loading...
فوج
s.m.m بازدید : 380 1395/06/13 نظرات (0)

 


ولادتحسن بن علی-درود خدا بر ایشان-


 

حسن بن علی علیهما السّلام در ماه رمضان در سال بدر سال دوم پس از هجرت به دنیا آمد. و روایت شده که او در سال سوم ولادت یافته است. و آن حضرت در پایان ماه صفر از سال چهل و نهم وفات کرد. درحالی که چهل و هفت سال و چند ماه داشت. و مادرش فاطمه دخت رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بود.

[١٢4٨]١-مردی از حضرت باقر علیه السّلام شنید که می فرماید: چون وفات حضرت حسن علیه السّلام رسید ایشان گریست. گفتند: ای پسر رسول خدا می گریی درحالی که مقامی چنین نزد رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-داری و درباره ات فرموده آنچه را فرموده است. و بیست بار پیاده حج کرده ای و سه بار اموالت را تقسیم کرده ای حتّی کفش را؟ فرمودند: تنها برای دو چیز می گریم: هراس از ایستگاه روز قیامت و جدایی از کسانی که دوستشان می دارم.

[١٢4٩]٢-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: حسن علی علیهما السّلام در سال پنجاهم درحالی که چهل و هفت سال داشت وفات کرد. او پس از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-چهل سال زیست.

[١٢5٠]٣-ابو بکر حضرمی گفته است: جعده دختر اشعث قیس کندی، حسن علی علیهما السّلام و کنیزش را سم داد. کنیزش آن سم را قی کرد ولی در شکم حضرت حسن [علیه السّلام]ماند و آماسید و حضرت درگذشت.[١٢5١]4-کناسی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: حسن علی در یکی از سفرهای عمره اش با مردی از فرزندان زبیر و معتقد به امامت حضرت بیرون آمد،

آن گاه که در آبگاهی از آن آبگاه های [راه]در زیر نخلی خشکیده از بی آبی فرود آمدند و برای حضرت حسن علیه السّلام در زیر یک نخل و برای زبیری در زیر نخلی دیگر روبه روشان فرش انداختند، زبیری سرش را بلند کرد گفت: اگر این نخل رطبی داشت از آن می خوردیم. حسن [علیه السّلام]به او فرمود: تو رطب میل داری؟ زبیری گفت: بله. حضرت دستش را به سوی آسمان بلند کرد و با کلماتی که آن را نفهمیدم دعا کرد.

پس آن نخل سبز شد و به حالش برگشت. آن گاه برگ آورد و رطب داد! ساربانی که از او شتر کرایه کرده بودند گفت: به خدا این سحر است. راوی گوید: حضرت حسن علیه السّلام فرمود: وای بر تو! این سحر نیست. بلکه دعای پسر پیامبر پذیرفته شده است. او گوید: پس، از نخل بالا رفته، آنچه داشت چیدند و کفایتشان کرد.

[١٢5٢]5-ابن ابی عمیر از مردانش از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که حضرت حسن علیه السّلام فرمودند: برای خداوند دو شهر است، یکی در خاور و دیگری در باختر. بر هر دوی آن ها دیواری از آهن است و بر هر کدامشان هزار هزار [یک میلیون]در و در هر کدامشان هزار هزار [یک میلیون]لغت و واژه است. که هر لغتی برخلاف لغت رفیقش سخن می گوید. و من همۀ آن لغت ها و آنچه را در آن ها و میان آن ها است، می شناسم. و بر آن ها جز من و برادرم حسین حجّتی نیست.

[١٢5٢]6-[ابو اسامه از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند:]حضرت حسن بن علی علیهما السّلام سالی، پیاده به مکّه رفت و پاهایش ورم کرد. یکی از غلامانش به ایشان عرض کرد: چون سوار شوی این ورم آرام شود. فرمودند: هرگز. وقتی به این منزل برسیم، سیاهی که روغنی به همراه دارد به پیشوازت می آید، روغنی از او بخر و بر سر قسمت با او بحث مکن.

غلام به ایشان عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت! ما به منزلی نرسیدیم که کسی این دوا را در آن جا بفروشد. حضرت به او فرمود: چرا او جلوی تو نزدیک آن منزل است. پس یک میل [دو کیلومتر]رفتند تا آن سیاه را دیدند. حضرت حسن علیه السّلام به غلامش فرمود: به نزد این مرد برو و روغن را از او گرفته، قیمتش را بپرداز. آن سیاه به او گفت: ای غلام! این روغن را برای که می خواهی؟

گفت: برای حسن علی علیهما السّلام. او گفت: مرا به نزدش ببر. با او به نزد حضرت رفت و عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت! من نمی دانستم شما به این نیاز دارید. اجازه بدهید قیمتش را نگیرم. که من غلام شمایم. ولی از خدا بخواهید به من پسری تندرست دوستدار شما خاندان بدهد؛ زیرا خانواده ام را در حالی پشت سر گذاشتم که نزدیک زاییدنش بود. حضرت فرمودند: به منزلت برو خداوند پسری تندرست که از شیعیان ما است به تو بخشید.

ولادت فاطمۀ زهرا (ع)

اصول کافی ج2 ص.....431



ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 17
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 417
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 4,375
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 6,253
  • بازدید ماه : 14,464
  • بازدید سال : 254,340
  • بازدید کلی : 5,867,897