![]() حسين كيست؟
مشخصات كتابسرشناسه : كمپاني، فضلالله، - ۱۳۷۴ تقريظبه قلم حضرت آية الله العظمي جناب آقاي حاج شيخ محمد تقي آمليبسم الله الرحمن الرحيمسپاس بيحد و اندازه خالق يكتا را سزاوار است كه بجود نامحدود خود انسان را آفريد و بقامت زيباي او لباس دانش و حكمت پوشانيد و بنوشتن و خواندن او را سرافراز كرد. و درود بيمنتها بر روان پاك برگزيدگانش باد لاسيما سرور و سالار ستودگانش كه ذات شريفش چون اسم نازنينش ستوده و پاك است و بر اولاد امجاد و نسل اطهارش باد.و بعد - دانشمندان كرام و اهل فضل و بصيرت و كمال آگاهند كه در اين دورهي فرخنده علم و كمال را ترقياتي است گوناگون كه در هر روزي بشكلي بروز و بطرزي جلوهگري دارد و ارباب فضل و دانش بوجهي مطلوب و نهجي مرغوب مكنونات ضماير خود را بمعرض نمايش درآورده و مستورات و اسرار خود را بارز و هويدا ميسازنند بلي -بهر جا هست حسن اينش تقاضا است نخست اين جنبش از حسن ازل خاست [ صفحه 4] و شيرينتر و مليحتر از همه نگارشي است كه بقلم شيواي فاضل ارجمند و اديب دانشمند جناب آقاي فضلالله كمپاني جمع الله تعالي له خير الدنيا و الاخرة كه از بهترين موضوعات سخنراني كرده و حالات با بركات سرور شهيدان و سالار مظلومان سيد الكونين حضرت ابيعبدالله الحسين ارواحنا فداء تربته را از بدايت تا نهايت از مآخذ صحيحه با بهترين اسلوبي نوشته و در دسترس خوانندگان گرامي گذاشتهاند فجزاه الله تعالي خيرا و اعطاه بكل حرف نورا و رضي عنه و ارضاه.حرره الضعيف الفاني محمد تقي آمليپنجشنبه ششم ماه جمادي الاولي 1385 [ صفحه 5] مقدمهبسمه تعاليحمد و ثناي بيشائبه بر ساحت كبرياي واجب الوجودي سزاست كه هستي عوالم امكاني دليل قدرت مطلقهي اوست و نظام موجودات آفرينش اثر حكمت بالغهي او.درود نامحدود بر فرستادگان و پيغمبران الهي مخصوصا بر خاتم انبياء و اوصياي گرامي او باد كه طومار نبوت بنام ناميش مختوم گشته و اوراق دفتر رسالت بوجود او پايان پذيرفته است. اما بعد - غرض از تأليف اين كتاب بيان مختصري از حالات و خصوصيات زندگاني سالار شهيدان و سرور آزادگان حضرت حسين بن علي عليهماالسلام است كه آوازهي جانبازي او در گوشها طنين افكنده و نام پرافتخارش ابدالدهر بر صفحهي روزگار ثبت گشته است آري چنين است:هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد بعشق ثبت است در جريدهي عالم دوام ماآنچه مسلم و بديهي است اينست كه عرصهي پهناور گيتي محل تحولات تاريخ و اجتماعي بوده و نوابغ جهان همواره منشاء تأثير چنين تحولات و حوادث [ صفحه 6] ميباشند. مردان بزرگ بزندگاني شخصي خود اهميت نداده و هدف عالي آنان ترقي و اعتلاء قوم و ملت و جلوگيري از سقوط و اضمحلال آن ميباشد و در اين راه فداكاري و كوشش لازم را تا حد توانائي خود بعمل ميآورند، بهمين دليل نام آنان پس از مرگشان زبانزد خاص و عام گشته و اهميت و بزرگيشان به نسبت بزرگي و اهميت خدمات آنها جلوه ميكند. در ميان مردان نامي تاريخ تنها كسي كه شهرتش گوي سبقت را از همگان ربوده و فداكاري بينظيرش عقول انساني را حيران و مبهوت ساخته است قهرمان داستان اين كتاب يعني حسين بن علي عليهماالسلام ميباشد كه تمام مردم دنيا در برابر عظمت روح و علو همت او سر تسليم و خضوع فرودآوردهاند زيرا كارهائي كه اين وجود مقدس در آخرين ماههاي زندگاني خود انجام داده است چنان بزرگ و بينظير و خارقالعاده است كه چشم روزگار مانند آنرا تا كنون نديده و تا ابد نيز نخواهد ديد.مهمترين حوادث جهان پس از گذشت اندك زماني كهنه ميگردد و نام بزرگترين قهرمانان و نامآوران دنيا پس از چندي در بوتهي فراموش مانده و چنانچه گاهي هم بر زبان آورده شود چندان تأثيري در دلها نميكند پس چه سري است كه نام زيباي حسين (ع) پس از گذشت قرنها بر سر زبانها بوده و ذكر مصائب و فداكاري او دلهاي شنوندگان را در طپش ميافكند؟ چه خوب گفته مرحوم سيد بحرالعلوم:كل الرزايا و ان جلت وقايعها تنسي سوي الطف لا تنسي وقايعه(جميع مصائب و بلايا اگر چه بزرگ باشند پس از گذشتن زماني فراموش ميشوند جز داستان كربلا كه هرگز وقايع آن فراموش نميشود). [ صفحه 7] اگر از نظر تحقيق امر بررسي شود معلوم خواهد گرديد كه جانبازي اين قهرمان اسلام با اعمال ساير مردان تاريخ قابل قياس نيست و بعبارت ديگر:ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمانستزيرا شهرت و بزرگي او از اين نظر است كه بقاي دين حنيف اسلام مديون فداكاري و جانبازي اوست و اين نوع فداكاري و از خودگذشتي و استقبال مصائب غيرقابل تحمل از لحاظ حوادث تاريخي كاملا بيسابقه است.كتابهاي زيادي در اين زمينه نوشته شده است كه هر يك از نويسندگان از يك جهت موضوع را مطرح نمودهاند بعضي از آنها صرفا مطلب را از لحاظ تاريخي تجزيه و تحليل كرده و عدهاي هم فقط بذكر مصائب و گرفتاريهاي امام و يا جريان اسارت اهل بيت عصمت اكتفاء نموده و در واقع مقتل نوشتهاند بعضي از اين مقاتل بر مبناي تحقيقات مورخين اهل سنت نوشته شده و مندرجات برخي هم بكتبي استناد گرديده است كه نويسندگان آنها در زمان خلفاي بنياميه ميزيستهاند و در نتيجه پارهاي مطالب را عمدا يا اضطرارا تحريف و يا طوري وانمود كردهاند كه فضائل آل محمد عليهمالسلام پوشيه بماند.آنچه در اين كتاب قابل توجه ميباشد اينست كه حتيالامكان سعي شده است مطالب آن از روي تحقيق نوشته شود و موضوع شهادت امام عليهالسلام از نظر تاريخي و اجتماعي و ديني تجزيه و تحليل گردد و با اينكه كتاب باختصار است در عين حال جامع كليهي مسائل لازمه باشد.اكنون از خداوند منان توفيق سعادت ميطلبم مكه مرا در اين راه ياري دهد تا اين كار مهمي را كه شروع كردهام بآخر برسانم كه شايد اين بضاعت مزجاة در پيشگاه فرزند فاطمه عليهاالسلام مورد قبول افتد و در روز حشر كه خطاب (يوم لا ينفع مال و لا بنون) ميرسد مايهي نجاتم گردد. [ صفحه 8] با توجه به اين مقدمه مندرجات كتاب را در شش بخش بشرح زير بعرض مطالعه كنندگان گرامي ميرساند.بخش اول - زندگاني حسين (ع) از روز ولادت تا خروج از مدينه و ذكر صفات عاليهي او.بخش دوم - زندگاني امام از روز حركت از مدينه تا روز شهادت (28 رجب سال 60 تا 10 محرم سال 61 هجري).بخش سوم - شرح وقايع پس از عاشورا و اسارت اهل بيت عصمت و طهارت.بخش چهارم - اولاد و اصحاب و ياران امام.بخش پنجم - تجزيه و تحليل موضوع شهادت امام و رمز قيام او.بخش ششم - خروج مختار بن ابيعبيده ثقفي و انتقام از قتلهي امام.و افوض امري الي الله ان الله بصير بالعبادفضلالله كمپاني [ صفحه 9]
مقدمهي چاپ چهارماكنون كه اين كتاب در اثر حسن استقبال مطالعهكنندگان گرامي براي چهارمين بار بطبع ميرسد نگارنده لازم دانست كه در مندرجات آن تجديد نظر نموده و مطالب جالب و ارزندهاي را با استفاده از منابع معتبر و كتب مختلفي كه در سالهاي اخير بوسيلهي محققين و دانشمندان چه در كشور ايران و چه ممالك عربي زبان تأليف گرديده است بدست آورده و در سبك نگارش كتاب تغييراتي دهد بطوريكه چاپ چهارم آن كما و كيفا با چاپهاي قبلي تفاوت محسوسي نمايد تا دوستداران و علاقهمندان بساحت قدس حسيني آشنائي بيشتري بتاريخ زندگاني و علل قيام سرور شهيدان و امام سيم شيعيان داشته باشند لذا با حفظ موضوعات اصلي كتاب كه فهرست آن در چاپهاي قبلي نيز قيد گرديده است مطالب مندرجه را جرح و تعديل و نتيجه را بصورت كتاب بصاحبان ذوق و بصيرت تقديم مينمايد و اميد است كه اين خدمت ناچيز در پيشگاه حضرت ولي عصر عجل الله فرجه الشريف مورد قبول واقع گرديده و براي حقير سرا پا تقصير نيز توشهي آخرت بوده باشد و السلام علينا و علي عبادالله الصالحين.فضلالله كمپاني [ صفحه 12] از ولادت تا روز خروج از مدينه و ذكر صفات عاليهي اوتاريخ ولادت و حسب و نسبرسيد مژدهي رحمت كه در سراي علي قدم نهاد عزيزي كه مادرش زهراستچه نور كرده تجلي كه دسته دسته ملك روان بعالم سفلي ز عالم بالاست؟در روز پنجشنبه سيم شعبان سال چهارم هجري در مدينه مولودي كه وجودش عالم بشريت را اليالابد دچار تحسر و حيرت نموده در خاندان رسالت پا بعرصهي هستي نهاد.مورخين در روز ولادت او اختلاف نظر دارند مرحوم كليني ولادت او را در سال سيم هجري نوشته است. [1] .امين الاسلام طبرسي روز ولادت را سه شنبه سيم شعبان و يا پنجشنبه پنجم شعبان سال چهارم هجري نوشته است. [2] .شيخ مفيد و ابنطاوس در شب پنجم شعبان سال چهارم هجري نوشتهاند. [3] . [ صفحه 13] شهيد اول و شيخ طوسي آخر ربيع الاول سال سيم هجري نوشتهاند. [4] .ابوالفرج اصفهاني در پنجم شعبان سال چهارم هجري نوشته است. [5] .علامه مجلسي مينويسد اشهر ميان علماء اماميه آنست كه در مدينه مشرفه در سوم ماه شعبان از سال چهارم واقع شده است. [6] .اين طفل بنابر روايتي با اينكه ششماهه متولد شده بود معالوصف باتفاق فريقين از نظر قواي جسمي و روحي در كمال زيبائي و نهايت اعتدال بود.پس از ولادت او را بحضور پيغمبر اكرم (ص) بردند و آنحضرت نام وي را حسين گذاشت.شيخ صدوق در امالي خود نقل ميكند كه امام چهارم فرمود چون حسين عليهالسلام متولد شد خداي عزوجل بجبرئيل وحي كرد كه براي محمد (ص) پسري متولد شده است برو باو تهنيت گو و بگو علي نسبت به تو چون هارون نسبت بموسي است او را بنام پسر هارون نام گذار پرسيد نامش چه بود؟ گفت شبير فرمود زبان من عربي است گفت نامش را حسين بگذار. [7] . شيخ طوسي و ديگران نيز بسند معتبر از حضرت رضا (ع) نقل كردهاند كه چون امام حسين (ع) متولد شد حضرت رسول (ص) اسماء بنت عميس را فرمود كه فرزند مرا بياور اسماء گفت او را در جامهي سفيدي پيچيده بخدمت رسول اكرم (ص) بردم حضرت او را گرفت و در دامن خود گذاشت آنگاه در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت پس جبرئيل نازل شد و گفت حق تعالي ترا سلام ميرساند و فرمايد كه چون علي نسبت بتو بمنزلهي هارون است نسبت [ صفحه 14] بموسي پس او را باسم پسر كوچك هارون كه شبير است نام گذار و چون لغت تو عربي است او را حسين نام كن.پس حضرت رسول (ص) او را بوسيد و گريست و فرمود كه ترا مصيبتي عظيم در پيش است خداوندا لعنت كن كشنده او را.آنگاه گفت اي اسماء اين خبر را بفاطمه مگو و چون روز هفتم شد حضرت رسول (ص) فرمود كه فرزند مرا بياور او را بنزد آنحضرت بردم گوسفند سياه و سفيدي از براي او عقيقه كرد و سرش را تراشيد و بوزن موي سرش نقره تصدق نمود. [8] . از القاب مشهور آنحضرت زكي، سبط، سيد، رشيد، طيب، وفي و مبارك و كنيهاش ابوعبدالله بود. [9] .اما در مورد حسب و نسب وي احتياجي به بيان مطلب نيست زيرا او در شريفترين و نجيبترين و اصيلترين خانوادهها متولد شده و در دامن عصمت و طهارت پرورش يافته است.مادرش فاطمهي زهرا و صديقهي كبرا عليهاالسلام در اصالت و عفت منحصر بفرد و دختر پيغمبر اكرم (ص) است و پدرش علي (ع) مجسمهي فضيلت و شهامت و الههي تقوي و مردانگي است و در بزرگي و جلالت والدين او نه تنها دوستان و شيعيان بلكه دشمنان و منافقين نيز متحدالقولند و هيچكس از عرب و عجم نميتواند مانند حسين عليهالسلام و برادرش (امام مجتبي) چنين شرافت و اصالتي را از حيث حسب و نسب ادعا نمايد شاعر گويد: [ صفحه 15] الام فاطمة و الاب الكرار لا اب في الانام كذا و لا ام كذي(مادرش فاطمه و پدرش حيدر كرار است و در ميان مردم كسي را چنين پدر و مادري نباشد).شيخ صدوق در امالي خود مينويسد پيغمبر (ص) بمردم كه در مسجد جمع شده بودند فرمود اي مردم شما را آگاه نسازم بر بهترين مردم از نظر جد و جده؟گفتند: چرا يا رسول الله:فرمود حسن و حسين هستند كه جدشان محمد (ص) است و جدهيشان خديجه دختر خويلد.اي مرم شما را دلالت نكنم بر بهترين مردم از حيث پدر و مادر؟گفتند: چرا يا رسول الله.فرمود حسن و حسيناند كه پدرشان علي است كه خدا و رسولش او را دوست دارند و مادرشان فاطمه دختر رسول خدا است.اي مردم شما را دلالت نكنم بر بهترين مردم از جهت عمو و عمه؟گفتند چرا يا رسول الله:فرمود حسن و حسين هستند كه عمشان جعفر طيار است كه در بهشت با فرشتگان پرواز ميكند و عمهشان امهاني دختر ابيطالب است.اي گروه مردم آيا شما را دلالت نكنم بر بهترين مردم از نظر خال و خاله؟گفتند چرا يا رسول الله:فرمود حسن و حسيناند كه خالشان قاسم پسر رسول خدا و خالهيشان زينب دختر رسول خدا است آنگاه با دست اشاره كرد كه همچنين خدا ما را محشور كند. [10] . [ صفحه 16] خود امام (ع) در روز عاشورا از نظر اتمام حجت براي كوفيان پستفطرت و سستپيمان كه بمنظور كشتن آنحضرت در كربلا جمع شده بودند خود را چنين معرفي ميكند.كفر القوم و قدما رغبوا عن ثواب الله رب الثقلينقتل القوام عليا و ابنه حسن الخير كريم الابوينحنقا منهم و قالوا اجمعوا احشرو الناس الي حرب الحسينيا لقوم من اناس رذل جمعوا الجمع لاهل الحرمينثم صاروا و تواصوا كلهم باجتياحي لرضاء الملحدينلم يخافوا الله في سفك دمي لعبيدالله نسل الكافرينو ابنسعد قدرماني عنوة بجنود كوكوف الهاطلينلا لشيء كان مني قبل ذا غير فخري بضياء النيرينبعلي الخير من بعد النبي و النبي القرشي الوالدينخيرة الله من الخلق ابي ثم امي و انا ابن الخيرتينفاطم الزهراء امي و ابي قاصم الكفر ببدر و حنينعبدالله غلاما يافعا و قريش يعبدون الوثنينيعبدون اللات و العزي معا و علي كان صلي القبلتينفابي شمس و امي قمر فانا الكوكب و ابن القمرين. [11] ترجمه:1- قوم كافر گشتند و از دير زماني از ثواب خداوند كه پروردگار ثقلين [ صفحه 17] است اعراض كردند.2- اين قوم علي و پسرش حسن مجتبي را كه پدر و مادرش نيكوست كشتند.3- و بعلت كينهاي كه از آنها در دل داشتند گفتند مردم را براي كشتن حسين نيز جمع كنيد.4- فرياد از اين مردم پست و تبهكار كه براي از بين بردن اهل حرمين مردم را جمع كردند.5- پس از اجتماع، همگي براي استيصال من بمنظور جلب رضايت دو كافر (يزيد و ابنزياد) بهمديگر توصيه نمودند.6- دربارهي ريختن خون من جهت خشنودي عبيدالله كه از نسل دو كافر است از خدا نترسيدند.7- و پسر سعد از روي ستم با لشگري مانند باران شديد مرا تيرباران نمود.8- پيش از اين چيزي از من سر نزده است كه موجب قتل من شود جز فخر و مباهات من بر روشنائي دو نير.9- به علي كه بهترين مردم پس از پيغمبر و به پيغمبر كه از پدر و مادر قرشي است.10- پدر من برگزيدهي خداوند از مردم است و سپس مادر من و من پسر آن دو برگزيده هستم.11- مادرم فاطمهي زهراست و پدرم نيز شكنندهي سپاه كفر در بدر و حنين است.12- او در حاليكه پسر نزديك ببلوغ بود خدا را پرستش نمود و قريش هم دو بت (لات و عزي) را ميپرستيدند. [ صفحه 18] 13- قريش لات و عزي را با هم ميپرستيدند و علي (ع) بدو قبله نماز خواند.14- پدرم بمنزلهي آفتاب است و مادرم بمنزلهي ماه پس من مانند ستارهاي كه فرزند آن دو ميباشم. [ صفحه 19] در زمان پيغمبرغرس سقاه رسول الله من يدهو طاب من بعد طيب الاصل فارعه(سيد بحرالعلوم)بنا بعقيدهي علماي اخلاق هر قدر مربي طفل فاضلتر و داناتر و بطور كلي داراي صفات عاليهي اخلاقي و ملكات نفساني باشد بهمان ميزان تأثير تربيت نيكو در طفل بيشتر خواهد بود.حسين عليهالسلام نيز تا موقع رحلت پيغمبر اكرم (ص) يعني تا هفت سالگي در مهد تربيت نبوت نشو نماء يافته و تمام اسرار رسالت و ولايت بوسيلهي آن فرد اكمل بشريت بوجود مقدس حسيني تلقين گرديده بود.نبي گرامي حسين عليهالسلام را در آغوش خود با تعليمات آسماني پرورش داد و او را تحت نظر مستقيم خود تربيت نمود.مربي حسين (ع) شديدالقوي و قويالعزم و داراي نيروي ولايت مطلقه بوده است كه توانست چنين شخصيتي را تربيت كند تا پس از قرنها و ساليان دراز [ صفحه 20] تمام جهانيان در برابر بزرگي و جلالت او زانو بزمين زنند و درود و تحيت بروان پاك و پرفتوح او بفرستند.مسعودي مينويسد امام حسين (ع) مدت هفت سال با رسول خدا (ص) بود و در اين مدت آنحضرت شخصا متصدي غذا دادن و علم و ادب آموختن بامام حسين بود آنگاه خداوند اين آيه را فرستاد:انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا [12] .و روايت شده است كه اميرالمومنين علي و امام حسن و امام حسين عليهمالسلام در امر وصيت و امر خدا شريك بودند ولي خداوند سبحان اميرالمؤمنين را بجهت اختصاص بخود در امر وصيت مقدم شمرد و امام حسن را از لحاظ بزرگي سن بامام حسين مقدم داشت [13] .شدت علاقهي پيغمبر (ص) بحسين (ع) بقدري بود كه كوچكترين ناملايمتي را كه براي او ميديد شديدا ناراحت ميشد و چون با علم نبوت بتحولات زمان بعد از خود عالم بود لذا شهادت او را در كربلا پيشبيني نموده و بمادرش فاطمه سلام الله عليها گفته بود كه جماعتي گمراه و ستمگر فرزند تو حسين را بشهادت ميرسانند و در عوض مقام امامت در ذريهي او باقي خواهد ماند.گويند روزي پيغمبر (ص) از در خانهي فاطمه عليهاالسلام ميگذشت چون صداي گريهي حسين را شنيد وارد خانه شد و بدخترش فرمود مگر نميداني كه گريهي حسين در من چقدر موثر است و سپس طفل را بوسيد و گفت خداوندا من اين [ صفحه 21] كودك را دوست دارم تو نيز او رادوست بدار. [14] .از جابر روايت شده است كه رسول خدا (ص) فرمود خداوند تبارك و تعالي فرزندان هر پيغمبري را از صلب او آورد و فرزندان مرا از صلب من و علي آفريد.ابن ابيالحديد گويد اگر كسي بپرسد حسن و حسين عليهماالسلام پسران پيغمبرند گويم بلي زيرا خداوند در آيهي مباهله از كلمهي ابناءنا جز حسن و حسين را نخواسته بود و خداوند عيسي را ذريهي ابراهيم شمرده و اهل لغت اختلافي ندارند كه فرزندان دختر از نسل پدر دخترند. [15] .مؤيد سخن ابن ابيالحديد فرمايش حضرت امير عليهالسلام است كه در حملهي سريع امام حسن (ع) بسپاه معاويه در صفين فرمود: املكوا عني هذا الغلام لا يهدني، فانني انفس بهذين (الحسن و الحسين عليهماالسلام) علي الموت لئلا ينقطع بهما نسل رسول الله (ص) [16] .(بعوض من اين جوان را بازداريد مبادا مرا درهم ريزد زيرا من بمرگ اين دو بخل ميورزم تا با مرگ آنها ذريهي رسولخدا قطع نشود)سلمان فارسي گويد پيغمبر (ص) فرمود حسنين دو فرزند من هستند هر كس آنها را دوست دارد مرا دوست داشته است و هر كس مرا دوست داشته باشد خدا را دوست داشته و كساني كه خدا را دوست داشته باشند ببهشت داخل خواهند شد و كسي كه بغض آنها را در دل داشته باشد مرا دشمن داشته و كساني [ صفحه 22] كه دشمن من باشند خدا هم دشمن آنها خواهد بود و دشمنان خدا برو در جهنم افكنده خواهند شد. [17] .مفاد و مضمون حديث مزبور را چنين بنظم آوردهاند.اخذ النبي يد الحسين و صنوه يوما و قال و صحبه في مجمعمن و دني يا قوم او هذين او ابويهما فالخلد مسكنه معيابنشهرآشوب روايت كرده كه شخصي در حق رسول (ص) تقصير كرده و پنهان شده بود و چون حسنين عليهماالسلام را ديدار نمود آنان را بر دوش خود سوار كرد و خدمت پيغمبر (ص) رسيد و گفت يا رسول الله من از گناهي كه كردهام بخدا و باين دو فرزند شما پناه آوردهام حضرت رسول (ص) خنديد و بحسنين عليهماالسلام فرمود من شفاعت شما را در حق او قبول كردم و اين آيهي شريفه در حق آنمرد نازل شد: و لو انهم اذ ظلموا انفسهم... [18] .و باز ابنشهرآشوب از سلمان فارسي روايت كرده است كه حضرت رسول (ص) حسين (ع) را بر ران مبارك خود نشانيده بود و او را ميبوسيد و ميگفت تو سيد و پسر سيد و پدر ساداتي، تو امام و پسر امام و پدر اماماني، تو حجت و پسر حجت و پدر حجتهاي خداوندي و از صلب تو نه امام پديد آيد و قائم آل محمد عليهمالسلام نهمين ايشان است. [19] .روزي پيغمبر اكرم هنگاميكه در مسجد مشغول نماز بود حسين (ع) وارد شد و چون پيغمبر (ص) بسجده رفت حسين بر دوش او سوار شد و پيغمبر سجدهي [ صفحه 23] خود را بقدري طول داد تا كودك باختيار خود از دوش آنحضرت پايين آمد و بعضي تصور كردند كه در آن لحظه براي آنحضرت وحي نازل شده است اما در برابر پرسش مردم پيغمبر (ص) فرمود نخواستم كودك را ناراحت كرده باشم.دانشمند مصري عبداله علائلي در اينمورد مينويسد كه حسين بر دوش پيغمبر در حاليكه بسجده بود سوار شد و در حديث آمده كه نزديكترين حالات بنده بخدا حال سجده است و تفسيرش اينست كه پيغمبر در حال سجده معراج روحاني اين كودك گرديد و رازهاي بلند و انسانيت ارجمند خود را نزد او بوديعت سپرد فسلام عليه يوم ولد. [20] .شيخ مفيد از ابنمسعود نقل ميكند كه گفت پيغمبر (ص) نماز ميخواند پس حسن و حسين عليهماالسلام آمدند و بر پشت آنحضرت سوار شدند چون حضرت سرش را (از سجده) برداشت آنها را بآرامي گرفت (و زمين نهاد) چون دوباره بسجده رفت آندو نيز بازگشتند همينكه نمازش تمام شد يكي را بر زانوي راست و يكي را بر زانوي چپ نشانيد سپس فرمود هر كس مرا دوست دارد بايد اين دو را دوست داشته باشد. [21] .ميزان علاقهي پيغمبر اكرم (ص) را نسبت بحسين (ع) از اينجا ميتوان فهميد كه آنحضرت حسين را از فرزند خود ابراهيم بيشتر دوست داشت و چون خداوند پيغمبر را در مرگ يكي از آندو مخير فرمود آنحضرت بمرگ فرزندش [ صفحه 24] ابراهيم راضي شد ولي نخواست بوجود نازنين حسين (ع) آسيبي برسد.خطيب بغدادي از ابنعباس روايت ميكند كه گفت من در حضور پيغمبر خدا (ص) بودم بالاي ران چپ آنحضرت ابراهيم و بالاي ران راستش حسين بن علي عليهماالسلام قرار گرفته بودند.پيغمبر اكرم (ص) گاهي امام حسين را ميبوسيد و گاهي ابراهيم را و در همين اثناء بود كه جبرئيل نازل شد و وحي الهي را برسول اكرم رسانيد.موقعيكه جبرئيل وظيفه خود را انجام داد پيغمبر خدا فرمود: جبرئيل نازل شد و گفت خداي حكيم سلام ميرساند و ميفرمايد من حسين و ابراهيم را براي تو نخواهم گذاشت لذا يكي از آنان را فداي ديگري كن!حضرت رسول (ص) يك نگاه بابراهيم و يك نظر بامام حسين (ع) نمود و گريه كرد آنگاه فرمود:مادر ابراهيم كنيز است و موقعي كه ابراهيم بميرد غير از من كسي محزون و مغموم نخواهد شد ولي مادر حسين فاطمه و پدرش علي است كه پسرعموي من و گوشت و خونش گوشت و خون من است چنانچه حسين فداي ابراهيم شود دخترم زهرا و پسرعمويم علي و من همه محزون خواهيم شد لذا من غم و اندوه خود را بر ايشان مقدم ميدارم، جبرئيل: ابراهيم را از من بگير من ابراهيم را فداي حسينم ميكنم.ابنعباس گويد بعد از سه روز ابراهيم از دنيا رفت و از آن ببعد هر وقت پيغبمر معظم اسلام (ص) امام حسين را ميديد آنحضرت را ميبوسيد و بسينهي خود ميچسبانيد، دندانهاي ثناياي او را ميمكيد و ميفرمود: فديت من فديته [ صفحه 25] بابني ابراهيم يعني من فداي كسي كه پسرم ابراهيم را فداي او كردم. [22] .از جمله احاديثي كه از دوستي و علاقهي پيغمبر (ص) نسبت بحسين (ع) حكايت ميكند حديث يعلي بن مرة است كه در خدمت پيغمبر (ص) بمجلس ميهماني كه بآن دعوت شده بودند ميرفتند ناگاه بحسين (ع) برخوردند كه در كوچه بازي ميكرد پيغمبر (ص) جلو همراهان رفت و دستهاي خود را گشود كودك از اينسوي بآنسوي ميگريخت و پيغمبر او را ميخندانيد تا او را گرفت سپس يكدستش را زير چانهي حسين و دست ديگرش را پشت سر او گذاشت و او را بوسيد و فرمود:حسين مني و انا من حسين، احب الله من احب حسينا، حسين سبط من الاسباط. يعني حسين از من است و من از حسينم دوست بدارد خداوند هر كسي را كه حسين را دوست داشته باشد، حسين سبطي از اسباط است. [23] .امسلمه گويد يكي از روزها حضرت رسول (ص) نشسته بودند و حسين (ع) نيز در دامن او بود در اين هنگام ناگهان چشمانش پر اشگ شد عرض كردم يا رسول الله شما را گريان مشاهده ميكنم فرمود جبرئيل نزد من آمد و مرا نسبت بحسين تسليت گفت و بمن اطلاع داد كه گروهي از امت من او را خواهند كشت خداوند آنها را از شفاعت من محروم ميگرداند. [24] .حسين عليهالسلام پس از رحلت پيغمبر اكرم (ص) و از دست دادن آن كانون محبت، نشاط و خرمي اولي را نداشت لذا خود را بدامان عصمت و [ صفحه 26] پر مهر مادرش انداخت و بگرد شمع وجود مادر پروانهوار ميگرديد و چون مادرش نيز در اثر وفات پيغمبر اكرم و همچنين جريانات سوء روزگار دچار حزن و محنت گشته و در اندك زماني پس از فوت پدر او نيز دار فاني را بدرود فرمود بدينجهت بازماندگان او كه من جمله حسين (ع) بود همآغوش حزن و اندوه گرديدند. [ صفحه 27] در زمان پدرسبط النبي ابو الاطهار والده -الكرار مولا اقام الدين صارمه(سيد بحرالعلوم)پس از رحلت پيغبمر اكرم (ص) خاندان ولايت جملگي دچار جور و ستم شده و اولين اقدام غاصبانه عليه اين خانواده بلواي سقيفه بود.علي عليهالسلام پس از پيغمبر گرفتار كشمشهاي زيادي بود حسين (ع) نيز با اينكه كودك 7 ساله بود ولي اوضاع را برايالعين مشاهده ميكرد و با اينكه خلفاي غاصب بظاهر احترام حسنين عليهماالسلام را رعايت ميكردند معهذا روح بزرگ آنان از ديدن آنهمه ناملائمات متأثر و منزجر ميشد.عبدالله علائلي مينويسد كه روايت شده است كه حسين عليهالسلام گفت در حاليكه عمر بالاي منبر نشسته بود و خطبه ميخواند نزد او بالاي منبر رفته و گفتم از منبر پدرم فرودآي و بمنبر پدر خود بالا رو، عمر گفت پدرم منبر نداشت و [ صفحه 28] مرا گرفت و پهلوي خود نشانيد و با سنگريزه بازي ميكردم و چون فرودآمد مرا با خود بمنزل برد و گفت كي بتو اين سخن را ياد داد، گفتم بخدا هيچكس بمن ياد نداد، گفت پدرم قربانت كاش هميشه بخانه ما ميآمدي، پس روزي بخانهي او رفتم با معاويه خلوت كرده بود و پسرش كه پشت در بود برگشت من هم با او برگشتم.سپس مرا ديدار كرد و گفت ترا نديدم گفت من آمدم با معاويه خلوت داشتي و با ابنعمر از در خانه برگشتم، گفت تو از ابنعمر سزاوارتري زيرا كه پس از خدا شما بالاي سر ما هستيد. [25] چون حسنين عليهماالسلام از محبت جد و مادر پس از وفات آنها محروم ماندند علي عليهالسلام مستقيما آنان را مورد محبت قرار داده و مكارم اخلاق و ملكات نفساني و كليهي صفات عاليه را كه شخصا دارا بود در اثر تربيت بآندو منتقل نمود چنانكه نصايح اخلاقي و اندرزهاي تربيتي را مفصلا براي امام حسن (ع) بصورت نامهاي وصيت كرده و در نهجالبلاغه موجود ميباشد و براي حسين (ع) نيز بصورت نظم و نثر مطالبي را توصيه فرموده است كه به چند فراز از آن ذيلا اشاره ميشود.يا بني اوصيك بتقوي الله في الغني و الفقر، و كلمة الحق في الرضا و الغضب، و القصد في الغني و الفقر، و بالعدل علي الصديق و العدو، و بالعمل في النشاط و الكسل، و الرضا عن الله في الشدة و الرخاء.پسر جانم ترا سفارش ميكنم بتقوي از خدا در توانگري و نيازمندي، و سخن حق در حال خشنودي و خشم، ميانهروي در حال توانگري و بيچيزي، [ صفحه 29] و بعدالت دربارهي دوست و دشمن، و بعمل و كردار در حال نشاط و كسالت و از خدا راضي بودن در سختي و آسايش.و اعلم اي بني انه من ابصر عيب نفسه شغل عن عيب غيره، و من تعري من لباس التقوي لم يستتر بشيء من اللباس، و من رضي بقسم الله لم يحزن علي ما فاته، و من سل سيف البغي قتل به، و من كثر كلامه كثر خطاءه، و من كثر خطاؤه قل حياءه، و من قل حياءه قل ورعه، و من قل ورعه مات قلبه و من مات قلبه دخل النار.و اي پسرم بدانكه هر كس عيب خود ديد از عيب ديگران كناره گرفت. و كسيكه از لباس تقوي عاري ماند هيچ جامهاي او را (از عيوب) نپوشانيد، و كسيكه بقسمت خدا خشنود شد بر آنچه از دستش رفته غمگين نشد، و هر كس شمشير ستم كشيد خود بدان كشته گرديد، و آنكه پر حرفي كند خطايش زياد ميشود، و هر كس كه خطايش زياد شد كمحياء باشد و آنكه حياءش كم شود ورع و پارسائي او كم باشد و هر كس كمورع باشد دلش مرده باشد و آنكه دل مرده باشد داخل آتش گردد.يا بني راس العلم الرفق و افته الخرق، و من كنوز الايمان الصبر علي المصائب، و العفاف زينة الفقر، و الشكر زينة الغني، و اعجاب المرء بنفسه يدل علي ضعف عقله [26] .اي پسرم سرآمد علم ملايمت و نرمش است و آفتش درشتي و كج خلقي، و از گنجينههاي ايمان صبر بر مصيبتها است، و پارسائي زينت فقر است، [ صفحه 30] و سپاسگزاري زينت توانگري است، و خودبيني مرد دليل سستي و ضعف عقل اوست.حسين عليهالسلام مدتي از زندگاني خود را در زمان خلفاء مانند پدرش به تحمل ناملائمات گذرانيد و با اينكه در زمان خلافت عمر و عثمان حسنين بر تمام ابناء مهاجرين و انصار حق تقدم داشتند و بهر يك از آنها از طرف خلفاء مقرري تعيين شده بود معالوصف مشاهده ناهنجاريها و اقدامات غاصبانهي خلفاء آنها را دچار تألمات روحي نموده بود.علائي مينويسد ابنجوزي در كتاب تذكرة الخواص خود آورده كه عمر بن خطاب حسين را بسيار دوست داشت و بفرزندان خود ترجيح ميداد روزي مالي پخش كرد بآنها بيست هزار درهم داد و به پسرش عبدالله هزار درهم عبدالله گفت من سابقهي هجرت و اسلام دارم و اين دو بچه را بمن ترجيح ميدهي؟گفت واي بر تو اي عبدالله جدي چون جد آنها بياور تا عطاي آنها را بتو دهم. [27] .حسين عليهالسلام پس از آنكه پدرش بخلافت ظاهري رسيد و جنگهاي جمل و صفين و نهروان پيشآمد نمود او نيز جزو لشگريان پدرش در جنگهاي مزبور شركت داشت اما از نظر اينكه نسل رسول خدا (ص) بوسيلهي حسنين عليهماالسلام باقي بماند از اينرو حتيالامكان در ميدانهاي جنگ اجازهي مبارزه بآنها داده نميشد.مشهور است كه در جنگ صفين علي عليهالسلام فرزندش محمد حنفيه را مأمور حمله به جناح راست نيروهاي معاويه نمود و آن بزرگوار نيز تا سرحد امكان شجاعت خود را نمايان ساخت و پس از حملههاي سخت و كشتار زياد [ صفحه 31] بقرارگاه فرماندهي بازگشت.علي عليهالسلام مجددا او را مأمور حمله بجناح چپ سپاهيان معاويه نمود و در آنحال حسنين عليهماالسلام در كنار پدر خود ايستاده بودند.محمد حنفيه به پدرش عرض كرد نه از نظر اعتراض بلكه از جهت اينكه بسر اين مطلب پي ببرم سئوالي ميكنم چرا در هر بار مرا مأمور حمله بر سپاهيان دشمن ميكني و حسنين را براي مبارزه و مقابلهي دشمن نميفرستي؟حضرت امير (ع) فرمود تو پسر من هستي ولي ايندو فرزند پيغمبرند، تو بجاي دست من هستي ولي اينها بمنزلهي چشم من ميباشند و مسلم است كه اگر بچشم كسي آسيبي برسد فورا دست خود را سپر قرار ميدهد.محمد حنفيه نيز با اين بيان علي پدرش برمز مطلب پي برد و هميشه بحسنين عليهماالسلام با ديدهي احترام مينگريست.حضرت حسين عليهالسلام در موقع شهادت پدرش 37 سال داشت. [ صفحه 32] در زمان برادرصنو الزكي جني قلب البتول لهاقسومة ليس فيها من يقاسمه(سيد بحرالعلوم)علت اينكه امام حسين عليهالسلام بصفت حلم موصوف شده اينست كه بزرگترين ناملائمات را براي مصلحت اسلام و حفظ دين تحمل نموده است. پس از شهادت پدرش كه مقام امامت بوجود گرامي او تفويض گرديد عبداله بن عباس بمسجد آمد و ضمن اعلام شهادت علي عليهالسلام رو بمردم كرد و گفت ميدانيد كه امام از دنيا رفته و فرزند خود حسن (ع) را جانشين قرار داده و بر شما خليفه نموده است و او در اين امر هيچگونه اصراري در طاعت و بيعت شما ندارد اگر شما خيال اطاعت و بيعت داريد من آنحضرت را خبر كنم و او را بمنظور بيعت گرفتن از شما بمسجد بياورم و اگر هم خلاف آنرا خواهانيد خود دانيد. [ صفحه 33] مردم عموما پاسخ مثبت دادند و ابنعباس هم امام را بمسجد آورد تا مردم با او بيعت كنند عدهاي كه در مسجد حضور داشتند با امام حسن (ع) بيعت كردند و امام نيز در اولين فرصت نامهاي بمعاويه نوشت و او را ضمن نصيحت و اندرز به بيعت و اطاعت خود دعوت نمود اما مسلم بود كه معاويه اين قول را نميپذيرفت.بالاخره نامهي امام حسن (ع) بمعاويه رسيد و او هم پاسخ فرستاد كه نظر بسوابقي كه من در امر حكومت دارم براي خلافت از تو شايستهترم و لازم است كه تو با من بيعت كني.امام حسن (ع) با اينكه بنا بسابقهي بيوفائي و پيمانشكني اهل كوفه كه در زمان پدرش از آنها ديده بود ميدانست كه با چنين وضعي نميتوان با معاويه جنگيد معهذا حاضر شد سپاه تجهيز شده را كه علي عليهالسلام براي حمله بشام پيش از شهادت خود در نخيله آماده نموده بود بسوي شام حركت دهد ولي تمام افراد آن سپاه متفرق شده و جز عدهي قليلي باقي نمانده بود معالوصف آنحضرت با عدهي موجود كه بيش از چند هزار نفر نبود از اردوگاه نخيله بسوي شام براه افتاد ولي در اثر فرار فرماندهان و بيانضباطي و پيمانشكني رؤساي قبايل كوفه كه به تحريك معاويه در داخل سپاهيان امام ايجاد آشفتگي و هرج و مرج نموده بودند اضطرارا با معاويه صلح نمود. [28] .ما بعلل پذيرش صلح در بخش پنجم كتاب اشاره خواهيم نمود كه راه منحصر بفرد همان متاركهي جنگ با معاويه بود و راه حل ديگري وجود نداشت. [ صفحه 34] در اينجا فقط ذكر اين نكته لازم است كه حسين (ع) نيز در زمان امامت برادرش مطيع او بوده و اينكه در بعضي تواريخ اهل سنت نوشته شده است كه در مورد صلح امام حسن (ع) با معاويه حسين (ع) مخالفت ميكرد صحيح نيست زيرا درست است كه امام حسين (ع) قلبا باين صلح راضي نبود ولي هرگز نسبت به برادرش در مقام اعتراض برنيامده است براي اينكه امام حسن هم مانند حسين عليهماالسلام از روي طيب خاطر اين صلح را نپذيرفته بود بلكه اضطرارا با معاويه متاركهي جنگ كرد و بهمين دليل پس از شهادت امام حسن (ع) برادرش نيز بهمان عهد و پيماني كه امام حسن با معاويه بسته بود وفادار بود.اگر او با نظر برادرش واقعا مخالف بود ميبايستي پس از رحلت او كه بامامت رسيده بود عليه معاويه قيام نمايد و با اينكه زمينهي كار هم تا حدودي فراهم شده بود زيرا مردم كوفه و شيعيان علي (ع) از اطراف نامهها نوشتند كه حاضرند معاويه را خلع كنند و با او بيعت نمايند امام حسين عليهالسلام فرمودند كه وجدان من اجازه نميدهد پيماني را كه با معاويه بستهايم بشكنم و معاويه تا زنده است من بر همان عهد پايدار هستم و پس از درگذشت او در تصميم خود تجديد نظر خواهم نمود [29] .بنابراين مدت دو سال پس از برادرش باستناد مواد همان صلحنامه با معاويه رفتار نمود و عقيدهي برادر را محترم شمرد.پس كسي كه در غياب برادر و پس از رحلت او عقيدهي ويرا بدانگونه محترم شمارد چگونه ممكن است در زمان حيات او بوي معترض باشد؟ [ صفحه 35] گذشته از اين حسنين عليهماالسلام از يك پدر بوجود آمده و در دامن يك مادر پرورش يافته و هر دو در مهد نبوت تربيت شدهاند در اينصورت خصوصيات روحي و اخلاقي آنها مانند هم خواهد بود و چنانچه بظاهر اختلافي در اعمال و نحوهي مأموريت اين دو برادر ديده شده است اين اختلاف مولود اختلاف شرايط زمان و مكان و تفاوت اوضاع و احوال زمان خلافت آندو بوده است نه اينكه واقعا آندو بزرگوار با هم اختلاف عقيده و سليقه داشتهاند چنانچه موقع خروج از مكه بجابر بن عبدالله انصاري فرمود (برادرم حسن بامر خدا و رسول عمل كرد و با معاويه صلح نمود من نيز بامر خدا و رسول قيام ميكنم)از اين بيان امام نتيجه ميگيريم كه اگر امام حسين هم بجاي امام حسن بود بامر خدا و رسول با معاويه صلح ميكرد چنانكه امام حسن نيز اگر بجاي امام حسين بود بامر خدا و رسول عليه كفريات و فسق و فجور يزيد قيام ميكرد و بقول شاعر:گاهي بكشته گشتن و گاهي بكشتن است ترويج دين به هر چه زمان اقتضاء كندحسين عليهالسلام در موقع رحلت برادرش 47 سال داشت و برابر نصوص صريحه كه ذيلا به بعضي از آنها اشاره ميشود پس از برادرش بمقام امامت منصوب گرديده است.1- مسعودي مينويسد موقعيكه وفات امام حسن (ع) فرارسيد حسين (ع) را خواست و جميع ميراث انبياء را بآنحضرت تسليم كرد. [30] . [ صفحه 36] 2- شيخ صدوق در امالي خود نقل كرده است كه رسول خدا (ص) باميرالمومنين فرمود آنچه برايت گويم بنويس علي عليهالسلام عرض كرد يا نبي الله ميترسي فراموش كنم؟فرمود از فراموش كردن تو ترسي ندارم چون از خدا خواستم كه ترا حافظه دهد و فراموش نكني ولي براي شركائت بنويس.علي عليهالسلام گويد عرض كردم شركايم كيانند؟فرمود امامان از فرزندانت كه بدانها امتم آب باران نوشند و بآنها دعايشان مستجاب شود و بآنها خداوند بلا را از آنان برميگرداند و بآنها رحمت از آسمان نازل شود و اين اول آنها است با دست خود اشاره بحسن بن علي عليهماالسلام كرد و سپس با دستش اشاره بحسين عليهالسلام نمود و فرمود امامان از فرزندان او هستند. [31] .3- ثقة الاسلام كليني از محمد بن مسلم نقل كرده كه امام باقر عليهالسلام فرمود چون وفات حسن بن علي عليهماالسلام نزديك شد بحسين عليهالسلام فرمود: برادرم بتو وصيتي ميكنم آنرا حفظ كن، چون من مردم جنازهام را (پس از غسل و كفن و حنوط) آمادهي دفن كن سپس مرا بر سر قبر رسول خدا (ص) ببر تا با او تجديد عهد كنم الي آخر حديث. [32] .4- ابنشهراشوب در كتاب مناقب مينويسد: همهي اهل قبله اتفاق دارند بر اينكه پيغبمر عظيمالشأن اسلام (ص) دربارهي امام حسن و امام حسين عليهما [ صفحه 37] السلام فرمود:الحسن و الحسين امامان قاما او قعداحسن و حسين هر دو اماماند چه قيام كنند و چه بنشينند و نيز اهل قبله اتفاق دارند بر اينكه پيغمبر اكرم (ص) فرمود:الحسن و الحسين سيد اشباب اهل الجنة.حسن و حسين دو بزرگ جوانان اهل بهشتند. [33] .5- سيد شرفالدين مينويسد:كانت امامة الحسين بعد اخيه الحسن ثابته، و طاعته علي جميع الخلق فريضة بنص ابيه و جده عليه، و عهد اخيه الحسن و وصيته اليه، و قد نص رسول الله (ص) علي امامتهما بقوله: ابناي هذان امامان قاما او قعدا. [34] .يعين امامت حسين پس از برادرش حسن عليهماالسلام ثابت است و طاعت او بتصريح پدر و جدش دربارهي او و وصيت برادرش حسن باو بر جميع خلق واجب است و رسول خدا (ص) بامامت آندو تصريح كرده آنجا كه فرمود اين دو پسر من و امام هستند بپا خيزند يا بنشينند.6 - شيخ مفيد مينويسد:و دلت وصية الحسن اليه علي امامته كما دلت وصية اميرالمؤمنين عليهالسلام الي الحسن عليهالسلام علي امامته بحسب ما دلت وصية رسول الله [ صفحه 38] (ص) الي اميرالمؤمنين عليهالسلام علي امامته من بعده. [35] .يعني وصيت حسن بحسين عليهماالسلام دليل امامت اوست همچنانكه وصيت اميرالمومنين بحسن عليهماالسلام بامامت او دلالت دارد و وصيت رسول خدا (ص) باميرالمومنين (ع) دلالت بر امامتش پس از او ميباشد. [ صفحه 39] شخصيت و مكارم اخلاقسبقت العالمين الي المعاليبحسن خليقة و علو همةولاح بحكمتي نور الهدي فيليال في الضلالة مدلهمة(منسوب به حسين عليهالسلام)دوران كودكي انسان موقع تربيت و پيريزي مباني شخصيت اوست و حسين عليهالسلام كه از بدو تولد در مهد نبوت تربيت شده بود مسلما خصوصيات اخلاقي و ملكات نفساني مربي خود را در وجود خويش ذخيره مينمود.علائلي گويد: حسين اگر چه مدت كمي زير دست پرورش پيغمبر بزيست ولي بهرهي بزرگي از آن بدست آورد بيش از شش سال (7 سال) با جد خود زندگي نكرد ولي در اين شش سال از مشاهدهي جمال زيباي نبوت دل و وجدان او پر از حقايق گرديد و آثار بزرگي در روان پاك او پديدرا شد و چون ميبينيم پيغمبر چنان باو و برادرش دلبندي و علاقهمندي داشت كه آنها را گل بوستان خود خواند ميفهميم تا چه اندازه آنها را از چشمهي دانش خويش سيراب كرد و از [ صفحه 40] موهبتهاي نفس بزرگ خود بآنها بخشيد و البته پرورش پيغمبر بيشتر از هر چيز باخلاق متوجه است چون اخلاق بالاتر از هر چيز است.و باز مينويسد كه حسين سايه مانند با جد بزرگوارش همانند بود و پيغمبر يك پرتوي از محبت و خصائص خويش بوي داده بود تا در دنبال صورت معناي آن را نيز داشت باشد و پس از وي حقيقت او باشد چنانكه پيشتر انساني بود كه بكنگرهي نبوت (انا من حسين) بالا رفت و يك نبوتي كه بدرجه انسانيت (حسين مني) فرودآمده بود.وقتي درخت وجود حسين از ريشهي نبوت جدا شد و بشكل ديگر در فضاي جهان برگ و شاخش نمايان گرديد خصائص وراثت از نقطهي دائره بمحيط آن پراكنده گرديد.پيغمبر بحسين علاقهمند شد زيرا كه سايهي حقيقت خود را در آن كودك نوزاد ديد و دوستي پيغمبر با او تنها براي عاطفه بفرزند نبود بلكه بشعور ديگري كه حب بقاء ذات است او را دوست ميداشت.نبوت از عالم روح است پيوستي بدنيا ندارد مگر باندازهاي كه صلاح دنيا و تهذيب آنرا اداره كند و ميراث آن داخل در آرايش دنيا نيست كه سر خاك است بلكه داخل در نظام تقوي و فضيلت است كه سر دل و معني وجدان است و حسين راز دل پيغمبر را بارث برد و به پاكيزگي اصل خود پاكيزه شد [36] .بنابراين شخصيت حسين عليهالسلام چه از نظر اصالت خانواده و چه از لحاظ تاريخي و اجتماعي در تمام عالم ممتاز و بينظير است و از جهت كمالات اخلاقي و فضائل انساني بر همه كس رجحان و برتري دارد زيرا او مكتب تربيتي خاصي گشود و در آن مكتب مفهوم فضيلت و اخلاق و آزادگي و جوانمردي را عملا [ صفحه 41] بمردم جهان تعليم نمود.شخصيت منحصر بفرد حسين عليهالسلام مورد قبول دشمنان او نيز بوده است چنانكه وقتي يكي از قاتلان آنحضرت سر مبارك او را پيش يزيد (يا ابنزياد) برد چنين گفت:املأ ركابي فضة او ذهبا اني قتلت الملك المحجباقتلت خير الناس اما و ابا و خيرهم اذ ينسبون النسبا [37] ميگويد پر كن (بار) شتر مرا از نقره و يا از طلا زيرا من پادشاه عالي جاهي را كشتهام. من كسي را كشتهام كه هيچكس از لحاظ پدر و مادر و اصل و نسب در بزرگي با او قياس نميشود.مفهوم شخصيت بطور كلي از نظر فلسفي عبارت از تظاهرات صفات روحي و جسمي هر فردي است كه تأثير متقابل در يكديگر دارند بعبارت ديگر براي بررسي شخصيت هر انساني بايد بصفات روحي و اخلاقي و بدني او توجه نمود و از مجموع آنها بميزان شخصيت وي اطلاع حاصل نمود.اينك نمونهاي از صفات عاليه و ملكات نفساني حسين عليهالسلام بطور ايجاز و اختصار بمنظور معرفي شخصيت بيمانند وي در صفحات آتي نگاشته ميشود. [ صفحه 42] شجاعت و شهامتشجاعة الحسين صفة لا تستغربمنه لانها الشيء من معدنه(عقاد)شجاعت يكي از اركان اصلي فضائل نفساني است و آن عبارت از عدم تزلزل نفس در امور بزرگ و خطرناك است.برخي از مردم چنين پنداشتهاند كه شجاعت فقط آدم كشتن و حمله بصفوف دشمن است و كسي كه تنها بازوي قوي داشته باشد شجاع محسوب ميشود در صورتيكه شجاعت دارا بودن قوت قلب و تسلط بر نفس و نداشتن تشويش و اضطراب در پيشآمدها است.با اين تعريف حسين عليهالسلام مظهر تام شجاعت بود زيرا شرايط زمان و مكان و اوضاع و احوال روزگار در آخرين ماههاي زندگاني او طوري بود كه براي احدي در مسير تاريخ چنين حوادثي رخ نداده است اگر فقط بآخرين [ صفحه 43] روز زندگاني او توجه شود حقيقت امر خود بخود ثابت و روشن ميشود زيرا حسين عليهالسلام با اينكه در محاصرهي دشمنان بود و ياران و اصحابش كشته شده و اولاد و برادران و عموزادگانش بشهادت رسيده بودند و از طرفي صداي العطش اطفال خردسال از خيمهها بلند و همهمهي انبوه دشمن در آن دشت محنببار طنين انداخته بود و باز بر بدن نازنيش چندي زخم شمشير و نيزه و تير رسيده و در همين حال سوختن خيمهها و اسارت اهل بيت هم در نظرش مجسم بود معهذا با وجود همهي اين مشكلات و مصائب كه هر يك به تنهائي كافي بود بزرگترين مرد جنگي را از پا درآورد بدون كوچكترين تزلزل روحي و اظهار عجز و ضعف در لحظات آخر عمر با آن دشمنان پستفطرت چنان جنگيد و قدرت بازو نشان داد كه كليهي صحنههاي جنگهاي گذشته را تحتالشعاع (الشجاعة الحسينيه) قرار داد و در عين حال مانند يك اديب و خطيب فارغ البال در مقابل سيل دشمن خطابه ميخواند و آنها را پند و اندرز ميداد تا شايد كسي هدايت يابد و از نظر اتمام حجت بهانهاي براي كسي باقي نماند.ابنحجر گويد حسين با آن جمعيت كم با لشگر بسيار كارزار نمود و در آن ايستگاه ايستادگي شگفتانگيزي نشان داد و اگر ميان او و ميان آب حائل نشده بودند بر او غالب نميگشتند زيرا حسين شجاع بزرگي بود كه در ميدان نبرد مغلوب نميشد. [38] .عقاد گويد حسين شيربچهي علي در شجاعت روحي و بدني آخرين و بالاترين درجه و رتبه را دارا بوده و در ميان شجاعان درجهي اول شجاعتش ضربالمثل بود. [39] . [ صفحه 44] مسعودي مينويسد كه امام حسين (ع) در روز عاشورا 1800 جنگجو را بدست خود بجهنم فرستاد و آنان را براي مبارزه دعوت ميكرد ابتدا نفر به نفر ميآمدند بعد از آن ده نفر ده نفر براي سيمن بار صد نفر صد نفر بجنگ يك تن واحد ميآمدند و براي آخرين بار كليهي آن لشكر با آن كثرتي كه داشتند بدور آنحضرت اجتماع كردند و آن بزرگوار را از جلو و عقب و يمين و يسار احاطه كردند. [40] .حسين عليهالسلام در شهامت اخلاق نيز منحصر بفرد و حقائق را با كمال پردلي و بيپروائي بيان مينمود.ابنشهرآشوب در مناقب مينويسد كه بين حسين (ع) و وليد بن عتبه كه حاكم مدينه بود در مورد مزرعهاي منازعه شد حسين (ع) عمامهي وليد را از سرش برگرفت و بگردنش پيچيد مروان گفت بخدا سوگند من مانند امروز كسي را نديدم كه بر اميرش چنين جرأتي نمايد.وليد گفت بخدا تو اين حرف را براي خشمگين كردن من نگفتي بلكه بحلم من رشك ورزيدي و مزرعه مال اوست حسين (ع) فرمود مزرعه مال تست يا وليد (چون خودت اقرار كردي من هم آنرا بتو بخشيدم) [41] .حسين عليهالسلام در اثر اين شجاعت و شهامت از هيچ پيشآمدي ولو هر قدر بزرگ و خطير بود واهمه و انديشه نميكرد زيرا او در راه احياي دين قدم برداشته بود و همه چيز را در اين راه فدا ميكرد و از كشته شدن نيز باكي نداشت بدينجهت فرمود:و ان تكن الابدان للموت انشأت فقتل المرء بالسيف في الله افضل [ صفحه 45] سخاوت و جوانمردياذا جادت الدنيا عليك فجدبها علي الناس طرا قبل ان تنقلتفلا الجود يفنيها اذا هي اقبلت و لا البخل يبقيها اذا هي ادبرت(حسين عليهالسلام)سخاوت و جوانمردي از صفات فاضلهي انساني است و بخشش و اكرام خصالي است كه در هر كسي ديده شود او را در انظار مردم محترم و معزز مينمايد. حسين عليهالسلام داراي چنين صفات نيكو بوده و آنها را از پدر و جد خود بارث برده بود زيرا ائمه اطهار عليهمالسلام دنيا و مافيها را با ديدهي حقارت نگريسته و هر چه داشتند براي ارشاد و هدايت مردم و يا دستگيري بيچارگان و نيازمندان بذل و بخشش مينمودند بخشش و اكرام حسين (ع) در عالم اسلامي چنان مشهور شده بود كه نيازمندان و تهيدستان از راههاي دور بمدينه ميآمدند و سراغ شخص كريمي را ميگرفتند و اهل مدينه هم بالاتفاق خانهي حسين (ع) را [ صفحه 46] نشان ميدادند چنانكه ابنشهراشوب در مناقب مينويسد ك مرد اعرابي بمدينه آمد و گفت بخشندهترين مردم اين شهر كيست؟او را بجانب امام حسين (ع) راهنمائي كردند آنشخص حضرت را در مسجد در حال نماز يافت و در مقابل آن بزرگوار قرار گرفت و اين اشعار را سرود:لم يخب الان من رجاك و من حرك من دون بابك الحلقةانت جواد و انت معتمد ابوك قد كان قاتل الفسقةلولا الذي كان من اوائلكم كانت علينا الجحيم منطبقةنااميد نشد كسي كه اكنون بتو روي اميد آورده و در خانهي ترا زده است. تو بخشنده و مورد اعتماد مردم هستي و پدرت كشندهي فاسقان بوده است. اگر پيشينيان شما (جد و پدرت) نبودند دوزخ ما را احاطه ميكرد.حسين عليهالسلام نمازش را تمام كرد و بقنبر فرمود آيا از مال حجاز كه آورده بودند چيزي مانده است؟گفت بلي چهار هزار دينار باقي است فرمود آنها را بياور زيرا كسي كه از ما بآنها سزاوارتر است آمده است حضرت پولها را گرفت و ضمن اهداء آن بسائل چنين فرمود:خذها فاني اليك معتذر و اعلم باني عليك ذو شفقةلو كان في سيرنا الغداة عصا امست سمانا عليك مندفقةلكن ريب الزمان ذو غير و الكف مني قليلة النفقة [42] يعني اي اعرابي بگير اين پول را در حاليكه من از كمي آن معذرت ميخواهم [ صفحه 47] و بدانكه من نسبت به تو مهربانم.اگر قدرت در دست ما بود آسمان بخشش ما براي تو مانند باران ريزش ميكرد.اما چكنم كه حوادث روزگار وضع ما را تغيير داده و دست من از حق خودمان براي انفاق تهي است.اعرابي پس از گرفتن پول بشدت گريست حضرت فرمود آيا عطاي ما را كم شمردي كه گريه ميكني؟آن مرد گفت گريه مينكم بر اينكه خاك مانند تو بخشندهاي را چگونه در بر خواهد گرفت؟حسين عليهالسلام ميهمان را گرامي داشت و سائل را محروم نمينمود و بتمام ارحام بمنظور صلهي رحم مقرري ميداد و با فقراء مجالست و معاشرت مينمود و گرسنگان را سير و برهنگان را لباس ميپوشانيد و دين مقروضين را اداء مينمود. ابنشهرآشوب روايت كرده است كه چون اسامة بن زيد بيمار شد امام حسين (ع) بعيادتش رفت و او را اندوهگين يافت و فرمود اي برادر سبب اندوه تو چيست؟اسامه گفت شصت هزار درهم قرض دارم و اندوه من از آنست.حضرت فرمود قرض تو بر من است گفت ميترسم بميرم حضرت فرمود پيش از مردن تو قرض ترا اداء ميكنم و چنين كرد. [43] .از صفات بارزهي ائمه هدي عليهمالسلام جوانمردي آنها است كه بموقع از خطاي دشمن درميگذشتند و نه تنها در مقام تلافي برنميآمدند بلكه بديهاي دشمن را [ صفحه 48] با نيكي جواب ميدادند و اين كمال مردانگي و جوانمردي است همچنانكه سعدي گويد:بدي را بدي سهل باشد جزاء اگر مردي احسن الي من اساءحسين عليهالسلام در مروت و جوانمردي منحصر بفرد بود و بطوريكه در بخش دوم كتاب خواهد آمد حر بن يزيد رياحي با هزار سوار در وسط روز و شدت گرما (بمنظور جلب امام بطرف كوفه) سر راه آنحضرت رسيد و چيزي نمانده بود كه از فرط تشنگي هلاك شوند امام دستور فرمود با آبي كه همراه داشتند تا آخرين نفر آنها را آب دادند حتي چهارپايان را نيز سيراب كردند.اين جماعت دشمن امام بودند و از جانب ابنزياد آمده بودند ولي امام با آنان اينگونه رفتار نمود، همچنين عفو و گذشت امام از تقصير خود حر نيز كاشف از نهايت جوانمردي اوست.ابنشهرآشوب نقل نموده است كه عربي نزد معاويه رفت و اظهار حاجتي نمود معاويه خواهش او را قبول نكرد و در اين اثناء حسين عليهالسلام وارد شد و اعرابي رو به امام نمود و گفت اي پسر پيغمبر شما بخواهيد تا معاويه حاجت مرا برآورده كند پس امام با معاويه صحبت نمود و معاويه قبول كرد و حاجت عرب برآورده شد در حاليكه آن عرب اين اشعار را زمزمه ميكرد:أتيت العبشمي فلم يجدلي الي ان هزه ابن الرسولهو ابن المصطفي كرما و جودا و من بطن المطهرة البتولو ان لهاشم فضلا عليكم كما فضل الربيع علي المحولميگويد پيش معاويه آمدم بمن بخشش نكرد تا اينكه پسر پيغمبر او را تكانش داد. [ صفحه 49] او پسر مصطفي (ص) است در جود و بخشش و از بطن پاكيزهي زهراي بتول متولد شده است.اي معاويه فضيلت بنيهاشم بر شما بنياميه مانند فضيلت بهار است بر خشكسالي. معاويه گفت اي اعرابي من بتو بخشش كردم تو حسين را مدح ميكني؟اعرابي گفت بلي از حق او دادي و بسخن او حاجت مرا برآوردي. [44] .حقيقة هم اعرابي درست گفته بود معاويه كسي نبود كه در راه خدا بخشش و انفاق كند هر چه هم بكسي ميداد براي جلب خاطر او بمنظور رياست دنيوي بود و در آن مجلس هم نفوذ كلام امام بود كه او را وادار به بخشش نمود.روايت شده است كه يك اعرابي بر حسين (ع) سلام داد و خواهشي نمود و عرض كرد از جدت شنيدم ميفرمود كه چون خواهشي داري بيكي از چهار كس مراجعه كن، عربي شريف، مولائي كريم، قرآن دان، زيبارو، شرافت عرب بجد تو است و كرامت بر دوش شما است و قرآن در خانهي شما نازل شده و صباحت خاص تست كه از جدت شنيدم ميفرمود هر كس خواهد مرا نگرد بروي حسن و حسينم نظاره كند.حسين (ع) فرمود چه حاجتي داري؟ اعرابي آنرا بزمين نوشت، حسين (ع) فرمود از پدرم علي (ع) شنيدم ميفرمود ارزش هر مردي كار خوب اوست و از جدم شنيدم ميفرمود احسان باندازهي معرفت است من سه پرسش از تو دارم اگر جواب يكي را دادي يك سوم درخواست ترا ميدهم و اگر دو تا را جواب گفتي دو سوم آنرا ميدهم و اگر هر سه را جواب گفتي همهي درخواست ترا ميدهم و يك كيسهي سر بمهر براي من آوردهاند. [ صفحه 50] عرض كرد بپرسيد و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.حسين (ع) فرمود نجات بنده از هلاكت چيست؟ گفت اعتماد بخدا.فرمود: زينت مرد چيست؟ گفت علم با حلم.فرمود اگر نداشته باشد؟ عرض كرد ثروت با كرم و بخشش.فرمود اگر نداشته باشد؟ عرض كرد فقر با صبر.فرمود اگر نداشته باشد؟ عرض كرد صاعقهاي كه او را بسوزاند. حضرت خنديد و كيسه را نزد او انداخت. [45] . [ صفحه 51] فصاحت و بلاغتكانت الفصاحة لديه خاضعة و البلاغة لامره زامعة طائعة(فصول المهمه ابنصباغ)ص 160بنا بتعريف اهل منطق امتياز انسان بر حيوان بداشتن قوهي نطق و بيان است كه بوسيلهي سخنوري گوهر نفس انساني تجلي ميكند و هر قدر ايمان و خلوص نيت گوينده قويتر باشد فصاحت در كلام او بهتر نمودار ميگردد.فصاحت و بلاغت حسين عليهالسلام در صلح و جنگ و در خوشحالي و تألم فرقي نداشت او در همه وقت احساسات خود را در قالب الفاظ ميريخت و شنونده را دچار تحير و اعجاب مينمود زيرا فصاحت و بلاغت را از پدر و جد خود ارث برده بود.خطابههاي آتشين او به لشگريان ابنسعد در روز عاشورا و همچنين دعاي آنحضرت در عرفات حكايت از فصاحت كلام او دارد. [ صفحه 52] آنانكه با زبان و ادبيات عرب آشنائي دارند ميدانند كه كلمات و خطابههاي حسين (ع) در آن غوغا و گرفتاري كه آلام و مصائب از هر طرف باو هجوم آورده و او مانند كوه آتشفشان غرش نموده و چون درياي طوفاني ميخروشيد و جواهر و لالي گرانبها بيرون ميريخت چقدر ارزش ادبي داشته و چه اندازه فصيح و بليغ بوده است كه گوئي طينت او را با نيروي فصاحت و بلاغت عجين نمودهاند زيرا با توجه بشرايط زمان و مكان و تراكم مصائب و آلام، او تعليمات عاليهي اجتماعي و اخلاقي و درس فضيلت و مردانگي را در خلال خطبههاي مهيج و آتشين خود بيان فرموده است و چنين قدرتي مخصوص وجود مقدس حسيني بوده است و ما ضمن نگارش جملاتي چند از سخنان حسين عليهالسلام بمنظور آگاهي بفصاحت كلام آنحضرت اين فصل را خاتمه ميديهم.از حكم و مواعظ:1- كف عن الغيبة افانها ادام كلاب النار.از غيبت خودداري كن كه آن خورش سگهاي جهنم است.2- ما اخذ الله طاقة احد الا وضع عنه طاعته، و لا اخذ قدرته الا وضع عنه كلفته.خداوند طاقت كسي را نگرفت مگر اينكه بار طاعت را از او برداشت، و قدرت و توانائي كسي را نگرفت مگر اينكه بار تكليف را از گردن او برداشت.3- اياك و ظلم من لا يجد عليك ناصرا الا الله جل و عز.از ستم كردن بر كسي كه در برابر تو جز خداوند عزوجل ياوري ندارد دوري گزين.4- ان قوما عبدو الله رغبة فتلك عبادة التجار، و ان قوما عبدو الله [ صفحه 53] رهبة فتلك عبادة العبيد، و ان قوما عبدو الله شكرا فتلك عبادة الاحرار و هي افضل العبادة.گروهي از نظر طمع بهشت خدا را عبادت كردند و اين عبادت بازرگانان است، و جمعي از ترس دوزخ خدا را پرستش كردند و اين هم عبادت غلامان و بندگان است، و عدهاي هم (صرف نظر از طمع بهشت و ترس از دوزخ) براي شكر و سپاسگزاري خدا را پرستيدند پس اين عبادت آزادگان بوده و بهترين عباداتست.5- اياك و ما تعتذر منه فان المؤمن لا يسئ و لا يعتذر، و المنافق كل يوم يسئ و يعتذر.مبادا كاري كني كه از كردهي خود معذرت بخواهي زيرا مومن كار بد نكند و عذر نخواهد، و منافق هر روز بد كند و عذر خواهد.6- للسلام سبعون حسنة، تسع و ستون للمبتدء و واحدة للراد. [46] .براي سلام هفتاد حسنه است، شصت نه جزء آن براي سلام كننده و يك جزء آن براي جوابگو است.7- ان المؤمن اتخذ الله عصمته، و قوله مراته فمرة ينظر في نعت المؤمنين و تارة ينظر في وصف المتجبرين.مؤمن خداوند را نگهدارندهي خود گرفته و كلام او (قرآن) را آينهاي قرار داده است كه يك مرتبه اوصاف مومنين را در آن مشاهده ميكند و مرتبهي ديگر وصف گردنكشان را در آن ميبيند.8- صاحب الحاجة لم يكرم وجهه عن سؤالك فاكرم وجهك عن رده. [ صفحه 54] صاحب حاجت آبروي خود را ريخته و از تو سؤال كرده است تو با برآوردن حاجت او آبروي خود را حفظ كن.9- مردي بحضرتش گفت مرا موعظه كن، من مرد گنهكاري هستم و نميتوانم ترك گناه كنم امام فرمود:افعل خمسد اشياء فاذنب ما شئت:فاول ذلك - لا تأكل رزق الله و اذنب ما شئت!و الثاني - اخرج من ولاية الله و اذنب ما شئت!و الثالث - اطلب موضعا لا يراك الله و اذنب ما شئت!و الرابع - اذا جاء ملك الموت ليقبض روحك فادفعه عن نفسك و اذنب ما شئت؟و الخامس - اذا ادخلك مالك في النار فلا تدخل في النار و اذنب ما ما شئت!فرمود پنج چيز را انجام بده آنگاه هر چه خواستي گناه كن:اول اينكه روزي خدا را نخور و هر چه خواستي گناه كن!دوم اينكه از ولايت و ملك خدا بيرون رو و هر چه خواستي گناه كن!سيم اينكه (موقع گناه كردن) مكاني را طلب كن كه خدا ترا نبيند و هر چه خواستي گناه كن!چهارم اينكه موقع آمدن ملك الموت براي قبض روح تو او را از خودت دفع كن و هر چه خواستي گناه كن!پنجم اينكه هنگاميكه مالك دوزخ ترا در آتش ميافكند داخل آتش نشو [ صفحه 55] و هر چه خواستي گناه كن!10- من قبل عطائك فقد اعانك علي الكرم.كسيكه بخشش ترا بپذيرد ترا براي جود و كرامت كمك كرده است.11 - لا يكمل العقل الا باتباع الحق.عقل كامل نميشود مگر به پيروي كردن از حق.12- موت في عز خير من حياةء في ذل. [47] .مرگ با عزت بهتر از زندگي با ذلت است.از خطب و كلام:1 - نحن حزب الله الغالبون، و عترة رسول الله الاقربون، و اهل بيته الطيبون، و احد الثقلين الذين جعلنا رسول الله ثاني كتاب الله...فاطيعونا فان طاعتنا مفروضة اذا كانت بطاعة الله مقرونة [48] .ما گروه وابسته بخدا پيروزمنديم و خانوادهي نزديك پيغبمر خدا و اهل بيت پاكيزهي او هستيم، و يكي از دو يادگار گرانبهائيم كه رسول خدا ما را در رديف كتاب خدا (قرآن كريم) قرار داده است.پس پيروي كنيد ما را زيرا كه طاعت ما بر شما واجب است و بطاعت خداوند مقرون ميباشد.2 - يا قوم اعلموا اخرجتم معي بعلمكم اني اقدم علي قوم بايعونا بالسنتهم و قلوبهم، و قد انعكس العلم و استحوذ عليهم الشيطان فانساهم [ صفحه 56] ذكر الله، و الان لم يكن لهم مقصد لالا قتلي و قتل من يجاهد بين يدي، و سبي حريمي بعد سلبهم، و اخشي انكم ما تعلمون و تستحيون و الخدع عندنا اهل البيت محرمفمن كره منكم ذلك فلينصرف، فالليل ستير و السبيل غير خطير و الوقت ليس بهجير.و من واسانا بنفسه كان معنا في الجنان، نجيا نم غضب الرحمن و قد قال جدي رسول الله (ص) ولدي حسين يقتل بطف كربلاء غريبا وحيدا عطشانا، فمن نصره فقد نصرني و نصر ولده القائم، و لو نصرنا بلسانه فهو في حزبنا يوم القيامة [49] .اين خطبه را حسين (ع) پيش از عاشورا و شروع جنگ باصحاب و كساني كه همراه او بودند فرموده است:اي گروه مردم شما با علم باينكه من نزد قومي ميآيم كه با ما بزبان و دل بيعت كردند با من خارج شديد ولي بدانيد كه مطلب بر عكس شد و شيطان بر آنان مسلط شد و ذكر خدا را فراموش كردند و اكنون آنان جز كشتن من و كشتن كسي كه پيش من با آنها بجنگد و اسير نمودن خانوادهام را پس از غارت مقصود ديگري ندارند و من از اينكه شما نميدانيد و در محظور شرم حضور ميمانيد ميترسم و حيله و فريب دادن در نزد ما اهل بيت حرام است.پس هر كس از شما از اين پيشآمد اكراه دارد برگردد زيرا (تاريكي) شب پوشاننده است و راه بيخطر و شدت گرما هم در چنين وقتي وجود ندارد. [ صفحه 57] و كسيكه با جان خود در راه ما مواسات كند با ما در بهشت بوده و از خشم خداوند رحمان نجات يافته است و جدم رسول خدا (ص) فرمود كه فرزندم حسين در كربلا كشته ميشود پس كسي كه او را ياري كند مرا و فرزندش حضرت قائم را ياري كرده است، و اگر چه ما را به زبان ياري كند او در قيامت در زمرهي حزب ما محسوب خواهد بود.3- ايها الناس، اعلموا ان الدنيا دار فناء و زوال، متغيرة باهلها من حال الي حال، معاشر الناس عرفتم شرائع الالسلام و قراتم القران و علمتم ان محمدا رسول الملك الديان، و وثبتم علي قتل ولده ظلما و عدوانا [50] .اي مردم بدانيد كه دنيا دار نابودي و زوال است، اهلش را از حالي بحالي دگرگون سازد، اي گروه مردم شما راههاي اسلام را شناختيد و قرآن را خوانديد و دانستيد كه محمد (ص) پيغمبر خداوند جزاء دهنده است (با اينحال) براي كشتن فرزندش بظلم و دشمني هجوم آورديد.4- صبرا بني الكرام، فما الموت الا قنطرة تعبر بكم عن البؤس و الضراء الي الجنان الواسعة و النعيم الدائمة، فايكم يكره ان ينتقل من سجن الي قصر و ما هو لاعدائكم الا كمن ينتقل من قصر الي سجن و عذاب.ان ابي حدثني عن رسول الله (ص) (ان الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر) و الموت جسر هؤلاء الي جنانهم و جسر هولاء الي جحيمهم ما كذبت و لا كذبت. [51] .(براي اصحابش فرمود) صبر كنيد اي عزيززادگان، مرگ جز پلي نيست [ صفحه 58] كه شما را از شدت و سختي به بهشت وسيع و نعمت جاوداني عبور دهد، پس كدام يك از شما اكراه دارد كه از زندان (دنيا) بكاخ (بهشت) منتقل شود و براي دشمنانتان هم نيست مگر مانند كسي كه از قصر به زندان و عذابي منتقل شود.زيرا پدرم از رسول خدا (ص) به من حديث فرمود (كه دنيا زندان مومن و بهشت كافر است) و مرگ پل مؤمنان است بسوي بهشتشان و پل كافرانست بسوي دوزخشان من دروغ نگفتم و بمن هم دروغ نگفتند.5- استعد و اللبلاء و اعلموا ان الله حاميكم و حافظكم و سينجيكم من شر الاعداء و يجعل عاقبة امركم الي خير و يعذب عدوكم بانواع العذاب، و يعوضكم عن هذه البلية بانواع النعم و الكرامة فلا تشكوا و لا تقولوا بالسنتكم ما ينقص عن قدركم [52] .(موقع وداع باهل بيتش فرمود) براي بلا و گرفتاري آماده شويد و بدانيد كه خداوند حامي و حافظ شما است و بزودي شما را از شر دشمنان رهائي بخشد و عاقبت امر شما را بخير و نيكي قرار ميدهد و دشمنتان را بانواع عذابها شكنجه فرمايد و شما را بعوض اين گرفتاري بانواع نعمتها و كرامتها پاداش دهد پس شكايت نكنيد و سخني بزبانتان نياوريد كه از قدر و منزلت شما بكاهد.6- فرازهائي از دعاي عرفه:الهي انا الفقير في غناي فكيف لا اكون فقيرا في فقري؟خداوندا من اگر بينياز باشم باز مستمندم پس چگونه نيازمند نباشم در حاليكه سرا پا احتياجم؟الهي انا الجاهل في علمي فكيف لا اكون جهولا في جهلي؟ [ صفحه 59] خدايا هر چند دانش فراگيرم باز نادانم پس چگونه در عين جهل نادان نباشم؟الهي وصفت نفسك باللطف و الرأفة لي قبل وجود ضعفي أفتمنعني بعد وجود ضعفي؟بار خدايا پيش از آنكه وجود ضعيف من در جهان پيدا شود تو خود را به لطف و رأفت توصيف فرمودهاي آيا پس از آنكه وجود ضعيف من نمودار شد لطف و محبت خود را از من دريغ خواهي داشت؟الهي ان ظهرت المحاسن مني فبفضلك و لك المنة علي و ان ظهرت المساوي مني فبعدلك و لك الحجة علي.اي خداي من اگر از من خوبيها آشكار شود بفضل و احسان تو بوده و ترا در اينمورد بر من منتي است و اگر بديها از من سر زند با عدل تو منافاتي ندارد و ترا بر من حجتي است كه بازخواست كني.الهي ما الطفك بي مع عظيم جهلي و ما ارحمك بي مع قبيح علي؟خداوندا با وجود ناداني بمقام ربوبي تو چقدر الطاف تو شامل حال من شده و با وجود كردارهاي زشت و ناشايستهام چقدر براي من مهرباني و ترحم ميفرمائي؟الهي علمت باختلاف الاثار و تنقلات الاطوار ان مرادك مني ان تتعرف الي في كل شيء حتي لا اجهلك في شيء.اي خداي من از اختلاف نمودها و تحول دائمي پديدهها دانستهام كه ميخواهي در هر چيز خود را بمن بشناساني تا در هيچ چيز بوجود تو نادان نباشم. [ صفحه 60] أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك؟آيا حقيقتي غير از تو آن روشنائي را دارد كه بتواند ترا بر من آشكار سازد؟متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك و متي بعدت حتي تكون الاثار هي التي توصل اليك؟كي پنهان بودهاي تا احتياج داشته باشي بدليلي كه بسوي تو هدايت كند و كي دور بودهاي تا اينكه آثار خلقت موجب وصل بطرف تو باشد.عميت عين لا تراك عليها رقيبا. [53] .كور باد آن چشمي كه نظارت ترا برخود نميبيند! [ صفحه 61] زهد و عبادتمنك اطلب الوصول اليك و بك استدل عليك فاهدني بنورك اليك و اقمني بصدق العبودية بين يديك(از دعاي عرفهي امام)حكماء و دانشمندان در تعريف عبادت چنين گفتهاند كه حقيقت عبادت تعظيم و اطاعت خدا و چشمپوشي از غير اوست و بزرگترين فضيلت نفس ستايش مقام الوهيت است و ميزان پذيرش عبادت بستگي به تقواي شخصي عبادت كنننده دارد كه خداوند فرمايد: ان اكرمكم عند الله اتقيكم.حسين عليهالسلام نه تنها اعمال و عبادات ظاهري را بنحو احسن انجام ميداد بلكه چنان زاهد و باايمان بود كه كسي را ياراي برابري با وي نبود زيرا چنان بدنيا و مافيها بيعلاقه و بلقاي پروردگار خود شائق و طالب بود كه هر بيننده را دچار حيرت و تعجب مينمود، در راه اعتلاي دين نه تنها هر گونه مصائب [ صفحه 62] و آلامي را تحمل نمود بلكه با كمال طيب خاطر زبان به شكرگذاري گشود.براي حفظ احترام كعبه از مكه خارج شد تا مبادا خونش در حرم ريخته شود و احترام بيت الله از بين برود و بپاس همين عمل اوست كه خداوند چنان احترامي بحرم حسين (ع) قائل شده است كه بنا بحديث معتبر از پيغمبر اكرم (ص) زائر حرم او را تا ثواب نود حجي كه پيغمبر بجا آورده باشد مژده دادهاند. [54] .حسين عليهالسلام بتلاوت قرآن و اقامهي نماز علاقهي زيادي داشت و از كوچكترين فرصتي براي انجام فرائض ديني استفاده ميكرد و شب عاشورا از عمر بن سعد مهلت گرفت تا شب را بنماز و تلاوت قرآن بسر برد حتي در ظهر عاشورا نيز آخرين نماز خود را در برابر تيراندازان دشمن در حاليكه از پيكر نازنينش خون ميچكيد بجا آورد.ابنشهرآشوب در مناقب مينويسد بحضرتش گفتند ما اعظم خوفك من ربك؟ (چقدر بزرگ است بيم و وحشت تو از خدايت) فرمود:لا يأمن يوم القيامة الا من خاف الله في الدنيا [55] .يعني در روز قيامت كسي در امان نخواهد بود مگر اينكه در دنيا از خداوند خائف و ترسان باشد.عبدالله بن زبير دربارهي عبادت او گفته است:لقد كان قواما بالليل صواما بالنهار. و عقاد در كتاب خود (ابوالشهداء) گويد حسين (ع) علاوه بر نمازهاي پنجگانه نمازهاي ديگر بجا ميآورد و علاوه [ صفحه 63] بر روزهي ماه رمضان در ماههاي ديگر هم روزهائي را روزه ميگرفت و در هيچ سال حج خانهي خدا از او فوت نشد مگر اينكه ناچار بترك آن شده باشد. [56] .در كثرت عبادت ابيعبدالله (ع) همين بس است كه بامام زينالعابدين گفتند ما اقل ولد ابيك؟ (چه كمتر است اولاد پدرت؟)فرمود: العجب كيف ولدت! (تعجب است كه من چگونه متولد شدهام؟) زيرا كه هر شب هزار ركعت نماز ميخواند و انبان پر كرده بدوش گرفته و بمنازل ايتام و مساكين و بيوهزنان ميبرد. [57] .ميزان زهد و عبادت و تقوي و ايمان حسين (ع) از مضامين دعاي عرفهي او كاملا روشن و آشكار است حسين عليهالسلام داراي زهد و تقواي حقيقي بود زيرا زهد و ورع انصراف از جهان زودگذر مادي و توجه به عالم روحانيت و بقاء است و مظهر تام چنين زهد و ورعي وجود حسين عليهالسلام بود زيرا او نه تنها از جهان مادي صرف نظر كرد بلكه عزيزترين افراد خاندانش را كه برادران و برادرزادگان و فرزندان دلبندش بودند با كمال ميل و طيب خاطر بقربانگاه عشق آورد و در راه معبود خود فدا نموده و چنين گفت:الهي اكبر از تو اصغر از تو بخون آغشتگانم يكسر از تواگر صد بار ديگر بايدم كشت حسين از تو سر از تو خنجر از توحسين عليهالسلام در آن گير و دار معركه چنان مجذوب جلوهي جمال دوست بود كه سر از پا نميشناخت و براي لقاي او ثانيهشماري ميكرد، نه تنها دنيا و مافيها را فراموش كرد حتي بسراي آخرت و بهشت جاوداني نيز بياعتنائي نموده و زبانحالش چنين بود: [ صفحه 64] تو و طوبي و ما و قامت دوست فكر هر كس بقدر همت اوستزيرا او بمدلول آيهي كريمه و رضوان من الله اكبر در طلب خشنودي و رضاي خداوند بود و در اينراه حتي اطفال و خانوادهي خود را هم باسارت داد تا آخرين فداكاري و خلوص نيت را در پيشگاه حضرت احديت انجام داده باشد.تركت الخلق طرا في هواكا و ايتمت العيال لكي اراكاو لو قطعتني في الحب اربا لما حن الفؤاد الي سواكاالبته تعريف و توصيف چنين حال و كيفيتي از قدرت بيان و قلم بيرونست و احراز چنين مقامي فقط درخور حسين بن علي عليهماالسلام است و بس زيرا:جز حسين اين ره بسر نابرده كس عشق اگر اينست عاشق اوست بس. [ صفحه 65] صبر و شكيبائيو لقد عجبت من صبرك ملائكة السماء(از زيارت ناحيهي مقدسه)صبر و شكيبائي از نظر علمالنفس معرفت علو همت و بلندي طبع و غلبه بر اميال و خواهشهاي دروني است و خداوند در قرآن كريم خود را دوستدار صابرين قرار داده و فرموده است: ان الله يحب الصابرين. صبر و اميد دو ركن اصلي و مهم زندگي و سرمايهي حيات آدمي است.صبر و شكيبائي يا در برابر مصيبت و گرفتاري است و يا براي پذيرفتن مشقات ناشي از انجام طاعات و عبادات است و يا براي جلوگيري از هواهاي نفساني و شهوات حيواني در اثر ترك معصيت است لذا ضمن كلمات قصار حضرت امير (ع) آمده است كه الصبر ثلاثة: الصبر علي المصيبة، و الصبر علي الطاعة، و الصبرب عن المعصية. [58] . [ صفحه 66] همچنين آنحضرت صحت و كمال ايمان را بوسيلهي صبر دانسته و فرمايد:الصبر من الايمان كمنزلة الراس من الجسد، فمن لا صبر له لا ايمان له. [59] .(صبر از ايمان به منزلهي سر است از جسد پس كسي كه صبر ندارد ايمان ندارد). كليهي پيغمبران و اوصياي آنها و همچنين اغلب بزرگان جهان و مردم ديگر نيز در دوران حيات خود دچار ناملائمات و گرفتاريهاي گوناگون بودهاند ولي هيچيك از آنان باندازهي حسين (ع) صابر و شكيبا نبودهاند زيرا شرايط سختيهاي هيچكس در سطح شرايط ناگوار آنحضرت نبوده و آلام و مصائب احدي نيز بپايه و ميزان مشكلات و مصائب او نرسيده است و با وجود اينهمه شرايط نامساعد چنان شكيبائي نمود و بردباري نشان داد كه نه تنها عقول آدميان را بحيرت انداخت بلكه فرشتگان ملاء اعلي نيز در حيرت و شگفتي فرورفتند گفتن و شنيدن و نوشتن و خواندن اين مطالب شايد آسان باشد ولي عمل بآنها از قدرت و توانائي كسي جز حسين بن علي عليهماالسلام ساخته نيست.آه و نالهي زن و فرزند، فقدان آب و صداي العطش اطفال، كشته شدن ياران و اصحاب، شهادت جوانان بنيهاشم، سوزش زخمها، گرسنگي و تشنگي، تجسم اسارت اهل بيت، خستگي طاقتفرسا در اثر حمل جنازهي شهداء بطرف خيام، همهمه و كثرت دشمنان اينها و دهها امثال اين مصائب حوادث روز عاشورا بود كه حسين عليهالسلام با وجود همه آنها دشمنان را پند و اندرز ميداد تا شايد كسي از ضلالت و گمراهي برگردد و براه راست هدايت يابد و عجب اينجا است كه هر قدر آن قوم گمراه و قسيالقلب را موعظه ميكرد با تير و شمشير و نيزه و سنگ او را پاسخ ميدادند. [ صفحه 67] حميد بن مسلم كه در كربلا بود گويد بخدا سوگند من نديدم كسي را جز حسين بن علي كه دشمن از هر طرف او را احاطه كرده باشد و فرزندان و خويشان و اصحابش كشته گردند ولي او مانند كوهي محكم و استوار بدون اظهار عجز و زبوني با قلب قوي و متانت تمام بر صفوف دشمن حمله نمايد و آنان را مانند ملخ در بيابان پراكنده كند. [60] .تجسم آخرين وداع حضرت با اهل بيت خود كه تني چند زنان داغديده و اطفال خردسال بدورش جمع شده بودند قلب هر شخص را جريحهدار ميكند و در همين وداع بود كه دخترش گفت اي پدر حالا كه خود را تسليم مرگ كردهاي پس ما را بمدينه بفرست امام فرمود هيهات دخترم از اين تمنا درگذر و صبور باش علاوه بر اينكه حسين (ع) صابر و شكيبا بود بازماندگانش را نيز در برابر آن مصائب جانفرسا بصبر و تحمل توصيه ميفرمود.چه صبري بالاتر از اين كه طفل شيرخوار خود را براي طلب جرعهي آب پيش دشمنان ميبرد تا شايد غريزهي عاطفه و ترحم را در دل تيرهي آنان بيدار كند ولي آن پستفطرتتان و ديوسيرتان بجاي آب او را با تير زهرآگين پاسخ ميدهند و كودك شيرخوار را در آغوش ناز پدر بشهادت ميرسانند باز امام صبر و شكيبائي را از دست نميدهد و با كمال متانت و بردباري بمأموريت مقدس خود ادامه ميدهد از اينروست كه بايد گفت: و لقد عجبت من صبرك ملائكة السماء. [ صفحه 70] زندگاني امام از روز حركت از مدينه تا روز شهادت
حركت امام از مدينه بسوي مكهخرج الحسين من المدينة خائفا كخروج موسي خائفا يتكتم(سيد جعفر الحلي)بطوريكه مورخين نوشتهاند پس از رحلت امام حسن (ع) شيعيان عراق بجنب و جوش افتاده و بحضرت حسين (ع) نامه نوشتند كه ما معاويه را خلع كرده و با شما بيعت ميكنيم ولي آنحضرت باحترام پيماني كه برادرش با معاويه بسته بود پيشنهاد آنان را نپذيرفت و بدانها يادآور شد كه ميان ما و معاويه عهد و پيماني است كه شكست آن جائز نميباشد تا زمان آن منقضي شود. [61] .در اين موقع مروان بن حكم از طرف معاويه فرماندار مدينه بود چون از اين مطلب باخبر شد بمعاويه نوشت كه عدهاي از اهل عراق و حجاز پيش حسين رفت و آمد ميكنند و او را در امر خلافت بطمع مياندازند و من ميترسم كه او فتنهاي [ صفحه 71] بر پا كند در اينمورد نظر و تصميم خود را بمن بنويس تا اقدام كنم.معاويه در پاسخ نامهي مروان نوشت كه نامهات رسيد و مقصود ترا دانستم پس مبادا متعرض حسين شوي و تا او با تو كار ندارد تو هم با او كار نداشته باش زيرا او كه به پيمان معهود وفاداتر است ما نيز نميخواهيم متعرض او شويم.معاويه همزمان با ارسال پاسخ مروان نامهي ديگري نيز بحضرت حسين (ع) نوشت كه اموري چند از تو بمن رسيده است كه اگر راست باشد بايد آنهارا ترك كني زيرا هر كه با خدا عهد و پيماني بسته باشد سزاوار است كه بعهد و پيمان خود وفا كند و اگر باطل باشد زينهار كه پيرامون چنين امري نگردي و بايد كه خودت را پند دهي و بعهد و پيمان خدا وفا كني زيرا اگر تو نقض عهد كني من نيز عهد را بشكنم و چنانچه تو با من در مقام كيد برآئي من نيز با تو مكر كنم پس اجتماع اين امت را برهم مزن و سبب حدوث فتنه مشو و تو مردم را شناختهاي و آنها را آزمايش كردهاي بنابراين دربارهي خود و دينيت و امت محمد (ص) انديشه كن و مبادا سفيهان و بيخردان ترا خفيف و سبك نمايند.چون نامهي معاويه بحسين عليهالسلام رسيد در پاسخ آن چنين مرقوم فرمود:اما بعد - نامهات رسيد و در آن نوشته بودي كه اموري چند از تو بمن رسيده است كه تو مرا از آنها بري ميداني و آنها را نسبت بمن نيكو نميداني، نيك و بد امور را خدا بهتر ميداند و اشخاصي كه اينها را بتو مينويسند تملقكنندگان و سخنچينانند و من ارادهي جنگ با تو ندارم و در مقام مخالفت تو نيستم و بخدا قسم كه در ترك مخالفت تو ميترسم كه در نزد خدا معاقب باشم و گمان ندارم كه خدا راضي باشد از اينكه تو و اعوان ترا كه جور و ستم را شعار خود ساخته و از دين خدا خارج شدهايد بر اين امور بگذارم و در اين بدعتها با شما مداهنه نمايم. [ صفحه 72] آيا تو نيستي كه حجر بن عدي را با گروهي از نمازگزاران و عبادت كنندگان كه انكار ظلم كرده و بدعتها را بزرگ ميشمردند و در راه خدا از سرزنش ملامت كنندگان نميترسيدند پس از آنكه در امان دادن بآنها سوگندهاي غليظ خورده و پيمانهاي محكم بسته بودي بدون اثبات جرمي آنها را بظلم و ستم بقتل رساندي؟آيا تو نيستي كشندهي عمرو بن الحمق كه از صحابهي رسول خدا بوده و بندهي صالحي بود كه كثرت عبادت بدنش را فرسوده و جسمش را لاغر و رنگش را زرد ساخته بود؟ در حاليكه عهد و پيماني چند باو داده بودي كه اگر آنها را بمرغ هوا ميدادي بسوي تو فرودميآمد پس به پروردگارت جرأت نموده و عهد و ميثاق را سبك شمردي و او را بقتل رساندي!آيا تو نيستي كه زياد بن سميه را برادر خود خواندي در صورتيكه او در فراش غلام ثقيف متولد شده بود و خيال كردي كه او پسر پدر توست؟ و حال آنكه رسول خدا فرموده است (الولد للفراش و للعاهر حجر) پس عمدا سنت رسول الله را ترك كردي و متابعت هواي خود نمودي و او را بر عراقين مسلط ساختي كه دست و پاي مسلمانها را قطع كند و ديدگان آنها را كور نموده و بر درختان خرما دار كشد گويا تو از اين امت نيستي و آنها نيز از تو نيستند!آيا تو نيستي كه فرزند سميه بدستور تو حضرميين را كشته و مثله نمود؟در آنموقع كه بتو نوشت حضرميين بدين علي (ع) هستند و تو هم باو نوشتي كه هر كس بر دين علي باشد او را بكش!!بخدا سوگند كه دين علي (ع) همان ديني است كه علي بر روي تو و پدر تو شمشير زد و ترا بظاهر باين دين درآورد و از بركت او تو در اين مسند نشسته و [ صفحه 73] امارت و حكومت را غصب كردهاي و اگر شمشير او نبود شرف تو و پدرانت اين بود كه كالاي قليلي از مكه بشام ببريد و بفروشيد و سود قليلي پيدا كنيد!بمن نوشته بودي كه بر خود و بر دين امت پيغمبر (ص) رحم كنم و فتنهاي در اين امت ايجاد نكنم و من فتنهي بزرگتر از خلافت تو بر اين امت نميدانم و براي خود و دين خود و امت جدم چيزي بهتر از اين نميدانم كه با تو پيكار كنم كه اگر اين كار را انجام دهم بخدا تقرب خواهم جست و چنانچه ترك كنم از خدا طلب آمرزش خواهم نمود و از او مسألت خواهم كرد كه مرا توفيق دهد كه هر امري كه نيكوتر باشد اختيار كنم.همچنين نوشته بودي كه اگر من عهد ترا بشكنم تو نيز عهد مرا خواهي شكست و اگر من با تو حيله كنم تو هم با من مكر خواهي نمود.پس تو هر مكر و حيلهاي داري با من بكن اميدوارم كه از مكر تو هيچ ضرري بمن نرسد و زيان مكر تو بخود تو بيش از ديگران خواهد رسيد زيرا كه پيوسته بر جهالت خود ماندهاي و بر نقض پيمانهاي خويش حريص گشتهاي و بجان خود قسم ميخورم كه تو هرگز بشرطي وفا نكردهاي تو با قتل و كشتار اين جماعت پس از آنكه با آنها صلح كرده و سوگندها ياد داده و پيمانها بسته بودي نقض عهد كردي و پيش از اينكه آنها با تو نقض عهد كرده و قتال كنند آنها را بقتل رساندي و اين عمل را نسبت بآنان نكردي مگر براي آنكه آنها فضيلت ما را ياد ميكردند و حق ما را بزرگ ميشمردند.پس بشارت باد ترا اي معاويه كه آنها خون خود را از تو قصاص خواهند كرد و يقين در قيامت ترا براي محاسبه بازخواهند داشت و بدانكه خداوند را نامهاي است كه هيچ گناه كوچك و بزرگي از آن نامه بيرون نيست و خدا فراموش نميكند آنچه تو كردي از مواخذه كردن مردم بگمانها و كشتن دوستان خدا [ صفحه 74] به تهمتها و آواره كردن نيكان از ديار خود و مجبور كردن مردم به بيعت پسرت يزيد كه جوانك شرابخوار و سگباز است.و من ترا نميدانم مگر اينكه زيانكار نفس خود شدهاي و دين خود را بر باد دادهاي و با زيردستانت راه خيانت سپردهاي و امانت خود را خوار كرده و سخن سفيهان نادان را ميشنوي و صالحان پرهيزكار را بخاطر آنان بترس ميافكني!چون معاويه نامهي حضرت را خواند گفت در دلش كينهها بوده كه من نميدانستم يزيد گفت جواب نامه را بنويس و بخود و پدرش ناسزا بگو در آن موقع عبدالله پسر عمروعاص نزد معاويه آمد معاويه نامه را باو داد و گفت ببين حسين بمن چه نوشته است.عبدالله نامه را خواند و گفت چرا جوابش نميدهي و او را كوچك و خوار نميكني؟يزيد بمعاويه گفت رأي مرا چگونه ديدي؟معاويه خنديد و به عبدالله گفت رأي يزيد هم مثل رأي تو بود ولي هر دو خطا كرديد زيرا من در مورد عيب او و پدرش چه ميتوانم بنويسم و هيچ عيبي در آنها نميدانم و اگر دروغي بنويسم كه مردم خلاف آنرا ميدانند چه فائده دارد؟ ميخواستم كه تهديد چندي باو بنويسم ولي مصلحت نديدم و صبر كردم. [62] .بالاخره دوران ستمكاري معاويه خاتمه يافت و در نيمه رجب سال شصتم هجري در گذشت و به پسرش يزيد چنين وصيت نمود:1- با هزاران زحمت زمينه را براي حكمراني تو آماده كردم.2- اهل حجاز را احترام كن كه آنها بمنزلهي اصل و مابقي بمنزلهي فرعند. [ صفحه 75] 3- نسبت باهالي عراق مسالمت كن و اگر از دست حكام تو شكايت كردند فورا بشكايت آنها ترتيب اثر بده و عاملين را عوض كن.4- اما اهل شام چون بمنزلهي آستر لباس تو هستند مطيع ميباشند و از آنها باكي بدل راه مده.5- بطور كلي من تمام راهها را براي تو هموار كردم و مخالفين را ساكت و قانع نمودم و تو نبايد از كسي بترسي مگر از چهار نفر كه از بيعت تو سرپيچي كردهاند و آنها از قريش بوده و عبارتند از:حسين بن علي، عبدالله بن زبير، عبدالله بن عمر، عبدالرحمن بن ابيبكر.اما عبدالله بن عمر مردي عابد و گوشهنشين است اگر همه با تو بيعت كنند او هم بيعت ميكند.عبدالرحمن بن ابيبكر هم مردي است عياش و چنان همتي ندارد كه با تو مخالفت كند او طالب مجالس عيش و طرب بوده و اغلب اوقات با زنان است و تو ميتواني او را با انعامي سرگرم كني. [63] .اما حسين بن علي مردي محترم و بزرگ خاندان بنيهاشم است و اهل عراق او را فارغ نگذارند و بر مخالفت تو وادار ميكنند در اينصورت اگر باو دست يافتي از او اغماض كن كه خويشاوندي نزديك با پيغمبر دارد و بطور كلي با او كجدار و مريز رفتار كن بهمان شيوهاي كه من با پدرش رفتار كردم.ولي عبدالله بن زبير را اگر خروج نمود بمحض اينكه باو دست يافتي بكش كه مانند روباه حيلهگر است و اگر فرصت بدست او افتد ترا امان ندهد. [64] .يزيد بوصيت پدرش رفتار ننمود و ضمن صدور بخشنامه بفرمانداران [ صفحه 76] خود در مورد مرگ معاويه و خلافت خويش نامهي جداگانهاي هم بوالي مدينه كه وليد بن عتبه (پسرعموي يزيد) بود دربارهي بيعت گرفتن از چهار نفر مزبور نوشت و بضميمهي يك نسخه از بخشنامهي صادره باو فرستاد.مضمون نامهي ارسالي يزيد بوليد اين بود كه بمحض رسيدن اين نامه از چهار نفر مخالف مخصوصا از حسين و ابنزبير بيعت بگير و نامه مرا بآنها ارائه بده و چنانچه اباء و امتناع كردند سر آنها را با جواب نامه براي من بفرست! [65] .وليد چون نامهي يزيد را خواند و از مضمون نامه و مقصود يزيد آگاه گرديد در فكر فرورفت و بعد براي مشورت مروان بن حكم را كه سابقا از طرف معاويه والي مدينه بود پيش خود خواند تا در مورد اجراي دستور يزيد از او كمك فكري بگيرد.مروان پس از اطلاع از جريان امر بوليد گفت همانطوري كه يزيد نوشته است دو نفر از اين چهار تن (حسين بن علي - عبدالله بن زبير) اشخاص مهمي هستند كه بيشتر مورد توجه مردمان ميباشند آنها را فورا بمنزل خود احضار نموده و مفاد نامه يزيد را بآنان اعلام كن و چنانچه مخالفت كردند بدون فوت فرصت دستور يزيد را در مورد كشتن آن دو و ارسال سر آنها با نامه بشام بمرحله اجراء دربيار و اگر تكليف اين دو نفر روشن شود عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابيبكر هم خود بخود بيعت خواهند كرد زيرا وقتي آنها بيعت اين دو نفر را با يزيد و يا كشته شدنشان را در صورت استنكاف از بيعت او بشنوند خواه ناخواه بيعت [ صفحه 77] با يزيد را قبول خواهند كرد. [66] .اقدامات وليد:وليد شبانه كسي را نزد حسين (ع) فرستاد و او را خواست، امام مقصود وليد را دانست و عدهاي از نزديكان خود را احضار كرده و دستور داد مسلح شوند و بآنان فرمود كه وليد در چنين موقعي مرا خواسته و من از اينكه او برايم تكليفي كند و نپذيرم ايمن نيستم بنابراين شما همراه من بيائيد و موقعيكه من داخل خانهي او شدم شما در بيرون خانه در حال انتظار بنشينيد و اگر شنيديد كه صداي من بلند شد داخل شويد و از من دفاع كنيد.حسين عليهالسلام بنزد وليد رفت و ديد مروان بن حكم نيز در نزد اوست وليد خبر مرگ معاويه را بحضرت داد امام فرمود: انا لله و انا اليه راجعون.سپس وليد نامهي يزيد و دستوري را كه يزيد در مورد اخذ بيعت از آنحضرت داده بود براي آنحضرت خواند. [ صفحه 78] حسين عليهالسلام فرمود گمان نميكنم كه تو به بيعت پنهاني من با يزيد قانع باشي تا آشكارا بدان گونه كه مردمان ديگر نيز بدانند بيعت كنم!وليد گفت: آري چنين است.حضرت فرمود پس باشد تا صبح كني و رأي و انديشهات را در اين باره ببيني.وليد گفت حالا بنام خدا برگرد تا با جمعي از مردم (براي بيعت) بنزد ما بيائي!مروان بوليد گفت بخدا سوگند اگر حسين اكنون از تو جدا شود و بيعت نكند ديگر هرگز بر او دست نخواهي يافت تا قتل و كشتار زيادي بين شما و او باشد او را حبس كن و نگذار از نزد تو بيرون رود تا اينكه يا بيعت كند و يا گردنش را بزن!حسين عليهالسلام از جا برخاست و بمروان پرخاش كرد و فرمود: انت يابن الزرقا تقتلني ام هو؟ (اي پسر زن كبود چشم تو مرا ميكشي يا او؟)بخدا دروغ گفتي و سخن نابجا گفتي! [67] .سپس رو بوليد نموده و فرمود:انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة، و بنا فتح الله و بنا ختم الله، و يزيد رجل فاسق شارب الخمر،قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق و مثلي لا يبايع بمثله ولكن نصبح و تصبحون و ننظر و تنظرون اينا احق بالخلافة و البيعة ثم خرج [68] . [ صفحه 79] فرمود ما خاندان پيغمبر و كان رسالتيم و آستانهي ما محل آمد و شد فرشتگان است، دفتر وجود بنام ما باز شده و دائرهي كمال بما ختم گرديده است، و يزيد مردي است گنهكار و ميگسار و آدمكش، متجاهر بفسق و همچو مني بچنين كسي بيعت نميكند ولي باش تا صبح كنيم و شما نيز صبح كنيد ما در اين كار بدقت بنگريم شما نيز بنگريد كه كدام يك از ما بخلافت و بيعت سزاوارتر است حسين (ع) اين بگفت و از مجلس وليد خارج شد.مروان بوليد گفت تو از حرف من سرپيچيدي وليد گفت واي بر تو اي مروان بخدا سوگند اگر تمام زمينهائي كه آفتاب بر آن ميتابد بمن بدهند من در خون حسين شركت نميكنم و من عقيده دارم كسيكه در خون حسين شركت كند ميزان اعمالش سبك خواهد شد.مروان گفت اگر مطلب چنين است پس حق با شما است.سيدالشهداء (ع) شب را در منزلش اقامت كرد و وليد هم با عبدالله بن زبير كه از بيعت يزيد سرپيچيده بود اشتغال داشت.عبدالله بن زبير در همان شب بطرف مكه حركت كرد و وليد بدنبال او مرداني را فرستاد ولي او را پيدا نكردند.در ساعات آخر روز ديگر دنبال حسين (ع) فرستادند و او را براي بيعت دعوت كردند حضرت فرمود صبر كنيد تا امشب انديشه كنم و در همان شب كه شب يكشنبه دو روز بآخر رجب مانده بود متوجه مكه شد و چون عازم خروج از مدينه گرديد سر قبر جدش پيغمبر و مادرش فاطمه و برادرش حسن عليهمالسلام رفت و با آنها وداع نمود و فرزندان و برادران و برادرزادگان و اهل بيت خود را همراه خويش برداشته و از مدينه بيرون آمد و موقع خروج اين آيه را تلاوت [ صفحه 80] فرمود: فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين. [69] .(يعني خارج شد از شهر در حاليكه ترسان و مترقب رسيدن دشمنان بود گفت پروردگارا مرا از گروه ستمكار رهائي بخش) و بر خلاف عبدالله بن زبير كه از ترس تعاقب مأموران وليد از بيراهه فرار كرده بود از جادهي عمومي بسمت مكه حركت نمود. [70] . [ صفحه 81] ورود امام بمكه و دعوت اهل كوفهو قد انجلي عن مكة و هو ابنها و به تشرفت الحطيم و زمزم(سيد جعفر الحلي)حسين عليهالسلام با كاروان كوچك خود در شب 28 رجب سال 60 هجري از مدينه خارج و پس از پنج روز راهپيمائي در شب سيم شعبان در حاليكه اين آيه را تلاوت ميفرمود وارد مكهي معظمه شد: و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي ان يهديني سواء السبيل [71] .(چون موسي متوجه مدين شد گفت اميد است كه پروردگارم مرا بطريق مستوي و راست هدايت كند)پس از ورود امام عليهالسلام بمكه عبدالله بن زبير كه خود داعيهي خلافت داشت و از ترس وليد از مدينه بمكه فرار كرده بود عدهاي از مردم را دور خود [ صفحه 82] جمع كرده و آنها را هواخواه و طرفدار خود كرده بود بعضي از اهالي مكه نيز بلاتكليف و سرگردان بودند، ورود امام عليهالسلام بمكه مردم را يك باره از دور مدعيان خلافت پراكنده كرد و آنها را پيرامون امام گرد آورد و در اين اثناء خروج امام از مدنيه و ورود بمكه در تمام نقاط عربستان منعكس گرديد.امام حسين (ع) تقريبا چهار ماه در شهر مكه در حال پناهندگي بسر برد و اين خبر تدريجا در اقطار بلاد اسلامي منتشر شد و از طرفي بسياري از مردم كه از بيدادگريهاي دوران معاويه دلتنگ بودند و خلافت يزيد هم بر نارضايتي آنها ميافزود با آنحضرت مراوده و اظهار همدردي ميكردند و از طرف ديگر سيل نامهها از عراق بويژه از كوفه بشهر مكه سرازير ميشد و از آنحضرت ميخواستند كه بعراق رفته و به پيشوائي و رهبري مردم پرداخته براي برانداختن بيداد و ستم قيام كند. [72] .گروهي از شيعيان علي عليهالسلام كه در پايتخت خلافت علوي (كوفه) بودند در خانهي سليمان بن صرد خزاعي جمع شدند و در مورد مرگ معاويه و حكومت يزيد و همچنين حركت حسين عليهالسلام از مدينه بمكه گفتگوها كردند و پس از مشورت چنين مصلحت ديدند كه نمايندگاني از جانب خود بمكه اعزام دارند و مكنونات قلبي خود را نسبت به پشتيباني امام بوسيلهي نامهاي بحضرتش اطلاع دهند.شيخ مفيد مينويسد چون حسين (ع) در مكه فرودآمد و مردم از آمدنش باخبر شدند اهل مكه و زائرين و مردم اطراف بخدمتش رسيده و آمد و رفت ميكردند عبدالله بن زبير هم در كنار كعبه بنماز خواندن و طواف مشغول بود گاهي دو روز پشت سر هم و گاهي دو روز يكبار براي ديدن حسين (ع) ميآمد ولي وجود امام در مكه براي او از همه كس بيشتر گران ميآمد زيرا ميدانست كه تا حسين (ع) [ صفحه 83] در مكه است مردم حجاز با او بيعت نكنند و امام را براي بيعت شايستهتر و والاتر از او ميدانند. [73] .سيد بن طاوس و مفيد مينويسند اهل كوفه كه خبر مرگ معاويه و خودداري حسين (ع) را از بيعت يزيد شنيده و پناهنده شدن امام و ابنزبير را بمكه دانستند شيعيان كوفه در خانهي سلمان بن صرد اجتماع كرده و خبر مرگ معاويه را باطلاع همگان رسانيدند و پس از حمد و نثاي الهي سليمان بن صرد براي سخنراني بپا خواست و چنين گفت:اي جماعت شيعه يقينا دانستيد كه معاويه هلاك شده و بجانب پروردگار خود رفته و به نتيجهي كردارش رسيده است و پسرش يزيد در جاي او قرار گرفته است و اين حسين بن علي (عليهماالسلام) است كه با او مخالفت ورزيده و براي اينكه از شر ستمگران خاندان ابوسفيان رهائي يابد گريزان بمكه آمده است و شما شيعهي او هستيد و پيش از اين هم شيعهي پدرش بوديد و امروز او بنصرت و ياري شما نيازمند است پس اگر ميدانيد كه ياريش خواهيد نمود و با دشمنش خواهيد جنگيد پشتيباني خود را بوسيلهي نامهاي بعرض او برسانيد و اگر ميترسيد كه در انجام وظيفه سستي كنيد و رشتهي كار را از دست دهيد چه بهتر كه او را فريب ندهيد! گفتند نه، بلكه با دشمنش ميجنگم و جانهاي خود را در راه او فدا ميكنيم سليمان گفت پس نامهاي باو بنويسيد و چنين نوشتند:بسم الله الرحمن الرحيم - نامهاي است بحسين عليهالسلام از جانب سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر و ساير شيعيان و مومنين از اهل كوفه، سلام بر تو همانا خداي يگانه را كه شايستهي پرستشي جز او نيست سپاس ميگزاريم كه دشمن ستمگر و گمراه ترا درهم شكست و نابود [ صفحه 84] كرد، همان دشمني كه زمام امور امت را بزور و ستم بدست گرفت و بيتالمال مسلمين را غاصبانه تصرف كرد و بدون رضايتشان خود را فرمانرواي آنان نمود، نيكان و برگزيدگان آنها را كشت و بدان را باقي گذاشت و مال خدا را بدست ستمگران و سركشان سپرد از رحمت حق دور باشد همچنانكه قوم ثمود دور گرديد.باري ما امام و پيشوائي كه ما را هدايت كند نداريم بسوي ما شتاب كه شايد خداوند بوسيلهي تو ما را بحق متفق كند و با نعمان بن بشير هم كه والي كوفه است در نماز جماعت و عيد ملاقات نميكنيم و چنانچه خبر حركت شما بما برسد او را از كوفه بيرون ميكنيم و بخواست خداوند بشام ميفرستيم. [74] .اين نامه بوسيلهي عبدالله بن مسمع و عبدالله وال از كوفه بمكه فرستاده شد و روز دهم ماه رمضان سال 60 هجري در مكه بدست امام رسيد.دو روز بعد مجددا بوسيلهي قيس بن مسهر صيداوي و چند نفر ديگر در حدود يكصد و پنجاه نامه از طرف اشخاص سرشناس كوفه بخدمت امام فرستاده شد كه زير هر نامه را دو يا سه و يا چهار نفر امضاء كرده و از حضرت استدعاي تشريف فرمائي بكوفه را نموده بودند.دو روز ديگر پيرو نامههاي قبلي نامهي ديگري بوسيلهي هاني بن هاني و سعيد بن عبدالله به خدمت امام ارسال نموده و در آن نامه چنين نوشته بودند.بسم الله الرحمن الرحيم - نامهاي است بحسين بن علي عليهالسلام از شيعيان مؤمن، اما بعد بزودي خود را براي دوستان و شيعيان خود برسان كه مردم در انتظار مقدم مبارك شما هستند و بغير از تو بكسي نظري ندارند بنابراين در حركت خود تعجيل فرما و شتاب كن و السلام. [ صفحه 85] سپس شيث بن ربعي و چند نفر ديگر هم نوشتند كه هر چه زودتر بسوي ما حركت كنيد كه باغها سبز و خرم و ميوههاي درختان رسيده است اگر خيال آمدن داريد تشريف بياوريد كه بر سپاه تجهيز شدهاي وارد خواهيد شد.آورندگان نامهها در حضور حسين (ع) جمع شدند و آنحضرت نامهها را خواند و از احوال مردم جويا شد. [75] .امام در برابر اين نامههاانديشيد كه چه كند اگر كوفيان در ادعاي خود صادق باشند بر امام فرض است كه دعوت آنها را اجابت كند اما آيا ميتوان باين سخنان و نوشتههاي اهالي كوفه اعتماد نمود؟حسين (ع) بيوفائي و لاقيدي كوفيان را در زمان خلافت پدر و برادرش ديده بود بدينجهت نميتوانست باقوال و وعدههاي آنها چندان اميدوار باشد از طرفي هم نميتوان نامهها را بلا جواب گذاشت پس تكليف چيست؟امام فورا با نيروي خلاقهي ذهني اين مشكل را حل نمود و چنين تصميم گرفت كه كوفيان را آزمايش كند و ببيند آيا كردار آنها با گفتارشان مطابقت دارد يا خير؟براي اين كار بايد كسي بكوفه رود و از نزديك اوضاع و احوال را بررسي كند و صحت و سقم مفاد نامههاي واصله را تعيين و نتيجه را باستحضار امام برساند. حال چه كسي ميتواند چنين مأموريت سري و خطرناكي را در منطقهي تحت نفوذ دشمن بمرحلهي اجراء آورد و چنانچه با خطرات احتمالي مواجه شد بدون اينكه خود را ببازد وظيفهي مقدس خود را انجام دهد؟حسين عليهالسلام نظري بمردان بنيهاشم انداخت و از آن ميان پسرعم [ صفحه 86] خود مسلم بن عقيل را براي اجراي اين مأموريت خطير انتخاب نموده و روانهي كوفه نمود.حضرت مسلم جواني بود در حدود سي ساله و در خاندان ابيطالب تربيت يافته و زير نظر علي و حسنين عليهمالسلام بزرگ شده و فضائل و مناقب خانوادهي ولايت را كسب كرده بود بدينجهت نيابت و سفارت او از جانب امام كاملا حسن انتخاب بود. [ صفحه 87] نيابت مسلم بن عقيل در كوفهو اني باعث اليكم اخي و ابن عمي و ثقتي من اهل بيتي مسلم بن عقيل(از نامهي امام بكوفيان)حسين عليهالسلام پاسخ تمام نامههاي كوفيان را بدين مضمون در يك نامه نوشت و آنرا بوسيلهي پسرعمويش مسلم بن عقيل بآنها فرستاد.پس از حمد و ثناي الهي، اي گروه مؤمنين و مسلمين كوفه نامههاي شما را دريافت كردم و از مضامين آنها كه ابراز علاقه و اشتياقي بآمدن من نمودهايد آگاه شدم از اينرو پسرعم و برادر خود مسلم بن عقيل را كه مورد وثوق و اعتماد من است بنزد شما فرستادم و باو دستور دادم كه اوضاع و احوال كوفه و عقيدهي شما را شخصا بررسي و نتيجه را بمن گزارش دهد، چنانچه اعمال و كردار شما مطابق نوشتههايتان باشد البته بجانب شما خواهم آمد و دعوتتان را اجابت خواهم نمود و تا آمدن من او نايب و نمايندهي من است و هر كسي كه بمن بيعت خواهد كرد باو بيعت نمايد و بدانيد كه بجان خودم سوگند امام و پيشواي عادل كسي است [ صفحه 88] كه بكتاب خداوند عمل كند و عدالت را بين مردم برقرا نموده و خود را در برابر خدا فاني سازد. [76] .امام عليهالسلام مسلم را بهمراهي قيس بن مسهر صيداوي و دو نفر ديگر بكوفه فرستاد و او را بكتمان امر و تقوي توصيه نموده و راهنمائي نيز بهمراهي آنان اعزام كرد كه آنها را از نزديكترين راه بكوفه هدايت نمايد.خروج مسلم از مكه در نيمهي ماه رمضان سال 60 هجري بود و او پس از 19 روز راهپيمائي در شب پنجم شوال وارد كوفه گرديد و بمنزل مختار بن ابيعبيدهي ثقفي رفت.ورود مسلم را بشيعيان و پيروان اهل بيت خبر دادند تا عدهاي از رؤساي قبايل و ديگران در منزل مختار جمع شدند و مسلم بن عقيل نامهي حسين (ع) را در مورد سفارت و نيابت خود براي آنان قرائت نمود و همهي حاضرين آن جلسه در حاليكه گريه نموده و ابراز احساسات ميكردند با مسلم بيعت نمودند و مسلم پس از اخذ بيعت از مردم كوفه آنها را بصبر و بردباري در كارها و كتمان سر توصيه كرد و بتدريح عدهي بيعت كنندگان به هيجده هزار نفر رسيد. [77] .هنگام ورود مسلم بكوفه والي آن شهر نعمان بن بشير كه مردي بردبار و ملايم و در عين حال شخص ضعيفالنفسي بود چون در برابر يزيد مسئوليت اداري داشت بمنبر رفت و گفت اي مردم از خدا بترسيد و بطرف نفاق و فتنه و انقلاب نرويد تا خون مردم ريخته نشود و آسايش و امنيت از مردمان سلب نگردد.من با كسي كه با من جنگ نكند سر جنگ ندارم و بكسي كه بمن حمله نكند حمله نميكنم اما اگر شما بيعت سابق خود را بشكنيد بخدا تا اين شمشير را در دست [ صفحه 89] دارم شما را ميكشم.البته اين خطبهي نعمان براي رفع مسئوليت خود بود و منظور بنياميه را تأمين نميكرد بدينجهت يكي از طرفداران يزيد باو گفت اين راه كه تو ميروي راه مردمان ضعيفالنفس و بيعقيده است.نعمان در جواب گفت اگر مرا ضعيف بدانند ولي در راه اطاعت خدا باشم بهتر از آنست كه قوي باشم و قدرت خود را در راه معصيت خداوند بكار برم.اين سخن والي طرفداران بنياميه را مانند عبدالله بن مسلم بن ربيعه و عمر بن سعد و سايرين بيشتر تهديد ميكرد از اينرو جريان امر را محرمانه به يزيد نوشتند و از ورود مسلم بكوفه و بيعت مردم با او و خطر بزرگي كه بنياميه با آن مواجه شده بود ضمن اشاره بعدم جلوگيري والي كوفه از اين اقدامات او را آگاه ساختند. [78] .همزمان با نامهاي كه از كوفه بشام بوسيلهي طرفداران يزيد باو ارسال شد حضرت مسلم نيز چون عدهي بيعت كنندگان را يك رقم قابل ملاحظهاي ديد نامهاي بحسين عليهالسلام نوشت و آنرا بوسيلهي عباس شاركي و قيس بن مسهر صيداوي بحضرتش ارسال و اشاره كرد كه تا امروز هيجده هزار نفر بيعت كردهاند و فرصت مناسبي است كه زودتر حركت نمائي كه بيش از اين تأخير جائز نيست.عكسالعمل اين دو نامه:چون مسافت كوفه تا شام كمتر از مسافت كوفه تا مكه بود بدينجهت نامهي طرفداران يزيد كه از كوفه بشام فرستاده بودند زودتر از نامهي مسلم (كه بايستي بدست امام برسد) بدست يزيد رسيد.يزيد پس از قرائت نامه، از سرجون مسيحي كه منشي و مشاور معاويه [ صفحه 90] بود مصلحت نمود و نظر او را در اين مورد خواستار شد. [79] .سرجون پس از بررسي اوضاع و احوال فورا پيشنهاد نمود كه تنها كسيكه ميتواند اين مأموريت مشكل را انجام دهد و اين غائله را برطرف نموده و كوفه را عليه مسلم بشوراند عبيدالله بن زياد است كه در آنموقع فرماندار بصره بود و در شام حضور نداشت.سرجون به يزيد گفت حكومت كوفه را نيز بوي واگذار كن تا او با دلگرمي بيشتر اين غائله را دفع كند!يزيد فورا نامهاي بمضمون زير بابنزياد نوشت و حكومت كوفه را نيز ضمن حفظ شغل سازماني او (حكومت بصره) بوي تفويض كرده و او را مأمور جلوگيري از نفوذ مسلم و دفع غائلهي كوفه نمود.اي پسر زياد، بعضي از طرفداران من از كوفه بمن نوشتهاند كه مسلم بن عقيل بكوفه آمده و براي حسين بيعت ميگيرد و مشغول جمعآوري سپاه و تفرقه انداختن ميان مسلمانان است به محض وصول اين دستخط بسوي كوفه بشتاب و مسلم را دستگير و زنجيز كن و يا تبعيد نما و يا بقتل برسان. [80] .نامهي يزيد كه در بصره بدست ابنزياد رسيد غريزهي جاهطلبي و غرور او را تقويت نمود زيرا احساس كرد كه يزيد بغير از وي كسي را لايق انجام چنين ماموريتي ندانسته است و در پاداش آن هم فرمانداري كوفه را باو واگذار كرده [ صفحه 91] است پس حكومت نمودن به دو شهر بصره و كوفه در واقع حكمراني بر سراسر كشور عراق است و چون پيش از وصول اين نامه كم و بيش از اوضاع و احوال كوفه اخباري بوي رسيده بود لذا فورا آمادهي حركت بكوفه شد.در اين اثناء نامه حسين عليهالسلام كه به شيعيان مقيم بصره بمنظور هماهنگ كردن دعوت آنها با كوفيان در امر بيعت نوشته بود به بصره رسيد و بزرگان بصره نيز پس از تشكيل يك جلسهي سري تصميم گرفتند كه از امام حمايت كنند ولي يكي از اعضاء همان جلسه موضوع نامهي حسين (ع) و تصميم اشراف بصره را بابنزياد خبر داد.منذر بن جارود كه پدر زن ابنزياد و خود جزو اعضاي همان جلسه بود بتصور اينكه شايد نامهي واصله از جانب امام نبوده و ابنزياد اين صحنه را براي آزمايش آنها بوجود آورده است فورا نامهاي را كه در آن جلسه در مورد حمايت از امام نوشته شده و ذيل آنرا همگي امضاء كرده بودند بابنزياد نشان داد.ابنزياد دستور داد حامل نامهي امام را كه از مكه آمده بود گردن زدند سپس بلافاصله بمنبر رفت و پس از خواندن خطبهي تند و مهيج مردم بصره را تهديد بقتل نمود و اضافه كرد كه من مدتي بكوفه ميروم و در غياب من برادرم عثمان بن زياد جانشين من خواهد بود و چنانچه يكي از شما سر مخالفت داشته باشد بخدا سوگند علاوه بر كشتن او نزديكان او را نيز بقتل خواهيم رساند تا جائيكه مخالفي براي من باقي نماند زيرا من پسر زياد هستم و از همه كس بيشتر خوي و خلق او را ارث بردهام. [81] . [ صفحه 92] ابنزياد با اين عمل خشونتآميز ميخواست وضع بصره را در غياب خود آرامش بخشد تا بتواند با خيال آسوده دنبال مأموريت مهم ديگر خود برود بدين سبب خطابهاش پر از تهديد و وعده و وعيد و كنايه و تصريح بود.مردم بصره هم كه زياد و پسرش را بخونخواري و قساوت قلب ميشناختند بيمناك شده و متفرق گرديدند و بنا بنقل برخي از مورخين عبيدالله امضاءكننگان نامه را كه شيعيان امام بودند در بصره زنداني نمود. [82] .ورود ابنزياد بكوفه،ابنزياد با عشيرهي خود و چند تن از اشراف طرفدار بنياميه بصره را ترك كرده و بسوي كوفه روانه شد.در آنموقع مردم كوفه انتظار ورود دو نفر را داشتند مسلم و بيعت كنندگانش منتظر ورود امام بوده و طرفداران بنياميه هم كه به يزيد نامه نوشته بودند انتظار ورود والي جديدي را داشتند.ابنزياد حوالي غروب نزديك كوفه شد و براي اينكه شناخته نشود لباس خود را عوض كرد و عمامهي سياهي بر سر گذاشت و بچهرهي خود نقاب انداخته و خود را بصورت رجال بنيهاشم درآورد.اغلب مردمان كوفه كه در انتظار رسيدن حسين عليهالسلام بودند تصور كردند كه امام وارد كوفه شده است و از اينرو هر كس كه در سر راه با او برخورد ميكرد [ صفحه 93] بنام پسر پيغمبر باو خوشآمد ميگفت بطوريكه انبوه جمعيت دنبال ابنزياد (بتصور اينكه او حسين عليهالسلام است) در كوچههاي كوفه راه افتادند.ابنزياد بدون پاسخ دادن بكسي سريعتر حركت ميكرد تا خود را بدارالاماره برساند ضمنا نسبت به تعداد اين جمع كه لحظه به لحظه بيشتر ميشد پيش خود حساب ميكرد و اوضاع را دقيقا بررسي مينمود. [83] .بالاخره ابنزياد بدارالاماره رسيد و نعمان بن بشير هم بخيال اينكه حضرت حسين عليهالسلام وارد كوفه شده است درهاي ساختمان را بسته و از دريچه تماشا ميكرد.هنگاميكه عبيدالله بن زياد بدر فرمانداري كوفه رسيد نعمان گفت اي پسر پيغمبر دست از ما بدار و دنبال كار خود برو.ابنزياد آهسته بسخن درآمد و گفت مگر عقلت كم شده پسر پيغمبر كجاست اين منم كه اينجا آمدهام من عبيدالله بن زياد هستم.نعمان فورا در را باز كرد ابنزياد و اطرافيانش وارد دارالاماره شده و در را بستند و اشخاصي كه در كوچههاي كوفه دنبال ابنزياد افتاده بودند از صداي او شناختند كه اين شخص حيلهگر و نيرنگباز پسر مرجانه است كه خود را بآن شكل درآورده است لذا بهمديگر گفتند كه اين شخص حسين (ع) نيست بلكه ابنزياد است و متفرق شدند. [84] . [ صفحه 94] كوفه آن شب در حال اضطراب بود وقتي صبح شد ابنزياد مردم را بمسجد دعوت نمود زيرا رسم چنان بود كه هر وقت اميري وارد شهر ميشد مردم را بمسجد جمع ميكرد تا حكم امارت خود را بمردم بخواند و آنها را از روش سياست خود مطلع گرداند.ابنزياد مطابق روش جاري همين كار را كرد و وارد مسجد شد و بمنبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي (بحساب خودش) گفت اي مردم اميرالمؤمنين يزيد حكومت كوفه را بمن تفويض كرده و دستور داده است كه بداد مظلومان شما برسم و به محرومين و درماندگان شما كمك كنم و بفرمانبرانتان نيكي نمايم بنابراين من بدستور او اطاعت كردهام و نسبت به نيكان شما چون پدر مهربان هستم و تازيانه و شمشير من هم بسوي كسي است كه اوامر مرا اجراء نكند و با من مخالفت نمايد. [85] .عبيدالله پس از خواندن اين خطبه كوچك بلافاصله از منبر پائين آمد و بسوي دارالاماره رفت و حاكم سابق نعمان بن بشير را نيز بشام فرستاد و نخستين كاري كه كرد اين بود كه معتمدين و رجال و شيوخ و رؤساي عشاير را خواست و دستور داد تا هر يك از آنان نام بيگانگاني را كه در حوزهي رياست خويش ميشناسند يادداشت نموده و باو گزارش دهند و زيردستان خود را نيز در مورد طرفداري از مسلم و بيعت با امام بترسانند و آنها را متفرق سازند ضمنا در طرق و شوارع بيرون شهر و كوچههاي داخلي كوفه جاسوسان زيادي گماشت تا آيندگان و روندگان را بدقت بازرسي كنند و از هويت آنان استفسار نمايند بدين ترتيب در مدت كوتاهي عدهي زيادي را دستگير و زنداني و يا تبعيد و تهديد بقتل كرد و مخصوصا بعضي از سرشناسان كوفه را كه از امام طرفداري ميكردند (مانند [ صفحه 95] مختار بن ابيعبيدهي ثقفي، رفاعة بن شداد، مسيب بن نجبه و غيرهم) دستگير و زنداني نمود.چون جناب مسلم از ورود ابنزياد بكوفه و از ايراد خطابهي او در مسجد و همچنين از دستگير شدن عدهاي از شيعيان آگاهي يافت صلاح در آن ديد كه محل خود را عوض كند و بجاي ديگري انتقال يابد لذا شبانه از منزل مختار خارج و بخانهي هاني بن عروة (رئيس قبيلهي كنده) نقل مكان نمود. [86] .مسلم در منزل جديد كار خود را در خفا و پنهاني انجام ميداد و طرفدارانش شبانه براي ديدن او مخفيانه بمنزل هاني ميرفتند.ابنزياد پس از تسلط بر اوضاع در صدد دستگيري مسلم برآمد و چون تصور ميكرد كه شايد مردم كوفه محل اختفاي مسلم را بوي نشان ندهند شخصا در صدد كشف محل فعاليت مسلم برآمد و براي اين منظور غلام خود را (بنام معقل) كه مردي بسيار حيلهگر و زيرك بود انتخاب كرد و ضمنا سه هزار درهم باو داد و گفت بهر نحوي كه ميداني مسلم را پيدا كن.معقل براي اينكه جاي مسلم را پيدا كند پيش خود نقشهاي طرح كرد كه خود را بصورت يكي از شيعيان حسين عليهالسلام درآورد تا بتواند خود را بمسلم نزديك كند.براي اين كار بمسجد كوفه رفت و بنماز خواندن مشغول شد و خود را [ صفحه 96] مردي غريب و بيپناه قلمداد كرد و از اين و آن راجع باوضاع سياسي روز و ورود ابنزياد بكوفه و غيره صحبت نمود تا بالاخره با پيرمردي بنام مسلم بن عوسجهي اسدي كه مشغول خواندن نماز بود برخورد نمود و با كمال عجز و انكسار باو گفت كه من از شيعيان حسين (ع) هستم و مقداري پول نيز همراه آوردهام كه در راه پيشرفت كار او خرج كنم خود نيز اهل شام هستم و خداوند محبت اهل بيت را در دل من انداخته است چون شنيدهام نمايندهي آنحضرت از مردم بيعت ميگيرد آروز دارم كه او را ببينم تا شايد توفيق پيدا كنم و ضمن تقديم اين پولها باو با وي بيعت نمايم!مسلم بن عوسجه كه شيعهي خالص و مردي درست كردار و داراي زهد و تقوي بود فريفتهي كلمات اين مرد شد و باو گفت من از اينكه تو دوستدار اهل بيت هستي خيلي خورسندم ولي از اينكه كار ما روبراه نشده و حتي غريبي مانند تو از آن آگاه شده است متأسفم!معقل التماس نمود كه مسلم بن عوسجه باو اجازه دهد تا بيعت كند مسلم هم با كمال سادگي اجازهي بيعت باو داد و سفارش نمود كه اين امر بايد مخفي بماند و كسي از آن آگاه نباشد.با اين ترتيب معقل جزو طرفداران مسلم شد و كم كم بخانهي هاني راه يافت و با مسلم بن عقيل نيز ظاهرا بيعت نمود و دست در دست او گذاشت. [87] .معقل سه هزار درهم پولي را كه همراه داشت بمسلم داد او نيز بصندوقدار خود دستور داد كه وجه را دريافت دارد تا براي تهيهي سلاح بمصرف برسانند.معقل چند روز مرتبا در آن مجلس حاضر شد و با قيافهي محزوني زودتر از همه ميرفت و خود را مريد حقيقي نشان ميداد و آنچه از اسرار و طرح آنها مطلع [ صفحه 97] ميشد شبانه بطور مخفي بابنزياد گزارش ميداد. [88] .چون ابنزياد از محل اختفاي مسلم آگاهي يافته و دانست كه در خانهي هاني بن عروة است در صدد دستگيري هاني برآمد زيرا فهميد كه مسلم در پناه هاني است و هاني او را بابنزياد تسليم نميكند بنابراين بهر ترتيبي است بايد اول هاني را بدام انداخت و سپس بمسلم دست يافت.از طرفي در طول اينمدت كه تمام رؤساي قبايل و اشراف كوفه براي عرض خير مقدم بديدن ابنزياد رفته بودند هاني خود را بتمارض زده و پيش والي جديد نرفته بود ابنزياد از اين موقعيت استفاده كرد و از حاضرين مجلس پرسيد كه چرا هاني تا كنون نزد ما نيامده است؟آنان پاسخ دادند كه مريض است.ابنزياد گفت گمان نميكنم مريض باشد شنيدم بهبودي يافته و شبها مردم بديدنش ميروند.بعد از اين گفتگو دستور داد محمد بن اشعث و چند نفر ديگر از نزديكان هاني را احضار نمايند و چون آن عده در دارالاماره حضور يافتند ابنزياد از آنان پرسيد هاني كجاست و چرا در اين مدت از من ديدن نكرده است اين رفتار او صورت خوشي ندارد مگر نميداند كه من از طرف يزيد والي كوفه شدهام؟آن عده گفتند بعلت كسالت و بيماري نتوانسته است حضور يابد ابنزياد گفت گمان ميكنم بهبودي يافته باشد شما برويد و علت امر را جويا شويد و نتيجه را بمن گزارش دهيد. [89] . [ صفحه 98] محمد بن اشعث و عدهاي ديگر پيش هاني رفتند و گفتند براي رفع بدگماني و سوءظن و گلايهي ابنزياد خوبست از او ديدن كني و بگوئي كه علت اينكه [ صفحه 99] تا كنون براي ديدار تو نيامدهام بيمار بودم.اگر چه هاني براي رفتن به نزد عبيدالله بن زياد اكراه داشت ولي باصرار و خواهش آن عده بالاخره سوار قاطر خود شد و در روز پنجم ذيحجه سال شصتم هجري با اطرافيان رو بدارالاماره نهاد. [90] .زنداني شدن هاني بن عروة:پس از آنكه هاني وارد دارالاماره شد ابنزياد با قيافهي جدي و خشمگيني با او برخورد نمود و روي خود را بشريح قاضي كه در آنجا حضور داشت گردانيد و گفت (آمد ولي پاهايش باو اجازهي آمدن نميداد) و سپس اين مصرع را نيز براي شريح خواند: اريد حياته و يريد قتلي.هاني پس از شنيدن اين مصرع بابنزياد گفت موضوع چيست؟ابنزياد كه نقشهي توقيف هاني را قبلا كشيده بود مانند يك بازپرس شروع ببازجوئي كرد و اصرار نمود كه هاني جريان امور خانهي خود را با كسانيكه آنجا رفت و آمد ميكنند باو گزارش دهد.هاني از بيان مطلب خودداري نموه و رشتهي سخن را بمطالب خارج كشيد تا اينكه ابنزياد سخت برآشفت و گفت اي هاني تو گمان ميكني من از جريان آمد و رفت منزل تو و از اينكه مسلم در خانهي تو پناهنده شده است خبر ندارم؟در اين موقع بين ابنزياد و هاني مجادله و گفت و شنود زيادي شد و ابنزياد براي اثبات ادعاهاي خود معقل را بمجلس خواست.چون معقل وارد مجلس شد هاني دانست كه موضوع از چه قرار است و اين معقل جاسوس ابنزياد بوده است كه بصورت مرد غريب شامي مسلم بن عوسجه را بعنوان محبت اهل بيت فريب داده و بمنزل وي راه يافته است سپس [ صفحه 100] رو بابنزياد كرد و گفت اي امير من از اول منزل خود را مركز فعاليت شيعيان قرار نداده بودم ولي چون مسلم بمن پناه آورد من هم با كمال خوشروئي او را پذيرفتهام.ابنزياد گفت اكنون كه مسلم در منزل تست بايد او را بمن سپاري!هاني گفت حاشا و كلا محال است كه من با دست خود مهمانم را كه بمن پناهنده شده بتو تحويل دهم زيرا اين عمل از صفت و عادت عرب بدور است!ابنزياد خشمگين شد و با عصائي كه در دست داشت به سر و صورت هاني زد و بيني آن پيرمرد محترم را زخمي و خونآلود نمود.هاني فورا بطرف يكي از محافظين ابنزياد دويد تا شمشير او را گرفته و از خود دفاع كند ولي موفق نشد و عبيدالله دستور داد هاني را در همان دارالاماره زنداني كنند.يكي از اطرافيان هاني باين عمل ابنزياد اعتراض كرد و گفت تو بما گفتي كه او را براي ديدن تو بياوريم حالا سر و صورتش را خونآلود كرده و زنداني ميكني؟عبيدالله دستور داد آن جوان را نيز براي عبرت ديگران تنبيه سختي كرده و از مجلس بيرون ساختند.خبر زنداني شدن هاني فورا در كوفه پيچيد ولي كار باين آساني هم كه ابنزياد تصور ميكرد نبود. عمرو بن حجاج با جمعي از مردان قبيله مذحج براي نجات هاني و اطلاع از حال وي دارالاماره را محاصره كرد و با صداي بلند گفت اي امير ما با نظر تو مخالفت نداريم و آمدهايم از حال هاني باخبر شويم اما اگر او كشته شده باشد اين حادثه براي تو خيلي گران تمام خواهد شد.ابنزياد بشريح قاضي گفت برو از نزديك هاني را ببين و وضع حال او را [ صفحه 101] باينان اطلاع بده و يك نفر نيز مراقب او قرار داد تا خلاف مصلحت چيزي نگويد. شريح از نزد هاني بيرون آمد و خبر زنده بودن او را بعمرو بن حجاج و قبيله مذحج داد و گفت بين امير و هاني سوءتفاهمي پيش آمده بود و امير هاني را موقة تحت نظر خود نگهداشته و صدمهاي بر او وارد نشده است آن عده چون از زنده بودن هاني باخبر شدند متفرق گرديدند. [91] .خروج مسلم و شهادت او:عبدالله بن حازم يكي از ياران مسلم بود كه بهمراهي هاني بدارالاماره رفته بود و مسلم باو دستور داده بود كه آنچه در قصر فرمانداري دربارهي هاني اتفاق ميافتد باو گزارش دهد.آخرين گزارشي كه عبدالله بن حازم بمسلم داد اين بود كه هاني با عصاي ابنزياد مجروح شده و زنداني گرديده است!حضرت مسلم با دريافت اين خبر احساس كرد كه تكليفي بگردن او افتاده و بايد برا استخلاص هاني اقدام كند و بدينجهت همين شخص (عبدالله بن حازم) را پرچمدار خود كرد و دستور داد سوار اسب شد و شعار خود را كه عبارت از (يا منصور امت) بود با صداي بلند در كوچهها بگويد با اين ترتيب در اندك زماني چهار هزار نفر مسلح و مجهز شدند و مسلم به تنظيم صفوف و تعيين فرماندهان براي قبائل مختلفه پرداخت.سواران را جلو فرستاد و پيادگان را دستور داد كه پشت سر آنها حركت كنند خود نيز ميان آنان قرار گرفت و بطرف دارالحكومة حركت كرد.در اينموقع ابنزياد از خروج مسلم بيخبر بود و در مسجد بالاي منبر رفته و مردم را بلزوم اطاعت و احتراز از آشوب دعوت ميكرد و هزاران وعده و وعيد [ صفحه 102] ميداد.چون عبيدالله از حركت مسلم باخبر شد رشتهي سخن را قطع كرد و از منبر فرودآمد و شتابان خود را بدارالاماره كه پناهگاه او بود رسانيد و دستور داد درها را ببندند تا تدبيري كند.ابنزياد كاملا بوحشت افتاده بود زيرا انبوه جمعيت در اطراف دارالاماره موج ميزد و او جز تعدادي معدود پليس محلي و محافظ كس ديگري را نداشت در اينحال فورا از شيطنت و نيرنگ خود استفاده كرد و عوامل موفقيت خود را كه عبارت از (ترس و مقام و پول) بود بكار برد!كثير بن شهاب را خواست و گفت قبيلهي مذحج از تو حرف ميشنوند آنها را به هر زباني كه ميتواني متفرق كن و به محمد بن اشعث نيز دستور داد كه بنحو مقتضي مردم را از دور مسلم پراكنده كند و همچنين باشخاص ديگري كه در كنارش بودند مأموريت خاصي داد تا مردم را متفرق سازند.اين اشخاص كه هر يك مأموريت جداگانه داشتند هدف مشتركي را تعقيب ميكردند و آن همان پراكنده كردن بيعتكنندگان از اطراف مسلم بود!مأمورين مزبور با استفاده از همان سه عامل بعضي را ترساندند و بعدهاي هم پول دادند و پارهاي را هم با دادن وعدهي مقام و جاه فريفتند.يكي ميگفت اكنون قواي كمكي از شام ميرسد و شما را ميكشند ديگري ميگفت اصلا بشما چه مربوط است كه چه كسي بايد خليفه باشد سيمي ميگفت اي مردم بفكر خود و زن و بچهيتان باشيد و بيخود خود را بكشتن ندهيد چهارمي ميگفت اين پرچمي كه من افراشتهام پرچم امان است هر كس زير اين پرچم قرار بگيرد در امان خواهد بود و الا محكوم بقتل و غارت است.اين چند نفر طرفدار ابنزياد توانستند با اين قبيل حيلهها و نيرنگها تمام [ صفحه 103] آن عدهي چهار هزاري نفري بلكه بيشتر را پراكنده نمايند و اين تفرقه و پراكندگي نشان ميداد كه اهالي كوفه چه مردماني سست عنصر و سخيفالراي هستند و ابنزياد از همه بهتر اين مردم را ميشناخت كه چنين مأموريت مشكلي را بعهده گرفته بود.اطرافيان مسلم بن عقيل را كه در آن روز جمع كثيري بود تبليغات نمايندگان عبيدالله چنان متفرق نمود كه مردم دسته دسته كناره گرفتند و كار بجائي رسيد كه فقط پانصد نفر باقي ماند و بفاصلهي كمي آن رقم نيز به سيصد نفر تقليل يافته و چون هوا تاريك شد آن عده نيز پراكنده شد و سي نفر همراه مسلم باقي ماند مسلم با آنها براي اداء نماز روانهي مسجد شد و كسي كه هيجده هزار نفر دست بيعت بدستش داده بودند در آن شب با سي نفر نماز را اقامه نمود و چون از نماز فارغ شد مشاهده كرد كه آن سي نفر نيز رفته و او را تنها گذاشتهاند!!سبحان الله! اين كوفيان چه مردمي بيعاطفه و پست و ترسو و بيحقيقت هستند! ابنزياد با چند نفر شيادي مثل خود توانست تمام فعاليتهاي دو ماههي مسلم را خنثي كند و اين يك حقيقت تلخ و غيرقابل اجتنابي است كه در تاريخها ثبت شده است!عبيدالله بن زياد كه از ترس و وحشت در دارالاماره باقي مانده و طرفداران خود را بداخل آن اجتماع بزرگ فرستاده بود از بالاي كاخ هر چه گوش داد صدائي نشيند و به بيرون نظري انداخت كسي را نديد ابتداء تصور كرد كه شايد پيروان مسلم در كنار ديوار قصر كمين كرده و يا در يك پناهگاه ديگري جمع شدهاند و يا در مسجد مشورت و بحث ميكنند ولي پس از تحقيقات كافي فهميد كه آن مردم سستعنصر مسلم را تنها گذاشته و رفتهاند در آنموقع در حاليكه از شادي در پوست نميگنجيد نقشهي ديگري براي دستگيري مسلم كشيد و ضمن اعلام حكومت [ صفحه 104] نظامي دستور داد مسلم در هر خانهاي مخفي باشد صاحب خانه جلو منزل خود بدار آويخته خواهد شد و هر كس محل مسلم را كشف و گزارش كند جائزهي هنگفتي باو داده خواهد شد.از آن سوي مسلم تك و تنها از مسجد بيرون آمد و نميدانست چه كند و كجا پناه برد و در حاليكه بآيندهي دنياي اسلام و اوضاع كنوني كوفه فكر ميكرد بدون هدف براه افتاد و حيران و سرگردان در كوچهها ميگشت تا در منزل بانوي مجللهاي كه طوعه نام داشت و بانتظار آمدن پسرش دم در ايستاده بود رسيد و از او كمي آب خواست تا رفع عطش كند.طوعه فورا بمنزل رفت و كاسهي آبي بمسلم آورد و مسلم پس از خوردن آب باز همانجا ايستاد.طوعه گفت چرا بمنزل و مأواي خود نميروي؟مسلم گفت من غريب هستم و در اين شهر خانهاي ندارم من مسلم بن عقيل هستم كه مردم كوفه با من بيعت كردند و بزودي بيعت خود را شكستند.طوعه دلش بحال او سوخت و مسلم را بخانه برد و اطاقي باو اختصاص داد و برايش غذائي تهيه كرد ولي مسلم آنشب شام نخورد و به سرنوشت خود فكر ميكرد كه بالاخره در مقابل ابنزياد چه بكند و از همه مهمتر از حسين (ع) دعوت كرده است كه بكوفه بيايد.پسر طوعه كه بلال نام داشت بمنزل آمد و از رفت و آمد مادرش باطاق ديگر بدگمان شد و در صدد كشف قضيه برآمد مادرش ابتداء امتناع كرد ولي باصرار پسر ناچار شد حقيقت امر را براي او بگويد و از او تقاضا نمود كه اين امر را كتمان كند.بلال از شنيدن اين خبر خوشحال شد چون ميدانست كه اگر محل اختفاي [ صفحه 105] مسلم را بگويد جائزهي هنگفتي خواهد گرفت و از طرفي مادرش برسم عرب مهمان خود را حفظ خواهد نمود لذا بدون اينكه در اينمورد صحبتي كند شب را خوابيد. [92] .فرداي آنشب در موقعيكه ابنزياد در مقر فرمانداري خود با رئيس شهرباني كوفه مشغول مذاكره براي پيدا كردن مسلم بود بلال وارد شد و يكسره نزد عبدالرحمن (پسر محمد بن اشعث) رفت و گفت ديشب مسلم در منزل ما مهمان بود و من براي اغفال او چيزي نگفتهام.عبدالرحمن بيدرنگ پيش پدرش كه در كنار ابنزياد نشسته بود رفت و آهسته مطلب را باطلاع او رساند و ابنزياد از جريان امر باخبر شد و با چوبدستي كه در دست داشت به پهلوي محمد بن اشعث اشاره كرد و گفت برخير و الساعه او را نزد من آر و عبيدالله بن عباس السلمي را نيز با هفتاد نفر همراه او نمود.آفتاب تازه طلوع كرده بود و مسلم پس از فراغت از نماز صبح مشغول تلاوت قرآن بود كه صداي سم اسبان و همهمهي جنگجويان او را بخود آورد و چون فهميد كه آن عده براي دستگيري او آمدهاند بدون فوت فرصت لباس جنگ خود را پوشيد و در حاليكه شمشير بران خود را در فضا حركت ميداد چون شير ژيان از خانه بيرون شد و با اينكه ميدانست يك فرد در مقابل نيروي ابنزياد تاب مقاومت ندارد ولي پيمانشكني كوفيان او را چنان خشمگين نموده بود كه بدون فكر تسليم شروع بحمله نمود و در چند حمله 45 نفر از آنها را مقتول و بقيه را هم پراكنده كرد. [93] .حضرت مسلم شجاع پردلي بود كه باين آسانيها نميتوانستند بر او دست [ صفحه 106] يابند ابيمخنف مينويسد چون ابناشعث شجاعت مسلم را ديد كسي پيش ابنزياد فرستاد كه براي من قواي كمكي بفرست ابنزياد پانصد سوار فرستاد و مسلم بر آنها حمله كرد و كشتار زيادي از آنان نمود و محمد بن اشعث مجددا از ابنزياد كمك خواست ابنزياد گفت مادرت بعزايت بنشيند ما ترا براي دستگيري يك تن فرستاديم و او از شما اينهمه كشتار كرده است پس چگونه ميشود ترا بسوي ديگري كه از آن قويتر است (حسين عليهالسلام) بفرستيم؟محمد بن اشعث برايش نوشت:أتظن انك ارسلتني الي بقال من بقالي الكوفة او الي جرمقاني من جرامقة الحيرة، ألم تعلم انك وجهتني الي بطل ضرغام و ليث همام و سيف من اسياف رسول الله؟ [94] .يعني گمان ميكني مرا براي دستگيري يكي از ترهفروشهاي كوفه و يا عجمهاي پناهنده فرستادهاي، آيا نميداني مرا بسوي قهرماني چون شير و شيري شجاع و شمشيري از شمشيرهاي رسول خدا فرستادهاي؟با اينكه جنگ اين قهرمان خداپرست و هاشمي با آن نيروي اهريمني در كوچههاي كوفه بود معالوصف كوفيان نميتوانستند بر او دست يابند بالاخره در صدد برآمدند كه از پشتبامها آتش و سنگ بر سر او بريزند.باز با اين همه سختگيري و فشار دشمنان، مسلم از پا درنيامد و ضمن حمله بر كوفيان بيوفا رجز ميخواند و ميگفت:اقسمت لا اقتل الا حرا و ان رأيت الموت شيا نكرا(يعني سوگند خوردهام كه كشته نشوم مگر آزادانه اگر چه مرگ را چيز زشتي ديدهام) مسلم براي رفع خستگي تكيه بديوار نمود محمد بن اشعث كه [ صفحه 107] فرماندهي آن عده را بعهده داشت وقتي چنين عار و ننگي را ديد كه پانصد نفر نميتوانند يك تن را دستگير كنند ناچار از راه حيله در صدد دستگيري مسلم برآمد و باو گفت من بتو امان ميدهم و تو بيخودي خود را بكشتن مده مسلم كه كاملا خسته شده بود گفت آيا واقعا من در امان هستم؟ابناشعث گفت بلي تو در امان هستي ديگران نيز سخن ابناشعث را تأييد كردند مسلم گفت اگر بمن امان نميدادند دست بدست شما نميدادم و در اينموقع تسليم شد. [95] .مسلم را سوار قاطر نموده و دور او را گرفتند و شمشيرش را از كمر باز كردند مسلم گفت اين اول حادثه است محمد بن اشعث گفت اميدوارم كه صدمهاي بتو نرسد.مسلم گفت اگر فقط اميد است پس اماني كه بمن داديد چه شد؟ و سپس در حاليكه چشمان مباركش پر از اشك بود فرمود: انا لله و انا اليه راجعون.عبيدالله سلمي گفت اي مسلم كسيكه داعيهي باين بزرگي در سر داشته باشد از چنين حوادثي گريه نميكند مسلم گفت بخدا سوگند براي كشته شدن خود گريه نميكنم بلكه گريهي من براي حسين (ع) و خانوادهي اوست كه با جمعي رو به كوفه نهاده است و من چه اشتباهي كردم كه گول بيعت كوفيان بيوفا و پستفطرت را خورده حضرتش را بكوفه دعوت نمودم.سپس به محمد بن اشعث گفت تصور نميكنم كه امان تو براي من دردي را دوا كند لااقل يك كار خيري براي من انجام بده و يك نفر از جانب من بسوي حسين عليهالسلام بفرست تا باو بگويد اهل كوفه مرا اغفال كردند بسوي اين مردم لاقيد و بدنهاد كه با پدر و برادرت نيز بيوفائي كردند ميا كه اينها قومي دروغگو و عهد [ صفحه 108] شكن هستند [96] .ابناشعث اين كار را قبول كرد و در همانحال نامهاي بهمان مضمون كه مسلم گفته بود نوشت و مردي بنام اياس را خواست و ضمن تأديهي مخارج زن و اطفال و هزينه سفر وي تأكيد كرد كه نامه را بشخص حسين (ع) برساند و آن شخص در منزل زباله بخدمت امام رسيد و نامه را بوي تقديم كرد. [97] .بعد مسلم را بدارالاماره بردند وقتي آنجا رسيد از شدت زخم و جراحت و تلاشي كه كرده بود بشدت تشنه بود كوزه آبي را مشاهده كرد و با دست بآن اشاره نمود.يكي از اطرافيان ابنزياد بدو گفت ميبيني چه آب خنكي است ولي قطرهاي از آنرا نخواهي چشيد!مسلم گفت مادرت بعزايت نشيند چه دل سنگي داري يكي از حاضرين آبي براي مسلم آماده كرد ولي او بعلت شكستن دندان و زخم شدن دهان نتوانست آنرا بنوشد و فرمود قسمت من نبود كه از اين آب خورده باشم.محمد بن اشعث جريان دستگيري مسلم را بابنزياد گزارش داد و اضافه نمود كه من باو امان دادهام.ابنزياد گفت ما ترا نفرستاده بوديم كه باو امان بدهي بلكه ترا فقط براي دستگيري وي فرستاده بوديم مسلم گفت آيا براستي مرا خواهي كشت با اينكه نمايندهي تو مرا امان داده است؟ابنزياد گفت بلي ترا خواهم كشت مسلم فرمود پس مهلتي بده تا من وصيتي كنم! [ صفحه 109] پسر مرجانه گفت مانعي ندارد.مسلم نظري به مجلسيان انداخت و در آن ميان عمر بن سعد را ديد رو باو كرد و گفت ميان من و تو خويشاوندي وجود دارد و بر تو لازم است كه وصيت مرا كه محرمانه است انجام دهي.عمر بن سعد از ترس ابنزياد از قبول آن خودداري كرد ولي والي كوفه باو اجازه داد و گفت چرا از شنيدن وصيت پسرعمويت خودداري ميكني؟عمر قبول كرد مسلم او را بگوشهاي از مجلس كشيد و گفت اي پسر سعد از وقتي كه بكوفه آمدهام هفتصد درهم مقروض شدهام شمشير و زره مرا بفروش و دين مرا اداء كن و پس از كشته شدن من جسد مرا از ابنزياد بگير و در جاي مناسبي دفن كن و كسي را پيش حسين عليهالسلام بفرست كه او را از وسط راه بمدينه بازگرداند زيرا من باو نوشتهام كه بكوفه بيايد. [98] .عمر بن سعد كه مردي مذبذب و ضعيفالنفس بود تمام شنيدههاي خود را آشكارا بعبيدالله گفت او هم پاسخ داد كه شخص امين اسرار مردم را فاش نميكند ولي گاهي شخص خائن بجاي امين انتخاب گردد و بعد بمسلم گفت آنچه داري از آن تست و پس از كشته شدن هم احتياجي به نعش تو نيست امام حسين هم اگر با ما كاري نداشته باشد ما را با او كاري نيست [99] . [ صفحه 110] ابنزياد بمسلم گفت علت قتل تو اينست كه تو باين شهر آمده و جمع مردم را پريشان كردهاي و بين آنان تفرقه انداختهاي و در نتيجه توليد فساد و خونريزي كردهاي!مسلم گفت من براي اين كارها كه تو ميگوئي نيامدهام، مردم اين شهر مدعي هستند كه پدرت (زياد) نيكان آنها را كشته و با آنان بدرفتاري كرده است و از ما دعوت كردند كه بيائيم و با آنها بحق و عدالت رفتار كنيم.عبيدالله گفت من ترا طوري خواهم كشت كه چنين كشتني سابقه نداشته باشد!مسلم گفت دليل بدسرشتي و پستفطرتي و خبث ذات تو همين است كه كارهائي بكني كه در اسلام سابقه نداشته باشد.ابنزياد از صراحت لهجه و شهامت مسلم خشمگين شد و ضمن بد گفتن بخاندان بنيهاشم دستور داد او را بالاي قصر دارالاماره ببرند و گردن بزنند!مأمور قتل مسلم شخص قسيالقلبي بنام بكير بود كه در زد و خورد قبلي از دست مسلم ضربتي بر او وارد شده و آن ملعون هم در صدد انتقام بود.بالاخره مسلم را در حاليكه استغفار ميكرد و صلوات ميفرستاد به پشتبام بردند و جلاد ابنزياد گردن مسلم را زد و جسدش را از بالاي دارالاماره بوسط انبوه جمعيت كه براي تماشا ايستاده بودند انداختند!شهادت مسلم در روز عرفه و خروجش نيز در روز هشتم ذيحجهي سال شصتم هجري بود كه در همان روز حسين عليهالسلام از مكه بسوي كوفه حركت فرمود. [100] .حدود اختيارات مسلم:عدهاي بر مسلم خورده گرفتهاند كه اگر در روزهاي اول ورود ابنزياد بكوفه، مسلم بفرمانداري حمله ميكرد ميتوانست او را مقتول و يا از شهر بيرون [ صفحه 111] كند ولي چون فرصت مناسب را از دست داد در نتيجه ابنزياد با حيله و نيرنگ بر او مسلط شد.اگر حسين (ع) بمسلم دستور ميداد كه كوفه را تسخير و نمايندهي يزيد را بيرون كند و يا بكشد اين ايراد و اعتراض بر مسلم وارد بود ولي مأموريت مسلم تعرض و جنگ و حمله و كشتار نبود بلكه او براي آزمايش كوفيان آمده بود كه ببيند آيا نامههائي كه بامام نوشتهاند حقيقة صحيح نوشتهاند يا خير تا امام را از چگونگي آگاه سازد.بنابراين مسلم پا از حدود مأموريت خود فراتر نگذاشته است زيرا مأموريت او تحقيق از اوضاع و احوال مردم و اعلام نتيجه بامام بود مخصوصا كه موقع عزيمت مسلم بكوفه امام او را بكتمان امر و تقوي و پرهيزكاري توصيه نمود و مسلم هم اين وظيفه را بخوبي انجام داد، مخفيانه با كوفيان ملاقات كرد و از مردم بيعت گرفت و سپس بامام نوشت كه بكوفه حركت نمايد پس نميتوان بمسلم ايراد گرفت كه چرا والي كوفه را دستگير نكرد و چرا شهر را متصرف نشد و چرا مخالفين را بقتل نرسانيد حال چرا امام عليهالسلام باو چنين مأموريتهائي را نداده بود بحثي است كه در بخش پنجم كتاب دربارهي آن توضيحات لازم داده خواهد شد و بفرض اينكه مسلم از ابتداء با ابنزياد مخالفت نموده و بمحض ورود او بكوفه اقدامات لازمه را براي دستگيري وي بعمل ميآورد باز نتيجهي كار همان شد كه موقع محاصرهي دارالاماره براي استخلاص هاني بوقوع پيوست زيرا كوفيان پيمانشكن از اطراف مسلم پراكنده شده و او را تنها گذاشتند و اين وظيفهي اهل كوفه بود كه بايستي در آنموقع دارالاماره را بسر ابنزياد خراب نموده و نابودش ميساختند ولي متأسفانه آنان در بيعت خود صادق و وفادار نبوده و با دست خود مسلم را به تهلكه انداختند و در واقع هر ايراد و اعتراضي كه دربارهي مسلم [ صفحه 112] گفته شود همگي بر كوفيان پيمانشكن وارد است نه بمسلم.باري پس از شهادت مسلم بن عقيل، عبيدالله بن زياد دستور داد بلافاصله هاني را نيز ببازار گوسفندفروشان برده و گردن زدند و بدنهاي آن دو را طناب بسته و براي عبرت ديگران در كوچههاي كوفه بزمين كشيدند ضمنا سر آنها را نيز با نامهي پيروزي براي يزيد بشام فرستاد يزيد هم دستور داد سر آنها را بدروازهي شام نصب كردند. [101] .نامهاي كه ابنزياد به يزيد نوشته بود بدين مضمون بود - سپاس خداي را كه اميرالمومنين يزيد را ياري كرد و كار دشمنانش را يكسره نمود ضمن عرض تبريك گزارش ميدهم كه مسلم بن عقيل كه ابتداء بخانهي مختار آمده بود از آنجا خارج و بخانهي هاني پناه برد و من محل اختفاي او را كشف كردم و بهر ترتيبي بود آندو را فريب داده و بدارالاماره آوردم و گردنشان زدم و اينك سر هر دو را بوسيلهي حاملين نامه بخدمت فرستادم، جريان مشروح قضيه و جزئيات كامل امر را از حاملين نامه استفسار فرمايند كه آنان ماجري را باطلاع شما خواهند رسانيد.يزيد چون اين پيروزي را كه اولين اقدام او عليه حسين (ع) بود بوسيلهي ابنزياد بدست آورد هم از غرور پيروزي و هم از نشئه شراب مست و بيخود شده بود زيرا نگراني او فقط از جانب حسين عليهالسلام و همچنين نفوذ مسلم در كوفه بود حالا كه مسلم كشته شده و ابنزياد هم در آن شهر مسلط بر اوضاع شده است ديگر جاي نگراني نيست بنابراين پاسخ نامهي والي كوفه را چنين نوشت:اي پسر زياد - نامهي ترا دريافت كردم و غير از اين هم انتظار نداشتم زيرا ميدانستم كه تو شخص لايق و با كفايتي هستي بدينجهت اين مأموريت خطير و مهم [ صفحه 113] را بتو واگذار نمودم مخصوصا از فرستادههاي تو جزئيات كار را پرسيدم و مستحضر شدم بدينوسيله ضمن تقدير از زحمات و فعاليتهاي تو موضوع مهمتري را بتو توصيه ميكنم و آن اينست كه شنيدهام حسين از مكه خارج شده و بنا بدعوت مسلم بطرف كوفه در حركت است لذا تو با جاسوسان و مأموران سري خود راهها را بازرسي كن و هر كس را كه مظنون واقع گرديد دستگير و زنداني نما و بكوچكترين اتهامي بقتل برسان و نتيجه را بمن اطلاع بده. [102] .ابنزياد با دريافت اين دستور آمادهي اجراي مأموريت مشكلتر و خطرناكتر از مأموريت اولي شد كه در فصل آتي جريان آن شرح داده ميشود. [ صفحه 114] خروج امام از مكه بمقصد كوفهسأمضي و ما بالموت عار علي الفتي اذ ما نوي حقا و جاهد مسلماحسين عليهالسلام در مدت چهار ماه اقامت خود در مكه نسبت بمظالم معاويه و جنايات بنياميه و فسق و فجور يزيد سخنرانيها نموده و تقريبا مردم را از خواب غفلت بيدار كرده بود از اينرو يزيد عمرو بن سعيد را با گروهي به بهانهي انجام مناسك حج از شام بمكه فرستاده بود كه آنحضرت را دستگير كرده بشام برند و يا در حريم كعبه بقتل رسانند.از طرفي چنانكه در فصل پيشين اشاره شد پس از ورود مسلم بن عقيل بكوفه و بيعت عدهاي در حدود هيجده هزار نفر از اهالي آن شهر دو نامه از كوفه بدو مقام مختلف فرستاده شده بود. يكي نامهاي بود كه طرفداران بنياميه در مورد سهلانگاري نعمان بن بشير و نفوذ حضرت مسلم به يزيد نوشته بودند يكي هم نامهاي كه مسلم بن عقيل بامام نوشته و او را بكوفه دعوت نموده بود. [ صفحه 115] نتيجهي نامهي اولي اين شد كه يزيد پليد عبيدالله بن زياد را مأمور دفع و خنثي نمودن فعاليتهاي مسلم نمود پسر مرجانه هم با استفاده از خبث ذات و طينت فاسد خود مأموريت خود را در مورد دستگيري و كشتن مسلم و هاني بشرح گذشته انجام داد و سر آندو را بشام فرستاد.پس نامهي اولي ابنزياد را بكوفه آورد نامهي دومي حضرت حسين (ع) را پس از چهار ماه و پنجروز اقامت در مكه در روز هشتم ذيحجه از مكه بسوي كوفه حركت داد.شيخ مفيد و طبرسي نوشتهاند كه حسين عليهالسلام بقيهي ماه شعبان و ماه رمضان و شوال و ذيقعده و هشت روز از ذيحجه را در مكه مانده و در روز هشتم كه مصادف با خروج مسلم در كوفه بود از مكه خارج شد و در مدت اقامت خود در مكه جمعي از مردم حجاز و بصره بدورش جمع شده و بخاندان و دوستان او پيوستند و چون خواست بسوي عراق رود كعبه را طواف كرد و سعي ميان صفا و مروه را بجا آورد و از احرام خارج گرديد و حج را بعمره تبديل نمود زيرا از بيم آنكه او را دستگير كرده و نزد يزيد برند نميتوانست حج را تمام كند. [103] .علامهي مجلسي در جلاء العيون مينويسد كه در چند حديث معتبر از حضرت صادق (ع) منقول است كه چون حضرت حسين عليهالسلام ميدانست كه نخواهند گذاشت حج را تمام كند احرام بعمرهي مفرده بست و عمره را باتمام رسانيده و در روز هفتم ذيحجه از مكه بيرون رفت. [104] .از اين روايت معلوم ميشود كه امام از اول ماه محرم بعمره بوده است نه اينكه از احرام حج بعمره عدول نموده باشد همچنين بر حسب روايت كافي و استبصار [ صفحه 116] و كامل الزيارات، امام (ع) قاصد حج نبود و باين جهت عمره بجا آورد كه ارادهي حج نداشت. [105] .بهر حال امام (ع) براي حفظ احترام بيت الله و براي اينكه خونش در آنجا ريخته نشود با خانواده و ياران خود در حاليكه همهي مردم از اين حركت ناگهاني او دچار حيرت بودند مكه را ترك گفت:سيد بن طاوس مينويسد كه چون حسين (ع) ارادهي خروج از مكه بسوي عراق نمود براي خواندن خطابه بپاخاست و پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيغمبر (ص) چنين فرمود:خط الموت علي ولد ادم مخط القلادة علي جيد الفتاة، و ما اولهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف، و خير لي مصرع أنا لاقيه، كاني باوصالي يتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا، فيملأن مني اكراشا جوفا و اجر به سغبا لا محيص عن يوم خط بالقلم، رضا الله رضانا اهل البيت، نصبر علي بلائه و يوفينا اجور الصابرين، لن تشذ عن رسول الله لحمته و هي مجموعة له في حظيرة القدس تقربهم عينه و تنجز لهم وعده.من كان فينا باذلا مهجته، موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا فاني راحل مصبحا انشاء الله. [106] .مرگ مانند گردنبندي كه بر گردن دختران جوان آويخته است بر گردن فرزندان آدم احاطه دارد و من بهمان اندازه كه يعقوب بديدار يوسف اشتياق داشت بديدار گذشتگانم مشتاقم، و براي من قتلگاهي اختيار شده است كه ناگزير آن را ملاقات خواهم نمود، گويا ميبينم كه گرگهاي بيابانها در ميان نواويس [ صفحه 117] و كربلا پيوندهاي بدنم را از هم قطع ميكنند تا شكمهاي گرسنه و خالي خويش را پر سازند، چاره و گريزي از سرنوشت نيست و رضاي خداوند رضاي ما اهل بيت است بر بلايش صبر ميكنيم تا بما اجر صابران عطاء فرمايد و هرگز پارهي تن رسول خدا از او دور نميشود تا در بهشت جاويدان الهي باو پيوندد و خداوند چشم پيغمبرش را بديدار اولادش روشن و بوعدهي خود وفا فرمايد، هر كس خواهد خون دل خود را در راه نصرت ما نثار كرده و بحريم لقاي خداوند وارد شود با ما كوچ كند كه من بخواست خدا صبح حركت خواهم نمود.چون تصميم امام عليهالسلام براي حركت از مكه قطعي شد عدهاي بخدمتش رسيدند و او را از اين مسافرت بازداشته و خطرات احتمالي اين سفر را كه پيشبيني ميكردند بخدمتش عرضه داشتند.امام در برابر اظهارات آنان هر كس را بنحو مقتضي و باندازهي معرفتش پاسخ ميداد.مسعودي در مروج الذهب مينويسد موقعيكه امام (ع) عازم عراق گرديد ابنعباس آمد و گفت اي پسرعمو بمن خبر رسيده است كه ميخواهي بعراق روي در حاليكه آنان اهل غدر و حيلهاند و ترا براي جنگ ميخوانند پس عجله مكن و اگر با اين ستمگر خيال جنگ داشته و در ماندن مكه اكراه داري به يمن برو كه هم در كنار و گوشه است و هم در آنجا ياران و برادراني داري، آنجا اقامت كن و مبلغين خود را باطراف بفرست و باهل كوفه و ياران عراق خود هم بنويس كه اميرشان را بيرون كنند و چنانچه توانستند اين كار را بكنند و براي تو در آنجا دشمني نماند آنگاه بسوي عراق حركت كن و من از مكر آنان ايمن نيستم و اگر نتوانستند چنين كاري كنند در محل خود ميماني تا خدا چه پيش آورد زيرا در يمن پناهگاهها و درههائي است. [ صفحه 118] حسين عليهالسلام فرمود اي پسرعمو، البته ميدانم كه تو نسبت بمن خيرخواه و مهرباني ولكن مسلم بن عقيل بمن نوشته است كه كوفيان در مورد بيعت و نصرت من اتفاق نظر دارند و من تصميم رفتن بسوي آنان دارم. گفت آنان را دوبار آزمودي و آنان همان اصحاب پدر و برادرت هستند و بهمراهي اميرشان كشندگان فرداي تواند زيرا اگر بسوي آنها بروي و اين خبر بابنزياد برسد آنها را بر تو بشوراند و همانها كه ترا دعوت كردهاند بدترين دشمنان تو باشند و اگر سخن مرا نپذيري و از رفتن ناگزيري پس زنان و فرزندانت را همراه نبر بخدا سوگند ميترسم مانند عثمان پيش چشم زنان و فرزندانت كشته شوي!حضرت فرمود اگر در چنان جائي كشته شوم بهتر از اينست كه احترام كعبه براي من از بين رود ابنعباس مأيوس شد و از نزد او خارج شد. [107] .و بسند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت شده در شبي كه حضرت حسين (ع) فرداي آن متوجه كوفه بود محمد حنفيه بخدمت آنحضرت آمد و گفت اي برادر تو غدر و مكر مردم كوفه را نسبت به پدر و برادر خود دانستي ميترسم كه با تو نيز چنين كنند، اگر در مكه بماني كه حرم خدا است و مكرم خواهي بود و كسي در مكه متعرض تو نميتواند شود حضرت فرمود ميترسم يزيد پليد مرا در مكه شهيد گرداند نميخواهم حرمت كعبه بسبب من ضايع شود محمد گفت پس بجانب يمن برو يا متوجه باديه شو كه كسي بتو دست نيابد حضرت فرمود فكري در اين باب بكنم.چون هنگام سحر شد حضرت فرمود شتران را بار كردند و چون خبر بمحمد رسيد بيتابانه آمد و بر مهار ناقهي برادر بزرگوار خود چسبيد و گفت اي برادر با من وعده كردي كه در اين امر انديشه بكار بري چرا باين زودي متوجه سفر [ صفحه 119] ميگردي؟حسين عليهالسلام فرمود كه چون تو رفتي رسول خدا بنزد من آمد و فرمود:يا حسين اخرج فان الله قد شاء ان يراك قتيلا.(بيرون رو كه حق تعالي خواسته است ترا كشته ببيند)محمد گفت انا لله و انا اليه راجعون و اگر تو باين عزم ميروي پس چرا زنان را با خود ميبري؟ حضرت فرمود:ان الله قد شاء ان يريهن سبايا (خداوند خواسته كه آنها را اسير ببيند) محمد با دل بريان و ديدهي گريان او را وداع كرد و برگشت. [108] .عبدالله بن عمر و عبدالله بن جعفر نيز در مورد عزيمت آنحضرت بعراق نظر مخالفت داشتند و او را از عواقب وخيم اين مسافرت برحذر ميداشتند.در قبال كليهي اشخاصي كه خروج امام را از مكه مصلحت نميدانستند فقط عبدالله بن زبير كه خود داعيهي خلافت داشت براي اينكه ميدان را از حريف خالي ببيند حضرت را براي رفتن بعراق تشويق ميكرد و ميگفت حالا كه مسلم نوشته است هيجده هزار نفر بيعت كردهاند ديگر معطلي براي چيست؟دانشمند عرب محمد رضا مصري مينويسد چون عبدالله بن زبير شنيد كه حسين عليهالسلام ميخواهد بجانب كوفه سير و حركت نمايد پيش او آمد و رأي او را تأييد كرد و او را برفتن تحريص و وادار نمود و گفت اگر از براي من مثل تو اين قدر شيعه و حامي و طرفدار باشد هر آيينه از رفتن بكوفه عدول نميكنم.ابنزبير بحسين (ع) چنين گفت و با اينكه ميدانست كه اهل عراق حتي شيعهي حسين عليهالسلام كساني نيستند كه قابل اعتماد باشند و آنان بر يك رأي ثابت نميمانند و بالاتر اينكه ايشان مغلوب هواي خود هستند و از حكام بنياميه و اتباع [ صفحه 120] ايشان سخت بيم دارند و در اموال و بيتالمالشان بطمع چشم گشودهاند و ابنزبير كسي بود كه اينها را ميدانست و محال بود كه چنين اموري بر او مخفي باشد لكن از آنجائي كه حسين عليهالسلام سيد اهل حجاز بود و مردم حجاز با بودن او بديگري مراجعه نميكردند لذا خوش داشت كه حسين عليهالسلام از حجاز خارج شود تا زمينه براي او خالي گردد. [109] .موقع خروج از مكه علاوه بر بنيهاشم و اصحاب خاص حسين (ع) عدهاي نيز از مردم حجاز و بصره در ركاب آنحضرت به ياران او اضافه شدند و اين كاروان كوچك از مكه بقصد كوفه براه افتادند.چون اين خبر بگوش حاكم مكه رسيد فورا عدهاي را مأمور نمود كه جلو امام را بگيرند و از حركت او ممانعت كنند و بمكه بازگردانند ولي ياران امام با تازيانه بر سرآنها كوفتند و امام نيز اعتنايي بآنان ننمود و براه خود ادامه داد.در طول راه نيز عدهاي به پيروان امام پيوست اما بطوري كه بعدا خواهيم ديد در روزهاي آخر كه جدا احساس خطر كردند از دور امام پراكنده شدند.شيخ مفيد از فرزدق شاعر روايت كرده است كه در سال شصتم هجرت مادرم را بحج ميبردم و موقع ورود بمكه همچنانكه مهار شتر او را ميكشيدم داخل حرم كه شدم ديدم حسين بن علي عليهماالسلام با ساز و برگ جنگ از مكه خارج ميشود پرسيدم اين قطار شتران از كيست؟گفتند از حسين بن علي عيلهماالسلام است پس بخدمت آنحضرت شتافته و سلام داده و گفتم اي پسر پيغمبر پدر و مادرم فداي تو شود و خداوند ترا بآرزو و مقصودت برساند بچه سبب پيش از انجام مناسك حج براي خروج از مكه تعجيل نمودهاي؟ [ صفحه 121] فرمود اگر تعجيل نميكردم دستگير ميشدم و سپس از من پرسيد تو كيستي؟گفتم مردي از عرب هستم و بخدا سوگند بيش از اين از من جويا نشد آنگاه فرمود از مردم عراق چه خبر داري؟گفتم از شخص خيبر و آگاهي سئوال فرمودي دلهاي مردم با تست و شمشيرهايشان عليه تو و قضاي (الهي) از آسمان نازل ميشود و خدا هر چه بخواهد انجام دهد. فرمود راست گفتي كارها در دست خدا است و هر روزي او در كاري است اگر قضاي الهي مطابق دلخواه و رضاي ما باشد خداوند را بر نعمتهايش سپاس گوئيم و از او براي اداء شكرش ياري جوئيم و اگر قضاي او بر طبق ميل و اميد ما نبود آنكس كه نيتش حق و سيرتش پرهيزكاري باشد از خواستهي خود دور نشود.گفتم آري خداوند ترا بر آنچه دوست داري برساند و از آنچه بيم داري نگهدارد و من مسائلي از نذرها و مناسك حج از آنحضرت پرسيدم و او پاسخ آنها را بمن گفت و سپس مركبش را حركت داد و خداحافظي كرد و از هم جدا شديم. [110] .عبدالله بن جعفر نيز پس از شنيدن خبر حركت امام بسوي عراق دو پسر خود محمد و عون را خدمت آنحضرت فرستاد و نامهاي نيز بوسيلهي آنان بمضمون زير ارسال نمود.اما بعد - من از خداوند خواهانم كه بمجرد رسيدن نامهي من بتو از رفتن بكوفه منصرف شوي چه من بر تو دلسوز و مهربان هستم و دلسوزيم از اينجهت است كه در اين راه مبادا هلاك شوي و اهلبيت تو خوار و گرفتار گردند و اگر امروز تو نيز هلاك گردي نور زمين خاموش ميشود چه بتحقيق تو علم و پيشواي [ صفحه 122] دينداران و مايهي اميد مؤمنان ميباشي پس در رفتن عجله مكن كه بدنبال نامه، من بتو خواهم رسيد.عبدالله بهمين نامه كه ارسال نمود اكتفاء نكرد بلكه از عمرو بن سعيد (والي مكه) نيز براي برگردانيدن حسين عليهالسلام كمك طلبيد و بنزد او رفت و گفت كه اماننامهاي بحضرت بنويس و در آن نامه درخواست كن كه حسين برگردد شايد بوسيلهي نامهي تو اطمينان حاصل كند و مراجعت نمايد.عمرو نامهاي بخدمت حضرت نوشت و آنرا به برادرش يحيي داد كه بهمراهي عبدالله بن جعفر نزد امام برد و چون خدمت حضرت رسيدند هر قدر مبالغه در مراجعت آنحضرت نمودند سودي نبخشيد و فرمود من رسول خدا را در خواب ديدهام و مرا امري فرموده و از فرمان او تجاوز نمينمايم.گفتند چه خواب ديدهاي؟فرمود نميگويم و اثر آن بزودي ظاهر خواهد شد چون عبدالله بن جعفر از معاودت آن سرور نااميد گرديد پسران خود را همراه او كرده و با ديدهي اشگبار مراجعت نمود. [111] .اخباري كه در طول راه از كوفه رسيد:از مهمترين مكانهائي كه حسين عليهالسلام در موقع حركت از مكه بسوي كوفه در آنها بمنظور استراحت توقف نموده ميتوان منازل زير را كه در مسير امام قرار گرفته بودند نام برد.1- ذات عرق:چون امام بمحل مزبور رسيد بشر بن غالب را كه از عر اق ميآمد ملاقات فرمود و از وضع كوفه جويا شد بشر گفت من كه ميآمدم دلهايشان با تو و [ صفحه 123] شمشيرهايشان با بنياميه بود فرمود:صدق اخو بنياسد ان الله يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد.(برادر بنياسد راست گفت خداوند هر چه خواهد انجام ميدهد و بدانچه اراده فرمايد حكم ميكند) [112] .4 - حاجز:پس از آنكه امام عليهالسلام از ذات عرق حركت كرد و بحاجز كه فرودگاه حجاج است رسيد براي اينكه وضع كوفه و ثبات عقيدهي مردم آنجا را بار ديگر آزمايش كند و ضمنا نامهي مسلم را هم در مورد حركت خود پاسخ گفته باشد نامهاي بشرح زير باهالي كوفه نوشت و آنرا بوسيلهي قيس بن مسهر صيداوي (همان كسيكه نامهي مسلم را دربارهي بيعت هيجده هزار نفر از كوفيان بامام آورده بود) بكوفه فرستاد:اي جماعت كوفه نامهي شما بمن رسيد و از اجتماع و بيعتتان بمن اطلاع حاصل كردم و توقيق شما را در اين باره از خداوند مسألت مينمايم من هم دعوت شما را اجابت كردم و روز هشتم ذيحجه از مكه خارج شدهام و اين نامه را از حاجز بسوي شما فرستادم تا بدانيد كه من بجانب شما ميآيم.قيس نامه را گرفت و بهمراهي عبدالله بن يقطر بطرف كوفه رهسپار شدند. از طرفي چنانكه سابقا اشاره شد يزيد پس از رسيدن سرهاي مسلم و هاني بشام بابنزياد نوشته بود كه شنيدهام حسين بطرف كوفه ميآيد و بر تو لازم است كه مراقب اوضاع و احوال باشي.بدينجهت ابنزياد حصين بن نمير را كه بمنزلهي رئيس قواي تأمينيهي وي بشمار ميرفت مأمور كرده بود كه تمام راههاي ورودي بكوفه و همچنين از دروازهي [ صفحه 124] بصره تا شام را تحت نظر بگيرد و در نقاطي كه احتمال عبور اشخاص ميرود مأموريني بگمارد تا آيندگان و روندگان را كاملا بازرسي و از هويت آنان جويا باشند بدين سبب قيس بن مسهر در حوالي قادسيه گرفتار مأمورين حصين بن نمير شد و پس از بازجوئيهاي لازمه دانسته شد كه وي از جانب حسين عليهالسلام آمده است لذا او را پيش ابنزياد فرستادند تا هرگونه تصميمي كه بگيرد بمرحلهي اجراء گذارد.قيس چون خود را گرفتار ديد براي اينكه ابنزياد از مفاد نامهي امام باخبر نباشد آنرا پاره پاره كرد ابنزياد گفت شنيدهام نامهاي از طرف حسين باهالي كوفه آوردهاي؟قيس گفت بلي صحيح است.پسر مرجانه گفت پس نامه را بمن ارائه كن!قيس گفت آنرا پاره كرده و دور ريختهام تا تو از مضمون آن آگاه نشوي! ابنزياد خشمگين شد و ضمن ناسزا گفتن پرسيد نامه بعنوان چه اشخاصي بود؟قيس گفت من آنها را نميشناسم!ابنزياد گفت حالا كه چنين است تو بايد بالاي منبر بروي و ضمن انتقاد از اعمال حسين او را ناسزا گوئي والا گردنت را با شمشير ميزنم.قيس ميدانست كه ابنزياد او را خواهد كشت لذا از فرصت استفاده كرد و گفت مانعي ندارد بالاي منبر ميروم و چون بمسجد رسيد بالاي منبر رفت و پس از ستايش خدا و درود بر خاندان رسالت و ولايت، يزيد و عبيدالله و پدرش زياد را لعن كرد و گفت اي مردم من فرستادهي حسين عليهالسلام هستم و او را در بين راه گذاشتهام و آمدهام كه حركت او را بسوي شما خبر دهم پس بشتابيد و او [ صفحه 125] را استقبال كنيد و بانتظار ورودش باشيد.ابنزياد فورا دستور داد او را از منبر پائين كشيده و بدارالاماره بردند و از بالاي قصر بزمين انداختند و سرش را نيز از بدن جدا كردند و اين سومين قرباني بود كه پس از مسلم و هاني بدست ابنزياد جنايتكار در كوفه بدرجهي شهادت رسيد. [113] 3- خزيميه:خزيميه راه رسمي بكوفه است و امام عليهالسلام يك شبانه روز در آنجا توقف فرمود و صبح موقع حركت هاتفي چنين گفت:الا يا عين فاحتفلي بجهد فمن يبكي علي الشهداء بعدعلي قوم تسوقهم المنايا بمقدار الي انجاز وعد [114] يعني اي چشم بر شهدائي كه مرگ آنها را بسوي قتلگاه ميكشاند گريه كن، مرگ اين قافله را بجائي ميبرد كه با خداي خود وعده دادهاند كه عهد خود را وفا كنند!اين ندا را زودتر از همه حضرت زينب شنيد و خدمت برادر شتافت و بعرضش رسانيد حضرت فرمود:يا اختاه كل الذي قضي فهو كائن.يعني هر چه مقدر باشد خواهد رسيد و ما تسليم برضاي خداوند و قضاي الهي هستيم. [115] .امام عليهالسلام تصريحا در مقام بيان موضوع شهادت كه واقع خواهد شد [ صفحه 126] برنيامد ولي تلويحا خواهر را در جريان امور گذاشت و در خلال بيانات خود حقيقت امر را بگوش اصحاب و ياران خود ميرسانيد و از مفاد تمام اين سخنان (چه مربوط بخواب و چه به بيداري يا با كنايه و اشاره گفته باشد) روشن بود كه اين مسافرت بسوي مرگ و شهادت است. [116] 4 - زرود:اين محل از منازل مشهور بين راه كوفه و مكه است امام عليهالسلام در آنجا كه براي استراحت نزول اجلال فرموده بود خيمهاي ديد و پرسيد آن كيست؟بعرضش رسيد كه مربوط به زهير بن قين است امام احضارش فرمود زهير چون عثماني بود ابتدا از رفتن خودداري ميكرد ولي باصرار زنش بطرف بارگاه حسين عليهالسلام رفت و به محض تشرف بخدمت امام و مشاهدهي معنويت كاروان حسيني چنان منقلب گشت كه بلافاصله بخيمهي خود مراجعت و به زن خود گفت من تصميم گرفتم همراه حسين عليهالسلام بروم و مسلما در اين مسافرت خطراتي در پيش است از اينرو ميخواهم ترا طلاق دهم كه تو آزاد باشي و سپس بهمراهان خود گفت هر كسي مايل است با من بيايد و هر كس نيايد خود داند اين بگفت و با آنان توديع نموده و بقافلهي حسيني پيوست. [117] .5 - ثعلبيه:پس از ورود امام عليهالسلام بمحل مزبور عربي از طرف كوفه ميآمد و اين [ صفحه 127] شخص خبر شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروة را بخدمت امام عرضه نمود،حضرت آه سردي كشيد و گفت: انا لله و انا اليه راجعون سپس فرمود:لا خير في العيش بعد هؤلاء (پس از مرگ آنها زندگي فائده ندارد)سيد بن طاوس مينويسد آنحضرت در موقع ظهر به ثعلبيه رسيد لحظهاي بخواب رفت و سپس بيدار شد و فرمود در خواب ديدم كه هاتفي ندا ميداد كه شما بسرعت ميرويد و مرگها هم شما را بسرعت سوي بهشت ميبرند پسرش علي اكبر (ع) گفت: يا ابه أفلسنا علي الحق؟ (اي پدر مگر برحق نيستيم؟)حضرت فرمود چرا پسرم بخدائي كه بازگشت بندگان بسوي اوست ما برحقيم گفت: اذن لا نبالي بالموت (در اينصورت ما از مرگ باكي نداريم)حسين (ع) فرمود فرزندم خدا ترا جزاي خير دهد سپس شب را در آن محل بيتوته كرد و چون صبح شد مردي از اهل كوفه كه او را اباهره ازدي ميگفتند بخدمت حضرت رسيد و پس از سلام از امام پرسيد اي پسر پيغمبر چه موجباتي پيش آمد كه از حرم خدا و حرم جدت بيرون آمدي؟حسين عليهالسلام فرمود اي اباهره بنياميه مالم را گرفتند صبر كردم، دشنامم دادند صبر كردم، ميخواستند خونم نيز بريزند از آنان گريختم و بخدا سوگند كه اين گروه ستمگر مرا ميكشند و خداوند لباس ذلت بر آنها پوشانيده و شمشير برنده بر آنها خواهد كشيد. [118] .6- زباله:هنگاميكه امام (ع) بدين سرزمين رسيد مردي قتل دومين سفير (قيس بن مسهر صيداوي) را بامام داد حسين عليهالسلام از شنيدن اين خبر نيز دچار حزن و اندوه گرديد و در همين موقع قاصدي كه محمد بن اشعث در حضور مسلم بسوي [ صفحه 128] امام عليهالسلام فرستاده بود در اين منزل خدمت امام رسيد و خبر شهادت مسلم را كه امام قبلا شنيده بود تأييد كرد.حسين عليهالسلام از شنيدن اين اخبار متواتر در مورد شهادت مسلم و هاني و قيس بن مسهر شديدا متأثر شد بطوري كه عدهي زيادي از ياران امام او را از ادامهي اين مسافرت بازميداشتند زيرا خطر مرگ براي همه قطعي شده بود از اينرو حسين عليهالسلام پرده از روي كار كشيد و بطور صريح مطلب را باطلاع همگان رسانيد و چنين فرمود:بنام خداند تبارك و تعالي - خبر شهادت جانگداز مسلم و هاني و سايرين بما رسيد آري طرفداران ما را اهل كوفه مخذول و منكوب نموده و با ما خيانت و غدر كردند من شخصا براي شهادت ميروم و هر كس هم كه همراه من باشد كشته خواهد شد بنابراين هر كسي از شما ميخواهد برگردد حرجي نيست و ذمهاي بر من ندارد.با شنيدن اين چند كلمه كه از يك حقيقت تلخ حكايت ميكرد بسياري از همراهان آنحضرت كه از مدينه و مكه و حتي در طول راه بكاروان حسيني پيوسته و تا اين محل ملتزم ركاب بودند چون بفكر بردن غنيمت و بهواي حكومت شهرستانها آمده بودند با سخنراني امام فهميدند موضوع از چه قرار است از چپ و راست متفرق شدند. [119] . [ صفحه 129] حضرت حسين عليهالسلام پس از رفتن آنان در حاليكه اشعار زير را بيان ميفرمود از زباله خارج و بحركت خود ادامه داد.فان تكن الدنيا تعد نفيسة فدار ثواب الله اعلي و انبلو ان تكن الابدان للموت انشأت فقتل امرء بالسيف في الله افضلو ان تكن الارزاق قسما مقدرا فقلة حرص المرء في الرزق اجملاگر دنيا نفيس و گرانبها شمرده ميشود پس ثواب خانهي آخرت از آن اعلي و بزرگتر است.و اگر بدنهاي آدميان براي مرگ خلق شدهاند در اينصورت كشته شدن مرد با شمشير در راه خدا برتر است.و اگر روزي مردمان تقسيم و مقدر است پس كمي حرص و آز در امر روزي زيباتر است.7 - شراف:كاروان كوچك حسيني كه بمرگ دل داده و با كمال شهامت و اطمينان رو بسوي قربانگاه عشق پيش ميرفتند از بطنالعقبه نيز عبور كرده به شراف (نزديكي سرحد عراق و حجاز) رسيدند و چون در آن محل آب خوشگواري بود امام فرمود همه سيراب شوند و آب بسياري نيز همراه خود بردارند و سحرگاه از آنجا كوچ كرده و بحركت ادامه دادند. [120] . [ صفحه 130] برخورد امام با حر بن يزيد و توقف در كربلابا خيل عاشقان چو در آن دشت پا نهاد قرباني خليل بكوه مني رسيدآراست گلشني ز جوانان گلعذار آبش نداده باد خزان از قفا رسيد(حجة الاسلام نير)ابنزياد در تمام راههائي كه بكوفه منتهي ميشد مأمورين خود را پراكنده نمود و آنها را دسته دسته مأموريت خاصي داد و مطمئن بود كه حسين عليهالسلام با يكي از اين دستهها برخورد خواهد نمود.قافلهي امام عليهالسلام پس از حركت از شراف در وسط روز از دور سواراني را بچشم ديدند و اين عده بالغ بر هزار نفر از سواران ابنزياد بود كه بفرماندهي حر بن يزيد بدستور حصين بن نمير (كه مسئول تأمين و قرق جادهها بود) از قادسيه فرستاده شده بود. [121] . [ صفحه 131] امام (ع) از همراهان خود پرسيد آيا در اين نزديكيها جائي كه بتوان بدانجا پناه برد وجود دارد؟زهير بن القين پيشنهاد كرد كه ارتفاعات ذيحسم در سمت چپ وجود دارد امام فرمودند تغيير سمت دهند و بآن كوهها برسند حر نيز چون از دور تغيير سمت امام را ديد او هم بطرف همان كوه براه افتاد ولي قافلهي حسيني زودتر از حر بآن محل رسيده و خود را بكوه كشيدند و امام دستور داد چادرها را برپا كنند. چون حر با سواران خود خدمت امام رسيد همگي از شدت عطش مشرف بموت بودند امام فرمود از آبي كه از شراف برداشته بودند همه را سيراب و حتي اسبهاي آنها را نيز آب دادند آنگاه حضرت فرمود يا حر منظور از آمدن تو باينجا چيست؟ آيا بكمك ماآمدهاي يا عليه ما هستي؟حر گفت ابنزياد حصين بن نمير را با سواران مأمور كنترل راههاي نفوذي قادسيه و بطور كلي تمام طرق و شوارع نموده كه هر رهگذري را بازرسي كنند و مرا نيز مأمور كرده است كه سر راه شما را بگيرم:امام فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم و سپس رو باصحاب حر كرد و فرمود اي مردم من بطرف شما نيامدهام بلكه شما مرا دعوت كرديد كه ما امام و پيشوا نداريم و منتظر هستيم كه بيائي و ما را هدايت كني حال اگر از گفتهها و نوشتههاي خود پشيمان هستيد و از آمدن من نيز تنفر داريد من از همان راهي كه آمدهام برميگردم.اين عده سكوت كرده و جوابي بامام ندادند و چون موقع نماز ظهر بود حسين عليهالسلام بحر گفت من با اصحاب خود نماز ميخوانم تو نيز با سواران خود اقامهي نماز كن حر گفت حاشا ما هم بتو اقتداء ميكنيم و پشت سر شما نماز ميخوانيم پس از خواندن نماز امام مجددا خطابهاي بحر و طرفدارانش خواند [ صفحه 132] و آنان را از حقيقت امر آگاه نمود. [122] .حر گفت بخدا ما از اين نامهها و فرستادگان كه ميگوئي اطلاعي نداريم امام تمام نامههائي را كه از كوفيان پستفطرت و بيعاطفه بحضرتش رسيده بود بحر و اصحاب وي ارائه نمود.حر گفت ما از آن اشخاصي كه نامه نوشتهاند نيستيم و مأموريت ما اينست كه هر كجا با شما برخورد كرديم شما را بنزد ابنزياد ببريمحضرت فرمود: تكلتك امك الموت ادني اليك من ذلك.(مادرت بعزايت نشيند مرگ بتو نزديكتر از آنست)حر گفت هر كسي غير از تو اين ناسزار را بمن ميگفت من هم پاسخ ميدادم ولي چكنم كه نميتوانم نام مادر ترا كه صديقهيكبري است جز به نيكوئي ياد كنم. [123] .حسين عليهالسلام از حر پرسيد تو از ما چه ميخواهي؟حر گفت من مأموريت كشتن شما را ندارم كه با شما جنگ كنم بهتر است راهي انتخاب كني كه نه بكوفه برسيد و نه به مدينه تا من هم جريان امر را بابنزياد بنويسم شايد مرا از اين مأموريت معاف كند.امام موافقت فرمود كه راهي بين عذيب و قادسيه پيش گيرد.امام حركت ميكرد حر نيز با فاصلهي كمي در تعقيب امام بود و بالاخره به نينوا كه يكي از قراء اطراف كوفه است رسيد و هنوز در حال حركت بودند كه شترسواري از دور پيدا شد و او مالك بن نصر قاصد ابنزياد بود كه به حر [ صفحه 133] نامه آورده بود چون نزديك شد نامه را بحر تسليم نمود و خوب مراقب اعمال او گرديد.مضمون نامه چنين بود:اي حر چون اين نامه بتو رسيد بر حسين سختگيري كن و او را جز در بياباني بيآب و علف فرودميآور و حامل نامه را مأمور كردهام كه مراقب اجراي دستور من باشد بر تست كه اين دستور را اجراء نموده و نتيجه را اعلام داري و السلام.حر بن يزيد پس از مطالعهي نامه تغيير روش داد و مانع حركت امام عليهالسلام گرديد.حضرت فرمود مگر تو نگفتي كه ما براهي برويم كه نه بمدنيه برسد و نه بكوفه چرا حالا از حركت ما ممانعت ميكني؟حر گفت الساعه دستور فوري از ابنزياد رسيده و حامل نامه نيز مراقب اجراي امر است.زهير بن قين گفت اي پسر پيغمبر وضع ما رفته رفته مشكلتر خواهد شد اگر حالا با اين عدهي هزار نفري بجنگيم بهتر است كه بعدا گرفتار لشگرهاي ابنزياد شويم امام فرمود من خوش ندارم كه ابتداء بجنگ شروع كنم. حسين عليهالسلام با وجود مخالفت حر مختصر راهي نيز طي كرد تا بقربانگاه عشق و كعبهي مقصود خود (كربلا) رسيد و چون وارد آن سرزمين شد پرسيد نام اين سرزمين چيست؟گفتند كربلا فرمود فرودآئيد و خيمه زنيد كه اينجا قتلگاه من و همراهان من است و آن روز دوم محرم سال 61 هجري بود. [ صفحه 134] ورود عمر بن سعد بكربلافو الله ما ادري و اني لحائر افكر في امري علي خطريناأترك ملك الري و الري منيتي ام ارجع مأثوما بقتل حسين؟(منسوب بعمر بن سعد)نقشهاي كه ابنزياد طرح كرده بود اين بود كه بوسيلهي پاسگاههاي صحرائي جلو امام را بگيرد و نگذارد او بغير از كوفه بجاي ديگر رود زيرا بيم آن داشت كه اگر امام به بصره يا بطرف ايران يا شهرهاي ديگر رود از او پشتيباني ميكنند و او نميتواند بمقصود شوم خود نائل شود ضمنا پيشبيني كرده بود كه اگر حسين عليهالسلام را در نزديكي كوفه متوقف سازد بالاخره براي جنگ با او نيروي عظيمي لازم است زيرا آنچه مسلم و غيرقابل انكار بود شجاعت بينظير امام و جوانان هاشمي و ياران او بود كه دل همه را بلرزه درآورده بود و نمونهي چنين شجاعتي را مسلم بن عقيل بابنزياد نمايان ساخته بود بنابراين پادگان نخيله را كه نزديكي كوفه بود مقر فرماندهي خود ساخت و از همانجا نيرو تهيه ميديد [ صفحه 135] و بكربلا اعزام مينمود.اولين عدهاي كه بكربلا روانه شد چهار هزار نفر تحت فرماندهي عمر بن سعد وقاص بود كه او فرماندهي كل نيروهاي اعزامي بكربلا را بعهده داشت كه بتدريج باو ملحق ميشدند.ابنزياد براي گول زدن مردم كوفه خطبهاي خواند و گفت اي مردم شما قهرا تحت سرپرستي و حكومت بنياميه قرار گرفتيد و عملا ديديد كه خاندان آل ابيسفيان هر چه دل شما ميخواست رفتار نمودند و اكنون هم كه نوبت يزيد رسيده و شما هم كه اخلاق ستودهي او مخصوصا خوشرفتاري وي را با رعيت ميدانيد لازم است سر از اطاعت او نپيچيد زيرا راههاي كشور امن و امان است و اين امنيت در زمان معاويه هم وجود داشت و يزيد كسي است كه مستمندترين شما را بينياز ميكند و بمن هم دستور داده است كه سهم شما را زياد كنم و شما را بجنگ دشمنش حسين بفرستم پس حرف او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد. [124] .ابنزياد با اين حيله و نيرنگ منت خشگ و خالي بر مردم نادان كوفه گذاشت و آن بدبختان جاهل را بجنگ امام روانه نمود.از فرماندهاني كه ابنزياد با عدههاي مختلف هزار الي چهار هزار نفري براي جنگ حسين عليهالسلام بكربلا فرستاد ميتوان عبدالله تميمي و شبث بن ربعي و محمد بن اشعث و سنان بن انس و عروة بن قيس و آخر از همه شمر بن ذيالجوشن را نام برد.چون امام وارد خاك عراق شد ابنزياد بين فرماندهان خود دنبال كسي ميگشت كه هم از قريش باشد و هم بتواند اين مأموريت خطير را به نحو شايسته انجام دهد زيرا ميدانست كه براي انجام اين كار اگر شخص سرشناس و مشهوري [ صفحه 136] انتخاب شود در انظار عمومي بهتر است.ابنزياد پس از بررسي سوابق آنان عمر بن سعد را انتخاب كرد و اتفاقا در اينموقع ابنسعد مأمور سركوبي عشاير ديالمه بود كه نسبت به يزيد طغيان كرده بودند و در قبال انجام اين مأموريت حكومت ري نيز باو واگذار شده بود ولي ابنزياد انجام كار امام را بر آن مقدم داشت و عمر بن سعد را مأموريت جديدي داد.مقرم در مقتل الحسين مينويسد حر نزد عبيدالله بن زياد فرستاد و او را از ورود امام حسين بكربلا آگاه كرد ابنزياد نامهاي براي امام حسين نوشت كه مضمون آن اين بود:يا حسين من از ورود تو بكربلا مطلع شدم اميرالمومنين يزيد براي من نوشته:ان لا اتوسد الوثير و لا اشبع من الخمير الا الحقك باللطيف الخبير او ترجع الي حكمي و حكم يزيد بن معاوية!يعني سر ببالش نگذارم و غذاي سير نخورم مگر اينكه ترا بخداي لطيف و خبير ملحق كنم يا اينكه تو بحكم من و يزيد بن معاويه سر فرود آري!!موقعيكه امام حسين عليهالسلام نامهي ابنزياد را قرائت كرد آنرا بدور انداخت و فرمود: رستگار نشوند آن گروهي كه رضايت مخلوق را بغضب و سخط خالق خريدند!فرستادهي ابنزياد از امام حسين جواب نامه را مطالبه نمود امام فرمود نامهي ابنزياد جوابي نزد من ندارد زيرا كه او مستحق عذاب است.همينكه پيك عبيدالله مقالهي امام حسين را براي ابنزياد گفت غضب عبيدالله شديد شد لذا عمر بن سعد را دستور داد تا بجانب كربلا خارج شود و عهدنامهاي [ صفحه 137] هم براي عمر بن سعد نوشت كه او را والي ري كند [125] .عمر از قبول اين امر خودداري كرد و بابنزياد گفت بگذار من دنبال مأموريت اولي خود بروم و كس ديگري را براي قتل حسين در نظر بگير!ابنزياد كه نقطهي ضعف عمر بن سعد را ميدانست گفت مهم نيست كس ديگري را ميفرستم ولي حكومت ري از آن كسي است كه بتواند از حسين براي يزيد بيعت بگيرد و يا او را بقتل رساند!چون پسر سعد مشاهده كرد كه ملك ري از دستش خارج ميشود و از طرفي اجراي اين حكم آخرت او را تباه خواهد ساخت بابنزياد گفت پس امشب را بمن مهلت بده تا در اين باره انديشه نموده و فردا صبح تصميم خود را براي شما بيان كنم.پسر سعد آنشب با خانواده و دوستان خود بمشورت پردات و همگي او را از قبول اين مأموريت ممانعت كردند و گفتند حسين پسر پيغمبر است و همه او را ميشناسند گذشته از اين تو خود قوم و خويش او هستي چگونه ميخواهي بجنگ او بروي؟خواهرزادهاش بنام حمزة بن مغيره بعمر گفت كه اگر تمام اموال ترا نيز از دستت بگيرند باز هم صلاح نيست كه براي كشتن حسين دست بكار شوي.در آن شب خانواده و دوستان عمر از اين مقوله چندان بگوش او گفتند تا رأي او را منصرف ساختند اما پس از آنكه آن عده متفرق شدند و عمر در منزل تنها ماند وسوسههاي شيطاني خواب را از چشم او ربود و او را بحالت ماليخوليا انداخت بطوريكه با خود حديث نفس ميكرد و ميگفت چه كنم اگر ملك ري را ترك كنم نميتوانم زيرا حكومت ري نهايت آرزوي من است و اگر حسين را [ صفحه 138] بكشم فردا در قيامت جواب پيغمبر را چه بدهم؟ابيات زير كه از وسوسههاي شيطاني ناشي از حب دنيا و از حالت تردد و اضطراب وي در آنشب حكايت ميكند منسوب باوست.فو الله ما ادري و اني لحاير افكر في امري علي خطريناأترك ملك الراي و الري منيتي ام ارجع مأثوما بقتل الحسين؟و في قتله النار التي ليس دونها حجاب و ملك الري قرة عينيقولون ان الله خالق جنة و نار و تعذيب و غل يدينفان صدقوا فيما يقولون انني اتوب الي الرحمن من سنتينو ان اله العرش يغفر زلتي و لو كنت فيها اظلم الثقلينو ان كذبوا فزنا بدنيا عظيمة و ملك عظيم دائم الحجلينالا انما الدنيا لخير معجل و ما عاقل باع الوجود بدين [126] پس بخدا سوگند نميدانم چه كنم در كارم حيرانم و براي دو كار بسيار بزرگ فكر ميكنم.آيا ملك ري را ترك كنم در حاليكه ري منتهاي آرزوي من است و يا با كشتن حسين (از ميدان جنگ) گنهكار برگردم؟در كشتن حسين آتشي است كه بدون حجاب و مانعي نزديك است و ملك ري هم موجب روشني چشم است.ميگويند خداوند آفرينندهي بهشت و دوزخ و عذاب و زنجير جهنم براي بستن دستها است!پس اگر راست گفته باشند من تا دو سال هم كه باشد براي خداوند رحمان توبه ميكنم. [ صفحه 139] زيرا خداوند عرش لغزش و گناه مرا ميبخشد اگر چه من در دنيا بانس و جن ستم كرده باشم.و اگر دروغ گفته باشند (بهشت و دوزخي در كار نباشد) پس من در دنيا رستگار شده و بملك بزرگ و هميشگي ري نائل شدهام!آگاه باش كه دنياي نقد بهتر است و عاقل نيست كسي كه نقد را به نسيه فروخت!بالاخره هواي نفس بر او غلبه كرد و حكوت ري چشم و گوش او را چنان كور و كر نمود كه چيز ديگري را غير از ري نميديد زيرا اصل مسلمي است كه حب الشيء يعمي و يصم (علاقه بچيزي انسان را از ديدن و شنيدن معايب آن كور و كر سازد)سحرگاه آنشب عمر بن سعد پس از اخذ تصميم قطعي با عزم راسخ پيش عبيدالله بن زياد آمد و آمادگي خود را براي قبول اين مأموريت باطلاع او رسانيد و براي اينكه از ناراحتي وجدان رهائي يابد پيش خود ميگفت كه ميروم شايد حسين را راضي كنم كه برگردد يا بيعت نموده و يا صلح كند كه كار بجنگ و جدال نكشد.عمر بن سعد با چهار هزار نفر كوفه را ترك گفته و عازم مقصد گرديد و روز سيم محرم (يكروز پس از ورود امام) وارد كربلا شد و حر و سوارانش نيز به نيروي پسر سعد ملحق شدند.افكار گوناگون و متناقضي در فضاي مغز عمر بن سعد جولان ميكرد و او را همچنان ناراحت ميساخت زيرا ميدانست كه كشتن حسين عليهالسلام باعث عذاب ابدي او خواهد شد و از طرفي ميخواست بحكومت ري نيز برسد بدون اينكه با امام پيكار كند! [ صفحه 140] سابقهي صلح امام حسن عليهالسلام با معاويه هم در نظرش بود و فكر ميكرد كه شايد بتواند كاري كند كه حسين عليهالسلام نيز مانند برادرش بصلح گرايد تا او از جنگ با وي رهائي يابد بدينجهت پس از ورود بكربلا اول كاري كه كرد اين بود كه خواست رسولي بفرستد و از امام بپرسد كه براي چه باينجا آمده است اما هيچكس حاضر نشد پيش امام برود. [127] .بالاخره شخص سفاك و پستفطرتي بنام كثير بن عبدالله بعمر بن سعد گفت من ميروم و اگر دستور دهي او را بطور ناگهاني بقتل ميرسانم!ابنسعد گفت بكشتن او راضي نيستم فقط از او بپرس براي چه آمده است؟اين شخص براه افتاد و چون نزديكي امام رسيد ابوثمامهي صائدي [128] مانع شد كه آنمرد خبيث نزد امام برود زيرا ميخواست او را خلع سلاح كند و آن شخص حاضر نبود لذا بدون ملاقات با امام مراجعه كرد و عمر بن سعد قرة بن قيس را فرستاد و او پيغام فرمانده خود را بامام رسانيد و جواب خواست!حضرت حسين (ع) فرمود اهل كوفه از من دعوت كردهاند و من هم براي اجابت دعوت آنان آمدهام اگر پشيمان هستند و مرا نميخواهند برميگردم.وقتي عمر بن سعد اين پايخ را شنيد تا حدي اميدوار شد و پاسخ امام را عينا بابنزياد نوشت كه بلكه جنگ و خونريزي بوجود نيايد. [ صفحه 141] شيخ مفيد مينويسد حسان بن قائد عبسي گويد موقع رسيدن نامهي عمر بن سعد من در نزد ابنزياد بودم چون نامه را خواند گفت:الان اذ علقت مخالبنا به يرجو النجاة و لات حين مناص(اكنون كه چنگالهاي ما در او افتاده است ميخواهد خلاصي يابد ولي راه فراري نيست!)و بعمر بن سعد نوشت اما بعد - نامهات رسيد و آنچه نوشته بودي دانستم بحسين پيشنهاد كن كه او و تمام اصحابش به يزيد بيعت كنند پس اگر چنين كردند آنگاه درباره كار او انديشه خواهم كرد و السلام. [129] .عمر بن سعد كه ميخواست حتيالامكان جنگي رخ ندهد با امام (ع) چند دفعه ملاقات نمود و حتي شبها نيز در اينمورد مذاكراتي بين آنان بعمل آمد و هر دفعه امام همان گفتهي خود را تكرار كرد. [130] عمر بن سعد مجددا بابنزياد نامه نوشت كه حسين حاضر است به حجاز برگردد يا به يك نقطهي ديگري برود. [ صفحه 142] چون نامهي ابنسعد به عبيدالله رسيد با كمال خشم و تندي چنين پاسخ نوشت:اي عمر برسيدن اين نامه بين حسين و شريعهي فرات حائل شو و نگذار يك قطره آب بچشد چنانكه اين عمل را با عثمان نمودند و آنقدر سختگيري كن كه تا بر يزيد بيعت كند!!اين نامه در روز هفتم ماه محرم بدست فرمانده جبههي كربلا رسيد و بلافاصله بمرحلهي اجراء گذاشته شد عمر بن سعد دستور داد عمرو بن حجاج با پانصد نفر شريعهي فرات را احاطه كنند و بروايتي چهار هزار نفر مأمور نمود كه از شريعهي فرات تا غاضريه آبرا در اختيار بگيرند تا كسي نتواند از آن استفاده كند [131] .با وجودآنهمه سختگيريها باز هم اميد صلح ميرفت و قطعيت وقوع جنگ معلوم نبود از اينرو همه در حالت بهت و حيرت بسر ميبردند، اصحاب و ياران امام مخصوصا اهل خيام نيز پس از بسته شدن راه فرات بشدت تشنه و از حيث آب در مضيقه بودند. [132] .امام برادر خود حضرت ابوالفضل را بهمراه 20 يا 30 نفر مأموريت داد كه براي تأمين آب اقدام نمايد فرزند دلاور علي كه چشم روزگار در رشادت و شجاع نظيرش را نديده است با شمشير آتشبار خود بكمك همراهان راه آب را در پيش گرفت و ضمن پراكنده كردن مأموران ابنسعد بفرات رسيد و مشكها را پر از آب نموده و بخيمهها رسانيد و اين آب تا دو روز براي آنها كافي بود.ورود شمر لعين بكربلا:جون نامهها و گزارشهائي كه از طرف عمر بن سعد بابنزياد ميرسيد همه [ صفحه 143] مسالمتآميز بوده و نظر پسر مرجانه را تأمين نميكرد لذا آخرين نامهاي كه از جانب حاكم كوفه بعمر بن سعد نوشته شد بدين مضمون بود:اي پسر سعد، من ترا براي نجات حسين بن علي از كشته شدن و شفاعت او نفرستادهام شنيدهام شبها با حسين مذاكرات خصوصي ميكني و چنانكه بايد و شايد دستورات ما را اجراء نميكني، اين آخرين دستوري است كه بتو ميدهم از حسين و يارانش براي يزيد بيعت بگير و اگر امتناع كردند آنها را بكش و بر بدنهاي آنها اسب بدوان تا استخوانهايشان خرد شود اگر اين دستور نظامي را اجراء كردي كه هيچ والا فرماندهي نيروهاي اعزامي را بشمر بن ذيالجوشن تحويل بده و السلام.ابنزياد پس از نوشتن اين دستور آنرا بشمر داد و شمر نيز با چهار هزار نفر بكربلا عزيمت و عصر روز تاسوعا وارد آن سرزمين گرديد. [133] .شمر نامهي پسر مرجانه را براي عمر بن سعد آورد و چون عمر نامه را قرائت كرد بشمر گفت واي بر تو اين چه نامهاي است كه آوردهاي خدا روي تو را سياه [ صفحه 144] كند حتما تو مانع شدهاي كه ابنزياد پيشنهاد مرا قبول نكرده است بخدا سوگند حسين تسليم نميشود و او مانند پدرش داراي روح بزرگي است كه هيچگاه حاضر نخواهد شد تن بذلت و خواري دهد.شمر گفت حالا چه ميكني؟ آيا دستور امير را در مورد كشتن حسين اجراء ميكني يا فرماندهي جبهه را بمن واگذار ميكني؟عمر بن سعد كه از نظر شخصيت اجتماعي و خانوادگي و ساير جهات بر شمر برتري داشت مغرور شد و گفت من خود دستور ابنزياد را اجراء ميكنم تو هم فرمانده پيادگان و زيردست من هستي.با اين ترتيب عصر تاسوعا وقوع جنگ قطعيت پيدا كرد و عمر بن سعد هم به تنظيم صفوف سپاهيان پرداخت.شمر رو بخيمهگاه حسين عليهالسلام آورد و صدا زد خواهرزادگان من كجا هستند؟(مقصودش حضرت ابوالفضل و سه برادر وي بنام عثمان و جعفر و عبدالله بودند كه مادرشان امالبنين كلابيه بود و چون شمر نيز از همان قبيله بود بنا بعادت عرب بآنها خواهرزاده خطاب كرد)امام عليهالسلام به برادرش فرمود ببينيد چه ميگويد آنها پيش شمر آمده و او را بكناري كشيده و گفتند چه ميگوئي؟شمر گفت بنا بتعصب قبيلهاي، من از ابنزياد براي شما امان گرفتهام و الساعه ميتوانيد بطرف سپاه ابنسعد بيائيد و مشاغل بزرگ و حساسي را عهدهدار شويد!! حضرت ابوالفضل كه معدن غيرت و درياي حميت بود پاسخ داد لعنت خدا بر تو و امير تو و بر اين اماننامهاي كه براي ما آوردهاي آيا ما را امان [ صفحه 145] ميدهيد ولي پسر پيغمبر را ميخواهيد بقتل برسانيد؟ دور باد اي ملعون پليد كه ما را پيش امام شرمنده ساختي.وقتي شمر با صولت حيدريه كه در سيماي حضرت ابوالفضل تجلي كرده بود روبرو شد و چنين پاسخي شنيد نااميد بطرف اردوگاه خود روانه شد. [134] .پس از آنكه عمر بن سعد نيروهاي خود را آرايش رزمي داد رو به سپاهيان كرد و گفت:يا خيل الله اركبي و بالجنة ابشري!! (اي لشگر خدا سوار شويد و مژده باد شما را به بهشت) و بسوي خيام حسين عليهالسلام بناي پيشروي كرد. [135] .و در اينحال تيري بطرف خيمهها انداخت و باطرافيانش گفت پيش امير (ابنزياد) شاهد باشيد اول كسيكه بخيام حسين تير انداخت من هستم.حسين عليهالسلام در جلو خيمهها بشمشير تكيه زده و سر را بين دو زانو گرفته بود كه همهمهي سپاه كوفه حضرت زينب سلام الله عليها را به پيش برادر رسانيد و در حاليك ميگفت اي برادر دشمن در حال حمله بطرف خيام است حضرت ابوالفضل نيز در همين موقع بخدمت برادر رسيد و عرض كرد قشون در حال حمله است!امام عليهالسلام چون وضع را چنين ديد به برادرش فرمود ببينيد مقصود اينها چيست؟ [ صفحه 146] عباس عليهالسلام با 20 نفر من جمله حبيب بن مظاهر و زهير بن قين بسوي دشمن رفته و پرسيدند چه ميخواهيد؟آن قوم تبهكار گفتند الساعه دستوري بما رسيده است كه يا از حسين براي يزيد بيعت بگيريم و يا جنگ كنيم تا او كشته شود حضرت ابو الفضل فرمود تصميم انتخاب يكي از اين دو راه با امام است صبر كنيد من مقصود شما را بحضرتش اطلاع دهم و نتيجه را بشما بگويم.عباس عليهالسلام پيش برادر برگشت و مقصود آنها را بعرض آن حضرت رسانيد، امام فرمود امشب را تا صبح مهلت بگيريد تا ما شب را بعبادت و راز و نياز و نماز بگذرانيم زيرا من نماز را خيلي دوست دارم. [136] .حضرت ابوالفضل عليهالسلام پيش لشگريان بنياميه رفت و از قول امام شب را مهلت خواست.عمر بن سعد مردد ماند و چون از شمر نيز ملاحظه داشت كه مبادا عليه او بابنزياد گزارشي دهد از اينرو رو بشمر كرد و گفت چه ميگوئي؟شمر پاسخ داد فرمانده جبهه تو هستي خودت تصميم بگير، عمرو بن حجاج گفت پناه ميبرم بخدا اگر قشون ترك و ديلم نيز مهلت بخواهند بايد داده باشيد چه رسد باينكه پسر پيغمبر يك شب از شما مهلت ميخواهد.محمد بن اشعث گفت موافقت كنيد كه اينها صبح با شما خواهند جنگيد بالاخره آنشب را بامام مهلت دادند و بطرف اردوگاه مراجعت كردند.البته اين مهلت براي هر دو طرف مايهي اميدوراي بود زيرا حسين عليهالسلام انتظار تكميل ياران جانباز خود را داشت كه جمعي در شب عاشورا بآنحضرت پيوستند و جمعي تا ظهر عاشورا كه حر بن يزيد رياحي در شمار آنها بود و بدون [ صفحه 147] پيوست اين عده كاروان شهادت حسيني كامل نبوده و نتيجهي منظور را نميداد و از طرف ديگر خود شب زندهداري حسين (ع) و اصحابش در برابر اين عده كه شايد بسياري از آنان راجع بامام در اشتباه بودند اتمام حجت ديگري بود.و براي عمر بن سعد هم اميد ميرفت كه در ضمن اين مهلت براي حضرت پشيماني از مقاومت دست دهد و تسليم شود و دست او بخون پسر پيغمبر آلوده نگردد و آبرويش براي دنيايش محفوظ بماند يا آنكه عدهاي از ياران او دست از ياريش بردارند و صولت او شكسته شود و رسوائي كمتر گردد. [137] .شب عاشورا:اندر آن شب كه شب عاشور بود ماه تا ماهي سراسر شور بودشاه دين در خيمه با اصحاب راد در نياز و ناز با رب العبادكوفيان در نقض آن عهد نخست سرخوش از پيمانهي پيمان سستپور سعد از ذوق ري سرگرم و مست شاه از اقليم هستي شسته دست.آفتاب روز تاسوعا تازه غروب كرده بود و كم كم تاريكي شب بر آن دشت محنتبار و هولانگيز سايه ميافكند، نماز مغرب مانند هر شب اداء شد و امام براي آخرين بار ياران و اصحاب خود را جمع كرد و چنين فرمود:مرگ ما حتمي است و فردا كسي از ما زنده نخواهد ماند بطوريكه قبلا گفتهام اكنون نيز براي آخرينبار ميگويم شب همه جا را فراگرفته و شما ميتوانيد با استفاده از اين تاريكي خود را از ورطهي هولناك دور سازيد و مسلما كسي هم معترض شما نخواهد بود زيرا مقصود و منظور اين گروه فقط من هستم اما اگر از رفتن امتناع كنيد و فردا در صحنهي كارزار كه برق شمشيرها و صفير تيرها دل [ صفحه 148] هر بيننده را بلرزه خواهد آورد صداي استغاثهي مرا بشنويد و از كمك و ياري سر بزنيد براي هميشه گرفتار عذاب الهي خواهيد بود پس خوبست هر كس كه آمادهي روبرو شدن با چنين صحنههائي نيست برود كه من نيز با او كاري ندارم. چه خوب گفته نير مرحوم:چون در آن دشت بلا افكند بار كرد از بيگانگان خالي ديارعاشر ماه محرم شامگاه شد بمنبر باز شاه كم سپاهياورانش گرد او گشتند جمع راست چون پروانگان بر دور شمعخواهران شاه نظاره ز پي چون بناتالنعش بر گرد جديرو بياران كرد و در گفتار شد حقهي ياقوت گوهربار شدبعد تحميد و درود آن شاه راد گفت ياران مرگ رو بر ما نهاداين حسين و اين زمين كربلاست سوي تا سو تيرباران بلاستبوي خون آيد از اين كهسار و دشت بازگردد هر كه خواهد بازگشتهر كه او را تاب تيغ و تير نيست بازگردد پاي در زنجير نيستاين شب و اين دشت پهناور به پيش بازگيريد اي رفيقان رخت خويشكار اين قوم جفاجو با من است هر كه جز من زين كشاكش ايمن استمن ز تنهائي نيم ياران ملول وا هليدم اندر اين دشت مهولشاد زي شاد اي زمين كربلا اين من و اين تيرباران بلاسوي تو با شوق ديدار آمدم بردم اينجا بوئي از يار آمدمآمدم تا جسم و جان قربان كنم منزل آنسوتر ز جسم و جان كنمآمدم كز عهده ذر لب تر كنم با لب خنجر حديث از سر كنمپس رويد اي همرهان زين بزم زه بزم جانان خلوت از اغيار بهليك هر سو رو بتابيد اي فريق دورتر رانيد از اين دشت سحيق [ صفحه 149] كانكه فردا اندرين دشت مهول بشنود فرياد احفاد رسولتن زند از ياري از خبث سرشت در قيامت نشنود بوي بهشترفت بر سر چون حديث شهريار شد برون اغيار و باقي ماند يارعشق از اول سركش و خوني بود تا گريزد هر كه بيروني بودگفت ياران كاي حيات جان ما دردهاي عشق تو درمان مارشتهي جانهاي ما در دست تست هستي ما را وجود از هست تستسايه از خور چون تواند شد جدا يا خود از صوتي جدا افتد صدازنده بيجان كي تواند كرد زيست زندگي را بيتو خون بايد گريستما بساحل خفته و تو غرق خون لا و حق البت هذا لا يكونكاش ما را صد هزاران جاي بدي تا نثار جلوهي جانان بديگر رود از ما دو صد جان باك نيست تو بمان اي آنكه چون تو پاك نيستدر بروي ما مبند اي شهريار خلوت از اغيار بايد ني ز يارجان كلافه ما عجوز عشق كيش يوسفا از ما مگردان روي خويشما به بيداي هوس گم نيستيم ناز پرورد تنعم نيستيمما بآه خشك و چشم تر خوشيم يونس آب و خليل آتشيماندرين دشت بلا تا پا زديم پاي بر دنيا و مافيها زديمچون شهنشه ديد حسن عهدشان و ان بكار جانسپاري جهدشانپرده از ديدار يك يك باز هشت جايشان بنمود در باغ بهشت [138] علامه مجلسي مينويسد كه امام حسين عليهالسلام در آنشب فرمود من اصحابي وفادارتر و نيكوتر از اصحاب خود و اهل بيتي پاكيزهتر و شايستهتر و حقشناستر از اهل بيت خود نميدانم خدا شما را جزاي خير دهد و بر من [ صفحه 150] نازل شده است حالتي كه مشاهده مينمائيد من شما را مرخص نمودم و بيعت خود را از گردن شما گشودم و از شما توقع نصرت و معاونت و مرافقت ندارم در اين وقت پردهي سياهي شب شما را فراگرفته بهر طرف كه خواهيد برويد كه آنان مرا ميطلبند و با من كار دارند و چون مرا بيابند ديگري را طلب نمينمايند.در اينحال عباس و ساير برادران بزرگوار آنحضرت برخاستند و گفتند هرگز از تو جدا نميشويم خدا ننمايد بما روزي را كه بعد از تو زنده باشيم، دست از دامان تو برنميداريم و جان خود را فداي تو كردن از سعادت خود ميشماريم.پس حضرت رو باولاد عقيل كرد و گفت شهادت مسلم شما را بس است من شما را اجازه دادم بهر كجا كه ميخواهيد برويد، آنها گفتند سبحان الله مردم بما چه ميگويند بگوئيم ما شيخ و بزرگ و آقا و فرزند بهترين اعمام خود را ياري نكرديم و در نصرت و ياري او شمشير و نيزهاي بكار نبرديم نه بخدا سوگند چنين كاري نكنيم بلكه جان و مال و اهل خود را فداي تو نمائيم و بهمراهي تو ميجنگيم تا حق ترا اداء كنيم خدا زشت كند زندگي بعد از ترا.مسلم بن عوسجه برخاست و گفت آيا ما ترا تنها گذاريم در اينصورت چه عذري نزد پرودرگار خود بياوريم و نه بخدا سوگند از تو جدا نشويم تا نيزهي خود را در سينهي دشمن فروبريم و تا دست من روي قبضهي شمشير است با آنان ميجنگم و اگر اسلحهي جنگ نداشته باشم با سنگ آنها را از پاي درميآورم تا خدا بداند كه حرمت پيغمبر او را در حق تو رعايت كردهايم بخدا سوگند اگر هفتاد مرتبه كشته شوم و سوزانده شوم و خاكسترم را بر باد دهند از تو جدا نميشوم پس چگونه از تو جدا شوم در صورتيكه يك كشته شدن بيش نيست و پس از آنهم سعادت ابدي است كه نهايت ندارد. [ صفحه 151] آنگاه زهير بن قين برخاست و گفت بخدا سوگند دوست دارم كه هزار مرتبه كشته شوم و زنده شوم و باز كشته شوم و هزار جان را فداي تو و اهل بيت تو كنم، ديگران نيز مانند آنها عرض ارادت و جانفشاني كردند و امام آنها را دعا نمود و جايشان را در بهشت نشان داد بدين سبب درد شمشير و تير را احساس نكرده و شربت شهادت را گوارا نوشيدند. [139] .قطب راوندي از ثمالي روايت كرده است كه حضرت سجاد فرمود در شب عاشورا پدرم بيارانش فرمود تاريكي شب را سپر خود كنيد اين مردم فقط مرا خواهند و اگر مرا بقتل رسانند با شما كاري ندارند آنان گفتند بخدا اين كار شدني نيست فرمود فردا همگي كشته ميشويد و مردي از شما بدر نرود گفتند:الحمد لله الذي شرفنا بالقتل معك. (سپاس خدايرا كه بما شرف شهادت در خدمت تو داده است).آنگاه حضرت آنها را دعا كرد و فرمود حالا سرتان را بلند كنيد و نگاه كنيد آنها جاي خود را در بهشت ديدند و آنحضرت جايگاه هر يك را بدانها نشان داد و آنان از اشتياق، سينه و صورت خود را جلو شمشير ميدادند كه زودتر بجايگاه خود در بهشت وارد شوند. [140] .منظرهي شب عاشورا در خيام حسين عليهالسلام شدت ايمان و قوت قلب و مقام رضا و تسليم را نمايش ميداد كه از نظر تاريخ بيسابقه است!شيخ مفيد مينويسد كه از حضرت علي بن الحسين (سجاد) عليهماالسلام روايت شده است كه در آن شبي كه پدرم در فرداي آن شهيد شد من بحالت بيماري نشسته بودم و عمهام زينب از من پرستاري ميكرد كه ناگاه پدرم كناره گرفت و [ صفحه 152] بخيمه خود رفت و در حاليكه جوين (يا جون) غلام آزاد شدهي ابيذر شمشير آنحضرت را اصلاح و تيز ميكرد پدرم ميگفت:يا دهر اف لك من خليل كم لك بالاشراق و الاصيلمن صاحب و طالب قتيل و الدهر لا يقنع بالبديلو انما الامر الي الجليل و كل حي سالك سبيلي(اي روزگار بيزارم از دوستي تو - چقدر ترا در شبانگاهان و بامدادان از ياران و دوستداران كشتگاني است و روزگار هم بعوض و بدل آنها قناعت نميكند هر آينه سررشتهي كارها بسوي خداوند جليل است و هر شخص زندهاي بالاخره براهي كه من ميروم خواهد رفت)و دو سه مرتبه اشعار فوق را تكرار كرد تا اينكه من فهميده و مقصود او را دانستم آنگاه گريه گلويم را گرفت ولي سكوت اختيار كردم و دانستم كه بلا نازل شده است و اما عمهام آنچه را كه من شنيده بودم او نيز شنيد و او بعلت اينكه زن بود و زنان عادة رقيقالقلب ميشوند نتوانست خودداري كند پس برخاست و در حاليكه بيخود بود بجانب حضرت شتافت و گفت وا ثكلاه كاش مرگم رسيده بود و زنده نبودم امروز زماني را ماند كه مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم حسن (عليهمالسلام) از دنيا رفتهاند اي جانشين گذشتگان و فريادرس بازماندگان!حسين عليهالسلام باو نگاه كرد و گفت اي خواهرم شيطان بردباريت را نربايد و چشمانش اشگآلود شد فرمود: لو ترك القطا لنام. [141] . (اگر قطا را آزاد ميگذاشتند در آشيانهي خود ميخوابيد.) [ صفحه 153] حضرت زينب سلام الله عليها گفت اي واي بر حال من آيا تو اضطرارا تن بمرگ دادهاي و اين كار بيشتر دل مرا ريش كند و بر من سختتر است سپس مشت بصورت زده و گريبانش را چاك زد و بيهوش بزمين افتاد حسين عليهالسلام برخاسته و بصورت او آب پاشيد و فرمود اي خواهر آرام باش و پرهيزكاري پيشه كن و بدانكه اهل زمين ميميرند و اهل آسمان باقي نميمانند و يقينا هر چيزي در معرض فناست جز ذات مقدس خداوندي كه خلائق را بقدرت خويش آفريده و مردم را برانگيزد و دوباره بازگرداند و او فرد و يگانه است جد و پدر و مادر و برادرم از من بهتر بودند (و از دنيا رفتند) و من و هر مسلماني بايد برسول خدا تاسي كنيم. [142] .حسين عليهالسلام در آنشب موضع دفاعي خود را كاملا آماده نمود چادرها را در جاي گودي قرار داد كه زنان و اطفال ميدان جنگ را نبينند و آن خيمهها را در يك نيم دايره برپا نمود و پشت آنها را مانند خندق گود نموده و شبانه آنرا از هيزم و علفهاي خشك صحرا پر نمودند كه در موقع جنگ چنانچه دشمن خيال حمله بخيام را از پشت سر داشته باشد آنرا آتش بزنند تا سپاهيان عمر بن سعد نتوانند از آنجا عبور كنند بدين ترتيب براي جلوگيري از نفوذ دشمن در پشت چادرها موانع مصنوعي ايجاد كرد.همچنين دستور داد خيمههاي اصحاب را نزديك هم و پشت سر هم برپا كنند و باصطلاح نظامي امروزه ردهبندي در عمق كرد تا قدرت مقاومت بيشتر و آسيبپذيري كمتر باشد.امام عليهالسلام با همهي اين گرفتاريها و با اطمينان بشهادت خود مانند فرماندهي كه خود را غالب و دشمن را مغلوب بداند رفتار ميكرد و تمام اصول [ صفحه 154] جنگ را در دفاع كه در آن روز معمول و متداول بود رعايت مينمود.پس از آنكه كليهي ياران و اصحاب حسين عليهالسلام از آماده كردن خيمهها و كندن خندق و پر كردن آن از هيزم و علف فراغت يافته و ساز و برگ و اسلحهي خود را براي مبارزه با كفر و دفاع از حريم دين آماده نمودند بدستور امام (ع) بقيهي شب را مشغول عبادت و راز و نياز بدرگاه خداوند بينياز شدند و چنان شوري در دل و عشقي در سر آن عدهي قليل در آنشب ديده ميشد كه عقول بشري را بحيرت ميانداخت.سيد بن طاوس مينويسد شب عاشورا حسين (ع) و يارانش تا صبح ناله ميكردند و مناجات مينمودند و زمزمهي نالهيشان مانند آواي بال زنبور عسل شنيد ميشد.بعضي در ركوع و پارهاي در سجده و جمعي ايستاده و عدهاي نشسته مشغول عبادت بودند آنشب سي دو نفر از سربازان عمر بن سعد كه گزارشان بخيمههاي حسين عليهالسلام افتاد (بآنحضرت ملحق شدند) آري رفتار حسين (ع) اين چنين بود، نماز بسيار ميخواند و داراي صفات كامله بود. [143] .خيمهگاه حسين (ع) در آنشب مطاف فرشتگان بود و نور ايمان و حقيقتخواهي و فضيلت و آزادمنشي و عزت و افتخار از گوشه و كنار آن بملكوت اعلي تابش مينمود و ياران و اصحاب امام از اينكه چنين موقعيتي را توانستهاند بدست بياورند و فردا در خدمت آنحضرت جانفشاني كنند از صميم قلب بهمديگر تبريك ميگفتند و لحظه بلحظه انتظار طلوع فجر و برآمدن آفتابرا داشتند تا زودتر بقربانگاه عشق بشتابند و به جنت موعود و لقاي محبوب راه يابند - آري:وعدهي وصل چون شود نزديك آتش عشق شعلهور گردد. [ صفحه 155] وقايع عاشورا و شهادت امام و يارانشكل الرزايا و ان جلت وقايعهاتنسي سوي الطف لا تنسي وقايعه(سيد بحرالعلوم)پس از سپيدهدم روز عاشورا كه آفتاب جهانتاب براي مشاهدهي بزرگترين فجايع تاريخ سر از مشرق بيرون ميكشيد امام عليهالسلام كه فريضهي صبح را اداء فرموده بود بيارانش گفت:ان الله عزوجل قد اذن في قتلكم اليوم و قتلي فعليكم بالصبر و القتال [144] .(خداوند عزوجل شما را امروز اجازه داد كه از خود دفاع كنيد و بجنگيد و صبر داشته باشيد كه شهادت من و شما در اينروز است)چون سحرگه چهرهي صبح سفيد شد ز پشت خيمهي نيلي پديدآسمان گفتي گريبان كرده چاك در فراق آفتابي تابناكخور ز مشرق سر برهنه شد برون چون سر يحيي ميان طشت خون [ صفحه 156] پس ندا آمد كه اي خيل اله هين برون تازيد سوي رزمگاهبر ركاب پاي مردي پا زنيد خويش را مستانه بر دريا زنيدهين برون تازيد اي مستان عشق باده ميجوشد بتاكستان عشقجرعهاي زان بادهي بيغش زنيد خود سمندروار بر آتش زنيدژهين برون تازيد اي شيران جنگ عرصه را بر روبهان داريد تنگايها اللب تشنگان آب ميغ آب حيوان ميرود از جوي تيغهين برون تازيد لبها تر كنيد ياد محنتهاي اسكندر كنيدچون شنيدند آن يلان رزمكوش از فراز عرش پيغام سروشمحرمان كعبهي ديدار رب جمله بر لبيك بگشادند لببهر قربانگاهش از ميقات شوق هدي بختيهاي جان كردند سوق [145] اما عليهالسلام توجه بمبدأ حقيقت نموده و گفت:اللهم انت ثقتي في كل كرب و انت رجائي في كل شدة و انت لي في كل امر نزل بي ثقة و عدة كم من هم يضعف فيه الفؤاد و تقل فيه الحيلة و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدو انزلته بك و شكوته اليك رغبة مني اليك عمن سواك ففرجته عني و كشفته، فانت ولي كل نعمة و صاحب كل حسنة و منتهي كل رغبة [146] .يعني بار الها بتو در هر اندوه و غمي تكيهگاه مني و تو در هر شدت و سختي اميد مني و تو در هر مشكل و حادثهاي كه براي من پيش آيد مورد اعتماد من بوده و چارهساز مني، چه بسا غم و اندوهي كه دلها در آن ضعيف شود و چاره در آن كم گردد و دوست در آن خوار و دشمن در آن شماتت كند و من آن اندوهها را [ صفحه 157] به پيشگاه تو عرضه داشتم و شكايت آنرا بتو نمودم زيرا بغير از تو از همه چيز ديده فروبستم و تو آن اندوهها را از من برطرف نموده و در كار من گشايش دادي، پس تو صاحب اختيار هر نعمتي هستي و صاحب هر حسنه و نيكوئي بوده و هدف نهائي و غائي هر ميل و آرزو ميباشي.بتصديق عموم متخصصين فنون نظامي يكي از شرايط مهم پيروزي در جنگ دارا بودن روحيه قوي است و ارتشهائي كه در صحنههاي عملياتي وارد رزم ميشوند ميزان قوي بودن روحيهي آنان بستگي به تفوق آتش و سلاح و همچنين بستگي بسازمان رزمي و فني و وسائل تداركاتي آن ارتشها دارد.اما در پيكار خونين و بيسابقهي كربلا كه از عجائب روزگار است قضيهي كاملا بر عكس بود زيرا مقايسهي 70 يا 80 نفر در مقابل 20 الي 30 هزار نفر سپاه دشمن كه همه نوع وسائل و ساز و برگ رزمي در اختيار داشتند از نظر منطق غيرقابل قبول و قياس معالفارق است.با قبول كردن اصل مسلم بالا بايستي آن عدهي قليل در برابر آن درياي لشگر چنان مرعوب و زبون و درمانده باشند كه بدون كوچكترين اقدام بجنگ خود را تسليم دشمن كنند!ولي در آن صحراي محنتبار مسأله باين صورت نبود، آن عدهي قليل متكي بالطاف لا يزال الهي بوده و نيروي رزمي آنها از مخزن ايمان و تقوي پشتيباني ميشد از اينرو آن جمع كوچك چنان روحيهي قوي داشتند كه نظير آن در هيچيك از افراد نظاميارتشهاي دنيا ديده نشده است زيرا نه تنها قلوب آنها از الهامات غيبي گرم و روشن بود حتي براي نيل بدرجهي رفيعهي شهادت بهم پيشدستي ميكردند و ميدانستند كه بنا بمدلول آيهي شريفهي: فضل الله المجاهدين علي القاعدين درجة و اجرا عظيما. پس از شهادت بدرجاتي نائل خواهند شد كه عموم مردم [ صفحه 158] آرزوي رسيدن بآنرا خواهند داشت.روز عاشورا منشأ يك سلسله وقايع تاريخي و مقابله و مبارزهي ايمان كامل در برابر كفر محض بود.پيش از شروع جنگ عمر بن سعد نزديك خيمههاي حسين عليهالسلام آمد و صدا زد يا حسين انزل علي حكم بني عمك! (با پسرعمويت يزيد بيعت كن)امام فرمود: لا و الله لا اعطيكم يدي اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد موت في عز خير من حيوة في ذل (نه بخدا سوگند هرگز دست خود را با خواري در دست شما نگذارم و مانند بردگان هم فرار نميكنم زيرا مرگ باعزت از زندگي ننگين بسي بهتر است)سپس امام عليهالسلام براي اتمام حجت پيش از آنكه نائرهي جنگ مشتعل گردد لباس و رداي پيغمبر (ص) را بر تن و عمامهي آنحضرت را بر سر و شمشيرش را نيز بر كمر حمايل فرمود و سوار بر اسب يا شتر مخصوص پيغمبر شد و جلو آن سپاهيان گمراه آمد و فرمود:اي مردم سخن مرا بشنويد و عجله نكنيد تا شما را موعظه كنم و حق را بر شما نمايان سازم مرا بشناسيد و بدانيد كيستم و آنگاه بوجدان خود (اگر داشته باشيد) مراجعه كنيد و ببينيد آيا رواست كه مرا بكشيد و خانوادهام را اسير كنيد؟مگر من پسر دختر پيغمبر نيستم؟ و آيا حمزه عموي پدر من و جعفر طيار عموي من نيست؟آيا نشنيدهايد كه پيغمبر در حق من و برادرم حسن فرمود اين دو سيد جوانان بهشت هستند؟اگر گفتههاي من مورد تصديق شما نيست از صحابهي پيغمبر كه در بين شما هستند بپرسيد. [ صفحه 159] شما بگوئيد از من چه ميخواهيد آيا كسي را از شما كشتهام كه بقصاص او ميخواهيد مرا بكشيد يا مال و ثروتي از شما بر گردن من است و يا كسي را جراحتي رسانيدهام؟ [147] .حسين عليهالسلام خطابه خود را در حاليكه همه در برابر استدلالات منطقي او ساكت بودند ادامه داد و برؤساي قبايل و عشاير و بعضي فرماندهان قشون كه در داخل آن سپاه نگونبخت بودند اشاره كرد و فرمود مگر شماها از من دعوت نكرديد كه بيايم و براي شما امام و پيشوا باشم حالا نيز اگر مرا نميخواهيد و از دعوت خود پشيمان هستيد آزادم بگذاريد تا بجاي ديگر بروم.امام عليهالسلام با بيان معجز نظام خود آن قوم بدبخت را موظعه ميفرمود و پند ميداد تا شايد كسي بيدار شود و خود را از ورطهي هلاكت و بدبختي ابدي بيرون كشد از اينرو براي اينكه كسي نگويد من نشناختم و ندانستم حضرت در معرفي خود بيشتر اصرار ميكرد.راند حجتها بر آن قوم جهول آن سليل مرتضي سبط رسولگفت برگوئيد هان من كيستم من مگر محبوب داور نيستم؟مي ندانيدم مگر اي قوم لد كه منم فرزند سالار احدجد من پيغمبر آن نور نخست كه وجود انبياء زان نور رستكيستم من قرةالعين علي در خلافت صاحب نص جليبدعتي در دين نمودم اختراع يا ز دين برگشتم اي قوم رعاعكاينچنين بر كشتن من تشنهايد جمله بر كف تير و تيغ و دشنهايديا قصاصي از شما بر گردنم رفته تا بايد تلافي كردنمخون من دانيد چه بود ريختن تيغ بر روي خدا آهيختن! [ صفحه 160] سيد بن طاوس مينويسد كه چون اصحاب عمر بن سعد براي جنگ با حسين عليهالسلام سوار گشتند آنحضرت برير را براي موعظه بسوي آنان فرستاد برير در مقابل كوفيان آمد و آنها را اندرز داد ولي سودي نبخشيد پس خود امام بر ناقه (و يا بر اسب) خود سوار شد و مقابل آنها آمد و آنان را دعوت بسكوت فرمود و آنها ساكت شدند، پس از حمد و ثناي الهي و درود شايسته و بليغ بر پيغمبر (ص)و بر ملائكه و رسل چنين فرمود:اي گروه كوفيان هلاكت و اندوه باد بر شما، هنگاميكه براي هدايت خويش از گمراهي ما را بسوي خود جهت دادرسي خوانديد و ما دعوت شما را اجابت كرده و بتعجيل بسوي شما آمديم پس شما آن شمشيرهائي را كه براي ما وعده داده بوديد بروي ما كشيديد و آتشي بجان ما افروختيد كه ما آنرا بر جان دشمن خود و دشمن شما روشن كرده بوديم و شما بر ضرر دوستان خود با دشمنانتان همدست شدهايد با اينكه دشمنان شما نه قانون عدل را در ميان شما اجراء ميكنند و نه شما اميد و طمعي بر آنان داريد!پس واي بر شما ما را رها كرديد پيش از آنكه شمشيري در ياري ما از نيام بكشيد و يا تشويش خاطري داشته باشيد و يا عقيدهي محكم و رأي ثابتي براي شما باشد وليكن با شتابزدگي چون انبوه ملخ به پرواز آمده و چون پروانه بر اين كار هجوم آورديد!مرگ و نابودي بر شما باد اي سركشان امت و راندهشدگان احزاب و دورافكنان قرآن و تحريفكنندگان كلمات آن و گروه گنهكاران و پيروان وساوس شيطان و خاموشكنندگان نور سنت، آيا اينان را ياري ميكنيد و ما را خوار ميسازيد؟آري بخدا سوگند حيله و غدر عادت ديرين شماست و رگ و ريشهي درخت [ صفحه 161] وجود شما بآن روييده است و شما ناپاكترين ميوهي آن هستيد كه براي ستمگران لقمهاي بوده و سرپرست و ناظرتان را گلوگير ميباشيد!آگاه باشيد كه اين ناپاكزاده پسر ناپاكزاده (ابنزياد) مرا بسر دو راهي (كشته شدن و يا تن بذلت بيعت دادن) قرار داده است!چقدر دور است كه ما ذلت و خواري را (در اثر بيعت به يزيد) بر مرگ و شهادت اختيار كنيم خدا و پيغمبرش و مؤمنين و دامنهاي پاك و پاكيزه كه ما در آن پرورش يافتهايم و صاحبان حميت و غيرت بما اجازه ندهند كه طاعت لئيمان و پستفطرتان را بر شهادت پرافتخار نيكسيرتان ترجيح دهيم!اي مردم پست و پيمانشكن بدانيد كه من با همين عدهي قليلي از خانواده و يارانم با شما خواهم جنگيد. [148] .پس از خطابهي امام عليهالسلام زهير بن قين كه مردي شريف و شجاع و از دلاوران نامي و ياران صميمي آنحضرت بود سوار بر اسب و جلو اهل كوفه ايستاده و آنها را اندرز داد كه شما راه ضلالت ميپوئيد و از شفاعت پيغمبر دور ميباشيد زيرا ذريهي او را بقتل ميرسانيد اي اهل كوفه شما را اغفال كرده و بكربلا آوردهاند امير شما عبيدالله پسر مرجانه است كه مانند پدرش زياد خونخوار و سفاك ميباشد و چقدر از شماها را بقتل رسانيده و مثله نموده است مگر رؤساي عشاير شما را مانند هاني بن عروه و حجر بن عدي و سايرين نكشته است (منظور زهير تحريك احساسات افراد قبائلي بود كه رؤساي آنها بدست عبيدالله و پدرش زياد كشته شده بودند) چون شمر متوجه اين مطلب شد كه ممكن است طغياني روي دهد لذا با يك مشت اراذل و اوباش كوفه بزهير ناسزا گفت [ صفحه 162] و از ابنزياد تمجيد كرد تا رشتهي سخن او را قطع كند زهير هم پاسخ داد يابن البوال علي عقبيه (اي پسر بول كننده با پاشنهاش - كنايه از اينكه پدرت مثل سگ بود تو هم پسر او هستي).اين بيان صريح زهير بر شمر كه فرمانده پيادگان بود حاكي از شدت ايمان و قوت قلب و شجاعت و شهامت او بود و بمردم خطاب كرد كه شما فريفتهي حرفهاي اين پستفطرت نشويد كه آخرتتان را از دست خواهيد داد در اينموقع امام زهير را احضار فرمود و گفت اين نصايح تو بر اين قوم گمراه اثر نميكند.ندامت و توبهي حر:در خلال ايراد خطابه بوسيلهي امام عليهالسلام و زهير و برير كه مردم كوفه پاسخ آنان را با تير ميدادند حر بن يزيد رياحي منتظر نتيجه بود كه ببيند چه ميشود و كار بكجا ميانجامد؟وقتي احساس كرد كه نائره جنگ نزديك باشتعال است پيش عمر بن سعد آمد و گفت اي عمر واقعا تصميم گرفتهاي با حسين جنگ كني؟ابنسعد گفت بلي چنان جنگي كه سرها از بدنها و دستها از بازوها جدا شود حر گفت موجبي براي جنگ نيست حسين حاضر است به حجاز برگردد و يا جاي ديگر رود.عمر بن سعد گفت اگر كار در اختيار من بود پيشنهاد او را قبول ميكردم ولي امير (ابنزياد) سخن من و تو را نميپذيرد و رأي او بر اينست كه بايد حسين به يزيد بيعت كند و يا كشته شود و چون او حاضر به بيعت نيست جز كشته شدن وي راه حل ديگري وجود ندارد!حر چون اين سخن را شنيد در دل خود گفت اي دريغ باعث اينهمه گرفتاري امام من شدهام اگر از ابتداء من از حركت او جلوگيري نميكردم و [ صفحه 163] او را در اين صحراي بيآب و علف متوقف نميساختم كار بدين جا نميكشيد.حر غرق انديشههاي متناقض بود و نميدانست چه بكند، گاهي بفكر آخرت خود بود وجدانش او را ناراحت ميكرد گاهي هم ميديد كه پس از چند ساعت امام و يارانش بشهادت خواهند رسيد و او هم در اين جنايت فجيع و گناه غيرقابل بخشش شركت خواهد داشت.امواج اين افكار متشتت در فضاي ذهن حر دور ميزد و حر خود را ميان بهشت و دوزخ ميديد دو نيروي متباين و متضاد (عقل و نفس) در وجود او با هم در مجادله بودند و هر يك از آنها حر را براهي ميكشيد بالاخره عقل بر نفس چيره گرديد و شوري در دلش پيدا شد و تصميم قطعي گرفت كه از سپاه عمر بن سعد بيرون رود و بياران امام پيوندد.نفس بگرفتش عنان كه پاي دار باره واپس ران بترس از ننگ و عارعقل گفتش رو كه عار از نار به جور يار از صحبت اغيار بهنفس گفتش مگذر از دنيا و مال عقل گفتش هان بينديش از مآلنفس گفتا نقد بر نسيه مده عقل گفت اين نسيه از صد نقد بهنفس گفت از عمر برخوردار باش عقل گفتا عمر شد بيدار باشزين كشاكشهاي نفس و عقل پير نفس شد مغلوب و عقل پير چيرعشق آمد بر سرش با صد شتاب باره پيشس آورد بگرفتش ركابحر به بهانهي آب دادن باسب خود از لشگريان بنياميه دور شد و در حاليكه سراسر وجودش را لرزه گرفته بود رو بخيمهگاه حسين عليهالسلام آورد و با چشم گريان و با زبان عجز و لابه بامام عرض كرد كه اي پسر پيغمبر من خيال نميكردم كار باينصورت درآيد و الا از ابتداء جلو شما را نميگرفتم اكنون ميبينم چقدر [ صفحه 164] كار بدي انجام داده و در حق شما ستم نمودهام بدينجهت از صميم قلب از كردهي خود پشيمانم آيا براي من توبهاي هست؟ و ممكن است شما از اين تقصير بزرگ من درگذريد و آيا توبهي مرا خداوند ميپذيرد؟امام كه معدن كرم و بخشش بود با جوانمردي و بزرگواري خود توبهي حر را پذيرفت و او را وارد لشگريان خود نمود.گفت بازآ كه در توبه است باز هين بگير از عفو ما خط جوازاندرآ كه كس ز احرار و عبيد روي نوميدي در اين درگه نديدگر دو صد جرم عظيم آوردهاي غم مخور رو بر كريم آوردهاياندرآ گر دير و گر زود آمدي خوش بمنزلگاه مقصود آمديحر گفت من تصور نميكردم كه تقصير و گناه من قابل عفو باشد اكنون بشكرانهي اين موهبت عظمي تقاضا ميكنم كه مقدم بر همه بجنگ دشمنان روم و با نثار جان خود اين لكهي ننگ را از دامان نام خود شسته باشم. [149] .حسين عليهالسلام او را اجازه جنگ داد و حر در مقابل لشگريان عمر بن سعد ظاهر شد و پس از وعظ و خطابه و اعتراف بگناه خود و عفو و كرم امام شروع بحمله نمود و گروه زيادي از فرقهي ضلالت را بخاك هلاكت ريخت تا اينكه خود نيز بدرجهي رفيعهي شهادت نائل آمد. [ صفحه 165] آرايش رزمي نيروهاي طرفين:چون در زمانهاي پيشين اسلحه و ابزار جنگي منحصر به شمشير و نيزه و زوبين و تير و كمان بود بدينجهت آرايش رزمي واحدهائي كه در ميدانهاي رزم وارد عمل ميشدند با امروز فرق داشت و بطور كلي سازمان رزمي هر واحد عملياتي در آنموقع از پنج قست تشكيل ميشد:1 - عدهاي در جلو حركت ميكردند و معمولا اين عده براي اينكه قابليت تحرك داشته باشند از سواران تشكيل ميشد.2 - گروهي در سمت راست براي تأمين و پوشش بنام ميمنه قرار ميگرفت.3- گروهي هم در سمت چپ بنام ميسره ناميده ميشد.4- عدهاي هم در عقب نيروها بنام عقبدار گمارده ميشدند.5 - بقيهي قشون كه قسمت اعظم باصطلاح امروزه (عمده قوا) بود در وسط چهار قسمت بالا بنام (قلب لشگر) جا ميگرفت كه پاسگاه فرماندهي جبهه هم در همانجا تعيين ميشد كه هم از حملات دشمنان محفوظ بماند و هم بتواند به هر چهار قسمت فرماندهي كند. [150] .ضمنا محل پرچمدار هم بين جلودار و قلب لشگر تعيين ميگرديد و اين آرايش رزمي چه در دفاع و چه در حمله بهمين ترتيب بود يعني صورتبندي رزمي واحدها در دفاع و حمله با هم از نظر كلي فرقي نداشت.با توجه بمقدمات بالا عمر بن سعد نيروهاي خود را كه تعداد تقريبي آن در صفحات پيش نوشته شده بشرح فوق صفآرائي كرده و فرماندهان آنها را به ترتيب زير تعيين نمود: [ صفحه 166] 1- عمرو بن حجاج فرمانده ميمنه.2- شمر بن ذيالجوشن فرمانده ميسره.3- عروة بن قيس فرمانده سواران.4- حصين بن نمير فرمانده تيراندازان.5- خود نيز در قلب لشگر قرار گرفت و غلامش دريد را هم بسمت پرچمداري تعيين نمود.نيروهاي مهاجم بشرح بالا صفآرائي نمود اما آرايش نيروي مدافع هم كه امام و يارانش بودند بشرح زير بود:1- زهير بن قين فرمانده ميمنه2- حبيب بن مظاهر فرمانده ميسره.3- چند نفر از اصحاب در عقب براي محافظت خيمهها.4- حضرت ابوالفضل پرچمدار.5- مقر فرماندهي امام عليهالسلام نيز بين خيمهها و يارانش تعيين شده بود.يك مقايسهي اجمالي بين اين دو نيرو حقيقتپرستي و درجهي ايمان و توكل امام و يارانش را كاملا روشن ميكند.از ابتداي خلقت بشر تا امروز حتي اليالابد هيچگاه يك عدهي هفتاد و هشتاد نفري در مقابل 22 الي 80 هزار نفر مخالف در مقام جنگ و ستيز برنيامده است! اگر با توجه بسازمان واحدهاي نظامي امروزه اين مقايسه را بعمل آوريم مثل اينست كه يك گروهان پياده در برابر گروه ارتشها جنگ كند و اين مقايسه با هيچ منطقي مطابقت نميكند مگر با منطق حسين عليهالسلام كه فرمود: [ صفحه 167] ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلي يا سيوف خذيني(اگر دين محمد (ص) استقامت و اصلاح نيابد مگر بكشته شدن من پس اي شمشيرها مرا بگيريد).صدور فرمان حمله:عمر بن سعد فرمانده نيروهاي بنياميه پس از آنكه وقوع جنگ را قطعي ديد فرمان حمله را با انداختن يك تير بطرف خيام حسين عليهالسلام صادر كرد و جناحين قشون او شروع بحمله نمودند.ابنطاوس مينويسد عمر بن سعد تيري بجانب اردوگاه حسين (ع) انداخت و بلشگريانش گفت پيش امير (ابنزياد) گواهي دهيد اول كسي كه بسوي حسين تير پرتاب كرد من بودم.پس از او طرف از لشگريان نيز تير مانند باران بجانب اردوگاه امام فروميريخت حضرت چون اين منظره را ديد بيارانش فرمود خدا شما را رحمت كند اين تيرها مانند سفيراني هستند كه از جانب اين قوم بسوي شما ميآيند. [151] .ديد شه چون تيرباران جفا كرد رو با ياوران باوفاگفت هان آماده باشيد اي كرام كه رسول اينگروه است اين سهاماين كبوترها كه شهپر ميزنند عاشقان را حلقه بر در ميزنندنامهها دارند خونين زير پر كه بشهر جان برند از ما خبرپيش تازيد و صفآرائي كنيد وين رسل را خوش پذيرائي كنيدخوش بداريدش بجان و دل قبول كه بود از فرض اكرام رسول [ صفحه 168] يك بيك آن جانسپاران دلير هر يكي در پردلي يك بيشه شيرسوي ميدان شهادت تاختند كشتني كشتند و جانها باختندباري در برابر حملات سپاهيان عمر بن سعد ياران و اصحاب امام نيز با اينكه در مقام دفاع بودند از نظر اينكه اين قوم بدفرجام را از نزديك شدن بخيام اهل بيت دور سازند بحمله متقابله پرداختند.32 نفر سوار و 40 نفر پياده در برابر حملات اينهمه سپاه دشمن چگونه دفاع و يا حملهي متقابله نمودند؟حقيقا سؤالي است بسيار عجيب و عجيبتر اينكه آن عدهي قليل چنان بر ميمنه و ميسره و حتي قلب لشگر ابنسعد حمله كردند كه گوئي آتش سوزندهي بخرمن كاه افتاده و يا تندباد خزان به برگهاي زرد و درختان وزيدن گرفته است.در همان چند لحظهي اول تمام آن افراد بيايمان و دنياپرست را از مواضع دفاعي خود بيرون راندند و علاوه بر مجروحين عده زيادي از قوم ضلالت را بخاك هلاكت ريختند و چند نفر نيز از اصحاب امام شربت شهادت نوشيدند.اصحاب و ياران امام با نيروي ايمان و از روي اخلاص جنگ ميكردند و براي استقبال مرگ كه نتيجهي آن وصول بحريم قرب الهي و بهشت جاوداني بود بهمديگر پيشدسي مينمودند ولي جنگ لشگريان عمر بن سعد بمنظور استفاده از مال دنيا و غارتگري و بخاطر رسيدن بجاه و مقام خيالي بود.پس از حملهي نخستين جنگ تن بن تن شروع شد و ياران و اصحاب امام اظهار كردند كه تا ما زندهايم نبايد به بنيهاشم صدمهاي برسد از اينرو ابتداء اصحاب حسين عليهالسلام بميدان مبارزه رفته و شهيد شدند كه در بخش آتي بجريان مبارزه و شهادت بعضي از آنها اشاره خواهد شد.چون هدف و مقصود عمر بن سعد اين بود كه هر چه زودتر بجنگ خاتمه [ صفحه 169] داده و امام را بشهادت رساند و از طرفي اين نوع مبارزه تن به تن علاوه بر اينكه از نظر زمان بطول ميانجاميد باعث ننگ آن جماعت تبهكار هم بود لذا بعمرو بن حجاج فرمانده جناح راست فرمان داد كه مجددا حمله نمايد عمرو نيز طرف فرات شروع بحمله نمود و جنگ سختي ميان ياران امام و آنعده درگرفت و مسلم بن عوسجه در اين حمله بشهادت رسيد امام ببالين آن مرد فداكار رسيد و او را در حاليكه رمقي در بدن داشت نوازش فرمود.حبيب بن مظاهر كه همراه امام بود بمسلم گفت با اينكه قريبا من نيز بتو ملحق خواهم شد اما براي مدت كوتاه چنانچه وصيتي داري بگو!مسلم چشمان خونين خود را بطرف حبيب برگردانيد و ضمن اشاره بامام عليهالسلام به حبيب گفت تنها وصيت من بتو اينست كه اين مرد را ياري كني و دست از حمايتش برنداري. [152] .عمر بن سعد عروة بن قيس را هم كه فرمانده سواران بود فرمان داد تا از طرف ديگر حمله كند سواران امام كه 32 نفر بودند در مقابل آنان با تهور و شجاعت بينظيري چنان ايستادگي و مقاومت بخرج دادند كه هر يك عدهي كثيري از سواران ابنسعد را مقتول و زخمي و متفرق كردند بطوري كه فرمانده سواران بعمر بن سعد گزارش نمود كه امروز سواران من خيلي آسيب ديدهاند و چنانچه قواي كمكي نرسد شكست ما حتمياست. [153] .عمر بن سعد فورا حصين بن نمير را كه فرمانده تيراندازان بود به پشتيباني عروه فرستاد و دستور داد كه سواران امام را هدف تير قرار دهند. [ صفحه 170] اگر چه سواران حسين عليهالسلام كه از شجاعان سالخورده و تني چند هم از بنيهاشم بودند استقامت نمودند ولي كم كم اسبهاي آنها در اثر اصابت تيرهاي دشمن كشته شدند و سواران نيز ناچار بحالت پياده درآمدند و در همين موقع جناح چپ قشون عمر بن سعد بفرماندهي شمر بن ذيالجوشن كه فرمانده پيادگان بود حمله كردند و اصحاب و ياران امام نيز با جانفشاني غيرقابل وصفي كه حتي نميتوان تصور نمود بدفاع و حملهي متقابله پرداختند بطوريكه هر يك از آنان به هر صفي كه حمله ميكرد آن صف از هم گسيخته ميشد و با هر كسي كه روبرو ميشد او را بدرك اسفل روانه ميساخت!!ياران حسين عليهالسلام با آنههم فداكاري در آن صحنهي آشفتهي كارزار چنان منضبط و ثابت بودند كه تمام نكات لازمهي ميدان جنگ را رعايت ميكردند.وقتي آفتاب بدايرهي نصفالنهار كربلا رسيد ابوثمامهي صائدي بامام عرض كرد وقت نماز است و دلم ميخواهد آخرين نماز را در حضور تو اداء كنم حضرت فرمود از اين گروه مهلت بخواهيد تا نماز را بجا آوريم.حصين بن نمير گفت اي مردم نماز اينها قبول نميشود اينها را مهلت ندهيد!!!حبيب بن مظاهر پاسخ داد اي ملعون آيا نماز پسر پيغمبر قبول نميشود ولي نماز شما ملحدين قبول ميشود؟چون آن قوم فاسق و ستمگر از دادن مهلت امتناع كردند امام ناچار در برابر تيرهاي دشمن نماز خوف را در حاليكه دو نفر در جلو او خود را سپر تيرها كرده بودند بجا آورد و وقتي از نماز فارغ شد آن دو نفر از كثرت زخم تيرها بزمين افتادند!! [ صفحه 171] امام با اين ترتيب بآن قوم گمراه ثابت كرد كه چگونه احكام اسلامي را محترم ميشمرد و اصولا براي حفظ آنها خود را فدا ميكند بدينجهت است كه بايد گفت:اشهد انك قد اقمت الصلوة و اتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر. پس از نماز بقيهي اصحاب امام نيز بافتخار شهادت نائل آمدند و نوبت جنگ به بنيهاشم رسيد.از بنيهاشم اول كسي كه پا بميدان مبارزه گذاشت علي بن الحسين (علي اكبر عليهالسلام بود) و زيارت ناحيهي مقدسه مويد اين مطلب است -السلام عليك يا اول قتيل من نسل خير سليل منم سلالة ابراهيم الخليل.مادرش ليلي دختر ابيمرة بن مسعود ثقفي بوده است و حضرت علي اكبر (در خلق و خلق و منطق) شبيهترين كس به پيغمبر اكرم (ص) بود و بدينجهت هنگاميكه امام او را روانهي ميدان نمود رو بآسمان كرد و گفت:اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك.(پروردگارا ترا گواه ميگيرم كه پسري بسوي اين قوم بمبارزه رفته كه از حيث صورت و سيرت و گفتار شبيهترين مردم به پيغمبر تو ميباشد.)آنجناب داراي فضائل نفساني و سجاياي اخلاقي بوده و بمقام ولايت پدرش معرفت كامل داشت.معاويه ميگفت اگر از من بپرسيد براي خلافت اسلام چه كسي شايسته است ميگويم نه من شايستهام نه حسين! بلكه علي اكبر از ما شايستهتر است [ صفحه 172] زيرا شجاعت بنيهاشم و سخاوت بنياميه و وجاهت و حسن منظر بنيثقيف در او جمع شده است. [154] .در مورد سن حضرت علي اكبر نيز بين مورخين اختلاف است مرحوم مجلسي او را هيجده ساله نوشته و ميان مردم چنين مشهور است شيخ مفيد مينويسد 19 ساله بود و از حضرت سجاد كوچكتر بود و بعضي ديگر از جمله شهيد در كتاب دروس ميگويد 25 ساله بوده و از حضرت سجاد هم بزرگتر بود بعضي 28 سال نيز گفتهاند اما از فرمايش خود حضرت سجاد در مجلس ابنزياد (يا يزيد) كه فرمود برادر بزرگتري داشتم كه اسم او نيز علي بود معلوم ميشود كه حضرت علي اكبر بزرگتر از حضرت سجاد بوده و سن مباركش نيز بيش از 18 سال بوده است.باري آنحضرت در شجاعت مشهور و مانند شير حمله ميكرد و خود را چنين معرفي مينمود:انا علي بن الحسين بن علي نحن و بيت الله اولي بالنبيمن شبث ذاك و من شمر الدني اضر بكم بالسيف حتي يلتويضرب غلامهاشمي علوي و لا ازال اليوم احمي عن ابيو الله لا يحكم فينا ابن الدعي [155] منم علي پسر حسين بن علي، بخانهي خدا سوگند كه ما از شبث و شمر فرو [ صفحه 173] مايه و پست به پيغمبر سزاوارتريم با شمشير آنچنان شما را ميزنم كه خم شود مانند زدن جوان هاشميو علوي و امروز پيوسته از پدرم حمايت ميكنم.بخدا سوگند كه زنازاده (نميتواند) دربارهي ما حكومت كند.حضرت علي اكبر ضمن حملات شديد عدهي كثيري از دشمنان را بخاك هلاكت ريخت و بنا بنوشتهي پارهاي از ارباب مقاتل يكصد و بيست نفر را بقتل رسانيد و چون شدت تشنگي او را خسته و درمانده كرد بخيمهگاه برگشت و طلب آب نمود امام زبان او را در دهان خود گرفت و بروايتي انگشتر خود را در دهان وي نهاد تا عطش او تسكين يابد و در اين كار رمزي نهفته بود كه اهل بصيرت در جاي خود آنرا شرح دادهاند سپس حضرت حسين عليهالسلام فرمود بجنگ دشمنان برگرد كه فاني ارجو انك لا تمسي حتي يسقيك جدك بكأسه الاوفي شربة لا تظمأ بعدها ابدا. [156] .يعني من اميدوارم كه حتما تو امروز را بآخر نميرساني تا اينكه جدت ترا با كاسهي پر آب چنان سيراب ميكند كه بعد از آن هرگز تشنه نشوي بدينجهت حضرت علي اكبر مشتاقانه باستقبال مرگ شتافت و پس از حملات زياد بدرجهي شهادت نائل آمد و براي اينكه پدر را در جريان كار بگذارد و تحقق يافتن مضمون بيان امام را باو خبر دهد رو بخيمه كرد و چنين خطاب نمود.دور عيش و كامراني شد تمام وقت مرگ است اي پدر بادت سلاماي پدر اينك رسول داورم داد جامياز شراب كوثرم [ صفحه 174] تا ابد گردم از آن پيمانه مست جام ديگر بهر تو دارد بدستامام عليهالسلام هنگاميكه صداي فرزندش را شنيد مانند باز شكاري خود را به بالاي سر او رسانيد و با چشمان اشكبار فرمود:قتل الله قوما قتلوك. خدا بكشد گروهي را كه ترا كشتند چه چيز آنها را جري كرد كه از خدا و رسولش نترسيدند و پردهي حرمت رسول را دريدند سپس فرمود: علي الدنيا بعدك العفا بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگي دنيا.اي نگارين آهوي مشگين من با تو روشن چشم عالمبين مناين بيابان جاي خواب ناز نيست كايمن از صياد تيرانداز نيستخيز تا بيرون از اين صحرا رويم نك بسوي خيمهي ليلا رويمرفتي و بردي ز چشم باب خواب اكبرا بيتو جهان بادا خرابگفتمت باشي مرا تو دستگير اي تو يوسف من ترا يعقوب پيرتو سفر كردي و آسودي ز غم من در اين وادي گرفتار المشاهزاده چون صداي شه شنفت از ضعف چون غنچهي خندان شگفت [ صفحه 175] چشم حسرت باز سوي باب كرد شاه را بدرود گفت و خواب كردزينب از خيمه برآمد با قلق ديد ماهي خفته در زير شفقاز جگر ناليد كاي ماه تمام بيتو بر من زندگي بادا حرامشه بسوي خيمه آوردش ز دشت وه چه گويم من چه بر ليلي گذشت. [157] .حميد بن مسلم گويد ديدم كه زني چون خورشيد تابان از خيمهها بيرون آمد و شتابان بسوي ميدان شد و ندبه ميكرد و ميگفت يا حبيباه، يا نور عيناه پرسيدم كه او كيست گفتند زينب دختر علي عليهالسلام است آمد و خود را بروي آن جوان انداخت سپس حسين عليهالسلام آمد و دستش را گرفت و بخيمه برگردانيد و بجوانان بنيهاشم گفت كه نعش برادرتان را برداريد و آنان او را برداشتند و در خيمهاي كه در پيش روي آن جنگ ميگردند گذاشتند. [158] . [ صفحه 176] پس از شاهزاده علي اكبر عبدالله بن مسلم بن عقيل و بعد محمد بن عبدالله بن جعفر و برادرش عون و سپس فرزندان عقيل و حضرت قاسم و برادران امام (ابوبكر بن علي و عون و عبدالله و جعفر و عثمان) و همچنين حضرت علي اصغر بنام عبدالله رضيع كه طفل شيرخوار بوده و امام او را براي طلب جرعهي آبي بميدان برده بود با تير حرمله بشهادت رسيد [159] و نيز عبدالله بن حسن كه وقتي عموي خود را در ميدان غريب ديد بياري او شتافت و شهيد شد و از مردان بنيهاشم آخرين نفري كه بشهادت رسيد برادر امام حضرت ابوالفضل بود.شهادت حضرت ابوالفضل:پس از آنكه ياران و اصحاب امام و جوانان بنيهاشم يكي پس از ديگري دار فاني را با نوشيدن شربت شهادت بدرود گفته و بحريم لقاي خداوندي وارد شدند حضرت ابوالفضل آمادهي پيكار شد و اجازهي جنگ خواست. [160] .باتفاق نقل كليهي مورخين و ارباب مقاتل امام عليهالسلام بآنحضرت مانند ساير شهداء اجازهي جنگ تعرضي (حمله) نداد بلكه فرمود اگر ميتواني آبي براي اين لبتشنگان كه مشرف بموت هستند تهيه كن.فرزند رشيد علي كه يگانه يادگار او را در الصولة الحيدرية بود در اجراي دستور برادر بر اسب خود سوار و راه شريعهي فرات را در پيش گرفت. جنگ آنحضرت با اهل نفاق شامل دو مرحله بود: [ صفحه 177] 1- حركت از خيمهگاه بسوي فرات.2- مراجعت از فرات بسوي خيمهگاه.در مرحلهي نخستين همهي مورخين را عقيده بر اينست كه آنجناب خود را بفرات رسانيده است يعني پس از آنكه سوار بر اسب شد و از خيمه بيرون آمد چون برق جهندهاي راه شريعهي فرات در پيش گرفت و از وسط آن عدهي انبوه بدون اينكه كسي جرأت مقابله با او را داشته باشد خود را بفرات رسانيد و آنقوم تبهكار از صولت و هيبت او بحال بهتزده و حيران خود را كنار كشيدند بطوريكه وسط قشون مانند كوچهاي نمايان بود.چهار هزار نفر كه در كنار شريعهي فرات مأمور جلوگيري از بردن آب بودند دور او را احاطه كرده و تيرها بسويش انداختند ولي آنحضرت همه را پراكنده كرده و بروايتي هشتاد تن را مقتول نمود و خود را بشريعهي فرات رسانيد بمحض ورود به آب از شدت عطش بياختيار دو كف خود را پر از آب كرد و نزديك لبهاي خشگيدهاش نمود و در همين لحظه بياد تشنگي امام و اطفال او افتاد (ذكر عطش الحسين و اهل بيته) [161] فورا آب را ريخت و مشگ را پر از آب كرد و از فرات بيرون آمد. [162] .اين مرحله نخستين بود كه با پيروزي كامل انجام گرفت ولي در مرحلهي دوم كه مراجعت از فرات بود بايد عامل تقدير را مؤثر دانست و در شرح آن قلم از تقرير و زبان از بيانش عاجز است! [ صفحه 178] چون قمر بنيهاشم از فرات خارج شد فرمانده قشون بنياميه فرياد زد واي بر شما اگر اين آب بخيمهگاه برسد و حسين از آن بنوشد و تجديد قوا كند ديگر نميتوان با اينها جنگ نمود به هر نحوي است مانع وصول آب بخيمه شويد.با صدور اين دستور تمام آن قشون بجنبش درآمده و از هر طرف او را مانند ابرهاي تيره و كدر كه دور ماه درخشان در حركت باشند احاطه نمودند و چون مقصود آنحضرت اجراي دستور برادر و رسانيدن آب بخيمه بود از اينرو ضمن حركت بطرف خيام حالت دفاع گرفت و فقط اشخاصي را كه در سر راه او مانع حركت وي بخيام بودند طعمهي شمشير ميساخت و آن كوفيان بدنهاد هم مانند گلهي روبهان كه از پيش شير فرار كنند خود را كنار ميكشيدند.بالاخره بفرمان عمر بن سعد آنجناب را تيرباران كردند و در صدد برآمدند كه از راه حيله بر او دست يابند لذا دو نفر بنام زيد بن ورقا و حكيم بن طفيل در پشت نخلي مخفي شده و در كمين آن بزرگوار نشستند و ناگاه بيرون تاختند و دست راست آنحضرت را با شمشير از تن مباركش جدا ساختند.اما حضرت ابوالفضل كسي نبود كه با رفتن دست از ميدان بدر رود بسرعت برق شمشير را با دست چپ گرفت و مشگ را هم بشانهي چپ انداخت و فرمود:و الله ان قطعتم يميني اني احامي ابدا عن دينيو عن امام صادق اليقين نجل النبي الطاهر الامين [163] يعني بخدا سوگند اگر دست راست مرا جدا كرديد من هميشه از دينم و از امامي كه صادق اليقين و از اولاد پيغمبر طاهر و امين است حمايت ميكنم.پس از چند لحظه كه با دست چپ مشغول كشتن آن قوم گمراه بود دست [ صفحه 179] چپ وي نيز با همان كيفيت اول از بدن نازنينش جدا گرديد ناچار مشگ را با دندان گرفت و پا بركاب زد تا بلكه آنرا بخيمهگاه برساند!!چه ميشود كرد پيكانهاي تير مانند باران بر سرش ميباريد و اطرافش را كوفيان سستپيمان و بيايمان احاطه كرده بودند وقتي يكي از تيرها بمشگ خورد آنرا پاره كرد و آب فروريخت عباس عليهالسلام از اين حادثه بينهايت متأثر و اندوهگين شد زيرا تمام مقصود او اين بود كه آبرا بخيمه برساند اما مشاهده كرد تمام زحمات و فداكاري او كه براي رسانيدن آب بخيمه متحمل شده بود بهدر رفته است! نير مرحوم در اينمورد چنين گويد:چونكه نوبت بر بنيهاشم رسيد ساخت ساز جنگ عباس رشيدمحرم سر و علمدار حسين در وفاداري علم در نشأتيندر صباحت ثالث خورشيد و ماه روز خصم از بيم او چون شب سياهزاد حيدر آتش جان عدو شير را بچه همي ماند بدودر شجاعت يادگار مرتضي داده بر حكم قضا دست رضاخواست در جنگ عدو رخصت ز شاه گفت شاهش كاي علمدار سپاهچون علم گردد نگون در كارزار كار لشگر يابد از وي انفطارگفت تنگست اي شه خوبان دلم زندگي باشد از اين پس مشكلمزين قفس برهان من دلگير را تا بكي زنجير باشد شير راخود تو داني اي خديو مستطاب بهر امروزم همي پرورد بابكه كنم اين جان فداي جان تو در بلا باشم بلا گردان توگفت شه چون نيست زين كارت گزير اين ز پا افتادگان را دستگيرجنگ و كين بگذار آبي كن طلب بهر اين افسردگان خشگ لبتشنهكامان را بكن آبي سبيل الله اي ساقي كوثر را سليل [ صفحه 180] عزم جانبازيت لختي دير كن در بيابان تشنگان را سير كنگفت سمعا اي امير انس و جان گر چه باشد قطرهي آبي بجانگر خود اين غرقاب پايابم برد چون توئي دريا بهل آبم برداين بگفت و شاهرا بدرود كرد برنشست و آنچه شه فرمود كردشد بسوي آب تازان با شتاب زد سمند باد پيما را در آببيمحابا جرعهاي در كف گرفت چون بخويش آمد دمي گفت ايشگفتتشنه لب در خيمه سبط مصطفي آب نوشم من زهي شرط وفاعاشقان كز جام محنت سرخوشند آب كي نوشند مرغ آتشنددور دار اي آب دامن از كفم تا نسوزد ماهيانت از تفمزادهي شير خدا با مشگ آب خشگ لب از آب زد بيرون ركابگفت با خود ماه رويش هر كه ديد در شب تابي شد از دريا پديدشد بلند از كوفيان بانگ خروش آمدند از كينه چون دريا بجوشسوي آن شير دلاور تاختند تيغها از بهر منعش آختندحيدرانه آنسليل ذوالفقار خويش را زد يكتنه بر صد هزارتيغ آتشبار زاد بوتراب كرد در صحرا روان خون جاي آبكافران خيرهرو از چارسو حملهور گرديده چون سيلي بر اواو چو قرص مه ميان هالهاي تيغ بر كف شعلهي جوالهايحملهها ميبرد بر آن قوم لد همچو بابش مرتضي روز احدناگهان كافر نهادي از كمين كرد با تيغش جدا دست از يمينگفت هان اي دست رفتي شادرو خوش برستي از گرو آزادروساقي ار يار است و مي اين مي كه هست دست چه بود بايد از سرشست دستچند بايد بند پاي من تير بايد شهپر عنقاي من [ صفحه 181] تا كه در قاف تجرد پر زنم عالمي را پشت پا بر سر زنمتن نزد زان دست برد آن صف شگر تيغ را بگرفت بر دست دگرراند كشتيها در آن درياي خون از سران لشگر اما سرنگونخيره عقل از قوهي بازوي او علويان در حيرت از نيروي اواز كمين ناگه سيه دستي به تيغ برفكندش دست ديگر بيدريغهر دو دست او چو گشت از تن جدا مشگ با دندان گرفت آن باوفاناگهان تيري فرودآمد بمشگ علويان از ديده باريدند اشگشد چو نوميد آنشه پر دل ز آب خواست از مركب تهي كردن ركابوه چه گويم من چه آمد بر سرش كز فراز زين نگون شد پيكرشمن نيارم شرح آنرا باز گفت از عمود آهنين بايد شنفتو در اينموقع حكيم بن طفيل عمود آهنيني بر فرق شريفش فرودآورد كه حضرت از زين اسب درافتاد و برادر را صدا زد امام عليهالسلام مانند شهاب ثاقب خود را به برادر رسانيد وقتي حضرت ابوالفضل را با آن كيفيت مشاهده كرد سخت بگريست و فرمود: الآن انكسر ظهري و قلت حياتي. [164] .يعني برادر اكنون كمرم شكست و چارهام قطع گرديد و چون حسين عليهالسلام تنها بود نتوانست بدن برادرش را به نزديك ساير شهداء برساند از اينرو عباس عليهالسلام در راه غاضريه مدفون گرديده است. [165] .احق الناس ان يبكي عليه فتي ابكي الحسين بكربلاءاخوه و ابن والده علي ابوالفضل المضرج بالدماءو من واساه لا يثنيه شيء و جادله علي عطش بماء [ صفحه 182] يعني از همهي مردم بر آنكسي سزاوار است گريه نمود كه امام حسين عليهالسلام را در كربلاء بگريه انداخت.و آن جوان برادر سين و پسر پدرش علي، ابوالفضل غرقه بخون بود.و كسي است كه با او مواسات نمود و چيزي او را مانع از آن نگرديد و با وجود تشنگي از آب در راه حسين عليهالسلام جنگ نمود.جنگ امام به تنهائي و شهادت او:حسين عليهالسلام كه منبع جود و كرم و هادي گمراهان و غفلتزدگان بود در روز عاشورا دائما از وعظ و پند و نصيحت دشمن خودداري نكرد و چندين خطبه خواند كه مفاد و مضمون مشترك آنها سخن از توحيد و نبوت و معاد و نتيجه و عاقبت اعمال بود.امام خود را معرفي ميكرد و مركب و عمامه و ردا و شمشير پيغمبر و علي علهيماالسلام را كه با او باقي مانده بود بدشمنان نشان ميداد تا آنها از اين غفلت بيدار شوند، گاهي بنظم و گاهي به نثر حسب و نسب خود را بيان ميكرد و بآيات و اخبار و احاديث نيز در اينمورد استناد ميفرمود، از مظالم و مفاسد بنياميه سخن ميگفت و آنچه لازمهي ارشاد و هدايت بود انجام ميداد تا كسي نگويد من نفهميدم يا ندانستم.علاوه بر حسين عليهالسلام هر يك از اصحاب و ياران او هم كه بمبارزه ميرفتند دشمن را نصيحت و گاهي ملامت مينمودند، زهير بن قين و برير و حر بن يزيد رياحي و ديگران بنوبهي خود امام را بآن جماعت از خدا بيخبر معرفي كردند ولي:با سيهدل چسود گفتن وعظ نرود ميخ آهنين در سنگفقط عدهي معدودي از آنان متنبه شدند و خود را از آن قوم گمراه كنار [ صفحه 183] كشيده و بطرف امام رفتند و بقيهي آن قوم بدفرجام در ضلالت خود باقي ماندند و بدبختي و عذاب جاوداني را با اعمال ننگين خود خريداري نمودند.امام عليهالسلام در چند مورد آنان را نفرين فرمود و نفرين امام هم در حق آنقوم مستجاب شد از جمله:1- موقعيكه امام بر سر نعش فرزندش رسيد فرمود: قتل الله قوما قتلوك (خدابكشد قومي را كه ترا كشتند) [166] .2- موقعيكه بر سر نعش برادرزادهي خود حضرت قاسم رسيد فرمود: و من خصمهم يوم القيامة فيك جدك (دشمن اين قوم در روز قيامت جدت پيغمبر باشد) [167] .3- موقع شهادت طفل شيرخوارش فرمود: و انتقم لنا من هؤلاء القوم الظالمين (خدايا انتقام ما را از اين قوم ستمگر بگير) [168] .4- هنگاميكه عبدالله بن حسن پيش امام شتافت و بحر بن كعب او را با شمشير زد امام فرمود:اللهم فان متعتهم الي حين ففرقهم فرقا، و اجعلهم طرايق قددا، و لا ترض الولاة منهم ابدا، فانهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا فقتلونا.(خدايا اين گروه را اگر تا كنون خوشي داده بودي از هم پراكنده كن و آنها را دستههاي مختلفي قرار ده و حكام آنها را از آنان راضي مگردان زيرا آنان ما را دعوت كردند كه بما ياري كنند و سپس دشمن ما شدند و ما را كشتند.) [169] .نفرين امام در مورد آنقوم مستجاب شد و بطوريكه در بخش ششم خواهيم [ صفحه 184] ديد مختار بن ابيعبيدهي ثقفي دمار از روزگار آنان برآورد و حتي در اثر نفرين امام نسل بنياميه منقطع گرديد.باري پس از پند و اندرز و نفرين آنقوم حسين عليهالسلام كه تنها مانده بود راهي بجز جنگ با كوفيان و نيل بدرجهي عاليهي شهادت نمانده بود لذا آنحضرت براي آخرينبار متوجه خيمهها شد تا با خانوادهي خود وداع نمايد و حقيقة تجسم اين منظره چقدر حزنآور و رقتانگيز است مرحوم مجلسي مينويسد چون امام حسين عليهالسلام نگاه كرد و هفتاد و دو تن اصحاب خود را كشته و افتاده ديد متوجه خيمه شد و صدا زد يا فاطمه، يا زينب، يا امكلثوم، عليكن مني السلامسكينه گفت يا ابه، استسلمت للموت؟ (اي پدر آيا تسليم مرگ شدي) فرمود چگونه تسليم مرگ نشود كسيكه نه ياوري دارد و نه كمكي؟گفت پس ما را بحرم جدمان برگردان امام فرمود: هيهات لو ترك القطا لنام پس زنان فغان و ناله كردند و حسين عليهالسلام آنها را ساكت نمود و بر دشمنان حمله كرد. [170] .اين بگفت و بانوان بدرود كرد رو بسوي كعبهي مقصود كرددخت شه باريد بر دامن گهر گت استسلمت للموت اي پدرگفت چون ندهد كسي بر مرگ تن اي بلاكش دختر مهروي منكه نه ياري مانده و نه ياورش رفته عباس و علي اكبرشخود بخون دست ار نيالودي كسم داغ مرگ اين دو تن بودي بسمگفت پس ما را از اين دشت مهول باز كش بر مرقد پاك رسولگفت شه هيهات از اين وهم شگرف ره بساحل نيست زين درياي ژرف [ صفحه 185] گر قطا را آفتي در پي نبود نيمشب در آشيان خوش ميغنودزين بيابان نيست كس را ره بدر دخترا از اين تمنا درگذرتا فروزانست شمع محفلم بر مزن آتش ز گريه بر دلمچون مبدل بر خزان گردد بهار آن تو و آن گريههاي زار زارشهريار از خيمه بيرون زد قدم در فغان از پي غزالان حرمچون نديدش كس كه آرد مركبش باره پيش آورد نالان زينبشگفت بالله اي شهنشاه زمن هيچ ديدستي بده انصاف منخواهري چون من كه خود با دست خويش اسب مرگ آرد برادر را به پيشداد خواهر را تسلي شاه عشق گفت سهل است اينهمه در راه عشقشد مكين چون آفتابي بر هلال بر سرير زين خديو ذوالجلالراند سوي عرصهي ميدان كميت داغ حسرت ماند و چشم اهل بيتباري امام عزم خود را جزم كرد و يك تنه خود را بر درياي لشگر زد صفت حميدهي شجاعت در آل هاشم ارثي و ذاتي بود و همهي آنان بداشتن چنين صفتي از سايرين ممتاز بودند ولي شجاعتي كه در روز عاشورا از حسين عليهالسلام بظهور پيوست بقيه را تحتالشعاع خود قرار داد زيرا او در ميان امواج خروشان گرفتاريها و لجج متراكم محنتها و اندوهها كه خرمن صبر و شكيبائي را به باد ميداد چنان ثابت القلب و پايدار بود كه كوچكترين تزلزلي در انديشهاش راه نيافت و براستي كار خارقالعادهاي كه در آن روز از آن بزرگوار ديده شد [ صفحه 186] تاريخ بشريت نظير آن را نديده و نخواهد ديد.حسين عليهالسلام با وجود تشنگي و گرسنگي طاقتفرسا و بيخوابي و خستگي غيرقابل وصفي كه در اثر سوزش زخمهاي متعدد و رفتن خون از بدن براي او حاصل شده بود چنان مقاومت نموده و به پيكار ادامه ميداد كه همه را بحيرت انداخته بود و در عين حال بدون اينكه خود را ببازد مراقب اوضاع و احوال ميدان رزم و دسيسهها و حيلههاي جنگي دشمن بود تا از هر سو باو حمله كنند حملات آنها را رد كند و غافلگير نشود.او در بالين هر شهيدي پيش از آنكه آخرين لحظهي زندگي را ترك گويد حاضر ميشد و با او سخن ميگفت و پس از شهادتش بدن او را بطرف خيمهها حمل ميكرد و از طرفي نالههاي جانگداز زخميها كه از وي طلب آب مينمودند بگوش ميرسيد و اين محروميتها دردش را تازهتر ميساخت و آنرا چندين برابر ميكرد و او در تمام ساعات سهمگين به مخزن شجاعت خود مراجعه مينمود و از مجموع اين همه دردهاي بيشمار چنان عزمي راسخ بدست ميآورد تا بتواند بر خود مسلط باشد.امام عليهالسلام در ميان آنهمه مصائب كمرشكن و مردافكن فرورفته بود و نيزه و شمشير دشمنان دائما بر زخمهاي پيكر نازنينش ميافزودند با همه اين احوال از اهل بيت خود غفلت نداشت و از غيرت و حميت او همين بس كه وقتي از شدت تشنگي با مركب خود وارد فرات شد و خواست جرعهي آبي بنوشد مرد بدفرجامي از سپاه كوفه براي اينكه او را از خوردن آب بازدارد بدروغ گفت (تو مشغول خوردن آب هستي در حاليكه خيمههاي ترا غارت ميكنند) [171] آن مرد دروغ ميگفت و در آن لحظهي بخصوص كسي از دشمن در خيمهها نبود اما [ صفحه 187] بظاهر براي اينكه حمل بر بيحميتي او نشود بدون خوردن آب از فرات خارج شد و بطرف خيمهها شتافت و مانند صاعقهاي كه بر هر چه افتد خاكستر كند هر كسي را كه در مسيرش قرار گرفته بود طعمهي شمشير شرربار خود نمود.حسين عليهالسلام كه پس از كشته شدن ياران و اصحابش تنها مانده بود مدتي با سواران و زماني هم با پيادگان دشمن جنگ كرد و همهي آنقوم گمراه و بدفرجام از مقابل او فرار ميكردند.شجاعت و نيروي بازوي امام بحدي بود كه هيچ فردي از لشگريان عمر بن سعد تصور اين را كه بتواند بمبارزهي انفرادي امام برود نميكرد زيرا عدهي زيادي از دشمن بهمين نحو بخاك هلاكت ريخته شده بود و فقط يك راه باقي مانده بود آنهم حملهي عمومي آن قوم تبهكار بود.ابنشهرآشوب مينويسد امام عليهالسلام غير از افرادي كه مجروح كرده بود 1950 نفر از آن لشگر را بجهنم فرستاد. [172] .مسعودي مينويسد كه امام عليهالسلام در روز عاشورا 1800 نفر جنگجو را بدست خود بجهنم فرستاد ابتداء يك نفر يك نفر سپس ده نفر ده نفر و براي سيمين بار صد نفر صد نفر بجنگ او ميآمدند و آخرينبار تمام لشگر با كثرتي كه داشتند بدور او اجتماع كردند و آن بزرگوار را از جلو و پشت سر و يمين و يسار احاطه نمودند. [173] .وقتي عمر بن سعد وضع را چنين ديد فرياد زد اي مردم واي بر شما مگر نميدانيد اين شخص پسر علي (قتال العرب) است از هر سو باو حمله كنيد و هر كسي هر مأموريتي دارد انجام دهد تا از تطبيق و هماهنگي اين مأموريتها نتيجهي واحدي [ صفحه 188] كه كشته شدن اوست بدست آيد با اين ترتيب جناحين و قلب لشگر اعم از سواران و پيادگان و تيراندازان و بطور كلي هر كسي كه در آن صحرا بود بحركت درآمد و او را احاطه نمودند.امام عليهالسلام در ميان درياي خروشان لشگر فرد و تنها حمله ميكرد و براي او ميمنه و ميسره معني نداشت چنان حملهي حيدرانه نمود كه ميمنه و ميسره را بهم پيوست و قلب و جناحين را درهم ريخت و تمام صحنههاي جنگهاي گذشته را بياد آنان آورد كه گوئي شجاعت علوي بشجاعت حسيني تبديل گرديده است.شد يكايك سوي شاه شير گير يكهزار و نهصد و پنجه دليردر نخستين ضربتش سر باختند با دو نيمه تن جهان پرداختندگفت پور سعد با طيش و تعب ويحكم هذا بن قتال العربسفلهاي را كش خصال روبهي است پنجه با شيران نمودند ز ابلهي استخاصه شيراني كه زاد حيدرند با شجاعت زادهي يك مادرندهين فرودآييد يكسر گرد او تيربارانش كنيد از چار سوشد پر مرغان تير تيز پر چون سليمان سايه گردانش بسرجنبش جيش و غريو و هلهله او فكند اندر بيابان غلغلههر چه بر وي سختتر گشتي نبرد رخ ز شوقش سرختر گشتي چون وردآري آري عشق را اينست حال چون شود نزديك هنگام وصالشير حق با ذوالفقار حيدري برد حمله بر جنود خيبرياز شرار تيغ او چون رستخيز شد مجسم دوزخي دشت ستيزبسكه شد لبريز ز اعوان يزيد شد خموش از نعرهي هل من مزيدبسكه خون باريد ز ابر تيغ تيز بر اجلها بسته شد راه گريز [ صفحه 189] از نهيب نعرههاي صف شكر شد فلك پر صيحهي اين المفرگرم پيكار آن خديو عشق كيش كه گرفتندش صحيفهي عهد پيشامد از هاتف بگوش او ندا از حجاب بارگاه كبرياكاي حسين اي نوح طوفان بلا اين همان عهد است و اينجا كربلاتو بدين رو كه كني جنگ آوري پس كه خواهد شد بلا را مشتريتيغ اگر اينست و بازو اين كه هست در ره ما پس كه خواهد داد دستاي حريم وصل ما مأواي تو اندرآ خاليست اينجا جاي تومصطفي و مرتضي و فاطمه چشم بر راهند با حوران همهمغز را برگير و ترك پوست كن اندرآ سير جمال دوست كنچون پيام دوست از هاتف شنيد دست از پيكار دشمن بركشيدگفت حاشا من نيم در عهد سست اين كشاكشها همه از بهر تستآشناي تو ز خود بيگانه است خود توئي تو گر كسي در خانه استعشق را نه قيد نام است و نه ننگ جمله بهر تست چه صلح و چه جنگصورت آيينه عكسي بيش نيست جنبش و آرام او از خويش نيستاين كشاكش نيستم از نقض عهد قاتل خود را همي جويم بجهدورنه من بر مرگ از آن تشنهترم هين ببار اي تيرباران بر سرم [174] باري هدف نهائي امام جانبازي در راه حق و حقيقت و احياي شريعت احمدي بود و در اين راه هر گونه بلا و محنتي را تحمل نمود و بروايت معتبر از حضرت باقر عليهالسلام زياده بر 320 جراحت (زخم تير و نيزه و شمشير) در بدن مبارك آنحضرت يافتند كه همهي آنها از پيشرو بجلو بدن اصابت كرده بود. [175] . [ صفحه 190] امام عليهالسلام در آخرين ساعات و دقايق عمر خود كه سرگرم حملات حيدرانه بود باز از معرفي خود غفلت نميكرد تا شايد آنقوم نگونبخت بخود آيند او ضمن حمله بر آنان چنين ميفرمود:انا ابن علي الطهر من الهاشم كفاني بهذا مفخرا حين افخرو جدي رسول الله اكرم من مشي و نحن سراج الله في الخلق نزهرو فاطمة امي من سلالة احمد و عمي يدعي ذالجناحين جعفرو فينا كتاب الله انزل صادقا و فينا الهدي و الوحي بالخير يذكرو نحن امان الله للناس كلهم نسر بهذا في الانام و نجهرو نحن ولاة الحوض نسقي ولاتنا بكأس رسول الله ما ليس ينكرو شيعتنا في الناس اكرم شيعة و مبغضنا يوم القيامة يخسر [176] من پسر علي پاكنهاد از اولاد هاشم هستم و اين فخر براي من موقع افتخار و مباهات بس است.و جدم پيغبمر خدا گراميترين كسي است كه در زمين راه رفته و ما چراغ فروزان خدا در ميان خلق هستيم كه روشني دهيم.و فاطمهي زهرا كه بضعهي پيغمبر است مادر من باشد و جعفر طيار كه صاحب دو بال است عموي من است.و كتاب خدا كه صادق است در منزل ما نازل شده و هدايت و وحي كه بخير ذكر ميشوند در ما است.و ما امان مردم هستيم تماما و اين مطلب را در ميان مردم گاهي پنهان ميداريم و گاهي آشكار كنيم.و ما صاحبان حوض كوثر هستيم كه دوستانمان را با جام رسول خدا آب [ صفحه 191] دهيم و در اين كار جاي انكار نيست.و شيعيان ما در ميان مردم گراميترين شيعه است و دشمنان ما در روز قيامت زيانكارند.امام ضمن معرفي خود دائم ميفرمود آيا براي كشتن من جمع شدهايد مگر نميدانيد من فرزند پيغمبر شما هستم؟شمر ملعون بيش از همه كس در كشتن حسين عليهالسلام اصرار داشت و همراهان خود مانند خولي و سنان و صالح بن وهب را تحريص ميكرد كه امام را زودتر شهيد كنند.خود شمر با گروهي بسوي حرم امام حمله برد تا بين خيمهگاه و حسين عليهالسلام حائل شود امام فرياد زد:ويلكم يا شيعة الي ابيسفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم هذه و ارجعوا الي احسابكم ان كنتم اعرابا كما تزعمون. [177] .واي بر شما اي پيروان خاندان ابيسفيان اگر شما دين نداريد و از روز بازپسين شما را پروائي نيست پس لااقل در اين دنيايتان آزادمرد باشيد و اگر عرب هستيد چنانكه خيال ميكنيد پس به نژاد و حسب خود رجوع كنيد.اي گروه كفركيش و بدنهاد گر شما را نيست بيمي از معادهين بياد آريد از احساب خويش رسم احرار عرب گيريد پيشخون من گر بر شما آمد مباح نيست اين مشت عقايل را جناحبازگرديد اي گروه عهد سست هين فروريزيد خون من نخستشمر دون با خيل لشگر زان عتاب كرد رو سوي خديو مستطاب [ صفحه 192] شمر برگشت و مجددا بامام حمله بردند و در اينموقع طاقت امام عليهالسلام بكلي سلب شده بود و در اثر جراحات زياد و رفتن خون از بدن بكلي خسته و بيحال بود.خواهرش زينب عليهاالسلام اين حالت را مشاهده ميكرد عمر بن سعد را مورد خطاب قرار داد و گفت يا پسر سعد آيا سزاوار است كه تو ايستاده باشي و اباعبدالله كشته شود؟عمر بن سعد روي خود را برگردانيد و پاسخ نداد و باز امام بحال پياده دفاع ميكرد و ميفرمود آيا براي كشتن من همدست شدهايد بخدا پس از من كسي را نخواهند كشت كه حرمتش در نزد خدا بيشتر از من باشد بخدا سوگند بعلت اين اهانت و ظلمي كه بمن كرديد خداوند مرا عزيز و گرامي خواهد نمود و انتقام مرا از شما خواهد گرفت در اين اثنا سنگي به پيشاني مباركش خورد و آنرا شكست و چون خواست با دامن خود خون را از برابر چشم پاك كند حرمله تير سهشاخه بقلب آنحضرت زد و امام آنرا بيرون كشيد و گفت:بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله صلي الله عيله و آله.و رو بآسمان كرد و گفت پروردگارا تو ميداني كه اين قوم گمراه كسي را ميكشند كه پسر پيغمبر تست.زخمهاي بيشمار و تشنگي غيرقابل وصف قواي حسين عليهالسلام را ضعيف كرده بود و ديگر ياري حركت نداشت معالوصف كسي جرأت نزديك رفتن (بمنظور كشتن او) نميكرد ظالميپيشرفت و ضربتي بر شانهاش زد امام در اينموقع آخرين لحظات زندگي خود را طي ميكرد خاكهاي زمين را جمع كرد و روي مباركش را بر آن نهاد و با پروردگار خود راز و نياز نموده و چنين ميگفت: [ صفحه 193] الهي رضا بقضائك و صبرا علي بلائك لا معبود سواك، اغثني يا غياث المستغيثين. [178] .براي اينكه راز و نياز امام در آن لحظات حساس با زبان شيواي فارسي (به نظم گفته) شود دو بند از تركيببندهاي لالي منظومهي ديوان نير مرحوم ذيلا نگاشته ميشود.از پشت زين قدم چو بروي زمين نهاد افتاد و سر بسجدهي جانآفرين نهادگفت اي حبيب دادگر اي كردكار من امروز بود در همه عمر انتظار مناين خنجر كشيده و اين حنجر حسين سر كو نه بهر تست نيايد بكار منگو بر سر عروس شهادت نثار شو دري كه بود پرورشش در كنار منخضر ار ز جوي شير چشيد آب زندگي خونست آب زندگي جويبار منعيسي اگر ز دار بلا زنده برد جان اين نقد جان بدست سر نيزه دار مندر گلشن جنان بخليل اي صبا بگو بگذر بكربلا و ببين لاله زار مندر خاك و خون بجاي ذبيح مناي خويش بين نوجوان سرو قد و گلعذار من [ صفحه 194] در اينحال از پردهي غيب بگوش جانش چنين خطاب رسيد:اي شهسوار باديهي ابتلاي ما بازآ كه زان تست حريم لقاي مامعراج عشق را شب اسراست هين بران خوش خوش براق شوق بخلوتسراي ماتو از براي مائي و ما از براي تو عهدي است اين فناي ترا با بقاي مادادي سري ز شوق و خريدي لقاي دوست هرگز زيان نبرد كس از خونبهاي مابازآ كه چشم ما ز ازل بر قدوم تست خود خاكروب راه تو بود انبياي ماگر ز آتش عطش جگرت سوخت غم مخور از تست آب رحمت بيمنتهاي ماور سفلهاي برد ز تو دستي مشو ملول با شهپر خدنگ بپرد هماي ماگستردهايم بال ملائك بجاي فرش كازار بر تنت نكند كربلاي مادلگير گو مباد خليل از ذبيح عشق كافي است اكبر تو ذبيح مناي ماكو نوح گو بدشت بلاي آي و باز بين كشتي شكستگان محيط بلاي ماموسي ز كوه طور شنيد ار جواب لن گو باز شو بجلوهگه نينواي ما [ صفحه 195] گر زنده جان ببرد ز دار بلا مسيح گو دار كربلا نگر و مبتلاي مامنسوخ كرد ذكر اوائل حديث تو اي داده تن ز عهد ازل بر قضاي ماامام عليهالسلام در اين راز و نياز بود كه همه مبهوت و خيره نگاه ميكردند و نميدانستند چه كنند براي بريدن سر او دستها ميلرزيد شيخ مفيد مينويسد خولي بن يزيد اصبحي پيش دويد از اسب بزير آمد كه سر آن بزرگوار را جدا كند لرزه بر اندامش افتاد شمر گفت خدا بازويت را از هم جدا كند چرا ميلرزي و خود آن ملعون پياده شد و سر مقدس حضرت را بريد و آنرا بخولي داد تا نزد عمر بن سعد برد و پايان كار را خبر دهد. [179] .بدين ترتيب دو ساعت و نيم بغروب عاشورا مانده امام عليهالسلام نيز از پس ياران بدرجهي عاليهي شهادت رسيد و خداوند او را با اين آيهي شريفه:يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية.قبض روح فرمود. [180] .مركب باوفاي امام پس از افتادن حضرت بزمين شيهه ميكشيد و اطراف امام ميگشت خواستند آنرا بگيرند آن حيوان رام نميگشت تا اينكه تيري بپايش زدند اسب نيز بضرب لگد چند نفر را كشته و زخمي نمود و از حضرت سجاد عليهالسلام روايت شده كه آن حيوان سر و كاكل خود را بخون امام آغشته نمود شيههزنان بسوي خيمهها دويد و چو اهل خيام آنرا بدون امام و بحالت [ صفحه 196] پريشان ديدند شيون و فرياد برآوردند. [181] . و زبانحال حضرت سكينه دختر حسين عليهالسلام چنين بود:اي فرس با تو چه رخ داده كه خود باختهاي مگر اينگونه كه ماتي توشه انداختهاياي همايون فرس پادشه سدره مقام كه چراگاه بهشت است ترا جاي خرامنه ركابي ز تو برجاست نه زين و نه لگام مگر اي پيك سبك پا بسر شاه انامچه بلا رفته كه با خويش نپرداختهاي؟ تا صهيل تو همي آمدي اي پيك اميدبر همه اهل حرم بود صداي تو نويد كاينك آيد ز پي پرسش ما شاه شهيدمگر اين بار خداوند حرم را چه رسيد؟ كايفرس شيههزنان بر حرمش تاختهاياگر آوردهاي اي هدهد فرخنده سير ز سليمان و نگينش بر بلقيس خبرز چه آلوده بخون تاج تو خاكم بر سر راست گو تخت سليمان شده بر باد مگر؟تو ز بهر خبر از تير پري ساختهاي [ صفحه 197] آن شهي را كه بامرش فكند سايه سحاب خواهد از آب شود خاك در عالم نايابطعنه بر لجهي تيار زند موج سراب ديدهاي كشته مگر تشنه لبش بر لب آب؟كه چنين ناله بعيوق برافراختهاي تو كه غلطان ز سر زين نگونش ديدي در ميان سپه دشمن دونش ديدياي فرس راست بمن گوي كه چونش ديدي تو بچشمان خود آغشته بخونش ديدييا قتيل ديگري بود تو نشناختهاي؟ بوي خون آيد از اين كاكل و يال و تن تو شد مگر كشتهي روبه شه شيراژن تودل افسردهي من آب شد از ديدن تو فاش گو برق كه آتش زده بر خرمن تو؟كه چنين غلغله در بحر و بر انداختهاي [182] عمر بن سعد در اجراي مفاد نامهي ابنزياد كه بوسيلهي شمر در روز تاسوعا بدست او رسيده بود دستور داد ده نفر سوار اسب گرديده و بدن مطهر امام را [ صفحه 198] در زير سم اسبان لگدكوب نمودند بطوريكه استخوانهاي پشت بدن نيز شكسته شد. [183] .آفتاب روز عاشورا كه ناظر بزرگترين فجايع تاريخ در آن روز بود كم كم بطرف مغرب ميرفت تا فردا با طلوع خود يك سلسله فجايع ديگري را كه در بخش آتي شرح داده خواهد شد مشاهد كند. [ صفحه 200] شرح وقايع پس از عاشورا و اسارت اهلبيت
آتش زدن خيام و غارت اموالآتشي كه شد به يثرب شعلهور دود آن از نينوا بر كرد سرخانه دين شد از آن آتش بباد پردهپوشان روي در صحرا نهاد(حجة الاسلام نير)حزنانگيزترين حالات صحنهي كربلا آتش زدن خيمهها بود، پس از شهادت حسين عليهالسلام آن مردم بيحميت و بيتعصب حتي بدون رعايت اصول انسانيت و رسم عرب متعرض خيمهها شدند و هر چه در خيمهها موجود بود چپاول كرده و گوشوارهي دختران خردسال را نيز از گوش آنها كشيده و بغارت بردند و سپس آتشي را كه در پشت خيمهها در خندق موقع جنگ روشن كرده بودند بداخل خيمهها افكندند و زنان و كودكان را در آن صحراي پر از خار پراكنده ساختند در حاليكه دامن بعضي از آنان آتش گرفته و ميسوخت! [ صفحه 201] چو كار شاه و لشگر بر سر آمد سوي خرگه سپه غارتگر آمدبدست آن گروه بيمروت به يغما رفت ميراث نبوتهر آنچيزي كه بد در خرگه شاه فتاد اندر كف آنقوم گمراهزدند آتش همه آن خيمهگه را كه سوزانيد دودش مهر و مه رابخرگه شد محيط آن شعلهي نار همي شد تا بخيمهي شاه بيماربتول دومين شد در تلاطم نمودي دست و پاي خويشتن گمگهي در خيمه و گاهي برون شد دل از آن غصهاش درياي خون شدمن از تحرير اين غم ناتوانم كه تصويرش زده آتش بجانممگر آن عارف پاكيزه نيرو در اين معني بگفت آن شعر نيكواگر دردم يكي بودي چه بودي و گر غم اندكي بودي چه بودي [184] آنقوم بدفرجام و دونهمت خيمههاي سوخته را هم بغارت بردند زيرا كوچكترين اثري از ترحم و انسانيت در دل آنها وجود نداشت.از پستي و بيغيرتي آن سپاهيان نگونبخت در آن روز كارهائي سر زد كه هر نويسندهاي از تقرير آن شرم ميكند بنا بنوشتهي مورخين بدن مطهر امام را برهنه كرده و حتي پيرهن او را نيز بغارت بردند. [185] .شمر عليه اللعنة و العذاب هنگام آتش زدن چادرها و غارت اموال ميخواست حضرت سجاد عليهالسلام را كه در آنموقع بيماري معده داشته و عليل بود بقتل رساند ولي عدهاي كشتن بيمار و اطفال را روا نداشتند.حميد بن مسلم گويد بخدا سوگند من زنان و دختران و خواهران و اهل بيت او را ديدم كه لباسهاي خود را بيرون ميكردند و بمردم ميدادند تا بآنان نزديك [ صفحه 202] نگردند پس از آن طرف علي بن الحسين رفتيم و او روي بستر بيماري افتاده بود عدهاي از رجالهها كه با شمر بودند گفتند اين بيمار را هم بكشيم من گفتم سبحان الله! اين كودك است و علاوه بر آن بيمار هم هست من كوشيدم و شر آن گروه را از وي دفع كردم در اين هنگام عمر بن سعد بطرف خيام طاهرات آمد و زنان كه او را ديدند ضجه و شيون كردند ابنسعد بياران خود گفت هيچكدام از شما حق نداريد باين زنها صدمه برسانيد و يا بچادرهاي آنان نزديك شويد و باين جوان بيمار هم آسيبي نزنيد.زنان حرم از ابنسعد خواستند تا لباسهاي غارت شدهي آنان را بازدهند و بوسيلهي آنها بدنهاي خود را بپوشانند عمر بن سعد گفت هر كسي لباسهاي اينها را غارت كرده است برگرداند و هيچ كس بحرف او ترتيب اثري نداد سپس گروهي را براي محافظت اهل بيت قرار داد و گفت از اينها مراقبت كنيد. [186] .شب يازدهم:كم كم آفتاب روز عاشورا غروب ميكرد و شب يازدهم كه در اثر تابش ماه نيمه تاريك بود فراميرسيد اما چه شبي و چه صحنهاي؟در يك طرف عمر بن سعد با سپاهيان خسته و زخمخوردهي خود مشغول استراحت است كه صبح بكوفه حركت كند در طرف ديگر كودكان خردسال و زنهاي داغديدهي خاندان پيغبمر در داخل خيمههاي نيمسوخته مشغول شيون و ناله هستند زبانحال حضرت زينب عليهاالسلام وضع حال اهل بيت را در آن شب بخوبي نمايش ميدهد كه ميگفت: [ صفحه 203] اگر صبح قيامت را شبي هست آنشب است امشب طبيب از جان ملول و جان ز حسرت بر لبست امشبفلك از دور ناهنجار خود لختي عنان دركش شكايتهاي گوناگون مرا با كوكب است امشببرادر جان يكي سر بر كن از خواب و تماشا كن كه زينب بيتو چون در ذكر يا رب يا رب است امشبسرت مهمان خولي و تنت با ساربان همدم مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشبجهان پر انقلاب و من غريب اين دشت پر وحشت تو در خواب خوش و بيمار در تاب و تب است امشببگو با ساربان امشب نبندد محمل ليلي ز زلف و عارض اكبر قمر در عقرب است امشبصبا از من بزهرا گو بيا شام غريبان بين كه گريان ديدهي دشمن بحال زينب است امشب [187] آنشب حقيقة چه شب وحشتزائي براي خاندان پيغمبر بود شب پيش از آنرا در كمال عزت و افتخار گذرانيده بودند ولي شب يازدهم اسير دشمنان گشته و شمع محفلشان خاموش بود بدن مبارك امام لگدكوب سم ستوران گشته و سر مطهرش در خانهي خولي بود زيرا پس از شهادت حسين عليهالسلام عمر بن سعد عصر عاشورا نامهاي مبني بر فتح و پيروزي خود بابنزياد نوشت و جريان كار را مشروحا باو گزارش نمود و سر مبارك امام را نيز بوسيلهي خولي بن يزيد اصبحي و حميد بن مسلم كه از تاريخنويسان بود باو فرستاد و بروايت طبري وقتي [ صفحه 204] خولي در شب يازدهم وارد كوفه شد دير بود و دارالاماره بسته بود نخواست شبانه بآنجا رود و از اينرو بمنزل خود رفت و سر مبارك را در زير اجانه (طشت رختشوئي) گذاشت و باندرون خانه شد چون او دو زن داشت پيش يكي از آنها كه بنام نوار دختر مالك و از اهل حضرموت بود رفت و او را به ثروت بيكراني كه بتصور خود از ابنزياد پاداش خواهد گرفت مژده داد.زن از حقيقت امر باخبر شد و قسم ياد نمود كه من محال است در نزد مثل تو جاني و پستفطرتي بسر برم از اطاق بيرون شد و بجانب سر شتافت و چون ديدهي بصيرت آن زن پاكنهاد روشن و بينا بود مشاهده كرد كه آنشب سر مطهر امام مطاف فرشتگان و ملكوتيان است و چون صبح شد خولي آن سر را پيش ابنزياد برد.بخولي بگفت آن زن پارسا كه را باز از پا درآوردهايبمانند غارتگران نيمه شب زر و زيور و گوهر آوردهايچنان كوفتي در كه پنداشتم ز ميدان جنگي سر آوردهايچو دانست آورده سر گفت آه كه مهمان بيپيكر آوردهايدر اين كلبهي تنگ و بينور من ز گردون مه انور آوردهايسرافيل صوري دميده مگر كه تو اين چنين محشر آوردهايبميرم در اين نيمه شب از كجا سر شبه پيغمبر آوردهاييقين فاطمه هست همراه تو پسر را تو با مادر آوردهاي! [ صفحه 205] اسارت اهلبيت عمصت و طهارتأفاطم لو نظرت الي السبايا بناتك في البلاد مشتتينافلو دامت حيوتك لم تزالي الي يوم القيامة تند بينا(از امكلثوم)روز يازدهم محرم سال 61 هجري تمام زنان و اطفال حرم را كه حضرت سجاد نيز در ميان آنها بود با شتران بيجهاز بسوي كوفه روانه كردند و آنها را از كنار قتلگاه شهداء كه اجسادشان در آن دشت پرخون و محنتانگيز افتاده بود عبور دادند.چون چشم اهلبيت به بدنهاي آغشته بخون و پاره پارهي شهداء افتاد چنان ناله و شيون كردند كه صداي غمانگيز و دلسوز آنها بآسمان ميرفت.وقتي حضرت زينب عليهاالسلام بدن مطهر و بيسر برادر را ديد بياختيار ضجه كرد و سپس روي خود را بطرف مدينه نموده و ضمن خطاب به پيغمبر اكرم زبانحالش چنين بود.اين گوهر بخون شده غلطان حسين تست وين كشتي شكسته ز طوفان حسين تست؟ [ صفحه 206] اين يوسفي كه بر تن خود كرده پيرهن از تار زلفهاي پريشان حسين تست؟اين از غبار تيرهي هامون نهفته رو در پرده آفتاب درخشان حسين تست؟اين خضر تشنهكام كه سرچشمهي حيات بدرود كرده با لب عطشان حسين تست؟اين پيكري كه كرده نسيمش كفن ببر از پرنيان ريگ بيابان حسين تست؟اين لالهي شكفته كه زهرا ز داغ او چون گل نموده چاك گريبان حسين تست؟اين شاهباز اوج سعادت كه كرده باز شهپر بسوي عرش ز پيكان حسين تست؟ [188] پس از آن بدن آغشته بخون و لگدكوب شدهي برادر را مورد خطاب قرار داده و چنين گفت:اي خفته خوش به بستر خون ديده باز كن احوال ما ببين و سپس خواب ناز كناي وارث سرير امامت بپاي خيز بر كشتگان بيكفن خود نماز كنطفلان خود بورطهي بحر بلا نگر دستي بدستگيري ايشان دراز كن [ صفحه 207] بس دردهاست در دلم از دست روزگار دستي بگردنم كن و گوشم براز كنبرخيز صبح شام شد اي مير كاروان ما را سوار بر شتر بيجهاز كنيا دست ما بگير و از اين دشت پرهراس بار دگر روانه بسوي حجاز كن [189] سپس هر يك از اهل بيت پيكر خونين شهيدي را در برگرفته و با آه و ناله دردهاي خود را باو ميگفت تا بالاخره آن قوم سنگدل آنها را از قتلگاه شهداء بيرون كشيده و بكوفه روانه نمودند و سپاه بنياميه بر اجساد كشتهشدگان خود نماز خوانده و آنها را بخاك سپردند ولي بدنهاي شهداء در ميان خاك و خون آن دشت بلاخيز در جلو آفتاب سوزان عريان ماندند تا اينكه شب سوم عاشورا عدهاي از قبيلهي بنياسد بآنجا آمده و آنها را دفن كردند.شيخ مفيد مينويسد پس از آنكه عمر بن سعد از كربلا بسوي كوفه رهسپار شد جماعتي از بنياسد كه در غاضريه ساكن بودند به نزد اجساد مطهرهي امام و يارانش آمده و بر آنها نماز خوانده و دفنشان كردند يعني پيكر مقدس حسين عليهالسلام را در همين جائي كه اكنون مرقد مطهر اوست دفن كردند و فرزندش علي بن الحسين (علي اكبر) را كنار پاي آنجناب و براي شهداي ديگر نيز گودالي در پائين پاي امام كنده و همگي را گرد آورده و در آنجا بخاك سپردند و عباس بن علي عليهالسلام را هم در محلي كه كشته شده بود يعني در سر راه غاضريه همانجائيكه اكنون قبر اوست دفن نمودند. [190] . [ صفحه 208] ورود اهلبيت بكوفه و مجلس ابنزيادقل البكاء علي رزء يقل له شق الجيوب و عط القلب و العطبو اهل بيت رسول الله في نصب اسري النواصب قد انضاهم التعب«سيد بحرالعلوم»صبح روز دوازدهم محرم اسراء را در حاليكه سرهاي شهداء در پيشاپيش آنها بود وارد كوفه كردند ابنزياد دستور داده بود كه اهالي براي تماشاي آنها بايد بدون حمل اسلحه بيايند و با عدهي زيادي از لشگريانش هم راهها را قرق كرده و مسير اهل بيت را تحت نظر گرفته بود.سيد بن طاوس مينويسد عمر بن سعد بهمراه اسيران راه پيمود و چون به نزديكي كوفه رسيدند مردم كوفه براي تماشاي آنها گرد آمده بودند زني از زنان كوفه گفت: من اي اساري انتن؟ (شما اسيران از كدام خانوادهايد؟) گفتند: نحن اساري آل محمد! (ما اسيران از آل محمديم) [191] .ابنزياد براي ارعاب مردم دستور داده بود كه آنها را در كوچهها بگردانند و در آنحال اراذل و اوباش كوفه بدستور ابنزياد بناي هياهو و جنجال را گذاشته [ صفحه 209] بودند بطوريكه وضع ناراحت كنندهاي ايجاد شده بود و عدهاي از زنان و مردان كوفه هم باسارت اهل بيت گريه ميكردند.حضرت زينب عليهاالسلام ضمن عبور از چنين صحنههائي با كلام ملكوتي و دلنشين خود آنها را بسكوت دعوت نمود و بصيغهي امر فرمود خاموش باشيد!در اثر نفوذ كلام او نه تنها مردم كوفه خاموش شدند حتي صداي زنگ شترها نيز شنيده نشد آنگاه با آهنگي محكم و جذاب كه شباهت كامل بصداي پدرش علي (ع) داشت پس از حمد و ثناي الهي و درود بر خاندان پيغمبر چنين فرمود:اما بعد يا اهل الكوفة، يا اهل الختل و الغدر أتبكون؟فلا رقأت الدمعة و لا هدأت الرنة، انما مثلكم كمثل التي نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا، تتخذون أيمانكم دخلا بينكم، الا و هل فيكم الا الصلف و النطف، و ملق الاماء و غمز الاعداء او كمرعي علي دمنة او كفضة علي ملحودة الا ساء ما قدمت لكم انفسكم ان سخط الله عليكم و في العذاب انتم خالدون.أتبكون و تنتحبون؟ اي والله فابكوا كثيرا و اضحكوا قليلا، فلقد ذهبتم بعارها و شنارها و لن ترحضوها بغسل بعدها ابدا، و اني ترحضون قتل سليل خاتم الانبياء و سيد شباب اهل الجنة و ملاذ خيرتكم و مفزع نازلتكم و منار حجتكم و مدرة سنتكم.ألا ساء ما تزرون و بعدا لكم و سحقا فلقد خاب السعي و تبت الايدي و خسرت الصفقة و بؤتم بغضب من الله و ضربت عليكم الذلة و المسكنة.ويلكم يا اهل الكوفة أتدرون اي كبد لرسول الله فريتم؟ واي كريمة له ابرزتم؟ واي دم له سفكتم؟ واي حرمة له انتهكتم؟و لقد جئتم بها صلعاء عنقاء سواء فقماء (و في بعضها) خرقاء شوهاء؛ كطلاع الارض او ملاء السماء، افعجبتم ان قطرت السماء دما و لعذاب الاخرة اخزي و انتم لا تنصرون. [ صفحه 210] فلا يستخفنكم المهل فانه لا يحفره البدار و لا يخاف فوت الثار و ان ربكم لبالمرصاد [192] .ترجمهي خطبهي شريفه:اي اهل كوفه و اي نيرنگبازان و حيلهگران آيا گريه ميكنيد؟اشگتان نايستد و نالهيتان خاموش نشود، شما مانند آنزني هستيد كه رشتهي خود را محكم ميتابيد و باز ميگشود و تار تار ميكرد شما بيدينان نيز رشتهي ايمان خود را گسسته و بكفر خود بازگشتيد.آيا در شما جز لاف و گزاف و خودپسندي و تملقگوئي كنيزان و كرشمهنوازي دشمنان چيز ديگري هست؟شما مانند گياهي هستيد كه در مزبله ميرويد و يا مثل نقرهاي كه با آن قبر مرده را ميآرايند بدانيد كه براي آخرت خود توشهي بدي فرستادهايد و بخشم و غضب خداوند گرفتار و در عذاب الهي جاويدان خواهيد ماند.آيا گريه ميكنيد و شيون ميزنيد؟ آري بخدا بايد زياد گريه كنيد و كمتر بخنديد زيرا دامن خود را به چنان عار و ننگي آلوده نمودهايد كه هرگز نميتوانيد آنرا بشوئيد چگونه خون فرزند خاتم انبياء و معدن رسالت و سرور جوانان اهل بهشت و پناهگاه نيكانتان را خواهيد شست؟با اينكه در حوادث باو پناه ميبريد و او چراغ راه شما و رهبر قوانين دين و شريعت شما بود؟بدانيد كه شما بدگناهي را مرتكب شدهايد و از رحمت خدا دور ماندهايد، سعي و كوشش شما ديگر فائدهاي ندارد دستهاي شما از كار بريده شد و در [ صفحه 211] سوداي خود زيان ديديد و بخشم خدا گرفتار شديد و سكهي ذلت و مسكنت بنام شما زده شد.واي بر شما اي مردم كوفه آيا ميدانيد چه جگري از رسول خدا بريديد و چه خانداني از او بيرون آوريد و چه خوني از او ريختيد و چه احترامي از او هتك كرديد؟كاري بسيار بزرگ و سخت و ناروا و قبيح و شنيع انجام داديد كه رسوائي آن زمين و آسمان را فراگرفت و آيا شما تعجب ميكنيد اگر آسمان در اين حادثه خون ببارد؟ يقينا عذاب آخرت رسوا كنندهتر است و كسي شما را كمك نخواهد كرد اين مهلت چند روزه شما را سبكسر نكند زيرا كسي بر خداوند پيشدتي نكند و او از گذشتن وقت انتقام نميترسد و حتما پروردگار شما در كمينگاه (شما) است.در اثر اين خطبهي مهيج اشگ از چشم مردم جاري شد و آنا يك حركت فكري در مغزها پديدار گشت هر چه او سخن ميگفت مردم بيشتر مهياي شنيدن بودند عمر بن سعد براي جلوگيري از حوادث احتمالي بشمر دستور داد سر حسين عليهالسلام را جلو كجاوهي زينب كبري ببرد تا او از ديدن سر برادرش ساكت شود آن ملعون پستنهاد سر مقدس امام را جلو برد و وقتي چشم حضرت زينب عليهاالسلام به سر برادر افتادگفت:يا هلالا لما استتم كمالا غاله خسفه فابدي غروباما توهمت يا شقيق فؤادي كان هذا مقدرا مكتوبااي ماهي كه چون كمالش را تمام نمود خسوف او را در ربود و غروب كرد.اي پارهي قلبم، گمان نميكردم كه سرنوشت و تقدير ما چنين باشد. [ صفحه 212] چرا از همرهان دوش اي سر پر خون جدا بودي چرا پر خاك و پر خاكستري ديشب كجا بودي؟به مهماني چرا در خانهي بيگانگان رفتي بريدي از چه با ما روزي اي سر آشنا بوديكه بر روي جراحات سرت پاشيده خاكستر مگر زخم ترا اين گونه داروئي دوا بودييكي گويد ترا جا بود در كنج تنور اي سر يكي گويد بزير طشت پنهان از جفا بوديگرفتار جفاي شمر ما بوديم ديشب را تو در دست كه اي سر تا سحرگه مبتلا بودينبد جاي تو اي گنج شهان در كنج مطبخها تو آخر روزي اي سر زينت عرش خدا بوديپس از كشتن سري در ماسوا كي شد بدينخواري همانا از ازل اي سر سوا از ماسوا بوديهماندم دست جودي كاين مصيبت را رقم كردي خدايا كاش تن از جان و جان از تن جدا بودي [193] همچنين فاطمه دختر امام و امكلثوم نيز خطبههائي در بازار كوفه خوانده و آنمردم وقيح و بيشرم را بوقاحت اعمالشان آگاه ساختند.موقع گرداندن اسراء در كوفه مردم بكودكان اهل بيت ترحم نموده و به آنان خرما و نان و گردو ميدادند امكلثوم آنها را از دست اطفال گرفته و بزمين انداخت و فرياد زد: ويلكم يا اهل الكوفة! ان الصدقة علينا حرام. [ صفحه 213] (واي بر شما اي كوفيان صدقه بر ما حرام است) و بزنان كوفه كه گريه ميكردند فرمود: تقتلنا رجالكم و تبكينا نسائكم؟ (مردان شما جوانان ما را ميكشند و زنانتان بر ما گريه ميكنند؟) [194] .حضرت سجاد عليهالسلام نيز آن مردم كوردل را مورد خطاب قرار داه و چنين فرمود:ايها الناس، من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني فانا علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب صلوات الله عليهم، انا ابن المذبوح بشط الفرات... الخ [195] .اي مردم آنكس كه مرا ميشناسد و نام مرا ميداند كه هيچ و آنكس كه مرا نميشناسد (خود را معرفي ميكنم تا بشناسد) من پسر حسين بن علي بن ابيطالب عليهمالسلام هستم، من پسر آنكسم كه در كنار فرات با لب تشنه چون گوسفندي سرش را بناحق بريدند و اهل بيت او را باسيري آورده و اموالش را به يغما بردند و از پدر من دست برنداشتند تا به شهادت رسيد.اي مردم شما را بخدا سوگند مگر شما نبوديد كه بآنحضرت نامهها نوشتيد و او را دعوت كرديد و از روي مكر و حيله عهد و پيمان بستيد و بيعت و اطاعت او را بگردن گرفتيد تا بسوي شما براي هدايتتان بشتابد و چون به طرف شما آمد او را ياري نكرديد و خون پاكش را ريختيد.اي مردم، بد توشهاي بجهان آخرت فرستاديد و زشت تدبيري انديشيد آخر با كدام چشم به جد او پيغمبر خواهيد نگريست و چون از كشتن فرزند و اسارت اهل بيت خود از شما پرسد چه جوابي خواهيد داد؟مردم كوفه از شنيدن اين خطبههاي مهيج كه آنها را از خواب غفلت بيدار [ صفحه 214] ميكرد اشگ حسرت و ندامت ميريختند ولي راه چارهاي وجود نداشت.ورود اهل بيت بمجلس ابنزياد عليه اللعنة و العذاب:مورخين نوشتهاند كه پس از ورود اسراء بكوفه ابنزياد در دارالاماره نشسته و اهل كوفه را بارعام داده بود آنگاه سر مطهر حسين عليهالسلام را نزد ابنزياد بردند پسر مرجانه از ديدن آن اظهار كبر و غرور و توأم با فرح و سرور نمود و با چوبدستي خود بر لب و دندانهاي امام نواخت و گفت حسين چه خوش لب و دنداني!زيد بن ارقم كه از صحابهي پيغمبر و در آنجا حاضر بود چون اين عمل را ديد با حالت اندوه و زاري گفت اي پسر مرجانه: ارفع قضيبك عنهاتين الشفتين! (چوبدستي خود را از اين دو لب بردار) بخدا سوگند من ديدم كه پيغمبر اين لبها را مكرر ميبوسيد!اين لبي كش ميزني چوب اي غبي سوده بروي بارها لعل نبيلؤلؤ بحرين گوهر زاست اين كز نژاد حيدر و زهراست اينسالها اين در لاهوتي صدف قدسيان پرورده در بحر شرفآري آري ني شگفت از بدگهر كاين گهر را نزد او نبود خطرگر گدائي را فتد دري بچنگ از جهالت بشكند او را بسنگبا سيهدل پند او سودي نداد شد از آن مجمع برون آن پير رادابنزياد گفت اي زيد اگر پير نبودي و عقلت زائل نگرديده بود گردنت را ميزدم. زيد بن ارقم در حاليكه از مجلس خارج ميشد گفت اي جماعت عرب بدانيد بخدا سوگند پس از اين ذليل و غلام و برده شدهايد زيرا پسر پيغمبر را كشتيد و پسر مرجانه را حكومت داديد او نيكان شما را خواهد كشت و اشرارتان [ صفحه 215] را بر شما مسلط خواهد نمود. [196] .در اين موقع اسراي كربلا را كه مقدم بر همه حضرت زينب بود وارد مجلس نمودند و آن بانوي ارجمند در حاليكه پستترين جامهها را پوشيده بود بگوشهاي رفت و بدون اعتناء نشست.ابنزياد گفت: من هذه المتكبرة او متنكرة؟ (اين زن متكبر يا ناشناس كيست؟) باو گفتند دختر علي زينب كبري است.ابنزياد گفت شكر خدا را كه ما را پيروزي داد و شما را رسوا كرد و كشت حضرت زينب با كمال شهامت و شجاعت ادبي فرمود:الحمد لله الذي كرمنا بنبيه محمد و طهرنا من الرجس تطهيرا و انما يفتضح القاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا.(سپاس خدايرا كه ما را بوجود پيغمبرش محمد (ص) گرامي نمود و از هر گونه پليدي پاك و منزه گردانيد و فقط فاسق رسوا ميشود و فاجر دروغ گويد و آنهم غير از ماست.)چنين جوابي ارتجالا در برابر حاكم مقتدر و سفاك كوفه فقط شايستهي حضرت عقيلة العرب زينب كبري عليهاالسلام بود كه در عين تلويح تصريحا بيان فرمود كه اي پسر مرجانه تو فاسق و فاجري كه اينهمه جنايات و فجايع را مرتكب شدهاي.ابنزياد گفت كار خدا را در مورد خانوادهات چگونه ديدي؟حضرت زينب فرمود:ما رأيت الا جميلا هؤلاء قوم كتب الله عليهم القتل فبرزوا الي مضاجعهم و سيجمع الله بينك و بينهم فتحاج و تخاصم فانظر لمن الفتح [ صفحه 216] يومئذ ثكلتك امك يابن مرجانة [197] .فرمود من جز خوبي چيزي نديدم اينان گروهي بودند كه خداوند شهادت را بر آنها مقدر فرموده بود پس آنان بطرف مصارع خود رفتند و خداوند بزودي ترا با آنها براي دادخواهي جمع خواهد كرد تا ببيني در آن روز فتح و پيروزي از آن كه بوده است كه اي پسر مرجانه مادرت بعزايت نشيند.ابنزياد از اين صراحت لهجه و در عين حال منطق قوي حضرت زينب خشمگين شد و دستور قتل او را داد عمرو بن حريث گفت اي امير تو از يك زن داغديده كه چند برادرزاده و پسر خود را كشته ديده است چه ميخواهي ابنزياد گفت او زني قافيهپرداز است پدرش نيز چنين صحبت ميكرد.آنگاه رو بحضرت سجاد نمود و گفت اسم تو چيست؟حضرت فرمود: علي بن الحسين، عبيدالله گفت بمن گزارش دادهاند كه علي بن الحسين را خداوند در كربلا كشت!امام چهارم فرمود برادري داشتم كه نام او هم علي بوده و او را در كربلا لشگريان تو بدستور تو كشتند.ابنزياد گفت بلكه خدا او را كشت!حضرت فرمود: الله يتوفي الانفس حين موتها [198] (خداوند جانها را ميگيرد موقع مرگشان.)ابنزياد كه خود را در اين محاجه و گفتگو محكوم ميديد خشمگين شد و بقتل آنحضرت دستور داد وقتي حضرت زينب عليهاالسلام چنين ديد با حالت اضطراب دست بدامن امام زد و گفت تا من كشته نشوم نميگذارم باو آسيبي برسد [ صفحه 217] مجلسيان نيز ابنزياد را از اين عمل منصرف نمودند.سيد بن طاوس مينويسد موقعكيه ابنزياد دستور قتل حضرت سجاد را داد و زينب سلام الله عليها ناراحت گرديد امام چهارم بعمهاش گت عمه خاموش باش تا من با او سخن گويم آنگاه بابنزياد فرمود: ابا القتل تهددني يا ابن زياد؟ اما علمت ان القتل لنا عادة و كرامتنا الشهادة؟ (اي پسر زياد آيا مرا با مرگ ميترساني مگر ندانستهاي كه كشته شدن در راه خدا عادت ماست و شهادت موجب كرامت ما؟) [199] .گفت زينب مهلا اي پور لئام بس ز خون عترت خيرالاناممن نخواهم داشت دست از دامنش با منش كش گر بخواهي كشتنشسبط حيدر آمد از غيرت بجوش با تلطف كفت كاي عمه خموشزان سپس لب بر تكلم برگشاد گفت باوي مهلا اي پور زيادما نداريم از قضاي حق گله عار نايد شير را از سلسلهمن ز جان خواهم شدن در خون غريق كي سمندر باز ترسد از حريقكشته گشتن عادت ديرين ماست وين كرامت ديدن و آيين ماستعهد معهودي است ما را اين نمط هان مترسان بچهي بط را ز شطپس از اين گفتگوها اهل بيت را از مجلس آن فاسق بيرون بردند و ابنزياد هم از دارالاماره بيرون آمده و وارد مسجد شد و بمنبر رفت و گفت:سپاس خدايرا كه حق و اهل حق را ظاهر ساخت و اميرالمومنين يزيد و پيروانش را نصرت داد و دروغگو پسر دروغگو و شيعيانش را كشت!!!هنوز ابنزياد از خواندن خطبه فارغ نشده بود كه عبدالله بن عفيف ازدي از شيعيان خاص علي عليهالسلام كه چشم چپش در جنگ جمل و چشم ديگرش [ صفحه 218] در جنگ صفين نابينا شده و از آنوقت با نماز و روزه ملازم مسجد شده بود از جاي برخاست و گفت اي پسر مرجانه، دروغگو پسر دروغگو تو و پدرت هستيد و نيز آنكسي است كه تو و پدرت را در اينجا والي گردانيده است، اي پسر مرجانه آيا فرزندان پيغمبر را ميكشيد و مانند صديقين سخن ميگوئيد؟ابنزياد خشمگين شد و گفت او را پيش من آريد مأمورين او را گرفتند عبدالله بن عفيف قبيلهي ازد را بكمك خود طلبيد تعداد هفتصد نفر از آن قبيله گرد آمده او را از دست مأمورين برهانيدند و چون شب فرارسيد ابنزياد فرستاد او را از منزلش بيرون آورده و گردنش زدند. [200] . [ صفحه 219] اعزام اسراء بشام و جريان مجلس يزيداظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاساري ان بنا هوانا علي الله و بك عليه كرامة؟ (از خطبهي حضرت زينب در شام)امين الاسلام طبرسي مينويسد كه ابنزياد سر امام را با سرهاي شهداء به زحر بن قيس داد و او را بهمراهي گروهي از مردم كوفه بطرف شام فرستاد هنگاميكه اين جماعت با سرها نزد يزيد رفتند وي گفت من بدون كشتن حسين بن علي هم از شما رضايت داشتم و اگر من در نزد او بودم از وي درميگذشتم. [201] .شيخ مفيد مينويسد ابنزياد پس از اينكه سر حسين عليهالسلام را بشام فرستاد دستور داد زنان و كودكان را براي اعزام بشام آماده كردند و حضرت سجاد را هم زنجير در گردنش انداختند و آنها را دنبال سرها با محفر بن ثعلبه و شمر بن ذيالجوشن روان نمود آنان در راه بحاملين سرها رسيدند. [202] . [ صفحه 220] عشق از شه شهيد بياموز كانچه داشت از جان و دل بدرگه جانان نياز كردگ در تنور و گه بسنان شد سرش عجب در راه عشق طي نشيب و فراز كردابنزياد همزمان با اعزام اسراء بشام نامهاي هم در مورد شهادت حسين عليهالسلام بحاكم مدينه كه عمرو بن سعيد بود نوشته و آنرا بوسيلهي عبدالملك سلمي ارسال نمود.عمرو بن سعيد پس از دريافت نامه بفرستادهي ابنزياد گفت برو در شهر ندا كن و مردم را از قتل حسين آگاه گردان چون قاصد ابنزياد با صداي بلند شهادت امام را بگوش اهل مدينه رسانيد زنان بنيهاشم از شنيدن آن خبر ناله و ضجه نموده و شيون و فرياد برآوردند.عمرو بن سعيد كه ناله و شيون آنها را شنيد تبسم نموده و شعر عمرو بن معديكرب را خواند:عجب نساء بنيزياد عجة كعجيج نسوتنا غداة الارنبآنگاه گفت هذه واعية بواعية يعني اين شيون و فرياد كه از خانههاي بنيهاشم بلند شد بعوض شيونهائي است كه در قتل عثمان از خانههاي بنياميه بلند شد و آنگاه بمسجد رفت و مردم را از قتل حسين عليهالسلام آگهي داد. [203] .املقمان و يا زينب دختر عقيل چون خبر كشته شدن حسين عليهالسلام را شنيد ندبه كرد و گفت: [ صفحه 221] ماذا تقولون ان قال النبي لكم ماذا فعلتم و انتم آخر الاممبعترتي و باهل بيتي بعد مفتقدي منهم اساري و منهم ضرجوا بدمما كان هذا جزائي اذ نصحت لكم ان تخلفوني بسوء في ذوي رحمي [204] يعني چه خواهيد گفت اگر پيغمبر بشما بگويد شما كه آخرين امتها بوديد دربارهي عترت و اهل بيت من پس از رفتن من چه كرديد؟گروهي از آنان را اسير كرده و گروهي را كشته و بخونشان آغشته نموديد،پاداش نصايح من اين نبود كه پس از من دربارهي نزديكان و خويشانم ببدي رفتار كنيد! [205] .بطوريكه (شيخ كفعمي و شيخ بهائي و محدث كاشاني) نوشتهاند روز اول صفر سر حسين عليهالسلام را بدمشق آوردند و آن روز را بنياميه عيد گرفتند و ابوريحان بيروني نيز در كتاب آثار الباقيهي خود حكايت كرده است كه روز اول صفر سر حسين عليهالسلام را بدمشق آوردند. [206] .اي دل بيا و ساز كن اسباب ناله را بنياد كن حديث غم اين رساله راخون عزيز ساقي كوثر بخاك ريخت ساقي بيا لبالب خون كن پياله راكشتند آهوان حرم را يزيديان خون در دلست دائم از اين غم غزاله را [ صفحه 222] چون دودمان ختم رسالت بباد رفت كوفي بخط جور نوشت اين رساله رابر والي دمشق كه «يا ايها الامير» لبريز كن ز بادهي عشرت پياله راكز دودمان فاطمه كشتيم هر كه بود كرديم بر سنان سر چندين سلاله رابرديم اهل بيت نبي را بقتلگاه گفتيم كز جگر نكشند آه و ناله راليلي بروي نعش علي اكبر جوان خوش ميسرود نالهكنان اين مقالهكاي نور ديده از غم خال تو سوختم اي داغ بر دل از غم خال تو لاله راحيفست اين كلالهي مشگين بخاك و خون بنشين دمي كه شانه زنم اين كلاله راداديم از طپانچه سزاي سكينه را خوش ميفشاند عارض گلبرگ هاله راميآوريم نزد تو اينك دوان دوان پاي پياده دختر كان سه ساله راپس از ورود اهل بيت بشام آنها را با سرهاي شهداء به مجلس يزيد بردند، يزيد چون سر حسين عليهالسلام را در ميان آنها ديد گفت:نفلق هاما من رجال اعزة علينا و هم كانوا اعق و اظلما [ صفحه 223] (سرهائي از مردان كه بر ما گرامي بودند شكافتيم و آنان نافرمان و ستمكار بودند)يحيي بن الحكم (برادر مروان بن الحكم) كه در كنار يزيد نشسته بود يزيد را مورد خطاب قرار داد و گفت:لهام بجنب الطف ادني قرابة من ابن زياد العبد ذي النسب الوغلسمية (امية) امسي نسلها عدد الحصي و بنت رسول الله ليس بذي نسل [207] ميگويد اين كشتهشدگان در كنار طف بما بنياميه نزديكترند از ابنزياد پسر بندهي پست و حرامزاده، آيا سزاوار است كه نسل سميه (مادر بزرگ ابنزياد و يا نسل اميه سر سلسلهي بنياميه) مانند سنگريزه زياد باشد ولي دختر پيغمبر خدا نسل نداشته باشد؟يزيد با دست بسينهي او زد و گفت ساكت شو! [208] .يزيد در حاليكه مست فتح و پيروزي بود با چوبي كه در دست داشت به لب و دندان حسين عليهالسلام ميزد و به شعر ابنالزبعري تمثل جسته و ميگفت:ليت اشياخي ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسللست من خندف ان لم انتقم من بني احمد ما كان فعلقد اخذنا من علي ثارنا و قتلنا الفارس الليث البطللو رأوه لاستهلوا فرحا ثم قالوا يا يزيد لا تشل [ صفحه 224] لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحي نزل [209] كاش پدران و اجداد من كه در بدر كشته شدند نالهي خزرج را از دم شمشير ميديدند.من از اولاد خندف (يكي از اجداد يزيد) نيستم اگر انتقام كارهائي را كه پيغمبر كرد از فرزندان او نكشم! ما از علي خونمان را گرفتيم و قهرمان شيرصفت را كشتيم.اگر اجداد من آنرا ميديدند شادي و سرور نموده و سپس ميگفتند اي يزيد دستت شل نشود!بنيهاشم با ملك بازي كردند پس نه خبري از جانب خدا آمده و نه وحي و الهامي در كار بوده است!يكي از اصحاب پيغمبر بنام ابوبرزهي اسلمي كه در مجلس يزيد حاضر بود باو اعتراض كرد و گفت اي يزيد با چوب به لب و دندان كسي ميزني كه من با چشم خود مكرر ديدم پيغمبر آن لبها را ميبوسيد و بقاتلين او لعنت ميفرستاد اي يزيد تو در روز قيامت جواب پيغمبر را چه خواهي گفت؟يزيد خشمگين شد و دستور داد ابوبرزه را بر روي زمين كشيده و از مجلس بيرون بردند حضرت زينب كه كفرگوئيهاي يزيد را ديد سكوت را جائز ندانسته و خطبهي غرائي خواند كه نه تنها مجلس يزيد بلكه شام را بلرزه درآورد و پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيغمبر اكرم و خاندانش چنين فرمود: [ صفحه 225] صدق الله سبحانه حيث يقول (ثم كان عاقبة الذين اساؤا السواي ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزون) [210] .اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و افاق السماء فاصبحتا نساق كما تساق الاساري ان بنا هوانا و بك عليه كرامة؟ و ان ذلك لعظم خطرك عنده؟ فشمخت بانفك و نظرت في عطفك جذلان مسرورا حين رايت الدنيا لك مستوسقة و الامور متسقة و حين صفا لك ملكنا و سلطاننا، فمهلا فمهلا أنسيت قول الله تعالي (و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين) [211] .أمن العدل يا ابن الطلقاء؟ تخديرك حرائر و اماعك و سوقك بنات رسول الله سبايا قد هتكت ستورهن و ابديت وجوههن، تحدوا بهن الاعداء من بلد الي بلد و يستشرفهن اهل المناهل و المناقل، و تتصفح وجوههن القريب و البعيد و الدني و الشريف، ليس معهن من رجالهن ولي و لا من حماتهن حمي.و كيف يرتجي مراقبه من لفظ فوه اكباد الازكياء و نبت لحمه من دماء الشهداء؟و كيف يستبطأ في بغضنا اهل البيت من نظر الينا بالشنف و الشنان و الاحن و الاضغان؟ ثم تقول غير متأثم و لا مستعظم:لاهلوا و استهلوا فرحا ثم قالوا يا يزيد لا تشلمنحنيا علي ثنايا ابيعبدالله سيد شباب اهل الجنة تنكتها بمخصرتك و كيف لا تقول ذلك؟ و قد نكأت القرحة و استاصلت الشأفة باراقتك دماء ذرية محمد صلي الله عليه و آله و نجوم الارض من ال عبدالمطلب، و تهتف باشياخك زعمت [ صفحه 226] انك تناديهم فلتردن وشيكا موردهم، و لتودن انك شللت و بكمت و لم تكن قلت ما قلت و فعلت ما فعلت.اللهم خذ بحقنا و انتقم من ظالمنا واحلل غضبك بمن سفك دماءنا و قتل حماتنا. [212] .ترجمهي خطبهي شريفه:فرمود اي يزيد خداوند راست گفته آنجا كه فرمايد (عاقبت كار آنان كه عمل بد كردند اينست كه آيات خدا را تكذيب كرده و آنها را مسخره ميكنند).اي يزيد گمان بردي كه با اين عمل خود كه زمين و آسمان را از هر طرف بر ما تنگ گرفتي و ما را مانند اسيران سوق دادي نزد خدا ما خوار و بيمقدار بوده و تو گرامي و ارجمند گشتهاي؟و اين پيروزي تو از نظر بزرگي منزلت تو در نزد خدا است؟ كه اينگونه باد به بيني انداخته و متكبرانه نگاه ميكني و شاد و مسروري كه دنيايت را محكم و رشته امور را بهم پيوسته ديدي و حكومت و قدرتي كه از آن ما بود براي تو آماده شده است، پس آرام آرام آيا فراموش كردهاي فرموده خداي تعالي را؟(كافران گمان نبرند مهلتي كه بآنان ميدهيم بنفع آنها است مهلت ما براي آنها فقط بخاطر اينست كه گناهانشان را زياد كنند و براي آنها عذاب ذلتباري است.)اي پسر آزادشدگان آيا اين كار از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را در پشت پرده جاي دهي ولي دختران رسول خدا را بحالت اسارت در [ صفحه 227] برابرت نگاهداري و آنها را در حاليكه پرده و پوششان دريده و صورتهايشان نمايان است بدستور تو دشمنان از شهري بشهري ميبرند و در مقابل مردم بياباني و شهري مطمح نظر هر نزديك و دور و وضيع و شريف قرار ميدهند كه نه از مردانشان سرپرستي و نه از حمايتكنندگانش حمايت كنندهاي دارند!و چگونه اميد نگهباني ما را توان داشت از كسي كه جگر پاكان را از دهانش بيرون انداخت (هند جگرخوار) و گوشتش از خون شهداء روئيده و چگونه در دشمني ما خانواده درنگ و كوتاهي كند كسي كه بما با ديدهي بغض و دشمني و كينه نگاه كند پس بدون اينكه خود را گناهكار بداني و آنرا بزرگ شماري گوئي:اگر اجداد من ميديدند شادي كرده و ميگفتند يزيد دستت شل نشود.و با چوب بر ثناياي ابيعبدالله سرور جوانان بهشت ميزني و چرا آن سخن نگوئي تو كه با ريختن خونهاي ذريهي محمد صلي الله عليه و آله و ستارگان روي زمين از فرزندان عبدالمطلب دلهاي ما را مجروح كردي و اصل و ريشهي ما را بريدي آنگاه مشايخ خود را ندا ميكني و گمان ميكني كه صداي ترا ميشنوند در صورتيكه تو بزودي در جايگاه آنها وارد شوي و آنوقت آرزو ميكني كه كاش دستت شل و زبانت لال بود و نميگفتي آنچه را كه گفتي و نميكردي آنچه را كه كردي.بار الها حق ما را باز ستان و از كساني كه بما ستم كردند انتقام بكش و خشم و غضبت را بر آنانكه خونهاي ما را ريخته و حمايتكنندگان ما را كشتند فرودآر.بيانات آتشين و ملكوتي حضرت عقيلةالعرب كه عاليترين نمونهي فصاحت و بلاغت و در عين حال متكي بمنطق قرآن و آيات الهي بود اهالي مجلس را [ صفحه 228] چنان در بهت و سكوت عميقي فروبرد كه حتي خود يزيد هم مجذوب سخنان دلنشين دختر علي گرديده و تمام مجلسيان در تحت تسخير و نفوذ كلام در بار حضرت زينب درآمدند.بعد با صراحت بيشتري فرمود اي يزيد تو در نظر من خيلي كوچك و بيارزش هستي ولي ملامت و سرزنش تو بسيار بزرگ است چه كنم كه چشمها پر اشگ و دلها سوزان است و من مصيبتزده هستم و الا بيشتر از اين ترا به نتايج وخيم اعمال ننگينت آگاه مينمودم خدا را سپاسگزارم كه گذشتگان ما با سعادت درگذشتند و در اثر شهادت تاج افتخار و بزرگي جاوداني بر سر گذاشتند از خداوند يگانه و مهربان براي آنان عنايت زيادتري خواهانم.اين خطبهي شريفه از مهيجترين خطبههاي زينب كبري بود كه در بزرگترين مجلس آن روز با كمال شهامت و شجاعت ايراد گرديد و يزيد و اطرافيانش را كه موجب بوجود آمدن قضيه كربلا شده بودند مفتضح و رسوا و اركان حكومت بنياميه را متزلزل گردانيد.اعمال ننگين يزيد را كليهي مورخين ثبت كردهاند مخصوصا رفتار او با اهل بيت عصمت در موقع ورود بشام بسيار وقيحانه بود وقتي چشمش در مجلس بحضرت سجاد افتاد گفت اي پسر حسين ديدي كه پدرت چگونه با ما قطع رحم كرد و حق مرا منكر شد و با من و خلافت من مخالفت و معارضه نمود و در نتيجه خداوند با او چه كرد؟حضرت سجاد فرمود:ما اصاب من مصيبة في الارض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبرأها ان ذلك علي الله يسير [213] . [ صفحه 229] نرسد مصيبتي بشما در زمين و نه در جانهايتان مگر اينكه در كتابي (مقدر) است پيش از اينكه آنرا بيافرينيم زيرا اين كار بر خداوند آسان است.يزيد به پسرش خالد گفت جوابش را بده، خالد ندانست چه بگويد يزيد كه در اين محاجه خود را محكوم ميديد گفت:و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير. [214] .و فورا از بحث خارج گرديد و روي خود را بسوي ديگر گردانيد در اينموقع يكي از شاميان چشمش بدختر حسين عليهالسلام (فاطمه) افتاد به يزيد گفت يا اميرالمؤمنين اين كنيز را بمن ببخش!دختر خود را بعمهاش چسبانيد و حضرت زينب ضمن دلداري او بآن مرد گفت تو و يزيد خيلي كوچكتر از آنيد كه دختران پيغمبر را بكنيزي برگزينيد!يزيد از اين صراحت لهجهي زينب عليهاالسلام در خشم شد و گفت من اگر بخواهم ميتوانم چنين كاري بكنم.حضرت زينب فرمود در اينصورت بايد اقرار كني كه از دين اسلام خارج شدهاي زيرا در اسلام نميتوان دختر پيغمبر را بكنيزي داد. [215] .سيد بن طاوس به نحو ديگري قضيهي بالا را روايت كرده و مينويسد مردي از اهل شام نگاهش بفاطمه دختر حسين عليهالسلام افتاد گفت يا اميرالمؤمنين اين كنيز را بمن ارزاني دار، فاطمه بعمهاش گفت عمه جان يتيم شدم كنيز هم بشوم؟ [ صفحه 230] زينب گفت نه اعتنائي باين فاسق نكن، شامي گفت اين كنيزك كيست؟يزيد گفت اين فاطمه دختر حسين و آنهم زينب دختر علي بن ابيطالب است. شامي گفت حسين پسر فاطمه و علي بن ابيطالب؟يزيد گفت آري!شامي گفت خدا ترا لعنت كند اي يزيد فرزند پيغمبر را ميكشي و خاندانش را اسير ميكني؟ بخدا قسم من گمان كردم كه اينان اسيران روماند!يزيد گفت بخدا كه ترا نيز بآنان ميپيوندم سپس دستور داد گردنش زدند. [216] .خطبهي حضرت سجاد در مسجد شام:يزيد چون خود را در برابر افكار عموميمردم شام متنفر ديد براي اينكه باعمال ننگين خود پرده بپوشاند و مردم را مانند پدرش معاويه از حسين و علي عليهماالسلام منصرف نموده و متوجه معاويه و يزيد نمايد، روزي در مسجد شام كه حضرت سجاد هم حضور داشت خطيبي را دستور داد كه بالاي منبر رود و ضمن بدگوئي از علي و حسين عليهماالسلام معاويه و يزيد را هم توصيف و تمجيد كند.خطيب بدفرجام بمنبر رفت و براي خشنودي يزيد دربارهي حضرت امير و فرزندانش بدگوئي كرد بطوريكه وقاحت و بيشرمي را از حد گذرانيد و از سوي ديگر بمدح يزيد و معاويه پرداخت!چون حضرت زينالعابدين اين سخنان بشنيد از جاي خود بلند شد و نهيبي زد و فرمود: ويلك ايها الخاطب: اشتريت مرضاة المخلوق بسخط الخالق فتبوء مقعدك من النار.واي بر تو اي خطيب رضا و خشنودي مخلوق را بخشم و غضب خالق [ صفحه 231] خريدي پس جاي خود را در آتش مهيا كن.آنگاه رو به يزيد كرد و گفت اجازه بده كه من هم بالاي اين چوبها بروم و سخني بگويم كه رضا و خشنودي خدا در آن بوده و براي اهل مجلس هم اجر و ثوابي داشته باشد. [217] .يزيد كه بقدرت منطق و نفوذ كلام خاندان ولايت آشنائي داشت ميدانست كه با رفتن امام بالاي منبر طومار فرمانروائي او درهم خواهد پيچيد و سيل اعتراضات بسوي او روانه خواهد شد از اينرو باين امر راضي نشد اما جمعي از اطرافيانش اصرار كردند كه اين جوان ضعيف و لاغر اندام قدرت سخن گفتن ندارد و با اين وضع رقتبار و اسيري چه ميتواند بكند؟يزيد گفت اگر او بمنبر رود پائين نميآيد مگر اينكه من و خاندان آل ابوسفيان را رسوا و مفتضح نمايد زيرا او از خانوادهاي است كه آنها علم را از پستان نبوت مكيدهاند بالاخره در اثر اصرار اطرافيان و همهمهي مردم يزيد ناچارگرديد كه بامام اجازهي سخن دهد.حضرت سجاد بالاي منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي خطبهاي خواند كه صداي گريه از همه بلند شد و مجلس شادماني يزيد به محفل عزا مبدل گرديد. ما تبركا خطبهي مباركه را با ترجمهاش مينگاريم تا مطالعهكنندگان گرامي بقدرت بيان و نفوذ كلام حضرت سجاد در چنان محفل رسمي و در پيش خليفهي غاصب و در حضور مردم شام پي ببرند!امام عليهالسلام پس از حمد و ثناي الهي چنين فرمود: [ صفحه 232] ايها الناس اعطينا ستا و فضلنا بسبع - اعطينا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة في قلوب المؤمنين، و فضلنا بان منا النبي المختار و منا الصديق و منا الطيار و منا اسدالله و اسد رسوله و منا سيدة نساءالعالمين و منا سبطا هذه الامة و منا مهدي هذه الامة.من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني انباته بحسبي و نسبي.ايها الناس، انا ابن مكة و مني، انا ابن زمزم و صفا، انا ابن من حمل الركن باطراف الردا، انا ابن من ائتزر و ارتدي، انا ابن خير من طاف و سعي، انا ابن خير من حج و لبي، انا ابن من حمل علي البراق في الهواء، انا ابن من اسري به من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي، اناابن من بلغ به جبرئيل الي سدرة المنتهي، انا ابن من دني فتدلي فكان قاب قوسين او ادني، انا ابن من صلي بملائكة السماء، انا ابن من اوحي اليه الجليل ما اوحي، انا ابن محمد المصطفي، انا ابن علي المرتضي، انا ابن من ضرب خراطيم الخلق حتي قالوا لا اله الا الله، انا ابن من ضرب بين يدي رسول الله بسيفين و طعن برمحين و هاجر الهجرتين و بايع البيعتين و قاتل ببدر و حنين و لم يكفر بالله طرفة عين، انا ابن صالح المؤمنين و وارث علم النبيين و قامع الملحدين و يعسوب المسلمين و نور المجاهدين و زينالعابدين و تاج البكائين و اصبر الصابرين و افضل القائمين من ال ياسين رسول رب العالمين، انا ابن المؤيد بجبرئيل، المنصور بميكائيل، انا ابن المحامي عن حرم المسلمين، و قاتل المارقين و الناكثين و القاسطين و المجاهد اعدائه الناصبين و افخر من مشي من قريش اجمعين و اول من اجاب و استجاب لله و لرسوله من المؤمنين و اول السابقين و قاصم المعتدين و مبيد المشركين و سهم من مرامي الله علي المنافقين و لسان حكمة العابدين و ناصر دين الله و ولي امر الله و بستان حكمة الله و عيبة علمه. [ صفحه 233] سمح، سخي، بهي، بهلول، زكي، ابطحي، رضي، مقدام، همام، صابر، صوام، مهذب، قوام، قاطع الاصلاب و مفرق الاحزاب، اربطهم عنانا و اثبتهم جنانا و امضاهم عزيمة و اشدهم شكيمة.اسد باسل يطحنهم في الحروب اذا ازدلفت الاسنة و قربت الاعنة طحن الرحاء و يذروهم فيها ذرو الريح الهشيم.ليث الحجاز و كبش العراق، مكي مدني، خيفي، عقبي، بدري، احدي شجري و مهاجري من العرب سيدها و من الوغي ليئها، وارث المشعرين و ابوالسبطين الحسن و الحسين، ذاك جدي علي بن ابيطالب.ثم قال: انا ابن فاطمة الزهراء، انا ابن سيدة النساء، اناابن خديجة الكبري انا ابن المقتول ظلما، انا ابن مجزوز الرأس من القفا، انا ابن العطشان حتي قضي انا ابن طريح كربلا، انا ابن المسلوب العمامة و الرداء، انا ابن من بكت عليه ملائكة السماء، انا ابن من ناحت عليه الجن في الارض و الطير في الهواء انا ابن من رأسه علي السنان يهدي، انا ابن من لا غسل له و لا كفن يري انا [218] ...ترجمه:اي مردم، خداوند شش چيز بما عنايت فرموده و بهفت چيز هم ما را به سايرين برتري داده است.بما علم و حلم و جوانمردي و فصاحت و شجاعت و محبت در قلوب مومنين عطاء شده و فضيلت داده شدهايم باينكه پيغمبر برگزيده از ماست و سيدهي زنان عالم (فاطمهي زهرا) از ماست و دو سبط اين امت (حسن و حسين عليهماالسلام) از ماست و مهدي اين امت (حضرت حجة بن الحسن عجل الله تعالي فرجه) از ماست هر كه مرا شناخت شناخته است و هر كس كه مرا نميشناسد من او را از [ صفحه 234] حسب و نسبم خبر ميدهم.اي مردم: من فرزند مكه و مني هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم، من فرزند كسي هستم كه حجرالاسود را باطراف رداء برداشت، من پسر بهترين ازار و رداء پوشانم، من پسر بهترين طواف كننده و سعي كنندهام، من پسر بهترين حج كننده و لبيك گويندهام، من پسر آنكس هستم كه در هوا بر براق سوار شد، من پسر آنكسم كه از مسجدالحرام تا مسجد اقصي برده شد، من پسر كسي هستم كه جبرئيل او را بسدرة المنتهي رسانيد، من پسر آنكسم كه باندازهي دو كمان يا كمتر از آن بحق نزديك شد، من پسر كسي هستم كه بملائكه آسمان نماز خواند، من پسر كسي هستم كه خداوند جليل باو وحي فرمود آنچه را كه وحي فرمود.من فرزند محمد مصطفي (ص) هستم، من فرزند علي مرتضي هستم، من فرزند آنكسي هستم كه بر بينيهاي مردم زد تا اينكه لا اله الا الله گفتند، من پسر كسي هستم كه در ركاب پيغمبر با دو شمشير و دو نيزه جنگيد و دو هجرت كرد و دو بيعت (بيعت عقبه و رضوان) با رسول خدا نمود و در بدر و حنين جهاد كرد و براي خدا يك چشم بهمزدن كافر نشد، من فرزند صالح مومنين و وارث علم پيغمبران و برطرف كنندهي ملحدين و بزرگ مسلمين و نور مجاهدين و زينت عابدين و تاج سر گريهكنندگان و شكيباترين شكيبان و برترين كسان از آل ياسين پيغمبر پروردگار عالميان هستم، من فرزند كسي هستم كه جبرئيل او را تأييد كرد و ميكائيل ياري نمود، من فرزند آنكسم كه از حرم مسلمانان حمايت كرد و مارقين و ناكثين و قاسطين را كشت و با دشمنان دين جهاد نمود و اوست با افتخارترين قرشي كه بر روي زمين راه رفت و مقدم بر همهي مومنين دعوت خدا و رسول را اجابت كرد و اول كسي است كه باسلام سبقت نمود متعديان را درهم شكست و مشركين را نابود ساخت او تيري از تيرهاي خداوند است كه بروي منافقين [ صفحه 235] جهيده او زبان حكمتبار عابدان و ياريكنندهي دين خداست و ولي امر بستان حكمت خداست.او گشاده دست و بخشنده و بزرگمنش و پاكيزه است او ابطحي و رضي و پيشقدم در اسلام و بزرگ و شكيبا و روزهدار و مهذب و شب زندهدار است او قطعكنندهي اصلاب و پراكنده كنندهي احزاب است از همه قويتر و شجاعتر و در عزم و اراده از همه استوارتر و سختتر است.او شير دليري است كه در هنگام جنگ و كشيده شدن نيزهها و نزديك شدن سواران مانند آسياب آنها را نرم ميكند و چون بادي كه در گياه خشك بوزد آنها را پراكنده ميسازد، او شير حجاز و بزرگ عراق و مكي و مدني و خيفي و عقبي و بدري و احدي و شجري و مهاجري است، او آقا و سرور عرب و شير ميدان جنگ و وارث مشعرين و پدر سبطين (حسن و حسين) و آنكس جد من علي بن ابيطالب است. سپس فرمود: من فرزند فاطمهي زهرا سيدهي زنان جهان هستم، من فرزند خديجهي كبري هستم، من پسر آنكسي هستم كه او را بظلم و ستم كشتند، من پسر آن كسم كه سرش را از قفا بريدند من فرزند كسي هتسم كه تشنه كشته شد، من پسر آن كسم كه در كربلا افتاده، من فرزند آن كسم كه عمامه و رداء او را بغارت بردند، من فرزند آن كسم كه ملائكه آسمان بر او گريه كردند، من فرزند آنكسم كه جن در زمين و پرنده در هوا بر او نوحه كردند، من فرزند آن كسم كه سر او را به نيزه زدند و هديه بردند، من فرزند كسي هستم كه بر او غسل و كفن نكردند، من...اين خطبهي مهيج و آتشين كه از سوز و التهاب دروني امام حكايت ميكرد و بزرگترين فصحاي عرب با خاطرهآسوده چنين خطابهاي را با اين سجع و قافيه [ صفحه 236] نميتوانستند بيان كنند چنان ولولهاي به مجلس يزيد انداخت كه هرگز وقوع چنين صحنهاي پيشبيني نميگرديد زيرا هر جملهاي كه امام ميفرمود بغض گلوي مردم را فشار ميداد چشمها خيره ميشد و گوشها متوجه سخنران بود و براي اصغاء بيانات امام كه حاكي از فصاحت بنيهاشم بود فضاي مسجد را سكوت آميخته با بهت فراگرفته بود، اشگ مردم سرازير ميشد و دلها در طپش بود يزيد كه موقعيت خود را متزلزل و خويشتن را در خطر ديد بمؤذن گفت بوسيلهي اذان سخن او را قطع كن!مؤذن وقتي گفت: الله اكبر حضر فرمود آري چنين است لا شئي اكبر من الله (هيچ چيز از خدا بزرگتر نيست)وقتي كه گفت: اشهد ان لا اله الا اللهامام فرمود گوشت و خون و استخوان من به يگانگي خداوند شهادت ميدهند.مؤذن گفت اشهد ان محمدا رسول اللهحضرت از بالاي منبر روي خود را بطرف يزيد نمود و فرمود اي يزيد اين محمد كه برسالتش گواهي ميدهند آيا جد تست يا جد من است اگر بگوئي جد تست همه ميدانند كه دروغ ميگوئي (و جد تو ابوسفيان است) و اگر بگوئي جد من است پس چرا فرزند او را كشته و اهل بيتش را اسير كردهاي؟با اين منطق امام كه از مبدأ حقيقت الهام ميگرفت مجلس يزيد بيش از پيش متشنج گرديد يزيد بمؤذن فرياد زد كه اقامهي نماز بگو، ميان مردم همهمه و زمزمهي بزرگي برخاست برخي با او نماز خواندند و برخي نخواندند تا پراكنده شدند. [219] . [ صفحه 237] يزيد رفته رفته بخطاي خود پي برد و دانست كه كار باين سادگي كه او خيال ميكرد نبوده است اگر چه او قلبا از اعمال ننگين خود نادم و پشيمان نبود ولي بظاهر اظهار ندامت ميكرد و تقصير را متوجه ابنزياد مينمود همچنانكه ابنزياد هم مسئوليت امر را بگردن عمر بن سعد ميانداخت و ميخواست فرماني را كه كتبا در مورد قتل امام باو نوشته و بوسيلهي شمر فرستاده بود از وي باز گيرد ولي عمر بن سعد زرنگي نموده و گفت آن نامه مدرك عمليات من است و من او را پس نميدهم. [220] .دكتر طه حسين مينويسد مورخين ميگويند كه يزيد گناه قتل حسين و شهداي ديگر را بر گردن عبيدالله بن زياد افكند اما اين اتهام يزيد درست نيست زيرا همه ميدانند كه يزيد نه فقط ابنزياد را مجازات نكرد بلكه از كار هم بركنار نساخت و قبل از يزيد معاويه گناه قتل حجر و يارانش را بر گردن زياد انداخت! [221] . [ صفحه 238] بازگشت اهل بيت از شام بمدينهمدينة جدنا لا تقبلينا فبالحسرات و الاحزان جئناخرجنا منك بالاهلين جمعا رجعنا لا رجال و لا بنينا(از امكلثوم)مورخين و محدثين مدت اقامت اسراء را در شام مختلف نوشتهاند بعضي را عقيده بر اينست كه حداكثر اقامت اهل بيت عليهمالسلام در شام بيش از يك هفته نبوده و برخي نيز مدت آنرا تا يكماه نوشتهاند.سيد بن طاوس در اقبال فرموده روايت شده است كه اهلبيت يكماه در شام اقامت كردند. [222] .مردم شام كه در اثر خطابههاي حضرت زينب و امام سجاد عليهالسلام از جنايات يزيد باخبر شده بودند او را با چشم نفرت مينگريستند و يزيد نيز [ صفحه 239] مصلحة در صدد برآمد كه خود را از اين جنايت تبرئه نموده و آنرا بگردن ابنزياد اندازد لذا بحكم اجبار و بر خلاف ميل باطني خود ظاهرا اهلبيت را مورد تفقد قرار داده و آنها را در منزل مخصوص سكونت داد و پس از دلجوئي بوسيلهي نعمان بن بشير انصاري روانهي مدينه نمود.طبرسي و شيخ مفيد مينويسند كه يزيد سپس علي بن الحسين عليهماالسلام را پيش خود خواند و در خلوت باو گفت خدا لعنت كند پسر مرجانه را اگر من با پدرت برخورد داشتم نظر او را تأمين ميكردم و تا جائيكه توانائي داشتم از مرگ او جلوگيري مينمودم ولكن قضاي خدا چنين بود كه ديدي و تو وقتي بمدينه رسيدي با من مكاتبه كن و هر چه خواستي بگو كه من آنرا انجام ميدهم آنگاه لباسهاي او و خانوادهاش را كه بغارت رفت بود پيش او نهاد و بنعمان بن بشير دستور داد كه اين كاروان را شبها راه برند و روزها استراحت دهند و همه جا آنان در جلو باشند و از آنها كاملا سرپرستي كنند هرگاه در محلي فرودآمدند خودشان در كناري منزل كنند و از آنها پاسداري نمايند و نعمان بن بشير با كمال محبت و احسان اهلبيت را تا مدينه بدرقه كرد و در بين راه از هيچگونه خدمت كوتاهي ننمود. [223] .محدثين و مورخين نوشتهاند كه موقع مراجعت اهل بيت از شام چون به سر دو راهي عراق و حجاز رسيدند از راهنماي كاروان خواستند كه آنها را براي زيارت مرقد شهداء بكربلا برند و در نتيجه روز اربعين (بيستم صفر سال 61 (وارد كربلا شدند و با جابر بن عبدالله انصاري هم كه با عدهاي از بنيهاشم از مدينه براي زيارت قبر امام آمده بود ملاقات كردند.عقيدهي مورخين و صاحبنظران در مورد ورود اسراء بكربلا در روز اربعين مختلف است: [ صفحه 240] 1- بعضي از آنها مانند شيخ مفيد و طبرسي اصلا بآمدن اهلبيت بكربلا اشاره نكرده و چنانكه سابقا گذشت نوشتهاند كه نعمان بن بشير اسراء را از شام حركت داد و بمدينه رسانيد.2- بعضي را عقيده بر اينست كه با توجه بمسافت كوفه و شام كه يكصد و هفتاد پنج فرسخ بوده و اينكه ابنزياد براي اعزام اسراء ابتداء قاصدي بشام فرستاده و كسب تكليف كرده است و همچنين با در نظر گرفتن مدت يكماه اقامت اهلبيت در شام بازگشت آنان در اربعين بكربلا امكانپذير نميباشد.3- بعقيدي پارهي مردم ورود اهلبيت بكربلاء در اربعين دوم (روز هشتادم شهادت) و يا در اربعين سال 62 بوده است.4- عدهاي نيز معتقدند كه ابنزياد اهلبيت را در كوفه نگهداشته و قاصدي كه بشام فرستاده (با طي ده فرسخ راه در روز) مدت رفت و برگشت او 35 روز طول كشيده و در نتيجه اسراء موقع عزيمت بشام پس از خروج از كوفه در روز اربعين بكربلا آمده و از آنجا بشام رفتهاند.5- آنانكه ورود اهلبيت را در روز اربعين بكربلا هنگام بازگشت از شام بمدينه قابل قبول ميدانند ميگويند ورود اسراء را بشام مورخين در اول ماه صفر نوشتهاند و اقامت آنان نيز در شام بيش از چند روز نبوده است و با در نظر گرفتن اينكه مسافت ميان مكه و كوفه در حدود سيصد و هشتاد فرسخ بوده و خود حضرت حسين (ع) اين مسافت را در 24 روز (8 ذيحجه تا 2 محرم) پيموده است در اينصورت رفتن و برگشتن اهلبيت از كوفه بشام كه تقريبا نصف مسافت ميان كوفه و مكه است در آنمدت معين اشكالي نخواهد داشت. [224] . [ صفحه 241] همچنين در مورد محل دفن سر مطهر حسين عليهالسلام اقوال مختلف وجود دارد:1- شيخ صدوق مينويسد كه حضرت سجاد عليهالسلام سر مطهر پدرش را در موقع مراجعت از شام با خود بكربلا آورده و به پيكر مقدس ملحق نموده است. [225] .2- اخبار ديگري دلالت دارد كه سر مطهر در نجف اشرف مدفون است.3- بعضي نوشتهاند كه سر مقدس امام در گورستان مسلمين در دمشق مدفون است.4- گروهي از اهل مصر نقل كردهاند كه مدفن سر نازنين امام در مصر است و آن موضع را مشهدالكريم مينامند.5- در بعضي از اخبار است كه يزيد ملعون سر مطهر را به عمرو بن سعيد حاكم مدينه فرستاد و عمرو دستور داد آنرا در بقيع دفن كردند. [226] .با توجه باقوال مختلفهي بالا آنچه مشهور و بنظر صحيح ميرسد همان قول اول است چنانكه مرحوم مجلسي مينويسد:و المشهور بين علمائنا الامامية انه دفن رأسه مع جسده، رده علي بن الحسين عليهماالسلام. [227] .باري اهل بيت عليهمالسلام پس از عزاداري در كربلا بطرف مدينه عزيمت [ صفحه 242] نمودند و پيش از ورود آنان بمدينه اهالي آن شهر از جريان شهادت امام عليهالسلام و يارانش باخبر شده بودند زيرا ابنزياد شهادت آن حضرت را بحاكم مدينه خبر داده بود از اينرو مردم شهر با حال پريشان انتظار ورود اهل بيت را داشتند.چون خاندان رسالت بنزديكي مدينه رسيدند حضرت سجاد عليهالسلام بشير بن جذلم را كه از ملتزمين ركاب بود بداخل شهر فرستاد تا شهادت حسين عليهالسلام و آمدن اهلبيت را باطلاع مردم برساند.بشير وارد مدينه شد و چون بمسجد پيغمبر (ص) رسيد صدا بگريه و زاري بلند كرد و گفت:يا اهل يثرب لا مقام لكم بها قتل الحسين فاد معي مدرارالجسم منه بكربلا مضرج و الرأس منه علي القناة يدار [228] يعني اي اهل مدينه ديگر اين شهر براي شما جاي اقامت نيست چونكه حسين عليهالسلام كشته شده (بهمين سبب) باران اشگ از چشم من ميريزد، پيكر مقدس او در كربلا بخاك و خون آغشته شده و سرش در بالاي نيزه (شهر به شهر) ميگردد.آنگاه بمردم مدينه خطاب كرد كه اينك علي بن الحسين عليهماالسلام با عمهها و خواهرانش آمده و در كنار شهر خيمه زدهاند و من از جانب آنها بسوي شما خبر آوردهام.زنان بنيهاشم و ساير مردم از شنيدن اين خبر بناي ضجه و ناله گذاشتند بطوريكه تمام شهر پر از آه و ناله گرديد زيرا روزي كه اين خانواده همراه حسين عليهالسلام از مدينه حركت كرده بودند عزت و جلالي داشتند ولي اكنون مردان و جوانان آنها كشته شده و اطفال و زنان شهر بشهر باسيري رفته و شماتت دشمن شنيده و بمدينه بازگشتهاند. [ صفحه 243] حالت تأثر و حزنانگيز اهلبيت عليهمالسلام را هنگام ورود بمدينه امكلثوم چنين تشريح ميكند:1- مدينة جدنا لا تقبلينا فبالحسرات و الاحزان جئنا2- خرجنا منك بالاهلين جمعا رجعنا لا رجال و لا بنينا3- و كنا بالخروج بجمع شمل رجعنا حاسرات مشتتينا4- و مولانا الحسين لنا انيس رجعنا و الحسين به رهينا5- فنحن الضايعات بلا كفيل و نحن الباكيات علي اخينا6- الا فاخبر رسول الله عنا بانا قد فجعنا في ابينا7- و ان رجالنا بالطف صرعي بلا رأس و قد ذبحوا البنينا8- و قد ذبحوا الحسين و لم يراعوا جنابك يا رسول الله فينا9- أفاطم لو نظرت الي السبايا بناتك في البلاد مشتتينا10- أفاطم لو نظرت الي الحياري و لو ابصرت زينالعابدينا11- فلو دامت حيوتك لم تزالي الي يوم القيامة تند بينا12- و عرج بالبقيع وقف و ناد ايا ابنحبيب رب العالمينا13- ايا عماه ان اخاك اضحي بعيدا منك في الرمضاء رهينا14- بلا راس تنوح عليه جهرا طيور و الوحوش الموحشينا15- لقد هتكوا النساء و حملوها علي الاقتاب قهرا اجمعينا16- و زينب اخرجوها من خباها و فاطم و اله تبدي الانينا17- و نحن بنات ياسين و طه و نحن الباكيات علي ابينا18- و هذه قصتي من شرح حالي الا يا سامعون ابكوا عليناترجمه ابيات:1- اي شهر جد ما، ما را بر خود قبول مكن زيرا با حسرتها و اندوهها [ صفحه 244] آمدهايم.2- ما از تو بيرون رفتيم در حاليكه همه با هم بوديم اما اكنون بدون مردان و پسران برگشتيم.3- ما هنگام خروج از تو سر و ساماني داشتتيم ولي حالا با حالت حسرت و پراكندگي مراجعت كرديم.4- سرور و مولاي ما حسين (ع) براي ما مونس بود ما برگشتيم در حالي كه حسين (ع) در كربلا گرو مانده است.5- پس ما بدون سرپرست ضايع شدگانيم و ما بر برادرمان گريه كنندگانيم.6- آگاه باش اي خبردهنده و از حال ما به پيغمبر خبر ده كه ما در مصيبت پدرمان دردمند شديم.7- زيرا مردان ما در كربلا بدون سر بزمين افتاده و پسران ما هم كشته شدهاند.8- اي رسول خدا حسين را كشتند و دربارهي ما احترام ترا هم رعايت نكردند.9- اي فاطمه اگر نگاه ميكردي بسوي اسيران يعني دخترانت كه در شهرها پراكنده شده بودند.10- اي فاطمه اگر نگاه ميكردي بزنان سرگردان و اگر زينالعابدين را ميديدي. 11- پس اگر عمر تو تا روز قيامت هم بود هميشه براي ما گريه و زاري ميكردي.12- و بالا رو در بقيع بايست و بگو اي پسر حبيب پروردگار جهانيان [ صفحه 245] (اي حسن).13- اي عم! برادرت كشته شد و در حاليكه از تو دور بود در شنزارهاي گرم كربلا گرو مانده است.14- بدون سر براي او آشكارا پرندگان و چرندگان وحشي نوحه ميكنند.15- زنان را هتك حرمت نمودند و آنان را قهرا بر شتران بيجهاز سوار كردند. 16- و زينب را از خيمهاش بيرون كردند و فاطمه حيران و سرگردان نالهاش را آشكار ميكرد.17- ما دختران ياسين و طه هستيم و بر پدرمان گريه ميكنيم.18- و اين قصهي من است از شرح حالم پس اي شنوندگان بر حال ما گريه كنيد.حضرت سجاد عليهالسلام نيز خطبهي مختصري خواند و مردم را از جريان شهادت امام و اسارت اهل بيت آگاه گردانيد.پس از آنكه اهلبيت عصمت و طهارت وارد مدينه شدند بزيارت حرم مطهر رسول اكرم (ص) شتافته و شكايت امت را بخاك او عرضه داشتند و بار اندوه دل را تا حدي سبك نمودند.آنگاه روضهي منوري حضرت زهرا عليهاالسلام را زيارت كرده و خود را براي تشفي خاطر به تربت او انداختند.زبان حال حضرت زينب سلام الله عليها در كنار مزار جد و مادرش چنين بود.گفت زينب كاي رسول پاكدين سر ز خاك آر اهل بيت خويش بين [ صفحه 246] شد حسينت كشته اي فخر عرب در كنار آب شيرين تشنه لبيوسفت در چنگ گرگان شد اسير من بشير اويم اي يعقوب پيرسويت از يوسف نشان آوردهام نك قميصي ارمغان آوردهاممن نيارم گفت كه چون شد تنش با تو خواهد گفت اين پيراهنشز آن سپس شد سوي مام بيهمال آن بلاكش بانوي مريم خصالگفت كاي فخر عرب را نور عين شد قتيل عشق فرزندت حسينقوم كافردل خدا نشناختند بارهها بر جسم پاكش تاختندسوختند آن خيمهها كش تار و پود از كمند گيسوان حور بوددخترانت چون اسير زنگبار شد باشترهاي بيمحمل سوارخوش بخواب اي مادر ناكام من كه نديدي ماجراي شام منآن شماتتهاي خاص و عامشان كيش كفر و دعوي اسلامشاندل پر است از شكوه اي مام بتول گر بگويم ترسمت گردي ملول [229] با ورود اهلبيت بمدينه افكار مردم متوجه مسألهي شهادت حضرت حسين عليهالسلام شد و در هر گوشه و كنار صداي عزاداري و آه و ناله بلند گرديد و اهل مدينه نسبت به يزيد و عمال دستنشاندهي او خشمگين گرديدند و يك حالت تنفر و انزجار در تمام مردم پديدار شد و چون يزيد از اين مطلب اطلاع يافت براي ارعاب آنها لشگر جراري از شام فرستاد و دستور داد سه روز مدينه ر ا قتلعام كرده و مكه را نيز سنگباران نمودند و ما تفصيل اين وقايع را در بخش ششم كتاب بيان خواهيم نمود. [ صفحه 248] اولاد و اصحاب و ياران امام
بنيهاشملهفي علي الال صرعي في الطفوف و ما غير العليل بذاك اليوم سالمه.اغتم يوم به حمت ملاحمهم ثم انجلي و هم قتلي غنائمه.(سيد بحرالعلوم)ارباب مقاتل شهداي بنيهاشم را در كربلا غير از خود حضرت حسين عليهالسلام 17 نفر نوشتهاند و برخي تعداد آنها را 18 نفر قيد كردهاند ابوالفرج اصفهاني هم در مقاتل الطالبيين عدهي آنان را با اساميشان 20 نفر نوشته است ولي آنچه مشهور بوده و از زيارت ناحيهي مقدسه بدست ميآيد همان 17 نفر بودهاند كه با خود امام عليهالسلام جمع آنها 18 نفر ميباشد (5 نفر ازاولاد حضرت امير - 2 نفر از اولادامام حسين - 3 نفر از اولاد امام حسن عليهالسلام - 2 نفر از فرزندان عبدالله بن جعفر - 5 نفر از فرزندان و نوادههاي عقيل).1 - حضرت ابوالفضل عليهالسلام:مادرش فاطمه دختر حزام بن خالد از شجاعترين قبايل عرب است و او را عقيل بسفارش حضرت امير براي آنحضرت خواستگاري كرد فاطمه چهار پسر [ صفحه 249] به ترتيب عباس (قمر بنيهاشم) - عبدالله - جعفر - عثمان بوجود آورد و موسوم بامالبنين گرديد.عباس مكني با ابوالفضل مردي شجاع و نيرومند و بلند بالا و خوش سيما بود و بدينجهت او را قمر بنيهاشم ميناميدند جريان مبارزه و شهادت آنحضرت اختصارا در بخش دوم بيان گرديد.2- عبدالله بن علي عليهماالسلامعبدالله بن علي (فرزند دوم امالبنين) جوان شجاعي بود و چنين رجز ميخواند:انا ابن ذي النجدة و الافضال ذاك علي الخير ذوالفعالسيف رسول الله ذو النكال في كل قوم ظاهر الاهوال [230] پس از ابراز شجاعت و پيكار شديد بدرجهي شهادت نائل آمد و بطوري كه ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبيين نوشته است 25 ساله بود و فرزندي هم نداشته است. 3- جعفر بن علي عليهماالسلاممادر او نيز امالبنين بود و پس از پيكار بدرجهي شهادت رسيد و ابنشهرآشوب نقل كرده است كه خولي اصبحي تيري بجانب او انداخت و آن تير به شقيقه و يا چشم وي اصابت نمود و ابوالفرج هم از حضرت باقر عليهالسلام روايت نموده است كه جعفر بدست خولي كشته شد. [231] .4- عثمان بن علي عليهماالسلامعثمان بن علي فرزند امالبنين بود و چنين رجز ميخواند: [ صفحه 250] اني انا عثمان ذو المفاخر شيخي علي ذوالفعال الظاهرو ابن عم للنبي الطاهر اخي حسين خيرة الاخايرو سيد الكبار و الاصاغر بعد الرسول و الوصي الناصرخولي اصبحي او را هم هدف تير قرار داد و بزمين افكند و مرد ديگري سرش را بريد و در آنموقع 21 ساله بود. [232] .5- محمد بن علي عليهماالسلام:مشهور به محمد اصغر مادرش امولد بود او هم مانند برادرانش در خدمت امام عليهالسلام بدرجهي شهادت رسيده است.6- علي بن الحسين عليهماالسلام:مشهور به علي اكبر كه شرح مبارزه و شهادت او اختصارا در بخش دوم بيان گرديد.7 - عبدالله بن الحسين عليهماالسلام:اين عبدالله شيرخوار بوده و عبدالله رضيع ناميده شده و ارباب مقاتل او را علي اصغر گفتهاند ولي بعقيدهي بعضي علي اصغر غير از عبدالله رضيع است و هر دو با تير حرمله كشته شدهاند. [233] .8- قاسم بن الحسن عليهماالسلام:پسر امام حسن عليهالسلام بوده و بنا بنقل ابيمخنف 14 ساله بود در شب عاشورا هنگامي كه حضرت حسين عليهالسلام بخاندان و اصحابش ميگفت كه من فردا كشته ميشوم و هر يك از شما هم كه با من باشد كشته خواهد شد حضرت قاسم عرض كرد آيا من هم كشته ميشوم؟ [ صفحه 251] امام فرمود پسرم مرگ در نظر تو چگونه است؟قاسم عرض كرد يا عم الموت عندي احلي من العسل عمو جان مرگ در كام من از عسل شيرينتر است!حضرت فرمود بلي تو هم كشته ميشوي. [234] .روز عاشورا هم كه بعزم جهاد قدم بميدان كارزار نهاد امام عليهالسلام از كثرت علاقهاي كه بفرزند برادرش داشت اجازهي جنگ باو نميداد تا بالاخره در نتيجهي اصرار و تضرع اجازهي مبارزه گرفت و در حاليكه اشگش بصورت جاري بود رجز ميخواند و ميفرمود:ان تنكروني فانا ابن الحسن سبط النبي المصطفي المؤتمنهذا حسين كالاسير المرتهن بين اناس لا سقوا صوب المزنپس كارزار سختي نمود و با آن صغر سن و خوردسالي 35 نفر را بدرك فرستاد. [235] .حميد بن مسلم گويد ديدم پسري كه رويش مانند پارهي ماه بود در حاليكه شمشيري در دست داشت بسوي ما آمد و پيرهني به تن پوشيده و ازار و نعليني داشت كه بند يكي از آنها پاره شده بود.عمرو بن سعيد نفيل ازدي كه او را ديد گفت بخدا سوگند اكنون باو حمله كنم، گفتم سبحان الله! تو از اين عمل چه بهره ميبري او را بحال خود گذار آنهائي كه اطراف او را گرفتهاند ويرا ميكشند، گفت بخدا سوگند من بايد باو حمله كنم اين را گفت و بيدرنگ بر آن پسر حمله كرد و شمشير را بر سرش فرودآورد و آنرا شكافت و آن پسر برو بزمين افتاد و فريا زد عموجان!حسين عليهالسلام چون باز شكاري رسيد لشگر را پراكنده كرد و مانند شير [ صفحه 252] خشمگيني حمله نمود و شمشيري بر عمرو بن سعيد زد كه دستش را از مرفق جدا ساخت و از او دور شد سواران عمر بن سعد هجوم آوردند كه او را از معركه بيرون برند ولي در اثر هجوم همان سواران پيكر او زير سم اسبان لگدكوب گرديد و از اينجهان رخت بربست. [236] .گرد و خاك ميدان كه فرونشست حسين عليهالسلام را ديدم كه بالاي سر آن پسر ايستاد و او پاهاي خود را بزمين ميسود و حسين ميفرمود از رحمت خدا دور باشند آنان كه ترا كشتند و در روز قيامت جدت از دشمنان آنها خواهد بود سپس فرمود بخدا سوگند بر عمويت سخت و ناگوار است كه تو او را بخواني پاسخت ندهد و يا پاسخت دهد ولي آن پاسخ بتو سودي نرساند آنگاه او را بر سينهي خود گرفته از خاك برداشت و گويا ميبينم كه پاهاي او بر زمين كشيده ميشد همچنان او را بياورد تا در كنار جسد فرزندش علي بن الحسين عليهماالسلام بر زمين نهاد من پرسيدم اين پسر، كه بود؟گفتند قاسم پسر حسن بن علي بن ابيطالب عليهمالسلام بود. [237] .9- ابوبكر بن الحسن عليهماالسلام:مادرش امولد بوده و با حضرت قاسم برادر پدر و مادري بود و بدست عبدالله بن عقبهي غنوي بشهادت رسيده است. [238] . [ صفحه 253] 10- عبدالله بن حسن عليهماالسلام:هنگاميكه لشگريان عمر بن سعد دور امام را احاطه كرده بودند عبدالله از خيمهها بيرون آمد و براي كمك بعمويش بجانب ميدان شتافت حضرت خواهرش را ندا داد كه از حركت عبدالله جلوگير كند و زينب سلام الله عليها هر قدر كوشيد نتوانست او را از تصميم خود بازدارد بالاخره خود را بعمويش رسانيد و در اين موقع بحر بن كعب شمشيري بطرف امام فرودميآورد كه عبدالله صدا زد اي پسر زن خبيثه عموي مرا ميكشي؟آنگاه دست خود را جلو برد كه مانع اصابت شمشر بامام شود در نتيجه دستش قطع گرديد و از پوست آويزان شد صدا زد يا عماه حضرت او را بسينه چسبانيد و فرمود نور ديدهي برادر صبر كن تا خدا ترا بپدر بزرگوارت ملحق نمايد در اينموقع تير زهرآلود حرمله رسيد و آن طفل جان خود را در دامن عمو فداي عمويش كرد. [239] .در اينمورد نير مرحوم چنين سروده است:ديد چون گلدستهي باغ حسن شاه دين را غرق گرداب فتنكفويان گردش سپاه اندر سپاه چون بدور قرص مه شام سياهتاخت سوي حربگه نالان و زار همچو ذره سوي مهر تابدارشه بميدان چشم خونين باز كرد خواهر غمديده را آواز كردكه مهل اي خوار مهروي من كايد اين كودك ز خيمه سوي منره بساحل نيست زين درياي خون موج طوفانزا و كشتي سرنگونبرنگردد ترسم اين صيد حرم زين ديار از تيرباران ستم [ صفحه 254] گرگ خونخوار است وادي سر بسر ديدهي را حيل در راه پسردامنش بگرفت زينب با نياز گفت جانا زين سفر برگرد بازاز غمت اي گلين نورس مرا دل مكن خون داغ قاسم بس مراچاره در راه است و صحرا پرخطر يوسفا زين دشت كنعان كن حذراز صدف باريد آن در يتيم عقد مرواريد تر بر روي سيمگفت عمه وا هلم بهر خدا من نخواهم شد ز عم خود جداوقت گلچيني است در بستان عشق در مبندم بر بهارستان عشقبلبل از گل چون شكيبد در بهار دست منع اي عمه از من بازدارنيست شرط عاشقان خانهسوز كشته شمع و زنده پروانه هنوزعشق شمع از جذبههاي دلكشم او فكنده نعل دل در آتشمدور دار اي عمه از من دامنت آتشم ترسم بسوزد خرمنتدور باش از آه آتشزاي من كاتش سود است سر تا پاي منبر مبند اي عمه بر من راه را بو كه بينم بار ديگر شاه رابازگير از گردن شوقم طناب پيل طبعم ديده هندستان بخوابجذبهي عشقش كشان سوي شهش در كشش زينب بسوي خرگهشعاقبت شد جذبههاي عشق چير شد سوي برج شرف ماه منيرديد شاه افتاده در درياي خون با تن تنها و خصم از حد فزونگفت شاها نك بكف جان آمدم بر بساط عشق مهمان آمدمهين كنارم گير و دستم نه بسر اي بروز غم يتيمان را پدرخواهران و دختران در خيمهگاه دوخته چون اختران چشمت براهكز سفر كي بازگردد شاه ما باز آيد سوي گردون ماه ماخيز سوي خيمهها ميكن گذار چشمها را وا رهان از انتظار [ صفحه 255] گفت شاهش الله اي جان عزيز تيغ ميبارد در اين دشت ستيزتو بخيمه بازگرد اي مهوشم من بدين حالت كه خود دارم خوشمگفت شاها اين نه آئين وفاست من ذبيح عشق و اين كوه مناستكبش املح كه فرستادش خدا سوي ابراهيم از بهر فداتو خليل و كبش املح نك منم مزغزار عشق باشد مسكنمنز گرانجاني بتأخير آمدم كوكب صبحم اگر دير آمدمديد ناگه كافري در دست تيغ كه زند بر تارك شه بيدريغنامده آن تيغ كين شه را بسر دست خود را كرد آن كودك سپرتيغذ بر باوزي عبدالله گذشت وه چه گويم كه چه زان بر شه گذشتدست افشان آن سليل ارجمند خود چو بسمل در كنار شه فكندشه چو جان بگرفت اندر بر تنش دست خود را كرد طوق گردنشناگهان زد ظالمي از شست كين تير دل دوزش بحلق نازنينگفت شه كاي طاير طاوس پر خوش برافشان بال تا نزد پدريوسفا فارغ ز رنج چاه باش رو بمصر كامراني ماه باشمرغ روحش پر برفتن باز كرد همچو باز از دست شه پرواز كرد.11- عون بن عبدالله بن جعفر:عون فرزند عبدالله بن جعفر و مادرش زينب كبري بود ابنشهراشوب مينويسد كه عون براي مبارزه بيرون شد و چنين رجز خواند:ان تنكروني فانا ابن جعفر شهيد صدق في الجنان ازهريطير فيها بجناح اخضر كفي بهذا شرفا في المحشرو پس از كشتن سه تن سوار و هيجده تن پياده بدست عبدالله بن قطنه به شهادت رسيد. [240] . [ صفحه 256] 12- محمد بن عبدالله بن جعفر:محمد نيز مانند برادرش پس از جنگ و كشتن ده نفر از سپاهيان كوفه خود نيز شهيد گرديد.13- عبدالله بن مسلم بن عقيل:مادرش رقيه دختر حضرت امير عليهالسلام بود شيخ مفيد مينويسد مردي از لشگر عمر بن سعد بنام عمرو بن صبيح تيري بسوي عبدالله فرزند مسلم بن عقيل انداخت عبدالله دستش را سپر كرده به پيشاني خود نهاد آن تير دست او را به پيشانياش دوخت و نتوانست آنرا تكان دهد و ديگري با نيزه بقلبش زد و او را شهيد نمود. [241] .14- محمد بن مسلم بن عقيل:مادرش كنيز بوده و بدست ابومرهم ازدي و لقيط بن اياس جهنني بشهادت رسيده است.17 -16 -15- (محمد بن ابيسعيد بن عقيل - جعفر بن عقيل - عبدالرحمن بن عقيل):فرزندان عقيل نيز پس از ابراز رشادت مانند ديگر شهداء بدرجهي رفيعهي شهادت رسيدند. [ صفحه 257] اصحاب و يارانقوم اذا نودوا لدفع ملمة و الخيل بين مدعس و مكردسلبسوا القلوب علي الدروع كانهم يتهافتون الي ذهاب الانفسمورخين تعداد اصحاب و ياران حسين عليهالسلام را كه در روز عاشورا بدرجهي عاليهي شهادت رسيدهاند باختلاف نوشتهاند.مشهور اينستكه آنان با شهداي بنيهاشم كلا 72 نفر بودهاند و در اين صورت عدهي اصحاب 55 نفر ميشود كه از اين عده هم 32 نفر در شب عاشورا از سپاه عمر بن سعد جدا شده و باردوي حسيني پيوسته بودند.برخي جمع شهداء را 78 نفر نوشتهاند چنانكه در كتاب حيوة الحيوان نقل شده است كه شمر لعين هنگاميكه سر مطهر امام را پيش يزيد نهاد جريان كار را چنين گزارش نمود.ورد علينا هذا في ثمانية عشر رجلا من اهل بيته و ستين رجلا من شيعته... [ صفحه 258] (اين شخص بر ما وارد شده با هيجده نفر از خانوادهاش و شصت نفر از شيعيانش....)و مسعودي در مروج الذهب مينويسد كه با پانصد سوار از خانواده و اصحابش و يكصد پياده بسوي كربلا آمد تا اينكه گويد كساني كه در ركاب او شهيد شدند هشتاد يك تن بودند. [242] .و سيد بن طاوس از حضرت باقر عليهالسلام روايت ميكند كه آنان چهل و پنج نفر سوار و يكصد نفر پياده بودند. [243] .و در زيارت ناحيهي مقدسه 82 نفر نام برده شده است كه 17 نفر آنان بنيهاشم بوده و 65 نفر نيز از اصحاب ميباشند. [244] .بايد دانست كه اين اختلاف آمار ناشي از وضعهاي مختلفه است چون منظور بعضي از مورخين فقط ذكر آن عده از ياران امام بوده كه از مكه يا مدينه همراه او حركت كردهاند و آن جماعتي را كه از روز ورود امام بكربلا تا روز عاشورا هدايت يافته و از سپاه عمر بن سعد بجانب حسين عليهالسلام رفتهاند بحساب نياورده و همچنين كساني را كه از كوفه آمده (مانند حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و ديگران) و باردوي حسيني پيوستهاند و يا اشخاصي را كه روزهاي آخر در اثر قطعي بودن وقوع جنگ احساس خطر نموده و از دور امام پراكنده شدهاند قيد نكردهاند و بعضي مورخين شهداي كوفه را هم مانند مسلم بن عقيل و هاني و عبدالله بن عفيف و ديگران جزو آنها محسوب نمودهاند.بنابراين مجموع ياران امام از بنيهاشم و غيره در حدود 70 الي 80 نفر [ صفحه 259] بوده و آنچه مهم و قابل توجه است وضع روحي و كيفيت جانبازي آنان ميباشد كه تاريخ بشر در تمام ادوار زندگي انسانها نظير چنين قهرماني را بخود نديده و تا ابد نيز نخواهد ديد چنانكه شاعر گويد:فلمتر عيني مثلهم في زمانهم و لا قبلهم في الناس اذا انا يافعيعني چشم من از موقع كودكي مانند آنها را در روزگارشان و نه پيش از آنها در ميان مردم نديده است! و بهترين دليل بر اين ادعا بيان خود حضرت حسين عليهالسلام است كه فرمود:فاني لا اعلم اصحابا اوفي و لا خيرا من اصحابي و لا اهل بيت ابر و لا اوصل من اهل بيتي فجزاكم الله عني خيرا. [245] .(من اصحابي باوفاتر و بهتر از ياران خود و خانداني نيكوتر و مهربانتر از خاندان خود سراغ ندارم از جانب من بشما پاداش خير دهد)و در زيارت ناحيهي مقدسه است كه السلام عليكم يا خير انصار. و اين افضليت و رجحان از چند جهت است كه به بعضي علل آن ذيلا اشاره ميشود:اولا هر گروهي كه با دشمن خود بمقاتله و مبارزه برخيزد هر قدر هم افراد آن گروه شجاع و قويدل و فداكار باشند فقط ميتوانند با نيروي دو يا سه برابر و و حداكثر با عدهي ده برابر خود كارزار كنند چنانكه در غزوهي بدر نيروي كفار و مشركين سه برابر مسلمين بود و اين روش در ساير غزوات و جنگهاي اسلامي حتي در جنگهاي ملل و اقوام ديگر نيز جاري ميباشد اما از بدو خلقت تا كنون هرگز ديده نشده است كه يك جمع كوچكي با عدهي هزار يا پانصد برابر خود بقتال برخيزد جز در پيكار خونين كربلا كه يك گروه 72 نفري در برابر [ صفحه 260] هفتاد هزار يا چهل هزار و يا حداقل در برابر بيست دو هزار نفر بمقاتله و جدال برخاسته بود و تعجب اينجاست كه اين عدهي قليل چنان رعب و وحشتي بدل آن جمع كثير انداخته بودند كه اگر كوچكترين مسامحهاي در عمل از طرف دشمنان صورت ميگرفت هلاك و نابوديشان حتمي و قطعي بود چنانكه در شرح شافيهي ابيفراس و شرح نهجالبلاغهي ابن ابيالحديد نقل شده است كه به يكي از كساني كه در كربلا جزو لشگريان عمر بن سعد بود گفتند واي بر تو آيا ذريهي رسول خدا را بقتل رساندي؟آن شخص در پاسخ گفت سنگ بر دهانت انك لو شهدت ما شهدنا لفعلت ما فعلنا: يعني اگر تو هم آنچه را كه ما ديديم ديده بودي همين كار را كه ما كرديم كرده بودي زيرا گروهي بما حملهور شدند كه دستهايشان بقبضهي شمشير بود و چون شيران درهم شكننده از چپ و راست پهلوانان را بخاك ريخته و خود را بدهان مرگ ميانداختند نه امان ميپذيرفتند و نه رغبتي بمال داشتند و هيچ چيز ميان آنها و مرگ حائل نبود كه يا بايد بر ملك استيلاء يابند و يا بر حياض مرگ وارد شوند و اگر كمي از آنها دست برميداشتيم همهي ما را از دم شمشير ميگذرانيدند پس چگونه ما آنها را نميكشتيم؟ [246] .ثانيا در تمام جنگها سپاهيان از نتيجهي نهائي جنگ بياطلاع بوده و باميد فتح و پيروزي و براي بدست آوردن غنائم و اموال و كسب جاه و مقام و امتيازات ديگر بجنگ ادامه ميدهند در صورتيكه در نظر قهرمانان كربلا نه تنها اين امتيازات مادي و صوري وجود نداشت حتي كشته شدن و شهادتشان هم حتمي و قطعي بود زيرا امام بدانها فرموده بود كه هر كسي خون دل خود را در راه خدا بذل خواهد كرد همراه من بيايد و آنان با علم و يقين بكشته شدن مرگ را استقبال مينمودند! [ صفحه 261] ثالثا موقعيكه مردم را براي شركت در جنگ احضار ميكردند آنان از اطاعت دستور ناگزير بودند زيرا فرار از ميدان جنگ و يا تخلف از حضور در صحنهي كارزار گناه كبيره محسوب شده و مردم طوعا و كرها در آن شركت ميكردند ولي در مورد ياران امام حسين عليهالسلام قضيه بدين صورت نبود با اينكه امام بيعت خود را از آنان برداشت و آنها را در برگشتن بموطنشان آزاد گذاشت (چناكه عدهي كثيري رفتند) معالوصف باقيماندهي همراهان كه ياران حقيقي حضرت بودند با تضرع و زاري از امام خواستند كه آنها را از خود نراند و اجازه دهد كه خون پاكشان را در راه احياي دين خدا بزمين ريخته و جان را نثار جانان نمايند و زبانحالشان چنين بود.جان بزير قدمت خاك توان ديد ولي گرد بر گوشهي نعلين تو نتوان ديدنو الحق كردار آنان گفتارشان را تصديق نمود و هر يك جان در كف اخلاص بقربانگاه عشق شتافته و براي وصول بحريم قرب الهي بهمديگر سبقت ميجستند و چه خوب گفته شاعر:جادوا بانفسهم في حب سيدهم و الجود بالنفس اقصي غاية الجود.يعني آنان جان خود را در راه دوستي سرورشان نثار كردند و بخشيدن جان آخرين حد جود و بخشش است.و ذيلا بكيفيت مبارزهي بعضي از آنان اختصارا اشاره ميشود.برير بن خضير:برير مرد زاهد و عابدي بود و در كوفه مسكن گزيده بود چون خبر حركت امام را از مدينه بمكه شنيد از كوفه خارج شد و بمكه شتافت و در ركاب همايون حسين عليهالسلام بكربلا حركت نمود. [ صفحه 262] روز عاشورا پيش از شروع جنگ، لشگريان بنياميه را پند و اندرز داد و نتيجه نگرفت و پس از جنگ و كشتن يزيد بن معقل كه بمبارزهي او آمده بود بدست آنقوم گمراه شربت شهادت نوشيد.2- عبدالله بن عمير:موقعيكه مبارزهي تن به تن (پس از حملهي عمومي اول) شروع شد غلام زياد بنام يسار مبارز خواست و از ياران حسين عليهالسلام عبدالله بن عمير كلبي بمبارزهي او رفت يسار پرسيد تو كيستي؟ گفت من عبدالله بن عميرم يسار گفت من ترا نميشناسم برگرد و بگو بجنگ من زهير يا حبيب بيايد عبدالله گفت اي پسر زن بدكار مگر در اختيار تو است كه هر كه را خواهي بگزيني سپس بر او حمله كرد و با شمشير از پا درانداخت در اينموقع گمراه ديگري بنام سالم كه غلام ابنزياد بود براي كمك يسار به عبدالله حمله كرد و شمشيري باو حواله نمود كه انگشتان دست چپش بريده شد و عبدالله چون شير خشمگين به سالم حمله كرد و او را هم بدنبال اولي بقتل رسانيد و آنگاه چنين رجز خواند:ان تنكروني فانا ابن كلب اني امرء ذو مرة و عصبو لست بالخوار عند النكب [247] و پس از جنگ و قتال بدرجهي شهادت نائل گرديد.3- حر بن يزيد رياحي:جريان كار و مبارزهاش در بخش دوم نگارش گرديد.4- حبيب بن مظاهر:قاضي نوراله در مجالس المؤمنين فرموده است كه حبيب بن مظاهر مرد [ صفحه 263] با كمال و جمال بوده و در واقعهي كربلا كهن سال بوده است خدمت حضرت رسول (ص) مشرف گشته و از آنجناب حديث شنيده و قرآن را نيز حفظ داشت پس از رحلت نبي اكرم ملازم علي عليهالسلام شده بود. [248] .موقعيكه حضرت امير عليهالسلام كوفه را پايتخت قرار داد حبيب نيز در كوفه اقامت نمود و هنگام ورود مسلم بن عقيل بكوفه در امر بيعت حضرت حسين عليهالسلام عامل مؤثري بود و چون مسلم گرفتار و شهيد گرديد حبيب با مسلم بن عوسجه شبانه از كوفه فرار كرد و باستقبال امام شتافت و در راه بقافلهي حسيني پيوست و در روز عاشورا عهدهدار فرماندهي جناح چپ قشون كوچك امام بود با اينكه پيرمرد بود رشادت بسيار كرد و به نقلي 62 نفر را كشت و مردي از بنيتميم سرش را از پيكر مباركش جدا نمود و موقع ورود بكوفه آنرا بگردن اسب خود آويزان كرد و پيش ابنزياد ميبرد كه قاسم پسر حبيب كه جوان نورس و نزديك ببلوغ بود آن سر را ديد و شناخت و دنبال مرد تميم براه افتاد آن مرد پرسيد اي پسر براي چه دنبال من ميآئي قاسم گفت منظوري ندارم گفت بيمنظور هم نيستي قاسم گفت اين سر پدر من است آنرا بمن بده تا دفن كنم گفت پسر جان امير راضي نميشود و من ميخواهم از او جايزهي هنگفتي بگيرم قاسم گفت ولي خدا ترا كيفري بد خواهد داد و گريه نمود و همواره در صدد انتقام از آن مرد بود تا زمان مصعب بن زبير فرصتي يافت و قاتل پدرش را روانهي دوزخ نمود. [249] .5- مسلم بن عوسجة:مردي شجاع و دلاوري نامدار بود كه در بيشتر غزوات شركت داشت او نيز در كوفه اقامت گزيده و با مسلم بن عقيل در امر بيعت امام عليهالسلام همكاري [ صفحه 264] مينمود و پس از شهاد حضرت مسلم از كوفه خارج شد و در كربلا بخدت امام رسيد و در شب عاشورا هم بخدمت آنحضرت عرض ارادت و اخلاص نمود.موقعيكه عمرو بن حجاج فرمانده جناح راست سپاهيان بنياميه با همراهانش حملهي عمومي بر ياران امام عليهالسلام نمود مسلم بن عوسجه در اين حمله پس از ابراز شجاعت بزمين افتاد و هنگاميكه حضرت ببالين او رسيد فرمود اي مسلم خدا رحمت كند ترا و اين آيه را تلاوت فرمود:فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا. [250] .(پس بعضي از آنها بعهد و پيمان خود وفا كردند (به شهات رسيدند) و بعضي از آنها هم در انتظارند و تغيير و تبديلي ندادند).حبيب بن مظاهر كه همراه امام بود بمسلم گفت اي مسلم اين زمين افتادن تو بر من بسيار ناگوار است ولي مژده باد ترا به بهشت مسلم با صداي ضعيفي گفت خدا ترا به خير و نيكي بشارت دهد حبيب گفت اگر چنين نبود كه من هم بدنبال تو به شهادت خواهم رسيد دوست داشتم هر وصيتي داري من انجام دهم مسلم ضمن اشاره با دست خود بامام به حبيب گفت تا زندهاي دست از ياري او برمدار حبيب گفت به پروردگار كعبه قسم كه چنين كنم پس از اين گفتگوها مرغ روحش از قفس كالبد خارج شده و در فضاي گلشن ملكوت به پرواز آمد. [251] .6- نافع بن هلال:نافع بن هلال مرد شجاعي بود علاوه بر مجروحين تعداد دوازده نفر از سپاهيان عمر بن سعد را بقتل رسانيد و جنگ سختي كرد تا اينكه دو بازويش شكست و او را اسير كردند شمر بن ذيالجوشن و يارانش او را كشان كشان بنزد [ صفحه 265] عمر بن سعد بردند، ابنسعد گفت واي بر تو اي نافع با نفس خود چه كردهاي؟نافع گفت خداي من ميدانيد كه با نفس خود چه كردهام و در حاليكه خون از سرش بريش او ميريخت گفت قسم بخدا سواي مجروحين 12 نفر از لشگر شما را كشتهام و هرگز نفس خود را از جهادي كه كردهام ملامت نخواهم كرد و اگر براي من ساعد و بازوان ميماند اسير شما نميشدم شمر بعمر بن سعد گفت خدا كارت را بگشايد او را بكش!ابنسعد گفت تو او را آوردهاي اگر ميخواهي خودت او را بقتل رسان شمر شمشيرش را بلند كرد نافع گفت:قسم بخدا اگر تو در زمرهي مسلمانان بودي بر تو سخت بود كه خدا را ملاقات كني در حاليكه دستت بخون ما آلوده باشد و من خدا را شكر ميكنم كه مرگ مرا بدست شريرترين مخلوقات خود قرار داده است پس شمر با شمشير او را بقتل رسانيد. [252] .7- ابوثمامه صائدي:از مردان شجاع و از اصحاب حضرت امير و امام حسن عليهماالسلام بود و پس از درگذشت آنها در كوفه مانده بود و همان كسي است كه صندوقداري مسلم بن عقيل را در كوفه بعهده داشت و با پولهاي جمعآوري شده به تهيه و خريد سلاح ميپرداخت.پس از شهادت مسلم از كوفه خارج شد و در كربلا بخدمت امام رسيد و بسيار عابد و زاهد بود و ظهر عاشورا بامام عرض كرد كه دوست دارم آخرين نماز را در حضور شما برگزار كنم و پس از اداي نماز بدرجه شهادت نائل آمد. [ صفحه 266] 8- زهير بن القين:اين مرد شريف ابتداء عثماني مذهب بود و در سال شصتم هجري بزيارت كعبه ميرفت و در موقع مراجعت در منزل زرود بدعوت امام بخدمت آنحضرت رسيد و در اثر هدايت الهي بكاروان حسيني پيوست.او مردي شجاع و باشهامت بود و فرماندهي جناح راست قشون امام را بعهده داشت و در شب عاشورا بامام عرض كرد بخدا سوگند دوست دارم مرا هزار بار بكشند و زنده شوم و مجددا در حضور تو جانبازي كنم.زهير نيز سپاهيان كوفه را موعظه و اندرز داد ولي نتيجه نگرفت حملات شديدي بر آن قوم گمراه نمود و بروايت محمد بن ابيطالب يكصد و بيست نفر را بقتل رسانيد تا بدرجهي شهادت نائل آمد. [253] .9- عابس بن ابيشبيب شاكري:هنگاميكه حضرت مسلم وارد كوفه شد و در منزل مختار بن ابيعبيده براي امام عليهالسلام از كوفيان بيعت ميگرفت عابس بپا خاست و گفت اي مسلم من از مردم بتو سخن نميگويم و نميدانم در باطن اين مردم چيست من فقط از خودم حرف ميزنم بخدا سوگند اگر مرا دعوت كنيد شما را جواب ميدهم و با دشمن شما ميجنگم تا كشته شوم و در اين كار هم جز رضاي خدا هيچ منظوري ندارم. [254] .عابس از رجال شيعه و مردي شجاع و خطيب و عابد و نماز شبخوان بود و در زيارت ناحيه است كه: [ صفحه 267] السلام عليك يا عابس بن ابيشبيب الشاكري اشهد انك مضيت علي ما مضي عليه البدريون و المجاهدون في سبيل الله. [255] .مرحوم مجلسي از محمد بن ابيطالب نقل ميكند كه عابس نزد حسين عليهالسلام آمد و سلام داد و عرض كرد يا اباعبدالله هيچكس در روي زمين چه نزديك و چه دور روز را بشب نرساند كه نزد من عزيزتر و محبوبتر از تو باشد اگر توانائي داشتم كه اين ستم و كشته شدن را بچيزي كه از جان و خون من عزيزتر باشد از تو برطرف سازم انجام ميدادم سلام بر تو يا اباعبدالله شاهد باش كه من بر دين تو و پدرت ميگذرم آنگاه با شمشير بسوي دشمن حمله نمود.ربيع بن تميم (كه از سپاهيان عمر بن سعد بود) گويد چون عابس را ديدم كه رو بميدان آورده او را شناختم و قبلا هم در جنگها شجاعت او را ديده بودم لذا به سپاهيان كوفه گفتم ايها الناس هذا اسد الاسود، هذا ابن ابيشبيب (اي مردم اين شير شيرانست، اين عابس بن ابيشبيب) كسي از شما به تنهائي بمبارزهي او نرود.ربيع بن تميم آوازد برداشت بسوي فوج اعداء گردان افراشتكه ميآيد هژ بري جانب فوج كه عمان است از بحر كفش موجعابس وارد ميدان رزم شد و مبارز طلبيد و كسي جرأت مبارزه با او نكرد عمر بن سعد دستور داد كه از هر طرف او را سنگباران كنند عابس كه چنين ديد كلاه خود را از سر و زره از تن درآورد و بر دشمن حمله كرد و زبانحالش چنين بود: [ صفحه 268] جوشن ز بر فكند كه ماهم نه ما هيم مغفر ز سر فكند كه بازم نيم خروسبيخود و بيزره بدر آمد كه مرگ را در بر برهنه ميكشم اينك چو نوعروسربيع بن تميم گويد بخدا قسم ديدم كه عابس به هر طرف كه حمله ميكرد متجاوز از دويست تن از جلو او فرار ميكردند و رويهم ميريختند تا بالاخره بدرجهي شهادت نائل آمد و سرش را بريدند و من سر او را در دست عدهاي از شجاعان ديدم كه هر كدام دعوي داشت كه من او را كشتهام عمر بن سعد گفت اين مخاصمه را ترك كنيد كسي به تنهائي او را نكشته است و با اين سخن آنها را پراكنده نمود. [256] .10- حنظلة بن سعد:شيخ مفيد و سيد بن طاوس مينويسند كه حنظلة بن سعد آمد و در برابر امام ايستاد و ضمن اينكه با سينه و صورت خود او را از آسيب تيرها و نيزهها و شمشيرها حفظ ميكرد بكوفيان چنين خطاب نمود:يا قوم اني اخاف عليكم مثل يوم الاحزاب، مثل دأب قوم نوح و عاد و ثمود و الذين من بعدهم و ما الله يريد ظلما للعباد، و يا قوم اني اخاف عليكم يوم التناد، يوم تولون مدبرين مالكم من الله من عاصم. [257] .يعني اي قوم: من ميترسم كه مانند عذابهائي كه بر لشگريان احزاب و امتهاي گذشته چون قوم نوح و قوم عاد و ثمود و كساني كه بعد از آنها بودند نازل شد بر شما هم نازل شود و خداوند به بندگان خود ارادهي ستم نميكند، و [ صفحه 269] اي قوم من ميترسم بر شما از روز قيامت، روزيكه از محشر بسوي دوزخ رو گردانيد و كسي نباشد كه شما را از عذاب خدا نگهداري نمايد.اي قوم حسين (ع) را نكشيد كه خداوند بوسيلهي عذاب شما را هلاك گرداند و كسيكه بخدا افتراء بندد نااميد و زيانكار است. [258] .و در مناقب مينويسد كه حسين (ع) به حنظله فرمود: اي پسر سعد اين گروه موقعيكه از قبول تو موعظهي خودداري كرده و تو و يارانت را ناسزا گفتند مستوجب عذاب شدند پس چگونه ميشود حال اين جماعت كه اكنون برادران صالحت را كشتهاند؟حنظله عرض كرد راست فرمودي فدايت شوم آيا بسوي پروردگارمان نرويم و به برادران خود ملحق نشويم؟حضرت فرمود برو بسوي آنچه براي تو بهتر از دنيا و مافيها است و بسوي ملكي كه هرگز كهنه و فرسوده نشود حنظله ضمن سلام و توديع امام بميدان كارزار شتافت و پس از جنگ و قتال شديد بدرجهي شهادت رسيد. [259] .اسامي بقيهي شهداي كربلا كه در زيارت ناحيهي مقدسه از آنها نام برده شده است بشرح زير ميباشند:11- سعد بن عبدالله حنفي:12- بشر حضرمي:13- يزيد بن حصين الهمداني:14- عمر بن كعب الانصاري: [ صفحه 270] 15- نعيم بن عجلان الانصاري:16- سليمان مولي الحسين (ع):17- قارب مولي الحسين (ع):18- منجح مولي الحسين (ع):19- عمرو بن قرظة الانصاري:20- انس بن كاهل الاسدي:21- قيس بن مسهر الصيداوي: (از شهداي كوفه است)22- عبدالله بن عروة:23- عبدالرحمن بن عروة:24- جون بن حوي:25- شبيب بن عبدالله النهشلي:26- حجاج بن زيد السعدي:27- قاسط بن ظهير:28- كرش (كردوس) بن ظهير:29- كنانة بن عتيق:30- ضرغامة بن مالك:31- حوي بن مالك:32- عمرو بن ضبيعه:33- زيد بن ثبيت:34- عبدالله بن يزيد: [ صفحه 271] 35- عبيدالله بن يزيد:36- عامر بن مسلم:37- قعنب بن عمرو التمري:38- سالم مولي عامر بن مسلم:39- سيف بن مالك:40- زهير بن بشر الخثعمي:41- زيد بن معقل الجعفي:42- حجاج بن مسروق الجعفي:43- مسعود بن الحجاج:44- پسر مسعود بن الحجاج:45- مجمع بن عبدالله العائذي:46- عمار بن حسان بن شريح الطائي:47- حباب بن الحارث:48- جندب بن حجر الخولاني:49- عمر بن خالد الصيداوي:50- سعيد مولي عمر بن خالد:51- يزيد بن زياد بن مهاصر الكندي:52- زاهد مولي عمرو بن الحمق:53- جبلة بن علي الشيباني:54- سالم مولي بني المدنيه الكلبي: [ صفحه 272] 55- اسلم بن كثير الازدي:56- زهير بن سليم الازدي:57- قاسم بن حبيب الازدي:58- عمر بن جندب الحضرمي:59- عبدالرحمن بن عبدالله بن الكدر الارحبي:60- عمار بن ابيسلامة الهمداني:61- شوذب مولي شاكر:62- شبيب بن الحارث بن سريع:63- مالك بن عبد بن سريع:64- سوار بن ابيعمير:65- عمرو بن عبدالله الجندعي:تا موقعيكه جهان پايدار و گردش روزگار برقرار است هر كسي بايد سر تعظيم بآستان مقدس اين شهداي راه حق فرودآورده و بگويد:السلام عليكم يا خير انصارالسلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبي الدار، بوأكم الله مبوء الابرار اشهد لقد كشف الله لكم الغطاء و مهد لكم الوطاء و اجزل لكم العطاء و كنتم عن الحق غير بطاء و انتم لنافر طاء و نحن لكم خلطاء في دار البقاء و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. [260] . [ صفحه 273] زنان و اطفاليا ويلهم من رسول الله كم ذبحوا ولدا له و كريمات له اسرواما ظنهم برسول الله لو نظرت عيناه ما صنعوا لو انهم نظروا(سيد بحرالعلوم)شيخ مفيد و امين الاسلام طبرسي براي امام حسين عليهالسلام چهار زن و شش فرزند (چهار پسر و دو دختر) نوشتهاند و حضرت سجاد را بزرگتر از علي اكبر دانستهاند كه مادرش شهربانو دختر يزدگرد ساساني و مادر علي بن الحسين شهيد هم ليلي دختر ابيمرة بن عروة بن مسعود ثقفي بود.پسر سومين را جعفر بن الحسين نوشتهاند كه در زمان حيات پدرش فوت كرده و اولادي از او باقي نمانده و مادرش از قبيلهي قضاعه بوده است.چهارمين پسر او عبدالله رضيع بود كه در روز عاشورا تيري آمده و در دامان پدرش او را ذبح كرده است و مادرش رباب دختر امرءالقيس بود. [ صفحه 274] از دخترهاي امام يكي سكينه كه مادرش همان رباب دختر امرءالقيس بود و ديگري فاطمه كه مادرش اماسحق دختر طلحة بن عبيدالله تيميه بود. [261] .ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبين پسر ديگري نيز بنام ابوبكر بن الحسين كه (مادرش كنيز بوده و) در روز عاشورا بشهادت رسيده نوشته است. [262] .بعضي مورخين دختر ديگري نيز بنام رقيه براي آنحضرت نوشتهاند كه موقعيكه اهل بيت در شام بودند در آنجا وفات يافته است.ابنشهرآشوب علاوه بر چهار پسري كه نام برده شد دو پسر را نيز بنام محمد و علي اصغر - از اولاد آنحضرت دانسته و يك دختر نيز بنام زينب (كه شايد همان رقيه باشد) بتعداد دختران امام افزوده است.و صاحب كشف الغمه هم مانند ابنشهرآشوب 9 تن از اولاد حسين (ع) را نام برده و يك دختر چهارمي نيز بدون قيد نام بحساب آورده است. [263] .بنابراين، روايات مورخين مزبور مؤيد عقيدهي كساني است كه حضرت علي اصغر را غير از عبدالله رضيع دانستهاند. [264] .تعداد زنان و كودكان اسير شده از اهل بيت را مختلف نوشتهاند صاحب منتخب التواريخ مينويسد كه شش تن از دختران اميرالمومنين علي عليهالسلام جزو اسراء بودند (حضرت زينب كبري، جناب امكلثوم، جناب فاطمه، جناب صفيه، جناب رقيه، جناب امهاني) كه اولي از فاطمهي زهرا عليهاالسلام و پنج دختر ديگر از ساير زوجات حضرت امير بودند. [ صفحه 275] همچنين زوجات حسين عليهالسلام و دو دختر آنحضرت (فاطمه و سكينه) جزو اسراء بوه و بروايتي رقيه هم بوده كه در خرابهي شام رحلت كرده است. [265] .و از مردان علي بن الحسين (حضرت سجاد عليهالسلام) بود كه مصلحة در كربلا بعلت بيماري معده در جنگ شركت نكرده و پس از شهادت پدرش بمسند امامت نشسته بود و حضرت باقر عليهالسلام هم كه طفل سه ساله بود در خدمت پدر جزو اسراء بشام رفته و در مجلس يزيد نيز حضور داشته است.مصعودي در اثبات الوصية مينويسد موقعيكه امام زينالعابدين و ساير اسراء بمجلس يزيد وارد شدند پس از گفتگو با او يزيد دربارهي آنحضرت با مجلسيان مشورت كرد اهل مجلس يزيد كه در خباثت از يزيد كمتر نبودند ضمن گفتن سخن زشت و ناشايست بقتل زينالعابدين اشاره كردند حضرت باقر (ع) كه دو سال و چند ماه بيشتر از عمرش نگذشته بود حمد و ثناي الهي را بجا آورد و به يزيد فرمود جلساي تو بتو اشارهاي نمودند بر خلاف آنچه جلساي فرعون دربارهي موسي بفرعون اشاره كردند زيرا مجلسيان فرعون گفتند موسي و برادرش را نگاهدار ولي اهل مجلس تو بكشتن ما اشاره كردند و البته اين بيعلت نيست و سببي دارد.يزيد پرسيد سببش چيست؟حضرت باقر فرمود جالسين فرعون حلالزاده بودند ولي مشاورين تو حلالزاده نيستند زيرا انبياء و اولاد انبياء را جز حرامزاده كسي نميكشد پس يزيد سر بزير انداخت و دستور داد اهل بيت را از مجلس بيرون بردند. [266] .و ديگر در ميان اسراء حسن بن حسن (حسن مثني) فررند امام حسن (ع) بود كه حضرت حسين (ع) دختر خود فاطمه را باو تزويج كرده بود. [ صفحه 276] حسن مثني روز عاشورا در جنگ شركت نموده و مجروح شده بود اسماء بن خارجه كه خويش مادري حسن مثني بود او را از ميان زخميها بيرون كشيده و بكوفه برد و مداوا كرد و بعد جزو اسراء درآمد همچنين برواياتي عمر فرزند ديگر امام حسن (ع) نيز جزو اسراء بود. [267] .آنچه مهم و قابل توجه است اينست كه اداره كردن اين زنان و كودكان در آن شرايط نامساعد كه كار بسيار مشكل و طاقتفرسائي است بعهدهي حضرت زينب عليهاالسلام بود.يك زن داغديده و برادر مرده و مصيبزده و خسته با آنهمه مشكلات چه ميكرد؟آه و فغان زنان حرم - گرسنگي و تشنگي - ناله و ضجهي كودكان - شماتت اعداء - ظلم و ستم لشگريان بنياميه هر يك عواملي بود كه قويترين مردان را از پا درميآورد تا چه رسد بزنان اما زينب كبري كه تربيت يافتهي مهد ولايت بوده و در دامن عصمت زهرا عليهاالسلام نشو و نماء كرده بود چنان عزم و ارادهي قوي نشان داد كه دوست و دشمن را به تحير و اعجاب واداشت، او نه تنها در برابر آنهمه ناملائمات و سختيها خم بابرو نياورد بلكه به هر شهري كه وارد ميشد و در هر مجلسي كه مينشست با قدرت بيان و نفوذ منطق خود همهي شنوندگان را چنان مجذوب و مبهوت مينمود كه بالاتفاق تحت تسخير و تسلط كلام ملكوتي او درميآمدند و اثر تبليغاتي او بود كه نقشهي شهادت امام را تكميل كرد و قيام و نهضت حسيني را مثمر ثمر گردانيد و توضيح مطلب بنحو كامل در بخش آتي بيان خواهد شد. [ صفحه 278] تجزيه و تحليل موضوع شهادت امام و رمز قيام او
خصوصيات اخلاقي و نژادي بنيهاشم و بنياميهليس امية كهاشم و لا حرب كعبدالمطلب و لا ابوسفيان كابيطالب، و لا المهاجر كالطليق، و لا الصريح كاللصيق.«از نامه علي عليهالسلام بمعاويه»بنيهاشم و بنياميه ظاهرا دو شاخهي يك درختند كه ريشهي آنها بعبدمناف و بالاخره بقريش ميرسد ولي با همهي اين پيوستگي و نزديكي بهم خاندان آنها با يكديگر تفاوت فاحش و بزرگي در سرشت دارند.برخي از اهل تحقيق نسب اميه را كه مردي كثيف و بدنامي بوده از قريش ندانسته و او را غلام رومي ميدانند كه عبدشمس در زمان جاهليت وي را خريده و بفرزندي پذيرفته است شيخ محمد عبده در شرح نامهاي كه حضرت امير (ع) بمعاويه نوشته و اشاره فرموده است كه ليس امية كهاشم. و لا الصريح كاللصيق مينويسد:و الصريح صحيح النسب في ذوي الحسب و اللصيق من ينتمي اليهم و هو اجنبي عنهم. [ صفحه 279] يعني صريح كسي است كه صحيح النسب باشد و لصيق كسي است كه بخانداني نسبت دهند و او از آنان بيگانه باشد. [268] .بنيهاشم عموما مردمي باعاطفه و مهربان و باشهامت و بخشنده و خوشرو بوده و بنياميه اشخاص سودپرست و مادي و خودخواه و نفعطلب بودند.اين دو خانواده از نظر تربيت و اخلاق و همچنين از حيث گفتار و كردار با همديگر اختلاف زياد داشتند و قضايا و امور جهان را هر يك مطابق ذوق و انديشهي خود توجيه و تفسير مينمودند چنانكه حضرت امير فرمايد (بنياميه دورانديش و مكار و سركش و ترشرويند و بنيهاشم بخشنده و فصيح و خيرخواه و خوشرو هستند)هاشم و اولاد او خوي ديني داشتند در صورتيكه بنياميه فاقد اين صفت بوده و همت آنان در راه نيل برياست دنيوي و بدست آوردن ثروت مصرف ميشد.بنيهاشم بدين آباء و اجداد خود كه خداپرستي بود اعتقاد داشته و در زمان جاهليت نيز پيرامون بت و بتپرستي نگرديدند در حاليكه بنياميه پس از ظهور اسلام هم چنانكه اعمال آنها گواهي ميدهد بظاهر مسلمان بوده و در باطن عقايد ديگري داشتند. [269] .تفاوت و اختلاف اخلاقي كه ميان اميه و هاشم در نهاد و سرشت آنها بود آثار خود را در دورهي جاهليت و قبل از اسلام بخوبي ظاهر ساخت چنانكه مردم در رفع گرفتاريهاي خود به تيرهي هاشم روآورده و درمان درد خود را از آنان خواستار ميشدند آنها نيز با شتاب و عجلهي فراوان در برآوردن حاجت مستمندان و دفع ستمگري و بيدادگري ظالمان قيام مينمودند و از هيچ كوششي در [ صفحه 280] راه آسايش و رفاه مردم فروگذار نميكردند در صورتيكه بنياميه برعكس آنان گوش شنوائي براي شنيدن نالهي نيازمندان نداشته و تمام سعي خود را در راه تأمين منافع مادي خود بعمل ميآوردند.كار اولاد هاشم در جاهليت رياست ديني و حفظ مناصب و مشاغل روحاني بود اما فرزندان عبدشمس فقط دنبال سوداگري رفته و در سياستبازي مداخله ميكردند. بنا بقانون روانشناسي روحيات هر كسي را از شغل و حرفه و ذوق وي ميتوان بدست آورد بنابراين تصدي امور ديني كه مستلزم امانت و درستي و وظيفهشناسي است اخلاق و عادات بنيهاشم را تفسير ميكند چنانكه عبدالمطلب روي عقيده و ايماني كه بخداوند داشت موقع هجوم اصحاب فيل بمكه كه شترانش بغارت رفته بود پيش ابرهه رفت و گفت بگو تا شتران مرا بازدهند ابرهه گفت من ترا بزرگتر از اينها ميدانستم و اگر از من درخواست ميكردي دست از تخريب خانه كعبه برميداشتم.عبدالمطلب گفت: انا رب الابل و للبيت رب يحميه. (من صاحب شترانم و خانه خودش خدائي دارد كه آنرا حمايتش كند)دينداري و مقيد بودن بآيين خداپرستي تجليات روح انساني را بحد اعلي ميرساند و باطن و ضمير شخص را روشن و پاكيزه ميسازد و عاليترين فضائل اخلاقي و ملكات انساني را در آدمي بوجود ميآورد از اينرو فرزندان هاشم داراي صفات حميده و خصال ستوده بوده و غريزهي عاطفه و نوعپروري نيز در نهاد آنها بوديعه گذاشته شده بود و بهمين جهت علت ظهور پيغمبر اكرم نيز از نژاد هاشم بر مبناي اين اصل است و اين تيره هر قدر گسترش يافت خصوصيات ديني و اخلاقي را در نوادهها و نبيرههاي خود بارث گذاشت چنانكه اگر خانوادهي [ صفحه 281] رسالت و اولاد علي (ع) را بنگريم بحكم تاريخ سلحشوري و صراحت لهجه و شهامت و شجاعت و جود و بخشش و قدرت بيان و نفوذ كلام، علو طبع و همت و غيرت و بالاخره كليهي سجاياي اخلاقي در وجود آنها متمركز بوده است.بر عكس خاندان بنياميه به بيديني و بتپرستي و فساد و آلودگي نسب معروف و مشهور و گفتار و كردارشان عموما بر خلاف مباني ديني و اصول اخلاقي بوده است.اين اختلافات اخلاقي و تناقضات روحي بين دو تيرهي بنيهاشم و بنياميه منجر بايجاد خصومت و دشمني در ميان اعقاب آنها در مسير تاريخ گرديده و نتايجي بوجود آورد كه در فصول بعدي بشرح كيفيت آنها اختصارا اشاره ميشود. [ صفحه 282] اختلافات دو تيرهداستان پسر هند مگر نشنيدي كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيدپدر او لب و دندان پيمبر بشكست مادر او جگر عم پيمبر بمكيدخود بناحق حق داماد پيمبر بگرفت پسر او سر فرزند پيمبر ببريد.سلسله جنبان فجايع تاريخي اسلام (پس از غوغاي سقيفه) خاندان اموي بوده و سير تاريخ اسلام با زندگاني اين دودمان بستگي دارد.پيش از اينكه حسين عليهالسلام و يزيد پليد وجود داشته باشند ميان بنيهاشم و بنياميه از ديرباز خصومت و دشمني وجود داشت.اولين بار كه رقابت و دشمني ميان اين دو خاندان واقع شد رقابت اميه فرزند (يا فرزندخواندهي) عبدشمس با عموي خود هاشم بن عبدمناف بر سر رياست بود و بالاخره كار اين رقابت بحكميت كشيد و اميه محكوم شد و بشام رفت و چندين سال در آنجا اقامت گزيد و بهمين سبب بنياميه در شام داراي نفوذ محلي شدند.كار بنياميه در شام بالا گرفت و از راه تجارت داراي قدرت و اهميتي [ صفحه 283] شدند، در زمان عبدالمطلب كه مناصب بين قبائل تقسيم شد سدانت و حراست خانهي خدا (كعبه) كه از همهي مناصب مهمتر بود و همچنان سقايت حجاج از آن بنيهاشم شد و رياست كاروان تجارت بعهدهي بنياميه واگذار گرديد، فرماندهي جنگ و لشگركشي به بنيمخزوم داده شد و سفارت ممالك در قبيلهي عدي بود. [270] .و باز ميان عبدالمطلب و حرب بن اميه محاكمهاي درگرفته بود كه نفيل بن عبدالعزي به حرب گفت:ابوك معاهر و ابوه عف و ذاد الفيل عن بلد حراميعني پدر تو اميه مرد زناكاري بود و پدر عبدالمطلب پاكدامن و عفيف بود و عبدالمطلب فيل را از بلد حرام دفع كرد. [271] .چون حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم به پيغمبري مبعوث گرديد و چنين افتخاري كه بالاتر از هر افتخاري است نصيب بنيهاشم شد بنياميه نتوانستند از حسد و كينه خودداري كنند زيرا ديدند كه اگر عرب پيرو شريعت او شوند رياست و قدرت بنياميه بكلي پايان خواهد يافت بدين سبب در راه اشاعهي اسلام مخالفت كردند و اين مخالفت و كارشكني تا فتح مكه بقوت خود باقي بود.ابوسفيان بن حرب كه در زمان پيغمبر اكرم (ص) بزرگ خاندان اموي بود در بيشتر غزوات آنحضرت كه در داخل عربستان بوقوع پيوست رئيس بتپرستان و مشركين مكه بود و در واقع جنگهاي احد و بدر و احزاب و غيره را او بوجود آورد و پس از بيست و يكسال مخالفت و دشمني با نبي گرامي بالاخره در فتح مكه از ترس شمشير بظاهر مسلمان شد ولي در باطن بكفر و بتپرستي خود باقي ماند و [ صفحه 284] بهترين دليل بر كفر و بتپرستي او گفتار و بيان خود اوست كه در زمان خلافت عثمان اظهار نمود، موقعيكه عثمان بخلافت رسيد چند نفر از سران بنياميه در مجلس او بودند كه ابوسفيان وارد شد و چون در اثر پيري چشمانش كمسو شده و اشخاص را درست نميشناخت پرسيد آيا غير از بنياميه كس ديگري هم در مجلس هست؟گفتند نه گفت پس اين گوي خلافت را مانند توپ بازي بهم پاس دهيد تا دست ديگري نيفتد و اين خلافت همان حكومت و رياست است و من هرگز به بهشت و دوزخ ايمان ندارم. [272] .و همين سخن كفرآميز ابوسفيان را نوهي شرابخوارش يزيد پليد در قالب شعر ريخت و گفت:لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحي نزل(فرزندان هاشم با ملك و رياست بازي كردند پس نه خبري آمده و نه وحياي نازل شده است).محمد بن جرير طبري مينويسد ابوسفيان بر الاغي سوار بود و معاويه افسار مركب را گرفته و برادرش نيز از پشت سر مركب را براه ميانداخت پيغمبر فرمود:لعن الله الراكب و القائد و السائق [273] . (خدا به هر سه لعنت كند) [ صفحه 285] پس از قتل عثمان كه زمام خلافت اسلامي بدست صاحب حقيقي آن افتاد نوبت دشمني و طغيان بمعاويه پسر ابيسفيان رسيد.معاويه اگر چه از نظر نسب فرزند ابيسفيان محسوب ميشود ولي بنقل زمخشري در ربيع الابرار او را به چهار پدر نسبت ميدهند. [274] .مؤيد قول زمخشري فرمايش امام حسن (ع) است كه بمعاويه فرمود من ترا بهتر ميشناسم زيرا همان كسي هستي كه در فراش مشترك متولد شدهاي. [275] .ابن ابيالحديد نيز در شرح نهجالبلاغه بهمين مطلب اشاره كرده است. [276] .زياد بن سميه هم پيش از رفتن بطرف معاويه در پاسخ نامهي معاويه كه او را زياد بن سميه نام برده بود چنين نوشت اگر من فرزند سميهام تو فرزند جماعتي هستي. [277] .معاويه نيز مانند پدرش پس از فتح مكه از ترس شمشير با اكراه تمام ظاهرا اسلام آورد ولي بكفر و بتپرستي خو باقي ماند.حضرت امير عليهالسلام در نامهايكه بمعاويه نوشته بدين مطلب اشاره كرده و فرمايد:و اني لعلي المنهاج الذي تركتموه طائعين و دخلتم فيه مكرهين. [278] . [ صفحه 286] (و من يقينا در راه حقي (اسلام) هستم كه شما با ميل و اختيار آنرا ترك نموديد و از روي اجبار و اكراه هم بآن داخل شده بوديد).مطرف بن مغيره ميگويد با پدرم مغيره بر معاويه وارد شديم پدرم همواره با معاويه ملاقات و مجالست ميكرد و در بازگشت براي ما از معاويه سخن ميگفت و از زيركي او تعجب ميكرد يكشب بمنزل آمد و از خوردن شام خودداري نمود، او را غمناك ديدم ساعتي منتظر ماندم كه خودش سبب اندوه و غمش را بگويد و گمان كردم كه در كار و شغل ما تصميمي گرفته شده است.گفتم چرا امشب غمناكي؟گفت پسرم من از نزد خبيثترين مردم آمدهام من با معاويه خلوت كردم و باو گفتم تو بآرزوهايت رسيدهاي اكنون پير شدهاي وقت آنست كه عدالت اظهار كني و خير و نيكي را گسترش دهي و به برادرانت از بنيهاشم نظر كني و صلهي رحم نمائي بخدا سوگند امرز چيزي كه تو از آن بترسي نزد ايشان نيست.معاويه گفت هرگز، هرگز چنين كار نكنم سپس از ابيبكر و عمر و عثمان ياد كرد كه هر يك از آنها حكومت يافتند وقتي هلاك شدند و از ميان رفتند اسمشان هم از ميان رفت ولي در هر روز پنج مرتبه فرياد بلند ميشود اشهد ان محمدا رسول الله با اين برنامه چه كاري باقي ميماند بخدا سوگند بايد اين مراسم دفن و متروك شود. [279] .معاويه با بيان اين عقايد خبث ذات و كفر باطني خود را آشكار ميكند و صراحة اظهار ميدارد كه بايد نام پيغمبر اكرم (ص) كه در مأذنهها شبانهروز پنج نوبت گفته ميشود از بين برود و نامي از اسلام و آورندهي اسلام باقي نماند.اما او نميدانست كه خداوند نام پيغمبر عزيزش را بمدلول آيهي كريمهي [ صفحه 287] و رفعنا لك ذكرك [280] براي ابد بلندآوازه ساخته و نه تنها معاويه بلكه تمام دنيا نميتواند نور خدا را خاموش سازد.حسن بصري گويد در معاويه چهار خصلت بود كه هر يكي به تنهائي موجب هلاكت و علامت بيديني و خبث باطن اوست:1- بوسيلهي اشخاص احمق و نادان (چون اهل شام) بر كار مسلط شد و بدون اعتناء بفضيلت اصحاب پيغمبر كه در آن زمان وجود داشت بزور و اجبار بر مردم حكمراني نمود.2- پسر دائمالخمرش يزيد را كه حرير ميپوشيد و طنبور ميزد جانشين خود قرار داد.3- زياد بن سميه را كه ناپاكزاده بود برادر خود خواند در صورتيكه پيغمبر فرمود الولد للفراش و للعاهر حجر.4- مرد بزرگواري مانند حجر را با يارانش بخاطر دوستي علي عليهالسلام بقتل رسانيد. [281] .دانشمند مسيحي جرج جورداق در جزء چهارم اثر ارزندهي خود (الامام علي) مينويسد:فرد شاخصي از بنياميه كه تمام خصال و اعمال زشت اميه را دارا بوده معاوية بن ابيسفيان است و اول چيزي كه از صفات معاويه بچشم ميخورد اينست كه او از انسانيت و اسلام خبري نداشت و اعمال او اين مطلب را ثابت نمود كه او از اسلام دور بود. [282] . [ صفحه 288] معاويه در زمان خلافت عمر از جانب او بحكومت دمشق منصوب شده بود و چون خلافت بعثمان رسيد تمام سوريه و شامات از طرف عثمان باو واگذار گرديد و چون خبر قتل عثمان و بيعت مردم را با علي عليهالسلام شنيد دانست كه با اين خليفهي برحق نميتواند كنار بيايد يا بايد با آنحضرت بيعت كند و از حكومت شام كنار رود و يا با او درافتد و خلافت را از آن خود كند.معاويه چون شخص بيدين و بيايمان و در عين حال حيلهگر و نيرنگباز بود راه دوم را اختيار كرد ولي براي اينكه بهانه و دستآويزي لازم بود او پس از اندك تأمل بهترين بهانه قتل عثمان را دانست و دستور داد پيراهن او را از مدينه بشام آوردند سپس آنرا دستآويز خود قرار داد و با كمال وقاحت و بيشرمي علي عليهالسلام را بقتل عثمان متهم نمود!معاويه در نتيجهي اين اتهام مردم شام را عليه علي عليهالسلام شورانيد و جنگ صفين را بوجود آورد كه پس از چندين ماه قتل و كشتار از طرفين چون در آستانهي سقوط حتمي قرار گرفت در اثر نيرنگ عمرو بن عاص اختلاف و پراكندگي در ميان سپاهيان حضرت امير بوجود آورد و در نتيجه كار بحكميت كشيد و آن هم بظاهر بنفع معاويه خاتمه پذيرفت.معاويه مقصود و هدفي جز امارت نداشت از اينرو بيتالمال مسلمين را در راه پيشرفت نقشههاي اهريمني خود مصرف نمود و اول كاري كه كرد خلافت سادهي اسلامي را بشكل حكومت روميان درآورد و تشكيلات دستگاه خود را با سازمانهاي اداري آنان منطبق ساخت و براي خود حاجب و دربان و غيره معين كرد. [283] . [ صفحه 289] از اعمال زشت و كفرآميز معاويه يكي هم سب علي عليهالسلام و بعضي از اصحاب بود كه در مجالس عمومي خطيبهاي بيدين آنحضرت را بدستور معاويه سب ميكردند و منظور معاويه از سب علي عليهالسلام اين بود كه دشمني او را در اذهان مردم جايگزين كند زيرا نسل جديد و اطفال نابالغ كه از كوچكي در مساجد و مجالس از خطباء بيايمان سب حضرت امير را ميشنيدند در روح و انديشهي خود نسبت بآن بزگوار احساس كينه و دشمني ميكردند و وقتي بحد رشد ميرسيدند دشمن خونخوار او ميگرديدند.پس از شهادت علي عليهالسلام در سال چهلم هجري كه خلافت الهيه بامام حسن مجتبي (ع) تعلق گرفت آنحضرت هم مانند پدرش ابتداء معاويه را بترك طغيان و سركشي و باطاعت و بيعت خود دعوت نمود و چون معاويه در دشمني و عناد خود باقيمانده و بهيچوجه حاضر بشنيدن حرف حق و منطقي نبود لذا مجددا ميان نيروهاي رزمي شام و عراق جنگ و خصومت بوقوع پيوست و جاسوسان و طرفداران معاويه بتحريكات پنهاني او سپاهيان امام را با ايجاد آشوب و بلوا متفرق و زمينه را براي پيروزي معاويه آماده نمودند.چون امام حسن (ع) با توجه بشرايط و امكانات موجود ادامهي جنگ را با معاويه موجب از بين رفتن خود و يارانش و در نتيجه از بين رفتن دين مقدس اسلام ديد از اينرو پيشنهاد صلح معاويه را پذيرفه و بجنگ و خونريزي خاتمه داد. [ صفحه 290] صلح امام حسن با معاويهفنهضة الحسين وليدة صلح الحسن بل هي جزء متمم له.الحن بن علي ص 144 تاليف دانشمند لبناني - كامل سليمانعدهاي از كوتهفكران چنين تصور كردهاند كه صلح امام حسن (ع) با معاويه دليل بر ضعف ارادهي اوست و اگر حضرت حسين (ع) زمام امور را در دست ميگرفت با معاويه بجنگ ميپرداخت و حتي بعضي پا را فراتر نهاده و ميگويند حسين عليهالسلام در اينمورد ببرادرش اعتراض كرد و امام حسن (ع) او را بسكوت وادار نمود.كسانيكه چنين افكار و عقايدي دارند بمقام شامخ و ملكوتي امام آشنائي نداشته و تحت تأثير نوشتههاي مستشرقين و يا سخنان نويسندگان اهل سنت قرار گرفتهاند براي نمونه به چند جمله از كتاب علي و فرزندانش نوشته دكتر طه حسين نويسندهي مصري دربارهي حسنين عليهماالسلام ذيلا اشاره ميشود:(اين دو برادر، حسن و حسين، از حيث اخلاق و مزاج و رفتار با هم اختلاف [ صفحه 291] داشتند، حسن ملايم و ظريف و بانزاكت بود و اين صفات جنگ و خونريزي را نزد او منفور ساخته بود و صلح را بر جنگ ترجيح ميداد.اما حسين مانند پدرش علي در راه حق شديد و سختگير بود و از مسامحه در كاري كه نبايد در آن مسامحه بشود خوشش نميآمد و از صلح برادرش حسن با معاويه ناراحت بود و زبان باعتراض گشود، ولي حسن او را تهديد كرد كه تا انجام يافتن صلح او را بزنجير خواهد كشيد!!حسين بر خلاف حسن زن زياد نميگرفت و از زندگي راحت و پر از رفاهيت خوشش نميآمد و در صدد جلب محبت ديگران نبود و نسبت بخود و ديگران سخت بود.) [284] .بطوريكه ملاحظه ميشود نويسندهي مصري در اين چند جمله حسنين عليهماالسلام را درست در مقابل هم قرار داده از يكي انساني ساخته ملايم و راحتطلب و گوشهگير و مسامحهكار و صلحدوست كه زنان زيادي گرفته و در گوشهاي مشغول عيش و خوشگذراني بوده است و از ديگري انساني تصور كرده خشن و تندخو و سختگير و جنگجو كه مانند پدرش علي بوده است و چنين تقابلي را منطقيون تقابل ضدين گويند در صورتي كه اين مقايسه و تقابل بهيچوجه دربارهي آنها صحيح نبوده و اين دو برادر از يك پدر و يك مادر بوجود آمده و هيچگونه اختلافي با هم از نظر سجاياي اخلاقي نداشتهاند بلكه ظروف و احوال و شرايط و امكانات زمان چنين ايجاب نموده است كه هر يك از آنان بروشي ظاهرا مخالف روش ديگري عمل نمايد زيرا:گاهي بكشته گشتن و گاهي بكشتن است ترويج دين به هر چه زمان اقتضاء كند [ صفحه 292] و اگر موقعيت امام حسن عليهالسلام را در برابر نيرنگهاي معاويه و بيوفائي و پيمانشكني لشگريان خود در نظر بگيريم ثابت ميشود كه تنها راه حل عاقلانه همان راهي بود كه آنحضرت اختيار نمود و اگر حسين عليهالسلام نيز بجاي او بود همين عمل را انجام ميداد گذشته از اين وظايف هر يك از ائمهي معصومين از جانب خداوند تعيين شده و هر يك از آنان با توجه بشرايط زمان و مكان دوران امامت خود مأمور اجراي دستورات الهي بودهاند چنانكه حديثي در اصول كافي است كه:ان الائمة عليهمالسلام لم يفعلوا شيئا و لا يفعلون الا بعهد من الله عزوجل. [285] .يعني ائمه عليهمالسلام جز بعهد و فرمان الهي كاري انجام نداده و نميدهند.همچنين حديث ديگري در اصول كافي آمده است كه حمران از حضرت باقر عليهالسلام پرسيد كه موضوع نهضت علي و حسن و حسين عليهمالسلام و قيام آنان در راه دين خداي عزوجل و مصيبتهائي كه ديدند چگونه بود؟امام فرمود: اي حمران خداي تبارك و تعالي آن مصيبات را بر آنان مقدر كرد و حكم فرمود و امضاء نمود و حتمي ساخت و سپس اجراء كرد و علي و حسن و حسين عليهمالسلام از روي بصيرت و دانشي كه قبلا از رسولخدا (ص) دريافته بودند قيام كردند و هر كسي از ما خانواه هم كه خاموشي گزيند از روي علم است. [286] .و باز وقتي راجع بصلح امام حسن (ع) از حضرت باقر پرسيدند فرمود او بهتر [ صفحه 293] ميدانست كه به چه كاري دست زده است و اگر چنين نميكرد حتما واقعهي عظيمي پديد ميآمد.اما اينكه نويسنده مگويد حسين در مورد صلح برادرش زبان اعتراض گشود اين سخن وي كاملا عاري از حقيقت است زيرا آنحضرت بمقام آسماني برادرش كه حجت الهي بود عارف بود و فقط از نظر اينكه از حكمت آن باخبر شود از وي پرسيد:ماذا دعاك الي تسليم الخلافة؟(چه وادارت كرد كه خلافت را بمعاويه تسليم نمودي؟)امام حسن عليهالسلام فرمود:الذي دعا اباك فيما تقدم.(همان چيزي كه پدرت را پيش از من وادار كرد)اين جواب هم او را كاملا قانع ساخت و دانست كه حقيقت امر چه بوده است.و اما اينكه دكتر طه حسين امام حسن را مانند بيشتر مردم بزياد زن گرفتن متهم كرده و آنرا نقطهي ضعفي بآنحضرت شمرده است بايد گفت كه روايات وارده در اينمورد عموما جعلي و ساختگي است و ناقلين آنها از نظر اهل تحقيق مورد طعن و تضعيف قرار گرفته و مردود ميباشند و علماي رجال روايات آنها را قابل اعتماد ندانستهاند و آنجناب در دوران حيات خود بيش از چند همسر اختيار نكرده است. [287] . [ صفحه 294] باري پس از شهادت حضرت امير عليهالسلام مردم كوفه با امام حسن (ع) بيعت نمودند و آنجناب هم در اولين فرصت نامهاي بمعاويه نوشت و او را به بيعت خود فراخواند اما مسلم بود كه معاويه در آنموقع خيلي قويتر از سابق بوده و رأي حكميت موقعيت او را استوار كرده بود و در اينصورت باطاعت امام حسن (ع) درنخواهد آمد.چون نامهي امام بمعاويه رسيد پاسخ داد كه من براي خلافت از تو سزاوارترم و بايد تو بمن بيعت كني!چون از راه مكاتبه بين امام حسن (ع) و معاويه نتيجهاي حاصل نشد امام (ع) تصميم گرفت دنبالهي برنامهي پدرش را كه حمله بشام بود اجراء نمايد و از طرف ديگر معاويه هم به تمام حكام خود خبر شهادت حضرت امير را رسانيده و بآنان دستور داده بود كه نيروهاي لازم را براي مقابله با امام حسن (ع) آماده نموده و بشام اعزام نمايند.امام حسن عليهالسلام در كوفه شروع به بسيج نمود و دستور داد مردم بمسجد جمع شدند آنگاه بمنبر رفت و پس از خواندن خطبه مردم را براي جنگ با معاويه فرمان داد ولي بر خلاف انتظار كسي پاسخ موافق نداد عدي بن حاتم مردم را ملامت نمود و بهمراهي چند تن از فرماندهان مانند قيس بن سعد بن عباده و ديگران بامام اظهار اطاعت كرده و به نخيله كه محل تجمع عدهها بود حركت نمودند مردم نيز دنبال آنان براه افتادند.در اينموقع معاويه نيز با شصت هزار نفر از شام حركت كرده تا منبج پيش آمده بود چون اين خبر بامام حسن عليهالسلام رسيد فورا دوازده هزار نفر از افراد آزمودهي سپاه خود را كه اغلب در جنگهاي گذشته شركت داشته و ورزيده بودند انتخاب نمود و آنها را بفرماندهي پسرعمويش عبيدالله بن عباس بسوي [ صفحه 295] معاويه روانه كرد تا از پيشرفت معاويه جلوگيري نمايد و قيس بن سعد را هم بمعاونت عبيدالله تعيين فرمود كه در صورت كشته شدن عبيدالله قيس جانشين او گردد خود نيز براي تهيه و تأمين نيرو بمدائن رفت.عبيدالله بن عباس اين عده را كه مقدمة الجيش بود بطرف مسكن حركت داد و پس از ورود بآنجا در برابر سپاهيان معاويه اردو زد.معاويه فورا از تعداد آنان كسب اطلاع كرده و دانست كه در حدود دوازده هزار نفر تحت فرماندهي عبيدالله بن عباس در اردوگاه مستقر شدهاند.معاويه كه نيروهاي خود را پنج برابر نيروي حريف ميديد در صدد برآمد كه با يك حملهي ناگهاني آنرا از ميان بردارد و به پيشروي خود بسوي كوفه ادامه دهد. بدينجهت بشروع جنگ پيشدستي نمود ولي بزودي باشتباه خود پي برد زيرا با مقاومت شديدي مواجه شد و ديد همان ضربتهاي صفين است كه تجديد ميشود ناچار فرمان عقبنشيني داد و بفكر فريفتن عبيدالله افتاد و شبانه كسي را پيش وي فرستاد و با دادن يك مليون درهم (نصفش نقد و نصف ديگرش موقع ورود بكوفه) او را فريفته و بسوي خود خواند و عبيدالله هم دعوت معاويه را پذيرفته و شبانه باردوگاه او پيوست. [288] .چون صبح شد سپاهيان عراق از فرار عبيدالله آگاه شدند و قيس بن سعد جانشين او فرماندهي آنها را بعهده گرفت و حملات سختي بر سپاهيان معاويه نمود و تلفات سنگيني بر آنان وارد آورد. [ صفحه 296] چون شب شد معاويه خواست قيس را هم مانند عبيدالله فريب دهد ولي قيس پاسخ داد:لا و الله لا تلقاني ابدا الا و بيني و بينك الرمح و السيف. [289] .(نه بخدا سوگند هرگز مرا ملاقات نخواهي كرد مگر در حاليكه بين من و تو نيزه و شمشير باشد)و با كمال شجاعت و شهامت در برابر سپاهيان انبوه معاويه ايستادگي نمود تا امام نيروي لازم را از كوفه و مدائن براي مقابله و مقاتله آماده نمايد اما متأسفانه وقايعي در كوفه و مدائن ميان سپاهيان امام رخ داد كه او را از اين فتح و پيروزي نااميد ساخت.نيروئي كه امام حسن (ع) از كوفه و مدائن و جاهاي ديگر بدست آورده بود از مردمان متلون و مختلفالعقيده تشكيل شده و وحدت و هماهنگي كه لازمهي هر اجتماع نظامي است در آنها وجود نداشت عدهي كمي از آنان حقيقة از خاندان ولايت پيروي ميكردند و در گذشته نيز در ركاب همايون علي (ع) در جنگها شركت كرده بودند ولي عدهي ديگري هم از خوارج در ميان سپاهيان امام وجود داشتند كه براي جنگ با معاويه همراه آنحضرت شده بودند بخاطر كشتهشدگان خود در صفين و نهروان و از امام حسن (ع) هم دل خوشي نداشتند.گروهي هم نظر مادي داشته و براي غارت و چپاول گرد آمده بودند و از هر طرف كه سودي ميرسيد فورا بآنظرف رو ميآوردند.دستهي چهارمي نيز وجود داشت كه كار آنان (بتحريك معاويه) ايجاد بلوا [ صفحه 297] و نفاق و اختلاف بود و از هر فرصتي استفاده كرده جنجال و هياهو راه ميانداختند و اين فرقههاي گوناگون با هم سازش نداشته و هر يك از آنان ديگري را مخالف مصالح و منافع خود ميديد و در نتيجه روحيهي سپاهيان امام بسيار متزلزل و ضعيف بود و مسلم است كه با چنين تزلزل و اختلاف و نفاق و تلون هيچ كاري را ولو هر قدر كوچك باشد نميتوان از پيش برد.در عوض سپاهيان معاويه با اينكه طرفدار باطل بودند اما در همان باطل بودنشان با هم متحد بوده و جز او كسي را نميشناختند.با وجود همهي اين مشكلات امام حسن (ع) با همين سپاهيان از كوفه خارج و پس از فرستادن عبيدالله بن عباس براي جلوگيري از پيشروي معاويه خود نيز با بقيهي لشگريانش بسوي مدائن بمنظور تهيهي نيرو براه افتاد اما چه در بين راه و چه در مدائن از خيانت و همدستي فرماندهان خود با معاويه اطلاع يافت و نامهي معاويه نيز كه از خيانت و پيمانشكني رؤساي قبائل كوفه و سران سپاه امام و تضعيف روحيهي سپاهيان و پيشنهاد صلح حكايت ميكرد بدستش رسيد معهذا امام براي آخرينبار براي اتمام حجت خطبهاي خواند و تمام افراد قشون را در جريان امور گذاشت و در پايان خطبه موضوع صلح را كه معاويه پيشنهاد كرده بود مطرح نمود و چنين فرمود:معاويه ما را بامري خوانده است كه در آن نه عزت است و مروت است و نه عدل و انصاف اگر آمادهي فداكاري و مرگ هستيد پيشنهاد او را رد ميكنيم و او را با لبهي تيز شمشير براي محاكمه بسوي خدا ميفرستيم و اگر زندگي دنيا را طالبيد رضاي شما را ميگيريم.فناداه القوم من كل جانب البقية، البقية فلما افردوه امضي الصلح [290] . [ صفحه 298] (مردم از همه طرف فرياد زدند بقيه را نگهدار پس زمانيكه او را تنها گذاردند صلح را امضاء كرد).اينجا بود كه امام عليهالسلام با توجه بمبدأ حقيقت كه در تمام حركات و سكناتش از خداوند الهام ميگرفت اضطرارا به پيشنهاد معاويه پاسخ مثبت داد و طبق شرايط سختي بمتاركهي جنگ پرداخت. [291] .در قرارداد متاركهي جنگ شروطي قيد شده بود كه معاويه الزاما رعايت آنها را پذيرفته و بنقل مورخين در زير قرارداد چنين نوشته بود (بعهد و ميثاق خدائي و بهر چه خداوند مردم را بر وفاي بدان مجبور ساخته بر ذمهي معاوية بن ابيسفيان است كه بمواد اين قرارداد عمل كند) [292] .ولي پس از نشستن بر كرسي خلافت و تسلط بامور بهيچيك از مواد قرارداد عمل نكرد و بنوشته ابناثير حتي در حضور امام حسن (ع) از سب علي عليهالسلام هم خودداري نكرد. [293] .يكي از مواد قرارداد صلح كه با مطالب اين كتاب بستگي دارد اين بود كه پس از معاويه حكومت متعلق بحسن (ع) است و اگر براي او حادثهاي پيش آيد متعلق بحسين (ع) و معاويه حق ندارد كسي را بجانشيني خود انتخاب كند. [294] .با توجه بمفاد چنين شرطي معاويه موقة بمسند حكومت نشسته و پس از درگذشت وي زمام خلافت بدست صاحب حقيقي آن (حسين عليهماالسلام) [ صفحه 299] ميرسيد ولي معاويه كه در صدد برآمده بود در زمان حيات خويش يزيد را جانشين خود گرداند چون اين شرط قرارداد را مانع انجام مقصود خود ميديد لذا بحيله و نيرنگ توسل جست و وسائل قتل امام حسن عليهالسلام را براي انتفاء شرط مزبور فراهم آورد و بوسيله جعده (همسر امام) او را مسموم گردانيد.معاويه با انجام اين جنايت راه را براي جانشيني يزيد هموار نمود و عليرغم مخالفت افكار عمومي مردم كه تنفر شديد از رفتار و اعمال يزيد داشتند آنرا بمردم تحميل نمود! [ صفحه 300] مسألهي جانشيني يزيدو علي الاسلام السلام اذقد بليت الامة براع مثل يزيد(حسين عليهالسلام)معاويه پس از نيرنگهاي زياد كه از زمان خلافت علي (ع) براي بدست آوردن فرمانروائي شام و ساير ممالك اسلامي بكار بسته بود در سال 53 هجري بر آن شد كه در زمان حيات خويش از مردم براي جانشيني يزيد بيعت گيرد تا پس از درگذشت خود زمينه براي يزيد آماده بوده و اشكال و مانعي در كار او پيدا نشود.اما انجام اين كار بزرگ باين سادگيها نبود زيرا يزيد را همه ميشناختند و كسي حاضر به بيعت او نبود معاويه با شيطنت فطري خود كه هميشه در مشكلات زندگي آنرا بكار ميبرد بانجام اين عمل اقدام نمود.معاويه بهتر از همه كس ميدانست كه يزيد شايستگي خلافت مسلمين را [ صفحه 301] ندارد و باز ميدانست عدهاي از رجال بزرگ و سرشناس وجود دارند كه از هر حيث بر يزيد برتري دارند و افكار عمومي مردم با جانشيني يزيد مساعد نيست.معاويه انديشيد كه بايد سه كار را انجام دهد تا زمينه را براي اخذ بيعت از مردم براي يزيد آماده باشد.اول اينكه افكار مردم را تنزل دهد تا يزيد را بجانشيني او بپذيرند.دوم اينكه يزيد را ولو بطور موقت هم باشد از رذائل اخلاقي و ارتكاب منهيات دور كرده و او را متظاهر بصفات حميده نمايد تا مردم باو با نظر خباثت و پليدي نگاه نكنند.سيم اينكه رقيبان او را كه مدعي خلافت اسلامي هستند از ميان بردارد و يا لااقل طوري وانمود كند كه آنان نسبت به يزيد موقعيت قابل ملاحظهاي بين مردم نداشته باشند معاويه مشغول انجام اين امور بود كه پيشامد ديگري باجراي نيات پليد او كمك نمود.پيشنهاهد مغيرة بن شعبه:مغيره يكي از دهات و زيركان عرب بود و سالها در كوفه حكومت ميكرد چون بدستور معاويه از شغل خود معزول شد فورا پيش يزيد رفت و گفت اگر پدرت مرا در محل سابق ابقاء كند جانشيني ترا بمرم ميقبولانم معاويه هم او را مجددا بكوفه اعزام نمود تا براي يزيد از مردم بيعت گيرد.شهرستاني در كتاب نهضة الحسين مينويسد مورخين از حسن بصري روايت كردهاند كه گفت كار مردم را دو نفر فاسد كردند يكي عمروعاص روزي كه (در صفين) بمعاويه اشاره كرد كه قرآنها را براي حكميت با نيزه بلند كنند و ديگري مغيرة بن شعبه كه عامل معاويه در كوفه بود و معاويه باو نوشت كه تو معزولي و بمحض خواندن نامهي من نزد من بيا. [ صفحه 302] مغيره در رفتن پيش معاويه تأخير و كندي نمود و چون باو وارد شد معاويه پرسيد چرا دير آمدي؟مغيره گفت مشغول آماده كردن كاري بودم!معاويه گفت آن كار چه بود؟مغيره گفت بيعت مردم براي يزيد پس از تو!معاويه گفت آيا اين كار را كردي؟مغيره گفت آري!معاويه گفت پس برگرد بسر شغلت!مغيره چون از نزد معاويه خارج شد يارانش پرسيدند چه خبر بود؟ گفت پاي معاويه را بماجرائي كشانيدم و گرهي بوجود آوردم كه باين زوديها گشوده نخواهد شد. [295] .معاويه ضمن اعزام مغيره بكوفه بزياد بن عبيد هم كه عامل بصره بود در اينمورد دستورات لازمه را داد و بطور كلي بتمام نواحي حساس حكامي فرستاد كه با بذل مال و فريفتن مردم آنها را مطيع يزيد گردانند.خود نيز در شام مسألهي جانشيني يزيد را مطرح نمود لكن در بعضي نقاط اشكالاتي پيش آمد كه مانع بيعت مردم بجانشيني يزيد گرديد از همه مهمتر در مدينه كه رجال سرشناس قريش در آنجا بودند اين مسأله با مخالفت شديد روبرو گرديد و فرماندار آن شهر (مروان بن حكم) بمعاويه نوشت كه با وجود اين مردان سرشناس و بزرگ قبولاندن جانشيني يزيد بمردم باين سادگيها نيست.معاويه او را از كار بركنار نمود و سعيد بن عاص را بجاي وي اعزام كرد و سعيد هم نتوانست در آن شهر كاري انجام دهد و مروان نيز در نتيجهي بركناري از [ صفحه 303] كار قصد شورش داشت از اينرو معاويه مروان را حاكم مدينه گردانيد و پس از مدتي كه موقعيتش چندان اهميتي نداشت او را عزل و وليد بن عتبه را بجاي وي منصوب نمود.نويسندهي عرب محمد رضا مصري مينويسد چيزي از فوت حسن عليهالسلام نگذشته بود كه معاويه از اهل شام براي يزيد بنام خلافت و جانشيني بيعت گرفت و آنگاه خبر بيعت يزيد را براي مردم ساير بلاد نگاشت و نيز نامهاي بسوي مروان بن حكم كه عامل او در مدينه بود نوشت و دستور داد كه از بزرگان قريش و اكابر مدينه براي يزيد بيعت گيرد.مروان بمعاويه نوشت كه اهل مدينه از بيعت يزيد ابا دارند، معاويه مروان را عزل نمود و بجاي او سعيد بن عاص را حاكم و والي مدينه قرار داد، مروان غضبناك شد و به نزد معاويه رفت و در ضمن سخنان خويش گفت اي پسر ابيسفيان مقام اين خلافت را حفظ كن و من ترا از اينكه بكودكان امارت و حكم ميدهي ارشاد و هدايت ميكنم و بدانكه اقوام تو در اين امر صاحب رأي و نظر هستند چه وزر و گرفتاري اين كارهاي تو بر گردن آنها خواهد افتاد!اما سعيد بن عاص چون حكومت مدينه را بدست گرفت بدستور معاويه با شدت و تصميم جدي شروع كرد كه از اهل مدينه براي يزيد بيعت گيرد ولي مردم رو برتافتند و احدي از بنيهاشم بيعت نكرد. [296] .معاويه تا سال 57 هجري تقريبا از كليهي شهرهاي اسلاميباستثناي مدينه براي يزيد بالطايف الحيل مخصوص بوسيلهي فرمانداران خود بيعت گرفت و در سال 58 شخصا با عمروعاص و مأمورين مخصوص خود بمدينه رفت تا از مردم آن شهر هم كه اصحاب كبار و رجال سرشناس در آنجا ساكن بودند براي يزيد [ صفحه 304] بيعت گيرد!معاويه ميدانست كه مدينه غير از كوفه و بصره است و با اهالي آن نميتوان مانند ساير مردم رفتار نمود از اينرو خود عازم آن شهر گرديد و همه را با خوشروئي و چاپلوسي ديدار نمود و ميخواست از عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن ابيبكر و عبدالله بن عمر و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس و مخصوصا از حسين بن علي عليهالسلام براي يزيد بيعت گيرد!!چون بقيهي مردم مدينه را تقريبا توانسته بود مطيع افكار خود گرداند بدين جهت مجلسي ترتيب داد تا شخصا با اشخاص مزبور در اينمورد مذاكره نمايد. وقتي مجلس تشكيل گرديد و همه جمع شدند در آنميان عظمت و ابهت حسين عليهالسلام بر مجلس حكمفرما بود و همه سكوت اختيار كرده بودند.معاويه از در چاپلوسي و اكرام برآمد و امام را بالا دست خود نشانيد و از احوال جوانان بنيهاشم جويا شد.معاويه در آن محفل فقط از حسين عليهالسلام ملاحظه داشت زيرا بارها با قيافهي جدي و تصميم خللناپذير او مواجه شده بود حتيالامكان سعي ميكرد كار به بنبست نرسد و اگر امام بيعت نميكند لااقل سكوت اختيار كند چون سكوت او براي معاويه ارزش زيادي داشت و تعقيب ويرا با آن روح شهامت و بزرگواري كه در او سراغ داشت بصلاح خود نميديد.معاويه بهتر از هر كسي ميدانست كه حسين عليهالسلام در مهد آزادي و در آغوش عصمت و حميت بزرگ شده و تن بذلت و خواري نميدهد و حساب او از اشخاص سرشناس ديگر جدا است.بالاخره معاويه شروع بصحبت نمود و دنبالهي كلام خود را به تعريف و توصيف يزيد كشانيد تا زمينه را براي پذيرفتن جانشيني او در اذهان شنوندگان [ صفحه 305] آماده نمايد.حسين عليهالسلام چون سخن معاويه را شنيد متغير شد و پس از خاتمهي سخن او بپاخاست و خطبهي مهيج و آتشيني ايراد كرد كه معاويه را از صحبت خود پشيمان نمود.پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيغمبر اكرم (ص) رو بمعاويه كرد و فرمود:اي معاويه آيا راستي ميخواهي مردم را دربارهي يزيد باشتباه اندازي در صورتيكه يزيد خود بهترين معرف اوست و ميزان رأي و فكر خود را براي همه آشكار نموده و همه او را ميشناسند ديگر چه احتياجي بمعرفي دارد و اگر اصرار در شناساندن يزيد داري خوبست از جادهي حقيقت منحرف نشوي و او را چنانكه هست بشناساني در اينصورت بيا او را در شناختن سگهاي شكاري و ميمونهاي خانگي و يا دربارهي پرواز دادن كبوتران و يا مباشرت با زنان رقاصه و يا در انواع و اسباب قمار و يا در شعر و شراب بيازماي تا در اين امور او را مبرز و يگانه بيابي.اي معاويه گناهان گذشتهي تو براي تو بس است ديگر بيش از اين گناهان اين امت را بدوش خود مكش. تعجب ميكنم كه تو چقدر از مرگ غافلي در حاليكه بين تو و مرگ يك چشم بهمزدن فاصله بيش نيست و در دادگاه عالي الهي بحساب رفتار و گفتار و كردار تو رسيدگي خواهد شد!اي معاويه تو خود با علم باهميت و بزرگي اشخاص ديگر كه از هر جهت به پيغمبر (ص) نزديك و براي نشستن بر كرسي خلافت سزاوارترند چگونه از محسوسات چشمپوشي كرده و صرفا بعنوان اينكه يزيد فرزند تست ميخواهي او را در مسند پيغمبر بنشاني؟ [ صفحه 306] آيا براي خلافت يك فرد كه هيچگونه شايستگي آنرا ندارد ميخواهي بار گناهان خود را چندين برابر كني؟ و براي خوشي او در دنيا بدبختي و عذاب آخرت را براي خود بوجود آوري؟ان هذا لهو الخسران المبين و استغفر الله لي و لكم. [297] .امام عليهالسلام در اين خطبهي آتشين ضمن مخالفت با نظر معاويه صريحا فسق و فجور يزيد را يادآور شد و عدم لياقت و شايستگي او را براي جانشيني گوشزد كرد و حقايقي را بيان فرمود كه باعث انقلاب مجلس گشت.معاوبه بابنعباس نگاه كرد و گفت: ما هذا يا ابنعباس؟(اين چه وضعي است؟)عبدالله بن عباس گفت اي معاويه به خدا اينست ذريهي رسول و يكي از اصحاب كساء و از اهل بيت مطهر كه خداوند در شأن آنها فرموده است:انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا [298] .معاويه چون چنين ديد بدون اخذ نتيجه از مدينه بشام برگشت و وصيتنامهي خود را براي يزيد نوشت و در آن چنين اشاره كرد:اي فرزند، من همه را براي تو مطيع كردم و بهر ترتيبي بود از عموم مردم براي تو بيعت گرفتم مگر از چهار نفر:1- حسين بن علي.2- عبدالله بن عمر.3- عبدالله بن زبير.4- عبدالرحمن بن ابيبكر. [ صفحه 307] اي فرزند، من در سايهي نيم قرن حكومت و خلافت و با اطلاع كامل باوضاع و احوال محيط زمينه را براي جانشيني تو آماده نمودم و بر تو هم لازم است كه بتواني چنين مسندي را نگاه داري.معاويه ضمن وصيت خود خصوصيات روحي و اخلاقي چهار نفر مخالف را براي يزيد توضح داده بود كه با آنان مخصوصا با حسين عليهالسلام چگونه رفتار نمايد ولي غرور جواني و خباثت ذات يزيد و اطرافيانش خيلي زود آنها را رسوا و مفتضح نمود و جريان كار به ترتيبي شد كه در بخشهاي گذشته بدان اشاره گرديد. [ صفحه 308] مقايسهي شخصيت حسين با يزيدانا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة، بنا فتح الله و بناختم الله، و يزيد رجل فاسق، شارب الخمر و قاتل النفس المحرمة معلن بالفسق، و مثلي لا يبايع بمثله.(حسين عليهالسلام)شخصيت ممتاز حسين بن علي عليهماالسلام اختصارا در بخش اول كتاب توضيح داده شده اكنون نيز مختصري از خصوصيات و اوصاف اخلاقي يزيد را ذيلا نام ميبريم تا از تقابل و مقايسهي آنها ببينيم چه نتيجهاي حاصل ميشود و عقل سليم در اينمورد چه حكم ميكند.نسب يزيد هم مانند پدرش معاويه مورد طعن و مردود است و بطوريكه در تجارب السلف و ربيع الابرار نوشته شده مادرش ميسون از بندهي پدرش به يزيد حمل داشت. [299] . [ صفحه 309] مكنت عبدا لابيها من نفسها و حملت بيزيد. [300] .مادر يزيد چون با زندگي آرام و سادهي روستائي خو گرفته بود لذا پس از ازدواج با معاويه از زندگي در قصر حكومت او چندان دلخوش نبوده و در اينمورد اشعاري سروده است كه از جمله آنها بيت زير است.و بيت تخفق الارياح فيه احب الي من قصر منيفيعني منزل محقر روستائي كه در اطرافش باد بوزد براي من بهتر از اين كاخ فرمانروائي است.معاويه وقتي اين را شنيد او را با پسرش يزيد بدشت كلب (محل زادگاه مادرش) فرستاد و به نقلي طلاقش داد از اينرو يزيد با يك گونه تربيت صحرانشيني بار آمد و تا حدودي بلاغت و فصاحت زبان را آموخت اما روزگارش در شكار و تربيت دامها مخصوصا سگ و ميمون سپري ميشد و شرب خمر و قمار نيز بر عادات او اضافه شده و او را بكلي از رموز كشورداري بازميداشت يزيد ميموني داشت كه نامش را اباقيس گذارده و بر آن لباسهاي رنگين ميپوشانيد و در مجالس شراب همدم خود مينمود. [301] .باتفاق نقل كليهي تاريخنويسان يزيد شيفتهي باده و قمار بود و هوسراني و شهوتراني او نيز زبانزد خاص و عام گشته است و اين اعمال زشت را علنا در مجالس خود با شعر و موسيقي توأم ميساخت بطوريكه در اثر افراط و ميگساري در سن 37 سالگي به بيماري كبد و يا ريوي بهلاكت رسيد.يزيد بتمام معني فاسق و فاجر و حتي بيدين و بيايمان بود و كفر و بيديني او از اشعارش كاملا هويدا است و اعمالش نيز مويد گفتارش بوده است. [ صفحه 310] هنگاميكه در ملجس خود در شام سر مطهر حسين (ع) را در جلو خود نهاده و اهل بيت رسالت نيز حضور داشتند صراحة چنين گفت:لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحي نزليعني بنيهاشم با خلافت و حكومت بازي كردند پس نه خبري آمد و نه وحي و الهاميدر كار بوده است:در عشق و علاقه بشراب گويد:شمسية كرم برجها قعر دنها مشرقها الساقي و مغر بهافميفان حرمت يوما علي دين احمد فخذها علي دين المسيح بن مريم [302] . [ صفحه 311] ابنجوزي در تذكرهي خود مينويسد يزيد، ابنزياد را در سمت راست خود نشانيده و رو به ساقي نمود و چنين گفت:اسقني شربة تروي مشاشي ثم مل فاسق مثلها ابنزيادصاحب السر و الامانة عندي و لتسديد مغنمي و جهاديقاتل الخارجي اعني حسينا و مبيد الاعداء و الحساد [303] يزيد در اين اشعار ابنزياد را صاحب سر و امانتدار خود دانسته و او را غنيمتآور و مرد جنگ و كشندهي خارجي كه مقصودش حسين عليهالسلام ميباشد معرفي و توصيف نموده است و از همينجا معلوم ميشود كه ندامتش در مورد كشتن امام كه تقصير آنرا بگردن ابنزياد ميانداخت فقط براي فريفتن مردم و خوف از شورش آنها بوده و قلبا و باطنا بهمان فسق و بيديني خود باقي است.محمد رضا مصري مينويسد صالح بن احمد بن حنبل ميگويد: به پدرم (احمد بن حنبل كه يكي از ائمهي چهارگانهي اهل سنت است) گفتم اي پدر آيا تو يزيد را لعنت ميكني؟گفت اي پسر چگونه لعنت نكنم كسي را كه خداوند در سه آيهي قرآن او را لعنت كرده است و آن سه آيه اينست:1- و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون في الارض اولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار. [304] .يعني كساني كه پيوند و وابستگيهائي را كه خداوند امر فرموده قطع ميكنند و در زمين فساد مينمايند از براي آنان لعنت و سوء عاقبت است. [ صفحه 312] و كدام قطع وابستگي از قطع وابستگي به پيغمبر خدا در نتيجهي قتل فرزند دخترش زهرا (ع) زشتتر است؟2- ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الاخرة و اعد لهم عذابا مهينا. [305] .يعني كساني كه خدا و رسولش را آزار ميرسانند خداوند آنها را در دنيا و آخرت لعنت ميكند و براي آنان عذاب بدي آماده ميسازد.و كدام اذيت براي رسول (ص) بالاتر از كشتن فرزند دخترش زهرا عليهاالسلام است؟3- و باز خداوند فرمايند: فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض و تقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم الله فاصمهم و اعمي ابصارهم [306] .آيا اميدواريد كه چون بولايت و حكمراني رسيديد در زمين فساد كنيد و قطع رحم نمائيد؟ كساني كه چنين ميكنند خداوند بر آنها لعنت ميفرستد و آنانرا كر نموده و چشمشان را از حقيقت كور سازد. و آيا افسادي در روي زمين مهمتر از قتل حسين و قطع رحم او وجود دارد؟ [307] .اكنون با توجه به شخصيت ممتاز و منحصر بفرد حسين عليهالسلام و با در نظر گرفتن اينهمه رذائل اخلاقي و كفر و بيديني يزيد آيا وجه تشابهي بين آن دو ميتوان پيدا نمود؟مقابلهي اين دو شخص مانند مقابلهي نور و ظلمت يا تقابل ايمان مطلق و كفر محض است كه از نظر منطق آنرا تقابل ضدين يا نقيضين گويند.اينجاست كه امام عليهالسلام با توجه باوضاع و احوال كشورهاي اسلامي [ صفحه 313] و با در نظر گرفتن اينكه شريعت احمدي ملعبهي هوسرانيها و جاهطلبي يزيد و طرفدارانش شده و منكر بجاي معروف و معروف جايگزين منكر گرديده است وظيفهي خود دانست كه براي احياي دين مقدس اسلام و براي حفظ و بقاي شريعت مصطفوي قيام نموده و دودمان بنياميه مخصوصا اوصاف و پليديهاي يزيد را كه با حيله و تزوير مردم را فريفته و خود را خليفهي مسلمين ميخواند بمردم معرفي نمايد و اين نهضت حسيني كه منشاء بزرگترين تحولات ديني و اجتماعي و تاريخي گرديده از نظر كيفيت و ماهيت داراي رموز و نكاتي است كه در فصلهاي آتي اختصارا بدانها اشاره خواهد گرديد. [ صفحه 314] كيفيت قيام امام از نظر نظامياني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، انما خرجت اطلب الاصلاحفي امة جدي محمد (ص) اريدان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر.(از نامهي امام به محمد حنفيه)نهضت حسين عليهالسلام عليه دستگاه بنياميه از نظر تاريخ در بخشهاي پيش نگارش گرديد در اين فصل بحث از كفيت قيام آنحضرت از لحاظ نظامي است.بعضي از مستشرقين و پارهاي از مورخين اهل سنت چنين وانمود كردهاند كه قيام حسين عليهالسلام از نظر نظامي قيام تعرضي بوده و آخرالامر با شكست و كشته شدن او خاتمه يافته است.ماحصل كلام اين عده كه از ماهيت قيام و هدف امام اطلاع كافي ندارند اينست كه پس از مرگ معاويه چون حسين عليهالسلام خود را براي خلافت سزاوارتر ميديد و از طرفي معاويه پسرش يزيد را بجانشيني خود معين كرده بود [ صفحه 315] لذا امام عليهالسلام براي استرداد حق خويش تصميم بجنگ گرفت و چون فرماندار مدينه وليد بن عتبه امام را در مدينه تعقيب ميكرد از اينرو حضرت حسين (ع) مكه را براي نهضت خود مناسب ديد و بدان شهر عزيمت نمود ولي در آنجا نيز بعلت اينكه يزيد دستور داده بود او را در حريم كعبه بقتل رسانند و از طرفي در مدت چهار ماه اقامت وي در مكه اهالي عراق مخصوصا مردم كوفه از او دعوت نموده بودند لذا از مكه خارج شد و بسوي كوفه رفت تا بلكه بكمك كوفيان عليه يزيد خروج كند و حق خود را بازگيرد و چون ابنزياد پيش از رسيدن امام بكوفه بدان شهر وارد شده و بامور مسلط گشته بود بدينجهت موقع رسيدن امام به نزديكي كوفه او را در كربلا محاصره نمود و به بيعت مجبورش ساخت!امام نيز بعلت مناعت طبعي كه داشت كشته شدن را بر بيعت ترجيح داد و با كمك ياران و خاندانش در كربلا جنگ كرد و بشهادت رسيد و در نتيجه عاقبت اين جنگ كه امام آنرا شروع كرده بود بشكست وي و پيروزي دشمنانش خاتمه پذيرفت.حتي بعضي پا را فراتر نهاده و امام را شخص آشوبگر و خطاكاري قلمداد كردهاند چنانكه محمد خضري بگ در كتاب تاريخ الامم الاسلاميه مينويسد حادثهي قتل حسين در اثر بياحتياطي و بدون مآلانديشي خودش بپايان رسيد زيرا حسين بن علي سخن تمام كساني را كه او را از رفتن بعراق منع نمودند بديوار زد و فقط باهل عراق بواسطهي نامههايشان حسن ظن پيدا نمود و همان اهل عراق با او بجنگ برخاستند و حاصل اينكه حسين خطاي بزرگي را مرتكب شد زيرا خروج او مايهي تفرقهي امت اسلام و تا امروز باعث اختلاف و ترك الفت مسلمانان گرديده است و البته اين مرد امري را طلب نمود كه شرايط براي او جمع نشده [ صفحه 316] بود و موانع بين او و بين مقصودش حاصل گرديد و بالنتيجه كشته شد و از يزيد هم هنگام مخالفت حسين آنهمه ظلم و ستمي كه موجب قيام حسين باشد هنوز ظاهر نشده بود!! [308] .مؤلف كتاب الحسن و الحسين محمد رضاي مصري در پاسخ ايرادات خضريبگ چنين مينويسد:استاد خضريبگ حسين را بعدم بصيرت تخطئه نموده است و البته بسيار آسان است كه شخص، ديگري را تخطئه كند مخصوصا اگر آنديگري به مقصود نرسد و نصرت نيابد و فاتح نگردد و اگر حسين دشمنان خود را مقهور و منكوب ميساخت و جامهي خلافت را از تن يزيد ميكند هرگز گفته نميشد كه حسين خطاء كرده و در عواقب امور بصيرت نداشته است.صحيح است كه حسين به سخن كساني كه او را از رفتن بعراق بازميداشتند اعتناء نفرمود لكن عذر او معلوم بود زيرا او معاويه را و بطريق اولي يزيد را براي بيعت شايسته نميديد و او سيد حجازيان بود و وجود خود را از يزيدي كه شرب خمر كرده و دستش بمعاصي و گناهان آلوده بود و هيچگونه سيرت پسنديدهاي نداشت بخلافت سزاوارتر ميديد حسين در مكه نامههاي بزرگان كوفه را دريافت كرد و در پاسخ آنان نوشت امام يعني خليفه بايد بكتاب خدا عمل كند و در ميان مردم عدل و داد نمايد و متدين بدين حق يعني اسلام بوده باشد و مقصودش اين بود كه يزيد براي خلافت صلاحيت نداشته و شرايط امامت كه همان عمل بكتاب خدا و قيام بعدل است در او موجود نيست ولي خودش در آن وقت داراي شرايط امامت و صاحب كفايت و لياقت بود و البته حسين (ع) مانند يكي از افراد امت نبود بلكه او فردي ممتاز و از خانواهي شريف پيغمبر (ص) بود [ صفحه 317] كه جز صلاح امت و اصلاح جامعه همي نداشت آيا براي حسين (ع) سزاوار و زيبنده بود كه امت و خلافت را در دست يك جوان فاسق بيباكي كه حرمت دين را رعايت نميكرد باقي گذارد؟و اگر امر بمعروف و نهي از منكر بر هر مسلماني واجب است بيشك حسين اول كسي است كه بايد بدان عمل كند و او بايد نخستين شخصي باشد كه منكرات را زايل سازد اگر چه بفدا ساختن جان خود نيز بوده باشد زيرا اين نوع فداكاري جهاد في سبيل الله است و اگر مثل حسين (ع) در اين راه جهاد نكند پس چه كسي بايد جهاد كند و امت در موضوع امر بمعروف و نهي از منكر بچه كسي بايد تأسي و اقتداء نمايد؟آيا ميتوان از حسين چنين انتظاري داشت كه در جاي خود بنشيند و حركتي نكند تا اينكه يزيد چنگال خونين ظلم و جور خود را در حلقوم امت فروبرد و گاو نفسش در محيط ستم بچرد؟بنياميه باو گفتند با يزيد بيعت كن ولي حسين اباء كرد و چون كار را بر او سخت گرفتند از مدينه بمكه كوچ نمود و تصميم گرفتند از او اجبارا بيعت گيرند.آيا حسين (ع) با ضمير خود و با ايمان و عقيدهي خويش مخالفت نمايد و با يزيد بيعت كند و از كار امت فارغ و آسوده بنشيند و در صدد اصلاح آن برنيايد؟و آيا اين كارها شايستهي مقام و منزلت و كرامت و شخصيت حسين بن علي هست؟ در حاليكه مردم باو به نظر پيشوا مينگرند و او را نسبت بشئون اسلامي مقتداء ميبينند در چنين موقعي حسين (ع) بايد چه كار كند و چگونه امر بمعروف و نهي از منكر را رها كند و سكوت نمايد؟ [309] . [ صفحه 318] آنانكه مانند خضريبگ امام را آشوبطلب قلمداد كرده و قيام او را از نظر نظامي تعرضي دانستهاند از هدف و مقصود امام بياطلاع بودهاند زيرا با تأمل مختصري در حركت امام از مدينه تا ورود او بكربلا سستي عقيدهي بالا كاملا روشن ميشود درست است كه امام بحكم تاريخ از مدينه بمكه رفته و از مكه بكربلا (بقصد كوفه) حركت نموده است ولي بايد مطلب را دقيقا بررسي و تحقيق نمود و ديد آيا حسين عليهالسلام قصد شورش و انقلاب داشته است؟اگر آن حضرت چنين فكري داشته چرا خانوادهي خود را همراه برده است؟بردن زنان و اطفال بجبههي جنگ چه معني دارد؟اگر امام در صدد تعرض بوده و قصد جنگ و خونريزي داشته چرا همراهان خود را از خود دور ميكرد و حتي به نزديكترين كسان خود ميفرمود بروند و او را تنها گذارند؟بطوريكه در بخشهاي پيش ملاحظه شد بنا به نقل مورخين عدهي زيادي از مدينه و مكه و همچنين در منازل بين راه بامام ملحق شده و با او تا نزديكيهاي كربلا حركت كرده بودند و شايد مقصود آنها نيز همين بوده است كه امام براي جنگ و تشكيل حكومت ميرود و ممكن است پيروز گردد ما هم قتل و غارت و چپاول ميكنيم اما امام صريحا بآنها فرمود هدف من احياي دين اسلام است و در اين راه كشته خواهم شد و هر كسي كه خون قلبش را در راه خدا خواهد بخشيد با من همراه باشد والا برگردد زيرا:تا دست و رو نشست بخون مي نيافت كس راه طواف بر حرم كبرياي ماو باز اگر مقصود امام همچنانكه خضريبگ گويد ايجاد فتنه و انقلاب بمنظور استرداد حق خود بود و با اينكه بيوفائي و پيمانشكني كوفيان را [ صفحه 319] نميدانست چرا بطرف كوفه ميرفت در همان مدينه و يا مكه ميماند و وسائل كار را فراهم مينمود زيرا شهرهاي مزبور براي او جاي بسيار مناسبي بود و علاوه بر اينكه تمام اعاظم مسلمين در مكه و مدينه بودند آن دو شهر مركز عشاير حجاز و نجد بود و امام عليهالسلام در صورت توقف در آنها به يمن و ساير قسمتهاي عربستان هم دسترسي پيدا ميكرد.از تجزيه و تحليل مطالب بالا معلوم ميشود كه امام قصد تعرض و خونريزي نداشته بلكه از ظلم و ستم بنياميه فرار ميكرد و از خود دفاع مينمود و در عين حال بامر بمعروف و نهي از منكر عمل نموده و مفاسد جانشيني يزيد و رذائل اخلاقي او را بگوش جهانيان ميرسانيد چنانكه فرزدق شاعر گويد موقع ورود بمكه ديدم حسين عليهالسلام از مكه خارج ميشود عرض كردم فدايت شوم چه چيز شما را به شتاب واداشت كه از انجام مناسك حج (حج تمتع) دست بازداري فرمود اگر شتاب نميكردم گرفتار ميشدم. [310] .پس قيام امام عليهالسلام فقط از لحاظ ايراد خطابه و انجام امر بمعروف و نهي از منكر تعرضي محسوب ميشود اما از نظر نظامي قيام او تدافعي بوده نه تعرضي يعني امام خود را موظف ميدانست كه يك سلسله حقايق پوشيده را به اطلاع مردم برساند و مفاسد و مظالم بنياميه را كه باعث از بين رفتن اصول و فروع دين اسلام بود بگوش مردم برساند و آنها را بيدار و آگاه نمايد بدينجهت به هر كجا كه ميرفت كارش همين بود و حتي موقعي كه حر بن يزيد جلو امام را گرفت امام فرمود من بجانب شما نميآيم شما مرا دعوت كردهايد و هنگاميكه زهير بن قين بامام پيشنهاد كرد كه با اين عدهي هزار نفري بجنگيم حضرت فرمود من هرگز ابتداء بجنگ شروع نميكنم. [ صفحه 320] همچنين وقتي عمر بن سعد وارد كربلا شد پيش امام فرستاد و از حركت او بسوي كوفه استعلام كرد امام فرمود اهالي شهر شما (اهالي كوفه) بمن نامه نوشتهاند كه بسوي شما بيايم و حالا كه مرا نميخواهيد بطرف حجاز برميگردم. [311] .حسين عليهالسلام چون نميخواست بهيچوجه بهانهاي دست دشمن دهد و خود را مهاجم و متعرض قلمداد كند از اينرو به هيچيك از شهرهائي كه در تصرف حكام يزيد بود حمله نكرد و آنجا را متصرف نگشت و روي همين اصل مسلم بن عقيل هم كه در ابتداي امر هيجده هزار نفر باو بيعت كرده بودند والي كوفه را بيرون نكرد زيرا اين عمل از حدود اختيارات او بيرون بود و مأموريت وي هم مانند قيام خود امام جنبهي تعرضي نداشت.از روز حركت امام عليهالسلام از مدينه تا روز عاشورا هيچگونه تعرض و حملهاي از طرف آن حضرت و يارانش در هيچيك از شهرها و قصبات عليه دشمن روي نداد تا آنها آنرا دستاويز خود قرار ندهند چنانك در روز عاشورا در خطبهي غراء خود به لشگريان بنياميه فرمود:ويحكم اتطلبوني بقتيل منكم قتلته، او مال لكم استهلكته، او بقصاص من جراحة؟ فاخذوا لا يكلمونه [312] .يعني واي بر شما آيا كسي را از شما كشتهام كه خون او را از من ميخواهيد يا مالي را از شما تصرف كردهام يا كسي را مجروح ساختهام كه ميخواهيد قصاص كنيد؟ عموم لشگريان ساكت ماندند و جوابي نداشتند.بنابراين نتيجه ميگيريم كه امام هميشه در مقام دفاع بوده و خيال حمله [ صفحه 321] و خونريزي نداشت و چنانچه بقيام او جنبهي تعرض بدهيم فقط بايد از نظر تبليغاتي كه با خطابههاي مهيج و آتشين ستمگريهاي بنياميه و اعمال ضد اسلام يزيد را تشريح ميكرد قيام او را تعرضي بدانيم و الا از نظر تاكتيك نظامي قيام او تدافعي محسوب ميشود نه تعرضي ضمنا مطالب فصل آتي مكمل مندرجات اين فصل خواهد بود. [ صفحه 322] منظور و هدف امام از اين قيامقد اصبح الدين منه يشتكي سقما و ما الي احد غير الحسين شكافما رأي السبط للدين الحنيف شفا الا اذا دمه في نصره سفكا(سيد جعفر حلي)مقدمة بايد داست كه پي بردن به فلسفه و حكمت كارهاي پيغمبر و امام بتمام معني براي كسي مقدور نبوده و مأموريت و اقدامات هر يك از آنان در شئون زندگي برابر دستور الهي و بر مبناي حكمت و مصالح اجتماعي بوده است و كسي نميتواند چنانكه بايد و شايد از هر حيث بعلل و رموز اعمال آنان آگاهي يابد.بنابراين نهضت و شهادت حسين عليهالسلام نيز كه در پيرامون آن كتابها نوشته شده و بحثها و تحقيقها بعمل آمده است في حد نفسه داراي رموز و حكمتها و مصالحي است كه هر كسي بقدر درك و استعداد خود از آن چيزي فهميده است ولي هدف و مقصود امام از اين قيام بدست آوردن نتايج عاليهاي بوده است كه از جانب خداوند بانجام آن مأموريت داشته و ادراك حقيقت آن [ صفحه 323] از سطح افكار عادي بسي بالاتر است.با ذكر اين مقدمه براي اينكه به منظور و هدف حسين عليهالسلام تا حدي اطلاع پيدا كنيم بايد از بيانات خود آن حضرت استفاده كرده و مقصود او را از مضمون و مفاد خطبهها و نامههاي وي بدست آوريم.برخي از مستشرقين و اهل سنت كه همهي وقايع و حوادث را با حساب ماديگري ميسنجند تصور ميكنند كه منظور امام عليهالسلام از اين قيام سركوب كردن يزيد و بدست آوردن حكومت بود در حالي كه روش امام با اين قبيل افكار مطابقت نداشت زيرا مردان تاريخ كه براي رياست دنيوي وارد ميدان مبارزه ميشوند موقعي كه احتمال خطر براي آنان وجود پيدا كند فورا روش خود را تغيير ميدهند تا مجددا فرصت و شرايط مناسبي براي فعاليت خود بدست آورند اما حسين عليهالسلام از اولين روزيكه از مدينه خارج شد تا آخرين لحظهي زندگي در عقيده و ايدهي خود ثابت بود و نه تهديد دشمن و نه مصلحتخواهي دوست نتوانست كوچكترين تزلزلي در ارادهي آهنين او بوجود آورد و هر قدر فشار دشمنان و مخالفين بيشتر ميشد او نه تنها در خود احساس عجز و زبوني نميكرد بلكه در ارادهاش قوي و در تصميمش جديتر ميگشت چنانكه وقتي شهادت مسلم بن عقيل در مسير كوفه بحضرتش اطلاع داده شد فرمود انا لله و انا اليه راجعون و با علم باينكه احتمال و اميد پيروزي وجود ندارد بحركت خود ادامه داد.پس از برخورد با حر بن يزيد و توقف در كربلا و همچنين پس از ورود عمر بن سعد بآن سرزمين و بعمل آوردن مذاكرات مفصل كه به نتيجه نرسيد ديگر در روز تاسوعا با رسيدن شمر بن ذيالجوشن وقوع جنگ حتمي و كشته شدن امام و يارانش قطعي بود.اگر حسين عليهالسلام بهواي رياست و حب جاه با يزيد ميجنگيد مبارزهي [ صفحه 324] او بكمك ياران معدودش در برابر سپاهيان انبوه بنياميه كه آمار آن را تا چهل هزار و بيشتر ثبت كردهاند چه معني داشت؟ماربين آلماني چنين مينويسد:صاحب وجدان اگر مداقه در اوضاع آن دوره و پيشرفت مقاصد بنياميه و وضع تزعزع مسلمانان و استيلاي آنها بر جميع طبقات مسلمين داشته باشد بلا تأمل تصديق تواند كرد كه حسين (ع) از قتل خويش احياي دين جدش و قوانين اسلام نمود و اگر چنين واقعهاي پيش نيامده بود قطعا اسلام بشكل حاليه باقي نميماندي حسين (ع) كه بعد از پدر مصمم در اجراي اين مقصود عالي بود پس از نشستن يزيد بجاي معاويه از مدينه بدين قصد حركت كرد كه در مراكز مهمهي اسلام مانند مكه و عراق نيز اين خيال بزرگ خويش را منتشر سازد.بزرگترين دليلي كه حسين (ع) بقتلگاه رفت و ابدا قصد حكومت و رياست نداشت اينست كه حسين (ع) با آن علم و سياست و تجربه كه از عهد پدر و برادر در مقاتله با بنياميه حاصل نموده بود ميدانست كه با عدم موجودي اسباب خود و آنهمه اقتدار يزيد مقاومت با او ممكن نيست.ديگر آنكه حسين (ع) بعد از پدر پيشگوئي از كشته شدن خود مينمود و از آن ساعتي هم كه از مدينه حركت كرد پي برده و با آواز بلند ميگفت كه من براي كشته شدن ميروم و بجمع همراهان خود هم همين بيان را محض اتمام حجت ميكرد كه هر كس بطمع جاه و جلال با او بيعت كرده ترك همراهي او را گويد و ورد زبانش اين بود كه من راه قتلگاه در پيش دارم!و نيز هرگاه حسين (ع) باين قصد و اراده نبود يعني عالما و عامدا بكشته شدن تن در نميداد در جمع نمودن لشگر ساعي ميگرديد نه اينكه جماعتي را هم كه همراه داشت متفرق سازد [313] . [ صفحه 325] البته بايد متوجه اين نكته بود كه امام پيش از حركت از مكه و حتي موقع خروج از مدينه تمام حوادث كربلا و حتي وقايع بعد از شهادت خود را كه اسارت اهل بيت عصمت بود ميدانست و براي همين منظور هم خانوادهي خود را همراه برده بود ولي اين دانستن او را از انجام تكليف و وظيفهي الهي كه بعهده داشت مانع نميگرديد چنانكه ابوبصير از حضرت صادق عليهالسلام نقل ميكند كه فرمود:اي امام لا يعلم ما يصيبه و الي ما يصير فليس ذلك بحجة لله علي خلقه. [314] .يعني هر اماميكه نداند چه بسرش ميآيد و بسوي چه ميرود (از مرگ و شهادت) او حجت خدا بر خلقش نيست.صاحب تفسير الميزان علامه طباطبائي مينويسد امام بحقايق جهان هستي در هر گونه شرايطي وجود داشته باشند باذن خدا واقف است اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند و آنها كه بيرون از دائرهي حس ميباشند مانند موجودات آسماني و حوادث گذشته و وقايع آينده و راه اثبات آن از راه نقل، روايات متواتره ايست كه در جوامع حديث شيعه مانند كافي و بصائر و كتب صدوق و كتاب بحار و غير آن ضبط شده.بموجب اين روايات كه بحد و حصر نميايد امام (ع) از راه موهبت الهي نه از راه اكتساب بهمه چيز واقف و از همه چيز آگاه است و هر چه را بخواهد بادني توجهي ميداند.و از راه عقل براهيني است كه بموجب آنها امام (ع) بحسب مقام نورانيت خود كاملترين انسان عهد خود و مظهر تام اسماء و صفات خدائي و بالفعل بهمه [ صفحه 326] چيز عالم و به هر واقعهي شخصي آشنا است و بحسب وجود عنصري خود بهر سوي توجه كند براي وي حقايق روشن ميشود و اين علم تأثيري در عمل و ارتباطي با تكليف ندارد. [315] .عدهي ديگر هم اشكال نموده و گويند اگر امام از شهادت خود و اسارت خانوادهاش خبر داشت چرا خود را با دست خود بخطر انداخته است و در اين صورت اقدام او مخالف مضمون آيهي شريفه است كه فرمايد:و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة [316] (خود را با دست خود بهلاكت نيندازيد).پاسخ اين اشكال و اعتراض چنين است كه البته اقدام بامري كه موجب ضرر جسم و جان باشد شرعا و عقلا جائز نيست ولي اين حكم بطور تعميم و كلي نيامده است بلكه در موارد استثنائي اقدام باموريكه داراي مصلحت مهمتر از ضرر محتمله باشد جائز است چنانكه در جهاد نيز هر كسي با احتمال كشته شدن روبرو است ولي چون مصلحت دين در آن نهفته است لذا كشته شدن در برابر آن مصلحت بزرگتر بسيار ناچيز و بياهميت ميباشد.امام عليهالسلام نيز بامر خدا و براي خدا وارد چنين صحنهاي شد و او كشته شدن را براي رياست دنيوي نميخواست تا مورد ايراد قرار گيرد بلكه او جان را فداي جانان نمود و نتيجه و مصلحتي را كه از اين قيام در نظر داشت مهمتر از قتل خود ميديد زيرا فوائد و نتايج حاصله از آن راجع باحياي اسلام و استحكام مباني دين و دفع ظلم و ستمگريهاي بنياميه و برقراري عدالت بود.حسين عليهالسلام بنا بمأموريت الهي كه داشت خود را موظف بحفظ اسلام ميديد و بقاي دين را مهمتر از بقاي خود ميدانست و در اين راه هر گونه [ صفحه 327] آلام و مصائبي را كه نصيبش ميشد با طيب نفس و رضاي خاطر بجان ميخريد.بنابراين طرح چنين اشكالي كه (آنحضرت خود را با دست خويش به مهلكه انداخته است) بهيچوجه دربارهي اقدامات او صحيح نميباشد.برخي هم ميگويند برابر مفاد حديث ان الله قد شاء ان يراك قتيلا اگر امام آگاهانه بسوي مصرع و مقتل خود رفته و شهادتش مقدر بود در اين صورت يزيد و شمر و ابنزياد و ساير لشگريان بنياميه چه گناهي داشتند؟ اگر خدا امام را كشته خواسته بود براي اينكه ارادهي خدا در خارج تحقق پيدا كند بالاخره بايد كساني پيدا شوند و آن حضرت را بقتل رسانند!اين قبيل معترضين مفاد و مضمون حديث را درست نفهميده و چنين تصور كردهاند كه كشته شدن امام بالذات مطلوب خدا بوده تا كساني پيدا شوند و او را بقتل رسانند در صورتيكه مقصود از مضمون حديث اينست كه چون خدا ميدانست يزيد سر بطغيان گذاشته و از امام بيعت خواهد خواست و در صورت بيعت و حتي سكوت امام نيز مباني دين ريشهكن شده و اسلام از بين خواهد رفت لذا خدا از امام خواسته بود كه تن بذلت بيعت يزيد ندهد و براي حفظ اساس اسلام در مقابل ستمگريها و كفريات او قيام نموده و بدرجهي رفيعهي شهادت نائل آيد.بنابراين خواستن خدا شهادت امام را يزيد و طرفدارانش را از گناه غيرقابل عفوي كه مرتكب شدند تبرئه نميكند بلكه كشته شدن امام نتيجهي طغيان و بيديني و ستمگريهاي يزيد و اطرافيانش بوده است كه بآن صورت فجيع اتفاق افتاده و در تاريخ ثبت گرديده است بعبارت فلسفي اعمال يزيد و يزيديان، علت شهادت امام ميباشد نه معلول آن.گروه ديگري نيز هستند كه شهادت امام و رمز قيام او را چنين توجيه [ صفحه 328] ميكنند كه چون امت پيغمبر دچار خطاء و لغزش گرديده و مرتكب معصيت ميشوند امام عليهالسلام براي نجات گنهكاران امت جدش قيام نمود تا در اثر اين فداكاري و جانبازي شفاعت آنان را بعهده بگيرد و بهمين جهت ميگويند پرچم شفاعت در روز قيامت بدست اوست و هر كس براي مصائب آنحضرت گريه كند گناهانش بخشيده ميشود و اگر بزيارت تربت او برود ثواب چندين حجي كه پيغمبر (ص) انجام داده باشد در نامهي اعمال او نوشته ميشود.اين گروه نيز هدف و منظور امام را از اين قيام چنانكه بايد و شايد درك نكرده و تصور نمودهاند كه مقصود حسين عليهالسلام از شهادت خود و يارانش فقط شفاعت گنهكاران و آمرزيده شدن آنان بوده است.درست است كه زيارت مرقد مطهر حسين عليهالسلام ثواب زياد داشته و بفرمايش حضرت صادق عليهالسلام افضل اعمال است. [317] .و باز درست است كه گريه بر مصائب اهل بيت (با رعايت شرايط) باعث بخشيده شدن گناهان ميشود ولي اين امور هدف امام را تشكيل نميدهند بلكه اينها آثار مترتبه بر هدف اصلي او ميباشند بعبارت ديگر اينها نتايج فرعي از آن هدف اصلي محسوب ميگردند نه اينكه خود في نفسه موجب قيام امام باشند.منظور و هدف حسين عليهالسلام:همچنانكه در مقدمهي اين فصل اشاره شد درك حقيقت نهضت حسين عليهالسلام از سطح افكار عادي بسي بالاتر بوده و براي پي بردن بمنظور و هدف او بايد از بيانات خود آنحضرت استفاده كرده و مقصود او را از مضمون بيانات و نامههاي وي بدست آوريم. [ صفحه 329] هدف و مقصود حسين عليهالسلام از قيام مقدس خود احياء و ابقاي شريعت احمدي بوسيلهي دو اصل امر بمعروف و نهي از منكر بود كه براي انجام آن بايستي مردم را براه حق هدايت كرده و مفاسد و مظالم معاويه و يزيد را بآنها آشكار سازد زيرا اوضاع كشورهاي اسلامي بسيار وخيم بود و چنين نهضتي به نظر لازم ميرسيد و بلكه ضرورت داشت.يزيد شرابخوار و پليد مصدر امور مسلمين شده بود و علنا با اظهارات و اعمال كفرآميز خود اسلام را از بين برده و مردم را بسوي جاهليت و بتپرستي كه در زمان اجداد وي رونق داشت سوق ميداد امام نميتوانست سكوت اختيار كرده و يك فرد بيايمان و هوسران و ميمونباز را خليفهي مسلمين بداند!حقايق اسلام در پردههاي حيله و نيرنگ پوشيده مانده و فسق و فجور و اعمال ننگين و فجايع بيشمار جايگزين آنها شده بود.شخص فداكار و جانبازي مثل حسين (ع) و روزي مانند عاشورا لازم بود تا حقايق دين را بمردم نمايش دهد و كفر و فساد را ريشهكن نمايد و اسلام را از چنگال بيرحمانهي بنياميهي بتپرست نجات بخشد.هنگاميكه وليد بن عتبه در كاخ فرمانداري مدينه نامهي يزيد را مورد مرگ معاويه و اخذ بيعت از حسين عليهالسلام بدانحضرت ارائه نمود امام (ع) ضمن امتناع از بيعت و پرخاش كردن بمروان بن حكم كه در آنجا حضور داشت بوليد فرمود:انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و بنا فتح الله و بنا ختم الله، و يزيد رجل فاسق، شارب الخمر، قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق و مثلي لا يبايع بمثله. [318] . [ صفحه 330] بيانات امام عليهالسلام مانند تابلوي نقاشي كه نقاط حساس وجود يزيد در آن با خطوط برجسته ترسيم شده باشد فسق و فجور و رذائل اخلاقي او را به جهانيان نشان ميدهد و در ضمن آنحضرت بعلو طبع و عظمت و طهارت خود نيز اشاره فرمود كه من از خاندان نبوت و معدن رسالتم و خداوند هدايت و رهبري امت را هميشه در خاندان ما قرار داده است و يزيد مردي فاسق و شرابخوار و آدمكش و متجاهر بفسق است در اينصورت كسي مثل من بمانند او بيعت نميكند. [319] .و فرداي آنروز كه حسين عليهالسلام در كوچه بمروان برخورد نمود مروان گفت يا اباعبدالله من خيرخواه تو هستم بحرف من گوش بده تا نجات يابي!حضرت فرمود خيرخواهي تو چيست بگو تا بشنوم!مروان گفت من بتو ميگويم با يزيد بيعت كن كه اين كار بنفع دين و دنياي تست!!امام فرمود:انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد.يعني موقعي كه امت اسلام گرفتار سرپرستي مثل يزيد گرديد بايد با [ صفحه 331] اسلام وداع نمود.امام با اين منطق خود روشن ميكند كه يزيد نه تنها هيچيك از شرايط و اوصاف خلافت مسلمين را ندارد بكله بر عكس، وجود پليدش منبع صفات نكوهيده و رذائل اخلاقي است زيرا تجاهر بفسق و شرب خمر و آدمكشي بناحق شايستهي هيچ فردي از افراد معمولي مسلمين هم نميباشد تا چه رسد بخليفهي مسلمين و در مقابل او امام عليهالسلام كه در مهد نبوت تربيت يافته و از پستان عصمت شير خورده است چگونه بچنين فرد كثيف و پليدي بيعت كند؟شهرستاني در كتاب نهضت الحسين مينويسد:كيف يبايع الحسين و هذا محال علي الحسين و علي كل ابطال الفضائل فان قبوله بيعة يزيد عبارة اخري عن اعترافه بتساوي الفضيلة و الرذيلة و استواء العدل و الظلم و اتحاد الحق و الباطل و تماثل النور و الضلام. [320] .يعني چگونه حسين (ع) بيعت كند و اين كار بر آنحضرت و بر تمام قهرمانان فضيلت محال است زيرا اگر او بيعت يزيد را قبول ميكرد در اينصورت بتساوي فضيلت و رذيلت و برابري داد و ستم و اتحاد حق و باطل و همانندي روشنائي و تاريكي اعتراف نموده بود، و البته معلوم و مسلم است كه حق و باطل و روشنائي و تاريكي بنا بمحال بودن اجتماع ضدين و نقيضين هرگز با هم متحد و همانند نشوند.يكي ديگر از مواردي كه امام عليهالسلام بعلل قيام خود اشاره فرموده وصيتنامهاي است كه قبل از خروج از مدينه به محمد بن حنفيه نوشته و در آن نامه چنين مرقوم فرموده است: [ صفحه 332] و اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و اني خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي (ص) اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي و ابي علي بن ابيطالب عليهالسلام. [321] .ميفرمايد من براي طغيان و خودداري از قبول حق و براي فساد و ستم نمودن خارج نشدم بلكه خروج من براي اصلاح امور امت جدم (ص) ميباشد كه ميخواهم امر بمعروف و نهي از منكر كنم و بروش جدم و پدرم علي بن ابيطالب (ع) بروم.امام عليهالسلام در اين نامه علت قيام و برنامهي كارش را در چهار چيز خلاصه كرده و آنها عبارتند از اصلاح امور امت و امر بمعروف و نهي از منكر و پيروي از روش جد و پدرش.پر واضح است كه كار مسلمانان از زمانهاي پيش از يزيد مخصوصا از دوران خلافت عثمان رو بفساد و هرج مرج رفته بود و در زمان معاويه و يزيد بانحطاط كامل رسيده و براي اصلاح امور مسلمين نهضت امام لازم و ضروري بود چنانكه خود امام فرمايد: ألا ترون الي الحق لا يعمل به و الي الباطل لا يتناهي عنه؟ [322] .يعني آيا نميبينيد ك بحق عمل نميشود و از باطل نهي نميگردد؟اما اين نهضت و قيام براي تعرض و جنگ و يا براي تشكيل حكومت اسلامي نبود زيرا شرايط اين كار بهيچوجه آماده نبود و اگر ظاهرا پس از ورود امام بمكه مردم كوفه از آنحضرت بدين منظور دعوت نمودند اين دعوتها چنانكه سابقا اشاره شد هيچگونه ارزش واقعي نداشته بلكه خود موجبات [ صفحه 333] شهادت امام را فراهم آوردند بنابراين خروج حسين عليهالسلام براي اصلاح امور مسلمين از طريق امر بمعروف و نهي از منكر بود تا مفاسد و مظالم بنياميه را بمردم گوشزد نموده و هويت يزيد را بآنان بشناساند بعبارت ديگر اين نهضت و قيام مبارزهي منفي و سلبي بود و امام عليهالسلام نتايج عالي و درخشاني از چنين نهضتي بدست آورد كه اثرات آن متجاوز از سيزده قرن است كه در شئون زندگي مادي و معنوي مسلمانان ظاهر و نمودار بوده و عالم انسانيت در پيشگاه با عظمت حسيني سر تعظيم و تكريم فرودميآورد.ممكن است در اينجا براي گروهي ايجاد شبهه شود كه اگر حسين عليهالسلام بوسيلهي امر بمعروف و نهي از منكر براي حفظ شعائر اسلامي قيام نمود چرا اين قيام را پس از شهادت امام حسن عليهالسلام در زمان معاويه شروع نكرد در صورتي كه خطر سقوط اسلام در زمان فرمانروائي معاويه هم كاملا هويدا بود؟پاسخ اين اشكال از مقايسهي حكومت معاويه و يزيد كاملا روشن ميشود درست است كه هم معاويه و هم يزيد هر دو فاسق و فاجر و هر دو از شاخههاي شجرهي خبيثه بودهاند ولي ظاهرا موقعيت معاويه از چند جهت با يزيد فرق داشت.اول اينكه حسين عليهالسلام باحترام پيمان صلحي كه برادرش با معاويه منعقد كرده بود با او از در ستيزهجوئي برنخواست و احترام عهدنامه را با اينكه معاويه بهيچيك از مواد آن عمل نكرد رعايت نمود چنانكه شيخ مفيد از مدائني و ديگران نقل ميكند كه پس از رحلت امام حسن عليهالسلام شيعيان عراق بجنبش آمده و در مورد خلع معاويه و بيعت بحسين عليهالسلام بدانحضرت نامه نوشتند امام امتناع فرموده و بآنان تذكر داد كه ميان او و معاويه عهد و [ صفحه 334] پيماني است كه شكستن آن جائز نميباشد تا مدت آن خاتمه يابد و چون معاويه بميرد در اين كار انديشه خواهد نمود. [323] .و موقعيكه معاويه بر خلاف مادهي اول قرارداد (كه براي خود حق تعيين جانشين نداشت) يزيد را بجانشيني خود انتخاب نمود حسين عليهالسلام علنا مخالفت خود را ابراز كرد و چنانكه در فصل مسألهي جانشيني يزيد اشاره شد در مدينه خطابهي تند و آتشيني در حضور معاويه و ديگران ايراد نمود و ضمن توصيف فسق و فجور يزيد صريحا با پيشنهاد معاويه مخالفت كرد بطوري كه معاويه از گفتهي خود پشيمان شد و راه شام را در پيش گرفت.دوم اينكه در زمان معاويه اگر چه عمل باحكام اسلامي رو به تقليل ميگذاشت و اخلاق مسلمين رو بانحطاط ميرفت ولي باز قابل قياس با زمان يزيد نبود زيرا رفتار و اعمال يزيد اساس اسلام را متزلزل ميساخت و حقائق ديني را تماما وارونه ميكرد.سوم اينكه معاويه با تدابير و حيل عدهاي را بمال دنيا فريب داده و چون خود موقعشناس بود گاهي احكام اسلامي را بظاهر انجام ميداد و جز در خلوت و در حضور طرفدارانش (مانند مغيرة بن شعبه) كفر و بيديني خود را آشكار نميساخت در صورتي كه يزيد علنا اظهار كفر ميكرد و بكلي دين و مذهب را بازيچهي هوسراني و جاهطلبي خود كرده بود.چهارم اينكه اطرافيان معاويه مثل عمرو بن عاص و زياد بن عبيد و سايرين اشخاص زيرك و كارداني بودند و مانند خود معاويه عمري را در سياست و نيرنگبازي گذرانده و ميدانستند كه با مردم چگونه رفتار نمايند اما حكام و دستنشاندههاي يزيد نظير ابنزياد و عمر بن سعد و غيرهما بدتر از خود وي جاهل و [ صفحه 335] مغرور بودند و بدون انديشيدن عواقب كار دست بيك سلسله جنايات بيسابقهاي زدند كه نتيجهاش انقراض بنياميه و عذاب و لعنت جاوداني آنان گرديد.پنجم اينكه معاويه ميدانست كه هرگز حق با باطل بيعت نكند لذا با امام حسين عليهالسلام بصرف مصالحه كه واگذاري رياست ظاهري بود اكتفا كرده و اسم بيعت نبرد ولي يزيد پليد در اثر جهالت و غرور جواني جز باخذ بيعت راضي نميشد و سابقهي عداوت ديرينه هم داشت كه فقط قتل حسين (ع) ميتوانست آتش كينه را در دل او خاموش سازد.با توجه به موقعيت و نحوه كار معاويه و يزيد علت سكوت حسين عليهالسلام در زمان معاويه و موجب قيام وي در حكومت يزيد كاملا روشن ميشود زيرا امام نميتوانست در زمان يزيد سكوت اختيار كند و اگر چنين ميكرد سكوت او را در برابر اعمال يزيد مردم حمل بر رضايت و يا ترس او ميكردند در صورت اول بر خلاف وظيفهي خود رفتار كرده و مبغوض عامهي مردم ميگرديد و در صورت دوم نيز او را بيشتر از امام حسن (ع) مورد اذيت و آزار قرار ميدادند چونكه بر بنياميه روشن ميشد كه او ميترسد و هر بلائي بسرش آورند اعتراض نخواهد كرد برخي از مردم نيز در اثر اين سكوت بشبهه افتاده و چنين تصور ميكردند كه يزيد مختار مطلق است و هر كاري كه بكند شايسته است در نتيجه نسبت باو خوشبين ميشدند و يزيد هم جريتر شده و كليهي احكام اسلامي را پشت سر انداخته و مجددا مردم را بزمان آباء و اجداد خود كه بتپرست بودند برميگردانيد.وجود عوامل مزبور منجر به قيام مقدس حسيني گرديد زيرا زبان حال امام عليهالسلام چنين بود.چون ميبينم كه نابينا و چاه است اگر خاموش بنشينم گناه است [ صفحه 336] و در ضمن قيام مقاصد زير را در نظر داشت:1- بيان رذائل اخلاقي و مفاسد و مظالم بنياميه مخصوصا يزيد پليد و بيدار كردن مردم غفلتزده از حيلهها و نيرنگهاي آنها.2- معرفي فضائل نفساني و سجايان اخلاقي بنيهاشم بمردم كه در آن زمان وجود مقدس امام در رأس آنان قرار گرفته بود.3- بيان حقايق اسلامي بوسيلهي امر بمعروف و نهي از منكر و مبارزه با بدعتها و كفريات بنياميه و احياي مباني و احكام ديني.و همين امور باعث شد كه امام با بيان و خطابه مبارزه نمايد و در صورتي كه از طرف عمال بنياميه مورد تعرض قرار گيرد و در مقام دفاع برآيد از اينرو نقشهي اجرائي برنامهي خود را چنان ماهرانه طرح نمود كه كاملا منظور او را تأمين كرد.حسين عليهالسلام پيشبيني كرده بود كه بنياميه با او مخالف هستند و او را بهر ترتيبي كه باشد و به هر شهر كه برود خواهند كشت پس براي اينكه اجراي مراحل طرح امام ناقص و ناتمام نماند خانوادهي خود را نيز همراه برد تا در صورت نيل بشهادت اهل بيت او كه شهر بشهر باسارت خواهند رفت منظور و مقصود او را بگوش مردم برسانند.بالاخره امام عليهالسلام با خانوادهي خود از مدينه بمكه و از مكه بقصد كوفه براه افتاد و اين مسافرت و حركت در كربلا بوسيلهي حر بن يزيد به توقف و سكون مبدل شد و آنحضرت در محاصرهي لشگريان ابنزياد درآمد و بطوري كه در بخش دوم مشروحا توضيح داده شد تا اواخر روز عاشورا با اينكه اعوان و انصار او كشته شده بودند بدفاع شرافتمندانهي خود ادامه داد و از ايراد خطابه و شناساندن يزيد و طرفدارانش بآن قوم گمراه خودداري نكرد و با نظم و نثر [ صفحه 337] فصيح نيز خود را بر آن جمع تبهكار معرفي نمود و از نظر اتمام حجت هيچگونه راه عذر و فراري براي آنان باقي نگذاشت.اجراي دنبالهي طرح امام بوسيلهي اهلبيت:پس از شهادت امام عليهالسلام دنبالهي برنامهي او بوسيلهي بازماندگانش (مخصوصا حضرت سجاد و زينب و امكلثوم عليهمالسلام) بمرحلهي اجراء گذارده شد و در كوفه و شام و ساير نقاط كه در مسير آنها قرار گرفته بود مردم را با بيانات مؤثر و خطابههاي سوزناك بعواقب اعمال زشت و فجايع بنياميه متوجه كردند بطوريكه بنقل مورخين حتي اكثر دانشمندان نيز از كردهي خود پشيمان گشته و اشگ حسرت و ندامت از ديدگان آنها سرازير ميشد.مظلوميت حسين عليهالسلام و اسارت خاندان او بوسيلهي خطبهي مهيج و آتشين حضرت زينب عليهاالسلام در كوچههاي كوفه باطلاع عموم رسيد و مباحثات و احتجاجات او در مجلس ابنزياد و يزيد چنان محكم و متين و مستدل و منطقي بود كه بياختيار دشمنان را وادار بتصديق نمود.همچنين خطبهي حضرت سجاد عليهالسلام در مجلس يزيد چنان شور و ولوله به مجلسيان انداخت كه يزيد از ترس و وحشت خود بوسيلهي مؤذن رشتهي سخن حضرت را قطع كرد.مظلوميت و اسارت اهل بيت كه از چند زن و اطفال داغديده تشكيل يافته بود هر بيننده را بياختيار منقلب ميكرد و آتش تنفر و كينه را در دل او نسبت به مظالم بنياميه شعلهور ميساخت.اسارت اهل بيت عصمت و حركت آنها از كربلا به كوفه و از كوفه بشام كه مانند اسيران روم و فرنگ با آنان رفتار مينمودند پرده از روي جنايات بنياميه برداشت در نتيجه زبانهاي بسته باز شد و يزيد مورد تنفر و انزجار عمومي [ صفحه 338] قرار گرفت و بقدري احساسات مردم شديد شد كه در حضورش باو بد ميگفتند.يزيد بكلي متحير و درمانده شده بود و هيچگونه راه فراري در خود نميديد ناچار براي تبرئهي خود مسئوليت و گناه اين عمل را بگردن ابنزياد انداخت و گفت خدا لعنت كند پسر مرجانه را كه چنين صحنهاي را بوجود آورد. [324] .اگر حسين عليهالسلام خانوادهي خود را همراه نميبرد و آنها باسيري نميرفتند مظالم و جنايات بنياميه و مظلوميت آل علي چنانكه بايد و شايد براي مردم آشكار نميگشت زيرا مردم را چنان فريفته بودند كه اهلبيت رسالت را بجاي اسراي خارجي بآنها قلمداد ميكردند.بنقل شيخ صدوق موقعيكه اسراء را وارد شام كردند (سيد بن طاوس اين مطلب را در كوفه نوشته) اهل شام پرسيدند من انتم؟ فقالت سكينة نحن سبايا آل محمد (ص)! (شما اسيران كجائيد؟ حضرت سكينه گفت ما اسيران آل محمديم) [325] .همچنين پيرمردي نزديك حضرت سجاد شد و گفت شكر خدا را كه مردان شما را كشت و شما را هلاك كرد و آتش فتنه را خاموش نمود و هر چه توانست بآنها بد گفت چون سخنش تمام شد امام چهارم فرمود اي شيخ آيا تو قرآن نخواندهاي؟شيخ گفت چرا. [ صفحه 339] حضرت فرمود آيا اين آيه را خواندهاي كه خداوند به پيغمبرش فرمايد:قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة في القربي [326] (اي پيغمبر بگو من براي رسالت خود مزدي از شما نميخواهم مگر دوستي نزديكانم را) شيخ گفت خواندهام.امام فرمود اين آيه را خواندهاي كه فرمايد: و آت ذا القربي حقه [327] .گفت خواندهام و باز فرمود اين آيه را خواندهاي كه خداي تعالي فرمايد:انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا [328] .(خدا خواسته است كه پليدي را از شما اهلبيت دور كرده و شما را مطهر و پاكيزه گرداند) شيخ گفت تمام اين آيات در مورد پيغمبر و اهل بيت او است چه ربطي به شما دارد؟امام فرمود: و الله نحن اهل البيت الذين خصهم الله بالتطهير!(بخدا ما همان اهل بيت پيغمبريم كه خداوند آنها را به تطهير اختصاص داده است.)شيخ از تعجب در جاي خود خشك شد و آنگاه خود را به پاي امام انداخت و پوزش خواست و از قاتلين شهداء برائت جست مردم تماشاي اين منظره را ميكردند و رفته رفته انبوه جمعيت زيادتر ميشد تا بدستور يزيد آن پيرمرد عاقبت بخير را بقتل رسانيدند. [329] .اسارت اهلبيت مردم را بحقيقت امر آشنا نموده و اجراي نقشهي نهضت [ صفحه 340] امام را بمرحلهي كمال رسانيد بعبارت ديگر و بزبان فلسفي اسارت خاندان حسين عليهالسلام جزو علت تامهي شهادت آنحضرت و سبب احياء و ابقاء شريعت احمدي گرديد و در اثر آشكار شدن حقايق پوشيده پس از مدتي انقلابات عظيم و دامنهداري در كوفه و بصره و مدينه و مكه و ساير شهرها برپا شد و طومار سياه حكومت هشتاد سالهي بنياميه را درهم پيچيد. [ صفحه 341] نتايج و آثار مترتبه بر اين قيامبقتله فاح للاسلام طيب هدي فكلما ذكرته المسلمون ذكاو صان ستر الهدي عن كل خائنة ستر الفواطم يوم الطف اذهتكا(سيد جعفر حلي)نتايجي كه از نهضت مقدس حسيني حاصل گرديد بسيار است و اختصارا بپارهاي از آنها ذيلا اشاره ميشود:1- اركان دين حنيف اسلام با نهضت مقدس حسيني مشيد گرديد و عموم مردم كه سالها از زمان زمامداري معاويه در اثر شيطنت و حيلهگري او فريب خورده بودند از خواب بيدار گشتند.2- پايههاي حكومت بنياميه متزلزل شد و محكوميت آنان در صفحات تاريخ ثبت گرديد و شهادت امام و اسارت خاندانش رسوائي بنياميه را بر جهانيان آشكار ساخت و از اينكه در زير ماسك ديانت منافقانه مباني اسلام را تخريب مينمودند مأيوس گرديدند.3- شورشها و انقلاباتي براي برانداختن حكومت بنياميه در سرزمينهاي [ صفحه 342] اسلامي برپا شد و مردم از هر طرف براي خونخواهي از قتلهي امام عليهالسلام بپا خاستند و در هر گوشه و كنار اقداماتي عليه امويان و طرفدارانشان صورت گرفت.4- توجه مردم باجراي احكام قرآن زيادتر شد و مردم با يك حركت فكري در اصل خلافت و معني و مفهوم آن با دقت كامل تجديد نظر كردند.5- محبت حسين عليهالسلام و خاندان پيغمبر (ص) در دلها بيشتر شد و شعراء و خطباء در مراثي و مدايح ائمهي اطهار قصيدههائي سروده و مقالاتي نوشتند و مقام شامخ و ملكوتي آنان را با نظم و نثر بمردم اعلام نمودند.6- نهضت حسيني راه آزادي و آزادمنشي و شهامت و شجاعت و علو طبع را به بشريت تعليم داد و دفاع از حقيقت را عملا بآنان تدريس نمود.7- شهادت حسين عليهالسلام خط سير مسلمين را عوض كرد و مظلوميت او و اسارت اهلبيت سبب بروز حق و موجب محو باطل گرديد و غريزهي عاطفه و محبت را در افراد انساني تقويت نمود.8- حسين عليهالسلام با قيام خود اقامهي نماز و اتيان زكوة نمود و امر به معروف و نهي از منكر را در عاليترين درجهي خود بمرحلهي عمل درآورد از اينرو در زيارتش خوانده ميشود اشهد انك قد اقمت الصلوة و اتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر [330] .9- قيام امام عليهالسلام و يارانش بجهانيان ثابت كرد كه دنياي زودگذر و مادي با همهي لذايذ و زرق و برقش در برابر جهان معنويت و ابدي آخرت ارزشي نداشته و آدمي بايد براي دفاع از حريم مقدس دين و شرافت انساني از بذل جان نيز مضايقه نكرده و رضاي خداي تعالي را بر همه چيز مقدم شمارد. [ صفحه 343] 10- حسين عليهالسلام با قيام خويش عظمت روحي خود را بعالميان نشان داده و مردان تاريخ را به تكريم و تمجيد خويشتن واداشت و كسي نيست كه تاريخ زندگاني او را بخواند و بدون درنگ بعظمت روح و علو ذات و مناعت تبع او پي نبرد و بياختيار مطيع و منقاد وي نشود.11- شهادت امام سبب ازياد شيعيان و باعث پيشرفت علوم و فرهنگ اسلامي گرديد و چنانچه او در برابر يزيد قيام نميكرد نه تنها از علوم و فرهنگ اسلامي بلكه از خود اسلام نيز آثار و علائمي باقي نميماند و چون خداوند تعالي بمدلول آيهي شريفه (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون. [331] (حفظ اسلام و قرآن را خود بعهده گرفته است لذا در برابر يزيد كه كفريات و فسق و فجورش موجب اضمحلال شريعت اسلام بود حسين بن علي عليهماالسلام را وسيلهي بقاء و پايداري دين قرار داد و او نيز با نهضت تاريخي و بيسابقهي خود اين مأموريت الهي را بنحو احسن انجام داد.12- روحانيت اسلام كه مدتها در حال خمودگي بود با شهادت امام عليهالسلام نورانيت مخصوص و غيرقابل انكاري بر خود گرفت، از قبايح و رذائل كم شد و فضائل و محاسن رونق يافت.13- مجالس رسمي بزم و طرب جاي خود را بذكر فضائل و مناقب و عزاداري حسين (ع) داد و زمينه را آماده نمود تا مكتبهاي جعفري و رضويب بوجود آيد و در خلال مجالس مزبور درس تفسير و حديث فقه و ساير معارف اسلامي آموخته شد. [332] .14- اكنون كه متجاوز از سيزده قرن از تاريخ شهادت حسين عليهالسلام [ صفحه 344] ميگذرد بنام پرافتخار او همه روزه مخصوصا در دو ماه (محرم و صفر) مجالس وعظ و روضه ترتيب ميدهند و شهامت و سجاياي اخلاقي و روح حريت و آزادمنشي او را براي جهانيان تشريح ميكنند.15- يكي از آثار مترتبه بر اين قيام وجود همين مجالس وعظ و عزاداري است كه مردم در اثر شنيدن مصائب و گرفتاريهاي آنحضرت و خاندانش رقت قلب پيدا نموده و غريزهي عاطفه و نوعدوستي در آنها تقويت ميشود و در عوض از ظلم و بيدادگري بنياميه منزجر و متنفر شده و پيرامون ستمگري و حقكشي نميگردند.16- مسائل شرعي و مطالب علمي و دروس اخلاقي در اين مجالس مورد بحث و گفتگو قرار ميگيرد و عموم مسلمانان مخصوصا نوجوانان باحكام اسلامي و اعتقادات مذهبي و اصول اخلاقي آشنائي پيدا كرده و امور زندگاني و مسائل ديني خود را ميآموزند.باري يزيد مست و مغرور مانند ديوانگان دستور قتل امام را صادر كرد و مرتكب جنايات عظيمي شد و خود را در برابر تنفر و انزجار عمومي ديد.پرچمهاي انقلاب يكي پس از ديگري عليه يزيد و بنياميه برافراشته شد و آتش كينه و خونخواهي در سينهي مردم زبانه كشيد و يزيد از آنجائي كه فطرة خبيث و بدنهاد بود براي اينكه خون را با خون شسته باشد دستور قتلعام مدينه و تخريب مكه را داد كه در بخش آتي دربارهي آن توضيحات لازم داده خواهد شد. [ صفحه 346] خروج مختار بن ابيعبيدهي ثقفي و انتقام از قتلهي امام
مرگ يزيدأاحب من شتم الوصي علانية فعلي يزيد لعنة و علي ابيه ثمانية(صاحب بن عباد)پس از شهادت حسين عليهالسلام عبدالله بن زبير كه قبلا از ترس تعقيب وليد بن عتبه از مدينه فرار كرده و بمكه آمده بود حكام اموي را از آن شهر بيرون كرد و چون خود داعيهي خلافت داشت براي حكومت بشبه جزيرهي عربستان مشغول اقداماتي گرديد.يزيد كه رقيب اصلي خود (حضرت حسين عليهالسلام) را از ميان برداشته بود از اين ماجرا باخبر شد و خواست نيروئي براي سركوبي او بمكه بفرستد ولي در اين اثنا حوادثي در مدينه رخ داد كه يزيد ناچار شد ابتدا نيروي خود را بمدينه و سپس بمكه اعزام دارد.قتلعام مدينه بدستور يزيد!اهالي مدينه پس از ورود اهلبيت عصمت بآن شهر كه از شهادت جانگداز [ صفحه 347] حسين عليهالسلام باخبر شده بودند بسيار متأثر و اندوهگين و نسبت به يزيد بينهايت خشمگين شدند از اينرو جمعي از صحابهي پيغمبر برياست عبدالله بن حنظلة از مدينه بشام رفتند تا نسبت باين عمل فجيع يزيد اعتراض كنند و علت آن را خواستار شوند.يزيد كه از يكطرف از بادهي پيروزي و از طرف ديگر از شر مسكرات مست و لاقيد بود چندان توجهي بآن گروه نكرد و بگفتههاي آنها ترتيب اثر نداد فقط با دادن جوائزي خواست شر آنها را از خود دور كند زيرا در شام اخلاقيات بكلي بيارزش شده و رذائل جاي فضائل را گرفته بود و مردم حقوق آل رسول را با مسخره و خنده تلقي ميكردنند!اين هيأت پس از چند روز توقف در شام با حالت ياس و تأثر به مدينه بازگشتند و به يزيد دشنام دادند و بمردم گفتند ما از نزد كسي آمدهايم كه دين ندارد و شراب ميخورد و سگبازي ميكند.مردم مدينه در مسجد پيغمبر (ص) جمع شدند و پس از تشريح فجايع و كفريات يزيد سر از بيعت او پيچيدند و گفتند ما يزيد را از خلافت خلع نموديم.والي مدينه كه عثمان بن محمد بن ابيسفيان بود نتوانست از تصميم آنها جلوگيري كند و باتفاق ساير امويان بخانهي مروان بن حكم رفته و پس از بحث و شور جريان امر را طي نامهاي به يزيد نوشتند.چون يزيد از اين قضيه آگاه شد سپاه انبوهي (دوازده هزار نفر) بفرماندهي مسلم بن عقبه كه در بيديني و خونخواري تالي ابنزياد بود بمدينه فرستاد و حصين بن نمير را هم كه در روز عاشورا فرمانده تيراندازان لشگر عمر بن سعد بود معاون او قرار داد و دستور داد كه سه روز آنها را مهلت بدهد اگر قبول نكردند با آنان مقاتله كنيد و در صورت پيروزي بمدت سه روز اموال و دواب اهل مدينه [ صفحه 348] را بلشگريان خود مباح كنيد! [333] .مسلم بن عقبه با سپاهيان خود بطرف مدينه حركت كرد و مردم مدينه موقعي كه شنيدند يزيد مسلم را بسركوبي آنها فرستاده است دور هم جمع شده و تحت فرماندهي عبدالله بن حنظلة با رشادت بينظيري بمقابله پرداختند.پس از جنگ و كشتار شديد كه منجر به شهادت عبدالله بن حنظلة و عدهي زيادي از بزرگان مهاجرين و انصار گرديد گر چه ابتداء لشگريان مسلم شكست خورده و در صدد فرار بودند ولي در نتيجه تحريكات و وعده و وعيد مسلم مجددا بر اهل مدينه حمله آورده و آنها را شكست داده و وارد شهر شدند.اين شهر مقدس كه خاطرههائي از پيغمبر اكرم (ص) داشته و روزگاري مهبط وحي بود بميدان كارزار و صحنهي ستم و بيدادگري تبديل گرديد مسجد پيغمبر را اسطبل اسبان قرار داده و پس از آنكه اجناس و اشياء مساجد را به يغما بردند بعضي از آنها را هم ويران ساختند!مسلم بن عقبه اموال و نواميس مردم را بدستور يزيد به لشگريان خود بمدت سه روز مباح نمود و شاميان از خدا بيخبر هم كه با تعليمات معاويه نشو و نما يافته بودند بخانههاي مهاجرين و انصار ريخته و از هيچگونه قتل و غارت و بيناموسي اباء و خودداري نكردند.اين گروه بيدين و خونخوار با اين عمل وحشيانه بمردم نشان دادند كه نه تنها بوئي از تعاليم اسلامي نبردهاند بلكه اثري از انسانيت هم در وجود آنان ديده نميشود.پس از سه روز مسلم بن عقبه از مردم مدينه به يزيد بيعت گرفت و سپس به [ صفحه 349] طرف مكه (براي سركوبي عبدالله بن زبير) رهسپار گرديد. [334] .دكتر طه حسين مينويسد يزيد سپاهي مركب از ده هزار نفر مرد جنگي به فرماندهي مسلم بن عقبه براي جنگ با مردم مدينه فرستاد و بمسلم دستور داد كه سه روز بمردم مهلت دهد تا چنانچه در خلال آنمدت اطاعت كردند و دست از مخالفت برداشتند كه چه بهتر وگرنه با آنها جنگيده و نابودشان كند و وقتي پيروز شد به سربازان شامي اجازه دهد كه هر قدر ميخواهند غارت كنند و عرض و ناموس مردمرا بر باد دهند و او نبايد از هر عملي كه از آنها سر ميزند جلوگيري كند!مسلم بمدينه آمد و پس از پيروزي بر مردم سه روز شهر را بدست سپاه خود سپرد تا هر قدر ميخواهند از مردم بيچاره بكشند و غارت كنند و عرض و ناموس آنها را بر باد دهند و پس از آنهمه جنايت و قتل و خونريزي از بقيهي افرادي كه در مدينه باقي مانده بودند براي يزيد فاسق و جنايتكار بيعت گرفت، ولي نه آنطوري كه مسلمانان عادت كرده بودند كه طبق احكام قرآن و سنت بيعت كنند بلكه از آنها بيعت گرفت كه غلام و بردهي يزيد باشند و هر كس از اين بيعت زشت و ننگين اباء و امتناع ميكرد سرش را از تن جدا ميساخت!با اين ترتيب علنا در شهر پيغمبر مخالف احكام خدا و دستور رسول اكرم رفتار شد و يزيد و ياران جنايتكارش با اين رفتار ننگين و خونين خويش گمان كردند كه انتقام خون عثمان را گرفتهاند! [335] . [ صفحه 350] تخريب مكه بدستور يزيد:مسلم بن عقبه با معاون و لشگريانش براي دستگيري عبدالله بن زبير كه داعيهي خلافت داشت عازم مكه شده و پس از رسيدن بآن شهر او را محاصره نمودند.مسلم بن عقبه بدستور يزيد احترام مكه را نيز مانند مدينه رعايت نكرد و با وسائلي شبيه به منجنيق از كوههاي مشرف بمكه (مانند كوه ابوقبيس) آن شهر را سنگباران نمودند و حتي سنگها را با مواد نفتي و محترقه آلوده ساخته و كعبه را كه مأمن و پناهگاه عمومي است آتش زدند.بنا بنوشتهي محمد رضا مصري مؤلف كتاب الحسن و السحين مسلم از مدينه بسوي مكه كوچ كرد و در بين راه جانش بدر رفت حصين بن نمير را كه معاونش بود بجاي خود گمارد و او با لشگريان يزيد مكه را محاصره نمود و بكمك عدهاي از اهالي شام منجنيقهائي بر بالاي مكه نصب نمودند و كعبه را ويران ساختند و كار بر اهل مكه و ابنزبير بسيار سخت شد و پس از آن با سنگ پاره و آتش و شمشير ايشان را آزار رسانيدند. [336] .در اينموقع خبر مرگ يزيد بمكه رسيد و لشگريان بنياميه از ادامهي محاصرهي ابنزبير دست برداشته و بسوي شام براه افتادند.عدهاي معتقدند كه مرگ يزيد در اثر بيماري ريوي و يا بيماري كبدي بوده كه بعلت افراط در شرب خمر حاصل شده بود و بعقيدهي بعضي نيز در حال مستي مسابقهي اسبدواني با ميمون خود گذاشته بود و هنگام دويدن اسب بزمين خورد و درگذشت.دكتر طه حسين مينويسد يزيد هنوز جوان بود و بيش از چهار سال حكومت نكرده بود كه بوضع ننگيني هلاك شد و بطوريكه بعضي از مورخين نوشتهاند در مسابقهي دو كه با ميموني داد چنان از اسب بزمين خورد كه براي ابد از جاي [ صفحه 351] برنخاست. [337] .عبدالله بن زبير پس از مراجعت لشگريان يزيد و شنيدن خبر مرگ وي چنين احساس نمود كه اساس حكومت بنياميه سست و لرزان شده و رقيبي در مقابل خود ندارد بدينجهت فورا براي محكم كردن پايهي قدرت خود در تمام خاك حجاز خلافت خويش را اعلام نمود. [ صفحه 352] خلفاي سيم و چهارم و پنجم امويو انت يا مروان و ذريتك الشجرة الملعونة في القرآن(امام حسن (ع))پس از مرگ يزيد پسرش معاوية بن يزيد كه بجانشيني او تعيين شده بود سومين خليفهي اموي گرديد.اما اين معاويه بمدلول آيهي كريمهي (يخرج الحي من الميت) جواني درستكار و حقپرست بود و بر خلاف جد و پدر خود كه براي تصاحب مسند خلافت مرتكب جنايات زيادي شدند او از قبول خلافت خودداري كرد و پس از چهل روز در مسجد جامع شام بالاي منبر رفت و گفت اي مردم من سياست پدر و جد خود را پيروي نخواهم كرد آنها كارهاي زشتي انجام داده و رفتند و اكنون به جزاي اعمالشان رسيدهاند مرا صلاحيت منصب خلافت نيست و از عهدهي اين كار برنميآيم و شما خود دانيد و در هشت جمادي الاول سال 64 هجري مسند خلافت را ترك گفت و چون اين سخن بگوش مادرش رسيد او را مذمت كرد و گفت كاش خون حيض بودي (و بوجود نميآمدي) معاويه گفت كاش چنين بودم و نميدانستم [ صفحه 353] كه خدا را بهشت و جهنمي هست. [338] .چون معاوية بن يزيد خود را از خلافت خلع كرد اهالي شام در امر خلافت اختلاف كردند و در نتيجه خلافت از خاندان ابوسفيان بآل مروان انتقال يافت (اگر چه هر دو از بنياميه بودند.)مروان بن حكم كه هميشه پي فرصت ميگشت با كمك ابنزياد كه در شام بود بخلافت رسيده و چهارمين خليفهي اموي گرديد اما پس از دو ماه خلافت بدست زنش خفه شد و پسرش عبدالملك پنجمين خليفه اموي گرديد. [339] . [ صفحه 354] نهضت توابيناليك ربي تبت من ذنوبي و قد علاني في الوري مشيبيفارحم عبيدأ عرما تكذيب و اغفر ذنوبي سيدي و حوبي(سليمان بن صرد)پس از مرگ يزيد جريان كار خلافت در شام به ترتيبي بود كه شرح آن در فصل پيش توضيح داده شد و در مكه نيز عبدالله بن زبير بنام خود از مردم بعيت گرفته و خلافت خود را اعلام كرده بود اكنون خوبست سري بكوفه بزنيم و ببينيم در آن شهر چه حوادثي روي داده است.همزمان با وقوع حوادث گذشته در شام و حجاز در كوفه نيز اقداماتي عليه بنياميه بعمل ميآمد و تفصيل آن چنين است كه پس از شهادت حسين (ع) چون ابنزياد از نخيله بكوفه برگشت عموم مردم از اوضاع مطلع گرديده و گوئي از يك خواب غفلت بيدار شده بودند.همديگر را ملامت ميكردند كه چرا امام را ياري نكردند و چرا او را دعوت نموده و بدست دشمنانش سپردند! [ صفحه 355] اين عده كه از عدم ياري امام (ع) نادم و پشيمان شده بودند بنام توابين ناميده ميشوند، اينها ميگفتند كه ما مرتكب گناه بزرگي شدهايم و براي جبران آن بايد از قتلهي امام انتقام بگيريم و در اينراه كشته شويم تا دامن وجدان ما از لوث اين معصيت پاك شود.در رأس اين جماعت سليمان بن صرد كه بزرگ شيعه و از صحابهي رسول خدا بود قرار داشت.بالاخره بزرگان توابين در منزل او جمع شده و پس از گفتگوهاي زياد او را بر خود امير نمودند.سليمان به بصره و مدائن و جاهاي ديگر هم نامه نوشت و پيغام فرستاد و مشغول جمعآوري سپاه شد و چون مرعوب لشگريان شام بود نتوانست خروج كند و تا محرم سال 65 هجري بهمين ترتيب در كوفه مشغول تهيهي وسائل و ساز و برگ بود اگر چه عدهي زيادي بمتابعت او درآمده بودند ولي موقع خروج بيش از چهار يا پنج هزار نفر از او پشتيباني نكردند.سليمان با اين عده از كوفه خارج شد و بكربلا آمد و پس از يك شب و روز گريه و زاري و ندبه و انابه در سر خاك حسين (ع) بطرف شام رهسپار شد تا با حاكم سابق كوفه (ابنزياد) كه در آنموقع در شام بود بجنگد.محمد رضا مصري از ابناثير روايت ميكند كه چون توابين به قبر حسين بن علي رسيدند يكباره صيحه كشيدند و شيون آغاز نمودند و هرگز گريهاي زيادتر از آن روز شنيده نشده بود و آنگاه بر حسين (ع) درود فرستادند و در كنار قبرش از بيوفائي و خذلاني كه نسبت باو مرتكب شده و جهاد را در ركاب او ترك نموده بودند توبه كردند.طبري هم روايت كرده كه چون سليمان بن صرد و اصحابش بقبر حسين (ع) [ صفحه 356] نزديك شدند يكباره صيحه از دل بركشيدند و گفتند: خداوندا: ما با دست خويش فرزند دختر پيغمبرمان را خوار ساختهايم: خداوندا بر ما ببخشا و توبهي ما را بپذير چه تو، توبهپذير مهربان هستي.خداوندا بر حسين و اصحاب و ياران شهيدش درود بفرست و ترا گواه ميگيريم كه ما مانند آنكساني كه (در راه حق) قتال كردهاند بوده باشيم و اگر تو بر ما آمرزش نفرستي البته ما از زيانكاران ميباشيم. [340] .سليمان چهار نفر از فرماندهان زيردست خود را به ترتيب براي خود جانشين قرار داد كه در صورت كشته شدن هر يك از آنها ديگري فرماندهي عدهها را بعهده بگيرد.عبدالله بن يزيد انصاري كه از طرف ابنزبير والي كوفه بود مرد عاقل و باتجربهاي بود و ميخواست از جمع توابين به نفع حكومت ابنزبير استفاده كند از اينرو به سليمان گفت ما هم مثل شما از كشته شدن حسين (ع) مصيبتزده هستيم و ميدانيد كه من و يا ابنزبير در اين كار دخالت نداشتهايم و حالا هم كه شما ميخواهيد قيام كنيد از نظر من آزاد هستيد ولي ميدانيد كه عامل اصلي در قتل آنحضرت ابنزياد بوده است كه ميخواهد مجددا بعراق بيايد برويد با او بجنگيد ما نيز در صورت امكان كمك خواهيم نمود.عبدالله بن يزيد با اين ترتيب خود را از شر توابين محفوظ نگاهداشت و جنگ را از محيط كوفه بيرون برد و او با اين تدبير نه تنها از اغتشاشات داخلي جلوگيري كرد بلكه توابين را بجنگ ابنزياد كشانيد كه از هر طرف كشته شود بسود او باشد!موقع خروج از كوفه عدهاي از جمله عبدالله بن سعد كه يكي از فرماندهان [ صفحه 357] سليمان بود به سليمان گفتند باستثناي ابنزياد بقيهي قاتلين حسين (ع) مانند شمر و عمر بن سعد و ديگران در كوفهاند خوبست ابتداء بدستگيري و كشتن آنها اقدام كنيم ولي او قبول نكرد و بمنظور كشتن ابنزياد راه شام در پيش گرفت.بالاخره پس از راهپيمائيهاي زياد به عينالورده رسيدند و سليمان در آنجا لشگريان خود را وعظ و نصيحت نموده و به جنگ و طلب خون شهداي كربلا تحريض كرد و گفت اگر من كشته شوم مسيب به نجبه فرمانده شما خواهد بود و اگر براي او هم پيشآمدي شود عبدالله بن سعد و چنانچه او هم كشته شود برادرش خالد بن سعد و در صورت كشته شدن او هم عبدالله بن وال و پس از او هم رفاعة بن شداد امير شما خواهد بود. [341] .از آنسوي هم ابنزياد از جانب مروان بن حكم خليفه چهارم اموي با عدهي زيادي بمقابله و قتال توابين آمده بود و پس از برخورد دو سپاه بهم بين آنها جنگ درگرفت سليمان و جانشينانش همگي كشته شدند و آخرين جانشين وي رفاعة بن شداد بزور و اكراه روز را به شب رسانيد و شبانه با استفاده از تاريكي شب با بقيهي توابين عقبنشيني كرد و راه كوفه را در پيش گرفت.انتقاد از عمل توابين:نيت و تصميم اين جمع كه پس از شهادت امام از خواب غفلت بيدار شده بوده بودند و اغلب آنها نيز جانشان را در اجراي اين تصميم از دست دادند البته قابل تقديس است ولي بعلت اشتباه امير خود (سليمان بن صرد) اقدامات آنها مثمر ثمر نگرديد زيرا همچنانكه عبدالله بن سعد يكي از جانشينان سليمان پيشنهاد كرده بود باستثناي ابنزياد بقيهي قتلهي امام در كوفه بودند و اين گروه ميتوانستند كوفه را در اختيار گرفته و قاتلين امام را دستگير كنند و لزومي نداشت كه پيش از [ صفحه 358] تصفيهي كوفه بشام رهسپار شوند چون وضع اشراف كوفه كه بيشتر آنها از قتلهي امام بودند آشفته و درهم بود از يك طرف ابنزبير آنها را به بيعت خود ميخواند از طرف ديگر در شام هرج و مرج بوده و براي تعيين خليفه پس از مرگ يزيد و كنارهگيري پسرش معاويه كشمكش بود و ابنزياد هم (پيش از اينكه از خوارج شكست بخورد و بشام فرار كند) در بصره بود و او هم از اين آشفتگي استفاده كرده از مردم بصره براي خود بيعت ميگرفت و بجانشين خود در كوفه (عمر بن حريث) پيغام فرستاده بود كه از مردم كوفه هم بنام او بيعت بگيرد.اما مردم كوفه زير بار نرفته و عمرو بن حريث را از شهر بيرون كردند و بعبدالله بن زبير پيوستند.با توجه باوضاع آشفتهي كوفه ناشيگري و اشتباه سليمان بن صرد روشن ميشود زيرا اگر او كمي تجربه و سياست داشت ميتوانست در آن بحران كوفه از جمع توابين به نحو احسن استفاده نمايد ولي بقول مختار او هيچگونه سابقهي فرماندهي نداشته و مرد رزمديده و جنگآزمودهاي نبوده بلكه يك صحابي پير و فرتوت بوده است بدينجهت او نه تنها موفق بدستگيري و مجازات قتلهي امام نشد حتي عدهي كثيري از اتباع خود را نيز بكشتن داده و خود نيز كشته شد. [ صفحه 359] خروج مختار و انتقام از قتلهي امامو لما دعا المختار للثار اقبلت كتائب من اشياع آل محمدو قد لبسوا فوق الدروع قلوبهم و خاضوا بحار الموت في كل مشهددر بخش دوم كتاب بيان گرديد كه مسلم بن عقيل هنگام ورود بكوفه بمنزل مختار بن ابيعبيدهي ثقفي رفت و در خانه او از مردم كوفه براي امام بيعت گرفت. پدر مختار ابوعبيده از فرماندهان لايق اسلام بود و مادرش دومة دختر وهب بن عمرو از قبيلهي بنيثقيف بود كه در طائف زندگي ميكردند.مختار در سال اول هجري متولد شد و در موقع خروج 66 ساله بود.شخصيت ممتاز مختار از نظر دلاوري و شجاعت و سخاوت و كارداني در عرب مشهور بود.هنگاميكه مسلم بن عقيل در كوفه بدست ابنزياد شربت شهادت نوشيد [ صفحه 360] مختار در خارج از كوفه بود پس از اطلاع از دستگيري و شهادت مسلم شبانه خود را بكوفه رسانيده ولي ابنزياد او را گرفته و زنداني نمود.يكي از خواهران مختار بنام (صفيه) زوجهي عبدالله بن عمر بود مختار به محض زنداني شدن نامهاي بعبدالله بن عمر نوشت و براي رهائي خود از زندان از وي كمك خواست.عبدالله بن عمر فورا نامهاي به يزيد نوشته و عفو و آزادي مختار را خواستار شد يزيد هم خواهش او را پذيرفته دستور آزادي وي را بابنزياد صادر كرد.ابنزياد مختار را از زندان آزاد نمود و چون مختار محيط كوفه را براي فعاليت خود مساعد نميديد ناچار تصميم گرفت كه به حجاز مسافرت كند وليكن در دل خود نسبت بابنزياد بسيار خشمگين بود و دنبال فرصتي ميگشت كه سر او را از تنش جدا سازد.شورش خوارج:عدهاي از خوارج كه از زمان علي عليهالسلام بعقيدهي خود باقي مانده بودند در حوالي بصره اقامت داشتند اين گروه ضمن اينكه با آل علي خوب نبودند از بنياميه هم بسيار متنفر بودند از اينرو دست بشورش زده و ميخواستند عراق را از دست امويان خارج سازند.ابنزياد با لشگري كه تهيه ديده بودند بمقابلهي آنان شتافت و پس از زد و خورد شكست سختي خورد و بعلت اينكته از ترس آنها نميتوانست در بصره بماند تا شام فرار كرد. [342] .با شكست ابنزياد كوفه وضع عجيب و آشفتهاي داشت زيرا حكومت شام در آن شهر ادعاي حق ميكرد از طرفي ابنزياد هم كه قبلا بآن شهر مسلط بوده و [ صفحه 361] زماني هم بيعت ميخواست فرار كرده بود عبدالله بن زبير نيز براي اينكه بعراق هم مانند حجاز مسلط شود برادر خود مصعب بن زبير را به بصره و عبدالله بن مطيع را هم بجاي عبدالله بن يزيد (كه در موقع خروج توابين حاكم كوفه بود)فرستاده بود.مختار پس از مدتي اقامت در طائف و مكه در زمان حكومت عبدالله بن يزيد بكوفه برگشت و چون قتلهي امام و طرفداران بنياميه دانستند كه مختار قصد خروج دارد پيش حاكم كوفه رفته و از او سعايت كردند در نتيجه مختار بوسيلهي عبدالله بن يزيد دستگير و زنداني شد و از زندان براي بار دوم به عبدالله بن عمر (شوهر خواهرش) نامه نوشت و او را در جريان كار گذاشت و بوسيله وساطت او از زندان رهائي يافت و در آنموقع عبدالله بن مطيع بجاي او والي كوفه بود موقعيكه مختار در زندان بود گروه توابين بجنگ ابنزياد رفته و پس از كشته شدن سليمان بن صرد و يارانش بقيهي آنان با آخرين جانشين سليمان (رفاعة بن شداد) بكوفه برگشته بودند مختار از زندان بآنان پيغام فرستاد كه سليمان در اين كار خبره نبوده و در اثر اشتباهي كه كرده خود و يارانش را بكشتن داد خدا او را رحمت كند و حالا شما گرد من جمع شويد من انتقام خون امام را خواهم گرفت. پس از آزاد شدن مختار از زندان متدرجا شيعيان دور او جمع شدند و مختار در صدد برآمد كه از وضع آشفته و بحراني كوفه استفاده نموده و براي خونخواهي از قتله امام خروج كند بدينجهت فورا با طرفداران اهل بيت رابطه برقرار نمود و ضمن سخن گفتن از فضائل اخلاقي و مظلوميت خاندان رسالت و شقاوت و ضلالت قتلهي امام آتش كينه و انتقام را در دلهاي آنان شعلهور ساخت در اينحال عبدالرحمن بن شريح وارد كوفه شد و بزرگان اهل كوفه باو گفتند [ صفحه 362] مختار ميخواهد خروج كند و خون پسر پيغمبر را طلب نمايد و ميگويد محمد بن حنفيه مرا باين كار مأمور نموده است و ما نميدانيم در دعوي خود راستگو است يا نه خوبست بمدينه برويم و اين موضوع را از محمد حنفيه سئوال كنيم اگر اجازه فرمود در متابعت وي اطاعت كنيم و اگر نهي فرمود دوري گزينيم.اين رأي مورد پسند واقع شد و بمختار گفتند چند روز ما را مهلت بده تا ما هم اسلحه تهيه نموده و با تو خروج كنيم پس جمعي از بزرگان شيعه با عبدالرحمن بمدينه رفته و مطلب را به محمد حنفيه اظهار نمودند فرمود ميرويم خدمت علي بن الحسين (ع) كه امام من و شما است و هر چه فرمود اطاعت كنيد آنگاه خدمت آنحضرت رفته و مطلب را بعرض او رسانيدند و آنجناب به محمد حنفيه فرمود:يا عم، لو ان عبدا زنجيا تعصب لنا اهل البيت لوجب علي الناس موازرته و قد وليتك يا عم هذا الامر فاصنع ما شئت. [343] .يعني اي عمو اگر يك نفر بندهي زنگي تعصب ما خانواده را داشته باشد بر مردم واجب است كه او را پشتيباني كنند اي عمو من ترا باين كار اختيار دادم هر چه ميخواهي بكن.آنگاه محمد حنفيه بآنان گفت بخدا قسم من دوست دارم كه خداوند داد ما را از دشمنان ما بگيرد چون اين چند نفر اين سخنان را از حضرت سجاد و محمد حنفيه (ع) شنيدند بكوفه برگشته و قضيه را بمردم بازگو كردند و كار مختار قوت گرفت و جمعيت زيادي دور او جمع شدند. [344] . [ صفحه 363] نمايندهي ابنزبير كه تا حدودي از اقدامات او باخبر شده بود براي اينكه مبادا آتش اين انقلاب دامن او را بگيرد اقدامات احتياطي را بعمل آورد و ضمن گماردن مأمورين مخصوص در كوچهها شهر را كاملا تحت نظر گرفت و در صدد برآمد كه مختار را نيز توقيف كند.از طرفي مختار و رفقاي او قرار گذاشته بودند كه در شب پنجشنبه 14 ربيع الاول سال 66 هجري خروج كنند و كوفه را بتصرف آورند عبدالله بن مطيع والي كوفه را از شهر بيرون كنند و آنگاه قتلهي امام را از دم تيغ بگذرانند (بر خلاف سليمان بن صرد كه قتلهي امام را در كوفه رها كرده و فقط بسراغ ابنزياد بشام رفت و گروه توابين را براه دور و درازي كشانيد)ابراهيم بن مالك اشتر نخعي:يكي از ياران صميمي مختار ابراهيم اشتر بود كه مانند پدرش مردي شجاع و قهرمان و نيرومند و نسبت بخاندان ولايت اخلاص كامل داشت.ابراهيم علاوه بر اينكه دوست صميمي مختار بود بتوصيهي محمد حنفيه با مختار همكاري نزديك ميكرد و مختار او را بسمت معاون خود گمارده بود.يك شب پيش از شب موعود ابراهيم اشتر با چند نفر همراهان خود بسوي خانهي مختار ميرفت و چون كوچههاي شهر بوسيلهي مأمورين حاكم كوفه تحت نظر گرفته شده بود ابراهيم اشتر به يك دسته از مأمورين مزبور كه تحت رياست اياس بن مضارب انجام وظيفه ميكردند برخورد نمود.آن عده مانع حركت ابراهيم اشتر شده و خواستند او را دستگير كرده و بنزد والي برند ولي ابراهيم اشتر با شمشير كشيده بآنها حمله كرد و اياس را كشت و بقيه را پراكنده نمود و راه خانهي مختار در پيش گرفت.چون وارد منزل شد جريان امر را بمختار گفت ضمنا اضافه كرد كه افراد [ صفحه 364] پراكنده اكنون پيش والي شهر خواهند رفت و در اينصورت مسلما عبدالله بن مطيع در صدد دستگيري ما خواهد آمد پس خوبست بجاي فردا شب همين امشب خروج كنيم.مختار پيشنهاد ابراهيم را پذيرفت و فورا اشخاصي را كه همراه داشت مسلح نمود و بآنها دستور داد كه سوار اسب شوند و در شهر بگردند و كليهي كساني را كه طرفدار مختار هستند جمع كنند.عدهاي از ياران مختار چون شب موعود را شب پنجشنبه ميدانستند بخيال اينكه نيرنگي از طرف دشمنان در كار است از خانههاي خود خارج نشدند ولي پس از مدتي كه جمع زيادي در مقابل خانهي مختار حاضر شدند مسأله براي همه روشن گرديد.ابراهيم اشتر با مصلحت مختار فرمانده ستون حمله شد و بسوي دارالاماره حركت كرد تا والي شهر را از آنجا بيرون كند بقيهي نيروي مختار هم كه با خود او بودند بدستههاي كوچك تقسيم شدند و فرمانده يكي از آن دستهها عبدالله بن حر بن يزيد بود.در اين گير و دار عبدالله بن مطيع هم كه حادثه را بوسيلهي مأمورين خود شنيده بود در صدد برآمد كه از اين نهضت و شورش جلوگيري كند و يا لااقل از خود دفاع نمايد.از طرفي قتلهي امام نيز باو پيوستند و اظهار كردند كه ما در مقابل يك مدعي مشترك قرار گرفتهايم و بايد متفقا از اين شورش و اغتشاش جلوگيري كنيم.والي كوفه پيشنهاد آنها را پذيرفت و نيروهاي ائتلافي خود را بدستههاي مختلف تقسيم و آنها را در كوچههاي شهر بجنگ طرفداران مختار فرستاد.مختار با دليري غيرقابل وصفي در آن تاريكي شب از خود و همراهانش [ صفحه 365] دفاع ميكرد ولي چون هوا روشن شد خود را در برابر انبوهي از مخالفين در محاصره ديد!مختار فورا تدبيري انديشيد و با همراهان خود از يك گوشه، خط محاصره را شكست و بخارج شهر رو نهاد تا در يك جبههي وسيعتري بعمليات رزمي خود ادامه دهد و بابراهيم اشتر و عبدالله بن حر پيغام فرستاد تا باو ملحق شوند. [345] .جنگ در خارج كوفه:مختار در كنار كوفه نقطهاي را كه بنام معبد هندي بود انتخاب كرد و پرچم سياه خود را در آنجا باهتزاز درآورد عبدالله بن مطيع نيز با سپاهيان خود كه تعداد آنان چند برابر عدهي مختار بود براي حمله به مختار بمعبد هندي رسيدند.چون ياران مختار از نظر آمار قابل قياس با نيروي عبدالله نبود مختار با استفاده از قدرت بيان خود روح سلحشوري و خونخواهي را در ياران خود تقويت كرد و با صداي مهيج (يا حسين) بمخالفين حمله نمود.ابراهيم اشتر و عبدالله بن حر نيز با نعرههاي مهيب، خود را بر صف مخالفين زدند و چنان پيكاري درگرفت كه والي و فرماندهانش كه از قتله امام بودند مضطرب شده و پس از دادن تلفات سنگين بكوفه عقبنشيني كردند.مختار و يارانش كه از اين پيروزي خوشحال بودند با صداي يا حسين آنها را تعقيب كرده و در حالي كه شمشيرهاي عريان و بران در دست آنها بود در كناسه كوفه بآنان رسيده و چنان كشتاري براه انداختند كه از نالهي مجروحين و [ صفحه 366] گريهي زنان و اطفال، شهر كوفه را بشكل محشري درآوردند و در اندك مدتي سينههاي دريده و دستهاي بريده و تنهاي بيسر و اجساد بيجان مخالفين بروي هم انباشته شد.بعضي از قتلهي امام از كوفه فرار كردند و والي نيز خود را فورا بدارالاماره رسانيد و بفكر چارهي خويش افتاد و پس از اينكه سه روز در محاصره ماند شبانه از آنجا خارج و بسوي بصره فرار كرد و مختار وارد دارالاماره شد و بكوفه مسلط گرديد.عبدالله بن مطيع پس از فرار از كوفه به بصره رفت و جريان خروج مختار و شكست خود را به مصعب بن زبير (والي بصره) اطلاع داد.مصعب بعبدالله گفت بايد اين شكست ترا جبران كنيم و بهر ترتيب است از نفوذ و پيشروي مختار جلوگير نمائيم از اينرو تصميم گرفت از دو طرف بكوفه حمله كند. عبدالله بن مطيع با چهارده هزار نفر خود نيز با عدهي ديگري از دو طرف بكوفه حمله كردند.چون اين خبر بگوش مختار رسيد با ياران خود بمشورت پرداخت و چنان صلاح ديدند كه مختار در كوفه بماند و ابراهيم اشتر هم در خارج كوفه منتظر ورود قشون بصره شود از طرفي مصعب بن زبير بقتلهي امام كه در كوفه بودند پيغام فرستاده بود كه آنها هم بموقع رسيدن مصعب از داخل شهر عليه مختار و به نفع مصعب قيام كنند تا مختار در محاصره افتد و نتواند مقاومت كند ولي حاملين نامه بوسيله ابراهيم اشتر دستگير گرديدند.پس از آنكه نيروهاي بصره در محلي بنام مزار به لشگريان ابراهيم اشتر برخورد نمودند جنگ سختي ميان آنها درگرفت و ابراهيم با رشادت بينظير [ صفحه 367] خود كه از پدرش مالك بنا بقانون توارث بارث برده بود نيروهاي دشمن را منهدم ساخت بطوريكه عبدالله بن مطيع مقتول گرديد و مصعب بن زبير نيز با عجله تمام به بصره عقبنشيني نمود.جنگ مختار با ابنزياد:در فصل دوم اين بخش گفته شده كه پس از خفه شدن مروان بدست زنش پسر او عبدالملك خليفهي پنجم اموي گرديد.عبدالملك هم مانند پدرش حيلهگر و نيرنگباز بود و پس از آنكه از مردم بيعت گرفت بمسجد جامع رفت و پس از ايراد خطبه چنين گفت:اي مردم قلمرو خلفاي اموي تجزيه ميشود و حجاز و عراق با ما از در مخالفت درآمدهاند، عبدالله بن زبير در حجاز براي خود از مردم بيعت گرفته و در عراق هم عدهاي بعنوان خونخواهي اهلبيت اغتشاش ميكنند.عبدالملك با هوشياري و تدبير خود اشراف بنياميه را تحريك كرد كه از او پشتيباني كنند و از شورش مخالفين جلوگيري نمايند اشراف بنياميه هم با فكر و رأي خليفهي جديد موافقت كردند در نتيجه نيروئي بالغ بر هشتاد هزار نفر جمعآوري شد.عبدالملك فرماندهي كل نيروهاي مزبور را بعهدهي ابنزياد گذاشت و او را مأمور نمود كه ابتداء بكوفه حمله كرده و مختار و همراهانش را از دم تيغ بگذراند و سپس بمكه رود و سر عبدالله بن زبير را براي او بفرستد.ابنزياد با عدهي تحت فرماندهي خود بطرف موصل حركت كرد و چون خبر بمختار رسيد سه هزار نفر از قهرمانان عدهي خود را تحت فرماندهي يزيد بن انس باستقبال ابنزياد فرستاد و سفارش لازم را باو نمود كه از كثرت سپاهيان شام نهراسد و با قدرت ايمان و نيروي اخلاص باهل بيت بآنان حمله نمايد. [ صفحه 368] يزيد بن انس كه يكي از فرماندهان دلير و لايق مختار بود با سرعت پيش رفت و در حوالي موصل با مقدمةالجيش ابنزياد كه در حدود بيست هزار نفر بودند روبرو شد و با اينكه در بين راه بيمار شده بود معهذا با يك حملهي شديد و ناگهاني تعداد زيادي از آنها را كشته و بقيه را بعقبنشيني وادار نمود.در اينموقع شب فرارسيد و عساكر عراق كه از اين پيروزي خرسند بودند انتظار سپيدهدم فردا را داشتند كه اين فتح و پيروزي را از سر بگيرند ولي فرداي آن شب پيش از آنكه آفتاب از پشت كوه سر بكشد فرمانده دلير عراقيها از شدت بيماري جان بجان آفرين تسليم كرده بود.روحيهي عساكر عراق تا حدي متزلزل شد و بهم ميگفتند حالا كه فرمانده ما درگذشته است چه كسي ما را رهبري خواهد كرد و باين فكر افتادند كه پيش از اينكه گرفتار لشگريان اموي شوند بكوفه عقبنشيني كنند.از طرفي مختار پس از شنيدن اين خبر در كوفه بقيهي نيروي خود را كه در آن شهر مانده بود جمعآوري كرد و تحت فرماندهي ابراهيم اشتر براي كمك به نيروي اعزامي سابق كه در حال بلاتكليفي و احتمالا در صدد عقبنشيني بودند روانه نمود.ابراهيم اشتر كه بقصد حركت بموصل از كوفه خارج شد و از مختار دور گرديد دشمنان مختار باين فكر افتادند كه جنبشي كنند و مختار را كه فقط با عدهي قليلي در كوفه مانده است دستگير كرده و از ميان بردارند.از اينرو عمر بن سعد و شمر و ابناشعث و ديگران كه از كوفه فرار كرده بودند به شهر بازگشتند و در خانه شبث بن ربعي جمع شده و براي كشتن مختار نقشه ميكشيدند.مختار كه از اين قضيه باخبر شد فورا يك نفر با چابكترين شتران دنبال [ صفحه 369] ابراهيم اشتر فرستاد و باو پيغام داد كه فورا برگرد و الا مرا كشته خواهي ديد قاصد مختار در ساباط بابراهيم رسيد و پيغام او را رساند.ابراهيم اشتر به محض شنيدن اين خبر بسرعت هر چه تمامتر بازگشت و اشراف كوفه هم كه مخالف مختار بودند بقتل او تصميم گرفته و در حاليكه زره پوشيده بودند در خارج كوفه ايستاده و گروهي را نيز براي مبارزهي علني پيش مختار فرستاده بودند.مختار در اينموقع دقائق پراضطرابي را ميگذرانيد و چشم براه ابراهيم اشتر دوخته بود كه ناگهان از دور گرد و خاكي به نظر رسيد و بلافاصله ابراهيم اشتر نمايان شد و كاملا بموقع بكمك مختار رسيد.مختار از ديدن ابراهيم نفس راحتي كشيد و فورا بر اسب خود جهيد و باستقبال ابراهيم شتافت و او را در جريان كار گذاشت.ابراهيم اشتر كه در شجاعت يادگار مالك بود شمشير خود را بجولان درآورد و به محل تجمع اشراف كوفه كه اغلب آنان از قتلهي امام بودند حمله كرد و بدون اينكه فرصتي بآنان دهد چنان با حملات تند و سريع خود صفوف آنها را از هم پاشيد كه گوئي دست مالك اشتر در جنگ صفين نمودار شده است.در اين حمله قريب هشتاد نفر از دشمنان مقتول گرديده و عدهاي هم دستگير شده و عدهاي هم مانند شمر و غيره فرار نمودند مختار از اين پيروزي كه نصيبش گرديد بدرگاه خدا سپاسگزاري كرد و آنگاه دستور داد عمر بن سعد را بحضورش آوردند.فرمانده نيروهاي بنياميه در كربلا كه خود را گرفتار و در برابر مختار زبون و عاجز ميديد حالت پراضطرابي داشت.مختار پرسيد اي عمر از اينكه باين وضع گرفتار شدهاي چه ميگوئي؟ [ صفحه 370] عمر جواب داد تقدير خداست!مختار گفت از اينكه فرمانده نيروهاي ابنزياد شدي و بكربلا رفتي چه ميگوئي؟ابنسعد جواب داد كه آنهم تقدير خدا بود!مختار گفت قرار بود كه پس از كشتن حسين (ع) حاكم ري شوي پس چرا نشدي؟عمر بن سعد گفت آنهم تقدير خدا بود كه نخواست!مختار گفت حالا كه تو همه كار را به تقدير خدا ميداني يك تقدير ديگر خدا نيز دربارهي تو مانده است كه آنهم اكنون انجام ميگردد.با بيان اين جمله شمشيري در هوا برق زد و سر عمر بن سعد را چند قدم جلوتر بزمين انداخت!مختار دستور داد آن سر را نگهدارند تا با سرهاي ساير قتله امام بمدينه فرستاده شود و همان روز دويست و پنجاه نفر از اشخاصي كه در فاجعهي كربلا بعناوين مختلف شركت داشتند از دم تيغ گذرانده شدند و اين عمل بكلي شهر كوفه را در تحت تسلط و تسخير مختار درآورد.در مورد قتل عمر بن سعد محدث قمي چنين مينويسد كه او عبدالله بن جعده را كه خويش علي (ع) بوده و از همه مردم پيش مختار گراميتر بود واسطه قرار داده بود كه از مختار برايش اماننامه بگيرد و مختار هم مصلحة اماننامه دو پهلو باو داده بود كه ماداميكه از او حدثي سر نزده در امان است بشرط اينكه از كوفه خارج نشود.بعمر بن سعد خبر دادند كه مختار تصميم بقتل او گرفته لذا عمر از خانه خود خارج شد و بجانب محلي كه آنرا حمام عمر ميناميدند رفت تا آنجا مخفي شود و [ صفحه 371] در آنجا به يكي از مواليان خود مطلب را بيان نمود آن شخص گفت در اماننامه تو شرط شده است كه حادثهاي از تو روي ندهد و كدام حادثه از اين بزرگتر است كه تو از كوفه خارج شده و اينجا آمدهاي زودتر بخانه برگرد و راه بهانه براي خود درست نكن عمر بن سعد بخانهاش برگشت و از آنسوي به مختار خبر دادند كه ابنسعد از خانه خود بيرون رفته گفت هرگز نميتواند زنجيري كه در گردن دارد بازش نمايد آنگاه ابوعمرة را با دو نفر بخانهي عمر بن سعد فرستاد ابوعمرة گفت امير را اجابت كن ابنسعد برخاست و پايش به جبهاش پيچيد و زمين خورد ابوعمرة بضرب شمشير او را كشته و سرش را نزد مختار آورد.مختار به حفص (پسر عمر بن سعد) كه در كنارش نشسته بود گفت اين سر را ميشناسي؟حفص گفت آري زندگي پس از او خوبي ندارد مختار دستور داد او را نيز به پدرش ملحق كنند آنگاه گفت عمر بجاي حسين (ع) و حفص بجاي علي بن الحسين ولي بخدا اگر سه ربع قريش را بكشم حق يكي از انگشتان آنها اداء نشده است. [346] .كشته شدن قتلة امام:طبري مينويسد مختار گفت قتله حسين (ع) را دستگير كنيد كه من تا زمين را از وجود آنان پاك نكنم خوردن و آشاميدن برايم گوارا نميباشد و ابتداء كساني را كه پس از شهادت امام بدن مطهر او را زير سم اسبان خود انداخته بودند گرفته و دست و پاي آنها را به ميخهاي آهني كه در زمين فروكرده بودند در كنار هم محكم ببستند و آنگاه بر بدنهاي آنها اسب دوانيدند بطوريكه اجسادشان قطعه قطعه شد و در آنحال آنها را در آتش سوزانيدند. [ صفحه 372] و سپس دو مردي را كه با هم عبدالرحمن بن عقيل را كشته بودند گردن زده و در آتش سوزانيدند و ابوعمرة را فرستاد تا خولي اصبحي را كه در خانهاش مخفي شده بود دستگير كنند وقتي مأمورين مختار بخانه خولي ريختند او از هول و ترسش در بيتالخلا پنهان شده بود زن خولي (همان زني كه در شب 11 محرم 61 با خولي بعلت همراه آوردن سر امام بمنزل پرخاش كرده بود) در حاليكه با زبانش ميگفت نميدانم او كجاست با دستش جاي خولي را نشان ميداد پس او را دستگير كرده و بقتل رسانيدند و بدستور مختار آتشش زدند.حكيم بن طفيل را كه قاتل حضرت ابوالفضل بود دستگير كرده و چهار ميخ بديوار كشيدند و بر بدنش چندا تير زدند كه تنش بديوار دوخته شد و با همان وضع فجيع جان سپرد. [347] .سنان بن انس به بصره فرار كرد مختار دستور داد خانهاش را در كوفه ويران كردند و خودش را پس از آنكه از بصره خارج شده و بقادسيه آمده و مخفي شده بود دستگير كردند بدستور مختار انگشتان و سپس دستها و پاهايش را بريدند و در آنحال به ديگي كه از زيتجوشان پر بود انداختند. [348] .عمرو بن حجاج كه فرمانده ميمنهي سپاه عمر بن سعد را در كربلا بعهده داشت و از كساني بود كه بحسين (ع) نامه نوشته و حضرتش را بكوفه دعوت كرده بود بر شتر خود سوار شد و فرار نمود و گفتهاند ياران مختار او را در حاليكه از شدت تشنگي از پا درآمده بود يافتند و پس از كشتن سرش را از بدن جدا كردند. [349] .حرملة بن كاهل اسدي هم در حال فرار بود كه در دروازهي شهر دستگيرش كردند. [ صفحه 373] و بنزد مختار آوردند مختار دستور داد دستها و پاهاي او را بريده و تنش را در آتش انداختند و لاشهي كثيفش را بخاكستر مبدل ساختند.شيخ طوسي از منهال بن عمرو روايت ميكند كه گفت در يكي از سنوات بود كه من از سفر مكهي معظمه مراجعت و بمدينهي طيبه وارد شدم و بحضور حضرت امام زينالعابدين (ع) مشرف گرديدم. آن بزرگوار از من پرسيد حرملة بن كاهل اسدي در چه حال است؟گفتم من در آنموقع كه از كوفه خارج شدم او را زنده ديدم.ناگاه ديدم آن بزرگوار دست مبارك خود را بدعا بلند كرد و مكرر گفت بار خدايا حرارت آهن و آتش را بحرمله نصيب كن!!منهال ميگويد وقتي من از مدينه وارد كوفه شدم ديدم مختار بن ابيعبيدهي ثقفي خروج نموده، من با مختار دوستي و رفاقت داشتم لذا موقعيكه از ديد و بازديدها فراغت يافتم بوي برخوردم كه ميخواست از خانه بيرون آيد. همينكه چشم او بمن افتاد گفت اي منهال! چرا دير نزد ما آمدي، چرا مباركباد نگفتي، چرا دربارهي كشتن (قتلهي امام (ع)) با ما شركت ننمودي؟گفتم ايها الامير، من تا كنون در اين شهر نبودهام چند روزي است كه از مسافرت مكه برگشتهام همچنان با مختار مشغول گفتگو بوديم و راه ميرفتيم تا بكناسهي كوفه رسيديم مختار عنان كشيد و ايستاد، من اينطور دريافتم كه وي از كسي انتظار ميبرد.ناگاه ديدم گروهي به نزد مختار آمدند و گفتند: امير مژده باد ترا كه حرملة بن كاهل را دستگير نموديم.طولي نكشيد كه ديدم حرمله را آوردند مختار باو گفت الحمد لله كه ترا دستگير كرديم، آنگاه دستور داد تا جلادان را حاضر نمودند، پس از حضور [ صفحه 374] جلادان دستور داد تا ايشان دستها و پاهاي حرمله را بريدند بعد از آن امر كرد دستههاي ني آوردند و آتش زدند و حرمله را در ميان آتش افكندند!وقتي من با اين منظره مواجه شدم از روي تعجب گفتم: سبحان الله!مختار بمن گفت خدا را تسبيح گفتن همه وقت نيكوست ولي جهت اينكه تو در اينموقع تسبيح گفتي چيست؟گفتم تسبيح من بدين لحاظ بود كه من در اين سفر مكه بحضور حضرت امام زينالعابدين (ع) رسيدم آن بزرگوار بمن فرمود: حرمله در چه حال است؟وقتي گفتم من او را در كوفه زنده گذاشته و خارج شدم آنحضرت دست مبارك خود را بدعا برداشت و در حق حرمله نفرين كرد و گفت: پروردگارا حرارت آهن و آش را بحرمله نصيب فرماي!چون من امروز اثر دعاي آن بزرگوار را مشاهده نمودم (لذا خدا را تسبيح گفتم.)مختار مرا سوگند داد كه آيا تو اين نفرين را از حضرت زينالعابدين (ع) شنيدي.من قسم خوردم آري، ناگاه ديدم وي از اسب پياده شد و دو ركعت نماز بجاي آورد و بعد از نماز بسجده رفت و سجده را خيلي طولاني نمود بعد از آن سوار شد و متوجه جسد حرمله گرديد وقتي ديد بدن نحس او سوخته است بجانب من برگشت و با يكديگر براه افتاديم همينكه بدرخانه من رسيديم گفتم ايها الامير اگر مرا مشرف فرمائي و در منزل قدم بگذاري و از غذاي من تناول نمائي باعث افتخارم خواهد شد.در جوابم گفت اي منهال تو ميگوئي حضرت علي بن الحسين (ع) چهار دعا [ صفحه 375] كرده و خداي توانا آن چهار دعا را بدست من مستجاب نموده باز هم بمن ميگوئي پياده شوم و غذا بخورم؟من بشكرانه اين نعمت امروز را روزه خواهم گرفت. [350] .علامه مجلسي مينويسد چون مختار شمر را طلب كرد آن ملعون بسوي باديه گريخت پس ابوعمرة را با جمعي از اصحاب خود بر سر او فرستاد و با همراهان او مقاتله بسيار كردند آن ملعون خود نيز جنگ بسيار كرد تا آنكه از بسياري جراحت درمانده شد او را گرفتند و خدمت مختار آوردند مختار فرمود روغني جوشانيدند و آن ملعون را در ميان روغن افكندند تا آنكه همه بدنش مضمحل شد و بروايت ديگر ابوعمرة او را كشت و (جسدش را جلو سگها انداخت) سرش را براي مختار فرستاد.و بجدل بن سليم را (ساربان كه بعضي فهل بن يزيد نوشتهاند) بنزد مختار آوردند و گفتند كه انگشت مبارك آن حضرت را قطع كرده و انگشترش را برداشته است مختار فرمود دستها و پاهاي او را بريدند و آنگاه در خون خود غلطيد تا به جهنم واصل شد.مختار پيوسته در طلب قاتلان آنحضرت بود و هر كه را مييافت ميكشت و هر كه ميگريخت خانه او را خراب ميكرد و ندا ميكرد كه هر غلام و بندهاي كه آقاي خود را كه از قاتلان امام باشد بكشد و سرش را بنزد من آورد من آن غلام را آزاد ميكنم و جائزه ميبخشم پس بسياري از غلامان آقاهايشان را كشتند و سر آنها را بخدمت او آوردند. [351] . [ صفحه 376] قتل ابنزياد و حصين بن نمير:مختار كه بكمك ابراهيم اشتر بزرگان قتلهي امام را يكي پس از ديگري بكيفر اعمالشان رسانيده و محيط كوفه را از وجود پليد آنان تصفيه كرده بود احساس نمود كه ديگر خطر شورش دشمنان و مخالفين برطرف شده و اكنون نوبت لشگركشي بسوي ابنزياد است كه عامل اصلي و موجد حوادث كربلا بوده است از اينرو ابراهيم اشتر را مجددا بطرف موصل براي سركوب كردن پسر مرجانه اعزام نمود و ابراهيم ضمن راهپيمائي بسوي دشمن در مسير خود به لشگريان يزيد بن انس كه بلاتكليف و در حال عقبنشيني بودند برخورد نمود و بآنها از پيروزيهاي حاصله در كوفه سخن گفته و روحيهيشان را تقويت كرد و آنها را هم جزء سپاهيان خود نمود.ابراهيم پس از رسيدن بموصل با نيروي ابنزياد كه قبلا از شام آمده و آنجا را متصرف شده بودند تلاقي نمودند.بين دو قشون جنگ سختي درگرفت و با اينكه لشگريان ابنزياد چندين برابر عراقيها بودند معهذا در اثر دلاوريها و فداكاريهاي آنان تعداد زيادي از سپاهيان شام مقتول و حصين بن نمير هم كه فرماندهي نيروهاي ابنزياد بود بدست عراقيها كشته شد و سرش از تن جدا گرديد. [352] .هدف ابراهيم اشتر اين بود كه بخود ابنزياد دست يابد بدينجهت فرياد ميزد اي شيعهي حق و اي ياران دين اينك مطلوب شما ابنزياد قاتل حسين بن علي است مبادا از معركه جان بسلامت بيرون برد بالاخره جنگ بين آنان بطول انجاميد تا اينكه در روز عاشوراي سال 67 هجري (درست شش سال پس از شهادت) ابنزياد ملعون بشمشير جناب ابراهيم اشتر بجهنم واصل شد و [ صفحه 377] جثه پليدش را سوزانيدند و سر نحسش را با سر حصين بن نمير و شرجيل بن ذيالكلاع و جمعي از فرماندهان شاميان بكوفه نزد مختار بردند و مختار آنها را بمكه نزد محمد بن حنفيه فرستاد او نيز بخدمت حضرت سجاد ارسال نمود امام فرمود:الحمد لله الذي ادرك لي ثاري من عدوي و جزي الله المختار خيرا. [353] .مأمورين مختار شخصي بنام اباخليق را كه در كربلا مسئول نوشتن مشاغل و مأموريتهاي واگذاري باشخاص بود دستگير كرده و او را پيش مختار بردند، مختار صورت اسامي كليهي قتلهي امام را از وي گرفت و خود او را نيز گردن زد سپس از روي صورت، بقيهي قتلهي امام را تعقيب و دستگير نمودند.اشخاصي كه مأمور آتش زدن خيمهها و يا مأمور جلوگيري از بردن آب و يا قاتلين بنيهاشم و اصحاب بودند عموما دستگير و پس از مجازاتهاي شديد آنها را از دم تيغ گذرانيدند و بطور كلي هر كسي به هر اسم و رسمي و به هر عنواني بكربلا رفته بود گرفتار و بقتل رسيد و بنا به نقل خوارزمي عدهي كشتهشدگان چه در كوفه بدست مختار و چه در بصره و شام بوسيله ابراهيم اشتر متجاوز از چهل و هشت هزار نفر بودهاند! [354] . [ صفحه 378] جنگ مختار با مصعب بن زبيربعد كه مصعب سر و سردار شد دستخوش او سر مختار شد.با توجه بمطالب فصول گذشته معلوم گرديد كه در آنموقع كشورهاي اسلاميبه سه قسمت تقسيم شده بود:1- عبدالله بن زبير در حجاز خلافت خود را اعلام كرده بود و بوسيلهي برادرش مصعب بن زبير نيز در بصره و حوالي آن براي او بيعت گرفته بودند.2- عبدالملك بن مروان پنجمين خليفهي اموي در شام حكومت ميكرد و پس از خروج مختار نفوذ او در عراق بكلي قطع شده بود.3- مختار نيز كوفه را در تصرف داشته و در صدد بود بر ساير رقباي خود غلبه نمايد و تمام كشورهاي اسلامي را تحت يك پرچم آورده و خلافت را باهلبيت برگرداند.عبدالملك بن مروان پس از شكست لشگر شام در موصل و قتل ابنزياد باين [ صفحه 379] فكر افتاد كه مختار را بوسيلهي رقيب مشترك (عبدالله بن زبير) از ميان بردارد و يا لااقل او را تضعيف نمايد تا در موقع حمله بعدي بعراق از مختار شكست نخورد بدينجهت بوسيله مأمورين مخصوص خود بابن زبير پيغام فرستاد و او را بجنگ مختار تحريك كرد. [355] .عبدالله بن زبير كه ميدانست مختار در كارهاي خود از محمد حنفيه دستور ميگيرد براي اينكه پناهگاه او را از بين ببرد پيش محمد حنفيه كه در آنموقع در مكه بود كس فرستاد و پيغام داد كه يا بايد بمن بيعت كني و يا آمادهي مرگ باشي!محمد حنفيه كه با چند تن از بنيهاشم در مكه بودند نميتوانستند در برابر ابنزبير ايستادگي كنند و براي اينكه مطلب را باطلاع مختار برساند و از او كمك بگيرد بابن زبير گفت دو ماه بمن مهلت بده تا در اينمورد بررسي كنم و سپس تصميم بگيرم.عبدالله بن زبير پيشنهاد او را پذيرفت و او را با ساير بنيهاشم در محاصره نگهداشت و مأموريني نيز براي مراقبت آنها تعيين نمود.محمد حنفيه نامهاي بمختار نوشت و او را از اين اقدام ابنزبير آگاه گردانيد. چون نامهي محمد حنفيه در كوفه بدست مختار رسيد فورا عدهاي از جسورترين افراد خود را تحت فرماندهي طبيان بن عمارة براي استخلاص محمد حنفيه بمكه فرستاد.نيروي اعزامي مختار موقعي بمكه رسيد كه از مهلت مقرره دو روز بيشتر [ صفحه 380] باقي نمانده بود و ابنزبير محمد را تحت فشار گذاشته و بيعت ميخواست!طرفداران مختار به محض ورود بمكه شروع به حمله كردند و محمد حنفيه و يارانش را مستخلص نمودند و ابنزبير هم بفكر دفاع افتاد.نيروي مختار در كوچههاي شهر جنگ را شروع كردند ولي محمد حنفيه براي حفظ احترام خانهي خدا مانع از جنگ و خونريزي شد و حتي به لشگريان مختار گفت حالا كه من نجات پيدا كردم شما هم بكوفه برگرديد خود نيز از مكه خارج شد.همزمان با اين حادثه مصعب بن زبير در بصره با كمك خوارج تهيه نيرو ديده و براي جنگ با مختار بطرف كوفه ميرفت.مختار كه در جنگهاي قبلي فاتح و پيروز شده بود بدون اينكه خود را ببازد لشگريان خود را جمع كرده و نيروئي بمقابله مصعب فرستاد ولي فرمانده آنان كشته شد و خودشان با وضع پريشان بكوفه عقبنشيني كردند مختار فورا فرماندهي آنها را خود بعهده گرفت اما بعلت كثرت سپاهيان بصره نتوانست در برابر آنها مقاومت كند ناچار براي تجديد قوا بكوفه عقبنشيني كرد و در اثر فشار زياد دشمنان بدارالاماره پناه برد.مصعب دارالاماره را محاصره كرد و مانع رسيدن آب و آذوقه بداخل قصر شد پس از مدتي مختار به همراهان خود كه داخل قصر بودند پيشنهاد كرد كه از دارالاماره بيرون بيايند و از يك نقطه خط محاصره را شكافته و بيرون روند اين پيشنهاد فقط مورد پذيرش بيست نفر قرار گرفت و بهمراه مختار از در فرمانداري كوفه با شمشيرهاي آخته بيرون تاختند و با اينكه عده زيادي را بخاك و خون كشيدند آخرالامر بمدلول (پشه چو پر شد بزند فيل را) بوسيلهي نيزهداران مصعب بخاك افتادند و مصعب دستور داد سر مختار را بريده و به نيزه زدند. [ صفحه 381] حملهي عبدالملك بكوفه:عبدالملك بن مروان كه ميخواست بوسيله عبدالله بن زبير مختار را مقتول و يا تضعيف كند با كشته شدن مختار كه گوئي انتظار آنرا ميكشيد فقط يك رقيب (عبدالله ابن زبير) براي او باقي مانده بود.بدينجهت فورا نيروئي آماده ساخت و خود نيز فرماندهي آنرا بعهده گرفت ابتداء بسوي كوفه حمله برد تا عراق را از چنگ مصعب بيرون برد و آنگاه بخاك حجاز (براي از بين بردن ابنزبير) حمله نمايد.مصعب كه از اين قضيه باخبر شد خود را براي مقابله با لشگريان امويان آماده ساخت و پس از رسيدن سپاهيان بنياميه جنگ سختي بين دو قشون درگرفت و در اين جنگ اگر چه محمد بن مروان (برادر عبدالملك) كشته شد ولي عساكر عراق شكست خورده و مصعب و پسرش عيسي نيز كشته شدند و كشور عراق كلا بدست خليفه اموي افتاد.پس از آنكه عبدالملك در دارالاماره كوفه به تخت نشست سر بريدهي مصعب را پيش او بردند و در حاليكه عبدالملك از اين فتح و پيروزي خندان و متبسم بود و با تكبر مخصوص به سر بريدهي مصعب نگاه ميكرد يكي از حاضران مجلس از شگفتي و استعجاب تكبير گفت:عبدالملك سبب تكبير را پرسيد آن پيرمرد گفت من سر حسين بن علي را بدستور ابنزياد و سر ابنزياد را بدستور مختار و سر مختار بدستور مصعب و سر مصعب را بدستور تو در روي اين تخت ديدهام!عبدالملك از اين سخن دچار وحشت شد و دستور داد آن قصر را ويران نمودند.اين مطلب حق و غيرقابل انكار را كه در واقع بازيچهي روزگار براي عبرت [ صفحه 382] مردم است شاعر چنين بيان ميكند:نادره پيري ز عرب هوشمند گفت بعبدالملك از روي پندزير همين گنبد و اين بارگاه روي همين مسند و اين تكيهگاهبودم و ديدم بر ابنزياد ظلم چهها رفت بشاه عبادتازه سري چون سپر آسمان طلعت خورشيد ز رويش عيانسر كه هزارش سر و افسر فدا وارث دستار رسول خدابود سر شاه شهيدان حسين سبط نبي فاطمه را نور عيناشگفشان خواهر غمپرورش سينهزنان نالهكنان دخترشسلسله بر گردن بيمار او بسته كمر خصم بآزار اوبعد دو روزي سر آن خيرهسر بد بر مختار بروي سپربعد كه مصعب سر و سردار شد دستخوش او سر مختار شداين سر مصعب بودت در كنار تا چه كند با تو ديگر روزگارهين تو شدي بر زبر اين سرير تا چه كند با تو ديگر چرخ پيرمات همينم كه در اين بند و بست اين چه طلسميست كه نتوان شكستني فلك از گردش خود سير شد ني خم اين چرخ سرازير شد.جنگ عبدالملك با عبدالله بن زبير:پس از آنكه عبدالملك بر عراق مسلط شده و پايه خلافت خود را در آن كشور محكم نمود بطرف شام رهسپار گرديد تا نقشه حمله به حجاز را براي سركوبي ابنزبير طرح نمايد.پس از رسيدن بشام و انجام مشورت نيروئي تهيه ديد و حجاج بن يوسف را كه در قساوت قلب و كينتوزي چشم روزگار نظيرش را نديده است بفرماندهي اين عده انتخاب نمود. [ صفحه 383] حجاج ابتداء، بسوي مدينه رفت و پس از آنكه در آن شهر براي عبدالملك از مردم بيعت گرفت روانه مكه شد.ابنزبير از شنيدن ورود حجاج دچار وحشت شده و تصميم گرفت از مكه دفاع نمايد ضمنا به بصره و يمن و ساير جاها نيز نامه نوشته بود كه بوي كمك كنند.حجاج پس از رسيدن بمكه آن شهر را محاصره كرد و بابن زبير پيغام فرستاد كه بايد بعبدالملك بيعت كني.عبدالله بن زبير پاسخ داد كه خلفاي اموي خلافت را غصب كردهاند اگر بافكار عمومي مراجعه شود خلافت حق من است و بايد عبدالملك بمن بيعت كند.ابنزبير اين پيغام را بدلگرمي اينكه از شهرهاي ديگر باو كمك خواهد رسيد و حجاج را از پشت سر مورد حمله قرار خواهند داد به حجاج فرستاد ولي حجاج دستور داد با منجنيقهاي مخصوص كه از شام همراه آورده بودند از ارتفاعات مشرف بمكه (مانند كوه ابوقبيس) مكه را سنگباران كردند در نتيجه اهالي شهر متوحش شده و دروازهها را بروي لشگريان اموي باز كردند.عبدالله بن زبير وقتي مشاهده كرد كه مقاومت بينتيجه است بين دو راهي متردد ماند زيرا ديد كه از مرگ و بيعت يكي را بايد انتخاب كند و از اينرو نزد مادرش رفت و از او استعلام نظر كرد و مادر را كاملا در جريان كار گذاشت. [356] .مادرش گفت پدرم از بنياميه نفرت داشت و من دوست ندارم كه تو بآنها بيعت كني ابنزبير مرگ را پذيرفت و زره خود را پوشيده و بدفاع پرداخت اما در برابر حملات سپاهيان بنياميه مقاومت نياورد و از پا درآمد.بدستور حجاج سر او را بريده و پيش عبدالملك بردند و با اين ترتيب حجاج [ صفحه 384] پيروزي خود را بخليفهي اموي گزارش داد عبدالملك نيز از عمليات او قدرداني كرده و جوائزي باو ارسال نمود.حجاج كه فطرة خبيث و قسيالقلب بود باهالي مكه و مدينه بسيار ظلم و ستم نمود و تا توانست در مورد آنان از اعمال هيچگونه وقاحت و بيشرمي خودداري نكرد بطوريكه هيأتي از آن دو شهر بشام عزيمت نموده و ستمگريهاي حجاج را باطلاع عبدالملك رسانيدند.عبدالملك از شنيدن سخنان آنها وحشتزده شد و حجاج را از حجاز بعراق انتقال داد تا دنبالهي ستمگريها و مظالم خود را در آن سرزمين شروع نمايد. [ صفحه 385] بحث در مورد اقدامات مختارهم نصروا سبط النبي و رهطه و دانوا باخذ الثار من كل ملحددر مورد خروج مختار و اقدامات او سخنان مختلفي گفته شده است عدهاي او را ساحر و دروغگو و حتي مدعي نبوت معرفي كردهاند و بعضي را عقيده بر اينست كه او براي رياست و حكومت خروج كرده و خونخواهي از قتلهي امام را بهانه قرار داده بود.همچنين ميگويند او مردم را بامامت محمد حنفيه دعوت كرد و فرقهي كيسانيه را بوجود آورد كه محمد حنفيه را آخرين امام و مهدي موعود ميدانند كه در كوه رضوي غايب شده و روزي ظاهر خواهد شد.احاديث و روايات هم دربارهي مختار مختلف و متناقض ميباشد.مرحوم مجلسي مينويسد شيخ كشي بسند حسن روايت كرده است كه حضرت باقر (ع) فرمود: [ صفحه 386] لا تسبوا المختار فانه قتل قتلتنا و طلب ثارنا، و زوج اراملنا، و قسم المال فينا علي العسرة [357] .يعني مختار را دشنام ندهيد زيرا كه او قتلهي ما را كشت و قصاص خون ما را از دشمنان گرفت و بيوههاي ما را شوهر داد و پول را در تنگدستي براي رفاه ما خرج كرد.و همچنين بسند معتبر از عبدالله بن شريك روايت كرده كه در روز قربان در مني خدمت حضرت باقر (ع) رفتم پيرمردي از اهل كوفه داخل شد و خواست دست آنجناب را ببوسد ممانعت فرمود و پرسيد تو كيستي؟گفت من فرزند مختارم و مردم دربارهي پدر من سخنان بسيار ميگويند و من ميخواهم حقيقت امر را از شما بشنوم و هر چه بفرمائيد در حق او اعتقاد كنم.حضرت فرمود چه ميگويند؟گفت ميگويند كه دروغگو بود!حضرت فرمود سبحان الله! بخدا سوگند كه پدرم مرا خبر داد كه مهر مادر من از زري داده شد كه مختار فرستاده بود و او خانههاي خراب شدهي ما را بنا كرد و قاتلان ما را كشت و خونهاي ما را طلب كرد پس خدا او را رحمت كند.و باز به سند معتبر از عمر پسر حضرت سجاد روايت كرده است كه گفت چون سر عبدالله بن زياد و عمر بن سعد را براي پدرم آوردند بسجده درآمد و گفت حمد ميكنم خدا را كه خون ما را از دشمنان ما گرفت و خدا مختار را جزاي خير دهد. [358] .و باز بسند معتبر از حضرت باقر (ع) روايت كرده است كه مختار نامهاي [ صفحه 387] بخدمت امام زينالعابدين (ع) نوشت و با هديهي چند از عراق بخدمت آنجناب فرستاد چون فرستادگان مختار بدر خانهي امام رسيده و رخصت طلبيدند كه داخل شوند حضرت كسي را فرستاد كه دور شويد من هديهي دروغگويان را قبول نميكنم و نامهي ايشان را نميخوانم پس آن رسولان عنوان نامه را محو كردند و بجاي آن نام محمد حنفيه را نوشتند و هدايا را پيش او بردند.و ابنادريس هم بسند موثق از حضرت صادق نقل كرده است كه چون روز قيامت شود رسول خدا با اميرالمومنين و حسنين بر صراط بگذرند و كسي از ميان جهنم هر يك از آنان را سه مرتبه صدا ميزند كه بفرياد من برس. آنها جواب نميدهند تا اين كه امام حسين (ع) را صدا ميزند كه يا حسين بفرياد من برس كه من كشندهي قتلهي تو هستم آنگاه رسول خدا بامام حسين فرمايد كه حجت بر تو گرفت و تو بفرياد او برس و آنحضرت او را از آتش نجات دهد راوي پرسيد او چه كسي است حضرت فرمود مختار [359] .علامه مجلسي مينويسد كه در ميان علماي اماميه دربارهي مختار اختلاف است جمعي او را خوب ميدانند و ميگويند كه امام زينالعابدين به خروج او راضي بود و مختار هم براي طلب خون امام حسين (ع) خروج كرد و دعوي امامت و خلافت براي خود و ديگري ننمود و بعضي علماء را اعتقاد آنست كه غرض او رياست و حكومت بود و اين امر را بهانه قرار داده بود.ابننما مينويسد بدانكه بسياري از علماء بحقيقت مطلب توجه كردهاند و اگر سخنان ائمه (ع) كه در مدح مختار نقل شده تدبر و انديشه ميكردند ميدانستند كه او از مجاهديني است كه خداوند در كتاب خود از آنها تمجيد فرموده است و دعاي حضرت سجاد دربارهي مختار دليل آشكاري است كه او در نزد [ صفحه 388] آنحضرت از نيكان برگزيده بود و اگر غير از اين بود دعايش مستجاب نشده و آن دعا بيهوده و عبثي ميشد و امام از چنين كاري منزه است. [360] .بايد دانست كه مختار يك مرد مقتدر و لايقي بوده است كه در يك زمان در سه جبهه جنگ ميكرد او هم با عبدالله بن زبير كه حجاز و قسمتي از عراق را در دست داشت جنگيد و نمايندهاش را از كوفه بيرون كرد و هم با عبدالملك بن مروان كه در شام خليفه بود بستيزهجوئي برخاست و در موصل ابنزياد را مقتول و لشگريانش را پراكنده ساخت و هم در همان موقع قتلهي امام را يكي پس از ديگري در كوفه بقتل رسانيد.البته چنين شخص لايق و شجاعي كه با همه از در مخالفت درآمده بود مسلما مورد تهمت و بدگوئي دشمنان قرار ميگرفت و شايد بعضي از اين نسبتها از طرف مخالفين او داده شده باشد.مختار علاوه بر لياقت و كارداني شخص خداشناس و متديني هم بود و موقعيكه بدست مصعب كشته شد مصعب دستور داد (بنقل مسعودي در مروج الذهب) زنهاي مختار نيز از او برائت جويند و الا بايد بقتل رسند آنها گفتند ما چگونه از مردي كه بخدا ايمان داشت و روزها روزه بود و شبها عبادت ميكرد و خود را در راه مبارزه با قتلهي امام بكشتن داد بيزاري جوئيم؟حتي يكي از زنان او در اين امر جدا ايستادگي كرد تا كشته شد!ادعاي مختار اين بود كه من براي خونخواهي از قتلهي امام قيام كردهام و در اين كار هم كاملا بمقصود خود رسيد و تمام قتله را از دم تيغ گذرانيد ولي براي غلبه بر رقيبان خود (عبدالملك و ابنزبير) كه ميخواست با قلع و قمع آنها تمام كشورهاي اسلامي را تحت يك پرچم آورد موفق نشد تا معلوم شود كه [ صفحه 389] خودش ميخواست حكومت كند يا واقعا زمينه را براي خلافت اهل بيت آماده ميكرد؟اما ظاهرا آنچه از ناحيهي مختار در حيات وي صورت گرفت همگي بنفع خاندان پيغمبر بود، از ابتداي كار خانهاش در كوفه بوسيلهي مسلم بن عقيل مركز فعاليت شيعيان بود و پس از شهادت مسلم نيز بعلت هواداري از او بزندان ابنزياد افتاد و مسلما اين عمل وي او را يك فرد شيعه و طرفدار اهلبيت نشان ميدهد چنانكه عامل ابنزبير هم موقعيكه وارد كوفه شد بالاي منبر رفت و صحبت از سيره و ورش عمر و عثمان نمود يزيد بن انس و چند نفر ديگر از ياران مختار علنا اظهار مخالفت كرده و گفتند ما طالب سيره و روش علي بن ابيطالب هستيم نه روش عمر و عثمان. [361] .و پس از خروج هم تمام كساني را كه در كربلا براي كشتن حسين (ع) و يارانش بعناوين مختلف شركت كرده بودند بكيفر رسانيد و بنا بنقل مورخين او با كشتن متجاوز از چهل هشت هزار نفر از قتلهي امام و مسببين فاجعهي كربلا و از لشگريان بنياميه و ابنزبير موجب تسكين خاطر اهل بيت گرديده و جان خود را نيز در اين راه از دست داد.در اينجا كتاب خود را در مورد بيان شخصيت ممتاز و شرح حالات و تاريخ زندگاني پرافتخار حسين بن علي (ع) به پايان رسانيده و ضمن مسألت توفيق مطالعه كنندگان محترم انتظار دعاي خير دارم كه بقول شيخ اجل سعدي:غرض نقشي است كز ما باز ماند كه هستي را نميبينم بقائيمگر صاحبدلي روزي برحمت كند در حق درويشان دعائيفضلالله كمپاني14 / 3 / 45 پاورقي[1] اصول كافي كتاب حجة باب مولد الحسين عليهالسلام. ![]() |