loading...
فوج
s.m.m بازدید : 323 1395/06/21 نظرات (0)

4- انجیل یوحنا

نویسنده: یوحنا

محل نگارش: افسس یا در نزدیكی آن

مربوط به تاریخ: 29 تا 33 د.م

اتمام نگارش: 98 د.م

 

یوحنا فصل 1

 

1 در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدایی بود. 2 همان در ابتدا نزد خدا بود. 3 همه چیز به واسطة او آفریده شد و به غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت. 4 در او حیات بود و حیات نور انسان بود. 5 و نور در تاریكی می‌درخشد و تاریكی آنرا درنیافت.

6 شخصی از جانب خدا فرستاده شد كه اسمش یحیی بود 7 او برای شهادت آمد تا بر نور شهادت دهد تا همه بوسیلة او ایمان آورند. 8 او آن نور نبود بلكه آمد تا بر نور شهادت دهد. 9 آن نور‌ِ حقیقی بود كه هر انسان را منو‌ّر میگرداند و در جهان آمدنی بود. 10 او در جهان بود و جهان به واسطة او آفریده شد و جهان او را نشناخت. 11 به نزد خاصّان خود آمد و خاصّانش او را نپذیرفتند 12 و اما به آن كسانی كه او را قبول كردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند یعنی به هركه به اسم او ایمان آورد 13 كه نه از خون و نه از خواهش جسد و نه از خواهش مردم بلكه از خدا تولّد یافتند.

14 و كلمه جسم گردید و میان ما ساكن شد پر از فیض و راستی و جلال او را دیدیم جلالی شایستة پسر یگانة پدر. 15 و یحیی بر او شهادت داد و ندا كرده میگفت: “این است آنكه دربارة او گفتم آنكه بعد از من می‌آید پیش از من شده است زیرا كه بر من مقد‌ّم بود.” 16 و از پری او جمیع ما بهره یافتیم و فیض به عوض فیض. 17 زیرا شریعت بوسیلة موسی عطا شد اما فیض و راستی بوسیلة عیسی مسیح رسید. 18 خدا را هرگز كسی ندیده است خدای یگانه‌مولودی  كه در آغوش پدر است همان او را ظاهر كرد.

 

19 و این است شهادت یحیی در وقتی كه یهودیان از اورشلیم کاهنان و لاویان را فرستادند تا از او سؤال كنند كه تو كیستی 20 كه معترف شد و انكار ننمود بلكه اقرار كرد كه من مسیح نیستم. 21 آنگاه از او سؤال كردند: “پس چه؟ آیا تو الیاس هستی؟” گفت: “نیستم.”

“آیا تو آن نبی هستی؟” جواب داد كه “نی.” 22 آنگاه بدو گفتند: “پس كیستی تا به آن كسانی كه ما را فرستادند جواب بریم؟ دربارة خود چه میگویی؟” 23 گفت: “من صدای ندا كننده‌ای در بیابانم كه راه یَهُوَه را راست كنید چنانكه اشعیا نبی گفت.”

24 و فرستادگان از فریسیان بودند. 25 پس از او سؤال كرده گفتند: “اگر تو مسیح و الیاس و آن نبی نیستی پس برای چه تعمید میدهی؟” 26 یحیی در جواب ایشان گفت: “من به آب تعمید میدهم و در میان شما كسی ایستاده است كه شما او را نمی‌شناسید. 27 و او آن است كه بعد از من می‌آید اما پیش از من شده است كه من لایق آن نیستم كه بند نعلینش را باز كنم.” 28 و این در بیت عبر‌َه كه آنطرف ا‌ُرد‌ُن است در جایی كه یحیی تعمید میداد واقع گشت.

 

29 و در فردای آنروز یحیی عیسی را دید كه به جانب او می‌آید. پس گفت: “اینك برة خدا كه گناه جهانرا برمیدارد! 30 این است آنكه من دربارة او گفتم كه مردی بعد از من می‌آید كه پیش از من شده است زیرا كه بر من مقد‌ّم بود. 31 و من او را نشناختم لیكن تا او به اسرائیل ظاهر گردد برای همین من آمده به آب تعمید میدادم.” 32 پس یحیی شهادت داد گفت: “روح را دیدم كه مثل كبوتری از آسمان نازل شده بر او قرار گرفت. 33 و من او را نشناختم لیكن او كه مرا فرستاد تا به آب تعمید دهم همان به من گفت بر هركس بینی كه روح نازل شده بر او قرار گرفت همان است او كه بهروح القدستعمید میدهد. 34 و من دیده شهادت میدهم كه این است پسر خدا.”

 

35 و در روز بعد نیز یحیی با دو نفر از شاگردان خود ایستاده بود. 36 ناگاه عیسی را دید كه راه میرود و گفت: “اینك برة خدا.” 37 و چون آن دو شاگرد كلام او را شنیدند از پی عیسی روانه شدند. 38 پس عیسی روی گردانیده آن دو نفر را دید كه از عقب می‌آیند. بدیشان گفت: 39 “چه میخواهید؟” بدو گفتند: “ربی (یعنی ای معلم) دركجا منزل مینمایی؟” 40 بدیشان گفت: “بیایید و ببینید.” آنگاه آمده دیدند كه كجا منزل دارد و آنروز را نزد او بماندند و قریب به ساعت دهم بود.

41 و یكی از ان دو كه سخن یحیی را شنیده پیروی او نمودند اندریاس برادر شمعون پطرس بود. 42 او او‌ّل برادر خود شمعون را یافته به او گفت: “مسیح را (كه ترجمة آن كَرِستُس است) یافتیم.” و چون او را نزد عیسی آورد عیسی بدو نگریسته گفت: “تو شمعون پسر یونا هستی و اكنون كیفا خوانده خواهی شد (كه ترجمة آن پطرس است).”

43 بامدادان چون عیسی خواست بسوی جلیل روانه شود فیلپس را یافته بدو گفت: “از عقب من بیا.” 44 و فیلپس از بیت‌صیدا از شهر اندریاس و پطرس بود. 45 فیلپس نَتَنائیل را یافته بدو گفت: “آن كسی را كه موسی در تورات و انبیا مذكور داشته‌اند یافته‌ایم كه عیسی پسر یوسف ناصری است.” 46 نَتَنائیل بدو گفت: “مگر میشود كه از ناصره چیزی خوب پیدا شود؟” فیلپس بدو گفت: “بیا و ببین.” 47 و عیسی چون دید كه نَتَنائیل بسوی او می‌آید دربارة او گفت: “اینك اسرائیلی حقیقی كه در او مكری نیست.” 48 نَتَنائیل بدو گفت: “مرا از كجا میشناسی؟” عیسی در جواب وی گفت: “قبل از آنكه فیلپس تو را دعوت كند در حینی كه زیر درخت انجیر بودی تو را دیدم.” 49 نَتَنائیل در جواب او گفت: “ای استاد تو پسر خدایی! تو پادشاه اسرائیل هستی!” 50 عیسی در جواب او گفت: “آیا از اینكه به تو گفتم كه تو را زیر درخت انجیر دیدم ایمان آوردی؟ بعد از این چیزهای بزرگتر از این خواهی دید.” 51 پس بدو گفت: “آمین آمین به شما میگویم كه از اكنون آسمان را گشاده و فرشتگان خدا را كه بر پسر انسان صعود و نزول میكنند خواهید دید.”

یوحنا فصل 2

 

1 و در روز سوم در قانای جلیل عروسی بود و مادر عیسی در آنجا بود. 2 و عیسی و شاگردانش را نیز به عروسی دعوت كردند. 3 و چون شراب تمام شد مادر عیسی بدو گفت: “شراب ندارند.” 4 عیسی به وی گفت: “ای زن مرا با تو چه كار است؟ ساعت من هنوز نرسیده است.” 5 مادرش به نوكران گفت: “هرچه به شما گوید بكنید.”

6 و در آنجا شش قدح سنگی برحسب تطهیر یهود نهاده بودند كه هریك گنجایش دو یا سه كیل داشت. 7 عیسی بدیشان گفت: “قدحها را از آب پر كنید.” و آنها را لبریز كردند. 8 پس بدیشان گفت: “الآن بردارید و به نزد رئیس مجلس ببرید.” پس بردند 9 و چون رئیس مجلس آن آب را كه شراب گردیده بود بچشید و ندانست كه از كجا است لیكن نوكرانی كه آب را كشیده بودند میدانستند رئیس مجلس داماد را مخاطب ساخته بدو گفت: 10 “هركسی شراب خوب را او‌ّل می‌آورد و چون مست شدند بدتر از آن لیكن تو شراب خوب را تا حال نگاه داشتی؟”

11 و این ابتدای معجزاتی است كه از عیسی در قانای جلیل صادر گشت و جلال خود را ظاهر كرد و شاگردانش به او ایمان آوردند. 12 و بعد از آن او با مادر و برادران و شاگردان خود به كفرناحو آمد و در آنجا ایامی كم ماندند.

 

13 و چون عید فِصَح یهود نزدیك بود عیسی به اورشلیم رفت 14 و در هیكل فروشندگان گاو و گوسفند و كبوتر و صر‌ّافان را نشسته یافت. 15 پس تازیانه‌ای از ریسمان ساخته همه را از هیكل بیرون نمود هم گوسفندان و گاوان را و نقود صر‌ّافان را ریخت و تختهای ایشانرا واژگون ساخت 16 و به كبوتر فروشان گفت: “اینها را از اینجا بیرون برید و خانة پدر مرا خانة تجارت مسازید.” 17 آنگاه شاگردانِ او را یاد آمد كه مكتوب است: “غیرت خانة تو مرا خورده است.”

18 پس یهودیان روی به او آورده گفتند: “به ما چه علامتی مینمایی كه این كارها را میكنی؟” 19 عیسی در جواب ایشان گفت: “این قدس را خراب كنید كه در سه روز آنرا برپا خواهم نمود.” 20 آنگاه یهودیان گفتند: “در عرصة چهل و شش سال این قدس را بنا نموده‌اند آیا تو در سه روز آنرا برپا میكنی؟” 21 لیكن او دربارة قدس جسد خود سخن میگفت. 22 پس وقتیكه از مردگان برخاست شاگردانش را بخاطر آمد كه اینرا بدیشان گفته بود. آنگاه به كتاب و به كلامی كه عیسی گفته بود ایمان آوردند.

23 و هنگامی كه در عید فِصَح در اورشلیم بود بسیاری چون معجزاتی را كه از او صادر میگشت دیدند به اسم او ایمان آوردند. 24 لیكن عیسی خویشتنرا بدیشان مؤتَمِن نساخت زیرا كه او همه را میشناخت. 25 و از آنجا كه احتیاج نداشت كه كسی دربارة انسان شهادت دهد زیرا خود آنچه در انسان بود میدانست.

یوحنا فصل 3

 

1 و شخصی از فریسیان نیقودیموس نام از رؤسای یهود بود. 2 او در شب نزد عیسی آمده به وی گفت: “ای استاد میدانیم كه تو معلّم هستی كه از جانب خدا آمده‌ای زیرا هیچكس نمیتواند معجزاتی را كه تو مینمایی بنماید جز اینكه خدا با وی باشد.” 3 عیسی در جواب او گفت: “آمین آمین به تو میگویم اگر كسی از سرِ نو مولود نشود ملكوت خدا را نمیتواند دید.” 4 نیقودیموس بدو گفت: “چگونه ممكن است كه انسانی كه پیر شده باشد مولود گردد؟ آیا میشود كه بار دیگر داخل شكم مادر گشته مولود شود؟” 5 عیسی در جواب گفت: “آمین‌ آمین به تو میگویم اگر كسی از آب و روح مولود نگردد ممكن نیست كه داخل ملكوت خدا شود. 6 آنچه از جسم مولود شد جسم است و آنچه از روح مولود گشت روح است. 7 عجب مدار كه به تو گفتم باید شما از سر نو مولود گردید. 8 باد هرجا كه میخواهد می‌وزد و صدای آنرا میشنوی لیكن نمیدانی از كجا می‌آید و به كجا میرود. همچنین است هركه از روح مولود گردد.”

9 نیقودیموس در جواب وی گفت: “چگونه ممكن است كه چنین شود؟” 10 عیسی در جواب وی گفت: “آیا تو معلّم اسرائیل هستی و اینرا نمیدانی؟ 11 آمین آمین به تو میگویم آنچه میدانیم میگوییم و به آنچه دیده‌ایم شهادت میدهیم و شهادت ما را قبول نمی‌كنید. 12 چون شما را از امور زمینی سخن گفتم باور نكردید. پس هرگاه به امور آسمانی با شما سخن رانم چگونه تصدیق خواهید نمود؟ 13 و كسی به آسمان بالا نرفت مگر آنكس كه از آسمان پایین آمد یعنی پسر انسان كه در آسمان است. 14 و همچنان كه موسی مار را در بیابان بلند نمود همچنین پسر انسان نیز باید بلند كرده شود 15 تا هركه به او ایمان آرد هلاك نگردد بلكه حیات جاودانی یابد. 16 زیرا خدا جهانرا اینقدر محبت نمود كه پسر یگانة خود را داد تا هركه بر او ایمان آورد هلاك نگردد بلكه حیات جاودانی یابد. 17 زیرا خدا پسر خود را در جهان نفرستاد تا بر جهان داوری كند بلكه تا بوسیلة او جهان نجات یابد. 18 آنكه به او ایمان آرد بر او حكم نشود اما هركه ایمان نیاورد الآن بر او حكم شده است بجهت آنكه به اسم پسر یگانة خدا ایمان نیاورده. 19 و حكم این است كه نور در جهان آمد و مردم ظلمت را بیشتر از نور دوست داشتند از آنجا كه اعمال ایشان بد است. 20 زیرا هركه عمل بد میكند روشنی را دشمن دارد و پیش روشنی نمی‌آید مبادا اعمال او توبیخ شود. 21 و لیكن كسی كه به راستی عمل میكند پیش روشنی می‌آید تا آنكه اعمال او هویدا گردد كه در خدا كرده شده است.”

 

22 و بعد از آن عیسی با شاگردان خود به زمین یهودیه آمد و با ایشان در آنجا بسر برده تعمید میداد. 23 و یحیی نیز در عینُون نزدیك سالیم تعمید میداد زیرا كه در آنجا آب بسیار بود و مردم می‌آمدند و تعمید میگرفتند 24 چونكه یحیی هنوز در زندان حبس نشده بود. 25 آنگاه در خصوص تطهیر در میان شاگردان یحیی و یهودیان مباحثه شد. 26 پس به نزد یحیی آمده به او گفتند: “ای استاد آن شخصی كه با تو در آنطرف اُرد‌ُن بود و تو برای او شهادت دادی اكنون او تعمید میدهد و همه نزد او می‌آیند.”

27 یحیی در جواب گفت: “هیچكس چیزی نمیتواند یافت مگر آنكه از آسمان بدو داده شود. 28 شما خود بر من شاهد هستید كه گفتم من مسیح نیستم بلكه پیش روی او فرستاده شدم. 29 كسی كه عروس دارد داماد است اما دوست داماد كه ایستاده آواز او را می‌شنود از آواز داماد بسیار خشنود میگردد. پس این خوشی من كامل گردید. 30 می‌باید كه او افزوده شود و من ناقص گردم. 31 او كه از بالا می‌آید بالای همه است و آنكه از زمین است زمینی است و از زمین تكلّم میكند اما او كه از آسمان می‌آید بالای همه است. 32 و آنچه را دید و شنید به‌ آن شهادت میدهد و هیچكس شهادت او را قبول نمیكند. 33 و كسی كه شهادت او را قبول كرد مهر كرده است براینكه خدا راست است. 34 زیرا آن كسی را كه خدا فرستاد به كلام خدا تكلّم مینماید چونكه خدا روح را به میزان عطا نمیكند. 35 پدر پسر را محبت مینماید و همه چیز را بدست او سپرده است. 36 آنكه به پسر ایمان آورده باشد حیات جاودانی دارد و آنكه به پسر ایمان نیاورد حیات را نخواهد دید بلكه غضب خدا بر او می‌ماند.”

یوحنا فصل 4

 

1 و چون سرور دانست كه فریسیان مطلّع شده‌اند كه عیسی بیشتر از یحیی شاگرد پیدا كرده تعمید میدهد 2 با اینكه خود عیسی تعمید نمیداد بلكه شاگردانش 3 یهودیه را گذارده باز به جانب جلیل رفت.

4 و لازم بود كه از سامره عبور كند 5 پس به شهری از سامره كه سوخار نام داشت نزدیك به آن موضعی كه یعقوب به پسر خود یوسف داده بود رسید. 6 و در آنجا چاه یعقوب بود. پس عیسی از سفر خسته شده همچنین بر سر چاه نشسته بود و قریب به ساعت ششم بود 7 كه زنی سامری بجهت آب كشیدن آمد. عیسی بدو گفت: “جرعه‌ای آب به من بنوشان.” 8 زیرا شاگردانش بجهت خریدن خوراك به شهر رفته بودند. 9 زن سامری بدو گفت: “چگونه تو كه یهود هستی از من آب میخواهی و حال آنكه زن سامری می‌باشم؟” زیرا كه یهود با سامریان معاشرت ندارند. 10 عیسی در جواب او گفت: “اگر بخشش خدا را میدانستی و كیست كه به تو میگوید آب به من بده هر‌آینه تو از او خواهش میكردی و به تو آب زنده عطا میكرد.” 11 زن بدو گفت: “ای آقا دلو نداری و چاه عمیق است. پس از كجا آب زنده داری؟ 12 آیا تو از پدر ما یعقوب بزرگتر هستی كه چاه را به ما داد و خود و پسران و مواشی او از آن می‌آشامیدند؟” 13 عیسی در جواب او گفت: “هركه از این آب بنوشد باز تشنه گردد 14 لیكن كسی كه از آبی كه من به او میدهم بنوشد ابداً تشنه نخواهد شد بلكه آن آبی كه به او میدهم در او چشمة‌ آبی گردد كه تا حیات جاودانی می‌جوشد.” 15 زن بدو گفت: “ای آقا آن آب را به من بده تا دیگر تشنه نگردم و به اینجا بجهت آب كشیدن نیایم.”

16 عیسی به او گفت: “برو و شوهر خود را بخوان و در اینجا بیا.” 17 زن در جواب گفت: “شوهر ندارم.” عیسی بدو گفت: “نیكو گفتی كه شوهر نداری! 18 زیرا كه پنج شوهر داشتی و آنكه الآن داری شوهر تو نیست! این سخنرا راست گفتی!” 19 زن بدو گفت: “ای آقا می‌بینم كه تو نبی هستی! 20 پدران ما در این كوه پرستش میكردند و شما میگویید كه در اورشلیم جایی است كه در آن عبادت باید نمود.” 21 عیسی بدو گفت: “ای زن مرا تصدیق كن كه ساعتی می‌آید كه نه در این كوه و نه در اورشلیم پدر را پرستش خواهید كرد. 22 شما آنچه را كه نمیدانید می‌پرستید اما ما آنچه را كه میدانیم عبادت میكنیم زیرا نجات از یهود است. 23 لیكن ساعتی می‌آید بلكه الآن است كه در آن پرستندگانِ حقیقی پدر را به روح و راستی پرستش خواهند كرد زیرا كه پدر مثل این پرستندگان خود را طالب است. 24 خدا روح است و هركه او را پرستش میكند می‌باید به روح و راستی بپرستد.”

25 زن بدو گفت: “میدانم كه مسیح یعنی كَرستُس می‌آید. پس هنگامی كه او آید از هر چیز به ما خبر خواهد داد.” 26 عیسی بدو گفت: “من كه با تو سخن میگویم همانم.”

 

27 و در همان وقت شاگردانش آمده تعجب كردند كه با زنی سخن میگوید ولكن هیچكس نگفت كه چه می‌طلبی یا برای چه با او حرف میزنی. 28 آنگاه زن سبوی خود را گذارده به شهر رفت و مردم را گفت: 29 “بیایید و كسی را ببینید كه هرآنچه كرده بودم به من گفت. آیا این مسیح نیست؟” 30 پس از شهر بیرون شده نزد او می‌آمدند.

31 و در اثنا آن شاگردان او خواهش نموده گفتند: “ای استاد بخور.” 32 بدیشان گفت: “من غذایی دارم كه بخورم و شما آنرا نمیدانید.” 33 شاگردان به یكدیگر گفتند: “مگر كسی برای او خوراكی آورده باشد!” 34 عیسی بدیشان گفت: “خوراك من آن است كه خواهش فرستندة خود را به عمل آورم و كار او را به انجام رسانم. 35 آیا شما نمیگویید كه چهار ماه دیگر موسِم درو است؟ اینك به شما میگویم چشمان خود را بالا افكنید و مزرعه‌ها را ببینید زیرا كه الآن بجهت درو سفید شده است. 36 و دروگر اجرت میگیرد و ثمری بجهت حیات جاودانی جمع میكند تا كارنده و دروكننده هر دو با هم خشنود گردند. 37 زیرا این كلام در اینجا راست است كه یكی می‌كارد و دیگری درو میكند. 38 من شما را فرستادم تا چیزی را كه در آن رنج نبرده‌اید درو كنید. دیگران محنت كشیدند و شما در محنت ایشان داخل شده‌اید.”

39 پس در آن شهر بسیاری از سامریان بواسطة سخن آن زن كه شهادت داد كه “هرآنچه كرده بودم به من بازگفت” بدو ایمان آوردند. 40 و چون سامریان نزد او آمدند از او خواهش كردند كه نزد ایشان بماند و دو روز در آنجا بماند. 41 و بسیاری دیگر بواسطة كلام او ایمان آورند. 42 و به زن گفتند كه “بعد از این بواسطة سخن تو ایمان نمی‌آوریم زیرا خود شنیده و دانسته‌ایم كه او در حقیقت مسیح و نجات‌دهندة عالم است.”

 

43 اما بعد از دو روز از آنجا بیرون آمده بسوی جلیل روانه شد. 44 زیرا خود عیسی شهادت داد كه هیچ نبی را در وطن خود حرمت نیست. 45 پس چون به جلیل آمد جلیلیان او را پذیرفتند زیرا هرچه در اورشلیم در عید كرده بود دیدند چونكه ایشان نیز در عید رفته بودند.

 

46 پس عیسی به قانای جلیل آنجایی كه آب را شراب ساخته بود بازآمد. و یكی از سرهنگان ملِك بود كه پسر او در كفرناحوم مریض بود. 47 و چون شنید كه عیسی از یهودیه به جلیل آمده است نزد او آمده خواهش كرد كه فرود بیاید و پسر او را شفا دهد زیرا كه مشرف به موت بود. 48 عیسی بدو گفت: “اگر آیات و معجزات نبینید همانا ایمان نیاورید.” 49 سرهنگ بدو گفت: “ای سرور قبل از آنكه پسرم بمیرد فرود بیا.” 50 عیسی بدو گفت: “برو كه پسرت زنده است.” آن شخص به سخنی كه عیسی بدو گفت ایمان آورده روانه شد. 51 و در وقتی كه او میرفت غلامانش او را استقبال نموده مژده دادند و گفتند كه پسر تو زنده است. 52 پس از ایشان پرسید كه “درچه ساعت عافیت یافت؟” گفتند: “دیروز در ساعت هفت تب از او زایل گشت.” 53 آنگاه پدر فهمید كه در همان ساعت عیسی گفته بود: “پسر تو زنده است.” پس او و تمام اهل خانة او ایمان آوردند. 54 و این نیز معجزة دو‌ّم بود كه از عیسی در وقتی كه از یهودیه به جلیل آمد به ظهور رسید.

یوحنا فصل 5

 

1 و بعد از آن یهود را عیدی بود و عیسی به اورشلیم آمد. 2 و در اورشلیم نزد باب‌الضّان حوضی است كه آنرا به عبرانی بیت‌حسدا میگویند كه پنج رواق دارد. 3 و آنجا جمعی كثیر از مریضان و كوران و لنگان و شلان خوابیده منتظر حركت آب می‌بودند. (a)

(a) برخی از نسخه‌های دستنویس كه از اعتبار و دقت كمتری برخوردارند جمله‌ای اضافی دارند كه به آیة 4 معروف است. در این آیه چنین آمده است: “زیرا كه فرشته‌ای از جانب یَهُوَه گاه بر آن حوض نازل میشد و آب را به حركت می‌آورد هركه بعد از حركت آب اول وارد حوض میشد از هر مرضی كه داشت شفا می‌یافت.” در تجدید چاپ كنونی برای انطباق با ترجمه‌های جدید آیه‌ای كه قبلاً شماره 4 بود شماره 5 شده است به این ترتیب به تعداد كل آیات این باب یك شماره اضافه شده است.

5 و در آنجا مردی بود كه سی‌ و هشت سال به مرضی مبتلا بود. 6 چون عیسی او را خوابیده دید و دانست كه مرض او طول كشیده است بدو گفت: “آیا میخواهی شفا یابی؟” 7 مریض او را جواب داد كه “ای آقا كسی ندارم كه چون آب به حركت آید مرا در حوض بیندازد بلكه تا وقتی كه می‌آیم دیگری پیش از من فرو رفته است.” 8 عیسی بدو گفت: “برخیز و بستر خود را برداشته روانه شو!” 9 كه در حال آن مرد شفا یافت و بستر خود را برداشته روانه گردید. و آنروز سبت بود. 10 پس یهودیان به آن كسی كه شفا یافته بود گفتند: “روز سبت است و بر تو روا نیست كه بستر خود را برداری.” 11 او در جواب ایشان گفت: “آن كسی كه مرا شفا داد همان به من گفت بستر خود را بردار و برو.” 12 پس از او پرسیدند: “كیست آنكه به تو گفت بستر خود را بردار و برو؟” 13 لیكن آن شفا یافته نمیدانست كِه بود زیرا كه عیسی ناپدید شد چون در آنجا ازدحامی بود. 14 و بعد از آن عیسی او را در هیكل یافته بدو گفت: “اكنون شفا یافته‌ای. دیگر خطا مكن تا برای تو بدتر نگردد.” 15 آن مرد رفت و یهودیان را خبر داد كه “آنكه مرا شفا داد عیسی است.” 16 و از این سبب یهودیان بر عیسی تعد‌ّی میكردند زیرا این كار را در روز سبت كرده بود.

 

17 عیسی در جواب ایشان گفت كه “پدر من تا كنون كار میكند و من نیز كار میكنم.” 18 پس از این سبب یهودیان بیشتر قصد قتل او كردند زیرا كه نه تنها سبت را می‌شكست بلكه خدا را نیز پدر خود گفته خود را مساوی خدا میساخت.

19 آنگاه عیسی در جواب ایشان گفت: “آمین آمین به شما میگویم كه پسر از خود هیچ نمیتواند كرد مگر آنچه بیند كه پدر به عمل آرد زیرا كه آنچه او میكند همچنین پسر نیز میكند. 20 زیرا كه پدر پسر را دوست میدارد و هرآنچه خود میكند بدو می‌نماید و اعمال بزرگتر از این بدو نشان خواهد داد تا شما تعجب نمایید. 21 زیرا همچنان كه پدر مردگان را برمی‌خیزاند و زنده میكند همچنین پسر نیز هركه را میخواهد زنده میكند. 22 زیرا كه پدر بر هیچكس داوری نمیكند بلكه تمام داوری را به پسر سپرده است. 23 تا آنكه همه پسر را حرمت بدارند همچنان كه پدر را حرمت میدارند و كسی كه به پسر حرمت نكند به پدری كه او را فرستاد احترام نكرده است. 24 آمین‌آمین به شما میگویم هر كه كلام مرا بشنود و به فرستندة من ایمان آورد حیات جاودانی دارد و در داوری نمی‌آید بلكه از موت تا به حیات منتقل گشته است. 25 آمین آمین به شما میگویم كه ساعتی می‌آید بلكه اكنون است كه مردگان آواز پسر خدا را میشنوند و هركه بشنود زنده گردد. 26 زیرا همچنان كه پدر در خود حیات دارد همچنین پسر را نیز عطا كرده است كه در خود حیات داشته باشد. 27 و بدو قدرت بخشیده است كه داوری هم بكند زیرا كه پسر انسان است. 28 و از این تعجب مكنید زیرا ساعتی می‌آید كه در آن جمع كسانی كه در قبور می‌باشند آواز او را خواهند شنید 29 و بیرون خواهند آمد هركه اعمال نیكو كرد برای قیامت حیات و هركه اعمال بد كرد بجهت قیامت داوری.

30 “من از خود هیچ نمیتوان كرد بلكه چنانكه شنیده‌ام داوری میكند و داوری من عادل است زیرا كه ارادة خود را طالب نیستم بلكه ارادة پدری كه مرا فرستاده است.

 

31 “اگر من بر خود شهادت دهم شهادت من راست نیست. 32 دیگری هست كه بر من شهادت میدهد و میدانم كه شهادتی كه او بر من میدهد راست است. 33 شما نزد یحیی فرستادید و او به راستی شهادت داد. 34 اما من شهادت انسان را قبول نمیكنم ولیكن این سخنان را میگویم تا شما نجات یابید. 35 او چراغ افروخته و درخشنده‌ای بود و شما خواستید كه ساعتی به نور او شادی كنید. 36 و اما من شهادت بزرگتر از یحیی دارم زیرا آن كارهایی كه پدر به من عطا كرد تا كامل كنم یعنی این كارهایی كه من میكنم بر من شهادت میدهد كه پدر مرا فرستاده است. 37 و خود پدر كه مرا فرستاد به من شهادت داده است كه هرگز آواز او نشنیده و صورت او را ندیده‌اند 38 و كلام او را در خود ثابت ندارید زیرا كسی را كه پدر فرستاد شما بدو ایمان نیاوردید.

39 “كتب را تفتیش كنید زیرا شما گمان می‌برید كه در آنها حیات‌جاودانی دارید و آنها است كه به من شهادت میدهد. 40 و نمیخواهید نزد من آیید تا حیات یابید. 41 جلال را از مردم نمی‌پذیرم. 42 ولكن شما را میشناسم كه در نفس خود محبت خدا را ندارید. 43 من به اسم پدر خود آمده‌ام و مرا قبول نمی‌كنید ولی هرگاه دیگری به اسم خود آید او را قبول خواهید كرد. 44 شما چگونه میتوانید ایمان آرید و حال آنكه جلال از یكدیگر می‌طلبید و جلالی را كه از خدای واحد است طالب نیستید؟ 45 گمان مبرید كه من نزد پدر بر شما اد‌ّعا خواهم كرد. كسی هست كه مد‌ّعی شما می‌باشد و آن موسی است كه بر او امیدوار هستید. 46 زیرا اگر موسی را تصدیق میكردید مرا نیز تصدیق میكردید چونكه او دربارة من نوشته است. 47 اما چون نوشته‌های او را تصدیق نمی‌كنید پس چگونه سخنهای مرا قبول خواهید كرد.”

یوحنا فصل 6

 

1 و بعد از آن عیسی به آنطرف دریای جلیل كه دریای طبریه باشد رفت. 2 و جمعی كثیر از عقب او آمدند زیرا آن معجزاتی را كه به مریضان می‌نمود می‌دیدند. 3 آنگاه عیسی به كوهی برآمده با شاگردان خود در آنجا بنشست. 4 و فِصَح كه عید یهود باشد نزدیك بود.

5 پس عیسی چشمان خود را بالا انداخته دید كه جمعی كثیر بطرف او می‌آیند. به فیلپس گفت: “از كجا نان بخریم تا اینها بخورند؟” 6 و این را از روی امتحان به او گفت زیرا خود میدانست چه باید كرد. 7 فیلپس او را جواب داد كه “دویست دینار نان اینها را كفایت نكند تا هریك اندكی بخورند!” 8 یكی از شاگردانش كه اندریاس برادر شِمعون پطر‌ُس باشد وی را گفت: 9 “در اینجا پسری است كه پنج نان جو و دو ماهی دارد ولیكن این از برای این گروه چه میشود؟” 10 عیسی گفت: “مردم را بنشانید.”‌ و در آن مكان گیاهِ‌ بسیار بود و آن گروه قریب به پنج‌هزار مرد بودند كه نشستند. 11 عیسی نانها را گرفته و شكر نموده به شاگردان داد و شاگردان به نشستگان دادند و همچنین از دو ماهی نیز به قدری كه خواستند. 12 و چون سیر گشتند به شاگردان خود گفت: “پاره‌های باقیمانده را جمع كنید تا چیزی ضایع نشود.” 13 پس جمع كردند و از پاره‌های پنج نان جو كه از خورندگان زیاده آمده بود دوازده سبد پر كردند. 14 و چون مردمان این معجزه را كه از عیسی صادر شده بود دیدند گفتند كه “این البته همان نبی است كه باید در جهان بیاید!” 15 و اما عیسی چون دانست كه میخواهند بیایند و او را به زور برده پادشاه سازند باز تنها به كوه برآمد.

 

16 و چون شام شد شاگردانش به جانب دریا پایین رفتند 17 و به كشتی سوار شده به آنطرف دریا به كفرناحوم روانه شدند. و چون تاریك شد عیسی هنوز نزد ایشان نیامده بود. 18 و دریا بواسطة وزیدن باد شدید به تلاطم آمد. 19 پس وقتیكه قریب به بیست و پنج یا سی تیر پرتاپ رانده بودند عیسی را دیدند كه بر روی دریا خرامان شده نزدیك كشتی می‌آید. پس ترسیدند. 20 او بدیشان گفت: “من هستم مترسید!” 21 و چون میخواستند او را در كشتی بیاورند در ساعت كشتی به آن زمینی كه عازم آن بودند رسید.

22 بامدادان گروهی كه به آنطرف دریا ایستاده بودند دیدند كه هیچ زورقی نبود غیر از آنكه شاگردان او داخل آن شده بودند و عیسی با شاگردان خود داخل آن زورق نشده بلكه شاگردانش تنها رفته بودند. 23 لیكن زورقهای دیگر از طبریه آمد نزدیك به آنجایی كه نان خورده بودند بعد از آنكه سرور شكر گفته بود. 24 پس چون آن گروه دیدند كه عیسی و شاگردانش در آنجا نیستند ایشان نیز به كشتیها سوار شده در طلب عیسی به كفرناحوم آمدند. 25 و چون او را در آنطرف دریا یافتند بدو گفتند: “ای استاد كی به اینجا آمدی؟” 26 عیسی در جواب ایشان گفت: “آمین آمین به شما میگویم كه مرا می‌طلبید نه بسبب معجزاتی كه دیدید بلكه بسبب آن نانی كه خوردید و سیر شدید. 27 كار بكنید نه برای خوراك فانی بلكه برای خوراكی كه تا حیات جاودانی باقی است كه پسر انسان آنرا به شما عطا خواهد كرد زیرا خدای پدر بر او مهر زده است.” 28 بدو گفتند: “چه كنیم تا اعمال خدا را بجا آورده باشیم؟” 29 عیسی در جواب ایشان گفت: “عمل خدا این است كه به آن كسی كه او فرستاد ایمان بیاورید.” 30 بدو گفتند: “چه معجزه‌ می‌نمایی تا آنرا دیده به تو ایمان آوریم؟ چه كار میكنی؟ 31 پدران ما در بیابان من‌ّ را خوردند چنانكه مكتوب است كه از آسمان بدیشان نان عطا كرد تا بخورند.” 32 عیسی بدیشان گفت: “آمین آمین به شما میگویم كه موسی نان را از آسمان به شما نداد بلكه پدر من نان حقیقی را از آسمان به شما میدهد. 33 زیرا كه نان خدا آن است كه از آسمان نازل شده به جهان حیات می‌بخشد.” 34 آنگاه بدو گفتند: “ای سرور این نان را پیوسته به ما بده.”

35 عیسی بدیشان گفت: “من نان حیات هستم. كسی كه نزد من آید هرگز گرسنه نشود و هركه به من ایمان آرد هرگز تشنه نگردد. 36 لیكن به شما گفتم كه مرا هم دیدید و ایمان نیاوردید. 37 هر آنچه پدر به من عطا كند به جانب من آید و هركه به جانب من آید او را بیرون نخواهم نمود. 38 زیرا از آسمان نزول كردم نه تا به ارادة خود عمل كنم بلكه به ارادة فرستندة خود. 39 و ارادة پدری كه مرا فرستاد این است كه از آنچه به من عطا كرد چیزی تلف نكنم بلكه در روز بازپسین آنرا برخیزانم. 40 و ارادة فرستندة من این است كه هركه پسر را دید و بدو ایمان آورد حیات جاودانی داشته باشد و من در روز بازپسین او را خواهم برخیزانید.”

 

41 پس یهودیان دربارة او همهمه كردند زیرا گفته بود: “من هستم آن نانی كه از آسمان نازل شد.” 42 و گفتند: “آیا این عیسی پسر یوسف نیست كه ما پدر و مادر او را میشناسیم؟ پس چگونه میگوید از آسمان نازل شدم؟” 43 عیسی در جواب ایشان گفت: “با یكدیگر همهمه مكنید. 44 كسی نمیتواند نزد من آید مگر آنكه پدری كه مرا فرستاد او را جذب كند و من در روز بازپسین او را خواهم برخیزانید. 45 در انبیا مكتوب است كه همه از یَهُوَه تعلیم خواهند یافت. پس هركه از پدر شنید و تعلیم یافت نزد من می‌آید. 46 نه اینكه كسی پدر را دیده باشد جز آن كسی كه از جانب خداست او پدر را دیده است. 47 آمین آمین به شما میگویم هركه به من ایمان آرد حیات جاودانی دارد. 48 من نان حیات هستم. 49 پدران شما در بیابان من‌ّ را خوردند و مردند. 50 این نانی است كه از آسمان نازل شد تا هركه از آن بخورد نمیرد. 51 من هستم آن نان زنده كه از آسمان نازل شد. اگر كسی از این نان بخورد تا به ابد زنده خواهد ماند و نانی كه من عطا میكنم جسم من است كه آنرا بجهت حیات جهان می‌بخشم.”

52 پس یهودیان با یكدیگر مخاصمه كرده میگفتند: “چگونه این شخص میتوان جسد خود را به ما دهد تا بخوریم؟” 53 عیسی بدیشان گفت: “آمین آمین به شما میگویم اگر جسد پسر انسانرا نخورید و خون او را ننوشید در خود حیات ندارید. 54 و هركه جسد مرا خورد و خون مرا نوشید حیات جاودانی دارد و من در روز آخر او را خواهم برخیزانید. 55 زیرا كه جسد من خوردنی حقیقی و خون من آشامیدنی حقیقی است. 56 پس هركه جسد مرا می‌خور‌َد و خون مرا می‌نوشد در من می‌ماند و من در او. 57 چنانكه پدرِ زنده مرا فرستاد و من به پدر زنده هستم همچنین كسی كه مرا بخور‌َد او نیز به من زنده میشود. 58 این است نانی كه از آسمان نازل شد نه همچنان كه پدران شما من‌ّ را خوردند و مردند بلكه هركه این نان را بخورد تا به ابد زنده مانَد.”

59 این سخن را وقتیكه در كفرناحوم تعلیم میداد در كنیسه گفت.

 

60 آنگاه بسیاری از شاگردان او چون اینرا شنیدند گفتند: “این كلام سخت است! كِه میتواند آنرا بشنود؟” 61 چون عیسی در خود دانست كه شاگردانش در این امر همهمه میكنند بدیشان گفت: “آیا این شما را لغزش میدهد؟ 62 پس اگر پسر انسان را بینید كه به جایی كه او‌ّل بود صعود میكند چه؟ 63 روح است كه زنده میكند و اما از جسد فایده‌ای نیست. كلامی كه من به شما میگویم روح و حیات است. 64 ولیكن بعضی از شما هستند كه ایمان نمی‌آورند.” زیرا كه عیسی از ابتدا میدانست كیانند كه ایمان نمی‌آورند و كیست كه او را تسلیم خواهد كرد. 65 پس گفت: “از این سبب به شما گفتم كه كسی نزد من نمیتواند آمد مگر آنكه پدرِ من آنرا بدو عطا كند.” 66 در همان وقت بسیاری از شاگردان او برگشته دیگر با او همراهی نكردند.

67 آنگاه عیسی به آن دوازده گفت: “آیا شما نیز میخواهید بروید؟” 68 شمعون پطرس به او جواب داد: “ای سرور نزد كِه برویم؟ كلمات حیات جاودانی نزد تو است. 69 و ما ایمان آورده و شناخته‌ایم كه تو مسیح پسر خدای حی هستی.” 70 عیسی بدیشان جواب داد: “آیا من شما دوازده را برنگزیدم و حال آنكه یكی از شما ابلیسی است.” 71 و این را دربارة یهودا پسر شمعونِ اسخر یوطی گفت زیرا او بود كه می‌بایست تسلیم كنندة وی بشود و یكی از آن دوازده بود.

یوحنا فصل 7

 

1 و بعد از آن عیسی در جلیل میگشت زیرا نمیخواست در یهودیه راه رود چونكه یهودیان قصد قتل او میداشتند. 2 و عید یهود كه عید خیمه‌ها باشد نزدیك بود. 3 پس برادرانش بدو گفتند: “از اینجا روانه شده به یهودیه برو تا شاگردانت نیز آن اعمالی را كه تو میكنی ببینند 4 زیرا هركه میخواهد آشكار شود در پنهانی كار نمیكند. پس اگر این كارها را میكنی خود را به جهان بنما.” 5 زیرا كه برادرانش نیز به او ایمان نیاورده بودند. 6 آنگاه عیسی بدیشان گفت: “وقت من هنوز نرسیده اما وقت شما همیشه حاضر است. 7 جهان نمیتواند شما را دشمن دارد و لیكن مرا دشمن میدارد زیرا كه من بر آن شهادت میدهم كه اعمالش بد است. 8 شما برای این عید بروید. من حال به این عید نمی‌آیم زیرا كه وقت من هنوز تمام نشده است.” 9 چون اینرا بدیشان گفت در جلیل توقّف نمود.

 

10 لیكن چون برادرانش برای عید رفته بودند او نیز آمد نه آشكار بلكه در خفا. 11 اما یهودیان در عید او را جستجو نموده میگفتند كه او كجا است. 12 و در میان مردم دربارة او همهمة بسیار بود. بعضی میگفتند كه مردی نیكو است و دیگران میگفتند نی بلكه گمراه كنندة قوم است. 13 ولیكن بسبب ترس از یهود هیچكس دربارة او ظاهراً حرف نمی‌زد.

14 و چون نصف عید گذشته بود عیسی به هیكل آمده تعلیم میداد. 15 و یهودیان تعجب نموده گفتند: “این شخص هرگز تعلیم نیافته چگونه كتب را میداند؟” 16 عیسی در جواب ایشان گفت: “تعلیم من از من نیست بلكه از فرستندة من. 17 اگر كسی بخواهد ارادة او را به عمل آرد دربارة تعلیم خواهد دانست كه از خدا است یا آنكه من از خود سخن میرانم. 18 هركه از خود سخن گوید جلال خود را طالب بو‌َد و اما هركه طالب جلال فرستندة خود باشد او صادق است و در او ناراستی نیست. 19 آیا موسی تورات را به شما نداده است؟ و حال آنكه كسی از شما نیست كه به تورات عمل كند. از برای چه میخواهید مرا به قتل رسانید؟” 20 آنگاه همه در جواب گفتند: “تو دیو داری! كِه اراده دارد تو را بكشد؟” 21 عیسی در جواب ایشان گفت: “یك عمل نمودم و همة شما از آن متعجب شدید. 22 موسی ختنه را به شما داد نه آنكه از موسی باشد بلكه از اجداد و در روز سبت مردم را ختنه میكنید. 23 پس اگر كسی در روز سبت مختون شود تا شریعت موسی شكسته نشود چرا بر من خشم می‌آورید از آن سبب كه در روز سبت شخصی را شفای كامل دادم؟ 24 بحسب ظاهر داوری مكنید بلكه به راستی داوری نمایید.”

25 پس بعضی از اهل اورشلیم گفتند: “آیا این آن نیست كه قصد قتل او دارند؟ 26 و اینك آشكارا حرف میزند و بدو هیچ نمیگویند. آیا رؤسا یقیناً میدانند كه او در حقیقت مسیح است؟ 27 لیكن این شخص را میدانیم از كجا است اما مسیح چون آید هیچكس نمی‌شناسد كه از كجا است.” 28 و عیسی چون در هیكل تعلیم میداد ندا كرده گفت: “مرا می‌شناسید و نیز میدانید از كجا هستم و از خود نیامده‌ام بلكه فرستندة من حق‌ّ است كه شما او را نمی‌شناسید. 29 اما من او را میشناسم زیرا كه از او هستم و او مرا فرستاده است.” 30 آنگاه خواستند او را گرفتار كنند ولیكن كسی بر او دست نینداخت زیرا كه ساعت او هنوز نرسیده بود. 31 آنگاه بسیاری از آن گروه بدو ایمان آوردند و گفتند: “آیا چون مسیح آید معجزات بیشتر از اینها كه این شخص می‌نماید خواهد نمود؟”

 

32 چون فریسیان شنیدند كه خلق دربارة او همهمه میكنند فریسیان و رؤسای كَهنَه خادمان فرستادند تا او را بگیرند. 33 آنگاه عیسی گفت: “اندك زمانی دیگر با شما هستم بعد نزد فرستندة خود میروم. 34 و مرا طلب خواهید كرد و نخواهید یافت و آنجایی كه من هستم شما نمیتوانید آمد.” 35 پس یهودیان با یكدیگر گفتند: “او كجا میخواهد برود كه ما او را نمی‌یابیم؟ آیا اراده دارد به‌سوی پراكندگان یونانیان رود و یونانیان را تعلیم دهد؟ 36 این چه كلامی است كه گفت مرا طلب خواهید كرد و نخواهید یافت و جایی كه من هستم شما نمیتوانید آمد؟”

37 و در روز آخر كه روز بزرگ عید بود عیسی ایستاده ندا كرد و گفت: “هركه تشنه باشد نزد من آید و بنوشد. 38 كسی كه به من ایمان آورد چنانكه كتاب میگوید از بطن او نهرهای آب زنده جاری خواهد شد.” 39 اما اینرا گفت دربارة روح كه هركه به او ایمان آرد او را خواهد یافت زیرا كه هنوز عطا نشده بود چونكه عیسی تا بحال جلال نیافته بود.

40 آنگاه بسیاری از آن گروه چون این كلام را شنیدند گفتند: “در حقیقت این شخص همان نبی است.” 41 و بعضی گفتند: “او مسیح است.” و بعضی گفتند: “مگر مسیح از جلیل خواهد آمد؟ 42 آیا كتاب نگفته است كه از نسل داود و از بیت‌لحم دهی كه داود در آن بود مسیح ظاهر خواهد شد؟” 43 پس دربارة او در میان مردم اختلاف افتاد.44 و بعضی از ایشان خواستند او را بگیرند ولكن هیچكس بر او دست نینداخت.

45 پس خادمان نزد رؤسای كَهنَه و فریسیان آمدند. آنها بدیشان گفتند: “برای چه او را نیاوردید؟” 46 خادمان در جواب گفتند: “هرگز كسی مثل این شخص سخن نگفته است!” 47 آنگاه فریسیان در جواب ایشان گفتند: “آیا شما نیز گمراه شده‌اید؟ 48 مگر كسی از سرداران یا از فریسیان به او ایمان آورده است؟ 49 ولیكن این گروه كه شریعت را نمیدانند ملعون می‌باشند.” 50 نیقودیموس آنكه در شب نزد او آمده و یكی از ایشان بود بدیشان گفت: 51 “آیا شریعت ما بر كسی فتوی میدهد جز آنكه او‌ّل سخن او را بشنوند و كار او را دریافت كنند؟” 52 ایشان در جواب وی گفتند: “مگر تو نیز جلیلی هستی؟ تفحص كن و ببین زیرا كه هیچ نبی از جلیل برنخاسته است.” پس هریك به خانة خود رفتند.

یوحنا فصل 8

 

1 اما عیسی به كوه زیتون رفت. 2 و بامدادان باز به هیكل آمد و چون جمیع قوم نزد او آمدند نشسته ایشانرا تعلمی میداد. 3 كه ناگاه كاتبان و فریسیان زنی را كه در زنا گرفته شده بود پیش او آوردند و او را در میان برپا داشته 4 بدو گفتند: “ای استاد این زن در عین عمل زنا گرفته شد 5 و موسی در تورات به ما حكم كرده است كه چنین زنان سنگسار شوند. اما تو چه میگویی؟” 6 و اینرا از روی امتحان بدو گفتند تا اد‌ّعایی بر او پیدا كنند. اما عیسی سر به زیر افكنده به انگشت خود بر روی زمین می‌نوشت. 7 و چون در سؤال كردن الحال می‌نمودند راست شده بدیشان گفت: “هركه از شما گناه ندارد او‌ّل بر او سنگ اندازد.” 8 و باز سر به زیر افكنده بر زمین می‌نوشت. 9 پس چون شنیدند از ضمیر خود ملزم شده از مشایخ شورع كرده تا به آخر یك‌یك بیرون رفتند و عیسی تنها باقی‌ ماند با آن زن كه در میان ایستاده بود. 10 پس عیسی چون راست شد و غیر از زن كسی را ندید بدو گفت: “ای زن آن مد‌ّعیان تو كجا شدند؟ آیا هیچكس بر تو فتوا نداد؟” 11 گفت: “هیچكس ای آقا.” عیسی گفت: “من هم بر تو فتوا نمیدهم. برو دیگر گناه مكن.”

 

12 پس عیسی باز بدیشان خطاب كرده گفت: “من نورِ عالم هستم. كسی كه مرا متابعت كند در ظلمت سالك نشود بلكه نور حیات را یابد.” 13 آنگاه فریسیان بدو گفتند: “تو برخود شهادت میدهی پس شهادت تو راست نیست.” 14 عیسی در جواب ایشان گفت: “هرچند من بر خود شهادت میدهم شهادت من راست است زیرا كه میدانم از كجا آمده‌ام و به كجا خواهم رفت لیكن شما نمیدانید از كجا آمده‌ام و به كجا میروم. 15 شما بحسب جسم حكم میكنید اما من بر هیچكس حكم نمیكنم. 16 و اگر من حكم دهم حكم من راست است از آنرو كه تنها نیستم بلكه من و پدری كه مرا فرستاد. 17 و نیز در شریعت شما مكتوب است كه شهادت دو كس حق‌ّ است. 18 من برخود شهادت میدهم و پدری كه مرا فرستاد نیز برای من شهادت میدهد.” 19 بدو گفتند: “پدر تو كجا است؟” عیسی جواب داد كه “نه مرا می‌شناسید و نه پدر مرا. هرگاه مرا می‌شناختید پدر مرا نیز می‌شناختید.” 20 و این كلام را عیسی در بیت‌المال گفت وقتی كه در هیكل تعلیم میداد و هیچكس او را نگرفت بجهت آنكه ساعت او هنوز نرسیده بود.

 

21 باز عیسی بدیشان گفت: “من میروم و مرا طلب خواهید كرد و در گناهان خود خواهید مرد و جایی كه من میروم شما نمیتوانید آمد.” 22 یهودیان گفتند: “آیا ارادة قتل خود دارد كه میگوید به جایی خواهم رفت كه شما نمیتوانید آمد؟” 23 ایشانرا گفت: “شما از پایین می‌باشید اما من از بالا. شما از این جهان هستید لیكن من از این جهان نیستم. 24 از این جهت به شما گفتم كه در گناهان خود خواهید مرد زیرا اگر باور نكنید كه من هستم در گناهان خود خواهید مرد.” 25 بدو گفتند: “تو كیستی؟” عیسی بدیشان گفت: “همانم كه از او‌ّل نیز به شما گفتم. 26 من چیزهای بسیار دارم كه دربارة شما بگویم و حكم كنم لكن آنكه مرا فرستاد حق‌ّ است و من آنچه از او شنیده‌ام به جهان میگویم.” 27 ایشان نفهمیدند كه بدیشان دربارة پدر سخن میگوید. 28 عیسی بدیشان گفت: “وقتی كه پسر انسانرا بلند كردید آنوقت خواهید دانست كه من هستم و از خود كاری نمیكنم بلكه به آنچه پدرم مرا تعلیم داد تكلّم میكنم. 29 و او كه مرا فرستاد با من است و پدر مرا تنها نگذارده است زیرا كه من همیشه كارهای پسندیدة او را بجا می‌آورم.”

 

30 چون اینرا گفت بسیاری بدو ایمان آوردند. 31 پس عیسی به یهودیانی كه بدو ایمان آوردند گفت: “اگر شما در كلام من بمانید فی‌الحقیقه شاگرد من خواهید شد 32 و حق‌ّ را خواهید شناخت و حق‌ّ شما را آزاد خواهد كرد.” 33 بدو جواب دادند كه “اولاد ابراهیم می‌باشیم و هرگز هیچكس را غلام نبوده‌ایم. پس چگونه تو میگویی كه آزاد خواهید شد؟” 34 عیسی در جواب ایشان گفت: “آمین‌آمین به شما میگویم هركه گناه میكند غلام گناه است. 35 و غلام همیشه در خانه نمی‌ماند اما پسر همیشه می‌ماند. 36 پس اگر پسر شما را آزاد كند در حقیقت آزاد خواهید بود. 37 میدانم كه اولاد ابراهیم هستید لیكن میخواهید مرا بكشید زیرا كلام من در شما جای ندارد. 38 من آنچه نزد پدر خود دیده‌ام میگویم و شما آنچه نزد پدر خود دیده‌اید میكنید.” 39 در جواب او گفتند كه “پدر ما ابراهیم است.” عیسی بدیشان گفت: “اگر اولاد ابراهیم می‌بودید اعمال ابراهیم را بجا می‌آوردید. 40 ولیكن الآن میخواهید مرا بكشید و من شخصی هستم كه با شما به راستی كه از خدا شنیده‌ام تكلّم میكنم. ابراهیم چنین نكرد. 41 اعمال پدر خود را بجا می‌آورید.”

بدو گفتند: “ما از زنا زاییده نشده‌ایم. یك پدر داریم كه خدا باشد.” 42 عیسی به ایشان گفت: “اگر خدا پدر شما می‌بود مرا دوست میداشتید زیرا كه من از جانب خدا صادر شده و آمده‌ام زیرا كه من از پیش خود نیامده‌ام بلكه او مرا فرستاده است. 43 برای چه سخن مرا نمی‌فهمید؟ از آنجهت كه كلام مرا نمیتوانید بشنوید. 44 شما از پدر خود ابلیس می‌باشید و خواهشهای پدر خود را میخواهید به عمل آرید. او از او‌ّل قاتل بود و در راستی ثابت نمی‌باشد از آنجهت كه در او راستی نیست. هرگاه به دروغ سخن میگوید از ذات خود میگوید زیرا دروغگو و پدر دروغگویان است. 45 و اما من از این سبب كه راست میگویم مرا باور نمیكنید. 46 كیست از شما كه مرا به گناه ملزم سازد؟ پس اگر راست میگویم چرا مرا باور نمیكنید؟ 47 كسی كه از خداست كلام خدا را میشنود و از این سبب شما نمی‌شنوید كه از خدا نیستید.”

 

48 پس یهودیان در جواب او گفتند: “آیا ما خوب نگفتیم كه تو سامری هستی و دیو داری؟” 49 عیسی جواب داد كه “من دیو ندارم لكن پدر خود را حرمت میدارم و شما مرا بی‌حرمت میسازید. 50 من جلال خود را طالب نیستم كسی هست كه می‌طلبد و داوری میكند. 51 آمین‌آمین به شما میگویم اگر كسی كلام مرا حفظ كند موت را تا به ابد نخواهد دید.” 52 پس یهودیان بدو گفتند: “الآن دانستیم كه دیو داری! ابراهیم و انبیا مردند و تو میگویی اگر كسی كلام مرا حفظ كند موت را تا به ابد نخواهد چشید؟ 53 آیا تو از پدر ما ابراهیم كه مرد و انبیایی كه مردند بزرگتر هستی؟ خود را كِه میدانی؟

54 عیسی جواب داد: “اگر خود را جلال دهم جلال من چیزی نباشد. پدر من آن است كه مرا جلال می‌بخشد. آنكه شما میگویید خدای ما است. 55 و او را نمی‌شناسید اما من او را می‌شناسم و اگر گویم او را نمی‌شناسم مثل شما دروغگو می‌باشم. لیكن او را میشناسم و قول او را نگاه میدارم. 56 پدر شما ابراهیم شادی كرد بر اینكه روز مرا ببیند و دید و شادمان گردید.” 57 یهودیان بدو گفتند: “هنوز پنجاه سال نداری و ابراهیم را دیده‌ای؟” 58 عیسی بدیشان گفت: “آمین‌آمین به شما میگویم كه پیش از آنكه ابراهیم به وجود بیاید، من بوده ام.59 آنگه سنگها برداشتند تا او را سنگسار كنند. اما عیسی خود را مخفی ساخت و از میان گذشته از هیكل بیرون شد و همچنین برفت.

یوحنا فصل 9

 

1 و وقتی كه میرفت كوری مادرزاد دید. 2 و شاگردانش از او سؤال كرده گفتند: “ای استاد گناه كِه كرد این شخص یا والدین او كه كور زاییده شد؟” 3 عیسی جواب داد كه “گناه نه این شخص كرد و نه پدر و مادرش بلكه تا اعمال خدا در وی ظاهر شود. 4 مادامی كه روز سبت است مرا باید به كارهای فرستندة خود مشغول باشم. شب می‌آید كه در آن هیچكس نمیتواند كاری كند. 5 مادامی كه در جهان هستم نور جهانم.” 6 اینرا گفت و آب دهان بر زمین انداخته از آب گِل ساخت و گِل را به چشمان كور مالید 7 و بدو گفت: “برو در حوض سیلوحا (كه به معنی مرسل است) بشوی.” پس رفته شست و بینا شده برگشت.

8 پس همسایگان و كسانی كه او را پیش از آن در حالت كوری دیده بودند گفتند: “آیا این آن نیست كه می‌نشست و گدایی میكرد؟” 9 بعضی گفتند: “همان است.” و بعضی گفتند: “شباهت بدو دارد.” او گفت: “من همانم.” 10 بدو گفتند: “پس چگونه چشمان تو باز گشت؟” 11 او جواب داد: “شخصی كه او را عیسی میگویند گِل ساخت و بر چشمان من مالیده به من گفت به حوض سیلوحا برو و بشوی. آنگاه رفتم و شسته بینا گشتم.” 12 به وی گفتند: “آن شخص كجا است؟” گفت: “نمیدانم.”

13 پس او را كه پیشتر كور بود نزد فریسیان آوردند. 14 و آنروزی كه عیسی گِل ساخته چشمان او را باز كرد روز سبت بود. 15 آنگاه فریسیان نیز از او سؤال كردند كه “چگونه بینا شدی؟” بدیشان گفت: “گِل به چشمهای من گذارد. پس شستم و بینا شدم.” 16 بعضی از فریسیان گفتند: “آن شخص از جانب خدا نیست زیرا كه سبت را نگاه نمیدارد.” دیگران گفتند: “چگونه شخص گناهكار میتواند مثل این معجزات ظاهر سازد.” و در میان ایشان اختلاف افتاد. 17 باز بدان كور گفتند: “تو دربارة او چه میگویی كه چشمان تو را بینا ساخت؟” گفت: “نبی است.”

18 لیكن یهودیان سرگذشت او را باور نكردند كه كور بوده و بینا شده است تا آنكه پدر و مادر آن بینا شده را طلبیدند. 19 و از ایشان سؤال كرده گفتند: “آیا این است پسر شما كه میگویید كور متولّد شده؟ پس چگونه الحال بینا گشته است؟” 20 پدر و مادر او در جواب ایشان گفتند: “میدانیم كه این پسر ما است و كور متولّد شده. 21 لیكن الحال چطور می‌بیند نمیدانیم و نمیدانیم كِه چشمان او را باز نموده. او بالغ است از وی سؤال كنید تا او احوال خود را بیان كند.”

22 پدر و مادر او چنین گفتند زیرا كه از یهودیان می‌ترسیدند از آنرو كه یهودیان با خود عهد كرده بودند كه هركه اعتراف كند كه او مسیح است از كنیسه بیرونش كنند. 23 و از اینجهت والدین او گفتند: “او بالغ است از خودش بپرسید.”

24 پس آن شخص را كه كور بود باز خوانده بدو گفتند: “خدا را تمجید كن. ما میدانیم كه این شخص گناهكار است.” 25 او جواب داد: “اگر گناهكار است نمیدانم. یك چیز میدانم كه كور بودم و الآن بینا شده‌ام.” 26 باز بدو گفتند: “با تو چه كرد و چگونه چشمهای تو را باز كرد؟” 27 ایشانرا جواب داد كه “الآن به شما گفتم نشنیدید؟ و برای چه باز میخواهید بشنوید؟ آیا شما نیز اراده دارید شاگرد او بشوید؟” 28 پس او را دشنام داده گفتند: “تو شاگرد او هستی. ما شاگرد موسی می‌باشیم. 29 ما میدانیم كه خدا با موسی تكلّم كرد. اما این شخص را نمیدانیم از كجا است.” 30 آن مرد جواب داده بدیشان گفت: “این عجب است كه شما نمیدانید از كجا است و حال آنكه چشمهای مرا باز كرد. 31 و میدانیم كه خدا دعای گناهكاران را نمی‌شنود ولیكن اگر كسی خداپرست باشد و ارادة او را بجا آرد او را می‌شنود. 32 از ابتدای عالم شنیده نشده است كه كسی چشمان كور مادرزاد را باز كرده باشد. 33 اگر این شخص از خدا نبودی هیچ كار نتوانستی كرد.” 34 در جواب وی گفتند: “تو به كلّی با گناه متولّد شده‌ای. آیا تو ما را تعلیم میدهی؟” پس او را بیرون راندند.

35 عیسی چون شنید كه او را بیرون كرده‌اند وی را جسته گفت: “آیا تو به پسر خدا ایمان داری؟” 36 او در جواب گفت: “ای آقا كیست تا به او ایمان آورم؟” 37 عیسی بدو گفت: “تو نیز او را دیده‌ای و آنكه با تو تكلّم میكند همان است.” 38 گفت: “ای سرور ایمان آوردم.” پس او را پرستش نمود. 39 آنگاه عیسی گفت: “من در این جهان بجهت داوری آمدم تا كوران بینا و بینایان كور شوند.” 40 بعضی از فریسیان كه با او بودند چون این كلام را شنیدند گفتند: “آیا ما نیز كور هستیم؟” 41 عیسی بدیشان گفت: “اگر كور می‌بودید گناهی نمی‌داشتید و لكن الآن میگویید بینا هستیم. پس گناه شما می‌ماند.

یوحنا فصل 10

 

1 “آمین‌آمین به شما میگویم هر كه از در به آغل گوسفند داخل نشود بلكه از راه دیگر بالا رود او دزد و راهزن است. 2 و اما آنكه از در داخل شود شبان گوسفند است. 3 دربان بجهت او می‌گشاید و گوسفندان آواز او را میشنوند و گوسفندان خود را نام بنام میخواند و ایشانرا بیرون می‌برد. 4 و وقتی كه گوسفندان خود را بیرون بر‌َد پیش روی ایشان میخرامد و گوسفندان از عقب او میروند زیرا كه آواز او را میشناسند. 5 لیكن غریب را متابعت نمی‌كنند بلكه از او می‌گریزند زیرا كه آواز غریبان را نمی‌شناسند.”

6 و این مثَل را عیسی برای ایشان آورد اما ایشان نفهمیدند كه چه چیز بدیشان میگوید. 7 آنگاه عیسی بدیشان باز گفت: “آمین‌آمین به شما میگویم كه من در‌ِ گوسفندان هستم. 8 جمیع كسانی كه پیش از من آمدند دزد و راهزن هستند لیكن گوسفندان سخن ایشانرا نشنیدند. 9 من در هستم! هركه از من داخل گردد نجات یابد و بیرون و درون خرامد و علوفه یابد. 10 دزد نمی‌آید مگر آنكه بدزدد و بكشد و هلاك كند. من آمدم تا ایشان حیات یابند و آنرا زیادتر حاصل كنند.

11 “من شبان نیكو هستم. شبان نیكو جان خود را در راه گوسفندان می‌نهد. 12 اما مزدوری كه شبان نیست و گوسفندان از آنِ او نمی‌باشند چون بیند كه گرگ می‌آید گوسفندان را گذاشته فرار میكند و گرگ گوسفندان را میگیرد و پراكنده میسازد. 13 مزدور می‌گریزد چونكه مزدور است و به فكر گوسفندان نیست. 14 من شبان نیكو هستم و خاصّان خود را میشناسم و خاصّان من مرا میشناسند 15 چنانكه پدر مرا میشناسد و من پدر را میشناسم و جان خود را در راه گوسفندان می‌نهم. 16 و مرا گوسفندان دیگر هست كه از این آغل نیستند. باید آنها را نیز بیاورم و آواز مرا خواهند شنید و یك گله و یك شبان خواهند شد. 17 و از این سبب پدر مرا دوست میدارد كه من جان خود را می‌نهم تا آنرا بازگیرم. 18 كسی آنرا از من نمی‌گیرد بلكه من خود آنرا می‌نهم. قدرت دارم كه آنرا بنهم و قدرت دارم آن را بازگیرم. این حكم را از پدر خود یافتم.”

19 باز به‌سبب این كلام در میان یهودیان اختلاف افتاد. 20 بسیاری از ایشان گفتند كه “دیو دارد و دیوانه است. برای چه بدو گوش میدهید؟” 21 دیگران گفتند كه “این سخنان دیوانه نیست. آیا دیو میتواند چشم كوران را باز كند؟” 22 پس در اورشلیم عید تجدید شد و زمستان بود. 23 و عیسی در هیكل در رواق سلیمان میخرامید. 24 پس یهودیان دور او را گرفته بدو گفتند: “تا كی ما را مترد‌ّد داری؟ اگر تو مسیح هستی آشكارا به ما بگو.” 25 عیسی بدیشان جواب داد: “من به شما گفتم و ایمان نیاوردید. اعمالی كه به اسم پدر خود بجا می‌آورم آنها برای من شهادت میدهد. 26 لیكن شما ایمان نمی‌آورید زیرا از گوسفندان من نیستید چنانكه به شما گفتم. 27 گوسفندان من آواز مرا می‌شنوند و من آنها را میشناسم و مرا متابعت میكنند. 28 و من به آنها حیات جاودانی میدهم و تا به ابد هلاك نخواهند شد و هیچكس آنها را از دست من نخواهد گرفت. 29 پدری كه به من داد از همه بزرگتر است و كسی نمیتواند از دست پدر من بگیرد. 30 من و پدر یك هستیم.”

31 آنگاه یهودیان باز سنگها برداشتند تا او را سنگسار كنند. 32 عیسی بدیشان جواب داد: “از جانب پدر خود بسیار كارهای نیك به شما نمودم. به سبب كدام یك از آنها مرا سنگسار میكنید؟” 33 یهودیان در جواب گفتند: “به‌سبب عمل نیك تو را سنگسار نمی‌كنیم بلكه به سبب كفر زیرا تو انسان هستی و خود را خدا میخوانی.” 34 عیسی در جواب ایشان گفت: “آیا در تورات شما نوشته نشده است كه من گفتم شما خدایان هستید؟ 35 پس اگر آنانی را كه كلام خدا بدیشان نازل شد خدایان خواند و ممكن نیست كه كتاب محو گردد 36 آیا كسی را كه پدر تقدیس كرده به جهان فرستاد بدو میگویید كفر میگویی از آن سبب كه گفتم پسر خدا هستم؟ 37 اگر اعمال پدر خود را بجا نمی‌آورم به من ایمان میاورید. 38 و لكن چنانچه بجا می‌آورم هرگاه به من ایمان نمی‌آورید به اعمال ایمان آورید تا بدانید و یقین كنید كه پدر در من است و من در او.” 39 پس دیگر باره خواستند او را بگیرند اما از دستهای ایشان بیرون رفت.

40 و باز به آنطرف ا‌ُرد‌ُن جایی كه اول یحیی تعمید میداد رفت و در آنجا توقّف نمود. 41 و بسیاری نزد او آمده گفتند كه یحیی هیچ معجزه ننمود ولكن هرچه یحیی دربارة این شخص گفت راست است. 42 پس بسیاری در آنجا به او ایمان آوردند.

یوحنا فصل 11

 

1 و شخصی ایلعازر نام بیمار بود از اهل بیت‌عنیا كه دهِ مریم و خواهرش مرتا بود. 2 و مریم آن است كه سرور را به عطر تدهین ساخت و پایهای او را به موی خود خشكانید كه برادرش ایلعازر بیمار بود. 3 پس خواهرانش نزد او فرستاده گفتند: “ای سرور اینك آن كه او را دوست میداری مریض است.” 4 چون عیسی اینرا شنید گفت: “این مرض تا به موت نیست بلكه برای جلال خدا تا پسر خدا از آن جلال یابد.” 5 و عیسی مرتا و خواهرش و ایلعازر را محبت می‌نمود.

6 پس چون شنید كه بیمار است در جایی كه بود دو روز توقّف نمود. 7 و بعد از آن به شاگردان خود گفت: “باز به یهودیه برویم.” 8 شاگردان او را گفتند: “ای معلّم الآن یهودیان میخواستند تو را سنگسار كنند و آیا باز میخواهی بدانجا بروی؟” 9 عیسی جواب داد: “آیا ساعتهای روز دوازده نیست؟ اگر كسی در روز راه رود لغزش نمیخورد زیرا كه نور این جهانرا می‌بیند. 10 و لیكن اگر كسی در شب راه رود لغزش خور‌َد زیرا كه نور در او نیست.” 11 اینرا گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: “دوست ما ایلعازر در خواب است. اما میروم تا او را بیدار كنم.” 12 شاگردان او گفتند: “ای سرور اگر خوابیده است شفا خواهد یافت.” 13 اما عیسی دربارة موت او سخن گفت و ایشان گمان بردند كه از آرامی خواب میگوید. 14 آنگاه عیسی علانیتاً بدیشان گفت: “ایلعازر مرده است. 15 و برای شما خشنود هستم كه در آنجا نبودم تا ایمان آرید ولكن نزد او برویم.” 16 پس توما كه به معنی تؤام باشد به هم‌شاگردان خود گفت: “ما نیز برویم تا با او بمیریم.”

17 پس چون عیسی آمد یافت كه چهار روز است در قبر می‌باشد. 18 و بیت‌عنیا نزدیك اورشلیم بود قریب به پانزده تیر پرتاب. 19 و بسیاری از یهود نزد مرتا و مریم آمده بودند تا بجهت برادرشان ایشانرا تسلّی دهند. 20 و چون مرتا شنید كه عیسی می‌آید او را استقبال كرد. لیكن مریم در خانه نشسته ماند. 21 پس مرتا به عیسی گفت: “ای سرور اگر در اینجا می‌بودی برادر من نمی‌مرد. 22 ولیكن الآن نیز میدانم كه هر چه از خدا طلب كنی خدا آنرا به تو خواهد داد.” 23 عیسی بدو گفت: “برادر تو خواهد برخاست.” 24 مرتا به وی گفت: “میدانم كه در قیامت روز بازپسین خواهد برخاست.” 25 عیسی بدو گفت: “من قیامت و حیات هستم. هركه به من ایمان آورد اگر مرده باشد زنده گردد. 26 و هركه زنده بو‌َد و به من ایمان آورد تا به ابد نخواهد مرد. آیا اینرا باور میكنی؟” 27 او گفت: “بلی ای سرور من ایمان دارم كه تویی مسیح پسر خدا كه در جهان آینده است.”

28 و چون اینرا گفت رفت و خواهر خود مریم را در پنهانی خوانده گفت: “استاد آمده است و تو را میخواند.” 29 او چون اینرا بشنید بزودی برخاسته نزد او آمد. 30 و عیسی هنوز وارد ده نشده بود بلكه در جایی بود كه مرتا او را ملسرورت كرد. 31 و یهودیانی كه در خانه با او بودند و او را تسلّی میدادند چون دیدند كه مریم برخاسته به تعجیل بیرون میرود از عقب او آمده گفتند: “به سر قبر میرود تا در آنجا گریه كند.” 32 و مریم چون به جایی كه عیسی بود رسید او را دیده بر قدمهای او افتاد و بدو گفت: “ای سرور اگر در اینجا می‌بودی برادر من نمی‌مرد.” 33 عیسی چون او را گریان دید و یهودیان را هم كه با او آمده بودند گریان یافت در روح خود بشد‌ّت مكد‌ّر شده مضطرب گشت. 34 و گفت: “او را كجا گذاردید؟” به او گفتند: “ای سرور بیا و ببین.” 35 عیسی بگریست. 36 آنگاه یهودیان گفتند: “بنگرید چقدر او را دوست میداشت!” 37 بعضی از ایشان گفتند: “آیا این شخص كه چشمان كور را باز كرد نتوانست امر كند كه این مرد نیز نمیرد؟”

38 پس عیسی باز بشد‌ّت در خود مكد‌ّر شده نزد قبر آمد و آن غاری بود سنگی بر سرش گذارده. 39 عیسی گفت: “سنگ را بردارید.” مرتا خواهر میت بدو گفت: “ای سرور الآن متعفّن شده زیرا كه چهار روز گذشته است.” 40 عیسی به وی گفت: “آیا به تو نگفتم اگر ایمان بیاوری جلال خدا را خواهی دید؟” 41 پس سنگ را از جایی كه میت گذاشته شده بود برداشتند. عیسی چشمان خود را بالا انداخته گفت: “ای پدر تو را شكر میكنم كه سخن مرا شنیدی. 42 و من میدانستم كه همیشه سخن مرا می‌شنوی ولكن بجهت خاطر این گروه كه حاضرند گفتم تا ایمان بیاورند كه تو مرا فرستادی.” 43 چون اینرا گفت به آواز بلند ندا كرد: “ای ایلعازر بیرون بیا.” 44 در حال آن مرده دست و پای به كفن بسته بیرون آمد و روی او به دستمالی پیچیده بود. عیسی بدیشان گفت: “او را باز كنید و بگذارید برود.”

 

45 آنگاه بسیاری از یهودیان كه با مریم آمده بودند چون آنچه عیسی كرد دیدند بدو ایمان آوردند. 46 ولیكن بعضی از ایشان نزد فریسیان رفتند و ایشانرا از كارهایی كه عیسی كرده بود آگاه ساختند.

47 پس رؤسای كَهنَه و فریسیان شورا نموده گفتند: “چه كنیم زیرا كه این مرد معجزات بسیار می‌نماید؟ 48 اگر او را چنین واگذاریم همه به او ایمان خواهند آورد و رومیان آمده جا و قوم ما را خواهند گرفت.” 49 یكی از ایشان قیافا نام كه در آن سال رئیس كَهنَه بود بدیشان گفت: “شما هیچ نمیدانید 50 و فكر نمیكنید كه بجهت ما مفید است یك شخص در راه قوم بمیرد و تمامی طائفه هلاك نگردند.” 51 و اینرا از خود نگفت بلكه چون در آن سال رئیس كَهنَه بود نبو‌ّت كرد كه می‌بایست عیسی در راه آن طایفه بمیرد 52 و نه در راه آن طایفه تنها بلكه تا فرزندان خدا را كه متفر‌ّقند در یكی جمع كند. 53 و از همانروز شورا كردند كه او را بكشند. 54 پس بعد از آن عیسی در میان یهود آشكارا راه نمیرفت بلكه از آنجا روانه شد به موضعی نزدیك بیابان به شهری كه افرایم نام داشت و با شاگردان خود در آنجا توقّف نمود.

55 و چون فِصَح یهود نزدیك شد بسیاری از بلوكات قبل از فِصَح به اورشلیم آمدند تا خود را طاهر سازند 56 و در طلب عیسی می‌بودند و در هیكل ایستاده به یكدیگر میگفتند: “چه گمان می‌برید؟ آیا برای عید نمی‌آید؟” 57 اما رؤسای كَهنَه و فریسیان حكم كرده بودند كه اگر كسی بداند كه كجا است اطّلاع دهد تا او را گرفتار سازند.

یوحنا فصل 12

 

1 پس شش روز قبل از عید فِصَح عیسی به بیت‌عنیا آمد جایی كه ایلعازر مرده را از مردگان برخیزانیده بود. 2 و برای او در آنجا شام حاضر كردند و مرتا خدمت میكرد و ایلعازر یكی از مجلسیان با او بود. 3 آنگاه مریم رطلی از عطرِ سنبلِ خالصِ گرانبها گرفته پایهای عیسی را تدهین كرد و پایهای او را از مویهای خود خشكانید چنانكه خانه از بوی عطر پر شد. 4 پس یكی از شاگردان او یعنی یهودای اسخر یوطی پسر شمعون كه تسلیم كنندة وی بود گفت: 5 “برای چه این عطر به سیصد دینار فروخته نشد تا به فقرا داده شود؟” 6 و این را نه از آنرو گفت كه پروای فقرا میداشت بلكه از آنرو كه دزد بود و خریطه در حوالة او و از آنچه در آن انداخته میشود برمیداشت. 7 عیسی گفت: “او را واگذار زیرا كه بجهت روز تكفین من اینرا نگاه داشته است. 8 زیرا كه فقرا همیشه با شما می‌باشند و اما من همه وقت با شما نیستم.”

9 پس جمعی كثیر از یهود چون دانستند كه عیسی در آنجا است آمدند نه برای عیسی و بس بلكه تا ایلعازر را نیز كه از مردگانش برخیزانیده بود ببینند. 10 آنگاه رؤسای كَهنَه شورا كردند كه ایلعازر را نیز بكشند. 11 زیرا كه بسیاری از یهود به‌سبب او میرفتند و به عیسی ایمان می‌آوردند.

 

12 فردای آنروز چون گروه بسیاری كه برای عید آمده بودند شنیدند كه عیسی به اورشلیم می‌آید 13 شاخه‌های نخل را گرفته به استقبال او بیرون آمدند و ندا میكردند: “هوشیعانا مبارك باد پادشاه اسرائیل كه به اسم یَهُوَه می‌آید. 14 و عیسی كر‌ّة الاغی یافته بر آن سوار شد چنانكه مكتوب است 15 كه “ای دختر صهیون مترس اینك پادشاه تو سوار بر كر‌ّة الاغی می‌آید.” 16 و شاگردانش او‌ّلاً این چیزها را نفهمیدند لكن چون عیسی جلال یافت آنگاه بخاطر آوردند كه این چیزها دربارة او مكتوب است و همچنان با او كرده بودند. 17 و گروهی كه با او بودند شهادت دادند كه ایلعازر را از قبر خوانده او را از مردگان برخیزانیده است. 18 و بجهت همین نیز آن گروه او را استقبال كردند زیرا شنیده بودند كه آن معجزه را نموده بود. 19 پس فریسیان به یكدیگر گفتند: “نمی‌بینید كه هیچ نفع نمی‌برید؟ اینك تمام عالم از پی او رفته‌اند!”

20 و از آن كسانی كه در عید بجهت عبادت آمده بودند بعضی یونانی بودند. 21 ایشان نزد فیلپس كه از بیت‌صیدای جلیل بود آمدند و سؤال كرده گفتند: “ای آقا میخواهیم عیسی را ببینیم.” 22 فیلپس آمد و به اندریاس گفت و اندریاس و فیلپس به عیسی گفتند. 23 عیسی در جواب ایشان گفت: “ساعتی رسیده است كه پسر انسان جلال یابد. 24 آمین‌آمین به شما میگویم اگر دانة گندم كه در زمین می‌افتد نمیرد تنها ماند لیكن اگر بمیرد ثمر بسیار آو‌َر‌َد. 25 كسی كه جان خود را دوست دارد آنرا هلاك كند و هر كه در این جهان جان خود را دشمن دارد تا حیات جاودانی آنرا نگاه خواهد داشت. 26 اگر كسی مرا خدمت كند مرا پیروی بكند و جایی كه من می‌باشم آنجا خادم من نیز خواهد بود و هركه مرا خدمت كند پدر او را حرمت خواهد داشت. 27 الآن جان من مضطرب است و چه بگویم؟ ای پدر مرا از این ساعت رستگار كن. لكن بجهت همین امر تا این ساعت رسیده‌ام. 28 ای پدر اسم خود را جلال بده!” ناگاه صدایی از آسمان در رسید كه “جلال دادم و باز جلال خواهم داد.” 29 پس گروهی كه حاضر بودند اینرا شنیده گفتند: “رعد شد!” و دیگران گفتند: “فرشته‌ای با او تكلّم كرد!” 30 عیسی در جواب گفت: “این صدا از برای من نیامد بلكه بجهت شما. 31 الحال داوری این جهان است و الآن رئیس این جهان بیرون افكنده میشود. 32 و من اگر از زمین بلند كرده شوم همه را بسوی خود خواهم كشید.” 33 و اینرا گفت كنایه از آن قسم موت كه می‌بایست بمیرد.

34 پس همه به او جواب دادند: “ما از تورات شنیده‌ایم كه مسیح تا به ابد باقی میماند. پس چگونه تو میگویی كه پسر انسان باید بالا كشیده شود؟ كیست این پسر انسان؟” 35 آنگاه عیسی بدیشان گفت: “اندك زمانی نور با شماست. پس مادامی كه نور با شماست راه بروید تا ظلمت شما را فرو نگیرد و كسی كه در تاریكی راه میرود نمیداند به كجا میرود. 36 مادامی كه نور با شماست به نور ایمان آورید تا پسران نور گردید.” عیسی چون اینرا بگفت رفته خود را از ایشان مخفی ساخت.

37 و با اینكه پیش روی ایشان چنین معجزات بسیار نموده بود بدو ایمان نیاوردند. 38 تا كلامی كه اشعیا نبی گفت به اتمام رسد: “ای یَهُوَه كیست كه خبر ما را باور كرد و بازوی یَهُوَه به كِه آشكار گردید؟” 39 و از آنجهت نتوانستند ایمان آورد زیرا كه اشعیا نیز گفت: 40 “چشمان ایشان را كور كرد و دلهای ایشان را سخت ساخت تا به چشمان خود نبینند و به دلهای خود نفهمند و برنگردند تا ایشانرا شفا دهم.” 41 این كلام را اشعیا گفت وقتی كه جلال او را دید و دربارة او تكلّم كرد. 42 لكن با وجود این بسیاری از سرداران نیز بدو ایمان آوردند اما به سبب فریسیان اقرار نكردند كه مبادا از كنیسه بیرون شوند. 43 زیرا كه جلال خلق را بیشتر از جلال خدا دوست میداشتند.

44 آنگاه عیسی ندا كرده گفت: “آنكه به من ایمان آورد نه به من بلكه به آنكه مرا فرستاده است ایمان آورده است. 45 و كسی كه مرا دید فرستندة مرا دیده است. 46 من نوری در جهان آمدم تا هركه به من ایمان آو‌َرد در ظلمت نمانَد. 47 و اگر كسی كلام مرا شنید و ایمان نیاورد من بر او داوری نمیكنم زیرا كه نیامده‌ام تا جهانرا داوری كنم بلكه تا جهان را نجات بخشم. 48 هر كه مرا حقیر شمارد و كلام مرا قبول نكند كسی هست كه در حق‌ّ او داوری كند همان كلامی كه گفتم در روز بازپسین بر او داوری خواهد كرد. 49 زآنرو كه من از خود نگفتم لكن پدری كه مرا فرستاد به من فرمان داد كه چه بگویم و به چه چیز تكلّم كنم. 50 و میدانم كه فرمان او حیات جاودانی است. پس آنچه من میگویم چنانكه پدر به من گفته است تكلّم میكنم.”

یوحنا فصل 13

 

1 و قبل از عید فِصَح چون عیسی دانست كه ساعت او رسیده است تا از این جهان به جانب پدر برود خاصّان خود را كه در این جهان محبت می‌نمود ایشانرا تا به آخر محبت نمود. 2 و چون شام میخوردند و ابلیس پیش از آن در دل یهودا پسر شمعون اسخریوطی نهاده بود كه او را تسلیم كند 3 عیسی با اینكه میدانست كه پدر همه چیز را به دست او داده است و از نزد خدا آمده و به جانب خدا میرود 4 از شام برخاست و جامة خود را بیرون كرد و دستمالی گرفته به كمر بست. 5 پس آب در لگن ریخته شروع كرد به شستن پایهای شاگردان و خشكانیدن آنها با دستمالی كه بر كمر داشت. 6 پس چون به شمعون پطرس رسید او به وی گفت: “ای سرور تو پایهای مرا می‌شویی؟” 7 عیسی در جواب وی گفت: “آنچه من میكنم الآن تو نمیدانی لكن بعد خواهی فهمید.” 8 پطرس به او گفت: “پایهای مرا هرگز نخواهی شست.” عیسی او را جواب داد: “اگر تو را نشویم تو را با من نصیبی نیست.” 9 شمعون پطرس گفت: “ای سرور نه پایهای مرا و بس بلكه دستها و سر مرا نیز.” 10 عیسی بدو گفت: “كسی كه غسل یافت محتاج نیست مگر به شستن پایها بلكه تمام او پاك است. و شما پاك هستید لكن نه همه.” 11 زیرا كه تسلیم كنندة خود را میدانست و از این جهت گفت: “همگی شما پاك نیستید.”

12 و چون پایهای ایشان را شست رخت خود را گرفته باز بنشست و بدیشان گفت: “آیا فهمیدید آنچه به شما كردم؟ 13 شما مرا استاد و سرور میخوانید و خوب میگویید زیرا كه چنین هستم. 14 پس اگر من كه سرور و معلّم هستم پایهای شما را شستم بر شما نیز واجب است كه پایهای یكدیگر را بشویید. 15 زیرا به شما نمونه‌ای دادم تا چنانكه من با شما كردم شما نیز بكنید. 16 آمین‌آمین به شما میگویم غلام بزرگتر از سروری خود نیست ونه رسول از فرستندة خود. 17 هرگاه این را دانستید خوشابحال شما اگر آنرا به عمل آرید. 18 دربارة جمیع شما نمیگویم من آنانی را كه برگزیده‌ام میشناسم لیكن تا كتاب تمام شود ”آنكه با من نان میخورد پاشنة خود را بر من بلند كرده است.“ 19 الآن قبل از وقوع به شما میگویم تا زمانی كه واقع شود باور كنید كه من هستم. 20 آمین‌آمین به شما میگویم هركه قبول كند كسی را كه میفرستم مرا قبول كرده و آنكه مرا قبول كند فرستندة مرا قبول كرده باشد.”

 

21 چون عیسی اینرا گفت در روح مضطرب گشت و شهادت داده گفت: “آمین‌آمین به شما میگویم كه یكی از شما مرا تسلیم خواهد كرد.” 22 پس شاگردان به یكدیگر نگاه میكردند و حیران می‌بودند كه اینرا دربارة كه میگوید. 23 و یكی از شاگردان او بود كه به سینة عیسی تكیه میزد و عیسی او را محبت می‌نمود 24 شمعون پِطرس بدو اشاره كرد كه بپرسد دربارة كِه اینرا گفت. 25 پس او در آغوش عیسی افتاده بدو گفت: “ای سرور كدام است؟” 26 عیسی جواب داد: “آن است كه من لقمه را فرو برده بدو میدهم.” پس لقمه را فرو برده به یهودای اسخر یوطی پسر شمعون داد. 27 بعد از لقمه شیطان در او داخل گشت. آنگاه عیسی وی را گفت “آنچه میكنی به زودی بكن.” 28 اما این سخن را احدی از مجلسیان نفهمید كه برای چه بدو گفت. 29 زیرا كه بعضی گمان بردند كه چون خریطه نزد یهودا بود عیسی وی را فرمود تا مایحتاج عید را بخرد یا آنكه چیزی به فقرا بدهد.

 

30 پس او لقمه را گرفته در ساعت بیرون رفت و شب بود. 31 چون بیرون رفت عیسی گفت: “الآن پسر انسان جلال یافت و خدا در او جلال یافت. 32 و اگر خدا در او جلال یافت هرآینه خدا او را در خود جلال خواهد داد و به زودی او را جلال خواهد داد. 33 ای فرزندان اندك زمانی دیگر با شما هستم و مرا طلب خواهید كرد و همچنان كه به یهود گفتم جایی كه میروم شما نمیتوانید آمد الآن نیز به شما میگویم. 34 به شما حكمی تازه میدهم كه یكدیگر را محبت نمایید چنانكه من شما را محبت نمودم تا شما نیز یكدیگر را محبت نمایید. 35 به همین همه خواهند فهمید كه شاگرد من هستید اگر محبت یكدیگر را داشته باشید.” 36 شمعون پِطرس به وی گفت: “ای سرور كجا میروی؟” عیسی جواب داد: “جایی كه میروم الآن نمیتوانی از عقب من بیایی و لكن در آخر از عقب من خواهی آمد.” 37 پِطرس بدو گفت: “ای سرور برای چه الآن نتوانم از عقب تو بیایم؟ جان خود را در راه تو خواهم نهاد.” 38 عیسی به او جواب داد: “آیا جان خود را در راه من می‌نهی؟ آمین‌آمین به تو میگویم تا سه مرتبه مرا انكار نكرده باشی خروس بانگ نخواهد زد.

یوحنا فصل 14

 

1 “دل شما مضطرب نشود! به خدا ایمان آورید به من نیز ایمان آورید. 2 در خانة پدر من منزل بسیار است والّا به شما میگفتم. میروم تا برای شما مكانی حاضر كنم 3 و اگر بروم و از برای شما مكانی حاضر كنم باز می‌آیم و شما را برداشته با خود خواهم برد تا جایی كه من می‌باشم شما نیز باشید. 4 و جایی كه من میروم میدانید و راه را میدانید.” 5 توما بدو گفت: “ای سرور نمیدانیم كجا میروی. پس چگونه راه را توانیم دانست؟” 6 عیسی بدو گفت:‌ “من راه و راستی و حیات هستم. هیچكس نزد پدر جز بوسیلة من نمی‌آید. 7 اگر مرا می‌شناختید پدر مرا نیز می‌شناختید و بعد از این او را می‌شناسید و او را دیده‌اید.” 8 فیلپس به وی گفت: “ای سرور پدر را به ما نشان ده كه ما را كافی است.” 9 عیسی بدو گفت: “ای فیلپس در این مد‌ّت با شما بوده‌ام آیا مرا نشناخته‌ای؟ كسی كه مرا دید پدر را دیده است. پس چگونه تو میگویی پدر را به ما نشان ده؟ 10 آیا باور نمیكنی كه من در پدر هستم و پدر در من است؟ سخنهایی كه من به شما میگویم از خود نمیگویم لكن پدری كه در من ساكن است او این اعمال را میكند. 11 مرا تصدیق كنید كه من در پدر هستم و پدر در من است والّا مرا به سبب آن اعمال تصدیق كنید. 12 آمین‌آمین به شما میگویم هركه به من ایمان آرد كارهایی را كه من میكنم او نیز خواهد كرد و بزرگتر از اینها نیز خواهد كرد زیرا كه من نزد پدر میروم.

13 “و هر چیزی را كه به اسم من سؤال كنید بجا خواهم آورد تا پدر در پسر جلال یابد. 14 اگر چیزی به اسم من طلب كنید من آنرا بجا خواهم آورد.

 

15 “اگر مرا دوست دارید احكام مرا نگاه دارید. 16 و من از پدر سؤال میكنم و تسلّی دهنده‌ای دیگر به شما عطا خواهد كرد تا همیشه با شما بماند 17 یعنی روح راستی كه جهان نمیتواند او را قبول كند زیرا كه او را نمی‌بیند و نمی‌شناسد و اما شما او را می‌شناسید زیرا كه با شما میماند و در شما خواهد بود.

18 “شما را یتیم نمی‌گذارم نزد شما می‌‌آیم. 19 بعد از اندك زمانی جهان دیگر مرا نمی‌بیند و اما شما مرا می‌بینید و از این جهت كه من زنده‌ام شما هم خواهید زیست. 20 و در آنروز شما خواهید دانست كه من در پدر هستم و شما در من و من در شما. 21 هركه احكام مرا دارد و آنها را حفظ كند آن است كه مرا محبت می‌نماید و آنكه مرا محبت می‌نماید پدر من او را محبت خواهد نمود و من او را محبت خواهم نمود و خود را به او ظاهر خواهم ساخت.” 22 یهودا نه آن اسخریوطی به وی گفت: “ای سرور چگونه میخواهی خود را به ما بنمایی و نه بر جهان؟” 23 عیسی در جواب او گفت: “اگر كسی مرا محبت نماید كلام مرا نگاه خواهد داشت و پدرم او را محبت خواهد نمود و بسوی او آمده نزد وی مسكن خواهیم گرفت. 24 و آنكه مرا محبت ننماید كلام مرا حفظ نمی‌كند و كلامی كه می‌شنوید از من نیست بلكه از پدری است كه مرا فرستاد. 25 این سخنان را به شما گفتم وقتی كه با شما بودم. 26 لیكن تسلّی‌دهنده یعنی روح القدسكه پدر او را به اسم من میفرستد او همه چیز را به شما تعلیم خواهد داد و آنچه به شما گفتم به یاد شما خواهد آورد. 27 سلامتی برای شما میگذارم سلامتی خود را به شما میدهم. نه چنانكه جهان میدهد من به شما میدهم. دل شما مضطرب و هراسان نباشد. 28 شنیده‌اید كه من به شما گفتم میروم و نزد شما می‌آیم. اگر مرا محبت می‌نمودید خوشحال می‌گشتید كه گفتم نزد پدر میروم زیرا كه پدر بزرگتر از من است. 29 و الآن قبل از وقوع به شما گفتم تا وقتی كه واقع گردد ایمان آورید. 30 بعد از این بسیار با شما نخواهم گفت زیرا كه رئیس این جهان می‌آید و در من چیزی ندارد. 31 لیكن تا جهان بداند كه پدر را محبت می‌نمایم چنانكه پدر به من حكم كرد همانطور میكنم. برخیزید از اینجا برویم.

یوحنا فصل 15

 

1 “من تاك حقیقی هستم و پدر من باغبان است. 2 هر شاخه‌ای در من كه میوه نیاورد آنرا دور میسازد و هرچه میوه آود آنرا پاك میكند تا بیشتر میوه آورد. 3 الحال شما به‌سبب كلامی كه به شما گفته‌ام پاك هستید. 4 در من بمانید و من در شما. همچنانكه شاخه از خود نمیتواند میوه آورد اگر در تاك نماند همچنین شما نیز اگر در من نمانید. 5 من تاك هستم وشما شاخه‌ها. آنكه در من میماند و من در او میوة بسیار می‌آورد زیرا كه جدا از من هیچ نمیتوانید كرد. 6 اگر كسی در من نماند مثل شاخه بیرون انداخته میشود و می‌خشكد و آنها را جمع كرده در آتش می‌اندازند و سوخته میشود. 7 اگر در من بمانید و كلام من در شما بماند آنچه خواهید بطلبید كه برای شما خواهد شد. 8 جلال پدر من آشكارا میشود به اینكه میوة بسیار بیاورید و شاگرد من بشوید. 9 همچنان كه پدر مرا محبت نمود من نیز شما را محبت نمودم در محبت من بمانید. 10 اگر احكام مرا نگاه دارید در محبت من خواهید ماند چنانكه من احكام پدر خود را نگاه داشته‌ام و در محبت او میمانم. 11 اینرا به شما گفتم تا خوشی من در شما باشد و شادی شما كامل گردد.

12 “ این است حكم من كه یكدیگر را محبت نمایید همچنان كه شما را محبت نمودم. 13 كسی محبتِ بزرگتر از این ندارد كه جان خود را بجهت دوستان خود بدهد. 14 شما دوست من هستید اگر آنچه به شما حكم میكنم بجا آرید. 15 دیگر شما را بنده‌ نمیخوانم زیرا كه بنده آنچه سروریش میكند نمیداند لكن شما را دوست خوانده‌ام زیرا كه هرچه از پدر شنیده‌ام به شما بیان كردم. 16 شما مرا برنگزیدید بلكه من شما را برگزیدم و شما را مقر‌ّر كردم تا شما بروید و میوه آورید و میوة شما بماند تا هر چه از پدر به اسم من طلب كنید به شما عطا كند.

17 “به این چیزها شما را حكم میكنم تا یكدیگر را محبت نمایید. 18 اگر جهان شما را دشمن دارد بدانید كه پیشتر از شما مرا دشمن داشته است. 19 اگر از جهان می‌بودید جهان خاصّان خود را دوست میداشت. لكن چونكه از جهان نیستید بلكه من شما را از جهان برگزیده‌ام از این سبب جهان با شما دشمنی میكند. 20 بخاطر آرید كلامی را كه به شما گفتم: غلام بزرگتر از سروری خود نیست. اگر مرا زحمت دادند شما را نیز زحمت خواهند داد اگر كلام مرا نگاه داشتند كلام شما را هم نگاه خواهند داشت. 21 لكن بجهت اسم من جمیع این كارها را به شما خواهند كرد زیرا كه فرستندة مرا نمی‌شناسند. 22 اگر نیامده بودم و به ایشان تكلّم نكرده گناه نمی‌داشتند و اما الآن عذری برای گناه خود ندارند. 23 هركه مرا دشمن دارد پدر مرا نیز دشمن دارد. 24 و اگر در میانِ ایشان كارهایی نكرده بودم كه غیر از من كسی هرگز نكرده بود گناه نمی‌داشتند. ولیكن اكنون دیدند و دشمن داشتند مرا و پدر مرا نیز. 25 بلكه تا تمام شود كلامی كه در شریعت ایشان مكتوب است كه ”مرا بی‌سبب دشمن داشتند.“ 26 لیكن چون تسلّی دهنده كه او را از جانب پدر نزد شما میفرستم آید یعنی روح راستی كه از پدر صادر میگردد او بر من شهادت خواهد داد. 27 و شما نیز شهادت خواهید داد زیرا كه از ابتدا با من بوده‌اید.

یوحنا فصل 16

1 “اینرا به شما گفتم تا لغزش نخورید. 2 شما را از كنایس بیرون خواهند نمود بلكه ساعتی می‌آید كه هركه شما را بكُشد گمان بر‌َد كه خدا را خدمت میكند. 3 و این كارها را با شما خواهندكرد بجهت آنكه نه پدر را شناخته‌اند و نه مرا. 4 لیكن اینرا به شما گفتم تا وقتی كه ساعت آید بخاطر آورید كه من به شما گفتم. و این را از او‌ّل به شما نگفتم زیرا كه با شما بودم.

 

5 “اما الآن نزد فرستندة خود میروم و كسی از شما از من نمی‌پرسد به كجا میروی. 6 ولیكن چون اینرا به شما گفتم دل شما از غم پر شده است. 7 و من به شما راست میگویم كه رفتن من برای شما مفید است زیرا اگر نروم تسلّی دهنده نزد شما نخواهد آمد. اما اگر بروم او را نزد شما میفرستم. 8 و چون او آید جهان را برگناه و عدالت و داوری ملزم خواهد نمود. 9 اما برگناه زیرا كه به من ایمان نمی‌آورند. 10 و اما برعدالت از آن سبب كه نزد پدر خود میروم و دیگر مرا نخواهید دید. 11 و اما بر داوری از آنرو كه بر رئیس این جهان حكم شده است.

12 “و بسیار چیزهای دیگر نیز دارم به شما بگویم لكن الآن طاقت تحمل آنها را ندارید. 13 و لیكن چون او یعنی روحِ راستی آید شما را به جمیع راستی هدایت خواهد كرد زیرا كه از خود تكلّم نمیكند بلكه به آنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد. 14 او مرا جلال خواهد داد زیرا كه از آنچه آنِ من است خواهد گرفت و به شما خبر خواهد داد. 15 هرچه از آنِ پدر است از آنِ من است. از این جهت گفتم كه از آنچه آنِ من است میگیرد و به شما خبر خواهد داد. 16 بعد از اندكی مرا نخواهید دید و بعد از اندكی باز مرا خواهید دید زیرا كه نزد پدر میروم.”

 

17 آنگاه بعضی از شاگردانش به یكدیگر گفتند: “چه چیز است اینكه به ما میگوید كه اندكی مرا نخواهید دید و بعد از اندكی باز مرا خواهید دید و زیرا كه نزد پدر میروم؟” 18 پس گفتند: “چه چیز است این اندكی كه میگوید؟ نمیدانیم چه میگوید.” 19 عیسی چون دانست كه میخواهند از او سوال كنند بدیشان گفت: “آیا در میان خود از این سؤال میكنید كه گفتم اندكی دیگر مرا نخواهید دید پس بعد از اندكی باز مرا خواهید دید؟ 20 آمین‌آمین به شما میگویم كه شما گریه و زاری خواهید كرد و جهان شادی خواهد نمود. شما محزون میشوید لكن حزن شما به خوشی مبد‌ّل خواهد شد. 21 زن در حین زاییدن محزون میشود زیرا كه ساعت او رسیده است. ولیكن چون طفل را زایید آن زحمت را دیگر یاد نمی‌آورد به سبب خوشی از اینكه انسانی در جهان تولّد یافت. 22 پس شما همچنین الآن محزون می‌باشید لكن باز شما را خواهم دید و دل شما خوش خواهد گشت و هیچكس آن خوشی را از شما نخواهد گرفت. 23 و در آنروز چیزی از من سؤال نخواهید كرد. آمین‌آمین به شما میگویم كه هرآنچه از پدر به اسم من طلب كنید به شما عطا خواهد كرد. 24 تا كنون به اسم من چیزی طلب نكردید بطلبید تا بیابید و خوشی شما كامل گردد. 25 این چیزها را به مثلها به شما گفتم لكن ساعتی می‌آید كه دیگر به مثلها به شما حرف نمی‌زنم بلكه از پدر به شما آشكارا خبر خواهم داد.

26 “در آنروز به اسم من طلب خواهید كرد و به شما نمیگویم كه من بجهت شما از پدر سؤال میكنم 27 زیرا خودِ‌ پدر شما را دوست میدارد چونكه شما مرا دوست داشتید و ایمان آوردید كه من از نزد خدا بیرون آمدم. 28 از نزد پدر بیرون آمدم و در جهان وارد شدم و باز جهان را واگذارده نزد پدر میروم.” 29 شاگردانش بدو گفتند: “هان اكنون علانیتاً سخن میگویی و هیچ مثَل نمی‌گویی. 30 الآن دانستیم كه همه چیز را میدانی و لازم نیست كه كسی از تو بپرسد. بدین جهت باور میكنیم كه از خدا بیرون آمدی.” 31 عیسی به ایشان جواب داد: “آیا الآن باور میكنید؟ 32 اینك ساعتی می‌آید بلكه الآن آمده است كه متفر‌ّق خواهید شد هریكی به نزد خاصّان خود و مرا تنها خواهید گذارد. لیكن تنها نیستم زیرا كه پدر با من است. 33 بدین چیزها به شما تكلّم كردم تا در من سلامتی داشته باشید. در جهان برای شما زحمت خواهد شد. ولكن خاطر جمع دارید زیرا كه من بر جهان غالب شده‌ام.”

یوحنا فصل 17

 

1 عیسی چون اینرا گفت چشمان خود را بطرف آسمان بلند كرده گفت: “ای پدر ساعت رسیده است. پسر خود را جلال بده تا پسرت نیز تو را جلال دهد. 2 همچنان كه او را بر هر بشری قدرت‌داده‌ای تا هرچه بدو داده‌ای به آنها حیات جاودانی بخشد. 3 و حیات جاودانی این است كه تو را خدای واحد حقیقی و عیسی مسیح را كه فرستادی بشناسند. 4 من بر روی زمین تو را جلال دادم و كاری را كه به من سپردی تا بكنم به كمال رسانیدم. 5 و الآن تو ای پدر مرا نزد خود جلال ده به همان جلالی كه قبل از آفرینش جهان نزد تو داشتم.

 

6 “اسم تو را به آن مردمانی كه از جهان به من عطا كردی ظاهر ساختم. از آنِ تو بودند و ایشان را به من دادی و كلام تو را نگاه داشتند. 7 و الآن دانستند آنچه به من داده‌ای از نزد تو می‌باشد. 8 زیرا كلامی را كه به من سپردی بدیشان سپردم و ایشان قبول كردند و از روی یقین دانستند كه از نزد تو بیرون آمدم و ایمان آوردند كه تو مرا فرستادی. 9 من بجهت اینها سؤال میكنم و برای جهان سؤال نمیكنم بلكه از برای كسانی كه به من داده‌ای زیرا كه از آنِ تو می‌باشند. 10 و آنچه از آنِ من است از آنِ تو است و آنچه از آن‌ِ تو است از آنِ من است و در آنها جلال یافته‌ام. 11 بعد از این درجهان نیستم اما اینها در جهان هستند و من نزد تو می‌آیم. ای پدر قد‌ّوس اینها را كه به من داده‌ای به اسم خود نگاه‌دار تا یكی باشند چنانكه ما هستیم. 12 مادامی كه با ایشان در جهان بودم من ایشانرا به اسم تو نگاه داشتم و هركس را كه به من داده‌ای حفظ نمودم كه یكی از ایشان هلاك نشد مگر پسرِ هلاكت تا كتاب تمام شود. 13 و اما الآن نزد تو می‌آیم. و اینرا در جهان میگویم تا خوشی مرا در خود كامل داشته باشند. 14 من كلام تو را به ایشان دادم و جهان ایشانرا دشمن داشت زیرا كه از جهان نیستند همچنان كه من نیز از جهان نیستم. 15 خواهش نمیكنم كه ایشانرا از جهان ببری بلكه تا ایشانرا از شریر نگاه داری. 16 ایشان از جهان نیستند چنانكه من از جهان نمی‌باشم. 17 ایشانرا به راستی خود تقدیس نما. كلام تو راستی است. 18 همچنان كه مرا در جهان فرستادی من نیز ایشانرا در جهان فرستادم. 19 و بجهت ایشان من خود را تقدیس میكنم تا ایشان نیز در راستی تقدیس كرده شوند.

 

20 “و نه برای اینها فقط سؤال میكنم بلكه برای آنها نیز كه بوسیلة كلام ایشان به من ایمان خواهند آورد. 21 تا همه یك گردند چنانكه تو ای پدر در من هستی و من در تو تا ایشان نیز در ما یك باشند تا جهان ایمان آرد كه تو مرا فرستادی. 22 و من جلالی را كه به من دادی به ایشان دادم تا یك باشند چنانكه ما یك هستیم. 23 من در ایشان و تو در من تا در یكی كامل گردند و تا جهان بداند كه تو مرا فرستادی و ایشانرا محبت نمودی چنانكه مرا محبت نمودی. 24 ای پدر میخواهم آنانی كه به من داده‌ای با من باشند در جایی كه من می‌باشم تا جلال مرا كه به من داده‌ای ببینند زیرا كه مرا پیش از بنای جهان محبت نمودی. 25 ای پدر عادل جهان تو را نشناخت اما من تو را شناختم و اینها شناخته‌اند كه تو مرا فرستادی. 26 و اسم تو را به ایشان شناسانیدم و خواهم شناسانید تا آن محبتی كه به من نموده‌ای در ایشان باشد و من نیز در ایشان باشم.”

یوحنا فصل 18

 

1 چون عیسی اینرا گفت با شاگردان خود به آنطرف وادی قِدرون رفت و در آنجا باغی بود كه با شاگردان خود به آن در آمد. 2 و یهودا كه تسلیم كنندة وی بود آن موضع را میدانست چونكه عیسی در آنجا با شاگردان خود بارها انجمن می‌نمود. 3 پس یهودا لشكریان و خادمان از نزد رؤسای كَهنَه و فریسیان برداشته با چراغها و مشعلها و اسلحه به آنجا آمد. 4 آنگاه عیسی با اینكه آگاه بود از آنچه می‌بایست بر او واقع شود بیرون آمده به ایشان گفت: “كه را می‌طلبید؟” 5 به او جواب دادند: “عیسی ناصری را!” عیسی بدیشان گفت: “من هستم!” و یهودا كه تسلیم كنندة او بود نیز با ایشان ایستاده بود. 6 پس چون بدیشان گفت: “من هستم” برگشته برزمین افتادند. 7 او باز از ایشان سؤال كرد: “كه را می‌طلبید؟” گفتند: “عیسی ناصری را!” 8 عیسی جواب داد: “به شما گفتم من هستم! پس اگر مرا میخواهید اینها را بگذارید بروند!” 9 تا آن سخنی كه گفته بود تمام گردد كه “از آنانی كه به من داده‌ای یكی را گُم نكرده‌ام.” 10 آنگاه شمعون پطرس شمشیری را كه داشت كشیده به غلام رئیس كَهنَه كه ملوك نام داشت زده گوش راستش را برید. 11 عیسی به پطرس گفت: “شمشیر خود را غلاف كن! آیا جامی را كه پدر به من داده است ننوشم؟”

 

12 آنگاه سربازان و سرتیبان و خادمانِ یهود عیسی را گرفته او را بستند. 13 و او‌ّل او را نزد حنّا پدر زن قیافا كه در همان سال رئیس كَهنَه بود آوردند. 14 و قیافا همان بود كه به یهود اشاره كرده بود كه “بهتر است یك شخص در راه قوم بمیرد.” 15 اما شمعون پطرس و شاگردی دیگر از عقب عیسی روانه شدند و چون آن شاگرد نزد رئیس كَهنَه معروف بود با عیسی داخل خانة رئیس كَهنَه شد. 16 اما پطرس بیرونِ در ایستاده بود. پس آن شاگرد دیگر كه آشنای رئیس كَهنَه بود بیرون آمده با دربان گفتگو كرد و پطرس را به اندرون برد. 17 آنگاه آن كنیزی كه دربان بود به پطرس گفت: “آیا تو نیز از شاگردان این شخص نیستی؟” گفت: “نیستم!” 18 و غلامان و خد‌ّام آتش افروخته ایستاده بودند و خود را گرم میكردند چونكه هوا سرد بود و پطرس نیز با ایشان خود را گرم میكرد.

19 پس رئیس كَهنَه از عیسی دربارة شاگردان و تعلیم او پرسید. 20 عیسی به او جواب داد كه “من به جهان آشكارا سخن گفته‌ام. من هروقت در كنیسه و در هیكل جایی كه همة یهودیان پیوسته جمع میشدند تعلیم میدادم و در خفا چیزی نگفته‌ام! 21 چرا از من سؤال میكنی؟ از كسانی كه شنیده‌اند بپرس كه چه چیز بدیشان گفتم! اینك ایشان میدانند آنچه من گفتم!” 22 و چون اینرا گفت یكی از خادمان كه در آنجا ایستاده بود طپانچه بر عیسی زده گفت: “آیا به رئیس كَهنَه چنین جواب میدهی؟” 23 عیسی بدو جواب داد: “اگر بد گفتم به بدی شهادت ده و اگر خوب برای چه مرا میزنی؟” 24 پس حنّا او را بسته به نزد قیافا رئیس كَهنَه فرستاد.

 

25 و شمعون پطرس ایستاده خود را گرم میكرد. بعضی بدو گفتند: “آیا تو نیز از شاگردان او نیستی؟” او انكار كرده گفت: “نیستم!” 26 پس یكی از غلامان رئیس كَهنَه كه از خویشان آن كس بود كه پطرس گوشش را بریده بود گفت: “مگر من تو را با او در باغ ندیدم؟” 27 پطرس باز انكار كرد كه در حال خروس بانگ زد.

28 بعد عیسی را از نزد قیافا به دیوانخانه آوردند و صبح بود و ایشان داخل دیوانخانه نشدند مبادا نجس بشوند بلكه تا فِصَح را بخورند. 29 پس پیلاطُس به نزد ایشان بیرون آمده گفت: “چه دعوی بر این شخص دارید؟” 30 در جواب او گفتند: “اگر او بدكار نمی‌بود به تو تسلیم نمی‌كردیم.” 31 پیلاطُس بدیشان گفت: “شما او را بگیرید و موافق شریعت خود بر او حكم نمایید.” یهودیان به وی گفتند: “بر ما جایز نیست كه كسی را بكُشیم.” 32 تا قول عیسی تمام گردد كه گفته بود اشاره به آن قسم موت كه باید بمیرد.

33 پس پیلاطُس باز داخل دیوانخانه شد و عیسی را طلبیده به او گفت: “آیا تو پادشاه یهود هستی؟” 34 عیسی به او جواب داد: “آیا تو اینرا از خود میگویی یا دیگران دربارة من به تو گفتند؟” 35 پیلاطُس جواب داد: “مگر من یهود هستم؟ امت تو و رؤسای كَهنَه تو را به من تسلیم كردند. چه كرده‌ای؟” 36 عیسی جواب داد كه “پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان می‌بود خد‌ّام من جنگ میكردند تا به یهود تسلیم نشوم. لیكن اكنون پادشاهی من از این جهان نیست.” 37 پیلاطس به او گفت: “مگر تو پادشاه هستی؟” عیسی جواب داد: “تو میگویی كه من پادشاه هستم. از این جهت من متولّد شدم و بجهت این در جهان آمدم تا به راستی شهادت دهم و هركه از راستی است سخن مرا می‌شنود.” 38 پیلاطُس به او گفت: “راستی چیست؟” و چون اینرا بگفت باز به یهودیان بیرون شده به ایشان گفت: “من در این شخص هیچ عیبی نیافتم. 39 و قانون شما این است كه در عید فِصَح بجهت شما یكنفر آزاد كنم. پس آیا میخواهید بجهت شما پادشاه یهود را آزاد كنم؟” 40 باز همه فریاد برآورده گفتند: “او را نی بلكه براَبا را.” و براَبا دزد بود.

یوحنا فصل 19

 

1 پس پیلاطُس عیسی را گرفته تازیانه زد. 2 و لشكریان تاجی از خار بافته بر سرش گذاردند و جامة ارغوانی بدو پوشانیدند 3 و میگفتند: “سلام ای پادشاه یهود!” و طپانچه بدو میزدند. 4 باز پیلاطُس بیرون آمده به ایشان گفت: “اینك او را نزد شما بیرون آوردم تا بدانید كه در او هیچ عیبی نیافتم.” 5 آنگاه عیسی با تاجی از خار و لباس ارغوانی بیرون آمد. پیلاطُس بدیشان گفت: “اینك آن انسان.” 6 و چون رؤسای كَهنَه و خد‌ّام او را دیدند فریاد برآورده گفتند: “صلیبش كن! صلیبش كن!” پیلاطس بدیشان گفت: “شما او را گرفته مصلوبش سازید زیرا كه من در او عیبی نیافتم.” 7 یهودیان بدو جواب دادند كه “ما شریعتی داریم و موافق شریعت ما واجب است كه بمیرد زیرا خود را پسر خدا ساخته است.”

8 پس چون پیلاطُس اینرا شنید خوف بر او زیاده مستولی گشت. 9 باز داخل دیوانخانه شده به عیسی گفت: “تو از كجایی؟” اما عیسی بدو هیچ جواب نداد. 10 پیلاطُس بدو گفت: “آیا به من سخن نمیگویی؟ نمیدانی كه قدرت دارم تو را صلیب كنم و قدرت دارم آزادت نمایم؟” 11 عیسی جواب داد: “هیچ قدرت بر من نمی‌داشتی اگر از بالا به تو داده نمیشد. و از این جهت آن كس كه مرا به تو تسلیم كرد گناه بزرگتر دارد.” 12 و از آن وقت پیلاطُس خواست او را آزاد نماید لیكن یهودیان فریاد برآورد میگفتند كه “اگر این شخص را رها كنی دوست قیصر نیستی. هركه خود را پادشاه سازد برخلاف قیصر سخن گوید.”

13 پس چون پیلاطُس اینرا شنید عیسی را بیرون آورده بر مسند حكومت در موضعی كه به بلاط و به عبرانی حباتا گفته میشود نشست. 14 و وقت تهیه فِصَح و قریب به ساعت ششم بود. پس به یهودیان گفت: “اینك پادشاه شما.” 15 ایشان فریاد زدند: “او را بردار بردار! صلیبش كن!” پیلاطس به ایشان گفت: “آیا پادشاه شما را مصلوب كنم؟” رؤسای كَهنَه جواب دادند كه “غیر از قیصر پادشاهی نداریم!”

 

16 آنگاه او را بدیشان تسلیم كرد تا مصلوب شود. پس عیسی را گرفته بردند 17 و صلیب خود را برداشته بیرون رفت به موضعی كه به جمجمه مسمی بود و به عبرانی آنرا جلجتا میگفتند.

18 او را در آنجا صلیب نمودند و دو نفر دیگر را از اینطرف و آنطرف و عیسی را در میان. 19 و پیلاطس تقصیر‌نامه‌ای نوشته برصلیب گذارد و نوشته این بود: “عیسی ناصری پادشاه یهود.” 20 و این تقصیر نامه را بسیاری از یهود خواندند زیرا آن مكانی كه عیسی را صلیب كردند نزدیك شهر بود و آنرا به زبان عبرانی و یونانی و لاتینی نوشته بودند. 21 پس رؤسای كَهنَة یهود به پیلاطُس گفتند: “منویس پادشاه یهود بلكه كه او گفت منم پادشاه یهود.” 22 پیلاطس جواب داد: “آنچه نوشتم نوشتم.”

23 پس لشكریان چون عیسی را صلیب كردند جامه‌های او را برداشته چهار قسمت كردند هر سپاهی را یك قسمت و پیراهن را نیز اما پیراهن درز نداشت بلكه تماماً از بالا بافته شده بود.

24 پس به یكدیگر گفتند: “اینرا پاره نكنیم بلكه قرعه بر آن بیندازیم تا از آنِ كِه شود.” تا تمام گردد كتاب كه میگوید: “در میان خود جامه‌های مرا تقسیم كردند و بر لباس من قرعه افكندند.” پس لشكریان چنین كردند. 25 و پای صلیب عیسی مادر او و خواهر مادرش مریم زن كَلوپا و مریم مجد‌َلِیه ایستاده بودند. 26 چون عیسی مادر خود را با آن شاگردی كه دوست میداشت ایستاده دید به مادر خود گفت: “ای زن اینك پسر تو.” 27 و به آن شاگرد گفت: “اینك مادر تو.” و در همان ساعت آن شاگرد او را به خانة خود برد.

 

28 و بعد چون عیسی دید كه همه چیز به انجام رسیده است تا كتاب تمام شود گفت: “تشنه‌ام.” 29 و در آنجا ظرفی پر از سركه گذارده بود. پس اسفنجی را از سركه پر ساخته و بر زوفا گذارده نزدیك دهان او بردند. 30 چون عیسی سركه را گرفت گفت: “تمام شد.” و سرخود را پایین آورده جان بداد.

31 پس یهودیان تا بدنها در روز سبت بر صلیب نماند چونكه روز تهیه بود و آن سبت روز بزرگ بود از پیلاطُس درخواست كردند كه ساق پایهای ایشانرا بشكنند و پایین بیاورند. 32 آنگاه لشكریان آمدند و ساقهای آن او‌ّل و دیگری را كه با او صلیب شده بودند شكستند. 33 اما چون نزد عیسی آمدند و دیدند كه پیش از آن مرده است ساقهای او را نشكستند. 34 لكن یكی از لشكریان به پهلوی او نیزه‌ای زد كه در آن ساعت خون و آب بیرون آمد. 35 و آن كسی كه دید شهادت داد و شهادت او راست است و او میداند كه راست میگوید تا شما نیز ایمان آورید. 36 زیرا كه این واقع شد تا كتاب تمام شود كه میگوید: “استخوانی از او شكسته نخواهد شد.” 37 و باز كتاب دیگر میگوید: “آن كسی را كه نیزه زدند خواهند نگریست.”

 

38 و بعد از این یوسف كه از اهل رامه و شاگرد عیسی بود لیكن مخفی به سبب ترس یهود از پیلاطُس خواهش كرد كه جسد عیسی را بردارد. پیلاطُس اِذن داد. پس آمده بدن عیسی را برداشت. 39 و نیقودیموس نیز كه او‌ّل در شب نزد عیسی آمده بود مر‌ِّ مخلوط با عود قریب به صد رطل با خود آورد. 40 آنگاه بدن عیسی را برداشته در كفن با حنوط به رسم تكفین یهود پیچیدند. 41 و در موضعی كه مصلوب شد باغی بود و در باغ قبر تازه‌ای كه هرگز هیچكس در آن دفن نشده بود. 42 پس به سبب تهیة یهود عیسی را در آنجا گذاردند چونكه آن قبر نزدیك بود.

یوحنا فصل 20

 

1 بامدادان در او‌ّل هفته وقتی كه هنوز تاریك بود مریم مجد‌َلیه به سر قبر آمد و دید كه سنگ از قبر برداشته شده است. 2 پس دوان دوان نزد شمعون پطرس و آن شاگرد دیگر كه عیسی او را دوست میداشت آمده به ایشان گفت: “سرور را از قبر برده‌اند و نمیدانیم او را كجا گذارده‌اند.” 3 آنگاه پطرس و آن شاگرد دیگر بیرون شده به جانب قبر رفتند. 4 و هردو با هم می‌دویدند اما آن شاگردِ دیگر از پطرس پیش افتاده او‌ّل به قبر رسید 5 و خم شده كفن را گذاشته دید لیكن داخل نشد. 6 بعد شمعون پطرس نیز از عقب او آمد و داخل قبر گشته كفن را گذاشته دید 7 و دستمالی را كه بر سر او بود نه با كفن نهاده بلكه در جای علیحده پیچیده. 8 پس آن شاگرد دیگر كه او‌ّل به سر قبر آمده بود نیز داخل شده دید و ایمان آورد. 9 زیرا هنوز كتاب را نفهمیده بودند كه باید او از مردگان برخیزد. 10 پس آن دو شاگرد به مكان خود برگشتند.

11 اما مریم بیرون قبر گریان ایستاده بود و چون می‌گریست بسوی قبر خم شده 12 دو فرشته را كه لباس سفید در برداشتند یكی بطرف سر و دیگری به جانب قدم در جایی كه بدن عیسی گذارده بود نشسته دید. 13 ایشان بدو گفتند: “ای زن برای چه گریانی؟” بدیشان گفت: “سرور مرا برده‌اند و نمیدانم او را كجا گذارده‌اند.” 14 چون اینرا گفت: به عقب ملتفت شده عیسی را ایستاده دید لیكن نشناخت كه عیسی است. 15 عیسی بدو گفت: “ای زن برای چه گریانی؟ كه را می‌طلبی؟” چون او گمان كرد كه باغبان است بدو گفت: “ای آقا اگر تو او را برداشته‌ای به من بگو او را كجا گذارده‌ای تا من او را بردارم.” 16 عیسی بدو گفت: “ای مریم!” او برگشته گفت: “ربونی (یعنی ای معلّم).” 17 عیسی بدو گفت: “مرا لمس مكن زیرا كه هنوز نزد پدر خود بالا نرفته‌ام. و لیكن نزد برادران من رفته به ایشان بگو كه نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما میروم.” 18 مریم مجدلیه آمده شاگردان را خبر داد كه “سرور را دیدم و به من چنین گفت.”

 

19 و در شامِ همانروز كه یكشنبه بود هنگامی كه درها بسته بود جایی كه شاگردان به‌سبب ترس یهود جمع بودند ناگاه عیسی آمده در میان ایستاد و بدیشان گفت: “سلام بر شما باد!” 20 و چون اینرا گفت دستها و پهلوی خود را به ایشان نشان داد و شاگردان چون سرور را دیدند شاد گشتند. 21 باز عیسی به ایشان گفت: “سلام بر شما باد. چنانكه پدر مرا فرستاد من نیز شما را میفرستم.” 22 و چون اینرا گفت دمید و به ایشان گفت: “روح القدس را بیابید. 23 گناهان آنانی را كه آمرزیدید برای ایشان آمرزیده شد و آنانی را كه بستید بسته شد.”

 

24 اما توما كه یكی از آن دوازده بود و او را توأم میگفتند وقتیكه عیسی آمد با ایشان نبود. 25 پس شاگردان دیگر بدو گفتند: “سرور را دیده‌ایم.” بدیشان گفت: “تا در دو دستش جای میخها را نبینم و انگشت خود را در جای میخها نگذارم و دست خود را بر پهلویش ننهم ایمان نخواهم آورد.”

26 و بعد از هشت روز باز شاگردان با توما در خانه‌ای جمع بودند و درها بسته بود كه ناگاه عیسی آمد و در میان ایستاده گفت: “سلام بر شما باد!” 27 پس به توما گفت: “انگشت خود را به اینجا بیاور و دستهای مرا ببین و دست خود را بیاور و بر پهلوی من بگذار و بی‌ایمان مباش بلكه ایمان دار.” 28 توما در جواب وی گفت: “ای سرور من و ای خدای من.” 29 عیسی گفت: “ای توما بعد از دیدنم ایمان آوردی؟ خوشابحال آنانی كه ندیده ایمان آورند.”

30 و عیسی معجزاتِ دیگر بسیار نزد شاگردان نمود كه در این كتاب نوشته نشد. 31 لیكن این‌قدر نوشته شد تا ایمان آورید كه عیسی مسیح و پسر خدا است و تا ایمان آورده به اسم او حیات یابید.

یوحنا فصل 21

 

1 بعد از آن عیسی باز خود را در كنارة دریای طبریه به شاگردان ظاهر ساخت و بر اینطور نمودار گشت. 2 شمعون پطرس و تومای معروف به توأم و نَتَنائیل كه از قانای جلیل بود و دو پسر زبدی و دو نفر دیگر از شاگردان او جمع بودند. 3 شمعون پطرس به ایشان گفت: “میروم تا صید ماهی كنم.” به او گفتند: “ما نیز با تو می‌آییم.” پس بیرون آمده به كشتی سوار شدند و در آن شب چیزی نگرفتند.

4 و چون صبح شد عیسی بر ساحل ایستاده بود لیكن شاگردان ندانستند كه عیسی است. 5 عیسی بدیشان گفت: “ای بچه‌ها نزد شما خوراكی هست؟” به او جواب دادند كه “نی.” 6 بدیشان گفت: “دام را بطرف راست كشتی بیندازید كه خواهید یافت.” پس انداختند و از كثرت ماهی نتوانستند آنرا بكشند. 7 پس آن شاگردی كه عیسی او را محبت می‌نمود به پطرس گفت: “سرور است.” چون شمعون پطرس شنید كه سرور است جامة خود را به خویشتن پیچید چونكه برهنه بود و خود را در دریا انداخت. 8 اما شاگردان دیگر در زورق آمدند زیرا از خشكی دور نبودند مگر قریب به دویست ذراع و دام ماهی را می‌كشیدند.

9 پس چون به خشكی آمدند آتشی افروخته و ماهی بر آن گذارده و نان دیدند. 10 عیسی بدیشان گفت: “از ماهی‌ای كه الآن گرفته‌اید. بیاورید.” 11 پس شمعون پطرس رفت و دام را بر زمین كشید پر از صد و پنجاه و سه ماهی بزرگ و با وجودی كه اینقدر بود دام پاره نشد. 12 عیسی بدیشان گفت: “بیایید بخورید.” ولی احدی از شاگردان جرأت نكرد كه از او بپرسد “تو كیستی” زیرا میدانستند كه سرور است. 13 آنگاه عیسی آمد و نان را گرفته بدیشان داد و همچنین ماهی را. 14 و این مرتبة سوم بود كه عیسی بعد از برخاستن از مردگان خود را به شاگردان ظاهر كرد.

 

15 و بعد از غذا خوردن عیسی به شمعون پطرس گفت: “ای شمعون پسر یونا آیا مرا بیشتر از اینها محبت می‌نمایی؟” بدو گفت: “بلی ای سرور تو میدانی كه تو را دوست میدارم.” بدو گفت: “بره‌های مرا خوراك بده.” 16 باز در ثانی به او گفت: “ای شمعون پسر یونا آیا مرا محبت می‌نمایی؟” به او گفت: “بلی سرور تو میدانی كه تو را دوست میدارم.” بدو گفت: “گوسفندان مرا شبانی كن.” 17 مرتبة سوم بدو گفت: “ای شمعون پسر یونا مرا دوست میداری؟” پطرس محزون گشت زیرا مرتبة سوم بدو گفت “مرا دوست میداری؟” پس به او گفت: “ای سرور تو بر همه چیز واقف هستی. تو میدانی كه تو را دوست میدارم.” عیسی بدو گفت: “گوسفندان مرا خوراك ده. 18 آمین‌آمین به تو میگویم وقتی كه جوان بودی كمر خود را می‌بستی و هرجا میخواستی میرفتی ولكن زمانی كه پیر شوی دستهای خود را دراز خواهی كرد و دیگران تو را بسته به جایی كه نمیخواهی تو را خواهند برد.” 19 و بدین سخن اشاره كرد كه به چه قسم موت خدا را جلال خواهد داد و چون اینرا گفت به او فرمود: “از عقب من بیا.”

 

20 پطرس ملتفت شده آن شاگردی را كه عیسی او را محبت می‌نمود دید كه از عقب می‌آید و همان بود كه بر سینة وی وقت عشا تكیه میزد و گفت: “ای سرور كیست آن كه تو را تسلیم میكند؟” 21 پس چون پطرس او را دید به عیسی گفت: “ای سرور و او چه شود؟” 22 عیسی بدو گفت: “اگر بخواهم كه او بماند تا باز آیم تو را چه؟ تو از عقب من بیا.” 23 پس این سخن در میان برادران شهرت یافت كه آن شاگرد نخواهد مرد. لیكن عیسی بدو نگفت كه نمی‌میرد بلكه “اگر بخواهم كه او بماند تا باز آیم تو را چه؟” 24 و این شاگردی است كه به این چیزها شهادت داد و اینها را نوشت و میدانیم كه شهادت او راست است. 25 و دیگر كارهای بسیار عیسی بجا آورد كه اگر فرداً فرداً نوشته شود گمان ندارم كه جهان هم گنجایش نوشته‌ها را داشته باشد.

انجیل

برچسب ها انجیل یوحنا , john ,
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 14
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 552
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 6,946
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 7
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 8,824
  • بازدید ماه : 17,035
  • بازدید سال : 256,911
  • بازدید کلی : 5,870,468