(nwmk.ir)چـــــــــــو در کشورش پهلوان سپاه//در و دشت زد خیمه بـیراه و راه
نویسنده را گفت هین خامه گیـــــــر//به خاقان، یکی نامه کن بــر حریر
بخوانش بــــــــه فرمانبری پیش باز//بگو باژ بپذیر، یا رزم ســـــــــــاز
(nwmk.ir)پس آنگاه زمین به سخن درآمد
و آدمی، خسته و تنها و اندیشناک بر سرِ سنگی نشسته بود پشیمان از کردوکار خویش
و زمینِ به سخن درآمده با او چنین می گفت:
به تو نان دادم من، و علف به گوسفندان و به گاوانِ تو، و برگ های نازکِ ترّه که قاتقِ نان کنی.