زندگانی امام علی الهادی علیه السلام3
نفرت از حکومت عباسی
نفرت از حکومت
مسلمانان با تمام وجود و در یکایک حرکات خود نفرتشان را از حکومت بنی عباس نشان می دادند و هر لحظه خواستار سرنگونی و زوال آن بودند زیرا در آن چیزی جز سیاست های ضد دینی و ضد اسلامی که پایمالی آزادگان و سرافرازی فرومایگان را در پی داشت نمی دیدند .
ابن بسام - شاعر دلیر - احساسات مردم و آرزوهای عمیق آنان را برای رهایی از سلطه عباسیان در دو بیت بدین گونه خلاصه کرده است :
(( الا یا دولة السفل
اطلت المکث فانتقلی
و یا ریب الزمان افق
نقضت الشرط فی الدول ))
((ای دولت پست پایداریت بطول انجامید و ای حوادث ناگوار از خواب بیدار شوید که شرط خود را درباره دولت ها نقض کرده اید و این دولت را بیش از آنچه پایدار کرده اید)) .
محمّد بن داوود الجراح شاعر، نفرت و کین خود را از حکومت عباسی چنین ابراز می کند :
(( قد ذهب الناس فلا ناس
و جاء بعد الطمع الیاءس
و صارت السفلة ساداتنا
و صار تحت الذنب الراءس )) (656)
((همه مردم رفتند و دیگر کسی نمانده است و پس از امید اینک نوبت نومیدی فرا رسیده است . سفلگان و فرومایگان سرور ما گشته اند و سر در زیر دم نهان شده است )) .
حکومت فاسد عباسی جریان های تلخ و حوادث دردناکی برای مسلمانان به ارمغان آورد و آنان را در تنگنای نفس گیری گرفتار ساخت . علی بن محمّد تنوخی قاضی بصره طی ابیاتی جور و ستم بنی عباس را چنین تصویر و محکوم می کند :
(( هو السلب المغصوب لا تملکونه
و هل سالب للغصب الا کغاصب . . . ))
((خلافت را بنی امیه غصب کردند و شما نیز آن را از آنان باز پس گرفتید و غصب نمودید لذا شما نیز غاصب هستید زیرا خلافت حق شما نیست ، هر چه به دست آوردید به کمک ما بود پس ظلم مکنید که عاقبت بدی دارد . شما خوار و پست بودید و پس از به دست گرفتن قدرت تبدیل به درندگانی خونین چنگال شدید . شمشیرهایتان چه بسیار کسانی مانند ((زید)) را بدون کمترین جرمی و تنها بخاطر گمان های ناروا به شهادت رساند)) .
در این ابیات تنوخی موقعیت عباسیان قبل از دست یافتن به قدرت و پس از آن را بیان می کند و با یکدیگر می سنجد ذلیلان دیروز حاکمان خون و مال مسلمانان گشته آنان را بازیچه خود کرده اند سادات علوی را گروه گروه به دست دژخیمان می سپارند و زید بن علی گونه ها را به شهادت می رسانند . اگر امویان زید را کشتند اختلاف آنها نیز فرزندان زید را می کشند و یحیی بن عمرو بن الحسین و دیگر کسانی را که در برابر ظلم و استبداد مقاومت می کنند به قتل می رسانند .
بهر حال مسلمانان مشروعیت بنی عباس را نپذیرفتند و ظلم و ستم آنان را محکوم کردند و آثاری از قبیل اشعار بالا را برای ثبت در تاریخ به یادگار گذاشتند .
سرکوب علویان
یکی از پست ترین و احمقانه ترین سیاستی که عباسیان در پیش گرفتند سرکوب داعیان عدالت و اصلاحات اجتماعی در اسلام یعنی علویان بود . فرزندان پیامبر اکرم سخت ترین فشارهای جسمی و روانی را در این دوران کشیدند و انواع شکنجه ها را متحمل شدند گروهی در زندان ها از پا در آمدند و گروهی آواره شدند و در غربت شهید گشتند و گروهی دیگر در خفا ناظر این جنایات بودند و منتظر آنکه نوبت به ایشان برسد . این دوره براستی دوران امتحان و آزمایش الهی برای بندگان برگزیده اش و سلاله نبوت بود .
حادترین مرحله این دوران ، ایام حکومت طاغوت عباسی ((متوکل )) بشمار می رفت که تاءکید خاصی بر نابودی اهل بیت و حتّی آثار قبور آنان داشت و این را به صراحت به وزیر خود عبداللّه بن یحیی بن خاقان گفته بود . (657) نظر به اهمیت مساءله گوشه هایی از مصائب و مشکلات پرچمداران اسلام و فرزندان حضرت زهرا - علیهم السلام - را در اینجا می آوریم :
محاصره اقتصادی
متوکل ، علویان را در تنگنای اقتصادی قرار داده بود و رسما هر گونه کمک و نیکی در حق آنان را ممنوع کرده و متخلفان را مجازاتی سخت و کیفری سنگین می کرد . (658)
مردم نیز از ترس طاغوت زمان و کیفرهایش از رساندن حقوق شرعیه به علویان و هر نوع کمک دیگری خودداری می کردند .
این محاصره اقتصادی عواقب دهشتناکی برای علویان داشت و تا جایی فقر و تهیدستی آنان را فرا گرفت که تنها یک پیراهن در اختیار گروهی از زنان علویه باقی ماند و آن را هنگام نماز یکی یکی می پوشیدند و پس از نماز به دیگری داده می شد و این پیراهن بارها و بارها وصله می شد . در غیر اوقات نماز این بانوان برهنه پشت دستگاه های نخ ریسی می نشستند . (659)
در همان زمان متوکل شب های آلوده به شراب خود را با صرف میلیون ها دینار پر رونق می ساخت و به دلقک ها، خوانندگان و مخنثان بی حساب می بخشید و صله می داد لیکن مانع از آن می شد که حقوق شرعی علویان به دستشان برسد و آنان را خاکستر نشین می کرد .
روزی متوکل حجامت کرده بود فتح بن خاقان وزیر او کنیزکی که مانند او را کسی در زیبایی و ظرافت ندیده بود به متوکل هدیه کرد . کنیزک همراه با جامی زرّین و بسیار زیبا و شیشه بلوری مملو از شراب و کاغذی بر خلیفه وارد شد که در آن کاغذ ابیات زیر نگاشته شده بود :
(( اذا خرج الامام من الدواء
و اعقب بالسلامة و الشفاء . . . ))
((هنگامی که خلیفه از حالت نقاهت بدر آید و سلامتی و بهبودی خود را باز یابد تنها داروی او نوشیدن شراب از این جام زرّین و بر گرفتن مهر بکارت از کنیزکی است که به او هدیه داده شده است . تنها این دارو پس از دیگر داروها نافع و سودمند است ! )) .
دختران رسول خدا در ایام این ستمگر پوششی و لباسی نداشتند تا بپوشند لیکن در همان حال زنان عباسی و خنیاگران و رقاصان و ندیمه ها در حریر و دیبا می خرامیدند .
بهر صورت آن روزهای سیاه بسر آمد و متوکل در تاریخ خود صفحات تاریکی به یادگار گذاشت و ظلم و ستم او به علویان و عترت پیامبر (( - صلی اللّه علیه و آله - )) زبانزد نسل های بعد گردید .
تبلیغات علیه علویان
متوکل با بخشش های کلان ، شاعران مزدور را بگرد خویش جمع کرده آنان را به بدگویی علیه علویان و ستایش عباسیان و برتر دانستن آنان وادار می کرد . یکی از این شاعران ((مروان بن ابی جنوب )) بود که غرق نعمت ، طلا و جواهرات شد و امارت یمامه و بحرین را از متوکل گرفت . زیرا طی ابیاتی خلافت را حق مسلم عباسیان وانمود کرد و ادعای اهل بیت را نادرست خواند . اشعار او را با هم می خوانیم :
(( ملک الخلیفة جعفر
للدین و الدنیا سلامة . . . )) (660)
((حکومت خلیفه جعفر (متوکل ) برای دین و دنیا سلامتی به ارمغان آورد . (ای بنی عباس ) میراث محمّد شما را سزاوار نیست و با عدالت شما ظلم و ستم نابود می گردد .
((دختر زادگان آرزوی میراث را دارند در حالی که پشیزی به آنان نمی رسد . داماد، وارث نمی شود و دختر، امامت را به ارث نمی برد ! )) .
((آنان که به ناحق خواهان میراث شما هستند و آن را حق خود می دانند جز پشیمانی نصیبی نخواهند داشت حق به حق دار رسید و خلافت به اهلش ، پس که را سرزنش می کنید و نکوهش می نمایید ؟ ! )) .
((اگر خلافت حق شما بود بر مردم قیامت بپا می گشت ! میراث خلافت جز شما را نزیبد، سرپرستی و کرامت نیز جز شما را نزد . ای خلیفه ! اینک تو نشانه ای هستی میان دوستداران و دشمنان شما)) .
شاعر قدسی و متعهد ! شیخ یعقوبی یاوه های او را چنین پاسخ داد :
(( لاسح فی وادیک یا
بن ابی الجنوب حیا الغمامة . . . )) (661)
((ای ابن ابی الجنوب ! ابر شرم و حیا هرگز بر وجودت نبارد . دین خود را به کسی فروختی که قصد داشتی از او امارت ((یمامه )) را بگیری )) .
((پس خلیفه ای را ستودی که نه برای ((دین )) سلامتی به ارمغان آورد و نه برای ((دنیا)) . اگر انصاف به خرج می دادی در می یافتی که جز ((خاندان )) (662) کسی را سر سوزنی در خلافت حقی نیست )) .
((تو را آز و طمع پست فریب داد که سرانجام آن پشیمانی است . گرامی ترین خاندان را هجو کردی و برای آنان کمترین کرامت و ارزشی قائل نشدی )) .
((قرآن به ستایش این خاندان گویاست پس چرا بر آنها انکار می کنی ، چرا ؟ ! میراث خلافت به ((فاجر)) نمی رسد و ((ستم )) چگونه ستم را از بین می برد ؟ ! )) .
((خلافت زیبنده شیفتگان و دلبستگان جامه های باده نیست . پدر (663) آنان در جنگ ((بدر)) در برابر اسلام ایستاد و شمشیر کشید)) .
((داماد به میراث نبوت و امامت سزاوارتر است ، عمویش (عباس ) تلاش کرد تا خلافت را به دست آورد لیکن به مقصود نرسید)) .
((و برای خلافت به گفتگو و جدال برخاست لیکن ابوبکر ادعاهایش را رد کرد کسی سزاوار خلافت است که در اجرای احکام الهی سرزنش و نکوهش در او اثر نداشت )) .
((کسی سزاوار خلافت است که در عین گرسنگی شدید، خوراک خود را به مسکین داد آیا روز ((غدیر خم )) را فراموش کرده ای یا نسبت به مقام او تجاهل می کنی ؟ ! )) .
((خدای رحمان در آن روز او را به سروری و پیشوایی اختصاص داد . در دشمنان و کینه توزان او نشانه ای است که بر تو پنهان نیست )) .
((خلافت را از اهل آن دور کردید پس به که ستم کرده اید . به که ؟ ! گروهی جامه خلافت را به تن کرده اند که روز قیامت لباس خواری و خفت بر تن خواهند کرد)) .
((آیا حق محمّد میان گلخن و سرگین (664) تباه خواهد شد ؟ ! )) .
شایسته گفتن است که ابن المعتز عباسی نیز در همان وادی مروان بن ابی الجنوب سرگردان شده و با همان منطق ! به جنگ خاندان نبوت آمده و مدعی می شود که عباسیان به پیامبر نزدیک ترند و لذا خلافت نیز آنان را سزاست و در این باب قصیده ای سروده است که بخشی از آن را نقل می کنیم :
(( الا من لعین و تسکابها
تشکی القذاة و تنکابها
نصحت بنی رحمی لو وعوا
نصیحة بربانسابها . . . )) (665)
((چشم ها گریان و استخوان در گلو و رنج ها بیشمارست خویشانم را اگر بیدار شوند نصیحت می کنم نصیحت نیک مردی به نزدیکانش )) .
((آنان به کجروی و بیراهه افتادند و در لغزشگاهی هولناک قرار گرفتند و شیران خشمناک قریش را متهم کردند و حال آنکه در دامن آنان و تحت سیطره ایشان پا گرفتند)) .
((ما بنی امیه را در خانه اش نابود کردیم پس سزاوار میراث و غنائمشان می باشیم ! چه بسیار گروه هایی از شما برای خلافت مشکل ایجاد کردید و زهر در کام حکمرانان نمودید)) .
((همینکه خواستید زمام خلافت را در دست بگیرید و بدان نزدیک شوید (مانند اسبی سرکش ) توسنی کرد امام برابر بهره وران آن آرام ایستاد)) .
((هنگامی که خداوند از اینکه خلافت در اختیار شما قرار بگیرد ابا ورزید ما بدان خوانده شدیم و لباس خلافت را به تن راست کردیم ! حاجیان ما را از ورود به سرای قدرت و حکمرانی مانع نشدند و درها را بر ما گشودند ! )) .
((چونان سنگ آسیا که بر یکدیگر منطبق می شود با خلافت یکی شدیم و آن را به کار بستیم . ماییم که پیراهن زعامت پیامبر را به میراث برده ایم و به شما از آن گوشه ای نیز نرسید ! )) .
((ای دختر زادگان پیامبر ! شما نیز خوشایند او هستید لیکن عموزادگان نزدیک ترند خداوند به وسیله ((عباس )) اهل حجاز را یاری کرد و رنج ها و آلام آنها را بهبود بخشید)) .
((در جنگ ((حنین )) که تنور نبرد تافته شده بود و شما پراکنده شدید (این عباس بود که پیامبر را یاری کرد) پس آرام باشید ای عموزادگان ، خلافت عطیه ای الهی است که ما را بدان مخصوص داشته اند .
و سوگند می خورم که شما نیک می دانید ما بهترین سروران خلافت هستیم ! )) .
لیکن این گزاف گویی ها بی پاسخ نماند و شاعر آسمان ها عرب عبدالعزیز صفی الدین حلّی (وفات 750 ه -) با سرودن قصیده ای دل انگیز و حماسی یکایک یاوه های ابن معتز را پاسخ داد . در اینجا اشعار او را نقل می کنیم :
(( الا قل لشرّ عباد الاله
و طاغی قریش و کذابها
و باغی العباد و باغی العناد
و هاجی الکرام و مغتابها . . . )) (666)
((هان ! به بدترین بنده خدا و دروغپرداز و سرکش قریش بگویید : از بندگان ستمگر، کینه جو، غیبت کننده و نکوهشگر کریمان بپرسید : آیا تو بر خاندان نبوت بزرگی می فروشی و منکر دودمان شریف آنان می گردی ؟ ! )) .
((خداوند به وسیله خاندان مصطفی دشمنان را دفع و گزندشان را دور کرد یا به کمک شما ؟ ! آیا پلیدی و رجس را از آنان دور ساخت و نفوسشان را پاک کرد یا از شما ؟ ! )) .
((مگر نه اینست که دلبستگی به عبادت و نیایش ، روش آنان و شیفتگی به چنگ و باده هستی شماست ؟ ! می گویی : پیراهن سروری پیامبر را ما به ارث بردیم و چیزی از آن شما را نشاید . مگر مدعی نیستی که پیامبران ارث نمی گذارند ؟ ! (667) پس چگونه پیراهن خلافت را از او به ارث برده ای ؟ ! )) .
((می بینی که در هر دو حالت دروغ گفته ای و صدف را از خزف (و نیش را از نوش ) تشخیص نداده ای ! آیا جدت با گفته هایت موافق است در صورتی که هرگز در آن شک نداشت ؟ ! )) .
((مگر همو نبود که در جنگ ((صفین )) و ((جمل )) زیر پرچم امیرالمؤ منین با احزاب کفر می جنگید ؟ (668) و در اوج جنگ و گرما گرم نبرد به نفع امیرالمؤ منین سخن گفت و دعوت کرد و از همگان خواست امام را یاری کنند و خلافت را به اهلش واگذارند لیکن آنان نپذیرفتند که عبداللّه نماینده سپاهیان باشد و حق را به حقدار برساند)) . (669)
((جدتان همواره در زندگی خود همراه دیگران پشت سر امام علی - علیه السلام - نماز می خواند . اگر او سزاوار خلافت بود چرا همان وقت جامه آن را به تن نکرد ؟ ! و هنگامی که خلافت به شورا واگذار شد چرا او جزء افراد شورا قرار نگرفت )) .
((خلافت که در میان کاندیدهای خود قرار داشت و مدعیان جمع بودند پس چرا او پنجمین یا ششمین نفر نبود ؟ ! (670) امّا گفته ات : (شما دخترزادگان پیامبر هستید لیکن عموزادگان به خلافت سزاوارترند) دخترزادگان نیز عموزادگان پیامبر هستند لذا از دو سو به حضرت متصلند و نزدیک ترند)) .
((بزرگ بینی و مخالفت واگذار . این مطلب آسان برایت نخواهد بود . تو را چه به بحث از خلافت ، در حالی که از آن دور هستی و بر اریکه سروری قرار نگرفته ای )) .
((تو را بیش از یک ساعت به رایزنی نگرفتند و اساسا اهلیت خلافت در تو نبود . (671) چگونه تو را که از آداب و رسوم خلافت بی خبر هستی به خلافت انتخاب کنند ؟ ! )) .
((باز می گویی : ماییم که شیران بنی امیه را در بیشه هایشان کشتیم . دروغ گفتی ، زیاده روی کردی و از اینکه ادعای نادرستی کردی باک نداشتی و خود را سرزنش نکردی )) .
((چقدر شما لشکرکشی کردید و به طرف امویان راه افتادید لیکن شکست خوردید و پا به گریز نهادید و اگر شمشیرهای ((ابومسلم )) نبود دست یافتن به خلافت برایتان دشوار بود)) .
((او نیز خود را پیرو آنان می دانست نه شما و خویشاوندی شما را رعایت کرد . در دل زندان ها اسیر بودید و در حال پوسیدن که او شما را آزاد کرد و زیباترین جامه ها را - جامه خلافت را - به تن شما کرد)) .
((شما نیز بخاطر دنائت ذاتی و خودخواهی و سرکشی او را به بدتری وجه کیفر دادید . (672) دیگر از قومی که به کمترین قانع شدند و خلافت را از راه دینی و شرعی - نه با تزویر و فریب - می خواستند به دست آورند سخن مگو)) .
((آنانند زاهدان ، عابدان ، عالمان به آداب شریعت ، آنانند روزه گیران شب زنده دار و ساجدان در محراب دیانت و آنانند قطب مکه و دین خدا و آسیاب دین به گرد آنان می چرخد)) .
((تو به خنیاگران بپرداز و بزرگی ها را به صاحبان آنها واگذار، تو به وصف گلعذاران و پری رویان و باده بپرداز و اشعار خود را در مدح ((ترک نماز)) و ترسیم صحنه های شاخواری و جام ها بسرای که اینها زیبنده توست و آنان از این پلیدی ها دورند که هر اسبی مانند اجدادش می تازد)) . (673)
خویشاوندی علویان با پیامبر تنها دلیلی نبود که آنان را شایسته خلافت می ساخت تا مروان بن ابی الجنوب و عبداللّه بن معتز عباسی به مناقشه برخیزند و مثلا ثابت کنند ارث پیامبر به عموزاده می رسد نه دخترزاده ! بلکه در آنان اهلیت و صلاحیتی برای کسب مقام زعامت و خلافت وجود داشت که عباسیان از آن بویی نبرده بودند . تقوا، پایبندی به اصول اعتقادی ، زهد، ورع ، امانتداری ، دانش و تسلط بر احکام الهی پاره ای از امتیازات آنان بود که در هیچیک از سران بنی عباس نمودی نداشت .
بازداشت علویان
یکی دیگر از مصائب و سختی های علویان در حکومت متوکل بازداشت های دسته جمعی آنان بود . در این ایام اکثر آنان تنها به جرم حق گویی و حق خواهی و پایبندی به اصول و آرمان های اسلامی بازداشت و در زندان های مخوف به بند کشیده شدند . از میان این زندانیان علوی ، افراد زیر را نام می بریم :
1 - ((محمّد بن صالح )) : نسب شریف این سید بزرگوار به ریحانه رسول خدا و آقای جوانان بهشت امام حسن بن علی - علیهماالسلام - می رسد . در فضل و ادب و شجاعت یکی از مفاخر اهل بیت بشمار می رفت . طاغوت عباسی ((متوکل )) او را در سامرا زندانی کرد (674) و او در زندان ابیات زیر را که لطافت روح ، ایمان به خدا و شدت فشارها و مصائب ، در آن موج می زند سرود :
(( طرب الفؤ اد و عاودت احزانه
و تشعب شعبا به اشجانه . . . )) (675)
((قلبم به تب و تا افتاد و رنج هایش بازگشت و غم ها در آن خانه کردند، در تیرگی شب برقی درخشید و روزهای خوش گذشته را عیان ساخت . نوری دور و دسترس ناپذیر نزدیک آمد تا بنگرد لیکن زندانبان او را باز داشت ، آتشی در سینه اش زبانه کشید و سیل اشک بر گونه اش روان شد سپس از خاطرات گذشته پشیمان شد و دست به دامن صبر زد و از تغزّل سرباز زد، دانست آنچه را می کشد خداوند برایش مقدر داشته است و شمشیر ایمانش پیوندهای ناپایدار را پاره کرده قلبش آرام گرفت و اطمینان یافت )) .
((ای دل ! منت گذار کم بخشش بخیل بردباریت را از بین نبرد، او وعده هایی می دهد لیکن از برآوردن آنها خودداری می کند و قبل از فرا رسیدن وقت از قصدش باز می گردد .
آن خوش اندام ، نیکو منظر، میان باریک ، سیمین تن ، شیرین لب و نیک پوشش (به وعده اش وفا نمی کند) و به قسمت الهی خشنود و قانع باش که فرمان او همه را فرا می گیرد و دستورش رواست . حرمان و رنج روزی به پایان خواهد رسید همانگونه که لذت و نعیم باقی نماند و دوران آن سر آمد)) . (676)
نگاهی به ابیات فوق رنج ها و مصائب این بزرگوار را به خوبی نشان می دهد همانطور که ایمان عمیق او را به خداوند و تسلیم به اراده ربوبی را در تمام مراحل ، جلوه گر می سازد . تذکره نویسان آثار پایداری از او نقل کرده اند . (677)
2 - ((محمّد بن محمّد بن جعفر الحسینی )) : محمّد از دعوت کنندگان به حسن بن زید بود و عبداللّه بن طاهر از کارگزاران متوکل او را گرفته در نیشابور زندانی کرد و همچنان در آنجا بود تا وفات نمود . (678) این دو تن از جمله کسانی بودند که به وسیله متوکل زندانی شدند .
پنهان شدگان
گروهی از علویان از ترس حکومت عباسی به صورت ناشناس در شهرها و روستاهای مختلف پراکنده شدند و در خفا می زیستند که نام دو تن از آنها را ذکر می کنیم :
1 - احمد بن عیسی بن زید بن علی بن الحسین ، سیدی فاضل ، عالم و مورد احترام در خاندان خود بود و همچنان در حال استتار بود که وفات نمود . (679)
2 - عبداللّه بن موسی الحسن از بزرگان علوی و مفاخر قهرمانان بود . او نیز از ترس حکومت پنهان شد . (680) و گروهی دیگر نیز از علویان پنهان شدند و در خفا زیستند که ابوالفرج اصفهانی و دیگران نام آنها را ذکر کرده اند .
قیام یحیی
یکی از قیام های علویان در این دوره ، قیام یحیی بن عمر بن الحسین بن زید علیه ظلم و ستم عباسیان بود که به شهادت این رادمرد انجامید . یحیی بر اثر فشارهای دوره متوکل و ترکان (681) در ایام مستعین شورش کرد و دستجات مختلف اهل کوفه به او پیوستند . او دیگر از تندروی های جوانی گذشته بود و عمل او را نمی شد احساساتی ارزیابی کرد . تمام ارزش های انسانی و رهبری را در خود متجلی ساخته بود و در آغاز قدرت گرفتن در صدد گسترش عدالت و انصاف و حفظ اموال مردم بر آمد و تعالیم اسلامی را بکار بست ، محمّد بن طاهر در راءس لشکری انبوه برای کشتن او روانه شد و پس از جنگی هولناک یحیی به شهادت رسید و صفحه درخشانی از جهاد اهل بیت ورق خورد . محمّد پس از این جنایت در کوفه بارعام داد و مجلسی گرفت که در آن فرومایگان و فرصت طلبان کشتن ذریه پیامبر را به او تبریک و تهنیت گفتند !
ابوهاشم جعفری - از نوادگان جعفر طیار - که از این حادثه جانگذار آتش گرفته بود و شهادت یحیی طاقتش را طاق کرده بود بر او وارد شد و گفت :
((ای امیر ! تو را بخاطر کشتن مردی تهنیت می گویند که اگر پیامبر (( - صل اللّه علیه و آله - )) زنده بود به او تسلیت می گفتند)) .
این سخنان آب سردی بود بر آتش هیجان و خوشی های مجلسیان - محمّد ساکت شد و مجلسیان را خاموشی فرا گرفت و ابوهاشم که حرف خود را زده بود با خواندن ابیات زیر خارج شد :
(( یا بنی طاهر کلوه وبیا
ان لحم النبی غیر مری
ان وترا یکون طالبه اللّه
لوتر بالفوت غیر حری )) (682)
((ای فرزندان طاهر ! خوردن گوشت پیامبر ناگوارتان است و انتقام خون یحیی را خداوند می گیرد و گرفتن آن را فراموش نمی کند)) .
لشکریان پیروز اسیران این جنگ را با سخنی و پای برهنه به سوی بغداد می بردند و اگر اسیری درنگ می کرد گردنش را می زدند تا آنکه نامه مستعین مبنی بر آزادی اسرا رسید و آنان را رها کردند . (683)
مردم از شنیدن قتل یحیی به تلخی گریستند و سوگوار شدند و به رثای او پرداختند آنچنانکه کسی دیگر را چنین مرثیه نگفته بودند .
احمد بن طاهر در رثای یحیی ابیات زیر را سرود :
(( سلام علی الاسلام فهو مودع
اذا ما مضی آل النبی فودعوا
فقدنا العلا و المجد عند افتقادهم
واضحت عروش المکروهات تضعضع ))
((سلام بر اسلام باد که با رفتن آل پیامبر محافظ و نگهبانی نخواهد داشت . با از دست دادن آنان مجد و عظمت از بین رفت و پایه های کرامت و بزرگواری سست شد و لرزید)) .
همو در ادامه قصیده ، بنی طاهر را چنین هجو و رسوا می کند :
(( بنی طاهر و اللؤ م منکم سجیة
و للغدر منکم حاسر و مقنع . . . )) (684)
((ای بنی طاهر ! پستی و ننگ ، خصلت شماست و پیر و جوان شما دغلکارند . شمشیرهای شما در ترکان برّان نیست لیکن فرزندان پیامبر را پاره پاره می کند . هر روز از خون پاک آنان می نوشید امّا هرگز سیراب نمی شوید)) .
شاعر بزرگ علی بن محمّد العلوی الحمانی طی سوگنامه ای برای یحیی چنین سرود :
(( یا بقایا السلف الصالح
و التجر الربیح . . . )) (685)
((ای بازماندگان سلف نیک ، ای سودای سودآور در این ایام ، یا کشته می شویم و یا زخمی می گردیم . چهره زمین با از دست دادن چهره های پاک و نورانی ، تیره گشت و زیان دید . آه (ای یحیی ) ! از روز شهادتت که سینه ام شرحه شرحه شد)) .
یکی دیگر از شاعران آن زمان در رثای یحیی می گوید :
(( بکت الخیل شجوها بعد یحیی
و بکاها لمهند المصقول . . . )) (686)
((بر یحیی ، اسب ، شمشیر آبداده ، شرق و غرب عراق ، کتاب و عترت به تلخی و از ژرفای سینه گریستند و ((مصلی ))، ((خانه کعبه ))، ((رکن )) و ((حجر اسماعیل )) بر او سخت مویه کردند . چرا روزی که گفتند ((یحیی )) شهید شد آسمان به زمین فرو نیفتاد)) .
شاعر بزرگ علی بن العباس معروف به ابن رومی در قصیده بلندی که از زیباترین قصائد ادبیات عرب بشمار می رود و در آن از غلوّ و خطا خبری نیست چنین شعر را آغاز می کند :
(( امامک فانظر ای تهجیک تنهج
طریقات شتی مستقیم و اعوج . . . )) (687)
((به برابرت بنگر دو راه از هم جدا وجود دارد : راهی مستقیم و استوار و دیگری راهی کج و بیراهه . هان ای مردم ! رنج و آزار و گزندتان به خاندان پیامبر فزون گشت پس از خدا بترسید و بهراسید . آیا باید هر زمان یکی از نیکان خاندان رسول به خون خود آغشته شود به شهادت رسد ؟ ! دین خود را به پست ترین پیشوایان می فروشید . خدا را ! خدا را ! هوشیار باشید که دین خدا از بین رفت )) .
ابن رومی سپس بر اینکه مسلمانان ، رهبر و انقلابی بزرگی چون یحیی را از دست داده اند سوگمندانه گریه می کند و یکایک زشتی های بنی عباس را - که چهره تاریخ اسلامی را سیاه کردند - بر می شمارد و قصیده غرای خود را - که از گنجینه های ادب عربی بشمار می رود - به پایان می رساند .
بهر حال شهادت یحیی از حوادث دردناک آن دوره بود و با کشتن او به حریم پیامبر اکرم و خاندان گرامیش تجاوز شد و مزد رسالت او را با قتل فرزندش پرداخت کردند و (( ((إ لا المودة فی القربی )) )) را پاسخی چنین رسا دادند .
ویرانی بارگاه امام حسین (ع )
یکی دیگر از مصائب هولناک آن زمان که مسلمانان را در اندوه و ماتم فرو برد دستور متوکل به ویران کردن سمبل کرامت و آزادگی و مظهر افتخار بشریت و نمونه مجسم تمامی فضائل انسانی یعنی قبر امام حسین - علیه السلام - بود .
متوکل از اینکه مردم از هر سو قصد مرقد ریحانه رسول اللّه و آقای جوانان بهشت و سیدالشهداء حسین بن علی - علیه السلام - را می کنند و آنجا را کعبه آمال خود می دانند، آتش می گرفت و خونش به جوش می آمد و به خود می پیچید زیرا در همان زمان می دید که قبرهای پدرانش به زباله دان و مسکن حیوانات وحشی بدل شده و مردم از آنجا می رمند در نتیجه استخوان های اجدادش در بیابان های هول انگیز و بی آب و علف دستخوش بادهای شمال است و گویای خاموشی جنایات آنان می باشد . این مقایسه به اضافه ماجرای زیر که سبب مستقیم و متمم علت بود او را برانگیخت تا مرقد حضرت را ویران سازد .
یکی از زنان خواننده کنیزان خود را قبل از خلافت متوکل نزد او می فرستاد تا هنگام می خواری برای او بخوانند و خنیاگری کنند . پس از اینکه متوکل به خلافت رسید پیکی نزد آن زن فرستاد تا خواننده ای را برای سرگرمی به دربار بفرستد لیکن خبر آوردند که آن زن به سفر رفته است . او که به زیارت کربلا رفته بود از قضیه با خبر شد و فورا خود را به بغداد رسانده و یکی از کنیزکان را که مورد توجه متوکل بود نزدش فرستاد . خلیفه از او پرسید : کجا بودید ؟ و او پاسخ داد : بانویم به حج رفته و ما را با خود برده بود . متوکل از اینکه در ماه شعبان کسی قصد حج کند شگفت زده پرسید : ((در ماه شعبان قصد کجا کرده بودید ؟ )) .
کنیزک پاسخ داد : ((قصد زیارت قبر امام حسین کرده بودیم )) .
این پاسخ پر کاهی بود که کمر او را شکست و قطره آبی بود که کاسه صبرش را لبریز کرد و با خشم و کینه دستور داد ارباب کنیزک را زندانی و همه اموالش را مصادره کنند . (688) و به کارگران گفت که قبر امام را ویران سازند . کارگران مسلمان از انجام خواسته او و بی حرمتی به بارگاه حضرت بشدت خودداری کردند و زیر بار این جنایت نرفتند . ناچار متوکل از یهودیان و در راءسشان ((دیزج )) خواست تا مقصود او را برآورند و آنان اطاعت کردند . ابن رومی در قصیده سابق الذکر به همین نکته اشاره کرده می گوید :
(( و لم تقنعوا حتّی استثارت قبورهم
کلا بکم منها بهیم و دیزج )) (689)
((به این همه جنایت اکتفا نکردید تا آنکه از سگانی مانند ((بهیم )) و ((دیزج )) خواستید که قبور آنان را ویران کنند)) .
یهودیان و پلیدان در انجام خواسته متوکل به سال 237 ه - (690) قبر امام و هر چه اطراف آن بود ویران کرده و حدود دویست جریب پیرامون آنجا را شخم زده و آب را بر آن رها کردند (691) لیکن آب گرداگرد محل قبر امام متوقف شد و آنجا همچنان خشک ماند و از آن پس آن موضع ((حائر)) (692) نامیده شد .
از مرقد امام بوی خوشی متصاعد گشت که مردم مانند آن را هرگز نبوییده بودند (693) این عطر شرف و کرامت انسانی بود که فضا را معطر می ساخت .
جواهری شاعر متعهد در این مورد می گوید :
(( شممت ثراک فهب النسیم
نسیم الکرامة من بلقع )) (694)
((خاک قبرت را می بویم نسیمی می وزد و عطر کرامت را در صحرا می پراکند)) .
پس از ماجرا، اعرابی به زیارت حضرت مشرف شد و برای یافتن قبر امام از خاک مشتی بر می گرفت و می بویید و آن را به زمین ریخته مشتی دیگر بر می گرفت و همچنان پیش می رفت تا آنکه در آخرین قبضه خاک بر گرفته از زمین بوی دلاویزی به مشامش خورد و امام را مخاطب ساخته گفت :
((پدر و مادرم به فدایت چه خوشبویی تو ! و چه عطرآمیز است قبر و تربت تو ! )) .
سپس این بیت را سرود :
(( ارادوا لیخفوا قبره عن ولیه
و طیب تراب القبر دل علی القبر )) (695)
((دشمن می خواست قبرش را از دوستان پنهان کند لیکن بوی خوش خاک قبر راهنمای قبر بود)) .
متوکل می خواست قبر امام ما را محو کند و آثارش را بزداید لیکن تلاشش نافرجام و کوشش تباه ماند و بارگاه سیدالشهدا همواره برفراز اعصار و قرون استوار ماند و مورد احترام تمامی بشریت با هر دیدگاه و اعتقاداتی قرار گرفت و میلیون ها تن به زیارت مرقد پاکش رفته و می روند . جواهری در قصیده زیبایش می گوید :
(( تعالیت من مفزع للحتوف
و بورک قبرک من مفزع
تلوذ الدهور فمن سجد
علی جانبیه و من رکع )) (696)
((تو بالاتر از مرگ و هراس آن قرار گرفتی و مرقدت نیز از هر بیم و ترسی در امان است ، روزگار درازی است که هر راکع و ساجد و حق پرستی را پناه می دهی و هراسشان را برطرف می کنی )) .
عباس محمود عقاد نویسنده مصری در این باره می گوید :
((مرقد امام حسین امروزه جایگاهی است که همه فرق مسلمین چه موافق و چه مخالف به زیارتش می روند و شایسته آنست که هر انسانی بدان جایگاه مقدس رود؛ زیرا آنجا رمز و مظهر ارزشمندترین و والاترین چیزی است که قوام انسانیت است و بشر را از حیوانات دیگر جدا می کند و سمبل مقدس ترین ارزش های انسانی بشمار می رود . گنبد نیلگون آسمان بر مکانی مطهرتر از این مکان که معنی شهادت و یاد شهیدان را زنده نگهداشته تاکنون سایه نیفکنده است و شهید دیگری را چنین معزّز نداشته است . . . )) . (697)
منع مسلمانان از زیارت امام حسین (ع )
متوکل رسما زیارت امام حسین را ممنوع کرد و با ایجاد پاسگاه ها و مراکز نگهبانی و کنترل به جلوگیری از زیارت حضرت و تعقیب زائران و مجازات های هولناک مانند : کشتن ، دار زدن ، قطع دست و پا و دیگر انواع شکنجه ها پرداخت لیکن با این همه مسلمانان تمام مخاطرات را به جان خریده عزم زیارت سبط پیامبر خود کردند و در آنجا جمعیت انبوهی فراهم شد . این خبر به متوکل رسید و او یکی از فرماندهان خود را همراه لشکری جرّار بدان ناحیه گسیل داشت تا مانع زیارت آنان گردد .
مردم ناحیه سواد (کوفه و اطراف آن ) بر فرمانده شوریدند و با صراحت گفتند : اگر همه ما را بکشی دست از زیارت حضرت بر نخواهیم داشت . فرمانده ماجرا را برای متوکل نوشت و او نیز ناچار شد دستور دهد مزاحم مردم نشوند .
در سال 247 ه - به متوکل خبر دادند که مسلمانان بی شماری به زیارت حضرت می شتابند و در مرقد امام جمع می شوند . او نیز سپاهی گران به سوی آنان فرستاد و دستور داد جارچی به بانگ بلند از طرف متوکل بگوید که : ((خودم را از هر که قبر امام حسین را زیارت کند بری الذمه کردم و خونش به گردن خودش است )) . (698) و شیوه های جدیدی مانند : قتل ، حبس و اخذ مالیات های سنگین بکار بست لیکن از کار خود طرفی نبست و مسلمانان با طیب خاطر از جان و مال خود می گذشتند تا به زیارت ریحانه رسول خدا سیدالشهداء - علیه السلام - بروند .
بدگویی از متوکل
مسلمانان بشدت سیاست های متوکل را تخطئه کرده به نکوهش و بدگویی او پرداختند و در مجالس و محافل او را ناسزا گفتند و حتّی بر دیوارها و مساجد و خیابان های بغداد شعارها و شعرهایی علیه او نوشته شد . شعرهایی در نکوهش او دهان به دهان می گشت و مردم آنها را به خاطر می سپردند . شعر زیر که گوینده آن از ترس مجازات ، خود را معرفی نکرد و احتمالا ابن سکّیت یا بسامی (699) بود زبان حال مردم آن روزگار می باشد :
(( تاللّه ان کانت امیة قداتت
قتل ابن بنت نبیها مظلوما . . . )) (700)
((به خدا سوگند اگر بنی امیه فرزند دخت پیامبر اکرم را مظلومانه به شهادت رساندند برادران آنها (بنی عباس ) نیز مانند همان جنایت را مرتکب شدند و قبر امام را ویران کردند گویا از اینکه نتوانستند با امویان در جنایتشان شریک باشند افسوس می خورند لذا به دنبال استخوان های پوسیده او هستند تا نصیبی نیز برده باشند)) .
حقیقت امر آنست که عباسیان روی بنی امیه را سفید کردند و با علویان رفتاری کردند که هرگز از بنی امیه سر نزده بود . امویان با همه قساوت و سنگدلی از خیلی از ملوک و خلیفه های عباسی با شرف تر و انسان تر بودند و بعضی از آنان فضائلی داشتند که مؤ سس عباسیان یعنی سفّاح و منصور از آنها بویی نبرده بودند . این را امام صادق - علیه السلام - به تصریح می گوید و عباسیان را وحشی تر از امویان معرفی می کند . (شعر زیر به خوبی نظر مردم آن روزگار را در این باره نشان می دهد :
(( یا لیت ظلم بنی مروان قد رجعت
و یا لیت عدل بنی عباس فی النار ))
ای کاش ستم امویان باز می گشت و عدالت ! عباسیان به جهنم می رفت ) .
در اینجا سخن از زندگانی سیاسی در عصر امام - علیه السلام - را به پایان می بریم .
حیات اقتصادی
حیات اقتصادی
اوضاع اقتصادی در زمان امام هادی - علیه السلام - آشفته و بهم ریخته بود و کمترین نظام علمی و سیاست مدونی برای کنترل و بهبود اقتصاد جامعه وجود نداشت . جامعه از هرج و مرج اقتصادی رنج می برد و هیچگونه نظام اقتصادی چه اسلامی و چه غیر آن بر آن حاکم نبود . خلفا، ترکان ، وزرا و کارگزاران حکومت تمام منابع ثروت های ملی را به خود اختصاص داده به قیمت محرومیت و پریشانی مردم خزانه های خود را پر می کردند . دیگر عامه مردم دنبال تجمّل و امکانات رفاهی نبودند زیرا از به دست آوردن ضروریات زندگی نیز ناتوان و درمانده شده بودند .
در اینجا به اختصار پاره ای از اسراف و حاتم بخشی های متوکل و دیگر خلفای معاصر امام و تلف کردن اموال مسلمین و زندگی عامه مردم در نقاط مختلف جامعه اسلامی را نقل می کنیم :
بخشش های متوکل
اشاره
بیت المال مسلمین دارایی شخصی متوکل بشمار می رفت و هر گونه می خواست به مصرف می رساند و خواسته ها و شهواتش را اعمال و ارضا می کرد . به هر کس می خواست می بخشید و از هر که اراده می کرد باز می داشت . مسعودی می گوید : ((در هیچ زمانی بخشش های خلفا به پای عطاهای متوکل نرسیده بود)) . (701)
مهمترین کسانی که از حاتم بخشی های او بهره مند می شدند عبارت بودند از :
الف - خنیاگران و رقاصان .
ب - کنیزان دربار که به چهار هراز تن می رسیدند .
ج - دلقک ها و لودگان .
د - شاعرانی که با دریافت صله های کلان اشعاری علیه اهل بیت می سرودند و عباسیان را بالاتر از آنان بر می شمردند .
اموال و غنائمی که بایستی صرف مصالح و منافع و پیشرفت مسلمانان می گشت بدون کمترین حساب و منطقی در اختیار گروه های بالا قرار می گرفت تا رونق دربار را حفظ کنند .
میهمانی برکوار (702)
یکی از بزرگترین و پرخرج ترین میهمانی هایی که در عالم عرب و اسلام برگزار شد، ختنه سوران یکی از فرزندان متوکل بود که مبالغ هنگفتی هزینه در بر داشت . عمرانی تصویری از این مراسم را در اختیار ما می گذارد :
((سفره بزرگی بر کناره دجله انداختند و طبقات مختلف مردم نهار خوردند و پس از آن جام های شراب به گردش در آمد و همگی نوشیدند . متوکل دستور داد تا سکه های طلا و نقره درهم آمیخته را در کیسه های بزرگ بیاورند و خود در میان آنان بر سریری بلند قرار گرفت و به منادی گفت که جار بزند : هر کس قدحی شراب بنوشد سه مشت از سکه های طلا و نقره برگیرد ! پس هر یک سه مشت برگرفتند و همچنین این کار تا پایان روز ادامه یافت .
علاوه بر آن ، متوکل دستور داد تا دینار و درهم های درهم آمیخته را وسط مجلس بر یکدیگر بریزند تا آنکه دیواری از سکه به وجود آمد و مانع دیدار طرف دیگر گشت . آنگاه منادی بانگ زد : امیرالمؤ منین غارت این سکه ها را برای شما روا دانسته است و همه ریختند و آنها را برداشتند . هوا که تاریک شد شمع های عنبرین روشن کردند و طول بعضی از آنها به اندازه درخت خرما بود . برخی از شمع ها را کنار دجله گذاشتند و آنچنان آن قسمت روشن شد که آدم می توانست از آن سوی دجله به کمک نور این شمع ها نوشته ها را بخواند .
متوکل سرمست از افتخار و کامرانی به یکی از کهنسالان و معمّرین رو کرد و پرسید : ((مهمانی برکوار (با این عظمت ) کجا و میهمانی (( فم الصلح )) کجا ؟ ! )) - دعوت (( فم الصلح )) جشن ازدواج با پوران دختر حسن بن سهل بود که از بی نظیرترین مراسم پر هزینه تاریخ بشمار می رود - پیرمرد در پاسخ خود به گوشه ای از این مراسم اشاره کرده گفت :
نمی توانم به تفصیل بگویم امّا برای شاهد مثال و استدلال بر نظر خود باید عرض کنم که : در میهمانی (( ((فم الصلح )) )) بر کنار دهکده کوهی از جگر و سر مرغ ، اردک ، مرغابی ، گوسفند و انواع شکار و پرندگان تلمبار شده بود تا جایی که لشکر را بوی تعفن گرفت و حسن بن سهل ناچار شد به وسیله شتران بعضی از آنها را منتقل کرده در دجله بریزد لیکن تا چند روز نمی شد از آب دجله نوشید زیرا بوی گندیدگی پیدا کرده بود . امّا ای امیرالمؤ منین ! در میهمانی ((برکوار)) دیدم که خدمتکاران و غلامانت بر جگر و سر حیوانات با یکدیگر نزاع می کنند ؟ )) .
متوکل از پاسخ او درمانده شد و گفت : پناه بر خدا کاری برای ما نگذاشتند تا به نام خودمان نیت کنیم و ما را به آن یاد کنند . . . )) . (703)
جشن بیعت
متوکل در جشنی که به مناسبت بیعت گرفتن برای سه فرزندش : محمّد ملقب به منتصر، زبیر ملقب به معتز و ابراهیم ملقب به مؤ ید بر پا داشت اموال و دارایی بسیاری تباه کرد و هزینه سنگینی بر بیت المال تحمیل نمود .
این جشن در تاریخ دوشنبه اول ماه محرم سال 236 ه - بپا شد و همه مردم بدان دعوت شدند، مبالغ صرف شده آدمی را مبهوت می کند . متوکل در کاخ جعفری واقع در سامرّا که خود آن را بنیان نهاده بود و هفت فرسنگ طول و یک فرسنگ عرض داشت خوانی گسترد به طول چهار فرسنگ با این همه جای سوزن انداختن نبود و قصر، انباشته از مدعوین بود . در آن روز با سبدهای بزرگ ظرف های مشک ، کافور و مجسمه های عنبرین را از خزانه ها بدانجا منتقل کردند و فضا را عطرآگین نمودند و در برابر مردم گل ها و عطرهای دیگر قرار دادند . هر کس جامی می نوشید عنبر و مشک را بخود می زد یا در آستین نگاه می داشت و یا آنکه به غلام خود می سپرد . هر چه تمام می شد مجددا می آوردند و از صبح تا شبانگاه جشن ادامه یافت .
متوکل بر تختی زرین و جواهر اندود به وزن یکهزار من در میان سه ولیعهدش که تاج های جواهر نشان و مرصّع بر سر نهاده و ایستاده بودند نشسته بود و طبقات اجتماعی مختلف به تناسب حال گروهی نشسته و گروهی سر پا بودند . خورشید که طلوع کرد و پرتو آن بر جام های طلا که در مجلس پراکنده بود و کمربندهای زرّین و نیام شمشیرها و سپرهای مذهّب شده افتاد آنچنان تابلوی رنگین و منشوری به وجود آمد که چشم ها را خیره می کرد .
ابراهیم بن عباس صولی امیر اهواز از این صحنه به هیجان آمده میان سفره ها بپا خاست و اشعاری به این مضمون سرود :
((بنیادهای اسلام با پیروزی و افتخار قرین گشت . . . زیرا خلیفه ای از بنی هاشم و سه ولیعهد، خلافت را پاسداری می کنند و تحت حمایت پدران خود با تمام توان خود می کوشند و جدیت به خرج می دهند . . . )) . (704)
اموال و دارایی هایی که در این جشن ها خرج شد بایستی طبق نظر اسلام صرف مصالح مسلمانان و رشد و شکوفایی آنان گردد لیکن هیهات که در حکومت بیگانه از اسلام عباسیان تنها مطلبی که مورد توجه نبود اسلام و مسلمانان بودند .
کنیزان
کاخ های خلفای عباسی انباشته از کنیزانی بود که از نقاط مختلف گردآوری شده بودند . متوکل چهار هزار کنیزک داشت که با همه آنان آمیزش کرده بود . (705) و در میان آنها به یکی دل داده بود و طاقت فراق او را نداشت . روزی کنیزک در حالی که بر گونه خود با مشک و عطر نوشته بود : ((جعفر)) (نام متوکل ) در برابرش ایستاد . متوکل لختی درنگ کرد سپس ابیات زیر را سرود :
(( و کاتبة بالمسک فی الخدّ جعفرا
بنفسی خط المسک من حیث اثر . . . )) (706)
((در کاخی روان همراه جوانانی سر پا و نشسته در کناره های آن به خنیاگری پرداختیم و گرداگرد ما بازهای سپید سینه های پرندگان را در هوا می شکافتند با خون آنها چنگال های خود را رنگی پایدار می زدند . هرگز نهری مانند ((قاطول )) (707) که به بیکرانگی دریاست و کوهی مانند ((زوّ)) (708) که گاه می ایستد و گاه براه می افتد و در اختیار صاحبش می باشد ندیده ام )) .
متوکل میلیون ها دینار صرف کاخ های خود کرد . شابشتی در این باره می گوید : ((او مبلغ 274 میلیارد درهم و یکصد هزار دینار طلا به قیمت آن زمان خرج کرد کاخ هایش نمود . بعلاوه دارایی و اجناس موجود در کاخ ها بالغ بر سیزده میلیون دینار طلا و پانصد میلیون و 25 هزار دینار ( ؟ ) (709) برآورد شده بود)) . (710)
نویری می گوید : ((متوکل برای ساختن قصرهایش یکصد هزار دینار و معادل پنجاه میلیون درهم جنس و 258 میلیون و پانصد هزار درهم صرف کرد)) . (711)
در اینجا بعضی از کاخ ها (712) و صفات آنها را از زبان شاعران آن روزگار نقل می کنیم :
کاخ ها
جعفری از مهمترین کاخ های متوکل بشمار می رفت و دو میلیون دینار (713) خرج آن شده بود . در مراسم افتتاح این کاخ دلقک ها دعوت شدند تا اسباب فرج و سرور خلیفه گردند و دو میلیون درهم به عنوان پاداش دریافت کردند . (714) بحتری ، طی ابیاتی آن را چنین وصف می کند :
(( قد تمّ حسن الجعفری و لم یکن
لیتم الا بالخلیفة جعفر . . . ))
((زیبایی قصر جعفری به نهایت رسید و به کمال آن دست نمی یافت مگر به وسیله خلیفه ((جعفر)) (715) پادشاهی که در بهترین سرا که در بهترین جایگاه ساخته شده مسکن گزید . قصری در بلندای نور؛ سنگریزه هایش مروارید و خاکش آمیخته با عنبر، سرسبز هر چند بارانی بر آن فرود نیامده و پرتوافشان هر چند شب بدون ماه باشد . این قصر در معرض وزش بادهای شمالی است و همسایه ابرهای پر باران می باشد)) .
بحتری پس از بیان باغ ها و خاک قصر چنین ادامه می دهد :
(( فرفعت بنیانا کان مناره
اعلام رضوی او شواهق صیبر . . . )) (716)
((بنیانی برافراشتی که گویا مناره اش کوه ((رضوی )) (717) یا بلندای ((صیبر)) (718) است ، قصرت همت های پادشاهان را کوچک انگاشت و از شاءن و شوکت بنیان ((کسری )) و قیصر کاست . آنچنان بلند و سرافراز است که گویی به سپیدی سیاره ((مشتری )) (719) می نگرد)) .
((سازنده اش ، سازنده نیکی ها و بزرگی ها و خداوندگارش ، خداوند ((اخاشب ))، (720) ((صفا)) (721) و ((مشعر)) (722) است . کناره هایش فضا را پر کرده و کنگره هایش هماغوش پاره های ابر باران زاست . ((دجله )) از زیر آن می گذرد و حیاط آن غرق سبزه و آب است )) .
این شعر عظمت و معماری ممتاز و زیبایی چشمگیر قصر ((جعفری )) را به خوبی بیان می کند ((جعفری )) در ارتفاع و بلندی با کوه های ((رضوی )) رقابت می کند و با بزرگیش گویی همه فضا را اشغال کرده و دست در گردن ابرهای باران زاست .
بحتری متاءثر از این قصر در جای دیگری چنین می سراید :
(( اصبحت بهجة النعیم وامست
بین قصر الصبیح و الجعفری . . . )) (723)
((خوشی و لذت بهشت در قصرهای ((صبیح )) (724) و ((جعفری )) خلاصه شده است . چه بنای شگفتی و جایگاه انس و الفتی و منظره زیبای روح بخشی که آنها دارند ! دل ها شیفته باغ های آنجا می شود و دل مردگان با مشاهده پرتو و زیبایی آنها جانی تازه می گیرند)) .
بحتری همچنان شیفته ((جعفری )) است و در هر فرصتی آن را یاد می کند و می ستاید :
(( و اری قصرک استبد مع الحسن
بفضل ما اعطیته القصور . . . )) (725)
((قصرت را می بینم که همه خوبی ها را به خود اختصاص داده است . هوای آن لطیف ، آب در آن فراوان و بر کناره هایش جوی ها روان است . سعادت و خوشبختی در آن به نهایت ، و خوشی ما به اوج می رسد پس برقرار باد این شادمانی ! )) .
متوکل همراه با عموم ساکنین سامرا به قصر جعفری منتقل شد تا آنجا که نزدیک بود شهر از سکته خالی شود (726) و ابو علی بصیر در اشعاری به همین مطلب اشاره می کند :
(( اصبحت قفارا سرّ من راءی مابها
الا لمنقطع به مثلوم . . . )) (727)
((سامرا تهی شد و جز افراد درمانده کسی در آن نماند، این شهر از وحشت و تنهایی بر خود می گرید - اگر نگوییم خون می گرید)) .
((روزگاری سامرا به همه جا فخر می فروخت و ستم می کرد لیکن خود اینک ستمدیده و مطرود شده است . خلیفه از این شهر بار بست (و در جایی دیگر رحل اقامت افکند) و اینجا به عرصات مکه پس از پایان موسم بدل شده است . گویا راه ها و کوی های آن از زمان های کهن بجا مانده و دیگر پرنده ای در آن پر نمی زند و مسجد استوار آن به خرابه ای تبدیل شده است )) .
((زمانی اینجا میعادگاه همگان و رشک برین بود امّا اکنون عبرتی است برای تیزبینان . در بازارها خبری از ازدحام نیست و به راحتی در وسط راه گام بر می داری ، زنان و کودکان مانند گروهی بی سرپرست ، جابجا و پراکنده هستند)) .
امّا جعفری نیز از گزند حوادث مصون نماند و خود به یکی از ویرانه هایی بدل شد که حتّی حیوانات از آن می رمیدند و در خاموشی از ستم متوکل سخن ها داشت . جواهری طی ابیاتی چنین می گوید :
(( والجعفری و لم یقصر رسمه
الباقی برغم الدهر عن تمثیله . . . )) (728)
((با وجود گذر زمان ، باقیمانده های جعفری گویای عظمت آنست لیکن چهره غمبار و رنگ پریده آن از خوشی های از دست رفته خبر می دهد . گویا از جعفر (729) و نسل او عوضی را که بدان خوشدل شود به دست نیاورده است . آن مجالس شادمانی و شعرخوانی به پایان رسیده است و نه از شعر ((ولید)) در آن اثری است و نه از بازخوانی آن )) .
البرج
یکی دیگر از کاخ های متوکل ((برج )) نام داشت که یک میلیون و هفتصد هزار دینار خرج آن شده بود . (730) شابشتی آن را چنین وصف می کند :
((برج ، از زیباترین بناهای متوکل بود و در آن تصویرهای بزرگی از طلا و نقره و برکه آبی که کف و کناره های آن از صفحه های زرّین و سیمین پوشیده شده قرار داشت . در کنار برکه درخت زرینی که در آن پرندگانی از طلا با تاج هایی جواهر نشان قرار داشتند ساخته شده بود و به آن نام طوبی - برای همانندی با درخت بهشت - داده بودند . این پرندگان به گونه ای طراحی شده بودند که با وزش نسیم آوازهایی از آنها بر می خاست . در سمت دیگر برکه ، تختی بزرگ از طلا آراسته به دو شیر بزرگ طلایی و تصاویری از درندگان و عقاب و اوصاف دیگر که آن را به تخت سلیمان بن داوود - علیه السلام - آنچنانکه نقل شده - مانند می کرد قرار داشت . دیوارهای قصر را نیز از داخل و خارج با مرمر کاشی کاری و مذهّبن کاری تزیین کرده بودند)) . (731)
شاعری برج را چنین توصیف می کند :
(( طائر فی الهواء فالبر یسری
دون اعلاه و الحمام یطیر . . . )) (732)
((پرندگان در اوجگیری به بلندای این قصر نمی رسند و باران های سیل آسا از دیوارهای آن فرو می ریزند، بامدادان که ستاره ها پنهان می شوند تنها ستاره پایدار و غروب ناپذیر ((برج )) است )) .
معنای شعر آنست که برج آسمانی خراشی است با پرتوی خیره کننده و افزون تر از ستارگان و در سپیده دم که همه ستارگان از سوسو زدن و نورافشانی دست می شویند تنها این کاخ است که در دل تیرگی همچنان تابناک است .
الملیح
ملیح ، نیز یکی از کاخ های متوکل است که پنج میلیون درهم صرف آن کرد و بحتری آن را چنین می ستاید :
(( و استتم الصبیح فی خبر وقت
فهو مغنی انس و دار مقام . . . )) (733)
((صبیح (734) در بهترین وقت به پایان رسید و اینک جایگاه انس و خوشی و شادمانی است . به سمت ((ملیح )) نگران و خیره است و اگر می توانست با گرمی بر او درود می فرستاد . چهره هر دو را خوشی پوشانده است و هر یک دیگری را با لبخند و تبسم تبریک می گوید . آن دو مانند دلدادگانی هستند که اگر دستشان می رسید یکدیگر را در آغوش گرفته با هم می زیستند . . . )) .
شبداز
یکی دیگر از کاخ های متوکل که ده میلیون درهم صرف آن شد (735) شبدیز (736) یا شبداز بود که بحتری بدان چنین اشاره می کند :
(( ان خیر القصور اصبح مزهوا
بکره العدی لخیر الانام . . . )) (737)
((زیباترین کاخ ها سرافراز و سربلند برای بهترین خلق بپا گشت و خاری در چشم دشمنان شد . گرداگرد ((جعفری )) را خانه های ملوک فرا گرفته و در دل تیرگی چونان ستارگان می درخشند و ((شبداز)) چون دلداده ای به سوی آن نزدیک می شود)) .
مختار
((مختار)) نیز نام یکی از قصرهای متوکل است که پنج میلیون درهم صرف آن شد و در آن نقاشی های شگفت انگیز از جمله نقاشی دیری با راهبان و ترسایان (738) بود که تاءثیر پذیری او را از مسیحیت نشان می دهد .
واثق ، خلیفه عباسی نیز در این کاخ شرابخواری کرد و بر دیوار آن ابیات زیر را نگاشت :
(( ما راءینا کبهجة المختار
لا و لا مثل صورة الشهار . . . )) (739)
((قصری به دل انگیزی ((مختار)) و تصویری به زیبایی ((شهار)) ندیده ام . مجلسی آمیخته با خوشی ، گل های نرگس و مورد خنیاگری و موسیقی کمترین عیب و اشکالی در آن نیست جز آنکه گردش روزگار آن را درهم خواهد کوفت )) .
الغرد :
یکی دیگر از کاخ های متوکل ((غرد)) نام داشت که یک میلیون درهم صرف آن کرد (740) و بحتری آن را چنین ستود :
(( احسن بدجلة منظرا و مخیما
و الغرد فی اکتاب دجلة منزلا . . . )) (741)
((بهترین منظره و جایگاه ((دجله )) است و زیباترین منزل ((غرد)) است که بر کناره آنست . حیاط و اطرافش همواره نمناک و خیس است گویی باران فراوانی آنجا را سیراب ساخته است )) .
((امواج پیاپی چرخ های (چاه ) را بر کنار گمارده و از سستی آنها جلوگیری می کند . چهره اش آنچنان سپید و نور افشان می گردد که چشم ها را خیره می کند و از کار می اندازد، مانند ستاره ای درخشان دل تیرگی را می شکافد و شب سیاه را به روز روشن بدل می کند)) .
((دیوارهای آن از چپ و راست طاق ها را راست کرده و بر پا نگهداشته اند و بر دوش خود گرفته اند، گویا قصر، پادشاهی است که پادشاهان دیگر او را احاطه کرده و خود به احترام بر پای ایستاده اند)) .
((بر بلندای آن نگهبانی است که خسته نمی شود و بر گرداندن بادها وکیل است از هر سود باد بوزد چونان پیکارگری نستوه به استقبال او شتافته راهش را سد می کند)) .
برکوار
یکی از زیباترین و بدیع ترین کاخ های متوکل ((برکوار)) بود که بیست میلیون درهم صرف آن کرد (742) و میهمانی معروف خود را نمودار اسراف و زبانزد ولخرجی است - و ما قبلا از آن سخن گفتیم - در همین قصر به مناسبت ختنه کردن فرزندش ((معتز)) برگزار نمود .
الحیر
یکی دیگر از کاخ های بدیع و شگفت انگیز خلیفه ((حیر)) (مخفف حائر) نام داشت که چهار میلیون درهم خرج آن شد . (743) الراضی ؛ خلیفه عباسی بر سر ویرانه این قصر آمد و ابیات زیر را فی البداهه سرود :
(( و الحیر و القصر و القاطول جنتها
و الجعفری بکف الدهر مذموم
منازل آنست دهرا فاوحشها
ظلم الزمان فمثلوم و مهدوم )) (744)
((حیر))، ((قصر))، ((قاطول )) و ((جعفری )) بهشت گونه های زمینی ، تاراج روزگار شدند . این کاخ ها که روزگاری ایمن و آسایش بخش بودند به دست ظلم زمانه به وحشت خانه هایی بدل شدند و جز ویرانه هایی از آنها باقی نماند)) .
((حیر)) را ظلم و ستم خلفا خراب کرد و نابود ساخت نه ستم زمانه ؛ زیرا زمانه را به ستمگری نمی توان متهم نمود و اساسا خوب و بد حوادث نتیجه افعال آدمی است چرا که :
این جهان کو هست و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
(( ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس . ))
اینها پاره ای از کاخ های متوکل بود که با بیت المال مسلمین ساخته شد و به قیمت فقر و تهیدستی آنان کاخی بر کاخ دیگر افزوده گشت .
استخرها
اینک که بحث از کاخ های متوکل پیش آمد شایسته می دانیم به یکی دیگر از تفنن های او اشاره کنیم : آبگیرها و استخرهایی که کف و دیواره های آنها با صفحات طلا و نقره پوشانده شده و با تصاویر و پیکره های حیرت انگیز تزیین یافته بودند . (745) این استخرها دست به دست خلفا می گشت و هر یک بر آنها چیزی می افزود و یادگاری از خود بجا می گذاشت .
شاید دقیق ترین وصف ، از آن بحتری باشد که طی قصیده ای یکی از استخرها را چنین تصویر می کند :
(( یا من راءی البرکة الحسناء رؤ یتها
و الا نسات اذا لاحت مغانیها . . . )) (746)
((ای کسی که برکه زیبای خوش منظر و خانه های زیبا و رویان اطراف آن را دیده است کافی است بگویم که این استخر در عظمت و زیبایی از دریا بیش است و در مرتبه اول قرار دارد و دریا از او پایین تر است )) .
((دجله را کجا رسد که با او رقابت کند و بر او سرافرازی کند و بر او رشک برد ! آیا نمی بیند که حافظ اسلام (خلیفه ) نگهبان برکه است و آن را از هر عیبی دور می دارد و بنیانگذار مجد و شوکت آن را ساخته است ؟ )) .
((گویا جن تحت امر سلیمان ساختن آن را به عهده گرفته و به دقت آن را برآورده اند ! اگر ((بلقیس )) بر آن بگذرد می گوید : این همان ((صرح )) و آبگینه سلیمانی است )) .
((امواج شتابان آب چون اسبان افسار گسیخته بدانجا فرو می ریزند نسیم ، چین و چروک ایجاد شده بر آب ، سپری خیره کننده را به خاطر می آورد . تلا لؤ خورشید آن را به خنده وا می دارد و بارش باران به گریستن . شب هنگام که ستارگان در آن منعکس می شوند گویی آسمانی را در استخر کاشته اند ! )) .
((آنچنان ژرف و عمیق است که ماهیان محصور در آن راه به بستر آن ندارند . با بالهایی گشوده در آن شناورند گویا پرندگانی با بال های نیمه باز در فضا پرواز می کنند . در فرو رفتن ، فضایی وسیع در اختیار می گیرند و در بالا آنان را خانه های بزرگ است )) .
((تصاویر دلفین پا به پای او در حرکتند و او را همراهی می کنند . درختان سرسبز و شکوفان ، خود را از باران بی نیاز می دانند . تلاطم آب دست خلیفه را هنگام بخشش به یاد می آورد . با بستن نام خلیفه به خود به بالاترین مرتبه افتخار دست یافت )) . (747)
((پوشیده از باغ ها و بستان هاست و پرهای طاووسان از هر دو (باغ ها و آبگیر) سخن می گویند، در دو سمت آن دو نیمکت سنگی مانند ((شعریان )) (748) قرار دارند که بر زیبایی آن می افزایند)) .
این قصیده شگفتی های هندسی و عالی ترین نوع معماری آن زمان را که در ساختن این استخر بکار گرفته شده بود به خوبی بیان می کند . علی بن جهم نیز استخری را در قصر ((هارونی )) متعلق به واثق عباسی چنین توصیف می کند :
(( انشاءتها برکة مبارکة
فبارک اللّه فی عواقبها . . . )) (749)
((آبگیری مبارک ایجاد کردی پس خداوند بدان برکت دهد . هر چه آدمی آرزو کند در آن یافت می شود و مردم در شگفتی های آن حیرانند، خداوند مانند آن را در هیچ جای مشرق و مغرب به وجود نیاورده است )) .
((در میان باغ های بهم پیوسته مانند عروسی در برابر خواستگار خود جلوه گری می کند . از هر سمت آن پیش روی زیبایی را می بینی که انگشت به دهان ، حیران این همه زیبایی و لطافت است )) .
((جزر و مد و تلاطم امواج جلوه خیره کننده ای در آن دارند، خداوند آن را مخصوص خلیفه قرار داده است و عیسی را در آن نگذاشته است تا کسی بتواند بر آن ایراد بگیرد، گیتی همه زیبایی های خود را به آن هدیه داده و خداوند خوبی صاحب آن را به کمال رسانده است )) .
این آبگیرها و استخرها محل سرگرمی و بالهوسی های عباسیان و خوشمزگی دلقک های دربار بود مثلا روزی متوکل دستور داد عبادة ، مخنث دربار را در سرمای زمستان در یکی از آبگیرها بیندازند و او را که در آستانه هلاکت بود گفت بدر آورند و بپوشانند سپس او را به خود نزدیک ساخت و گفت :
چگونه ای و حالت چطور است ؟
عباده گفت : از آخرت بر می گردم !
متوکل خندید و گفت : برادرم واثق را چگونه دیدی ؟ )) .
عباده گفت : از جهنم گذر نکردم .
متوکل خندید و فرمان داد به او صله بدهند . (750)
یکی دیگر از سرگرمی های متوکل به این صورت بود که : ابوالعبر شاعر احمق را در منجنیقی می گذاشت و دستور می داد او را به هوا پرتاب کنند همینکه به بالا می رسید می گفت : راه را باز کنید ! منجنیق آمد، سپس در آبگیر می افتاد و مانند ماهیان با تور صید می شد . (751)
به جای اینکه متوکل وقت خود را در راه خدمت به ملت های مسلمان و شکوفایی آنان صرف کنند و در راه بهبود وضعیت اجتماعی و اقتصادی مسلمین بکوشند و در زمینه های فرهنگی و فکری تلاش نماید، زندگی خود را این چنین با مسخرگان و مخنّثان تباه می کرد و کاخ های خود را مرکز باده نوشی ، فساد و آوازه خوانی قرار داده بود .
شاعران دربار
متوکل و دیگر خلفای بنی عباس اموال کلانی را خرج گردآوری شاعران مزدور و جیره خوار می کردند زیرا در آن زمان مهمترین دستگاه تبلیغات حکومت بشمار می رفتند و با اشعار خود حکومت عباسیان را حق و آنان را به پیامبر نزدیک تر از ائمه نشان می دادند ! و زبان گزنده خویش را متوجه علویان ساخته و بر آنان می تاختند و مسلمانان را فریب می دادند که نمونه هایی از آن را نقل کردیم . در همین راستا متوکل اموال زیادی به شاعران مدیحه گو و چاپلوس بخشید که در زیر بعضی را می آوریم :
1 - ((ابراهیم بن مدبر)) : متوکل بیمار گشت و سپس بهبود یافت و مردم به نزدش رفته او را بر سلامتی تبریک و تهنیت می گفتند، ابراهیم بن مدبر نیز وارد شده قصیده ای سرود که ابیات زیر از آن جمله است :
(( الیوم عاد الدین غض
العود ذورق نضیر . . . ))
امروز درخت دین شکوفا و برگ های آن سرسبز و خرم گشت ! ای رحمت خدا بر جهانیان و ای پرتو تابان ، ای حجت خدا که به دست او نور و هدایت آشکار گشت )) .
خلیفه از این قصیده خوشدل گشته دستور داد پنجاه هزار درهم جایزه به او بدهند و به وزیر خود عبیداللّه بن یحیی اشاره کرد تا او را به سمت بزرگ سودآوری بگمارد .
2 - ((ابوالشبل البرجمی )) : ابوالشبل البرجمی بر متوکل وارد شده طی قصیده ای سی بیتی با مطلع زیر او را ستود :
(( اقبلی فالخیر مقبل
و اترکی قول المعلل . . . ))
((پیش آی و روی آور که نیکی پیش می آید و گفتار بهانه جویان را واگذار، همین که رخسار متوکل را دیدی به رستگار اطمینان داشته باش . . . )) .
متوکل نیز دستور داد به او سی هزار درهم بدهند . (752)
3 - ((ابراهیم صولی )) : در مراسم ولایت عهدی فرزندان سه گانه متوکل ، ابراهیم بن عباس صولی وارد شده و برای شادباش و تبریک قصیده ای سرود با مطلع زیر :
(( اضحت عری الاسلام و هی منوطة
بالنصر و الاعزاز و التاءیید ))
((ریسمان های اسلام با پیروزی ، سرافرازی و افتخار استوار گشت )) .
متوکل نیز دستور داد یکصد هزار درهم به او صله دهند فرزندش نیز همان قدر جایزه داد . (753)
4 - ((مروان بن ابی الجنوب )) : مروان بن ابی الجنوب نیز خلیفه را طی قصیده ای چنین ستود :
(( یخشی الاله فما نیام عنایة
بالمسلمین و کلهم بک نائم ))
((از خدا بیمناک است و به علت اهتمام به مسلمانان چشم بر هم نمی گذارد و حال آنکه همه مردم به وسیله تو آرامش یافته به خواب می روند ! )) .
متوکل دستور داد به او خلعت و دویست هزار دینار طلا و اموال صله دهند .
و هنگامی که خلیفه فرزندان سه گانه خود را به ولایت عهدی برگزید، مروان قصیده ای سرود که در آن چنین آمده بود :
(( ثلاثة املاک : فاما محمد
فنور هدی یهدی به اللّه من یهدی . . . ))
((سه پادشاه به وسیله او هر که را بخواهد هدایت می کند . و دیگری ((ابو عبداللّه الا له )) (معتزّ) که در تقوا مانند توست و همچون تو نیکی می کند ! . . . و دیگری مرد فضیلت ((ابراهیم )) (مؤ ید) است که پناهگاه مردم و نگهبان آنان از لغزش است ! متقی و به نوید و هشدارهایش پایبند می باشد)) .
متوکل دستور داد به او اسبی ، استری ، الاغی ، پنجاه پیراهن و 120 هزار درهم جایزه دهند . (754)
مروان خلیفه را بار دیگری مدح گفت و 120 هزار درهم همراه پیراهن های زیادی جایزه گرفت . پس مروان صله را زیاد دیده چنین سرود :
(( فامسک ندی کفیک عنی و لا تزد
فقد خفت ان اطغی و ان اتجبرا ))
((ای خلیفه ! جود و عطایای خود را باز دار و کمتر به من صله ده که می ترسم طغیان کنم و خود را بزرگ بینم )) .
متوکل گفت : بخششم را از تو باز نمی دارم و آنقدر به تو صله می دهم غرق دریای بخشش وجود من شوی ! (755)
در مقامی دیگر مروان قصیده ای برای خلیفه سرود که ابیات زیر از آنست :
(( کانت خلافة جعفر کنبوة
جاءت بلا طلب و لا بتنحل
وهب الا له له الخلافة مثلما
وهب النبوة للنبی المرسل ))
((خلافت برای جعفر مانند نبوت ، بدون درخواست و کوشش و به خود نبستن بدست آمد ! خداوند خلافت را به او بخشید همانگونه که نبوت را به پیامبر مرسل ارزانی داشت ! )) .
متوکل فرمان داد تا پنجاه هزار درهم به او جایزه دهند . (756)
5 - ((علی بن الجهم )) : متوکل ثروت های کلانی به علی بن الجهم می بخشید زیرا او تمام تلاش های ادبی و شعری خود را صرف ستایش خلیفه می کرد و دستاورد او در راه جلب متوکل بکار می رفت مثلا : روزی وارد کاخ شد و خلیفه را دید که در دستش دو مروارید قرار دارد و در همان حال طی قصیده ای او را ستود، خلیفه یکی از مرواریدها را به سمت او پرتاب کرد و گفت : ((به خدا سوگند این مروارید از یکصد هزار درهم ارزنده تر است )) . علی بن جهم او را با اشعار دیگری از جمله ابیات زیر ستود :
(( بسر من راءی امام عدل
تغرف من بحره البحار . ))
((در سامرا خلیفه ای دادگر زیست می کند که از دریای کرم و بخشش او بهره مند می شوند . در هر مشکلی و امر خطیری از او بیم دارند و به او امیدوارند گویا او بهشت و دوزخ است )) .
((پادشاهی همواره و در همه روزگاران در او و فرزندانش قرار دارد، اگر دست راست او بخششی کند دست چپ نیز مانند آن را بخشش می کند)) .
متوکل نیز دومین مروارید گرانبها را برای او پرتاب کرد . (757)
از بخشش های متوکل تنها شاعران برخوردار نمی شدند بلکه خنیاگران و دلقک ها و مسخرگان نیز جوایز بزرگی دریافت می داشتند . مسعودی در این مورد می گوید :
((هر کسی در زمینه های جدی و شوخی و غیره ابتکاری داشت و پیشقدم بود از خوان یغمای متوکل بهره مند می شد و اموال زیادی از آن خود می ساخت )) . (758)
ثروت های امت و امکانات اقتصادی جامعه این چنین خرج عیاشی ها و بالهوسی های متوکل و اذناب او می شد بدون اینکه در بن مصالح عمومی و آینده مردم باشند . دکتر شوقی ضیف پس از نقل بخشش های متوکل این گونه تعلیق می زند :
((بدون کمترین کنترل و نظارتی میلیون ها درهم و دینار خرج بزم های شبانه و جشن های دربار می گشت بزم هایی که بعدها داستان های ((هزار و یکشب )) را پروراندند . مبالغ هنگفت و بی در و پیکری که صرف این شادخواری ها و کامرانی ها می شد در خیال نیز نمی گنجد و به جای آنکه با این سرمایه ها به سود مردم کاری کنند با بنیه جامعه را تقویت نمایند و یا با آماده کردن سپاه به جنگ ترکان و حکومت بیزانس - که مرزهای اسلامی را ناامن کرده بود - بروند شب های آلوده خود را رونق می دادند و احمقانه بیت المال را به باد می دادند . ملت های مسلمان می بایستی رنج بکشند، خرد شوند و بی شام سر بر زمین نهند و دستاورد خویش را تقدیم متوکل یا دیگری کنند تا آنان همچنان به گردآوری دلقک ها و مسخرگان بپردازند و کاخ های سر به فلک کشیده بسازند و دینارها را میلیون میلیون حرام کنند و آنجاها را به میخانه و قمارخانه بدل کنند و کیسه های زر و سیم خرج نمایند .
نقل می کنند که متوکل روزی در قصر ((برکوار)) - که قبلا از آن سخن گفتیم - به باده خواری مشغول شده و به ندیمان خود - در فصلی که خبری از گل و گیاه نبود - گفت : چطور است مراسم گلریزان - یا به تعبیر او ((شاذ کلاه )) - را برگزار کنیم ؟
گفتند : اینک فصل گل نیست و این مراسم تنها با گل ارزش پیدا می کند .
متوکل نیز عبیداللّه بن یحیی - یکی از وزیران خود - را خواسته و به او گفت : برایم درم هایی به وزن ((دو گندم )) ضرب کن .
عبیداللّه پرسید : یا امیرالمؤ منین ! چند درهم ضرب کنم ؟
پاسخ داد : پنج میلیون درهم .
او نیز درم ها را ضرب کرده و خبر آن را به متوکل داد .
خلیفه گفت : برخی از درم ها را رنگ سرخ ، برخی را رنگ زرد و برخی را رنگ سیاه بزن و برخی را نیز به حال خود واگذار .
عبیداللّه چنین کرد سپس متوکل خدمه ها و اطرافیان خود را - که هفتصد تن بودند - خواسته به آنان فرمان داد هر یک قبا و کلاهی نو به رنگی خاص برای خود انتخاب کند و رنگ لباس هر یک با دیگری مغایر باشد . آنان نیز چنین کردند، و در روزی که باد می وزید دستور داد برایش قبه ای با چهل در بپا دارند، پس از آن با غلامان لباس نو پوشیده در آنجا به باده خواری نشست و فرمان داد درم ها را مانند گل بر سر افراد بریزند، سبکی آنها و شدت باد باعث شد تا درم ها به مانند گلبرگ ها در فضا به چرخش و حرکت در آیند . (759)
همه اینها نتیجه بطالت و سرمستی و اسراف مفرط است ، در همان حالی که خلیفه ها این گونه اموال مردم را به باد می دادند طبقات مختلف دیگری هم بودند که در فخر وحشتناکی بسر می بردند و زندگی مرگ مانندی را پشت سر می گذاشتند . (760)
حیات اقتصادی مردم
اوضاع اقتصادی عامه مردم بشدت نامناسب و زندگی آنان دشوار بود، فقر اغلب مردم را در بر گرفته و آنان در تنگناهای عجیبی بسر می بردند . سرمایه های مردم و بیت المال در دست خوانندگان ، دلقکان ، درباریان ، کارگزاران حکومت و مخصوصا ترکان گرد آمده بود و آنان با این ثروت های باد آورده نمی دانستند چه کنند و حیران بودند که چگونه آنها را خرج نمایند لذا هر روز سرگرمی جدیدی ابتکار می شد و زمینه ای برای تلف کردن آنها فراهم می آمد . به مجرد اینکه از یک سرگرمی خسته و ملول می شدند به دنبال کامجویی دیگری می رفتند و زندگی آنان در محافل شراب و کاخ هایی که با اموال محرومان ساخته شده بود خلاصه می گشت .
آشفتگی اوضاع اقتصادی و رنج عامه ، آنان را به اتخاذ موضعی علیه حکومت واداشت و مصلحان اجتماعی دست به قیام های مسلحانه ضد عباسیان زدند که در مباحث گذشته به پاره ای از آنها اشاره شد .
گردآوری خراج
جمع آوری خراج پیوندی استوار با زندگی اقتصادی دارد و حکومت عباسیان تحصیل آن را به گروهی فاسد و سنگدل واگذار کرده بود آنان نیز با وضع مالیات های خلاف شرع به شدیدترین وجه و با شکنجه و عذاب ، اموال مردم را به اسم خراج و مالیات از آنان می گرفتند . ابن معتزّ در قصیده بلند خود تصویر دقیقی از ماءموران نشان می دهد :
(( فکم و کم من رجل نبیل
ذی هیبة و مرکب جلیل . . . ))
((چه بسیار مردمان شریف ، دولتمند و باوقاری دیدم که عوانان و ماءموران او را گرفته به زندان ها و دیوان می بردند سپس دستانش را با طناب هایی از لیف - که اعضا را پاره می کرد . بسته و او را مانند کوزه آبی به دیوار آویخته و با کینه و خشم او را فرو می کوفتند و مانند طبل او را می زدند . پس از آن زندانبان بر او روغن گداخته می ریخت و تنش را سرخ می کرد . . . )) .
این ابیات به خوبی شکنجه هایی را که زندانی بدبخت متحمل می شد نشان می دهد . ابن المعتز همچنان حالت او را وصف کرده می گوید :
(( حتّی اذا مل الحیاة و ضجر
و قال : لیت المال جمعا فی سقر
اعطاهم ما طلبوا فاءطلقا
یستعمل المشی و یمشی العنقا ))
((تا آنکه بجان آمده و خسته می گفت : ای کاش ! همه داراییم در دوزخ بود و آنچه را آنان می خواستند داده تا آنکه آزادش می کردند و او شتابان از آنجا دور می گردید)) .
شاعر به کتک هایی که زندانی از آن بهره مند می شد پرداخته می گوید :
(( و اسرفوا فی لکمه و دفعه
و انطلقت اکفهم فی صفعه
و لم یزل فی اضیق الحبوس
حتّی رمی الیهم بالکیس )) (761)
((او را بشدت زده و دستان خود را در زدنش می گشودند و آنقدر در زندان های تنگ می ماند تا آنکه کیسه های زر را به آنان دهد)) .
بیچارگی همگانی
در دوره های مختلف حکومت عباسیان ، اکثریت قریب به اتفاق مردم مسلمان با فقر و بینوایی دست به گریبان بودند و ادبا، اندیشمندان و عالمان از وضع نابسامان اقتصادی آن روزگار و زندگی پر مشقت خود گلایه ها داشتند . عطوی شاعر بزرگ طی ابیات حزن آور زیر وضع رقت بار خود را ترسیم کرده است :
(( هجم البرد مسرعا، و یدی صفر و جسمی عار بغیر دثار
فتسترت منه طیلة التشارین الی ان تهتکت استاری . . . ))
((سرما، شتابان هجوم آورد و من دستم تهی و تنم عریان بود . به سختی ماه های ((تشرین )) (762) از سرما خودم را پوشاندم تا آنکه پوشش هایم پاره پاره گشت . پیراهن هایم را آنقدر با نخ و سوزن وصله کردم تا آنکه آنها را نیز از دست دادم و شپش های ریز و درشت در کناره های پیراهنم به راه افتادند و قطاری از آنها به دنبال قطار دیگری و دسته ای راه سرم را پیش گرفتند . بالاخره ماه ((کانون )) فرا رسید و سرمای سخت زمستان چهره ام را سیاه کرد و چیزی که از آن پرهیز داشتم بسرم آمد)) .
شاعر همچنان درماندگی و فقر خود را تصویر کرده چنین می گوید :
(( لو تاملت صورتی و رجوعی
حین امسی الی ربوع قفار . . . )) (763)
((اگر به چهره غمبارم آن هنگام که به بیابان های بی آب و علف پناهنده می شوم نگریسته باشی من در آنجا تنها هستم و اساسا ارزشی و امتیازی ندارد که دیگری به دیدارم آید یا مسکن گزیند . من حتّی به دستشویی نیاز ندارم زیرا لقمه ای نان نخورده ام و هنگامی که آدمی غذا نخورد زحمت بنایی را ندارد و از دستشویی بی نیاز خواهد بود)) .
درویشی و تهیدستی این شاعر به جایی می رسد که او چیزی نمی یابد تا بدن خود را بپوشاند و از سرما حفظ کند و جز پیراهن های پوسیده که قطارهای شپش در آنها در جولان هستند پوششی ندارد . ابیات آخر، نهایت درماندگی او را نشان می دهد به ویرانه های دور دست پناه می برد و درد دل می کند و بخاطر گرسنگی و نخوردن غذا به دستشویی نیز احتیاجی ندارد ! و این زشت ترین و پلیدترین نوع بیچارگی و فقر است که آدمی با آن دست در پنجه می شود .
یکی دیگر از شاعرانی که فقر عمومی آن روزگار را تصویر می کند و تهیدستی خود را بیان می کند ((ابوالعیناء)) است که می گوید :
(( الحمد للّه لیس لی فرس
و لا علی باب منزلی حرس . . . )) (764)
(( ((الحمدللّه )) که مرا نه اسبی است و نه بر در خانه ام نگهبانی ، غلامی نیز ندارم که اگر او را بخوانم مانند برق به سویم بشتابد . فرزندم غلام من است و همسرم کنیزکم که مالک و همسر او هستم لذا از همگان نومیدم و نیاز به دیدن چهره های عبوس ندارم . نه خوش رو و نه بداخم مرا بر در خانه خود نمی بینند)) .
ابوالعیناء از کالاهای دنیوی بهره ای ندارد نه اسبی ، نه غلامی و نه کنیزی ، فرزندش غلام اوست و همسرش کنیزش ، و به همین اکتفا کرده کرامت نفس را بالاتر از مال و منال می داند .
((حمداوی )) نیز یکی از شاعران فقیر امّا بلند طبع آن دوره است که زیر بار حکومت نمی رود و از فقر خود چنین پرده بر می دارد :
(( تسامی الرجال علی خیلهم
و رجلی من بینهم حافیة
فان کنت حاملنا ربنا
و الا فارجل بنی الزانیة )) (765)
((بزرگان هر یک بر اسبی سوارند و از آن میان این من هستم که پیاده راه می روم . پروردگارا ! یا مرا نیز مرکبی عطا کن یا آنکه زنازادگان را از مرکب های خویش فرود آر)) .
سعید بن وهب نیز از ادیبان آن دوره است و از شدت فقر دادش به آسمان بلند شده چنین می گوید :
(( من کان فی الدنیا له شارة
فنحن من نظارة الدنیا . . . )) (766)
((هر کس در دنیا بهره ای از زیبایی و دارایی و کمال دارد ولی ما از تماشاچیان دنیا هستیم از دور با حسرت آن را نظاره می کنیم گویی الفاظی بی معنی هستیم ، دیگران از نردبان ترقی بالا می روند امّا روزگار ما در میان پستان و اراذل سپری می گردد)) .
شاعر ما زندگی خود را پوچ و واژه ای بی معنی معرفی کرده و زندگی خود را تباه شده میان اراذل و اوباش می داند و دیگر کمترین خوشی و لذتی در زندگی خود نمی بیند .
ادیبان آن روزگار به آنجا می رسند که ادعا می کنند اساسا پرداختن به دانش و فرهنگ نتیجه ای جز فقر و حرمان و تهیدستی ندارد . عطوی می گوید :
(( یا ایها الجامع علما جما
امض الی الحرفة قدما قدما . . . )) (767)
((ای کسی که دانش بسیاری فرا گرفته است شتابان به سوی حرفه ای روی آور، از ثروت محروم و فهمی به تو داده شده است پس سوگند به روزی دهنده و قسمت کننده آن که دانش دشمن تو خواهد بود)) .
دانش پژوهی در آن روزگار بازار خوابی نداشت و متاع علم بی مشتری بود و هر که به دنبال آن می رفت از پول و ثروت محروم می شد . عالمان رنج های گوناگونی متحمل می شدند و با فقر و درویشی دمساز بودند . جاحظ طی اشعاری بیچارگی و تهیدستی خود را چنین تصویر می کند :
(( اقام بدار الخفض راض بحظه
و ذوالحرص یسری حیث لا احد یدری . . . )) (768)
((دانشمند در خانه ای پست زیست می کند و از بهره خود خشنود است لیکن آزمند همچنان در وادی حرص پیش می رود و خرسندی به قسمت را عملی توهین آمیز می شمارد در حالی که بدون رضایت زهر در کام آدم است و جامی تلخ تر از صبر زرد در دستش )) .
((بی تابی کردم امّا پاسخی نگرفتم و اگر خردمند بودم به مال اندک قناعت می کردم . می پندارم ابلهان قوم زندگی بهتری دارند و در خوشی و ناخوشی نیرمندترند . حوادث تلخ و شیرین بر آنان می گذرد لیکن بی خبر از آنها کار خود را می کنند)) .
((از نظر زمانه ، آدم مجرّب و کار دیده با گوسفند صفتان بی شعور یکسان است . اگر پروردگارم نمی خواست مرا پایبند شرف و جویای قله های کرامت او افتخار قرار نمی داد)) .
((من که مرگ را بر خفت ترجیح می دادم ناچار شدم برای دریافت عطا و بخشش در برابر بعضی از آنان گردن کج کنم . همین که دیدم آنان برخورد خوب و چهره خندان را وسیله نگهداشتن و حفظ دارایی خود می کنند روی گرداندم و راه منزل پیش گرفتم . اینک مجددا هم پیمان درس و اندیشه هستم )) .
جاحظ که از مفاخر عصر خود بود اینگونه اسیر چنگال فقر حرمان می شود، در حالی که بی خردان و دولتمندان از همه گونه امکانات رفاهی بهره مند هستند و او ناچار می شود برای دریافت مقداری از خوراک گردن خم کند . امّا پس از آنکه در می یابد با این کار شرافت و کرامت انسانی خود را از دست می دهد خودداری کرده و مجددا به دامان اندیشه و علم پناهنده می شود .
جاحظ که از بزرگان است وقتی چنین محتاج و فقیر باشد تکلیف فرهنگیان ، دانشمندان و توده های بی پشتیبان روشن است .
یکی از ادیبان آن دوره به نام یعقوب بن یزید تمار در خانه ای متعلق به حکومت زندگی می کرد و هر دو ماه بایستی هفتاد درهم می پرداخت لیکن به دلیل تنگدستی امکان پرداخت اجاره را نداشت و احوال رقت انگیز خود را در ابیات زیر چنین بیان کرد :
(( یا رب لا فرج مما اکابده
بسر من راءی علی عسری و اقتاری . . . )) (769)
((پروردگارا ! مرا گشایشی از مصائبی که بر اثر فقر و بی چیزی در سامرا می کشم نیست . قبل از مرگ آسایشی ندارم تا دل کم صبرم اندکی آرامش یابد)) .
((هفتاد درهم - از آنها که صیرفی درست و خالص می داند - بدهی ، مویم را سپید کرده است . اجاره گیرندگان قبل از رسیدن موعد آماده اند تا یکایک دراهم را وصول کنند . همین که زمان پرداخت فرا می رسد غم و اندوهم زیاد شده و اشک هایم مانند فرو می ریزند . هر روز می میرم و زنده می شوم و با پیدایش ماه نو بدنم پاره پاره می گردد)) .
((مغز بیان سیاه چرده که گویی چهره های خود را با قبر و زفت پوشانده اند به سراغم می آیند و اگر لحظه ای درنگ کنم در خانه ای را با پتک و تیشه می شکنند و اگر آشکار گردم کمترین پیامد آن کندن در و زندانی شدن است - در صورتی که همسایه بر من ترحم نکند)) .
((پس اگر با وامی مرا کمک کنند آنان پول خود را گرفته می روند وگرنه فردا برهنه خواهم بود . از حراجی بپرسید که پیراهن هایم را در بازار به چند فروخته است ؟ اگر هنگام مرگم بگویند : وصیت کن ، به آنان خواهم گفت : شهادت می دهم که خدایم خالق و آفریننده است و احمد، بنده خدا و فرستاده اوست و هفتاد درهم بدهی اجاره خانه ام می باشد)) .
شاعر نهایت تهیدستی خود را طی ابیات فوق نشان می دهد . او را پولی نیست تا اجاره بها بپردازد ناچار هر روز از هول مستوفیان حکومتی می میرد و زنده می شود . سر موعد نیز اگر پولی نداشته باشد سیاه پوستانی که گویی چهره شان با قبر پوشانده شده در خانه را شکسته و دارایی او را حراج می کنند تا اجاره را دریافت کنند . اگر از شاعر بخواهند وصیت کند، پس از ادای شهادتین خواهد گفت که هفتاد درهم وامدار حکومت است .
در زمانی که اندیشمندان و عالمان جامعه این چنین در چنگال هیولای فقر، له می شوند ثروت های جهان اسلام به سوی دربار سرازیر است تا خرج خنیاگران ، رقاصگان ، دلقک ها و شوخ چشمان شود و شب های گناه آلوده عباسیان پر رونق گردد .
نکته جالب آنکه در نتیجه این فقر و حرمان بسیاری از شاعران تهیدست و درویش در اشعار خود به زهد و تصوف دعوت می کردند . عطوی می گوید :
(( یأمل المرء ابعد الا مال
و هو رهن باءقرب الا جال . . . )) (770)
((آدمی آرزوهای دو در سر می پرواند لیکن در بند نزدیکترین سرآمدهاست . اگر چشمان او می دید که چگونه ((اجل )) بر ((امل )) یورش می برد و چگونه مرگ ، آرزوها را بر باد می دهد، دست نگه می داشت و کمتر به دنبال تباهکاری می رفت و فریفته خانه گذران نمی شد)) .
((ما به سرگرمی دل می بندیم لیکن تمامی حرکات ما را برایمان حساب می کنند و از آنها بازخواست می شویم و هنگامی که ساعت مرگ معین می شود از اینکه یاوه هایی به هم بافته ایم پشیمان می شویم )) .
((ای کسی که به سوی خدا می روی برای نابخردان و جاهلان چه بجا گذاشته ای ؟ کارهایی انجام می دهی که تنها گمراهان مرتکب می گردند . تو میهمان هستی و هر چند درنگ بطول انجامد باید روزی خانه را ترک کنی )) .
((ای دولتمندی که نمی دانی وارثانت با میراثت چه خواهند کرد، در مرگ ، برانگیخته شدن و مواقف روز قیامت ، دولتمند و تهیدست یکسان می باشند و پس از آن بهشت و دوزخ را تنها بر اساس اعمال پیشین قسمت می کنند)) .
در اینجا سخن از زندگی اقتصادی هولناک دوران امام علی هادی - علیه السلام - را به پایان می بریم .
حیات دینی
حیات دینی
دشمنان و مخالفان اسلام در زمان خلفای عباسی و به کمک آنها بدعت های زیادی در دین مبین اسلام ایجاد کردند و اندیشه ها و عقاید مردم را مضطرب ساختند . تزلزل اعتقادات مذهبی در زمان امام هادی بسیار شدید بود و معاندان فرصت را برای اغوای ساده لوحان فراهم می دیدند لیکن علمای دین و در راءسشان امام دهم با کوششی خستگی ناپذیر غبار اوهام دشمنان را فرو می نشاندند و آنان را رسوا می کردند و ما در مباحث کلامی به گوشه هایی از استدلالات امام نگاهی داشتیم .
بدعت ها و گمراهی ها
عده ای دیگر از معاندان سرسخت بر چهره خود نقاب تدین زده در میان صفوف مسلمانان نفوذ کردند و به گمراه ساختن ساده لوحان و عوام که قدرت تمیز حق از باطل را نداشتند پرداختند و آتش فتنه های ویرانگری را برافروختند که از مهمترین آنها بدعتگران پلید زیر قابل اشاره و بررسی هستند :
1 - علی بن جسکة قمی .
2 - قاسم یقطینی .
3 - حسن بن محمّد بن بابا(ی ) قمی .
4 - محمّد بن نصیر فهری .
اینان نابود کردن اسلام را مد نظر قرار دادند و یا جعل و تزویر به اسلام و اهل بیت دروغ بستند امّا در نهایت کبد و مکرشان به خودشان برگشت .
(چراغی را که ایزد برفروزد
هر آنکس پف کند ریشش بسوزد)
یاوه های ابن حسکه
ابن حسکه مزخرفات و اباطیل زیر را بهم پیوسته به خورد افراد نادان و کم خرد می داد :
الف - امام هادی - علیه السلام - پروردگار، آفریننده و گرداننده هستی است !
ب - ابن حسکه هم از طرف امام هادی (که خدا باشد ! ) به پیامبری و رسالت فرستاده شده تا مردم را هدایت کند !
ج - تمامی واجبات و فرائض اسلامی مانند : نماز، روزه ، زکات و . . . از پیروان ابن حسکه ساقط است !
ادعاها و اعتقادات فوق از نامه ای که یکی از اصحاب امام به ایشان نوشته است بر می آید این شخص در نامه خود چنین شکایت می کند : ((آقایم ! فدایت گردم ، علی بن حسکه ادعا می کند که :
1 - شما همان قدیم ، اول و وجود یگانه هستی .
2 - او از اولیای شما و پیامبر و باب شماست و شما او را به پیامبری مبعوث کرده اید .
3 - نماز، روزه ، زکات ، حج و تمامی فرائض دینی جز اعتقاد به موارد بالا یعنی پذیرش خدایی شما و نبوت ابن حسکه نیست و هر که به شما و ابن حسکه ایمان کامل داشته باشد، همه واجبات از او ساقط می گردد . او مدعی است همه واجبات دینی در دو چیز خلاصه می شود : ایمان به الوهیت شما و نبوت او مردم زیادی به او تمایل نشان داده اند ! اگر صلاح می دانید بر موالیان خود منت گذاشته پاسخی دهید که آنان را از هلاکت و تباهی نجات دهد . . . )) . (771)
ابن حسکه با این چرند گویی ها برخی ناآگاه بی شعور را دور خود جمع کرده و اعتقاد آنان را جلب نموده بود .
بیزاری امام از او :
امام در پاسخ به نامه فوق بیزاری خود از ابن حسکه و پیروانش را اعلام داشت و خواستار دوری از آنان و گشتنشان گشت و طی رساله ای به اصحاب خود چنین فرمود :
((ابن حسکه دروغ می گوید و لعنت خدا بر او باد، کافی است این را بدانید که او را از دوستان و پیروان خود نمی شناسم ، او را چه می شود - لعن حق بر او باد - به خدا سوگند پروردگار، محمّد و همه پیامبران را با آیین حنیف و نماز، روزه ، حج و ولایت فرستاده است . و محمّد تنها به سوی خدای یکتا و بی شریک و عبادت او دعوت کرده است . ما نیز اوصیای او و از نسل او هستیم و بندگان خدا بشمار می رویم و سر سوزنی شرک نمی ورزیم . اگر اطاعت خدا کنیم به ما رحمت می کند و اگر عصیان کنیم ما را عذاب خواهد نمود . ما را بر خداوند حجتی نیست بلکه خدا را بر ما و همه بندگان حجت بالغه است . از هر که سخنانی مانند ابن حسکه به زبان آورد بیزاری جسته به خداوند پناه می برم و او را نادرستکار می دانم . آنان را - که لعنت خدا بر ایشان باد - از خود دور کنید و در تنگنا قرار دهید و اگر بر آنان دست یافتید سرشان را به سنگ بکوبید . . . )) . (772)
خواندن نامه بالا تاءثر و ناراحتّی امام را از فعالیت های الحادی ابن حسکه که از خدا روی گردان شده و آیات او را به بازی گرفته بود نشان می دهد تا آنجا که حضرت خون او و پیروانش را مباح اعلام می کند .
بدعت های الفهری
یکی دیگر از خناسان و بدعتگزاران ، محمّد بن نصیر الفهری النمیری از پیشوایان کفر و الحاد بود که بدعت های زیر را برای گمراه ساختن مردم رواج داده بود :
الف - امام هادی - علیه السلام - خالق و پروردگار گیتی است ! . . .
ب - زناشویی با تمامی محارم چه مادر یا خواهر و دختر جایز و مباح است !
ج - لواط یکی از شهوات و طیباتی است که خداوند آن را حرام نکرده است بلکه نشانه تواضع برای خدا نیز می باشد و لذا جایز و مباح است !
د - تناسخ درست است . (773)
فهری با این خزعبلات و پریشانگویی ها به جنگ اسلام و مخدوش ساختن چهره حقیقی امامان - علیهم السلام - برخاست و گروهی را گمراه کرد .
تأویل واجبات
این گمراهان برای دستیابی به هدف های شوم و اغراض فاسدشان واجبات اسلامی را تأویل کردند و گفتند :
((مراد از نماز که خداوند آن را واجب ساخته همین عبادت معروف و شناخته شده نیست بلکه نماز مردی خاص است ! همچنین زکات مالیاتی نیست که خداوند تعیین نموده باشد بلکه آن هم مردم است )) .
و همینطور یکایک واجبات و محرمات را از معنا و مقصود اصلی گردانده به گونه دلخواه تفسیر می کردند .
ابراهیم بن شیبه در نامه ای برای امام به تأویلات منحرفان عصر خود چنین اشاره می کند :
((فدایت گردم ! نزد ما گروهی هستند که در فضل و مقام شما آنچنان گزافه گویی می کنند که دل ها می رمد و مشمئز می گردد و در این باب احادیثی روایت می کنند که نه می توان آنها را پذیرفت زیرا موجب کفر است و نه می توان آنها را رد و انکار نمود زیرا منسوب به پدران شماست و ما در این میان متحیریم . آنان می گویند :
((خداوند که می فرماید : (( ((ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر : )) نماز از فحشا و منکر باز می دارد)) .
و می فرماید : (( ((و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة : )) نماز را بپا دارید و زکات دهید)) .
منظور رکوع و سجود و پرداخت مبلغ معینی پول نیست (بلکه آیات را تاءویل کرده می گویند : ) مقصود از آیات مردی خاص است )) .
و بدین گونه تمام احکام الهی را تأویل می کنند، پس اگر منت گذارده پاسخی دهید تا ما را از هلاکت و نابودی وا رهاند و تکلیف ما را با کسانی مانند علی بن حسکه و قاسم یقطینی که خود را از پیروان شما می دانند و ادعاهایشان روشن کنید درباره قبول سخنان آنان چه می فرمایید . . . )) . (774)
امام در پاسخ نوشت : (( ((لیس هذا دیننا فاعتزله . . . ؛ )) این گفته ها از دین ما نیست پس از آنها اجتناب کن . . . )) . (775)
حضرت مصائبی دردناک از دست این ملحدان مسلمان نما و جوهرفروشان گندم نما کشید؛ کسانی که آیات الهی را به بازی گرفتند و به خدا کفر ورزیدند .
از آنان دوری کنید
امام شیعیان خود و دیگر مسلمین را از این غلات ملحد بر حذر داشت و دستور داد با آنان قطع رابطه شود . حضرت در نامه ای به علی بن محمّد بن عیسی چنین فرمود :
((خداوند قاسم یقطینی را لعنت کند، خداوند علی بن حسکه قمی را لعنت کند شیطانی خود را بر قاسم آشکار ساخته و سخنان آراسته ای برای فریفتن و گمراه کردن به او القاء می کند . . . )) . (776)
در نامه دیگری به ((عبیدی )) حضرت او را از اباطیل و بیهوده گویی های غلات برحذر داشته از او می خواهد از آنان بشدت دوری کند و بیزاری بجوید . در قسمتی از نامه چنین آمده است :
((من از قهری و حسن بن محمّد بابای قمی به خداوند پناه برده و از آنان بیزاری می جویم و تو و تمام پیروانم را از آنان بر حذر می دارم و آن دو را لعنت می کنم لعنت خدا بر آنان باد . به نام ما مردم را می چاپند و از اسم ما سوء استفاده می کنند و به فتنه انگیزی مشغولند و ما را می آزارند . خداوند آزارشان دهد و بر آنان لعنت فرستد و آنان را در فتنه ای پایان ناپذیر دراندازد . این بابا می پندارد که من او را مبعوث کرده ام و او باب و واسطه است ، لعنت خدا بر او باد که شیطان او را دست انداخته و فریفته است . هر که این سخن را از این بابا بپذیرد لعن خدا بر او باد . ای محمّد ! اگر دستت رسید سرش را به سنگ بکوبی این کار را بکن ، او مرا آزار داده است خداوند او را در دنیا و آخرت آزار دهد . . . )) . (777)
این نامه نگرانی شدید امام را از اینکه ملحدان در میان صفوف شیعه نفوذ کرده و اموال آنان را با فریب و ناحق غارت می کنند به روشنی نشان می دهد .
فارس را بکشید
امام از شیعیان خواست ((فارس بن حاتم )) سرکرده غلات را بکشند و برای کشنده او بهشت را ضمانت نموده و فرمود : ((این ((فارس )) به نام من فتنه انگیزی می کند و به بدعتگری فرا می خواند . خون او برای کشنده هدر و مباح است . کیست آنکه مرا از او آسوده کند و او را بکشد تا من از طرف خدا برای او بهشت را ضمانت کنم ؟ )) . (778)
یکی از شیعیان به درخواست امام لبیک گفت و او را کشت (779) و خداوند به وسیله او بندگان و شهرها را راحت کرد .
غلات را بکشید
امام کشتن غلات را مباح کرده و در نامه ای به یکی از شیعیان فرمود :
(( ((و ان وجدت من احد منهم خلوة فاشدخ راءسه بالصخرة )) . )) (780)
((هر یک از غلات را در خلوت گیر آوردی سرش را به سنگ بکوب )) .
نامه امام درباره غلات :
((سرّی بن سلامه )) نامه ای به امام نگاشت و در آن از غلات و دعوتشان پرسش کرده از خطرات و مفاسد آنان اظهار نگرانی کرد و از امام خواست برای او و برادرانش دعا کند تا از شرّ ملحدان و غلات نجات یابند : حضرت پاسخ داد :
((خداوند گفته های غلوآمیز و باورهای آنان را از شما دور کند آنان را همین بس که دوستانشان از آنان بیزاری می جویند . خداوند اعتقادات شما را پایدار کند و آن را گذار قرار ندهد و شما را با قول و گفتاری ثابت در دنیا و آخرت نگهدارد و پس از هدایت گمراهتان نکند . . . )) . (781)
انگیزه های غلوّ :
مهمترین علل و اسبابی که عده ای را بر آن داشت تا غلوّ کنند و امام هادی - علیه السلام - را خدا بپندارند - تا آنجا که می دانیم - عبارت بودند از :
1 - معجزات و کراماتی از امام به اذن خداوند به ظهور رسید - همچنانکه از پدرانش - و منحرفان برای بدعتگری و از میان برداشتن اسلام و نابود کردن آن از آنها سود جستند .
2 - بی بند و باری و اباحی گری و حلال دانستن تمام محرمات الهی دلیل دیگری بود برای اعتقاد به غلوّ .
3 - آزمندی و طمع در اموال مردم و دست یابی به حقوق شرعی که شیعه برای امامان ارسال می داشتند زمینه ای بود برای تبلیغ غلو و ادعای باب بودن تا بتوان اموال آنان را تصاحب کرد .
واقفیّه
پس از وفات امام هفتم موسی بن جعفر - علیه السلام - فرقه جدیدی در میان شیعیان به وجود آمد که ((واقفیه )) نامیده شد . آنان منکر رحلت امام موسای کاظم گشته بلکه بر آن باور بودند که ایشان مانند حضرت عیسی - علیه السلام - به آسمان صعود کرده است . سران واقفیه از آن جهت چنین اعتقادی را اشاعه دادند که بتوانند اموال شرعیه امام هفتم را که نزدشان بود تصرف کنند و آنها را به امام رضا - علیه السلام - تحویل ندهند .
این فرقه به مخالفت و آزار شیعیان برخاست تا آنکه شیعیان ، افراد این مذهب را ممطوره (سگ باران دیده ) نامیدند که هر کس بدان نزدیک شود نجس می گردد . واقفیه نیز جامعه اسلامی را با حضور پلیدشان نجس می کردند و به شیعیان ضرر و زیان فراوانی وارد می نمودند .
بهرحال یکی از شیعیان درباره آنان نامه ای به امام نگاشته و گفت :
((فدایت گردم ! آیا می توانم در قنوت نماز (واقفیه ) را لعنت کنم و این کار جایز است ؟
حضرت در پاسخ به او اجازه دادند که آنان را لعن کند . (782)
مشکل خلق قرآن
یکی از حوادث مصیبت بار جامعه اسلامی که قربانیان بیشماری گرفت کشمکشی بود که بر سر یک بدعت میان مسلمانان به وجود آمد . عباسیان برای از بین بردن مخالفان خود و سرگرم ساختن مردم مسئله خلق قرآن و حدوث آن را پیش کشیدند و سالیان دراز گروهی بخاطر قدیم بودن قرآن جان باختند و زمانی دیگر بر سر حادث بودن آن کشته شدند . امّا امام با بینشی خدایی شیعیان را از فرو رفتن در این فتنه عباسی بر حذر داشت و بحث از آن را سلبا و ایجابا ممنوع کرد . حضرت در سال 227 ه - نامه ای به احمد بن اسماعیل بن یقطین در این باره نگاشت و چنین فرمود : (( ((بسم اللّه الرحمن الرحیم : )) خداوند ما و تو را از فتنه مصون دارد و عصمتی دهد که اگر چنین کند نعمت و لطف خود را عظیم کرده و اگر نکند نتیجه اش هلاکت است . ما جدال در باب قرآن را بدعتی می دانیم که پرسنده و پاسخگو هر دو به یکسان در آن شریک و انباز هستند؛ پرسنده آن را می خواهد که او را سزاوار نیست و پاسخگو مشقتی را متحمل می گردد که بر او نیست . تنها خداوند متعال خالق می باشد و هر چه جز او، آفریده و مخلوق است و قرآن کلام خداست از نزد خود نامی بر آن مگذار که از گمراهان خواهی بود . خداوند ما و تو را از کسانی که از خدا در نهان بیمناکند و از ساعت جزا ترسانند قرار دهد . . . )) . (783)
خوض در مباحث خلق یا عدم خلق قرآن و جدل در این باب بدعت و گمراهی است و پرسنده و پاسخگو شریک گناه می باشند و همانطور که امام فرمود مسلمانان باید قرآن را به میان نیاورند چرا که عاقبت این بحث گمراهی و کجروی خواهد بود .
همین مختصر، آشفتگی و اضطراب عقیدتی و دینی آن عصر را به خوبی نشان می دهد . آگاهی دینی بسیار ضعیف بود و اکثر مسلمانان درک درستی از مبانی دینی خویش نداشتند بلکه تنها به تقلید پدران ظواهر دین را فرا می گرفتند، از اینجا بود که غلات و دیگر دشمنان اسلام فرصت یافته آنان را از دین قویم و استوار اسلام منحرف می کردند و عقاید سخیف خود را به آنان تحمیل می کردند . در اینجا بحث از حیات دینی را به پایان می بریم .
بزم شبانه
تمام خلیفه های معاصر امام فریفته و دلبسته سرگرمی ، خنیاگری و لهو و لعب بودند و شب های سیاهشان با شراب ، آواز و مسخرگی همراه بود و کمترین اثری از جدیت و یاد خدا در آنها وجود نداشت . علی بن محمّد تنوخی قاضی بصره خلیفه عباسی زمان خود را در شعری چنین تصویر می کند :
(( نشا بین طنبور وزق و مزهر
وفی حجر شاد او علی صدر ضارب ))
((میان طنبور، عود، شراب و در دامن خواننده ای یا بر سینه نوازنده ای بزرگ شد و پا گرفت )) .
وقتی خلیفه این چنین میان ساز و آواز رشد کند تکلیف درباریان ، وزرا و مردم طبق اصل (( ((الناس علی دین ملوکهم )) )) روشن می گردد . همگان برای دست یافتن به لذاتی از این دست به رقابت با یکدیگر برخاسته خود را هلاک می کردند و از همه آرمان های اسلامی و اصول آن برای پاک زیستی و کارآمدی و سلامت دین و عقل و تن روی گردان شدند .
در اینجا به برخی از مظاهر این زندگی سراسر مسخره ، فساد و تباهی اشاره ای می کنیم :
گسترش شراب :
می خواری در آن زمان شیوع و قبولی تامّ یافت و متوکل ، وزیران و درباریان به می خوارگی پرداخته و در زندگی خویش جای مهمی بدان اختصاص داده بودند و کمترین توجهی به تحریم آن در اسلام و کیفرهای سختش نداشتند . ارزشمندترین ارمغان سبوهای شراب بود که تقدیم خلفا می گشت . عبداللّه بن احمد بن حمدون ندیم از پدرش چنین نقل می کند :
((همراه با مأمون و معتصم در روم شرقی می جنگیدیم که محمّد بن عبدالملک الزیّات شرابی کهنه و عراقی همراه چند بیت زیر برای ما هدیه فرستاد :
(( ما ان تری مثلی فتی
اندی یدا واعم جودا . . . )) (784)
((جوانمردی بخشنده تر و دست و دل بازتر از من هرگز نخواهی یافت زیرا دوستم را در سرزمینی سیراب می کنم که ریشه گیاهان رطوبتی برای خود نمی یابند و همه جا خشک است )) .
((شرابی زرد و شفاف و بی درد گویا در کناره هایش قلاده های زرین است که می درخشد . اگر از کمی آن گله مندی بیشتر خواهم فرستاد تا نگرانیت بر طرف شود)) .
((این شراب را برگیر گویا تقدیر چنین بوده که همه لرزش و تموّج و چین و چروک آن نصیب تو گردد و به یاد داشته باش که همواره سپاسگزار این نیکی من باشی )) .
متوکل بیش از دیگر خلفا دلبسته و شیفته شراب بود، و بحتری طی اشعاری یکی از مجالس می خواری او را چنین تصویر می کند :
(( قلوب شجتهن الخدود الملائح
و ساق بدا کالصبح و اللیل جانح . . . )) (785)
((گونه ها و رخسارهای تمکین و ساقی سیمین چون سپیده صبح در دل شب دل ها را می لرزاند و بی قرار ساخت ، ساقی از خمی جام ها را لبریز می کند که در روشنی مانند چراغ در دست میبدان و نوشانندگان می درخشد)) .
((خون آنها تنها به امید باده در حرکت است و قلب هایشان در آرزوی آن می تپد . در کنار خلیفه ندیمانی صادق و هم پیالگانی وفادار هستند و دستان او در حال جود و بخشش و گذشت است )) .
متوکل بخش عمده زندگی خود را در میان رقاصه ها و جام باده سر کرد و در اوج مستی و بی خبر از همه جا به قتل رسید . اگر خلیفه پروای می و می خواری نداشته باشد و از شرب خمر - که خداوند آن را حرام کرده - احساس گناه نکند تکلیف دیگر ارکان مملکت و عامه مردم مشخص است .
هرزه درایی
یاوه سرایی و شوخ چشمی در بیشتر دوران حکومت بنی عباس رایج بود و نه تنها در دربار بلکه در میان طبقات مختلف مردم هرزه گویی و هرزه سرایی پدیده ای آشکار بود و شاعران موضوعات سخیف و نادرست را موضوع شعر خویش قرار می دادند . شاعری ابوبصیر نام به خانه خدا رفته پس از حج و زیارت مرقد پیامبر به صفت رایج زمان باز گشت و مطالب آشفته ای را بهم پیوسته و چنین سرود :
(( اتینا بعدکم مکة
حجاجا و زوارا . . . )) (786)
((به مکه سفر کردیم و به حج و زیارت رفتیم ، ارکان و پرده های حرم خدا را لمس کردیم و سپس به زیارت قبر پیامبر رفتیم . مردم که مرا چنین دیدند گفتند : آیا برکت اینجا تو را شامل شد و آیا توبه ای که در نظر داشتی حاصل گشت و حقیقتا به حق بازگشتی ؟ ! )) .
((راه بازگشت را پیش گرفتیم تا آنکه به ((حیره )) نزدیک شدیم در آنجا شتربانم راه را گم کرد و حیران شد . ستاره ها پنهان شده بودند و سپیده در آستانه دمیدن بود، پس گفتم : بارهایم را فرود آور و اهمیتی به کسانی که می روند مده . فرود آمدیم و با گذشته ها تجدید عهد و میثاق کردیم و آرزوها و خواسته های پنهان خود را بر آوردیم )) .
((به دیری در آمدیم و با کشیش ، خمّار و ترسایی آهو مانند که زنّاری به میان بسته بود مصاحبت کردیم که اگر بدو مهر می ورزیدی و خوشرفتاری می کردی همسایه خوبی بود و اگر به جنگ او می رفتی جور و ستمش تو را به باد می داد . پس با سوگندهای خود چه می کنی که آتش را به آنها نزدیک کردی (و توبه ات تباه شد))) .
بی بند و باری این شاعر و به بازی گرفتن ارزش های اسلامی و زیر پا نهادن آداب اجتماعی منحصر به فرد نیست بلکه این تنها یک نمونه است . به یاوه سرایی شاعر دیگری از همان دوره گوش فرا می دهیم :
(( سقیا لشهر الصوم من شهر
عندی له ما شاء من شکر . . . )) (787)
((پر بار و مبارک باد ماه رمضان که بسیار سپاسگزارش هستم . چه فراوان دوستانی که در شب های این ماه بر آنان دست یافتم و شب ، آنان را از خانه هایشان بدر آورد . و امامی که تا نیمه شب بیدار و منتظر او بودم و اگر می دانست چه کسی در پس او به انتظارش می باشد از خواندن نماز (وتر) دست می کشید و سراغم می آمد)) .
((و چه همراهانی که در شب های قدر با اشتیاق به دیدارت شتافتند و بر قدر، قدری دیگر افزودند . مردم با آرزوها و کارهای نیک این ماه را پشت سر گذاشتند و من با سنگینی گناه و تباهیم بر جا ماندم )) .
در آن زمان گرایش عمومی شهروندان به طرف بی بند و باری ، هرزه درایی و یاوه سرایی بود . خلفای بنی عباس نیز با در افکندن خود در دامن فسق و فجور و سرگرمی آنان را بدین کارها تشویق می کردند . در زندگانی و کاخ های عباسیان اثری از معنویت و حیات روحی یافت نمی شد . در اینجا بحث از دوران امام را خاتمه می دهیم .
به سوی دوست
به سوی دوست
امام هادی - علیه السلام - از سرکشان بنی عباس رنج و محنت های زیادی کشید و در این میان متوکل در ظلم و ستم به حضرت و سنگدلی گوی سبقت را از دیگران ربود و روی سلف خود را سفید کرد . دستور داد حضرت را از مدینة الرسول به سامرّا منتقل کنند و ایشان را کاملا تحت نظر بگیرند و خانه شان را محاصره کرده مانع دیدار شیعیان با ایشان و استفاده دانش پژوهان از آن سرچشمه علم و معرفت گردند حتّی ایشان را در تنگنا و محاصره اقتصادی قرار داد و رساندن حقوق شرعیه و هدایا از داخل و خارج را به حضرت ممنوع کرد و متخلفان را عقوبتی سخت نمود . گاه بگاه نیز شرطه و ماءموران خود را دستور می داد تا ناگهانی به خانه امام ریخته آنجا را بازرسی کنند به امید آنکه سلاح و یا مدرکی دال بر فعالیت ایشان علیه حکومت به دست آورد لیکن در این حمله های شبانه جز کتاب های علمی و ادعیه چیزی یافت نمی شد .
بعضی مواقع نیز فرمان می داد تا حضرت را در هر حالتی هست به دربار آورند و در یکی از این احضارها امام در حالی بر متوکل وارد گشت که او مست و لایعقل در کنار جام ها و سبوهای شراب و میان گروه های خنیاگر و رقاصه افتاده بود . امام بی توجه به موقعیت خطیر و خطرات احتمالی بشدت او را سرزنش و ملامت نمود و به نصیحت گویی و یادآوری قیامت پرداخت و فسق و فجور و می خوارگی و بدکارگی او را محکوم ساخت . متوکل که دریافت حضرت هرگز شریک جرم او نمی گردد و همواره در صدد حفظ و استوارتر کردن رشته اتصال به هستی بخش و خدای یگانه است برآشفت و دستور داد ایشان را در زندان محبوس سازند .
راویان نقل می کنند که شخصی از دهان حضرت شنید که می فرمودند :
(( ((انا اکرم علی اللّه من ناقة صالح ؛ )) من نزد خداوند از ((ناقه صالح )) گرامی تر هستم )) .
سپس ایشان این آیه را خواندند : (( ((تمتعوا فی دارکم ثلاثة ایام ذلک وعد غیر مکذوب )) . )) (788)
((صالح بن کفار قوم خود گفت : ) سه روز در خانه هایشان از زندگی بهره مند شوید (که پس از آن عذاب الهی فرود خواهد آمد) و این وعده ای درست و راست است )) .
بیش از سه روز از این ماجرا نگذشته که متوکل به دست فرزندش منتصر به هلاکت رسید . (789)
رنج و مصیبت امام با نابودی دشمن کینه توز او متوکل به پایان نرسید بلکه همچنان حکومت عباسی شبانه روز ایشان را تحت مراقبت شدید داشت و انواع مشکلات را برای ایشان به وجود می آورد و ترفندهای جدید بکار می بست زیرا ایشان مورد توجه و احترام مسلمانان بودند و بخش بزرگی از آنان حقانیت و اولویت ایشان را برای خلافت مسلم و قطعی می دانستند و حضرت را با سران شهوتران ، شکم باره ، زراندوز، حق ستیز و ستمگر عباسی طرف قیاس نمی شناختند .
شایسته می دانیم فصل آخر زندگی پر بار امام را با درنگ و آرامش پیگیری کنیم و بعضی نکات آن را باز گوییم .
زهر در کام
تحمل امام بر معتمد عباسی روز به روز سخت تر می شد زیرا همه جا سخن از فضل ، بزرگواری ، تقوا و زهد ایشان بود و همگان حضرت را بر دیگر علمای مسلمین مقدم می داشتند . همه اینها قلبش را فشرده و چهره اش را سیاه می کرد و :
چو اندر تبارش بزرگی نبود
نیارست نام بزرگان شنود
معتمد که همه راه ها را بسته می دید آخرین تیر در ترکش خود را - مثل پدران و اجدادش - بیرون کشید و ناجوانمردانه و با نیرنگ حضرت را مسموم ساخت و بزرگترین جنایت را در اسلام به نام خود ثبت کرد . سمّ در امام کارگر شد و ایشان را بستری کرد و آلام جسمانی بر رنج های روحی افزوده شد، شیعیان ، دوستان و سران دولت به عیادت ایشان می آمدند، از جمله این عیادت کنندگان ابو هاشم جعفری شاعر آسمانی و زبان رسای اهل بیت و از نوادگان جعفر طیّار بود که با مشاهده حال حضرت متاءثر شد و گریست و قصیده ای سرود که ابیات زیر از آن می باشد :
(( مادت الارض بی وادت فؤ ادی
و اعترتنی موارد العرواء . . . )) (790)
زمین به دور سرم چرخید، چشمانم سیاهی رفت ، قلبم فشرده و سنگین گشت ، تبدار شدم ، لرزش و اضطراب مرا فرا گرفت از اینکه شنیدم امام بیمار و نزار است و گفتم : همه جان و هستی ام فدای او باد . اماما ! با بیماریت اسلام بیمار شد و ستارگان آسمان کم نور شدند و فرو نشستند . خیلی عجیب است شما که درمان هر دردی هستید بیمار شوید . شما شفابخش دردهای دین و دنیا و زنده کننده مردگان و زندگان هستید)) .
این اشعار نهایت حزن و اندوه و نگرانی ابو هاشم جعفری را نشان می دهد او در تب و تاب امام می سوزد و مشتاق فداکاری است و می خواهد خود جان ببازد لیکن محبوب همچنان زنده بماند بیماری و ناتوانی امام بزرگوار که حقیقت دین است یعنی ناتوانی و بیماری اسلام . از هول این فاجعه ستارگان از گنبد آسمان کنده شده و سرگردانند، ابو هاشم شگفت زده می پرسد : امام که داروی هر دردی است و شفابخش هر بیمار، چگونه اسیر ناتوانی و بیماری می شود ؟ !
تعیین ولیعهد
امام قبلا امام حسن عسکری را به عنوان وصی و امام پس از خود به خواص شیعه معرفی کرده بود لیکن در زمان بیماری خود رسما، علنا و با صراحت ایشان را امام ، وصی ، جانشین و مرجع همه شیعیان پس از وفاتش تعیین کردند و خواستند تا عهده دار تکفین و نماز بر پدرشان و دیگر امور مربوط به ایشان گردند .
به سوی دوست
مسمومیت پیشرفت می کرد و امام را دردی جانکاه فرا گرفته بود و مرگ بسرعت نزدیک می شد امّا حضرت در این هنگام به طرف قبله دراز کشیده و مشغول تلاوت آیاتی از قرآن شدند و در همان دم روح مبارکشان به آسمان صعود کرد در حالی که آمیخته با آیات الهی بود . خداوند و خالق هستی و آفریدگارش روح پاک ، والا و تابناک ایشان را با خشنودی پذیرفتند و ملائکه به استقبال آمدند، سفر بزرگ ایشان دنیا را تیره کرد و آخرت را روشن ساخت . مردم خیر بسیاری را از کشف دادند زیرا رهبر، مدافع حقوقشان و چهره بزرگ تاریخ را از دست داده بودند .
غسل و کفن
امام حسن عسکری - علیه السلام - با قلبی مالامال از اندوه و سینه ای شرحه شرحه جسد مطهر پدر را غسل داد و کفن نمود و بر او نماز خواند سپس آماده تشییع گشت .
شهری در سوگ
سامرّا از عظمت این فاجعه تکان خورد و همه مردم برای دستیابی با افتخار و ثواب و رستگاری تشییع پیکر مقدس امام و امانت پیامبر و عصاره نبوت شتافتند و گرد خانه ایشان حلقه زدند . مراکز دولتی و تجاری تعطیل شده بود و افراد خاندان بنی عباس ، سران دولت ، قاضیان ، لشکریان و دیگر صاحب منصبان ، پیشاپیش جسم طاهر امام براه افتاده بودند .
اندوه ، دوست و دشمن نمی شناخت و همگان خود را شریک این مصیبت بزرگ می دانستند و زبانشان به مدح و منقبت امام گویا بود . شهر سامرّا نه قبل و نه بعد از این تشییع هرگز چنین مراسم پر شکوه و سوگ سراسری به خود ندیده بود .
آخرین منزل
پس از تشییع ، پیکر امام را به خانه شان بازگرداندند تا همانجا به خاک بسپرند . امام حسن عسکری با گونه هایی که از اشک خیس شده بود و در میان هاله ای از تکبیر و تهلیل مردم ، پدر را در مقبره خانوادگی جا دادند و جسدشان را با ارزش های والای انسانی ، علم ، تقوا و صلاح در خاک نهان ساختند .
همین که پیکر امام به خاک سپرده شد مردم سوگوار و تشییع کننده به طرف امام حسن عسکری هجوم آورده و با معصیت و گرمی مراتب همدردی و تاءثر عمیق خویش را نسبت به فقدان پدرشان ابراز داشتند و امام همواره با دیگر اعضای خانواده از همدلی و محبت آنان اظهار تشکر نمودند .
سن حضرت
برخی منابع تصریح می کنند که امام هادی چهل سال عمر نمود . (791)
سال رحلت
حضرت در روز دوشنبه پنج شب مانده به پایان جمادی الا خر به سال 254 ه - به شهادت رسید . (792) البته اقوال دیگری نیز در این مورد روایت شده است .
در اینجا سخن از زندگانی امام - علیه السلام - را به پایان می بریم با امید به اینکه ادای دینی کرده باشیم و بخشی هر چند کوچک از شخصیت بیکران و اقیانوس وجود آن حضرت را نشان داده باشیم .
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم بقدر تشنگی باید چشید
پی نوشت ها
1تا 124
1-سوره حجرات : آیه 13 .
2-(( دلائل الامامه ، )) ص 216 .
3-(( عیون المعجزات . ))
4-(( تذکرة الخواص ، )) ص 39 .
5-(( بحارالانوار، )) ج 13، ص 126 و (( الدرّالنظیم . ))
6-(( بحر الانساب ، ص 35 .
7-(( مرآة الزمان ، )) ج 9 ص 553 (ورقه عکسی ) .
8-(( تاریخ الائمه ، )) ص 16 .
9-بصریا : روستایی است که امام موسی بن جعفر در سه میلی مدینه به وجود آورده بود .
10-(( الاتحاف بحبّ الاشراف ، )) ص 67 . (( جوهرة الکلام فی مدح السادة الاعلام ، )) ص 151 .
11-اصول کافی ، ج 1، ص 497 . (( الارشاد، )) ص 368 . و (( اعیان الشیعه ، )) ج 4، ق 2، ص 252 .
12-(( الاتحاف بحب الاشراف ، )) ص 67 . (( جوهرة الکلام ، )) ص 151 . (( مرآة الجنان ، )) ج 2، ص 159 . (( تاریخ الخمیس ، )) ج 2، ص 321 .
13-(( تاریخ الخمیس ، )) ج 2، ص 321 . (( مرآة الجنان ، )) ج 2، ص 159 .
14-(( اعیان الشیعه ، )) ج 4، ق 2، ص 252 .
15-(( الاتحاف بحبّ الاشراف ، )) ص 67 .
16-(( عمدة الطالب ، )) ص 188 . همچنین در (( علل الشرائع ، )) ص 241، آمده است که : ایشان در محله ای زندگی می کرد که ((عسکر)) نام داشت لذا به حضرت ((عسکری )) گفته شد .
17-مناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 3، ص 401 .
18-(( منتهی الامال ، )) ج 2، ص 8 چاپ جدید .
19-(( مآثر الکبراء فی تاریخ سامرّا، )) ج 3، ص 95 و 96 .
20-بحار، ج 13، ص 131 . (( اعیان الشیعه ، )) ج 4، ق 2، ص 274 و 275 .
21-بحار، ج 13، ص 129 .
22-(( مآثر الکبراء، )) ج 3، ص 94 .
23-(( بحارالانوار، )) ج 13، ص 133 .
24-(( مرآة الجنان ، )) ج 2، ص 160 .
25-(( شذرات الذهب ، )) ج 2، ص 128 - 129 .
26-تاریخ ابی الفداء، ج 2، ص 47 .
27-(( الفصول المهمه ، )) ص 268 .
28-(( المناقب ، )) ج 4، ص 401 .
29-(( الخرایج ، )) ج 2، ص 678 .
30-تاریخ اسلام ، جزء پانزدهم (نسخه عکسی ) .
31-(( الصواعق المحرقه )) ص 206، 207 .
32-(( عمدة الطالب فی انساب آل اءبی طالب ، )) ص 188 .
33-(( مطالب السؤ ول . ))
34-(( شجرة السبطین )) (نسخه خطی ) .
35-(( الاعلام ، )) ج 5، ص 140 .
36-(( الارشاد، )) ص 307 و 308 . و اصول کافی .
37-(( حیاة الحیوان ، )) مادّه جفر .
38-(( حیاة الامام محمّد الجواد، )) ص 69 .
39-(( الجامع الاحکام القرآن ، )) ج 1، ص 35 .
40-(( الارشاد، )) ص 369 . اصول کافی ، ج 1، ص 323 .
41-(( بحارالانوار، ج 13، ص 127 . (( و الاکمال )) صدوق .
42-(( اعیان الشیعة : )) ج 4، ق 2 ص 256 .
43-اصول کافی .
44-صحیح مسلم ، (( کتاب الاماره . )) مسند احمد بن حنبل ، ج 5، ص 89، و صحیح بخاری ، ص 164 .
45-(( صفوة الصفوة ، )) ج 2، ص 98 .
46-(( المناقب ، )) ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 409 .
47-(( بحارالانوار، )) ج 50، ص 132 - مناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 411 .
48-(( الاتحاف بحب الاشراف ، )) ص 67 - 68 . شرح شافیه ابی فراس ، ج 2، ص 167، (( جوهرة الکلام ، )) ص 151 .
49-امالی صدوق ص 412 و (( بحارالانوار )) ج 50، ص 129 .
50-(( من لا یحضره الفقیه . ))
51-(( العمل و حقوق العامل فی الاسلام . ))
52-(( من لا یحضره الفقیه . ))
53-(( روضات الجنات ، )) ج 3، ص 134 .
54-سوره آل عمران ، آیه 22 .
55-سوره مجادله ، آیه 10 .
56-سوره زمر، آیه 8 .
57-سوره نحل ، آیه 125 .
58-(( الاحتجاج )) طبرسی ، ج 1 و 2، ص 454 .
59-(( وسائل الشیعه ، )) ج 4، ص 750 .
60-(( وسائل الشیعه ، )) ج 5، ص 298 .
61-(( مهج الدعوات و المصباح . ))
62-(( مهج الدعوات و المصباح . ))
63-(( مهج الدعوات و مصباح )) کفعمی .
64-(( المصباح ، البحار . ))
65-مصباح کفعمی .
66-(( اسعاف الراغبین ، )) ص 227 .
67-(( بحارالانوار، )) ج 13، ص 129، و امالی صدوق .
68-(( بحارالانوار، )) ج 13، ص 132 .
69-(( بحارالانوار، )) ج 13، ص 142 .
70-(( بحارالانوار، ج 13، ص 132 .
71-(( مروج الذهب ، )) ج 4، ص 114 .
72-(( بحارالانوار، )) جزء سوم . مقام محمود اشاره ای به آیه 79 سوره اسراء است که می فرماید : (( ((و من اللیل فتهجد به نافلة لک عسی ان یبعثک ربک مقاما محمودا)) . ))
73-امالی شیخ صدوق .
74-همان مدرک .
75-همان مدرک .
76-سوره فاطر، آیه 10 .
77-(( بحارالانوار، )) جزء دهم .
78-(( بحارالانوار، )) جزء هشتم .
79-(( بحارالانوار، )) جزء نهم .
80-همان مدرک .
81-همان مدرک .
82-امالی طوسی .
83-همان مدرک .
84-همان مدرک .
85-(( مآثر الکبراء؛ )) ج 3، ص 219 .
86-(( وسائل الشیعه ، )) ج 1، ص 78 .
87-(( وسائل الشیعه ، )) ج 11، ص 523 .
88-(( مآثر الکبراء . ))
89-توحید، ص 380 و 381 .
90-(( عیون اخبار الرضا . ))
91-(( مآثر الکبراء، )) ج 3، ص 220 .
92-(( مآثر الکبراء . و وسائل ، )) ج 4، ص 163 (به صورت مختصر) .
93-امالی شیخ طوسی .
94-(( وسائل الشیعه ، )) ج 11، ص 466 .
95-امالی شیخ طوسی .
96-(( عیون اخبار الرضا . ))
97-(( مآثر الکبراء، )) ج 3، ص 228 .
98-سوره سجده ، آیه 16 .
99-امالی شیخ طوسی .
100-سوره نحل ، آیه 97 .
101-توحید، ص 96 .
102-سوره دهر، آیه 3 .
103-(( بصائر الدرجات . ))
104-(( الدرّالنظیم )) (نسخه خطی ) .
105-(( وسائل الشیعه ، )) ج 2، ص 137 .
106-(( وسائل الشیعه ، )) ج 2، ص 738 . (( و الحدائق الناضرة ، )) ج 4، ص 41 .
107-فنک : جانوری است غیر ماءکول اللحکم که از پوست او پوستین می سازند و می گویند پوست وی بهترین نوع پوست برای تهیه پوستین است و آن را غالبا از سیسیل می آورند . پوست او از سمور خنک تر و از سنجاب گرم تر و ملایم تر است و با تمام مزاج های معتدل سازگار است (( (الحدائق الناضرة ، )) ج 7، ص 174) .
فنک : یک نوع روباه کوچک اندام ، قدش کوتاه ، پوستش قرمز و پشتش دارای موهایی است که انتهای آنها سفید است از پوست این حیوان در نواحی ترکستان پوستین های ذی قیمتی تهیه می کنند (فرهنگ معین ) .
((فنک )) جانوری است که از پوست او پوستین سازند و آن پوستین را نیز ((رشیدی )) گویند . در عربی فنک به نوعی بسیار کوچک از روباه به بزرگی گربه اطلاق می شود و آن در نواحی قاره افریقا (از حبشه تا شمال افریقا) وجود دارد و عربها پوست آن را بکار برند (تعلیقات محمّد معین بر برهان قاطع ) .
108-سمور : جانوری است که از پوست او پوستین های گران قیمت تهیه می کنند و در بلاد ترک وجود دارد . (( (الحدائق الناضرة ، )) ج 7، ص 731) .
((سمور)) جانوری است معروف که از پوست آن پوستین سازند (برهان قاطع ) .
109-(( وسائل الشیعه ، )) ج 3، ص 254 .
110-(( وسائل الشیعه ، )) ج 3، ص 277 .
111-(( وسائل الشیعه ، )) ج 3، ص 251 .
112-بیداء : سرزمین مخصوصی است میان مکه و مدینه در یک میلی ذی الحلیفه که در برخی از احادیث نماز خواندن در آن نهی شده است زیرا از مکان هایی است که مورد غضب واقع شده است . برای تفصیل مطلب به (( وسائل الشیعه ، )) ج 3، و (( الکافی ، )) ج 3 و (( مجمع البحرین )) واژه بیداء رجوع شود .
113-(( وسائل الشیعه ، )) ج 3، ص 251 .
114-(( اللمعة الدمشقیة ، )) ج 1، ص 223 .
115-(( وسائل الشیعه ، )) ج 4، ص 604 .
116-(( وسائل الشیعه ، )) ج 5، ص 604 .
117-(( وسائل الشیعه ، )) ج 5، ص 352 .
118-(( منهاج الصالحین ، )) ج 1، ص 216 و 217 .
119-(( وسائل الشیعه ، )) ج 5، ص 352 .
120-(( الحدائق الناضرة ، )) ج 12، ص 348 .
121-هر ((کرّ)) معادل یکهزار و دویست رطل عراقی است (( (مجمع البحرین ) . ))
122-(( وسائل الشیعه ، )) ج 6، ص 123 .
123-(( وسائل الشیعه ، )) ج 6، ص 157 .
124-(( الحدائق الناضرة ، )) ج 12، ص 211 .
125تا264
125-(( وسائل الشیعه ، )) ج 6، ص 177 .
126-(( وسائل الشیعه ، )) ج 6، ص 237 .
127-(( وسائل الشیعه ، )) ج 6، ص 238 .
128-(( وسائل الشیعه ، )) ج 7، ص 187 .
129-(( وسائل الشیعه ، )) ج 7، ص 154 .
130-(( وسائل الشیعه ، )) ج 7، ص 187 .
131-(( وسائل الشیعه ، )) ج 8، ص 213 .
132-اسراء، آیه 38 .
133-مکاسب شیخ انصاری .
134-(( وسائل الشیعه ، )) ج 12، ص 137 .
135-(( وسائل الشیعه ، )) ج 13، ص 268 .
136-(( وسائل الشیعه ، )) ج 13، ص 268 .
137-(( مستمسک العروة الوثقی ، )) ج 11، ص 30 .
138-(( وسائل الشیعه ، )) ج 13، ص 299 .
139-(( وسائل الشیعه ، )) ج 13، ص 299 .
140-سوره انعام ، آیه 144 .
141-(( وسائل الشیعه ، )) ج 18، ص 213 .
142-لازم به توجه است که ایشان اخیرا از نظر خویش درباره توثیق بی واسطه و مع الواسطه رجال (( کامل الزیارات )) عدول کرده اند . (مترجم ) .
143-مبانی (( تکملة المنهاج ، )) ج 1، ص 72 .
144-سوره ص ، آیه 39 .
145-سوره غافر، آیه 84 و 85 .
146-وسائل ، ج 18، ص 331 .
147-(( وسائل الشیعه ، )) ج 18، ص 554 .
148-اصول کافی ، ج 1، ص 97، و (( التوحید، )) ص 109 .
149-سوره اعراف ، آیه 142 .
150-سوره اعراف ، آیه 143 .
151-سوره اعراف ، آیه 143 .
152-سوره اعراف ، آیه 143 .
153-(( فی ظلال القرآن ، )) ج 9، ص 39 .
154-(( التوحید، )) ص 66 .
155-شرح (( نهج البلاغه )) ابن ابی الحدید .
156-(( التوحید، )) ص 104 .
157-(( التوحید، )) ص 91 .
158-(( الدر النظیم ، و التوحید، )) ص 100 .
159-سوره توبه ، آیه 74 .
160-سوره احزاب ، آیه 66 .
161-سوره نساء، آیه 59 .
162-سوره نساء، آیه 83 .
163-سوره نساء، آیه 58 .
164-سوره انبیاء آیه 7 .
165-(( کشف الغمه ، )) ج 3، ص 176 .
166-احتجاج طبرسی .
167-سوره مائده ، آیه 55 و 56 .
168-مسند احمد بن حنبل ، ج 4، ص 366، صحیح ترمذی ، ج 2، ص 308 . سنن بیهقی ، ج 2، ص 148، (( کنز العمال ، )) ج 7، ص 102 . (( مستدرک الصحیحین ، )) ج 3، ص 109 . و طبقات ابن سعد، ج 2، قسم 2، ص 2 .
169-(( الکشاف )) در تفسیر آیه 55 سوره مائده ، تفسیر رازی ، تفسیر طبری ، ج 6، ص 186 . (( الدر المنثور، کنز العمال ، )) ج 6، ص 319 . (( مجمع الزوائد، )) ج 7، ص 17 . (( ذخائر العقبی ، )) ص 102 . (( الریاض النضرة ، )) ج 2، ص 227 .
170-سوره مائده ، آیه 3 .
171-حدیث غدیر از احادیث متواتر است و محقق بزرگ علامه امینی اولین جلد از کتاب عظیم (( ((الغدیر)) )) را به سند و منابع این حدیث اختصاص داده است .
172-صحیح ابن ماجه ، ص 12 . (( حلیة الاولیاء، ج 7، ص 194 . خصائص نسائی ، ص 15 . تاریخ بغداد، ج 11، ص 432 . صحیح ترمذی ، ج 2، ص 301 . (( مشکل الا ثار، )) ج 2، ص 309 و مسند ابی داوود، ج 1، ص 29 .
173-قریب به همین مضمون در (( کنز العمال ، )) ج 6، ص 155 و (( مجمع الزوائد، )) ج 9، ص 113 آمده است .
174-سوره احزاب آیه 57 .
175-درست این سخن گفته پیغمبر است که من شهر علمم علیم در است .
176-(( مستدرک الصحیحین ، )) ج 3، ص 122 . (( الاصابه ، )) ج 4، ص 304 . (( کنزالعمال ، )) ج 6، ص 152، (( مجمع الزوائد، )) ج 9، ص 129 . (( و الریاض النضرة ، )) ج 2، ص 165 .
177-(( مستدرک الصحیحین ، )) ج 3، ص 130 . تاریخ بغداد، ج 13، ص 32 . (( اسدالغابة ، )) ج 4، ص 383، و (( مجمع الزوائد، )) ج 9، ص 131 .
178-صحیح ابن ماجه ، ص 12 . (( حلیة الاولیاء، )) ج 1، ص 62، خصائص نسائی ، ص 32 . و (( کنز العمال ، )) ج 6، ص 395 .
179-سوره کهف ، آیه 49 .
180-سوره حج ، آیه 10 .
181-سوره یونس ، آیه 44 .
182-سوره بقره ، آیه 81 .
183-سوره نساء، آیه 10 .
184-سوره نساء، آیه 56 .
185-سوره بقره ، آیه 85 .
186-سوره انعام ، آیه 160 .
187-سوره مؤ من ، آیه 17 .
188-سوره زمر، آیه 7 .
189-سوره آل عمران ، آیه 102 .
190-سوره ذاریات ، آیه 56 و 57 .
191-سوره نساء، آیه 36 .
192-نقل به معنی آیه 20 سوره انفال (( (اطیعوا اللّه و رسوله و . . . ) . ))
193-سوره بقره ، آیه 85 .
194-سوره زخرف ، آیه 30 و 31 .
195-سوره زخرف ، آیه 30 و 31 .
196-سوره احزاب ، آیه 36 .
197-(( محاضرات فی اصول الفقه ، )) ج 2، ص 87 و 89 ما نیز تقریرات ایشان را در بحث خارج اصول مدوّن ساخته ایم .
198-سورء اسراء، آیه 70 .
199-سوره تین ، آیه 4 .
200-سوره انفطار، آیه 6، 7 و 8 .
201-سوره حج ، آیه 38 .
202-سوره نحل ، آیه 14 .
203-سوره نحل ، آیه 8 .
204-سوره تغابن ، آیه 16 .
205-سوره بقره ، آیه 286 .
206-سوره نور، آیه 60 .
207-سوره آل عمران ، آیه 97 .
208-سوره مجادله ، آیه 4 و 5 .
209-سوره نساء، آیه 100 .
210-سوره نساء، آیه 100 .
211-سوره نور، آیه 31 .
212-سوره توبه ، آیه 91 .
213-سوره بقره ، آیه 273 .
214-سوره آل عمران ، آیه 166 .
215-سوره صف ، آیه 2 .
216-سوره نحل ، آیه 106 .
217-سوره بقره ، آیه 225 .
218-سوره محمّد، آیه 33 .
219-سوره اعراف ، آیه 181 .
220-سوره عنکبوت ، آیه 1 .
221-سوره ص ، آیه 33 .
222-سوره طه ، آیه 87 .
223-سوره اعراف ، آیه 154 .
224-در آیات فوق کلمه ((فتنه )) یا مشتقات آن بکار رفته است .
225-سوره مائده ، آیه 48 .
226-سوره آل عمران ، آیه 152 .
227-سوره قلم ، آیه 17 .
228-سوره ملک ، آیه 2 .
229-سوره بقره ، آیه 123 .
230-سوره محمّد، آیه 5 .
231-سوره مؤ منون ، آیه 115 .
232-سوره انعام ، آیه 28 .
233-سوره طه ، آیه 134 .
234-سوره اسراء، آیه 16 .
235-سوره نساء، آیه 163 .
236-سوره نحل ، آیه 93 .
237-سوره فصلت ، آیه 17 .
238-سوره آل عمران ، آیه 7 .
239-سوره زمر، آیه 17 و 18 .
240-(( تحف العقول ، )) ص 458 - 475 . طبرسی نیز این نامه را به اختصار در احتجاج خود نقل می کند .
241-(( وسائل الشیعه ، )) ج 5، ص 62 .
242-سوره بقره ، آیه 186 .
243-سوره زمر، آیه 52 .
244-سوره صافات ، آیه 75 .
245-سوره اسراء، آیه 109 .
246-(( اعیان الشیعه ، )) ج 4، ق 2، ص 285 .
247-(( الدر النظیم . ))
248-ادعیه (( بحارالانوار . ))
249-(( التوحید . ))
250-(( مزار البحار . ))
251-(( مزار البحار . ))
252-(( الذریعه الی تصانیف الشیعه ، )) ج 13، ص 305 و 306 .
253-(( مفاتیح الجنان ، )) ص 363 از شیخ عباس قمی .
254-تاریخ طبری ، ج 2، ص 75 .
255-(( فیض القدیر، )) ج 4، ص 358 . و (( کنز العمال ، )) ج 6، ص 156 .
256-(( الاستیعاب ، )) ج 2، ص 759 .
257-سوره احزاب ، آیه 10 - 13 .
258-سوره احزاب ، آیه 22 .
259-سوره توبه ، آیه 25 - 26 .
260-سوره توبه ، آیه 27 .
261-سوره احزاب ، آیه 15 .
262-سوره صافات ، آیه 101 .
263-سوره بقره ، آیه 207 .
264-سوره مائده ، آیه 67 .
265تا415
265-سوره مائده ، آیه 3 .
266-سوره طه ، آیه 90 و 91 .
267-(( قصص الانبیاء )) راوندی .
268-امالی صدوق .
269-(( مآثر الکبراء، )) ج 3، ص 243 .
270-سوره انعام ، آیه 44 و 45 .
271-رجال کشی .
272-(( مآثر الکبراء، )) ج 3، ص 227 .
273-(( الاحتجاج . ))
274-(( بحارالانوار . ))
275-نام این شخص به عنوان یکی از اصحاب امام هادی در کتب رجال به دست نیامد، شاید راوی حسین بن سعید اهوازی باشد که ما در بخش مربوط به اصحاب و راویان حدیث حضرت از او یاد خواهیم کرد .
276-(( تحف العقول ، )) ص 482 و 483 .
277-امالی مفید .
278-(( مآثر الکبراء، ج 3، ص 227 .
279-(( معانی الاخبار صدوق . ))
280-(( معانی الاخبار صدوق . ))
281-(( معانی الاخبار . ))
282-(( معانی الاخبار . ))
283-سوره اعراف ، آیه 179 .
284-منابع مورد استفاده این احادیث عبارتند از : (( الدر النظیم ، الاتحاف بحب الاشراف ، بحارالانوار، امالی طوسی ، اعیان الشیعه ، نزهة الناظر، تحف العقول ، امالی شیخ مفید، معانی الاخبار صدوق و مآثر الکبراء . ))
285-رجال طوسی ، ص 409 .
286-رجال برقی .
287-رجال طوسی ، ص 409 و رجال برقی .
288-رجال طوسی .
289-رجال برقی .
290-رجال طوسی .
291-رجال برقی .
292-رجال کشّی .
293-رجال طوسی .
294-رجال طوسی .
295-رجال کشّی .
296-(( معجم رجال الحدیث . ))
297-رجال طوسی و رجال برقی .
298-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 1، ص 221 - 122 .
299-رجال طوسی .
300-رجال طوسی .
301-رجال کشی .
302-رجال کشّی .
303-رجال کشّی .
304-رجال نجاشی .
305-رجال کشّی .
306-رجال طوسی .
307-رجال نجاشی .
308-(( الفهرست )) طوسی .
309-(( الغیبه و اصول کافی . ))
310-رجال طوسی .
311-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 2، ص 48 .
312-رجال برقی .
313-رجال طوسی .
314-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 2، ص 32 .
315-رجال طوسی .
316-رجال نجاشی .
317-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 2، ص 32 .
318-رجال طوسی .
319-(( معجم رجال الحدیث ، ج 2، ص 33 .
320-رجال طوسی .
321-رجال برقی .
322-رجال طوسی .
323-رجال طوسی .
324-رجال طوسی .
325-(( معجم الرجال الحدیث . ))
326-رجال طوسی .
327-رجال طوسی .
328-رجال طوسی .
329-خلاصه علاّمه .
330-رجال نجاشی .
331-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 3، ص 307 .
332-رجال طوسی ، ص 411 .
333-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 4، ص 49 .
334-رجال برقی .
335-رجال طوسی .
336-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 4، ص 307 .
337-تهذیب شیخ طوسی .
338-رجال نجاشی .
339-رجال شیخ طوسی .
340-رجال شیخ طوسی .
341-رجال طوسی .
342-رجال طوسی .
343-رجال طوسی .
344-رجال طوسی .
345-رجال نجاشی .
346-رجال طوسی .
347-(( الرسالة العددیة . ))
348-رجال کشّی .
349-رجال کشّی .
350-رجال کشّی .
351-رجال طوسی .
352-رجال نجاشی .
353-رجال طوسی .
354-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 5، ص 30 - 31 .
355-رجال طوسی .
356-رجال نجاشی .
357-رجال طوسی .
358-رجال کشّی .
359-رجال طوسی .
360-رجال کشی .
361-رجال طوسی .
362-رجال طوسی .
363-رجال طوسی .
364-رجال طوسی .
365-رجال برقی .
366-رجال نجاشی .
367-رجال کشی .
368-رجال طوسی .
369-رجال کشّی .
370-رجال طوسی .
371-رجال طوسی .
372-رجال طوسی .
373-رجال طوسی .
374-رجال نجاشی .
375-رجال طوسی .
376-رجال طوسی .
377-رجال طوسی .
378-رجال طوسی .
379-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 7، ص 92 .
380-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 7، ص 121 .
381-رجال برقی .
382-رجال کشّی .
383-رجال طوسی .
384-رجال نجاشی .
385-رجال نجاشی .
386-رجال طوسی .
387-رجال کشّی .
388-رجال طوسی .
389-رجال طوسی و برقی .
390-رجال طوسی .
391-رجال طوسی .
392-رجال طوسی .
393-رجال نجاشی .
394-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 8، ص 340 .
395-رجال طوسی ، ص 415 .
396-رجال طوسی .
397-اصول کافی .
398-رجال طوسی .
399-رجال طوسی .
400-رجال طوسی .
401-(( المناقب . ))
402-رجال طوسی .
403-رجال طوسی .
404-رجال طوسی .
405-رجال طوسی .
406-رجال نجاشی .
407-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 10، ص 52 .
408-امالی صدوق و خلاصه آن در (( وسائل الشیعه ، )) ج 1، ص 13 .
409-رجال نجاشی .
410-رجال نجاشی .
411-رجال طوسی .
412-(( الغیبه . ))
413-رجال برقی .
414-رجال طوسی .
415-رجال کشّی .
416تا570
416-رجال کشّی .
417-رجال طوسی .
418-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 11، ص 222 .
419-رجال طوسی .
420-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 11، ص 203 .
421-رجال طوسی .
422-رجال نجاشی .
423-رجال کشّی .
424-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 11، ص 301 .
425-منسوب به همانیه یا همینیا روستایی از توابع بغداد است (( (تنقیح المقال ) . ))
426-(( رجال و الغیبه شیخ طوسی . ))
427-رجال نجاشی .
428-رجال کشّی .
429-رجال کشّی .
430-رجال طوسی .
431-رجال طوسی .
432-رجال نجاشی .
433-رجال کشّی .
434-رجال طوسی و برقی .
435-رجال طوسی .
436-رجال طوسی .
437-رجال طوسی .
438-رجال طوسی و برقی .
439-رجال طوسی و برقی .
440-اصول کافی .
441-رجال طوسی .
442-رجال طوسی .
443-رجال طوسی و برقی .
444-رجال طوسی .
445-رجال طوسی .
446-رجال طوسی .
447-رجال طوسی و برقی .
448-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 11، ص 114 .
449-رجال طوسی .
450-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 12، ص 154 .
451-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 12، ص 60 .
452-رجال طوسی .
453-رجال طوسی .
454-رجال برقی .
455-رجال نجاشی .
456-رجال طوسی و برقی .
457-رجال طوسی و برقی .
458-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 12، ص 163 .
459-(( الکنی و القاب ، )) ج 1، ص 432 به نقل از کشّی .
460-رجال کشی .
461-رجال نجاشی .
462-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 12، ص 194 .
463-رجال طوسی .
464-رجال طوسی .
465-(( الغیبه . ))
466-رجال طوسی .
467-رجال کشّی .
468-رجال کشّی .
469-رجال کشّی .
470-رجال کشّی .
471-رجال کشّی .
472-رجال طوسی و برقی .
473-رجال طوسی .
474-رجال کشّی .
475-رجال کشّی .
476-رجال کشّی .
477-رجال نجاشی .
478-(( الفهرست )) شیخ طوسی .
479-رجال نجاشی .
480-(( الفهرست )) ابن ندیم .
481-رجال طوسی .
482-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 12، ص 339 .
483-رجال طوسی .
484-رجال طوسی .
485-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 13، ص 73 .
486-رجال طوسی .
487-(( معجم رجال الحدیث . ))
488-رجال طوسی .
489-رجال طوسی .
490-رجال طوسی .
491-رجال کشّی .
492-رجال طوسی .
493-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 15، ص 26 .
494-رجال برقی .
495-رجال طوسی .
496-رجال طوسی .
497-رجال طوسی .
498-رجال طوسی .
499-رجال نجاشی .
500-رجال کشّی .
501-رجال نجاشی .
502-همان مدرک .
503-رجال طوسی .
504-رجال طوسی .
505-رجال طوسی .
506-رجال طوسی .
507-رجال طوسی .
508-رجال طوسی .
509-رجال نجاشی .
510-رجال طوسی .
511-رجال کشی .
512-رجال طوسی .
513-رجال طوسی .
514-رجال کشی .
515-رجال برقی .
516-رجال طوسی .
517-رجال نجاشی .
518-رجال نجاشی .
519-رجال طوسی .
520-رجال طوسی .
521-رجال نجاشی .
522-رجال طوسی .
523-(( معجم رجال الحدیث ، )) ج 17، ص 34 .
524-رجال طوسی .
525-رجال طوسی .
526-رجال طوسی و کشّی .
527-رجال طوسی و کشّی .
528-رجال طوسی و کشّی .
529-رجال طوسی .
530-(( معجم رجال الحدیث . ))
531-رجال طوسی .
532-رجال طوسی .
533-رجال طوسی .
534-رجال طوسی .
535-رجال طوسی .
536-رجال طوسی .
537-رجال طوسی .
538-رجال طوسی .
539-رجال نجاشی .
540-رجال طوسی .
541-رجال نجاشی .
542-رجال طوسی .
543-(( الفهرست )) شیخ طوسی .
544-رجال طوسی .
545-رجال طوسی .
546-فهرست شیخ طوسی .
547-رجال طوسی .
548-رجال طوسی .
549-رجال طوسی .
550-رجال طوسی .
551-(( تنقیح المقال ، )) ج 3، ص 329 .
552-(( الکنی و الالقاب ، )) ج 1، ص 314 .
553-رجال طوسی .
554-رجال طوسی .
555-رجال طوسی .
556-فهرست طوسی .
557-رجال نجاشی .
558-رجال طوسی .
559-اصول کافی .
560-رجال طوسی .
561-(( الخلاصه . ))
562-(( الوجیزه . ))
563-رجال طوسی .
564-رجال طوسی .
565-رجال طوسی .
566-رجال طوسی .
567-رجال طوسی .
568-رجال طوسی .
569-رجال طوسی .
570-(( تنقیح المقال ، )) ج 4، ص 39 .
571تا672
571-رجال طوسی .
572-(( الارشاد))، ص 375 - 376 .
573-(( مرآة الزمان ، )) ج 9، ص 553 .
574-(( مروج الذهب ، )) ج 4، ص 113 .
575-تاریخ یعقوبی ، ج 3، ص 206 .
576-(( مرآة الزمان ، )) ج 9، ص 553 . (( تذکرة الخواص ، )) ص 359 و (( مروج الذهب ، )) ج 4، ص 114 .
577-(( الارشاد، )) ص 376 .
578-(( مرآة الزمان ، )) ج 9، ص 553 .
579-تاریخ بغداد، ج 12، ص 57 .
580-سوره تبت ، آیه 1 .
581-(( بحارالانوار، )) ج 4 .
582-سوره توبه ، آیه 25 .
583-(( تاریخ الاسلام )) ذهبی . (( رجال الطبقة السادسة و العشرین )) (نسخه عکسی ) و (( تذکرة الخواص ، )) ص 360 .
584-(( المنتظم ، )) ج 12، ص 26 و 27 (نسخه عکسی ) .
585-سوره مؤ من ، آیه 84 و 85 .
586-شرح شافیه ابی قراس ، ج 2، ص 167 (نسخه عکسی ) .
587-الحمانی : یحیی بن عبدالحمید بن عبدالرحمن ابو زکریا حمانی کوفی است که به بغداد آمد و از جماعت بزرگی از جمله سفیان بن عیینه ، ابوبکر بن عیاش و وکیع نقل کرد . خطیب در تاریخ بغداد او را یاد می کند و روایاتی از یحیی بن معین می آورد که او گفت : یحیی بن عبدالحمید حمانی راستگو، صدوق و ثقه است و از او روایت شده که می گفت : ((معاویه در حالی که از ملت اسلام خارج بود جان سپرد)) .
حمانی در ماه رمضان سال 228 ه - در سامرا درگذشت و اولین شاعر محدث و نوآوری بود که در آن شهر فوت کرد . این مطلب در کتاب (( الکنی و الالقاب ، )) ج 2، ص 191 و 192 آمده است .
588-(( المناقب . ))
589-سوره نمل ، آیه 40 .
590-سوره یوسف ، آیه 100 .
591-سوره یوسف ، آیه 101 .
592-سوره یونس ، آیه 94 .
593-سوره آل عمران ، آیه 61 .
594-سوره لقمان ، آیه 26 .
595-سوره زخرف ، آیه 71 .
596-سوره شوری ، آیه 50 .
597-این فقرات را از مناقب ، ج 4، ص 404 نقل کرده ایم . لیکن در (( تحف العقول )) به گونه دیگری روایت شده است .
598-سوره فرقان ، آیه 68 .
599-سوره طلاق ، آیه 2 .
600-این فقرات را از (( تحف العقول )) نقل کرده ایم . در (( المناقب )) عبارات دیگری آمده است .
601-ابن صفیه همان زبیر بن العوام است که به دست ابن جرموز در جنگ جمل به قتل رسید .
602-سوره ص ، آیه 39 .
603-مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 043 - 406 . و (( تحف العقول ، )) ص 477 - 481 .
604-سوره انبیاء، آیه 28 .
605-(( کامل الزیارات ، و مزار بحارالانوار . ))
606-(( یوم الاخاء )) (مواخاة ) روزی است که پیامبر (ص ) دستور داد هر یک از انصار با یکی از مهاجرین پیمان برادری ببندد و خود با امیرالمؤ منین (ع ) پیمان بست - م .
607-(( مزار البحار . ))
608-(( کامل الزیارات ، )) ص 273، و (( مزار البحار، )) ص 141 .
609-(( کامل الزیارات ، )) ص 274 و (( مزار البحار، )) ص 41 .
610-(( وسائل الشیعه ، )) ج 3، ص 570 .
611-ظاهرا امام تمایل نداشتند ابو هاشم که از مشاهیر اصحاب و بزرگان شیعه بود در برابر چشم ماءموران متوکل و آشکارا به زیارت کربلا برود و احیانا در مضیقه قرار بگیرد . - م .
612-محمّد بن حمزه از نوادگان زید بن علی بن الحسین بود و در مقابل خواسته امام مبنی بر سفر به کربلا به دلیل جهل ، عدم اعتقاد، یا ترس سر باز زد و امام بر همین نکته پافشاری می کند که او از پدر (زید) شجاعت و دلاوری را به ارث نبرده است (( والولد سرّ ابیه )) درباره او صدق نمی کند . - م .
613-(( کامل الزیارات )) و فروع کافی ، ج 4، ص 567 که در ذیل حدیث توضیحات سودمندی آمده و در ترجمه از آن بهره گرفته شده است . - م .
614-سوره جاثیه ، آیه 21 .
615-سوره جاثیه ، آیه 21 .
616-(( روضة الاعیان )) (نسخه خطی ) .
617-در (( مرآة الجنان )) ج 2، ص 160 (( ((فلم ینفعهم القلل )) )) آمده است .
618-در کتاب (( جوهرة الکلام ، ص 152 آمده است که : این ابیات بر کاخ سیف بن ذی یزن حمیری نوشته شده بود و ابیات زیر دنباله آنهاست :
(( انظر ماذا تری ایها الرجل
و کن علی حذر من قبل تنتقل ))
((ای مرد ! نیک بنگر که چه می بینی و قبل از رفتن به هوش باش و نوشته ای از اعمال نیک که خشنودت سازد پیش فرست و بدان که هر ساکن خانه ای بزودی خانه را ترک کرده خواهد رفت )) .
((به گروهی بنگر که مدت ها در آرامش و خوشی زیستند و اینک در زیر خاک در بند اعمال خود هستند)) .
((خانه هایی بنا ردند و اموالی گرد آوردند لیکن همینکه مدت آنان بسر آمد هیچیک آنان را سودی نبخشید)) .
رک : (( نزهة الجلیس ، )) ج 2، ص 138 - (( مرآة الجنان ، )) ج 2، ص 160 . (( تذکرة الخواص ، )) ص 361 . (( و الا تحاف بحب الاشراف ، )) ص 67 .
619-سوره شعرا، آیه 227 .
620-اصول کافی .
621-(( بحارالانوار . ))
622-(( الخرایج )) راوندی .
623-سوره هود، آیه 65 .
624-(( البحار، )) ج 12، ص 134، (( و الخرایج . ))
625-سوره حج ، آیه 60 .
626-سوره غافر، آیه 60 .
627-مصباح کفعمی و دیگران .
628-ظاهرا ((منتظر)) مناسب تر به نظر می رسد زیرا او مترصد مرگ پدر و قبضه کردن قدرت بود .
629-تاریخ ابن کثیر، ج 10، ص 349 و (( روضة الاعیان ، )) ص 108 (نسخه عکسی ) .
630-(( روضة الاعیان ، )) ص 108 .
631-تاریخ ابن اثیر، ج 5، ص 311 .
632-(( مروج الذهب ، ج 4، ص 83 .
633-(( سیر اعلام النبلاء، )) ج 8، ص 155 (نسخه عکسی ) و (( مروج الذهب ، )) ج 4، ص 135 .
634-(( تاریخ الخلفاء )) سیوطی ، ص 357 در آنجا آمده است که : ابن طیفور بیمار شد و او را با همان تیغ زهرآلود فصد کردند و در نتیجه بلافاصله مرد .
635-(( الانباء فی تاریخ الخلفاء )) (نسخه عکسی ) .
636-(( مروج الذهب ، )) ج 4، ص 90 .
637-(( الانباء فی تاریخ الخلفاء )) (نسخه عکسی ) .
638-(( تاریخ الخلفاء، )) ص 358 و 359 .
639-(( الفخری ، )) ص 222 .
640-Interaction
641-(( مروج الذهب ، ج 4، ص 61 .
642-(( الدیارات شابشی ، )) ص 101 .
643-(( الفخری ، )) ص 181 .
644-(( النجوم الزاهره ، )) ج 2، ص 229 .
645-تاریخ یعقوبی ، ج 3، ص 205 .
646-دیوان جاحظ .
647-تاریخ طبری ، ج 9، ص 125 .
648-(( مروج الذهب ، )) ج 4، ص 19 .
649-تاریخ طبری ، ج 9، ص 197 .
650-(( الفخری ، )) ص 178 .
651-(( مروج الذهب ، )) ج 4، ص 170 .
652-(( العصر العباسی الثانی ، )) ص 120 و 121 .
653-(( الفخری ، )) ص 198 .
654-(( الاغانی ، )) ج 23، ص 519 (ط دارالثقافة ) .
655-شحرتین (تثنیه شحرة ) کناره دریای هند از ناحیه یمن است . ((ملل )) نیز اطراف مکه قرار دارد . برای نام ها به (( معجم البلدان ، )) رجوع کنید .
656-(( الوافی بالوفیات ، )) ج 3، ص 62 .
657-(( مقاتل الطالبیین ، )) ص 579 .
658-(( مقاتل الطالبیین ، )) ص 599 .
659-همان مدرک .
660-تاریخ طبری ، ج 9، ص 231 . (ط دار معارف ) .
661-(( الذخائر، )) ص 81 - 83 .
662-اهل بیت نبوت - علیهم السلام - .
663-عباس بن عبدالمطلب جزء مشرکین بدر بود که به اسارت مسلمانان درآمد . - م .
664-مراد عباسیان هستند .
665-دیوان ابن المعتز، ط بیروت ، دار صادر، ص 30 - 33 .
666-(( مقاتل الطالبیین ، )) ص 600 .
667-اشاره به ادعای آنان که پیامبر گفته بود : (( ((نحن معاشر الانبیاء لانورّث )) )) و به استناد این گفته ((فدک )) را تصاحب کردند .
668-مراد عبداللّه بن عباس است .
669-پس از تحمیل طرح ((حکمیت )) بر امیرالمؤ منین ایشان عبداللّه بن عباس را نماینده خود معرفی کردند . زیرا او کفایت و زیرکی لازم را برای رویارویی با عمروعاص داشت لیکن خوارج زیر بار نرفتند و ابوموسی اشعری را به نمایندگی برگزیدند . . . - م .
670-اعضای شورای خلافت پس از مرگ عمر شش تن بودند : علی علیه السلام ، زبیر، طلحه ، عثمان ، عبدالرحمن بن عوف و سعید بن ابی وقّاص . م .
671-لشکریان مقتدر بر او شوریدند و او را خلع کرده ابن معتز را به خلافت برگزیدند و او را به المرتضی باللّه ملقب ساختند، امّا او تنها یک شبانه روز بر اریکه قدرت قرار گرفت و هواداران مقتدر مجددا او را به خلافت رسانده و ابن معتز را دستگیر، محبوس و مقتول ساختند . رک : دیوان ابن المعتز مقدمه کرم البستانی ، ص 5 . - م .
672-((ابومسلم خراسانی )) از بنیانگذاران خلافت عباسی بود که متاءثر از دعوت : ((الرضا من آل محمّد)) عمل کرد و پس از قدرت گرفتن عباسیان از کرده اش پشیمان شد و نامه ای به امام صادق - علیه السلام - نگاشت لیکن حضرت نامه را باز پس زد . ابومسلم با خدعه و به دست منصور به قتل رسید . درباره او نظرات مختلفی ارائه شده است . مخصوصا رک : آثار شهید مطهری در این باب . - م .
673تا792
673-مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هر کسی بر طینت خود می تند
(مولوی )
674-(( مقاتل الطالبیین ، )) ص 600 .
675-همان مدرک ، ص 601 و 602 .
676-(( الاغانی ، )) ج 16، ص 361 . (( العصر العباسی الثانی ، )) ص 390 .
677-رک : (( الاغانی ، )) ج 16، ص 361 . (( مقاتل الطالبیین ، )) ص 601، (( معجم الشعراء، )) ص 380 . (( والعصر العباسی الثانی ، )) ص 389 .
678-(( مقاتل الطالبیین ، )) ص 615 .
679-همان مدرک ، ص 619 - 627 .
680-همان مدرک ، ص 628 .
681-(( مروج الذهب ، )) ج 4، ص 93 .
682-(( مروج الذهب ، )) ج 4، ص 93 .
683-(( مقاتل الطالبیین ، )) ص 644 .
684-(( مروج الذهب ، )) ج 4، ص 94 .
685-(( مروج الذهب ، )) ج 4، ص 64 .
686-(( مروج الذهب ، ج 2، ص 95 .
687-(( مقاتل الطالبیین ، )) ص 646 .
688-(( الحدائق الناضره )) (نسخه عکسی ) .
689-(( مقاتل الطالبیین ، )) ص 658 .
690-(( مقاتل الطالبیین ، )) ص 598 .
691-(( اخبار الدول ، )) ص 658 .
692-وجه تسمیه آن را حمداللّه مستوفی چنین می گوید : به عهد متوکل خلیفه (و به دستور او) آب در او بستند تا خراب شود، آب حیرت آورد و زمینی که ضریح حضرت است خشک ماند (لغتنامه دهخدا ذیل واژه : حایر) .
693-(( مقاتل الطالبیین ، )) ص 598 .
694-دیوان جواهری .
695-شرح شافیه ابی فراس ، ج 2، ص 144 .
696-شرح شافیه ابی فراس ، ج 2، ص 144 .
697-(( ابوالشهداء )) نوشته عقّاد .
698-شرح شافیه ابن فراس ، ص 144 .
699-(( فوات الوفیات ، )) ج 1، ص 203 .
700-(( اخبار الدول ، )) ص 159، (( تاریخ الخلفاء، )) ص 347 .
701-(( مروج الذهب ، )) ج 4، ص 159 .
702-یکی از کاخ های متوکل به معنی : گواراسرا است (( (العصر العباسی الثانی ، )) ص 55) و در (( معجم البلدان )) ضبط آن به صورت : برکوار، برکوان و بزکوار آمده است - م .
703-(( الانباء فی تاریخ الخلفاء )) (نسخه عکسی ) .
704-(( الانباء فی تاریخ الخلفاء . ))
705-(( سیر اعلام النبلاء، )) ج 8، ص 153 . (( تاریخ الخلفاء، )) ص 349 . و (( اخبار الدول ، )) ص 116 .
706-(( سیر اعلام النبلاء، )) ج 8، ص 153 .
707-هارون الرشید در سامرّا نهری حفر کرد و آن را قاطول نامید . رک : (( معجم البلدان ، )) ج 3، ص 174 - م .
708-نوعی از کشتی که ساخت متوکل است . (( منتهی الارب ، )) ج 1، ص 523 . و (( تاج العروس ، )) ج 10 .
709-احتمالا درهم صحیح است .
710-(( الدیارات ، )) ص 102 .
711-(( نهایة الارب ، )) ص 406 .
712-(( . . . متوکل پیاپی قصر می ساخت تا آنکه تعداد آنها به بیست کاخ رسید که عبارت بودند از : برکوار (خانه گوارایی )، شاه ، عروس ، برکه ، جوسق (کوشک )، مختار، جعفری ، غریب ، بدیع ، صبیح ، ملیح ، شبداز، قصور، جامع ، برج ، متوکلیه ، بهو و لؤ ؤ ة که 274 میلیون درهم خرج آنها کرد . (( (العصر العباسی الثانی ، )) شوقی ضیف ، ص 55) - م .
713-(( معجم البلدان ، )) ج 2، ص 143 .
714-تاریخ طبری ، ج 9، ص 212 . 715-نام متوکل جعفر بود .
716-(( دیوان البحتری ، )) ج 1، ص 40 - 41 .
717-نام دو کوه است .
718-نام دو کوه است .
719-سیاره برجیس ، اورمزد .
720-کوه های ((الصمان )) در سرزمین بنی تمیم .
721-نزدیک مروه است که میان آنها سعی می کنند .
722-مشعرالحرام مراد است .
723-(( دیوان البحتری ، )) ج 2، ص 68 .
724-نام یکی از قصرهای متوکل است .
725-اشعار ابی علی البصیر، ص 167 - 168 (به تحقیق یونس السامرائی ) .
726-(( دیوان البحتری . ))
727-(( معجم البلدان ، )) ج 2، ص 143 .
728-دیوان جواهری .
729-نام متوکل .
730-تاریخ یعقوبی ، ج 3، ص 222 . (( الدیارات ، )) ص 103 .
731-(( الدیارات ، )) ص 3 .
732-(( نهایة الارب ، )) ج 1، ص 406 .
733-(( دیوان البحتری ، )) ج 2، ص 397 .
734-یکی از کاخ های متوکل .
735-(( معجم البلدان ، )) ج 3، ص 319 (ط بیروت ، دار صادر) .
736-نام اسب معروف خسرو پرویز، پادشاه ساسانی که متوکل بر قصر خود نهاده بود .
737-(( دیوان البحتری ، )) ج 2، ص 398 .
738-(( معجم البلدان ، )) ج 5، ص 70 .
739-(( معجم البلدان ، )) ج 5، ص 71 .
740-(( معجم البلدان ، )) ج 4، ص 192 : ضبط غرد را درست نمی دانم بلکه می پندارم ((فرد)) درست باشد . خداوند عالم است .
741-(( دیوان البحتری ، )) ج 1، ص 163 .
742-(( معجم البلدان ، )) ج 3، ص 175 .
743-همان مدرک ، ج 2، ص 328 .
744-(( الاوراق صولی ، )) ج 2، ص 182 .
745-(( نهایة الارب ، )) ج 1، ص 106 .
746-(( دیوان البحتری ، )) ج 1، ص 35 و 36 .
747-نام متوکل جعفر و نهر نیز در عربی جعفر نامیده می شود و در اینجا شاعر برکه را نهر فرض کرده است . - م .
748-دو ستاره مقابل یکدیگر در آسمان .
749-دیوان علی بن جهم ، ص 32 .
750-(( العقد الفرید، )) ج 6، ص 430 .
751-(( فوات الوفیات ، )) ج 2، ص 356 (تاءلیف ) (( والعصر العباسی الثانی ، )) ص 501 .
752-(( الاغانی ، )) ج 14، ص 193 (ط دارالکتب المصریه ) .
753-(( الاغانی ، )) ج 10، ص 64 (ط دارالکتب ) .
754-(( الاغانی . ))
755-(( تاریخ الخلفاء، )) ص 349 .
756-(( الاغانی . ))
757-(( الاغانی . ))
758-(( تاریخ الخلفاء، )) ص 349 .
759-(( الدیارات ، )) ص 160 .
760-(( العصر العباسی ، )) ص 68 و 69 .
761-دیوان ابن المعتزّ، ص 494 .
762-تشرین اول و تشرین ثانی از ماه های رومی است . - م .
763-(( شعر العطوی ، )) ص 81 .
764-(( معجم الادباء، )) ج 7، ص 71 .
765-دیوان الحمداوی ، )) ص 88 .
766-(( الاغانی ، )) ج 20، ص 337 .
767-شعر العطوی ، ص 87 .
768-دیوان جاحظ .
769-(( سامراء فی ادب القرن الثالث الهجری ، )) ص 172 .
770-تاریخ بغداد، ص 138 .
771-رجال کشی .
772-رجال کشی .
773-رجال کشی .
774-رجال کشی .
775-رجال کشی .
776-رجال کشی .
777-رجال کشی .
778-رجال کشی .
779-رجال کشی .
780-(( وسائل الشیعه ، )) ج 18، ص 554 .
781-(( الدر النظیم . ))
782-رجال کشی .
783-(( التوحید، )) ص 224 .
784-(( التحف و الهدایا، )) ص 24 - 25 .
785-(( الاغانی ، )) ج 5، ص 105 - 106 (ط دارالکتب ) .
786-(( الشعراء و الکتاب فی العراق ، )) ص 203 به نقل از : (( البصائر و الذخائر . ))
787-(( دیوان المعانی ، )) ص 234 .
788-سوره هود، آیه 65 .
789-(( اعلام الوری ، )) ص 363 .
790-(( المناقب ، )) ج 4، ص 401 .
791-(( نورالابصار، )) ص 150 . (( و کشف الغمّه ، )) ج 3، ص 174 .
792-همان مدرک .
پایان