زندگانی امام علی الهادی علیه السلام2
دعای حضرت در پناه جستن از شیطان
امام هادی با این دعا از شرّ شیطان رجیم به خداوند پناه می برد :
(( ((بسم اللّه الرحمن الرحیم ، یا عزیز، العز فی عزه ، یا اعز عزیز فی عزه و یا عزیز اعزنی بعزک ، و ایدنی بنصرک ، و ادفع عنی همزات الشیاطین و ادفع عنی بدفعک و امنع بصنعک ، و اجعلنی من خیار خلقک ، یا واحد، یا احد، یا فرد، یا صمد . . . )) . ))
((ای عزیز و ارجمند، عزت در عزت تو می باشد، ای ارجمندترین گرامیان در عزت خویش ، ای عزیز به عزت خود عزتم ده ، و به پیروزیت تقویتم کن و وسوسه های شیطان را از من دور گردان و با قدرت خود از من حفاظت نما و مرا از بهترین خلقت قرار ده ، ای یکتا، ای یگانه ، ای تنها، ای بی نیاز . . . )) .
دعای ارجمند
از جمله دعاهای پر مایه و بزرگ حضرت دعای زیر است که طبرسی به سند خود از ابوهاشم ، داوود بن قاسم جعفری نقل می کند که گفت : یکی از شیعیان حضرت ، طی نامه ای از ایشان خواستار دعایی شد و امام دعای زیر را برایش نوشت :
((یا اسمع السامعین ، و یا ابصر المبصرین ، و یا انظر الناظرین ، و یا اسرع الحاسبین و یا ارحم الراحمین ، و یا احکم الحاکمین صل علی محمّد و آل محمّد، و اوسع لی فی رزقی ، و مد لی فی عمری ، و امنن علی برحمتک ، و اجعلنی ممن تنتصر به لدینک و لا تستبدل بی غیری . . )) (246)
((ای شنواترین شنوایان و ای بیناترین بینایان و ای نگرنده ترین نگرندگان و ای سریع ترین حسابرسان و ای بخشنده ترین بخشندگان و ای استوارترین حکمرانان و حکیم ترین آنان ، بر محمّد و آل محمّد درود فرست و در روزی ، مرا گشایشی ده و عمرم را افزون کن و به رحمت خود بر من منت گذار و مرا از کسانی قرار ده که به وسیله آنان دین خود را یاری می کنی و دیگری را جایگزین من مکن . . . )) .
در بالا بخشی از دعاهای حضرت - علیه السلام - را نقل کردیم و برخی دیگر را در بحث های آینده کتاب خواهیم آورد .
مناجات حضرت
امام هادی - علیه السلام - در دل تیره شب با خداوند متعال به رازگویی و مناجات می پرداخت و با دلی شکسته ، روحی آرام و مطمئن ، فروتنانه با دوست ، حدیث آشنایی می گفت . در این زمینه به آوردن موارد زیر که از حضرت نقل شده است اکتفا می کنیم :
1 - حضرت در مناجات خود می گفت :
(( ((الهی مسی ء قدر ورد، و فقیر قد قصد، لا تخیب مسعاه ، و ارحمه و اغفر له خطاه . . . )) . )) (247)
((پروردگارا ! بدکاری به سوی تو آمد و تهیدستی قصد آستان تو کرد، کوشش او را تباه مکن و (او را نومید مساز) او را ببخش و از خطایش درگذر . . . )) .
2 - از مناجات ایشان است :
(( ((الهی صل علی محمّد و آل محمّد، و ارحمنی اذا انقطع من الدنیا اثری و محی من المخلوقین ذکری ، و صرت فی المنسیین کمن ننسی ، الهی کبر سنی ، و رق جلدی و دق عظمی ، و نال الدهر منی ، و اقترب اجلی ، و نفذت ایامی ، و ذهبت شهوانی و بقیت تبعاتی ، الهی ارحمنی اذا تغیرت صورتی . . . )) . )) (248)
((پروردگارا ! بر محمّد و آل محمّد درود فرست و مرا ببخش آن زمانی که اثرم از این دنیا قطع می شود و نام من از صفحه روزگار خارج می شود و جزء فراموش شدگان می گردم .
پروردگارا ! سالمند گشتم و پوستم نازک و استخوانم نرم شد، روزگارم بسر آمد و مرگم نزدیک گشت و روزهای عمرم سپری شد، طاقت و توان من برفت ، شهواتم فرو نشست و فرجام بد و پیامد آن برایم ماند .
پروردگارا ! هنگامی که چهره ام دگرگون می شود مرا ببخش . . . )) .
3 - حضرت با این نیایش با خداوند رازگویی می کرد :
(( ((الهی تاهت اوهام المتوهمین و قصر طرف الطارفین ، و تلاشت اوصاف الواصفین ، و اضمحلت اقاویل المبطلین عن الدرک لعجیب شاءنک ، او الوقوع بالبلوغ الی علوک فانت فی المکان الذی لا یتناهی ، و لم تقع علیک عیون باشارة ، و لا عبارة ، هیهات ثم هیهات یا اولی ، یا وحدانی ، یا فردانی ، شمخت فی العلوبعز، و ارتفعت من وراء کل غدرة و نهایة بجبروت الفخر . . . )) . )) (249)
پروردگارا ! از دریافت شاءن و شکوه والا و عجیبت پندارهای خیالبافان ، گمراه گشت و چشم و بینایی بینندگان از راه باز ماند و اوصاف توصیف گران از هم گسیخت ، و ادعاهای مبطان تباه گشت .
پروردگارا ! کسی را یارای درک فرّ شکوه والایت نیست زیرا تو در مکان لایتناهی هستی و هیچ چشمی را توان دیدن تو و یا عبارتی را توان تعریف تو نیست ، هیهات ، هیهات ! (چه بسیار دور است ادراک ما از حقیقت وجودت ) ای قبل از همه ، ای یگانه ، ای بی همتا تو در اوج عزت خود مستغرق هستی و از هر حد و نهایتی فراتر هستی و با جبروت و افتخارت از همه بیشی . . . )) .
زیارات حضرت برای ائمه (ع )
حضرت امام هادی - علیه السلام - با زیارات خاصی پدران و اجداد گرامی خویش را زیارت می کرد و مجموعه گرانبهایی از ایشان بدین ترتیب به دست ما رسیده است . این مجموعه دربردارنده دلایل استواری بر حقانیت ائمه اهل بیت و احقیت آنان نسبت به خلافت اسلامی و اسناد مهمی درباره فضائل و مناقب و عظمت آنان می باشد . در اینجا به بعضی از زیارات حضرت اشاره می کنیم :
زیارت جامعه
این زیارت از مشهورترین ، برترین و شناخته شده ترین زیارات ائمه اطهار - علیهم السلام - بشمار می رود و شیعیان اهل بیت به این زیارت اقبال خاصی نشان داده و به حفظ آن و زیارت ائمه با آن مخصوصا در روزهای جمعه پرداختند و ما به اختصار از آن بحث می کنیم .
صحت سند زیارت :
صحت سند این زیارت به درجه قطع و یقینی بودن رسیده است و شیخ الطائفه طوسی در (( ((التهذیب ))، )) رئیس المحدثین صدوق در (( ((الفقیه )) )) و دیگران آن را نقل نموده اند . علامه مجلسی درباره این زیارت می گوید :
((این زیارت دارای بهترین سند، عمیق ترین مفهوم ، فصیح ترین الفاظ، بلیغ ترین معنی و عالی ترین شاءن است و از جمله بهترین زیارت بشمار می رود)) . (250)
این زیارت را محمّد بن اسماعیل برمکی از موسی بن عبداللّه نخعی نقل کرده است . به سخن او گوش فرا می دهیم تا از زبان خودش بشنویم که می گوید : به علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب - علیهم السلام - عرض کردم : یابن رسول اللّه ! مرا کلامی نیک ، رسا و بسیار شیوا بیاموز تا آنکه هر وقت خواستم یکی از شما را زیارت کنم آن را به زبان آورم .
حضرت فرمود : هنگامی که به در (حرم ) می رسی در حالی که غسل داری توقف کن و شهادتین را به زبان آور پس داخل شو، همینکه قبر را دیدی ، بایست و سی مرتبه (( اللّه اکبر )) بگو، سپس با آرامش و متانت گام های کوتاهی بردار و کمی راه برو و بعد بایست و سی مرتبه خداوند متعال را تکبیر بگو . سپس به قبر نزدیک شو و جهل مرتبه تکبیر بگو که مجموعا یکصد تکبیر می شود، سپس حضرت امام هادی - علیه السلام - متن زیارت جامعه را به او تعلیم داد . (251)
شیوایی رسالت :
زیارت جامعه از استواری ، بزرگی بیان و فصاحت شگفت انگیزی برخوردار است و با الفاظ عذب و شیرین ، مزین و آراسته شده است به علاوه آنکه زیباترین تعابیر و دقیق ترین معانی و مفاهیم را بیان می کند، همه این موارد دلیل و آیه روشنی است بر آنکه متن این زیارت از طرف معصوم - علیه السلام - صادر شده است .
به عقیده علمای فن نشانه خبر صحیح آنست که در بالاترین مراتب رسایی و شیوایی و ابداع بوده باشد زیرا ائمه اطهار کان و معدن بلاغت و فصاحت بوده اند و آنانند که قواعد و اصول سخنوری و سخن سنجی را بنیان نهادند و صدف را از سفال جدا کردند لذا سخنانشان لاجرم در قله فصاحت و بلاغت قرار دارد .
شرح های این زیارت :
علمای شیعه اهتمامی بی مانند در راه شرح این زیارت بخاطر مطالب والای آن و اسرار دست نیافتنی و فوق العاده آن و مباحث تازه آن ، صرف کردند که ما به برخی از این شرح ها اشاره می کنیم :
1 - شرح زیارت جامعه کبیره ، از علامه شیخ احمد بن زین الدین بن ابراهیم احسائی که شرحی است بزرگ و مفضل .
2 - شرح زیارت جامعه ، از محمّد تقی بن مقصود مجلسی (پدر علامه مجلسی ) .
3 - شرح زیارت جامعه ، از سید حسین بن سید محمّد تقی همدانی به زبان فارسی .
4 - شرح زیارت جامعه ، از سید عبداللّه بن سید محمّد رضا شبّر حسینی به نام (( الانوار اللامعه . ))
5 - شرح زیارت جامعه ، از سید علی نقی حائری .
6 - شرح زیارت جامعه ، از شیخ محمّد علی رشتی نجفی .
7 - شرح زیارت جامعه ، از سید محمّد بن محمّد باقر حسینی .
8 - شرح زیارت جامعه ، از سید محمّد بن عبدالکریم طباطبائی بروجرودی . (252)
اینها بعضی از شرح ها و تعلیقات زیارت جامعه کبیره است که به خوبی اهمیت آن را می رساند و ما بخاطر گسترش و وجود این زیارت تقریبا در همه کتب ادعیه از ذکر آن خودداری می کنیم زیرا این زیارت صدها بار بطور مستقل یا در ضمن کتب دعا و زیارت چاپ شده است .
زیارت غدیر
قسمت اول
یکی از مهمترین زیارت ائمه اطهار نزد شیعه اثنی عشری ((زیارت غدیر)) است که بدان اهتمامی شایان مبذول داشته اند زیرا آن را سمبل روزی ، جاودانه در دنیای اسلام می دانند؛ روزی که در آن پیامبر اکرم (( - صلی اللّه علیه و آله - )) سرنوشت آینده امت را رقم زد و علی - علیه السلام - را به عنوان امیرالمؤ منین و جانشین پس از خود و خلیفه مسلمین به همگان معرفی نمود و لباس خلافت و امامت بر تن او آماده کرد (و او را به تاج امامت و خلافت آراست ) .
شیعه امامیه این روزها را عید می داند زیرا روز غدیر سرچشمه اصلی اعتقادات آنان بشمار می رود و آنان از آغاز تاریخشان تاکنون همه ساله در این روز تاریخی ، مرقد امام را زیارت نموده و در آنجا تجدید بیعʠمی کنند و میثاق دوستی خود را محکم تر می سازند .
در آن سال که معتصم خلیفه عباسی امام هادی - علیه السلام - را از مدینه به سامرا فرا خواند ایشان به زیارت جدشان امیرالمؤ منین رفته و همین زیارت را که از زیباترین و برترین زیارات است در آن آستان مقدس خواندند (253) و در آن از فضایل امیرالمؤ منین و مشکلات سیاسی و اجتماعی که ایشان را آزرده کرده بود سخن گفتند .
در اینجا شایسته می بینیم به پاره ای از فقرات این زیارت که از حماسه های اهل البیت - علیهم السلام - بشمار می رود اشاره ای داشته باشم :
1 - امام هادی - علیه السلام - در زیارت غدیریه خود نقل می کند که جدش امیرالمؤ منین - علیه السلام - نخستین گرونده به اسلام و ایمان آورنده به خدا بود و اولین کسی بود که دعوت پیامبر را به شریعت جدید پذیرفت . حضرت در خطاب به جدشان می فرماید :
(( ((و انت اول من آمن باللّه و صلی له ، و جاهد، و ابدی صفحته فی دار الشرک ، و الارض مشحونة ضلالة و الشیطان یعبد جهرة . . . )) . ))
((و تو نخستین کسی بودی که به خدا ایمان آورد و برای او نماز خواند و جهاد کرد و در سرزمین و خانه شرک از باطل روی گردان شد در حالی که زمین انباشته از گمراهی بود و شیطان آشکارا پرستیده می شد . . . )) .
اخباری که امیرالمؤ منین را اولین کسی که ایمان آورد و مسلمان گشت و ندای خدا را پاسخی درخور داد و به دین الهی گروید، می داند به حد تضافر رسیده است . طبری به سند خود از ابن اسحاق نقل می کند که گفت :
((اولین مردی که به رسول اللّه (( - صلی اللّه علیه و آله - )) ایمان آورد و دعوت حق را تصدیق نمود علی بن ابی طالب - علیه السلام - بود که در آن هنگام ده سال داشت )) . (254)
طبرانی نیز به سند خود از ابوذر نقل می کند که گفت : رسول اللّه (( - صلی اللّه علیه و آله - )) دست علی - علیه السلام - را به دست گرفت و فرمود :
(( ((هذا اول من آمن بی ، و اول من یصافحنی یوم القیامة . . . )) . )) (255)
((این (مرد) اولین کسی است که به من ایمان آورد و نخستین کسی خواهد بود که روز قیامت با من مصافحه می کند و (دستم را می فشارد) . . . )) .
همچنین پیامبر اکرم (( - صلی اللّه علیه و آله - )) به عایشه فرمود :
(( ((هذا علی بن ابی طالب اول الناس ایمانا؛ )) (256) این علی بن ابی طالب است نخستین شخصی که ایمان آورد)) .
و اخبار بی شمار دیگری که این حقیقت را بیان می کند .
2 - امام هادی - علیه السلام - در این زیارت از پیکار و جهاد جدشان امیرالمؤ منین - علیه السلام - و شجاعت و دلاوری و پایداریش در جنگ ها چنین می گوید :
(( ((و لک المواقف المشهودة ، و المقامات المشهورة ، و الایام المذکورة یوم بدر، و یوم الاحزاب اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر، و تظنون باللّه الظنونا، هنالک ابتلی المؤ منون ، و زلزلوا زلزالا شدیدا، و اذ یقول المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض ما وعدنا اللّه و رسوله الا غرورا و اذ قالت طائفة منهم یا اهل یثرب لا مقام لکم فارجعوا و یستاذن فریق منهم النبی یقولون ان بیوتنا عورة و ما هی بعورة ان یریدن الا فرارا)) (257) و قال اللّه تعالی : ((و لما راءی المؤ منون الاحزاب ، قالوا : هذا ما وعدنا اللّه و رسوله و صدق اللّه و رسوله و ما زادهم الا ایمانا و تسلیما)) (258) فقتلت عمرهم و هزمت جمعهم . . . )) .
((ایستادگی های نمایان و رشادت های آشکار و روزهای به یاد ماندنی جنگ ((بدر و احزاب )) تو را زبانزد تاریخ ساخته است در آن هنگام که چشم ها خیره شد و جان ها به گلو رسید و به وعده خدا گمان های مختلف بردید، در آنجا مؤ منان امتحان شدند و سخت متزلزل گردیدند و منافقان و آنانکه در دلشان شک و ریب بود با یکدیگر می گفتند : ای اهل یثرب دیگر شما را جای ماندن نیست پس باز گردید و گروهی از آنان برای رفتن از پیامبر اجازه خواسته می گفتند : خانه های ما دیوار و حفاظی ندارد در صورتی که دروغ می گفتند و مقصودشان جز فرار از جبهه جنگ نبود، و خداوند متعال درباره این ایام فرمود : ((و مؤ منان چون احزاب و نیروهای کفر را دیدند گفتند : این همان چیزی است که خدا و رسولش به ما وعده داده است و خدا و رسول راست گفته اند و بر ثبات و ایمان و انقیاد ایشان افزوده شد)) .
و تو در آن روز، عمرو (بن عبدود) آنها را کشتی و جمعیت آنان را پراکندی و خدا آن کافران را با خشم سرکوفته و آرزوهای بر باد رفته باز گرداند و چیزی نصیبشان نساخت و خداوند مؤ منان را از رنج کارزار بیاسود که خدا را بر عالمیان اقتدار کامل است .
(یکی دیگر از پایمردی های تو) در جنگ ((احد)) است که مسلمانان روزی به هزیمت گذاشته بودند و به کسی توجه نداشتند و پیامبر همچنان در پی آنان ایشان را فرا می خواند تو در آن هنگام با شمشیرت مشرکان را از نزدیک شدن به پیامبر باز می داشتی و آنان را به چپ و راست پراکنده می ساختی تا آنکه خداوند آنان را با سرافکندگی و ترس از شما دور کرد و فراریان را به کمک تو به پیروزی رساند .
(یکی دیگر از روزهای سخت و به یاد ماندنی تو)) جنگ ((حنین )) است که خداوند درباره آن می فرماید :
(( ((اذ اعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شیئا، و ضاقت علیکم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین ، ثم انزل اللّه سکینته علی رسوله و علی المؤ منین )) . )) (259)
((و یاد آرید جنگ حنین را که مغرور بسیاری لشکر اسلام شدید و فریفته جمعیت زیاد خود گشتید لیکن این انبوهی ، سودی به شما نرساند و زمین با فراخی خود بر شما تنگ شد سپس شما پا به فرار گذاشتید پس از آن خداوند سکینه و وقار خود را بر پیامبرش و مؤ منان نازل ساخت )) . مؤ منان ، تو و همراهانت ، و عمویت بودید که فراریان را فرا می خواند و بانگ برداشته بود : ای اصحاب سوره بقره ، ای اهل بیعت شجره (اشاره به بیعت رضوان ) تا آنکه فراریان باز گشتند و تو بدون نیاز به آنها و به تنهای از عهده پیکار و دفاع از پیامبر برآمدی و گریختگان با ناامیدی از پاداش و امید به فضل الهی مبنی بر وعده جزای خیر که می فرماید :
(( ((ثم یتوب اللّه من بعد ذلک علی من یشاء؛ )) (260) سپس خداوند پس از آن بر هر که بخواهد توبه می کند و توبه اش را می پذیرد)) .
به گردت جمع شدند و تو به درجه والای صبر و استقامت رسیدی و بزرگترین پاداش را دریافت کردی .
(در جنگ خیبر نیز حماسه های جاودانی را تو آفریدی ) و روز ((خیبر)) که خداوند ضعف و زبونی منافقان را آشکار ساخت و دنباله کافران را قطع نمود - و سپاس خدای را پروردگار عالمیان - در حالی که قبلا وعده داده بودند و با خدا عهد بسته بودند که به دشمن پشت نکنند و بدرستی که در برابر عهد خدا مسؤ ول خواهند بود . (261)
سپس حضرت می افزاید : تو همراه پیامبر در تمام جنگ ها و غزوات حضور داشتی و پرچم را در برابر او برافراشته با شمشیر پیشاپیش حضرت ، دشمنان را فرو می کوفتی علاوه بر اینها حزم و دوراندیشی تو مشهور است و بصیرت و بینشت تو را در مراحل حساس و دشوار مسلط و امیر بر شرایط قرار می داد و چیزی بر تو چیره نمی گشت . . . )) .
امام علی - علیه السلام - در تمام مراحل و شرایط حساس و دشوار یکسره به دفاع از اسلام پرداخت و به دشمنان درس های فراموشی نشدنی آموخت و با شمشیر خود سران شرک و الحاد را نابود ساخت و اگر تلاش ها و پیکارهای حضرت نبود تنها از اسلام نامی باقی می ماند و پس .
3 - هنگامی که قریش تصمیم گرفت پیامبر اکرم را شبانه به قتل برساند حضرت علی - علیه السلام - داوطلبانه در رختخواب پیامبر ماند و بدین ترتیب ایشان نخستین ((فدایی اسلام )) است که با جان خود از پیامبر اکرم حفاظت کرد . امام هادی این نکته را در فرازی از زیارت خود بدین گونه یادآور می شود :
(( ((و اشبهت فی البیات علی الفراش الذبیح علیه السلام اذ اجبت کما اجاب ، و اطعت کما اطاع اسماعیل صابرا محتسبا اذ قال له : یا بنی انی اری فی المنام انی اذبحک فانظر ماذا تری قال : یا ابت افعل ما تؤ مر ستجدنی ان شاء اللّه من الصابرین . . . )) )) (262)
((یا علی ! تو در ماندنت در رختخواب پیامبر مانند اسماعیل ذبیح گشتی زیرا مثل او پاسخ دادی و چون اسماعیل با صبر و خویشتن داری اطاعت کردی ، اسماعیل در پاسخ سؤ ال پدر که گفت : ((پسرکم در خواب می بینم که او را ذبح می کنم پس بنگر تا چه گویی ، گفت : ای پدرم هر چه به تو دستور داده شده انجام ده (( ان شاء اللّه )) مرا از صابران خواهی یافت . تو نیز همینکه رسول اکرم دستور داد در جایگاهش شب را بسر بری و بر جای او بخوابی و با جانت از او حفاظت کنی ، با سرعت پاسخ مثبت دادی و مطیعانه دستورش را بجای آوردی و خود را آماده شهادت کردی ، پس خدای متعال اطاعت و تسلیم تو را ستود و عمل نیکت را بر همگان آشکار ساخته و گفت :
(( ((و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللّه ؛ )) (263) برخی از مردمان در راه رضای خدا از جان خود درگذرند)) .
بیتوته امام امیرالمؤ منین در خانه و جای پیامبر اکرم (( - صلی اللّه علیه و آله - )) از بزرگترین و حساسترین عملیات پیکارگرانه و فداکارانه بشمار می رود زیرا حضرت با این حرکت شهادت طلبانه ، اسلام را از بزرگترین خطر نجات داد و نقشه شوم مشرکان را نقش بر آب ساخت و این چنین بود که حضرت ، همه هستی خود را در راه اسلام و برای اعلای کلمه توحید هدیه کرد .
4 - امام در این زیارت برخی از ویژگی های نمونه جدشان امیرالمؤ منین را بیان کرده و می فرماید :
(( ((شهد انک لم تزل للهوی مخالفا، و المتقی محالفا، و علی کظم الغیظ قادرا، و عن الناس عافیا غافرا، و اذا عصی اللّه ساخطا، و اذا اطیع اللّه راضیا، و بما عهد الیک عاملا راعیا لما استحفظت ، و حافظا لما استودعت ، مبلغا ما حملت . . . )) .
((گواهی می دهم که تو همواره با هوای نفس مخالف ، با تقوا هم پیمان و ملازم ، و بر مردم بخشنده و درگذرنده بودی . هنگامی که خداوند را عصیان می کردند خشمگین می گشتی و آن وقت که خدا اطاعت می شد خشنود می شدی و پایبند و عامل به عهد خداوندی بودی و امانتدار، و مبلغ آنچه داده شده بودی و انتظار وعده الهی را می کشیدی . و گواهی می دهم که تقیه تو از ترس و خودداری از بازپس گرفتن حقت ناشی از هراس و جزع نبود و اجتناب از برخورد با غصب کنندگان حقوقت از ناتوانی ناشی نمی شد و برای فریب دادن ، به خلاف رضای خدا اظهار خرسندی نکردی و از اینکه در راه خدا تو را مصیبتی پیش آید باک نداشتی .
گواهی می دهم هرگز از خودت ضعف و سستی نشان ندادی و درمانده نگشتی بلکه همواره مراقب و هوشیار بودی (( معاذ اللّه ! )) که چنین بوده باشی بلکه اگر به تو ستمی رسید جزای آن را از خدا خواستی و کار خود را به او واگذار نمودی . . . )) .
قسمت دوم
ویژگی های اخلاقی جدشان
در این بندها حضرت به برخی از ویژگی های اخلاقی جدشان و نمونه های عالی خوی و منش مجسم در وجودشان بدین گونه اشاره می کند که از جمله می توان صفات زیر را نام برد :
1 - مخالفت حضرت با هوای نفس تا آنجا که هیچ امری را بر طاعت و رضای خدا مقدم نمی داشت .
2 - هم پیمانی با تقوا : حضرت تمامی گرایش های نیک را در خود جمع آورده و هر آنچه ایشان را به خداوند نزدیک می ساخت انجام می داد .
3 - فرو بردن خشم .
4 - گذشت و بخشش ایشان نسبت به متجاوزان به حق خویش .
5 - خشم و غضب نسبت به کسانی که عصیان می ورزیدند و از راه دین منحرف می شدند .
6 - خودداری حضرت از بازپس گرفتن حقشان برخاسته از سستی و ناتوانی نبود، بلکه هدف ایشان رعایت مصلحت اسلام بشمار می رفت .
امام هادی در دنباله زیارت خویش با امیرالمؤ منین چنین گفتگو می کند :
((سختی ها تو را باز نمی داشت و در تنگناها هرگز سست نمی شدی و از پیکار با فریب و تجاوز باز نمی ایستادی . . . )) .
یکی از آشکارترین صفات حضرت ، استواری و پایداری ایشان بود که چون کوهی در برابر مشکلات و حوادث ناگوار می ایستادند و چیزی ایشان را از تلاش و فعالیت به نفع اسلام و نبرد با تجاوز و دروغ پردازان مانع نمی شد .
امام هادی همچنان صفات جدشان را بر شمارند و می گویند :
((این توئی که می گویی : گرد آمدن مردم اطرافم بر عزّت و نیرومندیم نمی افزاید و پراکندگی آنان نیز مرا هراسان نمی کند و اگر همه مردم مرا واگذارند . . . )) .
یکی دیگر از ویژگی های بارز حضرت پایبندی به حق و عدالت بود که مانع توجه ایشان به چیز دیگری می شد . امام در همه حال حقیقت را مد نظر داشت و مظاهر فریبنده جامعه ، اندیشه ایشان را به خود مشغول نمی داشت ، اگر تمامی مردم به هواداری از حضرت می پرداختند کمترین احساس عزّت و غروری نمی کردند و اگر هم همگان پشت می کردند امام بیمناک نمی گشت و آنچه در همه حال دغدغه خاطر امام بشمار می رفت اشاعه عدل و گسترش حق میان مردم بود .
5 - این زیارت همچنین به حادثه غدیر و بیعت مسلمانان با امیرالمؤ منین به عنوان امام و خلیفه آنان می پردازد و امام هادی می فرماید :
(( ((ان شاء اللّه تعالی استجاب لنبیه صلی اللّه علیه و آله فیک دعوته ، ثم امره باظهار ما اولاک لا مته اعلاء لشاءنک ، و اعلانا لبرهانک ، و دحضا للاباطیل ، و قطعا للمعاذیر فلما اشفق من فتنة الفاسقین ، و اتقی فیک المنافقین اوحی الیه رب العالمین : یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته ، و اللّه یعصمک من الناس . . . )) . (264)
((خداوند متعال درخواست پیامبرش را درباره تو پذیرفت و به او دستور داد سروری تو را بر امت اعلام کند تا مرتبه بلندت را نشان دهد و حقیقت وجودت را آشکار سازد و اباطیل و یاوه ها را خنثی و نابود کند و راه هر گونه عذری را ببندد، امّا هنگامی که پیامبر از فتنه اندیشناک گشت و بر تو از منافقان بیمناک شد خدایش پروردگار جهانیان به او وحی کرد :
((ای رسول ! آنچه را بر تو از پروردگارت نازل شده به همگان ابلاغ کن و اگر چنین نکنی رسالت خدایی را به پایان نرسانده ای و خداوند تو را از گزند مردم حفظ می کند)) .
پیامبر نیز خستگی راه را به جان خرید و در گرمای سوزان نیمه روز بیابان بپا خاست ، خطاب کرد، به گوش همگان رساند، ابلاغ کرد سپس از همه پرسید و گفت : آیا وظیفه ام را انجام داده ام ؟
و همگان پاسخ دادند : آری به خدا .
و حضرت فرمود : خدایا شاهد باش . سپس گفت : آیا من سزاوارتر از مؤ منان به خودشان نیستم ؟
پاسخ دادند : آری (هستی ) . و پیامبر دستت را گرفت و گفت : ((هر که من مولای اویم پس علی مولای اوست ، پروردگارا ! دوستانش را دوست بدار و دشمنانش را دشمن ، یارانش را یاری کن و خوار کنندگانش را خوار نما، پس تنها گروه اندکی به آنچه خدا درباره تو نازل ساخته بود ایمان آوردند و اکثر آنان دچار زیان و خسارت گشتند . . . )) .
روز غدیر بخش گسست ناپذیر رسالت اسلام است و زندگی اسلامی در هیچ حال از آن بی نیاز نیست و پیامبر اکرم به وسیله همین روز است که رهبری روحی و تاریخی امت را پس از خود تضمین کرده است و مسلمانان را بازیچه امواج فتنه ها قرار نداده است بلکه برای آنان رهبری تعیین کرد و همگان در روز غدیر با او به عنوان امام و حاکم بیعت کردند و خداوند با این آیه این بیعت را امضا کرد :
(( ((الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا)) . )) (265)
((امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم به تمامیت خود رسید و پسندیدم برای شما دین اسلام را)) .
6 - امام هادی - علیه السلام - رنج و مصائب جدش امیرالمؤ منین را در این زیارت یادآور شده و خطاب به ایشان می فرماید :
(( ((ثم محنتک یوم صفین و قد رفعت المصاحف حیلة و مکرا، فاعرض الشک ، و عزف الحق ، و اتبع الظن ، اشبهت محنة هارون اذ امره موسی علی قومه فتفرقوا عنه ، و هارون ینادی بهم ، و یقول : یا قوم انما فتنتم به و ان ربکم الرحمن فاتبعونی و اطیعوا امری قالوا نبرح علیه عاکفین حتّی یرجع الینا موسی . . . )) . )) (266)
((اندوه و رنج تو در جنگ صفین آن هنگام که قرآن ها به مکر و فریب بر سر نیزه رفت و شک فراگیر شد و حق را به بازی گرفتند و به پیروی از گمان و پندارها پرداختند همانند رنج و اندوه هارون بود که موسی او را بر قوم بنی اسرائیل امیر ساخت لیکن آنان را از گردش ، پراکنده شدند و او آنان را ندا در داد :
((ای قوم من ! شما به وسیله این گوساله امتحان شده اید و پروردگار شما خدای رحمان است پس مرا پیروی کنید و دستورم را بکار بندید امّا آنان گفتند : ما همچنان به پرستش آن مداومت خواهیم کرد تا موسی به سوی ما باز گردد)) .
تو نیز هنگامی که مصاحف به بالا رفت گفتی : ای قوم ! شما به وسیله اینها فریفته شده اید و این امتحانی است برای شما لیکن آنان عصیان ورزیدند و دستور تو را اطاعت نکردند و تقاضای نصب ((حکم )) از سوی تو نمودند و تو از اینکار خودداری کردی و از اعمالشان به خداوند پناه جستی و ابراز انزجار نمودی و کار را به خودشان واگذاشتی .
همینکه حقیقت رخ نمود و تباهی و باطل روسیاه شد و آنان به خطا و کجروی خویش اعتراف کردند و پس از آن اختلاف نموده گناه تحکیم و پیامد آن را که خود مرتکب شده بودند به گردن تو انداختند و تو را مسؤ ول خطایی دانستند که آنان را از آن نهی کرده بودی و آنان با طیب خاطر بدان تن داده بودند و حال آنکه همواره بر راه درست و با بصیرتی خدایی عمل کرده بودی و آنان در بیراهه های گمراهی سرگردان بودند و آنقدر بر نفاق خویش پافشاری کردند و در وادی ضلالت بسر بردند که خداوند کیفر اعمالشان را در همین دنیا داد و با شمشیرت معاندینت را نابود ساخت و به شقاوت ابدی محکوم نمود و با حجت تو سعادتمندان را زنده کرد و هدایت کرد پس صلوات خدا بر تو در آغاز و انجام کار و در تمام حرکات و سکناتت باد هیچ مدح کننده ای بر کمالت احاطه پیدا نخواهد کرد و دشمن نیز از درک عمق فضیلت و بزرگیت ناتوان خواهد بود . . . )) .
یکی از بزرگترین مشکلات و بحران هایی که امام امیرالمؤ منین را محاصره نمود، نیرنگ بر سر نیزه کردن قرآن ها بود که تمامی پیروزی های درخشان لشکر امام را که در آستانه شکست دادن کامل نیروی سرکش و حق ستیز معاویه و کسب پیروزی نهایی بود بر باد داد !
حیله معاویه و دعوت به ((حکمیت )) در گروهی از ابلهان که از شعور دینی برخوردار نبودند و حقیقت اسلام را درک نکرده بودند کارگر شد و آنان از اطاعت فرمانده خود سر پیچیدند و بنای سرکشی گذاشتند و شمشیرهای خود را در برابر امام به گردش درآوردند و از ایشان خواستند دعوت معاویه را بپذیرد و الا تن به کارزار دهد، امام نیز ناگزیر شد موافقت خود را اعلام نماید و جنگ را متوقف سازد و بدین گونه دوره حکومت حق و عدالت به پایان رسید و معاویه پیروز شد و ظلم ، ستم و استبداد را فراگیر ساخت .
همینکه ترفند معاویه برای آن ساده لوحان و افراد نادان روشن شد شتابان نزد حضرت امیر رفته از او خواستند بخاطر پذیرش صلح با معاویه توبه کند ! و به گناه نکرده اعتراف نماید . امام از پذیرفتن خواسته آنان خودداری کرد زیرا در زندگی سراسر نور و ایمانش ، کمترین غبار شکی نبود چه برسد به گناه و حیات امام چیزی نبود جز خدمتی صادقانه به اسلام و مسلمین .
امتناع امام آنان را به جبهه گیری ، جدا شدن از مسلمانان ، تشکیل خیمه و خرگاه ، حمله به مردم بی دفاع ، تخریب و عملیات ایذایی و نهایتا به جنگ واداشت و واقعه نهروان پیش آمد که سختی ها و مشکلات فراوانی برای مسلمانان ببار آورد و بذر فتنه و شقاق را در جامعه اسلامی افشاند .
بحث از زیارت غدیریه امام را که از زیباترین ، اصیل ترین ، بدیع ترین و پربارترین زیارات است در همین جا به پایان می بریم .
داستان هائی از پیامبران
امام هادی - علیه السلام - برای یکی از یاران خود برخی از داستان های پیامبران از جمله چند مورد زیر را نقل فرمود :
نوح و ابلیس
حضرت امام هادی - علیه السلام - گفتگوی پر نکته ای از نوح - علیه السلام - با ابلیس بدین شرح نقل فرمود :
((ابلیس نزد نوح آمد و گفت : تو را بر گردن من حقی عظیم است پس از من نصیحت و پندی بخواه که به تو خیانت نخواهم ورزید .
حضرت نوح پرسش از او را کراهت داشت که وحی الهی فرود آمد و خداوند از او خواست سؤ ال کند .
نوح گفت : خودت سخن بگو .
ابلیس گفت : اگر از بنی آدم کسی را بخیل یا حریص و آزمند و یا حسود و یا زورگو ببینیم ، او را همچون توپ به بازی می گیریم و به هر سو بخواهیم میرانیم و اگر همه این خصلت ها در او جمع باشد او را شیطان مرید (شیطان رانده از درگاه الهی ) می نامیم .
نوح او پرسید : آن حق بزرگی که بر گردنت دارم چیست ؟
ابلیس پاسخ داد : تو بر اهل زمین نفرین کردی و آنان را به دوزخ فرستادی و بدینسان من آسوده گشتم و اگر نفرین تو نبود بایستی روزگار درازی صرف گمراه کردن آنان کنم )) . (267)
امام یاران خود را با بیان این تمثیل بر آن می دارد تا از این صفات که انحطاط آدمی را در پی دارد پاک کنند و از سقوط در گنداب رذایل بپرهیزند .
موسی و خدا
امام - علیه السلام - مناجات و گفتگویی را که میان موسای نبی و خداوند متعال رخ داده بود بدین مضمون نقل فرمود :
((موسی گفت : پروردگارا ! پاداش آنکه بخاطر شرم از تو خیانت را ترک می کند چیست ؟
خداوند فرمود : ایمنی و سلامت در روز قیامت پاداش اوست .
موسی گفت : پاداش آنکه اهل طاعت و پیروانت را دوست می دارد چیست ؟
خداوند فرمود : آتشم را از تن او دور کرده و دوزخ را بر او حرام خواهم کرد .
موسی گفت : کیفر آنکه مؤ منی را به عمد بکشد چیست ؟
خداوند فرمود : در روز قیامت به او نگاه نخواهم کرد و از لغزش هایش در نخواهم گذشت .
موسی گفت : پروردگارا ! پاداش آنکه مردم را برنجاند و به آنان نیکی رساند چیست ؟
خداوند متعال فرمود : روز قیامت آتش دوزخ به او می گوید : مرا بر تو راهی نیست (و تو در امانی ))) . (268)
امام - علیه السلام - این داستان و غیر آن را برای یاران خود نقل می کرد تا آنان را به معالی اخلاق رهنمون سازد و درسی باشد که از آن پند گیرند و طریقه اولیای الهی را پیشه خود سازند .
حکمت عیسی (ع )
امام برای یاران خود سخن حکیمانه زیر را از قول عیسی (( - علی نبینا و علیه السلام - )) نقل فرمود :
((اگر کسی از شما با دست راست انفاق کرد دست چپ خود را با خبر نسازد و اگر نماز خواند آن را پنهانی بجای آورد)) . (269)
خداوند متعال شایسته می داند که عمل نیک مؤ من در خفا و پنهانی صورت گیرد و از تظاهر و نمایش در امور خیر، خودداری کند و با پخش خبر نیکی خود نسبت به برادر مؤ منی ، اجر خود را ضایع نسازد .
مؤ من باید هنگام نیکی و انفاق پاداش خود را از خداوند متعال بخواهد و از خودنمایی بپرهیزد .
گوشه ای از تاریخ اسلام
امام هادی - علیه السلام - بعضی از حوادث مهم صدر اسلام و دوران اموی را برای یاران خود نقل می نمود از جمله حوادثی را که حضرت بیان کردند ماجرای شهادت قنبر غلام امیرالمؤ منین به دست جنایتکار اموی حجاج بن یوسف ثقفی بود . این ماجرا با هم می خوانیم :
((حضرت فرمود : هنگامی که قنبر بر حجاج بن یوسف وارد شد آن طاغوت فریاد کشید : برای علی بن ابی طالب چکاری می کردی ؟
- کمک می کردم تا وضو بگیرد .
- هنگامی که از وضو گرفتن فارغ می گشت چه می گفت ؟
- این آیه را می خواند :
(( ((فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم اءبواب کل شی ء حتّی اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذا هم مبلسون فقطع دابر القوم الذین ظلموا و الحمد للّه رب العالمین )) . ))
((پس چون آنچه به آنها تذکر داده شد همه را فراموش کردند ما همه ابواب هر نعمت را (برای اتمام حجت ) بر روی آنها گشودیم تا به نعمتی که به آنها داده شد شادمان و مغرور شدند، ناگاه آنها را به کیفر اعمالشان گرفتار ساختیم آنگاه خوار و ناامید گردیدند پس به کیفر ستمگری ریشه ظالمان کنده شد و ستایش خدای را که پروردگار جهانیان است )) . (270)
گمان می کنم آیه را به ما تفسیر و تأویل می کرد !
- آری .
- اگر گردنت را بزنم چه می شود ؟
- من به سعادت می رسم و تو بدبخت می شوی .
و آن جنایتکار دستور داد تا گردن قنبر این بنده صالح خدا را بزنند ! (271)
فضیلت پیامبر و علی (ع )
امام هادی - علیه السلام - از تلاش های پیامبر و علی برای اصلاح امت و رنج هایی که در این راه کشیدند تجلیل به عمل آورد و فداکاری های آنان را غیر قابل جبران خوانده و گفت :
((یکی از نشانه های بزرگداشت جلال و عظمت خداوند، برتری و مقدم داشتن و خویشاوندی محمّد و علی ، پدران دینی تو بر خویشاوندی پدر تنی است . و از نمونه های خوار شمردن جلال خداوند مقدم شمردن خویشاوند پدر تنی بر خویشاوندی پدران دینی این امت ، محمّد (( - صلی اللّه علیه و آله - )) و علی - علیه السلام - است . . . )) . (272)
حضرت امام هادی در همین زمینه فرمود :
((هر کس پدران دینی او یعنی محمّد (( - صلی اللّه علیه و آله - )) و علی - علیه السلام - نزدش گرامی تر و ارجمندتر از والدین نسبی اش نباشد بکلی از خدا دور بوده و خدا را بر او تفضل و عنایتی نیست )) . (273)
پیامبر و علی بیش از پدرانمان بر ما و امت اسلامی حق دارند و از حقوق ویژه ای برخوردارند زیرا آنان هستند که ما را به اسلام و سعادت دنیا و آخرت رهنمون شدند و خداوند متعال به وسیله آنان ما را از تیرگی جاهلیت و خفت و خواری آن خارج ساخت و به قله افتخار و شرف و کرامت انسانی رساند لذا همواره حق پدران دینی بر گردن ماست .
فضیلت علما در زمان غیبت
امام هادی - علیه السلام - به ستایش از فضل علمای زمان غیبت نوه بزرگوار خود امام منتظر و موعود امم پرداخته و می گوید :
(( ((لولا من یبقی بعد غیبة قائمکم - علیه السلام - من العلماء الداعین الیه ، و الدالین علیه ، و الذابین عن دینه یحجج ، و المنقذین لضعفاء عباد اللّه من شباک ابلیس ، و مردته ، و من فخاخ النواصب لما بقی احد الا ارتد عن دین اللّه ، و لکنهم الذین یمسکون ازمة قلوب ضعفاء الشیعة ، کما یمسک صاحب السفینة سکانها، اولئک هم الافضلون عنداللّه عزوجل . . . )) . ))
((اگر نه آن بود که پس از غیبت حضرت قائم - علیه السلام - عالمانی به سوی او دعوت می کنند و روش او را برای خواستاران بیان و با برهان و دلیل از دین او دفاع می کنند و بندگان ضعیف و ساده دل را از چنگ ابلیسان و دام ناصبی ها و از درگاه حق رانده شدگان نجات می دهند، تمام مردم از حق روی گردان می شدند و حقیقت ایمان بر ایشان مشتبه می گشت لیکن علما، مهار دل شیعیان ضعیف را در دست دارند همانگونه که کشتیبان سکان آن را، آنان نزد خداوند متعال برتر و گرامی ترین هستند . . . )) .
علما در عصر غیبت ، حق بزرگی بر مسلمانان دارند و نقش بسیار مهم و فعالی ایفا می کنند . گسترش دین اسلام و دفاع از شریعت الهی و نگهبانی از اصول اسلام جزء اساسی مرامنامه عالمان دین بشمار می رود .
فضیلت صبر
امام هادی در بیان فضیلت صبر و پاداشی که خداوند به صبر پیشگان عنایت می کند احادیث چندی دارد . از جمله حسن بن علی می گوید : شنیدم امام هادی می فرمود :
((قیامت که بر پا می گردد ندایی به گوش می رسد که : صابرین کجایند ؟ گروهی بر می خیزند . ندای دیگری به گوش می رسد : متصبران و خویشتنداران کجا هستند ؟ گروه دیگری بر می خیزند .
پرسیدم : فدایت گردم ! صابرین و متصبرین چه کسانی هستند ؟
حضرت فرمود : ((صابرین )) کسانی هستند که بر انجام واجبات پایداری می کنند و از آن شانه تهی نمی نمایند . و متصبران کسانی هستند که از معاصی اجتناب کرده و این حالت را بشدت حفظ می کنند)) . (274)
شکیبایی بر انجام واجبات الهی و خویشتنداری و تحمل ترک و دوری از گناهان از برترین و مهمترین عبادات بشمار می رود و آدمی را بر مهار کردن هواهای نفسانی و گرایش های انحرافی و کجروی قادر می سازد و زمام نفس را در کف با کفایت عقل می گذرد .
روزها را شوم ندانیم
اسلام با تمام عبادات و سنت های جاهلی از جمله اعتقاد به شومی پاره ای از روزها که مورد قبول جامعه جاهلی بود به نبرد برخاست و به صراحت گفت روزها نقشی در بد و نیک آدمی ندارد نه سودی می رساند و نه زیانی را برطرف می کند و تمامی حوادث طبق ناموس الهی و سنن تغییرناپذیر هستی بخش ، جریان دارد و سررشته عالم به دست خداست .
امام هادی - علیه السلام - نیز این اعتقاد را در عقل و دل اصحاب خود استوار می ساخت از جمله حسن بن مسعود (275) نقل می کنید که : روزی انگشتم زخم برداشت و در راه با مرکب سواری برخورد کردم که شانه ام آسیب دید و پس از آن وارد جمعیتی شدم و لباس هایم پاره گشت همینکه خدمت حضرت ابوالحسن هادی - علیه السلام - رسیدم گفتم : خداوند مرا از شرّ این روز آسوده بدارد چه روز شوم و بد شگونی هستی !
حضرت به من فرمود : ای حسن تو هم که با ما رفت و آمد داری گناهت را به گردن بی گناه می گذاری .
حسن می گوید : عقلم به سر، باز آمد و دانستم خطا کرده ام پس گفتم : ای آقای من استغفار می کنم و از خداوند آمرزش می خواهم .
حضرت فرمود : ای حسن روزگار را چه گناهی است که چون به سزای کردار خویش می رسید آن را شوم می شمارید !
حسن گفت : برای همیشه استغفار می کنم (و دیگر خطای خود را تکرار نخواهم کرد) یابن رسول اللّه این توبه من باشد .
حضرت فرمود : به خدا سودتان نبخشد و خداوند بخاطر سرزنش کردن روزها - که گناهی ندارند - شما را مجازات خواهد کرد . ای حسن آیا نمی دانی این خداوند است که در دنیا و آخرت پاداش و کیفر اعمال شما را می دهد ؟
عرض کردم : آری ، آقای من .
حضرت فرمود : به راه خطا مرو و روزها را مؤ ثر در احکام الهی مدان و نقشی به عهده آنها مگذار .
حسن می گوید : عرض کردم اطاعت می کنم آقای من . (276)
پیامبر اکرم در حدیث رفع فرمود : کسی که به شوم بودن ایام معتقد باشد بویی از اسلام نبرده و خارج از ملت اسلامی است . امام هادی همین مطلب را بشدت مورد تأکید قرار می دهد و از مؤ من می خواهد با عزمی راسخ و اراده ای به استواری کوه موانع را از سر راه بردارد و در راه صواب گام زند نه اوهامی او را سست کنند و نه شوم دانستنی او را کند (مگر آنکه خدای ناکرده بخواهد بکاری نامشروع دست یازد) .
پاکیزگی
امام - علیه السلام - مسلمانان را به پاکیزگی و آراستگی فرا خوانده و می فرمود :
(( ((ان اللّه یحب الجمال و التجمل ، و یکره البؤ س ، و البائس ، فان اللّه عزوجل اذا انعم علی عبده نعمة احب ان یری علیه اثرها، فقیل له و کیف ذلک ؟ قال : ینظف ثوبه ، و یطیب ریحه ، و یحسن داره ، و یکنس افنیته ، حتّی ان السراج قبل مغیب الشمس ینفی الفقر، و یزید فی الرزق )) . )) (277)
((خداوند زیبایی و آراستگی را دوست می دارد، آلودگی و آشفتگی را برای مؤ من نمی پسندد . خداوند دوست دارد اثر نعمت خود را بر بنده اش ببیند و او باید جلوه های عطاهای خدایی را نشان دهد . به حضرت گفتند چگونه اثر نعمت را ظاهر کند ؟ حضرت فرمود : لباس خود را پاکیزه نگهدارد، خود را خوشبو کند، خانه اش را نیکو بدارد و حیاط آن را جارو کند . حتّی روشن کردن چراغ قبل از غروب خورشید، فقر و تهیدستی را از بین می برد و روزی را افزون می کند)) .
کسب حلال دشوار است
سید بن طاووس به سند خود از محمّد بن هارون جلاّب روایت می کند که گفت : به آقایم علی بن محمّد هادی - علیه السلام - عرض کردم : ما از پدران شما نقل کرده ایم که روزگاری فرا می رسد که در آن کمیاب تر از برادری همدم و (به دست آوردن ) درهمی حلال نخواهد بود .
حضرت به من پاسخ داد : ای محمّد ! برادر همدم یافت می شود لیکن تو در روزگاری بسر می بری که نادرتر از درهمی حلال و برادری در راه خداوند متعال چیزی نیست . (278)
ندرت و کمیابی پول حلال ناشی از رعایت نکردن حدود شرع در کسب و کار و تلاش و حرص در اندوختن ثروت از هر راهی می باشد . برادر همدلی که به دنبال منافع و مصالح برادرش باشد در هر زمان و مکانی بوده است لیکن برادری که در همه حال خدا را در نظر داشته باشد و بخواهد برادرش را از ارتکاب معاصی باز دارد و او را به انجام امور خیر وادار کند در تمامی مراحل انسانیت نادر بوده و هست .
چرا از مرگ هراسانند ؟
از حضرت امام هادی - علیه السلام - پرسیدند : چرا برخی از مسلمانان مرگ را ناخوش می دارند ؟ حضرت پاسخ داد :
(( ((لانهم جهلوه فکرهوه ، و لو عرفوه و کانوا من اولیاء اللّه عزوجل لا حبوه ، و لعلموا ان الا خرة خر من الدنیا . . . )) . ))
((زیرا آنان از حقیقت مرگ بی خبرند لذا آن را ناخوشایند می شمارند، و اگر آن را می شناختند و خود از اولیا و دوستان خداوند بودند، مرگ را دوست می داشتند و می فهمیدند که آخرت بهتر از دنیاست . . . )) .
سپس حضرت متوجه اصحاب خویش گشته و فرمود : ((چرا کودک و دیوانه از خوردن داروهای شفابخش و درمانگر امتناع می کنند ؟ )) .
آنان پاسخ دادند : زیرا منافع و فایده داروها را درک نمی کنند و نمی شناسند .
حضرت فرمود : ((سوگند به آنکه محمّد را به حق به پیامبری برانگیخت ! هر کس خود را برای مرگ آماده کرده باشد (و توشه راه را همراه خود کند) مرگ را سودمندتر از این داروی شفابخش کودک بیمار و دیوانه خواهد یافت . اگر این جاهلان می دانستند مرگ ، آنان را به چه سرانجام نیکویی می رساند خواستار آن می شدند به همان شدتی که عاقل دوراندیش خواهان دارو برای دفع آفات و حفظ بهبود می گردد)) . (279)
در حدیث دیگری امام حقیقت مرگ را آشکار ساخته و بر آن است که مؤ من شایسته است هنگام مرگ آرامش خود را حفظ کند و غمگین نگردد . حضرت به عبادت یکی از اصحاب خود رفت همینکه وارد خانه اش شد او را از ترس مرگ گریان یافت ، امام او را مخاطب ساخته فرمود :
((ای بنده خدا ! بدانجهت از مرگ هراسانی که آن را نمی شناسی ، اگر بدنت چرک و کثیف شود و از کثافت و انبوهی چرک ها آزرده شوی زخم و دمل نیز در تنت به وجود آید و بدانی شستشوی تن در حمام تمامی این آلودگی و زخم های چرکین را از بین می برد آیا نمی خواهی به گرمابه بروی و خود را پاک و آسوده می سازی ؟ یا اینکه ترجیح می دهی تنت همچنان چرک باشد و به حمام نروی ؟ )) .
بیمار بسرعت پاسخ داد : آری یابن رسول اللّه - درود و رحمت خداوند بر تو و خاندانت باد - قطعا به حمام خواهم رفت .
حضرت پاسخ داد : ((مرگ در حقیقت همین حمام است که آخرین آلودگی های گناهانت را پاک می کند و جرائم اعمالت را می زداید و هنگامی که مرگ به سراغت آمد و تو را فرا گرفت از هر رنج و شکنجه های آسوده می گردی و به همه شادی ها و آمال خود می رسی )) .
بیمار آرام شد و آماده پذیرش مرگ گردید و از فرمان خداوند خشنود گشت . (280)
خواب مرگ ، رنج ها و اندوه مؤ من را از بین می برد و او را در خانه تنعم و بهشت برین جای می دهد .
توبه نصوح
احمد بن هلال از امام هادی - علیه السلام - درباره توبه نصوح پرسش کرد . حضرت پاسخ داد : ((آنکه باطن آدمی مانند ظاهر و بلکه برتر از آن باشد)) . (281)
حقیقت توبه عبارت است از : کنده شدن از گناهان ، تصفیه روح و تطهیر نفس و صفات آن و بالاخره مطابقت باطن با ظاهر و حتّی بهتر بودن درون از ظاهر .
معنای رجیم
سید بزرگوار عبدالعظیم حسنی می گوید : شنیدم حضرت هادی - علیه السلام - می فرمود : ((معنای رجیم - که صفت شیطان است - رانده شده از مواضع خیر و نیکی و سنگباران شده با لعن است و مؤ منی او را یاد نمی کند مگر آنکه به او لعنت می فرستد . در علم خدا مقرر است که پس از ظهور حضرت قائم (( - عجل اللّه تعالی فرجه - )) مؤ منی نخواهد بود مگر آنکه او را با سنگ رجم خواهد کرد همانگونه که پیش از آن با لعن رجم می شد)) . (282)
همه شرور و گناهان روی زمین به شیطان بر می گردد و اوست که با وسوسه های خود آدمی را به گناه وادار ساخته و در گرداب معاصی غرق می کند .
سفلگان
حضرت امام هادی فرمود :
(( ((الغوغاء قتلة الانبیاء، و العامة مشتقة من العمی ، و ما رضی اللّه عنهم ان شبههم بالانعام حتّی قال : بل هم اضل )) . )) (283)
((افراد سفله و فرومایه کشندگان پیامبران هستند و عامه برگرفته از عمی (کوری ) است و خداوند از اینکه آنان را به چهارپایان تشبیه کند خشنود نگشت تا آنکه فرمود : ((بلکه گمراه تر از چهارپایان هستند)) .
((غوغاء)) مردمی هستند که داری هیچ آگاهی اجتماعی و دینی نمی باشند و به وسیله ستمگران تحریک می شوند تا پیامبران و مصلحان را به شهادت برسانند . و آنان همواره آلت دست نیروهای حق ستیز می باشند و مقاصد آنان را اجرا می کنند .
پاره های نور
قسمت اول
از امام هادی - علیه السلام - مجموعه ای از کلمات زرین نقل شده است که از زیباترین جلوه های اندیشه اسلامی بشمار می رود . این کلمات قصار به مسائل گوناگون تربیتی ، اخلاقی و روانی پرداخته و به عنوان میراثی گرانقدر از تعدی روزگار محفوظ مانده و به دست ما رسیده است که ما بخشی از آنها را در زیر می آوریم :
1 - امام هادی - علیه السلام - فرمود : (( ((خیر من الخیر فاعله ، و اجمل من الجمیل قائله ، و ارجح من العلم عامله . . . )) . ))
((بهتر از نیکی ، انجام دهنده آن و زیباتر از زیبا، گوینده آن و برتر از علم ، بکار گیرنده آنست . . . )) .
امام در این سخنان به ستایش از سه کس پرداخته است :
الف - عامل نیکی و خیر، او بخاطر داشتن ارزش های اخلاقی از ((خیر)) که یک خصیصه اخلاقی است برتر می باشد .
ب - خوش زبان ، او بخاطر خوبی هایی که به مردم می کند و معیارهای ارزشمند روانی زیباتر از زیباست .
ج - آن کس که به دانش خود عمل می کند، برتر از دانش است زیرا علم وسیله ای است برای عمل و خودسازی پس کسی که علم را بکار بندد رسالت خود را انجام داده علم را حفظ می کند و منزلت خود را بالا می برد و بدینسان برتر از علم خواهد بود .
2 - حضرت هادی - علیه السلام - به یکی از موالی خود فرمود : (( ((عاتب فلانا و قل له : ان اللّه اذا اراد بعید خیرا اذا عوتب قبل . . . )) . ))
((فلانی را سرزنش کن و به او بگو : خداوند هرگاه برای بنده اش خیری تدارک ببیند حالت سرزنش پذیری و نرنجیدن را در او به وجود می آورد . . . )) .
هنگامی که سرزنش و نکوهش با چنین سخنان شیرینی همراه باشد، کینه و دشمنی را از بین می برد و دوستی و محبت را گسترش می دهد .
3 - امام - علیه السلام - فرمود : (( ((من ساءل فوق قدر حقه فهو اولی بالحرمان . . . )) . ))
((هر کس بیش از حق خود طلب کند سزاوار ناکامی و بی بهرگی است . . . )) .
کسی که بالاتر از استحقاق خود توقع دارد، خویش را در معرض نومیدی و دست نیافتن به مطلوب قرار می دهد .
4 - حضرت هادی - علیه السلام - فرمود : (( ((صلاح من جهل الکرامة هوانه ؛ )) هر که ارزش کرامت و بزرگواری را نداند شایسته خواری و خفت است )) .
چقدر این سخن زیبا و دقیق است کسی که ارزش های انسانی را سبک می شمارد و کرامت را درک نمی کند سزاوار خفت ، خواری ، اعراض و روی گردانی است .
5 - امام - علیه السلام - می فرماید : (( ((الحلم ان تملک الانسان ، و تکظم غیظک مع القدرة علیه . . . )) . ))
((حلم و بردباری آنست که مالک نفس خویش باشی و هنگام قدرت (بر انجام مقصودت ) خشم خودت را فرو دهی . . . )) .
شکیبایی و حلم جز این نیست که انسان بر نفس و اعصاب خود کنترل داشته باشد و اسیر عوامل و اسباب خشم نگردد .
6 - حضرت فرمود : (( ((الناس فی الدنیا بالمال ، و فی الا خرة بالاعمال . . . ؛ )) وجود آدمی در دنیا به ((مال )) و در آخرت به ((اعمال )) است . . . )) .
7 - امام - علیه السلام - فرمود : (( ((من رضی عن نفسه کثر الساخطون علیه . . . ؛ )) هر که از خود خشنود بود، نکوهش گران بسیاری خواهد داشت . . . )) .
هر کس تندرویهای درونی خود را مهار نکند و از رفتارهای نابهنجار و انحرافی خود خرسند گردد خودش را در معرض انتقاد و نکوهش و ناخشنودی مردم قرار داده است .
8 - حضرت امام هادی - علیه السلام - فرمود : (( ((تریک المقادیر ما لا یخطر ببالک . . . ؛ )) تقدیرات الهی چیزهایی به تو نشان می دهند که تصور آن را هم نداری . . . )) .
تقدیر الهی که شامل انسان و تمامی مخلوقات است چنان مسائل عجیب و حوادث حیرت آوری را به انسان نشان می دهد که به ذهنش هم خطور نکرده است .
9 - امام - علیه السلام - می فرماید : (( ((شر الرزیة سوء الخلق . . . ؛ )) بدترین مصیبت ، کج خلقی است . . . )) .
یکی از بزرگترین مصیبت ها خوی بد و کجرفتاری است که انسان را دچار مشکلات و سختی های بیشماری می سازد و اندوهی بزرگ برای او فراهم می آورد .
10 - دهمین اختر تابناک ولایت می فرماید :
(( ((الغنی قلة تمنیک ، و الرضی بما یکفیک ، و الفقر شره النفس ، و شدة القنوط، و المذلة اتباع الیسیر، و النظر فی الحقیر . . . )) . ))
((سرمایه حقیقی آرزوی کم داشتن و خرسندی به آن چیزی است که تو را کفایت کند و فقر حقیقی ، آزمندی نفس و نومیدی زیاد است و ذلت و درماندگی ، کوتاه نگری و چشم داشت به اشیای حقیر است . . . )) .
در بیان فوق حضرت به تعریف کامل مفاهیم زیر می پردازد :
الف ) توانگری :
امام توانگری را به داشتن مسکوکات و غیر آن نمی داند بلکه سرمایه واقعی ، آرزوی کم و خشنود به آن مقدار است که انسان را به کفایت کند .
ب - تنگدستی :
فقر و درویشی به مال اندک نیست بلکه آزمندی نفس و نومیدی بسیار انسان فقر حقیقی است .
ج - فرومایگی :
خواری و خفت انسان در پیروی انسان در پیروی مسائل حقیر و پیش پا افتاده است و عدم توجه به ارزش هایی است که کرامت انسانی را حفظ می کند و منزلت آدمی را بالا می برد .
11 - از حضرت درباره حزم و دوراندیشی پرسش کردند، ایشان پاسخ داد :
(( ((هو ان تنظر فرصتک و تعاجل ما امنک ؛ )) حزم آنست که منتظر فرصت خود باشی و به آنچه در توان داری بپردازی )) .
حزم و دوراندیشی آنست که آدمی از فرصت های پیش آمده به خوبی استفاده کند و اجازه ندهد فرصت از دستش برود .
12 - امام هادی فرمود : (( ((راکب الحرون - و هو الفرس الذی لا ینقاد - اسیر نفسه . . . ؛ )) توسن سوار - اسب چموش - کسی است که اسیر نفس خودش باشد . . . )) .
مقصود امام آنست که آنکه در وادی گمراهی گام می زند و به راه های انحرافی دلبسته است اسیر نفس خود است و مانند کسی است که بر حیوان چموشی بنشیند و در دره های عمیق سقوط کند .
13 - امام دهم می فرماید : (( ((الجاهل اسیر لسانه ؛ )) نادان و جاهل اسیر زبان خود است )) .
شکی نیست که شخص ناآگاه و نادان در بند و گرفتار زبان خود است و این زبان نیاموخته و رها، مشکلات و گرفتاری های زیادی برای صاحبش فراهم می کند .
14 - حضرت امام هادی فرمود : (( ((المراء یفسد الصداقة القدیمه ، و یحلل العقد العقدة الوثیقة و اقل ما فیه ان تکون المغالبة ، و المغالبة اءس اسباب القطیعة . . . )) . ))
((مراء و ستیزه ، دوستی های کهن را بر باد می دهد و پیوندهای استوار را از هم می گسلد و کمترین پیامد آن ، انتظار مغالبه و پیروز شدن بر یکدیگر است که ریشه و بنیاد جدایی ها می باشد . . . )) .
((ستیزه )) یا مجادله و پرخاش عامل بهم خوردن دوستی ها و کم شدن محبت است و به دنبال خود دشمنی و ناخشنودی بسیار دارد .
15 - حضرت امام هادی می فرماید : (( ((العتاب مفتاح التعالی ، و العتاب خیر من الحقد . . . ؛ )) سرزنش ، کلید برتری جویی است و سرزنش از کینه بهتر است . . . )) .
شکی نیست که عتاب و پرخاش عامل مهمی برای برتری جویی بشمار می رود و کلید شر و بدی است لیکن با این همه بهتر از کینه داشتن انسان از برادرش می باشد .
16 - یکی از یاران امام هادی - علیه السلام - به ستایش ایشان پرداخت و در این کار زیاده روی کرد حضرت به او گفت :
(( ((ان کثرة الملق یهجم علی الفطنة ، فاذا حللت من اخیک محل الثقة فاعدل عن الملق الی حسن النیة . . . )) .
((تملق زیاد بر هوشیاری و زیرکی آدمی می شورد (و آن را از بین می برد) اگر در برادرت صفت نیکی دیدی به جای تملق گویی به او حسن ظن داشته باش و نیت خود را درباره اش نیکو کن . . . )) .
اسلام از تملق گویی بیزار است زیرا نشانه ضعف و ناتوانی شخصیت است و آن را برای مسلمانان نمی پسندد بلکه از آنان می خواهد در تمام مراحل زندگی عزیز و سربلند باشند و از تذلّل و خود کم بینی بپرهیزند .
17 - حضرت امام هادی می فرماید : (( ((المصیبة للصابر واحدة ، و للجازع اثنان . . . ؛ )) مصیبت و اندوه برای شکیبا یکی است و برای ناشکیب و اهل جزع دوتاست . . . )) .
انسان اگر درباره حادثه غیر منتظره و ناخوشایند صبر پیشه کند تنها یک مصیبت و ناراحتی دارد ولی اگر اختیار از کف بدهد و به جزع و فزع بپردازد دو ناراحتی و اندوه خواهد داشت : اندوه اولی و اندوه و مصیبت ناشی از جزع و ناشکیبایی .
18 - امام هادی - علیه السلام - می فرماید : (( ((الحسد ماحق الحسنات ، و الزهو جالب المقت . . . ؛ )) حسد حسنات را از بین می برد و غرور و خودپسندی ، موجب نفرت و بیزاری می گردد . . . )) .
امام درباره حسد و رشک هشدار می دهد زیرا این رذیله گناه بزرگی است و اخبار متضافر و فراوانی داریم دال بر آنکه همانگونه که آتش ، چوب خشک را می سوزاند و از بین می برد حسد نیکی ها را نابود می سازد . غرور و تکبر نیز از جمله رذائلی هست که نفرت و ناخوشایندی مردم را از شخص متکبر در پی دارد و امام مردم را از این رذیله برحذر می دارد .
19 - حضرت امام هادی - علیه السلام - می فرماید :
(( ((العجب صارف عن طلب العلم ، وداع الی التخمط فی الجهل )) . ))
((خودپسندی ، انسان را از دانش جویی باز می دارد و به تکبر و خودخواهی جاهلانه فرا می خواند)) .
از خود راضی بودن و احساس کمال آدمی را از زیاده طلبی علمی باز می دارد و او را بی نیاز از خودسازی وانمود می کند در نتیجه به دانسته های خود اکتفا می کند و همین عین جهل و کوری قلب است .
20 - حضرت فرمود : (( ((البخل اذم الا خلاق ، و الطمع سجیة سیئة . . . )) . ))
((بخل ، نکوهیده ترین خوی است و آزمندی خصلتی است پلید . . . )) .
امام ، ما را از بخل و خسّت و لئامت طبع برحذر می دارد زیرا پست ترین و زشت ترین رذیله اخلاقی است . حضرت همچنان درباره آزمندی هشدار می دهد زیرا صفتی است نفرت انگیز و مشکل آفرین و دارنده این صفت سختی ها و زحمت ها در زندگی خواهد کشید .
21 - امام هادی - علیه السلام - می فرماید : (( ((مخالطة الاشرار تدل علی شر من یخالطهم . . . ؛ )) معاشرت و همنشینی و همدمی با بدان نشانه بدی و شرارت فرد معاشر و همنشین با آنان است . . . )) .
مسلما کسی که با اشرار و کجروان ، مجالست و مصاحبت دارد خود نیز از همان خمیره سرشته شده است و اگر او فرد شریف و درستکاری بود با بدان نمی نشست . (( (الجنس الی الجنس بمیل ) . ))
قسمت دوم (2)
22 - حضرت فرمود : (( ((الکفر للنعم امارة البطر، و سبب للتغییر . . . ؛ )) کفران نعمت ها، نشانه سرمستی و باعث تغییر و زوال (نعمت ) است . . . )) .
آنکه بجای سپاس و شکر منعم کفران نعمت می کند سرمست شده و پا از گلیم خود فراتر گذاشته است و دیگر خود را بنده نمی داند . همین احساس موجب زوال نعمت شده او را به خاک خواهد نشاند .
23 - حضرت می فرماید : (( ((اللجاجة مسلبة للسلامة ، و مؤ دیة للندامة . . . ؛ )) لجاجت سلامتی را از آدمی می گیرد و عاقبت او را پشیمان می کند . . . )) .
لجاجت و پافشاری در به دست آوردن خواسته ای در صورتی که مصلحت در صبر، متانت و آرامش باشد، سلامت را زایل و آدمی را دچار ندامت و پشیمانی می کند لذا امام بشدت آن را نهی می فرماید و از ما می خواهد این حالت را از خود دور کنیم . در حدیث دیگری لجاجت را از بین برنده راءی و اندیشه معرفی می کند .
24 - امام هادی می فرماید : (( ((الهزء فکاهة السفهاء و صناعة الجهال . . . ؛ )) مسخره کردن ، تفریح ابلهان و کار جاهلان و نادانان است . . . )) .
دست انداختن مردم و مسخره و تحقیر کردن آنان سرمایه ناآگاهان و تفریح ابلهان است که کار دیگری جز سبک کردن خلق خدا ندارند .
25 - حضرت هادی - علیه السلام - می فرماید : (( ((العقوق یعقب القلة ، و یؤ دی الی الذلة . . . ؛ )) عقوق (زیر پا گذاشتن حقوق والدین ) کاستی به دنبال دارد و موجب خواری و سرافکندگی می گردد . . . )) .
عصیان و ترک سبکی نسبت به ((پدر)) پیامدهای ناخوشایندی زیادی از جمله کاهش نسل و شیوع خفت و خواری میان افراد خانواده دارد .
26 - حضرت امام هادی - علیه السلام - می فرماید : (( ((السهر الذ للمنام ، و الجوع یزید فی طیب الطعام . . . ؛ )) شب بیداری ، خواب را شیرین تر و گرسنگی ، غذا را گواراتر می سازد . . . )) .
انسان اگر شب را صرف بیداری کند لذتبخش ترین چیز برای او خواب خواهد بود همانطور که اگر گرسنگی بکشد غذا هر چند ناگوارا باشد به کامش شیرین و گوارا خواهد شد .
27 - امام هادی - علیه السلام - به یکی از یاران خود فرمود :
(( ((اذکر مصرعک بین یدی اهلک حیث لاطبیب یمنعک ، و لا حبیب ینفعک . . . )) . ))
((بستر مرگت را در میان خانواده ات به یاد آور که نه طبیبی مانع مرگ تو خواهد بود و نه دوستی به تو سودی تواند رساند . . . )) .
این جملات انسان را به خودسازی ، تهذیب نفس ، به راه صلاح آوردن آن و تواضع فرو می خواند .
آدمی هنگامی که همواره به یاد واپسین دم زندگی خود باشد سرکشی نمی کند و به حق دیگران دست اندازی نخواهد کرد .
28 - حضرت امام هادی - علیه السلام - می فرماید : (( ((اذکر حسرات التفریط باخذ تقدیم الحزم . . . ؛ )) افسوس تفریط کردن را به یاد آورد و حزم و دوراندیشی را پیشه ساز . . . )) .
امام - علیه السلام - با این سخنان تابناک به حزم و دوراندیشی و اجتناب از تفریط که افسوس و رنج را برای انسان به دنبال دارد فرا می خواند .
29 - حضرت امام هادی می فرماید : (( ((ما استراح ذوالحرص و الحکمة . . . ؛ )) دو کس تن به آسایش ندهند : آزمند و حکمت خواه . . . )) .
این جمله حالات حریص و حکمت طلب را به خوبی بیان می کند حریص در تلاش و رنج مدام برای افزایش خواسته و حفاظت از دارایی خود است و حکمتجو نیز زندگی خویش را صرف افزایش معلومات و دانسته های خویش می کند .
30 - حضرت امام هادی - علیه السلام - فرمود : (( ((لانجع فی الطبایع الفاسدة . . . ؛ )) طبایع فاسد و پلید را درمانی نیست . . . )) .
بیشتر منحرفین و افراد دارای طبع پلید و رفتار کجروانه را درمانی نیست و نصیحت و پند دادن به آنان سودی به بار نمی آورد .
31 - حضرت امام هادی - علیه السلام - فرمود : (( ((من لم یحسن ان یمنع لم یحسن ان یعطی . . . ؛ )) آنکه نتواند خوب باز دارد نمی تواند خوب ببخشد . . . )) .
کسی که فاقد ارزش های فکری و اجتماعی است همانطور که نمی تواند به خوبی باز دارد نمی تواند نیک عطا کند .
32 - حضرت امام هادی - علیه السلام - فرمود : (( ((شر من الشر جالبه ، و اهول من الهول راکبه . . . ؛ )) خواهان شرّ و بدی از آن شرورتر و هراسناک تر از هراس کسی است که به دنبال آنست . . . )) .
آنکه برای خود و یا جامعه اش شرّی می خواهد از شرّ و پلیدتر است و آنکه به امور هراس انگیز می پردازد، خود هراسناک تر از هول و دهشت است .
33 - حضرت امام هادی - علیه السلام - می فرماید : (( ((ایاک و الحسد فانه یبین فیک ، و لا یعمل فی عدوک . . . ؛ )) از حسد بپرهیزید که اثر آن در شما ظاهر می گردد و گزندی به دشمنانتان نمی رساند . . . )) .
قدر مسلم آنست که رشک و حسد در دل شخص حسود می ماند و می پوسد و آثاری تلخ از خود بجای می گذارد در حالی که کمترین زیانی به شخص محسود (و هدف حسادت ) نمی رساند .
34 - حضرت امام هادی - علیه السلام - فرمود :
(( ((اذا کان زمان العدل فیه اغلب من الجور فحرام ان یظن باحد سوء حتّی یعلم ذلک منه ، و اذا کان زمان الجور اغلب فیه من العدل فلیس لا حد ان یظن باحد خیرا ما لم یعلم ذلک منه . . . )) . ))
((اگر زمانه را عدل فرا گرفت و عدالت بیش از ستم بود حرام است به کسی سوء ظن داشته باشیم مگر اینکه بدانیم فرد مورد نظر واقعا استحقاق این سوء ظن را دارد و اگر زمانه را ستم فرا گرفت و حق کشی بیش از عدل بود کسی حق ندارد نسبت به دیگری حسن ظن داشته باشد مگر اینکه یقین کند . . . )) .
وقتی عدالت اجتماعی و حق ، جامعه را فرا می گیرد کسی حق ندارد نسبت به دیگری سوء ظن داشته باشد و امّا اگر ظلم و ستم بر جامعه حاکم باشد کسی را نرسد که بیخود نسبت به دیگری گمان نیک برد مگر اینکه مطمئن گردد .
35 - حضرت امام هادی به متوکل فرمود :
(( ((لا تطلب الصفاء ممکن کدرت علیه ، و لا الوفاء ممن غدرت به ، و لا النصح ممن صرفت سوء ظنک الیه ، فانما قلب غیرک لک کقلبک له . . . )) . ))
((از آنکه زندگیش را تلخ کرده ای توقع صفا نداشته باش و نسبت به هر کس پیمان شکنی کردی خواستار وفاداری او مباش . و انتظار نصیحت از آنکه بدو بدگمان هستی نداشته باش زیرا دل و اندیشه دیگران مانند خودت است . . . )) .
این سخنان زرّین از زیباترین بیانات حضرت است و در آن متوکل را از انتظار بیهوده ((وفا))، ((نصیحت )) و ((صفا)) از کسانی که زندگیشان را تلخ کرده است و با ظلم و ستم خویش او ناجوانمردیهایش آنان را در تنگنا گذاشته است بر حذر می دارد زیرا تمامی آنان دشمنان او هستند .
36 - حضرت فرمود :
(( ((ابقوا النعم بحسن مجاورتها، و التمسوا الزیادة فیها بالشکر علیها، و اعلموا ان النفس اقبل شی ء لما اعطیت ، وامنع شی ء لما منعت فاحملوها علی مطیة لا تبطی ء . . . )) . ))
((با نیکی نعمت های را پایداری کنید و با سپاس و شکر فزونی آنها را بخواهید و بدانید نفس خود را هر چه بدهید می پذیرد و از هر چه باز دارید باز می ایستد پس آن را بر مرکبی راهوار قرار دهید . . . )) .
امام - علیه السلام - نیکی کردن به مردم را عاملی برای دوام و بقای نعمت می داند و سپاسگزاری منعم را موجب افزونی آن می شمارد و مصداق بارز شکر، انفاق به فقرا و دستگیری ضعیفان است . در قسمت آخر سخن ، حضرت بر لزوم خودسازی و تهذیب نفس و کنترل آن تاءکید می ورزد زیرا اگر نفس را بخود واگذارند آدمی را به درّه هلاکت و ضلالت می اندازد .
37 - حضرت فرمود : (( ((الجهل و البخل اذم الاخلاق . . . ؛ )) جهل و بخل پست ترین صفت های اخلاقی است . . . )) .
شکی نیست که نادانی و تنگ چشمی از صفات رذیله بوده و انسان را از خدا دور می کند . دارنده این صفات زندگی خود را همچون حیوان یله ای می گذراند و به پایان می رساند .
38 - امام هادی می فرماید : (( ((حسن الصورة جمال ظاهر، و حسن العقل جمال باطن . . . ؛ )) خوبرویی ، زیبایی ظاهر و خردمندی ، زیبایی باطن است . . . )) .
چهره زیبا موجب دلفریبی و جمال ظاهری انسان است امّا زیبایی حقیقی آدمی در پختگی عقل و کمالات اوست .
39 - حضرت هادی - علیه السلام - فرمود : (( ((ان من الغرة باللّه ان یصر العبد علی المعصیة و یتمنی علی اللّه المغفرة . . . )) . ))
((از نشانه های مغرور شدن و ایمنی از مکر خدا آنست که بنده بر گناه اصرار ورزد و پافشاری کند و همچنان خواهان آمرزش خدا باشد . . . )) .
کسی که پی در پی به گناه رو می آورد و کجروی می کند و در عین حال از خداوند طلب آمرزش می کند در حقیقت خود را فریفته است و از مکر خدا خویش را ایمن می داند زیرا آمرزش تنها شامل کسانی می گردد که پس از گناه از صمیم قلب پشیمان می گردند و خالصانه توبه می کنند .
40 - امام هادی - علیه السلام - فرمود : (( ((لو سلک الناس وادیا وسیعا لسلکت وادی رجل عبداللّه وحده خالصا . . . )) . ))
((اگر همه مردم به راهی هموار پا گذارند من راهی را بر می گزینم که عبادت خالصانه برای خدا در آن باشد . . . )) .
سیره و روش امام - علیه السلام - آنست که در همه حال رضای خدا را در نظر می گیرد و راهی را انتخاب می کند که شاهد مقصود را در آغوش گیرد و در این راه از تنهایی هراسی ندارد اگر چه دیگران به راهی جز آن بروند .
41 - حضرت فرمود : (( ((والغضب علی من تملک لؤ م . . . ؛ )) خشم گرفتن بر زیردستان ، دلیل پستی آدم است . . . )) .
42 - امام فرمود : (( ((الشاکر اسعد بالشکر منه بالعمة التی اوجبت الشکر، لان النعم متاع و الشکر نعم . . . )) . ))
((شکرگزار به خود شکر سعادتمندتر است از نعمتی که باعث شکر شده ، زیرا نعمت متاع دنیاست و شکر نعمت دنیا و آخرت . . . )) .
43 - حضرت امام هادی فرمود : (( ((ان اللّه جعل الدنیا دار بلوی ، و الا خرة دار عقبی ، و جعل بلوی الدنیا لثواب الا خرة سببا، و ثواب الا خرة من بلوی الدنیا عوضا . . . )) . ))
((خداوند دنیا را خانه آزمایش و آخرت را محل بقا و پاداش قرار داده است و بلای دنیا را وسیله ثواب آخرت نموده و ثواب آخرت را عوض بلای دنیا قرار داده است . . . )) .
44 - حضرت امام هادی - علیه السلام - فرمود : (( ((ان الظالم الحالم یکاد ان یغطی علی ظلمه یحمله ، و ان المحق السفیه یکاد ان یطفی ء نور حقه بسفهه . . . )) . ))
((ستمگر بردبار و حلیم ممکن است بتواند بر ظلم و ستم خود به وسیله حلم خویش سر پوش بگذارد و حق دار نابخرد بسا که با سفاهت خود نور حق خویش را خاموش کند . . . )) .
45 - حضرت فرمود : (( ((من جمع لک وده فاجمع له طاعتک . . . ؛ )) آنکه دوستی خود را خالصانه تقدیمت کند با اطاعت و پذیرش نظرش خالصانه به او پاسخ مثبت بده . . . )) .
46 - حضرت - علیه السلام - فرمود : (( ((من هانت علیه نفسه فلا تاءمن شره . . . ؛ )) آنکه نفس و شخصیتش برایش حقیر است از شرّش آسوده مباش . . . ))
47 - حضرت - علیه السلام - فرمود : (( ((الدنیا سوق ربح فیها قوم ، و خسر فیها آخرون . . . )) . ))
دنیا بازاری است که گروهی در آن سود می برند و گروهی دیگر ضرر .
در اینجا بحث از برخی کلمات قصار و حکم امام را به پایان می بریم و همین مقدار کم به خوبی گویای لطافت روح و وسعت اندیشه حضرت است که او را در اوج قله تفکر انسانی قرار می دهد . (284)
اصحاب امام و راویان حدیثشان
اشاره
تنوع علم ، گستردگی معارف و تسلط بر تفسیر قرآن ، فقه ، آداب اسلامی ، اخلاق و دیگر دانش ها امام هادی را شاخص ترین فرد عصرشان ساخته بود و دانش پژوهان از هر سوی قصد خانه ایشان می کردند و از آن دریای بیکران علم سیراب می شدند .
اصحاب و یاران ائمه اطهار نمایندگان خط مسؤ ولیت در اسلام بودند و پیام اسلام را از تباه شدن حفظ کردند، آنان به ائمه پیوستند و از سرچشمه جوشان معارف آنان بهره ها جستند و روایات و احادیثی نقل کردند و آنها را در مجموعه هایی تحت عنوان کلی ((اصل )) گرد آوردند و بدین گونه ((اصول اربعمائه )) به وجود آمد که مهمترین منبع ((کتب اربعه )) شیعه گشت و تمامی فقهای شیعه از این کتب برای استنباط احکام شرعی استفاده می کنند .
خدمت اصحاب در حفظ و انتقال این میراث بزرگ انکارناپذیر است و اگر آنان نبودند این چنین میراث عظیم فکری اکنون در اختیار ما نبود؛ میراثی که دربردارنده اصالت ، ابداع و نوآوری در زمینه های مختلف بشری است .
نکته دیگری که اهمیت جهاد فکری و عقیدتی اصحاب و راویان را بیشتر نشان می دهد آنست که آنان در عصری زندگی می کردند که حکومت های اموی و عباسی تمام امکانات خود را بکار گرفته بودند تا مردم ، امامان و آثارشان و حتّی نامشان را فراموش کنند و مانع هر گونه تماس مردمی با ایشان می گشتند و در همین راستا هر کسی به خلاف سیاست رسمی ، قدمی بر می داشت و نامی از ائمه اطهار می برد یا حدیثی از آنان نقل می کرد و یا سخنی در مدح و منقبت آنان می گفت بشدت تحت تعقیب قرار گرفته و یا به دار آویخته می شد یا آنکه سالیانی دراز در سیاهچال های زندان بسر می برد، لذا راویان حدیث بشدت از تصریح به نام ائمه خودداری می کردند و با کنایه و اشاره یا لقب و کنیه به امامان اشاره می کردند و می بینیم در احادیثی که هم اینک در کتب اربعه موجود است این مسئله بشدت آشکار است .
بهر حال ما در اینجا به زندگی و نام اصحاب امام هادی اشاره می کنیم زیرا معتقدیم بحث از اصحاب ، مکمل بحث درباره امام است و جنبه های مهمی از شخصیت امام را آشکار می سازد .
ما نام اصحاب را به ترتیب الفبایی در زیر آورده ایم :
(الف )
1 - ((ابراهیم بن اسحاق )) : شیخ طوسی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - و ثقه می شمارد . (285)
2 - ((ابراهیم بن ابی بکر رازی )) : کنیه اش ابومحمّد است و برقی او را از یاران امام هادی - علیه السلام - می شمارد . (286)
3 - ((ابراهیم بن ادریس )) : شیخ طوسی و برقی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - معرفی می کنند . (287)
4 - ((ابراهیم بن اسحاق )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی و ثقه می داند، (288) برقی نیز او را از یاران امام دانسته می گوید : ((شیخی است که بر او طعنی وارد نیست )) . (289)
5 - ((ابراهیم بن داوود یعقوبی )) : شیخ او را از یاران امام هادی می داند، (290) برقی او را از یاران امام جواد و امام هادی - علیهماالسلام - بر می شمارد (291) و کشّی او را از کسانی می داند که از امام هادی روایت کرده اند . (292)
6 - ((ابراهیم بن شیبه )) : شیخ طوسی او را از یاران و اصحاب امام هادی معرفی می کند . (293) ابراهیم نامه ای به حضرت نوشت و در آن از گروهی از دین خارج شده که به آشفتن و تخریب اندیشه اسلامی مشغول بودند شکایت کرد که ما بحث از این قضیه را در بخش مربوط به دوران امام پی می گیریم .
7 - ((ابراهیم بن عبده نیشابوری )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی و امام حسن عسکری - علیهماالسلام - بر می شمارد (294) و کشّی نقل می کند که امام حسن عسکری - علیه السلام - نامه ای به اسحاق بن اسماعیل نگاشت و در آن پس از سلام به ابراهیم بن عبده او را وکیل خود در اخذ حقوق شرعیه ساخت . (295) همچنین او را نزد عبداللّه بن حمدویه بیهقی فرستاد و نامه ای به او داد که در آن آمده بود :
((امّا بعد، ابراهیم بن عبده را به سوی شما گسیل داشتم تا اهل نواحی و ناحیه تو حقوق واجبه شرعیه را که بر گردن ایشان دارم به او بپردازند . من ابراهیم را امین و ثقه خود در آنجا نزد دوستدارانم می دانم . پس از خدا بترسند و حقوق خود را ادا کنند زیرا عذری را ترک و تاءخیر آن ندارند امیدوارم خداوند آنان را به سبب عصیان اولیای خود به شقاوت دچار نکند و آنان و تو را مورد مرحمت قرار دهد بخاطر رحمتی که بدانان دارم خداوند گشایش دهنده (روزی ) و بزرگوار است . . . )) . (296)
8 - ((ابراهیم بن عقبه )) : شیخ و برقی او را از اصحاب امام ابوالحسن هادی - علیه السلام - بر می شمارند . (297) او از امام ابوجعفر جواد و امام هادی - علیهماالسلام - روایت کرده است و سهل بن زیاد و گروهی دیگر از او نقل حدیث کرده اند . (298)
9 - ((ابراهیم بن محمّد)) : شیخ ، ابراهیم بن محمّد بن فارس نیشابوری را از اصحاب امام هادی و امام حسن عسکری (( - سلام اللّه علیهما - )) معرفی می کند . (299)
10 - ((ابراهیم بن محمّد همدانی )) : شیخ او را از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام هادی - علیهم السلام - بر می شمارد (300) و کشّی می گوید :
((ابراهیم وکیل امام بود و چهل مرتبه حج کرد . (301) او وکیل امام جواد بود و حضرت به او نوشت : حساب تو رسید خداوند عملت را بپذیرد و از آنان (که حقوق شرعی خود را پرداخت کرده اند) خشنود باشد و آنان را در دنیا و آخرت با ما قرار دهد، فلان مقدار دینار و فلان مقدار لباس به سویت فرستاده شد خداوند در آنها به تو برکت دهد و نعمت او بر تو سرازیر باشد . من به ((نضر)) نامه نوشتم و از او خواستم دست از تو بردارد و با تو مخالفت نکند و نوشتم که تو نزد ما از منزلت والایی برخورداری . به ((ایوب )) نیز نامه ای نگاشتم و همین دستور را به او دادم . همچنین به موالی همدان نامه ای نوشتم و به آنان فرمان دادم از تو اطاعت کنند و دستورات تو را بکار ببندند و بدانند مرا جز تو وکیلی نیست . . . )) . (302)
این روایت (و نامه ) به خوبی مقام و شأن و موقعیت ابراهیم را نزد امام - علیه السلام - نشان می دهد .
11 - ((ابراهیم بن مهزیار)) : شیخ طوسی او را از اصحاب امام جواد و امام هادی - علیهماالسلام - بر می شمارد (303) و نجاشی می گوید : کتاب (( ((البشارات )) )) از اوست . (304) و کشّی به سند خود از محمّد بن ابراهیم بن مهزیار نقل می کند که گفت :
((پدرم هنگام مرگ اموالی به من سپرد و علامت و نشانه ای که جز خداوند آن را نمی دانست به من داد و گفت : هر کس این نشانه را گفت اموال را به او واگذار کن ، محمّد می گوید : من نیز به بغداد رفتم و در کاروانسرایی منزل گرفتم ، روز دوم پیرمردی آمده در را کوفت به غلامم گفتم : ببین چه کسی بر در است . او بیرون رفت و برگشت و گفت : پیرمردی بر در است ، من هم به او اجازه دادم داخل شود و او داخل شد و گفت : من ((عمری )) هستم اموالی را که نزد خودت داری به من بده و سپس مقدار اموال و نشانه را گفت من نیز اموال را به او پرداختم )) . (305)
این روایت دلیل آنست که ابراهیم بن مهزیار وکیل امام در گرفتن حقوق شرعیه بوده است و طبیعتا کسی را امام وکیل قرار می دهد که ثقه و امین و عادل باشد .
12 - ((ابراهیم دهقان )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد (306) لیکن چیز دیگری درباره او نمی گوید .
13 - ((احمد بن اسحاق )) : احمد بن اسحاق بن عبداللّه اشعری قمی نماینده و پیک اهل قم بود و از امام جواد و امام هادی روایت می کرد و از خصّیصین امام حسن عسکری بشمار می رفت از او کتاب هایی با این عناوین بجا مانده است :
الف - (( علل الصوم . ))
ب - (( مسائل الرجال )) از امام هادی - علیه السلام - که احمد آن را جمع آوری کرد . (307)
ج - (( علل الصلاة . )) (308)
او از جمله کسانی است که حضرت مهدی (عج ) را دیده اند و اخبار زیادی در ستایش و مدح او وارد شده است . (309)
14 - ((احمد بن اسحاق رازی )) : شیخ طوسی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (310) احمد از امام روایت می کرد و سهل بن زیاد از او نقل کرده است . (311)
15 - ((احمد بن اسماعیل )) : احمد بن اسماعیل بن یقطین از اصحاب امام هادی است و برقی او را نام برده است . (312)
16 - ((احمد بن ابی عبداللّه برقی )) : شیخ او را با این عنوان از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد (313) و نزدیک به چهل حدیث را با همین عنوان توقیع کرده و در سند آنها واقع شده است . (314)
17 - ((احمد بن حسن )) : احمد بن الحسن بن اسحاق بن سعد، شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (315)
18 - ((احمد بن حسن )) : احمد بن حسن بن علی بن محمّد بن فضال . می گویند : او فصیح و گشاده زبان بود و در حدیث ، ثقه بشمار می رفت . برادرش علی بن الحسن و عده ای دیگر از کوفیین از او روایت کرده اند . (316)
کتاب هایی از جمله : (( کتاب الصلاة و کتاب الوضوء )) از او بجا مانده است . وی در سال 260 درگذشت . (317)
19 - ((احمد بن حمزه )) : احمد بن حمزة بن الیسع قمی ثقه است و شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (318) او از امام هادی و ابان بن عثمان ، حسین بن المختار، زکریا بن آدم ، محسن بن احمد و محمّد بن علی روایت کرده است و حسین بن سعید، عبداللّه بن جعفر، علی بن مهزیار و دیگران از او روایت کرده اند . (319)
20 - ((احمد بن الخضیب )) : شیخ طوسی و برقی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - معرفی می کنند . (320)
21 - ((احمد بن زکریا)) : احمد بن زکریا بن بابای قمی ، برقی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (321)
22 - ((احمد بن فضل )) : شیخ طوسی او را با این عنوان از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (322)
23 - ((احمد بن محمّد)) : احمد بن محمّد السیادی البصری ، شیخ او را در رجال خویش از اصحاب امام هادی و امام حسن عسکری - علیهماالسلام - بر می شمارد . (323)
24 - ((احمد بن محمّد)) : احمد بن محمّد بن عیسی اشعری قمی . شیخ او را از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام علی هادی - علیهم السلام - بر می شمارد . (324) کنیه اش ابوجعفر بود و شیخ ، بزرگ و چهره موجّه قمی ها بشمار می رفت و کسی بود که به نمایندگی از دیگران با پادشاه دیدار می کرد .
از او کتاب هایی از جمله کتب زیر بجا مانده است : (( کتاب التوحید، کتاب فضل النبی - صلی اللّه علیه و آله و سلّم -، کتاب المتعه ، کتاب النوادر، کتاب الناسخ و المنسوخ و کتاب فضائل العرب . )) (325)
25 - ((احمد بن هلال )) : احمد بن هلال الصبرتانی بغدادی ، شیخ او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد و او را متهم به غلو می کند . (326) اخبار زیادی در مذمت و سرزنش و بی دینی او و دوری از او وارد شده است .
26 - ((اسحاق بن اسماعیل )) : اسحاق بن اسماعیل بن نوبخت ، شیخ و برقی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارند . (327)
27 - ((اسحاق بن محمّد بصری )) : شیخ و را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد و می گوید : او متهم به غلوّ است . (328) و علاّمه می گوید : او متهم به غلوّ است و از اصحاب امام جواد بشمار می رود . (329)
28 - ((ایوب بن نوح )) : ایوب بن نوح بن دراج ، ثقه و امین است . نجاشی درباره او می گوید : ((ایوب ، وکیل امام هادی و امام حسن عسکری - علیهماالسلام - بود و از منزلت بزرگی نزد آنان برخوردار بود، او مورد اعتماد، با ورع بسیار، اهل عبادت زیاد، و در نقل روایت ثقه بود . پدرش نوح بن دراج قاضی کوفه و درست اعتقاد بود و برادرش جمیل بن دراج است )) . (330)
شیخ طوسی درباره او می گوید : ((ایوب بن نوح بن دراج ثقه است و کتابی دارد و روایات و مسایلی از امام هادی نقل کرده است )) .
کشّی می گوید : ((ایوب از نیکان و صالحان بود و پس از مرگ تنها 150 دینار به ارث گذاشت در حالی که مردم او را ثروتمند می دانستند . او از امام هادی - علیه السلام - روایت می کرد و گروهی از روات از او حدیث نقل کرده اند)) .
(ب )
29 - ((بشر بن بشار نیشابوری )) : او عموی ابوعبداللّه شاذانی و از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بشمار می رفت . این مطلب را شیخ در رجال خود نقل می کند . بشر نامه ای را از امام روایت کرده است ، سهل نیز از او روایت می کند . (331)
(ت ) (ث ) (ج )
30 - ((جعفر بن احمد)) : شیخ طوسی (332) و برقی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برند . جعفر از محمّد بن علی روایت می کند و علی بن ابراهیم قمی نیز در تفسیر خود از او روایت کرده است . (333)
31 - ((جعفر بن ابراهیم )) : جعفر بن ابراهیم بن نوح ، شیخ طوسی و برقی (334) او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارند .
32 - ((جعفر بن عبداللّه )) : جعفر بن عبداللّه بن الحسین بن جامع ، قمی حمیدی ، شیخ طوسی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارند . او را با حضرت قائم (( - عجل اللّه تعالی فرجه - )) مکاتبه ای بوده است . (335)
33 - ((جعفر بن محمّد)) : جعفر بن محمّد بن اسماعیل بن الخطاب ، شیخ طوسی (336) و برقی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارند و شیخ می گوید : ((حضرت به او نامه ای نوشت )) . (337)
34 - ((جعفر بن محمّد)) : جعفر بن محمّد بن یونس الاحول صیرفی ، مولای بجیله از امام جواد - علیه السلام - روایت می کرد و کتابی دارد . (338) شیخ طوسی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (339)
(ح )
35 - ((حاتم بن الفرج )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - معرفی می کند . (340)
36 - ((حسن بن جعفر)) : حسن بن جعفر معروف به ابوطالب الفافانی بغدادی ، شیخ او را از اصحاب امام علی هادی و امام حسن عسکری - علیهماالسلام - نام می برد . (341)
37 - ((حسن بن الحسن علوی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - معرفی می کند . (342)
38 - ((حسن بن الحسین علوی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد . (343)
39 - ((حسن بن خرزاد)) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (344) و نجاشی می گوید : احادیث بسیاری نقل می کرد و کتابی نوشت به نام : (( ((اسماء رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم )) و کتاب دیگری به نام : (( ((المتعه )) )) نگاشت . می گویند در اواخر عمر خود به غلوّ (گزافه گویی درباره ائمه ) پرداخت . (345)
40 - ((حسن بن راشد)) : کنیه اش ابو علی مولای آل المهلّب ، بغدادی و ثقه است . شیخ او را از اصحاب امام هادی می شمارد (346) و شیخ مفید او را از فقیهان بزرگ و مراجعی می داند که حرام و حلال دیانت از آنان اخذ شده است و کمترین خدشه ای بدانان وارد نمی شود و سرزنشی متوجه آنان نمی باشد . (347) امام هادی او را وکیل خود ساخت و نامه هایی به او نوشت از جمله :
1 - کشّی به سند خود از محمّد بن عیسی یقطینی روایت می کند که گفت : امام هادی در سال 232 ه - نامه ای به ابو علی بن بلال نوشت که در آن آمده بود :
((خدای را به داشتن تو سپاسگزارم و شکر نعمات و بخشش او را بر خود لازم می دانم و بر محمّد پیامبر و آل او درود می فرستم - درود و رحمت خداوند بر آنان باد . پس من ابو علی را به جای حسین بن عبدربه نصب نمودم و او را بر این جایگاه ، امین می دانم و معرفت کافی از او دارم و کسی سزاوارتر از او نیست . همچنین می دانم که تو رئیس و شیخ ناحیه خود هستی به افرادت مهر می ورزی و نامه هایت گواه مدعاست ، پس از ابوعلی اطاعت کن و همه حقوق شرعیه موجود نزد خودت را به او بسپار و افرادت و موالی را نیز بدین کار تشویق کن و موقعیت و مقام ابوعلی را به آنان یادآور شو تا آنان به نیکی او را یاری کنند و بدان که ابوعلی نزد ما محبوب و مورد احترام است اجر و پاداشت با خدا باد . خداوند به هر که بخواهد عطا می کند که اوست با رحمت خویش عطا بخش و پاداش دهنده ، و تو تحت حمایت خداوند هستی . این نامه را به دست و خط خود نوشته ام می کنم خدا را بسیار . . . )) . (348)
این نامه به خوبی فضل ، وثاقت و امانت ابن راشد را بیان می کند زیرا حضرت ، شیعیان را به او ارجاع داده از آنان خواست از او اطاعت کنند و حقوق شرعیه خود را به او بپردازند .
2 - کشّی به سند خود از احمد بن محمّد بن عیسی روایت می کند که گفت : من و این راشد نامه حضرت امام هادی به موالی ساکن در بغداد، مدائن و سواد (کوفه و توابع آن ) را استنساخ کردیم که متن آن چنین است :
((خداوند را بخاطر داشتن شما و سلامتی خود ستایش و حمد می کنم و بر پیامبر اکرم و خاندانش برترین و کاملترین درود را می فرستم و از خدا خواستار بهترین توجه ، راءفت و رحمت به این خاندان می باشم . من ابوعلی بن راشد را بجای علی بن السین عبدربه و هر کس دیگر از وکلایم نصب کردم و اختیاراتی به او تفویض نمودم که در دست دیگر وکلایم بود تا حقم را استیفا کند از او خشنودم و دیگری را بر او مقدم نمی دارم و شایستگی آن را هم دارد و منزلت او مانند علی بن حسین است پس - خداوند شما را رحمت کند - حقوق شرعیه را به او بپردازید و از او سرپیچی نکنید و شتابان به پیروی از خداوند و اوامرش روی آورید، اموال خود را حلال و خون خود را حفظ کنید . و بر نیکی و تقوا همکاری کنید و از خدا بترسید باشد که مورد رحمت حق قرار گیرید و به ایمان الهی چنگ بزنید و در حال مسلمانی بمیرید . اطاعت از ابن راشد را مانند اطاعت خود بر شما واجب کردم و سرپیچی و عصیان او مانند سرپیچی از دستورات من می باشد . پس جاده حق را همچنان ملازم باشید خداوند به شما پاداش دهد و از فضل خود شما را بی نیاز سازد که خداوند داشته های خود را با کرامت عطا می کند و به بندگان بخشش می کند و به آنان مهربان است . ما و شما در پناه خداوند هستیم . این نامه را به خط خود نگاشتم و حمد و سپاس بسیار خدای را سزاست . . . )) . (349)
این نامه جلالت و مکانت والای ابن راشد را نزد امام بیان می کند تا آنجا که اطاعت از او مانند پیروی از امام و سرکشی از اوامرش مساوی مخالفت با حضرت گشته است .
3 - امام هادی - علیه السلام - نامه زیر را درباره او به ایوب بن نوح و او فرستاد :
بسم اللّه الرحمن الرحیم
ایوب بن نوح ! به تو دستور می دهم از اختلاف و منازعه با ابوعلی دست برداری و بیش از این از او گله نکنی ، تو و او هر یک مسؤ ولیت خود را انجام دهید و به امور ناحیه تحت وکالت خویش برسید، اگر شما هر یک در محدوده اختیارات خود عمل کنید وظایف خود را خوب انجام داده اید و دیگر نیازی به مراجعه به من ندارید . به تو ای ابوعلی ! نیز همان دستور را می دهم که به ایوب گفته ام تو حقوق شرعیه اهالی بغداد و مدائن را وصول مکن و بر آنان از طرف من سرپرستی کن و هر کس از ناحیه دیگری نزدت آمد او را نزد وکیل همان ناحیه بفرست تا حقوق را به او بسپارد . ای ایوب بن نوح و ای ابوعلی دستور من به شما یکسان است هر کدام در محدوده وظایف خویش عمل کنید . . . (350)
ابن راشد از موقعیت ممتازی نزد امام - علیه السلام - برخوردار بود و طبیعتا این منزلت را تنها با تقوای زیاد، ورع و پایبندی به دین و مبانی آن به دست آورده بود و هنگامی که او درگذشت ، حضرت امام هادی - علیه السلام - اظهار تاءلم فرمود و برای او طلب مغفرت و آمرزش نمود .
41 - ((حسن بن ظریف )) : شیخ طوسی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - می شمارد (351) و نجاشی می گوید :
((حسن بن ظریف بن ناصح کوفی ، کنیه اش ابومحمّد و ثقه است . او و پدرش در بغداد می زیستند . می گویند : احادیثی نادر روایت کرده است و راویان بسیاری از او روایت کرده اند)) . (352)
42 - ((حسن بن علی )) : حسن بن علی بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب ، معروف به (( ((الناصر للحق )) از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بشمار می رود . (353) وی پدر جد مادری سید مرتضی است ، سید درباره او در آغاز کتابش به نام (( ((شرح المسائل الناصریات )) )) می گوید :
((و امّا ابومحمّد ناصر بزرگ ، حسن بن علی ، فضیلت علمی ، زهد و فقاهتش از خورشید تابان آشکارتر است ، هموست که اسلام را در میان دیلمان گسترش داد و آنان را به جاده حقیقت رهنمون شد و از ضلالت به هدایتشان باز آورد، سیره زیبای این بزرگوار بیش از آنست که بشمار آید و عیان تر از آن است که پنهان ماند)) . (354)
43 - ((حسن بن علی الوشاء)) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد (355) و نجاشی می گوید : او نوه دختری الیاس صیرفی خزاز است . حسن از جدش الیاس روایت می کند که هنگام مرگ گفت : گواه سخنانم باشید الا ن ساعتی نیست که دروغ بگویم (زیرا در حال احتضارم ) شنیدم امام صادق - علیه السلام - می فرمود :
((به خدا سوگند بنده ای که خدا و رسولش و ائمه اطهار را دوست می دارد پس از مرگ آتش دوزخ را نخواهید دید و تنش بر آن حرام خواهد بود)) .
احمد بن محمّد بن عیسی می گوید : در جستجوی حدیث به کوفه رفتم و در آنجا حسن بن علی الوشاء را دیدم از او خواستم کتاب علاء بن رزین القلا و ابان بن عثمان احمر را برایم نقل کند و او برایم نقل کرد سپس از او خواستم اجازه روایت کردن آن دو را به من بدهد حسن گفت : خدا خیرت دهد چرا اینقدر عجله می کنی فعلا برو تا من این دو حدیث را برایت بنویسم و بعدا به تو بدهم . لیکن من گفتم : از حوادث روزگار ایمن نیستم . پس گفت : اگر می دانستم این حدیث چنین مورد توجه و طلب قرار می گیرد بیش از آن فرا می گرفتم . من در همین مسجد - مسجد کوفه - نهصد تن از روات و مشایخ حدیث را دیدم که همگی می گفتند : ((جعفر بن محمّد)) برایم حدیث گفت . . . این حسین بن علی از بزرگان شیعه بشمار می رفت و کتاب هایی از جمله : (( ثواب الحج ، المناسک و النوادر )) به یادگار گذاشت . (356)
44 - ((حسن بن علی )) : حسن بن علی بن ابو عثمان السجادة غلو کننده است و شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (357) از نمونه های غلوّ این شخص ماجرای زیر قابل ذکر است :
نصر بن الصباح می گوید : ((السجادة ، حسن بن علی بن ابو عثمان روزی بن من گفت : نظرت درباره محمّد بن ابو زینب و محمّد بن عبداللّه بن عبدالمطلب (( - صلی اللّه علیه و آله - )) چیست ؟ و کدامیک را افضل می دانی ؟
گفتم : خودت بگو .
گفت : من محمّد بن ابوزینب را افضل می دانم ! نمی بینی که خداوند متعال در مواضع متعددی از قرآن محمّد بن عبداللّه (( - صلی اللّه علیه و آله - )) را سرزنش کرده است ولی چیزی درباره محمّد بن ابی زینب نگفته است . خداوند به محمّد بن عبداللّه می گوید :
((اگر نه آن بود که تو را تثبیت کردیم و استوار نمودیم هر آینه نزدیک بود به آنان کمی تمایل پیدا کنی )) .
و باز می گوید : ((اگر شرک بورزی عملت حبط (تباه ) خواهد شد)) و موارد دیگر، لیکن محمّد بن ابی زینب را بدین گونه هرگز سرزنش نکرده است .
ابوعمرو می گوید : لعنت خدا و لعنت لعنت کنندگان و ملائکه و همه مردم بر سجاده باد زیرا از ((علیائیه )) که بر پیامبر عیب وارد می کردند و کمترین بهره ای از اسلام نبرده اند (358) بشمار می رفت .
ماجرای فوق به خوبی بیانگر فساد عقیده و الحاد اوست .
45 - ((حسن بن محمّد قمی )) : حسن بن محمّد بن بابای قمی ، شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد . (359) و کشّی می گوید : ابو محمّد فضل بن شاذان در برخی نوشته های خود ابن بابای قمی را از دروغپردازان مشهور معرفی می کند . سعد می گوید : عبیدی برایم نقل کرد که :
((حضرت عسکری نامه ای برایم نگاشت که در آن آمده بود : من از فهری و حسن بن محمّد بن بابای قمی به خداوند پناه می برم و از آنان بیزاری می جویم و تو و جمیع موالیان خود را از آنان بر حذر می دارم و آنان را لعنت می کنم . لعنت خدا بر آنان باد (که نام ما را دکّان گدائی خود ساخته اند) که به فتنه انگیزی مشغول بوده و مردم را نسبت به ما بدبین می کنند و ما را آزار می دهند . خدا آنان را بیازارد و آنان را اسیر فتنه خود کند . ابن بابا می پندار من او را به پیامبری برانگیخته ام و او باب (علم است ) لعنت خدا بر او باد .
شیطان او را فریفته و گمراه کرده است خداوند هر کسی را که سخنان او را می پذیرد لعنت کند . ای محمّد ! اگر بتوانی سرش را به سنگ بکوبی دریغ مکن که او مرا را آزار داده است . خداوند او را در دنیا و آخرت بیازارد)) . (360)
ابن بابا از راه حق منحرف گشت و از دین خارج شد و به امام جسارت کرد و با بدعت های خود حضرت را آزرده ساخت .
46 - ((حسن بن محمّد)) : حسن بن محمّد بن حی ظاهرا امامی مجهول الحالی است و شیخ او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد . (361)
47 - ((حسن بن محمّد مدائنی )) : از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بشمار می رود . (362)
48 - ((حسین بن اسد نهدی )) : شیخ طوسی و برقی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برند . (363)
49 - ((حسین بن اسد بصری )) : شیخ طوسی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد (364) و برقی او را از اصحاب امام جواد بر می شمارد و می افزاید : او ثقه و صحیح الروایه است . (365)
50 - ((حسین بن اشکیب )) : نجاشی می گوید : حسین بن اشکیب شیخ ما، خراسانی ، ثقه و محترم است . ابوعمرو در کتاب رجال خویش او را از اصحاب حضرت ابوالحسن صاحب العسکر - علیه السلام - می داند . عیاشی از او روایات زیادی نقل می کند و او را ثقه و مورد اعتماد معرفی می کند . (366) و کشی او را عالمی متکلم و مصنف کتاب بر می شمارد . (367)
51 - ((حسن بن عبیداللّه قمی )) : شیخ طوسی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد و اضافه می کند که او متهم به غلوّ است (368) و کشّی می گوید : او هنگامی که متهمین به غلوّ را از شهر قم می راندند و اخراج می کردند از آن شهر خارج شد . (369)
52 - ((حسن بن علی مالک قمی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - و ثقه معرفی می کند . (370)
53 - ((حسین بن محمّد مدائنی )) : شیخ طوسی و برقی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برند . (371)
54 - ((حفص مروزی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (372)
55 - ((حمدان بن سلیمان )) : حمدان بن سلیمان بن عمیره نیشابوری معروف به تاجر است و شیخ او را با همین عنوان از اصحاب امام هادی - علیه السلام - یاد می کند (373) و نجاشی می گوید : ((حمدان بن سلیمان ، ابوسعید نیشابوری باشین ثقه است و از بزرگان اصحاب بشمار می رود)) . (374)
56 - ((حمزه مولی علی )) : حمزة بن سلیمان بن رشد بغدادی ، شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (375)
(خ )
57 - ((خلیل بن هاشم فارسی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (376) 58 - ((خیران بن اسحاق زاکانی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (377)
59 - ((خیران خادم )) : شیخ و برقی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - یاد می کنند و شیخ می افزاید او ثقه است . (378) خیران از موقعیت ممتازی نزد امام جواد - علیه السلام - برخوردار بود و کشّی گروهی از اخبار او را با حضرت آورده است .
(د)
60 - ((داوود بن ابی زید)) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد و می افزاید او ثقه ، راستگو و متدین است . داوود کتاب هایی دارد که کشّی و ابن الندیم آنها را نام برده اند . (379)
61 - ((داوود بن القاسم )) : داوود بن القاسم جعفری کنیه اش ابوهاشم از اهالی بغداد بود و مردی جلیل القدر و صاحب موقعیت والا نزد ائمه بشمار می رفت . داوود امام رضا، امام جواد، حضرت هادی ، امام حسن عسکری و امام عصر صاحب الزمان - علیهم السلام - را ملاقات کرده و شرف حضور آنان را داشت و از همه آنان احادیثی نقل کرده است و اشعار خوبی در حمد آنان دارد . او نزد خلیفه مورد احترام بود . (380) و برقی او را از اصحاب امام جواد، امام هادی و امام حسن عسکری - علیهم السلام - نام می برد . (381)
کشّی می گوید : ابوعمرو می گوید : داوود از موقعیت خوبی نزد امام محمّد تقی و امام علی نقی و امام حسن عسکری برخوردار بود . (382)
62 - ((داوود بن ساخنه صرمی )) : شیخ و برقی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برند (383) و نجاشی می گوید : داوود از امام رضا - علیه السلام - روایت می کرد و تا زمان امامت امام هادی عسکری - علیه السلام - بزیست و مسائلی از ایشان نقل نمود . (384)
(ذ) (ر)
63 - ((رجاء بن یحیی )) : رجاء بن یحیی بن سامان ، ابوالحسین عبرقائی کاتب از امام هادی - علیه السلام - روایت کرده است . رجاء رساله ای به نام (( ((المقنعه فی ابواب الشریعه )) )) روایت کرده که که ابوالمفضل شیبانی از او نقل کرده است . (385)
64 - ((ریّان بن الصلت )) : شیخ او را از اصحاب امام رضا و امام هادی - علیهماالسلام - یاد می کند و او را ثقه می شمارد . (386) کشّی به سند خود از معمر بن خلاّد نقل می کند که گفت :
پس از آنکه فضل بن سهل ، ریّان بن صلت را به امارت یکی از توابع خراسان تعیین کرد نزد من آمد و گفت : دوست دارم برایم از حضرت امام هادی - علیه السلام - اذن دخول بگیری تا بر او وارد شوم و به حضرت سلامی کنم و با ایشان وداع نمایم . همچنین دلم می خواهد امام یکی از پیراهن های خود را به من بپوشاند و از مسکوکاتی که به نام ایشان ضرب شده است مقداری به عنوان تبرک به من بدهد .
معمر می گوید : نزد حضرت رفتم و ایشان بی مقدمه فرمود : ((ای معمر ! ریّان کجاست ؟ آیا دوست دارد بر ما داخل شود تا از پیراهن هایم او را بپوشانم و از دراهم خود به او مبلغی ببخشم ؟ )) .
گفتم : (( سبحان اللّه ! )) به خدا سوگند ریّان درست همین درخواست را از شما دارد .
حضرت فرمود : ای معمّر ! مؤ من موفّق است (و به خواسته خود می رسد) به او بگو بیاید .
معمّر می گوید : به او گفتم داخل شود و ریّان داخل شد و به حضرت سلام کرد امام دستور داد تا پیراهنی از پیراهن هایش را برای او آوردند، همینکه خارج شد گفتم : امام به تو چه داد که دیدم مبلغ سی درهم در دست اوست . (387)
این قضیه نشانه حسن اعتقاد و ایمان درست ریان است و بر جلالت او گواهی می دهد .
(ز) (س )
65 - ((سرّی بن سلامه اصفهانی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - یاد می کند و می گوید : او را کتابی است که گروهی به نقل از ابی المفضل از ابن بطه از احمد بن ابی عبداللّه خبر آن را به ما داده اند . (388)
66 - ((سلیمان بن حفصویه )) : شیخ و برقی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام برده اند . (389)
67 - ((سلیمان بن داوود مروزی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (390)
68 - ((سندی بن محمّد)) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد و می گوید او برادر علی است . (391)
69 - ((سهل بن زیاد)) : سهل بن زیاد رازی کنیه اش ابوسعید است . شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - و ثقه می داند (392) ولی نجاشی می گوید : او ضعیف و غیر قابل اعتماد در حدیث است و احمد بن محمّد بن عیسی به غلوّ و دروغگویی او شهادت داد و او را از قم به ری اخراج کرد که در آنجا ماندگار شد . سهل به وسیله محمّد بن عبدالحمید عطار در نیمه ماه ربیع الا خر سال 255 ه - با امام حسن عسکری مکاتبه نمود که آن را احمد بن علی بن نوح و احمد بن الحسین نقل کرده اند .
او کتاب نوادر و (( التوحید )) را نوشت که دومی را ابوالحسن عباس بن احمد بن فضل بن محمّد هاشمی صالحی از پدرش از ابوسعید آدمی روایت کرده است . (393)
ابن غضائری درباره سهل می گوید : وی بشدت ضعیف بود و روایات فاسدی نقل می کرد و فاسد المذهب بشمار می رفت . احمد بن محمّد بن عیسی اشعری او را از قم بیرون کرد و از او ابراز انزجار نمود و مردم را از شنیدن و نقل روایات او باز داشت . سهل روایات مرسله و مجهوله را نقل می کرد و به آنان اعتماد می ورزید . (394)
70 - ((سهل بن یعقوب )) : سهل بن یعقوب بن اسحاق ملقب به ابونواس کنیه اش ابونسری از اصحاب امام هادی بشمار می رود . شیخ پس از معرفی او در حاشیه رجال خود می گوید که : سهل در سامرا به خدمتگزاری امام هادی و انجام دستورات و حوایج ایشان مشغول بود و حضرت به او می گفتند : تو به حق ، ابونواس هستی . (395)
71 - ((شاهویه بن عبداللّه )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد . (396) او از امام روایت می کرد و اسحاق بن محمّد نص بر امامت امام حسن عسکری - علیه السلام - را از او نقل کرده است . (397)
(ص )
72 - ((صالح بن سلمه رازی )) : کنیه اش ابوالخیر است و شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد . (398)
73 - ((صالح بن عیسی )) : صالح بن عیسی بن عمر بن بزیع است و شیخ او را از اصحاب امام هادی نام می برد . (399)
74 - ((صالح بن محمّد همدانی )) : ثقه است و شیخ و برقی او را از اصحاب امام هادی )) نام می برد . (400) ابن شهر آشوب او را یکی از افراد ثقه و مورد اعتماد امام هادی - علیه السلام - معرفی می کند . (401)
(ط) (ظ) (ع )
قسمت اول
75 - ((عبدوس عطار کوفی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی نام می برد . (402)
76 - ((عبدالرحمن بن محمّد)) : عبدالرحمن بن محمّد بن طیفور متطبب ، شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - معرفی می کند . (403)
77 - ((عبدالرحمن بن محمّد قمی )) : عبدالرحمن بن محمّد بن معروف قمی است و شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (404)
78 - ((عبدالصمد قمی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد . (405)
79 - عبدالعظیم حسنی
او سید بزرگوار و حسب و نسب دار از مفاخر عظمی خاندان نبوت و از نمونه های والای تقوا و پرهیزگاری و تقید به اصول و مبانی دیانت بشمار می رود و ما در اینجا به گوشه هایی از شخصیت این بزرگ مرد اشاره می کنیم :
الف - دودمان درخشان :
نسب شریف ایشان به ریحانه رسول خدا و سرور جوانان بهشت امام مجتبی حسن بن علی بی ابی طالب می رسد . عبدالعظیم حسنی فرزند عبداللّه بن علی بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن ابی طالب امیرالمؤ منین - علیه السلام - (406) می باشد و در دنیای حسب و نسب ، دودمان و نژادی از این والاتر و جلیل تر که خداوندان بدانان عرب و مسلمین را سرافراز ساخت وجود ندارد .
ب - دانش و اعتبار ایشان :
عبدالعظیم حسنی مردی ثقه ، عادل ، متعهد، عالم ، فقیه و فاضل بود . ابوتراب رویانی می گوید : شنیدم که ابوحماد رازی می گفت : خدمت امام هادی - علیه السلام - در سامرّا رسیدم و سؤ الاتی از احکام شرعی کردم و پاسخ گرفتم هنگامی که خواستم با حضرت وداع کنم ایشان گفتند : ای حماد ! اگر در شهر و ناحیه خودت دچار مشکلی درباره احکام دین شدی درباره آن از عبدالعظیم حسنی بپرس و سلام مرا به او برسان . (407) این روایت فقاهت و دانش ایشان را بیان می کند .
ج - عرضه عقیده خود بر امام هادی :
سید بزرگوار و جلیل القدر عبدالعظیم حسنی خدمت امام هادی - علیه السلام - مشرف شد و اعتقادات خود را بر ایشان عرضه کرد . در اینجا این گفتگو را نقل می کنیم :
(( - یابن رسول اللّه - صلی اللّه علیه و آله - )) می خواهم عقیده ام را بر تو عرضه کنم تا آنچه را درست می دانی تاءیید و تقویت کنی تا آن را همچنان حفظ کنم .
امام با تبسم فرمود : ((ای ابوالقاسم بگو . . . )) (عرضه کن ) .
و عبدالعظیم به بیان یکایک معتقدات خود پرداخته چنین گفت : ((من می گویم : خداوند متعال هیچ مانندی و شبیهی ندارد و فراتر از حد تعطیل (سکوت و توقف درباره صفات خدا بطور کامل ) و تشبیه (تشبیه خداوند به مادیات و دادن صفات موجودات محدود به خداوند) است ، نه جسم است و نه صورت می باشد، نه عرض است و نه جوهر بلکه او آفریننده و جسم دهنده اجسام و صورتگر صورتهاست و خالق عرض ها و جواهر می باشد . او پروردگار، ایجاد کننده و پدید آورنده همه چیز است .
و می گویم : محمّد بنده و فرستاده خدا و خاتم پیامبران است و تا روز قیامت پس از او پیامبری نخواهد آمد و شریعت او را خاتم شرایع و ادیان سابقه می دانم و پس از اسلام تا روز قیامت شریعت جدیدی نخواهد آمد .
و معتقدم : امام ، جانشین و ولی امر پس از پیامبر، امیرالمؤ منین علی بن ابی طالب است و پس از او به ترتیب : حسن ، حسین ، علی بن الحسین ، محمّد بن علی ، جعفر بن محمّد، موسی بن جعفر، علی بن موسی ، محمّد بن علی امام هستند و پس از آنها امام ما تو هستی ای مولای من .
حضرت متوجه او شده و فرمود : ((و پس از من فرزندم حسن امام است پس چه جانشینی مردم پس از او خواهند داشت ! )) .
و عبدالعظیم از امام پس از امام حسن عسکری پرسش کرد و گفت : مولای من مگر این امام چگونه خواهد بود ؟
امام پاسخ داد : ((امام دوازدهم در خفا بسر می برد و دیده نمی شود نامش را نیز نمی توان به تصریح به زبان آورد تا آنکه خروج کند و زمین را پس از آنکه از ستم و حق کشی و ظلم پر شده باشد، از داد و عدالت پر کند . . . )) .
فورا عبدالعظیم حسنی ایمان و اعتقاد خود را به گفته های حضرت چنین بیان کرد : ((اقرار می کنم و می گویم : دوستدار آنان دوستدار خداست و دشمن آنان دشمن خداست ، اطاعت از آنان اطاعت از خدا و معصیت کردن آنان معصیت خدا بشمار می رود . . . و معتقدم : معراج حق است ، سؤ ال در قبر حق است و ساعت (جزا) بدون تردید فرا خواهد رسید و خداوند همه مردگان را از گورها بر خواهد انگیخت . و معتقدم : پس از ولایت - اهل بیت علیهم السلام - واجبات عبارتند از : نماز، زکات ، روزه ، حج ، جهاد، امر به معروف ، نهی از منکر و . . . )) .
امام هادی - علیه السلام - اعتقادات او را تاءکید کرده بر او آفرین گفت و فرمود : ((ای اباالقاسم ! به خدا سوگند این همان دین خداست که آن را برای بندگانش پسندیده و خواسته است پس همین عقیده را حفظ کن خداوند در دنیا و آخرت تو را با قول و عقیده ثابت استوار بدارد . . . )) . (408)
گریز عبدالعظیم به ری
هنگامی که حکومت جنایتکار عباسی عرصه را بر علویان تنگ کرد و به تعقیب آنان پرداخت سید شریف عبدالعظیم حسنی برای رهایی از چنگال خونین بنی عباس به ری رفت و در خانه مردی شریف از شیعیان اهل بیت اقامت گزید .
مورخان درباره ایشان می گویند : وی مانند پدران شب زنده دار خود، تن را با عبادات شبانه و با روزه گرفتن روزانه رنجه می ساخت و تیرگی شب را با نیایش های عارفانه روشن می نمود .
در اثنای اقامت در ری به قصد زیارت یکی از فرزندان امام موسی بن جعفر - علیه السلام - (409) تا آنجا که می دانم او سید بزرگوار سید احمد بن موسی کاظم معروف به شاهچراغ است - مخفیانه به راه افتاد شیعیان ، ایشان را شناختند و پس از آن با احتیاط و ترس از حکومت در خفا به زیارت و ملاقات عبدالعظیم حسنی می رفتند . (410)
وفات ایشان
ایشان مدتی را ترسان و هراسان در ری زیست و شاهد دردمند مصائب و شکنجه هایی بود که پسران عموهایش سادات علوی ، از دست حکومت ستمگر عباسی می کشیدند آنانکه تمام کینه های فرو کوفته خود را با قتل و حبس ابناء صدیقه زهرا آرام می کردند و انواع فشارها را درباره سلاله پیامبر اعمال می نمودند .
حضرت عبدالعظیم در غربت و دور از خانواده بیمار گشت و درد و رنج جسمی بر اندوه غربت افزوده شد و ایشان بسختی بستری گشتند لیکن در همه حال به یاد خدا بودند و ذکر حق بر لب داشتند تا آنکه دست اجل در غربت ایشان را فرا گرفت و حضرت به و حضرت به رفیق اعلی پیوست .
با مرگ ایشان یکی از صفحات درخشان پیکار و جهاد اسلامی ورق خورد و چراغ تابناکی که در تیرگی ها راه عزت و سربلندی را به مردم نشان می داد خاموش گشت . خبر مرگ حضرت ، شهر را در ماتم فرو برد و همه مردم از طبقات مختلف برای تشییع این علوی غریب گرد آمدند و او را در آرامگاهش به خاک سپردند و در حقیقت پاره جگر پیامبر و میوه ای از درخت رسالت را در آنجا به امانت گذاشتند و مقبره ای مجلل در آنجا ساختند که روزانه هزاران تن بدانجا رفته و از آن مرقد مقدس تبرک می جویند .
80 - ((عثمان بن سعید)) : عثمان بن سعید عمری سمّان ، کنیه اش ابو عمرو و ثقه و بزرگوار است . از سن یازده سالگی به خدمت امام هادی - علیه السلام - قیام کرد (411) و نزد حضرت موقعیت ممتازی کسب نمود .
احمد بن اسحاق قمی می گوید : یکی از روزها خدمت امام هادی - علیه السلام - مشرّف شدم و گفتم : آقای من ! گاهی هستم و گاهی شرف حضور ندارم و امکان دسترسی به شما همیشه برایم میسر نیست سخن شما را از زبان که بشنوم و دستور چه کسی را اطاعت کنم ؟
حضرت فرمود : این ابو عمرو مردی است ثقه و امین هر چه به شما بگوید سخن من است و از طرف من ابلاغ می کند . پس از آنکه امام هادی - علیه السلام - وفات نمود سؤ الی را که از ایشان کرده بودم از امام حسن عسکری نیز پرسیدم .
حضرت پاسخ داد : این ابو عمرو است ثقه و امین می باشد مورد اعتماد گذشتگان بوده و مورد اعتمادم در زمان حیات و پس از مرگ نیز خواهد بود هر چه به شما بگوید سخن من است و پیام مرا ابلاغ کرده است . (412)
این روایت منزلت والای ابو عمرو و موقعیت برجسته او را نزد ائمه اطهار - علیهم السلام - نشان می دهد و دلیل علم ، فضل و امانت در فتوای او می باشد و اینکه او مرجع فتوا و بیان احکام بوده است .
81 - ((عرود بن یحیی الدهقان )) : برقی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد (413) و شیخ نیز او را از اصحاب حضرت نام می برد و می افزاید : او ملعون و فریبکار است . (414)
کشّی به سند خود از محمّد بن موسی همدانی روایت می کند که گفت : عروة بن یحیی بغدادی معروف به دهقان - لعنة اللّه - بر امام علی هادی و امام حسن عسکری - علیهماالسلام - دروغ می بست و اموال ایشان را - که در اختیار داشت - برای خود بر می داشت تا آنکه امام حسن عسکری او را لعنت کرد و به شیعیان دستور داد او را لعن و نفرین کنند . (415)
علی بن سلیمان رشید بغدادی می گوید : امام حسن عسکری - علیه السلام - عروه را لعن می کرد . حضرت خزانه ای داشت که در دست ابو علی بن راشد بود پس از آنکه این خزانه را به عروه سپردند مقداری از آن را برداشت و باقی را آتش زد تا آنکه امام را خشمگین سازد حضرت نیز او را لعنت کرد و از او بیزاری جست و بر او نفرین نمود .
عروه شب را بسر نیاورده بود که دعای امام به هدف اجابت رسید و او به درک واصل شد . پس از آن حضرت فرمود : شب را با خدایم خلوت کردم و از او مرگ عروه - لعنة اللّه - را خواستم هنوز سپیده ندمیده بود و آتش خاموش نشده بود که خداوند عروه را هلاک نمود . (416)
82 - ((علی بن ابراهیم همدانی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد (417) او از عبداللّه بن حماد انصاری روایت می کرد و فرزندش محمّد نیز از پدرش - علی - نقل کرده است . (418)
83 - ((علی بن ابراهیم قمی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد . (419) و استاد ما آیة اللّه خوئی استظهار نموده است که او همان علی بن ابراهیم بن هاشم قمی صاحب تاءلیفات بسیار و یکی از شخصیت های علمی و بارز زمان خود می باشد . (420)
84 - ((علی بن ابی قره )) : کنیه اش ابوالحسن است و شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (421)
85 - ((علی بن بلال بغدادی )) : او از بغداد به واسط منتقل شد و در آنجا بزیست . علی از امام هادی - علیه السلام - روایت می کرد و کتابی دارد . (422)
کشّی می گوید : دیدم به خط جبرئیل بن احمد نوشته شده است : محمّد بن عیسی یقطینی برایم گفت که : امام هادی - علیه السلام - در سال 232 ه - به علی بن بلال چنین نوشت :
بسم اللّه الرحمن الرحیم
ستایش خدا را بخاطر داشتن تو و شکر می کنم خدا را بخاطر تفضل و نعمت هایش و بر پیامبر و خاندانش درود می فرستم ، درود و رحمت خداوند بر آنان باد .
امّا بعد : آگاه باش که ابو علی را به جای حسین بن عبدربه منصوب نمودم و با معرفت و شناختی که از او دارم بدو اعتماد ورزیده و کسی را بر او مقدم نمی دارم و می دانم که تو بزرگ و رئیس ناحیه خود هستی ، افرادت را دوست داری و آنان را با مکاتبات خود گرامی داشته ای لذا بر تو باد اطاعت از ابوعلی و پرداخت هر چه از حقوق شرعیه نزد تو موجود است به او .
همچنین افراد خود و اطرافیانت را به پرداخت و تسلیم حقوق خود به او تشویق کن و او را به آنان چنان معرفی کن که به کمک او بشتابند و او را کفایت کنند که این کار محبوب ماست و خداوند به تو جزای خیر عطا می کند . خداوند به هر که بخواهد عطا می کند زیرا اوست صاحب عطا و جزا، تو در پناه خدا هستی این نامه را به دست و خط خود نوشتم و حمد بسیار خدا را)) . (423)
امام او را از آن جهت مخاطب خود ساخت و به نامه نگاشتن مخصوص داشت که او را فردی ثقه و عادل و از متمسکین به اهل بیت می دانست .
علی بن بلال از محمّد بن اسماعیل بن بزیع روایت می کرد و محمّد بن احمد بن یحیی فضیلت و کیفیت زیارت مؤ منین را از علی بن بلال روایت کرده است . (424)
قسمت دوم
86 - ((علی بن جعفر همانی )) : (425) شیخ او را از اصحاب ثقه و مورد اعتماد امام و وکیل آن حضرت بر می شمارد و او را از سفیران ستوده شده دانسته و می گوید : او وکیلی دانشمند و مورد رضایت از وکلای امام هادی و امام حسن عسکری - علیهماالسلام - بشمار می رفت . (426)
نجاشی می گوید : او مسائلی از امام هادی - علیه السلام - روایت کرده است . (427) احمد بن علی رازی از علی بن مخلد ایادی نقل می کند که گفت : ابو جعفر عمری برایم نقل کرد که ابو طاهر بن بلال به سفر حج رفت و در آنجا علی بن جعفر را دید که انفاق های کلان می کند در بازگشت ماجرا را طی نامه ای به امام گزارش داد و حضرت در پاسخ به ابو طاهر فرمود که : مبلغ دویست هزار دینار به علی بپردازد لیکن وی برای حفظ اموال و حقوق مردم نزد خود و اینکه این دستور تقریبا بی سابقه به نظر می رسید از انجام آن طفره رفت پس از آنکه علی خدمت امام شرفیاب شد حضرت دستور دادند مبلغ سی هزار دینار به او پرداخت کنند
علی بن جعفر از موقعیت ممتازی نزد امام برخوردار بود زمانی میان او و ((فارس )) کشاکشی رخ داده بود ابراهیم بن محمّد نامه ای به امام نوشت و در آن خواستار حکمت و داوری گشته و پرسید : وظیفه ما اطاعت از کدامیک است ؟
حضرت در پاسخ فرمود : ((علی بن جعفر - که خداوند ما را همچنان از او بهره مند سازد - نه درباره اش شکی رواست و نه پرسشی سزا و بالاتر از آنست که با ((فارس )) سنجیده شود . علی را نزد ما منزلتی است والا پس خواسته های خود را از او طلب کنید و از ((فارس )) بترسید و مانع از دخالت وی در کارهایتان شوید . این دستور را تو و همه پیروان و مطیعان اهل ناحیه و شهرت بکار بندید . اخبار فریبکاری و شبهه انگیزی فارس به دستم رسیده است به او کمترین اهمیتی ندهد (( ان شاء اللّه )) . )) (428)
گفتگو و نزاعی نیز میان علی ، و ابن القزوینی روی داد؛ ابراهیم بن محمّد همدانی در نامه ای امام را از واقعه مطلع ساخت و پرسید در این میان از چه کسی باید اطاعت کرد .
امام - علیه السلام - پاسخ داد : ((مساءله واضح و بدیهی است و جای شک نیست خداوند متعال احترام علیل - علتی بن جعفر - را بالاتر از آن قرار داده است که با ابن القزوینی برابر گردد و با او مقایسه شود لذا تو و تمامی همشهریانت به علی رجوع کنید و حاجات خود را از او بخواهید و از ابن القزوینی پرهیز کرده و اجازه دخالت در کارها را به او مدهید . گزارش های مربوط به عوامفریبی و شبهه انگیزی ابن القزوینی به دستم رسیده است پس به او توجه و التفاتی نکنید . (( ان شاء اللّه )) . )) (429)
87 - ((علی بن الحسن )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - یاد می کند . (430)
88 - ((علی بن الحسن بن فضال )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی نام می برد (431) و نجاشی درباره اش می گوید : او فقیه اصحاب ما در کوفه بود و ثقه ، محترم ، موجّه و حدیث شناس بشمار می رفت و سخنانش درباره حدیث ، مقبول همگان واقع می شد . علی احادیث بسیاری شنید و لغزشی یا خطایی که بتوان به او نسبت داد وجود ندارد . خیلی کم از افراد ضعیف حدیث نقل کرده است . او در آغاز فطحی مذهب بود و از پدرش که فطحی است روایت نکرده است و خود می گوید :
((در سن هیجده سالگی به مقابله کتب پدرم مشغول بودم و در آن زمان معنای روایات را درک نمی کردم و اینک روا نمی دارم از پدرم روایت کنم )) .
علی مستقیما از پدرش نقل نمی کند بلکه از دو برادرش روایت می کند که آنان از پدرشان نقل کرده اند . علی کتب زیادی تصنیف کرد که از آنها کتب زیر به دست ما رسیده است :
(( کتاب الوضوء، کتاب الحیض و النفاس ، کتاب الصلاة ، کتاب الزکاة ، و الخمس ، کتاب الصیام ، کتاب مناسک الحج ، کتاب الطلاق ، کتاب النکاح )) و چند کتاب دیگر . (432)
کشّی می گوید : ((ابو عمرو نقل می کند که از ابو نصر محمّد بن مسعود درباره تمام روات سؤ ال کردم او پاسخ داد : امّا درباره علی بن الحسن بن علی بن فضال باید بگویم در عراق و ناحیه خراسان فقیه تر و فاضل تر از او - که در کوفه می زیست - کسی را ندیدم و کتابی از ائمه اطهار در زمینه ای نوشته نشده بود مگر آنکه علی آن را نزد خود نگهداری می کرد و از همه مردم حدیث بیشتری در حافظه داشت جز آنکه وی فطحی بود و به امامت عبداللّه بن جعفر صادق و پس از آن به امامت موسی بن جعفر قائل بود . علی از ثقات بشمار می رود)) . (433)
89 - ((علی بن الحسین )) : علی بن الحسین بن عبدربه ، شیخ و برقی او را از اصحاب امام هادی بر می شمارند . (434)
90 - ((علی بن الحسین همدانی )) : ثقه است و شیخ و برقی او را با همین عنوان (ثقه ) از اصحاب امام هادی - علیه السلام - یاد می کنند . (435)
91 - ((علی بن رمیس بغدادی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی نام می برد و می افزاید که او ضعیف است . (436)
92 - ((علی بن ریّان )) : علی بن ریّان بن الصلت اشعری قمی ثقه است و نسخه ای از امام های - علیه السلام - در اختیار داشت . او کتاب (( منثور الاحادیث )) را نوشت . (437) شیخ طوسی و برقی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - یاد می کنند . (438)
93 - ((علی بن زیاد صیمری )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی نام می برد (439) و محمّد بن یعقوب از علی بن محمّد از ابو عقیل عیسی بن منصور نقل می کند که گفت : علی بن زیاد صیمری نامه ای به حضرت نوشت و کفنی درخواست نمود . (440)
حضرت هادی - علیه السلام - در پاسخ به او نوشت : ((تو در سال هشتاد (از زندگی خود) به کفن نیاز داری )) و چند روز قبل از مرگش امام کفن را برای او فرستاد . (441)
94 - ((علی بن شیره )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی و ثقه و مورد اعتماد می داند . (442)
95 - ((علی بن عبدالغفار)) : شیخ و برقی او را از اصحاب امام هادی نام می برند . (443)
96 - ((علی بن عبداللّه )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد . (444)
97 - ((علی بن عبداللّه )) : علی بن عبداللّه بن جعفر حمیری است و شیخ او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد . (445)
98 - ((علی بن عبداللّه زبیری )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد . (446)
99 - ((علی بن عبیداللّه )) : شیخ و برقی او را از اصحاب امام هادی نام می برند . (447)
100 - ((علی بن عمرو)) : علی بن عمرو قزوینی العطار، شیخ و برقی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - یاد می کنند و او کسی است که نصّ بر امامت امام حسن عسکری را روایت کرده است . (448)
101 - ((علی بن محمّد)) : علی بن محمّد بن زیاد صیمری ، شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - معرفی می کند (449) و استاد ما آیة اللّه خوئی بر آنست که علی بن زیاد صیمری که نامش گذشت و علی بن محمّد صیمری هر دو یک تن هستند نه دو تن . (450)
102 - ((علی بن محمّد)) : علی بن محمّد بن شجاع نیشابوری است و از امام هادی روایت می کرد . (451)
103 - ((علی بن محمّد قاشانی )) : علی بن محمّد بن شیره کاشانی است و شیخ می گوید : او ضعیف است و اصفهانی ، علی از فرزندان زیاد مولای عبداللّه بن عباس از خاندان خالد بن الازهر بشمار می رود . (452) برقی نیز او را از اصحاب امام بر می شمارد (453) و نجاشی درباره اش می گوید : علتی فقیهی فاضل و پر حدیث بشمار می رفت و احمد بن محمّد بن عیسی از او بدگوئی کرد و گفت از او آراء و نظرات منحرف و مطرود شنیده است ولی در کتب او چنین مطالبی یافت نمی شود . از او کتاب (( التاءدیب که همان کتاب (( صلاة )) است بجا مانده است و این کتاب موافق کتاب ابن خابنه می باشد به اضافه مسائلی در باب حج . همچنین او کتاب بزرگ دیگری به نام (( ((الجامع فی الفقه )) )) تاءلیف کرده است . (454)
104 - ((علی بن محمّد المنقری )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (455) و نجاشی درباره او می گوید : ثقه است و اهل کوفه می باشد و کتاب نوادر از اوست . (456)
105 - ((علی بن محمّد نوفلی )) : شیخ و برقی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارند . (457) علتی از امام هادی - علیه السلام - روایت می کرد و احمد بن محمّد از او نقل روایت کرده است . (458)
106 - علی بن مهزیار
علی بن مهزیار اهوازی دورقی از مفاخر علما و مشهورترین شاگردان امام هادی بشمار می رفت و ما در اینجا به اختصار به جنبه های مختلف شخصیت این بزرگوار اشاره ای می کنیم :
الف - عبادت
علی از بزرگان پرهیزگار و پاکدامن بود و راویان درباره او گفته اند :
((هنگام طلوع خورشید در پیشگاه عظمت الهی سر به زمین می سایید و سجده می کرد و تنها پس از دعا برای هزار تن از برادران دینی به همانگونه که برای خود دعا کرده بود سر از خاک بر می داشت و بر پیشانی او همچون زانوی شتران پینه بسته بود و این نبود مگر بخاطر عبادت بسیار و سجده در پیشگاه حق )) . (459)
ب - ستایش امام جواد (ع )
امام جواد - علیه السلام - علی را با پیام ها و نامه های عطرآگینی ستود از جمله حضرت در نامه ذیل او را چنین تحسین می کند :
((ای علی ! در پیروی کردن ، انجام دستورات ، خیرخواهی و پندگویی تو را آزمودم (و تو سرافراز از بوته آزمایش بیرون آمدی ) پس اگر بگویم کسی را مانند تو ندیده ام چه بسا راست گفته باشم ، خداوند به تو بهشت برین و آن مقامات والایی که نمی دانی پاداش دهد، من مقام تو و خدمات شبانه روزی تو را در سرما و گرما از نظر دور نداشته ام از خداوند می خواهم در روز قیامت که همه را گرد می آورد آنچنان مخلوقات خود را شیفته و دوستدار تو کند که مایه رشک باشد، بدرستی که خداوند شونده دعاهاست . . . ))(460)
این نامه تجلیل ، تقدیر و بزرگداشت امام را نسبت به علی به خوبی نشان می دهد و می بینیم که حضرت می فرماید در میان اصحاب خود کسی را مانند ابن مهزیار در دانش ، پرهیزگاری و ورع ندیده است .
ج - تاءلیفات
علی بن مهزیار مجموعه ای مشتمل بر بیش از سی عنوان کتاب که عمدتا در فقه می باشند تاءلیف کرد از جمله کتب زیر را می توان از او یاد کرد : (( کتاب الوضوء، کتاب الصلاة ، کتاب الزکاة ، کتاب الصوم ، کتاب الحج ، کتاب الطلاق ، کتاب الحدود، کتاب الدیات ، کتاب التفسیر، کتاب الفضائل ، کتاب العتق و التدبیر، کتاب التجارات و الاجارات ، کتاب المکاسب ، کتاب المثالب ، کتاب الدعاء، کتاب التجمّل و المروة و کتاب المزار . )) (461)
د - طبقه او در حدیث
علی بن مهزیار در اسناد حدود 437 روایت واقع شده است و از امام رضا، امام جواد و امام هادی - علیهم السلام - و دیگران حدیث نقل کرده است . (462) علی یکی از ارکان تفکر شیعی و اندیشمندان بزرگ زمان خود و شخصیت های بارز علمی بشمار می رفت .
ادامه (ع)
107 - ((علی بن یحیی دهقان )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی نام می برد و می افزاید که او متهم به غلوّ بوده است . (463)
108 - ((عیسی بن احمد)) : شیخ او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد . (464) او مجموعه ای از اخبار از جمله این حدیث شریف را روایت کرده است :
((حضرت امام علی هادی از پدرش از پدرانش از امیرالمؤ منین - علیهم السلام - برایم گفت که پیامبر اکرم (( - صلی اللّه علیه و آله - )) فرمود : (ای علی ! ) هر کس می خواهد خداوند را پاک و با ایمنی دیدار کند و بیمی از هراس روز بزرگ و دهشت عظیم نداشته باشد، باید تو و فرزندانت : حسن ، حسین ، علی بن الحسین ، محمّد بن علی ، جعفر بن محمّد، موسی بن جعفر، علی بن موسی ، محمّد، علی ، حسن و مهدی را که خاتم آنانست دوست بدارد و به ولایت شما معتصم گردد)) . (465)
(غ ) (ف )
109 - ((فارس بن حاتم قزوینی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی نام می برد و می افزاید او غلوّ کننده و ملعون است . (466) کشّی می گوید : نصر بن الصباح می گفت : امام هادی - علیه السلام - حسن بن محمّد معروف به ابن بابا، محمّد بن نصیر التمری و فارس بن حاتم قزوینی را لعن کرد . (467)
از امام هادی - علیه السلام - اخبار زیادی در لعن فارس و اجتناب و دوری شیعیان از او وارد شده است . زیرا او عامل گمراهی و انحراف بشمار می رفت . در اینجا به پاره ای از اخبار محکوم کننده ابن حاتم اشاره می کنیم :
1 - عروه طی نامه ای از امام هادی - علیه السلام - درباره فارس استفسار نمود و حضرت چنین پاسخ داد :
((او را تکذیب کنید و رسوا نمایید . خداوند او را از رحمت خویش دور کند و خوار نماید و او در تمام ادعاها و گفته ها و توصیفاتش دروغ می گوید لیکن شما از هم سخنی و برخورد کلامی با وی خودداری نماید و با او مشورت و گفتگو نکنید و راهی برای فتنه انگیزی او باز مگذارید خداوند شر او و امثال او را از سر ما و شما دور کند و خود ایشان را دفع نماید)) . (468)
2 - ابراهیم بن داوود یعقوبی با ارسال نامه ای از حضرت امام هادی - علیه السلام - درباره فارس پرسش کرد و حضرت پاسخ داد : ((به او توجهی مکن و اگر نزدت آمد او را سبک و خوار کن )) . (469)
3 - امام هادی - علیه السلام - نامه ای درباره فارس بدین مضمون به علی بن عمر قزوینی نگاشت :
((درباره فارس پرسیده بودی به یقین بدان تنها آن چیزی را خواهم گفت که مطابق واقع و راه صحیح باشد و تو را به امیری خلاف واقع و مغضوب خداوند رهنمون نخواهم شد امّا آنچه باید انجام دهی آنست که با تمام کوشش و توان خود، فارس را لعن کنی و دشمنی او را پیشه نمایی و بهر وسیله بتوانی شر او را دفع نمایی ؛ زیرا تو را به دیانت حقیقی دستور می دهم پس بکوش و با شدت او را لعن و رسوا کن ، عرصه را بر او تنگ کن و راهی برای نفوذ او در میان اصحاب ما باز مگذار و کوشش های او را تباه ساز به یاران ما در آنجا نیز همین را بگو و آن را برایشان استوار کن زیرا من فردای قیامت در پیشگاه خداوند از این امر مؤ کّد و مهم پرسش خواهم کرد . پس وای بر منکر و سرکش . (این نامه را) به خط خود در شب سه شنبه نهم ربیع الاول سال 250 ه - نگاشتم . به خدا توکل می کنم و او را سزاوار ستایش بسیار می دانم . . . )) . (470)
اینها برخی از نامه هایی بودند که امام درباره این شخص منحرف و از دین خارج شده و دشمن اسلام نگاشتند .
((فارس )) بدعتگری گمراه بود که مردم را به خروج از حدود دین و تحریف آیات و مسخ اسلام فرا می خواند و ما آراء او را هنگام بحث از دوران امام خواهیم آورد . بهر حال خیانت این شخص مسخ شده و حیوان صفت تا بدانجا رسیده بود که امام خواستار هلاکت وی شده و می فرمود :
((کیست آنکه مرا از او راحت کند و او را بکشد تا من نزد خداوند ضامن بهشت برای او باشم )) . (471)
110 - ((فتح بن یزید جرجانی )) : شیخ و برقی او را از اصحاب امام هادی بر می شمارند (472) و نجاشی او را صاحب مسائل - فکر می کنیم پاسخ هایی است که امام هادی - علیه السلام - در برابر پرسش هایی که از ایشان شد فرمودند - می داند .
111 - ((فضل بن شاذان نیشابوری )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (473) فضل یکی از برجسته ترین و چیره دست ترین عالمان اسلامی و متفکران شیعی بشمار می رود و در عصر خود در علوم و فنون مختلف آثار ارزشمندی بجا گذاشت و ما در اینجا فهرست وار برخی از جنبه های شخصیتی این بزرگوار را می آوریم :
ستایش امام حسن عسکری (ع ) :
امام حسن عسکری هنگام ملاحظه یکی از آثار این بزرگوار با الفاظی عبیرآمیز و عطرآلود بر او درود و رحمت فرستاد و فرمود : ((بر اهل خراسان بخاطر بودن فضل و اقامت او در آنجا غبطه می خورم و رشک می برم )) . (474)
بار دیگری که امام یکی از تاءلیفات فضل را مشاهده فرمود . سه مرتبه بر او درود فرستاد و طلب رحمت نمود و سپس این گونه کتابش را تاءیید کرد :
((مطالب این کتاب صحیح و شایسته عمل کردن است )) . (475)
ردّ بر مخالفین :
فضل به دفاع از اعتقادات خود و زدود شبهه ای که پیرامونش به وجود آمده بود پرداخت و گفت : ((من جانشین گذشتگان هستم . محمّد بن ابی عمیر، صفوان بن یحیی و دیگران را درک کردم و از آنان از پنجاه سال پیش تاکنون حدیث نقل کرده ام . هشام بن حکم - رحمة اللّه علیه - که درگذشت یونس بن عبدالرحمن - رحمه اللّه - جانشین او گشت و با مخالفین به جدال و جهاد علمی برخاست تا آنکه او نیز درگذشت و کسی را جز سکّاک بجا نگذاشت و او نیز به نبرد فکری با مخالفان برخاست تا آنکه درگذشت - خدایش رحمت کند - و من پس از آنان - رحمت خدا بر آنان با - جانشین آنها هستم )) . (476)
فضل جانشین به حق این بزرگان بود و مانند آنان به دفاع از ارزش های اسلامی و حریم اعتقادی اهل بیت و اصولی که آنان بنیان نهادند پرداخت و مخالفان را محکوم ساخت .
تاءلیفات :
این دانشمند بزرگوار در زمینه های مختلفی مانند فقه ، تفسیر، کلام ، فلسفه ، (( علم اللغه )) و منطق آثاری به وجود آورد که از 150 نوشته و تاءلیف تجاوز می کند . (477) برخی از تاءلیفات او را شیخ ، (478) نجاشی ، (479) ابن ندیم (480) و دیگران نقل کرده اند .
112 - ((فضل بن کثیر بغدادی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - یاد می کند . (481)
113 - ((فضل بن مبارک )) : از امام هادی - علیه السلام - نقل کرده است و محمّد بن عیسی عبیدی نیز از او روایت می کند . (482)
(ق )
114 - ((قاسم شعرانی یقطینی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد و اضافه می کند که او متهم به غلوّ است . (483)
115 - ((قاسم صیقل )) : برقی و شیخ او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد، (484) او از امام رضا و امام جواد روایت می کرد و محمّد بن عبداللّه واسطی از او روایت کرده است . (485)
(ک )
116 - ((کافور خادم )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد . (486) و ابن داوود او را در قسم اول کتابش آورده و از اصحاب امام می داند و می افزاید که او ثقه است . (487)
(ل ) (م )
117 - ((محمّد بن ابی طیفور متطّبب )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (488)
118 - ((محمّد بن احمد بن ابراهیم )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد . (489)
119 - ((محمّد بن احمد محمودی )) : کنیه اش ابو علی است و شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (490) کشّی می گوید : دیدم ابوعبداللّه شاذانی در کتاب خود چنین نوشته بود :
((از فضل بن هاشم هروی شنیدم که می گفت : کثرت و زیادی حج محمودی را شنیده بودم لذا در صدد برآمدم از تعداد آنها با خبر شوم لیکن حاضر نشد دفعات سفرش را به مکه نام ببرد و گفت : (( الحمد للّه )) که خبر بیشماری نصیبم شده است .
از او پرسیدم : برای خودت حج می کنی یا به نیابت از دیگری به مکه مشرّف می شوی ؟
گفت : اولین حج را که واجب بود برای خودم انجام دادم و باقی را به نیابت از رسول اللّه بجا می آورم پاداش و ثواب آنها را به اولیاء اللّه و زنان و مردان مؤ من می دهم .
گفتم : در مراسم حجت چه می گویی ؟
گفت : می گویم : پروردگارا ! دعوت پیامبرت را پاسخ مثبت دادم و به ندایش لبیک گفتم و پاداش خود را از تو و او نثار اولیائت کردم و ثوابم را به زنان و مردان مؤ من به کتابت و سنت پیامبر (( - صلی اللّه علیه و آله - )) و بندگانت بخشیدم - تا آخر دعا)) . (491)
این روایت روح پاک و نیکدلی او را به خوبی نشان می دهد و گویای تلاش و فعالیت این انسان آرمانی و نمونه که دست پرورده اهل بیت نبوت و رسالت است می باشد .
120 - ((محمّد بن احمد بن عبیداللّه )) : محمّد بن احمد بن عبیداللّه بن منصور کنیه اش ابوالحسن است و شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد . (492)
121 - ((محمّد بن احمد بن مطهر)) : شیخ او را از اصحاب امام هادی معرفی می کند . (493) وی از امام هادی روایت می کرد و عبداللّه بن جعفر از او روایت کرده است . (494)
122 - ((محمّد بن احمد مهران )) : برقی او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد . (495)
123 - ((محمّد بن اسماعیل صیمری قمی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی معرفی می کند . (496)
124 - ((محمّد بن جزک جمّال )) : ثقه است و شیخ او را با عنوان ثقه از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (497) ابن شهر آشوب او را از افراد ثقه و مورد اعتماد امام هادی نام می برد .
125 - ((محمّد بن الحسن )) : نامش محمّد بن الحسن بن شمعون بصری است و شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد . (498)
نجاشی می گوید : او واقفی بود سپس غلوّ کرد و بشدت ضعیف بود، مذهبش فاسد و روایاتش سست است و احادیثی در زمینه واقفیه بدو نسبت داده اند . از او کتاب هایی بجا مانده است ، از جمله : (( ((السنن و الا داب و مکارم الاخلاق )) و کتاب ((المعرفه )) . )) (499)
کشّی به سند خود از او روایت می کند که گفت : به امام هادی - علیه السلام - نامه ای نوشتم و در آن از تهیدستی شکایت کردم سپس به خودم گفتم : مگر امام صادق - علیه السلام - نفرموده است :
((فقر با ما بهتر از دارایی با دشمنان ما و کشته شدن با ما برتر از زندگی با دشمنان ماست )) .
پس از مدتی نامه حضرت رسید که در آن نوشته بود : ((خداوند متعال به وسیله فقر گناهان متراکم شده اولیای ما را پاک می کند و می زداید و از بسیاری لغزش ها در می گذرد، و همانگونه که با خودت حدیث نفس کرده ای فقر و تهیدستی با ما و در کنار ما بهتر از ثروت در کنار دشمنان ماست . ما پناهگاه پناه جویان ، چراغ روشنی خواهان و باز دارنده لغزندگان هستیم ، هر که به ما اعتصام جوید از گمراهی نجات خواهد یافت و از تاریکی انحراف ایمن خواهد شد هر که ما را دوست بدارد به قله ایمان و سربلندی دست خواهد یافت و در بهشت برین خواهد بود و هر که از ما منحرف گردد و راهی در پیش گیرد در دوزخ سرنگون خواهد شد)) .
همو نقل می کند که : امام صادق - علیه السلام - فرمود : ((بر دشمنانتان گواهی می دهید که دوزخی هستند لیکن شهادت نمی دهید که دوستانتان اهل بهشت می باشند جز ضعف چیزی شما را از این اعتراف باز نمی دارد)) . (500)
محمّد در 120 سالگی درگذشت و می گویند : از هشتاد تن از اصحاب امام صادق - علیه السلام - روایت می کرد . (501)
126 - ((محمّد بن الحسن )) : ابن ابی خطاب زیات کوفی ، ثقه می باشد . شیخ او را از اصحاب امام علی هادی - علیه السلام - شمرده است . نجاشی گفته است او از افراد جلیل القدر اصحاب ماست که عظیم القدر، کثیر الروایه ، ثه ، عین و صاحب تصانیف نیکوست و به روایتش اعتماد می باشد . دارای کتاب های ذیل می باشد :
(( کتاب توحید، کتاب معرفت و بداء، کتاب الرد علی اهل القدر، کتاب الامامة ، کتاب لؤ لؤ ، کتاب وصایا الائمة و کتاب النوادر . )) (502)
127 - ((محمّد بن حمزة قمی )) : شیخ او را با همین عنوان (قمی ) از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد . (503)
128 - ((محمّد بن الحصین الفهری )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد و می افزاید که او ملعون است . (504)
129 - ((محمّد بن الحصین )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد و او را اهوازی می داند . (505)
130 - ((محمّد بن خالد رازی )) : کنیه اش ابو العباس است و شیخ او را از اصحاب امام هادی یاد می کند . (506)
131 - ((محمّد بن رجاء خیاط)) : شیخ و برقی او را از اصحاب امام هادی بر می شمارند . (507)
132 - ((محمّد بن ریان بن الصلت )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی و ثقه می داند (508) و نجاشی می گوید : او مسائل - پاسخ های حضرت - امام را گرد آورده است . (509)
133 - ((محمّد بن سعید)) : محمّد بن سعید بن کلثوم مروزی است و شیخ او را از اصحاب امام هادی نام می برد و می افزاید که او متکلم بود . (510) کشّی به سند خود از نصر بن الصباح نقل می کند که : محمّد بن سعید مروزی از اجلّه و بزرگان متکلمین در نیشابور بود . (511)
134 - ((محمّد بن سلیمان جلا ب )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد . (512)
135 - ((محمّد بن صیفی کوفی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - یاد می کند . (513)
136 - ((محمّد بن عبدالجبار)) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد و می افزاید که او قمی است و ثقه و مورد اعتماد می باشد . (514)
137 - ((محمّد بن عبدالرحمان )) : محمّد بن عبدالرحمان همدانی نوفلی است و برقی او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - یاد می کند و می افزاید که او را مکاتبه ای با حضرت بوده است . (515)
138 - ((محمّد بن عبداللّه )) : نامش محمّد بن عبداللّه بن مهران کرخی است و شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد و می افزاید که او متهم به غلوّ و ضعف است . (516) نجاشی درباره او می گوید : ((او دروغگو، غلو کننده ، فاسد المذهب و روایاتش نادرست می باشد و بدین صفات مشهور است .
او را کتاب هایی است از جمله : (( کتاب الممدوحین و المذمومین ، کتاب مقتل ابی الخطاب ، کتاب مناقب ابی الخطاب ، کتاب الملاحم ، کتاب التبصره ، کتاب القباب و کتاب النوادی )) به جز این کتاب آخر که به واقع نزدیک است باقی کتب او مخلوطی از درست و نادرست می باشد و سخنان باطل بر حق چیره شده است )) . (517)
139 - ((محمّد بن عبداللّه )) : نامش محمّد بن عبداللّه نوفلی همدانی است و شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (518)
140 - ((محمّد بن عبیداللّه )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (519) وی از اهالی طاهی می باشد .
141 - ((محمّد بن علی بن عیسی )) : او محمّد بن علی بن عیسی اشعری قمی است و شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - معرفی می کند . (520) نجاشی درباره اش می گوید : ((او در شهر قم از بزرگان بشمار می رفت و از طرف سلطان بر آنجا حکم می راند . پدرش نیز که معروف به ((طلحی )) بود از موقعیت ممتازی برخوردار بود و پرسش و پاسخ هایی با امام علی هادی - علیه السلام - داشت . (521)
142 - ((محمّد بن علتی بن مهزیار)) : شیخ او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد و می افزاید : او ثقه است . (522) از ابن طاووس نقل شده است که محمّد از سفیران و واسطه های امام - که امامیه قائل به امام حسن عسکری درباره آنان اختلافی ندارند - بشمار می رفت . (523)
143 - ((محمّد بن عیسی )) : نامش محمّد بن عیسی بن عبید یقطینی است و شیخ او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد و می افزاید که او ضعیف است . (524) کشّی مجموعه ای از تاءلیفات او را نام می برد از جمله :
(( کتاب الامامه ، کتاب الواضح المکشوف فی الرد علی اهل الوقوف ، کتاب المعرفة ، کتاب بعد الاسناد، کتاب قرب الاسناد، کتاب الوصایا، کتاب اللؤ لؤ ، کتاب المسائل المحرمه ، کتاب الضیاء، کتاب الظرائف ، کتاب التوقیعات ، کتاب التجمل و المروة ، کتاب الفی ء و الخمس ، کتاب الرجال ، کتاب الزکاة ، کتاب ثواب الاعمال و کتاب النوادر . )) (525)
144 - ((محمّد بن الفرج رخجی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (526) وی پیوندی استوار با امام - علیه السلام - داشت و نامه هایی میان آنان رد و بدل شد که پاره ای از آنها بشرح زیر است :
1 - کشّی به سند خود از محمّد بن فرج نقل می کند که گفت :
((به امام هادی - علیه السلام - نامه ای نوشتم و در آن از ابو علی بن راشد، عیسی بن جعفر بن عاصم و ابن بند (و اعتقادشان ) پرسیدم حضرت برایم نوشت : ابن راشد را یاد کردی ، خدایش بیامرزد که سعادتمند بزیست و شهید از دنیا رفت . سپس برای ابن بند و عاصمی دعا نمود)) . (527)
2 - کلینی به اسناد خود از علی بن محمّد نوفلی نقل می کند که گفت :
((محمّد بن الفرج به من گفت : امام هادی - علیه السلام - به من نوشت : ای محمّد ! حواست جمع باشد و هوشیار باش . محمّد می گوید : من همچنان در اندیشه معنی جملات فوق بودم و مقصود از آنها را نمی دانستم لیکن خود را جمع و جور کرده بودم که پیکی از طرف حکومت به سراغم آمد و مرا دست بسته از شهر خارج کرد و تمام اموالم را توقیف نمود و مرا به زندان انداخت که هشت سال در آنجا بسر بردم . پس از این مدت مجددا نامه حضرت به دستم رسید که در آن نوشته شده بود : ای محمّد ! در جانب ناحیه باختری ، منزل مکن . نامه را خواندم و گفتم : این دستور را به من می دهد، در صورتی که من با این حالت در زندان بسر می برم جدا که مساءله شگفت آوری است ! اندک مدتی نگذشته بود که مرا رها کردند (( - الحمدللّه - )) محمّد نامه ای به حضرت نوشت و در آن از املاک خود و سرنوشت آنها جویا شد و حصرت پاسخ داد : بزودی املاکت به تو داده خواهد شد . همینکه محمّد به سوی عسکر رفت دستور داد که املاک او را باز گردانند لیکن محمّد قبل از آن مرده بود)) . (528)
این نامه اعتماد حضرت را به محمّد و پیوند استوار آنها را به خوبی نشان می دهد هنگامی که محمّد بیمار گشت امام هادی - علیه السلام - یکی از پیراهن های خود را برایش فرستاد و او آن را زیر سر خود گذاشت و پس از فوت از پیراهن حضرت به عنوان کفن محمّد استفاده کردند .
145 - ((محمّد بن الفضل )) : شیخ و برقی او را از اصحاب امام هادی بر می شمارند . (529)
146 - ((محمّد بن الفضل بغدادی )) : از امام هادی روایت می کرد و عبداللّه بن جعفر حمیری از او روایت کرده است . (530)
147 - ((محمّد بن القاسم )) : نامش محمّد بن القاسم بن حمزة بن موسی ، ابو عبداللّه علوی است و شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (531)
148 - ((محمّد بن مروان جلاّب )) : برقی او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد و شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - دانسته و می افزاید که او ثقه است . (532)
149 - ((محمّد بن مروان الخطاب )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (533)
150 - ((محمّد بن موسی بن فرات )) : شیخ او را جزء اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد . (534)
151 - ((محمّد بن موسی الربعی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - یاد می کند . (535)
152 - ((محمّد بن یحیی بن دریاب )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد . (536)
153 - ((مصقلة بن اسحاق )) : مصقلة بن اسحاق قمی اشعری است و شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (537)
154 - ((معاویة بن حکیم )) : او معاویة بن حکیم بن معاویة بن عمار کوفی است و شیخ او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد . (538)
نجاشی درباره اش می گوید : او ثقه و بزرگواری است از اصحاب امام رضا - علیه السلام - ابو عبداللّه الحسین می گوید : مشایخ بزرگانمان را شنیدم می گفتند : معاویة بن حکیم 24 اصل روایت کرده است .
او را کتاب هایی است از جمله : (( کتاب الطلاق ، کتاب الحیض ، کتاب الفرائض ، کتاب النکاح ، کتاب الحدود و کتاب الدیات ، حدیث نوادری )) نیز دارد . (539)
155 - ((منصور بن عباس رازی )) : خانه اش کنار دروازه کوفه به بغداد بود . شیخ او را از اصحاب امام هادی نام می برد . (540) و نجاشی درباره او می گوید : متزلزل و سست عقیده بود و او را کتاب نوادر بزرگی است . (541)
157 - ((موسی بن عمر)) : موسی بن عمر بن بزیع ، مولای منصور، مردی است ثقه و شیخ او را از اصحاب امام هادی یاد می کند (542) و می گوید : او را (( ((کتاب النوادر)) )) است . (543)
158 - ((موسی بن عمر الحضین )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی نام می برد . (544)
159 - ((موسی بن مرشد وراق نیشابوری )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی یاد می کند (545) او امامی مجهول الحالی است .
(ن )
160 - ((نصر بن حازم قمی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد . (546)
161 - ((نضر بن محمّد همدانی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی یاد می کند و می افزاید که او ثقه است . (547) علامه نیز او را توثیق نموده و او را در کتاب (( الحاوی )) در فصل ثقات آورده است .
(ه -) (ی )
162 - ((یحیی بن ابی بکر رازی )) : معروف به ضریر و شیخ او را با همین عنوان از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد . (548)
163 - ((یحیی بن محمّد)) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (549) لیکن حال او مجهول و ناشناخته است .
164 - ((یعقوب بن اسحاق )) : نامش ، یعقوب بن اسحاق ابو یوسف دورقی اهوازی مشهور به ابن سکّیت است و شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد . (550) او نزد امام جواد و امام هادی - علیهماالسلام - از احترام زیادی برخوردار بود و از خصّیصین ایشان بشمار می رفت . همچنین او از امام جواد روایات و مسائلی نقل کرده است . (551)
ابن سکیت پرچمدار عربیت ، ادبیات ، شعر، لغت و نحو بشمار می رفت و تاءلیفات متعددی از جمله : (( تهذیب الالفاظ و اصلاح المنطق )) از خود بجا گذاشت .
ابن خلکان از یکی از علما چنین نقل می کند : کتابی در لغت بهتر از (( اصلاح المنطق )) از جسر (پل ) بغداد نگذشته است . شک نیست که این کتاب سودمند و جامع بوده و بسیاری از لغات را گرد آورده است و در نوع خودش با این حجم بی نظیر است .
گروهی به این کتاب پرداخته اند . وزیر مغربی آن را مختصر نموده و خطیب تبریزی به تنقیح و تهذیب این کتاب دست یازیده است . ابن خلکان به نقل از ابوالعباس المبرّد می گوید : ((کتابی بهتر از (( اصلاح المنطق )) ابن سکیت در میان مؤ لفین بغداد ندیدم )) .
و ثعلب می گوید : اصحاب ما اتفاق نظر دارند که پس از ابن اعرابی کسی آگاه تر از ابن سکیت در علم لغت یافت نشده است . (552)
متوکل او را بخاطر ولای اهل بیت و به جرم تشیّع به شهادت رساند - که ما تفصیل آن را در فصول آینده بیان خواهیم کرد . -
165 - ((یعقوب بجلی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد . (553) او امامی مجهول الحالی است .
166 - ((یعقوب بن منقوش )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی و امام حسن عسکری - علیهماالسلام - نام می برد . (554)
167 - ((یعقوب بن یزید)) : یعقوب بن یزید بن حماد انباری سلمی کاتب ، کنیه اش ابو یوسف است و شیخ او را از اصحاب ثقه امام هادی نام می برد . (555) و می گوید : او دارای کتاب هایی از جمله : (( کتاب النوادر )) است . (556)
نجاشی می گوید : یعقوب کاتب منتصر بود و از امام جواد - علیه السلام - روایت می کرد و به بغداد رفته در آنجا ساکن شد . او ثقه و راستگوست و کتابهایی به شرح زیر دارد : (( البداء، المسائل ، نوادر الحج ، و الطعن علی یونس )) . )) (557)
صاحبان کنیه
یاران امام هادی که با کنیه معروف شده اند عبارتند از :
168 - ((ابوبکر فهکی )) : او ابن ابی طیفور متطبب است و شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد . (558) او از جمله کسانی است که نص بر امامت حضرت عسکری را روایت کرده است می گوید : امام هادی - علیه السلام - برایم نوشت : ((ابومحمّد (حسن عسکری ) فرزندم ، ناصح ترین فرد از خاندان آل محمّد و موثق ترین آنان است . او بزرگترین پسرم و جانشین پس از من است . امامت به او می رسد و احکام آن به عهده اوست . هر چه از من می پرسی پس از من از او بپرس و هر چه را خواهانی او داراست )) . (559)
169 - ((ابوالحسین بن هلال )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد . (560) و علامه (561) و مجلسی (562) او را توثیق نموده اند .
170 - ((ابوالحصین الحضینی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی بر می شمارد و می افزاید او ثقه است و در اهواز ساکن شده بود . (563)
171 - ((ابو طاهر)) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بر می شمارد و می افزاید که او برادر محمّد بن محمّد می باشد . (564)
172 - ((ابو طاهر بن حمزة )) : او ابو طاهر بن حمزة بن الیسع اشعری و شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - ثقه و اهل قم معرفی می کند . (565)
173 - ((ابو طاهر محمّد)) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد . (566)
174 - ((ابو عبداللّه المغازی )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد و می افزاید که او غلوّ کننده است . (567)
175 - ((ابو عبداللّه مکاری )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - یاد می کند . (568)
176 - ((ابو محمّد بن ابراهیم )) : شیخ بدون کمترین اظهار نظری او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - یاد می کند و دیگر چیزی اضافه نمی کند . (569)
177 - ((ابو یحیی جرجانی )) : ابو یحیی همان احمد بن داوود بن سعید فزاری است و از اصحاب امام هادی - علیه السلام - بشمار می رود . (570)
زنان
امام هادی - علیه السلام - روایت کرده اند تنها یک بانو را نام می برد :
178 - ((کلثوم الکرخیه )) : شیخ او را از اصحاب امام هادی - علیه السلام - نام می برد و می افزاید که عبدالرحمن الشعیری - ابو عبداللّه ، رحمن بن داوود بغدادی - از او روایت کرده است . (571)
در اینجا فصل مربوط به اصحاب امام را که بیانگر دیدگاه های علمی و فکری ایشان بودند به پایان می بریم .
امام (ع ) در سامرّا
اشاره
امام هادی - علیه السلام - بیشترین دوره زندگی خود را تحت مراقبت های امنیتی و زیر فشارهای روانی در منزلی در سامرّا سپری کرد و جاسوسان و خبرچینان حکومت خانه ایشان را تحت نظر گرفته تمامی رفت و آمدها را کنترل می کردند و به شناسایی یاران امام و کسانی که در صدد تماس با ایشان و ارسال هدایا و حقوق شرعیه برای ایشان بودند می پرداختند .
زندگی امام مصادف با حکومت یکی از تبهکاران و جنایت پیشه ترین خلیفه عباسی یعنی متوکل بود و حضرت طاقت فرساترین رنج ها را در این دوران تحمل نمودند و مانند یک زندانی مجبور به اقامت در خانه ای در دارالخلافه طاغوت عباسی گشتند و دشوارترین دوران را پشت سر گذاشتند . علویان به خصوص امام هادی در دوران خلافت سیاه متوکل با هولناکترین و سخت ترین تنگناها و حوادث مواجه شدند که ما به پاره ای از آنها در این کتاب خواهیم پرداخت .
شایسته می دانیم به اختصار جنبه های مختلف زندگی امام در مدینه و عواملی که ایشان را مجبور به ترک آن شهر و اقامت در سامرّا و برخورد با متوکل کردند بیان کنیم :
امام در مدینه
امام در زادگاه خود و پدرانش ((مدینه )) بسر می برد و مانند اجداد گرامی خویش به گستردگی دانش ، بهسازی اخلاق مردم و تربیت آنان طبق موازین ادب اسلامی و تعلیم علوم مختلف اسلامی مشغول بود و مسجد نبی اکرم را به صورت مدرسه ای برای امور آموزشی درآورده بود . علما، فقها و راویان حدیث صدف وار او را احاطه کرده از معرفت زلال و دانش ایشان سیراب و بهره ور می شدند و امام دانشی را که پدرانش بدان ، تیرگی های جاهلیت را زدوده بودند و روشنی را به ارمغان آورده بودند به مشتاقان منتقل می کرد .
حضرت نه تنها سرچشمه و منبع اصیل حیات علمی و فکری مدینه بود بلکه تنها پناهگاه و پشتوانه اقتصادی اهل علم نیز بشمار می رفت و فقرا و محتاجان نیز از این خوان گسترده بهره مند می شدند . کمک های امام به مردم مدینه به امور مالی منحصر نمی شد بلکه ایشان در تمام جنبه های زندگی و فراز و نشیب های آن یاور مردمان بودند؛ در خوشی و ناخوشی همگام و همدل آنان بودند، بیماران را عیادت و مردگان را تشییع می کردند و بیوگان و یتیمان را سرپرستی می نمودند و مهر عطوفت ایشان کوچک و بزرگ را شامل می گشت . مختصر آنکه نیکی و محبتی نبود مگر آنکه از طرف امام ، آنان را فرا می گرفت لذا حضرت در اعماق آنان نفوذ کرده و قلوب آنان را مسخر خود ساخته بود و اهل مدینه با تمام وجود خود امام را دوست داشتند و شیفته ایشان بودند .
سعایت از امام (ع )
عبداللّه بن محمّد امام جماعت و سرپرست امور جنگی مدینه از طرف متوکل بود . او یکی از پلیدترین ، تنگ نظرترین و پست ترین افرادی بشمار می رفت که مدینه به خود دیده بود و کمترین تعهد دینی برای خود قائل نمی شد . عبداللّه از موقعیت ممتاز امام و علاقه مردم به ایشان تنگدل بود و تحمل مشاهده فضائل امام را نداشت و نمی توانست ناظر درخشش نور امامت در خطّه حجاز و در میان محافل اسلامی باشد، لذا نیرنگی پلید اندیشید و نامه ای به متوکل نگاشت که در آن بر چند محور زیر تاءکید کرده بود :
1 - گرد آمدن توده مردم در اطراف امام و همسبتگی با ایشان برای حکومت خطری جدی است .
2 - اموال و هدایای سنگینی از نقاط مختلف جهان اسلام به امام می رسد و می تواند زمینه خوبی برای خرید سلاح و قیام علیه حکومت بنی عباس بشمار رود .
3 - بعید نیست که امام دست به شورشی بنیانکن برای واژگون ساختن حکومت بزند .
متوکل پس از خواندن نامه بشدت هراسناک شد و اطرافیان خود را از آنچه که در آستانه وقوع بود با خبر ساخت و در صدد بر آمد قبل از آنکه قدرت و توان امام افزایش یابد و او نتواند شورش را کنترل کند، ایشان را دستگیر نماید .
امام توطئه را خنثی می کند
همینکه امام از توطئه آن پست فطرت آگاه شد برای پیشگیری از خطرات متوکل و تسلط بر حوادث کنترل نشده با توجه به شناختی که از متوکل و کینه اش نسبت به اهل بیت داشت نامه ای به او نوشت و در آن از کینه ها، دشمنی ها، بدگویی ها و بدرفتاری عبداللّه و توطئه اخیرش پرده برداشت و قاطعانه گفت قصد سوء و ناخوشایندی نسبت به متوکل و خروج علیه حکومتش را ندارد .
متوکل با دریافت نامه آرام شد و دانست ساحت امام از این اتهام مبرّاست و گفته های عبداللّه پایه و اساس درستی ندارد .
نامه متوکل به امام (ع )
متوکل در پاسخ به نامه امام نامه ای فرستاد و در آن از بر کنار ساختن کارگزار بدکردارش ((عبداللّه )) خبر داد و از حضرت خواست تا به سامرّا آمده در آنجا مقیم شود و بدین گونه تحت نظر او باشد . در زیر نامه متوکل را می آوریم :
((امّا بعد : امیرالمؤ منین (متوکل ! ) قدر شما را می داند و حق خویشی را بجا می آورد و حق شما را رعایت می کند و آنچه را خداوند بپسندد درباره شما و اهل بیت شما انجام می دهد، عزّت شما و اهل بیت را خواهان است و ایمنی شما را مد نظر قرار می دهد و وظیفه خود را درباره شما انجام می دهد تا رضایت پروردگار حاصل گردد .
از آنجا که امیرالمؤ منین ! صداقت و برائت شما را می داند و نسبت به سوء رفتار عبداللّه بن محمّد آگاه می باشد و سوء نیت او درباره شما آشکار شده است و نسبت به شما بی احترامی کرده است او را از مناصب امامت جماعت و امور جنگ بر کنار ساخته و محمّد بن فضل را بجای او گمارده است و به او دستور داده است تا حقوق شما را کاملا رعایت کند و دستورات شما را انجام دهد و حاجات شما را برآورده سازد و با صوابدید شما و نظر شما به خداوند و امیرالمؤ منین تقرب جوید .
امیرالمؤ منین مشتاق تازه کردن دیدار و گفتگوی با شماست پس اگر خواهان دیدار او و اقامت در کنارش هستی هر وقت خواستی تو و هر یک از افراد و خانواده ات که دوست داری براه افتاده با آرامش و به هر گونه که تمایل داشته باشی و هر وقت بخواهی در میان راه توقف کنی و باربندی به سوی ما حرکت کن و اگر دوست داشته باشی یحیی بن هرثمه مولای امیرالمؤ منین و همراهان و سپاهیانش را دستور داده ام که با شما و در معیت شما حرکت کنند و اطاعت شما را بر آنان واجب داشته ام . بهر حال تصمیم با شماست از خدا خیرخواهی کن و به قصد دیدار امیرالمؤ منین ! حرکت نما . و بدان که هیچیک از برادران ، خاصان ، فرزندان و اهل بیت امیرالمؤ منین محبوب تر، والا مقام تر، خوش محضرتر و مورد اعتمادتر از تو نزد او نیست و تو را بر همه آنان مقدم می دارد و بر تو مهربان تر و نیک اندیش تر است (( و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته . ))
این نامه را ابراهیم بن عباس در ماه جمادی الا خر سال 243 ه - نگاشت )) . (572)
هراس اهل مدینه
متوکل ، نامه را به دست یحیی بن هرثمه داد و به او گفت به مدینه برو و امام را همراه خود به سامرّا بیاورد و درباره صحت و سقم ادعاهای عبداللّه بن محمّد مبنی بر قصد خروج امام علیه حکومت تحقیق کند . یحیی نیز با سرعت و بی درنگ به مدینه رفت همینکه اهل مدینه از ماءموریت یحیی آگاه شدند هراسان گردیدند که مبادا متوکل قصد سوئی به پناهگاه و امامشان داشته باشد زیر او را بشدت دوست داشتند و عالمان از علم و فقیران از صله اش بهره مند می شدند و او را اسلام مجسم می دیدند که کمترین گرایشی به دنیا ندارد . (573)
یحیی برایشان سوگند خورد که قصد کمترین بدی نسبت به حضرت را ندارد و با کوشش بسیار آنان را آرام ساخت تا آنکه به گفته اش اعتماد ورزیدند .
بازرسی خانه امام (ع )
یحیی به دقت خانه امام را بازرسی کرد و در آن جز قرآن و کتب ادعیه چیزی نیافت و نادرستی ادعاهای عبداللّه را مبنی بر اینکه خانه ایشان مملو از اسلحه و دارایی است دانست (574) و دروغ او آشکار شد .
گسیل داشتن امام به سامرّا
امام را مجبور به ترک مدینه و حرکت به سوی سامرّا کردند و ایشان همراه افراد خانواده براه افتادند . یحیی خود خدمتگزاری امام را به عهده گرفت و از تقوا و ورع حضرت شگفت زده شد . کاروان ، صحرا را درنوردید تا آنکه به بغداد رسید .
یعقوبی نقل می کند همینکه امام به ((یاسریّه )) رسید اسحاق بن ابراهیم حاکم بغداد به دیدار امام نائل شد و چون علاقه و شیفتگی مردم را به ایشان دید از حضرت خواست شب را در بغداد بسر برد . (575)
یحیی به دیدار اسحاق بن ابراهیم ظاهری شتافت و او را در جریان امر گذاشت ، حاکم بغداد در پاسخ گفت : ((این مرد - امام هادی - زاده رسول خدا (( - صلی اللّه علیه و آله - )) است و تو انحراف متوکل را از اهل بیت می دانی پس اگر به او کلمه ای علیه امام بگویی او را خواهد کشت و روز قیامت پیامبر اکرم خصم تو خواهد بود . . . )) .
یحیی پاسخ داد : ((به خدا سوگند جز نیکی از او ندیدم و چیزی را که نپسندم از او نیافتم . . . )) . سپس بغداد را ترک کرده راه سامرّا را در پیش گرفتند . همینکه به مقصد رسیدند یحیی خود را شتابان به ((وصیف ترکی )) که از سران حکومت بشمار می رفت رساند و او را از رسیدن حضرت آگاه ساخت . وصیف نیز او را از نقل سخنانی که موجب رسیدن گزندی به امام گردد بر حذر داشت و گفت :
((ای یحیی ! به خدا سوگند اگر سر مویی از امام کم شود تنها تو مسؤ ول آن خواهی بود . . . )) .
و یحیی (پس از ابراز موافقت ) از یکدستی سخنان اسحاق و وصیف درباره محافظت از امام و سلامتی ایشان متحیر شد . (576)
در خان الصعالیک
برای کاستن از شأن و مقام امام در نظر عامه مردم ، متوکل دستور داد حضرت را در ((خان الصعالیک )) اسکان دهند . در آنجا صالح بن سعید به دیدار امام رفت و از دیدن آن منظره متألم و متأثر شد و گفت :
((فدایت گردم ! دشمن می خواهد در تمام کارها و بهر وسیله نور امامت شما را خاموش کند و از قدر شما بکاهد لذا شما را در این کاروانسرای پست در خان الصعالیک جای می دهد)) .
امام با مهر و محبت به او نگریست و از اظهار علاقه اش قدردانی و تشکر نمود و از اندوه و نگرانی او کاست و به او معجزه ای نشان داد که خداوند به وسیله آن انبیا و اولیای خود را یاری می کند و بدین ترتیب صالح آرام گرفت و اندوهش بر طرف گشت . (577)
دیدار امام با متوکّل
یحیی خود را به متوکل رساند و از سیره نیک ، زهد و تقوای امام با خبرش ساخت و گفت از بازرسی خانه حضرت جز قرآن و کتاب های دعا چیزی به دست نیامد و ایشان از اتهامات منتسبه بری هستند و کمترین قصدی برای قیام و شورشی نداشته اند و بدینسان نگرانی و خشم متوکل را بر طرف ساخت .
خلیفه دستور داد حضرت را نزدش بیاورند و هنگامی که ایشان آمدند با نهایت احترام و بزرگداشت با امام برخورد کردند و دستور دادند صله گران قیمتی به امام بدهد (578) و ایشان را مجبور به اقامت در سامرّا کردند تا در آنجا تحت نظر باشد .
امام خانه ای می خرد
پس از آنکه متوکل امام را مجبور به اقامت در سامرّا نمود ایشان خانه ای از ((دلیل بن یعقوب نصرانی )) خرید و همراه خانواده خود در آن اقامت گزیدند و در همانجا وفات کرد و در همان خانه به خاک سپرده شدند)) . (579)
متوکل به فتاوای امام تن می دهد
متوکل ناگزیر از آن بود که به امام در موارد مشکل مراجعه کند و فتوای ایشان را بر دیگران مقدم بدارد و در این مسائل نظر صائب ایشان را بر آرای دیگر فقهای عصر ترجیح دهد . در اینجا چند نمونه از مسائل مبتلا به متوکل و فتوای امام را در آن نقل می کنیم :
1 - متوکل کاتب و نویسنده ای نصرانی داشت که به او بسیار احترام می گذاشت و بخاطر علاقه ای که به او داشت او را با کنیه ((ابو نوح )) صدا می زد . عده ای از کاتبان دربار، این عمل را نادرست خوانده و گفتند : ((جایز نیست کافر را با کنیه صدا بزنیم )) . متوکل از فقها استفتا کرد و نتیجه آن دو قول بود : گروهی آن را جایز دانستند و گروهی منع کردند . متوکل ناچار از امام استفتا نمود و ماجرا را گفت . امام هادی در پاسخ نوشتند : (( ((بسم اللّه الرحمن الرحیم تبت یدا ابی لهب و تب )) . )) (580)
این پاسخ بدیع از بی نظیرترین پاسخ های عالم فتوا بشمار می رود و حضرت با استفاده از این آیه نه تنها جواز کنیه گذاری کافر را ثابت می کند بلکه وقوع آن را نیز در قرآن یعنی معتبرترین مدرک فتوا نشان می دهد . متوکل نیز از پاسخ حضرت قانع شد و به آن عمل کرد . (581)
2 - متوکل بیمار گشت و نذر کرد اگر از این بیماری برهد دینارهای ((بسیاری )) صدقه بدهد . پس از آنکه او بهبود یافت و خواست نذر خود را ادا کند فقها را جمع نمود تا مقدار دقیق بسیار (کثیره ) را تعیین کنند و آنان درباره تعیین واحد خاصی برای ((بسیار)) به جایی نرسیدند . ناچار متوکل از امام پرسش نمود و حضرت پاسخ داد : ((باید 83 دینار صدقه بدهی )) . فقها از این پاسخ تعجب کردند و به متوکل گفتند :
((بپرس این فتوا را بر چه مبنایی می دهد و مدرک آن چیست ؟ )) .
متوکل خواسته آنان را برآورد و از حضرت دلیل فتوا را خواست .
حضرت پاسخ داد : خداوند متعال در قرآن می فرماید : ((خداوند شما را در مواطن و مواقف بسیاری یاری کرد)) . (582) و همه خاندان ما روایت کرده اند که مواطن و مواقفی که در جنگ ها و غزوات خداوند پیامبرش را در آنها یاری کرد 83 موطن بوده است . (583)
سپس حضرت در دنباله پاسخ افزود هر چه خلیفه بر این مقدار بیفزاید برایش سودمندتر خواهد بود و فایده دنیوی و اخروی خواهد داشت . (584)
3 - مردی نصرانی را که با زنی مسلمان زنا کرده بود نزد متوکل آوردند همینکه خلیفه خواست بر او حد شرعی جاری کند آن مرد مسلمان گشت . یحیی بن اکثم گفت : ((اسلام این مرد، شرک و عمل گذشته او را به یکسان از بین برد (و دیگر حدی بر او جاری نباید کرد))) .
یکی دیگر از فقها گفت : باید او را سه حد بزنند . و هر یک فتوایی داد تا آنکه متوکل تصمیم گرفت از امام استفتا کند . لذا طی نامه ای ماجرا را بیان کرد و از حضرت نظر خواست .
امام در پاسخ نوشت : ((باید آنقدر او را بزنند تا بمیرد)) .
این فتوا به مذاق یحیی و دیگر فقها خوش نیامد، زیر بار نرفتند و گفتند : ((نه کتاب خدا گواه این مدعاست و نه سنت پیامبر آن را تاءیید می کند)) .
متوکل به امام نامه ای نوشت و در آن متذکر شد که فقهای مسلمین فتوای ایشان را نپذیرفته اند و آن را خلاف کتاب و سنت می دانند و افزود : ((پس برای ما بیان کن این فتوا از چه منبعی به دست آمده است و چرا باید او را آنقدر بزنند تا بمیرد ؟ )) .
امام پاسخ داد : (( ((بسم اللّه الرحمن الرحیم )) خداوند متعال درباره کافران می فرماید :
(( ((فلما راؤ ا باءسنا قالو آمنا باللّه وحده و کفرنا بما کنا به مشرکین ، فلم یک ینفعهم ایمانهم لما راؤ ا باءسنا)) . )) (585)
((پس آنگاه که شدت قهر و عقاب ما را به چشم دیدند در آن حال گفتند ما به خدای یکتا ایمان آوردیم و به همه بتهایی که شریک خدا می گرفتیم کفر ورزیدیم ، امّا ایمانشان پس از دیدن مرگ و مشاهده عذاب آنها هیچ سودی نبخشید)) .
متوکل ، این فتوا (و استنباط از آیه ) را پذیرفت و دستور داد آن مرد را آنقدر زدند تا مرد . (586)
شاعرترین مردم کیست ؟
روزی متوکل از علی بن الجهم درباره شاعرترین شاعران و بهترین آنان پرسش کرد، او نیز در پاسخ چند تن از شعرای دوره جاهلیت و اسلام را نام برد لیکن متوکل هیچیک را نپذیرفت و امام هادی - علیه السلام - را مخاطب ساخته مجددا سؤ ال خود را تکرار کرد .
حضرت فرمود : حمانی (587) از همه شاعرتر است آنجا که می گوید :
(( لقد فاخرتنا فی قریش عصابة
بخط خدود و امتداد اصابع . . . ))
((گروهی از قریش به داشتن نسب شریف و ریشه داری خود بر ما به تفاخر برخاستند و خویش را برتر شمردند)) .
((در همین کشاکش بودیم که ((نداء صوامع )) علیه آنان و به نفع ما داوری کرد)) .
((ما را ساکت و خاموش می بینی با وصف حال بانگ شاهد فضل و برتری ما در همه مساجد به گوش می رسد و آنان را خبر می کند)) .
((احمد رسول خدا، جدّ ماست و ما همچون ستارگان درخشان فرزندان او هستیم )) .
متوکل متوجه امام گشته پرسید : ای ابا الحسن ! ((نداء صوامع )) چیست ؟
حضرت پاسخ داد : (( ((اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد ان محمدا رسول اللّه - صلی اللّه علیه و آله - . )) (ای متوکل ! ) محمّد جد من است یا جد تو ؟ )) .
متوکل که از خشم بر افروخته شده و رگ های گردنش متورم شده بود با لحنی خشمگین و فریاد مانند گفت : او جد توست او را از تو نمی گیریم ! (588)
امام نیز با آرامش از نزد او خارج شد و او را در حالی رها کرد که آتش خشم ، درونش را می سوزاند زیرا متوکل نتوانسته بود راهی برای پاسخ گفتند به امام بیابد و اندوه در دلش همچنان سایه افکنده بود .
متوکّل ابن سکّیت را برای آزمون امام می خواند
متوکل از عالم بزرگ یعقوب بن اسحاق مشهور به ((ابن سکّیت )) درخواست کرد از امام سؤ ال مشکلی کند تا حضرت از پاسخ فرو ماند و بدین وسیله او بتواند از مقام و شوکت ایشان بکاهد . ابن سکّیت در اجابت خواسته متوکل پرسشی دشوار آماده کرد و در مجمعی که از بزرگان علما، متکلمین ، فقها و در راءس آنان متوکل در دربار تشکیل شده بود امام را مخاطب ساخت و سؤ ال زیر را مطرح نمود :
((چرا خداوند معجزات پیامبران را گوناگون قرار داد ؟ چرا خدا موسی را با معجزه عصا و ید بیضاء فرستاد، عیسی را با معجزه بهبود بخشیدن به افراد مبتلا به مرض پیسی و نابینا و زنده کردن مردگان مبعوث ساخت و محمّد (( - صلی اللّه علیه و آله - )) را با معجزه قرآن و شمشیر برانگیخت ؟ )) .
امام بلافاصله حکمت اختلاف معجزات را چنین بیان کرد :
((خداوند موسی را با معجزه عصا و ید بیضا در زمانی مبعوث ساخت که ((سحر)) عنصر غالب جامعه بود لذا خداوند با همین معجزه او را برانگیخت تا سحر آنان را مقهور اعجاز خود کند و آنان را مبهوت و درمانده کند و حجت را بر آنان ثابت نماید .
بر همین اساس عیسی را با اعجاز درمان برص و کوری و زنده کردن مردگان به اذن خدا در زمانی مبعوث کرد که طب و پزشکی بر جامعه غالب بود . همچنین خداوند متعال محمّد را با قرآن و شمشیر در زمانی فرستاد که شعر و شمشیر بر جامعه مسلط بودند پیامبر نیز با قرآن تابان و شمشیر برّان ، شاعران را مبهوت و شمشیرکشان را منکوب کرد و حجت حق را برایشان ثابت نمود)) .
خداوند متعال پیامبران خود را با معجزاتی هم سنخ و همخوان با جامعه تقویت و تاءیید می کرد تا بدان وسیله عجز مخالفان و منکران نبوت را آشکار سازد و لسان صدیقی بر ادعای برگزیدگان حق باشد .
در همین راستا بود که موسی با معجزه عصا و ید بیضا در جامعه ای برانگیخته می شود که در زمینه سحر به بالاترین مرحله رسیده اند و دقایق این فن را به خوبی بکار می بندند . موسی با تبدیل عصای خود به اژدهای هولناکی که چشم بندی های آنان را خنثی می کند و ریسمان های به مار بدل شده را می خورد و دستی چون خورشید پرتو افکن ، ناتوانی و عجز سحره را نمایان می سازد و ثابت می کند که معجزه او از جنس سحر نیست و الا مغلوب می شد و همین دلیلی است بر صدق موسی .
در زمان بعثت عیسی نیز مساءله از همین قرار است ؛ جامعه در زمینه طب و پزشکی به قله کمال رسیده است و رازهای جسم یکایک آشکار می شود و سیطره بیماری ها به پایان می رسد و پزشکان ، (( فعال ما یشاء )) جامعه می گردند . عیسی (( - علی نبینا و علیه السلام - )) نیز با حربه ای شبیه حربه آنان به میدان می آید امّا دست به درمان بیماری هایی می زند که درمان ناپذیر است و - به اذن پروردگار - بر مرگ چیره می شود و اینها کارهایی است نه از سنخ کار و حرفه پزشکان - تا آن زمان هرگز پزشکی موفق به درمان برص و کوری نشده است و هرگز کسی به کالبد مرده جان نداده است امّا عیسی همه آنها را انجام می دهد هر چند خرد و اندیشه حیران می گردد . و این دلیل آشکاری است بر نبوت عیسی و صدق مدعای او .
جامعه جاهلی نیز بر دور کردن استوار است و زندگی اعراب پیوندی گسست ناپذیر با این دو پدیده دارد : الف - ((شعر)) که عرب بر ره شعر دارد سواری . ب - ((شمشیر)) که جنگجو به دست پور خود شمشیر چوبی می دهد تا فردای کودک با شمشیری پولادین همراه باشد . عرب مراتع و غنائم را با شمشیر به دست می آورد و افتخارات خود را با شعر در یادها جاودانی می سازد چرا که (( ((الشعر دیوان العرب )) . ))
آری این جامعه نیاز به معجزه ای از نوع خود دارد لذا خداوند پیامبر امّی را با قرآن بر می انگیزد و به رسالت میان آنان می فرستد و سخن شناسان و ناقدان عرب در برابر این نوع سخن درمی مانند آنان را توان مقابله ، معارضه ، نقد، نقص و تحریف نیست . هرگز مانند آن را نشنیده اند و پاک طینتان تسلیم حق شده با طیب خاطر نبوت محمّد امین را تصدیق می کنند و معاندان ، سرکشی پیشه ساخته راهی جز تکذیب و دروغپردازی نمی یابند و ناچار پس از شور و مشورت بجای مقابله که دعوی قرآن است بانگ بر می آورند که : (( ((ان هذا الا سحر یؤ ثر؛ )) این سخنان جز سحری که اثر می کند چیزی نیست )) و به جمع آوری احزاب ، تحریک قبایل ، محاصره اقتصادی و بالاخره به جنگی تمام عیار دست می زنند تا نور توحید را خاموش کنند .
و اینجاست که دومین معجزه پیامبر پای به میدان می گذارد ((شمشیر برّان )) امیرالمؤ منین است که باید پاسخگوی شمشیرها مشرکان باشد که : (( ((الحدید لا یفلح الا بالحدید)) )) گردنکشان مشرک که داعیه دلاوری دارند و فرار از جنگ را ننگی ابدی می دانند یک استثنا قائل می شوند و به قانون خود تبصره جدیدی می زنند و آن این است که : ((فرار ننگ است مگر از مقابل علی و شمشیر او)) لیکن این شمشیر طعمه های خود را از جگر گوشه های قریش می رباید و سران شرک را در خون خود غوطه ور می کنند . آنکه را منطق قرآن سود ندهد دارویش شمشیر علی - علیه السلام - است و بدین گونه خداوند احزاب را متفرق می کند و مسلمانان را رفعت و شوکت می بخشد .
در برابر پاسخ دندان شکن امام - علیه السلام - ابن سکّیت پرسید : ((پس الا ن حجت چیست ؟ )) .
حضرت پاسخ داد : ((عقل است که دروغپرداز بر خداوند را می شناسد و او را تکذیب می کند)) . حجت باطنی و رسول درونی آدمی عقل است و به وسیله این هدیه الهی است که راست از دروغ مشخص می گردد و حکم عقل است که فصل الخطاب منازعات بشمار می رود .
ابن سکّیت اظهار درماندگی و ناتوانی کرد و از ادامه بحث خودداری نمود . یحیی بن اکثم شروع به توبیخ کردن او نمود و گفت : ((ابن سکّیت را چه به مناظره ! او خداوندگار نحو، شعر و لغت است )) .
پرسش های یحیی بن اکثم
یحیی که سؤ الاتی از قبل آماده کرده و نوشته بود و آنها را برای آزمودن امام در نظر گرفته بود به امام داد و خواستار پاسخ شد . حضرت پرسش ها را گرفته به ابن سکّیت فرمود تا پاسخ ها را که امام می گوید بنویسد . ما در اینجا پرسش ها و پاسخ ها را با اندکی تصرف می آوریم :
س 1 - خداوند در قرآن می فرماید : (( ((قال الذی عنده علم من الکتاب اءنا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک )) . )) (589)
((آنکه نزدش بهره ای از کتاب بود (به سلیمان ) گفت : من عرش (ملکه سبا) را قبل از آنکه پلک بزنی نزدت حاضر خواهم کرد)) .
پرسنده سلیمان و پاسخگو آصف (بن برخیا) است آیا سلیمان پیامبر به علم آصف نیازمند است ؟
ج - سلیمان به آنچه ((آصف )) می دانست و فراتر از آن نیز عارف بود لیکن می خواست به امت خود اعم از جن و انس بفهماند که حجت پس از خود ((آصف )) است و آنچه آصف انجام داد از سلیمان فرا گرفته بود و او به امر خدا به آصف آموخته بود تا در امامت و ولایت وی اختلافی پیش نیاید و حجت بر همگان تمام شود .
س 2 - خداوند در قرآن کریم می فرماید : (( ((و رفع ابویه علی العرش و خروا له سجدا؛ )) (590) و یوسف والدین خود را بر عرش (و جایگاه ) برآورد و همگی برایش به سجده درآمدند)) .
چگونه یعقوب و فرزندانش که همگی پیامبر بودند برای یوسف سجده کردند ؟
ج - یعقوب و فرزندانش برای یوسف سجده نکردند بلکه سجده آنان برای اطاعت خدا و تحیّت و درود به یوسف بود، همانگونه که سجده ملائکه برای آدم نبود . در حقیقت یعقوب ، و فرزندان یازده گانه اش و یوسف خدا را برای شکرگزاری از اینکه همه دور هم جمع شده اند و دوران هجرا بسر رسیده است سجده کردند و سپاس خدا بجای آوردند . آیا توجه نکرده ای که یوسف در همان حالت شکر می گوید : (( ((رب قد آتیتنی من الملک . . . ؛ )) (591) پروردگارا ! سلطنت و حکومت نصیبم ساختی . . . )) .
س 3 - خداوند متعال می فرماید : ((فان کنت فی شک مما انزلنا الیک قبل الذین یقرؤ ن الکتاب )) . )) (592)
((اگر در آنچه بر تو فرود فرستاده ایم شک داری پس از قاریان کتب آسمانی بپرس )) .
اگر مخاطب آیه خود پیامبر باشد پس او نیز شک کرده است (و دچار تردید شده است ) و اگر مخاطب دیگری است پس قرآن بر چه کسی نازل شده است ؟
ج - مخاطب آیه شخص رسول خداست و کمترین شک و تردیدی درباره آنچه بر او نازل شده بود نداشت لیکن جاهلان می گفتند : ((چرا خداوند از ملائکه پیامبری مبعوث نکرد ؟ و چرا خداوند پیامبر خودش را از خوردن ، آشامیدن و رفت و آمد در معابر و بازارها بی نیاز نساخت ؟ ))
لذا خداوند به رسول اکرم وحی نمود تا در حضور معترضان جاهل از قاریان کتاب (تورات ) بپرسد :
((آیا خداوند تاکنون پیامبری را که نه بخورد و نه بیاشامد و نه در بازارها رفت و آمد کند فرستاده است ؟ (و چون چنین نیست ای محمّد تو نیز مانند آنان هستی و در این موارد با دیگران فرقی نداری ))) .
و اینکه خداوند تعبیر : (( ((فان کنت فی شک ؛ )) اگر شک داری )) را بکار می برد - با آنکه پیامبر هرگز شک نداشته است - برای رعایت انصاف در گفتگو و مجادله است همانطور که خداوند در آیه مباهله می فرماید :
(( ((فقل تعالوا ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و اءنفسنا و اءنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت اللّه علی الکاذبین )) . )) (593)
((بگو (ای کافران ) بیایید همگی فرزندان ، همسران و خود را بخوانیم سپس به مباهله بپردازیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم .
ولی اگر خداوند می فرمود : بیایید لعنت خدا را بر شما قرار دهیم )) آنان هرگز دعوت حق را نمی پذیرفتند . لذا با آنکه خداوند می دانست فرستاده و پیامبرش راستگوست و ادای وظیفه کرده است و همچنین خود پیامبر نیک می دانست که در گفته هایش صادق است لیکن ترجیح داد انصاف و برابر در گفتار را رعایت کند و دروغگویان را مردد قرار دهد .
س 4 - خداوند می فرماید : (( ((و لو ان ما فی الارض من شجرة اقلام و البحر یمده من بعد و سبعة ابحر ما نفدت کلمات اللّه )) . )) (594)
((اگر تمامی درختان عالم قلم شود و دریا به اضافه هفت دریای دیگر مرکب گردد نخواهند توانست که کلمات الهی را بنگارند و به پایان رسانند .
امّا این دریاها عبارتند از : عین الکبریت ، عین الیمن ، عین برهوت ، عین الطبریه ، چشمه گرم ماسیدان (ماسبندان در (( تحف العقول )) ) معروف به ((لسان ))، چشمه آب گرم افریقیه معروف به ((سیلان )) و عین باحوران .
و ((کلمات الهی )) که پایان نپذیرد ماییم که تمامی فضائل و صفاتمان به قلم نخواهد آمد .
س 5 - خداوند می فرماید : (( ((و فیها ما تشتهیه الا نفس و تلذ الا عین ؛ )) در بهشت آنچه دل خواهد و چشم را خوش آید یافت شود)) . (595)
دل حضرت آدم نیز هوای خوردن گندم کرد پس چرا مجازات گشت و از بهشت رانده شد ؟
ج - در بهشت آنچه دل آدمی بخواهد و چشم بپسندد از خوردنی و نوشیدنی و سرگرمی یافت می شود و خداوند تمام آنها را بر حضرت آدم مباح ساخت ، امّا درختی که خداوند آدم و حوا را از نزدیک شدن و خوردن میوه آنها منع کرد، درخت ((حسد)) بود . خداوند از آدم و همسرش عهد گرفت که با چشم حسادت به هیچیک از مخلوقات ننگرند و بر آنکه از فضل الهی برخوردار است حسد نورزند لیکن آدم فراموش کرد و خداوند عزم او را سست یافت .
س 6 - خداوند متعال می فرماید : ((او یزوجهم ذکرانا و اناثا؛ )) (596) یا جفت کند به ایشان نرانی یا مادگانی )) .
اگر خداوند بندگان مرد را با مردان تزویج کند چرا قومی را بدین سبب هلاک ساخت ؟ (توجه کنید که یحیی آیه را به معنی دیگری گرفت تا بتواند چنین اشکالی کند ! ) .
ج - خداوند متعال مردمان مطیع (597) را همسرانی مناسب عطا می کند و فرزندانی پسر یا دختر هر گونه که بخواهد می بخشد، منزه است خداوند از اینکه آنچنان که تو پنداشته ای و به دنبال توجیه آن هستی سخن بگوید و قصد کند . بدان هر که بدان عمل زشت روی آورد ((گناهی بزرگ مرتکب شده و عذابی دو چندان در قیامت فرار روی او خواهد بود و در دوزخ جاودانه خواهد ماند مگر آنکه توبه کند)) . (598)
س 7 - چگونه شهادت یک زن به تنهایی رواست در حالی که خداوند می فرماید : (( ((و اشهدوا ذوی عدل منکم ؛ )) (599) و دو مرد مسلمان عادل را به شهادت گیرید)) .
ج - قبول کردن شهادت یک زن ، این تنها شهادت زن قابله و ماماست که هنگام رضایت جایز و نافذ است و اگر رضایت نباشد حداقل دو زن باید باشد تا آنکه جای یک مرد به حساب آید زیرا این مساءله از اموری است که مردان را امکان گواهی دادن و شهادت نیست و ضرورتا باید از زن استفاده شود و اگر تنها یک زن گواه باشد در صورت سوگند خوردن شهادت او مقبول و مسموع می افتد .
س 8 - علی - علیه السلام - درباره تعیین جنسیت خنثی فرموده است به مخرج بول او بنگرند اگر به گونه مردان باشد حکم مرد بر او مترتب می گردد و اگر مانند زنان باشد حکم زن را دارد . سؤ ال اینست که چه کسی به مخرج بول خنثی بنگرد ؟ اگر مردی بنگرد احتمال دارد خنثی زن باشد و اگر زنی بنگرد امکان مرد بودن خنثی وجود دارد و در هر دو صورت مرتکب حرام شده ایم . دیگر آنکه حکم میراث خنثی چیست ؟
ج - حکم همان است که حضرت علی - علیه السلام - فرموده است لیکن کیفیت اجرای آن بدین گونه است : چند مرد عادل هر یک آیینه ای به دست می گیرند و خنثی پشت سر آنها برهنه می گردد و آنان در آیینه ای می نگرند و از طریق تصویری که در آن افتاده است به زن یا مرد بودن او حکم می کنند و نتیجتا حکم میراث او نیز معین می گردد .
س 9 - مردی نزد گله گوسفندی رفت و چوپان را دید که با یکی از گوسفندان وطی می کند ! همینکه چوپان ، تازه وارد را دید گوسفند را رها کرد و او هم داخل گله گشت . حال حکم گله چیست ؟ آیا گوشت آنها را می توان خورد ؟ و اگر قرار شود گوسفند را بکشیم چگونه این کار را انجام دهیم ؟
ج - اگر آن مرد ناظر، گوسفند موطوئه را بشناسد باید او را بکشد و سپس بسوزاند و اگر نمی شناسد گله را دو بخش کند و قرعه بیندازد به نام هر نیمه و بخشی درآمد، آن نیمه دیگر رها می شود و نیمه باقی مانده مجددا دو قسمت می گردد و باز قرعه می اندازد و این کار را همچنان ادامه می دهد تا آنکه فقط دو گوسفند باقی بماند و باز قرعه می زند به نام هر که در آمد او را گرفته می کشد و سپس می سوزاند و باقی گوسفندان رها می شوند، و خوردن گوشت آنها جایز است . (600)
س 10 - چرا در نماز صبح که از نمازهای روزانه است حمد و سوره را بلند باید خواند در حالی که جهر و بلند خواندن مختص نمازهای شبانه است ؟
ج - زیرا پیامبر (( - صلی اللّه علیه و آله - )) نماز صبح را در تیرگی آخر شب و قبل از روشنایی روز می خواند لذا قرائت آن ملحق به نماز شب گشت .
س 11 - علی - علیه السلام - به ابن جرموز (قاتل زبیر) فرمود : کشنده پسر ((صفیه )) را به دوزخ بشارت ده (601) پس چرا او را نکشت در حالی که امام بود ؟
ج - سخن امام به ابن جرموز : ((کشنده ابن صفیه را به دوزخ بشارت ده )) در حقیقت پیش گویی پیامبر بود که امام آن را نقل فرمود . ابن جرموز بعدها از خوارج گشت و در فتنه و جنگ نهروان به هلاکت رسید . و چون امام می دانست او را در آینده در نهروان هلاک خواهد ساخت لذا آن موقع او را نکشت .
12 - چرا علی - علیه السلام - در جنگ صفین دستور داد نیروهای دشمن را بکشند حتّی اگر زخمی باشند یا آنکه فرار کنند و به جبهه پشت کنند و خود نیز این دستور را بکار بست امّا در جنگ جمل دستور داد فراریان را تعقیب نکنند و زخمیان خودداری نمود و هر که را سلاح به زمین گذاشت امان داد بدین علت بود که اهل جمل رهبرشان کشته شده بود و مرکزی برای گردآوری آنان نبود و مردم بدون قصد توطئه ، اختلاف ، جنگ و فریبکاری به سوی خانه های خود روان گشتند و به این قانع شدند که از آنان گذشت شود لذا امام حکم نمود شمشیر را از آنان باز دارند و آنان را نیازارند زیرا دیگر به فکر جنگ طلبی علیه امام نبودند .
امّا در مورد جنگ صفین مساءله فرق می کرد آنان به مرکز فرماندهی آماده نبرد می پیوستند و رهبری چیره دست برای آنان سلاح های گوناگون مانند : نیزه ، زره و شمشیر فراهم می ساخت و به آنان عطای بیکران می بخشید، برایشان دارایی آماده می کرد، بیمارشان را بازدید و زخمیان را درمان می کرد و دست و پا شکستگان را معالجه می نمود . به پیادگان اسب و برهنگان لباس می داد و آنان را تازه نفس ، مجهّز، سالم و سرپا به جنگ امام می فرستاد تا بار دیگر با حضرت بجنگند لذا امام برای کندن ماده فساد دستور داد تا زخمی ، فراری و جنگی را به یکسان از پای درآورند و آنان را زنده نگذارند . لیکن درباره اهل بصره این چنین نبود و با انداختن اسلحه خود و نبودن مرکز تدارکات و فرماندهی امکان بازگشت به میدان و ایجاد خطر از میان می رفت پس حضرت دستور داد از زخمی و فراری آنان درگذرند . هرگز این دو گروه یک حکم ندارند و با آنان یکسان برخورد نمی شود و اگر حکم و فرمان امیرالمؤ منین در جنگ جمل و صفین نبود هرگز حکم عاصیان از اهل توحید و مسلمانان یاغی مشخص نمی شد و با سیره امام بود که روشن شد هر که در برابر امام بایستد کشته می شود مگر آنکه توبه کند .
س 13 - مرا از مردی که اقرار به لواط کرده است خبر بده ، آیا حدّ درباره اش جاری می گردد یا نه ؟
ج - مردی که خود بخود به لواط اقرار می کند و بیّنه ای بر او اقامه نشده است بلکه بی مقدمه اعتراف نموده امام به حق و منصوب از طرف خدا که صلاحیت اجرای حد را دارد می تواند او را از طرف خدا ببخشد آیا نشنیده ای سخن خدا را که می فرماید :
(( ((هذا عطاؤ نا فامنن اوامسک بغیر حساب ؛ )) (602) این عطای ماست به تو پس هر چه می خواهی ببخش یا آنکه نگهدار)) .
در اینجا خداوند بخش را بر امساک مقدم می دارد پس بدان که هر چه از ما پرسیدی پاسخ آن را به تو دادیم .
پاسخ های علمی و مستدل امام به این پرسش های پیچیده و دشوار یحیی را مبهوت کرده و او متوجه متوکل شده گفت :
((دوست نمی داریم پس از پرسش هایم دیگر سؤ الی از این مرد کنی زیرا او هر پاسخی را می نویسد و بدینسان دانش بود خود را آشکار و ثبت می کند و همین موجب تقویت رافضی ها می گردد)) . (603)
امام هادی - علیه السلام - به مجرد دیدن سؤ ال های دقیق یحیی پاسخ ها را به ابن سکّیت املا فرمود و بدین گونه گوشه ای از دریای دانش خود را - که یکی از عناصر آشکار شخصیتشان است - عیان ساخت و دوست و دشمن را مجذوب و مبهوت توان حیرت انگیز علمی خود نمود .
البته این مطلب برای ما بسیار طبیعی است زیرا حضرت ، علمشان اکتسابی نبود بلکه آن را از پدران خود اخذ نموده بود و ریشه آن در ((وحی )) قرار داشت . بدین گونه است که امام یکی از نادره های اندیشه بشری می باشد که بر تارک تاریخ می درخشد و به زندگی ما نور می دهد .
زیارت مرقد امیرالمؤ منین (ع )
امام هادی - علیه السلام - در سال اول ورودشان به سامرّا به عزم زیارت جدشان مولای متقیان راه نجف را در پیش گرفتند و در روز غدیر بر سر مرقد ایشان رسیدند و زیارت غدیریه (جامعه ) خود را - که قبلا از آن سخن گفتیم و فرازهایی از آن را نقل کردیم - خواندند . از امام دو زیارت دیگر روایت شده که با آنها جدشان را مخاطب ساختند آنها عبارتند از :
1 - (( ((السلام علیک یا ولی اللّه ، اشهد انک اول مظلوم ، و اول من غصب حقه فصبرت و احتسبت حتّی اتاک الیقین ، و اشهد انک لقیت اللّه و انت شهید، عذب اللّه قاتلیک بانواع العذاب ، و جدد علیهم العقاب ، جئتک عارفا بحقک . . . )) . ))
((سلام بر تو ای ولی خدا، شهادت می دهم که تو اولین ستمدیده و مظلومی هستی که حقش را غصب کردند و تو خویشتنداری نمودی و صبر کردی تا آنکه وفات کردی و خدایت را دیدار نمودی در حالی که شهید بودی . خداوند کشندگانت را به بدترین عذاب دچار کند و کیفر آنان را تازه نماید . (یا امیرالمؤ منین ! ) به زیارتت آمدم در حالی که حق شناس تو هستم و به عظمت و شکوهت آگاهم و با ستمگران و دشمنانت سر ستیز دارم . و با این ایمان و اعتقاد خدایم را (( - ان شاء اللّه - )) دیدار خواهم کرد . . .
ای ولی خدا ! مرا گناهانی بیشمارست پس نزد پروردگارت شفیع من باش ، سرورم ! تو را نزد خداوند جایگاه و مقامی شایسته ، موقعیت و شکوهی بزرگ و حق شفاعتی است و خداوند می فرماید : (( لا یشفعون الا لمن ارتضی ؛ )) (604) کسی را یارای شفاعت نباشد مگر آنکه خدایش از او خشنود گردد)) . (605)
امیرالمؤ منین نخستین مظلوم تاریخ اسلام بشمار می رود که حق او را غصب ، به حقوقش تجاوز و در کامش زهر ریختند لیکن حضرت همه سختی ها و مصائب را در راه خدا تحمل نمود و پاداش آنها را از خداوند خواست .
2 - در دومین زیارت که مضامین و موضوعاتش آن را یکی از زیباترین و ارزنده ترین زیارت ها قرار می دهد امام پاره ای از حوادث صدر اسلام را یادآور می شود . در اینجا برخی از فرازهای آن را نقل می کنیم :
(( ((اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شریک له ، کما شهد اللّه لنفسه ، و شهدت له ملائکته و اولوا العلم من خلقه لا اله الا هو العزیز الحکیم ، و اشهد ان محمّدا عبده و رسوله المترضی ، ارسله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لوکره المشرکون . . . )) . ))
((شهادت می دهم که خدایی جز خدای یگانه ، یکتا و بی شریک نیست ، همانگونه که خود ملائکه و صاحبان علم چنین شهادت دادند خدایی جز خدای توانای فرزانه و حکیم نیست .
پروردگارا ! برترین و کامل ترین صلوات و پربارترین و فراگیرترین برکات و پاکیزه ترین و رساترین درودهایت را بر آقایمان محمّد، بنده ات ، فرستاده ات ، همرازت ، دوستت ، پسندیده و برگزیده ات ، نیک ترین آفریده ات ، بنده مخصوصت ، امانتدار و گواهت ، راهنمای به سویت و آشکار کننده پیامت ، پندگو و جنگجوی در راهت ، مدافع دین و بیان کننده دلایل و براهینت ، دعوتگر و نشانگر به اطاعت و خشنودیت ، آگاه و نگهدار وحیت ، پایبند به عهدت ، پویای انجام اوامرت ، مؤ ید با نور تابناک و استوار با دستور ستوده شده و خوشایند، معصوم از هر خطا و لغزش ، به دور از هر کجی ، برانگیخته با بهترین دین و آیین ، بیانگر بنیادها و حجت ها، نویدگر صبح ، عیان کننده راه ، آشکار کننده آنچه از توحیدت پنهان شده و آنچه از عبادتت پرده پوشی شده بود، خاتم پیامبران سابق ، و گشاینده سپیدی ها، برگزیده از خلایقت ، نماینده ای برای کشف حقایقت ، آنکه بدو راه هدایت آشکار شود و کوری گمراهی برطرف گردد، دور کننده سپاهیان باطل و یورش های گمراهی و تباهی ، برگرفته و سررشته از خمیره کرامت و بزرگواری ، چکیده بزرگی و شکوه پیشین ، درخت ریشه دار افتخار و سرافرازی ، شاخه سربلندی ، برگ سبز درخت پاک برگزیدگان و نمودار مجد و عظمت ، فرّ و شکوه بطحا، فرستاده به حق ، برهان و دلیلت بر همه خلق ، خاتم پیامبرانت و حجت بالغه و رسایت در زمین و آسمانت - بارالها بردارنده همه این اوصاف درود فرست ، بهترین و زیبنده ترین درودها .
پروردگارا ! بر پیامبرت درود فرست ، درودی که برترین سود و برکت را داشته باشد و بدان به عالی ترین مرتبه برسد و پس از آن از کرامت و جلال خود بر او بیفزا آنچنانکه از تصور خارج باشد و پیامبرت با آن به پهناورترین عرصه و بالاترین مرتبه برسد و والاترین موهبت هایت را به خود اختصاص دهد .
پروردگارا ! حق پیامبرت و خویشان و نزدیکانش را از ظالمین به آنها بگیر . . . )) .
امام در این تابلوی زیبا، با شیواترین ، رساترین ، روان ترین و شیرین ترین واژه ها جدشان پیامبر اکرم را آنچنان که بودند توصیف می کند و ویژگی های ایشان را یکایک بر می شمارد و امتیازات حضرت را بیان می کند سپس مولای متقیان را مطمح نظر قرار داده و می گوید :
(( ((اللهم و صل علی ولیک ، و دیان دینک ، القائم بالقسط من بعد نبیک علی بن ابی طالب امیرالمؤ منین ، و امام المتقین ، و سید الوصین ، و یعسوب الدین ، و فائد الغر المحجلین ، و قبلة العارفین ، و علم المهتدین ، و عروتک الوثقی ، و حبلک المتین ، و خلیفة رسولک علی الناس اجمعین ، و وصیه فی الدنیا و الدین ، الصدیق الاکبر فی الانام ، و الفاروق الا زهر بین الحلال و الحرام ، ناصر الاسلام . . . )) . ))
((پروردگارا ! بر ولی ، دیندار حقیقت ، بر پا دارنده قسط و عدالت پس از پیامبرت ، علی بن ابی طالب ، امیرالمؤ منین ، پیشوای متقین ، سرور وصیین ، رادمرد دین ، فرمانده سپید چهرگان ، قبله عارفان ، رهنمای هدایت یافتگان ، پیوند استوارت ، ریسمان نیرومندت ، جانشین پیامبرت بر همه مسلمین و وصی او در دنیا و دین ، راستگوی بزرگ در میان همگان ، معیار روشن و جدا کننده حلال و حرام ، یاور اسلام ، در هم شکننده بت ها، پشتیبان و عزت بخش دین ، محافظ و پناه پیامبر، برگزیده روز ((برادری )) (606) آنکه چون هارون برای موسی نزدش قرب و منزلت داشت ، پنجمین شخص اصحاب ((کساء))، همسر بانوی زنان ، گشاینده هر مشکل ، آنکه در سوره (( ((هل اءتی )) )) از او قدردانی شده ، چراغ هدایت ، پناهگاه تقوا، جایگاه خرد و قله اندیشه ، دعوتگر راه بزرگ روشن ، دریابنده غایت برین ، دست یازیده به اوج مجد و شکوه ، آگاه به تاءویل و تنزیل ، آنکه ملائکه ات هنگام وضویش او را با دستار و ظرف یاری کردند و خورشید را پس از غروب برایش باز گرداندی ، تا او واجبش را در اول وقت بجا آورد، آنکه پس از وام دادن به ((مقداد)) خوراک بهشتیان نصیبش کردی و هنگامی که جان خود را در راه خشنودیت به فروش گذاشت ، بر خواص ملائکه ات مباهات نمودی و دوستی او را یکی از واجبات خود قرار دادی ، - پس بدبخت آنکه بعضی را اقرار کند و از پذیرش بعضی سر باز زند . . . - ریشه نیکان ، کان سر بلندی ، تقسیم کننده بهشت و دوزخ ، مالک اعراف (( (و علی الاعراف رجال . . . )، )) پدر مظلوم امامان بزرگوار، آنکه حقش را غصب کردند و در راه خدا صبر کرد، آنکه خوانخواهش خود و خانواده اش است و مقصود عترت و خاندانش می باشد . پروردگارا ! بر او درود فرست ، درودی پایان ناپذیر و پربار .
پروردگارا ! به او حلّه ای بهشتی بپوشان و تاج کرامت بر سرش بگذار و در بالاترین رتبه و مقامش قرار ده تا به پیامبرت - بر او و خاندانش درود باد - ملحق شود .
پروردگارا ! به نفع او علیه ستمگرانش داوری کن که تو در داوریت بحق هستی . . . )) .
این فرازهای دلاویز تقدیم به بزرگ پرچمدار فرزانگی و عدالت اجتماعی ، امیرالمؤ منین می شود . سپس امام متوجه بانوی زنان دو عالم ، پاره تن و دخت گرامی پیامبر اکرم فاطمه زهرا - علیهاالسلام - شده می گوید :
(( ((اللهم صل علی الطاهرة البتول الزهراء ابنة الرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم الائمة الهادین ، سیدة نساء العالمین ، وارثة خیر الا نبیاء، و قرینة خیر الاوصیاء القادمة علیک ، متاءلمة من مصابها بابیها، متظلمة مما حل بها من غاصبیها)) . ))
((پروردگارا ! بر زهرای بتول ، گرامی دخت پیامبرت ، رسول اکرم و مادر امامان راهنما، بانوی زنان دو عالم ، وارث بهترین پیامبران ، همسر برترین اوصیا که اندوهگین از معصیت مرگ پدر و دادخواه از ستم هایی که از غاصبین حقش به او رسید . نزدت آمده است - بارالها ! بر او درود و صلوات و تحیت بفرست )) .
امام سپس رنج ها و مصیبت هایی را که ریحانه پیامبر و جگر گوشه او را آزرد بر می شمارد و آنگاه متوجه امامان اهل البیت شده می فرماید :
(( ((اللهم صل علی الا ئم الراشدین ، و القادة الهادین ، و السادة المعصومین الاتقیاء الابرار، ماءوی السکینة و الوقار، و خزان العلم ، و منتهی الحلم و الفخار ساسة العباد، و ارکان البلاد، و ادلة الرشاد، الامجاد العلماء بشرعک ، الزهاد، و مصابیح الظلم ، و ینابیع الحکم ، و اولیاء النعم ، و عصم الامم ، قرناء التنزیل و آیاته ، و امناء التاءویل ، و ولاته ، و تراجمة الوحی و دلالاته ، ائمة الهدی ، و منار الدجی ، و اعلام التقی ، و کهف الوری ، و حفظة الاسلام . . . )) . ))
((پروردگارا ! بر امامان راه دان ، پیشوایان راهنما، سروران معصوم و پرهیزگاران نیک ، سرچشمه آرامش و وقار، گنجوران دانش ، سرمدان حلم و افتخار، مربیان و سیاستگران بندگان خدا، پایه های جامعه ، راهنمایان راه دوست ، زاهدان بزرگوار و عالمان به دینت ، چراغ های تیرگی ، چشمه های فرزانگی ، خداوندگاران نعمت ها، حافظان امت ها از لغزش ها، همراهان قرآن و آیاتش ، امانتداران تاءویل و سرپرستانش ، ترجمان و نشانه های وحی ، امامان هدایت ، روشنی بخشان ظلمات ، بزرگان تقوا، پناهگاه مردم ، نگهبانان اسلام ، و حجت هایت بر همگان : حسن و حسین - دو سرور جوانان بهشتی و فرزندزادگان پیامبر رحمت -، علی بن الحسین ؛ سجاد زین العابدین ، محمّد بن علی باقر (شکافنده ) علوم دین ، جعفر بن محمّد الصادق امین ، موسی بن جعفر کاظم حلیم و خویشتندار، علی بن موسی الرضای وفادار، محمّد بن علی نیکرفتار و پرهیزگار، علی بن محمّد برگزیده و پاک ، حسن بن علی الهادی راضی (از قضای الهی ) و حجت تو بر زمین ، حجة بن الحسن صاحب العصر و الزمان ، وصی وصیان ، باقی مانده پیامبران که از خلقت نهان است و آنکه امید است تا حقت را آشکار کند، مهدی منتظر و قائم تو که به وسیله آن از دشمنان انتقام گرفته می شود - بارالها بر آنان درودی پربار و پایان ناپذیر بفرست .
پروردگارا ! بر آنان صلواتی پایدار در میان عالمیان بفرست و بدان وسیله ایشان را به بالاترین مرتبه و مقام گرامی شدگان برسان .
پروردگارا ! آنان را در کرامت به پدر و جدشان ملحق کن و حق آنان را از ستمگران درباره ایشان باز گیر .
مولای من شهادت می دهم که : شما مطیع خداوند، پایبند به فرمانش ، عامل به اراده اش و رستگار به کرامتش هستید . شما را به دانش خود برگزید و برای غیب خویش اختیار کرد و برای رازش مخصوص گردانید و به هدایت خود عزت داد و به برهان خود اختصاص داد و با روح خویش استوار و مؤ ید ساخت .
خداوند شما را با خشنودی به جانشینی در زمین ، دعوت به سوی حق ، گواهی بر خلق ، یاری دین ، حجت هایی بر مردمان ، ترجمان وحی ، گنجوران دانش و جایگاه حکمت خویش انتخاب کرد . خداوند شما را از گناه دور، از عیب پاک و بر غیب ها امین نمود .
مولای من ! شما را زیارت می کنم در حالی که پاسدار و عارف به حقتان ، آگاه به مقامتان ، راه یافته به هدایتتان ، پیگیر راهتان ، پوینده سنت و روشتان ، پایبند به دوستیتان ، چنگ زننده به ریسمان نجاتتان ، مطیع فرمانتان ، دوستدار دوستانتان ، دشمن دشمنانتان ، دانای آƙÙǠحق در میان و با شماست هستم . مولایم ! به همه اینها اعتراف دارم و معتقدم : شما و مقامتان را شفیع خود در برابر خداوند قرار می دهم و بر اوست که سائل را نومید نسازد و خواسته زائران شما را برآورده کند .
پروردگارا ! همانگونه که توفیق ایمان به پیامبرت و تصدیق دعوتش را نصیبم کردی و با اطاعت او و پیروی از دینش بر من منت نهادی و مرا به معرفت او و امامان از نسلش هدایت نمودی و با معرفت آنان ایمانم را کامل ساختی و با ولایت و اطاعت از آنان اعمال را پذیرفتی و درود و صلوات بر آنان را بر بندگان واجب کردی و آنان را کلید و آغاز و سبب قبول دعا قرار دادی ؛ پس بر همه آنان صلوات و درود بفرست و مرا بخاطر آنان در دنیا و آخرت وجیه و آبرومند نگهدار .
پروردگارا ! گناهان ما را به وسیله ایشان آمرزیده ، عیبهایمان پوشیده ، واجباتمان پذیرفته ، مستحباتمان نیک ، دلهایمان به یادت آباد، جانهایمان به اطاعتت شادمان ، اعضایمان بر خدمتت آماده ، نامهایتان در میان خاصانت شناخته ، روزیهایمان از سویت پیوسته و حوائجمان نزدت برآورده ساز . به رحمتت ای مهربان ترین مهربانان .
پروردگارا ! وعده ات را درباره آنان محقق ساز و زمینت را با شمشیر قائمشان پاک کن و به وسیله او حدود و احکام تعطیل شده ، تحریف شده و سست شده را بر پا دار و به کمک او دل های مرده را زنده و آمال پراکنده را جمع کن .
خدایا ! به وسیله او زنگارهای ستم را از راهت پاک کن تا حق به بهترین صورت در دستش آشکار شود و باطل و اهل آن به نور دولتش هلاک گردند و چیزی از ترس بندگان پنهان نماند .
پرودگارا ! در فرج آنان تعجیل کن و پیروزیشان را آشکار نما و ما را در راه آنان درآور و بر دوستی آنان بمیران و با آنان و زیر پرچمشان محشور ساز، ما را در کنار حوض قرار ده و از جامشان بنوشان و میان ما و آنان جدایی میفکن و ما را از شفاعتشان محروم مکن تا به بخشش و گذشتت نائل شویم و به رحمت و خشنودیت بشتابیم . ای خداوند حق و ای پروردگار عالمیان و ای آنکه رحمتش به مؤ منان نزدیک است .
پروردگارا ! ما به حق ، اولیای تو هستیم و کمترین دغدغه و تردیدی نداریم . پس اگر در معرض خشم خدایی قرار گرفتن ما را بهراساند، حسن ظن به او ما را انس و الفت می دهد و ما همچنان میان بیم و امید به حضرتش یقین و اعتماد داریم . به تو روی آورده ایم و خواهان بخشش و گذشتت هستیم و گردن ها را در برابر قدرت و عزتت خوار داشته ایم . پس بر محمّد و آل پاکش درود بفرست و دعای ما را به وسیله آنان اجابت کن و دوستی ما را با ایشان حجاب دوزخ قرار ده .
پروردگارا ! راه میانه و سرچشمه هدایت را به ما نشان ده تا آن را پی گیریم و لغزش هایمان را به صواب بدل کن و دلهایمان را پس از هدایت منحرف مکن و از نزدت به ما رحمتی بخش ای آنکه بخاطر بخشش و بزرگواریش نام ((وهاب )) بخود گرفته است .
و در دنیا و آخرت به ما حسنه و نیکی عطا کن و ما را از دوزخ و عذاب آن حفظ کن - اگر مستحق آن باشیم - ای مهربان ترین مهربانان . . . )) . (607)
این فرازها پیوند روحانی حضرت را با پدرانش به خوبی نشان می دهد و از فقرات زیارت می توان روحانیت و شدت دلبستگی ایشان را به عالم ربوبی دریافت .
تربت پاکان
امام هادی - علیه السلام - دچار بیماری سختی شدند و بهترین دارو را دعای بر سر مرقد جدشان ، آقای جوانان بهشتی و سبط گرامی پیامبر - که هر کس بدو پناه آورد و او را شفیع نزد خدا ساخت ، درد و اندوه و مشکلاتش بر طرف شد - امام حسین - علیه السلام - دیدند .
ابو هاشم جعفری ماجرا را به چند روایت نقل می کند که ما یکایک آنها را متعرض می شویم :
1 - ابو هاشم جعفری می گوید : ((من همراه با محمّد حمزه به عیادت امام هادی - علیه السلام - که بیمار بود رفتیم ایشان به ما گفتند : گروهی را به خرج من به حائر حسینی بفرستید .
همینکه از نزد حضرت خارج شدیم محمّد بن حمزه به من گفت : ما را به حائر می فرستد در حالی که او مانند صاحب حائر (امام حسین ) می باشد ؟ ! )) .
در حقیقت ، امام هم منزلت جدشان سیدالشهداء بودند و همگی نشاءت گرفته از درخت رسالت بودند و ((نوری واحد)) بشمار می رفتند ایشان معصوم و مانند پدرانش مشمول رحمت خداوندی قرار گرفته و از هر رجس و پلیدی به دور بود . ابو هاشم سخن محمّد بن حمزه را درست دید و نزد حضرت رفته قضیه را با ایشان در میان گذاشت .
امام در پاسخ فرمود : ((آنگونه که می پندارید نیست پروردگار را موضع و جاهایی می باشد که دوست دارد در آنها او را بپرستند و ((حائر حسینی )) - علیه السلام - یکی از همان مواضع است )) . (608)
2 - ابو هاشم می گوید : ((امام هادی - علیه السلام - را تب شدیدی فرا گرفت و ایشان بیمار و بستری بودند پس به عیادتشان رفتم که به من گفتند :
((ای ابو هاشم ! یکی از دوستان ما را به حائر بفرست تا برایم دعا کند . . . )) .
من نیز در پی انجام خواسته ایشان براه افتادم که در راه خود علی بن بلال را دیدم دستور امام را ابلاغ کرم و از او خواستم تا به کربلا برود و برای ایشان دعا کند .
او از گفته من مبهوت شده گفت : ((به روی چشم ، اطاعت می کنم امّا می گویم که او از حائر - مکان مقدس دفن امام حسین و اطراف آن - برتر است و خود مانند صاحب حائر بشمار می رود و دعای حضرت برای خودشان والاتر و سودمندتر از دعای من برای ایشان است . . . )) .
علی بن بلال از مقام و موقعیت امام هادی آگاه بود و ایشان را در حدّ جدشان می دید هر دو معصوم بودند و مستجاب الدعوه پس اگر امام خودشان دعا کنند بسی ارزنده تر از دعای او خواهد بود . همه این ابهامات در گفته های علی بن بلال نهفته بود ناچار خودم را نزد امام رساندم و گفته او را برایشان نقل کردم ایشان پاسخ دادند :
((پیامبر اکرم (( - صلی اللّه علیه و آله - )) از ((کعبه )) و ((حجرالا سود)) برتر بودند لیکن خانه خدا را طواف و حجرالا سود را استلام می کردند خداوند متعال را مواضعی است که دوست دارد در آنها او را بخوانند و دعا کنند تا حضرتش دعاهایشان را اجابت می کند و ((حائر حسینی )) یکی از این مواضع می باشد . . . )) . (609)
حضرت در پاسخ خود پاسخی استوار و مستدل می دهد پیامبر اکرم برتر و گرامی تر از خانه خدا و حجرالا سود است بلکه اشرف موجودات و انسان کامل و برگزیده خاص خدا بشمار می رود با اینهمه خانه را طواف می کند و حجرالا سود را استلام می نماید و می بوسد .
امام نیز بدین گونه عمل می کند . ایشان از حائر برترند و خود به منزله صاحب حائر بشمار می روند امّا مانعی ندارد که در حائر دعا کنند؛ زیرا خداوند متعال را جاهایی است که دوست دارد در آنها او را دعا کنند و ((حائر حسینی )) نیز یکی از آنهاست .
امام در حدیث دیگری این مطلب را تاءکید کرده می فرماید :
((خداوند عزوجل از زمین خود قسمت هایی برگزید و انتخاب کرد که ((موجودات )) (مورد رحمت قرار گرفتگان ) نامیده می شوند و دوست دارد در آن اماکن او را دعا کنند تا اجابت نماید)) . (610)
3 - ابو هاشم نقل می کند : ((امام هادی - علیه السلام - در بیماری خود به دنبال من و محمّد بن حمزه فرستاد محمّد خود را زودتر به حضرت رسانده و بعد به من گفت : ایشان پیاپی می فرمودند : کسی را به ((حائر)) بفرستید . به او گفتم : چرا نگفتی : ((من به حائر خواهم رفت )) ؟ سپس خودم را به امام رساندم و عرض کردم : فدایت گردم ! اجازه می فرمایید من به حائر بروم ؟
ایشان فرمودند : ((در این کار باید دقت کرد)) (611) سپس گفتند : ((محمّد از خلق و خوی زید بن علی بدور است لیکن خوش ندارم این را به او بگویی )) . (612)
ابو هاشم می گوید : بعدها ماجرا را با علی بن بلال در میان گذاشتم و او گفت : حضرت که نیازی به حائر ندارند و خودشان حائر می باشند . من هم به سامرا رفته خدمت ایشان رسیدم حضرت فرمودند :
((بنشین ، هنگامی که می خواستم برخیزم توجه ایشان را به خود دیدم به یاد گفته های علی بن بلال افتادم و آنها را به ایشان گفتم .
امام فرمودند : ((آیا به او نگفتی پیامبر اکرم (( - صلی اللّه علیه و آله - )) ((کعبه )) را طواف می کرد و ((حجرالا سود)) را می بوسید در حالی که حرمت ایشان و مؤ منان از کعبه بیشتر است .
خداوند به پیامبر دستور داد در ((عرفه )) توقف کرده دعا نماید زیرا از مواطنی است که خداوند دوست دارد در آنجا او را بخوانند و یاد کنند . من نیز دوست دارم مرا در جایی دعا کنند که خدا دوست دارد در آنجا او را بخوانند و از او درخواست کنند و ((حائر حسینی )) نیز از آن موضع است . . . )) . (613)
امام حسین محبوب خداست زیرا هستی خود، خانواده ، فرزندان و یاران را خالصانه در راه اعلای کلمه توحید فدا کرد و مصائبی متحمل شد که هیچ مصلح اجتماعی بخود ندیده است . خداوند نیز به او کراماتی در دنیا و آخرت بخشد که هیچ کس را - به جز پدر و جدش - از آن بهره مند نساخته است . در دنیا عزت و کرامت بی نظیری به او بخشید و مرقد شریفش را محل اجابت دعا قرار داد و پناهگاه هر دلشکسته و رنجدیده ای که تربت مقدسش را داروی درد خود سازد و او را در آخرت شفیع امت قرار دارد که شفاعت او پذیرفته می شود و از کرامات و مواهبی برخوردار خواهد شد که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده است .
یورش به خانه امام (ع )
عده ای از خدا نترسان و شیطان صفتان از امام هادی نزد متوکل سعایت و بدگویی کردند و چنین وانمود ساختند که در خانه ایشان اسلحه ، اموال و نامه هایی از شیعیان وجود دارد و احتمال آن هست که حضرت دست به قیامی مسلحانه علیه حکومت عباسی بزند . متوکل هراسان از این گزارش ، گروهی از ترکان مسلح را دستور داد تا شبانه به خانه امام هجوم برند و ایشان را دستگیر سازند . آنان نیز ناگهانی به منزل حضرت ریختند و ایشان را در اتاقی در بسته یافتند که پشمینه ای بر تن دشت و میان او و زمین جز شن و سنگریزه فرشی نبود و امام مشغول تلاوت این آیه بود :
(( ((ام حسب الذین اجترحوا السیئات ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون )) . )) (614)
((آیا مرتکبان زشتی و گناه پنداشتند زندگی و مرگشان را مانند مؤ منان و نیکرفتاران صالحان قرار می دهم ؟ ! (هرگز چنین نیست ) چقدر نادرست و بد داوری می کنند)) . (615)
مأموران حضرت را با همین حالت نزد متوکل بردند (616) حالتی که بیانگر روحانیت و معنویت پیامبران و فرستادگان الهی است . متوکل سرمست از خوشگذرانی و می نوشی همینکه ایشان را دید، جام شرابی به طرفشان دراز کرد لیکن امام با قدرت و صلابت بانگ زد :
(( ((واللّه ما خامر لحمی و دمی قطّ . . . ؛ )) به خدا سوگند هرگز شراب با خون و گوشتم آشنا نشده است . . . )) .
متوکل که از پاسخ امام منفعل شده بود گفت : پس شعری برایم بخوان . . .
امام فرمود : ((اشعار اندکی به ذهن می سپارم . . . )) .
متوکل مصرّانه خواسته خود را تکرار کرد : چاره ای نیست ، باید شعری بخوانی . . .
امام نیز ناگزیر اشعار زیر را خواند که یکسره شادی و خوشی طاغوت عباسی را به اندوهی عمیق بدل ساخت :
(( باتوا علی قلل الاجبال تحرسهم
غلب الرجال فما اغنتهم الحیل . . . )) (617)
((بر قله های بلند خانه کردند و مردانی به نگهبانی آنان مشغول شدند لیکن قله ها آنان را سودی نبخشید)) .
((پس از سرفرازی ها با خفت از آن جایگاه های استوار به زیر کشیده شدند و در گورهایی - چه بد منزل و مسکنی است ! - جای داده شدند)) .
((بعد از خاکسپاری منادی بانگ زد : آن تاجها، زیورها، پوشش ها و تجمل به کجا رفت ؟ ! )) .
((آن چهره های نازپرورده که همواره در پس پرده و حجاب پنهان شده بودند چه شدند ؟ ! )) .
((عاقبت ، گورها سرنوشت شوم آنان را نشان دادند و چهره های کرم زده آنان را به نمایش گذاشتند ! )) .
((مدت درازی خوردند و آشامیدند و اینک پس از خوردن ها، خورده شدند ! )) . (618)
متوکل تکان خورد، مستی از سرش پرید نتوانست خود را نگهدارد و گریستنی سخت آغاز کرد . حاضران مجلس از خشم او بر امام بیمناک شدند و پنداشتند از او گزندی یا حرکتی ناخوشایند متوجه ایشان خواهد شد لیکن متوکل فرمان داد جام های شراب را برچینند و خود با فروتنی و احترام متوجه حضرت شد و گفت :
((یا ابا الحسن ! آیا وامی به گردن داری ؟ )) .
- ((آری ، چهار هزار دینار وام دارم . . . )) .
و او دستور داد آن مبلغ را به ایشان پرداخته و با احترام فراوان حضرت را بدرقه کنند و به منزل برسانند .
این ماجرا پیکار بی امان امام را نشان می دهد ایشان در هر زمانی با توجه به وظایف خود عمل می کردند و کمترین هراسی از خلفای عباسی و به خصوص ((متوکل )) که در قساوت و سنگدلی دست همه را از پشت بسته بود نداشتند و او را متوجه مسائلی ساختند که هرگز به گوشش نخورده بود زیرا آن را آوازهای خوانندگان زن و مرد پر کرده بود .
آری ، متوکل نیز روزی باید بمیرد و لشکر نیرومندش را یارای جلوگیری از مرگ نیست ، بدن نرم و نازکش نیز در دل خاک ، خوراک کرم ها و حشرات خواهد شد . امّا چه سود که این کوردل از نصایح امام طرفی نیست و به خدایش باز نگشت و همچنان در تباهی پیش رفت تا آنکه در میان نوازندگان و جام های باده به هلاکت رسید .
سخن چینی از امام (ع )
مورخان نقل می کنند که متوکل را دمل های چرکینی بیمار ساخت و تا مرحله هلاکت نزدیک کرد فتح بن خاقان وزیر، به توصیه کرد پیکی نزد امام هادی - علیه السلام - بفرستد و بیماریش را بگوید شاید حضرت دارویی تجویز کنند که مفید باشد . متوکل نیز پیکی فرستاد و حضرت نسخه دادند که متوکل را از آن دمل ها شفا داد و بهبود یافت . مادر خلیفه که از بهبودی فرزندش شاد شده بود ده هزار دینار در همیانی گذاشت و سر آن را با خاتم خود مهر کرده برای حضرت فرستاد .
محمّد بن قاسم بطحاوی به سعایت نزد متوکل رفت و گفت که اموال و سلاح هایی به سوی امام روان است خلیفه ترسید و به سعید حاجب فرمان داد تا شبانه به خانه امام یورش برده و هر چه پول و سلاح می یابد با خود بیاورد . او نیز بسرعت خود را به در خانه حضرت رسانده به وسیله نردبانی بر بام رفت امّا به دلیل تیرگی بسیار نتوانست از آنجا پایین بیاید و خود را به حیاط خانه برساند . در حیرت بود که صدای امام را شنید که می گفت : ای سعید ! بر جایت باش تا شمعی برایت بیاورند، شمعی آوردند و او فرود آمده داخل اتاق شد و حضرت را دید جبه ای و کلاهی پشمین بر تن و سر دارد و بر سجاده ای از حصیر نشسته است . همه جا را جستجو کرد لیکن جز همیان زر چیزی نیافت و مصلی را کنار زد و در زیر آن شمشیر دید آنها را برداشته نزد متوکل برد . همینکه خلیفه نشان خاتم مادرش را بر همیان دید او را خوانده ماجرا را پرسید . مادر پاسخ داد که نذر کرده که اگر فرزندش بهبود یابد برای امام هدیه ای بفرستد و اینک نذر خود را ادا کرده است . خلیفه شرمنده شد و بر همیان مادر کیسه ای دیگر افزود و دستور داد آنها را نزد امام ببرد . سعید هدایا را نزد حضرت برد و از او عذرخواهی کرد لیکن حضرت در پاسخ ، به تلاوت این آیه اکتفا فرمود :
(( ((و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون ؛ )) (619) بزودی ستمگران درخواهند یافت که به چه فرجام شومی گرفتار می شوند)) . (620)
محاصره اقتصادی امام (ع )
متوکل عباسی امام را در شدیدترین محاصره اقتصادی قرار داده بود و مجازات های سنگینی برای شیعیانی که به دیدار امام می رفتند یا هدایا و حقوق شرعیه برای ایشان می آوردند تعیین کرده بود و امام بدین ترتیب در دوره حکومت ستمگرانه متوکل در تنگنا و سختی هولناکی بسر می برد .
بازداشت امام (ع )
طاغوت عباسی دستور داد را بازداشت کرده به زندان درآورند چند روز پس از بازداشت حضرت ((صقر بن ابی دلف )) برای دیدار ایشان آمد . حاجب که او را می شناخت و از تشیع او آگاه بود نزدش آمده گفت :
چه می خواهی ؟ و برای چه آمده ای ؟
- برای امر خیری آمده ام . . .
- شاید آمده ای از مولایت خبر بگیری .
- مولایم امیرالمؤ منین متوکل است .
- حاجب لبخندی زد و گفت .
- خاموش باش مولایت امام هادی - علیه السلام - حق است از من نهراس من نیز بر مذهب تو هستم .
- (( الحمدللّه )) (که چنین است ) .
- دوست داری امام را ببینی ؟
- آری .
- بنشین و اندکی درنگ کن تا صاحب برید خارج شود .
پس از آنکه صاحب برید خارج شد حاجب رو به غلام خود کرد و گفت : دست ((صقر)) را بگیر و او را به حجره ای که آن علوی در آن زندانی است راهنمایی کن و آن دو را تنها بگذار .
غلام نیز صقر را به در حجره امام رسانده به آنجا اشاره کرد و او نیز داخل شد و امام را دید بر حصیری نشسته و در برابرش قبری که به دستور متوکل برای ترساندن امام کنده شده قرار دارد . حضرت با مهر و محبت رو به ((صقر)) کرده و گفت :
((ای صقر ! چرا آمده ای ؟ ))
- آمدم تا از حالتان با خبر گردم . و ناگهان بخاطر دلسوزی و ترس بر امام گریه شدیدی او را فرا گرفت .
حضرت به او فرمود : ((ای صقر ! نگران مباش آنها نمی توانند به ما گزندی برسانند)) .
صقر از پاسخ امام آرام گرفت و خدا را حمد گفت . سپس از امام پرسش هایی درباره احکام شرعی نمود و حضرت پاسخ داد . آنگاه با امام وداع کرد و خارج شد . (621) اندک زمانی از بازداشت امام نگذشته بود که حضرت را آزاد کردند .
تلاش نافرجام برای ترور امام (ع )
حضور امام بر متوکل سنگین شده بود و از موقعیت و احترام حضرت میان طبقات مختلف مردم قلبش فشرده می شد . همه جا سخن از علم ، زهد، تقوا، گستردگی معارف و عظمت حضرت بود و شیعیان پروانه وار از هر طرف قصد ایشان می کردند و امامت ایشان را مسلّم و خلافت را حق ایشان می دانستند . همه این مسائل متوکل را بر آن داشت تا برای قتل امام تدبیری بیندیشد . لیکن توطئه اش نافرجام ماند و خودش سرافکنده گشت . ماجرای زیر را که فضل بن احمد کاتب از پدرش نقل می کند گویای مدعاست :
من و پدرم که کاتب ((معتزّ)) بود همگی نزد متوکل رفتیم او را دیدیم بر اریکه ای نشسته و از خشم بخود پیچیده و بر سر ((فتح بن خاقان )) فریاد می کشید : این هما است که این همه از او دفاع می کنی ؟ !
و فتح همچنان می کوشید تا از خشم او بکاهد و می گفت : یا امیرالمؤ منین ! این گفته ها دروغ است و به او تهمت می زنند .
لیکن متوکل بدون توجه به گفته های او می گفت : به خدا او را می کشم . . . او ادعاهای دروغین دارد و حکومت مرا ناحق می داند .
سپس چهار تن از ((خزران )) زبان نفهم را فرا خواند و به هر یک شمشیری داد و گفت به مجرد ورود امام به داخل قصر او را به قتل برسانند و خود همچنان به تهدید و شاخ و شانه کشیدن پرداخته با صدایی که از خشم می لرزید می گفت :
((به خدا سوگند پس از کشتن جسدش را آتش خواهم زد ! )) .
در همان وقت امام در حالی که نگهبانان بگردش حلقه زده بودند و تکبیر می گفتند و با صدای بلند فریاد می زدند : ((این ابن الرضاست . . . )) وارد شد .
چشم متوکل که به حضرت افتاد هیبت امام او را گرفت و خداوند ترس و هراس در دلش انداخت و با سرعت از جایگاهش برخاسته به استقبال ایشان آمد و میان دو چشمان حضرت را بوسه زد و با فروتنی و نرمی گفت :
((ای آقای من ! ای فرزند رسول خدا، ای بهترین آفریده خدا ای پسر عمّ ای مولای من ای ابا الحسن ! . . . )) .
و امام به پند و نصیحت گویی و به برحذر داشتن او از عقاب الهی مشغول گشت .
متوکل گفت : آقایم ! چه شده است که در این هنگام نزد ما آمده ای ؟
- ((پیک تو آمد و گفت : متوکل شما را می خواهد)) .
- ((آن حرامزاده دروغ می گوید، آقایم از همان راه که آمده اید باز گردید)) .
سپس به وزیر و فرزندانش رو کرده گفت : ((ای فتح ، ای معتز، ای عبداللّه ! آقایتان را بدرقه کنید)) .
و امام در میان هاله ای از احترام و بزرگداشت از قصر خارج شد و خزران که هیبت امام ، محافظت نگهبانان و احترام متوکل را به حضرت دیده بودند از انجام ماءموریت خود سر پیچیدند (622) و بدینگونه سوء قصد متوکل ! ناکام ماند و او به خواسته اش دست نیافت و سرافکنده شد .
اهانت به امام (ع )
متوکل همواره در صدد آن بود تا شخصیت امام را خرد کند و مانع گسترش آوازه حضرت گردد و به هر طریق که شده نور خدا را خاموش کند یکی از ترفندهای وی آن بود که دستور داد تمامی سران و صاحب منصبان کشوری و لشکری از جمله امام پیشاپیش خلیفه پیاده براه افتند و بدین گونه هم حضرت را به زعم خود در ملا عام تحقیر کرده باشد و هم امام متوجه قصد شوم او نگردد .
فتح بن خاقان این حرکت را نامناسب دانسته به متوکل گوشزد کرد که از آن خودداری کند لیکن حسد چشم او را کور کرده بود و در نیمروزی گرم طرح خود را اجرا کرد بزرگان ، لشکریان و امام ، پیاده به راه افتادند و مردم آنان را همراهی می کردند چندی نگذشت که گرما و پیاده روی - اجباری - کار خود را کرد و امام خیس عرق شد . زراقه حاجب متوکل ایشان را بدین حالت دیده پیش دوید و حضرت را در دهلیزی نشاند و با دستمالی عرق ایشان را پاک نمود و برای تسکین آلام امام گفت :
((پسر عمویت تنها تو را مد نظر نداشته است (لذا دلگیر نباشید) . . . )) .
حضرت او را نگریست و گفت : ((این سخنان را از خود دور کن )) سپس این آیه را تلاوت فرمودند :
(( ((تمتعوا فی دارکم ثلاثة ایام ذلک وعد غیر مکذوب ؛ )) (623) (صالح پیامبر به مشرکان گفت : ) سه روز از زندگی بهره مند شوید (که پس از این مدت عذاب الهی شما را نابود خواهد کرد) و این وعیدی است قطعی و تردیدناپذیر)) .
زراقه می گوید : ((نزدم معلمی شیعی بود که با او بسیار مزاح می کردم همینکه به خانه ام رفتم او را خواستم و آنچه را از امام شنیده بودم برایش نقل کردم ، چهره اش دگرگون شد و به من گفت : بهوش باش و دارایی خود را در جایی امن نگهداری کن که متوکل پس از سه روز دیگر می میرد یا کشته خواهد شد - این استنتاج را از تلاوت آیه توسط امام به دست آورده بود .
من از گفته اش ناراحت شده او را از خانه ام بیرون کردم بعد با خود گفتم که ضرری ندارد حواسم را جمع کنم و هوشیار باشم اگر اتفاقی بیفتد دوراندیشی کرده ام و اگر خبری نشود زیانی نکرده ام ، از جا برخاستم و رهسپار کاخ متوکل شدم و هر چه در آنجا داشتم خارج ساخته و نزد دوستان به امانت گذاشتم ، سه روز موعود به پایان نرسیده بود که خلیفه هلاک شد و من بر اثر این کرامت امام به راه آمدم و به امامت حضرت معتقد گشتم )) . (624)
نفرین امام (ع )
امام هادی - علیه السلام - به درگاه احدیت متوسل شده و با انقطاع کامل بدان آستان از خداوند هلاکت متوکل را خواستار شد و او را نفرین کرد . این دعای شریف به نام ((دعای مظلوم بر ظالم )) شهرت یافته و از گنجینه های ارزنده اهل بیت بشمار می رود :
(( ((اللهم انی و فلانا - یعنی المتوکل - عبدان من عبیدک ، نواصینا بیدک ، تعلم مستقرنا و مستودعنا، و تعلم منقلبنا و مثوانا، سرّنا و علانیتنا، و تطلع علی نیاتنا، و تحیط بضمائرنا، علمک بما نبدیه کعلمک بما نخفیه ، و معرفتک بما نبطنه کمعرفتک بما نظهره و لا ینطوی عنک شی ء من امورنا . . . )) .
((پروردگارا ! من و او - متوکل - دو بنده از بندگانت هستیم زمام ما در دست تو می باشد از جایگاه ، رفت و آمد، ظاهر و باطن ، نهان و آشکار، راز درون و پدیدار و نیت ما خبری ، بر مشاعر و ضمایرمان احاطه داری ، آنچه را پرده پوشی می کنیم و آنچه را آشکار به یکسان می دانی ، آگاهیت بر باطن ما همانند آگاهیت به ظاهرمان است هیچیک از کارهایمان از تو پنهان نمی ماند و حالتی از ما بر تو پوشیده نمی شود جز تو ما را پناهگاهی و پناهی نیست کسی از ما را توان گریز از تو نمی باشد و ستمگری را نرسد که با قدرتش خود را از تو نگهدارد و یا سپاهیانش را به کمک فرا خواند، هیچ زورمندی را یارای غلبه بر تو نیست ، نیرومندان و عزت منشان را توان جولان با تو نباشد، تو آنان را هر جا بروند در می یابی و هر جا پناهنده شوند باز می گیری و قدرت و سلطنتت همه را فرا می گیرد، پس ستمدیده به درگاهت پناهنده شده و مقهور و شکست خورده بر تو توکل کرده است و به تو رجوع می کند، و هنگامی که یاوران از یاریش باز ایستند تو را می خواند و از تو یاری می طلبد، در تنگناها و بن بست ها تو را می شناسد و به تو رو می آورد و پس از بسته شدن همه درها در رحمت تو را می کوبد، آنگاه که به پادشاهان غافل دست نیابد به آسانی تو را می یابد و پیش از آنکه شکایت آغاز کند رنج و درد او را می دانی و درمان آن را نیز قبل از آنکه بگوید می شناسی و در اختیارش می گذاری ، پس حمد و سپاس بیکران تو را سزاست که دانا، شنوا، بینا، توانا و مهربان هستی . . . )) .
در این فراز امام از علم خدا سخن می گوید علمی فراگیر و حجاب ناشناس ، علمی که ظاهر و باطن را یکسان فرا می گیرد و بر آسمان ها و زمین همانند جلوه می کنند خداوند غیب عالمیان را می داند و از اسرار و نهانی ها با خبر است . علم خداوند قرین قدرت اوست هم ظلم ظالم را می بیند و هم او را در چنبره قدرت خود دارد . همگان تحت سلطان و عزت الهی قرار دارند و هیچ ستمگری را راه فرار یا دفاع نیست . ستمدیده را نیز پناهی جز ذات احدیت نیست ، این خداوندست که داد او را از ستمگران می گیرد پس به او باید پناهنده شد و از او یاری خواست و از او دادخواهی کرد .
امام همچنان دعای خود را پی می گیرند :
(( ((اللهم انه قد کان فی سابق علمک و محکم قضائک ، و جاری قدرک و ماضی حکمک و نافذ مشیئتک فی خلقک اجمعین سعیدهم و شقیهم و برهم و فاجرهم ان جعلت لفلان - یعنی المتوکل - علی قدرة فظلمنی بها و . . . )) . ))
((پروردگارا ! در علم سابق ، قضای محتوم ، قدر جاری ، حکمت نافذ، مشیت و اراده ات جاری در همه خلقت - سعید و شقی ، نیک و بد - چنین مقدر و تعیین شده بود که او - متوکل - را بر من قدرتی دهی ، پس او از این قدرت و توان به ضد من سود جست و به من ستم کرد و از حد گذراند و با توانی که با او داده بودی بر من بزرگی فروخت و تکبر ورزید . فرصت دادنت او را فریفت ، بردباریت او را به طغیان وادار کرد و مرا رنج و اندوهی رساند که نتوانستم بر آن صبر کنم .
شرّ و دشمنی خود را متوجه من ساخت که نتوانستم آن را تحمل کنم و نتوانستم به دلیل ضعفم از او انتقام بگیرم و حقم را باز شناسم . پس او را به تو واگذار کرم و در مورد او به تو توکل نمودم و به او وعید کیفر تو داده ام و از انتقامت او را بر حذر داشتم و از مکافاتت او را ترساندم لیکن او حلم تو را بر ناتوانی حمل کرد و مهلت دادنت را از عجز پنداشت و از بدکاری دست بر نداشت و کجروی را همچنان پیشه ساخت و در گرداب ظلم و ستمگری ، انکار، عداوت و کینه توزی فرو رفت ، و با ستیزگی و جسارت خودش را در معرض انتقامت قرار داد؛ انتقامی که از ظالمین باز نمی داری .
آقایم ! او خیرگی می کند و از کیفرت - که طغیانگران از آن نخواهند رست - هراسی ندارد و من در دست او مستضعف و تحت سیطره اس ستمدیده هستم .
آقایم ! او بر من چیره و مسلط است و من ترسان ، مغلوب ، بیمناک ، مقهور، ستمدیده و اسیر دست او هستم . صبرم اندک شد، چاره ای ندارم ، تمام درها - جز در رحمت تو - بسته شد و تمام راه ها و جهات - جز راه و جهت تو - بن بست است ، نمی توانم گزند او را از خود دور کنم یا شیوه ای برای دور کردن ستم او بیابم ، از بندگانت که یاری خواستم مرا رها کردند و از خلقت به هر که روی آوردم مرا به خود واگذاشت . . .
آقای من ! با خود اندیشه نمودم تو را نشانم داد و از خردم راهنمایی خواستم تنها تو را به من نمایاند، من نیز فروتن ، سرافکنده ، افتاده و ناتوان به سویت روی آوردم و می دانم تنها تو گره گشای مشکل من هستی و رهایی من به دست توست ، و عده ات را درباره یاری ام محقق و دعایم را اجابت کن که تو خود گفته ای - و گفته ات حق و تردیدناپذیر و تغییرناپذیر است - :
(( ((و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغی علیه لینصرنه اللّه )) . )) (625)
((پس هر که بدو ستمی رسد و در پی انتقام برآید و از حق نگذرد آنگاه بر او ستم کنند، هر آینه خداوند او را یاری خواهد کرد)) .
و تو - که مقدس باد نامت - گفته ای : (( ((ادعونی استجب لکم ؛ )) (626) مرا بخوانید تا اجابت کنم شما را)) . و من آنچه را فرمان داده ای بجا می آورم و در اینکار بر تو منت نمی گذارم - چگونه بر تو منت گذارم که تو خود آن را به من نشان داده ای - پس بر محمّد و آل محمّد درود فرست و همانگونه که به من وعده داده ای دعایم را اجابت کن ای آنکه هرگز خلف وعده نمی کند .
آقایم ! من می دانم که تو را روزی است که در آن از ظالم به سود مظلوم انتقام خواهی گرفت و یقین دارم که تو در وقت معین حق مغصوب را از غاصب خواهی گرفت ؛ زیرا هیچ معاندی بر تو پیشی نمی گیرد و هیچ مخالفی از قبضه قدرت تو فرا نتواند کرد و بیمی از فوت شدن و گذشت چیزی نداری - همه اینها را می دانم - لیکن بی قراری و شتاب من اجازه نمی دهند تا به انتظار روز موعود بنشینم و صبر کنم و بردباریت را پاس دارم .
آقایم ! قدرت تو بر من بالاتر از هر قدرتی است و سلطه ات برتر و نیرومندتر از هر سلطه ای و بازگشت هر کس به سوی توست اگر چه به او فرصت داده ای و هر ستمگری ناچار به نزدت خواهد آمد اگر چه به او مهلت داده ای .
پروردگارا ! بردباریت نسبت به او - متوکل - و فرصت و مهلت دادنت به او به من زیان رسانده است اگر به وعده ات یقین نداشتم و به آستانت اعتماد، چه بسا ممکن بود نومیدی بر من چیره شود . پس اگر در قضا و قدرت نافذ تو چنین مقدر شده باشد که او از ستم به من توبه کند و باز گردد یا آنکه گزندش را از من باز دارد و دست از این همه بدی که در حق من کرده بردارد . . .
پروردگارا ! پس بر محمّد و آل محمّد درود فرست و در همین ساعت به دلش الهام کن که از تعدیّات خود دست بردارد و قبل از آنکه نیکی هایت را ناخوش کند و مرا بیازارد او را از ادامه ستمگری باز دار .
و اگر در علم تو چیز دیگر معین شده و او همچنان به ستم کردن به من ادامه خواهد داد، پس از تو می خواهم - ای یاور ستمدیده - تا دعایم را اجابت کنی - پس درود فرست بر محمّد و آل محمّد - و او را از پناهگاهش با اقتدار و عزت کامل برگیر و با قدرت سلطانی انتقام گیر و او را ناگهان از پا درآور . نعمت و سلطه اش را از او باز گیر، جمعیت و یارانش را پراکنده ساز، حکومتش را پاره پاره کن ، یارانش را از هم دور نما، او را از نعمتی که بخاطرش سپاس تو را بجا نیاورده از تنش بدر آور، ای درهم شکننده جباران او را درهم شکن ، ای هلاک کننده طغیانگران قرون گذشته او را نابود کن . ای تباه کننده ملت های ستمگر او را تباه کن ، ای فرو گیرنده گروه های متجاوز او را فرو گرفته هلاک نما، عمرش را تباه ساز، حکومتش را بگیر، اثرش را پاک ، خبرش را قطع و آتش او را خاموش و روزش را تاریک کن . خورشیدش را بی رنگ ساز و جانش را بگیر . استواری او را درهم شکن و سر بلندیش را با خاک ذلت برابر ساز و دماغش را به خاک خفت بمال . و مرگ او را زود برسان .
پروردگارا ! پناهگاه و پشتوانه اش را نابود کن . اجتماع کلمه او را پراکنده ساز، استواری او را سست و پیوندش را بگسل ، از مقام بلندش فرو گیر، یاران ، لشکریان ، دوستان و خویشانش را پس از پیوستگی از هم دور کن و جمعیت آنان را پریشان ساز و پس از حکمروایی بر امت ، زیر دست قرار ده و با مرگ او دل های ترسان ، اندیشه های پریشان و امت حیران و تباه شده را آرامش بخش و اندوه آنان را برطرف ساز .
پروردگارا ! او حدود دین را معطل ، احکام شریعت را مهمل و سنت های پیامبر را پوشیده داشت و راه های ایمان را سنگلاخ کرد، آیات قرآن را تحریف نمود، مدارش را مهجور ساخت ، محراب ها را مورد جفا قرار داد و مساجد را ویران کرد، پس با هلاکت او این ضایعات را جبران نما و پاهای خسته را نیرو، شکم های گرسنه را سیری ، جگرهای تشنه را سیرابی و بدن های رنجور را آرامش ده .
پروردگارا ! او را در شبی بی سحر نابود کن و در ساعتی بهبودناپذیر هلاک نما و با نکبتی پایدار تباه ساز و به بیماری همیشگی مبتلا ساز، حریم او را مباح و عیش او را ناگوار کن و انتقام بزرگ قدرت یگانه و کیفر بی مانندت را به او نشان ده . سلطه فراگیر و نیرومندت را که از سلطه او برتر است بر او آشکار کن و او را با قدرت قوی خودت مغلوب من کن و با انتقام شدیدت او را فرو کوب و با قدرتی که در برابر آن همه ذلیل هستند او را از من باز دار .
پروردگارا ! او را دچار فقری جبران ناپذیر و رنجشی آشکار کن و او را در آنچه می خواهد به خودش واگذار کن که تو هر چه اراده کنی بر آن توانا هستی . او را از حول و قوت خودت دور و نیازمند قدرت و نیروی خودش کن ، مکر او را در برابر مکر خودت خوار نما و اراده اش را با اراده خودت باطل کن ، بدنش را بیمار، فرزندش را یتیم ، اجل او را کوتاه و آرزویش را تباه کن ، بدنش را بیمار، فرزندش را یتیم ، اجل او را کوتاه و آرزویش را تباه کن ، دولتش را بر باد ده و ناله و فریادش را همیشگی ساز . در تن او بیماری ایجاد کن همواره به خود مشغول باشد و از اندوه ، جدایش مکن ، کیدش را نابود و فرمانش را تباه کن . نعمت را از او بگیر، تلاش هایش را خنثی ساز، حکومتش را مضمحل و او را به بدترین سرنوشت و فرجام دچار کن ، اگر او را می میرانی با خشم خودش بمیران و اگر زنده می گذاری با اندوه و رنج خودش همراه ساز و مرا از کین ، دشمنی ، شرّ، خطورات و خطرات او حفظ بفرما و با گوشه چشمی هستی او را بباد ده که تو سخت ترین انتقام را می گیری و پایدارترین کیفر را می دهی . (( الحمد للّه رب العالمین . )) (627)
این دعای شریف از گنجینه های آل محمّد (( - صلی اللّه علیه و آله - )) بشمار می رود، به وسیله این دعا از ستمگران که زندگی آنان را تلخ کرده اند به خداوند متوسل می شوند و پروردگار نیز با همین دعا خواسته آنان را برآورده می کند و از دشمنان اهل بیت انتقام می گیرد .
با تاءمل در این دعا شدت رنج و مصائب حضرت را در می یابیم و متوجه می شویم که چگونه عباسیان و در راءس آنان متوکل تمام امکانات خویش را بسیج کرده بودند تا بر علویان بویژه امام سخت بگیرند و آنان را در تنگنا قرار دهند که از این مطلب در مباحث مختلف کتاب سخن گفته و خواهیم گفت .
هلاکت متوکّل
خداوند دعای ولیّ خود امام هادی - علیه السلام - را اجابت و کمر دشمنش را خرد نمود و به سختی از او انتقام گرفت . متوکل تنها سه روز پس از این دعا بزیست و آنگاه خداوند به زندگی ننگین او خاتمه داد و تنها از او نامی زشت بجای گذاشت . شایسته می دانیم به اختصار کیفیت مرگ او را بیان کنیم .
توطئه قتل متوکل
توطئه ای دقیق و حساب شده برای کشتن متوکل صورت گرفت و مراحل و حلقه های آن به ترتیب طرح ریزی شد و با پنهانکاری فراوان از آشکار شدن آن جلوگیری به عمل آمد و بالاخره بدون کمترین تلفات جانی برای عاملین و مجریان ، به نتیجه رسید . در اینجا بعضی از مقاطع و رؤ وس این توطئه را بیان می کنیم .
سران توطئه :
سران اصلی توطئه عبارت بودند از : 1 - منتصر 2 - وصیف ترک 3 - بغای ترک . منتصر فرزند متوکل بود لیکن به دو سبب - تا آنجا که می دانیم - کینه شدیدی از پدرش جعفر؛ در دل داشت :
اولا :
متوکل همواره فرزند خود منتصر را تحقیر و کوچک می کرد و انواع استخفاف ها را درباره او اعمال می نمود و حتّی روز قبل از هلاکتش او را خواسته به باد فحش و ناسزا گرفت و به وزیر خود فتح بن خاقان گفت :
((از خدا و خویشاوندی با پیامبر دور باشم اگر بر نخیزی و او را سیلی نزنی )) .
پس فتح برخاسته او را دو بار سیلی زد . سپس متوکل به حاضران در مجلس گفت : ((همگی گواه من باشید که مستعجل - منتصر - را از ولایت عهدی خلع نمودم )) . بعد به منتصر رو کرده گفت : ((قبلا تو را منتصر نامیدم و مردم بخاطر حماقتت تو را منتضر)) (628) نامیدند لیکن الا ن دیگر ((مستعجل )) شده ای .
منتصر در برابر این همه تحقیر و اهانت گفت : ((اگر دستور می دادی گردنم را بزنند برایم آسان تر از این کارها بود)) . سپس با قلبی پر از کینه و آرزوی انتقام از پدر آنجا را ترک کرد و برای اجرای سریع توطئه قتل ، عزم را جزم نمود .
ثانیا :
متوکل کینه شدید از امیرالمؤ منین - علیه السلام - در دل داشت در حالی که منتصر بر عکس پدر به امیرالمؤ منین و علویان میل و علاقه شدیدی داشت و آنطور که مورخان گفته اند همین مساءله سبب و انگیزه اقدام به قتل پدر بشمار می رفت .
((وصیف ترک )) هم که از سران حکومت بود در این توطئه نقش مهمی داشت . بهر حال این سه تن جلسات سرّی برگزار می کردند و با تبادل نظر بهترین شیوه را برای برنامه ریزی و انتخاب و اجرای مرحله به مرحله توطئه خود در نظر می گرفتند و نتیجه مورد توافق آنان به صورت زیر در آمد :
1 - اجرای توطئه در تیرگی شب باشد .
2 - بستن درهای قصر - به استثنای دری که به سمت رود دجله باز می شود - برای جلوگیری از کمک های احتمالی نگهبانان با لشکریان به متوکل .
3 - کشتن فتح بن خاقان صدراعظم و رئیس الوزرای متوکل .
4 - پخش این شایعه میان توده های مردم که : ((فتح به کودتای نظامی نافرجامی دست زد و متوکل را کشت ، لیکن منتصر این کودتا را سرکوب کرد و فتح را به قصاص پدر بکشت )) . اینها بعضی از برنامه هایی بود که به وسیله سران شورش طرح و تاءیید شده بود .
اجرای توطئه
در شب چهارشنبه مصادف با چهارم شوال سال 247 ه - (629) ترکان به سرپرستی ((باغر ترک )) با شمشیرهای برهنه به متوکل که مست و مدهوش بود حمله بردند . فتح بن خاقان وحشت زده فریاد کشید : ((وای بر شما این امیرالمؤ منین است . . . ! )) و خود را بر خلیفه انداخت و سپر بلای او گشت . لیکن این کار نه به او سودی رساند و نه به خلیفه و مهاجمان بی محابا آن دو را با شمشیر پاره پاره کردند بدانگونه که برخی مورخین گفتند گوشت تن آن دو از یکدیگر قابل تشخیص نبود و هر دو با هم دفن شدند و طومار زندگی سپاه متوکل درهم پیچیده شد و یکی از سرسخت ترین دشمنان اهل بیت به درک واصل گشت .
ترکان مهاجم پس از انجام ماءموریت خود خارج شده و با منتصر که به انتظارشان بود به عنوان خلیفه سلام کردند و تحیّت گفتند، خلیفه جدید چنین شایع کرد که فتح بن خاقان پدرش را کشت و او نیز انتقام پدر از او گرفت سپس از فرزندان خاندان بنی عباس و دستجات مختلف لشکری و کشوری برای خود بیعت گرفت . خبر هلاکت متوکل که زندگی علویان و شیعیان را به تراژدی دردناکی بدل ساخته بود با استقبال فوق العاده آنان مواجه شد .
بحتری در سوگ متوکّل
شاعر بزرگ دربار عباسیان ((بحتری )) در رثای متوکل ابیات زیر را سرود :
(( هکذا فلتکن منا یا الکرام
بین ماء و مزهز و مدام . . . )) (630)
((آری ، این چنین شایسته است مرگ کریمان میان چنگ و رباب و باده ، میان دو جام ؛ جام سرخوشی و جام مرگ . پیک مرگ تن او را با انواع دردها و بیماری ها رنجه نساخت )) .
همین ابیات را با اندکی تفصیل به ابراهیم بن احمد اسدی نیز نسبت داده اند :
(( هکذا فلتکن منا یا الکرام
بین نای و مزهز و مدام . . . ))
((مرگ کریمان چنین بایسته است میان چنگ و نای و باده ، میان دو جام که همه چیز را به او ارزانی داشتند : جام خوشی ها و جام مرگ ؛ در بیداری سرخوش از شادی و سرمست از شراب بود، تا آنکه خداوند مرگ او را در خواب مقدر داشت . مرگ ها گوناگونند و یکی بر دیگری برتر است امّا مرگ کریمان با شمشیرهای برهنه است . پیک مرگ او را در حال بیماری و درد دیدار نکرد و از برخورد آشکار هراسید، پس در تیرگی شب با لبه شمشیر به سویش گام برداشت )) .
این ابیات بیش از آنکه سوگنامه ای برای متوکل باشد هجونامه ای است از زندگی سراسر آلوده به شراب او . نه بیمار شد و نه درد کشید بلکه در میان آلات موسیقی و جام های شراب در نهایت مستی به وسیله شمشیرهای آخته ترکان پاره پاره شد . شاعران خلفای قبل بخاطر فقدان آنها و در نتیجه توقف اصلاحات اجتماعی مرثیه می گفتند امّا خلیفه بحتری چنین بود ! .
بهر حال این کابوس سیاه از سر علویان و شیعیان اهل بیت برداشته شد و امام شادمان گشت زیرا خداوند متعال دعای حضرت را اجابت و دشمن کینه توز را هلاک کرده بود .
حکومت منتصر
منتصر پس از قیام علیه پدرش و قتل او زمام حکومت را در دست گرفت و طبقات مختلف مردم ، از این پیشامد خشنود گشتند، زیرا ستم متوکل و استبداد او از بین رفته بود .
منتصر و علویان
منتصر سیاستی هوشمندانه و عادلانه در برابر علویان و شیعیان اهل بیت اتخاذ کرد از جمله الطاف و اعمال خوب و (خداپسند) او می توان موارد زیر را ذکر کرد :
الف - باز گرداندن ((فدک )) به علویان (و اهل بیت ) .
ب - رفع ممنوعیت از اوقاف علویان و باز پس دادن آنها به متولیان اصلی که اهل بیت بودند .
ج - بر کنار کردن صالح بن علی - که علویان را می آزرد - از ولایت مدینه و تعیین والی جدیدی بر آنجا به نام علی بن الحسین و توصیه به او مبنی بر نیک رفتاری و خوبی با علویان . (631)
منتصر و شعرا
محبت و نیکی منتصر در حق علویان و رفتار عادلانه او شاعران را به ستایش و مدح او بر انگیخت و هر یک به نوعی او را ستودند . یزید بن محمّد مهلبی چنین سرود :
(( و لقد بررت الطالبیة بعد ما
ذموا زمانا بعدها و زمانا . . . )) (632)
((پس از مدت ها رنج و سختی در زمان گذشته تو در حق طالبیان نیکی نمودی )) .
((و الفت و پیوند بنی هاشم را باز گرداندی و دیدی که پس از دشمنی ها همگی برادر گشته اند)) .
((به آنان بخشش کردی و امنیت و آرامش شبانه عطا کردی تا آنکه کینه ها را فراموش کردند)) .
((اگر گذشتگان بدانند تو چقدر در حق آنان خوبی کرده ای میزان عمل خیر تو را از همه سنگین تر خواهند دید)) .
بحتری نیز می گوید :
(( و ان علیا لاولی بکم
و ازکی یدا عندکم من عمر . . . )) (633)
((علی به شما نزدیک تر است و از عمر برایتان برتر می باشد . هر چند هر یک فضیلت خود را دارد و بدون زیان با هم به رفق و مدارا رفتار کرده اند)) .
منتصر پیوندهای خویشاوندی قطع شده در زمان پدر و اجدادش را مجددا برقرار ساخت و پس از سالیان درازی که علویان محنت ها کشیده بودند و به سختی می زیستند آنان را از مهر و محبت خود برخوردار کرد و حقوق از دست رفته شان را به آنان باز گردانید .
آزادی زیارت قبر امیرالمؤ منین (ع )
متوکل رسما زیارت مرقد امیرالمؤ منین - علیه السلام - را ممنوع کرده بود ولی پس از انتقال حکومت به منتصر او اجازه داد مردم به زیارت قبر مولای متقیان علی - علیه السلام - بروند .
آزادی زیارت مرقد امام حسین (ع )
منتصر پس از آنکه متوکل زیارت مرقد ریحانه رسول خدا آقای جوانان بهشت و سیدالشهدا را منع کرده بود و برای مخالفان مجازات های سختی تعیین نموده بود، اجازه داد مردم از هر جا که بخواهند به زیارت سبط گرامی پیامبر اکرم بروند .
در اینجا ما نیکی ها و الطاف ((منتصر)) را پس از صدها سال یاد می کنیم و بر او آفرین می فرستیم و سپاسگزار خوبی هایش هستیم . به حق او ذات پاک و شرافت خود را ثابت کرد و نشان داد در گندابی که پدرش در آن سقوط کرده بود و بدنامی دنیا و عذاب آخرت را خریده بود نلغزیده و فرو نرفت و انسانیت خود را همچنان حفظ کرد .
وفات منتصر
اندوه علویان کاملا بر طرف نشده بود که ایام حکومت این مرد شریف که مؤ منان را خوشدل ساخته بود سر آمد . و هر چند خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود . اکثر مورخین مرگ منتصر را طبیعی نمی دانند و می گویند ترکان از ترس آنکه خلیفه آنان را نابود کند و به سلطه و نفوذشان بر ملت های اسلامی پایان دهد پیش قدم شده او را مسموم و با حیله و نیرنگ کشتند .
ترکان به ابن طیفور، طبیب منتصر سی هزار دینار انعام دادند تا او را بکشد او نیز در حال مرض منتصر دستور فصد و خونگیری داد و با تیغی زهرآلود رگ او را زد و منتصر در دم جان داد . (634) مرگ او در تاریخ شنبه چهارم ربیع الا خر سال 248 ه - اتفاق افتاد و او را در جوسق (کوشک ) به خاک سپردند . (635)
با مرگ او مردم خیر و خوبی بسیار را از کف دادند زیرا او بود که سلطنت جابرانه و ستمگرانه پدرش را از بین برد و به مردم طعم امنیت و محبت را چشاند . با اینهمه منابع تاریخی کمترین اشاره ای به اینکه میان منتصر و امام هادی - علیه السلام - دیداری واقع شده باشد ندارند و در این زمینه کاملا سکوت کرده اند، لیکن یک مطلب مسلّم است و آن اینکه امام از سیاست های منتصر در قبال علویان خشنود بود زیرا منتصر امنیت و آرامشی را که اهل بیت در ایام متوکل از دست داده بودند مجددا به آنان ارزانی داشت .
حکومت مستعین
پس از درگذشت منتصر در روز یکشنبه پنجم ربیع الا خر سال 248 ه - ((مستعین )) به عنوان خلیفه زمام امور حکومت را ظاهرا به دست گرفت امّا در حقیقت او بازیچه ای بود در دست ترکان و عروسکی در دست خیمه شب بازان دوران بنی عباس و کمترین نفوذ سیاسی در دولت خود و اداره آن نداشت . شاعری موقعیت خلیفه جدید را چنین بیان کرده است :
(( خلیفة فی قفص
بین وصیف و بغا
یقول : ما قالا له
کما یقول الببغا )) (636)
((خلیفه ای در قفسی میان وصیف و بغا قرار دارد مانند ببغاء (طوطی ) هر چه آن دو به او بگویند می گوید)) .
خلیفه طوطی صفت در زندان طلایی دارالخلافه اسیر بود و هر چه به او دیکته می کردند بدون کمترین آگاهی و ادراکی تکرار می کرد و در حقیقت زمامداران اصلی ، وصیف ، بغا و دیگر ترکان بودند . دیگر جایی برای قدرت نمایی مستعین با افراد خانواده اش نبود و آنان کمترین سلطه و قدرتی نداشتند . در اینجا بد نیست به گوشه هایی از زندگی او بپردازیم :
اسراف و حاتم بخشی
مستعین تمامی آنچه را خلفای پیشین طی سالیان متمادی گرد آورده بودند و خزانه ها را از آن انباشته بودند از طلا، نقره ، پول رایج ، فرش ، جواهر آلات و ادوات جنگی به باد فنا داد و با اسراف و تبذیر خود اثری از آنها باقی نگذاشت . بغای بزرگ روش خلیفه را نپسندید و به او اعتراض کرد و گفت :
((یا امیرالمؤ منین ! این اندوخته ها مایه نیرومندی مسلمین است و خلفا آنها را فراهم ساخته اند تا حوادث غیر منتظره و ناخوشایند را به کمک آنها دفع کنند و اسلام را نجات دهند)) . لیکن مستعین را گوش شنوایی نبود و بلهوسانه به ولخرجی و اسراف خود ادامه می داد و اموال دولتی را تلف می کرد .
نمایشگاه شگفت انگیز
یکی از کارهای مستعین ایجاد نمایشگاهی بود متشکل از ماکت انواع حیوانات و انسان که از طلا ساخته شده و با جواهر گرانقیمت آرایش یافته بود . همچنین او دستور داده بود مشربه ها و قمقمه ها و آبپاش های طلایی بسازند و درون آنها را با عنبر و غالیه پر کنند و با صرف پانصد هزار دینار برای هر روستا، چندین روستای نمونه به وجود آورده بود که در آنها مدل های طلایی حیوانات اهلی ، کارگران و میوه ها را که با جواهر آلات تزیین شده بود به نمایش گذاشته بود .
احمد بن حمدون تدیم می گوید : روزی نزد مستعین بودم و علویی ندیم او بود - که به او ((اترجه )) می گفتند - به خلیفه گفتم : یا امیرالمؤ منین ! دلمان می خواهد نمایشگاه ((قلابه )) را ببینیم . گفت بروید بالا و بنگرید، ما نیز بالا رفتیم و منظره حیرت آوری مشاهده کردیم که گمان نمی کنیم خداوند مانند آن را جز در بهشت آفریده باشد . دستم را دراز کردم و غزالی عنبرین که از جواهر ساخته شده بود و زین و لگامی بسیار زیبا داشت برداشتم و آن را در آستینم گذاشتم و از آنجا خارج شدیم ، همینکه نزد خلیفه باز گشتیم فورا گفت : ((قلابه را چگونه دیدید ؟ )) .
گفتم : از دیدن آن هوش از سرم پرید و ((اترجه )) گفت : آقای من احمد، غزالی را از نمایشگاه دزدیده و در آستین خود نهاده است .
مستعین گفت : نکند فکر کرده اید شما را برای دیدن قلابه و دست خالی برگشتن و حسرت خوردن فرستاده ام ؟ ! من شما را گسیل داشتم تا هر چه بپسندید برگیرید و تو ای اترجه چیزی برنداشتی ؟
اترجه گفت : نه ، خلیفه گفت : نه ؟ ! اشتباه کردی برو هر چه می خواهی بردار .
سپس به من گفت : تو نیز برخیز و هر چه می خواهی برگیر .
احمد ادامه می دهد که : ما هم برخاستیم و وارد قلابه شدیم و آستین هایمان را پر کردیم و کیسه هایمان را گشودیم و هر چه جا داشت در آنها جواهرات گرانقیمت انباشتیم . بعد به اترجه گفتم : کی مانند همچنین روزی برایت پیش می آید که بتوانی دستاورد سالیان طولانی خلفا را آزادانه به یغما ببری ؟ !
پاسخ داد : چه کنم ، دیگر ظرفی برای حمل جواهرات ندارم .
گفتم : پیراهن هایت را در آور، من هم همین کار را کردم و اطراف آنها را گره زدیم سپس هر چه ممکن بود اشیای بهادار و قیمتی در آنها ریختیم و بعد (گشاد گشاد) مانند زنان آبستن به راه افتاده خارج شدیم . همین که خلیفه ما را دید زد زیر خنده و جماعتی که در نبود ما نزد او آمده بودند فهمیدند که ما در ((قلابه )) بوده ایم لذا به مستعین گفتند : یا امیرالمؤ منین ! ما چه گناهی کرده ایم که نباید به قلابه برویم ؟ !
خلیفه در پاسخ گفت : شما نیز بروید . مطرب ها و دلقک ها گفتند : آقای ما، پس ما چه ؟
گفت : شما نیز بروید . و همگی مانند دیوانگان به قلابه ریختند و آنجا را غارت کردند . مستعین غرق در خنده ، دست ها را بر شکم گذاشته بود و ما را نگاه می کرد !
احمد بن حمدون می گوید : وقتی دیدم مساءله به این صورت در آمده است بر در قصر رفته هر چه جمع کرده بودم به غلامانم دادم و به سرعت نزد خلیفه باز گشتم و دیوانه وار از او اجازه خواستم به قلابه بروم . او بر سرم فریاد کشید : وای بر تو به کجا چنین شتابان ؟
گفتم : چیزی را فراموش کرده ای و خودم را به قلابه رساندم و سطلی از طلا را که مملو از مشک بود با خود برداشتم و با زحمت و کشان کشان راه افتادم . مستعین که مرا در این حالت دید گفت : به کجا ؟
گفتم : آقایم به سوی حمام می روم و از قصر خارج شدم و سطل را به غلامانم که بر در ایستاده بودند سپردم تا همه آنها را به خانه ببرند . (637)
برکناری مستعین
ترکان از مستعین که راه بغداد را در پیش گرفته بود بیمناک و اندیشناک گشتند و پیکی فرستاده از او خواستند به سامرا باز گردد لیکن او بی توجه به خواسته آنان راه خود را به سوی بغداد همچنان می پیمود . ترکان نیز او را خلع کرده معتزّ را از زندان بدر آورده و به عنوان خلافت با او بیعت کردند . سپس لشکری انبوه فراهم ساختند و قصد تصرف بغداد نمودند . میان لشکر مستعین و معتزّ جنگی رخ داد و هر یک تلفاتی جانی متحمل گشت ولی هیچ کدام به نتیجه قطعی نرسید . سرانجام ناچار شدند موافقت نامه ای امضا کنند که طبق آن مستعین به نفع معتز از خلافت کناره گیری می کرد و در مقابل ، معتزّ نیز سلامتی ، جان و مال او را تضمین می نمود، امّا معتز از انجام شرایط خود ابا ورزید و مستعین را در زندان واسط، زندانی ساخت .
نه ماه بعد ترکان از ترس خطرات احتمالی او را از زندان درآورده و به سامرا آوردند . معتزّ خلیفه جدید، حاجب خود سعید را خواست و دستور داد مستعین را که در آن هنگام سی و یکساله بود (638) بکشند . صاحب تاریخ فخری مستعین را مردی سست راءی ، ناقص عقل و ندانم کار معرفی می کند و ایام حکومت او را پر تنش و اضطراب و دولت او را اسیر فتنه و تلاطم بر می شمارد . (639)
درباره دوره حکومت معتز که امام - علیه السلام - در آن ایام به شهادت رسید در بحث های آینده سخن خواهیم راند . در اینجا فصل مربوط به اقامت امام در سامرّا به پایان می رسد .
دوران امام (ع )
اشاره
طبق یافته های نوین روانشناسی ((تعامل )) (640) یکی از اصول حاکم بر رفتار آدمی است انسان از جامعه و زمان خود تاءثیراتی می پذیرد و متقابلا به اثر گذاری بر جامعه خود می پردازد لذا برای دریافت موضعگیری و سلوک شخص باید عصر و دوران فرد را شناخت و از حوادث آن با خبر بود . لذا ما نیز شایسته می دانیم عصر امام را از مد نظر بگذرانیم تا عظمت حرکت ایشان و فشارهایی را که متحمل شدند بیشتر و بهتر درک کنیم .
زندگی سیاسی
توضیح
در دوران امام هادی قدرت سیاسی عباسیان در سراشیبی سقوط و انحطاط بود امنیت و آرامش از جامعه اسلامی رخت بر بسته بود و هرج و مرج ، وحدت جامعه و نظام را از هم گسیخته بود . دیگر خبری از حکومت نیرومند و یکدست بنیانگذاران خلافت عباسی و گسترش دهندگان آن یعنی منصور، هارون الرشید و ماءمون نبود بلکه همه جا آشفتگی و فساد حاکم و سائد بود . عوامل انحطاط حکومت عباسی را باید در موارد زیر جستجو نمود :
1 - تسلط ترکان بر ارکان اصلی حکومت و جهل آنان نسبت به زمامداری .
2 - فساد حکومت و شیوع رشوه خواری .
3 - خود مختاری حکام و خرید و فروش مناصب حکومتی .
4 - نفرت مردم از حکومت عباسیان .
5 - سیاست های ضد دینی حکومت و سرکوبی علویان و شیعیان و . . .
شاید عوامل بالا از مهمترین و اصلی ترین علل و اسباب فتور و بحران حکومت عباسی از معتصم به بعد بوده باشد . در اینجا عوامل فوق را به اختصار شرح می دهیم تا نقش هر یک به خوبی مشخص گردد .
تسلط ترکان بر حکومت
نفوذ ترکان در ارکان دولت از زمان معتصم آغاز شد و همچنان گسترش یافت تا آنکه همه کاره حکومت آنان گشتند . نه تنها امرا و وزیران را که حتّی خلفا را عزل و نصب می کردند، خلیفه ای را عزل ، حبس و زجر می کردند و در نهایت او را می کشتند و دیگری را از زندان آزاد کرده بر اریکه قدرت ظاهری می نشاندند . وظیفه خلیفه به این منحصر می شد که منشور امارت را به نام هر که ((وصیف )) یا دیگری می خواست صادر کند و کمترین حق اظهار نظر نداشت .
شاعری موقعیت مستعین خلیفه عباسی را میان سرداران ترک مانند ((وصیف )) و ((بغا)) چنین تصویر می کند :
(( خلیفة فی قفص
بین وصیف و بغا
یقول : ما قالا له
کما یقول الببغا )) (641)
((خلیفه ای در قفس میان وصیف و بغا قرار دارد و مانند طوطی هر چه بگویند تکرار می کند)) .
تنها نامی از خلافت مانده بود و این نام هم پوششی بود برای فریب مردم ساده تا سرداران ترک تحت عنوان آن هر چه را بخواهند رنگ اسلامی بزنند، خلیفه بدور از جریانات جامعه و بی خبر از رنج و اندوه مردم در قفس طلایی خلافت ، زندانی بود و بنامش جهادها ! می کردند و کشورگشایی ها صورت می گرفت لیکن کمترین بهره و نصیب به صاحب نام می رسید .
معتمد یکی از همین خلیفه ها و بازیچه های دست ترکان ، وصف الحال خود را چنین به زبان می آورد و به زبان شعر می گوید :
(( الیس من العجائب ان مثلی
یری ما قل ممتنعا علیه
و تؤ خذ باسمه الدنیا جمیعا
و ما من ذاک شی ء فی یدیه )) (642)
((آیا شگفت آور نیست که من از چیزهای بسیار حقیر نیز محروم باشم و به نام من دنیا را فتح کنند امّا از این همه غنائم ، دستم تهی و خالی باشد)) .
قدرت و شوکت حکومت و خلافت رو به کاستی و زوال می رفت و خلیفه را کمترین اهمیتی نبود . داستان زیر درجه اهمیت وجود یا عدم خلیفه را بیان می کند :
هنگامی که ((المعتز باللّه )) به خلافت رسید یکی از دوستانش گروهی از منجمین را فرا خواند تا سال های حکومت و زندگی خلیفه را پیشگویی کنند یکی از ظریفان و نکته سنجان گفت : من مدت آن را می دانم ، از او خواستند تا دانسته اش را بگوید و او گفت : قدرت حقیقی در دست ترکان است و آنان تعیین می کنند معتز تا کی زنده بماند و تا کی حکومت کند . همه مستمعان از این پاسخ خندیدند . (643)
معتصم ((اشناس )) ترک را ولایت و قدرت داد تا از طرف خلیفه هر کس را بخواهد امارت دهد از آن زمان به بعد بر منابر برایش دعا می کردند . (644) در حالی که قبلا دعا اختصاص به خلفا داشت . در ایام خلافت واثق ((اشناس )) به حکومت بغداد منصوب شد و دامنه قدرت و نفوذش تا آخرین نقطه نفوذ خلافت در مغرب پیش رفت و گسترش یافت و امور این نواحی به دست او سپرده شد و بدون مراجع به خلیفه هر که را می خواست بکار می گماشت و هر که را نمی خواست بر کنار می کرد و در تمام امور مملکت مبسوط الید بود و به نشانه حسن نیت ، خلیفه دو گردن آویز از جواهرات را به گردن او آویخته بود . ! (645)
نادانی ترکان
ترکان کمترین آشنایی با زمامداری و حکومت نداشتند و از مسائل سیاسی و اقتصادی سر در نمی آوردند و زندگی و اخلاق آنان یکسره بر اساس بادیه نشینی شکل گرفته بود و دست از عادات و خوی جاهلی و بدوی خود بر نداشته بودند . جاحظ آنان را چنین ترسیم می کند :
((ترکان ، چادرنشین ، صحرازی ، چاروادار و بادیه نشینان عجم بشمار می روند . . . آنان را اندیشه صنعتگری ، سوداپیشگی ، پزشکی ، کشاورزی ، هندسه ، غرس درختان ، ساختمان سازی ، آبیاری و سد سازی ، جمع آوری غلات و محصولات نیست بلکه همه اندیشه آنان مصروف جنگ ، تاراج ، شکار، اسب سواری ، نبرد تن به تن ، یغماگری و گرفتن شهرها می گردد و آنان را در این کارها همتی بلند و پشتکاری شایسته است و سرآمد همگان بشمار می روند و گوی سبقت از همگان ربوده اند و در حقیقت صنعت ، تجارت ، لذت ، خوشی ، افتخار، داستان و قصه های شبانه آنان همین جنگ و تاراج است . . . )) . (646)
خلافت عباسی در قرن سوم به دست این بیابانگردان دور از تمدن و فرهنگ افتاد و مقدرات مسلمانان را کوچ نشینان خانه به دوش به دست گرفتند و پیامد آن هم بحران های سخت ، مشکلات دهشت بار، رنج های بیشمار و حوادث هولناک برای جامعه اسلامی بود .
فساد حکومت
یکی از نتایج مستقیم تسلط ترکان بر خلافت و قدرت ، فساد حکومت و بی مسؤ ولیتی در قبال مردم بود که از نمونه های آشکار آن رشوه خواری و فراگیر شدن بیماری ارتشا بود . کارمندان ، کاتبان دولتی ، والیان و حتّی وزیران ، از اموال حکومتی و مالیات های مردم و هر چه به پایتخت سرازیر می شد اختلاس می کردند و از آن دزدی می نمودند و برای انجام خدمات دولتی از افراد رشوه های کلان می گرفتند .
در یکی از پاکسازی ها، واثق عباسی در سال 229 ه - اموال کاتبان دیوان های دولتی را مصادره کرد و نزدیک به دو میلیون دینار از آنان باز پس گرفت . (647) متوکل نیز اموالی را که ((ابن الزیات )) اختلاس کرده بود مصادره کرد و در مصادره اموال کاتب خود عمر بن الفرج رخجی معادل 120 هزار دینار از او و 150 هزار دینار از برادرش گرفت . (648) و از قاضی القضاة حکومت یعنی ((یحیی بن اکثم )) مبلغ 75 هزار دینار غرامت گرفت . (649)
دکتر شوقی ضیف بر این سخن تفسیری این گونه دارد :
معنای سخن فوق آنست که وزیران ، کاتبان و والیان دست به ارتشا و اختلاس می زدند و چنین به نظر می رسد که کمتر کارمند رده بالایی یافت می شد که دست به این خیانت بزرگ نزند و از این بیماری فراگیر در امان ماند و حتّی والیان و حاکمان شهرها به وزرا باج و رشوه می دادند تا سمت خود را حفظ کنند و گاهی مبلغ این این رشوه ها غیر از هدایا و ارمغان های همراه آنها به دویست هزار دینار می رسیده است . (650)
محتسبان که وظیفه اجرای مقررات شرعی و نظارت بر خرید و فروش و کنترل بازار داشتند و بازرسی امور به عهده آنان بود نیز از این بیماری مصون نماندند مثلا منقول است که احمد بن الطیب بن مروان سرخسی فیلسوف در زمانی که سرپرستی اداره حسبه بغداد را بر عهده داشت در امانت خیانت ورزید و از جمله اختلاس های او مبلغ 150 هزار دینار بود (651) و اگر بگوییم اکثر کارمندان و کارکنان دولتی اختلاس می کردند و رشوه می گرفتند مبالغه و گزافه گویی نکرده ایم . (652)
گسترش رشوه و اختلاس تا این حد هولناک ، دلیل آشکاری بر فساد دستگاه حکومت عباسی و لگدمال شدن حقوق مسلمانان آن عصر به وسیله کارگزاران آن می باشد .
حکّام سرزمین های اسلامی
حکام و والیان ، منصب ولایت ناحیه حکومتی خود را از وزرا می خریدند و هر که پول بیشتری می داد منطقه زرخیزی به دست می آورد . خاقانی وزیر، در یک روز ولایت کوفه را به نوزده تن فروخت و از هر یک رشوه ای کلام گرفت . یکی از شعرای معاصر او به هجوش پرداخت و چنین گفت : (( وزیر لا یمل من الرقاعة
یولی ثم یعزل بعد ساعة
اذا اهل الرشا هادوا الیه
فاحظی القوم اوفرهم بضاعة )) (653)
(((خاقانی ) وزیری است که از نوشتن منشور حکومتی خسته نمی شود یکی را به ولایت می گمارد و ساعتی بعد برکنارش می سازد . هنگامی که رشوه دهندگان نزدش می روند آن کس به مقصود می رسد که پول و هدایای بیشتری به خدمت برده باشد)) .
غالب والیان و کارگزاران ، ستم و ظلم به مردم را پیشه خود ساخته و به لطائف الحیل اموال آنان را می ربودند . در ایام خلافت ((واثق )) وزیر او محمّد بن عبدالملک زیات قصیده ای در مظالم عاملان حکومتی سرود و آن را به دیگری نسبت داده برای خلیفه فرستاد . در اینجا ترجمه ابیاتی چند از این قصیده را می آوریم :
(( یا ابن الخلائف و الاملاک ان نسبوا
حزت الخلافة عن آبائک الا ول . . . )) (654)
((ای خلیفه زاده و خلیفه که حکومت را از پدران خود به ارث برده ای آیا خواب هستی و نمی بینی که مردم دچار چه مصائب هولناکی هستند ؟ ! تمام مملکت را در اختیار چهار تن قرار داده ای و آنان گرگ صفتانه به میان خلایق افتاده اند)) .
((این سلیمان است که امارت شرق و غرب عالم را از کوه و دشت به او داده ای ((سند))، ((شحرتین )) از یمن تا جزیره و ملل را در اختیارش گذاشته ای (655) و او به تنهایی در میان خون و دارایی مردم حکم می کند)) .
((ابن الخطیب را نیز خلافت ((شام ))، ((غازین )) و ((قفل )) داده ای و رود نیل و دریای شام با تمام اموال آن خطه در اختیار او قرار دارد . گویی آنان فرزندان هارون الرشید هستند که به خلافت رسیده و آن را میان خود قسمت کرده اند)) .
((سلیمان مانند ((امین )) (فرزند هارون الرشید) حکروایی می کند و امارت را خلافت خود پنداشته است . احمد بن الخصیب نیز مانند قاسم بن الرشید (فرزند هارون الرشید) همه کاره شده است )) .
((اوضاع به گونه ای است که کسی جراءت ندارد نهان یا آشکار از ترس حیله و کلک به نصیحت تو بپردازد و حقایق را بیان کند . از بیت المال و خراج ها - که از بین رفته اند - بپرس و جویای اموال تلف شده باش )) .
((چه بسیار بی گناهان که با حقّه و نیرنگ در زندان های تو اسیر کند و زنجیر هستند . خودت را به نام ((هارون الرشید)) ملقب ساخته و لقب ((مرتضی )) بر خود نهاده ای پس اندیشمندانه کارهایت را روبراه کن . و تو نیز مانند هارون الرشید که برمکان را نابود ساخت ریشه این والیان و ظلم و ستم آنان را بر کن )) .
کارگزاران حکومت را تیول خود دانسته با جان و مال مردم بازی می کردند و هر یک برای خود خلیفه ای بود . این شکوائیه به خوبی رنج ها و دردهای مردم را بیان می کند . شاعر از واثق می خواهد مانند جدّ خود هارون الرشید استوار و نیرومند باشد و همانطور که جدش برمکیان را نابود ساخت او نیز این عاملان خودکامه را از بین ببرد و مردم را از این رنج ها راحت کند .