دیوان اشعار افضلالدین خاقانی
مشخصات کتاب
شماره کتابشناسی ملی : ف۴۹۳۱
سرشناسه : خاقانی بدیلبن علی ۵۲۰ - ق۵۹۵
عنوان و نام پدیدآور : دیوان خاقانی نسخه خطی]افضلالدین خاقانی آغاز ، انجام ، انجامه : آغاز نسخه "ای ..تو به کوفته در دارملک لا لا در چهار بالش وحدت کشد ترا..."
انجام نسخه "...گر بنفس زنان فرود آیی همچو نقش زنان زیان بینی
: معرفی کتاب دیوان اشعار خاقانی است که شامل قصاید و قطعات آن میباشد
مشخصات ظاهری : ۱۹۴ برگ ۲۳ سطر، اندازه سطور ۲۲۵x۷۳، قطع ۳۴۵x۲۱۵
یادداشت مشخصات ظاهری : نوع کاغذ: فرنگی نخودی
خط: نستعلیق
تزیینات جلد: تیماج قهوهای روشن مقوای مجدول اندرون جلد آستر کاغذی
تزیینات متن جدول خارجی به شنگرف و جدول دور سطور به شنگرف و آبی
مهرها، تملک و غیره مهر بیضی [هوالعلی الاکبر] (برگ ۱پ ۱۹۴ پ
منابع اثر، نمایه ها، چکیده ها : منابع دیده شده فاملی (۱۳: )۴ مشار (۲۲۹۷: )۲
موضوع : موضوعها: شعر فارسی - قرن ق۶
شماره بازیابی : ۱۶۳/چ۸۳۱
دسترسی و محل الکترونیکی : http://dl.nlai.ir/UI/0db9c9d9-5764-43f3-80f6-a7734b0d30a4/Catalogue.aspx
معرفی
زری که نقد جوانیست گم شد از کف عمر
درین سراچه خاکی که دل خرابم از او
به آب دیده نبینی که خاک می شویم
بدان طمع که زر عمر بازیابم از او
حسان العجم افضل الدین بدیل بن عثمان خاقانی حقایقی شروانی در سال 520 هجری قمری از پدری نجار به نام علی و مادری نسطوری تازه مسلمان که پیشه او طباخی بود در شهر شروان به دنیا آمد. از کودکی نزد عموی خود، کافی الدین عمر بن عثمان که مردی حکیم و طبیب بود به تحصیل دانش پرداخت. دیری نگذشت که در تمام علوم عصر خود به کمال رسید و به آفرینش آثار شعری پرداخت و از عموی خود لقب حسان العجم گرفت:
چون دید که در سخن تمامم حسان عجم نهاد نامم
خاقانی تا 25 سالگی نزد عمویش کسب فضل می کرد تا اینکه عمویش دار فانی را وداع گفت و بعد از او از تربیت پسر عم خود وحید الدین عثمان برخوردار بوده است و با آنکه در نزد عم و پسر عم انواع علوم ادبی و حکمی را فرا گرفت چندی نیز در خدمت ابوالعلاء گنجوی شاعر بزرگ معاصر خود که در دستگاه شروانشاهان بسر می برد کسب فنون شاعری کرده بود. ابوالعلاء به تربیت او همت گماشت و او را به خاقان اکبر منوچهرروانشاه معرفی کرد و تخلص خاقانی را برای او گرفت و دختر خویش را به همسری او درآورد. بعد از ورود به خدمت خاقان اکبر فخرالدین منوچهر بن فریدون شروانشاه خاقانی بدربار شروانشاهان راه یافت و صلتهای گران از آن پادشاه به او رسید بعد از چندی از خدمت شروانشاه ملول شد و به امید دیدار استادان خراسان و دربارهای مشرق زمین آرزوی عراق و خراسان در خاطرش غوغا کرد و این میل از اشارات متعدد شاعر مشهود است، لیکن شروانشاه او را رها نمی کرد تا به میل دل رخت از آن سامان بربندد و این موجب دلتنگی شاعر بود تا عاقبت روی به عراق نهاد لیکن آنجا بیمار شد و در همان حال خبر حمله غزان بر خراسان و حبس سنجر و قتل امام محمد بن یحیی به او رسید و او را از ادامه سفر باز داشت و به بازگشت به شروان مجبور ساخت، هنوز چیزی از اقامتش نگذشته بود که باز اجازه سفر به عراق را خواست.
خاقانی در دنبال سفر خود به بغداد کاخ مداین را دید و قصیده غرای خود را درباره کاخ مخروبه بساخت و در ورود به اصفهان قصیده مشهورش را که در وصف اصفهان بود سرود و به اعتذار از هجوی که مجیرالدین بیلقانی درباره آن شهر سروده بود و به خاقانی نسبت داده بود، پرداخت و کدورتی را که رجال آن شهر نسبت به خاقانی یافته بود به دوستی و صفا مبدل کرد. در بازگشت به شروان، خاقانی به علت نامعلومی که معلوم نیست حبس شد و بعد از مدتی به شفاعت عزالدوله نجات یافت و در حبس به سرودن چند قصیده زیبا پرداخت بعد از چندی در حدود سال 569 به سفر حج رفت و بعد از بازگشت به شروان در سال 571 فرزندش رشیدالدین را که نزدیک به 20 سال داشت از دست داد و بعد از آن مصیبتهای دیگر بر او روی نمود چندانکه عزلت گزینی و گوشه نشینی را برگزید. دیگر از وقایع تلخ روزگارش از دست دادن عمو و همسرش می باشد. از دردناکترین حوادث زندگی خاقانی از دست دادن دلبندش می باشد.
از آثار خاقانی علاوه بر دیوان او که متضمن قصاید و مقطعات و ترجیعات و غزلها و رباعیات است مثنوی تحفة العراقین اوست که به نام جمال الدین ابوجعفر محمد بن علی اصفهانی وزیر صاحب موصول که از رجال معروف قرن 6 بوده است سروده است. این منظومه را خاقانی در شرح نخستین مسافرت خود به مکه و عراقین ساخته و در ذکر هر شهر از رجال آن نیز یاد کرده و در آخر هم ابیاتی در حسب احوال خود آورده است.
سال وفات او را دولتشاه 582 نوشته است. خاقانی اواخر عمر خود را در تبریز به سر برد و در همان شهر درگذشت و در مقبرة الشعراء محله سرخاب تبریز مدفون شد، روحش شاد.
هان، ای دل عبرت بین از دیده عبر کن،
هان ایوان مدائن را آیینه عبرت دان
یک ره ز لب دجله منزل به مدائن کن
وز دیده، دوم دجله بر خاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجله خون، گویی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله چون کف به دهان آرد؟
گویی ز تف آهش لب آبله زد چندان
شماره
حرف ا
شماره 1: از آن خواجه آزرده برخاست از جا
مرا شاه بالای خواجه نشانده است****از آن خواجه آزرده برخاست از جا
چه بایستش آزردن از سایهٔ حق****که نوری است این سایه از حق تعالی
نه زیر قلم جای لوح است چونان****که بالای کرسی است عرش معلا
نداند که از دور پرگار قدرت****بود نقطهٔ کل بر از خط اجزا
معما بر از ابجد آمد به معنی****چو معنی که هم برتر آمد ز اسما
بخور از بر عنبر آمد به مجلس****عقول از بر انفس آمد به مبدا
کواکب بود زیر پای ملایک****حواری بود بر زبردست حورا
ببین نه طبق برتر از هفت قلعه****ببین هفت خاتون بر از چار ماما
زمین زیر به کو کثیف است و ساکن****فلک به ز بر کو لطیف است و دروا
الف را بر اعداد مرقوم ببینی****که اعداد فرعند و او اصل و والا
نه شاخ از بر بیخ باشد مرتب****نه بار از بر برگ باشد مهیا
قیاس از درختان بستان چه گیری****ببین شاخ و بیخ درختان دانا
هنرمند کی زیر نادان نشنید****که بالای سرطان نشسته است جوزا
نه لعل از بر خاتم زر نشیند****نه لعل و زر کل چنین است عمدا
دبیری چو من زیردست وزیری****ندارند حاشا که دارند حاشا
دبیر است خازن به اسرار پنهان****وزیر است ضامن به اشکال پیدا
دبیری ورای وزیری است یعنی****عطارد ورای قمر یافت ماوا
چو ریگی است تیرهگران سایه نادان****چو آبی است روشن سبکروح دانا
نه آب از بر ریگ باشد به چشمه****نه عنبر بر از آب باشد به دریا
گران سایه زیر سبکروح بهتر****چو سنگ سیه زیر آب مصفا
دو سنگ است بالا و زیر اسیا را****گران سیر زیر و سبک سیر بالا
شماره 2: فلک توئی و زمین ما و ذره نامهٔ ما
نظام دولت بهرامیان رشید الدین****فلک توئی و زمین ما و ذره نامهٔ ما
به نامه خواستم ابرام داد عقلم گفت****که ذره سوی فلک میفرستی اینت خطا
شماره 3: چو دور آسمان شد زیر و بالا
همه کارم ز دور آسمانی****چو دور آسمان شد زیر و بالا
لبم بیآب چون دندان شانه است****ازین دندان کن آئینه سیما
که این زنگاری آئینهوش را****چو شانه باز نشناسم سر از پا
دلم مرغی است در قل بسته چون سنگ****چو سیم قل هواللهی مصفا
وگر سنگ آب نطق من پذیرد****بخواند قل هوالله طوطی آسا
مرا گوئی چرا بالا نیائی****که از بالا رسد مردم به بالا
من اینجا همچو سنگ منجنیقم****که پستی قسمتم باشد ز بالا
مرا سر بسته نتوان داشت بر پای****به پیش راعنا گویان رعنا
مگسران کردن از شهپر طاوس****عجب زشت است بر طاووس زیبا
اگر شهباز بگریزد چو سیمرغ****ز روی رشک معذور است ازیرا
چرا دارد مگس دستار فوطه****چرا پوشد ملخ رانین دیبا
دل من دیگ سنگین نیست ویحک****که چون بشکست بتوان بست عمدا
بلورین جام را ماند دل من****که چون شد رخنه نپذیرد مداوا
جهان خاقانیا شخصی است بیسر****دو دست آن شخص را امروز و فردا
گر امروزت به دستی جلوه کرده است****کند فردا به دیگر دست رسوا
شماره 4: پشت خم کردهام ز بار عطا
من که خاقانیم به منت شاه****پشت خم کردهام ز بار عطا
شاخ را پشت خم کند میوه****هم ز فیض سحاب و بر صبا
شکر دارم که فیض انعامش****داد نان پاره و آبروی مرا
مرغ کابی خورد به کشور شاه****کند از بهر شکر سر بالا
من که نان ملک خورم به سجود****سر به زیر آرم از برای دعا
همه کس ز آسمان کند قبله****پشت گرداند از رکوع دوتا
و آسمان بر درش سجود آورد****گفت سبحان ربی الاعلی
جود شاه ارچه رزق را سبب است****لیکن آن را مسبب است خدا
حسب رزق از خدای دارم و بس****حسبنا الله وحده ابدا
شماره 5: گر خود به جاه بهمن و جمشیدی از قضا
خاقانیا به جاه مشو غره غمروار****گر خود به جاه بهمن و جمشیدی از قضا
کاندر جهان چو بهمن و جمشید صد هزار****زادند و مرد و کار جهان هم بر آن نوا
رفت آنچه رفت و روی زمین همچنان نژند****بود آنچه بود و پشت فلک همچنان دو تا
نه در نبات این بدلی آمد از قدر****نه در نجوم آن خللی آمد از قضا
ما و تو بگذریم و پس از ما بسی بود****دور فلک به کار و قرار زمین بجا
و آخر به نفخ صور کند قهر کردگار****بند فلک گسسته و جرم زمین هبا
شماره 6: بشاره داد چو دلالهٔ عروس سبا
کبوتر حرم آمد ز کعبهٔ سعدا****بشاره داد چو دلالهٔ عروس سبا
چو هدهدی که سحر خاست بر سلیمانوار****مبشر دم صبح آمد و برید صبا
شماره 7: در بحر فکر خاطر دردانه سنج را
ای در برگزیده که غواص کردهای****در بحر فکر خاطر دردانه سنج را
آن گنج سر به مهر که خاقانیش نهاد****ذهن تو برگشاد طلسمات گنج را
در حیرتم ز مهرهٔ فکرت که چون بود****پنجی گرفته از دو طرف نقش پنج را
شماره 8: قبالهدار ازل نامهٔ ضمانش را
ضمانش کرد به صد سال عمر و مهر نهاد****قبالهدار ازل نامهٔ ضمانش را
به حکم هدیهٔ نوروزی آسمان هر سال****تبرک از شرف آوردی آستانش را
مگر که هرچه شرف داد پای پیش کشید****کنون بقای ابد هدیه داد جانش را
امام و سرور هر دو جهان که مفتی عقل****ز لوح محفوظ املا کند لسانش را
به سوزیان معانی کنی خرید و فروخت****که راس مال کمال است سوزیانش را
خرد به استفادهٔ او برگماشت وقت تمام****به انتجاع رود گوش من بیانش را
به چند وجه مرا هم پناه و هم پدر است****که حق پناه کند از فنا زمانش را
اگرچه پیشهٔ من نیست زیر تیشه شدن****به زیر تیشه شدم خامه و بنانش را
سپهر قدرا هرکس که بر کشیدهٔ توست****سپهر درنکشد خط خط امانش را
پس از چه بود که در من کمان کشید فلک****نرفته هیچ خدنگی خطا کمانش را
بدان قرابهٔ آویخته همی مانم****که در گلو ببرد موش ریسمانش را
اگر به غصهٔ خصمان فرو شود دل من****روا بود که نکاهد محل روانش را
که قدر مرد کم از پیل نیست کو چو بمرد****همان بها بود آن لحظه استخوانش را
سخن برای زبان در غلاف کام کنند****کجا برات نویسند نام و نانش را
حصار شهر به دست مخالفان بینی****چو تو رقاده نهی چشم پاسبانش را
اگرچه اسب سخن زیر ران خاقانی است****هنوز داغ به نام تو است رانش را
سر سعادت او عمر جاودانی باد****که سر جریده توئی نام جاودانش را
شماره 9: دو شش افتاد چرخ ازرق را
خواجه یک هفته اضطرابی داشت****دو شش افتاد چرخ ازرق را
رفت و رنگ زمانه پیش آورد****تا کشد خواجهٔ مزبق را
زیبقی را به رنگ باید کشت****که به حنا کشند زیبق را
شماره 10: ولیکن ز بد ده امان خلق را
بترس از بد خلق خاقانیا****ولیکن ز بد ده امان خلق را
وفا طبع گردان و ایمن مباش****ز غدری که طبع است آن خلق را
دروغی مران بر زبان و مدان****که صدقی بود بر زبان خلق را
در افعال خلق آشکارا شود****قضائی که آید نهان خلق را
هم از خلق سر بزرند از زمین****بدی کاید از آسمان خلق را
بد خلق هرچت فزونتر رسد****نکوئی فزونتر رسان خلق را
همه دوستی ورز با خلق لیک****به دل دشمن خویش دان خلق را
شماره 11: از ابرهه که پیل کشد جنگ کعبه را
خاقانی ار به باره کشد دست بدتر است****از ابرهه که پیل کشد جنگ کعبه را
دیگر لب بتان نزند بوسه تا زید****این نذر کرد و رای زد آهنگ کعبه را
سوگند میخورد که نبوسد مگر دو جای****یا مصحف معظم یا سنگ کعبه را
شماره 12: که خرد قائد رای است مرا
من که خاقانیم آزاد دلم****که خرد قائد رای است مرا
بیش جان را نکنم زنگ زده****کاینه عیب نمای است مرا
هم فراغ است کز آئینهٔ جان****صیقل زنگ زدای است مرا
نکنم مدح سرائی به دروغ****که زبان صدق سرای است مرا
همه حسن در تن من سلطان است****جز مشامی که گدای است مرا
به توکل زیم اکنون به کسب****که رضا صبر فزای است مرا
نان دو نان نخورم بیش که دین****توشهٔ هر دو سرای است مرا
من تیمم به سر خاک نجس****کی کنم؟ کآب خدای است مرا
نور پروردهٔ کشف است دلم****که یقین پردهگشای است مرا
ننگ دارم که شوم کرکس طبع****کز خرد نام همای است مرا
بختم انگشت کژ است آوخ از آنک****هنر انگشت نمای است مرا
پاک بودم دم دنیا نزدم****کو جنب بود نشایست مرا
آنچه بایست ندادند به من****وانچه دادند نبایست مرا
شماره 13: کز باغ خلد نوبر نعما رسد مرا
شروان به باغ خلد برین ماند از نعیم****کز باغ خلد نوبر نعما رسد مرا
دارای دار ملکت او شاه مشرق است****کانواع نعمت از در دارا رسد مرا
دریاست شاه و من چو گیا تشنهٔ امید****کز دست شاه تحفهٔ دریا رسد مرا
شروان به فر اوست شرفوان و خیروان****من شکر گوی خیر و شرف تا رسد مرا
امسال پنجم است کز آنجا بیامدم****هر روز روزی نو از آنجا رسد مرا
شماره 14: ز آن که جان بود آرزومندش مرا
من به ری عزم خراسان داشتم****ز آن که جان بود آرزومندش مرا
والی ری بند بر عزمم نهاد****نیک دامنگیر شد بندش مرا
از یمین الدین شکایت کردمی****لیک شرم آمد ز فرزندش مرا
بس فسادی کافت اخیار شد****ار ضمیر روح مانندش مرا
شماره 15: دل ز شاهان فارغ است آری مرا
گفتی از شاهان تو را دل فارغ است****دل ز شاهان فارغ است آری مرا
والی ری کز خراسان رفتنم****منع کرد آن، نیست آزاری مرا
گر شدن ز آن سو کسی را رخصه نیست****رخصه بایستی شدن باری مرا
من به پیران خراسان میشوم****نیست با میران او کاری مرا
شماره 16: که دگر کس نمیخورد غم ما
ما غم کس نخوردهایم مگر****که دگر کس نمیخورد غم ما
ما غم دیگران بسی خوردیم****دیگری نیز بشکرد غم ما
شماره 17: چون درنگرند از کرانها
نظاره کنان به روی خوبت****چون درنگرند از کرانها
در روی تو روی خویش بینند****این است تفاوت نشانها
شماره 18: فرمود چاشتگه گذری بر کلیسیا
چون شاه بازگشت ز ابخاز روز عید****فرمود چاشتگه گذری بر کلیسیا
من بانگ برکشیدم و گفتم که ای دریغ****اسلامیان به کعبه و ما در کلیسیا
حرف ب
شماره 19: در آب شد ز شرمم صد راه زیر آب
ای در آبدار توانی ز پیچ و خم****در آب شد ز شرمم صد راه زیر آب
تو چون کتان کاهی و من چون کتان کاه****دل گاه زیر آتش و تن گاه زیر آب
حال من و تو از تو و من دور نیست از آنک****تو آب زیر کاهی و من کاه زیر آب
شماره 20: در اوجدار ملک رسید از کران آب
قطب سپهر رفعت یعنی رکاب شاه****در اوجدار ملک رسید از کران آب
زان پس که تاخت رخش به هرا چو نوبهار****چون باد دی ببست رکاب و عنان آب
وز آرزوی سکهٔ او هم به فر او****زر درست شد درم ماهیان اب
دریاست شاه و زیر رکاب آتشین نهنگ****صافی نهنگ و جای جواهر بسان آب
شمشیر اوست اینهٔ آسمان نمای****آن آینه که هست به رویش نشان آب
هرگز که آب دید مصور در آینه****یا آینه که دید مصفا میان آب
هرگز در آینه نتوان دید افتاب****این افتاب و آینه بین در مکان آب
خرقه شد از حسام ملمع نمای شاه****گاهی نسیج آتش و گه پرنیان اب
الحق چو صوفیی است مجرد حسام او****کز خون وضو کند نکند امتحان آب
مانا که خسف خاک بدل بود آب را****شاه اطلاع یافت مگر بر نهان آب
ز آب محیط دید کمر بر میان خاک****از جرم خاک بست کمر بر میان آب
انباشت شاه معدهٔ آب روان به خاک****تا کم رسد به مرکز خاکی زیان آب
از بس که خاک در جگر آب سده بست****مستسقی حسام ملک گشت جان آب
چندان برآمد از جگر آب نالهها****کافاق گشت زهره شکاف از فغان آب
شه رای کرد چون که علی الله آب دید****کارد بهم دهان علی الله خوان آب
شد آب پیش شاه و شفیع آورید خضر****خضر آمد الغیاث کنان از زبان آب
گفت ای به بسته عین کمال از کمال تو****این یک دو مه گشاده رها کن دهان آب
شاه از برای حرمت خضر از طریق لطف****الیاس را بداد برات امان آب
ترکیب آب و خاک به عون بقاش باد****تا بر بساط خاک سراید زمان آب
خاقانی است پیشرو کاروان شعر****همچون حباب پیشرو کاروان آب
شماره 21: خاک توست این جوان علم طلب
بشنو ای پیر پند خاقانی****خاک توست این جوان علم طلب
جان علم است فقر و علم تن است****علم جان جوی و جان علم طلب
حرف ت
شماره 22: که همه مسخ شدند و همه هست
سیزده جنس نهاده است نبی****که همه مسخ شدند و همه هست
ز آن یکی خرس که بد خنثی طبع****دیگری پیل که شد فسق پرست
من خری دیدم کو مسخ نبود****خوک شد چون ز خری کردن جست
بود اول خر و آخر شد خوک****چون به بنگاه خسان دل دربست
سفلهای بود سفیهی شد دون****پشهای آمد و شد پیلی مست
بتر خلق بدی دان که به طبع****در بدی سفلهتر از خود سست
تا مقر ساخت به شه زور ظلم****چون دل از مولد کم کاست گسست
نیک بد گشت در این منزل بد****گرچه بد بود در آن، مولد پست
احمقی بود سیاهی در دل****ظالمی گشت سپیدی در دست
ظلم خیزد چو طبیعت شد حمق****درج آید چو دقایق شد شصت
چون پس از حمق عوان طبع شود****شهر زوری که به بغداد نشست
شماره 23: آه و واحسرتا علی من مات
چون ز یاران رفته یاد آرم****آه و واحسرتا علی من مات
چون ز عمر گذشته یاد آرم****آه و واغصتا علی مافات
شماره 24: صیدگه دهر و بارگیر اوقات
خوش سواری است عمر خاقانی****صیدگه دهر و بارگیر اوقات
پیش کان زین خود ز پشت حیات****بفکند نفل صید نعل کن حسنات
شماره 25: که نبینی بقاش جز به زکات
زندگانی چو مال میراث است****که نبینی بقاش جز به زکات
پس ز طاعت بده زکاتش از آنک****به زکات است مال را برکات
شماره 26: شش دانگ بود راست بهر کفهای که سخت
کو آنکه نقد او به ترازوی هفت چرخ****شش دانگ بود راست بهر کفهای که سخت
در بیع گاه دهر به بادی بداد عمر****در قمرهٔ زمانه به خاکی بباخت بخت
جوزا گریست خون که عطارد ببست نطق****عنقا بریخت پر که سلیمان گذاشت تخت
زین غبن چتر روز چرا نیست ریز ریز****زین غم عمود صبح چرا نیست لخت لخت
آن نقش جسم اوست نه او در میان خاک****شبه مسیح شد نه مسیح از بر درخت
خاقانیا مصیبت عم خوار کار نیست****هین زار زار نال که کار اوفتاد سخت
شماره 27: فروغ خور عقیق اندر یمن ساخت
دروغ است آنکه گوید این که در سنگ****فروغ خور عقیق اندر یمن ساخت
دل او هست سنگین پس چه معنی****که عشق او عقیق از اشک من ساخت
من از دل آزمائی دست شستم****که او در زلف آن دلبر وطن ساخت
به کرم پیله میماند دل من****که خود را هم به فعل خود کفن ساخت
کنون دل انده دل میخورد زانک****هلاک خویشتن هم خویشتن ساخت
ز خاقانی چه خواهد دیگر این دل****جز آن کورا به محنت ممتحن ساخت
شماره 28: سیمابوار زین سوی چاه زمین گریخت
دوش آن زمان که چشمهٔ زراب آسمان****سیمابوار زین سوی چاه زمین گریخت
مه را گرفته دیدم گفتم ز تیغ میر****جرم فلک پس سپر آهنین گریخت
لرزان ستارگان ز حسام حسام دین****چون سگ گزیدهای که ز ماء معین گریخت
سیمرغ دولت از فزع دیو گوهران****در گوهر حسام سلیمان نگین گریخت
حرزی است کز قلادهٔ اهریمن خبیث****بگسست و در حمایل روح المین گریخت
ترسان عروس ملک چو دخت فراسیاب****در ظل پهلوان تهمتن مکین گریخت
طفلی است ماهروی که از مار حمیری****در ماه رایت پسر آبتین گریخت
شمشیر دین نگر که ز شمشیری اهرمن****همچون سروش مرگ ز صور پسین گریخت
خاقانی از تحکم شمشیر حادثات****اندر پناه همت شمشیر دین گریخت
پندار موری از فزع نیش سگ مگش****اندر مشبک مگس انگبین گریخت
یا عنکبوت غار ز آسیب پای پیل****اندر حریم کعبهٔ پیل آفرین گریخت
چون رنجه شد بپرسش من رنج شد ز تن****گفتی که جم درآمد و دیو لعین گریخت
از من گریخت حادثه ز اقبال او چنانک****علت ز باد عیسی گردون نشین گریخت
شماره 29: آن زمان کاقبال بیادبار بینی بر درت
دوست دشمن گشت و دشمن دوست شد خاقانیا****آن زمان کاقبال بیادبار بینی بر درت
تا تو دولت داری آن کت دوستتر دشمنتر است****ز آن که نتواند که بیند شاهد خود در برت
پس چو دولت روی برتابد تو را از هر که هست****دوست تر گشت آنکه بود از ابتدا دشمن ترت
دشمن معشوق خود را دوست دارد هر کسی****این قیاس از خویشتن کن گر نیاید باورت
دوست از نزدیکی دولت شد اول دشمنت****دشمن از دوری دولت شد به آخر غم خورت
شماره 30: نعل اسب از تاج دانائی فرست
گفتم ای دل بهر دربان جلال****نعل اسب از تاج دانائی فرست
دل جوابم داد کز نعل پیاش****تاج هفت اجرام بالائی فرست
نکتهٔ او دانه و ارواح است مرغ****دانه زی مرغان صحرائی فرست
این دو طفل هندو از بام دماغ****بر در صدرش به مولائی فرست
یا ز آب دست و خاک پای او****زقهٔ طفلان دانائی فرست
پیش یکران ضمیرش عقل را****داغ بر رخ کش به لالائی فرست
حاصل شش روز و نقد چل صباح****یک شبه خرجش که فرمائی فرست
هر بساط ذکر کراید بپوش****هر طراز شکر کرائی فرست
شحنهٔ شرع است منشور بقاش****سوی این نه شهر مینائی فرست
شب در آن شهر است غوغا ز اختران****مهر شحنه سوی غوغائی فرست
از تن و دل چون کنی نون والقلم****نزد شحنه شکل طغرائی فرست
پیش فکر او که رخشد شمسوار****شمس گردون را به حربائی فرست
بهر آذین عروس خاطرش****چرخ اطلس را به دیبائی فرست
او به تنها صد جهان است از هنر****یک جهانش جان به تنهائی فرست
معجز کلی فرستادت به مدح****تو جزاش از سحر اجزائی فرست
او ز گاوت عنبر هندی دهد****تو ز آهو مشک یغمائی فرست
گر نداری خون خشک آهوان****سنبل تر بهر بویائی فرست
دست جم چون راح ریحانیت داد****خوان جم را خل خرمائی فرست
آب زمزم داد بطحائی تو را****از فرات آبی به بطحائی فرست
هفت جوش از آینه دادت تو نیز****پنج نوش از کلک صفرائی فرست
داد نعمتها چو نعمان عرب****شکرها چون حاتم طائی فرست
کوه دانش را چو داود از نفس****منطق الطیر از خوشآوائی فرست
بانگ پشه مگذران بر گوش جم****گر فرستی لحن عنقائی فرست
از دواتت دار ملک تیر را****نیزهٔ بهرام هیجائی فرست
بهر ری کو پار زهرت داده بود****هدیه امسال از شکرخائی فرست
طوطی ری عذرخواه ری بس است****سوی طوطی قند بیضائی فرست
ری بدین طوطی ز هندو رای به****خدمت ری هندی و رائی فرست
روح شیدا شد ز عشق منظرش****از نظر گو حرز شیدائی فرست
عازر دل مردهای در وی گریز****گو مرا باد مسیحائی فرست
چون توئی خاقان ترکستان طبع****مه رخی با مهر عذرائی فرست
نثر تو نعش و ثریا نظم توست****هدیه نعشی و ثریائی فرست
قدر نظم و نثر او داند به شرط****سوی روضه در دریائی فرست
تخم پیله است آن به دیباجی سپار****زعفران است آن به حلوائی فرست
گر توانی هاونی ساز از هلال****خاصه بهر زعفرانسائی فرست
زرگر ساحر صفت را بهر صنع****سیم چینی، زر آبائی فرست
گوید اینجا خاص مهمانت آمدم****اجری خاص از نکورائی فرست
نحل مهمان بهار آید بلی****نزل نحل از باغ گویایی فرست
نحل را برخوان شاخ آور ز جود****پس در آن فضل عسل زائی فرست
این دل صد چشمه را پالونهوار****از برای شهد پالائی فرست
عقل را گفتم چه سازم نزل او****گفت جنت نزل دربائی فرست
آه تو شمع است و اشکت شکر است****شمع و شکر رسم هر جائی فرست
باد را بهر سلیمان رخش ساز****زین زر برکن به رعنائی فرست
هر سحرگاهش دعای صدق ران****پس به سوی عرش فرسائی فرست
وز پی احمد براقی کن ز نور****پس برای چرخ پیمائی فرست
ورنه باری سوی بهمن همتی****تنگ بسته خنگ دارائی فرست
همتم گفتا که ملبوس جلال****دق مصری وشی صنعائی فرست
عصمتش گفت از تکلف درگذر****شش گزی دستار و یکتائی فرست
مشتری فر و عطارد فطنت است****تحفههاش از مدحت آرائی فرست
نی نی از بود تو نتوان تحفه ساخت****تحفه بر قدر توانائی فرست
هرچه بفرستی به رسوائی کشد****دل شفاعت خواه رسوائی است
شعر هم جرم است جان را تحفه ساز****بر امیدم جرم بخشائی فرست
نقد برنائیت دانم مانده نیست****تات گویم نقد برنائی فرست
اشک گرمت باد و باد سرد پس****هر دو را با عقل سودائی فرست
بهر تسبیح سلیمان عصمتی****اشک داودی ز قرائی فرست
یعنی از بستان خاطر نوبری****باز کن در زی زیبائی فرست
قربهای پر کن ز تسنیم ضمیر****روح را با آن به سقائی فرست
گر توانی بهر شیب مقرعهاش****زلف حوران هرچه پیرائی فرست
وز دو قرص گرم و سرد مهر و ماه****رایت آن صدر والائی فرست
وز بره تا گاو و بزغالهٔ فلک****گوشتی ساز و به مولائی فرست
دانهٔ دل جوجو است و چهره کاه****کاه و جو زین دشت سرمائی فرست
آفتابی شو ز خاک انگیز زر****زی عطارد زر جوزائی فرست
چون توئی خاک سپاهان را مرید****خرجش آنجا نقد اینجائی فرست
شماره 31: کو هر که زادهٔ سخن توست خصم توست
خاقانیا ز دل سبکی سر گران مباش****کو هر که زادهٔ سخن توست خصم توست
گرچه دلت شکست ز مشتی شکسته نام****بر خویشتن شکسته دلی چون کنی درست
چون منصفی نیابی چه معرفت چه جهل****چون زال زر نبینی چه سیستان چه بست
مسعود سعد نه سوی تو شاعری است فحل****کاندر سخنش گنج روان یافت هر که جست
بر طرز عنصری رود و خصم عنصری است****کاندر قصیدههاش زند طعنههای چست
آتش ز آهن آمد و زو گشت آهن آب****آهن ز خاره زاد و از او گشت خاره سست
فرزند عاق ریش پدر گیرد ابتدا****فحل نبهره دست به مادر برد نخست
حیف است این ز گردش ایام چاره نیست****کاین ناخنه به دیدهٔ ایام ما برست
شماره 32: یک باره فتنهٔ دو هوائی فرو نشست
خاقانیا چه مژده دهی کز سواد ملک****یک باره فتنهٔ دو هوائی فرو نشست
آن را که کردگار برآورد، شد بلند****و آن را که روزگار فرود برد گشت پست
گفتند خسته گشت فریدون و جان سپرد****زان تیر کز کمان کمینه کسی بجست
من کاین سخن شنیدم کردم هزار شکر****واندر برم ز گریهٔ شادی نفس ببست
من خاک آن، عطارد پران چار پر****کو بال آن ستارهٔ راجع فرو شکست
نحسی که داشت چون مه نخشب مزوری****از لاف آفتاب او خلق باز رست
شماره 33: نه پایه سزای همتم هست
نه همت من به پایه راضی است****نه پایه سزای همتم هست
یارب چو ز همت و ز پایه****نگشاید کار و نگذرد دست
یا پایه چو همتم برافراز****یا همت من چو پایه کن پست
شماره 34: طرفه شکلی شود چو گردد مست
خواجه اسعد چو می خورد پیوست****طرفه شکلی شود چو گردد مست
پارسا روی هست لیکن نیست****قلتبان شکل نیست لیکن هست
شماره 35: آخر نام درست ما هست
گیرم که دل درست ما نیست****آخر نام درست ما هست
خاقانی را اگر سفیهی****هنگام جدل زبان فروبست
این هم ز عجایب خواص است****کالماس به ضرب سرب بشکست
شماره 36: دم همی داد و حریفی میجست
حوری از کوفه به کوری ز عجم****دم همی داد و حریفی میجست
گفتم ای کور دم حور مخور****کو حریف تو به بوی زر توست
هان و هان تا ز خری دم نخوری****ور خوری این مثلش گوی نخست
که خری را به عروسی خواندند****خر بخندید و شد از قهقهه سست
گفت من رقص ندانم به سزا****مطربی نیز ندانم به درست
بهر حمالی خوانند مرا****کاب نیکو کشم و هیزم چست
شماره 37: گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست
چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را****گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست
مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان****باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست
شماره 38: خوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دست
دوستکانی داد شاهم جام دریا شکل و من****خوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دست
هر که در دریا رود گر قی کند عذرش نهند****آنکه دریا شد در او گر قی کند معذور است
شماره 39: بندگان را هزار آفتهاست
به خدائی که در ره عدلش****بندگان را هزار آفتهاست
که مرا بیلقای خدمت او****زندگانی کثیف و نازیباست
که به دل پیش خدمتم دایم****گرچه اندر میان مسافتهاست
شماره 40: سر فراز است بلکه تاجور است
زین اشارت که کرد خاقانی****سر فراز است بلکه تاجور است
پشت خم راست دل به خدمت تو****همچو نون والقلم همه کمر است
بختم از سرنگونی قلمش****چون سخنهای او بلند سر است
سیم و شکر فرستم و خجلم****که چرا دسترس همین قدر است
شعر گفتم به قدر سیم و شکر****مختصر عذرخواه مختصر است
شکر و سیم پیش همت او****از من و شعر شرمسارتر است
خود دل و طبع او ز سیم و شکر****کان طمغاج و باغ شوشتر است
سیم و سنگ است پیش دیدهٔ آنک****هر تراشش ز کلک او گهر است
اتصال نجوم خاطر او****فیض طبع مرا نویدگر است
زین سپس ابروار پاشم جان****این قدر فتح باب ماحضر است
تا ابد نام او بر افسر عقل****مهر بر سیم و نقش بر حجر است
شماره 41: نه ورا عیب و نه تو را هنر است
گر نشستی ورای خاقانی****نه ورا عیب و نه تو را هنر است
زحل نحس تیره روی نگر****کز بر مشتری ورا مقر است
شماره 42: هر زمان صدری تو را خاک در است
ای عماد الدین ای صدر زمان****هر زمان صدری تو را خاک در است
چرخ نعمان دوم خواندت و گفت****نعل یحموم توام تاج سر است
من که آتش سرم و باد کلاه****خاک درگاه توام آبخور است
مهر تب یافتم از خدمت تو****زان تبم رفت و عرض برگذر است
قحط جان میبری و قحط کرم****ور تو گوئی ز دو مرسل اثر است
پس ازین نام تو بر خاتم دهر****صدر عیسی دم یوسف نظر است
دیدهای هفت نهان خانهٔ چرخ****که در آن خانه چه ماده چه نر است
هم ببین خانهٔ خاقانی را****که در این خانه چه خشک و چه تر است
رنجهای تا به رخت چاشت خورم****که فلک بر دل من چاشت خور است
برگ مهمانی تو ساختهام****گرچه بس ساختهٔ مختصر است
قدری کوفته و بریان هست****لیک پالودهٔ تر بیشتر است
چیست پالوده سرشک تر من****کوفته سینه و بریان جگر است
شماره 43: تو آفتابی و صدر تو آسمانوار است
ایا نظام ممالک قوام روی زمین****تو آفتابی و صدر تو آسمانوار است
ز دور خامهٔ تو شرق و غرب بیرون نیست****که بر محیط جهان خامهٔ تو پرگار است
ز بس که بر سم اسبت لب کفات رسید****سم سمند تو را لعل نعل و مسمار است
به دست عدل تو باشه پر عقاب برید****کبوتران را مقراض نوک منقار است
فسون خصم تو بحران مغز سرسام است****که مغز خصم به سرسام حقد بیمار است
مرا به دولت تو همتی است رفعت جوی****نه در خور نسب و نه سزای مقدار است
به نیم بیت مرا بدرهها دهند ملوک****تو کدخدای ملوکی تو را همین کار است
بدان طمع که رسانی بهای دستارم****شریف وعده که فرمودهای دوم بار است
به انتظار اشارات تو که هان فردا****دلم نماند بجای و چه جای گفتار است
به سعد و نحسی کاین آید آن دگر برود****گذشت مدتی و خاطرم گران بار است
نه لفظ من به تقاضای سرد معروف است****نه صدر تو به مواعید کژ سزاوار است
خدای داند اگر آن، بها به نیم سخن****کراکند وگر آن خود هزار دینار است
سرم که نیم جو ارزد به نزد همت تو****به بخشش زر و دستار بس گران بار است
گر این جگر خوری ارزد بهای صد دستار****سرم چنان که سبکبار هست سگسار است
به دل معاینه آید مرا که دستاری****ز من برند که این را بها و بازار است
کنون به عرض صله خاطر من آشوب است****کنون به جای درم در کف من آزار است
تو گر بها دهی آن داده را زکات شمار****بده زکات بدان کس که گنج اسرار است
به وام کن زر و زین مختصر مرا دریاب****چه وام خیزد ازین مختصر پدیدار است
کرم کن و بخر از دست وام خواهانم****که بر من از کرمت وامهای بسیار است
ز گنج مردی این مایه وام من بگزار****که وام شکر تو بر گردن من انبار است
ازین معامله ار خود زیان کند کرمت****دلم ز خدمت تو وز خدای بیزار است
بده قراضگکی تا عطات پندارم****مگو که سوختهٔ من چه خام پندار است
به چشمهای جگر گوشهات که بیش مرا****مخور جگر که مرا خود فلک جگر خوار است
به جان شاه که در نگذرانی از امروز****که نگذرم ز سر این صداع و ناچار است
به خاک پای تو کان هست خون بهای سرم****که حاجتم به بهاء تمام دستار است
به شعر گر صله خواهم تو مالها بخشی****بر آن مگیر که این مایه حق اشعار است
به یک دو بیت نود اقچه داد کافی کور****به راوی من کو مدح خوان احرار است
تو را که صاحب کافی خریطهکش زیبد****چهل درست که بخشش کنی چه دشوار است
به مرد مردمی آخر که صلت چو منی****کم از قراضهٔ معلول قلب کردار است
بهای خیر طلب میکنم بدین زاری****تبارک الله کارم نگر که چون زار است
شماره 44: که دولت سایهٔ ناپایدار است
مشو خاقانیا مغرور دولت****که دولت سایهٔ ناپایدار است
به دولت هر که شد غره چنان دان****که میدانش آتش و او نیسوار است
چو صبح است اول و چون گل به آخر****که این کم عمر، آن اندک قرار است
به رنگی کز خم نیلی فلک خاست****مشو خرم که رنگ سوگوار است
در آن منگر که نیل او سراب است****که خود نیلش سراب عمر خوار است
بسا دولت که محنت زادهٔ اوست****که خاکستر ز آتش یادگار است
بسا محنت که دولت، آخر اوست****که دی مه را نتیجه نوبهار است
سر دولت غرور است و میان لهو****به پایانش زوال روزگار است
به می ماند که می فسق است ز اول****میانه مستی و آخر خمار است
شماره 45: نتوان گفت که در صدر تو او کم قدر است
گرچه خاقانی از اصحاب فروتر بنشست****نتوان گفت که در صدر تو او کم قدر است
صدر تو دایرهٔ جاه و جلال است مقیم****در تن دایره هرچا که نشینی صدر است
شماره 46: فارغم از دولتی که نعمت و ناز است
شاکرم از عزلتی که فاقه و فقر است****فارغم از دولتی که نعمت و ناز است
خون ز رگ آرزو براندم و زین روی****رفت ز من آن تبی کز آتش آز است
بر قد همت قبای عزله بریدم****گرچه به بالای روزگار دراز است
تا کی جوئی طراز آستی من****نیست مرا آستین چه جای طراز است
دور فلک را به گرد من نرسد وهم****گرچه مهندس نهاد و شعوذه باز است
من به صفت کدخدای حجرهٔ رازم****شکل فلک چیست حلقهٔ در راز است
دهر نه جای من است بگذرم از وی****مسکن زاغان نه آشیانهٔ باز است
از تک و تازم ندامت است که آخر****نیستی است آنچه حاصل تک و تاز است
آقچهٔ زر گر هزار سال بماند****عاقبتش جای هم دهانه گاز است
خواه ظلم پاش خواه نور گزین پس****دیدهٔ خاقانی از زمانه فراز است
کار من آن به که این و آن نه طرازند****کانکه مرا آفرید کار طراز است
شماره 47: کفتاب این چنین دل افروز است
هم چنین فرد باش خاقانی****کآفتاب این چنین دل افروز است
چه کنی غمزهٔ کمانکش یار****که به تیر جفا جگر دوز است
یار، مویت سپید دید گریخت****که به دزدی دل نوآموز است
آری از صبح دزد بگریزد****کز پی جان سلامت اندوز است
بر سرت جای جای موی سپید****نه ز غدرسپهر کینتوز است
سایبان است بر تو بخت سپید****آن سپیدی بخت دلسوز است
گرچه مویت سپید شد بیوقت****سال عمرت هنور نوروز است
تنگ دل چون شوی ز موی سپید****که در افزای عمرت امروز است
شب کوته که صبح زود دمد****نه نشان از درازی روز است
تو جهان خور چو نوح مشکن از آنک****سام بر خیل حام پیروز است
طعن نادان نصیحت داناست****زدن یوزه عبرت یوز است
نام بردار شرق و غرب تویی****که حدیثت چو غیب مرموز است
شماره 48: کز ابر خاطرش خورشید برق است
من آن خاقانی دریا ضمیرم****کز ابر خاطرش خورشید برق است
دبیری را توئی هم حرفتم لیک****شعارم صدق و آئین تو زرق است
اگرچه هر دو خون ریزند لیکن****هم از جلاد تا فصاد فرق است
شماره 49: کو ز شرف کعبهوار قطب کمال است
قبلهٔ ابدال قلهٔ سبلان دان****کو ز شرف کعبهوار قطب کمال است
کعبه بود سبزپوش او ز چه پوشد****جامهٔ احرامیان که کعبهٔ حال است
در خبری خواندهام فضیلت آن را****خاست مرا آرزوش قرب سه سال است
رفتم تا بر سرش نثار کنم جان****کوست عروسی که امهات جبال است
چادر بر سر کشید تا بن دامن****یعنی بکرم من این چه لاف محال است
مقعد چندین هزار ساله عجوزی****بکر کجا ماند این چه نادره حال است
موسی و خضر آمده به صومعهٔ او****صومعه دارد مگر فقیر مثال است
هست همانا بزرگ بینی آن زال****چادر از آن عیب پوش بینی زال است
گفتم چادر ز روی باز نگیری****بکر نهای شرم داشتن چه خصال است
از پس بکران غیب چادر غیرت****بفکن خاقانیا که بر تو حلال است
شماره 50: کافت غدر هلاک امم است
ای فتی فتوی غدرت ندهم****کافت غدر هلاک امم است
غدر نقابی بنیاد وفاست****اینت بنیاد که جان را حرم است
صبح حشر است مزن نقب چنین****کافت نقب زن از صبحدم است
غدر چون لذت دزدی است نخست****کاخرش دست بریدن الم است
ورم غدر کند رویت سرخ****سرخی عضو دلیل ورم است
تا تو بیمار نفاقی به درست****هرچه صحبت شمری هم سقم است
خانه در کوی وفا گیر و بدان****که تو را حبل متین معتصم است
من وصیت به وفا میکنمت****گرچه امروز وفا در عدم است
دوستی کم کن و چون خواهی کرد****آن چنان کن که شعار کرم است
هرکه را دوست براند تو مخوان****گرنه در چشم وفای تو نم است
وانکه را دوست به انصاف بزد****منوازش که سزای ستم است
وانکه را دوست بیفکند از پای****سرفرازش مکن ار شاه جم است
وانکه را دوست به تهمت رد کرد****مپذیر ار همه ز اهل حرم است
شاخ کو برکند آن را به ستیز****منشان ار همه شاخ ارم است
و آن گلی کو بنشاند به حسد****برمکن گر همه خار قدم است
هر خسی کو به کسی مردم شد****قدر نشناسد کافر نعم است
گل که عیسیش طرازد مرغ است****نی که ادریس نشاند قلم است
لطف در حق رهی چندان کن****که خداوندش از آن دل خرم است
نه حواری صفت است آنکه از او****اسقفان خوشدل و عیسی دژم است
کهتری را که تو تمکینش دهی****عامه گوید که ز مهتر چه کم است
سگ سگ است راچه بیاغالندش****کاستخوان خوارهٔ شیر اجم است
باد در سبلت نااهل مدم****گرچه نااهل خریدار دم است
تو غرورش دهی او چیره شود****ظن برد کو نه رهی، ابنعم است
بیش بر جای خدم ننشیند****ایمه مخدوم چه جای خدم است
کهتر از فر مهان نامور است****بیدق از خدمت شه محتشم است
هر فروتر به بزرگی است عزیز****هر پیمبر به خدا محترم است
مهتر ار چه بزند بنوازد****که یکی لا و هزارش نعم است
گه کند تندی و گه بخشش از آنک****بحر تند است و گهربخش هم است
مهتر آن به که درشت است نه نرم****که درشتی صفت فحل رم است
خارپشت است کم آزار و درشت****مار نرم است و سراپای سم است
از درشتی است سفن قائم تیغ****که بر او تکیهگه روستم است
آب نرم است ولی خائن طبع****ساده رنگ است ولی پیچ و خم است
سنگ در عین درشتی است امین****لاجرم گاه محک گه حکم است
آب را سنگ است اندر بر از آنک****سنگ را بچهٔ خور در شکم است
جملةالامر سری را ز سفینه****فرق کن کاین ملک است آن حشم است
غصه مفزای سران را به ستیز****خاصه کانفاس سران مغتنم است
بیسران را سر و گردن مفراز****برمزن دوش که ما را چه غم است
پس مگو کایمه همه آدمیاند****آدمی هست که شیطان شیم است
در بزرگی جسدشان منگر****که دل خرد بزرگ از همم است
از خلال ملکان فرق بکن****تا عصا کان ز شبان غنم است
نبرد دیده بسی ناز چراغ****زان که با خواب در او بهم است
دیده قبله ز چراغی چکند****تاش محراب ز بدر الظلم است
کاوه را چون فر افریدون یافت****چه غم کوره و سندان و دم است
عیسی از معجزه برسازد رنگ****او چه محتاج به نیل و بقم است
مه و مشکاند مهان کهتر کیست****که نه از مه ضو و نز مشک شم است
این غران خصم سرانند به طبع****آری آری عدوی مشک نم است
زیردستان گله بر عکس کنند****گلهشان از پی نفی تهم است
بینی آن زخم گران بر سر کوس****لرزه و دل سبکی بر علم است
شکل شاگرد غلامانه مکن****گرچه این قاعدهٔ مرتسم است
زانکه شاگرد غلامی نکند****عقل کاستاد سرای قدم است
به ادب زی که به شمشیر ادب****عرب اقلیم ستان عجم است
حرز جان ساز ادب کاین کلمه****بر سر افسر کسری رقم است
نه کبوتر که امان یافت ز تیغ****به ادب خاصهٔ بیت الحرم است
ادب صحبت خلق از سر صدق****نسخت طاعت رب النسم است
هم نمودار سجود صمد است****شمنان را که هوای صنم است
به تنعم جهلا را مستای****که ستودن به علوم و حکم است
یاد کردی به هنر جاه بس است****که ز اسباب همه مدح و ذم است
شمس را خوان بره نیست شرف****شرف شمس به واو قسم است
بشنو این نکته که خاقانی گفت****کو به میزان سخن یک درم است
از بدان نیک حذر دار که بد****کژدم اعمی و مار اصم است
شماره 51: اقلیم چارم از تو چو فردوس هشتم است
ای شاه بانوی ایران به هفت جد****اقلیم چارم از تو چو فردوس هشتم است
بلقیس روزگار توئی کز جلال و قدر****شروان شه از کمال سلیمان دوم است
خود خاتم بزرگ سلیمان به دست توست****کانگشت کوچک تو چو دریای قلزم است
اعدای مار فعل تو را زخم کین تو****سوزندهتر ز سوزن دنبال کژدم است
تا از جمال مهد تو شروان جمال یافت****قحطش همه نعیم و نیازش تنعم است
بانوی شرق و غرب توئی بر درت مرا****قصه دمادم است که غصه دمادم است
آب کرم نماند و به وقت نماز عید****اینک مرا به خاک در تو تیمم است
رفتند خسروان گهر بخش زیر خاک****از ما نصیبشان رضی الله عنهم است
مظلومم از زمانه و محرومم از فلک****ای بانوی الغیاث که جای ترحم است
چون آدمم ز جنت ایوان شه برون****بیآنکه مرغ همت من صید گندم است
من رانده ارچه از لب عیسی نفس زنم****خوانده کسی است کو خر دجال را دم است
شیر سیه برهنه ز هر زر و زیوری****سگ را قلاده در گلو و طوق در دم است
نامم همای دولت و شهباز حضرت است****نه کرکس فرخجی و نه زاغ تخجم است
سلطان مرا شناسد و دان خلیفه هم****مجهول کس نیم همه معلوم مردم است
نان تهی نه و همه آفاق نام من****گنج روان نه و همه آاق گم گم است
خلی نه آخر از خم تا کی مزاج چرخ****که آنجا مرا نخست قدم بر سر خم است
آگاهی از غلام و براتی که گفته بود****شاه فلک غلام که سلطان انجم است
برد آن برات و بازگرفت این غرامت است****داد آن غلام و باز ستد این تحکم است
من بر امید مهتری ای بانو عمر خویش****اینجا چه گم کنم که غلامی به من گم است
بر ناتوان کرم کن و این قصه را بخوان****هرچند خط مزور و کاغذ لهاشم است
بیدار باد بخت جوانت که چرخ پیر****در مکتب رضای تو طفل تعلم است
شماره 52: یکدری خانهایش زندان است
تا به غربت فتاد خاقانی****یکدری خانهایش زندان است
نه درون ساختنش توفیق است****نه برون تاختنش امکان است
روی چون عنکبوت در دیوار****پس سنگی چو مور پنهان است
پاسبانش برون در قفل است****پرده دارش درون کلیدان است
اشک جیحون و دم سمرقندی****دل بخاری و آه سوزان است
یعنی این در چهار دیواری است****که درش سوی چرخ گردان است
از برون لب به قفل خاموشی است****وز درون دل به بند ایمان است
خانه در بسته دار بر اغیار****تا در او این غریب مهمان است
برگ عیشی مساز خاقانی****که وجودش ورای امکان است
عالم از چار علت است به پای****که یکی زان چار ارکان است
خانه را هم چهار حد باید****کان چهار اصل کار بنیان است
علت عیش را سه چیز نهند****کان مکان و زمان و اخوان است
ز آن نگفتند چارمین یعنی****نیست چیزی که چارم آن است
شماره 53: که به از دار ملک خاقان است
دار عزلت گزید خاقانی****که به از دار ملک خاقان است
خورش از مشرب قناعت ساخت****که چو زمزم هم آب حیوان است
نبرد تا تواند انده رزق****کانده رزق بر جهانبان است
عمرا گر بهر رزق موقوف است****رزق موقوف بهر فرمان است
نپذیرد ز کس حوالهٔ رزق****که ضماندار رزق یزدان است
مور را روزی از سلیمان نیست****گه ز روزی ده سلیمان است
شماره 54: توان تو در ناتوانستن است
زیان تو در سود دانستن است****توان تو در ناتوانستن است
ندانم سپر ساز خاقانیا****که نادانی اکسیر دانستن است
شماره 55: گفت مقصود از دوانیدنش نازک گشتن است
مرغکی را وقت کشتن میدوانید ابلهی****گفت مقصود از دوانیدنش نازک گشتن است
ما همان مرغیم خاقانی که ما را روزگار****میدواند وین دویدن را فذلک کشتن است
شماره 56: کزادی از جهان روش حکمت من است
خاقانی بلند سخن در جهان منم****کزادی از جهان روش حکمت من است
ضرب الرقاب داد شیاطین آز را****این تیغ نطق کز ملکان قسمت من است
این گنبد فرشته سلب کآدمی خور است****چون دیو پیش جم گور خدمت من است
اسباب هست و نیست اگر نیست گو مباش****کاین نیستی که هست مرا حشمت من است
کی ماندم جنابت دنیا که روح را****گر یوسف است دلوکش عصمت من است
میخواستم که رد کنم احسان خواجه را****ز آن خواجگی که در بنهٔ همت من است
خضر از زبان کعبه پیام آورید و گفت****احسانش رد مکن که ولی نعمت من است
شماره 57: که منوچهر خضر خو مرده است
آب حیوان مجوی خاقانی****که منوچهر خضر خو مرده است
نوبت راحت و کرم بگذشت****تا چراغ کیان فرو مرده است
راحت آن روز رفت کو رفته است****کرم آن روز مرده کو مرده است
شماره 58: ز آن که عبدی خطاب من رانده است
من که خاقانیم عزیز حقم****ز آن که عبدی خطاب من رانده است
هرچه یارب ندای حق راندم****لاتخف حق جواب من رانده است
من به کنجی و حق به هفت اقلیم****مدد سحر ناب من رانده است
پیک انفاس بر طریق مراد****دعوت مستجاب من رانده است
ناوک وهم بر نشانهٔ غیب****خاطر تیز تاب من رانده است
گرچه دولت ضعیف، عقل قوی است****که فضول از جناب من رانده است
بخت اگر خفت رای بیدار است****کز پی پاس خواب من رانده است
فضلای زمانه را یک یک****چرخ زیر رکاب من رانده است
وین فلک گرچه بد عمل داری است****هم به نیکی حساب من رانده است
به همه جای نان من پخته است****به همه جوی آب من رانده است
شماره 59: ده شتر بارگیر فرموده است
میر چون هفت بیت من خوانده است****ده شتر بارگیر فرموده است
با نه افلاک همبرند مرا****این ده اشتر که میر فرموده است
شماره 60: که اکنون چارده سالش رسیده است
به ماه چارده میماند آن بت****که اکنون چارده سالش رسیده است
مه نو کرد ماه چارده را****به رنجی کز پی نه ماه دیده است
شماره 61: که بقا شاخ علم را ثمره است
نسبت از علم گیر خاقانی****که بقا شاخ علم را ثمره است
علوی را که نیست علم علی****نقش سود است هرچه بر شجره است
عالم است از صف عباد الله****جاهل از زمرهٔ هم الکفره است
عقل عالم نه سغبهٔ جهل است****خیل موسی نه سخرهٔ سحره است
شاه نشناسدت محل گرچه****سخنت زاد سفرهٔ سفره است
نزد مخدوم فضل تو نقص است****پیش مزکوم مشک تو بعره است
زان فرود غران نشانندت****که عطارد فروتر از زهره است
چه عجب زیر که نشیند آب****که زر زیف و آب سیم سره است
زیر دو نان نشین که شیر فلک****به سه منزل فرود گاو و بره است
زیرکان زیر گاو ریشانند****کل عمران فروتر از بقره است
شماره 62: زان غرضش زن بود که بانوی خانه است
مرد مسافر حدیث خانه کو گوید****زان غرضش زن بود که بانوی خانه است
بود مرا خانهای نخست و دوم خوب****نیست سوم خانه خوب اگرچه یگانه است
گوئی خاقانیا ز خانه خبر ده****خانهٔ من همچو چوبه زیر میانه است
شماره 63: بر میر خجند میر نامی است
هر سال اگر غلام خاقان****بر میر خجند میر نامی است
خاقانی اگرچه هست میری****در پیش خجندیان غلامی است
شماره 64: بزرگوار امیر امام خاقانی است
کسی که از پس احمد روا بود مرسل****بزرگوار امیر امام خاقانی است
رسول شروان چون خوانی آن بزرگی را****که در جهان سخن ملک او سلیمانی است
رسول بازپسین را هزار گونه قسم****به جان پاک عزیز رسول شروانی است
شماره 65: کار نادان به آب و رنگ چراست
گنج دانش توراست خاقانی****کار نادان به آب و رنگ چراست؟
نام شاهی به شیر دادستند****پس حلی بر تن پلنگ چراست؟
هفت اندام ماهی از سیم است****هفت عضو صدف ز سنگ چراست؟
شماره 66: نتوان کان ورای غایتهاست
شکر انعام پادشا گفتن****نتوان کان ورای غایتهاست
راه شکرش به پای هرکس نیست****که حدش زان سوی نهایتهاست
گرچه انعام او مرا شکر است****شکر او را ز من شکایتهاست
شماره 67: که از گوهر راز سفتن درست
وبالت نه از سر نهفتن درست****که از گوهر راز سفتن درست
مگو راست بندیش خاقانیا****همه آفت از راست گفتن درست
شماره 68: پیش قابوس سرفراز فرست
صاحبا نو به نو تحیت من****پیش قابوس سرفراز فرست
قطعهای کز ثنا طرازیدم****به جهان جوی دین طراز فرست
پیش خوان پایهٔ سلیمانی****سخن مور گرم تاز فرست
نزد محمود شاه هند گشای****قصهٔ هندوی ایاز فرست
حال ذره به افتاب رسان****راز صعوه به شاهباز فرست
منعما پیش کیقباد دوم****از من این یک سخن به راز فرست
گر مرا ز انتظار پشت شکست****مومیائی چاره ساز فرست
جگر از بس جگر که خورد بسوخت****شربت نو جگر نواز فرست
آز من تشنهٔ سخای تو شد****جرعه ریز سخا به آز فرست
کشت صبر مرا نیاز عطات****دیت کشتهٔ نیاز فرست
سحر بین شعر و شعرها بشکن****کان طلب اقچه سوی گاز فرست
بلبل اینک صفیر مدح شنو****گندنا سوی حقهباز فرست
بس دراز است قد امیدم****درع انعام هم دراز فرست
آن عطا کز ملوک یافتهام****عشر آن وقت اهتزاز فرست
آفتابی و من تو را خاکم****خاک را آتشین طراز فرست
به سزا مدحتی فرستادم****سوی من خلعتی به ساز فرست
یا صلت ده به آشکار مرا****یا به پنهان قصیده باز فرست
عقد در، طالبان بسی دارد****گر فرستی به احتراز فرست
عنبر و مشک اگر به کارت نیست****هر دو با قلزم و طراز فرست
سحر بابل گرت پسند نشد****سوی جادوی بینماز فرست
زر اگر خاتم تو را نسزید****باز با کورهٔ گداز فرست
یوسفی کو به هفده قلب ارزید****باز با چاه هفده باز فرست
ناز پرورد بکر طبع مرا****گم مکن با حجاب ناز فرست
چون کبوتر به مکه یابد امن****از عراقش سوی حجاز فرست
خضر عمری حیات عالم را****مدد عمر دیر یاز فرست
شماره 69: خورشید در نطاق شبستان نو نشست
کسرای عهد بین که در ایوان نو نشست****خورشید در نطاق شبستان نو نشست
عنقا به باغ بخت و سلیمان به تخت عز****با جاه نو رسید و به امکان نو نشست
ادریس دین حدیقهٔ فردوس تازه یافت****رضوان ملک بر در بستان نو نشست
این هفت تاب خانه مشبک شد از دعا****تا شاه در مقرنس ایوان نو نشست
در طارمی که هست سه وقت اندر او سه عید****با طالع سعید به برهان نو نشست
چرخ آن دو قرص زرد و سپید اندر آستین****آمد بر آستانش و بر خوان نو نشست
بر درگهش که فرق فلک خاک خاک اوست****دهر کهن به پهلوی دربان نو نشست
در کفش پاسبانش هر سنگ ریزهای****چون گوهری بر افسر سلطان نو نشست
در درس دعوت از پی هارونی درش****پیرانه سر فلک به دبستان نو نشست
رایش که مشرفی قضا کرد عاقبت****ملک ابد گرفت و به دیوان نو نشست
عکسی ز آخشیج حسامش هوا گرفت****بالای سدره عنصر و ارکان نو نشست
مهر سپهر ملک بماناد کز کفش****بر فرق فرقد افسر احسان نو نشست
بگذشت عهد ماتم و عهد بقا رسید****بر کاینات یکسره فرمان نو نشست
جاوید باد کز کرمش جان هر گهر****بر گنج نو برآمد و بر کان نو نشست
شماره 70: زاغند و زاغ را روشن کبک آرزوست
خاقانی آن کسان که طریق تو میروند****زاغند و زاغ را روشن کبک آرزوست
بس طفل کارزوی ترازوی زر کند****نارنج از آن خرد که ترازو کندز پوست
گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار****کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست
شماره 71: کسمان ظل آسمانهٔ اوست
حبذا قصر شمسهٔ ملکات****کآسمان ظل آسمانهٔ اوست
مادر تاجدار کیخسرو****بردهٔ بزم خسروانه اوست
قصر بلقیس دهر بین که پری****حارس بام بالکانهٔ اوست
صفوة الدین زیبدهٔ عجم آنک****دهر هارون آستانهٔ اوست
شاه جبریل جان مریم نفس****که مسیح کرم زمانهٔ اوست
دهم نه زن نبی که به قدر****هشت جنت نعیم خانهٔ اوست
حاصل شش جهات هفت اقلیم****عشر انعام بیبهانهٔ اوست
این جهان قلزم سخاش گرفت****خندق آن جهان کرانهٔ اوست
تا بقا شد کبوتر حرمش****نقطهٔ شین عرش دانهٔ اوست
جاه خاتون عالم است چنانک****پر صدا عالم از فسانهٔ اوست
آسمان را دوال گاو زمین****از پی شیب تازیانهٔ اوست
شمع بختش جهان چنان افروخت****که فک دودی از زبانهٔ اوست
قاصد بخت اوست ماه و نجوم****زنگل قاصد روانهٔ اوست
مست خون حسود اوست قضا****هم ز قحف سرش چمانهٔ اوست
نسل شروان شهان مهین عقدی است****صفوة الدین بهین میانهٔ اوست
باد شروان به فر فرزندش****که سعود ابد نشانهٔ اوست
بخت نقش سعادتش بندد****بر ششم چرخ کان خزانهٔ اوست
دانهٔ گوسفند چرخ نگر****کاین معانی نشان شانهٔ اوست
بلبل مدح اوست خاقانی****هم در شکرش آشیانهٔ اوست
نه فلک در ثنای او بگریخت****که فلک بندهٔ یگانهٔ اوست
جاودان باد کاعتماد جهان****همه به عمر جاودانهٔ اوست
شماره 72: زو ترس و بس که ترس تو پا زهر زهر اوست
خاقانیا قبول و رد از کردگار دان****زو ترس و بس که ترس تو پا زهر زهر اوست
دیوان فرشتگانند آنجا که لطف اوست****مردان، مخنثانند آنجا که قهر اوست
هر حکم را که دوست کند دوستدار باش****مگریز و سر مکش همه شهر شهر اوست
شماره 73: مستان نوال کس که وبال آشنای اوست
خاقانیا چو آب رخت رفت در سال****مستان نوال کس که وبال آشنای اوست
بر خستگی دل مطلب مرهم قبول****نه دل نه مرهمی که جراحت فزای اوست
آن را که بشکنند نوازش کنند باز****یعنی که چون شکست نوازش دوای اوست
پنداری آن شتر که بکشتند، گردنش****پر زر از آن کنند خونبهای اوست
گیرم که کان زر شود آن گردن شتر****او را ز زر چه سود که سودش بقای اوست
شماره 74: جز آفتاب که چون من درم خریدهٔ اوست
سلام من که رساند به پهلوان جهان****جز آفتاب که چون من درم خریدهٔ اوست
صبا کبوتر این نامه شد بدان درگاه****که صورت کرم امروز آفریدهٔ اوست
فلک چو طفل عرب طوقدار شد ز هلال****که چون غلام حبش داغ برکشیدهٔ اوست
سخاش نور نخستین شناس و صور پسین****که جان به قالب امید در دمیدهٔ اوست
ز زعفران رخ ظالمان کند گه عدل****حنوط جیفهٔ ظلمی که سر بریدهٔ اوست
ششم عروس فلک را امید دامادی****ز بخت بالغ بیدار خواب دیدهٔ اوست
شنیدهاند ز من صفدران به حفظ الغیب****ثنای او که صف بخل بر دریدهٔ اوست
به پیشکاری مهرش همه تنم کمر است****بسان بند دواتی که پیش دیدهٔ اوست
ولی دل از سر سرسام غم به فرقت او****زبان سیاهتر از کلک سر کفیدهٔ اوست
چه گویم از صفت آرزو که قصهٔ حال****نگفته من به زبان از دلم شنیدهٔ اوست
شماره 75: که جای سعد اصغر زخمهٔ اوست
نظیر سعد اکبر میرگشتاسب****که جای سعد اصغر زخمهٔ اوست
من او را باربد خوانم نه حاشا****که سحر باربد در نغمهٔ اوست
شماره 76: تو حیدری و حرز کیان ذوالفقار توست
شاها معظما ملک الشرق خسروا****تو حیدری و حرز کیان ذوالفقار توست
شروان که زنده کردهٔ شمشیر توست و بس****شمشیروار در کف دریا شعار توست
بحری به تیغ و شخص نهنگان غریق توست****کوهی به گرز و جان پلنگان شکار توست
تو تاج بخش جمع سلاطین و همچو من****سلطان تاجدار فلک طوقدار توست
از آسمان خاطر و بحر ضمیر من****در دری و کوکب دری نثار توست
از دهر خاطر فضلا را مخاطره است****خاقانی از مخاطره در زینهار توست
از بس کرم که دست و زبان تو کردهاند****دستم ثنا نویس و زبان سحر کار توست
وز بس که گوش من ز زبانت لطف شنود****گوشم خزینه خانهٔ گوهر نگار توست
آواز الغریق به گردون رسید از آنک****جانم غریق همت گردون سوار توست
آهنگ دست بوس تو دارم ولی ز شرم****لرزان تنم چو رایت خورشیدوار توست
خواهم که چشم برکنم و سر برآورم****اما چه سود چشم و سرم شرمسار توست
چون چشم برکنم؟ که سرم زیر پای توست****چون سر برآورم؟ که سرم زیر بار توست
شروان به روزگار تو امیدوار باد****کاقبال روزگار هم از روزگار توست
شماره 77: نه آنکه از پی هجران میهمان بگریست
نه معن زائده دانم نه حاتم طائی****نه آنکه از پی هجران میهمان بگریست
نکرد با من ازین ناکسان کس احسانی****کزان سپس نه به چشم هوان به من نگریست
شماره 78: بدانستم که آن خط آشنا نیست
خطی مجهول دیدم در مدینه****بدانستم که آن خط آشنا نیست
بر آن خط اولین سطری نبشته****که جوزا نزد خورشید سما نیست
به جان پادشا سوگند خوردم****که نزد پادشاه جز پادشا نیست
چو خاقانی نداند کاین چه سر است****جواب این سخن گفتن روا نیست
شماره 79: کایام هفتهای است خود آن هفته نیز نیست
خاقانیا به دولت ایام دل منه****کایام هفتهای است خود آن هفته نیز نیست
روز و شب است سیم سیاه و زر سپید****بیرون ازین دو عمر تو را یک پشیز نیست
چرخ است خوشهای به زکاتش مدار چشم****کان صاع کو دهد دو کری یک قفیز نیست
چون در زمانه چیز نداری خرد چه سود****کن را که چیز نیست خرد هیچ چیز نیست
بر خوشی حیات مشو غره کآسمان****سیاف پیشهایست که او را تمیز نیست
آن، بز نگر که در پی طفلی همی رود****بهر مویزکی که جز آنش عزیز نیست
روزی به دست طفل شود کشته بیگمان****چون بنگری گلو بر بز جز مویز نیست
شماره 80: کز هرچه هست به ز زبان کوتهیش نیست
خاقانی از حدیث زمانه زبان ببست****کز هرچه هست به ز زبان کوتهیش نیست
گیرم ز روی عقل همه زیر کیش هست****با کید روزگار بجز ابلهیش نیست
هدهد ز آب زیر زمین آگه است لیک****از دام بر فراز زمین آگهیش نیست
شماره 81: چون نجیبان دگر جامه به زر معلم نیست
ده دهی باشد زر سخنم گرچه مرا****چون نجیبان دگر جامه به زر معلم نیست
ترک چون هست به انداختن زوبین جلد****چه زیان دارد اگر مولد او دیلم نیست
شماره 82: هستها با کمال ذات تو نیست
ای همه نیستها به صنع تو هست****هستها با کمال ذات تو نیست
نیست یک دم که بنده خاقانی****غرقهٔ فیض مکرمات تو نیست
شماره 83: میلشان جز به سربلندی نیست
مهتر قالیان و نور مرند****میلشان جز به سربلندی نیست
دو کریمند راست باید گفت****که مرا طبع کژ پسندی نیست
هر کجا دل شکستهای بینند****کارشان جز شکسته بندی نیست
لیک چون طالعم به صحبتشان****نیست، در دل مرا نژندی نیست
چون مهذب مراست وان دو نهاند****عافیت هست و دردمندی نیست
چون مرا سندس است و استبرق****شاید ار قالی مرندی نیست
شماره 84: بینیازم چه خوب هر دو چه زشت
من که خاقانیم ز هر دو جهان****بینیازم چه خوب هر دو چه زشت
عافیت خواهم این سرا نه یسار****مغفرت خواهم آن سرا نه بهشت
شماره 85: رخ او خط نغز دلبر داشت
دوستی داشتم به ری که به حسن****رخ او خط نغز دلبر داشت
او خط اندر جهان کشید و به عقل****خال خوف از رخ رجا برداشت
شماره 86: که ز توحید هیچ ساز نداشت
دی جدل با معطلی کردم****که ز توحید هیچ ساز نداشت
آستین فضول میافشاند****که ز ایمان بر او طراز نداشت
آخرش هم مصاف بشکستم****که سلاحی بجز مجاز نداشت
نیک دور از خدای بود ز من****بد او جز خدای باز نداشت
بینیازا تو نصرتم دادی****بر کسی کو به تو نیاز نداشت
شماره 87: به بیست سال برآمد به یک نفس بگذشت
دریغ میوهٔ عمرم رشید کز سر پای****به بیست سال برآمد به یک نفس بگذشت
مرا ذخیزه همین یک رشید بود از عمر****نتیجهٔ شب و روزی که در هوس بگذشت
چو دخترم آمدم از بعد این چنین پسری****سرشک چشم من از چشمهٔ ارس بگذشت
مرا به زادن دختر غمی رسید که آن****نه بر دل من و نی بر ضمیر کس بگذشت
چو دختر انده من دید سخت صوفیوار****سه روز عدهٔ عالم بداشت پس بگذشت
شماره 88: کافاق را ز روستم زال درگذشت
هان ای زمانه دولت شاه اخستان نگر****کافاق را ز روستم زال درگذشت
آمد همای رایت شاهنشهی پدید****وز کرکس فلک ز پر و بال درگذشت
نعل سمند و افسر شروان شهان به قدر****از تاج قیصر و سر چیپال درگذشت
جان میکند نثار منوچهر از بهشت****بر شاه اخستان که ز امثال درگذشت
گر شابران بهشت ارم شد به عهد او****شروان به فرش از حرم امسال درگذشت
مهر شرف به صفهٔ شاه اخستان رسید****صفه ز هفت چرخ کهن سال درگذشت
آواز کوس عرش ز ایوان اخستان****بر آسمان ز دعوت ابدال درگذشت
جان عدو که بود ز سهمش نهفته حال****شد باز هفت دوزخ و در حال درگذشت
مسکین عدو که فال میزد به روز تنگ****روزش به آخر آمد و از فال درگذشت
تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد****چاره ز دست روبه محتال درگذشت
اسکندر آمد و در یاجوج درگرفت****عیسی رسید و نوبت دجال درگذشت
شماره 89: کاین مراد از جهان نخواهی یافت
امن جستی مجوی خاقانی****کاین مراد از جهان نخواهی یافت
اندر افلاس خانهٔ گیتی****کیمیای امان نخواهی یافت
شماره 90: بالای این سه چیز در افزای کس نیافت
خاقانیا جوانی و امن و کفاف هست****بالای این سه چیز در افزای کس نیافت
چون هر سه داری از همه کس شکر بیش کن****کاین هر سه کیمیاست به یک جای کس نیافت
شماره 91: دید کفاتش از پس است برفت
پیش بین دختر نو آمد من****دید کفاتش از پس است برفت
تحفهای تازه کآمد از ره غیب****دید کاین منزل خس است برفت
گهری خرد بود و نیک شناخت****کاین جهان بد گهر کس است برفت
صورتش بست کز رسیدن او****خاطر من مهوس است برفت
دید در پرده دختر دگرم****گفت محنت یکی بس است برفت
شماره 92: بر فلک سر فراختم چو برفت
سرفکنده شدم چو دختر زاد****بر فلک سر فراختم چو برفت
بودم از عجز چون خر اندر گل****بر جهان اسب تاختم چو برفت
ماتم عمر داشتم چو رسید****عمر ثانی شناختم چو برفت
محنتش نام خواستم کردن****دولتش نام ساختم چو برفت
شماره 93: به سالی گلی بردهد بوستانت
چو خاک سیه را دهی آب روشن****به سالی گلی بردهد بوستانت
منم خاک تو گر دهی آب لطفم****دهم صد گل شکر در یک زمانت
حرف خ
شماره 94: عمر کاه تو هر زمانی چرخ
از پی شهوتی چه کاهی عمر****عمر کاه تو هر زمانی چرخ
تو به یک جان دو جان ستان داری****جان ستان تو جان ستانی چرخ
حرف د
شماره 95: صورت طغراش ز مه برکشید
شب که مثال مه ذیالحجه دید****صورت طغراش ز مه برکشید
تا نهم ماه به طغرای ماه****حاج توانند به موقف رسید
چشم فلک بود مگر آفتاب****ماه نوش ابرو و کس میندید
چشم پدید آمده پنهان بماند****ابروی پنهان شده آمد پدید
شماره 96: که من کیم ز سر کلک من چه کار آید
مرا اگر تو ندانی عطاردم داند****که من کیم ز سر کلک من چه کار آید
هزار سال بماند که تا به باغ هنر****ز شاخ دانش چون من گلی به بار آرد
به هر قران و به هر دو چون منی نبود****ز روزگار چو من کس به روزگار آید
شماره 97: که درش دیو را شهاب کند
میر کشور گشای رکن الدین****که درش دیو را شهاب کند
حرز امت محمد آنکه ز حلم****کنیتش دهر بوتراب کند
فخر آل طغان یزک که فلک****فلک الدولتش خطاب کند
خیمهٔ دولتش بر آن زد چرخ****که ز حبل اللهش طناب کند
آتش تیغ صرصر انگیزش****زهرهٔ بوقبیس آب کند
عکس رای سماک پیرایش****قلب را کیمیای ناب کند
بخت بیدار خواب دیدهٔ او****فتنه را شیر مست خواب کند
رنگ تیغش میان خون عدو****صوفیی دان که کار آب کند
گر جهان حصنهای دوشیزه****عقد بندد بر او صواب کند
که عجوز جهان سپید سری است****کز سر کلک او خضاب کند
نوک منقار کبک را عدلش****گاز ناخن بر عقاب کند
آفتاب از کفش به تب لرزه است****کانجم جود فتح باب کند
چون به تب لرزه آفتاب در است****عرق سرد چون سحاب کند
آفتاب ار ز خاک زر سازد****بختش از خاک آفتاب کند
به سخن در خراب گنج نهد****به سخا گنج را خراب کند
دهر چندان مناقبش داند****که به دست چپش حساب کند
گرچه وهنی رسید از ایامش****زودش ایام کامیاب کند
کوه چون سر سپید گشت از برف****چرخ زلفش بنفشه تاب کند
گنج اخلاص داشت خاقانی****زان گهر ریز آن جناب کند
هر سحر گویمش دعای به خیر****ایزد ارجو که مستجاب کند
در غربت اگر ز درد دل نالم****هم نالهٔ من پزشک من باشد
واندر تب اگر مزوری سازم****اشکم تر من تمشک من باشد
گویم همه روز مغز پالایم****و آن را که شنود رشک من باشد
وانگاه پی مغز خشک پالوده****پالودهٔ من سرشک من باشد
شماره 98: بحر باشد که امتحان ارزد
مرد باید که چون هنر ورزد****بحر باشد که امتحان ارزد
گاه ازو هر خسی دری ببرد****گاه ازو هر سگی دمی بخورد
نش از آن در کمی پدید شود****نز زبان سگی پلید شود
شماره 99: گرچه در غربتت منال نماید
از زمانه منال خاقانی****گرچه در غربتت منال نماند
که زمانه هم از تو نالان تر****که کرم را در او مجال نماند
قفل پندار برکن از در دل****که تو را عشوهٔ نوال نماند
فارغ آنگه شود دلت که در او****دیو پنداشت را خیال نماند
تکیهگاه نصیب بعد الیوم****جز بر اکرام ذو الجلال نماند
خواجگان را به انفعال بران****که در ایشان جز افتعال نماند
ماتم خواجگان رفته به دار****کز درخت کرم نهال نماند
ای خراسان تو را شهاب نزیست****وی صفاهان تو را جمال نماند
گر سگالش کنی به هفت اقلیم****یک کریم سخا سگال نماند
سفلگان را و راد مردان را****کار بر یک قرار و حال نماند
هر که را مال هست، همت نیست****هر که را همت است، مال نماند
شماره 100: زله پیش از نکاح بفرستد
رای اقضی القضاة اگر خواهد****زله پیش از نکاح بفرستد
خواجه چون خوان صبحدم فکند****زود پیش از صباح بفرستند
نزل ارواح دوستان نو نو****به صباح و رواح بفرستد
دل گرسنه است قوت فرماید****روح تشنه است راح بفرستد
بیخ دل را چو ریح صرصر کند****شاخ جان را ریاح بفرستد
نیک ترسانم از فساد جهان****مهر کار از صباح بفرستد
بر جگر صد جراحت است مرا****یک قصاص جراح بفرستد
شحنهٔ دانش مرا منشور****از نجات و نجاح بفرستد
رستم فضل را ز هند کرم****هم سنان هم رماح بفرستد
در دار الکتب چو باز کند****نسختی از صحاح بفرستد
بفرستد به من سقیم صحاح****درد ندهد صحاح بفرستد
وقت هیجاست در خورد که علی****سوی قنبر سلاح بفرستد
کتب علم گنج روحانی است****سوی عالم مباح بفرستد
هم خزانهٔ فتوح بگشاید****هم نشانهٔ فلاح بفرستد
مال دنیاست سنگ استنجا****به سوی مستراح بفرستد
به کرم بیجگر به خاقانی****آنچه کرد اقتراح بفرستد
شماره 101: جاهی کز آن ملائکه حرز حریز کرد
اقضیالقضاة عمر عبد العزیز راست****جاهی کز آن ملائکه حرز حریز کرد
او زبدهٔ جلال و چو تقدیر ذو الجلال****ناچیز را ز روی کرامات چیز کرد
تبریز کعبه شد حرمش را ستون عدل****صدر فرشته خلق پیمبر تمیز کرد
آری ز ابتدا حرم کعبه را ستون****هم مکرمات عمر عبد العزیز کرد
شماره 102: جو به جو کردهام به دست خرد
من که خاقانیم حساب جهان****جو به جو کردهام به دست خرد
همت من عیار ناکس و کس****دید چون بر محک معنی زد
نیست از ناکسان مرا طالع****آزمودم به جمله طالع خود
هیچ بد گوهرم نگوید نیک****هیچ نیک اخترم نخواهد بد
شماره 103: بر آستان تو درهای آسمان بگشاد
بهشت صدرا تا دولت تو در دربست****بر آستان تو درهای آسمان بگشاد
قریشی هدی از رایت تو کرد شرف****یمانی ظفر از تیغ تو گرفت نژاد
به بارگاه تو دامن کشان رسید انصاف****ز درگه تو گریبان دریده شد بیداد
سپهر مهرهٔ بازوی بندگان تو گشت****از آن قبل ز قبول فنا شده است آزاد
سیه سپید جهان گوئی از دوات تو خاست****که صورت شب و روز آمد آبنوس نهاد
به یاد حضرت تو یوسفان مصر سخن****مدام جام معانی کشند تا بغداد
ز بود بنده و نابود او چه برخیزد****کجا رضای تو نبود، نبود و بود مباد
رضای خاطر من چون توئی تواند جست****که آب و دانهٔ سیمرغ جم تواند داد
خدایگان سپهر آستان نکو داند****که در جهان سخن بنده بینظیر افتاد
در آن مبین که ز پشت دروگری زاده است****کجا خلیل پیمبر ه از دروگر زاد
ز بنده بوی برند آن و این در این صنعت****اگرچه موی برند این و آن در این بنیاد
در آن چه عیب که از سرب بشکند الماس****هنر در آن، که ز الماس بشکند پولاد
بدل من آمدم اندر جهان سنائی را****بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد
دهان دهر به گوهر چنان بیاکندم****که ره نبود نفس را که گویدم فریاد
به باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن****ز خشک بید هر افسردهای چه اری یاد
ز نخل، میوه توان چید چون بیازی دست****ز بید کرم توان یافت چون بجنبد باد
اگر جهان من از غم کهن شده است رواست****جهان به مدح تو تازه کنم بقای تو باد
دلی که مدح تو سازد شکسته به که درست****چو جای گنج سگالی خراب به کاباد
شماره 104: که تو را بانگ و نام سرمد باد
مادرم کرد وقت نزع، دعا****که تو را بانگ و نام سرمد باد
عمر تو عمر نوح باد ولی****دولتت دولت محمد باد
شماره 105: آسمان چون من سخن گستر بزاد
چون زمان، عهد سنائی درنوشت****آسمان چون من سخن گستر بزاد
چون به غزنین ساحری شد زیر خاک****خاک شروان ساحری دیگر بزاد
بلبلی زین بیضهٔ خاکی گذشت****طوطی نو زین کهن منظر بزاد
مفلقی فرد از گذشت از کشوری****مبدع فحل از دگر کشور بزاد
از سیوم اقلیم چون رفت آیتی****پنجم اقلیم آیتی دیگر بزاد
چون به پایان شد ریاحین، گل رسید****چون سرآمد صبح صادق خور بزاد
ماه چون در حیب مغرب برد سر****افتاب از دامن خاور بزاد
جان محمود ار به گوهر باز شد****سلجق عهد از بهین گوهر بزاد
در فلان تاریخ دیدم کز جهان****چون فرو شد بهمن، اسکندر بزاد
یوسف صدیق چون بربست نطق****از قضا موسی پیغمبر بزاد
اول شب بوحنیفه درگذشت****شافعی آخر شب از مادر بزاد
گر زمانه آیت شب محو کرد****ایت روز از مهین اختر بزاد
تهنیت بادا که در باغ سخن****گر شکوفه فوت شد، نوبر بزاد
گر شهابی برد چرخ، اختر گذاشت****ور زهابی خورد خاک، اخضر بزاد
آن مثل خواندی که مرغ خانگی****دانهای در خورد و پس گوهر بزاد
شماره 106: که بدی نیک سوی جانت رساد
نیک بد رائی با خلق جهان****که بدی نیک سوی جانت رساد
از تو نیکان را جز بد نرسید****که دعای بد نیکانت رساد
در پیت یارب پنهان من است****یارب آن یارب پنهانت رساد
آه خاقانی از آتش بتر است****یارب آن آتش سوزانت رساد
شماره 107: طلعت شمس ابد سوار بماناد
از افق ملکت ار ستاره فرو شد****طلعت شمس ابد سوار بماناد
ماه نوار در حجاب غرب نهان شد****داور شرق آفتابوار بماناد
از چمن دولتی که باغ کیان راست****گر گل نو رفت نوبهار بماناد
دست قضا گر شکست شاخ نو از سرو****سرو سعادت به جویبار بماناد
گر رطب رنگ ناگرفته شد از نخل****نخل کیانی به نخلزار بماناد
ور گهر تاج نابسوده شد از بحر****بحر گهر زای تاجدار بماناد
مدت عمر ار نداد کام سیاوش****دولت کاوس کامکار بماناد
ور به اجل زرد گشت چهرهٔ سهراب****رستم دستان کارزار بماناد
زادهٔ بهرام گور کور که ار شد****عزت بهرام برقرار بماناد
چشم و چراغی که از میان کیان رفت****نور کیان ظل کردگار بماناد
گر به گهر باز رفت جان براهیم****احمد مختار شاد خوار بماناد
شیر بچه گر به زخم مور اجل رفت****پیلفکن شیر مرغزار بماناد
بچهٔ باز ار شکار دست قضا گشت****باز سپید ظفر شکار بماناد
شاه معظم مسیح قالب ملک است****ملک ز عدلش بر آب کار بماناد
عمر سلیمان عهد باد ابدالدهر****حضرت بلقیس روزگار بماناد
تاج سر آفرینش است شه شرق****در کنف آفریدگار بماناد
تحفهٔ اسلامیان دعاست که یارب****خسرو اسلام شهریار بماناد
شماره 108: که چرخ بارگه احتشام او زیبد
مدار ملک جهان بر مجاهد الدین است****که چرخ بارگه احتشام او زیبد
امیر عادل سلطان دل و خلیفه همم****که حصن شام و عرب از حسام او زیبد
قباد قلعه ستان قهرمان افسر بخش****که صاحب افسر ایران غلام او زیبد
نه نه قباد مخوان کیقباد خوانش از آنک****قباد چاوش روز سلام او زیبد
اتابک است ز بهر نشام گوهر ملک****ملک شهی که مجاهد نظام او زیبد
دوم نظام و سوم جعفر است لا ولله****که داغ ناصیهٔ هر دو نام او زیبد
فلک جنیبه کش اوست بلکه از سر قدر****جنیبهوار فلک در لگام او زیبد
حلی گردن خورشید و طوق جید اسد****ز عکس خنجر مریخ فام او زیبد
جهان به پرچم و طاس و رماح او نازد****کز این دو مادت نور و ظلام او زیبد
سوار همتش از عرش مرکبی دارد****که زیور شه انجم ستام او زیبد
فراخ بال کند عدل تنگ قافیه را****چنان که چرخ ردیف دوام او زیبد
بلند بال کند جود پست قامت را****چنان که عرش به بالای نام او زیبد
طراز خاصه ز اقبال عام او شاید****حصار عامه ز انعام عام او زیبد
اگر زمانه ز نام کرام حرز کند****مجاهد الدین حرز کرام او زیبد
هنوز عهد مقامات مهدی ار نرسید****امیر عادل قائم مقام او زیبد
کسی که درگه جنت مثال او بگذاشت****حمیم دوزخیان قوت کام او زیبد
نعامهای که به ترک هوای مرغان گفت****ز خبث آتش و آهن طعام او زیبد
به پای همت او هفت چرخ شش گام است****که فرق هشت جنان زیر گام او زیبد
روان حاتم طائی و جان معن یمن****زکات خواه سخای مدام او زیبد
مگر که بخل شبی بر کرم شبیخون کرد****چنان که از صفت ناتمام او زیبد
براند رای مجاهد سپاه بر سر بخل****بدان کمین که ز حزم تمام او زیبد
برید و بست سر بخل را به تیغ کرم****چنین غزا صفت انتقام او زیبد
زمانه حیدر اسلام خواندش پس ازین****که ذوالفقار ظفر در نیام او زیبد
هزار جان سکندر صفات خضر صفا****نثر چشمهٔ حیوان جام او زیبد
اگر تنم نه زبان موی میکند به ثناش****به جای موی سنان بر مسام او زیبد
به سعی اوست جهانگیر گشته سیف الدین****که پر نسر فلک بر سهام او زیبد
منم که گردن من وامدار خدمت اوست****که گردن ملکان زیر وام او زیبد
هزار فصل بدیع است و صد چو فضل ربیع****هزار مرغ چو من بو تمام او زیبد
ز خسروان جهان خود مجاهد الدین است****که مرغ همت ما صید دام او زیبد
ز صد هزار خلف یک خلف بود چو حسین****که نفس احمد بختی رام او زیبد
ز صد هزاران بختی یکی نجیب آید****که کتف احمد جای زمام او زیبد
عروس طبع بر او عقد بستم از سر عقل****بدان صداق که از اهتمام او زیبد
اگر به جود بها بر نهد عروس مرا****به قیمتی که فزاید خرام او زیبد
جهان پیر به ناکام و کام بندهٔ اوست****که بکر بخت جوان جفت کام او زیبد
جناب موصل ازو مکهٔ مبارک باد****که جملگی ممالک به کام او زیبد
اگرچه باز سپید است جان خاقانی****کبوتر حرم است احترام او زیبد
شماره 109: ترسم که سخن بلند گردد
دل در طلبت چو بند گردد****ترسم که سخن بلند گردد
جانا به خدا توان رسیدن****زلف تو اگر کمند گردد
شماره 110: خفته آگه به یک نفس گردد
زندگی خفتگی است خاقانی****خفته آگه به یک نفس گردد
ایهنمه کارهای پهن و دراز****تنگ و کوته به یک نفس گردد
شماره 111: پیوند تو کژ نهاد نپسندد
خاقانی اگرچه راست پیوندی****پیوند تو کژ نهاد نپسندد
آری همه کژ ز راست بگریزد****چون دال که با الف نپیوندد
شماره 112: کبود سینه و سرخ اشک و زرد رویم کرد
سپید کار سیه دل سپهر سبز نمای****کبود سینه و سرخ اشک و زرد رویم کرد
بماند رنگش چون داغ گاز ران بر من****مگر مرا ز خم رنگرز برون آورد
شماره 113: که زوال آب عمر تو ببرد
مبر ای خواجه آب خاقانی****که زوال آب عمر تو ببرد
هرکه برگش دهد شکستن دل****بشکند شاخ عمر و بر نخورد
چون به نیکان کسی بد اندازد****بدش افتد چو نیک درنگرد
رگ چشم حیا کسی که برید****رگ جان بقاش اجل ببرد
بر عزیزان کسی که خواری کرد****زود گردد ذلیل و درگذرد
هرکه آرد به روی نیکان بد****هم نتیجهٔ بدیش پی سپرد
نامهٔ مصطفی درد پرویز****جامهٔ جان او پسر بدرد
شماره 114: ایام چگونه میگذارد
خاقانی را مپرس کز غم****ایام چگونه میگذارد
وامی که ازین دو رنگ برداشت****از کیسهٔ عمر میگذارد
جوجو ستد آنچه دادش ایام****خرمن خرمن همی سپارد
نی در بن ناخنش زد اندوه****تا نیشکر طرب نگارد
چون دل نبود طرب که جوید؟****چون ناخن نیست سر چه خارد
خوناب جگر خورد چه سود است****چون غصهٔ دل نمیگوارد
با این همه از سرشک بر رخ****لله الحمد، مینگارد
شماره 115: خواهد که نفس زند نیارد
با آینهٔ ضمیر مخدوم****خواهد که نفس زند نیارد
مجد الدین افتخار اسلام****که اسلام بدو تفاخر آرد
بحری است نهنگ سار کلکش****کالا گهر از دهن نبارد
در ظلمت حال خاطر اندوه****با نور خیال او گسارد
پر کحل جواهر آیدش چشم****چون بر خط او نظر گمارد
دل یاد کند فضایل او****چندان که به دست چپ شمارد
بر یاد محقق مهینه****انگشت کهینه بسته دارد
آخر چه حساب گیرد انگشت****کورا ز میان فرو گذارد
شماره 116: از خواجه شنو که علمش او دارد
سر سخنان نغز خاقانی****از خواجه شنو که علمش او دارد
از تشنه بپرس ارز آب ایرا****ارز او داند که آرزو دارد
شماره 117: که آن چوگان جز این گویی ندارد
دلت خاقانیا زخم فلک راست****که آن چوگان جز این گویی ندارد
ز جیب مه قوارهات زیبد از سحر****که بابل چون تو جادویی ندارد
ازین هر هفت کردهٔ هفت دختر****چو طبعت چرخ بانویی ندارد
خرد بوسد سر کلکت که چون او****عرابی نطق هندویی ندارد
به شروان گر کرم رنگی نمیداشت****به باب الباب هم بویی ندارد
به دامن گرچه دریا دارد اما****گریبانش نم جویی ندارد
چو کشتی شو عنان از پاردم ساز****ازین دریا که لولویی ندارد
ندارد موکبی کایام در وی****ردیف هر سگ آهویی ندارد
نگوئی کز چه معنی بشکنندت****که شمک آهو آهویی ندارد
شماره 118: طوق تو در گلو نمیدارد
در عجم کیست کو چو طفل عرب****طوق تو در گلو نمیدارد
همتت در جهان نمیگنجد****هفت دریا سبو نمیدارد
آفتابی است تیغ تو که غروب****جز به مغز عدو نمیدارد
آنکه فیض دو دست تو بشنید****چارجوی از دو سو نمیدارد
گو تیمم به خاک میکن از آنک****ز آب حیوان وضو نمیدارد
رای تو چون سپهر تو بر توست****رخنه در هیچ تو نمیدارد
کسری از شرم لعل خاتم تو****خاتم الا سرو نمیدارد
بینسیم رضایت روضهٔ عمر****سر نشو و نمو نمیدارد
بیقبول هوات قالب عقل****قبله از لات و هو نمیدارد
بخت سوی تو نامهای ننوشت****که رقم عبده نمیدارد
تو علی همتی و عالی تو****زیوری جز علو نمیدارد
کافرم کافر ار به خدمت تو****دل من آرزو نمیدارد
لیکن از روی طعنهٔ خسمان****آمدن هیچ رو نمیدارد
غصهها هست در دلم که زبان****زهرهٔ بازگو نمیدارد
خلفت را که چشم بد مرساد****حرمت من نکو نمیدارد
آب رویم ببرد بر سر زخم****زخمهٔ کین فرو نمیدارد
روی جرم نکرده را کرمش****در نقاب عفو نمیدارد
جامهٔ جاه من درید چنانک****دل امید رفو نمیدارد
حرمت بیست ساله خدمت من****تو نگهدار کو نمیدارد
شماره 119: که اصحاب فقه گرد سوادش سپاه برد
خاقانیا به سوک خراسان سیاه پوش****که اصحاب فقه گرد سوادش سپاه برد
عیسی به حکم رنگرزی بر مصیبتش****نزدیک آفتاب لباس سیاه برد
دهر از سر محمد یحیی ردا فکند****گردون ز فرق دولت سنجر کلاه برد
شماره 120: سال را ز تو تا کی جواب باشد سرد
جفاست از تو جواب سؤال خاقانی****سؤال را ز تو تا کی جواب باشد سرد
جواب سرد فرستی شفای دل ندهد****شفا چگونه دهد چون گلاب باشد سرد؟
شماره 121: بنده مرتد بود و بر دست تو ایمان تازه کرد
ای شفیع صد هزار امت چو خاقانی به حشر****بنده مرتد بود و بر دست تو ایمان تازه کرد
گر زبان او جنابت داشت از هر جانبی****آن جنابت برگرفت اشکی که طوفان تازه کرد
چون زبان او به هفتاد آب خجلت شسته گشت****بر درت هر هفتهای هفتاد دیوان تازه کرد
زین سفر مقصود امسالش تو بودستی نه حج****کالامان گویان به درگاه آمد و جان تازه کرد
رفت زی کعبه که آرد کعبه را زی تو شفیع****تاش بپذیری که او با توبه ایمان تازه کرد
پیش کعبه نفس حسی بهر قربان هدیه برد****پیش صدرت جان قدسی کشت و قربان تازه کرد
این دو حرف از خون دل بنوشت و در خاکش نهفت****نسخهٔ توبه است کز خوناب مژگان تاره کرد
پیش بالینت ز بس زرد آب کز مژگان بریخت****زعفران سود و حنوط شخص یاران تازه کرد
پیشت از جان عود و ز دل عود سوزی کرده بود****هم ز سوز سینه عطر عود سوزان تازه کرد
تا به استسقای ابر رحمت آمد بر درت****کشتزار عمر فانی را به باران تازه کرد
عمر ضایع کردهای دارد ز تو چشم قبول****کز قبول تو قبالهٔ عمر بتوان تازه کرد
قدر آن داری که طغرای قبولش درکشی****کانکه مقبول تو شد توقیع رضوان تازه کرد
شماره 122: خاقانی است طوطی و دایم جگر خورد
تو مار صورتی و همیشه شکرخوری****خاقانی است طوطی و دایم جگر خورد
این هم ز بخشش فلک و جود عالم است****کان را که خاک باید خوردن، شکر خورد
شماره 123: به سم خار در دیدهٔ آرزو زد
شکست این دلم نادرست اعتقادی****به سم خار در دیدهٔ آرزو زد
خطا کرد پرگار غمزش همانا****که زخمی بر آن سینهٔ نیکخو زد
شنیدی که زنبور کافر بمیرد****هر آنگه که نیشی به مردم فرو زد
نه کژدم سر نیش زد عالمی را****که او را وبال آمد آن نیش کو زد
شماره 124: سعود مشتری او را نثار میسازد
امام ملت چارم که آسمان ششم****سعود مشتری او را نثار میسازد
غیاث ملت، اقضی القضاة عز الدین****که بحر دستش زرین بحار میسازد
فضایلش ملک دست راست چندان دید****کجا به دست چپ آن را شمار میسازد
عطاردی است زحل سر زبان خامهٔ او****که وقت سیر سه خورشید یار میسازد
به بوی خلق بهار از خزان همی آرد****به بذل گنج خزان از بهار میسازد
قرار ملک سکندر دهد به کلک دو شاخ****که در سه چشمهٔ حیوان قرار میسازد
به قمع کردن فرعون بدعه موسیوار****قلم در آن ید بیضاش مار میسازد
چو موسیی که مقامات دین و رخنهٔ کفر****ز مار مهره و وز مهره مار میسازد
جهان به خدمت او چون قلم سجود کند****که کارش از قلم دین نگار میسازد
فلک شکافد حکمش چنان که دست نبی****شکاف ماه دو هفت آشکار میسازد
اگر بنان نبی مه شکافت، دست امین****ز آفتاب شکافی شعار میسازد
دلم که آهوی فتراک اوست حبل امان****از آن دوال پلنگان شکار میسازد
عیادت دل بیمار من کن قدمش****که از زمین فلک افتخار میسازد
ز بس که بر سر من تافت آفتاب رضاش****مرا چو روی شفق شرمسار میسازد
سپهر، حلقه به گوشم سزد که تاج مرا****ز حلقهٔ در خود گوشوار میسازد
سپه کشم ز عجم در عرب که صدر عجم****مرا چو طفل عرب طوقدار میسازد
مرا ز خاک به مردم همی کند پدرش****هم او شعار پدر اختیار میسازد
دل مرا که ز توفیق بخت نومید است****قبول همتش امیدوار میسازد
به عهد مفتی عالم درخت جاه و جلال****به نام و کنیت او برگ و بار میسازد
به نوبت من هرکس که یافت کسوت شعر****ز لفظ و معنی من پود و تار میسازد
بقا حصار تنش باد کاین حصار کبود****ز سایهٔ سر کلکش حصار میسازد
شماره 125: میوه افشاندنش نمیارزد
شاخ دولت به نزد خاقانی****میوه افشاندنش نمیارزد
چرب و شیرین خوانچهٔ دنیا****به مگس راندنش نمیارزد
زر طلب کردن از در ملکان****آفرین خواندنش نمیارزد
شماره 126: کز شهر قلب کاران این کیمیا نخیزد
خاقانیا به بغداد اهل وفا چه جوئی****کز شهر قلب کاران این کیمیا نخیزد
گر خون اهل عالم ریزند دجله دجله****یک قطره اشک رحمت از چشم کس نریزد
شماره 127: در زد آتش به شبستان اسد
آه و دردا که شبیخون اجل****در زد آتش به شبستان اسد
بدل نغمهٔ عنقاست کنون****نغمهٔ جغد بر ایوان اسد
اسدالله عجم خواند علیش****که علی بود ز اقران رسد
لاجرم خیبر خزران بگشاد****ذوالفقار کف رخشان اسد
لاجرم ز ابلق چربآخور چرخ****دل دلی داشت خم ران اسد
بود معن عرب و سیف یمن****در کرم هندوی دربان اسد
گر اسد خانهٔ خورشید نهند****داشت خورشید کرم خان اسد
تاج بخش ملک مشرق بود****این نه بس باشد برهان اسد
مشتری ساختی از جرم زحل****مسن خنجر بران اسد
باز مریخ ز مهر افکندی****ساخت زر بر تن یکران اسد
باز زهره به عطار بردی****نامهٔ جود به عنوان اسد
باز مه بودی هر ماه دوبار****گاه خوان گاه نمکدان اسد
آسمان کردی بر گنج کمال****حمل و ثور دو قربان اسد
مهر و مه بود چو جوزا دو بدو****خادم طالع سرطان اسد
کمتر از داس سر سنبله بود****اسد چرخ به میزان اسد
نیش عقرب شده و قوس قزح****هم کمان هم سر پیکان اسد
مجلسش کعبه و انداخته دلو****خلق در زمزم احسان اسد
بخت بر کوس فلک بستی پوست****از تن جدی به فرمان اسد
وز فم الحوت نهادی دندان****بر سر ترکش ترکان اسد
سالها قصد فلک داشت مگر****جنبش رای فلکسان اسد
اسدا کنون چو اسد بر فلک است****ای فلک جان تو و جان اسد
فلکی بین شده بالای فلک****اسدی بین شده مهمان اسد
دشمن نیک اسد خوانندم****دوستان بد نادان اسد
به خدائی که فرستاد از عرش****آیت عاطفه در شان اسد
به خدائی که رقوم حسنات****کرد توقیع به دیوان اسد
به خدائی که اسد را ز فلک****بگذرانید ز امکان اسد
به خدائی که اسد را به بهشت****بسانید ز ایمان اسد
که به شروان ز دلم سوختهتر****هیچ دل نیست ز هجران اسد
علم الله که ز من غمزهدهتر****هیچکس نیست ز اخوان اسد
اشکها راندم و گر حاضر می****تعزیت داشتمی آن اسد
عاریت خواستمی گوهر اشک****ز ابر دست گهر افشان اسد
حاش لله که سماتت ورزم****چون خزان بینم نیسان اسد
عبرت آید دل ویران مرا****دیدن خانهٔ ویران اسد
گرچه در مدت چل سال تمام****بینیازی بدم از نان اسد
لیک چون من به همه شروان کیست****که نبد ریزه خور خوان اسد
ز آن همه ریزه خوران یک کس نیست****شاکر جود فراوان اسد
لیکن از گفتهٔ خاقانی ماند****نام جاوید ز دوران اسد
شماره 128: کز انعام حق دعاگو شناسد
ولینعمتم کیست خاقان اعظم****کز انعام حق دعاگو شناسد
محمد خصال است و حسان او من****من او را شناسم مرا او شناسد
منم در سخن مالک الملک معنی****ملک سر این نکته نیکو شناسد
بلی هر زری را عیاری است و وزنی****محک داند آن و ترازو شناسد
بیانی که نغز است فرزانه داند****کمانی که سخت است بازو شناسد
شماره 129: تا خود آسیب بر خرد چه رسد
زخم بر دل رسید خاقانی****تا خود آسیب بر خرد چه رسد
نقب محنت به گنج عمر رسید****تا به بنیاد کالبد چه رسد
گوئی از باغ جان رسد خبرت****بوئی ای مه نمیرسد چه رسد
چرخ را ز آه من زیان چه بود؟****پیل را از پشه لگد چه رسد؟
از فراش کهن به لات رسید****تا ازین نو رسیده خود چه رسد
غم رسید از ترنج تازه تو را****تا ز نارنج دست زد چه رسد
از یکی زن رسد هزار بلا****پس ببین تا ز ده به صد چه رسد
سنگ باران ابر لعنت باد****بر زن نیک، تا به بد چه رسد
شماره 130: مرا تو را لاف برتری نرسد
تا تو ناز فروتران نکشی****مرا تو را لاف برتری نرسد
چون کسی زیر بار بر تو نیست****بر سر اوت سروری نرسد
ور عطا بخشی ور زنی بر سر****هم تو را بر سران سری نرسد
شماره 131: سهلش انگار تا فراوان شد
فتنه تا اندکی بود صعب است****سهلش انگار تا فراوان شد
آبله تا یکی است درد کند****چون همه تن گرفت آسان شد
شماره 132: دردا که علامات کرامات نگون شد
از مرگ براهیم که علامهٔ دین بود****دردا که علامات کرامات نگون شد
تا تختهٔ خاک است حصارش فضلا را****سر تختهٔ خاک آمد و دل خانهٔ خون شد
گویند که سلطان مهین بر در گنجه است****در گنجه کنون بین که ز بغداد فزون شد
من گنجه نبینم که براهیم در او نیست****من مکه نخواهم که ازو کعبه برون شد
شماره 133: کدورت نصیب روان عدو شد
سپهر مکارم صفی کز صفاتش****کدورت نصیب روان عدو شد
ازو اقتدار معالی فزون گشت****وزو روزگار مکارم نکو شد
کهن گردد اکنون حدیث افاضل****چو از عقل او حلهٔ علم نو شد
چو خورشید آوازهٔ او برآمد****همان گاه ماه مقنع فرو شد
همی گفتم امروز آخر سر او****بدین سر سزاوار سنگ از چه رو شد
خرد گفت آن سنگ نامهربان را****که بر فرق آن آسمان علو شد
مگر مشکلی اوفتاده است اگرنه****چرا بر در حجرهٔ عقل او شد
شماره 134: که جستن به اندازهٔ جهد باشد
وفا جستن از خلق خاقانیا بس****که جستن به اندازهٔ جهد باشد
مگو کز جهان دیدهام نیک عهدی****غلط دیده باشی که بدعهد باشد
شماره 135: دوستان را نیت نکو باشد
نیت من نکوست در حق دوست****دوستان را نیت نکو باشد
بد او نیک من بود چه عجب****زشت من نیز خوب او باشد
شماره 136: چند از زبان نیافته سودی زیان کشد
خاقانی ار زبان ز سخن بست حق اوست****چند از زبان نیافته سودی زیان کشد
گو محرمان بخرده کفن بر کتف کشند****او بر در خدای کفن بر روان کشد
نای است بیزبان به لبش جان فرو دمند****بر بط زبان و رست عذاب از جهان کشد
شماره 137: نز پی بیشی و پیشی پوشد
پیشوای علما جامهٔ من****نز پی بیشی و پیشی پوشد
لیک خواهد که به پوشیدن آن****در تنم خلعت بیشی پوشد
کان قبا کز حبش آرند رسول****بهر تشریف نجاشی پوشد
خواجه داند که مرا دل ریش است****مرهمی بر سر ریشی پوشد
چه عجب آب که گنج هنر است****عیب خاک از سر خویشی پوشد
شماره 138: چو عزالدین بوعمران فروشد
جهان را آه آه از دل برآمد****چو عزالدین بوعمران فروشد
برآمد هر شب افغان از دل طور****چو روز موسی عمران فروشد
شماره 139: که صبح فام شد از راه و شامگون آمد
چه شد که بادیه بربود رنگ خاقانی****که صبح فام شد از راه و شامگون آمد
در آفتاب نبینی که شد اسیر کسوف****چو تیغ زنگ زده در میان خون آمد
میار طعنه در آن کش سموم بادیه سوخت****که آن سفر ز عذاب سقر فزون آمد
مکن به لون سیه دیگ را شکسته، ببین****که از دهان کدام اژدها برون آمد
شماره 140: هزار آه زهرک آن خبر شنود برآمد
خبر برآمد کان آفتاب شرع فرو شد****هزار آه زهرک آن خبر شنود برآمد
چون روز اسعد ازین چرخ دیر سال فرو رفت****ز چرخ نالهٔ وا اسعداه زود برآمد
چو روی علم نهان شد شکست پشت جهانی****طراق پشت شکستن ز هر که بود برآمد
خواص آذربیجان چو دود آذرپیچان****بسوختند و ز هر یک هزار دود برآمد
خلیفه جامهٔ سوکش قبا کند چو غلامان****که جان خواجه که سلطان دیر بود برآمد
گریست دیدهٔ خسرو بریخت در کیانی****فرود شد که روانش ازین فرود برآمد
فلک ستاره فرو برد و خور ز نور تهی شد****زمانه مایه زیان کرد و خود ز سود برآمد
مرا ز ماتم او جان و دل به رنگرزان شد****لباس جان سیه از رنگ و دل کبود برآمد
شماره 141: در ضمیرم سفر نمیآمد
گر به شروانم اهل دل میماند****در ضمیرم سفر نمیآمد
ور به تبریزم آب رخ میبود****ارمنم آبخور نمیآمد
ور به ارمن دو جنس میدیدم****دل به جای دگر نمیآمد
هرچه میکردم آسمان با من****از در مهر در نمیآمد
هرچه میتاختم به راه امید****طالعم راهبر نمیآمد
خون همی شد ز آرزو جگرم****و آرزوی جگر نمیآمد
آرزو بود در حجاب عدم****به تمنا به در نمیآمد
همتی نیز داشتم که مرا****دو جهان در نظر نمیآمد
بیش بیش آرزو که بود مرا****با کم کم به سر نمیآمد
آب روزی ز چشمهٔ هر روز****یک دو دم بیشتر نمیآمد
دل نمیداشت برگ خشک آخر****وز جهان بوی تر نمیآمد
ترک بیشی بگفتم از پی آنک****کشت دولت به بر نمیآمد
آنچه آمد مرا نمیبایست****و آنچه بایست بر نمیآمد
شماره 142: وی نوک سنان آسمان رند
ای روح صفات اهرمن بند****وی نوک سنان آسمان رند
در نعش و پرن زنند طعنه****نظم تو و نثرت ای خداوند
هر بیخ ستم که دهر بنشاند****رای تو به دست عقل برکند
افریدون دولتی عدو را****در زندان آر و پای بربند
کو نیست به جور کم ز ضحاک****نی زندانت کم از دماوند
فردا که نهد سوار آفاق****بر ابلق چرخ زین زر کند
تو نیز به زیر ران در آری****آن رخش تکاور هنرمند
گوئی که خدای آفریده است****قلزم ز بر ستام اروند
بینند به خوند خصم و بر خصم****تیغ تو گری و آسمان خند
انشاء الله که فتح و نصرت****با رایت تو کنند پیوند
شماره 143: در مشرقین ز جاه تو کسب ضیا کند
ای تاجدار خسرو مغرب که شاه چرخ****در مشرقین ز جاه تو کسب ضیا کند
درگاه توست قبلهٔ پاکان و جان من****الا طواف قبلهٔ پاکان کجا کنند
تن را سجود کعبه فریضه است و نقص نیست****گر دیده را ز دیدن کعبه جدا کند
گر تن به قرب کعبه نگشت آشنا رواست****باید که جان به قرب سجود آشنا کند
از تن نماز خدمت اگر فوت شد کنون****جان هم سجود سهو برد هم قضا کند
تن چو رسد به خدمت کی زیبد از مسیح****کو خوک را به مسجد اقصی رها کند
گر جان به خدمت است تن ار نیست گو مباش****دل مهره یافت مار تمنا چرا کند
چون مشک چین تو داری ز آهوی چین مپرس****آه به چین به است که سنبل چرا کند
گرچه به سیر مشک شناسند لیک مرد****چون مشک یافت سیر گزیند خطا کند
دیوان و جان دو تحفه فرستادهام به تو****گردون براین دو تحفهٔ غیبی ثنا کند
دیوان من به سمع تو در دری دهد****جانم صفات بزم تو ز اوج سما کند
ای آسمانت کرده زمین بوس و تا ابد****هم آسمان ز خاک درت توتیا کند
بادت بقای خضر که تا خضر از این جهان****صد سال آن جهانت شمار بقا کند
شماره 144: به دست مرد جز این نیست کب نطفه براند
خدای داند معنی میان نطفه نهادن****به دست مرد جز این نیست کآب نطفه براند
از آفتاب وهوا دان که تخم یابد بالش****ز برزگر چه برآید جز آنکه تخم فشاند
حلال زادهٔ صورت چه سودمند که فعلش****در آزمایش معنی به اصل باز بخواند
حرام زادهٔ صورت که دارد آیت معنی****سزد که داورش الا حلال زاده نداند
به آب تیره توان کرد نسبت همه لل****ببین که لل رشن به آب تیره چه ماند
درافرینش نفسی که بد ز مایهٔ ناقص****ریاضتش به کمالی که واجب است رساند
نه گل به نسبت خاکی نخست درد سر آرد****چو یافت صحبت آتش نه درد سر بنشاند
شماره 145: غدر آن دولتش هلاک رساند
هرکه را غره کرد دولت نیز****غدر آن دولتش هلاک رساند
خاک بر فرق دولتی که تو را****از سر خاک بر سماک رساند
نه نه صد جان نثار آن دولت****که تواند تو را به خاک رساند
باد اگر برد خاک را بر چرخ****بازش از چرخ بر مغا رساند
شماره 146: نهنگ و آب سیاهش عجب بدان ماند
دوات من ز برون جدول و درون دریاست****نهنگ و آب سیاهش عجب بدان ماند
عمود صبح ندیدی سواد شام در او****دوات من به دو معنی بدان نشان ماند
رواست کو ید بیضای موسوی است دوات****که خامه نیز به ثعبان درفشان ماند
زبان خامهٔ جوشن در زره بر من****به دور باش سنان فعل و تیرسان ماند
چو خسروان گذرم بر مصاف نطق و دوات****از آن به خانهٔ زراد خسروان ماند
عنان جیحون در دست طبع خاقانی است****از آن جهت به سمرقند خضرخان ماند
شماره 147: فر عز الدین بوعمران نماند
منصب تدریس خون گوید از آنک****فر عز الدین بوعمران نماند
شاید ار هر سامری گاوی کند****کب و جاه موسی عمران نماند
شماره 148: گر دهانت را به آب زهرناک آکندهاند
های خاقانی تو را جای شکر ریز است و شکر****گر دهانت را به آب زهرناک آکندهاند
محییالدین کو دهان دین به در آکنده بود****کافران غز دهانش را به خاک آکندهاند
شماره 149: هر هفت کن که هفت تنان در رسیدهاند
خاقانیا عروس صفا را به دست فقر****هر هفت کن که هفت تنان در رسیدهاند
در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ****بازان کز آشیان طریق پریدهاند
همچون گوزن هوی برآورده در سماع****شیران کز آتش شب شبهت رمیدهاند
سلطان دلان به عرش براهیم بندهوار****از بهر آب دست سراب قد خمیدهاند
بر نام او به سنت همنام او همه****مرغان نفس را ز درون سر بریدهاند
خضر ارچه حاضر است نیارد نهاد دست****بر خرقههای او که ز نور آفریدهاند
پیران هفت چرخ به معلوم هشت خلد****یک ژندهٔ دوتائی او را خریدهاند
از بهر پاره پیر فلک را به دست صبح****دلق هزار میخ ز سر برکشیدهاند
واینک پی موافقت صف صوفیان****صوف سپید بر تن مشرق دریدهاند
در مشرق آفتاب چنان جامه خرقه کرد****کواز خرق جامه به مغرب شنیدهاند
تا گنجه را ز خاک براهیم کعبهای است****مردان کعبه گنجه نشینی گزیدهاند
من دیدهام که حد مقامات او کجاست****آنان ندیدهاند که کوتاه دیدهاند
شماره 150: مصطفی را به خواب دیدستند
اندرین هفت هشت نه صدیق****مصطفی را به خواب دیدستند
روی آن بحر دست صاحب فیض****بحر وش بینقاب دیدستند
کآمد و التفات کرد به من****زان مرا جاه و آب دیدستند
شیر تنها رو شریعت را****با سگی در خطاب دیدستند
سگ بیدار کهف را در خواب****همبر شیر غاب دیدستند
مختلف خوابهاست کاین طبقات****ران مقدس جناب دیدستند
قومی از آب دست او که چکید****بر عذارم گلاب دیدستند
قومی از کاس او مرا در خواب****جرعه خور شراب دیدستند
قومی از فضلههای آب دهانش****بر لب من لعاب دیدستند
چه عجب زانکه تری لب گل****از لعاب سحاب دیدستند
مصطفی چشمهٔ حیات و مرا****خضر چشمه یاب دیدستند
او علیه السلام و من بنده****سومین بوتراب دیدستند
گاهی او آسمان سوار و مرا****چون صبا در شتاب دیدستند
مصطفی بر براق و دست مرا****در هلال رکاب دیدستند
آن سالات را که من کردم****از زبانش جواب دیدستند
خاطرم را که کرم شب تاب است****خادم ماهتاب دیدستند
صورتم را که صفر ناچیز است****با الف هم حساب دیدستند
خواجه صاحب خراج کون و مرا****از زکاتش نصاب دیدستند
خواجه صاحب خراح کون و مرا****از زکاتش نصاب دیدستند
پیش خندان لبش ز اشک چو ابر****گریهٔ آفتاب دیدستند
ز آتش شوق او که در دل داشت****دل آتش کباب دیدستند
من ندیدم نه اهل بیتم دید****کاهل حسن المب دیدستند
نه دروغ است خواب پاکان زانک****از سر صدق خواب دیدستند
آنک اصحاب صدق زیشان پرس****تا کجا وز چه باب دیدستند
آیت رحمت است کایت دهر****با دلیل عذاب ددیدستند
نفس شیطان نماید آن حاشا****که سپهری شهاب دیدستند
من رآنی فقد رای الله گوی****کاین نظر بس عجایب دیدستند
از همه آن شگرفتر که به من****نظرش بیحجاب دیدستند
ز آن نظر کشت زرد عمر مرا****تا ابد فتح باب دیدستند
زده از نور مصطفی خیمه****دست من در طناب دیدستند
مصطفی را ز رنج خاطر من****با بدان در عتاب دیدستند
آری از بیم غارت گهر است****کب را اضطراب دیدستند
مصطفی آمده به معماری****که دلم را خراب دیدستند
نعت او حرز جان خاقانی است****کز جهان احتساب دیدستند
دیدن مصطفی است حجت من****کاین دلیل صواب دیدستند
این مرا مرهم است اگر قومی****خستن من ثواب دیدستند
آبم اینجا برفت شادم از آنک****کارم آنجا به آب دیدستند
پس به آخر مرا دعا گفتی****آن دعا مستجاب دیدستند
چه عجب گر ز سورهٔ والتین****ورد جان غراب دیدستند
شماره 151: کش به بغداد پرورش کردند
شهر زوری گدا بود خاصه****کش به بغداد پرورش کردند
به صفت چون خری بماند راست****که به شیر سگش بپروردند
شماره 152: صد شتر بار مشک در سفرند
ای که هر دم ز تبت خلقت****صد شتر بار مشک در سفرند
گردن اشتران دهی پر زر****به کسانی که سرور هنرند
تا تو اشتر سواری اندر فید****خار و حنظل به فید گلشکرند
پیش اشتر دلی چو خاقانی****یاد تو جز به جام جم نخورند
دوش در ره بماندهاند مرا****اشتری ده که زیر بار درند
اشتری ده ه بار من بکشد****ور فروشم به تازیی بخرند
ور بندهی دهمت صد دشنام****که یکی ز آن به اشتری نبرند
شماره 153: نیک مردان به هنر برگیرند
همه عیباند زنان و آن همه را****نیک مردان به هنر برگیرند
چون مؤنث به مذکر پیوست****گرچه آن حکم مذکر گیرند
لیک چون مرد به زن پیوندد****حکم تأنیث قویتر گیرند
بلبلی بین که به مقنع بفریفت****چون سمانه که به چادر گیرند
صید مرد است زن اما به زبان****مرد را صید نگون سر گیرند
باز اگر چند کبوتر گیرد****باز را هم به کبوتر گیرند
شماره 154: با وی از کبر درنیامیزند
همه هم شهریان خاقانی****با وی از کبر درنیامیزند
چه عجب زاد را به یکجایند****لیک با یکدگر نیامیزند
شماره 155: که صفات می پیوست کند
میسزد قبلهٔ خاقانی از آن****که صفات می پیوست کند
هست می خواستن از میران رسم****که می ار نیست طرب هست کند
تو ز می بر درجات خط جام****یک دقیقه ز طرب شست کند
من هم از میر اجل خواهم می****زان که می رایت غم پست کند
به می صاف عقیقین جامش****یک دهم مست زبر دست کند
اوست صافی و لبش جام عقیق****سخنش می که مرا مست کند
شماره 156: کان حرص کب رخ برد آهنگ جان کند
خاقانیا ز نان طلبی آب رخ مریز****کان حرص کآب رخ برد آهنگ جان کند
آدم ز حرص گندم نان ناشده چه دید****با آدمی مطالبهٔ نان همان کند
بس مور کو به بردن نان ریزهای ز راه****پی سودهٔ سان شود و جان زیان کند
آن طفل بین که ماهیکان چون کند شکار****بر سوزن خمیده چو یک پاره نان کند
از آدمی چه طرفه که ماهی در آب نیز****جان را ز حرص در سر کار دهان کند
شماره 157: فلک چنبری نمیشکند
شب نباشد که آه خاقانی****فلک چنبری نمیشکند
گرچه ار روزگار زاده است او****روزگارش به کینه میشکند
آبگینه ز سنگ می زاید****لیک سنگ آبگینه میشکند
شماره 158: اهل ارمن روان میافشانند
تا به ارمن رسیدهام بر من****اهل ارمن روان میافشانند
خاصه همسایگان نسطوری****که مرا عیسی دوم خوانند
عیسی و چرخ چارم انگارند****کز من و جان من سخن رانند
بحر ارجیش را به معنی آب****غرقهٔ بحر خاطرم دانند
چه عجب گر ز بحر خاطر من****بحر ارجیش عذب گردانند
شماره 159: هر که دل صید کند صاحب دامش خوانند
هر که در قوم بردگ است امامش خوانند****هر که دل صید کند صاحب دامش خوانند
افضل این مصرع برجسته ندانیم که گفت****هرکه شمشیر زند خطبه به نامش خوانند
شماره 160: کهتران را پایبست خود کنند
چون گشایند اهل همت دست خود****کهتران را پایبست خود کنند
راد مردان غافلان عهد را****ازشراب جود مست خود کنند
سربلندان چون به مخدومی رسند****خادمی را خاک پست خود کنند
مهتران چون خوان احسان افکنند****کهتران را هم نشست خود کنند
گر عمامه دیگری بندد رواست****لیکن استنجا به دست خود کنند
شماره 161: مرد قیاس شاه نو از کارکن کنند
دولت نو است و کار نو و کارکن نو است****مرد قیاس شاه نو از کارکن کنند
از من رسان به کارکن شاه یک سخن****کزادگان ذخیره ازین یک سخن کنند
گو عدل کن چنان که همه یاد تو کنند****چونان مکن که یاد وزیر کهن کنند
شماره 162: تا دل و دین تو تبه نکنند
از بدان نیک ترس خاقانی****تا دل و دین تو تبه نکنند
با خدا اعتقاد پاکان دار****تا پلیدانت خاک ره نکنند
بر تن دین مدار خال سپید****تا خط عمر تو سیه نکنند
مشکن از طعن ناکسان که سگان****جز شناعت به روی مه نکنند
بده انصاف خود که دینداران****جز بر انصاف تکیهگه نکنند
به گناهی ز مخلصان مازار****کاهل اخلاص خود گنه نکنند
دوستانت خواص به، که عوام****یاد مهر تو مه به مه نکنند
ماه نو را چه نقص اگر گبران****ماه نو بنگرند و خه نکنند
گر چو جمشید جمع خاصان را****اره بر سر برانی اه نکنند
غمز کاره مباش چو خورشید****تات چون سایه وقف چه نکنند
شوخ روئی مکن که پاک دلان****گه کنند احتمال و گه نکنند
بیش چون نقره بوی دار مباش****تات چون زر اسیر گه نکنند
باش یک دل که هرکه یک دل نیست****درجهاش را ز یک به ده نکنند
از دو دل دم مزن که در یک ملک****خطبهٔ شهر بر دو شه نکنند
سر میفراز تا کله داران****سرت بیمغز چون کله نکنند
به غرض دوستی مکن که خواص****درس والتین پی شره نکنند
با مهان آب زیر کاه مباش****تات بیآب تر ز که نکنند
پس نشین از صدور کز کشتی****جز پسین جای پیشگه نکنند
چون کنی دوستی دلیر درآی****که جبا را سر سپه نکنند
از خسان همت کسان مطلب****که رخ و فیل کار شه نکنند
با سران گوش راست گیر به دست****تا به چشم کژت نگه نکنند
شماره 163: خلق یک فرسنگ استقبال خویشان میکنند
چون به حد کوفه باز آیند حاج از بادیه****خلق یک فرسنگ استقبال خویشان میکنند
خویش جانم بوی بغداد و دم دجله است و بس****کز همه آفاقم استقبال ایشان میکنند
شماره 164: نااهلانت بدی نمایند
خاقانی اگرچه نیک اهلی****نااهلانت بدی نمایند
نیکان که تو را عیار گیرند****بر دست بدانت بر گرایند
زری که به آتشت شناسند****مشکی که به سیرت آزمایند
شماره 165: ز آن نمودن غمان من بفزود
تارمویم به من نمود سپید****ز آن نمودن غمان من بفزود
بهترین دوستی که بود مرا****بدترین دشمنی به من بنمود
شماره 166: گر زمانه پای بندت ساخت ویحک داد بود
رشتهٔ کژ داشتی در سر مگر خاقانیا****گر زمانه پای بندت ساخت ویحک داد بود
از سرت بیرون کشید آن رشته در پایت ببست****چون فرو دیدی نه رشته کهن و پولاد بود
شماره 167: که آب دولت هنوز خواهد بود
جوی دل رفته دار خاقانی****که آب دولت هنوز خواهد بود
فلک از سرخ و زرد و شام و سحر****بر قدت خلعه دوز خواهد بود
حال اگر ز آنچه بود تیرهتر است****عاقبت دل فروز خواهد بود
شب نبینی که تیرهتر گردد****آن زمانی که روز خواهد بود
شماره 168: کز دم کژدم دم مردم تو را بدتر بود
یار مردم مار و کژدم دان کنون خاقانیا****کز دم کژدم دم مردم تو را بدتر بود
آن نه یارانند مارانند پس بیگانه به****کافت یاران چو باشد آشنا بدتر بود
تا تو مردم را ستائی در بلائی با همه****چون تو را مردم ستایند آن بلا بدتر بود
شماره 169: کان پانصد دگر همه دور محال بود
دور کمال پانصد هجرت شناس و بس****کان پانصد دگر همه دور محال بود
خلقند متفق که چو خاقانیی نزاد****این پانصدی که مدت دور کمال بود
شماره 170: که بر کیمیا مرد لرزان بود
بر اهل کرم لرز خاقانیا****که بر کیمیا مرد لرزان بود
به میزان همت جهان را بسنج****که همت جهان سنج میزان بود
عیار لئیمان شناسی بلی****شناسد عیار آنکه وزان بود
ولیکن فنای بخیلان مخواه****اگرچه بقای کرم زان بود
مگو کز چمن نیست بادا غراب****مگر نرخ انجیر ارزان بود
تو را از حیات کریمان چه سود****که از مردن بخل ورزان بود
شماره 171: زیر خاک است آنکه از خاکت به مردم کرده بود
خاک بر سر پاش خاقانی و در خون خسب از آنک****زیر خاک است آنکه از خاکت به مردم کرده بود
دعوی نسبت ز عم کن نز پدر زیرا تو را****عم پدید آورده بود ارنه پدر گم کرده بود
شماره 172: درهای آسمان معانی گشوده بود
رفت آنکه فیلسوف جهان بود و بر جهان****درهای آسمان معانی گشوده بود
شد نفس مطمنهٔ او باز جای خویش****که آواز ارجعی هم از آنجا شنوده بود
دست کمال بر کمر آسمان نشاند****آن گوهر ثمین که در این خاک توده بود
او را فلک برای طبیبی خویش برد****کز دیرباز داروی او آزموده بود
آنجا که رفته بود هم اندر زمان بدم****تب لرزهای جرم کواکب ربوده بود
هر هفت کرده حور و بپوشید هفت رنگ****رخ برده بود و در کف پایش بسوده بود
بی او یتیم و مرده دلند اقربای او****کو آدم قبایل و عیسی دوده بود
آدینه بود صاعقهٔ مرگ او بلی****طوفان نوح نیز هم آدینه بوده بود
خاقانیا به ماتم عم خون گری نه اشک****کاین عم به جای تو پدریها نموده بود
شماره 173: که رهنمون چو بد آید رهت نمونه شود
ز رهنمون بدی نیک ترس خاقانی****که رهنمون چو بد آید رهت نمونه شود
اگرچه بد به حضور تو نیک فخر آرد****شعار فخر تو از عار باژ گونه شود
ز بد گهر همه نیک تو بد شود لیکن****به قول نیک تو فعل بدش نکو نشود
به رنگ خویش کنندت بدان نبینی آن****که زر به صحبت سیماب سیم گونه شود
وگر چنان که ز سیماب زر سپید شده است****ببین در آتش تا سرخ رو چونه شود
شماره 174: تا سری بر تو سر گران نشود
دست بر پای آز نه یک چند****تا سری بر تو سر گران نشود
شو سر پای را به دست بگیر****تا دگر بر در سران نشود
شماره 175: کاندر دل از آن هر دو ترسی است که جان کاهد
ای شاه دو معنی را نامد به تو خاقانی****کاندر دل از آن هر دو ترسی است که جان کاهد
یا خاطر او نارد مدحی که دلت گیرد****یا همت تو ندهد مالی که دلش خواهد
شماره 176: به سخن مثل عطارد به سخا چون خورشید
ای امیر امرای سخن و شاه سخا****به سخن مثل عطارد به سخا چون خورشید
توئی استاد سخن هم توئی استاد سخا****حاتم طائی شاگرد تو زیبد جاوید
میر میران توئی و ما همه رسمی توایم****رسمیان را به صخا و سخن توست امید
از سخای تو تمنا کنم آن چیز که هست****چون سخنهای تو شیرین و چو بخت تو سفید
شماره 177: فاضل از درد سر نیاساید
فضل درد سر است خاقانی****فاضل از درد سر نیاساید
سرور عقل و تاجدار هنر****درد سر بیند و چنین شاید
تاج بیدرد سر کجا باشد****گنج بیاژدها کجا پاید
سروری بیبلا به سر نشود****صفدری بی مصاف برناید
پیل باشد عزیز پس همه کس****مغزش از آهنی بفرساید
قدر سرمه بزرگتر باشد****هرچه آسیش خردتر ساید
قابله بهر مصلحت بر طفل****وقت نافه زدن نبخشاید
شهد الفاظ داری اهل حسد****بگزد شهد و پس بپالاید
آنکه از نحل خانه گیرد شهد****بزند نحلش ارچه نگزاید
عاقل آنگه رود به خانهٔ نحل****که به گل چهره را بینداید
خضر و دیوار گنج کردن و بس****دست موسی به گل نیالاید
سرو شادابی و گمان بردی****که تو را هیچ غم نپیراید
هنرت مشک نافهٔ آهوست****چه عجب مشک دردسر زاید
وقت باشد که نافه بگشایند****مرد را خون ز مغز بگشاید
بوی مشکت جهان گرفت سزد****که دلت شکر ایزد آراید
ناسپاسی به فعل کافور است****کنهمه بوی مشک برباید
گر تو از بوی مشک عطسه زنی****هر که حاضر دعات بفزاید
تو بر آن عطسه هم بخوان الحمد****کاهل سنت چنینت فرماید
خواجه گر نوح راست کشتیبان****موج طوفانش محنت افزاید
دامنت بادبان کشتی شد****گر گریبانت تر شود شاید
شماره 178: که بخواه آنچه آرزوت آید
وقت مردن رشید را گفتم****که بخواه آنچه آرزوت آید
گفت کو عمر کارزو خواهم****کارزو بهر عمر میباید
شماره 179: هیچ بد فعل نیک ننماید
دور دور بدی است خاقانی****هیچ بد فعل نیک ننماید
نیکی از بد مجوی و راضی باش****که ز نیکان تو را بدی ناید
شماره 180: همه رنجی که باشدم شاید
چون امیدم بریده نیست ز تو****همه رنجی که باشدم شاید
اهل بخشایشم سزد که دلت****بر تن و جان من ببخشاید
شماره 181: کنون هجای خسان میشنو که هم شاید
شنودهای دم خاقانی از مدیح کسان****کنون هجای خسان میشنو که هم شاید
هجای بولهب ایزد بگفت و میشایست****که او هجای سگی گفت رو که هم شاید
شماره 182: دگر خاص درگاه سلطان نشاید
که گفت آنکه خاقانی سحرپیشه****دگر خاص درگاه سلطان نشاید
بلی راست گفت او و پی بردم آن را****که دیو آبدار سلیمان نشاید
گرانی ببردم ز درگاهش ایرا****مرید سبک دل گران جان نشاید
شماره 183: بر زمین چون من مبرز کس ندید
آسمان داند که گاه نظم و نثر****بر زمین چون من مبرز کس ندید
در بیانم آب و در فکر آتش است****آبی از آتش مطرز کس ندید
ز آتش موسی برآرم آب خضر****ز آدمی این سحر و معجز کس ندید
از دو دیوانم به تازی و دری****یک هجا و فحش هرگز کس ندید
شماره 184: کز ناله هیچ درد نشان بهی ندید
خاقانیا ز عارضهٔ درد دل منال****کز ناله هیچ درد نشان بهی ندید
بیمار روزگار هم از اهل روزگار****روی بهی ندید که جز روبهی ندید
شماره 185: دست عرب چو غمزهٔ ترکان سنان کشید
روزی میان بادیه بر لشکر عجم****دست عرب چو غمزهٔ ترکان سنان کشید
دیوان میغ رنگ سنانکش چو آفتاب****کز نوک نیزهشان سرکیوان زیان کشید
میغ از هوا به یاری آ میغ چهرگان****آمد ز برق نیزهٔ آتش فشان کشید
ما عاجز دو میغ که بر دامن فلک****قوس قزح علامتی از پرنیان کشید
من در کمان نظاره که ناگه برید بخت****چون آب در دوید و چو آتش زبان کشید
گفتا مترس ازین گره ناخدای ترس****کاینک خدای کعبه بر ایشان کمان کشید
حرف ر
شماره 186: توئی مملکت بخش و اسلام پرور
سلاطین نژادا خلیفه پناها****توئی مملکت بخش و اسلام پرور
از آن گشت شروان سمرقند اعظم****که گردون تو را خواند خاقان اکبر
اثیر است و اخضر به بزم تو امشب****یکی تف منقل، یکی موج ساغر
زهی آفتابی که در حضرت تو****بهم اتفاق اثیر است و اخضر
اگر رفت خورشید گردون به مغرب****برآمد ز رای تو خورشید دیگر
وگر رخصه یابد ز تو هست ممکن****که خورشید رجعت کند هم به خاور
که خورشید این قدر آخر شناسد****که شه با سلیمان به قدر است همبر
گر او را پری بود و شیطان به فرمان****مرا این را فرشته است و ارواح چاکر
به جنت طبقهای نقل تو شاها****طبقهای گردون نماید مزور
خداوند این سبز طشت معلق****کند طشت شمع تو از هفت اختر
عجب نیست کز کام شیر فسرده****همی آب ریزد به ایوانت اندر
عجب آنکه خون ریزد از زخم تیغت****به میدان در از کام شیران جانور
به گیتی کسی دید هیچ اژدهائی****که از کام شیری برون آورد سر
تو گوئی اسد خورد راس و ذنب را****گوارنده نامد برآوردش از بر
تو بحری و حوضی میان سرایت****چو اندر میان فلک چشمهٔ خور
بدین بحر حوض جنان شد نظاره****درین حوض حوت فلک شد مجاور
مرا این حوض را نیل خوانده است گردون****که موسی و خضر اندر او شد شناور
درختان نارنج را سایه بر وی****چو در چشم عاشق خط سبز دلبر
در او قرصهٔ خور ز چرخ ترنجی****چو نارنج در شیشه بینی مصور
در او جرم گردون چو در قعر قلزم****یکی ریگ پیروزه رنگ مدور
بر این آب غیرت بد آب حیوان****بر این حوض رشک آورد حوض کوثر
مگر گوش خاقانی امشب به عادت****ز لفظ تو دزدید صد عقد گوهر
به یاد آمدش کانکه چیزی بدزدد****ببرند دستش به فرمان داور
پس این گوهر از گوش بستد زبانش****به صد عذر در پایت افشاند یک سر
بدین سکه آورد نقد بدیهه****شد از کیمیای سخن سحر گستر
شها نیک دانی که امروز گیتی****ندارد چو من ساحر کیمیاگر
تو باقی بمان کز بقای تو هرگز****در این پیشه کس ناید او را برابر
شماره 187: ز من بزاد به یکباره صدهزار پسر
یکی دو زایند آبستنان مادر طبع****ز من بزاد به یکباره صدهزار پسر
یکان یکان حبشی چهره و یمانی اصل****همه بلال معانی، همه اویس هنر
یگانهٔ دو سرا و سه وقت و چار ارکان****امیر پنج حس و شش جهات و هفت اختر
مرا چه نقصان گر جفت من بزاد کنون****به چشم زخم هزاران پسر یکی دختر
که دختری که ازینسان برادران دارد****عروس دهرش خوانند و بانوی کشور
اگر بمیرد باشد بهشت را خاتون****وگر بماند زیبد مسیح را خواهر
اگرچه هست بدینسان خداش مرگ دهاد****که گور بهتر داماد و دفت اولیتر
اگر نخواندی نعم الختن برو برخوان****وگر ندیدی دفن البنات شو بنگر
مرا به زادن دختر چه خرمی زاید****که اش مادر من هم نزادی از مادر
سخن که زادهٔ خاقانی است دیر زیاد****که آن ز نه فلک آمد نه از چهار گهر
شماره 188: وز غصهٔ نکایت دشمن جگر مخور
خاقانیا به تقویت دوست دل مبند****وز غصهٔ نکایت دشمن جگر مخور
چون شد تو را یقین که بد و نیک ز ایزد است****بر کس گمان به دوستی و دشمنی مبر
ای مرد دوستان چه و از دشمنان چه باک****آنجا که حق به عین قبولت کند نظر
بر هیچ دوست تکیه مزن کو به عاقبت****دشمن نماید و نبرد دوستی بسر
وز هیچ دشمنی مشکن کو از آن قدم****هم باز گردد و شود از دوست دوستتر
گر دوست از غرور هنر بیندت نه عیب****دشمن به عیب کردنت افزون کند هنر
ترسی ز طعن دشمن و گردی بلند نام****بینی غرور دوست، شوی پست و مختصر
آن طعن دشمن است تو را دوستی عظیم****کو نردبان توست به بام کمال بر
پس دوست دشمن است به انصاف بازبین****پس دشمن است دوست به تحقیق درنگر
با هرکه دوستی کنی از دل مکن غلو****با هرکه دشمنی کنی از جان مکن خطر
که آن دوستی و دشمنی کاین چنین بود****از عادت یهود و نصاری دهد خبر
کز دوستی مسیح نصاری است در سعیر****وز دشمنی مسیح یهودی است در سقر
گرچه مسیح را حذر است از دم یهود****از گفتهٔ نصاری هم میکند حذر
طعن حرام زادگی ارچه بد است بد****اما حجالت دم ابناللهی بتر
گر عقلت این سخن نپذیرد که گفتهام****آن عقل را نتیجهٔ دیوانگی شمر
شماره 189: جان از پی وحید برآمد بدان خطر
چون من خطر زدم به فراق از پی وحید****جان از پی وحید برآمد بدان خطر
آمد به گوش من خبر جان سپردنش****جانم ز راه گوش برون شد بدان خبر
شماره 190: که چون پر شد تهی گردد به هر بار
جهان پیمانه را ماند به عینه****که چون پر شد تهی گردد به هر بار
کنون از مرگ صدر الدین تهی گشت****نپندارم که پر گردد دگر بار
شماره 191: کیمیا شد اهل، بل کز کیمیا نایافتتر
نیست در ایام چیزی از وفا نایافتتر****کیمیا شد اهل، بل کز کیمیا نایافتتر
آشنا سیمرغوار اندر جهان نایافت شد****ایمه از سیمرغ بگذر کاشنا نایافتتر
شماره 192: کز عشیرت علی است فاضلتر
علوی دوست باش خاقانی****کز عشیرت علی است فاضلتر
هرکه بد بینی از نژاد علی****نیکتر دان ز خلق و عادلتر
بدشان بهتراز همه نیکان****نیکشان از فرشته کاملتر
شماره 193: کاهل کم داری آشنا کمتر
عذر داری بنال خاقانی****کاهل کم داری آشنا کمتر
دشمنانت ز خاک بیشترند****دوستانت ز کیمیا کمتر
شماره 194: از ریزش ریسمان مادر
ای ریزهٔ روزی تو بوده****از ریزش ریسمان مادر
خو کرده به تنگنای شروان****با تنگی آب و نان مادر
زیر صلف کسی نرفته****جز آن خدای و آن مادر
افسرده چو سایه و نشسته****در سایهٔ دوکدان مادر
ای باز سپید چند باشی****محبوس به آشیان مادر
شرمت ناید که چون کبوتر****روزی خوری از دهان مادر
تا کی چو مسیح بر تو بینند****از بیپدری نشان مادر
یک ره چو خضر جهان بپیمای****تا چند ز خانه جان مادر
ای در یتیم چون یتیمان****افتاده بر آستان مادر
مدبر خلفی به خویشتن بر****خود نوحه کن از زبان مادر
با این همه هم نگاه میدار****حق دل جانفشان مادر
با غصهٔ دشمنان همی ساز****بهر دل مهربان مادر
میترس که آن زمان درآید****کارند به سر زمان مادر
شماره 195: که پایگاه تو را بر فلک گذارم سر
خلیفه گوید خاقانیا دبیری کن****که پایگاه تو را بر فلک گذارم سر
دبیرم آری سحر آفرین گه انشا****ولیک زحمت این شغل را ندارم سر
به دستگاه دبیری مرا چه فخر که من****به پایگاه وزیری فرو نیارم سر
چو افتاب شدم با عطاردی چه کنم****کلاه عاریتی را چرا سپارم سر؟
شماره 196: تو در ایشان به مهتر منگر
گر کهان مه شدند خاقانی****تو در ایشان به مهتر منگر
کهتری را که مهتری باشد****هم بدان چشم کهتری منگر
خرد شاخی که شد درخت بزرگ****در بزرگیش سرسری منگر
هر ذلیلی که حق عزیز کند****در عزیزیش منکری نگر
گاو را چون خدا به بانگ آورد****عمل دست سامری منگر
شماره 197: خانه و خوان ناسزا منگر
با در و دشت ساز خاقانی****خانه و خوان ناسزا منگر
تا برون ریشهٔ گیا بینی****زاندرون ریش ده کیا منگر
شماره 198: در سر افتادش اسب سرکش عمر
هر که خر در خلاب شهوت راند****در سر افتادش اسب سرکش عمر
آب شهوت مران که مردم را****ز آب شهوت بمیرد آتش عمر
شماره 199: بجز از دست ادب دانه مخور
مهترا بلبل انسی پس از این****بجز از دست ادب دانه مخور
فیالمثل تو خود اگر آب خوری****جز ز جوی دل فرزانه مخور
به سفر سفره گزین خوان چه مخواه****مرد خوان باش غم خانه مخور
حصهای زین دل آبادتر است****غصهٔ عالم ویرانه مخور
عاقل شیر دلی باده مگیر****حض خرگوش به پیمانه مخور
ز آب آن میوه که روباه خورد****آب کون سگ دیوانه مخور
عارفانه بزی اندر ره شرع****از اباحت دم فرغانه مخور
آشنای دل بیگانه شدی****آب و نان از در بیگانه مخور
مادر روزی ار افگانه فکند****غم مبر انده افگانه مخور
آز چون نیست در سفله مزن****موی چون نیست غم شانه مخور
همچنین در پی یاران میباش****یار یارا زن و بهنانه مخور
گفتی ار من به معسکر برسم****نان ترکان خورم آن خانه مخور
نان ترکان مخور و بر سر خوان****به ادب نان خور و ترکانه مخور
شماره 200: قدر عیسی کی نهد دجال ناموزون کور
عیسی دورانم و این کور شد دجال من****قدر عیسی کی نهد دجال ناموزون کور
بر سر راهم چو بازآیم ز اقلیم عراق****هم بسوزم هم بریزم جان کور و خون کور