فوج

کارهائی که مأمون برای تقرب به حضرت رضا میکرد از قبیل مناظره با مخالفین‌
امروز دوشنبه 31 اردیبهشت 1403
تبليغات تبليغات

زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام2

زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام2

 

 





بخش چهاردهم جریانهای دیگری که بین مأمون و حضرت رضا علیه السّلام اتفاق افتاد

عیون: در بعضی از کتابها نسخه عطا و شرط حضرت رضا علیه السّلام را که بعمال و فرمانروایان نوشته در باره فضل بن سهل و برادرش دیدم ولی از کسی تاکنون روایتش را نشنیده‌ام.
اما بعد فالحمد للَّه البدی‌ء، البدیع. القادر القاهر الرقیب علی عباده المقیت علی خلقه الذی خضع کل شی‌ء لملکه و ذل کل شی‌ء لعزته
-: تا آنجا که میفرماید:
الحمد للَّه الذی اورث اهل بیته مواریث النبوة و استودعهم العلم و الحکمة و جعلهم معدن الامامة و الخلافة و اوجب ولایتهم و شرف منزلتهم فامر رسوله بمسئلة امته مودتهم اذ یقول: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی- و ما وصفهم به من اذهاب الرجس عنهم و تطهیره ایاهم فی قوله إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.
مأمون اظهار محبت کرد نسبت به پیامبر در مورد خانواده‌اش و ارتباط خویشاوندی برقرار نمود و آنها را گرد هم آورد و از تفرق ایشان جلوگیری کرد ناراحتی آنها را برطرف نمود و شکافی که بین ایشان ترمیم کرد خداوند بوسیله او کینه و دشمنی‌های این خانواده را از بین برد و همبستگی و همکاری و محبت و دوستی بین ایشان بوجود آورد به برکت و لطف و رعایتی که او نموده با یک دیگر متحد و همداستان شدند. مأمون حق را بصاحبش سپرد و میراث پیامبر را بوارث او واگذاشت و به نیکوکاران پاداش داد و توجه
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 146
بفعالیت خدمتگزاران دین نمود و قرب و منزلت و فاصله را بر اساس دین نهاد آنگاه کسی را مقدم داشت و بمقام رسانید که سعی و کوشش بیشتری در راه دین داشت و آن کس فضل بن سهل ذو الریاستین بود که وزیری لایق و شایسته و سپهداری باتدبیر و رعیت‌نواز و تبلیغ‌کننده برای مأمون بود هر کس مطیع دستگاه خلافت بود بی‌پاداش نمیگذاشت و آنکه مخالفت میورزید از او فاصله میگرفت و تنها یاور و شفا بخش ناراحتی‌ها بود که دست تهی او را از کار باز نمیداشت و نه بی‌یاوری و نداشتن همکار مانع از پیشرفت او بود طمع در او رخنه نکرد و بیم و ترس او را از ارادت باز نداشت در مواردی که هر پر جراتی بلرزه در می‌آمد با آن مخالفین فراوان و جنگجویان دلاور باز محکمترین تصمیم‌ها را داشت و از همه پرجرأت‌تر بود و تدبیر و صلاح اندیشی او از همه نیکوتر و از همه پایدارتر بود نسبت بمأمون و تبلیغ در باره او تا بالاخره پنجه‌های گمراهی را درهم شکست و ناخن از آنها گرفت و قدرت ایشان را درهم کوبید و بخاک هلاک افکند آنها که از راه دین منحرف شدند یا پیمان را شکستند و یا در اطاعت از امر او کوتاهی کردند و حق مأمون را رعایت ننمودند و اعتنائی بکیفر و قدرت او ننمودند با خدمتهای دیگری که ذو الریاستین در مورد سایر ملتها نمود که بوسیله او کشور اسلام گسترش یافت چنانچه جریان آن را شنیده‌اید و فتح نامه‌ها روی منبرهای شما خوانده شده و آنها که دیده‌اید برای دیگران نقل کرده‌اند.
بالاخره فعالیت و کوشش ذو الریاستین و انجام وظیفه و از سرگذشتگی او و برادرش ابی محمّد حسن بن سهل بحدی رسید که بی‌سابقه بود و کسی چنان وفاداری نکرده در مقابل امیر المؤمنین او را پاداش داد ثروتها بخشید و املاکی باو واگذار کرد و جواهراتی در اختیارش نهاد گر چه تمام آنها پاداش یک روز فعالیت او نیست اما ذو الریاستین آنها را نپذیرفت بواسطه پارسائی و همت بلند و بخشش بمسلمانان و بی‌اعتنائی بدنیا و بی‌ارزشی آن در نظرش و توجه و گذشت و
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 147
علاقه بعالم آخرت.
پیوسته تقاضا داشت و مکرر درخواست مینمود که کناره‌گیری کند ولی این کار در نظر مأمون و ما خیلی دشوار مینمود چون میدانستیم وجود او چقدر مفید است در مورد کمک بدین و چقدر نیرو و قدرت است برای مسلمانان و پیکار با مشرکان و صدق و صفائی که دارد با حسن تدبیر و نیک اندیشی و شدت کمک و پشتیبانی او از حق و حقیقت و تقوی و نیکوکاری.
امیر المؤمنین باو اطمینان کرد ما نیز اطمینان نمودیم که خیر خواه دین است و صلاح دین را بر هر چیز مقدم میدارد و خواسته او را پذیرفتیم و نامه عطا و شرط را که در آخر همین نامه است برای او نوشتیم و خدا و هر کس از خانواده ما و سرهنگان و سپهداران و صحابه و قاضیان و فقها که حضور دارند از خاص و عام بر آن نامه گواه گرفتیم امیر المؤمنین صلاح دید که این نامه بتمام شهرهائی که تحت حکومت اسلام است نوشته شود تا بین مردم منتشر گردد و روی منبرها بخوانند و فرمانداران و قاضیان توجه نمایند بهمین جهت از من خواست که این نامه را بنویسم و آن را توضیح دهم و مشتمل بر سه باب است:
باب اول توضیح خدمات و فعالیت‌های او است که موجب حقی برای او می‌شود پیش ما و مسلمانان.
باب دوم توضیح مقام او و اختیاراتی که باو داده شده در مواردی که خودش مایل بوده اما آنچه نپذیرفته جای بحث و ایراد نیست ضمنا این اختیارات بهیچ یک از مسلمانان جز او و برادرش داده نشده از جمله این اختیارات آن است که بخود ایشان واگذار شده حکومت در باره کسی که بآن دو ستم روا دارد و سعی کند بین ما و آنها و دوستانمان را بهم بزند تا مبادا کسی طمع پیدا کند در باره مخالفت با آنها در حالی که ایشان خطائی نکرده‌اند و راهی نیست برای دخالت کردن بین آنها و ما.
باب سوم شرح بخشش ما است باو که عبارت است از اختیار
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 148
کناره‌گیری از مقام و زهد و پارسائی در دنیا که این خود ثابت میکند کوشش آنها در راه برقراری امور خلافت برای دین و آخرت بوده و شک و تردید کسانی را که در این باره داشتند از میان میبرد و شرح آنچه بر خود لازم شمرده‌ایم از احترام و عزت نسبت به آنها و عطایا و جوائزی که باو و برادرش اختصاص داده‌ایم باین معنی که از هر گزندی که خود را حفظ میکنیم آن دو را نیز حفظ نمائیم و این شامل تمام مواردی که باید احتیاط نمود در امور دینی و دنیائی می‌شود.
این است نسخه آن نامه: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*- این نوشته و شرط از عبد اللَّه مأمون امیر المؤمنین و ولی عهدش علی بن موسی الرضا است برای ذو الریاستین فضل بن سهل که در روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال 201 هجری نوشته شد همان روزی که خداوند دولت امیر المؤمنین مأمون را تکمیل نمود و بیعت برای ولیعهدش گرفته شد و بمردم لباس سبز پوشانید و به آرزوی خود در باره دوست و پیروزی بر دشمن رسید.
ما ترا دعوت میکنیم بپذیرش مختصری از پاداش اعمالی که در راه خدا و پیامبر و جانشین او امیر المؤمنین و ولی عهدش علی بن موسی الرضا و حق هاشم انجام داده‌ای که مایه برقراری دین و اصلاح بین مسلمین می‌شود که این اعمال موجب نعمت بر ما و تمام مسلمانان است و کمکی که مخصوصا بامیر المؤمنین نموده‌ای از اقامه دین و سنت پیامبر و بیعت دوم و انتخاب بیعت اولی با فعالیتی که در راه نابودی شرک و بت‌پرستی و ریشه کن کردن ستمگران و سایر فعالیتها که در باره منکوب نمودن و سرکوب کردن و برکنار کردن خلیفه مخلوع (محمّد امین) کرده‌ای در شهرها.
و خدمتی که در باره شورش ابو السرایا و شورش شخصی که ملقب بمهدی بود بنام محمّد بن جعفر طالبی و آن مرد ترک خزلجی در طبرستان و فرمانروایان آن ناحیه تا بعد او هرمز بن شروین کردی و کارهائی که در دیلم و فرمانروای آن و کابل و پادشاه آن مهوزین و بعد از او پادشاه دیگر
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 149
اسپهبد نمودی و در مورد ابن مبرم و جبال بدار بنده و غرشستان و غور و سایر جاها کرده‌ای و در مورد خاقان خراسان و فرمانروای تبت و کیمان تغرغر و ارمینه و حجاز و صاحب السریر و فرمانروای خزر و کارهائی که در جنگهای مغرب نموده‌ای تفسیر این جریانها در دیوان تاریخ ثبت شده آنچه ما ترا دعوت بپذیرش آن مینمائیم کمکی است برای تو که عبارت است از صد ملیون درهم و معادل ده ملیون درهم غله بغیر آنچه قبلا امیر المؤمنین بتو بخشیده و بهای صد ملیون درهم که هر وقت خواستی بتو پرداخت می‌شود با اینکه تو چنین پولی را رها کردی وقتی خلیفه مخلوع (محمّد امین) بتو میپرداخت و قبول نکردی و خدا و دین را مقدم داشتی و تو سپاس مقام امیر المؤمنین و ولیعهدش را داشتی و بیش از اینها نسبت بمسلمانان خدمت کردی و بر آنها لطف نمودی.
از ما پیوسته تقاضا میکردی به آرزوی خود برسی در مورد کناره‌گیری و زهد تا آنها که تردید دارند که آیا خدمات تو برای رسیدن بمقام دنیوی است یا منظورت خدا بود ببینند تو نظری بدنیا نداری و از مقام کناره‌گیری کردی با اینکه در هر حال نمیتوان از مثل تو بی‌نیاز بود و نه میتوان خواسته‌ات را قبول نکرد گر چه تقاضای تو ما را از نعمتهای بزرگی محروم نماید چه رسد بکاری که خرجها برداشته و موجب اثبات این مطلب می‌شود برای کسانی که مشکوک هستند که خدمات تو برای آخرت بوده نه دنیا.
آنچه درخواست نموده‌ای پذیرفتیم و آن را با عهد و پیمان خدائی مؤکد نمودیم که قابل تغییر و تبدیل نباشد و موقع آن را بخودت واگذار نمودیم هر وقت خواستی چنان کن تا وقتی در شغل خود بمانی همه نوع اختیار خواهی داشت و هرگز بکاری که بر خلاف میل تو است وادار نخواهی شد هر چه باشد و از هر ناراحتی که خود را نگهداریم ترا نیز نگاه خواهیم داشت هر وقت نیز که خواستی کناره‌گیری کنی آسایش سزاوارتر است و باید استراحت نمائی.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 150
سپس آنچه مایل باشی از مبالغی که در این نامه قید شده که امروز نمیگیری بتو خواهیم داد و برای حسن بن سهل نیز تمام امتیازات ترا قرار دادیم و نصف جایزه‌ای که باو بخشیده‌ایم زیرا او با تو همکاری نموده و جان خویش را بخطر انداخته در پیکار با ستمکاران دو بار فتح عراق و متفرق نمودن سپاهیان شیطان تا بالاخره دین را تقویت نمود و در شعله آتش جنگ خود و خانواده و سربازانی که در اختیار داشت در آتش افکند بواسطه وفاداری و سپاسگزاری که نسبت بما داشت.
خداوند و ملائکه و تمام مسلمانانی که امروز بیعت کرده‌اند و بعد می- نمایند گواه میگیرم بر آنچه در این عهدنامه نوشته شده و خدا را کفیل قرار میدهم و بر خود واجب می‌کنم وفای باین عهد را بدون استثناء که موجب نقض عهد شود چه پنهان و چه آشکارا مؤمنین باید بعهد خود وفادار باشند و از پیمان بازخواست می‌شود و شایسته‌ترین افراد بوفاکردن نسبت به پیمان همان کسی است که از مردم تقاضای وفای بعهد می‌نماید و قدرت این کار را دارد خداوند در این آیه میفرماید: وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ.
حسن بن سهل فرمان مأمون را نوشت که در آن چنین بود:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*- امیر المؤمنین بر خویشتن واجب نمود عمل کردن به آنچه در این عهدنامه قید شده و خدا را بر خود شاهد و ناظر قرارداد در ماه صفر سال 202 بخط خود نوشت از جهت اهمیت این عطا و بخشش و تأکید راجع باین پیمان نامه.
حضرت رضا علیه السّلام نیز چنین نوشت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*- علی بن موسی بر خود لازم و واجب کرد آنچه در این عهدنامه نوشته با تمام تأکیدهای آن از امروز تا فردا و تا هر وقت زنده بود و خدا را شاهد و کفیل خود قرار داد که او کافی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 151
است در شهادت و گواهی، بخط خود نوشت در همان ماه و سال
الحمد للَّه رب العالمین و صلی اللَّه علی محمّد و آله و سلم و حسبنا اللَّه و نعم الوکیل
. عیون اخبار الرضا: ثمامة بن اشرس گفت: روزی مأمون بحضرت رضا منت نهاد راجع بمقام ولایتعهدی که باو داده بود حضرت رضا فرمود: کسی که بموقعیت و مقامی بواسطه پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم رسیده لازم است بخاطر همان پیغمبر نیز بخشش نماید.
عیون: نوشته‌اند که روزی فضل بن سهل بهمراه هشام بن عمر خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدند فضل گفت: ما آمده‌ایم که سرّی را با شما در میان گذاریم مجلس را خلوت کنید قسم‌نامه‌ای را بیرون آوردند که در آن قسم بآزادی بندگان و طلاق زنان و مال زیادی بعنوان کفار قید شده بود گفتند:
ما آمده‌ایم که یک حقیقت و واقعیت را اقرار کنیم ما میدانیم فرمانروائی متعلق بشما است و حق مال شما است و آنچه اقرار میکنیم از صمیم قلب است در صورتی دروغ بگوئیم همه بندگان‌مان آزاد و زنانمان طلاق داده شوند و سی مرتبه پیاده به حج بروم اگر مأمون را نکشیم و خلافت را بتو نسپاریم تا حق بصاحبش برسد.
امام علیه السّلام به حرف آمد و گوش نداد و آن دو را فحش داد و لعنت کرد.
فرمود: شما کفران نعمت کردید اگر من تن بگفته شما بدهم نه شما سالم میمانید نه من. فضل که گفتار حضرت رضا را شنید فهمید اشتباه کرده لذا به حضرت رضا عرض کردند: ما میخواستیم شما را آزمایش کنیم. امام فرمود:
دروغ میگوئید آنچه میگفتید از ته دل بود ولی مرا با خود موافق نیافتید.
آن دو پیش مأمون رفتند باو گفتند: یا امیر المؤمنین ما خدمت حضرت رضا رفتیم و او را آزمایش کردیم خواستیم ببینیم در واقع نسبت بشما چگونه است ما چنین گفتیم و ایشان چنان. وقتی آن دو از پیش مأمون خارج شدند حضرت رضا علیه السّلام وارد شد و مجلس را خلوت کردند جریان را بمأمون گوشزد فرمود و
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 152
او را امر کرد که جان خویش را از این دو حفظ نماید.
مأمون که از حضرت رضا این جریان را شنید فهمید آن جناب راست میگوید.
عیون: ابراهیم بن محمّد حسنی گفت: مأمون کنیزی برای حضرت رضا فرستاد کنیز که وارد شد از دیدن آن جناب که پیری از چهره‌اش آشکار بود خوشش نیامد، امام علیه السّلام که متوجه نگرانی کنیز شده بود او را پیش مأمون برگرداند و این شعرها را برایش نوشت:
نعی نفسی الی نفسی المشیب و عند الشیب یتعظ اللبیب
فقد ولی الشباب الی مداه فلست أری مواضعه تئوب
سأبکیه و أندبه طویلا و ادعوه الی عسی یجیب
و هیهات الذی قد فات منه تمنینی به النفس الکذوب
وداع الغانیات بیاض رأسی و من مد البقاء له یشیب
اری البیض الحسان یحدن عنی و فی هجرا نهن لنا نصیب
فان یکن الشباب مضی حبیبا فان الشیب ایضا لی حبیب
سأصحبه بتقوی اللَّه حتی یفرق بیننا الاجل القریب
عیون اخبار الرضا: یاسر خادم گفت: وقتی حضرت رضا علیه السّلام منزل را خلوت میدید تمام غلامان و اطرافیان خود را از کوچک و بزرگ جمع مینمود برای آنها حدیث میکرد و با ایشان انس میگرفت آنها نیز بآن جناب مأنوس می‌شدند وقتی سر سفره می‌نشست تمام آنها را از صغیر و کبیر جمع می‌نمود و با خود می‌نشاند حتی مهتر اسبان و خون‌گیر را.
یاسر گفت: یک روز ما در خدمت آن جناب بودیم که صدای قفل دربی که میان خانه ایشان و مأمون بود آمد بما فرمود: حرکت کنید متفرق شوید ما از جای حرکت کردیم مأمون وارد شد در دست نامه‌ای دراز داشت خواست حضرت رضا باحترامش حرکت کند او را قسم بحق پیغمبر داد که برنخیزد.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 153
جلو آمد و حضرت رضا را در آغوش گرفت صورتش را بوسید و مقابل آن جناب نشست روی تشک، نامه را که فتحنامه یکی از قریه‌های کابل بود برای ایشان قرائت کرد که نوشته بود: ما فلان قریه را فتح کردیم وقتی تمام شد.
فرمود: خوشحال شدی از اینکه یکی از قریه‌های مشرکین فتح شده.
مأمون گفت: مگر این کار خوشحالی ندارد؟.
فرمود: یا امیر المؤمنین از خدا بترس در مورد امت محمّد که زمامدار آنها شده‌ای و این امتیاز بتو داده شد زیرا تو کار آنها را خراب کرده‌ای و بدیگری واگذار نموده‌ای که میان آنها بر خلاف حکم خدا رفتار می‌کنند تو خود در این سرزمین نشسته‌ای و مرکز هجرت و محل وحی را واگذاشته‌ای مهاجرین و انصار مورد ستم قرار می‌گیرند و هیچ ملاحظه‌ای در باره مؤمنین ندارند سالها بر یک بیچاره مظلوم میگذرد که با رنج و مشقت خوراک خود را می‌تواند بدست آورد و کسی را نمی‌بیند که باو از حال خود شکایت کند و دستش بتو نیز نمیرسد.
از خدا بترس در باره امور مسلمانان برگرد بمرکز نبوت و مسکن مهاجر و انصار مگر نمیدانی که فرمانروای مسلمانان همچون عمود خیمه است که در وسط قرار دارد هر کس خواست میتواند دستش را باو بگیرد.
مأمون عرضکرد: آقا شما چه صلاح میدانید. فرمود: من صلاح میدانم که از این سرزمین خارج شوی و بزادگاه آباء و اجداد خود منتقل گردی و بکار مسلمانان برسی ایشان را بدیگری وانگذاری خداوند ترا مسئول میداند در این کار و فرمانروائی.
مأمون از جای حرکت کرده گفت: خوب فرمایشی فرمودی خارج شد دستور داد وسائل حرکت را آماده کنند اینخبر که بذو الریاستین رسید خیلی غمگین شد او آن روزها سوارکار بود بطوری که مأمون نمیتوانست از برای او سرپیچی کند نمی‌توانست آشکارا بگوید ولی بعد حضرت رضا علیه السّلام نیرومند شد بالاخره ذو الریاستین پیش مأمون آمده گفت: یا امیر المؤمنین این چه کاری
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 154
است که کرده‌ای. گفت: سید و سرورم ابو الحسن چنین دستوری را داده و حرف درستی است.
گفت: این حرف صحیح نیست دیروز برادرت را کشتی و خلافت او را گرفتی برادران و تمام عراقیان و خانواده‌ات و همه عرب با تو کینه‌دار شدند باز این کار دوم را انجام دادی و ولایتعهد را بحضرت رضا سپردی و خلافت را از آل عباس خارج کردی با اینکه عموم مردم و علما و فقها و آل عباس این کار ترا نپسندیدند و از تو متنفر هستند صلاح اینست که تو در خراسان بمانی تا این ناراحتی‌ها برطرف شود و از جریان محمّد امین فراموش کنند، پیرمردهائی که خدمت بپدرت هارون الرشید کرده‌اند در اینجا حضور دارند وارد هستند با آنها مشورت کن اگر صلاح دانستند انجام ده.
گفت: مثل که؟ فضل گفت: از قبیل علی بن ابی عمران و ابن مونس و جلودی. اینها همان کسانی بودند که با ولایت عهدی حضرت رضا مخالفت کردند و راضی نشدند، مأمون بهمین علت ایشان را زندانی کرده بود. گفت: بسیار خوب فردا حضرت رضا پیش مأمون آمده فرمود: چه کردی. جریان ذو الریاستین را نقل کرد.
مأمون آن چند نفر را خواست و از زندان احضار کرد اولین کسی که وارد شد علی بن ابی عمران بود دید حضرت رضا کنار مأمون نشسته گفت:
ترا بخدا میسپارم یا امیر المؤمنین از اینکه خلافت را از خاندان خود خارج کنی و در اختیار کسانی قرار دهی که آباء و اجدادت آنها را میکشتند و به اطراف جهان متواری میکردند. مأمون گفت: زنا زاده تو باز هم همان عقیده سابق را داری. جلاد گردن او را بزن. او را گردن زدند.
ابن مونس را وارد کردند همین که چشمش بحضرت رضا افتاد کنار مأمون، گفت: یا امیر المؤمنین بخدا قسم این کسی که پهلوی تو نشسته مثل بت پرستیده می‌شود (یعنی مردم باو علاقه شدید دارند) مأمون گفت: زنازاده همان
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 155
افکار سابق خود را داری. جلاد! گردن او را بزن. گردنش را زدند، بعد جلودی را وارد کردند جلودی در زمان خلافت هارون الرشید که محمّد که محمّد بن جعفر بن محمّد در مدینه قیام کرده بود مأمور شد با سپاهی بمدینه رود و اگر بر محمّد دست یافت او را بکشد و خانه‌های اولاد علی را غارت کند و هر چه زنان آنها از لباس و زینت آلات دارند بغنیمت بگیرد فقط یک جامه بر تن ایشان باقی بگذارد جلودی این کارها را کرد آن وقت موسی بن جعفر علیه السّلام از دنیا رفته بود جلودی رفت بدرب خانه حضرت رضا علیه السّلام با سپاهش حمله بخانه ایشان کرد این وضع را که حضرت رضا مشاهده کرد تمام زنان را داخل یک اطاق نمود و خودش جلو درب اطاق ایستاد.
جلودی گفت: من باید وارد اطاق شوم و هر چه این زنان دارند بگیرم دستور امیر المؤمنین است حضرت رضا فرمود: من هر چه دارند از آنها برای تو میگیرم. سوگند خورد که هر چه داشته باشند خواهم گرفت پیوسته آن جناب از جلودی تقاضا میکرد و قسم میخورد تا بالاخره او راضی شد. حضرت رضا علیه السّلام وارد اطاق گردید هر چه داشتند از گوشواره و خلخال (زینتی است که بپا میبندند) و جامه از آنها گرفت و هر چه در خانه وجود داشت از کم و زیاد برداشت باو داد.
امروز که جلودی را وارد کردند حضرت رضا علیه السّلام بمأمون گفت:
یا امیر المؤمنین این پیرمرد را بمن ببخش مأمون گفت: آقا میشناسید این مرد را همان کسی است که نسبت بدختران پیامبر آن ستم را روا داشت و آنها را غارت نمود. جلودی میدید حضرت رضا با مأمون صحبت میکند خیال کرد از او بد گوئی مینماید بواسطه کارهائی که در مدینه انجام داده رو بمأمون نموده گفت:
ترا بخدا و بخدمتی که برای هارون الرشید انجام داده‌ام مبادا سخن این شخص را در باره من بپذیری.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 156
مأمون بحضرت رضا علیه السّلام عرضکرد خودش نمیخواهد، ما هم قسم او را می‌پذیریم رو بجلودی نموده گفت: نه بخدا سخن او را در باره تو نمی‌پذیرم او را نیز بدو رفیقش ملحق کنید جلاد پیش آمده گردن او را نیز زد.
ذو الریاستین پیش پدر خود سهل آمد مأمون دستور داده بود که مقدمه سفر آماده شود و پیش قراولان خارج گردند اما ذو الریاستین آنها را برگرداند وقتی مأمون این سه نفر را کشت فهمید دیگر تصمیم قطعی گرفته حضرت رضا علیه السّلام از او پرسید چه شد سپاه جلودار. مأمون گفت: آقا شما بروید امر کنید حرکت کنند.
حضرت رضا علیه السّلام خارج شده فریاد زد پیش قراولان و جلودارها بروند.
مثل اینکه آتش در میان افروختند مقدمه سپاه بجنبش در آمده از شهر خارج شدند.
ذو الریاستین در خانه نشست مأمون از پی او فرستاد وقتی آمد گفت:
چرا خانه‌نشین شده‌ای؟ گفت: من پیش فامیل و خانواده تو گناه بزرگی انجام داده‌ام و هم در نظر مردم، مرا برای کشته شدن برادرت و بیعت حضرت رضا سرزنش میکنند اطمینان ندارم که سخن چینان و حسودان از من بدگوئی کنند اجازه بده من در خراسان نماینده تو باشم. مأمون گفت: ما بتو احتیاج داریم و اما اینکه مدعی هستی ممکن است از تو سخن‌چینی کنند ما بتو اطمینان داریم و مورد اعتماد مائی برای خود هر چه مایلی از ضمانت و امان نامه بنویس و هر چه مایلی آن را محکم کن تا اطمینان حاصل کنی.
ذو الریاستین نامه بلند بالائی نوشت و علماء و دانشمندان را گواه گرفته پیش مأمون آورد مأمون هر چه او خواسته بود قبول کرد و با خط خود نامه‌ای که شامل عطا و بخششهای او بود بذو الریاستین نوشت: من بخشیدم بتو فلان مبلغ و فلان باغ و بوستان را و بتو این اختیارات را دادم و هر چه دلش میخواست باو داد.
ذو الریاستین گفت: باید حضرت رضا علیه السّلام نیز خطش در این نامه باشد و
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 157
آنچه شما بخشیده‌اید ایشان نیز امضا کنند چون ولیعهد شما است.
مأمون گفت: تو میدانی که حضرت رضا با ما شرط کرده که دخالت در چنین کارهائی نکند من از او تقاضا نمیکنم ممکن است مایل نباشد خودت از او درخواست کن هرگز ترا رد نمیکند. در این مورد ذو الریاستین اجازه ورود بخدمت حضرت رضا را خواست یاسر گفت: حضرت رضا بما فرمود: حرکت کنید دور شوید ما متفرق شدیم او وارد شد و یک ساعت در مقابل امام ایستاد.
آنگاه حضرت رضا علیه السّلام سر بلند کرده فرمود: فضل چه میخواهی. عرضکرد:
آقا این عطا و بخشش امیر المؤمنین است نسبت بمن، شما شایسته‌ترید باین لطف و عنایت چون ولیعهد مسلمانان هستید.
حضرت رضا فرمود: بخوان، نامه در یک پوست بزرگ بود همان طور ایستاده تمام نامه را خواند وقتی تمام کرد حضرت رضا علیه السّلام فرمود: فضل تمام اینها که در نامه قید کرده‌ای بتو ارزانی میدارم تا وقتی از خدا بپرهیزی.
یاسر گفت: با یک کلمه تمام آن شرایط را باطل کرد از خدمت ایشان خارج شد مأمون نیز حرکت کرد ما هم با حضرت رضا علیه السّلام خارج شدیم.
چند روز گذشت در یکی از منازل بین راه نامه‌ای به ذو الریاستین رسید از طرف برادرش حسن بن سهل در آن نامه نوشته بود که من در تحویل امسال در حساب نجوم دقت کردم چنین دیدم که تو در فلان ماه روز چهار شنبه مبتلا بحرارت آهن و آتش می‌شوی من صلاح میدانم که در آن روز تو و مأمون و حضرت رضا داخل حمام شوید و تو خون خواهی گرفت که خون‌خواهی گرفت که خون حجامت روی بدنت بریزد و نحسی برطرف شود. فضل برای مأمون یادداشتی فرستاد و جریان را گوشزد کرد تقاضا نمود که با او بحمام برود و از حضرت رضا نیز درخواست کند با آنها بیاید مأمون نامه‌ای برای حضرت رضا فرستاد و این تقاضا را نمود.
در جواب ایشان نوشت من فردا وارد حمام نمیشوم صلاح تو و فضل نیست که فردا وارد حمام شوید.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 158
باز دو مرتبه مأمون نامه نوشت در جواب حضرت رضا فرمود: من فردا بحمام نمیروم پیغمبر اکرم را در خواب دیدم دیشب بمن فرمود: علی جان فردا بحمام نرو! برای شما و فضل نیز صلاح نمیدانم فردا بحمام بروید. در جواب مأمون نوشت: صحیح فرموده است پیغمبر اکرم و شما نیز صحیح میفرمائید من فردا بحمام نمیروم فضل خودش میداند هر چه میخواهد انجام دهد.
یاسر گفت: شب که شد و خورشید غروب کرد حضرت رضا علیه السّلام بما فرمود بگوئید:
«نعوذ باللَّه من شر ما ینزل فی هذه اللیلة»
ما همین کلمات را میگفتیم حضرت رضا که نماز صبح را خواند باز فرمود بگوئید: بخدا پناه میبریم از شریکه امروز پدید می‌آید پیوسته ما این سخن را تکرار میکردیم.
نزدیک طلوع آفتاب حضرت رضا بمن فرمود: بالای پشت بام برو گوش بده ببین چیزی میشنوی همین که بالا رفتم دیدم صدای ضجه و ناله بلند است و پیوسته زیاد می‌شود در این موقع دیدم مأمون وارد خانه حضرت رضا شد از دربی که از خانه او بخانه آن جناب بود بایشان میگفت: آقا ابو الحسن فضل از دنیا رفت خدا بشما اجر بدهد وارد حمام شده بود گروهی با شمشیر حمله کرده او را کشتند کسانی که مرتکب این کار شده بودند گرفته‌اند یکی از آنها پسر خاله خود فضل است بنام: ذو القلمین.
سپهداران و سپاهیان آنها که طرفدار فضل بودند درب خانه مأمون اجتماع کردند و فریاد میزدند مأمون او را کشته ما میخواهیم انتقام خون او را بگیریم.
مأمون بحضرت رضا عرضکرد: اگر صلاح بدانید شما خارج شوید و اینها را متفرق کنید. یاسر گفت: حضرت رضا علیه السّلام سوار شد بمن نیز فرمود: سوار شو همین که از خانه خارج شدیم حضرت رضا دید جمع شده‌اند و آتش افروخته‌اند تا درب خانه را آتش بزنند فریاد زد و با دست اشاره کرد متفرق شوید همه متفرق شدند.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 159
یاسر گفت: چنان مردم با عجله از هم فاصله میگرفتند که رویهم می- افتادند بهر کس اشاره میکرد میدوید و میرفت احدی باقی نماند.
عیون اخبار الرضا: ابا صلت هروی گفت: آمدم درب خانه‌ای که حضرت رضا علیه السّلام زندانی بود در سرخس در آنجا ایشان را در قید کرده بودند از زندانبان اجازه خواستم گفت: نمیتوانی خدمت ایشان بروی. گفتم چرا؟ گفت: چون ایشان در شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند فقط یک ساعت اول روز فارغ است و قبل از ظهر و موقع غروب آفتاب که در همین ساعات نیز در محل نماز نشسته بمناجات مشغول است.
گفتم: در یکی از همین مواقع برای من اجازه بگیر. اجازه گرفت دیدم در محل نماز نشسته و در اندیشه است عرضکردم: یا بن رسول اللَّه این چه چیزی است که مردم از شما حکایت میکنند پرسید چه چیز؟ گفتم: میگویند شما مدعی هستید که مردم بنده شما هستند. دست بجانب آسمان دراز کرده گفت:
ای خدای آفریننده آسمان و زمین که آشکار و پنهان را میدانی تو خبر داری که من چنین چیزی نگفته‌ام هرگز و نه شنیده‌ام که یکی از اجدادم مدعی شده باشد خدایا تو میدانی این امت چه ستمها بما روا داشته‌اند که این یکی از آنها است.
آنگاه رو بمن نموده فرمود: اگر آن طوری که میگویند مردم تمام برده و بنده ما باشند بچه کس آنها را بفروشیم عرض کردم: صحیح میفرمائید یا ابن رسول اللَّه سپس فرمود: مگر تو منکری ولایت ما را که خدا واجب نموده چنانچه دیگران انکار دارند عرضکردم: معاذ اللَّه هرگز! من اقرار بولایت شما دارم.
عیون: محمّد بن ابی عباده گفت: وقتی جریان کشته شدن فضل بن سهل پدید آمد مأمون خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسید و گریه میکرد و گفت: اکنون موقع احتیاج من بشما رسیده که با دقت مرا کمک کنی. فرمود: تو باید با فکر و مصلحت بینی نقشه خود را اجرا کنی و ما دعا کنیم وقتی مأمون خارج شد عرض
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 160
کردم: آقا چرا قبول نکردید و بتأخیر انداختید. فرمود: این کارها به من ربطی ندارد.
در این موقع متوجه شد که من افسرده شدم. فرمود: بتو چه نفعی میرسد از این کار اگر آن طور که تو میگوئی اوضاع تغییر کند و تو نسبت بمن همین طور که هستی باشی خرج زیادی نداری و مثل یکی از بقیه مردم خواهی بود.
آبی در نثر الدر نوشته است که فضل بن سهل روزی در حضور مأمون عرض کرد بحضرت رضا علیه السّلام: آقا مردم در کارهای خود مجبورند. فرمود:
خدا عادلتر است از اینکه مجبور کند باز عذاب نماید گفت: پس آزاد هستند فرمود: او حکیم‌تر از آنست که بنده خود را رها کند و او را بخود واگذارد.
روزی مردی نصرانی را آوردند که با زنی هاشمی زنا کرده بود همین که چشمش باو افتاد مسلمان شد مأمون عصبانی شد و از فقهاء پرسید این شخص را چه باید کرد گفتند: اسلام آوردن گناهان قبل او را از بین میبرد از حضرت رضا علیه السّلام پرسید، فرمود: او را بکش زیرا او موقعی که شکنجه و کیفر را مشاهده کرد اسلام آورد خداوند میفرماید: فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ تا آخر سوره.
کشف الغمه: آبی گفت مردی را پیش مأمون آوردند خواست گردن او را بزند حضرت رضا علیه السّلام حضور داشت مأمون گفت: آقا شما چه میفرمائید فرمود: من میگویم خداوند با بخشش بتو عزت می‌بخشد. مأمون او را بخشید.
مأمون بحضرت رضا عرضکرد: آقا بفرمائید، جدت علی بن ابی طالب چگونه تقسیم‌کننده بهشت و جهنم است. فرمود: مگر خودت این روایت را از پدرت و ایشان از آباء خود از عبد اللَّه بن عباس نقل کردی که گفت: شنیدم پیامبر فرمود: محبت علی ایمان و کینه و بغض او کفر است. مأمون گفت چرا.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 161
فرمود: پس بهشت و جهنم را تقسیم نمود مأمون گفت: خدا مرا پس از شما زنده نگه ندارد واقعا شما وارث علم پیامبری.
ابو صلت گفت: وقتی حضرت رضا بمنزل خود برگشت من خدمتش رسیدم عرضکردم: خوب جوابی به امیر المؤمنین دادی فرمود: من جواب او را بنحوی که می‌پسندید دادم از پدرم شنیدم که از آباء گرام خود کرد از حضرت علی علیه السّلام که گفت: پیغمبر اکرم بمن فرمود: علی جان تو بهشت و جهنم را تقسیم میکنی بآتش میگوئی این شخص مال من است و این شخص از تو است.
عیون: ریان بن صلت گفت: حضرت رضا در مجلس مأمون حضور داشت در مرو گروهی از دانشمندان عراق و خراسان نیز بودند مأمون گفت: معنی این آیه را بیان کنید ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا دانشمندان گفتند: منظور تمام امت مسلمان است مأمون رو بحضرت رضا نموده گفت: شما چه میفرمائید؟.
فرمود: من سخن آنها را نمیگویم، من میگویم منظور خداوند عترت پاک پیامبر است آنگاه امام بآیات و روایاتی استدلال فرمود تا بالاخره مأمون و علما گفتند:
خداوند بشما اهل بیت پیامبر جزای خیر دهد از طرف امت ما توضیح و تفسیر مسائل مشکل را فقط از شما میتوانیم فرا گیریم.
عیون: حسن بن محمّد نوفلی هاشمی گفت: وقتی حضرت رضا علیه السّلام از مدینه تشریف آورد مأمون بفضل بن سهل دستور داد دانشمندان و صاحبنظران ادیان از قبیل جاثلیق و رأس الجالوت و پیشوایان صابئین (ستاره پرستان) و بزرگ زردشتیان (هربذ اکبر) و نسطاس رومی را جمع نماید تا شاهد مناظره آنها با حضرت رضا باشد.
فضل تمام آنها را در مجلسی جمع کرد و بمأمون خبر داد که همه حاضر هستند اجازه ورود بآنها داد و احترام از دانشمندان نمود گفت: برای عملی پسندیده شما را جمع کرده‌ام پسر عمویم از مدینه آمده فردا صبح زود
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 162
همه بیائید و برای مناظره حاضر باشید کسی تخلف نجوید همه قبول کردند.
نوفلی گفت: من در خدمت حضرت رضا بودم که یاسر خادم وارد شد یاسر متصدی کارهای حضرت رضا بود عرض کرد: آقای من امیر المؤمنین سلام میرساند و عرض میکند برادرت فدایت شود دانشمندان مذاهب اجتماع نموده‌اند چنانچه مایل باشید فردا صبح تشریف بیاورید اگر ناراحت میشوید لازم نیست خود را بزحمت بیاندازید چنانچه خواسته باشید ما خدمت شما می‌آئیم فرمود: سلام مرا باو برسان و بگو ان شاء اللَّه صبح زود خواهم آمد.
پس از رفتن یاسر حضرت رضا رو بمن نموده فرمود: تو مردی عراقی و خوش‌قریحه هستی میدانی منظور مأمون از جمع نمودن دانشمندان و مشرکین چیست؟ عرض کردم: منظورش امتحان نمودن شما است میخواهد بفهمد اطلاعات شما چقدر است ولی کار را بر پایه‌ای سست بنا نهاده.
فرمود: چطور؟ عرض کردم متکلمین بر خلاف علما هستند زیرا عالم آنچه مقبول نیست قبول نمیکند ولی آنها پیوسته جدل مینمایند و انکار حقایق را میکنند اگر اثبات وحدانیت خدا را بنمائی میگویند یگانگی او را برای ما توجیه نما استدلال در باره نبوت پیغمبر که بنمائی میگویند رسالت او را ثابت کن آنقدر ستیزه و مغالطه مینمایند تا طرف سخن خود را پس بگیرد فدایت شوم از آنها بر حذر باش.
حضرت رضا علیه السّلام تبسمی نموده فرمود: میترسی که بر من پیروز شوند و دلائل مرا رد نمایند عرضکردم: نه نمیترسم امیدوارم خداوند شما را پیروز نماید فرمود: میدانی مأمون چه وقت پشیمان می‌شود وقتی من با اهل تورات بوسیله تورات خودشان و با اصحاب انجیل بوسیله انجیل و یا زبوریان بوسیله زبور و یا صابئین بعبرانی و با زردشتیان بزبان فارسی و با رومیان بزبان رومی، با هر یک از دانشمندان بزبان محلی خودشان استدلال کنم وقتی تمام فرقه‌ها را مغلوب نمودم و رأی خود را رها کرده گفتار مرا پذیرفتند مأمون پشیمان می‌شود
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 163
و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلی العظیم.
صبحگاه فضل بن سهل آمد. عرض کرد فدایت شوم پسر عمویت انتظار شما را دارد تمام دانشمندان جمع شده‌اند تشریف بیاورید. فرمود شما بروید منهم از پی شما خواهم آمد.
سپس وضو برای نماز گرفت و مختصر غذائی میل نمود بمن نیز دستور داد در خدمتش باشم از جای حرکت کرده پیش مأمون رفتیم. تمام دانشمندان اجتماع کرده بودند. محمّد بن جعفر و عده‌ای از طالبیین و بنی هاشم و سرلشکران و سپهداران حضور داشتند.
همین که حضرت رضا علیه السّلام وارد شد مأمون از جای حرکت کرد محمّد بن جعفر و سایر بنی هاشم نیز حرکت کردند همان طوری که ایستاده بودند حضرت رضا و مأمون نشستند بعد به آنها اجازه نشستن داد نشستند. ساعتی مأمون با حضرت رضا گرم صحبت بود آنگاه رو بجاثلیق نموده گفت: این پسر عمویم علی بن موسی الرضا است از فرزندان فاطمه زهرا دختر پیغمبر ما است و پسر علی بن ابی طالب است مایلم با او مناظره کنی ولی انصاف را از دست ندهی.
جاثلیق گفت: یا امیر المؤمنین چگونه میتوان مناظره کرد با شخصی که استدلال بکتابی میکند که من منکر آن هستم و بگفتار پیغمبری که من قبول ندارم علی بن موسی الرضا فرمود: اگر من با انجیل خودت با تو استدلال نمایم می‌پذیری جواب داد ممکن است قبول نکنم کتاب خود را بخدا قسم قبول میکنم اگر چه بر خلاف میلم باشد.
در این هنگام حضرت رضا علیه السّلام شروع بخواندن انجیل نمود و اثبات کرد که پیغمبر ما در انجیل نام برده شده سپس عده‌ی حواریین را برای روش و استدلال‌های زیادی نقل کرد که تمام آنها را پذیرفت. کتاب شعیای نبی و کتابهای دیگری را برای او خواند تا اینکه جاثلیق گفت کسی دیگری از شما سؤال کند قسم به
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 164
عیسی مسیح خیال نمیکنم در میان دانشمندان مسلمان نظیری داشته باشی.
در این موقع حضرت متوجه رأس الجالوت شد و با تورات و زبور و کتاب شعیا و حیقوق پیغمبر با او مناظره کرد تا مغلوب شد و نتوانست جواب بگوید پس از آن با هربذ اکبر بزرگ زردشتیان مناظره نمود او را نیز مغلوب کرد.
پس از پایان بحث با هربذ اکبر رو بجمعیت نموده فرمود: اگر کسی در میان شما مخالف اسلام هست و مایل است سؤالی کند مبادا خجالت بکشد هر چه مایل است بپرسد از میان دانشمندان عمران صابی که از متکلمین بی‌نظیر بود گفت: اگر شما خودتان دعوت به سؤال نمیکردید من جسارت نمی‌نمودم من کوفه و بصره و شام و جزیره را زیر پا گذاشته‌ام و با بسیاری از دانشمندان بحث کرده‌ام هیچ کدام نتوانسته‌اند اثبات کنند یکتائی خدا را که احتیاج بغیر ندارد اکنون اگر اجازه میدهید از شما بپرسم.
حضرت رضا فرمود: اگر در میان جمعیت عمران صابی باشد تو هستی عرض کرد: بلی من عمرانم. فرمود: بپرس ولی متوجه باش انصاف را از دست ندهی مبادا ستیزه و ستم روا داری. عرضکرد: بخدا قسم مایلم برایم ثابت کنی تا دست‌آویزی داشته باشم و برای خودم نیز ثابت شود فرمود: بپرس.
موقعیت حساس عمران و گفتگوی او با حضرت رضا چنان اثری گذاشت که مردم آهسته با هم اظهار نظر میکردند و بهم نزدیک شدند سکوت تمام مجلس را فرا گرفت همه دقت میکردند مناظره بکجا منتهی خواهد شد.
احتجاج حضرت رضا با عمران بطول انجامید تا اذان ظهر را اعلام کردند در این موقع امام علیه السّلام رو بمأمون نموده فرمود: هنگام نماز است عمران عرضکرد: آقا بحث را قطع نفرمائید پرتوی از انوار هدایت بر قلبم تابیده احساس میکنم دلم خیلی نرم گردیده. فرمود: نماز میخوانم باز برمیگردیم.
حضرت رضا علیه السّلام در داخل مجلس نماز خواند، مردم در خارج پشت سر محمّد بن جعفر نماز خواندند. پس از نماز مجلس برای مرتبه دوم تشکیل شد
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 165
حضرت رضا عمران را پیش خواند فرمود: سؤال کن عمران از آفریدگار و صفاتش سؤال کرد جواب کافی شنید تا اینکه فرمود: فهمیدی جوابداد: بلی آقای من فهمیدم و گواهی میدهم خداوند همان طوری است که شما توصیف فرمودی و اینکه محمّد بنده و برگزیده خداوند است و دین او دین حق و حقیقت است پس رو بجانب قبله نموده بسجده افتاد و اسلام آورد.
دانشمندان همین که دیدند عمران صابی که دانشمندی توانا بود و هیچ کس در مناظره با او تاب و توان نداشت اسلام آورد دیگر کسی جرات اشکال پیدا نکرده و چیزی سؤال نکردند. شب شد مأمون و حضرت رضا از جای حرکت کردند و داخل منزل شدند سایرین نیز متفرق گردیدند.
نوفلی گفت: محمّد بن جعفر از پی من فرستاد پیش او رفتم گفت: دیدی و درست توجه کردی من هیچ سابقه چنین قدرت علمی را از ایشان نداشتم.
سؤال کرد در مدینه هم علماء با او مناظره میکردند؟ گفتم آری حاجیان در هنگام حج خدمتش میرسیدند از مسائل حلال و حرام سؤال میکردند گاهی با بعضی از دانشمندان ادیان مناظره نیز میکرد.
محمّد بن جعفر گفت: میترسم این مرد بر او رشک برد و مسمومش کند و یا بلائی بر سرش آورد بگو خودداری کند. گفتم: از من نمیپذیرد. مأمون میخواهد آزمایش کند که آیا از علوم و آثار اجدادش در اختیار دارد یا نه گفت: بگو عمویت مایل نیست این قسمت‌ها تکرار شود علاقمند است ترک مناظره نمائی بواسطه چند جهت.
خدمت حضرت رضا رسیدم و گفتار محمّد بن جعفر را عرض نمودم حضرت رضا تبسمی نموده فرمود: خدا حفظ کند عمویم را، نمیدانم چرا علاقه باین کار ندارد در این هنگام بغلامی فرمود که از پی عمران صابی برود عرضکردم: من جای او را میدانم پیش رفقایم منزل دارد فرمود: وسیله سواری برایش ببر او را بیاور.
عمران آمد حضرت رضا احترامش نمود و خلعتی باو ارزانی داشت و موکبی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 166
سواری باضافه ده هزار درهم باو هدیه نمود عرضکردم پیروی از امیر المؤمنین علیه السّلام جد بزرگوارت نمودی فرمود: این کار لازم است. آنگاه دستور داد غذا بیاورند مرا طرف راست و عمران را طرف چپ نشانید پس از صرف غذا بعمران فرمود اکنون خواهی رفت فردا صبح می‌آئی تا از غذاهای مدینه برایت تهیه نمایم. عمران بعد از اسلام آوردن با دانشمندان و صاحبنظران بحث میکرد و دلائل آنها را رد مینمود بطوری که احتراز میکردند با او مناظره کنند.
مأمون نیز باو ده هزار درهم داد فضل بن سهل به او مقداری بخشید و موکبی سواری داد حضرت رضا او را متصدی موقوفات بلخ نمود ثروتی انبوه بدست آورد.
عیون: حسن بن محمّد نوفلی گفت: سلیمان مروزی که دانشمندی بی‌نظیر در خراسان بود پیش مأمون آمد خلیفه از او احترام زیاد نموده گفت: پسر عمویم علی بن موسی الرضا از حجاز آمده و علاقه‌ای بمناظره دارد چنانچه مایل باشی در روز ترویه بیا با او مناظره کن سلیمان گفت: یا امیر المؤمنین میترسم در حضور شما و بنی هاشم از او سؤال کنم نتواند جواب بگوید در این صورت دنبال‌گیری بحث صلاحیت ندارد مأمون گفت اتفاقا منهم از پی تو فرستادم چون می- دانستم قدرت مناظره داری نظر منهم همین است که او را در یک مسأله هم اگر شده مغلوب کنی سلیمان گفت: در این صورت اشکالی ندارد مجلسی ترتیب بده ولی دیگر بر من ایراد نکنی و سرزنش ننمائی بعد از مغلوب شدن ایشان. مأمون از پی حضرت رضا فرستاده و پیغام داد مردی از اهل مرو که یگانه خراسان است آمده در صورتی که ناراحت نشوید اینجا تشریف بیاورید. حضرت رضا علیه السّلام وضو گرفت بمن و عمران صابی فرمود: شما جلو بروید من می‌آیم ما رفتیم یاسر و خالد دست مرا گرفته پیش مأمون بردند پرسید کو برادرم ابو الحسن خدا او را حفظ نماید گفتم لباس می‌پوشید بما دستور داد زودتر بیائیم خدمت شما. گفتم:
عمران صابی که بدست شما ایمان آورد اینجاست اگر اجازه بفرمائید وارد شود
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 167
دستور داد عمران را داخل نمایند خیلی نسبت باو احترام کرد به عمران گفت:
بالاخره آخر کار جزء بنی هاشم شدی عمران جواب داد خدای را ستایش میکنم که این شرافت را بوسیله شما بمن ارزانی داشت.
مأمون گفت این شخص سلیمان متکلم خراسان است، عمران در جواب گفت: خیال میکند در خراسان نظیر ندارد با اینکه مخالف بداء است مأمون گفت: چرا با او مناظره نمیکنی؟ عمران پاسخ داد بسته بمیل اوست در همین موقع حضرت رضا علیه السّلام وارد شد پرسید در باره چه چیز صحبت میکردید عمران عرض کرد: این شخص سلیمان مروزی است سلیمان گفت: هر چه علی بن موسی الرضا علیه السّلام در مورد بحث ما فرمود راضی هستی؟ عمران پذیرفت و درخواست کرد امام علیه السّلام دلیلی بیاورد که او بوسیله آن دلیل برای دیگران مطلب را اثبات نماید علی بن موسی الرضا علیه السّلام در مورد بداء و اراده و سایر مسائل توحید بطوری استدلال نمود که سلیمان نتوانست سخن بگوید در این موقع که او از جواب عاجز شد مأمون گفت: این شخص دانشمندترین بنی هاشم است پس از آن مجلس خاتمه پذیرفت و متفرق شدند.
صدوق رحمة اللَّه علیه ذکر کرده که مأمون دانشمندان و صاحبنظران ملتهای مختلف را برای حضرت رضا علیه السّلام جمع میکرد تا شاید بتوانند علی بن موسی الرضا علیه السّلام را مغلوب کنند و در مقابل یکی از آنها شاید فروماند از رشک و حسدی که بآن جناب در علم و دانش میبرد. هر کس با آن جناب بحث میکرد اقرار بفضل و دانش او مینمود و مغلوب میگردید زیرا خداوند پیشوایان خود را کمک میفرماید خودش در قرآن میفرماید: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا منظورش از کسانی که ایمان آورده‌اند ائمه علیهم السّلام و پیروان عارف آنها است و کسانی که از ایشان استفاده کرده‌اند که آنها را بوسیله دلیل بر مخالفین خود پیروز میگرداند در دنیا و در آخرت خداوند وعده خلافی نمی‌نماید.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 168
عیون: هروی گفت: وقتی مأمون دانشمندان و صاحبنظران مسلمان و سایر ادیان از یهود و نصاری و مجوس و صابئین را برای بحث با حضرت رضا علیه السّلام جمع نمود هر کدام مناظره کردند چنان مغلوب شدند که دهان آنها قفل گردید علی بن محمّد بن جهم از جای حرکت کرده گفت: یا بن رسول اللَّه شما مدعی هستید که پیمبران معصوم هستند فرمود: آری گفت: پس این آیه را چه میکنی «وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی» تا آخر- اشکالهائی که گرفت حضرت رضا علیه السّلام تمام آنها را جواب داد بطوری که علی بن محمّد بن جهم گریه‌اش گرفت گفت: یا ابن رسول اللَّه من توبه میکنم از اینکه در باره انبیاء و پیمبران جز گفته شما را نگویم.
عیون: علی بن محمّد بن جهم گفت: در مجلس مأمون بودم حضرت رضا علیه السّلام نیز حضور داشت مأمون اخباری که اشاره داشت باینکه پیمبران معصوم نیستند سؤال میکرد تمام آنها را جواب داد مأمون پیوسته میگفت: شما واقعا پسر پیامبری گاهی نیز میگفت: خدا بشما چه نعمتی ارزانی داشته! گاهی هم میگفت: خدا از این بیشتر بشما نعمت دهد و یک وقت هم میگفت خدا از جانب انبیاء بشما پاداش نیک عنایت کند.
وقتی هر چه پرسید جواب فرمود. مأمون گفت: دلم را شفا دادی یا ابن رسول اللَّه و آنچه در باره آن اشتباه داشتم واضح نمودی خداوند از طرف انبیاء و اسلام بتو خیر دهد.
علی بن محمّد بن جهم گفت: مأمون برای نماز حرکت کرد و دست محمّد بن جعفر را که در مجلس حضور داشت گرفت من نیز از پی آن دو رفتم مأمون باو گفت: دیدی پسر برادرت چه کرد؟! محمّد بن جعفر او دانشمندی است که ندیده‌ام از دانشمند دیگری استفاده کرده باشد مأمون گفت: پسر برادرت از خاندان پیامبر است که در باره آنها پیامبر اکرم میفرماید: خاندان من و پاک‌سرشتان فرزندانم در کودکی از همه مردم بردبارترند و در بزرگی از همه داناتر
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 169
به آنها چیزی نیاموز که آنها از شما داناترند هرگز شما را از راه راست منحرف نمیکنند و بگمراهی نمیکشانند.
حضرت رضا علیه السّلام بخانه خود برگشت.
فردا صبح خدمت آن جناب رسیدم و سخن مأمون و جواب عمویش را عرض کردم لبخندی زده فرمود: پسر جهم مبادا حرف او ترا گول بزند او بزودی مرا مسموم میکند ولی خدا از او انتقام خواهد گرفت.
این اخبار را بتفصیل در کتاب احتجاجات و کتاب نبوت ذکر کرده‌ام آنچه در اینجا نوشته‌ام همان مقداری بوده که با مقام مناسبت داشته.
عیون: حضرت امام حسن عسگری از پدر خود از جد بزرگوارش نقل کرد که حضرت رضا علیه السّلام وقتی ولیعهد مأمون شد. مدتی باران نیامد گروهی از اطرافیان مأمون و طرفداران او میگفتند ببین از وقتی که علی بن موسی الرضا ولیعهد شد باران قطع گردید این حرف بمأمون رسید، ناراحت شد. بحضرت رضا عرضکرد: باران مدتی است نمی‌بارد اگر صلاح بدانید دعا بفرمائید شاید خداوند باران عنایت کند فرمود: بسیار خوب پرسید، چه وقت برای طلب باران میروید آن روز جمعه بود.
فرمود: روز دوشنبه پیغمبر اکرم دیشب بخوابم آمد با امیر المؤمنین علیهما السّلام فرمود: پسرم انتظار روز دوشنبه را داشته باش بصحرا برو و طلب باران کن خداوند باران میبارد به آنها نشان بده مقامی را که خداوند بتو اختصاص داده تا بیشتر از فضل و مقامت در نزد خدا مطلع شوند.
روز دوشنبه بصحرا رفت مردم تمام بتماشا آمده بودند روی منبر رفت حمد و سپاس خدا را کرده گفت: بار خدایا تو مقام ما خاندان نبوت را بالا برده‌ای مردم بما توسل میجویند همان طوری که دستور داده‌ای و امیدوارند که مشمول فضل و عنایت و لطف و نعمت تو شوند خدایا بارانی نافع و همه جا گیر بدون تأخیر و
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 170
بی‌ضرر، این باران وقتی ببارد که آنها از اینجا رفته‌اند و بمنزل‌های خود رسیده باشند.
گفت: بخدائی که محمّد را بنبوت ارسال داشت بادها ابرها را بیکدیگر پیوستند و رعد و برق شروع شد مردم بخود جنبیدند و تصمیم رفتن داشتند بواسطه باران حضرت رضا فرمود: صبر کنید مردم این ابر مال شما نیست مربوط به فلان شهرستان است ابر رد شد باز ابر دیگری آمد که دارای رعد و برق بود مردم حرکت کردند فرمود: صبر کنید این ابر برای شما نیست مربوط به فلان ناحیه است همین طور تا ده ابر می‌آمد و رد میشد حضرت رضا میفرمود صبر کنید این ابر مربوط بشما نیست برای فلان ناحیه است تا ابر یازدهم آمد فرمود: این یکی را خدا برای شما فرستاده سپاسگزاری کنید بر لطف و نعمت خدا و بروید بمنزل‌های خود ولی او نمی‌بارد تا وقتی شما وارد منزلهای خود شوید بعد آن طور که شایسته کرم و لطف خداست خواهد بارید در این موقع از منبر پائین آمد مردم بازگشتند. ابر پیوسته در هوا بود ولی نمی‌بارید تا نزدیک منزلهای خود رسیدند آنگاه بارانی شدید بارید که تمام نهرها و حوض‌ها و گودی‌ها و بیابانها پر آب شد مردم میگفتند واقعا چه مقامی دارد پسر پیامبر گوارا باد او را این مقام و لطف خدا.
بعد حضرت رضا علیه السّلام بیرون آمد گروهی از مردم نیز اجتماع داشتند بآنها فرمود: مردم از خدا بپرهیزید و قدر نعمت او را بدانید مبادا با معصیت نعمت را از خود سلب کنید بوسیله اطاعت و بندگی و شکر و سپاسگزاری دوام و بقای آن نعمت‌ها را بخواهید بدانید که شما سپاس و شکر چیزی را بعد از ایمان بخدا و اعتراف بحقوق اولیاء خدا از آل محمّد نخواهید داشت که محبوبتر نزد شما باشد از کمک به برادران دینی خود در امور دنیا که وسیله رسیدن ببهشت خدا است، کسی که چنین کند از مقربین درگاه خدا خواهد بود.
پیغمبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم در این مورد فرمایشی فرموده که با تأمل و اندیشه
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 171
در باره فرمایش آن جناب کسی کناره‌گیری نمیکند از کمک ببرادران دینی خود با این پاداش و لطفی که خدا میفرماید.
عرضکردند یا رسول اللَّه فلانی از کثرت گناه اگر بیچاره شد چون فلان و فلان کارهای زشت را انجام میدهد پیغمبر اکرم فرمود: اتفاقا او رستگار است خداوند عاقبتش را بخیر ختم میکند تمام گناهانش از بین میرود و تبدیل بثواب می‌شود یک روز او از راهی رد میشد مرد مؤمنی را دید که عورتش مکشوف است و خودش متوجه نیست عورت او را پوشاند بدون اینکه مطلعش کند مبادا خجالت بکشد بعد آن مؤمن در بازگشت بمنزل متوجه شد باو گفت خدا پاداش ترا بدهد و در آخرت جزای ترا عنایت کند و در حساب قیامت بر تو آسان بگیرد خداوند دعای او را مستجاب کرد این شخص سعادتمند است بواسطه دعای آن مؤمن.
فرمایش پیغمبر اکرم به آن مرد رسید توبه کرد و از کارهای خود دست کشید و رو بدر خانه خدا آورد هنوز یک هفته نگذشته بود که گروهی اطراف مدینه را غارت کردند پیغمبر اکرم مسلمانان را بتعقیب ایشان فرستاد که این مرد نیز جزء آنها بود و شهید شد.
حضرت جواد فرمود: خداوند بدعای حضرت رضا علیه السّلام در آن سرزمین برکت و نعمت را فراوان کرد.
کسانی اطراف مأمون بودند که خود را نامزد ولیعهدی میدانستند قبل از ولیعهد شدن حضرت رضا علیه السّلام و حسودانی وجود داشتند که پیوسته بدگوئی میکردند. یکی از آنها بمأمون گفت: یا امیر المؤمنین مبادا این شرافت و عظمت را از خاندان بنی عباسی خارج کنی که کاری بی‌سابقه در میان خلفا خواهد شد و خلافت منتقل باولاد علی شود که خود و خانواده‌ات را نابود کرده‌ای این جادوگر جادوگرزاده را که در گوشه‌ای افتاده بود و کسی او را نمیشناخت
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 172
آوردی و باین مقام رساندی و مشهورش کردی از یاد رفته بود بمردم او را معرفی کردی دنیا را پر کرده از دروغ و بخود بالیدنش راجع ببارانی که در موقع دعای او آمد. من میترسم خلافت را از خاندان عباسی خارج کند و باولاد علی منتقل شود من میترسم که ترا کنار بزند و تکیه بر مقامت کند، کسی مثل تو بر خود و مملکت خویش خیانت نکرده.
مأمون گفت این با فاصله‌ای که از ما داشت مردم را بجانب خود دعوت میکرد او را ولیعهد خود کردم تا مردم را بطرف من دعوت کند و اعتراف بخلافت و زمامداری ما بکند در ضمن کسانی که فریفته او شده‌اند متوجه شوند که جز از آنچه آنها معتقد بوده‌اند نیست و خلافت حق ما است، ترسیدم اگر بهمان حال او را واگذارم شکافی بر ضرر ما بوجود آورد که امکان جلوگیری آن نباشد و وقتی متوجه شویم که قدرت دفاع نداشته باشیم اکنون که او را باین مقام رسانده‌ایم و اشتباهی که در موردش نموده‌ایم و با این بزرگ کردن او خود را بخطر انداخته‌ایم صحیح نیست باو بی‌احترامی کنیم باید کم کم از قدر مقامش بکاهیم تا مردم چنین بفهمند که او لیاقت این مقام را ندارد سپس چاره‌ای بیاندیشیم که بطور کلی خطر او را رفع نماید.
آن مرد گفت مجادله و جواب او را بمن واگذار من او و یارانش را مغلوب میکنم و قدر قیمتش را پائین می‌آورم اگر از شما نمیترسیدم او را بمقام و منزلت خودش جای میدادم و بمردم میفهماندم که شایسته این مقام نیست.
مأمون گفت از این کار چیزی در نظرم محبوبتر نیست گفت پس در این صورت بزرگان کشور از فرماندهان و قاضیان و دانشمندان را جمع کن تا من در مقابل آنها نقص او را ثابت کنم و از مرتبه‌ای که باو داده‌ای پائین بیاورم با اینکه آنها خیال میکنند کار خوبی کرده‌ای.
مأمون دستور داد برجستگان کشور را در مجلس بزرگی دعوت کنند حضرت رضا علیه السّلام را نیز پهلوی خود در همان مقامی که باو داده بود نشاند همان
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 173
مرد که تصمیم داشت از مقام آن جناب بکاهد ابتدا گفت مردم از شما داستانها نقل میکنند و مبالغه در تمجید و توصیف شما مینمایند بطوری که خود شما اگر مطلع شوید از حرفهای ایشان متنفر خواهید بود اول موضوعی که حرف میزنند همان باران آمدن است که بموقع خودش می‌آمد شما دعا کردی پس از دعای شما که آمد این پیش آمد را برای شما معجزه قرار داده‌اند که شما را در دنیا نظیری نیست این امیر المؤمنین که اکنون حاضرند اگر با هر کسی در دنیا مقایسه شوند برتری دارند ایشان شما را باین مقام امتیاز داد اینک صحیح نیست اجازه دهی دروغ‌بافان این مطالب را که بامیر المؤمنین کنایه و گوشه دارد منتشر نمایند.
حضرت رضا فرمود: من نمیتوانم جلو مردم را بگیرم که صحبت نکنند از نعمتهائی که خداوند بمن ارزانی داشته گر چه تصمیم اختلاف و شورش ندارم اما آنچه توضیح دادی که دوست تو مرا باین مقام رسانیده این مقامی که بمن داده عینا شبیه مقامی است که پادشاه مصر بیوسف صدیق داد و خود از آن واقعه اطلاع داری.
حاجب در این موقع عصبانی شده گفت پسر موسی خیلی ادعای بزرگی میکنی و از حد خود پا را فراتر گذاشته‌ای بارانی که خداوند بموقع میفرستد بدون تقدیم و تأخیر تو آن را برای خود معجزه گرفته‌ای و این قدر بزرگ کرده‌ای مثل اینکه معجزه ابراهیم خلیل را انجام داده‌ای که سر مرغان را بدست گرفت و اعضای کوبیده شده و درهم آمیخته آنها را فرا خواند آمدند و بر سرها متصل شدند و باز زندگی از سر گرفته باجازه خدا بپرواز در آمدند اگر راست میگوئی در این ادعا این دو شکل و صورت را زنده کن و بر من مسلط گردان آن وقت معجزه و نشانه‌ای درست خواهد بود اما بارانی که در موقع خود می‌آید نمیتوانی ادعا کنی که بدعای شما آمده یا آن کسانی که با شما شرکت در دعا داشته‌اند. حاجب اشاره بنقش دو شیر کرد که روی پشتی مأمون بود و بر آن تکیه داشت و هر دو روبروی هم بودند.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 174
علی بن موسی الرضا علیه السّلام خشمگین شده فریاد زد
(دونکما الفاجر)
این مرد پست را بگیرید و پاره پاره کنید و اثری از او باقی نگذارید. در این موقع آن دو نقش تجسم پیدا کرده و دو شیر شدند حاجب را با دندانهای خود پاره پاره کردند او را خوردند و خونش را از روی زمین لیسیدند مردم از آنچه میدیدند در حیرت و شگفت بودند همین که از کار او فراغت حاصل کردند بحضرت رضا علیه السّلام گفتند یا ولی اللَّه چه دستور میدهی همین بلا را بر سر این دیگری نیز میاوریم اشاره بمأمون کافر کردند. مأمون از شنیدن این کلام بیهوش شد حضرت رضا فرمود صبر کنید و بایستید.
دستور داد بسر و صورت او گلاب بپاشند تا بهوش بیاید همین کار را کردند باز دو شیر گفتند اجازه میدهید این ظالم را هم بدوستش ملحق کنیم؟ فرمود: نه خدا را در باره او تدبیری است که اجرا خواهد کرد پرسیدند پس ما را چه دستور میفرمائید، فرمود برگردید بمحل اول خودتان همان طور که بودید دو مرتبه برگشتند به پشتی و دو نقش شدند.
مأمون گفت خدا را شکر که شر حمید بن مهران را از سر من رفع کرد منظورش همان کسی بود که شیرها او را پاره پاره کردند بعد بحضرت رضا عرض کرد این قدرت در اختیار جدتان پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم بود اینک در اختیار شما است اگر بخواهی از خلافت بنفع شما کناره‌گیری میکنم فرمود اگر خلافت را میخواستم با تو در این مورد مناظره نمیکردم و از تو درخواست نمیکردم خداوند در اختیارم قرار داده فرمانبرداری سائر مخلوقات را چنانچه مشاهده کردی در مورد این دو نقش مگر آدمهای نادان که آنها گر چه زیان میکنند ولی خداوند در باره آنها تدبیری دارد و بمن دستور داده که با تو معارضه نکنم و هر چه انجام میدهم زیر نظر تو باشد چنانچه یوسف صدیق مأمور بود زیر نظر فرعون مصر کار کند.
مأمون از آن پس پیوسته خوار و ذلیل بود تا بالاخره کار خود را نسبت بحضرت رضا انجام داد.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 175
عیون: احمد بن عیسی بن زید گفت مأمون بمن دستور داد مردی را بکشم آن مرد گفت اجازه بده مرا شکری است انجام دهم. مأمون گفت تو که هستی که شکر کنی. حضرت رضا علیه السّلام فرمود یا امیر المؤمنین ترا بخدا قسم میدهم از اینکه مانع شوی از شکر کردن دیگری گر چه کم باشد زیرا خداوند دستور میدهد بندگانش سپاس او را بدارند آنها سپاسگزاری میکنند خداوند نیز ایشان را می‌بخشد.
عیون: هرثمة بن اعین گفت خدمت آقا و مولایم علی بن موسی الرضا علیه السّلام در خانه مأمون رسیدم چنان مشهور شده بود میان خانه مأمون که حضرت رضا از دنیا رفته ولی این حرف صحت نداشت وارد شدم و اجازه خواستم که خدمتش برسم.
میان غلامان مورد اعتماد مأمون شخصی بود بنام: صبیح دیلمی که بواقع ارادتمند حضرت رضا علیه السّلام بود در این موقع دیدم صبیح خارج می‌شود تا چشمش بمن افتاد گفت: هرثمه مگر نمیدانی من مورد اعتماد و اطمینان مأمون هستم در اسرارش. گفتم: چرا. گفت: مرا مأمون با سی نفر غلام از کسانی که مورد اعتمادش بود خواست ثلث اول شب وارد شدم در تالاری روشن نشسته بود که از زیادی شمع مثل روز بود جلو او شمشیرهائی زهرآلود و برهنه قرار داشت.
یکنفر یکنفر از ما را خواست و عهد و پیمان گرفت هیچ کس غیر از ما در آنجا نبود گفت: پیمان ببندید که هر چه بشما دستور دادم انجام دهید و مخالفت نکنید همه قسم یاد کردیم. گفت: هر کدام یک شمشیر را بردارید بروید بخانه علی بن موسی الرضا اگر دیدید ایستاده یا نشسته یا خواب است با او هیچ صحبت نکنید شمشیرهای خود را به پیکرش بگذارید و خون و گوشت و پوست و موی او را با مغز استخوانش مخلوط کنید بعد فرش اطاقش را برمیگردانید و دم شمشیرهای خود را با آن پاک میکنید پس از انجام مأموریت پیش من برمیگردید در مقابل این کار و کتمان آن برای هر کدام شما ده کیسه درهم و ده باغ عالی و تا زنده باشم بهره‌های کافی میدهم.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 176
ما شمشیرها را برداشتیم و وارد اطاق حضرت رضا شدیم دیدیم در بستر است و دست خود را تکان میدهد و چیزی میگوید که ما نمیفهمیدیم غلامان با شمشیرها حمله کردند ولی من شمشیر نکشیدم ایستاده تماشا میکردم گویا اطلاع داشت که ما برای کشتنش می‌آئیم در زیر لباسهای خود چیزی پوشیده بود که شمشیر در آن کارگر نبود. فرش را درهم پیچیدند و پیش مأمون رفتند پرسید چه کردید گفتند: آنچه دستور دادی انجام دادیم گفت: مبادا بکسی چیزی بگوئید نزدیک صبح مأمون بمجلس خود نشست با سر برهنه و گریبان چاک زده خود را تعزیه‌دار نشان میداد بعد حرکت کرد با پای برهنه رفت تا حضرت رضا را ببیند منهم با او بودم وارد اطاق که شد صدای حرف شنید لرزه بر اندامش افتاد پرسید کیست نزد او؟ گفتم نمیدانم. گفت زود برو ببین من بسرعت رفتم دیدم مولایم نشسته در محراب مشغول نماز و تسبیح است گفتم: یا امیر المؤمنین یکنفر در محراب مشغول نماز و تسبیح خدا است مأمون سخت بلرزه افتاد گفت: مرا فریب دادید خدا لعنت کند شما را بعد از میان آنها رو بمن کرده گفت: صبیح تو او را میشناسی برو ببین کیست نماز میخواند.
صبیح گفت وارد شدم، مأمون برگشت همین که بدرب خانه رسیدم صدای امام بلند شد فرمود: صبیح عرضکردم: بلی آقای من برو بزمین خوردم: فرمود:
حرکت کن خدا ترا رحمت کند یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ.
برگشتم پیش مأمون دیدم صورتش چون شب تار سیاه شده گفت: صبیح چه چیز؟ گفتم: یا امیر المؤمنین بخدا قسم در میان خانه نشسته است مرا صدا زد و بمن این سخنان را گفت، در این موقع گریبان خود را بست و دستور داد لباسهایش را بیاورند. گفت: بگوئید بیهوش شده بود ولی بهوش آمد.
هرثمه گفت من شکر و سپاس خدا را بجا آوردم بعد خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم همین که مرا دید فرمود: هرثمه مبادا آنچه صبیح بتو گفت
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 177
بدیگری بگوئی مگر کسانی را که میدانی خداوند دلهای آنها را بنور ولایت و محبت ما روشن کرده عرض کردم بسیار خوب سپس فرمود: هرثمه بخدا قسم مکر و حیله آنها در ما اثر ندارد تا توقعش برسد.
سید مرتضی در کتاب عیون و محاسن از شیخ مفید (رضی اللَّه عنهما) نقل میکند که گفت: روایت شده وقتی مأمون بخراسان میرفت حضرت رضا علیه السّلام نیز با او بود در بین راه مأمون گفت: یا ابو الحسن من در یک موضوعی فکر کرده‌ام بالاخره حقیقت را کشف کردم. در باره خودمان و شما اندیشیدم از نظر نژاد دیدم مقام و مرتبه یکی است اختلافی که دوستان و طرفداران ما با یک دیگر دارند یک کار بیهوده و تعصب بیجا است.
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: این سخن جوابی دارد اگر مایل باشی جوابش را بدهم و گر نه ساکت باشم.
مأمون گفت: من این حرف را نزدم مگر اینکه بفهمم شما چه خواهی گفت. فرمود: ترا بخدا قسم میدهم اگر خداوند پیامبرش محمّد مصطفی صلی اللَّه علیه و آله و سلم را زنده کند از همین پشت تپه‌ها بیاید و دختر ترا خواستگاری کند آیا باین ازدواج راضی هستی؟
گفت: سبحان اللَّه! آیا کسی هست که میل بازدواج پیغمبر با دخترش نداشته باشد. فرمود: حالا بگو ببینم آیا حلال است که پیغمبر از دختر من خواستگاری کند. مأمون لحظه‌ای سکوت کرد آنگاه گفت: بخدا قسم شما به پیغمبر از ما نزدیکترید.
در همان کتاب مینویسد: که روزی مأمون بحضرت رضا عرضکرد:
بزرگترین فضیلت امیر المؤمنین علیه السّلام را برایم نقل کن که شاهدی از قرآن داشته باشد. حضرت رضا فرمود: فضیلتی که در آیه مباهله است که خداوند میفرماید: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ تا آخر آیه.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 178
پیغمبر اکرم امام حسن و امام حسین که دو فرزندش بودند آورد با فاطمه علیهما السّلام که در آیه تعبیر بزنان شده امیر المؤمنین علیه السّلام را نیز آورد که او نفس پیامبر است تصریح آیه، پس ثابت شد که هیچ کس از پیامبر اکرم بالاتر و برتر نیست، در نتیجه کسی نیز از نفس پیامبر بالاتر نخواهد بود بنا بحکم خدا.
مأمون گفت: مگر خداوند در این آیه فرزندان را بلفظ جمع نگفته ولی پیغمبر دو فرزندش را فقط آورد و نساء نیز بلفظ جمع است که ایشان فقط دخترشان را آوردند چرا این طور نباشد که منظور از فرا خواندن نفس خود واقعا خود پیغمبر باشد نه دیگری در این صورت فضیلتی که نقل فرمودی ثابت نمیشود.
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: این صحیح نیست. بجهت اینکه انسان دیگری را فرا میخواند نه خودش را چنانچه امر بدیگری میکند درست نیست که واقعا خودش را فراخواند چنانچه نمیتواند بخودش امر کند و در صورتی که پیامبر اکرم غیر از امیر المؤمنین علیه السّلام مرد دیگری را در مباهله دعوت نکرد ثابت می‌شود که منظور از نفسی که خداوند در آیه تصریح میکند هم ایشان است و این مقام را در قرآن باو اختصاص داده.
مأمون گفت: وقتی جواب صحیح داده شد دیگر جای سؤال نیست.

بخش پانزدهم کارهائی که مأمون برای تقرب به حضرت رضا میکرد از قبیل مناظره با مخالفین‌

عیون: ج 2 ص 184- اسحاق بن حماد گفت: مأمون مجالس مناظره تشکیل میداد و مخالفین اهل بیت را جمع میکرد و با آنها در باره امامت علی ابن ابی طالب امیر المؤمنین و برتری او از تمام صحابه بحث میکرد تا بدین وسیله خود را نزدیک بحضرت رضا علیه السّلام نماید حضرت رضا علیه السّلام باصحاب و دوستانی که بآنها اعتماد داشت میفرمود گول کارهای او را نخورید جز او دیگری مرا نخواهد کشت چاره‌ای ندارم باید صبر کنم تا آن زمان فرا رسد.
عیون: اسحاق بن حماد بن زید گفت: از یحیی بن اکثم قاضی شنیدم که گفت: مأمون بمن دستور داد گروهی از اهل حدیث و گروهی از دانشمندان علم کلام و استدلال را احضار نمایم. من از هر دو دسته در حدود چهل نفر جمع کردم بآنها گفتم در تالار نگهبان و اطاق انتظار باشند تا من بمأمون اطلاع بدهم، بمأمون اطلاع دادم دستور داد آنها را وارد کنم. وارد شدند ساعتی با آنها صحبت کرد و ملاطفت نمود سپس گفت: من میخواهم امروز بین خود و شما خدا را حجت قرار دهم هر کس احتیاج بقضای حاجت دارد برود حاجت خود را انجام دهد آزاد باشید و کفشهای خود را درآورید و ردای خویش را کنار بگذارید.
آنچه مأمون توصیه کرد انجام دادند.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 180
آنگاه گفت: من شما را آورده‌ام تا با شما مناظره کنم و حجت را بر شما تمام نمایم از خدا بپرهیزید مواظب خود و اعتقاد خویش باشید مبادا مقام و موقعیت من شما را مانع از حقیقت گویی شود و با رد کردن یک باطل هر کس که ادعا کرد از آتش جهنم بترسید و خود را بخدا نزدیک کنید در فرمانبرداری او که هر کس خود را به مخلوقی نزدیک کرد بوسیله معصیت و نافرمانی خدا همان شخص را بر او مسلط میگرداند با تمام نیرو و هوش و عقل خود با من مناظره کنید.
من معتقدم که علی بهترین انسان است پس از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم اگر صحیح است تصدیق کنید و گر نه با دلیل رد نمائید مایل هستید من از شما در این مورد سؤال کنم، میخواهید شما از من بپرسید.
علماء حدیث گفتند ما سؤال میکنیم. گفت: سؤال کنید ولی یکنفر را انتخاب نمائید چنانچه شخص دیگری دلیل اضافی داشت دلیل خود را می‌آورد و اگر اشتباهی برای شخص رخ داد شما اصلاح نمائید.
یکی از آنها گفت: ما میگوئیم بهترین مردم بعد از پیغمبر ابو بکر است زیرا روایتی که تمام بر آن اعتراف دارند از پیغمبر نقل شده که فرمود:
«اقتدوا بالذین من بعدی ابی بکر و عمر» پیرو دو نفر بعد از من ابا بکر و عمر باشید.
مأمون گفت: روایتها زیاد است یا همه آنها صحیح است یا همه باطل و یا بعضی صحیح و برخی باطل. چنانچه همه درست باشد لازم است همه باطل باشد زیرا برخی از روایات نقیض بعض دیگر است، اگر همه باطل باشد دین از بین میرود. چون ممکن نیست همه صحیح یا همه باطل باشد پس بعضی صحیح و بعضی باطل است در این صورت هر روایتی باید بوسیله دلیلی اثبات شود تا بتوان در آن اعتقاد نمود چنانچه مضمون روایت دلیل در صحت آن باشد چه بهتر.
این روایت تو از روایاتی است که دلیل بطلان آن با خودش همراه است بدلیل اینکه پیغمبر راستگوترین مردم است آنها را بکار محال تکلیف نمیکند زیرا
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 181
این دو مرد یا از تمام جهات یکسان هستند در این صورت لازم است دو فرد متمایز از یک دیگر یکفرد باشند این غیر ممکن است، چنانچه آنها با یک دیگر اختلاف داشته باشند چگونه صحیح است پیروی هر دو چون انجام تکلیف محال می‌شود اگر از یکی پیروی کنی مخالفت با دیگری است. دلیل اختلاف آن دو اینست که ابا بکر اهل زده را اسیر نمود عمر آنها را آزاد بشمرد عمر بابی بکر گفت خالد را عزل نماید و او را بانتقام خون مالک بن نوبره بکشد ابا بکر امتناع ورزید عمر متعه را حرام نمود این کار را ابو بکر نکرد عمر دفتر عطایا برای خلافت تشکیل داد ابا بکر نکرد ابا بکر برای خود جانشین تعیین کرد عمر این عمل را انجام نداد.
یکی دیگر از دانشمندان گفت: پیغمبر فرمود: «لو کنت متخذا خلیلا لاتخذت ابا بکر خلیلا» اگر دوستی برای خود می‌گرفتم ابا بکر را انتخاب مینمودم.
مأمون جواب داد: این صحیح نیست زیرا روایات خودتان این طور است که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم بین اصحاب خود برادری قرار داد و علی را نگهداشت علی از نگهداشتن خود سؤال کرد فرمود: تو را برای برادری خود نگهداشته‌ام هر کدام صحیح باشد دیگری باطل است.
نفر سوم گفت: علی علیه السّلام روی منبر گفت: بهترین مردم بعد از پیغمبر ابو بکر و عمر است. مأمون گفت: این محال است زیرا پیغمبر اگر آن دو را بهترین مردم میدانست یک مرتبه عمرو بن عاص و مرتبه دیگر اسامة بن زید را امیر بر آنها قرار نمیداد.
از شواهد کذب این روایت فرمایش علی علیه السّلام است که فرمود پیغمبر از دنیا رفت من پیراهن خود بمقامش شایسته‌تر بودم ولی بواسطه اینکه مردم از دین برنگردند صبر کردم.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 182
و فرمایش دیگر آن حضرت که فرمود کجا آن دو بهتر از منند با اینکه خدا را پرستش کردم قبل از آنها و بعد از آنها. دیگری گفت: ابا بکر در خانه خود را بست و گفت هر کس بیعت خود را پس بگیرد من بیعت او را فسخ میکنم علی علیه السّلام فرمود: پیغمبر تو را مقدم داشته چه کس میتواند از این مقام محرومت نماید.
مأمون گفت: این سخن باطل است زیرا خودتان روایت میکنید که علی از بیعت با ابا بکر تا بعد از درگذشت فاطمه علیها السّلام خودداری نمود و آن با تو وصیت کرد شب دفنش نمایند تا آنها در تشییع جنازه‌اش حضور پیدا نکنند.
از جهت دیگر اگر پیغمبر ابا بکر را جانشین خود قرار داده بود چگونه میتوانست بیعت خود را فسخ نماید دیگر نمیگفت به آن مرد انصاری من برای جانشینی پیغمبر یکی از این دو نفر را میپسندم عمر و ابو عبیده.
دانشمند دیگری گفت: عمرو بن عاص به پیغمبر عرض کرد: کدامیک از زنان نزد شما محبوب‌ترند فرمود: عایشه عرض کرد از مردان فرمود: پدرش.
مأمون در جواب گفت این نیز باطل است زیرا خودتان روایت کرده‌اید که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم مرغ بریانی در مقابل گذارده بود گفت: بار خدایا محبوبترین بنده خود را برسان تا از این غذا بخورد، علی علیه السّلام وارد شد.
کدام یک از این دو روایت شما صحیح است؟ دیگری از دانشمندان گفت:
علی علیه السّلام گفته هر کس مرا بر ابا بکر و عمر فضیلت دهد او را حد افترا میزنم. مأمون گفت: چگونه ممکن است تازیانه بزند به کسی که حدّ بر او لازم نیست در این صورت مخالفت با فرمان خدا نموده و این تفضیل آیا دروغ نیست شما خودتان روایت کرده‌اید که ابا بکر گفت: «ولیتکم و لست بخیرکم» من امیر بر شما شده‌ام با اینکه از شما بهتر نیستم کدامیک از این دو نفر نزد تو راستگوتر هستند ابو بکر نسبت بخودش یا علی در باره ابو بکر با اینکه حدیث متناقض است.
ابو بکر در این گفتار راستگو است یا دروغگو از کجا فهمیده این موضوع را اگر بوحی باشد که وحی قطع شده است اگر نظر شخصی اوست که خیال و نظر تحیر و سرگردانی است در صورتی که دروغگو باشد
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 183
محال است عهده‌دار پیشوائی و متصدی احکام و حدود مسلمانان گردد کسی که دروغگو باشد.
دیگری گفت: از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم نقل شده که فرمود:
(ابو بکر و عمر سیدا کهول اهل الجنة)
ابو بکر و عمر دو آقای پیرمردهای بهشت هستند مأمون جوابداد این حدیث محال است زیرا در بهشت پیری نیست.
روایت شده که پیره زن اشجعیه در خدمت پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم بود آن جناب فرمود: در بهشت پیره‌زن‌ها داخل نمی‌شوند اشکهایش جاری شد حضرت رسول فرمود: خداوند در قرآن میفرماید: إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً عُرُباً أَتْراباً «1». اگر شما خیال میکنید وقتی داخل بهشت شوند خداوند آنها را جوان خواهد نمود خودتان روایت نموده‌اید که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم در باره امام حسن و امام حسین علیه السّلام فرمود:
«انهما سیدا شباب اهل الجنة من الاولین و الآخرین و ابوهما خیر منهما»
آنها دو آقای جوانان اهل بهشتند از پیشینیان و کسانی که بعد بیایند و پدرشان بهتر از آن دو است.
دانشمند دیگری گفت: از پیغمبر روایت شده فرموده است:
«لو لم ابعث لبعث عمر»
اگر من مبعوث به پیغمبری نمیشدم عمر مبعوث میشد. مأمون گفت: این نیز صحیح نیست زیرا خداوند میفرماید: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ و در این آیه میفرماید: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی وَ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ خلاصه ترجمه آیه اول- ما بسوی تو وحی نمودیم همان طوری که بنوح و سایر پیغمبران وحی کردیم. در آیه دوم می- فرماید: آن زمان که پیمان از پیغمبران گرفتیم هم از تو و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم.
آیا ممکن است کسی که از او پیمان نبوت نگرفته‌اند برانگیخته شود
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 184
و آن کس که پیمان از او گرفته‌اند مبعوث نشود.
دیگری از دانشمندان گفت: پیغمبر در روز عرفه بعمر نگاهی نموده تبسم کرد فرمود: خداوند یک مرتبه بتمام بندگانش مباهات نمود و به عمر تنها افتخار کرد. مأمون گفت این هم محال است در صورتی که پیغمبرش جزء عموم مردم باشد این روایت خنده‌دارتر از آن روایت دیگر نیست که میگویند پیغمبر فرمود داخل بهشت شدم ناگاه متوجه صدای نعلین گردیدم نگاه کردم دیدم غلام ابو بکر بلال زودتر از من ببهشت رفته شیعه میگوید: علی بهتر از ابو بکر است شما میگوئید غلام ابو بکر بهتر از پیغمبر است زیرا آن کس که زودتر ببهشت رود البته بهتر خواهد بود.
روایت دیگری که میگوئید شیطان همین که احساس وجود عمر را میکند فرار می‌نماید در صورتی که همان شیطان بنا بگفته شما بزبان پیغمبر انداخت «أنهن الغرانیق العلی» از عمر میترسید ولی بزبان پیغمبر کفر جاری میکند.
دانشمند دیگری گفت: پیغمبر فرمود: اگر عذاب نازل شود جز عمر کسی نجات نخواهد یافت. مأمون جوابداد این مخالف قرآن است زیرا خداوند می- فرماید: ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ تا وقتی تو در میان امت باشی آنها را عذاب نخواهد نمود عمر را مانند پیغمبر قرار داده‌اید.
دیگری گفت: پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم گواهی نموده است که عمر یکی از ده نفر صحابه‌ای است که ببهشت میروند، مأمون گفت: اگر این حدیث صحیح باشد آن طوری که میگوئید عمر به حذیفه نمیگفت ترا بخدا سوگند میدهم آیا من از منافقین هستم؟ در صورتی که پیغمبر بعمر فرموده باشد تو اهل بهشتی او را تصدیق نکند تا حذیفه تزکیه‌اش نماید با وصف این حذیفه را تصدیق نموده و پیغمبر را به درستگوئی قبول نکرده است این خلاف دین است اگر سخن پیغمبر را تصدیق کرده پس چرا از حذیفه می‌پرسد این دو خبر با یک دیگر تناقض دارد.
دیگری گفت: پیغمبر فرموده مرا در یکطرف ترازو و امتم را در طرف دیگر گذاشتند من سنگین‌تر بودم بجای من ابو بکر را گذاشتند او هم سنگین‌تر
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 185
شد سپس عمر را گذاشتند او نیز سنگین‌تر شد ترازو را برداشتند. مأمون گفت:
این هم محال است زیرا از نظر جسم سنگینتر شده‌اند و یا از نظر عبادت، اگر از لحاظ جسم باشد که معلوم است درست نیست زیرا جسم آنها سنگین‌تر از امت نیست و اگر سنگینی بواسطه اعمال صالح آن دو باشد این حرفی است ولی چگونه آنها با نداشتن عمل فضیلت مییابند.
پرسید به چه چیز مردم از یک دیگر امتیاز پیدا میکنند یکنفر جوابداد بعمل صالح مأمون گفت: آیا کسی که در زمان پیغمبر فضیلت و برتری بر دیگری داشته باشد بعد از درگذشت پیغمبر آن دیگری بیشتر از شخص برتر عمل نماید آیا باز باو میرسد اگر بگویید می‌رسد خودتان می‌یابید کسانی را در این زمان که بیشتر از اصحاب پیغمبر جهاد و حج و روزه و صدقه دارند همه اعتراف نمودند شخصی که امروز برتری داشته باشد بمقام آن کسی که در زمان پیغمبر برتری دارد نمی‌رسد.
مأمون اضافه نمود دلیل دیگر اینکه دقت کنید کسانی که دین و ایمانتان را از آنها اقتباس مینمائید چه مقدار در فضائل علی روایت نقل نموده‌اند سپس مقایسه نمائید فضائلی که در باره آن ده نفر بشارت داده شده نقل نموده‌اند اگر بیک جزء از اجزاء بسیار زیاد فضائل علی رسید حرف شما درست است چنانچه فضائل علی بسیار بیشتر شد پس از پیشوایان خود پیروی کنید دیگر چنین سخن‌ها نگوئید.
در این موقع همه سر بزیر انداخته سکوت اختیار نمودند مأمون گفت:
چرا ساکت شدید گفتند ما سؤالات خود را تمام کردیم گفت: حالا من سؤال میکنم بگوئید در اول بعثت چه عمل بهترین اعمال محسوب میشده گفتند:
سبقت باسلام آوردن زیرا خداوند میفرماید: السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ آنهائی که سبقت ایمان دارند مقرب پیشگاه خدایند.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 186
پرسید آیا کسی زودتر از علی ایمان آورده در جواب گفتند: او هنوز بالغ نشده بود که ایمان آورد و بایمانش حکمی جاری نمیشود ولی ابو بکر در حال پیری اسلام را پذیرفت این نوع ایمان مورد توجه است و بین این دو ایمان فرق است.
مأمون این اشکال را بدین طریق پاسخ داد پرسید آیا اسلام علی بن ابی طالب بوسیله الهام از جانب خدا بود یا بدعوت پیغمبر اگر بگویید خدا الهام نمود او را بر پیغمبر مزیت داده‌اید چون به پیغمبر الهام نشد جبرئیل بر او نازل گردید اگر پیغمبر او را دعوت باسلام نمود یا از طرف خودش علی را دعوت کرده یا از طرف خدا اگر بگویید بدلخواه خودش بوده این خلاف گفته خدا است که فرموده: «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ» و آیه دیگر میفرماید: ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی از روی هوای نفس سخن نمیگوید، اگر خداوند او را امر کرده که علی را باسلام دعوت نماید در این صورت خداوند که دانای تمام رازهاست علی را از میان تمام بچه‌ها باین امتیاز اختصاص داده است چون او را خوب میشناخته.
دلیل دیگر، بفرمائید آیا ممکن است خداوند بنده‌اش را تکلیف بکاری نماید که نتواند انجام دهد اگر بگوئید ممکن است، کافر شده‌اید چنانچه بگوئید تکلیف نمیکند چگونه ممکن است به پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم دستور بدهد که علی را بایمان دعوت نماید با اینکه ایمانش بواسطه کوچکی و عدم بلوغ پذیرفته نمیشود و از جهت دیگر آیا بچه‌ی دیگری از خویشاوند یا غیر خویشاوند را دعوت نموده تا پیروی از علی بنماید چنانچه بگوئید دعوت ننموده این امتیاز مخصوص علی بن ابی طالب است که از بین تمام فرزندان عرب این فضیلت را تنها دارا باشد.
سپس پرسید بگوئید کدام عمل بعد ایمان در صدر اسلام بهتر بود جواب دادند پیکار در راه خدا.
مأمون پرسید آیا سابقه جهاد برای یکی از آن ده نفر باندازه علی بن ابی طالب
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 187
علیه السّلام نقل شده در جنگ بدر شصت و چند نفر از کفار کشته شدند که بیست و چند نفر را تنها علی کشت و چهل نفر را سایر مسلمانان. یکنفر گفت: ابو بکر با پیغمبر در تخت روان تدبیر جنگ مینمود.
مأمون گفت سخنی شگفت انگیز گفتی آیا در تخت روان شخصا تدبیر جنگ را می‌نمود بدون پیغمبر یا با حضرت رسول در تدبیر شریک بود و یا پیغمبر به صوابدید و صلاح او احتیاج داشت کدام شق را انتخاب مینمایی در جواب گفت:
پناه میبرم بخدا از اینکه بگویم به تنهایی تدبیر میکرد یا با شرکت پیغمبر و یا آن حضرت به ابا بکر احتیاج داشت.
مأمون گفت: پس چه فضیلتی است بودن در تخت روان اگر فضیلت به گوشه‌گیری از جنگ است باید هر کس از جنگ تخلف جوید برتری بر مجاهدین داشته باشد با اینکه خداوند می‌فرماید: لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقاعِدِینَ دَرَجَةً وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنی وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَی الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً «1».
اسحاق بن حماد میگوید: در این موقع مأمون بمن گفت بخوان سوره هل أتی را خواندم تا رسیدم باین آیه وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً تا این قسمت از سوره وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً سؤال کرد آیا شنیده‌ای که علی علیه السّلام در موقعی که فقیر و یتیم و اسیر را اطعام نمود بآنها گفته باشد إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً این غذا را بشما فقط در راه خدا می‌دهیم هیچ پاداشی و تشکری از شما توقع نداریم چنانچه خداوند در سوره بیان
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 188
می‌فرماید جواب دادم نه من نشنیده‌ام.
مأمون گفت: خداوند از قلب و نیت علی آگاه بود از این جهت برای شناساندن نیت علی علیه السّلام این قسمت را در قرآن آورده آیا خداوند در قرآن یک جای دیگر این مقدار توصیف بهشت را نموده از قبیل «قواریر من فضة» شیشه‌های بلورین مانند نقره، جواب دادم نه. مأمون گفت: این فضیلت دیگریست از برای علی که در سوره اختصاصی او این مقدار بهشت را وصف نموده پرسید میدانی چطور شیشه از نقره می‌شود؟ گفتم نمیدانم.
مأمون گفت: منظورش این است که ظرفهای بلورین باندازه‌ای شفاف است که مانند نقره سفید است داخل آنها میدرخشد و از خارج مشاهده می‌شود این آیه از نظر او بی‌مانند فرمایش پیغمبر است که به انجشه می‌فرمود:
«رویدا سوقک بالقواریر»
اکنون که شترها کند میروند آوازی که برای شیشه‌ها میخوانی بخوان منظورش زنها است که آنها را از نظر لطافت و صفا به شیشه تشبیه نموده با این سخن عرب که میگویند: «رکبت فرس ابی طلحة فوجدته بحرا» سوار بر اسب ابی طلحه شدم آن را دریائی یافتم، کنایه از تندروی اسب است و این آیه که میفرماید: وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ما هُوَ بِمَیِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِیظٌ منظورش اینست که گوئی مرگ بر او وارد می‌شود با اینکه مرگ نیامده اگر آمده بود میمیرد.
بعد بمن گفت: اسحاق تو نیز از کسانی نیستی که معتقدند آن ده نفر در بهشت هستند؟ «1» جواب دادم چرا. مأمون گفت: بنظر تو اگر یکنفر بگوید نمیدانم این حدیث صحیح است یا نه به این سخن کافر می‌شود جواب دادم نه پرسید اگر بگوید همان شخص نمیدانم این آیه از قرآن است یا نه کافر می‌شود.
گفتم: بلی کافر می‌شود.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 189
مأمون گفت: این باعث فضیلت بیشتری برای علی علیه السّلام میگردد مأمون رو بمن نموده گفت: اسحق آیا حدیث پرنده بریان در نزد تو صحیح است؟ گفتم:
آری.
مأمون گفت: لجاجت و ستیزه تو آشکار گردید زیرا از این سه وجه خارج نیست یا همان طوری که پیغمبر درخواست نمود محبوبترین خلق خدا پیش او آمد و یا خواسته‌اش پذیرفته نشد.
وجه دیگر اینکه خداوند با فضیلت‌ترین بنده‌اش را می‌شناخت ولی آن کس که فضیلتش کمتر بود بیشتر مورد محبتش قرار داشت (منظور علی علیه السّلام است که بنظر آن دانشمندان ابو بکر بر او فضیلت دارد).
وجه سوم اینکه بگوئی خداوند نمیداند کدام بنده فضیلت بر دیگری دارد از این سه قسمت کدام یک را انتخاب مینمایی اسحاق میگوید مدتی سر بزیر انداختم سپس گفتم خداوند در باره ابو بکر میگوید: ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا «1».
چنانچه ملاحظه میکنید خداوند امتیاز مصاحبت با پیغمبر را به ابو بکر میدهد.
مأمون گفت: تعجب میکنم چقدر اطلاع شما در باره لغت و قرآن کم است مگر در قرآن نخوانده‌ای که خداوند کافر را مصاحب با مؤمن قرار داده اینکه ابا بکر مصاحب پیغمبر باشد چه فضیلتی برایش ثابت میکند.
در این آیه می‌فرماید: قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا گفت: بشخص مصاحبش در حالی که با او گفتگو میکرد کافر شدی نسبت بکسی که ترا از خاک و سپس از نطفه آفرید و ترا مردی آراسته نمود، چنانچه ملاحظه میکنید شخص کافر را مصاحب مؤمن قرار داده است در این شعر هذلی اسب خویش را مصاحب خود قرار داده
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 190
و لقد غدوت و صاحبی وحشیة تحت الرداء بصیرة بالمشرق
ازدی نیز در این شعر همین کار را کرده:
و لقد دعوت الوحش فیه و صاحبی محض القوائم من هجان هیکل
پس تنها مصاحب بودن شخصی با پیغمبر فضیلتی را ایجاب نمیکند و اما این قسمت از آیه «إِنَّ اللَّهَ مَعَنا» خدا با ما است نیز دلیل بر فضیلت نمیشود زیرا خداوند با نیکوکار و بدکردار هست نشنیده‌ای این آیه را ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا «1».
این قسمت آیه که میفرماید: لا تَحْزَنْ* غمگین مباش.
اینک جواب ده که آیا حزن ابی بکر طاعت خدا بود یا معصیت اگر بگوئی طاعت بوده پس چرا پیغمبر نهی از طاعت و بندگی کرده این کار از شخصی حکیم سر نمیزند اگر معصیت باشد معصیت فضیلتی بوجود نمی‌آورد بگو ببینم در همین آیه: فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ خداوند میفرماید: آرامش خویش را بر او نازل فرموده بر چه کسی نازل کرده.
در جواب گفتم: بر ابا بکر نازل فرموده زیرا پیغمبر بی‌نیاز از آرامش بود.
مأمون گفت: در این آیه که خداوند اشاره به جنگ حنین میکند تصریح میفرماید که آرامش و سکون را بر پیغمبر و مؤمنین نازل کرده وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ. «2»
ضمنا اسحق آیا میدانی مراد از مؤمنین در این آیه کیانند گفتم: نه گفت تمام مسلمانان در جنگ حنین فرار کردند مگر هفت نفر از بنی هاشم
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 191
علی علیه السّلام با شمشیر دفاع از پیغمبر میکرد عباس لجام استر را گرفته بود پنج نفر دیگر آن حضرت را در میان گرفته بودند تا آسیبی بحضرتش نرسد تا بالاخره خداوند پیروزی عنایت کرد.
منظور از مؤمنین در این آیه علی و بقیه بنی هاشم هستند که حضور داشتند حالا بگو ببینم کدام یک از این دو نفر دارای فضیلت بیشتری هستند کسی که در جنگ حنین با جان دفاع میکرد و سکون و آرامش بر او و پیغمبر نازل شد یا آن کسی که در غار بهمراه پیغمبر بود و شایسته سکون و آرامش هم نبود.
کدامیک فضیلت بیشتری دارند. آن کسی که در غار با پیغمبر بود یا کسی که در رختخواب پیغمبر خوابید و جان خویش را سپر بلای او نمود تا جریان هجرت بطور کامل وقوع پیدا کرد.
خداوند به پیغمبر دستور داد علی را مأمور کند در رختخوابش بخوابد و جان خویش را فدای پیغمبر نماید وقتی مأموریت را باو فرمود عرض کرد:
من در رختخواب شما بخوابم شما سالم میمانید؟ فرمود آری عرض کرد:
با جان و دل میپذیرم.
در رختخواب خوابید و لحاف را بر خود پیچید مشرکین او را محاصره کردند همه یقین داشتند پیغمبر خوابیده تصمیم داشتند هر کدام یک شمشیر بزنند تا خونش میان قبائل پراکنده شود و بنی هاشم نتوانند کسی را بجای او بکشند علی کاملا متوجه بود و میشنید چه تدبیری اندیشیده‌اند و چگونه میخواهند او را از میان بردارند.
این موقعیت خطرناک ولی حساس بهیچ وجه او را وادار نکرد که التماس و زاری کند و ناراحت شود چنانچه ابو بکر در غار ناراحت شد خداوند از آشفتگی خاطرش حکایت میکند با اینکه ابو بکر با پیغمبر ولی علی تنها در رختخواب خوابید کوهی استوار و مردی استوار بود خداوند با قدرت خویش از آسیب قریش او را محفوظ نگه داشت.
صبحگاه سر برداشت پرسیدند: کو محمّد؟ گفت: از کجا میدانم. گفتند: تو
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 192
ما را فریب دادی پس از تمام شدن این جریان خدمت پیغمبر رسید.
علی همیشه بر تمام صحابه برتری داشت بواسطه جانبازیها و فداکاریها که مینمود و عظمتی که داشت تا خدای او را بجوار رحمتش برد آن پسندیده مرد مورد مغفرت و عنایت پروردگار است.
آنگاه مأمون گفت: اسحاق حدیث ولایت را روایت نمیکنی «1»؟ گفتم:
چرا. گفت: حدیث را برایم بازگو کن. خواندم گفت: ببین در این حدیث پیغمبر بگردن ابو بکر و عمر برای علی حقی اثبات میکند که آن دو را هرگز چنین حقی بر علی نیست.
گفتم مردم میگویند این سخن را بواسطه زید بن حارثه فرموده (چون زید غلام پیغمبر بود یعنی علی بعد از من بر زید تسلط خواهد داشت) پرسید چه وقت این فرمایش را فرموده جوابدادم در غدیر خم بعد از مراجعت از مکه.
سؤال کرد زید چه وقت از دنیا رفت، در جواب گفتم در جنگ موته گفت:
مگر زید قبل از غدیر خم از دنیا نرفته بود. جوابدادم چرا.
مأمون گفت: از طرف دیگر اگر تو فرزندی داشته باشی بسن پانزده سالگی در میان مردم فریاد زند مردم بدانید غلام من غلام پسر عمویم خواهد بود از این پسرت ناراحت نمیشوی و تنفر نداری. گفتم: چرا.
گفت: مایلی پسرت از چنین کرداری منزه باشد ولی به پیغمبر این نسبت را میدهی.
آنگاه رو بجمعیت نموده گفت: وای بر شما اختیارتان را بدست علماء خود داده‌اید خداوند میفرماید: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ بخدا سوگند نه نماز برای ایشان میخوانند و نه روزه میگیرند آنها دستور میدهند مردم اطاعت میکنند.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 193
سپس گفت: قبول داری فرمایش پیغمبر را نسبت به علی که فرمود:
«انت منی بمنزلة هارون من موسی» تو نسبت بمن مانند هارون هستی نسبت بموسی. جوابدادم بلی. گفت: مگر هارون برادر پدر مادری موسی نبود.
تصدیق کردم. گفت: علی هم همین طور برادر پدر مادری پیغمبر می‌شود؟! گفتم: نه. گفت: هارون پیغمبر بود علی که پیغمبر نبود.
پس این دو مقام برای علی نیست دیگر چیزی جز خلافت و جانشینی باقی نمیماند که هارون جانشین موسی بود علی هم جانشین پیغمبر است این فرمایش را در موقعی فرمود که ناسپاس و دورو مردم گفته بودند علی را در مدینه گذاشت چون میل نداشت او را با خود ببرد آن حضرت برای ردّ گفتار منافقین و تنزیه ساحت قدس علی، حدیث منزلت را بیان نمود همان طوری که خداوند از حضرت موسی حکایت میکند که ببرادرش گفت: اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ جانشین من باش در میان مردم و آنها را براه راست وادار نما مبادا پیروی تبهکاران را نمائی.
گفتم: حضرت موسی، هارون را در زمان حیات جانشین خود نمود وقتی بدعوت پروردگار بطور میرفت. پیغمبر نیز علی را جانشین خود قرار داد، هنگامی که بجنگ رهسپار بود (منظورش اینکه جانشینی اختصاص بزمان حیات داشته نه بعد).
مأمون گفت: مگر موسی هنگام رفتن، کسی از اصحاب بهمراهش بود جوابدادم بلی، پرسید هارون را جانشین خود بر همه‌ی اصحاب آنها که باقی بودند و آنهائی که رفته بودند قرار نداده بود؟ گفتم چرا همین طور است.
مأمون گفت: در این صورت علی جانشین پیغمبر است بر تمام مردم اگر چه بیشتر آنها را بجنگ برده بود فقط زنان و ناتوانان و بچه‌ها باقی مانده بودند دلیل بر اینکه جانشین اوست در زمان حیات و هنگام غیبت و هم پس از مرگ این فرمایش پیغمبر است:
«علی منی بمنزلة هارون من موسی الّا انه لا نبی بعدی»
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 194
علی نسبت بمن مانند هارون است نسبت بموسی جز اینکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود، صریح است در اینکه علی جانشین بعد از من است ولی پیغمبر نمیتواند باشد چون پیغمبری بمن ختم شده است.
از همین فرمایش بیشتر استفاده می‌شود که علی وزیر پیغمبر نیز هست زیرا موسی در بین مناجات خود عرض کرد: وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی از میان بستگانم یکنفر را وزیر من قرار ده هارون برادرم را، بوسیله او نیرویم را زیاد کن و او را شریک در مأموریت من بفرما.
وقتی علی مقامش نسبت به پیغمبر مانند هارون نسبت بموسی باشد پس وزیر پیغمبر خواهد بود همان طور که هارون وزیر موسی و جانشین او بود.
در این موقع رو بجانب متکلمین؟ و دانشمندان علم کلام کرد گفت من از شما سؤال کنم یا شما از من میپرسید، گفتند ما سؤال میکنیم: گفت: بگوئید.
یکی از آنها گفت: مگر امامت علی از جانب خدا نبود که میگوئید پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم آن را بیان نموده بطور وجوب و لزوم مثل نماز ظهر که چهار رکعت است و در دویست درهم باید پنج درهم زکات داد و حج خانه خدا. گفت گفت چرا. گفت پس چرا در هیچ کدام از واجبات اختلاف پیدا نشده تنها در خلافت حضرت علی اختلاف بوجود آمد.
مأمون گفت: زیرا آن علاقه و میل و رغبتی که در بدست آوردن مقام خلافت هست در سایر واجبات دین چنین کشمکش و فعالیت برای احراز آن نیست.
دیگری گفت: من میگویم پیغمبر اکرم بخودشان واگذاشت تا یک نفر را از میان خویش انتخاب کنند از ترس اینکه اگر خودش انتخاب کند مبادا مخالفت با جانشینش نمایند در نتیجه مشمول عذاب گردند از شفقت و مهری که
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 195
بامت داشت خلیفه تعیین نکرد. مأمون. گفت این حرف را قبول ندارم چون خدا بمردم مهربانتر است یا پیغمبر اکرم. پیغمبر میفرستد با اینکه میداند بعضی مخالفت میکنند و برخی می‌پذیرند شفقت و محبتی که بمخلوق دارد مانع از فرستادن پیامبر نمیشود.
دلیل دیگر: اگر آنها را امر کند از میان خود انتخاب نمایند از دو صورت خارج نیست یا بهمه دستور داده یا به بعضی اگر بهمه دستور دهد که انتخاب کنند کسی باقی نمیماند برای انتخاب اگر بیک عده امر کند باید آنها را مستحضر نماید اگر بگوئی آنها دانشمندان و فقیهان هستند باید حد و مرز و خصوصیات چنین دانشمندانی را معین فرماید.
دیگری گفت: از پیغمبر اکرم روایت رسیده که هر چه را مسلمانان خوب میدانند در نظر خدا همان خوب است و هر چه را بد بدانند بد است. مأمون گفت آیا تمام مؤمنین خوب بدانند یا بعضی اگر منظور همه است که این امکان ندارد چون اجتماع همه آنها در چنین مورد محال است اگر بعضی باشد باز درست نیست چون هر دسته برای پیشوای خود فضل و منقبتی نقل کرده‌اند چنانچه شیعه در باره علی و معتقدین مذهب حشویه برای دیگران پس چگونه میتوان امامت را ثابت کرد.
دیگری گفت: ممکن است بگوئیم که اصحاب محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم اشتباه و خطا کرده‌اند گفت چگونه ما نسبت خطا و اشتباه باصحاب میتوانیم بدهیم با فرض اینکه چنین کاری را آنها نه واجب و نه مستحب میدانند زیرا بنا بر عقیده تو امامت از طرف خدا تعیین نشده و نه سنت پیامبر اکرم بود در کاری که خدا و پیامبر دستوری نداده‌اند نسبت خطا و اشتباه صحیح نیست.
دیگری گفت: اگر تو مدعی امامت علی هستی دلیل و بینه بیاور بر ادعای مأمون گفت من مدعی نیستم من معتقدم کسی که معتقد و معترف باشد بینه و گواه لازم ندارد مدعی کسی است که میگوید اختیار عزل و نصب و حکومت
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 196
با اوست و او میتواند انتخاب کند که شما هستید اکنون اگر گواه بخواهید از میان خود بیاورید که تمامتان مدعی هستید و نمیتوانید گواه باشید اگر بخواهید از مخالفین خود گواهی بیاورید بنا بر عقیده شما که میگوئید اجماع بر خلافت ابا بکر شده دیگر غیری باقی نمی‌ماند پس چگونه بینه و گواه می‌آورید.
دیگری گفت: بعد از درگذشت پیغمبر علی وظیفه‌اش چه بود و چه میباید انجام دهد. مأمون گفت همان کارهائی که کرد. گفت مگر لازم نبود که بمردم اعلام کند من امام هستم. مأمون گفت امام بخواست خود انسان نیست و نه مردم چنین اختیاری دارند که تعیین امامت کنند. منصب امامت از جانب خدا بامام داده می‌شود چنانچه بابراهیم می‌فرماید: إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً و چنانچه بداود میفرماید: یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ و چنانچه بملائکه در مورد آدم میگوید: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً پس تعیین‌کننده امام خدا است که او انتخاب میکند بواسطه شخصیت و عظمت نژادی و پاکی طینت و عصمت در آینده اگر بانتخاب شخصی باشد کسی که دارای این شرایط شد شایسته امامت می‌شود وقتی بر خلاف رفتار کرد کناره‌گیری میکند در این صورت تا آن وقت که این افعال را انجام نداده خلیفه است.
دیگری گفت: بچه دلیل امامت را برای علی علیه السّلام لازم میشمارید پس از پیغمبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم گفت بواسطه اینکه از کودکی ایمان داشت مانند خود پیامبر اکرم و چون قوم و قبیله خویش مشرک و کافر نبود چنانچه پیغمبر اکرم نیز چنین بود زیرا شرک گناه بزرگی است.
هرگز ظالم امام نمیشود و نه کسی که بت پرستیده باشد باتفاق جمیع کسی که مشرک باشد دشمن خدا است او از جمعیت مسلمان خارج است زیرا اجتماع مسلمانان شاهد شرک اوست تا باز گواهی بر اسلامش دهند.
دلیل دیگر: شخصی که محکوم باشد جایز نیست حاکم شود چون حاکم خود خطاکار و محکوم بوده دیگر فرقی بین حاکم و محکوم نخواهد بود.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 197
دیگری گفت: چرا علی با ابا بکر و عمر و عثمان جنگ نکرد چنانچه با معاویه جنگ کرد مأمون گفت این سؤال صحیح نیست زیرا پرسیدن اینکه چرا چنین شد مقتضی و علت میخواهد اما اینکه میگوئی جنگ نکرد. نفی است. نکردن که نفی است دلیل نمیخواهد. کردن که اثبات است دلیل لازم دارد ضمنا باید دقت کنیم که آیا امامت علی از جانب خدا است یا از طرف دیگری اگر ثابت شد از جانب خداست اعتراض بر کاری که او کرده کفر است بدلیل این آیه فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً.
پس کار او برگشت باصل مطلب دارد اگر بتعیین خدا بوده کارهایش نیز از جانب او است و مردم باید تسلیم محض باشند. پیغمبر اکرم نیز در جریان حدیبیه که مشرکین نگذاشتند قربانی خود را بخانه خدا برساند از جنگ کردن خودداری نمود همین که نیرو گرفت و مسلمانان زیاد شدند جنگ کرد چنانچه خداوند در مورد جریان اول می‌فرماید: فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ «1». بعد دستور می‌دهد فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ «2».
دیگری گفت: شما که امامت علی را از جانب خدا می‌دانید و اطاعتش را واجب میشمارید چرا او مثل انبیا مردم را تبلیغ و دعوت نکرد و از دعوت مردم باطاعت نمودن از خودش خودداری نمود گفت ما ادعا نمی‌کنیم که علی علیه السّلام دستور داشت که تبلیغ کند بعد او را پیامبر بدانیم او واسطه بین خدا و مردم بود هر که پیروی کرد از او مطیع است و هر که مخالفت نمود عاصی اگر قدرت و نیرو یافت جهاد می‌کند اگر نیرو نداشت سرزنش بر او نیست بر مردم است زیرا آنها باید در هر صورت از علی پیروی کنند بعلی علیه السّلام دستور نداده با آنها پیکار کند مگر با داشتن یار و یاور او مانند خانه کعبه است مردم برای
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 198
انجام حج باید رهسپار خانه خدا شوید اگر حج بجا آوردند وظیفه خود را انجام داده‌اند اگر حج نگزاردند ایراد بر مردم است نه بر خانه خدا.
دیگری گفت: در صورتی که بناچار برای مردم امامی لازم است که از او پیروی کنند چرا آن امام باید علی باشد و دیگری نباشد.
گفت چون خدا چیز نامعلومی را واجب نمی‌کند و هرگز چیزی که واجب شود ممتنع نخواهد بود اگر مجهول و نامعلوم باشد ممتنع است و امکان تشخیص آن نیست باید پیامبر راهنمائی کند مردم را بدستور واجب تا بهانه مردم بین خود و خدا از میان برود. مثلا اگر خدا روزه گرفتن یکماه را واجب کند ولی مردم ندانند کدام ماه است و نه او معین کرده باشد. تو می‌گوئی مردم بوسیله عقل خود آن ماه را در آورند تا دستور خدا را انجام دهند در این صورت دیگر احتیاج به پیامبر و امام نیست که توضیح دهند.
دیگری گفت: چگونه شما ادعا میکنید علی در هنگام ایمان آوردن بالغ بوده با اینکه مردم میگویند موقعی که او را دعوت کرده‌اند کودکی غیر مکلف بوده و بحد بلوغ نرسیده بود گفت علی علیه السّلام یا از آن گروه بشمار میرفته که پیامبر برای دعوت آنها آمده اگر چنین باشد که دارای حد تکلیف بوده و میتوانسته فرایض را انجام دهد اگر پیامبر مأمور تبلیغ او نبوده در این صورت آن جناب مشمول این آیه می‌شود: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ «1». بدون اجازه خدا چنین کاری را کرده باضافه اینکه پیامبر مردم را دعوت بکاری کرده که خدا قدرت آن را هنوز بایشان نداده چنین چیزی محال است و امکان ندارد و شخص حکیم این کار را نمیکند و پیامبر هم اقدام باین عمل نمینماید خدا بزرگتر از آن است که امر بمحال کند و پیامبر بزرگوارتر است از اینکه بر خلاف آنچه حکمت خدا اقتضا میکند کاری انجام دهد. در این
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 199
موقع تمام دانشمندان سکوت کردند.
مأمون گفت: شما از من سؤال کردید و بر من ایراد گرفتید حالا اجازه میدهید من سؤال کنم: گفتند: آری گفت آیا باجماع و اتفاق است این روایت از پیامبر اکرم نقل نشده که فرمود: «من کذب علی متعمدا فلیتبوأ مقعده من النار» هر که بر من عمدا دروغ ببندد نشیمنگاهش پر از آتش می‌شود. گفتند صحیح است گفت باز روایت کرده‌اند که فرموده است هر که معصیت خدا را کند چه کوچک و چه بزرگ و این کار را دین خود بشمارد و از دنیا برود با اصرار بر آن کار در طبقات جهنم مخلد خواهد بود گفتند صحیح است.
گفت: بفرمائید آیا کسی را که مردم انتخاب نمایند و او را بمقام خلافت برسانند میتوان او را جانشین پیغمبر گفت که از جانب خدا تعیین شده یا اینکه پیغمبر او را جانشین خود قرار نداده اگر بگوئید میتوان گفت لجبازی کرده‌اید اگر بگوئید نه در این صورت باید اعتراف کنید که ابا بکر خلیفه پیغمبر نیست و از جانب خدا معین نشده و شما بر پیغمبر دروغ می‌بندید و از همان دسته‌ای هستید که پیغمبر اکرم وعده آتش بایشان داده.
بگوئید ببینم از این دو ادعای شما کدام یک صحیح است اینکه میگوئید پیامبر اکرم از دنیا رفت و کسی را بجانشینی خود تعیین نکرد با این گفته شما نسبت بابا بکر که خلیفه پیامبر است اگر هر دو صحیح است که این محال است زیرا با هم نقیض هستند اگر یکی از آن دو صحیح باشد دیگری باطل است.
از خدا به بپرهیزید مواظب خود باشید تقلید را رها کنید و از پی مطالب نادرست نروید بخدا قسم خداوند نمی‌پذیرد از بنده مگر چیزی را که درک کند و قدم بجائی بگذارد که میداند صحیح است اما تردید شک است و ادامه شک کفر بخداست و کسی که در شک بماند اهل آتش است.
بگوئید آیا میتواند یکی از شما بنده‌ای را بخرد وقتی او را خرید همان بنده بشود مالک و آقای خریدار. گفتند نه گفت پس چگونه ممکن است کسی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 200
را که اجتماع نموده و از روی خواهش نفس او را برگزیدید و خلیفه گردید مگر نباید خلیفه و نماینده شما باشد چون او را شما تعیین کردید باز باو میگوئید خلیفه پیغمبر و موقعی که از دستش ناراحت میشوید او را میکشید چنانچه در باره عثمان بن عفان کردید یکی از آنها گفت زیرا امام نماینده مسلمانان است وقتی راضی از او باشند باو نمایندگی میدهند موقعی که ناراضی بودند عزل مینمایند پرسید مسلمانان و بندگان و جهان مال کیست؟ گفتند از خداوند. گفت باید خدا وکیل و نماینده در میان مردم و در جهان تعیین کند زیرا تمام مسلمانان اتفاق دارند که هر کسی در ملک دیگر تصرفی بدون اجازه‌اش بکند ضامن است و نباید بدون اجازه‌اش تصرف کند اگر چنین کرد گناه کرده و باید غرامت بپردازد.
گفت: بگوئید آیا پیغمبر وقتی از دنیا رفت کسی را بجانشینی خود تعیین کرد. یا نه گفتند: نه جانشین تعیین نکرد گفت این تعیین نکردن جانشین خوب بود یا بد؟ گفتند: خوب بود گفت پس باید مردم هم پیروی از همین کار خوب پیغمبر بنمایند و از گمراهی پرهیز کنند. گفتند مردم نیز همین کار را کردند. پرسید پس چرا مردم خلیفه تعیین کردند با اینکه پیغمبر خودش نکرده بود پیروی نکردن از او ضلالت است غیر ممکن است ضد کار خوب، خوب باشد اگر جانشین تعیین نکردن خوب بود چرا ابو بکر جانشین تعیین کرد و بعد از خود عمر را خلیفه نمود یا اینکه پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم چنین نکرد و چرا باز عمر خلافت را بشوری بین مسلمانان محول نمود بر خلاف رفتار ابا بکر.
میگوئید: پیغمبر اکرم خلیفه تعیین نکرد و ابا بکر جانشین تعیین نمود و عمر نیز بکلی تعیین کردن جانشین را رها نکرد چنانچه پیامبر اکرم رها کرده بود و نه مثل ابو بکر تعیین کرد یک کار تازه و راه سومی را در پیش گرفت بفرمائید کدامیک از این سه کار درست است اگر کار پیغمبر را درست بدانید ابا بکر را
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 201
خطاکار دانسته‌اید بهمین ترتیب بقیه.
و نیز بگوئید کدامیک بهتر است بنظر شما کار پیغمبر که خلیفه تعیین نکرده یا کار دیگران که تعیین کردند و باز بگوئید ممکن است تعیین نکردن پیغمبر کار خوبی باشد و تعیین کردن دیگران نیز کار خوب باشد در این صورت دو کار ضد و نقیض هر دو خوب خواهند شد دیگر کار بد چه خواهد بود.
بگوئید آیا بعد از پیامبر اکرم کسی بوسیله انتخاب صحابه تا امروز فرمانروا و رهبر آنها شده اگر بگوئید نه، لازم می‌آید که تمام مردم پس از پیغمبر بگمراهی مبتلا شده باشند اگر بگوئید: چرا تعیین کرده‌اند نسبت دروغ بامت اسلام داده‌اید و سخن شما بر خلاف واقع موجود است.
این آیه را توضیح دهید که خداوند میفرماید: قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ صحیح است یا دروغ؟ گفتند درست است گفت طبق این آیه مگر هر چه جز خدا است متعلق بخدا نیست؟ جوابدادند چرا. همین آیه عمل شما را باطل میکند که خلیفه‌ای انتخاب کنید و خودتان برگزینید بعد او را خلیفه پیغمبر بنامید وقتی بر او خشم میگیرید بر کنارش میکنید که بر خلاف میل شما رفتار کرده و اگر بر کنار نرفت او را می‌کشید. متوجه باشید بر خدا دروغ نبندید که نتیجه این اعمال زشت خود را فردا که در پیشگاه او ایستادید خواهید دید آن موقع که خدمت پیامبر اکرم برسید که عمدا بر آن جناب دروغ می‌بندید زیرا خودش فرمود هر کسی بر من عمدا دروغ ببندد نشیمنگاهش پر از آتش خواهد شد.
در این موقع رو بقبله نمود دست‌های خود را بلند کرده گفت بار خدایا من نصیحت خود را کردم و راهنمائی نمودم وظیفه خود را انجام دادم دیگر شک و شبهه‌ای برای ایشان باقی نماند. خداوندا عقیده دینی من اینست که علی بن ابی طالب علیه السّلام پس از پیامبر اکرم از تمام مردم برتر و بالاتر است همان طوری که خود پیامبر ما را باین معنی امر کرده.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 202
گفت: ما متفرق شدیم دیگر تا مأمون از دنیا رفت چنین اجتماعی پیدا نکردیم.
محمّد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری در حدیث دیگری گفت. در این موقع همه ساکت شدند مأمون گفت چرا سکوت کردید. گفتند: نمیدانیم چه بگوئیم. گفت همین قدر مرا کافی است که حجت بر شما تمام شد دستور داد ایشان را خارج کنند.
گفت: شرمنده و متحیر خارج شدیم سپس مأمون نگاهی بفضل بن سهل نموده گفت این نهایت قدرت و نیروی استدلال آنها بود جای این گمان برای کسی باقی نماند که خیال کند مقام و موقعیت من مانع از این شد که دلایل مرا رد کنند.
طرایق: از مطالب شنیدنی که مشهور شده مدح و ستایشی است که مأمون از امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام و اولادش مینماید. در جواب نامه‌ای که بنی هاشم «1» باو مینویسند و درخواست میکنند جوابش را بدهد این مطلب را ابن مسکویه صاحب تاریخ حوادث الاسلام در کتاب خود بنام ندیم- الفرید نوشته مأمون در جواب ایشان چنین مینویسد:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*- حمد و سپاس خدا جهان را سزا است درود بر خاتم انبیاء و اهل بیت آن جناب بر خلاف گروهی که خوششان نمی‌آید (که بر اهل پیغمبر هم صلوات بفرستم).
نامه شما را متوجه شدم و منظورتان را درک کردم و کاملا برخاسته کوچک و بزرگ شما واقفم می‌دانم چگونه اشخاصی هستید وقتی روی می‌آورید و زمانی که از کسی برمیگردید و نتیجه این نامه را نیز میدانم که قبل از آن چقدر در پی باطل بودید و حق را پایمال می‌کردید و کتاب و سنت پیامبر را پشت
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 203
سر انداخته بودید. گویا شما از ملت‌های پیامبران گذشته هستید که زمین آنها را فرو برد یا بطوفان و غرق و صاعقه گرفتار شدند.
در باره آیات قرآن اندیشه نمی‌کنید بر دلهای شما مهر نادانی زده شده بآن خدائی که از رگ گردن بمن نزدیک‌تر است اگر نمی‌گفتید که نتوانست جواب نامه را بدهد جواب شما را نمیدادم بواسطه اخلاق بد و بی‌ارزشی شما و نادانی و منظورهای پستی که دارید اینک گوش دهید و بدیگران نیز برسانید.
خداوند بزرگ، پیامبر ما محمّد مصطفی صلی اللَّه علیه و آله و سلم را در فاصله ممتدی از پیامبران فرستاد زمانی که قریش سرگرم افتخار خویش باموال و مقام خود بودند و خیال نمیکردند کسی برتر و بالاتر از آنها باشد پیامبر ما شخص امین و مورد اعتمادی از خانواده‌های متوسط آنها بشمار میرفت و از همه تهیدست‌تر بود اولین کسی که باو ایمان آورد خدیجه دختر خویلد بود که ثروت خویش را در اختیار آن جناب گذاشت پس از او امیر المؤمنین علی بن ابی طالب ایمان آورد هفت سال بود که ایمان داشت و یک چشم بهمزدن برای خدا شریک قائل نبود نه بت پرستید و نه خدای خویش را خورد و در نادانیهای مردمان جاهلیت شرکت نداشت با اینکه عموهای پیغمبر بعضی مسلمان بودند ولی کاری از دستشان بر نمی‌آمد و بعضی کافر و دشمن سرسخت بودند بجز حمزة که او سرپیچی از اسلام نکرد و اسلام نیز او را پذیرفت با اعتقاد کامل زندگی را بدرود گفت.
ابو طالب عهده دار نگهداری و حمایت از پیغمبر بود و پیوسته از او دفاع میکرد و جانبداری مینمود همین که او از دنیا رفت اجتماع کردند و تصمیم گرفتند که پیغمبر را بکشند بناچار مهاجرت کرد بسوی گروهی که خانه و آشیانه خویش را در اختیارش گذاشتند و از مهاجرین بگرمی استقبال نمودند و آنها را بر خویش مقدم میداشتند گر چه خود نیز وضع خوبی نداشتند آری کسی که جلو آز و طمع خویش را بگیرد رستگار است.
هیچ کدام از مهاجرین مانند علی بن ابی طالب حمایت از پیغمبر اسلام
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 204
نکردند او جان خویش را در طبق اخلاص نهاده از پیغمبر حمایت میکرد و در رختخواب او خوابید پس از مهاجرت نیز مرزبان اسلام و جوابگوی شجاعان عرب او بود که هرگز از دشمن نهراسید و از سپاهی روی برنگرداند دلیری بود که فرمانروائی و سپهداری بر تمام مسلمانان آن زمان نمود ولی کسی فرمانروا و سپهدار بر او نشد از تمام مسلمانان در نابودی شرک و بت‌پرستی بیشتر کوشش مینمود در جنگ و جهاد و علم و دانش و اطلاع بر قرآن مجید و دانستن حلال و حرام نظیری نداشت پرچم ولایت در غدیر خم باو اختصاص یافت و هم اوست که پیغمبر در باره‌اش فرمود:
«انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی»
و او شخصی است که افتخار سر گوشی و سرپوشی پیامبر را در طائف داشت (که مسلمانان اعتراض کردند چرا تنها با علی آهسته سخن میگوئی فرمود: من این کار را از پیش خود نمی‌کنم خدایم دستور داده.
از تمام مردم نزد خدا و پیامبر محبوبتر بود او کسی است که تمام درهای مسجد را که دیگران داشتند بستند جز درب خانه علی که بمسجد باز میشد او پرچمدار جنگ خیبر و حریف دلاور و هم نبرد عمر بن عبد ود بود و تنها کسی بود که افتخار برادری با پیامبر را یافت موقعی که پیغمبر اکرم طرح برادری بین مسلمانان افکند.
بسیار با شخصیت و بزرگوار بود و این آیه در باره او نازل گردید:
یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً او همسر فاطمه زهرا بهترین زن عالم و سرور زنان بهشت بود. داماد خدیجه و پسر عموی پیغمبر اسلام که در دامن او پرورش یافت او پسر ابو طالب بود در کمک و پشتیبانی از اسلام و او جان پیغمبر بشمار رفت در روز مباهله او کسی بود که ابا بکر و عمر بدون صلاح- دید و مشورتش کاری را انجام نمیدادند اگر او صلاح میدید اجرا میکردند و آنچه را نمیداد صرف نظر مینمودند او تنها کسی بود از بنی هاشم که در شوری
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 205
شرکت داشت. قسم بجان خودم اگر دوستان علی می‌توانستند مثل عباس از او دفاع کنند و راهی میداشتند این کار را میکردند.
اما اینکه عباس را بر او مقدم داشتید کار صحیحی نیست زیرا خداوند در این آیه میفرماید: أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ بخدا قسم اگر فضائل و مناقب و آیه‌هائی که در باره امیر المؤمنین علی علیه السّلام هست یکی از آن فضائل یا آیه را یکنفر از شماها یا اشخاص دیگر میداشت شایسته و سزاوار خلافت بود با همین یک امتیاز مقدم بر سایر صحابه پیامبر میشد، بالاخره بمقام خلافت رسید بهیچ کس از بنی هاشم اهمیت نگذاشت جز عبد اللَّه بن عباس که او را محترم میشمرد و باو اعتماد داشت و مراعات حق خویشاوندیش را میکرد. او نیز وضعی را داشت که خدایش بیامرزد اینک ما و آنها آن طور که شما گمان کرده‌اید متحدشده‌ایم تا خداوند خلافت را در اختیار ما گذاشت باولاد علی علیه السّلام سخت گرفتیم و آنها را ترسانیدیم و بیشتر از بنی امیه بکشت و کشتار اولاد علی پرداختیم.
میدانید: بنی امیه کسانی را از اولاد علی میکشتند که شمشیر بر روی آنها بکشید ولی ما بنی عباس از هیچ کدام چشم پوشی نداشتیم باید جوابگوی آن باشیم که بچه دلیل اینها را کشته‌ایم، پاسخ آن جوانان و مردانی که در دجله و فرات افکندیم و اشخاصی که در بغداد و کوفه زنده بگور نمودیم بدهیم، ای وای که باید هر کس باندازه یک ذره کار نیک یا کار بد کرده پاداش و کیفر خود را ببیند!! اما آنچه در باره برادرم امین گفتید و اشتباهی که در مورد او شده بجان خود قسم یاد میکنم که این اشتباه را شما برای او بوجود آوردید زیرا او را وادار بشکستن پیمان نمودید و دغلبازی را پیش چشمش جلوه دادید باو گفتید چرا باید برادرت در خلافت سهم داشته باشد او که فاصله زیادی از بغداد دارد اکنون که قدرت در اختیار تو است میفرستیم تا او را بیاورند دروغ گفتید و بد پیشنهادی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 206
کردید از این آیه فراموش کردید که خداوند میفرماید: وَ مِنَ ...* بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ هر که بر او ستم شود خدا یاریش خواهد کرد.
اما آنچه در باره انتخاب و بیعت با علی بن موسی الرضا نوشته‌اید که آیا من وارد بودم و از روی فکر این کار را کردم بخدا قسم با کمال دقت و اطلاع کافی این کار را نمودم زیرا روی زمین کسی داناتر و عفیف‌تر و پاکدامن‌تر و پارساتر و گویاتر و محبوبتر در نزد خاص و عام و خداپرست‌تر از او نبود و این بیعت که باو کردم فقط بخاطر خشنودی خدا بود خیلی کوشش کردم و در راه خدا کسی نمی- تواند مرا سرزنش کند! بجان خود قسم یاد میکنم اگر بیعت من از روی عشق و علاقه بود علاقه‌ام بفرزندم عباس و سایر بچه‌هایم بیشتر بود و آنها در نظرم بیشتر جلوه داشتند ولی من یک تصمیم دیگری داشتم که خدا اراده دیگری کرد من نتوانستم تصمیم خود را در مقابل اراده خدا اجرا کنم.
اما مطالبی که در باره ستم‌هائی که بشما شده در زمان حکومت من نوشته‌اید باید آن را از جانب خود بدانید که پشتیبانی از برادرم کردید بعد از اینکه کشته شد متفرق شدید و هر دسته‌ای بیک نفر پیوستند گروهی اطراف پسر ابی خالد را گرفتید و گروهی پیرو آن اعرابی شدید و دسته‌ای اطراف ابراهیم این شکله را گرفتید آن وقت همه شمشیر بر روی من کشیدید اگر عادت بر عفو و گذشت نداشتم باید یکنفر از شما را زنده نگذارم خون همه شما حلال بود.
آنچه پیشنهاد کرده‌اید در باره بیعت با پسرم عباس شما میخواهید آن کس که لیاقت دارد و برای شما بهتر است کنار بزنم و با کسی که شایستگی ندارد بیعت کنم بخدا قسم عباس بچه کوچکی است که بحد رشد نرسیده و خود را نمیتواند نگهدارد هنوز بی‌تجربه است باید زنها و دایه‌ها از او نگهداری کنند با اینکه اطلاعات دینی ندارد و حلال و حرام را تشخیص نمیدهد. اطلاعات او بقدری است که کافی برای حکومت و فرمانروائی نیست گرچه در صورتی که تجربه نیز داشته باشد
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 207
و فقه هم بیاموزد بمقامی برسد که رهبری عادل و پارسا و بی‌علاقه بدنیا باشد از خلافت در نظر من سهمی ندارد مگر باندازه یکنفر از مردم قبیله عک و حمیر (که دو قبیله پست در میان عرب هستند) زیاد در این باره حرف نزنید مدتها است که زبان خود را از ابراز و افشای بعضی مطالب بسته‌ام مبادا در صورتی که آشکار کنم گروهی از شما بیعت خود را بشکنید با اینکه میدانیم خدا کار خود را خواهد کرد و هر وقت باشد قضای خویش را اجرا مینماید.
اکنون که اصرار دارید و میگوئید پرده بردارم میگویم که هارون الرشید بمن خبر داد از طرف پدران خود از شخصی که اطلاع از آینده خلافت و فرمانروائی دارد که او گفت هفتمین خلیفه بنی عباس (یعنی خود مأمون) بعد از او دیگر برای بنی عباس خلافت خوبی نخواهد بود ریاست و نعمت تا زمان زندگی او برای ایشان دوام دارد همین که از دنیا رفت نعمت از ایشان سلب می‌شود من که از میان شما بروم باید برای خود پناهگاهی بجوئید اما افسوس جز شمشیر پناهی ندارید. مردی که از نژاد حسنی است می‌آید که انتقامجو است و چون گندم شما را درو میکند یا سفیانی خواهد آمد و یا قائم مهدی می‌آید که او خون ناحق نمی‌ریزد هر که را او بکشد شایسته کشته شدن است.
اما منظوری که از بیعت با حضرت رضا علیه السّلام داشتم با اینکه ایشان واقعا شایسته بود و این انتخاب جز برای جلوگیری از خونریزی و دفاع از شما و ایجاد محبت و علاقه بین دو فامیل نبود که همین راه را طی میکنم در احترام، باولاد علی و مواسات و برابری با آنها در مختصر سهمی که از بیت المال دارند.
گر چه شما خیال میکردید من میخواستم سود و نفع و مقام و موقعیت بآنها برسد با اینکه من در فکر شما و آینده فرزندان و نسل شما بودم ولی شما ببازیچه گرفتید و در گمراهی و بدبختی غوطه‌ور بودید نمیدانستید چه وظیفه دارید پیوسته در گرفتاری و از دست دادن نعمت بودید تمام کوشش و همت شما آن بود که مرکبی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 208
برای سواری داشته باشید و شرابی برای خماری، افتخار شما بآلودگی در معصیت بود و پیوسته مشغول ساز و نواز و عیش و عشرت با زنان خوش‌آواز بودید یکنفر از شما بفکر زندگی و ادامه نعمت و کسب موقعیت و شخصیت و بدست آوردن ثواب نبود که بوسیله آن روز قیامت بتواند سر بلند باشد.
نماز را نابود کردید و در پی شهوترانی رفتید غرق در لذت از نعمت‌های نغمه‌سرایان و بربط زنان بودید بزودی نتیجه گمراهی خود را خواهید دید.
بخدا گاهی در اندیشه شما میشوم، می‌بینم هر کدام از امت‌های گذشته که مستوجب عذاب شدند دارای یک کار زشت و رفتار ناپسند بودند که عینا در میان شما آن کارها هست با کارهای ناپسند بسیار دیگری که شیطان به آن کارها وارد نیست و اطلاع ندارد و نه امر بانجام آن کارها میکند خداوند از قوم صالح در قرآن کریم خبر میدهد که در میان آنها نه طایفه بودند که بکار زشت پرداختند و نظر اصلاحی نداشتند کدام یک از شما نود و نه مفسد و تبهکار ندارید که آنها را بخود نزدیک و مقرب گردانیده‌اید چون اعتنائی بمعاد در روز قیامت و حساب رستاخیز ندارید کدام یک از شما عقیده‌ای شایسته و راه و روشی پسندیده از پیش گرفته‌اید خاک بر سر شما پلید مردم! اما مطلبی که تذکر داده بودید که در مورد حضرت رضا علیه السّلام اشتباه و لغزشی از من صادر شده بجان خود سوگند میخورم این تنها عملی است که امیدوارم بوسیله آن از صراط بگذرم و نجات و رستگاری را در آغوش گیرم در روز رستاخیز که همه حیران و سرگردانند خیال نمیکنم کاری شایسته‌تر از این انجام داده باشم مگر اینکه دو مرتبه بمثل چنین شخصی خلافت را واگذارم، کجا میتوانم مثل او را بیابم و چنین سعادتی کجا برای شما فراهم خواهد شد؟
اما آنچه تذکر داده‌اید که من نظر آباء و اجداد شما را ناپسند شمرده‌ام و آنها را بنادانی نسبت داده‌ام همین حرف را کفار قریش نیز میزدند «إِنَّا وَجَدْنا
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 209
آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ» بیچاره‌ها!! دین را باید از پیامبران آموخت نه از آباء و اجداد، شما شعور ندارید! اما سرزنشی که مرا کرده بودید که رفتار و سیاست مجوسی را در میان شما اجرا میکنم شما که ننگی ندارید گر چه خوکها و میمونها رهبر شما باشند شما امیر المؤمنین میخواهید. بجان خود قسم مجوسی بودند مسلمان شدند مثل پدران و مادرانمان در قدیم که کافر بودند و ایمان آوردند ولی شما مسلمان بودید مرتد شدید.
مجوسی که مسلمان شود بهتر است از مسلمان مرتد زیرا آنها از کار بد باز میدارند و بکار خوب وادار میکنند نیکوکارند و از بدی پرهیز مینمایند و از سربلندی اسلام و مسلمانان خوشحالند که بالاخره با همین وضع جهان را بدرود گفتند.
اما تمام شما مردمانی هستید که خود را مسخره کرده‌اید و اندیشه و تدبیری ندارید یا آوازه خوان و یا نوازنده و یا نی زنید. بخدا اگر بنی امیه که دیروز آنها را کشتید زنده شوند بآنها میگویند ننگ نداشته باشید از کارهای زشت خود چون افعال و رفتار آنها را شما بجان پذیرفته و کردار ایشان را اخلاق خویش قرار داده‌اید.
هر کدام از شما گرفتار شد شروع بناله و زاری میکند و اگر وضعش خوب شد دیگران را از نعمت خود بی‌بهره میگذارد از کار خود ننگ ندارید و برگشت نمیکنید مگر از ترس چگونه ننگ خواهد داشت کسی صبح تا شب بگناه آلوده است و سر از خواب که برمیدارد بکار خود افتخار میکند گوئی کار خوبی کرده تمام همش شکم‌خوارگی و شهوترانی است باکی از شهوت‌رانی ندارد گر چه وسیله شهوت‌رانی او با کشتن هزار پیامبر مرسل ملک یا مقرب فراهم آید.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 210
از میان همه مردم بکسی بیشتر علاقه دارد که او را بگناهکاری تشویق نماید و یا در انجام عمل ناشایست یاریش کند کار خویش شرابخواری و شکم‌پرستی است بوضعی بس دشوار مبتلا شده‌اید اگر از کارهای زشت و اعمال ناپسند خود دست برداشتید بهتر و گر نه لب تیز شمشیر شما را فرا میگیرد «لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ و علیه توکلی و هو حسبی».

بخش شانزدهم شرح زندگی زنان و فرزندان و برادران و خویشاوندان امام علیه السّلام‌

عیون: پسر ابی عبدون گفت: وقتی زید بن موسی برادر حضرت رضا را پیش مأمون آوردند که در بصره قیام کرده بود و خانه‌های بنی عباس را آتش زد در سال صد و نود و نه و بزید النار مشهور شد مأمون باو گفت: زید در بصره قیام میکنی قبل از اینکه خانه‌های دشمنان ما از بنی امیه و ثقیف و غنی و باهله و آل زیاد را آتش بزنی شروع بآتش زدن خانه‌های پسر عموهای خویش بنی عباس میکنی.
زید مردی شوخ بود. گفت: یا امیر المؤمنین از هر جهت اشتباه کرده‌ام اگر دو مرتبه برگردم اول خانه‌های دشمنان خود را آتش خواهم زد.
مأمون خنده‌اش گرفت او را پیش حضرت رضا علیه السّلام فرستاد و پیغام داد که جرمش را بتو بخشیدم. وقتی او را خدمت حضرت رضا آوردند خیلی سرزنش و توبیخ کرد و قسم خورد تا زنده باشد با او صحبت نکند.
ابو الخیر علی بن احمد نسابه از استادان خود نقل کرد که زید بن موسی ندیم منتصر بود مردی بذله گو و زیدی مذهب بود در بغداد سکنی داشت نزدیک نهر کرخایا. این همان زید است که در ایام ابو السرایا در کوفه بود و از طرف او بفرمانداری منصوب شد پس از کشته شدن ابو السرایا اولاد علی متفرق شدند بعضی در بغداد خود را پنهان نمودند و گروهی در کوفه، بعضی نیز به مدینه رفتند.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 212
از جمله کسانی که مخفی شد همین زید بن موسی بود که حسن بن سهل در جستجویش برآمد بالاخره محل زید را باو خبر دادند او را گرفت و زندانی کرد بعد از زندان خارج کرد تا گردنش را بزند. جلاد شمشیر خود را کشید همین که جلو آمد تا او را بکشد. حجاج بن خثیمه حضور داشت گفت: اگر اجازه دهی عجله در کشتن او ننمائید من یک سخن خیرخواهانه دارم، جلاد خودداری کرد حجاج پیش رفته گفت: در مورد این کار امیر المؤمنین دستوری داده است؟
گفت: نه. گفت: پس چرا پسر عموی امیر المؤمنین را بدون اجازه‌اش میکشی با اینکه از او در این مورد نظری نخواسته‌ای بعد جریان ابو عبد اللَّه بن افطس را نقل کرد که هارون الرشید او را پیش جعفر بن یحیی زندانی کرد. جعفر او را کشت بدون اجازه هارون و سرش را با هدایای نوروز برای هارون فرستاد.
هارون وقتی مسرور کبیر را دستور داد جعفر بن یحیی را بکشد گفت اگر جعفر از گناه خود پرسید که چرا مرا میکشد بگو برای اینکه پسر عمویش افطس را بدون اجازه‌اش کشتی.
سپس حجاج بن خثیمه بحسن بن سهل گفت: نمیترسی از اینکه بین تو و امیر المؤمنین تیره شود و با کشتن این شخص همان استدلالی که هارون برای جعفر بن یحیی نمود او نیز برای تو مینماید.
حسن بن سهل بحجاج گفت: خدا ترا جزای خیر دهد دستور داد او را بزندان ببرید پیوسته در زندان بود تا ابراهیم بن مهدی قیام کرد اهالی بغداد بی‌آنکه از حسن بن سهل حسابی ببرند او را از زندان خارج کردند باز زندانی شد تا وقتی که او را پیش مأمون فرستاد و مأمون زید را خدمت حضرت رضا علیه السّلام فرستاد آن آقا رهایش کرد.
زید بن موسی تا آخر خلافت متوکل زنده بود و در سرمن‌رأی دفن شد.
عیون: ابن متوکل و همدانی از علی از پدرش نقل کرد که گفت: یاسر گفت: برادر حضرت رضا زید بن موسی در مدینه قیام کرد و خانه‌ها را آتش زد
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 213
و گروهی را کشت که بزید النار لقب یافت مأمون بسرکوبی او کس فرستاد زید اسیر شد او را پیش مأمون آوردند گفت او را ببرید پیش حضرت رضا علیه السّلام.
یاسر گفت: همین که زید را وارد کردند حضرت رضا باو گفت: زید ترا گول زده سخن مردمان نادان کوفه که میگویند فاطمه زهرا علیها السّلام پاکدامن است خداوند فرزندان او را بر آتش جهنم حرام نموده.
این حرف اختصاص بحسن و حسین دارد اگر بنا باشد تو معصیت خدا را کنی و داخل بهشت شوی موسی بن جعفر نیز اطاعت خدا را نماید و داخل بهشت گردد در این صورت تو در نزد خدا گرامیتری از موسی بن جعفر علیه السّلام بخدا هیچ کس بمقامی در نزد خدا نمیرسد مگر باطاعت و بندگی، تو خیال میکنی با معصیت بجائی میرسی بدگمانی کرده‌ای.
زید عرضکرد: من برادر شمایم فرمود تو برادر منی تا وقتی مطیع خدا باشی نوح پیامبر گفت: «رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ» خدا فرمود ای نوح پسرت از خانواده تو محسوب نمیشود «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ». او را بواسطه معصیت از خانواده نوح خارج کرد.
در خبر دیگر حسن بن موسی و شاء بغدادی گفت: زید با کسانی که پهلویش نشسته بودند سخن میگفت و افتخار میکرد که ما چنین و ما چنان کردیم حضرت رضا علیه السّلام با چند نفر دیگر مشغول صحبت بود رو بزید نموده آن سخنان را فرمود تا اینجا که پس تو از موسی بن جعفر گرامی‌تری. حضرت زین العابدین علیه السّلام میفرمود نیکوکار ما خانواده دو برابر پاداش دارد و گناهکار ما دو برابر کیفر می‌بیند.
حسن بن وشاء گفت در این موقع بمن توجه نموده فرمود حسن این آیه را چگونه میخوانند قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ گفتم بعضی از مردم میخوانند: «إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ» و برخی میخوانند: «إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ» هر
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 214
کس «إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ» بخواند او را از پدرش جدا نموده و پسر نوح نمیداند فرمود نه این طور نیست پسر نوح بود ولی چون معصیت خدا را کرد از نسبت داشتن با پدرش او را جدا نمود همین طور هر که از ما خانواده اطاعت خدا را ننماید از ما محسوب نمی‌شود اگر تو نیز اطاعت خدا را بنمائی از ما خانواده محسوب میشوی.
عیون: حسن بن جهیم گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم زید بن موسی برادرش نیز حضور داشت باو میفرمود زید ما بهر مقامی که رسیده‌ایم از تقوی و پرهیزگاری است هر که تقوی و پرهیزگاری نداشته باشد از ما نیست و ما نیز از او بیزاریم مبادا بهر کسی از شیعیان ما میرسی توهین کنی که ارزشت از بین میرود. زید! مردم شیعیان ما را دشمن میدارند و با آنها کینه می‌ورزند و جان و مالشان را حلال می‌دانند بواسطه محبتی که با ما دارند و معتقد بولایت مایند اگر تو نسبت بآنها بدرفتاری کنی بخود ستم نموده‌ای و حق خویش را از بین برده‌ای.
حسن بن جهیم گفت: در این موقع متوجه من شده فرمود پسر جهیم هر که مخالف دین خدا باشد از او بیزار باش هر کس باشد و از هر قبیله‌ای که هست و هر که دشمن خدا است او را دوست مدار هر که و از هر قبیله‌ای که هست عرض کردم یا ابن رسول اللَّه چه کسی دشمن خداست فرمود کسی که معصیت خدا را نماید.
قرب الاسناد: بزنطی گفت خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم پیوسته می‌فرمود سخن او را رها کن منظورش ابو جعفر بود یک روز عرضکردم کدام یک از عموهایت بشما مهربانتر است فرمود حسین. پدرش حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام نیز فرمود بخدا راست گفته او بخدا از همه مهربان‌تر و خیرخواه‌تر است نسبت بایشان. درود خدا بر همه آنها باد.
عیون: عمیر بن برید گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم سخن از محمّد بن جعفر بن محمّد شد فرمود من با خود قرار گذاشته‌ام که با او زیر یک سقف ننشینم
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 215
با خود گفتم این شخص بما دستور صله رحم و مهربانی با خویشاوند می‌دهد خودش در باره‌ی عمویش چنین میگوید.
نگاهی بمن نموده فرمود همین کار نیکی و صله رحم است زیرا او هر وقت پیش من می‌آید در باره‌ام حرفهائی میزند مردم باور می‌کنند وقتی رفت و آمد با من نداشت و من پیش او نرفتم حرفش را نمی‌پذیرد.
عیون اخبار: محمّد بن اثرم که رئیس شهربانی محمّد بن سلیمان علوی بود در مدینه زمان ابو السرایا گفت: گروهی از خویشاوندان محمّد بن سلیمان و دیگران از قریش جمع شده با او بیعت کردند و پیشنهاد نمودند اگر بفرستی از پی ابو الحسن علی بن موسی الرضا بیاید و با ما همداستان شود ما متحد خواهیم شد محمّد بن سلیمان بمن گفت برو از پی آن جناب سلام مرا باو برسان و بگو خویشاوندان شما اجتماع کرده‌اند مایلند شما نیز بجمع ایشان بپیوندی اگر صلاح بدانی خوب است تشریف بیاوری.
من خدمت ایشان رفتم آن وقت در حمراء بود پیغام را رساندم فرمود سلام مرا باو برسان بگو پس از بیست روز خواهم آمد بمن جواب آن جناب را رساندم مدتی صبر کردیم روز هجدهم ورقاء سپهدار جلودی وارد شد با ما بجنگ پرداخت و ما را شکست داد من بجانب صورین فرار کردم یک وقت متوجه شدم که شخصی از پی من فریاد میزند اثرم! بجانب او توجه کردم دیدم علی بن موسی الرضا است میفرماید: بیست روز گذشت یا نه؟ عیون: حسین بن موسی بن جعفر گفت ما اطراف حضرت رضا جمع بودیم گروهی از جوانان بنی هاشم در این موقع جعفر بن عمر علوی با لباسهای کهنه از جلو ما گذشت از لباس و جامه او بیکدیگر نگاه کرده خندیدیم حضرت رضا فرمود بزودی خواهید دید که او ثروتمند شده و گروهی از پشت سرش میروند یک ماه بیش نگذشت که فرماندار مدینه شد و اوضاعش خوب گردید از کنار ما رد میشد در حالی که غلامان و خواجه‌سرایان و حشم و خدم از پی او
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 216
بودند.
این جعفر همان جعفر بن محمّد بن عمر بن حسن بن عمر بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام است.
عیون: بیعت حضرت رضا در پنجم ماه رمضان سال 201 بود که مأمون دختر خود ام حبیب را در 202 بازدواج ایشان درآورد.
مناقب: زید بن موسی بن جعفر وارد بر مأمون شد حضرت رضا علیه السّلام نیز حضور داشت. زید سلام بر آن جناب کرد جوابش را نداد عرضکرد من برادر شمایم جواب سلام مرا نمیدهی. فرمود: تو برادر منی تا وقتی که مطیع خدا باشی وقتی معصیت کار شدی دیگر برادری بین ما نیست.
کشف الغمه: ج 3 ص 90- محمّد بن طلحه گفت اولاد حضرت رضا شش نفر بودند پنج پسر داشت و یک دختر اسامی فرزندانش محمّد قانع. حسن. جعفر.
ابراهیم حسین و عایشه بود.
عبد العزیز بن اخضر گفت: حضرت رضا پنج پسر داشت و یک دختر بنامهای:
محمّد امام و ابو محمّد حسن و جعفر و ابراهیم و حسین و عایشه.
نقل از دلائل حمیری است که حنان بن سدیر گفت: بحضرت رضا علیه السّلام عرض کردم، ممکن است امام فرزند نداشته باشد فرمود: برای من جز یک فرزند متولد نخواهد شد ولی از نسل او گروه زیادی بوجود می‌آیند.
ابو خداش گفت: این حدیث را سی سال است شنیده‌ام.
در اعلام الوری و مناقب مینویسد: فرزند حضرت رضا منحصر بود بپسرش محمّد بن علی جواد دیگر فرزندی نداشت.
در کتاب الدر مینویسد: حضرت رضا از دنیا رفت در حالی که فرزندی جز ابو جعفر محمّد بن علی علیهم السّلام نداشت که در روز فوت پدر هفت سال و چند ماه داشت.
رجال کشی: محمّد بن احمد بن اسید گفت: پس از آنکه حضرت موسی ابن جعفر برایش آن پیش آمد شد ابراهیم و اسماعیل دو پسر ابو سمال گفتند:
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 217
ما برویم پیش احمد پسر موسی بن جعفر علیه السّلام مدتی با او رفت و آمد داشتند وقتی ابو السرایا خروج کرد احمد بن موسی بن جعفر نیز با او همداستان شد به ابراهیم و اسماعیل گفتیم پسر موسی بن جعفر با ابو السرایا خروج کرد شما چه میگوئید کار او را نپسندیدند و از او برگشتند. گفتند موسی بن جعفر زنده است ما بر مذهب وقف باقی میمانیم. راوی گفت: گمان میکنم اسماعیل با همان شک از دنیا رفت.
رجال کشی: سلیمان بن جعفر گفت: علی بن عبید اللَّه بن حسین بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام بمن گفت: خیلی میل دارم خدمت حضرت رضا برسم و سلام عرض کنم گفتم: چرا نمیروی گفت: چنان جلال و هیبتش در نظرم هست که بیمناکم.
اتفاقا حضرت رضا علیه السّلام مختصر کسالتی پیدا کرد مردم بعیادتش رفتند من علی بن عبید اللَّه باو گفتم آن موقعی که انتظار داشتی رسید حضرت رضا بیمار است و مردم بدیدنش میروند اگر مایلی خدمتش برسی امروز موقع آن است برای عیادت بمنزل آن جناب رفت همین که آقا او را دید خیلی محبت کرد و بسیار باو احترام نمود و مقامش را گرامی داشت علی بن عبید اللَّه از این همه لطف امام خیلی خوشحال شد.
بعد از مدتی علی بن عبید اللَّه بیمار شد حضرت رضا بدیدن او رفت من نیز در خدمتش بودم آنقدر نشست تا همه مردم رفتند وقتی خارج شدیم کنیز من گفت:
همسر علی بن عبید اللَّه ام سلمه پشت پرده بود و متوجه حضرت رضا شد همین که آن جناب خارج شد خودش را انداخت بجائی که امام نشسته بود. آنجا را میبوسید و بدن خود را میمالید.
سلیمان گفت: وقتی علی بن عبید اللَّه را دیدم کار همسرش ام سلمه را برایم نقل کرد من نیز بحضرت رضا علیه السّلام جریان را عرض کردم فرمود: سلیمان! علی ابن عبید اللَّه و همسرش و فرزندش اهل بهشت هستند. فرمود سلیمان وقتی اولاد فاطمه
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 218
زهرا و علی علیهم السّلام را خداوند عارف بمقام امام نماید مثل سایر مردم نیستند.
کافی: یزید بن سلیط گفت: حضرت موسی بن جعفر برای وصیت خود ابراهیم بن محمّد جعفری را با اسحاق بن محمّد جعفری و اسحاق بن جعفر بن محمّد و جعفر بن صالح و معاویه جعفری و یحیی بن حسین بن زید بن علی و سعد بن عمران انصاری و محمّد بن حارث انصاری و یزید بن سلیط انصاری و محمّد بن جعد بن سعد اسلمی که او نویسنده وصیت اولی بود شاهد گرفت.
گواه گرفت بر اینکه شهادت بلا اله اللَّه وحده لا شریک له میدهد و اینکه محمّد بنده و پیامبر اوست و در آمدن قیامت شکی نیست و خدا مردگان را زنده خواهد کرد و برانگیختن انسانها پس از مرگ واقعیت دارد آنچه خدا وعده داده صحیح است و حساب حق است و قضا حق، و ایستادن در مقابل خداوند حقیقت دارد و آنچه پیامبر اکرم آورد درست است و آنچه روح الامین آورده صحیح است بر این عقاید زندگی کرده‌ام و بر همین عقاید از دنیا خواهم رفت و ان شاء اللَّه با همین عقاید محشور میشوم.
آنها را گواه گرفت بر اینکه این نوشته وصیت من است بخط خودم و وصیت جدم امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و وصیت محمّد بن علی را بدون کم و کاست یک حرف نسخه برداری کرده‌ام، همچنین وصیت جعفر بن محمّد.
من فرزندم علی را وصی خود قرار میدهم و سایر فرزندانم را در صورتی که او صلاح بداند و کمال فهم و درک در آنها تشخیص دهد و میل داشت با او در وصیت شریک باشند اگر نخواست و مایل بود آنها را از وصیت خارج کند اختیار با او است آنها نمیتوانند او را اجبار کنند. او وصی من است در مورد موقوفه‌ها و اموال و غلامان و فرزندانم که از من باقی میمانند حتی ابراهیم و عباس و قاسم و اسماعیل و احمد و ام احمد ولی اختیار زنانم فقط در دست اوست نه دیگر فرزندان و ثلث موقوفه پدرم و ثلث اموال خودم که هر کار خواست میکند و بطور کلی اختیار تام با او است.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 219
خواست میفروشد یا میبخشد و یا بکسی واگذار میکند و یا صدقه میدهد کارهائی که برایش توضیح داده‌ام و توضیح نداده‌ام اختیار با اوست، او مثل خود من است در زمان حیات و زندگیم در مورد مال و خانواده و فرزندانم اگر مایل بود آن برادرانی که در این وصیتنامه از آنها نام برده‌ام باشند در صورتی که نخواست می‌تواند آنها را از دخالت در وصیت خارج کند بدون اینکه کسی از آنها ناراحت باشد یا اعتراضی نماید. اگر از آنها رفتاری دید بر خلاف آنچه من مشاهده کرده‌ام خواست باز برگرداند و دخالت دهد این اختیار را دارد اگر یکی از آنها خواست خواهر خود را بشوهر دهد باید با اجازه او باشد علی بن موسی الرضا بهتر صلاح خانواده خود را در ازدواج میداند.
هر سلطان یا هر یک از مردم بخواهند مانع شوند علی را از انجام آنچه در وصیت نامه نوشته‌ام یا هر کدام از کسانی که نام بردم از خدا و پیامبر بیزارند و خدا و پیامبر نیز از آنها بیزار لعنت و خشم خدا و ملائکه و تمام لعنت‌کنندگان و ملائکه مقرب و انبیاء و مرسلین و تمام مؤمنین بر او باد هیچ کدام از سلاطین نمیتوانند او را از کار خود بازدارند من باو بدهی و طلبکاری ندارم و نه هیچ یک از فرزندانم از من چیزی طلبکار است و مالی نزد من دارد هر چه علی بگوید صحیح است اگر زیاد گفت او بهتر میداند و کم گفت راستگو است اینکه چند نفر از فرزندان خود را با او در وصیت‌نامه اسم بردم خواستم امتیاز و احترامی بآنها نموده باشم و نامشان در وصیت نامه‌ام باشد.
همسرانم هر کدام خواستند در خانه خود باشند و حفظ حجاب و مستوری خود را بنمایند مخارج آنها را همان طور که در زمان حیات خود می‌پرداختم فرزندم میپردازد اگر صلاح دانست و کسی که شوهر اختیار کرد دیگر نمیتواند بمنزل من برگردد مگر اینکه فرزندم علی صلاح بداند. دخترانم نیز همین طورند نمیتوانند برادران خواهران مادری خود را بازدواج دهند مگر باجازه او و حق دخالت در کار آنها ندارند مگر برأی و مشورت علی اگر چنین کاری کردند
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 220
مخالفت با خدا و پیامبر کردند و او را از اختیاری که دارد مانع شده‌اند زیرا فرزندم علی صلاح ازدواج خانواده خود را بهتر میداند اگر صلاح در ازدواج بداند شوهر می‌دهد و اگر صلاح نداند وامیگذارد. بدخترانم نیز همین سفارش را کرده‌ام و خداوند را گواه بر آنها گرفته‌ام پسرم و ام احمد گواهند بر این کار و هر دو با هم اختیار دارند.
هیچ کس نمیتواند وصیت‌نامه مرا بگشاید و آشکار کند از کسانی که قید کرده‌ام که حق دخالت ندارند کسی که بد کرد بضرر خود او است و هر که خوبی کند نتیجه‌اش را می‌بیند خدا بکسی ستم روا نمیدارد و صلی اللَّه علی محمّد و آله هیچ سلطان و قدرتی حق ندارد این وصیت نامه‌ای که مهر بر آن زده‌ام بگشاید و مهرش را باز کند اگر کسی چنین کرد لعنت و غضب خدا و لعنت‌کنندگان و ملائکه مقرب و مرسلین و مسلمانان بر او باد که وصیت نامه‌ام را بگشاید. نوشت و بر آن مهر زد ابو ابراهیم و گواهان و صلی اللَّه علی محمّد و علی آله.
ابو الحکم گفت عبد اللَّه بن آدم جعفری از یزید بن سلیط نقل کرده: گفت ابو عمران طلحی قاضی مدینه بود پس از درگذشت حضرت موسی بن جعفر برادران، حضرت رضا را پیش طلحی قاضی بردند عباس بن موسی رو بقاضی نموده گفت: خدا شما را مؤید دارد و مسلمانان را از وجود شما بهره‌مند کند در داخل این وصیتنامه گنج و جواهری است که برادرم تصمیم دارد بخود اختصاص دهد پدرم هر چه داشته باو واگذاشته و ما را تنگدست و محتاج نموده. اگر من خودداری نکنم در میان مردم یک چیزهای دیگر هم میگویم (منظورش مسأله امامت است که پیش قاضی پرده بردارد).
ابراهیم بن محمّد از جای حرکت کرده گفت: ما حرف ترا قبول نداریم باعث سرشکستگی و شرمندگی خود می‌شوی از کوچکی ترا بدروغگوئی میشناختم پدرت بهتر ترا میشناخته اگر آدم خوبی بودی پدرت از ظاهر و باطن تو خبر داشت بتو اطمینان نداشت که دو دانه خرما بدستت امانت بسپارد.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 221
بعد اسحاق بن جعفر عمویش از جای حرکت کرده گریبانش را گرفته گفت تو مردی نادانی و بیچاره و احمق هستی با کاری که دیروز کردی مواظب خودت باش دیگران نیز بر عباس اعتراض کردند. قاضی ابو عمران بحضرت رضا علیه السّلام گفت حرکت کن برو کافی است لعنتی که پدرت امروز بمن حواله داد، ولی ترا اختیار داده بخدا هیچ کس از پدر بهتر فرزند خود را نمیشناسد نه بخدا موسی ابن جعفر در نزد ما کم عقل یا سست رأی نبود.
عباس رو بقاضی نموده گفت شما مهر از نامه بردارید و بخوانید چه نوشته است ابو عمران گفت هرگز مهر وصیتنامه را پاره نمیکنم کافی است لعنتی که پدرت امروز بمن نموده عباس گفت خودم پاره میکنم- گفت اختیار با تو است. همین که مهر از وصیت نامه برداشت و خواندند معلوم شد آنها را خارج نموده و تنها اختیار را بحضرت رضا داده و آنها را تحت سرپرستی ایشان قرار داد و چه راضی باشند و چه راضی نباشند و از تصرف در موقوفات نیز خارج نموده گشودن وصیتنامه بیشتر موجب سرشکستگی و خواری و رسوائی آنها شد و بنفع حضرت رضا علیه السّلام بود وصیتنامه‌ای را که عباس باز کرد در زیر مهر نوشته بود گواهان عبارتند از ابراهیم ابن محمّد و اسحاق بن جعفر و جعفر بن صالح و سعید بن عمران.
صورت ام احمد را در مجلس قاضی گشودند چون آنها ادعا کرده بودند که این زن ام احمد نیست تا شناختند و فهمیدند خود او است در این موقع ام احمد گفت بخدا مولایم موسی بن جعفر این جریان را برایم نقل کرد که ترا میگیرند و بزور در مجالس میبرند، اسحاق بن جعفر از ادامه سخن او جلوگیری کرده گفت ساکت باش زنان سست رأی هستند گمان نمیکنم چنین چیزی او فرموده باشد (جلو سخن او را میگیرد چون اشاره بامامت است که این سخنان مخالف تنبیه است).
آنگاه حضرت رضا علیه السّلام رو بعباس نموده گفت برادر، من میدانم شما را بر این کار تنگدستی و قرض وادار نموده. بغلام خود سعید فرمود برو ببین چقدر
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 222
مقروض هستند تمام قرض ایشان را پس از گرفتن زکات آن بپرداز و از طلبکاران رسید بگیر بخدا من مواسات و برابری و نیکی بشما را رها نخواهم کرد تا زنده باشم شما هر چه مایلید بگوئید.
عباس گفت: هر چه بما بدهی از درآمد اموال خودمان داده‌ای ما بیشتر از اینها حق در نزد تو داریم فرمود هر چه مایلید بگوئید. آبروی من آبروی شما است اگر خوب رفتار کنید پاداش از خدا میگیرید و اگر بد رفتاری کنید خداوند بخشنده و مهربان است شما میدانید که من امروز فرزندی ندارم و جز شما وارث دیگری برای من نیست اگر بنا بگفته شما چیزی را از حق شما نگه دارم یا پنهان نمایم بشما برمیگردد. خدا میداند از وقتی که پدرت از دنیا رفته هر چه بدست آورده‌ام میدانی که چگونه مصرف نموده‌ام.
عباس از جای حرکت کرده گفت بخدا این حرف صحیح نیست تو اختیار دار ما نیستی حسادت پدرمان و تصمیم او موجب چنین کاری شده که برای تو و ایشان خدا تجویز نکرده تو میدانی که من صفوان بن یحیی پیراهن فروشی را در کوفه میشناسم اگر بنا به تسلیم باشد بر او سخت میگیرم و پولها را از او و تو میگیرم. فرمود:
لا حول و لا قوة الا باللَّه العلی العظیم
اما برادرانم! من مشتاق آسایش شمایم خدا شاهد است، بار خدایا و میدانی که من دوستدار صلاح آنها و خیرخواه ایشانم و مهربانم با آنها و توجه بکار ایشان شب و روز دارم. خداوندا بمن پاداش نیکو بده اگر بر خلاف این هستم تو عالم بر اسراری آن طور که شایسته هستم جزا بده خوب یا بد. خدایا ایشان را راهنمائی فرما و کارشان را اصلاح کن و شیطان را از آنها دور گردان و آنها را بر اطاعت و بندگی خود یاری کن و براه راست استوار دار!! برادر جان من که جز خوبی شما را نمیخواهم و کوشش در راه خیر شما میکنم خدا را بر این وضع شاهد میگیرم. عباس گفت من زبان بازی تو را خوب سابقه دارم دیگر حرف تو در من اثری نمیکند در این موقع از هم جدا
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 223
شدند (درود بر پیامبر و آلش).
کافی: علی بن اسباط گفت: بحضرت رضا عرضکردم: مردی رفت پیش برادرت ابراهیم. ابراهیم باو گفت: که پدرت زنده است و شما هم از این جریان اطلاعی داری که او ندارد. فرمود: سبحان اللَّه پیغمبر از دنیا رفت.
حضرت موسی بن جعفر نمیمیرد بخدا قسم همان طوری که پیامبر اکرم از دنیا رفت او نیز از دنیا رفته است.
اما خداوند پس از درگذشت پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم پیوسته نعمت و مزیت این دین را بفرزندان عجم و غیر عرب ارزانی میدارد و از خویشاوندان پیغمبر منصرف مینماید آنها میدهند اینها جلوگیری می‌کنند در اول ماه ذیحجه من هزار دینار قرض این برادرم را پرداخت کردم که نزدیک بود زنان خود را طلاق دهد و غلامان را آزاد نماید، ولی میشنوم اینک حرفهائی را که یوسف از برادرانش شنید.
علل الشرائع: ریان بن صلت گفت: گروهی در خراسان خدمت حضرت رضا رسیده گفتند: بعضی از خویشاوندان شما کارهای زشتی انجام میدهند خوبست آنها را نهی کنی فرمود: چنین کاری نمی‌کنم عرض کردند برای چه فرمود: چون از پدرم شنیدم فرمود: نصیحت خشن است (یعنی پذیرش آن دشوار است قبول نمیکنند).
عیون: وشاء از حضرت رضا علیه السّلام نقل کرد که فرمود: هر وقت هلال ذیحجه می‌شود و ما در مدینه هستیم چاره‌ای نداریم باید احرام بحج ببندیم چون ما از شجره محرم میشویم که آن را پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم میقات قرار داده ولی شما وقتی از عراق می‌آئید و هلال ماه ذیحجه می‌شود میتوانید قصد عمره کنید زیرا جلو شما ذات عرق و جز آن میقات دیگری نیز هست که پیغمبر برای شما تعیین نموده. فضل گفت: پس من با اینکه طواف خانه را نموده‌ام میتوانم قصد تمتع نمایم فرمود: بلی.
این جریان را محمّد بن جعفر بسفیان بن عیینه و اصحاب او گفت که فلانی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 224
چنین و چنان گفت سفیان بر حضرت رضا علیه السّلام خورده گرفت.
صدوق رحمة اللَّه علیه گفته است سفیان بن عیینه حضرت صادق علیه السّلام را ملاقات کرده و از آن جناب روایت نقل نموده و تا زمان حضرت رضا علیه السّلام زنده بود.
در کتاب عدد مینویسد: از نژاد و نسل عباس بن امیر المؤمنین عباس بن حسن بن عبید اللَّه بن عباس بن امیر المؤمنین است که خطیب در تاریخ بغداد نام او را برده، مینویسد در ایام هارون الرشید وارد بغداد شد و مصاحب هارون بود هارون باو احترام می‌کرد بعد مصاحب مأمون شد مردی فاضل و شاعری عالی و فصیح بود که علویها معتقدند بهترین شاعر از اولاد ابی طالب بوده.
روزی پیش مأمون رفت بسیار عالی صحبت کرد مأمون گفت بخدا تو خوب صحبت میکنی حضورت موجب زینت مجلس ما است و در غیاب مورد اعتمادی گفته است روزی بدر خانه مأمون آمد دربان نگاهی باو کرده سربزیر انداخت عباس گفت: اگر اجازه بدهد وارد میشویم و عذر بخواهد میپذیریم، بگوید بر گرد برمیگردیم، اما این بد نگاه کردن و سر بزیر انداختن و نمیدانم. گفتن را من نمی‌فهمم برای چیست. دربان شرمنده شد این شعر را خواند:
و ما من رضی کان الحمار مطیتی و لکن من یمشی سیرضی بما رکب
عباس چند برادر داشت که دانشمند و فاضل بودند بنام هادی محمّد و عبید اللَّه و فضل و حمزه که تمام ایشان فرزندان حسن بن عبید اللَّه بن عباس بودند.

بخش هفدهم اشعار مدح و ستایشهای حضرت رضا علیه السّلام‌

عیون: احمد بن اسماعیل بن خضیب گفت: وقتی حضرت رضا علیه السّلام ولیعهد شد ابراهیم بن عباس و دعبل بن علی که پیوسته هر جا میرفتند با هم بودند بجانب امام علیه السّلام رفتند رزین بن علی برادر دعبل نیز همراه آنها بود در بین راه دزدها سر راه بر ایشان گرفتند و هر چه داشتند بغارت بردند در بعضی از منازل مجبور شدند از خستگی سوار الاغی شوند که خواربار داشت ابراهیم این خط شعر را سرود:
اعیدت بعد حمل الشوک أحمالا من الخزف نشاوی لا من الخمرة بل من شدة الضعف
رو بر زرین برادر دعبل کرده گفت: دنباله‌اش را بگو و این خط را سرود:
فلو کنتم علی ذاک تصیرون الی القصف تساوت حالکم فیه و لا تبقوا علی الخسف
آنگاه بدعبل گفت: تو دنبال این شعر را بگیر دعبل این خط را سرود:
اذا فات الذی فات فکونوا من ذوی الظرف و خفوا نقصف الیوم فانی بائع خفیّ
عیون: هارون بن عبد اللَّه مهلبی گفت: وقتی ابراهیم بن عباس و دعبل خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدند که با آن جناب بولیعهدی بیعت شده بود دعبل این قصیده را برای حضرت رضا خواند:
مدارس آیات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 226
ابراهیم بن عباس نیز این شعر را سرود:
أزال عزاء القلب بعد التجلد مصارع اولاد النبی محمّد
امام علیه السّلام به آن دویست هزار درهم از سکه‌های نقره‌ای که مأمون دستور داده بود در آن وقت بنام ایشان بزنند داد، دعبل با ده هزار درهم سهم خود بجانب قم رفت هر درهم را فروخت به ده درهم صد هزار درهم بدست آورد ولی ابراهیم پولها را نگهداشت مقداری را هدیه داد و مقداری را بین خانواده خود تقسیم کرد تا وقتی که از دنیا رفت کفن و مخارج دفن، کارهای فوتش از همان پول بود.
عیون: محمّد بن سلیمان نوفلی گفت: وقتی مأمون حضرت رضا را ولیعهد خود گردانید شاعران بدربار مأمون آمده با مدح‌سرائی و ستایش از عمل مأمون در باره ولیعهدی حضرت رضا علیه السّلام جایزه‌های گران گرفتند ابو نواس نیامد و مدحی نگفت روزی وارد بر مأمون شد باو گفت: ابو نواس تو مقام حضرت رضا را پیش من میدانی که چقدر نزد من گرامی است چرا تاکنون او را مدح نکرده‌ای با اینکه تو یگانه شاعر زمان هستی و نظیری نداری ابو نواس این شعر را سرود:
قیل لی أنت أوحد الناس طرا فی فنون من کلام النبیه
لک من جوهر الکلام بدیع یثمر الدرّ فی یدی مجتنیه
فعلی ما ترکت مدح ابن موسی و الخصال التی تجمعن فیه
قلت لا أهتدی لمدح امام کان جبریل خادما لابیه
مأمون گفت: احسن باندازه تمام جایزه‌هائی که بشعراء پرداخته بود به ابو نواس داد و او را اضافه بر جایزه تمام آنها بخشید.
عیون: صولی گفت: از ابو العباس محمّد بن یزید مبرد شنیدم که میگفت روزی ابو نواس از منزل خود خارج شد رسید بشخصی که سوار بر مرکبی بود پرسید این آقا کیست صورتش را نمیدید باو گفتند علی بن موسی الرضا علیه السّلام است همان جا این شعر را سرود:
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 227
اذا أبصرتک العین من بعد غایة و عارض فیه الشک أثبتک القلب
و لو أن قوما أمموک لقادهم نسیمک حتی یستدل بک الرکب
عیون: محمّد بن یحیی فارسی گفت: روزی ابو نواس چشمش به حضرت رضا علیه السّلام افتاد که سوار بر قاطری است تشریف می‌آورد ابو نواس نزدیک آن جناب رفت و سلام کرد و گفت یا بن رسول اللَّه شعری در باره شما سروده‌ام مایلم آن را گوش دهی فرمود بخوان شروع کرد بخواندن این شعر:
مطهرون نقیات ثیابهم تجری الصلاة علیهم أینما ذکروا
من لم یکن علویا حین تنسبه فما له من قدیم الدهر مفتخر
فاللَّه لما بدا خلقا فاتقنه صفاکم و اصطفاکم ایها البشر
و أنتم الملاء الاعلی و عندکم علم الکتاب و ما جاءت به السور
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: اشعاری سروده‌ای که تاکنون سابقه ندارد فرمود:
غلام آیا پولی از مخارج ما نزد تو هست عرض کرد: سیصد دینار باقیمانده. فرمود بده به ابو نواس سپس فرمود: شاید کم باشد غلام همین قاطر را هم در اختیار او بگذار.
در سال دویست و یک امیر الحاج اسحاق بن موسی بن عیسی بن موسی شد در ضمن خطبه دعا برای مأمون کرد و برای علی بن موسی الرضا بولایتعهد.
حمدویه پسر علی بن عیسی بن ماهان از جای حرکت کرد اسحاق لباس سیاهی خواست تا بپوشد (شعار بنی عباس بود) ولی نتوانست پیدا کند یک پرچم سیاه بود همان را بدور خود پیچید آنگاه رو بمردم کرده گفت: من آنچه دستور داشتم بشما رساندم ولی کسی را جز امیر المؤمنین مأمون و فضل بن سهل نمیشناسم آنگاه از منبر پائین آمد.
روزی عبد اللَّه بن مطرف بن ماهان پیش مأمون آمد حضرت رضا علیه السّلام نیز حضور داشت مأمون باو گفت: در باره اهل بیت پیغمبر چه میگوئی؟
عبد اللَّه گفت: چه بگویم در باره کسانی که طینت آنها با آب رسالت خمیر شده و درخت وجودشان از آب خوشگوار وحی نمو کرده آیا جز بوی مشک هدایت
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 228
و بوی عنبر تقوی از این خاندان میتراود. مأمون جعبه‌ای را خواست که پر از مروارید بود دهانش را پر از مروارید کرد.
در امالی: شیخ از محمّد بن ابراهیم بن کثیر نقل شده که گفت: بعیادت ابو نواس پسر هانی رفتیم در همان بیماری که بسبب آن از دنیا رفت. عیسی بن موسی هاشمی باو گفت: ابو علی تو آخرین روزهای دنیا و اولین روز آخرت را طی میکنی بین خود و پروردگار خویش جرائمی داری توبه کن ابو نواس گفت: مرا بنشانید همین که راست نشست گفت مرا از خدا میترسانی حماد بن سلمه از ثابت بنانی و او از انس بن مالک نقل کرد که پیغمبر اکرم فرمود: هر پیامبری شفاعتی دارد من شفاعت خود را نگهداشته‌ام برای اهل کبائر از امتم (کسانی که مرتکب گناه کبیره شده‌اند) تو خیال میکنی من از اهل کبائر هم نباشم.
عیون: ابو الصلت هروی گفت: دعبل بن علی خزاعی در مرو خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسید عرض کرد یا ابن رسول اللَّه من قصیده‌ای در باره شما سروده‌ام و قسم خورده‌ام برای کسی قبل از شما نخوانم فرمود: بخوان. شروع کرد بخواندن:
مدارس آیات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات
«1» باین شعر که رسید:
اری فیئهم فی غیر هم متقسما و ایدیهم من فیئهم صفرات
«2» حضرت رضا علیه السّلام گریه کرده فرمود: راست میگوئی خزاعی همین که رسید باین شعر:
اذا وتروا مدوا الی واتریهم أکفا عن الاوتار منقبضات
«3»
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 229
حضرت رضا علیه السّلام دستهای خود را زیر و رو میکرد و میفرمود: آری بخدا دستشان نمیرسد که انتقام بگیرند.
باین شعر که رسید:
لقد خفت فی الدنیا و أیام سعیها و انی لارجو الا من بعد وفاتی
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: دعبل خدا ترا از گرفتاری قیامت در امان بدارد بنا بر روایت دیگری که در صفحه قبل نقل شده باین شعر که رسید:
خروج امام لا محالة واقع یقوم علی اسم اللَّه و البرکات
یمیز فینا کل حق و باطل و یجزی علی النعماء و النقمات
حضرت رضا علیه السّلام گریه شدیدی کرد بعد سربلند کرده فرمود: دعبل روح القدس این شعر را بزبان تو انداخته، میدانی این امام کیست و چه وقت قیام میکند عرض کرد: نه آقا، من شنیده‌ام از شما که امامی ظهور میکند از شما خانواده زمین را پاک میکند و پر از عدل و داد می‌نماید.
فرمود: دعبل امام بعد از من پسرم محمّد است بعد از او پسرش علی است و بعد از علی پسرش حسن است، بعد از حسن پسرش حجت قائم و امام منتظر است که انتظار ظهورش را در غیبت میکشند وقتی ظهور کند پیروز است اگر از دنیا حتی یک روز باقی باشد خدا آن روز را طولانی میکند تا او خروج کند و دنیا را پر از عدل و داد نمایند، همان طور که پر از ظلم و جور شده اما چه وقت. سخن از تعیین وقت است که پدرم از پدرش از آباء گرامش از علی علیه السّلام نقل کرد که بپیامبر اکرم عرض کردند چه وقت قائم از فرزندان شما ظهور میکند فرمود:
مثل او همچون قیامت است که در موقعش انجام می‌شود یک مرتبه خواهد شد.
وقتی رسید باین شعر:
و قبر ببغداد لنفس زکیة تضمنها الرحمن فی الغرفات
حضرت رضا فرمود: دو خط باشعارت اضافه بکنم که قصیده‌ات تکمیل شود عرضکرد: بفرمائید یا ابن رسول اللَّه این دو شعر را فرمود:
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 230
و قبر بطوس یا لها من مصیبة توقد بالاحشاء فی الحرقات
الی الحشر حتی یبعث اللَّه قائما یفرج عنا الهمّ و الکربات
دعبل عرضکرد: یا ابن رسول اللَّه این قبری که میفرمائید در طوس متعلق بکیست؟ فرمود: قبر من است بزودی طوس مرکز رفت و آمد شیعیان و زائرین من می‌شود هر که مرا در غربت زیارت کند با من خواهد بود در درجه خودم روز قیامت و آمرزیده است.
حضرت رضا پس از پایان قصیده دعبل از جای حرکت کرد بدعبل فرمود:
حرکت نکن تا من برگردم داخل خانه شد پس از ساعتی خادم خارج شد و صد دینار از پولهای طلائی که بنام خود حضرت سکه زده شده بود برایش آورد گفت:
مولایت میفرماید: این پول را مصرف در زندگی خود کن، دعبل گفت: بخدا سوگند برای این نیامده بودم هرگز این قصیده را بطمع مال دنیا نگفته‌ام کیسه زر را رد کرد تقاضا نمود یکی از لباسهای خود را بدهند برای تبرک داشته باشد و موجب افتخارش گردد.
حضرت رضا یک جبّه خز با کیسه زر برایش فرستاد و بخادم فرمود:
بگو این پول را بگیر بزودی احتیاج بآن پیدا خواهی کرد دیگر رد نکنی.
دعبل کیسه زر و جبه را گرفت «1» بهمراه یک قافله از مرو خارج شد همین که رسید به (میان قوهان) دزدها بقافله حمله کردند و تمام وسائل آنها را گرفتند و شانه‌های اهل قافله را بستند دعبل نیز از کسانی بود که شانه‌اش بسته شد دزدها شروع کردند به تقسیم کردن اموال قافله یکی از آنها بعنوان شاهد مثال یک شعر از قصیده دعبل را میخواند:
اری فیئهم فی غیرهم متقسما و ایدیهم من فیئهم صفرات
دعبل شنید باو گفت: این شعر از کیست؟ گفت: متعلق بمردی از قبیله
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 231
خزاعه است بنام دعبل بن علی گفت من دعبل هستم این یک شعر از قصیده ایست که من گفته‌ام آن مرد پیش رئیس دزدها رفت که بالای تل مشغول نماز بود و مذهب شیعه داشت جریان را باو گفت خودش آمد پیش دعبل باو گفت: تو دعبل هستی؟ گفت: آری. تقاضا کرد قصیده‌اش را بخواند. قصیده را خواند.
شانه او و تمام اهل قافله را باز کرد. تمام آنچه را که گرفته بودند بآنها برگردانید باحترام دعبل.
دعبل از آنجا بقم رفت اهالی قم درخواست کردند که قصیده را بخواند گفت همه در مسجد جامع اجتماع کنید. پس از اجتماع بالای منبر رفت و قصیده را خواند مردم مبالغ زیادی پول و خلعت باو صله دادند جریان جبه را شنیدند تقاضا کردند جبه را بآنها بفروشد بهزار دینار اما دعبل خودداری کرد گفتند:
مقداری از آن را بهزار دینار بفروشد باز امتناع کرد از قم خارج شد.
از نواحی شهر که دور شد گروهی از جوانان عرب جبه را بزور از او گرفتند. دعبل بقم بازگشت تقاضا کرد که جبه را باو بدهند ولی جوانهای عرب نپذیرفتند و گوش بحرف پیرمردها نکردند بدعبل گفتند دیگر جبه را نخواهی دید هزار دینار پول آن را بگیر ولی دعبل نپذیرفت. وقتی مأیوس شد تقاضا کرد یک تکه از جبه را بدهند این پیشنهاد را قبول کردند مقداری از جبه را دادند و بقیه را بهزار دینار از او خریدند دعبل بوطن بازگشت دید دزدها هر چه در منزل داشته است برده‌اند صد دیناری که حضرت رضا علیه السّلام باو صله داده بود بشیعیان فروخت هر دینار را بصد درهم ده هزار درهم بدست آورد بیادش آمد از فرمایش حضرت رضا که فرمود احتیاج باین دینارها پیدا خواهی کرد.
دختری داشت که خیلی مورد علاقه‌اش بود بچشم درد سختی مبتلا شد.
پزشک برای او آورد پس از معاینه گفتند چشم راست که خوب‌شدنی نیست و کور شده ولی چشم چپ کوشش خود را میکنیم امید است که بهبودی پیدا کند.
دعبل خیلی غمگین و افسرده شد و بسیار ناراحت گردید بعد بخاطرش آمد
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 232
که مقداری از جبه حضرت رضا را بهمراه آورده جبه را روی چشم او مالید و با یک پارچه از اول شب بر روی چشم دخترک بست صبحگاه ببرکت حضرت رضا علیه السّلام چشمهایش سالم‌تر از اول شده بود.
عیون: ابو الحسن داود بکری گفت از علی پسر دعبل بن علی خزاعی شنیدم میگفت: پدرم وقتی بحال احتضار و مرگ رسید رنگش تغییر کرد و زبانش بند آمد و صورتش سیاه شد نزدیک بود از مذهب او برگردم پس از سه روز در خواب دیدم لباسهای سفید پوشیده و یک عرقچین سفید بر سر دارد گفتم بابا خدا با تو چگونه رفتار کرد، گفت: پسرم اینکه دیدی صورتم سیاه و زبانم بند آمد بواسطه شرب خمری بود که در دنیا کرده بودم بهمان حال بودم تا پیغمبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم را دیدم که لباسی سفید و عرقچینی سفید رنگ بر سر دارد فرمود تو دعبل بن علی هستی عرض کردم آری یا رسول اللَّه فرمود شعر خود را که در باره اولادم سروده‌ای بخوان این شعرم را خواندم:
لا أضحک اللَّه سن الدهران ضحکت و آل احمد مظلومون قد قهروا
مشرّدون نفوا عن عقر دارهم کأنهم قد جنوا ما لیس یغتفروا
فرمود: احسن و در باره‌ام شفاعت کرد و لباسهای خود را بمن داد این همان لباسهای پیغمبر است.
عیون: ابو نصر محمّد بن حسن کرخی کاتب می‌گفت روی قبر دعبل ابن علی این اشعار نوشته بود:
أعد للَّه یوم یلقاه دعبل أن لا اله الا هو
یقول مخلصا عساه بها یرحمه فی القیامة اللَّه
اللَّه مولاه و الرسول و من بعدهما فالوصی مولاه
کشف الغمه: محمّد بن طلحه گفت از مناقب حضرت رضا علیه السّلام داستان دعبل ابن علی خزاعی است. دعبل گفت: وقتی قصیده (مدارس آیات) را سرودم تصمیم
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 233
گرفتم خدمت مولایم علی بن موسی الرضا علیه السّلام که در خراسان بود برسم آن زمان ولیعهد مأمون شده بود. خدمت آن جناب رسیدم قصیده را خواندم بسیار تحسین فرمود، فرمود برای کسی نخوان تا وقتی که من دستور نداده‌ام.
جریان اشعار من بخلیفه رسید مرا احضار کرد از حالم جویا شد، سپس گفت قصیده «مدارس آیات خلت من تلاوة» را برایم بخوان. گفتم نمیدانم. رو بغلام خود کرده گفت حضرت رضا علیه السّلام را بگو بیاید بیش از ساعتی نگذشت که امام آمد. گفت: آقا! من از دعبل درخواست کردم قصیده‌اش را بخواند گفت نمیدانم حضرت رضا فرمود برای امیر المؤمنین بخوان شروع کردم بخواندن مأمون بسیار تحسین کرد و دستور داد پنجاه هزار درهم بمن بدهند حضرت رضا علیه السّلام نیز نزدیک بهمین مبلغ داد عرضکردم آقا اگر بر من منت گذارید با لطف نمودن یکی از لباسهایتان باعث افتخار من است که آن را جزء کفن خود قرار دهم. فرمود بسیار خوب پیراهنی کهنه بمن لطف فرمود با یک حوله لطیف، فرمود این را نگهدار که برایت مفید است.
بعد فضل بن سهل ذو الریاستین جایزه‌ای داد و یک مادیان زرد رنگ خراسانی بمن لطف کرد یک روز بارانی با او میرفتم خودش یک بارانی خز پوشیده بود که کلاهی نیز از همان جنس بر سر داشت بارانی و کلاه خود را بمن داد و خودش لباس تازه‌ای خواست و پوشید گفت اینکه لباسهای تنم را دادم چون بهترین بارانی است. دعبل گفت آن لباس را به هشتاد دینار از من خریدند راضی نشدم. دنباله روایت، جریان سرقت را نقل میکند با مختصر اختلافی که رئیس دزدها در موقع خواندن شعر گریه میکرد من جلو رفته و گفتم: این شعر از کیست گفت بتو مربوط نیست گفتم کاری دارم گفت از دعبل بن علی خزاعی شاعر آل محمّد است خدا او را جزای خیر دهد گفتم بخدا من دعبل هستم ...
در کتاب عدد از اغانی ابو الفرج اصفهانی نقل میکند که دعبل بن علی خزاعی با قصیده خود قصد عزیمت بجانب حضرت رضا علیه السّلام کرد در خراسان آن جناب
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 234
باو ده هزار درهم از سکه‌هائی که بنام خودش زده شده بود داد باضافه خلعتی از لباسهای خودش، اهالی قم سی هزار درهم در مقابل آن لباس دادند نفروخت در خارج شهر بر سر راه او نشستند و لباس را بزور از او گرفتند. گفت این بر خلاف دستور خداست و بر شما حرام است بالاخره قسم خورد که نمیفروشم مگر مقداری از آن را بمن بدهید که جزو کفن خود کنم یک آستین لباس را باو دادند که جزو کفن خود کرد.
گفته‌اند همان قصیده (مدارس آیات) را بر پارچه‌ای نوشت و احرام بست با آن و وصیت کرد جزء کفنش قرار دهند. خلفاء از زبان دعبل وحشت داشتند و میترسیدند آنها را هجو کند.
ابن مدبر گفت دعبل را دیدم باو گفتم خیلی نترس هستی و جرات داری با گفتن چنین شعری در باره مأمون:
انی من القوم الذین سیوفهم قتلت أخاک و شرفتک بمقعد
رفعوا محلک بعد طول خموله و استنقذوک من الحضیض الاوهد
دعبل گفت: ابو اسحاق! من چهل سال است که چوبه دارم را بر شانه خود حمل میکنم کسی را نمی‌یابم که مرا بر آن چوبه بدار کشد.
در پایان بخش مدح و ثناگوئی امام علیه السّلام بی‌مناسبت ندیدم چند شعری فارسی که در باره حضرت رضا علیه السّلام سروده‌اند و چکامه‌های با حالی است در این بخش بیاورم.
بندگی بر در دربار رضا دین من است رفتن خاک ره زائرش آئین من است
شکر للَّه که مقیم سر کوی شه طوس مهر وی نقش باین سینه‌ی بی‌کین من است
خاکروبی در بارگه آن شه دین باعث مغفرت کرده ننگین من است
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 235
بایدی با مژه‌گان خاک درش را روبم کاین عمل نزد خرد موجب تحسین من است
بر ندارم ز گدائی درش هرگز دست چون گدائیش دوای دل غمگین من است
دارد امید «مروج» نظر لطف کند بمن زار که این خواهش دیرین من است
ز آستان رضایم خدا جدا نکند من و جدائی از این آستان خدا نکند
به پیش گنبد زرینش آفتاب منیر زرنگ زردی خود دعوی بها نکند
بصحن او نکند کس بدل هوای بهشت مگر کسی که ز روی رضا حیا نکند
ز درگه کرمش دست التجا نکشم گدا که دامن صاحب کرم رها نکند
بنزد حق نبود هیچ طاعتی مقبول از آن کسی که رضا را ز خود رضا نکند
شها بزائر خود داده‌ای تو وعده لطف کجا بگفته خود چون توئی وفا نکند!
نسیم قدسی یکی گذر کن ببارگاهی که لرزد آنجا خلیل را دست ذبیح را دل مسیح را لب کلیم را پا
نخست نعلین ز پای بر کن سپس قدم نه به طور ایمن که در فضایش ز صیحه‌ی (لن) فتاده بیهوش هزار موسی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 236
ز آستانش ملائک و روح رسانده بر عرش صدای سبوح بخاک راهش چو شاة مذبوح رسل بذلت همی جبین‌سا
نسیم جنت و زان ز کویش شراب تسنیم روان ز جویش حیات جاوید دمیده بویش بجسم غلمان بجان حورا
مهین مطاف شه خراسان امین ناموس ضمین عصیان سلیل احمد خلیل رحمان علی عالی ولی والا
نیر تبریزی‌

بخش هیجدهم شرح حال اصحاب و معاصرین آن جناب و مناظرات آنها

علل الشرائع: عبد الرحمن بن محمّد بن محمود گفت از ابراهیم بن محمّد بن سفیان شنیدم میگفت علت دشمنی احمد بن حنبل با علی بن ابی طالب علیه السّلام از آن جهت بود که جد احمد بن حنبل ذو الثدیه بدست علی بن ابی طالب علیه السّلام در نهروان کشته شد که رئیس خوارج بود ابو سعید نیز گفت همین جریان را بدون کم و کاست از ابراهیم بن محمّد بن سفیان نیز شنیده.
علل الشرائع: محمّد بن احمد بن یعقوب جرجانی قاضی هرات گفت: از محمّد بن عورک هروی شنیدم که گفت از علی بن حثرم شنیدم میگفت: در مجلس احمد بن حنبل بودم سخن از علی بن ابی طالب بمیان آمد او گفت: شخص سنی محسوب نمیشود مگر اینکه بمقدار کمی هم با علی دشمن باشد.
ابن حثرم گفت: من گفتم: شخص سنی محسوب نمیشود مگر اینکه علی را زیاد دوست داشته باشد، در غیر این حکایت نقل کرده که مرا زدند و از مجلس
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 237
خارج کردند.
سرائر: محمّد بن فضل بصری گفت: حضرت رضا علیه السّلام شبی به بصره آمد نماز مغرب را بالای پشت بامی خواند شنیدم در سجده میگفت:
«اللهم العن الفاسق بن الفاسق»
از نماز که فراغت حاصل کرد گفتم: آقا چه کسی را لعنت فرمودید در سجده. گفت: یونس غلام ابن یقطین را.
عرض کردم: او گروهی از دوستان شما را گمراه کرده فتوی میداد بآنها که نماز بعد از طلوع فجر تا طلوع خورشید و بعد از عصر تا خورشید غروب کند اشکالی ندارد فرمود: خدا او را لعنت کند دروغ بسته بر پدرم یا فرمود:
پدرانم، چه ارزشی دارد یک غلام بیابانی.
مناقب: دربان حضرت رضا علیه السّلام محمّد بن راشد بود و از اشخاص مورد اعتمادش محمّد بن ابی نصر بزنطی و محمّد بن فضل کوفی و احمد بن محمّد اشعری و عبد اللَّه بن جندب بجلی و اسماعیل بن سعد احوص اشعری و احمد بن محمّد اشعری بودند و از اصحاب آن جناب حسن بن علی خزاز معروف بوشاء و محمّد بن سلیمان دیلمی و علی ابن حکم انباری و عبد اللَّه بن مبارک نهاوندی و حماد بن عثمان ناب و سعد بن سعد و حسن بن سعید اهوازی و محمّد بن فضل رخجی و خلف بصری و محمّد بن سنان و بکر بن محمّد ازدی و ابراهیم بن محمّد همدانی و محمّد بن احمد بن قیس بن غیلان و اسحاق بن معاویه خضیبی بودند. ابن شهر زوری در مناقب الابرار نوشته که معروف کرخی از غلامان علی بن موسی الرضا علیه السّلام بود پدر و مادرش نصرانی بودند معروف را در کودکی بمعلمی سپردند معلم باو میگفت: بگو سومی سه تا (مطابق عقیده نصرانیان که بسه اصل قائلند) او میگفت: یکتا. معلم او را سخت زد، فرار کرد و خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیده بدست ایشان مسلمان شد.
بعد بدر خانه خودشان آمد در زد و پدرش پرسید پشت درب کیست؟
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 238
گفت: معروف است گفت با چه دین. جوابداد بر دین حنیف. پدر و مادرش نیز ببرکت حضرت رضا مسلمان شدند معروف گفت: مدتی زندگی کردم سپس تمام کارهای خود را منحصر بخدمتکاری حضرت رضا علیه السّلام نمودم.
قرب الاسناد: بزنطی گفت: حضرت رضا علیه السّلام وعده داد شبی بیاید در مسجد خانه معاویه. سر وعده تشریف آورد سلام کرده فرمود: مردم کوشش میکنند نور خدا را خاموش کنند از زمانی که پیغمبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم از دنیا رفت ولی خداوند نور خود را تکمیل مینماید علی بن ابی حمزه خیلی کوشش کرد نور خدا را خاموش کند پس از فوت موسی بن جعفر، اما خداوند بر خلاف تصمیم او نور خود را تکمیل نمود و شما را هدایت کرد بمقامی که دیگران عارف به آن نیستند بر این نعمت که بشما ارزانی داشته خدا را ستایش کنید.
حضرت صادق علیه السّلام میفرمود: ایمان دو نوع است: ثابت و عاریه (مستقر و مستودع) خدا شما را راهنمائی کرد بچیزی که دیگران ندارند او را بر این نعمت سپاسگزار باشید.
قرب الاسناد: ریان بن صلت گفت: بحضرت رضا علیه السّلام عرضکردم هشام ابن ابراهیم عباسی از شما نقل میکرد که گوش دادن غنا را اجازه فرموده‌اید.
فرمود: دروغ گفته آن فاسق چنین نیست از من راجع بشنیدن غنا پرسید گفتم:
مردی خدمت حضرت باقر علیه السّلام رسید از شنیدن غنا سؤال کرد فرمود بگو ببینم اگر خداوند بین حق و باطل جمع نماید غناء جزء کدامیک از این دو است آن مرد گفت: جزء باطل خواهد بود آن جناب فرمود: کافی است خود را محکوم نمودی من باو این حرف را زدم.
قرب الاسناد: ریان گفت: روزی وارد بر عباسی شدم با عجله دوات و کاغذ خواست گفتم: چه شده، گفت: از حضرت رضا علیه السّلام مطالبی شنیده‌ام که باید آنها را بنویسم مبادا فراموش کنم، آن مطالب را نوشت. بیش از یک جمعه نگذشت که در
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 239
هوای گرم در مرو پیش من آمد گفتم از کجا می‌آئی گفت: از پیش این. گفتم: از پیش مأمون گفت: نه. گفتم از پیش فضل بن سهل گفت: نه از پیش این می‌آیم گفتم: منظورت کیست؟ گفت: از پیش علی بن موسی. گفتم: بیچاره شدی بدبخت جریان چیست. گفت این حرفها را رها کن کی پدران او روی تخت می‌نشستند و با آنها بولایت عهد بیعت میشد این طوری که او کرده. گفتم: وای بر تو استغفار کن. گفت: فلان کنیزم از او داناتر است.
سپس گفت: اگر من بگویم این حرف را شیعه‌ها نیز می‌پذیرند.
گفتم: تو دیوانه‌شده‌ای عقیده شیعه در باره آن جناب چنین است که اگر ببینند یک پیراهن گلی رنگ بر تن دارد و طبلی هم بگردن آویخته و میان این سپاه طبل میزند میگویند هیچ وقت بیشتر از این موقع علی بن موسی الرضا علیه السّلام خدا را اطاعت نکرده زیرا چاره‌ای نداشته از اینکه چنین کاری را نکند.
عباسی سکوت کرد.
بعدها پشت سر هم سخن از آن جناب میگفت. من خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیده گفتم: عباسی از شما بدگوئی میکند و نسبت‌های ناروا میدهد او بیشتر وقتها پیش من میخوابد اجازه میدهی گلویش را بگیرم و فشار دهم تا بمیرد بعد مشهور کنم که سکته کرده سه مرتبه دستهای خود را تکان داده فرمود: نه ریان نه ریان نه. گفتم: فضل بن سهل مرا مأمور عراق کرده برای انجام کاری، عباسی نیز بعد از من خواهد آمد اگر اجازه میدهی بدوستان قمی شما اشاره کنم بیست یا سی نفر مثل سر راه بگیرها بر او بتازند یا بصورت عربهای بیابانی همین که خواست از آن راه بگذرد او را بکشند بعد بگویند بیابانگردان عرب او را کشته‌اند چیزی نگفت نه قبول کرد و نه رد نمود.
وقتی بحوان رسیدم یک مأمور سوار فرستادم پیش زکریا بن آدم و نوشتم مطالبی هست که نمیتوان بوسیله نامه نوشت اگر ممکن است در فلان روز در مشکاة بیا ترا ببینم وقتی من بمشکاة رسیدم او جلوتر از من آمده بود جریان
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 240
را برایش توضیح دادم و تمام داستان را نقل کردم و گفتم: او فلان روز باین محل خواهد رسید. گفت: بسیار خوب او را بمن واگذار من خداحافظی کرده براه خود ادامه دادم آن مرد بقم برگشت. بمعمر برخورد با او مشورت کرد در باره آنچه من گفته بودم. معمر گفت نمیدانم سکوتش امر است یا نهی دستوری نداده صحیح نیست مزاحم آن مرد شوی زکریا متعرض او نشد عباسی از آنجا گذشت و سالم رد شد.
قرب الاسناد: بزنطی گفت: نامه‌ای خدمت حضرت رضا علیه السّلام نوشتم باین مضمون: من مردی از اهل کوفه هستم من و خانواده‌ام عقیده باطاعت شما داریم خیلی علاقه دارم که از نزدیک خدمت شما برسم تا سؤالهائی بنمایم از مسائل دینی و هم مطالبی را که گروهی دلیل بر امام نبودن شما گرفته‌اند از اشخاصی که معتقدند پدرتان موسی بن جعفر علیه السّلام زنده است و از دنیا نرفته از جمله دلیل‌های آنها اینست که ما سؤالهائی کرده‌ایم ایشان بر خلاف آباء گرامش جوابداده در ضمن تقیه را برای خود لازم نمیشمارد با اینکه باید تقیه کند.
صفوان خدمت شما رسیده و بعضی از حرفهای آنها را نقل کرده این موضوع را شما اقرار کرده‌ای اما در مورد مسائل بر خلاف آنچه بآنها جوابداده‌ای بصفوان فرموده‌ای که مطابق با گفتار آباء گرامت هست مایل بودم خدمت شما برسم ببینم چرا بصفوان جوابی بر خلاف جواب آنها داده‌ای این تحقیق بسرنوشت من و مردم بستگی دارد و موجب زنده شدن من و آنها می‌شود خداوند در قرآن میفرماید: وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً.
در جواب نامه من نوشت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*- نامه‌ات رسید و متوجه شدم که علاقه بدیدار ما داری و در این مورد چقدر مشتاق هستی لازم است که روبرو با هم صحبت کنیم در مورد مطالبی که از طرف من نقل کرده‌اند که گمان میکنی آنها باین وسیله دلیل بر رد شما می‌آورند و میگویند من بر خلاف آباء گرامم بآنها پاسخ
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 241
داده‌ام. قسم بجان خود میخورم که بگوش کر نمیتوان مطلب را فهماند و آدم کور را جز خدا نمیتواند هدایت کند. هر کس را خدا بخواهد هدایت بواقعیت نماید باو شرح صدر عنایت میکند و کسی را که بخواهد گمراه شود بر عکس کور دل مینماید گوئی بآسمان مخواهد بالا برود خداوند پلیدی این چنین نصیب کسانی میکند که ایمان ندارند، آیه دیگر میفرماید: إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ.
حضرت باقر علیه السّلام فرموده است: اگر مردم بتوانند همه شیعه ما میشوند ولی خداوند عزیز پیمان از شیعیان ما گرفته.
در همان وقت که پیمان انبیا را گرفت. باز فرموده است که شیعیان ما کسانی هستند که تابع ما باشند و مخالفت نورزند در هنگام آسودگی و اطمینان خاطر ما مطمئن باشند و در هنگام وحشت و ترس ما بیمناک، اینها شیعیان مایند خداوند در قرآن کریم میفرماید: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ* از آنها که میدانند بپرسید اگر نمیدانید.
در آیه دیگر میفرماید: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ بر شما لازم است که از ما بپرسید و بسوی ما پناه آورید و بر ما واجب نشده جواب دادن. خداوند در این آیه میفرماید: فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّما یَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدیً مِنَ اللَّهِ منظور آیه در مورد کسانی است که دین خود را بر پایه نظر و رأی خودش قرار میدهند و پیروی از ائمه و رهبرانی که باید اطاعت از آنها کنند نمی‌نمایند.
باز نوشتم در مورد مطالبی که راجع بپدر عزیزت نقل میکنند در دلم خلجانی است. در جواب نوشت حضرت باقر فرموده کسی بیشتر خدا و رسولش را تکذیب نکرده از آن شخصی که ما خانواده را تکذیب میکند او دروغ بر ما
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 242
می بندد زیرا وقتی ما را تکذیب کند و یا دروغ بر ما ببندد خدا و خدا و پیامبر را تکذیب کرده چون ما از جانب خدا و پیامبر بمردم چیزی میگوئیم.
آن جناب در جواب مردی که عرضکرد شما خانواده‌ی رحمت هستید خداوند این امتیاز را بشما بخشیده فرمود ما چنین هستیم خدا را سپاسگزاریم کسی را بگمراهی نکشانده‌ایم و از هدایت خارج ننموده‌ایم عمر دنیا پایان نخواهد یافت تا یکی از میان ما خانواده بر انگیخته شود که عمل بکتاب خدا نماید و مبارزه با هر کار زشت نماید.
نامه دیگری نوشتم: فدایت شوم فقط مطالبی که اینها در باره پدرت نقل میکردند مرا مانع میشد از اینکه شما را تسلیت گویم در باره فوت پدرتان اما دیگر فهمیدم که آن جناب از دنیا رفته بشما تسلیت میگویم خداوند پاداش شما را در مورد پدرتان زیاد کند و بهترین جزا عنایت فرماید گواهی میدهم بر وحدانیت خدا و رسالت محمّد مصطفی و یکایک ائمه را نام برد تا منتهی بایشان شد.
نامه‌ای در جوابم نوشت که حضرت باقر فرموده: ایمان شخص کامل نمیشود مگر اینکه مقام و اطاعتی را که برای اولین امام قائل است برای آخرین امام نیز قائل باشد و حلال و حرام آنها را مساوی بداند و برای محمّد و علی فضیلت و شخصیت آن دو را معترف باشد. پیغمبر اکرم فرموده است: هر کس از دنیا برود و قائل بامام زنده‌ای نباشد چون مردمان جاهلیت از دنیا رفته حضرت باقر فرمود حجت بر خلق تکمیل نمیشود مگر اینکه امامی را بفرستد که او را بشناسند.
حضرت باقر فرمود: کسی که مایل است بین او و خدا حجابی نباشد بطوری که خدایش ببیند و خدا او را در نظر داشته باشد دوستی و محبت با آل محمّد بورزد و از دشمنان ایشان بیزار باشد و پیروی از امامی که از خاندان محمّد است بنماید وقتی چنین باشد خدا باو توجه دارد و او نیز متوجه خدا است اگر نبود حرفی که حضرت باقر فرمود: عجله در باره شیعیان ما ننمائید اگر در یکقدم لغزش نمایند در قدم دیگری استوار و پابرجا میشوند.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 243
و فرموده است نمیتوان شخصی را پیدا نمود که از هر جهت صاف و پاک و بی‌عیب باشد اگر این فرمایش حضرت باقر نبود سخنانی در باره ابن ابی حمزه و ابن سراج و پیروان ابن ابی حمزه میگفتم.
اما ابن السراج که وادار بمخالفت ما شد و سرپیچی از دستور ما کرد علتش این بود که پول زیادی از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام در اختیارش بود در زمان پدرم آنها را بنفع خود نگهداشت و با من لجاجت نمود و امتناع از تسلیم آن کرد تمام مردم آنچه در اختیار داشتند بمن رد کردند.
پس از درگذشت پدرم موسی بن جعفر کناره‌گیری علی بن ابی حمزه و یارانش را از من غنیمت شمرد و سوء استفاده نمود و خود را بمریضی زد با اینکه هیچ بیماری نداشت فقط تصمیم گرفته بود که پولها را بنفع خود نگهدارد.
ولی ابن ابی حمزه اشتباه کرد مطالب را چنان توجیه کرد که وارد نبود بمردم اعلام کرد و بعد سر حرف خود ایستاد نخواست خود را تکذیب نماید و سخن قبلی خود را باطل شمارد با خود میگفت اگر تصدیق نکند ائمه علیهم السّلام در این مورد که فرموده‌اند حضرت موسی بن جعفر قائم است در نتیجه اعتماد باخبار ائمه از بین میرود شاید خبرهائی که در مورد خروج سفیانی و چیزهای دیگری که داده‌اند بطور کلی اتفاق نیفتد آن وقت معتقد شد که هیچ چیز نمیتواند مانع از پذیرش گفتار آنها شود و ما حرفشان را رد کنیم ولی اشتباه کرده این تأویلها موجب بی‌اعتنائی بگفتار آباء گرامم نمیشود.
او منظور را درک نکرده بود و از فهم حقایق قاصر بود این امر موجب گمراهی او شد از چیزی که میترسید در همان قرار گرفت.
حضرت باقر فرموده است هر که خیال کند کارها تمام است دروغ گفته زیرا خداوند پیوسته در باره زندگی مردم دارای اراده و خواست است هر چه را بخواهد بوجود می‌آورد و آنچه بخواهد انجام میدهد.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 244
فرموده است: «ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ» این خانواده بیکدیگر پیوستگی دارند اولی آنها بآخری و آخری با وی پیوسته است اگر خبری دادند که در یکی از آنها بوقوع می‌پیوندد در صورتی در دیگری این مصداق پیدا کند مثل اینست که در او پیدا کرده مگر خود اینها نقل نکرده‌اند از حضرت صادق علیه السّلام که فرموده: اگر بگویند فلان موضوع در فلان شخص است بعد همان موضوع در فرزندان او پس از فوتش واقع شود مثل اینست که در خود او بوده.
(خلاصه جواب اینست که اگر گفته‌اند موسی بن جعفر قائم است یکی از فرزندانش هم که قائم باشد میتوان این نسبت را داد و یا باینکه بگوئیم بداء حاصل شد و یا باینکه موضوع قائم بودن در نسل و نژاد موسی بن جعفر است.
بنحو دیگری نیز توصیه شده که فرموده‌اند ما همه قائم بحق هستیم پس این اخبار نه ساقط می‌شود و نه بموجب آنها باید مدعی شد که موسی بن جعفر زنده است بلکه قابل توجیه و تفسیر است که ابن ابی حمزه قاصر بود از توجیه آن) قرب الاسناد: محمّد بن عیسی گفت من و یونس بن عبد الرحمن بدر خانه حضرت رضا علیه السّلام رفتیم گروهی قبل از ما منتظر اجازه بودند ما نیز اجازه ورود خواستیم. فرمود: داخل شوند ولی یونس بن عبد الرحمن و همراهانش از آل یقطین همان جا باشند آنها وارد شدند ما بودیم چیزی نگذشت که واردین خارج شدند اجازه ورود بما داد داخل شده سلام کردیم جواب فرمود و دستور داد بنشینم یونس چند مسأله از آن جناب پرسید جواب آنها را داد.
یونس عرضکرد: آقا عمویت زید در بصره خروج کرده مرا خواسته است ولی من اطمینانی بجان خود ندارم چه صلاح میدانی بروم ببصره یا کوفه. فرمود نه برو بکوفه وقتی که ... آن وقت برو به بصره ما از خدمت آن جناب مرخص شدیم ولی نفهمیدیم معنی وقتی که ... چیست تا رسیدیم بقادسیه مشاهده کردیم مردم فرار میکنند و به بیابان میگریزند، ابو السرایا نیز فرار کرد و هرثمه داخل کوفه شد گروهی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 245
از اولاد ابو طالب که عازم حجاز بودند بما برخوردند یونس گفت حالا معنی وقتی که ... را فهمیدیم در این موقع از کوفه بجانب بصره رفت و روبرو با پیش آمد بدی نشد.
قرب الاسناد: ابن عیسی از بزنطی نقل کرد که گفت حضرت رضا علیه السّلام الاغ خود را برایم فرستاد تا خدمتش برسم در صریا خدمتش رسیدم تمام شب را آنجا بودم پس از شام خوردن فرمود رختخواب بیاندازید برایم بالشی طبری و روکشی خوشبو و شاهانه و لحافی مروی آوردند پس از صرف شام، فرمود چه تصمیم داری میخوابی. عرضکردم بلی فدایت شوم. با دست خود لحاف یا روکشی را برویم کشید بعد فرمود شبت بخیر باشد ما روی بام بودیم.
وقتی آقا پائین رفت با خودم گفتم چه مقام و موقعیتی در نزد امام علیه السّلام پیدا کرده‌ام که هیچ کس را چنان مقامی نیست ناگاه یک نفر صدا زد احمد! صدا را نشناختم، چیزی نگذشت که غلام آقا آمده گفت بیا خدمت مولایم، پائین رفتم دیدم آن جناب بطرف من می‌آید. فرمود دستت را بده بمن. دست خود را دادم فشرد سپس فرمود امیر المؤمنین علیه السّلام بعیادت و دیدن صعصعة بن صوحان رفت وقتی خواست از جا حرکت کند فرمود صعصعه مبادا عیادت و دیدار من از تو موجب بخود بالیدن تو شود متوجه خود باش، مثل اینکه چنین جریانی نیز برای تو پیش آمد مبادا فریب آرزو را بخوری ترا به پناه خدا میسپارم و از برایت سلامتی میخواهم.
قرب الاسناد: حسین بن بشار گفت نامه‌ای که حضرت رضا علیه السّلام او را بداود بن کثیر رقی نوشته بود وقتی که داود زندانی بود. و در نامه‌ای تقاضای دعا کرده بود که حضرت رضا در جوابش این نامه را نوشته بود که من خواندم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*- خداوند برحمت خویش بما و تو سلامتی و عافیت در دنیا و آخرت عنایت کند.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 246
نوشتم برایت که هر چه ما داشته باشیم نعمتی است که خداوند بما ارزانی داشته او را سپاسگزاریم شریکی ندارد. نامه‌ات رسید بجان خود سوگند یاد میکنم چنان در انجام درخواستهایت کوشیدم که اگر خودت بودی این قدر کوشش نمیکردی بخدا پناه ببر که جز او پناهی نیست
«لا حول و لا قوة الا باللَّه».
عیون: محمّد بن عبد اللَّه بن طاهر گفت من در نزد پدرم بودم ابا صلت هروی و اسحاق بن راهویه و احمد بن محمّد بن حنبل نیز حضور داشتند پدرم گفت باید هر کدام یک حدیث نقل کنید. ابو الصلت هروی گفت: علی بن موسی الرضا که واقعا پسندیده بود همان طوری که نامش رضا شد از پدرش موسی بن جعفر آن جناب از جعفر بن محمّد و ایشان از محمّد بن علی و آن جناب از پدرش علی بن الحسین آن حضرت از پدرش حسین بن علی و ایشان از علی بن ابی طالب علیه السّلام نقل کرد که پیمبر اکرم فرمود ایمان گفتار و کردار است. وقتی بیرون آمدیم احمد بن محمّد ابن حنبل گفت این چه نوع سندی بود در نقل حدیث. پدرم باو گفت این استاد دوای بیماری جنون است که وقتی بمشام برسد دیوانه بهبودی پیدا میکند.
عیون و معانی الاخبار: ص 218- داود بن محمّد نهدی از یکی از اصحاب نقل کرد که پسر ابو سعید مکاری خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسید عرضکرد: خدا ترا بمقامی رسانده که همان ادعای پدرت را بکنی.
حضرت رضا باو فرمود: خدا نورت را خاموش کند و قصر بکاشانه‌ات سایه افکند مگر نمیدانی خداوند بعمران وحی کرد من بتو پسری میدهم بعد باو مریم را عنایت کرد از مریم عیسی متولد شد پس عیسی از مریم و مریم از عیسی است عیسی و مریم یک چیز هستند من از پدرم و پدرم از من است من و او یکی هستیم.
پسر ابو سعید گفت: پس یک سؤال از شما میکنم فرمود گمان نمیکنم از من بپذیری تو از علاقمندان ما نیستی بالاخره بگو.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 247
گفت: مردی هنگام مرگ گفته است تمام غلام و کنیز قدیمی من در راه خدا آزاد است.
فرمود: بسیار خوب خداوند میفرماید: حَتَّی عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ بدلیل این آیه هر غلام و کنیزی که شش ماه مالک او بوده قدیم و آزاد است آن مرد از خدمت حضرت رضا خارج شد بعد فقیر گردید بهمان حال بود تا مرد بطوری که گذران یک شب را نداشت خدا لعنتش کند.
عیون: محمّد بن ابی عباد گفت: یک روز از حضرت رضا علیه السّلام شنیدم فرمود:
غلام صبحانه ما را بیاور من این لفظ بنظرم نامأنوس آمد آن جناب متوجه شده این آیه را خواند: قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا گفتم: مولای من داناترین مردم است و از همه بافضیلت‌تر است.
اختصاص: عمران قمی اشعری گفت: بحضرت رضا علیه السّلام عرضکردم:
میخواهم از شما سؤالی بکنم که از هر چیز در نظر من مهمتر است آیا من از شیعیان شما هستم؟ فرمود: آری. گفتم: اسم من نوشته است در دفتر شما فرمود: آری.
عیون- محمّد بن فرات و حسین بن علی با قطانی گفتند که ابراهیم بن عباس دوست و رفیق اسحاق بن ابراهیم برادر زیدان کاتب نویسنده مشهور بود.
نسخه‌ای از شعر ابراهیم بن عباس را در باره حضرت رضا در موقع خارج شدن از خراسان نوشت که خط خود ابراهیم هم در آن نسخه بود.
آن نسخه را داشت تا موقعی که ابراهیم بن عباس متصدی دفتر املاک متوکل شد آن وقت بین او و برادر زیدان کاتب تیره شد او را از سرپرستی یکی از املاک متوکل که در دستش بود برکنار کرد و از او مطالبه پول زیادی نمود و بسیار سخت گرفت.
اسحاق یکی از کسانی را که باو اعتماد داشت خواست گفت برو پیش ابراهیم ابن عباس باو بگو شعری که در مدح حضرت رضا علیه السّلام سروده با خط خودش و
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 248
نسخه‌ای بخط دیگری نزد من است اگر پول را مطالبه کند آن نسخه را پیش متوکل می‌برم.
فرستاده پیش ابراهیم رفت بمحض شنیدن جریان دنیا در نظرش تیره و تار شد و دست از مطالبه پول برداشت هر چه شعر نزد او داشت گرفت بعد از اینکه هر دو برای هم قسم خوردند.
صولی گفت: یحیی بن علی منجم گفت: که من واسطه بین آن دو بودم تا شعرهای ابراهیم بن عباس را گرفتم همه را در حضور من آتش زد.
صولی گفت: احمد بن ملحان نقل کرد که ابراهیم بن عباس دو پسر داشت بنام حسن و حسین که کنیه آن دو ابو محمّد و ابو عبد اللَّه بود همین که متوکل زمامدار شد اولی را اسحاق نام نهاد و کنیه‌اش را ابو محمّد گذاشت و کوچکی را عباس با کنیه ابو الفضل نامید از ترس متوکل.
صولی گفت: احمد بن اسماعیل بن خصیب گفت: ابراهیم بن عباس و موسی ابن عبد الملک تا وقتی که متوکل بخلافت نرسیده بود شراب نخورده بودند همین که او خلیفه شد شروع بشراب خوردن کردند عمدا اشخاص پست و خواجه‌ها را جمع میکردند و در مقابل آنها شراب میخوردند هر روز سه مرتبه، تا شرابخواری آنها مشهور شود داستان‌های زیادی دارد در احتیاط و محافظه کاری آنها که جای ذکر این جریانها نیست.
عیون: پسر ابی نجران و صفوان گفتند که حسین بن قیاما که از سران واقفه بود از ما درخواست کرد برایش اجازه از حضرت رضا علیه السّلام بگیریم خدمتش برسد این کار را کردیم همین که خدمت امام رسید گفت: شما امام هستی؟ فرمود: آری گفت من گواهی میدهم که شما امام نیستی.
حضرت رضا علیه السّلام در حالی که سر بزیر انداخته بود مدتی در اندیشه شد بعد سر برداشته فرمود: تو از کجا فهمیدی من امام نیستم، گفت: چون ما روایت داریم از حضرت صادق علیه السّلام که فرمود: امام ممکن نیست عقیم باشد شما باین سن
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 249
رسیده‌اید و فرزندی ندارید باز از مرتبه اول بیشتر سر بزیر انداخته در فکر شد سپس سر بلند کرده فرمود: خدا را گواه میگیرم که در آینده نزدیک دارای فرزند خواهم شد.
عبد الرحمن بن ابی نجران گفت: تاریخ گذاشتیم از همان زمان کمتر از یک سال گذشت که خداوند حضرت جواد را بایشان مرحمت فرمود.
همین حسین بن قیاما مشغول طواف خانه کعبه بود حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام باو نگاهی کرده فرمود ترا چه می‌شود خداوند حیران و سرگردانت کند پس از این نفرین او قائل بوقف شد.
علل الشرائع: ابن ولید از علی و او از پدرش نقل کرد که ابن ابی عمیر مردی بزاز بود از شخصی ده هزار درهم طلب داشت ثروت ابن ابی عمیر از دست رفت و فقیر شد آن مرد خانه‌اش را بده هزار درهم فروخت و پولها را آورد بخانه ابن ابی عمیر درب خانه او را کوبید.
محمّد بن ابی عمیر خارج شد آن مرد گفت: این طلبی است که از من داشتی اینک برایت آورده‌ام. پرسید از کجا تهیه کرده‌ای ارثی بتو رسیده؟ گفت: نه سؤال کرد کسی بتو بخشیده، پاسخ داد نه من خانه‌ام را فروختم تا قرضم پرداخت شود.
ابن ابی عمیر گفت: ذریح محاربی از حضرت صادق برای من نقل کرد که فرموده است:
«لا یخرج الرجل عن مسقط رأسه بالدین»
بواسطه قرض شخص نباید خانه نشیمن خود را بفروشد. پول‌ها را ببر من احتیاجی بآن ندارم با اینکه خدا شاهد است که هم اکنون بیک درهم آن نیازمندم ولی یکدرهم از چنین پولی را تصرف نخواهم کرد.
اختصاص: محمّد بن جعفر مؤدب گفت: صفوان بن یحیی که کنیه‌اش ابو محمّد مولی بجیله بود بشغل پیراهن فروشی اشتغال داشت از تمام اصحاب حدیث بیشتر مورد اعتماد بود و از همه عابدتر در هر روز صد و پنجاه رکعت نماز میخواند و در سال سه ماه روزه میگرفت و سه مرتبه زکات مال خود را خارج میکرد.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 250
جریان این بود که او و عبد اللَّه بن جندب و علی بن نعمان در خانه خدا مکه معظمه با هم پیمان بستند که هر کدام زودتر از دنیا رفتند آن دو که زنده هستند نماز و روزه و زکات و حج او را تا وقتی زنده هستند بجای آورند.
آن دو رفیق صفوان از دنیا رفتند تنها صفوان زنده بود که طبق پیمان نماز و روزه و زکات و حج و هر کار نیکی و خیری که برای خود انجام میداد از طرف آن دو نیز بجا می‌آورد یکی از همسایگانش در مکه باو گفت: ابو محمّد! دو دینار بتو بدهم میبری برای خانواده‌ام بکوفه گفت: شتر من کرایه است صبر کن از صاحب شتر در مورد این کار اجازه بگیرم.
بصائر: محمّد بن علی قمی گفت: حضرت جواد علیه السّلام نامه‌ای برایم فرستاد و دستور داده بود که خدمتش برسم آن جناب در مدینه در منزل بزیع بود وارد شده سلام کردم راجع بصفوان و ابن سنان و غیر آنها مطالبی فرمود که دیگران نیز شنیده‌اند.
با خود گفتم: از آن جناب تقاضای لطف و مرحمت بکنم نسبت بزکریا بن آدم شاید از آنچه در باره صفوان و دیگران فرمود او سالم بماند. باز بخود برگشته گفتم: من که هستم در این گونه مسائل اظهار نظر بکنم در مقابل آقایم که خود میداند وظیفه‌اش چیست برای او تکلیف تعیین نمایم در این موقع فرمود: ای ابا علی بر مثل ابو یحیی نمیتوان خورده گرفت با خدمتی که نسبت بپدرم نموده و مقامی که نزد من و او دارد جز اینکه احتیاج دارم بمالی که در نزد او است عرض کردم تقدیم میکند فرمود: باو بگو اینکه برایش نمیفرستم بواسطه اختلاف میمون و مسافر است نامه مرا ببر و بگو پولها را بفرستد نامه را بزکریا دادم مال را فرستاد.
بصائر: احمد بن عمر حلال گفت: شنیدم اخرس در مکه از حضرت رضا علیه السّلام بدگوئی میکند و نسبت‌های ناروا میدهد وارد مکه شدم و کاردی خریدم چشمم که باو افتاد. گفتم بخدا او را خواهم کشت وقتی از مسجد الحرام بیرون آید
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 251
همان جا ایستادم ناگهان نامه حضرت رضا علیه السّلام را دیدم که نوشته است:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*- ترا قسم بحق خود بر تو میدهم که دست از اخرس برداری خدا پشتیبان و کفیل ما است.
غیبت شیخ طوسی: از اصحاب پسندیده‌ی حضرت رضا، عبد اللَّه بن جندب بجلی است که وکیل حضرت موسی بن جعفر و حضرت رضا علیه السّلام بوده مردی عابد و بسیار مورد توجه این دو امام علیهما السّلام بشمار میرفت چنانچه در اخبار نقل شده.
از آن جمله بنا بر روایتی ابو طالب قمی نقل میکند گفت در آخر عمر حضرت جواد خدمتش رسیدم شنیدم میفرماید خداوند پاداش صفوان بن یحیی و محمّد بن سنان و زکریا بن آدم و سعد بن اسعد را از طرف من بدهد اینها وظیفه خود را در باره من انجام دادند. زکریا بن آدم از دوستان آنها بود از حضرت جواد در مورد او رسیده که فرموده است: یادم آمد قضا و قدر خدا را در مورد این مرد که فوت شد خدا او را از هنگام تولد و روز مرگ و روزی که مبعوث می‌شود بیامرزد در طول زندگی عارف بحق و پایدار بود و در این راه تحمل ناراحتیها نمود و وظیفه خویش را در راه خدا و پیغمبر انجام داد بدون اینکه کوتاهی و یا پیمان‌شکنی کند، خداوند پاداش نیت و کوشش او را بدهد.
اما محمّد بن سنان در باره او علی بن حسین بن داود نقل میکند که از حضرت جواد شنیدم محمّد بن سنان را به نیکی یاد میکرد میفرمود خدا از او راضی شود چنانچه من از او راضیم هرگز مخالفت با من و پدرم نکرد.
ارشاد: از کسانی که تصریح بامامت حضرت رضا علیه السّلام را از پدرش موسی ابن جعفر علیه السّلام نقل کرده از اصحاب خاص و مورد اعتماد و پرهیزگار و فقیه شیعیان داود بن کثیر رقی و محمّد بن اسحاق بن عمار و علی بن یقطین و نعیم قابوسی و حسین بن مختار و زیاد بن مروان مخزومی و داود بن سلیمان و نصر بن قابوس و داود زربی و یزید بن سلیط و محمّد بن سنان است.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 252
تفسیر عیاشی: ج 1 ص 203- صفوان گفت: از حضرت رضا علیه السّلام برای محمّد بن خالد اجازه خواستم و عرضکردم که معتقد بامامت نیست ولی میگوید بخدا قسم منظورم از این ملاقات آنست که عقیده آن جناب را نپذیرم حضرت رضا علیه السّلام فرمود: بگو بیاید.
وارد شده گفت: فدایت شوم من موقعیتی را از دست داده‌ام و بر خود ستم کرده‌ام (گمان میکردند از این سخن منظورش عیبجوئی بر حضرت رضا است) اینک توبه میکنم و از شما تقاضا دارم عذرم را بپذیرید و مرا ببخشید نسبت بوضع گذشته‌ام فرمود بسیار خوب عذرت را می‌پذیرم اگر نپذیرم بر خلاف عقیده این دسته می‌شود اشاره بمن کرد (یعنی بر خلاف عقیده بامامت می‌شود) و مطابق نظر مخالفین امامت است خداوند به پیامبرش میفرماید: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ بعد راجع بموسی بن جعفر علیه السّلام پرسید فرمود از دنیا رفته است طلب مغفرت نمود برایش.
کشف الغمه: آبی در نثر الدرّ مینویسد گروهی از صوفیه در خراسان خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیده عرضکردند امیر المؤمنین مأمون مقام خلافتی که خدا باو عنایت کرده، خواست بشایسته ترین مردم واگذار نماید شما خانواده پیغمبر را از همه مردم بمقام رهبری شایسته تردید و از میان اهل بیت شما را از هر نظر لایق‌تر بمقام امامت تشخیص داد تصمیم گرفت خلافت را بشما واگذارد باینکه مردم احتیاج دارند بکسی که غذای خوب نخورد و لباس درشت بپوشد و سوار الاغ شود و بعیادت مریض رود حضرت رضا علیه السّلام که تکیه نموده بود راست نشست فرمود یوسف پیامبر بود لباسهای دیبا آراسته با طلا میپوشید و تکیه بر تخت فرعون مینمود و حکومت میکرد امام باید عادل و دادگر باشد وقتی حرف میزند راست بگوید وقتی حکومت میکند عدالت ورزد و بوعده خود وفا کند خداوند خوراک و پوشاک را حرام نفرمود این آیه را قرائت نمود: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 253
الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ.
رجال کشی: ابو علی محمودی از واصل نقل کرد که حضرت رضا علیه السّلام را نوره مالیدم راه آبی که از داخل حمام بچاه میرفت بستم بعد آن آبها و نوره و مویها را جمع کرده نوشیدم.
فلاح السائل: شنیده‌ام بعضی بر محمّد بن سنان عیبجوئی میکنند شاید این شخص فقط روایتی که دلیل بر عیب او است دیده و روایاتی که از او تمجید و تعریف شده ندیده، بیشتر از عیبجوئیها که بر اصحاب شده همین طور است.
شیخ بزرگوار محمّد بن محمّد بن نعمان شیخ مفید در کتاب کمال ماه رمضان وقتی بنام محمّد بن سنان میرسد چنین میگوید:
آنچه شهرت دارد از ائمه علیهم السّلام این مرد را ستوده‌اند بر خلاف نظر استاد ما و مطلب مخالف گفته ایشان است چنانچه حضرت جواد در روایتی که عبد اللَّه ابن صلت قمی نقل کرده که گفت: خدمت حضرت جواد رسیدم در آخر عمرش شنیدم میفرماید: خداوند به محمّد بن سنان جزای خیر دهد نسبت بمن وفادار بود.
و مانند این روایت که علی بن حسین بن داود گفت: شنیدم حضرت جواد بنیکی یاد از محمّد بن سنان میکرد میفرمود: خدا از او راضی شود بواسطه رضایت من هرگز با من و پدرم مخالفت نکرد با اینکه او در میان شیعیان دارای جلالت و مقام بلند بود و رئیس محسوب میشد و سه نفر از ائمه علیهم السّلام را خدمت کرده و از آنها روایت نقل نموده بود و نزد آنها قرب و منزلتی داشت.
حضرت موسی بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد با معجزه‌ای که حضرت جواد در باره او انجام داد چنانچه محمّد بن حسین بن ابی الخطاب نقل میکند که محمّد بن سنان چشمش کور بود خود را بحضرت جواد علیه السّلام مالید چشمانش بینا شد با اینکه مدتها کور بود.
از گرفتاریهائی که اخبار طعن بوجود می‌آورد اینست که شخص کنجکاوی در باره اخبار دیگری که راجع بهمان شخص رسیده نکند چنانچه در باره محمّد بن سنان
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 254
توضیح دادیم پس عیبجو نباید با اطلاع از یک خبر طعن آمیز حکم به بدی شخص نماید، شاید ما که او را خوب میدانیم دلیلی داشته‌ایم بر خوبی او که آن شخص اطلاع پیدا نکرده.
در جزء ششم کتاب عبد اللَّه بن حماد انصاری نقل کردم که چنین نوشته:
ابو محمّد هارون بن موسی از محمّد بن همام، از حسین بن احمد مالکی که گفت:
باحمد بن ملیک کرخی گفتم راجع به محمّد بن سنان مرا مطلع نما که میگویند او غالی است (کسانی که بخدائی ائمه معتقدند) گفت: هرگز، بخدا پناه میبرم از چنین نسبتی او بمن طهور و معاشرت و رفتار با خانواده را آموخت مردی بسیار عابد و پارسا و غرق در عبادت بود.
کافی: حسن بن حسین انباری از حضرت رضا علیه السّلام نقل میکند گفت:
چهارده سال نامه مینوشتم بحضرت رضا علیه السّلام در باره استخدام در کار سلطان در آخرین نامه‌ای که نوشتم توضیح دادم که من میترسم از این گرهی که از محبت شما بگردن دارم و سلطان بگوید تو رافضی هستی بدلیل اینکه خدمت سلطان و کار دولت را قبول نمیکنی.
حضرت رضا علیه السّلام در جوابم نوشت: نامه‌ات رسید و متوجه شدم که بر جان خود میترسی اگر میدانی که وقتی متصدی کاری شدی آن طور که پیغمبر اکرم فرموده رفتار میکنی و همکاران و نویسندگانت نیز هم عقیده با تو هستند اگر پولی بدست آوردی برابری با مؤمنین فقیر و تنگدست میکنی بطوری که یکی از آنها شبیه ایشان می‌شود این کار را بکن و گر نه نباید بکنی.
اختصاص: ابو احمد محمّد بن ابی عمیر که نام پدرش (ابو عمیر) زیاد بود از آزادشدگان قبیله ازد بشمار میرفت از تمام شیعه بیشتر مورد اعتماد خاص و عام بود پارساتر و پرهیزگارتر و عابدترین مردم بود شخصی بی‌نظیر در زمان خود محسوب میشد خدمت موسی بن جعفر رسیده بود اما از آن جناب روایتی نقل نکرده از حضرت رضا علیه السّلام روایت نقل نموده.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 255
اختصاص: زکریا بن آدم گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام از سر شب در حدثان رسیدم ابو جویر رحمه اللَّه نمرده بود از من راجع باو سؤال کرد و دعا برایش نمود پیوسته با هم صحبت میکردیم تا اذان صبح شد آنگاه از جای حرکت کرده نماز صبح را خواند.
اختصاص: زکریا بن آدم گفت: بحضرت رضا علیه السّلام عرض کردم مایلم از میان فامیل و خویشاوندان خود خارج شوم نادان مردم زیاد شده‌اند فرمود: این کار را نکن بلا از اهل قم بواسطه تو دفع می‌شود همان طوری که از اهالی بغداد بواسطه حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام دفع می‌شود.
اختصاص: علی بن مسیب گفت: بحضرت رضا عرض کردم فاصله بین من و شما خیلی زیاد است نمیتوانم همیشه خدمتتان برسم از چه کسی مسائل و دستورات دین را فراگیرم فرمود: از زکریا بن آدم قمی که مورد اعتماد دین و دنیا است ابن مسیب گفت پس از بازگشت خدمت زکریا بن آدم رسیدم و هر چه احتیاج داشتم از او میپرسیدم.
احتجاج طبرسی- ابو الهذیل علاف گفت: داخل رقه شدم گفتند در دیر زکی مرد دیوانه‌ای است که خیلی زیان‌آور است پیش او رفتم دیدم پیرمردی خوش قیافه است روی تشکی نشسته و ریش و سر خود را شانه میزند سلام کردم جوابداد. پرسید از کجائی گفتم: از اهالی عراق. گفت: آری عراقیان مردمانی شوخ و خوش‌مجلس هستند. پرسید از کجای عراق هستی، گفتم: از بصره گفت آری مردمانی با تجربه و دانشمند دارد باز سؤال کرد از کدام طایفه بصره هستی گفتم من ابو الهذیل علافم، گفت شما که صحبت میکنید ابو الهذیل هستید؟! گفتم: آری از جای خود حرکت کرد و مرا روی تشک خویش نشاند.
پس از صحبتهائی که بین ما و او شد گفت در مورد امامت چه عقیده داری.
گفتم: منظورت چه امامتی است گفت پس از پیامبر اکرم چه کسی باید خلیفه میشد
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 256
گفتم: هر کس که پیامبر اکرم او را مقدم داشت گفت: آن شخص که بود گفتم: ابا بکر.
گفت: ابو الهذیل! چرا ابا بکر را مقدم داشتید. جوابدادم چون پیغمبر فرمود بهترین خود را مقدم شمارید و فرمانروائی را به بهترین خود سپارید مردم همه باو رضایت دادند.
گفت: ای ابو الهذیل! از همین جهت گمراه شدی اما آنچه که گفتی پیغمبر اکرم فرموده بهترین خود را مقدم دارید، و با شخصیت‌ترین خود را فرمانروا کنید. من بتو اطلاع دهم که ابا بکر بر منبر رفت و گفت من فرمانروای شما شدم، اما بهترین شما نیستم اگر این حرف را به ابا بکر دروغ بسته‌اند پس بر خلاف دستور پیامبر رفتار کرده‌اند، اگر ابا بکر در مورد خود دروغ گفته دروغگو نباید روی منبر پیامبر اکرم برود.
اما اینکه گفتی مردم بحکومت او راضی شدند بیش از انصار میگفتند یک امیر از ما و یک امیر از شما مهاجرین نیز مخالف بودند چنانچه زبیر بن عوام میگفت جز با علی بیعت نمی‌کنم، دستور داد شمشیرش را بشکنند.
ابو سفیان بن حرب گفت: یا ابا الحسن اگر مایل باشی تمام مدینه را پر از سپاه و لشکر می‌کنم سلمان نیز بیرون آمده بفارسی گفت: (کردند و نکردند و ندانند که چه کردند) و مقداد و ابو ذر نیز همین طور اینها مهاجرین بودند.
بگو ببینم ابو بکر بالای منبر رفت مگر نگفت: مردم مرا شیطانی است که گاهی عارضم می‌شود اگر دیدید خشمگین هستم از من بترسید که موجب ناراحتی و آزردگی خاطر شما نشوم او خودش میگوید من دیوانه هستم چطور شما یک دیوانه را فرمانروای خود کردید.
در باره منبر رفتن عمر بگو که گفت: آرزو داشتم یک مو در سینه ابا بکر می‌بودم باز یک جمعه بعد بمنبر رفته گفت: بیعت با ابا بکر کار عجولانه و بدون فکر بود که خدا از شر آن مردم را نگه داشت هر کس دو مرتبه چنین کاری را
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 257
بکند او را بکشید در همان بین که مایل است موئی در سینه ابا بکر باشد دستور میدهد کسی که چنین بیعتی را بنماید بکشند.
بگو ببینم چطور است که خیال می‌کنند پیغمبر کسی را بجانشینی تعیین نکرد باز ابا بکر عمر را جانشین می‌کند عمر کسی را تعیین نمی‌نماید کارهای شما ضد و نقیض است.
بگو ببینم چگونه عمر خلافت را بشورای شش نفری وامیگذارد که آنها بعقیده عمر اهل بهشت هستند.
باز میگوید اگر دو نفر آنها با چهار نفر مخالفت کردند گردن دو نفر را بزنید اگر سه نفر با سه نفر دیگر مخالفت کردند گردن آن سه نفری که عبد الرحمن بن عوف در آنها است بزنید این دین است امر بکشتن اشخاصی که اهل بهشتند بدهد.
این جریان را توضیح بده که وقتی عمر زخم برمیدارد عبد اللَّه بن عباس بعیادتش میرود. عبد اللَّه بن عباس گفت: دیدم خیلی ناراحت است گفتم این ناراحتی برای چیست یا امیر المؤمنین، گفت برای خودم ناراحت نیستم ولی از این ناراحتم که پس از من چه کسی عهده‌دار خلافت شود گفتم بطلحة بن عبید اللَّه واگذار کن گفت: مردی عصبانی است پیغمبر او را می‌شناخت زمام اختیار مسلمانان را بدست شخصی سختگیر و عصبانی نمیدهم.
گفتم بزبیر بن عوام بر سپار گفت او مرد بخیلی است دیدم با زنش در مورد یک دوک نخ چانه میزد کار مسلمانان را باختیار مردی بخیل نمیگذارم.
گفتم: بسعد بن ابی وقاص واگذار. گفت او مرد اسب سواری و تیر و کمان است لیاقت خلافت را ندارد.
گفتم: بعبد الرحمن بن عوف بده گفت او مردی است که نمیتواند زن و بچه‌اش را اداره کند.
گفتم: بعبد اللَّه بن عمر پسرت واگذار حرکت کرده نشست گفت: پسر عباس
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 258
بخدا چنین تصمیمی ندارم او که نمی‌تواند زنش را طلاق بدهد.
گفتم: بعثمان بن عفان واگذار. گفت بخدا اگر او را خلیفه کنم خویشاوندان خود آل ابی معیط را بر گردن مسلمانان سوار میکند اگر چنین کاری بکنیم گمان می‌کنم او را بکشند این حرف را سه مرتبه تکرار کرد.
ابن عباس گفت: دیگر چیزی نگفتم چون میدانستم با علی علیه السّلام دشمن است بمن گفت ابن عباس چرا از دوست خود صحبت نکردی گفتم بسیار خوب به علی علیه السّلام واگذار. گفت ناراحتی من برای اینست که حق را از صاحبانش گرفتم بخدا قسم اگر باو واگذارم مردم را براه راست و طریق عالی رهنمون می‌شود اگر از او اطاعت کنند آنها را ببهشت میبرد.
عمر این طور میگوید: باز خلافت را بشوری شش نفری وامیگذارد وای بر او چه جواب خدا را خواهد داد.
ابو الهذیل گفت: در همان بین که با من صحبت می‌کرد ناگهان عقل از سرش پرید و دیوانه شد. بمأمون جریان او را گفتم. علت دیوانگی او این بود که مال و ثروتش را با حیله و نیرنگ از او گرفته بودند. مأمون از پیش فرستاد معالجه کرد او را ثروت و املاک او را برگرداند و ندیم خویش قرارش داد.
مأمون از همین جهت خود را شیعه میدانست.
رجال کشی: ابو علی محمودی از پدر خود نقل کرد که گفت: به ابو الهذیل علاف گفتم من آمده‌ام سؤالی از تو بکنم گفت سؤال کن از خدا میخواهم توفیق دهد و مرا حفظ کند پدرم گفت مگر عقیده تو این نیست که توفیق و عصمت از طرف خدا بکسی داده نمیشود مگر بواسطه عملی که بموجب آن شایسته توفیق شود.
ابو الهذیل گفت: چرا. گفت: پس چرا دعا می‌کنی عمل کن و توفیق را بگیر.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 259
ابو الهذیل گفت: سؤالت را بگو پدرم گفت: این آیه را برایم توضیح بده که خداوند میفرماید: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ.
ابو الهذیل گفت: خدا دین را تکمیل نموده برای ما. پدرم گفت اگر من سؤالی بکنم که نه در کتاب خدا و نه سنت پیغمبر و در گفتار صحابه جوابش نبود و نه فقها چاره‌ای برای آن اندیشیده باشند در چنین موردی تو چه میکنی؟
ابو الهذیل گفت: چنین سؤالی را بگو پدرم گفت ده نفر عنین (کسی که نارسائی جنسی دارد) در یک طهر با زنی جمع شوند هر کدام بوصفی غیر دیگری یکی نصف کار را کرد آن دیگر بقدر امکان عمل زناشوئی انجام داد و آیا در میان مردم امروز کسی هست بداند چگونه باید حدّ بهر کدام از آنها زد باندازه گناهی که انجام داده جاری کند تا موجب پاک شدن او در آخرت گردد و باید ما بفهمیم چطور دین برای شما کامل شده ابو الهذیل گفت: افسوس افسوس که بالاخره باز مطلب بامامت برگشت کرد.

بخش نوزدهم خبر دادن امام و آباء گرامش بشهادت آن جناب‌

امالی صدوق: ص 64- علی بن حسن بن فضال از پدر خود نقل کرد او از حضرت رضا علیه السّلام که مردی خراسانی بایشان عرضکرد یا بن رسول اللَّه من در خواب پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم را دیدم بمن فرمود: چگونه خواهید بود اگر در سرزمین شما پاره تن من دفن شود و شما نگهبان امانت من باشید و در آن ناحیه ستاره خانواده‌ام دفن گردد.
حضرت رضا علیه السّلام باو فرمود من دفن میشوم در سرزمین شما و من پاره تن پیامبرم، من امانت و ستاره آن خاندانم هر که مرا زیارت کند با عرفان بمقام و حقم و اعتراف بوجوب اطاعت من، من و پدران گرامم شفیع او خواهند بود روز قیامت هر که ما شفیع او باشیم در قیامت نجات یافته گر چه بقدر جن و انس گناه داشته باشد.
پدرم از جدم و ایشان از پدرش نقل کرد که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم فرمود هر که مرا در خواب ببیند خودم را دیده زیرا شیطان بصورت من و هیچ کدام از جانشینانم در نمیآید و نه بصورت هیچ یک از شیعیان آنها، رؤیای صادق یک جزء از هفتاد جزء نبوت است.
امالی: ابو صلت هروی گفت از حضرت رضا علیه السّلام شنیدم میفرمود: «و اللَّه ما منا الا مقتول او شهید» بخدا هر یک از ما خانواده یا کشته می‌شود (بزهر ستم) یا بشمشیر کین، عرضکردند چه کسی شما را میکشد فرمود بدترین خلق خدا در عصر خودم بوسیله زهر بعد مرا در سرزمین خوار و دور افتاده‌ای دفن میکند هر که مرا در غربت زیارت کند خداوند برای او پاداش هزار شهید و صد هزار
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 261
صدیق را و صد هزار حاجی و عمره‌گزار و صد هزار مرد جنگجو را مینویسد و با ما محشور می‌شود و در درجات عالی بهشت رفیق ما است.
امالی و عیون: ابن عماره از پدر خود نقل کرد که حضرت صادق از آباء گرام خویش نقل نمود که پیغمبر اکرم فرمود بزودی پاره‌ای از تن من در خراسان دفن می‌شود هر مؤمنی او را زیارت کند خداوند بهشت را بر او واجب مینماید و بدنش بآتش جهنم حرام می‌شود.
اخبار شهادت در بخش زیارت بحار می‌آید و در ابواب گذشته نیز از قبیل باب حرکت بسوی خراسان و کیفیت قبول ولایت عهد و خارج شدن از مدینه گذشت.
عیون: حسن بن جهم گفت روزی در مجلس مأمون بودم حضرت رضا علیه السّلام نیز حضور داشت دانشمندان از فقها و متکلمین جمع بودند سؤالهای آنها و مأمون را نقل میکند با جواب‌های حضرت رضا علیه السّلام تا میرسد باین قسمت که میگوید: وقتی حضرت رضا علیه السّلام حرکت کرد من از پی آن جناب رفتم تا منزلش وارد منزل آن جناب شده گفتم خدا را سپاس‌گزارم که امیر المؤمنین را بشما خوشبین کرده و می‌بینم بشما احترام میگذارد و حرفتان را می‌پذیرد.
فرمود پسر جهم مبادا فریب کارهای او را بخوری بزودی مرا بوسیله زهر خواهد کشت از روی ستم این جریانی است که از آباء گرامم از پیامبر اکرم بمن رسیده، مطلب را تا زنده هستیم بکسی مگو حسن بن جهم گفت این جریان را بکسی نگفتم تا حضرت رضا علیه السّلام در طوس بوسیله زهر کشته شد و در خانه حمید ابن قحطبه طائی در مقبره هارون دفن گردید.
عیون: هروی در ضمن یک خبر طویل در ردّ عقیده کسانی که معتقد بودند حضرت حسین علیه السّلام کشته نشد و بنظر آنها آمد. از حضرت رضا علیه السّلام نقل میکند که فرمود بخدا قسم حسین علیه السّلام شهید شد چنانچه بهتر از او امیر المؤمنین شهید شد و حسین بن علی و تمام ما کشته میشویم بخدا قسم من نیز کشته میشوم
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 262
بوسیله زهر پنهانی مرا میکشند جریانی است بوسیله پیامبر اکرم از جبرئیل از جانب خدای عزیز بمن رسیده.
عیون: جعفر بن محمّد نوفلی گفت در پل ابریق خدمت حضرت رضا رسیدم سلام کردم بعد نشستم گفتم: فدایت شوم گروهی عقیده دارند پدرت زنده است فرمود دروغ میگویند خدا آنها را لعنت کند اگر زنده می‌بود میراث او تقسیم نمیشد و زنانش ازدواج نمیکردند بخدا قسم طعم مرگ را چشید همان طوری که علی بن ابی طالب چشید.
عرضکردم: من چه باید بکنم فرمود پس از من پسرم محمّد است ولی من فعلا بجائی میروم که برنمیگردم به‌به بآن قبری که در طوس است و دو قبری که در بغداد است عرضکردم قبر بغداد را میشناسم اما آن دیگری قبر کیست فرمود بزودی خواهید شناخت سپس فرمود قبر من و قبر هارون این طور است دو انگشت خود را بهم نزدیک کرد.
عیون: محمّد بن ابی عباد گفت: روزی مأمون بحضرت رضا علیه السّلام عرضکرد ان شاء اللَّه وارد بغداد میشویم و چنین و چنان میکنیم حضرت رضا فرمود تو داخل بغداد خواهی شد یا امیر المؤمنین. وقتی حضرت رضا را تنها یافتم عرضکردم من چیزی شنیدم که غمگین شدم. فرمود ابو حسین مرا ببغداد چکار، من بغداد را نخواهم دید و تو مرا آنجا نمی‌بینی.
عیون: موسی بن مهران گفت: حضرت رضا را در مسجد مدینه دیدم هارون مشغول سخنرانی بود فرمود خواهید دید که من و این شخص در یک خانه دفن می‌شویم.
عیون: محمّد بن فضیل گفت: خبر داد بمن کسی که از حضرت رضا شنیده بود که آن جناب هارون را تماشا میکرد در منی و عرفات فرمود من و هارون چنین هستیم دو انگشت خود را بهم چسباند. ما از این کلام چیزی نمی‌فهمیدیم
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 263
تا بالاخره در طوس شهید شد، مأمون دستور داد ایشان را کنار هارون دفن کنند.
عیون: حسین بن زید گفت از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم میفرمود پسرم موسی فرزندی خواهد داشت هم نام با امیر المؤمنین علیه السّلام در سرزمین طوس که در خراسان است در آنجا بوسیله سم شهید می‌شود و در بلاد غربت دفن خواهد شد هر کس او را زیارت کند با عرفان بحقش خداوند باو پاداش کسی را میدهد که قبل از فتح (مکه) انفاق کرده و جنگ نموده.
عیون: نعمان بن سعد گفت: امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام فرمود بزودی یکی از فرزندانم در خراسان بوسیله سم ستمگرانه کشته خواهد شد هم نام من است و نام پدرش نام پسر عمران موسی است. هر که او را در غربتش زیارت کند خداوند گناهانش را می‌آمرزد هر چه قبل از زیارت هر چه بعد باشد گر چه باندازه ستاره‌های آسمان و دانه‌های باران و برگ درختان شود.

بخش بیستم اسباب و عللی که موجب شهادت آن جناب شد

عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 237- محمّد بن سنان گفت خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم در خراسان مأمون ایشان را طرف راست خود مینشاند موقعی که در روز دوشنبه و پنجشنبه برای رسیدگی بدرخواستهای مردم می‌نشست. خبر دادند بمأمون که مردی صوفی دزدی کرده دستور داد او را بیاورند همین که چشمش باو افتاد دید مردی پارسا بنظر می‌آید و در پیشانی اثر سجده زیاد دارد. گفت وای باین ظاهر پسندیده که کاری چنین زشت از او سر زند، دزدی کرده‌ای با این ظاهری که نشان عبادت و پارسائی است گفت من این کار را از مجبوری کرده‌ام چاره‌ای نداشتم چون تو حق مرا از خمس و غنیمت نپرداختی.
مأمون گفت: تو چه حقی در خمس و غنیمت داری گفت خداوند خمس را بشش قسمت نموده و فرموده است: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ «1».
غنیمت را نیز بشش قسمت کرده ما أَفاءَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ «2». گفت: چون حق مرا ندادی با اینکه ابن السبیل هستم و بیچاره و درمانده که راهی برای زندگی ندارم و در ضمن از کسانی هستم که بقرآن واردم.
مأمون گفت: یکی از حدود خدا را تعطیل کنم و حکم خدا را از بین ببرم در مورد دزدی با این داستانها که نقل میکنی؟ صوفی گفت: اول خود را پاک کن
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 265
بعد دیگری را و حد بر خویش جاری کن سپس بر دیگری. مأمون رو بحضرت رضا علیه السّلام نموده گفت شما چه میفرمائید. فرمود او میگوید تو هم دزدی کرده‌ای منهم دزدی کرده‌ام.
مأمون خیلی خشمگین شد سپس بصوفی گفت: بخدا دست و پایت را قطع میکنم. صوفی در جواب گفت: دست و پای مرا قطع میکنی با اینکه بنده منی.
مأمون گفت وای بر تو از کجا من بنده‌ی تو شدم گفت بجهت اینکه مادر ترا از بیت المال مسلمانان خریده‌اند تو بنده تمام مسلمانان شرق و غربی تا آزادت کنند من که آزاد نکرده‌ام، از آن گذشته خمس را خودت فرو میبری و حق اولاد پیامبر را نمیدهی حق من و امثال مرا نیز نمیدهی.
دلیل دیگر اینکه ناپاک نمیتواند ناپاکی را پاک کند باید ناپاک را شخص پاک، پاکیزه کند کسی که بگردن خودش حد باشد نمیتواند حد بر دیگری جاری کند مگر اینکه ابتدا از خود شروع نماید نشنیده‌ای خداوند عزیز میفرماید: أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.
مأمون رو بجانب حضرت رضا علیه السّلام کرده گفت چه صلاح میدانی در باره این مرد. فرمود خداوند عزیز بمحمّد مصطفی صلی اللَّه علیه و آله و سلم میفرماید: فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ» خدا را دلیل رسائی است. این همان دلیل است که نادان با نادانی میفهمد و دانا نیز بعلم خود مییابد دنیا و آخرت بدلیل استوار است این مرد دلیل آورد.
مأمون دستور داد صوفی را آزاد کنند و از روبرو شدن با مردم خود را کنار کشید در فکر این شد که کار حضرت رضا علیه السّلام را تمام کند بالاخره ایشان را مسموم کرد و کشت. فضل بن سهل و گروهی از شیعیان را نیز کشته بود، صدوق میگوید من این حدیث را همان طوری که بود نقل کردم ولی عهده‌دار صحت آن نیستم.
عیون اخبار الرضا: احمد بن علی انصاری گفت از ابا صلت هروی پرسیدم که چطور مأمون راضی بکشتن حضرت رضا علیه السّلام شد با این احترام و محبتی که
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 266
باو داشت و ولیعهد خویش قرارش داد. گفت مأمون او را گرامی میداشت و با او محبت میورزید چون مقام و موقعیتش را میدانست او را ولیعهد خویش قرار داد تا مردم ببینند که علاقمند بدنیا است و از مقامش در نزد آنها کاسته شود ولی تمام این کارها بیشتر موجب علاقه و ارادت مردم بایشان میشد بهمین جهت دانشمندان و متکلمین را از اطراف جمع کرد شاید بتوانند در مناظره بر او پیروز شوند و مقامش نزد علماء کم شود تا موجب پائین آمدن مقام او در نزد عموم شود.
هر کدام از دانشمندان یهود، نصرانی، مجوس، ستاره پرستان و زردشتیان و منکرین خدا و طبیعی مذهبان و دانشمندان اسلام از مخالفین شیعه که با آن جناب بحث و مناظره میکردند مغلوب میشدند و دلیل آن جناب را نمی‌پذیرفتند مردم میگفتند بخدا این شخص شایسته خلافت است نه مأمون. جاسوسها این سخنان را باو میرساندند ناراحت میشد و بر آن جناب رشک می‌برد.
حضرت رضا علیه السّلام نیز در مورد حق گوئی از مأمون باکی نداشت بیشتر اوقات جوابهائی باو میداد که خوشش نمی‌آمد و خشمگین میشد و کینه او را در دل میگرفت ولی اظهار نمیکرد وقتی دیگر عاجز شد از مبارزه با آن جناب او را مسموم کرد.
عیون: قاسم بن اسماعیل گفت: از ابراهیم بن عباس شنیدم که میگفت وقتی مأمون حضرت رضا علیه السّلام را ولیعهد خود قرار داد آن جناب بمأمون فرمود یا امیر المؤمنین خیرخواهی برای تو بر من واجب است و هرگز نباید مؤمن فریبکاری بکند. توده‌ی مردم خوششان نمیآید از کاری که نسبت بمن کردی خواص تو نیز ناراضی هستند از کاری که نسبت بفضل بن سهل کرده‌ای صلاح تو در این است که ما را از خود دور کنی تا اوضاع مرتب شود. ابراهیم گفت بخدا همین فرمایش او موجب کاری شد که مأمون نسبت باو انجام داد.

بخش بیست و یکم شهادت و غسل و دفن امام علیه السّلام‌

ارشاد مفید: ص 285- حضرت رضا علیه السّلام در سال دویست و سه ماه صفر در خراسان از دنیا رفت او در آن موقع پنجاه و پنج سال داشت مادرش کنیزی فرزنددار بنام ام البنین بود مدت خلافت و رهبری او پس از پدرش بیست سال بود.
کافی: ج 1 ص 486- حضرت رضا علیه السّلام در سال 203 در سن پنجاه و پنج سالگی در طوس محلی بنام سناباد از اطراف نوقان از دنیا رفت و در همان جا دفن شد مأمون او را از مدینه بمرو از راه بصره و فارس آورده بود وقتی مأمون بجانب بغداد حرکت کرد ایشان را نیز با خود برد در این محل از دنیا رفت.
کافی: محمّد بن سنان گفت: حضرت رضا در سن 49 سال و چند ماهگی در سال 202 از دنیا رفت پس از حضرت موسی بن جعفر بیست سال و سه یا دو ماه کم زندگی کرد.
مصباح کفعمی: حضرت رضا علیه السّلام در هفدهم ماه صفر روز سه‌شنبه سال 203 از دنیا رفت بوسیله سمی که مأمون در انگور ترتیب داده بود آن وقت پنجاه و یک سال داشت.
روضة الواعظین: در ماه صفر سال 203 در طوس از دنیا رفت.
کتاب عدد: در بیست و سوم ذی قعده سال 202 وفات حضرت رضا علیه السّلام اتفاق افتاد. در کتاب موالید الائمه سال 202 و در مناقب روز جمعه هفت روز بآخر ماه رمضان سال 202 بعضی 203 گفته‌اند در کتاب الدر- روز جمعه اول ماه رمضان سال 202 در کتاب ذخیره نیز همین را نوشته است.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 268
طبرسی گفته است: در آخر ماه صفر سال 203 بعضی گفته روز دوشنبه چهاردهم صفر سال 202 بوسیله انگور زهر آلود در زمان مأمون در طوس گفته‌اند در خانه حمید بن قحطبه در دهی بنام سناباد از سرزمین طوس و اطراف نوقان شهید شد که در همان محل قبر هارون الرشید قرار داشت.
در آن زمان پنجاه و پنج سال داشت، بعضی گفته‌اند چهل و نه سال و شش ماه و چهار ماه نیز گفته شده، بعضی نیز 49 سال و هشت روز کم گفته‌اند با پدرش 29 سال و چند ماه بود و بعد از آن جناب بیست و دو سال و چند ماه کم زندگی کرد که بعضی بیست سال نیز گفته‌اند.
عیون: هرثمة بن اعین گفت: یک شب پیش مأمون بودم تا چهار ساعت از شب گذشت بعد مرا اجازه رفتن داد. خارج شدم نیمه شب کسی درب خانه‌ام را کوبید یکی از غلامان جوابداد. گفت بهرثمه بگو آقایت ترا میخواهد.
با عجله حرکت کردم لباس پوشیدم بسرعت خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم غلام آن جناب از جلو رفت من نیز از پشت سرش ناگاه چشمم بآقا علی بن موسی الرضا افتاد که در صحن خانه نشسته است.
فرمود: هرثمه گفتم: بلی آقای من فرمود: بنشین. نشستم. فرمود:
هر چه بتو میگویم گوش کن و بخاطر بسپار نزدیک سفر من بجانب خدا شده که باجداد طاهرین خود ملحق شوم دیگر آخر زندگی من است این ستمگر تصمیم گرفته مرا بوسیله انگور و خرمای مسموم بکشد اما انگور را بوسیله نخی که در سم فرو میبرد و نخ آلوده بسم می‌شود آن را در انگور فرو میبرد دستور داده یکی از غلامان دستش را آلوده بسم نموده آن را دانه میکند تا دانه‌های انار در این سم آلوده شود.
فردا مرا خواهد خواست انار و انگور زهر آلود را پیش من میگذارد و درخواست خوردن میکند من میخورم کار تمام می‌شود و مرگم فرا میرسد وقتی مردم او خواهد گفت من بدست خویش او را غسل میدهم وقتی این حرف را زد
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 269
باو بگو حضرت رضا علیه السّلام بمن فرمود: بشما بگویم مبادا دست بگشائی برای غسل و کفن و دفن من اگر چنین کاری بکنی بزودی گرفتار عذابی خواهی شد که قرار است تأخیر افتد گرفتار یک ناراحتی خواهی شد که از آن میترسی این حرف را بزنی دست بر میدارد.
عرض کردم: آقای من آنچه بفرمائید انجام میدهم فرمود وقتی که دست از غسل دادن من برداشت میرود در یکی از اطاقهای بالای قصرش می‌نشیند که بتواند محل غسل دادن مرا مشاهده کند ولی تو توجه داشته باش که کاری بغسل دادن من نداشته باشی تا می‌بینی خیمه سفیدی زده می‌شود یک طرف حیاط وقتی آن خیمه را دیدی مرا با لباسهایم ببر داخل آن خیمه خودت پشت خیمه بایست آنهائی که با تو هستند پشت سر تو باشند خیمه را کنار نزنی که مرا ببینی اگر چنین کنی هلاک خواهی شد مأمون از آن بالا میگوید هرثمه مگر تو عقیده نداری که امام را باید فقط امام غسل دهد اکنون چه کسی حضرت رضا را غسل میدهد با اینکه پسرش محمّد در مدینه و حجاز است و ما در طوس.
در جوابش بگو، ما میگوئیم: امام را واجب نیست غسل دهد کسی جز امام اگر یکنفر سرکشی و تعدی نمود و او را غسل داد امامت او باطل نمیشود بواسطه تجاوز و سرکشی غسل دهنده و نه امامت امام بعدش باطل می‌شود که نگذاشته‌اند پدرش را غسل دهد اگر حضرت رضا علیه السّلام در مدینه بود فرزندش آشکارا ایشان را غسل میداد اکنون نیز جز او کسی غسل نمیدهد ولی پنهانی.
وقتی خیمه برداشته شد می‌بینی مرا در کفن پیچیده‌اند بدنم را داخل تابوتی بگذار و برای دفن ببرید.
موقع دفن مأمون مایل است قبر پدرش را قبله قبر من قرار دهد چنین چیزی امکان ندارد و کلنگ که میزنند بزمین اثر نمیکند حتی باندازه‌ی سر ناخنی کنده نمیشود وقتی کوشش خود را کردند و نتوانستند، از طرف من باو بگو که بمن دستور داده یک کلنگ در قبله قبر پدرت بزنم قبری آماده با ضریح
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 270
دیده می‌شود.
وقتی این قبر آشکار شد بدنم را در آن فرو نبرید تا از داخل ضریح آب سفیدی بالا بیاید تا قبر پر شود و مساوی با زمین گردد بعد یک ماهی بطول قبر در آن بحرکت در می‌آید تا وقتی ماهی از نظر پنهان نشود و آب خشک نگردد مرا داخل قبر نکنید پس از ناپدید شدن ماهی و خشک شدن آن مرا داخل قبر میگذارید و لحد مرا در همان ضریح قرار میدهید مگذار خاک بریزند داخل قبر، زیرا خود قبر پر می‌شود عرض کردم بسیار خوب آقا. فرمود: هر چه میگویم بیاد داشته باش و عمل کن مبادا مخالفت کنی.
گفتم: آقا! بخدا پناه میبرم که دستور شما را مخالفت کنم. هرثمه گفت:
بعد با گریه و اندوه خارج شدم و پیوسته چون سپنجی بر روی آتش میسوختم کسی جز خدا از حالم خبر نداشت.
بعد مأمون مرا خواست پیش او رفتم همان جا بودم تا نزدیک ظهر بعد گفت هرثمه! برو خدمت ابو الحسن سلام مرا باو برسان، بگو یا تشریف بیاورد اینجا یا من خدمتش برسم اگر گفت ما میرویم بگو تقاضا کرده زود تشریف بیاورید.
گفت خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم، تا چشمش بمن افتاد فرمود: وصیت و سفارش مرا بخاطر داری؟ گفتم: آری. فرمود کفش مرا بیاورید میدانم برای چه تو را فرستاده کفش آن جناب را آوردم بطرف مأمون رفت همین که وارد مجلس مأمون شد خلیفه از جای حرکت کرده آن جناب را در آغوش گرفت و پیشانی ایشان را بوسید پهلوی خودش روی تخت نشاند ساعتی شروع بصحبت کردند بعد بیکی از غلامان دستور داد انگور و انار بیاور.
هرثمه گفت: تا این حرف را شنیدم نتوانستم خود را نگهدارم بدنم به ارتعاش افتاد و رنگم قرمز شدم ترسیدم متوجه شوند بعقب برگشتم تا خارج شدم و خودم را بگوشه‌ای انداختم.
نزدیک ظهر متوجه شدم مولایم علی بن موسی الرضا علیه السّلام خارج شد و بمنزل
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 271
برگشت بعد دیدم مأموری بیرون آمد از پیش مأمون و در جستجوی پزشک و پرستار است، گفتم چه شده گفت: حضرت رضا علیه السّلام ناراحتی پیدا کرده. مردم نمیدانستند و شک داشتند در اصل جریان ولی من یقین داشتم.
ثلث دوم شب صدای ناله بلند شد از میان خانه حضرت رضا علیه السّلام گریه و زاری را شنیدم من هم با کسانی که برای کشف جریان متوجه آن جناب شده بودند رفتم دیدم مأمون سر برهنه کرده گریبان چاک زده روی پا ایستاده گریه میکند منهم در میان جمعیت ایستادم نفسی سرد میکشیدم فردا صبح مأمون مجلس تعزیت گرفت، بعد رفت بمحلی که آقا علی بن موسی الرضا علیه السّلام آنجا بود. گفت محلی را ترتیب دهید میخواهم آقا را غسل دهم من نزدیک شدم و آنچه مولایم فرموده بود در مورد غسل و کفن و دفن گفتم.
گفت: بسیار خوب من کاری ندارم. گفت هر کار که تو میخواهی بکن.
ایستاده بودم خیمه‌ای زده شد پشت خیمه ایستادم هر که در خانه بود پیش من ایستادند صدای تکبیر و تهلیل و تسبیح بلند بود صدای رفت و آمد ظرف و ریزش آب و بوی خوش که تاکنون استشمام نکرده بودم بلند بود ناگهان مأمون از یک بالا خانه صدایش بلند شد. گفت: هرثمه تو که معتقد هستی امام را جز امام غسل نمیدهد اکنون پسر حضرت رضا محمّد بن علی کجا است او در مدینه و ما در طوسیم.
گفتم: ما عقیده داریم که امام را واجب نیست کسی جز امام غسل دهد اگر متجاوزی خودسرانه غسل داد امامت امام بواسطه غسل دادن او باطل نمی‌شود و نه امامت امام بعد که نگذاشته‌اند پدرش را غسل دهد اگر حضرت رضا در مدینه بود او را پسرش محمّد آشکارا غسل میداد اکنون نیز او غسل میدهد ولی پنهانی.
مأمون سکوت کرد در این موقع خیمه برداشته شد دیدم مولایم در کفن پیچیده شده است پیکر شریف آن جناب را در تابوت گذاشتم بجانب قبر بردیم مأمون بر ایشان نماز خواند با حاضرین بعد آوردیم بمحل قبر. دیدم با کلنگ
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 272
زمین را حفر میکنند پشت قبر هارون تا قبر او را قبله قبر حضرت رضا قرار دهند ولی کلنگها کارگر نیست و ذره‌ای از خاک را جدا نمیکند. مأمون بمن گفت:
ببین چطور خاک سخت شده و نمیشود آن را حفر کرد.
گفتم: یا امیر المؤمنین آن جناب بمن دستور داده که فقط یک کلنگ جلو قبر پدرت هارون الرشید بزنم. گفت: وقتی یک کلنگ زدی چه می‌شود گفتم او فرموده نباید قبر پدرت قبله قبرش باشد اگر من یک کلنگ بزنم قبری آماده بدون کندن و کاویدن ظاهر می‌شود که در وسط آن ضریحی است.
مأمون گفت: سبحان اللَّه چه حرفهای عجیبی! ولی نباید از کار حضرت رضا تعجب نمود بزن ببینم چه می‌شود.
هرثمه گفت: کلنگ را گرفتم و در جلو قبر هارون زدم قبری کنده با ضریحی که در وسطش بود آشکار شد مردم تماشا می‌کردند.
مأمون گفت: بگذار بدنش را داخل قبر.
گفتم: یا امیر المؤمنین بمن دستور داده بدنش را پائین نبرم تا از درون قبر آب سفیدی بیرون آید و قبر پر شود تا برابر زمین بعد یک ماهی بطول قبر در آن پیدا می‌شود وقتی ماهی رفت و آب خشک شد آن جناب را کنار قبرش میگذارم و کاری بلحد ندارم گفت هر چه دستور داده انجام ده.
هرثمه گفت: منتظر جوشیدن آب و آمدن ماهی شدم. ماهی پیدا شد و آب خشک گردید مردم نگاه می‌کردند پیکر آن جناب را کنار قبر گذاشتم داخل قبر بوسیله پارچه‌ای سفید پوشیده شد که من نیانداخته بودم. بدون اینکه من دست بزنم بدنش سرازیر قبر شد بی‌آنکه احدی دست زده باشد.
مأمون بحاضرین اشاره کرد که خاک بریزید. گفتم چنین کاری نکنید گفت پس چه کسی قبر را پر میکند گفتم بمن فرموده خاک نریزید قبر خودش پر می‌شود پس از پر شدن مقداری هم از روی زمین بالا می‌آید.
مأمون بمردم اشاره کرد کاری نداشته باشید.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 273
خاک دستهای خود را بزمین ریختند قبر پر شد و بالا آمد از روی زمین بصورت مربع مأمون رفت من نیز بازگشتم.
بعد مرا در خلوت خواست، آنگاه گفت ترا بخدا قسم میدهم راست بگو: چه از ابو الحسن علی بن موسی شنیدی.
گفتم: هر چه فرموده بود برایت گفتم. گفت نه تو را بخدا راست بگو دیگر چه فرموده.
گفتم: یا امیر المؤمنین از چه چیز میپرسی؟ گفت: هرثمه آیا اسراری غیر از اینها بتو سپرده گفتم: بلی. پرسید چه چیز.
گفتم: جریان انار و انگور نیز بمن فرموده رنگ از چهره مأمون پرید گاهی زرد و گاهی قرمز میشد و گاهی سیاه.
بالاخره غسل کرد در همان حال غسل شنیدم میگویند:
وای بر مأمون از خدا وای بر او از پیامبر خدا وای بر او از علی وای بر مأمون از فاطمه وای بمأمون از حسن و حسین وای بر او از علی بن الحسین ای وای از محمّد ابن علی و از جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر وای بر مأمون از علی بن موسی الرضا بخدا این زیان آشکار است این کلمات را پیوسته تکرار می‌کرد.
چون دیدم سخنان او بطول انجامید من رفتم یک گوشه حیاط نشستم.
مأمون از جای حرکت کرده نشست مرا صدا زد مثل آدمهای مست بود گفت: بخدا قسم تو و هر که در زمین و آسمان است نزد من از او عزیزتر نیست اگر بفهمم این سخنان را بکسی گفته‌ای و یا نشانه‌ای بیابم خود را بکشتن داده‌ای.
گفتم: یا امیر المؤمنین اگر یک کلمه از این اسرار را از من شنیدی خونم برایت حلال باشد گفت: نه بخدا امکان ندارد باید عهد و پیمان ببندی که مخفی کنی و دو مرتبه بازگو نکنی. عهد و پیمانی محکم از من گرفت همین که
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 274
چند قدم رفتم دست‌های خود را بر هم کوبیده گفت: «یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْلِ وَ کانَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطاً
» حضرت رضا علیه السّلام دارای یک فرزند بنام محمّد امام جواد علیه السّلام بود آن جناب رضا و صادق و صابر و فاضل و نور چشم مؤمنین و خشم کفار لقب داشت.
عیون: یاسر خادم گفت: بفاصله هفت منزلی طوس که رسیدیم حضرت رضا علیه السّلام مریض شد و بیماریش سخت گردید چند روزی در طوس ماندیم مأمون هر روز دو مرتبه از ایشان خبر میگرفت در روز آخر که از دنیا رفت خیلی ضعیف شده بود پس از نماز ظهر بمن فرمود: یاسر مردم غذا خورده‌اند، گفتم:
آقا که غذا میخورد با این ناراحتی که شما دارید.
از جای حرکت کرده نشست سپس فرمود غذا بیاورید، تمام غلامان و خدمتکاران را دستور داد بیایند و بر سر سفره بنشینند خود نیز نشست بیکایک آنها مهربانی و دلجوئی میکرد وقتی غذا خوردند فرمود برای بانوان غذا بفرستید بانوان که غذا خوردند امام علیه السّلام از هوش رفت و بسیار ضعیف شد صدای ناله بلند شد زنان و کنیزان مأمون با پای برهنه و صورت گشاده آمدند، طوس یک پارچه گریه شد.
مأمون نیز با سر و پای برهنه بر سر زنان آمد و ریش خود را میگرفت اندوهگین بود و گریه میکرد اشک روی صورتش میریخت بالای سر حضرت رضا که رسید بهوش آمد گفت: آقا بر کدام مصیبت خود گریه کنم اینکه شما را از دست میدهم یا تهمت مردم که من شما را کشته‌ام.
در این موقع چشم بطرف مأمون گشوده فرمود: با پسرم ابو جعفر خوب رفتار کن عمر تو و او چون این دو انگشت من است دو انگشت سبابه را بهم چسبانید.
پاسی که از شب گذشت حضرت رضا از دنیا رفت صبح مردم جمع شده میگفتند مأمون ایشان را کشته سر و صدا زیاد شد که پسر پیامبر را کشتند.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 275
محمّد بن جعفر بن محمّد که امان از مأمون گرفته بود و در خراسان بود عموی حضرت رضا علیه السّلام محسوب میشد مأمون باو گفت برو بمردم اطلاع ده که امروز حضرت رضا را دفن نمی‌کنند میترسید بدن شریفش را بیرون آورد فتنه و آشوب بر پا شود.
محمّد بن جعفر خارج شده گفت مردم متفرق شوید که حضرت رضا را بیرون نمی‌آورند مردم متفرق شدند شبانه آن جناب را غسل داده دفن کردند.
امالی شیخ و عیون اخبار: ابا صلت گفت در خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم فرمود داخل این قبه‌ای که هارون مدفون است برو از چهار طرف آن خاک بردار بیاور داخل قبه شدم و خاک را آوردم ملاحظه فرمود گفت این قسمت از خاک را که مربوط به طرف راست است بمن بده تقدیم کردم بو کشیده ریخت فرمود در اینجا میخواهند برایم قبر حفر کنند سنگی پدیدار خواهد شد که اگر تمام کلنگهای خراسان را جمع کنند نمیتوانند آن را بردارند در مورد خاکی که از پائین پا و بالای سر آورده بودم همین فرمایش را تکرار نمود.
آنگاه فرمود: این خاک را بمن بده که خاک مدفن من است فرمود: در اینجا برای من قبر میکنند بگو هفت پله پائین روند و ضریحی بگشایند اگر امتناع ورزیدند می‌گوئی باندازه یک متر لحد قرار دهند خداوند اگر بخواهد آن را وسعت میدهد.
پس از آماده شدن قبر در قسمت سر رطوبتی خواهی دید دعائی که بتو می‌آموزم خواهی خواند لحد پر از آب می‌شود و ماهی‌های کوچکی در آن میبینی از همان نانی که بتو میدهم برای آنها ریزه میکنی خواهند خورد وقتی تمام شد یک ماهی بزرگ آشکار میگردد ماهیهای کوچک را میخورد بطوری که یکی هم نمیماند و بعد دیده نمیشود.
در این موقع که ماهی بزرگ دیده نشد دست بر روی آب بگذار و دعائی که بتو می‌آموزم بخوان آب فرو میرود و چیزی از آن باقی نمی‌ماند تمام این کارها
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 276
را در پیش مأمون انجام بده پس از آن فرمود: فورا میروم پیش این نابکار وقتی خارج شدم اگر سرم پوشیده نبود با من حرف بزن جواب میدهم چنانچه سرم پوشیده بود با من صحبت مکن.
ابا صلت گفت: صبحگاه فردا لباس پوشید در محراب بانتظار نشست در این موقع غلام مأمون وارد شده گفت امیر المؤمنین شما را می‌خواهد کفش پوشیده از جای حرکت نمود و رفت، منهم از پی آن جناب رفتم تا وارد بر مأمون شد جلو مأمون ظرفی از انگور و چند ظرف دیگر از میوه‌های مختلف بود یک خوشه انگور بدست داشت که مقداری از آن را خورده بود همین که چشمش بحضرت رضا افتاد از جای حرکت کرده او را در بغل گرفت و پیشانیش را بوسید آن جناب را پهلوی خود نشانید امام فرمود انگور خوب انگور بهشتی است مأمون درخواست کرد از آن انگور بخورد فرمود مرا معاف دار گفت ممکن نیست شاید بمن اطمینان نداری مأمون خوشه را گرفت و چند دانه از آن را خورد برای مرتبه دوم بدست حضرت رضا علیه السّلام داد آن جناب سه دانه از انگور خورد به گوشه‌ای پرت کرده از جای حرکت نمود مأمون گفت کجا میروی؟
فرمود به جایی که فرستادی وقتی خارج شد عبا را بر سر کشیده بود چیزی عرض نکردم تا داخل خانه شد دستور داد درها را ببندم در رختخواب خوابید من با حزن و اندوه داخل حیاط ایستاده بودم.
در همین موقع مشاهده کردم جوانی خوش روی با موی‌های مجعد شبیه بحضرت رضا علیه السّلام وارد شد پیش رفته عرض کردم از کجا آمدی درها که بسته بود فرمود کسی که مرا از مدینه در این ساعت بطوس آورده از درهای بسته نیز داخلم کرده.
گفتم: شما کیستی؟
«فقال انا حجة اللَّه علیک یا ابا صلت انا محمّد بن علی»
من حجت خدایم بر تو. من محمّد بن علی هستم بطرف اطاق علی بن موسی- الرضا علیه السّلام رفت بمن نیز فرمود: وارد شوم. همین که چشم حضرت رضا علیه السّلام باو
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 277
افتاد از جای جست و فرزندش را در آغوش گرفت و بسینه چسبانید پیشانیش را بوسید بجانب خود کشانید. امام جواد پیوسته پدر را می‌بوسید و آرام با او سخنانی میگفت که من نفهمیدم.
در این هنگام کفی بر دهان حضرت رضا علیه السّلام آشکار شد سفیدتر از برف حضرت جواد آن کف را مکید امام دست در گریبان خود کرد چیزی شبیه گنجشک خارج کرده بحضرت جواد داد آن را بلعید. در این موقع حضرت رضا علیه السّلام از دنیا رفت.
حضرت جواد فرمود: ابا صلت حرکت کن از انبار تخت بیاور با آب تا پدرم را غسل دهم.
عرض کردم: در انبار تخت و آب نیست فرمود هر چه میگویم بجای آور داخل انبار شدم تخت و آب بود بیرون آوردم دامن بکمر زدم تا امام را غسل دهم.
فرمود تو یک طرف برو کسی هست که بمن کمک کند حضرت رضا را غسل داد باز فرمود داخل انبار شو زنبیلی که در آن کفن و حنوط پدرم هست بیاور وارد شدم زنبیلی دیدم که قبلا در آنجا ندیده بودم آوردم خدمت ایشان پدر خود را کفن کرد و بر بدنش نماز خواند.
آنگاه فرمود تابوت بیاور، عرض کردم بروم پیش نجار بگویم تابوت بسازد فرمود داخل انبار تابوت هست وارد شدم تابوتی دیدم که در آنجا قبلا ندیده بودم جسم پاک امام را در آن تابوت نهاد دو رکعت نماز خواند هنوز تمام نشده بود تابوت بلند شد و سقف شکافته گردید از خانه خارج شد.
عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه هم اکنون مأمون می‌آید حضرت رضا را از من میخواهد، چه کنم؟
فرمود: ساکت باش الان بر میگردد هر پیغمبر اگر چه در مشرق بمیرد و وصی او در مغرب خداوند بین ارواح و اجساد آنها جمع خواهد کرد هنوز سخن
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 278
امام جواد تمام نشده بود که سقف شکافته شد و تابوت بر زمین آمد، از جای حرکت نمود پیکر پاک امام را از تابوت بیرون آورد و در رختخوابش گذاشت مثل اینکه نه غسل داده شد و نه کفن گردیده.
فرمود: حرکت کن در را برای مأمون بگشا همین که در را گشودم دیدم مأمون و غلامان ایستاده‌اند با گریه داخل شد گریبان چاک زد و بر سر خود میزد با صدای بلند میگفت: آه آقای من ترا از دست دادم، کنار بستر حضرت رضا نشست و دستور داد آماده غسل و کفن شوند امر کرد برایش قبر بکنند.
تمام آنچه حضرت رضا فرموده بود آشکار گردید. خواست قبر پدرش را قبله قبر حضرت رضا قرار دهد یکی از اطرافیان گفت مگر نمیگوئی این شخص امام است جوابداد چرا، گفت باید قبر او جلو باشد دستور داد در طرف قبله قبر بکنند گفتم بمن فرموده است که هفت پله بکنند و ضریحی بگشایند گفت بمقداری که ابا صلت میگوید بدون ضریح بکنید ولی لحد قرار میدهم.
وقتی رطوبت و ماهیها را مشاهده کرد گفت: پیوسته حضرت رضا در زمان زندگانی ما را از عجایب خود بهره‌مند میکرد اینک بعد از مرگ نیز نشان میدهد وزیرش گفت میدانی منظور از نشان دادن این عجایب چیست مأمون گفت: نه.
وزیر گفت: میخواهد بفهماند که اقتدار و سلطنت شما بنی عباس با زیادی حکمروا و مدت طولانی مثل این ماهیهای کوچک است وقتی مدت شما تمام شود خداوند شخصی از ما را بر شما مسلط خواهد کرد که این سلسله را منقرض کند گفت راست میگوئی.
ابا صلت میگوید: آنگاه مأمون گفت آن دعائی که میخواندی بمن بیاموز سوگند یاد کردم که همین الان فراموش کردم راست هم میگفتم. دستور داد مرا زندانی کنند و حضرت رضا علیه السّلام را دفن نمود.
یک سال در زندان بودم خیلی دلم تنگ شد شبانگاهی تا بصبح متوسل به خاندان نبوت شدم و از خدا خواستم بحق آنها مرا نجات دهد هنوز دعایم تمام
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 279
نشده بود که امام جواد وارد شد فرمود دلت تنگ شده است عرض کردم: آری بخدا قسم.
فرمود: حرکت کن دست بزنجیرهائی که به آن بسته شده بودم زد باز شد دست مرا گرفت و از زندان خارج نمود با اینکه غلامها و زندانبانها ایستاده بودند و مرا میدیدند ولی قدرت حرف زدن نداشتند از زندان که بیرون آمدم فرمود:
در پناه خدا دیگر نه تو مأمون را خواهی دید و نه او ترا. ابا صلت گفت: بعد از آن تاکنون مأمون را ندیده‌ام.
عیون: صولی از ابی ذکوان نقل کرد از ابراهیم بن عباس شنیدم میگفت بیعت حضرت رضا علیه السّلام پنج روز از ماه رمضان سال دویست و یک گذشته بود دختر خود ام حبیب را در اول سال 202 بازدواج ایشان درآورد و در سال 203 وقتی مأمون بطرف عراق میرفت در ماه رجب در طوس از دنیا رفت.
دیگری روایت کرده که حضرت رضا علیه السّلام در سن چهل و نه سال و شش ماهگی از دنیا رفت.
ولی صحیح آن است که نه روز به آخر ماه رمضان مانده در روز جمعه سال 203 هجری از دنیا رفت در دنبال روایت عیون که از عتاب بن اسید است مینویسد که عمر آن جناب چهل و نه سال و شش ماه ماه بود. با پدرش موسی بن جعفر بیست و نه سال و دو ماه زندگی کرد، مدت امامتش پس از پدر بیست سال و چهار ماه و در سن بیست و نه سال و دو ماهگی بامامت رسید.
عیون: ابو علی حسین بن احمد سلامی در کتاب خود بنام اخبار خراسان مینویسد: وقتی مأمون پشیمان شد از ولیعهدی حضرت رضا که با صلاحدید فضل بن سهل انجام شد. از مرو بطرف عراق حرکت کرد فضل بن سهل را بوسیله دائی خود غالب در حمام سرخس ماه شعبان سال 203 با یک حمله ناگهانی کشت.
حضرت رضا علیه السّلام را نیز در یک بیماری که دچار شده بود بوسیله سم شهید کرد امر کرد او را در سناباد طوس کنار قبر هارون دفن کنند در ماه صفر سال
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 280
203 در آن وقت 52 سال داشت. بعضی 55 سال گفته‌اند.
این مطلب را ابو علی حسین بن احمد سلامی در کتاب خود مینویسد ولی صحیح در نزد من آن است که مأمون حضرت رضا را بواسطه نذری که قبلا ذکر شد ولیعهد کرد فضل بن سهل همیشه دشمن و کینه‌توز با آن جناب و مخالف با ولایتعهدی ایشان بود زیرا فضل را برمکیان روی کار آوردند حضرت رضا چهل و هفت سال و شش ماه داشت وفاتش در سال 203 بوده چنانچه در این بخش توضیح دادیم.
عیون اخبار الرضا: علی بن حسین منشی بقاء کبیر نقل کرد که حضرت رضا علیه السّلام بیمار شد مأمون برای دیدن آن حضرت رفت بغلام خود گفت: این را با دست خود نرم کن میخواهم برای چیزی که در ظرف سفالین است گفت داخل یک سینی آن را نرم کردم مأمون گفت دست خود را مبادا بشوئی با من باش خدمت حضرت رضا رفت نشست تا آن جناب فصد کرد ولی عبید اللَّه گفت فصد را بتأخیر انداخت.
مأمون بآن غلام گفت: از درخت اناری که داخل منزل حضرت رضا قرار داشت انار بچیند و با دست خود آن را دانه کند انارها را داخل جامی دانه کرد بعد گفت او را بشوئید. بحضرت رضا علیه السّلام گفت از این انار میل کن فرمود وقتی امیر المؤمنین خارج شد میخورم گفت نه بخدا باید پیش من میل کنید اگر نمی‌ترسیدم که باعث رطوبت مزاج من شود با شما میخوردم چند قاشق میل فرمود مأمون خارج گردید.
هنوز نماز عصر را نخوانده بودیم پنجاه مرتبه برای قضای حاجت رفت مأمون پیغام فرستاد که این ناراحتی بواسطه اخلاط زیادی است که در بدن شما است شب حال آن جناب بدتر شد و صبح از دنیا رفت آخرین سخنی که بر زبان آورد این آیه بود: قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 281
صبح روز بعد مأمون آمده امر بغسل و کفن آن جناب نمود و با سر و پای برهنه پشت سر جنازه آن جناب می‌آمد میگفت: برادر اسلام با فوت شما رخنه برداشت آنچه من تصمیم داشتم در باره شما نشد، قبر رشید را شکافت و امام را داخل قبر او دفن کرده گفت: امیدوارم با این قرب و نزدیکی بحضرت رضا با پدرم خداوند باو توجه فرماید.
سرایر: وشاء گفت: حضرت رضا بمسافر فرمود این قنات ماهی دارد.
عرض کرد بلی فدایت شوم. فرمود: من دیشب پیامبر را در خواب دیدم بمن فرمود: آنچه نزد ما است برای تو بهتر است.
غیبت شیخ طوسی: محمّد بن عبد اللَّه بن حسن افطس گفت: روزی پیش مأمون بودم مجلس شراب بود وقتی هر چه میخواست شراب خورد تمام ندیمان خود را مرخص کرد ولی مرا نگه داشت بعد کنیزان را خواست شروع بساز و نواز کردند بیکی از آنها گفت ترا بخدا برای آن آقائی که در طوس دفن شده مرثیه بخوان شروع کرد بخواندن این شعر:
سقیا لطوس و من اضحی بها قطنا من عترة المصطفی أبقی لنا حزنا
أعنی ابا حسن المأمول ان له حقا علی کل من أضحی بها شجنا
محمّد بن عبد اللَّه گفت شروع بگریه کرد تا مرا نیز گریاند بعد گفت محمّد مرا خویشاوندانم سرزنش میکنند که حضرت رضا را ولیعهد خود قرار دادم بخدا اگر باقی میماند دست از خلافت میکشیدم و او را بجای خود مینشاندم اما از دنیا رفت خدا لعنت کند عبید اللَّه و حمزه پسران حسن را که آن دو ایشان را کشتند.
بعد گفت: اکنون برایت یک جریان شگفت‌انگیز از آن جناب نقل کنم بشرط اینکه مخفی بداری. گفتم: چه جریان؟ گفت وقتی زاهریه همسرم ببدر حامله شد خدمت آن جناب رسیده گفتم فدایت شوم من شنیده‌ام که پدرت موسی بن جعفر و جعفر بن محمّد و محمّد بن علی و علی بن الحسین خبر از غیب میدادند و هرگز اشتباه
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 282
نیز نمیکردند شما هم که وصی و جانشین آنهائی و علوم آنها در اختیار شما است زاهریه را من خیلی دوست میدارم و هیچ کدام از کنیزانم را مانند او دوست نمیدارم چندین مرتبه حامله شده ولی سقط جنین کرده میتوانی در این مورد بمن کمک بفرمائی فرمود از سقط مترس این مرتبه پسری صحیح و سالم از او متولد می‌شود که خیلی شباهت بمادر خود دارد خداوند در بدن او دو عضو اضافی قرار داده در دست راست بجای یک انگشت کوچک دو انگشت کوچک دارد و در پای راست نیز دو انگشت کوچک دارد.
با خود گفتم: بخدا این برای من یک بهانه‌ایست اگر بر خلاف گفته او شد از مقام ولایت عهد عزلش میکنم پیوسته منتظر بودم تا زنم را حالت زایمان دست داد به پرستار و قابله او گفتم وقتی فرزندش متولد شد فوری آن بچه را پیش من بیاور چه پسر باشد و چه دختر طولی نکشید که قابله پسرکی را آورد همان طوری که فرموده بود دو انگشت کوچک در دست و پا اضافه داشت و چون ماه میدرخشید همان روز تصمیم داشتم خلافت را رها کنم و باو تفویض نمایم ولی باز دلم یارائی نداد اما انگشتر خود را در اختیارش نهادم و عرض کردم امور مملکت را اداره کند و هرگز با شما مخالفت نخواهم کرد تو شایسته جلال و مقامی بخدا اگر این کار را میکرد من میپذیرفتم.
خرایج: حسن بن عباد که منشی و نویسنده حضرت رضا علیه السّلام بود گفت روزی خدمت حضرت رضا رسیدم همان موقعی که مأمون تصمیم رفتن بغداد را داشت بمن فرمود پسر عباد ما وارد عراق نخواهیم شد و آنجا را نمی‌بینیم من گریه‌ام گرفت گفتم شما مرا مأیوس فرمودید از اینکه زن و بچه‌ام را ببینم فرمود تو داخل عراق میشوی من خودم را گفتم امام علیه السّلام بیمار شد و در یکی از دهات طوس از دنیا رفت در وصیت خود تعیین کرده بود که قبرش را طرف دیوار با فاصله صد متر از قبر هارون حفر نمایند قبلا همین محل را برای دفن هارون کنده بودند ولی بیل و کلنگ در آن اثر نکرده بود بهمین جهت دست برداشته بودند و جایی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 283
که توانستند هارون را دفن کردند.
فرمود: آن محل را بکاوید خیلی آسان حفر می‌شود یک ماهی از مس خواهید یافت که با خط عبری بر آن نوشته ایست وقتی لحد مرا کندید گود کنید و آن ماهی را طرف پای من دفن نمائید. وقتی مشغول کندن شدند وسائل حفاری گوئی در شن فرو میرفت ماهی را دیدیم که بر آن بخط عبری نوشته بود: اینجا آرامگاه علی بن موسی است و آنجا قبر هارون ستمگر است. ماهی را در همان جا که وصیت کرده بود دفن نمودیم.
ارشاد مفید: حضرت رضا علیه السّلام پیوسته مأمون را پند و اندرز میداد هر وقت فرصتی مییافت او را از خدا میترسانید و او را بر کارهای ناپسندش سرزنش میکرد مأمون در ظاهر قبول میکرد ولی در باطن ناراحت بود و خوشش نمی‌آمد یک روز حضرت رضا علیه السّلام وارد شد دید مأمون وضوء برای نماز میگیرد و غلامش آب بر روی دستش میریزد. فرمود هیچ کس را شریک در عبادت پروردگار خود مکن. مأمون غلام را اجازه رفتن داد و بقیه وضو را خودش گرفت این جریان بیشتر موجب خشم و ناراحتی او شد.
حضرت رضا علیه السّلام بر فضل بن سهل و حسن برادرش پیش مأمون خورده می‌گرفت و اعمال و رفتار ناپسند آنها را گوشزد مأمون میکرد و او را از گوش دادن بحرف ایشان بر حذر میداشت. این مطلب را آنها فهمیده بودند این دو برادر پیوسته پیش مأمون از حضرت رضا بدگوئی می‌کردند و او را نسبت بایشان بدبین میکردند و از عاقبت این بزرگداشتن برحذر میداشتند بالاخره نظر مأمون را نسبت بحضرت رضا تغییر دادند.
روزی حضرت رضا با مأمون غذا خورد از آن غذا بیمار شد مأمون نیز خود را به بیماری زد محمّد بن علی بن حمزه از منصور بن بشیر و او از برادر خود عبد اللَّه بن بشیر نقل کرد که گفت: مأمون بمن دستور داد ناخونهایم را
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 284
بگذارم بلند شود و بهیچ کس این جریان را نگویم من این کار را کردم بعد مرا خواست یک چیزی که شبیه تمر هندی بود بمن داد گفت این را بهر دو دست خود بمال دستورش را اجرا کردم بعد از جای حرکت کرد مرا همان جا گذاشت و خودش پیش حضرت رضا رفت. پرسید حال شما چطور است فرمود امید است خوب شوم. مأمون گفت منهم امروز حالم خوب است گفت امروز از طبیب‌ها کسی برای عیادت شما آمده فرمود: نه.
مأمون خشمگین شده غلامان خود را صدا زد بعد بایشان گفت آب انار میل کنید که خیلی خوب است مأمون در این موقع مرا خواست گفت برو انار بیاور آوردم. امر کرد با دستم آب آن را بگیرم این کار را کردم همان آب انار را بحضرت رضا علیه السّلام داد بدست خود که موجب درگذشت آن جناب شد دو روز بیشتر حضرت رضا زنده نبود.
ابو الصلت هروی گفت: من خدمت آن جناب رسیدم پس از رفتن مأمون فرمود آنچه خواستند انجام دادند شروع بحمد و ستایش خدا کرد.
محمّد بن جهم گفت: حضرت رضا علیه السّلام از انگور خوشش می‌آمد تعدادی انگور را در ته دانه‌های آن سوزن (مسموم) فرو نمودند چند روز بود، بعد سوزنها را خارج کردند و برای آن جناب آوردند از آن انگور میل کرد همان وقت بیمار بود چنانچه قبلا توضیح دادیم محمّد بن جهم میگوید این از مخفی‌ترین سم‌ها است.
وقتی حضرت رضا از دنیا رفت مأمون یک شبانه‌روز فوتش را مخفی نمود بعد از پی محمّد بن جعفر صادق علیه السّلام و گروهی از اولاد ابی طالب فرستاد که آنجا بودند همین که وارد شدند آنها را تسلیت گفت و شروع بگریه کرد و خود را بسیار محزون نشان داد و اظهار ناراحتی نمود. بدن حضرت رضا را بآنها نشان داد که صحیح و سالم است در این موقع گفت خیلی بر من گران است برادر که ترا
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 285
باین حالت ببینم آرزو داشتم قبل از تو بمیرم خدا هر چه بخواهد انجام میدهد.
بعد دستور غسل و کفن و حنوط آن جناب را داد و با جنازه رفت تا همین محلی که اکنون در آنجا دفن شده که خانه حمید بن قحطبه در دهی که سناباد نام داشت بفاصله یک صدارس از نوقان بود در همان جا هارون الرشید نیز دفن شده بود که آرامگاه حضرت رضا جلو قبر او در قبله‌اش قرار دارد. حضرت رضا علیه السّلام فرزندی جز امام محمّد تقی علیه السّلام نداشت که در سال فوت پدرش هفت سال و چند ماه داشت.
توضیح: آنچه شیخ مفید در ارشاد نقل کرده با همین سند ابو الفرج در کتاب مقاتل خود نقل کرده پس از آن از ابو صلت هروی نقل میکند که گفت مأمون برای عیادت حضرت رضا آمد دیگر آن جناب در حال احتضار است گریه کرده گفت بسیار گران است برادر بر من که این حال شما را مشاهده کنم آرزوی زنده بودن شما را داشتم از همه سختتر اینست که مردم گمان میکنند من شما را مسموم کرده‌ام با اینکه چنین کاری را نکرده‌ام در این موقع مأمون خارج شد. حضرت رضا علیه السّلام از دنیا رفت قبل از آنکه امام را دفن نمایند مأمون آمد دستور داد پهلوی پدرش دفن کنند بعد روی بجانب ما نموده گفت این آقا (اشاره بجنازه حضرت رضا علیه السّلام نمود) بمن فرموده که وقتی قبرش را حفر کنند آب و ماهی ظاهر می‌شود. اکنون بکنید ببینم، وقتی کندند تا بلحد رسید آبی جوشید و در میان آب ماهی دیده شد بعد آب فرو رفت و حضرت رضا علیه السّلام را در آنجا دفن کردند.
کشف الغمه: معمر بن خلاد از حضرت جواد نقل کرده یا از مردی که او از حضرت جواد نقل نمود (تردید از ابو علی راوی حدیث است). گفت حضرت جواد فرمود معمر سوار شو گفتم کجا تشریف میبرید فرمود همان طور که بتو گفتم سوار شو. معمر سوار شد گفت رسیدیم به یک دره یا زمین گودی (تردید از ابو علی است) بمن فرمود بایست ایستادم تا برگشت عرضکردم فدایت شوم
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 286
کجا بودید فرمود: اکنون پدرم را دفن کردم و حضرت رضا علیه السّلام آن وقت در خراسان بود.
اعلام الوری: امیة بن علی گفت من در مدینه خدمت حضرت جواد میرفتم در همان موقعی که پدرش حضرت رضا علیه السّلام در خراسان بود بستگان و عموهای پدرش پیش آن جناب می‌آمدند و سلام می‌کردند.
یک روز کنیزی را خواست باو گفت: بگو به آنها که آماده عزا شوند وقتی قوم و خویشان حضرت جواد رفتند بیکدیگر گفتند نپرسیدیم عزای چه کسی را بپا داریم فردا نیز همین دستور را داد گفتند عزای چه کسی را بداریم؟
فرمود: عزای بهترین فرد روی زمین را، چند روز که گذشت خبر شهادت حضرت رضا علیه السّلام رسید که در همان روز از دنیا رفته بود.
توضیح دانشمندان شیعه و اهل سنت در این موضوع اختلاف دارند که آیا حضرت رضا علیه السّلام باجل خود از دنیا رفت یا بوسیله سم شهید شد رو صورتی که مسموم شده مأمون آن جناب را مسموم کرد یا دیگری. قول مشهور بین دانشمندان شیعه همان است که بوسیله سم مأمون شهید شد.
از سید بن طاوس نقل کرده‌اند که او مخالف این عقیده بوده.
اربلی نیز در کشف الغمه این نظر را رد نموده و سخنان شیخ مفید را در این مورد اربلی با دلائل نارسا و بی‌ارزش رد نموده پس از نقل کلام شیخ مفید میگوید: از شخصی که باو اعتماد دارم شنیدم که سید رضی الدین علی بن طاوس رحمة اللَّه علیه مخالف بود به اینکه مأمون حضرت رضا را مسموم کرده باشد با اینکه او بسیار مطالعه میکرد و این مطالب را زیاد بررسی و جستجو مینمود از چیزهائی که نظر سید را تقویت میکند همین است که مأمون خیلی بامام علاقه
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 287
داشت و او را بر فرزندان و خویشاوندان خویش مقدم داشته برای ولیعهدی انتخاب کرد.
مینویسد: شیخ مفید مطلبی نقل کرده که عقل من آن را نمیپذیرد شاید هم اشتباه کنم. میگوید حضرت رضا علیه السّلام بر پسران سهل؛ فضل بن سهل و حسن بن سهل خورده‌گیری میکرد با اینکه حضرت رضا علیه السّلام متوجه وظیفه دینی خود بود و توجهی بدنیا نداشت اقبال و روی آوردن او بخدا مانع بود از اینکه چنین کارهائی را بکند.
بنا بر عقیده شیخ مفید این دولت از ریشه و اصل فاسد و ناصحیح بوده پس کوشش حضرت رضا علیه السّلام در مورد عیبجوئی بر فضل و حسن بن سهل که خلیفه را بآنها بدبین کند مطلبی است که نمیتوان پذیرفت.
دیگر اینکه نصیحت حضرت رضا بمأمون در باره مطالبی که نفع دینی برای او داشته باشد سبب کشتن آن جناب و ارتکاب چنین جرمی عظیم نمیشود از آن گذشته ما این مطلب را قبول نداریم که سوزن در انگور فرو کنند انگور را مسموم کند، علم طب نیز این مطلب را نمی‌پذیرد. خدا از هر چیز با اطلاع است.
بالاخره همه بسوی او بازگشت دارند.
گفتار اربلی تمام شد، چنانچه ملاحظه میکنید دلائل اربلی نارسا است زیرا عیب‌جوئی از پسران سهل برای نیل بیک آرزوی دنیوی نبوده تا عبادت و توجه حضرت رضا علیه السّلام بخدا مانع این کار شود این کار را بواسطه امر بمعروف و نهی از منکر و جلوگیری از ستم بر مسلمانان می‌کرد که بر آن جناب واجب بود تا جایی که امکان داشت.
خلافت مأمون وقتی فاسد و ناصحیح هم باشد مانع از این کار نمیشود.
چنانچه باطل بودن خلافت آنهائی که غصب کردند مانع از ارشاد و راهنمائی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 288
امیر المؤمنین علیه السّلام نمیشد در مواردی بنفع مسلمانان بود چه در جنگ‌ها یا جاهای دیگر.
این مطلب قابل انکار نیست که پند و اندرز دادن ستمگران را در مقابل مردم مخصوصا آنهائی که برای خود مقام و موقعیتی می‌بینند موجب خشم و کینه آنها می‌شود.
با اینکه مأمون از همان اول کارش را روی حیله و نیرنگ و مبارزه با نیروهائی که علیه او بسیج میشد قرار داده بود از قبیل قیام سادات و اولاد علی در اطراف حکومتش همین که روی کار آمد و بر اوضاع مسلط شد شروع به نیرنگ کرد، صحیح همان است که صدوق و شیخ مفید و سایر دانشمندان بزرگ شیعه گفته‌اند که حضرت رضا علیه السّلام بوسیله سم مأمون ملعون که بر او و تمام غاصبین تا ابد لعنت باد، از دنیا رفت و شهید شد.

بخش بیست و دوم شعرهائی مرثیه که در باره حضرت رضا علیه السّلام سروده‌اند

مناقب- ابو فراس:
باءوا بقتل الرضا من بعد بیعته و أبصروا بغضه من رشدهم و عموا
عصابة شقیت من بعد ما سعدت و معشر هلکوا من بعد ما سلموا
لا بیعة ردعتهم عن دمائهم و لا یمین و لا قربی و لا رحم
بیشتر اشعار مرثیه را دعبل سروده از آن جمله است این شعر:
یا حسرة تتردد و عبرة لیس تنفد علی علی بن موسی بن جعفر بن محمّد
«1» دعبل گوید:
ألا أیها القبر الغریب محله بطوس علیک الساریات هتون
شککت فما ادری امسقی شربة فابکیک أم ریب الردی فیهون
أیا عجبا منهم یسمونک الرضا و یلقاک منهم کلحة و غضون
علی بن ابو عبد اللَّه خوافی در این باره میگوید:
یا أرض طوس سقاک اللَّه رحمته ما ذا حویت من الخیرات یا طوس
طابت بقاعک فی الدنیا و طیبها شخص ثوی بسناباد مرموس
شخص عزیز علی الاسلام مصرعه فی رحمة اللَّه مغمور و مغموس
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 290
یا قبره أنت قبر قد تضمنه حلم و علم و تطهیر و تقدیس
فخرا فانک مغبوط بجثته و بالملائکة الابرار محروس
امالی: دعبل بن علی خزاعی گفت: در قم بودم که خبر شهادت حضرت رضا بمن رسید این قصیده را در مرثیه آن جناب سرودم:
أری امیة معذورین ان قتلوا و لا أری لبنی العباس من عذر
اولاد حرب و مروان و اسرتهم بنو معیط ولاة الحقد و الوغر
قوم قتلتم علی الاسلام اولهم حتی اذا استمسکوا جازوا علی الکفر
اربع بطوس علی قبر الزکی به ان کنت تربع من دین علی وطر
قبران فی طوس خیر الناس کلهم و قبر شرهم هذا من العبر
ما ینفع الرجس من قرب الزکی و ما علی الزکی بقرب النجس من ضرر
هیهات کل امرء رهن بما کسبت له یداه فخذ ما شئت او فذر
کتاب مقتضب ابن عیاش از مغیرة بن محمّد مهلبی نقل میکند که عبد اللَّه بن ایوب خریتی شاعر که خدمت حضرت رضا علیه السّلام رفت و آمد داشت این اشعار را برایم خواند که خطاب بفرزندش حضرت جواد مینماید پس از فوت حضرت رضا علیه السّلام.
یا ابن الذبیح و یا ابن أعراق الثری طابت ارومته و طاب عروقا
یا ابن الوصی وصی افضل مرسل اعنی النبی الصادق المصدوقا
ما لفّ فی خرق القوابل مثله أسد یلف مع الخریق خریقا
یا أیها الحبل المتین متی اغد یوما بعقوته اجده وثیقا
أنا عائذ بک فی القیامة لائذ أبغی لدیک من النجاة طریقا
لا یسبقنی فی شفاعتکم غدا احد فلست بحبکم مسبوقا
یا بن الثمانیة الائمة غرّبوا و أبا الثلاثة شرّقوا تشریقا
ان المشارق و المغارب أنتم جاء الکتاب بذلکم تصدیقا
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 291
در خاتمه این بخش شعر فارسی میرزا حبیب «اختر طوسی» را که بی‌مناسبت با این بخش نیست، ذکر میکنم:
ای مملکت طوس که قدر و شرف افزون از عرش علا داده تو را قادر بیچون
تو جنتی و جوی سناباد تو کوثر خاک تو بود عنبر و سنگت درّ مکنون
حق داری اگر بانگ انا الحق کشی از دل چون مظهر حق آمده در خاک تو مدفون
فرمان ده کونین رضا زاده موسی کش حمله آفاق بود چاکر و مفتون
هشتم در رخشنده‌ی دریای امامت کور است روان حکم بنه گنبد گردون
لیلای جمالش چو کند جای بمحمل عاقل شود از دیدن او مات چو مجنون
بر خویش ببالند چو در حشر ملائک فریاد برآرند که این الرضویون
اختر طوسی‌

بخش بیست و سوم برکات و معجزاتی که از روضه منوره حضرت رضا علیه السّلام مشاهده شده‌

 

عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 278- ابو طالب حسین بن عبد اللَّه بن بنان طائی گفت: از محمّد بن عمر نوقانی شنیدم که میگفت: یک شب من در بالاخانه در نوقان خوابیده بودم شب تاریکی بود یک مرتبه از خواب بیدار شدم. نگاه کردم بآن طرف که محل دفن حضرت رضا علیه السّلام است دیدم نوری بسیار زیاد تابیده بطوری که تمام اطراف حرم روشن است مثل روز، من در باره امامت حضرت رضا علیه السّلام تردید داشتم مادرم که مخالف این خانواده بود بمن گفت چه شده؟
جریان را برایش شرح دادم که نوری تمام سناباد را روشن کرده گفت چیزی نیست این از کارهای شیطان است.
محمّد گفت: شب دیگری که تاریک‌تر از آن شب بود باز همان نور را دیدم که تمام اطراف حرم را روشن نموده، مادرم را متوجه کردم او را آوردم در همان جائی که خودم میدیدم از دیدن آن نور در شگفت شد شروع بحمد و ثنای پروردگار کرد ولی او مثل من ایمان نیاورد بجانب حرم رفتم دیدم درب‌ها بسته است. گفتم خدایا اگر واقعا حضرت رضا امام است این درب را برایم بگشا، همین که دست بدرب زدم باز شد با خود گفتم شاید آن طور که باید بسته نبوده درب را چنان بستم که جز بوسیله کلید باز نمیشد، باز گفتم خدایا اگر امامت حضرت رضا واقعیت دارد درب را برایم باز کن تا با دست کشیدم باز شد.
وارد حرم شدم زیارت کرده نماز خواندم و عارف بمقام آن جناب شدم هر روز جمعه از نوقان بزیارت حضرت رضا میرفتم و نماز آنجا میخواندم این کار را تا حالا نیز ادامه داده‌ام.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 293
عیون: ابو طالب حسین بن عبد اللَّه بن بنان طائی گفت: شنیدم که ابو منصور ابن عبد الرزاق بحاکم طوس که معروف بابیوردی بود میگفت تو بچه داری؟ جواب داد: نه.
گفت: پس چرا بزیارت حضرت رضا علیه السّلام نمیروی از خدا بخواهی کنار قبر آن جناب بتو فرزندی بدهد من از خداوند در کنار قبر حضرت رضا علیه السّلام حوائجی خواستم برآورده شده.
فرماندار طوس گفت من بزیارت آن جناب رفتم و از خداوند تقاضای فرزندی نمودم در کنار قبر حضرت رضا خداوند بمن پسری عنایت کرد پیش ابو منصور عبد الرزاق آمده جریان را شرح دادم که دعایم در کنار قبر امام مستجاب شد، او بمن جایزه‌ای بزرگ بخشید و مرا مورد لطف و عنایت خویش بواسطه این کار قرار داد.
شیخ صدوق (رحمه اللَّه) میگوید: در سال سیصد و پنجاه و دو، ماه رجب که تصمیم زیارت حضرت رضا علیه السّلام را داشتم برای کسب اجازه پیش امیر سعید رکن الدوله رفته اجازه خواستم. اجازه داد همین که از پیش او خارج شدم دو مرتبه مرا خواست. گفت: آنجا حرم مقدسی است من زیارت کرده‌ام، از خداوند حاجت‌هائی در کنار قبر حضرت رضا علیه السّلام خواسته‌ام تمام آنها برآورده شد.
مبادا کوتاهی نمائی در دعا برای من در آنجا و زیارت از طرف من، دعا کنار قبه آن جناب مستجاب است.
من ضمانت کردم که چنین کنم بعهد خود نیز وفا کردم وقتی از زیارت برگشتم و پیش امیر رفتم گفت برایم دعا کردی و از طرف من زیارت نمودی گفتم: آری. گفت برای من ثابت شده که دعا کنار قبر حضرت رضا علیه السّلام مستجاب است.
عیون اخبار الرضا: احمد بن حسین ضبی که دشمن‌تر از او با اولاد علی علیه السّلام ندیده بودم بطوری که در صلوات فرستادن میگفت: اللهمّ صلّ علی محمّد-
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 294
و حاضر نبود آل محمّد را بزبان آورد. گفت از ابو بکر حمامی پوستین فروش که مردی اهل حدیث بود در بین راه جنگی در نیشابور شنیدم میگفت مردی بمن امانتی سپرد آن امانت را دفن کردم ولی محل دفینه را فراموش نمودم.
مدتی که گذشت صاحب امانت آمد و امانت خود را خواست ولی من محل آن را نمیدانستم، در جواب او حیران شدم بالاخره صاحب امانت مرا متهم نمود با حالت تحیر و اندوه از خانه خارج شدم دیدم قافله‌ای عازم زیارت حضرت رضا علیه السّلام هستند با آن قافله عازم مشهد شدم زیارت نموده از خدا خواستم که محل دفینه را بخاطرم آورد.
در مشهد در خواب دیدم یک نفر آمده گفت آن امانت را در فلان محل پنهان کرده‌ای. برگشتم پیش صاحب امانت او را راهنمائی کردم بمحلی که در خواب بمن گفته بودند خودم آنچه در خواب دیده بودم قبول نداشتم. صاحب امانت بآنجا رفت و امانت را با همان مهر خودش بیرون آورد آن مرد این جریان را پیوسته نقل میکرد و مردم را ترغیب بزیارت حضرت رضا علیه السّلام مینمود.
عیون اخبار الرضا: ابو الحسن علی بن حسن قهستانی گفت من در مرو- رود بودم مردی را ملاقات کردم از اهالی مصر بنام حمزه که از مرو میگذشت و بوطن خود میرفت. گفت من از مصر برای زیارت حضرت رضا علیه السّلام خارج شدم. وقتی وارد حرم شدم نزدیک غروب بود زیارت کرده نماز خواندم آن روز غیر من زائری وجود نداشت نماز عشا را که خواندم خادم حرم خواست مرا بیرون کند و درب را ببندد خواهش کردم، مرا در حرم بگذارد و درب را ببندد تا نماز بخوانم گفتم من از راه دوری آمده‌ام من احتیاج بخارج شدن ندارم.
خادم درب را بست و مرا همان جا گذاشت گفت آنقدر نماز خواندم تا خسته شدم روی زمین نشسته سرم را روی زانوان گذاشتم تا مختصر استراحتی کنم همین که سر بلند نمودم دیدم در دیوار روبرو، روی یک کاغذ این دو شعر نوشته شده:
من سرّه ان یری قبرا برؤیته یفرج اللَّه عمّن زاره کربه
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 295
فلیأت ذا القبران اللَّه أسکنه سلالة من نبی اللَّه منتجبه
گفت از جای حرکت کرده مشغول نماز شدم تا سحرگاه باز مثل مرتبه قبل نشستم و سر روی زانوان گذاشتم وقتی سر برداشتم آنچه روی دیوار دیده بودم نبود نوشته‌ای که دیدم هنوز تر و مرطوب بود مثل اینکه تازه نوشته شده باشد اذان صبح شد درب را باز کردند از حرم خارج شدم.
عیون اخبار الرضا: ابو الحسن علی بن احمد بن علی نصری معدل گفت مردی از نیکوکاران در خواب پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم را دیده عرضکرد: یا رسول اللَّه بزیارت کدامیک از اولادت بروم پیغمبر اکرم فرمود بعضی از فرزندانم مسموم پیش من آمدند و بعضی شهید با شمشیر جفا. عرضکردم کدامیک از آنها را زیارت کنم با فاصله‌ای که از هم دارند (یا گفت با فاصله زیارتگاه‌های ایشان که از هم دارد» فرمود هر کدام بتو نزدیکترند و در دیار غربت دفن شده، گفتم منظورتان حضرت رضا است فرمود بگو: صلی اللَّه علیه (و آله) بگو: صلی اللَّه علیه (و آله) بگو: صلی اللَّه علیه (و آله) سه مرتبه تکرار کرد.
عیون: ابو عمر و محمّد بن عبد اللَّه حکمی که حاکم نوقان بود گفت دو نفر از ری با پیغامی از طرف یکی از سلاطین برای امیر نصر بن احمد ببخارا آمدند یکی از آنها اهل ری و دیگری از اهالی قم بود مرد قمی دارای مذهب قبلی خود در قم بود یعنی ناصبی و دشمن اهل بیت اما مرد رازی شیعه بود به نیشابور که رسیدند مرد رازی برفیق قمی خود گفت خوب است، اول بزیارت حضرت رضا علیه السّلام برویم بعد بجانب بخارا.
قمی گفت: سلطان ما را مأمور نموده که پیغامی برای امیر خراسان به بخارا ببریم صحیح نیست ما بکار دیگری قبل از انجام مأموریت بپردازیم.
بجانب بخارا رفتند و مأموریت را انجام دادند برگشتند تا بطوس رسیدند مرد رازی بقمی گفت بزیارت حضرت رضا علیه السّلام نمیروی؟ در جواب گفت من از ری با مذهب مرجئه «گروه مخصوصی از اهل سنت که قائل بجبر هستند و دشمن اهل بیت» میخواهی با مذهب رافضی برگردم.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 296
مرد رازی اسباب و وسائل خود را باو سپرد و سوار الاغی شده بجانب حرم حضرت رضا علیه السّلام رفت، بخدام حرم گفت امشب مرا تنها در حرم بگذارید و کلیدها را بمن بسپارید قبول کردند. گفت وارد حرم شدم و درها را بستم و زیارت کردم بعد بالای سر حضرت رضا علیه السّلام هر چه توانستم نماز خواندم شروع کردم بخواندن قرآن از اول آن.
متوجه شدم صدای قرائت قرآن می‌آید همان طوری که من میخوانم، نماز خود را قطع کردم و تمام اطراف حرم را جستجو نمودم هیچ کس را ندیدم برگشتم بجای اول باز شروع بخواندن قرآن کردم از اول همان صدا را شنیدم همان طوری که من میخواندم تا بالاخره رسیدم بآخر سوره مریم و این آیه را خواندم.
یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَی الرَّحْمنِ وَفْداً وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلی جَهَنَّمَ وِرْداً.
در این موقع از درون قبر صدای تلاوت قرآن را چنین شنیدم یوم یحشر المتقون الی الرحمن وفدا و یساق المجرمون الی جهنم وردا قرآن را تمام خواندم آن صدا نیز ختم کرد.
فردا صبح که بنوقان آمدم از قاریان قرآن راجع بقرائت آن آیه بنحو مذکور جستجو کردم گفتند از نظر لفظ و معنی درست است اما ما ندیده‌ایم و سراغ نداریم کسی چنین خوانده باشد. به نیشابور آمدم از یک نفر قاری نیشابور نیز پرسیدم گفتم: چه کسی این آیه را چنین خوانده: یوم یحشر المتقون الی الرحمن وفدا و یساق المجرمون الی جهنم وردا.
گفت تو از کجا این طرز قرائت را آموخته‌ای گفتم: اتفاقی افتاده که باید بفهمم قرائت کیست. گفت: این قرائت پیغمبر اکرم است از روایت اهل بیت. بعد پرسید جریان چیست که از این قرائت پرسیدی. جریان را شرح دادم. ریشه قرائت برایم کشف شد.
عیون: ابو الحسن محمّد بن ابی عبد اللَّه هروی گفت مردی از بلخ با غلام خود
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 297
بزیارت حضرت رضا علیه السّلام آمد پس از زیارت، آقا طرف سر مبارک و غلام سمت پای مبارک امام علیه السّلام بنماز ایستادند پس از نماز هر دو بسجده رفته. سجده‌ای طولانی کردند صاحب غلام قبل از غلام خود سر از سجده برداشت. او را صدا زده غلام سر برداشته گفت: چه میفرمائید.
صاحبش گفت: میل داری ترا آزاد کنم. گفت: آری. گفت تو در راه خدا آزادی و کنیزم فلانه کس در بلخ نیز در راه خدا آزاد است او را بازدواج تو درآوردم و مهر این عقد را فلان مبلغ خودم متعهد پرداخت هستم و باغ فلان جا که ملک من است وقف بر شما دو نفر و اولاد و اولاد اولاد شما کردم تا وقتی که نسلی از شما باشد و این امام علیه السّلام را گواه و شاهد میگیرم.
غلام شروع بگریه کرده گفت بخدا قسم و بهمین امام سوگند که در سجده جز همین حاجت‌ها چیزی نخواستم اکنون مستجاب شدن آن دعاها و نیازها را باین سرعت می‌بینم.
عیون اخبار الرضا: ابو علی محمّد بن احمد معاذی گفت: ابو نصر مؤذن نیشابوری نقل کرد که من مبتلا بیک بیماری شدید شدم که زبانم بند آمد دیگر نمیتوانستم حرف بزنم. بدلم گذشت که بزیارت حضرت رضا علیه السّلام بروم و از خداوند کنار قبر آن سرور بخواهم و ایشان را شفیع قرار دهم تا از این گرفتاری نجات یابم و زبانم باز شود. سوار الاغ شده بجانب مشهد رهسپار شدم و حضرت رضا علیه السّلام را زیارت کردم کنار سر مبارک امام دو رکعت نماز خوانده و بسجده رفتم در دعا و تضرع آن جناب را شفیع قرار دادم که خداوند مرا از این بیماری نجات بخشد و زبانم باز شود.
در همان سجده بخواب رفتم در خواب چنین دیدم که قبر شکافته شد و پیرمردی گندمگون از قبر خارج گردید بمن نزدیک شده گفت: ابو نصر بگو:
لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ* با اشاره گفتم چطور بگویم زبانم بند آمده با صدای بلند فریاد زد
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 298
منکر قدرت خدائی بگو: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ*. زبانم باز شد. گفتم: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ* پای پیاده بمنزل برگشتم در حالی که میگفتم: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ* زبانم باز شد و دیگر بند نیامد.
عیون: ابو علی محمّد بن احمد معاذی گفت از ابو نصر مؤذن شنیدم که روزی سیل سناباد را فرا گرفت و سناباد بلندتر از حرم حضرت رضا علیه السّلام بود این سیل آمد تا بر نزدیک حرم رسید ما ترسیدیم که سیل حرم را ببرد زمین بقدرت خدا بالا آمد و سیل داخل قناتی در بالای این ناحیه وارد شد ذره‌ای از آن داخل حرم نشد.
عیون: محمّد بن احمد سنائی نیشابوری گفت: در خدمت امیر ابو نصر ابو علی صغانی بودم سپهدار معروف خیلی بمن لطف داشت تا صغانیان با او رفتم (شهری است در ما وراء النهر) همراهان امیر بر من رشک می‌بردند از اینکه امیر نسبت بمن لطف و محبت دارد و احترام میکند.
یک روز بمن کیسه‌ای سپرد که در آن سه هزار درهم بود آن را مهر کرد و دستور داد کیسه را تحویل بخزانه بدهم از پیش او خارج شدم. نشستم در آن محلی که دربانان مینشستند و کیسه را جلو خود گذاردم با مردم شروع بصحبت کردم در مورد کار خود. کیسه را دزدیدند من هیچ متوجه نشدم.
امیر ابو نصر غلامی بنام خطلخ تاش داشت که در همان جا نشسته بود وقتی دیدم کیسه نیست همه حاضرین از دیدن کیسه منکر شده گفتند تو چیزی اینجا نگذاشته بودی ما کیسه‌ای ندیدیم این حرف که میزنی دروغ است. من میدانستم آنها دشمنم هستند و بر من رشک می‌برند.
نخواستم جریان را بامیر ابو نصر صغانی بگویم از ترس اینکه مبادا مرا متهم نماید سرگردان و متحیر شدم نمیدانستم که برداشته، پدرم هر وقت گرفتار میشد و جریانی او را محزون میکرد پناه بحرم حضرت رضا علیه السّلام می‌برد زیارت میکرد و از خداوند حاجت خود را کنار قبر آن جناب میخواست ناراحتی و اندوهش برطرف میشد.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 299
فردا پیش امیر ابو نصر رفته گفتم اجازه میفرمائی بطوس بروم آنجا کاری دارم.
گفت چه کار داری گفتم: غلامی طوسی داشتم فرار کرده من کیسه پول را گم کرده‌ام خیال میکنم او برداشته باشد. گفت: مواظب باش پیش ما بخیانت شناخته نشوی. گفتم بخدا پناه می‌برم از چنین وضعی. گفت چه کسی ضامن کیسه می‌شود اگر تو دیر آمدی گفتم: اگر تا چهل روز نیامدم منزل و ملک هر چی دارم در اختیار شما است بنویس به ابو الحسن خزاعی هر چه در طوس دارم از من بگیرد.
اجازه داد.
منزل بمنزل وسیله سواری کرایه میکردم تا بالاخره بمشهد مقدس رسیدم زیارت نموده در بالا سر مبارک امام از خدا درخواست کردم مرا از محل کیسه خبردار کند. خوابم برد در خواب پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم را دیدم فرمود حرکت کن خدا حاجتت را برآورد، از جای حرکت کرده تجدید وضو نمودم باز شروع بنماز کردم و دعا نمودم دو مرتبه خوابم برد پیغمبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم را در خواب دیدم فرمود کیسه را خطلخ تاش دزدیده و در زیر اجاق خانه‌اش دفن کرده کیسه همان جا است با مهر ابو نصر صغانی.
سه روز قبل از قرار، پیش ابو نصر رسیدم وقتی وارد شدم گفتم: خدا حاجتم را برآورد گفت الحمد للَّه خارج شده لباسم را تغییر دادم دو مرتبه برگشتم گفت کیسه کجاست. گفتم کیسه پیش خطلخ تاش است پرسید از کجا فهمیدی گفتم پیغمبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم کنار قبر حضرت رضا علیه السّلام در خواب بمن فرمود.
از این حرف بدن امیر ابو نصر بلرزه افتاد دستور داد خطلخ تاش را حاضر کنند. باو گفت کیسه‌ای که از جلو این مرد دزدیدی کجا است، انکار کرد.
خطلخ عزیزترین غلامان ابو نصر بود.
او را بچوب بستند. من گفتم: او را نزن پیغمبر اکرم بمن فرموده کجا کیسه را پنهان کرده. ابو نصر پرسید کجا. گفتم در خانه زیر اجاق دفن کرده همان-
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 300
طور با مهر امیر شخصی مورد اعتماد را بمنزل او فرستاد دستور داد همان محل را حفر کنند. آن مرد بجانب منزل خطلخ رفت کیسه را با مهر امیر آورده جلو ابو نصر گذاشت.
همین که چشم امیر بکیسه و مهر خود افتاد، بمن گفت: ابو نصر مقام و موقعیت ترا تا حالا نمیدانستم بعد از این بیشتر بتو لطف و محبت مینمایم و ترا مقدم بر دیگران خواهم داشت اگر بمن میگفتی که قصد زیارت حضرت رضا علیه السّلام را داری ترا سوار بر یکی از اسبهای مخصوص خویش میکردم.
من، بعد از این جریان ترسیدم این ترکها بر من رشک برند و کینه‌توزی نمایند و برایم دامی بگسترانند از امیر اجازه خواستم و به نیشابور رفتم یک دکانی گرفته مشغول کاه فروشی شدم هم اکنون نیز همان شغل را دارم.
عیون: ابو الفضل محمّد بن احمد بن اسماعیل سلیطی گفت: از حاکم رازی دوست ابی جعفر عتبی شنیدم میگفت مرا ابو جعفر بعنوان پیک فرستاد پیش ابو منصور بن عبد الرزاق روز پنجشنبه اجازه خواستم زیارت حضرت رضا علیه السّلام بروم گفت آنچه در باره حضرت رضا و زیارت آن جناب برایت میگویم. گوش کن.
من در جوانی از اطرافیان حرم حضرت رضا خوشم نمی‌آمد و زائران آن حضرت را در راه آزار میکردم لباس و پولها و وسائل آنها را میگرفتم: یک روز بشکار رفتم یوزپلنگ «1» شکاری خود را از پی آهوئی فرستادم از آهو تعقیب کرد تا بالاخره آهو خود را بدیوار مسجد چسبانید. یوزپلنگ جلو نرفت و نزدیک نشد هر چه کوشش کردیم جلو برود امکان نیافت وقتی آهو از دیوار فاصله میگرفت از او تعقیب میکرد همین که پناه بدیدار مسجد می‌آورد میایستاد.
بالاخره داخل یکی از غرفه‌های مسجد شد من از پی او بدرون ساختمان رفتم به ابو نصر گفتم این آهو کجا رفت که الان داخل شد گفت من ندیدم داخل همان
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 301
حجره رفتم فضله آهو و اثر بول او بود ولی خود آهو را ندیدم.
با خداوند پیمان بستم که دیگر زوار را اذیت نکنم و جز کمک و نیکی بآنها کاری دیگر ننمایم، هر وقت یک گرفتاری برایم پیش آمد میکرد بحرم پناه میبردم پس از زیارت از خداوند حاجت خود را میخواستم حاجتم برآورده میشد. از خداوند خواستم پسری بمن عنایت کند. پسری لطف کرد پس از بلوغ کشته شد باز بحرم آمدم و پسر دیگری از خداوند خواستم بمن عنایت کرد هر چه در این حرم از خدا خواسته‌ام لطف نموده این تجربه‌ایست که برای من از روضه منوره حضرت رضا علیه السّلام حاصل شده.
عیون: ابو الطیب محمّد بن ابی الفضل سلیطی گفت: فرمانروا و سپهدار خراسان حمویه روزی در نیشابور از خانه خارج شد و بطرف میدان حسین بن زید رفت تا از سپهداران باب عقیل خبرگیری کند دستور داده بود که بیمارستانی بسازند در این موقع بمردی گذشت بغلام خود گفت از پی این مرد برو و او را بخانه ببر تا من برگردم.
پس از بازگشت امیر حمویه بخانه، سپهداران و فرماندهانی را که حضور داشتند بر سر سفره نشاند، بغلام خود گفت آن مرد کجا است. گفت درب خانه است. گفت بگو وارد شود وقتی وارد شد دستور داد روی دستش آب بریزد و سر سفره بنشیند پس از غذا خوردن بآن مرد گفت تو الاغ داری جواب داد: نه دستور داد الاغی باو بدهند. گفت پول داری جواب داد نه. امر کرد هزار درهم باو بدهند با یک جفت جوال خوزی با یک سفره و سایر لوازمی که گفت، همه را آوردند.
در این موقع امیر حمویه رو بجانب فرماندهان کرده بآنها گفت میدانید این مرد کیست: گفتند نه. گفت من در جوانی بزیارت حضرت رضا علیه السّلام رفته بودم با لباسهائی کهنه و پاره همین مرد را آنجا دیدم دعا میکردم و از خدا درخواست
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 302
نمودم مرا فرمانروای خراسان کند دیدم این شخص هم دعا میکند و از خداوند همین چیزها که باو دادم میخواست اکنون که می‌بینم خداوند دعای مرا مستجاب نمود ببرکت حضرت رضا خواستم دعای این مرد هم مستجاب شود بوسیله من ولی باید از او قصاص کنم در یک مورد.
گفتند: در چه مورد. گفت این مرد وقتی مرا با آن لباسهای کهنه و پاره دید و شنید که درخواست بزرگی از خدا مینمایم بچشم او کوچک آمدم یک لگد بمن زده گفت تو با این سر و وضع آرزوی فرمانروائی خراسان و سپهداری را میکنی.
فرماندهان گفتند: امیر او را ببخش و حلالش کن تا نیکی و لطف را تکمیل کرده باشی. گفت همین کار را میکنم. حمویه پس از آن بزیارت حضرت رضا میرفت و دختر خود را بازدواج محمّد بن زید علوی در آورد پس از کشته شدن پدرش در گرگان و او را بقصر خود آورد و هر چه داشت در اختیار او گذاشت تمام این خدمتها بواسطه عرفان بمقام امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام بود.
وقتی ابو الحسین محمّد بن زیاد علوی رحمه اللَّه قیام کرد و بیست هزار نفر در نیشابور با او بیعت کردند خلیفه او را گرفت و به بخارا فرستاد حمویه داخل بخارا شد و بند از دست و پای او برداشت بامیر خراسان گفت اینها اولاد پیغمبرند و گرسنه هستند باید بآنها رسیدگی کنی که محتاج نشوند بدنبال گذران و لوازم زندگی این طرف و آن طرف بزنند برای او یک ماهیانه قرار بده و آزادش کن و بنیشابور برگردان همین کار موجب شد که در بخارا برای سادات ماهیانه قرار دادند تمام اینها ببرکت حضرت رضا علیه السّلام شد.
عیون: عامر بن عبد اللَّه بیرودی که حاکم مرو رود و از اهل حدیث بود گفت بزیارت حضرت رضا علیه السّلام در طوس رفتم مردی ترک را دیدم وارد حرم شد و بالای سر آن جناب ایستاد شروع بگریه و زاری و استغاثه بزبان ترکی میکرد میگفت خدایا اگر فرزند من زنده است مرا بدیدارش نائل کن اگر مرده از مردنش
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 303
آگاهم نما. من بزبان ترکی وارد بودم باو گفتم ترا چه شده. گفت: پسری داشتم بهمراه من بود در جنگ اسحاق‌آباد او را گم کردم و خبری از بود و نبودش ندارم مادرش پیوسته بر فرزند خود اشک میریزد من در این مکان شریف از خدا میخواهم از فرزندم با خبر شوم زیرا شنیده‌ام دعا کنار قبر حضرت رضا علیه السّلام مستجاب است.
من دلم بحالش سوخت دستش را گرفته از حرم خارج شدیم تصمیم داشتم آن روز میهمان من باشد همین که از مسجد خارج شدیم مردی قد بلند که در صورت خطهائی داشت و جامه پشمینه‌ای بر تن تا چشمش بآن مرد ترک افتاد پریده او را در آغوش گرفت یک دیگر را شناختند همان فرزندش بود که در حرم دعا میکرد پیدایش کند.
پرسیدم چطور شد که تو باینجا آمدی گفت: پس از جنگ اسحاق‌آباد بطبرستان افتادم مردی دیلمی مرا بزرگ کرد وقتی کبیر شدم در جستجوی پدر و مادرم بیرون آمدم چون از آنها خبری نداشتم با قافله‌ای همراه شدم که باینجا می‌آمدند. مرد ترک گفت برایم ثابت شد مقام و موقعیت حرم حضرت رضا علیه السّلام دیگر سوگند یاد میکنم که از کنار قبر آن آقا دور نشوم و ساکن مشهد باشم.
حمد و سپاس خدای جهان آفرین را سزاست، سلام و صلوات بر پیامبر اکرم محمّد مصطفی و عترت پاکش.
در مناقب مینویسد: ابتدا مسجد زرد که در مرو است حضرت رضا علیه السّلام آنجا نماز خوانده و آن محل را مسجدی بنا کرده‌اند بعد در آنجا فرزندی از حضرت رضا علیه السّلام دفن شده که کراماتی راجع بآن محل نقل کرده‌اند.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 304
سپاس بیحد ایزد توانا که موفقم فرمود با خامه‌ی نارسای خود شرح زندگی علی بن موسی الرضا علیه السّلام را از مجموعه بحار الانوار بپایان رسانم از ساحت قدس موالی ارجمند و پیشوایان مقدس دین تقاضا دارم تا در رگ و ریشه‌ام جنب و جوش و در اعضا و جوارحم جوش و خروش و در تار و پودم اثری از حیات و زندگی باقی است تحرک و جنب و جوشم در راه کاسه‌لیسی این خاندان و خوشه‌چینی خرمن این پاکان باشد دیگر آن نگویم که در آینده با من چه کنند. چون میدانم که اگر زندگیم چنین خاتمه پذیرد آنها کریم‌تر از آنند که سگان پاسدار کاشانه خود را بی‌نواله گذارند و دریوزگان آستانه خویش را محروم گردانند.
موسی- خسروی تصحیح این کتاب توسط اینجانب حبیب اللَّه بیاتی در تاریخ 6- اسفند ماه 2536 مطابق 17- ربیع الاول 1398 هجری که مصادف با میلاد با سعادت حضرت رسول اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم میباشد بپایان رسید امید است که این خدمت ناچیز در پیشگاهش مورد قبول افتد.

پایان//قائمیه

قبلی


 


 

دسته بندي: کتاب انلاین,امام رضا(ع),
مطالب مرتبط :

ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

مطالب تصادفي

مطالب پربازديد