فوج

چو زیب خاک پای رهبر نیکان عالم شد*** زمین از شوکت و رتبت قرین با عرش اعظم شد
امروز یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
تبليغات تبليغات

دیوان اشتری اصفهانی_ب1

دیوان اشتری اصفهانی_ب1

دیوان اشتری اصفهانی: به‌انضمام کتاب حکمت صلح حضرت امام حسن مجتبی(ع) شامل قصاید - غزلیات - مثنویات و رباعیات

 

مشخصات کتاب

سرشناسه : اشتری اصفهانی، مرتضی، - ۱۳۱۲
عنوان و نام پدیدآور : دیوان اشتری اصفهانی: به‌انضمام کتاب حکمت صلح حضرت امام حسن مجتبی(ع) شامل قصاید - غزلیات - مثنویات و رباعیات/ مرتضی اشتری اصفهانی
مشخصات نشر : اصفهان: گلبهار، ۱۳۷۹.
مشخصات ظاهری : ص ۷۱۸
شابک : 964-5691-08-7
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
یادداشت : فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا.
عنوان دیگر : حکمت صلح امام حسن مجتبی(ع)
موضوع : شعر فارسی -- قرن ۱۴
موضوع : شعر مذهبی -- قرن ۱۴
موضوع : مدیحه و مدیحه‌سرایی
رده بندی کنگره : PIR۷۹۵۳/ش‌۳۴د۸۵ ۱۳۷۹
رده بندی دیویی : ۱فا۸/۶۲الف‌۵۴۶د ۱۳۷۹
شماره کتابشناسی ملی : م‌۷۹-۷۲۸۱

پیشگفتار

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
بانضمام 
کتاب حکمت صُلح حضرت امام حسن مجتبی (ع)
شامل
قصائد- غزلیات- مثنویات و رباعیات
با مقدمه: استاد ارجمند- جعفر نوابخش
(نوای اصفهانی)
مرکز پخش: کتابفروشی آرش
اصفهان: خیابان بزرگمهر تلفن 283970
مؤلف دیوان حاج مرتضی اشتری (اشتری اصفهانی)
تمثال فرزندان مؤلف
جناب آقای حاج محسن اشتری و جناب آقای حاج حسین اشتری
بدینوسیله از استاد ارجمند و بزرگوار جناب آقای جعفر نوابخش (نوای اصفهانی) که زحمت نگارش مقدّمه دیوان را تقبّل نموده اند و نیز از شاعر ارجمند جناب آقای فرج الله شیرانی متخلّص به «واصف» که در تنظیم اشعار این دیوان کوشش فراوانی نموده اند و همچنین از متصدّیان کتابفروشی آرش که با سرمایه مادّی و معنوی خود موجب انتشار این مجموعه گردیده و از مدیریّت محترم چاپخانه نشاط که چاپ این دیوان را بعهده گرفته اند تشکّر و قدردانی و سپاسگزاری می شود و در پایان توفیق همگان را از خداوند متعال خواستارم.
حاج مرتضی اشتری (اشتری اصفهانی)
1379/4/1 شمسی

مقدّمه

«بنام خدا»
پدر و برادران اشتری- مداحی یا روایت شعر
مرحوم میرزا عباس علی اشتری یکی از مداحان و سخنوران با سابقه و معروف شهر ما بود و مداحی و مرثیه خوانی خاندان عصمت و طهارت را با ایمان و پیوند معنوی بدان خانه پیشه ساخته بود بگواهی همه کسانی که با او از نزدیک آشنایی و معاشرت داشته اند، او مردی مدین و متّقی بوده و سراسر عمرش را بذکر فضایل و مرثیه جگر گوشه های رسول خدا و بازماندگانشان صرف کرد.
میرزا عباسعلی سه پسر داشت که هر سه بپیروی از عقیده پاک پدر، علاوه بر کسب و کار روزانه دنبال کار پدر را گرفتند و هرکدام در این راه شهرتی یافتند و خود را فرزندان خلف آنمرحوم نشان دادند. نخستین پسر میرزا عباسعلی، مرحوم میرزا مصطفی اشتری بود که در بین مداحان عنوان: و شهرت فراوان داشت و همه از مهارت و قدرتش در فن سخنوری و مناسبخوانی در شگفتی بودند او با صدای گرم و رسایی که داشت همه را مجذوب و شیفته خود ساخته بود و در هنگام خواندن در مجلس بین شنوندگان و طرفدارانش شوری برپا می شد و کسی نبود که با شنیدن آن لحن پذیر، تحت تأثیر قرار نگیرد. آنمرحوم مردی مؤدب و نیکخو و به کار نوحه سرایی آل عصمت و طهارت چنان مهارت و تسلطی داشت که در اندک مدت از لحاظ حضور ذهن و فن مجلس آرایی و کثرت محفوظات مورد توجه همه قرار گرفته بود. در سفری که بزیارت آستان قدس رضوی مشرف شد هنگام مراجعت نزدیک قم در اثر تصادف برحمت خدا رفت
{صفحه الف}
و در جوار صحن مطهر حضرت معصومه سلام الله علیهما مدفون گردید. دومین پسر مرحوم میرزا عباس علی میرزا مرتضی اشتری گوینده اشعار این مجموعه می باشد که در جای خود شناسانده خواهد شد و سومین پسر آن شادروان میرزا حسن اشتری است که او نیز هم اکنون در صف مداحان و قصیده خوانان قرار گرفته و هرجا مجلسی مذهبی تشکیل شود مدح و مرثیه ای انشاد می کند و حاضرین را به فیض می رساند. در اینجا چون سخن از (مدح) و (مداحی) بمیان است جای دارد چند سطر پیرامون این کلمه ها نوشته شود. (مدح) به معنی ستایش و (مداح) به معنی ستایشگر است و کسی که ستوده می شود (ممدوح) و شعری که در آن به ستایش می پردازند (مدیحه) گویند.
مداحان یا مدیحه سرایان بر دو گروه متمایز و مشخص تقسیم می شوند، گروهی متملق و چاپلوس و خود فروشند که برای جلب منفعت با مطالب و اوصاف خلاف واقع، کسی را می ستایند، که حقاً شایسته ستایش نیست و بدین گونه زبان و خامه را آلوده می کنند و از اینرو در نظر همه کس حتی خود ممدوح و مخدوم، سرافکنده و بی اعتبار و در برابر وجدان و انسانیت شرمسار می باشند این گروه سابقه تاریخی ممتدی دارند و چون روی سخن ما با گروه دوم است گفتگوی درباره این گونه خامه بمزد را همینجا می گذاریم و می گذریم.
گروه دوم گویندگانی هستند که معتقدند «ستایش، خدا و مردان خدا را سزاست» و بس و بهمین دلیل جز رسول خدا و ائمّه معصومین و پیروان ثابت قدمشان هیچ کس را سزاوار ستایش نمی دانند، این گروه از روی میل و ایمان قلبی به ستایش می پردازند و کسانی را می ستایند که جهان بشریت مراتب فداکاری و
{صفحه ب}
بزرگواری آنها را ستوده است. این مدیحه سرایان در نظر همه کس محبوب و در پیشگاه شرافت و حیثیت انسانی سرافرازند. مدیحه سرایان دینی و مذهبی از قرن نهم بخصوص از دوره صفویه رونق و رواج بیشتری یافت و سیاست خاص سلاطین صفوی و رسمیت یافتن مذهب تشیع از مهم ترین عوامل مؤثر اشاعه و ترویج آن بوده است چنانکه معروفست محتشم کاشانی قصائدی در مدح شاه طهماسب گفت، شاه ضمن اظهار و ابراز تنفر از دروغ پردازیهای مداحان آزمند و سخن فروش گفت چرا شاعران در مدح و منقبت شاه ولایت علی و ائمّه معصومین علیهم السلام شعر نمی گویند؟ البته پیداست تأثیر این گفته در تشویق گویندگان تا چه اندازه بوده است و شاید همین عبارت محتشم را واداشت دوازده بند معروف آنهمه مدایح و مراثی مذهبی را بنظم آورد همینطور می توان گویندگان دیگر را قیاس کرد. و اینکه به طبقه و صنف مخصوصی از ذاکرین و خوانندگان مذهبی کلمه مداح اطلاق می شود یادگار دوره صفویه است زیرا به کسی که شعر یا مطلبی را از دیگری با آب و تاب روایت کند (روای) گویند نه مداح شاعران بزرگ هرکدام (روای) داشتند که شعرشان را با بیان شیرین و آهنگ دلپذیر برای دیگران انشاد می کرد، چون بیشتر گویندگان در گفتن شعر توانا ولی در خواندن و رساندن آن بدیگران ناتوان بوده اند و راویان در خواندن شعر شاعر گاهی چنان هنرنمائی و مجلس آرایی می کردند که بیش از خود شاعر مورد توجه واقع و معروف می شدند و بیشتر راویان چنان نفوذ و فضل و دانشی داشته اند که گاهی شاعر بوجود راوی خود می بالیده است نظامی عروضی گوید: (فردوسی شاهنامه را تمام کرد. نساخ او علی دیلم و (راوی) ایودلف... بود) فردوسی روای خود را
{صفحه ج}
در تنظیم و تألیف شاهنامه سهیم می داند و حتی او را بنحوی می ستاید؛
از این نامه از نامداران شهر علی دیلم و (بودلف) راست بهر
(بودلف همان راوی فردوسی است) خاقانی شروانی هم خود چنین یاد می کند:
راوی خاقانی اینک مرحبا*** مدحت شاه اخستان آخر کجاست
در جای دیگر
روایان را بر زبان تهنیت*** مدح شاه اخستان یاد آورید
امیر معزی هم از روای خود چنین یاد می کند و در این بیت بمعنی صحیح دو کله (مداح) و (روای) می توان پی برد:
مداح تو معزی و راوی شکر لبان*** تو یار بندگان و خداوند یار تو
صبای کاشانی هم راوی خود را به جبریل امین تشبیه کرده و چنین گوید:
مدح شهنشاه زمین چون وحی منزل دلنشین*** روای چو جبریل امین آیات اشعار آمده
ضمناً در چند بیت بالا مخصوصاً بیت اخیر نمونه ای از مدایح اغراق آمیز مداحان چاپلوس و ناسزاگو که مدح را وحی منزل و راوی را جبریل امین و اشعار را آیات خوانده اند آورده شد تا گواه صادقی درباره شاعران خامه بمزد و مداحان دروغ پرداز در دست باشد خلاصه کلام راویان شعر یا به اصطلاح امروز (مداحان) با هوش و سخن سنج و فصیح و بلیغ باید باشند تا در انتخاب شعر و طرز ادای آن مهارت داشته باشند و شنوندگان را مجذوب و مسحور بیان خود کند.
{صفحه د}
در زبان فارسی به روای سخنور هم می گویند و در گذشته گاهی بین دو سخنور مجلس مشاعره و مباحثه تشکیل می شده و در آن مجلس جمع کثیری حاضر و ناظر هنرنمائی و سخنسرائی آنها بوده اند، در پایان به هرکدام که در حسن خطاب ورد جواب بر دیگری پیروزی می یافت، جایزه داده می شد و او را به عنوان قهرمان سخنور گلباران می کردند، این راویان و سخنوران یا مداحان، از هر جهت ذوق و آمادگی دارند که خود شاعری توانا شوند، چنانکه در احوال بعضی شعرای عرب و عجم آمده است که از روایتگری و سخنوری به شاعری و سخن گستری رسیده اند. گوینده اشعار کتاب حاضر هم یکی از سخنوران و مداحان توانا و معروف اصفهان است که با قدرت بیان و طبع روان از مداحی و روایتگری بشاعری رسیده که بشرح احوال و نام و نشانش در زیر اشاره شده است:
«شناسایی شاعر»
میرزا مرتضی اشتری فرد متخلص به (اشتری) فرزند میرزا عباسعلی مرحوم که در آغاز سخن از او یاد شد، بسال هزار و سیصد و دوازده هجری شمسی در اصفهان از پدر و مادری مؤمن و شریف و عفیف زاده شد. وی به مقتضای تربیت خانوادگی و تشویق و ترغیب والدین از عهد کودکی قلب پاک و مصفای خود را به محبت و عشق خاندان رسول خدا (ص) و علی (ع) و بازماندگانش سپرد و برای فداکاری و خدمتگزاری در راه دین و مذهب عهد مودت بست و اکنون چهل و دو سال است که این رشته و پیوند دوستی پیوند محکم و ناگسستنی تر می شود. اشتری از اوان خردسالی با رهبری پدر به حفظ بعضی از آیات قرآن و کلمات بزرگان دین مشغول شد و از پدر خواندن و از بر کردن مدح و مرثیه ائمّه طاهرین
{صفحه هـ}
را رفته رفته فراگرفت، از هر شاعری شعری اخلاقی یا اجتماعی حفظ کرد و در مجالس و مجامع دینی و مذهبی با همراهی پدر، پای منبر می ایستاد و شعر مناسبی همراه با مدیحه یا مرثیه کوتاهی می خواند و چون دمی گرم نفسی گیرا و آهنگی خوش داشت مجلسش می گرفت همین باعث علاقه و شوق بیشترش در این راه می شد. چون حافظه ای قوی و ذهنی آماده داشت بسیاری از انواع آثار گویندگان را در گنجینه خاطر اندوخت و از هر چمن گلی چید و از هر سخن پندی آموخت و همین عوامل مقدمه شاعری او را فراهم کردند.
چون در اثر ذوق فطری و شور و شوق نوجوانی، اشعار و مضامین حفظ شده پیوسته در ذهن آماده اش رژه می رفتند، گاهی از روی بیتی از بزرگان چند بیت می ساخت و پیش خود طبع آزمایی می کرد کم کم آتش اشتیاقش تیزتر شد و به انجمن های ادبی راه یافت و با شعرا آشنا شد ایشان هم چون در او ذوق شاعری دیدند به تربیتش رغبت کردند علاوه بر حضور در انجمن های ادب بیشتر از محضر مرحوم حاج شیخ عباسعلی سهیلیان متخلص به (فایض) کسب فیض می کرد و چون آن مرحوم هم شاعری توانا و هم فاضلی درس خوانده و ادیب بود، بدون بخل و ضنت در اصلاح اشعارش از هیچ کوششی مضایقه نمی کرد (خدایش بیامرزد که شاعری پاک طینت و عالمی بی ادعا و محضرش شیرین و گنجینه ای از نکات و لطایف و ظرافت ادبی بود)
اشتری چندیست به اصرار دوستان که شیفته کردار و گرفتارش شده اند متجاوز از چند هزار بیت اشعار خود را گردآوری و برای چاپ آماده کرده است. نویسنده در تابستان امسال بمطالعه آنها مشغول شد و تعداد هزار و دویست بیت
{صفحه و}
آنها را که در دست داشت، از نظر گذراند، باید انصاف داد و از حق نگذشت که اشعارش بیشتر نغز دلپذیر و دارای مضامین و مفاهیم مذهبی و اخلاقی و اجتماعی است و از نظر قواعد و صنایع لفظی و معنوی بی عیب و آراسته است آنچه بیش از همه چیز در این اشعار بنظر می رسد صفای روح و عشق و محبت و نیت پاک گوینده نسبت به دین و رهبران دین است. در آثار اشتری پاکی، یکرنگی، فروتنی، ادب و انسان دوستی موج می زند. این سخنان آیینه تمام نمای روح بی آلایش شاعر است بنابراین می توان گوینده را از لابلای اشعارش دید و سنجید شناخت و با قلب متواضع و مهربانش آشنا شد. زیب النسا شاهزاده خانم هندی چه خوب بدین مناسبت گفته است:
در سخن پنهان شدم مانند بودر برگ گل*** هرکه دارد میل دیدن در سخن بیند مرا
هرکس چون نویسنده مدت سی سال از نزدیک با اشتری آشنا بوده باشد، می داند که این سخنان تماماً زبان دل پاک و بی کینه اوست و اذعان دارد که سخن اشتری چون خودش صاف و یکدست و بی آلایش است و این چند نمونه از اشعارش:
هر آن کسی که بدل راه با خدا دارد*** همیشه آینه قلب او صفا دارد
حیف باشد که بزنگار گناه آلایی*** آن دلی را که چو آیینه مصفا داری
ز روی صدق و صفا هرکه شد گدای علی*** بدو مقام شهی میدهد خدای علی
تا گدای کوی مولا شاه درویشان شدیم*** بر فراز تخت بخت خویش سلطانیم ما
{صفحه ز}
این افتخار بس که ز الطاف کردگار*** مهر علیست خاطره سال و ماه ما
بگو بقاضی حاجات حاجت خود را*** بنزد اهل جهان آبروی خویش مریز
براه خدمت مردم دمی ز پا منشین*** بدین طریق پسندیده در تکاپو باش
در سراسر این اشعار، جز تواضع و فروتنی، عواطف و احساسات انسان دوستی، توجه به شعائر مذهبی و عشق و محبت بمردم، سخنی از خودستایی و بزرگ نمایی نیست، هرچه هست عذر است و مهر است و طلب آمرزش:
بدین شعر ناچیز دارم رجای*** که از من پس از مرگ ماند بجای
مگر از راه خیر یادم کنند*** درودی فرستند و شادم کنند
ز راه نیکویی و حق پروری*** بگویند یادش بخیر اشتری
این مداح سحر بیان و شاعر شیرین زبان هم اکنون در خیابان فروغی کارگاه درودگری دارد و خود و بازوان همکاری کارگرش کمر بخدمت مردم بسته اند و کار می کنند و جز از خدا و بازوان توانای خویش از هیچ آفریده منت پذیر نیستند. 
توفیق اینگونه مردان بی ریا و زحمتکش را که فقط در راه انسانیت و شرف گام برمی دارند از خدای یگانه و توانا خواستار است.
بیست و چهارم تیرماه هزار و سیصد و پنجاه و سه خورشیدی
(جعفر نوای اصفهانی)
{صفحه ح}

«قصائد»

توحید و مدح چهارده معصوم علیهم صلوات الله
بنام قادر ذوالمن یگانه ایزد پاک*** مهیمن ازلی نقشبند صورت خاک
یگانه ذات قدیمی که با اشاره کن*** پدید گشت از او چرخ و گردش افلاک
قدیرحیّ و دودی که درک او نتوان*** بعلم و عقل و فراست، بدانش و ادراک
مگر بحال خلوص و مگر برسم خشوع*** مگر بقلب سلیم و مگر بسینه پاک
کسی زعهده شکرش برآید این اصلا*** سپاس نعمت او ممکنست؟ این حاشاک
سپس بنام گرانقدر چارده معصوم*** که زیب خانه چرخند در سراچه خاک
محمّد آیت پاکیّ ذات ذوالعزّت*** که داده جای ورا بر اریکه لولاک
{صفحه5}
علی که برق لهیبش ز خصم زشت سگال*** بسوخت خرمن هستی برزمگاه هلاک
یگانه دخت پیمبر که درک رتبه او*** بحق که نیست میسّر بفکرت چالاک
حسن که مصلحت صلح او مصون بنمود*** وجود گوهر دین از فنا و استهلاک
حسین شاه شهیدان که شد شهید و شدند*** تمام خلق جهان در عزای او غمناک
علیّ سیّد سجّاد و باقر و جعفر*** که داده اند بدین فر ز دانش و ادراک
امام موسی کاظم که شد بسجن جفا*** اسیر و بندی جور ستمگر سفّاک
رضا که شد جگر او ز کید اهل عناد*** بدور ازبر احباب و اقربا صد چاک
تقیّ مظهر تقوی دگر علیّ نقی*** امام عسری آن مظهر خصائل پاک
امام قائم غائب ز عیم جنّ و بشر*** یگانه حجّت حق روح عالَمینَ فَداک
ز لطف عام ده و چار «اشتری» خواهد*** رسد باوج سعادت ز تنگنای مغاک
{صفحه6}

مقدم ختمی مآب

باز شد فصل بهار و گل فکند از رخ نقاب*** شد جهان پیر را تجدید ایّام شباب
شادمانی و شعف را روزگار از سر گرفت*** شاهد عیش و طرب افکند از سیما حجاب
بسته شد در بر رُخ عفریت بیداد خزان*** تا که باز از نفخه باد صبا شد فتح باب
در پناه امن سلطان بهاری گشته اند *** سربسر اطفال باغ آسوده از رنج و عذاب
جای دارد مرده صد ساله گر احیا شود*** بسکه دارد پهنه گُلگَشت لطف بی حساب
گوئیا در صحن گلشن باز شد باب بهشت*** این چنین کارد صبا هر لحظه بوی مشک ناب
صحنه های رنگ رنگ و گونه گون از هر طرف*** شد عیان در باغ وراغ و دشت از فیض سحاب
نوبهار امسال لطف دیگری دارد، مگر*** می وزد بادش ز خاک مقدم ختمی مآب
{صفحه7}
احمد مرسل محمّد آنکه از میلاد او *** خوشدل و مسرور گشتند اهل حق از شیخ و شاب
منجی خلق جهان شاهی که ابنای بشر*** گشته اند از لطف عامش کامجوی و کامیاب
شهریار پاک آیینی که قرآنش بود*** رحمت از بهر خلائق فصل فصل و باب باب
در عذاب دائمی هرکس که هست از وی بری*** شادمان آنکس که دارد با وجودش انتساب
در قفای یکدگر باشند تا لیل و نهار*** تا فشاند پرتو زرّین بعالم آفتاب
دوستانش شادمان و خرّم و خندان مدام*** دشمنانش از تأسّف گه در آتش گه در آب
«اشتری» گر در دو عالم طالب آسایشی*** از کلامش رو مگردان، از مرامش رخ متاب

بمناسبت بعثت رسول اکرم (ص)

محمّد کار صد اعجاز عیسا کرد از بعثت*** جهانی را ز لطف عام احیا کرد از بعثت
{صفحه8}
میان بربست با تأیید حیّ معدلت گستر*** هزاران عقده نگشوده را وا کرد از بعثت
بهشت مهربانیّ و صفا، صلح و سلامت را*** برای پیروان یکجا مهیّا کرد از بعثت
همان اعجاز کز آغاز بودند انبیا عاجز*** نبی ختم رسل تنهای تنها کرد از بعثت
که دیگر قاب قوسین حریم ذات یکتا را*** به غیر از احمد مرسل تماشا کرد از بعثت
ندیده است و نبیند کس ز خلق اوّل و آخر*** شه ملک صفا لطفی که با ما کرد از بعثت
جهانی را که بود آکنده از بیداد و خشم و کین*** همه مهر و وفا آن شاه بطحا کرد از بعثت
ز خلق و خوی نیکو آن جهان لطف و دلجوئی*** گل بستان ایمان را شکوفا کرد از بعثت
چه بر حق رایتی افراشت در سرتاسر گیتی*** چه محکم نهضتی از مهر برپا کرد از بعثت
به امر قادر فرد احد گلبانگ وحدت را*** رسول حق محمّد نقش دلها کرد از بعثت
نه تنها «اشتری» او شد حبیب حضرت باری*** که بر قلب جهانی راه پیدا کرد از بعثت
{صفحه9}

مبعوث

بر رسالت چونکه ختم انبیا مبعوث شد*** از برای نشر احکام خدا مبعوث شد
عقل کل، ختم رسل، احمد، که از روز ازل *** بهر او شد عالم هستی بپا مبعوث شد
شد هویدا در بساط خاک آیین وفا*** تا شه او رنگ ایمان مصطفا مبعوث شد
تا که با آیین وحدت جمله گردند آشنا*** آنکه باشد گمرهان را رهنما مبعوث شد
رحمت اللعالمین، بنیانگزار عدل و داد*** مجری برنامه صلح و صفا مبعوث شد
خسرو ملک نبوّت خواجه دنیا و دین*** آنکه باشد افتخار ماسوا مبعوث شد
ای که داری درد بی درمان بشارت آنکه هست*** مهر او داروی درد بی دوا مبعوث شد
عقده ها شد باز از کار گرفتاران بسی*** تا محمّد باید مشکل گشا مبعوث شد
{صفحه10}
در نگر تاریخ تاریک سیاه جهل را*** تا که دریا بی نبیّ حق چرا مبعوث شد
افکند بر فرق انسان تا که ظلّ مرحمت*** احمد محمود با فرّ هما مبعوث شد
«اشتری» بر گوش جان آید دمادم این ندا*** مصطفی آیینه ایزدنما مبعوث شد

مدح نبیّ اکرم (ص)

چو زیب خاک پای رهبر نیکان عالم شد*** زمین از شوکت و رتبت قرین با عرش اعظم شد
قدم بر خاک چون بنهاد آن سرخیل حق کیشان*** طواف مقدمش بر عرش رحمانی مقدّم شد
محمّد عقل کل، ختم رسل، مجموعه نیکی*** که فرمانش بخلق از مرد و زن فرض مسلّم شد
به تجلیلش، به اعزازش، به تعظیمش، به تکریمش*** روا باشد اگر پشت رواق آسمان خم شد
بنازم قدرت او را که با تأیید یزدانی*** ز سعی و همّتش ارکان ایمان سخت محکم شد
که دیگر غیر از او با حسن خلق و نیکی خصلت*** به بزم انس قدس ایزد دادار محرم شد
{صفحه11}
نبیّ ابطحی آن رادمرد راه انسانی*** که از فضل و شرافت افتخار نسل آدم شد
قوام دین حق احمد، ابوالقاسم شه سرمد*** که از رأیش بساط عالم هستی منظّم شد
شه او رنگ بخشایش، که از فضل و جوانمردی*** رهین جود و احسانش هزاران همچو حاتم شد
بدانشگاه عرفانش ز فیض بی کران او*** یکی از علم سلمان و یکی از زهد میثم شد
همه سر تا بپا دانش، خدیو کشور بینش*** که از افکار والایش عیان صد راز مبهم شد
بود بنیان اعجاز رسل از فیض او، زانرو*** نمی از بحر اعجازش دم عیسی بن مریم شد
به پیکار عدو از جان بر آن سر حلقه خوبان*** علی شاه جوانمردان انیس و یار و همدم شد
ز فرط اهتمام شیر حق مولای دین حیدر*** فزون گردید عدل و داد و بیداد و ستم کم شد
عظیم الشأن مولائی که آیین نکوکاری*** بعالم استوار از دست آن میر معظّم شد
من و حبّ امیرالمؤمنین آن رحمت مطلق*** که بهر اهل ایمان «اشتری» مهرش مسلّم شد
{صفحه12}

در مدح ختم رسل

چون قدم ختم رسل بر عرصه غبرا نهاد*** تاج عزّت بر سر دنیا و ما فیها نهاد
واجب التکریم محبوبی که از روی شرف*** حق تعالی بر سر او تاج کرّمنا نهاد
دید هر سو جلوه گر نور جمال احمدی*** پای چون موسی کلیم الله در سینا نهاد
رهروان راه حق یکسر رهین منّتش*** پایه حق و حقیقت را چو آن مولا نهاد
برگزید او را چو حق از لطف بر نوع بشر*** زین گزینش ذات داور منّتی بر ما نهاد
بزم قرب دوست را تا از قدم بخشد صفا*** بر سر عرش برین پای فلک پیما نهاد
خلق با آیین وحدت جمله گشتند آشنا*** زین کلام الله کز خود عقل کُل بر جا نهاد
بود از بهر وجود احمد و آل «اشتری»*** گر بنای آفرینش قادر دانا نهاد
{صفحه13}

جمال محمّد (ص)

هست جهان روشن از جمال محمّد *** عقل فرو مانده در کمال محمّد
دیده حق بین اگر تراست نظر کن*** بر رخ نیکوی بی مثال محمّد
هیچ شکی نیست نزد مردم عارف*** هست کلام خدا مقام محمّد
جلوه حق میشود عیان به بر او*** پی ببرد هرکه بر جلال محمّد
حسن خصالی که انبیا همه دارند*** هست نمی از یم خصال محمّد
در همه عالم ز جاه و مرتبه هرگز*** نیست کسی جز علی همال محمّد
راه تواند برد بمنزل مقصود*** هر که کند پیروزی ز آل محمّد
روی تو ای «اشتری» بحشر سفید است*** گر که شود شافعت بلال محمّد
{صفحه14}

در مدح پیغمبر اکرم (ص)

یا محمّد ایکه دین را پایه مستحکمی*** پای تا سر موج سبزی باغ عالمی
با فروغ رُخ که باشد مطلع الانوار فیض*** روشنی بخش بساط تیره خاک مُنضمی
در تکلّم عطرگیرا از نفس داری به لب*** از دمت بوی بهشت جاودان آید همی
صبر صد ایّوب مشقی در مقام حلم تو*** فیض صد عیسای مریم را تجلّی از دمی
جز تو در فخر نیاکان کیست اینسان معتبر*** ایکه در شأن و شرافت افتخار آدمی
منبع الهام و وحی حیّ رَبَّ العالمین*** مُلهم آیات حق یکتا کتاب مُحکمی
رونق حق تا فزونی یابد از میلاد تو*** مَظهَر بیچونِ اسماء الهی بی کمی
{صفحه15}
همچنان بی بعد و بی حائل به محرمگاه قرب*** در مقام قاب قوسینی، به داور توأمی
بزم قُربت گر شود حاصل نمیباشد بعید*** کز تقرّب با حریم ذات بیچون محرمی
تا شدی مبعوث با فرمان دادار و دود*** از عنایت تا ابد با خلق یارو همدمی
در سخاوت چونکه آید بحر انعامت بجوش*** درس آموز هزاران همچون مَعن و حاتمی
تا فشانی رشحه بر خلق دو عالم از کرم*** اعتبار کوثریّ و آبروی زمزمی
با کف گوهر فشان ای مصدر بذل عمیم*** اعتبار قُلزُم سرشار و سرمشق یمی
در مقام جذبه ای عبد، ای رسول راستین*** آنچنان جذبی که پنداری بخالق توأمی
در ترّنمگاه عرش ای روح جاوید کلام*** نغمه کرّوبیان را موجب زیر و بمی
حکم باشد حکم تو ای رحمت اللعالمین*** چونکه میزان و قیامت را بفردا حاکمی
در مقام نور افشانیّ و پرتو گستری*** پُر ضیاتر از جمال آفتاب عالمی
{صفحه16}
حشمت صد چون سلیمانت بود زیر نگین*** چونکه منشور نبوّت را به گیتی خاتمی
در هجوم رنج تن فرسا ز عین عافیت*** موجب آرامش جان، باعث دفع غمی
«اشتری» جز با تو مکنونات دل نگشوده است*** چونکه بر راز وی از علم لَدُنّی محرمی

در مدح رسول اکرم پیغمبر خاتم (ص)

بزرگ آیت پروردگار حیّ و دود*** امین وحی حق و واقف غیاب و شهود
کسیکه از قدمش عرش و فرش زینت یافت*** یکی به گاه فراز و یکی به وقت فرود
به روز هفدهم ماه پر شکوه ربیع*** زکتم غیب قدم زد به عرصه گاه شهود
به یک ولادت با منزلت توان گفتن*** فزود قوّت و شوکت به چار رکن وجود
نبیّ مصدر فیض آن یگانه مولودی*** که داد زیب به گیتی ز مولد مسعود
{صفحه17}
به امر بلّغ آمد از جانب داور*** رسول کافّه ناس احمد محمود
قوام یافت به نامش عوالم ایجاد*** دوام یافت ز نامش مظاهر موجود
کسیکه چشم تمیزش به امر رأی منیر*** به خلق داد نشانی ز حاسد و محسود
به پاس خاططر او بود اگر کلیم خدای*** به طور در بر حق باب گفتگو بگشود
به جز طریق هُدایش که هست جانب خیر*** مرو طریق دگر را که بنگری مسدود
برای امّت خویش آن پیمبر امّی*** ره فلاح ز بسط علوم باز نمود
شگفت بین که وِرا سایه ای نبود، امّا*** فکند بر سر مخلوق سایه ممدود
به نام خاتم پیغمبران بود، لیکن*** خود او طریق رسالت بر انبیا بگشود
به خلق و خوی و منش شاهکار خلقت دان*** ورا که گفت خدایش محمّد محمود
پیمبری که ز رأفت به سجده گاه تراب*** وجود اوست میانجی به ساجد و مسجود
{صفحه18}
به راستای فضیلت طریق اوست عمید*** وجود اوست به ارکان کائنات عمود
به روزگار بود تا که چرخ در گردش*** به امر ایزد دادار قادر معبود
بود به پهنه ایجاد تا اساس حیات*** بود به گستره خاک تا مجال خلود
محبّ او به بر این و آن بود محبوب*** عدوی او به بر آن و این شود مردود
بدین چکامه زیبنده «اشتری» آورد*** به کف ز بحر عنایات گوهر مقصود

در تولّد خاتم الانبیاء حضرت محمّد مصطفی (ص)

شد غرق انبساط جهان یکسر*** در پرتو تولّد پیغمبر
شد محو تیرگی ز جهان یکجا*** از آن خجسته چهره روشنگر
بر انهدام ظلم بود باعث*** میلاد با سعادت آن سرور
از بحر التفات خداوندی*** زیب رواق چرخ شد این گوهر
تا اینکه داد مردم مستضعف*** گیرد ز عدل و داد ز مستکبر
تا پرچم و داد برافرازد*** با امر کردگار جهان داور
باشد روا که مهر جهان گیرد*** نور و ضیا ز پرتو این اختر
{صفحه19}
پیغمبر حمیده خصال احمد*** آن مقتدای خلق جهان یکسر
شادیّ ما بود ز دو جا زیرا*** طالع شده دو مهر ز یک خاور
از لطف بی حساب خداوندی*** توأم شده دو عید به یکدیگر...
همواره مدح احمد و آل او*** برجا ز «اشتریست» در این دفتر

عنوان پیغمبر

نه پیچد هر که در عالم سر از فرمان پیغمبر*** بود دستش بروز حشر بر دامان پیغمبر
فدا بنمود جان را در ره اسلام و جا دارد*** شود جان محبّان گر فدای جان پیغمبر
شود واقف حقائق را ز روی معرفت هرکس*** نیوشد قطره ای از قلزم عرفان پیغمبر
دمادم بود با مردم بهر مجلس، بهر محفل*** وداد و وحدت و مهر و وفا عنوان پیغمبر
بگاه جود و احسان و کرم بذل و عطا باشد*** هزاران همچو حاتم ریزه خوارخوان پیغمبر
نکرده خلق در عالم خدای اکبر و اعظم*** بسان ابن عمّش مرتضی همشان پیغمبر
{صفحه20}
عجب دارم از آن ناحق شناسان ستم آیین*** که بشکستند از راه جفا دندان پیغمبر
خزان شد گلشن دنیا چو رحلت کرد آن مولا*** بغم شد مبتلا زهرا گل بستان پیغمبر
روان گردید خون دل ز چشمان گهر بارش*** به تن تا داشت جان در ماتم فقدان پیغمبر
بفردای قیامت «اشتری» را بهر بخشایش*** بود امّید بر الطاف بی پایان پیغمبر

مدح حضرت رسول اکرم و امام صادق

ز میلاد دو مولود و دو رهبر*** دو خورشید جهان آرا دو اختر
دو اقیانوس ناپیدا کرانه*** دو گنج علم لاهوتی دو گوهر
دو مقصود و دو مطلوب و دو مطلب*** صفات پاک ایزد را دو مظهر
دو فخر کارگاه آفرینش*** جهان آدمیّت را دو مفخر
{صفحه21}
یکی احمد ابوالقاسم محمّد(ص)*** رسول حضرت باری پیمبر
پس آنگه حضرت صادق کزو شد*** تشیّع را همی رونق میسّر
فلک گردید نورافشان سراپا*** زمین شد غرق شادی پای تا سر
به تبریک و به تجلیل و به تمجید*** خطیبان را همی بینی به منبر
پی تمجید آیین الهی*** مدد جو «اشتری» از آن دو سرور

مولودیّه حضرت محمّد (ص)

باز پیک شادمانی و نشاط از گرد راه*** خفتگان را زد صدا گلبانگ دلجوی رفاه
یافت از یمن سپاه فاتح فصل بهار*** گل به تخت اقتدار و فرّ و شوکت تکیه گاه
فتح کرد اقلیم سرسبز چمن را بی دریغ*** این خدیو دادگستر بی معین و بی سپاه
{صفحه22}
بست ره بر صرصر بنیان براندازد خزان*** باز کرد آغوش و داد از مهر گلها را پناه
در چنین فصلی که می بارد صفا از بام و در*** دیده از رخسار گل برداشتن باشد گناه
خاصه در روزی که در گلزار هستی شد پدید*** نوگلی رشک بهشت جاودان از روی ماه
احمد مرسل محمّد زینت بزم وجود*** زبده مخلوق عالم بنده پاک اله
پاک مولودی که آورد از طریق مرحمت*** نعمت آزادگیّ و سرفرازیّ و رفاه
سرکشان را از طریق پافشاریّ و ثبات*** ساخت با تأیید حق فرمان گزار و سر براه
«اشتری» تا روز باشد در قفای تیره شام*** دوستانش رو سفید و دشمنانش رو سیاه

در نعت امیرالمؤمنین علی (ع)

علی ای فروغ هستی تو چه مظهری خدا را*** که زند شکوه ذاتت ره عقل پا بجا را
{صفحه23}
تو امام اوّلینی تو امید واپسینی*** که تو آیت مبینی جلوات کبریا را
من اگر خدا پرستم به ره تو پایبستم*** به خدا که از تو جستم ره طاعت خدا را
به مقام دلنوازی چو ید کرم فرازی*** به جهان فسانه سازی همه بخشش و عطا را
همه مظهر عجائب همه منبع غرائب*** همه دافع مصائب دل زار مبتلا را
بجز از علی نگویم بجز از علی نجویم*** که گشاید او برویم در مخزن عطا را
علی آن امیر بر حق علی آن خدیو مطلق*** که نمود روز خندق صفت خدا نما را
به جز از علی ز رتبت که ز مجد و فرّ و شوکت*** ز قدم بداد زینت سردوش مصطفا را
توئی آن ولیّ باری که فلک به زیر آری*** چو ز آستین بر آری ید آسمان گرا را
اگر ای امیر اعظم به غلامی تو ارزم*** به رواق عرش سایم سر مجد و اعتلا را
منم «اشتریّ» غمگین تو امیر مهرآیین*** بزدا ز قلب مسکین غم و درد جانگزا را
{صفحه24}

مهر علی

شها تا جای در سر داده ام سودای مهرت را*** علی گویان ز اعضا بشنوم غوغای مهرت را
نه من تنها به مهرت پایبند از جان شدم شاها*** دل خلقست طالب گوهر والای مهرت را
چو مهرش فرض باشد ای شه خوبان روا باشد*** که زیب دل نمایم لؤلؤ لالای مهرت را
بعشقت میخورم سوگند تا جان در بدن دارم*** چراغ سینه سازم شمع بزم آرای مهرت را
روا باشد که هستم واله از عشق تو یا مولی*** که از روز ازل نوشیده ام صهبای مهرت را
مبادا هرکسی بیرون کند از سینه عشقت را*** بسوزد گر نخواهد هر دل استیلای مهرت را
دهم جان از کف امّا دل ز مهرت بر نمیگیرم*** که نقش دل نمودم مهر پا بر جای مهرت را
بحقّ حق که تا هستم در این دار فنا باقی*** بمهرکس نخواهم داد هرگز جای مهرت را
{صفحه25}
عجب نبود اگر مهر توأم در سینه جا دارد*** که از عشقت صفا بخشیده ام مأوای مهرت را
تهی سازد ز حبّ دیگران کانون دل هرکس*** ز روی حق شناسی بنگرد معنای مهرت را
به این لطفی که داری با محبّان یا علی حاشا*** که باشد جا بجز باغ جنان دارای مهرت را
ندیدم در سخن بهتر ز مهرت دست آویزی*** از آنرو در میان آوردم اینجا پای مهرت را
عجب نبود که شعرم اینچنین شیوا بود شاها*** که زیب آن نمودم نام زیب افزای مهرت را
اگر دستش نگیری «اشتری» از پای می افتد*** شها دریاب این مدّاح خود، شیدای مهرت را

بمناسبت عید غدیر خم و فضائل علی (ع)

باز گیتی را نشاط و شور سرتاسر گرفت*** عالم ایجاد از نو زینت و زیور گرفت
زین سعادت تهنیت گو گشته اند افلاکیان*** صحنه گیتی چو بر خود رونقی دیگر گرفت
{صفحه26}
در چنین روزی ز لطف دوست خاک تیره فام*** روشنی بر خویش همچون مهر روشنگر گرفت
در چنین روزی که باشد عید مسعود غدیر*** مرغ جان اهل حق از شوق بال و پر گرفت
هست روزی پر بها زیرا که ختم انبیاء*** بهر تعیین خلافت بازوی حیدر گرفت
منبع جودی که حاجتمند هنگام نماز*** از کف ذیجود فیّاض وی انگشتر گرفت
لافتی الاّ علی لا سیف الاّ ذوالفقار*** هست عنوانی که از حق خواجه قنبر گرفت
ای خوش آن نیک اختری کز روی ایمان و خلوص*** در دو عالم دامن آن مظهر داور گرفت
کی نشیند تا ابد گرد کدورت بر دلی*** کز ولایش روشنی چون خسرو خاور گرفت
میشود سیراب از سرچشمه فیض خدای*** هرکسی جامی ز دست ساقی کوثر گرفت
میتوان با مهر آن مولی به گلزار بهشت...*** «اشتری» جادر برش چون مالک اشتر گرفت
{صفحه27}

پیروی از طریق مولای متّقیان و مدح آن بزرگوار

هرکس که دست ناتوان بهر خدا بگرفته است*** سر خطّ آزادیست کز خوف جزا بگرفته است
البتّه باشد در امان از فتنه بیگانگان*** هرکس که یاری مهربان مهر آشنا بگرفته است
گردیده از نخوت برون صافی دل و روشن درون*** هرکس محبّی ذوفنون ز اهل صفا بگرفته است
هرکس ز سلک عارفان شد طرد وقت امتحان*** در پیش همچون گمرهان راه خطا بگرفته است
از پا نمی افتیم ما از حادثات نابجا*** عشق علیّ مرتضا تا دست ما بگرفته است
پیوسته باشد پا بجا ملک یقین شهر ولا*** تا آن ولیّ مقتدا در کف لوا بگرفته است
حیدر که از نیک اختری پاکیّ و نیکو گوهری*** افسر به لطف داوری از انّما بگرفته است
حیدر که با یاریّ او از امر حق وز لطف هو*** بر کف علی رغم عدو موسی عصا بگرفته است
{صفحه28}
آن پیشوای راستین آن نقش پرداز یقین*** آنکس که سر از مشرکین بهر خدا بگرفته است
این رتبه مدحتگری کز حق ستانده «اشتری»*** پاس ثنای حیدری الحق بجا بگرفته است

بمناسبت تولّد مولود کعبه علی بن ابیطالب سروده شده است

در این روز آیت لطف خدا در کعبه پیدا شد*** حرمی قدس حق را آشنا در کعبه پیدا شد
تماشائی بود و جد و سماع اهل دل امشب*** که آن سالار او رنگ صفا در کعبه پیدا شد
میل بستند خیل عرشیان بر تهنیت گوئی*** که مولی حیدر خیبرگشا در کعبه پیدا شد
روا باشد زمین از فخر بر عرش برین بالد*** که خورشید سپهر اعتلا در کعبه پیدا شد
ز گردون هاتف غیب این ندا درداد مردم را*** که باب حاجت شاه و گدا در کعبه پیدا شد
علی آن مظهر بخشایش رحمان که می باشد*** بر او شأن نزول هل عطا در کعبه پیدا شد
صفای سعی حجّاج حرم گردید صد چندان*** علی آن مظهر معبود تا در کعبه پیدا شد
{صفحه31}
از این میلاد مسعود همایون فال جا دارد*** اگر گویم صفا، نور و ضیا در کعبه پیدا شد
نمی باشد اگر محبوب و منظور خدا مولی*** چرا شد در حرم ظاهر چرا در کعبه پیدا شد
خدا جویان حقگو را به گیتی «اشتری» الحق*** امام و پیشوا و مقتدا در کعبه پیدا شد

در نعت حیدر کرّار

هرکسی از پایمردی دست هر مضطر بگیرد*** دست او را روز محشر خالق اکبر بگیرد
حیف می باشد بشر جای عطا و خیرخواهی*** از سر غفلت بعالم راه شور و شر بگیرد
نیکی و جود و سخا بایست سازد شیوه خود*** هر که میخواهد ز نخل عمر با روبرو بگیرد
هرکسی نام نکو خواهد بدور زندگانی*** پیش می باید ره مردان نام آور بگیرد
بخشش و بذل و عطا را لاجرم باید گیتی*** یاد از مرآت حق، کان شرف، حیدر بگیرد
{صفحه32}
شهسوار ملک دین شاهی که الحق جای دارد*** حبّ او گر ملک دلها را ز پا تا سر بگیرد
مرتضی شاه ولایت آنکه از روی عنایت*** لطف عامش دست ما را در صف محشر بگیرد
گر کند کس پیروی زان مظهر حقّ و حقیقت*** حاش لله گر وجودش جای در آذر بگیرد
آنکه مهرش هست او را در جهان فرض مسلّم*** هرکه خواهد در جزا جانزد پیغمبر بگیرد
آنکه صد چون من نشاید تا کند مدح و ثنایش*** گر بکف تا روز محشر خامه و دفتر بگیرد
«اشتری» بر منزل مقصود نائل گردد آخر*** هرکه چون مولی امیرالمؤمنین رهبر بگیرد

در ستایش مولای دین علی (ع)

رهبر خلق جهان حیدر ولیّ کردگار*** رهنمای حق مرام و مقتدای حق شعار
جانشین وابن عمّ مصطفی زوج بتول*** آفتاب عالم آرا ماه برج اقتدار
{صفحه33}
آنکه چون عیسی دمش بخشد بجشم مرده جان*** آنکه اندر تیه حیرانی به موسی گشت یار
شیر میدان شجاعت آنکه در میدان رزم*** دشمنان بودند چون رو به ز بیمش در فرار
آن شهنشاهی که از جاه و جلال و منزلت*** همچو او دیگر نخواهد دید چشم روزگار
اشجع الناس آنکه در اوصاف او جبریل گفت*** لافتی الاّ علی لا سیف الاّ ذوالفقار
بود چون مظهر بذات پاک ربّ العالمین*** کعبه را کرد از تولّد خوش قرین افتخار
گاه مهر آئینه لطف خدای لایزال*** موقع خشم آیتی از خشم و قهر کردگار
یاور بیچارگان و خصم جان ظالمان*** شافع روز قیامت قاسم جنّات و نار
قبله اهل یقین استاد جبریل امین*** پیشوای مؤمنین باب کبار هفت و چار
مکتب عامش ز رحمت فیض بخش کائنات*** انبیاء و اولیا را از کرم آموزگار
در غدیر خم به احمد آمد از حق این خطاب*** کن مقام مرتضی عنوان بهر خرد و کبار
{صفحه34}
گفت پیغمبر هر آنکس را منم یارو مُعین*** هست حیدر بهر او مولی و صاحب اختیار
بر سر دست محمّد چونکه حیدر جا گرفت*** گشت بهر خلق عالم کنز مخفی آشکار
«اشتری» را گر بود مانند سوسن صد زبان*** مدح او را کی تواند گفت تا روز شمار

فریاد رس

تا مرا هست نفس مدح علی گویم و بس*** مدح او گویم و بس تا که مرا هست نفس
چون علی یار محبّان بود اندر عرصات*** غیر او نیست مرا چشم شفاعت بر کس
غرق در بحر غمم یا علی ای خسرو دین*** جز تو فریاد رسی نیست بفریادم رس
تا که با قافله کوی تو همراه شوم*** هست گوشه من دلخسته به آهنگ جرس
آرزومند ترا ای شه خوبان بر دل*** غیر دیدار جمالت نبود هیچ هوس
{صفحه35}
عقل برکنه کمالت نتواند ره یافت*** زانکه جولانگه شاهین نبود جای مگس
هرکسی غیر علی رهبر و مولی دارد*** خوار خواهد شدن اندر نظر خلق چو خس
بلبل آساز فراق گل رویت شاها*** شده بر «اشتری» زار جهان همچو قفس

پایمرد راه حق شاه ولایت

پاکمرد ساحت دین حیدر ذوالاحتشام*** پایمرد راه حق شاهنشه عالی مقام
حامی اسلام و رکن دین و پیک معدلت*** در کف مردانه او رایت صلح و سلام
پیشوای راستین مولی امیرالمؤمنین*** سرور خیل سران آن خسرو قنبر غلام
گر نبودی قدرت بازوی مردانداز او*** دین ایزد تا ابد هرگز نمیدیدی نظام
رایت دین نبی از قدرت او برقرار*** پرچم داد و وداد از همّت او بر دوام
{صفحه36}
در جهان آن شیر یزدان بود قهّاری توان*** در بیان آن پاک ایمان بود یزدانی کلام
عرصه میشد تنگ بر اعدا چو می آمد برون*** ذوالفقار کفر سوز و دین پناهش از نیام
شیر حقّ و پشتبان حقّ و پرچمدار حق*** حق شعار و حق بیان و حق کلام و حق مرام
روز در فکر ضعیفان بود و شب در ذکر حق*** این چنین طی میشد از آن پاک ایمان صبح و شام
پرتو لطفش اگر دین را نمیشد پشتبان*** بود حق تا روز محشر در خفاگاه ظلام
جهد کن در عدل و احسان، سعی کن در کار خیر*** ایکه میپوئی طریق آن نکو طینت امام
در جفا و جور و ظلم و خودسری مگشای دست*** در طریق داد و احسان و وفا بگذار گام
یاور مظلوم باش و دشمن ظالم، که بود*** شیوه شیر حق اینسان در میان خاص و عام
هرکه شد زیر لوای شاه مردان مستقر*** تا قیامت بر سرش آن ظلّ عالی مستدام
«اشتری» بادا محبّ او قرین با مجد و فرّ*** خصم او باشد انیس رنج روز افزون مدام
{صفحه37}

در میلاد شاه ولایت امیرالمؤمنین

دوش بودم از غم ایّام زار و دل دونیم*** از جفای چرخ پژمان و گرفتار و الیم
بی قرار از گردش گردون و جور روزگار*** شکوه گویان و پریشاندل بکنج غم مقیم
بی خبر از لطف حق معبود ربّ العالمین*** غافل از فیض خدا آن حیّ رحمان و رحیم
کز رواق عرش آمد این ندا بر گوش جان*** گر ترا باشد بدل شور و بسر عقل سلیم
خیز و سر خوش پای کوب و دست افشانی نمای*** کز سر یاری وزید از گلشن رحمت نسیم
یعنی از لطف خدا معبود کلّ ما سوا*** گشت کعبه زادگاه پاک مولودی عظیم
شاه مردان حیدر کرّار میر اولیاء*** حامی ایمان ظهیر دین علی شاه کریم
شهریاری کز کرم ایزد مقرّر داشته*** مهر او را معنی ایمان صراط مستقیم
{صفحه38}
آنکه لطف عام او همواره از روز ازل*** انبیا را بوده در هر جا مددکار و ندیم
آنکه مهرش هست همچون مهر ربّانی مدام*** آنکه ذاتش هست همچون ذات یزدانی قدیم
آنکه لطف بی دریغش چون خداوند کریم*** از برای بذل وجود و فیض می باشد عمیم
نامش از مردی بود در صفحه عالم علم*** مدح گوی قدرتش باشد خداوند علیم
گلشن کون و مکان را عطر آگین میکند*** چون وزد از خاک جان افزای کوی او شمیم
آنکه باشد بر کفش از کشور هستی زمام*** آنکه بر خلق دو عالم هست مولی و زعیم
«اشتری» را حاجت دیرین همین باشد مدام*** تا که از لطف خدا گردد بدرگاهش مقیم

گدای علی

ز روی صدق و صفا هرکه شد گدای علی*** بدو مقام شهی میدهد خدای علی
{صفحه39}
همیشه آینه سان روشنست و نورانی*** هر آن دلی که در آن کرده جا ولای علی
بآنکه طالب دیدار روی حق باشد*** بگو به بین ز صفا روی حق نمای علی
بعرش حق شب معراج احمد مرسل*** شنید از همه سو صوت دلربای علی
بداد خاتم خود در نماز بر سائل*** به بین کرامت و احسان، نگر سخای علی
که داد در صف میدان بوقت رزم عدو*** بدست دشمن خود تیغ خود سوای علی
رضای حیدر صفدر بود رضای خدا*** رضای خالق اکبر بود رضای علی
به نزد اهل خرد با حقست یگانه*** هر آنکسی که نگردید آشنای علی
بگاه بت شکنی در حریم حضرت حق*** بروی دوش نبی جاگرفت پای علی
جهان نموده منوّر ز نور خود خورشید*** از آنکه نور گرفته است از ضیای علی
شود بهر دو جهان رستگار و کامروا*** کسی که پیشه خود کرده رسم ورای علی
{صفحه40}
زبان اهل سخن در مدیح او الکن*** که گفته است بقرآن خدا ثنای علی
امید «اشتری» از حق چنین بود شب و روز*** دوباره بنگرد آن صحن با صفای علی

ذکر مولی علی

علی علی جانم، علی علی جانم، علی علی جانم، علی*** وصیّ پیغمبر، خلیفه داور، تو نور ایمانم، علی
تو ساقی کوثر، رُخ تو در محشر، بهشت رضوانم، علی*** امیر و مولائی، ز بَسکه والائی، من از تو حیرانم، علی
تو وجه یزدانی، تو اصل قرآنی، قسم به ایمانم، علی*** تو مولد کعبه، صفا ده مروه، تو جان و جانانم، علی
ز دوری رویت، بیاد گیسویت، چنین پریشانم، علی*** تو بر تنم جانی، تو ماه تابانی، تو مهر رخشانم علی
به مَداحت ای مولا، چو بلبل شیدا، ببین غزل خوانم، علی*** چو «اشتری» از جان، ثنای تو باشد، همیشه عنوانم، علی
{صفحه41}

علی وار

بستان ز خدا رخصت دیدار علی وار*** با لوح دلی آینه کردار علی وار
از بندگی و در ره حق پای فشردن*** شو بر همه کس سرور و سالار علی وار
هر چند سلیمان زمانی همه قدرت*** موری به ید زور میازار علی وار
آنجا که غضب وقت غزا رخ بنماید*** از چشم عنان سخت نگهدار علی وار
آنجا که بود عزم تو سرکوبی باطل*** چون شیر بزن بر صف پیکار علی وار
روزت به عنایت گذرد شب به عبادت*** ای شیعه علی وار علی وار علی وار
اینسان پدری را پسری نیز بباید*** فخر شهدا سرور احرار علی وار
هست آنکه ز جان «اشتریا» پیرو مولی*** بر خلق بود یار و مددکار علی وار
{صفحه42}

بمناسبت میلاد با سعادت علی بن ابیطالب (ع)

بروز سیزده ماه پر ز فیض رجب*** نهاد گام علی شیر حق بخانه ربّ
بسی رواست اگر زین تولّد مسعود*** شدند جمله ذرّات غرق بحر طرب
علی که نیست جز او مظهرالعجائب کس*** که هست ذات وی از جمله ذوات عجب
بزن ز روی توسّل بدامنش دستی*** که پایبند ولایش بود مصون ز کَرَب
علی که عرش مقامان عالم اعلا*** بفرش مقدم او می نهند سر ز ادب
بزرگوار امامی که فخر اسلافست*** ز عزّوشأن و شرافت ز فخر و فرّ و نسب
علی که بر نتواند بر آید از دل خاک*** دمی تَبَرُّعِ فیضش اگر نبیند حَب
علی که مورد تکریم مردم گیتیست*** امیر کُلّ خلائق بود نه میر عرب
{صفحه43}
مطیع او به ارم کی فروشد این عنوان؟*** غلام او به جنان کی فروشد این منصب؟
اگر که قدرت نستوه او نبودنداشت*** چنین جلالت جاوید پایه مذهب
علی که فوق توان بشر بقدرت داشت*** به روزگار خلافت به شب اطاعت ربّ
کسی که شیعه ناب علیست می باشد*** همیشه شهر به نیکیّ و پاکی مشرب
الا که مهر زند تا که از افق هر روز*** بچاه تیره مغرب فرو رود هر شب
دهان دشمن تو پر ز وای وای اسف*** بکام، یاور تو، ذکر یا علی بر لب
ز شهد مهر علی شعر اشتری شده است*** به اعتبار ادب، رشکِ انگبین ور طب

شمع ایوان ولایت

تا که هبودم در دلم جز آتش سودا نبود*** غیر نور حقّ مرا در سینه سینا نبود
{صفحه44}
گوی سبقت زد به میدان طریقت هرکسی*** جز به حرف حق لبش در زندگانی وا نبود
درگذار رهروان خواندم رموز سالکی*** غیر خطّ جاده دیدم چون خطی خوانا نبود
عشرت دنیا سراسر بود نیرنگ و فریب*** ای خوش آنکس کز ازل میلش سوی دنیا نبود
داشت گر کاری رواج ای دوست کار ما نداشت*** بود اگر در دست کس فعلی بدست ما نبود
جز فریب و حیله گردون در خط گردش نداشت*** گر که جائی داشت شفقت لا جرم اینجا نبود
وعده پاداش هست امروز و جمعی سرکشند*** وای اگر پای عقوبت در میان فردا نبود
سرّ خود با خود به خاک گور بردند اهل راز*** محرمی چون در میان مردم دنیا نبود
گوهر عمرم به باد نیستی می شد تباه*** گر که در گنجینه دل آن دُر یکتا نبود
سینه ام گنج دُر معنی نمی شد «اشتری»*** در دل من گر که مهر حضرت مولا نبود
شمع ایوان ولایت نور بزم عارفان*** آنکه الحق همچو او در زُهد و در تقوا نبود
{صفحه45}
مرتضی وجه الهی آنکه در روز مصاف*** همنوردی بهر او در عرصه هیجا نبود
گر ز امر خالق بیچون نمی شد خلقتش*** در جهان کفوی برای حضرت زهرا نبود

در مدح حضرت علی (ع)

اگر که هست ترا دعوی مسلمانی*** به هورش باش دلی را ز خود مرنجانی
دهند اجر ترا آشکار روز جزا*** اگر که شاد کنی خاطری به پنهانی
به غیر نور محبّت مپاش و خرّم باش*** به دشت سینه کنی گر که بذر افشانی
ز جمع مال مکن فخر بر تهیدستان*** که حاصلش نبود هیچ جز پریشانی
در این دو روزه به جاه و مقام غرّه مباش*** که هست از پی هر روز شام ظلمانی
رسی به قرب خدا از طریق صدق و صفا*** اگر که پیشه کنی رسم و راه عرفانی
{صفحه46}
برای دفع بلایا برو به سوی کسی*** که مشکلات ترا حل کند به آسانی
یگانه رهبر اوتاد شمع بزم وجود*** علی که نیست ورا در جهان دین ثانی
علی خلاصه هستی و اسوه خلقت*** علی که هست بنای وجود را بانی
علی که لوح دل پیروان او باشد*** ز فیض دولت مدحش مدام نورانی
مدد ز حق طلبد تا ز طبع گوهرزا*** به مدحت تو کند «اشتری» دُر افشانی
امیدم آنکه به پیرانه سر به باقی عمر*** از این غلام سیه روی رو مگردانی
بخوان ز شهر صفاهان مرا به سوی نجف*** که در جوار تو از جان کنم ثنا خوانی

شاهد نوروز

شاهد نوروز مُشک تر بدست آورده است*** یا که از خاک جنان عنبر بدست آورده است
{صفحه47}
جای دارد خاک بر افلاک اگر پهلو زند*** تا فروزان گنج بادآور بدست آورده است
هست دیبای چمن را فرّ و زیب دیگری*** تا ز ابر آویزه گوهر بدست آورده است
شاخ گُل گردیده دست افشان بپای بزم عشق*** تا به باغ از باد خنیاگر بدست آورده است
صفحه صحرا تو گوئی شد هم آغوش اُفق*** بس فروان لاله احمر بدست آورده است
گلبن زیبا به بستان گر سرافرازد بجاست*** پافشاری کرده تا افسر بدست آورده است
آنچنان کایین ارباب زر است از خوشدلی*** میزند لبخند گُل تا زر بدست آورده است
گشته اقلیم چمن تسخیر سلطان بهار*** بَه از این فاتح که خوش لشگر بدست آورده است
ساحت گلگشت را امسال حالی دیگر است*** باغ و بَر زیبائی دیگر بدست آورده است
هست بُلبل را به گلشن لحن قدّوسی مگر*** چامه ای در مدحت حیدر بدست آورده است
شهسوار ملک دین مولی امیرالمؤمنین*** کز قُدومش خاک زیب و فر بدست آورده است
{صفحه48}
مظهر بخشش یداللّلهی که سائل در نماز*** از کف فیّاضش انگشتر بدست آورده است
حامی حق آنکه هست از قدرت یزدانیش*** رونقی گر دین پیغمبر بدست آورده است
گشت فتحُ الباب دین از بازوی مردانه اش*** تا که دَر از قلعه خیبر بدست آورده است
گشته از موج مهیب بحر طوفانزا رها*** تا که از کشتیّ دین لنگر بدست آورده است
ذوالفقار کُفر سوز و دین پناه خویش را*** در صف هَیجا پی کیفر بدست آورده است
از علوّ همّت والای مرد حق علی*** مذهب اسلام زیب و فر بدست آورده است
پُر بها گردد به نزد اهل ایمان «اشتری»*** هرکسی دامان آن رهبر بدست آورده است

بمناسبت میلاد با سعادت داماد پیغمبر

دلبر مه چره من تا فکند از رُخ نقاب*** زرد شد از خجلت آن روی زیبا آفتاب
{صفحه49}
شام هجرانم مبدّل گشت بر صبح وسال*** تا شدم از دیدن آن حق شمائل کامیاب
گشتم از دیدار او وز نشئه فیض حضور*** پایکوب و دست افشان سرخوش و مست و خراب
کعبه الحق حالتی دیگر به خود بگرفته است*** تا در آن بیت معظّم شد تولّد بوتراب
بوتراب از لطف حق تا زد قدم بر روی خاک*** عرش گوید دمبدم یا لیتنی کنت تراب
عارف و عامی بوجدند و طرب زین موهبت*** در سماع و شور و شادی پیرو برنا شیخ و شاب
سرور و سالار خیل سروران روزگار*** والی مُلک ولایت خسرو مالک رقاب
نور چشم اهل بینش کنز علم کبریا*** آبروی آفرینش وارث ختمی مآب
هرکه خواهد بهره ور گردد ز فیض علم حق*** شهر علم حق بود احمد علی بر اوست باب
لا فتی الاّ علی لا سَیف الاّ ذوالفقار*** در خور شأنش بود کامد ز ایزد این خطاب
رحمت حق بر محبّان علی گردد قرین*** تا ابد باشد عدوی بد سگالش در عذاب
{صفحه50}
هرکه از جان گشته مدحتگر بر آن جان جهان*** میشود در حشر جایش نزد آن عالیجناب
آنکه شد محسوب در خیل محبّان علی*** گو چه غم باشد ترا از وحشت روز حساب
جز ز درگاه علیّ و آل حاجت خواستن*** ماند آنرا کز تغافل آب جوید از سراب
«اشتری» تا گوهرافشان گشته در مدح علی*** از دهان او برون آید همی درّ خوشاب

مدح مولی علی بن ابیطالب

دلی که نیست در آن مهر مرتضی دل نیست*** عدوی اوست بدین قول هر که قائل نیست
به غیر فُلکِ نجات علی ز بحر بلا*** برای اهلا ولا هیچ امید ساحل نیست
به کیش اهل یقین و برأی اهل کمال*** که بی ولای علی طاعتِ تو کامل نیست
ز سیر خطّ علی می شوی بحق واصل*** از آنکه نیست رهی جز رهش که باطل نیست
{صفحه51}
ببین سراسر قرآن که جلوه شأنش*** در آیه ای که نگردیده است نازل نیست
به مشکلات بجو از علی مدد زیرا*** کسی چو او به یقین بهر حلّ مشکل نیست
همیشه مرغ دلم پر زند بسوی نجف*** که بهر او به از این آشیانه منزل نیست
کسیکه بر سر کویش مکان کند نه عجب*** که هیچگاه به باغ بهشت مایل نیست
به کشتزار جهان ای امام دین مبین*** مرا به غیر ولای تو هیچ حاصل نیست
ز «اشتری» بود این شعر هدیه ای بپذیر*** اگر چه هدیه او در بر تو قابل نیست

در توصیف عید غدیر و مدح علی (ع)

هستی ز صفا و زجلا جلوه پذیر است*** عالم همه آمیخته با بوی عبیر است
فرخنده چنین فصل که از شور و طراوت*** در جلوه نمائی گل و بلبل به صفیر است
{صفحه52}
فصلی که به گلدشت و به گلزار و به بستان*** بس مرغ خوش الحان به نوای بم و زیر است
هر جا نگری از اثر صنع خداوند*** از سبزه نو خیز جوان عالم پیر است
در ضائقه جاری همه جا شهد مصفّا*** هر شاخ شکوفا به نظر چشمه شیر است
امسال شکوفائی گل فصل بهاران*** این قدر که دارد سببش عید غدیر است
ای خلق بشارت که علی آن ولی حق*** با امر خدا والی بی شبه و نظیر است
شد وارث اورنگ رسولی که به عالم*** بر خلق به تأیید خداوند بشیر است
آن میر فلک فر که به هر مُلک بود شاه*** آن شهره عالم که به هر شهر شهیر است
گاه از شفقت حامی اطفال یتیمست*** گاهی ز کرم مونس مسکین و فقیر است
دارند بزرگان به بر او سرِ تعظیم*** از بس ز جلال و ز کرامات کبیر است
آن منبع فیضی که ز شأن و ز شرافت*** لقمان به مَثَل در بر او طفل صغیر است
{صفحه53}
هستند خبیران به برش یکسره نادان*** از بسکه به هر باب بصیر است و خبیر است
آن اشجع نامی که به هنگام مصافش*** بر خاک فتد خصم زبون گرچه دلیر است
روباه صفت خصم گریزد ز بر او*** زیرا به جگر در صفِ پیکار چو شیر است
کی مدح وی آید به قلم «اشتری» آخر*** آنکس که ستایشگر او حیّ قدیر است

مالک ملک ولایت

اگر امروز ترا هست غم فردائی*** مکن انکار که تقبیح کند دانائی
جان من فرصت آن موهبت از دست مده*** گر ترا دست دهد صحبت روشنرائی
کبر از کس مخر و فخر به مردم مفروش*** که بود سود دو عالم به چنین سودائی
چشم مردان خدا سیرت نیکو بیند*** ورنه هر گوشه بود دلبر خوش سیمائی
عاقبت پای به سر منزل مقصود نهد*** هرکسی رفت ز جان در پی رهپیمائی
{صفحه54}
هیچگه سر ننهم جز به ره پیر مغان*** که از آنجا نبود روح فزاترجائی
گر ببینم شبی آن شاهد مقصود به خواب*** نیست شیرین تر از آن لحظه مرا رؤیائی
اهل دل جمله ز پیمانه چشمش مستند*** نیست چون او به یقین ساقی بزم آرائی
مالک ملک ولایت که از او گشته بپای*** در سوید ای دل اهل ولا غوغائی
علی آن شیر خدا نور حقیقت که چو مهر*** بهره ور ساخته از پرتو خود دنیائی
علی آن نیک شمائل که به دنیای وجود*** بود از جلوه حق آینه گویائی
مقتدای همه ارباب حقیقت که به حشر*** جز پناهش نبود بهر کسی مأوائی
سرخوش از عشق به فردای قیامت خیزد*** آنکه امروز زند از خم او صهبائی
به حقارت نگرد سلطنت ملک جهان*** هر که دارد چو علی راهبر و مولائی
گوهر معرفت آرد به کف از بحر کمال*** هر که چون «اشتری» آورد در معنائی
{صفحه55}

بمناسبت خم غدیر مولای متّقیان علی بن ابیطالب (ع)

ساقی بده آن باده که مخمور پذیر است*** پرکُن قدح باده که شب طی شد و دیر است
آن باده که بس تیرگی از دل بزُداید*** آ« باده که روشنگر کانون ضمیر است
آن باده که تجدید کند دور جوانی*** آن باده که در بزم صفا در کف پیر است
زان باده روشن بده ای ساقی مجلس*** کز پرتو آن سینه ما بدر منیر است
زان باده گلرنگ که در مجمع رندان*** جانبخش بس از رایحه مانند عبیر است
دور از غم ایّام بزن باده که این چرخ*** چون گرسنه چشمیست که از همچو تو سیر است
{صفحه56}
ده گوش به آوازه در این مه که به گلگشت*** قمری به نوا باشد و بلبل به صفیر است
آن ماه که در سال به عزّو به شرافت*** بی مثل و قرین باشد و بی شبه و نظیر است
باری به مه فخر قرینی که در آن ماه*** زبندگیش از اثر عید غدیر است
روزی که علی بر زبر تخت ولایت*** بنشسته به تأیید و به تأکید بشیر است
بگرفت علی را به سر دست محمّد(ص)*** گفتا که علی بعد من ای قوم امیر است
اکملت و لکُم دینکم امروز جز این نیست*** کین رتبه به فرمان خداوند قدیر است
مولای شما نیست به جز حیدر کرّار*** آنکس که مرا یار و مددکار و ظهیر است
حیدر که بود حامی دین مظهر ایمان*** حیدر که به آیین خداوند نصیر است
حیدر که به اسرار خفی راز نهانی*** با علم لدّنی همه آگاه و بصیر است
حیدر که به حکمش ننهد هر که سر از جان*** بی شک به کف جهل گرفتار و اسیر است
{صفحه57}
قهرش چو بود دوزخ و مهرش چو جنانست*** یارش به جنان باشد و خصمش به سعیر است
هست آنکه خداوند و نبی مدح سرایش*** مدحش چه سرایم که زبان سخت قصیر است
من «اشتریم» چامه ناچیز من اکنون*** شعریست که در خرمن فضلش چو شعیر است

بمناسبت میلاد سعید شیر خدا علیّ مرتضی

به لطف ایزد منّان مهیمن متعال*** شب فراق گذشت و رسید صبح وصال
ز یُمن اختر مسعود و طالع میمون*** فکند پرده ز رخ آن نگار ما جمال
ز آسمان ولایت یگانه اختر پاک*** نزول کرد بروی زمین بصد اجلال
چو آفتاب جمالش شد از حرم ظاهر*** فکند بر سر احباب سایه اقبال
درون کعبه قدم زد به عرصه گاه شهود*** علیّ عالی اعلا امیر فرّخ فال
{صفحه58}
چو شد از او متولّد بکعبه شیر خدای*** بگو بفاطمه بنت اسد بخویش ببال
همی نه فخر بود از برای خلق جهان*** که هست خلقت او افتخار احمد و آل
علی که عقل بود عاجز از کمالاتش*** علی که درک مقامات اوست امر مُحال
بحلّ مشکل خود از علی بجو امداد*** که هست یار محبّان خویش در همه حال
علی که ره نبرد بر مدار مدحت او*** کند هر آنچه تکاپوی فکرت فعّال
کجا به اوج صفات علی توان ره یافت*** هر آنچه طائر اندیشه ام زند پر و بال
بحال سیر بود تا که مهر و مه بفلک*** بجای خویش بود تا که هفته و مه و سال
همیشه تا که بجا هست ثابت و سیّار*** بپوید ارض و سما تا که این طریق و روال
شود مُحبّ تو مقرون به عیش و شور و شعف*** بود عدوی تو هر دم قرین رنج و ملال
به حدّ وصف علی «اشتری» کجا برسی*** هزار سال خدایت اگر دهد امهال
{صفحه59}
بحقّ نام علی از جمیع بیماران*** ز لطف خویش خدا رفع کن کسالت حال

شه مسند ولایت

علی ایکه داده حقّت ز ره کرم خدائی*** که بقامت تو زیباست لباس کبریائی
ز مقام و فرّ و شوکت ز علّو شأن و رتبت*** مه برج آفرینش شه مسند ولائی
تو صفا دهی بهر دل شود از تو حلّ مشکل*** به ید تو داده ایزد صفت گره گشائی
نظری بحال ما کن همه درد ما دوا کن*** که بدرد دردمندان تو ز مرحمت دوائی
علی ای شه دل آذین علی ای سپهر تمکین*** بخدا کشتی دین تو یگانه ناخدائی
توئی آن ولیّ ذوالمن تو بجمله خلق مأمن*** تو سرور سینه من تو بلوح دل ضیائی
من اگر که دردمندم توئی آشنا بدردم*** من اگیر اسیر بندم تو شه گره گشائی
{صفحه60}
تو مدینه کمالی تو ولیّ ذوالجلالی*** تو امیر خوش خصالی تو جمال حق نمائی
تو مقدّر الستی تو مدبّری به هستی*** تو بعرش جان نشستی به اریکه خدائی
بجز از تو مام کیهان پسری دگر نزاید*** که بمنتها رساند ره و رسم پارسائی
تو خدیو خوش مرامی تو خطیب خوش کلامی*** تو بحقّ حق تمامی بطریق حق ستائی
چه کند بکار مدحت اگر «اشتری» نگوید*** خجلم ز گفته خود ز قصور و نارسائی

هو یا علی

ای قبله اهل صفا هو یا علی هو یا علی*** ای فیض بخش ما سوا هو یا علی هو یا علی
ای شمع بزم عارفان ای رهنمای انس و جان*** هم در زمین هم در سما هو یا علی هو یا علی
مهرت صفا بخش دلم حل کن ز رحمت مشکلم*** هستی تو چون مشکل گشا هو یا علی هو یا علی
{صفحه61}
ای پیشوای متّقین دارم بروز واپسین*** بر لطف عامت التجا هو یا علی هو یا علی
ای بر خلائق راهبر ممدح و ثنایت سر بسر*** فرموده در قرآن خدا هو یا علی هو یا علی
حبّ تو ایمان همه لطفت نگهبان همه*** در هر مکان در هر کجا هو یا علی هو یا علی
مرآت حق پا تا سرت باشد وجود انورت*** مرآت حق سر تا بپا هو یا علی هو یا علی
افسرده حال و خسته ام دل بر عطایت بسته ام*** ای ذوالکرم ای ذوالعطا هو یا علی هو یا علی
بر هر یتیم خونجگر بودی معین شب تا سحر*** ای یاور هر بینوا هو یا علی هو یا علی
خواهد بزاری «اشتری» تا با صفات داوری*** گردی شفیعش در جزا هو یا علی هو یا علی

مهر امیرالمؤمنین

شور فراوانم علی فریاد و افغانم علی*** در سلک حق جویان بود معنای عرفانم علی
{صفحه62}
مهر امیرالمؤمنین گردیده با قلبم عجین*** میباشد از روی یقین مفهوم ایمانم علی
در موقع رنج و محن آزار جان آلام تن*** باشد به هر سرّو علن دارو و درمانم علی
آندم که گم گردم بره از فرط عصیان وگنه*** باشد ز روی همچو مه شمع شبستانم علی
گلگشت و گلزارم علی محبوب و دلدارم علی*** پندار و افکارم علی پیدا و پنهانم علی
در چرخ فرّ و اعتلا در آسمان کبریا*** باشد ز چهر پر ضیا مهر درخشانم علی
گه همچو شیر اندر غضب لرزد گهی از خوف ربّ*** از این صفات بس عجب بنموده حیرانم علی
چون هست در دل التجا بر آن ولیّ کبریا*** از هر خطر از هر بلا باشد نگهبانم علی
از اقتدار و شوکتش وز احتشام و صولتش*** بنموده بهر مدحتش مرغ غزلخوانم علی
اندر ره مدحتگری و اندر طریق چاکری*** پیوسته گوید «اشتری» جانم علی جانم علی
{صفحه63}

مرآت یزدانی

اگر خواهی شوی آسوده از وسواس شیطانی*** صفای سینه جو تا دل شود مرآت یزدانی
خداجو رو به سوی کعبه مقصود کن شاید*** دلت گردد ز فیض جذبه دادار نورانی
اگر خواهی که یابی جلوه معبود را باید*** که چشم دل به هر حال از تعلّقها بپوشانی
ترا گر دل بود منزلگه جانان نمی باید*** که غیر از او کسی را در سرای سینه بنشانی
بیا با صدق ابراهیم رو کن در منای حق*** که جان را نزد او سازی چو اسماعیل قربانی
خوش آن زائر که درک میزبان خویش بنماید*** کند رو بر ضیافتگاه او چون بهر مهمانی
اگر با چشم بینش بنگری آن شور و غوغا را*** نشان از رستخیز و آیتی از محشرش دانی
خدا را در دل بی کینه بهتر می توان دیدن*** اگر مشتاق باشد هرکسی بر حجّ روحانی
{صفحه64}
ترا سعی و صفا باشد صفا بر سینه ها دادن*** ز مهر و عاطفت انگیزی و از مشی عرفانی
به مانند علی آن خانه زاد خالق ذوالمن*** امیرالمؤمنین مرآت حق معنای انسانی
علی آن مظهر داور علی آن مصدر رحمت*** که او را نیست در مردی و علم و معرفت ثانی
علی آنکس که از علم الیقین او را بود پیدا*** همه اسرار مخفیّ و همه اسرار پنهانی
خداوند خلوص و صدق و عشق و جذبه و صولت*** که جا دارد گرش آئینه ایزدنما دانی
نه تنها هر مسلمان بر مقامش معترف باشد*** که از فضلش بود آگاه هر عالیّ و هر دانی
علی آنکس که در خمّ غدیر احمد به صد عزّت*** وصیّ خود نمود او را به امر حیّ سبحانی
به پاس نعمت این طبع سرشار «اشتری» از جان*** بگو مدح و ثنای مرتضی را تا که بتوانی
{صفحه65}

شمع شبستان هدایت

امیرالمؤمنین شاه ولایت*** علی شمع شبستان هدایت
ز دنیا و ز عقبی حاصل ما*** عجین با مهر ما آب و گل ما
از او ظاهر صفات کبریائی*** ز رخسارش عیان نور خدائی
مکانش عرش دلهای محبّان*** شود از لطف او هر مشکل آسان
علی سرچشمه فیض الهی*** علی زینت فزای تخت شاهی
علی آئینه ایزد پرستی*** علی آن منبع جود الستی
علی فرمانروای ملک ایمان*** علی دریای فضل وجود و احسان
علی یار و معین مستمندان*** علی سر تا بپا مرآت یزدان
{صفحه66}
علی بر شهر علم مصطفی در*** علی آن زوج زهرای مطّهر
علی آن پیشوای پاکبازان*** علی سر خیل جمع سرفرازان
علی معبود حق جویان عالم*** علی مقصود از ایجاد آدم
علی روشنگر بزم طریقت*** یگانه گوهر بحر حقیقت
علی آن میر بر حق شاه عادل*** علی آن عین حق انسان کامل
که سالار شجاعان جهانست*** مدامش خنگ شوکت زیرِرانست
بکف همواره فرمان ظفر داشت*** سر پیکار هر بیدادگر داشت
همان شاهی که شب از بیم تیغش*** ز فرمان مطاع بی دریغش
نمی خفتند شجعان سلحشور*** بدست قهر او بودند مقهور
بحال مستمندانش نظر بود*** یتیمان را ز شفقت چون پدر بود
{صفحه67}
تو هم گر پیرو آن پاک مردی*** نباید جز بگرد خیر گردی
همیشه مردمی باشد شعارت*** شبیه او بود همواره کارت
تو نیز ای «اشتری» فرخنده خو باش*** مدام از خلصت نیکو چو او باش

در توصیف و تولّد حضرت زهرا (س)

شد از برج نبوّت اختر تابنده ای پیدا*** که روشن گشت از نور جمال انورش دنیا
به امر خالق یکتا تولّد یافت از مادر*** مهین بانوی عالم دختر ختم رسل زهرا
زنی کز رتبه و فخر و شرافت بی گمان باشد*** گرامی نام او بر پیکر ناموس زیب افزا
زنی کز خلق و خو محبوبه خلّاق اکبر شد*** زنی کز رتبه شد زوج علیّ عالی اعلا
سزاوار است از شأن و مقام و رتبه اش گویم*** کنیز مطبخش باشد دو صد چون هاجر و حوّا
{صفحه68}
زبان الکن من هست عاجز در مدیح او*** که فرموده است مدحش را ز رتبت ایزد یکتا
بود این فخر او را بس که ز اصحاب کسانامش*** نخست آورد حق زان پنج تن از روی استعلا
اگر بر صفحه طومار عالم بنگری هرگز*** نمی بینی زنی را این چنین با گوهری والا
ز نیکیّ هرچه خواهی در وجود او بود مضمر*** ز خوبی هرچه جوئی در خصال او بود یکجا
مسلّم هرکسی را عقل روشن بین بود در سر*** محقّق هرکسی را دیده حق بین بود بینا
به نیکیّ وجود بی مثالش معترف گردد*** کند بر صفحه خاطر ز جان مدح ورا انشا
هر آنکس «اشتری» امروز ممدحش بر زبان آرد*** کند از او شفاعت حضرت خیرالنسا فردا

عالمه علم حق

عالمه علم حق مدّرس تقوا*** گوهر دریای فضل حضرت زهرا
{صفحه69}
زوج علی جان پاک احمد مرسل*** آنکه بوصفش سروده ام ابیها
نقطه پرگار بر عوالم هستی*** علّت ایجاد بهر آدم و حوّا
معدن حلم و حیا و عصمت و عفّت*** پیکر ناموس را چو روح در اعضا
فخر و شرف را مهین نشانه بارز*** شوکت و فرّ را یگانه شاهد گویا
پاکی او را اگر بر همه نسوان*** بخش نماید خدای قادر یکتا
عالم نسوان شود حریم مقدّس*** جمله آنان شوند مظهر تقوا
پیر اویند گر زنان مسلمان*** از چه نپویند آن طریقه او را
از چه بپوشند تن بکسوت کفّار*** از چه نپوشند رخ هماره چو ترسا
ای عجب اینان اگر که طالب حقّند*** از چه گذارند در طریق خطا پا
بار خدایا بدین سرآمد پاکی*** بار خدایا بدین شفیعه عقبا
{صفحه70}
بازرسان از طریق بنده نوازی*** حجّت خود را برای دفع بلایا
هست مرا «اشتری» بدخت پیمبر*** چشم شفاعت از این چکامه شیوا

در مدح علّت ایجاد هستی حضرت زهرای اطهر

باعث هستیّ عالم ما سوی الله را سبب*** آنکه نبود ثانیش نی از حسب نی از نسب
نقطه پرگار ایمان قطب دین را دایره*** مظهر فضل و درایت آیت علم و ادب
راضیه مرضیّه زهرا امّ شبّیر و شبر*** کفو حیدر، فخر نسوان، افتخار امّ و اب
عصمت کبرای اسلام آنکه از مجد و مقام*** احترامش واجب مطلق بود نی مستحب
دختری کو را چنین حق داده فرّ و اعتلا*** بوسه بر دستش اگر زد مصطفی نبود عجب
نیّر رخسار او آنگه که بفشاند فروغ*** میشود چون روز روشن از شعاعش تیره شب
{صفحه71}
پاک بانوئی که از اخلاص و ایمان و شرف*** هست قدر بی بدیلش مورد تأیید رب
در خور زوجیّت او کس نبودی در جهان*** گر نمی شد مرتضی از بهر زهرا منتخب
جبهه سای آستانش مریم و هاجر شوند*** گر کند خدمتگزار آن بانوی عظمی طلب
از مبارک مقدم زهرا فروغ افزای چرخ*** جای دارد در فلک گر زهره آید در طرب
از دلش بیرون رود رنج و الم، اندوه و غم*** مدح زهرا «اشتری» هرکس که می آرد به لب

در مدح شاهبانوی دو عالم یگانه دختر پیغمبر (ص)

تاج عطا چو بر سر زهرای اطهر است*** ملک شرف مسخّر زهرای اطهر است
در پاکی و طهارت و تقوی و راستی*** الحق گواه داور زهرای اطهر است
این شوکت و جلالت و این رتبه و مقام*** از اعتلای گوهر زهرای اطهر است
{صفحه72}
میلاد او بقلب پدر داد انبساط*** شادان ز فخر مادر زهرای اطهر است
پی میتوان ببرد بفرّ و مقام او*** از مرتضی که شوهر زهرای اطهر است
اسرار حق که در دل پاک رسول بود*** در سینه منوّر زهرای اطهر است
کی «اشتری» بفکر تو گنجد ثنای او*** حیران عقول در بر زهرای اطهر است

بمناسبت میلاد حضرت زهرا (س)

گشته عالم سربسر عنبر فِشان و مشکبار*** از قدوم فاطمه دخت رسول کردگار
باعث ایجاد هستی نور چشم مُصطفی*** شاهبانوی دو عالم مام پاک هفت و چار
چون نظر بنمود بر سیمای او ختم رسل*** گفت احسنت، آفرین بر صورت و صورت نگار
گشت روشن دهر ظلمانی ز نور فاطمه*** پرده چون بگرفت از ماه جمالش پرده دار
{صفحه73}
گفت پیغمبر بود امّ ابیها فاطمه*** حبّذا بر این جلال و این وقار و افتخار
گر نبودی ابن عمّش مرتضی از مرتبت*** همسری پیدا نمیشد بهر او در روزگار
آنکه از فرط جلالت با دو صد شوق و شعف*** بوسه زد بر دست او باب کبارش بی شمار
آنکه میگردند روز و شب برای کسب نور*** گرد شمع عارضش خورشید و مه پروانه وار
آنکه در شأن و مقام و رتبه و جاه و جلال*** هست بی همتا چو ذات حضرت پروردگار
آنکه حق فرمود در وصف و مدیح شوهرش*** لافتی الاّ علی لا سیف الاّ ذوالفقار
آنکه صد چون مریم و حوّا و هاجر روز و شب*** در سرایش گشته اند از جان و دل خدمتگزار
آنکه از بهر شفاعت در صباح رستخیز*** شیعیان هستند بر الطاف او امّیدوار
آنکه حق فرمود مدحش را هزاران همچو من*** کی تواند وصف او گوید یکی از صد هزار
تا ز امر حق بود در گردش این چرخ بلند*** در قفای یکدگر هستند تا لیل و نهار
{صفحه74}
دوستانش خرّم و مسرور و خندان روز و شب*** دشمنانش دلغمین و خسته جان و خوار و زار
تا سعادتمند گردی در دو عالم «اشتری»*** دست خود از دامن الطاف زهرا بر مدار

نخبه نسوان

شمسه گردون عفّت کیست؟ زهرای بتول*** فاطمه امّ الائمّه دختر پاک رسول
نخبه نسوان عالم کنز عصمت آنکه هست*** آرزومندان حق را موجب عزّ وصول
همسر شیر خدا صدّیقه نیکو خصال*** آنکه عالم را وجود اوست اصلی از اصول
هست چون مرآت پاکیها نمی باشد عجب*** گر بود آیات حق را علّت شأن نزول
گر نبودی پرتو خورشید رویش بی گمان*** اختران چرخ را یکسر عیان میشد افول
کی خرد را حدّ آن باشد که وصف او کند*** هست قاصر در مدیح حضرت زهرا عقول
{صفحه75}
گر گداگر شه بود هرگز بروز رستخیز*** جز بمهر او میسّر نیست در جنّت دخول
«اشتری» را در جزا این رتبه بس گر شعر او*** اوفتد در پیشگاه حضرت زهرا قبول

در مدح صدّیقه کبری حضرت زهرا (س)

به کارگیر دلا فکر عرش پیما را*** بگوی مدح خدایان علم اسما را
اگر که اهل ولائی و تابع نیکان*** نمای نقش درون زینت تولاّ را
برون خرام از این تنگی حضیض مجاز*** بگیر زیر پر خویش اوج معنا را
پی ستایش نیکان روزگار کنون*** مدیحه گوی کن اندیشه توانا را
دلت به روشنی زهره فلک گردد*** چو زیب شعر نمائی مدیح زهرا را
یگانه بانوی نیکو سرشت پاک نهاد*** که هست اسوه عفاف و حجاب و تقوا را
{صفحه76}
جناب فاطمه کز رونق مناجاتش*** فروغ مشکوی پاکیزه بود مولا را
کلید فکرت والای او به امر خدا*** گشود قفل بسی عقده مُعمّا را
بعید نیست از آن معجز الهی، اگر*** دهد شفا زدم خویش صد چو عیسا را
رواست فاطمه آن آیت روان بخشی*** اگر حیات ببخشد هزار یحیا را
اگر که پیرو خطّ و عقیده اوئی*** برون ببر ز سر امروز فکر فردا را
کسی که قدر بلندش خدای می داند*** به لطف اگر نگرد مدح کوته ما را
الا بزرگ مقامی که در کشاکش غم*** همیشه دست بگیری ز مرحمت ما را
چگونه شیعه ننالد به سوز و مرثیه ات*** که صبر کردی و دیدی جفای اعدا را
امید «اشتری» است از تو ای طلیعه صبح*** که غرق نور کنی تیره شام یلدا را
{صفحه77}

در مدح دُخت گرامی پیغمبر زهرای اطهر (س)

تا که یابد طاعتت در نزد حق عزّ وصول*** دست زن بر دامن فیّاض اولاد رسول
عترت فرخنده محمود ابوالقاسم که نیست*** جز به مُهر مهرشان هرگز نماز کس قبول
خاصه دُخت ارجمند حضرت ختمی مآب*** فخر مجموع زنان مرضیّه زهرای بتول
زهره جاوید چرخ آن کوکب تابنده ای*** کاختر نام ورا هرگز نمی باشد اُفول
اصل دینست او و هرگز بی ولای حضرتش*** نیست قُربی در عبادت از فروع و از اصول
اصل تعدیل عفاف آن زن که از فرط جلال*** چرخ پیش آسمان شوکتش دارد عدول
آسمان با آستانش خواست گر پهلو زند*** قدر خود کم ساخت وز کوتاهی خود شد خجول
قدر او بنگرد که بر مفهوم انزلنا همی*** یافت در شأنشز سوی مصدر عزّت نزول
{صفحه78}
حاصل تحصیل طاعاتست زهرا بی گمان*** دل بود بی حبّ او محروم از فیض حصول
نیست کاری، کید بدخواهان و باطل مشربان*** در بر مرآت حق صدّیقه شوکت شُمول
زاده شد در مولد او عزّ و ایمان و عفاف*** آنچنان بر جا که تا جاوید انجامد به طول
حق چو او را دوست میدارد ز ایمان و خلوص*** کی به رغم او توان برخاست خصم بوالفضول
سرور زنهاست تا باشد بگردش چرخ پیر*** شد شهید او در جوانی گرچه با عمری عجول
چرخ تا باشد به پا در گردش و در سیر خویش*** پهنه خاکست تا باقی به بعد عرض و طول
دوستانش «اشتری» مقرون شادیّ و شعف*** دشمنانش خوندل و غمگین و پژمان و ملول

بمناسبت ولادت حضرت زهرا (س)

شکوفا گشته از بستان احمد نوگلی زیبا*** که از نور جمالش گشته روشن چهره دنیا
{صفحه79}
دُرّ درج شرافت اختر بُرج شکوه و فر*** که نبود همچو او در بحر خلقت گوهری والا
تولّد یافت از مادر یگانه دختر پاکی*** که باشد باعث ایجاد بهر آدم و حوّا
به عرش حق عجب نبود که زهره در طَرَب آید*** به روز مولد شادی قرین زهره زهرا
وجودش در خُور این رتبه والا بود الحق*** که خود او علّت غائیست بر دنیا و مافیها
نبد جفتی برای مرتضی در عالم امکان*** نمیکردی خدا گر خلقت آن تای بی همتا
به غیر از فاطمه آن افتخار جمله نسوان*** که باشد بر پدر مادر ز هی این رتبه عظما
ز هی بر این چنین رتبت که ختم انبیا احمد*** همی بوسید دست او به امر ایزد یکتا
چو هست امّ الائمّه امّ اب اّم الکتاب الحق*** بود در وصف آن بانو صفاتی اینچنینی بر جا
برای دفع اندوه و اَلَم روی محبّان را*** نباشد جز به سوی حضرت صدّیقه کبرا
اگر داریم ما روی توسّل سوی آن بانو*** روا سازد مسلّم حق تعالی حاجت ما را
{صفحه80}
کُند امروز هرکس پیروی از آل پیغمبر*** کجا دارد بدل اندیشه از امروز یا فردا
به هنگام جزا ای «اشتری» از بهر بخشای*** نمی باشد کسی شافع به غیر از عترت طاها
اشعار زیر بمناسبت یکهزار و چهارصدمین سال رحلت حضرت فاطمه زهرا (س) در تاریخ 13 جمادی الاوّل سال 1411 هجری قمری سروده شده است.
آفرین بر بانوئی کز اعتلای دولتش*** طارم گردنده می باشد رهین منّتش
بانوی خورشید اجلالی که چشم روزگار*** تارم گردد در بر شمس مُنیر خصلتش
پیش مُشکوی رفیع او روا باشد اگر*** قد دوتا سازد فلک بر آستان رفعتش
اسوه عصمت که از پاکیّ و تقوی و شرف*** درس آموزند نسوان در کلاس عفّتش
بس کتاب و دفتر و طومار گردیده است محو*** در بر مرقومه از پای تا سر حکمتش
{صفحه81}
بوسه زد بر دست او باب کبارش بارها*** پاس فرّ و شوکت و مجد و مقام و عزّتش
در بر چشم حقیقت بین و دید حق نگر*** بس بود امّ ابیها در مقام و رتبتش
لاجرم همتای او پیدا نمی شد گر نبود*** شیر حق مولی علی شوی الهی صولتش
فاطمه اُمّ الائمّه پاک بانوئی که هست*** یازده نور ولایت یادگار فطرتش
زهره زهرای نیک اختر که میگیرند نور*** عرش و فرش از جلوه سیمای خورشید آیتش
خواست چون رحلت نماید حضرت ختمی مآب*** حرمت او را بیان فرمود بهر امّتش
وا اَسَف کان فرقه حق ناشناس ناسپاس*** حق کشی از دُخت او کردند بعد رحلتش
از ستم کیشان ز بس آمد بر او جور و جفا*** زان سبب یکسر برفت از کف عنان و طاقتش
بسکه بر دوشش فشار آورد بار درد و غم*** خم به دوران جوانی گشت سرو قامتش
آه کاخر شد شهید آن مظهر پاکیّ و زُهد*** زو چو بشکستند پهلو دشمنان حضرتش
{صفحه82}
سالروز آن طلب کردم ز دانا واقفی*** گفت با چشم در افشان آن محبّ عترتش
سالروزش را اگر با ماه هجری بشمُری*** یکهزار و چارصد طی شد زگاه رحلتش
«اشتری» این چامه را در سالگرد او سرود*** شکر حق کو گشت فائق تا بگوید مدحتش

در مدح صدّیقه کبری

فاطمه آن عصاره خلقت*** ما سوا را وجود او علّت
اختر برج آسمان عفاف*** زهره چرخ پاکی و عصمت
مادر ماجد شبیر و شُبر*** دخت احمد پیمبر رحمت
فخر نسوان که نیست در عالم*** ثانیش در فضیلت و شوکت
بوسه میزد بدست او بابش*** بنگر بر جلالت و رفعت
{صفحه83}
مصطفی امّ اب بخواند او را*** آفرین باد بر چنین رُتبت
تالی او نبود کس الحق*** جز علی در مقام زوجیّت
جز به مهر و ولای او مقبول*** نیست در نزد حق زکس طاعت
رستگاری برای کس نبود*** غیر مهر محمّد و عترت
وه که بعد از همه سفارشها*** که پیمبر نمود بر امّت
سست عهدان بی وفا کردند*** عمر او را قرین بصد محنت
بشکستند پهلویش از کین*** قوم بد کیش دون بد فطرت
مُحسنش سقط گشت در آندم*** تا برون رفت از کفش طاقت
فضّه را خواند از برای کمک*** از علی میکشید چون خجلت
ای یگانه شفیعه فردا*** از ره مهر و از ره شفقت
{صفحه84}
«اشتری» را شفیع شو چون هست*** اینش از پیشگاه تو حاجت

در تولّد خیرالنساء

یا رب از چیست کند نور ز افلاک نزول*** شادمانی شده در بین خلائق معمول
بین مردان خدا هیچ کسی نیست نژند*** بین ارباب صفا هیچ کسی نیست ملول
جمعی از چیست که سرگرم نشاطند و سرور*** جمعی از چیست که باشند بشادی مشغول
گوئی از منبع فیّاض خدا روح نشاط*** کرده در پیکر هر شیعه دیندار حلول
ز چه افواج ملائک پی تکریم و درود*** بسوی فرش ز عرشند دمادم به نزول
گوئی از باغ نبوّت بشکفته است گلی*** پای بر عالم امکان زده زهرای بتول
دختر پاک پیمبر که ز یمن قدمش*** سربسر عالم هستیست برحمت مشمول
{صفحه85}
فخر نسوان جهان مظهر تقوی و عفاف*** که بتوصیف کمالش نرسد دست عقول
رونق افزای حقیقت که بود خیر نساء*** شرف افزای امامت که بود فخر رسول
چامه ای تهنیت آمیز سرودم شاید*** کنی از «اشتری» ای مظهر الطاف قبول

در ولادت حضرت زهرا (س) دختر محمّد مصطفی (ص)

جای دارد بر سماگر فخر بفروشد زمین*** از مبارک زاد روز دخت خیرالمرسلین
پاک مولودی که تا انسان بگیتی پا گرفت*** پا نگیرد همچو او از اوّلین و آخرین
پاک مولودی که از فرط کمال و رتبه بود*** علّت غائیّ احمد رحمت اللعالمین
اختر رخشان و پر نوری که بر این تیره خاک*** پرتو افشان شد ز خورشید رخ و ماه جبین
{صفحه86}
طرفه بانوئی که از بهر تبرّک میشود*** نام نامیّ بلندش خلق را نقش نگین
جای دارد گر دو صد چون هاجر و حوّا شوند*** روز و شب از خرمن فیّاض فیضش خوشه چین
می سزد گر جمله نسوان عالم تا ابد*** بهره ها گیرند از آن بانوی نهضت آفرین
هیچگه پیدا نمیشد در جهان همتای او*** گر نمیشد همسر مولی امیرالمؤمنین
زان گهرهائی که از دریای عصمت پروراند*** تا ابد باشد بر او از خلق عالم آفرین
مدح خاصان چونکه شد زینت فزای دفترش*** «اشتری» را می سدز گر گوید اشعار متین

میلاد امام حسن مجتبی (ع)

نسیم خلد رسد بر مشام جان هر دم*** شده است بزم دلم همچو گلستان خرّم
جهان شده است در این فصل رشک باغ بهشت*** صفای پهنه گیتی چو بوستان ارم
{صفحه87}
شده است محفل دل روشن از تجلّی دوست*** رسیده شاهد شادی به رغم غصّه و غم
شوم فدای گلی کز طراوت حسنش*** نشسته بر ورق گل ز شرم او شبنم
کنون که نیمه ماه ضیافت الله است*** نموده جلوه چو خورشید آن مه اعظم
سپهر لطف و عطا، حضرت امام حسن*** که هست سبط کبیر پیمبر اکرم
حسن که نام نکویش تعالی روحست*** ولای اوست مسلّم به زخم دل مرهم
حسن که از دم جانبخش و قدسی او بود*** نمود مرده اگر زنده عیسی مریم
سزد که داشت سلیمان جهان به زیر نگین*** از آنکه نام حسن داشت نقش بر خاتم
ز موج حادثه شد بهر نوح فلک نجات*** وگرنه کشتی او غرق می شدی دریم
نزاده مادر ایّام ثانیش به جمال*** ندیده تالی حسنش کسی در این عالم
همیشه خانه او بود خوان گسترده*** پی ضیافت عام از عطا و لطف و کرم
{صفحه88}
به سبز دشت کمال و عدالتش بی شک*** غزال می چرد آرام در صفّ ضیغم
اگر که صلح ز حکمت به سست عهدان کرد*** ز حکمتش شده ارکان دین حق محکم
صلاح صلح حسن با قیام سرخ حسین*** ز حکمت ازلی بود نزد حق توأم
زبان به مدح حسن «اشتری» بود قاصر*** چگونه رفت توان سوی عرش باسلّم

در توصیف سبط اکبر امام حسن مجتبی (ع)

باد بوی مشگ گوئی از ختن می آورد*** بوی عطر دلپذیری از چمن می آورد
بسکه جان افزاست این ایّام روحانی کنون*** گوئیا با خود علاج رنج تن می آورد
گرچه فصل امروز فصل سبزه خودروی نیست*** شهد صحبت طوطی شکّرشکن می آورد
شهد روح افزای شیرینی که پی در پی به بار*** طبع سرشار سخنور در سخن می آورد
{صفحه89}
مرغ، پنداری خبر از پاک مولودی عزیز*** قابل تحسین که با صوت حسن می آورد
پاک مولودی که از مشکوی مولی، خیر محض*** با خود از سوی خدای ذوالمنن می آورد
مجتبی آیین مدار راستین کز صلح خود*** مجد و فر پیوسته در سرّو علن می آورد
آن حسین آیین که بهر خلق حُسن اختتام*** از مرام نیک با نام حسن می آورد
انجم افروزی که از گردون فیض معنوی*** اعتلائی زیب بخش انجمن می آورد
روح احسانیکه بس پیغام حسن عاقبت*** با ولادت از برای مرد و زن می آورد
آنکه عطر نام نیکویش بسی بوی گلاب*** دوستان را با تکلّم در دهن می آورد
هرکه با مهرش به بحر عین ایمان شد فرو*** گوهری والاتر از درّ عدن می آورد
نخل ایمان محبّان بی گمان دائم ثمر*** از ولای آن شهنشاه زمن می آورد
با عنایاتش روا باشد که اینسان «اشتری»*** مطلب نو همره شعر کهن می آورد
{صفحه90}

قیام امام حسین (ع)

زهی امام همام آیت خدای ودود*** مهین سلاله و سبط محمّد محمود
شهی که داد بدین سعی و همّتش شوکت*** شهی که قدرت او بر شکوه دین افزود
شهی که راه بکفر و عناد و جور ببست*** شهی که باب عطا و صفا و لطف گشود
شهی که احمد مرسل حسین منّی را*** چو بود عین وجودش بشأن او فرمود
شهی که نور جمالش بخانه زهرا*** بداد جلوه و زینت چو اختر مسعود
شهی که مسلک مردانه اش نبیند کس*** دگر بهیچ مبارز بزیر چرخ کبود
خدای مردی و پاکیّ و بندگیّ و رضا*** که زنگ کفر ز سیمای دین حق بزدود
بروز سوّم شعبان به امر ایزد پاک*** عیان شد اختر رویش در آسمان شهود
{صفحه91}
تبارک الله از این نخبه مظاهر حق*** تبارک الله از این زبده جهان وجود
بزرگوار امامی که صد چو قارون را*** قرین شرم نماید بوقت بخشش وجود
کسیکه غیر طریقش رود قرین زیان*** کسیکه پیرو او شد همیشه بیند سود
هماره تا که درخشد در آسمان خورشید*** که روز چیره نماید بشام قیر اندود
محبّ او به بر خالق جهان محبوب*** عدوی او به بر این و آن بود مردود
هزار سال اگر «اشتری» ثناگوئی*** گمان مکن که یک از صد هزار خواهد بود

«بمناسبت میلاد سعید حسین بن علی (ع)»

باز از اثر صنع بود باغ گل آذین*** دشت و چمن آکنده شد از بوی ریاحین
نوروز رسید از ره و با حشمت بسیار*** افکند بساطی همه زیبا، همه رنگین
{صفحه92}
شد نغمه سرا مرغ خوش الحان به گلستان*** با صوت نشاط آور و با نغمه شیرین
جا دارد اگر مانی نقّاش برد رشک*** زین صحنه زیبنده پر سوسن و نسرین
بس شاخ شکوفا به چمن گشته هویدا*** گوئی به زمین ریخته بس خوشه پروین
گردیده ز بس نقش خوش از خاک پدیدار*** گشته است زمین یکسره صورتکده چین
گوئی که چنین فصل نکو منظره گردید*** از بهر نشاط و طرب و هلهله تعیین
مبهوت بمانند بسی چهره نگاران*** زین چهره پر جلوه زیبای نگارین
زیبنده نگاری که چو گردید تولّد*** بشکفت به روی همگان نوگل یاسین
آنکس که شکفت از گل رخسار منیرش*** بس چهره فرخنده و نورانی آیین
نوباوه زهرا پسر حیدر کرّار*** آنکس که کند فخر بر او ختم نبیّین
یعنی که حسین بن علی مظهر ایمان*** آنکس که قوی گشت از او پیکره دین
{صفحه93}
در سوّم شعبان چو تولّد بشد از مام*** خرسند شد از مقدم او هر دل غمگین
آن راهبر راستروان آنکه روا هست*** گر چرخ شود خم بر او از سر تمکین
از چهر حسین بن علی جوی خدا را*** گر آنکه ترا هست همی چشم خدا بین
تا ماه بگردش بود از امر خداوند*** تا مهر فشاند به جهان پرتو زرّین
یارش بود آسوده و مسرور و فرحناک*** غمناک هر آنکس که بدل دارد از او کین
این چامه سرود «اشتری» و هست امیدش*** آمرزش او را کند از عاطفه تضمین

بمناسبت ولادت سوّمین اختر آسمان ولایت حسین ابن علی

سروش غیب ندا داد با طراوت حال*** که شام هجر برفت و رسید صبح وصال
{صفحه94}
رسید موسم شادیّ و شور و وجد و طرب*** گذشت دوره اندوه و حزن و رنج و ملال
بد هر کرده تجلّی جمال حضرت حق*** فکند پرده چو آن یار مه جبین ز جمال
نهاد پای شرافت حسین بر سر خاک*** بدستیاری و الطاف ایزد متعال
بروز سوّم شعبان سوّم امام حسین*** ز یُمن مولد خود خاک را فَزود اجلال
ز آفتاب جمالش در این مه پُر فیض*** فکند حق بسر خلق سایه اقبال
ز آسمان ولایت دمید و نور افشاند*** به کائنات حسین اختر سپهر کمال
حسین زاده زهرا و نور چشم علی*** که هست نُخبه ای از خاندان احمد و آل
حسین آنکه به مهدش چو شد قرین فُطرُس*** بیافت باز ز فیض تولّدش پر و بال
زهی به نهضت ارزنده کو به عالم کرد*** که نیست تا به قیامت در آن قیام زوال
عدوی اوست به قعر جحیم جاویدان*** مُحّب او به جنان می رود بدون سؤال
{صفحه95}
رسد چگونه بیانم به اوج رفعت او*** به نارسائی اندیشه زین قلیل مقال
به حقّ حق که بگویم مدام مدح حسین*** هزار سال اگر حق دهد مرا امهال
مفصّلست صفات حسین و وصف حسین*** به مدح او چه کند «اشتری» در این اجمال

در ولادت زاده زهرا خسرو کربلا حضرت امام حسین (ع)

سوّم شعبان ز امر قادر ذوالاقتدار*** نوگلی در بوستان احمدی شد آشکار
گوهری یکدانه پیدا گشت در بحر وجود*** کز طفیل او دو عالم راست عزّ و افتخار
آنکه در شأن و مقام و رتبه و جاه و جلال*** فرد می باشد چو ذات حضرت پروردگار
نور چشم مرتضی، آرام جان مصطفی*** کز قدوم او منوّر گشت چشم روزگار
زاده زهرا حسین ابن علی کز نهضتش*** دین ایزد شد بگیتی بر دوام و برقرار
{صفحه96}
چارمین روزش قدم در عرصه ایجاد زد*** حضرت عبّاس یار و یاور آن شهریار
حبّذا بر این دو مولودی که تا باشد جهان*** نام مردیّ و مروّت زین دو باشد پایدار
این یکی از حق پرستی بی قرین و بی نظیر*** آن یکی در مردمیّ و عاطفت کامل عیار
این یکی بر دین حق حامیّ و حافظ ز اهتمام*** آن یکی پیوسته او را از ادب خدمتگزار
این یکی استاد دانشگاه آزادی بود*** مکتب مردانگی را آن یکی آموزگار
این یکی سر تا بپا مرآت ذات ذوالجلال*** از شجاعت آن یکی چون حیدر دلدل سوار
این یک در ملک حق جوئیّ و حق بینی مقیم*** آن یکی در شاهراه پایمردی رهسپار
زین یکی خورشید تابان می نماید کسب نور*** آن یکی را مه بود برگرد رخ پروانه وار
تا که باشد روز و شب اندر قفای یکدگر*** تا بود بر جای خود پیوسته این نیلی حصار 
دشمنان این دو باشند «اشتری» خوار و زبون*** دوستان این دو نوگل شاد و خرّم روزگار
{صفحه97}

در میلاد حضرت امام حسین (ع)

یکی خجسته مه اکنون نموده است هلال*** که برتر است ز صد مهر از شکوه و جلال
مه بزرگ مقام و مقدّسی که بود*** بلند مرتبه و با شکوه و خوش اقبال
به روز سوّم شعبان مهی طلوع نمود*** که هست پرتو سیمایش آیت اجلال
حسین مرد الهی که نهضتش بنمود*** ستمگران دنی خوی را قرین ضلال
یگانه رهبر پاکی که با قیام به حق*** رساند دین خداوند را به حدّ کمال
حسین مظهر آزادگیّ و عدل و وداد*** حسین آیت دادار ایزد متعال
حسین ملجاء و مقصود خیل حقجویان*** که کوی اوست به هر حال کعبه آمال
{صفحه98}
حسین آنکه ورا در طریق آزادی*** براه حق و حقیقت نبود و نیست همال
به روز چارم این ماه خیر و ماه ثواب*** نمود ماه بنی هاشم آشکار جمال
بزرگ مظهر غیرت مه بنی هاشم*** یگانه آیت فضل آن امیر نیک خصال
امیر و لشگر و یار حسین ابوفاضل*** که از صفات نگنجد در این حصار مقال
کسی که فرط جوانمردی و مروّت او*** فزوده تر بود از حدّ فکرت فعّال
همیشه بوده چنین جشن موجب شادی*** علی الخصوص در این ماه ویژه در این سال
بزرگوار خدایا به این دو نیّر پاک*** بده به «اشتری» از لطف نیکی احوال

در میلاد امام همام حضرت حسین علیه السلام

شد بهار و گشت گیتی رشک جنّات نعیم*** شد زمین عنبرفشان و شد هوا عنبر نسیم
{صفحه99}
چون گل افشان شد ز لطف باد فروردین چمن*** بلبل دستانسرا در باغ و بستان شد مقیم
باز از الطاف باری گشت نو سال کهن*** باز از باد بهاری تازه شد رسم قدیم
شد طبیعت پر ز نقش و پر ز رنگ و پر ز نور*** ظاهر از امر خدا با خوی خوش، طبع سلیم
نوبهار امسال دارد یمن دیگر کاورد*** بر مشام از مولد فرزند پیغمبر شمیم
سوّم شعبان تولّد یافت از مادر حسین*** آنکه می باشد به حق کیشان و حق جویان زعیم
آنکه می باشد ز علم و حلم و عرفان بی گمان*** مظهر بیچون ذات حق خداوند علیم
آنکه لطفش بود از اوّل رهبر خضر نبی*** آنکه ذاتش بود از اوّل در تکلّم با کلیم
چونکه میلادش بود امری بزرگ و ارجمند*** ماه شعبان را از آن نامیم ما شهر عظیم
قهر او باشد یقین قهر خدای منتقم*** مهر او آئینه الطاف رحمان و رحیم
دوستانش را مقام و جایگه جنّات عدن*** دشمنانش را بود در خور همی نار جحیم
{صفحه100}
چارمین روزش بود میلاد عبّاس آنکه بود*** خصم را از هیبت او در دل و جان ترس و بیم
مظهر احسان ابوفاضل که دانم بی گمان*** هست مهر او مدام و هست لطف او عمیم
عاطفت کیشی گذشت آیین، که حیران کرده عقل*** با گذشت و با علّو همّت و طبع کریم
هر که راه آن دو پوید با ارادت «اشتری»*** منحرف هرگز نگردد از صراط مستقیم

در میلاد سرور آزادگان جهان امام حسین (ع)

سوّم شعبان جهان شد رشک بستان جنان*** هر طرف بینی هزاری را به شاخی نغمه خوان
از قدوم نوگل زهرا حسین بن علی (ع)*** عطر آگین گشته از شادی ضمیر شیعیان
سوّمین اولیا سبط رسول کبریا*** پایمرد راه ایمان سرور آزادگان
همچو باش مصطفی و چون علیّ مرتضی (ع)*** گشته زین مولود زهرای مطهّر شادمان
{صفحه101}
خالق بیچون ز حکمت گوهری را خلق کرد*** کز طفیلش گشته یکجا خلقت خلق جهان
چشم حق بین باز کن ای حق نگر تا بنگری*** جلوه حق گشته است الحق ز هر سوئی عیان
خاکیان تنها نه سرگرم نشاطند و سرور*** پایکوب و دست افشان گشته اند افلاکیان
هر که سر ساید به خاک آستانش نی عجب*** گر گذارد پای از رفعت به فرق فرقدان
شد تولّد چارمین روزش ابوالفضل آنکه بود*** بهر فرمان برادر پیشگام و پشتبان
شبل حیدر حضرت عبّاس کانون وفا*** کو بود باب حوائج بر مراد دوستان
شیر صولت، صاحب سطوت، سپهدار حسین (ع)*** آنکه در هیجا گرفت از خصم رو به خوعنان
نقطه پرگار مهر و عاطفت آن کز وداد*** بود در خطّ برادر تا به حدّ بذل جان
آنکه شد از بیم شمشیر شرر بارش بلند*** از عدو در عرصه هیجا صدای الامان
«اشتری» باشد ز امداد حسین ابن علی (ع)*** طبع سرشارت اگر گردیده اینسان در فشان
{صفحه102}

در میلاد با سعادت فخر عالمین حضرت ابا عبدا... الحسین (ع)

رسید مژده ز الطاف خالق سبحان*** که هست موسم عیش و نشاط خلق جهان
ز غیب آمده در عالم شهود شهی*** که جبرئیل بود در سرای او دربان
سلیل ختم رسل سوّمین امام بحق*** نمود جلوه بعالم بسوّم شعبان
گه تولّدش از عرش آمدند بفرش*** فرشتگان سماوات تهنیت گویان
روا بود که کند فخر حضرت زهرا*** از این تولّد مسعود بر تمام جهان
نجات یافت ز غم فطرس از ولادت او*** از آنکه شد متوسّل بآن شه خوبان
خوش آنکه مهر و ولایش بجان و دل دارد*** ولا و مهر حسینست معنی ایمان
{صفحه103}
چو خواست بوسه زند مصطفی بدست حسین*** بدید روی خدا را چو روی خویش در آن
بلند پرچم اسلام شد بدست حسین*** لوای حق چو برافراشت در صف میدان
بود بهر دو جهان رستگار و کامروا*** هر آنکه مدح و ثنای ورا کند عنوان
زبان «اشتری» الکن بود بمدح شهی*** که گفته مدح و ثنایش خدای در قرآن

«در مدح سیّد سجّاد، زینت عبّاد زین العابدین»

توسن گردون بود چون رام زین العابدین*** میدمد مهر فلک از بام زین العابدین
میشود واقف ز سرّ نشئه جام الست*** هر که نوشد قطره ای از جام زین العابدین
در وفور طاعت و زهد و عبادت گشته است*** زیور طومار هستی نام زین العابدین
چونکه بر فرمان حق تسلیم بود آن جان پاک*** هست دستور خدا احکام زین العابدین
{صفحه104}
جای دارد گر ببالد فرش بر عرش برین*** زیب خاک آنگه که گردد گام زین العابدین
بر عموم از لطف چون بخشید فیض مستمر*** جاودان باشد صلای عام زین العابدین
تا ابد در سینه تاریخ ماند پا بجا*** اهتمام عافیت فرجام زین العابدین
می سزد گر بر کریمان جهان سرور شود*** هرکه را شامل شود اکرام زین العابدین
جامه زهد و ورع پوشاند از روز ازل*** ایزد دادار بر اندام زین العابدین
چون قدم بنهاد بر منبر به افشای یزید*** یافت رونق دین حق ز اقدام زین العابدین
خطبه ای در شهر شام انشاد کرد و گوئیا*** دُر مکنون شد پدید از کام زین العابدین
خطبه ای آنسان که میباشد به تاریخ زمان*** از بلاغت تا ابد پیغام زین العابدین
آه از آندم که در بزم یزید نابکار*** گشت افزون شدّت آلام زین العابدین
عمّه اش زینب گریبان صبوری چاک زد*** چون بدید از کف برفت آرام زین العابدین
{صفحه105}
هیچ ایّامی نبود آن گونه پر درد و ملال*** وا اسف در شام چون ایّام زین العابدین
شکر ایزد «اشتری» کز نظم شیوای دری*** چامه ای موزون شد از الهام زین العابدین

در مدح زینت زهّاد حضرت سجّاد علی بن الحسین (ع)

دوش ماهم از در آمد در بر من بی نقاب*** پای تا سر بوسه ها کردم نثارش بی حساب
هی به خود گفتم در آن حال مسرّت آفرین*** کین به بیداری بود یا آنکه می بینم به خواب
گرچه پیر و ناتوان بودم ز هجرانش ولی*** یافتم در خویشتن از وصل او شور شباب
چون به مشکویم قدم بنهاد هر دم می رسد*** بر مشام جان مشتاقم شمیم مشک ناب
لحظه ای خوش بود آندم کان نگار نازنین*** کرد بر من از سر شفقت به خوشروئی خطاب
{صفحه106}
خیز و بر کف خامه و دفتر بگیر و کن رقم*** در مدیح باب عرفان معنی امّ الکتاب
زینت زهّاد زین العابدین آن کو بود*** حبّ او معنای ایمان بغض او عین عذاب
سرور پرهیزکاران پایمرد راه حق*** درّ دریای عبادت گوهر بحر ثواوب
صاحب علم لدّنی واقف اسرار حق*** کز صحیفه گنج عرفان را از او شد فتح باب
قلزم بذل و سخا وجود و بخشش آنکه هست*** گنبد گردون بر بحر عطایش چون حباب
ذرّه ای از مهر او بر هر دلی شد جایگیر*** جای دارد کسب نور از آن نماید آفتاب
آنکه شد از خطبه غرّا و شیوایش به شام*** کاخ استبداد دژخیم ستمگستر خراب
آنکه بر درگاه او ابلیس گر شد ملتجی*** نی عجب باشد اگر گردد ز لطفش کامیاب
اجر این اشعار شیوا در صباح رستخیز*** «اشتری» خواهد شفاعت از انجناب مستطاب
یا علیّ بن الحسین از کمترین مدّاح خویش*** حق اجداد کبارت روز محشر رو متاب
{صفحه107}

در مدح زینت عبّاد سیّد سجّاد علیّ بن الحسین

مظهر حقّ و حقیقت آیت صدق و صفا*** گوهر بحر شریعت قلزم فیض خدا
اصل دین معنای ایمان منبع فضل و کمال*** نناشر احکام یزدان فیض بخش ماسوا
رهنمای انس و جان شاه ملائک پاسبان*** خسرو عرش آستان دارای تاج انّما
جان پاک مرتضی نور دل خیرالنسا*** باب احسان و عطا فرزند شاه کربلا
حضرت سجّاد نور چشم خیر المرسلین*** زینت عبّاد فخر انبیا و اولیا
عابد بیمار کارند از پی درمان درد*** بر در دارالشّفایش صد چو لقمان التجا
قبله اهل صفا شاهی که بر خاک درش*** عالمی آرند هریک سجده از شاه و گدا
خسروی کز رتبه و جاه و جلالت گشته است*** بهر تعظیم جمالش قامت گردون دوتا
{صفحه108}
ریزه خوار خوان او کرّوبیان هر روز و شب*** خادم دربار جاهش قدسیان صبح و مسا
صبر او حیرت فزای اوّلین و آخرین*** آفرین یا للعجب زین طاقت بی انتها
با ارادت هر که رو آرد بسوی آن امام*** در حقیقت می شود از درگهش حاجتروا
کرد کاخ ظلم و کین را واژگون از نطق خویش*** چون پی نشر حقائق لب گشود آن مقتدا
طاقت و تاب و توان نبود که آرم بر زبان*** آنچه بر آن شه رسید از کوفه تا شام بلا
یکطرف سرها به نوک نیزه پیش چشم او*** یکطرف اهل حرم از کین اسیر اشقیا
خون دل از دیدگان خویش جاری می نمود*** چون نظر می کرد طفلان را بمحنت مبتلا
آه از آن ساعت که می زد از غضب در نزد او*** چوب خزران بر لب بابش یزید بی حیا
بار الها حرمت سجّاد زین العابدین*** بگذر از جرم و خطای «اشتری» روز جزا
{صفحه109}

در مدح و مرثیه زینت عبّاد عالمیان حضرت سیّدالساجدین علیّ بن الحسین

زینت عبّاد عالم رونق بازار دین*** خاشع مطلق به امر حیّ ربّ العالمین
رهنمای اهل تقوی در صراط مستقیم*** حکمت والای رأیش راه بند ضالّین
خرمن پر فیض علمی کز وجودش اهل فضل*** بوده اند و تا ابد باشند یکجا خوشه چین
نیّر سیمای رخشانش به ظلمتگاه دهر*** شمع بزم اهل ایمان، مشعل اهل یقین
مادر گیتی نزاید جفت او تا روز حشر*** زان سبب طاقتست آن مولی میان ساجدین
وجه او چون وجه ایزد بود و می باشد بجای*** عالمی را گر منوّر ساخت از نور جبین
سعی وافر داشت آن معصوم در ترویج شرع*** دین اسلام مُبین، آیین خیرالمرسلین
{صفحه110}
معترف گردیده بر جاه و مقامش این و آن*** ناگزیر از قدرت و مجد کلامش آن و این
پای برجا ماند از آن سرور مرام مصطفی*** چون در آوردی ید علم لدّنی ز استین
در خطابت بهر احیای حقیقت آن امام*** می فشاند از بحر موّاج سخن درّ ثمین
خطبه پرشور آن سرخیل حقگویان به شام*** زد شرر بر خرمن جان یزید ضدّ دین
وا مصیبت می ندانم در اسارت چون گذشت*** هر زمان می دید طفلان را نزار و دلغمین
دیده ای هرگز ندید اینسان که بیماری اسیر*** پایش اندر غل بود بر گردنش زنجیر کین
وای از آن ساعت که در بزم یزید کفر کیش*** گشت وارد حضرت سجّاد زین العابدین
صد فغان ز ان دم که می زد چوب خزران از جفا*** بر لب بابش یزید شوم مردود لعین
عمّه اش زینب گریبان چاک زد آنگه که دید*** رأس پر خون برادر را به احوالی چنین
«اشتری» هست از علی ابن الحسین امّیدوار*** تا که گردد شافعش از لطف روز واپسین
{صفحه111}

در مدح حضرت باقر العلوم (ع)

در راه علم هرچه بکوشد بشر کمست*** زیرا که علم باعث احیای عالمست
کسب کمال و معرفت اندوختن ز خلق*** قول پیمبر است که فرض مسلّمست
گر بخردی بدان که ز هر امر در جهان*** کسب کمال و دانش و بینش مقدّمست
هر دل که گشت بهره ور از نور فضل و علم*** روشنگر وجود چو خورشید اعظمست
ما را دمی که صرف براه ادب شود*** گر در شمار عمر دمی باشد آن دمست
امّا چه دانشی که طرفدار دین بود*** امّا چه دانشی که با خلاص توأمست
آن دانشی که منبع آن باقرالعلوم*** پنجم امام منجی ابنای آدمست
نوباوه علی که علوّ کمال او*** والاتر و رفیع تر از چرخ اعظمست
{صفحه112}
شاهیکه پیش بحر علوم خدائیش*** آب هزار قلزم ذخّار شبنمست
شاهیکه از عنایت ابر فضیلتش*** گلزار دین حق همه سرسبز و خرّمست
شاهیکه بر سریر ولایت مقام اوست*** شاهیکه بر دون کون امیر مکرّمست
شاهنشهی که صیت کمالش مبرهنست*** آن خسروی که فرّ و شکوهش مسلّمست
آن کان علم و فضل که در وصف دانشش*** گردند اگر که خلق سراپا زبان کمست
مدحش چگونه «اشتری» آریم بر زبان*** آنرا که مدح گوی خداوند عالمست

«خطبه ای در شهر شام» «در مدح امام پنجم حضرت باقرالعلوم»

زهی امام مبین باقر جمیع علوم*** که علم را نبود بی ولای او مفهوم
{صفحه113}
کنیم فخر به هفت آسمان از آنکه بود*** عجین به خاطر ما نام هفتمین معصوم
همان امام که گر علم او نبود نبود*** بهای دین خدا مذهب مبین معلوم
همان امام که در پرتو درایت او*** وجود دین خدا روشنست بهر عموم
همان که داشت مسخّر علوم کن فیکون*** به امر ایزد دادار قادر قیّوم
همان که سر خط آزادگیّ و حریّت*** نمود بهر خلائق چو جدّ خود مرقوم
بزرگوار امامی که بود و خواهد بود*** تمام علم صور پیش علم او معدوم
کسیکه درِ قبل آسمان دانش او*** به عجز خویش مقرّند جمله اهل نجوم
به غیر علم لدّنی که او محیطش بود*** علوم واهی نا بخردان بود موهوم
جز آنچه با روش رأی او شود تطبیق*** تمام قال و مقالست و لفظ نامفهوم
روا بود که پس از دین آن خجسته مرام*** شود هر آینه منسوخ هر مرام و رسوم
{صفحه114}
ولی دریغ که از خبث طینت اعداء*** به سینه داشت دلی خون و خاطری مغموم
فسوس و آه که از کینه توزی و عدوان*** نمود دشمن دین خدا ورا مسموم
بکوب بر سر و بر سینه در غمش زیرا*** بود به سوگ امامان عزاگری مرسوم
زنظم «اشتری» است و ز طبع موزونش*** چکامه ای که شد از صدق بهرا و منظوم

در مدح و منقبت امام پنجم حضرت باقرالعلوم (ع)

فروغ مشرق دین باقر آن خُجسته امام*** کز او شکُفت گُل باغ مذهب اسلام
بعید کی بود از شأن آسمانی او*** اگر که چرخ برینش به عزم باشد رام
شکافت دانش او مغز علم را و سزاست*** که اوست رابطه علم قادر علّام
مقیم خاک اگر بود آن فلک خرگاه*** ز جاه و رتبه به اوج سپهر داشت مقام
{صفحه115}
که راست زهره که با علم اکتسابی خویش*** به آستان فلک رفعتش گذارد گام
بزن به دامن او دست و رُخ متاب از او*** که رافع خطراتست و دافع آلام
بذکر اوست اگر خطری بود خرسند*** ز نام اوست یقین گر دلی بود آرام
اگر که فکر سلیمش نمی شدی ظاهر*** نهان ز چشم خرد بود چهره اسلام
بدین تولّد زیبنده جای دارد اگر*** همیشه چهره ایّام از او بود بسّام
رواست «اشتری» این چامه خجسته اگر*** شود ذخیره عقبی مرا به ختم کلام

در مدح و منقبت حضرت امام جعفر صادق (ع)

کیست آن رهنمای دین پرور*** آن مهین هادی و بهین رهبر
آن امام مبین که از علمش*** داد رونقش بدین پیغمبر
وا رهانید دین ایزد را*** از تباهیّ و انقراض و خطر
محو گردید جهل و نادانی*** از مساعیّ و علم آن سرور
کیست آن مقتدی که همّت او*** نخل دین را ز لطف داد ثمر
{صفحه116}
جعفر صادقست آن مولی*** جعفر صادقست آن رهبر
دید او چون بچهره اسلام*** رنگ کفر آن زمان گرفته مقر
علم خود را رواج وافر داد*** ز امر دادار آن نکو اختر
هر مسلمان رهین منّت اوست*** بخدا تا بعرصه محشر
مذهب جعفری بپا باشد*** از مساعیّ حضرت جعفر
مظهر ذات حق، مروّج دین*** صادق دودمان پیغمبر
لیک از جو و کینه منصور*** آن پلید لعین بد گوهر
عاقبت آن امام و راهنما*** آن مهین مقتدای جنّ و بشر
گشت مسموم زهر قتّالی*** که فکندش شرر ز کین بجگر
آنچنان شد نحیف پیکر او*** که رمق در تنش نماند دگر
«اشتری» را شفاعتش کافیست*** در قیامت بعرصه محشر

«در توصیف رئیس مذهب شیعه صادق آل محمّد»

هرکسی بر صدق صادق از دل و جان شائقست*** فیض حق تا جاودان او را رفیق مشفقست
صادق آن محمّد کز لدنّی مشربی*** تا ابد بر نیک و بد با علم و منطق فارقست
{صفحه117}
نطق اسلام آنکه از تأثیر فیض فضل او*** علم منطق تا ابد بر حلّ مشکل فائقست
آن فروزان اختر دانش که با علم و خرد*** روشنای دانشش زینت فزای منطقست
می سزد باشد اگر معشوق خلق عالمی*** هر که با عشق خدائی بر وجودش عاشقست
آن امام مقتدائی کز فروغ معرفت*** رهنمای انبیاء و اولیای سابقست
نور فیّاضی که از اشراق جاویدانه اش*** تا به روز واپسین در مشرق دین شارقست
جعفر صادق که از انوار علم و حکمتش*** تا قیامت مهر دین احمدی در مشرقست
عشق شیرین و را هرکس که در دنیا چشید*** در طریق عشق او حیران بکارش وامقست
آنکه از فرط تقرّب در صباح رستخیز*** هرکسی با او شود ملحق به ایزد لاحقست
آنکه با منشور عدل و لطف و آزادی به کف*** خصم حکّام پلید و باجگیر و سارقست
آن شفیق الطبع مولائی که از عین خطا*** از عنایت در جدل با خصم خود هم مشفقست
{صفحه118}
آنکه با پیوند خاص و پر تلاش معنوی*** همچنان بر لطف دادار دو عالم واثقست
آن امامی کز فیوضات الهی رأی خود*** با دم معجز نماپیوند خلق و خالقست
وای کان کانون ایمان و شرف در عصر خویش*** خسته دل از فتنه مشتی خبیث و فاسقست
آن محیط دانش و بینش ز جور ناکسان*** قاتلش منصور پست و فاسق و نالایقست
جای دارد از عنایات عمیم آن امام*** «اشتری» با گفته شیوا بمدحش ناطقست

در مدح رئیس مذهب شیعه حضرت امام جعفر صادق (ع)

مراد فاضل و عارف به اهل دین استاد*** سراج بزد هدایت چراغ راه رشاد
یگانه مخزن عرفان و کنز علم نبی*** که داد علم به دوران عمر خویش بداد
{صفحه119}
امام جعفر صادق منادی اسلام*** که رکن دانش دینی ز صدق پایه نهاد
امام صادق آن خصم کاذبان جهان*** که بر مجادله کیشان مجال رشد نداد
بساط خاک ز میلاد او منوّر گشت*** چو آن عصاره دانش ز بطن مادر زاد
بسی بجاست اگر شیعیان آن حضرت*** از این تولّد میمون شدند خرّم و شاد
همان رفیع مقامی که دست چرخ بلند*** بر آستانه عزّ و مقام او مرساد
همان امام که از رأی آن حقیقت کیش*** گذشت کافر بی دین ز مسلک الحاد
فروغ دیده بینش به راز علم محیط*** که مام دهر به مثلش به روزگار نزاد
زبسط دانش خود آن رئیس مذهب و دین*** در علوم الهی به روی خلق گشاد
اگر که فخر بر اجداد می کنند کسان*** بر او هر آینه بس فخر می کنند اجداد
کسی که نیّر رأی منیر او بزُدود*** غبار جهل و سیاهی ز چهر کلّ بِلاد
{صفحه120}
هزار مخزن مجهول علم بگشودند*** به فیض محضر او جمع چون شدند افراد
فغان و آه و دریغ از خباثت منصور*** که ساخته است شهیدش ز کینه و بیداد
از این جفا که روا داشته به آن مظلوم*** چو آن شقّی بد آیین کسی ندارد یاد
به سوگ او نه همی خاکیان پریشانند*** به عرش ولوله نیز از چنین عناد افتاد
الا امام ششم «اشتریّ» چامه سرای*** به کار شعر و ادب جوید از تو استمداد
ز پیشگاه تو خواهد به پاس این اشعار*** شوی شفیع گناهان او به روز معاد

در مدح امام بحق ناطق حضرت امام جعفر صادق (ع)

ایکه ترا هست میل درک حقائق*** پیرو حقّی بر غم خیل منافق
گام بدان ره بنه که از سر ایمان*** هست ره رهروان صالح و لایق
{صفحه121}
سالک عاقل بدان طریق نهد پای*** کان بموازین عقل هست موافق
هان ره خیر و صلاح خلق نباشد*** غیر طریق امام جعفر صادق
قلزم دانش شهی که هست کلامش*** جمله به آیات کردگار مطابق
پاک امامی که عقل عارف کامل*** هست بمولائیش مُقرّ و مصدّق
در ره علم و کمال بحر معانی*** در ره خیرالکلام ناصح مشفق
در بر باطل ز روی علم لدنّی*** کس بجز او کی بحق چنین شده ناطق
منبع فیض که گشت عارف بر حق*** هر که ز علمش نمود درک حقائق
غیب و شهودش به پیش چشم مصوّر*** آمر خلق جهان و تابع خالق
دست ارادت بزن بدامن لطفش*** هستی اگر بر طریق خیر تو شائق
شکر خدا را که «اشتری» ز ارادت*** در ره مدح و ثنای او شده فائق
{صفحه122}

در مدح حضرت امام جعفر صادق (ع)

بحر علم و کان دانش پیشوای مسلمین*** نور چشم اهل بینش رهنمای متّقین*** افتخار انبیا الهام بخش اولیاء*** پادشاه ملک ایمان رهبر دین مبین
نخل بستان امامت قُرّة العین بتول*** فیض بخش ما سوا فرزند خیرالمرسلین
عالم علم لدنّی آن شاهنشاهی که هست*** گنج اسرار خدا در سینه او جاگزین
بحر موّاج علوم و منبع فضل و کمال*** ناشر شرع نبی استاد دانشگاه دین
جعفر صادق که می سایند خیل قدسیان*** بر در دولتسرای عزّت و جاهش جبین
آنکه گرد خرمن فضل و کمال و دانشش*** صد چو افلاطون و لقمانند دائم خوشه چین
{صفحه123}
او نه تنها سرور و مولی بود بر خاکیان*** قدسیان را پیشوا هم اوست در عرش برین
حکمتش آئینه دار عالم غیب و شهود*** نکته پرداز علوم اوّلین و آخرین
شد بنای دین ز سعی و همّتش محکم اساس*** دست ارشاد او برون آورد چون از آستین
هرکه می گوید ثنای آن شه اقلیم جان*** بشنود از ساکنان عرش بانگ آفرین
چند بیتی در ثنا و مدح او گفت «اشتری»*** تا که گردد شافع جرمش بروز واپسین

در مدح امام موسی بن جعفر (ع)

ای نور حق که آینه وجه داوری*** روشنگر زمانه ز چهر منوّری
پیش تو چیست آن ید بیضای موسوی*** از صد چو او ز رتبه اعجاز برتری
اعجاز عیسوی ز شفاخانه تو است*** زیرا ز دم، تو خلق جهان را شفاگری
دار الشّفای خلق شود بی گمان ز فیض*** هرجا تواش بنام نکو زیب بر دری
{صفحه124}
ای هفتمین ستاره رخشان که از جمال*** بر چار رکن عالم هستی ضیاگری
بودی اگر به بند ستمگستران ولی*** مشکل گشای خلق ز قید مُکرّری
ایمان و صبر را توئی آن معنی تمام*** باب علوم را تو همان پاک گوهری
پور خلف بصادق آل محمّدی*** آئینه دار فطرت پاک پیمبری
در هر کجا سیادت نابت رواج یافت*** سادات پاک را تو همان نیک مصدری
آنجا که سیر و هم بسوی تو پر کشد*** از حیث فرّو مجد، فراتر ز باوری
با استقامتی که نگنجد به فهم و عقل*** ستوار همچو کوه به نزد ستمگری
زندان به مصلحت برت آغوش واکند*** چون قادری ز دائره چرخ بگذری
باب حوائجیّ و بهنگام عرض حال*** هر حاجتی به عون خدائی برآوری
از او بجو شفای خود ای «اشتری» که تو*** مدحتسرای حضرت موسی بن جعفری
{صفحه125}

در مدح امام موسی بن جعفر (ع)

آن امامی که بهین بنده رحمان باشد*** هفتمین قبله آمال محبّان باشد
چون علی مظهر لطفست و خداوند کرم*** چون حسین آیت بخشایش و احسان باشد
منبع فیض امامی که ز مجد و عظمت*** ملتزم بر در او موسی عمران باشد
سرور اهل یقین موسی جعفر که خرد*** پی درک شرفش واله و حیران باشد
رحمت محض امامی که بهنگام صراط*** شیعیان را ز کرم شافع عصیان باشد
گر بود مظهر آیات خدائی نه عجب*** که ز سر تا قدم آئینه رحمان باشد
کاظم الغیظ امامی که ز آزادی طبع*** لطف او شامل احوال اسیران باشد
{صفحه126}
رهبری پاک که افکار درخشنده او*** سبب شوکت افراد مسلمان باشد
این چنین رهبر محبوب که از رحمت عام*** همه دم موجب آزادی انسان باشد
ز چه بایست که از کینه عمّال ستم*** سالها معتکف گوشه زندان باشد
از جفائی که بر او رفت ز هارون پلید*** قدسیان را بسما دیده گریان باشد
هر که از جمع محبّان بشنید احوالش*** همه عمر سزد خوندل و پژمان باشد
زین مصیبت که بدید از ره عدوان و ستم*** دوستان را ز اسف ناله و افغان باشد
شیعیان را سزد از این غم جانکاه مدام*** اشک اندوه و غم و غصّه بدامان باشد
کرد چون همّت مردانه پی دفن امام*** تا ابد زنده ایّام سلیمان باشد
«اشتری» را بود این رتبه مدّاحی بس*** که بر او از ره اخلاص ثناخوان باشد
{صفحه127}

در میلاد مسعود حضرت امام رضا (ع)

دانی ز چیست باغ و چمن سبز و با صفاست*** بلبل ز وجد و شوق به بستان غزل سراست
دشت و دمن ز سنبل و گل گشته چون بهشت*** باد صبا چو نفخه فردوس جانفزاست
بلبل بشاخسار چنین می کند بیان*** میلاد با سعادت سلطان دین رضاست
نور خدا، شفیع جزا، هشتمین امام*** آن خسروی که بحر کرم، قلزم سخاست
شاهنشهی که بر در او موسی کلیم*** پیوسته ایستاده و بر دست او عصاست
آن شهسوار عرصه ایمان که از شرف*** خاک رهش بچشم ملک همچو توتیاست
آن رهبری که بهر شفاعت بروز حشر*** امّید خلق سوی وی از شاه تا گداست
بعد از خدا هر آنچه سرایم بوصف او*** الحق اگر بچشم خرد بنگری سزاست
شاها چو مدح خوان تو گردیده «اشتری»*** بالد بخویش گر که از این موهبت بجاست
{صفحه128}

در مدح حضرت رضا (ع)

ز چیست صحنه گیتی فرح فزا باشد*** ولادت شه دین حضرت رضا باشد
امام هشتم سلطان دین که تربت او*** بچشم اهل سما همچو توتیا باشد
امام ثامن ضامن که خلق عالم را*** بسوی درگه او روی التجا باشد
امام جنّ و بشر فخر اولیا شاهی*** که بر سرش ز شرف تاج انّما باشد
شهی که جمله شاهان بر آستانه او*** بشوق گر که بسایند سر روا باشد
شهی که نام شریف و بلند عنوانش*** بدرد مردم افسرده دل دوا باشد
شهی که موسی عمران مدام بر در او*** ستاده از سر اخلاص با عصا باشد
{صفحه129}
شهنشهی که ز علم و درایت و بینش*** چو جدّ خویش علی شاه اولیا باشد
خدیو عرش سریری که از زمین دائم*** غریو کوس جلالش سوی سما باشد
یگانه منبع فیض خدای عزّوجل*** که خاک درگه او چشمه بقا باشد
بسوی او اگر آیند انبیای عظام*** پی نیاز و پی التجا بجا باشد
در آن سرای شفیعش شود ز روی کرم*** هر آنکسی که محبّتش در این سرا باشد
امیدوار چنانست کان امام رئوف*** شفیع «اشتری» اندر صف جزا باشد

در ولادت با سعادت قبله هفتم امام هشتم حضرت رضا (ع)

باز آمد پیک ربّ از عالم بالا بزیر*** با سرود دلکش و با نغمه های دلپذیر
{صفحه130}
مژده رحمت که چون آید بگوش اهل دل*** از نوای روح افزایش شود روشن ضمیر
مژده میلاد مسعود امام هشتمین*** ثامن ضامن ولیّ مطلق حیّ قدیر
زاده موسی ابن جعفر کنز علم حق رضا*** کز جلال و رتبه باشد بی همال و بی نظیر
حافظ اسرار ربّ العالمین آنکس که هست*** از درایت بر علوم اوّل و آخر بصیر
آنکه آهو در پناهش گر بیابد مأمنی*** نی عجب کز صولت و هیبت شود غالب بشیر
مظهر جود و کرامت منبع بخشش کز او*** فیض می گیرند دائم هر غنیّ و هر فقیر
چون مطاف قدسیان عالم بالا بود*** بر مشام جان رسد از تربتش بوی عبیر
درگه عامش پناه و ملجاء هر شیخ و شاب*** خوان الطافش بود گستره بر برنا و پیر
پشتبان مصحف حق، یاور اسلامیان*** دین ایزد را ملاذ و شرع احمد را ظهیر
یک نظر از لطف اگر بر طفل ابجد خوان کند*** می شود آموزگار هر صغیر و هر کبیر
{صفحه131}
پیروی هرکس کند از آن امام راستین*** می شود روز جزا در قرب پاکش جایگیر
بغض او گیرد بدل هرکس که از بیدانشی*** جایگاهش روز محشر هست در قعر سعیر
تا که باشد مهر و مه در اوج گردون پا بجا*** تا که باشند اختران چرخ پیما در مسیر
دوستانش شاد و مسرور و مبارک روزگار*** دشمنانش در کمند غصّه و ماتم اسیر
کی تواند دم زند ای پاک گوهر «اشتری»*** در ثنایت با زبان الکن و فکر قصیر
آنقدر باشد که دارد آرزو کز روی مهر*** چون فتاد از پا تواش باشی معین و دستگیر

آستان قدس رضوی

برتر بود ز رتبه از این چرخ آبنوس*** خاک بلند پایه عنبر سرشت طوس
خرّم کسی که از سر صدق و صفا رود*** در آستان قدس رضا بهر پایبوس
{صفحه132}
عرش آستان شهی که بنامش همی زنند*** سکّان عرش قدس به لیل و نهار کوس
باشد روا که مهر کند کسب نور از آن*** بر هر دلی که نیّر مهرش کند جلوس
خورشید را اگر که کنند اختران طواف*** باشد مطاف مهر جمال تو بر شموس
محروم تاکنون ز عطایت نگشته اند*** نه گبر و نه یهود و نه نصرانی و مجوس
آنکس که بی نصیب شود از زیارتت*** روز جزا ز حسرت و غم می خورد فسوس
بر «اشتری» چکامه سرایت نظر نما*** ای آنکه هست خاک درت ملجاء نفوس

بمناسبت اقتران سه عید: عید نوروز، میلاد حضرت رضا (ع) و جمعه که عید حضرت محمّد است سروده شد

سال نو امسال خوش آذینفزا و دلرباست*** دلکش و فرخنده و فرّخ ز اعجاز خداست
{صفحه133}
هم فضا پر مشک و عنبر هم صبا مشکین نفس*** هم زمین سبزینه پوش و هم زمان معجز نماست
خنده گل موجب شادیّ و شور و انبساط*** گریه ابر گهرزا باعث نشود و نماست
نوبهاری این چنین کمتر به خود دیده است فصل*** کز تقدّس موجب تعظیم و تشریف و صفاست
به چه عیدی کز قد است گشته با آدینه جفت*** جمعه ای نیکو که بر نوروز جم رونق فزاست
جمعه و نوروز و میلاد امام هشتمین*** این سه عید با تبرّک ارجمند و پربهاست
میدهد بر جمعه و نوروز، میلاد رضا*** رونقی افزون که بس محبوب در آیین ماست
پور موسی هشتمین نجم سپهر اعتلاء*** کز فروغ چهره او ملک ایمان پر ضیاست
پاک مولودی که هست از فیض میلادش اگر*** دین و ایمان را تجلّی، ملک ایقان را بقاست
می شود در هر دو عالم سر بلند و رو سفید*** هرکه را بر وی ز روی عین ایمان التجاست
بر تمام دوستان و شیعیانش بی گمان*** این سه عید بس سعید از جانب ایزد عطاست
{صفحه134}
بار الها تا که باشد روز در دنبال شب*** تا زمستان را پیاپی نو بهاران در قفاست
دشمنان او غم آگین تا جهان در گردشست*** دوستانش شاد و خرّم، تا که گیتی را بقاست
از چنین شعر نو آئین و دلارا «اشتری»*** تا ابد بالد بخود از اینکه مدّاح رضاست

در مدح و منقبت قبله هفتم امام هشتم علیّ بن موسی الرّضا (ع)

شکوه باغ جنان دارد این خجسته رواق*** که هست خم به بر شوکتش قد نه طاق
به صبح خسرو انجم که منبع نور است*** ز مهر طلعت او کسب می کند اشراق
رواق اوست کجا جفت گنبد گردون*** که این حریم مقدّس چو عرش باشد طاق
مگر که یم بر خودش زده است دم ز گهر*** که با کشاکش امواج میخورد شلّاق
{صفحه135}
چه درگهیست ندانم که از جلالت وجود*** به حاتمان جهان یاد میدهد انفاق
به وصف اینهمه شوکت فرو بماند عقل*** به نطق گر که گرایند سربسر نطّاق
چو روح در حرم دل حریم او پیداست*** به عین وصل کجا دم توان زدن ز فراق
بر آستانه ایوان او زند خورشید*** چه بوسه ها که کند کسب نور از آفاق
امام عرش سپهر آن خدیو خطّه طوس*** که استوار از او گشته پایه نه طاق
مراد مردم حقجو مهی که ماه فلک*** به پیش مهر رخ او فرو رود به محاق
کسی که در حرم وصل او مقیم شود*** مقام او نشود کنج انزوای فراق
هزار بار فراتر اگر روم در مدح*** مسلّمست که باشد محقّ استحقاق
خدیو ملک جهان بوده است و هست رضا*** اگرچه داده جهان را چو جدّ خویش طلاق
پناه امن جنابش رواست گر باشد*** مدام منبع فیّاض و کعبه عشّاق
{صفحه136}
به بحر فضل وی از عقل کی برآید کار*** هزار بار شود گر عمیق بر اعماق
اگر که بوسه گه مهر گردد ایوانش*** رواست چونکه ز نورش گرفته است اشراق
کجا به اوج مدیح تو می رسد شعرم*** اگرچه توسن فکر است تیزتر ز براق
بسی سزاست که قرآن کتاب منزل حق*** بمدح اوست اگر صفحه صفحه اوراق
به آستانش ابن چامه هدیه شد زیرا*** بود به مشهد پاک وی «اشتری» مشتاق

توصیف خراسان و مدح ثامن الائمّه

مینو بود آئینه سامان خراسان*** عرش آیتی از تربت ذیشان خراسان
ایمن شوی از وحشت بیداد زمانه*** جوئی تو اگر داد ز دیوان خراسان
جا دارد اگر روز محبّان وجودش*** خوشبو شود از عطر شبستان خراسان
{صفحه137}
این طرفه ضیافت چه شگفتیست که خلقی*** جمعند سر سفره مهمان خراسان
گوئی که بهشتست که با نعمت الوان*** جاوید بود سفره الوان خراسان
شک نیست که سرلوحه دیباچه ایّام*** پیوسته بود آیت و عنوان خراسان
جا دارد اگر نور به آفاق رساند*** از فیض رضا خطّه رخشان خراسان
خورشید شه انجم افلاک تو گوئی*** گوئیست سراسیمه بمیدان خراسان
مهمان ضیافتکده عرش الهیست*** مهمان شده هرکس بسر خوان خراسان
فرزند گرانمایه موسی که وجودش*** شد موجب تجلیل فراوان خراسان
این خاک کند تا به ابد فخر بر افلاک*** چون شد ز شرف مدفن سلطان خراسان
تا هست به تن تاب و توان «اشتری» از جان*** مدّاح رضا باش و ثنا خوان خراسان
{صفحه138}

در مدح ثامن الائمّه علیّ بن موسی الرّضا (ع)

خرّم آنکس که به کف دامن جانان گیرد*** خطّ امن از کنف قدرت ایمان گیرد
تا شود در دو جهان فارغ از اندوه و ملال*** از نکویان جهان بهره احسان گیرد
از قران بد ایّام امان خواهد یافت*** ایمنی هر که ز معناگر قرآن گیرد
پرتو مهر منیرش به نظر تاریکست*** بهره هرکس ز تجلّیگه یزدان گیرد
سعی دشمن به برش رنگ ندارد هرکس*** دامن دوست به اخلاص فراوان گیرد
پیشه سازد همه تن معرفت اندوزی را*** آنکه در پیش ز جان مشرب عرفان گیرد
باری آن مایه عرفان که تواند با آن*** دامن لطف ز سلطان خراسان گیرد
قلزم فیض که هرکس نمی از مهرش یافت*** گر بود قطره بخود هیبت عمّان گیرد
{صفحه139}
زاده موسی جعفر که بسی عیسی دم*** ز شفای نفسش بهره درمان گیرد
خسرو طوس که البتّه غلام در او*** راه از شوکت و اعزاز به سلطان گیرد
به در حشمت و جاهش به مثل مور ضعیف*** راه بر منزلت و جاه سلیمان گیرد
هشتمین راهبر خلق رضا آنکه ز مهر*** دست افتاده و مظلوم و پریشان گیرد
پایمرد شرف و جاه که از فضل عمیم*** دست هر ملتمس سر به گریبان گیرد
«اشتری» مدح تو آرد به قلم تا شاید*** زینت از نام تواش دفتر و دیوان گیرد

بمناسبت ولادت با سعادت امام هشتم امام رضا (ع)

گل معطّری از باغ قدس گشت عیان*** که شد جهان کهن تازه بوی و مشک افشان
{صفحه140}
بهشت عدن مجسّم شود به دیده او*** هر آنکه عطر ریاضش کشد به شامه جان
ز آسمان جلالت دمید خورشیدی*** که از جمال مهش بزم دل شود تابان
نهال باغ امامت سلیل پیغمبر*** یگانه نوگل جاوید گلشن ایمان
امام ثامن ضامن علی بن موسی*** که عیسی از دم او مرده را بداد روان
بزرگوار امامی که از جلالت هست*** شکوه ملک ولایت خدیو هر دو جهان
رضا که هست به فرمان او قضا و قدر*** رضا که کوس جلالش رسیده تا کیوان
رضا که گبر و نصا را از او گرفته مراد*** رضا که وحش بیابان از او ستانده امان
رضا که هرکه شود جرعه نوش معرفتش*** شود هر آینه مشهور عالم عرفان
در آستانه فیض تو ای یگانه طبیب*** توان به جسم ضعیفان شود چو روح روان
به خاک درگه جانبخش تو همی آیند*** چه دردمند به امّید از پی درمان
{صفحه141}
به صد نیاز و تضرّع جبین همی سایند*** به درگه تو دو صد همچو قیصر و خاقان
ز درگهت نرود هیچ سائلی محروم*** که مشکلات خلائق شود ز تو آسان
ورا به مائده های بهشت نیست طمع*** به خوان فیض تو هرکس که میشود مهمان
بگو محبّ رضا خسرو خراسان را*** مباش هیچ هراسان ز آتش یزدان
به افتخار به دربار زاده موسی*** عصا بدست ستاده است موسی عمران
مدیح او نه همی هست ذکر اهل زمین*** ثنای اوست ملک را همیشه ورد زبان
به آستان تو شد پیر «اشتری» امّا*** روا بود که ببالد به خود ز بخت جوان
نباشدش بجز این آرزو بدل که بحشر*** شوی شفیع گناهش به موقع میزان
{صفحه142}

گزیده ای از اشعار زیر به دو درب ورودی صحن امام (موزه) در آستان قدس رضوی نوشته شده است

بارگاه رضاست با تکریم*** آستا نیست واجب التعظیم
باش جوینده تقرّب او*** خواهی ار قرب کردگار قدیم
محترم داردش خدای و تو نیز*** محترم دار این خجسته حریم
حضرت ثامن الحجج که بود*** لطف آن مقتدای خلق عمیم
هشتمین پیشوای خلق که هست*** خالق مکرمت ز خلق کریم
پور موسی که در ادای کلام*** رهنما بود از برای کلیم
آن حیات آفرین که عیسی را*** داد احیای مردگان تعلیم
{صفحه143}
منعم راستین هر دو سرای*** که بود حبّ او بهشت نعیم
آن کز انفاس قدسیش یابد*** هستی پایدار عظیم رمیم
حبّ اسلاف او نداشت بدل*** اینکه ابلیس گشته است رجیم
بارگاه تو کعبه آمال*** همچو خیف و منی و حجر و حطیم
تو مسلّم منادی اسلام*** مسلمین را معین به قلب سلیم
صد بهشت آیدت به در یوزه*** چونکه خیزد ز روضه تو شمیم
روزی خلق را به صبح و مسا*** ز کرامت تو می کنی تقسیم
دوستان تو ای امام همام*** مورد رحمت خدای رحیم
دشمنان پلید بد کیشت*** تا ابد سرنگون به قعر جحیم
ای تبرّک فضای خطّه طوس*** تا که گشتی در آن مقام مقیم
{صفحه144}
تربت مشهد تو گردیده است*** داروی درد دردمند و الیم
«اشتری» این چکامه شیوا*** کرده بر آستانه ات تقدیم

در توصیف انسان و مدح حضرت رضا (ع)

هر آن کس خاطر زاری رهاند از پریشانی*** مسلّم دان که آگاهست از معنای انسانی
دل آزرده ای را شاد کردن در خفا بهتر*** که از روی تظاهر سبحه صد دانه گردانی
شود قدر و جلالت از ملک صد ره فزون آنگه*** که از خود دور بنمائی صفات و خوی حیوانی
ز روی جهل و نادانی بود دل بر جهان بستن*** نبندد عاقل فرزانه دل بر عالم فانی
بچنگال اجل هنگام مردن کمتر از موری*** اگر داری بدوران حشمت و جاه سلیمانی
نهد از شاهراه راستی هرکس قدم بیرون*** ز کجرفتاری خود اوفتد در تیه حیرانی
{صفحه145}
ز نور معرفت گردد منوّر بزم ایمانش*** بدرگاه خدا هرکس نهد از صدق پیشانی
اگر خواهی دلت آزاد گردد از غم و محنت*** اگر خواهی که آرد مشکلاتت رو بآسانی
ببر عرض نیاز خود به پیش آن شهنشاهی*** که لطف عام او شامل بود بر عالی و دانی
سرور سینه زهرا و نور چشم پیغمبر*** علی موسی الرّضا سلطان دین شاه خراسانی
در آن مزرع که بفشانند بذر مهر آن سرور*** سزد گر بوالبشر آنجا رود از بهر دهقانی
من و خاک در سلطان هشتم، قبله هفتم*** که بر درگاه اجلالش کند جبریل دربانی
کجا از درگهش مأیوس می گردد کسی حاشا*** که از الطاف او شد بهره ور وحش بیابانی
خدیوا «اشتری» گوید ثنایت از دل و از جان*** به امّیدی که روز حشر از او رو مگردانی
{صفحه146}

در مدح امام نهم حضرت جوادالائمّه (ع)

ای که میجوئی رضای حضرت حیّ و دود*** سر نیاور جز بدرگاهش به پیش کس فرود
در بر خلق جهان سر خم مکن ای هوشیار*** جز خدا واجب نباشد کس بتعظیم و سجود
تا بروز حشر باشی سر بلند و رو سفید*** جز نکوکاری مکن در زیر این چرخ کبود
پیش از آنی کاین تن خاکی عدم گردد، بکوش*** تا بمردم در جهان خیری رسانی از وجود
از عذاب آتش دوزخ رها کن خویش را*** پیش از آن کاندر جهان خیزد ز هستیّ تو دود
تا بما نیکی رسد از منبع خیر فلاح*** همچو نیکان خیرخواه خلق می بایست بود
خاصّه مرآت حقّ و مظهر تقوی تقی*** منبع احسان جواد آن آیت الطاف وجود
آنکه فیض بیکران و کوشش روحانیش*** دین پاک مصطفی را رونق و زینت فزود
{صفحه147}
آنکه لطفش رنگ کفر از چهره دین پاک کرد*** آنکه مهرش زنگ شرک از صورت ایمان زدود
آنکه با نطق و بیان خویشتن هنگام بحث*** کافران را شرمسار خویش از منطق نمود
ساخت باطل را ز فضل و علم ربّانی مجاب*** از پی احیای حق چون لب ز روی هم گشود
با زمان کوته عمر شریف خویشتن*** گرم سعی و کوشش و ترویج دین خویش بود
تا که باشد روز روشن در پی شام سیاه*** تا که در گردش بود از امر حق چرخ کبود
دوستانش شادمان، مسرور، خرّم روزگار*** دشمنانش دلغمین و مضطر و زار و خمود
ران موری در بر تخت سلیمان برده است*** «اشتری» این چند بیتی را که در مدحش سرود

در مدح و مرثیه حضرت جوادالائمّه (ع)

ز لطف حضرت ایزد خدای حیّ و دود*** که از نسیم کرامت دهان غنچه گشود
{صفحه148}
مدد همی طلبم تا کنم مدیح کسی*** که هست مظهر بخشندگیّ و آیت جود
کسی که از نفس او بود هوا جانبخش*** کسی که از مدد او بود فلک به وجود
امام راد جواد آنکه همچو او ایزد*** به حقّ حق که نیاورده از عدم به وجود
جواد آنکه چو اجداد خویش ساجد بود*** مدام در بر دادار قادر مسجود
جواد آنکه ز نیروی حکمت و منطق*** ز گمرهان مخالف بسی مجاب نمود
جواد آنکه بدوران عمر کوته خویش*** به دین جدّ گرانمایه رونقی بخشود
به پیشگاه خدا بود از ره تقوی*** گهی به حال قیام و گهی به حال قعود
رواست آنکه نمایند حرز جان مردم*** هر آنچه را که ز علم الیقین همی فرمود
دلا بسوز از این سوک جانگزا که عدو*** به زهر کینه وجود مبارکش آلود
شرنگ جور دریغ از خباثت زوجه*** وجود مظهر مهر و وداد را فرسود
{صفحه149}
چه حال داشت در آن واپسین دم جانکاه*** به جسم ملتهب و اندرون خون آلود
بروی خاک دریغا ز کید امّ الفضل*** سه روز پیکر پاکش پس از شهادت بود
ز «اشتری» بپذیرای امام ذرّه نواز*** چکامه ای که ز ان با سرشک دیده سرود

در تولّد با سعادت امام همام حضرت جوادالائمّه (ع)

سپاس و شکر خدائی که از طریق وداد*** در سعادت و دولت بروی ما بگشاد
بدستیاری حقّ آن نگار پاک سرشت*** به چشم اهل ولا پای مرحمت بنهاد
محمّدتقی آن بحر فضل و دانش و علم*** جواد آنکه بود هادی طریق رشاد
بگوی تهنیت از جان امام هشتم را*** بمولد پسر او نهم امام جواد
{صفحه150}
نهاد در دَهُم ماه ارجمند رجب*** نهم امام مبین پا بعرصه ایجاد
جواد کنز سخا مخزن کرامت وجود*** که هست منبع فیض آن امام پاک نژاد
نزاده ما در ایّام ثانیش الحق*** بدهر تالی او را کسی ندارد یاد
جواد آنکه بدوران کوتهی به جهان*** ز روی علم لدُّنیش داد دانش داد
ز کوی او نشود هیچ سائلی محروم*** که هست درگه او بهر خلق باب مراد
عبادتی نشود بی ولای او مقبول*** به پیشگاه خداوندگار پاک عباد
بوقت بحث به یحیی بن اکثم از دانش*** مُجاب او نشد و داد هستیش بر باد
ز گفته های دُرر بار آن امام همام*** خجل شد آن دنی کینه توز زشت نهاد
بگیر دست محبّان تو ای امام کریم*** ز روی لطف و کرم وز وداد روز معاد
از این چکامه که گفته است «اشتری» خواهد*** بکار شعر و ادب زان امام استمداد
{صفحه151}

در ولادت حضرت امام جواد (ع)

زهی تولّد فرخنده امام جواد*** نهم امام مبین هادی طریق رشاد
سلیل پاک پیمبر محمّد بن علی*** بزرگ رهبر اندیشمند نیک نهاد
قدم نهاد بدنیا و ملک هستی را*** ز یمن مقدم مسعود خویش زینت داد
برای خلق شد ایجاد عامل رحمت*** نهاد پای شرف چون به پهنه ایجاد
روا بود که همه مردم حقیقتجوی*** ز بند غصّه از این موهبت شوند آزاد
اگر که مرد رهی غیر از او مجوی طریق*** اگر چه اهل حقی غیر از او مجوی امداد
بجا بود که ز جودش فسانه گردد جود*** خجل شوند بر زهد او همه زهّاد
روا بود که همه شیعیان پاک علی*** از این تولّد میمون شوند خرّم و شاد
امیدوار چناانم که از عنایت او*** شوم بروز جزا «اشتری» ز غم آزاد
{صفحه152}

در مدح حضرت امام علی النّقی (ع)

اگر که رهبر خلقی ز علم و فضل و کمال*** تو خود طریق عمل را بخویش کن اعمال
بکوش در ره نیکیّ و پاکی طینت*** نمای سعی براه صحیح حسن خصال
بجدّ و جهد بپو راه نیکی گرفتار*** قرین حسن عمل باش و پاکی افعال
بدان طریق که داده خدای فرمانت*** اگر که مرد رهی یک نفس مکن اهمال
براه خیر قدم نه ز جان و دل شب و روز*** بپوی وادی اخلاص و بندگی مه و سال
بکار خدمت مردم اگر میان بندی*** شود معین تو الطاف قادر متعال
بیا بپاس توانائی از طریق سخا*** به مستمند به بخشای عشری از زر و مال
{صفحه153}
تو خود ز روی کرم بذل وجود و احسان کن*** بدان کسان که ندارند روی عرض سؤال
ز فعل پاک امامان خود تأسّی کن*** که بوده اند همه مظهری ز حسن خصال
بویژه حضرت هادی امام پاک سرشت*** که هست منجی مردم زکوره راه ضلال
دهم امام علی النّقی که همچو علی*** ز علم و فضل بدوران خود نداشت همال
ز خوی خوش ز دل بیقرار غم می برد*** ز جان غمزده می شست زنگ رنج و ملال
همیشه سوی گدایان نگاه احسان داشت*** اگر چه شاه جهان بود از شکوه و جلال
کسی که مدح و ثنایش تمام قرآنست*** کسی که مادح او بوده ایزد متعال
چگونه حدّ مقامش کسی تواند گفت*** اگر ادامه دهد تا بروز حشر مقال
ترا که دافع غم «اشتری» بود آن شاه*** ز روزگار مکن شکوه و ز رنج منال
{صفحه154}

در مدح امام دهم امام علی النّقی (ع)

در آسمان عزّوعلا کوکب کمال*** هادیّ دین علیّ نقی مظهر جلال
خورشید نُه سپهر امام دهم که هست*** در عرش مجد نور رُخش ماه بی مثال
فرض مسلّمست که او هست بی بدیل*** چونان که هست ذات خداوند بی همال
آن رهنمای کل که ز فیض هدایتش*** شد بهره مند پیروش از عین امتثال
هرکس که گشت پیرو آن مقتدای خلق*** بی شک شود به منزل مقصود اتّصال
پوینده طریقه آن سالک یقین*** در سلک آن امام ببیند فراغ بال
پیکوب آن صراط یقین یافت لاجرم*** بر روضه هدایت و ارشاد انتقال
آن مرشد و مؤیّد کامل که پیروش*** هرگز نیفتد او بره ذلّت و ملال
{صفحه155}
در مورد هدایت او باز کوته است*** سازم بلند آنچه که من رشته مقال
خواهم که خاکبوس تو گردم به سامراء*** از درگه عنایت حق ذات ذوالجلال
از عهده مدیح تو ناید برون کسی*** عاجز بود به وصف تو اندیشه و خیال
منّت پذیر بخت بسی باشد «اشتری»*** از اینکه یافته است بمدحت چنین مجال

در مدح حضرت امام حسن عسکری (ع)

بازم اگر خدا ز ره بنده پروری*** یاری دهد ز لطف بکار سخنوری
فرصت اگر که یار شود باز دم زنم*** از یمن بخت خویشتن از مدحگستری
از گفته و کلام پسندیده دم زنم*** دارد کلام خیر به هر کار برتری
گر نور مهر دوست بتابد بسینه ام*** از طالع بلند و هم از نیک اختری
گویم سخن ز مرتبه بندگان حق*** بنمایدم اگر که خداوند یاوری
{صفحه156}
باید که خامه را همه دم محترم شمرد*** آری بکار شعر و ادب نیست سرسری
مدح کسی کنم که ز قدر و ز مرتبت*** او را مسلّمست ز مخلوق برتری
آن رهبری که داشت ز علم و کمال و فضل*** همواره بر افاضل ایّام برتری
یعنی امام یازدهم پیشوای دین*** شاه ملک سپاه و فلک جاه عسکری
شاهیکه صیت رتبه و شأن و مقام او*** در پیش حق نگر ز ثریّاست تا ثری
شاهیکه بر فراز بماند ز همّتش*** بر بام دهر رایت دین پیمبری
بودند مردمان همه در ورطه ضلال*** لطفش اگر بخلق نمیکرد رهبری
روشن نمود نور جمالش جهان دین*** از چهره منیر چو خورشید خاوری
محبوب آنکه گشت قرین با ولای او*** مطرود آنکه هست ز آیین او بری
در پیشگاه جاه سلیمانیش بود*** این چند بیت هدیه موری ز «اشتری»
{صفحه157}

در مدح و منقبت آقا امام حسن عسکری

الا ای که کوبی ره داوری*** ره حق شناسیّ و حق باوری
نما جهد، باری که نخل وجود*** نشیند به گلبرگ و بار آوری
بدان راه پا نه که در زندگی*** بیابی شکوه و فر و سروری
ره سالک حق همی پوی چون*** به منزل رسی در پی رهبری
طریق بزرگان حق در نورد*** که ره بر سرای حقیقت بری
نماگوهر خود به گوهرشناس*** که نشناسد آن دُر به جز گوهری
بپو راه نیکان عالیمقام*** شو از ظالمان بد آیین بری
{صفحه158}
خدایان ایمان، امامان پاک*** خصوصاً امام مبین عسکری
امامی که از فرّ و فیض فروغ*** بمه نور بخشد ز چهر انوری
امامیکه از پایه قدر او*** ببالد بسی بر ثریّا ثری
حسن نام آن ماه گردون مقام*** که صد زهره باشد ورا مشتری
حسن نام کز پرتو حسن هست*** چو خورشید پرتو گر خاوری
چو اجداد خود خصم را باز داشت*** ز کجرائی و کید و ویرانگری
علی وار از خیل مخلوق داشت*** ز علم لدنّی بسی برتری
به خوی امامت قرین با علّو*** همه خلصت پاک پیغمبری
امامی که برخاست در عهد خویش*** علیه عناد و ستمگستری
از آنروی خصم بد اندیش او*** بر او کرد ظلم از سر خودسری
{صفحه159}
به لشگر گه خصم در قید بود*** از آنروی نامی ورا عسکری
پی مدح آن پور خیرالانام*** ببالد به گاه سخن «اشتری»

در مدح امام زمان

دشمن هجوم کرد ز حیلت به ملک ما*** می خواست تا که خویش رساند به مدّعا
گاهی به فکر توطئه چیند برای خلق*** گاهی به دست تفرقه غوغا کند به پا
آتش زند بخرمن هستیّ ملّتی*** تا سازدش به بردگی خویش مبتلا
با حربه نفاق درآید ز هر دری*** تا خلق را به خدعه نماید ز هم جدا
ای منجی بزرگ خدا را ز روی مهر*** بنگر به ملّتی که بر او رفته بس جفا
مهدی بیا که مهد زمین گشته لاله گون*** از خون سرخ تازه جوانان با صفا
{صفحه160}
گاهی شود جنوب به تیر جفا هدف*** گاهی به غرب بمب ستم ریزد از هوا
مستضعفان که طالب دست نوازشند*** گردد خراب بر سرشان سقف خانه ها
ای منتقم بیا که سویت بهر انتقام*** آورده اند خلق ز جان دست التجا
نبود اگر که لطف عمیم تو ای امام*** پس روی التجای محبّان بود کجا
آتش بزن به هستی خصم ستم شعار*** وین ریشه فساد برافکن ز آسیا
دائم دوام نهضت و اسلام را ز جان*** ای «اشتری» بکن طلب از ذات کبریا

در مدح امام زمان (عج)

باز از قلم صنع خداوند به هر سو*** شد جلوه گر از ساحت بستان گل خودرو
شد دشت و دمن عطرفشان و طرب انگیز*** وز لطف چو باغ ارم و روضه مینو
{صفحه161}
پروانه از این شاخ بدان شاخ زند پر*** چون پیک بشارت رسد از راه پرستو
بس نغمه سرایند بهر شاخه گلبن*** در دامن گلزار و چمن قمری و تیهو
از فیض دم باد نشاط آور نوروز*** چون مشک و عبیر است هوا خرّم و خوشبو
گوئی به هوا داری سر و قد او رست*** آن سبزه که افراشته قد بر لب هر جو
گردیده شکوفا گلی از گلشن نرجس*** کز رایحه اوست جهان یکسره خوشبو
آن مهدی موعود که هست آیت ایزد*** آن قائم بر حق که بود آینه هو
آوازه آن مظهر دادار مهیمن*** از خاک بر افلاک فکنده است هیاهو
آنجا که نشانی بود از پرتو فیضش*** مغبون نشود یک سر مو طالب حقجو
با ذکر جمیلش همه در وجد و نشاطند*** احباب محبّانه به هر خانه و هرکو
آنجا که زمین بوسه زده بر کف پایش*** خاکش به دو صد افسر دارا زده پهلو
{صفحه162}
در محضر آن قدرت حق گاه ظهورش*** آیند امیران جهان جمله به زانو
در مأمن آن دادگر معدلت آیین*** یک جا بود آبشخور شیر و بره آهو
از عطر لقایش همه اهل طلب را*** آرد ز هوا باد صبا مشک به مشکو
آن منبع فیّاض که بر درد دل خلق*** مدحش همه درمان شد و ذکرش همه دارو
خواهی اگر ایدوست به هر امر گشایش*** در کار فرو بسته خود همّت از او جو
کی می شود از عهده مدحت بدر آیند*** افتند اگر جمله خلائق به تکاپو
بر «اشتری» آنگه که شود لطف تو شامل*** رنگین چو گلستان شودش طبع سخنگو
{صفحه163}

در تولّد منجی عالم بشریّت حضرت حجّة بن الحسن العسکری

باز بر خلق جهانی رحمت رحمان رسید*** پیک شادیّ و مسرّت از سوی یزدان رسید
سر خط آزادگی از مصدر دادار پاک*** از قدوم حجّت حق نیمه شعبان رسید
ماه شعبان المعظّم ماه خیر است و عطا*** این ندا از حق به ما با آیه قرآن رسید
یافت از نرجس تولّد مهدی صاحب زمان*** شکر ایزد را که قطب عالم امکان رسید
واجب التکریم مولائی که از روی کرم*** لطف عام او به فریاد دل انسان رسید
بزم قرب دوست را در عرش ربّ العالمین*** می دهد آذین که چون او از زمین مهمان رسید
نوح کرداری که با فلک نجات خویشتن*** لطف عام او به داد ما به هر طوفان رسید
{صفحه164}
آن ملک سیرت چو شد رهبر به ابنای بشر*** آدمی بر آرزوی خویشتن آسان رسید
جان فدای مقدمی کز یمن فیض او به خلق*** رحمت بی منتها از جانب جانان رسید
شام ظلمت آفرین ساکنین خاک را*** آنکه همچون صبح صادق می کند رخشان رسید
دردمندان را دهم این مژده کان عیسی نفس*** از دم قدسیّ خود آلام را درمان رسید
تا به کی دم میزنی از نابسامانیّ دهر*** آنکه بر وضع جهان بخشد سر و سامان رسید
مظهر داد و وداد و منبع فیّاض مهر*** آنکه مهرش میدهد بر ظلم و کین پایان رسید
حامی مستضعفان و خصم استکبار و جور*** آنکه از کاخ ستمگر می کند بنیان رسید
آرزو دارم رسد لطفش به فریاد «اشتری»*** آنچنان کز مهر بر یاران مدحت خوان رسید
{صفحه165}

در ولادت مهدی موعود منجی انسانها

ز نو از صنع سبحانی مصفّا صحن بستان شد*** بهار تازه رخ حاکم به هر دشت و بیابان شد
ز یکسو شد روان ماء معین بر جانب گلشن*** ز سوئی ز اشک شبنم غنچه نشکفته خندان شد
طبیعت زندگی از سر گرفت و این عجب نبود*** که از ابر عطا جاری به بستان آب حیوان شد
شگفتی نیست کز هر گوشه مهمان صد هزار آید*** که در دشت و دمن گسترده اینک خوان الوان شد
کنون از فیض باد فرودین شد جلوه گر، پیدا*** بساط سرخوشی زان پس که در گلگشت پنهان شد
درخشد بسکه سیمای گل الماس شبنمها*** تو گوئی صحن زیبای چمن آئینه بندان شد
ز گل پیرائی خود باشد و الحق که جا دارد*** اگر چون لاله بینی از تبسّم روی گلبان شد
سزد بلبل اگر آمد کنون در نغمه پردازی*** که از عشق گلی زیبنده می باید غزلخوان شد
{صفحه166}
گلی پیوسته عطرآگین که از بستان پیغمبر*** عیان در نیمه ماه عظیم الشأن شعبان شد
فروزان اختری فیّاض کز فیض جمال او*** بساط عالم ایجاد یکجا نور باران شد
مهی کز جلوه سیمای چون ماه منیر او*** به چرخ آبنوسی منفعل مهر درخشان شد
یگانه قائم غائب، امام دین پناه آنکس*** که آیین نیاکان از قوامش سخت بنیان شد
عدالت پروری کز حکم پابرجای عدل او*** به گیتی مستقر آیین عدل وجود و احسان شد
بهین رهبر به راه شرع کز رأی همایونش*** بساط کفر شد منسوخ و رائج عین ایمان شد
کتاب الله ناطق آنکه با دست توانمندش*** پی تحکیم دین شیرازه بند حکم قرآن شد
چو باشد ناظم نظم جهان در مصدر قدرت*** هر آن جمعی که جز او جست در گیتی پریشان شد
مهین منجیّ خلق اوّلین و آخرین مهدی (ع)*** که هادیّ بشر ز امر مطاع پاک یزدان شد
بزرگی، پایمردی، سروری، داد آفرین رادی*** که لطفش دستگیر و یاور ابنای انسان شد
{صفحه167}
خدیو منبع جودی که در پیش سخای او*** خجل دریای گوهر، شرم آگین بحر عمّان شد
سزد کز قلزم احسان و از گنج عطای او*** ز طبع «اشتری» این رشته گوهر نمایان شد
به فردای جزا چشم شفاعت سوی او دارد*** اگر امروز سر تا پا وجودش غرق عصیان شد

قصیده در وصف امام زمان (عج)

آسمان جاه و رفعت اختر برج کمال*** نیّر انجم فروز اوج گردون جلال
نوگل باغ ولایت نور چشم عسکری*** نخل بستان امامت خسرو نیکو خصال
مهدی صاحب زمان شاهنشه کون و مکان*** پادشاه انس و جان مرآت حیّ ذوالجلال
در صفات معجزآسای خدائی بی گمان*** هست چون اجداد پاک خویش بی مثل و همال
کی شود کز امر حق از چهره برگیرد نقاب*** تاکندجّالیان را صیت عدلش پایمال
{صفحه168}
ای خدیو مصو جان ای مظهر عدل خدای*** منتظر تا کی گذاری دوستان را ماه و سال
تیره تر کرده است از شب روز ما را غیبتت*** شام ما را از ظهور خویش کن صبح وصال
ای سحاب رحمت حق از کرم بر ما ببار*** دوستانت را بشوی از لوح دل گرد ملال
پادشاها تا بود سیر زمان بر این مدار*** شهریارا تا بود کار جهان بر این روال
تا شب و روزند پویا در قفای یکدگر*** تا که باشد اقتضای سیر گردون ماه و سال
دوستانت را بود جا بر سریر سروری*** دشمنانت را بود سر در گریبان و بال
درس دین باشد شعار پیر و برنا، مرد و زن*** مکتب قرآن بود تا حشر محفوظ از زوال
پیرو این مکتب عالی مدام آسوده دل*** خصم دین و دشمن قرآن مدام افسرده حال
«اشتری» درکش زبان زیرا که با شرح و بیان*** مدح او باشد بر ارباب سخن امری محال
{صفحه169}

در ولادت با سعادت قطب دایره امکان حضرت امام زمان (عج)

نیمه شعبان به امر حیّ فرد ذوالجلال*** شاهد معنی به یک سو پرده افکند از جمال
رخ نمود آن منجی عالم که باشد نهضتش*** تا قیامت پا بجا و با دوام و بی زوال
مهدی موعود آن قطب مدار شرع و دین*** حجّت قائم ولیّ حق امام خوش خصال
رهبر آگه که در ظلّ سراج رأی او*** کس نیفتد هیچگه در چاه تاریک ضلال
وصف او هرگز میسّر نیست با درک و عقول*** مدح او هرگز میسّر نیست با قال و مقال
جذبه فیضش اگر بر کس نگردد رهنمون*** کی توان گفتن که باشد قابل فیض وصال
آیتی از روی و موی او بگیتی روز و شب*** از وجود او به امر حق بگردش ماه و سال
{صفحه170}
هرکه سر پیچد ز فرمان مطاعش بی گمان*** در دو عالم رستگاری بهر او باشد محال
او بگیرد حق مستضعف ز مستکبر به داد*** تا نگردد دسترنج مستمندان پایمال
ایکه بعد راه خود کوتاه کردی با خلوص*** دیگر از هجران مگوی و دیگر از دوری منال
ای امام منتقم ای پیشوای دادگر*** هرکسی با حق ستیزد با هجوم و با قتال
تا که گردد عبرت آیندگان روزگار*** غیر ناکامی نصیب او مگردان در جدال
در تکاپو تا که باشد چرخ گردون روز و شب*** تا بود در خطّ سیر خویش پویا ماه و سال
دوستانت با نشاط و شادی و عشرت قرین*** دشمنانت مبتلا بر محنت و رنج و ملال
«اشتری» را رهنمون گردد به سلک اهل دل*** نور بینش گر بگیرد زان جمال بی مثال
{صفحه171}

در ستایش و توصیف صاحب الامر

ایکه هستی اسیر و سرگردان*** دردمندیّ و در پی درمان
غم ایّام بر دلت زده چنگ*** در دلت نیست از نشاط نشان
قصّه درد و غصّه ایّام*** زده بر آتش دلت دامان
مستمندیّ و بی قرار و غمین*** مبتلائی به محنت و حرمان
از کسی در جهان نمی بینی*** لطف و مهر و محبّت و احسان
مهربانی نبینی از احباب*** التفاتی نبینی از یاران
دهر دون با تو در ستیز بود*** نیست بر وفق میل تو دوران
کس نمانده است با تو بر سر عهد*** با تو کس نیست بر سر پیمان
بیقراریّ و مضطر و غمگین*** بی پناهیّ و واله و پژمان
{صفحه172}
از سر صدق کن دعا و بزن*** دست بر دامن امام زمان
حجّت حق بقیّة اللّهی*** که بود مقتدای خلق جهان
آن وجود مقدّسی که بود*** وصف او آیه آیه قرآن
مظهر حق که پیش اهل یقین*** قهر و مهرش بود جحیم و جنان
آن امامی که هست آیین را*** چون امامان پیش پشتیبان
تالی شیر حق علیّ ولی*** مظهر ذات قادر سبحان
دست بر دامن عنایت او*** هرکه زد مشکلش شود آسان
چون بود مظهر عنایت حق*** در کف اوست قدرت یزدان
«اشتری» گر رضای حق طلبی*** از ره صدق و از سر ایمان
در جوار محبّتش بنشین*** در دلت نخل مهر او بنشان
{صفحه173}

در مدح امام زمان (عج)

جهان شده است منوّر به نیمه شعبان*** ز یمن مقدم فرخنده امام زمان
سلیل احمد مختار، ختم هشت و چهار*** وصیّ حیدر کرّار، خسرو ذیشان
شده است عالم هستی مزیّن از قدمش*** بشوره زار دمیده است لاله و ریحان
شمیم رحمت حق بر مشام جان آید*** بجسم مرده دلالن شد دم مسیح روان
شهی نهاده قدم در جهان که بنماید*** بخادمیّ درش فخر موسی عمران
وجود او شده آئینه در مقابل حق*** نموده جلوه در آن ذات قادر منّان
بجاست مادر او نرجس خجسته خصال*** اگر بخویش ببالد بر زنان جهان
{صفحه174}
نظام عالم امکان بدست قدرت اوست*** بروز حشر بود قاسم جحیم و جنان
ز دوری رخ خوبت جهان خراب شده است*** شها ظهور تو واجب بود در این دوران
چو واقفی ز دل خسته محبّانت*** بدوستان نظری کن تو از ره احسان
من و مدیح امام زمان بدان ماند*** که قطره ای بزند دم ز بحر بی پایان
شها بطبع قصیر و لسان الکن خویش*** چگونه مدح ترا «اشتری» کند عنوان

بمناسبت میلاد حضرت مهدی (عج)

باز از صنع خدائی شد منقّش لاله زار*** صحنه بستان ز نو گردید پر زیب و نگار
از میان بر بست رخت و گوشه عزلت خزید*** فصل سرمای زمستان از ورود نوبهار
با نسیمی بس طرب انگیز از دشت و دمن*** می رسد از هر طرف بر گوش آوای هزار
{صفحه175}
باد نوروزی کنون همراه آرد بوی مشک*** از شمال و از جنوب و از یمین و از یسار
گشته است از بارش ابر بهاری صیقلی*** دامن صحرا و هامون و چمن آئینه وار
در چنین فصل نشاط افزای با آزادگی*** خوش بود با سر و قدّی در کنار جویبار
گام می باید زدن در این هوای دلربا*** در گلستان و چمن با دلبری کامل عیار
گرچه مست از گردش چشمان یاریم این زمان*** دور دور میگسارانست ساقی می بیار
دست افشانند و پاکوبان به هر محفل ز شوق*** سر به سر اهل ولا از مقدم مسعود یار
نوگلی از گلبن نرجس عیان گردیده است*** کز شمیمش گشته عطرآگین مشام روزگار
شد تولّد نیمه شعبان مه خیر و ثواب*** آنکه خورشید است پیش چهر ماهش شرمسار
قطب ایمان، محور عالم، امام منتظر*** آنکه باشد دین حق دارای او دایر مدار
قائم آن محمّد منجی نوع بشر*** حاکم احکام سرمد خسرو ذوالاقتدار
{صفحه176}
نو بر نخل امامت نور چشم عسکری*** آنکه دارد دست او ارکان دین را پایدار
ناظم نظم جهان، بنیان کن دجّالیان*** یاور مستضعفان، بر بینوا حامیّ و یار
از حریم حضرت حق پرده داری می کند*** گر چه پشت پرده غیبت بود آن شهریار
ای خوش آن دوران که ظاهر گردد از امر خدای*** تا برآرد صیت عدلش از ستم کیشان دمار
تا که در سیرند خورشید و مه و سیّارگان*** تا که باشد سال و ماه و هفته و لیل و نهار
دوستانش ره باوج فخر یابند و شوند*** دشمنانش بر حضیض خواری و ذلّت دچار
ای که نامت قلب مجروح محبّان را شفاست*** ای که ذکرت هست داروی دل بیمار زار
«اشتری» مدّاح خود را اجر این اشعار نغز*** در شمار دوستان محسوب کن روز شمار
{صفحه177}
بمناسبت میلاد حضرت مهدی (عج)
بدستیاری و الطاف ایزد علّام*** مرا ز دیدن آن مه جبین برآمد کام
در آشیان دلم جا گرفت طائر قدس*** مرا هُمای سعادت نشست چون بر بام
خوشست و خرّم و سرمست تا به یوم نُشور*** ز دست شاهد مقصود هر که گیرد جام
ز گلستان امامت کنون گلی زده سر*** که تا به شام ابد عطر او رسد به مشام
نمود جلوه چو خورشید در مه شعبان*** یگانه حجّت حق با رُخی چو ماه تمام
پگاه قائم بر حق که بی تولاّیش*** قبول حق نشود از کسی قعود و قیام
شده است ختم امامت بنام حضرت او*** چنانکه ختم، رسالت شده بخیر الانام
زمام عالم هستی بدست قدرت اوست*** ز دیده گرچه نهانست آن امام هُمام
{صفحه178}
ز پشت پرده غیبت توان ورا دیدن*** ز پیش دیده چو شد محو پرده اوهام
رود بسوی عدم کفر و ظلم و جور و ستم*** چو ذوالفقار عدو کُش بر آورد ز نیام
در آن زمان که زنم دَم ز مدح آن مولی*** سروش غیب مرا دمبدم دهد الهام
گهرفشان شودش خامه «اشتری» هر دم*** که در فضائل مهدی سرود دُرّ کلام
هشتم ماه شعبان 1414
1372/11/1

بمناسبت میلاد با سعادت منجی عالم امام زمان

ز روی عین عنایت خدای بنده نواز*** بروی خلق جهان کرد باب جمت باز
زمان هجر گذشت و دلم از آن شاد است*** که وصل یار مرا گشته همدم و دمساز
چو مرغ حق نکنم سر بزیر پر که مرا:*** نموده طائر شادی ببام دل پرواز
برفتم از خود و از هر چه بی نیاز شدم*** یگانه دلبر من چون ز ره رسید به ناز
{صفحه179}
به بین که جلوه گر آمد در این همایون عید*** هر آنچه بود خدا را درون پرده راز
بروز نیمه شعبان مهی طلوع نمود*** که هست ابروی او قبله گاه اهل نماز
ولیّ عصر و زمان، حجّت خدا مهدی*** که در مقام و جلالت نباشدش انباز
امام ذرّه نواز آن سپهر عدل و وداد*** که هست روی محبّان بسوی او به نیاز
گُمان مدار به اوج کمال او برسد*** اگرچه توسن اندیشه هست در تک و تاز
بحکم ذات خدا، حیّ معدلت گستر*** زمان سلطنت عدل او شود آغاز:
کند ظهور و دمد روح عافیت در خلق*** یگانه مظهر ایزد، به صد مسیح اعجاز
همیشه تا که بود شام تیره در پی روز*** مُدام تا که پگاه از افق شود آغاز
بود همیشه مُحبّش قرین بخت جوان*** شود هماره عدویش دچار سوز و گداز
حقیقتیست مرا در سخن که پیدانیست*** بفکر مردم کوتاه بین و اهل مجاز
{صفحه180}
مراست فخر که شعرم به یمن دولت او*** گرفته شیوه نیکو بدین خجسته طراز
چه احتیاج بود بر جلال و جاه جهان*** ز هر مقام مرا حبّ او بود ممتاز
هر آنکه پای نهد در مسیر مدحت او*** به سروران جهان نی عجب کند گر ناز
مرا ز درگه لطفت که منبع فیضست*** ز پایمردی خویش از سر کرم بنواز
بعید نیست ز خیل سخنوران جهان*** اگر بمدح تو شد «اشتری» بلند آواز

در نعت مهدی موعود حجّت قائم

ستم کشیده فقری اسیر استیصال*** به لابه کرد ز درگاه ذوالجلال سؤال
بناله گفت که ای پاک قادر قیّوم*** بمویه گفت که ای حیّ ایزد متعال
تو گفته ای که منم مُنعم و کریم و رحیم***به من برید پناه و ز من کنید سؤال
{صفحه181}
به من کنید توکّل منم وکیل شما*** که من دهم به شب و روز رزق پاک و حلال
منم که بی مدد دولت کرامت من*** برای خلق بود خورد و خواب امر محال
علی الدّوام ز من فیض آورد جبریل*** شبانه روز ز من رحمت آورد میکال
عطا و لطف مُدام از که میتوان جستن*** گهی به حدّ وفور و گهی به حدّ کمال
منم سخی که به جُنبندگان رسم فیضم*** وگرنه کون و مکان رو نهد به اضمحلال
منم که باز نمایم بخلق باب نشاط*** بکار بسته چو ریزد ز دیده اشک ملال
منم رئوف که از درد و رنج و غصّه کس*** مدام واقفم آنجا که شد پریشانحال
در این حدیث بدینجا رسید چونکه سخن*** ندا رسید بگوشم ز مصدر اجلال
که ای بغم شده مُدغم ز گردش ایّام*** که ای اسیر تفکّر بکوتهیّ مقال
بگویمت بکجا روی آوری به رجا*** بگویمت که چسان بر کف آوری آمال
{صفحه182}
نمای روی به سوی منابع فیّاض*** که هست دامن مشکل گشای احمد و آل
بویژه مهدی موعود حجّت قائم*** که هست واسطه فیض آن خجسته خصال
همان که هست میانجی میانه من و تو*** به هر طریق و به هر شیوه در همه احوال
همان که هست عدالت شعار و دادستان*** ز کید اهل ستم و ز خباثت دجّال
سپاس بار خدا کز عنایت مهدی*** به چنگ «اشتری» اُفتاد زین مقام مجال

نسیم فیض سعادت

به نیمه مه شعبان مه رسول خدا*** طلوع کرد مهی ز اسمان عزّ و علا
یگانه گوهر والا که همچو او هرگز*** ندیده دیده کس زیر گنبد مینا
نسیم فیض سعادت ز لطف دوست دمید*** شکفت نوگل زیبا ز گلشن طاها
{صفحه183}
از این تولّد میمون به حالت بم و زیر*** زنند طبل مسرّت به عالم بالا
ز غیب آمده اینک به عرصه گاه شهود*** به لطف ایزد منّان امام غائب ما
زمین شده است تو گوئی قرین مشک ختن*** فضا شده است پر از عطر عنبر بویا
یگانه مجری داد و وداد حجّت حق*** کز او زمانه شود رشک جنّت المأوا
یگانه مهدی داد آفرین که مهد زمین*** به امر حق شود آذین ز فیض آن مولا
کسی که مقدم فیّاض و پر تبرّک او*** به پهن وادی گیتی شود شکوه افزا
یگانه ناظم گیتی که از جلالت و فرّ*** بنای نظم نوین میشود از او بر پا
خوش آن زمانکه چو گردد ز پشت پرده پدید*** شود ز صولت او فکر و شرک نا پیدا
به مشکلات مکن روی جز به درگه او*** کسی چو او نکند باز عقده ما را
ز فرط شوق و شعف در ثنای حجّت حق*** نمود «اشتری» این چامه بلیغ انشا
{صفحه184}

تضمین غزلی از حافظ (در مدح مهدی موعود)

باد نوروزی وزید و چاک زد گل پیرهن*** شد شکوفا از قدوم فرودین دشت و دمن
نغمه سر دادند مرغان خوش الحان همچو من*** افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن
شهریاری را که ایزد داده فرّ معنوی*** خواست تا با عزم جزمش دین او گردد قوی
تا که دنیائی ز امر او نماید پیروی*** خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی
تا نشیند هرکسی اکنون به جای خویشتن
چون تولّد یافت ختم اولیا از مکرمت*** مهدی موعود آن مجریّ داد و معدلت
ختم شد بر او شکوه و جاه و فرّ و منزلت*** خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت
کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن
مهدی قائم تولّد یافت چون از مادرش*** تا ابد تاج شرفت بنهاد ایزد بر سرش
{صفحه186}
چون رواق بیت شد روشن ز روی انورش*** تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش
هر نفسی با بوی رحمان می وزد باد یمن
ای سلیمان زمان، ای حکمفرمای زمین*** ایکه می باشد جهان را نام تو نقش نگین
ای ستم سوز، ای مروّت کیش، ای عدل آفرین*** خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین
شهسوارا چون به میدان آمدی گوئی بزن
ایکه اصلاح جهانی بسته بر تدبیر تست*** خصم بدکردار همچون رو به نخجیر تست
دشت امکان با صفا از نام عالمگیر تست*** جویبار ملک را آب از دم شمشیر تست
تو درخت عدل بنشان، بیخ بدخواهان بکن
دوستانت باده عشق تو خامش می کشند*** بی قرار و بی خود و محزون و بی هش می کشند
انتظار عدلت ای میر ستم کش می کشند*** گوشه گیران انتظار جلوه خوش می کشند
برشکن طرف کلاه و برقع از رخ بر فکن
دوش بودم چون به کار خویش حیران و خموش*** تا که گردد رهنمونم رأی فکر تیز هوش
{صفحه187}
چونکه بودم اشتری در فکرت و جوش و خروش*** مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش
ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن

تضمین غزل عارفانه امام خمینی رحمت ا... علیه

چونکه پابند سر زلف تو ای یار شدم*** محو دیدار رخت ای گل بیخار شدم
ابرویت دیدم و آگاه ز اسرار شدم*** من به خال لبت ای یار گرفتار شدم
چشم بیمار ترا دیدم و بیمار شدم
دل به بحر هدف دوست چو زورق بزدم*** ساحل فتح و ظفر دیدم و بیرق بزدم
بیخود از خویش دم از خالق مطلق بزدم*** فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
من کیم رهرو پاینده شوریده سری*** نیست از چشم من غمزده خونبارتری
هست پر داغ مرا از غم هجران جگری*** غم دلدار فکنده است به جانم شرری
{صفحه188}
که به جان آمدم و شهره بازار شدم
تا بود مونس جان جام و سبویم شب و روز*** شور مستی بود و نغمه هویم شب و روز
چاره جز این نبود تا که بگویم شب و روز*** در میخانه گشائید برویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
رندی خویش به صد بار مبرهن کردم*** به طلب سوختم و ماندم و شیون کردم
شمع جان در ره جانانه چو روشن کردم*** جامه زهد و ریا کندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم
گرچه زاهد به جنان وعده دیدارم داد*** رنج بسیار زگفتار محن بارم داد
ناصح اندرز بس آلوده به پندارم داد*** واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند می آلوده مددکار شدم
به که هنگام سخن یاد ز رادی بکنم*** پیروی از نفس پیر مرادی بکنم
تبعیّت زدم نیکنهادی بکنم*** بگذارید که از بتکده یادی بکنم
{صفحه189}
من که با دست بت میکده بیدار شدم
سخن اینگونه که پرجذبه و شیرین شده است*** شعرم اینسان که بسی مورد تحسین شده است
غزل نغز خمینیست که تضمین شده است*** «اشتری» چامه اگر پرگل رنگین شده است
قطره سان بهره ور از قلزم زخّار شدم

تضمین غزلی از فخرالدّین عراقی

چه خوشست ای دلارا که مرا تو بر سر آیی*** ز کرم به عهد عشقت مه من وفا نمائی
بود آرزویم ای جان که بدین روش بپائی*** که ز محنتم به کاهی، که به شادیم فزائی
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدائی*** چه کنم که هست اینها گل باغ آشنائی
چو ز جذبه برده ام پی به مقام و عز و شانت*** به روال مهرورزان، به طریق دوستانت
چو در آبگینه دل همه یافتم نشانت*** همه روزه دیده دوزم به سرای عرش سانت
{صفحه190}
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت*** که رقیب در نیاید به بهانه گدائی
بخرام دلبر من ز نهان اگر درآید*** ز لقای او چه حیرت که به ناظران فزاید
به خدا که دیده بستن ز جمال او نشاید*** به بداهه مرغ طبعم به سخن چنین سراید
مژه ها و چشمم یارم به نظر چنان نماید*** که میان سنبلستان چرد آهوی ختائی
دل دردمندم ای جان ز چه روی در گداز است*** بدون سینه من ز چه روی سوز و ساز است
ز چه دست خواهش من سوی آن صنم دراز است*** زچه با امید وصلش سر و پای من نیاز است
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است*** به امید آنکه شاید تو به چشم من درآئی
چو محیط تنگ زندان شده پیش دیده من*** ز چهار سوی هجران به رخم به بسته روزن
به بساط باغ و بستان نبود مرا نشیمن*** بروم بدشت و صحرا و کنم ز شوق مسکن
سر برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن*** که شنیده ام ز گلها همه بوی بی وفائی
{صفحه191}
به که گویم این حکایت، من دردمند غمگین*** که به تلخی فراقی گذرم ز جان شیرین
نبود به دل تسلّی، نبود به سینه تسکین*** همه دم به خویش گویم من بی نوای مسکین
به کدام مذهبست این، به کدام ملّتست این*** که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرائی
به من فسرده خاطر همه غیر غم ندادند*** به کنشت رو نهادم به جز از ندم ندادند
چو شدم سوی کلیسا ز چه فیض دم ندادند*** ز چه رو مرا پنهی ز روی کرم ندادند
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند*** که برون در چه کردی که درون خانه آئی
چو به خانقاه رفتم همه بی نیاز دیدم*** همه در شرار عشق و همه در گداز دیدم
همه اهل عشق جستم همه اهل راز دیدم*** به شرابخانه رفتم همه سرفراز دیدم
به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم*** چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریائی
من و شکر حق که آخر غم هجر او سرآمد*** به توسّل و تمسّک همه کام دل برآمد
{صفحه192}
ز رواق او سروشی به دل منوّر آمد*** به نوید «اشتری» را چو پیام دل بر آمد
در دیر می زدم من که یکی ز در در آمد*** که درآ، درآ، عراقی که تو خود از آ« مائی

تضمین غزلی از حافظ شیرازی

ای مظهر خلاّق جهان ای شه عادل*** ای نام تو سر دفتر هر سالک کامل
روشن بود این نکته بهر رهرو عاقل*** آنکس که ندارد بجهان مهر تو در دل
حقّا که بود طاعت او ضایع و باطل
چون وصل تو جانا سبب دفع ملالست*** مهجورم و هر دم بسرم فکر وصالست
پیوسته مرا این سخن آرامش حالست*** برداشتن از مهر تو دل امر محالست
از جان خود آسان بود از مهر تو مشکل
ای آنکه نگاه تو غم دل بزداید*** لطف تو در بسته برویم بگشاید
{صفحه193}
برداشتن از مهر تو دل هیچ نشاید*** از عشق تو زاهد چه مرا پند نماید
ایدوست مگر هم تو کنی حلّ مسائل
در راه طلب گر چه بسی رنج کشیدیم*** بسیار ملامت ز رقیبان بشنیدیم
هرچند که عمری پی خوبان بدویدیم*** گشتیم جهانرا کهه به ببینیم و ندیدیم
همچون تو کسی زیبا در شکل و شمائل
ای آنکه نهی پا ز ریا بر سر منبر*** همواره زنی طعنه بهر عاشق مضطر
بشنو ز من این را که ترا هست نکوتر*** ای زاهد خودبین بدر میکده بگذر
آن دلبر من بین که بود میر قبایل
ایدوست ز جان پیروی از شاه جهان کن*** نام علی از روی صفا ورد زبان کن
ای «اشتری» از نام وی آرامش جان کن*** حافظ تو برو بندگی پیر مغان کن
بر دامن او دست زن و از همه بگسل
{صفحه194}

تضمین غزلی از حافظ در مدح امام حسن مجتبی (ع)

سرلوحه وجود ز نور زیب و فرگرفت*** عالم دوباره لطف و صفای دگر گرفت
مطرب بیا که باید شادی ز سر گرفت*** ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتیان باز در گرفت
دانی ز چیست شور به روی زمین بپاست*** میلاد پی خجسته مسعود مجتبی است
تنها به بانک تهنیت از ارض بر سماست*** زین قصه هفت گنبد افلاک پر صد است
کوته نظر بین که سخن مختصر گرفت
گردون اگر که غم ز ستم بر غمم فزود*** باب جفا وجود زکین بر رخم گشود
از روی عین بنده نوازی و فضل وجود*** بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاده و برگرفت
روشندل آنکه دیده به روی مه تو دوخت*** یا آنکه در شرار تمنای وصل سوخت
{صفحه195}
آنگه که نیر رخت از مهر بر فروخت*** هر سرو قد که بر مه و خور جلوه می فروخت
چون تو در آمدی پی کار دگر گرفت
این گفته های دلکش چون درّ شاهوار*** وین طبع با ملاحت و اشعار آبدار
ای «اشتری» که داد به این نیکی و وقار*** حافظ تو این سخن زکه آموختی که یار
تعویذ کرد شعر ترا و به زر گرفت

تضمین غزلی از سرور اصفهانی

گام طلب به مأمن پاکان دین گذار*** پا جای پای مردم همّت قرین گذار
از خویش آیتی چو خطی بر نگین گذار*** آتش صفت ز خود اثری بر زمین گذار
نقشی به جای از نفس واپسین گذار
تا بنگری که مرد شهامت شعار کیست*** او را نشان زکشمکش روزگار چیست
در چهره اش نشانه رنج و الم جلیست*** حاجت به وصف سختی عمر گذشته نیست
{صفحه196}
این نقش را به عهده چین جبین گذار
شو همنشین و همدم اهل بصارتی*** از او ز روی شوق و شعف کن زیارتی
گویم ترا هر آینه شیوا عبارتی*** دارد زبان شعله چه رنگین اشارتی
یعنی که پاک سر به سپهر برین گذار
دارد هزار شیب و فراز این جهان پیر*** ای نوجوان نصیحت پیرانه در پذیر
هستی اگر که آینه دل روشن و بصیر*** سنگینی غبار کدورت به دل مگیر
این بار را چو بار سبک بر زمین گذار
تا همسفر به عیسی گردون نشین شوی*** موسی صفت به طور تجلّی مکین شوی
واقف ز سرّ معرفت عارفین شوی*** حلّاج وار تا همه عین الیقین شوی
سرپای دار بر سر حقّ الیقین گذار
چون بینوا به سوی تو آورد التجا*** دست تهی ز خویش مرانش به ناروا
ای آنکه هست خرمن بذلی ترابجا*** بنوشته اند با خط گندم به خوشه ها
{صفحه197}
نیمی به دفع حاجت مستضعفین گذار
گر از سرو داد هوادار مردمی*** از روی عین عاطفه غمخوار مردمی
مشکل گشا ز مهر گر از کار مردمی*** تا نقشبند خاطر و پندار مردمی
صادق قدم به ساحت دیوان دین گذار
در دفتر نگارش شعر و ادب زشور*** با یاری تفکّر و اندیشه و شعور
ای «اشتری» ز خامه رقم چون نهی سطور*** هرگه قلم به صفحه دیوان نهی سرور
جائی برای مهر هزار آفرین گذار

تضمین غزلی از مرحوم فایض اصفهانی

هیچکس را غیر مولی مرشد کامل مخوان*** هیچکس را غیر او حلاّل هر مشکل مخوان
دوستداری گر به او جز دوست را قابل مخوان*** آشنائی گر به او بیگانه را در دل مخوان
یار را با غیر او هرگز بیک محفل مخوان
{صفحه198}
فکرت ما در بر سیل فنا بیچاره است*** بینش ما نیز در این ماجرا بیچاره است
در بر امر خدا پندار ما بیچاره است*** عقل پیش چشم بندیّ قضا بیچاره است
هیچ در دام بلا افتاده را غافل مخوان
راستی دل در پی دیدار اهل صحبتست*** دید اگر اهل دلی در جستجوی فرصتست
دل مهین مرآت حق، آئینه دار دولتست*** دل که جولانگاه کبر و خشم و آز و شهوتست
عرصه جولان غولانست آن را دل مخوان
ایکه در آئینه قلبت صفای مهر هوست*** دمبدم هستی ز روی معرفت در فکر دوست
این مگو هرگز فلان زشتست، آن دیگر نکوست*** خوب و زشت صفحه گیتی ز کلک صنع اوست
هیچ نقشی را بر اوراق جهان باطل مخوان
ما در این صحرای بی پایان ز پا افتاده ایم*** شادی بیگانه دور از آشنا افتاده ایم
تا ز قرب دوست از غفلت جدا افتاده ایم*** ما بصد زحمت به غرقاب بلا افتاده ایم
کشتی طوفانی ما را سوی ساحل مخوان
{صفحه199}
سود دنیا از برای عاقلان خونیندلیست*** ساحل این بحر پر خوف و خطر بی ساحلیست
«اشتری» چون شیوه دهر کهن ناقابلیست*** حاصل دنیای دون در آن سرا بیحاصلیست
فایض این بیحاصلی را بهر خود حاصل مخوان

تضمین غزلی از سرور اصفهانی

ایدل از چیست هوا غیرت مشک ختنست*** پرتو لطف لوا گستر دشت و دمنست
هر طرف مرغ طرب طوطی شکّرشکنست*** یا رب امروز چه شوریست بهر انجمنست
مترنّم همه جا نغمه به صورت حسنست
رفته است از کفم از فرط شعف صبر و قرار*** شنوم نغمه شادی ز یمین و ز یسار
در چنین فصل که شاداب نباشد گلزار*** گوئی از یک گل نو رسته عیان گشته بهار
که مرا طبع غزل ساز چو مرغ چمنست
هست امروز ز ایّام دگر روشن تر*** خلق را شور دگر باشد و احوال دگر
{صفحه200}
چهره چرخ برافروخته آید بنظر*** نور شادی دمد از چهره خورشید مگر
عید میلاد شه ملک امامت حسنست
مجتبی مظهر نیکوئی و مرآت کمال*** بنده پاک خداوند و خداوند جمال
پادشاهی که ز پاکیّ و نکوئیّ مقال*** شهریاری که ز رفتار خوش و حسن خصال
نام او راحت و آرام دل و جان و تنست
کیست آن شاه که دارد بدل ما منزل*** کیست آن ماه که خورشید از او گشته خجل
کیست آن دوست که وصلش شده ما را واصل*** منبع فیض لدنّی که ز آگاهی دل
مردمان را همه دم واقف سرّو علنست
در چنین دم که امامان هدا مسرورند*** انبیا از ره اخلاص و صفا مسرورند
اولیا نیز ز مهر و ز وفا مسرورند*** در چنین روز خوشی کاهل سما مسرورند
دوستان را نه دگر جای ملال و محنست
مجتبی هست چو ممدوح خداوند غفور*** بود از همّت او خانه ایمان معمور
{صفحه201}
«اشتری» دل شود از فیض ولایش پر نور*** مدح او کی شود از عهده برآئین «سرور»
که خود او با خبر از مرتبت خویشتنست

تضمین غزلی از نوای اصفهانی

بیا و از دل و جان یار مستمندان باش*** ز خلق و خوی چو مردان پاک ایمان باش
امیدبخش دل غصّه ناک از جان باش*** چرا بصورتی انسان بمعنی انسان باش
به بین چسان بود انسان کامل آنسان باش
اگر که صاحب مالیّ و درهم و دینار*** نثار کن بره خیر و مردمی بسیار
چو ابر رحمت بر تشنگان ز لطف ببار*** چو مهر پرتو خویش از کسی دریغ مدار
سرور بخش دل کافر و مسلمان باش
بدان که فخر و شرافت بمال و مکنت نیست*** شکوه و منزلت آدمی بقدرت نیست
جمال مردمی و آدمی بصولت نیست*** کمال مرد بجاه و جلال و شوکت نیست
{صفحه202}
کمال اگر طلبی مرد جود و احسان باش
طریق مردم آگاه مصلحت بین رو*** ره مقدّس مردان نیک آیین رو
که گفته است که هر شب بخواب شیرین رو*** شبی به کلبه آشفتگان مسکین رو
میان جمع پریشان تو هم پریشان باش
توان ز مهر و وفایار زیردستان شد*** توان تسلّی دلهای خلق از جان شد
مگو بخویش که محبوب خلق نتوان شد*** چو بانوازش موری توان سلیمان شد
تو هم ضعیف نوازی کن و سلیمان باش
کنونکه شاهد جاهست در غلامی تو*** بجوی دل که فزاید به نیکنامی تو
ز من شنو که شود شیوه مدامی تو*** یتیم تا نشود کودک گرامی تو
پدر برای یتیمان زار و نالان باش
اگر که طالب جاهیّ و شوکت و تشریف*** بعیش مردم افتاده کوش و خلق نحیف
بود به پیش تو حقّی ز هر فقیر و ضعیف*** ترا که کاخ رفیعست و جامه های ظریف
{صفحه203}
بفکر مردم بی خانمان عریان باش
در این محیط غم آلود پر ز جور و جفا*** که اغنیا نکنند التفات بر فقرا
تو «اشتری» گره از کار بینوا بگشا*** نوا گرت بود آماده ساز برگ و نوا
بحکم عاطفه در فکر بینوایان باش
{صفحه204}

درج وحدت

رحلت جانگداز پیمبر*** عالمی را حزین کرده یکسر
در غم آن در درج وحدت*** گوهر افشان بود چشم حیدر
گشته زهرای مطهّر گریه کارش*** در عزا و ماتم باب کبارش
بس جفا دیده اندر زمانه*** آن حبیب خدای یگانه
دین و قرآن ز سعیش مسلّم*** ماند اندر جهان جاودانه
گشته زهرای مطهّر گریه کارش*** در عزا و ماتم باب کبارش
کار آن درّ بحر رسالت*** بوده از بهر مردم عدالت
تا به اوج سعادت رساند*** گمرهان را ز چاه جهالت
گشته زهرای مطهّر گریه کارش*** در عزا و ماتم باب کبارش
ای مهین رحمت کبریائی*** «اشتری» خواهد از حق ستائی
مذهب حقّه جعفری را*** قدرت و فرّ و شوکت فزائی
گشته زهرای مطهّر گریه کارش*** در عزا و ماتم باب کبارش
{صفحه206}

ضربت خوردن امیر مؤمنان علی (ع)

ابن ملجم زد ز راه جور و کین*** تیغ بر فرق امیرالمؤمنین
کرد آگه با ندائی بس جلی*** خلق را جبریل از قتل علی
عرش و فرش و کرسی و لوح و قلم*** گشت زین ماتم پر از اندوه و غم
قدسیان را در حریم کبریا*** گرد غم بنشست بر رخساره ها
در تزلزل شد زمین و آسمان*** گشته اند اندوهگین کرّ و بیان
مسجد کوفه قرین شد با فغان*** کز علی ناید دگر بانگ اذان
غرقه خون گردیده محراب دعا*** دارد از فقدان حیدر ناله ها
می ندانم بر حسین و بر حسن*** چون گذشت از ماتم آن ممتحن
{صفحه207}
اینقدر دانم که از بهر پدر*** ریختند از دیدگان درّ و گهر
زینب و کلثوم با شور و نوا*** کرده اند از سوگ او محشر به پا
«اشتری» تنها نباشد اشکبار*** عالمی گردیده بر محنت دچار

در سوگ مولی علی (ع)

ای جهان سفله بی اعتبار*** ای همه کارت جفای بی شمار
ای همه جور و عذاب آیین تو*** قلبها پر خون ز دست کین تو
تا بکی از راه بیداد و عتاب*** از تو بینند اهل حق رنج و عذاب
تا بکی میباشی از روی ستیز*** فتنه جوی و فتنه بار و فتنه خیز
ای ستمکار، ای ستمگر، ای دنی*** پشت پا بر رحم و شفقت میزنی
{صفحه208}
چند گردی یاور اهل ستم*** تا دل جمعی نمائی پر ز غم
چند کوشی تا که دلها خون کنی*** خلق را با درد و غم مقرون کنی
ای دنی با اولیای حق چرا*** دائماً داری سر جور و جفا
از چه ای گردون نگشتی شرمگین*** کینه ورزیدی بمولی شاه دین
بهر قتل آن امیر و آن امام*** از سر بیداد کردی اهتمام
ظالمی را تیغ کین دادی بدسن*** بهر قتل مرتضی آن حق پرست
تا که تیغ کین آن بی آبرو*** بر سر شیر خدا آید فرو
تا که خلقی را ز غم گریان کنی*** از تأسّف زار و اشک افشان کنی
اهل بیتش را غمین و سوگوار*** بر فراق دائمی سازی دچار
«اشتری» دم در کش از این گفتگو*** چونکه دلها شد به بحر غم فرو
{صفحه209}

مرثیه شهادت شاه ولایت علی (ع)

شد فرق علیّ مرتضی شیر خدا*** همچون مه چارده ز شمشیر دوتا
از کینه بن ملجم مردود لعین*** گردید بپا زلزله در ارض و سما
جبریل ز عرش خالق لم یزلی*** فریاد برآورد بصد شور و نوا
کای اهل زمین تمام آگاه شوید*** از مرگ علی خسرو اقلیم ولا
گشتند خبردار حسین و حسنش*** خود را برساندند بمحراب دعا
دیدند پدر را که بخخون غوطه ور است*** کردند سراسیمه بپایش غوغا
شوریست در این جمع پریشان کز فرش*** همواره رسد بعرش حق واویلا
یک سو حسنین او به افغان و خروش*** این ناله جدا نماید آن مویه جدا
{صفحه210}
کلثوم بیک طرف بفریاد و فغان*** زینب بدگر سوی ببا با بابا
جا دارد اگر که «اشتری» خون گرید*** زین ماتم و این مصیبت حزن افزا

محراب عبادت

دگرگون گشته عالم در غم سلطان دین حیدر*** قرین ماتمند اهل سما، خلق زمین یکسر
به محراب عبادت غرقه در خون گشت شیر حق*** ز تیغ ابن ملجم آن شقیّ شوم بدگوهر
فغان و آه از آنساعت که از سوی سما ناگه*** ندای قد قتل آمد بگوش زینب مضطر
در آندم با دو چشمی اشکبار و با دلی محزون*** برادرهای خود را زین مصیبت ساخت مستحضر
امام المتّقی چون کشته از بیداد دو نان شد*** به جنّت از تأسّف اشکریزان گشت پیغمبر
ز افغان حسین و مجتبی و زینب و کلثوم*** بپا در بیت الاحزانش شدی هنگامه محشر
{صفحه211}
از آن خونی که در مسجد شد از فرق علی جاری*** روا باشد که از محرابها روید گل احمر
به فردای قیامت یا علی وان روز وانفسا*** شود سر خطّ امن «اشتری» این شعر غم پرور

مظهر حق

از ستمکاری ابن ملجم*** این ندا آمد از عرش اعظم
جبرئیل امین گفت با غم*** شد علی کشته ای اهل عالم
گشته منشق فرق حیدر از عداوت*** مسلمین را دل بود خون زین مصیبت
آن ستم پیشه زد از سر کین*** تیغ خود بر سر سرور دین
در غم سوگ آن مظهر حق*** در تزلزل شد ارکان آیین
گشته منشق فرق حیدر از عداوت*** مسلمین را دل بود خون زین مصیبت
{صفحه212}
از حسین و حسن تا بکیوان*** می رسد ناله و آه و افغان
گشته چشمان کلثوم و زینب*** اشکباران چو ابر بهاران
گشته منشق فرق حیدر از عداوت*** مسلمین را دل بود خون زین مصیبت

گنج عاطفت

باید بپاس مهر و وفا سر نثار کرد*** از جان و تن گذشت و به دلبر نثار کرد
چون رهروان وادی اخلاص و بندگی*** از گنج عاطفت در و گوهر نثار کرد
باید که همچو رهبر آزادگان حسین*** خواهر اسیر داد و برادر نثار کرد
یا رب گواه باش که از بهر حفظ دین*** قاسم بداد و اکبر و اصغر نثار کرد
هستیّ خود براه هدف مختصر گرفت*** وانگه به اعتلای شرف سر نثار کرد
نقدینه ای نداشت به جز شعر «اشتری»*** کان را به سوگ زاده حیدر نثار کرد
{صفحه213}

سر خیل عابدان

ای قوم کینه پرور از بعد قتل و غارت*** هرگز روا نباشد بیمار در اسارت
ای آسمان که دیده سرخیل عابدان را*** بند گران به گردن با کینه و جسارت
بیمار خسته جان را باشد زبان حالی*** کای ناسپاس مردم بر عصمت و طهارت
«با کاروان بگوئید احوال آب چشمم»*** تا پای من نبندند بر اشتر از شرارت
آخر روا نباشد اطفال پا برهنه*** بر خار و خاره بردن در حالت اسارت
«ای صبح شب نشینان جانم بطاقت آمد»*** از بس به شام دیدم از کوفیان مرارت
ای «اشتری» سخن را کوتاه ساز و بگذر*** کاتش فتد بدلها زین مختصر اشارت
{صفحه214}

در مدح زینب کبری سلام الله علیها

نمی داند کسی جز حق بهای گوهر زینب*** شکوه چرخ کم باشد بر زیب و فر زینب
ندارد تابشی خورشید رخشان فلک هرگز*** چو نیکو بنگری در پیش نور اختر زینب
فضای دهر را از نور سیما می کند روشن*** شود گر پرتو افشان چهره روشنگر زینب
بود دست خرد کوته ز دامان کمال او*** نداند پایه قدرش بغیر از داور زینب
روا باشد رود گر صبر ایّوبی ز خاطرها*** به پیش صبر و تاب و حلم حیرت آور زینب
از آن ظلمی که دشمن کرد در کرببلا بر او*** کجا می شد در آن وادیّ خونین باور زینب
نخواهد بود در حدّ توان هیچ انسانی*** جفاهائی که رفت از جور دشمن بر سر زینب
ز قتل جانگداز شاه مظلومان فلک آخر*** سیه در تعزیت بنمود بر سر معجر زینب
{صفحه215}
بساط ظلم را در خرمن هستی فکند آذر*** لب خشک حسین تشنه و چشم تر زینب
ز آه سینه جانسوز او چون شد حسین آگه*** فرو بنشاند با دستی شرار آذر زینب
بروز حشر بگذر از گناه «اشتری» یا رب*** بحقّ مرتضی و حقّ زهرا مادر زینب

تقدیم به بزرگ زن تاریخ اسلام حضرت زینب کبری

گر چه از دخت علی چرخ دلی پر خون کرد*** بروی آزار ز بیداد ز حدّ افزون کرد
از غم فرقت احباب پریشانش ساخت*** از بلیّات محن بار دلش را خون کرد
آنچه در داغ غم مرگ برادر خون خورد*** آخر الامر ز چشمان ترش بیرون کرد
گر چه گردون ز سر جور دل افگارش ساخت*** از غم مرگ کسان چشم ورا جیحون کرد
{صفحه216}
دیدن حال یتیمان برادر او را*** خوندل و منفعل و در هم و دیگر گون کرد
دیدن پای اسیران بسر خارستم*** گر چه او را بسی آزرده دل و محزون کرد
باز با اینهمه بیداد بدربار یزید*** خطبه ای خواند که آشوب در آن کانون کرد
با بیانی که گُدا زنده تر از آتش بود*** رخنه ای بر دل پر کینه آن ملعون کرد
زینب آن زن که بپا خاست و مردانه قیام*** با چنان حال در آن کشور بی قانون کرد
دین خود را نه بدین کرد ادا زینب و بس*** بلکه دین را همه بر همّت خود مدیون کرد
خصم آخر نتوانست کند خاموشش*** هر قدر ولوله با گفته ناموزون کرد
«اشتری» قطره ناچیز بدریا برده است*** گفته ای چند در این باره اگر موزون کرد
{صفحه217}

زینب امّ المصائب

دانی ایا در شکیبائی که بی همتاستی*** زینب امّ المصائب دختر زهراستی
در کمال و در وقار و علم و دانش بی گمان*** همچو مامت فخر نسوان در همه دنیاپرستی
شاهبانوئی که در جاه و جلال و منزلت*** عقل از درک مقامش واله و شیداستی
شد سیه عالم بچشم او چو اندر قتلگاه*** دید عریان بر زمین جسم شه بطحاستی
گفت کی خشکیده لب، ای سر بریده از قفا*** ایکه در خون غوطه ور از کینه اعداستی
بر لب آب روان گشتی شهیدای تشنه لب*** جای دارد در غمت گردیده ام دریاستی
کودکانت چون غزالان حرم سر گشته اند*** بسکه چون صیّاد دشمن اندراین صحراستی
ای برادرجان ز جا برخیز و یکدم کن نظر*** خواهرت عازم بسوی شام حزن افزاستی
نیست تنها «اشتری» گریان ز قتل شاه دین*** زین مصیبت چشم جن و انس خونپالاستی
{صفحه218}

آیت عاطفه و جوانمردی

آیت عاطفه، کانون ادب، کنز حیا*** مظهر غیرت و مردانگی و مهر و وفا
صاحب سطوت و صولت، یل میدان نبرد*** صف شکن، قاتل اعدا به صف کرببلا
یار و غمخوار و برادر به حسین بن علی*** باب حاجات محبّان، پسر شیر خدا
نام نیکویش ابوالفضل، که از بذل و کرم*** در ره حق و حقیقت سر و جان کرد فدا
ساقی تشنه لبان آنکه به فرمان حسین*** بود از مهر به اطفال صغیرش سقّا
پایمردیش نگر کز سر اخلاص و یقین*** گشت در خطّ برادر ز تنش دست جدا
جای دارد که شهیدان به خون خفته خورند*** غبطه از رتبه او جمله به فردای جزا
آه از آندم که نگون شد ز سر زین به زمین*** کرد رو سوی حرم گفت که ای جان اخا
{صفحه219}
پای بگذار ز احسان به سر بالینم*** که مرا نیست دگر تاب ز جور اعدا
چون بیامد به سر کشته عبّاس رشید*** شد قد سرو حسین از غم جانکاه دوتا
گفت کای جان اخا ای در دریای کمال*** گوهر افشان نگر از فرقت خود چشم مرا
وای کز داغ تو و دست جدا از تن تو*** طاقت و تاب و توان نیست من دلشده را
بار الها به حق این دو برادر ز کرم*** حاجت «اشتری» خسته کفایت فرما

علمدار لشگر

از بدن شد جدا ای برادر*** دست تو همچو شاخ صنوبر
قدّ سروت بخون گشته غلتان*** بهر آزادی دین داور
ای علمدار رشید لشگر من*** کن نظر یکدم بچشمان تر من
پشتم از داغ مرگت شکسته*** راه چاره بمن گشته بسته
خیز و بنگر حسینت پریشان*** در کنارت بماتم نشسته
ای علمدار رشید لشگر من*** کن نظر یکدم بچشمان تر من
{صفحه220}
میکشد انتظارت سکینه*** آن به غم مبتلای حزینه
چونکه آگه ز قتل تو گردد*** می زند هم بسر هم بسینه
ای علمدار رشید لشگر من*** کن نظر یکدم بچشمان تر من

چند بیت از اشعار ذیل در حاشیه قالیچه ای که مزیّن به تمثال حضرت ابوالفضل علیه السّلام میباشد و توسط یکی از هنرمندان اصفهان تهیّه گردیده و بموزه حضرت رضا تقدیم شده بچشم میخورد

هرجا نگرم جشن و سروری برپاست*** آهنگ مبارک ز زمین تا به سماست
گردیده جهان رشک گلستان بهشت*** بر شاخه گل بلبل خوش خوان به نواست
بر جمله شیعیان بشارت کامروز*** میلاد ابوالفضل شه ماه لقاست
گردیده مزیّن ز قدومش عالم*** شاهی که سپهر جود و خورشید سخاست
آن میر سپهدار که نامش بجهان*** در دفتر حق تا بقیامت برجاست
{صفحه221}
زان صولت و هیبت که از او شد ظاهر*** در دیده عقل ثانی شیر خداست
عبّاس که از وصف جوانمردی او*** گوش همه شجعان جهان پر ز صداست
عبّاس علی که ملجاء حاجاتست*** بر درگه او دیده هر شاه و گداست
لب تشنه بخاک در او خضر بود*** زیرا که ز فیض خاک او آب بقاست
زان قد که علم کرد به یاریّ حسین*** بر قامت او لباس مردی زیباست
بر ماه جمال او ملک برده سجود*** چون ابروی او قبله ارباب دعاست
توصیف کمال او چسان شرح دهم*** چون همّت او بر این حکایت گویاست
این فخر برای «اشتری» بس که ز جان*** مدّاح علمدار شه کرببلاست
{صفحه222}

در مدح یگانه سپهسالار شاه کربلا حضرت قمر بنی هاشم

خرّم کسی که در ره جانان ز جان گذشت*** در راه دوست از خود و از خاندان گذشت
باشد اگر که دیده حق بین ضمیر پاک*** اندر ره خدای ز خود میتوان گذشت
مشتاق دوست با گل رخساره حبیب*** از گلشن و بهار و گل و بوستان گذشت
هرکس که درک لذّت محبوب خویش کرد*** در راه او ز لذّت ملک جهان گذشت
هرکس قدم ز صدق بودایّ حق نهاد*** در رتبه و مقام ز کرّوبیان گذشت
سودای دوست بر سر هرکس که اوفتاد*** از بیش و کم برید و ز سود و زیان گذشت
نامش شود بلوحه جاوید پایدار*** آن کس که سربلند از این خاکدان گذشت
{صفحه223}
همچون سپهر عاطفه عبّاس نامدار*** کاوازه مروّتش از آسمان گذشت
شخصی که دید مظهر حق را چو بی معین*** دست از حیات شست و براهش ز جان گذشت
مسیر سپاه حق که غریو شجاعتش*** در دشت کربلا ز کران تا کران گذشت
رو به صفت گریخت ز پیشش سپاه خصم*** از هر طرف بخشم چو شیر ژیان گذشت
مردانگی نگر که بفرمان عاطفت*** شد تشنه لب شهید وز آب روان گذشت
شد داستان مردی او شهره بی گمان*** کی در جهان رواست از این داستان گذشت
بر آستانه اش رخ اخلاص «اشتریست»*** زنهار کی تواند از این آستان گذشت

سقّای تشنه کام

هر که شود واقف از مقام ابوالفضل*** بهره بگیرد ز فیض عام ابوالفضل
{صفحه224}
پاس عبودیّتش بود که فزون شد*** در بر معبود احتشام ابوالفضل
هست مسلّم برند تا بقیامت*** خلق جهان سود از قیام ابوالفضل
خصم ستمگر بود، معین ضعیفان*** هر که بود پیرو مرام ابوالفضل
بود بکار از طریق نشر حقیقت*** در پی احیای حق حسام ابوالفضل
ریخت ز روز ازل خدای ز احسان*** شهد صفا و وفا بجام ابوالفضل
نسبت سقّائی است ثبت بنامش*** گرچه بسی تشنه بود کام ابوالفضل
مهر و وفا بین که بود در دم رحلت*** نام اخا آ خرین کلام ابوالفضل
هست امید «اشتری» شود بقیامت*** شامل حال تو لطف عام ابوالفضل
{صفحه225}

نهال گلستان طه

ای علی ای شبیه پیمبر*** ای کمال و ادب را تو مظهر
ماه من ایکه جسمت فتاده*** بر زمین همچو خورشید خاور
غرقه در خون نوجوان ای اکبر من*** کن نظر بابا بچشمان تر من
ای نهال گلستان طاها*** گشته مجنون ز هجر تو لیلا
ای سرور دلم ای علی جان*** کن نظر بر من ای جان بابا
غرقه در خون نوجوان ای اکبر من*** کن نظر بابا بچشمان تر من
من نخواهم دگر زندگانی*** بعد تو اندر این دار فانی
گشتم از داغ تو پیر و خسته*** چون شدی کشته در نوجوانی
غرقه در خون نوجوان ای اکبر من*** کن نظر بابا بچشمان تر من
{صفحه226}

درس شهادت

اصغر ای نوگل احمر من*** ثانی نوجوان اکبر من
در ره دین و ترویج اسلام*** پاره شد حنجرت در بر من
ای علی ای اصغر شیرین زبانم*** برده از دل داغ تو تاب و توانم
مادر مضطر دلفگارت*** می کشد در حرم انتظارت
گر برم جسم تو سوی خیمه*** جان دهد مادر بی قرارت
ای علی ای اصغر شیرین زبانم*** برده از دل داغ تو تاب و توانم
لوح مظلومی من بدنیا*** گردد از خون پاک تو امضا
میدهد درس رزم و شهادت*** رمز لبخند تو جان بابا
ای علی ای اصغر شیرین زبانم*** برده از دل داغ تو تاب و توانم

آیت غم

چونکه ظاهر ماه پر سوز محرّم میشود*** شیعیان را دل پر از اندوه و ماتم میشود
{صفحه227}
دل بسوزد از تف آه شرر بار اسف*** از سرشک دیده دامن غیرت یم میشود
چونکه یاد آرند یاران از حسین تشنه لب*** جاری از چشمانشان سیل دمادم میشود
شادمانی رخت بر بندد ز جمع شیعیان*** آشکار از روی آنان آیت غم میشود
چونکه آید روز عاشورا به پیش دیدگان*** دوستان را حال آن سرور مجسّم میشود
چون رسد این ماه غم پرور تو گوئی وضع دهر*** از ملال و غصّه و اندوه درهم میشود
«اشتری» نامش علم گردد بدوران هرکسی*** کشته چون پور علی مولای عالم میشود

جفای کوفیان

اگر که طالب فیضیّ و مایل تجلیل*** طریق خیر طلب کن ز هادیان سبیل
خلوص و صدق و صفا بود و یمن نیّت پاک*** لهیب آتش سوزان که سرد شد به خلیل
{صفحه228}
به نزد کور دل تیره رأی میگردد*** فرا خنای جهان تنگتر ز چشم بخیل
اگر که مرد خدا را مشایعت نکنی*** ترا بزرگی و مردی نمیشود تکمیل
فدا شدن بره مردمی بسی بهتر*** که زیستن به بر عاملان جور ذلیل
خجسته راه سعادت نشان والائی*** که عاشقانه به پیمود مسلم بن عقیل
بشیر موکب پر فیض زاده زهرا*** حسین آینه ذات کردگار جلیل
چو یافت سر خط فرمان ز سبط پیغمبر*** نهاد پای براه وظیفه با تعجیل
بسوی کوفه روان شد که با اشارت خویش*** بجسم خلق دمد روح همچو اسرافیل
ولی دریغ ز قابیلیان سست نهاد*** که دام کینه نهادند در ره هابیل
چگونه شرح دهم من که کوفی غدّار*** چه کرد با بدن پاک آن غریب قتیل
بسست اینکه بگوئیم «اشتری» از جان*** فدای گسترش دین شد آن خجسته سبیل
{صفحه229}

در مدح حضرت مسلم ابن عقیل

نایب سبط پیمبر مظهر مهر و وفا*** پشتبان دین و ایمان منبع صدق و صفا
گوهر دریای قدرت قلزم موّاج حق*** لنگر کشتیّ غیرت بحر مجد و اعتلا
عشق را مخزن، جوانمردیّ و ایمان را نشان*** یاور فرزند زهرا بنده خاص خدا
حضرت مسلم نخستین جانفشان شاه دین*** رهسپارراه حق حامیّ شرع مصطفا
راهپیمای طریق عشق از صدق و یقین*** کان مردیّ و مروّت، معدن شرم و حیا
در مه ذیحجّه آن مهر سپهر عاطفت*** کرد جان خویشتن را در ره جانان فدا
رفت بهر جان نثاری سوی قربانگاه دوست*** در زمین کوفه آن سرباز شاه کربلا
شد گرفتار گروهی سست پیمان و دو رو*** یکّه و تنها به غربت گشت آن بی آشنا
{صفحه230}
سخت بر بستند راه از کینه بر آن رادمرد*** نا جوانمردان عالم کوفیان بی وفا
داشت جاتا شاه دین در کوفه نگذارد قدم*** در دم آخر دهد پیغام بر باد صبا
کی عزیز فاطمه ای نور چشمان علی*** من بزیر تیغم اکنون یا حسین اینجا میا
گوئیا میدید روزی را که از شمشیر کین*** دست عبّاس جوانش می شود از تن جدا
گوئیا میدید روزی را که شاهنشاه دین*** بر سر نعش علی اکبر کند غوغا بپا
گوئیا میدید روزی را که زیر سمّ اسب*** پیکر قاسم شود از جور اعدا توتیا
گوئیا میدید روزی را که حلق اصغرش*** چاک گردد در صف میدان ز پیکان جفا
گوئیا میدید روزی را که با اهل حرم*** گردد از کین زینب کبری اسیر اشقیا
گوئیا میدید روزی را که از کین میزند*** چوب خزران بر لب آن شه یزید بی حیا
بار الها حرمت خاصان درگاهت ز لطف*** «اشتری» را وارهان از وحشت روز جزا
{صفحه231}

کاروان عراق

کاروانی از حجاز اندر عراق افکند بار*** خیره بر آن کاروان گردید چشم روزگار
کاروانی دل بریده از دیار و خانمان*** کاروانی گرم شور عشق از خرد و کبار
کاروانی گرد غم بنشسته بر رخساره ها*** کاروانی در ره حقّ و حقیقت رهسپار
کاروان سالار ایشان زاده زهرا حسین*** سرپرست کاروان عبّاس میر نامدار
مقصد آنشاه را در این سفر با شور عشق*** کس نمیدانست غیر از خالق لیل و نهار
خواست تا احیا کند دین خدا را ز اهتمام*** ز انکه در عالم بماند با دوام و برقرار
دید چون بستان دین خشکیده از آفات شرک*** ساحت دین گشته جولانگاه قومی بد شعار
گفت با یاران جانباز آن خدیو دین پناه*** چاره ای نبود در این وادی بغیر از کارزار
{صفحه232}
میشوند اینجا ز جور فرقه کافر شهید*** جمله اصحاب من حتّی صغیر شیرخوار
اندر اینجا قاسم و عبّاس و اکبر میشوند*** کشته آخر از جفای کوفیان نابکار
اهل بیتم میشوند از کین اسیر دست ظلم*** پای اطفالم شود پر آبله از نیش خار
عاقبت از ناجوامردیّ جمعی سنگدل*** بر غم مرگ عزیزان میشوم اینجا دچار
در جزا یا رب بحقّ شاه مظلومان حسین*** از گناه شیعیان بگذر ز لطف بی شمار
لب فرو بند «اشتری» از این مصیبت چونکه گشت*** خامه ات در ماتم شاه شهیدان اشکبار

فدائی جانان «مرثیه»

چون فدای راه جانان شاه دین جان کرد و رفت*** از قیامش تا قیامت حفظ قرآن کرد و رفت
گرچه شد باکام عطشان کشته از جور خسان*** عالمی از خون پاک خود گلستان کرد و رفت
{صفحه233}
پیروانش تا ابد از یاد او در ماتمند*** آخرین دم زانکه او یاد از محبّان کرد و رفت
شد خم از بار الم پشت حسین ابن علی*** چون علمدار رشیدش رو بمیدان کرد و رفت
شبه پیغمبر علی اکبر بمیدان رو نمود*** از فراق خویش لیلا را پریشان کرد و رفت
خواست تا نوباوگان را درس آزادی دهد*** حلق خود را اصغرش آماج پیکان کرد و رفت
مات و حیران ساخت زینب اهل بیتش را از آن*** نطق گوهرزا که او در کوفه عنوان کرد و رفت
«اشتری» عمری مدیح و مرثیت گفت از حسین*** شیعیان را بهر آن مظلوم گریان کرد و رفت

چشم ملک خونبار است

امشب از فرط اسف چشم ملک خونبار است*** خواب در چشم نگنجد که علی بیدار است
چونکه هر شب سر دلجوئی بیماران داشت*** باور امشب نکند کس که علی بیمار است
{صفحه234}
امشب آوخ که سر ماتم اطفال یتیم*** بس غریبانه و دلسوخته بر دیوار است
ضربت تیغ ندانم که بدان فرق چه کرد*** که مداوای طبیبانه بسی دشوار است
قرنها طی شده از قتل شه دین و هنوز*** در عزایش به اسف چشم شفق خونبار است
عجبی نیست اگر هر شبه در ماه صیام*** دوستان را همه از خون بصر افطار است
خلق افسرده از این ماتم عظمی باشند*** کوفه مغموم از این قتل مصیبت بار است
«اشتری» قصّه کنم کوته و لب بر بندم*** ورنه در این غم جانسوز سخن بسیار است

در توصیف علامتی گفته شده

حیران شده چشم عقل بر کار حسین*** جز حق نبود واقف اسرار حسین
منسوب بود این علم پا بر جای*** بر حضرت عبّاس علمدار حسین
{صفحه235}
نور بصر علی، ابوالفضل که بود*** در عرصه کربلا سپهدار حسین
از او علم و دست چو افتاد بخاک*** شد اشک فشان چشم گهربار حسین

توصیف نماز و اشاره به نماز حضرت سیّدالشّهداء

هر آنکس با تقرّب پیشگی خواند نمازش را*** خدای بی نیاز البتّه بپذیرد نیازش را
نپوشد غیر چشم از ملک دنیا کسوتی دیگر*** که تا تضمین کند داور به عقبی اعتزازش را
بجز در پیش مسجود حقیقی نشکند قامت*** که تا گردد پذیرا حق فرودش را فرازش را
چو ممتازان صادق هرکسی رو سوی حق آرد*** ستاند در بر داور مسلّم امتیازش را
خورد بی شک بمهر استجابت گر که صافیدل*** فرو بندد زهر قید علائق چشم بازش را
نبیند غیر مسجود حقیقی عبد حقجوئی*** که مانند حسین بن علی خواند نمازش را
{صفحه236}
شهید حق که سر بر خطّ او کوشند پا برجا*** اگر خلق از فراست فهم بنمایند رازش را
بدشت کربلا تن بر بلا داد آن شهید حق*** که جاویدان نماید داستان سوز و سازش را
با آیین رضا سرداد آهنگ مناجاتی*** که گریان شد ملک چون دید لحن پرگدازش را
نمازی بر قیام روز عاشورا به پیوندد*** که عبد ای «اشتری» با حق کند عرض نیازش را

مرثیه حضرت علی اصغر

از عطش سوز شرر بر دل اصغر میزد*** مرغ روحش ز پی آب روان پر میزد
وای از آندم که علی ناخن خواهش پی آب*** جگر افروخته بر سینه مادر میزد
تاول تفته دریغا که در آندشت عطش*** بر لب تشنه آن کودک مضطر میزد
چهره چون گل پژمرده آن طفل صغیر*** مادرش را بدل غمزده نشتر میزد
{صفحه237}
چه گُنه داشت که با آن لب عطشان او را*** از خدا بی خبری، تیر به حنجر میزد
پای گهواره خالی چه دلی داشت رباب*** از غم داغ جگر گوشه که بر سر میزد
وای از آن لحظه که از ضربه پیکان اصغر*** همچو مرغی بروی دست پدر پَر میزد
بود ای «اشتری» از بس سخت آتشناک*** بدل اهل ولا دمبدم آذر میزد

مرثیه حضرت فاطمه زهرا

یا فاطمه دشمن ز چه پهلوی تو بشکست*** آخر بچه حکمی در مُشکوی تو بشکست
دانم که به بازوی تو آسیب رساندند*** هرچند نگویند که بازوی تو بشکست
آن دم که ترا تخته در خورد به پهلو*** دانم که از آن درد دل شوی تو بشکست
دشمن چه دلی داشت ندانم که بدین جرم*** زد دست و دل شوهر حقگوی تو بشکست
{صفحه238}
زین قصّه جانسوز دل زینب و کلثوم*** با غصّه قرین گشت و به پهلوی تو بشکست
دلهای محبّان شکند مرثیه بر لب*** تا قلب ترا دشمن بد خوی تو بشکست
باشد سخن اشتری آکنده ز غم چون*** زین شرح دل شاعر حق گوی تو بشکست

مرثیه حضرت رقیّه

آن شب رقیّه راه سفر را رها نکرد*** آن راه پر ز خوف و خطر را رها نکرد
در خواب کودکانه پدر را بخواب دید*** در خواب هم کنار پدر را رها نکرد
تا داشت جان بجسم نحیف آن سه ساله طفل*** در جاده ها دوید و سفر را رها نکرد
پای برهنه بر سر هر خار و خس دوید*** وان راه پُر ز خون جگر را رها نکرد
همراه این مسافر دلریش «اشتری»*** باید دوید و راه گذر را رها نکرد
{صفحه239}

مرثیه در شهادت امام هادی

از زهر خصم دون جگرش پاره پاره شد*** گریان بحال غربت او سنگ خاره شد
هادیّ دین علیّ نقی آنکه حکمتش*** بر طالبان شرع پیمبر عصاره شد
بنگر که در شهادت هادیّ شیعیان*** محشر بپای گشته و شوری دوباره شد
میخواست دفع زهر کند از پدر ولی*** آوخ که بسته بر پسرش راه چاره شد
آوخ که از افول چنین اختری منیر*** تاریک چشم کوکب و ماه و ستاره شد
زین داغ سینه سوز که جانکاه و جانگزاست*** سر تا بپای اهل ولا پُر شراره شد
از جور و کین اهل زمین وا مصیبتا*** چشم فلک بماتم او در نظاره شد
آن کینه ها که بود نهان در نهادشان*** در حقّ آن ولیّ خدا آشکاره شد
{صفحه240}
ای وای دل که از متوکّل بر او جفا*** بیرون ز حدّ و وصف و حدود و شماره شد
چون خواست «اشتری» که به نظم آرد این رثاء*** از منبع سروش بسویش اشاره شد

نام کرام زینب

نقش لوح سینه ها نام کرام زینبست*** مشق صبر و استقامت در مرام زینبست
تا قیامت آنچه بنویسند در طومار دهر*** گفتگوها از شگفتیّ قیام زینبست
رایت فتح قلوب حق شعاران جهان*** همچنان در اهتزاز، الحق به بام زینبست
توسن حلم و شکیبائی به یمن عزم جزم*** در طریق استقامت سخت رام زینبست
پای فکرت لنگ ماند در مسیر درک او*** عقل سرگردان و حیران در مقام زینبست
پایه ای از چرخ گردون با همه بالندگی*** سر فکنده پیش دست احتشام زینبست
{صفحه241}
جای دارد روز میلادش بماند جاودان*** گر چه در تاریخ جاویدانه نام زینبست
ای که میجوئی سلامت بهر ایمان و یقین*** ملجاء اهل ولا دار السّلام زینبست
نی عجب گر زائر او را ثواب حج دهند*** چون حریم اطهرش بیت الحرام زینبست
ای زن از بهر دفاع دین حق مردانه باش*** بر همه نسوان عالم این پیام زینبست
آنچه چون گوهر درخشد تا ابد در روزگار*** جوهر گفتار او درّ کلام زینبست
آورد در ذهن و خاطر نام شام شوم را*** باخبر هرکس ز حال صبح و شام زینبست
گوئیا از جانب ساقیّ اندوه و الم*** هرچه می باشد شرنگ غم به جام زینبست
گرچه دین مصطفی شد زنده از خون حسین*** پای بر جا بودنش از اهتمام زینبست
نعت او کی «اشتری» گنجد به فکر و رأی من*** شعر من کی مدحت تام و تمام زینبست
{صفحه242}

رایت سوک

از ازل در هیچ ماتم اینقدر غوغا نبود*** رایت سوگ اینقدر بر بام و در بر پا نبود
دیده ماتمها به خود بسیار چشم روزگار*** لیک حزن افزای همچون روز عاشورا نبود
کس نبود ایشان به جهد و پایمردی استوار*** هیچکس را در سر پر شور این سودا نبود
آنچنان سودا که از روز ازل در هیچ سر*** جز سر فرزند حیدر زاده زهرا نبود
هیچ دل در سوگ داغ نوجوانان شهید*** داغ آگین، لاله آسا، چون دل لیلا نبود
همچو زینب کس در آن هنگام خون و قیام*** داغدار و دلغمین در بانگ واویلا نبود
رفت عبّاس جوان در شطّ و آمد تشنه کام*** وای دل عطشانتری هرگز چو آن سقّا نبود
اصغر شش ماهه را کشتند بی جرم و گناه*** یا رب آنان را مگر اندیشه فردا نبود
{صفحه243}
آنچنان فرسود قاسم زیر سمّ اسبها*** کز پی تعظیم عمّو قدرتش در پا نبود
کشته شد عبدالله از جور و عناد اشقیا*** کودکی چون او چرا از قتل مستثنا نبود
تا کند ایثار در پای حسین ابن علی*** «اشتری» را هدیه جز این شعر حزن افزا نبود

در شهادت اسدالله غالب علیّ بن ابیطالب

چون کُشته از طریق ستم بوتراب شد*** گوئی که کاخ عدل و عدالت خراب شد
فُزتُ بِرَبِّ کعبه بگفت آن ولیّ حق*** یعنی بحقّ حق که علی کامیاب شد
از سوی جبرئیل امین بانگ قَد قُتِل*** آمد به گوش زینب و در اضطراب شد
شد خون ز چشم اهل ولا جاری از اسف*** آندم که روی انورش از خون خضاب شد
گردید شیر حق چو بنا حق شهید کین*** گوئی که حق کشی به جهان باز باب شد
{صفحه244}
تنها نسوخت جان حسن زاتش غمش*** قلب حسین و زینب محزون کباب شد
زهرا سرشک غم به جنان ریخت از بصر*** گریان به خُلد حضرت ختمی مآب شد
مظلوم روزگار علی بود ای دریغ*** بر او جفا و ظلم و ستم بی حساب شد
این مرثیت چو خواست سراید به سوگ او*** آندم به (اشتری) مدد از آن جناب شد

و له ایضاً

وای از آن لحظه که جبریل برآورد ندا*** که علی کشته شد از ضربت شمشیر جفا
شد شهید از ستم کافر رو به کیشی*** شیر حق، معنی دین، آیت زهد و تقوا
این ندا چون ز سما خورد بگوش زینب*** موکَنان، مویه کُنان رفت فغانش به سما
رکن دین چونکه شد از کفر بد اندیش شهید*** متزلزل شد از این واقعه ارکان هدا
{صفحه245}
ناید از مأذنه مسجد کوفه بر گوش*** دگر آن بانگ اذان علی و صورت رسا
از حسین و حسن و زینب و کلثوم حزین*** میرسد تا به ثریّا ز ثری واویلا
از فراق رخ آن مظهر ایمان و شرف*** مسجد کوفه بود تا به ابد غرق عزا
جای دارد که بروید گل احمر تا حشر*** خون چو از فرق علی ریخت به محراب دعا
در جنان احمد مختار نشسته است به سوگ*** سر نهاده است به زانوی تأسّف زهرا
«اشتری» هست به جا در غم مظلومی او*** دیده اهل ولاگر که بود خونپالا

پرتو الهام

این چه غوغاست که در گردش ایّام افتاد*** وین چه آشوب که در کشور اسلام افتاد
کربلا صحنه پیکار حسین بن علی*** گشت از آن بار مصائب که بآلات افتاد
{صفحه246}
چنگیّ عشق عراقی چو زد از راه حجاز*** مقصدش شور و نوا بود که در شام افتاد
آنکه در طشت زر افکند سر پاک حسین*** طشت رسوائی او از سر هر بام افتاد
آن یزیدی که بطومار جهان کرده او*** پیش فتوای خرد زشت سرانجام افتاد
خواند چون آیه قرآن سر خونین حسین*** اهل مجلس همه را لرزه بر اندام افتاد
زینب از دیدن آن صحنه گریبان زد چاک*** چوب چون بر کف آن مشرک بدنام افتاد
نازم آن نطق گهر زای که زینب فرمود*** که ز حُسن اثرش و لوله در عام افتاد
«اشتری» خواست شود مرثیه گو بهر حسین*** در دلش از سوی او پرتو الهام افتاد

در مدح حضرت ابوالفضل (ع)

به لطف حیّ توانا مُهیمن علاّم*** به چامه تیغ زبان را برآورم ز نیام
{صفحه247}
ز دستمایه عشق و ز پایمردی شوق*** مدد بگیرم و در کوی او گذارم گام
چو التقاط عمیمش مرا میسّر شد*** بگیرم از دم پر فیض آن مراد الهام
رقم زنم به خلوص تمام بیتی چند*** به مدح حضرت عبّاس آن رفیع مقام
بسان باب کبارش که اشجع ناسست*** نزاده همچو ابوالفضل مادر ایّام
به روز چارم شعبان مه بنی هاشم*** فکند پرده ز رخسار خود چو ماه تمام
همان دلیر سلحشور حیدری خصلت*** که رفت از کف اعدا ز صولتش آرام
گرفت از دم تیغش عدوی رو به کیش*** چو کرد حمله به میدان رزم چون ضرغام
اگرچه ساقی لب تشنگان بود امّا*** بریخت خیل عدو را شرنگ غم در کام
اگرچه تشنه لب آن راد مرد گشت شهید*** گرفت از پدر خود ز حوض کوثر جام
زهیّ به همّت او کز برادریّ و وفا*** به روزگار بود عبرت خواص و عوام
{صفحه248}
مراد گر طلبی روی کن به درگه او*** که هست باب حوائج کریم با اکرام*** چگونه وصف نمایم ورا به فکر قصیر*** که درک منزلتش را نمی کند افهام
الا که منبع فیضی، مراد اهل ولاء*** ز در گهت طلبد «اشتری» به ختم کلام
«اشعار فوق روز چهارم شعبان 1415 هجری قمری در مدح حضرت ابوالفضل سروده شد مطابق با 1373/10/16 هجری شمسی»
{صفحه249}

«در میلاد حضرت علی اکبر»

ز التفات و عنایات ایزد داور*** جهان پیر جوان گشته است بار دگر
گرفته جلوه دگر بار دهر ظلمانی*** ز یمن طلعت نورانی علی اکبر
سرور سینه زهرا نهال باغ علی*** فروغ دیده لیلا، حسین را مظهر
همان که بود ز حسن جمال و حدّ کمال*** شبیه جدّ گرانقدر خویش پیغمبر
یگانه اختر رخشان آسمان ادب*** که سرفرازی مامست و افتخار پدر
گلی دمید ز بستان با صفای نبی*** که گشته است مُعطّر از آن جهان یکسر
ز حسن خلق، خدا غیر احمد مختار*** بسان آن گل احمر نیافریده دگر
بنزد قامت او سرو خم شود چون تاک*** خجل ز چهره پر نور اوست شمس و قمر
{صفحه250}
در آسمان ولایت ستاره ای سر زد*** که روشن از رخ او گشت چشم اهل نظر
مدد همی طلبد «اشتری» ز درگه دوست*** که دمبدم بود از بهر او ثناگستر

در میلاد اشجع ناس حضرت ابوالفضل العبّاس (ع)

نوگلی بشکفته شد از بوستان بوتراب*** کز شمیم عطر بارش گشته گیتی پُر گلاب
دهر ظلمانی منوّر گشته از نور رخش*** چهر دنیا گشته است از چهره اش چون آفتاب
اختر برج شهامت آسمان عاطفت*** آنکه شد بین جوانمردان عالم انتخاب
حضرت عبّاس ابوالفضل علمدار حسین*** آنکه با نامش شود بی شک دعاها مستجاب
گر که از حق نگذری همچون علیّ مرتضی*** اشجع ناسست الحق آن جناب مستطاب
بر مراد خویش سائل می شود نائل از آنک*** باب حاجات محبّانست آن عالیجناب
{صفحه251}
ثانی او را ندیده دیده ای در روزگار*** تالی او را نمی بیند کسی حتّی به خواب
هست ابواب مهمّات خلائق درگهش*** سائلی را رد نسازد هیچگه از هیچ باب
پایمرد عرصه هیجا که در هنگام رزم*** از معاند ریخت با دست یلی سربی حساب
طاقت و تاب و توان از لشگر بن سعد رفت*** کرد بیرون از غضب چون تیغ برّان از قراب
گر حسین ابن علی میداد او را اذن جنگ*** لشگری بر جانبد میکرد چون پا در رکاب
ایکه خواهی سویت آید فتح و پیروزی ز صدق*** روی خود از درگه عبّاس هرگز برمتاب
بر برادر از ادب وز روی عین احترام*** جز بنام سرور و مولی نمی کرد او خطاب
گو چه غم دارد بدل ز اندیشه روز جزا*** در ردیف دوستانش آنکه آید در حساب
گوهر افشان گشته تا از بهر عبّاس علی*** خیزد از دریای فکر «اشتری» دُر خوشاب
{صفحه252}

«در مدح قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العبّاس»

حریمدار شرافت، عطوفت و احساس*** به مهر و عشق و ارادت یگانه اسّ اساس
بزرگ مظهر مردانگیّ و روح ادب*** که بود همچو علی باب خویش اشجع ناس
بزرگ مرد ارادت به آستان حسین*** بهین نشانه الطاف حضرت عبّاس
بدستمایه ایمان و اعتقاد بدین*** همیشه داشت به جان و دل از حقیقت پاس
بکنه پایه عشق و یقین او نرسد*** به سعی پای طلب، یا به جهد دست قیاس
کجا به پایه ایمان او توان پی برد*** بدین تفهّم کوتاه و عالم احساس
خدای عشق و مروّت که دست حضرت حق*** برید و دوخت بقدّش از این قماش لباس
به صبر و تاب معلّم به حضرت ایّوب*** به خاک درگه او تشنه خضر و هم الیاس
{صفحه253}
یگانه اسوه غیرت که تا به یوم نشور*** به خلق اوّل و آخر مدام اوست کلاس
زمان بسان وجودش نیاورد هرگز*** ز حیث صولت و سطوت چو بنگری به قیاس
همیشه باب حوائج بخواندش عاقل*** مگر بری ز شعور و مگر بری ز حواس
یقین ز مردی و همّت، همیّت و اخلاص*** زمان به پیکر مردی ندوخته است لباس
ولی دریغ ز بد سیرتان بی ایمان*** ولی فسوس ز دون فطرتان حق نشناس
که پاس حرمت انسان کاملی چون او*** نداشتند ز کین آن ددانِ الخنّاس
به وصف صولت او «اشتری» چه بنویسم*** مگر به حدّّ کمال و مگر به طور قیاس

مصیبت

ز تیغ ظلم و ستم ابن ملجم غدّار*** شکافت فرق همایون حیدر کرّار
{صفحه254}
شهید گشت بشمشیر کافری از کین*** شهی که حامی دین بود و قاتل کفّار
ندا رسید که شد کشته شاه دین حیدر*** برفت از کف زینب عنان و صبر و قرار
ز چشم اهل سما خون چکد بمرگ علی*** بخلد نوحه سرا گشته احمد مختار
در این مصیبت جانسوز حضرت زهرا*** بریخت اشک بدامان ز چشم گوهر بار
کنند ناله و افغان و گریه بهر پدر*** گهی حسین و حسن، گاه زینب غمخوار
شهی که قاتل خود را از آنکه بود اسیر*** به پیش خود نپسندید تا کنند آزار
ولی یزید ستم پیشه اهل بیتش را*** کشاند بهر اسیری بکوچه و بازار
همین نه «اشتری» بینوا بود گریان*** بجان خلق جهان زین عزا فُتاده شرار
{صفحه255}

محرّم نامه

محرّم آمد و در هر دلی شرار انداخت*** ز نینوا شرر غم بهر دیار انداخت
حسین زاه زهرا ز شاهراه حجاز*** بکربلا برسید و ز شوق بار انداخت
فلک شکست زکین پشت شاه دین آندم*** که دست از تن عبّاس نامدار انداخت
ز قتل اکبر ناکام منقذ بی دین*** شرر بسینه لیلای دل فگار انداخت
چگونه حرمله شرم از رخ حسین نکرد*** که تیر بر گلوی طفل شیرخوار انداخت
بقتلگاه ندانم چه بر سکینه گذشت*** نظر چو بر تن باب بزرگوار انداخت
ز داغ لاله رخان چرخ سفله آتش کین*** بجان زینب محزون داغدار انداخت
در این مصیبت جانسوز «اشتری» سخنت*** بقلب خلق جهانی ز غم شرار انداخت
{صفحه256}

حبّ مردان خدا

«حبّ مردان خدا حبّ خداست»*** چونکه مرد حق مطیع کبریاست
کیست مرد حق حسین پاکباز*** خسرو خوبان شهنشاه حجاز
آنکه بهر حفظ دین از روی جان*** درگذشت از مکنت و مال جهان
آنکه در راه خدا از سرگذشت*** هم ز عون و جعفر و اکبر گذشت
دست عبّاس علمدارش ز کین*** همچو گل افتاد بر روی زمین
جسم قاسم از ره جور و جفا*** شد بزیر سمّ اسبان توتیا
شد گلوی اصغر شیرین زبان*** از خدنگ قوم ظالم خونفشان
پیکر آن پیشوای راستین*** شد مشبّک از خدنگ ظلم و کین
{صفحه257}
جسم پاک آن امام دین پناه*** شد نگون از صدر زین در قتلگاه
دستگاهش از ستم بر هم زدند*** خیمه اش را آتش ماتم زدند
عابد بیمار او با حال زار*** شد بروی ناقه عریان سوار
زینبش با کودکان بی پدر*** جانب شام بلا شد رهسپر
«اشتری» رو راه حق را پیشه کن*** غیر حق از هرچه هست اندیشه کن

مصیبت

 

رقیّه گفت بزینب بناله و افغان*** بگو چه شد پدرم آن شهنشه خوبان
بگفت زینب مضطر بآن یتیم حزین*** که در سفر بود آن خسرو ملک دربان
فغان و آه از آنشب که آن گل احمر*** بخواب دید پدر را بدیده گریان
{صفحه258}
بگفت جان پدر من فدای مقدم تو*** نموده ای ز چه رو روی خود ز ما پنهان
ز نینوا بره شام ای پدر بخدا*** یزید بی تو بما کرد ظلم بی پایان
نظر نمای بحال عیال خویش پدر*** که همچو جغد گرفتند در خرابه مکان
ولی ز بخت بد خود ز خواب شد بیدار*** نمود گریه فراوان بچشم خون افشان
نمود شورشی از گریه اندر آن شب تار*** که زد شراره ز آهش بجان عالمیان
بگفت عمّه کجا رفت بابم از نظرم*** مگر که بی ادبی دید از من نالان
رسید ناله آن بینوا بگوش یزید*** چه گویمت که چه کرد آن لعین بی ایمان
نهاد در طبقی رأس خسرو دین را*** برای او بفرستاد آن گسسته عنان
رقیّه رأس پدر در طبق چو دید ز غم*** سپرد جان و برفت از جهان بباغ جنان
بزرگوار خدایا به آن سر بی تن*** به «اشتری» نظری کن تو از ره احسان
{صفحه259}

بعدی

دسته بندي: شعر,دیوان اشتری اصفهانی,

ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

مطالب تصادفي

مطالب پربازديد