زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 2
مشخصات کتاب
نام کتاب: زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام
نویسنده: موسی خسروی
موضوع: اعتقادی روایی
تاریخ وفات مؤلف: معاصر
زبان: فارسی
تعداد جلد: 1
ناشر: انتشارات اسلامیه
مقدمه مترجم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
هر زبانی دارای اصطلاحات و استعمالهای مخصوصی است که معمولا درک معنی واقعی و غرض اصلی گوینده را اهل آن زبان و آشنایان برموز و دقایق استعمالها بنمایند، همین مطلب موجب اشکال و ابهام در ترجمه زبانهای خارجی میگردد، بطوری که گاهی مترجم خلاف منظور گوینده را از کلام استفاده میکند خصوصا ترجمه زبان عربی با قواعد فنی و دامنهئی وسیع واژههای آن و فنون مختلف استعمالها از قبیل کنایه و مجاز و استعاره که دارا است، با توجه باینکه در ترجمه حدیث و روایت بعد بسیار ممتدی از نظر فاصله زمانی وجود دارد که خود موجب نوعی ابهام از نظر استعمال میگردد، بالاخره نمیتوان ادعا نمود که بیکم و کاست یک ترجمه کاملا مطابق با منظور گوینده باشد جز اینکه در این راه از کوشش هر چه بیشتر نباید فروگذاری کرد.
خدای توانا را سپاسگزارم که چهارمین اثر ترجمه خود را شروع مینمایم و از او استمداد میخواهم که از لغزشهای مسئولیتزا مرا نگه دارد، تا اگر روشنگر افکار ائمه طاهرین نباشم لا اقل پرده بر چهره آن افکار نیاندازم.
در ترجمه شرح احوال ائمه طاهرین از مجموعه بحار الانوار سعی کردم تا حدود قدرت و امکان ساده و روان تعبیر و تفسیر نمایم، گاهی که جملهای ابهام داشت و قابل تعمق و شور بود از همفکری و روشنبینی جمعی از فضلا و دانشمندان در
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 3
تفسیر و ترجمه آن استفاده کردم تا هر چه بیشتر در این کار مطمئن بوده و مستبدانه بفکر خود متکی نباشم.
باز خود را صد در صد مطمئن و مصیب ندیده احتمال خطا و اشتباه که معمولا در کار هر انسانی اجتنابناپذیر است میدهم. از ارباب فضل خواهان اغماض و ارشادم و از ائمه طاهرین علیهم السّلام و پیشوایان دین، جویای کمک و بذل عنایتم تا مگر مشمول لطف آن خاندان قرار گیرم و از لغزش و لرزش خامهام کاسته گردد ناامید نیز نبوده و نیستم، بامید لطف و عنایت بیکران و پی در پی آن خاندان در زندگی دنیا و آینده رستاخیز پیوسته چشم براهم و از انوار الطاف و عنایات آن خاندان دیده خود را روشن مییابم.
موسی خسروی 14/ 12/ 54.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 4
(شرح زندگی امام ابو ابراهیم موسی بن جعفر علیه السّلام)
بخش اول ولادت و مدت زندگی امام علیه السّلام
اعلام الوری: حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام در سال 128 هجری در ابواء «1» هفتم ماه صفر متولد گردید و سال 183 پنج روز به آخر رجب در زندان سندی بن شاهک در بغداد از دنیا رفت.
بعضی گفتهاند: پنجم رجب سال 183 از دنیا رفت و در آن موقع 55 سال داشت، مادرش کنیزی فرزنددار بنام حمیده بربریه بود او را حمیده پاک نهاد میگفتند. مدت امامت آن جناب 35 سال بود که در بیست سالگی بامامت رسید.
در زمان امامت موسی بن جعفر علیه السّلام منصور دوانیقی حکومت میکرد پس از او پسرش مهدی ده سال زمامدار بود، بعد از مهدی پسر او هادی بنام موسی بن محمّد یک سال و یکماه حکومت داشت. بعد خلافت در اختیار هارون پسر محمّد که مشهور به رشید بود قرار گرفت. پانزده سال پس از حکومت هارون موسی بن جعفر علیه السّلام بوسیله سم در زندان سندی بن شاهک از دنیا رفت. در مدینة السلام (بغداد) در قبرستان معروف به قبرستان قریش دفن شد. «2»
بصائر الدرجات- ج 9 ص 129- ابو بصیر گفت: سالی که موسی بن جعفر علیه السّلام
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 5
متولد شد من در خدمت حضرت صادق علیه السّلام بودم، وارد ابواء که شدیم امام برای ما و اصحاب سفرهای مرتب و عالی ترتیب داد مشغول غذا خوردن بودیم که حمیده پیغام داد حالت زایمان بمن دست داده طبق دستور شما که فرموده بودی در هنگام تولد این فرزند شما را مطلع کنم اینک اطلاع دادم.
حضرت صادق علیه السّلام با شادی و خوشحالی از جای حرکت کرد طولی نکشید که با خنده و خوشحالی تمام آستین بالا زده بود برگشت. گفتم: خدا شما را خندان داشته باشد و چشمتان روشن باد، بالاخره چه شد کار حمیده؟ فرمود: خدا بمن پسری عنایت فرمود که بهترین موجود روی زمین است. جریانی را حمیده برایم نقل کرد که من خود از او بهتر میدانستم.
عرض کردم: آقا، حمیده چه گفت؟ فرمود: حمیده میگفت: هنگام تولد با دو دست روی زمین آمد و سر بسوی آسمان بلند نمود باو گفتم این نشانه پیامبر و جانشینان بعد از او است.
عرضکردم: چطور این علامت امام میشود؟ فرمود: در شبی که نطفه پدر بزرگم بسته شد هنگام خواب شخصی پیش پدر بزرگ پدرم آمد و ظرفی زلالتر از آب و سفیدتر از شیر و نرمتر از کره و شیرینتر از عسل و سردتر از یخ آورده بایشان داد، گفت: پس از آشامیدن با همسر خود همبستر شو. پدر بزرگ پدرم با شادی از جای حرکت کرد و آمیزش نمود در آن شب نطفه جدم بسته شد.
در شبی که نطفه پدرم بسته شد نیز شخصی آمد همان شربت را برای جدم آورد و او را وادار بهمبستر شدن نمود با شادی همبستر شد نطفه پدرم منعقد گردید در شب انعقاد نطفه من نیز شخصی همان شربت را برای پدرم آورد و او را مأمور به آمیزش نمود، پدرم با شادی و سرور همبستر شد نطفه من منعقد گردید. شبی که خودم نطفه این فرزند را بستم شخصی آمد همان طور که بپدر و جد و پدر بزرگ پدرم شربت داده بود بمن نیز داد و مرا به آمیزش مأمور کرد با شادی و سرور که میدانستم خداوند چه نعمتی بمن عنایت میفرماید همبستر شدم و نطفه این فرزندم
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 6
منعقد شد، اینک به شما اطلاع میدهم بخدا قسم او امام شما بعد از من است.
محاسن برقی همین خبر را در ج 2 ص 314 نقل میکند، دنباله خبر چنین اضافه میشود وقتی فرمود این امام شما است بعد از من. مینویسد: امام علیه السّلام فرمود نطفه امام این طور بسته میشود. وقتی نطفه در رحم قرار گرفت پس از چهار ماه که روح در آن دمیده شد خداوند فرشتهای بنام حیوان را میفرستد بر بازوی راستش مینویسد:
«وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» هنگام تولد دو دست خود را روی زمین میگذارد و سر به آسمان بلند میکند.
وقتی دست بر روی زمین نهاد یک منادی از عرش از طرف خدای بزرگ از افق اعلی او را بنام و نام پدرش میخواند: فلانی پسر فلان کس (سه بار این حرف را تکرار کرد) بواسطه عظمت آفرینشت ترا برگزیده خود و صاحب اسرار و مخزن دانش انتخاب نمودم و امین وحی و جانشین من در زمینی، رحمت خود را اختصاص دادهام بتو و هر که تو را دوست داشته باشد و بهشت جاوید و حوریه و غلمان را به آنها بخشیدم. بعزت و جلالم سوگند هر که با تو دشمنی ورزد بشدیدترین عذاب خود گرفتارش میکنم گر چه در دنیا روزی فراخ باو بدهم.
وقتی ندای منادی تمام شود او جواب میدهد در همان حالی که دستهای خود را روی زمین گذاشته میگوید: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» وقتی این جواب را داد خداوند دانش پیشینیان و آیندگان را باو میبخشد و شایسته زیارت روح در شب قدر میگردد.
گفتم مگر روح همان جبرئیل نیست. فرمود نه. روح مخلوقی است بزرگتر از جبرئیل زیرا جبرئیل از ملائکه است روح از ملائکه بزرگتر است مگر توجه باین آیه نداری که خداوند میفرماید: تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فرود میآیند ملائکه و روح.
محاسن برقی: منهال قصاب گفت: من از مکه بطرف مدینه رهسپار شدم گذارم بابواء افتاد و آن روز برای حضرت صادق در ابواء فرزندی متولد شده بود
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 7
من یک روز جلوتر از ایشان بمدینه وارد شدم.
امام صادق وقتی بمدینه رسید سه روز مردم را اطعام کرد من نیز جزو کسانی بودم که از اطعام آن جناب استفاده نمودم هر روز که میرفتم آنقدر غذا میخوردم که کاملا سیر میشدم تا فردا دیگر چیزی نمیخوردم، این سه روز کارم همین بود که یک مرتبه بیشتر غذا میل نمیکردم.
خرایج- عیسی بن عبد الرحمن از پدر خود نقل کرد که پسر عکاشة بن محصن اسدی خدمت حضرت باقر رسید. امام صادق علیه السّلام نیز ایستاده بود مقداری انگور برای عکاشه آوردند. حضرت صادق فرمود: پیرمرد کهنسال و بچه کوچک انگور را یک دانه یک دانه میخورد کسی که خیال میکند سیر نمیشود سه تا چهار تا میخورد ولی تو دو تا دو تا بخور که مستحب است.
بحضرت باقر عرض کرد: چرا حضرت صادق را داماد نمیکنی موقع دامادی اوست در جلو امام کیسهای پر از دینار قرار داشت که آن مهر شده بود فرمود:
بزودی بردهفروشی از اهل بربر وارد منزل میمون خواهد شد کنیزی از او برایش بهمین دینارهائی که در این کیسه است میخرم.
مدتی گذشت روزی خدمت آن جناب رسیدیم فرمود: آن برده فروشی که گفته بودم آمده اکنون با همین کیسه پول از او یک کنیز بخرید. ما رفتیم پیش برده فروش گفت هر چه کنیز داشتم فروختم فقط دو کنیز دیگر باقی مانده که هر دو مریض هستند یکی از آنها نزدیک به بهبودی است. گفتم بیاور آن دو را ببینم.
هر دو کنیز را آورد. گفتیم همین کنیزی که بیماریش بهتر شده چند میفروشی؟
گفت هفتاد دینار گفتیم کمتر کن. گفت از هفتاد دینار کم نمیکنم. گفتیم:
بهر مبلغی که در این کیسه پول هست میخریم نمیدانیم در این کیسه چقدر است.
مردیکه مویهای سر و ریشش سفید بود حضور داشت او گفت مهر از کیسه بردارید و بشمارید. برده فروش گفت: باز نکنید اگر یک شاهی از هفتاد دینار کمتر باشد نمیدهم، آن پیرمرد گفت شما باز کنید.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 8
کیسه را گشودیم و شمردیم درست هفتاد دینار بدون کم و زیاد. کنیز را بردیم خدمت حضرت باقر علیه السّلام، امام صادق نیز حضور داشت جریان را عرض کردیم، حمد و سپاس خدا را بجای آورد بکنیز فرمود اسم تو چیست؟ جواب داد:
حمیده. فرمود پسندیده هستی در دنیا و شایسته هستی در آخرت اکنون بگو ببینم بیوه هستی یا بکر گفت بکر هستم.
فرمود: چطور ممکن است بکر باشی با اینکه هر کنیزی که بدست این برده فروشان بیافتد او را سالم نمیگذارند. گفت نسبت بمن نیز همین تصمیم را داشت ولی هر وقت نزدیک میشد خداوند پیرمردی که موی سر و صورتش سفید شده بود بر او مسلط میکرد مرتب بچهرهاش مینواخت تا از تصمیم خود منصرف میشد چندین مرتبه این کار را کرد که او را مانع شد.
حضرت باقر بامام صادق فرمود: جعفر این کنیز را داشته باش که برای تو از او بهترین فرد روی زمین بنام موسی بن جعفر متولد خواهد شد.
کافی- معلی بن خنیس گفت: حضرت صادق فرمود حمیده پاک و پاکیزه از کثافات چون شمش طلا پیوسته فرشتهها نگهبان او بودند تا رسید بدست من این لطفی بود که خدا نسبت بمن و جانشین من نمود.
در کشف الغمه مینویسد: در ابواء سال 128 متولد شد. بعضی گفتهاند 129 مادرش کنیزی بربری بنام حمیده بود و در سال 183 پنج روز به آخر رجب مانده از دنیا رفت بنا بقول او پنجاه و پنج سال داشت و بقول دوم پنجاه و چهار سال.
اعلام الوری- ص 298- مینویسد: هشام بن احمر گفت حضرت صادق علیه السّلام در روز گرمی مرا فرستاد پیش مردی افریقائی برده فروش. فرمود: کنیزی باین نام و نشان دارد او را میخری. به برده فروش مراجعه کردم آنچه امام فرموده بود نزد او نبود برگشتم و جریان را عرض کردم. فرمود: برگرد کنیز همان جا است.
باز پیش برده فروش رفتم قسم خورد که هر چه کنیز داشته بمن نشان داده
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 9
بعد گفت دخترکی هست که مریض است و سرش تراشیده شده کسی باو توجهی ندارد، گفتم همان را بیاور او را آورد در حالی که از بیماری پاهایش بزمین کشیده میشد و تکیه بدو کنیز دیگر داشت. گفت: بخدا هر چه خواستم این کنیز را تصرف کنم مقدورم نشد کسی که از او خریدم نیز میگفت که نتوانسته با او نزدیکی کند کنیز قسم خورد که خواب دیدم ماه در دامنم نشست.
گفتار برده فروش و کنیز را برای حضرت صادق نقل کردم دویست دینار بمن داده پول را برای برده فروش بردم آن مرد گفت: این کنیز در راه خدا آزاد باشد اگر معادل پولی که در مغرب خریدهام بوسیله تو نفرستاده باشد.
گفتار او را برای امام علیه السّلام نقل کردم فرمود پسر احمر از این کنیز فرزندی متولد میشود که بین او و خدا حجابی وجود ندارد.
شیخ مفید- همین روایت را در ارشاد ص 328- نقل کرده از هشام بن احمر جز اینکه نوشته است: حضرت موسی بن جعفر او را فرستاد برای خریدن کنیز و او مادر حضرت رضا علیه السّلام بود.
کافی نیز سال تولد آن جناب را سال 129 و مادرش را حمیده ذکر کرده.
در روضة الواعظین- هفتم صفر سال 128 تاریخ تولد آن جناب را نوشته، شهید در دروس نیز سال 128 و 129 را ذکر کرده همان هفتم ماه صفر نوشته.
بخش دوم اسمها و لقبها و کنیه و نقش انگشتری امام علیه السّلام
عیون اخبار الرضا- ج 1 ص 112- ربیع بن عبد الرحمن گفت: بخدا قسم موسی بن جعفر علیه السّلام از کسانی بود که آثار جلالت و کمال دانش و اطلاع از حقایق عالم در چهرهاش دیده میشود، و میدانست چه کسی ادعای مقامش را خواهد کرد و منکر امامت و جانشینش میگردد ولی این خشم را فرو میخورد و آنچه میدانست اظهار نمیکرد از همین جهت لقب کاظم یافت.
عیون اخبار الرضا: از حضرت رضا علیه السّلام نقل میکند که فرمود: نقش انگشتری پدرم موسی بن جعفر «حسبی اللَّه» بود در این موقع امام دست خود را گشود و انگشتری را نشان داد و نقش آن را دیدم.
در کافی از بزنطی نقل میکند که حسبی اللَّه بود، در این روایت مینویسد که در روی انگشتر نقش یک گل که بالای آن هلال ماه نیز نقش بسته بود دیده میشد.
ارشاد: کنیه موسی بن جعفر علیه السّلام، ابا ابراهیم و ابو الحسن و ابو علی بود و مشهور بعبد صالح گردید و لقب کاظم داشت.
در مناقب مینویسد: کنیه آن جناب ابو الحسن اول و ابو الحسن ماضی و ابو ابراهیم و ابو علی بود معروف بعبد صالح و نفس زکیه و زین المجتهدین و وفی و صابر و امین و زاهر شد، لقب زاهر را از آن جهت یافت که اخلاق پسندیده و بخشش فراوانش درخشید. کاظم بواسطه کظم غیظ و چشمپوشی که از ستمگران میکرد بطوری که با زهر ستم آنها در زندان شهید شد. کاظم کسی است که خوف و اندوه پیکرش را فرا گرفته باشد.
صورت درخشانی داشت مگر در تابستان که مزاج آن جناب حرارتی بود قامتی میانه، سبزهی سیاه چهره بود و محاسنی انبوه داشت.
در فصول المهمه مینویسد: گندمگون بود نقش انگشتری او (الملک للَّه وحده) بود.
بخش سوم تصریح بامامت موسی بن جعفر علیه السّلام
عیون اخبار الرضا- ج 1 ص 23- یزید بن سلیط زیدی گفت در راه مکه با گروهی خدمت حضرت صادق علیه السّلام رسیدیم، عرض کردم پدر و مادرم فدایت، شما پیشوایان پاک نهاد هستید هیچ کس را از مرگ گریزی نیست مرا مفتخر بشناختن امام بعد از خود بنما تا ببازماندگان خود سفارش کنم.
فرمود: بسیار خوب اینها فرزندان منند این (اشاره بموسی بن جعفر نمود) سرور آنها است او گنجینه علم و درک و معرفت است در مورد آنچه مردم نیاز داشته باشند و در اختلافات دینی او دارای امتیاز حسن خلق و خوش معاشرتی است و یکی از درهای بین مردم و خداست، در او یک امتیاز دیگری است که از همه اینها بهتر است.
پدرم گفت: آقا بفرمائید آن امتیاز چیست؟ فرمود از او بوجود میآید فریادرس و پناه این امت و گنجینه علم و نور و درک و حکمت، بهترین فرزندی است که سبب جلوگیری از خونریزی میشود و اختلاف بوسیله او رفع میگردد باعث اتحاد و اجتماع میشود. خدا بوسیله او برهنگان را میپوشاند و گرسنگان را سیر میکند و وحشتزدهها ایمن میشوند سبب نزول باران میگردد بهترین موجودی است که خداوند فامیل او را قبل از بالغ شدن او بشارت میدهد. رهنمای مردم است سخنش حکمت و خاموشی او علم است، جوابگوی تمام مسائل اختلافی مردم است پدرم گفت: آقا مگر بعد از خود فرزندی خواهد داشت فرمود بلی دیگر دنباله سخن خود را قطع نمود.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 12
یزید گفت بعدها خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام رسیده گفتم: پدر و مادرم فدایت مایلم همان طور که پدرت از جانشین خود مرا مطلع نمود شما نیز مرا مفتخر بشناسائی جانشین بگردانی فرمود: زمان پدرم مثل حالا نبود. گفتم: لعنت خدا بر کسی باد که بهمین مقدار از فرمایش شما قانع شود امام خندید سپس فرمود:
ابو عماره وقتی از منزل خود خارج شدم در ظاهر وصیت بتمام فرزندانم نمودم و آنها را با فرزندم علی شریک کردم ولی وصیت امامت را پنهانی باو کردم.
پیغمبر اکرم و امیر المؤمنین علیهما السّلام را در خواب دیدم که در دست خود انگشتری با شمشیر و عصا و کتاب و عمامهای داشتند عرضکردم اینها چیست.
فرمود: عمامه سلطنت خداست و شمشیر عزت او، اما کتاب نور خدای بزرگ است، عصا نیروی خداست، انگشتر مجموع این امور است.
سپس پیامبر اکرم فرمود: امامت متعلق بفرزندت علی است. بعد بمن فرمود یزید این جریان را بعنوان امانت در اختیار تو میگذارم مبادا بهر کس که رسیدی بگوئی مگر کسی که آراسته بزیور عقل یا مؤمنی آزموده یا شخصی پاکنهاد باشد کفران نعمت خدا را نکنی اگر ترا بعنوان گواه بر این مطلب خواستند گواهی بده خداوند در قرآن کریم میفرماید: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها «1». باز میفرماید: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ «2».
عرضکردم بخدا هرگز چنین کاری نمیکنم. فرمود: پیغمبر اکرم شروع کرد به تعریف کردن از فرزندم و فرمود: فرزندت علی بنور خدا میبیند و به راهنمائی او درک میکند و بعلم خدا سخن میگوید اشتباهی از او سر نمیزند عالم است از نادانی فاصله دارد گنجینهای از دانش و داوری است تو بزودی از او جدا خواهی شد چارهای نیست، وقتی از این سفر برگشتی خود را آماده کن و هر چه
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 13
مایلی انجام ده که از دنیا خواهی رفت و بسرای دیگر میروی، فرزندانت را جمع کن و خدا را گواه بر آنها بگیر خدا کافی است.
فرمود: یزید مرا امسال میگیرند پسرم علی که هم نام با علی بن ابی طالب و علی بن الحسین است دارای درک و دانش علی و نصرت و ردای او است و نباید تا چهار سال پس از هارون الرشید سخن بگوید بعد از چهار سال هر چه میخواهی از او بپرس جوابت را انشا اللَّه خواهد داد.
عیون: داود بن کثیر گفت: بحضرت صادق علیه السّلام عرضکردم فدایت شوم و قبل از شما بمیرم اگر پیشآمد شد وصی شما کیست؟ فرمود پسرم موسی. این اتفاق افتاد من در امامت حضرت موسی بن جعفر یک چشم بهمزدن شک نداشتم پس از سی سال آمدم خدمت موسی بن جعفر عرضکردم فدایت شوم اگر پیشآمدی شد ما بکه پناه بریم فرمود به پسرم علی. بخدا قسم آن پیشآمد شد و من در امامت علی بن موسی الرضا لحظهای مشکوک نبودم.
بصائر: فیض بن مختار در یک حدیث طولانی راجع بامامت موسی بن جعفر علیه السّلام گفت، امام صادق فرمود: این فرزندم امام تو است از جای حرکت کن و بمقام او اقرار نما حرکت کرده دست و سرش را بوسیدم و دعا برایش کردم. امام صادق فرمود: ولی اجازه داده نشده که آشکارا دعوت کند.
عرض کردم: فدایت شوم من بکسی بگویم؟ فرمود بزن و فرزند و دوستانت و همسفرت بگو در آن سفر زن و فرزندم همراهم بودند. یونس بن ضبیان نیز از رفقای من بود وقتی جریان را گفتم خدای را بر این نعمت سپاسگزاری کردند ولی یونس که مردی عجول بود گفت نه من باید از خود حضرت صادق بشنوم. از منزل خارج شد تا پیش امام برود منهم از پی او رفتم همین که رسیدم بدرب خانه که یونس جلوتر وارد شده بود، فرمود یونس جریان همان طوری است که فیض برایت نقل کرده مطلب را داشته باش، عرضکرد: بچشم آقا.
اکمال الدین: مفضل بن عمر گفت: خدمت حضرت صادق علیه السّلام رسیدم عرض
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 14
کردم آقا اگر ما را آشنا بخلف و جانشین خود میکردی خوب بود. فرمود مفضل امام بعد از من پسرم موسی ولی خلف منتظر که آرزوی ظهورش هست م ح م د پسر حسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی است.
کمال الدین: ابراهیم کرخی گفت: خدمت حضرت صادق رسیدم آنجا نشسته بودم که حضرت موسی بن جعفر وارد شد، پسر بچهای بود از جای حرکت کرده او را بوسیدم و نشستم امام صادق فرمود ابراهیم این پسرم امام تو است بعد از من گروهی در باره شناسائی او گمراه میشوند و گروهی به سعادت میرسند خداوند قاتلان او را لعنت کند و عذابش را دو چندان نماید از این فرزندم پسری بوجود میآید که بهترین فرد روی زمین است هم نام با جد بزرگوارش و وارث علم و احکام و فضائل اوست گنجینه امامت و حکمت است او را ستمگری از فلان خانواده میکشد پس از وقایع شنیدنی بواسطه حسادت خداوند خواسته خود را اجرا میکند گر چه کافران مایل نباشند از نژاد او بقیه دوازده امامی که خداوند آنها را بلطف خویش امتیاز بخشید و در فردوس برین جای دارند خارج میکند کسی که اقرار بدوازدهمی داشته باشد مانند کسی است که با شمشیر برهنه دفاع از پیغمبر اکرم نماید.
گفت در این موقع یکی از غلامان بنی امیه وارد شد سخن امام قطع گردید یازده مرتبه خدمت آن جناب رسیدم تا شاید دنباله فرمایش خود را تکمیل کند ولی ممکن نشد، دو سال بعد خدمت آن آقا نشسته بودم فرمود: «یا ابراهیم هو المفرج الکرب عن شیعته بعد ضنک شدید و بلاء طویل و جزع و خوف طوبی لمن ادرک ذلک الزمان، حسبک یا ابراهیم».
ابراهیم، او برطرفکننده ناراحتی است از شیعیانش پس از گرفتاری شدید و بلای طولانی و ترس و اندوه زیاد خوشا بحال کسی که آن زمان را درک کند، همین قدر ترا کافی است ابراهیم! آنقدر خوشحال شدم که سابقه نداشت.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 15
کمال الدین: عیسی بن عبد اللَّه بن عمر بن علی بن ابی طالب از دائی خود حضرت صادق علیه السّلام نقل کرده که عرضکردم اگر پیشآمدی شد که خدا آن روز را برایم نیاورد امام ما کیست؟ اشاره بفرزندش موسی نمود عرضکردم: بعد از او فرمود پسرش. گفتم: اگر پسرش از دنیا رفت یک برادر بزرگ گذاشت و یک فرزند کوچک امام کیست؟ فرمود پسرش همین طور پیوسته امامها فرزند امام قبل است.
عرضکردم: آقا اگر من او را نشناسم و مکانش را ندانم چه کنم؟ فرمود: میگوئی خدایا من ارادت دارم به آن امامی که از فرزندان امام قبل است همین برای تو کافی است.
ارشاد مفید مینویسد: از کسانی که روایت نموده بتصریح حضرت صادق راجع بامامت فرزندش موسی بن جعفر علیه السّلام از بزرگان اصحاب آن جناب و صاحبان اسرار و فقهای صالح که خداوند همه آنها را رحمت کند عبارتند از: مفضل بن عمر جعفی و معاذ بن کثیر و عبد الرحمن بن حجاج و فیض بن مختار و یعقوب سراج و سلیمان ابن خالد و صفوان جمال و سایرین که نام بردن آنها باعث طولانی شدن کتاب میشود از برادران موسی بن جعفر علیه السّلام اسحاق و علی فرزندان حضرت صادق نیز این مطلب را نقل کرده که هر دو اهل فضل و ورع بودند و کسی در این مورد اختلاف نکرده است.
ارشاد: مفضل بن عمر گفت: خدمت حضرت صادق بودم که حضرت موسی ابن جعفر وارد شد پسر بچهای بود حضرت صادق فرمود سفارش این فرزندم را بنما و بکسانی که اعتماد داری معرفی کن که امام بعد از من اوست.
ارشاد: معاذ بن کثیر از حضرت صادق نقل کرد که گفتم بایشان از خدا خواستارم همین مقامی که بشما عنایت فرموده نسبت بپدرتان همین مقام را عنایت فرماید بفرزندتان قبل از مرگ. فرمود: خداوند این کار را کرده عرضکردم کدامیک از فرزندان شما است، در این موقع اشاره بعبد صالح که خوابیده بود نمود، فرمود: همین که خوابیده است، آن زمان موسی بن جعفر پسر بچهای بود.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 16
ارشاد: عبد الرحمن بن حجاج گفت: خدمت حضرت صادق علیه السّلام رسیدم در فلان اطاق از منزلش بود در مسجدی که داخل همان اطاق قرار داشت در طرف راستش موسی بن جعفر علیهما السّلام بود امام صادق دعا میکرد ایشان آمین میگفتند.
عرضکردم فدایت شوم تو میدانی که ارادتمند شمایم و سالها خدمتگزارم. امام بعد از شما کیست؟
فرمود: عبد الرحمن پسرم موسی زره پیامبر را پوشید و بر تن او راست آمد عرضکردم: دیگر احتیاج بتوضیحی ندارم.
ارشاد: فیض بن مختار گفت: عرضکردم بحضرت صادق علیه السّلام دست مرا بگیر و از آتش نجات بخش، بفرما امام بعد از شما کیست؟ در این موقع پسرش موسی ابن جعفر علیه السّلام وارد شد. پسر بچهای بود، فرمود: این امام است چنگ بزن بدامنش.
ارشاد: ابن حازم گفت: بحضرت صادق عرضکردم: پدر و مادرم فدایت صبح و شام یکی پس از دیگری مردم از دنیا میروند اگر اتفاقی افتاد امام بعد از شما کیست؟ فرمود: اگر چنین شد این پسرم امام شما است با دست بر شانه راست موسی ابن جعفر زد که خیال میکنم آن موقع پنج سال بیشتر نداشت، عبد اللَّه بن جعفر برادرش نیز حضور داشت.
ارشاد: طاهر بن محمّد گفت: حضرت صادق علیه السّلام را دیدم فرزند خود عبد اللَّه را سرزنش میکند و او را موعظه مینماید میفرمود چرا نباید مثل برادرت باشی؟
بخدا قسم من نور را آشکارا از چهره او میبینم درخشان است.
عبد اللَّه گفت: مگر پدر من و او یکی نیست و از یک ریشه بوجود نیامدهایم؟
حضرت صادق فرمود: او از جان و روح من است و تو فرزند منی.
اعلام الوری- ص 290- یعقوب سراج گفت: خدمت حضرت صادق رسیدم او بالای سر فرزندش موسی که در گهواره قرار داشت ایستاده بود و با او مدتی طولانی سرگوشی صحبت میکرد نشستم تا صحبتش تمام شد از جای حرکت کرده جلو رفتم
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 17
فرمود: برو پیش آقایت و بر او سلام کن نزدیک شده سلام کردم، با زبان فصیح جواب سلامم را داد: سپس فرمود برو اسم دخترت را که دیروز گذاشتی تغییر ده خدا از آن اسم متنفر است.
دختری برایم متولد شده بود که او را حمیراء نامیده بودم. حضرت صادق فرمود: برو دستور مولایت را بکار بند تا رستگار شوی. اسم دخترم را تغییر دادم.
ارشاد: سلیمان بن خالد گفت: روزی حضرت صادق علیه السّلام موسی بن جعفر را صدا زد، ما خدمت ایشان بودیم فرمود: دست بدامن ابن فرزندم بزنید بخدا قسم او امام شما است بعد از من.
ارشاد مفید: صفوان جمال گفت: از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدم راجع بامام فرمود صاحب مقام امامت اهل لهو و لعب نیست در این موقع موسی بن جعفر که پسر بچهی کوچکی بود آمد یک بزغاله مکی در دستش بود باو میفرمود برای خدا سجده کن. حضرت صادق علیه السّلام او را در آغوش گرفته فرمود: پدر و مادرم فدایت ای کسی که اهل لهو و لعب نیستی.
اعلام الوری: اسحاق بن جعفر گفت: خدمت پدرم بودم، علی بن عمر بن علی گفت: فدایت شوم پس از شما باید بکه پناه بریم فرمود: بصاحب این دو جامه قرمز که دارای دو زلف است هم اکنون از در وارد خواهد شد. در همین موقع دیدیم دو دست درب را باز کرد چشممان به ابو ابراهیم موسی بن جعفر افتاد پسر بچهای بود که دو جامه زرد پوشیده بود.
اعلام الوری: محمّد بن ولید گفت: علی بن جعفر بن محمّد میگفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم بچند نفر از اصحاب خاص خود میفرمود: قدر این فرزندم موسی را بدانید او بهترین فرزند و یادگار من است، او جانشین من و حجت خداست بر تمام مردم.
علی بن جعفر ملازمت و ارادت برادر خود موسی بن جعفر را از دست نمیداد و از او معالم و دستورات دینی فراوانی استفاده کرد، مسائل مشهوری دارد که
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 18
جواب آنها را از برادر خود شنید، اخبار در این مورد بیش از حد شماره است بنا بر آنچه توضیح دادیم.
مناقب: یزید بن اسباط گفت: خدمت حضرت صادق رسیدم در بیماری که بآن بیماری فوت شد، فرمود: یزید این پسرک را میبینی هر وقت مردم در باره او اختلاف کردند تو شهادت بده که من بتو گفتم گناه یوسف پیش برادرانش که او را در چاه انداختند، حسادت نسبت باو بود چون او گفت دیدم یازده ستاره با ماه و خورشید برایش سجده میکنند، بر این فرزندم نیز حسد میورزند.
در این موقع فرزندانش موسی و عبد اللَّه و اسحاق و محمّد و عباس را خواست بآنها فرمود: این جانشین اوصیاء و دارای علم دانشمندان و گواه زندهها و مردهها است.
سپس فرمود: یزید «بزودی شهادت آنها ثبت میشود و از آنها بازخواست میگردند»، غیبت نعمانی: زرارة بن اعین گفت: خدمت حضرت صادق علیه السّلام رسیدم شایسته- ترین فرزندش موسی بن جعفر آنجا بود. یک جنازه پوشیده در جلو آن جناب بود بعد فرمود: داود رقی و حمران و ابو بصیر را بیاور در این موقع مفضل بن عمر وارد شد من برای آوردن آنها خارج شدم پیوسته یکی پس از دیگری میآمدند تا سی نفر شدیم.
وقتی اطاق پر شد گفت: داود صورت پسرم اسماعیل را بگشا پس روپوش از روی صورتش برداشتم. فرمود: داود! ببین مرده است یا زنده گفت: مرده است مرتب بیکایک آنها نشان میداد تا نفر آخر، همه میگفتند مرده است، آنگاه دستور داد او را غسل بدهند و کفن کنند.
پس از پایان یافتن غسل و کفن بمفضل فرمود: صورتش را بگشا. صورت او را گشود فرمود: مرده است یا زنده گفت: مرده فرمود خدایا گواه باش او را بطرف قبرستان بردند وقتی در لحد گذاشتند باز فرمود: مفضل صورتش را بگشا فرمود:
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 19
نگاه کنید مرده است یا زنده؟ همه گفتیم مرده است.
فرمود: خدایا گواه باش. توجه بما نموده فرمود: بزودی گروهی بیهوده طلب که تصمیم دارند نور خدا را خاموش کنند اشاره بموسی بن جعفر نموده، در باره او شک میکنند ولی خداوند نور خود را تکمیل میکند گر چه کافران نخواهند در این موقع خاک بر روی لحد او ریختند. باز فرمود: این مرده کفن پوشیده که در این قبر دفن شده کیست؟ گفتیم اسماعیل فرمود خدایا گواه باش.
دست موسی بن جعفر را گرفته فرمود این صاحب حق است و حقیقت با او و از اوست تا خداوند وارث زمین و ساکنان آن شود.
غیبت نعمانی: ولید بن صبیح گفت: با مردی بنام عبد الجلیل از قدیم دوستی داشتم یک روز بمن گفت: حضرت صادق به پسرش اسماعیل وصیت نموده و این مطلب را بحضرت صادق عرض کردم سه سال قبل از فوت اسماعیل بود. فرمود نه بخدا اگر بنا بوصیت شود بفلانی وصیت میکنم. موسی بن جعفر را نام برد.
غیبت نعمانی: حماد صائغ گفت: شنیدم مفضل بن عمر، از حضرت صادق می- پرسید ممکن است خدا اطاعت شخصی را بر مردم واجب نماید ولی آن شخص را از اخبار آسمان محروم کند. حضرت صادق فرمود: خداوند بزرگتر و کریمتر و رئوفتر و مهربانتر است ببندگان خود از اینکه پیروی از شخصی را واجب نماید ولی او را صبح و شام از اخبار آسمان محروم کند.
در این موقع حضرت ابو الحسن موسی بن جعفر وارد شد امام صادق فرمود:
خوشحالی از دیدار کسی که صاحب کتاب علی است آن کتابی که خداوند میفرماید:
جز پاکیزگان نمیتوانند بآن دست بزنند.
غیبت نعمانی: از سخنان مشهور امام صادق کنار خبر اسماعیل این است که فرمود: مرگ تو مرا سخت محزون نموده خداوندا حقوقی را که تو واجب کرده بودی برای من و او کوتاهی کرده در آن حقوق، من بخشیدم پروردگارا تو نیز حقوق خود را که کوتاهی کرده ببخش.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 20
عیون اخبار الرضا: سلمة بن محرز گفت: بحضرت صادق عرض کردم مردی از گوسالهپرستان بمن گفت: چقدر این پیرمرد زنده خواهد بود یک سال یا دو سال وقتی مرد دیگر کسی را ندارید که باو مراجعه کنید حضرت صادق فرمود: مگر نگفتی این موسی بن جعفر است که بحد بلوغ رسیده و برایش کنیزی خریدهام بزودی تو خواهی دید که برایش فرزندی فقیه و جانشین او متولد خواهد شد.
عیون اخبار الرضا: نصر بن قابوس گفت: بحضرت موسی بن جعفر گفتم من از پدرت پرسیدم جانشین شما کیست فرمود: شما هستی وقتی حضرت صادق از دنیا رفت مردم بطرف چپ و راست منحرف شدند ولی من و دوستانم بامامت شما پایدار بودیم اکنون بفرمائید جانشین شما کیست؟ فرمود: پسرم علی.
عیون اخبار الرضا: ابو عاصم از حضرت رضا نقل کرد که روزی موسی بن جعفر در مقابل پدر بسیار عالی صحبت کرد، امام صادق فرمود: حمد خدا را که تو را جانشین پدران و فرزندی مایه سرور و عوض دوستان قرار داد.
قرب الاسناد- ص 193- عیسی شلقان گفت: خدمت حضرت صادق رسیدم تصمیم داشتم راجع به ابو الخطاب از ایشان بپرسم قبل از سؤال فرمود: بنشین عیسی چرا هو سؤالی داری از پسرم نمیپرسی، رفتم خدمت عبد صالح موسی بن جعفر او در مکتب بود و روی لبهایش اثر مرکب معلوم میشد قبل از سؤال فرمود: عیسی خداوند پیمان از پیغمبران گرفته برسالت نمیتوانند آن را تغییر دهند و از اوصیاء پیمان بامامت گرفته که نمیتوانند تغییر دهند به بعضی ایمان عاریه داده که بعد از آنها میگیرد و ابو الخطاب از کسانی بود که ایمان عاریه داشت و خدا گرفت، من او را در آغوش گرفتم و پیشانیاش را بوسیدم.
گفتم: پدر و مادرم فدایت باد، از خانوادهای هستی که شایسته چنین مقامی هستند خداوند دانا و شنوا است.
وقتی برگشتم خدمت حضرت صادق، پرسید چه کردی عرضکردم قبل از اینکه چیزی بگویم جواب آنچه تصمیم داشتم بپرسم داد فهمیدم که او امام است.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 21
فرمود: عیسی این پسرم که او را مشاهده کردی اگر هر سؤالی راجع به قرآن از او بپرسی جواب واقعی را میدهد همان روز او را از مکتب برداشت از آن روز فهمیدم که او امام است.
بصائر: مسمع کردین گفت: خدمت حضرت صادق رسیدم اسماعیل آنجا بود ما آن وقت معتقد بودیم اسماعیل امام است پس از حضرت صادق، گفت در ضمن یک خبر طولانی که مردی از حضرت صادق خلاف این مطلب را شنیده بود من در کوفه بدو نفر که معتقد بامامت اسماعیل بودند جریان را گفتم یکی از آنها گفت:
شنیدم اطاعت میکنم تسلیم هستم و راضی.
دیگری دست برد و گریبان خود را چاکزده گفت: نه بخدا نه شنیدم و نه اطاعت میکنم و نه راضیم مگر اینکه از خودش بشنوم سپس بطرف حضرت صادق رفت من نیز از پی او رفتم وقتی بدر خانه امام رسیدم اجازه خواستم بمن قبل از او اجازه داد بعد او را اجازه داد.
وقتی وارد شد حضرت صادق فرمود: شما میل دارید برای هر کدامتان یک نامه جداگانه بفرستم جریانی که فلانی گفت مطلب همان است. عرضکرد:
آقا فدایت شوم من دلم میخواست از خودتان بشنوم. فرمود فلانی امام تو است و پیشوای بعد از من است، منظورش موسی بن جعفر بود هر کس غیر او ادعا کند دیوانه و دروغگو است.
در این موقع رفیق کوفی نگاهی بمن نموده با زبان نبطی که خوب وارد بود گفت: تحویل بگیر حضرت صادق علیه السّلام نیز فرمود راست میگوید تحویل بگیر از خدمت آن جناب خارج شدیم.
بصائر: ابو بصیر از حضرت صادق نقل کرد که فرمود: از خدا درخواست کردم و التماس نمودم که امامت را باسماعیل بدهد امتناع ورزید و کسی را جز موسی امام قرار نداد.
بصائر: ابو بصیر گفت: خدمت حضرت صادق بودیم صحبت از امامان شد
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 22
اسم از اسماعیل برده شد فرمود نه بخدا این کار بدست ما نیست خداوند یکی یکی را تعیین میکند.
رجال کشی: فیض بن مختار گفت: بحضرت صادق عرض کردم آقا اگر زمین را از سلطان بگیرم بعد بدیگری اجاره بدهم بمن نصف یا ثلث یا کمتر یا بیشتر بدهد چه صورتی دارد؟ فرمود اشکالی ندارد. اسماعیل پسر امام عرضکرد پدر جان چنین چیزی سابقه ندارد. فرمود: پسرم مگر خودم همین کار را با کشاورزان خویش نمیکنم من پیوسته نمیگویم با من باش تو این کار را نمیکنی. اسماعیل از جای حرکت کرده رفت.
من عرضکردم: آقا چه لزومی دارد که اسماعیل پیوسته همراه شما باشد وقتی شما امامت را باو بسپاری چنانچه پدرت به شما سپرد. فرمود فیض اسماعیل مثل من نسبت بپدرم نیست.
گفتم فدایت شوم ما یقین داشتیم که بعد از شما او مرجع مردم خواهد شد شما این حرف را میزنی؟ اگر خدای نکرده اتفاقی افتاد پس چه کسی امام خواهد بود؟
حضرت صادق جوابی نداد خود را بپاهایش انداختم و زانوانش را بوسیدم.
گفتم: آقا آتش جهنم است بمن رحم کن خدا شاهد است که اگر میدانستم قبل از شما میمیرم باکی نداشتم ولی میترسم بعد از شما زنده باشم. فرمود: صبر کن پرده را بالا زد و داخل اطاقی شد. پس از مختصر زمانی مرا صدا زد وارد اطاق شدم دیدم آقا در محل نماز نشسته و نماز خوانده اما از قبله برگشته است خدمتش نشستم در این موقع حضرت موسی بن جعفر وارد شد در حدود پنج سال داشت در دستش شلاقی بود.
او را روی زانوان خود نشانده فرمود: پدر و مادرم فدایت این شلاق چیست عرضکرد: پدر جان این شلاق دست برادرم علی بود که چارپایان را میزد از دست او گرفتم.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 23
حضرت صادق فرمود: فیض پیغمبر اکرم صحف ابراهیم و موسی که در اختیارش بود بعلی علیه السّلام سپرد علی بامام حسن و آن جناب بامام حسین و حضرت حسین بن علی بن الحسین و آن جناب به محمد بن علی و پدرم بمن سپرده نزد من بود من آنها را باین پسرم که با سن کمی که دارد سپردم در نزد اوست. من فهمیدم منظور امام چیست عرض کردم: باز بفرمائید.
فرمود: وقتی پدرم مایل بود که دعایش مستجاب شود مرا طرف راست خود مینشاند او دعا میکرد من آمین میگفتم دعایش مستجاب میشد من نیز نسبت باین پسرم همین کار را میکنم دیروز در موقف بیاد تو بودم و دعا برایت کردم باز عرضکردم: آقا اضافه بفرمائید.
فرمود: پدرم هر وقت در مسافرت حالت خواب باو دست میداد من در خدمتش بودم مرکب سواری خود را نزدیک ایشان میبردم و شانه خود را جلو میگرفتم یک یا دو میل بمن تکیه میکرد تا باندازه کافی استراحت میکرد این پسرم نیز همان کار را میکند نسبت بمن عرضکردم: باز بفرمائید.
فرمود: همان احساسی که یعقوب نسبت بیوسف میکرد من نسبت باین پسرم میکنم عرضکردم: باز بفرمائید.
فرمود: این همان امام تو است حرکت کن و بمقامش اقرار نما از جای حرکت نموده سر مبارکش را بوسیدم و برایش دعا کردم.
حضرت صادق فرمود مرتبه اول اجازه نداده بودند برای تو آشکار کنم. عرض کردم آقا اجازه میدهی بکسی بگویم؟ فرمود بخانواده و رفیقهای همسفرت بگو. در آن سفر خانوادهام نیز بودند و از رفقایم یونس بن ظبیان نیز بود جریان را که گفتم حمد خدا را نمودند بر این نعمت بزرگ.
یونس گفت: نه بخدا باید از خود آقا بشنوم مردی عجول بود رفت من نیز از پی او رفتم تا رسیدیم بدر خانه او جلوتر از من بود، شنیدم حضرت صادق فرمود:
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 24
جریان همان طور است که فیض بتو گفت. عرضکردم شنیدم اطاعت میکنم.
کافی- ج 1 ص 279- معاذ بن کثیر گفت: حضرت صادق علیه السّلام فرمود:
تعیین ائمه از طرف خدا برای حضرت محمّد شد هیچ موضوعی کتاب سر بمهر از آسمان نازل نگردید مگر مسأله امامت که آن را جبرئیل آورده گفت این دستور العمل تو است که پیش خانوادهات میماند. فرمود کدام خانوادهام جبرئیل گفت: آن خانواده که خداوند آنها را برگزیده که وارث علم نبوت شوند چنانچه ابراهیم وارث گردید. این میراث به علی و فرزندان او میرسد.
آن کتاب مهرهائی داشت حضرت علی علیه السّلام مهر اول را برداشت و آن قسمت را گشوده عمل به آنچه دستور داده شده بود کرد و امام حسن دومی را گشود و بدستورش عمل کرد، پس از درگذشت امام حسن حضرت حسین مهر سوم را برداشت دید دستور داده است جنگ کن بکش و کشته خواهی شد گروهی را با خود ببر که شهید خواهند شد با تو، پس از او حضرت علی بن الحسین مهر چهارم را برداشت نوشته بود که سکوت کن و سر پائین بیانداز که علم و دانش باید در این زمان در پرده باشد، پس از فوت او در اختیار محمّد بن علی قرار گرفت مهر را برداشت در آن نوشته بود قرآن را تفسیر نما و تصدیق کن پدرت را و به پسرت واگذار کن و با مردم رفتار نما و قیام بحق خدا کن حق را آشکارا بگو در ایمنی و مترس جز خدا از هیچ کس باکی نداشته باش این کارها را انجام داد. بعد در اختیار جانشین خود قرار داد.
عرضکردم: شما همان جانشین نیستید؟ فرمود: چرا باکی نیست جز اینکه میروی و این روایت را از من نقل میکنی. عرضکردم: از خداوند که این مقام را بشما ارزانی داشته بوراثت از پدرانت درخواست میکنم که فرزندی بشما عنایت کند در زمان حیات که شایسته مقام امامت باشد.
فرمود: خدا لطف فرموده گفتم: کدامیک از فرزندانت. فرمود: همین که خوابیده اشاره بعبد صالح موسی بن جعفر علیه السّلام نمود که خواب بود.
بخش چهارم معجزات و استجابت دعا و کارهای شگفتانگیز امام علیه السّلام
کشف الغمه- ج 3 ص 10- عیسی بن محمّد که بنود سالگی رسید گفت:
یک سال در جوانیه (محلی است نزدیک مدینه) خربزه و خیار و کدو کاشته بودم کنار چاهی بنام ام عظام. همین که نزدیک برداشت محصول شد و زراعت آماده گردید ملخ آمد تمام زراعت را از بین برد. صد و بیست دینار و بهای دو شتر را خرج آن زراعت کرده بودم.
یک روز ناراحت نشسته بودم که موسی بن جعفر علیه السّلام آمد سلام کرده فرمود:
حالت چطور است؟ گفتم: مثل آدمهای مردنی هستم ملخ تمام زراعتم را خورد.
فرمود: چقدر زیان دیدهای؟ عرضکردم: صد و بیست دینار باضافه بهای دو شتر.
فرمود: عرفه! به ابو الغیث صد و پنجاه دینار و دو شتر بده سی دینار اضافه از مخارجی که کرده. عرض کردم: اگر دعائی بفرمائید خداوند برکت عنایت کند، داخل مزرعه شد و دعا کرد و از پیغمبر اکرم نقل کرد که فرموده است هنگام گرفتار شدن بمصائب و ناراحتیها شکیبا باشید و اندوه و جزع نداشته باشید آن دو شتر را بکار بستم و زراعت را آب دادم خداوند چنان برکت داد و زراعت نمو کرد که محصول آن را ده هزار (درهم) فروختم.
کشف الغمه: یکی از غلامان حضرت صادق علیه السّلام گفت: در خدمت موسی بن جعفر بودم وقتی آن جناب را ببصره بردند نزدیک مدائن که رسیدیم سوار کشتی شدیم، موج زیادی بود کشتی دیگری را دیدیم که زنی در آن بخانه شوهر میرفت جنب و جوش و سر و صدای زیادی داشتند، پرسید چه خبر است؟ گفتیم: عروسی است ناگهان صدای فریادی شنیدیم. فرمود: این فریاد چه بود؟
عرض کردم: عروس خواست یک مشت آب بردارد دستبند طلای او در آب افتاد، این صدای او بود.
فرمود: کشتی را نگهدارید به ناخدای آنها بگوئید نگهدارد، تکیه بر
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 26
کشتی نموده آهسته دعائی خواند، آنگاه فرمود: بناخدای آنها بگوئید یک لنگ بر کمر ببندد و فرود آید و دستبند را بردارد.
دیدیم دستبند روی زمین افتاده و آب کم است، ناخدا پائین آمده دستبند را برداشت. فرمود: دستبند را باو بده بگو حمد خدا را بجای آورد.
راه افتادیم برادر امام اسحاق عرضکرد: فدایت شوم آن دعائی که قرائت نمودی بمن بیاموز، فرمود: بشرط اینکه بنااهلان نیاموزی بجز شیعیان بدیگری تعلیم نکنی، فرمود بنویس:
«یا سابق کل فوت یا سامعا لکل صوت قوی او خفی، یا محیی النفوس بعد الموت لا تغشاک الظلمات الحندسیة، و لا تشابه علیک اللغات المختلفه، و لا یشغلک شیء عن شیء یا من لا یشغله دعوة داع دعاه من السماء یا من له عند کل شیء من خلقه سمع سامع و بصر نافذ یا من لا تغلطه کثرة المسائل و لا یبرمه الحاح الملحین، یا حی حین لا حی فی دیمومة ملکه و بقائه یا من سکن العلی و احتجب عن خلقه بنوره یا من اشرقت لنوره دجی الظلم اسألک باسمک الواحد الاحد، الفرد الصمد، الذی هو من جمیع ارکانک، صل علی محمّد و اهل بیته»
آنگاه صاحب خود را میخواهی.
وشاء گفت: محمّد بن یحیی از وصیّ علی بن سری نقل کرد که گفت: بحضرت موسی بن جعفر عرضکردم: علی بن سرّی از دنیا رفت و مرا وصی خود قرار داده فرمود: خدا رحمتش کند.
عرض کردم: پسرش جعفر با کنیز صاحب فرزندش همبستر شده بمن وصیت کرده او را از ارث بردن خارج کنم.
فرمود: خارج کن اگر این را درست گفته باشد مبتلا بدیوانگی خواهد شد.
از این سفر که برگشتیم مرا پیش ابو یوسف قاضی برد گفت: من جعفر پسر علی بن موسی هستم و این شخص وصی پدر من است باو بگوئید میراث مرا بدهد.
گفت: چه میگوئی. گفتم صحیح است این جعفر است و من وصی پدر او هستم گفت:
پسر چرا ارث او را نمیدهی گفتم: میخواهم با تو یک جریانی را صحبت کنم گفت:
جلو بیا آنقدر نزدیک شدم که هیچ کس صحبت ما را نمیفهمید.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 27
گفتم: این پسر با کنیز صاحب فرزند پدر خود همبستر شده پدرش دستور داده وصیت کرده که باو ارث ندهم من باو ارثی نمیدهم، رفتم بمدینه خدمت موسی بن جعفر و جریان را عرضکردم، از ایشان پرسیدم فرمود: ارث باو نده بهمین جهت چیزی باو نمیدهم.
گفت: تو را بخدا ابو الحسن موسی بن جعفر فرموده، گفتم: آری. سه مرتبه مرا قسم داد گفتم آری. گفت: هر چه دستور داده انجام ده گفته صحیح آن است که او بگوید. مرد وصی گفت: پس از چندی مبتلا بدیوانگی شد. حسن بن علی شاء گفت: من او را در حال دیوانگی دیدم.
خالد گفت: رفتم خدمت موسی بن جعفر آن جناب در صحن حیاط خود نشسته بود سلام کرده نشستم، تصمیم داشتم بایشان عرض کنم که یکی از دوستان از او درخواستی نمودم حاجت مرا انجام نداد.
در این موقع توجه بمن نموده، فرمود: شایسته است هر کدام از شما لباس تازهای پوشیده دست بر آن بکشید و بگوئید: «الحمد للَّه الذی کسانی ما اواری به عورتی و اتجمل به بین الناس» وقتی از یک چیزی خوشش آمد چنین از آن حرف نزند این کار او را کوچک میکند، اگر از برادر دینیاش حاجتی خواست امکان نداشت انجام دهد جز به نیکی از او یاد نکند خداوند بقلب او خواهد انداخت و حاجتش را بر میآورد.
من سر بلند کرده گفتم: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ*» بمن توجه نموده فرمود: آنچه گفتم انجام ده.
هشام بن حکم گفت: تصمیم داشتم کنیزی را در منی بخرم، نامهای خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام نوشتم و از ایشان صلاحدید کردم ولی جواب نرسید فردا آن جناب را دیدم سوار بر الاغ بود و رمی جمره میکرد «1» نگاهی بمن و به آن کنیز که در بین کنیزان بود نمود، سپس نامهاش رسید که این کنیز اشکالی
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 28
ندارد، اگر کوتاه عمر نباشد.
با خود گفتم: قطعا چیزی نیست با اشاره امام دیگر نخواهم خرید هنوز از مکه خارج نشده بودم که کنیز از دنیا رفت و او را دفن کردند.
وشاء- حسن بن علی گفت: من و دائیم اسماعیل بحج رفتیم، نامهای برای موسی بن جعفر علیه السّلام نوشتم بدین مضمون که من چند دختر دارم ولی پسر ندارم.
مردهای ما در جنگ کشته شدهاند هم اکنون همسرم حامله است از خداوند بخواه پسری بمن عنایت کند و نام او را نیز تعیین فرمائید.
در جواب نوشت: خداوند حاجت ترا بر آورد اسم او را محمّد بگذارید، وارد کوفه شدیم شش روز جلوتر پسری برایم متولد شده بود، ما روز هفتم وارد شدیم.
ابو محمّد گفت: آن پسر مردی است و دارای چند فرزند است.
زکریای آدم گفت: از حضرت رضا شنیدم، میفرمود: پدرم از کسانی بود که در گهواره سخن میگفت.
اصبغ بن موسی گفت: مردی از دوستان بوسیله من صد دینار برای موسی ابن جعفر علیه السّلام فرستاد، خودم نیز سرمایهای بهمراه داشتم وقتی وارد مدینه شدم دینارهای آن مرد را با دینارهای خودم شستشو دادم و با مشک آنها را معطر کردم بعد پولهای دوستم را شمردم و نود و نه دینار بود، یک دینار از خودم شستم و بروی آنها گذاشتم و مشک بر آن پاشیدم آن را در یک کیسه گذاشتم.
شب خدمت موسی بن جعفر رسیدم عرض کردم: فدایت شوم من مختصری پول آوردهام تا بدین وسیله عرض ارادت بشما و انجام وظیفه نموده باشم، فرمود:
بده، دینارهای خود را تقدیم کردم، سپس گفتم: فلانی که از ارادتمندان شما است مبلغی بوسیله من فرستاده. فرمود: بده، کیسه را تقدیم کردم فرمود: روی زمین بریز. آن را روی زمین ریختم با دست آنها را از هم پاشید و دینار مرا جدا نموده فرمود: او صد دینار با وزن بتو داده نه صد عدد (که تو یک دینار از خود روی آن نهادی).
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 29
هشام بن احمر گفت: تاجری از مغرب آمد و کنیزانی داشت آنها را بحضرت موسی بن جعفر عرضه داشت امام هیچ کدام را نپسندید فرمود باز بیاور گفت دیگر جز یک کنیز مریض ندارم فرمود چرا نشان نمیدهی ولی او از نشان دادن آن کنیز امتناع ورزید، امام رفت.
فردا مرا پیش کنیز فروش فرستاده پیغام داد منظورت چیست میخواهی آن کنیز را بچه مبلغ بفروشی گفت از فلان مبلغ یک شاهی کمتر نمیدهم.
گفتم من بهمان مبلغ خریدم. برده فروش گفت من نیز فروختم اما آن مرد که دیروز آمد که بود؟
گفتم از خانواده بنی هاشم گفت از کدام خانواده آنها گفتم از این بیشتر نمیتوانم بگویم گفت از این کنیز برایت داستانی نقل کنم. من او را از دورترین نقطه مغرب خریدم. زنی از اهل کتاب گفت این کنیز کیست که همراه تو است گفتم: او را برای خودم خریدهام گفت شایسته نیست چنین کنیزی نزد مثل تو باشد باید او را در اختیار بهترین فرد روی زمین قرار گیرد بزودی از او فرزندی متولد خواهد شد که در شرق و غرب زمین مانند ندارد و شرق و غرب باو ارادت پیدا میکنند.
راوی گفت: آن کنیز را برای موسی بن جعفر آوردم حضرت رضا علیه السّلام از او متولد شد.
رجال کشی: هشام بن حکم گفت: در بین راه مکه تصمیم داشتم شتری بخرم برخورد بموسی بن جعفر کردم همین که آن جناب را دیدم در یک کاغذ نوشتم آقا تصمیم بخریدن این شتر را دارم چه صلاح میدانی؟ نگاهی بشتر نمود فرمود اشکالی ندارد اگر احساس ضعف در او نمودی چند لقمهای خوراک باو بده.
شتر را خریدم و از او ناراحتی ندیدم تا نزدیک کوفه رسیدیم در یکی از
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 30
منزلها که بار سنگینی داشت خود را بزمین انداخت و دست پا میزد نزدیک بمرگ بود غلامها رفتند که بارهایش را بردارند یادم از فرمایش امام آمد مقداری خوراک خواستم هنوز بیش از هفت لقمه باو نداده بودند که با بار از جای حرکت کرد.
پسر بطائنی از پدرش نقل کرد که گفت وارد مدینه شدم سخت مریض بودم بطوری که هر کس میآمد نمیشناختم بعلت تب شدیدی که داشتم حواس خود را از دست داده بودم اسحاق بن عمار گفت سه روز در مدینه ماندم یقین داشتم که تو میمیری خواستم در نماز و دفنت شرکت کنم ولی بعد از رفتن او من بهوش آمدم بدوستانم گفتم کیسه پولم را بگشائید و صد دینار بیرون آورید بین دوستان تقسیم کنید حضرت موسی بن جعفر برایم ظرف آبی فرستاد. آورنده ظرف گفت حضرت موسی بن جعفر فرموده این آب شفای تو است ان شاء اللَّه بیاشام همین که آب را آشامیدم حالم خوب شد و آن ناراحتی معده که داشتم برطرف گردید. خدمت موسی بن جعفر رفتم فرمود علی چند مرتبه اجل تو را فرا رسید.
بجانب مکه رفتم در آن حال اسحاق بن عمار را دیدم گفت بخدا قسم سه روز در مدینه ماندم یقین داشتم تو خواهی مرد بگو ببینم چه شد من کار خود را باو گفتم و توضیح دادم که حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام فرمود خداوند چند مرتبه بمن عمر تازه داده و گرفتار این ناراحتی شدهام گفتم اسحاق او امام پسر امام است با این دلیلها میتوان امام را شناخت.
رجال کشی: اسماعیل بن سلام و فلان بن حمید گفتند: علی بن یقطین از پی ما فرستاده گفت دو شتر بخرید این پولها و نامهها را برسانید در مدینه بموسی ابن جعفر علیه السّلام سعی کنید از جاده کناره بگیرید تا کسی متوجه شما نشود.
گفت وارد کوفه شدیم دو شتر خریدیم و زاد و توشه تهیه نموده براه افتادیم پیوسته از جاده فاصله داشتیم بالاخره رسیدیم به بطن الرمه (منزلی است از بصره بطرف مدینه).
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 31
شترها را بستیم برای آنها علوفه ریختیم نشستیم غذا خوردن در همین بین سواری رسید که بهمراه او غلامی بود تا نزدیک شد دیدیم موسی ابن جعفر علیه السّلام است حرکت کرده سلام نمودیم ناقهها و پولها را تقدیم نمودیم از آستین خود چند نامه خارج نموده بما داد. فرمود: این جواب نامههای شما است.
عرضکردیم: آقا زاد و توشه ما کم است اگر اجازه دهی وارد مدینه شویم حضرت رسول را زیارت کنیم و توشه نیز برداریم. فرمود: خوراکی شما را ببینم هر چه داشتیم نشان دادیم با دست آنها را زیر و رو نموده فرمود:
این خوراکی، شما را بکوفه میرساند و پیغمبر را هم زیارت کردید من نماز صبح را با آنها در مدینه خواندهام تصمیم دارم نماز ظهر را با آنها در مدینه بخوانم در پناه خدا برگردید.
رجال کشی: شعیب عقرقوفی گفت: حضرت موسی بن جعفر قبل از اینکه چیزی بگویم فرمود: فردا یکنفر از اهالی مغرب ترا خواهد دید و از من میپرسد باو بگو بخدا قسم موسی بن جعفر امامی است که حضرت صادق تعیین نموده وقتی از مسائل حلال و حرام پرسید از طرف من جواب بده.
عرضکردم: آقا چه نشانهای دارد؟ فرمود: مردی سفید قد و فربه است بنام یعقوب وقتی ترا دید هر چه پرسید جوابش را بده او بزرگ فامیل خود حساب میشود، اگر علاقه داشت مرا ببیند او را بیاور.
شعیب گفت: من مشغول طواف بودم که مردی بلند قد و فربه گفت:
میخواهم از تو سؤالی در باره امامت بکنم. گفتم: چه کسی؟ گفت: فلانی پرسیدم اسم تو چیست؟ گفت: یعقوب. گفتم: اهل کجا هستی؟ گفت: مردی از اهالی مغربم پرسیدم از کجا مرا شناختی؟
گفت: در خواب بمن گفتند شعیب را ملاقات کن و هر چه مایلی از او بپرس پیوسته جویای تو بودم تا نشانت دادند گفتم: همین جا بنشین تا طوافم تمام شود پس
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 32
از طواف آمدم با او صحبت کردم مردی فهمیده بود.
گفت: مرا خدمت موسی بن جعفر ببر دستش را گرفته از امام اجازه خواستم اجازه فرمود: همین که چشمش باو افتاد فرمود: یعقوب دیروز وارد شدی بین تو و برادرت در فلان محل اختلاف شد بطوری که بیکدیگر ناسزا گفتید ولی متوجه باش این روش من و پدران ارجمندم نیست، و هرگز کسی را بچنین کاری دستور نمیدهم، از خدای یکتا بترس بین شما دو نفر با مرگ جدائی نیافتد برادرت قبل از اینکه بوطن برسد در همین سفر خواهد مرد. تو نیز از کاری که کردی پشیمان خواهی شد، بواسطه این قطع خویشاوندی که کردید خدا عمر شما را کوتاه کرد.
یعقوب عرضکرد: آقا مرگ من چه وقت است؟ فرمود: اجل تو نیز فرا رسیده بود ولی مهربانی که در فلان محل نسبت بعمهات روا داشتی بیست سال بر عمر تو افزود.
یعقوب بعدها مرا دید بمکه آمده بود. گفت: برادرم در همان سفر به خانواده خود نرسید در بین راه مرد او را دفن کردیم.
رجال کشی- ص 280- اخطل کاهلی از عبد اللَّه بن یحیی کاهلی نقل کرد که گفت: بحج رفتم خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام رسیدم، بمن فرمود: امسال هر چه میتوانی کار نیک انجام ده که اجلت نزدیک شده شروع بگریه کردم فرمود:
چرا گریه میکنی؟
گفتم: آقا خبر مرگ مرا دادی. فرمود: بشارت باد ترا که از شیعیان ما هستی و سعادتمند خواهی بود. اخطل را وی حدیث گفت: چیزی نگذشت که عبد اللَّه از دنیا رفت.
کافی: محمّد بن حسین گفت: یکی از اصحاب نامهای نوشت برای موسی بن جعفر راجع بنماز خواندن بر روی شیشه گفت: وقتی نوشتهام منتهی باین قسمت شد با خود گفتم شیشه از چیزهائی است که از زمین خارج میشود نباید این را
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 33
سؤال کنم.
گفت: نامهای از طرف موسی بن جعفر علیه السّلام برایم آمد که نماز بر شیشه نخوان گرچه با خود گفتهای که شیشه از زمین خارج میشود ولی شیشه از نمک و ریگ است و این هر دو تغییر شکل و ماهیت دادهاند.
اعلام الوری و مناقب و ارشاد مفید- ص 314- محمّد بن فضل گفت: در بین اصحاب اختلاف بود که مسح پاها از سر انگشتان است تا مچ پا یا از مچ پا است تا سر انگشتان. علی بن یقطین نامهای برای موسی بن جعفر علیه السّلام نوشت که اصحاب در مورد مسح پا اختلاف دارند خواهش میکنم نامهای بخط خود در این مورد بنویسید تا به آن عمل کنیم.
امام علیه السّلام در جواب نوشت متوجه شدم که اصحاب در باره وضو اختلاف دارند، آنچه بتو دستور میدهم اینست که سه مرتبه مضمضه کنی و سه مرتبه استنشاق سه بار صورت را بشوئی و آب را بلای موهای ریش خود برسانی و تمام سرت را مسح بکشی با روی گوشها و داخل دو گوش و پاهایت را تا کعب «1» سه مرتبه بشوئی مبادا بر خلاف این عمل کنی.
وقتی نامه رسید علی بن یقطین از مضمون آن تعجب کرد که بر خلاف تمام علمای شیعه است.
با خود گفت: امام من بهتر میداند من دستورش را اجرا میکنم. از آن پس وضوی خود را طبق این دستور میگرفت بواسطه اطاعت امر امام بر خلاف رفتار تمام شیعیان. از علی بن یقطین پیش هارون الرشید سعایت کردند که او رافضی است و مخالف تو است.
هارون بیکی از خواص خود گفت: خیلی در باره علی بن یقطین حرف میزنند و او را متهم بتشیع مینمایند گر چه من در کار او کوتاهی نمیبینم بارها نیز امتحانش نمودهام چیزی که شاهد بر این اتهام باشد ندیدهام مایلم طوری که
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 34
خودش متوجه نشود یک آزمایش دیگر بکنیم زیرا اگر متوجه شود، تقیه خواهد کرد.
آن شخص گفت: رافضیها با اهل سنت در وضو اختلاف دارند آنها سبکتر وضو میگیرند و پاها را نمیشویند بطوری که متوجه نشود بوسیله وضو او را آزمایش کن. گفت بسیار خوب این راه عالی است مدتی تصمیم خود را بتأخیر انداخت تا یک روز بقدری کار باو داد که تا وقت نماز مشغول بود علی بن یقطین در یک اطاق مخصوص وضو میگرفت و نماز میخواند.
موقع نماز که شد هارون از پشت دیوار اطاق بطوری که علی بن یقطین متوجه نشود مراقب او بود، علی آب خواست سه مرتبه مضمضه نمود و سه مرتبه استنشاق و سه بار صورتش را شست و داخل موی صورت نیز آب رسانید دستش را تا آرنج سه مرتبه شست سر و دو گوش خود را مسح کرد و دو پای خود را شست هارون تمام کارهای او را زیر نظر داشت.
همین که دید چنین وضو میگیرد نتوانست خود را نگهدارد سر بلند نمود بطوری که علی بن یقطین او را نبیند صدا زد دروغ گفتند آنهائی که خیال میکردند تو رافضی هستی، بعد از این جریان مقام علی پیش هارون بالا گرفت.
ولی پس از این آزمایش نامهای از حضرت موسی بن جعفر رسید بدان سابقه قبلی باین مضمون:
علی بعد از این طوری وضو بگیر که خداوند دستور داده یک بار صورتت را از روی وجوب بشوی و یک مرتبه بواسطه شادابی و دستت را از آرنج همین طور دو مرتبه بشوی جلو سرت را مسح کن و روی دو پا را باضافه رطوبت وضوی دست آنچه بر تو بیم داشتم از بین رفت و السلام.
تفسیر عیاشی- ج 2 ص 205- سلیمان بن عبد اللَّه گفت: در خدمت موسی بن جعفر نشسته بودم که زنی را آوردند صورتش به پشت برگشته بود یک دست را روی پیشانی او گذاشت و دست دیگر را به پشت سرش آنگاه فرمود: إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 35
بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ «1» صورتش را بحالت اول برگرداند فرمود: مبادا چنین کاری را دو مرتبه بکنی.
عرض کردند: آقا مگر چه کرده؟ فرمود: باید خودش بگوید. از خودش پرسیدند گفت: من هوو داشتم مشغول نماز بودم خیال کردم شوهرم با او است صورت برگرداندم تا آنها را تماشا کنم دیدم آن زن تنها نشسته شوهرم آنجا نیست صورتم بهمان حالت ماند.
مناقب شهر آشوب- ج 3 ص 418- خالد سمان گفت: هارون الرشید مردی بنام علی بن صالح طالقانی را خواست. باو گفت: تو مدعی هستی که ابر ترا از چین بطالقان برده. گفت: بلی. پرسید چطور.
گفت: کشتی ما در امواج خروشان دریا شکست سه شبانهروز روی تخته پارهای در دل امواج بودم ناگهان موجی مرا بداخل خشگی برد دیدم ناحیهای سبز و خرم و جویبار درختهای زیادی است. زیر سایه درختی بخواب رفتم، ناگهان در خواب صدای وحشتناکی شنیدم از ترس بیدار شدم دیدم دو حیوان شبیه به اسب با هم جنگ میکنند نمیتوانم بگویم چطور بودند همین که مرا دیدند داخل دریا شدند. در این موقع پرندهای عظیم را دیدم که کنار غاری نزدیک کوه بزمین نشست خود را پشت درختها پنهان کردم تا نزدیک آن پرنده رسیدم میخواستم او را از نزدیک ببینم همین که مرا دید پرواز کرد منهم از پی او دویدم.
نزدیک غار که رسیدم صدای تسبیح و تهلیل و تکبیر و تلاوت قرآن شنیدم جلو رفتم یکنفر از درون غار صدا زد علی بن صالح طالقانی داخل شو خدا ترا رحمت کند داخل شده سلام کردم شخصی بزرگوار و با جلالت و خوش قد قامت دیدم که تنومند بود و جلو سرش مو نداشت چشمهای درشتی داشت جواب سلامم
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 36
را داده فرمود: علی بن صالح طالقانی تو از گنجینهها بشمار میروی خداوند با گرسنگی و تشنگی و ترس آزمایشت نمود و بتو ترحم فرمود نجات یافتی و آب گوارائی آشامیدی. میدانم چه ساعتی در کشتی نشستی و چه موقع کشتی شما شکست و چند روزی روی تخته پاره بودی که گاهی تصمیم میگرفتی خود را در دریا اندازی تا بمیری از این گرفتاری نجات یابی و میدانم چه ساعتی نجات یافتی و آن دو حیوان خوش منظری که دیدی و از پی آن پرنده دویدی وقتی پرواز کرد اکنون بنا بنشین خدا ترا رحمت کند.
این سخنان را که شنیدم عرضکردم ترا بخدا چه کسی از این جریانها شما را مطلع نموده؟
فرمود: خدای دانا بر پنهان و آشکارا آن کسی که ترا مینگرد وقتی در سجده اظهار بندگی میکنی. فرمود: تو گرسنه هستی، لبهایش بکلماتی تکان خورد ناگهان ظرف غذائی با سرپوش حاضر شد، سرپوش از آن برداشته فرمود:
بیا جلو بخور از آنچه خدا ارزانی داشته، غذائی بود که لذیذتر از آن ندیده بودم بعد آبی آشامیدم که گواراتر و لذیذتر از آن نیاشامیده بودم، بعد دو رکعت نماز خواند آنگاه فرمود: علی! مایلی برگردی بوطنت، گفتم چه کسی میتواند مرا بآنجا برساند. فرمود: باحترام دوستانمان این کار را برای آنها میکنم.
دست برداشت و چند دعا نموده گفت: الساعه الساعه. ناگهان تکه تکههای ابر سایه بر جلو غار انداخت هر ابری میآمد میگفت: سلام علیک ای دوست و حجت خدا جواب میداد: علیک السلام و رحمه اللَّه و برکاته ای ابر شنوا و مطیع.
میپرسید کجا میروی جواب میداد بفلان سرزمین، میپرسید مأمور رحمتی یا غضب. میگفت: برای رحمت یا غضب و میرفت.
تا ابری نیکو و درخشان آمد سلام کرد. آن آقا جواب داد پرسید کجا میروی؟ گفت: بطالقان پرسید برای رحمت یا غضب. گفت رحمت. فرمود:
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 37
این امانتی که بتو میسپارم به آن سرزمین ببر. گفت: اطاعت میکنم فرمود: روی زمین قرار بگیر، روی زمین قرار گرفت. بازوی مرا گرفت و روی ابر قرار داد.
در این موقع گفتم: ترا بخدای بزرگ و بحق محمّد خاتم النبیین و علی سید الوصیین و ائمه طاهرین بگو شما که هستی؟ بخدا قسم مقام ارجمندی داری!.
فرمود: وای بر تو علی بن صالح، خدا زمین را یک چشم بهمزدن از حجت خالی نمیگذارد یا در پرده استتار و یا آشکار، من حجت آشکار و پنهان خدایم من حجت خدایم در روز قیامت من ناطق و گوینده از طرف پیامبرم، موسی بن جعفرم، متوجه امامت او و آباء گرامش شدم.
در این موقع دستور داد ابر حرکت کند. حرکت نمود بخدا قسم ذرهای ناراحتی و ترس نداشتم بیش از یک چشم بهمزدن نشد که در بازار طالقان فرود آمدم خانواده و زندگیام سالم بودند.
هارون دستور داد او را بکشند تا این حدیث را دیگری نشنود.
عیون اخبار الرضا: علی بن یقطین گفت: هارون الرشید مردی را خواست تا با موسی بن جعفر در مجلس مبارزه کند و او را شرمنده نماید. مردی جادوگر این کار را بعهده گرفت. وقتی سفره انداختند کاری کردند که هر وقت خادم حضرت موسی بن جعفر میخواست گرده نانی را بردارد از جلو دستش میپرید.
هارون بشدّت خندهاش گرفته بود از کار او.
حضرت موسی بن جعفر سر برداشت و نگاه بشیری که روی پرده نقش شده بود کرد. فرمود: ای شیر خدا بگیر این دشمن خدا را. ناگهان آن نقش جان گرفت بشکل شیری بسیار بزرگ. مرد جادوگر را پاره پاره کرد، هارون و ندیمانش بیهوش شدند از ترس عقل خود را از دست دادند.
پس از مدتی که بهوش آمدند هارون امام را قسم داد ترا بحقی که بر تو دارم از این شیر بخواه پیکر آن مرد را برگرداند.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 38
فرمود: اگر عصای موسی آنچه از ریسمان و چوبدستهای جادوگران برگرداند این شیر نیز پیکر آن مرد را برمیگرداند، این جریان بیشتر از هر چیز در خود هارون اثر گذاشت.
قرب الاسناد- ص 154- علی بن جعفر گفت: یکی از کنیزان موسی بن جعفر که آب برای وضوی آن جناب ترتیب میداد و زنی راستگو و پاکنهاد بود گفت:
در قدید که محلی است نزدیک مکه آب روی دست موسی بن جعفر برای وضو میریختم امام علیه السّلام روی یک منبر بود. آب در ناودان جاری شد: ناگاه چشمم بدو گوشواره طلا افتاد که نگینی از درّ داشت که مانند آن را ندیده بودم.
امام علیه السّلام سر بجانب من بلند نموده فرمود: دیدی، عرض کردم: بلی.
فرمود: روی او را با خاک بپوشان و بهیچ کس نگو این کار را کردم و بکسی نگفتم تا از دنیا رفت صلوات اللَّه علیه و علی آبائه و رحمة اللَّه و برکاته.
قرب الاسناد: عثمان بن عیسی گفت: بحضرت موسی بن جعفر عرضکردم:
حسن بن محمّد برادرش پدری دارد که بچه برایش متولد میشود میمیرد دعا بفرمائید بچهاش بماند. فرمود حاجتش برآورده شد. برای او دو پسر متولد و زنده ماند.
قرب الاسناد: علی بن جعفر پسر ناجیه ردائی آبی رنگ طرازی «1» بصد درهم خرید تصمیم گرفت آن را برای موسی بن جعفر ببرد با خود برد هیچ کس خبر نداشت من نیز با عبد الرحمن بن حجاج که آن موقع نماینده حضرت موسی ابن جعفر بود رفتم هر چه آورده بود خدمت امام فرستاد.
امام در جواب نوشت یک ردای طرازی آبی رنگ برایم بخرید. هر چه در مدینه جستجو کردند پیدا نشد.
من باو گفتم: آن رداء نزد من هست برای امام آوردهام. رداء را فرستادند
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 39
عرض کردند از علی بن جعفر گرفتم. سال بعد نیز ردائی با همان اوصاف خریدم و با خود بردم هیچ کس جز خدا نمیدانست. همین که وارد مدینه شدیم امام پیغام داد که برایم ردائی مثل پارسال از همان مرد بگیرید.
از من پرسیدند گفتم: من آوردهام رداء را برای امام فرستادند.
قرب الاسناد: عبد الرحمن بن حجاج گفت: از غالب غلام ربیع شش هزار درهم بقرض گرفتم با این پول سرمایهام تکمیل شد مقداری دیگر پول بمن داد که خدمت موسی بن جعفر تقدیم کنم. گفت: وقتی احتیاج بششهزار درهم نداشتی آن را هم بامام علیه السّلام بده.
وقتی وارد مدینه شدم هر چه از مال خودم لازم بود بدهم با پولی که غالب داده بود برای امام فرستاد. پیغام داد که شش هزار درهم چه شد. عرضکردم من از او قرض گرفته بودم بمن گفته بود بشما تقدیم کنم وقتی جنسها را فروختم تقدیم میکنم. باز پیغام فرستاد. که زودتر بفرست احتیاج بآن پول داریم. شش هزار درهم را فرستادم.
قرب الاسناد: موسی بن بکر گفت: حضرت موسی بن جعفر نامهای بمن داد که در آن چیزهائی خواسته بود برایش تهیه کنم. من نامه را زیر جا نماز گذاشتم کوتاهی کردم وقتی رفتم خدمت آقا دیدم نامه دست خود امام است: از نامه پرسید گفتم در خانه است، فرمود: موسی وقتی کاری بتو میگویم انجام بده اگر بر تو خشم میگیرم فهمیدم که مأمورین آن نامه را بامام دادهاند.
قرب الاسناد: عثمان بن عیسی گفت: موسی بن جعفر علیه السّلام را در یکی از آبگیرهای بین مکه و مدینه دیدم که داخل آب است آب را داخل دهان میکند بعد بیرون میریزد آب زرد رنگ دیده میشود با خود گفتم این بهترین خلق خدا است در روی زمین ببین چکار میکند.
بعد در مدینه خدمتش رسیدم فرمود: کجا خانه گرفتهای؟ گفتم: با رفیقم در خانه فلان کس مینشینیم، فرمود: فوری بروید لباسهای خود را بردارید هم اکنون.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 40
گفت من با عجله رفتم لباسهایم را برداشته بیرون آوردم همین که از خانه خارج شدیم خانه فرو ریخت و خراب شد.
بصائر: مرازم گفت: بمدینه رفتم دختری را دیدم در خانهای که آنجا منزل گرفته بودم خیلی از او خوشم آمد تصمیم گرفتم از او بهرهمند شوم ولی او از ازدواج با من سرپیچی کرد. گفت یک شب پس از نماز آمدم در را که کوبیدم همان دختر باز کرد دست خود را روی سینهاش گذاردم فرار کرد من داخل شدم.
فردا صبح که خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام رسیدم فرمود: از شیعیان ما نیست کسی که در پنهانی ترس از خدا نداشته باشد.
قرب الاسناد: علی بن ابی حمزه گفت: از حضرت موسی بن جعفر شنیدم که فرمود: منصور دوانیقی بخدا قسم امسال مکه را نخواهد دید من وارد کوفه شدم و جریان را بدوستان گفتم چیزی نگذشت که منصور برای انجام حج عازم شد و بکوفه رسید.
دوستان گفتند: تو که میگفتی خانه خدا را نخواهد دید. گفتم نه بخدا هرگز خانه خدا را نمیبیند. رسید به بستان باز جمع شده گفتند حالا چه میگوئی گفتم نه بخدا خانه خدا را نمیبیند. وقتی رسید بمحلی بنام بئر میمون. خدمت حضرت موسی بن جعفر رسیدم آقا در محراب در حال سجده بود و سجدهای طولانی کرد.
آنگاه سربلند نموده فرمود: برو ببین مردم چه میگویند.
وقتی خارج شدم دیدم صدای گریه و ناله بلند است بر فوت ابو جعفر منصور دوانیقی گریه میکنند برگشته جریان را عرضکردم. فرمود: اللَّه اکبر خانه خدا را هرگز نخواهد دید.
قرب الاسناد: ابراهیم بن عبد الحمید گفت: حضرت موسی بن جعفر نامهای برایم نوشت که منزلت را تغییر بده در آن موقع عثمان بن عیسی در مدینه بود از این دستور خیلی اندوهگین شد زیرا منزل او بین مسجد و بازار قرار داشت.
بهمین جهت تغییر مکان نداد. باز امام یکنفر را فرستاد که منزلت را تغییر بده
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 41
باز نقل مکان نداد. برای مرتبه سوم کسی را فرستاد که منزل خود را تغییر بده.
این بار در جستجوی منزل شد، من در مسجد بودم تا بعد از نماز شب بمسجد نیامد. گفتم چرا امروز بمسجد نیامدی گفت نمیدانی امروز چه بسرم آمد رفتم که از چاه آب بکشم برای وضوء دلو را که خارج کردم پر از نجاست بود با همان آب خمیر کرده بودیم آن نانها را دور ریختیم و لباسهایمان را شستیم این کار باعث شد که بمسجد نیامدم. ضمنا اسبابهایمان را منتقل کردم بخانهای که کرایه کرده بودم.
اکنون کسی در منزل جز زنم نیست میخواهم فوری برگردم و دست او را گرفته ببرم بآن منزل. گفتم خدا مبارک کند از هم جدا شدیم.
فردا صبح زود که بمسجد رفتم آمد گفت: نمیدانی دیشب چه اتفاقی افتاد منزلم طبقه فوقانی و تحتانی رویهم ریخت و خراب شد.
قرب الاسناد: عثمان بن عیسی گفت: حضرت موسی بن جعفر سحرگاه از قبا بطرف مدینه میرفت بابراهیم بن عبد الحمید که عازم قبا بود برخورد نمود باو فرمود: کجا میروی؟ گفت: بقبا فرمود: برای چه؟ گفت: ما هر سال خرما از این ناحیه میخریم خیال دارم بروم پیش مردی از انصار خرما خریداری کنم.
فرمود: مطمئن هستی که ملخ زیان نمیرساند. گفت: امام وارد مدینه شد من براه خود ادامه دادم، این جریان را به ابو العز گفتم. گفت: نه بخدا امسال خرما نمیخرم روز پنجم نرسیده بود که خداوند ملخ زیادی فرستاد و تمام خرماها را از بین برد.
قرب الاسناد: عثمان بن عیسی گفت: مردی کنیز خود را بفرزندش بخشید آن کنیز صاحب چند فرزند شد، بعدها بآن مرد گفت پدرت قبل از اینکه مرا بتو ببخشد با من همبستر شده بود. این مسأله را از موسی بن جعفر علیه السّلام پرسیدند.
فرمود: کنیز دروغ میگوید میخواهد از بد اخلاقی آن مرد آسوده شود. وقتی
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 42
جریان را بکنیز گفتند، گفت: بخدا قسم راست فرموده فقط قصد فرار داشتم از بد اخلاقی او.
قرب الاسناد: ابو بصیر گفت: خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام رسیدم عرض کردم: آقا امام بچه وسیله شناخته میشود. فرمود دارای امتیازاتی است. که اولی آنها تصریح پدرش بامامت او است، بمردم معرفی کند و او را بامامت منصوب نماید تا جای عذر و بهانهای برای آنها نماند، زیرا پیغمبر حضرت علی را بعنوان جانشین و امام مردم تعیین نمود و بمردم معرفی کرد همین طور سایر ائمه جانشین خود را معرفی میکنند تا مردم آنها را بشناسند. دیگر اینکه از هر چه بپرسند جواب میدهد و اگر چیزی نپرسند او خود خواسته آنها را پاسخ میدهد و از آنچه فردا اتفاق میافتد خبر دارد و با هر زبانی میتواند با مردم صحبت کند. فرمود: هم اکنون قبل از اینکه حرکت کنی نشانهای از امام خواهی دید که اطمینان پیدا کنی.
در همین موقع مرد خراسانی وارد شد با زبان عربی صحبت کرد ولی امام علیه السّلام بفارسی جوابش را داد. خراسانی گفت: آقا من میتوانستم فارسی صحبت کنم ولی خیال کردم شما فارسی نمیدانید. فرمود: سبحان اللَّه. اگر نتوانم جواب ترا بدهم پس چه مزیتی بر تو دارم.
فرمود: محمّد! امام زبان تمام مردم و پرندهها و چارپایان را میداند و هر چه دارای روح باشد. با همین نشانه امام شناخته میشود اگر این امتیازات در او نباشد.
امام نیست.
قرب الاسناد- ص 174- حماد بن عیسی گفت: خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام رسیدم در بصره، عرضکردم: آقا فدایت شوم از خدا بخواه بمن منزلی و همسری و فرزند و خدمتکار عنایت کند و هر سال موفق بزیارت خانه خدا شوم امام علیه السّلام دست خود را بلند نموده گفت:
«اللهم صل علی محمّد و آل محمّد»
خدایا حماد بن عیسی را منزل و همسر و فرزند و خادمی با پنجاه سال حج خانه خود
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 43
روزی فرما. حماد گفت: همین که قید کرد پنجاه سال فهمیدم بیش از پنجاه سال حج نخواهم گزارد.
حماد گفت: هم اکنون چهل و هشت حج بجای آوردهام، این خانه من است که بدعای آن آقا نصیبم شده و زنم پشت پرده صدایم را میشنود و این فرزند و این کنیز من است تمام آنچه دعا کرد نصیبم شد.
بعد از آن دو سال دیگر بحج رفت تا پنجاه سال تمام شد. بعد در سال پنجاه و یک که عازم مکه بود و همسفر با ابو العباس نوفلی شد وقتی بمحل احرام رسید رفت غسل کند برای احرام بستن سیلی در دره جاری شد او را برد و غرق شده از دنیا رفت قبل از اینکه حج پنجاه و یکم را انجام دهد و در سیّاله که اولین منزل از مدینه بمکه است دفن شد.
خرایج: امیة بن علی قیسی گفت: من و حماد بن عیسی رفتیم خدمت موسی ابن جعفر علیه السّلام تا وداع کنیم برای سفر حج، فرمود: امروز حرکت نکنید تا فردا صبر کنید وقتی از خدمت آن جناب خارج شدیم حماد گفت: من نمیتوانم بمانم زیرا بارهایم را بردهاند. گفتم: من میمانم. حماد رفت آن شب سیلی آمد حماد غرق شد و در سیاله دفن گردید.
بصائر: یعقوب بن ابراهیم جعفری گفت: از ابراهیم بن وهب شنیدم که میگفت: برای دیدن حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام بعریض رفتم (محلی است در نزدیکی مدینه) رسیدیم بقصر بنی سراة (که نزدیک عریض است) همین که از دره پائین رفتم صدائی شنیدم که صاحب صدا دیده نمیشد میگفت: ابو جعفر دوست تو که مایلی او را ببینی در پشت قصر بنی سراة است نزدیک سدّ سلام مرا باو برسان.
نگاه کردم کسی را ندیدم باز همان صدا تکرار شد تا سه مرتبه از ترس موی بر بدنم راست شد.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 44
بالاخره از دره پائین رفتم و وارد جادهای شدم که بطرف پشت قصر میرفت ولی داخل قصر سراة نشدم بعد بطرف سدّ رفتم کنار درختهای بعد رفتم بجانب آبگیر دیدم پنجاه مار که اطراف آبگیر در حرکت هستند. در این موقع گوش دادم صدای صحبت میآید پایم را محکمتر بزمین میکوبیدم تا آنها که صحبت میکنند صدای پای مرا بشنوند. در این موقع صدای سرفه امام موسی بن جعفر علیه السّلام را شنیدم منهم با سرفه جواب آن جناب را دادم، پیش رفتم ناگاه دیدم ماری بساق درختی پیچیده.
امام علیه السّلام فرمود: نترس ای مرد این مار بتو کاری ندارد، از درخت خود را بزمین انداخت و روی شانه خود ایستاد بعد سر خود را در گوش او فرو برد و صفیر زیادی زد. امام علیه السّلام در جواب او فرمود: من بین شما حکومت کردم خلاف دستورم را کسی جز ستمگر نمیکند هر که در دنیا ستم روا دارد در آخرت گرفتار آتش خواهد شد و دچار عقاب شدید میشود، او را کیفر میکنم و مالش را خواهم گرفت اگر بود تا توبه کند.
عرضکردم: پدر و مادرم فدایت آیا اطاعت شما بر آنها نیز لازم است؟
فرمود: بلی بآن خدایی که محمّد را به نبوت برانگیخت و علی را بجانشینی و امامت گرامی داشت آنها بیشتر از شما اطاعت میکنند ولی تعداد اطاعتکنندگان آنها کم است.
بصائر: خالد جوان گفت: خدمت موسی بن جعفر رسیدم در دل با خود گفتم: پدر و مادرم فدایت آقا که مظلوم هستی و حقت را غصب نمودند و بتو ستم روا داشتهاند. امام در صحن حیاط بود جلو رفته پیشانیاش را بوسیدم و در مقابلش نشستم رو بمن کرده، فرمود: پسر خالد ما باین امر واردتریم در دل این خیالها را نکن.
عرضکردم: بخدا قسم مقصودی نداشتم فرمود: ما واردتریم باین امر از دیگران اگر خلافت را بخواهم به چنگ میآورم ولی این ستمگران را مدت و
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 45
نهایتی است که بالاخره باید بآن برسند.
عرضکردم: دیگر در دل با خود چیزی نخواهم گفت. فرمود: چنین کاری دو مرتبه نکن.
قصص الأنبیاء: اسود بن رزین قاضی گفت: خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام رسیدم مرا تا آن وقت ندیده بود، فرمود: تو از اهل سدّ هستی؟ گفتم: اهل بابم، باز فرمود: اهل سدّی گفتم اهل باب. فرمود: اهل سدّ هستی گفتم: بلی فرمود:
آن همان سدّی است که اسکندر ذو القرنین ساخته.
بصائر: یکی از اصحاب گفت: خدمت موسی بن جعفر رسیدم تب داشت و رو بدیوار داشت نسبت بیکی از خویشاوندان خود بدگوئی میکرد. من در دل با خود گفتم این امام و پیشوا و بهترین فرد روی زمین است ما را سفارش بصله رحم می کند خودش نسبت بخویشاوند خویش چنین میگوید.
در این موقع صورت از دیوار برگردانده فرمود: آن نیکی بخویشاوند که شنیدهای همین است که من انجام میدهم زیرا وقتی در باره او چنین گفتم حرفش را باور نخواهند کرد وقتی چنین نگویم بدگوئیهائی که از من میکند باور میکنند.
بصائر: هشام بن سالم گفت: رفتم پیش عبد اللَّه بن جعفر، موسی بن جعفر نیز حضور داشت که جلوش آینهای قرار داشت ردائی پوشیده بود و پیراهنی در تن داشت رو بجانب عبد اللَّه برادر موسی بن جعفر نموده شروع کردم بسؤال کردن تا صحبت زکاة شد.
در این مورد سؤال کردم گفت: از زکات میپرسی. هر کس چهل درهم داشته باشد باید یکدرهم بدهد. بسیار در شگفت شدم. گفتم: میدانی که من ارادتمند شما خانواده هستم و خدمت پدرت ارادت داشتهام از آن جناب نوشتههائی دارم. اگر مایلی برایت بیاورم گفت بسیار خوب بیاور.
من از آنجا خارج شده پناه بقبر پیغمبر بردم عرضکردم: یا رسول اللَّه بکه
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 46
پناه برم بقدریها یا حروریه یا مرجئه یا زیدیها. در همین موقع پسر بچهای که کمتر از پنج سال داشت لباسم را کشیده گفت: بیا با تو کار دارند. گفتم: چه کسی گفت:
آقایم موسی بن جعفر. داخل حیاط شدم دیدم آن جناب در اطاق نشسته است که جلو آن پشهبندی آویخته است. فرمود: هشام، عرضکردم: بلی. فرمود: پیش مرجئه و قدریها نرو بیا پیش من وارد اطاق شدم.
بصائر: علی بن یقطین گفت: تصمیم گرفتم از امام علیه السّلام سؤال کنم که شخصی اگر جنب باشد نوره بکشد چه صورت دارد قبل از نوشتن من نامهای از طرف آن جناب رسید که نوره باعث نظافت جنب است ولی مرد در حالی که خضاب نموده نباید با زن همبستر شود و نه با زنی که خضاب نموده جمع شود.
بصائر- ج 5 ص 69- محمّد بن فلان رافعی گفت: پسر عموئی داشتم بنام حسن ابن عبد اللَّه مردی پارسا و از بهترین عبادتکنندگان روزگار بود، گاهی بملاقات سلطان میرفت با او سخنان درشت میگفت و پند و اندرز میداد امر بمعروف و نهی از منکر نمود چنین مرد پرهیزکاری بود سلطان سخنان او را تحمل مینمود پیوسته با همین وضع زندگی میکرد.
یک روز موسی بن جعفر علیه السّلام وارد مسجد شد او را دید پیش او رفته باو فرمود:
چقدر من خوشم میآید از این حال که داری و از دیدنت خوشحال میشوم جز اینکه معرفت نداری برو در طلب معرفت. عرض کرد: فدایت شوم معرفت چیست؟
فرمود: برو علم دین بیاموز و حدیث یاد بگیر. عرض کرد: از چه کسی.
فرمود: از انس بن مالک و فقهای مدینه بعد آن حدیث را بمن بگو تا برایت تصحیح کنم. آن مرد رفت و از آنها مطالبی گرفت آنها را برای موسی بن جعفر علیه السّلام خواند فرمود: همه اینها باطل است باز فرمود: برو معرفت طلب کن.
آن مرد خیلی بدین خویش اهمیت میداد پیوسته در جستجوی امام بود تا روزی ایشان را تعقیب کرد که میرفت بباغ خودش در بین راه جلو آن جناب را گرفته
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 47
عرضکرد: فدایت شوم من در پیشگاه پروردگار از شما شکایت میکنم مرا راهنمائی بمعرفت بفرما.
امام علیه السّلام امیر المؤمنین را معرفی کرد و فرمود: بعد از پیغمبر اکرم راهنمای خلق امیر المؤمنین بود و جریان ابا بکر و عمر را توضیح داد قبول کرد، پرسید بعد از حضرت امیر المؤمنین چه کسی بود فرمود: حسن بن علی بعد حسین بن علی تا رسید بخودش سکوت کرد. عرضکرد: آقا امروز کیست؟ فرمود: اگر بگویم میپذیری. عرضکرد: آری فدایت شوم.
فرمود: امروز من هستم. گفت: آقا یکدلیل که قانعکننده باشد داری؟
فرمود: آری. برو پهلوی این درخت اشاره بدرخت معروف بام غیلان کرد باو بگو موسی ابن جعفر میگوید بیا. گفت پیش درخت رفتم و پیغام را رساندم بخدا قسم زمین را میشکافت و میآمد تا رسید مقابل امام باز اشاره نمود برگشت.
اقرار بمقام امامت آن جناب نمود دیگر سکوت اختیار کرد کسی ندید بعد از آن صحبت کند قبل از این جریان خوابهای خوب میدید واقعیت نیز داشت از آن پس دیگر چنین خوابهائی هم قطع شد. یک شب حضرت صادق علیه السّلام را در خواب دید از قطع شدن خواب شکایت نمود.
فرمود: ناراحت نباش وقتی مؤمن در ایمان استوار گردید رؤیا از او قطع میشود.
بصائر: عبد الرحمن بن حجاج گفت: موسی بن جعفر علیه السّلام از شهاب بن عبد اللَّه پولی بقرض گرفت یادداشتی در این مورد نوشت و در اختیار عبد الرحمن بن حجاج گذاشت گفت: اگر من مردم این یادداشت را پاره کن.
عبد الرحمن گفت: من بمکه رفتم موسی بن جعفر علیه السّلام را ملاقات کردم در منی از پی من فرستاد. فرمود: عبد الرحمن آن نامه را پاره کن. من یادداشت را پاره کردم و بکوفه رفتم. از شهاب جویا شدم معلوم شد او در موقعی از دنیا رفته که فرستادن نامه امکان نداشته.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 48
بصائر: اسحاق بن عمار گفت: شنیدم موسی بن جعفر علیه السّلام به شخصی خبر مرگ و هنگام درگذشتش را میداد من در دل با خود گفتم امام میداند شیعیانش کی میمیرند.
در این موقع با نگاهی خشمآلود فرمود: اسحاق رشید هجری عالم بمنایا «1» (مرگها) و بلایا (گرفتاریها) بود امام شایستهتر است از او که چنین علمی را داشته باشد.
بصائر: خالد گفت: من با موسی بن جعفر علیه السّلام در مکه بودم پرسید اینجا از دوستان شما چه اشخاصی ماندهاند، من هشت نفر را نام بردم دستور داد چهار نفر را از مکه بیرون کنم در مورد چهار نفر دیگر چیزی نگفت.
یک روز بیشتر فاصله نشد فردا آن چهار نفر مردند و آنهائی که بیرون رفته بودند سالم ماندند (آن سال در مکه مرگ شیوع داشت بسیاری از مردم مردند سال 174 بود).
بصائر: خالد بن نجیح از موسی بن جعفر نقل کرد که بمن فرمود در سال صد و هفتاد و چهار هر حسابی با دیگری داری تصفیه کن تا نامه من بتو برسد هر چه پول دستت بود برایم بفرست و از کسی چیزی قبول نکن، امام علیه السّلام بطرف مدینه رفت و خالد در مکه ماند، پس از پانزده روز از دنیا رفت.
بصائر: علی بن مغیره گفت: حضرت موسی بن جعفر بر زنی گذشت در منی که گریه میکرد بچههایش نیز اشک میریختند اطراف گاو مردهای ایستاده بودند، نزدیک شده فرمود: بندهی خدا چرا گریه میکنی؟
عرض کرد: چند بچه یتیم دارم که گذران ما از شیر همین گاو بود اکنون مرده است من و بچههایم بیچارهشدهایم. فرمود: میل داری گاو را برایت زنده کنم. گفت: آری. امام بگوشهای رفت دو رکعت نماز خواند و دستهای خود را
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 49
بلند نمود دعا کرد، بعد از جای حرکت نمود کنار گاو ایستاد و با پا او را تکان داد از جای حرکت کرده ایستاد و همین که چشم آن زن بگاوش افتاد که زنده شد فریاد زد: بخدای کعبه عیسی بن مریم است این شخص.
امام در میان جمعیت داخل شده رفت صلی اللَّه علیه و علی آبائه الطاهرین.
بصائر: حماد بن عبد اللَّه فراء از معتب نقل کرده که خبر بامام موسی بن جعفر علیه السّلام رسید بعضی میگویند برای موسی بن جعفر بچهای دیده نمیشود.
یک روز اسحاق و عبد اللَّه دو برادر امام خدمتش رسیدند آن جناب با زبان غیر عربی صحبت میکرد غلام سقلابی «1» وارد شد با او بزبان مادریش صحبت کرد غلام رفت امام علیه السّلام پسر خود علی را آورد ببرادران خویش فرمود: این پسر من است او را در بغل گرفته بوسیدند با آن بچه بزبان خودش صحبت کرد او را برد پسر دیگرش ابراهیم را آورد با او نیز صحبتی کرد او را هم برد پیوسته یکی پس از دیگری بچههایش را میآورد تا پنج نفر تمام این پنج نفر از نظر زبان و قیافه با هم فرق داشتند.
بصائر: علی بن ابی حمزه گفت: یکی از ارادتمندان موسی بن جعفر خدمت امام رسیده عرض کرد: مشتاقم امروز نهار در خدمت شما باشم امام از جای حرکت نموده با او رفت وارد خانه شد و روی تختی نشست زیر تخت یک جفت کبوتر بودند.
کبوتر نر اظهار علاقه کرد بماده در این موقع صاحب خانه رفت غذا بیاورد وقتی برگشت دید امام علیه السّلام لبخند میزند عرضکرد آقا همیشه خندان باشید چه چیزی باعث خنده شما شده. فرمود این کبوتر بمادهی خود اظهار علاقه میکرد میگفت باو: همسرم بخدا روی زمین کسی را از تو بیشتر دوست ندارم مگر همین شخصی که روی تخت نشسته. عرض کرد: آقا مگر شما زبان پرندهها را هم میدانید
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 50
فرمود: آری عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ بما زبان پرندهها و از هر نوع نیروئی دادهاند.
بصائر: احمد بن هارون بن موفق که غلام حضرت موسی بن جعفر بود گفت:
رفتم خدمت آن جناب سلامی عرض کنم فرمود: سوار شو برویم مزارع و باغهایمان خبر بگیریم. خیمهای در کنار جوی آب که اطرافش سبز و خرم بود زده بودم رفتم خیمه را ترتیب دادم و آنجا نشستم تا امام سوار بر اسب تشریف آورد ران مبارکش را بوسیدم رکاب نگه داشتم تا پیاده شد خواستم عنان از سر اسب برگیرم نگذاشت، خودش عنان اسب را بر گرفت و آن را بیکی از طنابهای خیمه بست، نشست و از آمدن من سؤال کرد نزدیک غروب بود گفتم از قصر آمدم «1» در این موقع اسب شیههای کشید، امام خندید و بفارسی با او صحبت کرد یال او را گرفته فرمود برو، اسب سر بلند کرد عنان جدا شد از جویها و زراعت رد شد تا بمحل وسیع بدون درخت و زراعت رسید در آن حال بول نموده برگشت.
امام علیه السّلام بمن توجه نموده فرمود: آنچه من بخاندان داود دادهاند به آل محمّد بیشتر از آن سپرده شد.
خرایج- ص 234- بطائنی گفت: روزی حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام از مدینه خارج شد بقصد باغی که در خارج مدینه داشت من در خدمت آن جناب بودم امام سوار قاطر بود و من سوار الاغ، در بین راه شیری سر راه بر ما گرفت ترس مرا فرا گرفت ایستادم، ولی موسی بن جعفر علیه السّلام بیاعتنا پیش رفت دیدم شیر اظهار کوچکی میکند و صدائی که حاکی از التماس است مینماید، امام نیز ایستاد مثل کسی که گوش بصدای او میدهد شیر دستش را روی ران قاطر امام گذاشت، من خیلی ترسیدم.
شیر از راه کناره گرفت امام علیه السّلام رو بقبله ایستاد و شروع بدعا کرد، من
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 51
دعای آن جناب را نمیفهمیدم. در این موقع اشاره بشیر نمود که برو غرش مخصوصی نمود، موسی بن جعفر میفرمود: آمین، آمین، بالاخره رفت تا از نظر ناپدید گردید امام راه خود ادامه داد من نیز در خدمتش بودم.
وقتی از آن محل دور شدیم من خود را بامام رسانده عرضکردم: آقا این شیر چه کاری داشت من خیلی ترسیدم که بشما زیانی نرساند، ولی در شگفت شدم از برخوردی که با او داشتید. فرمود: او شکایت میکرد که زایمان بر همسر من دشوار شده تقاضا میکرد برایش دعا کنم که خلاص شود و من نیز دعا کردم بدلم افتاد که بچهاش نر است باو اطلاع دادم شیر گفت: برو در امان خدا هرگز بر تو و خانواده و شیعیانت خداوند درندهای را مسلط نکند من گفتم: آمین.
خرایج: احمد بن عمر الحلال گفت: شنیدم اخرس پشت سر موسی بن جعفر علیه السّلام سخنان ناروا میگفت. یک کارد خریدم و با خود تصمیم گرفتم وقتی بمسجد میرود او را بکشم بر سر راه او نشستم طولی نکشید که نامهای از طرف موسی بن جعفر علیه السّلام برایم رسید، در آن نامه نوشته بود: سوگند میدهم ترا بحقی که بر گردنت دارم دست از اخرس بردار خداوند شرّ او را دفع میکند خدا کافی است چند روز بیشتر نگذشت که از دنیا رفت.
خرایج: اسماعیل بن موسی گفت: ما با حضرت موسی بن جعفر برای عمره رفتیم در یکی از قصرهای امراء فرود آمدیم دستور حرکت داد محملها را بستند و بعضی از زنها سوار شدند. امام علیه السّلام که در اطاقی بود بیرون آمده جلو درب ایستاد فرمود: بارها را باز کنید. اسماعیل گفت: چیزی میبینید؟
فرمود: اکنون باد سیاهی میوزد که شیرها را میخواباند. باد سیاهی وزید من خودم دیدم شتر ما که بر روی آن اطاقکی بود با برادرم احمد سوار میشدم از جای حرکت کرد با همان اطاقک بپهلو بر زمین افتاد.
خرایج: علی بن یقطین گفت: من نزد هارون الرشید بودم که پیشکشهائی
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 52
از طرف پادشاه روم آوردند از آن جمله جبهی دیبای سیاهی طلابافت بود که نظیر آن را ندیده بودم، دید من چشم بآن جبه دوختهام بمن بخشید من همان جبه را برای موسی بن جعفر علیه السّلام فرستادم قریب نه ماه از این جریان گذشت.
یک روز که نهار با هارون خورده بودم بمنزل برگشتم غلامی که لباسهایم را میگرفت جلو آمد حولهای که درون آن پارچهای بود با نامهای که هنوز مهرش خشک نشده بود داد. گفت: هم اکنون مردی آورد. گفت: اینها را به آقایت میدهی وقتی آمد.
نامه را گشودم دیدم نامه موسی بن جعفر علیه السّلام است نوشته: اکنون احتیاج به آن جبه داری برایت فرستادم. تا گوشه حوله را بالا زدم دیدم همان جبه است شناختم. ناگهان خادم مخصوص هارون بدون اجازه وارد شد. گفت: فوری بیا که امیر المؤمنین ترا میخواهد. گفتم: چه خبر شده؟ گفت نمیدانم.
سوار شده رفتم، وقتی وارد شدم دیدم عمر بن بزیع نیز حضور دارد گفت:
آن جبهای که بخشیدم چه کردی؟ گفتم: موهبت و الطاف امیر المؤمنین نسبت بمن زیاد بود از جبه و غیره بفرمائید کدام جبه؟
گفت: آن جبه دیبای سیاه رومی طلاباف. گفتم: چه میخواستید بکنم هنگام نماز میپوشم و چند رکعت نماز با آن میخوانم. هم اکنون که از خدمت شما مرخص شوم آن را خواسته بودم تا بپوشم. نگاهی بعمر بن بزیع نموده گفت:
بگو فوری آن را حاضر کند. خادم خود را فرستادم جبه را آورد. همین که چشمش بجبه افتاد گفت: بعد از این نباید در باره علی چیزی قبول کرد دستور داد پنجاه هزار درهم بمن جایزه بدهند با جبه بخانه آوردم.
علی بن یقطین گفت: سخنچین پسر عمویم بود که الحمد للَّه خداوند او را روسیاه کرد و دروغگو درآورد.
خرایج و کشف الغمه- ج 3 ص 45- عیسی مدائنی گفت: یک سال رفتم بمکه
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 53
مدتی در آنجا اقامت کردم بعد تصمیم گرفتم همین قدر که در مکه توقف داشتهام در مدینه نیز اقامت گزینم تا ثواب بیشتری نصیبم شود. وارد مدینه شدم خانهای در طرف مصلی پهلوی خانه ابا ذر گرفتم، مرتب خدمت آقا موسی بن جعفر علیه السّلام میرسیدم. باران زیادی آمد در مدینه.
یک روز خدمت آن جناب رفتم که سلامی عرضکنم، بشدت باران میبارید همین که وارد شدم قبل از اینکه چیزی بگویم فرمود: علیک السلام عیسی، برگرد بخانه که خانه روی اسبابهایت خراب شده وقتی برگشتم دیدم خانه خراب شده چند نفر کارگر گرفتم تمام اسبابهایم را بیرون آوردند چیزی گم نشد جز یک سطل.
فردا صبح که برای سلام خدمتش رسیدم فرمود: اگر چیزی از اسبابهایت گم شده دعا کنیم، خداوند عوض آن را بتو بدهد. عرضکردم: جز یک سطل که با آن وضو میگرفتم چیزی گم نشده، لحظهای سر بزیر انداخت سپس سر بلند نموده فرمود: گمان میکنم تو سطل را فراموش کردهای از کنیز صاحب منزل بپرس بگو سطل را از مستراح برداشتهای سر جایش بگذار، خواهد آورد.
وقتی برگشتم بکنیز صاحب منزل گفتم: من سطل را در مستراح فراموش کردم بگذار سر جایش میخواهم وضو بگیرم، سطل را آورد.
خرایج: علی بن ابی حمزه گفت: خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام بودم که مردی اهل ری بنام جندب وارد شد سلام کرده نشست، امام علیه السّلام با کمال لطف و مرحمت از او حال پرسید بعد فرمود: برادرت چه کرد. عرضکرد: خوب بود سلام بشما رساند، فرمود: خدا بتو جزای خیر دهد در مصیبت برادرت.
گفت: آقا سیزده روز پیش نامهاش از کوفه رسید و سلامت بود. فرمود:
بخدا قسم او دو روز بعد از نامه فوت شد مقداری پول بزنش داد و باو گفت: این مال نزد تو باشد تا برادرم بیاید، وقتی آمد باو بده در همان خانهای که مینشست زیر
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 54
زمین کرده وقتی برگشتی با او بمهربانی رفتار کن او را امیدوار بازدواج با خود بگردان با این وضع امانت را بتو خواهد داد.
علی بن ابی حمزه گفت: جندب مردی بزرگوار و خوش قیافه بود بعد از فوت امام او را دیدم گفت: هر چه مولایم فرمود صحیح بود بخدا راست گفت هم در مورد مال و هم در باره نامه و فوت برادرم.
خرایج- علی بن ابی حمزه گفت: یکی از دوستان ائمه علیهم السّلام با من رفیق بود گفتم: روزی از خانه خارج شدم ناگهان چشمم بزنی زیبا افتاد که بهمراه زن دیگری است. از پی او رفتم، گفتم ممکن است بتوانم از تو بهره بگیرم؟ گفت: اگر زن داری نه، ولی در صورتی که زن نداشته باشی میتوانی مرا ببری، گفتم: نه زن ندارم. بهمراه من آمد تا رسیدم بدرب منزل وارد شدم همین که یک کفش خود را بیرون آوردم هنوز کفش دیگر در پایم بود که درب منزل را کوبیدند. در را که باز کردم دیدم موفق غلام موسی بن جعفر است. گفتم: چه چیز است، گفت: امام علیه السّلام میفرماید: این زنی را که بردهای بخانه فوری بیرونش کن مبادا با او نزدیکی کنی.
داخل خانه شده باو گفتم: کفشهای خود را بپوش و برو. زن کفش پوشید و خارج شد، دیدم موفق در خانه ایستاده گفت در را ببند در را بستم، بخدا قسم طولی نکشید و من پشت در گوش میدادم و نگاه میکردم مردی نابکار و شرور آمد باو گفت: چرا این قدر زود آمدی مگر من نگفتم بیرون نیائی.
گفت: پیکی از طرف آن جادوگر آمد باو دستور داد مرا بیرون کند او مرا بیرون کرد گفت: خوب نجات داد او را فهمیدم آنها تصمیم داشتند مقدار مالی که دارم از من بگیرند.
شب خدمت موسی بن جعفر رسیدم فرمود: مبادا چنین کاری بکنی آن زن از خانواده بنی امیه لعنتی بود آنها این زن را فرستاده بودند تا بیایند از منزل تو خارجش کنند خدا را شکر کن که این شرّ را از سر تو رفع کرد.
فرمود: با دختر فلانی ازدواج کن که پدرش غلام ابو ایوب بخاری است
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 55
آن زن بنفع دنیا و آخرت تو است با او ازدواج کردم همان طور بود.
خرایج: علی بن ابی حمزه گفت: حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام مرا بدنبال کاری فرستاد برگشتم معتب غلام آقا درب خانه بود گفتم: بآقا عرض کن من آمدهام. معتب وارد شد در همین موقع زنی از آنجا عبور کرد گفتم اگر معتب نبود که بآقایم خبر دهد من آمدهام، از پی این زن میرفتم و از او بهره میگرفتم.
معتب آمد. گفت: داخل شو. خدمت امام رسیدم، روی فرش نماز نشسته بود که زیر تشکی بود دست برد زیر تشک کیسهای پول بیرون آورده بمن داد.
فرمود برو خودت را بآن زن برسان جلو دکان علافی است خواهد گفت بندهی خدا مرا منتظر گذاشتی گفتم من او را منتظر گذاشتهام؟ فرمود بلی. رفتم و آن زن را برده با او همبستر شدم.
خرایج: بکار قمی گفت: چهل مرتبه بحج رفتم مرتبه آخر بود که پولم گم شد وارد مکه شدم با خود گفتم همین جا هستم تا مردم از مکه خارج شوند منهم بمدینه میروم برای زیارت پیغمبر و خدمت مولایم موسی بن جعفر میرسم بالاخره کار میکنم و خرج برگشتن بکوفه را تهیه مینمایم.
وارد مدینه شدم بزیارت قبر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم رفتم بعد آمدم در مصلی که کارگرها آنجا جمع میشدند، بامید اینکه کاری پیدا کنم ایستادم. در این موقع شخصی آمد کارگرها اطرافش را گرفتند منهم با آنها ایستادم چند نفر را برد.
من از پس او رفته گفتم: مردی غریب هستم اگر صلاح بدانی مرا هم برای کار ببری برایت کار میکنم. گفت: اهل کوفه هستی. گفتم: آری، گفت برویم.
با او رفتم ما را برد بخانه بزرگی که تازه مشغول ساختمان بودند چند روز در آنجا کار کردم هفتهای یک روز پول میدادند عملهها کار نمیکردند بوکیل صاحب کار گفتم مرا سر عمله قرار بده تا از اینها کار بکشم و خودم با آنها کار کنم. گفت: تو سر عمله باش کار میکردم و کار هم از آنها میکشیدم.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 56
یک روز روی نردبان بودم. چشمم بآقا موسی بن جعفر علیه السّلام افتاد که میآید سر بطرف من بلند کرده، فرمود بکّار پیش ما آمدهای بیا پائین. پائین شدم مرا بگوشهای برد پرسید اینجا چه کار میکنی گفتم: تمام خرجی من از بین رفت تصمیم گرفتم در مکه باشم تا وقتی مردم میروند بعد بمدینه آمدم رفتم در مصلی تا کاری پیدا کنم آنجا ایستاده بودم که وکیل شما آمد چند نفر را برد درخواست کردم بمنهم کار بدهد. فرمود امروز را کار کن.
فردا همان روزی بود که پول میدادند امام آمد و بر در خانه نشست وکیل یکی یکی صدا میزد پول آنها را میداد هر چه بمن نزدیک میشد با دست اشاره میکرد باش تا همه رفتند فرمود بیا جلو، نزدیک شدم کیسهای که محتوی پانزده دینار بود بمن داد فرمود این خرج سفر تو است تا کوفه. فرمود فردا حرکت میکنی، عرضکردم بسیار خوب قدرت رد کردن آن جناب را نداشتم امام علیه السّلام رفت چیزی نگذشت که پیکی آمد گفت حضرت موسی بن جعفر فرمود فردا قبل از حرکت بیا پیش من.
فردا رفتم خدمت آن جناب فرمود هم اکنون حرکت کن تا فید (منزلی است وسط راه کوفه و مکه) با کسی برخورد نخواهی کرد بفید که رسیدی گروهی را خواهی دید که عازم کوفه هستند. این نامه را در کوفه بعلی بن ابی حمزه میدهی.
حرکت کردم در بین راه تا فید یک نفر را ندیدم بآنجا که رسیدم گروهی آماده بودند فردا بطرف کوفه حرکت کنند، یک شتر خریدم و با آنها روانه شدم شبانه وارد کوفه گردیدم با خود گفتم: امشب بخانه بروم بخوابم فردا صبح نامه امام را بعلی بن ابی حمزه میرسانم وقتی وارد منزل شدم گفتند دکانم را چند روز قبل دزد برده.
فردا صبح پس از نماز در این فکر بودم که هر چه در دکان داشتم بردند
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 57
چه بکنم. ناگاه درب خانه را کوبیدند وقتی درب را باز کردم علی بن ابی حمزه بود او را در بغل گرفتم سلام کرده، گفت بکار بده نامه مولایم را. گفتم: بسیار خوب هم اکنون عازم بودم که خدمت شما برسم گفت: بده میدانم دیشب وارد شدی.
نامه را باو سپردم گرفت و بوسید روی چشمهای خود گذاشته شروع بگریه کرد.
گفتم چرا گریه میکنی (قال: شوقا الی سیدی) گفت: بجهت کمال اشتیاقی که بزیارت آقایم دارم.
نامه را گشود و خواند گفت: بکار دکانت را دزد زده گفتم بلی، گفت:
هر چه داشتی بردهاند. گفتم: بلی.
گفت: خدا برایت رسانده، مولای من و تو موسی بن جعفر علیه السّلام بمن دستور داده معادل زیانی که بتو رسیده، چهل دینار بتو بدهم وقتی بررسی کردم آنچه برده بودند چهل دینار میشد نامه را گشود در آن نوشته بود به بکار معادل آنچه از او دزدیدهاند که چهل دینار است بده.
خرایج: اسحاق بن عمار گفت: وقتی هارون الرشید موسی بن جعفر را زندانی کرد ابو یوسف و محمّد بن حسن دوستان ابو حنیفه برای دیدن آن آقا وارد زندان شدند. یکی از آنها بدیگری گفت خارج از یکی دو صورت نیست یا ما با موسی بن جعفر برابریم اگر چنین نباشیم شبیه هم هستیم. در این موقع مردی که زندانبان بود وارد شده گفت: کشیک من تمام شده میخواهم بروم اگر چیزی میخواهید بفرمائید که در نوبت بعد برایتان بیاورم. فرمود: نه، چیزی نمیخواهم. زندانبان که رفت امام علیه السّلام به ابو یوسف فرمود: چقدر شگفتانگیز است این مرد تقاضا دارد کار خود را باو مراجعه کنم که در برگشتن انجام دهد با اینکه امشب خواهد مرد.
آن دو از جای حرکت کردند یکی بدیگری گفت: ما آمدیم از واجب و مستحب بپرسیم اما او اکنون خبر از غیب میدهد. یک نفر را بهمراه زندانبان کردند تا خبر بگیرد کار آن مرد امشب بکجا منتهی میشود و فردا اطلاع دهد. آن شب را در مسجدی که نزدیک خانه او بود خوابید.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 58
صبح دید صدای گریه و زاری میآید و مردم در خانه زندانبان در رفت و آمدند پرسید چه خبر است؟ گفتند دیشب از دنیا رفت با اینکه سابقه بیماری نداشت.
رفت پیش ابو یوسف و محمّد جریان را بآنها گفت، خدمت حضرت موسی بن جعفر رسیدند گفتند: ما میدانیم که از حلال و حرام دین کاملا اطلاع داری اما از کجا فهمیدی که این زندانبان امشب میمیرد فرمود: از همان دری که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بعلی بن ابی طالب آموخت. از این جواب هر دو حیران شدند.
خرایج- اسحاق بن عمار گفت: ابا بصیر در خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام از مکه بطرف مدینه میرفت امام علیه السّلام نزدیک زباله (که منزلی در راه مکه بین واقصه و ثعلبیه) فرود آمد. علی بن حمزه بطائنی را که شاگرد ابو بصیر بود خواست باو فرمود: وقتی بکوفه رسیدیم چنین و چنان کن، این سفارشها در حضور ابو بصیر بود.
ابو بصیر خشمگین شده از آن جا خارج شد با خود میگفت: تعجب میکنم از کار این مرد مدتی است که جزء اصحاب او هستم سفارشهای خود را بیکی از غلامان من میکند. فردا ابو بصیر مریض شد علی بن ابی حمزه را خواست گفت:
استغفار میکنم از آن خیالی که در دل راجع بمولای خود نمودم و بد گمان شدم او میدانست من میمیرم و بکوفه نخواهم رسید. وقتی من از دنیا رفتم چنین و چنان کن و در فلان کارها اقدام کن ابو بصیر در زباله از دنیا رفت.
خرایج: علی بن مؤید گفت: نامهای از موسی بن جعفر علیه السّلام برایم آمد بدین مضمون: سؤال کرده بودی از چیزهائی که آن زمان باید تقیه میکردم و پنهان میداشتم وقتی قدرت ستمگران پایان یافت و نزدیک فرمانروائی سلطان عظیم شد و دنیای ناپسند از دست دنیاپرستان یاغی خارج گردید چنین صلاح میدانم آنچه سؤال کرده بودی برایت توضیح دهم مبادا شیعیان ضعیف دچار سرگردانی شوند آنچه بتو میگویم پنهان دار مگر از کسانی که شایسته هستند از خدا بترس مواظب باش که برای اوصیای پیغمبر گرفتاری فراهم نکنی یا با اظهار افشای
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 59
مطلبی که قرار است پنهان کنی سبب ناراحتی برای آنها بشوی هرگز ان شاء اللَّه چنین کاری نمیکنی اول سرّی که بتو میسپارم اینست که در همین چند شب من از دنیا خواهم رفت نه از این پیش آمد ناراحتم و نه پشیمان و نه تردیدی در تقدیر و قضا و قدر حتمی خدا دارم و مطالب بسیار دیگری فرموده بود بالاخره در همان روزها امام علیه السّلام از دنیا رفت.
خرایج- صالح بن واقد طبری گفت: خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام رسیدم فرمود: صالح! هارون ستمگر ترا خواهد خواست از من جستجو میکند بگو او را نمیشناسم ترا زندانی خواهد کرد وقتی وارد زندان شدی این طور دعا کن بگو کسی را که میخواهی از زندان بیرون آوری خارج نما باجازه خدا (یعنی ای موسی بن جعفر علیه السّلام).
صالح گفت: هارون مرا از طبرستان خواست گفت موسی بن جعفر چه شد شنیدهام او پیش تو بوده. گفتم من موسی بن جعفر را نمیشناسم تو یا امیر المؤمنین بهتر میشناسی و از مکانش اطلاع داری. دستور داد مرا زندانی کنند. بخدا قسم یک شب نشسته بودم زندانیان همه در خواب بودند ناگهان چشمم بموسی بن جعفر افتاد فرمود: صالح عرضکردم: بلی آقای من فرمود: اینجا افتادی؟ گفتم: آری فرمود: حرکت کن برویم از پشت سر من بیا، از جای حرکت کرده خارج شدم در بین راه عرضکردم: آقا از دست این ستمگر بکجا پناه ببرم فرمود برو بهمان شهر خودت او هرگز دستش بتو نمیرسد. صالح گفت: برگشتم بطبرستان دیگر از من جستجو نکرد و یادش نیامد که مرا زندانی کرده.
خرایج- اسحاق بن منصور از پدر خود نقل کرد که گفت: شنیدم موسی بن جعفر بیکی از دوستانش تاریخ مرگش را اطلاع میدهد من در دل با خود گفتم: این شخص مرگ دوستانش را هم میداند!! بمن توجه نموده گفت: هر کار لازم است بکن که عمر تو نیز در حال تمام است بیش از دو سال دیگر زنده نیستی برادرت هم یک ماه بعد از تو میمیرد
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 60
همچنین تمام خانواده شما پراکنده و متفرق میشوند و مورد سرزنش دشمنان و ترحم دوستان قرار میگیرند، همین خیال را در دلت نمیکردی؟
گفتم: از آنچه در دل خیال میکردم استغفار مینمایم. دو سال تمام نشد که منصور مرد برادرش نیز پس از یک ماه و تمام خانوادهاش از دنیا رفتند آنهائی که باقیماندند فقیر و پراکنده شدند بطوری که محتاج بکمک و صدقه شدند.
خرایج: واضح گفت: حضرت رضا فرمود: پدرم موسی بن جعفر علیه السّلام به حسین بن علاء فرمود: برایم کنیزی از اهالی نوبه خریداری کن. حسین گفت: بخدا کنیز زیبائی را میشناسم که از بهترین کنیزان نوبه است، اما یک عیب دارد و گر نه برای شما همان کنیز را میخریدم. فرمود: چه عیب؟! گفت: نه او زبان شما را میفهمد و نه شما زبان او را.
امام علیه السّلام تبسمی نموده فرمود: برو او را خریداری کن. حسین گفت:
وقتی کنیز را آوردم موسی بن جعفر علیه السّلام با زبان خودش از او پرسید: نام تو چیست؟ گفت: مونسه. فرمود: بخدا تو مونس هستی ولی اسم دیگری داشتی.
اسم تو قبلا حبیبه نبود؟ گفت: صحیح است.
آنگاه فرمود: پسر ابی علا بزودی از او فرزندی متولد خواهد شد که در میان خانوادهی من کسی از او سخاوتمندتر و شجاعتر و عابدتر نیست. عرضکرد: آقا اسمش را چه میگذاری تا من بشناسم او را. فرمود: ابراهیم.
علی بن ابی حمزه گفت: من در منی بودم موسی بن جعفر علیه السّلام نیز آنجا تشریف داشت کسی را پیش من فرستاد که در ثعلبیه بیا پیش من «1» خدمت آن جناب رسیدم خانوادهاش نیز بهمراهش بودند با عمران خادمش. فرمود: از این دو پیشنهاد کدام را بیشتر دوست میداری، اقامت در اینجا یا در مکه؟ گفتم: هر کدام را شما دوست داشته باشی. فرمود: مکه برای تو بهتر است. بعد مرا فرستاد در خانه خودش در مکه.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 61
بعد از نماز مغرب خدمت آن جناب رسیدم فرمود: فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ کفش از پای در آورده نشستم، سفره گسترده شد حلوا آوردند با هم خوردیم، سفره را برداشتند، نشستیم بصحبت کردن، چرت مرا گرفت، فرمود:
برو بخواب تا من برای نماز شب برخیزم. من خوابیدم تا امام از نماز شب فارغ شد بعد مرا بیدار کرده فرمود: حرکت کن وضو بگیر نماز شب بخوان ولی مختصر.
وقتی نماز شب را تمام کردم نماز صبح را هم خواندم.
فرمود: علی کنیزم حالت زایمان باو دست داد او را بردم به ثعلبیه مبادا مردم صدایش را بشنوند. در آنجا همان پسری که برایت از سخاوت و کرم و شجاعتش صحبت کردم متولد شد. علی بن ابی حمزه گفت: من زنده بودم تا آن پسر بزرگ شد بخدا قسم همان طور که فرمود، بود.
توضیح: اینکه فرمود: در میان خانواده من سخاوتمندتر و شجاعتر از او نیست منظورش غیر حضرت رضا از سایر فرزندان نبود.
خرایج: علی بن ابی حمزه گفت: خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام بودم سی نفر غلام حبشی که برایش خریده بودند آمدند. یکی از آن غلامان که زیبا بود با زبان مادری خود صحبت کرد، امام علیه السّلام با همان لهجه جواب او را داد خود آن غلام و دیگران تعجب کردند خیال میکردند زبان آنها را نمیفهمد. امام علیه السّلام باو فرمود: من مقداری پول در اختیار تو میگذارم بهر کدام سی درهم بده. از خدمتش خارج شدند بیکدیگر میگفتند: این آقا بزبان ما بهتر از خود ما صحبت میکرد این نعمتی است که خدا بما ارزانی داشته.
علی بن ابی حمزه گفت: پس از خارج شدن آنها عرضکردم: یا ابن رسول اللَّه با اینها بزبان حبشی صحبت کردی فرمود: بلی. گفتم: بآن غلام امتیازی بخشیدی که پول را در اختیار او گذاشتی؟ فرمود: بلی باو گفتم: دوستان خود را نصیحت کند و در هر ماه بهر کدام سی درهم بدهد چون وقتی او صحبت کرد از همه واردتر بود و پسر پادشاه آنها است او را رئیس اینها قرار دادم و سفارش کردم هر چه احتیاج داشتند از او بگیرند با تمام اینها او غلام درستی است فرمود: بنظرم تعجب کردی
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 62
از اینکه بزبان حبشی صحبت کردم. گفتم: آری بخدا قسم.
فرمود: تعجب نکن آنچه از کار من بر تو پنهان است خیلی خیلی عجیبتر است، آنچه شنیدی مثل این بود که یک پرندهای از اقیانوسی قطرهای آب با منقار خود بردارد آیا آن قطره آب که پرنده برمیدارد از دریا کاسته میشود؟ امام نیز چون دریای بیکرانی است که قدرت و اطلاع او پایانپذیر نیست و کارهای شگفتانگیز او از دریا بیشتر است.
خرایج: بدر غلام حضرت رضا گفت: اسحاق بن عمار خدمت موسی بن جعفر رسیده نشست. در این موقع مردی خراسانی اجازه ورود خواست وارد شد و با لهجهای صحبت کرد که هرگز نشنیده بودم شبیه صدای پرندگان. حضرت موسی بن جعفر با همان زبان خودش جوابش را داد تا صحبت آنها تمام شد از جای حرکت کرده رفت.
عرضکردم: آقا من تاکنون چنین زبانی را نشنیده بودم، فرمود: این زبان گروهی از مردم چین است- فرمود: تعجب کردی که بزبان خودش صحبت کردم گفتم: جای تعجب است. فرمود: از این شگفتانگیزتر بتو میگویم امام زبان پرنده و هر موجود صاحب روح را که خدا خلق کرده میداند بر امام چیزی پوشیده نیست.
خرایج- ص 201- علی بن ابی حمزه گفت: روزی موسی بن جعفر علیه السّلام دست مرا گرفت از مدینه خارج شدیم بطرف بیابان در بین راه برخورد کردیم بمردی از اهالی مغرب سر راه نشسته گریه میکرد در مقابلش یک الاغ مرده قرار داشت بارهایش نیز روی زمین ریخته بود امام علیه السّلام فرمود: چه شده.
گفت: با دوستان و رفیقانم عازم مکه بودیم در این محل الاغم مرد من ماندم آنها رفتند اکنون متحیرم چه بکنم. وسیلهای ندارم که بار خود را با آن حمل کنم، امام علیه السّلام فرمود: شاید نمرده باشد. گفت: آقا بمن رحم نمیکنید که با من شوخی میکنید. فرمود: من یک دعای خوبی دارم. مغربی عرضکرد: آقا این گرفتاری که دارم کافی نیست که مرا مسخره میکنید. موسی بن جعفر علیه السّلام
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 63
نزدیک الاغ رفت لبهایش بکلمات حرکت نمود که من نشنیدم. چوبی که روی زمین بود برداشت صدائی بر او زد الاغ صحیح و سالم از جای حرکت نمود. فرمود:
آقای مغربی در اینجا مسخرهای هم وجود داشت؟ زود خود را بدوستانت برسان ما رفتیم و او را گذاشتیم.
علی بن ابی حمزه گفت: یک روز در مکه سر چاه زمزم بودم که چشمم بآن مرد مغربی افتاد همین که مرا دید دویده پیش من آمد و دستم را بوسیده از شادی و سرور گفتم حال الاغت چطوره گفت: بخدا قسم صحیح و سالم است نفهمیدم آن مرد که خدا منت گذاشت و برایم رساند اهل کجا بود و از کجا آمد که الاغ مرا زنده نمود، گفتم تو که بمقصود خود رسیدی دیگر چه کار داری از کسی میپرسی که نمیتوانی او را بشناسی.
خرایج: ابو خالد زبالی گفت: حضرت موسی بن جعفر بزباله آمد با گروهی از مأموران مهدی خلیفه عباسی که آنها را مأمور کرده بود موسی بن جعفر را بیاورند.
بمن دستور داد برایش چیزهائی بخرم نگاه کرد دید افسرده هستم. فرمود:
ابو خالد چرا افسرده هستی گفتم برای همین که میبینم ترا میبرند پیش این ستمگر و اطمینانی باو نیست. فرمود: ناراحت نباش از او بمن آزاری نمیرسد، در فلان روز منتظر من باش در سر راه پیوسته روزشماری میکردم تا آن روز رسید رفتم بر سر راه اما تا غروب آفتاب کسی را ندیدم بشک افتادم، ناگاه چشمم بشخصی افتاد که میآید وقتی نزدیک شد دیدم موسی بن جعفر علیه السّلام سوار بر قاطری است نگاهی بمن نموده فرمود: مبادا شک کنی عرض کردم: آقا مقداری شک برایم پیدا شده فرمود یک بار دیگر مرا میبرند دیگر بر نمیگردم و از دست آنها خلاصی ندارم، همان طور که گفته بود، شد.
خرایج- خالد بن نجیح گفت: بحضرت موسی بن جعفر گفتم دوستان از کوفه آمدهاند میگویند مفضل خیلی مریض است اگر دعائی بفرمائید خوب است فرمود راحت شد. این فرمایش امام سه روز پس از مرگ او بود.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 64
مناقب شهر آشوب: بیان بن نافع تفلیسی گفت: پدرم را با زنان و خانواده در مکه گذاشتم. خودم برای زیارت موسی بن جعفر رفتم همین که خدمت آن جناب رسیدم خواستم سلام کنم فرمود: حجت قبول باشد خدا ترا اجر بدهد در باره فوت پدرت هم اکنون از دنیا رفت فوری برگرد و کار دفن و کفن او را ترتیب ده من از این حرف متحیر ماندم وقتی آمدم پدرم هیچ ناراحتی نداشت.
فرمود: پسر نافع ایمان نداری؟ من برگشتم دیدم زنها بر سر و صورت خود میزنند پرسیدم چه خبر است؟ گفتند پدرت از دنیا رفت.
ابن نافع گفت: رفتم پیش امام تا بپرسم ثروتی را که پدرم مخفی کرده و بمن نشان داده چه کنم، و فرمود هر چه پنهان کرده بیرون آور (و بین ورثه تقسیم کن) فرمود: پسر نافع اگر در دل چنین و چنان فکر کردی (نباید تعجب کنی و چنین فکری بنمائی) زیرا من جنب اللَّه و کلمهی باقیه و حجت بالغهی او هستم.
مناقب شهر آشوب- ج 3 ص 409- ابو علی پسر راشد و دیگران در ضمن یک خبر طولانی گفتند که گروهی از شیعیان نیشابور اجتماع کردند و محمّد بن علی نیشابوری را انتخاب نمودند که بمدینه برود. سی هزار دینار و پنجاه هزار درهم و مقداری پارچه در اختیار او گذاشتند شطیطه نیشابوری یک درهم با تکه پارچهای ابریشمی که خودش رشته و بافته بود و چهار درهم ارزش داشت آورد گفت: خدا از حق شرم ندارد (إنّ اللَّه لا یستحیی من الحق) درهم او را کج کردم «1» ورقههائی آوردند در حدود هفتاد عدد که در هر کدام یک مسأله بود سر صفحه مسأله را نوشته بودند و پائین صفحه سفید بود تا جواب نوشته شود من دو تا دو تا آن کاغذها را بهم پیچیدم و روی هر دو کاغذ سه نخ بستم روی هر نخی یک مهر زدند، گفتند: یک شب در اختیار امام میگذاری و صبح جواب آنها را دریافت میکنی اگر دیدی پاکتها سالم است و مهر آن بهم نخورده پنج عدد را باز کن در صورتی که بدون باز کردن نامهها و بهم-
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 65
زدن مهرها جواب داده بود بقیه را باز نکن آن شخص امام است پولها را باو بسپار اگر چنان نبود پولها را برگردان.
محمّد بن علی در مدینه وارد خانه عبد اللَّه افطح پسر حضرت صادق شد او را آزمایش نمود ولی سرگردان بیرون آمده، میگفت: خدایا مرا راهنمائی کن بامامم گفت: در همان بین که سرگردان ایستاده بودم غلامی گفت بیا برویم پیش کسی که جستجو میکنی مرا بخانه موسی بن جعفر برد چشم امام که بمن افتاد فرمود: چرا ناامید شدی و چرا پناه بیهود و نصاری بردی بیا پیش من، من حجت و ولی خدایم مگر ابو حمزه جلو در مسجد جدم مرا بتو معرفی نکرد من دیروز جواب تمام مسائلی را که همراه آوردهای دادهام.
آن مسائل را با یکدرهم شطیطه که وزن آن یک درهم و دو دانگ است که تو گذاشتی در کیسهای که چهار صد درهم دارد و متعلق بوازوری است بیاور ضمنا پارچه ابریشمی شطیطه را که در بستهبندی آن دو برادر بلخی گذاشته و بمن بده.
محمّد بن علی گفت: از گفتار امام عقل از سرم پرید هر چه دستور داده بود آوردم و در مقابلش گذاشتم یک درهم شطیطه و پارچه او را برداشت بمن فرمود:
(ان اللَّه لا یستحیی من الحق)
خدا از حق شرم ندارد، سلام مرا بشطیطه برسان و این کیسه پول را باو بده چهل درهم بود. پارچهای هم از کفن خود باو هدیه میکنم که از پنبه ده صیدا قریه فاطمه زهرا علیها السّلام است و بدست خواهرم حلیمه دخترم حضرت صادق علیه السّلام بافته شده. باو بگو پس از وارد شدن تو بنیشابور نوزده روز زنده است که شانزده درهم را خرج میکند و بقیه که بیست و چهار درهم است نگه میدارد برای مخارج ضروری و کمک بمستمندان خودم بر او نماز خواهم خواند وقتی مرا دیدی پنهان کن زیرا بصلاح تو است، بقیه پولها و اموالی که آوردهای بصاحبان آن برگردان، در ضمن مهر این نامهها را باز کن ببین قبل از اینکه پیش من بیائی جواب دادهام یا نه نگاه کردم به پاکتها دیدم سالم است.
یک کاغذ از میان آنها برداشته گشودم دیدم نوشته است امام علیه السّلام چه میفرماید
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 66
در باره مردی که نذر کرده هر غلام و کنیزی که از قدیم دارد آزاد کند. آن مرد بندههای زیادی دارد که جواب با خط امام چنین بود: هر بندهای که بیش از شش ماه مالک آن بوده باید آزاد کند دلیل بر درستی این جواب آیه قرآن است که خداوند میفرماید: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ «1» و تازه و غیر قدیمی کسی است که شش ماه کمتر باشد مهر دوم را باز کردم نوشته بود: امام علیه السّلام چه میفرماید در باره کسی که قسم خورده مال زیادی را انفاق کند چقدر باید بدهد؟ جواب در زیر آن بخط امام بود که اگر گوسفنددار است باید 84 گوسفند صدقه بدهد اگر شتردار است همان طور 84 شتر میدهد اگر پول نقره دارد 84 درهم نقره میدهد. دلیل بر این مطلب آیه قرآن است که میفرماید: لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَةٍ»
مواردی که خداوند پیغمبر را یاری نموده قبل از نزول این آیه شمردم 84 مورد بود.
مهر سوم را برداشتم نوشته بود: امام چه میفرماید در باره شخصی که قبر مردهای را شکافته و سر میت را جدا نموده و کفنش را دزدیده با خط امام جواب نوشته شده بود: باید دست سارق را قطع کرد بواسطه دزدیدن کفن از محلی که مخفی و پنهان بوده و باید صد دینار بدهد چون سر میت را جدا کرده زیرا ما او را چون جنین در رحم مادر میدانیم قبل از اینکه روح در آن دمیده شود در نطفه بیست دینار قرار دادهایم تا آخر مسأله ...
وقتی بخراسان رسید دید آنهائی که اموالشان را برگردانده همه فطحی مذهب شدهاند فقط شطیطه پایدار مانده سلام امام را رساند و پولها و پارچه کفن را داد همان نوزده روز که فرموده بود زنده ماند. وقتی شطیطه مرد امام علیه السّلام که سوار شتری بود از راه رسید. از کار تجهیز و نماز شطیطه که فارغ شد سوار شتر شده راه بیابان را گرفت. بمحمد بن علی فرمود بدوستان خود سلام مرا برسان و بگو بر من و سایر امامان در هر زمان لازم است که بر جنازهی شما حاضر شوند در هر جا که
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 67
باشید از خدا بپرهیزید و قدر خویش را بدانید.
علی بن ابی حمزه گفت: یک سال در مکه صاعقهای شدید آمد و گروهی از مردم مردند من خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام رسیدم قبل از اینکه چیزی بپرسم فرمود: علی لازم است شخص غرق شده و صاعقه زده را سه روز نگه دارند تا یقین کنند که مرده است عرضکردم: شما میخواهی بفرمائی که گروهی را زنده بگور کردهاند فرمود بلی فرمود: تعداد زیادی را زنده دفن کردهاند که آنها در قبر مردند.
علی بن ابی حمزه گفت: مرا موسی بن جعفر علیه السّلام فرستاد پیش مردی که طبق جلو او بود و یک پول یک پول جنس میفروخت فرمود این هیجده درهم را باو بده بگو موسی بن جعفر میگوید از همین پول استفاده کن تا موقع مرگ ترا کافی است.
پول را که باو دادم شروع بگریه کرد گفتم چرا گریه میکنی؟ گفت چرا گریه نکنم خبر مرگ را میشنوم. گفتم آنچه خدا برایت آماده کرده بهتر از زندگی فعلی تو است سکوت کرد بعد گفت: تو که هستی؟ گفتم: علی بن ابی حمزه.
گفت: بخدا قسم آقایم موسی بن جعفر فرمود: پیغام خود را توسط علی بن ابی حمزه برایت میفرستم. بیست شبانهروز گذشت از او خبر گرفتم مریض بود گفتم. هر وصیت داری بکن من از مال خودم وصیت ترا اجراء میکنم.
گفت: وقتی از دنیا رفتم دخترم را بمردی متدین شوهر بده این خانه را بفروش پول آن را در اختیار موسی بن جعفر علیه السّلام بگذار و کار غسل و دفن و نماز مرا خودت انجام ده. پس از فوت، دخترش را بازدواج مردی مؤمن درآوردم و خانه او را فروختم پول را تقدیم موسی بن جعفر علیه السّلام کردم آن پول را پاک نموده زکاتش را برداشت و بقیه را بمن داد فرمود ببر بدخترش بده.
علی بن ابی حمزه گفت: مرا حضرت موسی بن جعفر پیش مردی از قبیله بنی حنیفه فرستاد فرمود: او در طرف راست مسجد نشسته است. نامه امام را باو دادم خواند گفت فلان روز تا جوابش را بدهم همان روزی که وعده داده بود رفتم جواب نامه را
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 68
داد یک ماه گذشت رفتم از او خبر بگیرم. گفتند از دنیا رفت سال بعد بمکه رفتم خدمت حضرت موسی بن جعفر رسیدم و جواب نامهها را دادم فرمود: خدا رحمتش کند. رو بمن نموده فرمود علی چرا در جنازهی او حاضر نشدی؟ گفتم این ثواب از دستم رفت.
شعیب عقرقوفی گفت: غلام خود مبارک را فرستادم پیش موسی بن جعفر علیه السّلام دویست دینار باو دادم با نامهای، مبارک گفت: از امام جویا شدم گفتند بمکه رفته است گفتم: شبانه حرکت میکنم و فاصله مکه و مدینه را طی میکنم ناگاه شخصی مرا صدا زد گفتم: تو که هستی گفت: معتب غلام موسی بن جعفر آن آقا فرموده نامه را بده و پولی که آوردهای در منی برایم بیاور.
از محمل فرود آمدم و نامه را دادم، بطرف منی حرکت نمودم. در منی خدمت موسی بن جعفر رسیدم و دینارها را مقابلش روی زمین ریختم مقداری از آنها را جدا کرد و یک مقدار را با دست کنار زد. فرمود این دینارها را بده بشعیب بگو موسی ابن جعفر میگوید از هر جا برداشتهای بهمان جا بگذار صاحبش بآن احتیاج پیدا میکند.
از خدمت امام مرخص شدم رفتم پیش شعیب گفتم جریان این دینارها چه بود؟
گفت: من از فاطمه پنجاه دینار خواستم تا پولم را تکمیل کنم ولی او نداد گفت:
میخواهم زمین فلان کس را بخرم پنهانی از او برداشتم و توجهی بحرف او نکردم بعد ترازو خواست و دینارها را کشید پنجاه دینار بود.
ابو خالد زبالی گفت: حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام در روز سردی وارد منزل ما شد سال سختی بود ما قدرت بر مقداری هیزم نداشتیم که آتش بیافروزیم. فرمود:
ابا خالد مقداری هیزم تهیه کن تا بیافروزیم گفتم: آقا این جا یک چوب پیدا نمیشود فرمود: نه این طور نیست همین راه روبرویت را بگیر برو مرد عربی را خواهی دید که دو بار هیزم با خود دارد ازو بخر زیاد چانه نزن. سوار الاغم شدم بآن سمت رفتم بمرد عربی برخوردم که دو بار هیزم داشت خریدم و آوردم آن روز را آتش افروختند
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 69
مقداری غذا داشتم برای آن جناب آوردم خورد بعد فرمود: ابو خالد کفشها و نعلینهای غلامان را نگاه کن تا ما بر میگردیم در فلان ماه و فلان روز بر میگردیم آنها را اصلاح کن.
ابو خالد گفت: آن تاریخ را یادداشت کردم همان روز سوار الاغم شدم و رفتم سر راه نزدیک میلی که راهنمای مسافر است فرود آمدم ناگاه دیدم سواری میآید بجانب او رفتم صدایش بلند شد ابو خالد! عرضکردم: بلی آقا فدایت شوم. فرمود بوعده خود وفا کردیم.
فرمود ابو خالد آن دو خیمهای که داشتی ما آنجا فرود آمدیم چه شد. گفتم:
فدایت شوم آماده کردهام برای پذیرائی شما. در خدمت آن جناب رفتم وارد آن دو خیمه شدیم فرمود: کفشها و نعلینهای غلامان چه شد گفتم: آنها را اصلاح کردم خدمت امام آوردم فرمود ابو خالد هر حاجت داری از من بخواه.
عرضکردم آقا بشما خبر بدهم از وضع خود، من زیدی مذهب بودم تا آن روز که شما اینجا تشریف آوردی و هیزم خواستی و فرمودی فلان روز برمیگردم فهمیدم شما امام هستی و اطاعت شما را خدا لازم شمرده.
فقال: «یا ابا خالد، من مات لا یعرف امامه مات میتة جاهلیة و حوسب بما عمل فی الاسلام».
فرمود هر کس بمیرد در حالی که امام زمان خویش را نشناسد مانند کافرهای زمان جاهلیت مرده با اینکه از او بازخواست میکنند راجع باعمال و وظائفی که در اسلام مورد عمل مسلمانان است.
علی بن ابی حمزه گفت: در مسجد کوفه معتکف بودم ابو جعفر اصول نامهای سر بمهر از موسی بن جعفر علیه السّلام برایم آورد نامه را خواندم نوشته بود: وقتی نامه را خواندی آن نامه کوچک را که داخل نامه بزرگ مهر زده است نگه دار تا از تو بخواهم.
علی نامه را داخل انبار تجارتی خود برد و در صندوقی که قفل بود داخل
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 70
جعبهای در یک قوطی گذاشت در صندوق و جعبه و اطاق را قفل نمود و کلیدهای آنها را همیشه در موقع خواب زیر سر خود میگذاشت کسی جز خودش داخل انبار نمیشد.
هنگام اعمال حج که رسید بجانب مکه رهسپار شد و آنچه موسی بن جعفر علیه السّلام خواسته بود تهیه کرد و با خود برد. خدمت امام که رسید باو فرمود چه شد آن نامهی کوچکی که گفتم آن را نگه دار. جریان را عرض کردم که چگونه او را در جای محفوظی گذاشتهام امام علیه السّلام فرمود: اگر آن نامه را ببینی میشناسی؟
عرضکردم: آری از زیر جانماز خود نامه را بیرون آورد فرمود نگه دار اگر بدانی در آن چه نوشته است ناراحت میشوی.
گفت: نامه را با خود بکوفه آوردم و در داخل جیب بغلم گذاشتم.
در تمام مدت زندگی آن نامه بهمراه علی بن ابی حمزه بود پس از درگذشت او دو پسرش محمّد و حسن گفتند تمام کوشش خود را برای نگهداری آن صرف میکردیم ولی آن را گم کردیم فهمیدیم نامه رسیده است بدست خود موسی بن جعفر علیه السّلام.
کشف الغمه- ج 3 ص 4- شقیق بلخی گفت: در سال صد و چهل و نه برای انجام حج خارج شدم وارد قادسیه گردیدم در آنجا چشمم بجمعیت زیادی افتاد که عازم حج هستند. جوان زیبای گندمگونی را دیدم ضعیف بود که بالای لباس خود جامهای از پشم پوشیده بود و ردائی بدوش داشت و در پا نعلین، کناری از این جمعیت نشسته بود.
با خود گفتم این جوان از صوفیها است که میخواهد در راه کل بر مردم باشد بخدا میروم او را سرزنش میکنم نزدیک او رفتم همین که چشمش بمن افتاد که میایم فرمود: شقیق! اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ «1» مرا واگذاشت و براه خود ادامه داد.
با خود گفتم کار بزرگی بود از دل من خبر داد و اسم مرا میدانست این مرد بندهای صالح است خود را باو میرسانم و از خدمتش معذرت خواهم خواست هر چه
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 71
عجله کردم باو نرسیدم از نظرم غائب شد.
وارد واقصه که شدم دیدم مشغول نماز است اعضایش در اضطراب و اشک از چشمهایش جاری است گفتم همین است بروم از او حلال بودی بخواهم ایستادم تا نمازش تمام شد بجانب او رفتم همین که مرا دید فرمود شقیق! این آیه را بخوان:
وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی «1» باز مرا گذاشت و براه خود ادامه داد.
با خود گفتم این جوان از ابدال است این دومین مرتبه است که از دل من خبر داد بمنزل زباله که رسیدم دیدم کنار چاه ایستاده و در دست کوزهای دارد میخواهد از چاه آب بکشد دیدم کوزه از دستش بچاه افتاد سر بآسمان بلند کرده گفت:
انت ربی اذا ظمئت الی الماء و قوتی اذا اردت الطعاما
«2» خدایا جز این کوزه ندارم آن را بمن برگردان در این موقع دیدم آب بالا آمد دست دراز کرد و کوزه را پر آب نموده بیرون آورد وضو گرفت و چهار رکعت نماز خواند بعد بجانب پشتهای ریگ رفت و از آن ریگها با دست داخل کوزه میریخت آن را تکان داد و آشامید. جلو رفته سلام کردم جواب مرا داد عرضکردم از زیادی غذای خود که خدا بتو عنایت کرده مرا بهرهمند فرما.
فرمود شقیق پیوسته مشمول نعمتهای ظاهری و پنهانی خدا هستیم بخدا خوش گمان باش. کوزه را بدست من داد آشامیدم دیدم، شربت سویق شیرینی است بخدا قسم تا آن وقت لذیذتر و خوشبوتر از آن نخورده بودم هم سیر شدم و هم تشنگی از من برطرف شد تا چند روز اشتها بغذا و احتیاج بآب نداشتم.
دیگر او را ندیدم تا داخل مکه شدم شبانگاهی کنار آبدارخانه در نیمه شب دیدم مشغول نماز است با خشوع تمام اشک میریزد تا سحرگاه ادامه داد همین که
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 72
اذان صبح شد برای نماز نشست و شروع به تسبیح خدا نمود سپس از جای حرکت کرده نماز صبح را خواند. هفت مرتبه گرد خانه خدا گشت و از مسجد الحرام خارج شد.
از پیش رفتم وقتی باو رسیدم دیدم مستمندان و محتاجین اطرافش را گرفتهاند و غلامهای زیادی در خدمتش کمر بستهاند بر خلاف آنچه قبلا مشاهده کرده بودم از دور و نزدیک مردم که میرسیدند سلام میکردند بیک نفر که باو نزدیکتر بود گفتم این آقا کیست؟ گفت این موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام است.
گفتم: باید چنین کارهای شگفتانگیزی از چون این آقا سر بزند بعضی از شعرای پیشین جریان شقیق را بشعر سرودهاند که چند شعری از آن را میآوریم:
سل شقیق البلخی عنه و ما عا ین منه و ما الذی کان ابصر
قال لما حججت عاینت شخصا شاحب اللون ناحل الجسم اسمر
سائرا وحده و لیس له زاد فما زلت دائما اتفکر
و توهمت انه یسأل الناس و لم ادر انه الحج الاکبر
یضع الرمل فی الاناء و یشربه فنادیته و عقلی محیر
اسقنی شربة فناولنی منه فعاینته سویقا و سکر
فسألت الحجیج من یک هذا قیل هذا الامام موسی بن جعفر
در کشف الغمه نیز مینویسد: که جریان بسیار بزرگی که شاهد مقام و عظمت موسی بن جعفر علیه السّلام است: از شخصی از بزرگان عراق شنیدهام که کرامت و منقبتی از موسی بن جعفر علیه السّلام است بعد از وفات شکی نیست که ظهور کرامت پس از وفات با ارزشتر از زمان حیات است.
گفت: یکی از خلفاء نمایندهای داشت از اعیان مملکت، بسیار صاحب مقام که او را بسمت استانداری ناحیهای گماشته بود که مدتها با قدرت تمام و سختگیری در آنجا حکومت میکرد. آن مرد از دنیا رفت خلیفه از نظر احترام بمقام او در کنار
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 73
ضریح موسی بن جعفر علیه السّلام آن مرد را دفن نمود. حرم موسی بن جعفر کلیدداری داشت که بزهد و پارسائی مشهور بود پیوسته در حرم رفت و آمد داشت و نسبت بخدمتکاری حرم فروگذار نبود.
کلیددار گفت: پس از دفن آن استاندار شب در حرم خوابیده بودم در خواب دیدم قبر او گشوده شد و آتش از آن شعلهور است دود و بوی سوختن گوشت و استخوان همه جا را گرفت حضرت موسی بن جعفر نیز ایستاده مرا باسم صدا زده فرمود: برو بخلیفه بگو فلانی اسم او را نیز برد، مرا آزردی با مجاورت این ستمگر و سخنی درشت فرمود.
از خواب بیدار شدم از ترس بر خود میلرزیدم فوری نامهای نوشتم و جریان را مفصل برای خلیفه نگاشتم. شب خلیفه بحرم مطهر موسی بن جعفر آمد و کلیددار را خواست داخل ضریح شدند دستور داد آن قبر را بشکافند تا مرده آن مرد را بجای دیگر منتقل کنند وقتی قبر را شکافتند خاکستری که نشانه آتشسوزی بود مشاهده نمودند و اثری از مرده نبود.
عیون المعجزات محمّد بن فضل از داود رقی نقل کرد که، بحضرت صادق علیه السّلام عرضکردم: از دشمنان امیر المؤمنین علیه السّلام و اهل بیت پیامبر مرا مطلع فرما. فرمود:
مایلی مشاهده کنی یا برایت نقل کنم؟ گفتم دیدن بهتر است.
بحضرت موسی بن جعفر علیه السّلام فرمود همان شلاق را بیاور آن جناب از پی شلاق رفته آورد فرمود: پسرم موسی شلاق را بزمین بزن و دشمنان امیر المؤمنین و ما را نشان او بده یک شلاق که بزمین زد شکافته شد و دریائی سیاه مشاهده کردم شلاق دوم را بدریا زد سنگی سیاه دیدم شلاق سوم را بر آن سنگ فرود آورد دری باز شد همهی دشمنان علی و ائمه اطهار آنجا جمع بودند از کثرت بشمارش در نمیآمدند تمام صورتهای سیاه و چشمهای آبی هر کدام در یک طرف سنگ در زنجیر آهنین بسته شده بودند فریاد میزدند یا محمّد، شعله فروزان آتش بصورت آنها زبانه میکشید بآنها میگفتند دروغ میگوئید محمّد بشما ارتباطی ندارد و نه شما با او ربطی دارید.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 74
عرضکردم: فدایت شوم اینها کیانند؟ فرمود: جبت و طاغوت و ناپاک و لعین بن لعین یکی یکی آنها را تا آخر نام برد تا رسید باصحاب سقیفه بنی ساعده و فتنهانگیزان و پسران ازرق و سایر مردم و بنی امیه خداوند عذاب خود را بر آنها تجدید نماید.
توضیح: ممکن است منظور از فتنهانگیزان طلحه و زبیر باشند و پسران ازرق رومیان است و ممکن است اشاره بمعاویه و یاران او باشد.
در عیون المعجزات مینویسد: محمّد بن علی صوفی گفت: ابراهیم ساربان اجازه خواست که حضور وزیر علی بن یقطین برسد. علی بن یقطین باو اجازه نداد.
در همان سال علی بن یقطین بمکه رفت وقتی وارد مدینه شد اجازه خواست تا خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام برسد، مولا اجازه نداد. روز دوم علی بن یقطین موسی بن جعفر را ملاقات کرد عرضکرد آقا گناه من چه بود؟
فرمود ترا مانع شدم برای اینکه مانع برادرت ابراهیم ساربان شدی خداوند نیز سعی و حج ترا نمیپذیرد مگر اینکه ابراهیم را راضی کنی. عرضکرد: آقا من چگونه میتوانم ابراهیم را ملاقات کنم، در این ساعت من در مدینه هستم و او در کوفه است.
فرمود: شب تنها بدون اینکه کسی از همراهانت با تو باشد بجانب بقیع میروی در آنجا اسبی با زین و برگ مشاهده خواهی کرد، سوار آن اسب میشوی علی بن یقطین به بقیع رفت سوار بر آن اسب شد طولی نکشید که کنار درب خانه ابراهیم ساربان پیاده شد.
درب خانه را کوبیده گفت: من علی بن یقطینم.
ابراهیم از درون خانه صدا زد: علی بن یقطین وزیر هارون درب خانه من چکار دارد، علی گفت: گرفتاری بزرگی دارم او را قسم داد که درب را باز کند داخل اطاق شد بابراهیم گفت: مولایم موسی بن جعفر علیه السّلام از پذیرفتن من امتناع
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 75
ورزیده مگر اینکه تو مرا ببخشی. ابراهیم گفت: خدا ترا ببخشد.
علی بن یقطین قسم داد بابراهیم که قدم روی صورت او بگذارد ولی ابراهیم امتناع ورزید از این کار برای مرتبه دوم او را قسم داد قبول کرد در آن موقعی که ابراهیم پای خود را روی صورت علی بن یقطین گذاشته بود علی میگفت: خدایا تو شاهد باش.
از جای حرکت کرده سوار اسب شد و در همان شب بدر خانه موسی بن جعفر علیه السّلام آمد اجازه ورود خواست موسی بن جعفر علیه السّلام اجازه داد و او را پذیرفت.
کافی- ج 1 ص 478- یعقوب بن جعفر بن ابراهیم گفت: خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام بودم مردی نصرانی وارد شد ما آن موقع در عریض بودیم نصرانی گفت:
من راه دور و سفر پر مشقتی را پشت سر گذاشتهام سی سال است که از خداوند درخواست میکنم مرا راهنمائی ببهترین ادیان نماید و خدمت بهترین خلق خدا و داناترین آنها برسم. در خواب شخصی را بمن معرفی کردند در بالای دمشق پیش او رفتم. گفت: من دانشمندترین شخص در دین خود هستم، ولی از من داناتر وجود دارد.
از او تقاضا کردم مرا بدانشمندترین اشخاص راهنمائی کند، من از رنج سفر باک ندارم تمام انجیل و مزامیر داود و چهار سفر تورات را خواندهام و ظاهر قرآن را آن قدر خواندهام که تمام آن را حفظ دارم. گفت: اگر منظورت علم نصرانیت است من از تمام عرب و عجم واردتر به آن هستم در صورتی که از علم یهودان بخواهی مراجعه کن به باطی پسر شراحیل سامری که امروز دانشمندترین یهودان است.
اگر مایلی اطلاع پیدا کنی از علوم اسلام و علم تورات و انجیل و زبور و کتاب هود و هر چه بر انبیاء نازل شده در گذشته و هم اکنون و هر نیکی که از آسمان فرود آمده کسی از آن اطلاع داشته باشد یا نداشته باشد، آن شخص مشکلگشای هر مجهولی است و از هر ناراحتی شفابخش است، سبب آرامش دلها و بینائی خردمندان
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 76
است و همراز با حق است من او را برایت معرفی میکنم اگر چه پیاده براه بیافتی در صورتی که نتوانستی راه بروی با زانوان ادامه دهی، این کار هم اگر مقدورت نبود روی زمین بنشینی و خود را بکشی باین طور هم اگر نتوانستی با صورت بجانب او بروی.
گفتم: من قدرت بدنی و مالی برای این مسافرت دارم. گفت: پس فوری بجانب یثرب برو، گفتم: یثرب را نمیشناسم. گفت: مدینه همان شهری که پیامبر عربی در آنجا سکونت داشت وقتی داخل مدینه شدی سؤال کنی از بنی غنم پسر مالک بن نجار او کنار همان مسجد سکونت دارد. با همان نشانه و علامتهای نصرانیست برو که والی بر آنها سخت میگیرد خلیفه از او سختگیرتر است، آنگاه سؤال میکنی از پسران عمرو بن مبذول او در بقیع زبیر ساکن است. سپس جستجو از موسی بن جعفر مینمائی که کجا است و مسافرت است یا در شهر حضور دارد اگر بمسافرت رفته بود از پی او برو سفرش کوتاهتر از سفر تو است باو عرض کن مرا مطران ساکن غوطه دمشق راهنمائی خدمت شما نموده و بسیار سلام خدمت شما رسانده بگو میگوید: پیوسته از خدا میخواهم اسلام مرا بدست شما انجام دهد.
تمام این جریان را همان طور که بر عصای خود تکیه داشت و ایستاده بود نقل کرد. آنگاه عرضکرد اگر اجازه میدهی عرض ادب کنم و بنشینم، فرمود: اجازه نشستن میدهم ولی اجازه عرض ادب (بخاک افتادن) نمیدهم نشست و باحترام کلاه خود را از سر برداشت، عرض کرد: فدایت شوم اجازه میدهی صحبت کنم.
فرمود: آری. برای همین کار آمدهای.
گفت: سلام بدوستم میرسانی یا نمیرسانی. فرمود: سلام بر او باد اگر خدا هدایتش کند، اما سلام رساندن در صورتی است که بدین ما در آید.
نصرانی گفت: اگر اجازه بفرمائید از شما سؤال کنم. فرمود: بپرس گفت:
مرا مطلع فرما از کتابی که بر محمّد صلّی اللَّه علیه و آله نازل شده و زبان بآن گشوده سپس خداوند آن کتاب را بچه چیز توصیف نموده و در این آیه فرموده است: حم وَ الْکِتابِ
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 77
الْمُبِینِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ، فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ.
فرمود: حم محمّد است، این اسم در کتاب هود نیز هست که بعضی از حروف آن (م اوّل د آخر) قطع شده کتاب مبین امیر المؤمنین علی علیه السّلام و لیله مبارکه فاطمه صلوات اللَّه علیها است، اینکه میفرماید: «فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ» یعنی از فاطمه خیر کثیری خارج میشود، مرد دانشمند و مرد دانشمند و مرد دانشمند.
نصرانی گفت: برایم توصیف نما اولین شخص و آخرین شخص از این دانشمندان را فرمود توصیف ممکن است باعث اشتباه شود و دیگری را با او اشتباه کنی ولی میگویم:
که از نسل سومین شخص چه کسی بوجود میآید ذکر او در کتابهای شما شده اگر تغییری در آن نداده باشید این تحریف کارگذشتگان شما است. نصرانی گفت:
من چیزی را از شما پنهان نمیکنم و شما را تکذیب نمینمایم. شما خود میدانی راست میگویم یا دروغ. خداوند چنان ترا مشمول فضل و عنایت خویش قرار داده که کسی نمیتواند آن مقام را تصور کند و یا فضیلت شما را مخفی نماید و یا تکذیب نماید، من آنچه میگویم یک حقیقت است، چنانچه قبلا توضیح دادم.
امام علیه السّلام فرمود: اکنون برایت چیزی را توضیح میدهم که جز عده کمی از کسانی که بکتابهای آسمانی واردند میدانند. بگو ببینم اسم مادر مریم چه بود و در کدام روز مریم در او دمیده شد چه ساعتی از روز بود و کدام روز مریم عیسی را زائید در چه ساعت روز؟ نصرانی عرضکرد نمیدانم.
فرمود: نام مادر مریم مرما بود که بعربی وهیبه میشود، روزی که مریم حامله شد ظهر جمعه بود همان روزی که روح الامین در آن روز فرود آمد مسلمانان عیدی بزرگتر از آن ندارند خداوند آن روز را بزرگ داشته و حضرت محمّد نیز بآن روز اهمیت داده دستور داده آن را عید خود قرار دهند آن روز جمعه است.
روزی که مریم متولد شد روز سهشنبه بود چهار ساعت و نیم از روز گذشته بگو ببینم نهری که مریم عیسی را کنار آن زائید میشناسی؟ عرضکرد: نه.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 78
فرمود: فرات است که اطراف آن درخت خرما و انگور فراوان است، هیچ جا باندازه آنجا دارای خرما و انگور نیست.
اما روزی که زبان مریم بسته شد و قیدوس فرزندان و همکاران خود را جمع کرد و قبیله عمران را گرد آورد تا مریم را مشاهده کنند باو نسبتهائی دادند که خداوند در کتاب خود برای تو و در قرآن کریم برای ما توضیح داده آن را خواندهای؟ گفت: آری همین امروز آن را میخواندم. فرمود: اکنون از جای خود برنمیخیزی مگر اینکه خدا هدایتت خواهد کرد.
نصرانی گفت: اسم مادر من بزبان سریانی و عربی چیست؟ فرمود: بسریانی عنقالیه و عنقور اسم مادر پدرت بود اما اسم مادرت بعربی میه اسم پدرت عبد المسیح که زبان عربی عبد اللَّه میشود، زیرا حضرت مسیح بنده نداشت. عرضکرد:
صحیح و درست فرمودی، اکنون بفرمائید اسم پدر بزرگم چه بود؟
اسم پدر بزرگت جبرئیل بود که من او را در همین مجلس عبد الرحمن مینامم.
گفت: او مسلمان بود؟.
امام علیه السّلام فرمود: آری. او را شهید کردند گروهی از سپاهیان بر سر او ریختند و در منزلش او را بدون اطلاع قبلی بقتل رساندند سپاهیان از اهالی شام بودند.
گفت: اسم خودم پیش از کنیه چه بود؟ فرمود: اسم تو عبد الصلیب بود.
عرضکرد: اکنون برایم چه نامی انتخاب میفرمائید؟ فرمود: ترا عبد اللَّه نام میگذارم، نصرانی گفت: منهم بخدای بزرگ ایمان آوردم و شهادت میدهم که جز او خدائی نیست یکتا و بیهمتا است نه آن طوری که نصاری معتقدند و نه آن طور که یهودیان میگویند و نه چنانچه سایر مشرکین معتقد هستند. گواهی میدهم که محمّد بنده و پیامبر خدا است که او را بحقیقت فرستاده، این مطلب برای اهلش آشکار است و بیهوده گران کورند از درک آن او را بر تمام جهانیان از سرخ پوست و سیاه
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 79
پوست فرستاده همه از مزایای دین او میتوانند بهرهمند شوند هر کس هدایت یافت بنفع او است اما باطلگرایان کورند و بگمراهی گرائیدهاند؟ گواهی میدهم که ولیّ او زبان بحکمت او گشود و انبیای گذشته زبان به حکمت بالغه گشودند و همکاری در راه اطاعت خدا کردند و از کار بد و بدکاران و گمراهی و گمراهان کناره گرفتند خداوند آنها را در راه بندگی خود کمک کرد و از معصیت ایشان را نگه داشت آنها دوستان خدایند و یاران دین که ترغیب بکار نیک میکنند و امر بمعروف مینمایند بکوچک و بزرگ آنها ایمان دارم آنها که نام بردم و آنها که نام نبردم و ایمان آوردم بخدای بزرگ.
در این موقع دست برد زنار و صلیب خود را که در گردن داشت و از طلا بود پاره کرد. فرمود: میفرمائید بچه کس مال خود را صدقه بدهم. فرمود: در اینجا شخصی است که با تو هم کیش بوده او از خویشاوندان تو و از قبیله قیس بن ثعلبه است او نیز چون تو صاحب نعمت اسلام است، با او برابری کن و همسایه او باش نمیگذارم حق شما در اسلام از بین برود.
عرضکرد: بخدا قسم من ثروتمندم سیصد اسب نر و ماده و هزار شتر دارم حق شما در آن اموال بیشتر از حق من است. فرمود: تو آزاد شده خدا و پیامبری مقام و منزلت خانوادگی تو را زیانی نیست.
اسلامی نیکو یافت و با زنی از قبیله بنی فهر ازدواج نمود که مهریه او را حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام پنجاه دینار از صدقات امیر المؤمنین علیه السّلام پرداخت باو خدمت کرد و منزل در اختیارش گذاشت در آنجا بود تا موقعی که حضرت موسی ابن جعفر علیه السّلام را بزندان بردند پس از بیست و هشت شب از بردن موسی بن جعفر علیه السّلام از دنیا رفت.
کافی- ج 1 ص 471- یعقوب بن جعفر گفت: خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام بودم مردی از راهبان نجران یمن بهمراه زنی راهب خدمت آن جناب رسیده فضل بن
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 80
سوار برای آنها اجازه خواست امام علیه السّلام فرمود فردا صبح آنها را بیاور کنار چاه معروف بام خیر.
فردا صبح که ما رفتیم کنار چاه ام خیر دیدیم هر دو آمدهاند امام علیه السّلام دستور داد حصیری گستردند روی آن نشستند ابتدا زن راهب سؤالهائی کرد که امام همه آنها را جواب داد. حضرت موسی بن جعفر از او چند سؤال کرد نتوانست جواب بگوید، مسلمان شد مرد راهب شروع بسؤال کرد هر چه پرسید امام جواب داد.
راهب گفت: من اطلاعات زیادی در دین خود داشتم و کسی از نصاری بمن نمیرسید شنیدم مردی در هند هست که هر وقت اراده کند بیک شبانهروز بزیارت بیت المقدس میرود و برمیگردد بهند. آدرس او را پرسیدم گفتند در سندان هند ساکن است پرسیدم بچه وسیله این همه راه را بیک شبانهروز میپیماید؟ گفت او همان اسم اعظمی که عاصف بن برخیا وزیر سلیمان داشت موقعی که تخت ملکه سبا را آورد میداند. همان جریانی که خداوند در کتاب شما یادآوری کرده و در کتاب ما نیز ذکر شده.
حضرت موسی بن جعفر پرسید خداوند چند اسم دارد که اگر او را بآن نامها بخواند دعایش رد نمیشود. راهب گفت: اسمها زیاد است اما آنچه دعا بوسیله آنها رد نمیگردد هفت اسم است. فرمود هر کدام از آن اسمها را یاد داری بگو عرضکرد:
بآن خدائی که تورات را بر موسی و آفرینش عیسی را عبرت برای جهانیان و آزمایش برای سپاسگزاری خردمندان و محمّد مصطفی را برکت و رحمت و علی مرتضی را عبرت و بصیرت قرار داد و جانشینان پیامبر خاتم را از نسل او و نژاد محمّد بوجود آورد من آن هفت اسم را نمیدانم اگر میدانستم احتیاج بشما نداشتم این همه راه پیش شما نمیآمدم.
موسی بن جعفر فرمود: بقیه داستان مرد هندی را نقل کن راهب گفت شنیدهام چنین اسمهایی هست از ظاهر و باطن و شرح و بسط آنها اطلاعی ندارم و نمیدانم
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 81
چگونه آنها را میخوانند بالاخره در پی کشف آن بطرف سندان هند رفتم از آن مرد جویا شدم، گفتند: او در کنار کوهی دیری ساخته فقط سالی دو مرتبه از دیر خارج میشود هندیان چنین میپندارند که خداوند در دیر او چشمهای بوجود آورده و برایش بدون زحمت و تخم پاشیدن زراعت میشود و محصول بر میدارد بالاخره بدر خانه او رفتم سه روز درب را نکوبیدم و دست بدر نزدم.
روز چهارم خداوند درب را گشود گاوی که بر پشت او هیزم بود آمد نزدیک بود از سینه شیر بریزد از پر شیری، درب را نگهداشتم داخل شدم و از پی گاو رفتم دیدم آن مرد ایستاده به آسمان نگاه میکند و اشک میریزد بزمین مینگرد گریه میکند همچنین بکوهها نگاه میکند اشک میریزد گفتم: سبحان اللَّه چقدر کم نظیری تو در این زمانه! گفت: بخدا قسم من یک حسنه از حسنات آن شخص حساب نمیشوم که او را رها کردی.
گفتم: شنیدهام تو دارای اسمی از اسامی خدا هستی که بوسیله آن در یک شبانهروز فاصله اینجا تا بیت المقدس را میپیمائی و برمیگردی گفت: بیت المقدس را میشناسی؟ گفتم: من فقط همان بیت المقدسی که در شام است میشناسم. گفت:
آنجا بیت المقدس نیست، بیت المقدس خانه آل محمّد است. گفتم: تاکنون بیت المقدسی که شنیدهام همان بیت المقدس شام است گویا آنجا محرابهای انبیاء است که بنام حظیرة المحاریب خوانده میشود تا زمان رسید بآن فاصلهای که بین عیسی و محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بود بلا بمشرکان نزدیک شد و انتقام خدا سایه بر خانههای شیاطین انداخت این اسمها را تغییر دادند این تفسیر همان فرمایش خدا است که باطن آن مربوط به آل محمّد است و ظاهرش مثلی است إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ. «1»
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 82
گفتم: من از فاصله بسیار زیادی آمدهام دریاها و رنجها و گرفتاریهائی را پشت سر گذاشتهام پیوسته بیم داشتم که شاید بمقصود نرسم، گفت: خیال میکنم مادرت در هنگام حمل تو روبرو یا فرشتهای عزیز شده و پدرت هنگام آمیزش با مادرت غسل کرده بوده و موقع پاکی او آمیزش نموده حتما در سحرگاهی که با او همبستر شده سفر رابع تورات را تلاوت نموده که فرزندی سعادتمند باو عنایت شده.
باز گرد بهمان محلی که آمدهای تا وارد شهر حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بنام طیبه شوی که در جاهلیت یثرب نام داشته آنگاه میروی بمحلی که بقیع نام دارد خانه مروان را در آنجا بجوی و سه روز در آنجا باش. آنگاه از پیرمردی که کنار درب آن خانه حصیربافی میکند سؤال کن و نسبت باو مهربانی نما.
باو بگو مرا همان مهمانی که در آن گوشه حیاط در اطاقی چهارچوب کوچک است ساکن بود فرستاده، آنگاه از او سؤال میکنی از فلان کس که مجلس او کجا است و چه وقت از اینجا عبور میکند یا نشان خواهد داد یا نشانی میدهد که او را بشناسی من نیز اوصاف او را برایت میگویم، گفتم: اگر آن شخص را پیدا کردم چه کنم؟ گفت: از او هر چه مایلی بپرس از گذشته و آینده و از دستورات دینهای پیش و دین کنونی.
امام علیه السّلام فرمود: او خوب ترا راهنمائی کرده. عرضکرد: نام او چیست؟
فرمود: متمم بن فیروز که از ایرانیان است ایمان بخدای یکتا دارد او را از روی یقین میپرستد، از فامیل خود فرار کرد چون مخالفت با او کردند، خداوند باو حکمت عنایت کرد. و براه راست هدایتش نمود و او را از متقین قرار داد و او را با بندگان مخلص خود آشنا نمود در هر سال بزیارت مکه بعنوان حج میرود و در هر ماه یک مرتبه عمره انجام میدهد و از محل خود هند بلطف خدا و عنایت او بمکه میآید چنین پاداش میدهد سپاسگزاران را.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 83
راهب سؤالهای زیادی از موسی بن جعفر علیه السّلام نمود تمام آنها را جواب داد امام از راهب سؤالهائی کرد نتوانست جواب بدهد. عرضکرد: مرا مطلع فرما از هشت حرف که چهار حرف آن در زمین آشکار شد و چهار حرف در آسمان باقی ماند، آن چهار حرف آسمان بر که نازل شد و چه کسی آن را تفسیر میکند.
فرمود: او قائم آل محمّد است که آن چهار حرف را بر او نازل میکند و او تفسیر میکند آنها را، بر او چیزهائی نازل میکند که بر صدیقین و پیامبران و هدایت یافتگان نازل نمیکند.
آنگاه گفت: دو حرف از حرفهائی که در زمین است بفرمائید چیست؟
فرمود: هر چهار را برایت توضیح میدهم اولی آنها: «
لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له باقیا
». دومی: «
محمّد رسول اللَّه مخلصا
» سومی: «ما خانواده پیامبریم» چهارمی:
«شیعیان ما از ما محسوب میشوند ما نیز از رسول خدا هستیم و رسول خدا با خدا پیوستگی دارد».
راهب گفت: گواهی میدهم بوحدانیت خدای یکتا و رسالت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله که هر چه او آورده حق و واقعیت است و شما برگزیدگان خلق هستید و شیعیان شما پاکیزگانی هستند که خداوند آنها را امتیاز بخشیده و وارث زمین خواهند بود در آخر الزمان. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ*.
حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام لباسی از خز و پیراهنی قهستانی «1» با یک رداء و کفش و کلاهی آنها را باو بخشید نماز ظهر را خواند باو فرمود: خود را ختنه کن. گفت: مرا در روز هفتم تولد ختنه کردند.
برسی در مشارق الانوار مینویسد: صفوان بن مهران گفت: روزی حضرت صادق علیه السّلام بمن فرمود: شتر سواریش را ببرم درب خانه. شتر را بردم. حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام با عجله آمد در آن موقع شش ساله بود سوار شتر شده او را
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 84
راند و از نظرم ناپدید شد، با خود گفتم: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. جواب مولایم را چه بدهم وقتی بیاید و شتر را بخواهد.
یک ساعت از روز بر آمد دیدم شتر چون شهابی رسید عرق از پیکرش میریزد موسی بن جعفر پیاده شد و داخل خانه گردید. غلام آمده گفت: شتر را ببر بجای خودش، بیا خدمت مولا با تو کار دارد.
دستور را اجراء کردم خدمت امام رسیدم، فرمود: من بتو گفتم: شتر را بیاوری تا مولایت موسی بن جعفر سوار شود تو در دل با خود آن خیالها را کردی میدانی در این مدت بکجاها رفت؟ بجائی که ذو القرنین رسید دو برابر از آنجا نیز گذشت، سلام مرا بتمام مردان و زنان مؤمن برسان.
بخش پنجم عبادت و رفتار و اخلاق و دانش فراوان امام علیه السّلام
قرب الاسناد- ص 174- ابراهیم بن عبد الحمید گفت: وارد خانه موسی بن جعفر علیه السّلام شدم همان اطاقی که در آن نماز میخواند در خانه جز حصیر و شمشیری آویزان و قرآنی ندیدم.
قرب الاسناد: علی بن جعفر گفت: با برادرم موسی بن جعفر علیه السّلام در چهار عمره بمکه مشرف شدیم با خانوادهاش یک مرتبه در بیست و شش روز راه را پیمودیم مرتبه دوم بیست و پنج روز و سومین مرتبه بیست و چهار روز و در مرتبه دیگر به بیست و یک روز راه را طی کردیم.
قرب الاسناد: علی بن ابی حمزه گفت: خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام بودم سی نفر غلام حبشی برایش خریده بودند آنها را آوردند با یکی از آنها که زیبا بود صحبت کرد سخنانی باو نزدیک یک ساعت گفت و مقداری پول در اختیارش گذاشت. فرمود: بهر یک از دوستان خود در هر ماه سی درهم بده آنها رفتند.
عرضکردم: فدایت شوم با آن غلام بزبان حبشی صحبت کردی چه دستور باو دادی؟
فرمود گفتم: همراهان خود را وادار بکار نیک کند و هر ماه بهر کدام سی درهم بدهد، وقتی چشمم باو افتاد فهمیدم پسر زیرک و از فرزندان رؤسای آنها است. هر چه لازم بود باو سفارش کردم سخنان را پذیرفت غلام درستی است.
فرمود: شاید تو تعجب کردی که من با او بزبان حبشی صحبت کردم؟
تعجب نکن آنچه از کار امام بر تو پوشیده و مخفی است بیشتر از اینها است، این کار
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 86
در مقابل علم امام مانند آن است که مرغی از دریائی با منقار خود یک قطره آب بردارد آیا با برداشتن آن یک قطره آب دریا نقصان میپذیرد. امام چون دریا است که کمالات او تمامشدنی نیست و کردار عجیبش بیش از اینهاست. وقتی مرغ با منقار از دریا آب بردارد چیزی کم نمیشود همین طور از علم امام چیزی کم و کاست نمیشود و عجائب او پایان پذیر نیست.
اعلام الوری- ص 296- مینویسد: حضرت موسی بن جعفر عابدترین فرد زمان خود بود، فقیهترین و سخاوتمندترین و بزرگوارترین اشخاص بشمار میرفت.
روایت شده نافلههای شبانه را همیشه میخواند و آن را وصل بنماز صبح می کرد بعد تعقیب میکرد تا آفتاب طلوع کند آنگاه سر بسجده میگذاشت تا هنگام زوال ظهر سر از سجده برنمیداشت پیوسته چنین دعا میکرد:
«اللهم انی اسألک الراحة عند الموت و العفو عند الحساب»
این دعا را تکرار مینمود.
یک جمله از دعایش این بود: «عظم الذنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک» بطوری از خوف خدا گریه میکرد که محاسنش از اشک چشم تر میشد از همه مردم بیشتر بخانواده و خویشاوندانش رسیدگی میکرد.
شبها بسر وقت فقراء مدینه میرفت و زنبیلهائی که محتوی پول از طلا و نقره و آرد و خرما بود برای آنها میبرد و بایشان میداد نمیفهمیدند چه کسی این کمک را بآنها میکند.
ارشاد مفید- ص 317- محمّد بن عبد اللَّه بکری گفت: وارد مدینه شدم تا پولی بقرض بگیرم خسته شدم، گفتم: خوب است بروم خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام و شکایت حال خود را بآن جناب بنمایم. رفتم به نقمی همان جا که امام باغ داشت.
امام علیه السّلام با غلام خود از باغ خارج شد در دست غربالی داشت که در آن قطعه گوشتهای سرخ کرده بود، دیگر چیزی در آن نبود آن جناب شروع بخوردن کرد من نیز با ایشان خوردم.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 87
آنگاه از من پرسید چکار داشتی جریان را شرح دادم، داخل باغ شد، مختصری توقف نمود، سپس خارج گردید بغلام فرمود برو، دست بجانب من دراز کرد کیسهای که محتوی سیصد دینار طلا بود بمن داد از جای حرکت کرده رفت من نیز سوار بر مرکب خود شده برگشتم.
ارشاد و اعلام الوری: یکی از بازماندگان عمر بن خطاب در مدینه موسی بن جعفر علیه السّلام را اذیت میکرد هر وقت ایشان را میدید دشنام میداد و ناسزا به علی علیه السّلام میگفت. روزی یکی از اطرافیان امام علیه السّلام عرضکرد: اجازه میدهی این تبهکار را بکشم. امام علیه السّلام او را بشدّت از این کار بازداشت.
از کار آن مرد جویا شد گفتند: در اطراف مدینه زراعت میکند بجانب او رفت و او را در مزرعهاش یافت با الاغ خود وارد زراعت او شد، مرد عمری فریاد زد زراعت مرا لگد مال مکن ولی امام همان طور سواره روی زراعت میرفت تا باو رسید از مرکب پیاده شده نشست با صورتی گشاده و خنده باو فرمود: چقدر خرج این زراعت کردهای؟ گفت: صد دینار.
فرمود: چقدر امید داری حاصل برداری. گفت: خبر از غیب ندارم.
فرمود: از تو پرسیدم چقدر امیدواری حاصل بدهد. گفت: امیدوارم دویست دینار حاصل بردارم. امام علیه السّلام کیسهای که محتوی سیصد دینار طلا بود در اختیار او گذاشت. فرمود: زراعت تو نیز بجای خود هست خداوند آنچه امیدواری حاصل بتو خواهد داد.
عمری از جای حرکت کرده سر امام را بوسید خواهش کرد از خطایش چشم بپوشد. امام علیه السّلام لبخندی زده برگشت.
وقتی امام بمسجد رهسپار شد در آنجا دید عمری نشسته همین که چشم او بموسی بن جعفر علیه السّلام افتاد گفت: خدا میداند مقام امامت را بکه بسپارد. اصحاب امام دور او جمع شده گفتند: تو قبلا بر خلاف این رفتار میکردی. گفت اکنون شنیدید چه گفتم، شروع بدعا برای موسی بن جعفر نمود با او دعوا کردند او نیز
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 88
با آنها نزاع کرد.
وقتی موسی بن جعفر علیه السّلام بمنزل برگشت باطرافیان خود فرمود: کدام کار بهتر بود آنچه شما تصمیم داشتید یا آنچه من انجام دادم؟ من او را براه آوردم با همان مبلغی که میدانید و جلو شرّ او را گرفتم (شما میخواستید او را بکشید).
گروهی از اهل علم گفتهاند که موسی بن جعفر از دویست تا سیصد دینار بمردم کمک میکرد کیسههای دینار موسی بن جعفر مثل زده میشد.
ابن عماره و دیگر راویان نقل کردهاند که وقتی هارون الرشید بحج رفت به نزدیک مدینه که رسید بزرگان مدینه از او استقبال کردند از همه جلوتر موسی ابن جعفر علیه السّلام قرار داشت که سوار قاطری بود ربیع گفت: آقا این چه مرکب سواری است که با آن بدیدار امیر المؤمنین آمدهای اگر با چنین مرکبی بجستجوی چیزی بروی باو نخواهی رسید اگر از چیزی بخواهی فرار کنی فوری بشما میرسند.
فرمود این مرکب موجب کبر و خودپسندی که معمولا در اسب هست نخواهد بود در ضمن از ذلت و خواری که در الاغ سواری وجود دارد دور است (و خیر الامور اوسطها) بهترین کارها میانهروی است.
گفتهاند وقتی هارون الرشید وارد مدینه شد بزیارت قبر پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم رفت با او گروهی بودند هارون جلو ایستاد از روی افتخار گفت: (السلام علیک یا رسول اللَّه السلام علیک یا ابن عم) سلام بر تو یا رسول اللَّه پسر عمو.
موسی بن جعفر علیه السّلام پیش آمده گفت:
(السلام علیک یا رسول اللَّه السلام علیک یا ابتاه)
سلام بر تو یا رسول اللَّه بابا جان، رنگ صورت هارون تغییر کرد و آثار خشم در چهرهاش آشکارا دیده میشد.
روایات زیادی از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام نقل شده فقیهترین فرد زمان خود بود چنانچه قبلا ذکر شد و از همه بهتر قرآن کریم را حفظ داشت و از تمام مردم در خواندن قرآن خوشصداتر بود وقتی قرآن میخواند محزون میگردید و شنوندگان از شنیدن صدای آن جناب که قرآن تلاوت میکرد بگریه میافتادند.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 89
مردم مدینه ایشان را زین المجتهدین مینامیدند، بواسطه کظم غیظ و حلمی که داشت کاظم لقب داشت مدتها بر نابکاری ظالمین صبر کرد تا بالاخره در زندان آنها با غل و زنجیر از دنیا رفت صلی اللَّه علیه.
ابو الفرج در مقاتل الطالبیین از احمد بن محمّد بن سعید از یحیی بن حسن نقل میکند: هر وقت موسی بن جعفر علیه السّلام از کسی چیزی میشنید که آزرده میشد کیسه پر از دینار طلا برای او میفرستاد. کیسههای دینار موسی بن جعفر بین سیصد تا دویست دینار بود و کیسههای دینار آن جناب مثل قرار گرفته بود.
مناقب: هشام بن حکم گفت: موسی بن جعفر علیه السّلام با برهه نصرانی فرمود:
بکتاب خود انجیل چقدر اطلاع داری. جوابداد من عالم بآن کتاب و تأویلش هستم موسی بن جعفر علیه السّلام شروع بخواندن انجیل بود.
ابرهه گفت: عیسی مسیح همین طور تلاوت میکرد جز عیسی کسی چنین نخوانده انجیل را من مدت پنجاه سال است که در جستجوی چون تو بودهام بدست موسی بن جعفر علیه السّلام مسلمان شد «1».
موسی بن جعفر علیه السّلام بطور ناشناس وارد یکی از دهات شام شد از حکومت وقت گریزان بود رسید بدر غاری که در آنجا راهی بود هر سال یک روز پیروان خود را موعظه میکرد. همین که چشم راهب بموسی بن جعفر علیه السّلام افتاد هیبتی از آن آقا بر دل او وارد شد عرض کرد: شما غریب هستید فرمود: آری.
عرضکرد: از ملت ما هستید یا از غیر ما فرمود از شما نیستم پرسید تو از امت مرحومه (امت محمّد) هستی فرمود: بلی. عرض کرد از نادانان آنهائی یا از دانشمندانشان
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 90
فرمود: از نادانان نیستم؟
گفت: چطور میشود که درخت طوبی ریشهاش در خانه علی است و بعقیده شما در خانه حضرت محمّد است و شاخههای آن در تمام خانهها هست. فرمود: مانند خورشید است که نورش همه جا هست و تمام مکانها را فرا میگیرد با اینکه خودش در آسمان است. گفت: چطور میشود که میوهها و غذاهای بهشتی هر چه بخورند نه تمام میشود و نه کم میگردد؟
فرمود: مانند چراغ است که هر چه از آن چراغهای دیگر را روشن کنند نور آن کم نمیشود. عرضکرد: در بهشت سایهای گسترده هست؟ فرمود: قبل از طلوع آفتاب تمام بهشت در سایهای گسترده است این آیه قرآن اشاره بآن است:
أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ.
گفت: چه میخورند در بهشت که نه ادرار میکنند و نه غائط مینمایند.
فرمود: بچه در رحم مادر چگونه تغذیه میشود که نه بول میکند و نه غائط.
عرضکرد: اهل بهشت خدمتکارانی دارند که برای آنها هر چه میل داشته باشند میآورند بدون اینکه بایشان دستوری بدهد؟ فرمود: هر وقت انسان احتیاج بچیزی پیدا کند اعضاء او متوجه میشوند و طبق خواسته او عمل میکنند بدون اینکه به آنها امری کند. عرضکرد کلید بهشت از طلا است یا نقره فرمود:
کلید بهشت زبان انسان است که میگوید: «
لا اله الا اللَّه
» گفت: صحیح میفرمائید مسلمان شد با تمام همراهانش.
ابو حنیفه گفت: موسی بن جعفر علیه السّلام را در کودکی در راهرو منزل پدرش دیدم از او پرسیدم آدم غریب کجا باید قضای حاجت کند هر وقت احتیاج بچنین کاری داشت. فرمود: میرود پشت دیوار در جایی که کسی او را نبیند و کنار نهر آب نباشد و نه زیر درخت میوه و نه اطراف خانه مردم و نه میان راه و معبر و مساجد نه رو بقبله و نه پشت به قبله وقتی این شرایط را جمع کرد هر جا خواست قضای حاجت میکند.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 91
گفت: این جواب را که از او شنیدم خیلی بنظرم بزرگ و با شخصیت جلوه نمود. عرضکردم: فدایت شوم معصیت از که سر میزند. نگاهی بمن نموده فرمود:
بنشین تا برایت توضیح دهم. نشستم.
فرمود: گناه یا باید از بنده سر بزند یا از خدا یا از هر دو. اگر از خدا باشد او عادلتر و با انصافتر از اینست که بندهاش را کیفر کند بواسطه کاری که انجام نداده اگر از هر دو سر زده باشد پس خدا با او شریک است، قوی شایستهتر است که انصاف دهد بندهی ضعیفش را، اگر از بنده تنها سر بزند بهمین جهت خدا امر و نهی میکند و میتواند ثواب دهد یا عقاب فرماید و شایسته بهشت برین یا آتش جهنم گردد.
گفتم: «ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ» «1» نژادی هستند که عظمت و بزرگواری را از یک دیگر بارث میبرند.
ثعلبی در کشف و بیان مینویسد: با اینکه احمد بن حنبل از اهل بیت پیامبر کناره میگرفت هر وقت از امام هفتم علیه السّلام روایت میکرد میگفت: حدیث کرد مرا موسی بن جعفر فرمود، حدیث کرد مرا پدرم حضرت صادق همین طور تا پیامبر اکرم. احمد گفت: این سلسله سند را اگر بر دیوانه بخوانند دیوانگی او برطرف میشود.
ابو نواس در یک ملاقات در مدح موسی بن جعفر این شعر را سرود:
اذا ابصرتک العین من غیر ریبة و عارض فیک الشک اثبتک القلب
و لو ان رکبا امموک لقادهم نسیمک حتی یستدل بک الرکب
جعلتک حسبی فی اموری کلها و ما خاب من اضحی و انت له حسب
مناقب: صفوان جمال گفت: از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدم امام بعد از شما
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 92
کیست؟ فرمود: امام اهل بازی و شوخی نیست، در این موقع موسی بن جعفر علیه السّلام آمد چند بزغاله نتاج مکه بهمراهش بود بآنها میفرمود برای پروردگار خود سجده کنید. امام صادق علیه السّلام او را در بغل گرفت و بسینه چسبانید فرمود: پدر و مادرم فدای کسی که اهل بازی و شوخی نیست.
احمد بن عبد اللَّه از پدر خود نقل کرد که گفت: رفتم پیش فضل بن ربیع آن وقت روی پشت بامی نشسته بود. بمن گفت: از این پنجره داخل خانه را نگاه کن ببین چه میبینی. نگاه کرده گفتم: جامهای روی زمین افتاده.
گفت: خوب دقت کن با دقت نگاه کردم گفتم: شخصی در سجده است. گفت: او را میشناسی؟ آن آقا موسی بن جعفر علیه السّلام است که در تمام شبانهروز من متوجه ایشان هستم، پیوسته در همین حالت است.
نماز صبح را که میخواند تعقیب میکند تا آفتاب طلوع کند بعد بسجده میرود در سجده هست تا زوال ظهر. یکنفر مأمور است که وقت نماز را باطلاع ایشان برساند وقتی اطلاع میدهد از جای حرکت میکند بدون اینکه وضو را تجدید کند بنماز میایستد. این عادت اوست پس از نماز مغرب افطار میکند بعد وضوی خود را تجدید مینماید سپس بسجده میرود در دل شب پیوسته نماز میخواند تا سپیده دم.
یکی از نگهبانان میگفت: من زیاد شنیدهام که این دعا را میخواند: «
اللهم انت تعلم اننی کنت اسألک ان تفرغنی لعبادتک، اللهم و قد فعلت فلک الحمد».
در سجده میفرمود:
«قبح الذنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک».
یک قسمت از دعای آن جناب این بود:
«اللهم انی اسألک الراحة عند الموت و العفو عند الحساب».
حکایت شده که منصور دوانیقی از موسی بن جعفر علیه السّلام درخواست کرد که در عید نوروز جلوس نماید برای تبریک و تهنیت و گرفتن پیشکشیهائی که میآورند فرمود:
«انی قد فتشت الاخبار عن جدی رسول اللَّه فلم اجد لهذا العید خبرا و انه
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 93
سنة للفرس و محاها الاسلام»
من تمام اخبار جدم پیامبر را جستجو کردم خبری راجع باین عید نیافتم این سنت ایرانی است که اسلام آن را از بین برده هرگز چیزی را که اسلام از بین برده باشد من دو مرتبه آن را زنده نمیکنم.
منصور پیغام داد که ما این کار را از نظر سیاست لشکری میکنیم شما را بخدای بزرگ قسم میدهم که جلوس بفرمائید. امام هشتم نشست امراء و وزراء و فرمانروایان و سپهداران برای عرض تبریک میآمدند و هر کدام هدیه و تحفهای پیشکش میکردند.
خادم منصور بالای سر موسی بن جعفر علیه السّلام بود هر چه میآوردند او صورت بر میداشت از همه آخرتر پیرمرد کهنسالی وارد شد عرضکرد: من مرد فقیری هستم که وضع مالیام خوب نبود تا برای شما هدیه بیاورم.
اما سه شعر جد من در باره جد شما حسین بن علی علیه السّلام سروده که همانها را بعنوان هدیه بشما تقدیم میکنم، اشعار باین کیفیت خواند:
عجبت لمصقول علاک فرنده یوم الهیاج و قد علاک غبار
و لا سهم نفذتک دون حرائر یدعون جدک و الدموع غزار
الا تغضغضت السهام و عاقها عن جسمک الاجلال و الاکبار
«1» فرمود: هدیه ترا پذیرفتم بنشین خدا ترا بخیر و برکت رهنمون گردد.
در این موقع توجه بخادم نموده فرمود: برو پیش امیر المؤمنین و صورت هدیهها را باو نشان ده بپرس آنها را چه باید کرد.
خادم رفت پس از مختصر زمانی برگشته گفت: امیر المؤمنین همه آنها را بشما بخشیده و گفته است هر چه میخواهد بکند. امام علیه السّلام به پیرمرد فرمود:
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 94
تمام این مال را من بتو میبخشم جمع کن و ببر.
مناقب: موسی بن جعفر علیه السّلام فرمود: روزی از مکتب آمدم و لوح مشقم همراهم بود پدرم مرا مقابل خود نشانده فرمود: پسر جان بنویس
«تنح عن القبیح و لا ترده»
آنگاه فرمود: مصرع دوم این شعر را خودت تکمیل کن گفتم:
«و من اولیته حسنا فزده»
پس از آن فرمود: بنویس:
«ستلقی من عدوک کل کید».
باز من در تکمیل مصرع دوم چنین گفتم:
«اذا کاد العدو فلا تکده»
پدرم فرمود: «ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ».
رجال کشی- ص 311- محمّد بن سالم گفت: وقتی موسی بن جعفر علیه السّلام را آوردند پیش هارون هشام بن ابراهیم عباسی خدمت آن جناب رسیده عرضکرد حواله دارم که باید بفضل بن یونس بپردازد تقاضا دارم از او بخواهید پرداخت کند که کارم گیر است.
امام علیه السّلام سوار بر مرکب شد و بطرف فضل بن یونس رفت دربان فضل باو اطلاع داد که موسی بن جعفر درب خانه است. فضل گفت: اگر راست بگوئی تو در راه خدا آزادی. فضل بن یونس با پای برهنه درب خانه دوید همین که چشمش بامام افتاد خود را بقدمهای او انداخته شروع ببوسیدن کرد. تقاضا کرد وارد خانه شود. امام علیه السّلام وارد شد باو فرمود: درخواست هشام بن ابراهیم را بپذیر.
فضل پول او را پرداخت.
عرضکرد: آقا اگر منتی بر من گذارید هنگام صبحانه است و غذا حاضر است بفرمائید در خدمت شما صبحانه بخوریم. فرمود: بیاور. فضل غذای سرد آورد امام علیه السّلام دست داخل غذا نموده میل کرد فرمود: میتوان دست داخل غذای سرد کرد وقتی غذای سرد را برداشت و غذای گرم آورد فرمود: غذای گرم مانع است از اینکه دست در آن فرو بری.
کافی- ج 6 ص 281- حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام در ولیمه یکی از فرزندان
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 95
خود سه روز اهل مدینه را غذا داد در دیگهای بزرگ حلوا میداد در مساجد و بازارها، یکی از اهل مدینه بر این کار امام خرده گرفت. سخن او را امام علیه السّلام شنید.
فرمود: خداوند هر چه به پیامبران پیشین داده بحضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله نیز مانند آن را عنایت کرده و اضافی نیز داده است. بسلیمان فرموده: هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ «1» و بحضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله فرموده است: فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا «2» کافی: موسی بن بکر گفت: حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام بیشتر اوقات هنگام خواب شکر میل میکرد.
کافی: یونس بن یعقوب گفت: کسی که باو اطمینان دارم بمن گفت: که کنیزان موسی بن جعفر علیه السّلام را دیدم لباس رنگارنگ داشتند.
کافی: حسین بن موسی گفت: پدرم موسی بن جعفر علیه السّلام هر وقت تصمیم می گرفت بحمام برود دستور میداد سه مرتبه حمام را آتش کنند بطوری گرم میشد که نمیتوانست وارد شود تا سیاههای حبشی میرفتند برای پدرم فرش میگستردند وقتی وارد میشد گاهی مینشست و گاهی میایستاد. روزی از حمام خارج شد مردی از اولاد زبیر باو برخورد بنام کیند که در دست اثر حنا داشت.
فرمود: این نشانه چیست روی دستت، عرضکرد: حنا. فرمود: پدرم که دانشمندترین فرد زمان خود بود از پدر خود از جدش نقل کرد که پیامبر اکرم فرمود: هر کس داخل حمام شود ابتدا نوره بکشد و سپس از فرق سر تا کف پا
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 96
حنا بخود بمالد برایش امان است از جنون و جذام و برص و مرض خارش پوست تا مرتبه دوم که باز نوره میکشید.
کافی: حسن بن عاصم گفت: خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام رسیدم با شانه عاج مشغول شانه زدن بود. عرضکردم: فدایت شوم بعضی از عراقیها معتقدند که با شانه عاج حلال نیست شانه کردن، فرمود بچه جهت؟ پدرم یک یا دو شانه عاج داشت فرمود: با شانه عاج شانه بزنید که موجب از بین رفتن وبا میشود.
کافی: موسی بن بکر گفت: حضرت موسی بن جعفر را دیدم با شانه عاج شانه میکرد، برایش خودم خریدم.
کافی: حفص گفت: کسی را ندیدم بر خود بیشتر بترسد از موسی بن جعفر علیه السّلام و نه کسی بیشتر از او برای مردم امیدوارتر بود از روی حزن و اندوه، قرائت قرآن میکرد، وقتی قرآن میخواند مثل اینکه با کسی صحبت میکند.
کافی: مرازم گفت: با حضرت موسی بن جعفر وارد حمام شدم وقتی خارج شد و بسر حمام آمد دستور داد بخور بیاورند و خود را بخور داد. فرمود: برای مرازم هم بخور ببرید. عرضکرد: هر کس بخواهد از بخور استفاده میکند، فرمود: بسیار خوب.
کافی: احمد بن ابی خلف غلام موسی بن جعفر که او و پدر و مادر و برادرش را حضرت موسی بن جعفر خرید و آزاد کرد خود احمد را مکاتبه نمود «1» و او را مامور خرید بازار و امین دخل و خرج کرد.
احمد گفت: زنان موسی بن جعفر دانه خرمای صیحانی که روی آن پوست و خرما نداشت و پاک بود روی آتش میگذاشتند قبل از بخور دادن همین که دانه خرمای شروع ببخور میکرد بقیه دانهها را میریختند و خود را از دور بخور میدادند این طور خوشبوتر و بهتر است و امر میکردند همین طور بخور دهید.
کافی: خلف بن حماد کوفی گفت: یکی از اصحاب با دختری که هنوز
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 97
حیض نشده بود ازدواج کرد، وقتی با او نزدیکی کرد خون جاری شد که تا حدود ده روز قطع نشد، گفت او را بقابلهها و زنانی که وارد هستند نشان بدهید زنها اختلاف کردند، بعضی گفتند خون حیض و بعضی معتقد بودند خون بکارت است.
این مسأله را از فقهای خود مثل ابو حنیفه و دیگران سؤال کردند. در جواب گفتند پیش آمد مشکلی است نماز هم واجب است باید وضو بگیرد و نمازش را بخواند و شوهرش از نزدیکی با او خودداری کند تا پاک شود اگر خون حیض باشد نماز خواندنش ضرر ندارد اگر خون بکارت باشد که باید نماز بخواند دخترک همین کار را کرد.
خلف بن حماد گفت: همان سال من بحج رفتم وقتی بمنی رسیدیم پیغام بموسی بن جعفر علیه السّلام دادم و بایشان عرض کردم مسألهایست که برای ما خیلی مشکل شده اگر اجازه میدهی از شما سؤال کنم. جواب داد وقتی مردم از رفت و آمد افتادند و خلوت شد بیا پیش من ان شاء اللَّه.
ایستادم تا شب شد و مردم از رفت و آمد افتادند رفتم بخیمه موسی بن جعفر علیه السّلام، همین که نزدیک خیمه رسیدم غلام سیاهی را دیدم سر راه نشسته گفت:
کیستی؟ گفتم: یکی از حاجیانم. پرسید اسمت چیست؟ گفتم: خلف بن حماد گفت: بدون اجازه وارد شو مرا دستور داده است اینجا بنشینم هر وقت آمدی بتو اجازه بدهم، داخل خیمه شده سلام کردم. جواب سلام مرا داد تنها روی تشک نشسته بودم در خیمه هیچ کس جز امام نبود همین که نشستم از حالم جویا شد من نیز از حال امام پرسیدم.
عرضکردم یکی از دوستان شما با دختری که هنوز حائض نشده بود ازدواج کرد پس از همبستر شدن خون از دختر میآمد در حدود ده روز این خون طول کشید. زنهای قابله اختلاف داشتند بعضی میگفتند خون حیض است و گروهی معتقد بودند خون بکارت است این زن چه باید بکند.
فرمود از خدا بپرهیز و اگر خون حیض است نماز نخواند تا پاک شود و
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 98
همسرش از نزدیکی با او خودداری کند اگر خون بکارت باشد باز باید از خدا بترسد وضو بگیرد و نمازش را بخواند شوهرش میتواند با او همبستر شود در صورتی که میل داشت، عرض کردم آقا از کجا تشخیص دهند که چه خونی است که بعد باین دستور عمل کنند.
در این موقع امام بجانب چپ و راست خیمه نگاهی کرد مبادا کسی سخن او را بشنود آنگاه از جای حرکت نموده و نزدیک من آمد فرمود خلف! مواظب باش این از اسرار خداست مبادا فاش کنی و باین مردم اصول دین خدا را نیاموزی سپس با دست چپ اشاره کرد که چنین پنبه را داخل فرج میگذارد و کمی صبر میکند بعد آرام خارج مینماید اگر خون دور پنبه را فرا گرفته بود از بکارت است چنانچه خون داخل پنبه رفته بود از حیض است.
چنان از توضیح این جواب شاد شدم که اشکهایم جاری شد وقتی از گریه آرام گرفتم فرمود: چرا گریه میکنی؟ عرض کردم یا ابن رسول اللَّه چه کسی میتواند جز شما چنین جوابی بدهد؟ فرمود بخدا قسم این توضیح از جانب پیامبر اکرم از جبرئیل از طرف خدا بود.
کافی: حضرت موسی بن جعفر هر وقت ناراحت و غمگین بود نافله را ترک میکرد. کافی: معتب گفت: حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام در باغ مشغول قطع کردن شاخههای درختان بود چشم بغلامش افتاد که خوشهی خرمائی را برداشت و پشت دیوار باغ انداخت پیش غلام آمدم و او را با خوشه خرما خدمت امام برده گفتم این غلام را با این خوشه خرما دیدم بغلام فرمود: فلانی گرسنه میشوی عرضکرد: نه. فرمود: برهنه هستی عرض کرد نه. فرمود پس چرا این خرما را برداشتی. گفت خواستم چنین کنم فرمود: برو این مال تو باشد فرمود: آزادش بگذارید.
کافی: علی بن ابی حمزه از پدر خود نقل کرده گفت: حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام را دیدم در زمین خود مشغول کار بود و پاهایش در عرق فرو رفته
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 99
بود عرض کردم: آقا کارگرها کجا هستند فرمود: علی! با دست خود کسانی کار کردهاند که از من و پدرم بهتر بودهاند، عرضکردم: کیانند آنها.
فرمود: پیغمبر اکرم و امیر المؤمنین علیهما السّلام اجداد من همه با دست خود کار میکردند، کار کردن شیوه پیامبران و مرسلین و اوصیاء و صالحین است.
کافی: ابو بصیر گفت: در سالی که حضرت صادق علیه السّلام از دنیا رفته بود خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام رسیدم عرضکردم آقا چه شد که شما یک قوچ قربانی کردی فلان کس شتر کشت.
فرمود: نوح در کشتی بود با آنچه در کشتی قرار داشت کشتی مأموریت داشت اطراف خانه کعبه طواف کرد که همین طواف نساء است بعد مهار کشتی را رها کرد خداوند بکوهها خطاب کرد که من کشتی نوح را روی یکی از شما قرار خواهم داد کوهها بر خود بالیدند و کبر نمودند اما کوه جودی تواضع و فروتنی کرد که یکی از کوههای شهر شما است. سینه کشتی در روی آن کوه قرار گرفت.
نوح در این موقع گفت: «یا ماوی اتقن» بزبان سریانی یعنی خدایا اصلاح کن، ابو بصیر گفت گمان کردم امام علیه السّلام کنایه بنفس خود داشت.
کافی: هشام بن احمر گفت: با حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام میرفتم در اطراف مدینه ناگهان امام از مرکب خود فرود آمد و سر بسجده گذاشته سجدهای طولانی کرد آنگاه سر برداشت و سوار شد.
عرضکردم: فدایت شوم سجدهای طولانی کردی؟ فرمود: بیاد یکی از نعمتهای خدا بر خود افتادم خواستم شکر خدایم را کنم.
کافی: عیسی شلقان گفت: من نشسته بودم موسی بن جعفر علیه السّلام رد شد با او چارپائی بود گفتم: غلام نمیبینی پدرت چه میکند بما کاری را دستور میدهد بعد ما را از آن نهی میکند بما دستور داد نسبت به ابو الخطاب مهر بورزیم، اینک
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 100
دستور میدهد او را لعنت کنیم و از او متنفر باشیم.
حضرت موسی بن جعفر که در آن وقت کودکی بود فرمود: خداوند گروهی را برای ایمان آفریده که ثابت هستند و گروهی را نیز برای کفر که آنها نیز ثابت هستند و گروهی را بین این دو دسته قرار داده که ایمان را عاریه بآنها داده هر وقت بخواهد از آنها میگیرد ابو الخطاب از کسانی است که ایمان او عاریه است.
گفت: خدمت حضرت صادق علیه السّلام رسیدم و آنچه بموسی بن جعفر علیه السّلام گفته بودم و جواب ایشان را برایش عرضکردم فرمود: او از نژاد پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است.
کافی: موسی بن بکر گفت: بیش از شماره شنیدم حضرت موسی بن جعفر این شعر را میخواند:
فان یک یا امیم علیّ دین فعمران بن موسی یستدین
کافی: عبد الحمید بن سعید گفت: حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام غلامی را فرستاد تا تخم مرغ بخرد غلام با یک یا دو تخم قماربازی کرد وقتی آنها را آورد موسی بن جعفر علیه السّلام خورد غلام دیگری عرضکرد آقا در میان این تخم مرغ، تخم مرغی بوده که با او قماربازی کرده بودند، امام علیه السّلام طشتی خواست آنچه خورده بود استفراغ کرد.
کافی: معتب گفت: حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام دستور میداد وقتی میوه میرسید بچینیم و در بازار بفروشیم احتیاج خود را روز بروز با سایر مردم از بازار بخریم.
مکارم الاخلاق- ص 165- محمّد بن جعفر عاصمی از پدر خود از جدش نقل کرد که گفت: بمکه رفتم با گروهی از اصحاب و دوستان وارد مدینه شدم در جستجوی محلی بودیم که آنجا فرود آئیم در بین راه روبرو با حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام شدیم که سوار الاغ سبز رنگی بود از پی آن جناب غذا حمل میکردند.
ما بین نخلستانها فرود آمدیم امام علیه السّلام نیز همان جا فرود آمد دستور داد
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 101
طشت آوردند با آب و چوبک ابتدا دستهای خود را شست از طرف راست طشت گرداندند تا تمام ما شستیم، بعد از طرف چپ شروع کردند تا همه دستهای خود را شستند غذا آوردند ابتدا به نمک نمود. سپس فرمود: بخورید بنام خداوند بخشنده مهربان بعد از سرکه میل کرد سپس شانه گوسفندی را که بریان کرده بودند آوردند فرمود: بخورید، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*. این غذائی است که پیغمبر اکرم از آن خوشش میآمد.
بعد سرکه و روغن زیتون آوردند فرمود: بخورید بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* این غذائی است که حضرت فاطمه علیها السّلام آن را دوست میداشت پس از آن سکباج «1» آوردند فرمود: میل کنید بنام خداوند بخشنده مهربان باین غذا امیر المؤمنین علیه السّلام علاقه داشت.
سپس گوشت و بادنجان آوردند فرمود: بخورید بنام خداوند بخشنده مهربان باین غذا حسن بن علی علیه السّلام علاقه داشت، آنگاه شیر ترش آوردند که در آن نان ترید شده بود فرمود: بخورید بنام خداوند بخشنده مهربان از این غذا حسین بن علی علیه السّلام خوشش میآمد سپس پنیری که با ادویه معطر شده بود آوردند فرمود: بخورید بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*. این غذا را محمّد بن علی علیه السّلام دوست میداشت بعد قدحی آوردند که در آن تخم مرغ را با آرد و روغن درست کرده بودند فرمود بخورید بنام خداوند بخشنده مهربان این غذا را پدرم حضرت صادق دوست داشت بعد حلوا آوردند فرمود: بخورید بنام خداوند بخشنده مهربان از این غذا من خوشم میآید. سفره را برچیدند یکی از ما حرکت کرد تا آنچه زیر سفره بود بیرون بریزد فرمود این کار را در اطاقها میکنند که زیر سقف است ولی در چنین جایی، باشد برای پرندگان و چهارپایان.
بعد خلال آوردند فرمود: قبل از خلال باید زبان را بدور دهان بگردانی
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 102
هر چه از غذاهای بن دندان و اطراف لثه بیرون آمد آن را فرو ببری هر چه ماند بوسیله خلال خارج میکنی و بیرون میاندازی. سپس طشت و آب آوردند ابتداء از طرف چپ شروع کرد تا رسید بایشان دست خود را شست سپس دست کسانی که طرف راست بودند شستند تا تمام شد.
آنگاه فرمود: عاصم چگونه بهم رسیدگی میکنید و بدرد هم میخورید؟
عرضکرد: ببهترین وجهی که مردم ممکن است بهم برسند. فرمود: اگر یکی از شما تنگدست شد میآید بخانه برادرش و میگوید کیسه پول او را بیاورند و مهر از سر کیسه برداشته آنگاه هر چه لازم داشت برمیدارد و کسی باو اعتراض نمیکند؟
عرضکرد: نه این طور نیست. فرمود: پس آن طور که من دوستدارم، شما بهم رسیدگی و کمک ندارید هنگام تنگدستی و فقر.
ابراهیم بن ابی البلاد گفت: حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام بمن فرمود: که هر روز پنج هزار مرتبه استغفار میکنم.
قرب الاسناد- ص 173- حسین بن ابی الفرندس گفت: حضرت موسی بن جعفر را در منی دیدم که شبیه شلوار چیزی بر پا داشت و ردائی بر دوش، تکیه کرده بود بچند جوان سیاه روی دست راست خود. غلام سیاهی قدحی خرما آورد شروع کرد به خوردن با دست چپ و بروی دست راست خود تکیه نموده بود.
این جریان را بیکی از دوستانم نقل کردم گفت: تو دیدی با دست چپ میل کند گفتم: بلی. گفت: به خدا سوگند سلیمان بن خالد گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم میفرمود: امام هر دو دستش راست است.
قرب الاسناد: حسین بن موسی بن جعفر علیه السّلام از مادر خود نقل کرد که گفت: موسی بن جعفر علیه السّلام رو بقبله روی پشت بام خوابیده بود من پایش را می خاراندم ناگهان از جای جست و لباس خود را روی زمین میکشید بسرعت رفت.
من از پی ایشان رفتم دیدم دو غلام با دو کنیز مشغول صحبت هستند ولی دیوار بین
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 103
آنها فاصله است بیکدیگر نمیرسند حرفهای آنها را گوش میدهد در این موقع متوجه من شد فرمود از چه وقت اینجا آمدهای؟ گفتم: از وقتی با عجله از خواب حرکت کردی ترسیدم از پی شما آمدم. فرمود: صحبت را نشنیدی؟ گفتم: چرا.
فردا صبح آن دو غلام را بیک شهر و دو کنیز را بشهر دیگری فرستاد و آنها را فروخت.
خرایج- ص 253- روایت شده که مهدی خلیفه عباسی دستور داد چاهی نزدیک قبر عبادی بکنند که حجاج از آب آن استفاده نمایند بیش از صد قامت حفر کردند در بین حفر کردن ناگهان روزنه بزرگی باز شد که از داخل آن هوا خارج میشد بسیار گود و تاریک، بادی که خارج میشد صدائی داشت.
دو نفر را داخل آن کردند وقتی خارج شدند رنگشان پریده بود گفتند در آنجا هوا بود و منزلهائی که در آنها مردان و زنانی قرار داشتند و چهارپایانی از قبیل شتر و گاو و گوسفند نیز بود بهر کدام دست میزدیم از هم میپاشیدند، از علما پرسیدند هیچ کدام نتوانستند جواب بدهند.
روزی حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام پیش مهدی رفت از آن جناب سؤال کرد فرمود: آنها اصحاب احقاف باقیمانده قوم عاد هستند که زمین آنها را با خانههایشان فرو برد و آنچه آن دو مرد دیده بودند امام نیز توضیح داد.
بخش ششم مناظرههای امام علیه السّلام با خلفاء و جریانهائی که بین آنها اتفاق افتاد و پارهای از احوال علی بن یقطین
اختصاص- ص 54- محمّد بن زبرقان دامغانی گفت: موسی بن جعفر فرمود:
وقتی مرا پیش هارون الرشید بردند سلام کردم جواب نداد بسیار خشمگین بود.
نامهای پیش من انداخته گفت: بخوان، نامه را خواندم خدا میدانست که من در آن مورد هیچ تقصیری نداشتم، در آن نامه نوشته بود که برای موسی بن جعفر از اطراف عالم پیروان گزاف گوی و غالی کسانی که بامامت او اعتقاد دارند خراج میآورند این کار را یک وظیفه دینی میدانند و بر خود واجب میشمارند تا وقتی که خداوند زمین و کسانی که بر روی زمین هستند برهبران واقعی بسپارد، معتقدند که هر کس یکدهم مال خود را بآنها ندهد و تصدیق بامامت آنها نداشته باشد و باجازه ایشان مکه نرود و بامرشان جنگ نکند و غنیمت را بآنها نسپارد و آنها را بر جمیع مردم فضیلت ندهد و اطاعت ایشان را واجب نداند مانند اطاعت خدا و پیامبر، کافر است، خون و مالش حلال است.
در آن نامه نسبتهای ناروائی بود مثل ازدواج بدون شاهد و حلال شدن زنان مردم باجازه امام اگر چه با یکدرهم باشد و بیزاری از خلفای پیشین که در نماز بآنها لعنت میکنند و معتقدند هر کس از آنها متنفر نباشد زنش باو حلال نیست هر کس نماز را بتأخیر اندازد نمازش درست نیست بواسطه این آیه قرآن:
أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا «1» چنین میپندارند که (غی) یک درهای است در جهنم.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 105
نامه طولانی بود من همان طور ایستاده میخواندم و او ساکت بود پس از تمام شدن نامه سر بلند کرده گفت: کافی است خواندن این نامه اکنون خود را از آنچه در این نامه است با دلیل تبرئه کن.
گفتم: یا امیر المؤمنین قسم بخدائی که محمّد را به پیامبری برانگیخته هیچ کس یک درهم یا دینار بعنوان خراج برای من نیاورده ولی ما خاندان ابو طالب هدیه و پیشکشی را که خداوند برای پیامبرش حلال نموده میپذیریم. فرموده است:
اگر برای من پاچه گوسفندی هدیه بیاورند میپذیرم و اگر دعوت بخوردن دست گوسفندی نمایند اجابت میکنم امیر المؤمنین خود اطلاع دارد که ما در تنگدستی قرار گرفتهایم و دشمن زیاد داریم از گرفتن خمس که قرآن شاهد آن است ما را منع نکردهاند در تنگدستی قرار گرفتهایم صدقه بر ما حرام است که خداوند بجای آن خمس را برای ما قرار داده و مجبور از قبول هدیه هستیم تمام اینها را امیر المؤمنین خود اطلاع دارد صحبت من که تمام شد سکوت کرد.
بعد گفتم اگر امیر المؤمنین اجازه دهد به پسر عمویش حدیثی از آباء کرام خود از پیامبر اکرم نقل کنم مثل اینکه از پیشنهاد من خوشش آمد گفت: اجازه داری بگو. گفتم: پدرم نقل کرد از جدم از پیامبر اکرم که فرمود: هر گاه دو خویشاوند نزدیک یک دیگر آیند و هم را در آغوش گیرند خویشاوندی بهیجان میآید اگر صلاح بدانید دست خود را بمن بدهید دست بسوی من دراز کرد، سپس گفت نزدیک بیا جلو رفتم با من مصافحه کرد و مدتی مرا در آغوش گرفت دیدم چشمهایش پر از اشک شد.
گفت بنشین موسی! ناراحت نباش راست گفتی جدت نیز درست فرمود:
همچنین پیامبر اکرم، چنان خون من بجوش آمد و هیجانی در من پیدا شد که فهمیدم تو با من هم نژاد و هم خونی و آنچه گفتی صحیح است. من مایلم سؤالی
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 106
از تو بکنم اگر جواب دهی و بدانم راست گفتهای رهایت میکنم و بتو کمک خواهم کرد و حرف دیگران قبول نمیکنم گفتم: هر چه را بدانم جواب خواهم داد. گفت: چرا شما شیعیان خود را باز نمیدارید از اینکه بشما میگویند یا ابن رسول اللَّه با اینکه شما فرزندان علی هستید و فاطمه زهرا چون ظرفی است، فرزند بپدر نسبت دارد نه مادر.
گفتم اگر امیر المؤمنین صلاح بداند مرا از جواب این سؤال معذور دارد گفت: امکان ندارد باید جواب دهی گفتم پس امان میدهی که مرا کیفر نکنی گفت در امان هستی گفتم: اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلًّا هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیی وَ عِیسی گفتم پدر عیسی کیست؟
گفت: عیسی پدر نداشت باراده خدا و روح القدس خلق شد گفتم: همان- طوری که عیسی از طرف مادر جزء فرزندان انبیاء است ما نیز جزء فرزندان انبیاء هستیم بواسطه مادرمان نه از طرف پدرمان علی. گفت احسن احسن باز بیشتر برایم مانند این دلیل را بیاور.
گفتم: تمام امت اجتماع دارند از خوب و بد که داستان بجز اینان که پیامبر را دعوت بمباهله کردند در زیر کساء جز پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین نبودند، خداوند میفرماید: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ تأویل ابناء حسن و حسین هستند و زنان فاطمه زهرا علیها السّلام و نفس علی بن ابی طالب علیه السّلام گفت احسن.
سپس گفت: توضیح بده برای چه شما میگوئید عمو با بودن فرزند صلبی ارث نمیبرد: باز گفتم: ترا قسم میدهم بحق خدا و پیغمبرش مرا از تأویل این آیه
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 107
و توضیح آن معاف داری این موضوع پیش علماء مخفی است گفت: تو ضمانت کردی هر چه بپرسم جواب دهی تو را معاف نمیکنم، گفتم: پس امان خود را تجدید کن. گفت: امان دادم.
گفتم: پیامبر اکرم بکسی که قدرت مهاجرت داشت ولی هجرت نکرد ارث نداده، عمویم عباس میتوانست هجرت کند ولی نکرد، جزء اسیران بود، امتناع داشت از اینکه خونبهای خود را بدهد تا خداوند پیامبر اکرم را مطلع نمود که طلائی را در محلی پنهان کرده حضرت علی را فرستاد آن طلا را از پیش ام الفضل بیرون آورده و به عباس فرمود: که جبرئیل برایم خبر آورد از جانب خدا اجازه داد به علی علیه السّلام و نشانه دفینه را نیز داد در این موقع عباس گفت: پسر برادر آنچه بواسطه ایمان نیاوردن بتو از دست دادم بیشتر است گواهی میدهم که تو رسول خدای جهانیانی.
علی علیه السّلام وقتی طلا را آورد، عباس گفت: پسر برادر مرا فقیر کردی خداوند این آیه را نازل کرد: إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ «1» و آیه وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّی یُهاجِرُوا بعد میفرماید: وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ «2» متوجه شدم هارون غمگین شد.
سپس گفت: بگو ببینم بچه دلیل شما میگوئید انسان دچار فساد از طرف زنان میشود بواسطه ندادن خمس را باهلش. گفتم: برایت توضیح میدهم مشروط بر اینکه تا زنده هستم این موضوع را بکسی نگوئی بزودی خداوند فاصله میاندازد بین ما و کسانی که ستم روا میدارند و این مسألهای است که تاکنون احدی از سلاطین
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 108
جز امیر المؤمنین سؤال نکرده.
گفت: نه تیم و نه عدی و نه بنی امیه و نه اجدادم از بنی عباس. گفتم: نه از من پرسیده شده و نه از حضرت صادق پدرم، هارون گفت: اگر برایم کشف شود که از جانب تو یا یکی از بستگانت این مسأله بازگو شده امانی که بتو دادم از بین خواهد رفت. فرمود: این شرط را میپذیرم. «1»
هارون گفت: مایلم چند جملهای کوتاه که دارای اصول و فروعی باشد و تفسیر آن فهمیده شود بنویسی بشرط اینکه آن را از حضرت صادق شنیده باشی گفتم بچشم یا امیر المؤمنین. گفت: وقتی نوشتهات تمام شد حوائج خود را بگو تا برآورم از جای حرکت کرده رفت کسی را گماشت که از من نگهبانی کند هر روز برایم غذای خوبی میفرستاد این جملات را برایش نوشتم:
بنام خداوند بخشنده مهربان. امور دنیا دو نوع است: 1- امری که در آن اختلافی نیست و آن اجماع امت است بر چیزهای ضروری که چارهای جز آن ندارند و اخباری که همه قبول دارند و آنچه شک دارند باین اخبار عرضه میدارند و حکم هر پیشآمدی را از آن اخبار استنباط میکنند.
2- امری است شکبردار و قابل تردید در چنین امری باید دلیلی قانع قانعکننده اقامه شود برای ثابت کردن آن اگر جویندگان دلیل محکمی از کتاب خدا که بر تأویل آن اجماع دارند یا از سنت پیامبر چیزی که اختلافی نباشد و یا قیاسی که صحت آن را عقل بپذیرد داشتند دیگر کسی نمیتواند آن را رد کند و باید قبول نموده اقرار کرد و بآن معتقد شد و آنچه دلیلی از کتاب یا سنت پیامبر و یا قیاس صحیح برایش پیدا نشد اشخاص عادی و دانشمندان همه میتوانند در آن شک نمایند و قبول نکنند.
این دو امر میخواهد مربوط بتوحید باشد یا مسائل دیگر مذهبی حتی جریمه
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 109
یک خدشه وارد کردن و از آن کمتر و آن موضوعی که امر دینی را بر آن عرضه میدارند اگر دلیلی محکم داشت میپذیری چنانچه برایت روشن نبود آن را رد میکنی «لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ و حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ».
بغلامی که نگهبان من بود اطلاع دادم که من خواسته خلیفه را انجام دادم باو اطلاع بده، غلام خبر داد هارون خارج شد من نوشته را باو نشان دادم گفت: احسن جملات کوتاه و جامعی است اکنون حاجات خود را بگو گفتم: یا امیر المؤمنین اولین حاجتم اینست که اجازه دهی برگردم پیش خانوادهام که آنها را در حال ناامیدی از دیدار خود با گریه و زاری گذاشتهام. گفت: این اجازه را بتو دادم حاجت دیگر بخواه گفتم: خدا امیر المؤمنین را برای پسر عموهایش سلامت بدارد گفت: باز بگو چه حاجت داری گفتم: من مردی عیالوارم بعد از خدا چشم بلطف امیر المؤمنین دارم.
دستور داد صد هزار درهم بمن بدهند و با احترام مرا برگرداند پیش خانوادهام.
عیون اخبار الرضا- ج 1 ص 81- موسی بن جعفر علیه السّلام فرمود: وقتی مرا پیش هارون بردند، سلام کردم جواب داده گفت: موسی بن جعفر! دو خلیفه در یک مملکت برای هر دو خراج ببرند «1».
گفتم: ترا بخدا میسپارم از اینکه من و خود را گناهکار کنی و سخن بیهوده دشمنان ما را در مورد ما بپذیری تو خود میدانی از وقتی که پیامبر از دنیا رفت خیلی دروغ بر ما بستند. اگر صلاح بدانی با این خویشاوندی که نسبت به پیامبر اکرم داری اجازه بدهی حدیثی که پدرم از آباء خود از جدم پیامبر اکرم نقل کرده برایت نقل کنم، گفت اجازه دادم.
گفتم: پدرم از آباء کرام خود از جدم پیامبر اکرم نقل کرد که خویشاوند وقتی بخویشاوند برسد و دست در دست یک دیگر گذارند علاقه خویشاوندی بهیجان
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 110
در میآید اکنون دست خود را بمن بده فدایت شوم، هارون گفت جلو بیا.
من نزدیک رفتم دست مرا گرفت و مرا پیش کشید و مدتی در آغوش داشت بعد رها کرد گفت: موسی بنشین دیگر ناراحت نباش بتو کاری ندارم، دیدم اشک از چشمانش میریزد سر بزیر انداختم.
گفت: راست گفتی و جدت نیز راست گفته است خونم بجوش آمد و هیجانی در من پیدا شد که دلم شکست و اشکم جاری گردید حالا میخواهم از تو چند سؤال بکنم که مدتها است در دلم بوده از هیچ کس نپرسیدهام، اگر جواب دادی رهایت میکنم و سخن دیگری را در بارهات نمیپذیرم، شنیدهام تو هرگز دروغ نگفتهای پس آنچه سؤال میکنم واقع مطلب را برایم توضیح بده گفتم هر چه را بدانم توضیح میدهم اگر بمن امان بدهی.
گفت: بتو امان دادم در صورتی که راست بگوئی و آن تقیهای که بین شما فرزندان فاطمه معمول است روا نداری. گفتم: هر چه مایل است امیر المؤمنین سؤال کند.
گفت: بگو ببینم چرا شما خود را از ما برتر میدانید با اینکه هر دو از یک درخت هستیم، همهی ما فرزندان عبد المطلب هستیم ما فرزندان عباس و شما فرزندان ابو طالب هر دوی آنها عموی پیامبرند و بیک نسبت مساوی با پیغمبر خویشاوندی دارند.
گفتم: ما نزدیکتر به پیغمبریم گفت: چطور گفتم زیرا عبد اللَّه و ابو طالب از یک پدر و مادرند و جد شما عباس از مادر عبد اللَّه و ابو طالب نبود- گفت پس چرا شما ادعا میکنید از پیامبر اکرم ارث میبرید با اینکه عمو مانع ارث بردن پسر عمو است. وقتی پیامبر از دنیا رفت ابو طالب قبل از او مرده بود ولی عمویش عباس حیات داشت. گفتم: اگر امیر المؤمنین مرا از جواب این سؤال معذور دارد خوب است هر سؤال دیگری دارد بفرماید گفت غیر ممکن است باید جواب بدهی. گفتم: مرا امان بده. گفت: من قبلا بتو امان دادم.
گفتم: علی بن ابی طالب میفرماید: با بودن فرزند بهیچ کس ارث نمیرسد
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 111
جز پدر و مادر و زن و شوهر، با بودن فرزند برای عمو ارثی ثابت نشده و قرآن گواه چنین ارثی نیست جز اینکه ابا بکر و عمر و بنی امیه از پیش خود گفتهاند عمو بمنزله پدر است این گفته آنها دلیلی ندارد و از پیامبر نیز حدیثی نرسیده.
کسانی که از علماء معتقد بقول حضرت علی هستند حکومت آنها بر خلاف حکومت سایر علمای عامه است، اکنون نوح بن دراج هست که در این مسأله بقول علی علیه السّلام عمل میکند و فتوی نیز داده که امیر المؤمنین او را فرماندار دو شهر کوفه و بصره نموده دستور داد نوح بن دراج و سایر علماء که بر خلاف نظر او فتوی میدهند از قبیل سفیان ثوری و ابراهیم مدنی و فضیل بن عیاض را حاضر کنند همه آنها گفتند: این نظر حضرت علی است در این مسأله.
بآنها گفت بطوری که شنیدهام شما چرا در این مسأله مطابق دستور حضرت علی فتوی نمیدهید! گفتند نوح بن دراج جرات نموده ولی ما ترسیدیم با اینکه فتوای حضرت علی پیغمبر را امضاء نموده بدلیل گفتار علمای گذشته که از پیامبر اکرم نقل کردهاند در باره علی بن ابی طالب فرموده است از همه شما واردتر بعلم قضاوت علی است عمر نیز تصدیق کرده که علی از همه ما بهتر بقضاوت وارد است و این لفظ قضاوت لفظ جامعی است که هر چه پیامبر اصحاب خود را مدح نموده در مورد قرائت و فرائض و علم همه را این لفظ قضاوت شامل میشود.
هارون گفت: بیش از این توضیح بده موسی! گفتم محافل و مجالس بامانت باشخاص سپرده میشود مخصوصا مجلس شما گفت: هیچ باک نداشته باش گفتم پیامبر اکرم کسی را که مهاجرت نکرده ارث نمیداد و برای او دوستی قائل نبود مگر بعد از مهاجرت گفت: چه دلیل بر این مطلب داری؟ گفتم: این آیه: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّی یُهاجِرُوا عمویم عباس مهاجرت نکرد.
هارون گفت: از تو تقاضا دارم بگوئی که در این مورد هیچ با کسی از دشمنان ما صحبت کردهای، یا بیکی از فقهاء در این مورد اطلاعی دادهای؟ گفتم: خدا شاهد
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 112
است نه، جز امیر المؤمنین کسی از من نپرسیده.
گفت: چرا بهمه مردم اجازه میدهید شما را نسبت به پیغمبر بدهند و بشما بگویند: یا ابن رسول اللَّه با اینکه فرزند علی هستید، شخص را بپدرش نسبت میدهند فاطمه چون ظرفی است و پیامبر جد مادری شما است.
گفتم: یا امیر المؤمنین اگر پیامبر زنده شود و دختر ترا خواستگاری کند باو میدهی گفت: سبحان اللَّه چرا ندهم؟ افتخار بر عرب و عجم و قریش میکنم با این کار گفتم: ولی او از من خواستگاری نمیکند و نه من دخترم را بازدواج او در میآورم گفت: چرا؟ گفتم: چون او پدر بزرگ من است ولی پدر بزرگ تو نیست گفت: احسن! موسی! سپس گفت: چگونه خود را فرزند پیامبر میدانید با اینکه پیغمبر فرزند پسر نداشت؟ و نسل از پسر است نه از دختر، شما فرزند دختر هستید که فرزندان دختر نسل حساب نمیشوند. گفتم: ترا بحق خویشاوندی و قبر پیامبر و کسی که در آن مدفون است، قسم میدهم مرا از جواب این سؤال معذور داری گفت: غیر ممکن است باید دلیل خود را در مورد شما فرزندان علی بیاورید اکنون تو رهبر آنها و امام زمان ایشانی بطوری که من شنیدهام، ترا معذور نمیدارم در مورد هر چه سؤال کنم تا دلیلی از قرآن بیاوری شما فرزندان علی ادعا میکنید هیچ مطلبی از قرآن برایتان پوشیده نیست نه الف و نه واوی، تأویل تمام آن را میدانید و باین آیه استدلال میکنید:
ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ بهمین دلیل خود را بینیاز از نظر علماء و دلیلهای آنها میدانید.
گفتم: اجازه میدهی جواب این سؤال را بدهم؟ گفت بگو. گفتم: اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیی وَ عِیسی پرسیدم پدر عیسی کیست؟
گفت: عیسی پدر نداشت گفتم: در این آیه خداوند او را ملحق بفرزندان پیامبران
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 113
میکند از طرف مادرش مریم، همین طور ما ملحق بفرزندان پیغمبر اکرم هستیم از طرف مادرمان فاطمه علیها السّلام.
گفتم: بیش از این دلیل بیاورم؟ گفت: بیاور گفتم: این آیه: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ «1». کسی ادعا نکرده که پیغمبر اکرم موقع مباهله با نصاری جز علی بن ابی طالب و فاطمه و حسن و حسین را داخل کساء نموده باشد تأویل فرزندان حسن و حسین است و زنان فاطمه و انفس علی بن ابی طالب.
علماء اتفاق دارند بر اینکه جبرئیل در جنگ احد گفت: یا محمّد این برابری واقعی است از علی فرمود: چون او از من و من از او هستم جبرئیل گفت من نیز از شما دو نفرم یا رسول اللَّه! سپس جبرئیل گفت:
«لا سیف الا ذو الفقار و لا فتی الا علی»
شبیه مدح و ستایشی شد که خداوند در این آیه از ابراهیم خلیل مینماید فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ ما پسر عموهای شما افتخار میکنیم بسخن جبرئیل که او از ما است.
گفت: احسن موسی حاجات خود را بگو گفتم: اولین حاجتم اینست که به پسر عمویت اجازه دهی برگردد بمدینه جدش پیش زن و فرزند خود، گفت: در این مورد تصمیم خواهیم گرفت ان شاء اللَّه.
روایت شده که او را بزندان سندی بن شاهک تحویل داد و در آنجا از دنیا رفت (و اللَّه اعلم).
عیون اخبار الرضا: سفیان بن نزار گفت: روزی بالای سر مأمون بودم گفت میدانید من تشیع را از که آموختم؟ کسانی که حضور داشتند گفتند: نه بخدا نمیدانیم گفت: از هارون الرشید. گفتند: چگونه از هارون الرشید آموختی با اینکه او پیوسته این خانواده را میکشت. گفت صحیح است آنها را در راه حفظ سلطنت خود میکشت زیرا سلطنت نازا است.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 114
سالی من با او بحج رفتم همین که بمدینه رسید بدربانان خود دستور داد که هر کس از اهالی مکه و مدینه از فرزندان مهاجر و انصار که بدیدن من میآید باید نسب و نژاد خود را بگوید و خویش را معرفی کند. هر یک که وارد میشد میگفت من فلانی پسر فلان کس هستم تا جد خویش نام میبرد که بالاخره منتهی بیکی از بنی هاشم یا قریش و یا مهاجر و یا انصار میشد بهر کدام جایزهای از پانصد هزار درهم تا دویست دینار بمقدار مقام و شرافت نسبی و هجرت اجدادش میداد.
روزی ایستاده بودم که فضل بن ربیع وارد شده گفت: درب خانه مردی است که میگوید: موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام روی بما نمود که ایستاده بودیم من و امین و مؤتمن و سایر سپهداران گفت مواظب خود باشید، سپس بدربان گفت اجازه بده وارد شود ولی مواظب باش از مرکب نباید پیاده شود مگر روی فرش من.
در این موقع دیدم پیرمردی لاغر اندام که عبادت پیکرش را ضعیف کرده بود وارد شد چون پوست و مشکی کهنه مینمود که سجده بر صورت و بینی او اثر گذاشته بود. همین که چشمش بهارون الرشید افتاد خود را از الاغی که سوار بود خواست بزیر اندازد، هارون فریاد زد: نه بخدا باید روی فرش من پیاده شوید دربانان مانع از پیاده شدن آن جناب گردیدند تمام با دیده احترام و عظمت باو نگاه میکردیم همین طور آمد تا رسید روی فرش دربانان و سپهداران اطرافش را گرفته بودند.
هارون از تخت پائین آمده او را استقبال کرد صورت و چشمهایش را بوسید و دستش را گرفته بالای مجلس آورد و در آنجا با او نشست شروع کرد با او بصحبت و کاملا با تمام چهره متوجه آن جناب بود از حالش میپرسید.
پرسید چقدر زن و فرزند داری فرمود: بیش از پانصد نفرند گفت همه اینها فرزندان شمایند فرمود: نه بیشتر آنها غلام و کنیزند اما فرزند، سی و چند نفر دارم که این قدر پسر و این قدر دخترند، گفت: چرا دخترها را بازدواج پسر عموهایشان
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 115
در نمیآوری؟ فرمود: تهیدستی مانع این کار است. گفت: باغستان در چه حال است فرمود: گاهی محصول میدهد و گاهی نمیدهد. گفت: قرض هم داری فرمود: آری پرسید چقدر؟ گفت: در حدود ده هزار دینار.
رشید گفت: پسر عمو! آنقدر پول در اختیارت بگذارم که پسرها و دخترها را بازدواج در آوری و باغستانها را آباد کنی، فرمود: شرط خویشاوندی را بجای آوردهای؟ خداوند ترا بر این نیت پسندیده پاداش عنایت کند، با هم خویشاوندی نزدیک داریم و قرابت بهم پیوسته است و از یک نژاد هستیم با این نژاد و اصالت خانوادگی که داری و نعمتی که خدا در اختیارت گذاشته چنین کاری انجامش از شما بعید نیست؟ گفت: حتما انجام خواهم داد منت هم دارم.
فرمود: یا امیر المؤمنین خداوند بر فرمانروایان واجب نموده که بداد فقیران امت برسند و قرض قرضداران را بپردازند و بار سنگین از روی دوش بیچارگان بردارند و با اسیر خوشرفتاری کنند تو شایستهترین فرد بانجام این کارها هستی باز گفت انجام خواهم داد یا ابا الحسن!.
در این موقع از جای حرکت کرد هارون نیز باحترام او حرکت نمود صورت و چشمانش را بوسید آنگاه روی بجانب من و برادرانم امین و مؤتمن نموده گفت:
عبد اللَّه، محمّد، ابراهیم در خدمت پسر عمو و سرورتان باشید رکابش را بگیرید و لباسهایش را مرتب کنید و او را تا منزلش مشایعت نمائید در بین راه موسی بن جعفر علیه السّلام پنهانی بمن توجه نموده بشارت خلافت را داد فرمود: وقتی بمقام خلافت رسیدی با فرزند من خوشرفتاری کن بعد ما برگشتیم من از همه برادرانم بیشتر جرات داشتم پیش پدرم.
همین که مجلس خلوت شد گفتم یا امیر المؤمنین این آقا که امروز این قدر احترام و تعظیم باو روا داشتی از تخت بزیر آمدی و باستقبالش شتافتی و او را در صدر مجلس جای دادی و پائینتر از او نشستی بما دستور دادی رکابش را بگیریم که بود؟
فرمود: او امام و رهبر مردم و حجت خدا است و خلیفه او میان مردم است.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 116
گفتم یا امیر المؤمنین مگر این امتیازها همه مخصوص شما نیست.
گفت: من پیشوای مردم هستم بزور و جبر در ظاهر ولی موسی بن جعفر امام واقعی است بخدا قسم پسرم! او بمقام پیغمبر از من و تمام مردم شایستهتر است اگر تو که فرزندم هستی در مقام خلافت با من سر نزاع داشته باشی سر از پیکرت برمیدارم سلطنت نازا است (و ملاحظه خویشاوندی را ندارد).
هنگام حرکت از مدینه بمکه دستور داد کیسهای سیاه که در آن دویست دینار بود آوردند بفضل بن ربیع گفت این کیسه را برای موسی بن جعفر ببر باو بگو امیر المؤمنین میگوید فعلا وضع مالی ما خوب نیست بزودی جبران خواهیم کرد در آینده، من از جای حرکت کرده گفتم یا امیر المؤمنین بفرزندان مهاجر و انصار و سائر قریش و بنی هاشم و کسانی که حسب و نسب آنها را نمیشناسی پنج هزار دینار و کمتر از آن میدهی بموسی بن جعفر با آن احترام که روا داشتی دویست دینار میدهی کمترین بخششی که تاکنون به اشخاص نمودهای گفت: ساکت باش بیمادر اگر آنچه تعهد کردم باو بپردازم از او در امان نخواهم بود که فردا با صد هزار شمشیرزن از پیروان و شیعیانش بر سر من نتازد تنگدستی او و فامیلش برای من و شما بهتر است از اینکه دست ایشان باز باشد.
مخارق نوازنده که این وضع را مشاهده کرد خیلی ناراحت شد از جای حرکت کرده گفت یا امیر المؤمنین اکنون که من وارد مدینه شدهام بیشتر اهالی مدینه از من درخواست کمک دارند اگر خارج شوم و بآنها چیزی ندهم نخواهند فهمید که امیر المؤمنین چقدر بمن عنایت دارد و مقام مرا نزد شما متوجه نمیشوند دستور داد باو ده هزار دینار بدهند گفت: این مبلغ را بین اهل مدینه تقسیم میکنم قرضی نیز دارم که باید بپردازم ده هزار دینار هم برای قرضش پرداخت.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 117
گفت: یا امیر المؤمنین دخترانم را میخواهم عروسی کنم برای آنها باید جهیزیه تهیه نمایم، دستور داد ده هزار دینار دیگر باو بدهند.
گفت: یا امیر المؤمنین بناچار باید وسیله نان و خورشی داشته باشم که خود و فرزندان و همسران آنها از آن راه تغذیه نمایند، دستور داد آنقدر باغ و مزرعه باو بدهند که محصول آن در سال برابر ده هزار دینار میشد دستور داد در تحویل این مزرعه عجله کنند در همان ساعت.
مخارق همان دم از جای حرکت کرد و خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام رفت عرضکرد: آقا من متوجه شدم این ملعون نسبت بشما چه کرد و چقدر برایتان فرستاد من برای شما حیلهای بکار بردم و سی هزار دینار و مزرعهای را که محصول آن معادل ده هزار دینار میشود گرفتم بخدا من احتیاج بهیچ کدام آنها ندارم فقط برای شما گرفتم من سند آنها را برای شما امضا میکنم پولها را برایتان آوردهام. فرمود خدا بتو برکت دهد و جزای خیر عنایت کند یک درهم آن را نمیگیرم و نه مزرعه و باغ را میخواهم این لطف و محبت ترا قبول کردم برو بسلامت در این مورد دیگر پیش من نیا مخارق دست موسی بن جعفر را بوسیده برگشت.
قرب الاسناد: محمّد بن عیسی از شخصی نقل کرد که حضرت موسی بن جعفر برای خیزران مادر خلیفه عباسی موسی نوشت و او را تسلیت و تعزیت گفت نسبت بفرزندش موسی و تهنیت گفت نسبت به خلافت فرزند دیگرش هارون بدین شرح:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*- نامهایست برای خیزران مادر امیر المؤمنین از طرف موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین، خداوند ترا آسایش و آرامش عنایت کند و از همت و جودت بهرهمند گرداند و گرامی بدارد و حفظ فرماید و نعمت و رحمت خویش را در دنیا و آخرت برای تو تکمیل فرماید. باید توجه داشته باشی که تمام کارها بدست خداست که اجرا میکند و مقدر بقدرت و نیروی خویش ضمانت نموده که گذشته را حفظ کند و آینده را تکمیل فرماید، آنچه مقدم داشت کسی نمیتواند بتأخیر اندازد و آنچه بتأخیر انداخت هیچ کس او را نمیتواند مقدم
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 118
دارد پایداری و جاودانی بودن را برای خود اختصاص داد و موجودات جهان را فناپذیر آفرید. آنها را در دنیای زودگذر ساکن کرد ولی بازگشت ایشان را بجهانی پایدار منتهی فرمود.
مرگ را برای همه تعیین کرد و همه را باین گرفتاری مبتلا نمود تا عدالت برقرار شود در ضمن قدرت و عزت خویش را بر آنها داشته باشد هیچ کس را وسیله جلوگیری از مرگ یا راه فرار از آن نیست تا خداوند تمام جهانیان را در سرای جاوید جمع نماید و خود حاکم مطلق و وارث زمین و آنچه در اوست شود تمام بسوی او برمیگردند خدا عمر ترا طولانی کند شنیدم امیر المؤمنین موسی طبق مشیت و خواست خداوند دار فانی را وداع گفته درود خدا بر روان او باد و مشمول رحمت و مغفرت و رضای پروردگار گردد. إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ میگویم مصیبت بزرگی روی داد و گرفتاری شدیدی پیش آمد یا رفتن او إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ میگویم و شکیبایم بر مقدرات خدا و تسلیم در مقابل قضا و فرمانش هستیم باز إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ میگویم چه مصیبت سختی بر تو وارد شد مخصوصا نسبت بما و آتشی که در دل ما از این مصیبت شعلهور گردید و زندگی را بر کام ما تلخ کرد از خدا میخواهم که درود خویش را بر امیر المؤمنین فرستد و او را رحمت کند و او را ملحق به پیامبر اکرم و آباء و اجداد شایستهاش بکند و زندگی آینده را برای او بهتر از دنیای از دست رفتهاش قرار دهد.
از خدا خواهانم که بتو اجر زیاد و طول عمر عنایت کند و عاقبت بخیر فرماید و بپاداش از دست دادن امیر المؤمنین بهترین پاداشی که مقرر کرده برای شکیبایان از درود و رحمت و هدایت خویش عنایت کند، از خدا میخواهم بتو صبر عنایت کند و تسلیت نیکو و خلفی بهتر عنایت کند در آینده دیگر ناراحتی در باره خود و نعمتهائی که خداوند بتو ارزانی داشته نبینی.
از خدا خواستارم خلافت امیر المؤمنین هارون را بر تو مبارک کند و از وجودش بهرهمند گردی و عمرش را طولانی و از بهترین نعمت و کرامت بهرمندش گرداند و او را حفظ فرماید شما و مخصوصا ما و تمام مسلمانان را از وجودش
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 119
بهرهمند گرداند بطوری که ببهترین آرزوهای خود در مورد او و شما برسیم خدا زندگی پایدار باو عنایت کند و ما نیز خدمتگزار او باشیم.
هیچ کدام از بستگان من و خویشاوندان و نزدیکان و خانواده شما بیشتر از من نسبت بمصیبت شما ناراحت نشده و بیشتر دعا برای اجر و پاداش شما و ادامه نعمت فرمانروائی و طول عمر و بقای نعمت و رفع ناراحتی از امیر المؤمنین نمیکند.
خدا را سپاسگزارم که مرا متوجه مقام تو و نعمتی که بشما ارزانی داشته و شکرگزار در گرفتاریهای شما و امیدوار نسبت بآیندهتان قرار داده. خدا از نعمت وجود شما ما را بهرهمند گرداند و بشما بهترین پاداش عنایت کند.
اگر صلاح بدانی از حال خود مخصوصا و کیفیت برگزار کردن این مصیبت و ناراحتی را برایم بنویسی من خیلی مشتاق و آرزومندم و پیوسته انتظار دارم که از حال شما مطلع باشم خداوند نعمت خویش را که بر تو ارزانی داشته تکمیل فرماید و کرامت و لطف خود را مستدام دارد درود و رحمت خدا و برکتش بر تو باد.
تاریخ پنجشنبه هفت شب از ماه ربیع الآخر گذشته سال صد و هفتاد نوشته شد.
توضیح: خوانندگان ارجمند توجه نمایند بشدت تقیهای که در زمان موسی ابن جعفر علیه السّلام میشده که برای درگذشت یک کافر مطرود و شخص نابکاری که ایمان بخدا و قیامت ندارد امام علیه السّلام چنین نامهای مینویسد این خود شاهد اهمیت تقیه است.
کامل الزیارات- باب 3 ص 18- حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام و هارون- الرشید و علی بن جعفر و جعفر بن یحیی در مدینه برای زیارت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بحرم پیغمبر آمدند هارون بحضرت موسی بن جعفر گفت: شما جلو بروید، امام از رفتن امتناع ورزید هارون جلو رفت و سلام داد در کناری ایستاد.
عیسی بن جعفر نیز از موسی بن جعفر تقاضا کرد جلو برود باز امام امتناع ورزید، عیسی رفت سلام داد و کنار هارون ایستاد جعفر بن یحیی نیز از موسی بن جعفر خواست که وارد شود امتناع فرمود او وارد شد سلام داده کنار آنها ایستاد.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 120
موسی بن جعفر علیه السّلام وارد شده گفت:
«السلام علیک یا ابه اسأل اللَّه الذی اصطفاک و اجتباک و هداک و هدی بک ان یصلی علیک»
سلام بر تو پدر جان از خداوندی که ترا برگزید و انتخاب نمود و راهنمائی کرد و بوسیله تو مردم را رهبری نمود درخواست میکنم که درود بر تو فرستد.
هارون بعیسی گفت: شنیدی چه گفت جواب داد: آری. هارون گفت:
گواهی میدهم که واقعا پیغمبر پدر اوست.
از کتاب حقوق المؤمنین که نوشته ابو علی بن طاهر است نقل شده که علی بن یقطین از موسی بن جعفر علیه السّلام اجازه خواست که از وزارت هارون استعفا دهد.
امام علیه السّلام فرمود:
«لا تفعل فان لنا بک انسا، و لاخوانک بک عزا و عسی ان یجبر اللَّه بک کسرا و یکسر بک نائرة المخالفین عن اولیائه یا علی کفارة اعمالکم الاحسان الی اخوانکم»
این کار را نکن ما بتو انس و علاقه داریم و شغل تو در دربار هارون سبب عزت و سربلندی برادران دینی تو است شاید خداوند بوسیله تو یک ناراحتی را رفع کند و یا آتش کینه مخالفین را نسبت بدوستان خود بوسیله تو خاموش کند. علی! کفاره خدمت تو در دربار سلطان همان نیکی بر برادران دینی است. تو یک چیز را برای من ضمانت کن، من سه چیز را برای تو ضامن میشوم. ضمانت کن که هر یک از دوستان ما را دیدی احترام کنی و حاجتش را برآوری، من ضامن میشوم که هرگز سقف زندان بر سرت سایه نیافکند و تیزی شمشیر پیکرت را فرا نگیرد و فقر و تنگدستی بخانه تو راه نیابد. علی! هر کس مؤمنی را شاد کند ابتدا خدا را خرسند و در مرتبه دوم پیامبر را و در مرتبه سوم ما را خرسند نموده.
خرایج- ص 203- روایت شده که علی بن یقطین نامهای برای موسی بن جعفر علیه السّلام نوشت بدین مضمون: اصحاب در مسح دو پا اختلاف دارند اگر صلاح بدانید در مورد وضو و مسح دستوری را بنویسید که طبق آن عمل نمایم.
موسی بن جعفر علیه السّلام در جواب او نوشت: آنچه من دستور میدهم که انجام دهی
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 121
اینست: ابتدا سه مرتبه مضمضه مینمائی (آب را در دهان گرداندن و بیرون ریختن) و سه مرتبه استنشاق میکنی (آب در بینی کردن و ریختن) صورت را سه مرتبه میشوئی و زیر ریش و محاسن خود را آب میرسانی هر دو دستت را نیز سه مرتبه میشوئی روی گوشها و داخل آنها را مسح میکنی و سه مرتبه دو پایت را میشوئی مبادا نوع دیگری وضو بگیری.
علی بن یقطین طبق دستور موسی بن جعفر علیه السّلام عمل کرد. هارون الرشید باطرافیان خود گفت: مایلم علی بن یقطین را آزمایش کنم میگویند شیعه است.
تشریفات وضوی رافضیها کمتر است او را بکار مأمور کرد که ادامه پیدا کرد تا وقت نماز داخل شد.
هارون پشت دیوار خانه ایستاد بطوری که شاهد اعمال علی بن یقطین باشد ولی علی او را نبیند. آب برای وضویش فرستاد همان طوری که موسی بن جعفر علیه السّلام دستور داده بود وضو گرفت هارون از پشت دیوار بلند شده گفت دروغ گفته هر که میگفت تو رافضی هستی.
پس از این جریان نامهای از طرف موسی بن جعفر علیه السّلام برای علی بن یقطین رسید که نوشته بود از حالا بدستوری که خداوند داده وضو بگیر صورتت را یک بار واجب است بشوئی بار دوم مستحب است دو دست را نیز از آرنج مانند صورت بشوی، جلو سرت را مسح کن و روی دو پا را نیز مسح نما بوسیله اضافه رطوبت آبی که از وضو در دستهایت مانده آنچه موجب بیم و ترس بر تو بود از میان رفت.
اعلام الوری- ص 293- روزی هارون الرشید مقداری لباس که ضمن آن یک لباده خز سیاه از لباسهای پادشاهان که طلاکاری شده بود قرار داشت از نظر تشویق به علی بن یقطین بخشید.
علی بن یقطین تمام آن لباسها و همان لباده و مقداری پول که قبلا تهیه دیده بود و طبق معمول خمس مال خود را بامام میداد برای موسی بن جعفر علیه السّلام فرستاد امام علیه السّلام پول و لباسها را پذیرفت اما لباده را توسط همان آورنده برگرداند،
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 122
نامهای برای علی بن یقطین نوشت که این لباده را نگهدار مبادا از دست بدهی بزودی بآن احتیاج پیدا خواهی کرد. علی بن یقطین مشکوک شد و علت برگرداندن لباده را نمیدانست بالاخره آن را محفوظ نگه داشت.
پس از چند روز علی بن یقطین بر یکی از غلامان مخصوص خود خشم گرفت و او را از کار بر کنار نمود آن غلام میدانست که علی بن یقطین هوادار موسی بن جعفر علیه السّلام است و از فرستادن هدیهها اطلاع داشت از او پیش هارون الرشید سعایت کرد گفت: علی بن یقطین موسی بن جعفر را امام میداند و خمس مال خود را هر سال برای او میفرستد از آن جمله همان لباده «1» که امیر المؤمنین در فلان تاریخ باو لطف نمود برای موسی بن جعفر فرستاده.
هارون بسیار بر آشفت و خشمگین شد گفت: باید این جریان را تحقیق کنم اگر صحت داشته باشد علی را خواهم کشت. همان ساعت از پی علی بن یقطین فرستاد همین که آمد گفت: آن لبادهای که بتو دادم چه کردی؟ گفت: دارم در جامه دانی سر بمهر گذاشتهام، آن را عطرآلود کردهام و محفوظ نگهداشتهام هر صبح و شام سر جامهدان را باز میکنم از نظر تبرک آن را میبوسم و باز بجای اولش میگذارم.
هارون گفت: هم اکنون آن را بیاور. گفت: بسیار خوب یکی از غلامان خود را خواست باو گفت: بفلان اطاق میروی و کلید آن را از کنیزی که کلید دار است میگیری، اطاق را که باز کردی فلان صندوق را میگشائی آن جامهدانی که رویش مهر زدهام میآوری، طولی نکشید که غلام جامهدان را مهر زده آورد و در مقابل هارون گذاشت دستور داد مهر بردارند و باز کنند.
وقتی جامهدان باز شد هارون لباده را بهمان حال درون آن مشاهده کرد که عطرآلود است خشم او فرو نشست به علی بن یقطین گفت: لباسها را برگردان بمحل اولش بسلامت برو، دیگر حرف سخنچینان را در باره تو نمیپذیرم. دستور داد باو جایزهی گرانی بدهند، امر کرد به سخنچین هزار تازیانه بزنند در حدود پانصد
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 123
تازیانه زده بودند که از دنیا رفت.
تفسیر عیاشی: ج 2 ص 29- از جمله سخنانی که هارون بحضرت موسی بن جعفر علیه السّلام گفت: وقتی او را آوردند. پرسید این خانه چیست؟ امام فرمود: خانه تبهکاران است. این آیه را خواند: سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا. «1»
هارون گفت: پس خانه کیست؟ فرمود: اصل این خانه متعلق بشیعیان ما است ولی از نظر آزمایش فعلا در اختیار دیگران است. هارون گفت: پس چرا صاحب خانه منزل خود را نمیگیرد. فرمود: آباد از او گرفتهاند هرگز نمیگیرد مگر موقعی که بتواند آن را آباد کند که اکنون آن وقت نیست.
مناقب شهر آشوب- ج 3 ص 114- ابن عبد ربه در عقد الفرید مینویسد:
مهدی عباسی در خواب شریک قاضی را دید که صورت خود را از او برگردانید وقتی بیدار شد خواب خود را برای ربیع نقل کرد. ربیع گفت: شریک مخالف تو است چون او فاطمی خالص است.
مهدی دستور داد شریک را حاضر کنند همین که وارد شد باو گفت: شنیدهام تو طرفدار فاطمه هستی! گفت: من تو را بخدا میسپارم اگر فاطمی نباشی مگر منظورت از این فاطمه دختر کسری پادشاه ایران باشد.
مهدی گفت: نه. منظورم فاطمه دختر محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است شریک گفت: تو خودت فاطمه زهرا علیه السّلام را لعنت میکنی؟ مهدی جواب داد هرگز، بخدا پناه میبرم از این کار شریک گفت: کسی که او را لعنت کند در بارهاش چه عقیده داری؟ مهدی گفت: خدا او را لعنت کند که بفاطمه توهین نماید.
شریک گفت: پس ربیع را لعنت کن ربیع گفت: نه بخدا من هم فاطمه زهرا را لعنت نمیکنم.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 124
شریک رو بربیع نموده گفت: یاوهسرا پس چرا نام بهترین زنان جهان و دختر خاتم الأنبیاء را در مجلس مردها میبری. مهدی گفت: تعبیر خواب چه میشود؟ شریک پاسخ داد که خواب تو خواب یوسف که نیست و نمیتوان خون مردم را با یک خواب دیدن بریزی.
مردی را آوردند پیش فضل بن ربیع که فاطمه زهرا را دشنام داده بود بابن غانم گفت: در باره این شخص چه نظر میدهی؟
گفت: باید بر او حد جاری کرد. فضل گفت: این کیفری که برایش گفتی در صورتی است که بمثل مادر تو ناسزا بگوید. دستور داد او را هزار تازیانه بزنند و در خیابان بدار آویزند.
مناقب: وقتی با محمّد مهدی خلیفه عباسی بیعت کردند نیمه شب از پی حمید ابن قحطبه فرستاد باو گفت: اخلاص و هواداری پدر و برادرت در باره ما کاملا آشکار است، اما تو بما چگونه هستی.
حمید جواب داد، مال و جان خود را در راه شما فدا میکنم. مهدی گفت:
این کار را برای سایر مردم هم میکنند. گفت: مال و جان، زن و فرزندم را فدا میکنم، باز مهدی نپذیرفت گفت: مال و جان، زن و فرزند و دینم را فدا میکنم.
مهدی گفت: احسن بارک اللَّه. با او بهمین شرط پیمان بست و دستور داد که موسی ابن جعفر علیه السّلام را مخفیانه و ناگهانی بکشد.
مهدی آن شب در خواب حضرت علی علیه السّلام را دید که باو اشاره میکند و این آیه را میخواند: فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ «1» با وحشت و ترس از خواب بیدار شد. به حمید بن قحطبه گفت: از کاری که دستور دادهام در مورد موسی بن جعفر علیه السّلام خودداری کن و نسبت بموسی بن جعفر علیه السّلام احترام کرد و باو جایزه بخشید.
مناقب: علی بن ابی حمزه گفت: هارون الرشید بدربانان و خدمتگزاران خود
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 125
دستور میداد که هر وقت موسی بن جعفر علیه السّلام از پیش او خارج شد آن جناب را بکشند هر وقت غلامان چنین تصمیمی میگرفتند چنان ترس و وحشت آنها را فرا میگرفت که جرات جسارت نداشتند چون این کار چندین مرتبه تکرار شد هارون دستور داد مجسمهای بسازند و برای او صورتی شبیه موسی بن جعفر علیه السّلام قرار دهند وقتی غلامان مست باده ناب میشدند بآنها دستور میداد این مجسمه را با کارد تکه تکه کنند این کار را نیز پیوسته میکردند. یک روز همه آنها را در محلی جمع کرد همه مست بودند، حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام را نزد آنها فرستاد چشم آنها که بموسی بن جعفر علیه السّلام افتاد مانند همان مجسمه باو حمله کردند.
امام علیه السّلام که تصمیم آنها را دید شروع کرد با ایشان بزبان محلی خودشان با زبان خزری و ترکی صحبت کردن کاردها را از دست خود انداختند و به قدمهای موسی بن جعفر علیه السّلام افتاده شروع ببوسیدن و عذرخواهی نمودند و تا منزل موسی بن جعفر او را مشایعت کردند.
وقتی مترجم از آنها جریان را پرسید گفتند: هر سال این مرد پیش ما میآید کارهای ما را روبراه میکند و از یک دیگر ما را راضی میکند ما بوسیله او از خدا طلب باران میکنیم در قحطسالی، هر گاه پیشآمدی برای ما بشود باو پناهنده میشویم. با آنها قرار بست که دیگر چنین دستوری بایشان ندهد، برگشتند.
مناقب: حکایت شده که یکی از خلفاء مریض شد بختیشوع نصرانی از معالجه او عاجز گردید مقداری از باران خشک شده در زمین را گرفت و با دوائی آن را آب کرد، بعد مقداری آب در دوائی ریخت و گفت: این نهایت قدرت طب و پزشکی است دیگر چارهای ندارد جز اینکه شخصی را پیدا کنی که دعایش مستجاب باشد برایت دعا کند.
خلیفه موسی بن جعفر علیه السّلام را خواست آن جناب را آوردند در بین راه صدای زمزمه دعای ایشان را شنید، دعا کرد خداوند او را شفا داد. خلیفه گفت: تو را بحق جدت محمّد مصطفی بگو چه دعا کردی. فرمود: گفتم:
«اللهم کما أریته ذل
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 126
معصیتی فاره عز طاعتی»
خدایا همان طور که خواری گناهکاری او را نشانش دادی عزت و شرافت بندگی و اطاعت مرا نیز باو نشان ده. همان ساعت خداوند او را شفا داد.
مناقب: فضل بن ربیع و مرد دیگری گفتند: هارون الرشید برای حج بمکه رفت وقتی شروع بطواف نمود مردم را از طواف باز داشتند تا هارون تنها طواف کند در همین موقع شخص عربی آمد و با هارون شروع بطواف کرد.
نگهبان گفت: دور شو از جلو خلیفه اعرابی نگهبان راند و گفت خداوند در این محل بین تمام مردم مساوات را برقرار نموده و فرموده است سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ هارون به نگهبان گفت باو کاری نداشته باش. همیشه مرد عرب جلو هارون طواف میکرد. هارون تصمیم گرفت حجر الاسود را ببوسد مرد عرب بر او سبقت جست و جلوتر از او حجر الاسود را بوسید هارون خواست در مقام نماز بخواند مرد عرب جلو او بنماز ایستاد.
وقتی نماز هارون تمام شد مرد عرب را خواست. نگهبانان باو گفتند امیر المؤمنین ترا میخواهد. گفت من با او کاری ندارم اگر او با من کار دارد باید پیش من بیاید. هارون گفت: راست میگوید از جا حرکت کرده پیش مرد عرب رفت سلام نمود. جواب سلامش را داد هارون گفت: اجازه میدهی بنشینم.
اعرابی گفت این محل متعلق بمن نیست که اجازه نشستن از من میخواهی این خانه خدا است که برای بندگان خود ترتیب داده اگر میخواهی بنشین و در صورتی که مایل نیستی برو.
هارون روی زمین نشست رو بآن مرد کرده گفت: چرا چون توئی باید مزاحم پادشاهان شود؟ گفت: بلی باید در مقابل علم کوچکی کنی و گوش فرا دهی هارون گفت: از تو چند سؤال میکنم اگر جواب ندادی ترا آزار مینمایم مرد عرب گفت سؤال میکنی که چیزی بیاموزی یا سؤال تو از روی لجبازی است.
هارون گفت: نه سؤال برای یاد گرفتن میکنم عرب گفت: طوری بنشین که
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 127
شاگردی پیش استاد مینشیند در ضمن بدان که از تو نیز سؤال خواهد شد.
هارون پرسید بگو چه بر تو واجب است. عرب گفت: واجب یکی، پنج و هفده، و سی و چهار و نود و چهار و صد و پنجاه و سه بر هفده عدد و از دوازده یکی و از چهل، یکی و از دویست پنج عدد و از تمام عمر یکی و یکی بیکی.
هارون خندیده گفت: میپرسم چه بر تو واجب است تو برایم عدد شماری میکنی؟! گفت مگر نمیدانی دین تمامش حساب است اگر در دین حساب نبود خداوند برای مردم حساب را قرار نمیداد این آیه را خواند: وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ.
هارون گفت: توضیح بده منظورت از این اعداد چه بود و گر نه دستور میدهم ترا بین صفا و مروه بکشند.
نگهبان از هارون تقاضا کرده التماس نمود که او را نکش بخدا و این مقام بزرگ او را ببخش. مرد عرب از گفتار نگهبان خندهاش گرفت. هارون گفت: چرا خندیدی گفت از شما دو نفر خندهام گرفت زیرا نمیدانم کدامیک نادانترید، آن کسی تقاضای بخشش میکند مرگی را که رسیده یا کسی که عجله برای کشتن مینماید نسبت بشخصی که اجلش نرسیده.
هارون الرشید گفت بالاخره سخن خود را توضیح بده، مرد عرب گفت آنکه گفتم یکی است دین اسلام است که یکی است و بر آن دین پنج نماز واجب شده که آن نمازها هفده رکعت است و سی و چهار سجده دارد و نود و چهار تکبیر و صد و پنجاه و سه تسبیح دارد، اما آنچه گفتم از دوازده عدد یکی منظورم ماه رمضان است که از دوازده ماه یک ماه واجب است و آنچه گفتم از چهل یکی هر کس چهل دینار طلا داشته باشد یک دینار واجب است زکات بدهد و گفتم از دویست، پنج هر کس دویست درهم نقره داشته باشد باید پنج درهم زکات بدهد.
آنچه گفتم از تمام عمر یکی حج واجب است و اینکه گفتم یکی بیکی هر کس خون کسی را بنا حق بریزد باید کشته شود خداوند میفرماید: النَّفْسَ
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 128
بِالنَّفْسِ هارون الرشید گفت به به خدا خیرت دهد یک بدره زر باو داد مرد عرب گفت: بچه جهت این کیسه زر را بمن میدهی بواسطه سخن گفتن یا سؤال نمودن گفت بواسطه توضیح دادن و سخن.
عرب گفت: من نیز یک مسأله از تو میپرسم اگر جواب دادی این کیسه زر مال خودت باشد در این مکان شریف آن را صدقه بده اگر جواب ندادی یک بدره دیگر بآن اضافه میکنی تا بین تنگدستان قبیله خود تقسیم کنم امر کرد بدره دیگری بیاورند آنگاه بگفت هر چه میخواهی بپرس.
مرد عرب گفت: بگو ببینم خنفساء «1» به بچهاش دانه میدهد یا شیر! هارون خشمناک شده گفت: باید از مثل من چنین سؤالی بکنی؟ مرد عرب گفت: شنیدم از کسی که از پیامبر اکرم شنیده بود که فرمود: هر کس رهبر مردم شود باو آنقدر عقل میدهند باندازهی تمام مردم، تو پیشوای این مردم هستی لازم است که هر سؤالی از امور دینی و واجبات از تو بپرسند جواب بدهی، اکنون جواب این سؤال را میدانی یا نه؟
هارون گفت: نه، توضیح بده آنچه از من سؤال کردی و دو کیسه زر را بگیر فرمود: خداوند تبارک و تعالی وقتی زمین را آفرید جنبندههائی در زمین بوجود آورد که معده و خون ندارند آنها را از خاک آفرید و خوراک آنها نیز از همان خاک است وقتی جنبنده از مادر بوجود آمد نه او را شیر میدهد و نه دانه، زندگی او از خاک است.
هارون گفت: بخدا قسم کسی دچار چنین سؤالی تاکنون نشده مرد عرب دو بدره را گرفت و خارج شد چند نفر از پی او رفتند و از اسمش سؤال کردند متوجه شدند موسی بن جعفر بن محمّد علیه السّلام است. بهارون اطلاع دادند گفت: بخدا قسم باید درخت نبوت دارای چنین شاخ و برگی باشد.
شریف مرتضی در غرر مینویسد: که ایوب هاشمی گفت: شخصی بنام نفیع
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 129
انصاری بدر خانه هارون الرشید آمد، در همین موقع موسی بن جعفر علیه السّلام که سوار الاغ بود رسید دربان احترام شایستهای بامام کرد و با عجله برای او اجازه ورود خواست.
نفیع از عبد العزیز بن عمر پرسید این پیرمرد کیست؟ گفت: این بزرگترین اولاد ابی طالب و بزرگتر از اولاد محمّد است موسی بن جعفر، گفت: من از این بنی عباس عاجزتر ندیدهام این قدر احترام میکنند نسبت بشخصی که قدرت دارد آنها را از سریر سلطنت بزیر آورد وقتی از پیش هارون خارج شود باو توهین خواهم کرد.
عبد العزیز گفت: این کار را نکن اینها خانوادهای هستند که کمتر کسی متعرض آنها شده که ننگی برای خود تا ابد بجای نگذاشته باشد. حضرت موسی بن جعفر خارج شد، نفیع لجام الاغش را گرفت و گفت: تو که هستی آهای؟
فرمود: اگر منظورت نژاد است من پسر محمّد حبیب اللَّه و پسر اسماعیل ذبیح اللَّه و پسر ابراهیم خلیل اللَّه هستم و اگر منظورت وطن من است، همان محلی است که بر مسلمانان و تو اگر مسلمان باشی لازم است زیارت و حج در آن محل، اگر منظورت اینست که بر من فخر کنی بخدا قسم بیدینهای قوم من راضی نشدند همطراز باشند با مسلمانان قوم تو که گفتند: یا محمّد برای مبارزه با همطرازان خودمان را از قریش بفرست، اگر منظورت آوازه و شهرت است ما کسانی هستیم که خداوند واجب کرده بر ما صلوات بفرستند در نمازها میگوئی: اللهم صلّ علی محمّد، و آل محمّد، ما همان آل محمّد هستیم الاغ را رها کن.
نفیع لجام مرکب را رها کرد دستش برعشه افتاده بود با کمال خواری براه خود ادامه داد عبد العزیز باو گفت: بتو نگفتم؟!! مناقب: در کتاب خلفاء است که هارون الرشید بموسی علیه السّلام بن جعفر پیشنهاد کرد که فدک را پس بگیرد. امام علیه السّلام امتناع میورزید تا اصرار زیاد کرده فرمود:
من فدک را نمیگیرم مگر تمام آن را با مرزی که معین میکنم بدهی. گفت: حدود فدک کجا است. فرمود: اگر حدود آن را معین کنم نخواهی داد.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 130
گفت: ترا قسم میدهم بحق جدت که حدود آن را معین کنی. فرمود: حد اول آن عدن، چهره رشید درهم کشیده شد گفت بگو فرمود: حد دوم سمرقند رنگ صورت رشید برگشت فرمود حد سوم افریقا است چهره رشید سیاه شد باز گفت: حد دیگر را بگو فرمود: حد چهارم سیف البحر است که هم مرز با جزائر و ارمنیه است.
هارون گفت: دیگر برای ما چیزی باقی نماند پس بیا جای من بنشین. حضرت موسی بن جعفر فرمود: من گفتم اگر مرز آن را تعیین کنم نخواهی داد. از آن موقع تصمیم کشتن موسی بن جعفر علیه السّلام را گرفت.
در روایت پسر اسباط چنین است که فرمود: حد اول عریش مصر و دوم دومة- الجندل و سوم احد و چهارم سیف البحر است هارون گفت: این تمام دنیا است.
فرمود: این سرزمینها در اختیار یهودان بود که خداوند بدون جنگ و جدال و لشکرکشی بتصرف پیامبر اکرم در آورد دستور دادند که بفاطمه زهرا علیها السّلام واگذارد.
نقل از کتاب نزهة الکرام که: هارون الرشید از پی موسی بن جعفر علیه السّلام فرستاد وقتی حاضر شد گفت: مردم شما فرزندان فاطمه را دارای علم نجوم میدانند و میگویند از این علم اطلاع کافی دارید. علمای اهل سنت میگویند پیغمبر اکرم فرموده: هر وقت اصحابم نام مرا بردند بآنها اعتماد کنید وقتی از قدر صحبت کردند ساکت باشید و هر وقت از نجوم حرف زدند چیزی نگوئید.
امیر المؤمنین از همه مردم بهتر بعلم نجوم وارد بوده فرزندان بستگانش آنهائی که شیعه و معتقد بامامت آنها هستند وارد باین علم هستند.
حضرت موسی بن جعفر فرمود: این حدیث ضعیف است و سند آن قابل اعتبار نیست خداوند نجوم را ستایش کرده اگر علم نجوم صحیح نبود خدا آن را ستایش نمیکرد انبیاء نیز بآن عالم بودهاند خداوند در باره ابراهیم خلیل میفرماید:
وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ در جای دیگر میفرماید: فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ اگر عالم بعلم نجوم نبود نگاه بستاره نمیکرد و نمیگفت من مریض هستم.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 131
ادریس از همه اهل زمان خود بعلم نجوم واردتر بود خداوند در قرآن بمواقع نجوم قسم یاد کرده میفرماید: وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ. در جای دیگر میفرماید:
وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً تا این آیه فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً منظورش دوازده برج و هفت سیاره است و آنچه در شب و روز بامر خدا آشکار میشود.
بعد از علم قرآن علمی با ارزشتر از علم نجوم نیست که علم انبیاء و اوصیاء و جانشینان پیمبران است که خداوند در باره آنها میفرماید: وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ ما از این علم اطلاع داریم و آن را بازگو نمیکنیم.
هارون گفت: ترا بخدا قسم میدهم: مبادا این علم را برای نادانان و عوام مردم اظهار کنی مبادا بر تو عیبجوئی کنند حیف است بمردم عوام بیاموزی آن را مخفی بدار و بحرم جد خود بازگرد.
سپس هارون گفت: یک سؤال دیگر باقیمانده که ترا بخدا قسم میدهم برایم توضیح دهی فرمود: بپرس. گفت ترا قسم میدهم بحق قبر پیامبر و منبرش و بحق خویشاوندی که با پیغمبر داری بگو ببینم تو زودتر میمیری یا من؟ چون تو از روی علم نجوم این مطلب را میدانی. موسی بن جعفر علیه السّلام فرمود بمن امان بده تا بگویم. گفت امان دادم فرمود: من قبل از تو میمیرم. دروغ بمن نگفتهاند و دروغ نمیگویم وفات من نزدیک شده.
هارون گفت: سؤال دیگری باقیمانده که باید برایم توضیح دهی مبادا ناراحت شوی فرمود بپرس. گفت: شما چگونه میگوئید تمام مسلمانان غلام و کنیز مایند و میگوئید هر کس ما بر او حقی داشته باشیم آن را ادا نکند مسلمان نیست.
موسی بن جعفر علیه السّلام فرمود: دروغ گفتهاند کسانی که میگویند ما چنین سخنان را گفتهایم اگر این طور باشد چطور ما غلام و کنیز میخریم و میفروشیم باز آنها را پس از خریدن آزاد میکنیم و با ایشان نشست و برخاست داریم، غذا میخوریم بغلامان میگوئیم یا بنی (پسر جان) و بکنیزان دخترم بواسطه تقرب بخدا آنها را با خودمان در سر یک سفره مینشانیم، سبحان اللَّه اگر آنها بنده و کنیز ما
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 132
باشند خرید و فروش جایز نیست با اینکه پیامبر اکرم هنگام وفات فرمود: خدا خدا از نماز فراموش نکنید و مواظب غلام و کنیز خود باشید منظورش این بود که نماز بپای دارید و نسبت به بردگان خود احترام کنید و ما آنها را آزاد میکنیم آنچه شنیدهای اشتباه کرده گوینده آن.
ما مدعی هستیم که اختیار تمام مردم در دست ما است این فرمانروائی و اختیار مربوط بامر دین است نادان مردم خیال میکنند مالک آنها هستیم این ادعای ما از جهت فرمایش پیامبر اکرم است که در غدیر خم فرموده:
«من کنت مولاه فعلی مولاه»
منظورش فقط اختیار امور دینی بود آنچه از زکات و صدقه بما بدهند حرام است برای ما مانند گوشت مرده و گوشت خوک.
اما غنائم و خمس پس از درگذشت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله جلوگیری کردند که ما استفاده کنیم ما را محتاج دست مردم نمودند همان مردمی که ما اختیاردار دینی آنها هستیم نه مالک ایشان باشیم اگر کسی هدیهای برای ما آورد بشرط اینکه نگوید صدقه است میپذیریم زیرا پیغمبر اکرم فرموده، اگر مرا دعوت بدست گوسفندی کنند میپذیرم اگر دست گوسفندی برایم هدیه آورند قبول میکنم این سنت است تا روز قیامت اگر برای ما زکات بیاورند و بدانیم زکات است رد میکنیم در صورتی که هدیه باشد میپذیریم.
سپس هارون اجازه بازگشت داد امام علیه السّلام متوجه رقه شد باز در بارهاش سخنچینیها کردند دو مرتبه دستور داد آن جناب را برگردانند ایشان را مسموم کرد با همان سمّ شهید شد صلوات اللَّه علیه.
کشف الغمه: محمّد بن طلحه گفت که فضل بن ربیع از پدرش نقل کرده وقتی مهدی خلیفه عباسی موسی، بن جعفر علیه السّلام را زندانی کرده بود شبی در خواب علی بن ابی طالب علیه السّلام را دید که باو میگوید محمّد! «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ» شبانه از پی من فرستاد خیلی ترسیدم با وحشت پیش او رفتم دیدم مشغول خواندن همان آیه است صدای خوبی داشت. گفت: فوری
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 133
موسی بن جعفر را حاضر کن. موسی بن جعفر علیه السّلام را آوردم او را در بغل گرفت و پهلوی خود نشاند گفت: یا ابا الحسن حضرت امیر المؤمنین را در خواب دیدم که بمن چنین گفت: اینک با من شرط میکنی که بر من یا یکی از فرزندانم خروج نکنی.
فرمود: بخدا قسم چنین کاری را نمیکنم و نه این کار در شأن من است.
گفت: راست میگوئی. ربیع! سه هزار دینار باو بده و زاد و توشه سفرش را آماده کن تا بمدینه برود، ربیع گفت: در همان شب کارهایش را کردم صبحگاه در بین راه بود بواسطه ترسی که داشت مبادا پشیمان شود. جنابذی جریان را نقل کرده ولی او نوشته ده هزار دینار داد.
حافظ عبد العزیز گفت: احمد بن اسماعیل نقل کرده که موسی بن جعفر علیه السّلام از زندان نامهای برای هارون الرشید بدین مضمون فرستاد: هر روزی که بر من در زندان بسختی و شکنجه میگذرد، در مقابل تو با عیش و عشرت آن روز را سپری میکنی تا بالاخره هر دو بروزی برسیم بیپایان که در آن روز تبهکاران زیان خواهند کرد.
کافی: حماد بن عیسی گفت: موسی بن عیسی در خانه خود مشرف بر محل سعی صفا و مروه نشسته بود ناگاه دید موسی بن جعفر علیه السّلام سوار قاطری است از طرف مروه میآید بابن هیاج که مردی از قبیله همدان بود و پیوسته با او بسر میبرد گفت برو لجام استر او را بگیر و ادعا کن از من است. ابن هیاج آمد لجام قاطر را گرفت و ادعا کرد که مال من است امام علیه السّلام پای از رکاب خارج کرده پائین آمد بغلامان خود فرمود: زین استر را بردارید و قاطر را باو بسپارید.
ابن هیاج گفت: زین هم مال من است موسی بن جعفر فرمود: دروغ میگوئی ما شاهد داریم که این زین متعلق بمحمد بن علی است ولی قاطر را من تازگی خریدهام تو میدانی با ادعائی که میکنی.
کافی: علی بن یقطین گفت: مهدی خلیفه عباسی از حضرت موسی بن جعفر پرسید آیا شراب در قرآن حرام شده مردم میگویند نهی شده ولی حرام نگردیده امام علیه السّلام فرمود: نه شراب در کتاب خدا حرام است، مهدی پرسید در کدام آیه حرام شده فرمود: این آیه، إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 134
اما کارهای ناشایست ظاهر عبارت است از زنای آشکارا که پرچم نصب کنند چنانچه زنهای بدکاره در جاهلیت پرچم میزدند. اما کارهای ناشایست باطنی منظور ازدواج با زن پدر است زیرا قبل از بعثت پیغمبر وقتی شخصی میمرد و زن از او باقی میماند پسرش با او ازدواج میکرد اگر آن زن مادر خودش نبود خداوند این کار را حرام کرد.
اما اثم (گناه) که در این آیه نام برده شده، همان شراب است که خداوند در آیه دیگر میفرماید: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ. «1»
اثم و گناه در قرآن همان شراب و قمار است که گناه آن دو بزرگ است چنانچه خداوند فرموده.
مهدی رو به علی بن یقطین کرده گفت: این فتوی مخصوص بنی هاشم است.
علی بن یقطین میگوید باو گفتم: صحیح میفرمائید یا امیر المؤمنین خدا را سپاسگزارم که این علم را از میان شما خانواده خارج نکرد. مهدی بلافاصله گفت:
راست میگوئی رافضی! مهج الدعوات: ابو الوضاح محمّد بن عبد اللَّه نهشلی از پدر خود نقل کرده که از موسی بن جعفر علیه السّلام شنیدم میفرمود: بازگو کردن نعمتهای خدا شکر آن نعمت است کسی این کار را ترک کند کفران نموده. نعمتهای خدا را بیکدیگر متصل کنید بوسیله شکرگزاری، اموال خود را حفظ نمائید با زکات و بلا را با دعا برطرف کنید دعا سپری است نجاتبخش که بلا را برمیگرداند گر چه حتمی و قطعی شده باشد.
ابو الوضاح گفت: پدرم نقل کرد وقتی حسین بن علی شهید فخ کشته شد و او حسین بن علی بن حسن بن حسن بود مردم پراکنده شدند سر او را با اسیران
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 135
خانوادهاش پیش موسی بن مهدی بردند همین که موسی بن مهدی چشمش به آنها افتاد این شعر را بعنوان مثل خواند:
بنی عمنا لا تنطقوا الشعر بعد ما دفنتم بصحراء الغمیم القوافیا
فلسنا کمن کنتم تصیبون نیله فتقبل ضیما او نحکم قاضیا
و لکن حکم السیف فینا مسلط فنرضی اذا ما اصبح السیف راضیا
و قد ساءنی ما جرت الحرب بیننا بنی عمنا لو کان امرا مدانیا
فان قلتم انا ظلمنا فلم نکن ظلمنا و لکن قد أسأنا التقاضیا
«1» بعد یکی از اسیران را مورد سرزنش قرار داده او را کشت همین کار را نسبت بگروهی از فرزندان امیر المؤمنین علی بن ابی طالب کرد و شروع نمود ببدگوئی و نسبتهای ناروا باولاد ابی طالب تا بموسی بن جعفر صلوات اللَّه علیه رسید گفت:
بخدا قسم حسین بدستور او قیام کرد، علاقه بموسی بن جعفر او را بر این کار واداشت زیرا او رهبر و بزرگتر این خانواده است خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم.
ابو یوسف یعقوب بن ابراهیم قاضی که نسبت باو جرات داشت گفت: یا امیر المؤمنین حرف بزنم یا ساکت باشم. موسی گفت: خدا مرا بکشد اگر موسی بن جعفر را ببخشم اگر از مهدی نشنیده بودم که منصور برایش گفته بود جعفر از نظر فضیلت در دین و علم شخصیت برجستهایست و شنیدهام که سفاح نیز از او خیلی تعریف و تمجید مینمود قبرش را نبش میکردم و پیکرش را به آتش میسوختم.
ابو یوسف گفت: زنانم طلاق یافته باشند و هر چه بنده دارم آزاد باشد و تمام
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 136
ثروتم در راه خدا صدقه باشد و مواشی و چهارپایانم ضبط شوند و پیاده بزیارت خانه خدا بروم اگر موسی بن جعفر اهل خروج و قیام باشد نه او و نه هیچ یک از فرزندانش چنین عقیدهای دارند از آنها نیز شایسته نیست.
بعد روش زیدیه را برایش توضیح داده گفت: از زیدیها فقط همین عده باقیمانده بودند که با حسین قیام کردند و تو آنها را نابود کردی پیوسته بر سر او خواند تا خشم و غضبش فرو نشست.
علی بن یقطین برای موسی بن جعفر علیه السّلام جریان را نوشت. آن جناب نیز زی و فرزند و خویشاوندان خود را جمع کرد خبری که رسیده بود بآنها گوشزد نمود فرمود: چه صلاح میدانید گفتند: ما صلاح میدانیم که خود را از دسترس این ستمگر دور کنی زیرا از ستم و بیدادگری او نمیتوان اطمینان داشت مخصوصا با این تهدیدها که شما و ما را نموده.
امام موسی بن جعفر علیه السّلام لبخندی زده این شعر کعب بن مالک برادر بنی سلمه را بعنوان مثال خواند:
زعمت سخینة ان ستغلب ربها فلیغلبن مغالب الغلاب
«1» امام علیه السّلام روی بجانب حاضرین از غلامان و خویشاوندان نموده فرمود:
ناراحت نباشید و ترس بخود راه ندهید اولین نامهای که از عراق برسد خبر مرگ موسی بن مهدی است که هلاک شده است و قسم یاد کرد بحرمت قبر پیغمبر که همین امروز مرده است بزودی خواهید فهمید.
بعد از نماز پس از تمام شدن دعایم نشسته بودم که چشمم بخواب رفت ناگهان جدم پیامبر اکرم را در خواب دیدم شکایت از موسی بن مهدی کردم و عرضکردم: چه بر سر اهل بیت او درآورده و گفتم: من از ستم او بیمناکم. فرمود: آسوده باش خداوند موسی را بر تو مسلط نمیکند در همان بین که صحبت میکردم دست مرا
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 137
گرفت و گفت بمن هم اکنون خداوند دشمنت را هلاک کرد شکر خدا را بجای آور در این موقع روی بقبله نمود و دستهای خود را بسوی آسمان بلند کرده، شروع بدعا کرد ابو الوضاح گفت: پدرم نقل کرد که گروهی از خویشاوندان و اصحاب موسی بن جعفر پیوسته در مجلس آن جناب حضور داشتند و در آستینهای خود لوحهای آبنوس و میلههائی داشتند همین که امام علیه السّلام سخنی میگفت و یا در موردی فتوی میداد آنها در این الواح ثبت میکردند. شنیدیم در دعای خود میگفت: شکرا للَّه جلت عظمته. بعد دعا را ذکر کرد.
پس از دعا فرمود: از پدرم حضرت صادق علیه السّلام که از پدرش از جدش امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرد که آن جناب از پیغمبر اکرم شنیده است که فرمود: اعتراف بنعمت پروردگارتان بکنید و توبه نمائید از تمام گناهانتان زیرا خداوند بندگان شکرگزار خود را دوست میدارد. بعد برای خواندن نماز حرکت کردیم مردم متفرق شدند دیگر گردهم جمع نشدند مگر برای خواندن نامهای که خبر مرگ موسی ابن مهدی و بیعت برای هارون در آن بود.
مهج الدعوات- ص 248- فضل بن ربیع گفت: صبحگاهی هارون الرشید حاجب خود را خواست باو گفت: برو پیش علی بن موسی علوی او را از زندان خارج کن او را در گودال حیوانات وحشی درنده بیانداز هر چه من کوشش کردم که او را از خشم فرود آورم بیشتر خشمگین میشد. قسم خورد بخدا اگر او را پیش درندهها نیاندازی خودت را بجای او میاندازم.
گفت پیش علی بن موسی الرضا علیه السّلام رفته گفتم امیر المؤمنین بمن دستور داده که چنین و چنان کنم گفت: هر چه دستور داده انجام ده من کمک از خدا میخواهم شروع کرد بخواندن دعائی. در همان بین راه که میرفتیم بطرف گودال حیوانات درنده درب آن را گشودم و آن جناب را درون جایگاه حیوانات وحشی انداختم، چهل حیوان درنده در آنجا بود بسیار غمگین و ناراحت شدم که شهادت آن آقا بدست من انجام شود برگشتم بمحل خود.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 138
نیمه شب خادمی آمد بمن گفت: امیر المؤمنین تو را میخواهد پیش او رفتم گفت: از من چه خطائی سر زده و چه کار زشتی انجام دادهام چون خوابی هولناک دیدم.
یک دسته مردم که در دستهای خود اسلحه داشتند آمدند در وسط آنها مردی بود چون ماه صورتش میدرخشید که از او بسیار وحشت داشتم، یکنفر گفت: این شخص امیر المؤمنین علی بن ابی طالب صلوات اللَّه علیه است جلو رفتم که قدمهایش را ببوسم.
مرا از خود دور کرد و این آیه را خواند: فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ آنگاه صورت از من برگردانید و داخل خانهای شد.
با وحشت زیاد از خواب بیدار شدم. به هارون گفتم: بمن امر کردی علی بن موسی الرضا را پیش حیوانات درنده بیاندازم. گفت: وای بر تو انداختی؟ گفتم: آری بخدا قسم. با ناراحتی گفت: برو ببین چه شده، شمعی برداشته رفتم درست دقت نمودم دیدم ایستاده مشغول نماز است، درندگان اطرافش را گرفتهاند. برگشتم پیش هارون جریان را نقل کردم باور نکرد. خودش حرکت نمود و آن جناب را در حال نماز مشاهده کرد. گفت: سلام علیک پسر عمو جوابش را نداد تا نمازش تمام شد، پس از نماز گفت: علیک السلام پسر عمو. من امید داشتم که چنین جایی بمن سلام نکنی.
گفت: مرا ببخش معذرت میخواهم. فرمود خداوند بلطف و کرمش مرا نجات بخشید او را سپاسگزارم امر کرد آن جناب را خارج کنند. بخدا قسم درندهای از ایشان تعقیب نکرد.
وقتی مقابل هارون آمد او را در بغل گرفت او را بمجلس خود برد و بالای تخت نشانده گفت: پسر عمو در صورتی علاقه داشته باشی پیش ما بسر بری با کمال احترام و آسایش خواهی بود دستور دادیم برای شما و خانوادهتان لباس و پول بیاورند.
امام علیه السّلام فرمود: بمال و لباس احتیاجی ندارم ولی در میان قریش اشخاص تنگدستی هستند که بین آنها تقسیم خواهد شد گروهی را نام برد که برای هر کدام مقداری مال و لباس بخشید.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 139
آنگاه از هارون خواست که اجازه دهد سوار مرکب چاپارها شود و بمحلی که مایل است برسد. هارون قبول کرد بمن فرمود مرا مشایعت کن. از پی آن جناب تا مقداری رفتم. عرضکردم: آقای من اگر صلاح بدانی آن دعا را بمن لطف فرمائی.
فرمود: بما اجازه ندادهاند که دعا و تسبیح خود را در اختیار هر کس قرار دهیم ولی تو بر ما حق مصاحبت و خدمت داری دعا را نگهدار آن را در دفتری نوشتم و در پارچهای پیچیده در آستین گذاشتم، همین که پیش هارون رسیدم خندید و حوائج مرا برآورد، هر وقت بمسافرت میرفتم این دعا نگهبان و امان بود برایم از هر وحشتی. هر پیشآمدی میشد همان دعا را میخواندم، خداوند آن ناراحتی را برطرف میکرد بعد دعا را ذکر کرد.
توضیح: صاحب مهج الدعوات مینویسد این جریان باید مربوط بموسی بن جعفر علیه السّلام باشد چون در زندان هارون الرشید بود ولی من همان طور که دیدم ذکر نمودم.
اختصاص: محمّد بن سابق طلحه انصاری گفت: از سخنانی که هارون بموسی ابن جعفر علیه السّلام گفت وقتی ایشان را پیش او آوردند این بود که پرسید این خانه مال کیست؟ فرمود: این خانه فاسقها است خداوند فرموده است: سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا. هارون گفت: پس خانه کیست فرمود: در اصل متعلق بشیعیان ما است که در اختیار دیگران از روی آزمایش و امتحان قرار گرفته. گفت: پس چرا صاحب خانه منزل خود را پس نمیگیرد. فرمود: از دست او آباد گرفتهاند نخواهد گرفت مگر آباد.
هارون گفت: شیعیان تو کجایند. امام علیه السّلام این آیه را خواند: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ. هارون
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 140
گفت: پس ما کافر نیستیم فرمود: ولی مشمول این آیه میشوید که خداوند فرموده الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ. هارون خشمگین شده و بر آن جناب سخت گرفت.
حضرت موسی بن جعفر با هارون چنین خطاب نموده از او هراس نداشته است این بر خلاف نظر کسی است که گمان میکند بواسطه ترس از هارون فرار کرد.
کافی: علی بن اسباط گفت: موسی بن جعفر علیه السّلام وارد بر مهدی خلیفه عباسی شد دید مشغول پرداخت حق مردم است گفت: یا امیر المؤمنین چرا حق ما را برنمیگردانی، گفت: کدام حق یا ابو الحسن!.
فرمود: وقتی خداوند فدک و اطرافش را بتصرف پیامبر اکرم درآورد بدون اینکه جنگ و جدالی پیش آید خداوند این آیه را بر پیغمبر اکرم نازل کرد:
وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ پیغمبر اکرم نفهمید این خویشاوند کیست. از جبرئیل در این مورد پرسید. جبرئیل از خداوند سؤال کرد. خداوند وحی نمود باو که فدک را بفاطمه زهرا بده.
پیغمبر اکرم دخترش زهرا را خواست باو فرمود: خداوند بمن دستور داده که فدک را در اختیار تو بگذارم، عرضکرد: پدر جان قبول کردم از خدا و شما در تمام مدت زندگی پیغمبر نمایندگان فاطمه علیها السّلام در فدک تصرف داشتند. وقتی ابو بکر خلافت را گرفت آنها را خارج کرد. فاطمه علیها السّلام از او خواست که فدک را برگرداند ابا بکر گفت: شاهد بیاور که برای تو شهادت دهند. فاطمه زهرا علیها السّلام امیر المؤمنین و ام ایمن را شاهد آورد، نامهای نوشت که مانع او نشوند. فاطمه با همان نامه از پیش ابا بکر خارج شد. در بین راه با عمر مصادف گردید پرسید این چیست در دست تو؟ فرمود: نامهایست که پسر ابی قحافه نوشته. گفت: بمن نشان بده. فاطمه زهرا نشان نداد. عمر از دستش بزور گرفت و نگاه کرد بعد آب دهان در آن انداخته نوشته را از بین برد و پاره کرد. گفت: این سرزمین را پدرت با سپاه و لشکرکشی نگرفته اگر بتو واگذاریم باید بعد از این بنده و غلام شما باشیم.
زندگانی حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، ص: 141
مهدی خلیفه عباسی گفت: حدود فدک کجا است؟ فرمود: یک حد کوه احد و حد دیگر آن عریش مصر، حد سوم سیف البحر و حد چهارم دومة الجندل.
مهدی گفت تمام اینها؟! فرمود: بلی یا امیر المؤمنین تمام این سرزمین از جاهائی است که بدون جنگ و جدال و ستیز برای پیغمبر اکرم فتح شد. گفت، خیلی زیاد است در این مورد فکری میکنم.
کافی: علی بن یقطین از موسی بن جعفر علیه السّلام نقل کرد که گفتم بایشان من میترسم از نفرینی که حضرت صادق علیه السّلام برای یقطین و فرزندانش کرد. فرمود نه، ابو الحسن آن طور که تو خیال کردهای نیست، مؤمن در صلب کافر مانند ریگ است در خشت خام که وقتی باران بیاید خشت را میشوید ولی ریگ باقی میماند.
کافی: علی بن یقطین گفت: بحضرت موسی بن جعفر علیه السّلام عرضکردم: در باره خدمت کردن برای هارون نظر شما چیست؟ فرمود: اگر بناچار باید این کار را بکنی مواظب باش نسبت باموال شیعه. علی بن یقطین گفت از شیعیان در آشکار میگرفتم ولی پنهانی به آنها برمیگرداندم.
قرب الاسناد: علی بن یقطین نامهای نوشت بحضرت موسی بن جعفر که من ناراحتم از کار کردن برای سلطان چون وزیر هارون بود، اگر اجازه میدهی از این کار فرار کنم جواب رسید. تو اجازه نداری دست از کار آنها بکشی از خدا بپرهیز.
کتاب استدراک: تلعبکری از حضرت موسی کاظم نقل کرده که فرمود:
هارون بمن گفت: شما میگوئید خمس مال شما است؟ گفتم: آری. گفت: خیلی زیاد است. گفتم: آن کسی که خمس را بما ارزانی داشته میدانسته که زیاد نیست.