ازل قبله ارباب دعا
مشعر و مروه و حجر و حجرو خیف و منا***زمزم و کعبه و بیت و حرم و سعی و صفا
مستحار و عرفه ترویه و رکن و حطیم***قصد و میقاتگه و تلبیه احرام و حریم
منم از دوده های سبل ختم رسل***چرخ دین شمس ضحی بدر دجی هادی کل
سر حق راه هدی کهف وری شمع سبل***شاه دین حق یقین نور مبین طیب نزل
جد من احمد محمود محمد بودا***که بتأیید خداوند مؤید بودا
{صفحه 503}
منم از دوده سالار عجم میرعرب***دست حق صهر نبی سر خدا مظهر رب
چرخ فر قطب ظفر اصل شرف فصل ادب***با پیمبر یکی اندر شرف و فضل و حسب
«صرد صوام حبر لیث قمقام»***«فمن الله ولی و علی الخلق امام»
دست حق صهر نبی سر خفی نور جلی***ضوء مصباح ابد جوهر علم ازلی
مصطفی را و خداراست وصی هست ولی***وارث علم نبی نایب خلاق علی
دین اسلام از او گشت بپا جست قوام***«فمن الله علی تربته الف سلام»
بشناسید اگر حضرت زهرای بتول***بضعه مصطفوی جفت علی بنت رسول
زهره ازهر افلاک شرف نجم افول***که باو منتهی احکام فروع است و اصول
هست افزون ز حد انعام خدا داده او***حالی ایقوم من زاده آزاده او
من بیمار دل افکارم فرزند حسین***که همه ملک خدا راست باو زینت وزین
کشته از خنجر و از تیر وز شمشیر و سنین***ز قفا شمر ستمکار بریدش و دجین
بر لب آب روان امت جدش ز جفا***با لب تشنه بریدند سر او ز قفا
رفت بر نیزه سر و ماند زمین پیکر او***تاختند اسب جفا بر بدن اطهر او
گه بتنور وگهی توبره جای سر او***ز قفای سر او خواهر او دختر او
تازیانه به بدن خار بپا گرد بسر***آبشان اشک روان بود و غذا خون جگر
حالیا آمدم از کوفه سوی شام اسیر***هر دو دستم برسن بوده دو پا در زنجیر
در خرابه وطن ما شد وخطبی است کبیر***که کسی رحم نیارد بصغیر و بکبیر
زیر پا فرش بود خاک زمین همچو عبید***سایبان بر سر ماست ولی از خورشید
{صفحه 504}
گاه در کوفه ویران و گهی شام خراب***گاه در دیر نصارا و گهی بزم شراب
گاه بشکسته شد از چوب جفا در خوشاب***گاه خسته ز رسن بازوی ما گه ز طناب
چوب بیداد بلعل لب سلطان شهید***گاه از ابن زیاد آمد و گاهی ز یزید
شامیان را سخنش شعله بر افروخت بجان***همه با ناله و زاری همه با آه وفغان
کین جماعت که بما خارجی آمد بگمان***وای بر ما که بر ایشان ز رسول است نشان
سنگها بر سر ایشان ز سر بام زدیم***طعنه بر شام گهی صبح و گهی شام زدیم
شورش خاص در آن همهمه عام رسید***بمؤذن ز غضب اذن اذان داد یزید
علم الله بشه از قطع کلامش چه رسید***نعره مؤذن چه بتکبیر بتهلیل کشید
گفت سجاد مرا هست همه عضو گواه***که سزاوار عبادت نبود الا الله
بشهادت بزبان نام محمد آمد***شاه گفت ای که تور العن مؤبد آمد
این محمد که فزونش شرف از حد آمد***جد تو بود و یا آنکه مراجد آمد
خوانی ار جدّ خود این محض غلط عین خطاست***ور بود جدّ من این ظلم به نسلش نه سزاست
که بگیرند عیال تو پس پرده قرار***عترت او باسیری و بجمازه سوار
چه غلامان حبش همچو اسیران تتار***بسر کوچه و بازار بهر شهر و دیار
گریه بگرفت چه راه نفس خلق و امام***همچو «یحیی» نشدش فرصت اتمام کلام

در بیان واقعه روز اربعین

ماجری علی آل یسین فی یوم الاربعین
پسر هند چه اقرار بنادانی کرد***از پی مصلحت اظهار پشیمانی کرد
بهره آل نبی بی سرو سامانی کرد***جمع بهر همه اسباب پریشانی کرد
{صفحه 505}
یعنی از راه دگر حیله دیگر آورد***بهر آزار دل آل پیمبر آورد
گفت بهر اسرا محمل زر تار آرید***بقطار اشتر و اندوه بقنطار آرید
بسوی کرببلا قافله را بار آرید***غمی افزوده بغم بار سر بار آرید
بهرآن قافله مردی ز عرب بود دلیل***سرور قافله شان سید سجاد علیل
اربعین بود که آن قافله کرب و بلا***آمد از شام بلا تا بسوی کرببلا
متزلزل همه چون قائمه عرش علا***همه را چرخ برنج و ببلا داده صلا
اقربای همه از اصغر و اکبر کشته***هم پدر کشته پسر کشته برادر کشته
هر اسیری بر خاک شهیدی بفغان***موکنان مویه کنان سینه زنان نوحه کنان
کرد در دل خود از سفر شام بیان***آنچه دیدار ستم شمر و ز بیداد سنان
وانچه در کوفه شد ومجلس فرزند زیاد***وآنهمه طعن که زد آل علی را ز عناد
هر اسیری بتمنای شهیدی بخروش***سوی قبرآمده و آورده چه جان در آغوش
یکی از صدمه در افغان یکی از غصه خموش***اثر کعب نی این یک بسر آن داشت بدوش
شکوه ها بر لب هر یک ز سپهر نیلی***یکی از ضرب لگد داشت یکی از سیلی
مرقد قاسم خود مادر او کرد بغل***کی پسر حجله عیشت شده بر گور بدل
کام نادیده شدی کشته تو از تیغ اجل***عوض عیش نصیبت همه شد رنج و علل
{صفحه 506}
شد حنای تو ز خون بدنت ای ناشاد***منزلت حجله گور است چرا ای داماد
گفت کلثوم که زد بر جگر از غم الماس***زانچه از دست ستم گشت بدست عباس
تشنه جان داد لب آب بمحنت الیاس***بود زخم تنش افزون ز حد وهم و قیاس
نتوان کرد بیان خصم جفا جو چه نمود***بتن از تیر جفا و بسر از ضرب عمود
گفت لیلا که چه شد خاک سیه بر سر من***تشنه جان داد لب آب علی اکبر من
بود آبش اگر از چشم چشم تر من***سوخت از شعله آه دل چون آذر من
پیکرش پاره ز تیغ ستم وتیر جفا***فرق نورانیش از تیغ جفا گشت دو تا
بسر قبر برادر بفغان زینب زار***گفت ای کز غم هجر تو شدم زار و نزار
تازیانه بدنم خسته و پایم را خار***ابن سعدم بیمین بوده و شمرم بیسار
چون کنیزان حبش بر سر بازار شدیم***با دل زار ببازار درآزار شدیم
بسکه پوینده بهر بادیه هر مرحله شد***پای کلثوم جگر سوخته پرآبله شد
پر زخون کردن بیمار تو از سلسله شد***خون دل خار جفا زاد من وراحله شد
چون تنت زیب زمین گشت و سرت زیور نی***هر کجا راه سپردی شدمت زار و ز پی
گفت با پرده گیان دگر این منزل بود***که در او رنج و عنا کرب و بلا نازل بود
حل هر نکته که برآل علی مشکل بود***جرعه آب اگر بود بآن حاصل بود
با لب تشنه لب آب همه جان دادند***جان لب آب همه با لب عطشان دادند
گشت چون عازم میدان شه دین ماه زمن***خواست پوشد ببدن پیرهن کهنه ز من
تا برون ناوردش خصم جفاکار ز تن***بر تنش باز بماند ز پی حفظ بدن
{صفحه 507}
دیدم آنجا من سودا زده عریان بدنی***که نه سر داشت به پیکر نه بتن پیرهنی
از سم اسب اثر بود بعریان بدنش***ز آهن و تیر جفا خاک زمین شد کفنش
خسته از ناوک و از خنجر و از تیر بدنش***بس فرو خار جفا رفت ببرک سمنش
بجز از ناوک و پیکان بسراپاش نبود***جای یکبوسه من بر همه اعضاش نبود
زیور نیزه خولی شده تابان سر او***پایمال سم اسبان بدن اطهر او
نه نشان بود ز سر نه اثر از پیکر او***گشته انگشت جدا از پی انگشتر او
ساربان را نتوان کرد بیان ساخت ادا***آنچه بر دست خدا آمدش از دست جفا
اربعین بود و یا محشر عظمی آن روز***اربعین بود و یا صاخه کبری آن روز
عرش در لرزه شد از ناله لیلی آن روز***بود اگر شعله آه دل «یحیی» آن روز
بیقین قلب زمین جان جهان سوخته بود***چرخ و خاک و فلک و کون و مکان سوخته بود

وارد شدن اهل بیت بمدینه

ای فلک نوبت آن شد که پشیمان گردی***آگه از حال یتیمان پریشان گردی
همچو اولاد نبی بی سر و سامان گردی***غافل از خار مغیلان بیابان گردی
نوبت شدّ رحال است ببر راحله را***باز گردان برسان سوی وطن قافله را
اگر آن سلسله را صدمه زنجیر بس است***گریه صبحدم و ناله شبگیر بس است
یا که از جور و جفا گشته دلت سیر بس است***یا فزون تر نشود کینه بتصویر بس است
{صفحه 508}
بیکسان را سوی یثرب ببر از ملک عراق***ور سرکشتنشان داری کافیست فراق
بار بستند و نشستند بمحمل چه زنان***بافغان نوحه کنان اشک فشان سینه زنان
تا رسیدند در آن وادی فردوس نشان***ز امر سجاد بشیرآمد و آورد نشان
خواستندش خبر و گفت مکرر شنوید***لیک باید بسر قبر پیمبر شنوید
گفت با قبر نبی کی شه احزاب حنین***عظم الله لک الاجر که شد کشته حسین
فاش گویم ببرم رسم خجالت از بین***کشته از خنجر و از تیر شد و تیغ و سنین
بر لب آب فرات امت بیشرم و حیا***با لب تشنه بریدند سر او ز قفا
چاک شد قلب وی و فرق علی اکبر او***دست عباس جدا شد چه سر از پیکر او
ناوک حرمله بر حلق علی اصغر او***بر سر دوش پدر در نظر مادر او
کرد کاری که نه یار است زبان را تقریر***«لیت لم یأتک یا واسطة الکون بشیر»
در کف امت تو عترت تو گشته اسیر***برسن بسته یکایک ز صغیر و ز کبیر
خوار و بی یار و دل افکار و گرفتار و حقیر***بر سر نیزه سوی غیرت خورشید منیر
گاه بر خاک زمین بود و گهی طشت طلا***گاه بر شاخ شجر گاه بلب چوب جفا
رفت از اهل مدینه سوی افلاک خروش***یکی افتاد ز پا و دگری رفت ز هوش
این خبر مادر عباس چه بشنید بگوش***حال پرسیده و گفتند که در صبر بکوش
چار فرزند تو را کوفه اقامت باشد***گفت سهل است حسینم بسلامت باشد
{صفحه 509}
باری آن قافله با محمل و روپوش سیاه***با فغان و الم و رنج رسیدند ز راه
یا اخا ذکر یکی بود و یکی یا ابتاه***رفته از خاک بر افلاک برین ناله و آه
ام کلثوم چه بر سور مدینه نگریست***از سر درد چه باران بهاری بگریست
گفت کی مهبط انوار خدا وحی رسول***ره مده ما را اندر خود و منمای قبول
از توکردیم صعود و بتو کردیم نزول***رفته جمع آمده تنها نه فروع و نه اصول
شادمان رفته و با شیون و شین آمده ایم***بی علی اکبر و عباس و حسین آمده ایم
بسر تربت مادر بفغان زینب زار***گفت بنگر بدن از کعب نیم گشته نزار
آمدم از سفر دور تو را سوی مزار***تحفه از سفر آورده ام از بهر نثار
گفت و آورد برون چون دل خود پیرهنی***تار تارش هدف تیر جفا با بدنی
تازیانه بنگر کرده سیه اعضایم***اثر خار مغیلان بنگر درپایم
بوده در کوفه و درشام خرابه جایم***بخرابه همه جا منزلم و مأوایم
داد از جور عبیدالله و از ظلم یزید***داد از چوب جفا و دو لب شاه شهید
زد درآفاق شرر ناله اطفال یتیم***چون دل پرد گیان کرد فغان عرش عظیم
سر این واقعه کز او همه دلهاست دو نیم***می نداند کسی الا که خداوند علیم
ساکنان حرم سر عفاف ملکوت***همه زینواقعه گردیده چه «یحیی» مبهوت
یا حسین ای بسویت چشم تمنای همه***هست بر دامن تو دست تولای همه
غوث امروز همه شافع فردای همه***در سراپای تو محو است سراپای همه
{صفحه 510}
نکنی گر نظر لطف سوی نامه من***وای بر حال من و شعر من و چامه من

در مصیبت طفلان مسلم علیه السلام

فی رثاء نجلی مسلم بن عقیل من سلالة خیر سلیل
در میان اسرا بود ز مسلم دو پسر***دو فرازنده سهیل و دو فروزنده قمر
زیور پنج حس و شش جهت و هفت اختر***کوکب دری افلاک هدی چرخ ظفر
مایه روشنی دیده احفاد خلیل***دو ثمر از شجر مسلم و از نسل عقیل
بود یکسال که در محبس فرزند زیاد***محو از خاطر مردم شده و رفته زیاد
از پی روزی هر روزی ایشان ز عناد***جز دو قرص و یکجرعه ازآب نداد
تا در آنمحبس تاریک شدند از جان سیر***که خوشا خستگی از خنجر و قتل از شمشیر
روزها روزه و شبها شده مشغول نماز***روز و شب بیخبر از خود بخدا گرم نیاز
نه دلی آگه از ایشان نه کسی محروم راز***بغریبی و اسیری و یتیمی دمساز
تا شبی شمه ای از حال پریشان گفتند***نسب خویش بمستحفظ زندان گفتند
آن مسلمان خبر از مسلم و اسلام شنید***متحیر شد و دل باخت و انگشت گزید
گفت کز محبس این فاسق ظالم برهید***ره مقصود بپوئید و بمقصد برسید
با پریشانی و حیرانی و سرگردانی***ره سپردند دو ماتم زده زندانی
تا زمانی که ز پیمودن ره خسته شدند***ز عذاب تن و از بند بدن رسته شدند
بخدا و خود پیوسته و بگسسته شدند***دام صیاد اجل را سرو تن بسته شدند
{صفحه 511}
اوفتادند چه صیدی که بدام صیاد***که ز ظلم وز ستم بود فزون از شداد
بسرای زنی آن بار فرود آوردند***در پس پرده غیب آنچه که بود آوردند
یکجهان رحمت در حین ورود آوردند***ز خفا جلوه غیبی بشهود آوردند
زن چه آگه شد از ایشان وز حال دلشان***داد آن صالحه در خانه خود منزلشان
بپذیرائی ایشان چه شد آن زن مشغول***گفت این خدمتم ایکاش کند دوست قبول
اجر یابم ز خدا مزد بگیرم ز رسول***نسرائید سخن وقت خمود است و خمول
کاشکی شوهرم از واقعه آگه نشود***راه حق است کسی حایل اینره نشود
حجره داد و در آن حجره چه رفتند بخواب***نیم شب حارث بیدادگرآمد به عتاب
گفت با زن که شدم خسته زرنج و ز عذاب***دو پسر بوده ز مسلم چه دورخشنده شهاب
آن دو از حبس امیر الامرا کرده فرار***گفته ظالم که بجوینده دهد زر بسیار
آنچه زن کرد نصیحت بدلش سود نداشت***اثر اندر دل آن ظالم مردود نداشت
شوق معبود بر ثانی نمرود نداشت***شرمی از داور و پیغمبر محمود نداشت
رفت در خواب و زن مؤمنه گردید خموش***جست از خواب بشب ناله اش آمد چه بگوش
{صفحه 512}
پاسی از آن شب دیجور چه بنمود گذر***هر دو از خواب بپا خاسته با خوف و خطر
هر دو در ناله و افغان شده از سوز جگر***کرده آن ناله ایشان به دل سنگ اثر
هر دو در واقعه دیدند پدر نزد رسول***خواسته وصل دو فرزند و شده وعده قبول
سبک از خواب گران جست سر حارث شوم***آمد و دید د رآن حجره دو طفل معصوم
کرد اصل و نسب آن دو پسر چون معلوم***بنشاط آمد و در قهقهه شد آن میشوم
کاب در کوزه و ما تشنه لبانیم چرا***یار در خانه و ما گرد جهانیم چرا
اول از سیلی کین خست رخ انورشان***بعد از آن از لگد آزرد تن اطهرشان
زیور خا ک زمین کرد ز کین پیکرشان***نه شدش رحم نه بر اصغر و نه اکبرشان
زد پیاپی بسرو پیکر و یا پهلو و پشت***خشم آورده ز چوب و لگد و سیلی و مشت
صبح با تیغ و غلام و پسر و آن دو صغیر***نزد شط آمده و داده سیه را شمشیر
که بگیر و ببرو آن دو سر از تن برگیر***شد پشیمان ز محمد چه شنید این تقریر
کی تو در رنگ و در اندام شبیهی ببلال***لعن بر حارث دون کرد چه شد آگه حال
{صفحه 513}
داد آن تیغ بفرزند و از او خواست چه کین***پسر آگاه چه شد کرد پدر را نفرین
هر دو از آب گذشتند دل افکار و حزین***تیغ بگرفت بکف حارث غدار لعین
زنش آمد که شفاعت کند آن فاسق مست***کرد از تیغ ستم قطع زن خود را دست
هر دو گفتند به آن ظالم فاجر به خروش***که تو را شوق زر و سیم بجان گر زده جوش
گیسوی ما بتراش و چه غلامان بفروش***ما یتیمیم پی قتل یتیمان تو مکوش
گفت دیگر نسرائید سخن ای دو صغیر***هست مقصود من از کشتنشان قرب امیر
چون گرفتند از او مهلت و کردند نماز***بر درحضرت خلاق نمودند نیاز
عرض کردند که ای واقف دل آگه راز***توئی آگاه ز هر بیش و کم و شیب و فراز
ما نداریم گنه حکم کن ای عدل حکیم***بین این ظالم بیدادگر و ما دو یتیم
اثر از ناله ایشاه به دل سنگ نشد***بود چون آهن و برخاسته زوزنگ نشد
جز پی کشتنشان عزم نه آهنگ نشد***زان همه جور و جفا خسته و دلتنگ نشد
نشدش رحم بر احوال دو مظلوم یتیم***سر برید او ز محمد ببر ابراهیم
طفل کوچک بروی نعش برادر چه فتاد***ز قفا کرد جدایش سر و در توبره نهاده
{صفحه 514}
برد در کوفه و در مجلس فرزند زیاد***خبر اندر برش از جور و جفای خود داد
حکم داد ابن زیاد آنکه بخواریش کشند***بهمان نقطه که کشته است بزاریش کشند
خسر الدنبی و الاخره شد آن بی دین***حالی ای دل بنگر معنی خسران مبین
نه عجب گر که در اینواقعه «یحیی» است حزین***که شرار است ز غم بر جگر روح الامین
ننگش گشته نفس اندر قفس سینه ما***نشود محو ز دل انده دیرینه ما

انتقام مختار از قاتلین امام حسین علیه السلام

تقاص مختار از قتله سید ابرار
شد اراده ازلی چون متعلق به قصاص***تا شوند آل نبی از غم دیرینه خلاص
گشت چون حضرت مختار معین بتقاص***خصم دانست ندارد نه مفر و نه مناص
لیک در حیرتم آیا که چه بوده است غرض***که شود کشته شهی مورچه گانش بعوض
کینه خواهی غرضش بود از آن قوم شریر***زانچه کردند به اولاد شه عرش سریر
گاه از خنجر و گه تیغ جفا گاه ز تیر***هیچگس رحم نکرده به صغیر و به کبیر
تا باو خیلی از احباب پیمبر پیوست***هم به بیعت پسر مالک اشتر پیوست
گفت مختار فلک مصطبه با ابراهیم***کی تو با طینت فرخنده و با قلب سلیم
دیدی آخر که مر این فرقه مطرود رجیم***از پی بغض علی بهر حصول زر و سیم
چه ستمها که بر اولاد پیمبر کردند***منع آب از پسر ساقی کوثر کردند
{صفحه 515}
میهمان بود شه دین و طلب کرد چه آب***بعوض حرمله اش تیرجفا داد جواب
قتل مهمان جگر تشنه مگر بود ثواب***کو بود تشنه و دیو و دد صحرا سیراب
عاقبت آب بفرزند پیمبر دادند***آب دادند ولی از دم خنجر دادند
در بر چشم پدر در نظر مادر او***تیر زد حرمله بر حلق علی اصغر او
چاک از تیغ جفا فرق علی اکبر او***گشت صد پاره تن اندر نظر انور او
دست عباس رشیدش ز بدن افکندند***تیر بیداد سراپاش بتن افکندند
سنگی آئینه اجلال خدا را بشکست***ز جفا قائمه عرش علا را بشکست
تیر کین قلب رسول دو سرا را بشکست***ناسزائی دل شاه شهدا را بشکست
باید امروز بخونخواهی آنشاه شهید***کین بجوئیم ز اتباع یزید آل یزید
گفت با زمره اصحاب خود آنکهف کبار***از کسانی که گشودند سوی ماریه بار
هر که آورد یکی زر بستاند دو هزار***اجر یابد ز خدا و ز رسول مختار
موسم یاری آنشاه فلک خرگاه است***وقت همراهی و خونخواهی آل الله است
ناگهان ده نفر از نسل زنا آوردند***بسته زنجیر و رسن بر سر و پا آوردند
کین جماعت که ره رسم و خطا آوردند***نعل تازه بسم اسب جفا آوردند
تاختند اسب بعریان بدن پاک حسین***بروی سینه بی کینه صد چاک حسین
{صفحه 516}
با گران میخ چه بر روی زمین دوختشان***اسب تازی به سر و سینه بیاموختشان
ز آتش قهر تعالی شرفه سوختشان***آتش اندر جگر و خانه بیفروختشان
همه در وادی بی غیرتی افتاده بدند***لعنة الله علیهم که زنا زاده بدند
یکی از مردم کوفی که بنامش منهال***گفت سجاد بیثرب چه زمن کرد سؤال
که بگو از قتله حرمله را چون شد حال***عرضکردم که بود زنده و فارغ ز ملال
کرد نفرینش و درخواست ز خلاق جهان***که باو گرمی آتش پس ازآهن بچشان
گفت در کوفه رسیدم چه بنزد مختار***دیدم استاده و ناظر به یمین و بیسار
ناگهان غلغله بر شد ز صغار و ز کبار***که باقبال شما حرمله گردید شکار
بسته و خسته اش آورده علی اسوء حال***کرد از کرده آن شوم زنازاده سؤال
گفت تیری به علی اصغر بی شیر زدم***بدل سید مظلوم دگر تیر زدم
گاه با تیر زدم گاه با شمشیر زدم***بجوان گاهی و گاهی بتن پیر زدم
گفت تا قطع نمودند زآهن بدنش***واندر آتش بفکند در آن لحظه تنش
کرد منهال درآن لحظه خدا را تسبیح***گفت مختار نکو کردی و بر گوی صریح
که خصوصیت تسبیح به این نطق فصیح***چیست و از کیست بگفتا که چنین قول ملیح
ز اجابت بدعائی است که سجاد نمود***سرور اهل یقین سید عباد نمود
{صفحه 517}
قول سجاد چه مختار وفادار شنید***زد بسر وز جگر پر ز شرر و نعره کشید
کرد بس گریه ز بی یاری سلطان شهید***زانچه سر زد ز جفا کاری آنقوم عنید
پس بشکرانه این فیض و شرف کرد سجود***روزه بگرفت درآنروز و بسی شکر نمود

در واقعه متوکل عباسی

وقعه متوکل عباسی
آخر دور بنی الحرب چه نسناس رسید***نوبت سلطنت دوده عباس رسید
دور نسناس شد و نوبت خناس رسید***ای بسا ظلم که برآل شه ناس رسید
ز جفا کاری و خونخواری آنقوم شریر***قلم افتاد ز تحریر و زبان از تقدیر
بستد از بی بصری دیده حق بین همه***کینه آل علی کیش همه دین همه
قتل سادات بنی فاطمه آئین همه***کرده در سینه نهان بغض همه کین همه
ظالمی بود درآنها متوکل لقبش***بغض شاه شهدا قوت روان روز و شبش
گفت گیرید سر راه بزوار حسین***که زیارت نرود شیعه افکار حسین
نگذارید شود گرمی بازار حسین***بگرائید از این راه به آزار حسین
کسی ار قصد کند آنچه که هستش ببرید***نهد ار پای در این مرحله دستش ببرید
چاکرانش ز ره صدق نمودند خبر***که در این راه دهند اهل حقیقت سر و زر
اندر این وهله ندارند نه خوف و نه خطر***ره عشق است و چنین راه بپویند بسر
جمله را گر که بسر سنگ و بدل نیشتر است***شوق پیمودن این راه بسر بیشتر است
{صفحه 518}
گفت آبی که ندادند به آن تشنه زار***باید امروز ببندید برآن پاک مزار
مگذارید بعالم ز مزارش آثار***گاو بندید پی زرع و نمائید شیار
گاو بستند و نمودند بکین آنچه شتاب***ره نبردند به آن ناحیه نه گاو نه آب
گفت دیزج که برآن ظلم و ستم بد مأمور***که چو بشکافتم آن مرقد بر لمعه نور
دیدم آیات خدا یافته زان طور ظهور***قطعه قطعه بدنی بی کفنی غیرت حور
ناله از زنی آمد که بجان زد شررم***گفت کی تشنه لب خسته دل خونجگرم
کم نبود آنچه نمودند بتو جور و جفا***کاب بستند برویت ز ستم قوم دغا
زد و جا از تو یکی دست نمودند جدا***با لب تشنه بریدند سرت را ز قفا
از پس قتل تو دارند بقبر تو چه کار***کاب بندند چنین بعد شهادت بمزار
چه خبر یافت از آن واقعه زید مجنون***قاصد کرببلا گشت و شد از مصر برون
شد ببهلول قرین هر دو شجون هر دو حزون***هر دو زی بایده پیموده ره عشق وجنون
راه پیموده سوی دشت بلا از سرو پا***بی سرو پا و زده هر دو به عالم سرپا
دید زید آنکه بقبرآب ببندد چه عدد***نرود پیش و کند شرم ازآن خشک گلو
مرتفع قبر شود تا نرسد آب باو***گفت این معجزه چون گشت باو روی برو
{صفحه 519}
نشود منطفی از سعی عدو مشعل نور***نکند کس بخدا نور خدا را مستور
دست غم زد بسرآنگه به بدن جامه درید***ز بصر اشک فشاند و ز جگر نعره کشید
گفت ای سرور لب تشنه مظلوم شهید***این چه ظلم است که افزون شده بر ظلم یزید
که پس از قتل تو قبر تو نمایند خراب***گاه بندند بر او گاو و گهی بندند آب
معجز از بسکه درآن دید عیان زارع دشت***نزد زید آمد و از کرده خود تائب گشت
رسم دنیی طلبان دین تبهان از کف هشت***هرکس آخر درود آنچه که از اول گشت
ای بسا بر خود و بر کرده خود زاری کرد***وانچه باید کند از رسم عزاداری کرد
گفت سوی متوکل شوم و راه برش***آنچه را دیدم از این قبر نمایم خبرش
شاید اندر دل بیرحم بیابد اثرش***رسم بیداد رود از دل بیدادگرش
آمد اخبار نکو گفته و دشنام شنید***زامر ظالم بشد آن زارع مظلوم شهید
زید شستش بدن پاک و چه بسپرد به خاک***شد مقیمش به سر قبر منور غمناک
ناگهان دید گروهی به گریبان زده چاک***ولوله و غلغله از خاک شده بر افلاک
زن و مردند همه صیحه زنان ضجه کنان***لطمه بر روی زنان جمله ز سر موی کنان
{صفحه 520}
گفت با خود متوکل شده قطعاً به جحیم***گشته در هاویه اندر بر نمرود مقیم
خبرش داد یکی کین شغب و شور عظیم***بهر فقدان کنیزی است از این دیو رجیم
زید را ناله و فریاد و فغان گشت بلند***کی فلک جور و ستم ظلم و جفا تا کی و چند
سپهی را به چنین عز و شرف بردارند***پسر فاطمه بی غسل و کفن بگذارند
هفت روزش تن عریان بزمین بسپارند***آب از بهر خرابی مزارش آرند
ای بسا ظلم که بر عترت زارش کردند***چه ستمها که بزوار مزارش کردند
ای حسین ای شه لب تشنه محروم ز آب***که ز سوز عطشت گشت دل زار کباب
با لب تشنه هلاک تو شمردند ثواب***آفتابت ببدن تافت و برد از تن تاب
بفدای لب خشک تو شوم ای مظلوم***کاب مهریه زهرا و تو ماندی محروم
بتن انور تو از سم مرکب چه رسید***ز نفاق فلک و کینه کوکب چه رسید
آب چون خواستی از تیر بر آن لب چه رسید***بدل اطهرت از ناله زینب چه رسید
شد سر انور تو زیب سنان زیور نی***پیشرو آن سرو اطفال دل افکار ز پی
متوکل چه شنید امر بحبس بنمود***هاتفی آمد و درخواب بآن شوم عنود
سر پائیش زد و حکم رهائی فرمود***حاجت از زید طلب کرد بر او راه گشود
گفت خواهم نشود منع ز زوار حسین***تا بگردند همه خلق عزادار حسین
{صفحه 521}
چون تقیه ز میان رفت و خدا یاری کرد***زید آزاد شد و در غم شه زاری کرد
همچو «یحیی» بشب و روز عزاداری کرد***زائران را همه جا قافله سالاری کرد
کربلا قبله محتاج شد و کعبه حاج***یافت این شیوه چاوشی از آنروز رواج

در شهادت حضرت سجاد علیه السلام

در مصائب و شهادت حضرت سجاد علیه السلام
چارمین قبله امجاد امام سجاد***حامی شرع نبی حضرت زین العباد
فخرها زیبد از اجداد باین نیک اولاد***نازها باید از اولاد بچون او ز اجداد
تا چهل سال پس از قتل پدر زاری کرد***همه جا در همه احوال عزاداری کرد
گریه میکرد چه میکرد سوی آب نظر***باد میآمدش از تشنه لبهای پدر
وانچه بابش بدل از سوز عطش داشت شرر***خشک گشته کبد و پاره دل و خسته جگر
عوض آب که میخواست از آنقوم شریر***بود پیکان ز پی پیکان تیر از پی تیر
گوسفندی بیکی روز بدست قصاب***دید و پرسید که آیا تو باو دادی آب
گفت قصاب که لب تشنه کشی نیست صواب***شاه را گریه ز کف برد برون طاقت و تاب
که مرا چونکه پدر لشکر عدوان کشتند***موج زن بود دو نهر و لب عطشان کشتند
سفره گسترده چه میشد برآن پاک نهاد***یاد میآمدش از مجلس فرزند زیاد
وانچه او کرد باولاد پیمبر ز عناد***طعنه ها آنچه زد و حکم ستم آنچه که داد
{صفحه 522}
وانچه او کرد بناموس خدا گفت و شنید***وانچه از خواب حفا زد بلب شاه شهید
در غم هجر پدر زاری و شیون بودش***اثر صدمه زنجیر بگردن بودش
تیره از انده و غم دیده روشن بودش***یوسفی جای چه یعقوب بمحزن بودش
خسته از خار مغیلان ستم پایش بود***جای زنجیر جفا بر همه اعضایش بود
بخرابه که وطن داشته در شام خراب***آفتابش ز بدن برده برون طاقت و تاب
ز التهاب دل بیتاب جگر گشته کباب***خون دل اشک بصر گشته غذا آمده آب
لحظه سایه دیواری اگر میطلبید***تازیانه ببدن میزدیش خصم پلید
گفت با او یک از اصحاب که روحی بفداک***خویش را ترسمت آخر کنی از گریه هلاک
گفت گم شد چه ز یعقوب یکی زاده پاک***تا چهل سال شدش پیرهن طاقت چاک
بس بدل یافت شرر بسکه بسر گشتش شور***گشت از گریه بسیار دو چشمانش کور
من چه سازم که شدم کشته بر چشم پدر***تشنه لب نزد دو نهرآب که بودش بنظر
بود اندر جگر اطهر او داغ پسر***شرر تشنگی او را زده آذر بجگر
طلب آب نمود آب ندادند او را***داغ احباب بدل باز نهادند او را
بود تا شام ز کوفه سر پاکش سر نی***من و اهل حرمش ناله کنان در پی وی
شامیان طعن زنان هلهله زن با دف و نی***باغل جامعه آن راه گران کردم طی
که شدم خوار ببازار یهودان چه غلام***گاه آتش بسرم ریخت عدو از سر بام
{صفحه 523}
تا سه ساعت که ستادم ببر تخت یزید***چوب میزد ز شقاوت بلب شاه شهید
یافتم مرتبه ان عذابی لشدید***خواهرم را چه خسی بهر کنیزی طلبید
بهر آزار دل زار من خسته جگر***خونبهای پدرم خواست دهد بدره زر
گفت عبدالملک آن زاده مروان حکم***تا دوم بار ببندند بزنجیر ستم
ز مدینه بسوی شام برندش بالم***دو سه روزی که چنین ظلم قضا کرد رقم
رست ازآن قید و سوی شام بلا رفت امام***خواست عبدالملکش عذر و نمودش اکرام
طی شدش دوره و چون خاتمه کار رسید***چه ستمها که بآن سید ابرار رسید
چه شررها بدل احمد مختار رسید***اثر زهر جفایش بدل زار رسید
نتوانست نهفتن غمش و نه گفتن***بجز از دیده در اشک پیاپی سفتن
بود تا زنده سر زانوی غم بود سرش***آب از دیده غذا بود ز خون جگرش
ناله از داغ برادر بد و هجر پدرش***بود از صدمه زنجیر پیکر اثرش
عاقبت زاده عبدالملک سفله ولید***کردش آسوده و از زهر جفا ساخت شهید
در شب رحلت او گشت عیان بر فقرا***کز کجا آمدشان قوت بهر شب بسرا
نه ز سجاد که عمر همه آمد بسرا***همه گشتند چه «یحیی» ز غمش نوحه سرا
آه از کین فلک داد ز بیداد فلک***کاش ویران شدی اینخانه ز بنیاد فلک
{صفحه 524}

در شهادت امام محمد باقر علیه السلام

شرح شهادت امام محمد باقر علیه السلام
پنجمین قبله اسلام امام این امام***باقر علم نبیین و خداوند انام
در سپهر عظمت طلعت او بدر تمام***کز بر ختم رسل جابرش آورد سلام
جلوه اش در فلک مجدمه باهر بود***در دریای شرف آیت حق باقر بود
در سپهر عظمت اختر تابنده علم***ماه افلاک شرف مهر درخشنده علم
ابری از بحرکرم آمده بارنده علم***باقر علم و بمعناست شکافنده علم
یک بیک خیل رل بهره ز علمش برده***همگی مائده از خوان عطایش خورده
کرد اشارت چه بحبابه شد آن پیر جوان***رافع کوری جابر شد از آثار بنان
داد از سدره و از وادی احقاف نشان***شامئی زنده بفرمود پس از دادن جان
گاه برهاند کبوتر بچه گان را از مار***گاه بر گرگ نمود آسان امر دشوار
همچو انعام خدا منقبتش لا تحصی است***عقل را ناطقه در مدحت ذاتش خرساست
ز مآثر ز مفاخر که فزون از احصاست***نه خدا بلکه در اوصاف خداوند آساست
عاجزند اهل جهان جمله بتعداد و عدد***کس نیارد بعدد غیر خداوند احد
{صفحه 525}
امویان را چون ظلم گشت از شداد***خلق بردند شکایت به امام سجاد
جابر جعفی کوبود یکی از اوتاد***گفت کز امر پدر باقر علم امجاد
رشته را حرکت داد و زمین زلزله شد***باعث کشتن صد سلسله یک سلسله شد
طلبیدش ز مدینه بسوی شام هشام***رفت با حضرت صادق بسوی شام امام
گفت ظالم چه کنم سرزنشش محضر عام***بایدش سرزنش و قدح نمائید تمام
آمد آنحضرت و ظالم سخن زشت سرود***سرزنشهای برون از حد و از حصر نمود
که شما را هوس سروری و سلطنت است***کارتان از خود و از دوده خود منقبت است
حسرت پادشهی آرزوی موهبت است***نه چنان منزلت است و نه چنین مرتبت است
گشت فارغ چه وی اجزاش بجلدی زودی***همه کردند ملامت ز پی خوشنودی
شاه فرمود که ای قوم بما نیست سزا***ناسزا گفتن و نشناختن رتبه ما
ما همه غوث زمانیم و همه شمع هدی***«نحن قوم بدء الله بنا ثم بنا»
گفت بردند بمحبس ولی اعظم را***کرد محبوس سلیل نبی اکرم را
مردم شام به آن شوم بدادند خبر***که نشاید بگل اندود رخ شمس و قمر
هست در حبس و در آن محبس پر خوف و خطر***اهل دل را همه بر جانب او هست نظر
خدمتش راه سپارند چه برنا و چه پیر***بهره یابند ز علمش ز صغیر و ز کبیر
{صفحه 526}
گفت ظالم بمدینه ببریدش بشتاب***در رهش کس نفروشد ندهد نان و نه آب
هر چه معموره نمایند بر او سد الباب***نه خیام و نه منام و نه طعام و نه شراب
تا سه روزش الم جوع ز تن برد شکیب***مدین قوم شعیبش شد از آن راه نصیب
دید در بسته بروی خود ازآن خیل لئیم***رفت بر کوهی و فرمود که ای قوم رجیم
منم امروز بقیه ز خداوند کریم***بهترم بهر شما گر که بود طبع سلیم
پیری آگاه شد از وقعه و با قوم شعیب***گفت بالله که در بستنتان باشد عیب
این همان دعوت بر حق شعیب است و صواب***نگشائید اگر در رسد امروز عذاب
زآتش قهر الهی همه گردید کباب***در گشودند و پی معذرتش کرده شتاب
معذرت را بزبان بهر خدا آوردند***گر چه خود فائده بردند غذا آوردند
علم الله بوی از آل امیه چه رسید***ز هشام و ز براهیم و ولید ابن یزید
همه میشوم وهمه رذل و همه شوم و عنید***زهر دادند و نمودندش از آن زهر شهید
آه ازآن زهر که زد بر دل و بر جان شررش***وا مصیبت چه اثر کرد مگر بر جگرش
سوزدم دل بغریبی که چه کرد آب طلب***تیر کینش عوض آب رساندند به لب
دید از ناوک دلدوز جگر سوز تعب***تشنه جانداد خدا را بچه جرم و چه سبب
تیر زد ظالمی و بست بر او راه نفس***با وجودی که بُدش داغ علی اکبر بس
{صفحه 527}
ایحسین ایکه بود نام تو را شور دگر***هست از ذکر تو هر روز چه عاشور دگر
بر دل ما بود از شور تو منشور دگر***ما بیاد تو بحشریم چه محشور دگر
بنده «یحیی» که تو را مرثیه خوانم شب و روز***باشم از دوریت از بهر چه در محنت وسوز

در شهادت امام جعفر صادق علیه السلام

شرح شهادت امام جعفر صادق علیه السلام
صدق را ما صدق و نوبت تصدیق رسید***دوره غوث وری صادق صدیق رسید
زانچه را صدق و شرف بود مصادیق رسید***صاعد از صدق بتحقیق و بتصدیق رسید
سید صادق صدیق ششم آیت حق***که ز او گشت بپا بیرق دین رایت حق
مذهب جعفری از اوست عیان در آفاق***سنت احمدی از اوست باین رسم و سیاق
کارپرداز خدا بود در این سبع طباق***ششمین قبله و آرایش این هفت رواق
قل هو الله احد اوست خداوند احد***در همه چیز بجز لم یلد و لم یولد
ملت مصطفوی را بجهان زیور از او***شرع پاک نبوی راست بسر افراز او
مذهب جعفری و سنت پیمغبر از او***بحر از او زورق از او کشتی از او لنگر از او
او مقیل است و کفیل است و دلیل است و کتاب***او خطابست و عتابست و ثوابست و عقاب
جل اجلاله در حضرت او بود مسیح***چاکری همچو خلیل الله و موسا و ذبیح
بود از صبح ازل تیره کن شام فضیح***هست تا شام ابد روشنی صبح صبیح
حامی شرع نبی رافع رایات خدا***بود چون ذات خدا مظهر آیات خدا
{صفحه 528}
سید آل نبی صادق فرخنده شیم***علم الله که ز منصور رسیدش چه ستم
بود از قتل بنی فاطمه ظالم خرم***کشت بسیاری از ایشان چه بتیغ و چه بسم
بسکه اولاد علی را بستم کرد شهید***شاد شد از عمل او بدرک روح یزید
ز آل عباس چه ظلم و چه ستمها که کشید***ای بسا طعن و سقط ها که ز منصور شنید
کرد بر قتل بس او را بجهالت تهدید***گاه آزرد دل اطهر او را زوعید
گاه از طرز ستم رسم جفا راه غلط***گفت در مجلس عامش همه ناحق و سخط
گفت راوی ببکی روز بقصر منصور***رفتم و دیدمش از خشم شده کلب عقور
سببش خواستم و گفت من از فرط غرور***کشته ام صد نفر ازآل پیمبر بحضور
مانده باقی است چرا سرور آنها جعفر***کشتم امروزش و شرمی نکنم از داور
گفتم او را ز عبادت شده اندام ضغیف***گرم عقبی است و دنیی است برش خوار خفیف
تن نزار است و بدن لاغر و جسم است نحیف***مکن این ظلم که گردی بعزازیل ردیف
گفت صدق است کلام تو ولی ملک عقیم***کشم امروزش و فرداست مرا نار جحیم
خواست جلادی و گفتا کنمت من آگاه***کز سر خویش چه برداشتم امروز کلاه
باید از تیغ تو خاموش کنی نور اله***ورنه روز تو کنم همچو شب تار سیاه
گفت و بنمود روان از پی احضار امام***تا باتمام رساند ز جفا کار امام
چون که در محفل او گشت عیان نور خدا***گشت مستقبل آن نور برهنه سر و پا
{صفحه 529}
عذرها گفته و اقرار شد او را بخطا***گفت حاجات تو امروز بر ماست روا
آنچه خواهی ز من ایسید صادق طلب***کز من امروز شده بر تو عیان سوء ادب
آه کز جور و جفای فلک کج بنیاد***داغ دیگر بدلم چرخ ستم پیشه نهاد
آمدم ظلم دگر واقعه دیگر یاد***ز یزید ابن معاویه قرین شداد
که چه در محضر او آل پیمبر رفتند***دست و پا در غل و زنجیر سراسر رفتند
ز سر بی تن شه آیت قرآن چه شنید***چوب میزد ز ستم بر دو لب شاه شهید
زینب آمد بفغان پیرهن صبر درید***که مزن چوب لبی را که پیمبر بمکید
گاه بر نیزه خطی ز خطا میزنیش***گاه در طشت طلا چوب جفا میزنیش
گفت نازم بهمان دست که ببریده سرت***وانکه از هجر پسر داغ نمود جگرت
وانکه خم کرده ز حرمان برادر کمرت***بنگر عترت دور از وطن در بدرت
همه را خسته و دلگیر در آنجا بنگر***همه را بسته بزنجیر سراپا بنگر
باری آن جوهر اعراض شقاوت منصور***کرد از زهر جفا نور خدا را مستور
شعله نور هدایت قبس وادی طور***رست از قید جهان شد بجنان همدم حور
دوره صادق صدیق باتمام رسید***همچو «یحیی» بوی آلام بانجام رسید

در شهادت امام موسی کاظم علیه السلام

شرح شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
هفتمین قبله اسلام ابا ابراهیم***کاظم غیظ و در فیض خداوند رحیم
رویش آن نور که در طور عیان شد به کلیم***منجی موسی جان مهلک فرعون رجیم
{صفحه 530}
بود چون ذات خداوند بری از همه عیب***خادم درگه او موسی عمران و شعیب
موسی آن نور تجلی که شد از طور پدید***وان ندائی که ز حق انی انا لله شنید
وانچه ز القای عصا و ید بیضاش رسید***ار نی گفت و بجز مهلکه قوم ندید
بود از این موسی درتیه اعادی مسجون***بود از این موسی مقتول ز زهر هرون
نور طور شرف از نور رخش مقتبس است***موسی اندر طلبش بهر شهاب قبس است
لا تخف انک الاعلاش در ابلاغ بس است***دیدن روی ویش از ارنی ملتمس است
جلوه گر نور حق از سینه سیناش بود***خرّ موسی صعقا از رخ زیباش بود
رخ یوسف دل هارون کف موسی بودش***علم خاتم ره آدم دم عیسی بودش
دانش خضر وخلیل آیت شعیا بودش***آنچه خوبان همه را بود بتنها بودش
فخر احفاد نبی سید اولاد خلیل***شرف دوده فرخنده فر اسمعیل
حضرت اکرم او داد با سلام رواج***فیض عیسی دم او شد بهمه درد علاج
مهر و قهرش که دو بحرند عظیم الامواج***آن یکی عذب فرآت آمد و این ملح اجاج
نیل مصر ار چه نبوده است ز یک بحر فزون***بهر سبطی همه شد آب و بقبطی همه خون
درگه افخمش ابواب حوائج بودا***حضرتش سلم و مرقات معارج بودا
اومقدم پی انتاج نتایج بودا***همه جا و بهمه درد معالج بودا
{صفحه 531}
سر مکنون خدا مظهر الطاف اله***بهمه سرّ الهی بکماهی آگاه
رفت سالی ببهانه سفر مکه رشید***در مدینه بسر قبر پیمبر چه رسید
عذر بدتر ز گنه گفت چه فرعون پلید***کی رسول عربی اجر تو را باد مزید
ترسم ار من نرسانم بسلیلت یاسا***مسلمین را برسد شق عصا از موسی
ضاعف الله عذابه ز بر چشم رسول***حکم کرد آنکه کشیدند جگر بند رسول
برد با خواری و گشتش سوی بغداد وصول***داد در محبس فضل بن ربیعش چه نزول
گفت تا سخت بگیرند بر او در محبس***نکند یاری و غمخواری احوالش کس
سالها محبس فضل بن ربیعش جا بود***زیر زنجیر گران بار ز سر تا پا بود
همدمش حضرت وحی صمد یکتا بود***روزها روزه و در ذکر خدا شبها بود
همه جا در همه احوال خدا یارش بود***روز و شب حمد و ثنا ورد و دعا کارش بود
داشت در محبس هارون بخدا راز و نیاز***روز و شب بر سر سجاده طاعت به نماز
گاه با ناله و زاری و گهی سوز و گدار***گفت راز دل سودا زده با واقف راز
کی خدائی که بجز درگه تو نیست مناص***کاش میگشتم از این محبس تاریک خلاص
یعنی ای کاش مرا مرگ مقرر میشد***وقت فارغ شدن موسی جعفر میشد
عالم هستی من عالم دیگر میشد***مخلص محبس این ظالم ابتر میشد
{صفحه 532}
که ندارم نکنم ناله شبگیر دگر***نیست بر پیکر من طاقت زنجیر دگر
تا بزندان بلا جسم شریفش فرسود***حلم فرمود در اجرای قضا صبر نمود
بسکه بنمود در آنحبس بمعبود سجود***با عبای تهی از شخص ور افرق نبود 
مبتلا بود بحرمان و بهجران عیال***داشت در حبس وطن هفت و یا هفده سال
خواست از فضل چه هارون دغا قتل امام***دیدکورا به چنین ظلم نباشد اقدام
گفت از اینجا بدهیدش بدگر جای مقام***محبس سندی بن شاهک دون نجل حرام
برد در حبس و بسی صدمه ز بیداد زدش***تازیانه به بدن شحنه بغداد زدش
عاقبت زهر جفا زد ز شقاوت برطب***شحنه را داد و از او کشتن شه کرد طلب
داد با ظلم چه خورد شه فرخنده حسب***کرد اثر بر جگر ودست و دهان سینه و لب
علم الله کز آن زهر بقلبش چه رسید***بیکس و یار بزندان بلا گشت شهید
تا سه روزش چه تن پاک بجا ماند بخاک***چار حمال شده حامل آن پیکر پاک
ناسزا گفتن و هتاکی قوم بی باک***شیعیانرا بدل غمزده زد از غم چاک
بگرفت آن بدن طیب و با صد اعزاز***کرد مدح و کفن قیمتیش کرد نیاز
عاقبت آن قمر یثرب و خورشید حجاز***داشت غسل و کفن و محمل و تابوت و نماز
{صفحه 533}
نه کس از تاب عطش قلب شریفش بگداخت***نه کسی اسب جفایش بتن عریان تاخت
نه بریدند سرش را لب عطشان ز قفا***نه کسی دست شریفش ز بدن کرد جدا
نه سرش بر سر نی رفت نه در طشت طلا***هیچکس بر لب عطشان نزدش چوب جفا
بفدای سرت ای سید مظلوم حسین***که شدی نزد دو شط زآب تو محروم حسین
گر بمحشر بشفاعت لب خود وا نکنی***احدی را سوی فردوس برین جا نکنی
نظر لطف اگر جانب «یحیی» نکنی***هیچکس را چه وی افسرده و رسوا نکنی
وای بر حال تباه وی و روی سیهش***وای بر نامه اعمال سیاه از گنهش

در شهادت حضرت رضا علیه السلام

شرح شهادت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام
بوی جان از طرف ملک خراسان رسدم***دست بردن بر مه سوی خور آسان رسدم
آنچه باشد ببرش موجب قرب آن رسدم***جان سویش بردنم اندر پی قربان رسدم
حالی ای عشق عجب مشکلم آسان کردی***مرحبا روی دلم سوی خراسان کردی
رهم ای عشق به سر منزل جانان باید***قطع این مرحله با مرغ سلیمان باید
خلع نعلین چه از موسی عمران باید***دگران را بیقین ترک سر و جان باید
متکی در کنفش موسی عمران بقضاست***منفعل بوالبشر از وقعه تاب و عصی است
{صفحه 534}
بادی اول بتسلیم بقضا گشت رضا***سر نهادن بره حکم قدر امر قضا
زینهارت نشود عمر فنا عیش قضا***«این ما یأتی یا نفس ومافات مضی»
خیز کاحرام سوی کعبه جانان بندیم***از صفاهان بسوی ملک خراسان بندیم
بایدم راه نمائی بسوی سده طوس***که بود مأمن نصرانی و هند و مجوس
مهبط الامن وری بدر دجی شمس شموس***بزمین بوس وی افلاک علا بر زده کوس
هفتمین قبله و هشتم فلک مجد رضا***که رضایش همه امضای قدر بود و قضا
با بها تر در از او قلزم ایجاد نداشت***با صفا تر گل از او گلشن ایجاد نداشت
مادر دهر چه او نادره اولاد نداشت***پدر چرخ چه آباء وی اجداد نداشت
ظاهر از فر رواقش شده بر عرش حکیم***معنی ان لدینا لعلی عظیم
درگه محترمش کعبه آفاق بود***حضرت محتشمش قبله عشاق بود
با نبی جفت و زمردم بشرف طاق بود***در همه کون و مکان طاق چه خلاق بود
بجهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست***عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
مظهر لطف خدا معنی آیات رجا***«قد تجلی و هو البدر اذا اللیل سجی»
«من تمسک به والله من النارنجی»***بود یک شخص و حضورش همه موضع همه جا
بس تصرف که در آفاق و در انفس بودش***چه تعالی و تقدس به تقدس بودش
آگهی همچو خدا داشت ز ما کان و یکون***بود اوصاف وی از حیز ادراک برون
ز خدائی کم و از بندگیش رتبه فزون***کرد تزویر و از او خواست نیابت مأمون
{صفحه 535}
آه از جور فلک داد ز بیداد قضا***بولیعهدی مأمون دغا گشت رضا
ز بس آیات که ظاهر شد و دیدند انام***ز امام ابن امام ابن امام ابن امام
نجل هارون یعنی اصل جفا نسل حرام***نامه بنوشت و طلب کرد و با عزاز تمام
ز مدینه بسوی ملک خراسان بردش***با جلال و عظمت با شرف و شأن بردش
در ره طوس طلا کرد چه سنگ از خلاق***گفت حلاق که ای ذخر و ملاذ آفاق
ز تو فریاد رسی خواهم و عفو خلاق***وعده فرمود و بهنگام وفا کرد سباق
گفت لبیک دم نزع و بفریاد رسید***دید آن واقعه ساطعه مأمون رشید
آهوان آمده و ضامن آهو گردید***سویش آشفته چه با ناله و آه گردید
رفت وباد و بره برگشته بآنسو گردید***دید و بخشید و چه صیاد بحل زوگردید
آهوان ره سپر دامن صحرا گشتند***متحیر ز کرامات وی اعدا گشتند
داشت مأمون لعین در بر خود محترمش***تا کشد عاقبة الامر به زهر ستمش
دید چون معجز عیسی است هویدا ز دمش***سرمه دیده مردم شده خاک قدمش
سلطنت داد ولی عاقبت افسوس افسوس***که در آنجا بغریب الغربائی زد کوس
زد یکی روز بسی زهر فراوان بعنب***حضرتش را بسوی مجلس خود کرد طلب
با اباصلت بگفت آنشه فرخنده حسب***که عبا بر سراگرآیم و باشم بتعب
با من خسته جگر حرف مزن حال مپرس***رفته از دست چه کارم دگر احوال مپرس
وارد مجلس مأمون چه شد آن مهبط نور***خاست برپا و نمودش ببر اظهار سرور
{صفحه 536}
کرد اکرام شه و داد بدستش انگور***شاه فرمود غریبم من و دارم معذور
مدتی شد که مرا منتظرند اهل و عیال***همه در رنج فراق و همه در حزن و ملال
داد آن زهر باصرار بجان زد شررش***کرد فی الفور اثر زهر جفا بر جگرش
خاست زان مجلس و افکند عبا را به سرش***گفت میرفت چه مأمون دغا بر اثرش
کی پسر عم بکجا رفتی و بگذاشتیم***گفتش آنجا که فرستاده روا داشتیم
آه از آندم که سرش ماند غریبانه به خاک***جگر از زهر ستم خسته و قلب از غم چاک
شرر افروخته آهش ز سمک تا به سماک***کس پرستار نگردید به آن پیکر پاک
بروی خاک زمین ماند غریبانه سرش***زهر بیداد جفا کرد اثر بر جگرش
گفت ابا صلت که چون آمد و در خاک افتاد***سر غریبانه بغربت بروی خاک نهاد
اشکش آمد برخ و آه برآمد زنهاد***آمد از حال حسین و لب عطشانش یاد
گریه میکرد باحوال حسین مظلوم***که بنزد دو شط از آب روان شد محروم
چه مبدل بامید همه مأیوسی شد***زابن فرعون هلاک پسر موسی شد
مدنی سید ماوا اسفا طوسی شد***طوس را عرش برین بهر زمین بوسی شد
خواست «یحیی» مگر اینواقعه بانجام رسد***گریه نگذاشت که این قصه باتمام رسد
{صفحه 537}

در شهادت امام محمد تقی علیه السلام

شرح شهادت امام رضا علیه السلام
یا غریب الغربا بر تو ز ما باد سلام***یا معین الضعفا بر تو ز ما باد سلام
شافع روز جزا بر تو زما باد سلام***کشته زهر جفا بر تو ز ما باد سلام
کشته زهر جفائی و غریب الغربا***شافع روز جزائی و معین الضعفا
توئی آن نور که در طور نمودی بکلیم***توئی آن طور که از نور شدی عرش عظیم
تو سمیعی و بصیری و خبیری و علیم***تو ملاذی و معینی و غفوری و رحیم
با وجودیکه بود مهر تو در آب و گلم***حسرت خاک درت بهر چه ماند بدلم
دیدن روی تو و دادن جانم هوس است***حسرت از شعله آن طور مرا یک قبس است
شکرستان تو را کی بمگس دسترس است***آستان بوسی خدام درت ملتمس است
آه از آن حالت مهجوری و از درد فراق***که نموده است بعالم همه را طاقت طاق
آمد از منزل مأمون و بسر داشت عبا***کارگر گشته بقلبش اثر زهر جفا
شده از بیکسیش قطع رجا از همه جا***فرش برچیده و بر خاک زمینش شده جا
با خداوند احد گرم مناجات شده***در شکایت ببر قاضی حاجات شده
بزبانی که بدل بود و بیانی که بحال***داشت با حضرت خلاق بیان احوال
که مرا فرقت معصومه و هجران عیال***می کشد گر نکشد زهر جفا دوری آل
همدم محنت و غم مونس هجران گشتم***عاقبت معتکف ملک خراسان گشتم
ای خدا نیست بغربت چو کسی یار غریب***که شود در همه احوال پرستار غریب
{صفحه 538}
رحمی آرد بتن خسته دل زار غریب***جگر پاره ز زهر و دل افکار غریب
نه پناه و نه انیس و نه جلیس و نه معین***نه ملاذ و نه مغیث و نه مجیر و نه امین
چند باید ستم از زاده هارون بکشم***ز نفاق این ستم و جور ز مأمون بکشم
ز اهل دنیای دنی مرتبه دون بکشم***بایدم رخت از این مرحله بیرون بکشم
سر بغربت بروی خاک نهم همچو حسین***داغ غم بر دل غمناک نهم همچو حسین
یاد چون از عطش سید مظلومان کرد***آنچه شایسته بود گریه بمظلوم آن کرد
یاد از تیر جفا و جگر عطشان کرد***ز جگر نعره برآورد و ز دل افغان کرد
اثر ناله او سوخت سمک تا بسماک***بغریبی سر سودا زده بنهاد بخاک
گفت اباصلت که در بسته بدم ز امر امام***ناگه اندر وسط خانه یکی بدر تمام
گشت پیدا و سویش رفته نمودم چه سلام***گفتمش بسته بدم درز کجائی و چه نام
گفت هر کس ز مدینه سوی طوس آوردم***زین در بسته بافغان و فسوس آوردم
یافتم زاده آزاده آن سرور بود***نهمین قبله عالم ولی اکبر بود
رفت و هر گونه ودیعت که ز پیمغبر بود***وانچه اسرار امامت بدلش مضمر بود
همه را داد بفرزند و وصیت فرمود***وانگه از زحمت و از صدمه دنیی آسوده
شد خبر شایع و در شهر بپا شد شیون***کرد مأمون دغا شال عزا در گردند
بگریبان خود او چاک بزد تا دامن***نه خراسان که جهان گشت همه بیت حزن
{صفحه 539}
وا اماما همه را گشت بر افلاک بلند***واغریبا بفلک از کره خاک بلند
چه ملایک به فغان خلق زمین اهل زمان***بسر و سینه زنان ناله کنان نعره زنان
شورش حشر بپا گشته ز مردان ز زنان***چه زمین اهل سما جمله فریاد و فغان
مختفی گشت چه آن نور جلی اندر طوس***طوس از اینمرتبه بر عرش الهی زد کوس
سوزدم دل بغریبی شده دور از وطنش***به روز و دو شب افتاده روی خاک تنش
شد ز خون غسل وی و خاک زمین شد کفنش***توتیا زیر سم اسب جفا شد بدنش
سر او بر سر نی پیکر او زیور خاک***زدو سو بود دو نهر وز عطش گشته هلاک
داشت همره پسری لیک بزیر زنجیر***خواهری داشت بهمراه ولی زار و اسیر
جلوه بر نیزه سرش کرده چه خورشید منیر***اهل بیتش به قفایش ز صغیر و ز کبیر
همه از خار مغیلان که فرو رفته بپا***کرده از ناله سیه پشت زمین روی سما
هیچ ایام نبوده است چه ایام حسین***نرسیده بکس آلام چه آلام حسین
ندهد زینت هر بزم بجز نام حسین***عقل شد خیره در آغاز و در انجام حسین
کس چه او داد رسی پیشه بفردا نکند***آه اگر یکنظر لطف به «یحیی» نکند
{صفحه 540}

در شهادت امام علی النقی علیه السلام

شرح شهادت امام محمد تقی علیه السلام
نوبت آمد چه بسر کرده ارباب رشاد***آفتاب فلک مجد جواد ابن جواد
تقی متقی وارث تقوی بنژاد***نهمین کرسی بنهاده بر این سبع شداد
«معدن الحکمة بل مخزن الاسرار الاله»***«کلت الالسن فی مدحته جل علاه»
ز بس اعجاز و کرامات که شد ظاهر از او***شرف کاظم و صادق اثر باقر از او
ز مفاخر ز مناقب که شدی شاهر از او***به بیان گشت بنان ماند زبان قاصر از او
هردم از آیت و از معجزه تازه او***پر شد اقطاع جهان جمله ز آوازه او
برد بر مقصد سائل سبق آثار سخاش***گشت بارنده بهر یابس و ترا بر عطاش
قسمت روزی مخلوق بکف داد خداش***داد فرماندهی و داوری ارض و سماش
یافته چون پدران رتبه رزاقیت***نه عجب باشدش از قدرت خلاقیت
گشت یکروز که مأمون ستم پیشه سوار***با خواص خود و گردید روان بهر شکار
دید طفل مدنی لهجه یمانی رخسار***او بجا مانده نموده همه اطفال فرار
باز پرسید که از بهر چه ماندی تو بجا***گفت نه راه بود ننگ و نه من ز اهل خطا
متحیر شد و پرسید از آن طفل نسب***قوم گفتندبود ماه عجم شاه عرب
اوست فرزند رضا اصل هنر فصل ادب***بهتر از خلق جهان در شرف و فضل و حسب
{صفحه 541}
سرور اهل هنر سید عباد جواد***دوحه بارور دوده امجاد جواد
امتحان خواست و بنمود رها از کف باز***بهوا رفته و با ما هیکی آمد باز
خواست کین و از هویدا شود از کاشف راز***شاه فرمود خدای احد بنده نواز
کرده در جو هوا خلقت دریا و در آن***ماهیانند و شکار آمده از بهر شهان
امتحان وی از اولاد پیمبر طلبند***قطره آبی زیم غیر مقعر طلبند
ذره نور ز خورشید منور طلبند***هر زمان علم دگر معجز دیگر طلبند
ما همه مهبط وحییم و مقام تنزیل***برده از چاکری ماست شرافت جبریل
گفت مأمون که کسی را که چنین عزو علاست***نور چشم نبی و شبل علی نجل رضاست
کعبه اهل نظر قبله ارباب دعاست***تقی متقی و کهف تقی بدردجی است
سرو جان خواست که درحضرت او سازد بذل***برد و دادش بزنی دختر خود ام الفضل
حل هر مسئله فرمود که کردند سؤال***علمای کتب ماضی و اصحاب ضلال
وانچه پرسید تماماً بجوابش شده لال***مرتقی گشت تقی بر سرر عز و جلال
آل عباس از آن رتبه حسادت بردند***میوه از باغ جفا نخل شقاوت خوردند
شد عیان در فلک علم چه رخشنده شهاب***بود نه ساله و حیران ببرش ذوالالباب
پرسش مسئله کردند زهر دین و کتاب***سی هزار و بیکی محضرشان داد جواب
گشت از دانش او زاده اکثم بشگفت***نه همین زاده اکثم همه عالم بشگفت
{صفحه 542}
نوبت امر چه برمعتصم سفله رسید***شکوه بنوشت ز شه دختر مأمون پلید
ز مدینه سوی بغداد تقی را طلبید***بشه کشور ایجاد رسید آنچه رسید
دستمالی که بد آغشته بزهر ستمش***داده و داد خلاصی ز همه رنج و غمش
واعظی گفت و شنیدم ز وی این طرفه کلام***که فکندند تن اطهر آن شاه ز بام
زیور خاک زمین بود سه روز آن مه تام***بود چون نافه چین مشک فشان نعش امام
دید بیرحمی خود را که گذشت از حدش***گفت بردند و سپردند بنزد جدش
یافت زین ظلم شباهت بشه کرببلا***لیک کی تاخت کسی بر تو او اسب جفا
نبریدند سر انور او را ز قفا***نه کسی داد بخاکستر تنورش جا
نه کسی چوب جفا بر لب و دندانش زد***تازیانه بتن نازک طفلانش زد
نه چه لاله بدلش داغ ز داغ پسری***نه چه نرگش بچمن داشت سر نیزه سری
نه ز شمشیر جفایش شده شق القمری***نه چه غنچه بتن از تیر برآورده پری
نه سرنیزه کین رفته منور سر او***پایمال از سم اسبان نشده پیکر او
ای شه تشنه که محروم شدی زآب فرات***تشنه جان داده و در لب تو آب حیات 
دد ره دوست گذشتی ز بنین و ز بنات***کردی آن کار که عقل عقلا آمده مات
اندر اینمرتبه بی همسر و بیهمتائی***در جزا شافع مدحتگر خود «یحیائی»
{صفحه 543}

در شهادت امام علی النقی علیه السلام

نوبت عهد چه بر حضرت هادی آمد***گاه نشر نعم و بذل ایادی آمد
ابر بارنده بهر کشور و وادی آمد***رهبر حاضر و فرمانده بادی آمد
دهمین نور تجلی ولی الله اجل***حضرتش آینه ذات خدا عزوجل
فیض بر عالم ایجاد شد او را زوجود***متصرف بعوالم همه از غیب و شهود
منجی موسی جان مهلک فرعون و جنود***باد قهرش سبب مهلکه عاد و ثمود
طیب و مؤتمن و عالم و هادی نقی***«هو للشیعة فی الدهر من الشروقی»
ذات والا گهرش مظهر اسما و صفات***ز صفاتش شده ظاهر اثر وحدت ذات
ز ورق معرفت و بحر شرف فلک نجات***فلک اطلس ایجاد و محدد بجهات
همچو آبای سلف بر همه ابنای خلف***ز خداوند تقدس و تعالاش شرف
خیرو شر و نفع و ضر و سود و زیان هم زو***نیک و بد عیش و تعب روزی و جان مه زو
نعمت ظاهر و الطاف نهان همه زو***ظلمت و روشنی روز و شبان همه زو
جریان یافته حکمش بهمه کون و مکان***طالع و تابع امرش چه مکان و چه زمان
علم او را سبق از دانش ادریسی بود***مقتبس از دم او فیض دم عیسی بود
محنتش بیشتر از محنت جرجیسی بود***خصمش اندر صدد حیله ابلیسی بود
تا مگر نور خدا را کند از حیله نهان***نتوانست و خدا جلوه خود کرد عیان
{صفحه 544}
والی شهر مدینه حسد از او ورزید***کینه مختفی و بغض نهان کرد پدید
بس سعایت که از او بر متوکل برسید***لاجرم حضرت اورا بسوی خود طلبید
طلبیدش بسوی سامره چون طاغی عصر***شه روان کرد میان معجز افزون از حصر
منزلش داد بخواری بیکی کهنه رباط***گفت راوی که بهشتی بنمودم بنشاط
ظالمی کرد با شعبده بازی بسماط***بر دریدش بهم وکرد فنا شیر بساط
عودتش خواست و فرمود که امریست محال***سبق از معجزه هرگز نبرد سحر و ضلال
طلبیدش بندیمی بسوی بزم شراب***که تغنی کند ونغمه زند از هر باب
معذرت خواست شه داد او بپذیرفت جواب***بر زوال نعم دهر شه عرش جناب
کرد انشاد چه شعری دو سه آنظالم هست***گریه ها کرد و پشیمان شده وجام شکست
متوکل چه خبردار شد از عسکر او***کز زمین تا بسما هست ملک لشکر او
همه آماده جنگ و همه فرمان بر او***فتح و نصرند عیان ز ایمن او ایسر او
صیحه زد از دل و فی الحال همانجا غش کرد***روشن از حقد و حسد در دل خود آتش کرد
روزی اندر پی تخفیف امام آن غدار***گفت آیند پیاده همه خود گشت سوار
ز پیاده رویش بر بدن آورد آزار***دوستی بهر تفقد سویش آورد گذار
که همه مقصد این ظالم آزار شماست***چون باولاد علی شیوه او جورو جفاست
شاه فرمود مرا زین همه خواری غم نیست***رتبه ام از بچه ناقه صالح کم نیست
تا سه روز دگرش زندگی عالم نیست***ظلم را پایه و سرمایه بسی محکم نیست
گفت راوی بسوم شب که چنین داد خبر***متوکل را کشتند و روان شد بسقر
{صفحه 545}
بود اندر همه جا مجری احکام خدا***چه بمجلس چه بمحبس چه ببرزند چه سرا
پر شد از حکمت و علمش ز زمین تا سما***جلا اجلاله بالرفعة عز وعلا
چه شد آثار و دلائل همه کس را معلوم***کرد معتز لعینش ز شقاوت مسموم
گاهی از سوز جگر قلب شریفش شد چاک***گاه رفتش ز بدن طاقت و غلطید بخاک
آخر از زهر جفا سبط نبی گشت هلاک***مدنی جسم ورا سامره شد تربت پاک
کرد چون طایر روحش سوی جنت پرواز***غسل دادند و کفن کرده نمودند نماز
نه شنیده است بگوش و نه عیان دیده بعین***گوش و چشم فلک و دهر شهیدی چه حسین
که کفن خاک زمین باشد و تابوت سنین***آب غسلش بود از خون گه قطع دوجین
عوض آنگه که نمازی شودش شمر شریر***گوید آنکه جدا کرد سر از تن تکبیر
ای شه تشنه فدای سر بی پیکر تو***کام خشک و جگر خسته و چشم تر تو
آنچه آمد بره شام بلا بر سر تو***بود همراه تو و دید عیان خواهر تو
عاجزند اهل جهان جمله چه «یحیی» زبیان***ز بیانش همه قاصر ز کهان و زمهان

در شهادت امام حسن عسکری علیه السلام

شرح شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
سرور یازدهم کز همه نقص او بری است***قبله ما حسن ابن علی عسکری است
رایج از همت او قاعده جعفری است***مدت دولت او گر چه کنون اسپری است
لیک در جمله عوالم متصرف بودا***جان زحرمان حضورش متأسف بودا
{صفحه 546}
حضرتش مطلع الانوار جلال است و جمال***درگهش مظهر آیات علو است و کمال
امرش اندر همه ساری چه خدای متعال***حکمش اندر همه جاری چه رماد و چه رمال
درّ عمان کرم گوهر دریای شرف***فخر اجداد سلف بفخر ابنای خلف
مطلع الشمس شرف برج کرم درج فخار***درة التاج هنر کان ظفر کوه وقار
او مؤثر بود و کون ومکانش آثار***نخل مثمر بود و هر دو جهانش اثمار
خضر را زندگی از لعل مسیحائی او***رفع شد شبهه تثلیث ز یکتائی او
حامل علم رسل ناشر اعلام هدی***بنده درگه او اهل زمین خلق سما
مقصد از کعبه دین قبله ارباب دعا***حق در او کرده تجلی بظهور و بخفا
آنچه تقدیر خداوند بحال بشر است***همه درآینه خاطر او جلوه گر است
حسنی جلوه او آمده سرمایه حسن***ز تجلی جمالش شده پیرایه حسن
هر حسن راست از او مایه باو پایه حسن***تربیت گشته ز او حسن و باو دایه حسن
مایه حسن بعالم همه از آن حسن است***کز شرف مایه احسان و عطای حسن است
خشک سالی شد و اندر طلب اهل اسلام***شده مستسقی و نگشود در رحمت عام
چونکه رفتند نصارا و ببارید غمام***همه را گشت تزلزل ز خواص و ز عوام
طاغی عصر فرستاد که شاها بشتاب***حفظ ناموس شریعت کن و ما را دریاب
{صفحه 547}
که بسا فخر بما قوم بداختر کردند***شاه فرمود چه آن کار مکرر کردند
طلب رحمت حق دفعه دیگر کردند***دست چون بهر دعا سوی سمابر کردند
اسقف آنگه که برآرد بدعا انگشتش***استخوانیست نمائید برون از مشتش
استخوان چون بدر آورده شد از دست کشیش***ابر شد باز و نبارید سحابی کم و بیش
متحیر شد از آن دفعه چه بیگانه چه خویش***همه در فکر فرو رفته سر انداخته پیش
سر اورا طلبیدند ز شاه و فرمود***کاستخوانی ز یکی از رسل سابق بود
استخوان نبی آنگه که شود ظاهر ابر***آید و گرید و از دل رودش طاقت و صبر
ز انبیارا یکی این شخص چه پی برده بقبر***استخوان را بدر آورده از آن قبر بقهر
حالیا از پی آسایش عباد مسیح***کرده اقدام باین فعل خطا امر قبیح
این کرامت که هویدا شد از آن نجل بتول***کوفت بر عرش برین کوس شرف شرع رسول
مسلمین شاد شدند و دگران جمله ملول***همه در رنج خمود و همه در کنج خمول
گشت آثار چنین امر ز حق نشناسی***باعث بغض دل متعمد عباسی
زهردادند ندانم بچه تدبیر باو***کرد آن زهر جگر سوز چه تأثیر باو
شد قضا امر حق و حکمت تقدیر باو***با گرامی پدران بود چه توفیر باو
همه مقتول ز شمشیر ستم یا مسموم***همه از حق خود و فایده خود محروم
{صفحه 548}
لیک ظلمی که شد از لشگر اعدا بحسین***ظالمان را نه روا بوده نه بوده در بین
که چه کشتند لب تشنه ز شمشیر و سنین***بعد کشتن ز جفا قطع نمایند یدین
بدنش زیر سم اسب جفا اندازند***لرزه بر قائمه عرش علا اندازند
نشنیدیم شهیدی که شود تشنه هلاک***تا سه روزش بنمایند بدن زیور خاک
آب بندند پس از دفنش بر مرقد پاک***منع زوار کنندش نه ز حق شرم ونه باک
گاه از آب خراب و گهی از گاو شیار***خصم بیرحم دغا داشته با قبر چه کار
متوکل سخط الله علیه ز غرور***تا کند جلوه انوار خدا را مستور
کند این حکم که تانبش نمایند قبور***و آب بندند برآن مرقد جان مهبط نور
تا نماند اثر از قبر و زراعت بکنند***و اهل دنیی بچنین امر اطاعت بکنند
زایری را که بیاید سوی آن پاک مزار***زر ستانند و نمایند بایشان آزار
شاید از ظلم شوند از طرف حق بیزار***راه بندند بایشان زیمین و ز یسار
تا نیابند از آن مشعله نور قبس***همچو «یحیی» همه را بسته شود راه نفس

در مدح امام زمان علیه السلام

در مدح صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
زده بر عرش برین رایت فتح آیت نصر***عجل الله تعالی فرجه حجت عصر
شده بر ذات وی آیات خدائی همه حصر***شده بر شخص وی اجلال الهی همه قصر
«ابدالله بقائه رزق الله لقاه»***«خلق الخلق به ثم له جل علاه»
{صفحه 549}
خدمتش رابطه خلق و وکیل خلاق***حضرتش واسطه رزق وکفیل ارزاق
بسوی راه هدی اوست دلیل آفاق***با رسل آمده جفت و بشرف از همه طاق
احد و فرد و علیم و ازلی و یکتا***در همه کون و مکان همچو خدا بی همتا
دعوت شیث نبی صفوت آدم با اوست***علم ادریس و دل نوح مکرم با اوست
کف موسی و دم عیسی مریم با اوست***آن سلیمان زمان است که خاتم با اوست
خضر و اسکندر و الیاس خلیل و ایوب***صالح و یوشع و شعیا و شعیب و یعقوب
حضرتش قبله آفاق ز الطاف عمیم***کعبه اوست مقام وشرف ابراهیم
اندر او حضرت اسحق و ذبیحند مقیم***مانده چون فرقه کهفند وچه اصحاب رقیم
ملجأ و مرجع ایام و ملاذ آفاق***همه را نعمت از او هستی از اوچون خلاق
ناجی دوده هارون شده و هادی هود***کرمش ملک جهان داد بآل داود
ارمیا گشت چه یحیی بوجودش موجود***یونس اندر دل ماهیش ثنا گفت و درود
یوسف از عاطفتش آمده در مصر عزیز***اهل مصرش همگی بنده زلیخاش کنیز
صاحب حلم حسن زهد نقی جود جواد***از رضا معرفتش کسب و ز موساش نژاد
وارث منزلت از صادق و باقر و سجاد***از حسین و حسنش علم و ادب فضل و سداد
ز جلالت چه محمد بشجاعت چه علی***بلکه آئینه علم احد لم یزلی
ای بس افلاک مراو را که برون زین فلک است***مدح خوان آمده در هر فلک او را ملک است
ذکر او را تبه هر ملک و یک بیک است***یک بیک را همه زو حاسه مشترک است
{صفحه 550}
نیست جز نام شریفش همه را ورد زبان***جمله دانند ز او خیرو شر و سود و زیان
حجة ابن الحسن ای قائمه عرش خدا***بقوام تو مقوم ز قیام تو بپا
تو بحق قائم و قائم بتو شد ارض و سما***تو قیام و تو قوام و تو بقا و تو لقا
خدمتت را شده جبریل چه میکال مقیم***زانکه درگاه تو برده شرف از عرش عظیم
در همه آینه چون نور خدا جلوه گری***بلکه در ملک خداوند خدای دگری
جل اجلالت بر نخل رسالت ثمری***دام اقبالک از بحر امامت گهری
همه اثار خدائی بوجود تو عیان***تو بیان و تو بنان و تو عیان و تو نهان
باسط الرزق توئی در همه اطوار وجود***مالک الموت توئی در همه ادوار شهود
خالق الخلق توئی ز امر خداوند ودود***نافذ الامر توئی در همه اقطاع و حدود
فلک الحمد لک الشکر توئی کار گشا***تو خدای دگر مملکتی ز امر خدا
آب از امر تو شد مهلک فرعون و جنود***باد از حکم تو شد صاعقه عاد و ثمود
رفت قارون حسب الحکم تو در خاک فرود***پور آزر ز تو در آذر نمرود ورود
همه را از توهلاک و همه را از تو نجات***همه را از تو ممات و همه را از تو حیات
در همه مل خدا آمر و ناهی قلمت***بی نهایت چه عنایات الهی هممت
همه باطنطنه و حشمت شاهی خدمت***همچو معلوم خدا نامتناهی کرمت
ز تو خواهند عنایت بتو دارند امید***چه امیرو چه حقیر و چه سیاه و چه سپید
جلت آلائک خود نایب خلاق توئی***دامت انعامک خود قاسم ارزاق توئی
جل اجلالک در کون و مکان طاق توئی***دام اقبالک فرمانده آفاق توئی
{صفحه 551}
تو کرامات حکیمی و تو الطاف کریم***تو عنایات قدیمی و تو جنات نعیم
از همه کون و مکان بیشتری بیشتری***زاده آدم و بر دوده آدم پدری
هم در افلاک هنر جلوه تابان قمری***هم در آفاق شرف پرده خورشید دری
پرده داری تو و بیرون و درون پرده***جز تو نه بوده و نه دیده و نه آورده
وقت شد منتقما تیغ برآری ز نیام***کنی از لشگر کوفه طلب خون امام
وانچه کردند ز ظلم و ستم قوم لئام***با حسین ابن علی سبط نبی فخر انام
تو ولی حقی و سلطنتت داده خدای***زانچه کردند تلافی کنی اندر دو سرای
روضه خوانده ولی الله اعظم که از آن***می گدازد جگر اهل سما خلق جهان
زند آتش بزمین زلزله آرد بزمان***بنده «یحیی» کنم اندر بر احباب بیان
بلبل اندر بر گل جغد بویرانه سزاست***هر که را بر حسب همت خود خانه سزاست
گفت ای جد گرامی اگر ایام و دهور***کرد عهد من و ایام تو را از هم دور
که هوا داری و یاریت نگشتم مقدور***جرعه آب نشد سازمت انفاد حضور
روز و شب بر تو کنم گریه نمایم زاری***خون کنم در عوض اشک ز چشمان جاری
ذو الجناح آمد و یالش شده آغشته بخون***راکبش خاک نشین گشته و زین گشته نگون
بودش از سوز جگر شیهه برون شعله درون***داشت در شیهه تظلم که چه پیش آمد و چون
سبط پیمغبر خود امت نادان کشتند***بر لب آب روان با لب عطشان کشتند
{صفحه 552}
آمد آن اسب چه با آه و فغان شیه زنان***آمدند اهل حرم بر سر و بر سینه زنان
گشته از صدمه و از لطمه سیه روی زنان***پرسش از اسب نمودند که ای روح روان
بگو ای باد کجا برگ گل افتاد بخاک***بگو ای اسب چسان چاک شد آن پیکر پاک
تشنه لب رفت بمیدان پی آهنگ جهاد***کسی آیا بجز از تیر ستم آبش داد
نظرش چون بسوی کشته اکبر بفتاد***گشت مأیوس و دل غمزده بر مرک نهاد
باری آنسرور لب تشنه بی یار وحید***آب نوشید و یا تشنه جگر گشت شهید
کرد اشاره بسر خویش که دشمن ز خطا***آب دادش ولی از خنجر و از تیر جفا
نه حیائی زنبی کرده نه شرمی ز خدا***خواهدش سر ببرد بالب عطشان ز قفا
زینت عرش برین راست وطن خاک زمین***زین سبب گشته عیان زلزله در عرش برین
ز حرم اهل حرم تا بسوی مقتل شاه***ره سپردند همه با الم و ناله و آه
سوخته ز آ مشرربار جگر ماهی و ماه***«عظم الامر و لا قوة الا بالله»
بروی سینه شه شمر دغا را دیدند***پایمال از ستمش عرش خدا را دیدند
شمر با چکمه نشسته بروی سینه او***داشت در سینه نهان کینه دیرینه او
بروی خاک زمین جلوه گر آئینه او***آه از خنجر بیداد گرو کینه او
آب چون کرد طلب از دم خنجر دادش***بدهان چون نرسانید بخنجر دادش
{صفحه 553}
گفت زینب چه شکستی همه اعضایش را***نرم کردی ز لگد سینه سینایش را
مهلتی تا بسوی قبله کشم پایش را***بنگرم دفعه دیگر رخ زیبایش را
چه گنه سر زده از او و چه دارد تقصیر***که ندارد بدل سنک تو آهش تأثیر
بگذار آنکه برویش بزنم قدری آب***که ز سوز عطش و تف هوا شد بیتاب
ز عطش گشته لب خشک و در خسته کباب***ز اشک چشمان خود او را بنمایم سیراب
بگذار آنکه ببندم چه دو چشمانش را***آب از دیده رسانم لب عطشانش را
وامصیبت که به پیش نظر اهل و عیال***نشدش شرم ز زهرا نه ز پیمغبر و آل
کرد کاری که ز تقریر مرا ناطقه لال***خست قلب نبی و بست مرا راه مقال
محشری گشت بپا دوره عالم طی شد***کافتاب از کره خاک جدا یک نی شد
ای ولی الله اعظم رزق الله لقاک***که نهان آمده چون روحی روحی بفداک
پر شد از جور و ستم ظلم و جفا مرکز خاک***حالی از ظلم بیاروی زمین را کن پاک
شیعه را دوری تو دوره عسراست و حرج***یکره از بهر خدا خود ز خدا خواه فرج
همه جسمیم بیا روح روان همه باش***همه اسمیم بیا جوهر جان همه باش
همه قلبیم بیا نقد روان همه باش***مستجیریم بیا کهف امان همه باش
امت جد تو تا چند بخواری باشند***ز فراقت همه در گریه و زاری باشند
فرقه را که بشعب سیرت زن باشد روز***حکمران گشته بنمایند و بظاهر دلسوز
علم الله کز این حکم روایان چه یوز***چرخ غوزی بنهاده است بما بر سر غوز
{صفحه 554}
هست در سیرتشان ظالمی و مظلومی***روز از حکم روائی و شب از محکومی
گاه گویند که جمهوری و گه مشروطه***از پی ظلم بالفاظ کنند اغلوطه
در شط ظلم و ستم خورده تماماً غوطه***بسته دلاک صفت عورت خود را فوطه
پرده بر بسته و بی پرده همه ظلم شعار***پرده بردار خدایا همگی را از کار
بوجود تو چه بسته است حیات احباب***تو بحق قائم و قائم بتو ذات احباب
ثابت از موهبت تو است ثبات احباب***بشو از مرحمت اسباب نجات احباب
خاصه «یحیی» که تو را خواند و نشناسد غیر***خود بفرما ز کرم عاقبت امرش خیر
{صفحه 555}

مثنویات

 

شرح معراج حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم

دلا ای ره عقل منهاج تو***سوی محفل قرب معراج تو
گر از هستی خودنمائی خروج***بمعراج عرفان بیابی عروج
تو از سدرة المنتهی برتری***ز قابین قوس دنی برتری
تو عرشی و رحمن علیک استوی***نگنجد خدا جز تو در هیچ جا
بسیر تو چون عقل و عشق اتفاق***نمایند رفرف شوند و براق
محیط زمین عرش اعلی توئی***شب قدر تو شام اسری توئی
توئی مرقد سید خافقین***محل پیمبر مقام حسین
دو پوینده در قرب منهاج را***فروزنده مقدار معراج را
نمودند طی راه فوز و فلاح***یکی بر براق و یکی بر جناح
یکی مرتقی شد بعرش علا***یکی ره سپر گشت در کربلا
یکی بر لب آب آمد از کوثرش***یکی تشنه لب کشته اکبرش
حبیب خدا سید انبیا***شبی بود در امّ هانی سرا
بانهای سر حلقه مرسلین***بدر حلقه زد جبرئیل امین
که در بندگیت ای سپهر نوال***بگوش فلک حلقه شد از هلال
سپهرت کشد بار طاعت بدوش***کند حلقه بندگیت بگوش
ز قدوسیان چون شود جرقه ای***درآن جرقه از رتبه سر حلقه ای
ز ایجاد علام تو بودی غرض***توئی جوهر و ماسوی الله عرض
کنون پای بر سر بنه فرش را***ز نعلین زینت بده عرش را
کنی تا که طی ره اشتیاق***بشو با سعادت سوار براق
{صفحه 556}
ستاده بخدمت هزاران هزار***صفوف ملک از یمین و یسار
رکابش بوقت سواری بزین***شد از حلقه چشم روح الامین
بکیل شرف داد مکیال را***سرافیل و جبریل و میکال را
ولی سبط آزاده زاده اش***بچنگ غم و محنت افتاده اش
چو در کربلا کرد عزم نبرد***چو ذات خدا بود تنها و فرد
نه عباس و نه عون ونه جعفری***نه قاسم بجا مانده نه اکبری
مهیا شد از بهر معراج قرب***بسر بر نهاد از شرف تاج قرب
پی سیر معراح عز و نجاح***بجای براق آمدش ذو الجناح
نبودش کسی تا که یاری کند***مهیاش اسب سواری کمند
گرفت آنزمان خواهرش با شتاب***ز چشم و ز گیسو عنان و رکاب
بمعراج رفت و لبش تشنه بود***لبش تشنه و آبش از دشنه بود
بسر بود از قل کفی افسرش***بدل بود داغ علی اکبرش
چو عباس نام آور از دست رفت***دریغاکه کار وی از دست رفت
چو زد دست بر حلقه ذو الفقار***گریزان شدند از برش صدهزار
فتادش هوای شهادت بسر***چو بر نعش اکبر فتادش نظر
ز یک حمله اش آن سپاه شریر***شکستند چون خیل رو به ز شیر
سخن گر چه باید بقانون ثلیث***و لکن ز معراج گویم حدیث
نخستین فتاد افتخار بشر***زبیت الحرامش با قصی گذر
بمسجد درآمد ز بهر نماز***که با دوست گوید حدیثی براز
چوکرد آن یگانه دو گانه ادا***نموده باو انبیا اقتدا
ز آدم ز ادریس و از شیث و نوح***ز موسی و هارون و جبریل وروح
ز صالح ز یوسف ز یعقوب بود***ز یحیی و لقمان و ایوب بود
ز الیاس و هود و شعیب وذبیح***سلیمان و داود و خضر و مسیح
چو فارغ شد آن مقتدا از نماز***بپایش نهادند روی نیاز
{صفحه 557}
وزآنجا بافلاک از او نور شد***روان جانب بیت معمور شد
بر افلاک از جاه و فرپایه داد***بخورشید از نور سرمایه داد
بچارم سپهر آفتاب رسل***سپهر شرف رهنمای سبل
فزون دید از حد وحصر و شمر***شترهای بختی همه بار بر
بجبریل فرمود فرصت شمار***که گردند این اشتران رهسپار
بپاسخ چنین گفت روح الامین***که هست اختری در سپهر برین
که چون سال شمسی رود سی هزار***نماید طلوع و شود نور بار
من از سی هزارش فزون دیده ام***برین واژگون چرخ دون دیده ام
در این عمر این اشتران بوده اند***همین راه بابار پیموده اند
نه مبدا پدید است و نه منتها***نداند کسی سر آن جز خدا
رسول مکرم ز بعد نماز***طلب کرد از کبریا کشف راز
پس از اذن بگشود و دید آنجناب***همه بار آن اشتران از کتاب
به راز خفی و بخط جلی***همه بود مشحون بمدح علی
وزآنجا براق شرافت براند***بجائی که پیک خدا باز ماند
که من برتر از این مقام ارپرم***بسوزد ز نیران غیرت پرم
برفرف نشین و ببالا خرام***بقابین قوس و ادنی خرام
زهم بر گشا پرده بین را***بکن زینت عرش نعلین را
بجائی خرامید خیر البشر***که غیر از خدا کس نداند دگر
نداند کسی خاتمه سیر را***که راهی نبود اندر آن غیر را
بجائی رساندش خدائی مدد***که فرقی ز احمد نشد تا احد
شنیدی که شد مصطفی را خطاب***بآواز فرخنده بوتراب
زهر سو پیمبر فتادش نظر***علی بود و شد از علی بهره ور
علی بود سر حدوث و قدم***علی بود معنای لوح و قلم
{صفحه 558}
علی نور افلاک و بیضا و یوح***علی عرش و کرسی و جبریل و روح
علی بود کز هل اتی تاج داشت***بدوش نبی پا بمعراج داشت
بمعراج قربش شد آندم وصول***که بنهاد پا را بدوش رسول
گر از سرّ معراج خواهی خبر***بیا ای دل از دیده حق نگر
عیان بین که معراج در کربلاست***بزیر سم اسب قوم دغاست
گروهی در آن تیغ کین آخته***خداوند خود کشته نشناخته
بمعراجش این منزلت کسب بود***که پیکر بزیر سم اسب بود
به تیر بلا جسمش آماج رفت***دریغا که لب تشنه معراج رفت
ز معراج والا جهات حسین***شده ماسوای الله مات حسین
همه حیرت است اینکه نزد فرات***شود خضر محروم ز آب حیات
شود عرشی اندر زمین واژگون***بتن زخم او از کواکب فزون
عجب تر که عرش خدا بالمآل***بزیر سم اسب شد پایمال
چو در خیمه که آتش افروختند***نه تنها زمین عرش را سوختند
نه تنهاست «یحیی» ز ماتم الیم***که ماتم سرا گشته عرش عظیم

ازدواج حضرت علی با ام البنین

ازدواج حضرت امیر المؤمنین علیه السلام با ام البنین و تولد ابالفضل علیه السلام
ز هجر بهین دخت خیر البشر***ولی خدا را چو خون شد جگر
جدا ماند فرخنده ماهی زیم***برون رفت خاتم ز انگشت جم
وصی نبی مرشد جبرئیل***بفرمود روزی چنین با عقیل
که این نیک اقبال عالی نسب***چو آگاهی از حال خیل عرب
مرا خطبه کن از عرب دختری***رفیع المقامی بلند اختری
ز موی سیاه و ز روی سپید***عیان شام قدرش بصبح امید
{صفحه 559}
جهوره بصوت و قویه ببال***که باشد نکوبخت و فرخنده فال
عقیلش بپاسخ گفت این سخن***که ای شیر حق خواجه مرد و زن
چنین وصف در حق مردان سزاست***زنان را صفاتی چنین کی رواست
ز جزع یمان شه گهر ریز شد***پس آنگه ز مرجان شکر بیزشد
که آید مرا از چنین شیر زن***جوانی عدو بند و شمشیر زن
که در روز عاشورا آن نور عین***کند جان خود را فدای حسین
شود در صف کربلا یاورش***نماید علمداری لشگرش
چو خود را زند بر سپه یک تنه***بود یک تنه رزم او یک سنه
عقیل آنزمان کرد فحص و شتاب***زنی یافت با این صفت در ذباب
بتزویج او یافت ترغیب شاه***عیان شد تقارن بخورشید وماه
چو یک چند در خانه شاه بود***بیامد از او طفلی اندر وجود
شه دین جبین ورا بوسه داد***پس آنگاه عباس نامش نهاد
دو دستش ببوسید و بگریست زار***بگل ریخت باران ز ابر بهار
دل مادر زارش از غصه خست***که طفلم مگر نقص دارد بدست
بفرمود شه کز جفای فلک***ز جای دگر یافت زخمم نمک
همین دستها در صف کربلا***شود از تن نور عینم جدا
چو گردد محیط بلا موج خیز***هویدا شود شورش رستخیز
ز جان حسینم رود صبر و تاب***چو بیند که شد قحط احباب و آب
خروش سکینه بگوش آیدش***ز سینه فغان و خروش آیدش
رود تاب طفلان ز سوز عطش***شود جلدشان از عطش منکمش
بلا گاز و تن کوره سندان بدن***هوا نار و غم پتک وار زیز تن
در آن لحظه عباس فرخنده رای***براید چو دریای آتش ز جان
به یکران چو یکران نشیند ز خشم***شود رامح چرخ را تیره چشم
شود آب جو قلزمی با سخط***محیطی رود موج زن سوی شط
{صفحه 560}
رود تشنه لب جانب شط آب***کند آب را با عطش این خطاب
که ای آب بر تشنه کامان گذر***بحال دل بیقراران نگر
وحوش و طیور از تو یابند کام***سکینه بماند چرا تشنه کام
بغرقاب غم غرقه فلک نجات***شده خضر محروم از آب فرات
فلک گویدش تشنه ای آب نوش***ملک گویدش دیده از آب پوش
فلک گویدش کاب نبود حرام***ملک گویدش شه بود تشنه کام
فلک گویدش چاره ز آب نیست***ملک گویدش رسم احباب نیست
فلک گویدش چان بتاب و تب است***ملک گویدش منتظر زینب است
نماید رعایت رسوم ادب***نهد پای از شط برون تشنه لب
کند ظالمی رسم بیداد راست***ز تیغ کجش افکند دست راست
یکی آبش از تیر ریزد بخاک***یکی از عمودش کند فرق چاک
دلا زین مصیبت خموشی بجوی***فزون وصف گل نزد بلبل مگوی
مکن حملش ایدل بکذب مقال***که «یحیی» نموده بیان وصف حال

در شهادت حضرت عباس علیه السلام

شهادت حضرت اباالفضل علیه السلام
چو شد نوح را غرقه فلک نجات***چو شد خضر محروم از آب حیات
ابالفضل عطشان علیه السلام***چودید آل اطهار را تشنه کام
پی آب شد قلزمی با سخط***محیطی شتابنده شد سوی شط
خروشید و فرمود ای اهل شام***که گشت از شما صبح اسلام شام
گر از میهمانی پشیمان شدید***چرا آفت جان مهمان شدید
اگر میهمان از شما خواهد آب***چرا تیر بیدادش آید جواب
چه تقصیر سرزد از این تشنه کام***که خونش حلال است و آبش حرام
بود مهر زهرا و نزد فرات***حسین از عطش شسته دست از حیات
{صفحه 561}
گر این فرقه از آب دارند بهر***چرا تشنه کامند نزد دو نهر
پس آنگاه شد حمله ور آن دلیر***بدانسان که بر خیل روباه شیر
بپاشید چون میسره میمنه***شدش یکسنه رزم در یکسنه
چو زد دست گردون بدل دستبرد***دلم را ز دست غم از دست برد
ندانم چه شد تا زدست ستم***نگون شد ز عباس دست و علم
ز سقای بی یاور تشنه کام***اباالفضل عطشان علیه السلام
بکن یادایشیعه نوشی چو آب***که شد کشته نزد دو شط تشنه کام
ز بی دستیش دست غم زد بسر***ز دست تطاول رسول انام
زدست جفا کاری کوفیان***مگر دست یزدان کشد انتقام

خطاب بسر امام حسین علیه السلام

خطاب بسر مطهر
الا ای سر سبط خیر البشر***که گه بر درختی و گه طشت زر
نبودی اگر کوفه را نخل طور***خدا را چرا دادی از آن ظهور
ز بس بوده اندر تنورت درنگ***به آئینه خاکستر آورده زنگ
ترا طشت زر می نشد تامقام***نشد طالع از طشت بدر تمام
مگر طشت زر مرکز خاک شد***که تابان براو مهر افلاک شد
جز این طشت زرین بغیرا بسیط***خدا را نگریده چیزی محیط
که بر فرق پاک تو شمشیر زد***چرا بر دهانت عدو تیر زد
که آئینه ات را بخون رنگ زد***به پیشانی انورت سنگ زد
نموده است این هاله بر گرد ماه***بکرسی پدیدار عرش اله
گهی شویدت عیسوی باگلاب***گهی آورندت ببزم شراب
ببین زینب را چه سوز و غم است***که بی پرده در بزم نامحرم است
{صفحه 562}
گهی بر سپهری و گه بر تراب***گهی آورندت ببزم شراب
تو ای زینت افزای عرش مجید***چه نسبت لبت را بچوب یزید
ز جزع یمان لعل و گوهر مریز***ز لعل روان بخش شکر مریز
تلاوت مفرما کلام مجید***که اجرش بود چوب جور یزید
خطاب بیزید پلید
ستمگر یزیدا دلیری مکن***بآل نبی سخت گیری مکن
گر امروز تو شاهی و ما اسیر***گر امروز تو میری وما حقیر
مگر ما نه از آل پیغمبریم***مگر ما نه ذریه حیدریم
چو خورشید تابنده ایم ار بشام***زما نور خورشید گردیده وام
همه گنج و ویرانه داریم جا***همه شیر و زنجیر بر دست و پا
نشسته زنان تو اندر حجاب***من استاده در بزم تو بی نقاب
بپا ایستاده مدارم روا***که خار مغیلان خلیدم بپا
یهود و نصاری عزیز تواند***مگر آل احمد کنیز تواند
مجوسی بکرسی زرین مکین***ستاده بپا سید الساجدین
لبی را که چوب جفا میزنی***شکستیش دندان چرا میزنی
مزن چوب بر بوسه گاه رسول***مسوزان دل ما و قلب بتول
سری زان مه چارده مستنیر***بر او چارده ضربت از تیغ و تیر
مزن بیش از این چوب بیداد خویش***خرابش مکن بهر آباد خویش

در شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام

ذکر شهادت علی اصغر علیه السلام
بهر من گفت از حدیث باستان***دوستی از دوستان این داستان
آنکه بوده گازری در روزگار***از حواریین عیسی یادگار
گر چه اندر کسب خود قصار بود***خدمتش را قصر شاهان عار بود
{صفحه 563}
همچو قلبش جامه بختش سفید***داده دل بر پاکی جانش نوید
زآتش عشق خدا بیتاب بود***همچو ماهی دایم اندر آب بود
میزدود از چرک جامه خلق را***پاک میکرد از کثافت دلق را
گاه میزد جامه چرکین بسنگ***و آب می پاشید براو بی درنگ
کرد روزی عارفی بر او گذر***آمدش باحسن فطرت در نظر
گفت قدری زاب خود بر خاک ریز***حسبة الله بکن این کار نیز
گازر آن فرمان شنید و با شتاب***ریخت برخاک زمین ظرفی زآب
آنشب اندر خواب باب خویش دید***با لباس پاک و باروی سفید
بود در فردوس اعلی درگهش***روضه رضوان شده منزلگهش
در نکوتر غرفه خلد برین***همسر غلمان و نزد حور عین
جست از جا بوسه بر فرزند زد***رشته بگسسته را پیوند زد
کی پسر یا بی زحق الطاف خاص***کاین چنین کردی مرا زآتش خلاص
بود در خاک زمین در اضطراب***ماهی خوردی جدا مانده ز آب
داد زان یک جرعه عذب فرات***او مرا ز آتش تو از خاکش نجات
دیگ بخشایش چو میآید بجوش***زاب سازد اتش دوزخ خموش
دادن اندر نزد شط بر تشنه آب***کس نمیداند ثوابش را حساب
خاصه بر طفلی که باشد شیرخوار***مادرش بی صبر و خواهر بیقرار
در تلظی یعنی اندر حال نزع***ظاهر اندر جبهه اش احوال نزع
خاصه از ذریّه پاک رسول***نور چشم حضرت زهرا بتول
کودکی پیچیده دستش در قماط***دستگیر کاینات اندر صراط
شیرخواری رهبر صد سلسله***تشنه بود اما به تیر حرمله
آمد اندر رز مگه با نور عین***سرور لب تشنگان یعنی حسین
آمد و معنای مصحف بر کفش***بلکه بالاتر مقام از مصحفش
شیرخواری شیرمردان را پناه***شیر گیر و شیر خوار و شیرخواه
{صفحه 564}
کرده آنسان تشنگی دراواثر***کاب دادن بود او را بی ثمر
از پی اتمام حجت بر لئام***حجت الله شهریار تشنه کام
برد آن قنداقه را بر روی دست***یعنی اندر دست من هست آنچه هست
اصغر است و آیت کبری است این***بر شفاعت حجت عظمی است این
فیض بر مخلوق از خلاق از او است***جلوه اندر انفس و آفاق از اوست
اوفتاده از عطش در تاب و تب***آمده از تشنگی جانش بلب
مادر او را بپستان شیر نیست***از پی تسکین او تدبیر نیست
یا توان بر جسم بیتابش دهید***یا بگیرید از من و آبش دهید
اندر افلاک برین شد زلزله***کزدم تیرآب دادش حرمله
میرسد بر گوش هوش ما هنوز***لیتکم فی یوم عاشورا هنوز
بافغان و ناله و با سوز وآه***کیف استسقی لطفلی گفت شاه
«و سقوه الیوم خیل المشرکین***سهم بغی عوض الماء المعین»
تیر ظلم قوم بی پروا رسید***بر گلو وگوش تا گوشش برید
آب دادش حرمله اما ز تیر***دایه شد آن تیر و او را داد شیر
بازوی سلطان دین آزرده شد***قلب احمد از الم افسرده شد
خون او را بر فلک افشاند امام***تا نیفتد ملک هستی از قوام
کس نمیداند بجز رب الفلق***چیست این سرخی هویدا در شفق
قید امکان را شکست و رسته شد***نطق «یحیی» از بیانش بسته شد 
شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
دریم دشت بلا شاه شهید***داشت در درج حیا دری سفید
اختری تابنده از برج جلال***بدری اما بود در صورت هلال
آفتاب ار کوچک آید در نظر***او بزرگ است و حقیری در بصر
{صفحه 565}
از لبش کالوده بودی بر لبن***صد چو عیسی را روان دادی بتن
یافته خضر آب حیوان از لبش***یوسف اندر شوق چاه غبغبش
روی او چرخ شرافت را سهیل***از عطش رنگش بزردی کرده میل
سید ابرار در راه ورود***گر چه هفتاد و دو قربانی نمود
از همه قربانیان بود اصغرش***حجت کبرای روز محشرش
روز عاشور از فرمان جلیل***چون زدند آزادگان طبل رحیل
بهر شاه تشنه لب یاور نماند***عون وعباس و علی اکبر نماند
از غریبی گشت زار و مستمند***بانگ هل من ناصرش آمد بلند
در مذاق نکته سنجان گرام***هر زمان دارد مفادی اینکلام
روز اول آنکه در بی یاریم***کیست تا رحم آورد بر زاریم
جان خود در راه من سازد فدا***تا بیابد جان دیگر از خدا
روز دوم آنکه این قوم شریر***چون عیال الله را سازند اسیر
کیست نگذارد که قوم دین تباه***کتف زینب را کنند از نی سیاه
روز سیم آنکه از اهل وداد***کیست اندر مجلس ابن زیاد
تا که نگذارند که آن شوم دغا***بر لبان من زند چوب جفا
وین زمان نیز آن شه فرخ حسب***میکند از شیعیان ناصر طلب
یعنی ار کس خواهدم یاری کند***بایداز بهرم عزاداری کند
باری آن سلطان دین فخر امم***ناله آمد بگوشش از حرم
آتشی از آتش افروزی دگر***خانه دل را از او سوزی دگر
از پی تفتیش آن راز نهان***تافت از میدان سوی خیمه عنان
کامدند اهل حریمش با خروش***نزد شه قنداقه اصغر بدوش
کاین صغیر زار از تاب عطش***بین چسان بر دوش مادر کرده غش
گه زند ناخن بسینه مادرش***گه شود پیچان بدوش خواهرش
همچو آن ماهی که گردد دور از آب***در فراق آب دارد التهاب
{صفحه 566}
باری از ما چاره اصغر گذشت***آتش از دل آب ما از سر گذشت
یا که بنشانش شرار سوز آه***یا ببر همراه خود در قتلگاه
شه گرفت و شد سوی میدان روان***رفت با پیر خرد بخت جوان
گفت یالله و الخطب الفضیع***هل انا المذنب ام هذا الرضیع
گفت کی قوم این صغیر بیگناه***نیستش بر سر سر رزم سپاه
رحمی ای لشگر که این طفل صغیر***تشنه است و مادرش را نیست شیر
رحمی ای لشگر که از تاب عطش***کودک بی شیرم اصغر کرده غش
رحمی ای لشگر که روح پیکرم***ثانی حیدر علی اصغرم
اینک از تاب عطش رفته ز هوش***از دل و جان در خراش و در خروش
رحمی ای لشگر که طفل بی پناه***هست در هر مذهب و دین بیگناه
آنکه را بر کین نه دست است و نه پا***نیست لازم بهر قتلش دست و پا
ناگه از آن فرقه شوم شریر***حرمله اندر کمان بنهاد تیر
ناوک کین را نه تنها شد مقام***بر گلوی طفل و بازوی امام
بلکه قلب پاک پیغمبر شکافت***سینه زهرا دل حیدر شکافت
طفل از قنداقه بیرون کرد دست***صورت خود را چو قلب باب خست
شیر مادر گر ننوشد آن صغیر***حرمله دادش چرا از تیر شیر
مرغ روحش بر جنان پرواز کرد***خویشرا با قدسیان دمساز کرد
می ندانم آسمان شد در خروش***یا چو «یحیی» گشت از ماتم خموش
اینقدر دانم الی یوم التناد***می نخواهد این مصیبت شد زیاد

در شهادت حضرت رضا علیه السلام

شرح شهادت حضرت امام رضا علیه السلام
مظهر الطاف رب العالمین***قبله هفتم امام هشتمین
خاک راهش مشعر اجلال جان***آستانش مروة الاقبال جان
قبلة العشاق یعنی روی او***کعبة الافاق یعنی کوی او
{صفحه 567}
مروه و خیف و منا درگاه او***زمزم و سعی و صفا خرگاه او
کار پرداز رضا بودش قضا***در اطاعت بر قضا بودش رضا
تارکش را از رضا دیهیم بود***از رضا بگذشته در تسلیم بود
نوح و ابراهیم و عیسی و کلیم***در مقام چاکران او مقیم
خاک بوسش را ز فرط داوری***چونسلیمان خورده چرخ اسکندری
بود بر هجرت فزون یک بر دویست***کاسمانش بر غریبی خون گریست
تا کند از زهر بیدادش شهید***خواند سوی طوس مأمون الرشید
هر کجا اجلال او خرگاه زد***خیمه گاه آن سوی وجه الله زد
همچو خورشید فلک مشهور شد***آنچه اندر ملک نیشابور شد
ضامن آهو شد اندر آهوان***بر سترد از دوستداران آهوان
آهوئی در دشت آن سرگشته بود***همچو مرغ آشیان گم گشته بود
دام صیادی بر آن آهو کشید***آهو افتاد و ز دل آه او کشید
که مرا جا در کف صیاد گشت***بی پرستارند اطفالم بدشت
بود در حیرت ز اسرار قضا***کاشکارا گشت انوار رضا
گفت یا باب النجات از همهمه***کی بسویت چشم امید همه
ضامن من گر شوی شاها سزاست***رحم بر اطفال بی شیرم رواست
شه چو ضامن گشت آهو سوی دشت***رفت و با رعنا غزالان بازگشت
عالمی را زین کرامت شاد کرد***صید را صیاد وار آزاد کرد
تا که خرگاه شرف در طوس زد***طوس بر عرش از شرافت کوس زد
حضرت او را ولی عهد ساخت***قصد نقض عهد آن بد عهد ساخت
بسکه ظاهر شد ز شخصش معجزات***گشت دانش خیره و شد عقل مات
تا بروز عید اضحی کز نیاز***خواستندش خلق از بهر نماز
خاک و افلاک و زمین و کوه و دشت***پر خروش از نعره تکبیر گشت
بغض عباسیه از حد شد برون***گشت مأمون را عقیدت واژگون
{صفحه 568}
آه از آن ساعت که جبار عنید***در شقاوت ثانی اثنین یزید
زاده هارون دون ملعون دهر***خواست قتل زاده زهرا ز زهر
ریسمانی را بزهر آسوده کرد***خوشه انگور از او آلوده کرد
خادمی فرعون ملعون را دلیل***کرد سوی زاده موسی گسیل
زانکه موسی دید نور او بطور***کرد استدعای تشریف حضور
خادم خود را طلب فرمود شاه***کی اباصلت ار که باز آیم ز راه
بنگری چون تو عبا بر سر مرا***در شمار رفته گان آور مرا
آتشم را نیز از دامن مکن***هیچگونه گفتگو با من مکن
پس سوی ظلمت روان آن نور شد***قصر فرعونی چو کوه طور شد
جست مأمون و با کرام تمام***بوسه زد بر دست و بر پای امام
کی امام غیب و مولای شهود***بزم ما را مقدمت زینت فزود
مظهر انا فتحنا روی تو***دیده یس و طه سوی تو
چهره مقصود بنهفتن چرا***راز خود با دوست ناگفتن چرا
هدیه آوردند انگوری برم***بی تو گو انگور جنت کی خورم
خوشه کانگور زهرآلوده داشت***از طبق برداشت نزد شه گذاشت
شاه آن انگور را از کف بهشت***که از آن به باشد انگور بهشت
کرد از اصرار حاصل کام دل***مقصد آغاز شد انجام دل
رنج دل از هفت دانه چاره کرد***از گلو تا ناف پاره پاره کرد
پاره گردیدش ز زهر کین جگر***کرد زهر اندرجگرگاهش اثر
زهر آتش زد بکانون بقا***بطن نون شد جای ذالنون بقا
خواست کاید شاه ازآنمجلس برون***دست بر دامن زدش مأمون دون
گفت کز بزمم روان گشتی کجا***گفت آنجا که فرستادی مرا
گفت دارم از فراقت دل دونیم***گفت اطفال مرا کردی یتیم
گفت از فیضت مبر ما را نصیب***گفت رفتم از جهان زار و غریب
{صفحه 569}
پس رجوع از بزم در محفل نمود***خادمش را حال درد دل نمود
کی اباصلت از غریبان را تو یار***سوختم از تشنگی آب بیار
فرش را بر چین سرم برخاک نه***خاک را رفعت بر از افلاک ده
تاکه گردم سرفراز نشأتین***سر نهم بر خاک چون جدم حسین
هست بر خاک زمین جای غریب***نیست جز بر خاک مأوای غریب
نیست کس آگاه از درد دلم***کار جان از درد دل شد مشکلم
نیست کس در رنج و غم همدرد دل***آه از درد دل و از درد دل
نه کسی را با غم دل همرهی است***نه عیالم را ز حالم آگهی است
کاش میبودی پسر اندر برم***کاش میدانست حالم خواهرم
زین شرر کز زهر دارم بر جگر***سوزد ارکان وجودم را شرر
نیست از حالم خبر معصومه را***تا چه آید بر سرآن مظلومه را
باد غیرت آتشم را نیز کرد***آب و خاکم زهر آتش بیز کرد
تن ز جان و جان زتن مأیوس شد***عاقبت منزلگهم در طوس شد
در خراسان مانده ام زار و غریب***بیکس و افکار و بی یار و غریب
من بفرمان خدا دارم رضا***این سر و این سینه این جان رضا
گفت راوی کاندر آندم برانام***بسته بودم در بفرمان امام
ناگهان دیدم جوانی مه لقا***هر زمان گفتی بزاری یا ابا
ماه و ماهی را فسرده ز اشک و آه***اشک و آهش تا بماهی تا بماه
آتشی از آه دل افروخته***خرمن دلدادگان را سوخته
هر زمان میگفت کی باب غریب***ز اقربا و غمگساران بی نصیب
بر دلت زهر جفا آیا چه کرد***سوز دل تف هوا آیا چه کرد
در غریبی بسترت از خاک شد***ناله ات از خاک بر افلاک شد
گفتمش کی آگه از غیب و شهود***این در بسته برویت کی گشود
گفت آنکس کز مدینه تا بطوس***طرفة العینی رساندم بافسوس
{صفحه 570}
رشته بر گردنم افکنده دوست***میکشد هر سو که خاطر خواه اوست
پس بسوی حجره رفت و سربسر***رازها رفت آن پسر را با پدر
زنگ غم آئینه قلبش سترد***جمله اسرار امامت را سپرد
طایرآسا از جهان پرباز کرد***روح پاکش درجنان پرواز کرد
شد بافلاک برین چون ارغنون***ناله اناالیه راجعون
پس بفرمان الهی جبرئیل***کرد حاضر آب غسل از سلسبیل
با ملایک غسل دادند آن بدن***از حریر جنتش آمد کفن
سوزدم دل بر غریب کربلا***آن بانواع مصائب مبتلا
تا سه روز از جور دشمن بیحجاب***ماند جسم انورش در آفتاب
بر تن چون خانه زنبور***گشت خاک کربلا کافور او
قصه کوته بعد شرح اشتیاق***«قد مضی الوصل و قد حان الفراق»
«غن لی منیتی لحن النشور***ابرکی یانا قتی تم السرور»
«ابلعی یا ارض دمعی قد کفی***اشربی یا نفس درداً قد صفی»
در خراسان شد ز مرگش زلزله***شد زمین و آسمان در غلغله
سر برهنه پا برهنه اهل طوس***چاک کرده جامه جان بافسوس
گریه افلاکیان برخاک بود***نعره ها از خاک بر افلاک بود
تا بیابند اذن تشییع آن زمان***صلح شد مهر زنان بر شوهران
بود مأمون سربرهنه از قفا***کرده اندر گردنش شال عزا
بهر تشییع از صغار و از کبار***ازدحام عام شد سیصد هزار
جمله را آشوب و شور و ولوله***گردن ایشان ز غم در سلسله
سلسله آنقوم جعد مشگبار***دورشان طی گشته اما دور یار
بسکه شد اندر پیش پامال رنج***دستخوش مرگ شد هفتاد و پنج
{صفحه 571}
نعره های وا اماما شد بلند***آنچنان کاندر فلک غلغل فکند
با چنین عزو شرف اجلال و جاه***سوی مغسل برد مامون جسم شاه
ماند در آب سنا باد آنشرف***کاندر آن شد شبل شاه لو کشف
چون خلایق ایمن از مامون شدند***با فغان در قبه هارون شدند
ساختند آنجا مکانی منتخب***تا شود نور الهی محتجب
پیش روی قبر هارون الرشید***ساخته آماده قبری شد پدید
با علاماتی که از اخبار شاه***گشت ظاهر ماند باهر در شفاه
تا قیامت قبه اسکندری***میرسد بر آسمانش برتری
مهبط علم و مقام نور شد***اندر آن نور خدا مستور شد
بردلم سودای سود دیگر است***یا حسینی شور بازم بر سر است
می ندانم جرم و تقصیرش چه بود***بر دل افسرده از تیرش چه بود
ماند عریان پیکرش در خون چرا***تا سه روز افتاد در هامون چرا
چون بر او شهد شهادت شد نصیب***کس نگفتا الصلامات الغریب
پیکرش در زیر سم اسب ها***گشت از کین مخالف توتیا
آتش بیداد چون افروختند***خیمه گاه اطهرش را سوختند
یا حسین ای کاش اندر نشاتین***بود «یحیی» در جوارت یا حسین
وله
چو روح الله چون جان مجسم***نمایان گشت در دامان مریم
بذیل کبریا شد مهد عیسی***گلستان شد جهان در عهد عیسی
بعهد مهد از تائید داور***گواهی داد بر پاکی مادر
خلایق را مکان مهد امان داد***دم روح اللهش بر مرده جان داد
مریضانرا سلامت داد ز آفات***باذن الله کرد احیاء اموات
مدامش انس شد با وحش صحرا***بشوق خالق از خلقش تبرا
{صفحه 572}
ولی نگذاشت دهرش خالی از غم***نمودش مبتلا بر هجر مریم
فلک را عادت دیرینه این است***که با آزادگان دایم بکین است
گهی سازد هویدا نار موسی***گهی برپا نماید دار عیسی
یهود از کین در آزارش کشیدند***برغم خویش بردارش کشیدند
ولی خورشید سان خلاق عادل***بچرخ چارمینش داد منزل
ولی عیسای دشت کربلا را***بچنگال یهودان مبتلا را
نمیدانم چه حکمت اقتضا شد***که زیر سم اسبان توتیا شد
قطعه
مفتاح هدی علی ولی ذوالمن***مصباح دجی سید مظلوم حسن
مرآت خدا حسین باب الامجاد***زین العباد امام ساجد سجاد
در الفاخر باقر علم داور***بر حق ناطق امام صادق جعفر
هادی کلیم امام کاظم موسی***سلطان قضا امر قدر قدر رضا
آیات تُقی تقی شهنشاه جواد***هادی نقی لکل قوم هوهاد
اسلام بذات عسکری یافت قوام***مهدی است قوام ماسوا تا بقیام
قطعه 
در سفر پنج خاصیت فرمود***شاه دین پیشوای اهل رشاد
فرج از هم و غم و کسب معاش***علم و آداب و صحبت امجاد
«صدق القائلون قول الصدق***و علی لکل قوم هاد»

اشعاری در وصف کعبه معظمه

این قطعه جهت عکس کعبه معظمه سروده شده
این عکس کعبه است که از فرط احترام***احرام و استلامش فرض است بر انام
{صفحه 573}
رکن و حطیم و بیت و حرم زمزم و صفا***خیف و منا و حجر و حجر مروه و مقام
ارواح خلق بر حرمش برده التجا***اشباح ناس بر حجرش کرده استلام
دائم باوست دائمه شرع تا ابد***قائم باوست قائمه عرش تا قیام
عرش است صانه الله بر فرش جلوه گر***«کالبدر فی الدجیة و الشمس فی الغمام»
مرهون فیض شامل او بوده شیخ و شاب***مفتون لطف کامل او گشته خاص و عام
فی التاریخ
پدرم چون بجمادی ز جهان کرد سفر***شبی آن ماه سفر کرده ام آمد بنظر
گفتش با تو خداوند غفور چه کرد***روح پاکش پی تاریخ بگفتا (1310) لغفر

رباعیات

 

ای دست خدا که هستی ای هست خدا***هستیم ز جام عشق تو مست خدا
ما راست امید دستگیری از تو***باقی همه دست و پاست ای دست خدا
_________
ای خضر جگر تشنه فرخنده لقا***تو تشنه لب و در لب تو آب بقا
لب تشنه شدی کشته لب آب فرات***با آنکه فرات بود مهر زهرا
_________
شه داشت بقتلگه نظر سوی خدا***بشکافت ز فرق تا بابروی خدا
شد خون جبین ریخته بر نور مبین***یا خون خدا حجاب بر روی خدا
_________
در دیر و حرم نبود خرگاه خدا***جز راه نجف نیافتم راه خدا
بر کعبه و دیر پشت پا باید زد***تا آنکه کنی روی بدرگاه خدا
_________
از بهر دو مقتدا که هستی را حسب***در سیر دو معراج شرافت شد کسب
معراج علی گشت سر دوش نبی***معراج حسین شد بزیر سم اسب
_________
{صفحه 574}
در کون و مکان بهر جهت طاق علی است***در هر دو جهان وکیل خلاق علی است
رزاق به بنده و به آزاد علی است***سیار در انفس و در آفاق علی است
_________
شد بسته بروی خضر چون راه نجات***جان داد لب تشنه لب آب حیات
در ناله کسی نگشت جز زینب زار***در نعره کسی نبود جز شط فرات
_________
چون از شب معراج نمایند حدیث***واندر همه جا یار و مددکار و مغیث
گویند خدا بود و نبی بود و علی***این هر سه علی بود رها کن تثلیث
_________
احمد که بسر نهاد تاج معراج***خاک قدمش بفرق شاهان شد تاج
شاهی که گرفت باج ملک و ملکوت***بگرفت از او شیر خدا خاتم باج
_________
شاهی که بجز خدا کسش یار نبود***یاریش بجز علیل بیمار نبود
شد بهر جزای قاتلش ورنه بحشر***البته کسی را بکسی کار نبود
_________
چون مادر شه خواست بروز مولود***از کعبه رود ندا رسید از معبود
کز خلقت این خانه نبودم مقصود***جز آنکه علی در آن بیابد بشهود
_________
چون نور علی کلیم را رهبر شد***زان نور بطور رفت و پیمغبر شد
از قوه آن نور بدفع فرعون***بعد از ید و بیضاش عصا اژدر شد
_________
هرکس که بکربلا تن خویش آسود***آسوده شد و قدر ز گیتی افزود
پس خاک شد و مهر نمازش کردند***وانگاه نمودند برآن مهر سجود
_________
در کرببلا که معنی محشر بود***از احمد و حیدر دو نکو منظر بود
مرآت علی حضرت عباس رشید***آئینه مصطفی علی اکبر بود
_________
از دست فلک بر جگر الماس رسید***زان ظلم که بر دست شه ناس رسید
زد دست بر سرور دین نور مبین***چون نوبت بیدستی عباس رسید
_________
{صفحه 575}
شد کار چو تنگ بر شه جن وبشر***ناچار سوی رزم فرستاد پسر
مرآت نبی مظهر اوصاف علی***درذات وصفت هو العلی الاکبر
_________
ما را ز عطش گر بفلک بود نفیر***در قوه نداشتیم تحصیل نقیر
زان آب بقا که شد سکندر محروم***از خم غدیر داد خلاق قدیر
_________
در هر جانب بهر قدم کردم سیر***از خانقه وصومعه و کعبه و دیر
هر سو دیدم نام علی بود نه کس***هر جا رفتم ذکر علی بود نه غیر
_________
از قتل بنی امیه اصحاب مرض***خونخواهی آل مصطفی نیست غرض
فرزند عزیز توکشند وگویند***باید بکشی مورچگان را بعوض
_________
بر امت مصطفی است تا حشر این ننگ***کاینگونه گرفتند بفرزندش تنگ
کز دست جفا کاری امت میخواست***با اهل و عیال رو نهد سوی فرنگ
_________
ای گشته تهی ز آب تقوایت مشک***گر هست ز احوال نکویانت رشک
زادی طلب و راحله و همسفری***از قافله کعبه دل یعنی اشک
_________
با مرثیه خوانی شه گردون خیل***ما را چه غم از گناه آلوده بذیل
با قطره اشکی از جحیم است چه باک***آتش نکند اثر چو خاری شد سیل
_________
بودند چهار نایب از آل رسول***بر عرش شهادت شه تشنه خمول
قاسم ز حسن نایب و زینب ز بتول***عباس ز مرتضی و اکبر ز رسول
_________
از وقعه کربلا و حزن دائم***عقل عقلاء عالم آمد هائم
گر بهر شفاعت گنه کاران بود***بس بود شهادت جناب مسلم
_________
در کعبه ذبیح را اگر ابراهیم***آورد بقربانی و گشت او تسلیم
شد بره فدا بظاهر و در باطن***گردید فدا حسین و شد ذبح عظیم
_________
{صفحه 576}
بود احمد را دو سبط دو قرت عین***این کشته ز آب گشت و آن یک ز سنین
آمیخته با زهر جفا گشت چرا***آبی که حسن خورد و سنانی که حسین
_________
اسباب نجات کاینات است حسین***فیاض جمیع ممکنات است حسین
چون کشتی چارموجه شد در شط خون***با آنکه سفینة النجاة است حسین
_________
شاهی که نبود جز خدا یاور او***در خیمه فغان داشت همی خواهر او
شد نوبت اضطراب عرش اکبر***نوبت چو رسید بر علی اکبر او
_________
ای مظهر الطاف نبی فیض اله***ذات تو بتوحید اله است گواه
از تو است قوام آنچه هستی تا هست***هستی بتو قائم وتو قائم بالله
_________
در ظلمت قبر خواهی از نور جلی***از قول نبی بجوی در مهر علی
در بندگیش بکوش کاندر دو سرا***هم هست علی خواجه و هم خواجه علی
_________
آئینه ذات کبریاب بود علی***مقصود ز خلق ماسوا بود علی
گردید بخانه خدا ظاهر لیک***همه خانه و همه خانه خدا بود علی
_________
مرآت صفات لایزال است علی***آئینه ذات ذو الجلال است علی
هرچیز که در جهان پذیر است زوال***جز ذات علی که بیزوال است علی
_________
تا از خم عشق می بجامم کردی***فارغ ز هوای ننگ و نامم کردی
ای ماه سپهر حسن آخر چو هلال***انگشت نمای خاص و عامم کردی
_________
آرزوی ماست وصال حبیب***نیست چنین آرزو از ما عجیب
از پی این مقصد عالی رسد***نصر من الله و فتح قریب
_________
بسته برویم فلک از کید و کین***بود ره صدق و طریق یقین
مژده رسانید سروشم که خیز***لقد فتحنا لک فتحاً مبین
_________
{صفحه 577}
ای بهمه در همه حالت معین***مالک و دیان همه روز دین
شیوه مولی است اعانت بعید***نعبدک الله و بک نستعین
_________
ای ز خیال و ز گمان و یقین***دور زوهم خرد دور بین
ظاهری و ذات تو غیب الغیوب***و ما علی الغیب عبادک ظنین
_________
مقصد ایجاد ز عرش برین***وانچه مخمر شده از ماء و طین
محمد است و علی و فاطمه***و التین و الزیتون و طور سنین
_________
گفت بر خاتمة المرسلین***فخرکنان حضرت روح الامین
ان علی بن ابی طالب***عروة وثقای و حبل المتین
_________
گر چه شدی خواسته از ماء و طین***برتری از رتبه ز عرش برین
جهل بهل مرتبه خود بدان***فضلک الله علی العالمین
_________
قدر علی گر نشناسی ببین***گفته خلاق سماء و زمین
آنچه که سرمایه هستی در اوست***احصیناه فی امام مبین
_________
روسیهانیم شقاوت قرین***بی اثر و بهره ز دنیا و دین
ارحم بنا و اغفرلنا ذنبنا***برحمتک یا ارحم الراحمین
تمت بالخیر
سپاس خدای را که موفق شدم اشعار درربار استاد بزرگوار مرحوم آمیرزا یحیی مدرس را مرتب نموده و بنظر علاقه مندان علم و ادب برسانم ضمناً خواطر خوانندگان گرام را مستحضر میدارد که مرحوم یحیی نوحه و غزل بسیاری هم سروده و بر رویهم باندازه دو هزار بیت آن نزد نگارنده موجود است ولی بطور تحقیق بیش از اینها بوده و از حوادث روزگار متفرق شده امید است در آتیه موفق بجمع آوری کتاب نوحه و غزلیات ایشان شده و در طبع بعد این دیوان مزید یا بطور جداگانه چاپ و منتشر نمائیم. علی مشفقی - بتاریخ لیله اول ذیحجة الحرام سنه 1365
{صفحه 578}
بتصحیح حبیب الله بیاتی
در تاریخ 2536/8/15

پایان                      قبلی

دیوان‌محتشم‌کاشانی_مثنویات و رباعیات


 


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 15
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 469
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 5,443
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 7,321
  • بازدید ماه : 15,532
  • بازدید سال : 255,408
  • بازدید کلی : 5,868,965