اشاره و تصریح به ابو الحسن سوم [حضرت هادی]علیه السّلام
[٨4١]١-اسماعیل مهران گفت: وقتی حضرت جواد علیه السّلام در بار اوّل از دو خروج ایشان از مدینه به بغداد رفت، هنگام خروج به ایشان عرض کردم: جانم به فدایت! من از این راه برایتان می ترسم. آن امر [امامت]پس از شما به چه کسی می رسد؟ با صورتی خندان به سوی من بازگشته، فرمودند: چنان که پنداشته ای آن غیبت امسال نیست. و چون بار دوم به سوی معتصم برده شدند، به نزدشان رفته، عرض کردم: جانم به فدایت! شما می روی، پس آن امر پس از شما به چه کسی می رسد؟ حضرت گریستند چنان که محاسنشان تر شد. سپس به من رو کرده، فرمودند: در این نوبت است که باید بر من ترسید. آن امر پس از من به پسرم علی می رسد.
[٨4٢]٢-خیرانی از پدرش روایت کرده که گفته است: او بر در خانه حضرت جواد علیه السّلام ملازم خدمتی بود که برای آن گماشته شده بود. و احمد بن محمّد عیسی سحرهای هر شب می آمد تا از بیماری حضرت جواد علیه السّلام خبر بگیرد.
و فرستاده ای میان حضرت و پدرم بود که هرگاه می آمد، احمد بر می خاست و او با پدرم خلوت می کرد. یک شب من بیرون رفتم و احمد از مجلس برخاست و پدرم با آن فرستاده خلوت کرد. احمد گشتی زد و ایستاد. چنان که سخنشان را می شنید. آن گاه آن فرستاده به پدرم گفت: سرورت به تو سلام رسانده، می فرماید: من درمی گذرم و آن امر به پسرم علی منتقل می شود.
آنچه پس از پدرم به جهت من بر عهدۀ شما بود پس از من به جهت او بر عهدۀ تان است. سپس فرستاده رفت و احمد به جایش بازگشته و به پدرم گفت: چه چیزی به تو گفت؟ گفت: خیر و خوبی. او گفت: من شنیدم او چه گفت پس چرا آن را پنهان می کنی؟ و آنچه را شنیده بود بازگفت. پدرم به او گفت: آنچه را کردی خدا بر تو حرام کرده بود؛ زیرا خدای فرازمند می فرماید: و تفتیش نکنید [حجرات (4٩) :١٢]اینک این گواه بودن را نگاه دار شاید روزی به آن نیازمند شویم.
و مبادا که پیش از وقت آشکارش کنی. وقتی صبح پدرم برخاست مکتوب آن سخنان را بر ده برگ نوشته، مهر کرد و به ده تن از بزرگان قوم داده، گفت: اگر پیش از آن که این را از شما بخواهم حادثه ای روی داد و من مردم آن را گشوده، با آنچه در آن است [مردم را]آگاه کنید. و چون حضرت جواد علیه السّلام درگذشت پدرم می گفت او هنوز از منزلش بیرون نرفته بود که به اندازۀ چهارصد نفر به بیعت کردن با او یقین کرده، رهبران قوم نزد محمّد فرج اجتماع کرده، دربارۀ موضوع سخن می گفتند.
آن گاه محمّد فرج به پدرم نوشت تا او را از اجتماع ایشان در نزد خود آگاه کند و این که اگر بیم از انتشار خبر نبود، با ایشان به سوی او آمده، از او می خواست که به خانه اش بیاید. پس پدرم سوار شده، به سوی او رفت و مردمان را دید که نزد او گرد آمده اند. آنان به پدرم گفتند: دربارۀ این موضوع چه می گویی؟ و پدرم به کسانی که آن ورقه نزدشان بود گفت: آن ورقه ها را بیاورید.
آن گاه که آوردند، به ایشان گفت: این است آنچه به آن امر شده ام. برخی از آنان گفتند: دوست داشتیم در این باره همراه تو شاهد دیگری بود. او به ایشان گفت: همانا خدای عزّتمند آن را به شما داده است. این ابو جعفر اشعری است که برای من به شنیدن این سخنان شهادت می دهد.
و از او خواست که به آن شهادت دهد. احمد انکار کرد که چیزی از این موضوع شنیده باشد. پدرم او را به مباهله خواند. او گوید: وقتی او را تصدیق کرد، گفت: من آن را شنیدم. ولی کار نیکی بود که دوست داشتم برای مردی از عرب باشد و نه عجم. پس آن مردم پراکنده نشدند جز این که همگی به حقّ باورمند گشتند.
و در نسخۀ صفوانی چنین است:
[٨4٣]٣-احمد ابو خالد غلام حضرت جواد علیه السّلام حکایت کرده که آن حضرت او را بر این وصیّت نوشته شده گواه گرفته است:
اشاره و تصریح به ابو محمّد [امام عسکری]علیه السّلام
[٨44]١-یحیای یسار قنبری گفت: حضرت هادی علیه السّلام چهار ماه پیش از وفاتش به پسرش حسن [علیه السّلام]وصیّت کرده، بر آن من و گروهی از غلامان را شاهد گرفت.
[٨45]٢-علی بن عمر نوفلی گفته است: من با حضرت هادی علیه السّلام در حیاط خانه اش بودم که پسرش محمّد [علیه السّلام]از کنارمان گذشت. من عرض کردم: جانم به فدایت! آیا ایشان رهبر ما پس از شما است؟ فرمودند: نه، حسن پیشوای شما پس از من است.
[٨46]٣-عبد اللّه محمّد اصفهانی گفت: حضرت هادی علیه السّلام فرمود: رهبر شما پس از من کسی است که بر من نماز می گزارد. او گوید: و ما پیش از آن وقت ابو محمّد علیه السّلام را نشناختیم. که ناگاه ابو محمّد علیه السّلام بیرون آمد و بر ایشان نماز گزارد.
[٨4٧]4-علی جعفر گفته است: من در خدمت حضرت هادی علیه السّلام بودم وقتی پسرش محمّد درگذشت به حسن علیه السّلام فرمود: پسرم! شکر خداوند را تازه کن که آن امر را در تو پدید آورد.
[٨4٨]5-عبد اللّه مروان انباری گفت: من هنگام وفات حضرت جواد علیه السّلام در خدمتشان بودم که حضرت هادی علیه السّلام آمد. برایش تختی گذاشتند و ایشان بر آن نشست درحالی که خاندانش در گرد او بودند و ابو محمّد علیه السّلام در گوشه ای ایستاده بود. آن گاه چون از کار حضرت هادی علیه السّلام فارغ شد به حضرت عسکری علیه السّلام روکرده، فرمودند: پسرم شکر خدای پاک و والا را تازه کن که آن امر را در تو پدید آورده است.
[٨4٩]6-علی مهزیار گفته است: به حضرت هادی علیه السّلام عرض کردم: اگر حادثه ای روی داد-و من از آن به خدا پناه می برم-امر [امامت]به چه کسی می رسد؟ فرمودند: وصیّت من به بزرگ ترین فرزندان من است.
[٨5٠]٧-علی بن عمرو عطّار گفت: به نزد حضرت هادی علیه السّلام رفتم در حالی که پسرش ابو جعفر (محمّد) زنده بود و من گمان می کردم او [امام] است. پس عرض کردم: جانم به فدایت! چه کسی از فرزندانت را برگزینم؟فرمود: کسی را برنگزینید تا فرمانم به شما برسد. او گوید: پس از مدّتی به او نوشتم: این امر در چه کسی خواهد بود؟ ایشان به من نوشتند: در فرزند بزرگ من. او گوید: و ابو محمّد بزرگ تر از جعفر بود.
[٨5١]٨-گروهی از بنی هاشم و از آن میان حسن بن حسن افطس روایت کرده اند که بر در حضرت هادی علیه السّلام-روزی که محمّد وفات یافت-حاضر شده، او را تسلیت می گفتند درحالی که برایش در حیاط خانه فرشی انداخته بودند و مردم گردش نشسته.
آنان گفته اند: کسانی که گرد او بودند-غیر از غلامان و دیگر مردم-از خاندان ابو طالب و بنی هاشم و قریش صد و پنجاه مرد می شدند. ناگاه به حسن علی که گریبان چاک آمده در سمت راست حضرت ایستاده، نگریسته است و ما او را نشناختیم. آن گاه حضرت هادی علیه السّلام پس از ساعتی به او نگریسته، فرمودند: پسرم شکر خداوند عزّتمند را تازه کن که او آن امر را در تو پدید آورد.
جوان گریسته، سپاس خدا را گفته و آیۀ «انّا للّه. . .» خوانده، فرموده است: «سپاس پروردگار عالمیان را. و من از خداوند می خواهم نعمتش را بر ما به بقای شما تمام کند. و ما مال خداییم و به سوی او هم بازمی گردیم. ما پرسیدیم: او کیست؟ گفتند: پسرش حسن [علیه السّلام]است. و ما برای او در آن موقع بیست سال یا کمی بیشتر حدس می زدیم. آن روز ما او را شناخته و دانستیم که حضرت به امامت او اشاره کرده، او را به جای خویش نهاده است.
[٨5٢]٩-محمّد بن یحیای دریاب گفت: من پس از درگذشت حضرت جواد علیه السّلام به نزد حضرت هادی علیه السّلام رفته، تسلیتش گفتم. و حضرت عسکری نشسته بود. آن گاه حضرت عسکری علیه السّلام گریستند، حضرت هادی علیه السّلام به او رو کرده، فرمودند: همانا خدای پاک و والا جانشینی او را در تو قرار داده است. پس خداوند را سپاس بگو.
[٨5٣]١٠-ابو هاشم جعفری گفت: من پس از آن که پسر حضرت هادی ابو جعفر درگذشت، نزدشان بودم. و با خودم فکر کرده، می خواستم بگویم: گویا این دو یعنی ابو جعفر و ابو محمّد در این زمان مانند ابو الحسن موسی [علیه السّلام]و اسماعیل دو پسر حضرت صادق علیه السّلام هستند. و قصّۀ اینان همچون قصۀ ایشان است؛ زیرا پس از ابو جعفر، به ابو محمّد علیه السّلام امید می رفت.
حضرت هادی علیه السّلام پیش از آن که سخن بگویم به من رو کرده، فرمودند: بله، ای ابو هاشم! خداوند پس از ابو جعفر در ابو محمّد علیه السّلام حکم کرد آنچه را برای او شناخته نشده بود. چنان که پس از درگذشت اسماعیل آنچه حال موسی علیه السّلام را آشکار کرد باعث حکم خداوند دربارۀ او شد. مطلب چنان است که با خود می گفتی اگرچه یاوه گرایان را ناخوش آید. و پسرم ابو محمّد جانشین پس از من است. علمی که به آن نیاز است نزد او است و وسایل امامت همراه او.
[٨54]١١-ابو بکر فهفکی گفت: حضرت هادی علیه السّلام به من نوشتند: پسرم ابو محمّد از جهت طبع نیکخواه ترین خاندان محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]و از جهت حجّت و برهان استوارترین ایشان است. او بزرگ ترین فرزندم و او جانشین است. رشتۀ امامت و حکم های آن به او می رسد. آنچه را می خواستی از من بپرسی از او بپرس. که آنچه به آن نیاز می شود نزد او است.
[٨55]١٢-شاهویه بن عبد اللّه جلاّب گفت: حضرت هادی علیه السّلام در نامه ای به من نوشتند: پس از ابو جعفر خواستی از آن جانشین بپرسی و از این جهت نگران بودی. اندوهگین نباش که خداوند عزّتمندمردمی را که هدایتشان کرده گمراه نمی کند تا اموری که باید از آن پروا کنند برایشان بیان نماید.
[توبه (٩) :١١5]و راهبر تو پس از من پسرم ابو محمّد است و آنچه بدان نیازمندید نزد او است خداوند آنچه را بخواهد پیش انداخته، آنچه را بخواهد عقب می اندازد. آنچه را نسخ کنیم یا آن را به تأخیر اندازیم، بهتر از آن یا همانند آن را می آوریم. [بقره (٢) :١٠6]و آنچه را در آن بیان کافی بود برای خردمند بیدار نوشتم.
[٨56]١٣-داود قاسم گفته است: از حضرت هادی علیه السّلام شنیدم می فرماید:جانشین پس از من، حسن [علیه السّلام]است. و شما پس از این جانشین چگونه جانشینی خواهید داشت؟ عرض کردم: چرا جانم به فدایت. فرمود: شما او را نمی بینید. و برایتان روا نیست که نامش را ببرید. عرض کردم: پس چگونه او را یاد کنیم؟ فرمود: بگویید: حجّت خاندان محمّد علیهم السّلام.
اصول کافی ج2ص100