loading...
فوج
s.m.m بازدید : 557 1395/04/02 نظرات (0)

زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام2

بخش چهارم رفتار خلفای زمان با امام هادی علیه السلام و تاریخ شهادت آن جناب‌

اعلام الوری- ص 346- حسن بن محمّد بن جمهور عمی در کتاب واحده نوشته است. برادرم حسین بن محمّد گفت دوستی داشتم که معلم فرزند بغا یا وصیف بود (تردید از من است) گفت یک روز که امیر از دار الخلافه برمیگشت بمن گفت امیر المؤمنین این شخص که مشهور بابن الرضا است زندانی کرده و او را به علی بن کرکر سپرده است. من از دهان خود آن آقا شنیدم میگفت من در نزد خدا از ناقه صالح گرامی‌ترم (تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ) آشکارا و بلند صحبت نمیکرد منظورش از این سخن چه بود؟.
من در جوابش گفتم: وعده عذاب داده منتظر باش ببین پس از سه روز چه خواهد شد فردا صبح امام را آزاد کرد و پوزش خواست. روز سوم با عز و یغلون و تامش با گروهی بر او شوریده او را کشتند و پسرش منتصر را بجای او نشاندند.
و نیز گفت سعید بن سهل نقل کرد که زید بن موسی چند مرتبه شکایت کرد بعمر بن فرج و از او تقاضا کرد که مقامش را بالاتر از پسر برادرش علی بن محمّد علیه السّلام قرار دهد میگفت او جوان است و من عموی پدرش هستم.
این جریان را عمر بن فرج بحضرت هادی گوشزد کرد فرمود یک بار این کار را بکن فردا مرا قبل از او بنشان بعد ببین چه می‌شود. فردا عمر بن فرج حضرت هادی را احضار کرد آن جناب در صدر مجلس نشست، سپس زید بن موسی را اجازه داد وقتی وارد شد در روبروی حضرت هادی نشست.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 171
روز پنجشنبه یزید بن موسی قبل از حضرت هادی اجازه داد زید در صدر مجلس نشست آنگاه بحضرت هادی اجازه داد امام علیه السّلام که وارد شد همین که چشم زید به آن جناب افتاد از جای حرکت کرد و ایشان را در جای خود نشاند و خودش در مقابل آن جناب باحترام نشست.
رجال کشی- ص 480- ابو عون ابرش خویشاوند نجاح بن سلمه نامه‌ای برای حضرت ابو محمّد علیه السّلام نوشت که مردم این کار شما را نپسندیدند که در پشت جنازه پدرتان حضرت ابو الحسن گریبان چاک زده بودید.
امام علیه السّلام در جواب او فرمود: احمق این کار بتو مربوط نیست. حضرت موسی بر برادر خود هارون گریبان چاک زد. بعضی از مردم با ایمان متولد می- شوند و زندگی را با همین عقیده بپایان میرسانند و در حال ایمان از دنیا میروند برخی نیز کافر متولد میشوند و با کفر زندگی میکنند و کافر از دنیا میروند. بعضی دیگر با ایمان متولد میشوند و با همین عقیده زندگی میکنند ولی کافر از دنیا میروند تو نیز از آنهائی هستی که کافر از دنیا خواهی رفت و دیوانه خواهی شد.
قبل از مرگ پسرش او را در خانه نگهداری میکرد تا مبادا مردم او را ببینند چون مبتلا بوسوسه و بی‌عقلی شده بود و حرفهای یاوه میگفت و بر معتقدین بامامت و شیعه مذهب پیوسته ایرادتراشی میکرد بالاخره عقیده‌ای که داشت آشکار کرد.
مصباح کفعمی: ابراهیم بن هاشم قمی گفت حضرت ابو الحسن هادی علی بن محمّد عسکری روز دوشنبه سوم رجب سال 254 از دنیا رفت.
ابن عیاش گفت: در روز سوم رجب 254 حضرت هادی ابو الحسن علی بن عسکری از دنیا رفت در آن موقع چهل و یک سال داشت.
مهج الدعوات- حضرت ابو الحسن علی بن محمّد علیه السّلام متوکل را نفرین کرد پس از اینکه خدا را حمد و ستایش کرد گفت خدایا من و فلانی دو بنده تو هستیم ... تا آخر دعا.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 172
مجلسی علیه الرحمه مینویسد: من جریان این دعا را در جای دیگری دیده‌ام که از زرافه حاجب و دربان متوکل که مردی شیعه مذهب بود نقل شده او گفت: متوکل به فتح بن خاقان خیلی علاقه داشت و او را بر تمام مردم حتی فرزندان و خویشاوندان خود مقدم میداشت روزی تصمیم گرفت که بمردم بفهماند که چقدر بفتح علاقه دارد و مقام او را گرامی میدارد دستور داد تمام اعیان مملکت از خویشاوندان خود و دیگران امراء و وزراء و سرلشکران و سایر فرماندهان و مردمان متشخص با بهترین لباسهای خود و گرانمایه‌ترین اندوخته‌های خویش حاضر شوند و همه پیاده جلو او حرکت کنند هیچ کس حق ندارد جز خود متوکل و فتح بن خاقان سواره باشد.
تمام مردم پیاده براه افتادند در سامرا روز گرمی بود حضرت هادی علیه السّلام نیز پیاده بود گرما و ناراحتی خیلی آن جناب را بمشقت انداخت.
زرافه گفت: من خدمت آن جناب رسیده عرضکردم آقا خیلی بر من دشوار است این ناراحتی شما و ستمی که از این ستمگر می‌بینید دست ایشان را گرفتم و بر من تکیه داد آنگاه فرمود: زرافه ناقه صالح گرامی‌تر از من نبود (یا مقامش بالاتر از من نبود) پیوسته از آن جناب مسائلی میپرسیدم و استفاده میکردم تا اینکه متوکل پیاده شد و مردم را مرخص کرد.
وسیله سواری هر کدام را آوردند سوار شده رفتند بمنزل خود. قاطر امام علیه السّلام را نیز آوردند سوار شد من نیز سواره در خدمت آن جناب رفتم تا بمنزل خود وارد شدند از ایشان جدا شدم و بمنزل خود آمدم.
پسرم معلمی داشت شیعه مذهب که از اهل علم و دانش بود من عادت داشتم غذا را با او صرف میکردم. آن روز با هم غذا میخوردیم سخن ما جریان سوار شدن متوکل و فتح بن خاقان و پیاده رفتن تمام شخصیت‌های بزرگ مملکت بود جریان حضرت هادی علیه السّلام را نیز نقل کردم و فرمایش آن جناب را که ناقه صالح گرامی‌تر از من در نزد خدا نیست.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 173
در این موقع معلم دست از غذا کشیده گفت ترا بخدا این حرف را از امام شنیدی؟ گفتم: آری. گفت بدان که متوکل بیش از سه روز حکومت نخواهد کرد و از دنیا خواهد رفت متوجه خود باش هر احتیاطی که لازم است بکن مبادا مرگ او موجب زیان تو شود و اموال تو نابود گردد.
گفتم: تو از کجا فهمیدی گفت: قرآن را در مورد ناقه صالح نخوانده‌ای تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ سخن امام خلاف ندارد.
زرافه گفت: بخدا قسم هنوز روز سوم نیامده بود که منتصر بکمک بغاء و وصیف و ترکان بر متوکل شوریدند و او را با فتح بن خاقان قطعه قطعه کردند بطوری که پیکر آن دو از یک دیگر تمیز داده نمیشد خداوند قدرت او را از بین برد بعد از این جریان من خدمت حضرت هادی رسیدم و جریان معلم فرزندم را برای ایشان نقل کردم.
فرمود: راست گفته وقتی من از دست اینها آنقدر ناراحت شدم پناه بردم بگنجینه‌ای که از آباء گرام خود بیادگار دارم که بهتر از سلاحهای جنگی و دژهای محکم و هر نوع وسائل دفاعی است و آن دعای مظلوم است که از ستم ظالم میخواند خداوند با همان دعا او را هلاک کرد.
عرضکردم مولای من اگر صلاح بدانید آن دعا را بمن بیاموزید. دعا در قسمت دعای بحار الانوار نقل شده.
اعلام الوری- ص 411- صقر بن ابی دلف کرخی گفت وقتی متوکل مولایم ابو الحسن عسکری علیه السّلام را زندانی کرد آمدم که از آن جناب احوالپرسی کنم زرافی که نگهبان بود بمن نگاهی کرده دستور داد مرا ببرند پیش او. مرا بردند گفت حالت چطور است. گفتم خوب. گفت بنشین. من نشستم اما در فکر شدم که این چه کاری بود کردم کاش نیامده بودم در این موقع مردم را از اطراف خود متفرق نمود آنگاه روی بمن کرده گفت برای چه آمده‌ای، گفتم کاری نداشتم گفت شاید آمده‌ای از حال مولایت بپرسی گفتم: مولایم کیست. مولای من امیر المؤمنین
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 174
است. گفت ساکت باش مولای تو مولای واقعی است از من نترس منهم اعتقاد ترا دارم، گفتم: الحمد للَّه.
گفت میل داری آن جناب را ببینی. گفتم آری. گفت صبر کن تا نامه رسان از خدمتش خارج شود. مدتی نشستم وقتی پیک خارج شد بغلام خود گفت دست صقر را بگیر و او را داخل همان اطاق ببر که آن مرد علوی زندانی است و آن دو را تنها بگذار. مرا نزدیک اطاقی برده اشاره کرد داخل شو.
دیدم امام علیه السّلام روی حصیری نشسته جلو آن جناب قبری را کنده‌اند. سلام کردم جواب داد و فرمود بنشین! بعد فرمود برای چه آمده‌ای؟ عرض کردم:
آمدم از حال شما مطلع شوم باز چشمم که بقبر افتاد گریه‌ام گرفت فرمود: صقر گریه نکن آنها حالا گزندی بمن نمیرسانند گفتم: الحمد للَّه.
بعد عرضکردم حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و اله نقل کرده‌اند که من معنی آن را نمیدانم فرمود چه حدیث. عرض کردم اینکه پیغمبر اکرم فرموده است ایام را دشمن مدارید که با شما دشمنی خواهند ورزید معنی این جمله چیست فرمود: آری ایام ما هستیم تا آسمان و زمین پایدار است شنبه نام پیامبر صلّی اللَّه علیه و اله است و یک شنبه اشاره بامیر المؤمنین، دوشنبه حسن و حسین علیهما السّلام و سه شنبه علی بن الحسین علیه السلام و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و چهار شنبه موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمّد بن علی و من و پنجشنبه پسرم حسن بن علی و جمعه پسر پسرم که گروه حق‌جویان معتقد باو می‌شوند و او زمین را پر از عدل و داد می‌کند بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد.
این است معنی ایام با آنها دشمنی نورزید در دنیا که در آخرت با شما دشمنی خواهند کرد، بعد فرمود خداحافظی کن و برو که بر تو نگرانم و اطمینانی نیست.
مختار خرایج- ص 212- ابو سعید سهل بن زیاد گفت ابو العباس فضل بن احمد بن اسرائیل کاتب روزی که در خانه‌اش بودیم صحبت می‌کرد سخن بحضرت
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 175
هادی رسید. گفت من جریانی را برایت نقل می‌کنم که پدرم برای من نقل کرده.
پدرم گفت: من کاتب معتز بودم با او وارد خانه‌ای شدم دیدم متوکل روی تخت نشسته معتز سلام کرده ایستاد منهم پشت سر او ایستادم سابق هر وقت معتز وارد میشد متوکل باو احترام می‌گذاشت و دستور نشستن میداد مدتی سر پا ایستاد مرتب پاهای خود را جابجا می‌کرد و متوکل اجازه نشستن نمیداد.
دیدم چهره متوکل پیوسته تغییر می‌کند و رو بطرف فتح بن خاقان کرده گفت همین است کسی که در باره‌اش آن حرفها را میزنی این سخن را مرتب تکرار می‌کرد. فتح بن خاقان نیز او را تسکین میداد می‌گفت این حرفها دروغ است ولی متوکل بیشتر خشمگین میشد و می‌گفت بخدا این ظاهر ساز کافر را خواهم کشت که ادعای دروغ می‌کند و بر سلطنت من خورده می‌گیرد.
در این موقع دستور داد چهار نفر از اهالی خزر برایم حاضر کن. مأموران حاضر شدند. به هر کدام شمشیری داد به آنها دستور داد وقتی حضرت هادی وارد شد با شمشیر باو حمله کنند.
با خود می‌گفت بخدا قسم پس از کشتن بدنش را آتش میزنم. من پشت سر معتز ایستاده بودم. در پناه پرده.
در همین موقع حضرت ابو الحسن امام هادی وارد شد مأمورین پیش او دویده، گفتند آمد من دیدم امام در موقع آمدن لبهایش بدعائی تکان میخورد و هیچ ناراحتی و وحشتی ندارد تا متوکل چشمش بامام افتاد خود را از تخت بزیر انداخت و خود را بآن جناب رساند دست و پیشانی او را بوسید در حالی که شمشیر در دست داشت می‌گفت آقا یا ابن رسول اللَّه ای بهترین خلق خدا پسر عمو و مولایم یا ابا الحسن.
امام علیه السّلام میفرمود چه شده مرا ببخش از این جریان. متوکل گفت: آقا چه چیز موجب تشریف فرمائی شما در این موقع گردیده؟! فرمود پیکی از طرف شما
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 176
آمده گفت متوکل شما را می‌خواهد.
متوکل گفت دروغ گفته زنا زاده تشریف ببرید آقا، روی بحاضرین نموده گفت فتح و تو عبید اللَّه همچنین معتز از آقا و مولای خود مشایعت کنید.
تا چشم چهار نفر اهالی خزر به آن جناب افتاد بسجده افتادند. پس از رفتن امام، متوکل آن چهار نفر را خواست و از مترجم تقاضا کرد گفتار آنها را ترجمه کند. آنگاه پرسید برای چه دستوری که دادم اجرا نکردید.
گفتند: از ترس زیرا دیدیم اطراف ایشان را صد نفر شمشیرزن گرفته که می‌ترسیدیم به آنها نگاه کنیم این وحشت موجب انجام ندادن دستور شد در این موقع رو بطرف فتح بن خاقان کرده، گفت این هم دوست تو در صورت فتح خندید او هم بصورت متوکل لبخندی زد. گفت خدا را سپاس که چهره او را درخشان نمود و حجتش را نورانی کرد.
ارشاد مفید- حضرت أبو الحسن ثالث در صریا (که از دهات اطراف مدینه است) روز نیمه ذی حجه در سال 212 متولد شد و در سامرا ماه رجب سال 254 از دنیا رفت و چهل و یک سال داشت.
متوکل آن جناب را بمأموریت یحیی بن هرثمه از مدینه بسامرا آورد در همان شهر ماند تا از دنیا رفت. مدت امامت آن جناب 33 سال بود مادرش کنیز فرزند داری است که سمانه نام داشت.
اعلام الوری- ص 344 و ارشاد- ابراهیم بن محمّد طاهری گفت متوکل مبتلا بدملی بزرگ شد بطوری که نزدیک بود از بین برود هیچ کس جرات نداشت پای او را جراحی کند.
مادرش نذر کرد اگر متوکل خوب شد مبلغ زیادی پول برای حضرت هادی علیه السّلام بفرستد.
فتح بن خاقان باو گفت: اگر پیغام بفرستی باین مرد (منظورش حضرت هادی علیه السّلام بود) ممکن است داروئی برای تو تجویز کند که شفا پیدا کنی. گفت:
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 177
یک نفر را بفرستید. پیک رفت.
پس از مراجعت گفت: فرموده است مدفوع گوسفند را با گلاب مخلوط کنید آن را بگذارید روی دمل ان شاء اللَّه سودمند خواهند بود.
کسانی که حضور داشتند از این دارو خنده کرده مسخره نمودند. فتح گفت:
چه اشکالی دارد گفتار ایشان را تجربه کنیم. بخدا من امیدوارم که با همین دوا خوب شود. مدفوع گوسفند حاضر شد و با گلاب مخلوط کرده روی دمل گذاشتند.
سرباز کرد و هر چه درون آن بود خارج شد. خبر خوب شدن متوکل را بمادرش بشارت دادند. ده هزار دینار برای امام علیه السّلام فرستاد در کیسه‌ای با مهر خود. متوکل از بیماری نجات یافت.
پس از چند روز بطحائی (که از اولاد زید بن حسن علیه السّلام است) نسبت بحضرت هادی پیش متوکل سخن چینی کرد. گفت او سلاح جنگی جمع می‌کند و مبالغی پول تهیه دیده است. متوکل سعید حاجب را دستور داد که شبانه بخانه امام حمله برد و هر چه پول و اسلحه یافت بیاورد.
ابراهیم بن محمّد گفت: سعید حاجب نقل کرد که من شبانه بخانه حضرت ابو الحسن علیه السّلام رفتم و با خود نردبانی نیز بردم بالای پشت بام رفتم آنگاه از پلکان پائین شدم در تاریکی شب در اندیشه بودم چگونه وارد اطاق شوم در این موقع امام از داخل اطاق مرا صدا زده، فرمود: سعید همان جا باش تا برایت شمع بیاورند بزودی شمع آوردند داخل اطاق شدم امام جبه‌ای در تن داشت و شب کلاهی در سر و سجاده را روی حصیر پهن کرده بود و روی قبله مشغول مناجات بود بمن فرمود میتوانی از تمام اطاقها بازدید کنی.
داخل اطاقها شدم ولی چیزی پیدا نکردم همان کیسه پولی که مادر متوکل فرستاده بود با مهر خودش یافتم حضرت ابو الحسن فرمود زیر جانماز را نیز نگاه کن وقتی بلند کردم شمشیری که داخل غلاف بود و روپوش دیگری نداشت مشاهده کردم آن را نیز برداشته برای متوکل بردم.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 178
وقتی چشمش بکیسه زر افتاد که مهر مادرش بر آن است از پی مادر خود فرستاد آمد جریان کیسه زر را پرسید، گفت من نذر کردم اگر تو خوب شدی ده هزار دینار برای ابو الحسن علیه السّلام بفرستم پس از خوب‌شدنت برایش فرستادم، اکنون مهر تو نیز روی کیسه است که تکان نخورده، کیسه دیگری را گشود که داخل آن چهار صد دینار بود.
دستور داد به آن بدره زر مادرش یک کیسه دیگر بیفزایند و گفت اینها را ببر پیش ابو الحسن با شمشیر، کیسه‌ها و شمشیر را برگرداندم ولی خجالت کشیدم پوزش خواسته، گفتم آقا خیلی ناراحت شدم از اینکه بدون اجازه وارد خانه شما شدم چه کنم مرا مأمور کرده بودند. سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.
ارشاد مفید- ص 309- مینویسد: علت تبعید کردن متوکل حضرت امام هادی را از مدینه بسامرا این بود که عبد اللَّه بن محمّد فرمانده سپاه و امام جماعت در مدینه بود بمتوکل از حضرت ابو الحسن سخن چینی کرد و مرتب در پی آزار ایشان بر می‌آمد. امام از سعایت او خبر داشت نامه‌ای برای متوکل نوشت و در آن نامه ذکر کرد که عبد اللَّه با او بدرفتاری می‌کند و در سعایتی که کرده دروغ گفته.
متوکل در جواب نامه امام تقاضا کرد که بسامرا بیاید و در آنجا با کمال احترام و خوشی زندگی خواهد نمود. نامه چنین بود:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم امیر المؤمنین بقدر و مقام شما آشنا است و متوجه موقعیت فامیلی و خویشاوندی شما نیز هست و حق شما را مراعات می‌کند و شما و خانواده‌تان را مقدم میدارد بطوری که خوش بگذرانید و شخصیت شما و آنها محفوظ باشد و در امن و امان با خاطری آسوده بگذرانید و حق واجب خدا را در مورد شما و خانواده‌تان ادا خواهد نمود.
امیر المؤمنین تصمیم گرفته عبد اللَّه بن محمّد را از مقامی که در مدینه دارد عزل کند زیرا رعایت حق شما را ننموده و موقعیت شما را سبک شمرده و سخن چینی‌هائی-
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 179
از شما کرده و نسبت‌های ناروائی بشما داده که امیر المؤمنین خود متوجه است که او دروغ می‌گوید و شما راست میگوئید و بر پاکی نیست شما آگاه است که در پی چنین چیزهائی نیستید.
بجای عبد اللَّه بن محمّد، محمّد بن فضل را تعیین نموده و دستور داده است که احترام لازم را نسبت بشما بنماید و از فرمان و دستور شما سرپیچی نکند تا بدین وسیله مقرب نزد خدا و امیر المؤمنین باشد. ضمنا امیر المؤمنین خیلی اشتیاق بملاقات و دیدار شما دارد.
در صورتی که مایل باشی بجانب سامرا بیائی هر یک از فامیل و خانواده خود را میخواهی بهمراه بیاور با کمال آسایش و راحتی بهر نحو که مایلی و علاقه داری این مسیر را طی خواهی نمود اگر علاقه داشته باشی یحیی بن هرثمه غلام متوکل با سپاهی که در اختیار دارد بهمراه شما خواهند بود و در این سفر شما را همراهی خواهند کرد بسته به میل شما است دستور داده است که از فرمان شما اطاعت کند.
خیر و صلاح خود را از خدا بخواه و پیش امیر المؤمنین بیا که هیچ کدام از برادران و فرزندان و بستگانش را بقدر شما احترام نمی‌کند و باندازه شما قدر و مقام نزد او ندارند انس و علاقه و لفظی که بشما دارد بهیچ کدام آنها ندارد.
السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.
نامه را ابراهیم بن عباس در جمادی الآخر سال دویست و چهل و سه نوشته.
نامه که به امام علیه السّلام رسید آماده مسافرت شد، یحیی بن هرثمه نیز با آن جناب بود تا وارد سامرا گردید.
پس از ورود، متوکل آن روز را از ملاقات با امام خودداری کرد و آن جناب را در کاروانسرائی که معروف به کاروانسرای گدایان بود جای داد آن روز را در همان جا بسر برد فردا متوکل دستور داد خانه‌ای برایش ترتیب دادند به آنجا منتقل شد.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 180
ارشاد- ص 313- محمّد بن یحیی از صالح بن سعید نقل کرد که گفت خدمت حضرت ابو الحسن علیه السّلام رسیدم روزی که وارد سامرا شد عرضکردم فدایت شوم سعی دارند بهر وسیله هست نور شما را خاموش کنند و در باره شما اهانت نمایند چنانچه ملاحظه می‌فرمائید در کاروانسرای گدایان شما را جای داده‌اند.
در این موقع روی بمن نموده گفت: نگاه کن پسر سعید، با دست اشاره نمود دیدم باغهای بسیار زیبا و جویهای جاری و حوریه و غلمان که چون در شاهواری هستند در آن باغ‌ها می‌خرامند چشمهایم خیره شد و در شگفت گردیدم فرمود:
ما هر جا که باشیم این وضع بر ایمان آماده است در کاروان سرای گدایان نیستیم.
تا زمانی که حضرت هادی در سامرا بود در ظاهر خیلی مورد احترام قرار داشت اما متوکل پیوسته در فکر چاره‌ای بود که ایشان را بهر نیرنگ هست از میان بردارد ولی فرصت نمی‌یافت. داستانهای زیادی با ایشان دارد که موجب طولانی شدن کتاب می‌گردد.
امام علیه السّلام معجزات و دلائلی از خود نشان داد که اگر بخواهم تمام آنها را نقل کنم از مقصد باز می‌مانم.
آن جناب در ماه رجب سال 254 از دنیا رفت و در خانه خود در سامرا دفن شد. فرزندانش یکی ابو محمّد حسن بن علی بود که امام بعد ایشان است و دیگران حسین و محمّد و جعفر و دخترش عایشه. ده سال و چند ماه در سامرا سکوت داشت و در آن وقت 41 سال داشت.
مناقب- سلمه کاتب گفت متوکل خطیبی داشت بنام هریسه روزی خطیب باو گفت هیچ کس مثل خودتان بر ضرر شما کار نمیکند آن طور که در باره علی بن محمّد میکنی هر کس اینجا هست او را احترام و خدمت میکند خدمت‌کاران پرده را هم بالا میزنند. متوکل دستور داد پرده را بر ندارند ولی مأمور گزارش چنین نوشت که علی بن محمّد وارد شد هیچ کس برایش پرده برنداشت اما
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 181
بادی وزید که پرده را بالا برد وارد گردید و خارج شد متوکل دستور داد بعد از این پرده را بردارند ما علاقه نداریم باد پرده را برایش بالا بزند.
صالح بن حکم بیاع سابری گفت: من واقفی مذهب بودم این جریان را که برایم حاجب متوکل نقل کرد او را مسخره کردم ناگاه حضرت ابو الحسن خارج گردید لبخندی بصورت من زد بدون اینکه سابقه‌ای با هم داشته باشیم بمن فرمود: صالح! خداوند در باره سلیمان میفرماید: فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصابَ پیامبر و جانشینان او در نزد خدا از سلیمان گرامی‌ترند شک و تردید من در باره امامت رفع شد دیگر مذهب واقفی را رها کردم.
مناقب- ج 4 ص 416- ابو الهلقام و عبد اللَّه بن جعفر حمیری و صقر جبلی و ابو شعیب خیاط و علی بن مهزیار گفتند زنی مدعی بود که من زینب دختر امیر المؤمنین علیه السّلام هستم متوکل دستور داد او را بیاورند وقتی حاضر شد گفت: نژاد خود را بگو. گفت: من زینب دختر علی هستم که او را بشام بردند در میان بیابان بنی کلب بودم و مدتها بین آنها زندگی میکردم.
متوکل گفت: از زمان زینب دختر علی خیلی گذشته با اینکه تو جوان هستی گفت: پیامبر اکرم در باره‌ام دعا کرد که هر پنجاه سال یک مرتبه جوانیم باز گردد. متوکل بزرگان اولاد ابو طالب را دعوت کرده، گفت: از کجا معلوم کنیم که این زن دروغگو است. فتح بن خاقان گفت: جز ابن الرضا علیه السّلام کسی نمی‌تواند کشف این مطلب را بکند. دستور داد آن جناب را نیز حاضر کنند.
حضرت هادی فرمود: در میان فرزندان علی نشانه‌ای هست. متوکل پرسید چه نشانه، گفت درندگان بایشان آسیب نمیرسانند اگر واقعا راست میگوید درندگان او را کاری نخواهند داشت در این موقع زن فریاد زد یا امیر المؤمنین بدادم برس که ایشان تصمیم کشتن مرا دارند سوار بر الاغ شده خودش اعتراف میکرد که من زینب کذابه هستم.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 182
در روایت دیگری است که با او پیشنهاد کردند پیش درندگان برود امتناع ورزید وقتی انداختند درندگان بدنش را پاره پاره کردند.
علی بن مهزیار نقل کرد که علی بن جهم گفت: باید پیشنهادکننده را نیز تجربه نمود سه شبانه روز درندگان را گرسنه نگهداشتند آنگاه امام علیه السّلام را خواستند و درندگان را پیش ایشان رها کردند همین که چشم آنها بامام افتادم جنبانیده شروع باحترام و اظهار علاقه کردند ایشان توجه ننموده بالا رفتند و پیش متوکل نشستند سپس از پیش متوکل که پائین آمدند درندگان به آن جناب پناه آوردند و شروع بدم جنبانیدن کردند تا امام خارج شد در این موقع فرمود:
پیامبر اکرم فرموده است گوشت فرزندانم بر درندگان حرام است.
مناقب- ج 4 ص 417- ابو جنید گفت: حضرت ابو الحسن عسکری مرا مأمور کرد برای کشتن فارس بن حاتم قزوینی چند درهم پول داده فرمود با این پول شمشیری بخر ولی بمن نشان ده من رفتم و شمشیری خریده خدمت آن جناب آوردم فرمود این را پس بده سلاح دیگری بخر، من بجای شمشیر ساطوری خریدم وقتی خدمت امام آوردم فرمود این خوب است.
بتعقیب فارس رفتم از مسجد خارج شد بین نماز مغرب و عشا ساطور را بر فرق او فرود آوردم بزمین افتاد و مرد، من ساطور را پرت کردم مردم جمع شده مرا گرفتند چون غیر از من کسی دیگر وجود نداشت ولی در دست من نه کارد و نه ساطور و سلاحی دیدند در ضمن اثر ساطور هم روی مقتول نبود بناچار مرا رها کردند.
کافی- ج ص 497- حضرت هادی چهار روز به آخر جمادی الآخر سال 254 در سن چهل و یک سال و شش ماهگی یا چهل سالگی بنا بروایت دیگر که در تاریخ تولد ایشان نقل شده از دنیا رفت متوکل آن جناب را بهمراهی یحیی بن هرثمه از مدینه بسامرا آورد و در همان جا از دنیا رفت و در خانه شخصی خویش دفن شد.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 183
در روضة الواعظین مینویسد: سه شب از ماه رجب سال 254 گذشته بود هنگام ظهر از دنیا رفت در آن موقع چهل و یک سال و هفت ماه داشت که 33 سال مدت امامتش بود و بیست سال و چند ماه در سامرا اقامت داشت.
دروس- مادرش سمانه بود نیمه ذیحجه سال 212 در مدینه متولد شد و در سامرا روز دوشنبه سوم رجب سال 254 از دنیا رفت و در منزل خود مدفون گردید.
مناقب- در آخر سلطنت معتمد عباسی بوسیله سم شهید شد. ابن بابویه گفته است معتمد او را مسموم کرد.
در اقبال الاعمال مینویسد: در دعاهای ماه رمضان است که خدایا دو چندان گردان عذاب کسی را که در خون امام شرکت جست که او متوکل است.
کشف الغمة- حافظ عبد العزیز مینویسد: که علی بن یحیی بن ابی منصور گفت: من یک روز پیش متوکل بودم. علی بن محمّد بن علی بن موسی علیه السّلام وارد شد همین که نشست متوکل باو گفت: فرزندان پدرت در باره عباس چه میگویند.
فرمود: فرزندان پدرم چه بگویند در باره مردی که خدا لازم کرده است اطاعت پیامبرش را بر تمام مردم و لازم نموده است اطاعت او را بر پیامبرش.
اعلام الوری- ص 239- در ماه رجب سال 254 در سامرا از دنیا رفت آن موقع چهل و یک سال و چند ماه داشت متوکل آن جناب را بوسیله یحیی بن هرثمة ابن اعین از مدینه بسامرا آورد در آنجا بود تا از دنیا رفت 33 سال امامتش بطول انجامید در مدت امامت آن جناب بقیه حکومت معتصم بود که بعد از او واثق پنج سال و هفت ماه حکومت کرد پس از واثق متوکل چهارده سال بحکومت رسید بعد از او پسرش منتصر چند ماه حکومت کرد پس از او مستعین خلیفه شد که او احمد بن محمّد بن معتصم است و دو سال و نه ماه حکومتش دوام یافت بعد از او معتز هشت سال و شش ماه خلافت کرد و او زبیر بن متوکل است. در آخر حکومت او
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 184
امام علیه السّلام بشهادت رسید و در منزل خود در سامرا دفن شد بیست سال و چند ماه در سامرا بود.
مروج الذهب مسعودی مینویسد: وفات ابو الحسن علی بن محمّد علیه السّلام در زمان خلافت معتز باللَّه بود روز دوشنبه چهار روز به آخر جمادی الآخر سال 254 در چهل سالگی بعضی چهل و دو سالگی گفته‌اند از این نیز کمتر هم گفته شده، در پی جنازه آن جناب زنی سودانی ناله میکرد و چنین میگفت: چقدر ما از دوشنبه بلا دیدیم. نماز بر جنازه آن جناب احمد بن متوکل خواند در خیابان ابی احمد و در همان جا در منزل خود دفن شد.
ابن ابی الازهر از قاسم بن ابی عباد و او از یحیی بن هرثمه نقل کرد که گفت:
مرا متوکل مأمور آوردن حضرت علی بن محمّد بن علی بن موسی علیهم السّلام کرد. زیرا از او پیش متوکل بدگوئی کرده بودند. وقتی پیش آن جناب رفتم مردم چنان بگریه و زاری پرداختند که تا کنون ندیده بودم من آنها را تسکین میدادم و قسم یاد میکردم که مرا دستور نداده‌اند که نسبت بایشان گزند و ناراحتی بوجود آورم منزل آن جناب را جستجو کردم جز صحیفه دعا و کتاب و چیزهائی از این قبیل نیافتم آن جناب را به سامرا آوردم و خود متصدی خدمت ایشان شدم و بسیار مقامش را گرامی داشتم.
یک روز که هوا صاف بود و خورشید میدرخشید دیدم آن جناب سوار بر اسب است و بارانی بتن دارد و دم اسب خود را گره زده از این کارش تعجب کردم طولی نکشید که ابر پیدا شد و بارانی بشدت هر چه تمامتر بارید و سخت از شدت باران ناراحت شدیم. در این موقع امام روی بمن نموده فرمود: من فهمیدم از دیدن بارانی من در شگفت شدی و خیال کردی من چیزی را میدانم که تو نمیدانی ولی آن طور که خیال کردی نیست چون من در بیابان زندگی کرده‌ام بادهائی که باران زا هستند می‌شناسم بهمین جهت آماده باران شدم.
وقتی وارد بغداد شدم پیش اسحاق بن ابراهیم طاهری که فرمانروای بغداد
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 185
بود رفتم او بمن گفت این مرد فرزند پیامبر است تو متوکل را میشناسی اگر او را وادار کنی بکشتن آن جناب پیامبر اکرم از تو بازخواست خواهد کرد. گفتم: بخدا از ایشان جز خوبی چیزی مشاهده نکرده‌ام.
در سامرا ابتدا پیش وصیف ترکی رفتم که من از یاران او بودم گفت بخدا قسم اگر یک موی از سر این مرد کم شود خودم از تو بازخواست خواهم کرد از گفتار این دو نفر تعجب کردم مشاهدات خود را برای متوکل نقل کردم و تعریف نمودم متوکل بایشان جایزه داد و احترام شایسته نمود.
محمّد بن فرج از ابو دعامه نقل کرد که گفت من در بیماری علی بن محمّد که منتهی بمرگ آن جناب شد بعیادتش رفتم خواستم از جای حرکت کنم فرمود:
ابو دعامه ترا بر من حقی است میل داری حدیثی برایت نقل کنم که مسرور شوی عرضکردم: چقدر علاقمندم باین مطلب یا ابن رسول اللَّه.
فرمود: پدرم محمّد بن علی نقل کرد از پدرش علی بن موسی آن جناب از پدرش جعفر ابن محمّد و ایشان از پدرش محمّد بن علی و ایشان از پدرش حسین بن علی و آن جناب از پدرش علی بن ابی طالب حضرت علی فرمود که پیامبر اکرم بمن فرمودند بنویس عرض کردم: چه بنویسم فرمود بنویس
«الایمان ما وقر فی القلوب و صدقته الاعمال و الاسلام ما جری علی اللسان و صلت به المناکحه»
. ابو دعامه گفت: عرض کردم نمیدانم بگویم کدامیک از این دو بهتر است اصل حدیث یا سلسله سند آن. فرمود: این حدیث بخط امیر المؤمنین در اختیار ما است که پس از پدر بارث برده‌ایم.
مسعودی مینویسد: جریان زینب کذابه را که مدعی بود دختر حضرت حسین است در زمان متوکل که حضرت علی بن محمّد فرمودند وارد محل درندگان شود بواسطه این پیشنهاد از ادعای خود دست کشید در کتاب خود بنام اخبار الزمان نقل کرده‌ام.
گفته‌اند حضرت علی بن محمّد بوسیله سم شهید شد.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 186
عیون المعجزات- روایت شده که بریحه عباسی نامه‌ای بمتوکل نوشت که اگر احتیاج بحکومت در مکه و مدینه داری علی بن محمّد را از اینجا خارج کن او مردم را بجانب خویش فرا خوانده و گروه کثیری پیرو او شده‌اند. شبیه همین نامه را همسر متوکل نیز برایش نوشت. متوکل یحیی بن هرثمه را فرستاد نامه‌ای نیز به علی بن محمّد علیه السّلام نوشت و در آن نامه اظهار کرد که اشتیاق تمام بملاقات آن جناب دارد تقاضا کرد که بسامرا بیاید و دستور داد یحیی خدمت ایشان برسد از این جریان نیز بریحه را مطلع گردانید.
یحیی وارد مدینه شد ابتدا پیش بریحه رفت و نامه را باو داد با هم خدمت حضرت هادی رسیدند و نامه متوکل را تقدیم کردند امام علیه السّلام سه روز مهلت خواست پس از سه روز که آمدند دیدند مرکبهای سواری حاضر است و امام بارهای خود را بسته حضرت هادی با یحیی بن هرثمه رهسپار جانب عراق شد.
گفته‌اند در عید فطری که متوکل همان سال از دنیا رفت دستور داد تمام بنی هاشم پیاده باشند منظورش این بود که حضرت هادی پیاده باشد. بنی هاشم و علی بن محمّد پیاده آمدند آن جناب تکیه بر شانه یکی از دوستان خود داشت بنی هاشم گفتند آقای ما در این عالم کسی نیست که دعایش مستجاب شود که خداوند بوسیله او ما را از شر این مرد خود خواه راحت کند.
امام فرمود: در این عالم کسی وجود دارد که تکه ناخن او گرامی‌تر از ناقه ثمود است موقعی که او را کشتند و شتر بچه فریاد برداشت و بخدا شکایت کرد خداوند فرمود: سه روز در اینجا بمانید و پس از سه روز بکیفر خواهید رسید جریانی است که غیر قابل تغییر است.
متوکل روز سوم کشته شد. روایت شده که متوکل در چهارم شوال سال 247 در سال بیست و هفتم امامت حضرت هادی کشته شد با پسرش محمّد بن جعفر منتصر بیعت کردند که او نیز هفت ماه زنده بود پس از او با احمد بن معتصم مستعین بیعت شد که چهار سال حکومت کرد و بعد خلع گردید بعد از او با معتز پسر متوکل بیعت شد بنام زبیر در سال 252 که در سال 32 از امامت حضرت هادی
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 187
بود، در سال 254 فرزند خود امام حسن عسکری را در حضور گروهی از اصحاب مورد اعتماد بمنصب امامت تعیین نمود و نور و حکمت را باو داد با مواریث انبیاء و سلاح و در سن چهل سالگی از دنیا رفت و در سامرا دفن شد.
مسعودی در مروج الذهب مینویسد: که از علی بن محمّد پیش متوکل سعایت کردند که در منزل خود کتابها و اسلحه زیادی از شیعیان خود که اهل قم هستند جمع کرده و تصمیم خروج دارد گروهی از ترکها را فرستاد و شبانه بخانه امام حمله بردند ولی چیزی نیافتند آن جناب در میان اطاق در بسته‌ای بود و لباسی پشمین بر تن داشت که روی شن و ریگ نشسته بود توجه بجانب خدا داشت و قرآن میخواند.
با همین حال ایشان را پیش متوکل بردند گفتند در خانه‌اش چیزی نیافتیم رو بقبله نشسته بود و قرآن میخواند. متوکل مشغول شراب خوردن بود موقعی امام وارد شد که جام در دست متوکل بود همین که چشمش بایشان افتاد ترسید و احترام کرد آن جناب را پهلوی خود نشاند و جامی که در دست داشت بایشان تعارف کرد، فرمود بخدا گوشت و خون من آلوده شراب نشده مرا معذور دار متوکل گفت: برایم شعری بخوان فرمود: من زیاد شعر از حفظ ندارم. گفت:
چاره‌ای نیست باید یک شعری بخوانی. این اشعار را همان طور که پیش متوکل نشسته بود خواند:
باتوا علی قلل الاجبال تحرسهم غلب الرجال فلم تنفعهم القلل
و استنزلوا بعد عز من معاقلهم و اسکنوا حفرا یا بئسما نزلوا
ناداهم صارخ من بعد دفنهم این الاساور و التیجان و الحلل
این الوجوه التی کانت منعمة من دونها تضرب الاستار و الکلل
فافصح القبر عنهم حین ساء لهم تلک الوجوه علیها الدود تقتتل
قد طال ما اکلوا دهرا و قد شربوا و اصبحوا الیوم بعد الاکل قد أکلوا
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 188
متوکل شروع بگریه کرد بطوری که از اشک چشمش ریش او تر شد حاضرین نیز بگریه افتادند مبلغ چهار هزار دینار تقدیم بامام کرد و با احترام ایشان را بمنزل خود فرستاد.
کراجکی در کنز الفوائد مینویسد: که متوکل جام را بر زمین زد و آن روز عیش او منغص گردید.
کتاب استدراک- محمّد بن علای سراج گفت: بختری نقل کرد که من در منبج (یکی از دهات اطراف شام است) بودم در حضور متوکل در این موقع مردی از اولاد محمّد بن حنیفه وارد شد چشمانی گیرا داشت و لباسی فاخر پوشیده بود از او پیش متوکل سخن چینی کرده بودند مقابل او ایستاد اما متوکل با فتح ابن خاقان صحبت میکرد و باو توجهی نداشت.
مدتی که ایستاد، دید متوکل باو توجهی ندارد زبان گشوده گفت یا امیر المؤمنین اگر مرا احضار کرده‌ای برای اینکه تربیت کنی خودت بر خلاف ادب رفتار میکنی اگر مرا خواسته‌ای که گروه او باش و بی‌تربیت اطرافت مشاهده کردند.
متوکل گفت: بخدا قسم ای حنفی! اگر ملاحظه خویشاوندی من با تو نبود که موجب احترام خاصی نسبت بتو می‌شود و بردباری که سبب لطفی از من نسبت بتو است با همین دستهایم زبانت را از کام بیرون می‌کشیدم و سر از پیکرت بر می‌گرفتم اگر چه پدرت محمّد حنفیه بجای تو بود آنگاه رو بجانب فتح بن خاقان کرده گفت: نمی‌بینی ما چه می‌کشیم از دست اولاد ابی طالب فرزندان حسن بن علی تاج سلطنتی که خداوند بما داده پیوسته می‌خواهند تصاحب کنند و بازماندگان حسین بن علی در راه انقراض حکومت ما می‌کوشند حنفی‌ها نیز بنادانی شمشیر ما را برای پیکر خود از نیام بر می‌کشند.
جوانک گفت: کدام حلم و بردباری برایت باقی مانده بعد از این شراب-
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 189
خواری و مستی دائم یا ساز و نواز و رقص و پایکوبی، تو کجا ملاحظه خویشاوندی را کرده‌ای با اینکه فامیل مرا از ارث خویش در مورد فدک محروم نموده‌ای.
و ابو حرمله وارث پیغمبر شد. اما نام پدرم محمّد را که بردی آرزو داری عزت و جلالی که خدا و پیغمبرش باو داده از میان ببری و خویشتن را بشرافت و عصمتی نوید میدهی که خیلی پست‌تر از آن هستی! گفته این شاعر در باره تو صدق می‌کند:
فغض الطرف انک من نمیر فلا کعبا بلغت و لا کلابا «1»
تازه شکایت میکنی که چقدر از فرزندان امام حسن و امام حسین و محمّد بن حنیفه میکشی واقعا اینها برای تو بد خویشاوند و خانواده‌ای هستند.
در این موقع جوان پاهای خود را دراز کرده گفت اینک این پاهای من غل و زنجیرت را بیاور و این گردنم را پیش می‌آورم تا شمشیر بر آن بنهی دست خود را آغشته بخونم کن و این ستم را بر من روا دار این اولین ستمی نیست که تو و اجدادت در مورد اولاد علی روا داشته‌اید خداوند در قرآن کریم میفرماید:
قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی.
بخدا قسم نمی‌توانی جواب پیامبر را بدهی که محبت و لطف خویش اختصاص بغیر خویشاوندان پیامبر داده‌ای بزودی در حوض کوثر به پیشگاه او خواهی رفت پدرم ترا از کنار حوض میراند و جدم مانع می‌شود که از آب کوثر استفاده کنی.
اشگ بر رخسار متوکل جاری شد از جای حرکت کرد و باندرون پیش بانوان رفت. فردا جوانک را خواست و باو جایزه‌ای داد و مرخصش نمود.
از کتاب قبل نقل شده که بمتوکل گفتند: ابو الحسن علی بن محمّد بن علی این آیه را یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلی یَدَیْهِ تفسیر باولی و دومی میکند، پرسید چطور ما این مطلب را ثابت کنیم گفتند او را بخواه و از تفسیر همین آیه در مقابل مردم سؤال کن
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 190
اگر همان طور تفسیر کرد مردم کارش را خواهند ساخت و بحسابش میرسند اگر بر خلاف آن معنی کرد پیش دوستان و اصحاب خود رسوا می‌شود متوکل قاضیان و بنی هاشم و اشخاص برجسته را خواست و در حضور آنها سؤال کرد.
حضرت امام علی النقی علیه السّلام فرموده: منظور از این آیه دو نفر هستند که خداوند نخواسته نام ایشان را ببرد بکنایه فرمود: اگر امیر المؤمنین مایل باشند پرده بردارند از چیزی که خداوند بر آن پرده کشیده اشکالی ندارد متوکل گفت: نه، میل به چنین کاری ندارم.
کتاب مقتضب الاثر ابن عیاش مینویسد: محمّد بن اسماعیل بن صالح حمیری قصیده‌ای در مرثیه امام علی النقی سروده که در آن قصیده فرزندش امام عسکری را نیز تسلیت میگوید:
به این شعر شروع می‌شود:
الارض خوفا زلزلت زلزالها و اخرجت من جزع اثقالها
تا باین اشعار میرسد:
عشر نجوم افلت فی فلکها و یطلع اللَّه لنا امثالها
بالحسن الهادی ابی محمّد تدرک اشیاع الهدی آمالها
و بعده من یرتجی طلوعه یظل جواب الفلا اجزالها
ذو الغیبتین الطول الحق التی لا یقبل اللَّه من استطالها
یا حجج الرحمن احدی عشرة آلت بثانی عشرها مآلها

بخش پنجم شرح حال اصحاب و یاران امام علی النقی علیه السلام‌

مناقب آل ابی طالب- ج 4 ص 402- منصوری از سهل بن یعقوب بن اسحاق که ملقب با بی‌نواس مؤدب بود و او را در مسجد ایوان معروف به سبق آویختند در سامرا. نقل کرد او را از آن جهت ابو نواس میگفتند که با مردم شوخی و مزاح میکرد و حتی مذهب تشیع خود را نیز گاهی بعنوان شوخی آشکار می‌کرد تا جان خود را حفظ کند.
این جریان را که امام علیه السّلام شنید او را ملقب بابی نواس کرده فرمود: یا ابا السری تو ابو نواس واقعی هستی آن دیگری که قبل از تو بود ابو نواس باطل بود.
روزی عرضکردم مولای من بدستم اختیارات ایام از حضرت صادق علیه السّلام رسیده که آن را حسن بن عبد اللَّه بن مطهر از محمّد بن سلیمان دیلمی و او از پدرش از حضرت صادق علیه السّلام نقل کرده در مورد هر ماه اجازه میفرمائی خدمت شما بیاورم ملاحظه بفرمائید. فرمود: آری.
وقتی تقدیم کردم و تصحیح نمودم عرضکردم: آقا! در بیشتر از روزها با این تفصیل در اختیارات است انسان از تصمیمی که دارد باز میماند زیرا از انجام کار تحذیر و ترس داده شده، تقاضا دارم مرا راهنمائی فرمائید که در کدام موردها خودداری نمایم از این ایام، زیرا گاهی احتیاج ضروری وادارم می‌کند که اقدام بکاری در مواقع ممنوع بکنم.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 192
فرمود یا سهل شیعیان ما بواسطه ولایت و ارتباطی که با ما دارند در حصاری محکم و دری استوار هستند که اگر در دل دریاهای ژرف و بیابانهای دور و دراز میان درندگان و گرگها و دشمنان جن و بشر بروند بواسطه ولایت ما در امان هستند بر خدا توکل کن ولایت خویش را پاک و خالص گردان نسبت بائمه طاهرین هر کجا مایلی برو.
مناقب- واسطه بین امام و مردم در زمان امام علی النقی محمّد بن عثمان عمری و ثقات و اشخاص مورد اعتماد آن جناب عبارتند از: حمزة بن یسع و صالح بن محمّد همدانی و محمّد بن جزک جمال و یعقوب بن یزید کاتب و ابو الحسین بن هلال و ابراهیم ابن اسحاق و خیران خادم و نضر بن محمّد همدانی و از وکلای ایشان جعفر بن سهیل صیقل است.
و اصحاب امام علیه السّلام عبارتند از: داود بن زید و ابو سلیمان زنکان و حسین بن محمّد مدائنی و احمد بن اسماعیل بن یقطین و بشیر بن بشار نیشابوری شاذانی و سلیم ابن جعفر مروزی و فتح بن یزید جرجانی و محمّد بن سعید بن کلثوم که مردی متکلم و صاحب نظر بود و معاویة بن حکیم کوفی و علی بن معد بن معبد بغدادی و ابو الحسن بن رجاء عبر تائی.
فصول المهمه مینویسد: شاعر آن جناب عوفی و دیلمی و واسطه بین ایشان و مردم عثمان بن سعید است.
کتاب مقتضب الاثر- احمد بن محمّد بن عیاش از عبد المنعم بن نعمان عبادی نقل کرد که گفت: حسن بن مسلم گفت ابو الغوث منبجی شاعر آل محمّد صلوات اللَّه علیهم در محله عسکر سامرا شعر زیر را برایم خواند. اسم او ابو الغوث اسم ابن محرز از اهل منبج بود بختری شاعر پادشاهان را مدح میکرد ولی ابو الغوث آل محمّد صلوات اللَّه علیه را مدح میکرد بختری همین قصیده را از ابو الغوث که چند شعر آن را نقل میکنم نقل نموده:
ولهت الی رؤیاکم و له الصادی یذاد عن الورد الروی بذواد
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 193
اذا ما بلغت الصادقین بنی الرضا فحسبک من هاد یشیر الی هاد
ینابیع علم اللَّه اطواد دینه فهل من نقاد ان علمت لاطواد
نجوم متی نجم خبا مثله بدا فصلی علی الخابی المهیمن و البادی
هم حجج اللَّه اثنتی عشرة متی عددت فثانی عشر هم خلف الهادی
بمیلاده الانباء جاءت شهیرة فاعظم بمولود و اکرم بمیلاد
مروج الذهب- مسعودی مینویسد: بغا از ترکها بود و از غلامان معتصم بشمار میرفت در جنگهای بزرگ خودش در میدان نبرد میکرد و همیشه جان سالم بدر میبرد هیچ گاه بر پیکر خود زره نمیپوشید در این مورد از او سؤال شد گفت: در خواب پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم را دیدم بمن فرمود: بغا بیکی از امتان من نیکی کردی او برای تو دعا کرد و دعایش مستجاب شد.
عرضکردم: یا رسول اللَّه آن مرد چه کسی بود؟ فرمود: همان کسی که او را از درندگان نجات دادی. گفتم: یا رسول اللَّه از خداوند بخواه بمن عمر طولانی عنایت کند دست بدعا برداشته فرمود: خدایا عمرش را طولانی کن و از اجل او چشم پوشی نما. عرضکردم: یا رسول اللَّه 95 سال فرمود: 95 سال.
شخصی مقابل پیامبر اکرم ایستاده بود گفت: در این مدت از آفات نیز محفوظ باشد. پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و اله فرمود: محفوظ باشد بآن شخص عرضکردم: شما که هستید؟ فرمود: من علی بن ابی طالبم در این موقع از خواب بیدار شدم در حالی که با خود میگفتم علی بن ابی طالب.
بغا نسبت باولاد علی مهربان و بخشنده بود پرسیدند آن مردیکه از درندگان نجاتش دادی که بود. گفت: مردی را پیش معتصم آوردند که نسبت بدعت و خلاف دین باو داده بودند شب هنگام بین او و معتصم سخنانی رد و بدل شد. معتصم بمن گفت: این مرد را بیانداز میان درندگان. او را تا باغ وحش آوردم و از دستش ناراحت بودم، ولی در بین راه شنیدم چنین میگفت: خدایا تو میدانی که من فقط برای تو سخن گفتم و دین ترا کمک کردم و از نظر توحید و یگانه‌پرستی دچار
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 194
شدم با اینکه جز برای رضای تو نبود فقط خواستم تقربی به پیشگاه تو حاصل کنم با اطاعت و فرمانبرداری و بپای داشتن حق در مورد کسی که با تو مخالفت ورزیده اکنون مرا تسلیم اینها میکنی؟! بدن من بلرزه افتاد و دلم بحالش سوخت و از وضع او ناراحت شدم راه جایگاه درندگان را عوض کرده او را بخانه آوردم و در اطاق خودم پنهانش نمودم پیش معتصم آمدم گفت: چه شد؟ گفتم: انداختمش پیش درندگان گفت نفهمیدی چه میگفت. گفتم: من مردی ترک زبانم او بعربی صحبت میکرد نفهمیدم چه میگفت. ولی آن مرد با معتصم بدرشتی صحبت کرده بود.
سحرگاه باو گفتم: اینک درها را گشودم و ترا با نگهبانان خارج میکنم ترا آزاد کردم و جان خویش را بخطر انداختم سعی کن تا معتصم زنده است خود را آشکار نکنی. قبول کرد. پرسیدم جریان گرفتاریت برای چه بود؟
گفت: مردی از مأمورین معتصم در شهر ما تجاوز بناموس مردم میکرد و آشکار فسق و فجور مینمود کار او خلل در دین و توحید بوجود می‌آورد کسی را نیافتم که با من همداستان شود و کار او را بسازیم یک شب خودم تنها باو حمله کردم و خونش را ریختم زیرا او با کارهایش استحقاق چنین کیفری را داشت مرا گرفتند و دیدی که کارم بکجا کشید.
امالی شیخ: فحام گفت: ابو الطیب احمد بن محمّد بن بوطیر مردی از شیعیان بود جد او بوطیر غلام حضرت ابو الحسن علی بن محمّد بود که این اسم را آن جناب باو داد از کسانی بود که وارد حرم امام نمیشد از پشت پنجره زیارت میکرد معتقد بود که حرم را صاحبی است که تا اجازه ندهد وارد نمیشوم مردی با ادب بود که در دفتر حکومتی حضور مییافت عادتش این بود که اگر درخواستش را اجابت میکردند و بر می‌آوردند سپاسگزاری میکرد و مسرور میشد اگر وعده میدادند باز برای مرتبه دوم می‌آمد اگر برآورده میشد بهتر و گر نه مرتبه سوم می‌آمد اگر درخواستش باجابت میرسید میرفت و گر نه در صورتی که صاحب منزل مجلسی
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 195
داشت و گروهی اطرافش جمع بودند بپای میخاست و این شعر را میخواند:
أ علی الصراط ترید رعیة ذمتی ام فی المعاد تجود بالانعام
انی لدنیائی اریدک فانتبه یا سیدی من رقدة النوام «1»
غیبت شیخ- ص 226- از شخصیت‌های برجسته اصحاب ایوب بن نوح بن دراج است عمرو بن سعید مدائنی که فطحی مذهب بود نقل کرد روزی من در خدمت امام ابو الحسن عسکری بودم در صریا در این موقع ایوب بن نوح داخل شد و مقابل آن جناب ایستاد امام باو دستوری داد برگشت، وقتی رفت آن جناب رو بمن کرده فرمود: اگر میخواهی تماشا کنی کسی را که اهل بهشت است باین مرد نگاه کن.
از این رجال برجسته یکی علی بن جعفر همانی است مردی فاضل و مورد توجه بود وکیل حضرت هادی و حضرت عسکری علیهما السّلام بود.
احمد بن علی رازی از علی بن مخلد ایادی نقل کرد که گفت: ابو جعفر عمری برایم نقل کرد که ابو طاهر بن بلال در مکه متوجه علی بن جعفر گردید که انفاقهای بزرگ میکند بعد از برگشتن از سفر حج جریان را برای حضرت عسکری نوشت آن جناب در جواب نامه‌اش چنین یادآوری کرد که ما باو صد هزار دینار دادیم باز صد هزار دینار دیگر ولی نپذیرفت ملاحظه ما را کرد. مردم چه کار دارند که در امور ما مداخله مینمایند با اینکه بایشان چنین اجازه‌ای نداده‌ایم. روزی خدمت حضرت ابو الحسن عسکری امام هادی علیه السّلام آمد ایشان سی هزار دینار باو بخشیدند.
از آن جمله است ابو علی بن راشد محمّد بن عیسی گفت حضرت ابو الحسن عسکری برای دوستان و ارادتمندان خویش در بغداد و مدائن و سواد و اطراف آن نوشت:
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 196
من ابو علی بن راشد را بجای علی بن حسین بن عبد ربه و سایر وکلای خودم معین نمودم پیروی از او اطاعت از من است و مخالفت با او مخالفت با من این نامه را بخط خود نوشته‌ام.
محمّد بن یعقوب نامه را از محمّد بن فرج نقل میکند که گفت: بامام نوشتم راجع بعلی بن راشد و عیسی بن جعفر و ابن بند، در جواب من نوشت: از علی بن راشد یاد کردی خداوند او را رحمت کند سعادتمند زندگی کرد و شهید از دنیا رفت و برای ابن بند و عاصمی دعا کرد.
ابن بند را با عمودی زدند و کشته شد و ابن عاصم نیز روی پل باو سیصد شلاق زده بدنش را در دجله انداختند.
غیبت شیخ- از کسانی که مورد ذم و نکوهش امام قرار گرفته‌اند فارس بن حاتم بن ماهویه قزوینی است بنا بآنچه عبد اللَّه بن جعفر حمیری نقل کرده گفته است: حضرت هادی علیه السّلام برای علی بن عمر و قزوینی بخط خود نوشت آنچه برایت مینویسم یک واقعیت است که باید بآن اعتقاد داشته باشی در مورد کسی که سؤال کرده بودی خدا لعنت کند او را که همان فارس است چاره‌ای نیست ترا جز اینکه کوشش در لعن و دشمنی او نمائی تا مقداری که برایت امکان دارد و دوستان ما را از اطرافش پراکنده کنی و جلو تبلیغات او را بگیری این مطلب را از طرف من به آنها گوشزد کن من در مقابل خداوند از شما بازخواست خواهم کرد در مورد این کار بسیار لازم وای بر کسی که مخالفت نماید و انکار کند، این نامه را در شب سه شنبه نهم ربیع الاول سال 250 نوشتم، بر خدا توکل میکنم و او را ستایش مینمایم.
اعلام الوری- ص 348- عبد اللَّه بن عیاش این اشعار را از ابو هاشم جعفری در باره امام علیه السّلام نقل میکند وقتی که آن جناب بیمار شده بود:
مادت الارض و آدت فؤادی و اعترتنی موارد العرواء
حین قیل الامام نضو علیل قلت نفسی فدته کل الفداء
مرض الدین لاعتلالک و اعتل و غارت له نجوم السماء
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 197
عجبا ان منیت بالداء و القسم و انت الامام حسم الداء
انت آسی الادواء فی الدین و الدنیا و محی الاموات و الاحیاء «1»
رجال کشی- بخط جبرئیل بن احمد دیدم که محمّد بن عیسی یقطینی حدیث کرده، گفت: امام علیه السّلام نامه‌ای به علی بن بلال در سال 232 بدین مضمون نوشت:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم خدای را سپاسگزارم و شکر نعمت و عنایت او را دارم و بر محمّد و آلش درود میفرستم توجه داشته باش که من ابو علی را جایگزین مقام حسین بن عبد ربه کردم باو اعتماد دارم و میشناسم او را که لیاقت دارد.
من میدانم که تو شخصیت بزرگ ناحیه خود هستی خواستم برایت نامه‌ای خصوصی بنویسم و بدین وسیله احترامی بتو کرده باشم از او اطاعت کن و هر چه نزد تو است تسلیم او کن دوستان را نیز وادار کن باین کار بطوری که موجب کمک او شود با این کار بما خدمت کرده‌ای و محبت ما را جلب نموده‌ای خداوند در مقابل بتو جزا و پاداش میدهد خداوند بفضل و رحمت خویش بهترین پاداش را به نیکوکاران میدهد.
ترا در پناه خدا سپردم و این نامه را بخط خود نوشتم خدای را سپاسگزارم رجال کشی- ص 433- از احمد بن محمّد بن عیسی نقل میکند نسخه نامه‌ای که راجع بابن راشد برای دوستان بغداد و مدائن و سواد و اطراف آن نوشته بود چنین است:
خدای را سپاسگزارم بر نعمت و عافیتی که عنایت فرموده و بر محمّد و آلش بهترین درود و عالیترین رحمت را میفرستم من ابو علی بن راشد را بجای حسین ابن عبد ربه و وکیلهای قبل تعیین نمودم و همان مقام را دارد ارتباط خود را با او
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 198
چنان داشته باشید که با وکیلهای قبل داشتید او حق مرا از شما دریافت میکند و این منصب را بواسطه لیاقتی که داشته باو دادم.
حقوق خود را باو بپردازید مبادا در این مورد کوتاهی نمائید از مسامحه خودداری کنید و پیرو فرمان خدا باشید در پاک کردن اموال خود و حفظ جان خویش تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.
اطاعت از او اطاعت من است و مخالفت با او مخالفت با من از جاده منحرف نشوید خدا از فضل خویش پاداش شما را میدهد خداوند بخشنده و کریم است و بر بندگان خویش کمال لطف و عنایت را دارد. خود و شما را در پناه خدا میسپارم نامه را بخط خود نوشتم و خدا را سپاسگزارم.
در نامه دیگر مینویسد: من بتو یا ایوب بن نوح دستور میدهم که اختلاف خود را با ابو علی قطع کن و هر کدام در مورد وکالت خود دخالت کند و از ناحیه خود دریافت نماید اگر دستور مرا اطاعت کنید دیگر احتیاجی بپرسیدن از من ندارید همین دستور را نیز بتو یا ابو علی میدهم یا ایوب از اهل بغداد و مدائن هر چه آوردند قبول مکن و برای آنها از من اجازه مخواه هر کس چیزی آورد از ناحیه‌ای که تو وکیل آنجا نیستی بگو ببرد پیش کسی که وکیل همان ناحیه است همین دستور را بتو نیز میدهم یا ابو علی هر کدام دریافت کنید از کسانی که ساکن ناحیه مأموریت شما هستند.
مجمع الدعوات- ص 338- یسع بن حمزه قمی گفت: عمر بن مسعده وزیر معتصم مرا در فشار قرار داد و در وضع نابسامانی قرار گرفتم بطوری که بر جان خود بیمناک شدم و ترسیدم بچه‌هایم بفقر و تنگدستی مبتلا شوند نامه‌ای برای مولایم ابو الحسن امام هادی علیه السّلام نوشتم و شکایت ناراحتی خود را بایشان نمودم در جواب نوشت هیچ باکی بر تو نیست ناراحت نباش خداوند را بوسیله این کلمات بخوان بزودی نجاتت خواهد داد و فرج نصیبت می‌گردد زیرا آل محمّد صلی اللَّه علیه و آله
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 199
هر گاه گرفتار بلا و یا دشمنان و یا تنگدستی و ناراحتی می‌شوند با همین دعا می‌خوانند.
یسع بن حمزه گفت: خدا را با همین کلمات خواندم اول صبح هنوز بخدا قسم چیزی از روز برنیامده بود که پیکی از طرف عمرو بن مسعده آمد که وزیر ترا میخواهد از جای حرکت کرده پیش او رفتم همین که چشمش بمن افتاد تبسمی کرد دستور داد غل و زنجیر را از گردنم بردارند و امر کرد برایم خلعت بیاورند و مرا معطر نمود و خیلی احترام کرد و نزدیک خود نشاند شروع کرد با من بصحبت کردن و عذر و پوزش خواستن هر چه از من گرفته بود باز گرداند و بسیار گرامی داشت.
بالاخره مرا بهمان ناحیه‌ای که قبلا فرمانروا بودم فرستاد دهات اطراف آن را نیز بر قسمت مأموریت من اضافه نمود آن گاه دعا را نقل کرد.
کافی- ج 4- ص 567- ابو هاشم جعفری گفت: حضرت ابو الحسن امام هادی علیه السّلام از پی من و محمّد بن حمزه فرستاد در موقعی که بیمار شده بود ولی محمّد بن حمزه از من جلوتر خدمت مولا رسیده بود گفت امام علیه السّلام پیوسته می‌فرمود یک نفر را بکربلا بفرستید برایم دعا کند من به محمّد گفتم میخواستی بگوئی من میروم به کربلا. بعد خودم خدمت آن جناب رسیده عرضکردم آقا! اجازه می‌فرمائید من بکربلا مشرف شوم.
فرمود در این مورد باید دقت کنی که مأموریت متوجه تو نشوند و برایت ناراحتی فراهم نگردد آنگاه فرمود محمّد قابل اعتماد نیست زیرا او زیدی مذهب است و من نمی‌خواهم او بفهمد گفت من این حرف؟؟ علی بن بلال نقل کردم او گفت بکربلا چه احتیاجی دارد او خودش؟؟.
بعد من خدمت امام علیه السّلام رسیدم موقعی؟؟ ز جای حرکت کنم فرمود بنشین وقتی دیدم آن جناب مرا مورد؟؟ سخن علی بن بلال را
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 200
برایش نقل کردم، فرمود میخواستی باو بگوئی پیامبر اکرم خانه کعبه را طواف میکرد و حجر الاسود را میبوسید با اینکه احترام پیامبر و مؤمن بیشتر از خانه است خداوند باو دستور داد که در عرفه توقف کند اینها محل‌هائی است که خداوند دوست دارد در این محل‌ها او را بخوانند بهمین جهت من علاقه دارم برایم در محلی دعا کنند که خدا دوست دارد آنجا بیادش باشند.
می‌گوید درست بخاطرم نیست دیگری برایم نقل کرد که گفت اینجاها مواضعی است که خداوند دوست دارد او را آنجا عبادت کنند منهم مایلم در چنین جایی برایم دعا کنند این حرف را باو نگفتی. گفتم فدایت شوم اگر چنین جوابی را یاد داشتم از شما نمی‌پرسیدم (این جملات را ابو هاشم نقل بمعنی کرده عین گفتار امام و الفاظ آن جناب را بخاطر نداشته است).

بخش ششم احوال جعفر و سایر اولاد امام هادی علیه السلام‌

احتجاج- ص 163- کلینی از اسحاق بن یعقوب نقل می‌کند که گفت از محمّد بن عثمان عمری (رحمه اللَّه) تقاضا کردم نامه‌ای را که در آن مسائل مشکل خود را نوشته بودم بامام زمان علیه السّلام برساند در جواب آن نامه توقیعی بخط مبارک مولا صاحب الزمان رسید که نوشته بود:
اما جواب در مورد سؤالی که نموده بودی راجع بکسانی که از ما خانواده از پسر عموهایمان امامت را انکار کرده‌اند بدان که بین هیچ کس با خداوند خویشاوندی نیست هر که منکر امامت من شود از من نیست همانند پسر نوح است اما جریان عمویم جعفر و فرزندش شبیه یوسف و برادران اوست.
احتجاج- ابو خالد کابلی گفت: از حضرت علی بن الحسین علیه السّلام پرسیدم امام و حجت بعد از شما کیست؟ فرمود: پسرم محمّد که در تورات به باقر موسوم است و دریاهای علم را می‌شکافد پس از او فرزندش جعفر که لقبش در نزد اهل آسمان صادق است.
عرض کردم چرا ایشان را صادق نامیده‌اند با اینکه همه شما صادق هستید. فرمود: پدرم از پدر خود نقل کرد که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم فرمود زمانی که فرزندم جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی-
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 202
طالب متولد شد نام او را صادق بگذارید زیرا پنجمین فرزندش که موسوم به جعفر است، بدروغ ادعای امامت می‌کند او در نزد خدا جعفر کذاب است که افترا بر خدا زده است و مقامی که شایسته آن نیست ادعا کرده و مخالفت با پدر خود مینماید و بر برادر خویش رشگ می‌برد او کسی است که سر پروردگار را افشاء میکند هنگام غیبت ولی خدا.
در این موقع علی بن الحسین علیه السّلام بشدت شروع بگریه کرد سپس فرمود اکنون مثل اینکه با چشم می‌بینم جعفر را که ستمگر زمان وادارش کرده جستجو از امام و حجت خدا نماید با اینکه بخواست خدا غیبت کرده و اختیار خانواده امام را بجهت بی‌اطلاع از تولد در اختیار او گذاشته هر چه زودتر مایل است امام را بکشند اگر بتواند تا میراث پدر او را صاحب شود با اینکه حقی در آن میراث ندارد.
احتجاج- احمد بن اسحاق بن سعد اشعری رحمة اللَّه علیه گفت که یکی از اصحاب پیش او آمد و اطلاع داد باینکه جعفر بن علی نامه‌ای برایش نوشته و در آن نامه اطلاع داده که او امام است و عهده‌دار کارها است پس از برادرش و دارای علم حلال و حرام و هر چه مورد احتیاج مردم قرار گیرد و تمام علوم می‌باشد.
احمد بن اسحاق گفت همین که نامه را خواندم نامه‌ای برای حضرت ولی عصر عجل اللَّه له الفرج نوشتم و نامه جعفر را نیز در جوف آن قرار دادم جواب نامه را چنین دریافت نمودم:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم نامه‌ات رسید خدا پایدارت بدارد و نامه جوف را نیز خواندم و کاملا آن را بررسی نمودم با اینکه جملات آن ناهماهنگ بود و خطاهای زیادی داشت اگر
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 203
تو نیز دقت کنی به بعضی از آن اشتباه‌ها پی خواهی برد.
خدای را سپاسگزارم که ما را مورد فضل و احسان خویش قرار داده خداوند حقیقت و واقعیت را کامل مینماید و باطل را نابود می‌فرماید او گواه است بر آنچه برای تو ذکر میکنم و در روز قیامت داد خواه من است وقتی در آن روز گرد- هم آمدیم و بازخواست خواهد کرد نسبت باین جریان که مورد اختلاف ما است هرگز صاحب نامه را بر شخصی که باو نوشته و بر تو و بر هیچ یک از مردم منصب امامت نداده و نه اطاعت و پیروی از او را لازم شمرده این مطلب را توضیح می‌دهم برایت:
خداوند مردم را عبث و بیهوده نیافریده بقدرت خویش خلق فرموده و به آنها گوش و چشم و قلب و عقل داده و برای ایشان پیامبران را با بشارت و تهدید فرستاده که مردم را باطاعت خدا وادار و از مخالفت او بازدارند و مسائلی که در مورد خداشناسی برای ایشان مجهول است توضیح دهند و برای پیامبران کتاب فرستاده و ملائکه را بر ایشان نازل کرده و بین آنها و سایر مردم فرق آشکاری نهاده بهمان امتیازهایی که بایشان داده است از قبیل معجزات و دلائل آشکارا و نشانه‌های رسا برای برخی از ایشان آتش را سرد و سلامت کرده و او را دوست خود خوانده و با دیگری سخن گفته و عصایش را اژدها نموده و آن دیگری مرده را زنده می‌کرد باجازه خدا و کور و برص را شفا می‌داد و بیکی زبان پرندگان را آموخت و از هر قدرتی باو عنایت کرد.
آنگاه حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و اله را رحمت برای جهانیان قرار داد و بوسیله او نعمت خویش را تکمیل نمود و پیامبری را خاتمه داد و او را برای راهنمائی تمام جهانیان فرستاد و دلائلی بر صدق نبوتش باو داد و آن معجزات و امتیازاتی را که اطلاع داری در اختیارش گذاشت آنگاه مدت زندگی او پایان یافت با سعادت و کمال موفقیت و رهبری را پس از او به برادر و پسر عمو و وارث و وصیش علی بن ابی طالب داد سپس جانشینان او هر یک پس از دیگری که بوسیله آنها دین را
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 204
زنده و نور خویش را کامل کرده و آن رهبران و جانشینان را کاملا ممتاز و غیر قابل اشتباه با پسر عموها و برادران و خویشاوندان خود قرار داد که حجت خدا درست شناخته شود و امام کاملا ممتاز باشد و با دیگری اشتباه نشود.
زیرا آنها را معصوم از گناه و پاک از عیب و نقص و منزه از اشتباه قرار داد و ایشان را خزینه دار علم و محل حکمت و جایگاه اسرار خویش کرد و به آنها دلائلی نیز داد که اگر چنین نبود با دیگران مساوی می‌شدند و هر کس میتوانست همین ادعا را بنماید و حق از باطل تمیز داده نمی‌شد و علم و جهل باز شناخته نمی‌گردید.
این مدعی که بر خدا دروغ بسته بواسطه ادعای باطل خویش، نمی‌دانم به چه امیدی چنین ادعائی را کرده اگر تفقه و اطلاعات دینی باشد که بخدا قسم تشخیص حلال و حرام را نمی‌دهد و فرق بین صحیح و ناصحیح نمی‌گذارد یا مدعی علم و دانش است با اینکه فرق بین حق و باطل و محکم و متشابه را نمی‌داند و اطلاعات نماز روزانه را ندارد و وقت انجام آن را وارد نیست.
یا بورع و پرهیزکاری می‌نازد با اینکه خدا گواه است که چهل روز نمازش را ترک نمود بخیال این که چله‌نشین شود تا شعبده‌بازی آموزد شاید این جریان را شنیده باشید هنوز ظرف‌های شرابخواری او بر در و دیوار خانه‌اش آویزان است و آثار گناه و خلاف کاریش آشکار شاید این ادعا را بواسطه اعجازی که در اختیار دارد مینماید پس معجزه خود را آشکار کند یا دلیلی دارد آن را اقامه نماید یا کسی او را معین نموده بیان کند.
خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.* حم. تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ. ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی وَ الَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ. قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 205
فِی السَّماواتِ ائْتُونِی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ. وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرِینَ.
آنچه برایت توضیح دادم از این ستمگر بخواه و آزمایش کن او را از تفسیر یک آیه قرآن بپرس و یا بگو حدود نماز را بیان کند و واجبات آن را توضیح دهد تا بفهمی چه میداند و عیب و نقصش آشکار گردد خدا از او بازخواست خواهد کرد.
خداوند حق را باهلش سپرده و در جایگاهش مستقر نموده و هرگز نخواسته که امامت در دو برادر جمع گردد پس از امام حسن و امام حسین علیهما السلام آنگاه که خداوند ما را اجازه سخن گفتن دهد حق آشکار گردد و باطل از میان برود و بر شما معلوم گردد. امیدوارم خداوند ما را مشمول لطف و عنایت و ولایت خویش قرار دهد او ما را کافی است و خوب نگهبانی است.
اکمال الدین- صالح بن محمّد بن عبد اللَّه بن محمّد بن زیاد از مادر خود فاطمه دختر محمّد بن هیثم معروف بابن سبانه نقل کرد که گفت در خانه حضرت امام هادی علی بن محمّد عسکری بودم در همان موقعی که فرزندش جعفر متولد شد دیدم از تولد او اهل منزل مسرور شدند ولی خدمت امام که رسیدم ایشان را مسرور نیافتم. عرض کردم: آقا شما چرا مسرور نیستید بواسطه میلاد این فرزند فرمود وضع او برایت روشن خواهد شد به زودی گروه کثیری به واسطه او گمراه می‌شوند.
ارشاد مفید و اعلام الوری- مینویسد: حضرت هادی پنج فرزند داشت:
1- ابو محمّد حضرت امام حسن عسکری که امام بود پس از او و حسین و محمّد و جعفر و دختری بنام عایشه.
مناقب مینویسد: فرزندان امام یکی حضرت امام حسن عسکری و دیگری
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 206
حسین و محمّد و جعفر کذاب و دخترش علیه بودند.
کافی- ج 1 ص 524- علی بن محمد گفت از جمله چیزهائی که جعفر فروخت کنیزی بود از اولاد جعفر طیار که در خانه امام حسن عسکری زندگی میکرد یکی از خویشاوندان امام بمشتری پیغام داد که این زن آزاد بود نه کنیز.
مشتری گفت: من حاضرم او را برگردانم بشرط اینکه پولی که داده‌ام به جعفر به من بدهند. مرد علوی جریان را بطرفداران امام زمان علیه السّلام رساند آنها چهل و یک دینار برای مشتری فرستادند و گفتند آن دخترک را به خویشاوندانش از آل جعفر طیار بسپارد.

زندگانی امام ابو محمد حسن بن علی علیه السّلام‌

 

بخش اول ولادت و نامها و نقش انگشتری و شرح حال مادر آن جناب‌

علل الشرائع- باب 176- مینویسد: شنیدم از بعضی مشایخ محله‌ای که حضرت امام علی النقی و امام حسن عسکری سکونت داشتند در سامرا عسکر نامیده میشد بهمین جهت این دو امام را عسکری لقب دادند.
ارشاد مفید- ص 315- حضرت ابو محمّد علیه السّلام در مدینه در ماه ربیع الاول سال 230 متولد شد، مادرش کنیزی بچه‌دار بنام حدیثه بود مدت خلافت آن سرور شش سال بود.
در مصباحین است- روز دهم ماه ربیع الاول سال 232 هجری حضرت ابو محمّد حسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی الرضا علیه السّلام متولد شد.
دروس- مادرش حدیث نام داشت در ماه ربیع الثانی، در مدینه متولد شد بعضی روز چهارم ماه در روز دوشنبه گفته‌اند.
مناقب- القاب امام علیه السّلام صامت، هادی، رفیق، زکی، نقی، کنیه‌اش ابو محمّد آن جناب و پدر و جدش در زمان خودشان مشهور بابن الرضا بودند مادرش کنیز صاحب فرزندی بنام حدیث بود فرزند امام منحصر به حضرت قائم عجل اللَّه له الفرج بود دیگر فرزندی نداشت.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 209
روز جمعه هشتم ربیع الثانی در مدینه متولد شد. بعضی گفته‌اند در سامرا سال 232 متولد شده با پدر خود مدت 23 سال و بعد از پدر مدت امامتش شش سال بود در سالهای امامت ایشان بقیه فرمانروائی معتز که چند ماه بیشتر نشد و بعد از او مهتدی و معتمد پس از پنج سال که از خلافت معتمد گذشت آن جناب از دنیا رفت. گفته‌اند: شهید شد و در سامرا کنار پدرش دفن گردید بیست و نه سال تمام داشت بعضی 28 سال گفته‌اند در ابتدای ماه ربیع الاول مریض شد سال 260 و در روز جمعه هشتم همان ماه از دنیا رفت.
کشف الغمة- محمّد بن طلحه گفت: ولادتش در سال 231 هجری بود و مادرش کنیزی صاحب فرزند بنام سوسن و کنیه‌اش ابو محمّد و لقبش خالص بود.
در هشتم ماه ربیع الاول سال 260 از دنیا رفت بنا بر این بیست و نه سال داشته که با پدر خود 23 و چند ماه بود و پس از پدر پنج سال و چند ماه زندگی کرد آرامگاه آن جناب در سامرا است.
حافظ عبد العزیز گفته: لقب ایشان عسکری بود و تولدش سال 231 و در سال 260 از دنیا رفت، هنگام حکومت معتز و در سامرا دفن شد. بعضی گفته‌اند سال 232 متولد و در سامرا هشتم ماه ربیع الاول 260 از دنیا رفت و سنش آن زمان 28 سال بود، مادرش ام ولدی بنام حریبه و قبرش کنار قبر پدرش در سامرا است.
ابن خشاب گفت: حضرت ابو محمّد در سال 231 متولد شد و در روز جمعه از دنیا رفت بعضی روز چهارشنبه هشتم ماه ربیع الاول سال 260 گفته‌اند که عمرش 29 سال می‌شود که پس از پدر خود پنج سال و هشت ماه و سیزده روز زندگی کرد قبرش در سامرا و مادرش سوسن نام داشت.
حمیری در کتاب دلائل گفته است: ابو محمّد حسن بن علی در ماه ربیع الثانی سال 232 متولد شد و در روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال 260 در سن 28 سالگی از دنیا رفت.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 210
اعلام الوری- روز جمعه هشتم ماه ربیع الثانی سال 232 متولد شد و در سامرا هشتم ماه ربیع الاول سال 260 از دنیا رفت، در آن موقع 28 سال داشت مادرش کنیزی صاحب فرزند بنام حدیث بود مدت امامت آن جناب شش سال بود.
لقبهای امام علیه السّلام هادی، سراج، عسکری. ایشان و پدر و جدشان هر کدام در زمان خود مشهور بابن الرضا بودند.
در مدت امامت ایشان بقیه حکومت معتز چند ماهی بود پس از او مهتدی یازده ماه و بیست و هشت روز حکومت کرد پس از او احمد معتمد پسر جعفر متوکل خلیفه شد و بیست سال و یازده ماه خلافت او طول کشید که در سال پنجم از خلافت او امام از دنیا رفت و در خانه خود در سامرا دفن شد همان خانه‌ای که پدرش نیز در آنجا دفن شده بود.
بیشتر از دانشمندان شیعه معتقدند که آن جناب و پدر و جدش و تمام ائمه را شهید کرده‌اند بر این مطلب روایت حضرت صادق علیه السّلام را استدلال میکنند که فرموده است:
«و اللَّه ما منا الا مقتول شهید»
خدا از حقیقت اطلاع دارد.
فصول المهمه- رنگ چهره‌اش بین گندمگون و سفید بود و انگشترش نوشته بود:
«سبحان من له مقالید السموات و الارض»
. کافی- ج 1- ص 503- در ماه ربیع الثانی سال 232 متولد شد مادرش کنیزی فرزنددار بنام حدیث بود.
عیون المعجزات- نام مادرش بنا بر آنچه راویان حدیث نقل کرده‌اند سلیل بوده بعضی حدیث نیز گفته‌اند، ولی صحیح همان سلیل است از بانوان عارف و صالح بشمار میرفت بعضی روایت کرده‌اند در سال 231 متولد شده.
مصباح کفعمی است که تولد امام روز دوشنبه چهارم ربیع الثانی سال 232 بعضی دهم ربیع الثانی گفته‌اند نقش خاتمش
«انا اللَّه الشهید»
واسطه بین ایشان و مردم عثمان بن سعید بود.

بخش دوم تصریح بامامت حضرت عسکری علیه السلام‌

کمال الدین- ج 2 ص 50- از صقر بن دلف نقل میکند که گفت از حضرت جواد علیه السّلام شنیدم فرمود: امام پس از من فرزندم علی است که امر او امر من و سخنش سخن من است و اطاعت از او اطاعت از من است و امام پس او از فرزندش حسن است.
کمال الدین و امالی صدوق- از محمّد بن هارون صوفی نقل میکند و او از عبد اللَّه بن موسی رویانی و او از عبد العظیم بن عبد اللَّه حسنی از حضرت علی بن محمّد علیه السّلام نقل می‌کند که فرمود امام بعد از من پسرم حسن است حال مردم چگونه خواهد بود در زمان امامت فرزند او.
کمال الدین- صقر بن دلف گفت: از علی بن محمّد بن علی شنیدم که فرمود امام بعد از من حسن و بعد از حسن فرزندش قائم است که زمین را پر از عدل و داد میکند همان طوری که پر از ظلم و جور شده است.
کمال الدین- ابو هاشم جعفری گفت از ابو الحسن عسکری علیه السّلام شنیدم میفرمود امام بعد از من پسرم حسن است چگونه خواهید بود در زمان پسر او.
عرضکردم برای چه فدایت شوم فرمود: زیرا او را نخواهید دید و نام بردنش نیز حرام است، عرضکردم: پس ما بچه نام ایشان را میخوانیم فرمود بنام حجت آل محمّد صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 212
از غیبت نعمانی و ارشاد مفید و اعلام الوری همین حدیث نیز نقل شده.
بصائر الدرجات- ص 473- از علی بن عبد اللَّه بن مروان انباری نقل می- کند که گفت: من در موقع وفات حضرت ابو جعفر فرزند ابو الحسن حضور داشتم، ابو الحسن وارد شد برای او یک صندلی گذاشتند روی آن نشست ابو- محمّد یکطرف ایستاده بود وقتی ابو جعفر از دنیا رفت حضرت امام علی النقی رو بامام حسن عسکری کرده فرمود: سپاس خدا را بنما که امامت را بتو ارزانی داشت و ترا پس از فوت برادر بزرگترت بمنصب امامت امتیاز بخشید.
غیبت شیخ- ابو هاشم جعفری گفت: من در حضور حضرت ابو الحسن عسکری بودم هنگام درگذشت پسرش ابو جعفر این جریان مثل داستان پدرم ابراهیم و اسماعیل است در این موقع حضرت امام علی النقی روی بمن نموده فرمود ابو هاشم خدا را در مورد ابو جعفر بدا حاصل شد و بجای او ابو محمّد را تعیین کرد چنانچه در مورد اسماعیل برایش بدا حاصل شد بعد از اینکه حضرت صادق علیه السّلام در مورد او تصریح کرد و باین مقام ممتازش نمود همان طوری است که تو در دل با خود خیال کردی گرچه بر خلاف میل بیهوده گران باشد.
ابو محمّد پسرم جانشین بعد از من است، در نزد اوست آنچه احتیاج پیدا کنید با اوست لوازم امامت، خدا را سپاسگزارم.
غیبت طوسی- علی بن عمرو نوفلی گفت: در خدمت امام علی النقی علیه السّلام بودم در منزلش ابو جعفر از آنجا رد شد گفتم امام بعد از شما اینست فرمود: نه امام بعد از من حسن علیه السّلام است.
غیبت طوسی- احمد بن محمّد بن رجاء گفت: حضرت امام علی النقی علیه السّلام فرمود: قائم بامر امامت پس از من فرزندم حسن است.
غیبت طوسی- احمد بن عیسی علوی که از فرزندان علی بن جعفر است گفت خدمت حضرت امام هادی در صریا رسیدم سلام کردم در همین موقع ابو جعفر و ابو محمّد وارد شدند از جای حرکت کردیم که سلام به ابو جعفر نمائیم حضرت هادی
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 213
فرمود این امام شما نیست احترام بامام خود بگذارید اشاره کرد به ابو محمّد علیه السلام.
غیبت طوسی- شاهویة بن عبد اللَّه جلاب گفت: روایاتی از حضرت هادی در باره فرزندش ابو جعفر نقل میکردم که دلالت بر امامت او می‌کرد پس از درگذشت ابو جعفر خیلی ناراحت شدم و متحیر باقی ماندم می‌ترسیدم در این مورد چیزی بحضرت هادی بنویسم و راه چاره را نمیدانستم.
روزی نامه‌ای نوشتم و تقاضای دعا کردم در مورد گرفتاریهائی که برایم اتفاق افتاد از طرف سلطان در مورد غلامان. در جواب نوشت که دعا کردم و غلامان را بر می‌گردانند. در آخر نامه نوشته بود: مایل بودی سؤال کنی از جانشین من و امام پس از درگذشت ابو جعفر و برای این موضوع خیلی ناراحت بودی بدان خداوند گروهی را که هدایت یافته‌اند گمراه نخواهد کرد بالاخره چنان می- کند که راه را بشناسند امام شما پس از من فرزندم ابو محمّد است هر احتیاجی داشته باشید بوسیله او حل می‌شود خداوند هر که را بخواهد مقدم میدارد و هر کس را بخواهد مؤخر ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها در این نامه توضیح لازم را دادم که راهنمای هر صاحب عقلی است.
غیبت طوسی- پسر ابو الصهبان گفت: وقتی ابو جعفر محمّد بن علی بن محمّد بن علی بن موسی از دنیا رفت برای حضرت هادی یک صندلی گذاشتند روی آن نشست حضرت ابو محمّد امام حسن عسکری نیز در یک کنار ایستاده بود وقتی غسل ابو جعفر تمام شد حضرت هادی روی بجانب ابو محمّد کرده فرمود پسرم خدای را سپاسگزار باش ترا بمقام امامت برگزید.
اعلام الوری و ارشاد- از عبد اللَّه بن محمّد اصفهانی نقل میکند که حضرت هادی بمن فرمود: امام شما بعد از من کسی است که بر بدنم نماز بخواند. حضرت ابو- محمّد را پیش از آن نمی‌شناختیم پس از فوت حضرت هادی امام حسن عسکری خارج شد و بر بدن حضرت هادی نماز خواند.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 214
اعلام الوری و ارشاد- علی بن مهزیار گفت: بحضرت هادی ابو الحسن عرضکردم اگر پیش آمدی بکند که پناه بخدا میبرم از آن، امام کیست؟
فرمود: من وصیت بفرزند بزرگترم کرده‌ام منظورش امام حسن عسکری بود.
اعلام الوری و مناقب و ارشاد مفید کلینی- از علی بن عمر و عطار نقل می- کند که گفت: خدمت حضرت ابو الحسن رسیدم آن وقت پسرش ابو جعفر زنده بود و من خیال می‌کردم او امام خواهد بود پس از حضرت هادی. عرضکردم آقا کدامیک از فرزندان شما امتیاز امامت را دارند.
فرمود: کسی را در این مورد تعیین نکنید تا خودم دستور دهم. من پس از فوت ابو جعفر نامه‌ای نوشتم و سؤال کردم امام بعد از شما کیست؟ در جواب نوشت فرزند بزرگترم حضرت ابو محمّد بزرگتر از جعفر (کذاب) بود.
اعلام الوری و ارشاد- سعید بن عبد اللَّه گفت: گروهی از بنی هاشم که از آن جمله حسن بن حسین افطس بود نقل کردند که آنها حضور داشتند روز فوت محمّد بن علی بن محمّد در آن روز برای حضرت امام علی النقی فرشی گسترده بودند و گروهی از بنی هاشم و بنی عباس که در حدود صد و پنجاه نفر میشدند بغیر از غلامان و سایر مردم اطراف امام نشسته بودند.
در این موقع حضرت ابو الحسن چشمش بحضرت امام حسن عسکری افتاد که با گریبان چاک و اشک جاری آمد ما ایشان را نمی‌شناختیم.
امام هادی پس از ساعتی که او ایستاده بود روی بجانبش نموده فرمود:
فرزندم سپاس خدا را بگذار که امامت را بتو سپرد. امام حسن عسکری گریه کرده کلمه إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ را بر زبان آورد گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ او را سپاسگزارم بر تکمیل نمودن نعمتش نسبت بما. ما پرسیدیم این کیست؟
گفتند این آقا امام حسن فرزند حضرت هادی است.
در آن موقع در حدود بیست سال داشت ایشان را شناختیم و متوجه شدیم که با این فرمایش او را بمنصب امامت تعیین فرموده و جانشین خود قرارش داد.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 215
اعلام الوری- ابو بکر فهفکی گفت: حضرت هادی نامه‌ای برای من نوشت باین مضمون:
پسرم ابو محمّد دارای صحیح‌ترین غرائز از آل محمّد است و محکمترین دلیل را دارد او فرزند بزرگتر من است و جانشین من، امامت و متعلقات آن باو میرسد هر چه از من میپرسیدی از او بپرس که رفع احتیاج و نیازهای شما را می‌نماید.
اعلام الوری- محمّد بن یحیی گفت: خدمت حضرت هادی رسیدم پس از درگذشت فرزندش ابو جعفر بامام تسلیت گفتم ابو محمّد نشسته بود شروع بگریه کرد امام هادی روی بفرزند خود کرده گفت: پسرم خدا ترا بجای او بمن ارزانی نموده و بامامت مفتخر کرده او را سپاسگزاری کن.
اعلام الوری- ص 351- یحیی بن یسار قنبری گفت: حضرت ابو الحسن امام هادی چهار ماه قبل از فوت وصیت کرد بفرزندش حسن و او را بامامت پس از خود معین کرد من و گروهی از غلامان را شاهد بر این مطلب گرفت.

بخش سوم معجزات و مناقب امام عسکری علیه السلام‌

کمال الدین- ج 2- ص 194- ابو جعفر محمّد بن عیسی بن احمد زرجی گفت در مسجد معروف بزبید واقع در بازار سامرا مرد جوانی را دیدم که میگفت:
هاشمی است و از فرزندان موسی بن عیسی است (راوی میگوید: ابو جعفر نام آن مرد را نبرد) پس از سلام نماز بمن گفت: تو قمی هستی و برای زیارت آمده‌ای؟
گفتم: من از اهالی قم هستم ولی مجاور کوفه‌ام در مسجد امیر المؤمنین علیه السّلام گفت: خانه موسی بن عیسی را در کوفه میشناسی؟ گفتم: آری. گفت: من پسر او هستم.
گفت: پدر من دو برادر داشت برادر بزرگتر ثروتمند بود ولی برادر کوچک چیزی نداشت روزی از برادر بزرگش ششصد دینار بسرقت برد. برادر بزرگ تصمیم گرفت برود خدمت حسن بن محمّد بن علی بن محمّد بن رضا علیهم السّلام از او خواهش کند با برادرش صحبت کند شاید پول را در کند چون مردی شیرین زبان است.
گفت: سحرگاه من از رفتن خدمت امام حسن عسکری منصرف شدم با خود گفتم میروم پیش اسباس ترک که همه کاره سلطان است و باو شکایت میکنم گفت: پیش اسباس رفتم دیدم مشغول بازی با نرد است مدتی ایستادم تا بازیش
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 217
تمام شود در همین موقع پیکی از طرف حسن بن علی علیه السّلام آمده گفت: بیا مولا حسن بن علی ترا میخواهد پیش آن جناب رفتم.
فرمود: تو اول شب تقاضائی از من داشتی ولی صبحگاه از تصمیم خود منصرف شدی برو کیسه‌ای که بسرقت برده شد برگشت کرد از برادرت شکایت مکن و باو نیکی کن و او را کمک نما اگر کمک نمی‌کنی بفرست او را پیش من تا باو کمک کنم همین که از خدمت امام خارج شدم غلامم را دیدم که اطلاع داد کیسه پیدا شد.
ابو جعفر گفت: فردا آن مرد هاشمی مرا بخانه خود برد و میهمان او شدم.
کنیزی را بنام غزال یا زلال صدا زد. وقتی آمد دیدم کنیز پیری است باو گفت جریان مولود و میل را برای این آقا نقل کن.
گفت: ما نوزادی داشتیم بیمار شد خانمم گفت برو بخانه امام حسن عسکری علیه السّلام از حکیمه درخواست کن چیزی بدهد که بوسیله آن مولود ما شفا یابد. من رفتم و این تقاضا را کردم. حکیمه گفت همان میلی که چشم نوزادی که دیشب متولد شد سرمه کردید بیاورید منظورش پسر امام حسن عسکری بود میل را آوردند بمن داد.
من میل را پیش خانم آوردم بچشم فرزندش کشید خوب شد. آن میل پیش ما بود از برکت آن شفا می‌جستیم ولی بعدها گم شد.
ابو جعفر زرجی گفت در مسجد کوفه ابو الحسن بن یرهون برسی را دیدم همین حدیث را از آن هاشمی برایم نقل کرد بدون کم و کاست گفت همان مرد هاشمی برایم نقل کرده.
مناقب و خرایج و غیبت شیخ- عمرو بن محمّد بن ریان صیمری گفت: وارد شدم پیش ابو احمد عبید اللَّه بن عبد اللَّه بن طاهر بدستش نامه حضرت عسکری علیه السّلام بود که نوشته بود من از خدا چندین مرتبه تقاضا در مورد این ستمگر (مستعین) کرده‌ام که پس از سه روز گرفتار خواهد شد روز سوم او را خلع کردند و آن
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 218
جریانها اتفاق افتاد تا کشته شد.
غیبت شیخ و مناقب- ابو هاشم جعفری گفت: خدمت حضرت امام حسن عسکری بودم فرمود وقتی قائم قیام کند دستور میدهد این مناره‌ها و قصرهای مسجدها را خراب کنند.
من با خود گفتم برای چه چنین کند در همین موقع امام علیه السّلام رو بمن نموده فرمود زیرا اینها را بدعت گذارده‌اند هیچ پیامبر و امامی آنها را نساخته.
غیبت شیخ طوسی- ص 133- ابو هاشم جعفری گفت: حضرت ابو محمّد امام عسکری علیه السّلام فرمود از گناهانی که بخشیده نمی‌شود این است که شخص بگوید کاش مرا از همین یک گناه بازخواست کنند. من با خود گفتم این مطلب دقیقی است آدم باید متوجه کارهای خود باشد و کمال دقت را در باره تمام کارهای خویش داشته باشد.
امام علیه السّلام روی بجانب من نموده فرمود: صحیح است آنچه بخاطرت گذشت بکار بند زیرا تشخیص شرک در میان مردم از دیدن اثر پای مورچه بر روی سنگ سخت در شب تار مشکل‌تر است یا راه رفتن آن مورچه روی پلاس سیاه.
غیبت شیخ- احمد بن حسین بن عمر بن یزید گفت ابو الهیثم بن سبانه نقل کرد وقتی معتز امام عسکری را تحویل به سعید حاجب داد در قصر ابن هبیره و باو گوشزد کرد که چنان بر او تنگ بگیرد و در فشارش قرار دهد که مردم داستان‌ها از آن سخت‌گیری‌ها نقل کنند و خود عازم کوفه شد.
من نامه‌ای برای امام نوشتم که: جانم فدایت خبر ناگواری بما رسیده که بسیار بر ما گران است.
امام علیه السّلام در جواب نوشت پس از سه روز فرج میرسد روز سوم معتز را خلع کردند.
غیبت شیخ طوسی- تلعکبری گفت: در حجره ابو علی محمّد بن همام رحمه اللَّه
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 219
کنار دکانی بودم در این موقع پیر مردی رد شد که بر تن جبه‌ای داشت به ابو علی بن همام سلام کرد او جوابش را داد پیر مرد رد شد ابو علی بمن گفت این مرد را می‌شناسی؟ گفتم: نه، گفت این غلام مولی امام حسن عسکری است مایلی از احادیث او چیزی بشنوی گفتم: آری. پرسید پولی داری که باو بدهی گفتم دو درهم کامل دارم. گفت همین قدر او را کافی است.
من از پی پیرمرد رفتم باو که رسیدم گفتم: ابو علی می‌گوید اگر ناراحت نمی‌شوید تا پیش ایشان بیائید گفت: بسیار خوب. با هم برگشتیم نشست در این موقع ابو علی اشاره کرد بمن که پول را باو بدهم. گفت احتیاج باین پول ندارم ولی بعد گرفت. ابو علی بن همام گفت عبد اللَّه برای ما آنچه از امام حسن عسکری علیه السلام مشاهده کرده‌ای نقل کن.
گفت: استادم شخصیت بارز و بی‌نظیری در میان، علویان است سوار اسبی می‌شد که زین و برگ آن از سندس آبی رنگ بود.
روزهای دوشنبه و پنجشنبه در سامرا میرفت بدیدن خلیفه. آن روز که می‌شد گروهی از مردم اجتماع می‌کردند بطوری که راه از اسب و قاطر و الاغ پر می‌شد و سر و صدای زیادی بلند بود. چنان ازدحام می‌کردند که کسی پیاده نمی‌توانست راه برود.
ولی وقتی امام علیه السّلام می‌آمد سر و صدا می‌خوابید بطوری که اسبها و الاغ‌ها از صدا خاموش می‌شدند بطوری چارپایان متفرق می‌شدند که خیابان باز می‌شد و احتیاج بمواظبت کردن برای راه پیدا نمودن امام تا مزاحم آن سرور نشوند نمی‌افتاد بعد به مقر خلافت میرفت و در جایگاه خود قرار می‌گرفت وقتی تصمیم رفتن می‌گرفت دربانها صدا می‌زدند وسیله سواری ابو محمّد علیه السلام را بیاورید. مردم خاموش می‌شدند و شیهه اسب‌ها بگوش میرسید و متفرق میشدند تا امام سوار میشد و میرفت.
روزی خلیفه آن جناب را خواست خیلی امام ناراحت شد، ترسید که مبادا یکی
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 220
از علویان یا بنی هاشم از او سخن چینی کرده باشد سوار مرکب شد و رفت وقتی وارد خانه خلیفه شد گفتند خلیفه رفته است مایلی در مقام خود بنشین چنانچه می‌خواهی برگرد اما آن جناب برگشت رسید به بازار چارپایان، سر و صدا و مزاحمت و رفت و آمد مردم زیاد بود.
همین که امام وارد شد سکوت همه جا را فرا گرفت و چارپایان از صدا باز ماندند.
آن جناب پیش مال فروشی رفت که برایش مال می‌خرید. برای او اسب چموشی آوردند که کسی جرات نداشت به آن نزدیک شود اسب را به ضرر به امام علیه السلام فروختند. روی بمن نموده فرمود: محمّد! از جای حرکت کن زین و برگ روی او بگذار.
من گفتم: نفرمود که مرا اذیت نخواهد کرد بالاخره زین بر او گذاشتم آرام بود و حرکت نکرد آوردم خدمت امام تا برویم مال فروش جلو آمده گفت اسب را نمی‌فروشم.
امام علیه السّلام فرمود مهار اسب را باو بسپار. دلال آمد که اسب را بگیرد آن حیوان همین که او را مشاهده کرد پا بفرار گذاشت.
امام علیه السّلام سوار شد براه افتادیم در این موقع دلال آمده گفت صاحب اسب می‌گوید ترسیدم وقتی فهمید این اسب چموش است برگرداند اگر می‌داند که وضع این اسب چگونه است باو بفروش. امام علیه السّلام فرمود میدانم چگونه اسبی است. دلال گفت فروختم. امام بمن فرمود اسب را بگیر. گرفتم و باصطبل آوردم ببرکت مولایم کوچکترین ناراحتی و اذیت نکرد.
وقتی امام علیه السّلام وارد خانه شد پیش اسب رفت گوش راست او را گرفت و سوار شد بعد گوش چپ او را گرفت باز سوار شد پس از آن به خدا قسم من جو پیش او می‌ریختم و در جلو او جوها را زیر و رو می‌کردم تکان نمی‌خورد و این ببرکت مولایم بود.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 221
ابو محمّد گفت: ابو علی بن همام نقل کرد که چنین اسبی را صئول (چموش) می‌گویند صاحبش را برمی‌دارد تا بالاخره او را بدیوار میزند یا روی دو پا بلند می‌شود و دستهای خود را بصاحبش میزند.
محمّد گفت استاد و مولایم امام حسن عسکری بهترین و ارجمندترین شخص بنی هاشم و علویهائی بود که من مشاهده کرده‌ام هرگز شراب نمی‌خورد در محراب عبادت می‌نشست و بسجده میرفت من خوابم می‌برد باز بیدار میشدم باز می‌خوابیدم امام همان طور در سجده بود غذا کم میل می‌کرد برایش انجیر و انگور و هلو و از این قبیل میوه‌ها می‌آوردند یکی یا دو تا میل می‌کرد بعد میفرمود محمّد این را بردار ببر برای بچه‌هایت عرض می‌کردم آقا همه را ببرم می‌فرمود: ببر. من از او سخاوتمندتر تا کنون ندیده‌ام.
غیبت شیخ طوسی- محمّد بن احمد انصاری گفت گروهی از مفوضه و مقصره «1» کامل بن ابراهیم مدنی را فرستادند خدمت امام حسن عسکری علیه السّلام. کامل گفت من با خود گفتم از ایشان خواهم پرسید که آیا داخل بهشت نمی‌شود کسی که عقیده‌اش با من یکسان نباشد.
وقتی خدمت امام رسیدم دیدم لباسهای سفید خیلی قشنگی بر تن دارد با خود گفتم امام و حجت خدا این لباسها را می‌پوشد آن وقت بما دستور می‌دهد که با برادران خود مواسات کنید و از پوشیدن چنین جامه‌ای ما را باز می‌دارد در این موقع امام آستین بالا زد دیدم لباسی خشن در زیر پوشیده روی پوست بدنش با تبسم فرمود: این برای خدا است و این لباس برای شما ....
مناقب و خرایج- ابو هاشم گفت: هیچ وقت نشد که خدمت حضرت امام
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 222
حسن عسکری برسم و از آن جناب معجزه‌ای مشاهده نکنم یک روز خدمتش رسیدم تصمیم داشتم مقداری نقره برای ساختن انگشتری بگیرم که برای تبرک بدست نمایم. نشستم ولی منظور خود را فراموش کردم. همین که از جای حرکت کردم که خارج شوم امام علیه السّلام انگشتری پیش من انداخت فرمود تصمیم داشتی مقداری نقره بگیری من بتو انگشتر دادم نگین و اجرت ساخت هم بنفع تو شد خدا برایت مبارک کند.
خرایج- ابو هاشم گفت: خیلی علاقه داشتم بدانم حضرت امام حسن عسکری در باره قرآن چه عقیده دارد مخلوق است یا غیر مخلوق. آن جناب بمن رسید پرسید مگر نشنیده‌ای آن روایتی که از حضرت ابی عبد اللَّه نقل شده که فرمود وقتی قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ نازل شد برایش چهار هزار بال خلق گردید به هر گروهی از ملائکه که می‌گذشت نسبت به او کوچکی می‌کردند و گفت این نسبت خداوند بزرگ است «1».
مناقب و خرایج- ابو هاشم جعفری گفت: من با عده‌ای در زندان بودیم حضرت امام حسن عسکری و برادرش جعفر را نیز زندانی کردند ما اطراف آن جناب را گرفتیم و من صورت امام حسن را بوسیدم و ایشان را روی لحافی که داشتم نشاندم جعفر نیز نزدیک ایشان نشست یک مرتبه با صدای بلند فریاد زد: وا شیطاناه منظورش صدا زدن کنیزش بود امام علیه السلام جعفر را از این کار منع کرده، فرمود: ساکت باش آثار مستی از جعفر دیده می‌شد زندان بان صالح بن وصیف بود.
مردی از جمحی با ما در زندان بود که ادعا می‌کرد من علوی هستم امام عسکری علیه السّلام رو بما نموده فرمود اگر در میان شما نامحرمی نمی‌بود می‌گفتم
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 223
چه وقت آزاد می‌شوید.
با دست اشاره بهمان مرد جمحی کرد او خارج شد فرمود این شخص از شما نیست از او بپرهیزید داخل لباسهایش گزارشی که از شما برای سلطان تهیه کرده پنهان است یک نفر حرکت کرد و لباسهای او را جستجو نمود گزارش را پیدا کرد که بسیار خطرناک نوشته بود و گوشزد کرده بود که ما تصمیم داریم از داخل زندان نقب بزنیم و فرار کنیم.
ابو هاشم گفت: امام حسن عسکری علیه السّلام روزه می‌گرفت موقع افطار آنچه غلامش غذا برای ایشان می‌آورد ما نیز با آن جناب می‌خوردیم. یک روز من بواسطه ضعف نتوانستم روزه بگیرم در خانه دیگری با مقداری نان قندی روزه‌ام را باز کردم هیچ کس از این جریان اطلاع نداشت بعد آمدم و با ایشان نشستم.
امام علیه السّلام رو به غلام کرده فرمود: چیزی بده ابو هاشم بخورد او روزه نیست من لبخند زدم فرمود چرا میخندی هر وقت مایلی نیرو و قدرت پیدا کنی گوشت بخور نان قندی قوه ندارد عرضکردم صحیح میفرماید خدا و پیامبرش و شما، بر شما باد درود شروع بخوردن کردم. فرمود سه روز از گرفتن روزه خودداری کن کسی که از روزه گرفتن ضعیف شده باشد تا سه روز از روزه خودداری نکند نیرو نمیگیرد.
روزی که آن جناب را از زندان مرخص کردند غلامش آمده گفت: آقا! غذا برایتان بیاورم؟ فرمود: بیاور ولی گمان نمی‌کنم از آن بخورم.
ظهر برایش غذا آورد و عصر امام آزاد شد در حالی که روزه داشت فرمود این غذا را بخورید خدا شما را هدایت کند.
مناقب و خرایج- ابو هاشم گفت: فهفکی از امام حسن عسکری علیه السّلام پرسید که چطور می‌شود زن یک سهم ببرد و مرد از میراث دو سهم داشته باشد.
فرمود چون از زن جهاد و تأمین مخارج زندگی برداشته شده و او کفیل پرداخت
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 224
غرامت‌ها نیست این مخارج بعهده مردان است.
ابو هاشم گفت: من در دل گفتم همین سؤال را ابن ابی العوجاء از حضرت صادق علیه السّلام کرده بود و ایشان همان جواب را داده بودند.
در این موقع امام علیه السّلام روی بمن نموده فرمود: صحیح است این سؤال ابن ابی العوجاء بود و جواب یکی است زیرا او همین سؤال را کرده بود ما تمام از اولین رهبر تا آخرین‌مان در علم و امر امامت یکسان هستیم رسول اکرم و امیر المؤمنین علیهما السّلام دارای فضیلت مخصوص بخود هستند.
خرایج- ابو هاشم گفت: از حضرت عسکری شنیدم می‌فرمود: روز قیامت خداوند آنچنان می‌بخشد که احاطه می‌کند بخشش بر بندگان به طوری که مشرکین نیز می‌گویند: «وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ» خدا به خودت قسم ما مشرک نبودیم.
من بخاطرم رسید که یک روز مردی از اصحاب حدیثی برایم نقل کرد که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم این آیه را قرائت فرمود: «إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً» خداوند تمام گناهان را می‌آمرزد. آن مرد گفت اگر چه مشرک باشد.
من از حرف او ناراحت شدم و در صورتش تند نگاه کردم این خاطره در نظرم می‌گذشت که امام علیه السّلام روی بمن نموده فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ*» بد حرفی زده و بد روایت کرده.
مناقب و خرایج- ابو هاشم گفت: محمّد بن صالح از حضرت امام حسن عسکری راجع بتفسیر این آیه پرسید لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ فرمود در اختیار خداوند است امر، قبل از اینکه به آن امر نماید و از برای اوست امر بعد از اینکه امر نمود، بهر طوری که بخواهد. من در دل با خود گفتم این معنی همین آیه است: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ.
در این هنگام امام روی بجانب من نموده فرمود: همان طوری است که تو
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 225
در دل خیال کردی «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ» گفتم گواهی میدهم که شما حجت خدا هستید در میان مردم و فرزند حجت خدا.
خرایج- ابو هاشم گفت: محمّد بن صالح از این آیه پرسید یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ فرمود آیا می‌شود محو کرد و از بین برد مگر چیزی که بوده و آیا اثبات مینماید جز چیزی را که نبوده. من با خود گفتم این بر خلاف گفتار هشام بن حکم است که میگوید خداوند چیزی را نمیداند مگر بعد از به وجود آمدنش. ناگهان امام علیه السّلام نگاهی بمن نموده فرمود خداوند برتر و بزرگ‌تر است و عالم است به اشیاء قبل از به وجود آمد نشان. گفتم گواهی میدهم که شما حجت خدا هستید.
مناقب و خرایج- ابو هاشم گفت: از حضرت امام حسن عسکری شنیدم که بهشت را دری است بنام معروف از آن درب داخل نمیشوند مگر اهل معروف و نیکی بمردم، من در دل خدا را سپاسگزاری کردم و خوشحال شدم که در برآوردن حاجت و نیاز مردم کوشش میکنم.
در این موقع امام نگاهی بمن نموده فرمود این کار خود را ادامه بده نیکوکاران دنیا همان نیکوکاران آخرتند خداوند ترا از آنها قرار دهد یا ابو هاشم و بیامرزد ترا.
خرایج- ابو هاشم گفت: حجاج بن یوسف عبدی را خدمت حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام بردم از آن جناب راجع بخرید و فروش سؤال کرد گفت گاهی با مردم معامله میکنم بدون سود بهمان سرمایه اصلی حضرت عسکری فرمود اشکالی ندارد اگر یک دینار را بدو دینار بدهی مشروط بر اینکه بهمراه آن یک دینار یک خر مهره‌ای هم باشد، من با خود گفتم این شبیه همان کاری است که رباخواران میکنند امام علیه السّلام روی بجانب من کرده فرمود اضافه‌ای که ربا است آن طوری است که تو خیال کردی ولی وقتی از حد ربا خارج شد و با آن فرق داشت اشکالی ندارد یک دینار به دو دینار دست به دست شود ناشایست است
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 226
در صورتی که چیز دیگری در این میان نباشد که معامله روی آن قرار گیرد.
خرایج- ص 239- روایت شده از ابو هاشم که سؤال کرد از امام علیه السّلام راجع به این آیه: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ «1».
فرمود تمام اینها که وارث کتاب هستند از آل محمّدند کسی که ظالم بنفس خویش است آن کسی است که اقرار بامام ندارد و مقتصد کسی است که عارف بامام است و سابق در خیرات خود امام میباشد، من در دل فکر می‌کردم راجع به مقام و موقعیت عظیمی که خداوند به آل محمّد داده است گریه‌ام گرفت.
امام علیه السّلام نگاهی بمن نموده فرمود امر بزرگ‌تر از آنست که تو در دل خیال کردی در باره عظمت مقام و موقعیت آل محمّد صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم خدا را سپاسگزار باش که ترا از چنگ زنندگان بدست آویز ولایت این خاندان قرار داده روز قیامت که هر گروه را با پیشوای خود فرا خوانند، ائمه علیهم السّلام را نیز خواهند خواست تو عاقبت بخیر هستی.
خرایج- ابو هاشم جعفری گفت: وقتی حضرت هادی امام علی النقی از دنیا رفت پسرش حضرت امام حسن عسکری مشغول غسل او شد بعضی از خدمتکاران چیزهائی از قبیل لباس و پول و سایر چیزها بنفع خود پنهان کردند.
امام علیه السّلام که از غسل پدر فارغ شد به مجلس خود بازگشت و آن خدمت‌کاران را خواست فرمود اگر در مورد چیزهائی که از شما می‌پرسم راست بگوئید در امان خواهید بود از کیفر در صورتی که دروغ بگوئید خواهم گفت هر کدام چه برداشته‌اید و محل آن را نشان میدهم آنگاه کیفری که شایسته آن هستید خواهید چشید.
در این موقع روی بیک یک آنها نموده فرمود فلانی تو فلان چیز را
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 227
برداشتی و فلان کس تو این چیز را برداشتی همه قبول کردند آنچه فرموده بود برگرداندند بالاخره تمام خدمت‌کاران اشیائی که برده بودند تقدیم امام کردند.
خرایج- ابو هاشم جعفری گفت: یک روز من در خدمت حضرت امام حسن عسکری از شهر خارج شدیم آن جناب جلو میرفت و من نیز از پی ایشان در بین راه بفکر قرضی افتادم که موقع پرداخت آن رسیده بود در این اندیشه بودم که از چه راهی آن را پرداخت کنم.
امام علیه السّلام رو بمن نموده فرمود: خداوند پرداخت می‌کند. در این موقع همان طور که سوار بود خم شد و با شلاق خود خطی روی زمین کشید فرمود ابو هاشم پائین بیا این را بردار ولی مطلب را پوشیده و پنهان کن.
من پائین آمدم چشمم بشمشی از طلا افتاد آن را در کفش خود جای دادم و براه افتادیم.
با خود فکر کردم که اگر این طلا معادل تمام قرضم بود که بهتر و گر نه طلبکار را راضی میکنم بهمین مقدار ولی باید در مورد مخارج زمستان از خوراک و پوشاک و سایر احتیاجات چاره‌ای اندیشید.
امام علیه السّلام برای مرتبه دوم نگاهی بمن نمود باز با شلاق خطی روی زمین کشید فرمود برو پائین بردار و پنهان کن این مرتبه شمشی از نقره بود آن را در کفش دیگر خود پنهان کردم مختصری راه رفتیم امام مراجعت بمنزل خود نمود و من نیز رفتم بمنزل قرض خود را حساب کردم بعد شمش طلا را وزن نمودم معادل همان قرض بود بدون کم و زیاد بعد حساب مخارج زمستان را از هر جهت نمودم معلوم شد که چه مبلغ است که بدون زیاده روی و نه سخت‌گیری میتوانم زمستان را بسر برم بعد شمش نقره را وزن کردم مطابق با همان مبلغی که من پیش بینی کرده بودم درآمد بدون کم و زیاد.
خرایج- بطریق کمک پزشک در شهرستان ری نقل کرد او پیش از صد
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 228
سال داشت گفت من شاگرد بختیشوع طبیب متوکل بودم از بین شاگردان مرا بیشتر مورد لطف قرار میداد.
روزی حضرت امام حسن عسکری پسر علی بن محمّد بن علی بن موسی الرضا علیهم السّلام به بختیشوع پیغام داد که بهترین شاگرد خود را بفرست تا مرا رگ بزند.
بختیشوع مرا انتخاب کرده گفت ابن الرضا از من خواسته یک نفر را برای فصد بفرستم متوجه باش او داناترین فرد روی زمین است دقت کن مبادا در مورد دستوری که میدهد اعتراض کنی.
خدمت آن جناب رفتم دستور داد در اطاقی باشم هر وقت احتیاج داشت مرا بخواهد. موقعی که من خدمتش رسیدم بهترین وقت برای فصد بود ولی موقعی مرا برای فصد خواست که برایش خوب نبود یک طشت بزرگ حاضر کرده بود من رگ اکحل را فصد کردم خون پیوسته میریخت باندازه‌ای که طشت پر شد بعد فرمود خون را قطع کن من قطع کردم دست خود را شست و بست.
باز مرا بهمان اطاق برگردانید غذاهای گرم و سرد مقدار زیادی آوردند تا عصر آنجا بودم باز مرا خواست. فرمود رگ را باز کن همان طشت را دو مرتبه خواست. من رگ را باز کردم خون جاری شد تا طشت پر گردید. فرمود قطع کن خون را قطع کردم دست خود را بست باز مرا به همان اطاق برگردانید شب همان جا خوابیدم.
فردا صبح که آفتاب برآمد مرا خواست و همان طشت را آوردند فرمود رگ را بگشا من گشودم مثل شیر دوشیده مایعی خارج گردید تا طشت پر شد باز دستور داد قطع کنم. قطع کردم دست خود را بست یک دست لباس و پنجاه دینار طلا بمن داد فرمود این را بگیر مرا معذور دار هدیه ایشان را گرفتم عرض کردم آیا امر و دستوری بمن میفرمائید فرمود با کسی که در دیر عاقول همسفر می‌شوی خوش رفتاری کن.
من پیش استادم بختیشوع رفتم و جریان را شرح دادم گفت تمام پزشکان
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 229
در این مطلب اتفاق دارند که بیش از هفت کسیل و پیمانه در بدن انسان خون وجود ندارد آنچه تو نقل کردی اگر از چشمه آبی خارج شود جای تعجب است از همه عجیبتر جریان شیر است که خارج شده ساعتی در فکر فرو رفت بعد شبانه روز پیوسته در جستجو بود تا در لابلای کتابها در این مورد مطلبی بیابد ولی چیزی پیدا نشد بعد گفت در میان نصرانیان کسی دیگر باقی نماند که در علم طب واردتر از راهبی باشد که ساکن دیر عاقول است نامه‌ای برای او نوشت و جریان را شرح داد من بآنجانب رفتم از خارج دیر او را صدا زدم از بالا سر برآورده گفت:
کیستی؟ گفتم من از شاگردان بختیشوع هستم گفت نامه‌ای آورده‌ای. جوابدادم آری. سبدی را آویزان کرد و نامه را در آن گذاشتم بالا کشید و خواند پس از خواندن نامه فوری از دیر فرود آمده گفت تو آن آقا را فصد کردی گفتم: آری گفت خوشا بحال مادرت سوار بر قاطری شده رفت.
هنوز یک سوم از شب باقی مانده بود که بسر من رأی رسیدیم گفتم مایلی بخانه استادم برویم یا منزل همان آقائی که او را فصد کرده‌ام.
بالاخره قبل از اذان صبح رسیدیم در خانه امام علیه السّلام. در این موقع در باز شد و غلامی خارج گردید گفت کدامیک از شما راهب در عاقول هستید. گفت منم اجازه ورود داد غلام رو بمن نموده گفت تو دو قاطر را نگهدار با او داخل شد.
من تا موقعی که آفتاب برآمد همان جا ایستادم راهب خارج شد دیدم لباس‌های رهبانیت را از تن خارج نموده و لباس‌های رهبانیت را از تن خارج نموده و لباسی سفید در تن دارد و مسلمان شده گفت مرا ببر بخانه استادت.
همین که چشم بختیشوع باو افتاد با عجله بطرفش دوید گفت چه باعث شد که دین خود را رها کردی گفت عیسی مسیح را پیدا کردم و بدست او اسلام آوردم. پرسید تو عیسی را دیدی گفت نظیر او را زیرا چنین فصدی را جز عیسی کسی نکرده این شخص نیز مانند اوست در معجزه و دلائلی که دارد. بعد خدمت حضرت امام حسن عسکری را برگزید و تا زنده بود در خدمت ایشان بود.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 230
خرایج- جعفر بن شریف گرگانی گفت: سالی بحج رفتم. و در سامرا خدمت حضرت امام حسن عسکری رسیدم دوستان بهمراه من مقداری مال فرستاده بودند تصمیم داشتم که از ایشان سؤال کنم آن امانتها را بکه بدهم قبل از اینکه چیزی بپرسم فرمود هر چه با خود آورده‌ای بمبارک خادم من بسپار.
من دستور امام را انجام داده خارج شدم. عرضکردم شیعیان گرگان خدمت شما سلام دارند. فرمود: تو پس از انجام حج برنمیگردی؟ عرضکردم چرا فرمود تو پس از صد و هفتاد روز بگرگان خواهی رسید روز جمعه سه شب از ماه ربیع الآخر گذشته است اول روز به آنها بگو من همان روز نزدیک غروب خواهم آمد بسلامتی راه خود را از پیش بگیر و برو بلطف خدا بسلامت میروی و برمیگردی وقتی پیش خانواده خود رسیدی برای پسرت که شریف نام دارد فرزندی متولد شده او را صلت بن جعفر بن شریف نام بگذار خداوند او را بمقامی خواهد رساند و از دوستان ما است.
عرضکردم یا ابن رسول اللَّه ابراهیم بن اسماعیل گرگانی یکی از شیعیان شما است که خیلی بدوستان کمک می‌کند هر سال بیش از صد هزار درهم از مال خود را بدوستان میدهد فرمود خداوند پاداش این نیکوکاری ابو اسحق ابراهیم بن اسماعیل را بدهد و گناهانش را بیامرزد و باو پسری کامل و سالم عنایت نماید که معتقد بحق باشد باو بگو حسن بن علی گفت اسم پسرت را احمد بگذار.
از خدمتش مرخص شدم و اعمال حج را بسلامتی انجام دادم و صبح روز جمعه همان طوری که فرموده بود وارد گرگان شدم در ماه ربیع الثانی دوستان بدیدنم آمدند و مرا تهنیت گفتند من به آنها بشارت دادم که امام علیه السّلام نزدیک غروب وارد گرگان خواهد شد نیازها و مسائل و تمام احتیاجات خود را در نظر بگیرید و جمع کنید.
پس از نماز ظهر و عصر تمام آنها در خانه من اجتماع کردند ناگهان دیدم امام علیه السّلام وارد شد ابتدا آن جناب بهمه ما سلام داد سپس ما پیش رفتیم و دستش
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 231
را بوسیدیم آنگاه فرمود: من بجعفر بن شریف وعده داده بودم که امروز اینجا بیایم نماز ظهر و عصر را در سامرا خواندم آنگاه برای تجدید عهدی پیش شما آمدم اکنون هر سؤال و مطلبی دارید بپرسید.
اول کسی که سؤال کرد نضر بن جابر بود عرضکرد یا ابن رسول اللَّه پسرم جابر یکماه است که چشم خود را از دست داده برایش دعا بفرمائید خوب شود.
فرمود: او را بیاور با دست روی چشمهای او کشید بینا شد یکی یکی پیش می‌آمدند و حاجات خود را میخواستند و خواسته همه را برمی‌آورد بطوری که هیچ کدام مأیوس نشدند و برای آنها دعای خیر گفت. همان روز بجانب سامرا برگشت.
مناقب و خرایج- علی بن زید بن علی بن حسین بن زید بن علی گفت:
در خدمت حضرت امام حسن عسکری از دار الخلافه تا منزل آن جناب رفتیم وقتی بمنزل رسید من تصمیم گرفتم برگردم فرمود صبر کن وارد خانه شد بعد بمن اجازه ورود داد و دویست دینار لطف کرد فرمود با این پول کنیزی خریداری کن فلان کنیزت از دنیا رفت.
گفت: وقتی من از منزل خارج شدم کنیز بسیار سر کیف و خوب بود بخانه برگشتم در بین راه غلامم بمن برخورد، گفت فلان کنیز از دنیا رفت پرسیدم سبب مرگ او چه بود، گفت آب بنوشید آب در گلویش گیر کرد و مرد.
مناقب و خرایج- حسن بن ظریف گفت دو مسأله برایم پیش آمد کرد با خود فکر کردم برای حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام بنویسم.
نامه‌ای نوشتم و در آن پرسیدم حضرت قائم علیه السّلام بوسیله چه چیز قضاوت میکند و مجلس او کجا است خیال داشتم سؤالی نیز در باره کسی که مبتلا به تب شده بکنم ولی فراموش نمودم. در جواب نامه‌ام نوشت راجع بقائم پرسیده بودی که پس از قیام چگونه بین مردم قضاوت می‌کند او با علم خود مانند داود قضاوت خواهد کرد و احتیاجی بشاهد نخواهد داشت میخواستی راجع به تب سؤال کنی روی یک کاغذ بنویس (یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ) و بگردن شخص
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 232
تبدار آویزان کن همین کار را کردم تبدار شفا یافت.
مناقب آل ابی طالب- ج 4- ص 438- احمد بن حارث قزوینی گفت: من با پدرم در سامرا بودیم پدرم در اصطبل حضرت امام حسن عسکری بنعلبندی چهار پایان اشتغال داشت. خلیفه عباسی مستعین استری داشت که از حسن و زیبائی بی‌نظیر بود ولی قاطری چموش بود که کسی نمی‌توانست بر آن زین و برگ بگذارد هیچ کدام از تربیت‌کنندگان اسب نیز نتوانستند بر او زین بگذارند و سوار شوند.
یکی از ندیمان مستعین گفت: خوب است از پی امام حسن عسکری بفرستی اینجا بیاید یا او سوار می‌شود و یا این قاطر او را میکشد از پی حضرت ابو محمّد فرستاد پدرم نیز بهمراه آن جناب رفت.
وقتی امام وارد حیاط شد دید قاطر در صحن حیاط ایستاده دست خود را بر شانه او گذاشت آن حیوان عرق کرد بعد بجانب مستعین رفت او احترام شایانی از امام نمود و تقاضا کرد که افسار بدهان این قاطر بگذارد امام علیه السّلام بپدر من گفت افسار بدهان او بگذار: ولی مستعین گفت: من مایلم شما این کار را بکنید امام عبای خویش را کنار گذاشت و از جای حرکت کرده قاطر را لجام نمود بجای خود برگشت باز مستعین گفت زین بر او بگذارید امام علیه السّلام بپدرم فرمود زین قاطر را بگذار مستعین درخواست کرد که خودتان این کار را بکنید امام زین بر قاطر گذاشت و بجای خود برگشت.
مستعین عرضکرد: ممکنست سوار این مرکب شوید فرمود اشکالی ندارد از جای حرکت کرد سوار بر قاطر شد بدون اینکه ناراحتی بوجود آورد بعد رکاب کشید و قاطر را بر دویدن وادار کرد سپس او را به آرامی براه رفتن واداشت بسیار خوب حرکت میکرد آنگاه پیاده شد مستعین گفت این قاطر را در اختیار شما گذاشتم. امام علیه السّلام بپدرم گفت: قاطر را بگیر و ببر پدرم افسارش را گرفته برد.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 233
مناقب و خرایج- علی بن زید بن حسین بن زید بن علی گفت: من اسبی داشتم که خیلی به آن علاقمند بودم همیشه در مجالس از او صحبت می‌کردم.
روزی خدمت امام حسن عسکری علیه السّلام رسیدم پرسید اسب را چه کردی عرضکردم اکنون بر در خانه شما است فرمود قبل از شب شدن آن را عوض کن اگر یک مشتری پیدا کردی این کار را بتأخیر نیانداز.
در این موقع شخصی وارد شد و صحبت ما ناتمام ماند من از جای حرکت کردم در حال فکر و بخانه خود رفتم این جریان را ببرادرم گفتم. او گفت من نمی‌توانم در این مورد حرفی بزنم. من در فروش آن خیلی قیمت بالائی را گذاشتم پس از نماز عشاء غلامی که متصدی تیمار اسب بود آمد و گفت اسب هم اکنون مرد فهمیدم منظور امام از آن فرمایش همین بوده.
فردا خدمت امام علیه السّلام رسیدم در دل با خود میگفتم چقدر خوب است آن جناب بجای اسبم بمن مرکبی ببخشند همین که نشستم، فرمود اشکالی ندارد بجای وسیله سواریت بتو مرکبی میدهم رو بغلام خود نموده فرمود همان مادیان مرا باو بده این مرکب از اسب تو بهتر است و عمرش طولانی‌تر و سواری بهتری دارد.
مناقب و خرایج- ابو هاشم جعفری گفت: خدمت امام حسن عسکری علیه السّلام بودم از سختی زندان و ناراحتی غل و زنجیر شکایت کردم در جواب من نوشت تو نماز ظهر را امروز در منزل خود خواهی خواند موقع ظهر مرا از زندان خارج نمودند نماز ظهر را در منزل خود خواندم.
وضع مالی من خوب نبود تصمیم داشتم در نامه‌ای که نوشتم تقاضای کمکی بکنم ولی خجالت کشیدم وقتی بمنزل رسیدم امام علیه السّلام برایم صد دینار فرستاد و نوشت هر گاه احتیاجی داشتی خجالت نکش درخواست خود را بنویس آنچه مایلی بتو داده خواهد شد.
مناقب و خرایج- ابو حمزه نصیر خادم گفت: بارها شنیدم که حضرت امام
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 234
حسن عسکری علیه السّلام با غلامان خود بزبان محلی آنها صحبت میکرد، بعضی رومی و برخی ترک و بعضی از صقالبه بودند من از این جریان در شگفت بودم با خود میگفتم: این شخص در مدینه متولد شده چگونه باین زبانها آشنا است این جریان را بکسی نگفتم تا حضرت امام علی النقی علیه السّلام از دنیا رفت من این جریان را در دل با خود همیشه میگفتم روزی آن جناب روی بمن نموده فرمود: خداوند پیشوا و امام را از بین سایر مردم ممتاز و برجسته مینماید و باو هر چیزی عنایت می‌کند بهمین جهت تمام زبانها و نژادها و اتفاقها را میداند اگر غیر از این باشد فرقی بین امام و سایر مردم نخواهد بود.
خرایج- مالکی از ابن فرات نقل کرد که گفت: من در سامرا کنار خیابان نشسته بودم خیلی علاقه داشتم فرزندی داشته باشم در این موقع امام ابو محمّد حضرت عسکری سواره از آنجا رد شد عرضکردم شما فکر میکنی من دارای فرزند بشوم با سر اشاره کرد آری، گفتم: پسر باز با سر اشاره کرد نه خداوند بمن دختری عنایت کرد.
خرایج- علی بن یزید معروف بابن رمش گفت: پسرم احمد مریض شد بجانب محله عسکر رفتم در آن موقع پسرم در بغداد بود نامه‌ای برای حضرت عسکری نوشته تقاضای دعا کردم در جواب من نوشت مگر نمیدانی هر چیزی مدتی دارد. پسرم از دنیا رفت.
خرایج- ابو سلیمان محمودی گفت: نامه‌ای خدمت حضرت عسکری نوشتم و تقاضای دعا کردم که خداوند بمن فرزندی بدهد در جواب نوشت خداوند ترا فرزندی عنایت خواهد کرد و در باره او بتو صبر میدهد دارای پسری شدم ولی از دنیا رفت.
خرایج- محمّد بن علی بن ابراهیم همدانی گفت: نامه‌ای خدمت حضرت عسکری نوشتم و تقاضا کردم از جهت تبرک دعا فرمایند خداوند از همسرم که دختر عموی من بود فرزندی بمن عنایت کند.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 235
در جواب نوشت: خداوند پسرهائی بتو میدهد. چهار پسر برایم متولد شد.
خرایج- حلبی گفت: ما در محله عسکر اجتماع کرده منتظر تشریف آوردن امام حسن عسکری بودیم چون روز بیرون آمدن امام بود دستور امام رسید که هیچ کدام بمن سلام نکنید و نه با دست و نه با سر بطرف من اشاره کنید زیرا برای شما خطر دارد.
کنار من جوانی ایستاده بود گفتم از کجا هستی- گفت اهل مدینه‌ام.
گفتم: اینجا چرا آمده‌ای گفت در بین ما راجع بامامت حسن عسکری اختلاف بوجود آمده آمده‌ام از نزدیک ایشان را ملاقات کنم. و چیزی بشنوم تا برایم ثابت شود و قلبم تسکین یابد من از اولاد ابی ذر غفاری هستم.
در همین بین حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام با خادم خود خارج شد همین که روبروی ما رسید نگاهی بجوانک کرده فرمود: تو از فرزندان ابی ذر غفاری هستی جوابداد آری گفت مادرت حمدویه چطور است گفت خوب امام رد شد. من بجوان گفتم قبل از این مرتبه ایشان را دیده بودی و می‌شناختی، گفت: نه گفتم پس همین دلیل برایت کافی است گفت کمتر از این هم مرا کافی بود.
خرایج- یحیی بن مرزبان گفت: با مردی از اهل سیب که چهره‌اش حاکی از خوبی بود برخورد کردم گفت: پسر عموئی دارم که در باره امامت حضرت عسکری و سایر امامان با من مخالف است و پیوسته بحث می‌کند باو گفتم من نیز بامامت ایشان معتقد نمی‌شوم تا علامت و نشانه‌ای نبینم. وارد سامرا شدم برای کاری ناگهان مشاهده کردم حضرت عسکری می‌آید با خود گفتم: اگر دستش را بسر کشید و آن را گشود و نگاه کرد دو مرتبه برگرداند معتقد بامامتش خواهم شد.
همین که بمن رسید دست خود را بسر کشید و باز کرد بعد چنان چشمانش بنظر من درخشید بعد برگرداند.
سپس فرمود: یحیی پسر عمویت که با تو در باره امامت بحث داشت چه شد
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 236
گفتم او را سلامت گذاشتم و بدینجا آمدم، فرمود: بعد از این با او بحث مکن این سخن را فرمود و رفت.
خرایج- ابن الفرات گفت: من از پسر عمویم ده هزار درهم طلبکار بودم نامه‌ای برای حضرت عسکری علیه السّلام نوشتم و در آن نامه تقاضا کردم در این مورد دعا بفرمایند در جواب نوشت: اول پول ترا خواهد داد و پس از روز جمعه می‌میرد.
پسر عمویم طلب مرا پرداخت نمود از او پرسیدم چطور شد که طلب مرا دادی با اینکه مدتها بود نمیدادی!.
گفت: حضرت عسکری را در خواب دیدم بمن فرمود: اجلت نزدیک شده بدهکاری خود را به پسر عمویت بپرداز.
مناقب و خرایج- علی بن حسن بن شاپور گفت: در زمان حضرت عسکری علیه السّلام قحط سالی شد خلیفه دستور داد وزیر دربار و تمام اهل مملکت برای نماز استسقاء بصحرا بروند سه روز پشت سر هم رفتند بمصلّی و دعا کردند امّا باران نیامد.
روز چهارم جاثلیق عالم نصاری با نصرانیان و رهبانان بصحرا رفتند در میان آنها راهبی بود همین که دست خود را بدعا برداشت آسمان شروع کرد ژاله‌سان به باریدن مردم بشک افتادند و در شگفت شده تمایل بدین نصاری پیدا کردند.
خلیفه از پی امام حسن عسکری علیه السّلام فرستاد آن وقت زندانی بود بعد از اینکه از زندان خارجش کرد گفت بفریاد امت جدت برس که دارند از دست میروند فرمود من فردا بصحرا خواهم رفت و شک و تردید را ان شاء اللَّه از میان برمیدارم.
روز سوم جاثلیق با رهبانان خارج شد حضرت امام حسن علیه السّلام نیز با گروهی از اصحاب بیرون آمد همین که دید راهب دست خود را بلند کرده بیکی از غلامان خویش فرمود دست راست او را بگیر و آنچه بین انگشتان خود پنهان کرده خارج کن غلام دستور را انجام داد از بین دو انگشت سبابه او استخوانی
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 237
سیاه بیرون آورد حضرت امام حسن علیه السّلام آن را در دست گرفت آنگاه فرمود حالا تقاضای باران کن دعا کرد و طلب باران نمود آسمان که قبلا ابری بود صاف شد و خورشید بیرون آمد.
خلیفه گفت این استخوان چیست؟ امام علیه السّلام فرمود این مرد بقبر یکی از انبیاء گذشت این استخوان بدست او آمد استخوان پیامبری را نمیگشایند مگر اینکه باران بشدت می‌بارد.
خرایج- ابو سلیمان گفت: ابو القاسم حبشی نقل کرد که هر سال اول شعبان بزیارت امام عسکری علیه السّلام وارد سامرا میشدم بعد در نیمه شعبان حضرت حسین علیه السّلام را زیارت میکردم یک سال قبل از شعبان وارد سامرا شدم با خود گفتم دیگر در ماه شعبان برای زیارت نخواهم آمد.
ماه شعبان که شد تصمیم من عوض شد و گفتم زیارتی را که هر سال انجام میدادم ترک نخواهم کرد بجانب سامرا رهسپار شدم هر وقت وارد محله عسکر می‌شدم بوسیله نامه یا پیغام بامام عسکری علیه السّلام اطلاعی میدادم اما این مرتبه گفتم زیارت خود را مشوب و مخلوط باغراض دنیوی نکنم بصاحب منزل خود گفتم به کسی اطلاع نده که من آمده‌ام.
یک شب در آنجا اقامت کردم دیدم صاحب منزل دو سکه طلا برایم آورد و لبخند می‌زند در حال تعجب گفت: این دو دینار را امام برای من فرستاده است و فرموده است به حبشی بگو:
«من کان فی طاعة اللَّه کان اللَّه فی حاجته»
هر که در راه فرمانبرداری خدا باشد خدا نیاز او را برطرف میکند.
خرایج- بذل غلام حضرت عسکری گفت: موقعی که امام در خواب بود دیدم نوری از سر مبارکش بجانب آسمان ساطع است.
خرایج- علی بن زید بن علی بن الحسین بن زید گفت: خدمت حضرت ابو محمّد امام عسکری علیه السّلام رسیدم نشسته بودم ناگهان یادم آمد که پنجاه دینار داخل شال خود پنهان کرده بودم و حالا نیست خیلی ناراحت شدم اما چیزی نگفتم و نه جریان را اظهار کردم حضرت امام عسکری رو بمن نموده فرمود ان شاء اللَّه محفوظ
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 238
است بخانه آمدم برادرم پولها را بمن داد.
مناقب و خرایج- ج 4 ص 433- ابو العیناء محمّد بن قاسم هاشمی گفت: وقتی خدمت امام حسن عسکری علیه السّلام میرفتم تشنه که میشدم از جلالت و مقام آن جناب خجالت میکشیدم آب بخواهم می‌فرمود غلام آب بیاور برای او گاهی در دل خیال حرکت کردن داشتم میدیدم امام علیه السّلام به غلام می‌فرمود او را حاضر کن «1».
خرایج- ابو بکر فهفکی گفت تصمیم گرفتم بسامرا بروم برای کاری که داشتم مدتی در آنجا بودم روزی که امام علیه السّلام از منزل خارج می‌شد من در کوچه ابی قطیعه بن داود نشستم ناگهان آن جناب آمد میرفت بدار العماره چشم من که بایشان افتاد با خود گفتم بایشان عرض میکنم اگر خارج شدن من از سامرا برایم خوب است تبسم برویم بفرمائید.
همین که بمن رسید لبخندی عالی بصورتم زد همان روز خارج شدم دوستان برایم نقل کردند که طلبکاری از پی من آمده بود که از من طلبی داشت اگر مرا پیدا می‌کرد آبرویم را می‌برد زیرا مال او نزد من وجود نداشت.
خرایج- عمر بن ابی مسلم گفت: سمیع مسمعی خیلی مرا اذیت می‌کرد و پیوسته از دست او ناراحتی می‌کشیدم و خانه او دیوار خانه بدیوار من بود نامه‌ای خدمت حضرت عسکری نوشتم و تقاضای دعا کردم تا خداوند فرج عنایت کند در جواب نامه‌ام نوشت بزودی منتظر فرج باش پولی از طرف فارس برایت خواهد رسید.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 239
پسر عمویی در فارس داشتم که تاجر بود و جز من وارثی نداشت ثروت او پس از چند روز بمن رسید.
در آخر نامه نوشته بود استغفار کن و توبه نما از آنچه گفتی. جریان این بود که من روزی با چند نفر ناصبی نشسته بودم صحبت از حضرت ابو طالب شد تا رسید به مولایم من نیز با آنها هم داستان شدم برای تضعیف نمودن جریان. دیگر با آنها نشست و برخاست نکردم فهمیدم منظور مولایم همین جریان بود.
خرایج- حجاج بن یوسف عبدی گفت: پسرم را در بصره مریض گذاشته بودم نامه‌ای برای حضرت عسکری نوشتم و تقاضای دعا برای او کردم در جواب من نوشت خدا پسرت را رحمت کند اگر مؤمن باشد.
حجاج گفت نامه‌ای از بصره برایم آمد که پسرت از دنیا رفته در همان تاریخی که حضرت امام حسن عسکری جریان فوتش را نوشته بود. پسرم در مورد امامت حضرت عسکری مشکوک شده بود به واسطه اختلافی که میان شیعه بود.
خرایج- محمّد بن عبد اللَّه گفت: حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام که در آن وقت بچه کوچکی بود در چاه افتاد امام علی النقی علیه السّلام مشغول نماز بود زنان شروع بداد و فریاد کردند امام علیه السّلام که نماز سلام را داد فرمود چیزی نیست آب بالا آمده بود تا لب چاه و حضرت عسکری روی آب مشغول بازی با آب بود.
خرایج- احمد بن محمّد بن مطهر گفت: یکی از یاران و اصحاب نامه‌ای برای حضرت عسکری نوشت او از اهالی جبل بود (همدان) در نامه سؤال کرد کسانی که واقفی مذهب هستند و توقف در امامت حضرت موسی بن جعفر کرده‌اند ما میتوانیم آنها را دوست داشته باشیم یا باید از ایشان تبری نمائیم و بیزار باشیم. در جواب نوشت دلت بحال عمویت میسوزد؟ خدا عمویت را رحمت نکند و از او بیزار باشد من از آنها بیزارم تو نیز از آنها کناره بگیر بعیادت مریضشان مرو و تشییع جنازه
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 240
ایشان را مکن و هرگز بر مرده آنها نماز نخوان.
کسی که امامی را بامامت بپذیرد که امام نباشد مساویست با کسی که منکر امامی شود که از طرف خدا بامامت تعیین شده او مثل همان کسی است که شریک برای خدا قائل است و معتقد بسه خدا است کسی که امامت امام آخر را منکر باشد مثل کسی است که امامت امام اول ما را منکر شود و کسی که دیگری را بتعداد ائمه اضافه نماید مثل کسی است که از امامان یکی را قبول نداشته باشد.
سئوال‌کننده اطلاع نداشت که عمویش واقفی مذهب است امام علیه السّلام بدین وسیله باو اطلاع داد که عمویت دارای چنین اعتقادی است.
خرایج- یکی از معجزات آن جناب اینست که قبور بنی عباس در سامرا همیشه پر از فضله کبوتر و خفاش بود با اینکه هر روز آنها را تمیز میکردند باز فردا پر از فضله میشد و بر فراز قبه امام حسن عسکری و امام علی النقی و یا قبه آباء گرام آنها علیهم السّلام فضله کبوتر و پرنده‌ای دیده نمیشد چه رسد بر روی قبر آنها این مطلب الهامی بود که خداوند از جهت احترام و اجلال بایشان مینمود.
خرایج- عیسی بن صبیح گفت: حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام وارد زندان شد من بامامت آن جناب اعتقاد داشتم فرمود تو شصت و پنج و سال و چند ماه و یک روز داری. من کتاب دعائی داشتم که تاریخ تولدم در آن نوشته شده بود وقتی بکتاب دعا مراجعه کردم دیدم همان طوری است که امام فرموده.
پرسید فرزند داری گفتم: نه. گفت خدایا او را پسری عنایت کن تا کمک و پشتیبان او باشد فرمود خوب کمکی است پسر، بعد این شعر را خواند:
من کان ذا عضد یدرک ظلامته ان الذلیل الذی لیست له عضد
«1» گفتم آقا! شما فرزند دارید. فرمود بخدا سوگند بزودی مرا فرزندی روزی می‌شود که زمین را پر از عدل و داد میکند اما اکنون فرزندی ندارم بعد
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 241
این شعر را خواند:
لعلک یوما ان ترانی کانما بنیّ حوالیّ الاسود اللوابد
فان تمیما قبل ان یلدا لحصی اقام زمانا و هو فی الناس واحد
«1» مناقب و خرایج- محمّد بن حسن بن ذویر از پدرش نقل کرد که گفت: پدرم با حضرت عسکری زیاد رفت و آمد داشت روزی خدمت آن جناب رسید موقعی بود که مرکبش را آماده کرده بودند تا سوار شود برای رفتن بخانه سلطان خیلی رنگش از خشم تغییر کرده بود پهلویش مردی از اهل سنت بود که هر وقت سوار میشد حرفهائی میزد که امام را مورد شماتت قرار میداد و از کار او ناراحت میشد.
آن روز مردک خیلی حرف زد و اصرار زیاد نمود با امام براه افتاد تا بر سر دو راهی رسیدند بواسطه کثرت رفت و آمد و مال سواری نتوانست از راه امام علیه السّلام برود بناچار راه دیگر را انتخاب کرد که باز بامام برسد حضرت عسکری علیه السّلام یکی از غلامان خود را خواست باو فرمود برو این مرد را کفن کن.
همین که امام علیه السّلام ببازار رسید آن مرد با ایشان برخورد کرد ولی خواست از راه باریکی بگذرد تا مزاحم امام شود در آنجا قاطری ایستاده بود چنان او را لگد زد که از دنیا رفت غلام ایستاد و او را کفن کرد طبق دستور امام، آن جناب براه خود ادامه داد ما نیز بهمراه ایشان رفتیم.
ارشاد مفید- محمّد بن اسماعیل بن ابراهیم بن موسی گفت: ابو محمّد امام حسن عسکری نامه‌ای برای ابو القاسم اسحاق بن جعفر زبیری نوشت بیست روز تقریبا قبل از فوت معتز خلیفه عباسی، در آن نامه قید کرد که در خانه خود باش تا اتفاقی که باید بیافتد بوقوع پیوندد پس از کشته شدن بریحه «2» نامه‌ای برای
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 242
امام نوشت که اتفاق بوقوع پیوست اینک چه کنم؟.
در جوابش نوشت: این آن اتفاقی که منظور من بود نیست تا بالاخره معتز از دنیا رفت.
ارشاد- ابن قولویه از کلینی نقل میکند که محمّد بن علی بن ابراهیم ابن موسی بن جعفر گفت ما در تنگدستی قرار گرفتیم پدرم گفت حرکت کن برویم پیش این مرد: منظورش حضرت عسکری بود معروف است که دارای جود و سخاوت است.
گفتم پدر او را میشناسی گفت: نه او را میشناسم و نه تا کنون او را دیده‌ام بالاخره براه افتادیم پدرم در بین راه گفت چقدر احتیاج داریم که بما پانصد درهم بدهد دویست درهم برای خرج لباس و پوشاک و دویست درهم برای تهیه آرد و صد درهم برای سایر مخارج من نیز با خود گفتم کاش بمن سیصد درهم بدهد با صد درهم الاغی بخرم و صد درهم برای مخارج و صد درهم نیز برای خرید لباس و بطرف همدان و قزوین و آن نواحی بروم.
وقتی بدرب خانه رسیدیم غلام امام خارج شده گفت: علی بن ابراهیم با پسرش وارد شوند پس از داخل شدن سلام کردیم بپدرم فرمود چه شده که تا کنون اینجا نیامده‌ای گفت: آقا خجالت میکشیدم شما را با این حال ملاقات کنم وقتی از خدمتش خارج شدیم غلام امام بیرون آمد و کیسه‌ای محتوی پانصد درهم بپدرم داده گفت دویست درهم برای لباس و دویست درهم برای آرد و صد درهم برای مخارج. بمن نیز کیسه‌ای محتوی سیصد درهم داد گفت با صد درهم یک الاغ بخر و صد درهم برای لباس مصرف کن و صد درهم برای مخارج خود صرف نما ولی بطرف جبل (قزوین و همدان، حدود آذربایجان و عراق عرب و خوزستان) مرو ولی حرکت کن بجانب سورا که محلی از اطراف بغداد است.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 243
بجانب سورا رفت در آنجا با زنی ازدواج کرد درآمد او امروز بالغ بر چهار هزار دینار است با وجود این معتقد بمذهب واقفه بود.
محمّد بن ابراهیم کردی باو گفت: آیا دلیلی از این آشکارتر در مورد امامت میخواهی گفت نه راست میگوئی ولی بالاخره کاری است که بر طبق آن مدتی عمر خود را گذرانده‌ایم.
ارشاد- ابو علی مطهری از قادسیه نامه‌ای برای امام علیه السّلام نوشت و اطلاع داد که مردم از رفتن بحج منصرف شده‌اند از ترس تشنگی. در جواب نوشت:
براه خود ادامه بدهید با کی ان شاء اللَّه بر شما نیست. آنهائی که باقی مانده بودند رفتند بسلامت و تشنگی ناراحتشان نکرد.
ارشاد- علی بن حسین بن فضل گفت: سپاهی گران برای سرکوبی جعفری «1» از اولاد جعفر آمد که نمیتوانست از خود دفاع کند نامه‌ای برای حضرت عسکری علیه السّلام فرستاد و شکایت از جریان نمود امام علیه السّلام در جوابش نوشت:
بزودی از شر آنها خلاص خواهی شد ان شاء اللَّه.
او با چند نفر از خانه برای دفاع خارج شد که بهزار نفر نمیرسیدند ولی مهاجمان حدود بیست هزار نفر میشدند بالاخره با همین عده کم آنها را تار و مار کردند: ارشاد- اسماعیل بن محمّد بن علی بن اسماعیل بن علی بن عبد اللَّه بن عباس گفت: سر راه حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام نشستم همین که آمد شکایت حال خود را بایشان نمودم قسم خوردم که حتی یکدرهم یا بیشتر ندارم و نه خوراک صبح و شام دارم.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 244
فرمود: قسم دروغ بخدا میخوری مگر دویست دینار فلان جا پنهان نکرده‌ای؟
این سخن من نه برای اینست که بتو چیزی ندهم غلام هر چه با تو هست باو بده غلام مبلغ صد دینار بمن داد.
بعد فرمود: تو در حساسترین موقعی که احتیاج به آن پولهائی که پنهان کرده‌ای پیدا میکنی از دست یافتن به آن پول محروم خواهی شد. امام علیه السّلام راست گفت. زیرا پولی که بمن لطف کرد خرج کردم احتیاجی بسیار شدیدی پیدا نمودم که دیگر هیچ راهی برای گذران خود نداشتم رفتم از پی پولهائی که دفن کرده بودم هر چه گشتم آنها را پیدا نکردم بعد متوجه شدم فرزندم جای پولها را میدانسته برداشته و فرار نموده است.
در کتاب نجوم مینویسد: محمّد بن هارون گفت: مرا پدرم با یکی از یاران ابو القلا صاعد نصرانی فرستاد تا از او بشنوم جریانی را که از پدرش نقل می‌کند راجع بمولایمان امام حسن عسکری علیه السّلام وقتی پیش او رفتم مردی بزرگوار و شریف بنظرم رسید علت آمدن خود را نقل کردم مرا نزدیک خود نشاند.
گفت: پدرم نقل کرد که من و برادرانم با گروهی از اهل بصره برای شکایت از فرماندار بسامرا رفتیم روزی در سامرا برخورد کردیم بمولا ابو محمّد حسن ابن علی علیه السّلام که روی سر پارچه نازکی داشت و بر دوش ردائی، با خود گفتم بعضی از مسلمانان مدعی هستند که این مرد غیب میداند اگر واقعا عالم بغیب است پارچه‌ای را که بسر بسته جلو سر را بعقب بیاورد دیدم همین کار را کرد. باز با خود گفتم این یک اتفاقی بود اگر عالم بغیب باشد ردا را برمیگرداند طرف چپ را براست و راست را بچپ همین کار را نیز کرد در این موقع نزدیک من بود و می‌آمد روی بمن کرده فرمود: صاعد چرا خود را مشغول خوردن غذای مطبوعی که داری نمیکنی و مشغول خوردن چیزی شده‌ایکه از آب آفریده شده و تو از خاک. گفت: ما
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 245
مشغول خوردن ماهی بودیم.
این عین لفظ حدیث او بود همان طوری که خودش نقل کرد ولی کسی او را بشناسد آن طوری که ما شناختیم مثل اینست که این جریان را خودش مشاهده کرده بالاخره صاعد بن مخلد مسلمان شد و وزیر معتمد عباسی گردید.
کتاب نجوم- عمر بن ابی مسلم ابو علی گفت: نامه‌ای برای حضرت عسکری نوشتم و درخواست کردم نام بچه‌ای که کنیزم در رحم دارد تعیین فرماید.
در جواب نوشت: نام بچه را وقتی بگذار که چندی از ولادتش گذشته باشد.
پسرک پس از یکماه از ولادت. مرد امام علیه السّلام پنجاه دینار برای من فرستاد بوسیله محمّد بن سنان صواف، فرمود با این پول کنیزی خریداری کن.
مناقب- داود بن اسود گفت: مرا حضرت عسکری علیه السّلام خواست و چوبی بمن سپرد مثل اینکه پای دربی بود گرد و بزرگ که در دست جا میشد.
فرمود: با این چوب برو پیش عمری من براه افتادم در بین راه مرد سقائی بمن برخورد که قاطری داشت قاطر مزاحم رفتن من شد سقا صدا زد کنار برو تا قاطر رد شود من با همان چوب بقاطر زدم چوب شکست ناگهان دیدم داخل چوب نامه‌ها ایست فوری چوب را برداشتم سقا شروع بداد و فریاد کرد و مرا و مولایم را فحش داد.
وقتی در مراجعت بنزدیک خانه رسیدم عیسی خادم نزدیک درب دوم پیش من آمده گفت مولایم میفرماید: چرا قاطر را زدی و پایه درب را شکستی.
گفتم: من نمیدانستم داخل پایه درب چه بود فرمود چرا کاری کردی که محتاج بعذر خواهی بشوی مبادا دو مرتبه چنین کاری بکنی اگر دیدی کسی بشما ناسزا میگوید راهت را بگیر برو مبادا با او بگفتگو بپردازی یا خود را معرفی کنی که که هستی ما در محله و شهر بدی هستیم از راه خودت برو کلیه کارها و
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 246
احوال ترا مطلع هستیم و ما خبر داریم متوجه باش «1».
ادریس بن زیاد گفت: من در باره ائمه علیهم السّلام معتقد بسخنی بس بزرگ بودم (خدائی) بجانب سامرا رفتم برای دیدن حضرت عسکری وارد شدم آثار سفر و خستگی آن در قیافه‌ام آشکارا بود خود را در سر حمامی انداختم و بخواب رفتم از خواب بیدار نشدم مگر بوسیله شلاق حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام که مرا با آن بیدار کرد چشم باز کرده سلام کردم و از جای حرکت کرده پای مبارکش را بوسه زدم آن جناب سوار بود و غلامان اطرافش را گرفته بودند.
در همان برخورد اول فرمود: ادریس بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» «2» عرضکردم آقا همین کافی است من آمده بودم که در همین مورد از شما سؤال کنم، امام از من رد شد و رفت.
حمزة بن محمّد سروی گفت: در مضیقه مالی قرار گرفتم و تصمیم گرفتم بروم پیش پسر عمویم یحیی بن محمّد در حرّان در ضمن نامه‌ای برای امام علیه السّلام نوشتم و تقاضای دعا کردم.
حضرت عسکری در جواب نامه من نوشت از مسافرت صرف نظر کن خداوند گرفتاریت را رفع خواهد کرد و پسر عمویت از دنیا رفته. همان طور که امام علیه السّلام فرمود اتفاق افتاده بود و ارث او بمن رسید.
اسحاق گفت: یحیی قنبری گفت: حضرت عسکری وکیلی داشت که خانه‌ای را باو اختصاص داده بود و برای او خدمتکاری سفید پوست بود. وکیل پیوسته میخواست با خادم آمیزش جنسی داشته باشد اما او امتناع میورزید جز اینکه او را با شراب مست کند چاره‌ای ندید بالاخره باو شراب داد و غلام را پیش خود آورد بین او و حضرت عسکری علیه السّلام سه درب فاصله بود که هر سه قفل داشت.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 247
وکیل گفت: من هنوز بیدار بودم که صدای قفل در بها را شنیدم که باز میشد تا بالاخره امام علیه السّلام آمد جلو درب خانه فرمود: از خدا بترسید. فردا صبح دستور داد غلام را بفروشند و مرا از خانه خارج کرد.
سفیان بن محمد ضبعی گفت: نامه‌ای بحضرت عسکری نوشتم و درخواست کردم ولیجه را که در آیه شریفه است وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً تفسیر فرماید.
من در دل با خود فکر کردم ولی در نامه ننوشتم مؤمنین که در این آیه ذکر شده کیانند.
در جواب نامه‌ی من نوشت: ولیجه کسی است که مقامش از امام پائین‌تر باشد و تو در دل فکر کردی که مؤمنین در این آیه کیانند» آنها ائمه معصومین علیهم السّلام هستند که بر خداوند توکل و اعتماد نموده‌اند خداوند اجازه داده که به ایشان اعتماد نمایند.
اشجع بن اقرع گفت: نامه‌ای خدمت حضرت عسکری علیه السّلام نوشتم تقاضا کردم در باره ناراحتی چشمم دعا بفرماید، یکی از چشمهایم کور شده بود چشم دیگر نیز در حال از بین رفتن بود، در جواب من نوشت: خداوند جلوگیری از چشمهایت نموده چشم خوب را برایت نگهداشته است در آخر نامه نوشته بود خداوند بتو اجر دهد و ثواب نیکو عنایت کند من غمگین شدم و در خانواده خود کسی را در نظر نداشتم که مرده باشد پس از چند روز خبر فوت فرزندم طیب آمد فهمیدم این تسلیت مربوط باو است.
عمر بن ابی مسلم گفت: شخصی از اهالی مصر وارد سامرا شد بنام سیف بن لیث میخواست دادخواهی و شکایت کند پیش مهتدی از شفیع خادم که باغ او را غصب نموده بود و خودش را از آنجا بیرون کرده، ما راهنمائی کردیم که نامه‌ای برای حضرت عسکری علیه السّلام بنویسد و تقاضا نماید که آن جناب در کارش چاره- سازی فرماید.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 248
در جواب نامه نوشت: ناراحت نباش باغت را برمیگرداند بسلطان مراجعه مکن برو پیش همان وکیلی که باغ دست اوست او را از سلطان بزرگ یعنی خداوند تبارک و تعالی بترسان.
وکیل را دید گفت موقعی که تو رفتی بمن نوشت ترا بخواهم و باغ را رد کنم باغ را با نوشته و حکم قاضی ابو الشوارب «1» باو رد کردد، با شهادت شهود و احتیاجی پیدا نکرد که پیش مهتدی خلیفه عباسی برود بالاخره صاحب باغ شد.
علی بن محمّد از یکی از دوستان نقل کرد که گفت: نامه‌ای محمّد بن حجر برای حضرت عسکری نوشت شکایت از عبد العزیز بن دلف و یزید بن عبد اللَّه کرد در جواب او امام نوشت: اما عبد العزیز که از شرش راحت شدی، اما یزید بالاخره در پیشگاه پروردگار یک دیگر را خواهید دید عبد العزیز مرد ولی یزید محمد بن حجر را کشت.
احمد بن اسحاق گفت: خدمت حضرت ابو محمّد امام عسکری علیه السّلام رسیدم و درخواست کردم چند خطی بنویسد تا خطش را بشناسم که هر وقت نامه‌ای نوشت با آن تطبیق کنم فرمود بسیار خوب اما باید متوجه باشی که خط تفاوت میکند اگر با قلم ریز یا درشت نوشته شود مبادا مشکوک شوی آنگاه دواتی خواست.
من با خود گفتم همین قلمی که با آن مینویسد از امام علیه السّلام بهدیه خواهم گرفت پس از نوشتن شروع کرد با من بصحبت کردن در ضمن صحبت قلم را با پارچه دوات پاک میکرد بعد رو بمن نموده فرمود: احمد این قلم را با خود ببر من قلم را گرفتم ....
کافی- ج 1- ص 513- محمّد بن یحیی از احمد بن اسحاق همین جریان را
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 249
نقل کرد تا اینکه گفت قلم را گرفته عرضکردم آقا من از یک جریان که مربوط بخودم هست خیلی ناراحت و اندوهگین هستم می‌خواستم از پدر بزرگوارتان در این مورد سؤال کنم موفق نشدم، فرمود چه موضوعی است.
عرضکردم از آباء گرامتان روایت شده برای ما که خواب پیامبران بر پشت است و خواب مؤمنین بر شانه راست و خواب منافقین بر شانه چپ و شیاطین بر رو می‌خوابند. فرمود همین طور است. عرضکردم آقا من هر چه کوشش میکنم که بر پهلوی راست بخوابم برایم مقدور نمی‌شود و خوابم نمی‌برد.
امام علیه السّلام ساعتی سکوت کرد آنگاه فرمود: بمن نزدیک بیا. نزدیک شدم فرمود دست خود را ببر زیر لباسهایت من چنین کردم امام علیه السّلام دست خود را زیر لباسهای من کرد و با دست راست بر پهلوی چپ من کشید و با دست چپ بپهلوی راستم سه مرتبه این کار را تکرار کرد.
احمد گفت: پس از آن دیگر برایم مقدور نبود به پهلوی چپ بخوابم و هرگز خوابم نمی‌برد اگر به پهلوی چپ میخوابیدم.
مناقب- شاهویة بن عبد ربه گفت: برادرم صالح زندانی بود نامه‌ای برای حضرت عسکری نوشتم و چند سؤال در آن نامه کردم همه را جواب داده بود و نوشته بود که برادرت روزی که نامه‌ی من بتو رسید از زندان خارج خواهد شد میخواستی در مورد او از من درخواستی بنمائی اما فراموش کردی.
من مشغول خواندن نامه امام علیه السّلام بودم که چند نفر آمدند و بشارت دادند که برادرت آزاد شد بدیدن او رفتم و نامه را دادم خواند.
ابو العباس محمّد بن قاسم گفت: خدمت حضرت عسکری علیه السّلام بودم تشنه شدم ولی نخواستم از فرمایش آن جناب محروم شوم بواسطه تقاضای آب بر تشنگی صبر کردم آن جناب مشغول صحبت بود سخن خود را قطع کرده فرمود غلام به ابو العباس آب بده.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 250
محمّد بن عباس گفت: ما مشغول صحبت در باره معجزه‌های امام حسن عسکری علیه السلام بودیم، مردی ناصبی گفت اگر جواب نامه مرا که بدون دوات بنویسم داد میدانم او امام است، ما نامه‌ای نوشتیم و چند مسأله سؤال کردیم آن مرد هم نامه‌ای بدون مرکب نوشت روی کاغذی نامه او نیز جزء نامه‌های ما بود فرستادیم خدمت امام جواب مسائل ما را داد و در نامه‌ای اسم آن مرد و پدرش را نوشت تا چشم او به جواب امام علیه السّلام افتاد مدهوش شد وقتی بهوش آمد، به امامت آن جناب معتقد شد.
ابو جعفر عمری گفت: در ایام حج ابو طاهر بن بلبل همدانی را دیدم که بخشش‌های زیاد می‌کرد بعد از برگشتن جریان را برای امام علیه السّلام نوشت در جوابش امام عسکری علیه السّلام نوشت برای او صد هزار دینار فرستاده بودیم گفتیم بتو نیز صد هزار دینار بدهند این مطلب دلیل است بر اینکه گنج‌های زمین در اختیار آنها است.
محمّد بن دریاب رقاشی گفت: نامه‌ای برای حضرت امام حسن عسکری نوشتم و از مشکاة سؤال کردم در آن موقع زنم حامله بود و موقع زایمانش بود درخواست کردم دعا بفرماید خداوند بمن پسری بدهد و نام او را معین فرماید در جواب نوشت مشکاة قلب محمّد صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم است ولی در مورد زنم چیزی ننوشته بود در آخر نامه نوشته بود خداوند اجر ترا عظیم فرماید و بجای او فرزند نیکو بتو عنایت کند زنم زایمان کرد بچه‌اش مرده بدنیا آمد باز حامله شد و پسری زائید.
عمر بن ابی مسلم گفت: سمیع مسمعی مرا خیلی اذیت می‌کرد و پیوسته از دست او ناراحتیها می‌کشیدم خانه‌اش وصل بخانه من بود نامه‌ای خدمت امام نوشتم و از ایشان تقاضای دعا کردم در جواب نوشت بزودی راحت خواهی شد از دست او و مالک خانه او میشوی. سمیع پس از یک ماه مرد من خانه‌اش را خریدم و آن را جزء خانه خود کردم ببرکت امام علیه السّلام.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 251
محمّد بن عبد العزیز بلخی گفت: یک روز در بازار گوسفند فروشان بودم چشمم بحضرت عسکری علیه السّلام افتاد که از منزل خود می‌آمد و تصمیم داشت بدار الخلافه برود من در دل با خود گفتم اگر صلاح باشد فریاد میزنم مردم این حجت خداست او را بشناسید ولی مرا میکشند.
همین که امام نزدیک بمن رسید با انگشت سبابه خود اشاره کرد ساکت باش، همان شب ایشان را دیدم میگفت باید کتمان کنی و گر نه کشته میشوی از جان خود بترس.
کشف الغمه- محمّد بن اقرع گفت: نامه‌ای برای حضرت عسکری نوشتم و در آن سؤال کردم آیا امام محتلم می‌شود؟ پس از پایان نامه با خود گفتم احتلام یک نوع کار شیطانی است و خداوند ائمه علیهم السّلام را از این کار نگه می‌دارد.
در جواب نامه من نوشت: حال امامان در خواب مانند بیداری است خواب تغییری برای ایشان بوجود نمی‌آورد خداوند آنها را نگه میدارد از وساوس شیطانی همان طوری که در دل با خود اندیشیدی.
کشف الغمه- بنقل از کتاب دلائل از ابو بکر گفت: یکی از دوستان بمن پیشنهاد کرد که با او شریک شوم در خرید میوه از اطراف و نواحی مختلف من نامه‌ای در این مورد برای حضرت عسکری نوشتم و اجازه خواستم.
در جواب نوشت مداخله در هیچ کدام، نکن مگر تو غافلی از آفت ملخ و خراب شدن زراعت.
ملخ آمد و تمام میوه‌ها را از بین برد آنچه باقی ماند خراب بود و بی‌ارزش خداوند ببرکت آن آقا مرا از این ضرر نگهداشت.
حسن بن طریف گفت: نامه‌ای برای حضرت عسکری علیه السّلام نوشتم و در آن نامه سؤال کردم معنی این فرمایش پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم چیست «من کنت مولاه فعلی مولاه» فرمود منظورش این بود که بدین وسیله او را مشخص نماید و حزب-
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 252
اللَّه در میان مردم شناخته شوند.
گفت: مدت سی سال بود که من زنی را صیغه نکرده بودم و خیلی مایل بودم باین کار نامه‌ای برای حضرت عسکری علیه السّلام نوشتم در ضمن زنی را در همسایگی خود سراغ داشتم که میگفتند خیلی زیباست باو تمایل پیدا کردم ولی زن بدکاره‌ای بود که گریز و پرهیزی نداشت بهمین جهت من بی‌میل شدم بعد در دل با خود گفتم چنین بما دستور داده‌اند که زن زناکار را صیغه کن که باین کار او را از یک حرام باز داشته‌ای بالاخره در نامه خود از حضرت امام حسن عسکری در مورد متعه اجازه خواستم و مشورت کردم و سؤال کردم آیا پس از گذشت این مقدار سال جایز است متعه برایم.
در جواب نوشت: با این کار خود سنتی را زنده میکنی و بدعتی را از بین میبری هیچ اشکالی ندارد ولی مبادا با آن زن معروفه که همسایه‌ات هست چنین کاری بکنی گرچه در دل چنین تصمیمی را داشتی، آباء گرامم فرموده‌اند زن زناکار را صیغه کن تا از کار حرام او جلوگیری کنی اما این زن شهرت بزنا دارد و بی‌حیا است چون همسایه تو است میترسم جریان منتشر شود و برایت ضرری ببار آورد.
بواسطه نامه‌ای که آن جناب نوشته بود از این کار خودداری کردم و او را صیغه نکردم ولی شاذان بن سعد یکی از دوستان او را صیغه کرد جریان کارش مشهور شد تا بالاخره بسلطان رسید و بواسطه این کار او را جریمه‌ای سنگین کردند خداوند مرا ببرکت مولایم از این پیش آمد نگهداشت.
سیف بن لیث گفت: موقع خارج‌شدنم از مصر پسرم مریض بود و پسر دیگرم که از او بزرگتر بود سرپرست خانواده و وصی من بود و از باغها نگهداری میکرد نامه‌ای برای حضرت عسکری علیه السّلام نوشتم و تقاضای دعا کردم برای پسر مریضم.
در جواب من نوشت: پسر مریضت خوب شد ولی پسر بزرگتر که سرپرست خانواده و وصی تو بود از دنیا رفت خدا را ستایش کن مبادا ناراحتی کنی که اجر
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 253
و پاداشت از بین میرود.
نامه‌ای برایم رسید که نوشته بود: پسر مریضم شفا یافته اما پسر بزرگترم از دنیا رفته است همان روزی که جواب نامه‌ی حضرت عسکری بمن رسید.
کشف الغمه- از کتاب دلائل نقل میکند که محمّد بن حمزة سروری گفت:
نامه‌ای توسط ابو هاشم داود بن قاسم که دوست من بود برای حضرت عسکری علیه السّلام نوشتم تقاضا نمودم دعا فرماید وضع مالی من خوب شود خیلی گرفتار و فقیر بودم نامه را تقدیم کرده بود در جواب نوشتند: ترا مژده میدهم که خداوند وسیله ثروتمندیت را فراهم نمود.
پسر عمویت یحیی بن حمزه از دنیا رفت و صد هزار درهم ثروت باقی گذاشت بزودی بتو خواهد رسید خدا را شکر کن ولی مواظب اقتصاد و میانه روی باش مبادا اسراف‌ورزی چنین کاری از شیطان سرمیزند.
چند روز گذشت که شخصی آمد از حرّان که حواله‌هایی بهمراه داشت و خبر آورد که پسر عمویت از دنیا رفته تاریخ فوت او مطابق همان روزی بود که ابو هاشم جواب نامه‌ی امام حسن عسکری علیه السّلام را برایم آورد. با آن پول ثروتمند شدم و از فقر و تنگدستی رهائی یافتم حق خدا را که در مالم بود دادم و ببرادرانم نیکی کردم ولی جلو خرج را گرفتم. طبق دستور مولایم چون من پیش از آن آدم ولخرجی بودم.
محمّد بن صالح خثعمی گفت: نامه‌ای برای حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام نوشتم و سؤال کردم از خوردن خربزه که خیلی به آن علاقه داشتم در جواب نوشت قبل از خوردن صبحانه خربزه نخور که موجب فلج می‌شود من تصمیم داشتم راجع بصاحب زنج «1» از حضرت عسکری سؤالی بکنم چون او در بصره خروج کرده
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 254
بود ولی فراموش کردم بنویسم. در آخر نامه نوشته بود: صاحب زنج از ما خانواده نیست.
کشف الغمه- از کتاب دلائل: محمّد بن ربیع شیبانی گفت: مناظره کردم با مردی از ثنویها در اهواز سپس وارد سامرا شدم حرف‌های آن مرد کمی بدلم نشسته بود.
بر در خانه احمد بن خضیب نشسته بودم که حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام از دار الخلافه آمد روزی بود که میرفت بدار الخلافه در این موقع نگاهی بمن نموده با انگشت سبابه اشاره کرد
(احد احد فوحّده)
خدا یکتا است یکتاست بیکتائی او قائل باش. من از شنیدن حرف امام بیهوش شده روی زمین افتادم.
(ثنویه قائل بدو مبدء خیر و شر و نور و ظلمت هستند).
کشف الغمه- از کتاب دلائل: علی بن محمّد بن حسن گفت: گروهی از اهواز وارد سامرا شدند من نیز با آنها بودم همه شیعه بودند سلطان بطرف بصره میرفت ما نیز خارج شدیم تا امام حسن عسکری علیه السّلام را که با او خارج میشد مشاهده کنیم ما بین دو دیوار در سامرا نشسته بودیم منتظر برگشت آن جناب بودیم. برگشت همین که روبروی ما رسید دست خود را دراز کرد و عرقچین خود را از سر برداشت و در دست نگهداشت با دست دیگر روی سر خود دست کشید و در صورت یکی از دوستان همراه ما لبخندی زد.
آن مرد فریاد زد: گواهی میدهم که تو حجت خدا و برگزیده تمام مردمی از او پرسیدیم جریان چه بود گفت من در امامت آن جناب مشکوک بودم در دل با خود گفتم اگر بعد از بازگشت عرقچین از سر برداشت معتقد بامامتش میشوم.
کشف الغمه- از دلائل حمیری: ابو السهل بلخی گفت مردی برای حضرت عسکری نامه‌ای نوشت و تقاضا داشت که برای پدر و مادرش دعا فرمایند مادرش مذهب غالی داشت (که بخدائی ائمه قائلند) ولی پدرش مرد مؤمنی بود در
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 255
جواب نوشت خداوند پدرت را رحمت کند.
دیگر نامه‌ای نوشت و تقاضای دعا برای پدر و مادر خود کرد مادرش مؤمن ولی پدر او ثنوی مذهب بود امام علیه السّلام در جواب نوشت خدا مادرت را بیامرزد.
ابو یوسف قصیر شاعر متوکل گفت: پسری برایم متولد شد وضع مالیم خوب نبود برای چند نفر نامه نوشتم و تقاضای کمک کردم همه مرا مأیوس کردند با خود گفتم بروم یک دور خانه بگردم آمدم که از خانه خارج شوم ناگاه دیدم ابو حمزه آمد و در دست همیانی داشت سیاه که در آن چهار صد درهم بود گفت:
مولایم امام حسن عسکری علیه السّلام میفرماید این پول را خرج زایمان فرزندت بکن خداوند ولادت او را برایت مبارک گرداند ابو القاسم علی بن راشد گفت: مردی از علویان در زمان امام حسن عسکری علیه السّلام از سامرا خارج شد بطرف همدان و قزوین و آذربایجان بجستجوی فضل و دانش مردی از همدان با او ملاقات کرد گفت: از کجا می‌آئی؟ جوابداد از سامرا گفت در سامرا فلان خانه را میشناسی؟ گفت: آری.
گفت تو از امام حسن عسکری حسن بن علی اخبار و اطلاعاتی کسب کرده‌ای گفت: نه.
پرسیدم پس برای چه بهمدان آمده‌ای گفت در جستجوی فضل و دانش گفت من حاضرم بتو پنجاه دینار (سکه طلا) بدهم با من برگردی برویم سامرا و مرا خدمت حسن بن علی علیه السّلام برسانی قبول کرد.
پنجاه دینار را باو داد علوی با او برگشت رسیدند بسامرا اجازه ورود خواستند تا خدمت حضرت عسکری علیه السّلام برسند. بهر دو اجازه داد وارد شدند امام علیه السّلام در صحن حیاط نشسته بود.
وقتی چشم امام بمرد همدانی افتاد فرمود تو فلان کس پسر فلانی نیستی گفت: چرا فرمود پدرت برای تو وصیتی نموده و وصیتی نیز نسبت بما کرده آمده‌ای
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 256
که آن وصیت را انجام و بما بپردازی با خود چهار هزار دینار داری بده.
آن مرد تمام فرمایش امام علیه السّلام را پذیرفت و پول را تقدیم کرد در این موقع امام رو بمرد علوی کرد فرمود بجانب همدان بجستجوی فضل رفتی این مرد بتو پنجاه دینار داد مراجعت کرد و ما نیز بتو پنجاه دینار میدهیم. پنجاه دینار به او داد.
محمّد بن عبد اللَّه گفت: وقتی سعید دستور داد حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام را بکوفه ببرند ابو الهیثم نامه‌ای خدمت امام نوشت که خبری بما رسیده و موجب ناراحتی ما شده و خیلی ما را مضطرب نموده. در جواب نوشت پس از سه روز فرج خواهد رسید معتز خلیفه عباسی کشته شد.
گفت غلام کوچکی از امام علیه السّلام گم شد و پیدا نشد خبر بآن جناب دادند فرمود: بروید داخل گودال را بگردید وقتی داخل گودال خانه را گشتند دیدند مرده است.
گفت خزانه حضرت هادی را دزدیدند پس از درگذشت آن جناب اینخبر را بحضرت امام حسن عسکری دادند فرمود درب را ببندید آنگاه خانواده امام را خواست بیک یک آنها فرمود: تو باید فلان مبلغ بدهی مقداری که برداشته بود باو میفرمود تمام آنچه برده بودند برگشت داده شد.
کشف الغمه- از کتاب دلائل نقل میکند: هارون بن مسلم گفت برای پسرم فرزندی متولد شد روز دوم ولادتش نامه‌ای برای حضرت عسکری علیه السّلام نوشتم و درخواست کردم که نام و کنیه او را تعیین فرمایند ولی دوست داشتم نامش را جعفر و کنیه‌اش را ابو عبد اللَّه بگذارند پیک آن جناب در روز هفتم آمد که با خود نامه‌ای آورده بود در آن نامه نوشته بود نامش را جعفر و کنیه‌اش را ابو عبد اللَّه بگذار و برایم دعا کرده بود.
قاسم هروی گفت: از طرف حضرت عسکری علیه السّلام توقیعی صادر شد برای یکی از بنی اسباط. گفت من نامه‌ای نوشتم برای آن جناب و تذکر دادم که دوستان
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 257
در باره شما اختلاف دارند تقاضا دارم دلیل و معجزه‌ای اظهار بفرمائید.
در جواب من نوشت خداوند عاقلان را طرف خطاب خویش قرار داده هیچ کس را یارای آن نیست که معجزه یا دلیلی بیاورد بیش از آنچه خاتم- الأنبیاء صلی اللَّه علیه و اله آورد در باره آن جناب گفتند ساحر و شعبده باز است و دروغگو.
خداوند هر که قابل هدایت بود هدایت فرمود. جز اینکه دلیل موجب آرامش خاطر بیشتر مردم می‌شود اما جریان چنین است که خداوند عزیز بما اجازه سخن گفتن میدهد صحبت می‌کنیم گاهی ما را از سخن باز میدارد در آن موقع است که ساکت خواهیم بود.
اگر نمی‌خواست حق آشکار شود پیمبران را با مژده و تهدید نمی‌فرستاد آنها حق را آشکار کردند در حال ضعف و قدرت و مردم را راهنمائی کردند در زمانهای معین خداوند آنچه خود فرمود و حکم کرده اجرا خواهد کرد.
مردم چند دسته هستند آن کس که جویای واقعیت باشد در راه رستگاری و نجات است او چنگ بحق میزند و خود را بشاخه‌ای محکم آویزان نموده شک و تردید ندارد و پناهی جز آن نخواهد داشت.
دسته‌ی دیگر حق را از اهلش نمیجویند آنها مانند کسی هستند که سفر با کشتی در دریا نموده که موجهای خروشان او را بهر طرف می‌برد وقتی موج ساکن شود آرام است.
گروهی دیگر شیطان آنها را فریب داده کار آنها رد کردن اهل حق است از رشگ و حسدی که دارند با باطل خود جلو حق را می‌گیرند.
آنهائی را که از خود اراده‌ای ندارند و بچپ و راست میروند رها کن چوپان وقتی بخواهد گوسفندان خود را جمع کند با کمترین کوشش جمع می‌کند.
در نامه خود تذکر داده‌ای که دوستان اختلاف دارند وقتی امام را معین نمایند و مشخص باشد دیگر شکی باقی نمی‌ماند کسی که در مقام حکم بنشیند او شایسته حکم است متوجه کسانی باش که رعایت آنها را در اختیار تو گذاشته‌اند
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 258
مبادا مطلب را آشکار کنی و جویای ریاست شوی که این دو کار موجب هلاکت می‌شود.
در نامه خود نوشته‌ای که تصمیم داری بقارس بروی برو خدا برایت خیر پیش آورد انشا اللَّه بسلامت وارد مصر خواهی شد بدوستان ما که اطمینان به آنها داری سلام مرا برسان به ایشان بگو تقوی و پرهیزگاری پیشه گیرند و در امانت خیانت نورزند و بگو هر کس موجب افشاء امر امامت شود مثل اینست که با ما بجنگ پرداخته.
گفت وقتی نامه را خواندم از جمله‌ی وارد مصر خواهی شد انشا اللَّه چیزی نفهمیدم. به بغداد رفتم و تصمیم رفتن بفارس داشتم ولی امکان پذیر نشد بجانب مصر رفتم.
کشف الغمه- از دلائل حمیری نقل می‌کند که علی بن محمّد بن زیاد گفت نامه‌ای از جانب امام حسن عسکری علیه السّلام رسید که نوشته بود برایت فتنه و آشوبی بپا می‌خیزد سعی کن از خانه خارج نشوی. گرفتار مصیبتی شدم که خیلی موجب ناراحتی من شد.
نامه‌ای برای مولایم نوشتم که منظور شما از آن فتنه همین بود. در جواب نوشت نه از این شدیدتر است.
مرا بواسطه جعفر بن محمود (که از یاران خلیفه بود) خواستند بگیرند بطوری در گرفتنم شدت عمل بخرج دادند که منادی فریاد میزد هر کس فلانی را بیابد صد هزار درهم (سکه نقره) جایزه دارد.
کشف الغمه- بنقل از دلائل حمیری مینویسد محمّد بن علی صیمری نقل کرد که وارد بر ابو احمد عبید اللَّه بن عبد اللَّه شدم دیدم جلو او نامه حضرت امام حسن عسکری است در آن نوشته بود من در مورد این ستمگر از خدا درخواست کرده‌ام او را پس از سه روز میگیرند روز سوم طوری که همه متوجه شدند
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 259
بحسابش رسیدند.
همان راوی نقل میکند که امام حسن عسکری علیه السّلام نامه‌ای نوشت که آشوبی برای شما بپا می‌شود خود را آماده آن کنید پس از سه روز اتفاقی برای بنی هاشم افتاد که خیلی موجب ضعف آنها شد نامه‌ای نوشتم و سؤال کردم همین بود آن جریان.
در جواب فرمود نه غیر این است مواظب باشید چند روز که گذشت جریان معتز خلیفه عباسی بوقوع پیوست.
جعفر بن محمّد قلانسی گفت برادرم محمّد نامه‌ای برای حضرت عسکری نوشت زنش حامله بود نزدیک بزایمان درخواست کرد که از زایمان آسوده فارغش نماید و خداوند باو پسری بدهد و نامش را امام علیه السّلام معین کند در جواب برایش خیر و خوبی را از خدا خواسته بود و نوشته بود که خداوند پسری آراسته بتو خواهد داد محمّد و عبد الرحمن هر دو اسم خوبی هستند.
خداوند دو پسر دو قلو داد که در پای یکی از آنها یک انگشت اضافی بود اما دیگری کامل آنکه سالم بود محمّد و پسری که انگشت اضافی داشت عبد الرحمن نام گذاشت.
جعفر بن محمّد قلانسی گفت نامه‌ای برای حضرت عسکری نوشتم بوسیله محمّد بن عبد الجبار که خادم آن جناب بود و در آن مسائل زیادی سؤال کرده بودم و در ضمن برای برادرم که به طرف ارمنیه برای خریدن گوسفند رفته بود تقاضای دعا کردم.
جواب سؤالها تمام داده شد ولی اسمی از برادرش نبرده بودند بعد خبر آمد که برادرش در همان روز که امام علیه السلام جواب نامه را نوشت از دنیا رفته بود فهمیدیم که اسم برادرش را نبرده چون می‌دانسته است از دنیا رفته.
ابو هاشم گفت یکی از دوستان امام نامه‌ای برای آن جناب نوشت و تقاضا کرد باو دعائی بیاموزد در جواب نوشت این دعا را بخوان
«یا اسمع السامعین
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 260
و یا ابصر المبصرین یا عز الناظرین و یا اسرع الحاسبین و یا ارحم الراحمین و یا احکم- الحاکمین صل علی محمّد و آل محمّد و اوسع لی فی رزقی و مدلی فی عمری و امنن علی برحمتک و اجعلنی ممن تنتصر به لدینک و لا تستبدل بی‌غیری».
ابو هاشم گفت من در دل با خود گفتم خدایا مرا در حزب و دسته خود قرار ده در این موقع امام علیه السّلام رو بمن نموده فرمود تو در حزب خدا و دسته خدائیان هستی زیرا ایمان بخدا داری و تصدیق رسالت را کرده‌ای و عارف باولیاء و ائمه علیه السّلام هستی و از ایشان پیروی میکنی بتو مژده میدهم مژده باد ترا.
محمّد بن حسن بن میمون گفت نامه‌ای برای حضرت عسکری علیه السّلام نوشتم و از فقر و تنگدستی شکایت کردم بعد با خود گفتم مگر حضرت ابو عبد اللَّه نفرموده که فقر با ما خانواده بهتر از ثروت با غیر ما خانواده و کشته شدن با ما بهتر است از زندگی با دشمنان ما.
جواب آمد که خداوند دوستان ما را وقتی گناه زیاد داشته باشند مبتلا بفقر میکند و ما پناه آنهائی هستیم که بما پناهنده شوند و روشنائی هستیم برای کسی که بخواهد راه حقیقت را بوسیله ما تشخیص دهد و نگهدار آن کسیم که بما پناه آورد
(من اصبنا کان معنا فی السنام الا علی و من انحرف عنا فالی النار)
هر کس ما را دوست داشته باشد با ما خواهد بود در درجات عالی بهشت و هر که از ما رو برگرداند به سوی آتش جهنم رهسپار می‌شود.
محمّد بن حسن گفت از درد چشم خیلی ناراحت شدم نامه‌ای برای امام حسن عسکری علیه السّلام نوشتم و تقاضای دعا کردم پس از فرستادن نامه با خود گفتم کاش تقاضا می‌کردم برای چشم سرمه‌ای تجویز فرماید تا با آن سرمه بکشم.
در جواب نامه‌ام بخط شریف خود آن جناب آمد دعا کرده بود برای سلامتی چشمم زیرا یکی از چشمهایم نابینا شده بود پس از دعا نوشته بود مایلم برایت یک نوع سرمه تجویز کنم صبر زرد با سرمه کافور و توتیا را که موجب روشن بینی چشم می‌شود و غبار را برطرف می‌کند و رطوبت چشم را خشک مینماید. دستور
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 261
امام علیه السّلام را بکار بردم خوب شدم خدا را سپاسگزارم.
رجال کشی- سعد بن جناح کشی گفت از محمّد بن ابراهیم وراق سمرقندی شنیدم می‌گفت سالی بحج رفتم تصمیم داشتم در ضمن دوستم را که معروف به راستی و درستی و پرهیزکاری و صلاح و نیکی بود بنام بورق بوشنجانی که از نواحی هرات است به بینم و با او تجدید عهدی کرده باشم پیش او رفتم صحبت از فضل بن شاذان بمیان آمد بورق گفت فضل بن شاذان مبتلا باسهال شدیدی بود که گاهی شب بیش از صد یا صد و پنجاه مرتبه برای قضای حاجت خارج می‌شد.
بورق گفت برای حج بیرون شدم رفتم پیش محمّد بن عیسی عبیدی که شخصیتی فاضل بود و در بینی خود نوعی کجی و انحراف داشت بنام قنا دیدم اطرافش را گروهی گرفته‌اند همه محزون و اندوهگین هستند.
به آنها گفتم شما را چه شده گفتند حضرت عسکری را زندانی کرده‌اند بورق گفت به حج رفتم و مراجعت نمودم باز خدمت محمّد بن عیسی رسیدم دیدم آن ناراحتی و حزن از ایشان برطرف شده پرسیدم چه خبر؟ گفتند امام علیه السّلام را آزاد کردند.
بورق گفت وارد سامرا شدم و با خود کتاب یوم و لیله را داشتم خدمت امام علیه السّلام رسیدم و آن کتاب را بایشان نشان دادم تقاضا کردم ملاحظه‌ای در آن به فرمایند امام علیه السلام گرفت و صفحه صفحه ورق زد فرمود کتاب درستی است شایسته عمل است. عرض کردم آقا فضل بن شاذان خیلی بیمار است.
مردم می‌گفتند این ناراحتی او بواسطه نفرینی بوده که شما در باره‌اش کرده‌اید زیرا از او ناراحت شده بودید که خبر دادند گفته است وصی و جانشین ابراهیم بهتر از جانشین محمّد صلی اللَّه علیه و اله بوده است یا اینکه چنین حرفی را نزده بود بر او دروغ بسته بودند فرمود میدانم دروغ بسته بودند خداوند فضل را رحمت کند
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 262
خدا او را رحمت کند.
بورق گفت بوطن برگشتم دیدم فضل بن شاذان در همان روزهائی که امام علیه السّلام فرمود خدا فضل را رحمت کند از دنیا رفته است.
رجال کشی- فضل بن حارث گفت در سامرا بودم هنگام خروج مولایم امام علی النقی علیه السّلام حضرت عسکری را دیدم که پای پیاده گریبان چاک زده بود خیلی تعجب کردم از جلال و عظمت آن جناب با اینکه شایسته چنین عظمتی بود و هم از رنگ چهره ایشان که خیلی تغییر کرده و زرد شده بود و این قدر ناراحت شده است از رنج و تعبی که میکشد.
شب آن جناب را در خواب دیدم فرمود رنگ چهره‌ام را که دیدی یک نوع امتحانی است از جانب خدا برای مردم هر طور مایل باشد آزمایش می‌کند و موجب عبرت است برای روشندلان این رنگ چهره موجب سرزنشی نخواهد شد ما مانند مردم نیستیم و از چیزهائی که آنها در رنج و تعب می‌شوند ما رنجیده نمیشویم از خدا درخواست پایداری و اندیشه برای مردم میکنم زیرا با این اندیشه گشایش حاصل می‌شود. سخن ما در خواب مانند سخن در بیداری است.
رجال کشی- علی بن سلیمان بن رشید عطار بغدادی گفت حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام عروة بن یحیی را لعنت میکرد این لعنت برای آن بود که حضرت عسکری خزانه‌ای داشت که متصدی آن ابو علی پسر راشد (رضی اللَّه عنه) بود خزانه را در اختیار عروة قرار دادند او هر چه در خزانه بود برداشت و بقیه را آتش زد باین جهت مورد خشم امام قرار گرفت و لعنتش نمود و از او بیزاری جست و نفرینش کرد بیش از یک شب و روز زنده نبود از دنیا رفت و بسوی جهنم رهسپار شد.
حضرت عسکری فرمود دیشب در پیشگاه پروردگار آنقدر بدعا نشستم هنوز صبح ندمیده بود و آن آتشی که عروه افروخته بود خاموش نشده بود که خداوند او را کشت خدا لعنتش کند.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 263
رجال نجاشی- ص 295 محمّد بن همام گفت پدرم نامه‌ای برای امام حسن عسکری علیه السّلام نوشت که تا کنون فرزندی صحیح برایم متولد نشده و اطلاع داد که اکنون همسرم حامله است تقاضای دعا و سلامت او را نمود و اینکه پسری باشد نجیب از دوستان شما در جواب بالای نامه بخط خود نوشته بود خداوند آنچه را که خواسته بودی انجام داد آن حمل پسر بود و سلامت متولد شد.
اعلام الوری- ص 353 داود بن قاسم ابو هاشم جعفری گفت خدمت حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام بودم برای مردی از اهالی یمن اجازه خواستند آن مرد وارد شد مردی زیبا و بلند قامت و خوش هیکل بود سلام بامام داد با اعتراف بمقام ولایت آن جناب جواب داد با پذیرش ولایت و دستور داد بنشیند. مرد یمنی پهلوی من نشست.
با خود گفتم کاش میدانستم این شخص کیست؟ حضرت عسکری علیه السّلام فرمود این فرزند آن زن عرب بادیه‌نشین است که سنگی داشت آباء گرامم نام خود را بر روی آن سنگ نقش بسته‌اند آنگاه رو بمرد یمنی نموده فرمود آن سنگ را بمن بده سنگی بیرون آورد که یک طرف آن صاف بود امام آن را گرفت و انگشتر خود را بر روی سنگ زد نقش بست گوئی هم اکنون آن سنگ را می‌بینم که بر آن نقش بسته است «حسن بن علی» در این موقع رو بمرد یمنی کرد، گفتم آیا تا کنون امام علیه السّلام را دیده بودی گفت نه بخدا قسم مدت‌ها است که آرزوی دیدارش را داشتم تا همین ساعت که جوانکی پیش من آمد اکنون او را نمی‌بینم گفت از جای حرکت کن و داخل شو. من وارد شدم.
مرد یمنی از جای حرکت کرد در حالی که می‌گفت درود و رحمت خدا بر شما خاندان رسالت که گروهی بهم پیوسته هستید گواهی میدهم که حق شما واجب است مانند وجوب حق امیر المؤمنین و ائمه بعد از آن جناب صلوات اللَّه علیهم اجمعین حکمت و امامت بشما رسید و تو آن ولی اللهی که احدی را بهانه‌ای
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 264
در ترک شناسائی شما نیست.
از اسم او سؤال کردم گفت اسم من مهجع بن صلت بن عقبة بن سمعان بن غانم ابن ام غانم همین ام غانم همان زن اعرابی یمانی است که سنگ را بامیر المؤمنین علیه السلام داده بر آن مهر زده است ابو هاشم جعفری در این مورد اشعار زیر را گفته است.
بذرب الحصا مولی لنا یختم الحصی له اللَّه اصفی بالدلیل و اخلصا
و ایمطاه رایات الامامه کلها کموسی و فلق البحر و الید و العصا
و ما قمص اللَّه النبین حجة و معجزة الا الوصیین قمصا
فمن کان مرتابا بذاک فقصره من الامر ان یتلو الدلیل و لفحیصا
در ضمن اشعاری که ابو عبد اللَّه بن عیاش میگوید این ام غانم صاحب آن سنگ غیر از آن زن دیگری صاحب سنگی است که بنام ام الندی حبابه دختر جعفر والبیه اسدی است باز او غیر از آن زنی است که سنگش را پیامبر اکرم و امیر المؤمنین علیهما السّلام نقش بسته‌اند زیرا او ام سلیم و وارث کتاب‌ها است پس اینها سه نفر بوده‌اند که هر کدام دارای جریان مخصوصی هستند که نقل کرده‌ام و کتاب را با ذکر آنها طولانی نمیکنم.
غیبت شیخ ص 132 سعد از ابو هاشم جعفری نقل میکند که من زندانی بودم با حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام در زندان مهتدی پسر واثق حضرت عسکری علیه السّلام فرمود این ستمگر تصمیم دارد امشب با خدا بشوخی بپردازد ولی خدا عمر او را قطع میکند و مقامش را در اختیار جانشینش قرار میدهد با اینکه مرا اکنون فرزندی نیست ولی بزودی صاحب فرزند میشوم.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 265
ابو هاشم گفت فردا صبح ترک‌ها بر مهتدی شوریده او را کشتند و معتمد بجای او نشست و ما نجات یافتیم مردم نیز کمک کردند چون معتزلی بود و قائل بقدر. با اینکه مهتدی تصمیم داشت امام را بکشد خداوند او را کشت «1».
عیون المعجزات- ابو هاشم گفت خدمت حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام رسیدم مشغول نوشتن نامه‌ای بود هنگام نماز اول رسید نامه را کنار گذاشت و برای نماز حرکت کرد دیدم قلم روی نامه بحرکت در آمد بقیه نامه را نوشت تا تمام شد برو بسجده افتادم پس از تمام کردن نماز قلم را بدست گرفت و اجازه ورود بمردم داد.
ابو یعقوب اسحاق بن ابان گفت حضرت عسکری علیه السّلام پیغام میداد بدوستان و شیعیان که بعد از نماز عشاء و خفتن بروید فلان جا من آنجا خواهم آمد با اینکه نگهبانان لحظه‌ای از درب زندان ایشان غفلت نداشتند در شب و روز هر پنج روز یک مرتبه نگهبانان عوض می‌شدند و دیگری را بجای آنها تعیین می‌کردند با اینکه سفارش زیاد در حفظ و نگهبانی بآنها می‌نمودند که مبادا درب زندان را رها کنند.
دوستان و ارادتمندان امام علیه السّلام میرفتند بمحلی که تعیین فرموده بود میدیدند آن جناب زودتر بآن محل آمده است نیاز خود را بامام علیه السّلام عرض می‌کردند طبق مراتب ایشان احتیاجات آن‌ها را برآورده می‌نمود با دیدن معجزات بخانه‌های خود برمیگشتند با اینکه امام آن زمان در زندان دشمنان بود.
مشارق الانوار- علی بن عاصم کور کوفی گفت خدمت حضرت عسکری رسیدم بمن فرمود عاصم نگاه کن زیر دو پایت روی فرشی نشسته‌ای که بیشتر پیمبران و مرسلین و ائمه گرام بر آن نشسته‌اند عرض کردم آقا دیگر تا زنده باشم کفش از پا در نمی‌آورم بواسطه احترام این فرش فرمود علی! این کفش که در پای تو است نجس و ملعون است که اقرار بولایت ما ندارد.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 266
من در دل خود گفتم کاش این فرش را می‌دیدم از دل من مطلع شده فرمود نزدیک شو. جلو رفتم دست بر صورتم کشید کوریم بر طرف شد و بینا شدم روی فرش قدمها و صورتهائی مشاهده کردم فرمود این قدم آدم است و اینجا محل نشستن او است.
این اثر هابیل است و این از شیث و آن متعلق بنوح است و این اثر قیدار و این اثر مهلائیل و این اثر یاره و این اثر اخنوخ این از ادریس و این از متوسلخ و این از سام و این از ارفخشد و این مربوط بهود و این اثر صالح و آن اثر لقمان است و این اثر ابراهیم و این متعلق بلوط و این از اسماعیل و این از الیاس و آن از اسحاق و آن اثر یعقوب و این مربوط بیوسف و این اثر شعیب و این مربوط به موسی و این اثر یوشع بن نون و این اثر طالوت و این اثر داود و این اثر سلیمان و این اثر خضر و این اثر دانیال و این اثر یسع و این اثر ذی القرنین اسکندر و این اثر شاپور بن اردشیر و این اثر لوی و این اثر کلاب و این اثر قصی و این اثر عدنان و این اثر عبد مناف و این اثر عبد المطلب و این اثر عبد اللَّه و این اثر مولای ما پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و اله است.
و این اثر امیر المؤمنین علیه السّلام و این اثر اوصیاء پس از اوست تا مهدی است زیرا او نیز پای بر آن فرش نهاده و روی آن نشسته.
آنگاه فرمود نگاه کن باین آثار و بدان که اینها آثار دین خدا است کسی شک در آن کند شک در خدا کرده و کسی که منکر آنها شود منکر خدا است در این موقع فرمود علی چشم فرو بند باز مثل اول کور شدم «1».

بخش چهارم اختلاق پسندیده و قسمت‌های حساس زندگی آن جناب و شرح وقایعی که با خلفای زمان خود داشت و شرح احوال اصحاب و اهل زمان امام علیه السلام‌

غیبت شیخ طوسی- ص 228 محمّد بن یعقوب گفت توقیعی بزرگ که ما آن را مختصر کردیم برای عمری از امام علیه السّلام رسید که: ما بیزاریم از ابن هلال لعنه اللَّه و از کسی که از او بیزار نباشد باسحاقی و هموطنانش این جریان را بگو که حال این تبهکار چگونه است و هر که در مورد او از تو سؤال نموده یا سؤال کرد
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 268
اعلام الوری ص 359 محمّد بن اسماعیل علوی گفت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام نشسته بود پیش علی بن اوتاش که با آل محمّد دشمنی بسیار داشت و بر اولاد علی خیلی سخت می‌گرفت از کارهای او در شگفت بودند.
یک روز بیشتر فاصله نشد که چهره بر خاک میمالید برای او و از احترام چشمش را بصورت امام نمی‌گشود خارج شد از خدمت امام علیه السلام با اینکه از بصیرترین اشخاص نسبت به امام بود و بهترین عقیده را در باره آن جناب داشت.
اعلام الوری و ارشاد- از کلینی نقل می‌کند که احمد بن محمّد گفت نامه‌ای برای حضرت امام حسن عسکری نوشتم موقعی که مهتدی شروع بکشتن موالی (بردگان غیر عرب) کرده بود و در نامه ذکر کرد که آقا خدا را شکر که این شخص اکنون دست از ما برداشته شنیده‌ام شما را تهدید کرده و گفته است بخدا قسم از آبادیهای روی زمین ترا تبعید میکنم.
حضرت عسکری علیه السّلام بخط خود جواب داد این کار بیشتر موجب کوتاهی عمر او شد از همین امروز به شما تا پنج روز در روز ششم با خواری و ذلت کشته می‌شود که رهگذر او را چنان می‌بیند پس از پنج روز همان طور که فرموده بود انجام شد.
اعلام الوری و ارشاد- کلینی از محمّد بن اسماعیل بن ابراهیم بن موسی بن جعفر نقل می‌کند که گفت بنی عباس با گروهی از منحرفین و مخالفین امام از قبیل صالح بن علی وارد بر صالح بن وصیف زندانبان حضرت عسکری شدند موقعی که در زندان او بسر می‌برد باو پیشنهاد کردند بر حسن بن علی علیه السّلام سخت بگیر مبادا او را راحت بگذاری صالح گفت از دست من چکار بر می‌آید دو نفر از شرورترین اشخاص را برای او تعیین کرده‌ام اما هر دو نفر چنان روی بعبادت و نماز آورده‌اند که جای تعجب است.
در این موقع دستور داد نگهبانان بیایند به آن دو گفت چرا باین شخص
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 269
سخت نمی‌گیرید گفتند چه میتوانیم بگوئیم در باره شخصی که روزها روزه است و تمام شب را بعبادت می‌گذراند حرف نمیزند جز عبادت بکار دیگری مشغول نیست هر وقت بما نگاه می‌کند بدنمان بلرزه می‌افتد و چنان وحشت ما را فرا میگیرد که نمی‌توانیم خودمان را نگه داریم این حرف را که بنی عباس شنیدند مأیوس و خجالت زده خارج شدند.
اعلام الوری و ارشاد- علی بن محمّد نقل کرد از گروهی از شیعیان که گفتند حضرت امام حسن عسکری را تحویل دادند به نحریر که مردی بد جنس بود و خیلی بر آقا سخت می‌گرفت و اذیت میکرد یک روز زنش باو گفت از خدا بترس میدانی چه شخصی در زندان تو است.
آن زن عبادت و پرهیزگاری امام را برایش نقل کرده گفت من میترسم که به واسطه آزار او بعذاب مبتلا شوی. نحریر در جواب زن خود گفت بخدا او را بین درندگان میاندازم در این مورد از خلیفه اجازه گرفت امام علیه السلام را بین درندگان انداخت هیچ کس شک نداشت که اکنون او را پاره پاره می‌کنند.
از بالا نگاه کردند که چه شد دیدند امام علیه السلام به نماز ایستاده و درندگان اطرافش گرفته‌اند دستور داد آن جناب را خارج کنند و به خانه‌اش ببرند.
در مناقب همین روایت را نقل نموده در آخر می‌نویسد که روایت شده یحیی بن قتیبه اشعری با استادی سه روز پس از این جریان خدمت امام رسیدند دیدند مشغول نماز است و شیرها اطرافش را گرفته‌اند استاد داخل محل درندگان شد او را پاره پاره کرده خوردند یحیی بن قتیبه با خویشاوندان خود پیش معتمد خلیفه عباسی رفت.
معتمد خدمت امام حسن عسکری علیه السّلام رسید و شروع بزاری و تضرع کرده تقاضا کرد برایش دعا کند بیست سال خلافتش ادامه پیدا کند امام فرمود خدا
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 270
عمرت را طولانی می‌کند.
دعایش مستجاب شد و معتمد پس از بیست سال از دنیا رفت.
مناقب: از اشخاص مورد اعتماد امام علیه السّلام یکی علی بن جعفر است که وکیل حضرت هادی علیه السّلام بود و ابو هاشم داود بن قاسم جعفری که پنج نفر از ائمه علیهم السّلام را درک کرده و داود بن ابی یزید نیشابوری و محمّد بن علی بن بلال و عبد اللَّه بن جعفر حمیری قمی و ابو عمر عثمان بن سعید عمری زیات و سمان و اسحاق بن ربیع کوفی و ابو القاسم جابر بن یزید فارسی و ابراهیم بن عبید اللَّه بن ابراهیم نیشابوری.
از جمله وکلای امام علیه السّلام محمّد بن احمد بن جعفر و جعفر بن سهیل صیقل که بشرف درک پدر امام حسن عسکری و فرزندش نیز رسیده‌اند.
از جمله اصحاب امام محمّد بن حسن صفار و عبدوس عطار و سری بن سلامه نیشابوری و ابو طالب حسن بن جعفر قافای و ابو البختری معلم پسر حجاج بود.
و واسطه بین مردم و امام حسین بن روح نوبختی بود. خیبری در کتابی که نام آن را مکاتبات الرجال نهاده از حضرت امام علی النقی و امام حسن عسکری مقداری از احکام دین نقل نموده.
ابو القاسم کوفی در کتاب تبدیل نقل میکند که اسحاق کندی فیلسوف عراق در زمان خود شروع کرد بنوشتن کتابی در باره تناقض قرآن و مرتب باین کار اشتغال داشت و پیوسته در منزل بسر می‌برد.
یکی از شاگردانش روزی خدمت امام حسن عسکری علیه السّلام رسید آن جناب باو فرمودند در میان شما یک نفر رشید پیدا نمی‌شود که باز دارد استاد کندی ترا از اشتغال بامور قرآن عرضکرد من از شاگردانش هستم چطور میتوانیم اعتراض کنیم بر استاد خود در این مورد یا چیزهای دیگر.
حضرت عسکری فرمود هر چه من بتو بگویم باو خواهی گفت عرضکرد آری فرمود برو پیش او و خیلی نسبت باو اظهار محبت نما و کمک کن به او
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 271
در تصمیمی که دارد وقتی بتو اعتماد پیدا کرد بگو یک سؤال برایم پیش آمده اجازه میفرمائی بپرسم.
حتما او خواهد گفت بپرس.
باو بگو کسی که این قرآن را آورده و باین جملات سخن گفته اگر بگوید منظورم غیر از آن معانی است که تو از لفظ فهمیده‌ای و در نتیجه می‌گوئی تناقض است.
در جواب تو خواهد گفت چنین جریانی ممکن است چون او مرد فهمیده ایست اگر حرفی را بشنود.
وقتی قبول کرد بگو پس شما چه می‌دانید شاید غیر از معنائی که شما می‌فهمید اراده کرده باشد در این صورت استعمال نموده لفظ را در غیر معنی خود.
آن مرد پیش استاد خود رفت خیلی با او گرم گرفت بالاخره همین سؤال را کرد. استاد کندی گفت دو مرتبه سؤال خود را تکرار کن برای مرتبه دوم تکرار نمود استاد در اندیشه شد و این جریان را احتمال داد که در لغت چنین استعمالی نیز باشد و بنظرش جایز آمد «1».
مجمع الدعوات- بنقل از کتاب اوصیاء علی بن محمّد بن زیاد صیمری گفته است هنگامی که مستعین خلیفه عباسی آن تصمیمش را در باره حضرت عسکری گرفت و دستور داد سعید حاجب او را بکوفه ببرد و اینکه در بین راه نسبت به آن
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 272
جناب کاری که دستور داده بود انجام دهد.
این خبر بشیعیان رسید خیلی ناراحت شدند هنوز پنج سال از درگذشت حضرت هادی نگذشته بود.
محمّد بن عبد اللَّه و هیثم بن سبابه نامه‌ای برای آن جناب نوشتند که از جریانی مطلع‌شده‌ایم که بسیار موجب ناراحتی و اندوه ما شده است و خیلی نگرانمان نموده.
امام علیه السلام در جواب آنها نوشت پس از سه روز فرج به شما می‌رسد. در روز سوم مستعین خلع شد و معتز بجای او نشست همان طوری که فرموده بود بوقوع پیوست.
و نیز روایت کرده از حمیری او از حسن بن علی بن ابراهیم بن مهزیار و او از محمّد بن ابی زعفران. از مادر حضرت عسکری علیه السّلام گفت روزی به من فرمود که در سال دویست و شصت مرا یک ناراحتی فرا می‌گیرد که میترسم گرفتار شوم.
من خیلی ناراحت شدم و شروع بگریه کردم. فرمود چاره‌ای نیست از فرمان خدا ناراحت نباش.
در ماه صفر سال دویست شصت موقعی که معتمد امام عسکری علیه السّلام را با جعفر برادرش زندانی کرده بود در زندان علی بن جریر مادر امام بسیار ناراحت شد و گاهگاه از شهر خارج می‌شد و جویای حال و اخبار می‌گردید. معتمد پیوسته از علی بن جریر زندانبان راجع بامام عسکری علیه السّلام می‌پرسید او نیز همیشه جواب می‌داد روزها روزه‌دار است و شبها شب زنده‌دار.
یک روز باز از حال امام پرسید همان جواب را داد گفت هم اکنون برو پیش او سلام مرا برسان و بگو برود بمنزلش. علی بن جریر زندانبان گفت درب زندان رفتم دیدم الاغی زین کرده مهیا است وارد شدم دیدم نشسته و لباس و کفش‌هایش را پوشیده. همین که مرا دید از جای حرکت کرد پیغام را دادم سوار شد وقتی روی الاغ نشست ایستاد.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 273
گفتم چرا ایستاده‌اید فرمود منتظرم جعفر بیاید گفتم بمن دستور داده‌اند فقط شما را آزاد کنم فرمود برو پیش او بگو ما هر دو از یک خانه بیرون آمده‌ایم اگر من برگردم و جعفر با من نباشد میدانی که صحیح نیست زندانبان رفت و برگشت. گفت معتمد می‌گوید جعفر را هم بواسطه شما آزاد کردم زیرا من او را بواسطه اینکه بخودش و بشما بدی میکند و حرفهائی که میزند زندانی کرده بودم.
او نیز آزاد شد و بمنزل برگشت.
صیمری نیز ذکر کرده از محمودی که گفت من خط حضرت عسکری علیه السلام را دیدم موقعی که از زندان معتمد خارج میشد:
«یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ» نصر بن علی جهضمی که از اشخاص مورد اعتماد اهل سنت است در باره ولادت ائمه علیهما السّلام مینویسد:
از دلائلی که نقل شد از حسن بن علی امام عسکری علیه السّلام هنگام ولادت محمّد فرزند امام حسن عسکری:
ستمگران تصمیم داشتند مرا بکشند تا این نسل قطع شود اینک چگونه مشاهده کردند قدرت خدا را. بهمین جهت نام او را مؤمل گذاشت.
برسی در مشارق الانوار از ابو الحسن کرخی نقل می‌کند که گفت پدر من در کرخ بزاز بود مرا با مقداری پارچه بسامرا فرستاد همین که وارد سامرا شدم غلامی مرا صدا زد با نام خود و پدرم گفت بیا پیش مولایت گفتم مولای من کیست؟
گفت من پیغام آورم هر چه بمن گفته‌اند می‌گویم.
گفت من از پی او رفتم مرا برد بدرب خانه بسیار مجللی که یقین کردم بهشت است ناگاه دیدم مردی روی فرش سبزی نشسته نور جمالش چشم‌ها را خیره می‌کند بمن فرمود در میان پارچه‌هائی که آورده‌ای دو چادر است که یکی را
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 274
در فلان قسمت گذاشته‌ای و دیگری در جامدان فلان است در میان هر کدام کاغذی است که قیمت خرید و سود آن نوشته شده، قیمت یکی بیست و سه دینار و سود آن دو دینار و قیمت دیگری سیزده دینار و سود آن مانند اولی است برو هر دو را بیاور.
گفت برگشتم و هر دو را آورده مقابل آقا گذاشتم فرمود بنشین نشستم اما از جلالت و هیبت نمیتوانستم به آن آقا نگاه کنم. دست دراز کرد زیر فرش با اینکه آنجا چیزی نبود یک مشت برداشت فرمود این پول دو چادر تو است با سودش خارج شدم بیرون که آمدم شمردم دیدم خرید و سود همان طوری است که پدرم نوشته بود بدون کم و زیاد.
مروج الذهب- محمّد بن علی شریعی از کسانی است که گرفتار دست مهتدی شده مردی خوش مجلس و وارد بجریان‌های مردم و اطلاعات خوبی داشت نقل می‌کند که من بسیار از شبها با مهتدی بیدار مینشستم شبی بمن گفت آیا اطلاع داری از جریانی که نوف از علی بن ابی طالب علیه السّلام نقل میکند آن موقع که شب‌زنده‌داری می‌کرد گفتم آری یا امیر المؤمنین نوف گفته است علی علیه السّلام را دیدم پیوسته خارج می‌شود و بآسمان نگاه می‌کند رو بمن نموده فرمود نوف! بیداری گفتم آری در تمام شب با چشم مراقب شما هستم.
فرمود نوف خوش بحال کسانی که در دنیا پارسایند و دل بآخرت بسته‌اند آنهایند که زمین را برای خود فرش قرار داده‌اند و خاک زمین بستر ایشان است و آب گوارا بوی خوش آن‌ها کتاب خدا را شعار و دعا را شغل خود قرار داده‌اند چنان دل از دنیا برکنده‌اند مانند عیسی مسیح.
نوف! خداوند عزیز وحی کرد به بنده خود مسیح که به بنی اسرائیل بگو وارد خانه‌های من نشوند مگر با قلب‌های خاضع و چشمهای خاشع و دستهای پاک بگو به آنها که من مستجاب نخواهم کرد دعای کسی را که بر دیگری ستم روا داشته و حق او بگردنش باشد.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 275
محمّد بن علی گفت بخدا قسم مهتدی خبر را با خط خود نوشت من خود شنیدم که در دل شب موقعی که تنها بمناجات با خدا پرداخته بود گریه میکرد و میگفت
«یا نوف طوبی للزاهدین فی الدنیا و الراغبین فی الآخرة
تا آن موقعی که ترک‌ها با او آن معامله را کردند.
مناقب شهر آشوب- ج 4 ص 425 مینویسد:
حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام نامه‌ای نوشت باهل قم و آبه (شهرکی است نزدیک ساوه) بدین مضمون: خداوند بزرگ بجود و رأفت خود منت نهاد بر بندگان بارسال پیامبرش با بشارت و تهدید و شما را توفیق کرامت کرد بپذیرش آئین او و گرامی داشت بواسطه هدایت در دل پدران و مادران گرام شما که خداوند آنها را رحمت کند و فرزندان عزیزتان که در پناه خدا عمر طولانی به عبادت و اطاعت او بسر برند درخت محبت عترت پیامبر را کاشت گذشتگان شما بر این راه است و روش پاک و طریق رستگاری ره سپردند و با رستگاران همراه گردیدند و بار درخت اعمال نیکی که کاشتند برچیدند و تلخی کردار بد را چشیدند.
از جمله‌ی جملات این نامه چنین بود:
پیوسته خوش نیتی ما نسبت بشما دوام داشته و بعقاید پاک شما انس گرفته‌ایم و این دلبستگی محکم بین ما و شما هر چه قوی‌تر شده است.
سفارشی است که آباء گرام ما به اجداد شما نموده‌اند و پیمانی است که جوانان ما و پیران شما بسته‌اند پیوسته این اعتقاد کامل را داشته‌اید چون خداوند ما را این قدر پیوسته نمود که خویشاوندی نزدیک قرار داده همان طوری که امام فرموده است.
«المؤمن اخو المؤمن لامه و ابیه»
مؤمن برادر پدر مادری مؤمن است.
یک قسمت از نامه‌ای که برای علی بن حسین با بویه قمی نوشته است
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 276
چنین است:
و اعتصمت باللَّه بسم اللَّه الرحمن الرحیم، و الحمد للَّه رب العالمین، و العاقبه للمتقین و الجنة للموحدین و النار للملحدین و لا عدوان الا علی الظالمین و لا اله الا اللَّه احسن الخالقین و الصلاة علی خیر خلقه محمّد و عترته الطاهرین.
پیوسته شکیبائی را پیشه کن و منتظر فرج باش زیرا پیامبر اکرم فرموده است:
«افضل اعمال امتی انتظار الفرج»
بهترین اعمال امت من انتظار فرج است پیوسته شیعیان ما در غم و اندوهند تا موقعی که ظهور کند فرزندم همان کسی که پیامبر اکرم بشارت ظهور او را چنین داده
«یملأ الارض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما»
زمین را پر از عدل و داد نماید آن چنان که پر از ظلم و ستم شده است.
شکیبا باش ای پسر بزرگ یا ابو الحسن علی! و بگو جمیع شیعیان صبر را پیشه گیرند زمین در اختیار خداست به هر کس بخواهد می‌دهد عاقبت پسندیده اختصاص به متقین دارد سلام و رحمت و برکت خدا بر تو و تمام شیعیانمان و درود او بر محمّد و آل پاکش.
رجال کشی- ص 449: احمد بن ابراهیم مراغی گفت نسخه‌ای از لعن ابن هلال رسید بقاسم بن علا در اول امر امام علیه السّلام بکار داران عراقی خود نوشت از این صوفی متظاهر بپرهیزید.
احمد بن هلال پنجاه و چهار مرتبه حج گزارده بود و بیست مرتبه آن را پیاده انجام داده بود.
راویان اصحاب با او ملاقات می‌کردند و از او حدیث میگرفتند بهمین جهت دستوری که راجع به لعن و سرزنش او رسیده بود قبول نمی‌کردند قاسم بن علا را وادار کردند در مورد او دو مرتبه با امام مکاتبه کند در جواب نامه او چنین نوشت.
دستور ما در مورد متظاهر فریبکار ابن هلال صادر شد برای تو خدا او را
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 277
نیامرزد و هرگز از گناه او نگذرد.
و خطایش را چشم پوشی نکند بدون اینکه ما بپذیریم خود را بما بست با خود رأیی از تعهدات ما سرباز می‌زند هر دستور ما را به آن طور که خودش می‌خواهد انجام می‌دهد خدا او را برو در جهنم اندازد خیلی صبر کردیم تا بالاخره خداوند عمرش را بدعای ما قطع کرد.
حال و وضع او را در زمانی که زنده بود برای دوستان خود توضیح دادم و دستور دادم که به ارادتمندان ما گوشزد کنند ما از او بیزاریم و هم از کسی که از او بیزاری نجوید.
باسحاقی سلمه اللَّه و خانواده‌اش اطلاع بده از آنچه بتو نوشتیم راجع بکار این تبهکار و هر کس از تو سؤال کرده و خواهد کرد از هم شهریهای او و دیگران و کسانی که باید اطلاع داشته باشند از این جریان هرگز بهانه‌ای باقی نمی‌ماند برای دوستان ما که شک کنند در مورد اطلاعاتی که اشخاص مورد اعتماد از جانب ما به آنها می‌دهند می‌دانند که ما اسرار خود را در اختیار آن‌ها می‌گذاریم و بدیشان می‌سپاریم توجه داریم که در این مورد چه می‌شود انشا اللَّه.
ابو حامد گفت باز گروهی قبول نکردند و منکر لعن او شدند برای مرتبه سوم در این باره مراجعه کردند نامه دیگر رسید باین مضمون: خدا او را بی‌ارزش کند بدبختی او را فرا گرفت و بعد از هدایت گمراه گردید و نتوانست نعمت خدا را نگه دارد بزودی از دست داد شما فهمیدید جریان دهقان را با خدمت طولانی و ملازمت زیادی که با او داشت خداوند ایمان او را تبدیل بکفر کرد وقتی آن کارها را انجام داد با تمام فوریت خداوند کیفرش کرد و به او مهلت نداد.
رجال کشی- یکی از اشخاص مورد اعتماد در نیشابور نقل کرد که نامه‌ای از امام حسن عسکری علیه السّلام باسحاق بن اسماعیل باین مضمون رسید:
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 278
اسحاق خدا ما و ترا در پناه لطف خود حفظ نماید و کارهای تو را خودش اصلاح فرماید نامه ترا فهمیدم ما بحمد اللَّه خانواده‌ای هستیم که مهربانیم نسبت به دوستانمان و از لطفی که خدا پیوسته به آنها می‌نماید شاد می‌شویم و اهمیت می‌دهیم بنعمت‌هائی که خداوند به ایشان ارزانی می‌نماید.
خداوند حق را در باره شما تمام و تکمیل کند و در باره کسانی که با تو هم عقیده هستند و روشن بینی ترا دارند و از کار زشت و سرکشی و طغیان باز دارد.
تکمیل نعمت همانست که داخل بهشت شوی هر نعمتی هر چه بزرگ‌تر و با ارزش‌تر باشد همین که بگوئی الحمد للَّه شکر و سپاس آن را گزارده‌ای من نیز می‌گویم الحمد للَّه باندازه حمد و ستایش هر ستایش‌کننده‌ای تا ابد بر آن نعمتی که خداوند بتو ارزانی داشته و از بدبختی نجات بخشیده و راه را در گردنه‌های آینده برایت هموار کند خدا را شاهد می‌گیرم که گردنه‌ای بس دشوار است و بسیار خطرناک که گرفتاری فراوان دارد که از آن گردنه و گرفتاریهایش در کتاب‌های پیشین نیز نام برده شده شما در زمان امام پیش صلی اللَّه علی روحه و در زمان من کارهای ناستوده‌ای داشتید اسحاق بطور قطع بدان که هر کس از دنیا با چشم کور برود در آخرت نیز نابینا و گمراه است بدان که منظور کوری چشم نیست بلکه کور دلی است و اشاره بهمین مطلب است آیه شریفه در باره ظالم رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمی وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً.
خداوند در جواب او میگوید: کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی «1» کدام آیه خدا بزرگتر از حجت خدا و پیشوای بر مردم است که امین وحی و گواه بر بندگان او است پس از درگذشت آباء گرامش از پیامبران و اوصیاء
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 279
عظام درود و رحمت خدا بر تمام آنها در چه سرگردانی هستید کجا میروید مانند چهارپایان سر بزیر انداخته‌اید. گرایش بباطل پیدا کرده‌اید و از حق گریزانید و بنعمت خدا کفر میورزید تا تکذیب میکنید هر کس به برخی از آیات قرآن ایمان آورد و برخی دیگر را نپذیرد چنین کسی جز خواری و ذلت در دنیای زود گذر و عذاب طولانی در آینده رستاخیز نخواهد داشت و این یک بدبختی بزرگ است.
خداوند بلطف و کرم خویش دستورهائی را بر شما واجب نمود نه از آن جهت که احتیاجی بانجام آنها داشته باشد بلکه بجهت رحمتی بود بر شما تا پلید را از پاکیزه مشخص نماید و آنچه در دلهاست بیرون آید و قلبها را پاک نماید و برحمت خدا سبقت بگیرید و در قصرهای بهشتی هر چه بیشتر برتری جوئید.
حج و عمره و نماز و زکاة و روزه و ولایت خاندان نبوت را بر شما واجب گردانید و بوسیله آنها دری را گشود تا دستورات او را بیاموزید و راه و روش خدا را فرا گیرید اگر محمّد و آل او نبودند شما چون چارپایان سرگردان بودید و هرگز دستور فرمان خدا را تشخیص نمیدادید آیا می‌توان وارد جایی شد از غیر درب آن.
وقتی خداوند پس از پیامبر بر شما باولیا و جانشینانش منت نهاد در قرآن کریم خطاب نموده.
میفرماید: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» «1» حقوقی را که خداوند برای اولیاء خود بر شما واجب نموده و شما را مکلف بپرداخت آن نموده تا بدین وسیله آنچه در اختیار دارید از همسران و اموال و خوردنی و نوشیدنی بر شما حلال شود و با انجام این دستور برکت و افزایش و ثروت را برایتان تضمین نموده تا معلوم شود چه کسی در پنهانی مطیع او است
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 280
خداوند در قرآن میفرماید: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی بدانید هر کس بخل ورزد بر ضرر خود کار کرده خدا بی‌نیاز است شما باو نیازمندید جز او خدائی نیست سخن ما در این مورد مطالبی که بنفع و ضرر شما است طولانی شد اگر نه این بود که باید نعمت بر شما تمام و تکمیل گردد هرگز خط مرا نمیدیدید و نه سخنی از من میشنیدید پس از درگذشت پدر بزرگوارم علیه السّلام شما غافل هستید بکجا برمی‌گردید پس از دومی، پیک من و آنچه از شما کشید هنگامی که بجانب شما آمد و پس از اینکه ابراهیم بن عبدة را تعیین نمودم خدا او را توفیق دهد و بر بندگی کمکش فرماید و نامه‌ای که آن را آورد محمّد بن موسی نیشابوری خداوند در هر حالی پناه ما است من می‌بینم شما در راه خدا افراط می‌کنید و بیراهه میروید زیان خواهید کرد.
دور باد و مرگ بر آن کس که سر از اطاعت خدا باز زند و پند و اندرز اولیاء خدا نپذیرد با اینکه خدا دستور داده که از او و پیامبر و جانشینانش اطاعت کنند خداوند ضعف و ناتوانی و بی‌صبری شما را در مورد آینده ببخشاید چقدر انسان مغرور است نسبت بپروردگار کریم خود خدا دعای مرا در باره شما مستجاب کند و امور شما را بدست من اصلاح نماید در قرآن کریم میفرماید: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» و در این آیه نیز میفرماید وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
در آیه دیگر میفرماید: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ دوست نمیدارم که خداوند عزیز مرا با کسانی که در زمان من هستند بیاورد مگر بآن طور که دلم بر حال شما می‌سوزد و آن نیتی که در دل دارم برای رسیدن بآرزوی خود و همگی در دو سرا و بودن با ما در دنیا و آخرت.
اسحاق خداوند تو و فرزندانت را رحمت کند کاملا برایت توضیح داده و
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 281
تفسیر کردم و چنان واضح نمودم مثل اینکه توضیح میدهم برای آن کسی که تا کنون امام‌شناس نبوده و در این وادی قدم ننهاده اگر بگوشهای خیلی کر مقداری از این نامه خوانده شود از خوف خدا باضطراب خواهند افتاد و برمی‌گردند باطاعت پروردگار.
اینک بکار بندید که بزودی اعمال شما را خدا و پیامبر و مؤمنین خواهند دید سپس برمی‌گردید بسوی آن کس که دانای آشکار و نهان است او شما را از نتیجه‌ی کردارتان آگاه می‌کند ستایش فراوان خدای بزرگ را که پروردگار جهانیان است.
ترا ای اسحاق بعنوان پیک قرار میدهم برای ابراهیم بن عبده خداوند او را توفیق دهد بانجام آنچه در نامه من است بوسیله محمّد بن موسی نیشابوری انشا اللَّه و هم برای خود و هر کس در شهر شما است که عمل نمائید به آنچه در نامه من است که بوسیله محمّد بن موسی نیشابوری فرستادم.
ابراهیم بن عبده نیز این نامه مرا برای همشهریان خود بخواند تا دیگر بگفتگو نپردازند و چنک بطاعت خدا زنند و شیطان را از خود دور نموده از او اطاعت ننمایند سلام و رحمت خدا بر تو و ابراهیم بن عبده و بر تمام دوستان و ارادتمندان ما خداوند شما را در پناه توفیق خود نگه دارد.
و هر کس از دوستان ما در آن ناحیه نامه مرا خواند و از انحراف دست کشید حقوق ما را بابراهیم بپردازد و ابراهیم برازی خواهد پرداخت یا بکسی که رازی تعیین کند تعیین او نیز بدستور و اراده من است.
اسحاق نامه مرا بر بلالی رضی اللَّه عنه بخوان او مورد اعتماد و امین ما و عارف است بآنچه برایش لازم است و بر محمودی نیز بخوان خدا او را عافیت عنایت کند چقدر ما او را می‌ستائیم بواسطه اطاعت و فرمانبرداریش وقتی که وارد بغداد شدی برای دهقان وکیل وثقه ما بخوان و از دوستان حقوق ما را می‌پذیرد و بالاخره هر کدام از دوستان ما که برایت امکان حاصل شد برایش بخوان و هر
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 282
که خواست نسخه‌ای از این نامه بنویسد مانع نشو و پنهان نکن و خیلی این شهر را از دوستان ما که او را دیده‌اند ولی بآن شیطانهای مخالف با عقیده‌ات نشان مده مبادا درّ شاهوار را بمیان دست و پای این خوک صفتان بریزی هرگز چنین لیاقتی ندارند.
ما در نامه تو نوشتیم وصول آن را و دعا برای هر که بخواهی جواب مسأله سعید را نیز دادیم الحمد للَّه آیا بعد از انحراف از حق جز گمراهی است از شهر خارج نشو مگر بعد از ملاقات با عمری خدا از او راضی باشد بواسطه رضایت ما و سلام بر او بنما و خود را باو معرفی کن تا ترا بشناسد او مردی پاک و عفیف و مورد اعتماد و نزدیک بما است هر مبلغی که از نواحی برای ما میرسد عاقبت باو میدهند و او بما میرساند (و الحمد للَّه کثیرا) خدا ما و شما را در پناه خود محفوظ دارد و در تمام کارها پشتیبانمان باشد سلام بر تو و جمیع دوستان و رحمة اللَّه و برکاته درود بر سرور ما پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم تسلیما کثیرا.
تاریخ: قم: حسن بن محمّد قمی گفت از مشایخ و پیران قم روایت کرده‌ام که حسین بن حسن بن جعفر بن محمّد بن اسماعیل بن جعفر صادق علیه السّلام در قم زندگی میکرد و آشکارا بشرب خمر می‌پرداخت یک روز برای احتیاجی که داشت بدر خانه احمد بن اسحق اشعری رفت که وکیل اوقاف در قم بود ولی احمد بن اسحاق باو اجازه ورود نداد بناچار با اندوه و ناراحتی بخانه خود برگشت.
احمد بن اسحاق آن سال عازم حج شد همین که رسید بسامرا اجازه ورود خواست تا خدمت امام حسن عسکری علیه السّلام برسد اما امام علیه السّلام باو اجازه ورود نداد و گریه‌ها کرد و بسیار زاری و تضرع نمود تا بالاخره اجازه یافت وقتی وارد شد عرضکرد یا ابن رسول اللَّه چرا بمن اجازه نفرمودید خدمتتان برسم من که از شیعیان و ارادتمندان شماهم.
فرمود چون پسر عموی مرا از در خانه‌ات راندی احمد گریه‌اش گرفت و قسم
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 283
یاد کرد که اجازه ندادن من بواسطه آن بود که شاید او از شرابخواری توبه کند فرمود راست میگوئی ولی چاره‌ای نیست باید آنها را گرامی بدارید و احترام کنید در هر حال مبادا ایشان را تحقیر کنید و اهانت نمائید چون انتساب بما خانواده دارند که در این صورت زیانکار خواهید بود.
وقتی احمد بقم برگشت بزرگان بدیدن او آمدند حسین نیز از کسانی بود که بدیدن احمد شتافت اما همین که احمد او را دید از جای جست و باستقبالش شتافت و اکرامش نمود و در صدر مجلس او را نشانید حسین دیدن این همه احترام برایش بی‌سابقه بود و بعید شمرد پرسید چه شده که این قدر بمن احترام میکنی احمد جریان خود را با امام عسکری علیه السّلام توضیح داد.
همین که حسین شنید از کار زشت خود پشیمان شد و توبه کرد بخانه برگشت تمام شراب‌هائی که داشت بزمین ریخت و اسباب و وسائل شراب را شکست و از پرهیزکاران و صالحین و اشخاص با ورع گردید پیوسته ملازم مسجد بود و اعتکاف می‌کرد و شب زنده‌دار بود تا مرگ گریبانش را گرفت و نزدیک قبر حضرت معصومه دفن شد.

بخش پنجم درگذشت امام علیه السّلام ورد کسانی که منکر وفات آن جنابند

کمال الدین- ص 120 سعد بن عبد اللَّه گفت کسانی که هنگام درگذشت و دفن امام حسن عسکری علیه السّلام حضور داشتند تعدادی بیشمار که نمیتوان گفت با هم قرار بر کذب و دروغگوئی داشته‌اند چنین گفتند:
ضمنا در ماه شعبان سال 278 یعنی هجده سال پس از فوت امام حسن عسکری علیه السّلام در مجلس احمد بن عبید اللَّه بن خاقان که نماینده سلطان بود بر امور اوقاف و باغ‌ها در شهرستان قم او مردی سخت دشمن خاندان نبوت بود و ناصبی شدیدی بشمار میرفت.
در آنجا سخن از کسانی شد که مقیم سامرا هستند از اولاد ابو طالب راجع بمذهب و خوبی و بدی و قدر و مقام آنها نزد خلیفه.
احمد بن عبید اللَّه گفت من در سامرا از علویان کسی را ندیده و پیدا نکردم که مانند حسن بن علی بن محمّد بن رضا باشد در وقار و سنگینی و پاکدامنی و بزرگواری و عظمت در پیش خویشاوندان و سلطان و تمام بنی هاشم بطوری که آن جناب را
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 285
مقدم میداشتند بر اشخاص پیر و شخصیت‌های برجسته و والامقام همچنین بر تمام فرماندهان و وزراء و نویسندگان و سایر مردم.
من خودم یک روز حضور داشتم در مجلس پدرم که برای رسیدگی به شکایات مردم نشسته بود دربان وارد شد گفت ابن الرضا بر در خانه منتظر است پدرم با صدای بلند گفت اجازه بدهید وارد شود وارد گردید مردی گندمگون و خوش اندام و چشمی درشت داشت و خوش صورت و زیبا بود با کمی سنی که داشت دارای جلالت و هیبت مخصوصی بود.
همین که پدرم چشمش باو افتاد از جای حرکت کرد چند قدم باستقبالش شتافت سابقه نداشت که چنین کاری را نسبت باحدی از بنی هاشم یا فرماندهان و یا وزراء و ولیعهدان بکند نزدیک آن جناب که رسید او را در آغوش گرفت صورت و دو شانه‌اش را بوسید و دستش را گرفت و روی فرش نماز خود ایشان را نشاند و خودش کنارش نشست و با تمام صورت توجه بجانب او داشت با او بکنیه «1» خطاب میکرد و پیوسته می‌گفت پدر و مادرم فدایت جانم قربانت من از دیدن این جریانها خیلی در شگفت بودم در همین موقع دربان وارد شده گفت موفق آمد (برادر خلیفه معتمد علی اللَّه بود بنام احمد بن متوکل و سمت فرماندهی لشکر را داشت).
هر وقت موفق پیش پدرم می‌آمد نگهبانان و فرماندهان زیر دستش در فاصله مجلس پدرم تا جلو درب در دو طرف میایستادند تا او وارد شود و خارج گردد پیوسته در این حال پدرم کمال توجه را بحضرت عسکری داشت تا چشمش بغلامان مخصوص موفق افتاد آنگاه گفت فدایت شوم اگر میل دارید حالا دیگر تشریف
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 286
ببرید بعد رو بغلامان خود نموده گفت از پشت صف ایشان را ببرید تا امیر آن جناب را نبیند منظورش همان موفق بود.
پدرم باحترام حضرت عسکری از جای حرکت کرد او را در آغوش گرفت و صورتش را بوسید آن جناب تشریف برد.
من بغلامان و دربانان پدرم گفتم این کیست که پدرم این قدر باو احترام کرد گفتند مردی از علویان است بنام حسن بن علی که مشهور بابن الرضا است باز تعجب من بیشتر شد آن روز تا شب پیوسته در اندیشه و ناراحتی بودم و فکر در کار پدرم و او میکردم.
پدرم عادت داشت پس از نماز عشاء می‌نشست و رسیدگی میکرد بکارهائی که باید بعرض خلیفه برساند.
وقتی مشغول کار خود شد من آمدم و در مقابلش نشستم رو بمن کرده گفت احمد! کار داری گفتم آری پدر اگر اجازه بفرمائید از شما سؤالی دارم گفت بگو اجازه داری هر چه مایلی بپرس گفتم پدر جان آن مرد که امروز صبح آنقدر نسبت باو احترام و تواضع کردی و جان خویش و پدر و مادرت را پیوسته فدایش میکردی که بود؟
گفت آن شخص امام رافضی‌ها است ابن الرضا. ساعتی سکوت کرد آنگاه گفت پسرم اگر خلافت از میان بنی عباس برود احدی از بنی هاشم شایسته آن مقام جز این شخص نیست بواسطه فضل و عفت و رفتار و بزرگواری و زهد و پارسائی و اخلاق پسندیده و شایستگی که در اوست اگر پدرش را دیده بودی مردی بود بزرگوار با عظمت خیر خواه و دانا.
بیشتر خشمگین شدم و در ناراحتی قرار گرفتم از حرفهائی که پدرم راجع باو گفت دیگر جز وارسی و جستجو از کار آن جناب کار دیگری نداشتم از هر یک از بنی هاشم یا سرهنگان و نویسندگان و قاضیان و فقهاء و دانشمندان یا سایر مردم که پرسیدم دیدم در نظر همه محترم و کمال موقعیت و شخصیت را دارد و خیلی
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 287
باو احترام میگذارند و همه از او ستایش و تمجید میکنند و او را بر سایر خانواده‌اش از پیر مردان و دیگران مقدم میدارند و همه معتقدند که او امام شیعیان است من نیز بعظمت و جلالت او یقین کردم و در نظر منهم شخصیتی خیلی بالا پیدا کرد زیرا هر دوست و دشمنی را که دیدم از او ستایش و تعریف میکرد.
یکی از حاضرین مجلس که اشعری مذهب بود رو باو کرده گفت یا ابا بکر وضع برادرش جعفر چگونه است گفت جعفر کیست که نامش را میبری یا با او مقایسه کنی.
جعفر مردی است که آشکارا بفسق مشغول است و پیوسته مست و مخمور بی‌ارزشترین مردی است که دیده‌ام و پیوسته از شخصیت خود میکاهد مردی بی‌زبان و احمق است و بی‌ارزش و سبک.
بخدا قسم پس از درگذشت حسن بن علی با یاران خود پیش سلطان آمد من تعجب کردم خیال نمی‌کردم چنین کاری بکند.
جریان چنین بود که وقتی حسن بن علی علیه السّلام بیمار شد خبر دادند بپدرم که ابن الرضا بیمار است.
پدرم فوری پیش خلیفه رفت بعد برگشت پنج نفر از غلامان مخصوص خلیفه که کمال اعتماد را به آنها داشت بهمراه پدرم بودند از آن جمله نحریر به آنها دستور داد که از خانه امام حسن دمی غافل نشوند و پیوسته متوجه حال و وضع او باشند.
آنگاه از پی چند پزشک فرستاد و دستور داد که صبح و شام رفت و آمد کنند و پیوسته مراقب حال او باشند.
پس از دو روز خبر آوردند که خیلی ضعیف و ناتوان شده پدرم صبح زود بجانب خانه او رفت و پزشکان را مامور کرد که از خانه ایشان خارج نشوند از پی قاضی القضاة فرستاد آمد پیش پدرم باو گفت ده نفر از کسانی که کمال
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 288
اعتماد را در دین و امانت و پرهیزگاری به آنها داری حاضر کن و با آنها در خانه حسن بن علی علیه السّلام شب و روز باشید.
پیوسته در آنجا بودند تا اینکه چند روز از ماه ربیع الاول سال 260 گذشته بود از دنیا رفت سامرا یک پارچه عزادار شدند همه ناله و فغان داشتند و میگفتند (ابن الرضا) از دنیا رفت.
سلطان مأمورین را فرستاد تا خانه او را تفتیش و بازرسی کنند و درب تمام اطاق‌ها را مهر و موم کنند و دستور داد که از فرزندش جستجو نمایند چند زن که وارد بحمل و بارداری زنان بودند آوردند و بآنها مأموریت دادند که بازرسی کنند کدامیک از زنان و کنیزان آن جناب باردار است گفتند زنی است که او حامله است او را در یک اطاق زندانی کردند و نحریر خادم و مأمورین او را نگهبان آن زن قرار دادند چند زن نیز با آن مأمورین در نگهبانی کمک میکردند «1».
بعد شروع به مقدمات دفن آن جناب کردند بازارها تعطیل شد پدرم با بنی هاشم و سپهداران و نویسندگان و تمام مردم در تشییع جنازه‌اش حضور داشتند در سامرا مثل اینکه قیامت بر پا شده بعد از اینکه آماده شد خلیفه فرستاد از پی ابی عیسی پسر متوکل و دستور داد بر او نماز بخواند جنازه را که گذاشتند ابو عیسی پیش رفت و صورتش را باز نموده به بنی هاشم و علویان و عباسیان و سپهداران و
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 289
نویسندگان و قاضیان و فقهاء و مردمان که جزء عدول بودند نشان داده گفت این حسن بن علی بن محمّد بن رضا است که باجل خود در خانه‌اش از دنیا رفته که شاهد فوت ایشان از غلامان مخصوص خلیفه فلان کس و فلان کس ... و از پزشکان فلانی و از قاضیان فلان کس و فلان کس بوده است.
در این موقع روی صورتش را پوشانید از جای حرکت کرده بنماز پرداخت و پنج تکبیر گفت دستور داد جنازه‌اش را بردارند از داخل حیاط برداشتند و در همان محلی که پدرش دفن شده بود دفن کردند.
پس از دفن او و متفرق شدن مردم سلطان و یارانش خیلی ناراحت بودند در جستجوی فرزندش بسیار جستجو و تفتیش کردند از منازل و خانه‌ها و در مورد تقسیم میراثش توقف نمودند آنهائی که نگهبان صقیل بودند که مدعی بارداری بود دو سال صبر کردند تا یقین نمودند حامله نیست.
در این موقع میراث او را بین مادر و برادرش جعفر تقسیم کردند مادرش ادعای وصیت کرد در نزد قاضی نیز ثابت شد ولی سلطان پیوسته در جستجوی اثری از فرزندش بود.
پس از تقسیم شدن میراث جعفر پیش پدرم آمده گفت مقام پدر و برادرم را بمن بده هر سال بتو بیست هزار دینار طلا میدهم پدرم او را رانده و دشنامش داد گفت احمق سلطان با تمام قدرت شمشیرش را آخته و شلاقش را کشیده بود مبارزه میکرد با کسانی که مدعی بودند پدر و برادرت امام هستند تا دست از این اعتقاد بردارند ولی مقدورش نشده و نتوانست آنها را از این اعتقاد منصرف کند.
اگر تو در نظر شیعیان پدر و برادرت امام هستی دیگر احتیاج نداری که سلطان یا دیگری بتو این منصب را بدهد چنانچه دارای این مقام نیستی با تعیین کردن خلیفه امام نخواهی شد.
پدرم او را سبک شمرد و بسیار خوار نمود و دستور داد دیگر راهش ندهند تا وقتی زنده بود اجازه نداد پیش او بیاید ما دیگر از سامرا خارج شدیم و
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 290
وضع همان طور بود و خلیفه هنوز در جستجوی فرزند حسن بن علی است تا امروز «1».
در اعلام الوری- ص 357 و کافی ج 1 ص 503 عین این روایت نقل شده است.
مجلسی علیه الرحمه مینویسد:
شیخ در فهرست خود در ترجمه احمد بن عبید اللَّه بن یحیی بن خاقان نوشته است احمد را مجلسی پیش آمد که در آن محل توصیف از ابو محمّد حسن بن علی علیه السّلام نمود که عبد اللَّه بن جعفر حمیری گفت من با گروهی از آل سعد بن مالک و آل طلحه و دسته‌ای از تجار در یازدهم شعبان سال 278 در مجلس احمد بن عبید اللَّه در شهرستان قم بودیم که سخن از ساکنین سامرا از علویها و اولاد ابو طالب شد.
احمد بن عبید اللَّه گفت در سامرا مردی را ندیدم مانند آن شخصیتی که یک روز پیش پدرم عبید اللَّه بن یحیی بود بنام حسن بن علی سپس داستان را نقل نموده: ...
تا آخر.
اکمال الدین- ص 149 ج 2 محمّد بن حسین بن عباد گفت حضرت امام حسن عسکری در نماز صبح روز جمعه از دنیا رفت در آن شب بدست خود نامه‌های زیادی برای مدینه نوشت در هشتم ربیع الاول سال 260 هجری در هنگام وفات جز صقیل کنیزش و عقید خادم و شخص دیگری غیر از این دو نفر که خدا از وجود او خبر دارد کسی وجود نداشت.
عقید گفت فرمود برایم آبی که با مصطکی «2» جوشیده شده بیاور آب را آوردیم
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 291
فرمود اول نماز بخوانم برایم آب آماده کنید.
آب آوردیم در روی دامنش حوله‌ای گذاشتم.
از صقیل آب می‌گرفت و صورت خود را شستشو داد و دو دست را هر کدام یک مرتبه شست.
آنگاه سر و دو پای خود را مسح نمود نماز صبح را در رختخواب خود خواند آنگاه قدح آب مصطکی را گرفت تا بیاشامد ظرف بدندانهای پیشین امام میخورد و دستش میلرزید صقیل ظرف را از دست مبارکش گرفت آن دم از دنیا رفت و در خانه خود در سامرا پهلوی پدرش دفن شد و بجانب نعمتها و تشریفاتی که خدا باو اختصاص داده رهسپار گردید بیست و نه سال تمام داشت.
ابن عباد در همین حدیث گفت: مادر حضرت عسکری بنام حدیث وقتی خبر درگذشت حضرت عسکری را شنید از مدینه آمد بسامرا داستانی مفصل دارد که خیلی طولانی است برخورد او با جعفر برادر حضرت عسکری که از مادرش مطالبه میراث میکرد و پیش سلطان از او شکایت نمود و آنچه نباید اظهار کند در مورد (ولادت فرزند امام حسن عسکری) افشاء و اظهار نمود.
در این موقع صقیل ادعای حمل کرد او را بخانه تعهد بردند زنان متعهد و خدمتکاران و خانواده موفق و خدمتکارانش با زنان قاضی ابن ابی الشوارب پیوسته مراقب او بودند تا موقعی که انقلاب یعقوب لیث صفار پیش آمد و عبید اللَّه بن یحیی بن خاقان ناگهان از دنیا رفت و اینها از سامرا خارج شدند و صاحب الزنج نیز در بصره قیام کرد و چیزهای دیگر که بالاخره آنها را مشغول نمود و توجهی بکار صقیل نکردند.
اکمال الدین: ابو الحسن علی بن محمّد بن حباب گفت: أبو الأدیان نقل کرد که من خدمتکار حضرت امام حسن عسکری بودم و نامه‌هایش را بشهرها می‌بردم روزی در همان بیماری که منتهی بفوتش شد خدمتش رسیدم چند نامه نوشت و فرمود این
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 292
نامه‌ها را بمدائن میبری مسافرتت پانزده روز طول میکشد روز پانزدهم وارد سامرا خواهی شد از خانه من صدای ناله و گریه خواهی شنید و مرا روی مغتسل برای غسل دادن گذاشته‌اند.
أبو الأدیان گفت: عرضکردم آقا پس در صورتی که چنین اتفاقی بیافتد امام ما کیست؟
فرمود: کسی که جواب نامه‌های مرا از تو بخواهد او جانشین من است.
عرض کردم باز هم توضیح بفرمائید.
فرمود: هر کس بر من نماز بخواند امام پس از من خواهد بود.
باز تقاضا نمودم بیشتر نشانه دهند.
فرمود: هر کس خبر دهد در همیان‌ها (کیسه چرمی جایگاه پول) چقدر است او جانشین من است.
دیگر جلال و عظمت امام مانع شد از اینکه بپرسم در همیان چیست؟ نامه‌ها را برداشته بطرف مدائن رهسپار شدم و جواب آنها را گرفتم و روز پانزدهم وارد سامرا شدم همان طوری که امام فرموده بود صدای شیون و ناله از خانه آن آقا شنیدم دیدم جعفر بن علی برادرش بر در خانه است و شیعیان گرد او را گرفته بواسطه فوت برادرش تسلیت و بمقام امامت تهنیت می‌گویند.
من در دل با خود گفتم اگر امام این شخص باشد که امامت از میان رفته زیرا من کاملا او را می‌شناختم که شراب خوار بود و قمار بازی می‌کرد و طنبور مینواخت من نیز جلو رفته و تهنیت گفتم اما چیزی از من نپرسید.
در این موقع عقید خارج شده گفت آقا برادرت کفن شده برای نماز تشریف بیاورید جعفر داخل شد شیعیان اطراف او را گرفتند از همه جلوتر سمان و حسن بن علی قتیل معتصم معروف بسلمه بود.
وارد حیاط که شدیم دیدیم حسن بن علی علیه السّلام در تابوت گذاشته شده با کفن
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 293
جعفر جلو رفت تا بر برادر خود نماز بخواند همین که شروع کرد بگفتن تکبیر کودکی که چهره‌ای گندم گون داشت و مویهای مجعد و بین دندانهای مبارکش گشاده بود خارج شد ردای جعفر را با دست گرفت و فرمود عقب برو عمو من باید بر پدرم نماز بخوانم.
جعفر عقب رفت با رنگ چهره‌ای که آشکارا بود از ناراحتی تغییر کرده کودک پیش رفت و نماز خواند آنگاه کنار قبر پدرش دفن شد.
در این موقع روی بجانب من نموده فرمود فلانی بده جواب نامه‌هائی که بهمراه داری بایشان تقدیم کردم با خود گفتم این دو نشانه بعد بجانب جعفر بن علی رفتم آه میکشید حاجز وشاء رو بجعفر نموده گفت آقا این کودک که بود؟ تا اقامه حجت بر او شود گفت بخدا تا کنون او را ندیده و نمیشناسم.
ما نشسته بودیم که چند نفر از قم آمدند از امام حسن عسکری پرسیدند جانشین آقا کیست؟ مردم اشاره بجعفر بن علی کردند مسافرین قم سلام و تعزیت و تهنیت گفتند و اضافه نمودند که ما چند نامه و مقداری پول آورده‌ایم شما بفرمائید نامه‌ها متعلق بچه اشخاصی است و پولها چقدر است.
جعفر از جای حرکت کرد لباس‌های خود را تکانی داده از روی تعجب گفت میخواهند تا خبر از غیب بایشان بدهم.
در این موقع خادمی از خانه خارج شد گفت شما نامه فلان کس و فلان کس را آورده‌اید و همیانی بهمراه شما است که در آن هزار دینار است ده دینار آن اثر نقش روی سکه رفته است پولها و نامه‌ها را باو دادند گفتند کسی که ترا فرستاده و این خبر را داده امام است.
جعفر بن علی پیش معتمد رفت و جریان را باو گزارش داد معتمد مأموران خود را فرستاد صقیل کنیز امام را گرفتند و از او محل کودک را جستجو کردند او انکار نمود و ادعای حمل کرد تا پی‌گیری از کودک نکنند او را بقاضی ابن ابی
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 294
شوارب سپردند ولی بواسطه فوت ناگهانی عبید اللَّه بن یحیی بن خاقان و قیام صاحب الزنج در بصره از او فراموش کردند او نیز از پی کار خود رفت (الحمد للَّه رب العالمین لا شریک له).
ارشاد مفید ص 325- مینویسد: حضرت امام حسن عسکری در اول ماه ربیع الاول سال 260 بیمار شد و در روز جمعه ششم ماه همان سال 260 از دنیا رفت در هنگام فوت 28 سال داشت در خانه‌ای که پدرش دفن شده بود در سامرا دفن شد و فرزند خود امام منتظر را بجای گذاشت.
با اینکه ولادت او را مخفی نموده بود و پیوسته پنهان نگاهش میداشت چون زمانی مشکل بود و خلیفه بسیار جستجو از فرزند امام میکرد و تمام سعی خود را در پیدا کردن او مصروف میداشت چون بین شیعه امامی این جریان مشهور بود و میدانستند که منتظر آن جنابند در زمان زندگی فرزند خود را باشخاص نشان نمیداد و نه پس از وفات عموم مردم اطلاع از او داشتند.
متصدی کار و وضع آن جناب برادرش جعفر بن علی شد و میراثش را تصاحب کرد و خیلی کوشید در زندانی کردن کنیزان امام و بدام انداختن همسرانش و مرتب بر کسانی که انتظار فرزند ارجمندش را داشتند خورده میگرفت چنانچه آنها را ناراحت کرد که از ترس متفرق شدند بواسطه این اوضاع کار بر بازماندگان امام حسن عسکری بسیار سخت شد از نظر گرفتاری و زندان و تهدید و خواری و ذلت و سلطان بالاخره نتوانست بر آنها پیروز شود.
جعفر اموال ظاهری حضرت عسکری علیه السّلام را صاحب شد خیلی کوشش کرد که شاید بتواند مقام برادر را در میان شیعیان بدست آورد ولی احدی قبول نکرد و اعتقادی پیدا نکردند پیش خلیفه وقت رفت از او خواست که مقام برادرش را باو تفویض کند و متعهد شد که سالیانه مقدار زیادی بپردازد و بهر وسیله‌ای که امکان داشت خود را بسلطان نزدیک کرد ولی ذره‌ای استفاده نکرد.
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 295
جعفر را جریانهای زیادی است که صلاح ندیدم بیشتر توضیح دهم زیرا کتاب گنجایش آنها را ندارد ولی دوستان ائمه از آن جریانها مطلعند و در تاریخ نیز ثبت شده.
کفایة الاثر- محمّد بن احمد مدائنی گفت از حضرت عسکری علیه السّلام شنیدم که میفرمود در سال 260 شیعیان من بچند دسته تقسیم میشوند در همان سال امام عسکری علیه السّلام از دنیا رفت شیعیان بچند گروه تقسیم شدند بعضی بطرف جعفر رفتند بعضی در حالی که پیش او بودند در کارش شک داشتند برخی نیز متحیر ماندند و بعضی دیگر ثابت قدم در این راه ماندند بتوفیق خدای بزرگ.
مصباح کفعمی مینویسد: روز اول ماه ربیع الاول حضرت امام حسن عسکری از دنیا رفت و امامت منتقل بفرزند ارجمندش حضرت قائم گردید.
در اقبال الاعمال مینویسد: استاد مورد اعتماد محمّد بن جریر طبری شیعه در کتاب تعریف و محمّد بن هارون تلعکبری و حسین بن مهران خطیب و مفید در مولد النبی و الاوصیاء و شیخ در تهذیب و حسین بن خزیمه و نصر بن علی جهضمی در کتاب موالید و خشاب نیز در کتاب موالید و ابن شهر آشوب در کتاب موالید خود مینویسند که وفات مولای ما حضرت عسکری علیه السّلام در هشتم ماه ربیع الاول بوده است.
دروس: مینویسد در سامرا روز یک شنبه و مفید جمعه را نوشته هشتم ماه ربیع الاول سال 260 از دنیا رحلت فرمود.
در کافی نیز همان هشتم ربیع الاول را معین میکند در روضه کافی مینویسد مدت امامتش شش سال بود و در سن 28 سالگی از دنیا رفت.
در مصباح کفعمی است که روز اول ماه ربیع از دنیا رفت در جای دیگر همان کتاب روز جمعه هشتم نوشته است مینویسد: معتمد آن جناب را مسموم کرد.
عیون المعجزات- احمد بن اسحاق بن مصقله گفت: خدمت حضرت
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 296
عسکری علیه السّلام رسیدم بمن فرمود احمد حال شما چگونه خواهد بود وقتی مردم در شک و حیرت باشند عرضکردم آقا وقتی خبر ولادت مولایمان بما رسید تمام ما از زن و مرد و بچه‌ای که شعور پیدا کرده بود قائل بامامت آن جناب شدیم و معترف بحق گردیدیم فرمود مگر نمیدانی که خداوند زمین را خالی از حجت نمی‌گذارد.
آنگاه حضرت امام حسن عسکری امر کرد مادرش بحج رود در سال 259 و باو اطلاع داد که در سال 260 چه خواهد شد بعد اسم اعظم و مواریث انبیا و سلاح را بقائم حضرت صاحب الزمان علیه السّلام سپرد مادر امام بجانب مکه رفت و حضرت عسکری در ماه ربیع الاول سال 260 از دنیا رفت و در سامرا پهلوی پدر بزرگوار خود دفن شد سن مبارکش 29 سال بود.
مروج الذهب: در سال 260 حضرت ابو محمّد حسن بن علی در خلافت معتمد از دنیا رفت و بیست و نه سال داشت او پدر مهدی منتظر امام دوازدهم است در نزد شیعیان دوازده امامی که آنها جمعیت شیعه را تشکیل میدهند معتقدین بامامت پس از درگذشت امام حسن عسکری و در اختلاف افتادند راجع بامام منتظر و به بیست فرقه تقسیم شدند.

رفع اشکال‌

پیش آمد بسیار بزرگ و مصیبتی وحشتزا در سال 1106 هجری در روضه منوره سامرا اتفاق افتاد و علت آن این بود که رومیها و گروهی از اعراب بی‌اهمیت سامرا را در اختیار داشتند و کمتر اعتنا بروضه مقدس میگذاشتند و سادات و بزرگان بواسطه ستم‌گری از سامرا کوچ کرده بودند از جمله بی‌اعتنائی ایشان آن بود یک شب چراغی را در محل نامناسب قرار داده بودند داخل روضه مطهر از فتیله آتش بفرش اثر گذاشت کم کم بچوبها و بالاخره آتش‌سوزی ادامه یافت هیچ کس نبود که خاموش کند.
فرشها و ضریح و چوبها و دربهای حرم تمام سوخت این آتش‌سوزی موجب سستی عقیده بعضی از شیعیان ضعیف الاعتقاد گردید و مستمسکی برای دشمنان ائمه و مخالفین شد.
با آنکه اینها نمی‌دانستند چنین پیش آمدهائی موجب زیان بمقام ائمه گرام نخواهد شد و از جلال و عظمت ایشان نمیکاهد این وقایع خشم پروردگار است بر مردم و ضرورتی ندارد که پیوسته معجزه‌ای بکنند زیرا اعجاز تابع مصالح کلی و اسرار بسیار ریز و مهمی است که ما نمیتوانیم پی به موقعیت و یا عدم
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 298
موقعیت بروز و ظهور معجزه ببریم. این خود یکنوع امتحان و آزمایش است برای مردم.
چنین پیش آمدی نیز در حرم پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم در مدینه اتفاق افتاد.
شیخ فاضل و دانشمند بزرگ یحیی بن سعید در کتاب خود بنام جامع الشرائع در بخش لعان میگوید: اگر پیش لعان در مدینه اتفاق افتاد مستحب است که در مسجد پیامبر اکرم جلو منبر مراسم آن انجام شود.
بعد مینویسد در همین سال یعنی 654 هجری در ماه رمضان منبر پیامبر و سقفهای مسجد آتش گرفت بعد منبری دیگر ساختند.
صاحب عیون التواریخ که از دانشمندان اهل سنت است می‌نویسد در سال 654 شب جمعه در ماه رمضان آتش‌سوزی در مسجد پیامبر اکرم در مدینه اتفاق افتاد ابتدای آتش از زاویه شمال غربی بود یکی از خدمتکاران وارد خزانه شد و در دستش شمعدانی بود آن را بمحلی آویزان کرد با سرعت آتش بسقف رسید و پیوسته پیش میرفت با اینکه مردم بسیار کوشش در اطفاء حریق کردند. تمام سقفهای مسجد سوخت و بعضی از پایه‌ها خراب شد و گچهای دیوار ریخت هنوز مردم بخواب نرفته بودند سقف حجره پیامبر اکرم نیز سوخت و هر چه باقیمانده بود روی زمین ریخت و همان طور ماند فردا صبح که جمعه بود مردم محل نماز را تغییر دادند ...
قرامطه نیز کعبه را ویران کردند و حجر الاسود را از آنجا برداشته در مسجد کوفه نصب کردند.
در تمام این وقایع معجزه‌ای ظهور و بروز نکرد و فوری با قدرت غیر عادی پیش‌گیری نشد ولی معمولا در چنین وقایعی آثار خشم خدا بر مخالفین در این نواحی با فاصله مختصری آشکار گردید.
چنانچه در همین آتش‌سوزی خشم خدا بر این گروه آشکارا دیده شد
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 299
اعراب بر رومیان پیروز شدند و از آنها بیشتر متصرفات را گرفتند گروه زیادی را نیز بقتل رساندند و پیوسته آتش اختلاف و غارت و چپاول در این ناحیه رو بافزایش است.
فرنگیان چند مرتبه بر پادشاه خود شوریدند و از طرفداران آنها گروهی را کشتند تمام این پیش آمدها بواسطه بی‌اهمیتی به مسائل مذهبی و بی‌اعتنائی به مقام ائمه علیهم السّلام بود.
در این مورد تنها شاهدی که کاملا مطلب را ثابت میکند پیروز شدن بخت النصر است بر بیت المقدس و خراب نمودن این ناحیه و بی‌احترامی بمعابد آنجا با اینکه آن معابد آثاری از انبیاء و اوصیاء بود و بزرگترین معبد و مسجد آنها بشمار میرفت و قبله نماز ایشان بود بیش از چندین هزار از مردمان برجسته بنی اسرائیل و پاکنهاد و نیکوکار بنی اسرائیل را کشت.
چون متابعت و پیروی از انبیاء را کنار گذاشته بودند و آنها را خوار نموده میکشتند و یا ناسزا می‌گفتند.
وقتی جریان آتش‌سوزی سامرا بسلطان حسین رسید دستور داد خرابیها را بخرج آن دولت بسیار عالی ترمیم کنند و چهار صندوق مجلل بسازند و ضریحی مشبک چون آسمان که زیبا و درخشان است ساختند.

[اشعار مترجم]

 

در اینجا ترجمه بحار الانوار احوال امام حسن عسکری علیه السّلام پایان یافت در آخر این ترجمه شور و سوزی که در دل بود بصورت چکامه‌ای درآمد بمدد لطف و عنایتی که از جانب آن بزرگواران بوده و هست بمناسبت فیض آستان بوسی علی بن موسی الرضا علیه السّلام.
امید آن دارم که از خطایم درگذرند و در راه رستگاری دستم گیرند و در آن سرای به لطف و عنایت خویش از احوال و ناراحتیها نجاتم بخشند و در
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 300
سایه الطاف خود جایی خوش و خرم آن چنان که شایسته مواهب آن بزرگواران است بدوستان ارزانی فرمایند و مرا نیز بی‌بهره نگذارند:
بر مزار پور موسی بوسه زن آنجا دعا کن گر گرفتار و گنه‌کاری برو گرد حریمش التجا کن
قبله هفتم امام هشتم است و دستگیر بینوایان درد اگر داری توجه سوی این دار الشفا کن
روز و شب جن و ملک با خیل زوار فراوان فیض‌ها گیرند توئی غافل رهی بگشا نوا کن
پور موسی گر بزانو آمده بر درگهت عیسی و موسی ریزه‌خوار خوان احسان تواند رحمی بما کن
گر که از اقیانوس لطفت جمله عالم بهره گیرد بحر فیاض ترا نقصان نباشد این دل زارم دوا کن
فاش گویم من از اسرار دل ای زاده زهرا ترا قبله‌ی امید و آمال منی فکر من بیدست و پا کن
گر برانی ز در از بام سر آرم که مرا ملجئی جز تو نباشد گله از کرده رها کن
دامنت گیرم گریم نکنم دست رها تا شوی شافعم از جرم و مرا خط امانی تو عطا کن
آنچنان مهر تو آمیخته با تار وجودم کس نیارد که جدا سازدم از تو نظری سوی گدا کن
دیشب از انوار قدسی پرتوی بر دل دمیدم شاهدی گفتا زجا برخیز بر در حلقه زن آنجا دعا کن
زندگانی حضرت جواد وعسگریین علیهم السلام، ص: 301
سوز و شوری بر سر پا کردم و از دیده باریدم فراوان گفتم از درگه مرانم غلامی چاکرم امید و آمالم روا کن
هستیم چهره‌ی معصوم بنمود و با مهری پذیرفتم حلقه خدمت بگوشم کرد و گفت اینجا نشین و یا رضا کن
بر فلک سر سود خسرو زین عنایت گفت شاها بر درت سر مینهم دستم بگیر از هول فردایم رها کن
موسی خسروی 13 رجب میلاد مولای متقیان علیه السّلام مطابق با 29/ 3/ 57

پایان//قائمیه

قبلی

برچسب ها اخبار زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , خبر زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , دانلود جديد ترين اخبار زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , اخبار جديد زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , بهترين اخبار زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , سايت اخبار زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , خبر هاي زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , خبر جديد درباره زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , خبر زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , خبر توپ زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , خبر تازه زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , خبر واقعي زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , آخرين اخبار زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , آخرين خبر زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , آخرين خبر درباره زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , واقعه زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , خبر تلخ زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , خبر خوش زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , خبر خنده دار زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام , خبر ناراحت کننده زندگاني حضرت جواد وعسگريين عليهم السلام ,
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 22
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 490
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 5,920
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 7,798
  • بازدید ماه : 16,009
  • بازدید سال : 255,885
  • بازدید کلی : 5,869,442