loading...
فوج
s.m.m بازدید : 1197 1395/03/27 نظرات (0)

[ صفحه 550] 

فدک چیست؟

1- ابن‌منظور در لسان‌العرب گوید: «فدک القطن تفدیکا» یعنی پنبه را زد و از هم باز کرد. فدک دهکده‌ای در خیبر است و نیز گفته شده که در ناحیه حجاز می‌باشد، در آن جا چشمه و نخلستانی است، خداوند آنرا به پیامبرش بخشیده علی علیه‌السلام گوید که پیامبر آن را در زمان حیات خود به فاطمه رضی‌الله‌عنها بخشید.
2- قیومی در «المصباح المنیر» گوید: فدک شهری به فاصله دو روز راه تا مدنیه پیامبر می‌باشد و تا خیبر کمتر از یک منزل راه است این منطقه از جمله مواردی است که خداوند آن را به پیامبرش بخشید و در دوران خلافت عمر، علی و عباس بر سر آن اختلاف پیدا کردند و علی گفت: پیامبر در زمان حیات خود آن را برای فاطمه و فرزندانش قرار داده است.
3- علامه شیخ فخرالدین طریحی در «مجمع البحرین» گوید: «فدک» با دو فتحه، دهکده‌ای از آبادیهای یهودیان است که فاصله آن تا مدینه الرسول دو روز و تا خیبر کمتر از یک منزل است، و آن از جمله چیزهائی است که خداوند به رسولش بخشید، این کلمه به صورت منصرف و غیر منصرف استعمال می‌شود، این آبادی به حضرت رسول اختصاص داشت زیرا آن حضرت به هماره علی علیه‌السلام آنجا را فتح کرد و هیچ یک از دیگر مسلمانها در فتح آنجا شرکت نداشت و لذا عنوان فیئی را از دست داده و در ذیل کلمه «انفال» وارد شد هنگامی که آیه شریفه «و آت ذاالقربی حقه» [688] نازل شد معنایش آن بود که فدک را به فاطمه بده، حضرت فدک را به فاطمه بخشید، آن ملک تا بعد از رحلت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در تصرف

[ صفحه 551] 

حضرت فاطمه بود و به زور از او گرفته شد، علی علیه‌السلام حدود آن را بدینگونه مشخص کرد، یک طرفش کوه احد و مرز دیگرش عریش مصر و مرز دیگرش سیف البحر و مرز دیگر دومه الجندل - یعنی صحرای جندل.
4- مورخ بزرگ بلاذری گوید: در سال دویست و ده امیرالمومنین مامون عبدالله بن هارون الرشید، دستور داد فدک را به فرزندان فاطمه علیهماالسلام برگردانند و بدینگونه به قثم بن جعفر فرماندار مدینه نوشت:
«اما بعد، امیرالمومنین نسبت به موقعیت و مقامی که در دین خدا و جانشینی رسول خدا و خویشاوندی که نسبت به آن حضرت دارد سزاوارتر به آن است که از سنت او پیروی کند... رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فدک را به دخترش فاطمه بخشید و آن را صدقه او قرار داد و این یک عمل ظاهر و معروف و شناخته شده‌ای بود که در بین افراد خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچ‌گونه اختلافی در آن وجود نداشت از این جهت امیرالمومنین چنین مصلحت دیده است که آن را به ورثه او برگرداند و بخاطر تقرب به خدا آن را تسلیم آنان گرداند...» [689] .
5- شیخ شهاب‌الدین، یاقوت حموی در «معجم البلدان» درباره‌ی فدک گوید: فدک (به تحریک و آخریش کاف)، ابن‌درید گفته است: «فدکت القطن تفدیکا» وقتی که پنبه را از هم بازکنی، و فدک دهکده‌ای است در حجاز که فاصله‌اش تا مدینه دو یا سه روز است، آن را خداوند متعال در سال هفت به صورت صلح به پیامبرش بخشید، داستان از این قرار بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بعد از ورود به خیبر و فتح قلعه‌ها و دژها محکم آن، سه روز در آن جا ماند و حلقه محاصره را بر یهودیان سخت گرفت، آنان نمایندگانی نزد حضرت فرستاده و درخواست کردند که به آنان اجازه دهد تا از آن سرزمین کوچ کنند، رسول خدا چنین اجازه‌ای را به آنان داد،

[ صفحه 552] 

این خبر به اهل فدک رسید نماینده‌ای نزد حضرت فرستاده و درخواست کردند که حضرت با آنان بر نصف میوه‌ها و اموالشان مصالحه کند، حضرت با تقاضای آنان موافقت فرمود، بنابراین فدک از جمله آبادیها و املاکی است که به صورت جنگ و تاخت و تاز فتح نشده است و لذا به صورت خالصه ملک آن حضرت شد، چشمه‌ای جوشان و نخلستانی بزرگ با درختان خرمای فراوان در آن جا می‌باشد، و اینجا همان سرزمینی است که فاطمه- رضی‌الله‌عنها- گفت که رسول خدا آن را به من بخشیده، ابوبکر گفت: من برای این ادعا شهود و گواهانی لازم دارم، و آنجا دارای داستانی است...
6- تاریخ‌نویش مشهور محمد بن جریر طبری متوفای 310 گوید: ابن‌اسحق گفته: کنانه بن ربیع بن ابی‌الحقیق را که گنجهای قبیله بنی‌النضیر در اختیار او بود نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آوردند، حضرت از او خواستند که گنجها را به او نشان دهد، وی اظهار بی‌اطلاعی کرده و گفت آگاه نیستیم، مردی یهودی را نزد حضرت آوردند، اظهار داشت که من دیدم که هر روز صبح کنانه در اطراف این خرابه گردش می‌کند، حضرت روی به کنانه کرده و فرمود: اگر ثابت شد که تو از آنها خبر داری سزاوار کشته شدن می‌باشی؟ گفت: آری، حضرت دستور داد خرابه را گود کنند مقداری از گنجها از زیر خاک بیرون آمد بعد بقیه‌اش را از او خواست، وی خودداری کرد، حضرت به زبیر بن عوام ماموریت داد که او را آزار داده تا ناچار شود و آنچه را که دارد بدهد، زبیر مرتب به سینها و می‌کوبید به طوری که به حالت مرگ افتاد، بعد او را به محمد بن مسلمه تحویل داد وی او را به وسیله برادرش محمود بن مسلمه گردن زد. حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم اهالی خیبر را در قلعه‌های خودشان به نامهای وطیح و سلالم محصور کرد تا جائی که یقین به هلاکت و نابودی خود کرده از حضرت درخواست کردند که آنان را از آن جا کوچ دهد تا بدین وسیله خون خود را حفظ کنند.

[ صفحه 553] 

حضرت با درخواست آنان موافقت کرد.
سپس پیامبر بر تمام اموال آنان دست گذاشته و نواحی شق، نطاه، کتیبه و تمامی دژها و قلعه‌ها را غیر از حصار «و طیح» و «سلالم» تصرف کرد، اهالی فدک که از این ماجرا خبردار شدند نماینده‌ای نزد حضرت فرستاده و درخواست کردند که همین رفتار را با آنان نیز داشته باشد و بدین وسیله خون و جانشان را حفظ کرده و دست از اموال خود برداشتند، حضرت با پیشنهاد آنان موافقت کرده فردی که بین آنان و حضرت رسول وساطت می‌کرد محیصه بن مسعود هم پیمان قبیله بنی‌حارثه بود، هنگامی که کار اهالی خیبر به انجام رسید از حضرت خواستند که با آنان بر نصف اموالشان مصالحه کند و گفتند ما نسبت به این سرزمین از شما آشناتریم و بهتر می‌توانیم آن جا را آباد و سرسبز کنیم، حضرت بر مبنای نصف با آنان مصالح کرده قرار گذاشت که این اختیار را داشته باشد که هرگاه خواست آنان را از این سرزمین بیرون کند و حق اخراج آنها را داشته باشد، اهالی فدک نیز بهمین گونه با آن حضرت مصالحه کردند، خیبر فی‌ء مسلما ولی فدک حالصه رسول خدا بود زیرا آنان تاخت و تازی نسبت به آنجا نداشتند. [690] .
7- مورخ بزرگ عزالدین ابوالحسن معروف به ابن‌اثیر گوید: خیبر فی‌ء مسلمان‌ها و فدک خالصه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود زیرا آنان تاخت و تازی در آنجا نداشتند. [691] .
8- ابن ابی‌الحدید در ذیل نامه آن حضرت به عثمان بن حنیف شماره 45 گوید: ابوبکر گفت: ابوزید عمر بن شبه از حیان بن بشر، از یحیی بن آدم، از ابن ابی‌زائده، از محمد بن اسحاق، از زهری روایت کرده که گوید، تعدادی

[ صفحه 554] 

از اهالی خیبر در حصار خود باقی مانده و از رسول خدا درخواست کردند که خونشان را نریزد و به آنان اجازه دهد تا از آن سرزمین کوچ کنند. حضرت با درخواست آنان موافقت فرموده اهالی فدک از این قرار داد خبردار شده و درخواست کردند که با آن نیز بدین گونه رفتار شود حضرت با تقاضای ایشان نیز موافقت فرمود، و از آنجا که فدک با قهر و غلبه و تاخت و تاز لشکر فتح نشده بود تمامی آن خالصه رسول خدا شد.
ابوبکر ادامه می‌دهد که محمد بن اسحاق نیز گوید: بعد از آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از کار خیبر فارغ شد، خداوند در دل اهالی فدک ترس و رعب افکنده نماینده‌ای نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرستاده و درخواست کردند که با آنان بر نصف اموال فدم مصالح کند، نماینده آنان در خیبر و یا در بین راه یا بعد از آنکه حضرت به مدینه آمدند به خدمت آن جناب رسید، حضرت با پیشنهاد آنان موافقت فرمود و از آنجا که بدون تاخت و تاز تسلیم شده بودند فدک ملک خالصه رسول خدا شد. [692] .

ادعای بخشش و روایات مربوط به آن

1- حافظ علامه، عبدالرحمن جلال‌الدین سیوطی گوید: بزار، و ابویعلی، و ابن ابی‌حاتم، و ابن‌مردویه، از ابوسعید خدری رضی‌الله‌عنه روایت کنند که هنگامی که این آیه نازل شد: «و ات ذالقربی حقه» رسول خدا فاطمه را طبیده و فدک را به او بخشید.
ابن‌مردویه از ابن‌عباس رضی‌الله‌عنه روایت کند که هنگام یکه آیه «و ات

[ صفحه 555] 

ذالقربی حقه» نازل شد، رسول خدا فدک را به فاطم بخشید. [693] .
2- ابن‌حجر در شبهه هفتم از شبهات رافضه گوید: و ادعای فاطمه علیهماالسلام که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فدک را به او بخشیده است، جز علی و ام‌ایمن شاهدی نداشت و لذا تعداد شهود کامل نشدند... [694] .
3- فخرالدین رازی در تفسیر کبیرش ذیل آیه: از سوره حشر گوید: مبرد گفته است که گفته می‌شود: «فاء یفیئی» هنگامی که رجوع کند و برگردد و «افاءه الله» هنگامیکه آن را برگرداند.
ازهری گوید: «فی‌ء» آن چیزی است که خداوند اموال کسانی را که با دین او مخالفت کرده‌اند به طرفداران دینش بدون جنگ و قتال برگردانده است، یا به اینصورت که از وطنها خودشان صرفنظر کرده و کوچ کرده و در اختیار مسلمانها گذاشته‌اند و یا بر جزیه‌ای که نسبت به نفرات خود بپردازند... مفسران در اینجا دو جهت را ذکر کرده‌اند: اول: اینکه این آیه درباره قریه‌های قبیله «بنی‌النضیر» نازل نشده زیرا آنان را با قهرو غلبه و تاخت و تاز جنگی و محاصره سرزمین و دهکده شکست دادند بلکه مربوط به «فدک» است که اهالی آنجا دست از آبادی و محله خود برداشته و به پیامبر واگذار کردند و لذا بدون جنگ به تصرف حضرت درآمد... بعد از رحلت حضرت رسول فاطمه علیهاالسلام مدعی شد که پیمبر آنجا را به او بخشیده، ابوبکر گفت: تو در حال ناداری گرامی‌ترین مردم و در حال دارائی و بی‌نیازی محبوبترین مردم در نظر من می‌باشی در عین حال گفتارت را صحیح نمیدانم و تصدیق نمی‌نمایم و نمی‌شود چنین حکمی صادر کنم، ام‌ایمن و یکی دیگر از غلامان حضرت رسول بر این مطلب گواهی دادند ابوبکر شاهدی را خواست که بشود در شرع و قانون اسلامی

[ صفحه 556] 

به شهادت و گواهی او اعتماد کرد... [695] .
4- حافظ کبیرابوالقاسم حسکانی از ابوسعید خدری روایت می‌کند: که هنگامی که آیه شریفه: «و ات ذاالقربی حقه» نازل شد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه علیهاالسلام را طلبیده و فدک و عوالی را به او بخشیده و فرمود: این سهمی که خداوند برای تو و فرزندانت مشخص کرده است. [696] .
5- از ابوسعید نقل شده: که هنگام نزول آیه شریفه «و اتذاالقربی حقه» رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای فاطمه فدک از آن تو است. [697] .
6- علامه شهرستانی گوید: اختلاف ششم در مساله فدک وارث بردن از پیامبر و ادعای فاطمه علیهماالسلام یک بار به عنوان ارث و بار دیگر به عنوان اینکه به من تملیک شده، تا جائی که این ادعا با روایت مشهوره‌ای که از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده بود که «ما گروه پیامبران چیزی ارث نمی‌گذاریم، آن چه از ما بماند صدقه خواهد بود» روبرو شد که با استناد به این رویت فدک را از او گرفتند. [698] .
7- استاد عبدالفتاح عبدالمقصود گوید: نظریه صحیح درباره فدک آنست که آنجا ملک خالص رسول خدا بود که می‌توانست تا هنگام وفاتش بهمان ملکیت خالصه باقی مانده باشد و می‌توان گفت که آن را پیش از وفات به دخترش بخشیده باشد.
وی در جای دیگر گوید: سرزمین فدک چه به صورت بخشش و یا به عنوان ارث حق خالص فاطمه بود که نمی‌شود بحث و جدل و شک و تردیدی در آن ابراز داشت. [699] .

[ صفحه 557] 

8- ابن ابی‌الحدید از قاضی القضاه عبدالجبار نقل می‌کند که: ما منکر صحت روایتی نیستیم که ادعای حضرت فاطمه علیهماالسلام را نسبت به فدک نقل می‌کند، اما مسلم نیست که فدک در تصرف او بوده باشد، البته اگر در دست او بود و در آن تصرفی داشت ظاهرا می‌بایست گفت که ملک او بوده و اگر در ضمن بقیه ما ترک حضرت رسول باشد در اینصورت ظاهر آنست که میراث می‌باشد. [700] .
وی (ابن ابی‌الحدید) در جای دیگر گوید: فصل سوم: در اینکه می‌توانیم فدک را بخشش و نحله رسول خدا نسبت به فاطمه بدانیم و آیا این مطلب صحیح است یا نه، آنگاه وی از کتاب «السقیفه» و «فدک» تالیف احمد بن عبدالعزیز روایات فراوانی را می‌آورد که آن حضرت مدعی بخشش بوده است. [701] .
9- یاقوت حموینی گوید: و در آن جا (فدک) چشمه‌ای جوشان و درختان خرمای فراوانی است و این همان سرزمینی است که فاطمه رضی‌الله‌عنها گفت: رسول خدا آن را به من بخشیده است. [702] .
10- در نامه‌ای که مامون به فرماندارش در مدینه می‌نویسد چنین آمده: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فدک را به فاطمه دخترش بخشیده و آن جا را صداق او قرار داد، این مطلب امر مهمی است که برای همگان روشن و آشکار می‌باشد و در بین افراد خاندان پیامبر در این مساله اختلافی نیست. [703] .
11- برهان‌الدین شافعی گوید: و شاید مطالبه ارث از فدک بعد از آن بود که مدعی شد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فدک را به او بخشیده و از او درخواست بینه

[ صفحه 558] 

و شاهد کردند و علی کرم الله وجهه و ام‌ایمن بر این مطلب شهادت دادند و به او گفته شد آیا با شهادت دادن یک مرد و یک زن تو مستحق فدک می‌شوی؟ [704] .
12- ابن ابی‌الحدید گوید: آن چه که سیدمرتضی گفته که مقتضای حال چنان است که در آغاز مدعی شود که رسول خدا فدک را به او بخشیده، این مطلب صحیح است. [705] .
13- عبدالرحمن بن احمد احیبی گوید: اگر گفته شود: فاطمه مدعی شد که رسول خدا فدک را به او بخشیده و علی و حسن و حسین و ام‌کلثوم بر این مطلب گواهی دارند و ابوبکر شهادت آنان را رد کرده و نپذیرفت، می‌گویم: حسن و حسین به خاطر صغر سن فرع در شهادت بوده‌اند و شاید نظر ابوبکر آن بود که در صورت وجود یک نفر بینه و قسم خوردن حکم ثابت نمی‌شود زیرا مذهب بسیاری از دانشمندان چنین است. [706] .
14- عالم زاهد، سید ابن‌طاووس گوید: فصل: تذکراتی درباره آخرین بخش از جزء پنجم از تفسیر محمد بن عباس بن علی بن مروان معروف به ابن‌حجام در تفسیر آیه شریفه «و ات ذاالقربی حقه»: درباره این آیه حدیث فدک را بیست طریق آن را هم متذکر می‌شویم... از عطیه عوفی از ابوسعید خدری روات شده که هنگامی که آیه شریفه «و ات ذاالقربی حقه» نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه علیهاالسلام را فراخوانده و فدک را به او بخشید. [707] .
15- علامه اربلی گوید: از ابان بن تغلب، از حضرت صادق علیه‌السلام روایت شده که گوید به حضرت عرض کردم آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فدک را به

[ صفحه 559] 

فاطمه علیهاالسلام بخشید؟ فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را وقف نمود و خداوند متعال این آیه را نازل فرمود: «و ات ذاالقربی حقه» آن حضرت به فاطمه علیهاالسلام حقش را بخشید، عرض کردم: آیا حضرت رسول فدک را به او بخشید؟ فرمود بلکه خداوند تبارک و تعالی به او بخشید، روایات نزدیک به تواتر از طریق اصحاب ما در این مورد وارد شده و ثابت است که «ذالقربی» عبارتند از: علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم‌السلام. [708] .
16- احمد بن علی طبرسی گوید: از حماد بن عثمان، از حضرت صادق علیه‌السلام روایت شده که فرمود: هنگامی که با ابوبکر بیعت شد و زمامداری وی بر عموم مهاجران و انصار ثابت گردید. دستور داد تا فدک را از تصرف حضرت فاطمه بیرون آورده و کارگزاران حضرت را از آن سرزمین خارج کنند، فاطمه علیهاالسلام نزد او رفته و فرمود: چرا میراثم را از من گرفته و مرا از تصرف در حق خود محروم ساخته و دستور داده‌ای نماینده‌ام را از فدک بیرون کنند با اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به دستور خداوند آن را به من بخشیده و برایم قرار داده است، ابوبکر گفت: برای اثبات این ادعا چند نفر گواه و شاهد بیاور،حضرت، امایمن را شاهد گرفت، ام‌ایمن گفت: ای ابوبکر من بر این مطلب گواهی نخواهم داد مگر اینکه با گفتاری از رسول خدا بر تو احتجاج کنم، تو را به خداوند سوگند می‌دهم آیا نمی‌دانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده: «ام‌ایمن زنی از بهشتیان است»؟ گفت: آری، گفت: گواهی می‌دهم که خداوند متعال به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وحی کرد که «و ات ذاالقربی حقه» حضرت فدک را به دستور خداوند و به فاطمه بخشید بعد از ام‌ایمن،علی علیه‌السلام آمده و همان مطلب را شهادت داد. ابوبکر نامه‌ای برای حضرت فاطمه نوشته و به دست او داد، عمر از راه رسیده و گفت: این نوشته چیست؟ گفت:فاطمه مدعی

[ صفحه 560] 

فدک شد و ام‌ایمن و علی بر آن گواهی دادند من هم سند آن را به اسم او نوشتم، عمر نوشته را از فاطمه گرفته، آب دهان بر آن انداخته و پاره کرد، فاطمه با چشم گریان از آن جا بیرون رفت، بعد از او علی علیه‌السلام به مسجد نزد ابوبکر رفته و در حالی که عده‌ای از مهاجران و انصار اطراف او را گرفته بودند به او خطاب کرده و فرمود: چرا فاطمه را از تصرف در میراثش از رسول خدا منع کردی، با اینکه حضرت در زمان حیات خود آن جا را در تصرف و تملک خود گرفته بود؟ ابوبکر پاسخ داد: فدک فی و غنیمت مسلمانهاست، اگر فاطمه بر این مطلب که رسول خدا آن را به او بخشیده و در تصرف وی قرار داده گواه و شهودی بیاورد به او می‌دهم و الا حقی در آن نخواهد داشت.
امیرالمومنین علیه‌السلام فرمود: تو در بین ما برخلاف حکم خداوند درباره دیگر مسلمانها باشد و من مدعی آن شوم تو از چه کسی مطالبه شهود و بینه می‌کنی؟ گفت: از تو شاهد خواهم خواست، فرمود: پس چرا از فاطمه مطالبه شهود می‌کنی با اینک هم اکنون فدک در دست او است و در زمان حیات رسول خدا آن جا را تملک کرده و از مسلمانانی که مدعی آن شده‌اند بینه و شهود نمی‌خواهی بهمان گونه که اگر من ادعای چیزی را می‌کردم که در تصرف دیگران بود از من بینه و شاهد می‌خواستی؟
ابوبکر ساکت شد و عمر گفت: ای علی دست از این سخنان بردار ما نمی‌توانیم در مقابل تو استدلال کنیم اگر شاهد و گواهانی عادل بر این ادعا آوردی به تو می‌دهیم و اگر نیاوردی برای تو و فاطمه حقی در آن نیست و مال مسلمانها است.
امیرالمومنین علیه‌السلام فرمود: ای ابوبکر آیا کتاب خدا را می‌خوانی؟ گفت: آری، گفت: مرا از این فرمایش خداوند متعال خبر ده که فرمود: «انما یرید

[ صفحه 561] 

الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» [709] این آیه درباره چه کسی نازل شده؟ آیا درباره ما است یا غیر ما است؟ گفت درباره شما است، علی علیه‌السلام گفت: اگر عده‌ای شهادت دهند که فاطمه علیهاالسلام مرتکب کار زشتی شده بتو در آن جا چه می‌کنی؟ گفت بهمانگونه که بر دیگر زنان مسلمین اقامه حد می‌کنم بر او نیز حد جاری خواهم کرد!! گفت: بنابراین در آن صورت تو در پیشگاه خدا از کافران محسوب خواهی شده گفت: چرا؟ فرمود: بخاطر آنکه گواهی خداوند را نسبت به طهارت و پاکی او رد کرده و شهادت مردم را علیه او پذیرفته‌ای، همانگونه که حکم خدا و رسولش را در مورد فدک که در زمان حیات رسول خدا به او واگذار شده و او آن را قبض کرده بود رد کرده و گفتار یک عرب بیابانی را که بر خود بول می‌کند پذیرفته و فدک را از او گرفتی و پنداشتی که آن فی و غنیمتی برای مسلمین است در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده بود: «البینه علی المدعی و الیمین علی المدعی علیه» تو سخن آن حضرت را که فرموده بود: «آن کس که ادعا کرده باید بینه و شاهد بیاورد و آن کس که مدعی علیه است باید سوگند یاد کند» رد کردی.
راوی گوید: در این هنگام همهمه و گفتگوئی در بین مردم به وجود آمده کار ابوبکر را زشت شمرده به یکدیگر می‌گفتند به خدا سوگند پسر ابوطالب راست می‌گوید، و بعد آن حضرت به منزل خود مراجعت فرمود. [710] .
حضرت علی علیه‌السلام بعد از آن که ابوبکر حضرت زهرا علیهاالسلام را از تصرف در فدک منع کرد نامه‌ای به او نوشت که متن آن نامه را مرحوم طبرسی در کتاب «الاحتجاج» ج 1/ 128 آورده است که برای آشنائی با آن به کتاب

[ صفحه 562] 

مذکور مراجعه کنید.
17- شیخ مفید با اسنادش از عبدالله بن سنان از امام جعفر صادق علیه‌السلام روایت کند که فرمود: بعد از آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رحلت فرمود و ابوبکر بر جای آن حضرت نشست دستور داد نماینده و وکیل حضرت زهراء را از فدک اخراج کنند، آن حضرت نزد او رفته و گفت: ای ابوبکر تو ادعا می‌کنی جانشین پدرم می‌باشی و بر جای او نشسته‌ای، با اینکه دستور داده‌ای کارگزار مرا از فدک خارج کنند و می‌دانی که رسول خدا آن را به من بخشیده و مرا نسبت به این مطلب شهود و گواهانی است... تا آنجا که گوید شاهدت را بیاور، حضرت، ام‌ایمن و علی علیه‌السلام را به عنوان شاهد معرفی کرد، ابوبکر از ام‌ایمن پرسید: آیا تو از رسول خدا چنین مطلبی را درباره فاطمه شنیده‌ای، آنان گفتند:آری ما از آن حضرت شنیده‌ایم که فرمود: فاطمه بانوی زنان جهان است، بعد ام‌ایمن گفت آیا می‌شود کسی که بانوی زنان جهان است چیزی را که از او نیست ادعا کند؟ و من نیز که از زنان اهل بهشتم هیچ‌گاه جز آن چه را که از رسول خدا شنیده باشم گواهی نخواهم داد.
عمر گفت: ای امین، دست از سر ما بردار و این داستانها را کنار بگذار، شما به چه چیز گواهی می‌دهید؟
پاسخ داد: روزی در خانه فاطمه علیهاالسلام در حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودم، در این هنگام جبرئیل نازل شده و گفت: ای محمد به پا خیز، خداوند به من دستور داده تا با دو بالم حدود فدک را برایت مشخص سازم، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به همراه جبرئیل برخاسته و بیرون رفتند، چیزی نگذشت که مراجعت فرمود، فاطمه علیهاالسلام پرسید، پدر جان کجا تشریف بردید، فرمود: ای پدر، من می‌ترسم بعد از تو دچار تنگدستی و نیازمندی گردم، آن را بر من تصدق فرما، حضرت فرمود: بسیار خوب آنجا برای تو

[ صفحه 563] 

صدقه و خالصه باشد فاطمه آن را قبض کرده و پذیرفت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روی به من کرده و فرمود: ای ام‌ایمن بر این مطلب گواه باش و تو با علی نیز شاهد این موضوع باشید.
عمر گفت: ای ام‌ایمن تو یک زن می‌باشی و شهادت یک زن ارزشی ندارد و اما علی نیز به نفع خود شهادت می‌دهد و چون در این گواهی ذینفع است شهادتش قبول نمی‌شود.
راوی گوید: در این هنگام ام‌ایمن با حالت خشم و غضب از جای برخاسته و گفت: خداوندا این دو نفر به حق دختر محمد، پیامبرت ستم، کردند تو آنان را به شدت پایمال و نابودشان کن. بعد از مجلس خارج شد.
بعد از آن ماجرا به مدت چهل شب علی علیه‌السلام حضرت زهراء را بر الاغی که پارچه‌ای بر روی آن انداخته بود سوار کرده و در حالیکه حسنین نیز همراه او بودند به در خانه مهاجرین و انصار می‌برد، حضرت روی به آنان کرده و می‌گفت:ای مهاجران و ای انصار، خدا را یاری کنید من دختر پیامبر شمایم، شما در آن روز که با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیعت کردید قول دادید که بهمان گونه که از خود و فرزندانتان دفاع می‌کنید از آن حضرت و فرزندانش دفاع و حمایت کنید، بنابراین به قول و تعهد و نسبت به رسول خدا عمل کنید،
راوی گوید: هیچ کس آن حضرت را کمک و یاری نکرد و پاسخ مثبت به او نداد، تا اینکه نزد معاذ بن جبل رفته و فرمود: ای معاذ نزد تو آمده و از تو یاری و مدد می‌جویم، تو با رسول خدا بدینگونه بیعت کردی که او و فرزندانش را یاری کنی و در مقابل هر چیزی که از خود و فرزندانت دفاع می‌کنی از آن حضرت و فرزندانش نیز دفاع کنی، ابوبکر فدک را از من ربوده و کارگزار و نماینده مرا از آنجا بیرون کرده است، معاذ پرسید آیا شخص دیگری هم هست که در این کار با من همراهی کند؟ فرمود: نه، هیچ کس پاسخ مثبت به من نداد، گفت: پس من چگونه می‌توانم به یاری تو

[ صفحه 564] 

برخیزم و به تو کمک کنم.
راوی گوید: بعد از آن که حضرت از خانه معاذ بن جبل بیرون رفت. پسرش [711] وارد منزل شده از پدر پرسید: دختر پیامبر با تو چه کاری داشت که اینجا آمده بود معاذ گفت: وی آمده که او را در مقابل ابوبکر یاری کنم، زیرا وی فدک را از او گرفته است، گفت: چه پاسخی به او دادی؟ گفت: به او گفتم: یاری و کمک من به کجا می‌رسد؟ من تنهایم،گفت: پس تو از یاری او خودداری کردی؟! گفت: آری، او به تو چه گفت؟ گفت: به من فرمود: به خدا سوگند زبان را از گفتگوی با تو باز می‌دارم تا اینکه نزد رسول خدا حاضر شوم، پسر معاذ گفت: من نیز با تو سخن نخواهم گفت تا در پیشگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حاضر شوم، زیرا تو به دختر رسول خدا پاسخ مثبت ندادی!... [712] .

استدلال بر خالصه بودن ملک فدک

1- آیه‌الله، سید شرف‌الدین گوید: هنگامی که خداوند متعال دژهای قلعه خیبر را بر روی بنده خالص خود و خاتم پیامبرانش گشود در دل اهالی فدک رعب و ترس افکند تا خود با کمال فروتنی نزد آن حضرت آمده و سرزمین خود را بر مبنای نصف با ایشان مصالحه کردند، بر طبق آن تصالح نیمی از سرزمین فدک ملک خالص رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شد زیرا دیگر مسلمین در فتح آن جا هیچ زحمتی نکشیده و هجوم و حمله‌ای نسبت به آن سرزمین نداشتند و این از جمله مسائلی است که تمام امت اسلامی نسبت

[ صفحه 565] 

به آن اتفاق نظر دارند و هیچ کس را در این مساله اختلافی نیست، بعد از آنکه آیه شریفه «و ات ذالقربی حقه» نازل شد رسول خدا آن را به فاطمه علیهاالسلام بخشید و از آن زمان در تصرف آن حضرت قرار گرفت تا اینکه از دست ایشان گرفته شد و به بیت‌المال واگذار گردید.
این مطلبی است که فاطمه الزهراء علیهاالسلام بعد از رحلت حضرت رسول مدعی آن شد و به اجماع امت در موضع محاکمه و تحاکم قرار گرفت... مسلمانها همگی به خوبی می‌دانستند که خداوند او را از بین تمام زنان امت برگزیده همانگونه که فرزندانش را از بین دیگر فرزندان و شوهرش را از بین دیگر مردم برگزیده است، آنان کسانی بودند که به همراه رسول خدا برای مباهله برگزیده شده بودند در آن روز که خداوند به رسولش وحی کرد که:
«فم حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و نفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله علی الکاذبین» [713] .
در آن روز- به طوری که فخر رازی در ذیل آیه شریفه در تفسیر کبیرش تصریح می‌کند- رسول خدا در حالیکه روپوشی که از موی سیاه بافته شده بود بر دوش افکنده، حسین را در آغوش گرفته و دست حسن را گرفته، فاطمه علیهاالسلام پشت سرش علی پشت سر فاطمه راه می‌رفت از خانه بیرون آمده و به آنان می‌گفت هر گاه که من دعا کردم شما آمین بگوئید.
اسقف نجران گفت: ای مسیحیان، من چهره‌هائی را می‌بینم که اگر از خداوند درخواست کنند کوهی را از جای بلند نماید خداوند بخاطر آنان

[ صفحه 566] 

کوه را از جای خود بر می‌کند، با اینان مباهله نکنید که نابود خواهید شد و تا روز قیامت بر روی زمین حتی یک نفر مسیحی زنده نخواهد ماند.
و نیز تمامی مسلمانها بر این مطلب اتفاق نظر و اجماع دارند که حضرت زهراء از کسانی است که خداوند در شان آنان آیه تطهیر را نازل کرده و فرموده است:
«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» [714] .
و او از جمله کسانی است که خداوند دوستی آنان را بر عموم افراد امت فرض و واجب کرده و آن را پاداش رسالت و پیامبری قرار داده است، و نیز از کسانی است که خداوند متعال بر مردم لازم دانسته که بر آنان درود و صلوات بفرستند، همانگونه که گفتن شهادتین در هر نمازی واجب است.
خلاصه آنکه حضرت زهراء علیهاالسلام در پیشگاه خداوند و پیامبرش و مومنین دارای جایگاه و منزلتی مقدس و والا است که ثقه و اطمینان کامل نسبت به صحت و درستی هر آن چه را که بگوید و مدعی شود برایمان حاصل می‌شود و برای اثبات ادعایش نیازی به شاهد و دلیل نمی‌بینیم، زبان او گرد باطل نمی‌گردد و هرگز جز حق و راستی چیزی نمی‌گوید، صرف ادعایش گویای صحت مدعایش بوده، چنان از درستی مدعای او پرده برمی‌دارد که برتر از آن کشف و پرده برداری وجود ندارد، و هر کس که نسبت به آن حضرت شناختی داشته باشد شک و تردیدی به خود راه نمی‌دهد و ابوبکر بیش از همه مردم آن حضرت را می‌شناخت و از صداقت ادعایش آگاهی داشت، لکن کار بگونه‌ای دیگر انجام گرفت و بطوری شد که علی بن فارقی نقل کرده است، وی از مشاهیر اساتید و دانشمندان حوزه علمی غرب بغداد است و یکی از اساتید ابن ابی‌الحدید معتزلی به شمار می‌آید هنگامی که ابی‌الحدید از او پرسید: آیا فاطمه

[ صفحه 567] 

در ادعایش که فدک را نحله خود می‌دانست صادق و راستگو بود؟ تبسمی کرده و سخنی زیبا و با لطافت با همان ادب و وقاری که ویژه او بود بر زبان جاری کرده و گفت: اگر با همان ادب و وقاری که ویژه او بود بر زبان جاری کرده و گفت: اگر آن روز به صرف ادعایش فدک را به او می‌دادند فردا می‌آمد و برای شوهرش خلافت را درخواست می‌کرد و خواهان بر کناری ابوبکر از مقامش می‌شد و دیگر ابوبکر به هیچ وجه نمی‌توانست سخن او را رد کند زیرا وی صداقت خود را اثبات کرده و درستی ادعاهایش را به اثبات رسانیده و عدم نیاز به بینه و شاهد را در مدعای خود تثبیت کرده بود.
ظاهرا ابوبکر نیز به همین جهت شهادت حضرت علی علیه‌السلام را نسبت به اینکه رسول خدا فدک را به حضرت فاطمه بخشید نپذیرفت و الا یهودیان خیبر با تمام بدی و زشتی که داشتند و با اینکه حضرت آنان را نابود و هلاک کرده بود در عین حال او را از اینکه گواهی به دروغ داده باشد پاک و منزه می‌دانستند، و فقط به خاطر همین انگیزه بود که شتر نر را ماده پنداشته و آن کس را که ملک در تصرف او بود و تصرفی مشروع داشت به جای مدعی نشانیده و از او دلیل و بینه طلبیده و اقامه بینه را لازم دانست، همان کاری که از شب قبل نقشه‌ای را کشیده و برنامه‌اش تنظیم شده بود، و این گفتارش را فراموش نکرده بود که در پاسخ حضرت فاطمه گفته بود: «من به صحت گفتار تو علم ندارم» با اینکه گفتار آن حضرت به خودی خود بهترین و روشنترین دلیل بر صحت ادعای او بود فرض از این مرحله پائین آئیم و آن حضرت را هم چون دیگر زنان مومنه بدانیم که می‌بایست در اثبات مدعایش دلیل بیاورد، در آن صورت نیز دلیل و بینه داشت، چه دلیل و بینه‌ای قوی‌تر از علی بن ابیطالب که همان یکی او را کفایت می‌کرد زیرا وی برادر پیامبر و کسی بود که نسبتش به آن حضرت به منزله نسبت هارون به موسی بود، او گواهی راستین بود که با شهادتش انوار یقین می‌درخشید- یقین که برتر از آن درجه و مرتبه‌ای

[ صفحه 568] 

نیست که حاکم بخواهد به مرتبه و مرحله‌ای بعد از آن برسد- و لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گواهی خزیمه بن ثابت را به منزله دو شهادت قرار داد، و به خدا سوگند که علی بن ابیطالب از خزیمه بن ثابت و غیر او در این مقام و در هر فضیلتی اولی و برتر از هر مسلمان برجسته و ممتازی بود.
بر فرض از این مرحله پائین‌تر آمده و شهادت علی علیه‌السلام را همچون شهادت یکی از عدول مومنین بدانیم، چرا ابوبکر به جای شاهد دوم از فاطمه نخواست که سوگند یاد کند که اگر قسم خورد ادعایش را بپذیرد و اگر از اداء سوگند خودداری کرد دعوایش را نپذیرد؟ ولی می‌بینیم چنین کاری را هم نکرد بلکه ادعا را به صرف اینکه شهادت علی و ام‌ایمن فایده‌ای ندارد رد کرد، و این گونه رفتار بهمانگونه که می‌بینید عادلانه و منصفانه نیست در حالی که علی عدل و همتای قرآن، قرآن با او و او با قرآن است و از یکدیگر جدا شدنی نیستند او فقط در آیه مباهله، جان و نفس پیامبر به حساب آمده ولی در این دادگاه شهادتش اثری نداشت، ای وای این چه حساب آمده ولی در این دادگاه شهادتش اثری نداشت، ای وای این چه مصیبت دردناکی است که بر اسلام وارد شده و ما با خواندن این آیه شریفه با آن برخورد می‌کنیم که: «انا لله و انا الیه راجعون». [715] .
2- علامه ابوالفتح محمد بن علی کراجکی متوفای سال 449 گوید: از رویدادهای شگفت‌آور آن که فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نزد ابوبکر رفته و فدک را از او می‌طلبد و چنین اظهار می‌دارد که فدک حق او است، او در گفتارش تکذیب و ادعایش را قبول نمی‌کنند و شکست خورده و ناراحت به منزلش برمی‌گردد بعد عایشه دختر ابوبکر می‌آید و خانه‌ای را که در آن جا می‌نشسته ادعا می‌کند و می‌خواهد و آن را حق خود می‌داند، ادعایش پذیرفته و گفتارش تصدیق می‌شود و بینه و شاهدی از او نمی‌خواهند و آن حجره را به او می‌دهند و در آن تصرف می‌کنند و بر بالای

[ صفحه 569] 

سر حضرت رسول کلنگ می‌زند تا افراد قبیله تیم و عدی را در آن جا دفن کند ولی بعد از وفات حسن بن علی از اینکه تابوتش را کنار قبر پیامبر بگذارند جلوگیری کرده و می‌گوید کسی را که دوستش ندارم به خانه‌ام نیاورید، با اینکه آنان جنازه آن حضرت را برای آن آورده بودند که با جدش وداع کرده و متبرک شود در عین حال وی از دخول به خانه جلوگیری کرد.
به چه دلیل این حجره را به عایشه واگذار کرده و ادعای عایشه را در این مورد پذیرفتند؟ جز این نبود که عایشه مدعی شد رسول خدا آن جا را به او بخشیده، این ادعاء را از او پذیرفته و بینه و شاهدی از او مطالبه نکردند ولی ادعای فاطمه را نپذیرفته و از او شاهد و بینه خواستند، چه شد که گفتار و ادعای عایشه دختر ابوبکر مورد قبول واقع شد ولی سخن دختر پیامبر تکذیب و ادعایش مردود شد چه عذری دارد کسی که عایشه را از فاطمه پاک‌تر و پرهیزکارتر می‌داند با اینکه قرآن مجید در آیه تطهیر بر طهارت و پاکی فاطمه گواه داده ولی در مورد عایشه و همدم و همراهش (حفصه) آیاتی در مذمت و آنان نازل شده و همکاری و تظاهرشان را در مخالفت با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نکوهش کرده است؟
اگر حجره را از باب ارث به عایشه واگذار کردند، چه شد که این زن از میراث آن حضرت بهره‌مند شد ولی دختر را بهره‌ای از ارث نبود؟ و چه شد که این حاکم و فرمانروا همان سخنی را که به فاطمه گفت به دختر خودش نگفت که رسول خدا فرمود: ما گروه پیامبران چیزی به ارث نمی‌گذاریم، آن چه از ما بماند صدقه است و تعلق به بیت المال دارد؟.
به علاوه در این واگذاری حجره به عایشه نکته شگفت‌آور دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه عایشه یکی از نه نفر همسران رسول خدا است از یک نهم از یک هشتم را می‌برد و اگر این مقدار را می‌خواستند از آن حجره کوچک به او بدهند به همان اندازه دفن پدرش نمی‌شد و به حکم ارث به

[ صفحه 570] 

حضرت امام حسن علیه‌السلام بیش از آن چه که از مادرش فاطمه و از پدرش امیرالمومنین که به حکم زوجیت به آن حضرت می‌رسید ارث می‌برد... [716] .
3- علامه مظفری گوید: در نظر ما شک و تردید وجود ندارد که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فدک را به حضرت فاطمه علیهاالسلام بخشیده است و از آن فرمود: «و ات ذاالقربی حقه» در اختیار و تصرف آن حضرت قرار گرفت و ابوبکر آن را به زور گرفته و برخلاف حکم الهی از او بینه و شاهد طلبید، زیرا او مدعی بود و قاعدتا این بر عهده مدعی است که باید اقامه بینه کند و امیرالمومنین علی علیه‌السلام در این مورد با او محاجه کرده و آنان پاسخی نداشتند جز اینکه عمر گفت: ما در مقابل حجت و دلیل تو توانی نداریم و در عین حال تا فاطمه بینه و شاهد نیاورد نخواهیم پذیرفت، بطوری که اخبار و روایات ما بر این مطلب تصریح دارد و روایات و اخبار آنان گواه این مطلب است.
(بعد از آنکه روایات این فصل را می‌آورد) چنین گوید: و بنابراین مطالبه‌ی بینه بوسیله ابوبکر از حضرت زهراء برخلاف حق و محض ستم است، زیرا ملک در دست آن حضرت بود و ابوبکر مدعی شده بود و آوردن بینه بر مدعی لازم است دلیل بر اینکه ملک در تصرف و در دست آن حضرت بود لفظ ایتاء در آیه شریفه و لفظ اقطاع و اعطاء در روایات مربوطه است که ظهور در تسلیم و دست به دست شدن دارد چنانکه ادعای نحله و بخشش بودن از سوی آن حضرت نیز دلیل بر «ذوالید» بودن ایشان می‌باشد، با توجه به اینکه آنحضرت بانوی زنان و کامل‌ترین آنان بود بهترین قاضی امت نیز بر نحله بودن آن شهادت داد زیرا هبه بدون قبض و اقباض تمام و لازم نمی‌شود اگر آن حضرت

[ صفحه 571] 

«ذوالید» نبوده و ملک در تصرفش قرار نداشت، ادعای نحله بودن را نمی‌کرد و دیگران می‌توانستند به راحتی ادعای او را رد کنند و نیازی به درخواست بینه نبود.
و بر فرض که ذوالید بودن آن حضرت معلوم و مسلم نباشد بازدرخواست بینه جور و ستم است زیرا ادله ارث مقتضی مالکیت آن حضرت نسبت به فدک بود و اینکه مدعی نحله بودن شده بود آن حضرت را در جایگاه مدعی اصل ملکیت نمی‌نشاند تا از او بینه درخواست شود بلکه آن کس که مدعی صدقه بودن آن است باید دلیل و بینه بیاورد.
به علاوه که بینه طریقی ظنی و مجهول است که برای اثبات چیزی که ثبوت و عدم ثبوتش محتمل است آورده می‌شود، در جائی که قطع و یقین بر صحت مطلبی وجود دارد نوبت به آوردن بینه نمی‌رسد و در اینجا ما می‌توانیم از فرمایش بانوی زنان که خداوند او را از هر پلیدی پاک کرده و او را پاره تن سرور پیامبرانش قرار داده است یقین و قطع حاصل کنیم زیرا قطع طریقی ذاتی به سوی واقع است و امری قرار دادی نیست و نمی‌توان طریقیت آن را از بین برد و طریقی ظاهری بر خلاف آن جعل کرد و لذا در داستان شهادت خزیمه بن ثابت برای رسول خدا که موجب ثبوت ادعای حضرت رسول بود نیازی به بینه نداشت زیرا شهادت خزیمه شاخه‌ای و فرعی از فرمایش رسول خدا و تصدیق گفتار آن حضرت بود و چیزی بیشتر از همان ادعای حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم را اثبات نمی‌کرد، بلکه بر ابوبکر و دیگر مسلمانها لازم بود که به نفع حضرت زهراء شهادت داده و گفتار او را تصدیق نمایند. همانطوری که خزیمه به نفع حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم انجام داد و رسول خدا هم کار او را امضاء کرده و پذیرفت، ولکن چه قدر جای تاسف است که عده‌ای می‌دانستند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فدک را به فاطمه بخشیده و به خاطر رعایت جانب ابوبکر از اداء شهادت خودداری کرده و گواهی خود را کتمان کردند چنانکه اکثریت افراد از این

[ صفحه 572] 

قبیل بودند و یا از ترس او و اطرافیانش چیزی نگفتند چون سخت‌گیری و شدت عمل آنان را نسبت به اهل البیت دیده بودند و یا اینکه می‌دانستند شهادتشان پذیرفته نخواهد شد چون می‌دیدند که شهادت امیرالمومنین علی علیه‌السلام مورد قبول واقع نشد و شیخین در غصب فدک از حضرت زهرا به اجتهاد خود عمل کردند و لذا ابوسعید و ابن‌عباس با اینکه می‌دانستند و دیده بودند که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فدک را به حضرت زهرا بخشید در عین حال از اداء شهادت خودداری کردند.
بعید نیست که علت عدم درخواست حضرت زهراء از ابن‌عباس و ابوسعید در مورد شهادت آن بوده که واقعا نمی‌خواست با ابوبکر درگیر شود و نظرش از این منازعه فقط معرفی چهره ابوبکر و اطرافیانش بود تا در روز قیامت آن کس که نابود می‌شود از روی بینه و دلیل بوده و آن کس که زنده می‌شود و راه حق را می‌پوید نیز با دلیل و برهان باشد و الا پاره تن پیامبر برتر از آن بود که حریص بر دنیا باشد به ویژه که رسول خدا این بشارت را به او داده بود که بزودی به او ملحق خواهد شد و زودتر از دیگران به آن حضرت خواهد پیوست.
بر فرض بپذیریم که فرمایش حضرت زهرا به خودی خود مفید قطع و یقین نیست آیا بعد از گواهی حضرت امیرالمومنین باز جای شک و تردید وجود دارد؟
و بر فرض که شک و تردید هنوز وجود داشت، ابوبکر لازم بود که آن حضرت را قسم دهد و پیش از قسم خوردن دست روی فدک نگذارد و اقدام به غصب فدک نکند زیرا واجب است که بر طبق گواهی شاهد و قسم خوردن مدعی حکم بدهد، چنانکه مسلم در آغاز کتاب قضاء از ابن‌عباس روایت کرده است که: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به قسم خوردن یک شاهد حکم داد و در کتاب «الکنز» از ابن‌راهویه از علی علیه‌السلام روایت شده که فرمود: جبرئیل بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده و حکم یقین به همراه شاهد را بر آن

[ صفحه 573] 

حضرت نازل فرمود، در کتاب «الکنز» نیز از دار قطنی از پسر عمر روایت شده که گفت: خدا درباره حق با آورد شاهد حکم داده اگر دو شاهد آورد حقش را می‌ستاند و اگر یک شاهد آورد با وجود او قسم می‌خورد و حقش را می‌ستاند.
اگر از همه اینها دست برداشته و فرود آئیم، ابوبکر گمان می‌کرد که اختیار تمام ما ترک پیامبر و فدک در دست او است، زیرا روایت آورد که اختیار اینها در دست ولی امر است بطوری که پنداشته‌اند که عمامه و شمشیر و استر حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم را او به امیرالمومنین بخشد و عرم سهم بنی نضیر و یا صدقه آنجا را به او و عباس بخشید اگر چنین بود قاعده احسان و نیکی اقتضاء می‌کرد که ابوبکر فدک را به پاره تن پیامبر خدا که جز فاطمه کسی از او به یادگر نمانده بود می‌بخشید تا خطرش آسوده و خوش باشد و سفارش رسول خدا در مورد او حفظ و نگه داری شود، آیا رعایت حال ابوسفیان و معاذ که آن همه عطا و بخشش به آنها کرد از بانوی زنان و پاره تن رسول خدا لازم تر بود؟! و یا اینکه بخشش فی و اموال اختصاصی به آنها حلال و بر دختر پیامبر حرام بود انسان با انصاف حقیقت حال را می‌داند و قرار را بر آن می‌گذارد که روز قیامت و روز گسترش اعمال از او خواهد پرسید. [717] .
4- ابن ابی الحدید از قاضی القضاه عبدالجبار نقل می‌کند که گوید: بهتر و زیباتر و لازمه بزرگواری و کرامت، چه رسد به دین، آن بود که از آن گونه رفتاری که نمودند خویشتن را باز می‌داشتند، این سخنی است که پاسخ ندارد زیرا احترام و بزرگداشت حق پیامبر و نگه داری جانب و حرمت اواقتضاء می‌کرد که دختر آن حضرت را از خود راضی نگه می‌داشتند و بر فرض که مسلمان‌ها نمی‌خواستند از فدک صرف نظر کنند

[ صفحه 574] 

به جای فدک مالی دیگر از بیت المال می‌دادند تا آن حضرت راضی و خشنود و خاطرش آسوده گردد و این گونه بخششها در اختیار پیشوای مسلمانها هست و اگر آن را به مصلحت دید می‌تواند بدون مشورت با دیگران انجام دهد. [718] .
در مورد اسیران بدر نیز گوید: بر نقیب ابوجعفر یحیی بن ابی‌زید بصری علوی رحمه‌الله این خبر را قرائت کردم و گفت: آیا تو گمان می‌کنی که ابوبکر و عمر این مطلب را نمی‌دانستند و خود بر آن گواه نبودند، آیا ادب و تکریم مقتضی آن نبود که با واگذاری فدک به فاطمه دل او را به دست آورده و خاطرش را خشنود سازند و از طرف مسلمانها آن را به او به ببخشند؟ آیا مقام و منزلت او رد پیشگاه رسول خدا از مقام و منزلت خواهرش زینب کمتر بود؟! با اینکه او بانوی زنان جهانیان بود؟! البته این در صورتی است که هرگونه حقی برای او نه به عنوان نحله و نه به عنوان ارث ثابت نشده باشد. به او گفتم، به موجب روایتی که ابوبکر آن را روایت کرد فدک جزء اموال و حقوق مسلمانها بود و جایز نبود که آن را از مسلمانها بگیرد، پاسخ داد: فدیه ابوالعاص بن زیاد ربیع نیز حقی از حقوق مسلمین بود در عین حال رسول خدا آن را از آنها گرفت.
گفتم: رسول خدا صاحب شریعت بود و هر آن چه فرمان می‌داد عملی بود ولی ابوبکر چنین موقعیتی نداشت.
گفت: نگفتم: چرا ابوبکر آن را به زور از مسلمانها نگرفت و به فاطمه نداد، بلکه گفتم: چرا از مسلمانها نخواست که از آن دست برداشته و به فاطمه ببخشند،همانگونه که رسول خدا در مورد فدیه ابوالعاص بن ربیع از آنان خواست که آن را به او ببخشند، اگر او به مسلمانها می‌گفت: این دختر پیامبر شما است و آمده این درختان خرما را می‌خواهد، آیا شما

[ صفحه 575] 

راضی هستید من آنها را به او واگذار کنم؟ آیا آنان او را از این کار منع می‌کردند؟
گفتم: همین سخن را قاضی‌القضاه ابوالحسن عبدالجبار بن احمد می‌گفت، گفت: آری آن دو (ابوبکر و عمر) بر طبق قانون بزرگواری و ادب کار خوبی انجام ندادند.... [719] .
5- دانشمند پارسا سید بن طاووس رحمه‌الله گوید: عده‌ای از اولاد امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در زمان مامون خلیفه عباسی داستان فدک و دعوای آن را نزد وی برده و به او گفتند که فدکو عوالی از مادرشان حضرت زهراء علیهاالسلم بوده و ابوبکر آن را از دست آن حضرت به زور گرفته است از او خواستند که این ستم را از آنان دفع کرده و حق ایشان را باز گرداند، مامون دویست نفر از علماء عراق و حجاز و دیگر نقاط را احضار کرده و به آنا سفارش اکید کرد که در این مورد، حق و حقیقت و صداقت و راستی را در نظر گرفته و امانت را به صاحبش برگردانند، مطالبی را که وارثان فاطمه به او فته بودند بازگو کرده و از آنها خواست احادیث صحیحه‌ای را که در این مورد دارند بیان دارند. عده زیادی از نان از بشیر بن ولید و واقدی و بشر بن عتاب در ضمن احادیثی که سندش از طریق صحابه به رسول خدا می‌رسدی نقل کردند که آن حضرت بعد از فتح خیبر چندین قریه از قریه‌های یهود را به خود اختصاص داد جبرئیل بر آن حضرت نازل شده و این آیه را آورد که خداوند می‌فرماید: «و ات ذاالقربی حقه» حضرت از جبرئیل پرسید، «ذی القربی» چه کسی است؟ و حقش چیست؟
جبرئیل گفت: ذی‌القربی قاطمه است فدک را به او واگذار کن، حضرت فدک را به او داد و بعد از چندی اموالی را نیز به او بخشید، از آن زمان تا

[ صفحه 576] 

هنگام رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عوائد و منافع آن به فاطمه رسید، ابوبکر بعد از روی کار آمدن و بیعت مردم با او، آن حضرت را از تصرف در فدک و عوالی جلوگیری کرده و آنها را از او گرفت، فاطمه علیهاالسلام در این مورد با او صحبت کرده و گفت اینها به من تعلق داشته و پدرم به من بخشیده است، ابوبکر پاسخ داد من از آن چه که رسول خدا به تو بخشیده تو را منع نمی‌کنم. تصمیم گرفت در این مورد سندی نوشته و به او بدهد، عمر از او خواست که این کار را متوقف ساخته و انجام ندهد و گفت: او یک زن است از او نسبت به آن چه که ادعاء کرده تقاضای شاهد و بینه کن، ابوبکر از حضرت خواست برای ادعای خود شاهد بیاورد، او هم ام‌ایمن و اسماء بنت عمیس را به همراه علی بن ابیطالب علیه‌السلام به عنوان شهود معرفی کرد، آنان همگی بر این مطلب شهادت دادند، ابوبکر آمده علت این کار را از او پرسید ابوبکر داستان را به او گفت، وی نامه را از او گرفته و نابود ساخت و گفت: فاطمه یک زن است و علی بن ابیطالب شوهرش می‌باشد او به نفع خود نظر می‌دهد و نمی‌توان به شهادت دو زن بدون اینکه مردی در بین باشد ترتیب اثر داد ابوبکر به حضرت فاطمه پیغام داده و نظریه عمر را گفت حضرت به خداوند یکتا سوگند یاد کرد که اینان جز به درستی و راستی شهادت نداده‌اند، ابوبکر گفت، شاید تو راست‌گو باشی لکن شاهدی را بیاور که نخواهد به نفع خود شهادت دهد، حضرت فرمود: آیا از پدرم رسول خدا نشنیده‌اید که می‌فرمود: اسماء دختر عمیس و ام‌ایمن اهل بهشت می‌باشند گفتند: آری، فرمود: آیا می‌شود دو زنی که اهل بهشتند به باطل و دروغ‌گواه بدهند؟!
حضرت با حال گریه و ناله از نزد آنان بیرون آمده و در حالی که پدرش را صدا می‌زد می‌گفت: پدرم به من خبر داد که من نخستین کسی هستم که به او می‌پیوندم، به خدا سوگند از این دو نفر به او شکایت خواهم

[ صفحه 577] 

کرد، بعد از چندی حضرت بیمار شد و وصیت کرد که آن دو نفر بر او نماز نگزاردند و تا هنگام وفات از آن دو کناره گرفته و با آنان سخنی نگفت، علی و عباس او را شبانه دفن کردند.
مامون آن عده را از مجلس خود مرخص کرده و روز دیگر هزاران نفر از دانشمندان و فقیهان را احضار و شرح حال را به آنان گفت و به تقوی و ترس از خدا آنان را سفارش کرده آنان با یکدیگر به بحث و جدال پرداخته و بعد به دو گروه تقسیم شدند، عده‌ای گفتند: به نظر ما شوهر همیشه به نفع خود شهادت می‌دهد و لذا شهادت او اثری ندارد، لکن سوگندی که فاطمه یاد کرد به همراه شهادت آن دو زن دیگر ادعای او را اثبات می‌کند.
گروه دیگر گفتند: به نظر ما شهادت به همراه سوگند حکمی را اثبات نمی‌کند لکن شهادت زوج در نزد ما حجت است و ما معتقد نیستیم که او به نفع خود شهادت داده است لذا شهادت او همراه با شهادت دو زن مثبت حکم می‌باشد نتیجه نظریه هر دو گروه با اینکه در مقدماتش با یکدیگر اتلاف داشتند آن بود که فدک و عوالی ملک فاطمه علیهماالسلام می‌باشد.
بعد از پایان این نظر خواهی، مامون از آنان خواست که شمه‌ای فضائل علی علیه‌السلام را بازگو کنند.
آنان فضائل متعدده‌ای از آن حضرت را بازگو کردند که در رساله مامون آمده است و بعد از آنان خواست که در فضائل حضرت فاطمه روایاتی بیاورند و آنان نیز روایاتی را در این زمینه خواندند، درباره ام‌ایمن و اسماء بنت عمیس از آنان پرسید در این زمینه نیز احادیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کردند که آن دو از اهل بهشت می‌باشند.
مامون گفت: آیا می‌توان گفت و یا معتقد شد که علی بن ابیطالب با آنان زهد و پرهیزکاری، بی‌جهت و به دروغ به نفع فاطمه گواهی دهد با اینکه خداوند و رسولش او را به داشتن این فضائل ستوده‌اند، و آیا می‌توان گفت که او با آن همه علم و فضلی که داشت حکم نمی‌دانسته و از روی جهل به

[ صفحه 578] 

محکمه رفته و شهادت داده، و آیا جایز است که گفته شود حضرت فاطمه با آن طهارت و عصمتی که داشته و با اینکه او بانوی زنان جهانیان و بانوی زنان اهل بهشت است- بدانگونه که روایت کردید- چیزی را بخواهد که به او تعلق نداشته و در این ادعا به همه مسلمانها ستم روا داشته باشد؟ و بر این مطلب به خداوند یکتا سوگند یاد کند؟! و یا جایز است که بگوئیم: ام‌ایمن و اسماء بنت عمیس به دروغ شهادت داده‌اند با اینکه آن دو از اهل بهشت می‌باشند؟! طعن و ایراد بر حضرت فاطمه و گواهان او طعن و ایراد بر کتاب خدا و الحاد و کژاندیشی در دین او است، خداوند پاک و منزه است که قضیه و داستان چنین باشد که شما گوئید.
بعد مامون، با آنان به همان حدیثی معارضه کرد که خودشان روایت کرده بودند که حضرت علی علیه‌السلام بعد از رحلت حضرت رسول به صدای بلند در بین مردم فریاد زد، و چنین گفت: هر کسی که طلب یا وعده‌ای از رسول خدا دارد بیاید و از من بگیرد، عده‌ای نزد حضرت جمع شدند، حضرت بدون اینکه از آنان بینه و شاهدی بخواهد هر آن چه را که گفتند به آنان داد، ابوبکر نیز بدانگونه نداء در داد، جریر بن عبدالله حاضر شده و مدعی شد که چیزهائی را از رسول خدا طلب کار است، ابوبکر نیز بدون اینکه از او بینه و شاهدی بخواهد آنها را به او داد، جابر بن عبدالله نیز نزد ابوبکر آمده و گفت: حضرت رسول به او وعده داده که از اموال بحرین سه مشت به او بدهد، هنگامی که مال بحرین رسید ابوبکر سه مشت از آنها را برداشته و بدون اینکه از جابر بن عبدالله بینه و شاهدی درخواست کند به او بخشید.
عبدالمحمود گوید: حمیدی این حدیث را در «الجمع بین الصحیحن» در حدیث نعم از افرد مسلم از مسند جابر آورده و گفته است که جابر گفت: من شمردم دیدم پانصد تا است، ابوبکر گفت دو برابر آن را بگیر.
راویان رساله مامون گویند، مامون از این تعجب کرده و گفت: آیا

[ صفحه 579] 

فاطمه و شهود و گواهانش به اندازه جریر بن عبدالله نزد اینان ارزش نداشتند؟!
بعد نوشته‌های این مساله را فرستاده و دستور داده که در موسم حج پیش روی همه مردم قرائت شود و فدک و عوالی را به محمد بن یحیی بن حسین بن علی بن الحسین بن علی بن علی بن ابیطالب سپرده تا آن را آباد کرده و منافع و درآمد آن را بین ورثه حضرت فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تقسیم کند. [720] .
6- شیخ الطائفه محمد بن حسن طوسی رحمه‌الله گوید: و ما می‌دانیم که آن حضرت جز آن چه که در آن راه حق را پیمود و بر حق بود چیزی ادعا نمی‌کرد، آن کس که او را از حق خود بازداشته و از او بینه و شاهد مطالبه کرده او خود از راه راست منحرف گشته است، زیرا آن حضرت نیازی به شهود و بینه نداشت به خاطر آنکه بر عصمت و مصونیت از غلط و اشتباه و کار زشت آن حضرت دلیل داریم و کسی که دارای چنین ویژگی باشد در آن چه که ادعا کند نیازی به دلیل نخواهد داشت.
اگر گفته شود: اولا به چه دلیل او معصوم است و بعد دلیل بیاورید که چرا کسی که معصوم باشد نباید ازاو دلیل و برهان مطالبه کرد؟.
گفته می‌شود: دلیل بر عصمت آن حضرت آیه شریفه قرآن مجید است:
«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»
و ما قبلا گفتیم که این آیه شریفه گروهی را شامل می‌شود که فاطمه علیهاالسلام یکی از آنها است و این آیه دلالت بر عصمت و طهارت تمام کسانی دارد که مشمول این آیه می‌شوند، چون در این مورد اراده دلالت بر فعلی دارد که واقع شده و دیگر نیازی به تکرار مطالب قبل نیست.
و هم چنین فرمایش رسول که فرمود: فاطمه پاره تن من است، هر آن

[ صفحه 580] 

چه که او را اذیت کند مرا اذیت می‌کند پس هر کس که فاطمه را آزار دهد مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند خداوند عزوجل را آزرده است.
و این فرمایش بر عصمت آن حضرت دلالت دارد زیرا اگر او از شمار کسانی بود که مرتکب گناه می‌شوند هیچ گاه اذیت و آزار به او موجب آزار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نمی‌شد، بلکه در مواردی که مستحق و سزاوار اذیتی بود مانند اینکه بخواهند به خاطر گناهی که انجام داده حد شرعی را بر او اجراء کنند می‌بایست در آن مورد موجب خوشنودی رسول خدا بشود.
علاوه بر این، ما در مورد این بحث نیازی نداریم که یقین به عصمت آن حضرت داشته باشیم بلکه همین که به صداقت و درستی ادعای او علم داشته باشیم در پذیرش گفتار او کفایت می‌کند و در صداقت آن حضرت هیچگونه اختلافی بین امت اسلامی نیست زیرا کسی شک ندارد، که آن حضرت در ادعایش دروغ‌گو نبوده است و وقتی کاذب نبود حتما صادق خواهد بود و صحبت در اینست که بعد از علم به صداقت آن حضرت آیا واجب است ادعای او را بدون بینه و شاهد پذیرفت یا اینکه پذیرش ادعای او واجب نیست.
آن چه که بر فصل دوم (عدم نیاز به بینه از شخص معصوم) دلالت دارد اینست که آوردن بینه بخاطر آنست که ظن و گمان به وقع یک موضوع بیشتر شود و رجحان پیدا کند، و به همین دلیل شاهد باید عادل باشد تا عدالت او موجب رجحان ظن و گمان بشود و لذا حاکم می‌تواند در مواردی که علم به وقع چیزی دارد بدون اینک کسی شهادت بدهد حکم کند زیرا علم او از گواهی شاهدان قویتر است و به همین جهت اقرار منکر چون بیش از شهود و بینه موجب غلبه و رجحان ظن است، مقدم بر اقامه بینه می‌باشد، وقتی اقرار موجب غلبه ظن و مقدم بر اقامه شهود بود خواه و ناخوه در مواردی که حاکم علم داشته باشد علم او مقدم بر شهود خواهد بود، وقتی با وجود اقرار نیازی به اقامه شهود نبود حکم ضعیف با

[ صفحه 581] 

وجود قوی ساقط می‌شود و در صورت وجود علم نیازی به آن چه که موجب غلبه و رجحان ظن می‌شود مانند بینات و شهادات نخواهد بود.
دلیل بر درستی گفتار ما آنست که راویان و ناقلان حدیث در صحت این داستان و روایت اختلاف و تردیدی ندارند که مردی اعرابی در مورد ناقه‌ای با رسول خدا به نزاع برخاست حضرت به او فرمود این ناقه مال من است و من پولش را به تو داده‌ام، اعرابی گفت: چه کسی بر این مطلب به نفع تو گواهی می‌دهد؟ خزیمه بن ثابت گفت: من بر این مطلب گواهی می‌دهم، حضرت رسول پرسید تو از کجا علم پیدا کردی، آیا در آن جا که من این شتر را خریدم بودی، گفت: نه، لکن از آن جا که من بین به رسالت تو دارم به این مطلب نیز یقین دارم حضرت فرمود: من شهادت تو را نافذ و قابل اجراء می‌دانم و آن را به منزله دو شهادت قرار می‌دهم بدین جهت او را «ذوالشهادیتن نامیدند، این داستانی مشهور و شبیه به داستان حضرت زهراء علیهاالسلام است از آن جهت که می‌دانست او رسول خدا است و جز به حق و راستی سخن نمی‌گوید و حضرت هم به خاطر همین تصدیق و شهادت او را قبول فرمود و از آن جهت که به هنگام خرید ناقه حاضر نبوده و در عین حال شهادت داده است شهادت او را رد نکردند، بنابراین کسانی که می‌دانستند که حضرت زهراء دروغ نمی‌گوید و در آن چه که ادعا می‌کند صادق است نمی‌بایست از آن حضرت بینه و شهود مطالبه کنند. [721] .
در جای دیگر می‌گوید: جای این ایراد نیست که کسی بگوید: اگر گفتار شما درست است پس چرا هنگامی که امیرالمومنین به حکومت رسید و زمام را در دست گرفت فدک را به ورثه حضرت زهراء واگذار نکرد، زیرا علت عدم اقدام به این مطلب همان چیزی است که نسبت به تنفیذ احکام ناروای آنان

[ صفحه 582] 

در بقیه مطالب وجود داشت که ما در گذشته به طور مختصر و در مواردی به طور تفصیل در این باره صحبت خواهیم کردیم که با اینکه زمام امر در دست آن حضرت بود و ظاهرا خلیفه المسلمین به حساب می‌آمد اما در شرائط سخت به سر می‌برد و چندان هم دست حضرت در این گونه کارها باز نبود.
از جمله کارهای شگفتی‌زا همین است که حضرت زهراء را از حق خود بازمی‌دارند و به گفتارش در مورد فدک ترتیب اثر نمی‌دهند و از او بینه و شاهد طلب می‌کنند ولی حجرات زنان و همسران رسول خدا را بدون اینکه از آنان شاهد و بینه‌ای درخواست کنند در اختیار آنان می‌گذارند؟!
در جواب نمی‌توانند چنین بگویند که خانها از آن آنها بود چون خداوند متعال آنها را به آنان نسبت داده و فرموده است: «و قرن فی بیوتکن» [722] در خانه‌های خودتان مستقر شوید،
زیرا اضافه «بیوت» به آنان دلیل بر ملکیت آنان نیست بلکه طبق معمول آنان از سکنای خانه استفاده می‌کردند و لذا گفته می‌شود: این خانه فلانی و مسکن او است و از آن اراده ملکیت نمی‌شود و خداوند متعال فرموده است:
«و لاتخرجوهن من بیوتهن و لایخرجن الا ان یاتین بفاحشه مبینه» [723] .
شبهه‌ای نیست که مقصود خداوند متعال آنست که زنان را از خانه‌هائی که در آن نشسته‌اند خارج نسازید و مقصود از اضافه «بیوت» به آنان ملکیت آن خانه‌ها نیست.
پس آن چه که روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خانه‌ها را بین زنان و دخترانش تقسیم کرد، این تقسیم به چه دلیل مقتضی ملکیت است و فقط

[ صفحه 583] 

حق سکونت و نشستن آنان را اثبات نمی‌کند؟ و اگر رسول خدا به آنان تملیک کرده بود می‌بایست ظاهر و مشهود باشد و حضرت علی علیه‌السلام هم که خانها را از آنان نگرفت و همانطور در دست آنان گذاشت بهمان دلیلی بود که فدک را از آنان پس نگرفت و آن را مطالبه نکرد و علت آن را قبلا گفتیم.
آن چه که بر صحت ادعای آن حضرت دلالت دارد و مظلومیت و محرومیت آن حضرت را نسبت به حق خود اثبات می‌کند روایت متواتره‌ایست که می‌گوید آن حضرت بعد از آن مجلس تا پایان عمر با آنان صحبت نکرده و وصیت فرمود شبانه دفن شود حضرت علی وصیت آن حضرت را اجراء کرده و آن دو نفر بر او نماز نخواندند.
روایت شده که امیرالمومنین چهل صورت قبر ساخت تا قبر حضرت زهراء معلوم نباشد که بتوانند حتی بر قبرش نماز بخوانند. چنین کاری با کسی که کارهایش پسندیده است انجام نمی‌گیرد و اگر حضرت زهرا از آنان راضی بود و کار آنان را درست می‌دانست با آنها این چنین رفتار نمی‌کرد، هیچ کس نمی‌تواند واقعیتی را که گفتیم منکر شود زیرا روایات وارده در این باب از شماره بیرون و داستان مشهورتر از آنست که پنهان ماند.
اگر بگویند: دفن شبانه- بر فرض صحت- طعن و ایرادی بر آنان نیست، زیرا حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم هم شبانه دفن شد، و عمر هم پسرش را در شب دفن کرد، اصحاب رسول خدا خدا نیز همانگونه که در روز دفن می‌شدند گاهی اوقات هم در شب دفن می‌شدند لذا در این کار طعن و ایرادی نسبت به دیگران محسوب نمی‌شود، بلکه برای زنان بهتر همانست که شبانه و بطور پنهانی دفن شوند.
در جواب به آنان گفته می‌شود: دفن در شب به خودی خود ایرادی بر دیگران به حساب نمی‌آید بلکه وصیت به دفن شبانه و خشمگین بودن از

[ صفحه 584] 

آنان و اینکه آنان درخواست ملاقات و عیادت از آن حضرت کردند و آنان اجازه نفرمود تا اینکه رفتند و از حضرت علی درخواست کردند [724] و

[ صفحه 585] 

حضرت از آنان شفاعت کرد و بعد به درخواست حضرت اجازه فرمود و بعد هم که وارد شدند روی مبارک را از آنان به طرف دیوار برگردانیده و با آنان صحبتی نکرد تا اینکه بیرون رفتند، اینها طعن و ایراد آنان به حساب می‌آید، و اگر غیر از دفن شبانه چیز دیگری نبود فقط آن را طعن و ایرادی نمی‌دانستیم و هیچ کس نمی‌تواند منکر این جریانات باشد زیرا مشهورتر از آن است که پنهان ماند.
عبدالرزاق از معمر، از زهری، از عروه، از عایشه، نقل می‌کند که فاطمه و عباس نزد ابوبکر رفته و میراث خود را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از او خواستند، در آن هنگام زمین فدک و سهم او را از خیبر مطالبه می‌کردند، ابوبکر به آن دو گفت: از رسول خدا شنیدم که می‌فرمود: «از ما ارث برده نمی‌شود (چیزی به ارث نمی‌گذاریم)، هر آن چه از ما بماند صدقه است» راوی گوید:فاطمه خشمگین شد و از نزد او بیرون رفت و از او کناره گرفت و تا هنگام مرگ با او صحبت نکرد علی علیه‌السلام او را در شب دفن کرد و به ابوبکر خبر نداد تا بر جنازه او حاضر شود.
عایشه گوید: تا وقتی که فاطمه علیهاالسلام زنده بود علی موقعیت و آبروئی در بین مردم داشت ولی بعد از آنکه فاطمه از دنیا رفت مردم از او برگشته و دیگر به او توجهی نداشتند.
عیسی بن مهران (به اسنادش) از سعید بن جبیر، از ابن‌عباس روایت کند که: فاطمه وصبت فرمود که هنگامی که از دنیا رفت به ابوبکر و عمر اطلاع داده نشود و آن دو بر او نماز نخوانند.
راوی گوید: علی علیه‌السلام فاطمه را شب دفن کرد و آنان را خبردار نکرد. [725] .

[ صفحه 586] 

این جمله که مرحوم شیخ طوسی رضوان‌الله‌علیها فرموده که: «علت واگذاری فدک و دنبال آن را نگرفتن، همان جهتی است که باعث شد حضرت علی علیه‌السلام احکام و دستوراتی که از ناحیه آنان صادر شده بود تنفیذ کند... و حضرت در تقیه شدیدی بسر می‌برد» این مطلب شدت مظلومیت آن حضرت را اثبات می‌کند، همانگونه که حضرت خود فرمود: اگر مردم را وادار می‌کردم که آنها را ترک کنند و سنتهای تغییر یافته بعد از رسول خدا را می‌خواستم به جای خود برگردانم و به همان گونه که در زمان آن حضرت بود انجام دهم لشکریانم از اطرافم پراکنده می‌شدند و تنها و بی‌کس می‌ماندم و یا فقط تعداد اندکی از شیعیانم را داشتم که قدر و منزلت مرا از کتاب خدای متعال و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شناخته بودند،آیا می‌بینید که از دستور می‌دادم مقام ابراهیم را به همان جائی که رسول خدا آن را در آن جا نهاده بود قرار دهند و فدک را به ورثه حضرت زهراء بر می‌گردانند... از پیرامون من پراکنده و متفرق می‌شدند.
به خدا سوگند به مردم دستور دادم که در ماه رمضان جز برای نماز واجب در جماعت حاضر نشوند و اعلام کردم که نماز نافله را به جماعت خواندن بدعت است، برخی از لشکریانم که در رکاب من می‌جنگیدند فریاد زدند، ای مسلمانان سنت عمر تغییر یافت، ما را از نماز مستحبی در ماه رمضان بازمی‌دارند، و ترسیدم که یک جناح از لشکریانم سر به آشوب بردارند. [726] .
شیخ طوسی رحمه‌الله در کتاب: «المفصح فی امامه ایرالمومنی و الائمه علیهماالسلام» گوید: و اما آن چه که سوال‌کننده در مورد نماز خواندن آن حضرت با آنان پرسید؟! در پاسخ می‌گوئیم که نماز خواندن آن حضرت با آنان به صورت اقتداء کردن به آنها نبود، بلکه حضرت نماز خودش را

[ صفحه 587] 

می‌خواند، با رکوع آنان به رکوع می‌رفت و به همراه تکبیرشان تکبیر می‌گفت و این گونه همراهی و هم آهنگی به فتوای هیچ یک از فقهاء اقتداء محسوب نمی‌شود...
و اما اینکه از آنان اموال و بخششهایشان را می‌پذیرفت این هم به خاطر آن بود که به مقداری از حق خود دست می‌یافت، و هر کسی که از دیگری طلبی و حقی دارد می‌تواند از هر راهی که ممکن شد حق خود را بازستاند...
و اما ازدواج کردن با کنیزانی که به وسیله لشکریان آنان اسیر شده و به عنوان غنائم جنگی نصیب آنان می‌شد در این مورد نظریات دانشمندان مختلف است، برخی گفته‌اند که حنفیه را رسول خدا به آن حضرت بخشیده بود و با فرمایش آن حضرت ازدواج با او برایش حلال شده بود، برخی گفته‌اند که او مسلمان شد و حضرت ازدواج با او برایش حلال شده بود، برخی گفته‌اند که او مسلمان شد و حضرت بعد از مسلمان شدنش با او ازدواج کرد. و نیز گفته شده که حضرت او را خرید و آزاد کرد و بعد با وی ازدواج نمود. [727] .
7- عالم زاهد، سید بن طاووس گوید: و از جمله نکات دقیق و ظریقی که در مورد بازگردانیدن فدک بعد از رسیدن به خلافت از طرف حضرت علی علیه‌السلام گفته شده است روایتی که ابن‌بابویه در کتاب «العلل» در باب «علت بازنگردانیدن فدک بعد از رسیدن به خلافت» آورده است که ابوبصیر از حضرت صادق علیه‌السلام سوال می‌کند چرا حضرت علی بعد از آنکه زمام خلافت و حکومت را به دست گرفت فدک را برنگردانید و از آنها پس نگرفت، حضرت فرمود: به خاطر آنکه هم ظالم و هم مظلوم هر دو از دنیا رفته بودند، خداوند ستمگر را کیفر و به ستمدیده پاداش و اجر عنایت کرده بود و حضرت خوشش نمی‌آمد که چیزی را که خداوند غاصبش را

[ صفحه 588] 

کیفر و غصب شده را پاداش داده بود و برگردانده و پس بگیرد.
وی در همین فصل پاسخی دیگر را ذکر کرده و روایتی را که اسنادش به ابراهیم کرخی می‌رسد آورده که او می‌گوید از حضرت صادق علیه‌السلام پرسیدم چرا امیرالمومنین بعد از آن که به حکومت رسید فدک را به ملک خود برنگردانید؟ حضرت پاسخ داد به خاطر اقتداء به حضرت رسول که بعد از فتح مکه، هنگامی که به ایشان گفته شد یا رسول‌الله آیا خانه خود را برنمی‌گردانید؟ فرمود: مگر عقیل خانه‌ای را برای ما باقی گذارده؟. ما خانواده‌ای هستیم که اگر چیزی از ما به ستم گرفته شد برنمی‌گردانیم و بدین جهت هم حضرت علی بعد از آنکه به حکومت رسید فدک را پس نگرفت. وی (ابن‌بابویه) نیز در همین فصل پاسخ سومی را آورده است، او به اسنادش از علی بن فضال از پدرش از حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام نقل می‌کند که از ایشان پرسیدم چرا امیرالمومنین بعد از آنکه به حکومت رسید فدک را برنگردانید و فرمود: بخاطر آنکه ما خانواده‌ای هستیم که حقوق خود را از کسی که به ما ستم کرده باز پس نمی‌گیریم و فقط خداوند است که حق و انتقام ما را می‌گیرد، ما سرپرست و اولیاء مومنین می‌باشیم به نفع آنان حکم کرده و حقوق آنان را از کسانی که به آنان ستم کرده‌اند می‌گیریم و برای خودمان چیزی را نمی‌گیریم. [728] .
8- جاحظ می‌گوید [729] : عده‌ای چنین پنداشته‌اند که دلیل بر صداقت خبر ابوبکر و عمر در منع میراث حضرت زهراء و برائت ذمه و ساحت آنان از این ستم آن است که صحابه رسول خدا بر آنان ایراد نگرفته و متعرض آنها نشدند،... به آنان گفته می‌شود که اگر عدم تعرض مردم نسبت به آن دو را دلیل بر صداقت و حقانیت آنان بگیریم، می‌بایست نسبت به آن طرف

[ صفحه 589] 

دعوا که ستمدیدگان و طلبکاران آنان باشند همین سکوت و عدم تعرض از طرف صحابه نسبت به آنان نیز وجود داشته است، دلیل بر صدق ادعای آنان و پذیرش و صحیح دانستن گفتارشان باشد، چون می‌بینیم درگیری و محاجه و اصرار بر باز پس گیری میراث خود داشتند و چنین رسیده است که حضرت زهراء وصیت کرد که ابوبکر بر او نماز نخواند و به هنگامی که برای مطالبه حقش نزد ابوبکر آمد به او گفت: بعد از آن که تو بمیری ارث تو به چه کسی می‌رسد؟ گفت به خانواده و فرزندانم، گفت: ما را چه شده که نمی‌توانیم از رسول خدا ارث ببریم؟
آن حضرت هنگامی که از میراثش ممنوع، حقش ربوده، بیماری بر او چیره کارش دشوار شده و مشاهده فرمود که پایمال و لگد کوب گشته و از پرهیزکاری و خدا ترسی آنان ناامید شده آثار ناتوانی و کمبود یاور خود را احساس کرد ابوبکر را مورد خطاب قرار داده و به او گفت: تو را در نزد خداوند نفرین خواهم کرد، وی پاسخ داد من تو را دعا خواهم نمود، فرمود: به خدا سوگند برای همیشه با تو صحبت نخواهم کرد، گفت: من هیچ گاه از تو دوری نخواهم نمود. اگر ایراد نگرفتن بر ابوبکر از طرف مردم دلیل بر درستی کار او در جلوگیری از حق حضرت فاطمه باشد، همین ایراد نگرفتن در مورد مطالبه حق از سوی حضرت فاطمه نیز وجود دارد و کمترین چیزی که بر مردم واجب بود همان است که او را نسبت به ادعای بی‌موردی که کرده آگاه کنند و از جهل و نادانی به در آورده آن چه را که فراموش کرده به او یادآوری کنند و اجازه ندهند که به بیراهه رفته قدر و منزلت خود را پائین آورده و پیوند خود را از دوستان و وابستگان قطع نماید، وقتی می‌بینیم که مردم به هیچ یک از دو طرف درگیر کاری ندارند و نسبت به جریانات سیاسی بی‌تفاوت هستند و برایشان فرق نمی‌کند، نمی‌توانیم سکوت آنان را دلیل بر رضایتشان بگیریم و می‌بایست به اصل حکم الهی در مورد میراث مراجعه کنیم و این مراجعه به

[ صفحه 590] 

قانون خدائی برای ما و برای شما مناسب‌تر و شایسته‌تر است.
اگر بگویند: شما چگونه می‌پندارید که ابوبکر به آن حضرت ظلم و ستم روا داشته با اینکه می‌بینیم که هر چه آن حضرت نسبت به او بیشتر تندی و خشونت به خرج می‌دهد او آرام‌تر و ملایم‌تر با آن حضرت صحبت می‌کند، حضرت می‌گوید: به خدا سوگند برای همیشه با تو صحبت نخواهم کرد و او پاسخ می‌دهد: ولی من هیچ گاه از شما دوری نمی‌کنم، بعد می‌فرماید به خدا سوگند برای همیشه بر تو نفرین خواهم کرد، او در جواب می‌گوید: من برای شما دعا خواهم نمود، و بعد این سخنان تند و غلیظ را در مرکز خلافت و در حضور قریش و صحابه از آن حضرت تحمل می‌کند و با اینکه لازمه مقام خلافت احترام و تکریم است و می‌بایست هر چه بیشتر شکوه و جلالش حفظ شود در عین حال با کمال احترام با آن حضرت برخورد کرده از او پوزش طلبیده با کلماتی محترمانه با او سخن می‌گوید: آبرویش را نگه می‌دارد و با گرمی و محبت روی به او کرده و می‌گوید: هیچ کس نزد من در حال تهی‌دستی گرامی‌تر از تو نیست و به هنگام بی‌نیازی کسی را از تو بیشتر دوست ندارم لکن از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می‌فرمود: «ما گروه پیامبران چیزی را به ارث نمی‌گذاریم، هر آن چه که از ما باز ماند صدقه است.»؟
به آنان گفته می‌شود: این به دلیل برائت از ظلم و بر کناری از تعدی و ستم نیست، ستمگران سیاستمدار هنگامی که عادت به ظلم و ستم می‌کنند در عین حال از هوش سرشاری نیز برخوردارند لذا قیافه مظلومانه به خود می‌گیرند و چهره دادخواهی و عدالت‌جوئی و طرفداری از حق و تواضع دوستانه نشان می‌دهند، شما چگونه ایراد نگرفتن مردم را حجت قاطعه و دلیل روشن بر حقانیت ابوبکر گرفتید با اینکه دیدید که عمر رسما بر روی منبر فریاد زد که: «دو متعه، متعه حج و متعه حج و متعه زنان در زمان رسول خدا حلال بود و من آنها را منع کرده و بر انجام آنها کیفر می‌کنم.» شما

[ صفحه 591] 

هیچ کس را نمی‌یابید که بر این گفتار او ایراد گرفته و تحریم او را نسبت به حلال خدا زشت و ناروا شمرده باشد و او را در این کار بر خطا دانسته و از سخنان او به شگفت آمده و یا از او توضیح بخواهد!
شما چگونه بر ایراد نگرفتن صحابه استدلال می‌کنید با اینکه می‌دانید که عمر خود در روز سقیفه شهادت داد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است که: «امامان از قریش می‌باشند» و بعد در شکوائیه‌اش می‌گوید که: اگر سالم زنده می‌بود در خلافت او هیچ شک و شبهه‌ای به من روی نمی‌داد، این سخن را در جائی می‌گوید که شایستگی تمام شش نفری که برای شرکت در شورای خلافت تعیین کرده بود مورد شک و تردید قرار می‌دهد با اینکه سالم برده زنی از انصار بود که وی او را آزار کرده و بعد از مرگش میراث او را از آن خود کرده بود، بعد این سخن ناروای او را هیچ یک از صحابه رد نکرده و کسی با او رویاروئی ننموده و از گفتارش اظهار تعجب و شگفتی نکرد، ایراد نگرفتن دلیل بر درستی و صحت گفتار کسی است که هیچ گونه ترس و بیمی در بین نباشد ولی سکوت و عدم ایراد در مقابل کسی که دارای جاه و جبروت و امر و نهی و کشتن و بستن و زندان و آزادی است حجتی شفابخش و دلیلی روشن نخواهد بود. [730] .
9- دانشمند گرامی هاشم معروف الحسنی گوید: پرسشی که خود به خود در اینجا به میان می‌آید آنست که: در صورتی که رسول خدا فدک را به آن حضرت بخشید چنانکه ادعایش چنین بود و در این ادعا راستگو و بر حق بود و آن حضرت از منافع و عوائد آن محل به اندازه خرج خود برداشته و بقیه را در اختیار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌گذاشت نمی‌توان تصور کرد که این موضوع از دیدگاه صحابه پنهان بوده و کسی از آن آگاه نبوده است مخصوصا کسانی که پیوسته در خدمت آن حضرت بوده و از ایشان

[ صفحه 592] 

جدا نمی‌شدند در عین حال چنانکه در بعضی روایات آمده کسی جز حضرت علی و ام‌ایمن و حسنین علیهم‌السلام برای شهادت حاضر نشد.
پاسخ این سوال اینست که برای فاطمه اقامه شهود چندان دشوار نبود و به گواهی افرادی هم چون ام‌ایمن و یا فرزندانش حسن و حسین که در آن هنگام صغیر بودند نیازی نداشت و خود می‌توانست افرادی هم چون سلمان ابوذر و عمار و مقداد و عباس و اولادش و ابوسعید خدری را برای شهادت بیاورد تا کسی نتواند آنها را رد کرده و بهانه‌ای برای نپذیرفتن شهادتشان داشته باشد، اینان همگی بر صداقت و حقانیت آن حضرت در هرگونه شرائطی و لو با تحمل انواع ناراحتی و شکنجه‌ها شهادت می‌دادند، لکن اگر چنین موضع‌گیری از آن حضرت اتفاق افتاده و اصل آن صحت داشته باشد قاعدتا نباید فقط به خاطر فدک باشد زیرا فدک برای آن حضرت چندان اهمیت نداشته است و اگر این خبر صحیح باشد که حضرت زهراء امیرالمومنین و حسنین را برای شهادت به آنجا آورده این به خاطر آن بوده است که مخالفت صریح دستگاه خلافت را با فرمایشات حضرت رسول در مورد آنان آشکار سازد که اگر بیست نفر از دیگر افراد صحابه را احضار می‌فرمود به این هدف نمی‌رسید و آنها هم می‌توانستند شهادت آن بیست نفر را با گواهی ده‌ها نفر دیگر از صحابه رد کنند چنانکه شهادت علی علیه‌السلام و ام‌ایمن را با شهادت عمر بن خطاب و عبدالرحمن بن عوف رد کردند، به طوری که عبارت سابق شرح نهج‌البلاغه گویای این مطلب بود، و به همانگونه که ارث بردن آن حضرت را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با جعل حدیث «نحن معاشر الانبیاء لا نورث» رد کردند... [731] .

[ صفحه 593] 

ادعای ارث و اخبار آن

همانطور که گفتیم حضرت زهراء در آغاز ادعا کرد که فدک را رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او بخشیده که برای این مطلب از آن حضرت تقاضای شاهد و گواه کردند و آن حضرت اقامه شهود فرمود.
آنان گواهان او را نپذیرفتند بعد از راه مماشات و تنزل از ادعای خود ادعای ارث کرد آن را هم با روایتی مجعول که با نص قرآن مجید مخالفت داشت رد کردند،چنانکه بزودی انشاءالله واضح خواهد شد.
1- شیخ الطائفه شیخ طوسی رحمه‌الله گوید: امر برخلاف آن چیزی است که آنان ادعا کرده‌اند (که ادعیا ارث مقدم بر ادعای بخشش بوده است) زیرا تمامی روایات گویای آنست که ادعای نحله و بخشش قبل از ادعای ارث بوده است. چگونه ممکن است در آنچه که مدعی بخشش است هم زمان با آن ادعای ارث کند، آیا این موجب آن نمی‌شود که بگوئیم حضرت از راه نامناسب حق خود را مطالبه کرده؟. چگونه ممکن است در ابتداء ادعای ارث کرده باشد با اینکه غیر از آن حضرت نیز در ارث شریک بودند ولی بخشش منحصر به آن حضرت بود؟ ولی اگر گفتیم ادعای ارث بعد از ادعای بخشش بوده این اشکالات پیش نمی‌آید، زیرا ابتداء از آن راه رفته و مطالبه حق اختصاصی خود را کرده است که فدک از همین بابت حق خاص او بود ولی وقتی از این راه نتوانست حق خود را بگیرد و مانع او شدند به ناچار از راه ارث وارد شد زیرا آن کس که از حقش محروم می‌شود از هر راه ممکنی که بتواند به حق به خود برسد میتواند اقدام کند...
از جمله چیزهائی که بر درستی ادعای آن حضرت نسبت به بخشش فدک دلالت دارد و گویای آنست که مساله بخشش معروف و مشهود بوده و همگان از آن خبر داشتند، آنست که عمر بن عبدالعزیز بعد از آنکه فهمید

[ صفحه 594] 

که فدک حق حضرت زهراء بوده آن را به فرزندان آن حضرت واگذار کرد و همچنین مامون که از طرف حضرت وکیلی و از طرف ابوبکر نیز وکیلی را تعیین کرده و دادگاهی تشکیل داد، و به نفع حضرت زهراء حکم کرد، و اگر قضیه چندان معروف و مسلم نمی‌بود این کار را نمی‌کردند با اینکه خود بر کرسی خلافت تکیه‌زده بودند و رضایت و خشنودی مردم را لازم داشتند و می‌بایست کاری کنند که مردم از آنها متنفر نشوند، هیچ کس از این کار آنان ناراحت نشد و ایراد نگرفت زیرا مساله واضح‌تر از آن بود که بر کسی پوشیده و مخفی بماند. [732] .
2- علامه مجلسی رحمه‌الله گوید: حضرت زهراء علیهاالسلام مدعی شد که فدک را رسول خدا به او بخشیده و شاید علت اینکه در این خطبه متعرض مساله بخشش نشد و فقط بر ارث تکیه کرده آن بود، که از پذیرش ادعای بخشش مایوس بوده زیرا خطبه بعد از آن بود که ابوبکر شهادت حضرت امیر علیه‌السلام و دیگر شهود را رد کرده بود و منافقین حاضر در آن مجلس معتقد بودند که فدک از صدقات است و به بیت‌المال مربوط می‌شود و حضرت به حدیث میراث متمسک شد چون از ضروریات دین بود. [733] .
علامه مظفر گوید: گاهی این سوال پیش می‌آید که آیا ادعای بخشش جلوتر بوده یا ادعای ارث؟ اگر ادعای بخشش جلوتر باشد در نظر اهل سنت اشکالی نیست ولی اگر ادعای ارث جلوتر باشد اشکال وارد است، زیرا اگر در آغاز ادعای ارث کرده باشد در ضمن به این مطلب اقرار نموده که فدک ملک او نبوده بلکه تا هنگام رحلت رسول خدا ختعلق به خود حضرت بوده، چگونه ممکن است بعد از این اقرار ادعای بخشش و ملکیت در زمان حیات رسول خدا کرده باشد؟

[ صفحه 595] 

ممکن است چنین جواب داده شود که حضرت ادعای ارث مطلق متروکات رسول خدا را کرده است و یا غیر از فدک دیگر اموال آن حضرت را طلبیده و منافات ندارد که بعد از آن مدعی ملکیت فدک از راه بخشش باشد، و اگر بپذیریم که در ادعای میراث از فدک هم اسم برده است باز هم اشکالی پیش نمی‌آید، زیرا اقرار نسبت به لوازم یک شی‌ء تا وقتی که مورد قصد و نیت نباشد حجت نیست و هیچ کس را نسبت به لوازم اقرارش نمی‌توانیم ملزم بدانیم و الا اگر بخواهیم نسبت به لوازم اقرار ارزشی قائل باشیم در صورت مقدم داشتن نحله و بخشش نیز این مطلب جاری است زیرا ادعای بخشش مستلزم آنست که فدک جزء میراث حضرت رسول نباشد چگونه بعد از ادعای بخشش ادعای میراث می‌کند؟! و این مطلبی است که هیچ کس اظهار نکرده است به ناچار باید گفت که اقرار لزومی معتبر نیست و ارزشی در دادگاه‌ها ندارد. [734] .
خلاصه آن که حضرت زهراء علیهاالسلام آنچه که در طرح این دعوی در نظر داشته رسیدن به حق خود بوده و کاری به طریق اثبات این مطلب نداشته هر کدام را که طرف مقابل بپذیرد می‌باید حق مغصوبه او را به آن حضرت برگرداند زیرا در خود اسباب و وسیله‌ها هدف خاصی مطرح نبوده بلکه آنها را برای دستیابی به حق خود متذکر شده است... و خلاصه آنکه فدک در تصرف آن حضرت بود و بعد از فوت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر به ادعای آن که ملک حضرت رسول بوده هم چون دیگر اموالی که متعلق به رسول خدا بود از آن حضرت گرفت و حضرت زهراء به ابوبکر فرمود هر

[ صفحه 596] 

آن چه که متعلق به رسول خدا است ارث من است آیا تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟ ابوبکر هم با جعل این روایت که پیامبران چیزی ارث نمی‌گذارند فرمایش حضرت را رد کرد و حضرت هم به ناچار اظهار داشت که علت در اختیار داشتن فدک آن بوده که رسول خدا در زمان حیاتش آن را به او بخشیده و برای این کار شهودی اقامه فرمود و این مطلب به ظواهر اخبار و روایات نزدیکتر است. [735] .

اخبار و روایاتی که مشتمل بر ادعای ارث است

1- عایشه گوید: فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای ابوبکر پیغام فرستاده و ارث خود را از چیزهائی که خداوند متعال به رسولش بخشیده بود و از فدک و باقیمانده خمس خیبر مطالبه نمود، ابوبکر گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده: «ما چیزی ارث نمی‌گذاریم، هر آن چه که از ما باز ماند صدقه است» آیا خاندان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از این مال صدقه می‌خورند؟ به خدا سوگند من چیزی از صدقه رسول خدا را از حالتی که در دوران آن حضرت بوده تغییر نخواهم داد و به همان گونه که رسول خدا عمل کرده بود عمل خواهم نمود، ابوبکر چیزی از آنها را به فاطمه نداد از این جهت فاطمه از ابوبکر دلگیر شده از او کناره‌گیری کرده و تا هنگام وفات با او صحبت ننمود، و بعد از پیامبر شش ماه زندگی کرد و بعد از آنکه از دنیا رفت شوهرش علی او را شبانه دفن کرد و به ابوبکر خبر نداد و خود بر او نماز خواند و تا وقتی که زهراء نزده بود علی در بین مردم اعتبار و موقعیتی داشت ولی بعد از وفات زهراء دیگر علی در بین مردم موقعیتی

[ صفحه 597] 

نداشت. [736] .
2- از حضرت باقر علیه‌السلام روایت شده که علی علیه‌السلام به حضرت فاطمه فرمود: برو و میراث خود را مطالبه کن، وی نزد ابوبکر رفته و گفت: میراث پدرم را بده، گفت: پیامبر ارث نمی‌گذارد، گفت: «آیا سلیمان از داود ارث نبرد [737] »؟ وی خشمگین شده و گفت: پیامبر ارث نمی‌گذارد، فرمود: مگر زکریا نگفت: «خداوندا، فرزندی به من ببخش که از من و از خاندان یعقوب ارث ببرد [738] »؟ گفت: پیامبر ارث نمی‌گذارد، گفت: مگر پروردگار نفرموده: «خداوند شما را توصیه می‌کند در فرزندانتان برای پسر بهره دو دختر [739] »؟ گفت: پیامبر ارث نمی‌گذارد.
3- ابوسعید خدری گوید: بعد از رحلت حضرت رسول فاطمه علیهاالسلام برای گرفتن فدک نزد ابوبکر رفت، وی گفت: من خوب می‌دانم که تو غیر از حق و راستی چیزی نمی‌گوئی لکن دلیل و شاهدت را بیاور، حضرت زهرا علیهاالسلام همسرش علی علیه‌السلام را آورد و شهادت داد، بعد ام‌ایمن را آورد و گواهی داد، گفت: اگر زنی دیگر و یا مرد دیگری را بیاوری سند فدک را برایت می‌نویسم.
علامه مجلسی بعد از نقل این حدیث گوید: این حدیث عجیب و شگفتی‌آور است، فاطمه علیهاالسلام ارث خود را مطالبه می‌کرد نیازی به شهود نداشت زیرا وارثی که مستحق ترکه میت می‌باشد محتاج شاهد نیست مگر هنگامی که صحت انتساب او به میت و در ردیف ورثه قرار گرفتن وی مشخص نشده باشد، و گمان نمی‌کنم که آنان در نسب حضرت فاطمه شک و تردید داشته باشند، آری اگر ادعای نحله می‌کرد و مدعی می‌شد که

[ صفحه 598] 

پدرش آن را به او بخشیده، نیازمند به اقامه بینه بود و برای روایتی که ابوبکر نقل کرده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «ما گروه پیامبران ارث نمی‌گذاریم» معنائی باقی نمی‌ماند، چنانچه خوب دقت کنید و این کالما روشن و مشخص است. [740] .
4- مفضل بن صالح از برخی از اصحاب و دوستانش از یکی از دو امام باقر و صادق علیهم‌السلام روایت کند که: حضرت فاطمه علیهاالسلام نزد ابوبکر رفته و میراث خود را نسبت به ما ترک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از او مطالبه نمود، پاسخ داد: «همانا پیامبر خدا ارث نمی‌گذارد» فرمود: آیا به خداوند کافر گشته و کتابهای الهی را منکر شدی؟ خداوند فرموده است: «یوصیکم الله فی اولادکم- الایه» [741] .
5- روایت شده که برای صحت حدیث «نحن معاشر الانبیاء لا نورث» فقط عایشه و حفصه و مالک بن اوس نضری شهادت دادند و هنگامی که عثمان به خلافت رسید عایشه به او گفت آن چه را که پدرم و عمر به من می‌دادند تو هم به من بده، گفت: در کتاب خدا و سنت پیامبر دلیل و مدرکی برای این عطاء نمی‌بینم لکن پدرت و عمر از روی دلخواه خود به تو می‌داده‌اند و من چنین کاری را نخواهم کرد، عایشه گفت: پس سهم ارثم را از رسول خدا به من بده، گفت: مگر تو خودت با مالک بن اوس نضری شهادت ندادید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده ما گروه پیامبتران ارث نمی‌گذاریم و حق فاطمه را باطل کردی و اکنون خود آمده‌ای حق ارث طلب می‌کنی؟! نه من چنین کاری را نخواهم کرد.
راوی گوید: هر گاه عثمان به نماز می‌رفت عایشه پرده را بالا می‌زد و فریاد می‌کشید و می‌گفت: این شخص با صاحب این پرده (یا پیراهن)

[ صفحه 599] 

مخالفت کرده است، عثمان از کار او رنجیده خاطر شده بر منبر بال رفته و گفت: این زن کم مو دشمن خدا است، خداوند متعال برای او و دوستش حفصه مثالی در قرآن آورده و فرموده:
«امراه نوح و امراه لوط کانتا تحت عبدین منعبادنا صالحین فخنانتا هما... و قیل ادخلا النار مع الداخلین.» [742] .
عایشه به او گفت: ای پیر خرفت، ای دشمن خدا، رسول خدا تو را به نام نعثل یهودی یمنی مثال زده، عایشه او را لعنت و او عایشه را لعنت کرد و عایشه قسم خورد که دیگر در آن شهر نماند و به مکه رفت. [743] .
6- علامه حلی رحمه‌الله گوید: و از جمله مطاعن ابوبکر آنست که وی فاطمه را از ارث خودش منع کرد و حضرت به او فرمود: ای پسر ابی‌قحافه، آیا تو از پدرت ارث می‌بری و من از پدرم ارث نمی‌برم؟ او در مقابل حرت به روایتی استناد کرد که در بین تمام مسلمانان فقط به خود اختصاص دارد، به علاوه که روایاتش بسیار اندک و علمش همچنین کم است همچنین خود قرض دار بود و می‌توانست در معرض اتهام جعل روایت قرار گیرد و آن روایت این بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده: «ما گروه پیامبران ارث نمی‌گذاریم هر آن چه از ما باز مانده صدقه است» با اینکه قرآن با این حدیث مخالف است و صریح آیه قرآن می‌گوید که «خداوند شما را در مورد فرزندانتان سفارش می‌کند که پسران دو قمابل ارث ببرند» و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مشمول این آیه شریفه می‌باشد. [744] .

[ صفحه 600] 

7- ابن ابی‌الحدید می‌گوید: سید مرتضی گفته: اولین ایرادی که بر استناد صاحب کتاب [745] به روایتی که آن را ابوبکر نقل کرده و ادعا نموده که عمر و عثمان و فلان و فلان بر آن شهادت داده‌اند، وارد می‌شود آنست که استشهاد این اشخاص مسلم نیست بلکه آن چه که روایت شده انست که عمر به هنگامی که با علی و عباس در مورد میراث حضرت رسول مخالفت کرد از این چند نفر استشهاد کرد و آنان به روایتی که مقتضی نفی میراث است شهادت دادند...
سید مرتضی رحمه‌الله در گفته خود صادق است، چون بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و مطالبه ارث از سوی حضرت فاطمه علیهاالسلام این روایت را غیر از ابوبکر کسی دیگر نقل نکرد، و گفته شده که غیر از او مالک بن اوس بن حدثان نیز بوده است لکن دیگر مهاجرانی را که قاضی القضات (عبدالجبار) اسامی آنان را ذکر کرده، اینان جملگی در دوران خلافت عمر شهادت دادند. [746] .
8- او نیز گوید: از ابوالبختری روایت شده که گوید: عباس و علی نزد عمر آمده و با یکدیگر بر سر ارث رسول خدا اختلاف داشتند، عمر به طلحه و زبیر و عبدالرحمن و سعد گفت: شما را به خدا سوگند می‌دهم آیا شما از رسول خدا شنیدید که می‌فرمود: همه اموال پیامبر صدقه است مگر طعامی که برای خانواده‌اش تهیه کرده، همانا ما پیامبران ارث نمی‌گذاریم.
گفتند: آری، گفت: رسول خدا خود مالش را صدقه می‌داد و زیادیش را تقسیم می‌کرد،بعد از دنیا رفت و ابوبکر دو سال زمامدار اموال شد و به همان گونه که رسول خدا رفتار می‌کرد او نیز عمل کرد، آیا شما می‌گوئید که او در این کار به اشتباه رفته و در این کار ستم نموده است، نه، او در این

[ صفحه 601] 

کار راه هدایت را یافته، و من بعد از ابوبکر زمام این امر را به دست گرفتم و به شما گفتم اگر می‌خواهید به همان سنت رسول خدا در آن عمل کنم، و شما پذیرفتید ولی حالا آمده و مدعی شده و با یکدیگر اختلاف نموده‌اید، یکی می‌گوید سهمیه‌ام را از برادرزاده‌ام می‌خواهم و دیگری می‌گوید سهم همسرم را می‌خواهم، به خدا سوگند جز به همین روش در بین شما قضاوت نخواهم کرد.
باید توجه داشت که این نیز مشکل است، زیرا اکثر روایات می‌گوید که این مطلب را کسی غیر از ابوبکر نقل نکرده است، این مطلب را بزرگترین محدثین یادآور شده تا آن جا که فقهاء در اصول فقه اتفاق نظر دارند بر اینکه به روایت یک نفر از صحابه می‌شود استناد کرد و دلیلشان همین روایت است، استاد ما ابوعلی گفته است، در روایت جز نقل دو نفر پذیرفته نمی‌شود مثل شهادت که باید حتما دو نفر باشند، متکلمین و فقهاء همگی با او مخالفت کرده و باین موضوع استدلال نموده‌اند صحابه روایت ابوبکر را به تنهائی قبول کرده‌اند که از رسول خدا نقل کرده که آن حضرت فرموده است: «نحن معاشر الانبیاء لا نورت» [747] .
9- عمر گوید: ابوبکر این حدیث را به من گفت- و سوگند یاد کرد که او راستگو است- که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیده است که فرمود: «پیامبر ارث نمی‌گذارد، میراث او در بین فقراء مساکین است» [748] .
مقصود از نقل این حدیث شهادت عمر بر این نکته است که حدیث را فقط از ابوبکر و نه از دیگران شنیده است.
10- علامه مظفر گوید: در کتاب «الکنز» در فضائل ابوبکر از بغوی، و ابی‌بکر در غیلانیات، و ابن‌عساکر از عایشه روایت شده که هنگامی که

[ صفحه 602] 

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رحلت فرمود... و در میراث آن حضرت اختلاف کردند، در نزد هیچ کس در این باره مطلبی نیافتند، فقط ابوبکر بود که گفت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می‌فرمود: «هر آنچه که از ما گروه پیامبران باز ماند صدقه است» [749] .
این گفتار عایشه نیز شاهدت بر اینست که راوی این حدیث فقط پدرش ابوبکر بوده و این قنل فقط به او اختصاص دارد، چنانکه از ابن ابی‌الحدید و استادش نیز ملاحظه کردید.
11- دانشمند بزرگوار سید هاشم معروف الحسنی گوید: مورخان و محدثان همگی بر این موضوع اجماع دارند که این روایت فقط از ابوبکر رسیده و تنها منبع و مستند اولیه او است و غیر از ابوهریره هیچ کس مدعی نشده که از پیامبر شنیده باش و هر کس که بعد از او روایت کرده از قول وی نقل نموده است...
سوالی که در این جا پیش می‌آید آنست که آیا جایز است پیامبر خدا حکمی را بر خلاف نص صریح کتاب خدا تشریع فرماید و با اینکه خداوند صریحا فرموده که پیامبران قبلی از پدرانشان ارث بردند آن حضرت بگوید ما پیامبران ارث نمی‌گذاریم و بعد این حکم مخالف با کتاب خدا را از اطرافیان و صحابه و حتی از افرادی هم چون علی علیه‌السلام و دیگر خویشاوندانش با اینکه همیشه در خدمت آن حضرت بودند مخفی نگه دارد و به هیچ کس از آنان جز ابوبکر نگوید؟ با اینکه می‌دانیم که حضرت به هنگام نزول وحی اگر مطلبی مربوط به قانونگذاری و تشریع بود مسلمانها را جمع کرده و به آنها ابلاغ می‌نمود زیرا تشریع به همگان مربوط می‌شد هر چند مخاطب اولیه خود حضرت بود.
آیا برای حضرت جایز بود که این مطلب را از دختر خویش و نیز پسر

[ صفحه 603] 

عمویش که دروازه شهر علم او بوده و علم الکتاب در نزدش نهاده شده بود پوشیده بدارد؟ با اینکه می‌دانست که در این مساله با کسانی که زمام امر را به دست می‌گیرند اختلاف پیدا خواهد کرد و این موضوع موجب بروز اختلاف میان مسلمین خواهد شد، بلکه باعث می‌شود که چیزی را مطالبه کند که حق او نیست و نتیجه‌اش آن شود که به زحمت و اذیت و آزار و دچار گردد با اینکه بارها خود آن حضرت فرمود: «خداوند به خاطر خشم و غضب فاطمه خشمگین، و با خشنودیش شادمان می‌گردد».
گمان نمی‌کنم کسی که به خدا و رسولش ایمان داشته باشد و با سبک و روشی که پیامبر در تبلیغ احکام الهی داشته آشنا بوده و موقعیت و مقام حضرت زهراء علیهاالسلام و علی علیه‌السلام را در پیشگاه آن حضرت بداند، شک و تردیدی در جعلی بودن دو حدیثی به خود راه دهد که به ابوبکر نسبت داده شده است؟! [750] .

ارث گذاری پیامبران

1- علامه سید شرف‌الدین رحمه‌الله گوید: (مورد 7) ارث گذاری پیامبران مشمول آیات مربوط به ارث است، آن جا که خداوند متعال می‌فرماید:
«للرجال نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون و للنساء نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون مماقل منه او کثر نصیبا

[ صفحه 604] 

مفروضا» [751] .
و نیز فرمایش خداوند متعال: «یوصیکم الله فی اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین» [752] .
آیات ارث در قرآن مجید عمومیت دارد و شامل حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و نیز تمام افراد بشر می‌شود و مانند دیگر آیات قرآن مجید در زمینه احکام الهی است مثل آیه: «کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم» [753] .
و یا آیه «فمن کان منکم مریضا او علی سفر فعده من ایام اخر» [754] و آیه: «حرمت علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر...» [755] ، و مانند این گونه آیات که مربوط به تشریع و قانونگذاری است، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و تمام مکلفین از افراد بشر با آن حضرت در این تکالیف شریکند و تفاوتی بین آن حضرت و دیگران وجود ندارد و می‌بایست حضرت هم خود عمل کند و هم به دیگران ابلاغ کند تا عمل نمایند و آن حضرت از این جهت نسب به دیگران اولی و مقدم است و التزامش نسبت به عمل به آن بیشتر می‌باشد. و از جمله این آیات است فرمای خداوند متعال که فرمود: «و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله» [756] که خداوند در این آیه کریمه ارث را حق

[ صفحه 605] 

خویشاوندان نزدیک میت قرار داده است، پیش از نزول این آیه ارث بردن از یکدیگر یکی از حقوق سرپرستی دینی به حساب می‌آمد لکن بعد از آن که خداوند اسلام را عزت بخشیده با این آیه شریفه دیگر موارد قوق ارث را نسخ، و حق ارث را منحصر به خویشاوندان نمود که هر چه نزدیکتر به موروث باشند در حق ارث مقدم می‌باشند چه آنکه موروث پیامبر باشد یا غیر او و چه اینکه وارث از خویشاوندان او باشند یا از دیگر دارندگان سهم الارث و یا افرادی دیگر باشند که بر طبق عمل به ظاهر آیه شریفه روشن می‌گردد.
و از جمله این آیات فرمایش خداوند متعال در داستان حضرت زکریا است آنجا که می‌فرماید:
«اذ نادی ربه نداء خفیا قالانی و هن العظم منی و اشتعل الراس شیبا و لم اکن بدعائک رب شقیا و انی خفت الموالی من ورائی و کانت امراتی عاقرا فهب لی من لدنک ولیا یرثنی و یرث من ال یعقوب و اجعله رب رضیا» [757] .
حضرت زهراء و امامان از فرزندانش به این آیه شریفه برای اثبات ارث بردن پیامبران از اموال یکدیگر استدلال کرده و فرموده‌اند که ارث مذکور در این آیه اموال آنها است و ربطی به علم و نبوتشان ندارد و در این استدلال عموم دانشمندان امامیه از آنان پیروی کرده و گفته‌اند: لفظ میراث در لغت و شرع جز بر آن چه که از موروث به وارث منتقل می‌شود مانند اموال بر چیز دیگری اطلاق نمی‌شود و در غیر اموال به صورت مجاز و استعاره اطلاق می‌شود و بدون دلیل و قرینه نمی‌توان لفظ را در معنای مجازیش استعمال کرد.
یکی از خواسته‌های حضرت زکریا از خداوند این بود که خداوندا، این

[ صفحه 606] 

ولی وارث مرا مورد پسند خود، و امتثال‌کننده اوامرت قرار بده.
و اگر بگوئیم مقصود از ارث نبوت است دیگر برای این درخواست معنی و مفهومی نخواهد بود و لغو و عبث می‌باشد، مگر نمی‌بینی که اگر کسی بگوید: خداوندا، پیامبری برای ما مبعوث کن و او را عاقل و در اخلاقش مورد پسند خود قرار بده سخن ناروائی گفته است؟! زیرا اگر پیامبر باشد حتما رضایت و اخلاق پسندیده جزء اخلاق و رفتار او خواهد بود.
موید گفتار ما آنکه زکریا علیهاالسلام تصریح کرده که وی از پسر عموهایش، بعد از خود می‌ترسد در آن جا که می‌فرماید: «و انی خفت الموالی من ورائی»، و از این جهت که می‌ترسید، لذا وارثی را از خداوند درخواست کرد و ای خوف فقط به خاطر اموالش بود و ارتباطی با نبوت و عملش نداشت زیرا آن حضرت به خوبی می‌دانست که خداوند منصوب نبوت و علم الهی را به کسی که شایستگی آن را نداشته باشد نمی‌دهد به علاوه که او برای گسترش علم و انتشار آن در بین مردم مبعوث شده بود چگونه می‌توان گفت که آن حضرت از گسترش هدف خود نگران بود.
اگر گفته شود این مطلب در مورد وراثت مال نیز جاری است زیرا ترس از انتقال اموال به دیگران مستلزم بخل آن حضرت است.
پاسخ آنست که هیچ گاه این دو مطلب مساوی و یکسان نیستند زیرا مال را خداوند گاهی به مومن صالح و گاهی به کافر طالح می‌دهد و مانعی ندارد که اگر پسران عمویش افراد فاسدی باشند حضرت از انتقال اموالش به آنان ناراحت و ناراضی باشد چون از به اموال او دست رسی پیدا می‌کردند چه بسا در مصارف غیر مشروع خرج می‌کردند بلکه در این کار نهایت حکمت است زیرا نقویت تبهکاران و اعانت و کمک به آنها در کارهای زشت و ناروایشان از نظر شرعی حرام و ممنوع است و اگر کسی این گونه خودداری از انتقال اموال را بخل حساب کند بی‌انصافی کرده

[ صفحه 607] 

است.
و فرمایش زکریا که فرمود من از خویشاوندانم بعد از خود می‌ترسم، از این جمله فهمیده می‌شود که ترس آن حضرت به خاطر فساد اخلاق و رفتار آنان بوده، و مقصود آیه شریفه آنست که من از خویشاوندانم می‌ترسم که بعد از من اموالم را به ارث ببرند و در معصیت و نافرمانی تو خرج کنند پس از خداوند به من فرزندی پسندیده ببخش تا وارث اموال من بشود و آنها را در طاعت خود صرف نماید.
خلاصه آنکه می‌بایست ارث در این آیه شریفه را بر ارث اموال و نه بر نبوت و پیامبری و امثال آن حمل کرد زیرا معنای متبادر به ذهن از لفظ «یرثنی» همین ارث مال است و در اینجا قرینه‌ای وجود ندارد تا لفظ را از معنای حقیقی که ارث مال باشد برگردانده و در معنای مجازی که ارث نبوت باشد استعمال کرده باشد بلکه قرائن فراوانی در خود آیه شریفه وجود دارد که مقصود معنای حقیقی است.
نظر و رای خاندان پاک پیامبر که عدل و همتای قرآن کریم می‌باشند و هیچ‌گاه از قرآن جدا شدنی نیستند همین معنی است و اختلاف و درگیری حضرت زهراء علیهاالسلام با ابوبکر برای مردم روشن و مسلم است و همگان می‌دانند که حضرت زهرا به ابوبکر پیغام داد و ارث خود از رسول خدا را از طبید و ابوبکر در جواب حضرت گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است «ما چیزی به ارث نمی‌گذاریم از ما، هر چه بماند صدقه است».
عایشه گوید: ابوبکر از این که چیزی به فاطمه بدهد خودداری کرد و تمام ما ترک پیامبر را به بیت‌المال اختصاص داد و هیچ چیزی را از اسباب و لوازم زندگی فروگذار نکرد، فاطمه بر ابوبکر خشمگین شده و از او کناره گرفت و تا وقتی زنده بود با او یک کلمه سخن نگفت و بعد از پیامبر شش ماه زنده بود آنگاه که از دنیا رفت شوهرش علی او را- بر طبق وصیتش- شبانه دفن کرد و به ابوبکر خبر نداد که بیاید و بر او نماز

[ صفحه 608] 

بخواند... الحدیث.
آری با پرخاش بر او غضبناک شد و خشم خود را اظهار کرده و مقنعه بسته و چادر بر سر انداخته و به همراه گروهی از خویشاوندان و فامیلش نزد ابوبکر رفت... مردم را با کلمات و سخنان تام و تمام پند و موعظه داد و با آن خطابه‌اش آنان را به یاد حضرت رسول انداخت و از سخنان او دربار خود گفت که دیده‌ها فروبسته شده، ارواح سرکش، تسلیم او شد و اگر در آن روزگار سیاست بازی حاکم نمی‌شد خواسته‌های پراکنده را به مرکز اصلی خود برمی‌گرداند و مرکب چموش شهوتها را رام می‌کرد، لکن اسب سیاست در میدان، تاخت و تاز می‌کرد و در جائی آرام نمی‌گرفت،... هر کس در سخنان حضرتش به خوبی دقت کرده و آگاهی کامل نسبت به آن پیدا کند درگیری و جهت‌گیری دقیق آن حضرت را در مقابل آنان می‌بیند و مشاهده می‌کند که چگونه بر ارث خود استدلال به آیات محکمات و براهین قاطع و غیر قابل انکار می‌کند.
از جمله استدلالات آن حضرت در آن روز آن بود که گفت: «آیا عمدا از کتاب خدا دست برداشته و آن را پشت سر انداختید»؟ در آن جا که می‌فرماید: «سلیمان از داود ارث برد» و در آن جا که داستان زکریا را بازگو می‌کند و می‌فرماید: «به من از سوی خود جانشینی عنایت کن که از من و از خاندان یعقوب ارث ببرد و او را مورد پسند قرار بده» و نیز فرمود: «خویشاوندان برخی از آنان از برخی دیگر در کتاب خداوند سزاوارترند» و نیز فرمود: «خداوند شما را در مورد فرزندانتان سفارش می‌کند که پسر مانند بهره دو دختر» و فرمود: «بر شما نوشته شده که هرگاه مرگ یکی از شما فرارسید اگر مالی از خود گذاشت برای پدر و مادر خویشاوند به طور معروف وصیت کند و این کار شایسته پرهیزگاران است»
سپس فرمود: «آیا خداوند در مورد شما آیه مخصوصی نازل کرده که

[ صفحه 609] 

پدرم را از این قانون مستثنی کنید؟ یا اینکه شما خود را نسبت به عموم و خصوص قرآن مجید از پدرم و از پسر عمویم داناتر و اعلم می‌دانید؟! و یا اینکه می‌گوئید اهل دو ملت از یکدیگر ارث نمی‌برند؟!.»
به بینید چگونه در آغاز بر ارث گذاردن پیامبران به دو آیه مربوط به داود و زکریا که صراحت در ارث گذاری آن دو دارد استدلال می‌کند، و به جان خود سوگند که آن حضرت از دیگر کسانی که مدتها از نزول قرآن پا به عرصه گیتی نهاده و ارث را در این آیات شریفه مربوط به ارث حکمت و پیامبری دانسته نه ارث در اموال، و معنای مجازی را بدون دلیل بر معنای حقیقی مقدم داشتند نسبت به فهم آیات قرآن داناتر و اعلم است که اگر این تصرف و دخالت در معنای حقیقی لفظ بدون دلیل جایز بود ابوبکر و یا دیگر کسانی که در آن روزها طرفدار او بودند نیز می‌توانستند بدینگونه پاسخ حضرت زهراء را بدهند با اینکه آنان چنین پاسخی را به آن حضرت ندادند. به علاوه که در اینجا قرائن دیگری نیز موجود است که می‌گوید مقصود از ارث، ارث در اموال است.
بعد از استدلال به آیات مربوط به ارث پیامبران، حضرت استدلال به آیات مربوط به عموم ارث و عموم آیه وصیت فرمود: و تخصیص این آیات را بدون دلیل شرعی از کتاب و سنت کار زشتی شمرده و با لحن و بیان کوبنده‌ای این تخصیص بی‌جهت را بر آنان ایراد گرفته و چنین فرمود:
«آیا خداوند درباره شما آیه مخصوصی نازل کرده که پدرم را با آن آیه از این عمومات خارج کرده باشد؟!»
با این استفهام انکاری وجود مخصص را در قرآن مجید نفی کرده و آنگاه فرمود:
«و یا اینکه شما از پدرم و از پسر عمویم در فهم عمومات و خصوصات قرآن آگاه‌تر و داناترید؟»
با این سوال توبیخی، وجود مخصص را در سنت بکله مطلق وجود

[ صفحه 610] 

مخصص را منتفی دانست، زیرا اگر مخصصی وجود می‌داشت رسول خدا و یا جانشین آن حضرت به او فهمانیده و بیان می‌کردند و نمی‌توان گفت که آنان نمی‌دانستند و از وجود مخصص خبر نداشتند و یا در بیان این مساله به آن حضرت کوتاهی کرده‌اند زیرا در آن صورت تفریط و اهمال در بیان حکم الهی، و کتمان حق، و وادار کردن به جهل، و در معرض باطل قرار دادن و گول‌زدن و فریب او نسبت به کرامت و مقامش، و سستی در بازداشتن او از جدال و درگیری و کینه‌توزی و دشمنی بی‌جهت و بیهوده لازم می‌آید، که همگی اینها در مورد پیامبران الهی و جانشنیانشان محال و ممتنع می‌باشد.
خلاصه آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیش از آن چه که دیگر پدران دلسوز و مهربان دختران خود را مکلف و موظف می‌کنند، به پاره تن خود حضرت زهرا علیهاالسلام تکلیف و دستور می‌داده است، او سایه رحمت و عطوفت خود را بر سر وی انداخته و حضرتش را از جان خود بیشتر دوست می‌داشت و با تمام وجود در تعلیم و تربیت و رشد و کمال او می‌کوشید، و تا آخرین درجه معرفت و شناخت خدا را به او چشانیده و دستورات و شرایع الهی را به او آوخته چیزی را از او فروگذار نکرده و در هیچ موردی کوتاهی ننموده تا اینکه او را به آخرین درجه و پایگاه فضیلت اوج داده و بر فراز قله‌های کرامت بالا برد، آیا ممکن این مساله را که مربوط به تکلیف شرعی او می‌شده از وی پوشیده داشته باشد؟ نه، هرگز! چگونه ممکن است با این کتمان دخترش را در معرض آن همه مشکلاتی قرار داده باشد که در راه به دست آوردن میراث خود متحمل شده که بدنبال آن جلوگیری از ارث اینهم فتنه و آشوب دامن‌گیر امت اسلامی شد؟! و چه شد که شوهرش که خلیل نبوت و برادر مخصوص پیامبر بود او نیز با آن همه علم و حکمت، حدیث «ارث نمی‌گذاریم» را نمی‌دانست با آنکه خصوصیاتی چون، پیش گامی در اسلام،دامادی پیامبر، خویشاوندی، شرافت و مقام،

[ صفحه 611] 

ویژگی و مخصوص بودن به پیامبر، ولایت، جانشینی و نجوی را داشت؟ و چه شد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این مطلب را از آن حضرت که حافظ سر، بر طرف‌کننده مشکلات، دروازه شهر علم، در خانه حکمت، بهترین قاضی امت، آستانه آمرزش برای ورود گنهکاران به پیشگاه او، کشتی نجات و در امان قراردهنده امت او از اختلاف بوده، پنهان داشت.
و چه شد که ابوالفضل، عباس که همتای پدرش و یادگار گذشتگان از خانواده‌اش بود او نیز این حدیث را از آن حضرت نشنیده بود؟
و چه شد که به هیچ یک از بنی‌هاشم که آشیانه و پناهگاه و سرچشمه پیدایش او بودند این حدیث نرسیده بود که بعد از آن حضرت بر ابوبکر تاخته و مدعی ارث شدند؟
و چه شد که همسران پیامبر که همگی مادر مومنین بودند آنان نیز از این حدیث بی‌خبر بوده و به عثمان پیغام دادند و مطالبه ارث خود را از او کردند؟
و چگونه برای پیامبر خدا جایز است که این حکم را از وارث پوشیده داشته و برای افرادی که وارث نیستند بیان کرده است؟. هرگز سیره پیامبر بدینگونه نبود که احکام الهی را به مردم نرساند و ابلاغ نکند و در مقام انذار خویشاوندان نزدیکش بود، این کتمان با رفتار زیبا و برخورد بزرگوارانه و عنایت و لطف والائی که نسبت به خویشاوندان خود داشت همانند نیست.
فقط برای حضرت زهراء یک راه و یک سخن باقی مانده است که با گفتن آن کلمه غیرت آنان را برانگیخته و با بلاغت و رسائی هر چه تمامتر در گفتارش جوش و خروش در آنان ایجاد کرد، و آن جمله این بود که فرمود:
«... یا اینکه می‌گوئید اهل دو آئین از یکدیگر ارث نمی‌برند»؟
که می‌خواست با این جمله بفهماند که عمومات آیه ارث با آن چه شما

[ صفحه 612] 

ادعا می‌کنید تخصیص نمی‌خورد مگر اینکه بخواهید به جمله‌ای از آن حضرت که فرمود «اهل دو ملت و دو آئین مختلف از یکدیگر ارث نمی‌برند» استناد کنید، و بنابراین آیا به چنین کلامی لب می‌گشائید و چنین جمله‌ای را خواهید گفت، آیا می‌توانید بگوئید که من از امت اسلامی نیستم، و در زمره مسلمانان حساب نمی‌شوم و از این جهت حق ارث ندارم و بر این حساب برای کار خود که مرا از ارث محروم ساخته‌اید حجت و دلیلی دارد؟! که در این صورت باید گفت: «انا لله و انا الیه راجعون».
2- علامه امینی گوید: اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این جمله را فرموده بود می‌بایست آن را به خویشاوندان و نزدیکان خود که بعد از آن حضرت مدعی ارث می‌شوند بیان کرده باشد تا عذر و بهانه آنان را که قاعده به عمومات آیه ارث و سنت شریف استناد می‌کردند برطرف کند، تا داد و فریادهائی که گرفتاری و درگیریهائی را که به دنبال داشت، پیش نیاید و پاره تن و دختر پاک و طاهره‌اش با حالت خشم و غضب بر اصحاب پدرش از دنیا نرود و این مطلب برای همیشه موجب کینه‌توزی و دشمنی در نسلهای آینده بین دو گروه اسلامی نباشد با اینکه آن حضرت به خاطر از بین بردن همین پدیده‌های ناروا و به وجود آوردن برادری و دوستی بین امتها و جوامع مبعوث شده بود.
آیا حضرت از حوادث و فتنه‌های بعد از خود آگاه نبود و نمی‌دانست که به خاطر عدم آگاهی خویشاوندان و نزدیکانش از این حکم مخصوص به او چه فتنه‌ها و آشوبهائی به وجود خواهد آمد؟! نه هرگز، او به خوبی آگاه بود زیرا علم منایا و بلایا و قضایا و فتنه‌ها و خونریزیهای بعد از خود را به خوبی دارا بود.
آیا می‌توان گفت که صدیق اکبر، امیرالمومنین، و همسرش صدیقه کبری فاطمه زهرا علیهاالسلام با اینکه می‌دانستند که رسول خدا فرموده که مال پیامبران ارث نمی‌گذاریم در عین حال به خاطر دست‌یابی به مال بی‌ارزش

[ صفحه 613] 

دنیا از آن دستور رسول خدا چشم پوشیده و اعراض کردند و در مقابل ابوبکر ایستاده و مدعی او شدند؟! و یا اینکه آنان از حدیثی که ابوبکر نقل کرد بی‌خبر بودند.
ما ساحت آن دو بزرگوار را (بر طبق کتاب و سنت) از ارتکاب این عمل که با علم به سنت ثابته، از آن اعراض کرده باشند و یا اینکه به خاطر نادانی و بی‌خبر بودند.
ما ساحت آن دو بزرگوار را (بر طبق کتاب و سنت) ارتکاب این عمل که با علم به سنت ثابته، از آن اعراض کرد باشند و یا اینکه به خاطر نادانی و بی‌خبری از سنت، مدعی چیزی شده باشند که حق آنان نبوده است منزه و پاک می‌دانیم.
و به چه دلیل ابوبکر را در این ادعای دور و بر کنار از کتاب خدا و سنت پیامبر، تصدیق کنیم که جز از طریق ورثه و جانشین او که از آغاز نبوت در مجتمعات و مجالس معدده سخن و وصیت او را به میان آورده و وی را وصی خود تعیین کرده بود نمی‌توان فهمید و چرا نسبت به ادعای صدیقه کبری و شوهرش علی بن ابیطالب که گفتند فدک را رسول خدا آن حضرت بخشیده و این را جز از طریق آنان نمی‌توان فهمید، گوش شنوا نداشته باشیم؟
مالک بن جعونه از پدرش روایت کند که فاطمه به ابوبکر گفت: رسول خدا فدک را به من بخشیده است آن را به من واگذار کن، علی بن ابیطالب به نفع آن حضرت شهادت داد وی درخواست شاهدی دیگر کرد، ام‌ایمن نیز بر این مطلب شهادت داد، گفت: ای دختر رسول خدا تو می‌دانی که شهادت جز با دو مرد و دو زن ارزشی ندارد، و حضرت از ادعای خود منصرف شد.
و در روایت خالد بن طهمان آمده که: فاطمه رضی‌الله‌عنها به ابوبکر گفت: فدک را به من بده زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را به من بخشیده، از او شاهد و بینه خواست، آن حضرت ام‌ایمن و رباح غلام حضرت رسول را آورد، آن دو بر این مطلب شهادت دادند، ابوبکر گفت این کار جز با شهادت یک مرد و دو زن امکان ندارد.

[ صفحه 614] 

آنگاه، خشم و غضب حضرت فاطمه به خاطر چه بود، با اینکه او کسی است که از پدر بزرگوارش درباره او چنین نقل شده است که: «خداوند به خاطر خشنودی او خشنود و به خاطر خشم او غضبناک می‌شود.» آیا از حکمی که پدر بزرگوارش داده با اینکه می‌دانست که آن حضرت از روی هوی و هوس سخن نمی‌گوید، عصبانی و خشمگین شده است؟! حاشا و کلا. و یا از این کلام قاطع و کوبنده صادر شده از حضرت رسول که ابوبکر می‌خواهد آن را به اجراء درآورد عصبانی و خشمگین شده است با اینکه این حکم قطعی و مسلم را یک فرد امینی که می‌خواسته احکام اسلامی را گسترش دهد روایت کرده است و خود آن حضرت نیز او را در نقل این روایت تصدیق کرده است؟! ما ساحت و پاک آن حضرت با به نص آیه تطهیر از این از زشت، مقدس و بر کنار می‌دانیم، خواه و ناخواه فقط یک احتمال باقی می‌ماند و آن اینکه بگوئیم حضرت، راوی این حدیث را متهم دانسته و یا ایرادی در روایت او داشته است و آن را حکمی برخلاف کتاب و سنت می‌دانسته و همین امر باعث شد که مقنعه بسته و چادر بر سر انداخته و به همراه گروهی از خویشاوندان و زنان اقوامش به نزد ابوبکر برود...
و همین مساله باعث شد که نسبت به مخالفینش غضبناک گشته و تا آخرین نفس بعد از هر نمازی بر آنان نفرین کند چنانکه تفصیلش خواهد آمد. آیا این حکم در بین تمام پیامبران الهی بوده است؟ یا اینکه از احکام ویژه پیامبر اسلام است؟قرآن مجید اولی را نقض می‌کند در آنجا که می‌فرماید: «و ورث سلیمان داود» [758] و فرمایش خداوند درباره حضرت زکریا که گفت: «فهب لی من لدنک ولیا یرثنی و یرث من ال یعقوب» [759] .

[ صفحه 615] 

معلوم است که حقیقت میراث عبارت از انتقال مال موروث به وارث بعد از مرگ او به حکم خداوند متعال است، حمل آیه کریمه بر علم و نبوت چنانکه اهل سنت انجام داده‌اند برخلاف ظاهر آیه شریفه است زیرا نبوت و علم به ارث نمی‌رسند نبوت دائر مدار مصالح عمومی است و از روز اول آفرینش در پیشگاه پروردگار مشخص و معین گشته و خداوند داناتر است که رسالت و ماموریت خود را در چه کسی و در چه جائی قرار دهد، نسبت به و وراثت دخالتی در آن ندارد همانگونه که دعا و درخواست از خداوند اثری برای گزینش و اختیار الهی ندارد، علم نیز متوقف بر آموزش و فراگیری است و مربوط به کسی می‌شود که خود را در معرض آن قرار دهد.
به علاوه زکریا از خداوند درخواست کرد که از فرزندانش کسی را وارث او قرار دهد که وجود وی مانع و حاجب از دیگر افراد خویشاوند و فامیل و پسر عموهایش باشد و این حاجبیت، فقط با میراث اموال مناسبت دارد و معنا ندارد که بخواهد موالی و خویشاوندانش را از علم و نبوت مانع شود.
نکته دیگر اینکه شرط کرد که این ولی و وارث مورد پسند باشد در آنجا که گفت: «و اجعله رب رضیا» و این درخواست پسندیده بودن با نبوت و رسالت سازگار نیست زیرا عصمت و تقدس نفسانی و ملکات روحی هیچ گاه از پیامبران جدا نیست و لذا درخواست این خصوصیت بی‌معنی و بیهوده است، آری این درخواست در اموال و در مورد کسی که وارث مال می‌شود مناسبت دارد زیرا گاهی وارث مورد پسند و گاهی مورد پسند نیست.
و اما اینکه حکم مخصوص حضرت رسول باشد، این سخن مستلزم آنست که عموم آیات ارث را تخصیص بزنیم مانند آیات ذیل:
1- «یوصیم الله فی اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین» نساء /11

[ صفحه 616] 

2- «و الولالارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله» انفال / 75
3- «ان ترک خیرا الوصیه للوالدین و الاقربین بالمعروف» البقره /180
قرآن مجید را جز با دلیل ثابت و مسلم نمی‌توان تخصیص زد و خبر واحدی که عمل به ظاهر آن به خاطر مخالفتش با سیره تمام پیامبران گذشته امکان ندارد نمی‌تواند مخصص عمومات آیات ارث باشد.
خبر واحدی که صدیقه و صدیق امت که وارث علم پیامبر بزرگوارند و خدای متعال ایشان را چون جان پیامبرش دانسته، درست ندانسته و در مقابل آن تسلیم نشده‌اند نمی‌تواند قرآن مجید را تخصیص زند.
خبر واحدی که هیچ یک از دانشمندان اسلامی و در پیشاپیش آنان عترت پاک رسول خدا آن را نقل نکرده با اینکه مضمون آن خبر به آنان مربوط می‌شود و آنان به خاطر آن خبر از حکم کتاب خدا و سنت شریفه و از ارث پدر خود محروم گشته‌اند نمی‌تواند مخصص آیات قرآن باشد، زیرا پیامبر وظیفه داشت که خاندان خود را از وجود آن مخصص آگاه کند و با اینکه نیاز به دانستن آن حکم بود بیان آن حکم را از مان حاجت به تاخیر نیاندازد و از تمام خانواده و خویشاوندان و امت خود تا واپسین دقائق زندگی و عمر کتمان نکند.
خبر واحدی که این همه گرفتاری برای امت اسلامی پیش آورده و دروازه دشمنی و عداوت را کاملا به روی آنان باز کرده و آتش بغض و کینه‌توزی را قرنها در بین آنان شعله‌ور ساخته و از نخستین روز تکوین جامعه اسلامی تفرقه و نفاق بین آنان پدید آورده صفوف فشرده آنان را از هم گسسته، در صلح و صفا و توحید کلمه را به روی آنان بسته است نمی‌تواند مخصص عموم آیات ارث باشد، خداوند راوی این حدیث را از امت اسلامی جزای خیر دهد؟!.
مطلب دیگر آنکه اگر ابوبکر در نقل این حدیث صادق بود و به راستی این حدیث را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیده بود پس چرا خود با نوشته‌ای که

[ صفحه 617] 

به دست فاطمه داد فرمایش آن حضرت را نقص کرد و فدک را به آن حضرت واگذار کرد و عمر از راه رسیده و به او گفت: این نوشته چیست؟ و گفت: در این نامه میراث فاطمه را از پدرش به او واگذار کرده‌ام، عمر گفت: از چه راهی به مسلمانها بخشش خواهی کرد با اینکه عرب به جنگ تو برخاسته و جنگ با آنان هزینه لازم دارد؟ بعد عمر نامه را از او گرفته و پاره کرد. این مطلب را سبط ابن‌جوزی به طوری که در السیره الحلبیه 3/ 39 آمده است نقل کرده است.

پژوهشی در روایات فوق

و اگر روایت «ارث نگذاشتن» درست و خلیفه در نقل این روایت صادق بود پس این اختلاف نظرها بعد از خلیفه چه بود؟! و اینک نمونه‌ای از آن اختلافات:
1- بعد از آنکه عمر به خلافت رسید فدک را به ورثه رسول خدا واگذار کرد و علی بن ابیطالب و عباس بن عبدالمطلب در آن اختلاف کردند، علی می‌گفت که رسول خدا در زمان حیات خود آن را به حضرت فاطمه بخشیده و عباس این مطلب را قبول نکرده و می‌گفت: این ملک رسول خدا بود و من وارث آن حضرت می‌باشم، نزاع خود را نزد عمر مطرح کردند وی از اینکه بین آن دو حکم کند خودداری کرده و گفت: شما به شان و موقعیت خود آگاهترید من آن را به شما واگذار کردم. [760] .

[ صفحه 618] 

ما به اشکالات و ایرادات وارده به احادیث این باب مثل اصل نزاع خیالی بین عباس و علی و یا عبارتی که در صحیح مسلم آمده که عباس به عمر گفت: ای امیرالمومنین، بین من و این دروغ‌گوی گنهکار فریبکار خائن قضاوت کن، کاری نداریم!
آیا واقعا می‌شود پذیرفت که عباس با علی بن ابیطالب آن آقا و بزرگ خاندان پاک و مطهر بدینگونه رفتار کند؟ با اینکه در پیش روی خود آیه تطهیر را داشت و دیگر آیاتی را که در قرآن مجید در شان آن بزرگوار نازل شده بود و همه را می‌دانست؟! در این صورت برای عباس چه آبرو چه ارزشی باقی می‌ماند و با در نظر گرفتن فرمایش پیامبر درباره علی علیه‌السلام دیگر چه حکمی می‌توان برای عباس صادر کرد که فرمود: هر کس علی را سبّ کند مرا سبّ کرده و هر کس مرا سبّ کند خداوند را سبّ کرده و هر کس خداوند را سبّ کند او را به رو به آتش جهنم می‌افکند.
نه به خدا سوگند، ما جناب عباس را از این گونه نسبتهای ناروا منزه و مبری می‌دانیم و چنین می‌دانیم که آنان که می‌خواستند علی علیه‌السلام را سبّ کند این احادیث دروغین را از قول عباس جعل کرده و آن را رهگذری برای ناسزاگوئی به امیرالمومنین علیه‌السلام قرار دادند، خداوند کینه‌ها و حسادتهایی را که در سینه‌هایشان پنهان کرده و آن چه را که آشکار می‌کردند به خوبی می‌داند و شکوه و شکایت را باید به پیشگاه خداوند برد.
2- در زمان خلافت عثمان، مروان بن حکم به دستور او فدک را به خود اختصاص داد و به تصرف در آورد، چنانکه در سنن بیهقی 6/ 301، آمده است.
3- معاویه در زمان خلافت خود ثلث فدک را به مروان بن حکم و ثلث دیگر را به عمرو بن عثمان و ثلث سوم را به پسرش یزید داد و این تقسیم بعد از شهادت حضرت حسن بن علی علیه‌السلام بود، این ملک تا زمان خلافت مروان بن حکم به همین گونه در دست آنان بود و مروان آن را به خود

[ صفحه 619] 

اختصاص داده و به پسرش عبدالعزیز بخشید و او به پسرش عمر بن عبدالعزیز واگذار کرد.
4- هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید خطبه‌ای ایراد کرده و گفت: همانا فدک از جمله اموالی که خداوند به رسولش بخشیده و اختصاص داد و مسلمانها در راه دستیابی بر آن جنگی نکرده و کوششی نداشتند، فاطمه علیهاالسلام آن را از آن حضرت درخواست کرد حضرت فرمود: تو نمی‌بایست از من بخواهی و من نیز نمی‌توانم به تو واگذار کنم و بعد حضرت درآمد آن را به کسانی که در راه مانده و ابن‌السبیل محسوب می‌شدند می‌بخشید، بعد که ابوبکر و عمر و عثمان و علی به حکومت رسیدند آن را در همان موردی که رسول خدا خرج می‌کرد اختصاص دادند، معاویه که به حکومت رسید آن را به مروان بن حکم بخشید و مروان به پدرم و به عبدالملک داد و بعد به من و ولید و سلیمان رسید و ولید که به حکومت رسید از او خواستم سهمش را به من بدهد، آن دو با درخواست من موافقت کرده و سهم خود را به من واگذار کردند و من دیگر اموالی را که دارم بیش از این مال دوست می‌دارم لذا آن را به همان موردی که در اصل بود واگذار کردم.
5- در دوران حکومت عمر بن العزیز فدک در دست فرزندان حضرت زهراء بود و بعد که یزید بن عبدالملک به حکومت رسید از آنان گرفت و تا پایان خلافت بنی‌امیه بین بنی‌مروان دست به دست می‌گشت.
6- هنگامی که ابوالعباس سفاح به حکومت رسید آن را به عبدالله بن حسن بن علی امیرالمومنین برگردانید.
7- بعد که ابوجعفر منصور دوانیقی به خلافت رسید آن را از اولاد امام حسن علیه‌السلام پس گرفت.
8- مهدی پسر منصور عباسی به فرزندان حضرت فاطمه برگردانید.

[ صفحه 620] 

9- موسی بن مهدی برادرش، از فرزندان حضرت زهرا گرفتند و تا زمان خلافت مامون در دست بنی‌عباس بود.
10- مامون در سال 210 آن را به فرزندان حضرت زهراء برگردانده به قدم بن جعفر، والی خود در مدینه چنین نوشت:
اما بعد، همانا امیرالمومنین با توجه به موقعیت و مقامی که نسبت به دین خدا و جانشینی رسول خدا و خویشاوندی که نسبت به آن حضرت دارد، شایسته‌ترین فرد است که به سنت رسول خدا عمل کرده دستورات او را به کار بندد، به هر کس که آن حضرت بخشش کرده، به او ببخشد و هر کس را که مورد تصدق و صدقه خود قرار داده، مورد آن عطا و صدقه قرار دهد، توفیق و نگهداری امیرالمومنین با خدا است و در عمل به آن چه که موجب تقرب به او است رغبت و تمایل دارد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به دخترش فاطمه فدک را بخشیده و آن را بر او تصدیق کرد، و این یک کار ظاهر و آشکار و شناخته شده‌ای بود که در بین خاندان پیامبر اختلافی در آن وجود نداشت و پیوسته کسانی که نسبت به آن اولویت داشتند مدعی و خواهان آن بودند از این جهت امیرالمومنین چنین صلاح دید که آن را به ورثه حضرت رسول برگرداند و به خاطر تقرب به خدا از طریق اقامه حق و اجرای عدالت الهی به آنان واگذار کند و با تنفیذ امر و دستور پیامبر و پرداخت صدقه آن حضرت به صاحبانش، خود را به ایشان نزدیک گرداند از این جهت دستور داد که در دواوین و پرونده‌های نمایندگانش این مطلب ثبت و ضبط شود که اگر در تمام مراسم دینی بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فریاد می‌زدند که هر کس از رسول خدا صدقه‌ای می‌گرفته و یا هبه و عده‌ای از آن حضرت داشته بیاید و یادآوری کند قولش پذیرفته شده و عده‌ای که به او داده شده انجام می‌پذیرد در بین همه آنان گفتار فاطمه علیهاالسلام سزوارترین و شایسته‌ترین آنها برای پذیرش و انجام خواسته‌اش بود. امیرالمومنین (مامون) به نماینده خودش مبارک طبری

[ صفحه 621] 

نوشته است که فدک را به وارثان فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با تمام حدود و مرزها و همه فوق مربوط به آن، از بردگان و در آمدها و غلات و غیر ذلک مسترد کند و آن را به محمد بن یحیی بن حسین بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب و محمد بن عبدالله بن حسن بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب که امیرالمومنین، آن دو نفر را متولی و سرپرست این اموال قرار داده است، تسلیم کند.
این مطلب را نسبت به نظریه امیرالمومنین، و الهامی بدان که خداوند نسبت به اطاعت خود به او فرموده و موفق داشته تا به او و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم بدین و سیله متقرب شود، و به کسانی که نزد تو هستند اعلام کن و محمد بن یحیی و محمد بن عبدالله را به همان چه که مبارک طبری را مامور می‌کنی به کار بگمار و در مورد تعمیر و آبادانی و فراوانی غلات آنجا به آنها کمک کن، انشاءالله والسلام و این نامه در روز چهار شنبه دو روز مانده به آخر ذیقعده سال 210 هجری نوشته شد.
11- هنگامی که متوکل علی الله به خلافت رسید دستور داد به همان حالت پیش از مامون برگردد.
برای مطالعه این مدرک به کتابهای: فتوح البلدان تالیف بلاذری، 29- 4، تاریخ یعقوبی 3/ 48، العقد الفرید، 2/ 323، معجم البلدان 6/ 344، تاریخ ابن‌کثیر 9/ 200 که وی در اینجا تحریفی دارد که چندان هم اینگونه تحریفات از او بی‌سابقه نیست، شرح ابن ابی‌الحدید 4/ 103، تاریخ الخلفاء سیوطی/ 154، جمهره رسائل العرب 3/ 510 و اعلام النساء 3/ 121 مراجعه کنید.
تمام این رد و بدل‌هائی که در دروان خلافت انجام گرفته، با آن حدیث نامتناسب به کتاب و سنت که خلیفه نقل کرد متضاد و مخالف است. [761] .

[ صفحه 622] 

دو نکته آگاهی بخش

اول: ابن ابی‌الحدید گوید: بدان که مردم می‌پندارند، که نزاع فاطمه علیهماالسلام با ابوبکر در دو چیز بوده در میراث و در نحله، من در احادیث چنین یافتم که آن حضرت رد مساله سومی با او نزاع داشت و ابوبکر او را از آنها نیز منع کرده بود که عبارت باشد از سهم ذوی القربی (ابن ابی‌الحدید برای این مطلب اخبار و روایاتی را آورده است) که از آن جمله است:
1- از عروه نقل شده که گوید: فاطمه علیهاالسلام از ابوبکر فدک و سهم ذوی‌القربی را مطالبه کرد و او از تسلیم آنها خودداری کرد و ان را جزء اموال بیت‌المال قرار داد.
2- ابوبکر گوید: و خبر داد به ما ابوزید از احمد بن معاویه از هیثم از جویبر، از ابوالضحاک، از حسن بن محمد بن علی بن ابیطالب، که ابوبکر فاطمه و بنی‌هاشم را از سهم ذوی‌القربی منع کرد و آن را جزء سبیل الله قرار داد. [762] .
علامه مظفر گوید حضرت زهراء علیهاالسلام ادعای سومی داشت که مربوط می‌شد به حق آن حضرت از خمس خیبر که در زمان حیات رسول خدا مالک آن شده بود و سهم آن حضرت بود از خمسی که خداوند آن را تقسی کرده و فرموده بود: «و اعلموا ان ما غنمتم من شیی فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی». [763] .
بنابراین آن حضرت در خمس خیبر دارای دو سهم بود، یک حق از آن جهت که شریک پیامبر بود و حق دیگر از جهت میراث آن حضرت از حق

[ صفحه 623] 

رسول خدا و ابوبکر روی تمامی خمس خیبر دست گذاشته بود و از این جهت مانع دو حق از او شده بود و ما اگر روایت او را نسبت به «عدم توریث پیامبران» صحیح بدانیم و این حق را به او بدهیم که بر حق رسول خدا مستولی و مسلط شود چه دلیل دارد که بتواند بر حق دیگران مستولی باشد و جلو حق دیگرانی را بگیرد که در زمان حیات رسول خدا مالک چیزی شده‌اند. [764] .
و نیز گوید: حضرت زهرا علیهاالسلام حق چهارمی نیز داشت که مربوط می‌شد به خمس غنائمی که بعد از پیامبر حادث می‌گردید چون ابوبکر همانگونه که خمس اهل البیت را که در زمان رسول خدا- مانند خیبر- مالک شده بودند گرفته بود، آنان را از خمس غنائمی که عبد از آن حضرت حادث شده بود نیز منع کرده و حضرت زهرا درباره آن نیز با او به نزاع برخاست و اخبار در این مورد بسیار است. [765] .
دوم: مظفر گوید: ظاهر چنانست که فدک از اموال خالصه و مختصات ابوبکر و عمر شد چنانکه سیوطی در «تاریخ الخلفاء» آورده است و روایتی که ابوداود در سنن خود در باب «صفایا» (اموال خالصه و برگزیده رسول خدا) آورده دلیل بر این مطلب است، وی در آن کتاب از کتاب «الخرائج» از ابوالطفیل نقل می‌کند که فاطمه علیهاالسلام نزد ابوبکر رفته و میراث خود را از او طلبید، ابوبکر گفت من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می‌فرمود: هرگاه خداوند متعال به یکی از پیامبرانش غذائی را بخشید آن غذا برای جانشین و قائم مقام او است. [766] .

[ صفحه 627] 

انگیزه و اهداف حضرت زهراء از ایراد سخنرانی و خطبه

1- استاد باقر مقدسی گوید: چندین هدف برای پافشاری و سخت‌گیری حضرت زهراء در موضع‌گیری ویژه‌اش می‌توان در نظر گرفت:
اول: حضرت زهرا می‌خواست حق غصب شده خود را بازگرداند و این یک امر طبیعی برای هر انسانی که حق پایمال شده خود را از هر راه مشروع مطالبه کند.
دوم: حزب حاکم روی تمام حقوق سیاسی بنی‌هاشم دست گذارده و تمام امتیازات مادی و معنوی آنان را لغو ساخته بود، این عمر بن خطاب است که به عباس می‌گوید: آیا می‌دانید که چه چیز باعث شد بعد زا محمد قومتان توجهی به شما نکنند؟
آنان از اینکه نبوت و خلافت در شما جمع شود و بدینوسیله بر قوم خود فخر و مباهات کنید خوششان نمی‌آمد لذا قریش برای خود فکری کرد و به نتیجه رسید. [767] .
این نسبت به خلافت، اما نسبت به اموال نیز بنی‌هاشم را از فدک و میراث و خمس (یعنی سهم ذوی‌القربی) محروم ساخته و آنان را مانند دیگر مردم به حساب آوردند.

[ صفحه 628] 

بنی‌هاشم و در راس آنان علی بن ابیطالب علیه‌السلام خودشان نمی‌توانستند نسبت به مطالبه حقوق مغصوبه خود اقدامی کنند، زهرا علیهاالسلام راسا اقدام به مطالبه حق خود و دیگر افراد بنی‌هاشم نمود و آنان نیز بر فضیلت و شرافت و نزدیکی او به رسول خدا اعتماد کرده و مطالبه حق را به او واگذاشتند، زیرا ملاحضه نمودند که زنان در بعضی موارد بهتر از مردان می‌توانند از حقوق خود دفاع کنند، و معلوم بود که اگر زهرا بتواند حق خود را باز ستاند حقوق بنی‌هاشم نیز گرفته خواهد شد.
سوم: حضرت زهرا با اصرار و پافشاری نسبت به فدک هدفش آن بود که زمینه را برای شوهرش در مطالبه حق پایمال شده‌اش آماده سازد و در واقع فدک و خلافت با یکدیگر همراه و در یک مسیر قرار گرفته بود چنانکه بعدها کلمه «فدک» عنوان بزرگتری پیدا کرد که منحصر به یک سرزمین مزروعی که در زمان رسول خدا محدود و معین بود نمی‌شد بلکه موضوع فدک همپای خلافت و تمام دفترچه و پرورنده اسلام شد.
دلیل بر این مطلب آنکه ائمه علیهم‌السلام به هنگام تحدید و تعیین مرزهای فدک آن را منحصر به آن قریه و مزرعه نکرده بلکه مثلا امیرالمومنین علی علیه‌السلام آن را در زمان خود به این عبارت تحدید فرمود: یک مرز فدک کوه احد است و مرز دیگرش عریش مصر، حد دیگر کناره دریا و مرز دیگر دوم الجندل که اینها حدود تقریبی جهان اسلام در آن دوران بود.
اما حضرت موسی بن جعفر علیهم‌السلام بعد از آنکه هارون الرشید اصرار کرد که فدک را از او بپذیرد حضرت به او فرمود: من آن را از تو نمی‌گیرم مگر با تمام حدود و مرزهایش، هارون الرشید پرسید، حدودش چیست؟ فرمود: حد اول عدن، حد دوم سمرقند، حد سوم افریقیه، حد چهارم کناره دریا از خزر تا ارمنیه.
هارون عرض کرد: دیگر چیزی ما باقی نماند، جای مرا تغییر دادی.

[ صفحه 629] 

یعنی تو تمام پرونده حکومت اسلامی را در دوران بنی‌عباس از ما گرفتی.
حضرت فرمود: من به تو گفتم که اگر حدودش را مشخص سازم تو پس نخواهی داد.
بنابراین فدک تعبیر دومی از خلافت و حکومت اسلامی است و حضرت زهرا فدک را مقدمه‌ای برای دست رسی به خلافت قرار داد و می‌خواست از راه بازگرداندن فدک خلافت را بازگرداند.
از جمله چیزهائی که بر این مطلب دلالت می‌کند عبارات صریحه‌ای است که حضرت زهراء در خطبه خود درباره حق علی و شخصیت و لیاقت و جهاد و کوشش آن حضرت دارد، او در خطبه بزرگی که در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایراد فرمود چنین گفت:
«فانقذکم الله بابی محمد، بعد اللتیا و التی، و بعد آن منی ببهم الرجال و ذوبان العرب و مرده اهل الکتاب، کلما او قدوا نارا للحرب اطفاها الله او نجم قرن للشیطان، او فغرت فاغره من المشرکین قذف اخاه (علیا) فی لهواتها، فلا ینکفی‌ء حتی یطا صماخها باخمصه و یخمد لهبها بسیفه مکدودا فی ذات الله، مجتهدا فی امر الله، قریبا من رسول‌الله، سید اولیاء الله، مشمرا ناصحا، مجدا کادحا، و انتم فی رفاهیه من العیش و اداعون فاکهون امنون تتربصون بنا الدوائر و تتوکفون الاخبار و تنکصون عند النزال و تفرون من القتال»
«خداوند شما را به وسیله پدرم محمد نجات داد، بعد از همه اینها، و بعد از اینکه گرفتار مردم بی‌شخصیت و گرگهای عرب و سرکشان اهل کتاب شد، هرگاه که آتشی برای جنگ افروختند و یا شیطان خودش را نشان داد و یا گردنفرازی از مشرکین سر

[ صفحه 630] 

برآورد، برادرش علی را به کام آن دشواریها انداخت و او تا آن هنگام که چنگال دشمن لاشخور قوی پنجه را با دست با کفایت خود له و کوبیده نمی‌ساخت و آتش جنگ را با شمشیر خود خاموش نمی‌کرد از میدان جنگ و کام دشمن برنمی‌گشت، وی در راه خد رنجیده و در فرمان خدا کوشا و به رسول خدا نزدیک و نسبت به دوستان خود سرور و سالار بود. کوشا و خیرخواه و پرتلاش و زحمت‌کش بود و شما در آن زمان به خوشگذارنی مشغول و در فکر میوه و آب خنک بودید بی‌مسوولیت و از همه چیز بی‌خبر و در حال تفریح و آسایش دور هم جمع شده و به استماع خبر مشغول و اگر خبر شکستی می‌رسدی عقب‌نشینی کرده و به هنگام عقب‌نشینی و به هنگام پیکار پا به فرار می‌گذاشتید.»
و نیز فرمود:
«الا و قداری والله ان قد اخلدتم الی الخفض و ابعدتم من هو احق بالبسط و القبض»
«آگاه باشید که شما را چنین می‌بینم که رو به سقوط همیشگی نهاده و آن کس را که سزاوار فرمانروائی بود از مرحله دور ساختید».
مقصود حضرت از این فرد شایسته، حضرت امیرالمومنین علی علیه‌السلام است.
تحکیم و تبین فضائل امیرالمومنین به وسیله حضرت زهراء در این سخنرانیش اثری به سزا در روح و جان مردم داشت تا آنجا که بعضی از مردم جرات کرده نام علی را بر زبان جاری نموده و با فریاد بلند اسم او را ببرند، ابوبکر از این مطلب احساس خطر کرده، گفتار زهراء برایش ثقیل آمده بر بالای منبر رفته و گفت:

[ صفحه 631] 

ای مردم چه شده است که در مقابل هر گفتاری تسلیم شده و گوش فرامی‌دهید، و از هر ندائی می‌ترسید آیا این خواسته‌ها در زمان رسول خدا وجود داشت؟ آگاه باشید هر کس شنیده بگوید، و هر کس شاهد بوده به سخن آید، او یک روباه است که شاهدش دم او است، همراه هرگونه آشوبی است، او همان کسی است که می‌گفت چیزی را که پیر شده به جوانی و شادابی برگرداند، از ناتوانان کمک می‌گیرند و از زنان یاری می‌جویند مانند ام‌طحال (آن زن بدکاره مشهور) که خویشاوندانش زناکاری او را می‌خواهند، آگاه باشید اگر من می‌خواستم بگویم می‌گفتم، و اگر بگویم آشکار می‌کنم، من تا وقتی که کسی به من کار نداشته باشد ساکت هستیم.
بعد روی به انصار کرده و گفت: ای گروه انصار گفتار نادانان شما به من رسیده،سزاوارترین کسانی که به پیمان با رسول خدا وفادار باشند، شمائید، آن حضرت نزد شما آمد شما او را نزد خود جای دادید و یاری کردید من دست و زبانم را بر کسی نمی‌گشام که از میان ما شایسته این کار نباشد، بعد از منبر پائین آمد. [768] .
ابن ابی‌الحدید گوید: این گفتار را بر نقیب ابویحیی جعفر بن ابی‌زید بصری قرائت کرده و به او گفتم: ابوبکر این سخنان را به چه کسی می‌گفته و نظرش چه کسی بوده است؟ پاسخ داد: که نه، تعریض نیست بلکه تصریح است. گفتم: اگر تصریح می‌بود من از تو نمی‌پرسیدم، بعد خندیده و گفت: نظرش به علی بن ابیطالب علیه‌السلام بوده است. گفتم: تمام این حرفها را درباره علی گفته است؟ گفت: آری فرزندم این حکومت و کشورداری است، گفتم: عکس‌العمل انصار چه بود؟ گفت: آنان با صدای بلند اسم علی را بردند و او از فتنه و آشوب بر آنان ترسید.

[ صفحه 632] 

بدین جهت گفتم که حضرت زهرا فدک را وسیله‌ای برای باز پس گرفت خلافت حضرت علی قرار داده بود و الا چه دلیلی داشت او که به خاطر دستیابی به میراثش سخن می‌گفت از شخصیت و موقعیت علی و شایسته‌تر بودن آن حضرت برای مقام خلافت دم زند و چنان در تحکیم مقام امیرالمومنین سخن گوید که انصار را تحریک کرده تا جائیکه به نام علی شعار بدهند؟ و چه دلیلی وجود داشت که ابوبکر در سخنانش از علی به بدی یاد کند و او را به عنوان روباهی بداند که شاهدش دم او است و همراه و ملازم هر فتنه و آشوبی است؟!
چهارم: حضرت زهرا علیهاالسلام با این درگیری با ابوبکر می‌خواست حال خود و موقعیت یارانش را برای مردم آشکار کرده و از حقیقت دستگاه خلافت برای آنان پرده بردارد تا حیات و نابودی هر کس به استناد دلیل و بینه باشد و الا پاره تن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قدر و منزلتش بالاتر و شان و مقامش والاتر از آن بود که بخاطر دنیا، دنیا را بر ابوبکر به زودی به آن حضرت ملحق خواهد شد و زمان زیاد در این دنیا نخواهد ماند و لذا حضرت علی علیه‌السلام او را از اینکه به خاطر فدک با ابوبکر درگیر شود منع نفرمود با اینکه او خود گوینده این جمله بود که «من فدک را می‌خواهم چه کنم با اینکه فردا جایگاه هر کسی در قبر خواهد بود» [769] ، و حضرت زهراء در زهد و تقوی و بی‌اعتنائی به دنیا دست کمی از حضرت علی علیه‌السلام نداشت، به علاوه که امیرالمومنین می‌توانست به اندازه اموالی که از حضرت زهراء غصب شده از جای دیگر به آن حضرت بدهد و او را از این گرفتاریها باز دارد چون آن چه که از ارث «بغیبغه» و «ابی‌نیزر» به او رسید بیش از فدک ارزش داشت و حضرت پیش از وفاتش آنها را وقف بر مستندان نمود.

[ صفحه 633] 

درآمد آن دو ملک در هر سال چهارصد و هفتاد هزار درهم بود. [770] .
و نیز به همین علت بود که هر شب حضرت زهراء را بر استری سوار می‌کرد و به در خانه‌های مهاجرین و انصار می‌برد و با اینکه می‌دانست او را تنها می‌گذارند و یاری نخواهند کرد از آنان استمداد کرده وی یاری می‌جست، تمام اینها برای آن بود که برای همیشه تاریخ مردم از حقیقت امر آگاه باشند و حال ربایندگان خلافت و حال یاران آن حضرت را بخوبی بدانند.
ابن ابی‌الحدید گوید: به یکی از دانشمندان علم کلام امامیه به نام علی بن تقی از شهرستان نیل گفتم: آیا فدک غیر از نخسلتانی کوچک با زمینی نه چندان بزرگ بود؟ پاسخ داد، نه این چنین نیست، بلکه واقعا بسیار بزرگ بود، به اندازه‌ای که هم اکنون در کوفه نخلستان وجود دارد، در آن جا درخت خرما بود (یعنی در قرن ششم هجری) و ابوبکر و عمر که حضرت زهراء را از تصرف در فدک منع کردند منظوری جز این نداشتند که علی علیه‌السلام تواند از طریق درآمد این نخلستان نیروئی جمع کند و بر سر خلافت درگیر شود و لذا به دنبال غصب فدک علی و فاطمه و دیگر افراد بنی‌هاشم را از خمس منع کرده و نگذاشتند در خمس اموال تصرف کنند، زیرا انسان تهی دستی که مالی در بساط ندارد همتش ناتوان و شخصیتش در نزد خود خرد و کوچک می‌نمایاند و به جای اینکه دنبال ریاست و خلافت باشد دنباله کسب و پیشه‌ای است تا زندگی خود را اداره کند. [771] .
حضرت صادق علیه‌السلام به مفضل بن عمر گفت: هنگامی که با ابوبکر بیعت شد عمر به او گفت که خمس و فی‌ء و فدک را از علی و خاندانش باز دارد زیرا پیروان او وقتی دانستند که دست او تهی است وی را تنها گذارده و به

[ صفحه 634] 

خاطر دینایشان به تو روی خواهند آورد لذا ابوبکر تمام حقوق آنان را از ایشان گرفت و مانع شد.
علت دیگری نیز برای غصب فدک بود و ان عبارت است از خودنمائی و اظهار قدرت در مقابل اهل البیت و بستن همه راه‌ها بر آنها و قطع تمام آرزوهائی که ممکن بود در دل آنها برای رسیدن به قدرت باشد. [772] .
2- علامه مجلسی رضوان‌الله‌تعالی علیه گوید: مطالبه حق و پافشاری و اصرار در آن هر چند با مقام عصمت منافات ندارد لکن زهد و بی‌رغبتی آن حضرت نسبت به دنیا و بی‌اعتنائی او به نعمتها و لذات آن و کمال معرفت و یقینش به نابودی و فناء دنیا و توجه روح پاک و روی آوردن همیشگی همت عالیه او به لذتهای معنوی و درجات اخروی، با این همه گماردن و اهمیت دادن به فدک و رفتن در جمع مردم و درگیری با منافقین برای دستیابی به آن، با مقام زهد و پارسائی حضرت مناسبت ندارد.
به این مطلب می‌توان به دو گونه پاسخ داد:
جواب اول: فدک حق مخصوص آن حضرت نبود بلکه فرزندان گرامی و بزرگوارش نیز در آن شریک بودند و لذا سهل‌انگاری و بذل و بخشش و اهمیت ندادن و بی‌توجهی نسبت به حقوق دیگران و گروهی از پیشوایان بزرگ و انسانهای بزرگوار برای آن حضرت جایز نبود، آری اگر اختصاص به آن حضرت می‌داشت ممکن بود آن را رها کرده و به خاطر از بین رفت و غصب آن هیچ ناراحتی اظهار نکند.
جواب دوم: این کارها به خاطر دوست داشتن فدک و یا دوستی دنیا نبود بلکه مقصود اظهار ظلم و تجاوز و کفر و نفاق آنان بود و اینها خود از مهم‌ترین کارهای دین و بزرگترین حقوق مسلمین است، موید این مطلب فرمایشاتی است که حضرت در آخر خطبه‌اش فرمود که: «آن چه را که

[ صفحه 635] 

گفتم در عین حال که می‌دانستم شما مرا یاری نخواهید کرد و تنها خواهید گذاشت، گفتم...» [773] .
و همین یک خطبه بهترین دلیل و شاهد بر کفر و نفاق آنهاست... [774] .
3- اندیشمند برجسته و نابغه بزرگوار عبدالزهراء عثمان محمد گوید: چه بسا برخی بر این جهت‌گیری حضرت زهراء ایراد گیرند و بگویند: چرا آن حضرت برای مطالبه فدک این چنین سخت‌گیری کرد و آن همه اصرار و پافشاری داشت اگر انگیزه‌ای مهم‌تری نداشت نمی‌بایست بدینگونه سرسختانه تنها به خاطر فدک اقدام و مطالبه کند.
به خاطر روشن کردن حقائقی که باعث شد حضرت زهراء فدک را مطالبه کند چند نکته را یادآوری می‌کنیم:
1- حضرت ملاحظه فرمود که جلو انداختن مساله فدک فرصتی طلائی برای بیان نظریه‌اش درباره حکومت و خلافت می‌باشد و بر آن حضرت لازم بود که این نظر صریح را در مقابل توده‌های مردم اظهار کند و مساله فدک مقدمات کار را برایش فراهم ساخته بود لذا در مسجد پیامبر که مرکز خلافت بود حاضر شده و بی‌پدره و صریح بدون هیچ ابهام و پیچیدگی نظریاتش را بیان کرد.
2- تصریح به احقیت و شایسته‌تر بودن حضرت علی برای رهبری امت اسلامی بعد از رسول خدا، این مساله را در خطبه‌ای که در مسجد پیامبر جلو دیدگان حضار ایراد فرمود روشن و واضح ساخت، در حالیکه همگان می‌شنیدند و شاهد بودند و سرمداران جدید حکومت نیز حضور داشتند، حضرت در ضمن گفتارش چنین فرمود: «یا اینکه شما نسبت به

[ صفحه 636] 

عموم و خصوص قرآن از پدرم و پسر عمویم آگاه‌تر و داناترید؟!» و یا این سخن که: «و کسی را که برای قبض و بسط سزاوراتر بود کنار گذاشتید» و واضح کرد که علی علیه‌السلام بعد از حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به پیام رسالت و احکام و قوانین دین از دیگران داناتر و آگاه‌تر است و او به خاطر این اعلمیت برای سرپرستی آن امتی که وحی مقدس آنان را ساخته، مناسب‌تر و شایسته‌تر است.
3- پرده‌برداری از زشتیها و نارواهائی که حکومت تازه که زمام شرع مقدس را به دست گرفته انجام داده و اجتهادات بی‌پایه‌ای که هیچ پیوند و رابطه‌ای با اهداف پیامبری نداشت از خود بروز داده بود.
اینها سه نکته‌ای بود که حضرت زهراء علیهاالسلام در مطالبه فدک و اصرار و پافشاری در آن در نظر داشت، و جز اینها، هیچ گونه هدفی مادی بدان گونه که برخی از تاریخ‌نویسان گفته‌اند در نظر نداشت و به حق و حقیقت سوگند که آن حضرت همان کاری را انجام داد که می‌بایست در حفظ اسلام از تحریف و انحرافی که بوسیله حکومت تازه روی کار آمده به وجود آمده به وجود آمده و لذا از فدک برای انجام وظیفه و اتمام حجت بر امت به نحو احسن استفاده کرده، مسوولیت خود را انجام داده، دین را یاری و کیان و مرکزیت اسلام را حفظ فرمود. [775] .
4- اندیشمند بزرگوار و محقق ارزنده آقای سید کاظم قزوینی چنین گوید: ممکن است گفته شود که چه انگیزه‌ای حضرت فاطمه علیهاالسلام را که به دنیا و زخارف آن بی‌رغبت و از آن به دور بود، وادار به این نهضت و قیام پی‌گیر و جدی نمود و چه باعث شد که بدین سرسختی به دنبال حقش حرکت کند و با آن علو نفس و مناعت طبعی که داشت سبب این همه

[ صفحه 637] 

پافشاری و پی‌گیری درباه فدک و اهمیت دادن به آن زمینها و نخلستان و دنیا خواهی از کسی که دنیا در نظرش از عطسه بز، و پستتر از استخوان خوک در دهان جذامی و بی‌ارزش‌تر از بال مگسی است چه بود؟! چه چیزی بانوی زنان جهانیان را وادار کرد که آن زحمت و دشواری را برای باز پس گرفتن زمینهایش متحمل شود؟ با اینکه می‌دانست کوشش او به نتیجه نمی‌رسد و نمی‌تواند در آن شرائط پیروز شود و آن اراضی را از دست غاصبین آنها پس گیرد؟ اینها تصورات و پندارهائی است که ممکن است در اطراف این موضوع به ذهنها برسد.
اولا: هنگامی که زورمندان اموال حضرت زهراء را مصادره کرده و آن را در اختیار دولت (به اصطلاح حدیث) گذاردند هدفشان تضعیف جناح اهل البیت بود، آنها می‌خواستند جنگی اقتصادی با علی علیه‌السلام به راه انداخته و دست او را از اموال و امانات مادی تهی کند تا کسی اطراف او را نگیرد و در زمینه مسائل اقتصادی موقعیت و شانی نداشته باشد [776] و این همان سیاستی است که منافقین در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مقابله با آن حضرت در پیش گرفتند، در آن جا گفتند: «لا تنفقوا علی من عند رسول‌الله حتی ینفضوا» [777] .
ثانیا: زمینهای فدک کم فایده و بی‌ثمر نبوده بلکه تولیدات کشاورزی قابل توجهی داشت و به گفته ابن ابی‌الحدید نخلستان‌های فدک به اندازه

[ صفحه 638] 

نخلستان‌های کوفه در قرن ششم (در زمان زندگی ابن ابی‌الحدید) بود. و علامه مجلسی رضوان‌الله‌علیه از «کشف المحجه» سید بن طاووس نقل می‌کند که عوائد و در آمد فدک هر سال بیست و چهار هزار دینار و در روایتی دیگر هفتاد هزار دینار بود و شاید این اختلاف در رقم در آمد، به سالهای مختلف است و به هر حال از این ثروت فراوان نمی‌شود بی‌جهت چشم‌پوشی کرد و در مقابل غاصب و ظالم از آن سخن نگفت.
ثالثا: حرت بعد از مطالبه فدک، خلافت و حکومت شوهرش علی بن ابیطالب را مطالبه می‌کرد، همان ولایت و حکومت گسترده‌ای که پدرش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داشت.
ابن ابی‌الحدید در شرح نهج‌البلاغه می‌نویسد از علی بن فارقی استاد دانشگاه غربی در بغداد پرسیدم که آیا فاطمه راستگو بود؟ گفت: آری گفتم: پس چرا ابوبکر فدک را به او نداد با اینکه او را راستگو می‌دانست؟! وی تبسمی کرده و با همان وقار و ادب و متانتی که داشت سخنی لطیف و زیبا بر زبان جاری ساخته و چنین گفت: آری اگر آن روز به صرف ادعای شفدک را به او می‌بخشید فردا می‌آمد و برای شوهرش مدعی خلافت می‌شد و او را از مسند حکومتش پائین می‌کشید و دیگر نمی‌توانست در مقابل او بهانه و عذری داشته باشد زیرا خودش او را در هرگونه ادعای که کند، تصدیق کرده و هیچ گونه بینه و شاهدی از او نخواسته است. و این حرف درستی است هر چند که وی از روی شوخی و مزاح گفت. [778] .
به خاطر این جهات بود که حضرت زهراء علیهاالسلام از منزل بیرون آمده و به سوی مسجد پدرش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفته تا حق خود را بازستاند، او به خانه ابوبکر نرفت تا درگیری و گفتگو فقط بین او و ابوبکر باشد بلکه

[ صفحه 639] 

مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را برگزید که در آن روز مرکز اسلام و محل اجتماع مسلمین و جائی برای اتمام حجت و احقاق حق بود، همان گونه که زمان مناسبی را نیز انتخاب کرد تا مسجد پر از جمعیت باشد و تمام طبقات مردم از مهاجر و انصار در آن جا حضور داشته باشند و نیز خودش هم تنها به مسجد نرفت بلکه عده‌ای از زنان بنی‌هاشم را هم با خود برده و در وسط آنان قرار گرفته گویا در مسیری پر از زن، بدون اینکه با مردی برخورد داشته باشد حرکت کرد و پیش از فتن به آنحا دستور داد جایگاه مخصوصی برایش فراهم کرده و پرده‌ای بیاویزند تا او که پاره تن رسول خدا و افتخار پرده‌نشینان و بانوی حجاب داران است در آن جایگاه قرار گیرد و از آنجا با مردم و با ابوبکر که آماده شنیدن دلائل و احتجاجات بانوی زنان جهانیان و دختر فصیح‌ترین گوینده عرب و اعلم زنان جهان است سخن گوید و به محاجه و محاکمه بپردازد.
وی بدون اینکه از پیش متنی را برای سخنرانیش آماده ساخته باشد به ایراد سخنانی منظم، گویا، فصیح، زیبا و بدون هیچ‌گونه اضطراب و لرزه، عباراتی به دور از مغالطه و اغلاق، بدون زشت‌گوئی و نامربوط سخن گفتن و بدگوئی، پاک از هرگونه تعبیر و جمله بی‌مناسب با شان و مقام و شخصیت ارزنده‌اش ایراد فرمود که این خطبه معجزه‌ای جاودانه و نشانی درخشان از بزرگی و ارزندگی نبوغ و بینش دینی آن حضرت است.
اما فصاحت و بلاغت، شیرنی بیان، روانی عبارات، نیرومندی استدلال، محکمی دلیل، انسجام در گفتار، آوردن و اقسام استعارات و کنایات، والائی سطح مطلب، تمرکز نسبت به اصل هدف و در عین حال تنوع مباحث... به راستی که قلم عاجز از توصیف عظمت آن خطبه است... [779] .

[ صفحه 643] 

هجرت حضرت زهرا (س)

1- دانشمند بزرگوار سید هاشم معروف الحسنی گوید: حضرت زهراء از همان کودکی شاهد منظره‌های دردناک و تاسف‌باری بود، از دشواری و زحمتهائی که پدر بزرگوارش در راه دعوت اسلامی متحمل شده تا شکنجه‌ها و اذیت و آزاری که به پیروان مستضعف آن حضرت وارد آمده، از محاصره شعب ابی‌طالب که حدود سه سال به طول کشید و به وفات عمویش حضرت ابوطالب و مادر گرامیش حضرت خدیجه علیهاالسلام انجامید، تا مهاجرت پدر بزرگوارش حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم با حال ترس و مراقبت بعد از آن که قریش بر قتل و کشتن آن حضرت به اتفاق نظر رسیدند و بر این مطلب قبائل عرب با یکدیگر پیمان بستند و دیگر در مکه جائی برای استراحت و آسایش حضرت باقی نمانده بود و علی‌رغم تمام پی‌گیری‌ها و مواظبتهای قریش و تعقیب و جستجو و تعیین جایزه برای ردیابی از آن حضرت هجرت به سلامتی و بدون خطر انجام گرفت، پیش از حرکت و خروج از مکه، رسول خدا امیرالمومنین علی علیه‌السلام را مامور کرد تا جای آن حضرت بخوابد و سفارشات حضرت را عمل کند و به همراه زنانی که باقی مانده بودند به آن جناب ملحق شوند، آن زنان عبارت بودند از حضرت فاطمه علیهاالسلام، و فاطمه بنت اسد، و فاطمه دختر حمزه، و فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب، و در تاریخ هیچ اسمی از ام‌کلثوم به همراه زنانی که با

[ صفحه 644] 

علی علیه‌السلام از مکه به مدینه رفته‌اند نیامده است و شاید این خود باعث شود که در وجود چنین دختری برای حضرت رسول شک کنیم.
به هر حال، بعد از آنکه امیرالمومنین علیه‌السلام وصایای حضرت را انجام داد و امانت مردم را به صاحبانش برگردانید چنانکه سیره‌نویسان تصریح کرده‌اند وسایل سفر زنان را فراهم ساخته و آنان را از راه معمولی مکه به مدینه برد و به بقیه مومنانی که در مکه باقی مانده بودند سفارش کرد که شبانه به طور پنهانی به «ذی طوی» رفته و از آنجا از مسیر کاروانها به سوی مدینه حرکت کنند و او خود، روز روشن آن چند فاطمه را به همراه ام‌ایمن و ابوواقد لیثی از مکه حرکت داد، ابوواقد از ترس آن که قریش آنها را تعقیب کرده و نگذارند به سفر خود ادامه دهند سعی می‌کرد با سرعت بیشتری حرکت کند، علی علیه‌السلام به او فرمود: ای ابوواقد با زنان همراهی و مدارا کن، و بعد این رجز را خواند

«لیس الا الله فارفع ظنکا 
یکفیک رب الخلق ما همکا» [780] .

همینکه به منطقه «ضجنان» رسیدند، هشت نفر از شجاعان قریش که در بین آنان یکی از غلامان شجاع و بی‌پروای حرب بنی‌امیه به نام «جناح» بود به آنان رسیدند، حضرت به ام‌ایمن و ابوواقد فرمودند که شتر را بخوابانید و زانویش را ببنید و خود جلو رفته زنان را در گوشه‌ای جای داده و شمشیر به دست گرفته و در مقابل آنان ایستاد. آنها به حضرت گفتند: تو پنداشتی که می‌توانی زنان را از دست ما نجات دهی؟ و به او تاکید کردند که پیش از آنه به زور و آراه آنان را برگردانند او خود زنها را به مکه بازگرداند لکن حضرت با شمشیر از آنان استقبال کرده بر آنان حمله‌ور شده جمعشان را پراکنده و متفرق ساخت و یکی بعد از دیگری

[ صفحه 645] 

تعقیبشان کرد تا خود را به «جناح» رسانید، شمشیری بر فرق او زد و او را به دو نیم کرد و شمشیرش به شانه اسب او رسید و بقیه پا به فرار گذاشتند و حضرت برگشته و به راه خود به همراه زنان ادامه داد تا اینکه به مدینه رسید در حالیکه پیاده روی پاهایش را زخم کرده بود و رسول خدا با مشاهده آن حالت بر حالت او ترحم کرده و شدیدا متاثر شد.
در برخی از کتب سیره آمده است که: خویرث بن نقید بن عبد قصی، یکی از سوار کارانی بود که قریش او را به تعقیب حضرت علی و همراهانش فرستاده بود، وی از جمله کسانی بود که در مکه به حضرت رسول اذیت و آزار می‌رسانید، حویرث بر شتری که حضرت زهرا و یکی از آن بانوانی که به نام فاطمه بود حمله کرده و آن حضرت را بر زمین انداخت، حضرت که بر اثر صدمات روحی وارد شده پیش از هجرت و به ویژه بعد از رحلت مادر بزرگوارش بسیرا ضعیف و نحیف گشته بود از این ضربه نیز صدمه دید. [781] .
چندین سال بر این رویداد گذشت و سال هشتم هجری که سال فتح مکه است فرارسید، کیفر حویرث پیوسته در ذهن مردم بوده و ورد زبانها گشته بود رسول خدا اسم او را در ردیف کسانی قرار داد که خونشان را هدر کرده و فرموده بود هر جا آنها را پیدا کردید و لو در زیر پرده خانه کعبه آنها را بکشید، حضرت علی علیه‌السلام او را یافته و کشت. [782] .

[ صفحه 646] 

2- در داستان هجرت: بعد از آنکه علی علیه‌السلام در روز روشن و با تمام سرفرازی از مکه بیرون شد و به ضجنان رسید یک شبانه روز در آن جا ایستاد، عده‌ای از مسلمانهای بینوا و مستضعف از جمله ام‌ایمن کنیز حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به او ملحق شدند نماز آن شب را با آنها خواند... در آن شب در پیشگاه پروردگار نماز به جا آورده و تا به صبح به راز و نیاز و ذکر و دعا مشغول بودند و نماز صبح را نیز به جماعت خواندند بعد حرکت کرده و منزل به منزل همین مراسم عبادت و راز و نیاز و نماز جماعت را انجام می‌دادند تا اینکه وارد مدینه شدند و پیش از فرارسیدن آنان این آیه در شان آنها نازل شده بود:
«الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار... فاستجاب لهم ربهم نی لا اضیع عمل عامل منکم من ذکر او انثی» [783] .
که مقصود از مرد حضرت علی و از زن حضرت فاطمه علیهاالسلام است «بعضکم من بعض» می‌گوید: علی از فاطمه. [784] .

[ صفحه 649] 

ازدواج حضرت زهرا (س) به فرمان الهی

 

اشاره

1- دانشمند گرامی شیخ شعیب حریفش گوید: مطلب مورد پذیرش نزد ما آنست که هرگاه حضرت رسول مشتاق بهشت و نعمت‌های آن می‌شد فاطمه علیهاالسلام را می‌بوسید و بوی خوش او را استشمام می‌کرد و به هنگام بوئیدن عطر وجود او می‌گفت: «همانا فاطمه حوریه‌ای انسانی است» هنگامی که خورشید جمالش در آسمان رسالت درخشید و ماه کمالش در کرانه جلالت او پرتو افکنده، افق اندیشه‌ها به سویش جذب شد و دیده‌های نیکان آرزوی نگاه رخسارش را کرده و بزرگان مهاجرین و انصار از او خواستگاری نمودند، رسول خدا که تنها فردپسندیده او است دست رد بر سینه آنان زده و می‌فرمود: من در این مورد منتظر فرمان الهی هستم.

من مثل فاطمه الزهراء فی نسب 
و فی بخار و فی فض لو فی حسب

چه کسی مانند زهرا در نسب و افتخار و فضیلت و حسب وجود دارد؟

والله فضلها حقا و شرفها 
اذ کانت ابنه خیر العجم و العرب

خداوند به راستی او را برتر داشته و گرامی نموده زیرا دختر بهترین فرد عجم و عرب است.
ابوبکر و عمر از او خواستگاری کردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنان فرمود: همانا اختیار او در دست خداوند متعال است، روزی ابوبکر و عمر و سعد بن معاذ در مسجد النبی نشسته بودند و سخن از فاطمه علیهاالسلام به میان

[ صفحه 650] 

آوردند، ابوبکر گفت اشراف و بزرگان از او خواستگاری کردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنان را رد کرد و فرمود امر او به دست خداوند است ولی تاکنون علی علیه‌السلام از او خواستگاری نکرده و اسمی از او نبرده است به نظر من چیزی جز تنگدستی مانع از این کار نیست و به دلم افتاده که خدا و رسول، زهراء را برای علی نگه داشته‌اند. [785] .
2- حافظ همدانی از حضرت امام حسین علیه‌السلام روایت کرده: که روزی حضرت رسول در خانه ام‌سلمه بود فرشته‌ای که... و با لغات گوناگون مختلف که به یکدیگر شباهتی نداشت مشغول تسبیح و تقدیس خداوند بود بر آن حضرت نازل شد... حضرت گمان کرد که او جبرئیل است خطاب به او فرمود: هیچ گاه در چنین صورتی بر من نازل نشده بودی؟ گفت من جبرئیل نیستم، بلکه صر صائیل می‌باشم خداوند مرا به سوی تو فرستاده تا نور را با نور تزویج کنی، حضرت پرسید: چه کسی را با چه کسی؟ گفت فاطمه را با علی بن ابیطالب، لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه را در حضور جبرئیل و میکائل و صرصائیل به عقد علی درآورد.
حضرت گوید: در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به میان شانه‌های صرصائیل نگریست، دید نوشته شده است «لا اله الا الله، محمد رسول‌الله، علی بن ابیطالب مقیم الحجه» فرمود: ای صرصائیل چند وقت است که این جمله بین شانه‌های تو نوشته شده؟ گفت دوازده هزار سال پیش از آنکه خداوند متعال دنیا را بیافریند. [786] .
3- در حدیث خباب بن ارث، چنین آمده که: خداوند متعال به جبرئیل دستور داد، نور را با نور تزویج کند، ولایت این ازدواج با خداوند بود و خطبه خوان جبرئیل و نداکننده میکائیل و دعوت‌کننده اسرافیل، پخش

[ صفحه 651] 

کننده نقل و شیرینی عزرائیل و شاهدان ملائکه آسمانها و زمینها، سپس خداوند متعال دستور داد که درخت طوبی میوه‌های خود را بریزد، طوبی، درّ سفید، یاقوت سرخ، زبرجد سبز، لولو تازه پخش کرد و حورالعین شتابان آنها را جمع کرده و به یکدیگر هدیه می‌دادند [787] .
4- از انس بن مالک روایت شده که گوید: روزی عبدالرحمن بن عوف زهری و عثمان بن عفان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفتند، عبدالرحمن به حضرت عرض کرد: یا رسول‌الله دختر فاطمه را به همسری من در آور من صد ناقه سیاه کبود چشم که همگی از شتران مصری حامله شده باشند با ده هزار دینار مهریه او قرار می‌دهم- در بین اصحاب رسول خدا کسی از عبدالرحمن و عثمان پول دارتر نبود- عثمان گفت من نیز همان اندازه می‌دهم، به علاوه که من پیش از عبدالرحمن اسلام آورده‌ام.
رسول خدا از گفتار آنان به خشم آمده مشتی سنگریزه برداشته به و طرف عبدالرحمن بن عوف پرتاب کرده و فرمود: تو اموال خود را به رخ من می‌کشی؟ در این هنگام سنگریزه‌ها تبدیل به در شدند، دری که قیمت یکی از آنها به اندازه تمام اموال عبدالرحم می‌شد، در همان ساعت جبرئیل نازل شده و گفت: ای احمد، خداوند متعال به تو سلام رسانیده می‌فرماید، حرکت کن و برو نزد علی بن ابیطالب زیرا مثال او مثال کعبه است که همگی به سوی آن می‌روند و آن به سوی کسی نمی‌رود، خداوند به من دستور داده که به رضوان نگهبان بهشت دستور دهم چهار طرف بهشت را آئین بندد و به درخت طوبی و سدره‌المنتهی دستور دهم که تا جائی که می‌توانند خود را به زر و زیور بیارایند، به یکی از فریتشان به نام «راحیل» که در بین ملائکها او زیباتر و فصیح‌تر و خوش صحبت‌تر نیست دستور دهد که بر ساق عرش حاضر شود، هنگامی که همه

[ صفحه 652] 

فرشتگان حاضر شدند به من دستور داد منبری از نور بر افرازم و به راحیل دستور داد بر بالای منبر رود و خطبه‌ای بلیغ از خطبه‌های ازدواج را ایراد کند و فاطمه علیهاالسلام را به عقد و زناشوئی علی علیه‌السلام درآورد و مهریه آن حضرت را خمس اموال دنیا قرار داد که تا روز قیامت متعلق به او و فرزندانش می‌باشد و من و میکائیل شهود، و خداوند ولی عقد بود، به درخت طوبی و سدره‌المتهی، دستور داد که تمام عطرها و زیور خود را بر سر آنان بیفشانند و به حورالعین دستور داد که آنها را جمع کنند و تا روز قیامت به آن فخر و مباهات نمایند و به تو نیز امر فرموده که در روی زمین فاطمه را به عقد علی در آوری... [788] .
5- جابر بن عبدالله گوید: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه را به امیرالمومنین تزویج فرمود خداوند از بالای عرشش- آندو را با یکدیگر- نیز تزویج کرده و جبرئیل خطبه خوانده و میکائیل به همراه هفتاد هزار فرشته شهود عقد بودند... [789] .
6- امام باقر علیه‌السلام از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم نقل کند که فرمود: همان من مانند شما بشری هستم، در بین شما ازدواج می‌کنم و به شما تزویج می‌نمایم غیر از فاطمه را، زیرا امر تزویج او از آسمان نازل شده است. [790] .
7- از علی علیه‌السلام نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: ای علی، عده‌ای از مردان قریش مرا در مورد فاطمه سرزنش کرده و گفتند: ما فاطمه را از تو خواستگاری کردیم موافقت نفرمودی ولی او را به علی دادی، به آنان گفتم: به خدا سوگند من مانع ازدواج شما نبودم و من او را به همسری علی درنیاوردم بلکه خداوند شما را منع کرده و او را به همسری علی درآورد، جبرئیل بر من نازل شده و گفت: ای محمد، همانا خداوند

[ صفحه 653] 

متعال می‌فرماید: اگر علی را نیافریده بودم برای دخترت فاطمه بر روی زمین از آدم تا کنون کفو همتائی نبود. [791] .

مهریه حضرت زهراء در آسمان

8- به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفته شد: ما فهمیدیم که مهریه زهراء در روز زمین چه قدر است بفرمائید مهریه‌اش در آسمان چه اندازه می‌باشد؟ حضرت فرمود: از چیزی که مفید به حال تو است بپرس و از آن چه که فایده‌ای به حالت ندارد سوال مکن، راوی عرض کرد یا رسول‌الله این از جمله مسائلی است که برای ما اهمیت دارد، فرمود: مهریه‌اش در آسمان خمس زمین است، هر کس بر روز زمین راه رود و نسبت به او فرزندانش کینه داشته باشد تا روز قیامت به صورت حرام بر آن راه رفته است. [792] .
9- امام صادق علیه‌السلام فرمود: خداوند مهریه حضرت فاطمه را یک چهارم دنیا قرار داد، دنیا از آن حضرت است مهریه‌اش بهشت و دوزخ است که دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به جهنم می‌برد. [793] .
10- در ضمن حدیث از رسول خدا صلی الله علیه نقل شده است که آن حضرت فرمود: خداوند طوبی را در مهریه فاطمه قرار داد بنابراین طوبی درختی است که در خانه علی علیه‌السلام قرار دارد.
11- در روایت آمده هنگامی که حضرت فاطمه شنید که پدرش او را به همسری علی درآورده است و فقط چند درهم مهر او قرار داده، گفت:

[ صفحه 654] 

ای رسول خدا، دختران مردم معمولی نیز با چند درهم ازدواج می‌کنند پس بین من و آنها هیچ فرقی نیست؟، از تو می‌خواهم این چند درهم را برگردانی و از خداوند متعال بخواهی که مهریه مرا شفاعت گنهکاران امت تو قرار دهد، جبرئیل نازل شد و قطعه‌ای از ابریشم آورد که در آن نوشته شده بود: «خداوند مهر فاطمه زهراء را شفاعت گنهکاران امت پدرش قرار داده است.»
آن حضرت به هنگام احتضار و رحلت از دنیا وصیت فرمود که آن نوشته را زیر کفن،روی سینه‌اش بگذارند آن پارچه گذاشته شد، حضرت فرمود هنگامی که روز قیامت سر از قبر برآورم این نوشته را به دست گرفته و درباه گنهکاران امت پدرم شفاعت می‌کنم.
نسفی گوید: حضرت فاطمه علیهاالسلام از حضرت رسول درخواست کرد که صداق او شفاعت امت آن حضت در روز قیامت باشد، هنگامی که بر روی پل صراط قرار گیرد صداقش را مطالبه می‌کند. [794] .
12- در حدیثی از رسول خدا نقل شده که خطابه به حسنین می‌فرمود: شما دو نفر امام هستید و شفاعت به مادر شما تعلق دارد. [795] .
13- از عتبه بن ازهری از حیی بن عقیل روایت شده که گوید: از علی علیه‌السلام شنیدم که می‌فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند به من دستور داد که فاطمه را به همسری تو درآورم و چون خمس و یا ربع دنیا (تردید از عتبه است) از او باشد، بنابراین هر کس بر روی زمین راه رود و بغض و کینه تو را در دنیا داشته باشد دنیا بر او حرام و راه رفتنش بر روی زمین نیز حرام می‌باشد. [796] .

[ صفحه 655] 

14- در ضمن خبری طولانی از حضرت باقر علیه‌السلام روایت شده است- که خداوند فرمود- مهریه حضرت زهراء از علی علیه‌السلام خمس زمین و ثلث بهشت قرار داده شده است و در روی زمین چهار نهر برای او قرار دادم: فرات، نیل (مصر) و نهروان و نهر بلخ، تو ای محمد او را به پانصد درهم- به ازدواج علی علیه‌السلام درآور- که در میان امت تو سنت شود. [797] .

خطیبان و خطبه در ازدواج حضرت زهراء

در مراسم عرشی ازدواج حضرت زهرا علیهاالسلام و امیرالمومین، طرف ایجاب، خداوند متعال، و طرف قبول، جبرئیل، خطبه خوان، راحیل و شاهدان، حاملان عرش، نثارکننده، رضوان نگهبان بهشت و طبق نثار شده‌ها درخت طوبی و آن چه نثار شد در و یاقوت و مرجان آرایش‌دهنده، رسول خدا، حجله‌دار، اسماء، و نتیجه این ازدواج امامان علیهم‌السلام بودند. [798] .

نخستین خطبه

در حدیثی آمده است که خطبه خوان راحیل بود ولی در برخی کتابها آمده که راحیل در بیت المعمور در جمع ساکنان هفت آسمان خطبه خوانده چنین گفت:

[ صفحه 656] 

«الحمدلله الاول قبل اولیه الاولین، الباقی بعد فناء العالمین، نحمده اذ جعلنا ملائکه روحانین و بروبوبیته مذهتین و له علی ما انعم علینا شاکرین حجبنا من الذنوب و سترنا من العبوی اسکننا فی السموات و قربنا الی السرادقات و حجب عنا النهم للشهوات و جعل نهمتنا و شهوتنا فی تقدیسه و تسبیحه، الباسط رحمته، الواهب نعمته جل عن الحاد اهل الارض من المشرکین و تعالی بعظمته عن افک الملحدین.»
سپاس خداوند را که پیش از اولیت آغازیان، اول و بعد از نابودی جهانیان باقی است، او را سپاس می‌گوئیم که ما را فرشتگان روحانی و اقرارکنندگان به ربوبیت خود قرار داد، سپاسگزار اوئیم که بر آن چه که بر ما نعمت داده، از گناهان به دور داشته و از زشتیها پوشانیده و در آسمانها جایمان داده به سراپرده عظمت خود نزدیکمان ساخته و شهوات و خواسته‌های افراطی را از ما دور داشته و شهوات و خواسته‌های ما را در تقدیس و تسبیح خود قرار داده است. خداوند که رحمتش را گسترش داده و نعمتش را بخشیده است، از الحاد و سرکشی مشرکان زمین برتر و به عظمتش از نارواگوئی‌های ناباوران والاتر است.
بعد از گفتاری چند چنین گفت: خداوند فرمانروای مقتدر، برگزیده کرامت و بنده عظمت خود را برای کنیزش بانوی زنان، دختر بهترین پیامبران و سرور رسولان و پیشوای پرهیزکاران، انتخاب فرمود، ریسمان پیامبر را با ریسمان مردی از افراد خانواده‌اش و همدم و همراهش متصل نمود، آن کس که دعوتش را تصدیق و برای رسیدن به گفتار او شتابان بود و علی را به فاطمه‌ی بتول، دختر رسول عقد بست.

[ صفحه 657] 

و روایت شده که جبرئیل از خداوند متعال نقل کره که خداوند بعد از خواندن خطبه عقد چنین فرمود: حمد و سپاس جامه و لباس من است، عظمت و بزرگی کبریائیت من، آفریدگان همگی بنده و کنیز من می‌باشند. کنیزم فاطمه را به برگزیده‌ام علی تزوج کردم ای فرشتگان من، شاهد و گواه باشید. [799] .

خطبه دوم

در حدیثی طولانی چنین آمده است: خداوند متعال به جبرئیل وحی کرد که بر منبر کرامت بالا رود، وی بر منبر بالا رفته و روی آن قرار گفت و خطبه‌ای خوانده و گفت: سپاس خداوندی را که ارواح را آفرید، سپیده صبح را شکافت و بر روی عرشش پنج صورت را نقش بست، او زنده‌کننده مردگان، گردآورند پراکنده‌ها، بیرون آورنده گیاهان و نازل‌کننده برکتها، هستی بخش مردمان و پدید آورنده ابرها است صداها بر او اشتباه و لغتها بر او پوشیده نشود، خواب و فراموشی او را فرانگیرد.
و شهادت می‌دهیم که جز خداوند یکتا خدائی نیست، و شهادت می‌دهیم که محمد بنده و فرستاده او و علی بن ابیطالب جانشین پیامبرش می‌باشد، شما ای فرشتگان مقرب،و ملائکه راکع و فرشتگان تسبیح‌کننده و تمام ساکنان آسمانها و زمینها گواه باشید که من بانوی زنان جهانیان، دختر محمد امین، فاطمه زهراء را به علی بن ابیطالب، سرور وصیین تزویج کردم، آگاه باشید که به فرمان پروردگار جهانیان خمس دنیا از زمین و آسمانش، خشکی و دریایش، کوه‌ها و دشتهایش به او تعلق دارد. و

[ صفحه 658] 

خداوند متعال به آنان وحی کرد که من ولی و وصی رسولم علی بن ابیطالب را با بانوی زنان جهانیان فاطمه زهراء تزویج کردم... [800] .

آن چه که از درخت طوبی نثار شد

از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده که فرمود: ای مردم، این علی بن ابیطالب است، شما می‌پندارید که من خودم دخترم فاطمه را به همسری او درآورده‌ام، بزرگان قریش او را از من خواستگاری کرده و به هیچ یک پاسخ مثبت نداده منتظر پیغامی از آسمان بودم، تا اینکه جبرئیل در شب بیست و چهارم ماه رمضان نزد من آمده و گفت: ای محمد، خداوند والای برتر تو را سلام می‌رساند، همه فرشتگان مقرب را در یک جا به نام «افیع» در زیر درخت طوبی جمع کره و فاطمه را به عقد علی علیه‌السلام درآورده است، به من امر فرمود که خطبه بخوانم، اجازه عقد به دست خود خدا بود، به درخت طوبی دستور داد که زر و زیور و در و یاقوت به خود بردارد و بعد آنها را بیفشاند، به حورالعین امر فرمود آنها را جمع کنند، آنان بعد از جمع‌آوری آن چه که نثار شده بود تا روز قیامت به یکدیگر هدیه داده و می‌گویند اینها نثار فاطمه است. [801] .
شیخ‌بهائی رضوان‌الله‌تعالی علیه در کشکولش از قول پدر خود نقل می‌کند که دری مکتوب پیدا شد که بر روی آن چنین نوشته شده بود:
من دری از آسمانم که روز ازدواج پدر سبطین (حسن و حسین) نثارم کردند.

[ صفحه 659] 

من از آب سفیدتر بودم ولی خون گلوی حسین مرا رنگین ساخت.
یکی از شعرا متن شعر فوق را بدینگونه تخمیس کرده است.

ایها السائل السائل دونی 
کل ذی جوهر عزیز ثمین

ای پرسشگر سوالات از من، هر آنکسی که دارای گوهر است ارزشمند و گرامی می‌باشد،
مرا از خاک بیرون نیاورده‌اند.

ما اناذا من الثری اخرجونی 
انا در من السماء نثرونی

مرا از خاک بیرون نیاروده‌اند. من دری از آسمانم،

یوم تزویج والد السبطین 
که روز عروسی پدر سبطین نثارم کردند.

کنت من جوهر و لا اعراضا 
موضعی فی المساء و لیس انحفاضا

من از جنس جواهر بودم نه اعراض، جایگاهم در آسمان بود نه در پائین.

انما حمرتی اتتنی اعتراضا 
کنت اصفی من اللجین بیاضا

سرخیم رنگی است که بر من عارض شده است من از آب سفیدتر بودم

صبغتنی دماء نحر الحسین. [802] . 

مولف گوید: سید طاووس در کتاب «اقبال» صفحه 468 در فضیلت روز عید غدیر از امام صادق در ضدمن حدیثی طولانی نقل می‌کند که د رچنین روزی ملائکه نثار فاطمه را به یکدیگر هدیه می‌دهند.

ولی خون گلوی حسین رنگینم ساخت.

[ صفحه 660] 

آن چه که بعد از عقد در آسمانها نثار شد

از بلال بن حمامه روایت شده که گفت: روزی رسول خدا شادان و خندان به ما رسید، عبدالرحمن بن عوف از جا حرکت کرده و عرض کرد، ای رسول خدا چه شده که می‌خندید؟ فرمود: بشارتی از سوی پروردگارم به من رسیده است، خداوند متعال هنگامی که اراده کرد علی را به فاطمه تزویج کند به فرشته‌ای دستور داد که درخت طوبی را تکان دهد، سکه‌هائی از درخت نثار شد، ملائکه شروع به جمع‌آوری آنها کردند چون روز قیامت شود فرشتگان آنها را در بین خلائق پخش خواهند کرد،در آن روز هیچ یک از دوستداران با اخلاص ما دیده نخواهند شد مگر اینکه نامه‌ای به دستش رسیده که در آن نامه نوشته شده برائت و برکناری از آتش، از سوی برادر و پسر عمو و دخترم، رها شدن مردان و زنانی از امتم از آتش، [803] .
و در روایتی آمده: بر روی سکه‌ها نوشته شده «برائتی است از خداوند علیّ جبّار برای شیعه علی و فاطمه از آتش». [804] .

صدیقه خلقت لصدیق 
شریف فی المناسب.

صدیقه‌ای که برای صدیق شریف در نسب، آفریده شده است.

اختاره و اختارها 
طهرین من دنس المعایب

او را برگزید و آن بانو را برگزید دو پاکیزه از آلودگی زنشتیها.

اسماهُما قرنا علی سطر 
بظل العرش راتب


[ صفحه 661] 

اسامی آنان در یک سطر نزدیک شده، و در زیر سایه عرش، ردیف یکدیگر قرار گرفته‌اند.

کان الاله و لیهما و 
امینه جبرئیل خطاب

خداوند متعال ولی آن دو و جبرئیل امین خطبه‌خوان است.

و المهر خمس الارض مو 
هبه تعالیت فی المواهب

مهریه خمس روی زمین، موهبتی که خداوند در بین دیگر موهبت‌ها ارزانی داشته است.

و تهابها م حمل طوبی 
طیبت تلک المناهب

بار درخت طوبی این بخششهای پاکیزه را به یکدیگر می‌بخشد.
توضیح شعر
«صدیقه»: مقصود حضرت زهراء دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است این اسم را آن حضرت بر روی دخترش گذاشت به طوری که ابوسعید در «شرف النبوه» از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده که رسول خدا به امیرالمومنین علی علیه‌السلام فرمود: سه چیز به تو داده شده که به هیچ کس حتی به من داده نشده، تو پدر زنی مثل من داری ولی من کسی را بمانند خود ندارد، به تو همسری صدیقه مانند دخترم داده شده ولی من همسری بمانند او ندارم، به تو از صلب خودت حسن و حسین داده شده ولی من از صلب خود فرزندانی چون آنان ندارم، لکن شما از منید و من از شمایم [805] .

[ صفحه 662] 

«صدیق»
مقصود امیرالمومنین علی علیه‌السلام است، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده که فرمود: در شب معراج پروردگارم به من فرمود: ای محمد چه کسی را بر امت خود به عنوان جانشین خود، گذاردی؟. گفتم: پروردگارا تو از من بهتر می‌دانی، فرمود: ای محمد تو را برای رسالت خود برگزیده و برای خود انتخاب کردم، تو پیامبر من و برگزیده‌ام از بین آفریدگانم می‌باشی، سپس صدیق اکبر پاک و پاکیزه‌ای که او را از طینت تو آفریده و وزیر تو قرار دادم، و پدر دو نواده شهید، پاک و پاکیزه و دو سرور جوانان بهشت می‌باشد و بهترین زنان جهانیان را به همسری او درآوردم، تو درختی هستی که علی شاخه، فاطمه برگ، حسن و حسین میوه‌های آن درخت می‌باشند، آن دو را از طینت علیین خلق کرده و شیعیان شما را از شما آفریدم، آنان به گونه‌ای هستند که اگر با شمشیر گردنهایشان را قطع کنند جز اینکه بر محبت و دوستیشان افزوده می‌گردد اتفاقی نمی‌افتد، گفتم: پروردگارا صدیق اکبر کیست؟ فرمود: برادرت علی بن ابیطالب.
(این حدیث را قرشی در شمس الاخبار/ 33 آورده است)

بار درخت طوبی به یکدیگر بخشیده می‌شوند

اشاره به مطلبی است که در حدیث بلال بن حمامه به نقل از تاریخ بغداد آمده بود. [806] .

[ صفحه 663] 

مراسم ازدواج در روی زمین

ابن ابی‌الحدید گوید: علی علیه‌السلام با حضرت زهرا ازدواج نکرد مگر بعد از آنکه خداوند متعال او را با شهادت و گواهی ملائکه به عقد درآورد.
فاصله بین ازدواج امیرالمومنین با حضرت در آسمان و بین ازدواج در زمین چهل روز بود. [807] .
از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که فرمود: فرشته‌ای نزد من آمده و گفت: ای محمد خداوند متعال به تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: من دخترت فاطمه را در بین ساکنان آسمان به عقد علی بن ابیطالب درآوردم، تو او را در زمین به عقد وی درآور. [808] .
دانشمند گرانقدر علی محمد علی دخیل گوید: حضرت زهرا علیهاالسلام از آن جهت که بانوی زنان جهانیان است بر دیگر زنان امتیازات و فضائل ویژه‌ای دارد: از جمله فضائل بیشمار آن حضرت یکی آنست که وی همسر علی بن ابیطالب است و این ازدواج به فرمان الهی بوده و مراسمش پیش از آن که در زمین برگزار شود در آسمان و قبل از عالم پائین، در جهان بالا انجام گرفته است، این مطلب را خاص و عام روایت کرده و احادیث متواتره‌ای در این باره وارد شده است.
از جابر نقل شده که گوید: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تصمیم گرفت فاطمه را به همسری علی علیه‌السلام درآورد به او فرمود ای ابوالحسن برو به مسجد، من نیز به دنبال تو خواهم آمد و در حضور مردم او را به عقد تو درمی‌آورم و از فضیلت و شخصیت تو به آن اندازه خواهم گفت که دیدگانت

[ صفحه 664] 

روشن شود. [809] .
علی علیه‌السلام گوید: من از نزد آن حضرت به مسجد رفته در حالیکه دلم مالامال از شادی و خوشی بود، ابوبکر و عمر به من رسیده و گفتند: چه خبر داری؟ گفتم: رسول خدا با ازدواج من و فاطمه موافقت فرموده و به من خبر داد که خداوند متعال این ازدواج را انجام داده، و اینک رسول خدا به دنبال من وارد مسجد خواهد شد تا این مطلب را در حضور مردم به همگان ابلاغ کند، آن دو اظهار خوشحالی و خشنود کرده و با من به مسجد آمدند، به خدا سوگند که چیزی فاصله نشد که رسول خدا در حالیکه چهره‌اش از شادی و خوشحالی می‌درخشید از راه رسیده و فرمود بلال کجا است؟ بلال گفت: بله یا رسول‌الله، پرسید؟ مقداد کجا است؟ او نیز پاسخ داد: فرمود: سلمان کجا است؟ سلمان نیز جواب داد، هنگامی که همگی روبروی حضرت حاضر شدند فرمود: بروید اطراف شهر مدینه و مهاجرین و انصار و دیگر مسلمانها را جمع کنید.
آنان به فرمان رسول خدا به راه افتادند، حضرت جلو آمد تا اینکه بر پله بالای منبر رفت، هنگامی که مسجد پر از جمعیت شد از جای حرکت کرده و سر پا ایستاده و بعد از حمد و ثنای الهی خطبه را خواند. [810] .

خطبه سوم در مسجد

سپاس خداوندی را که آسمان را برافراشته و بنا نهاده، زمین را گسترش داده، و با کوه‌ها استوار و پا بر جایش ساخته و از نگارش

[ صفحه 665] 

واژه‌های گویندگان برتر است، بهشت را پاداش پرهیزکاران و آتش را کیفر ستمگران و مرا رحمت برای جانیان و انتقام‌گیرنده از کافران قرار داده است، ای بندگان خدا، شما در خانه آزار و بین مرگ و زندگی، تندرستی و بیماری قرار گرفته‌اید، خانه ناپایداری، که حالاتش دگرگون و ابزاری برای کوچ کردن قرار داده شده است، خداوند انسانی را بیامرزد که از آرزویش کاسته، در کارش کوشا، و زیادی اموالش را انفاق و آن چه را که از غذایش زیاد می‌آید برای روز تهی دستیش ذخیره می‌کند، روزی که مردگان به پاخیزند، صداها لرزان، فرزندان و مادران یکدیگر را نشناسند و مردم را در حال مستی بینی با اینکه مست نیستند، همان روزی که خداوند کیفر راستینشان را به آنها خواهد داد و خواهند دانست که خداوند همان حق آشکار است، روی که انسانها هرگونه خیر و شری که انجام داده‌اند، خواهند دید و آرزو می‌کنند که ای کاش بین آنها و کارهای بدشان فاصله بسیار می‌بود، و هر کس هر اندازه کار نیک انجام دهد پاداش آن را خواهد دید و هر کس به وزن یک ذره شری مرتکب شده باشد شاهد آن خواهد بود، روی که در آن، نسبتها تباه، و وسیله‌ها بریده و کیفر بازرسی، برجنایتکاران سخت گرفته شده و به عذاب و ناراحتی گرفتار می‌شوند، آن کس که از دوزخ به دور باشد و وارد بهشت شود رستگار گشته، و زندگی دنیا چیزی جز سرمایه فریب نیست.
ای مردم، همانا پیامبران حجتهای خداوند در زمینش بوده، گویندگان کتاب خدا و عمل کنندگان به وحی اویند، خداوند به من دستور داده که دختر گرامیم فاطمه را به برادر و پسر عمو و نزدیکترین مردم به خود، یعنی علی بن ابیطالب تزوج نمایم، خداوند متعال آندو را در آسمان به عقد یکدیگر درآورده و ملائکه را گواه و شاهد گرفته و به همن هم دستور داده او را در زمین تزویج کنم و شما را بر این مطلب گواه گیرم.
بعد نشسته و فرمود: یا علی از جا برخیز برای خود خطبه بخوان

[ صفحه 666] 

علی علیه‌السلام عرض کرد یا رسول‌الله من در حضور شما خطبه بخوانم؟ فرمود: آری، خطبه بخوان، جبرئیل این چنین به من دستور داده که به تو دستور دهم تو برای خودت خطبه بخوانی و اگر در بهشت وارد خطبه نخوانده بود تو می‌بایست خطیب آنجا باشی، بعد فرمود: ای مردم به گفتار پیامبرتان گوش فرادهید، همانا خداوند چهار هزار پیامبر مبعوث کرده و هر پیامبری جانشنین دارد، من بهترین پیامبران، و جانشین من بهترین جانشینان است، بعد حضرت از ادامه سخن خودداری کرده و علی علیه‌السلام شروع به خواند خطبه نمود.

خطبه چهارم از علی

سپاس خداوندی را که به سر آغاز علمش گویندگان را الهام داده، و بر دلهای پرهیزکاران فروغ عظمتش را تابانیده، با دلائل احکامش، راه پویندگان را روشن ساخته و به وجود پسر عمویم حضرت مصطفی جهانیان را فر و شکوه بخشیده تا دعوتش برخواسته‌های بی‌دینان برتری یافته و پیامش بر درون یاوه خواهان چیره گشته او را خاتم پیامبران و سرور رسولان قرار داده است، آن حضرت پیام پروردگارش را ابلغ نمود دستور او را انجام داد و آیاتش از سوی خداوند جهانیان روشن شد. بنابراین، سپاس خداوندی را که بندگانش را به قدرتش آفریده و به دینش عزت بخشیده و پیامبرش را گرامی داشته، رحمت داده، ارج گذارده، احترام کرده و تعظیم نموده است.
و سپاس خداوند را بر نعمتهایش، و گواهی می‌دهم که جز «الله» خدائی نیست، آن گونه شهادت و گواهی که مورد رضایت و پسند او باشد و درود می‌فرستم بر پیامبرش محمد، درودی که او را نزدیک کند و بهره‌ور سازد.

[ صفحه 667] 

و بعد همانا نکاح از جمله جیزهائی است که خداوند دستور داده و بدان اجازه فرموده، مجلس امروز ما از جمله محافلی است که خداوند بدان امر فرموده و برپائی آن را خواسته، و این حضرت محمد بن عبدالله، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که دخترش فاطمه را به عقد زناشوئی من درآورده به صداق چهار صد درهم و دینار و من نیز از این ازدواج خوشحالم، از آن حضرت پرسیده و گواهی دهید.
مسلمانها همگی گفتند: ای رسول خدا آیا او را به عقد علی درآوردی؟
حضرت فرمود: آری،
آنان گفتند: خداوند برای آن دو مبارک کند و امورشان را به سامان برساند. [811] .

خطبه پنجم

از انس روایت شده که گوید: روزی در حضور رسول خدا نشسته بودیم که حالت نزول وحی بر آن حضرت عارض شد و بعد از پایان حالت فرمود: ای انس آیا می‌دانی جبرئیل از سوی پروردگار چه چیزی بر من نازل کرد؟ عرض کردم: خدا و رسولش داناتر می‌باشند، پدر و مادرم فدایت باد، جبرئیل چه چیز آورد؟
فرمود: خداوند به من دستور داده که فاطمه را به همسری علی درآوردم، برو و مهاجرین و انصار را به نزد من بیاور، انس می‌گوید: من رفتم و مهاجرین و انصار را به حضور حضرت فراخوانده، هنگامی که آمده و هر یک در جای خود نشستند حضرت فرمود: سپاس خداوند را که به

[ صفحه 668] 

نعمتش ستوده و به قدرتش مورد پرستش قرار گرفته، به سلطه و شکوهش اطاعت گشته و در آن چه که در نزد او است رغبت و تمایل موجود است، عذابش ترس‌آور و فرمانش در زمین و آسمان نافذ می‌باشد، خداوندی که آفریدگان را به قدرت خود آفرید و به احکام و دستوراتش از یکدیگر متمایز و به دین آئینش عزت بخشیده و به پیامبرش محمد گرامیش داشته است.
و سپاس، همانا خداوند متعال زناشوئی را موج ایجاد نسبت و خویشاوندی قرار داد، فرمان خداوند بر قضا و حکمش جاری و قضایش بر قدرش جریان پیدا کرده و هر قدری مدت و زمانی و هر زمانی کتابی دارد، خداوند هر آن چه را که بخواهد اثبات می‌کند و ام‌الکتاب در نزد او است. [812] .
خداوند به من دستور داده که فاطمه را به همسری علی درآورم، پس شما را گواه و شاهد می‌گیرم که من او را به علی به چهار صد مثقال نقره و (اگر علی به این مهریه راضی شود) درآوردم.
هنگامی که حضرت این خطبه را می‌خواند چون علی را دنبال کاری فرستاده بود وی در آن جا حاضر نبود، و آنگاه دستور داد طبقی را که پر از خرما بود پیش روی ما بگذارند و سپس فرمود: بردارید و بخورید، در همان حالی که ما خرماها را از طبق برمی‌داشتیم علی علیه‌السلام از راه رسید، رسول خدا تبسمی بر چهره علی کرده و سپس فرمود:
ای علی، خداوند متعال به من دستور داد که فاطمه را به عقد تو درآورم اگر تو به چهارصد مثقال نقره راضی باشی او را به عقد تو درآوردم.
علی علیه‌السلام گفت: ای رسول خدا، راضی هستم، بعد سر به سجده نهاده و خدا را شکر کرده و گفت: سپاس خداوندی را که مرا نزد بهترین خلق خود

[ صفحه 669] 

حضرت محمد رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم محبوب قرار داد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند بر شما دو نفر مبارک گرداند و در شما برکت و سعادت قرار دهد و فرزندان پاک فراوانی به شما عنایت کند.
انس گوید: به خدا سوگند که فرزندان پاک فراوانی از آن دو به وجود آمدند.
لازم به یادآوری است که این حدیث حسن و عالی است. [813] .

مهریه و صداق حضرت زهرا در روی زمین

از حضرت باقر علیه‌السلام روایت شده است که فرمود صداق حضرت فاطمه: یک برد حبری و یک پوست گوسفند و مقداری عطر بود.
کافی کلینی: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه علیهاالسلام را به یک برد نرم و ملایم، «جرد برد» به عقد علی علیه‌السلام درآورد. [814] .
در مجمع البحرین آمده که: انجراد الثواب یعنی جامه نرم و ملایم شد و از همین باب است که گویند صداق حضرت فاطمه «جرد برد حبره و درع حطمیه» جرد قطیفه ایست که تار و پودش کهنه و فرسوده شده باشد.
از حسین بن علی علیهماالسلام در ضمن روایتی نقل شده که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه علیهاالسلام را به بهمسری علی علیه‌السلام در آورد به چهار صد و هشتاد درهم، و روایت شده که مهریه‌اش چهار صد مثقال نقره بوده، و روایت شده که پانصد درهم بوده که این روایت صحیح‌تر است. [815] .
از امام صادق علیه‌السلام نقل شده که فرمود: صداق حضرت زهرا علیهاالسلام زرهی

[ صفحه 670] 

حطمی و پوست قوچ و یا میش بود. [816] .
امام باقر علیه‌السلام از پدرش حضرت صادق نقل می‌کند که امیرالمومنین علی علیه‌السلام صداق حضرت فاطمه را زرهی آهنی و کوزه‌ای گرد قرار داد ولی صداق زنان حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم پانصد درهم بود. [817] .
از انس درباره ازدواج حضرت فاطمه نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت علی علیه‌السلام فرمود: تو چه داری؟
پاسخ داد: اسبم و بدنم- یعنی زره‌ام- فرمود: اما اسبت که آن را لازم داری و می‌بایست آن را داشته باشی، و اما بدنت آن را بفروش، حضرت می‌فرماید که آن را به چهار صد و هشتاد درهم فروختم، و نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آورده و در دامن ایشان قرار دادم، حضرت مشتی از آن را بر گرفت و به بلال فرمود با این پول مقداری عطر برای ما خریداری کن. [818] .
در حدیثی آمده که حضرت علی علیه‌السلام با فاطمه علیهاالسلام ازدواج فرمود و شترش را به چهارصد و هشتاد درهم فروخت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: با دو سوم آن عطر بخرید و یک سوم دیگر برای لباس باشد. [819] .
از حضرت علی علیه‌السلام روایت شده که فرمود: یکی از زنان فامیل به من گفت، آیا می‌دانی که افرادی برای خواستگاری فاطمه علیهاالسلام نزد حضرت رسول خدا می‌روند؟ گفتم خیر، آن زن گفت: آری از او خواستگاری شده، چرا تو به خواستگاری وی نمی‌روی؟ گفتم: مگر چیزی دارم که بتوانم با او ازدواج کنم؟! گفت: تو اگر نزد رسول خدا بروی او را به تو خواهد داد، وی در این پیشنهاد اصرار ورزید و مرا امیدوار کرد تا اینکه نزد حضرت رفتم ولی ابهت و جلال و شکوه رسول خدا مانع از این شد که بتوانم وارد

[ صفحه 671] 

صحبت شوم، حضرت از من پرسید، آیا کاری داشتی که این وقت آمده‌ای؟ من ساک شدم،فرمود شاید تو برای خواستگاری از فاطمه آمده‌ای؟ گفتم: آری، فرمود: آیا چیزی در بساط داری که بتوانی او را به عقد خود درآوری؟ عرض کردم: نه به خدا سوگند، رسول خدا، فرمود آن زرهی که به تو دادم و تو را به آن مسلح ساختم چه کردی؟ عرض کردم: آن را دارم، به خدائی که جانم در دست او است که آن زرهی حطمیه است که چهار صد درهم بیشتر ارزش ندارد، حضرت فرمود: او را به همین چهارصد درهم به عقد تو درآوردم، آن را بفرست که صداق فاطمه دختر رسول خدا همین قدر است.
راوی در ذیل حدیث می‌گوید: کلمه حطمیه بنا به گفته «شمر» در تفسیرش پهن و سنگین است، برخی دیگر گفته‌اند که حطمیه به شمشیری می‌گویند که شمشیرهای دیگر را می‌شکند، و گفته شده که حطمیه منسوب است به خاندانی از قبیله عبدالقیس که به نام «حطمه بن محارب» زره درست می‌کردند ابن‌عیینه گوید: حطمیه بدترین نوع زره است که این معنای آخر با مضمون حدیث سازگارتر است زیرا حضرت علی آن را به عنوان کم ارزش بودن مطرح کرد. [820] .
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه فرمود: علی بن ابیطالب از کسانی است که قرابت و فضیلت او را در اسلام به خوبی می‌شناسی، من از خداوند درخواست کرده‌ام که بهترین و محبوتبرین آفریدگان خود را به همسری تو درآورد، وی نامی از تو برد، و از من خواستگاری کرده، نظر تو در این باره چیست؟ حضرت زهرا علیهاالسلام می‌گوید که من ساکت شدم، آ حضرت از نزد من خارج شد در حالی که می‌فرمود الله اکبر، سکوت او اقرار

[ صفحه 672] 

و رضایت او است. [821] .

جهیزیه و لوازم خانه حضرت زهراء

امام صادق علیه‌السلام در ضمن روایتی می‌فرماید: رسول خدا درهم‌ها را در دامنش ریخت و مشتی از آن را که شصت و سه یا شصت و شش درهم می‌شد به ام‌ایمن داد تا لوازم خانه خریداری کند، مشتی دیگر را به اسماء بنت عمیس داد تا عطر و گلاب بخرد، و مشتی را به ام‌سلمه داد تا غذا تهیه کند و عمار و ابوبکر و بلال را برای خریدن چیزهائی فرستاد که برای خود حضرت زهرا لازم بود، که از جمله وسائلی که برای حضرت خریداری شد اقلام ذیل بود:
1- یک پیراهن به هفت درهم. 2- یک روسری به چهار درهم، 3- قطیفه سیاه خیبری، 4- تختخواب با روتختی 5- دو دست رختخواب از پارچه مصری که محتوای یکی از آن دو لیف خرما و دیگری پشم گوسفند بود. 6- چهار پشتی از پشم طائق با محتوائی از گیاهی به نام اذخر، 7- پرده‌ای از پشم 8- حصیری هجری [822] 9- آسیاس دستی، 10- دلوی چرمی، 11- ظرفی مسی برای درست کردن حناء، 12- کاسه‌ای برای شیر، 13- ظرفی برای آب، 14- آفتابه‌ای از قیراندود، 15- سبوئی سبز رنگ، 16- دو کوزه سفالی 17- فرشی از پوست، 18- عبائی قطوانی [823] 19- مشک آب.
علی علیه‌السلام نیز با پاشیدن ریگ و شن در کف اطاق و نصب کردن چوبی از این طرف دیوار به طرف دیگر برای آویزان کردن لباسها و پهن کردن

[ صفحه 673] 

پوست گوسفند و یک بالش از لیف خرما خانه خود را مهیا و آماده نموده. [824] .

خانه حضرت زهراء

در ضمن داستان ورود رسول خدا به مدینه و ساختن مسجد و خانه‌های اطراف آن و خواستگاری حضرت امیرالمومنین از آن حضرت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ایشان فرمودند که منزلی تهیه کن تا فاطمه را به آنجا بری، علی علیه‌السلام عرض کرد: یا رسول‌الله در مدینه منزلی غیر از منزل حارثه بن نعمان نیست.
البته- این موضوع مربوط به اوائل ازدواج آن دو بزرگوار است ولی بعدها منزل آنان چسبیده به مسجد النبی صلی الله علیه و آله و سلم بوده، چنانکه تفصیل مطلب بعدا خواهد آمد. [825] .

اثاث خانه علی در شب عروسی حضرت زهراء

1- علی علیه‌السلام می‌فرماید: اختر رسول خدا به من هدیه شد و در آن شب که به خانه من آمد، بسترمان جز یک پوست گوسفند چیزی نبود. [826] .
2- در جای دیگر از آن حضرت نقل شده که فرمود: من با فاطمه در حالی ازدواج کردم که جز یک پوست گوسفند چیزی نداشتم که شب بر روی آن می‌خوابدیم و روز علوفه شترمان را بر روی آن می‌ریخیتم و

[ صفحه 674] 

خدمتگزاری در خانه نداشتیم. [827] .
3- در روایتی دیگر آمده: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خانه ما آمد در حالیکه ما بر روی خود قطیه‌ای انداخته بودیم که اگر از طول آن به روی خود می‌کشیدیم پهلوهایمان خالی و اگر از عرض می‌انداختیم سر و پاهایمان بی‌روپوش می‌ماند. [828] .
4- از ابویزید مدینی روایت شده که هنگامی که فاطمه علیهاالسلام به خانه حضرت علی علیه‌السلام رفت در خانه آن حضرت چیزی جز ریگ پهن شده، کوزه‌ای سفالین، بالش و تکیه گاهی و ظرفی برای آب، چیزی دیگر نیافت. [829] .
5- از انس نقل شده که گوید: فاطمه علیهاالسلام نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده و گفت: ای رسول خدا، من و پسر عمویم جز یک پوست گوسفند چیز دیگری نداریم که هم روی آن می‌خوابیم و هم شترمان را بر روی آن علوفه می‌دهیم، حضرت فرمود: دخترم صبر کن، همانا موسی بن عمران ده سال با همسرش زندگی کرد و جز یک عبای قطوانی- یعنی عبائی سفید که نخهای بسیاری در حاشیه‌اش آویزان بود- نداشتند. [830] .

مقدمات زفاف و عروسی

1- در حدیثی آمده که بعد از تکمیل خرید، ابوبکر مقداری از اثاثیه، و

[ صفحه 675] 

دیگر صحابه‌ای که با او بودند بقیه آن را برداشته و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آوردند هنگامی که آن اجناس بر حضرت عرضه شد با دست خود آنها را زیر و رو کرده و می‌فرمود خداوند برای اهل البیت مبارک گرداند. [831] .
2- در ضمن حدیثی طولانی چنین آمده:... همه آن اثاثیه را نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم برده و پیش روی مبارکش به زمین گذاردیم، چشم حضرت که به آنها افتاد نگاهی کرده، گریه‌اش گرفت و اشکش جاری شد، بعد سر به آسمان بلند کرده و گفت: خداوندا مبارک گردان برای خانواده‌ای که مهم‌ترین اسباب زندگی آنها سفال است.
علی علیه‌السلام می‌فرماید: که حضرت رسول بقیه پول زره را به ام‌سلمه داده و فرمودند این درهم‌ها را نزد خود نگه‌دار، از آن روز یک ماه گذشت و من از شرمندگی با آن حضرت در این باره صحبتی نکردم، لکن هرگاه به تنهائی در حضورش صلی الله علیه و آله و سلم بودم می‌فرمود: چه قدر همسر تو زیبا و نیکو است، خوشا به حالت، من بانوی زنان جهان را به همسری تو در آوردم. [832] .
3- در ضمن حدیثی طولانی آمده که علی علیه‌السلام می‌فرماید: یک ماه بعد از خرید اثاییه با اینکه با رسول خدا نماز می‌خواندم و به منزل برمی‌گشتم از مساله ازدواج صحبتی به میان نمی‌آوردم، همسران رسول خدا به من گفتند: آیا میل داری در مورد فاطمه با حضرت صحبتی بکنیم، گفتم: انجام دهید، آنان نزد حضرت رفته، ام‌ایمن روی به حضرت کرده و گفت: اگر خدیجه علیهاالسلام زنده می‌بود با عروسی فاطمه دیدگانش روشن می‌شد، علی دلش می‌خواهد که همسرش به خانه‌اش رود، دیدگان فاطمه را به شوهرش روشن بفرمائید و به زندگی او سر و سامانی دهید. چشم ما را نیز روشن کنید، حضرت فرمود: چرا خود علی نمی‌آید و همسرش را از

[ صفحه 676] 

من نمی‌خواهد، ما انتظار دارمی خود او بیاید و از ما درخواست کند؟ علی علیه‌السلام می‌فرماید: عرض کردم: ای رسول خدا حیاء مانع من می‌شد.

دعوت به ولیمه عروسی

... حضرت به طرف زنها نگاهی کرد و فرمود: این جا چه کسانی هستند؟ ام‌سلمه عرض کرد: من هستم و این یکی زینب است و فلانی است و فلانی، فرمود برای دخترم و پسر عمویم در منزل خودم خانه‌ای آماده کنید ام‌سلمه عرض کرد در کدام یک از حجرات؟ فرمود: در حجره خودت، و به زنها دستور داد زینت کنند و خود را بیارایند.
ام‌سلمه گوید: از فاطمه پرسیدم آیا برای خود عطری ذخیره کرده‌ای؟ فرمود: آری، شیشیه‌ای آورد و مقداری از آن را در دست من ریخت، آن را بوئیدم رایحه خوشی داشت که تا آن وقت چنان بوئی به مشامم نرسیده بود گفتم: این از کجا است؟ فرمود: روزی دحیه کلبی بر رسول خدا وارد شد حضرت به من فرمود بستری برای عمویت پهن کن، من بستری برای او آورده و گذاردم تا بر آن بنشیند هنگامی که برخاست از جامه‌اش چیزی افتاد پدرم دستور داد آن را جمع کنم، علی علیه‌السلام از رسول خدا درباره آن سوال کرد حضرت فرمود: عنبری بود که از بالهای جبرئیل افتاد.
علی علیه‌السلام گوید: رسول خدا فرمود: یا علی برای خانواده‌ات غذائی خوب تهیه کن، گوشت و نانش از ما، خرما و روغنش از تو، من خرما و روغن تهیه کردم،حضرت آستین‌ها را بالا زده و خرماها را شکافته و با روغن مخلوط کرده قوچ بزرگی با مقدار زیادی نان نزد ما فرستاد، و سپس فرمود: هر که را دوست داری دعوت کن، هنگامیکه که باین منظور به مسجد رفم آنجا را مملو از صحابه رسول خدا دیدم خجالت کشیدم که

[ صفحه 677] 

افراد خاصی را دعوت کنم و عده‌ای دیگر را دعوت نکنم، بر جای بلندی بالا رفته و فریاد زدم همگی به مجلس ولیمه فاطمه بیائید و دعوت به آن را اجابت کنید، مردم دسته دسته به راه افتادند و به نزل ما آمدند از زیادتی جمعیت و کمی غذا خجالت کشیدم، حضرت رسول که از حال و وضع من آگاه بود فرمود: ای علی من از خداوند می‌خواهم که به این غذا برکت دهد.
علی علیه‌السلام می‌گوید تمام آن جمعیت از آن غذا خورده و از آن آشامیدنی نوشیده و برایم دعا کرده و برکت خواستند و آنان که چهار هزار نفر [833] بودند یکی بعد از دیگری آمدند و خوردند و رفتند و چیزی از غذا کم نشد.

شب زفاف و مراسم آن

رسول خدا قدحها و ظرفها را خواسته و همه را پر کرده و به منازل همسرانش فرستاد و بعد کاسه‌ای را طلبیده و غذائی در آن نهاده و فرمود: این متعلق به فاطمه و همسرش می‌باشد و هنگامیکه خورشید غروب کرد به ام‌سلمه فرمود: فاطمه را بیاور، ام‌سلمه گوید رفتم و دست فاطمه را گرفته و در حالیکه دامنش به زمین کشیده می‌شد و از خجالت و شرم عرق از چهره‌اش جاری بود او را نزد حضرت آوردم به خدمت حضرت که رسید از شدت خجالت پایش لغزید رسول خدا فرمود: خداوند تو را از لغزشهای دنیا و آخرت نگه دارد، پیش روی حضرت که قرار گرفت

[ صفحه 678] 

حضرت چادر را از صورتش به یکسو زد تا علی چهره او را ببیند. [834] .
4- جبرئیل حله و زیوری برای حضرت زهرا آورد که به دنیا می‌ارزید، وقتی آن را پوشید زنان قریش متعجب شده و گفتند این حله را از کجا آوردی؟ فرمود: این از سوی خداوند متعال است. [835] .
5- در حدیثی آمده که شب زفاف فرارسید، پیامبر اکرم شتر شهباء خود را در حالیکه قطیفه‌ای بر آن انداخته بود آورده و به فاطمه فرمود سوار شو، زمام مهار ناقه را به سلمان داد و خود از پشت سر شتر می‌راند، در بین راه صدای افتادن چیزی را شنید، مشاهده کرد دید جبرئیل و میکائیل هر یک با هفتاد هزار فرشته وارد شدند. پرسید: چه شده که به زمین فرود آمدید، گفتند: آمدیم تا به عنوان همراهی با عروس فاطمه را به خانه علی بن ابیطالب ببریم، آنگاه جبرئیل و میکائیل و فرشتگان و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم همگی تکبیر گفتند، و از آن زمان تکبیر گفتن در عروسی رسم شد. [836] .
6- از حضرت صادق علیه‌السلام روایت شده که در شب زفاف حضرت فاطمه، به هنگامی که آن حضرت را به خانه علی علیه‌السلام می‌بردند جبرئیل و میکائیل و اسرافیل به همراه هفتاد هزار فرشته فرود آمدند استر رسول خدا که دلدل بود و بر آن پارچه‌ای افکنده شده بود جلو آورده شد، جبرئیل مهار آن را گرفت و اسرافیل رکاب او و میکائیل و اسرافیل و فرشتگان تکبیر گفتند و تکبیرگوئی در مراسم عروسی از آن زمان متداول شد!. [837] .

[ صفحه 679] 

7- از ابن‌عباس روایت شده که گوید: در شب عروسی فاطمه علیهاالسلام هنگامی که او را به خانه علی علیه‌السلام می‌بردند رسول خدا از جلو و جبرئیل در طرف چپ و هفتاد هزار فرشته پشت سرش حرکت می‌کردند و تا طلوع فجر تسبیح و قتیس پروردگار را انجام می‌دادند. [838] .
8- در کتاب «مولد فاطمه» از ابن‌بابویه ضمن روایتی چنین آمده: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد که دختران عبدالمطلب و زنان مهاجر و نصار به همراه حضرت زهراء علیهاالسلام حرکت کنند، اظهار شادی و سرور نموده رجز بخوانند و تکبیر گویند و حمد و سپاس الهی را بجای آورند و سخنانی را که مورد رضایت خدا نیست بر زبان جاری نسازند.
جابر گوید: رسول خدا حضرت فاطمه را بر ناقه خود- و در روایتی بر استر شهباء خود- سوار نمود، سلمان زمامش را و هفتاد هزار فرشته اطرافش را گرفتند، خود حضتر رسول و حمزه و عقیل و جعفر [839] و دیگر افراد اهل البیت پشت سرش حرکت می‌کردند در حالیکه شمشیرهایشان را از نیام بیرون کشیده بودند و زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیش روی او رجز می‌خواندند، ام‌سلمه شروع به خواند این رجز نمود

سرن بعون الله جاراتی 
و اشکرنه فی کل حالات


[ صفحه 680] 

ای بانوان و کنیزان من به یاری خدا حرکت کنید و در همه حالات سپاسگزار او باشید.

و اذکرن ما انعم رب العلی 
من کشف مکروه و آفات

نعمتی را که پروردگار والا، ارزانی داشته که بدیها و ناخوش آیندها را بر طرف نموده یادآور شوید.

فقد هدانا بعد کفرو قد 
انعشنا رب السموات

ما بعد از کفر ورزی هدایت یافتیم و پروردگار آسمانها به ما نشاط زندگی بخشید.

و سرن مع خیر نساء الوری 
تفدی بعمات و خالات

با بهترین زنان جهان همراهی کنید، عمه‌ها و خاله‌هایش فدایش شوند.

یا بن من فضله ذوالعلی 
بالوحی منه و الرسالات

ای دختر کسی که خداوند بلند مرتبه او را با وحی و پیام‌هایش گرامی داشته است.
سپس عایشه این اشعار را سرود:

یا نسوه استرن بالمعاجر 
و اذکرن ما یحسن فی المحاضر

ای بانوان چادر بر سر افکنید و آن چه که در دیدگاه‌ها نیکو است یادآور شوید.

و اذکرن رب الناس اذ یخصنا 
بدینه مع کل عبد شاکر

به یاد پروردگار مردم باشید که ما را به هماره بندگان سپاسگزار، به دین خود مخصوص گردانید.

والحمد لله علی افضاله و 
الشکر لله العیزی القادر

ستایش خداوند را بر فضیلت بخشیدنش و سپاس برای خداوند پیرومند توانا.

سرن بهافا لله اعطی ذکرها 
و خصها منه بطهر طاهر

او را حرکت دهید که خداوند وی را نام‌آوری بخشیده و به پاک و

[ صفحه 681] 

پاکیزه اختصاصش داده است.
و بعد حفصه چنین سرود:

فاطمه خیر نساء البشر 
و من لها وجه کوجه القمر

فاطمه بهترین زنان بشر است و کسی که چهره‌ای بمانند ماه دارد.

فضلک الله علی کل الوری 
بفضل من خص بای الزمر

خداوند تو را بر همه مخلوقات به وسیله کسانی برتری بخشیده که خود به آیه سوره زمر اختصاص داده شده‌اند.

زوجک الله فی فاضلا 
اعنی علیا خیر من فی الحضر

خداوند تو را همسر جوان با فضیلتی نموده، مقصودم علی است که بهترین فاراد شهر مدینه است.

فسرن جاراتی بها انها 
کریمه بنت عظیم الخطر

پس ای بانوان و کنیزان من، او را حرکت دهید زیرا که بزرگواری است، دختر کسی که شان و مقامش گرامی و عظیم است.
بعد معاذه مادر سعد بن معاذ چنین سرود:

اقول قولا فیه ما فیه 
و اذکر الخیر وابدیه

سخنی می‌گویم که مطالب مهمی را دارا است خوبی و خیر را یادآوری و اشکار می‌سازم.

محمد خیر بنی ادم 
ما فیه من کبر و لا تیه

محمد بهترین فرد فرزندان آدم است در او تکبر و گمراهی نیست.

بفضله عرفنا رشدنا 
فالله بالخیر یجازیه

به فضلش راه ترقی ما را به ما شناساند، خداوند او را پاداش نیک عنایت کند.

و نحن مع بنت نبی الهدی 
ذی شرف قد مکنت فیه

ما همراه دختر پیامبر هدایتیم، که دارای شرافت است و در وجود حضرتش ذخیره شده بود.

[ صفحه 682] 


فی ذروه شامخه اطلها 
فما اری شیئا یدانیه

تبارش در جایگاه بلند و رفیعی است چیزی را نمی‌بینم که همتای او باشد.
به هنگام سرودن این اشعار دیگر زنان اول هر بیت را تکرار می‌کردند و تکبیر گویان وارد خانه شدند، بعد رسول خدا به دنبال علی علیه‌السلام فرستاده و او را به مسجد دعوت کرد و سپس فاطمه را فراخواند، دست او را گرفته و در دست علی علیه‌السلام گذارده و فرمود: خداوند در دختر رسول خدا برکت و خیر قرار دهد.
در روایتی دیگر آمده که حضرت دست فاطمه را در دست علی علیه‌السلام گذارده و فرمود: ای ابوالحسن این ودیعه خداوند و ودیعه رسول او در نزد تو است خدا را در نظر داشته باش و مرا در مورد او حفظ کن. [840] .
در کتاب ابن‌مردویه آمده که رسول خدا آبی طلبیده، مشتی از آن گرفته و مضممه فرموده بعد در کاسه‌ای ریخت و سپس آن را بر سر فاطمه علیهاالسلام پاشیده و فرمود: جلو بیا، جلو آمد، آب را بین سینه‌اش ریخت و فرمود برو، همینکه فاطمه علیهاالسلام برگشت، در بین شانه‌هایش پاشید و بعد برای آن دو دعا فرمود.
آنگاه فرمود خداوندا در آن دو برکت قرار ده و بر آنها مبارک گردان و در نوادگانشان برکت ده.
و روایت شده که حضرت فرمود: خداوندا، این دو محبوتبرین مخلوق تو نزد منند، تو آن دو را دوست داشته باش و در ذریه و نسل آنان برکت ده و بر آن دو از سوی خود نگهبانی بگمار و من آن دو و ذریه شان را از شیطان رجیم در پناه تو قرار می‌دهم.
و روایت شده که حضرت برای فاطمه علیهاالسلام دعا کرده فرمود خداوند

[ صفحه 683] 

پلیدی را از تو ببرد و پاک و منزه‌ات گرداند.
و روایت شده که رسول خدا فرمود: خوش آمدند دو دریائی که با یکدیگر برخورد کرده و دو ستاره‌ای که قرین یکدیگر شده‌اند. [841] .

شب زفاف و صبحگاهانش

1- در ضمن همان حدیث طولانی که بخشی از آن را متذکر شدیم از حضرت علی علیه‌السلام روایت شده که فرمود: بعد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به منزل من تشریف برد من نیز وارد شده و در کنار حضرت نشستم، دست فاطمه‌ی پاکیزه را در دست من گذاشت و فرمود داخل منزل شوید و کاری انجام ندهید تا اینکه من نزد شما آیم، وارد منزل شدیم چیزی نگذشت که حضرت وارد شد در حالیکه در دستش چراغی بود آن را در گوشه‌ای گذاشت و فرمود: یا علی در این کاسه مقداری آب از آن مشک بریز، من آب را به کاسه ریخته نزد حضرت آوردم، رطوبت دهان خود را بدان رسانید، بعد کاسه را به من داده و فرمود: از آن بیاشام، آشامیدم، بعد کاسه را به حضرت دادم، آن را به فاطمه داده و فرمود: بیاشام، ای حبیه من، وی سه جرعه نوشید و کاسه را برگردانید، حضرت بقیه آب را گرفته و بر سینه من و او پاشیده و این آیه را تلاوت کرد: «و انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و...» بعد دستش را بلند کرده و گفت: پروردگارا تو هیچ پیامبری را مبعوث نکردی مگر اینکه برایش خاندانی قرار دادی، خداوندا عترت هدایتگر مرا از علی و فاطمه قرار بده، بعد از منزل بیرون شد.
علی علیه‌السلام می‌فرماید: من آن شب را در شرائطی به صبح آوردم که هیچ

[ صفحه 684] 

یک از افراد عرب چنان شب خوبی نداشته است، اواخر سحر بود احساس کردم رسول خدا از در وارد شد، خواستم از جا برخیزم، فرمود: حرکت نکن، می‌خواهم وارد بسترت شوم، خداوند تو را مورد رحمت خود قرار دهد، بعد پاهای مبارکش را با ما وارد رختخواب کرد بعد بالشی را که زیر سر فاطمه بود برداشت، فاطمه از خواب بیدار شد، رسول خدا گریست، فاطمه به گریه در آمد، من نیز از گریه آنها گریستم، حضرت به من فرمود تو چرا گریه می‌کنی؟ عرض کردم: پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا، شما گریه کردی و فاطمه گریه نمود و من از گریه شما به گریه افتادم فرمود: جبرئیل نزد من آمد و مرا به دو جوجه شما بشارت داد و بعد به مصیبت یکی از آن دو تسلیت داد و فهمیدم که او غریب و تنها و با لب تشنه کشته می‌شود، بعد فاطمه گریست و صدای آن دو به گریه بلند شد. [842] .
3- علی علیه‌السلام می‌فرماید: تا سه روز بعد رسول خدا نزد ما نیامد در صبح روز چهارم بر ما وارد شد (بعد گفتگوی رسول خدا و اسماء را یادآور شد و سپس فرمود:) صبحگاه سردی بود، من و فاطمه زیر عباء بودیم، گفتگوی حضرت را که با اسماء شنیدیم خواستیم از جا حرکت کنیم فرمود: شما را به حق خود بر شما سوگندتان می‌دهم که حرکت نکنید تا من بر شما وارد شوم، ما در جای خود ماندیم،حضرت جلو آمد و بالای سر ما نشست و پاهای خود را بین ما وارد کرد پای راست خود را به سینه من و پای چپ خود را به سینه فاطمه چسبانید ما شروع به گرم کردن

[ صفحه 685] 

پاهای حضرت کردیم تا اینکه گرم شد، فرمود یا علی کوزه آب را بیاور، کوزه را نزد حضرت آوردم قدری از رطوبت دهان خود را به آن رسانید و آیاتی از کتاب خدا را قرائت کرده و سپس فرمود: این آب را بیاشام و مقدار کمی از آن را بگذار، من انجام دادم، بقیه آب را بر سر و سینه من پاشید... [843] .
4- رسول خدا در شب عروسی و زفاف فاطمه پیراهن نویی را برای او تهیه فرمود، وی پیراهن وصله‌داری نیز داشت سائلی بر در خانه حاضر شده و گفت من از خاندان نبوت پیراهن کهنه‌ای می‌خواهم، حضرت خواست پیراهن وصله‌دار خود را به او دهد، به یاد این آیه شریفه افتاد که خداوند متعال می‌فرماید: «لن‌تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون» [844] لذا پیراهن نو خود را به او داد. هنگام زفاف که فرارسید جبرئیل نازل شده و گفت: ای محمد همانا خداوند سلامت می‌رساند و به من دستور که بر فاطمه سلام کنم و با من هدیه‌ای از لباسهای بهشتی از سندس سبز فرستاده، می‌خواهم به او بدهم، هنگامی که سلام خداوند را به او ابلاغ فرمود و پیراهنی را که جبرئیل آورده بود بر او پوشانید حضرت نیز عبای خود را بر او پیچانید و جبرئیل او را با بالهای خود دربرگرفت تا اینکه نور آن پیراهن چشمها را خیره نکند. هنگامی که حضرت زهرا در بین زنان کافر می‌نشست و هر یک از آنان شمعی به همراه خود داشتند و حضرت چراغی با خود همراه داشت، جبرئیل بال خود را به یکسو می‌زد و عباء را برمی‌داشت، انواری از او می‌تابید که مشرق و مغرب را روشن می‌کرد، هنگامی که نور بر دیدگان زنان کافر می‌تابید کفر از دلهای آنان برطرف شده و شهادتین می‌گفتند. [845] .

[ صفحه 686] 

سخنان بزرگان پیرامون نامهائی که در شب عروسی به کار برده شده است

اسماء بنت عمیس گوید: حضرت خدیجه علیهاالسلام به هنگام وفات گریه می‌کرد، عرض کردم: آیا شما که بانوی زنان جهان و و همسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می‌باشی و بر زبان آن حضرت بشارت به بهشت برای شما آمده گریه می‌کنی؟ فرمود: من به خاطر مردن گریه نمی‌کنم، لکن هر زنی در شب عروسیش نیازمند زنی دیگر است که سرش را با او در میان گذارد و نیازمندیها و خواسته‌های را به او بگوید و فاطمه در این هنگام هنوز کوچک است و از آن می‌ترسم که در شب زفافش کسی نباشد که کارهایش را انجام دهد و متکفل زحمات و مشکلات او باشد.
عرض کردم بانوی من، به شما قول می‌دهم که اگر تا آن روز زنده ماندم به جای شما این کار را انجام دهم.
در آن شب بعد از آن که رسول خدا وارد شد و دستور داد زنان همگی خارج شوند، من نرفتم، به هنگام خروج متوجه شده و فرمودند تو کیستی؟ عرض کردم: اسماء بنت عمیس، فرمود: مگر نگفتم خارج شوید؟ عرض کردم: آری ای رسول خدا، پدر و مادرم فدای شما باد، منظورم سرپیچی از دستور شما نبود، لکن من به حضرت خدیجه قولی داده بودم، و قضیه را به حضرت گفتم حضرت گریست و فرمود: تو را به خدا سوگند می‌دهم، آیا به همین منظور اینجا ایستادی؟ عرض کردم: به خدا سوگند، آری، بعد برایم دعا فرمود.
علامه اربلی در دنباله این حدیث گوید: همانگونه که ملاحظه کردید روایات فراوانی وجود دارد که اسماء بنت عمیس در شب عروسی حضرت زهراء حضور داشته و این کارها را انجام داده است، با اینکه

[ صفحه 687] 

اسماء بنت عمیس به همراه شوهرش جعفر بن ابیطالب به حبشه هجرت کرده بود و تا بعد از جنگ خیبر یعنی در سال ششم هجری مراجعت نکرد و در مراسم زفاف و عروسی حضرت زهرا که در ذی‌حجه سال دوم بود شرکت نداشت بلکه خواهر او سلمی دختر عمیس که همسر حمزه بن عبدالمطلب بود در آن مراسم حضور داشت و شاید این روایات از قول او نقل شده و چون اسماء بنت عمیس از او مشهورتر بوده راویان از او نقل کرده و یا اینکه یکی از راویان در این باره دچار اشتباه شده و دیگران روایت او را نقل کرده‌اند. [846] .
همانند این روایت را علامه گنجی شافعی در «کفایه الطالب» در باب 82/ 307 به تفاوتهائی نقل کرده است که به خاطر تکرار مضامین آن از ذکر آن خودداری کردیم، وی بعد از نقل روایت می‌گوید: آمدن نام اسماء بنت عمیس در این روایت صحیح نیست، اسماء بنت عمیس خثعمیه همسر جعفر بن ابیطالب بود که بعد از شهادت جناب جعفر، ابوبکر با او ازدواج کرده و محمد بن ابی بکر از او متولد شد، این ازدواج در محل ذوالحلیفه در سال آخر عمر رسول خدا و در سفر حجه الوداع بود، وی بعد از مرگ ابوبکر، با امیرالمومنین علی علیه السلام ازدواج کرد و از حضرت نیز بچه دار شد بدین جهت انتساب این روایت را به او غلط و اشتباه مسلم می‌دانم که از بعضی راویان و یا نسخه برداران روایات شده است زیرا اسمائی که در عروسی حضرت زهراء شرکت داشته است، اسماء دختر یزید بن سکن انصاری بوده و اسماء بنت عمیس با شوهرش جعفر در سرزمین حبشه به سر می‌برد که برای دومین بار به سرزمین حبشه هجرت کرده بود و از جعفر دارای اولاد شد و همه فرزندانش در سرزمین حبشه متولد شده‌اند.
جعفر و همسرش اسماء تا هنگامی که رسول خدا به مدینه هجرت

[ صفحه 688] 

فرمود در حبشه ماندند، جنگ بدر و احد و خندق و دیگر جنگهای رسول خدا انجام شد تا اینکه در سال هفتم خداوند سرزمین خیبر را برای پیامبرش فتح کرد و در همان روز فتح خیبر جعفر و همسرش و فرزندانش وارد مدینه شدند، رسول خدا فرمود: نمی‌دانم به کدام یک شادمان زدم، به فتح خیبر یا آمدن جعفر؟ ازدواج فاطمه با حضرت علی علیه‌السلام چند روز بعد از جنگ بدر بود و بنابراین آن چه که صحیح‌تر به نظر می‌رسد آنست که اسماء مذکوره در این حدیث اسماء بنت یزید باشد که احادیث دیگری نیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده است.
در حاشیه جلد 43 بحار صفحه 134/ چنین آمده: کنیه این اسماء ام‌سلمه بوده که به او خطیبه النساء نیز گفته می‌شد، بنابراین آنچه که در داستان شب عروسی حضرت زهرا از ام‌سلمه نقل شده مربوط به اسماء دختر یزید بن سکن بن رافع است و ربطی به ام‌سلمه‌ای ندارد که یک سال یا بیشتر بعد از آن تاریخ حضرت رسول با او ازدواج فرمود.
بنظر نویسنده شاید ازدواج حضرت رسول با ام‌سلمه در اوائل هجرت و قبل از ازدواج حضرت فاطمه با امیرالمومنین علیه‌السلام بوده است، بنابراین آن چه که درباره شب عروسی حضرت زهرا از ام‌سلمه نقل شده از همین ام‌سلمه بوده نه از ام‌سلمه‌ای که اسماء دختر یزید بن سکن بن رافع است و موید این مطلب گفتار علامه مجلسی رضوان‌الله‌تعالی علیه است که در باب مهاجرت حضرت فاطمه علیهاالسلام و دیگر زنان مهاجر به همراه حضرت علی علیه‌السلام گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با زنانی چند ازدواج کرد، در آغاز ورود به مدینه با سوده ازدواج فرمود، و حضرت زهراء را نزد او برد و سپس با ام‌سلمه ازدواج فرمود، ام‌سلمه گوید: رسول خدا با من ازدواج فرمود و امور دخترش را به من واگذاشت من سرپرستی و تربیت او را به عهده گرفتم ولی به خدا سوگند که او از من آگاه‌تر و مودب‌تر بود و همه چیز را

[ صفحه 689] 

بهتر از من می‌دانست. [847] .
علامه توستری گوید: و اما آن چه که اهل سنت درباره ازدواج حضرت فاطمه علیهاالسلام با حضرت علی علیه‌السلام نقل کرده‌اند که «ابوبکر و عمر به خواستگاری نزد رسول خدا رفتند، حضرت آنان را نپذیرفت، به عبدالرحمن بن عوف گفتند: تو با توجه به اینکه ثروتمند می‌باشی به خواستگاری برو، حضرت او را نیز نپذیرفت، نزد علی آمده و گفتند خوبست که تو به خواستگاری فاطمه بروی، فرمود: خوب شد که به من گفتید... تا آنجا که گوید: «اسماء به حضرت رسول عرض کرد: ثروتمندان و اشراف قریش از فاطمه خواستگاری کردند و موافقت نفرمودی چه که او را به این جوان دادی؟ فرمود: ای اسماء تو نیز همسر همین جوان خواهی شد و فرزندی بایش خواهی آورد»، این روایت جعلی و ساختگی است، گواه و دلیل بر جعلی بودن این روایت آنست که اسماء بنت عمیس در آن زمان در حبشه بسر می‌برد و در آنجا سه فرزند برای جعفر آورد که عبدالله، عون و محمد باشند و در سال هفتم بعد از فتح خیبر او را به مدینه آورد و ازدواج حضرت فاطمه علیهاالسلام با علی علیه‌السلام در سال دوم هجری بود، چنانکه در روایتی دیگر که درباره عروسی حضرت زهرا نقل کرده‌اند چنین آورده‌اند که: اسماء بنت عمیس گفت که رسول خدا همیشه برای علی و فاطمه دعا می‌کرد، که این روایت نیز یا ساختگی و یا تحریف شده است که احتمال دارد کلمه بنت عمیس در این روایت زیاد شده باشد و مقصود اسماء، اسماء دختر یزید بن سکن انصاری است، چنانکه این مطلب را گنحی شافعی گفته است، و ورود او نیز در ولاتد حضرت حسین علیه‌السلام نیز همین گونه است. [848] .

[ صفحه 690] 

بنظر من این مطلب با آن چه که علامه مینی اعلی الله مقامه آورده سازگار نیست آن جا که گوید:
به خاطر همین ناراحتی بود که در آن روز (روز عروسی) از ورود عایشه دختر ابوبکر جلوگیری کرد، تا چه رسد به خود او که وقتی عایشه خواست نزد آنحضرت آید اسماء جلو او را گرفت و نگذاشت وارد شود، وی به ابوبکر شکایت کرده و گفت این «خثعمیه» بین ما و دختر رسول خدا مانع شده، ابوبکر بر در خانه حاضر شده و گفت: ای اسماء چرا نمی‌گذاری که زنان رسول خدا به خانه آن حضرت بروند با اینکه وی برایش هودج عروسی ساخته است؟، پاسخ داد که خود فاطمه دستور داده کسی بر او وارد نشود و به من سفارش کرده که من برایش هودج را بسازم. [849] .
که در متن این روایت به کلمه «خثعمیه» تصریح شده است.
دانشمند محترم سید کاظم قزوینی گوید: به نظر اینجانب بهترین راه حل و جواب پسندیده در این باب آنست که بگوئیم: این اسماء، اسماء دختر عمیس خثعمیه همسر جعفر بن ابیطالب است که وی با شوهرش جعفر به حبشه هجرت کرده ولی بعد به مکه برگشته و با دیگر مهاجران از مکه به دینه هجرت کرد و شاید چندین بار به حبشه مسافرت کرده است زیرا مسافت بین جده تا حبشه عرض دریای احمر است و پیمودن این مقدار مسافت چندان دشوار و سخت نیست هر چند این نکته در تاریخ ذکر نشده است، زیرا تاریخ برای ابوذر غفاری نیز هجرت به حبشه را نیاورده است با اینکه از خود ابوذر نقل شده که من و جعفر بن ابی طالب به سرزمین حبشه مهاجرت کردیم.
من به روایتی از علامه مجلسی که در جلد دهم بحار الانوار نقل کرده دست یافتم در آنجا در باب ازدواح حضرت فاطمه علیهاالسلام با حضرت علی علیه‌السلام

[ صفحه 691] 

از کتاب «مولد فاطمه» از ابن بابویه روایت می‌کند:
رسول خدا به دخترا عبدالمطلب دستور داد...... تا آنجا که گوید: و پیامبر حمزه و عقیل، و جعفر و اهل البیت پشت سر او راه می‌رفتند........ که تصریح به وجود جعفر مشکل را حل می‌کند. [850] .
بنظر نویسنده شاید علت آن که گنجی شافعی اننظریه را داده تشابه دواسم بوده است و اسمائی که در شب عروسی حضور داشته همان اسمائی است که هنگام وفات حضرت خدیجه علیهاالسلام نیز حضور داشت زیرا عبارت گفتار او را ملاحظه کردید که گوید: به نگام وفات حضرت خدیجه حاضر شدم وی می‌گریست، گفتم: آیا گریه می‌کنی با اینکه تو بانوی زنان جهانی؟ با اینکه اسمائی که از زنان انصار بود در مکه حضور نداشت.
و اما نظریه محقق بزرگوار جناب آقای سید کاظم قزوینی هر چند سخنی لطیف و توجیهی ظریف است. لکن در نوشته‌های تاریخ نگاران و سیره نویسان رفت و آمد و مسافرت مکرر جعفر بن ابیطالب و همسرش به حبشه دیده نشده است و دلیلی روشن بر این مطلب وجود ندارد، بلکه دلائلی هم بر خلاف این مطلوب است، زیرا در کتاب «اسدالغابه» در شرح حال «سلمی دختر عمیس خثعمیه» چنین آمده که: در بین سیره نویسان خلافی نیست که جعفر با همسرش اسماء از مکه به حبشه مهاجرت کرده و در آنجا از او فرزندانی متولد شد و تا هنگامی که رسول خدا خیبر را محاصره کرده بود نزد آن حضرت نیامد. [851] .
البته در کتاب بحار الانوار جلد 43 صفحه 115 همانطور که چناب قزوینی اشاره کرده بود آمده که: حرترسول و حمزه و عقیل و جعفر و اهل البیت پشت سر آن حضرت راه می‌رفتند لکن آیا این نقل برای حل

[ صفحه 692] 

مشکل کفایت می‌کند و می‌تواند بر ان مطلب دلالت داشته باشد؟! با اینکه خود علامه مجلسی در جلد 18 بحار الانوار صفحه 416 گوید: عمرو از حبشه برگشته و به قریش خبر داد که جعفر در سرزمین حبشه با کمال احترام زندگی می‌کند و تا هنگامی که رسول خدا با قریش صلح کرده و خیبر را فتح نمود در آن سرزمین باقی ماند و بعد با تمام همراهانش نزد حضرت آمد.
و از جهت دیگر اسامی تمام کسانی که پیش از فتح خیبر از حبشه مراجعت کرده‌اند در تاریخ ضبط است و در بین آنها اسمی از جعفر و همسرش اسماء در میان نیست، برای نمونه به آن چه که ابن‌اثیر در «الکامل» خود آورده مراجعه کنید: قریش بر مسلمین سخت گرفتند، هنگامی که مسلمان‌هائی که د رحبشه بودند به مکه نزدیک شدند متوجه گردیدند که مساله اسلام آوردن اهالی مکه واقعیت نداشته هیچ یک از آنان وارد مکه نشدند فقط چند نفری به عنوان پناهنده، و یا به طور پنهانی وارد شدند مثلا عثمان در پناه ابی احیحه سعید بن العاص بن امیه، و ابوحذیفه بن عتبه در پناه پدرش و عثمان بن مظعون در پناه ولید بن مغیره وارد شد. [852] .
در حلیه الاولیا مذاکره و مشاجره‌ای بین عمر و اسماء بنت عمیس نقل شده است و این خود موید و یا دلیل بر صحت گفتار ماست و آن مذاکره بدین عبارت است که اسماء بنت عمیس وارد شد، عمر به او گفت: این حبشیه بجریه است؟ اسماء گفت: آری، عمر گفت: ما پیش از شما مهاجرت کردیم، و لذا به رسول خدا نزدیکتر و سزاوارتریم، وی عصبانی شده و کلمه‌ای گفت: نه این چنین نیست، به خدا سوگند، شما در خدمت رسول خدا بودید گرسنگانتان سیر می‌شدند افراد بسوادتان از پند و نصیحت

[ صفحه 693] 

حضرت استفاده می‌کردند، و ما در سرزمینی دور دست و با کینه و دشمنی در حبشه بسر می‌بردیم... ما اذیت و آزار می‌دیدیم و ترس و ناراحتی داشتیم. [853] .
همانطور که مشاهده می‌شود این عبارات با مسافرتهای مکرر از مکه به حبشه سازگار نیست با اینکه اخبار و احادیث صراحت دارد که اسماء دختر عمیس در موارد متعدده‌ای در خدمت اهل البیت بوده است، به هنگام رحلت حضرت خدیجه، در شب عروسی حضرت فاطمه، به هنگام تولد امام حسن و امام حسین علیهاالسلام حضور داشته بلکه قابله آنها بود با اینکه تولد آن در سال چهارم هجری، سال جنگ خندق بود.
و در جلد 43 بحارالانوار صفحه 238 آمده که حضرت سجاد علیه‌السلام از اسماء بنت عمیس روایت می‌کنند که گوید: من در تولد امام حسن و امام حسین علیه‌السلام ماما و قابله جده تو فاطمه بودم، هنگامی که امام حسین متولد شد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تشریف آوردند و فرمودند: ای اسماء...
در این روایت اسم اسماء بنت عمیس چندین بار آمده، و شاید همین احادیث موجب شده که برخی از پژوهشگران زمان ما مانند آقای دکتر سید جعفر شهیدی بعد از آن که گفتار آقای قزوینی را رد کرده چنین بگوید: احتمال دارد که این زن اسماء ذات النطاقین دختر ابوبکر و همسر زبیر بن العوام بوده اسم. [854] .
در تائید گفتار آقای دکتر شهیدی می‌توان به روایتی که در جلد 43 بحارالانوار صفحه 243 آمده استدلال کرد که از فاطمه دختر حضرت امام حسین روایت کرده که وی از اسماء دختر ابوبکر از صفی دختر عبدالمطلب روایت کرده که هنگام تولد حضرت حسین علیه‌السلام که من متصدی

[ صفحه 694] 

این کار و قابله و ماما بودم... الحدیث.
علامه مجاهد سید محسن امین گوید: ممکن است اسماء بنت عمیس به اسماء بنت یزید اشتباه شده باشد که راوی نام اسماء را برده و اشتباها اسماء بنت عمیس که معروف‌تر بوده به اذهان متبادر شده است، لکن این توجیه با آخر این حدیث منافات دارد زیرا در آنجا آمده بود که وی به هنگام رحلت حضرت خدیجه حضور داشته است و اسماء دختر یزید از زنان انصار است و در مدینه بسر می‌برده و در مکه نبود تا اینکه لحظه وفات حضرت خدیجه در کنار آن حضرت باشد، علاوه بر اینک در نام جعفر بن ابیطالب شوهر اسماء که در آن روز در حبشه به سر می‌برد نیز گذشت که اگر رفع اشتباه در اسماء شود چگونه در مورد جعفر اشتباه رفع گردد. [855] .
خلاصه آن چه که به نظر این جانب صحیح‌تر بنظر می‌رسد همانست که علامه اربلی فرمود که وی سلمی بنت عیس خثعمیه است که همسر حمزه بوده و چون خواهرش از او مشهورتر بوده با وی اشتباه شده است، والله‌اعلم.

[ صفحه 697] 

اخلاق خوش و رفتار نیکوی حضرت زهراء (س) با علی (ع)

 

اشاره

1- از ابوسعید خدری روایت شده که گوید: صبحگاهی امیرالمومنین علی علیه‌السلام گرسنه بود به فاطمه علیهاالسلام فرمود: آیا غذائی داری به من بدهی؟ گفت: نه، سوگند به خداوندی که پدرم با به پیامبری و تو را به جانشینی گرامی داشت دو روز است که چیزی در خانه نداریم و آن چه که داشته‌ایم تو را بر خود و فرزندانم ترجیح داده، خود نخورده، برای شما آوردم علی علیه‌السلام: چرا به من نگفتی که چیزی تهیه نمایم؟ فرمود: من از خدایم خجالت کشیدم که تو را بر آنچه که توانش را نداری وادار کنم. [856] .
2- روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد خانه علی شد، ملاحظه نمود که آن حضرت به همراه فاطمه مشغول آسیای آرد می‌باشند، پرسید کدام یک از شما بیشتر خسته می‌باشید؟ علی علیه‌السلام عرض کرد ای رسول خدا، فاطمه خسته‌تر است،به او فرمود: بلند شو دخترم، فاطمه حرکت کرد و حضرت جای او نشسته و با علی مشغول به آرد کردن دانه‌ها شد. [857] .
3- از امام صادق و امام باقر علیهم‌السلام روایت شده که علی و فاطمه در مورد میزان کار کردن نزد رسول خدا آمده و از آن حضرت نظرخواهی

[ صفحه 698] 

کردند، حضرت فرمود: کارهای خانه مربوط به فاطمه و آن چه که مربوط به بیرون خانه است بر عهده علی، فاطمه علیهاالسلام می‌فرماید از اینکه رسول خدا تکلیف مربوط به مردان را از گردن من برداشت چنان خوشحال و مسرور گشتم که فقط خدا اندازه آن را می‌داند.
علامه مجلسی در ذیل این حدیث می‌گوید: تحمل تکلیف مردان (رقاب و گردن‌های مردان) یعنی کارهائی که مردها به دوش کشیده و برگردن می‌گیرند مانند به دوش کشیدن مشک آب و آوردن هیزم، و ممکن است که کنایه باشد از ظهور و بروز در بین مردها، و یا پای گذاشتن بر سر و گردن افراد خوابیده به هنگامی که شب‌ها برای آوردن آب می‌بایست از منزل بیرون رود و بعید نیست که در اصل نسخه و متن کلمه آنچه که مردان تحمل می‌کنند و بار می‌کشند وجود داشته که کلمه «ما» از نسحه اصلی افتاده باشد. [858] .
4- از امام صادق علیه‌السلام روایت شده که حضرت علی علیه‌السلام هیزم می‌کشید، آب می‌آورد و جارو می‌زد و فاطمه علیهاالسلام آسیاب می‌کرد و خمیر می‌نمود و نان می‌پخت. [859] .

احادیث ساختگی دشمنان در مذمت و نکوهش امیرالمومنین علی

در آغاز و بیش از ورود به بحث جعلی توجه خوانندگان محترم را به این روایت جلب مینمایم: از علی علیه‌السلام روایت شده که به خدا سوگند هیچ گاه او را به خشم درنیاورده و ناراحت نساختم تا اینکه

[ صفحه 699] 

خداوند روح پاکش را قبض کرده و از دنیا برد، و او نیز هیچ گاه مرا خشمگین نساخته و نافرمانی نسبت به من نداشت، هرگاه به او می‌نگریستم غم و اندوهم از بین می‌رفت. [860] .
پاک و منیزه است پروردگار، چه خوش اخلاق و گرامی و بزرگوارند آن دو، آری به خدا سوگند که این چنینند، زیرا آنها دو نمونه کامل انسانیت و الگوی کسانی هستند که دارای خلق و خوی پسندیده‌اند، لکن بی‌خبران از والائی مقامشان، و دشمنان امیرالمومنین به خاطر اهداف فاسد و تباهشان به مطالب ساختگی و جعلی تمسک جسته و شخصیت والای امیرالمومنین را در مورد طعن و نکوهش قرار داده و تهمت بدرفتاری به دختر گرامی و پاره تن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آن حضرت زده‌اند، وه چه سرسختانه به دشمنی نسبت به وصی رسول خدا و کسی برخاسته‌اند که به منزله جان آن حضرت و سخنگو و همتای قرآن است.
خواننده گرامی، در اینجا با نویسنده همراه شوید تا شمه‌ای از آن چه را که در این باب ساخته و پرداخته‌اند برایتان بازگو کنم:
شیخ الطائفه، و تکیه‌گاه مذهب شیعه شیخ طوسی اعلی الله مقامه گوید: اگر گفته شود مگر از امیرالمومنین روایت نشده که وی در دوران زندگی رسول خدا از دختر ابوجهل خواستگاری کرد و این خبر به فاطمه علیهاالسلام

[ صفحه 700] 

رسید و به رسول خدا شکایت کرد و حضرت بر روی منبر رفته و فرمود: همانا علی با خواستگاری از دختر ابوجهل بن هشام مرا اذیت و آزار کرده او می‌خواهد بین دختر او و فاطمه جمع کند با اینکه هیچ گاه بین دختر ولی خدا و دختر دشمن خدا امکان جمع کردن نیست، ای مردم نمی‌دانید که هر کس فاطمه را اذیت کند مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند خداوند متعال را اذیت کرده است؟ پس چرا علی این را می‌خواهد بکند.
گفته شده: این خبری ناروا و ساختگی و نزد اهل حدیث مجهول و ناشناخته است، بلکه کرابیسی آنرا به منظور نکوهش امیرالمومنین علیه‌السلام و پاسخ‌گوئی به ایرادات و معایبی که شیعیان نسبت به دشمن آن حضرت نقل کرده‌اند جعل کرده با اینکه محال است حق با باطل اشتباه گرفته شود و همانند آن گردد و اگر در ضعف این روایت هیچ دلیل دیگری جز همین مطلب که کرابیسی این دشمن سرشناس و مشهور اهل البیت آن را نقل کرده وجود نداشت، همین یک دلیل خود کفایت می‌کرد به علاوه شواهد و قرائن دیگری نیز بر ضعف و جعل این روایت وجود دارد، زیرا این روایت گویای آنست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این عمل را نکوهش کرده و رسما بر بالای منبر آن را زشت شمرده است با اینکه گرفتن چهار زن در اسلام اشکالی ندارد و حرام نیست و هیچگاه رسول خدا کار مباح را زشت و منکر نمی‌شناسد و تصریح به نکوهش آن نخواهد کرد و نمی‌گوید این کار مباح، آن حضرت را آزار می‌دهد، خداوند متعال شخصیت والای آن حضرت را از این گونه رفتار از هرگونه کاستی و کژی برتر و والاتر دانستهاست و اگر بر فرض به مقتضای طبع از جمع کردن بین دخترش و دیگر زنان نفرت می‌داشت نمی‌بایست بر زبان جاری کند و بعد در این انکار و نکوهش مبالغه کرده آن را بر بالای منبر و در حضور همه مردم اعلان دارد هر چند که از این عمل به شدت ناراحت شده باشد زیرا آن بزرگوار از حلم و بردباری فوق‌العاده‌ای برخوردار بود و خداوند او را به دارنده

[ صفحه 701] 

خلق عظیم توصیف کرده بود، بر فرض ناراحتی از علی علیه‌السلام آیا بهتر نبود که این مطلب را به طور خصوصی و مخفیانه به امیرالمومنین گوشزد کرده و با گفتاری لطیف و محبت‌آمیز او را پنهانی نکوهش نموده و از این کار بازمی‌داشت. [861] .
مامون عباسی با اینکه هیچ طرف قیاس با رسول خدا نیست دخترش را به حضرت جوادالائمه می‌دهد او را به خانه حضرت می‌فرستد و بعد مقدمات سفر او را به مدینه فراهم می‌نماید وقتی که دخترش برای او می‌نویسد که جوادالائمه زنی دیگر گرفته او را توبیخ کرده و می‌گوید: «ما تو را به همسری او رد نیاوردیم که آنچه را که خدای متعال بر او حلال کرده، حرام کنیم» با اینکه مامون برای دلسوزی و خشمگین شدن اولویت داشت و برای انکار و جلوگیری از این کار شایسته‌تر بود به خدا سوگند که در این روایت طعن و ایراد بر رسول خدا بیشتر از آن است که نسبت به امیرالمومنین نکوهش و ملامت شده و این خبر را کسی جز یک انسان ملحد و بی‌دیدن که می‌خواسته هر دو بزرگوار را مورد نکوهش قرار دهد فرد دیگری جعل نرکده به حدی که برای فروشناندن آتش کینه و عناد خود حتی از سخنی که ویرانگر اصول و مبانی خود او است نیز باکی نداشته است.

[ صفحه 702] 

علاوه بر اینها خلاف و اختلافی بین اهل نقل و راویان احادیث وجود ندارد در این که خداوند متعال امیرالمومنین علی علیه‌السلام را به عنوان همسری با حضرت فاطمه علیهاالسلام برگزیده است و رسول خدا تمام خواستگارهای او را نپذیرفته، و فرموده است که: «من فاطمه را به همسری کسی درنخواهم آورد تا اینکه خداوند متعال او را از آسمان خود به همسری کسی درآورد» و ما به خوبی می‌دانیم که خداوند از بین مخلوقات خود کسی را انتخاب نمی‌کند که او را آزار داده و غمگین و اندوهناک سازد و این بهترین دلیل بر دروغگوئی این راوی و کذب این روایت است.
نکته دیگر آنکه هر چیزی با نظائر و امثالش در نظر گرفته شود و بر آنها بار می‌گردد، هر کس که با اخبار و روایات وارده در تاریخ زندگی حضرت علی علیه‌السلام آشنائی داشته، و چیزی از آنها را شنیده باشد به خوبی می‌داند که آن بزرگوار هیچگاه برخلاف فرمایش حضرت رسول کاری انجام نداده و عملی که ناخوش آیند رسول خدا باشد از او صادر نشده و مورد ملامت و سرزنش آن حضرت قرار نگرفته است، با اینکه دیگر صحابه کارشان بی‌ایراد نبوده و مورد سرزنش قرار می‌گرفتند و گهگاهی لغزشی از آنان سرمی‌زد چگونه ممکن است حضرت در این مورد خرق عادت کرده و برخلاف سنت همیشگی و ادب ذاتی خود رفتار کرده باشد؟ آیا دشمنی و عناد راوی در بین نیست؟!.
نکته دیگر آنکه، چه طور شد که دشمنان آن حضرت از بنی‌امیه و طرفدارانشان از این بهانه استفاده نکرده و این فرصت را غنیمت نداشته و آن را عنوانی برای پندارهای وهمی و نکوهش‌های دروغین خود قرار ندادند چگونه اینان دروغ بسته و از حق منحرف شده‌اند با اینکه به خوبی می‌دانیم که هیچ یک از دشمنان پیشین چنین مطلبی را در مورد آن حضرت نگفته است و این خود می‌تواند دلیلی بر ساختگی بودن این حدیث

[ صفحه 703] 

باشد. [862] .
از ابن‌شهاب، از علی بن حسین علیه‌السلام روایت شده که فرمود: هنگامی که از شام و بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه‌السلام از نزد یزید بن معاویه برگشتند مسور بن مخرمه به آن حضرت رسید گفت: آیا نیازی دارید تا برآورده سازم؟ (و حدیث را ادامه می‌دهد تا به آنجا می‌رسد که) همانا علی بن ابیطالب علیه‌السلام دختر ابوجهل را با وجود فاطمه زهرا علیهاالسلام خواستگاری کرد، در آن هنگام که من تازه بالغ شده بودم خود از رسول خدا که بر بالای منبر نشسته بود شنیدم که می‌فرمود: «همانا فاطمه از من است و من از آن می‌ترسم که دینش به خطر افتد و در دیانت خود شک و تردید به خود راه دهد»، و بعد از داماد دیگرش که از بنی‌عبدشمس بود یاد کرده او را در دامادیش ستوده و فرمود: «او با من به راستی سخن گفت و هر چه را که وعده کرد به آن عمل نمود... به خدا سوگند دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا هیچ گاه با هم جمع نخواهند شد.» [863] .
بسیار جای تعجب و مایه تاسف از شخصیّتی همچون بخاری است، وی جواب خدا و رسولش را چگونه خواهد داد که به احادیث عترت رسول خدا جز در همین گونه موارد استناد نمی‌کند، فقط در مواردی که طعن و ملامتی بر امیرالمومنین و سید الوصیین و همتای قرآن کریم باشد، به خدا پناه می‌بریم از آنچه در این حدیث است که گوید: رسول خدا در این خطبه‌اش از رفتار ابوالعاص تعریف و ستایش نموده و او را راستگو و خوش قول معرفی کرده و به پیشوای پرهیزکاران و رهبر اسلام تعریض دارد و ابوالعاص را بر آن حضرت ترجیح داده است. مقصود از آنکه ابوالعاص حضرت رسول را تصدیق کرده آنست که وی

[ صفحه 704] 

در گفتاری که با آن حضرت داشته به راستی و درستی سخن گفته و در وعده‌ای که به آن حضرت بعد از جنگ بدر داد که زینب را از مکه به مدینه بفرستد عمل کرده،وی در بدر به همراه مشرکین در جنگ با مسلمین شرکت داشت و مسلمانها او را اسیر کرده، و بعد با شفاعت حضرت رسول بدون آنکه فدیه‌ای از او دریافت کنند ویرا آزاد نمودند.
راوی این خبر محمد بن مسلم بن شهاب زهری است که ابن ابی‌الحدید در شرح نهج‌البلاغه 4/ 102 او را از کسانی می‌داند که نسبت به علی بن ابیطالب علیه‌السلام انحراف داشته، و بر این اساس بیهوده‌گوئی و دروغ و تهمت در سرتاسر حدیثش مشاهده می‌شود، آیا این امیرالمومنین علی علیه‌السلام اولین کسی نبود که به حضرت رسول ایمان آورد و در تمام اقوال و فرمایشاتش ایشانرا تصدیق نمود و هر آنچه داشت در راه حضرتش بخشید؟ و با داشتن چنین موقعیتی آیا می‌توان گفت که حضرت رسول ابوالعاص را بر آن حضرت ترجیح داده؟ و آیا می‌شود پذیرفت که مسور بن مخرمه از حضرت زین‌العابدین و سید الساجدین بهتر رسول خدا و علی مرتضی و فاطمه زهراء سلام الهل علیهم اجمعین را می‌شناخت تا اینکه داستان خواستگاری حضرت علی از دختر ابوالجهل را از حضرت سجاد روایت کند، نه، بلکه شیطان دشمن امیرالمومنین علی علیه‌السلام را ملاک و اساس کارش قرار داده و در سینه مخالفان تخم این دشمنی را نهاده و بعد جوجه به درآمده از آن تخم به راه افتاده و در دامنشان رشد و نمو کرده و از زبان آنان سخن گفته و با دیدگان آنان نگریسته است.
اکنون به بخشی از گفته‌های برخی از دانشمندان اهل سن بنگرید:
ابن‌حجر گوید: در صحیح مسلم این حدیث آمده که علی بن ابی‌طالب از دختر ابوجهل خواستگاری کرد، مسور گوید: اوائل بلوغم بود که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می‌فرمود:... (حدیث را ذکر می‌کند). ماخذ این حدیث مشکل است زیرا مورخین در این مطلب اختلافی ندارند که تولد او

[ صفحه 705] 

بعد از هجرت بوده است و داستان خواستگاری علی حدود شش یا هفت سال بعد از تولد او بوده است، چگونه می‌گوید: اوائل بلوغم بوده؟ البته این احتمال هست که مقصودش از کلمه «احتلام» معنای لغوی آن که رسیدن به عقل و عاقل شدن باشد و خداوند متعال داناتر است. [864] .
ابن ابی‌الحدید گوید: استادمان ابوجعفر اسکافی یادآوری کرده که معاویه عده‌ای از صحابه و تابعین را وادار کرد که اخبار و احادیثی زشت در نکوهش علی علیه‌السلام جعل کنند که موجب بیزاری و نفرت مردم از او شود، و برای انجام این کار پاداش فراوانی تعیین کرد، عده‌ای طبق دلخواه او احادیثی را جعل کردند، افرادی از صحابه مانند ابوهریره و عمروبن عاص و مغیره ابن‌شعبه، و از تابعین عروه بن زبیر و افرادی دیگر در این کار اقدام کردند.
اما ابوهریره حدیث خواستگاری علی علیه‌السلام از دختر ابوجهل را جعل کرد که آن حضرت در زمان رسول خدا از دختر ابوجهل خواستگاری کرد و رسول خدا خشمگین شد و بر بالای منبر رفته و فرمود: «به خدا سوگند این چنین نمی‌شود، دختر ولی خدا و دختر دشمن خدا در یک جا جمع نمی‌شوند، همانا فاطمه پاره تن من است، هر آنچه که او را اذیت کند مرا آزار می‌دهد، اگر علی می‌خواهد با دختر ابوجهل ازدواج کند اول از دختر من جدا شود و بعد هر کاری را که می‌خواهد بکند» (و یا سخنی در همین ردیف) این حدیث به روایت کرابیسی شهرت دارد.
این حدیث رد صحیح مسلم و بخاری از مسوربن مخرمه زهری نیز نقل شده، سید مرتضی آن را در کتاب «تنزیه الانبیاء و الائمه» آورده و متذکر شده که راوی این حدیث شخصی به نام حسین کرابیسی است این فرد به دشمنی نسبت به اهل البیت مشهور است، و به عقیده من بر فرض که این

[ صفحه 706] 

روایت صحیح باشد طعن و ایرادی بر امیرالمومنین وارد نمی‌کند، زیرا اتفاق نظر و عقیده تمامی است که اگر هم امیرالمومنین با دختر ابوجهل با وجود حضرت زهراء ازدواج می‌کرد کار خلافی نکرده بود زیرا در عموم آیه جواز ازدواج با چهار زن داخل است. [865] .
در جای دیگر می‌گوید: زهری از کسانی است که از آن حضرت برگشته و منحرف شده. و جریر بن عبدالحمید از محمد بن شیبه روایت کرده است که در مسجد مدینه دیدم زهری و عروه بن زبیر نشسته به علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام ناسزا می‌گویند، این خبر به حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام رسید حضرت وارد مسجد شد و بالای سر آنان ایستاد. [866] .
و نیز از مسور بن مخرم روایت شده که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم در حالی که بر بالای منبر سخنرانی می‌کرد می‌فرمود: همانا بنی‌هشام بن مغیره اجازه خواسته‌اند که دخترشان را به علی بن ابی‌طالب بدهند من اجازه نداده‌ام و بعد هم اجازه نمی‌دهم، مگر اینکه علی بن ابی‌طالب بخواهد دختر مرا طلاق دهد و دختر آنها را بگیرد، همانا او پاره تن من است هر آن چه او را ناراحت کند مرا ناراحت می‌کند و هر چه او را اذیت کند مرا آزار می‌دهد. [867] .
داستان خواستگاری حضرت علی از دختر ابوجهل در جزء پنجم آن کتاب در فصل آغاز آفرینش، باب دامادهای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم صفحه 28، و در صحیح مسلم با اسناد و الفاظ گوناگون در باب فضائل فاطمه علیهاالسلام و در سنن ابن‌ماجه باب الغیره از کتاب نکاح و در مسند ابن‌حنبل در احادیث مسور آمده است. [868] .

[ صفحه 707] 

و از جمله معاندینی که این حدیث ساختگی را روایت کرده مروان بن ابی‌حفصه شاعر هارون الرشید است.
خطیب در شرح حال مروان گوید: مروان بن سلیمان بن یحیی بن ابی‌حفصه، ابوحفصه غلام مروان بن حکم بود مروان در یوم الدار او را آزار کرد زیرا او در آن روز امتحان خوبی داد، اسم یزید، و گفته شده است: وی طبیبی یهودی بود که به دست عثمان بن عفان مسلمان گردید... مروان بن ابی‌حفصه وارد بغداد شد و مهدی و رشید عباسی را مدح گفت، وی با ناسزاگوئی به علویان خود را نزد هارون الرشید مقرب می‌ساخت. [869] .
ابن ابی‌الحدید گوید: به خاطر شیوع و انتشار این خبر مروان بن ابی‌حفصه آنرا در ضمن قصیده‌ای که در مدح هارون الرشید سروده بود گنجانیده، و در مذمت و نکوهش فرزندان حضرت زهراء و امیرالمومنین مبالغه و اصرار ورزیده است.
نخستین بیت قصیده او اینست:

سلام علی جمل و هیهات من جمل 
و یا حبذا جمل و ان صرمت حبلی

سلام بر جمل (اسم زن زیبایی بوده است) و دور است از جمل و چه خوبند جمل هر چند ریسمانم پاره شد.
و بعد چنین می‌گوید:

علی ابو کم کان افضل منکم 
اباه ذووالشوری و کانوا ذوی الفضل

ترجمه: علی پدرتان از شما افضل و برتر بود، دارندگان شوری او را از خلافت منع کردند و آنان افراد با فضیلتی بودند.

و ساء رسول‌الله اذ ساء بنته 
بخطبته بنت اللعین ابی جهل

او رسول خدا را ناراحت نمود در آن هنگام که با خواستگاری از دختر

[ صفحه 708] 

ابوجهل لعین دختر پیامبر را ناراحت کرد.

فذم رسول‌الله صهر ابیکم 
علی منبر بالمنطق الصادع الفصل

پیامبر، پدر زن پدر شما، بر روی منبر با سخنی برا و قطعی او را نکوهش کرد.

و حکم فیها حاکمین ابوکم 
هما خلعاه خلع ذیالنعل للنعل

پدر شما در مساله خلافت، حکمین را به حاکمیت پذیرفت و آنان هم چون کسی که کفش خود را بیرون می‌آورد خلافت را از او خلع کردند.

و قد باعها من بعده الحسن ابنه 
فقد ابطلت دعواکم الرثه الحبل

بعد از او حسن پسرش خلافت را فروخت و ادعای شما در میراث زمام امر باطل شد.

و خلیتموها و هی فی غیر اهلها 
و طالبتموها حین صارت الی اهل [870] .

هنگامی که به دست نااهل بود آنرا رها کردید و حال که به دست اهل افتاده شما به مطالبه برخاسته‌اید.
دروغ پردازی‌ها و یاوه سرائی‌های ابن‌معاند، کافر لعین را، شخصیت برجسته و ممتاز و پیشوای فضیلت مداران اسلام علامه روزگار و یگانه دورانش، دارنده کرامات آشکار، آن کس که از سوی خداوند فرانروا، و زنده پایدار، و مشهور در آفاق، و کرانه‌های گیتی تائید شده جناب بحرالعلوم، آیه‌الله‌العظمی سید مهدی طباطبائی رحمه‌الله پاسخ گفته و به کفر و بغض و عناد و دشمنی او تصریح نموده است، لعنت و نفرین الهی بر ستایشگر و ستایش شده و سلام خداوند بر آن کس که او را مورد طعن و سرزنش قرار داده است سرآغاز قصیده سیصد بیتی مرحوم بحرالعلوم اینست:

الا عد من ذکری بثینه او جمل 
فما ذکرها عندی یمر و لا یحلی

چرا از یاد بثینه یا جمل تجاوز نکرد یاد آن برای من بی‌مزه است، تلخ

[ صفحه 709] 

است و نه شیرین

و لا اطر بتنی البیض غیر صحائف 
محبره بالفضل ما برحت شغلی

و زنان سپید رو مرا به طرب درنمی‌آورند بلکه فقط نوشتجات آکنده از فضائل است (فضائل اهل بیت) که پیوسته به یاد من می‌ماند.
تا آنجا که گوید:

و قل للذی خاض الضلاله و العمی 
و من خبط العشواء فی ظلمه الجهل

بگو به کسی که به گمراهی و کوری فرورفته و آن کس که در تاریکی نادانی کورکورانه حرکت می‌کند.

و من باع بالاثمان جوهره الهدی 
کما باع بالخسران جوهره العقل

و به آن کس که گوهر هدایت را به پول فروخته همانگونه که گوهر خرد را به زیان فروخته است.

هجوت اناسا فی الکتاب مدیحهم 
و فی العقل بان لافضل منهم و فی النقل

تو انسانهائی را هجو کرده‌ای که مدح آنان در قرآن آمده و فضیلت آنان در عقل و نقل آشکار است.

و لفقت زورا کادت السبع تنطوی 
له و الجبال الشم تهوی الی السفل

یاوه‌هائی به هم بافته‌ای که آسمان‌های هفتگانه از آنها به هم پیچیده و کوه‌های مرتفع فرومی‌ریزد.

علوا حسبا عن ان یصابوا بوصمه 
فدیفع عن احسابهم انا او مثلی

ایشان از حیث نسبت بالاتر از آنانند که بتوان بر آنان ایرادی گرفت و من و امثال من از حسب آنان دفاع کند.
تا آنجا که گوید:

علی ابونا کان کالطهر جدنا 
له ماله الا النبوه من فضل

علی پدر ما مانند جد پاک ما است به غیر از نوبت دیگر فضائلی که او داشت علی هم دارا بود.

و ذوالفضل محسود لذی الجهل و العمی 
لذا حسد الهادی النبی ابوجهل


[ صفحه 710] 

کسی که دارای فضیلت است برای نادان و کور مورد حسد قرار می‌گیرد بدین جهت ابوجهل بر پیمبر راهنما حسادت ورزید.
تا آنجا که گوید:

لئن کانت الشوری ابته و قبلها 
سقیفتهم اصل المفاسد و المختل

اگر شوری او را نپذیرفت و پیش از آن سقیفه‌شان که اصل مفاسد و گمراهی‌ها بود.

فق کان اهل الرحلتین و ندوه 
ابوا قبلها من جهلهم سید الرسل

پس بدان که پیش از آن قریش (صاحبان رحله الشتاء و الصیف) و مجتمع مشورتی آنان نیز از روی نادانی پیشوای پیامبران را نپذیرفت.

و حاریه اهل الکتاب لبینهم 
و کانوا به یستفتحو لدی الوهل

و اهل کتاب به خاطر ستم و تجاوزشانبا اینک به نگام گرفتاری به نام او می‌جنگیدند و پیروزی می‌جستند با او ستیزه کردند.

و قد کذب الرسل الکرام و قوتلوا 
فما ضرهم خذلان قوم ذوی جهل

پیامبران بزرگوار تکذیب شده و کشته شدند و خوار کردن نادانان زیانی به آنان وارد نیاورد.

و لو کانت الشوری لقوم ذوی فضل 
لما عدلوا بالامر یوما الی الرذل

اگر شوری از مردمان با فضیلت تشکیل می‌شد هیچگاه به پستی و فرومایگی برنمی‌گشتند.

ابوا حیدرا اذ لم یکونوا کمثله 
و ما الناس الا مائلون الی المثل

آنان از آن جهت منکر امیرالمومنین شده، او را نپذیرفتند که مثل او نبودند و مردم همیشه به همگنان خود تمایل دارند.

ابوه و یاتبی الله الا الذی اتوا 
و هل بعد حکم الل حکم لذی عدل

آنان او را نپذیرفتند و خداوند نیز جز همانچه را که انجام دادند اباء دارد و آیا بعد از حکم خداوند حکمی برای دادگران دارد.
تا آنجا که گوید:

[ صفحه 711] 


و زوجه المختار بضعته و ما 
لها غیره فی الناس من کفو عدل

پیامبر برگزیده، پاره تن خود را به همسری او درآورد و در بین مردم غیر از او کسی دیگر کفو و همتای وی نبود.

و ان اله العرش رب العلی قضی 
بذا و تولی الامر و العقد من قبلی

خداوند عرش، پروردگار بزرگ، دستور این ازدواج را داده بود و از قبل امورش را به عهده گرفته خود عقد او را خوانده بود.

و کم خاطب قدرد فیها و لم یجب 
و کم طالب صهرا و ما کان بالاهل

حضرت، خواستگارهای فراوانی را نپذیرفت و افرادی بودند که شایستگی دامادی پیامبر را نداشتند و به خواستگاری آمده بودند.

و لو لا علی ما استجیبت لخاطب 
و لا کان الزهرا تزف الی بعل

اگر علی نبود جواب هیچ خواستگاری داده نمی‌شد و زهراء به خانه هیچ همسری نمی‌رفت و عروسی نمی‌کرد.

فاعظم بزوجین الا له ارتضا هما 
جلیلین جلا عن شبیه و عن مثل

پس دو همسری را که خداوند آنان را پسندیده و بزرگوارند مثل و مانند ندارند گرامی بدار و احترام کن.

لذلک ما هم الوصی بخطبه 
حیاه البتول الطاهر فاقد المثل

بدین جهت هیچگاه جانشین گرامی رسول خدا در طول دوران زندگی حضرت زهرای پاک بی‌مانند، تصمیم به خواستگاری از فرد دیگری را نگرفت.

بذا اخبر المختار و الصدق قبله 
ابوحسن ذاک المصدق فی النقل

پیامبر برگزیده به این مطلب خبر داده و گفتار او درست است، او فرموده که ابوالحسن علی علیه‌السلام دارای گفتاری راستین است.

فاضحی بریئا و الرسول مبرا 
و قد ابطلا دعواکم الرثه الحبل

او پاک و بی‌آلایش است و پیامبر او را تبرئه کرده و ادعای سست و واهی شما را باطل کرده است.

[ صفحه 712] 


بذلک فاعلم جهل قوم تحدثوا 
بخطبه بنت اللعین ابی‌جهل

او پاک و بی‌آلایش است و پیامبر او را تبرعه کرده و ادعای سست و واهی شما را بطل کرده است.

نعم رغبت فخروم فیه و حاولت 
بذلک فضلا لو اجیبت الی الفضل

آری بنی‌مخزوم اظهار تمایل کردند و می‌خواستند در صورتیک خواسته‌شان اجابت شود بر فضیلت خود بیفزایند.

فلما ابی‌الطهر الوصی و لم یجب 
رمته بما رامت و مالت الی العذل

ولی وقتی که وصی پاک پیامبر نپذیرفت این گونه تهمت‌ها را به او زده، و متهم کردند.

و ساعدها الرجسان فیه و حاولا 
اثار بغضاء من الحقد فی الاهل

و آن دو پلید، آنان را کمک کرده و کینه‌های پنهان خود را درباره اهل البیت آشکار کرده و نمایان ساختند.

و قد جاء تحریم النکاح لحیدر 
علی فاطم فیما الرواه له تملی

در آنچه که روایات گویای آنند حرام بودند ازدواج برای امیرالمومنین با وجود حضرت حضرت زهراء روایت شده است.

فان کان حقا فالوصی احق من 
تجنب محظورا من القول و الفعل

اگر این مطلب درست باشد وصی پیامبر شایسته ترین فردی اس که از این کار حرام در گفتار و عمل اجتناب ورزد.

و کیف یظن السوء بالطهر حیدر 
و رب العلی فی ذکره فضله یعلی

چگونه می‌توان به وصی پاک (حضرت حیدر) گمان بد برد با اینکه پروردگار متعال فضائل او را در قرآن مجید بالا برده است.

و کیف یحوم الوهم حول مطهر 
من الرجس فی فصل من لقول لا هزل

چگونه می‌توان این پندار را پیرمون آن کس پذیرفت که در قرآن مجید و سخن جدی، نه مزاح از پلیدی پاک شده است.

فما کانت الزهراء یسخطها الذی 
به الله راض حاکم فیه بالعدل


[ صفحه 713] 

آن کس که خداوند از او راضی است و درباره او به درستی حکم داده است هیچ گاه حضرت زهراء را به خشم درنمی‌آورد.

و ما ساء خیر الناس غیر شرارهم 
کعجل بنی تیم و صاحبه الرذل

به بهترین مردم غیر از بدترین مردم مانند گوساله بنی‌تیم و یار پست او کسی بدی نمی‌کند.

و ما ضر شان المرتضی ظلمهم له 
و لا فلته منهم و شوری ذوی خذل

ستمی که به حضرت علی وارد کرده‌اند ضرری به او نمی‌رساند و فلته (حکومت و زمامداری بدون برنامه‌ریزی شده) و شورای مردمان پست به او زیانی وارد نمی‌کند.

و ما ضره جهل ابن قیس و قد هوی 
و دلاه ابن العاص فی المدحض الزل

نادانی پسر قیس که به پستی گرائید و ابن عاص او را به پرتگاه سقوط کشانید به آن حرت ضرری نمی‌زند.

و قد بان عجز الاشعری (و عزه) و ضعفه 
و ما کان بالمرضی و الحکم العدل

عجز و ضعف ابو موسی اشعری آشکار شده، او پسندیده و داوری دادگستر نبود.

نهاهم عن التحکیم و الحکم بالهوی 
فلم ینتهوا حتی راوا آیه الجهل

علی علیه‌السلام آنان را از حکمیت و حکم دادن به وی و هوس نهی فرمود ولی به حرف او توجه نکرده و نشانه جهل خود را دیدند.

ایعزل منصوب الاله بعزلهم 
اذا فلهم عزل النبیین و الرسل

آیا کسی که خداوند نصب فرموده با عزل آنان معزول می‌شود، اگر چنین باشد پس باید بتوانند پیامبران و مرسلین را نیز عزل کنند.

و ما شان شان المتبی سبط احمد 
مصالحه الباغی الغوی علی دخل

شان نواده رسول خدا حضرت مجتبی علیه‌السلام از اینکه با ستمگر گمراهی هم چون معاویه صلح کرد، که کنار برود و به جنگ ادامه ندهد پائین نمی‌آید و ضرری به او وارد نمی‌شود.

[ صفحه 714] 


فقد صالح المختار من صالح ابنه 
و صد عن البیت الحرام الی الحل

پیامبر برگزیده با همان کس که پسرش با او صلح کرد نیز صلح فرمود که به بیت الله الحرام نرود و از راه مکه بازگردد.

و قد قال فی السبطین قولا جهلتم 
معانیه لکن قد وعاه ذووالفضل

آن حضرت درباره دو نواده خود سخنی فرمود که شما معانی آن را نفهمیدید لکن صاحبان فضیلت آن را به خوبی درک کردند.

امامان ان قاما و ان قعدا فما 
یضرهما خذلان من هم بالخذل

فرمود: آن دو امامند چه به پاخیزند و چه بنشینند بنابراین خذلان و تنها گذارادن افرادی که تصمیم چنین کاری را گرفتند زیانی به آن دو نمی‌زند

لئن کنتم انکرتم حسن ما اتی 
به الحسن الاخلاق و الخیم و العقل

اگر شما کار خوبی را که حضرت امام حسن علیه‌السلام، آن انسان خوش خوی و خردمند انجام داد منکر شدید.

لفی مثلها ذم الذمیم محمدا 
علی صلحه کفار مکه من قبل

به مثل همین عمل نیز انسان نکوهیده‌ای حضرت محمد را از اینکه با کفار مکه صلح کرد نکوهش نمود.

و لو لاهم ما کان شوری و نهثل 
و لا جمل و القاسطون ذوو الدخل

اگر آنان نبودند، شورائی و عثمانی وجنگ جملی و افراد ستمگر نابخردی وجود نداشتند.

و لا کان مخضوبا علی بضربه 
لاشقی الانام الکافر الفاجر الوغل

و علی علیه‌السلام محاسنش به ضربت شقی ترین مردم، آن کافر تبهکار مکار، خونین نمی‌شد.

و لا سیئت الزهراء و لا ابتزحقها 
و لا دفنت سرا و لا یقتل الطفل

با حضرت زهرا بدرفتاری نمی‌شد و حقش غصب نمی‌شد، پنهانی دفن نمی‌شد و کودکش کشته نمی‌گشت.

[ صفحه 715] 


و لا جنج السبط الزکی ابنامد 
لسلم ابن حرب حرب کل اخی فضل

و نواده پاک حضرت احمد به صلح و سازش با پسر حرب در جنگ صاحبان فضیلت با او راضی نمی‌شد.

و لا کان بالطف الحسین مجدلا 
و لا راسه للشام یهدی الی النذل

و جسم حسین علیه‌السلام در کربلا برهنه و عریان نمی‌افتاد و سرش به شام به نزد نابخردی به هدیه نمی‌رفت

زعمتم بنی عباس عقده امرها 
و ماصلحوا للعد یوما و لا الحل

پنداشتید که زمام امر بنی‌عباس به خوبی گره خورده و هیچ گاه صلحی در این باره رخ نداده و این گره باز نشده است.

وجدهم قد کان افضل منهم 
و ما دخل الشوری و لا عد للفضل

و حال آنکه جدشان که از آنان برتر بود نه در شوری دخالت داده شد و نه جز افراد با فضل به حساب آمد.

لفقد ظلموا العباس ان کان اهلها 
و ان لم یکن اهلا فما الولد بالاهل

اگر عباس شایستگی این کار را داشت پس به او ستم شده و اگر شایستگی این کار را نداشت پس فرزندان او نیز شایستگی ندارند.

فما بالکم صیرتموها لولده 
و اثبتموا للفرع ما لیس للاصل [871] .

پس چه شده که شما خلافت را برای فرزندان او قرار داده و برای فرع چیزی را که اصل دارای آن نیست اثبات کرده‌اید.

[ صفحه 716] 

حدیث ساختگی دیگر

در برخی روایات وارد شده که بین حضرت علی علیه‌السلام و حضرت فاطمه علیهاالسلام اختلافی روی داد و حضرت رسول آن دو را با یکدیگر آشتی داد، چنانکه شیخ صدوق اعلی الله مقامه در کتاب «العلل» در باب 125 باب علت آنکه حضر صلی الله علیه و آله و سلم امیرالمومنین علیه‌السلام را به کنیه ابوتراب خواند آورده است و گوید: (با حذف سند) از ابوهریره روایت شده که روزی حضرت رسول نماز صبح را با ما خواند و بعد با چهره‌ای غمگین از جا حرکت کرد و ما نیز در خدمت آن حرت به راه افتادیم تا به منزل حضرت فاطمه علیهاالسلام رسیدیم حضرت مشاهده فرمود که علی علیه‌السلام بر در خانه روی خاک خوابیده حضرت خاکها و گرد و غبار را از پشت علی پاک کرده و فرمود برخیز، پدرم و مادرم فدای تو باد ای ابوتراب، بعد دست او را گرفته و به منزل فاطمه وارد شدند، کمی درنگ کردیم صدای خنده بلندی را شنیدیم، رسول خدا با چهره‌ای بشاش و تابان از منزل خارج شد، عرض کردیم یا رسول‌الله شما با چهره‌ای گرفته وارد شدید و به عکس آن خارج گشتید؟ فرمود: چگونه خوشحال نباشم و حال آنکه بین دو نفر را که محبوبترین مردم روی زمین نزد من و اهل آسمانند صلح و آشتی بر قرار کردم.
و به استادش از حبیب بن ابی‌ثابت گوید: بین حضرت علی و فاطمه علیهاالسلام کدورتی پیش آمده بود، رسول خدا وارد شد و بعد بیرون آمد، به آن حضرت گفتند شد: یا رسول‌الله شما وارد شدید، با حالت اندوه و خارج شدید با چهره بشاش و شادان؟ فرمود: چه چیزی می‌تواند مرا از شادی باز دارد در حالیکه بین دو نفری که محبوبترین افراد روی زمین نزدمنند

[ صفحه 717] 

صلح و آشتی دادم
شیخ صدوق رحمه‌الله می‌گوید: این روایت نزد من مورد قبول نیست و به عقیده من علت این نامگذاری این داستان نمی‌تواند باشد، زیرا بین علی و فاطمه هیچگاه سخنی و بحثی پیش نمی‌آمد که محتاج صلح دادن رسول خدا باشد زیرا آن حضرت سرور وصیین بود و همسرش فاطمه علیهاالسلام بانوی زنان جهانیان و هر دو در حسن خلق به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اقتداء می‌کردند، ولی من در علت این نامگذاری به روایتی اعتماد می‌کنم که... از عبایه بن ربعی روایت شده است که گوید به عبدالله بن عباس گفتم: به چه مناسبت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علی را به ابوتراب مکنی ساخت؟ فرمود: بخاطر آنکه او صاحب زمین است و بعد از آن حضرت حجت خدا بر اهل زمین است و بقاء زمین به وجود او است و آرامش و سکون زمین وابستگی به او دارد و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می‌فرمود: روز قیامت که فرارسد و کافر ببیند که خداوند متعال چه ارزش و مقامی را برای شیعیان امیرالمومنین قائل است، و چه قدر ثواب و منزلت به آنان می‌دهد می‌گوید: «یا لیتنی کنت ترابا» یعنی ای کاش من از شیعیان علی می‌بودم و اینست مقصود از فرمایش خداوند متعال که فرمود: «و یقول الکافر یا لیتنی کنت ترابا» [872] .
در خاتمه این فصل حدیثی را می‌آوریم که به وضوح بر فساد و بطلان حدیث مسور بن مخرمه دلالت دارد و آن حدیث عبارت است از آن چه که در کتاب ارزشمند «المراجعان» تالیف علامه محقق سید شرف‌الدین رحمه‌الله آمده است:
وی در مراجعه 36 چنین گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم لشکری را به سوی جنگ اعزام کرد و فرماندهی جنگ را به علی علیه‌السلام سپرد، حضرت از بین

[ صفحه 718] 

خوششان نیامد، چهار نفر از آنان تصمیم گرفتند که بعد از ورود به مدینه از آن حضرت به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شکایت کنند، هنگامی که نزد آن حضرت رسیدند یکی از آنان از جا حرکت کرده و گفت: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آیا نمی‌بینید که علی چه کار کرده؟! حضرت از او روی برگردانید، دومی حرکت کرد و همچون اولی سخنانی گفت، حضرت از او نیز روی برگردانید، سومی حرکت کرد و همان کلمات را تکرار کرد، حضرت از او نیز روی برگردانید، چهارمی حرکت کرد و همان سخنان را بازگو کرد، رسول خدا در حالیکه آثار خشم از چهره‌اش نمایان بود روی به آنان کرده و فرمود: شما از علی چه می‌خواهید؟ همانا علی از من و من از اویم او بعد از من ولی هر مومن و مومنه‌ای است.
و همچنین است حدیث بریده، و عبارتش در صفحه 356 از جزء پنجم مسند احمد بدینگونه است:
گوید: رسول خدا دو گروه را به یمن فرستاد بر یکی از آنها علی بن ابیطالب علیه‌السلام و بر دیگری خالد بن ولید را مامور کرده و فرمود: اگر با یکدیگر برخورد کردید علی امیر همه شما خواهد بود و اگر در دو گروه بودید هر یک از شما امیر لشکر خودش باشد.
راوی گوید: ما به قبیله بنی‌زبیده از اهالی یمن رسیده و درگیر شدیم مسلمانها بر مشرکین پیروز شدند عده‌ای جنگجویان را کشته و زن و فرزندانشان را به اسارت گرفتیم، علی از بین اسیران زنی را برای خود بگزید، بریده گوید: خالد نامه‌ای به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد و به من داد تا به حضرت برسانم، هنگامی که نزد حضرت رسول شرفیاب شده و نامه خالد را به آن حضرت دادم و نامه بر آن حضرت قراء شد، آثار خشم در چهره حضرت نمایان گردید، عرض کردم یا رسول‌الله، من در جای گاه کسی هست که در پناه دیگری است مرا به همراه مردی ماموریت دادی و دستور فرمودی از او تبعیت کنم، من به ماموریت خود عمل کردم،

[ صفحه 719] 

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «درباره علی سخنی به زشتی نگوئید او از من است و من از اویم و او بعد از من ولی شما است.»
طبرانی همی حدیث را به طور مفصل نقل کرده و ضمن روایاتی که آورده این عبارت نیز آمده است:
هنگامی که بریده از یمن برگشت و وارد مسجد شد دید عده‌ای بر در خانه حضرت رسول اجتماع کرده‌اند، آنان به احترام او از جای حرکت کرده و به وی سلام داده و پرسیدند چه خبر داری؟ گفت خبر خوب، خداوند مسلمانها را پیروز کرد. گفتند: تو برای چه کار آمده‌ای؟ گفت: به خاطر کنیزی که علی بابت خمس گرفت، آمده‌ام تا رسول خدا را از این کار با خبر کنم. گفتند: آری، زود خبر بده تا علی از چشم حضرت بیفتد و بی‌ارزش شود، رسول خدا سخنانان آنان را از پشت در می‌شنید، با حالت خشم و غضب از خانه بیرون شده و فرمود: چه شده عده‌ای را که دارند علی را بی‌اعتبار می‌کنند؟ هر کس علی را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و هر کس از علی جدا شود از من جدا شده است، همانا علی از من و من از علی هستم،او از طینت من آفریده شده است... ای بریده آیا نمی‌دانی که به علی بیش از آن چاریه‌ای که گرفته می‌رسد و همانا او بعد از من ولی شما است؟.
ملاحظه کنید که چگونه بی‌دینان و دشمنان امیرالمومنین علیه‌السلام می‌خواستند بین آن حضرت و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تفرقه و جدائی بیاندازند و گرفتن آن کنیز را بهانه و دستاویی برای دور ساختن آن حضرت از چشم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قرار داده بودند و می‌پنداشتند که پیامبر گرامی به خاطر دخترش حضرت فاطمه علیهاالسلام از این عمل علی ناراضی است و علی رغم این مطلب هنگامی که حضرت سخنان آنان را شنید غیرت و تعصب نسبت به دختر خود به خرج نداده بلکه بر سخن چینان و بدخواهان علی غضبناک شد، و از همین حدیث فساد و بطان مطلبی که در حدیث

[ صفحه 720] 

مسور بن مخرمه و امثال آن آمده آشکار می‌شود.
پوشیده نماند که حدیث مسور بن مخرمه و زهری که در اینجا آورده و کذب و ساختگی بودن آن را ثابت کردیم و دیگر احادیث ساختگی همانند آن مثل حدیث عبدالله بن زبیر که دشمن سرشناس و مشهور امیرالمومنین بود و از آن حضرت برگشته و به دشمنی پرداخته بود، بر طبق آن چه که در جلد چهارم نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید صفه 79 در موضوع خواستگاری حضرت از دختر ابوجهل آمده بود و در مسند احما ج 4/ 5 نیز ذکر شده و حدیث عبدالله بن ابی‌ملکیه که از او و از مسور این افسانه ساختگی را نقل کرده است به اصل حدیث «فاطمه بضعه منی» ضرر نمی‌زند، زیرا اگر حدیث اصالت نمی‌داشت آنان نمی‌توانستند این افسانه دروغین را بر آن جعل کنند، و اصل حدیث در مواضع متعدده‌ای با اسناد مختلف و عبارات گوناگون آمده است، به همین کتاب ما در فصل «حجاب و عفاف حضرت زهراء» و «منزلت و مقام آن حضرت در نزد پیامبر» و «فضائل مشترک آن حضرت با دیگر افراد اهل البیت» و کتاب «الغدیر» 7/ 232 مراجعه کنید، در آنجا مرحوم علامه ایمنی اعلی الله مقامه برای این حدیث پنجاه و نه مدرک آورده است و اگر توضیح بیشتر در جعلی بودن حدیث مسور بن مخرمه و امثال آن را خواهان بودید به حاشی کتاب «المناقب» ابن‌مغازلی شافعی 282 و جزء چهارم کتاب «الصحیح من سیره النبی / 52» و «زبده البیان فی سیده النسوان» و «فاطمه الزهراء علیهاالسلام من المهد الی اللحد» مراجعه فرمائید، در این کتاب‌ها مطالب ارزنده و پژوهشهای مفیده‌ای در این باره خواهید دید امید، که از این مراجعه غفلت نکنید.
و نیز پوشیده نماند که دشمنان برای کاستن از فضائل و ارزشهای والای امیرالمومنین افسانه‌های دیگری نیز جعل کرده‌اند که بر پژوهشگر اندیشمند که توانای حل و عقد باشد ساختگی بودن آنها پوشیده نخواهد

[ صفحه 721] 

ماند مانند روایت «ناقه» که علامه مجلسی در جلد 41/ 44 بحارالانوار از «امالی شیخ صدوق» نقل کرده است و ما لزومی برای نقل و بررسی آن ندیدم و در صورت علاقه به بررسی و تحقیقات آن بزرگوار- در رد و اثبات جعلی بودن این حدیث- مراجعه کنید.

[ صفحه 725] 

اموال و صدقات حضرت زهراء (س)

حضرت زهرا علیهاالسلام دارای هفت باغ بود که رسول خدا آنها را به دستور پروردگار متعال به آن حضرت بخشیده بود، نام این باغها «حوائط سبعه و العوالی» بود.
طریحی در مجمع البحرین گوید: حضرت فاطمه دارای هفت باغ بود از آن جمله «عواف» به عین مهمله وفاء- و مثیب (بر وزن منبر) با ثا: سه نقطه و باء بعد از یاء و حسنی، و مال ام‌ابراهیم علیه‌السلام، و حائط به معنای دیوار و نخلتسان خرما است در صورتی که دیوار داشته باشد. [873] .
و نیز گوید: «العوالی» دهکده‌هائی در قسمت زمینهای شمالی و جنوب شهر مدینه به فاطمه چهار میل بود و دورترین آنها از ناحیه نجد به فاصله هشت میل قرار داشت و منسوب به عوالی برخلاف قاعده و قیاس علوی می‌شود، و در کتاب «المغرب» به نقل از آن چنین آمده که: «العوالی» جائی است در نیم فرسخی مدینه [874] .
این امال و باغات متعلق به فردی یهودی به نام مخیریق بود که به رسول خدا ایمان آورده و در رکاب حضرت جنگید و کشته شد، و در هنگام

[ صفحه 726] 

وفات گفت: اموالم در اختیار رسول خدا باشد به هر کس که خواست بدهد.
علامه سمهودی شافعی گوید واقدی گفته است: مخیریق یکی از دانشمندان و پیشوایان دینی یهودی بنی‌النضیر بود به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورد و اموالش را که عبارت از هفت باغ و نخلستان دیواره دار بود در اختیار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قرار داد.
از محمد بن کعب روایت شده که صدقات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عبارت بود از اموال مخیریق، در جنگ احد به یهودیان گفت: آیا شما نمی‌خواهید حضرت محمد را یاری دهید به خدا سوگند شما می‌دانید که یاری او حق است، گفتند:امروز روز شنبه است، گفت: برای شما شنبه‌ای وجود ندارد، شمشیرش را گرفته و بهخدمت رسول آمده و در رکاب آن حضرت جنگید تا اینکه بر اثر جراحات وارد نقش زمین بست، به هنگام وفات گفت: اموالم در اختیار حضرت محمد باشد در هرجا که خواست خرج کند.
در همین کتاب آمده عبدالحمید گوید: وی اموال فراوانی داشت و تمام صدقات حضرت رسول همین اموال و باغات او بود، گوید: حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: مخریق بهترین فرد یهود بود.
و در همین کتاب نیز آمده این صدقات از جمله چیزهائی بود که حضرت فاطمه رضی‌الله‌عنها آنها را از ابوبکر مطالب کرد، و هم چنین سهم آن حضرت را از خیبر و فدک درخواست نمود.
و در همین کتاب نیز آمده: ابن‌شبه درباره آنچه که در مورد صدقات حضرت رسول آمده از ابن‌شهاب روایت کرده که این صدقات اموال مخریق بود، چنانکه خواهد آمد و از آن جمله «مشربه ام‌براهیم» را برشمرده است... آنجا را بدان جهت «مشربه ام‌ابراهیم» می‌نامیدند که مادر حضرت ابراهیم فرزند رسول خدا او را در آنجا وضع حمل کرد به هنگام زایمان دست به یکی از چوبهای آن «مشربه» گرفته بود و آن چوب در روزگار ما مشهود و معروف است...

[ صفحه 727] 

در «صحاح اللغه» آمده که «مشربه» به کسر «میم» ظرفی است که در آن آب می‌آشامند و «مشربه» به فتح «میم» به معنای غرفه است و همچنین «مشربه» به ضم راء و مشارب به معنای «علالی» است و در عبارات آنجا نیامده که این کلمه بر باغ و بستان اطلاق شده باشد و ظاهر چنین به نظر می‌رسد که یک مکان بلندی در آن باغ بود و آنجا یکی از صدقات حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود، و این مطلب مناسبتر است با روایتی که قبلا از ابن‌شبه در علت نامگذاری آن نقل شد.
ابن‌عبدالبر در «الاستیعاب» گوید: «زبیر» یادآور شده که «ماریه» فرزند خود ابراهیم را در «العالیه» در جائی که امروز به آن «مشربه ام‌ابراهیم» گفته می‌شود در «قف» [875] زائید. عمره از عایشه حدیثی را آورده که وی نسبت به «ماریه» خوشش آمد و اولین بار که او را دید وی را به خانه «حارثه بن عمان» برد که همسایه ما بود و شبانه روز نزد او بود به طوری که ما از این کار ناراحت شدیم بعد حضرت او را به «العالیه» برد و مرتب به آنجا رفت و آمد می‌کرد و این بار بر ما گرانتر آمد بعد خداوند به او فرزندی عنایت کرد و ما را از داشتن فرزند محروم ساخت. [876] .
محدث قمی گوید: حوائط و باغات فدک اموال خالصه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود به دستور خداوند متعال به حضرت فاطمه علیهاالسلام بخشید... زمین درهم پیچیده شد تا اینکه به فدک رسید، جبرئیل کلیدهای قریه فدک را گرفته و درهای آن شهر را گشود و خانه حضرت رسول در خانه‌ها و محلات آن جا بود، جبرئیل گفت: این مکان جائیست که خداوند آن را ویژه تو گردانیده و به تو بخشیده است، حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود:

[ صفحه 728] 

مادرت خدیجه از پدرت محمد مهریه‌ای طلب داشت، و پدرت فدک را به عنوان مهریه مادرت به تو بخشیده است تا بعد از آن به تو و فرزندانت تعلق داشته باشد، سند این بخشش را علی علیه‌السلام بر روی چرمی نوشت و بر آن گواهی خود و ام‌ایمن و یکی از غلامان حضرت رسول را نوشت و همگی امضاء کردند.
سید بن طاووس در «کشف المحجه» در ضمن واصایا و سفارشات خود به فرزندش می‌گوید: جد تو حضرت محمد فدک و عوالی را به مادرت فاطمه علیهاالسلام بخشید و به روایت شیخ عبدالله بن حماد انصاری در آمد سالانه آن بیست و چهار هزار دینار و به رویت دیگران هزار دینار بود. [877] .
از حضرت باقر علیه‌السلام روایت شده که بعد از آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از فتح خیبر فارغ شد پرچمی را آماده کرده و فرمود کیست که این پرچم را به دست گرفته و حقش را بازستاند؟ حضرت تصمیم گرفته بود که لشکری را به باغهای فدک گسیل دارد، زبیر از جای حرکت کرده و عرض کرد: من، حضرت فرمود:برو کنار، سپس به علی فرمود: یا علی، برخیز و پرچم را بگیر، حضرت پرچم را گرفته و به سوی فدک حرکت کرد، با ساکنان فدک بدینگونه مصالحه فرمود که خون آنان را نریخته و جانشان را حفظ کند و در مقابل باغات فدک ملک خاص و خالص رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باشد، جبرئیل نازل شده و گفت: خداوند متعال به تو دستور می‌دهد که حق ذی‌القربی را به او بدهی، حضرت پرسید، ای جبرئیل، خویشاوند و ذی‌القربی من کیست و حقش چیست؟ گفت: فاطمه است، باغهای فدک را به او ببخش، و خدا و رسولش را در آن جا سهمی نیست، حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه علیهاالسلام را طلبیده و سند فدک را نوشته و به آن حضرت داد، این همان سندی است

[ صفحه 729] 

که بعد از رحلت آن حضرت، فاطمه علیهاالسلام آن را نزد ابوبکر آورده و فرمود این سندی است که رسول خدا برای من و فرزندانم نوشته است. [878] .
از زید بن علی علیه‌السلام روایت شده که از حضرت حسن بن علی علیهماالسلام روایت می‌کند که فرمود: این وصیت فاطمه علیهاالسلام دختر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است که به راستی وصیت می‌کند که باغات هفتگانه‌اش عبارتند از: العواف، الدلال، البرقه، المبیت (المثیب)، الحسنی، الصافیه، مال ام‌ابراهیم، به علی بن ابیطالب علیه‌السلام و در صورت در گذشت آن حضرت به حسن بن علی علیهماالسلام، و به برادرش حسین بن علی علیهماالسلام، به پسر بزرگتر بعد از پسر بزرگتر از اولاد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، بعد من تو را درباره خودم وصیت می‌کنم که بعد از رسول خدا محبوتبرین جانها نزد من است، به هنگامی که مردم مرا به دست خود غسل بده و حنوط و کفن کن و شبانه دفنم نمای و فلانی و فلانی را برجنازه‌ام حاضر نکن، در این وصیتم به تو بیش از این دیگر مطلبی ندارم و تو را تا هنگام دیدار به خداوند متعال می‌سپارم، خداوند بین من و تو در خانه خود و همسایگی نزدیکش جمع نماید این وصیت را علی علیه‌السلام به دست خود نوشت. [879] .
ابوبصیر (مقصود ابوبصیر مرادی است) از حضرت باقر علیه‌السلام روایت می‌کند که آن حضرت فرمود: آیا وصیت حضرت فاطمه علیهاالسلام را به تو بگویم؟ عرض کردم: آری، حضرت بسته‌ای را بیرون آورد و نامه‌ای را از آن خارج کرده و چنین خواند:
به نام خداوند بخشنده مهربان، این آن چیزی است که فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله و سلم وصیت کرده است، او به باغهای هفتگانه‌اش در: العواف، الدلال، البرقه، المبیت (المیثب خ- ل یه)، الحسنی، الصافیه، مال ام‌ابراهیم،به علی

[ صفحه 730] 

بن ابی‌طالب وصیت کرد، بعد از درگذشت علی به حسن و بعد از او به حسین و بعد از او به بزرگترین فرزندانم، خداوند را بر این وصیت شاهد گرفت و مقداد بن اسود و زبیر بن عوام را نیز شاهد گرفت، علی بن ابی‌طالب این وصیت نامه را به دست خود نوشت.
این روایت را صدوق نیز به اسنادش از عاصم بن حمید، و کلینی از علی بن ابراهیم، از پدرش از ابن ابی‌نجران، از عاصم بن حمید نقل کرده‌اند، و نیز آن را از علی، پدرش، از ابن ابی‌عمیر، از عاصم بن حمید، مثل آن را روایت کرده است، و بسته و بقچه‌ای را ذکر نکرده است، و فرمود «به بزرگترین فرزندان من نه فرزندان تو» و نیز آن را از علی، از پدرش، از ابن ابی‌عمیر، از حماد بن عثمان، از ابوبصیر مثل همین را روایت کرده است با این تفاوت که اسامی باغات هفت گانه را بعد از نام اولاد آورده است. [880] .

[ صفحه 733] 

مظلومیت حضرت زهرا (س) و ستمهائی که بر آن حضرت واقع شد

 

اشاره

1- ابن‌قتیبه گوید: علی (کرم الله وجهه) از منزل بیرون آمده و فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بر چهار پائی سوار کرده و شبانه نزد انصار برده و از آنان درخواست یاری می‌کرد، و آنها می‌گفتند: ای دختر رسول خدا، بیعت ما با این مرد تمام شده و انجام گرفته و اگر همسر و پسر عمویت زودتر و پیش از از ابوبکر نزد ما می‌آمد، ما کسی را جز او نمی‌پذیرفتیم. علی علیه‌السلام می‌فرمود: آیا من رسول خدا را در خانه‌اش دفن نکرده و همین طور رها کرده به دنبال حکومت و سلطنت او از خانه بیرون روم؟ فاطمه علیهاالسلام می‌فرمود: ابوالحسن همان کاری را که مناسب او بوده انجام داده و آنان نیز کاری را انجام دادند که خداوند از آنان بازخواست خواهد کرد و به حسابشان خواهد رسید.
وی گوید: ابوبکر دید عده‌ای از مردم از بیعت با او سر باز زده و به نزد علی کرم الله وجهه رفته‌اند، عمر را به دنبال آنان فرستاد، عمر به در خانه علی علیه‌السام آمده و آنان را که در حضور آن حضرت بودند صدا زد، آنان بیرون نیامدند، وی دستور داد هیزم جمع کرده و بیاورند و گفت: سوگند به آن کسی که جان عمر در دست او است از خانه بیرون آئید و الا خانه را بر روی کسانی که در آن بسر می‌برند آتش خواهم زد، به او گفته شد: ای ابوحفص، در این خانه فاطمه زندگی می‌کند، گفت: باشد!

[ صفحه 734] 

یاران علی از خانه بیرون آمده همگی بیعت کردند به جز علی که می‌پنداشت سوگند خورده و گفته است که تا قرآن را جمع نکنم از خانه بیرون نمی‌آیم و عبایم را به دوش نمی‌فکنم، فاطم بر در خانه ایستاده و گفت: من نسبت به مردمی که در بدترین شرائط اجتماعی قرار گرفته‌اند آشنائی و تعهدی ندارم، شما جنازه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را پیش روی ما گذشته و کارهای خود را سر و سامان داده و با ما مشورت نکرده و حق ما را به خودمان واگذار نکردید.
عمر نزد ابوبکر آمده و به او گفت: آیا از این کسی که با تو بیعت نکرده نمی‌خواهی بیعت بگیری؟ ابوبکر به غلامش قنفذ دستور داد برو و علی را نزد من حاضر کن، قنفذ به در خانه آن حضرت رفته و گفت خلیفه با تو کار دارد، حضرت فرمود: چه زود بر رسول خدا دروغ بستید، وی برگشت و پیام حضرت را به ابوبکر ابلاغ کرد.
راوی می‌گوید: ابوبکر مدتی گریست، عمر برای بار دوم گفت: این شخصی را که از بیعت تو سرپیچی کرده مهلت نده، ابوبکر به قنفذ گفت: برگرد نزد او بگو خلیف رسول خدا تو را فرامی‌خواند که با او بیعت کنی، قنفذ نزد حضرت آمد و پیغام را رسانید، حضرت صدایش را بلند کرده و فرمود: سبحان الله! این شخص آنچه را که به او مربوط نیست مدعی شده، قنفذ برگشت و پیغام را رسانید، ابوبکر مدتی طولانی گریه کرد، بعد عمر خودش از جا حرکت کرد و عده‌ای دیگر نیز به همراهی او راه افتاده تا اینکه بر در خانه حضرت زهراء رسیده و در را به صدا در آوردند، حضرت صدای آنان را که شنید با آوای بلند فریاد زد: ای پدر، ای رسول خدا، ما بعد از تو از پسر خطاب و پسر ابی‌قحافه چه چیزها که ندیدیم، مردم با شنیدن ناله و فریاد آن حضرت با چشم گریان برگشتند، و نزدیک بود که دلهایشان پاره و جگرهایشان از اندوه بشکافد، عمر با عده‌ای دیگر بر در خانه مانده و علی را از خانه بیرون و نزد ابوبکر برد، و به آن حضرت

[ صفحه 735] 

گفتند باید با ابوبکر بیعت کنی، حضرت پاسخ داد: اگر بیعت نکنم چه می‌شود؟ گفتند: در آن صورت سوگند به خداوندی که جز او خدائی نیست گردنت را می‌زنیم، فرمود: بنابراین شما بنده خدا و برادر رسول خدا را می‌کشید؟ عمر پاسخ داد: بنده خدا که آری، و اما برادر رسول خدا، پس نه، ابوبکر ساکت بود و صحبتی نمی‌کرد، عمر به او گفت: آیا در مورد او دستوری صار نمی‌کنی، ابوبکر گفت: تا وقتی که فاطمه در کنار او است من او را به کاری وادار نمی‌کنم، حضرت خود را به قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسانیده و ناله و زاری می‌کرد و می‌گریست و می‌گفت: ای پسر مادرم، مردم مرا ضعیف و ناتوان نموده و نزدیک است مرا بکشند. [881] .
عمر به ابوبکر گفت: بیا نزد فاطمه رفته و از او عیادت کنیم، چون ما او را به خشم درآوردیم، دو نفری براه افتادند و بر در خانه فاطمه علیهاالسلام حضار شده از او اجازه ورود خواستند، حضرت به آنان اجازه نفرمود، نزد علی آمده و با او در این مورد صحبت کردند، حضرت آنها را به خانه آورده و به حضور فاطمه علیهاالسلام وارد کرد، هنگامی که در مقابل آن حضرت نشستند صورتش را از آنان به طرف دیوار برگردانید، آنها بر آن حضرت سلام کرده ولی جوابی به آنان نداد، ابوبکر به سخن درآمده و گفت: ای حبیبه رسول خدا، به خدا سوگند خویشاوندی با پیامبر را بیش از خویشاوندی با خود دوست می‌دارم، و تو در نزد من از عایشه دخترم محبوبتری، و دوست می‌داشتم در آن روز که پدرت از دنیا رفت، من مرده بودم و بعد از آن حضرت باقی نمی‌ماندم، آیا تو اجازه می‌دهی که من با اینکه تو را می‌شناسم و با فضل و مقام تو آشنایم تو را از مقام خود بازداشته و ارث تو را از رسول خدا مانع شوم، من از پدرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که

[ صفحه 736] 

می‌فرمود: ما ارث نمی‌گذاریم، هر آن چه از ما بازماند صدقه است...
حضرت فرمود: آیا شما در خود چنین باوری می‌دارید که اگر حدیثی از رسول خدا برایتان نقل کردم آن را تصدیق کرده و بدان عمل کنید؟ گفتند: آری، فرمود: شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشنیدید که می‌فرمود: خشنودی فاطمه خشنودی من و خشم فاطمه خشم من است، هر کس که فاطمه دخترم را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر کس فاطمه را خشنود کند مرا خشنود کرده و هر کس فاطمه را به خشم درآورد مرا به خشم درآورده است؟گفتند: آری، ما این حدیث را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیده‌ایم، فرود همانا من خداوند و فرشتگانش را شاهد و گواه می‌گیرم که شما مرا به خشم درآورده و خشنود نساختید و اگر پیامبر را ملاقات کنم از شما به او شکایت خواهم کرد، ابوبکر گفت: من از خشم آن حضرت و خشم تو ای فاطمه به خداوند پناه می‌برم، بعد شروع به گریه و زاری نمود به طوری که نزدیک بود قالب تهی کند و آن حضرت فرمود: به خدا سوگند در هر نمازی که به جای آورم تو را نفرین خواهم کرد. [882] .
نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدی دمی‌گوید:... مردم جمع شده و می‌نگریستند، خیابان‌های مدینه پر از مردان شده و حضرت زهرا شاهد کارهای عمر بود، ضجه و فریادی برآورد و در حالی که عده‌ای از زنان بنی‌هاشم و دیگر زنان مدینه اطراف او را گرفته بودند از خانه بیرون آمد و فریاد زد: ای ابوبکر، چه شتابان بر خاندان رسول خدا تاختید، به خدا سوگند با عمر صحبت نخواهم کرد تا اینکه خداوند را دیدار کنم.
ابوبکر [883] گوید: مومل بن جعفر از محمد بن میمون از داود بن مبارک

[ صفحه 737] 

روایت کرد که گویند نزد عبدالله بن موسی بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام رفتیم در حالیکه به همراه جماعتی از سفر حج برمی‌گشتیم درباره مطالبی از او سوالاتی داشتیم، یکی از سوال‌کنندگان من بودم،از او درباره ابوبکر و عمر پرسیدم، پاسخ داد: من به تو همان جوابی را می‌دهم که جدم عبدالله بن حسن به هنگامی که از او سوال شد چنین پاسخی داد، او گفت: مادر ما صدیقه و دخترت پیامبر مرسل بود، از دنیا چشم فروبست در حالی که بر آن مردم خشمگین وبد و ما به خاطر غضب او خشمگین هستیم.
سپس ابن ابی‌الحدید می‌گوید این معنی را برخی از شاعران حجازی که مسنوب به خاندان جناب ابوطالب می‌باشند گرفته و به شعر درآورده‌اند و نقیب جلال‌الدین عبدالحمید بن محمد بن عبدالحمید علوی برایم خواند و گفت: این شاعر گفته من این شعر را برای خود سروده‌ام، و اسمش را هم اکنون از یاد برده‌ام وی چنین سروده:

یا ابا حفص الهوینی و ما 
کنت ملیا بذاک لولا الحمام.

اتموت البتول غضبی و نرضی 
ما کذا یصنع البنون الکرام

وی عمر را مخاطب قرار داده و می‌گوید: ای عمر (ابوحفص کنیه عمر است) مهلت بده و دست نگه‌دار و با ما مدارا کن و ما را رنج مده، تو شایستگی این کار را نداشتی که بدینگونه مورد خطاب و احترام و محبت قرار گیری و اگر پدر بزرگوار وی که به خاطر او اهل این خانه می‌بایست احترام شده و مراعات گردند،از دنیا نرفته بود، تو قادر بر ورود و دخول به این خانه نبودی، و کسی نمی‌توانست به این کار طمع کند، سپس فرمود: آیا مادرمان در حال غضب و خشم بر او بمیرد و ما از او راضی و خشنود باشیم؟ اگر ما به چنین کاری رضایت دهیم، فرزندان بزرگوار و کریمی نخواهیم بود زیرا فرزند گرامی آن فرزندی است که به آنچه که پدر و مادرش خشنود هستند شادان و به خاطر غضب آنان خشمگین باشد، و به

[ صفحه 738] 

نظر من این مطلب درست است که آن حضرت از دنیا چشم فروبست در حالی که بر ابوبکر و عمر خشمگین بود و وصیت کرد که آن دو بر او نماز نخوانند. [884] .
3- در حدیثی آمده که فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خشمگین شد و از ابوبکر کناره‌گیری کرد تا هنگام وفات و رحلتش این قهر و کناره‌گیری ادامه داشت و بعد از رسول خدا شش ماه زندگی کرد. [885] .
4- در حدیث دیگر آمده، ابوبکر از اینکه چیزی از منافع آن مکان نزد فاطمه برده شود جلوگیری کرد، فاطمه از او دوری کرد و تا هنگام فوت با وی سخن نگفت و شش ماه بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم زنده بود، هنگامی که چشم از این دنیا فروبست شوهرش علی او را شبانه دفن کرد و به ابوبکر اطلاع نداد و خود بر جنازه‌اش نماز خواند. [886] .
5- ابن‌حجر عسقلانی در شرح حال احمد بن محمد بن سری بن یحیی بن ابی‌دارم محدث ابوبکر کوفی گوید: محمد بن احمد بن حماد کوفی حافظ بعد از آنکه تاریخ وفات او را نوشته گوید: وی در تمام دوران عمرش با اعتقاد صحیح و استوار بود، در اواخر عمر بیشترین احادیثی که نزد او قرائت می‌شد روایات و احادیثی بود که به مطاعن و بدیهای صحابه مربوط می‌شد روزی نزد او رفتیم، دیدم مردی بر او این حدیث را قراء می‌کند: که «عمر چنان بر سینه حضرت فاطمه لگد زد که محسن را سقط کرد.» [887] .

[ صفحه 739] 

فریاد می‌زد خانه‌اش را با تمام افراد خانه آتش بزنید، در حالی که در خانه کسی غیر از علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم‌السلام نبودند. [888] .
7- احمد بن یحیی بلاذری متوفای 279 گوید: ابوبکر کسی را به دنبال علی فرستاد تا از او بیعت بگیرد، وی بیعت نکرد، عمر با گروهی بر در خانه او حاضر شدند، فاطمه با او بر در خانه ملاقات کرده و به وی گفت: ای پسر خطاب، آیا تو را بدینگونه ببینم که می‌خواهی خانه‌ام را بر روی من آتش بزنی؟!
عمر گفت: آری، در آن دیانتی که پدرت آنرا آورد این کار بهتر و قوی‌تر است. [889] .
8- ابن‌عبد ربه اندلسی گوید: کسانی که از بیعت با ابوبکر خودداری کردند غبارتند از: علی، عباس، زبیر و سعید بن عباده، اما علی و عباس و زبیر، آنان در خانه فاطمه نشسته بودند تا اینکه ابوبکر عمر بن خطاب را به دنبال آنان فرستاد تا از خانه فاطمه بیرون آیند و به او گفت: اگر خودداری کردند با ایشان جنگ کن، وی هیزم و آتش طلبید تا خانه را آتش زند، فاطمه جلو او را گرفته و گفت: ای پسر خطاب، آمده‌ای که خانه ما را آتش بزنی؟ گفت: آری. [890] .
9- صلاح‌الدین شافعی، متوفای 764، در شرح حال نظام در ضمن اقوال و عقائد او گوید: وی گفته است که عمر در روز بیعت چنان به شکم فاطمه علیهاالسلام کوبید که محسن از شکمش بر زمین افتاد. [891] .
10- محدث قمی در شرح حال نظام گوید: شرح حال او را «صفدی» در کتابش «الوافی بالوفیات» آورده و صاحب کتاب «العبقات» عقائد و آراء او

[ صفحه 740] 

را از قول وی نقل کرده است، از جمله اقوال او عبارتست از عدم حجیّت اجماع و قیاس، و حجیّت قول معصوم، و تصریح پیامبر بر امامت علی علیه‌السلام و تعیین آن حضرت به عنوان این منصب و معرفی آن حضرت برای صحابه، و اینکه عمر به خاطر ابوبکر نص و تصریح پیامبر را کتمان کرد، و نیز خبر سقط جنین حضرت فاطمه و کشته شدن محسن را نقل کرده است. [892] .
11- مورخ بزرگ اسماعیل ابوالفداء گوید: مردم با ابوبکر بیعت کردند به جز گروهی از بنی‌هاشم و زبیر و عتبه بن ابی‌لهب و خالد بن سعید بن العاص و مقداد بن عمر و سلمان فارسی و ابوذر و عمار بن یاسر و براء بن عازب و ابی‌بن کعب، اینان به علی بن ابی‌طالب متمایل بودند، تبه بن ابی‌لهب در این مورد چنین سروده است:

ما کنت احسب ان الامر منصرف 
عن هاشم ثم منهن عن ابی‌حسن

نمی‌پنداشتم زمام امر از بنی‌هاشم و بعد از بین آنان از ابوالحسن علی علیه‌السلام برگردد.

عن اول الناس ایمانا و سابقه 
و اعلم الناس باقرآن و السنن

از شخصیتی که نخستین نفر در ایمان و سابقه دارترین و آشناترین مردم به قرآن و دستورات پیامبر بود.

و اخر الناس عهدا بالنبی و من 
جبریل عون له فی الغسل و الکفن

آخرین کسی بود که با پیامبر وداع کرد و کسی است که جبرئیل در غسل و کفن پیامبر او را یاری کرد.

من فیه ما فیه لا یمترون به 
و لیس فی القوم ما فیه من الحسن

کسی که دارای صفاتی است که در دریگران نیست و شکی در این ندارند و خوبی‌هائی که در او است در دیگران وجود ندارد.

[ صفحه 741] 

و همچنین از بنی‌امیه ابوسفیان از بیعت با ابوبکر تخلف ورزید، بعد ابوبکر عمر بن خطاب را به سوی علی و اطرافیانش فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه رضی‌الله‌عنها بیرون آورند و به او گفت: اگر سرپیچی کردند با آنان درگیر شو، عمر مقدری آتش با خود برداشت تا بر در خانه بیفروزد و خانه را آتش زند، فاطمه او را دیده و به او فرمود: ای پسر خطاب، چه می‌خواهی بکنی؟ آیا آمده‌ای خانه ما را آتش بزنی؟! گفت: آری. [893] .
12- محمد بن جریر طبری از زیاد بن کلیت نقل می‌کند که عمر بن خطاب به در خانه علی علیه‌السلام آمد و طلحه و زبیر و عده‌ای دیگر از مهاجران در آن جا بودند، گفت: به خدا سوگند خانه را بر روی شما آتش می‌زنم مگر اینکه برای بیعت با ابوبکر از خانه بیرون آئید، بعد هیزم طلبیده و گفت: سوگند به کسی که جان عمر در دست او است از خانه برون آئید والاّ خانه را بر روی تمام کسانی که در آنند آتش خواهم زد، به او گفته شد: ای ابوحفص، در این خانه فاطمه بسر می‌برد، گفت: باشد... [894] .
13- عمر رضا کحاله میگوید: ابوبکر به پی‌جوئی گروهی پرداخت که با وی بیعت نکرده و همانند عباس و زبیر و سعد بن عباده نزد علی بن ابیطالب علیه‌السلام و در خانه فاطمه زهرا علیهاالسلام جای گرفته بودند، ابوبکر عمر را نزد ایشان فرستاد، عمر در حالیکه آنان در خانه فاطمه علیهاالسلام بودند ایشان را فراخواند اما آنان سرباز زدند سپس دستور داد آتشی آماده سازند و گفت: سوگند به آن کس که جان عمر در اختیار اوست یا از خانه خارج شوید و یا آن را با ساکنانش آتش خواهم زد. به او گفته شد که ای عمر، در این خانه فاطمه حضور دارد، گفت: هر چند که او باشد. [895] .
14- علامه مظفرذ گوید: این گونه مسلمانها از آن زمان تا هم اکنون

[ صفحه 742] 

نسبت به آن امام بزرگ در حال دشمنی و عداوت بودند تا آن جا که شاعر مصری آنان در این زمان شعری سروده و به گفتار تهدیدآمیز عمر بن خطاب نسبت به سوزاندن خانه نبوت و باب شهر علم و حکمت پیامبر افتخار کرده و چنین گفته است:

و قوله لعلی فالها عمر 
اکرم بسامعها اکرم بملقبها

و گفتاری که عمر به علی گفت، و او شنونده و گوینده‌اش را گرامی بدار.

احرقت بابک لا ابقی علیک بها 
ان لم تبایع و بنت المصطفی فیها

اگر بیعت نکنی خانه‌ات را آتش می‌زنم و کسی را در آن برای تو نمی‌گذارم، در حالیکه دختر مصطفی در آن جا بسر می‌برد.

من کان مثل ابی حفص یقوه بها 
امام فارس عدنان و حامیها

چه کسی مثل عمر چنین سخنی را می‌تواند بر زبان براند در مقابل یکه‌تاز عدنان و حامی آن که (علی مرتضی) می‌باشد.
این شاعر پنداشته این گفتار از شجاعت عمر بوده با اینکه خطا و اشتباه محض است آیا او نمی‌داند که نمی‌تواند برای عمر حتی یک گام مثبت در میدانهای نبرد اثبات کند؟ و در هیچ یک از آن همه جنگای فراوانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داشت اثری و کاری از او دیده نشده، این جرات و جسارتی که در مقابل خانه فاطمه از خود نشان داد نبود مگر به خاطر آنکه از ناحیه حضرت علی اطمینان خاطر داشت و می‌دانست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را به صبر و بردباری توصیه کرده و الا اگر با او گلاویز می‌شد، با کمترین حرکتی وی را از جا می‌کند. [896] .
توجه دارید که این شاعر مطلبی را به شعر درآورده که برخلاف نص صریح تاریخ است، و چه خوب سروده در این مورد ابن ابی‌الحدید، و من

[ صفحه 743] 

به کوری چشم شاعر و به نشان سائیدن بینی او بر خاک چند بیتی از آن قصیده را در اینجا می‌آورم:

و ما انس لا انس اللذین تقدما 
و فرهما و الفرقد علما حوب

فراموش نمی‌کنم، از خاطر نخواهم برد آن دو نفری را که جلو رفتند و فرار کردند با اینکه می‌داسنتند فرار از جنگ گناه است.

و للرایه العظمی قد ذهبابها 
ملابس ذل فوقها و جلابیب

و به خاطر آن پرچم بزرگی که جلو بردند و لباس ذلت و ننگ بر آن پوشیدند.

یشلمها من آل موسی شمردل 
طویل نجاد السیف اجید یعبوب

از خاندان حضرت موسی (یهودیان) قهرمانی بلند قامت و با شمشیر تیز و بران و اسبی تیزرو بر آنان حمله‌ور شد

یمج منونا سیفه و سنانه 
و یلهب نار غمده و الانابیب

شمشیر و نیزه‌اش مرگ آخرین شد، و غلاف شمشیرش آتش و آه برافروخت.

احضر هما؟ ام حضر اخرج خاضب 
و ذان هما ام ناعم الخد مخضوب؟ [897] .

آیا آن دو مردند یا زنی که خضاب کرده، و آرایش نموده، به آنان چه می‌توان گفت؟
15- ابن‌خیز رانه در کتاب غرر خود از زید بن اسلم روایت می‌کند که: من از جمله کسانی بودم که به هنگام خودداری علی و یارانش از بیعت به همراه عمر هیزم به در خانه حضرت فاطمه بردیم، عمر به حضرت فاطمه گفت: کسانی را که در خانه هستند از خانه بیرون کن، و الا خانه را با کسانی که در آن بسر می‌برند آتش خواهم زد، و در خانه، علی و فاطمه و حسن و حسین و گروهی از اصحاب پیامبر بودند.

[ صفحه 744] 

فاطمه علیهاالسلام فرمود: آیا خانه را بر روی فرزندانم آتش می‌زنی؟! گفت: آری به خدا سوگند، مرگ اینکه بیرون آئید و بیعت کنید. [898] .
16- مسعودی تاریخ‌نویس بزرگ گوید: امیرالمومنین علیه‌السلام و عده‌ای از پیروان و شیعیانش به خاطر تعهد و قولی که به رسول خدا داده بودند در منزل مانده و بیرون نیامدند، خلیفه عده‌ای را به در خانه او فرستاده آنان بر آن حضرت یورش برده، و خانه‌اش را سوزانیده، او را با اکراه از خانه بیرون بردند و بانوی زنان جهان، حضرت زهراء علیهاالسلام را بر در خانه‌اش چنان کتک زدند که محسن را سقط کرد، آنان علی را برای بیعت آوردند ولی حضرت خودداری کرده و فرمود: بیعت نمی‌کنم، گفتند: تو را می‌کشیم، «فرمود: اگر مرا بکشید من بنده خدا و برادر رسولش می‌باشم.» [899] .
17- ول یالله دهلوی گوید: از اسلم نقل شده که بعد از رحلت رسول، بعد از بیعت مردم با ابوبکر، علی و زبیر نزد حضرت فاطمه علیهاالسلام رفته و با او درباره مساله خلافت مشورت می‌کردند، عمر از این موضوع خبردار شده نزد آن حضرت رفته و گفت:
ای دختر رسول خدا، به خدا سوگند در نزد ما کسی از تو و پدرت محبوبتر نیست و به خدا قسم این محبوبیت مرا از این بازنمی‌دارد که اگر این مردم بار دیگر در خانه تو جمع شوند دستور دهم که خانه را بر آنها آتش زنند. [900] .
18- ابن ابی‌الحدید گوید: ابراهیم بن سعید ثقفی از ابراهیم بن میمون از عیسی بن عبدالله بن محمد بن علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام از پدرش از جدش از

[ صفحه 745] 

علی علیه‌السلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود: فاطمه علیهاالسلام نزد ابوبکر رفت و به او فرمود که پدرم فدک را به من بخشید و علی و ام‌ایمن بر این مطلب گواهند، گفت: تو جز حق و راستی چیزی به پدرت نسبت نمی‌دهی، من آنرا به تو بخشیدم و بعد تکه‌ای از پوست طلبید و سند فدک را برای حضرت زهرا نوشت، حضرت از نزد او خارج شد، و در بین راه به عمر رسید، عمر پرسید: از فاطمه، از کجا می‌آیی؟ گفت: از نزد ابوبکر می‌آیم، به او گفتم که رسول خدا فدک را به من بخشیده و علی و ام‌ایمن نیز بر این مطلب گواهند، وی فدک را به من برگردانید و این نوشته را به من داد، عمر نوشته را از از آن حضرت گرفته و نزد ابوبکر آمده و گفت: تو فدک را به فاطمه داده‌ای و سندش را نوشته‌ای؟ گفت: آری، گفت: علی به سود خود گواهی می‌دهد و ام‌ایمن یک زن است، بعد آب دهان بر روی آن سند انداخته، و نوشته را پاک کرده و سند را پاره کرد.
روایت شده که ابوبکر بعد از گواهی امیرالمومنین علیه‌السلام دستور داد فدک را به حضرت زهرا بدهند عمر بر این حکم ابوبکر اعتراض کرده، نوشته را پاره کرد. [901] .
19- برهان‌الدین شافعی گوید: در عبارت سبط ابن‌جوزی چنین آمده که: ابوبکر سند فدک را برای حضرت زهرا نوشت، عمر بر او وارد شده و گفت: این چیست؟ گفت: نوشته‌ای است برای فاطمه درباره ارث او از پدرش، گفت: پس از کدام در آمد می‌خواهی به مسلمانها بدهی با اینکه می‌بینی عرب با تو در جنگ است، بعد نامه را گرفته و پاره کرد. [902] .
20- علامه مقرم گوید: ابوبکر نامه‌ای در مورد بازگرداندن فدک به فاطمه نوشت، حضرت از نزد او خارج شد و نامه را در دست داشت، عمر

[ صفحه 746] 

در بین راه به آن حضرت رسیده و فهمیده که آن حضرت نزد ابوبکر بوده، پرسید کجا بودی و چه کار داشتی؟ حضرت جریان نوشتن ابوبکر را در مورد بازگرداندن فدک به او گفت، وی نامه را طلبید، حضرت خودداری کرد، وی بالگد بر آن حضرت زده و نامه را به زور از او گرفت، آب دهان بر آن اندخته و آن را پاره کرده، و گفت: فدک، فی‌ء مسلمین است، و بر این مطلب عایشه، و حفصه، و اوس بن حدثان شهادت می‌دهند، حضرت فرمود: نامه‌ام را پاره کردی، خدا شکمت را پاره کند. [903] .
21- ابن‌حجر عسقلانی در شرح حال علوان گوید: از عبدالرحمن بن عوف، از پدرش روایت شده که گوید به عیادت ابوبکر رفتم، وی از جا برخاست و نشست، عبدالرحمن به او گفت: الحمدلله ناراحتی و مشکلی در تو نمی‌بینم، بر دنیا اندوهی نداشته باش، به خدا سوگند که تو را جز فردی شایسته و نیکوکار نمی‌دانم: گفت: من از هیچ چیز ناراحت نیستم به جز سه کاری که دوست می‌داشتم انجام نمی‌دادم، دوست داشتم که در خانه فاطمه را بازنمی‌کردم و او را به حال خود می‌گذاشتم هر چند به عنوان جنگ بسته شده بود، دوست داشتم در روز سقیفه زمام امر را به گردن ابوعبیده و یا عمر می‌انداختم او امیر، و من وزیر و پشتیبان او بودم... [904] .
همین مطلب در کتاب «الاموال» تالیف حافظ ابوالقاسم بن سلام / 192 چاپ «مکتبات الازهریه» آمده است لکن تحریفاتی در عبارات انجام گرفته و بدینگونه آمده که گوید: من دوست می‌داشتم که این کارها را انجام نداده بودم...
22- ابراهیم بن سعید ثقفی از احمد بن عمر بجلی از احمد بن حبیب عامری از حمران بن اعین از ابوعبدالله جعفر بن محمد علیه‌السلام روایت کرده که

[ صفحه 747] 

حضرت فرمود: به خدا سوگند که علی علیه‌السلام بیعت نکرد مگر بعد از آنکه ورود دود را به خانه خود مشاهده فرمود. [905] .
علامه بحرالعلوم در حاشیه «تلخیص الشافی» گوید: داستان یورش عمر بر خانه حضرت زهراء علیهاالسلام و تصمیم نسبت به سوزاندن خانه آن حضرت بر روی ساکنانش، غیر قابل انکار است و عموم تاریخ نگاران اهل سنت آن را نوشته‌اند...و بعد گفتار مورخین را می‌آورد و می‌گوید:
آری ابن روزبهان در ردیه‌ای که علیه علامه حلی نوشته منکر آن شده ولی علامه مظفر با دلائل روشن و قاطع به شبهات او پاسخ داده است، شرح استدلالات علامه حلی و توضیحات علامه مظفر در کتاب «دلائل الصدق» ج 3/ 78- 95 ط قاهره آمده است، وی در صفحه 91 این کتاب چنین گوید: خلاصه آنکه در ثبوت تصمیم به سوزانیدن روایت گروهی از دانشمندان اهل سنت بلکه روایت یکی از آنان کفایت می‌کند به ویژه که در نزد علماء شیعه به طور تواتر نقل شده و نیازی نیست به روایت بخاری و مسلم و امثال آنها که در دشمنی با خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و دوستی با دشمنانشان کوشیده و به شاهان و زورمندانشان چشم دوخته در پی جاه و جلال نزد خلفاء و خوشنامی و کسب موقعیت در دربار سلاطین بوده‌اند... [906] .
23- و در حدیث مفضل از حضرت صادق علیه‌السلام نیز مطالب ذیل نقل شده است: قضیه جمع کردن هیمه و هیزم به منظور سوزانیدن خانه امیرالمومنین و فاطمه و حسن و حسین و زنیب و ام‌کلثوم و فضه و برافروختن آتش بر در خانه و بیرون آمدن حضرت زهرا علیهاالسلام در مقابل آنان و صحبت با آنها از پشت در و فرمایش ان حضرت به عمر که وای بر تو

[ صفحه 748] 

این چه جسارتی است که بر خدا و رسولش روا می‌داری؟! می‌خواهی نسل او را از روی زمین برداری و نور خدا را خاموش کنی؟ خداوند تمام‌کننده نور خود می‌باشد، و پرت کردن عمر آن حضرت را و گفتن به او که ای فاطمه دست بردار، محمد حاضر نیست و فرشتگان امر و نهی و دستوری بازدارنده از سوی خداوند نیاورده‌اند، و من نیز بیش از مسلمانهای دیگر وظیفه و ماموریتی ندارم، تو باید یکی از دو کار را انتخاب نمائی: یا علی از منزل بیرون رود و با ابوبکر بیعت کند و یا اینکه همه سوخته می‌شوید، و هم چنین داخل کردن قنفذ ملعون دست خود را به درون در برای گشودن آن و تازیانه زدن عمر بر بازوی آن حضرت به طوری که هم چون بازوبندی سیاه بالا آمد و فشار دادن در را با پای خود به طوری که بر شکم آن حضرت، که در آن ایام شش ماهه حامله بود و فرزندش محسن را در شکم داشت و او سقط شد، و هجوم عمر و قنفذ و خالد بن ولید بر خانه آن حضرت و نیز سیلی زدن به صورت آن حضرت به گونه‌ای که گوشوره‌اش در زیر روپوش آشکار شد و حضرت با صدای بلند گریه می‌کرد و می‌گفت: بابا جان، ای رسول خدا، دخترت فاطمه تکذیب می‌شود و کتک می‌خورد و کودکش در شکم کشته می‌شود. و نیز خارج شدن امیرالمومنین علیه‌السلام خشمگین با دیدگان سرخ رنگ و اینکه عبایش را بر روی زهراء انداخته و او را به سینه چسبانیده و بر سر فضه بانگ زده و فرمود ای فضله بانویت را دریات و آن چه را که ویژه بانوان است نسبت به او رسیدگی کن که بر اثر لگدی که بر او وارد شده و ضربه در که بر او خورده خون از او جاری شده است، محسن سقط شد و حضرت فرمود او به جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیوست و به او شکوه خواهد کرد، تا پایان حدیث. [907] .

[ صفحه 749] 

24- و نیز حضرت صادق علیه‌السلام فرمود: هنگامی که علی را از منزل بردند حضرت فاطمه در جلو در خانه بین آن حضرت و مردم واسطه شد، قنفذ با تازیانه بر بازویش زد و بر اثر آن تازیانه برآمدگی به مانند بازوبندی بر بازویش بالا آمد و نیز استخوان پهلویش شکست و کودک از شکمش ساقط شد. [908] .
25- ارشاد القلوب: از جمله معایب و ایراداتی که بر آنها وارد می‌باشد مطالبی است که در داستان رحلت حضرت زهراء علیهاالسلام اتفاق افتاده، آری فاطمه که نور چشم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و محبوبترین مردم به او بود و مریم کبری و حوریه‌ای که از آب بهشت و از پشت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به زمین آمد، همان بانوئی که رسول خدا در حق او فرمود: «همانا خداوند به خاطر خشنودی تو خشنود و به خاطر خشم تو به خشم می‌آید» و نیز فرمود: «فاطمه پاره تن من است، هر کس او را اذیت کند مرا آزار داده است» و روایت شده که به هنگام وفاتش به اسماء بنت عمیس فرمود: بعد از آنکه دیده از جهان فروبستم به اطراف خانه نگاه کن پرده‌ای از پارچه‌های بهشتی در گوشه اتاق آویخته می‌شود تو و زینب و ام‌کلثوم مرا به پشت آن پرده ببرید و به حال خود واگذارید، بعد از رحلتش آن پرده نمایان شد، ما آن حضرت را برداشته و پشت آن پرده قرار دادیم، غسل کرد و کفن پوشید و با حنوطی که کافورش را جبرئیل در سه کیسه از بهشت آورده بود خود را حنوط کرد، جبرئیل به هنگامی که آن کافورها را از بهشت آورده بود به رسول خدا عرض کرده بود که خداوند به تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: این حنوط تو و حنوط دخترت و حنوط برادرت علی است در سه بخش تقسیم شده و کفن و آب و ظرف آنها از بهشت خواهد بود.
و روایت شده که آن حضرت بعد از غسل و تکفین و حنوط از دنیا رفت زیرا پاک بود و هیچ آلودگی نداشت، و گرامی‌تر از آن بود که جز خداوند کسی دیگر متولی و متصدی این کارهای او باشد، و در مراسم او کسی جز

[ صفحه 750] 

حضرت امیرالمومنین و امام حسن و امام حسین و زینب و ام‌کلثوم و فضه کنیزش و اسماء بنت عمیس کسی دیگر حضور نداشت، و امیرالمومنین و حسنین شبانه آن حضرت را از خانه بیرون آورده بر او نماز خوانده و به هیچ کس خبر ندادند و هیچ یک از مردم به جز آنان در مراسم آن حضرت شرکت نداشت، زیرا خود آن حضرت چنین وصیت کرده و فرموده بود: بر من نماز نخوانند آن مردمی که پیمان خدا و عهد پدرم رسول خدا را در مورد امیرالمومنین علی علیه‌السلام نقض کرده و شکستند به من ستم کرده حقم را گرفته و ارثم را غصب و نامه‌ای را که پدرم در مورد ملک فدک برایم نوشته بود پاره کرده گواهان و شهود مرا که عبارت بودند از خداوند، و جبرئیل، و میکائیل و امیرالمومنین، و ام‌ایمن، نپذیرفته و تکذیب کردند، من بر در خانه آنان گردم، امیرالمومنین علیه‌السلام مرا و حسنین را شب و روز بر در خانه‌های آنان برد، من آنان را به خدا و رسولش یادآوری کرده که به ما ستم روا ندارید و حقی را که خداوند برای ما قرار داده از ما غصب نکنید، شب قول همکاری می‌دادند ولی روز از یاری ما خودداری می‌نمودند و بعد قنفذ و عمر بن خطاب و خالد بن ولید را بر در خانه ما فرستاده تا پسر عمویم علی را به سقیفه بنی‌ساعده ببرند که در بیعت زیان بارشان شرکت کند و آن حضرت اجراء وصایا و سفارشات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و رسیدگی به امور همسران آن حضرت و جمع‌آوری قرآن و پرداخت هشتاد هزار درهم را که به عنوان قرض و وعده به مردم داده بود از خانه بیرون نشد، آنان هیمه و هیزم فراوانی بر در خانه ما جمع کرده و آتش آوردند که ما را به سوزانند من بر جلو در خانه ایستادم و آنان را به خدا و به پدرم سوگند دادم که دست از ما بردارید و به کمک ما بشتابید، عمر تازیانه را از دست قنفذ غلام ابوبکر گرفته و با آن بربازویم زد، تازیانه بازویم را بالا آورد به طوری که مانند بازوبندی شد، در خانه را با لگد کوبید و من که بچه در حرم داشتم بر اثر فشار ر به زمین افتادم، آتش شعله‌ور شد و بر چهره‌ام می‌وزید او چنان سیلی به صورت نواخت که گوشواره از گوشم افتاد، مرا درد وضع حمل فرارسید و محسن کودک بی‌گناهم سقط

[ صفحه 751] 

و کشته شد، آیا چنین امتی می‌خواهد بر من نماز بخواند با اینکه خدا و رسولش از آنان بی‌زار است و من نیز از آنان تبری می‌جویم.
علی علیه‌السلام به وصیت آن حضرت عمل کرد و هیچ کس را خبر نکرد در آن شب که فاطمه را دفن کرد چهل قبر در بقیع درست کرد، و بعد از آن که مسلمانها از فوت و دفن آن حضرت خبردار شدند آمده و گفتند انا لله و انا الیه راجعون، دختر پیامبرمان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا می‌رود و با اینکه از آن حضرت فرزندی غیر از او در بین ما نمانده ما بر او نماز نخوانیم،این خود کار بزرگ و حدثه عظیمی است، حضرت به آنان فرمود: شما را همان جنایتی که بر خدا و رسول و خاندانش وارد کردید کفایت می‌کند، و من نمی‌توانستم برخلاف وصیت او عمل کنم، او خود وصیت کرده بود که هیچ یک از شما بر او نماز نخوانید.
ابوبکر گفت: افراد مطمئن و مورد ثقه بروند و این قبرها را نبش کنند و قبرش را بیابند تا بر او نماز بخوانیم و او را زیارت کنیم، این خبر به امیرالمومنین رسید، به حالت خشم و غضب به طوری که چهره‌اش برافروخته و اشک از دیدگانش جاری، رگهای گردنش برآمده و پیراهن زردی که جز در روزهای سخت و دشواری آن را نمی‌پوشید بر دست گرفته و دست بر قبضه شمشیرش ذوالفقار برده وارد قبرستان بقیع شد مردی که فریاد می‌زد و مردم را می‌ترسانید جلو آمده و به آنان گفت: اینک علی است که پیش می‌آید بدینگونه که او را می‌بینید، به خدا سوگند یاد می‌کند که اگر یک سنگ از این قبرها برداشته شود شمشیر بر پشت این گروه خواهد گذاشت، مردم دسته دسته پا به فرار گذاشتند. [909] .
26- هنگامی که علی علیه‌السلام بر سر پا نگه داشته شده بود لب به سخن گشود و

[ صفحه 752] 

چنین فرمود: ای نیرنگ بازان تبهکار... خود را آماده پاسخ‌گوئی کارهای خود و محسبه و کیفری بنمائید که بر اثر ستمی که بر ما خاندان روا داشتید در انتظارتان می‌باشد، آیا فاطمه کتک بخورد، و حق ما به زور از ما گرفته شود، هیچ کس به یاری ما نشتابد و پناهی ندهد و همکار و یار و یاوری نباشد؟! ای کاش پسر ابی‌طالب پیش از این روز از دنیا رفته بود و کافران تبهکار را نمی‌دید که دست به دست هم داده و نسبت به بانوی پاک و نیکوکار ستم روا می‌دارند، نابود باشید، نابود گردید، این کاری است که بازگشتش به خدا و فرجامش به رسول خدا است. بر علی بن ابی‌طالب بسا دشوار است که می‌بینید صورت فاطمه بر اثر ضربه سیلی سیاه گشته با اینکه مقام و منزلتش معروف و روزگاران عزت و احترامش مشهود است. صبر و پایداری زیباتر و بارورتر است و خشنودی به خشنودی خدا برتر، تا حق از جایگاهش زائل نشود و باطل از آشیانه‌اش آشکار نگردد، تا اینکه پروردگارم را ملاقات کنم و از کارهائی که مرتکب شدید حقم را غصب و سینه‌ام را مالامال خشم و اندوه نمودید به او شکوه نمایم که او بهترین داوران و دلسوزترین مهربانان است و سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد، و سپاس ویژه خداوند پروردگار جهانیان است، بعد حضرت ساکت شد.
27- مفضل به حضرت صادق عرض کرد: ای مولای من، اشک ریختن را چه ثوابی است؟ فرمود: در صورتی که به خاطر فردی بر حق اشک ریخته شود ثوابی بی‌شمار دارد، مفضل مدتی طولانی گریه کرد و گفت: ای پسر رسول خدا روز انتقام‌گیری شما از روز سختی و اندوهتان بزرگتر است، حضرت فرمود: ولی هیچ روزی همچون روز محنت و اندوه ما در کربلا نیست، هر چند روز سقیفه و سوزاندن در خانه امیرالمومنین و حسنین و فاطمه و زینب و ام‌کلثوم و فضه و کشتن محسن با ضرب‌لگد، بزرگتر و وحشتناک‌تر و تلخ‌تر است زیرا آن روز اصل ریشه روز عذاب است. [910] .

[ صفحه 753] 

و حضرت فرمود: در روز قیامت حضرت خدیجه و فاطمه بنت اسد که جده‌های محسن می‌باشند او را در حالیکه خونین است با خود می‌آورند و به همراه آنان ام‌هانی و جمانه عمه‌های او که با دختران ابوطالب می‌باشند و اسماء بنت عمیس خثعمیه فریادزنان و شیون‌کنان، دستهایشان را بر صورتها کوبیده، موهای سر را پریشان کرده و ملائکه آنان را با موهایشان می‌پوشانند و مادرش حضرت فاطمه علیهاالسلام گریه می‌کند و فریاد می‌زند و می‌گوید: این همان روزی است که شما از آن روز ترسانیده می‌شوید و محسن فریاد می‌زند و می‌گوید: من ستمدیده‌ام و یاری می‌جویم، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم محسن را روی دست گرفته و او را به سمت آسمان نگه می‌دارد و می‌فرماید: ای خدای من و ای مولای من، ما به خاطر تو در دنیا صبر و بردباری کردیم و امروز روزی است که هر کسی هر کار خوبی را که انجام داده حاضر و هر کار بدی را در مقابل خود می‌بیند و آرزو می‌کند که ای کاش بین او بین کار بدی که انجام داده فاصله‌ای بس دور می‌بود. [911] .
28- علامه مجلسی رضوان‌الله‌علیه می‌گوید: خبری را درباره رحلت حضرت زهراء در کتابی دیده و دوست می‌دارم که آن را در اینجا نقل کنیم، هر چند اصل و مدرک معتبری برای آن نیافتم.
ورقه بن عبدالله ازدی روایت کرده که به قصد زیارت و حج بیت الله الحرام و به امید ثواب و اجر و پاداش الهی به مکه رفتم، در حال طواف کنیزی گندمگون و نمکین روی، و خوش لحن را دیدم که با فصاحت و شیوائی صدا می‌زد و می‌گفت: پروردگارا ای پروردگار کعبه با احترام، و نگهبانان گرامی آن، و زمزم و مقام،و مشاعر عظام و ای پروردگار محمد بهترین مردمان، درود خداوند بر او و بر خاندان بزرگوارش، از تو می‌خواهم که مرا با موالی و سروران بزرگوار و فرزندان آنان که پیشوایان سپیدرو و اشراف و بزرگان با برکت و میمنت می‌باشند محشور فرمایی.

[ صفحه 754] 

ای گروه حجاج و ای عمره گزاران شاهد و گواه باشید که موالی و سروران ما برگزیدگان نیکوکار و عصاره نیکاند و کسانی هستند که قدر و منزلتشان بر دیگران برتر و یاد و نامشان در دیگر شهرها با افتخار و بزرگواری برده می‌شود.
ورقه بن عبدالله گوید: به او گفتم: ای کنیز گمان می‌کنم تو از دوستداران اهل البیت علیهم‌االسلام می‌باشی؟ گفت: آری، گفتم: چه رابطه‌ای با دوستان آنان داری و کیستی؟ گفت: من فضه کنیز حضرت زهرا دختر حضرت محمد مصطفی می‌باشم که درود خداوند بر او و بر پدر و فرزندانش باد.
به او گفتم: آفرین بر تو، خوش آمدی، من مشتاق سخنان تو گشتم ساعتی از تو وقت می‌خواهم که به سوالاتم پاسخ دهی، بعد از پایان طواف، کنار بازار غذا فروشان با ایست تا به حضورت برسم، تو در این کار اجر و پاداش خواهی داشت، و بعد از او جدا شدم. بعد از فراغت از طواف که می‌خواستم به منزلم بروم مسیر خود را از بازار غذا فروش‌ها قرار دادم، دیدم در گوشه بازار به دور از مردم نشسته است، نزد او رفته قدری کنارتر از مردم، هدیه‌ای نه به عنوان صدقه به او تقدیم کرده و گفتم: ای فضه درباره بانویت حضرت زهراء برایم سخن بگو و از آن حضرت بعد از رحلت پدرش حضرت رسول و به هنگام فوت و رحلت خود او چه دیدی؟
ورقه می‌گوید: بعد از آنکه سخنان مرا شنید اشک از دیدگانش سرازیر شد و آهی کشید و گفت: ای ورقه بن عبدالله اندوه آرام و غم و غصه پنهانیم را به هیجان و جوش و خروش درآوردی، پس هم اکنون آن چه را که از آن حضرت مشاهده کرده‌ام بشنو:
بدان، بعد از آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دیده از جهان فروبست صغیر و کبیر خویشاوندان و دوستداو بیگانگان بر او گریسته و ناله کردند، به هر نگاه می‌کردی او را نالان و به هر دیده‌ای که می‌نگریستی آن را گریان می‌دیدی در روی زمین و در بین اطرافیان و خویشاوندان و دوستان کسی بیش از بانویم حضرت زهراء اندوهناک‌تر و گریان و نالان‌تر نبود، غمش در حال افزایش و

[ صفحه 755] 

گریه‌اش رو به شدت می‌رفت. هفت روز بدون اینکه ناله‌اش فرونشستند و آه و گریه‌اش آرام گیرد در خانه نشست، هر روز از روز دیگر اشک و آهش بیشتر می‌شد، در روز هشتم غم و اندوهش را آشکار کرده و دیگر نتوانست صبر و پایداری کند از خانه به درآمده و فریاد می‌زد، گویا از دهان پیامبر سخن را می‌شنیدی زنان و کودکان جلو آمده و مردم با صدای بلند گریه و شیون کرده و از گوشه و کنار جمعیت جمع شد، چراغهای مسجد را خاموش کردند تا چهره زنان شخص نباشد زنها چنین می‌پنداشتند که گویا رسول خدا زنده گشته و از قبر برخاسته است، مردم از ترس و حیرتی ویژه فراگرفته بود و آن حضرت فریاد زنان پدر خود را فرامی‌خواند و صدا می‌زد، واابتاه، وا صفیاه، وامحمداه، وا ابا القاسماه، ای سرپرست یتیمان و بی‌کسان، برای قبله و نمازگزار کیست، و دختر سرگشته و اندوهناکت چه کسی را دارد؟!
بعد در حالیکه چادرش به زمین کشیده می‌شد و گهگاهی زیر پایش می‌ماند و بر اثر ریزش اشک جایی را نمی‌دید جلو قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد، همینکه به اتاق حضرت نزدیک شد و چشمش به ماذنه مسجد افتاد گامهایش شتافته آب بر سر و سینه و صورتش پاشیده تا به هوش آمد، بعد از آن که قدری حالش بهتر شد از جا حرکت کرده و فرمود: توانم رفته، اطرافیانم به من خیانت کرده، مورد سرزنش دشمن قرار گرفته و غصبه مرا کشته است، پدر جان سرگشته و تنها، سرگردان و غریب مانده‌ام، کمرم شکسته، زندگانیم تیره شده و روزگارم تار گشته،بعد از تو دیگر همدمی برای تنهائیم و پاک‌کننده‌ای برای اشکم و یاوری برای ناتوانیم نمی‌یابم بعد از تو آیات محکم قرآن، جایگاه نزول جبرئیل و میکائیل نابود و با رحلت تو وسائل و اسباب دگرگون و درها به رویم بسته شد و دیگر من بعد از تو دنیا را دوست نداشته و تا جائی که نفس در سینه داشته باشم بر تو گریانم، شوق دیدار و اندوهم در فقدانت بی‌پایان است.
و بعد فریاد بر آورد، وا ابتاه و سپس چنین سرود:

[ صفحه 756] 


ان حزنی علیک حزن جدید 
و فوادی والله صب عنید

همانا اندوهم بر تو اندوه تازه‌ایست و سوگند به خداوند که از دلم غصه می‌بارد.

کل یوم یزید فیه شجونی 
و اکتیانی علیک لیس یبید

هر روز ناله و آهم فزونی می‌یابد و غصه‌ام بر تو پایان نمی‌پذیرد.

جل خطبی فبان عنی عزائی 
فبکائی کل وقت جدید

گرفتاریم بس بزرگ است و صبر و تسلایم از من جدا گشته و در هر زمانی گریه‌ام تازه است.

ان قلبا علیک یالف صبرا 
او عزاء فانه لجلید

دلی که به بردباری و تسلای بر تو انس گیرد دلی رمیده و چالاک است.
و بعد صدا زد: پدرم، با رفتن تو دنیا انوارش را جمع و اشعه‌اش را به سوئی دیگر برد، دنیا با طراوت تو شکوفا بود و هم اکنون روزش سیاه گشته و از تاریکی‌هایش سخن می‌گوید: پدر جان تا دیدار قیامت پیوسته بر تو اسفناکم، از آن لحظه که جدائی واقعیت پیدا کرد دیگر خواب به چشمم نرفته و پلکهای دیدگانم رویم قرار نگرفته، پدر جان یتیمان و بی‌سرپرستان چه کسی دارند؟ و تا روز واپسین امت را که سرور است، پدرجان ما بعد از تو در زمره مستضعفان در آمدیم و مردم از ما روی گردان شدند، تا تو بودی ما را در بین مردم احترام و تکریمی بود و کسی ما را ناتوان نداشت، کدام اشک است که در فراق تو نریزد و کدام اندوهی است که به تو پیوستگی نداشته باشد، و به کدامین پلک بعد از تو خواب، راه می‌یابد تو بهاران دیانت و روشنائی پیامبری بودی، کوه‌ها را چه شده که از هم نمی‌پاشد و دریاها چرا بعد از تو فرونمی‌روند و نمی‌خشکند و زمین چگونه بر جای مانده و متزلزل نشده است.
پدر جان اندوهی بس بزرگ بر من وارد شد، فاجعه، اندک نیست مصیبتی عظیم و غمی هولناک بر من وارد شد. پدر جان فرشتگان بر تو گریستند، افلاک از چرخش بازایستاد و منبرت بعد از تو وحشت بار و محرابت از

[ صفحه 757] 

مناجاتت تهی و قبرت با پوشاندن تو شادان، بهشت مشتاق دیدار و شنیدن دعا و نماز تو است.
پدر جان تاریکی جای خالی تو چه بزرگ است، بسا تاسف و حسرت بر فقدان تو تا اینکه بهمین زودی به حضورت برسم ماتم‌زده ابوالحسن امین است، او که پدر فرزندانت حسن و حسین، و بردبار و جانشین تو است و کسی است که او را در کودک پرورش دادی و در بزرگی به برادری خود برگزیدی و شیرین‌ترین دوست و صحابه تو بود، کسی که پیشگام‌ترین صحابه در اسلام و مهاجرت و یاری تو بود، ماتم‌زده‌گی همه‌مان را فراگرفته، گریه قاتل ما گشته و اندوه به ما پیوسته است.
بعد آهی کشید و ناله‌ای سر داد که نزدیک بود روح از بدنش مفارقت کند و سپس چنین سرود:

قل صبری و بان عنی عزائی 
بعد فقدی لخاتم الانبیاء

بردباریم اندک و تسلای خاطرم از بین رفته بعد از آنکه خاتم الانبیاء را از دست دادم.

عین یا عین اسکبی الدمع سحقا 
ویک لا تبخلی بفیض الدماء

ای دیدگان اشک بریزید وای بر تو چرا از ریزش خون دریغ می‌ورزی.

یا رسول الا له یا خیره الله 
و کهف الایتام و الضعفاء

ای رسول خدا و ای برگزیده خداوند، ای پناهگاه یتیمان و ناتوان.

قد بکت الجبال و الوحش جمعا 
و الطیر و الارض بعد یبکی السماء

کوه‌ها و حیوانات وحشی و پرندگان و زمین بر تو گریستند و بعد آسمان بر تو می‌گرید.

و بکاک الحجون و الرکن و المشعر 
یا سیدی مع البطحاء

حجون و رکن و مشعر و بطحاء ای مولای من بر تو گریست.

و بکاک المحراب و الدرس 
للقران فی الصبح معلنا و المساء

محراب مسجد و درس قرآن در صبح و شب آشکارا بر تو گریست.

و بکاک الاسلام اذ صار فی الناس 
غریبا من سائر الغرباء


[ صفحه 758] 

اسلام در آن هنگام که در بین مردم، غریبی بسان دیگر غریبان گشت بر تو گریست.

لو تری المنبر الذی کنت تعلوه 
علاه الظلام بعد الضیاء

اگر ببینی منبری که تو بر آن بالا می‌رفتی، تاریکی بعد از روشنائی بر آن بالا رفته است.

یا الهی عجل وفاتی سریعا 
فلقد تنغضت الحیاه یا مولاء

ای خدای من مرگم را سریعا و هر چه زودتر برسان که زندگی تیره‌گشته است ای مولای من.
راوی گوید: بعد حضرت به منزل برگشته و شبانه روز گریه و ناله می‌کرد نه اشکش تمام و نه ناله‌اش فرونشست، بزرگان و پیر مردان مدینه نزد امیرالمومنین علی علیه‌السلام آمده و گفتند: ای ابوالحسن، فاطمه شب و روز گریه می‌کند، هیچ یک از ما نمی‌تواند شبها راحت بخوابد و روزها نیز آسایشی در کسب و کار خود نداریم از تو می‌خواهیم که از فاطمه بخواهی یا شب گریه کند یا روز، حضرت فرمود: بسیار خوب، اقدام خواهم کرد.
امیرالمومنین نزد حضرت زهراء آمده و او که هیچ گاه دست از گریه و زاری بر نداشته بود و دلداری و تسلیت فایده‌ای به حالش نداشت با دیدن آن حضرت قدری آرام گرفت، علی علیه‌السلام فرمود ای دختر رسول خدا، بزرگان شهر مدینه از من خواسته‌اند تا از تو بخواهم که بر پدرت یا شب و یا روز گریه کنی.
فرمود: ای ابوالحسن، مدت زیادی در بین آنان نخواهم بود و به همین زودی از پیش رویشان خواهم رفت، به خدا سوگند که نه شب آرام می‌گیرم و نه روز تا اینکه به پدرم ملحق شوم، حضرت فرمود: ای دختر رسول خدا تو هر کاری را که صلاح می‌دانی و دلت می‌خواهد انجام بده.
بعد حضرت برایش خانه‌ای در بقیع به دور از شهر مدینه به نام بیت‌الاحزان بناء کرد، صبح که می‌شد حسنین علیهماالسلام را پیش روی خود حرکت داده و به حال گریه به بقیع می‌رفت و از لابلای قبور با چشم گریان حرکت می‌کرد، شب که فرامی‌رسید امیرالمومنین می‌رفت و آنان را به منزل می‌آورد.

[ صفحه 759] 

وضع به همین صورت پیش می‌رفت تا اینکه بیست و هفت روز از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گذشت و به بیماری منجر به مرگ مبتلا شده و تا روز چهلم ادامه پیدا کرد، امیرالمومنین علی علیه‌السلام نماز ظهر را خوانده و به سوی منزل می‌آمد در همین حال عده‌ای از زنان و کنیزان با حال گریه و اندوه جلو آمدند، حضرت به آنان فرمود چه خبر؟ چه شده که شما را با چهره‌های دگرگون و ناراحت می‌بینم؟ گفتند: ای امیرالمومنین، دختر عمویت فاطمه زهرا علیهاالسلام را دریاب و فکر نمی‌کنیم او را زنده ببینی.
حضرت با سرعت به راه افتاد تا اینکه وارد منزل شد، دید فاطمه علیهاالسلام روی بستر افتاده و به راست و چپ، خود را جمع می‌کند و می‌کشد، عبا را از دوش و عمامه‌اش را از سر به یکسوی افکند دکمه‌هایش را باز کرد و جلو آمده سر حضرت را از زمین برداشته و به دامن گرفت و صدایش زد، ای زهراء، پاسخی نداد، بار دیگر او را صدا زد، ای دختر محمد مصطفی! جواب نداد، گفت: ای دختر کسی که زکات را با گوشه‌های عبایش به در خانه فقراء برده و به آنهابخشیده است! باز سخنی نگفت، صدا زد ای دختر کسی که بر فرشتگان در آسمانها دو به دو نماز گذارد!، سخن نگفت، صدایش زد، ای فاطمه با من حرف بزن من پسر عمویت علی بن ابی‌طالبم، حضرت دیدگانش را به روی علی علیه‌السلام گشود و نگاهی به آن حضرت افکند و گریست و امیرالمومنین نیز گریه کرده و فرموده: چه می‌یابی از فاطمه، من پسر عمویت علی بن ابی طالبم.
گفت: ای پسر عمو، من مرگی را که چاره‌ای ندارد و نمی‌توان از آن فرار کرد می‌یابم و می‌دانم که تو بعد از من نمی‌توانی بدون همسر بمانی، اگر با زنی ازدواج کردی یک شب و روز برای او قرار بده و یک شب و روز برای فرزندانم، ای ابوالحسن به روی آنان داد نکشی که این فرزندان یتیم من دل شکسته و غریب و تنهایند آنان دیروز جدشان را و امروز مادرشان را از دست داده‌اند، وای بر مردم و جماعتی که آنان را می‌کشند و با آنان دشمنی می‌کنند.
و بعد شروع به سرودن این ابیات کرد:

[ صفحه 760] 


ابکنی ان بکیت یا خیر هادی 
و اسبل الدمع فهو یوم الفراق

اگر می‌گریی بر من گریه کن ای بهترین راهنما و اشک بریز که روز جدائی است.

یا قرین البتول او صیک بالنسل 
فقد اصبحنا حلیف اشتیاق

ای همسر بتول تو را به فرزندانم سفارش می‌کنم که امروز همدم سوز و شوق گشته‌ایم.

ابکنی و ابک للیتامی و لا تنس 
قیتل العدی بطف العراق

بر من و بر یتیمان گریه کن و کشته به دست دشمن را در سرزمین کربلا (عراق) از یاد نبر.

فارقوا فاصبحوا یتامی حیاری 
یحلف الله فهو یوم الفراق

جدا گشته و یتیم و سرگردان شده‌اند سوگند به خدا که روز جدائی است.
علی علیه‌السلام فرمود: تو این خبر را از کجا می‌دانی؟ با اینکه وحی از ما قطع شده؟ فرمود: ای ابوالحسن، هم اکنون خوابیده بودم حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در قصری از در سفید دیدم، چشم حضرت که به من افتاد فرمود: جلو بیا دخترم که خیلی مشتاق دیدار تو می‌باشم، گفتم: به خدا سوگند، من بیش از شما مشتاق دیدار شمایم، فرمود: تو امشب نزد من خواهی آمد، آن چه را که وعده داده راست است و او به وعده خود وفادار است.
تو شروع کن به قرائت سوره یس، بعد از آن که تمام شد، بدان که از این دنیا رفته‌ام، مرا غسل بده و لباسهایم را از تنم بیرون نیاور و بدنم را برهنه مکن،من پاک و تمیزم، بر من از خویشاوندان فقط نزدیکتران نزدیکان و کسانیکه از پاداشم ارتزاق کرده (فرزندانم) نماز گزارند، و شب مرا، به قبرم بسپار، این خبر را حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود.
علی علیه‌السلام فرمود: بعد از فوتش مشغول انجام مراسم شدم او را در پیراهنش غسل داده و پیراهن را از تن او بیرون نیاوردم، به خدا سوگند که پاک و تمیز و پاکیزه بود، بعد با زیدیت حنوط رسول خدا او را حنوط کردم و کفن بر او پوشیده و او را در لای کفن گذاردم، هنگامی که خواستم بند کفن را ببندم صدا زدم: یا ام‌کلثوم، یا زینب، یا سکینه، یا فضه، یا حسن یا حسین، بیائید و از

[ صفحه 761] 

مادرتان بهره بگیرید، جدائی سر رسیده و وعده دیدار در بهشت، حسنین علیهاالسلام جلو آمده و صدا می‌زدند: واحسرتا، غم و اندوه ما هیچ‌گاه از بین خواهد رفت از اینکه جدمان حضرت محمد مصطفی و مادر فاطمه زهراء علیهاالسلام را از دست داده‌ایم، ای مادر حسن، و ای مادر حسین هنگامی که جدمان محمد مصطفی را ملاقات کردی سلام ما را به آن حضرت برسان و بگو ما بعد تو در دنیا یتیم ماندیم.
امیرالمومنین فرمود: خدا را گواه می‌گیریم که شنیدم فاطمه ناله‌ای زد و دستهایش را گشود و آن دو را به سینه‌اش چسبانید و در این هنگام سروش آسمانی صدا زد، ای ابوالحسن، آن دو را از روی سینه زهراء بردار که به خدا سوگند فرشتگان آسمان را به گریه درآوردند، دوست به دوست مشتاق است.
حضرت می‌فرماید: من آن دو را از روی سینه مادرشان بلند کرده شروع به بستن کفن نمودم و در آن لحظه این ابیات را می‌خواندم:

فراقک اعظم الاشیاء عندی 
و فقد فاطم ادهی الثکول

مفارقت و جدائی تو بزرگترین چیز در نزد من است و از دست دادن تو ای فاطمه دشوارترین مصائب است.

سابکی حسره انوح شجوا 
علی خل مضی اسنی سبیل

از روی حسرت خواهم گریست با اندوه و غم، ناله خواهم زد به خاطر دوستی که به روشن‌ترین راه حرکت کرد.

الا یا عین جودی و اسعدینی 
فحزنی دائم ابکی خلیلی

ای دیده فرو ریز و بخشش کن و مرا یاری ده، اندوه من همیشگی است و بر دوستم می‌گریم.
بعد جنازه حضرت زهراء را روی دست گرفته و نزدیک قبر پدرش رسول خدا آورده و صدا زد: السلام علیک یا رسول‌الله، السلام علیک یا حبیب‌الله، السلا معلیک یا نور الله، السلام علیک یا صفوه الله، درود بر تحیت پیاپی از من بر تو و به سوی تو، و از طرف دخترت که به آستان تو فرود آمد، و دیعه بازگردانیده و گروگان پس گرفته شد بر فقدان رسول و

[ صفحه 762] 

بعد از او بر بتول، غم و اونده فراوان، زمین بر من سیاه گشته و سبزی و طراوتش دور شده، پس ای وای، وای و افسوس.
بعد جنازه را بر کنار روضه پیامبر گذاشته و به همراه خانواده و دوستان و یاران و اطرافیانش و گروهی از مهاجران و انصار بر آن نماز خواند، بعد از آنکه بدن را در قبر گذاشته و سنگ لحد را چید، این ابیات را خواند:

اری علل الدینا علی کثیره 
و صاحبها حتی الممات علیل

بیماری و گرفتاریهای دنیا را بر خود فراوان دیدم و کسی که در دنیا زندگی می‌کند که هنگام مرگ علیل و بیمار است.

لکل اجتماع من خلیلین فرقه 
و ان بقائی عندکم لقلیل

برای هر اجتماعی که از دو نفر دوست تشکیل می‌شود جدائی خواهد بود و باقی ماندن من نیز در نزد شما اندک است.

و ان افتقادی فاطما بعد احمد 
دلیل علی ان لا یدوم خلیل

از دست دادن فاطمه را بعد از حضرت احمد دلیل بر آنست که دوستی دوام نخواهد داشت.
29- استاد عبدالفتاح عبدالمقصود گوید:... چه شد که علی همچون سعد بن عباده در نظر عمر بن خطاب سزاوار قتل نشد تا آشوبی بپا نخیزد و تجزیه‌ای صورت نگیرد؟! چون در نظر عمر که خیلی دلسوز وحدت جهان اسلام بود گشتن علی لازم‌تر بود و همین مطلب را هم به مردم گفت و لب به چنین سخنی گشود و از آن چه که بر دل او می‌گذشت و در خاطرش که پندارها در مسیر یقین حرکت می‌کرد پدره برداشت...
بدینگونه در آن روزها حرکات و جهت گیریهای عمر بن خطاب بر شایعات سبقت می‌گرفت و او به همراه گروهی از یاران و اطرافیانش به طرف خانه فاطمه حرکت کرد تصمیم گرفته بود که پسر عموی رسول خدا را اگر خود از روی میل برای بیعت جلو آمد که بسیر خوب و اگر نیامد او را وادار کند که به آن چه تا آن لحظه خودداری کرده اقرار کند، عده‌ای گفتند که فقط شمشیر می‌تناند فرمانبرداری را بر قرار کند، و عده‌ای دیگر می‌گفتند که

[ صفحه 763] 

بزودی شمشیرها با یکدیگر برخورد خواهند کرد، گروهی دیگر می‌گفتند که بهترین وسیله برای حفظ وحدت و راضی کردن و اقرار گرفتن برافروختن آتش است، آیا بر دهان مردم قفلی زده شده بود و نمی‌توانستند روایت کنند که عمر دستور داد به در خانه حضرت زهراء که علی و یارانش در آن جا بسر می‌بردند هیزم ببرند و آتش بزنند تا تهدیدی برای قانع شدن و یا ترسانیدنشان باشد؟...
آن مرد با حالت کینه‌توزی و پرخاش به خانه علی روی آورد، یارانش و کسانی که با او آمده بودند او را کمک و پشتیبانی نمودند، به زور وارد خانه شده و یا می‌خواستند وارد شوند، به ناگاه چهره‌ای همچون صورت و چهره رسول خدا بر در خانه ظاهر شد و رخسارش را غم و اندوه گرفته و چین و چروک درد و غم بر آن نمایان بود، دیدگانش برق می‌زد و بر جبینش آثار خشم و عصبانیت و دلگیری نقش بسته شد.
زهرا علیهاالسلام به سوی آرامگاه پاک پیامبر حرکت کرده و آن پنهان حاضر را به یاری فراخوانده و می‌گفت:
پدر جان، ای رسول خدا...! ما بعد از تو از پسر خطاب و پسر ابوقحافه چه چیزها که ندیدیم، سخنان او جز با دلهای اندوهگین و دیدگان گریان مواجه نشد... [912] .
30- علامه ایمن رحمه‌الله گوید: وصی پاک و خاندان هدایتگر و دودمان هاشم سرگرم تجهیز و مراسم کفن و دفن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودند که جنازه‌اش پیش رویشان قرار گرفته و در منزل را به روی اغیار بسته بودند، اصحاب جنازه حضرت رسول را به خانواده‌اش سپرده و از دفن روی گردانده و سه روز جنازه بر روی زمین بود و از روز دوشنبه تا روز چهارشنبه یا شب چهارشنبه که خویشاوندان شبانه دفن کرده و مردم در خانه‌های خود بسر برده و بعد از آنکه صدای بیلی را که قبر پیامبر را با آن صاف کردند، شنیدند و آگاه شدند، و ابوبکر و عمر در آن مراسم شرکت نداشتند.

[ صفحه 764] 

بعد از آن که می‌بینند که عمر بن خطاب ابوبکر را به عنوان رهبر خویش برگزیده پیش رویش می‌دود و آن قدر داد کشیده که کف بر لب آورده است.
و بعد از آن که می‌بینید صحابی و بزرگ رزمنده بدر جناب «حباب بن منذر» در حالی که شمشیرش را بر روی ابوبکر آخته فریاد زده و می‌گوید: به خدا سوگند هر کس با سخنانم مخالفت کند و گفتارم را نپذیرد بینیش را با این شمشیر درهم می‌کوبم، منم آن بزرگ بنیادی که می‌تواند پشتوانه باشد و چاره‌ساز کارها، منم پدر آن شیر بچگاه بیشه شیر که شیران، وابستگی به من دارند، و در این هنگام کسی به او پاسخ می‌دهد که اگر چنین کنی خدا تو را خواهد کشت، و او جواب می‌دهد که، تو را خداوند می‌کشد، و یا بلکه می‌بینم که کشته می‌شوی، بعد دستگیرش کرده و شکمش را لگدمال و دهانش را پر از خاک می‌کنند.
و بعد از آن سومین نفر را می‌بینند که از بیعت با ابوبکر سرپیچی کرده و فریاد می‌زند، به خدا سوگند، هر آن چه تیر، که در چنته داشته باشم بر شما خواهم افکند و نیزه‌ام را از خونتان رنگین کرده و تا جائی که توان در بازو داشته باشم شمشیرم را بر شما فرود خواهم آورد و با تمام افراد خانواده و قبیله‌ام با شما خواهم جنگید.
بعد از آنکه نفر نفر چهارمی را می‌بینند که بیعتی بدینگونه را نکوهش کرده اعلام جنگ می‌دهد و آتش جنگ برمی‌افروزد و می‌گوید: دود و گرد و غبار را می‌بینم که چیزی جز خون آن را فرود نمی‌نشاند.
و بعد از آنکه رئیس قبیله خزرج سعد بن عباده را می‌بینند که مورد توهین قرار گرفته از سر و رویش بالا رفته و بر سرش به خشم فریاد برمی‌آورند، سعد را بکشید، خدا او را بکشد، او منافق است، فتنه‌گر است، و مردی بر بالای سرش ایستاده و می‌گوید: تصمیم گرفته‌ام چنان لگدمالت کنم که بندهایت از هم به در رود و یا دیدگانت از کاسه چشمت بیرون جهد،
و بعد از آنکه می‌بینند قیس بن سعد ریش عمر را گرفته و می‌گوید: به خدا سوگند اگر موئی از سر او کم شود، تا یک دندان درست در دهان تو است بر

[ صفحه 765] 

نمی‌گردم و دست از تو برنمی‌دارم، و یا موئی از او بخوابد و فرونشند بر نمی‌گردم تا همه اجزاء پیکرت را از هم بپاشم.
و بعد از آنکه زبیر را می‌بینند در حالی که شمشیرش را از نیام به درآورده و می‌گوید تا با عل بیعت نشود شمشیرم را غلاف نخواهم کرد، و عمر می‌گوید: این سگ را بگیرید، شمشیرش را از دستش می‌گیرند و به سنگ زده می‌شکنند.
بعد از آنکه «مقداد» آن مرد بزرگ را می‌بینند که به سینه‌اش می‌کوبند و یا «حباب بن منذر» را می‌بینند که بینی‌اش می‌شکند و دستش کوفته می‌شود و یا می‌بینند که پناهندگان به خانه نبوت و پناهگاه امت و خانه شرف و بزرگواری- خانه فاطمه و علی علیهاالسلام چگونه مورد ارعاب و تهدید قرار گرفته و ابوبکر به عمر بن خطاب دستور داده و به او گفته اگر از بیعت خودداری کردند با آنان درگیر شو و عمر آتش آورده تا خانه را بروی آنان به آتش کشد و فاطمه با او می‌رسد و می‌گوید: ای پسر خطاب آمده‌ای که خانه ما را آتش بزنی؟ می‌گوید: آری مگر اینکه با امت همراه شده و در آن چه که آنان وارد شده‌اند شما نیز داخل شوید.
بعد از آنکه یورش هواداران حزب سیاسی بر خانه وحی و باز کردن در خانه فاطمه را می‌بینند و فریاد جلو دارشان را می‌شنوند که بعد از فرمان آتش می‌گوید: به خدا سوگند خانه بر روی شما آتش خواهد گرفت و خواهید سوخت مگر اینکه برای بیعت از خانه خارج شوید، و به آن مردم گفته می‌شود در این خانه فاطمه است و او در جواب می‌گوید: باشد، مهم نیست!»
و بعد از گفتار «ابن‌شحنه» عمر به خانه علی آمد که آن را بر روی اهل خانه آتش بزند، فاطمه به او رسیده، عمر به آن حضرت گفت: در آن چه که امت داخل شده‌اند شما نیز داخل شوید (تاریخ ابن‌شحنه در حاشیه کامل، 7/ 164)
و بعد از آنکه ناله حزین و آه دردناک دختر پیامبر را می‌شنوند در حالی که از خانه به درآمده می‌گرید و صدا می‌زند، ای بابا، ای رسول خدا، بعد از تو ما از پسر خطاب و پسر ابوقحافه چه چیزها که دیدیم؟!.
بعد از آنکه فاطمه علیهاالسلام را می‌بینند که چگونه ناله سر می‌دهد و شیون

[ صفحه 766] 

می‌کند و زنانی از بنی‌هاشم او را همراهی کرده و او صدا می‌زند، ای ابوبکر چه زود بر خاندان رسول خدا تاختید، به خدا سوگند تا به هنگام ملاقات پروردگار با عمر صحبت نخواهم کرد، (شرح ابن ابی‌الحدید، 1/ 124، 2/ 19).
بعد از آنکه مجسمه زهد و تقوی و پارسائی و بزرگواری امیرالمومنین علی علیه‌السلام را می‌بینند که او را همچون شتر خشمگین و سرکش با طناب کشیده تا به مسجد برده و از او بیعت بگیرند، و مردم جمع شده و این منظره را نگاه می‌کنند و به او گفته می‌شود: بیعت کن، می‌گوید: اگر بیعت نکنم چه می‌کنید؟ و گفته می‌شود به خداوند یکتا سوگند که گردنت را می‌زنیم، وی می‌فرماید بنابراین شما بنده خدا و برادر رسولش را می‌کشید؟
بعد از آنکه همتای مصطفی علی علیه‌السلام را می‌بینند که به قبر پیامبر پناه برده و فریاد می‌زند و می‌گرید و می‌گوید: ای فرزند مادرم، (ای برادر) مردم مرا ناتوان و ضعیف نگه داشته و نزدیک بود مرا بکشند.
31- مولی محسن کاشانی رحمه‌الله گوید: بعد عمر گروهی از ولگردها و منافقین را جمع کرده و به خانه امیرالمومنین علی علیه‌السلام آمده در خانه را بسته یافته، فریاد برآوردند، علی بیرون بیا، خلیفه و جانشین رسول خدا ترا فرامی‌خواند، حضرت در خانه را بروی آنان باز نکرد، هیزم آورده و بر در خانه چمع کردند و آتش آوردند که آن را آتش بزنند، عمر فریاد برآورده و گفت به خدا سوگند اگر در را بازنکنید آن را به آتش خواهم کشید.
همینکه فاطمه متوجه شد آنان می‌خواهند خانه‌اش را به آتش بکشند از جا حرکت کرده و در خانه را باز کرد پیش از آنکه جلو چشم مردم پنهان شود مردم او را به یکسوی انداخته، فاطمه پشت در و دیوار به زمین افتاد، بعد به جانب امیرالمومنین که روی بسترش نشسته بود هجوم برده و به زور از خانه بیرون آورده، جامه‌اش را بر او پیچانیده به مسجد کشانیدند، فاطمه علیهاالسلام بین آن حضرت و بین مردم حائل شده و فرمود:
به خدا سوگند، نمی‌گذارم پسر عمویم را به زور بکشانید و ببرید، وای بر ما، چه سریع به خدا و رسولش در مورد ما خانواده خیانت کردید، با اینکه

[ صفحه 767] 

رسول خدا به پیروی از ما و دوست داشتن و تمسک به ما سفارشتان کرده و خداوند متعال فرموده بود: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی»
راوی گوید: بیشتر آن مردم به خاطر حضرت زهراء دست از امیرالمومنین علیه‌السلام برداشته، عمر به قنفذ دستور داد که با تازیانه آن حضرت را بزند، قنفذ آن قدر با تازیانه به پشت و پهلوی حضرت زد که حضرت فاطمه از پا افتاده و آثار تازیانه بر بدنش باقی ماند و همین ضربا مهمترین عامل برای سقط جنین آن حضرت شد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را «محسن» نامیده بود،آنان علی علیه‌السلام را همانطور به سوی مسجد می‌بردند تا اینکه جلو ابوبکر سر پا نگه داشتند، فاطمه علیهاالسلام به مسجد آمده و خود را به آن حضرت رسانیده تا او را نجات دهد ولی نتوانست. لذا روی به قبر حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم نمود و با آه و ناله به آن حضرت اشاره کرده و چنین گفت:

نفسی علی زفراتها محبوسه 
یا لیتها خرجت مع الز فرات

جان من بر آه و ناله‌اش محبوس است ای کاش با آه و ناله‌هایش به درآید.

لا خیر بعدک فی الحیاه و انما 
ابکی مخافه ان تطول حیاتی [913] .

بعد از تو در زندگی خیر نیست و از آن جهت می‌گریم که می‌ترسم زندگانیم به درازا کشد.
و بعد گفت: تاسف و اندوه بر تو ای پدر مصیبت دیده، دوست امین تو و پدر نوادگانت، حسن و حسین و کسی که او را در کودکی سرپرستی و در بزرگ به برداری بر زیدی، و بزرگترین دوست تو و محبوبترین یارانت، علی است، او که نخستین نفر در اسلام و پیشگام‌ترین فرد در مهاجرت به سوی تو ای بهترین خلق خدا بود، هم اکنون همچون شتری که زمامش به دست دیگری است به اسارت گرفته شده است.

[ صفحه 768] 

بعد آهی کشیده و گفت: وامحمداه، واحبیباه، وااباه، وا ابوالقاسماه، وااحمداه، ای وای بر کمی یاور، ای وای به فریادم برسید، ای وای بر اندوه طولانی، ای غم و اندوه، وای بر این مصیبت چه پِگاه بدی بود، بعد از حال رفت، صدای شیون و ناله از مردم بلند شد و مسجد عزاخانه گشت.
اطرافیان ابوبکر علی علیه‌السلام را پیش روی ابوبکر نگه داشته و به او می‌گفتند: دستت را دراز کن و بیعت بنما، گفت: به خدا سوگند بیعت نخواهم کرد، بیعت من بر گردن شما است.
از عدی بن حاتم روایت شده که گوید: به خدا سوگند هیچ گاه دلم بر کسی بدان گونه که آن روز بر علی بن ابی‌طالب سوخت نسوخته بود، در آن هنگام که جامه‌اش را بر او پیچانیده و به سوی ابوبکر کشانیده و به او گفتند: بیعت کن، فرمود: اگر بیعت نکنم چه می‌شود؟ گفتند: گردنت را می‌زنیم، حضرت سرش را به سوی آسمان بلند کرده و گفت: خداوندا تو را گواه می‌گیرم که آنان می‌خواهند مرا بکشند و من بنده خدا و برادر رسول خدایم. به او گفتند دستت را برای بیعت دراز کن، او خودداری کرد. دستش را به زور کشاندند، انگشتانش را به هم آورد خواستند به زور بازو باز کنند نتوانستند، ابوبکر دست خود را بر روی دست علی کشید با اینکه حضرت انگشتانش را همانطور بسته بود و به قبر رسول خدا نگریسته و همان جمله‌ای را گفت که هارون برادر موسی به آن حضرت گفت که: «ای پسر مادر مردم مرا ناتوان نگه داشته ضعیف شمرده و نزدیک مرا بکشند.
راوی گوید: علی علیه‌السلام ابوبکر را با سرودن این دو بیت مورد خطاب قرار داد

فان کنت بالشوری ملکت امورهم 
فکیف بهذا و المشیرون غیب،

تو اگر با شورا زمام امور امرشان را به دست گرفته‌ای این چه شورائی است که مشورت‌کنندگان در آنجا نبودند.

و ان کنت بالقربی حججت خصیمهم 
فغیرک اولی بالنبی و اقرب.

و اگر به خویشاوندی در مقابلشان استدلال کردی، افرادی غیر از تو به پیامبر نزدیک‌تر و شایسته‌تر وجود ندارد.

[ صفحه 769] 

و آن حضرت اظهار تعجب کرده و به طور مکرر می‌گفت: واجباه آیا خلافت به صحابی بودن صورت می‌گیرد ولی به خویشاوندی و صحابه بودن انجام نمی‌پذیرد؟! [914] .
32- سلیم بن قیس کوفی گوید: در این سال عمر بن خطاب نصف اموال کارگزارانش را به خاطر شعری که ابوالمختار سروده بود از آنان گرفت و قنفذ عدوی را معاف کرد و چیزی از او نگرفت و بیست هزار درهمی را که از او گرفته بود به او پس داد و یکدهم و نصف یکدهم را از او نگرفت، از جمله کارگزارانی که این غرامت را پرداخت کردند ابوهریره بود که در آن ایام استاندار بحرین بود و هنگامی که اموالش را حساب کردند بیش از بیست و چهار هزار درهم بود و دوازده هزار از او گرفتند.
ابان گوید: سلیم گفت: به علی علیه‌السلام رسیدم و از او درباره کاری که عمر کرده بود سوال کردم؟ فرمود: آیا می‌دانی چرا عمر از قنفذ چیزی نگرفت و او را معاف کرد؟! عرض کردم: نه، فرمود: به خاطر آنکه وی همان کسی بود که به هنگامی که فاطمه بین من و آنان حائل شده و نمی‌گذاشت مرا به مسجد ببرند بر آن حضرت تازیانه زد و بر اثر همان تازیانه‌ها از دنیا رفت و اثر تازیانه بر بازویش هم چون بازوبندی دیده می‌شد.
ابان از سلیم نقل می‌کند که روزی وارد مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شدم عده‌ای از بنی‌هاشم به همراه سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابی‌بکر و عمر بن ابی‌سلمه و قیس بن سعد بن «ابی» عباده نشسته بودند، عباس به حضرت علی علیه‌السلام گفت: در این کار که عمر قنفذ را از پرداخت غرامت معاف کرد و دیگران را معاف نکرد نظرت چیست؟ حضرت به اطرافش نگریست و اشک در چشمانش حلقه زد و سپس فرمود: به شکرانه ضرباتی که با تازیانه بر حضر زهراء زد و بر اثر همان ضربات از دنیا رفت و بازویش همچون

[ صفحه 770] 

بازوبند بالا آمده بود. [915] .
33- در ضمن داستان فدک گوید: بعد حضرت زهرا بیرون آمد، در حالی که علی علیه‌السلام او را بر الاغی که بر رویش پارچه‌ای حاشیه‌دار انداخته بود سوار کرد و چهل روز بر در خانه مهاجرین و انصار گردانید و حسنین علیهماالسلام را نیز با خود برد، آن حضرت روی به آنان کرده و می‌فرمود: ای مهاجران و انصار، خدا را یاری کنید، من دختر پیامبر شمایم شما در روزی که با آن حضرت بیعت کردید بدینگونه بیعت نمودید که از او و فرزندانش، به مانند خود و فرزندانتان دفاع کنید، به عهد و پیمان خود با آن حضرت وفاء کنید.
راوی گوید: هیچ کس حضرتش را کمک نکرد و پاسخ مثبتی نداد، مزد معاذ بن جبل رفته و گفت: ای معاذ بن جبل، من به نزد تو آمده و از تو یاری می‌جویم، تو با رسول خدا چنین بیعت کردی که او و ذریه‌اش را یاری کنی و بهمانگونه که از خودت و فرزندانت دفاع می‌کنی از آن حضرت و ذریه‌اش نیز دفاع کنی؟
ابوبکر فدک را از من غصب کرده و نماینده مرا از آن سرزمین بیرون نموده است.
معاذ گفت: آیا کسی دیگر با من هست؟ فرمود: نه، هیچ کس جواب مثبت به من نداده است، گفت: بنابراین از من در یاری تو چه کاری ساخته است؟
راوی گوید: حضرت از منزل او بیرون و بلافاصله پسرش وارد شد، گفت: دختر رسول خدا برای چه کاری نزد تو آمده بود؟ گفت: آمده بود از من برای پیروزی بر ابوبکر یاری بگیرد، چون وی فدک را از او گرفته است، گفت: چه جوابی به آن حضرت دادی؟، گفت: گفتم: یاری من به کجا می‌رسد و از من تنها چه کاری ساخته است؟ گفت: پس تو از یاری کردن به او خودداری کردی؟ گفت: آری، گفت: آن حضرت به تو چه فرمود؟ گفت: چنین فرمود که به طور واضح و آشکار با تو درگیر خواهم شد و نزاع خواهم کرد تا اینکه بر

[ صفحه 771] 

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شوم، گفت: من هم با تو به آشکارا نزاع خواهم کرد تا اینکه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شوم چون تو جواب دختر رسول خدا را ندادی.
راوی گوید: حضرت فاطمه از نزد او خارج شد در حالی که می‌فرمود: به خدا سوگند حتی یک کلمه با تو حسن نخواهم گفت تا اینکه در حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حاضر شویم، و بعد از آن جا بیرون شد.
علی علیه‌السلام فرمود: تو نزد ابوبکر تنها برو چون او از دیگری نرمتر است و به او بگو، تو ادعا می‌کنی که در جای پدرم نشسته و خلیفه او می‌باشی و بر فرض هم که فدک از آن تو می‌بود و من از تو درخواست می‌کردم بر تو لازم بود که آن را به من بدهی، حضرت نزد ابوبکر رفته و بدانگونه که امیرالمومنین فرموده بود با او صحبت فرمود، ابوبکر گفت: راست می‌گوئی، بعد کاغذی گرفته و دستور برگرداندن فدک را به آن حضرت نوشت، کاغذ را از او گرفته و به سوی خانه روان شد، در بین راه عمر به او رسید و گفت ای دختر محمد این نامه چیست که در دست تو است؟ فرمود نامه‌ای است که ابوبکر در مورد ردّ فدک برایم نوشته است، گفت: آن را به من ده، حضرت نامه را به او نداد، وی لگدی بر آن حضرت که در آن وقت کودکی در رحم داشت و اسمش را محسن گذارده بود زد، کودک از رحم افتاد، بعد سیلی بر صورت او نواخت، گویا می‌بینم که بر اثر سیلی او گوشواره از گوشش بر زمین افتاد، بعد نام را گرفته و پاره کرد، بعد از آن هفتاد و پنج روز به حال بیماری زندگی کرد و بعد چشم از دنیا فروبست.
به هنگام وفات علی را طلبیده و گفت اگر قول می‌دهی به وصیتم عمل کنی به تو بگویم و الا پسر زبیر را وصی خود قرار می‌دهم، حضرت فرمود: ای دختر پیامبر من قول می‌دهم که وصیتت را اجراء کنم فرمود: من از تو به حق رسول خدا می‌خواهم که بعد از مردنم آن دو نفر بر جنازه من حاضر نشوند و بر بدنم نماز نخوانند، فرمود: بسیار خوب، به این وصیت عمل خواهم کرد، بعد از آن روح از بدنش مفارقت کرد او را شبانه در خانه خودش دفن کرد. صبح که مردم مدینه و ابوبکر و عمر خواستند بر جنازه او حاضر شوند

[ صفحه 772] 

علی علیه‌السلام را دیده و گفتند، دخترت محمد را چه کردی؟ آیا خودت به تنهائی مراسم او را انجام دادی؟ حضرت فرمود: آری، به خدا سوگند من خودم او را دفن کردم، گفتند چه چیزی باعث شد او را دفن کنی و کسی را آگاه نکنی؟ فرمود: او خود به من دستور داد، عمر گفت: به خدا سوگند که قبرش را نبش می‌کنم و بر بدنش نماز می‌خوانم، علی علیه‌السلام فرمود: تا وقتی که جان در بدن و قلب در پیکرم و ذوالفقار در دست دارم تو توان نبش قبر او را نداری و خود می‌دانی، ابوبکر گفت: برو، او از ما سزاوارتر است، و مردم نیز منصرف شدند. [916] .

داستان سقیفه بنی‌ساعده

ابومحمد از عمرو بن ابی‌القمدام از پدرش از جدش روایت کند که هیچ‌گاه به مانند دو روز بر علی علیه‌السلام سخت‌تر نگذشت روز اول، روزی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت و روز دوم روز سقیفه بنی‌ساعده بوده که من در سمت راست ابوبکر نشسته بودم و مردم با او بیعت می‌کردند، عمر به او گفت: تا علی با تو بیعت نکند کاری از تو ساخته نیست، کسی را به دنبال او بفرست تا بیاید و با تو بیعت کند، وی قنفذ را دنبال آن حضرت فرستاد، قنفذ رفته و به حضرت گفت: خلیفه رسول خدا را اجابت کن، علی علیه‌السلام فرمود: چه زود و شتابان شما بر رسول خدا دروغ بستید، رسول خدا هیچ کس غیر از مرا به جانشینی خود نگذاشت، قنفذ برگشته و سخنان را به ابوبکر گفت، ابوبکر گفت: برو به او بگو ابوبکر تو را فرامی‌خواند و می‌گوید بیا و بیعت کن، تو هم مانند دیگر مسلمانان هستی، علی علیه‌السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من دستور داد که بعد از او از خانه بیرون نیایم تا اینکه قرآن را جمع‌آوری کنم زیرا

[ صفحه 773] 

بر پوست درخت خرما و شانه شتر نوشته شده است، قنفذ سخنان حضرت را به ابوبکر منتقل کرد، عمر به ابوبکر گفت برخیز تا نزد این مرد برویم ابوبکر و عمر و عثمان و خالد بن ولید، مغیره بن شعبه، ابوعبیده بن جراح و سالم مولی ابی‌حذیفه از جا برخاسته و من نیز به همراه آنان به راه افتادم، فاطمه گمان می‌کرد که هیچ کس بدون اجازه او وارد خانه‌اش نخواهد شد در خانه را بست و زنجیر در را انداخت، وقتی به در خانه رسیدند عمر با پای خود در خانه را کوبید و در را شکست- در از لیف خرما بود- بر علی وارد شده یقه او را گرفته و از خانه بیرون آوردند.
فاطمه از خانه بیرون آمده و گفت: ای ابوبکر و عمر می‌خواهید مرا بیوه کنید و شوهرم را بکشید، به خدا سوگند اگر از او دست برندارید موهایم را پریشان، گریبانم را چاک و کنار قبر پدرم رفت و نزد پروردگارم ناله می‌زنم، از منزل بیرون شده دست حسن و حسین علیهماالسلام را گرفته و روی به قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نهاد علی علیه‌السلام به سلمان فرمود: ای سلمان دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دریاب که می‌بینم ارکان و دو پهلوی شهر مدینه از یکدیگر گسیخته می‌شود، به خدا سوگند اگر نفرین کند مردم مدینه مهلتی نخواهند داشت و همگی نابود خواهند شد، سلمان خود را به آن حضرت رسانیده و گفت: ای دختر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم خداوند پدرت را به عنوان رحمت مبعوث فرمود، از این کار منصرف شو، فرمود: ای سلمان دیگر صبری برایم نمانده مرا به حال خود واگذار تا بر کنار قبر پدرم بروم و در آنجا نزد پروردگارم ناله و فریاد کنم، سلمان گفت: مرا علی نزد تو فرستاده و دستور داده که به خانه برگردی، حضرت فرمود: هم اکنون گوش داده و از او اطاعت می‌کنم، حضرت از منزل بیرون آمد و آنان نیز علی را دست بسته از خانه بیرون بردند. راوی گوید: زبیر در حالی که شمشیرش از غلاف بیرون آورده بود روی به جمعیت کرده و گفت: ای گروه بنی‌هاشم آیا با علی بدینگونه رفتار می‌شود و شما زنده هستید؟! و با شمشیر بر عمر حمله‌ور شد خالد بن ولید از پشت سر سنگی بر او زد شمشیر از دستش افتاد، عمر

[ صفحه 774] 

آن را برداشته و به سنگی زده و آن را شکست، علی علیه‌السلام از جلو قبر رسول خدا گذشته و گفت: «ای برادر، مردم مرا ضعیف و ناتوان نموده و نزدیک بود مرا بکشند» [917] علی را به سقیفه و به جایگاه ابوبکر آورده، عمر به آن حضرت روی کرده و گفت بیعت کن،حضرت فرمود: ار بیعت نکنم چه می‌شود؟ گفت: در آن صورت به خدا سوگند گردنت را می‌زنیم، حضرت فرمود: بنابراین من که بنده خدا و برادر رسول اویم کشته خواهم شد، عمر گفت: بنده مقتول خدا آری، و اما برادر رسول خدا نه، تا اینکه مطلب را سه بار تکرار فرمود و همان پاسخ را شنید، عباس جلو آمده و گفت: ای ابوبکر با برارد زاده‌ام مدارا کن، بر عهده من که او بیعت خواهد کرد، بعد دست حضرت را گرفته و به دست ابوبکر کشید و آنان دست از حضرت برداشته و حضرت با حالت خشم و غضب سر به سوی آسمان نموده و گفت: خداوند تو می‌دانی که پیامبر امی به من فرمود: اگر بیست نفر با تو همراهی کردند با آنان درگیر شو،که این همان فرمایش تو در کتابت می‌باشد که فرموده ای: «اگر بیست نفر از شما صابر و پایدار باشند بر دویست نفر پیروز خواهند شد» [918] ، خداوند اینان بیست نفر نشدند، این مطلب را سه بار تکرار کرد و بعد به خانه رفت. [919] .
34- «امالی صدوق» از علوی، از فرازی، از محمد بن حسین زیات، از سلیمان بن حفص مروزی، از ابن‌طریف، از ابن‌نباته روایت کند که گوید: از امیرالمومنین درباره علت دفن شبانه حضرت زهرا سوال شد؟ فرمود: آن حضرت از عده‌ای که بر آنان خشمناک بود خوشش نمی‌آمد که بر جنازه‌اش حاضر شوند و بر او نماز بخواند و همچنین بر کسانی که آنان را پذیرفته و حکومتشان را قبول دارند حرام است که بر هیچ یک از فرزندان آن حضرت

[ صفحه 775] 

نماز بخوانند. [920] .
35- «امالی شیخ طوسی» مفید از محمد بن احمد منصوری، از سلمان بن سهل، از عیسی بن اسحاق قرشی، از محمدان بن علی خفاف، از ابن‌حمید، از ثمالی، از حضرت باقر علیه‌السلام، از پدرش امام سجاد علیه‌السلام، از محمد بن عمار بن یاسر، از پدرش، روایت کند که گفت: هنگامی که حضرت فاطمه علیهاالسلام به همان بیماری مبتلا شد که بر اثر آن فوت کرد و حال او کم‌کم سنگین‌تر شد، عباس به عبدالمطلب به عیادت آن حضرت آمد، به او گفته شد که حال حضرت خوب نیست و کسی را به عیادت نمی‌پذیرد، او به خانه خود برگشت و به علی علیه‌السلام پیغام فرستاد که ای برادرزاده، عمویت سلام می‌رساند و می‌گوید: از بیماری و اندوه فاطمه بحیبه رسول خدا و نور چشم او و من، چنان غم و اندوه بر من وارد شده که مرا درهم شکسته و چنین می‌پندارم که وی نخستین کسی باشد که به آن حضرت بپیوندد و آن حضرت او را برای نزدیکی و قرب جوار به پروردگار برگزیده است، اگر خواست چنین اتفاقی بیفتد- فدایت شوم- مهاجران و انصار را جمع کن تا با حضور و نماز بر جنازه او به اجر و پاداش برسند، علاوه بر این که در این کار زینت دین است.
علی علیه‌السلام به فرستاده او در حالی که من آنجا بودم فرمود: به عمویم سلام برسان و بگو، نکند که من از دلسوزی و تحیت و سلام تو محروم شوم، مشورت و نظر تو را فهمیدم، رای و نظریه تو فضیلت و بهره خود را دارد. فاطمه علیهاالسلام دختر رسول خدا همیشه مظلوم و ستمدیده و از حقش محروم و از میراثش ممنوع و وصیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد او انجام نشد و حق او و حق خداوند مراعات نگردید، و خداوند برای حاکمیت و انتقام از ستمگران کافی و بسنده است، و من ای عموجان از تو می‌خواهم که از این تذکری که به من داده‌ای صرف نظر کنی، چون خود او به من وصیت کرده است که او را پنهان و مخفیانه دفن کنم.

[ صفحه 776] 

راوی گوید: هنگامی که فرستاده عباس نزد او آمد و گفتار امیرالمومنین را به او ابلاغ کرد، گفت، خداوند برادرزاده‌ام را بیامرزد که او آمرزیده شده است، رای و اندیشه برادرزاده‌ام را ایرادی نیست، برای فرزندان و خاندان عبدالمطلب فرزندی که برکت بیشتری از او داشته باشد غیر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم متولد نشده است، همانا علی همیشه به هر کار خوب و بزرگواری پیشگام بود و به هر فضیلتی از دیگران اعلم و داناتر و در هر کار دشوار و سختی شجاعتر و در یاری دین حنیف در جهاد و پیکار از دیگران سر سختتر بوده و او نخستین کسی است که به خدا و رسولش ایمان آورد.
36- علامه سید محسن امین رضوان‌الله‌علیه گوید: فاطمه زهرا علیهاالسلام بعد از رحلت پدر بزرگوارش همیشه غمناک و افسرده، محزون و پژمرده و گریان بود، بعد از بیماری سختی که مبتلا شد، این بیماری چهل شب طول کشید تا اینکه دیده از جهان فروبست، هنگامی که در خود احساس رحلت و فوت نمود، ام‌ایمن و اسماء بنت عمیس را صدا زده و دنبال حضرت علی علیه‌السلام فرستاد و به آن حضرت گفت: ای پسر عمو، من خود را در حال فوت و رحلت می‌بینم و این بیماری را موجب پیوستن به پدرم رسول خدا می‌دانم و هر لحظه منتظر فرارسیدن مرگم می‌باشم، آن چه را که در دل دارم به تو سفارش و وصیت می‌کنم، حضرت فرمود: ای دختر رسول خدا هر چه می‌خواهی وصیت کن، حضرت کنار بستر او نزدیک سرش نشست و افرادی را که در خانه بودند بیرون کرد و خانه خلوت شد و سپس فرمود: ای پسر عمو هیچ‌گاه از من دروغ و خیانتی ندیده و یاد نداری و از روزی که همسر تو گشتم با تو مخالفتی نکرده‌ام، حضرت فرمود: «معاذ الله» تو با خدا آشناتر، نیکوکارتر، و پرهیزگارتر و گرامی‌تر و خدا ترس تر از آنی که بخواهم با مخالفت با خود تو را نکوهش کنم، جدائی و فقدان تو بر من دشوار است ولی چه کنم که چاره‌ای ندارم، به خدا سوگند که مصیبت رسول خدا بر من تجدید شد، وفات و درگذشت تو بس بزرگ است «انا لله و انا الیه راجعون» از این مصیبت دردناک و تلخ و اندوهناک، به خدا سوگند که این مصیبت را تسلائی نیست و

[ صفحه 777] 

این کمبود را جانشینی وجود ندارد.
بعد، مدتی هر دو گریستند، علی علیه‌السلام سر آن حضرت را به سینه چسبانید و سپس گفت به هر چه می‌خواهی وصیت کن که بدان عمل خواهم کرد و هر دستوری که به من بدهی اجراء خواهم نمود، خواسته تو را بر کار خود ترجیح خواهم داد سپس فرمود: خداوند به تو از من پاداش خیر عنایت کند ای پسر عمو، نخستین وصیت من آنست که بعد از من با دختر خواهرم «امامه» ازدواج کنی، او برای فرزندانم مثل من خواهد بود، مردان را چاره‌ای جز اینکه زن داشته باشند نیست به همین جهت از امیرالمومنین علیه‌السلام نقل شده که فرمود: چهار چیز است که راهی برای جدائی از آنها نیست و از آن جمله «امامه» را شمرده و فرمود که به این مطلب حضرت فاطمه وصیت کرده است.
بعد فرمود: ای پسر عمو، به تو وصیت می‌کنم که برایم تابوتی بساز، من دیدم که فرشتگان شکل آن را ترسیم کرده‌اند، حضرت فرمود: به چه شکلی بود؟ آن را توصیف کرد، و حضرت هم برایش تهیه کرد.
سپس فرمود: تو را وصیت می‌کنم که هیچ یک از این اشخاصی که بر من ستم کردند بر جنازه من حاضر نشوند و نگذار که یکی از اینان بر من نماز بخوانند، و شبانه در آن هنگام که دیده‌ها به خواب رفت و چشم‌ها بسته شد مرا دفن کن. و بعد دیده از جهان فروبست و جان به جان آفرین تسلیم کرد، درود خداوند بر او پدر و شوهر و فرزندانش باد.
مدینه یک پارچه فریاد و ضجه شد، زنان بنی‌هاشم در خانه حضرت جمع شده و چنان شیون و ناله‌شان بلند شد که شهر می‌خواست از فریادشان به لرزه درآید، و آنان گفتند: ای بانوی ما، دختر رسول خدا، مردم به سان یال گردن اسب که اطراف آن را گرفته، پیرامون علی علیه‌السلام حلقه زدند، حضرت در حالی که حسنین را پیش روی خود نشانیده و آنان می‌گریستند و مردم از گریه‌شان به گریه درآمده بودند در خانه نشسته بود. ام‌کلثوم در حالی که چادر بر سر انداخته و دامن و چادرش به زمین کشیده می‌شد از اطاق بیرون آمده و صدا می‌زد: ای رسول خدا، هم اکنون به راستی ما تو را از دست دادیم

[ صفحه 778] 

و دیداری بعد از آن هیچ‌گاه نخواهد بود. [921] .
مردم جمع شدند، همگی کلمه استرجاع بر زبان داشتند و منتظر خروج جنازه بودند تا بر آن نماز بخوانند، ابوذر از خانه برون آمده و گفت، برگردید، تشیع جنازه دختر رسول خدا امشب به تاخیر افتاد.
مردم برخاسته و رفتند، بعد از آنکه چشمها آرام گرفت پاسی از شب سپری شد علی و حسنین و عمار و مقداد و عقیل و زبیر و ابوذر و سلمان و بریده و گروهی دیگر از بنی‌هاشم و خواص آنان جنازه را از خانه برون آورده و بر آن نماز خوانده و در دل شب آن را دفن کردند و علی علیه‌السلام در کنار قبر، صورت قبرهای دیگری را تا حدود هفت قبر ساخت تا در آن میان قبر آن حضرت مشخص نباشد، و بعضی گفته‌اند قبر آن حضرت را با خاک یکسان کرد تا معلوم نباشد.
و روایت شده که امیرالمومنین بعد از دفن حضرت زهراء از جا برخاسته و روی به قبر رسول خدا کرده و گفت: سلام بر تو ای رسول خدا از من و از دختر و زائر تو که به همسایگی تو فرود آمد و زیر بقعه تو در خاک خوابید و خداوند سریع پیوستن به تو را برایش خواست، ای رسول خدا صبر و بردباریم در فراق دختر محبوب تو اندک گشته و تحمل فراق او باریم سخت و دشوار شده، تنها چیزی که موجب دلداری و تسلای ما است همانست که این مصیبت به مصیبت بزرگ جدائی تو پیوسته بزرگتر از آن دیده‌ایم، که من خود تو را در لحد گذارده و جان تو بین سینه و گلوگاهم فروریخت آری در کتاب خدا گواراترین راه پذیرفتن آمده است، «انا لله و انا الیه راجعون»
امانت بازگردانیده، رهن و گرو باز پس گرفته [922] و زهراء از چنگ من

[ صفحه 779] 

ربوده شد، ای رسول خدا زمین سرسبز و نیلگون برایم زشت و نازیبا است، اندوهم جاودانه و شبم بی‌پایان است و خواب به چشمانم نخواهد رفت تا آن زمان که خداوند برایم همان خانه‌ای را برگزیند که تو در آن جای گرفته‌ای، جراحتی دردناک و اندوهی هیجان‌زا است چه شتابان بین ما جدائی افتاد، به خدا شکوه می‌کنم، دخترت به زودی به تو خبر خواهد داد که چگونه امت تو دست به دست هم داده ناخنها تیز کرده که او را له کنند و بکوبند، او را سوال پیچ کن و اوضاع را از او جویا شو که چه بسیار سوز درونی در سنیه دارد که زمینه‌ای برای بازگو کردنش نیافته و نتوانسته شکایت دل آشکار کند و شاید بگوید، و خداوند داوری خواهد فرمود که بهترین داوران است.
برای آخرین بار به شما سلام می‌کنم، سلامی نه از روی ناراحتی و خستگی، اگر از اینجا برگردم و به خانه روم نه بخاطر آن است که خسته شده‌ام و اگر هم در اینجا بار انداخته و بایستم نه بدان جهت است که نسبت به وعده خداوند به پایداران و صابران بد گمانم ای وای ای وای، صبر و بردباری زیباتر و بارورتر است، اگر چیرگی زورمندان نبود همینجا را پایگاه خود قرار می‌دادم و نزد تو می‌ایستادم و بر سر کویت اعتکاف می‌کردم و همچون زن بچه مرده فریاد و شیون سر می‌دادم، در پیشگاه خداوند و پیش روی او دخترت به طور پنهانی دفن می‌شود و حقش پایمال و ارثش بازداشته می‌شود با اینکه چندان زمانی هم نگذشته و هنوز یا تو از خاطره‌ها محو نشده، ای رسول خدا شکایت و گلایه به خداوند است و بهترین دلداری و تسلا در وجود خود تو است درود و رضوان خدا بر تو و بر او باد. [923] .
و بعد از آنکه امیرالمومنین علیه‌السلام حضرت زهراء را به خاک سپرد بر سر قبرش ایستاده و چنین سرود:

[ صفحه 780] 


لکل اجتماع من خلیلین فرقه 
و کل الذی دون الفراق قلیل

برای هر گرد هم آمدن از دو دوست جدائی است و اجتماع بدون جدائی اندک است.

و ان افتقادی فاطما بعد احمد 
دلیل علی ان لایدوم خلیل [924] .

از دست دادن من فاطمه را بعد از احمد صلی الله علیه و آله و سلم دلیل بر آنست که دوستی‌ها دوام ندارد.
37- ابن ابی‌الحدید در ضم نقل تاریخ و سرگذشت مهاجرت زینب دختر رسول خدا از مکه به مدینه گوید: محمد بن اسحاق گوید: کنانه بن ربیع شتری برایش فرستاد و سوار شد، وی تیر و کمانش را گرفته و روز روشن مهار شتر او را گرفته در حالی که آن حضرت در کجاوه‌ای نشسته بود او را از وسط شهر حرکت داد، مردان و زنان قریش از این قضیه خبردار شده با یکدیگر گفتگو کرده و اظهار داشتند که این درست نیست که دختر محمد بدینگونه از جلو چشم ما بیرون رود ما هیچ عکس‌العملی نداشته باشیم با سرعت او را تعقیب کرده و در ذی‌طوی خود را به او رساندند، نخستین کسی که خود را به او رسانید هبار بن اسود بن عبدالمطلب بن اسد بن عبدالعزی بن قصی به همراهی نفاع بن عبدالقیس فهری بود هبار با نیزه به کجاوه او حمله‌ور شد و آن حضرت که حامله بود سخت ترسید و بر اثر ترس خون دید و بعد از بازگشت کودک خود را سقط کرد بدین جهت در فتح مکه رسول خدا خون هبار بن اسود را مباح کرد.
سپس ابن ابی‌الحدید گوید این خبر را نیز بر نقیب ابی‌جعفر رحمه‌الله قرائت کردم و گفت: در صورتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خون هبار بن اسود را به خاطر ترساندن زینب که موجب سقط جنین او شد مباح کرد، بدیهی است که اگر رسول خدا زنده می‌بود خون کسانی را که فاطمه را ترسانیده و موجب سقط

[ صفحه 781] 

جنین او شدند مباح می‌کرد.
به او گفتم: آیا از قول تو سخن کسانی را که گویند «فاطمه ترسانیده شد و جنین خود را سقط کرد» نقل بکنم؟
گفت: نه از قول من اثبات و نفی آن را نقل نکن، من در این مورد متوقف هستم زیرا اخبارش در نزد من متناقض است. [925] .
38- فاطمه علیهاالسلام به اسماء بنت عمیس فرمود: چه کنم در حالی که فقط استخوانی شده و پوست بر استخوان خشکیده است «صرت کالخیال»؟ [926] .
39- در جای دیگر فرمود: چگونه من برداشته و و حمل شوم که همچون خیال و وهم گشته و پوست بر استخوانم خشکیده است. [927] .
40- استاد ابوعلم گوید: در روایتی آمده که علی علیه‌السلام برای آن حضرت خانه‌ای در بقیع ساخت که «بیت‌الاحزان» نامیده می‌شد، آن خانه تا زمان ما باقی مانده که جایگاهی است معروف به مسجد فاطمه در جهت قبّه حرم حسن و عباس، و ابن‌جبیر به همین مطلب اشاره کرده که می‌گوید، پشت سر قبه عبّاسیّه خانه حضرت فاطمه دختر رسول خدا است معروف به بیت‌الاحزان میباشد، گفته می‌شود: این همان خانه ایست که حضرت بعد از وفات پدرش در آنجا ساکن، و ماتم سرای او بود و پیوسته در حال غم و اندوه بسر می‌برد. [928] .
41- در جای دیگر گوید: حضرت زهرا علیهاالسلام هفتاد و پنج روز بعد از رحلت رسول خدا زندگی کرد، و از حضرت صادق علیه‌السلام روایت شده یکصد و هفتاد و پنج روز، هیچ گاه شادان و خندان دیده نشد، در هر هفته دوبار روزهای دوشنبه و پنجشنبه بر سر مزار شهیدان حاضر می‌شد و می‌گفت: در اینجا رسول خدا بود و در آن جا مشرکان، در روایتی دیگر از حضرت صادق نقل شده که حضرت در آن جا نماز می‌خواند و دعا می‌کرد تا اینکه از دنیا رفت.

[ صفحه 782] 

و از حضرت باقر علیه‌السلام روایت شده که از روز رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچ گاه فاطمه علیهاالسلام خندان دیده نشد تا اینکه دیده از جهان فروبست و در «السیره النبویه» آمده که آن حضرت بعد از پدرش شش ماه زنده بود و در این مدت هیچ‌گاه خنده نکرد. [929] .
42- در جای دیگر گوید: به شدت محزون و غمگین شد به طوری که سلامتش به خطر افتاد، نخستین باری که بعد از رحلت پدر تبسم کرد به هنگامی بود که بر بستر مرگ افتاده و جامه‌های مرگ را پوشیده بود چشمش که به تابوت خود افتاد بر روی اسماء بنت عمیس لبخندی زده و گفت: بپوشانید مرا که خدا شما را بپوشاند، تنها همین لحظه بود که حضرت بعد از رحلت رسول خدا تبسم فرمود. [930] .

نامه طولانی عمر به معاویه در مورد ظلمی که بر حضرت زهراء وارد شد

محمد بن حسین رازی از دانشمندان قرن ششم هجری در کتاب «نزهه الکرام و بستان
العوام» خود در گفتار بیست و هفت جلد یک صفحه 315 به این نامه اشاره کرده و آن را به طور
مختصر بدینگونه می‌آورد: از ابوعبدالله حسین بن حمدان حنبلانی از عبدالله بن یونس
سبیعی، از ابوسعید غالب حرزی از عبدالله بن قاسم مدنی که گفت: به دمشق رسیدم پیش از آن
که سر حسین بن علی علیهم‌السلام را به دشمن آوردند خبر قتل او و بسی فرزندان
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و حال ایشان به دشمن رسید و عبدالله بن عمر
آنجا بود، او را دیدم دستها بر سر می‌زد و می‌گفت: وامصبتاه تا پیش یزید لعنه الله
علیه رفت، گفت قناعت بدان نکنی... یزید خطی بیرون آورد و گفت این فرمان پدر تو است
عمر که به معاویه نوشته است... عبدالله بن عمر گفت خط بیاور تا بخوانم یزید خط بیرون
آورد نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحیم از عمر بن خطاب به معاویه بن ابی‌سفیان، به
اعتماد... (مترجم به راهنمائی مولف محترم).
43- علامه مجلسی رحمه‌الله در بحارالانوار گوید: یکی از دانشمندان و فضلاء، در

[ صفحه 783] 

شهر مکه مکرمه در نقل این روایت به من اجازه داد و چنین گفت که این روایت را از جلد دوم کتاب «دلائل الامامه» نقل می‌کند، عین عبارت آن بدینگونه است: ابوالحسن محمد بن هارون بن موسی تلعکبری، از پدرش از ابوعلی محمد بن همام از جعفر بن محمد بن مالک فزاری کوفی، از عبدالرحمن بن سنان صیرفی، از جعفر بن علی جواد، از حسن بن مسکان، از مفضل بن عمر جعفی، از جابر جعفی، از سعید بن مسیب روایت کرده که بعد از آنکه خبر شهادت امام حسین علیه‌السلام به مردم مدینه رسید مردم از اینکه سر آن حضرت را بریده و برای یزید بن معاویه برده و هیجده نفر از افراد خاندان و سی و پنج نفر از یاران او را کشته، گلوی کودکش علی را آماج تیر ساخته و او را پیش رویش کشته و زنها و فرزندانش را به اسارت برده سخت ناراحت شده و در منزل ام‌سلمه در حضور زنان و همسارن رسول خدا و دیگر خانه‌های مهاجران و انصرا به اقامه عزا و تشکیل مجالس سوگواری پرداختند، عبدالله بن عمر شیون‌کنان، گریبان چاک، بر سر زنان، از خانه به در آمده می‌گفت: ای گروه بنی‌هاشم و ای قریش و ای مهاجرین و انصار، آیا شما زنده هستید و روزی می‌خورید و می‌بینید که درباره رسول خدا و خاندان و فرزندانش چنین ستمی را روا داشته‌اند، با وجود یزید قرار و آرامشی نیست، شبانگاه از مدینه خارج شده و به هر شهری که رسید فریاد برآورده و مردم آن جا را علیه یزید تحریک کرد- گزاراشات کار او مرتب به یزید می‌رسید- به هیچ جمعی نمی‌رسید مگر اینکه آنها یزید را لعن و نفرین می‌کردند به سخنان عبدالله گوش فراداده و می‌گفتند: این عبدالله پسر عمر بن خطاب خلیفه رسول خدا است از اعمال یزید ناراحت شده کارهای او را نسبت به خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم زشت دانسته و مردم را علیه یزید تحریک می‌کند. هر کس جواب مثبت به او ندهد دین دار و مسلمان نیست، تا اینکه به شهر شام رسید، مردم از دیدار او و شنیدن سخنانش مضطرب شدند سرانجام وی به همراه گروهی از مردم که پشت سرش به راه افتاده بودند بر در خانه یزید رسید، نگهبان یزید بر او وارد شده و وی را از ورود عبدالله با خبر کرد، عبدالله دست بر سر گذاشته و

[ صفحه 784] 

مردم در اطراف او جنب و جوش داشتند، یزید گفت: این خروشی از فریادهیا ابومحمد است و بزودی از این حال بیرون می‌آید یزید به خود او به تنهائی اجازه ورود داد و عبدالله شیون‌کنان وارد شده و می‌گفت: وارد نمی‌شوم، ای امیرالمومنین، تو با خاندان رسول خدا کاری انجام دادی که اگر ترک و روم می‌توانستند کاری انجام دهند این کارها را نمی‌کردند و آن چه را که تو روا داشتی روا نمی‌دانستند از این جای برخیز تا مسلمانها کسی را که از تو شایسته‌تر است برای خود برگزینند.
یزیدبه او خوش آمد گفته او را در آغوش گرفته و به او گفت: ای ابومحمد، آرام گیر و جوش و خروش نداشته باش عاقلانه بیندیش، با دیدگان خود بنگر و با گوش خود بشنو، درباره پدرت عمر بن خطاب چه می‌گوئی؟ آیا خلیفه رسول خدا را انسانی راهنما و هدایت یافته و یار و یاور پیامبر و پدر زن او می‌دانی که خواهرت حفصه را به عقد رسول خدا درآورده است و آن کسی که گفت که خداوند در پنهانی عبادت نمی‌شود؟
عبدالله گفت: آری وی همانگونه بود که تو او را توصیف کردی، درباره او چه می‌گوئی؟
گفت: آیا پدر تو حکومت شام را به پدر من داد یا پدر من خلافت رسول خدا را به پدر تو داد؟
گفت: پدر من حکومت شام را به پدر تو واگذار کرد، گفت: آیا به واگذاری حکومت شام از سوی پدرت به پدر من راضی هستی یا نیستی؟ عبدالله گفت: آری، راضی هستم، گفت: آیا پدرت را قبول داری؟ گفت: آری، در این هنگام دست بر دست عبدالله بن عمر زده او را گرفته و گفت از جا برخیز ای ابومحمد تا نامه پدرت را بخوانی، وی به همراه یزید حرکت کرد تا به یکی از گنجینه‌های او وارد شد، آنگاه یزید صندوقچه‌ای را طلبیده در آن را باز کرد و از درون آن جعبه‌ای قفل شده و سر به مهر را بیرون آورد و از درون آن نوشته‌ای نازک را که در پارچه ابریشمی سیاه بود بیرون کشید، نامه را به دست گرفته و آن را گشوده و سپس گفت: ای ابومحمد، آیا این خط پدر

[ صفحه 785] 

توست یا خیر، گفت: آری به خدا سوگند، نامه را از دست او گرفته و بوسیده یزید به او گفت: بخوان، و عبدالله شروع به خواندن نامه کرد، در آن نامه چنین آمده بود:
بسم الله الرحمن الرحیم، آن کسی که ما را با شمشیر وادار کرد که به او اعتراف نمودیم، اقرار کردیم ولی به خاطر ناخشنودی از آن دعوت سینه‌ها از خشم و غضب خروشان و جانها خشکیده و بی‌رمق، فکرها و دیدگان آشفته و مشوش بود، بدان جهت از او اطاعت کردیم که شمشیر زور قوم و قبیله یمنی خود را از بالای سرمان بردارد و آن کسانی از قریش که دست از دین اجدادی خود برداشته بودند مزاحم ما نشوند، به بت هبل و به دیگر بتها و لات و عزی سوگند که عمر از آن روز که آنها را پرسیتیده دست از آنها برنداشته و پروردگار کعبه را نپرستیده و گفتاری از محمد را تصدیق ننموده است و جز از راه نیرنگ و فریب ادعای مسلمانی ننموده و می‌خواسته او را بفریبد، چون جادوی بزرگی برایمان آورد و در سحر و جادوگری بر سحر بنی‌اسرائیل با موسی و هارون و داود و سلیمان و پسر مادرش عیسی افزود و سحر و جادوی همه آنان را او یک تنه آورد و بر آنان این نکته را افزود که اگر او را باور داشته باشند باید بر این مطلب که او سالار ساحران است اقرار داشته باشند. [931] .

[ صفحه 786] 

ای پسر ابوسفیان تو آئین پدرت را بگیر و از ملت خود پیروی کن و به آن چه که پیشنینان تو گفته و این خانه را- که می‌گویند پروردگارشان به آنان دستور داده سوی آن آمده و پیرامونش بچرخند و طواف کنند و قبله خود قرار دهند- انکار کرده‌اند وفادار باش، و به نماز و حجشان که رکن دین خود قرار داده و می‌پندارند که این خانه از آن خدا است اعتنائی نداشته باش، از جمله کسانی که محمد را یاری کرده همین شخص فارسی لال روزبه است، و

[ صفحه 787] 

می‌گویند به او وحی شده است که «نخستین خانه‌ای که برای مردم قرار داده شده همان خانه‌ای است که در شهر مکه است و با برکت می‌باشد و موجب هدایت و راهنمائی جهانیان است» [932] و می‌گویند خداوند گفته: «ما روی گردانیدن تو را به سوی آسمان می‌بینیم و رویت را به سوی قبله‌ای قرار می‌دهی که تو از آن خوشت بیاید، پس روی خود را به طرف مسجد الحرام بگردان، و در هر جا که هستید روی خود را به سوی مسجد الحرام بگردانید» [933] آنان نماز خود را برای سنگها قرار داده‌اند، اگر نبود سحر او چه چیز باعث می‌شد که ما از پرستش بتها دست برداریم با اینکه آنها هم از سنگ و چوب و مس و نقره و طلا است؟ نه، به لات و عزی قسم که دلیلی برای دست برداشتن از اعتقادات دیرین خود ندایم، هر چند که سحر کنند و اشتباه کاری نمایند.
تو با چشم بینا بنگر، و با گوش شنوا، بشنو، با قلب و عقلت وضع آنها را بیندیش، و از لات و عزی سپاسگزار باش و از اینکه آقای خردمندی هم چون عتیق بن العزی بر امت محمد حکم فرما شده و در اموال و خون و آئین و جانشان و حلال و حرام و مالیاتی که به خاطر خدایان جمع‌آوری می‌کنند تا به اعوان و انصار خود دهند، حاکم است خشنود باش، وی به سختی و درستی زندگی کرد، در ظاهر خضوع و خشوع می‌کرد و در پنهان سرسختی و نافرمانی داشت و غیر از همراهی با مردم چاره‌ای نمی‌دید.
من بر ستاره درخشان و نشان پر فروغ و پرچم پیروز و توانمند بنی‌هاشم که حیدر نامیده می‌شد و داماد محمد شده و با همان دختری که بانوی زنان جهانیان قرار داده و فاطمه‌اش نامیده‌اند ازدواج کرده بود، حمله بردم تا آنجا که بر در خانه علی و فاطمه و فرزندانشان حسن و حسین

[ صفحه 788] 

دخترانشان زینب و ام‌کلثوم و کنیزی به نام فضه به همراه خالد بن ولید و قنفذ غلام ابوبکر، و دیگر یاران ویژه خود، رفتم، به سختی حلقه در را گرفته و کوبیدم، کنیز آن خانه پرسید کیست؟ به او گفتم به علی بگو، کار بیهوده را رها کن و خود ر به طمع خلافت نیانداز، اختیار امور به دست تو نیست کار دست کسی است که مسلمانها او را برگزیده و بر او اجماع کرده‌اند، به خدای لات و عزی سوگند که اگر می‌خواستم به ابوبکر کارها را واگذار کنیم هیچ‌گاه به آن چه که می‌خواست نمی‌رسید و به جانشینی ابن ابی‌کبشه (حضرت محمد) دست نمی‌یافت لکن من چهره خود را برایش گشوده و دیدگانم را باز کردم، ابتداء به قبیله نزار و قحطان گفتم که خلافت جز در قریش نمی‌تواند باشد، تا وقتی که از خداوند اطاعت می‌کنند از آنان اطاعت کنید و این سخن را بدان جهت گفتم که دیدم پسر ابوطالب خواهان خلافت شده و به خونهائی که در جنگها و غزوات محمد از کفار و مشرکین ریخته و قرضهای او را که هشتاد هزار درهم بود اداء کرده و به وعده‌های او که جامه عمل پوشیده و قرآن را جمع‌آوری نموده و بر ظاهر و باطنش حکم می‌کند استناد می‌نماید و همچنین به گفتار مهاجرین و انصار که وقتی به آنان گفتم: امامت در قریش خواهد بود، گفتند: امیرالمومنین علی بن ابیطالب همین انسان اصلع و بطین [934] است که رسول خدا برای او از تمامی امت بیعت گرفت و ما در چهار موضع با او به عنوان امیرالمومنین سلام کردیم، ای گروه قریش اگر شما فراموش کرده‌اید ما از یاد نبرده‌ایم بیعت و امامت و خلافت و وصیت حقی معین و امری صحیح بوده، بیهوده و ادعائی نیست...
ما آنان را تکذیب کرده و من هل نفر را وادار کردم که شهادت دهند که محمد صلی الله علیه و آله و سلم گفته امامت با انتخاب و اختیار مردم است، در این هنگام انصار گفتند: ما از قریش سزاوارتریم، زیرا ما به آنان پناه داده و یاری کردیم، مردم

[ صفحه 789] 

به سوی ما هجرت کردند، اگر قرار است کسی که این مقام مربوط به او است کنار گذاشته شود ما از دیگران سزاوارتریم، گروه دیگری پیشنهاد کردند «امیری از ما و امیری از شما باشد».
به آنان گفتیم: چهل نفر گواهی دادند که امامان از قریش می‌باشند عده‌ای پذیرفته، و جمعی نپذیرفتند و با یکدیگر به نزاع پرداختند، من- در حالی که همه می‌شنیدند- گفتم فقط به کسی می‌رسد که از همه، بزرگسال‌تر و نرم و ملایم‌تر باشد، گفتند: چه کسی را می‌گوئی؟ گفتم: ابوبکر را که رسول خدا او را در نماز بر دیگران مقدم داشت و در روز بدر در زیر سایه‌بانی با او به مشورت نشسته و رای او را پسندید، یار غار او بود و دخترش عایشه را به همسری رسول خدا در آورد و او را ام‌المومنین نامید، بنی‌هاشم با عصبانیت و خشم جلو آمدند، زبیر از آنان پشتبیانی کرده و در حالی که شمشیرش را از نیام درآورده بود گفت جز با علی نباید بیعت شود و الا این شمشیر من گردنی را راست نخواهد گذاشت، گفتم ای زبیر، انتساب به بنی‌هاشم تو را به فریاد درآورده است، مادرت صفیه دختر عبدالمطلب است، گفت: این یک شرافت و الا و یک امتیاز ویژه است، ای پسر ختمه وای پسر صهاک، ساکت باش ای بی‌مادر و سخنی گفت، چهل نفر از حاضران در سقیفه بنی‌ساهده از جا جسته و بر او حمله‌ور شدند، به خدا سوگند نتوانستیم شمشیرش را از دستش بگیریم مگر وقتی که او را بر زمین افکندیم، با اینکه هیچ کس به یاری و کمک او نیامده بود. [935] .

[ صفحه 790] 

من به سرعت خود را به ابوبکر رسانیده با او دست داده و بیعت کردم و به دنبال من عثمان بن عفان و دیگر حاضران در سقیفه غیر از زبیر چنین کردند به او گفتیم: بیعت کن و اگر نکنی تو را خواهیم کشت، بعد مردم را از او دور ساخته و گفتم: مهلتش دهید، او از روی خودخواهی و نخوت نسبت به بنی‌هاشم به خشم درآمده، دست ابوبکر را در حالی که از ترس می‌لرزید گرفته سر پا نگه داشتم و او را که عقلش مخلوط گشته و نمی‌دانست چه می‌کند بر روی منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشانیدم، به من گفت: ای ابوحفص، من از قیام و خروش علی می‌ترسم، به او گفتم: علی کاری به تو ندارد و سرگرم کار دیگری است، ابوعبیده جراح در این کار به من کمک کرده دست او را بر روی منبر می‌کشید و من از پشت سرش به مانند بز نری را که بخواهند بر بز ماده‌ای بجهانند بر روی منبر گذاشتم، گیج و سرگردان بر روی منبر ایستاد، به او گفتم سخنرانی کن و خطابه بخوان، زبانش بند آمده و به وحشت افتاده و از سخن باز ایستاده بوده، من دست خود را از شدت عصبانیت به دندان می‌گرفتم، و به او گفتم، تو را چه شده چرا گیجی، و او هیچ کاری نمی‌کرد و سخنی نمی‌گفت: می‌خواستم او را از منبر به زیر آورم و خود جای او را بگیرم، ترسیدم مردم از سخنانی که خودم درباره او گفته بودم تکذیبم کنند، عده‌ای پرسیدند پس آن فضائلی که درباره او گفته بودی و بر شمردی کجا است، تو از رسول خدا درباره او چه شنیده بودی؟ گفتم: من از رسول خدا درباره او فضائلی شنیده بودم که دوست می‌داشتم و آرزو می‌کردم ای کاش موئی بر بدن او می‌بودم، و من داستانی از او دارم به او گفتم: سخنی بگو و الا از منبر پائین آی... خدا می‌داند که اگر از منبر فرود آمده بود من بالا می‌رفتم و سخنی می‌گفتم که به گفتار او منجر نشود، وی با صدائی ضعیف و نارسا و ناتوان گفت: «من ولی و سرپرست شما شده‌ام اما بهترین نفرات شما

[ صفحه 791] 

نیستم با اینکه علی در بین شما است، بدانید که مرا شیطانی است که بر من مسلط شده و مرا وسوه می‌کند و خیر مرا در نظر ندارد و هرگاه لغزیدم شما مرا بر پای داشته و راست کنید که من در پوست و موی شما وارد نشوم، برای خود و شما استغفار می‌کنم»
از منبر پائین آمد، در حالی که مردم به او خیره شده بودند دستش را گرفته و فشار داده و او را نشانیدم، مردم برای بیعت با او جلو آمده، من در کنارش نشستم تا هم او را و هم کسانی را که بخواهند از بیعتش سر باز زنند بترسانم، او گفت: علی چه کرد، گفتم: وی خلافت را از گردن خود برداشت و به خاطر اینکه مسلمانها کمتر اختلاف داشته باشند به اختیار آنان گذاشت، و خود خانه‌نشین شده است، مردم با اکراه بیعت کردند.
وقتی بیعت او فراگیر شد، فهمیدم که علی فاطمه و حسنین را به در خانه مهاجران و انصار می‌برد و بیعت ما را با خود در چهار موضع یادآور شده آنان را تحریک می‌کند، مردم شبانه به او نوید یاری می‌دهند ولی صبحگاهان کسی به کمک او نمی‌رود، بر در خانه‌اش حاضر شده و از او خواستم که از خانه بیرون آید، به کنیزش فضه گفتم به علی بگو برای بیعت با ابوبکر بیرون آید چون مسلمانها با او بیعت کرده‌اند، پاسخ داد که علی مشغول است، گفتم: بهانه نیاور و به او بگو خارج شود والا بر او وارد شده و به زور بیرونش می‌بریم.
فاطمه از اتاق بیرون آمده و پشت در منزل ایستاده و گفت: ای گمراهان دروغ‌گوی،چه می‌گوئید؟ و چه می‌خواهید؟ گفتم: ای فاطمه، گفت: عمر چه می‌خواهی؟ گفتم: چرا پسر عمویت تو را برای پاسخ‌گوئی فرستاده و خود در پس‌پرده نشسته است؟ گفت طغیان و سرکشی تو، ای بدبخت مرا از خانه به درآورده است، و حجت را بر تو و بر همه گمراه‌کنندگان تمام کرده است، گفتم: این یاوه‌ها و حرفهای زنانه را کنار گذاشته و به علی بگو بیرون آی، دوستی و احترامی در بین نیست، گفت ای عمر آیا مرا از حزب شیطان می‌ترسانی، با اینکه حزب شیطان کوچک است. گفتم اگر بیرون نیاید هیزم فراوانی آورده و بر روی ساکنان این خانه آتش می‌افروزم، و تمام کسانی را

[ صفحه 792] 

که در این خانه باشند خواهم سوخت، مگر اینکه علی را برای بیعت بیرون کشانیده همراه ببریم، تا زیانه قنفذ را گرفته و بر او زدم، به خالد بن ولید گفتم بروید و هیزم بیاورید، گفتم: آن را برمی‌افروزم، گفت: ای دشمن خدا و دشمن رسول او و دشمن امیرالمومنین.
فاطمه دستهایش را جلو در خانه گرفته نمی‌گذاشت در باز شود، او را به یکسوی افکندم، سر راه بر من گرفت، با تازیانه بر دستهایش زدم از شدت درد ناله و فریادش بلند شد، تصمیم گرفتم قدری نرم شوم و از در خانه برگردم، در این هنگام به یاد دشمی علی و حرص و ولع او در ریختن خون بزرگان عرب و نیرنگ محمد و سحرش افتادم، لگدی بر در زدم، وی که محکم بر در چسبیده بود تا بازنشود فریادی زد که پنداشتم مدینه زیر و رو شد و صدا زد: ای پدر! ای رسول خدا با حبیبه تو و دخترت بدینگونه رفتار می‌شود، آه ای فضه مرا بگیر، به خدا سوگند که فرزندی که در شکم داشتم کشته شد، صدای آه و ناله او را به خاطر درد زایمان در حالی که به یوار تکیه داده بود شنیدم، در را بازکرده و وارد خانه شدم، با چهره‌ای با من روبرو شد که دیدگانم را فروبست، از روی مقنعه به گونه‌ای بر صورتش نواختم که گوشواره از گوشش به درآمد و به زمین پخش شد [936] علی از خانه بیرون آمد، همینکه چشمم به او افتاد با شتاب از خانه بیرون رفته و به خالد و قنفذ و همراهانش گفتم: از گرفتاری عجیبی رها شدم، (و در روایت دیگری، جنایت بزرگی مرتکب شدم که خود ایمن نیستم) این علی است که از خانه بیرون آمده و من و همه شما توان مقاومت در برابر او را نداریم، فاطمه دست بر جلو سر گرفته و می‌خواست چادر از سر بردارد و به پیشگاه خداوند شکوه نموده از او کمک بگیرد، علی چادر بر سر او انداخته و در حالی که به

[ صفحه 793] 

شدت عصبانی بود به او گفت: ای دختر رسول خدا، خداوند پدرت را به عنوان رحمت برای جهانیان مبعوث کرد، به خدا سوگند اگر چادر از سر برداری و از پروردگارت بخواهی که این مردم را نابود سازد عایت به جابت خواهد رسید به طوری که در روی زمین از اینان هیچ انسانی باقی نخواهد ماند زیرا مقام تو پدرت در پیشگاه خداوند بزرگتر است از نوح که خداوند به خاطر او تمام ساکنان روی زمین و کسانی را که در زیر آسمان به سر می‌بردند- به جز همان چند نفری که در کشتی بودند- نابود ساخت و نیز قوم هود را به خاطر اینکه او را تکذیب کرده بودند، و قوم عاد را به وسیله با تند و سهمگین از بین برد تو پدرت از هود برترید، ثمود را که دوازده هزار نفر بودند به خاطر آن ناقه و بچه‌اش عذاب کد، تو ای بانوی زنان بر این خلق نگون‌بخت رحمت باش و موجب عذاب و نابودی آنان مباش.
درد زایمان سخت او را فراگرفته بود، به درون خانه رفت و کودکش را که علی او را محسن نامیده بود سقط کرد، جمعیت فراوانی در آن جا گرد آوردم، اما نه بدان جهت که از کثرت آنان در مقابل علی کاری ساخته شده باشد بلکه برای دلگرمی خودم او را در حالی که کاملا در محاصره بود به زور از خانه‌اش بیرون آورده و برای اخذ بیعت به جلو راندم، و به درستی می‌دانستم که اگر من و تمامی ساکنان روی زمین کوشش می‌کردیم که بر او پیروز شویم زورمان به او نمی‌رسید لکن مطالبی را در نظر داشت که من به خوبی می‌دانستم و هم اکنون نمی‌شود که بگویم، هنگامی که به سقیفه بنی‌ساعده رسیدم ابوبکر و اطرافیانش از جا حرکت کرده و علی را مسخره کردند، علی گفت: ای عمر، می‌خواهی در آن چه که فعلا به تاخیر انداخته‌ام شتاب کنم و کاری که از آن خوشت نمی‌آید انجام دهم؟ گفتم: نه یا امیرالمومنین.
به خدا سوگند که خالد سخنان مرا شنید به شتاب نزد ابوبکر رفته سه مرتبه به او گفت: مرا چه کار با عمر، و مردم این سخنان را می‌شنیدند. هنگامی که علی به سقیفه رسید ابوبکر کودکانه به او نگریست و وی را مسخره کرد.

[ صفحه 794] 

به او گفتم: تو ای ابوالحسن بیعت کردی برگرد ولی خود گواهم بر اینکه او بیعت ننموده و دستش را به سوی ابوبکر دراز نکرد و من می‌ترسیدم که در آن چه که می‌خواست انجام دهد و به تاخیر انداخته بود عجله کند و لذا چندان اصرار نکردم که باید حتما بیعت کند، ابوبکر از ناراحتی و ترسی که از او داشت اصلا نمی‌خواست که علی را در آن جا ببیند، علی از سقیفه برگشت پرسیدم کجا رفت؟ گفتند: به کنار قبر رسول خدا رفته و در آن جا نشسته است. من و ابوبکر از جا حرکت کرده و دوان دوان به مسجد رفتیم، ابوبکر می‌گفت: وای بر تو این چه کاری بود که با فاطمه انجام دادی، به خدا سوگند این کار زیانی آشکار است، گفتم: بزرگترین کاری که نسبت به تو انجام داده همین است که با ما بیعت نکرد و چندان مطمئن نیستم که مسلمانها اطرافش را نگیرند، گفت: چه می‌کنی؟ گفتم چنین وانمود می‌کنم که او در کنار قبر محمد صلی الله علیه و آله و سلم با تو بیعت کرده است خود را به او رسانیده و در حالی که قبر را پیش روی خود قرار داده و دستهایش را روی خاک قبر گذاشته بود سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و جذیفه بن یمان اطرافش را گرفته بودند، در کنارش نشستیم، به ابوبکر گفتم او هم به مانند علی دستش را روی قبر نزدیک دست علی بگذارد، او دستش را گذاشت و من دست او را گرفته تا به دست علی بکشم و بگویم علی بیعت کرده است ولی علی دستش را برداشت با ابوبکر از جا حرکت کرده پشت به آنان نموده و می‌گفتم، خداوند به علی پاداش خیر عنایت کند وقتی به کنار قبر رسول خدا حاضر شدی از بیعت با تو خودداری نکرد، ابوذر جندب بن جناده غفاری از بین مردم از جا جسته و فریاد می‌زد و می‌گفت: به خدا سوگند ای دشمن خدا علی هیچ گاه با یک برده آزاد شده بیعت نکرد، ما به راه خود ادامه داده و به هر کس می‌رسیدیم می‌گفتیم علی با ما بیعت کرده است، به خدا سوگند که وی نه در دوران خلافت ابوبکر و نه در زمان حکومت من با من بیع نکرد و نه با کسی که بعد از می‌خواهد بود، دوازده نفر از اصحاب و یاران او نیز با ابوبکر و من بیع نکردند.
ای معاویه چه کسی کارهای مرا انجام داده و چه کسی انتقام گذشتگان را

[ صفحه 795] 

غیر از من از او گرفته است؟ اما تو و پدرت ابوسفیان و برادرت عتبه، کارهائی که در تکذیب محمد و نیرنگهای که با او کردید به درستی می‌دانم و کمک از حرکتهائی که در مکه انجام می‌دادید و در کوه حری می‌خواستید او را بکشید، جمعیتها را علیه او راه انداختید، احزاب را تشکیل دادید، پدرت بر شتر سوار شد و آنان را رهبری کرد و محمد درباره او گفته بود: «خداوند سواره و زمامدار و راننده را لعنت کند» پدرت سوار و برادرت زمامدار و تو راننده بودی.
مادرت هند را از خاطر نبرده‌ام که چه قدر به وحشی بخشید تا اینکه خود را از دیدگاه حمزه پنهان کرد و او را که در سرزمینش «شیر خدا» می‌نامیدند با نیزه زد دلش را شکافت و جگرش را بیرون کشیده نزد مادرت آورد و محمد با سحرش پنداشت که وقتی جگر حمزه به دهان هند برسد و بخواهد آن را بجود سنگ سختی خواهد شد، او جگر را از دهان بیرون انداخت و محمد و یارانش او را هند جگرخوار نامیدند و نیز سخنان او را در اشعارش برای دشمنی با محمد و سربازانش فراموش نکرده‌ام که چنین سرود:

نحن بنات طارق 
نمشی علی النمارق

ما دختران طارقیم که بر روی فرشهای گرابنها راه می‌رویم

کالدر فی المخانق 
و المشک فی المفارق

به مانند در در صدف و یا مشک در مشکدان می‌باشیم.

ان یقبلوا نعانق 
او یدبروا نفارق

اگر مردان روی آورند در آغوششان می‌گیریم و اگر پشت کنند.

فراق غیر وامق 
بدون ناراحتی از آنها جدا می‌شویم.

زنان قبیله او در جامه‌های زد پر رنگ چهره‌ها را گشوده دست و سرهایشان را برهنه و آشکار نموده و مردم را بر جنگ و پیکار با محمد تحریک می‌کردند، شما به دلخواه خود مسلمان نشدید بلکه در روز فتح مکه با اکراه و زور تسلیم شده و محمد شما را آزاد شده و زید را برادر من و عقیل

[ صفحه 796] 

را برادر علی بن ابی‌طالب و عمویشان عباس را مثل آنان قرار داد، وی از پدرت چندان دل‌خوشی نداشت، هنگامی که به او گفت به خدا سوگند ای پسر ابی‌کبشه مدینه را پر از مردان جنگی و اسب و سوار خواهم کرد و بین تو این دشمنان جدائی افکنده نمی‌گذارم ضرری به تو برسانند، محمد در حالی که به مردم فهمانید که سوء باطن او را می‌داند به او گفت: ای ابوسفیان خداوند مرا از شر تو نگه دارد و او (محمد) به مردم گفته بود که بر این منبر کسی غیر از من و علی و پیروانش از افراد خانواده‌اش نباید بلا برود، سحرش باطل و تلاشش بی‌نتیجه ماند و ابوبکر بر منبر بالا رفت و بعد از او من بالا رفتم، و ای بنی‌امیه امیدوارم که شما چوبه‌های طناب این خیمه برافراشته باشید، بدین جهت ولایت شما را به تو سپرده و هرگونه تصرف مالکانه را در آن سرزمین به تو واگذار کرده و تو را به مردم شناساندم تا با گفتار او درباره شما مخالفت کرده و از اینکه او در شعر و نثر منسجمش گفته بود که جبرئیل از سوی پروردگارم به من وحی کرده و گفته است «و الشجره الملعونه فی القرآن» [937] و پنداشته که مقصود از شجره ملعون شمائید باکی ندارم، او دشمنی خود را با شما به هنگامی که به حکومت رسید آشکار کرد همانطور که هاشم و پسرانش همیشه دشمنان عبدشمس بودند.
ای معاویه من با این یاد آوریها و شرح و بسطی که از جریانات به تو کردم خیرخواه و ناصح و دل‌سوز تو می‌باشم و از کم‌حوصلگی، بی‌ظرفیتی، نداشتن شرح صدر و کمی بردباریت ترس آن را دارم که در آن چه که به تو سفارش کرده و اختیار شریعت و امت محمد را به دست تو دادم شتاب کرده و به خواهی از او انتقام بگیری و از اینکه مرده او را نکوهش کرده و یا در آن چه که آورده بخواهی آنها را رد کنی و یا کوچک بشماری و در آن صورت تو از هلاک شوندگان خواهی بود و آن وقت هر آن چه که برافراشته‌ام فرود آمده و آن چه که ساخته‌ام ویران می‌شود.

[ صفحه 797] 

به هنگامی که می‌خواهی به مسجد و منبر محمد وارد شوی کاملا برحذر باش و احتیاط کن با رعیت خود درگیر مشو و اظهار دلسوزی و دفاع از آنها را بنما حلم و بردباری نشان داده و نسیم عطا و بخشش خود را نسبت به همگان بگستر، حدود را در بین آنان اقامه کرده و به آنان چنین نشان نده که حقی از حقوق الهی را واگذار می‌کنی، واجبی را ناقص نگذار و سنت محمد را تغییر نده که نتیجه‌اش آن می‌شود که امت بر ما می‌شورند و تباه می‌گردند، بلکه آنها را از همان محل آرامش و امنیتشان بگیر و به دست خودشان آنان را بکش و با شمشیر خودشان نابودشان ساز، با آنان مسامحه و سهل‌انگاری داشته باش و برخورد نکن، نرمخو باش و غرامت مگیر، در مجلس خود باریشان جای باز کن و به هنگام نشستن در کنارت احترامشان بگذار، آنان را به دست رئیس خودشان بکش، خوشرو و بشاش باش، خشمت را فروبده و از آنان بگذر در این صورت دوستت خواهند داشت و از تو اطاعت خواهند کرد. از اینکه علی و فرزندانش حسن و حسین بر ما و تو بشورند خاطر جمع نیستم، اگر به همراهی و کمک گروهی از امت توانستی با آنان پیکار کنی انجام ده و به کارهای کوچک قانع مباش و تصمیم به کارهای بزرگ بگیر وصیت و سفارشم را که به تو کردم حفظ کن، آن را پنهان نموده و آشکار مساز، دستوراتم را امتثال کرده گوش به فرمانم باش بر تو مباد که به فکر مخالفت با من باشی راه و روش پیشنینان خود را در پیش‌گیر و انتقام خون آنان را بگیر و دنباله‌رو آنها باش، من تمام رازهای نهانی و مطالب آشکار خود را به تو گفتم و مطلب را با این شعر به پایان می‌برم:

معاوی ان القوم جلت امورهم 
بدعوه من عم البریه بالو تری

ای معاویه مردم کارهایشان بزرگ شده و پیش رفت کرده به دعوت آن کس که به تنهائی تمام جهان را گرفت.

صبوت الی دین لهم فارابنی 
فابعد بدین قد قصمت به ظهری

کودکانه و از روی نافهمی به دینشان مایل شدم و مرا به شک و تردید

[ صفحه 798] 

انداخت، دور باد آن دینی که پشت خود را به آن شکستم (تا آخر ابیات).
راوی گوید: هنگامی که عبدالله بن عمر نامه را خواند به سوی یزید حرکت کرده و سرش را بوسیده و گفت: ای امیرالمومنین سپاس خداوند را که تو این خارجی پسر خارجی را کشتی، به خدا سوگند که پدر مطالبی را که برای پدر تو نوشته برای من ننگاشته است به خدا سوگند که هیچ یک از پیروان محمد مرا بدان گونه که او دوست دارد و می‌پسندد نبیند.
یزید جایزه و عطای فراوانی به او داده و محترمانه او را برگردانید، عبدالله عمر از نزد او خندان و خوشحال بیرون آمد، مردم به او گفتند: به تو چه گفت؟. پاسخ داد، وی مطالبی به من گفت که من دوست می‌داشتم که با او در این کاری که کرده شریک می‌بودم، و به مدینه برگشت و به هر کس که می‌رسدی همین جواب را می‌داد.
و روایت شده که یزید به عبدالله عمر نامه‌ای دیگر از عثمان بن عفان نشان داد که از این نامه شدیدتر و سیاستمدارانه‌تر و بزرگتر بود و هنگامی که عبدالله آن نامه را خواند از جا حرکت کرده و سر و صورت یزید را بوسه‌زده و گفت: سپاس خداوند را بر اینکه این خارجی پسر خارجی را کشتی. [938] .

مظلومیت حضرت فاطمه زهرا

1- ابوالجارود می‌گوید: از حضرت باقر علیه‌السلام سوال کردم که «قائم» شما کی قیام خواهد کرد؟
حضرت فرمود: شما حضرت را درک نخواهید کرد، گفتم: آیا مردم زمان او درک خواهند کرد؟ فرمود: اهل زمانش نیز او را درک نخواهند کرد، قائم ما به راستی و حقیقت قیام خواهد کرد بعد از آنکه شیعیان نومید شده باشند،

[ صفحه 799] 

سه روز مردم را دعوت می‌کند و کی جواب او را نمی‌دهد، روز چهارم دست بر پدره کعبه آویخته و می‌گوید: پروردگارا مرا یاری کن، و مرتب دعا می‌کند، خداوند متعال به فرشتگانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در جنگ بدر یاری کرده بودند و هنوز زین اسبهایشان را پائین نیاورده و اسلحه‌شان را بر زمین نگذارده‌اند دستور می‌دهد به یاری او بروند آنان با حضرت بیعت کرده و بعد سیصد و سیزده نفر کلا با او بیعت می‌کنند و حضرت به مدینه می‌رود... بعد آن دو نفر را به حالت تر و تازه از قبر بیرون می‌آورد با آنان صحبت کرده و آنها جواب می‌دهند، یاوه‌گویان به شک و تردید می‌افتند... بعد آنان را با همان هیزمی که برای سوزاندن علی و فاطمه و حسن و حسین جمع کرده بودند می‌سوزاند آن هیزمها هنوز نزد ما وجود دارد و به ارث به یکدیگر می‌رسد. [939] .
2- بلاذری برطبق آن چه که در «اثبات الهداه» از او نقل شده می‌گوید: وی فاطمه را پشت در محصور کرد تا اینکه «محسن» را سقط کرد. [940] .
3- بعد از آنکه ابوبکر به زور تهدید و شمشیر از مردم برای خود بیعت گرفت، عمر و قنفذ و گروهی را به در خانه حضرت علی و فاطمه علیهماالسلام اعزام کرد،عمر بر در خانه فاطمه (علیهاالسلام) هیزم گردآورده و خانه را به آتش کشید، هنگامی که فاطمه پشت در آمد تا آنان را دور سازد، عمر فاطمه را پشت در فشاری داد که کودکی را که در رحم داشت سقط کرد و میخ در به سینه‌اش فرورفت و بدنبال آن تا هنگام رحلت بیمار و ناتوان به بستر افتاد. [941] .
4- حضرت صادق علیه‌السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می‌کنند که آن حضرت فرمود: ملعون است، ملعون است کسی که بعد از من به فاطمه ستم روا دارد، حقش را برباید و او را بکشد. [942] .

[ صفحه 800] 

5- سلیم در ضمن گفتاری طولانی چنین گوید: عمر شمشیرش را که در غلاف بود، بلند کرد و به پهلوی حضرت زهراء زد، فریاد ناله‌اش به «یا ابتاه» بلند شد، عمر تازیانه‌اش را بالا برد و به بازوی حضرت زد.
سلیم گوید: به سلمان گفتم: آیا به راستی اینان بر حضتر زهراء (هجوم برده) و بدون اجازه وارد خانه او شدند؟!
گفت: آری به خدا سوگند در حالی که آن حضرت روپوشی برخورد نداشت. [943] .
6- از حضرت مجتبی علیه‌السلام در ضمن گفتاری طولانی نقل شده است که فرمود: و اما تو ای مغیره بن شعبه دشمن خدائی (تا آن جا که فرمود) تو فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را به گونه‌ای کتک زدی که او را خونین ساختی و وی کودکش را سقط کرد. به خاطر این اعمال و توهینات و بی‌احترامی‌هائی که نسبت به رسول خدا انجام داده با اوامر آن حضرت مخالفت کردی، سزاوار آتش دوزخی. [944] .
7- ابوعبدالله برقی از زکریا بن آدم روایت کند که من در خدمت حضرت رضا علیه‌السلام بودم که حضرت ابوجعفر جواد الائمه را که کمتر از چهار سال داشت به خدمت حضرت آوردند، وی دستش را بر زمین را کوبیده و سرش را به سوی آسمان بلند کرده و به اندیشه فرورفت، حضرت رضا علیه‌السلام فرمود: فدایت شوم چرا به فکر فرورفته‌ای؟ گفت: درباره کارهائی که با مادرم فاطمه علیهاالسلام انجام گرفته، به خدا سوگند، آن دو را بیرون خواهم آورد و سپس می‌سوزانمشان و خاکسترشان را به باد خواهم داد و به دریا خواهم افکند، حضرت او را به نزدیک خود آورده و بین دو دیده‌اش را بوسید و فرمود، تو برای آن- منصب- می‌باشی. [945] یعنی تو شایسته امامت می‌باشی.

[ صفحه 801] 

8- حضرت صادق علیه‌السلام فرمود: هنگامی که قائم علیه‌السلام به مدینه وارد شود... بعد آن دو را تر و تازه از قبر بیرون آورد لعنتشان می‌کند، از آنها بیزاری می‌جوید و به دار می‌آویزد و بعد از دار پائین می‌کشد و می‌سوزاند و خاکسترشان را به باد می‌دهد. [946] .
9- شیخ صدوق رحمه‌الله در ذیل فرمایش حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم که به امیرالمومنین فرمود: یا علی، برای تو در بهشت گنجینه‌ای است که تو ذوالقرینین آن گنج می‌باشی.
شیخ می‌نویسد که از برخی اساتید حدیث شنیدم که می‌گفتند: این گنج همان فرزندش «محسن» است که همسرش فاطمه به هنگامی که بین دو لنگه درگیر کرده بود بر اثر فشار وارده او را سقط کرد. و بر این مطلب استدلال کرده به آن چه که درباره سقط روایت شده که با عصبانیت بر در بهشت می‌ایستد به او گفته می‌شود وارد شو می‌گوید: تا پدر و مادرم وارد نشوند داخل نخواهم شد.
و اما اینکه حضرت فرمود: تو ذوالقرنین آن گنج می‌باشی، دو قرن (دو شاخ) بهشت حسن و حسین علیهماالسلام می‌باشند، چون روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: همانا خداوند متعال بهشت را به آن دو زینت می‌دهد همانگونه که زن، خود را به گوشواره‌هایش زینت می‌دهد، و در روایت دیگری آمده که خداوند عرشش را به آن دو زینت خواهد داد. [947] .
10- حضرت باقر علیه‌السلام فرمود: اگر قائم ما قیام کند حمیراء به او برگردانیده می‌شود تا اینکه او را تازیانه زند و انتقام فاطمه دختر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را از او بگیرد.
راوی می‌گوید: پرسیدم: چرا تازیانه‌اش می‌زند؟ فرمود، به خاطر تهمتی که

[ صفحه 802] 

بر مادر ابراهیم (ماریه قبطیه) زد. [948] .
11- از جمله احادیث معراجیه است که: نخستین مطلبی که درباره آن حکم می‌شود موضوع محسن، پسر علی علیه‌السلام و قاتل او و سپس درباره قنفذ است، او را با رفیقش می‌آورند، با تازیانه‌ای از آتش بر آنها می‌زنند به طور که اگر یک تازیانه از آن به دریا فرود آید از شرق تا غرب به جوش آید و اگر بر کوههای دنیا فرود آید ذوب می‌شوند به گونه‌ای که تبدیل به خاکستر می‌گردند. [949] .
12- مفضل گوید: به حضرت صادق عرض کردم درباره آیه شریفه «و اذا المووده سئلت، بای ذنب قتلت» چه می‌فرمائید؟ حضرت فرمود: ای مفضل به خدا سوگند که مووده (کودک در خاک پنهان شده) محسن است، زیرا او از ما می‌باشد، اینست معنی مووده و غیر از این نیست و هر کس غیر از این بگوید او را تکذیب کنید. [950] .
14- حضرت صادق علیه‌السلام می‌فرماید: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را به معراج بردند به آن حضرت گفته شد: همانا خداوند متعال تو را آزمود... و اما دخترت مورد ستم قرار می‌گیرد از حقش محروم و ممنوع می‌شود و آن چه را تو حق او قرار دادی از او به زور گرفته می‌شود، او را که حامله است کتک می‌زنند، و بدون اجازه وارد خانه می‌شوند و مورد تهمت و تحقیر قرار می‌گیرد، بدون یار و یاور می‌ماند بر اثر ضربه‌ای که بر او وارد می‌شود کودکی را که در شکم دارد سقط می‌کند و بعد از دنیا می‌رود رسول اکرم

[ صفحه 803] 

فرمود که من گفتم: انا لله و انا الیه راجعون، پروردگارا پذیرفتم و تسلیم شدم، توفیق و صبر و بردباری از آن توست. [951] .
15- عبدالله بن بکر ارجائی گوید در راه مکه از مدینه با حضرت صادق علیه‌السلام همراه بودم، در یکی از منازل به نام «عسفان» پیاده شدیم، بعد از دست چپ راه به کوه سیاه رنگ وحشتناکی رسیدیم، به حضرت عرض کردم، ای فرزند رسول خدا چه قدر این کوه وحشتناک است: من در راه چنین کوهی ندیده‌ام، حضرت فرمود: ای پسر بکر می‌دانی این چه کوهی است؟ گفتم: نه، فرمود: این کوهی است به نام «کَمَد» که بر روی یکی از بیابانهای جهنم بنا شده است که کشندگان پدرم حسین در آن بسر می‌برند که خداوند آنان را در این جا گذارده است، از زیر آنان آبهای جهنم از چرکها و لجنها و آبهای داغ و آن چه که از چاههای ته جهنم بیرون آید سرازیر است... در هر باری که به مسافرت آمدن از کنار این کوه نگذشتم مگر اینکه فریاد استغاثه آن دو نفر را می‌شنیدم، به کشندگان پدرم می‌نگریست و به آن دو می‌گفتم: اینان کاری انجام دادند که شما پایه‌گذاری کردید، هنگامی که به حکومت رسیدید به ما رحم نکردید، ما را کشتید و محروم ساختید، به حق ما تجاوز کردید و در مقابل ما خود سرانه عمل کردید، هر آنکس را که به شما رحم کند خداوند نیامرزد، نتیجه کارهائی را بخشید که قبلا انجام داده‌اید، خداوند نسبت به بندگان ستمگر نیست. دومی زاری و ناله‌اش بیش از اولی است، گهگاهی بر کنار آنها برای تسلای دلم می‌ایستادم و گاهی بر بالای کوه کمد که آنان در زیر آن و سند قدم می‌زدم، عرض کردم، به هنگامی که کوه را می‌پیمودید چه صدائی می‌شنیدید؟ فرمود: فریاد آنان را می‌شنیدم که می‌گفتند: بر ما بالا آی تا با تو بگوئیم که ما توبه کرده‌ایم، از سمت کوه صدائی می‌شنیدم، که به آنان پاسخ ده که خاموش باشید، (چِخ صدائی که به سگ گفته می‌شود) و صحبت نکنید، عرض کردم: چه کسی با آنان همدم است؟ فرمود هر فرعونی

[ صفحه 804] 

که بر خداوند جسارت و سرکشی کرده و پروردگار کارهای او را بازگو نموده و هر کس که به بندگان کفر را بیاموزد... و قاتل امیرالمومنین و قاتل فاطمه و محسن و کشنده حسن و حسین علیهم‌السلام... [952] .
16- رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:... دیدم حضرت زهراء از کارهائی که بعد از من نسبت به او انجام می‌شود یادآوری می‌کند، گویا او را می‌بینم در حالی که بر خانه‌اش هجوم برده، احترامش را نگه نداشته حقش را ربوده، ارثش را جلوگیری کرده، پهلویش را شکسته، جنینش سقط شده و فریاد می‌زند: وا محمدا، و کسی جواب او را نمی‌دهد، استغاثه می‌کند و کسی به فریادش نمی‌رسد، بعد از من همیشه غمگین و افسرده و گریان است، گاهی از قطع شدن کلی وحی از خانه‌اش یاد می‌کند و گاهی از جدائی و فراق من سخن به میان می‌آورد، شب که فرامی‌رسد از اینکه صدای تلاوت قرآن مرا که نیمه‌های شب بدان گوش فرامی‌داد - دیگر نمی‌شنود، احسان وحشت و ترس و تنهائی می‌کند و خود را بعد از آن که در دوران زندگی پدرش عزیز و گرامی بود، هم اکنون تنها و بی‌کس می‌بیند، در چنین حالاتی خداوند به وسیله ملائکه با او انس می‌گرفت و به همان گونه که با مریم دختر عمران صحبت کرده بودند با وی سخن می‌گفتند که ای فاطمه، همانا خداوند تو را برگزیده، پاک ساخته و بر زنان جهانیان انتخابت کرده است، ای فاطمه، در مقابل پروردگارت عبادت کن، سجده نما و با راکعین رکوع کن، بعد دردش شدت می‌یابد و بیمار می‌شود خداوند مریم دختر عمران را به عیادت او می‌فرستد و انیس و همدم او می‌شود و در این هنگام می‌گوید: پروردگارا از زندگی دنیا خسته شده‌ام و از مردم دنیا سیرم، مرا به پدرم ملحق کن، خداوند او را به من ملحق می‌کند، لذا او نخستین فرد از خانواده‌ام می‌باشد که به من می‌پیوندد، او در حالی که اندوهناک و غمگین است حقش غصب شده و او را کشته‌اند بر من

[ صفحه 805] 

وارد می‌شود، در این هنگام می‌گوید: خداوندا لعنت کن کسی را که به او ظلم کرده و کیفر نما کسی را که حق او را غصب نموده و ذلیل و خوار کن کسی را که او را خوار کرده و در آتش جهنم خود جاودانه ساز آنکس را که بر پهلوی او چنان ضربه‌ای وارد کرده که کودکش را افکنده، ملائکه در این هنگام خواهند گفت:امین. [953] .
17- علی علیه‌السلام می‌فرماید: روزی من و فاطمه و حسن و حسین در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودیم، حضرت نگاهی به ما کرده و گریست، عرض کردم ای رسول خدا، چرا گریه می‌کنید؟! فرمود: گریستنم به خاطر کارهائی است که بعد از من بر سر شما می‌آید، گفتم: آن کارها چیست؟ فرمود: از ضربه‌ای که بر فرق سر تو وارد می‌شود و سیلی که بر صورت فاطمه می‌زنند و خنجر بر ران حسن و سمی که به آن مسموم می‌شود و کشته شدن حسین در کربلا می‌گریم، اهل البیت همگی گریستند. [954] .
18- عمادالدین طبری می‌نویسد: از شب پاره‌ای برفت و مردم به خواب رفتند، جنازه فاطمه زهراء را حاضر کردند علی علیه‌اللام و حسن و حسین و سلمان و مقداد و عباس و پسران، عبدالله و فضل، و عقیل بن ابی‌طالب و عبدالله جعفر و بریده و عمار و زبیر و اسامه و دختران علی علیه‌السلام و زنان قریش از حاضران بر جنازه او نماز کردند و او را پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در جانب منبر دفن کردند، چون روز شد مردم برای نماز بر جنازه آن حضرت روی به خانه نهادند، مقداد ابوبکر را بدید گفت: ما دوش او را به خاک سپردیم،عمر گفت: یا ابوبکر من به تو نگفتم که ایشان چنین خواهند کرد، مقداد گفت: فاطمه وصیت چنین کرد، تا شما بر جنازه او نماز نکنید، عمر دست برآورد و بر سر و روی مقداد زد او را چندان بزد که خسته شد مردم که حاضر بودند او را خلاص کردند، مقداد برابر ایشان بایستاد و گفت دختر

[ صفحه 806] 

رسول خدا از دنیا رفت و خون از پشت و پهلوی او می‌رفت بسبب ضرب شمشیر و تازیانه‌ای که شما بر او زدید و من پیش شما حقیرتر از علی و فاطمه می‌باشم، باز در همان کتاب آمده که عقیل به آنها گفت: به خدا سوگند شما شدیدترین مردم از لحاظ حسات و دشمنی نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و خاندانش می‌باشید شما دیروز او را کتک زدید و از دنیا رفت در حالی که پشتش خونی بود. [955] .
19- معاویه بن ابی‌سفیان در جواب نامه محمد بن ابی‌بکر که در آن از فضائل امیرالمومنین یاد کرده و معاویه را از مخالفت با آن حضرت برحذر داشته چنین می‌نویسد: تو در نامه‌ات از فضائل علی یاد کرده و فضائل خاندان خودت را به دیگران منتقل ساخته‌ای آری ما و پدرت در دوران زندگی پیامبرمان حق پسر ابی‌طالب را بر خود لازم می‌دانستیم و فضل و برتری او بر ما آشکار بود، هنگامی که خداوند برای پیامبرش آن چه را که نزد خودش هست برگزید وعده خود را برای او تمام کرده دعوتش را آشکار حجتش را روشن و برّا ساخت و او را به سوی خود برد، پدرت و فاروقش نخستین کسانی بودند که او را کنار گذاشته و با او مخالفت کرده و بر این مطلب با یکدیگر هم آهنگ شده و کار را پیش بردند، علی را به خویشتن فراخواندند و او از همکاری با آنان خودداری کرده با آنان مخالفت کرد و آنان هم غمها و اندوه‌ها را بر او وارد ساختند. [956] .

[ صفحه 809] 

مدت زندگی حضرت زهرا (س) بعد از رحلت رسول خدا

1- ابوالفرج اصفهانی گوید: وفات حضرت زهرا علیهاالسلام بعد از رحلت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در زمانی بود که اندازه آن به اختلاف نقل شده است، آن کس که خواسته آن مدت را خیلی زیاد بداند تا شش ماه گفته و کمتر از جهل روز گفته نشده است، ولی آن چه که در این مورد ثابت شده همان مطلبی است که از حضرت باقر علیه‌السلام روایت شده است که آن حضرت سه ماه بعد از رحلت رسول خدا از دنیا رفت. [957] .
2- علامه مجلسی عین عبارت ابوالفرج را نقل کرده و اضافه نموده که طولانی‌ترین مدت که گفته شده هشت ماه است... و نیز بعد از نقل روایت حضرت باقر از قول او که گفت «سه ماه» می‌گوید: این مطلب را حسن بن علی، از حارث، از ابن‌سعد، از واقدی، از عمرو بن دینار، از ابوجعفر محمد بن علی علیهاالسلام به من حدیث گفت. [958] .
3- ثقه الاسلام کلینی رحمه‌الله گوید: فاطمه علیهاالسلام در سال پنجم بعثت حصرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم متولد شد و در هنگام فوت هیجده و هفتاد و پنج روز

[ صفحه 810] 

داشت و بعد از رحلت رسول خدا هفتاد و پنج روز زندگی کرد.
و با حذف اسناد از حضرت صادق علیه‌السلام روایت کرده و می‌گوید: همانا فاطمه علیهاالسلام بعد از رحلت رسول خدا هفتاد و پنج روز زنده بود و در این مدت از درگذشت و فقدان پدرش بسیار اندوهگین بود، جبرئیل نزد آن حضرت آمده و او را تسلیت و دلداری می‌داد و جایگاه پدرش را به او می‌گفت، و از حال آن حضرت و رویدادهای آینده‌ای که بر فرزندان آن حضرت وارد می‌شود به او خبر می‌داد و حضرت علی علیه‌السلام آنها را می‌نوشت. [959] .
4- علامه مقرم گوید: در وفات حضرت صدیقه علیهاالسلام چندین قول است: اول: آن حضرت هفتاد و پنج روز بعد از رحلت رسول خدا زنده بود و ما همین قول را پذیرفته‌ایم زیرا در بین مورخان شهرت دارد و روایتی نیز از حضرت صادق علیه‌السلام در همین زمنیه وارد شده است چنانکه در کتاب «کافی» تالیف مرحوم کلینی و «الاختصاص» تالیف شیخ مفید و «معالم الزلفی» تالیف سید هاشم بحرانی / 133 آمده است.
دوم: چهل روز، این مطلب در «مروج الذهب» 1/ 403 و «روضه الواعظین» / 130، و «کتاب سلیم / 203 آمده و در کشف الغمه/ 149 و «تاریخ قرمانی» به روای نسبت داده شده و این قول صحیح‌تر است.
سوم: حضرت در روز سوم جمادی الاخر از دنیا رفته است، این مطلب را کفعمی در «المصباح» و شیخ طوسی در «مصباح المتهجد» صفحه 554 و سید بن طاووس در «الاقبال» آورده و ابوبصیر آن را از امام صادق علیه‌السلام روایت کرده است، چنانکه در جلد دهم بحارالانوار صفحه 1 آمده، و عبارتی که در صفحه 19 «مقاتل الطالبین» آمده بود که از روایت حضرت

[ صفحه 811] 

باقر علیه‌السلام سه ماه ثابت می‌شود به همین قول برمی‌گردد.
چهارم: بیستم جمادی الاخر، این مطلب در کتاب «دلائل الامامه» /46 آمده است.
پنجم: هفتاد و دو روز این مطلب را ابن‌شهر آشوب در «المناقب» 2/ 112 آورده است.
ششم: یکصد روز، این مطلب را ابن‌قتیبه در «المعارف / 62» آورده است.
هفتم: شصت روز، این قول را شیخ هاشم در «مصباح‌الانوار» از حضرت باقر علیه‌السلام روایت کرده است.
هشتم: شش ماه، این قول را ابن‌حجر در «الاصابه» در شرح حال حضرت فاطمه علیهاالسلام آورد، و در همان کتاب حدیث چهار ماه و هشت ماه را نیز ذکر کرده است.
نهم: نود و پنج روز، این قول را در بحار 5210 و «الاصابه» تالیف ابن‌حجر از «دولابی» در کتاب «الذریه الطاهره» نقل کرده است.
دهم: سوم ماه رمضان، این قول در کتاب «نور الابصار/ 42» و «مناقب خوارزمی 10/ 83» و «الاصابه» تالیف ابن‌حجر 4/ 280 آمده است. [960] .
5- علامه مجلسی رحمه‌الله گوید: تطبیق بین بیشتر روایات تولد و وفات و مدت عمر آن حضرت ممکن نیست، و همچنین بین تواریخ وفات و روایت صحیحی که وارد شده که آن حضرت بعد از رحلت پدر بزرگوارش هفتاد و پنج روز زنده بود امکان ندارد، زیرا اگر رحلت رسول خدا در بیست و هشتم ماه صفر باشد بنابراین وفات آن حضرت در اواسط ماه جمادی الاولی خواهد بود و اگر در دوازدهم ربیع‌الاول باشد- به طوری که اهل سنت روایت کرده‌اند- وفات آن حضرت در اواخر جمادی الاولی خواهد

[ صفحه 812] 

بود، روایت ابوالفرج را از حضرت باقر که فرموده بود که سه ماه بعد از رسول خدا در این دنیا زیست می‌توان بر قول مشهور که وفاتش را سوم جمادی الاخر می‌دانند تطبیق کرد و روایت ابوبصیر از حضرت صادق علیه‌السلام نیز بر طبق نقل طبری [961] که حضرت متعرض آن چند روز زیادی - به خاطر آن که چندان مهم نبود نبوده- نشده‌اند، نیز بر همین مطلب دلالت دارد. [962] والله‌اعلم.

[ صفحه 814] 

علت شهادت و کیفیت وفات و انجام مراسم کفن و دفن حضرت زهراء (س)

 

علت شهادت حضرت

1- ابوبصیر، از حضرت صادق علیه‌السلام در ضمن حدیثی آمده است: سبب و علت درگذشت حضرت آن بود که «قنفذ» فلام فلان مرد به دستور وی با غلاف شمشیر بر آن حضرت نواخت، ایشان بر اثر ضربات محسن را سقط کرده و بدین جهت به سختی بیمار شد و به هیچ کس از آزار کنندگانش اجازه عیادت نداد. [963] .
2- محدث قمی گوید: سبب وفات حضرت آن بودکه «قنفذ» غلام عمر او را با غلاف شمشیر زد. [964] .
3- فاطمه علیهاالسلام در خانه را گرفته و از پشت در به آن چسبید و نگذاشت وارد خانه بشوند، عمر با پایش به در زد حضرت از جا کنده شد و با شکم به روی زمین افتاد و کودکی که در رحم داشت و نامش محسن بود سقط شد. [965] .
4- هنگامی که امیرالمومنین را با پلاسی که روی آن نشسته بود به

[ صفحه 816] 

مسجد می‌کشانیدند، فاطمه علیهاالسلام با تمام ناراحتی و درد دلی که داشت خود را به حضرت رسانیده و دست به فرش و پلاس حضرت گرفته و به طرف خود کشید و مردم از طرف دیگر به سوی خود می‌کشاندند... عمر از خالد بن ولید شمشیری گرفته و با غلاف آن، آن قدر بر شانه حضرت کوبید که مجروح شد. [966] .
5- علت وفات فاطمه آن بود که عمر بن خطاب با سیصد نفر بر خانه حضرت هجوم آوردند. [967] .

کیفیت وفات حضرت

1- به ام‌سلمه فرمود: برایم آبی آماده کن تا بدان غسل کنم، ام‌سلمه آب را آورد، غسل کرد و جامه پاکی پوشید، دستور داد بسترش را در وسط اتاق بگستراند،به طرف راستش رو به قبله خوابید و دست راستش را زیر صورتش گذاشت. [968] .
2- در روایت دیگری آمده که: حضرت به اسماء فرمود: آبی برایم آماده کن، بعد با آن غسل کرده و سپس فرمود: جامه‌های جدیدم را به من بده، آنها را پوشیده و فرمود: بقیه حنوط پدرم را از فلان جا برایم بیاور و زیر سرم بگذار و مرا تنها گذاشته و از اینجا بیرون برو، می‌خواهم با پروردگارم مناجات کنم.
اسماء می‌گوید: از اتفاق بیرون شدم و صدای مناجات آن حضرت را می‌شنیدم، آهسته به طوری که مرا نبیند وارد شدم دیدم دست به سوی

[ صفحه 817] 

آسمان دراز کرده و می‌گوید: پروردگارا به حق محمد مصطفی و اشتیاقی که به دیدار من داشت، و به شوهرم علی مرتضی و اندوهش بر من و به حسن مجتبی و گریه‌اش بر من و به حسین شهید و پژمردگی و حسرتش بر من و به دخترانم که پاره تن فاطمه می‌باشند و غم و اندوهی که بر من دارند، از می‌خواهم که بر گناهکاران امت محمد ترحم فرمائی و آنان را بیامرزی و به بهشت وارد کنی که تو بزرگوارترین سوال شوندگان و مهربان‌ترین مهربانانی. [969] .
3- و گفت: قدری مرا به خود واگذار و بعد مرا بخوان، اگر پاسخ تو را دادم که بسیار خوب و اگر جوابی ندادم بدان که من به سوی پدر خود، (یا پروردگارم) رفتم.
اسماء لحظه‌ای حضرت را به حال خود واگذاشت و بعد صدا زد و جوابی نشنید، صدا زد ای دختر محمد مصطفی، ای دختر گرامی‌ترین کسی که زنان حمل او را عهده‌دار شدند، ای دختر بهترین کسی که بر روی ریگ‌های زمین پای گذارده، ای دختر کسی که به پروردگارش به فاصله دو تیر کمان و یا کمتر نزدیک شد، اما جوابی نیامد چون جامه را از روی صورت حضرت برداشت، مشاهده کرد از دنیا رخت بر بسته است، خود را به روی حضرت انداخت و در حالیکه ایشان را می‌بوسید گفت: فاطمه آن هنگام که نزد پدرت رسول خدا رفتی سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت برسان، آنگاه گریبان چاک زده و از خانه بیرون آمد، حسنین به او رسیده و گفتند: اسماء مادر ما کجا است؟ وی ساکت شد و جوابی نداد، آنان وارد اتاق شده دیدند حضرت دراز کشیده حسین علیه‌السلام حضرت را تکان داد دید از دنیا رفته است، فرمود: ای برادر خداوند تو را در مصیبت مادر پاداش دهد.

[ صفحه 818] 

حسن خود را بر روی مادر انداخته و گاهی می‌بوسید و می‌گفت: ای مادر با من سخن بگو پیش از آن که روح از بدنم جدا شود، و حسین جلو آمده و پاهای حضرت را می‌بوسید و می‌گفت: ای مادر من پسرت حسینم، پیش از آنکه قلبم منفجر شود و بمیرم با من صحبت کن.
اسماء به آنها گفت: ای فرزندان رسول خدا بروید نزد پدرتان علی علیه‌السلام او را از مرگ مادرتان خبردار کنید، آن دو از منزل بیرون رفته و صدا می‌زدند:یا محمداه یا احمداه، امروز که مادرمان از دنیا رفت رحلت تو تجدید شد، بعد به مسجد رفته و علی علیه‌السلام را خبردار کردند حضرت با شنیدن خبر فوت فاطمه علیهاالسلام از هوش رفت و با پاشیدن آب بر او به هوش آمد و چنین گفت: ای دختر حضرت محمد به چه کسی تسلیت بگوئیم، من همیشه به وسیله تو دلداری داده می‌شدم، بعد از تو چه کسی موجب دلداری و تسلیت من خواهد شد.
مسعودی گوید: بعد از آن که حر زهراء دیده از جهان فروبست علی علیه‌السلام به شدت ناراحت شد، گریه‌اش شدید و آه و ناله‌اش بلند شد و در این باره چنین سرود:

لکل اجتماع من خلیلین فرقه 
و کل الذی دون الممات [970] قلیل

یعنی: برای هر اجتماعی از دو دوست جدائی است و هر آن چه که به مرگ نپیوندد اندک است.

و ان افتقادی واحدا بعد واحد 
دلیل علی ان لا یدوم خلیل [971] .

از دسدت دادن من یکی بعد از دیگری را دلیل بر آنست که هیچ دوستی دوام نخواهد داشت.
4- علامه مقرم گوید: ام‌سلمی همسر ابورافع گوید [972] در دوران بیماری

[ صفحه 819] 

حضرت زهرا از آن حضرت عیادت می‌کردم، صبحگاهی به عیادت آن حضرت رفتم و او را همچون روزهای قبل دیدم، به من فرمود: ای مادر قدری آب برایم فراهم کن تا غسل کنم، بهتر از همیشه غسل کرد و سپس فرمود: ای مادر جامه‌های جدیدم را برایم بیاور آن را پوشید و دستور فرمود که من بسترش را در وسط اتاق پهن کنم،رو به قبله بر روی آن خوابید [973] و گفت: ای مادر من هم اکنون از دنیا خواهم رفت، کسی روپوش از روی من برندارد.
اسماء بنت عمیس می‌گوید: هنگامی که فاطمه وارد خانه شد، قدری او را به حال خود گذاشتم و عبد او را صدا زدم، پاسخ نداد، بار دیگر صدا زدم: ای دختر محمد مصطفی، ای دختر گرامی‌ترین کسی که زنان او را حمل کرده‌اند، ای دختر بهترین کسی که قدم بر روی زمین گذارده، ای دختر کس که به پروردگارش به اندازه دو تیر کمان یا کمتر از آن نزدیک شده بود، پاسخی نداد، وارد خانه شده و روپوش از رویش برداشتم، در این هنگام دیدم که حضرت به شهادت رسیده و جان به جان آفرین تسلیم کرده پایدار و ستمدیده و در پیشگاه خدا ماجور بود و بین مغرب و عشاء از دنیا رفت در حالیکه خود را بر روی آن حضرت انداخته و ایشان را می‌بوسیدم چنین می‌گفتم: ای فاطمه، هنگامی که به خدمت پدرت صلی الله علیه و آله و سلم رسیدی سلام مرا به آن حضرت برسان، در همین بین حسنین علیهماالسلام وارد خانه شده فهیمدند که مادرشان فوت کرده است، حسن علیه‌لسلام خود را بر روی مادر انداخته او را می‌بوسید و می‌گفت: ای مادر را می‌بوسید و می‌گفت: ای مادر من پسر تو حسینم، بیش از آن که قلبم پاره شود و بمیرم

[ صفحه 820] 

با من سخن بگو، بعد به مسجد رفته و پدرشان را از شهادت مادرش آگاه کردند، امیرالمومنین علیه‌السلام به منزل آمده و می‌گفت: ای دختر حضرت محمد به چه کس خود را دلداری دهم، من خود را به تو دلداری می‌دادم، بعد از تو چه کسی موجب تسلیت و دلداری است.؟ خداوندا، من از دختر پیامبرت صلی الله علیه و آله و سلم راضی هستم، خداوندا او بی‌کس و تنها است انیس اوباش او از ما بریده و دور است به او پیوند زن و تنهایش مگذار، او ستمدیده است ای بهترین داوران برایش داوری کن.
ام‌کلثوم در حالیکه چادر بر سر انداخته از خانه بیرون آمد و فریاد می‌زد، ای بابا، ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، هم اکنون براستی تو را از دست دادیم به گونه‌ای که دیگر دیداری نخواهد داشت.
شیون و فریا تمام مدینه را گرفته بود، مردم اطراف خانه امیرالمومنین را گرفته منتظر خروج جنازه بودند، ابوذر از خانه بیرون آمده و خطاب به آنان گفت، برگردید، تشییع جنازه دختر پیامبر تا امشب به تاخیر افتاده است.
امیرالمومنین خود مشغول غسل دادن حضرت زهراء شد.
امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید علت آن که خود حضرت علی امر غسل دادن را به عهده گرفت آن بود که حضرت زهرا صدیقه است و او را باید صئیق غسل دهد چنانکه حضرت مریم را حضرت عیسی علیه‌السلام غسل داد.
و نیز فرمود: که امیرالمومنین، سه بار و پنج بار بر بدن آن حضرت آب ریخت و در پنجمین بار مقداری کافور ریخته و گفت: خداوندا این کنیز تو و دختر رسول و برگزیده تو از میان آفریدگانت می‌باشد، خداوندا حجت او را تلقینش کن، برهانش را بزرگ و درجه‌اش رفیع و الاقرار ده و او را در کتاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم جای ده.
از زیادتی حنوط رسول خدا او را حنوط کرد و این همان حنوطی بود که جبرئیل آورده و رسول خدا فرموده بود: یا علی و یا فاطمه این حنوط

[ صفحه 821] 

بهشتی است که جبرئیل برایم آورده و به شما سلام رسانیده و می‌گوید آن را تقسیم کنید مقداری از آن من و بقیه از آن شما دو نفر باشد، فاطمه علیهاالسلام عرض کرد: یک سوم آن از شما باشد و بقیه به نظر علی علیه‌السلام است که هر چه صلاح دانست انجام دهد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گریسته و او را در آغوش گرفت و فرمود: تو موقف، رشیده، هدایت شده و الهام شده هستی، یا علی در مورد بقیه نظرت را بگو، علی علیه‌السلام فرمود نیمی از آن مال خود حضرت زهرا و نصف دیگر از آن هر کس که شما بفرمائید حضرت فرمود: آن هم مال تو باشد.
علی علیه‌السلام حضرت زهرا را در هفت پارچه کفن کرد و پیش از آن که بند کفن را به بندد صدا زد ای ام‌کلثوم ای زینب ای فضه، ای حسن و ای حسین بیائید و از مادرتان بهره بگیرید که لحظه جدائی فرارسیده و دیدار در بهشت خواهد بود،حسنین علیهماالسلام جلو آمده و می‌گفتند: آه و افسوس همیشگی از فقدان جدمان و حضرت محمد مصطفی و مادرمان فاطمه زهراء علیهاالسلام، هنگامی که جدمان را ملاقات کردی سلام ما را برسان و به آن حضرت بگو، ما بعد از تو در دنیا یتیم شدیم.
امیرالمومنین می‌فرماید: من گواهی می‌دهم که در آن لحظه فریاد و ناله فاطمه بلند شد دستهای خود را دراز کرده و حسنی را در آغوش کشید و به آهستگی به سینه چسبانید، در این هنگام سروش غیبی صدا زد ای ابوالحسن آن دو را از روی سینه حضرت زهرا بردار، به خدا سوگند فرشتگان آسمان را به گریه انداختند، حضرت آن دو را بلند کرده بند کفن را بست و بر آن حضرت نماز خواند و در آن نماز حسنین علیهماالسلام و عقیل و عمار و سلمان و مقداد و ابوذر شرکت داشتند و او را در خانه‌اش دفن کرد.
هنگامی که او را در لحد گذارد فرمود: بسم الله الرحمن الرحیم، بسم الله و بالله و علی مله رسول‌الله محمد بن عبدالله، ای فاطمه صدیقه، من تو را به کسی تسلیم کردم که از من شایسته‌تر است، برای تو آن چه را پسندیدم که

[ صفحه 822] 

خداوند برایت خواسته بود و بعد این آیه شریفه را قرائت کرد:
«منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تاره اخری» [974] .
در حدیث دیگر آمده که: امیرالمومنین هنگامی که او را در قبر گذارده و خاک قبر او را صاف کرد دو فرشته بر او وارد شده و از او پرسیدند پروردگار تو کیست؟ پاسخ داد: «الله» پروردگار من است، گفتند: پیامبرت کیست؟ گفت پدرم حضرت محمد، گفتند: امام تو کیست؟ گفت: همین کسی که بر کنار قبرم ایستاده، «علی» امام من است.
بعد صورت هفت یا چهل قبر در بقیع ساخت، هنگامی که بزرگان مدینه متوجه شدند که حضرت را دفن کرده و قبرهای تازه‌ای در قبرستان بقیع ایجاد شده است تشخیص قبر حضرت فاطمه بر آنها دشوار شده و گفتند: عده‌ای از زنان مسلمانان بیایند و این قبرها را نبش کنند تا بدن فاطمه را بیرون آورده و بر آن نماز بخوانیم،این خبر به امیرالمومنین رسید با حالت خشم و غضب در حالی که جامه زردی که در شرائط ناگوار و دشوار می‌پوشید بر تن کرده ذوالفقار به دست گرفته، از منزل بیرون آمده و سوگند یاد کرد که اگر قبرها تغییر کند و یک سنگ جابجا شود شمشیر در بین شما خواهم نهاد، عمر و عده‌ای از یارانش به او رسیده و گفتند: چرا این کار را کردی، به خدا قسم ای ابوالحسن ما قبرش را نبش می‌کنیم و بر او نماز می‌خوانیم. حضرت یقه او را گرفته و او را بر زمین کوبیده و به او گفت، ای پسر زن سیاه، من از حق خود بدان جهت دست برداشتم که مردم از دینشان برنگردند ولی قبر فاطمه را به خدائی که جانم در دست او است اگر یک سنگ آن جابجا شود زمین را از خونتان سیراب می‌کنم.
ابوبکر جلو آمده و آن حضرت را به خدا سوگند داد که دست از او بر

[ صفحه 823] 

دارد، حضرت او را رها کرد و مردم پراکنده شدند. [975] .

نماز بر آن حضرت

1- روایت شده که حضرت فاطمه به هنگام فوت هیجده سال داشت و هفتاد و پنج روز بعد از رحلت رسول خدا زنده بود و چهل روز هم روایت شده‌است، مراسم غسل و کفن و دفنش را علی علیه‌السلام برعهده داشت و او را شبانه همراه حسنین علیهماالسلام از خانه بیرون برده و بر او نماز خوانده و دفن کردند و هیچ کس را خبردار نکردند. [976] .
2- بعد از وفات حضرت زهرا علیهاالسلام، علی علیه‌السلام تمام سفارشات وصایای او را انجام داد، او را در پیراهنش غسل داد و اسماء بنت عمیس در غسل به آن حضرت کمک می‌کرد، و دستور داد حسنین آب بیاورند و غیر از آنها و زینب و ام‌کلثو و کنیزش فضه کسی دیگر آن جا نبود، او را در هفت پارچه کفن کرد و بر آن حضرت نماز خواند و پنج تکبیر در نمازش گفت و در دل شب او را دفن کرد و قبرش را با خاک یکسان کرد و جز علی و حسنین و گروهی از بنی‌هاشم و دوستان خاص و ویژه حضرت کسی دیگر در آن مراسم شرکت نداشت. [977] .
3- از علی علیه‌السلام روایت شده است که فرمود: زمین به خاطر هفت نفر خلق شده است، مردم به خاطر آنان روزی می‌خورند و بر آنها باران می‌بارد و یاری می‌شوند، آنان عبارتند از: ابوذر، سلمان، مقداد، عمار

[ صفحه 824] 

حذیفه، و عبدالله بن مسعود، و من که امام آنهایم و اینان همان کسانی هستند که بر جنازه حضرت زهرا حاضر شده و نماز خواندند. [978] .
4- هنگامی که حضرت فاطمه علیهاالسلام از دنیا رحلت فرمود، حضرت علی علیه‌السلام بر بالین او ایستاده و گفت: خداوندا من از دختر پیامبرت راضی هستم، خداوندا او ترسان است انیس و همدم او باش، خداوندا او از ما بریده با او بپیوند، خداوندا به او ستم شده برایش داوری کن که تو بهترین داورانی. [979] .
5- شب که فرارسید علی علیه‌السلام آن حضرت را غسل داد و ا را بر روی تختی گذارده و به حسن علیه‌السلام فرمود: ابوذر را خبردار کن، حضرت ابوذر را احضار کرده و همراه یکدیگر بدن حضرت را در مصلی گذارده و بر آن نماز خواندند، بعد علی علیه‌السلام دو رکعت نماز خواند و دستهایش را به سوی آسمان بلند کرده و گفت: خداوندا این دختر پیامبرت فاطمه است، او را از تاریکیها به روشنی درآوردی، در این هنگام به مسافت یک میل اطرافش روشن شد، هنگامی که خواستند او را به خاک بسپارند صدائی از گوشه بقیع شنیده شد که او را نزد من آورید، که تربتش را از من برداشته‌اند، در این هنگام دیدند قبری آماده است، تابوت را کنار آن قبر بردند و حضرت را در آنجا دفن کردند، علی علیه‌السلام بر کنار قبر نشسته و گفت: «ای زمین ودیعه و امانت خود را به تو سپردم این دختر رسول خدا است.»
نوائی از زمین بلند شد، ای علی من از تو به او مهربانترم برگرد و دلگیر مباش.
حضرت برگشت و قبر را پر کرد و با زمین هم سطح نمود، و تا روز قیامت مشخص نخواهد شد. [980] .

[ صفحه 825] 

6- تاریخ طبری: همانا فاطمه شبانه دفن شد و کسی جز عباس و علی و مقداد و زبیر بر جنازه او حاضر نشد، و در روایات ما آمده که امیرالمومنین و حسنین و عقیل و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و بریده، بر جنازه آن حضرت نماز خواندند، و در روایتی دیگر آمده است که: عباس و پسرش فضل، و در دیگر روایت: و جذیفه و ابن‌مسعود آمده است. [981] .
7- هنگامی که او را دفن کرد و در لحد گذارد، این ابیات را سرود و می‌گفت:

اری علل الدنیا علی کثیره 
و صاحبها حتی الممات علیل

ناراحتقیها و گرفتاریهای دنیا را بر خود بسیار می‌بینم و همدم دنیا تا دم مرگ بیمار و گرفتار است.

لکل اجتماع من خلیلین فرقه 
و ان بقائی عندکم لقلیل

برای هر اجتماعی از دو نفر دوست جدائی است و باقی ماندن من در نزد شما اندک خواهد بود.

و ان افتقادی فاطما بعد احمد 
دلیل علی ان لا یدوم خلیل [982] .

از دست دادن من فاطمه را بعد از حضرت احمد دلیل بر آنست که دوستی دوام نخواهد داشت.

نخستین تابوتی که در اسلام ساخته شده تابوت حضرت زهراء بود

1- در حدیثی آمده که حضرت زهرا علیهاالسلام به علی علیه‌السلم فرمود: ای پسر

[ صفحه 826] 

عمو به تو وصیت می‌کنم که برایم تابوتی بساز فرشتگان را دیدم که شکل و صورت آن را ترسیم کردند.
حضرت فرمود: شکلش را برایم توصیف کن، حضرت خصوصیاتش را گفت، امیرالمومنین به همان شکل ساخت، و نخستین تابوتی که روی زمین ساخته شد همان بود که بیش از آن کسی ندیده و نساخته بود. [983] .
2- سلیمان بن خالد، از حضرت صادق علیه‌السلام پرسید نخستین تابوت برای چه کسی ساخته شد، حضرت فرمود برای دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم.
3- حضرت صادق علیه‌السلام فرموده است: نخستین تابوتی که در اسلام ساخته شد تابوت حضرت فاطمه بود، حضرت در بیماری آخرینی که به همان علت هم از دنیا رفت و به اسماء بنت عمیس فرمود: من بر اثر بیماری گوشت بدنم آب شده و چیزی از من باقی نمانده است آیا می‌توانی وسیله برایم بسازی که مرا بپوشاند؟ اسماء عرض کرد: زمانی که من در سرزمین حبشه بسر می‌بردم می‌دیدم که آنان برای حمل جنازه‌ها چیزی درست می‌کنند و من می‌توانم چیزی مانند تابوت آنان بسازم که اگر شما از آن خوشتان آمد برایتان آماده سازم، حضرت فرمود: بسیار خوب، وی تختخوابی آورده آن را به پشت خوابانید بعد چند قطعه چوب آورد و به پایه‌های آن بست و پارچه‌ای روی آن انداخت و گفت: دیدم آنها بدینگونه می‌سازند، حضرت فرمود: برای من هم تابوتی مثل همین بساز تا مرا بپوشاند، خداوند تو را از آتش بپوشاند.
4- حضرت صادق علیه‌السلام فرمود: نخستین کسی که برایش تابوت ساخته شد فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله و سلم بود.
5- از حضرت صادق علیه‌السلام پرسیده شد که نخستین کسی که برایش تابوت ساخته شد که بود؟ حضرت فرمود: فاطمه علیهاالسلام

[ صفحه 827] 

6- ابن‌عباس گوید: فاطمه علیهاالسلام به سختی بیمار شد، به اسماء بنت عمیس فرمود: نمی‌بینی وضع من به کجا رسیده، مرا بر روی تخت به صورت آشکارا حمل نکنی، اسماء گفت: به جان خودم سوگند که چنین کاری نخواهم کرد لکن تابوتی می‌سازم به همان صورت که در حبشه دیده‌ام، فرمود: چگونه بود، وی چند قطعه چوب‌تر آورده و آنها را از ساقه برید و بعد بر روی تختخواب تابوتی ساخت، و آن نخستین تابوتی بود که ساخته می‌شد، حضرت فاطمه تبسمی نمود، که تا آن روز به حال تبسم دیده نشده بود، بعد او را با آن تابوت برداشته و دفن کردیم.
7- از اسماء بنت عمس روایت شده است که حضرت زهراء علیهاالسلام به او فرمود، من کاری را که نسبت به زنان انجام می‌دهند زشت می‌دانم و از آن خوشم نمی‌آید که روی بدن زنها پارچه‌ای می‌اندازند ولی برای بینندگان بدن آنها مشخص است، اسماء گفت: ای دختر رسول خدا من برای شما آن چه را که در سرزمین حبشه دیده‌ام خواهم ساخت بعد گوید: من چوب تری را آورده و آن را به خوبی تراشیده و بستم، بعد پارچه‌ای بر روی آن انداختم،
حضرت فرمود: چه قدر خوب است این، که مرد از زن تشخیص داده نمی‌شود، بعد از مردنم تو مرا غسل بده... تا آنجا که گوید: بعد از آنکه حضرت از دنیا رفت علی و اسماء آن حضرت را غسل دادند. [984] .

پاورقی بحارالانوار

محشی بحار گوید: در این باب از اسماء بنت عمیس در چندین جا اسم

[ صفحه 828] 

برده شده است و اینکه حضرت فاطمه به او وصیت کرده که چنین و چنان کن، و این مطالب با آن چه که از مسلمیان تواریخ است که اسماء همسر جعفر بن ابی‌طالب بود و بعد از شهادت او به همسری ابوبکر بن ابی‌قحافه درآمد و در سال سیزده هجری بعد از مرگ ابوبکر، حضرت علی علیه‌السلام با او ازدواج فرمود و او با پسرش محمد بن ابی‌بکر در نزد حضرت علی بود، یا باید بگوئیم که وفات حضرت زهراء بعد از مرگ ابوبکر بوده است که هیچ کس چنین چیزی نگفته، و یا اینکه اشتباها «اسماء بنت عیمس» به جای «سلمی» زن ابورافع نوشته شده است، چنانکه از «امالی شیخ طوسی / 172» قبلا چنین آمده بود و در برخی دیگر از مصادر و مدارک نیز به این مطلب اشاره شده است و یا «سلمی» زن حضرت حمزه بن عبدالمطلب که خواهر اسماء بنت عمیس است چنانکه «اربلی» در «کشف الغمه» این احتمال را داده است و در صفحه 136 گذشت و احتمال دارد با «اسماء» دختر یزید بن سکن اشتباه شده باشد چنانکه در صفحه 136 از گنجی شافعی نقل شد که این مناسب‌تر است. [985] .
این مطلب را عبارتی که در کتاب «الاصابه» در شرح حال حضرت فاطمه زهراء علیهاالسلام آمده است تائید می‌کند که گوید: ابوعمر در داستان وفات حضرت زهرا علیهاالسلام گوید که فاطمه وصیت کرد به علی که او و اسماء بنت عمیس او را غسل دهند ابن‌فتحون این مطلب را بعید شمرده زیرا اسماء در آن زمان همسر ابوبکر بود تا اینکه گوید: «و این جای استبعاد را دارد». [986] .

[ صفحه 829] 

دفن حضرت زهراء

1- روایت شده: هنگامی که بدن حضرت زهرا سرازیر قبر شد دستی بیرون آمد و او را گرفته و برگشت. [987] .
2- در حدیثی آمده: بعد از آنکه حضرت زهراء از دنیا رفت طبق وصیت آن حضرت امیرالمومنین شبانه مشغول غسل و کفن و دفن او شد، بعد از تکمیل غسل و کفن جنازه را از خانه بیرون آورد و سه شاخه از درخت خرما را آتش زدن جلو جنازه حرکت داد تا اینکه بر او نماز خوانده و شبانه دفن کرد. [988] .
3- حاکم گفته است: بعد از وفات فاطمه علی علیه‌السلام این شعر را سرود:

نفسی علی زفراتها محبوسه 
یا لیتها خرجت مع الزفرات


[ صفحه 830] 


لا خیر بعدک فی الحیاه و انما 
ابکی مخافه ان تطول حیاتی [989] .

4- بعد از آن که دستش را از خاک قبر زهرا پاک کرد غم و اندوه بر او روی آورده اشکهایش بر گونه‌هایش جاری شد و صورتش را به طرف قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برگردانیده و گفت: السلام علیک یا رسول‌الله. [990] .

محل دفن حضرت زهراء

1- احمد بن محمد بن ابی‌نصر گوید: از حضرت زهرا علیه‌السلام درباره قبر حضرت فاطمه علیهاالسلام پرسیدم؟
حضرت فرمود: در خانه‌اش دفن شد، هنگامی که بنی‌امیه مسجد را توسعه دادند خانه آن حضرت جزء مسجد شد. [991] .
2- ابوجعفر طوسی گوید: صحیح‌تر آنست که آن حضرت در خانه خود یا در روضه مبارکه دفن شده، موید این مطلب فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمود: «بین قبر و منبر من باغی از باهای بهشت است» و در

[ صفحه 831] 

کتاب «بخاری» آمده است: «بین خانه و منبر من».
و در «الموطاء» و «الحلیه» و «الترمذی» و «مسند احمد بن حنبل» آمده «ما بین خانه و منبرم»، و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: منبر من بر روی دری از درهای بهشت قرار گرفته است. [992] .
3- از احمد بن محمد بن ابی‌نصر، از حضرت رضا علیه‌السلام روایت شده است که گوید: از آن حضرت درباره محل دفن حضرت فاطمه علیهاالسلام پرسیدم؟ فرمود: مردی از امام جعفر صادق علیه‌السلام این مساله را پرسید در حالی که عیسی بن موسی حاضر بود عیسی به او گفت: در بقیع دفن شد، آن مرد از حضرت پرسید؟ حضرت فرمود: عیسی به تو پاسخ داد، آن مرد گفت: من با عیسی بن موسی چه کار دارم؟ تو از پدرانت به من خبر بده که آنان چه چیز فرموده‌اند، حضرت فرمود: ار خانه‌اش دفن است. [993] .
4- علامه مجلسی گوید: صحیح‌تر آنست که آن حضرت در خانه‌اش دفن شده است. [994] .

محل خانه آن حضرت

از اخبار و گفته‌های تاریخ نگاران چنین استفاده می‌شود که خانه حضرت زهراء علیهاالسلام متصل به خانه مخصوص حضرت رسول بود که آن جا را برای تهجد و نماز شب و اعتکاف و عبادت خود قرار داده بود.
علامه سمهودی شافعی در فصل مربوط به ستون‌های مسجد نبوی گوید و از جمل ستونها ستون تهجد است. یحیی از عیسی بن عبدالله از

[ صفحه 832] 

پدرش روایت می‌کند که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم شبها بعد از آن که مردم از رفت و آمد باز ایستاده و به خواب می‌رفتند حصیری را برمی‌داشت و پشت خانه علی علیه‌السلام می‌انداخت و در آنجا نماز شب می‌خواند.
عیسی گوید: سعید بن عبدالله بن فضل به من فت که محمد بن حنفیه به من رسید در حالی که به سوی آن ستون نماز می‌خواندم، به من گفت: به این ستون چسبیده‌ای،آیا خبری درباره آن به تو رسیده؟ گفتم: نه، گفت: ملازم آن باش زیرا مصلای شبانه رسول خدا بود.
از زید بن ثابت نثل شده که رسول خدا حجره‌ای را- که گوئی از حصیر ساخته شده بود- در ماه رمضان انتخاب کرده و شبها در آن جا نماز می‌خواند.
مطری درباره محل این ستون گوید: این ستون پشت خانه فاطمه رضی‌الله‌عنها واقع شده است و باب جبرئیل رو به آن خانه باز می‌شود. از باب جبرئیل که وارد شویم سمت دست چپ واقع می‌شود. (مترجم) [995] از جابر بن عبدالله انصاری در ضمن حدیث طولانی نقل شده که: خانه حضرت زهراء به خانه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم که برای شخص خود اختصاص داده و همسرانش در آن جا زندگی نمی‌کردند. [996] .
این حدیث طولانی دلالت می‌کند بر اینکه خانه اختصاصی حضرت رسول پیوسته به خانه حضرت زهراء علیهاالسلام بوده و این همان خانه‌ای است که رسول خدا در آنجا عبادت پروردگار می‌کرد و تضرع و زاری به درگاه او داشته است و در این پیوستگی دو خانه به یکدیگر برای کسی که خوب بیندیشد اسرار و رموز و مصالحی است، این خانه تا زمان ولید بن عبدالملک بر سر پا بود تا اینکه وی از شام به مدینه آمده و دستور داد تا آن

[ صفحه 833] 

را خراب کنند.
سمهودی در فصل شانزدهم کتاب «وفاء الوفاء» گوید: این زباله از عبدالعزیز بن محمد از برخی از اهل علم نقل کرده که ولید بن عبدالملک به عنوان سفر حج به مکه آمد و از آنجا به مدینه وارد شد در بین سخنرانیش بر منبر رسول خدا متوجه شد که حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب در خانه فاطمه علیهاالسلام نشسته و در دستش آینه‌ای گرفته و در آن نگاه می‌کند بعد از پایان سخنرانی به والی مدینه عمر بن عبدالعزیز گفت: دیگر این خانه را در اینجا نمی‌بینم.
از موسی بن جعفر بن ابی‌کثیر روایت شده که در وسط سخنرانی ولید بر روی منبر، پرده‌توری خانه فاطمه عقب رفت و او متوجه شد که حسن بن حسن دارد ریش خود را شانه می‌زند، از منبر که پائین آمد دستور داد خانه فاطمه را خراب کنند.
حسن بن حسن و فاطمه دختر حسین علیهماالسلام از خانه بیرون نمی‌رفتند، ولید بن عبدالملک به آنان پیغام فرستاد که اگر از خانه بیرون نروید دستور می‌دهم بر روی سرتان خراب کنند، آنان از بیرون رفتن خودداری کردند و او هم دستور داد که خانه را بر سر آنان و فرزندانشان ویران کنید، پایه‌های خانه را در حالی که هنوز خودشان در خانه بودند از جا کندند، به هنگام کندن و خراب کردن به آنان گفتند اگر بیرون نروید بر سرتان خراب می‌کنیم ناچار آنان خارج شدند...
ولید بن عبدالملک بن عبدالملک به یکی از اطرافیانش گفت: وای به حال تو، من چه کنم؟ این جا خانه او و خانه مادرش می‌باشد چه چاره‌ای می‌اندیشی؟ گفت: مسجد را توسعه داده و این خانه را جزء مسجد کن. [997] .
چنین روایتی شده که: هنگامی که فاطمه دخترت امام حسین علیه‌السلام و شوهرش

[ صفحه 834] 

حسن بن حسن را از خانه مسکونی خود که همان خانه حضرت فاطمه علیهاالسلام باشد اخراج کرده و خانه را خراب کردند، حسن بن حسن پسرش جعفر را- که بزرگترین فرزندانش بود- فرستاد و گفت: آن قدر در آنجا بایست تا بسازند و ببین فلان سنگ را که با مشخصاتی این چنین است آیا در ساختمان خود به کار می‌بردند یا نه؟ وی آن قدر ایستاد تا اینکه دیوارها را بالا برده و سنگ را خارج کردند، جعفر نزد پدرش آمده و به او خبر داد وی سر به سجده گذارده و گفت: این سنگی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که به خانه حضرت فاطمه می‌آمد به سوی آن نماز می‌خواند و یا حضرت فاطمه به آن نماز می‌خواند.
حضرت رضا علیه‌السلام فرمود: حضرت زهراء علیهاالسلام حسنین را روی این سنگ متولد ساخت.
یحیی گوید: حسین بن عبدالله بن عبدالله بن الحسین- که مردی در بین ما از او برتر و گرمی‌تر نیست- را دیدم که هرگاه جائی از بدنش درد می‌کرد قدری از سنگریزه‌های آن سنگ برمی‌داشت و به بدنش می‌مالید، و ما آن سنگ را می‌دیدیم تا اینکه مسجد را تجدید بناء کردند که دیگر آن را ندیدیم. [998] .

بعد از دفن حضرت زهراء

حضرت علی به هنگام ارتحال حضرت زهرا چنین سرود:

حبیب لیس یعدله حبیب 
و ما السواه فی قلبی نصیب

دوستی که جای او را دوستی دیگر نمی‌گیرد و غیر او را در دل من

[ صفحه 835] 

بهره‌ای نیست.

حبیب غاب عن عینی و جسمی 
و عن قلبی حبیبی لایغیب

دوستی از دیدگان و جسم من پنهان شده ولی از دلم هرگز غایب نخواهد شد.
بعد از وفاتش او را مورد خطاب قرار داده و فرمود:

مالی وقفت علی القبور مسلما 
قبر الحبیب فلم یرد جوابی

مرا چه شده است ه بر روی قبرها می‌ایستم و به قبر دوست سلام می‌کنم و پاسخ مرا برنمی‌گرداند.

احبیب مالک لا ترد جوابا 
انسیت بعد یخله الاحباب

ای دوست ترا چه شده که پاسخی نمی‌دهی آیا بعد از من صفا و محبت دوستان را فراموش کرده‌ای.
آنگاه حضرت در پاسخ به خود از سوی فاطمه علیهاالسلام چنین سرود:

قال الحبیب و کیف لی بجوابکم 
و انا رهین جنادل و تراب

دوست گفت من چگونه جواب شما را بدهم که گرفتار سنگها و خاک هستم.

اکل التراب محاسنی فینسیتکم 
و حجبت عن الی و عن اترابی

خاک، زیبائی‌هایم را خورده و شما را از یاد برده‌ام و از خانواده و هم سن و سالهایم پنهان گشته‌ام.

فعلیکم منی السلام تقطعت 
عنی و عنکم خلقه الاحباب

بر شما از من سلام و درود، دوران صفای دوستان از من و شما بریده شده است. [999] .

[ صفحه 839] 

زیارت و تحیت حضرت زهرا (س)

جمال العارفین و الزاهدین سید بن طاوس در کتاب «الاقبال» می‌نویسد:
در آن چه یادآوری می‌کنم از هنگام منتقل شدن مادرمان حضرت زهرا علیهاالسلام و تجدید سلام و درود بر او:
گروهی از اصحاب و هم کیشان ما که اسامی آنان را در کتاب «التعریف للمولد الشریف» نام برده‌ایم روایت کرده‌ند که وفات حضرت زهرا علیهاالسلام روز سوم جمادی الاخر بود، وفاداران نسبت به اهل البیت می‌بایست در این روز اندوهگین و محزون باشند زیرا ظلم و ستم آشکارا و پنهانی بر آن حضرت رفته است تا آنجا که به خاطر نشان دادن نارضایتی و خشم خود بر آنان و کسانی که او را و پدرش را آزار دادند شبانه دفن شد. درود و رحمت خداوندی بر پدرش و بر روح پاک او.
و بدانگونه که در کتاب «جمال الاسبوع» آوردیم کسی که در مدینه در کنار حجره پیامبر آن حضرت را زیارت کند و برای کسانیکه در مکانهای دیگر ایشان را زیارت کنند.
نویسنده کتاب «المسائل و اجوبتها من الائمه علیهم‌السلام» در آن کتاب سوالاتی را که از حضرت امام هادی علیه‌السلام شده آورده است که در بین آنها این عبارت وجود دارد: ابوالحسن، ابراهیم بن محمد همدانی می‌گوید به آن

[ صفحه 840] 

حضرت نوشتم، که اگر صلاح می‌دانید محل خانه مادرتان حضرت زهراء را به ما بگوئید که آیا در طیبه [1000] است یا همانگونه که مردم می‌گویند در بقیع است؟ حضرت در پاسخ نوشت: آن حضرت با جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌باشد.
این عبارت صریح ما را کفایت می‌کند که بگوئیم حضرت زهراء با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌باشد سپس می‌گوید:
«السلام علیک یا سیده نساء العالمین، السلام علیک یا والده الحجج علی الناس اجمعین، السلام علیک ایتها المظلومه الممنوعه حقها»
سلام بر تو ای بانوی زنان جهان، سلام بر تو ای مادر حجتهای خداوند بر تمامی مردمان، سلام بر تو ای ستمدیده‌ای که از حقش بازداشته شده است.
بعد بگو:
«اللهم صل علی امتک و ابنه نبیک و زوجه وصی نبیک صلاه تزلفها فوق زلفی عبادک المکریمین من اهل السموات و الارضین».
خداوندا، بر کنیزت و دختر پیامبرت و همسر جانشین پیامبرت درود بفرست درودی که او را از بندگان گرامیت- از اهل آسمانها و زمینها- نزدیکتر گرداند.
روایت شده که هر کس آن حضرت را با این کلمات زیارت کرده و از پروردگار آمرزش گناهانش را بخواهد خداوند او را آمرزیده و به بهشت وارد خواهد کرد.
و به زودی زیارتی را برای آن حضرت به دنبال شرح تولد ایشان خواهیم

[ صفحه 841] 

آورد، ان‌شاءالله.
وی سخن را ادامه داده تا اینکه می‌گوید:
با دفن پنهانی و شبانه آن حضرت خداوند متعال کسانی را رسوا و مفتضح ساخته و زشتیهایشان را آشکار نمود که او را به این خشم هم آهنگ با خشم الهی و غضب پدرش درآوردند که دارای مقامات عالیه و درجات درخشنده بود، زیرا خشم آن حضرت، خشم رسول خدا و رضایتش رضایت او بود و دانشمندان روایت کرده‌اند که پدر بزرگوارش فرموده است: «فاطمه پاره تن من است، هر آنچه که او را آزار دهد مرا آزار می‌دهد».
روشن است که با این دفن شبانه دیگر بهانه‌جوئی که گفته‌اند، اهل بیت رسول خدا و عترت طاهرین آن حضرت با خلفاء و کسانی که بر آنان جلو افتاده موافق بودند دستاویز و راهی برای سخن خود نخواهند داشت.
اما زیارتی که بدان اشاره شد تا سرور و بانویمان حضرت زهراء را بدان زیارت کنیم چنین است.
السلام علیک یا بنت رسول‌الله، السلام علیک یا بنت نبی‌الله، السلام علیک یا بنت حبیب‌الله، السلام علیک یا بنت خلیل‌الله، السلام علیک یا بنت صفی‌الله، السلام علیک یا بنت امین‌الله، السلام علیک یا بنت خیر خلق‌الله، السلام علیک یا بنت افضل انبیاء الله، السلام علیک یا بنت خیر البریه، السلام علیک یا سیده نساء العالمین من الاولین و الاخرین، السلام علیک یا زوجه ولی‌الله و خیر خلقه بعد رسول‌الله، السلام علیک یا ام‌الحسن و الحسین سیدی شباب اهل الجنه.
السلام علیک یا ام المومنین، السلام علیک یا ایتها الصدیقه الشهیده، السلام علیک یا ایتها الرضیه المرضیه، السلام علیک

[ صفحه 842] 

ایتها الصادقه الرشیده، السلام علیک ایتها الفاضله الزکیه، السلام علیک ایتها الحوراء الانسیه، السلام علیک ایتها التقیه النقیه، السلام علیک ایتها المحدثه العلمیه، السلام علیک ایتها المعصومه المظلومه، السلام علیک ایتها الطاهره المطهره، السلام علیک ایتها المضطهده المغصوبه، السلام علیک ایتها الغراء الزهراء، السلام علیک یا فاطمه بنت محمد رسول‌الله، و رحمه‌الله و برکاته.
صلی الله علیک یا مولاتی وابنه مولای و علی روحک و بدنک، اشهد انک مضیت علی بین من ربک، و ان من سرک فقد سر رسول‌الله، و من جفاک فقد جفا رسول‌الله و من اذاک فقد اذی رسول‌الله و من وصلک فقد وصل رسول‌الله، و من قطعک فقد قطع رسول‌الله، لانک بضعه منه، و روحه التی بین جنبیه، کما قال علیه افضل الصلاه و اکمل السلام.
اشهد الله و ملائکته انی راض عمن رضیت عنه، و ساخط علی من سخطت علیه، ولی لمن والاک، و عدو لمن عاداک، و حرب لمن حاربک، انا یا مولاتی بک و بابیک و بعلک و الائمه من ولدک موقن، و بولایتهم مومن و باطعتهم ملتزم. اشهد ان الدین دینهم، و الحکم حکمهم، و انهم قد بلغوا عن الله عز و جل، و دعوا الی سبیل الله بالحمه و الموعظه الحسنه، لا تاخذهم فی الله لومه لائم. و صلوات الله علیک و علی ابیک و بعلک و ذریتک الائمه الطاهرین.
اللهم صل علی محمد و اهل بیته، و صل علی البتول الطاهره الصدیقه المعصومه، التقیه النقیه الرضیه الزکیه الرشیده،

[ صفحه 843] 

المظلومه المقهوره، المغصوبه حقها، الممنوعه ارثها، المکسوره ضلعها، المظلوم بعلها، المقتول ولدها، فاطمه بنت رسولک، و بضعه لحمه، و صمیم قلبه، و فلذه کبده، و النخبه منک له، و التحفه خصصت بها وصیه، و حبیبه المصطفی، و قرینه المرتضی، و سیده النساء، و مبشره الاولیاء، حلیفه الورع و الزهد، و تفاحه الفردوس و الخلد التی شرفت مولدها بنساء الجنه، و سلک منها انوار الاثمه، و ارخیت دونها حجاب النبوه.
اللهم صل علیها صلاه تزید فی محلها عندک، و شرفها لدیک، و منزلتها من رضاک، و و بلغها منا تحیه و سلاما، و آتنا من لدنک فی حبها فضلا و احسانا و رحمه و غفرانا، انک ذوالعفو الکریم.
سلام بر تو ای دختر رسول خدا، سلام بر تو ای دختر پیامبر خدا، سلام بر تو ای دختر حبیب خدا، سلام بر تو ای دختر خلیل خدا، سلام بر تو ای دختر برگزیده خدا، سلام بر تو ای دختر امین خدا، سلام بر تو ای دختر بهترین تخلق خدا، سلام بر تو ای دختر برترین پیامبران خدا، سلام بر تو ای دختر بهترین آفریدگان، سلام بر تو ای بانوی زنان جهان از پیشنینان و آیندگان، سلام بر تو ای همسر ولی خدا و بهترین خلقش بعد از رسول خدا، سلام بر تو ای مادر حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت.
سلام بر تو ای مادر مومنین، سلام بر تو ای صدیقه شهیده، سلام بر تو ای خشنود پسندیده شده، سلام بر تو ای راستگوی به کمال رسیده، سلام بر تو ای برترین پاکیزگان، سلام بر تو

[ صفحه 844] 

ای فرشته انسانی، سلام بر تو ای پرهیزگار پاک، سلام بر تو ای حدیث شنونده دانشمند سلام بر تو ای ربوده شده ستمدیده، سلام بر تو ای پاک پاکیزه، سلام بر تو ای کنار گذاشته شده غصب شده، پیامبر تو ای سپید روی درخشان، سلام بر تو ای فاطمه، دختر محمد رسول‌الله و رحمت و برکات الهی بر تو باد. درود خداوند بر تو باد ای بانوی من و ای دختر مولای من، و بر روح و جسم تو، گواهی می‌دهم که تو با بینه و برهانی آشکار از پروردگارت درگذشتی، و شهادت می‌دهم که هر کس تو را شادمان کرد رسول خدا شادمان نمود و هر کس به تو جفا کرد بر آن حضرت جفا نمود، هر کس که تو را آزرد رسول خدا آزرد و هر کس با تو پیوند داشت به رسول خدا پیوست، و هر کس از تو برید از رسول خدا بریده است، زیرا تو پاره تن او و روح و روان بین دو پهلوئی اوئی، همانگونه که خود آن حضرت فرمود که برترین درود و کاملترین سلام بر او باد.
خداوند و فرشتگانش را گواه می‌گیرم که من از کسی که تو از او راضی باشم راضی هستم و بر آن کس که تو خشمگین باشی خشمگینم با آن کس که با تو سر جنگ داشته باشد در جنگم، من ای بانویم، به تو و پدرت و شوهرت و امامان از فرزندانت باور دارم و به ولایتشان مومن و به پیروی از آنان پای بندم، گواهی می‌دهم که دین، دین آنان، و فرمان، فرمان آنان است و آنان از سوی خداوند ابلاغ کرده و به راه خدا با حکمت و پند نیکو مردم را فراخواندند، و در راه خداوند سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای آنان را به خود مشغول نساخته و از کار بازنداشت، درود خداوند بر تو و پدرت و شوهر و فرزندانت که

[ صفحه 845] 

امامان پاکند.
خداوندا بر محمد و خاندان او درود بفرست و بر بتول طاهره صدیقه، معصومه، تقیه، نقیه، رضیه، زکیه، رشیده ستمدیده سرکوب شده که حقش غصب، ارثش منع، پهلویش شکسته، شوهرش ستمدیده، فرزندش کشته شده، فاطمه دختر رسولت، پاره تنش،آویزه دلش، جگرگوشه‌اش، برگزیده و هدیه تو برای او که وصیش را بدان اختصاص دادی، محبوب پیامبر، و همسر مرتضی، و بانوی زنان بشارت‌دهنده به اولیاء. هم پیمان با پارسائی و تقوی، میوه باغ بهشتی و جاودانگی، که زادگاهش را به زنان بهشت شرافت و برتری دادی، و انوار امامان را از او بیرون آوردی و پرده نبوت را پیش روی او قرار داده و برکشیدی، درود بفرست.
خداوندا بر او درودی بفرست که موجب افزایش مقام و منزلت او نزد تو گردد شرافتش را در پیشگاه تو فزونی دهد و بر خشنودیت از او بیفزاید، تحیت و سلام ما را به او برسان و در محبت او برتری و نیکوکاری و رحمت و آمرزش خود را بما عطاء فرما که تو دارای عفو و بخششی بزرگوارانه هستی.
بعد از خواندن این زیارت، نماز بجای‌آور و اگر توانستی نماز مخصوص آن حضرت را بخوان، که آن دو رکعت است و در هر رکعت حمد یکبار و «قل هو الله احد» شصت مرتبه، و اگر نتوانستی در رکعت اول، حمد و یک مرتبه سوره اخلاص و رکعت دوم حمد و قل یا ایهاالکافرون را بخوان و بعد از سلام بگو
اللهم انی اتوجه الیک بنبینا محمد، و باهل بیته صلواتک علیه، و اسئلک بحقک العظیم علیهم الذی لایعلم کنهه سواک، و اسئلک بحق من حقه عندک عظیم، و باسمائک الحسنی التی

[ صفحه 846] 

ارمتنی ان ادعوک بها، و اسئلک باسمک الاعظم الذی امرت به ابراهیم ان یدعو به الطیر فاجابته، و باسمک العظیم الذی قلت للنار به کونی بردا و سلاما علی ابراهیم فکانت بردا، و باحب الاسماء الیک و اشرفها و اعظمها لدیک، و اسرعها اجابه، و انجحها طلبه، و بما انت اهله و مستحقه و مستوجبه، و اتوسل الیک، و ارغب الیک، و اتضرع الیک، و الح علیک، و اسئلک بکتبک التی انزلتها علی انبیائک و رسلک صلواتک علیهم من التوریه و الانجیل و الزبور والقرآن العظیم،فان فیها اسمک الاعظم، و بما فیها من اسمائک العظمی، ان تصلی علی محمد و آل‌محمد و آل‌محمد، و ان تفرج عن آل‌محمد و شیعتهم و محبیهم و عنی، و تفتح ابواب السماء لدعای، و ترفعه فی علیین، و تاذن فی هذا الیوم و فی هذه الساعه بفرجی و اعطاء املی و سولی فی الدینا و الاخره، یا من لایعلم احد کیف هو و قدرته الا هو، یا من سد الهواء بالسماء، و کبس الارض علی الماء، و اختار لنفسه احسن الاسماء، یا من سمی نفسه بالاسم الذی تقضی به حاجه من یدعوه، اسئلک بحق ذلک الاسم، فلا شفیع اقوی لی منه، ان تصلی علی محمد و آل محمد و تقضی لی حوائجی، و تسمع- بمحمد بن علی و فاطمه و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد و علی و علی بن محمد و الحسن بن علی و الحجه المنتظر لاذنک صلواتک و سلامک و رحمتک و برکاتک علیهم صوتی لیشفغوا لی الیک، و تشفعهم فی، و لاتردنی خائبا، بحق لا اله الا انت.

[ صفحه 847] 

خداوندا، به وسیله پیامبرمان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و به خاندان او (درود تو بر آنان باد) روی آوردم، و از تو می‌خواهم به حق بزرگت بر آنان که کنه آن را جز تو کسی نمی‌داند، و از تو می‌خواهم به حق کسی که حقش نزد تو بزرگ است، و به اسماء حسنی همان اسم‌هائی که به من دستور داده‌ای تو را به آنها بخوانم، و از تو می‌خواهم به اسم بزرگ‌تری که به ابراهیم دستور دادی بدان اسم پرندگان را بخواند و او را اجابت کردی، و به اسم بزرگی که بدان اسم به آتش گفتی تا بر ابراهیم سرد و موجب آسایش باشد و آن سرد شد و به محبوبترین اسامی نزد تو و گرامی‌ترین و برترینشان در پیشگاه تو سریعترین و موفق‌ترین و برآورده‌ترین آنها از نظر اجابت، و به آن چه که تو شایسته و سزاوار آنی، و به تو متوسل می‌شوم و بتو رغبت آورده و زاری نموده و اصرار می‌ورزم، و از تو درخواست می‌کنم به کتابهایت که بر پیامبران و رسولانت- که درود تو بر آنان باد- نازل کردی، از تورات و انجیل و زبور و قرآن عظیم که اسم اعظم تو در آنها است و به آن چه که در آنها از اسامی بزرگ تو وجود دارد.
خدایا از تو می‌خواهم که بر محمد و آل‌محمد درود بفرستی و بر خاندان محمد و پیروان و دوستانشان که گره از مشکل من گشوده و درهای آسمان را به روی دعایم باز کنی و آن را در درجات برین قرار دهی، و در این روز و این ساعات به فرج من و تحقق آرزو و خواسته‌ام در دنیا و آخرت اجازه فرمائی، ای کسی که هیچ کس جز خود او نمی‌داند که او و قدرتش چگونه است. ای کسی که هوا را به آسمان بسته و زمین را بر روی آب قرار داده و جمع‌آوری کرده و برای خود بهترین اسامی را برگزیده،

[ صفحه 848] 

ای کسی که خود را به اسمی که نیاز خوانندگانش به آن اسم برآورده شود نامیده است، تو را به حق همین اسم که برای من نیرومندتر از آن شفیعی نیست می‌خوانم که بر محمد و آل‌محمد درود بفرستی و نیازهای مرا برآورده سازی و ترا به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و حجت که منتظر فرمان و اجازه‌ات می‌باشد و درود و رحمت و برکاتت بر آن باد، سوگند می‌دهم که صدایم را به آنان برسان تا مرا نزد تو شفاعت کنند و شفاعت آنان را در مورد من بپذیر و مرا دست خالی و زیان کار برنگردان، به حق لا اله الا انت.
بعد نیازها و حوائج خود را بخواه انشاءالله خواهد شد. [1001] .
علامه مجلسی رضوان‌الله‌علیه بعد از توضیح و شرح برخی از کلمات این دعا می‌گوید:
زیارت آن حضرت در اوقات و ساعات شریفه و زمانهای مخصوص به آن حضرت برتر و مناسبت‌تر است، ماند روز ولادت آن حضرت که بیستم جمادی الاخر و یا بنا به قولی دهم آن ماه باشد، و روز وفات آن حضرت که سوم جمادی الثانی یا بنا به قول ابن‌عباس بیست و یکم ماه رجب است و روز ازدواج آن حضرت با امیرالمومنین علیه‌السلام که نیمه رجب یا اول ذی‌حجه و یا ششم آن و شب زفاف آن حضرت که نوزدهم ذی‌حجه یا بیست و یکم محرم است و نیز دیگر روزهائی که از آن حضرت کرامت و یا فضیلتی بروز کرده است، مانند روز مباهله که قبلا گذشت و روز نزول آیه شریفه «هل اتی» که بیست و پنجم ذی‌الحجه است و دیگر زورهائی که نام آنها به درازا می‌کشد و در ابواب تاریخ زندگی آن حضرت گذشت.

[ صفحه 851] 

مصیبت‌های حضرت زهرا (س) در اشعار

 

از آیه الله صدر


یاخلیلی احبسا الحرد المهارا 
و ابکیا دارا علیها الدهر جارا

ای دو دوست من اسبهای تندرو، را از حرکت بازگیرید و قدری آهسته‌تر برانید، و بر خانه‌ای گریه کنید که روزگار بر آن ستم‌روا داشته است.

و ربوعا اقفرت من اهلها 
و غدت بعدهم قفرا برارا

و ویرانه‌هائی که از ساکنانش تهی و بعد از آنان به صورت بیابانهائی خشک درآمده است.

حکم الدهر علی تلک الربی 
فانمحت و الدهر لا یرعی ذمارا

روزگار بر این خرابه‌ها زور گفته و آنها را از بین برده و رسم روزگار چنین است که مراعات بزرگواری و شرف را نمی‌کند.

کیف یرجی السلم من دهر علی 
اهل بیت الوحی قد شن المغارا

از روزگاری که بر خاندان وحی شبیخون زده و یورش برده چگونه امید سازش می‌رود.

لم یخلف احمد الا ابنته 
و لکم اوصی الی القوم مرارا

حضرت محمد جز یک دختر از خود به یادگار نگذاشت و بارها درباره

[ صفحه 852] 

او به مردم سفارش کرد.

کابدت بعد ابیها المصطفی 
غصصا لو مست الطود لمارا

بعد از پدرش حضرت مصطفی آن قدر غم و اندوه بر او وارد شد که اگر بر کوه‌ها می‌رسید نابود شده بودند.

هل تریهم ادرکوا من احمد 
بعده فی آله الاطهار ثارا

آیا مردم را می‌بینی که بعد از احمد صلی الله علیه و آله و سلم انتقام خود را از خاندان او گرفتند.

غصبوها حقها جهرا و من 
عجب ان تغضب الزهرا جهارا

آشکارا حق او را غصب کردند و شگفتی در همین است که آشکارا حق حضرت زهرا غصب می‌شود.

من لحاها اذ بکت و الدها 
قائلا فلتبک لیلا او نهارا

و از اینکه او را از گریه بر پدرش بازداشته و به او می‌گویند یا شب گریه کن و یا روز تعجب است،

ویلهم ما ضر هم لو بکیت 
بعضه المختار ایاما قصارا

وای بر آنها، برایشان چه زیانی داشت اگر پاره تن پیامبر چند روزی بر پدرش می‌گریست؟

من سعی فی ظلمها؟ من راعها 
من علی فاطمه الزهرا جارا؟

چه کسی بر ستم کردن بر او کوشید؟ و چه کسی او را ترسانید؟، چه کسی بر فاطمه زهرا جوری و ستم کرد.؟

من غدا ظلما علی الدار التی 
تخذتها الانس و الحن مزارا

چه کسی بر خانه‌اش که انش و جن آن جا را زیارتگاه خود قرار داده بودند ستم روا داشت؟

طالما الاملاک فیها اصبحت 
تلثم الاعتاب فیها و الجدارا

چه بسیار اوقاتی که فرشتگان استانه و دیوارهای آن جا را

[ صفحه 853] 

می‌بوسیدند.

و من النار بها ینجو الوری 
من علی اعتباها اضرم نارا

که این کس بر آستان خانه‌ای آتش افروخت که مردم از آتش جهنم بوسیله آن نجات پیدا می‌کنند.

و النبی المصطفی کم جاءها 
یطلب الاذن من الزهرا مرارا

و پیامبر اکرم هر وقت بر در آن خانه حاضر می‌شد چندین مرتبه از حضرت زهرا کسب اجازه می‌کرد.

و علیها هجم القوم و لم 
تک لاثت لا وعلیاها الخمارا

بر آن خانه هجوم بردند در حالیکه آن حضرت را نه چادری بود و نه مقنعه‌ای.

لست انساها و یا لهفی لها 
اذ وراء الباب لاذت کی توارا

من او را فراموش نخواهم کرد و اندوه فراوانی نسبت به آن حضرت دارم به خصوص آن هنگامی که به پشت در پناهنده شد،

فتک الرجس عل الباب و لا 
تسالن عما جری ثم وصارا

آن فرد پلید بر در خانه هجوم برد و از آن چه که اتفاق افتاد و آن جا چه شد سوال نکن.

لا تسلنی کیف رضوا ضلعها 
و اسالن الباب عنها و الجدارا

از من سوال نکن که چگونه پهلویش را کوبیدند، از در خانه و دیوار سوال کن

و اسالن اعتباها عن محسن 
کیف فیها دمه راح جبارا

از آستانه در خانه درباره محسن سوال کن که خونش چگونه پخش بر پهنه زمین شد

و اسالن لولو قرطیها لما 
انتثرت و العین لم تشکوا حمارا

و از دانه‌های دُر گوشواره‌اش بپرس که چگونه پراکنده گشت و از

[ صفحه 854] 

چشم سوال کن که چرا از سرخی و کبودی شکوه می‌کند.

و هل المسمار موتور لها 
لها فغذی فی صدرها یدر ثارا

و آیا به میخ در ستمی شده بود که می‌خواست از سنیه او انتقام خون خود را بیرد. [1002] .

شاعری از بزرگان و اشراف شهر مکه


ما لعینی قد غاب عنها کراها 
و عراها من عبره ماعراها

دیدگانم را چه شده که به خاطر اشکی جاری خواب و استراحت از آن رخت بر بسته.

الدار نعمت فیها زمانا 
ثم فارقتها فلا غشاها

آیا بخاطر خانه‌ای که مدتها در آن جا بسر برده و بهره‌مند می‌شدم و بعد از آن جا بیرون آمده و دیگر آنجا را نخواهیم دید؟

ام لحی بانوا باقمار ثم 
یتجلی الدجی بضوء سناها

یا به خطار قبیله‌ای که داشتن ماه‌ها و اقماری فزونی یافته و در پرتو روشنی آنها تاریکی را برطرف کرده‌اند.

ام‌لخود غریره الطرف تهوانی 
بصدق الوداد او اهواها

و یا به خاطر سپید روی میان باریکی که با عشق راستینش مرا دوست داشته و یا عاشق او گشته‌ام.

ملصافی المدام من مزه الطعم 
عقار مشموله اسقاها

و یا برای جام می خوشگوار سرخ رنگی که آشامیده‌ام.

[ صفحه 855] 


حاش لله لست اطمع نفسی 
آخر العمر فی اتباع هواها

حاشا لله، من در آخر عمر نفس خود را در پیروی از هوی و هوسش به طمع نمی‌اندازم.

بل بکائی لذکر من خصها الله 
تعالی بلطفه و اجتباها

بلکه گریه‌ام به خاطر یادآوری از کسی است که خداوند او را به لطف خود مخصوص گردانیده و او را برگزیده است.

ختم الله رسله بابیها 
و اصطفاه لوحیه و اصطفاها

خداوند پیامبرانش را به پدر او ختم کرده و او را برای وحی خود برگزیده است.

و حباها بالسیدین الزکیین 
الامامین منه حین حباها

و دو سرور پاک و پاکیزه و دو امام و پیشوا به او بخشیده و عطا فرموده است.

و لفکری فی الصاحبین اللذین استحسنا 
ظلمها و ما راعیاها

و درباره آن دو صحابی می‌اندیشم که ستم بر آن بانو را نیکو دانسته و رعایت حق او رنکردند.

منعها بعلها من العهد و العق 
دوکان المنیب و الاواها

شوهرش را از عهد و پیمانی که با او بستند منع نمودند و حال انکه او انسانی پارسا و خدا ترس بود.

و استبدا بامره دبراها 
قبل دفن النبی و انتهزاها

حکومتی که ربودنش را پیش از دفن پیامبر طرح‌ریزی کرده بودند به خود اختصاص داده و از چنگ او ربودند.

و اتت فاطم تطالب بالارث 
من المصطفی فما ورثاها

فاطمه علیهاالسلام برای طلب ارث خود از حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نزد آنان رفته و ارثش را به او ندادند.

[ صفحه 856] 


لیت شعری لم خولفت سنن القر 
آن فیها و الله قد ابداها

ای کاش می‌دانستم به چه دلیل دستورات قرآن در مورد او عمل نشد با اینکه آشکارا بیان شده بود؟

رضی الناس اذ تلوها بمالم 
یرض فیها النبی حین تلاها

ای کاش می‌دانستم به چه دلیل دستورات قرآن در مورد او عمل نشد با اینکه آشکارا بیان شده بود؟

نسخت آیه المواریث منها 
ام هما بعد فرضها بدلاها

آیه ارث از آن نسخ شده است یا اینکه آن دو نفر بعد از آن که فرض واجب شده بود آن را تبدیل کردند؟

ام تری آیه الموده لم تات 
بود الزهزاء فی قرباها

و یا چنین می‌بینی که آیه مودت درباره حضرت زهراء و خویشاوندی او نازل نشده است.

قم قالا ابوک جاء بهذا 
حجه من عنادهم نصباها

آنگاه گفتند: پدر تو برای عمل ما دلیلی آورده و این برهان را از روی عناد و بی‌دینی جعل کردند.

قال لانبیاء حکم بان لا 
یورثوا فی القدیم و انتهراها

گفتند پیامبر فرموده که پیامبر دستور دارند تا چیزی از خود به ارث نگذارند و با این دست‌آویز حضرت را از حق خود محروم کردند.

افبنت النبی لم تدر ان کان 
نبی الهدی بذالک فاها

اگر رسول خدا چنی جمله‌ای گفته بود آیا دختر پیامبر آن را نمیدانست؟

بضعه من محمد خالفت ما 
قال حاشا و مولاتنا حاشاها

آیا پاره تن حضرت رسول با فرمایش آن حضرت مخالفت می‌کند، نه، حاشا، بانوی ما چنین کاری نخواهد کرد، حاشا

[ صفحه 857] 


سمعته یقول ذاک و جاءت 
تطلب الارث ضله و سفاها

آیا این جمله را از پیامبر شنیده و در عین حال از روی گمراهی و نادانی آمده و ارث خود را طلب می‌کند؟!

هی کانت لله اتقی و کانت 
افضل الخلق عفه و نزاها

او پرهیزگارتر و خدا ترس‌تر و برترین خلائق در عفت و پاکدامنی بود.

او تقول النبی قد خالف القرآن 
ویح الاخبار ممن رواها

و یا اینکه می‌گویی پیامبر با قرآن مخالفت کرده، وای بر این اخبار و روایات از کسی که اینها را بیان کرده است.

سل بابطال قولهم سوره النمل 
و سل المریم التی قبل طاها

در ابطال سخن اینان از سوره نمل و سوره مریم که قبل از سوره طه است بپرس.

فهما ینبئان عن ارث یحیی 
و سلیمان من اراد انتباها

این دو سوره از ارث بری یحیی و سلیمان خبر می‌دهند، البته برای کسی که بخواهد چیزی بفهمد و آگاه گردد.

فدعت و اشتکت الی الله من ذاک 
و فاضت بدمعها مقلتاها

پس نفرین کرد و از آنان به خداوند شکوه نمود و از دیدگانش اشک بارید،

ثم قالت فنحله لی من وا 
لدی المصطفی فلم ینحلالها

آنگاه گفت این بخششی از سوی پدرم حضرت مصطفی به من است و در عین حال به او واگذار نکردند.

فاقامت بها شهواد فقالوا 
بعلها شاهد لها وابناها

بر این ادعا گواهانی اقامه فرمود و گفتند: شوهر و فرزندانش فقط گواهان اویند.

لم‌یجیزوا شهاده ابنی رسول ال 
له هادی الانام اذ ناصباها


[ صفحه 858] 

شهادت دو پسر رسول خدا را که رهنمای مردم بودند کافی ندانستند زیرا پرچم مخالفت با آن حضرت را برافراشته بودند.

لم‌یکن صادقا علی و لافاطمه 
عندهم و لا ولداها

در نزد آنان علی و فاطمه و فرزندانشان راستگو نبودند.

کان اتقی لله منهم عتیق 
قبح القائل المحال و شاها

آزادشدگان در نظر آنان از ایشان پرهیزکارتر و خدا ترس‌تر بودند، زشت و نازیبا باد گوینده این سخن.

جرعاها من بعد والدها الغیظ 
لعهد النبی لو حفظاها

بعد از پدر بزرگوارش جام غم و اندوه به کام آن حضرت ریخته، و چه بد بود این فروریزش جام ناگوار.

اهل بیت لم یعرفوا سنن الجور 
التباسا علیهم و اشتباها

خاندانی که روش‌های جور و ستم را نشناخته و بر آنان اشتباه شده و نسبت به آن ناآشنایند؟!

لیت شعری ما کان ضرهما الحفظ 
لعهد النبی لو حفظاها

ای کاش می‌دانستم که نگهداری عهد و پیمان رسول خدا چه ضرری برای آنها داشت.

کان اکرام خاتم الرسل الها 
دی البشیر النذیر لو اکرماها

اگر به آن حضرت احترام می‌گذاشتند رسول خدآ، خاتم و هادی و بشیر و نذیر را گرامی داشته بودند.

ان فعل الجمی لم یاتیاه 
و حسان الاخلاق ما اعتمداها

آن دو کار نیک را انجام نداده و اخلاق پسندیده را استوار نداشتند.

و لو ابتیع ذاک بالثمن الغا 
لی لما ضاع فی اتباع هواها

آن دو کار نیک را انجام نداده و اخلاق پسندیده را استوار نداشتند.

و لکان الجمیل ان یقطعاها 
فدکا لا الجیل ان یقطعاها


[ صفحه 859] 

کار زیبا آن بود که فدک را کلا به آن حضرت واگذار می‌کردند نه اینکه دست آن حضرت را از آن بریده و کوتاه کنند.

اتری المسلمین کانوا یلومونهما 
فی العطاء لو اعطیاها

اگر فدک را به حضرت زهرا واگذار می‌کردند آیا مسلمانها آنان را سرزنش می‌کردند؟

کان تحت الخضراء بنت نبی 
صادق ناطق امین سواها

آیا در زیر گنبد سبز آسمان غیر از فاطمه علیهاالسلام دختر پیامبر صادق و ناطقی وجود داشت؟

بنت من! ام من! حلیله من! ویل 
لمن سن ظلمها و اذاها

دختر چه کسی؟ مادر چه کسی؟ وای بر کسی که ستم و اذیت بر او رواداشت و ظلم به او را معمول ساخت.

ذاک یبنیک عن حقود صدور 
فاعبرها بالکفر حین تراها

این عمل از کنیه‌های سینه‌هائی خبر می‌دهد؟ وقتی آن را می‌بینی به خوبی بیندیش و مورد عبرت قرار ده.

قل لنا ایها المجادل فی القول 
عن الغاصبین اذ غصباها

ای کسی که درباره غصب‌کنندگان حق او، با ما مجادله می‌کنی به ما بگو.

اهما ما تعمداها کما قلت 
بظلم کلا و لا اهتضماها

بدانگونه که تو می‌گوئی آیا آن دو نفر در ظلم به آن حضرت تعهدی نداشتند و عمدا او را پایمال نکردند؟

فلماذا اذ جهزت للقاء الله 
عند الممات لم یحضراها

پس چرا به هنگامی که آماده مرگ و لقاء خداوند شد آن دو بر جنازه آن جضرت حاضر نشدند؟!

شیعت نعشها ملائکه الرحمن 
رفقا بها و ما شیعاها


[ صفحه 860] 

جنازه او را فرشتگان خداوند به خاطر همراهی و دوستی با او تشییع کردند ولی آن دو نفر تشییع نکردند.

کان زهدا فی اجرها ام عنادا 
لابیها لانبی لم یتبعاها

آیا پاداش او را نادیده گرفته و یا نسبت به پدرش پیامبر عناد و دشمنی داشتند که دنبال آن حضرت نرفتند؟

ام لان البتول اوصت بان لایشهدا 
دفنها فما شهداها

یا به خاطر آن بود که حضرت زهرا وصیت کرده بود که آن دو شاهد و حاضر بر دفن او نباشند و آنها هم حاضر نشدند.

ام‌ابوها اسر ذاک الیها 
فاطاعت بنت النبی لم یتبعاها

و یا اینکه پدرش رسول خدا پنهانی به آن حضرت وصیت و سفارش کرده بود و دختر پیامبر از پدرش اطاعت کرد؟

کیف ما شئت قل کفاک فهذی 
فریه قد بلغت اقصی مداها

سخن به هرگونه که می‌خواهی بگو، تو را همین بس که این تهمتی است که به آخرین درجه خود رسیده است.

اغضباها و اغضبا عند ذاک ال 
له رب السماء اذ اغضباها

او را به خشم آورده و به هنگام آن پروردگار آسمان را به غضب درآورده بودند زیرا آن حضرت را خشمگین کرده بودند.

و کذا اخبر النبی بان الله 
یرضی سبحانه لرضاها

و پیامبر این چنین خبر داده بود که خداوند سبحان به خاطر خشنودی فاطمه خشنود می‌شود.

لانبی الهدی اطیع و لافاطمه 
اکرمت و لا حسناها

نه پیامبر هدایت، اطاعت شد و نه فاطمه و نه حسنین، گرامی داشته شدند.

و حقوق الوصی ضیع منها 
ما تسامی فی فضله و تناهی


[ صفحه 861] 

برابر نکرده و بر بلندای او راه ندارد.

تلک کانت حزازه لیس تبرا 
حین ردا عنها و قد خطباها

این کار به خاطرسوز و ناراحتی همیشگی آنان بود که به هنگام خواستگاری از حضرت زهرا دست رد به سینه آنان زده شد.

وغدا یلتقون و الله یجزی 
کل نفس بغیها و هداها

و فردای قیامت به کیفر خود خواهند رسید، و خداوند هر کس را به گمراهی و راهیابیش پاداش خواهد داد.

فعلی ذالک الاساس بنت صاحبه 
الهودج المشوم بناها

صاحب هودج نامیمون اساس کار خود را بر همین پایه بنا نهاد.

و بذا اقتدت امیه لما 
اظهرت حقدها علی مولاها

بنی‌امیه نیز به آنان اقتداء کردند در آن هنگام که کنیه‌درونی خود را بر مولایشان آشکار نمودند.

لعنته بالشام سبعین عاما 
لعن الله کهلها وفتاها

آن حضرت را در شام هفتاد سال لعنت کردند، خداوند پیرو جوانشان را لعنت کند.

ذکروا مصرع المشایخ فی بدرٍ 
و قد ضمخ الوصی لحاها

آنان از کشتار بزرگان خود در، بدر یاد کردند زیرا وصی پیامبر آنان را سرکوب کرده و کشته بود.

و باحد من بعد بدر و قداتعس 
فیها معاطسا وجباها

و بعد از جنگ بدر در جنگ احد که آنان را سرنگون کرد و بر خاک افکند.

فاستجادت له السیوف بصفین 
و جرت یوم الطفوف قناها

در صفین شمشیرها بروی او کشیدند و در کربلا نیزه‌هایشان بر روی آنان نشانه رفت.

لو تمکنت بالطفوف مدی الد 
هر لقبلت تربها و ثراها


[ صفحه 862] 

اگر دستم به کربلا برسد و امکان زیارت نصیبم شود خاکش را برای همیشه خواهم بوسید.

ادرکت ثارها امیه بالنار 
غدا فی معادها تصلاها

بنی‌امیه انتقام خود را گرفتند و فردی قیامت به رو در آتش درخواهند افتاد.

اشکرالله اننی اتوالی 
عترته المصطفی و اشنی عداها

خدا را سپاس می‌گزارم که خاندان مصطفی را دوست دارم و دشمنانشان را دشمن دارم.

ناطقا بالصواب لا ارهب الاعداء 
فی حبهم و لا اخشاها

به درستی سخن می‌گویم و در دوستی آنان از دشمنان بیم و ترسی ندارم.

نح بها ایها الجذوعی و اعلم 
ان انشادک الذی انشاها

ای «جذوعی» بر آن حضرت نوحه سرائی کن و بدان که شعری که درباره آن حضرت می‌سرائی،

لک معنی فی النوح لیس یضاهی 
و هی تاج للشعر فی معناها

تو را در این نوحه سرائی مقصودی است که همتا ندارد که آن تاج شعر در معنایش می‌باشد.

قلتها للثواب و الله یعطی الاجر 
فیها من قالها و رواها

تو این شعر را برای اجر و پاداش الهی گفته‌ای و خداوند اجر و پاداش گوینده و روایت‌کننده‌اش را خواهد داد.

مظهرا فضلهم بعزمه نفس 
بلغت فی دادهم منتهاها

با تصمیم روانی که در دوستی با آنان به انتها رسیده فضیلت ایشان را آشکار کرده است.

[ صفحه 863] 

این شعر را از شاعری علوی و حسنی بشنو که در فضیلت آن حضرت، هماننی نیست.

ساده الخلق قومه غیر شک 
ثم بطحاء مکه ماواها

قوم و قبیله او بدون شک از بزرگان و سروران مردمند و آنگاه بطحاء مکه، منزل و ماوای اوست. [1003] .

از شیخ ملاکاظم ازری از هائیه مشهورش


ترکوا عهد احمد فی اخیه 
و اذاقوا البتول ما اشجاها

عهد و پیمان احمد صلی الله علیه و آله و سلم را در مورد برادرش ترک کرده و به حضرت زهرا خشم و اندوه روا داشتند.

و هی العروه التی لیس ینجو 
غیر مستعصم بحبل ولاها

و او آن ریسمکان محکمی است که کسی غیر از چنگ زننده به ریسمان ولایت و دوستی او نجات پیدا نمی‌کند.

لم یرالله للرساله اجرا 
غیر حفظ الزهراء فی قرباها

خداوند متعال برای پاداش رسالت جز نگهداری خویشاوندان حضرت زهرا چیز دیگری را لازم ندید.

[ صفحه 864] 


یوم جاءت یاللمصاب الیهم 
و من الوجد ما اطال بکاها

روزی که آمد، ای وای از مصیبت‌هائی که بر او وارد شده و از ناراحتی چهبه درازا کشد گریه او.

فدعت و اشتکت الی الله شکوی 
و الرواسی تهتز من شکواها

نفرین کرده و به خداوند شکایت برد و از شکایتش ستون‌ها به لرزه در آمده.

فاطمانت لها القلوب و کادت 
ان تزول الاحقاد ممن حواها

دلها به خاطر او ارام گرفت و نزدیک بود کینه‌ها از دل‌ها برون برود.

تعظ القوم فی اتم خطاب 
حکت المصطفی به و حکاها

مردم را در کاملترین خطابه پند داده و در آن خطاب از حضرت رسول حکایت می‌کند و از خود سخن می‌گوید:

ایها القوم راقبوا الله فینا 
نحن من روضه الجلیل جناها

ای مردم در مورد ما از خدا بترسد ما از فردوس خدای بزرگ چیده شده‌ایم.

نحن من ماری السماوات سر 
لو کرهنا وجودها ما براها

ما از آفریدن آسمان‌ها سری هستیم که اگر خشنود از آفرینش آن نبودیم خداوند آن را (آسمانها) را خلق نمی‌کرد.

بل بآثارنا و لطف رضانا 
سطح الارض و السماء بناها

بلکه به آثار ما و لطف خشنودی ما زمین را گسترده و آسمان را بنا نهاده است.

و باضوائنا التی لیس تخبود 
حوت الشهب ما حوت من سناها

نور شهاب‌های آسمانی از پرتو انوار ما است.

واعلموا اننا مشاعر دین الله 
فیکم فاکرموا مثواها

بدانید که ما کانون دانش دین خدا در بین شمائیم و شما جایگاه این

[ صفحه 865] 

دانش را گرامی بدارید.

و لنا من خزائن الغیب فیض 
ترد المهتدون منه هداها

ما را از گنجینه‌های غیب الهی فیض وجودی است که هدایت یافتگان از آن راه می‌یابند.

ان تروموا الجنانفهی من الله 
الینا هدیه اهداها

اگر بهشت را در نظر دارید آن هدیه الهی به ما است.

هی دار لنا و نحن ذووها 
لایری غیر حزبنا مرآها

آنجا خانه ما است و ما صاحب آنیم و جز گروه ما کسی روی بهشت را نمی‌بیند،

و کذاک الجحیم سجن عدانا 
حسبهم یوم حشرهم سکناها

و همچنین جهنم زندان دشمنان ما است که روز حشرشان سکونت در آنجا آنها را کفایت می‌کند.

ایها الناس ای بنت نبی 
عن مواریثها ابوها زواها

ای مردم کدام دختر پیامبری را پدرش از ارث منع کرده است؟

کیف یزوی عن تراثی زاو 
باحادیث من لدنه ادعاها

چگونه (ابوبکر) به وسیله احادیثی که از خود جعل کرده و ادعا نموده است ارث مرا از من می‌گیری؟

هذه الکتب فاسالوها تروها 
بالمواریث ناطقا فحواها

این کتابها است، از آنها بپرسید می‌بینید که همگی از ارث سخن می‌گویند و ان را در برگرفته‌اند.

و بمعنی «یوصیکم الله» امر 
شامل للعباد فی قرباها

و معنی و مفهوم «یوصیکم الله» دستوری است که همه بندگان را فرا می‌گیرد و از جهت خویشاوندی آنان است.

کیف لم یوصنا بذلک مولا 
نا و تلکم من دوننا اوصاها


[ صفحه 866] 

چگونه مولای ما، ما را به این سفارش نکرده و شما را بدان وصیت نموده است.؟!

هل رآنا لا نستحق اهتداء 
و استحقت هی الهدی فهداها

آیا ما را سزاوار و شایسته هدایت ندیده و دیگر بندگان را شایسته دیده و هدایت کرده است؟!

ام تراه اضلنا فی البرایا 
بعد علم لکی نصیب خطاها

و یا اینکه ما را در بین مخلوقات بعد از دانائی گمراه کرده تا راه خطا را بپیمائیم.؟!

مالکم قد منعمونا حقوقا 
اوجب الله فی الکتاب اداها

شما را چه شده، که ما را از حق خود منع کردید همان حقوقی که خداوند اداء آنها را در کتاب خود واجب کرده است؟

قد سلبتم من الخلافه خودا 
کان منا قناعها ورداها

شما، کلاه خود خلافت را از ما گرفتید با اینکه ساز و برگ و لباسش از ما بود. شما از خلافت زن زیباروئی را ربودید با اینکه چادر و پیرهنش از ما بود).

و سبیتم من الهدی ذات خدر 
عز یوما علی النبی سباها

و از هدایت زن پوشیده‌ای را اسیر کردید که روز و روزار اسارت او بر پیامبر دشوار بود.

هذه البرده التی غضب الله 
علی کل من سوانا ارتداها

این لباسی است که هر کس غیر از ما آن را بپوشد خداوند بر او غضب خواهد کرد.

فخذوها مقرونه بشنار 
غیر محموده لکم عقباها

پس آن را بگیرید در حالی که با ننگ و عار همراه است و فرجام پسندیده برایتان ندارد.

[ صفحه 867] 


ولای الامور تدفن سرا 
بضه المصطفی و یعفی ثراها

به چه دلیل شبانه دفنشد؟ پاره تن رسول خدا و اثار قبرش محو گردید؟

فمضت و هی اعظم الناس وجدا 
فی فم الدهر غصه من جواها

او درگذشت و بسان بزرگترین غصه‌ای بود که در دهان روزگار فرو رفت و دل را سوزانید.

وثوت لا یری لها الناس مثوی 
ای قدس یضمه مثواها

او آرام گرفت و مردم آرامگاهش را ندید، و جایگاه او چه پاکی و قداستی را که در برگرفته است. [1004] .

از خطیب بزرگوار سید صالح حلی از شاگردان صاحب کفایه


یا مدرک الثار البدارالبدار 
شن علی حرب عداک المغار

ای انتقام گیرنده بشتاب، بشتاب و بر دشمنانت شبیخون زن و یورش بر.

یا صاحب العصر رکن الهدی 
قد هدَّ، و الجور علی الدین جار

ای صاحب الزمان آیا می‌پسندی سنگ شراب‌گیری بر روی ما بچرخد؟

قد ذهب العدل و رکن الهدی 
قد هد، و الجور علی الدین جار

دادگری رفته، ستون هدایت ویران شده و ستم بر دیانت روا داشته شده است.

[ صفحه 868] 


اغص رعاک الله من ناصر 
رعیه ضاقت علیها القفار

خداوند تو را حفظ کند، به فریاد مردمی برسی و کسانی را یاری کن که زمین بر آنها تنگ شده است.

تنسی علی الدار هجوم العدی 
مذ اضرموا الباب بجزل و نار

آیا هجوم دشمنان را بر خانه از یاد برده‌ای، در ان هنگام که بر در خانه آتش و هیزم برافروختند.

و رض من فاطمه ضلعها 
و حیدر یقاد قسرا جهار

و پهلوی فاطمه را شکسته و حضرت علی را به زور و آشکارا کشاندند

تعدو و تدعو خلف اعدائها 
یا قوم خلوا عن علی الفخار

پشت سر دشمنان می‌دوید و صدا می‌زد ای مردم دست از علی آبرومند بردارید،

قد اسقطواجنینها و اعتری 
من لطمه الخد العیوم احمرار

کودک رحمش را افکندند و از سیل وارد شده بر صورتش چشمهایش سرخ شد.

فما سقوط الحمل؟ ما صدرها؟ 
مالطمها؟ ما عصرها بالجدار؟

سقط جنین؟ چه شد؟ سینه چه شد؟ سیلی چه شد؟ و فشار بر یوار چه شد؟

ما وکزها بالسیف فی ضلعها؟ 
و ما انتشار قطرها و السوار؟

نواختن با شمشیر بر پهلویش؟ پرت شدن گوشواره و دستارش را چه شد؟

ما ضربها بالسوط ما منعها؟ 
من البکاء و مالها من قرار

تا زیانه خوردنش چه شد و ممانعت از گریه و عدم آسایش و آرامش او چه شد؟

ما الغصب للعقار منهم و قد 
انحلها رب الوری للعقار


[ صفحه 869] 

غصب زمینهای آن حضرت چه شد، با اینکه پروردگار جهانیان آن زمینها را به او بخشیده بود.

ما دفنها باللیل سرا و ما 
نبش الثری منهم عنادا جهار

دفن آنحضرت چه شد که به طور مخیفانه وشبانه بود و چه شد که آنان اقدام به نبش قبر آن حضرت به طور آشکار نمودند؟

تعسا لهم فی ابنه مارعوا 
نبیهم و قد رعاهم مرار

مرگ بر آنان، در مورد دختری که پیامبراشن را در مورد او رعایت نکردند با اینکه آن حضرت بارها رعایت حال آنان را کرد.

قد ورثت من امها زینب 
کل الذی جری علیها و صار

زینب نیز از مادرش تمام جریانات و مصائبی راکه بر او وارد شد به ارث برد.

وزادت ابنه علی امها 
من دارها تهدی الی شر دار

دختر بیش از مادر، مصیبت دیگری داشت که از خانه‌اش به بدترین خانه‌ها به هدیه فرستاده شد!

تستر بالیمنی و جوها فان 
اعوزها الستر تمدالیسار

با دست راست صورت‌ها را پوشاند و هنگامی که پوشش، با دست راست امکان نداشت، از دست چپ کمک گرفت.

لا تبزغی یا شمس کی لا تری 
زینب حسری ما علیها خمار

ای خورشید از اینکه می‌بینی زینب کبری علیهاالسلام چادر و مقنعه ندارد، تو روی بپوشان [1005] .

[ صفحه 870] 

از ادیب هوشمند شیخ صالح کواز


عقدت بیثرب بیعه قضیت بها 
للشرک منه بعد ذلک دیون

در یثرب بیعتی منعقد شد که بعد از آن، وام شرک از آن اداء شد.

برقی منبره رقی فی کربلا 
صدر و رج بالدماء جبین

با بالا رفتن روی منبر مسجد مدینه در کربلا بر سینه‌ای بالا رفته، و پیشانی حضرت حسین به خوبی آغشته شد.

لولا سقوط جنین فاطمه لما 
اوذی لها فی کربلا جنین

اگر جنین فاطمه سقط نمی‌شد، در کربلا کودکی مورد آزار قرار نمی‌گرفت.

و بکسر ذاک الضلع رضت اضلع 
فی طیها سر الاله مصون

با شکستن آن پهلو پهلوهائی لگد مال شد که در آنها سر خداوند نگه داری می‌شد،

و کذا علی قوده بنجاده 
فله علی بالوثاق قرین

و همچنین با کشاندن علی با ریشمانش، آن علی دیر به زنجیر بسته شد.

و کما لفاطم رنه من خلفه 
لبناتها خلف العلیل رنین

همانگونه که فاطمه راه آه و ناله‌ای از پشت سر علی بود، دختران او پشت سر بیمار کربلا آه و ناله‌ای داشتند.

و بزجرها بسیاط قنفذ و شحت 
بالطف من زحر لهن متون

و با شکنجه شدنش با تازیانه قنفذ صورتهای زنانی در کربلا کبود شد،

و قطعهم تلک الاراکه دونها 
قطعت ید فی کربلا و تین [1006] .


[ صفحه 871] 

و با بریدن درخت اراک [1007] .

چند شعر از کعبی


تا الله ما سیف شمرنال منک و لا 
یداسنان و ان جل الذی ارتکبوا

به خدا سوگند نه شمشیر شر و نه دستان سنان نمی‌توانستند به تو دسیابی داشته باشند هر چند کاری که انجام دادند بسی بزرگ بود.

لولا الاولی اغضبود رب العلی 
و ابوانص الولا و لحق المرتضی غضبوا

اگر نبودند پیشینیانی که پروردگار متعال را به غضب در آوردند و نص صریح ولایت را نمکر شدند و حق مرتضی را غصب کردند.

اصابک النفر الماضی بما ابتدعوا 
و ما المسبب لو لم ینجح السبب

گروه پیشین با بدعتی که گذاردند تو را مصیبت‌زده کردند و اگر سبب در کارش موفق نباشد، مسبب به جائی نمی‌رسید.

و لاتزال خیول الحقد کامنه 
حتی اذا وجدوها فرصه و ثبوا

لشکریان کینه، پیوسته در کمین بودند تا اینکه فرصتی یافته و از کمین گاه بیرون جستند.

کف بها امک الزهرا قد ضربوا 
هی التی اختک الحورا بها سلبوا

با همان دستی که مادرت زهراء را زدند خواهرت حوراء را ربودند.

فلیبک یومک من یبکیه یوم غدوا 
بالطهر قودا و بن المصطفی ضربوا


[ صفحه 872] 

بر روز تو، آنانی باید گریه کنند که در آن روزی گریستند ه علی پاک را کشانیده و دختر پیامبر را زدند.

تالله ما کربلا لولا السقیفه، و الاحیاء 
تدری لولا النار ما الحطب [1008] .

به خدا سوگند اگر سقیفه نبود کربلا نبود و هوشیاران می‌دانند که اگر آتش نباشد هیزمی نخواهد بود. [1009] .

شعری از قاضی ابوبکر ابن قریمه


یا من یسائل دائبا 
عن کل معضله سخیفه

ای کسی که همیشه ازهر مساله پیچیده و بی ارزشی سوال می‌کند،

لا تکشفن مغطا 
فلربها کشفت جیفه

از چیزهای سرپوشیده، پرده بر مدار که چه بسا از مرداری پرده برداری.

و لرب مستور بدا 
کالطبل من تحت القطیفه

چه بسا پوشیده‌ها که بعد از پدره برداری بمانند طبل زیر پارچه باشد. [1010] .

ان الجواب لحاظر 
لکننی اخفیه خیفه

پاسخ این مساله حاضر است لکن من از روی ترس آن را پنهان می‌کنم.

لولا اعتدا رعیه 
القی سیاستها الخلیفه

اگر تجاوز کاری مردمی نبود که به دنبال سیاست خلیفه هستند،

[ صفحه 873] 


و سیوف اعدا بها 
هاماتنا ابدی نقیفه

و شمشیرهای دشمنانی وجود نداشت که با آنها کاسه سرما را درهم می‌شکند.

لنشرت من اسرار آل 
محمد جملا طریفه

از اسرار خاندان حضرت محمد نمونه‌های جالبی نثار می‌کردم،

تغنیکم عما رواه 
مالک و ابوحنیفه

که شما را از آن چه مالک و ابوحنیفه روایت کرده‌اند بی‌نیاز سازد،

و اریکم ان الحسین 
اصیب فی یوم السقیفه

و به شما نشان می‌دادم که حسین علیه‌السلام در روز سقیفه به شهادت رسید،

و لای حال لحدت 
باللیل فاطمه الشریفه

به چه حالی فاطمه بزرگوار شبانه در لحد گذارده شد،

و لما حمت شیخیکم 
عن وطی حجرتها المنیفه

و به خاطر چه چیزی دو پیرمرد رهبر شما از لگدمال شدن خانه ارزشمند او طرفداری کردند،

اوه لبنت محمد 
ماتت بغصتها اسیفه [1011] .

افسوس بر دختر محمد که با اندوه تاسف بارش از دنیا رفت.

شعری از علامه شیخ محمد حسین غروی کمپانی

الضرم فی الباب
آتش‌افروزی بر در خانه

ایضرم النار بباب دارها 
و آیه النور علی منارها


[ صفحه 874] 

آیا بر در خانه‌اش که آیه نور بر مناره آن است آتش افروخته می‌شود

و بابها باب نبی الرحمه 
و باب ابواب نجاه الامه

در خانه او در خانه پیامبر رحمت و در درهای نجات امت است

بل بابها باب العلی الاعلی 
فثم وجه الله قد تجلی

بلکه در خانه او در خانه خداوند علی اعلی است و از آنجا وجه الله آشکار است

ما اکتسبوا بالنار غیر العار 
و من ورائه عذاب انار

با این آتش فروزی جز ننگ و عار به دنبالش عذاب آتش دوزخ چیزی به دست نیاوردند.

ما اجهل القوم فان النار لا 
تطفی نور الله جل و علا

چه قدر نادانند و نمی‌دانند که نور خدای جل و علا با آتش خاموش نمی‌شود.
الضلع المکسور
پهلوی شکسته

لکن کسر الضلع لیس ینجبر 
الا بصمصام عزیز مقتدر

لکن شکستن پهو جبران بردار نیست مگر به شمشیر خدای عزیز توانا.

اذ رض تلک الاضلع الزکیه 
رزیه لا مثلها رزیه

زیرا شکستن استخوان‌های پهلوی پاکیزه او مصیبتی بی مانند است

و من نبوع الدم من ثدییها 
یعرف عظم ماجری علیها

از جوشش خون از سینه‌هایش بزرگی مصیبت وارده معلوم می‌گردد،

و جاوزوا الحد بلطم الخد 
شلت ید الطغیان و التعدی

و با نواختن سیلی برصورت او ظلم را از حد گذارندند، دست تجاوز و سرکشی بریده باد.

[ صفحه 875] 

یا لثارات فاطمه (انتقام‌گیری خون حضرت فاطمه)


فاجرت العین و عین المعرفه 
تذرف بالدمع علی تلک الصفه

اشک از دیده جاری شد و دیدگان معرفت بر این خصوصیت اشکبار است.

و لا تزیل حمره العین سوی 
بیض السیوف یوم ینر اللوی

سرخی دیده را جز سفیدی شمشیر در روز به اهتزاز در آمدن پرچم (حضرت بقیه الله) برطرف نمی‌کند.

و للسیاط رنه صداها 
فی مسمع الدهر فما اشجاها

تازیانه را ناله‌ای است که فریادش همچنان در گوش روزگاران است و چه سوزناک است.

و الاثر الباقی کمثل الدملج 
فی عضد الزهراء اقوی الحجج

اثر بر جای مانده همانند بازوبند بر بازوی حضرت قوی‌ترین دلیلها است.

و من سواد متنها اسود الفضا 
یا ساعد الله الامام المرتضی

از سیاهی صورتش فضای اسمان تیره گشت ای بازوی خدا، ای امام مرتضی.

و وکز نعل السیف فی جنینها 
اتی بکل ما اتی علیها

از کوبیدن غلاف شمشیر بر پهلویش همه بلاهائی که بر آن حضرت وارد شد پدید آمد.

و لست ادری خبر المسمار 
سل صدرها خزانه الاسرار

من خبر میخ در را نمی‌دانم، از سینه او بپرس که مخزن اسرار الهی است.

[ صفحه 876] 


و فی جنین المجد ما یدمی الحشا 
و هل لهم اخفاء امر قد فشی؟

و از کودک گرامیش بپرس که درون شکم را خونین کرد، ایا آنان می‌توانند کاری که آشکار شده پنهان نمایند؟

و الباب و الجدار و الدما 
شهود صدق ما به خفاء

در و دیوار و خون‌ها همگی گواهان راستینی هستند که پنهانی بردار نمی‌تواند باشد.

لقد جنی الجانی علی جنینها 
فاندکت الجبال من حنینها

جنایت کار بر جنی او جنایت وارد کرد و ازناله او کوه‌ها درهم فروریخت.

اهکذا یصنع بابنه النبی 
حرصا علی الملک فیا للعجب

آیا با دختر حضرت رسول به خاطر حرص به حکومت بدینگونه باید رفتار شود، وه که چه شگفتی است؟!

اتمنع المکروبه المقروحه 
عن البکا خوفا عن الفضیحه

آیا بانوی غم زده مصیبت دیده باید به خاطر ترس از رسوائی از گریه منع شود؟!

تالله ینبغی لها تبکی دما 
مادامت الارض ودارت السما

به خدا سوگند که او را سزاوار چنان بود ه تا زمی دوام دارد و اسمان در گردش است خون گریه کند،

لفقد عزها ابیها السامی 
و لا هتضامها و ذل الحامی [1012] .

زیرا مایه عزت خود پدرش را از دست داده و خود کوبیده شده و سرپرست و حامی وی خوار گشته بود.

[ صفحه 877] 

از قصیده دعبل خزاعی رحمه‌الله


هم نقضوا عهد الکتاب و فرضه 
و محکمه بالزور و الشبهات

آنان عهد و میثاق و دستورات و محکمات کتاب را با سخنان بیهوده و شبهات درهم شکستند.

و لم تلک الا محنه کشفتهم 
بدعوی ضلا لمن هن و هنات

این رویدادها چیزی نبود جز آزمایشی که پرده از روی حقیقت آنان برداشت و ادعیا گمراهی از این و ان را مشخص کرد.

تراث بلا قربی و ملک بلا هدی 
و حکم بلا شوری بغیر هداه

ارث بردن بدون خویشاوندی و حکومت بدون راهنمایی و داوریبدون مشورت و بدون هدایت.

رزایا ارتنا خضره الافق حمره 
وردت اجاحا طعم کل فرات

حوادث ناگواری که سبزی افق را در چشم ما سرخ کرد و هر آب گوارائی را که به کاممان تلخ نمود.

و ما سهلت تلک المذاهب فیهم 
علی الناس الا بیعه الفلتات

این راه‌های باطل را جز همان بیعت‌های حساب ناشده چیزی ایجاد نکرد.

و ما قیل اصحاب السقیفه جهره 
بدعوی تراث فیالضلا نتات

گفتار سقیفه‌ای‌ها که آشکارا مدعی میراث پیامبر شده و به گمراهی رفتند چه بود؟

و لو قلدوا الموصی الیه امورها 
لزمت بمامون من العثرات

اگر امور دین را در اختیار وحی رسول خدا قرار داده بودند بدون لغزش و اشتباه پیش می‌رفت.

اخی خاتم الرسل المصفی من القذی 
و متفرس الابطال فی الغمرات


[ صفحه 878] 

جانشین رسول خدا که برادر خاتم پیامبران و پاک از آلودگی‌ها و شکت دهنده شجاعان در جنگهای سخت بود.

فان جحدوا کان الغدیر شهیده 
و بدر و احدذ شامخ الهضبات

اگر منکر شوند، غدیرخم گواه او است و بدر و احد، و او بر بلندای قله‌ها ایستاده است (احد که دارای قله بلند است).

و آی من القرآن تتلی بفضله 
و ایثاره بالقوت فی اللزبات [1013] .

و آیاتی از قرآن مجید که در فضیلت او خوانده می‌شود و سخن از ایصار او دارد که غذای خود را در شرائط تنگدستی به دیگران داد.
این قصیده معروف به «تائیه» دعبل است و به قول ابوالفرج اصفهانی از بهترنی اشعاری است که در مدح اهل البیت سروده شده است، و این همان قصیده است که وی در حضور حضرت رضا علیه‌السلام قرائت کرد و حضرت آن قد رگیست که از حال رفت و خادم حضرت به او اشاره کرد که ساکت شو و این مطلب را چندین بار تکرار کرد، خداوند او را، از ائمه علیه‌السلام پاداش خیر دهد.

شعر دیگری از ادیب، شیخ صالح کواز حلی


الواثبین لظلم آل محمد 
و محمد ملقی بلا تکفین

کسانی که به قصد ستم بر خاندان حضرت محمد از جا جستند، در حالی که هنوز حضرت کفن ناشده و در بستر افتاده بود،

و القائلین لفاطم آذیتنا 
فی طول نوح دائم و حنین


[ صفحه 879] 

و کسانی که به فاطمه گفتند تو در این گریه و نوح سرائی طولانی و همیشگی ما را آزار می‌دهی!

و القاطعین اراکه کی ما تقیل 
بظل اوراق لها و غصون

و کسانی که درخت اراک را بریدند تا در زیر سایه شاخ و برگ آن کس نیارامد.

و ممعی حطب علی البیت الذی 
لم یجتمع لولاه شمل الدین

و گردآوردندگان هیزم بر در خانه‌ای که اگر ان خانه نبود تار و پود دین گردآوری نمی‌شد.

و الداخلین علی البتلوله بیتها 
و المسقطین لها اعز جنین

وارد شوندگان بر خانه حضرت زهرا و کسانی که گرامی‌ترین کودک را از او سقط کرده و کشتند،

و القائدین امامهم بنجاده 
و الطهر تدعو خلفهم برنین

کسانی که رهبر خود را با طناب کشیده و بردند در حالی که فاطم اطهر پشت سرشان ناله می‌زد

خلوا ابن عمی اولا کشف فی الدعا 
راسی و اشکو للاله شجونی

و فریاد می‌کرد که دست از پسر عمویم بردارید و الا برای نفرین سرم را برهنه کرده و از اندوه خود به خداوند شکایت خواهم برد!

ما کان ناقه صالح و فضیلها 
بالفضل عند الله الا دونی

ارزش نقاه صالح و بچه او در نزد خداوند از من بیشتر نیست!

ورنت الی القبر الشریف بمقله 
عبری و قلب مکمد محزون

با اشک چشم و قلب شکسته و غمبار ناله کنان به سوی قبر رسول خدا روی آورده و گفت:

ابتاه هذا السامری و عجله 
تبعا و مال الناس عن هارون

ای پدر این، سامری و او، گوساله‌اش می‌باشد که به دنبال او براه افتاده

[ صفحه 880] 

و مردم از هارون روی برگردانده‌اند،

ای الرزایا اتقی بتجلدی 
هو فی النوائب ما حییت قربنی

در کدام مصیبت صبر و بردباری کنم که تا زنده عستم این مصائب همراه من است.

فقدی ابی ام غصب بعلی حقه 
ام کسر ضلعی ام سقوط جنینی

از دست دادن پدرم و یا غصب شدن حق شوهرم یا شکسته شدن پهلویم و یا سقط جنینم؟

ام اخذهم حقی و فاضل نحلتی 
ام جهلهم قدری و قد عرفونی

یا گرفتگی آنان حقم و مازاد بخششم را، و یا با اینکه مرا می‌شناسند در عین حال قدرم را ناشناخته می‌گیرند!

قهروا یتیمیک الحسین و صنوه 
و سالتهم ارثی و قد نهرونی [1014] .

یتیمان تو، حسنین را، منکوب کردند و شکست دادند، ارثم را از انان مطالبه کردم دست رد بر سینه‌ام زدند!

شعر دیگری از یکی از شعراء متأخر


ان قیل حواء قلت فاطم فخرها 
او قیل مریم قلت فاطم افضل

اگر گفته شود حوا گویم فاطم موجب افتخار او است و اگر گفته شود مریم گویم فاطمه برتر از او است.

افهل لحوا والد کمحمد 
ام هل لمریم مثل فاطم اشبل

آیا حوا را پدری هم چون محمد است و یا مریم شیربچگانی بمانند

[ صفحه 881] 

فاطمه دارد؟

کل لها حین الولاده حاله 
منها عقول ذوی البصائر تذهل

هر یک آنان به هنگام زایمان حالتی داشته‌اند که عقل است خردمندان می‌پرد،

هذی لنخلتها التجت فتساقطت 
رطبا جنیا فهی منه تاکل

این یکی پناهنده به درخت خرما می‌شود و خرمای تر و تازه فرود می‌اید و می‌خورد،

وضعت بعیسی و هی غیر مروعه 
انی و حارسها السری الابسل

او عیسی را در حالی زائید که کسی او را نترسانیده بود، نه اینکه نترسانیده بود بلکه حافظ او بودند مردان شریف و شجاع.

و الی الجدار و صفحه الباب التجت 
بنت النبی فاسقطت ما تحمل

ولی دختر پیامبر به دیوار و تخته در پناهنده شد و کودک خود را بر زمین نهاد!

سقطت و اسقطت الجنین و حولها 
من کل ذی حسب لئیم جحفل

بر زمین افتاد و کودکش را سقط نمود در حالی که اطرافش عده‌ای پست و فرومایه گرفته بودند،

هذا یعنفها و ذاک یدعها 
و یردها هذا و هذا یرکل

این یکی بر او فشار می‌آورد و آن یکی او را پرت می‌کرد و این یکی او را بر می‌گردانید و دیگری بر او لگد می‌زد!

و امامها اسد الاسود یقوده 
بالحبل قنفذ هل کهذا معضل

جلوی رویش قنفذ شیر شیران را با ریسمان می‌کشید آیا این مانند آن دشواری و سختی داشت؟!

و لسوف تاتی فی القیامه فاطم 
تشکو الی رب السماء و تعول

و به زودی فاطمه وارد صحرای قیام خواهذ شد و نزد پروردگار

[ صفحه 882] 

آسمان شکایت و زاری خواهد کرد،

و لترفعن جنینها و حنینها 
بشکایه منها السماء تتزلزل [1015] .

کودکش را روی دست بلند می‌کند و فریاد برمی‌کشد و به گونه‌ای شکوه می‌کند که آسمان به لرزه می‌افتد.

از محمد فرزند جمال هاشمی


شعت فلا الشمس تحکیها و لا القمر 
زهراء من نورها الاکوان تزدهر

آنچنان درخشید که نه خورشید و نه ماه نمی‌تواند گویای درخشش او باشند، زهراء که هستی‌ها از نور او می‌درخشد،

بنت الخلود بها الاجیال خاشعه 
ام‌الزمان الیها تنتمی العصر

دختر جاودانه‌ای ه نسل‌ها در مقابلش فروتنی می‌کنند، مادر زمانه‌ای که روزگاران منسوب به او است.

روح الحیاه فلولا لطف عنصرها 
لم تاتلف بیننا الارواح و الصور

روح زندگی، که اگر لطافت عنصرش نبود ارواح و صورت‌ها یما به هم نمی‌پیوست.

سمت عن الافق لا روح و لا ملک 
وفاقت الارض لا جن و لا بشر

از افق برتر بود در حالی که، نه روح بود و نه فرشته و بر زمین برتری داشت در حالی که نه جن بود و نه بشر!

مجبوله من جلال الله طینتها 
یرف لطفا علیها الصون و الخفر


[ صفحه 883] 

طینت او از شکوه خداوندی سرشته،

خصالها الغر جلت ان تلوک بها 
منا المقاول او تدنو لها الفکر

خصلت‌های درخشان او برتر از آنست که بر زبان جاری شود و یا اندیشه بدان نزدیک گردد.

معنی النبوه سر الوحی قد نزلت 
فی بیت عصمتها الایات و السور

معنای نبوت و سر وحی است و در خانه عصمت و آیات و سروره‌ها نازل شده است.

حوت خلال رسول الله اجمعها 
لولا الرساله ساوی اصله الثمر

تمام ویژگیهای پیامبر را دارا است، اگر رسالت ان حرت نبود میوه درخت با خود درخت برابر می‌کرد.

تدرجت فی مراقی الحق عارجه 
لمشرق النور حیث السر مستتر

بر پلکان و درجات حق بالا رفته و تا مشرق نور، همان جا که سر پنهانی نهان گشته عروج کرده است.

ثم انثنت تملا الدنیا معارفها 
تطوی القرون عیاء و هی تنتشر

و سپس معارف او گیتی را پر ساخته، و قرون از حرکت مانده را در هم پیچیده و در حال گسترش است.

قل للذی راح یخفی فضلها حسدا 
وجه الحقیقه عنا کیف ینستر

به آن کسی که از روی حسات در صدد پنهان کردن فضائل او است بگو چهره حقیقت چگونه از ما مستور می‌گردد؟

اتقرن النور بالظماء من سفه 
ما انت فی القول الا کاذب اشر

آیا از روی نادانی روشنی را با تاریکی برابر می‌سازی، تو در این گفتارت جز دروغگوی یاوه سرائی، بیش نیستی.

بنت النبی الذی لولا هدایته 
ما کان للحق لا عین و لا اثر

دختر پیامبری که اگر راهنمائیش نبود نه حق و حقیقت بود و نه اثری از

[ صفحه 884] 

آن بچشم می‌خورد.

هی التی ورثت حقا مفاخره 
و العطر فیه الذی فی الورد مدخر

او همان کسی است که براستی وارث مفاخر آن حضرت است، آن چه که در کل ذخیره شده در عطر وجود دارد.

فی عید میلادها الاملاک حافله 
و الحور فی الجنه العلیا لها سمر

در جشن زاد روز تولدش فرشتگان مجلس‌آرا بودند و حوریان در بهشت برایش داستان می‌گفتند.

تزوجت فی السماء بالمرتضی شرفا 
و الشمس یقرنها فی التربه القمر

عقد او با حضرت علی مرتضی در آسمان خوانده شد و همتای خورشید ماه می‌باشد.

علی النبوه اضفت فی مرابتها 
فضل الولایه لا تبقی و لا تذر

بر درجات او مرتبه نبوت نیز افزون است و فضیلت ولایت باقی نمی‌ماند و از بین نمی‌رود.

ام الائمه من طوعا رغبتهم 
یعلو القضا بنا او ینزل القدر

مادر امامان، کسی که به خاطر اطاعت از خواسته آنان، قضاء الهی بر ما بالا می‌رود و قدر پائین می‌آید.

قف یا یراعی عن مدح البتول ففی 
مدیحها تهتف الالواح و الزبر

ای قلم از نگارش مدح فاطمه علیهاالسلام باز بایست که کتابها تمامی، گویای مدح اویند.

و ارجع لتستخبر التاریخ عن نبا 
قد فاجاتنا به الانبا و السیر

و برای دست ابی و کشف خبری که دیگر خبرها و داستان‌ها و رویدادها را بر ما ناگوار ساخته و به تاریخ مراجعه می‌کنیم.

هل اسقط القوم ضربا حملها فهوت 
تان مما بها و الضلع منکسر

آیا واقعا آن مردم بر اثر تک زدن، کودک او را سقط کرده و بر اثر

[ صفحه 885] 

فشاری که بر او وارد شد، به زمین افتاد و پهلویش شکست؟

و هل کما قیل قادوا بعلها فعدت 
وراه نادبه و الدمع منهمر

و آیا همانطور که گفه شده آنانشوهرش را به زور کشاندند و او هم به دنبال شوهرش می‌دوید و گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت؟!

ان کان حقا فان القوم قد مرقوا 
عن الهدی و بدین الله قد کفروا! [1016] .

اگر این خبرها راست است که باید گفت آن مردم از دین خدا برگشته و کافر شده‌اند.
13- از علامه سید باقر پسر آیه‌الله حجت سید محمد هدی متوفای 1329 نقل شده که حضرت ولی عصر عجل الل تعالی فرجه الشریف را در شب غدیر در خواب به حالت افسرده و غمگین دید، پرسید آقای من، چه شده که شما را امروز غمناک و افسرده می‌بینم با اینکه مردم از عید غدیر خوشحال و مسرورند؟.
حضرت فرمود: در یاد و غم و انوه مادرم می‌باشم، سپس فرمود: «لا ترانی اتخذت لا وعلاها، بعد بیت الاحزان بیت سرور» سوگند به شرف مقام آن حضرت مرا نخواهی دید ه بعد از بیت الاحزان خانه خوشی بگیرم.
بعد از آنکه سید از خواب بیدار شد، قصیده‌ای در حال غدیر و ظلمهائی که بعد از رحلت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بر حضرت زهراء وارد شد سرود و بیتی را نیز که حضرت سروده بود در آن قصیده گنجانید.
قصیده او موجود است و مطلعش چنین می‌باشد:

کل غدر و قول افک و زور 
هو فرع من جحد نص الغدیر

هر نیرنگ و تهمت و ناروا فرعی از انکار نص صریح غدیر است. [1017] .

[ صفحه 889] 

منزلت و مقام حضرت زهراء (س) در پیشگاه پروردگار در روز قیامت

 

اشاره

1- از محمد بن مسلم روایت شده که گوید از حضرت باقر علیه‌السلام شنیدم که می‌فرمود: حضرت زهراء را در مدخل جهنم ایستادنی ویژه می‌باشد، در روز قیامت بر پیشانی هر کس، مومن و یا کافر نگاشته شده است. به آن دوستی، که گناهان زیادی انجام داده دستور داده می‌شود که وارد آتش شود، حضرت بین دو چشم او می‌خواند که وی محب است، آنگاه می‌گوید: ای خدا و ای مولای من، تو مرا فاطمه نامیدی و به وسیله من، آنکس را من و ذریه‌ام را دوست می‌دارد از آتش جدا می‌سازی، وعده تو راست است و تو از نویدی که داده‌ای تخلف نمی‌کنی.
خداوند متعال می‌فرماید: راست می‌گویی ای فاطمه، من تو را فاطمه نامیدم و به وسیله تو کسی که تو را دوست داشته و به ولایت پذیرفته و ذریه تو را دوست داشته و به ولایت پذیرفته باشد از آتش نجات می‌دهم، وعده من حق است و از نویدی که داده‌ام تخلف نخواهم کرد، از آن جهت برای این بنده فرمان داده‌ام (که به آتش برده شود) تا تو درباره او شفاعت کنی، تا برای فرشتگان و پیامبران و رسولانم و کسانی که در این جایگاه ایستاده‌اند قدر و منزلت تو در نزد من روشن شود که هر کس را بر پیشانیش بخوانی مومن است، دستش را بگیری و به بهشت واردش

[ صفحه 890] 

سازی. [1018] .
2- از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است که فرمود: هنگامی که خداوند خلائق اولین و آخرین را مبعوث گرداند منادی پروردگارمان از زیر عرش خداوند صدا می‌زند، ای گروه خلائق دیدگان را ببینید که فاطمه دختر حضرت محمد و بانوی زنان جهانیان، می‌خواهد بر صراط بگذرد، در صحنه قیامت نیست مگر آنکه چشمهایش را می‌بندد به جز حضرت محمد و علی و حسن و حسین و فرزندان پاک آنان، چرا که فرزندان آن حضرتند، هنگامی که وارد صحرای محشر شود دنباله چادرش بر روی صراط کشیده می‌شود، یک سر آن در بهشت به دست خود آن حضرت است و سر دیگرش در عرصه قیامت است، منادی پروردگار صدا می‌زند: ای دوستداران فاطمه علیهاالسلام به گوشه‌های چادر بانوی زنان جهانیان چنگ زنید، و کسی از دوستداران حضرت فاطمه باقی نمی‌ماند مگر اینکه به گوشه‌ای از اطراف چادر آن حضرت چسبیده است تا اینکه بیش از هزار فئام و هزار فئام به آن می‌چسبند، گفتند یک فئام چه قدر است؟ فرمود، هزار هزار، که به وسیله آن حضرت، از آتش نجات می‌یابند. [1019] .
3- از حضرت صادق علیه‌السلام روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود چون روز قیامت شود برای حضرت زهرا قبه‌ای نورانی نصب گردد، حسین علیه‌السلام در حالی که سرش را به دست گرفته وارد می‌شود، همینکه چشم حضرت زهراء به او می‌افتد ناله‌ای می‌زند که در آن جمع هیچ فرشته مقرب و پیامبر مرسل و بنده مومنی باقی نمی‌ماند مگر اینکه گریه می‌کند.
4- از حضرت صادق علیه‌السلام روایت شده که جابر به حضرت باقر علیه‌السلام

[ صفحه 891] 

گفت: ای پسر پیامبر فدایت شوم، حدیثی در فضیلت جده‌ات حضرت فاطمه علیهاالسلام برایم بگو که هر گاه به شیعیانت بگویم خوشحال شوند، حضرت فرمودند چون روز قیامت بر پا شود برای پیامبران و مرسلین منبرهائی از نور نصب می‌شود، منبر من بالاتر از همه آن منابر است، آن گاه خداوند متعال می‌فرماید: ای محمد خطبه بخوان، من بگونه‌ای سخنرانی می‌کنم که هیچ یک از انبیاء چنان خطبه و سخنرانی را نشنیده‌اند بعد برای اوصیاء و جانشینان منبری از نور نصب می‌شود و در وسط آنها برای وصیم علی بن ابیطالب منبری از نور که بالاتر از منابر آنان است نصب می‌شود، خداوند متعال به علی علیه‌السلام می‌فرماید، سخنرانی کن، حضرت خطبه‌ای می‌خواند که به ماندش از هیچ یک از اوصیاء شنیده نشده است، بعد برای فرزندان انبیاء و مرسلین منبری از نور نصب می‌شود و برای دو پسر و نواده، و ریحانه دوران زندگیم منبری از نور گذاشته می‌شود و به آنها گفته می‌شود خطبه بخوانید، آنان نیز به گونه‌ای سخنرانی می‌کنند که کسی بدانگونه از فزندان انبیاو و مرسلین نشنیده است، بعد جبرئیل که منادی پروردگار است صدا می‌زند: فاطمه دختر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم کجا است؟ خدیجه دختر خویلد کجا است؟ مریم دختر عمران کجاست؟ آسیه دختر مزاحم کجا است؟ ام کلثوم مادر یحیی بن زکریا کجا است؟ اینها از جای برمی‌خیزند و خداوند متعال می‌فرماید: ای همه کسانی که جمع شده‌اید امروز کرامت و بزرگواری از آن کیست؟ محمد و علی و حسن و حسین پاسخ می‌دهند از خداوند یکتای قهار، خداوند متعال می‌فرماید: ای گروه خلائق، من کرامت و بزرگواری را بر محمد و علی و حسن و حسین و فاطمه قرار دادم، ای جماعت سرها را پائین انداخته، چشمها را فروبندید، این فاطمه است که به سوی بهشت حرکت می‌کند، جبرئیل ناقه‌ای از ناقه‌های بهشتی با پیشانی باز و گسترده، و پاهائی از لولو تازه، در حالیکه بر پشتش جایگاهی آراسته به

[ صفحه 892] 

مرجان نهاده برایش آورده و جلو پایش می‌خواباند و حضرت بر آن سوار می‌شود، خداوند یکصد هزار فرشته را مامور می‌کند که در سمت راست و یکصد هزار فرشته در سمت چپ قرار گیرند و یکصد هزار دیگر آن حضرت را بر روی خود حکم کنند تا اینکه بر کنار در بهشت قرار گیرد، به آنجا که رسید روی برگردانده و می‌ایستد،خداوند متعال می‌فرماید: ای دختر حبیب من، چه شده است که ایستاده و روی برگردانده‌ای؟ من دستور داده‌ام تو را بهشتم وارد کنند؟ حضرت می‌گوید: پروردگارا دوست دارم قدر و ارزش خود را در این بدانم، خداوند متعال می‌فرماید: ای دختر حبیبم، برگرد و به کسانی که در دلشان محبت تو و یا محبت یکی از فرزندان تو را دارند نگاه کن و دست آنان را بگیر و به بهشت داخل کن.
حضرت باقر علیه‌السلام فرمود: به خدا سوگند ای جابر، آن حضرت در آن روز شیعیان و دوستان خود را به سان پرنده‌ای که دانه خوب را از دانه بد تشخیص داده و برمی‌چیند شناسائی کرده و جدا می‌سازد، هنگامی که بر در بهشت شیعیانش اطراف او جممع شدند، خداوند به دل آنان می‌افکند که بایستد، و روی برگردانند و پشت سرشان را نگاه کنند، خداوند به آنها می‌فرماید: ای دوستان من به چیز نگاه می‌کنید و چرا روی برگردانیده‌اید، با اینکه حضرت فاطمه درباره شما شفاعت کرده است؟ می‌گویند: پروردگارا می‌خواهیم قدر و ارزش خود را در این روز بدانیم، خداوند می‌فرماید: ای دوستان من برگردید و به کسانی که شما را به خاطر دوستی فاطمه دوستتان دارند نگاه کنید، به کسی که به خاطر محبت فاطمه به شما غذا داده، به کسی که به خاطر محبت فاطمه به شما لباس داده به کسی که به خاطر دوستی فاطمه به شما جام آبی داده، به کسی که درباره محبت فاطمه غیبتی را از شما برطرف ساخته نگاه کنید، دستش را گرفته و او را وارد بهشت کنید.

[ صفحه 893] 

حضرت باقر علیه‌السلام فرمود: به خدا سوگند در بین مردم کسی جز شک‌کننده، یا کافر و یا منافق باقی نمی‌ماند، اینان هنگامی که در طبقات جهنم قرار گرفتند به بیان الهی فریاد می‌زنند که «فما لنا من شافعین و لا صدیق حمیم [1020] و عرضه می‌دارند و: «فلو ان لنا کره فنکون من المومنین [1021] ».
حضرت باقر علیه‌السلام می‌فرماید: هیهات، هیهات، از آن چه که می‌خواهند ممنوع و بازداشته می‌شوند، «و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لکاذبون» [1022] .
5- از ابن‌عباس روایت شده که از امیرالمومین شنیدم که می‌فرمود: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر حضرت فاطمه وارد شد او را غمگین و اندوهناک دید، فرمود: چرا محزونی؟ گفت: پدرجان به خاطر یادآوری روز قیامت و برهنه ایستادن مردم در آن روز، فرمود: دخترم، قیامت روز بزرگی است، لکن جبرئیل از طرف خداوند به من خبر داد که خداوند فرموده: در روز قیامت که زمین شکافته شده اولین کسی که از زیر زمین بیرون می‌آید من هستم، بعد پدرم حضرت ابراهیم، بعد حضرت علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام، بعد خداوند متعال جبرئیل را همراه با هفتاد هزار فرشته نزد تو می‌فرستد، بر سر قبر تو هفت گنبد نورانی نصب می‌کنند، اسرافیل سه جامه نورانی برای تو می‌آورد و بالای سر تو ایستاده و تو را صدا می‌زند: ای فاطمه، دختر محمد به پاخیز و به سوی محشر بیا، تو با کمال آرامش و بدون ترس، در حالی که کاملا خود را پوشانده‌ای از جا حرکت می‌کنی،

[ صفحه 894] 

اسرافیل حله‌های بهشتی را به تو می‌دهد و می‌پوشی، روفائیل مرکبی نورانی که افسارش از لولو تازه است و هودجی زرین بر آن قرار دارد برایت حاضر می‌کند و تو بر آن سوار می‌شوی در حالی که افسارش به دست روفائیل است و پیش روی تو هفتاد هزار فرشته که لوای حمد و ستایش به دست دارند در حرکت هستند، بعد از آن که به راه افتادی هفتاد هزار حوریه از تو استقبال کرده، از دیدار تو اظهار شادمانی می‌نمایند در دست هر یک از آنها مجمره‌ای [1023] نورانی است، بوی عود از آن پخش می‌شود بدون آن که آتشی وجود داشته باشد، تاج‌های زبرجد نشان سبز بر سردارند و فورا بعد از استقبال از تو در سمت راست تو قرار می‌گیرند بعد از آن که از کنار قبرت دور شدی مریم دختر عمران بهمراه عده‌ای از فرشتگان به همان تعداد که با تو بودند به استقبال تو می‌آید و بر تو سلام می‌کند و با همراهانش در سمت چپ تو قرار می‌گیرند، بعد مادرت خدیجه دختر خویلد که نخستین زنی است که به خدا و رسولش ایمان آورد به همراه هفتاد هزار فرشته که به دست خود پرچم تکبیر دارند از تو استقبال می‌کند، نزدیک که آمدی حواء و آسیه بن مزاحم در بین هفتاد هزار حوریه به استقبال تو می‌آیند و با همراهان خود در رکاب تو حرکت می‌کنند در آن هنگام که خداوند هم آفریدگان را در یک صحنه گرد می‌آورد و همگی در یک سطح قرار می‌گیرند تو در وسط آنان می‌ایستی بعد منادی زیر عرش خدائی به طوری صدا می‌زند که همگی بشنوند و می‌گوید: دیده فروبندید تا فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله و سلم و همراهانش عبور کنند، در آن هنگام تنها کسی که می‌تواند به تو نگاه کند، حضرت ابراهیم خلیل الرحمن و علی بن ابی‌طالب است، آدم حواء را می‌طلبد و او را با مادرت در پیش روی تو می‌بیند.

[ صفحه 895] 

بعد منبری نورانی که هفت پله دارد برای تو نصب می‌شود در بین هر پله‌ای تا پله دیگر صفوف فرشتگان ایستاده و پرچم‌های نورانی به دست گرفته و حورالعین از چپ و راست منبر صف کشیده‌اند، نزدیکترین زنانی که در سمت چپ تو ایستاده‌اند حواء و آسیه می‌باشند، هنگامی که بر بالای منبر قرار گرفتی جبرئیل نزد تو آمده و به تو می‌گوید:
ای فاطمه حاجت خود را بخواه و تو می‌گوئی، پروردگارا حسن و حسین را به من نشان ده. در این هنگام رگهای بریده گردن حسن نزد تو آمده در حالی که خون از آن جاری است و می‌گوید: پروردگارا امروز حقم را از کسانی که به من ستم کردند بگیر، در این هنگام خداوند جلیل خشمگین شده و به خاطر خشم او جهنم و همه فرشتگان به خشم می‌آیند، جهنم به خروش می‌آید و ناله‌ای سر می‌دهد، شعله‌های آتش زبانه می‌کشد و کشندگان حسین و فرزندان و فرزندان فرزندانشان را به کام خود فرومی‌برد، آنها می‌گویند خداوندا ما که در زمان حسین نبودیم خداوند به شراره‌های دوزخ می‌فرماید، آنان را از روی چهره‌ها و کبودی چشمان و سیاهی صورتهایشان بگیرید، از موی جلو سرشان بگیرید در پائین‌ترین بخش جهنم بیفکنید که اینان نسبت به دوستان حسین سخت‌گیرتر از پدرانشان بودند که با حسین جنگیده و او را کشتند، و تو در آن لحظه فریاد و شیون آنان را در جهنم می‌شنوی.
بعد جبرئیل می‌گوید: ای فاطمه حاجت خود را بخواه و تو می‌گوئی، پروردگارا شیعیانم، خداوند متعال می‌فرماید: آنان را بخشیدم، می‌گوئی پرودرگارا شیعیان فرزندم، خداوند می‌فرماید: آنان را بخشیدم، می‌گوئی: پروردگارا شیعیان شیعیانم، خداوند متعال می‌فرماید: جلو برو که هر کس که دست به دامن تو زد در بهشت همراه شیعیانت، و شیعیان فرزندانت و شیعیان امیرالمومنین با کمال آرامش به را می‌افتی و

[ صفحه 896] 

آنان بدون ترس و پوشش کامل در حالی که سختیهایشان از بین رفته، مسیر برایشان سهل و آسان گشته، دیگران در ترس و وحشتند و آنان هیچ ترسی ندارند دیگران تشنه هستند و آنان سیرابند بدینسان به حرکت خود ادامه می‌دهند به در بهشت که رسیدی دوازده هزار حوریه که پیش از تو و بعد از تو هیچ کس با آنان دیدار و برخورد نکرده با تو ملاقات خواهند کرد تازیانه‌ای نورانی در دست دارند و بر اسبهائی نورانی که زین و برگشان از طلای زرد و یاقوت و افسارشان از لولو تازه و بر روی هر یک طاقه‌ای از سندش افتاده سوارند، وارد بهشت که شدی ساکنان بهشت به تو خوش آمد می‌گویند، برای شیعیانت سفره‌هائی زرین بر ستونهای نورانی گسترده و آنان به خوردن مشغول می‌شوند و در حالی که هنوز دیگر مردم مشغول حسابند اینان در بهشت‌برین و جاودانه هر آن چه که بخواهند برایشان آماده است. [1024] .
اخبار و روایات گذشته‌ای که بر عظمت مقام موقعیت ویژه و مخصوص آن حضرت در پیشگاه خداوند متعال و اینکه آن حضرت شیعیان و دوستان خود را به مانند پرنده‌ای که دانه خوب را از بد جدا می‌کند از دیگران جدا می‌سازد. نکته لطیفه‌ای را برای شما به ارمغان می‌آورد و آن اینست که محبت آن حضرت ارزش ذاتی و مستقل دارد و به خودی خود ایمان و حسنه بوده و بغض آن حضرت سینه و کفر به حساب می‌آید، و هم چنین محبت دیگر معصومین علیهم‌السلام، همانگونه که روایت شده که «محبت حضرت زهراء ایمان است و بغض آن حضرت نفاق است». [1025] و در روایتی دیگر در تفسیر «حی علی خیر العمل»از حضرت صادق علیه‌السلام روایت شده است که فرمود: مقصود از «خیر العمل» ولایت است.

[ صفحه 897] 

و در روایت دیگر: «خیر العمل» نیکی کردن به حضرت فاطمه و فرزندان آن حضرت است. [1026] .
و از سلمان روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای سلمان هر کس دخترم فاطمه را دوست داشته باشد در بهشت با من خواهد بود و هر کس او را دشمن داشته باشد در آتش خواهد بود، ای سلمان محبت فاطمه در یکصد موقف سودمند خواهد بود که آسان‌ترین آنها مرگ و قبر و میزان و محشر و صراط و محاسبه است. [1027] .
و در حدیثی طولانی آمده: «بسم الله الرحمن الرحیم» تحیتی است از خداوند متعال به محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه الزهراء و حسن و حسین و نوادگان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امانی است برای دوستدارانشان تا روز قیامت است. [1028] که روایات بسیار دیگری نیز همانند آنچه در کتب روائی آمده است.

نقد و بررسی

 

قبلا در کتاب «الامام علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام»، در این که ولایت و اعتقاد نسبت به حقانیت ائمه معصومین علیهم‌السلام و محبت نسبت به آنان و بغض و کینه به خودی خود حسنه و به ذات خود عبادت خداوند است با برخی از معاصرین سخنانی داشته‌ایم چرا که آن، عبادت قلب می‌باشد که برترین مرتبه و اثرش به مراتب از دیگر اعضاء بدن بیشتر است اکنون در این کتاب که سخن بدینجا رسید به ناچار به بررسی و نقد فرمایش استاد

[ صفحه 898] 

شهید علامه مطهری- رضوان‌الله‌علیه- در کتاب ارزنده‌اش «عدل الهی» می‌پردازیم، خلاصه کلام ایشان در آن کتاب چنین است:
«تفاوت بین شیعه و غیر شیعه در جهت مثبت و عمل است نه در طرف سلب و منفی، یعنی هر گاه دو نفر مسلمان را در نظر بگیرم که یکی شیعه و دیگری غیر شیعه است و هر دو به تمام دستورات مذهبی خود عمل کرده‌اند در این صورت شیعه عامل، بر غیر شیعه عامل، در دنیا و آخرت مقدم می‌شود ولی هر دو عمل نکرده باشند بین آن دو تفاوتی در سعادت و شقاوت و تقدم و تاخر نیست.»
خلاصه و نتیجه این سخن آنست که اعتقادات حقه در صورتی اثر دارد که توام با اعمال درست باشد ولی خود اعتقاد حقه بدون اینکه عملی به آن ضمیمه شود هیچ اثری ندارد، که این مطلب برخلاف آن چیزی است که از روایات گذشته فهمیده می‌شد.
ما در اینجا در صدد بررسی و پژوهش کامل نیستیم زیرا میدانی است که همت شیر مردان اندیشه در اینجا وامانده و نتوانسته‌اند به خوبی جولان دهند تا چه رسد به ما با این سرمایه اندک علمی، ورود در این بحث در صورتی درست است که تمام اخبار مربوط به طینت بررسی و شرح داده شود که این کار از وسع و توان ما خارج است و لذا از آن صرف نظر کرده و به بعضی از نکات لغزنده فرمایش استاد به اندازه فرصت و توان خود می‌پردازیم، ابتداء عین عبارات ایشان را آورده و بعد دلائل خود را در اثبات نظریه‌مان می‌آوریم:
عبارت ایشان چنین است:
«در پاسخ استدلال اول باید گفت: فرق بین شیعه و غیر شیعه وقتی آشکار می‌گردد که شیعه به برنامه‌ای که رهبرانش به او داده‌اند عمل بکند و غیر شیعه به برنامه دینی خودش عمل کند، آنوقت تقدم شیعه بر غیر شیعه هم در دنیا

[ صفحه 899] 

و هم در آخرت روشن می‌گردد، فرق را در جانب مثبت باید جستجو کرد نه در جانب منفی، نباید گفت اگر شیعه و غیر شیعه برنامه‌های مذهبی خود را زیر پا بگذارند باید تفاوت داشته باشد و اگر تفاوتی نباشد پس چه فرقی میان شیعه و غیر شیعه هست؟ این درست مثل آن است که دو بیمار به طبیب مراجعه کنند یکی به طبیب حاذق مراجعه کند و دومی به طبیب دریافت داشتند هیچکدام عمل نکنند، آنگاه بیمار اول گلایه کند که فرق بین من و بیماری که به طبیب غیر حاذق مراجعه کرده چیست؟ چرا باید من مریض بمانم همانطوری که او مریض مانده است در حالیکه من به طبیب حاذق مراجعه کرده‌ام و او به طبیب غیر حاذق،
و همچنین صحیح نیست که ما فرق علی علیه‌السلام را با دیگران به این بگذاری که اگر ما به دستورهای آن حضرت عمل نکنیم ضرر نبینیم ولی آنها چه به حرف پیشوای خویش عمل کنند و چه عمل نکنند زیان بینند». [1029] .
در این گفتار تشبیه امرالمومنین به طبیب حاذق چندان درست نیست و به اصطلاح قیاس مع الفارق بوده و از چندین جهت فرق دارد:
1- رجوع به طبیب حاذق طریقیت دارد نه موضوعیت، زیرا طبیب دستوری می‌دهد که اگر مریض به آن عمل کند بهبودی می‌یابد و کار طبیب فقط همین است و لذا مریض در مراجعه به او مختار است. خود طبیب موضوعیت و استقلال ندارد برخلاف اعتقاد به امام و مراجعه به او که از سوی خداوند الزام است و عهد و پیمان الهی از بندگانش که آنان خود

ادامه دارد...

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 19
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 702
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 12,788
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 11
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 14,666
  • بازدید ماه : 22,877
  • بازدید سال : 262,753
  • بازدید کلی : 5,876,310