loading...
فوج
s.m.m بازدید : 1241 1395/03/30 نظرات (0)
حق مادر

«و اما حق الرحم»
«فحق امک فان تعلم انها حملتک حیث لا یحمل احد احدا و اطعمتک من ثمرة قلبها ما لا یطعم احد احدا. و انها وقتک بسمعها و بصرها و یدها و رجلها و شعرها و بشرها و جمیع جوارحها مستبشرة بذلک فرحة موابلة محتملة لما فیه مکروهها و ألمها و ثقلها و غمها حتی دفعتها عنک یدالقدرة و اخرجتک الی الارض فرضیت ان تشبع و تجوع هی و تکسوک و تعری، و ترویک و تظمأ، و تظلک و تضحی، و تنعمک ببؤسها، و تلذدک بالنوم بأرقها و کان بطنها لک وعاءا، و حجرها لک حواءا و ثدیها لک سقاءا و نفسها لک وقاءا، تباشر حر الدنیا و بردها لک و دونک، فتشکرها علی قدر ذلک و لا تقدر علیه الا بعون الله و توفیقه.»
«حق خویشاوندان»
حق مادرت این است:
[صفحه 292]
بدانی او به گونه‌ای تو را حمل کرده که هیچ کس، دیگری را به آن گونه حمل نمی‌کند و از میوه و ثمره‌ی قلب خود تو را بدان صورت غذا داده و اطعام کرده که هیچ کس بدین صورت به دیگری اطعام نمی‌کند.
آری مادر تو را با چشم و گوش و دست و پای خود و موی و پوست خود و با همه‌ی جوارح و وجود خود حمایت و مراقبت کرده است و این همه را با خوشحالی و سرور انجام داده است.
او تمام سختی‌های دوران بارداری را به صورت پیوسته و همیشگی به جان خرید و مکروهات آن و درد و سنگینی و غم آن را تحمل کرد تا اینکه دست قدرت تو را از او جدا ساخته و او تو را به روی زمین نهاد. (بعد از دوران سخت بارداری با دردهای طاقت فرسا، مادر زمینه را آماده ساخت تا تو گام به زمین نهادی.)
و این مادر توست که راضی بود تا تو سیر باشی ولی خود گرسنه بماند و تو را پوشانیده و خود برهنه باشد و به تو آب بیاشاماند در حالی که خود تشنه است، تو را زیر سایه‌بان برده ولی خود در آفتاب بماند و همه‌ی رنجها و ناراحتی‌ها را به جان بخرد، تا تو در راحتی باشی، و بیدار خوابی را بر خود تحمیل نماید. تا راحت بخوابی. (و اینها همه گوشه‌ای از ایثارهای «مادر» در حق «فرزند» است.)
او شکم خود را «وعاء» و «ظرف» استراحت و رشد و نمو تو قرار داد و دامن خود را آرامشگاه تو ساخت و سینه و پستان خود را آبشخور تو و در یک کلمه جان خود را سپر بلای وجود تو ساخت.
مادر با سینه‌ای گشاده، سرد و گرم دنیا را استقبال نمود تا تو از آنها محفوظ بمانی.
حال در مقابل این همه بزرگواری و نعمت که از جانب مادر به تو رسیده باید به اندازه‌ی آن، او را سپاس بگزاری و جز به عون الهی و توفیق او هرگز بر این مهم قادر نخواهی بود.

حق پدر

«و اما حق ابیک فتعلم انه اصلک و انک فرعه و انک لولاه لم تکن فمهما رأیت فی نفسک مما یعجبک فاعلم ان اباک اصل النعمه علیک فیه فأحمد الله و اشکره علی قدر ذلک و لا قوة الا بالله».
[صفحه 293]
حق پدر تو این است:
بدانی او اصل تو و تو فرع او و شاخه‌ای از درخت او هستی.
آری اگر نبود تو هرگز نبودی. پس هرگاه در خودت چیزی را مشاهده کردی از هر کمال و نعمتی که تو را به تعجب در آورد و از آن خشنود گشتی، پس بدان که پدر تو در آن زمینه اصل نعمت برای توست.
پس خدای را حمد و سپاس بگذار و به اندازه این نعمت، شکر بجای آور. «و لا قوة الا بالله».

حق فرزند

«و اما حق ولدک فتعلم انه منک و مضاف الیک فی عاجل الدنیا بخیره و شره و لک مسئول عما ولیته من حسن الأدب، و الدلالة علی ربه و المعونة له علی طاعته فیک و فی نفسه، فمثاب علی ذلک و معاقب، فاعمل فی امره عمل المتزین بحسن اثره علیه فی عاجل الدنیا، المعذر الی ربه فیما بینک و بینه بحسن القیام علیه و الاخذ له منه و لا قوة الا بالله».
حق فرزندت این است:
بدانی او از توست و به واسطه خیر و شر خود در زندگی زودگذر دنیا، به تو نسبت دارد. (آری فرزند جزئی از وجود پدر است و در عملکرد خود به او منتسب می‌باشد.)
تو در چند زمینه نسبت به تربیت فرزندت مسئولیت داری: یکی حسن ادب آموزی اوست و دیگری راهنمایی او به پروردگارش و سوم کمک کردن به او برای اطاعت پروردگارش که این اطاعت هم در زمینه مراعات حقوق توست و هم در زمینه مراعات حقوق الهی از جانب خود اوست. و در قبال مسئولیت در این زمینه‌ها پاداش و کیفر خواهی داشت.
بنابراین در امر فرزندت به گونه‌ای عمل کن که به خاطر رفتار نیکوی او در عالم دنیا، مایه‌ی زینت و افتخار باشد.
باید عمل و رفتار تو به گونه‌ای باشد که بین خودت و خدایت به خاطر حسن قیام بر کارهای فرزندت و اخذ و طلب از خداوند برای او، معذور باشی، «و لا قوة الا بالله».
[صفحه 294]

حق برادر

«و اما حق اخیک فتعلم انه یدک التی تبسطها و ظهرک الذی تلتجی الیه و عزک الذی تعتمر علیه و قوتک التی توصل بها فلا تتخذه سلاحاً علی معصیة الله و لا عدة للظلم بحق الله (لخلق الله) و لا تدع نصرته علی نفسه و معونته علی عدوه و الحول بینه و بین شیاطینه و تأدیة النصیحة الیه و الاقبال علیه فی الله، فان انقاد لربه و أحسن الاجابة له و الا فلیکن الله آثر عندک و اکرم علیک منه.
حق برادرت این است:
بدانی او در واقع «دست» توست که آن را به سوی کارها می‌گشایی و «پشت» توست که به او تکیه می‌نمایی. او مایه‌ی عزت توست که بر آن اعتماد داری و نیرو و قدرت تو می‌باشد که به وسیله آن به اهداف خود می‌رسی. حال با توجه به آنچه در مورد جایگاه برادر و نقش او در زندگی بیان شد، نباید او را به عنوان «سلاح» و ابزاری برای معصیت پروردگار در اختیار بگیری، چه اینکه نباید او را وسیله ظلم به حقوق الهی (و تعدی به خلق الله) قرار دهی.
از سوی دیگر نباید او را در اصلاح امور خویش رها نموده و در برابر دشمنانش دست از کمک او شسته و او را در میدان کارزار بین او و شیاطین بدخواه او، یکه و تنها رها کنی.
و سوم اینکه باید از خیر خواهی و نصیحت او فروگذار نکرده و کمال خیرخواهی را برای او اعمال کنی و در راه خدا و برای خدا به او اقبال داشته و مددکار او باشی.
حال اگر او بنده‌ای مطیع برای خداوند متعال بود و در انقیاد و بندگی کوشا بود که در کمک به او و رفت و آمد با او و اطاعت از او نه تنها محذوری نیست که همه این امور مورد رضایت حق متعال خواهد بود، ولی اگر چنین نبود باید تو خداوند را برگزینی و او - سبحانه و تعالی - بر تو از برادرت باکرامت‌تر باشد. (بنابراین باید کیفیت ارتباط تو با برادرت بر محور «خداوند» تنظیم گردد).

حق مولی (کسی که عبدی را آزاد می‌کند)

«و اما حق المنعم علیک بالولاء فان تعلم انه انفق فیک و اخرجک من ذل الرق و
[صفحه 295]
وحشته الی عز الحریة و انسها و اطلقک من اسر الملکة و فک عنک حلق العبودیة، و اوجدک رایحة العز و اخرجک من سجن القهر و دفع عنک العسر و بسط لک لسان الانصاف و اباحک الدنیا کلها فملکک نفسک و حل اسرک و فرغک لعبادة ربک و احتمل بذلک التقصیر فی ماله. فتعلم انه اولی الخلق بک بعد اولی رحمک فی حیاتک و موتک و احق الخلق بنصرک و معونتک و مکانفتک فی ذات الله، فلا تؤثر علیه نفسک ما احتاج الیک».
حق کسی که با آزادسازی تو از «رقیت» بر تو انعام نموده است، این است:
بدانی او مال خود را در این رابطه برای تو مصرف نموده و تو را از ذلت «رقیت» و تنهایی و وحشت آن به عزت «آزادی» و انس با آن خارج نموده است. آری او تو را از اسارت مملوکیت دیگری رهانیده و حلقه‌های بندگی را از تو گشوده است.
او رایحه دل‌انگیز عزت را در تو ایجاد نموده و تو را از زندان قهر و سلطه‌ی دیگری برون آورده است. او عسرت و سختی را از تو برداشته و دفع کرده و زبان انصاف را برای تو بازگو کرده است.
او دنیا را به تمامی به تو هدیه نموده و نفس خودت را به تملیک خودت در آورده است (او تو را آقا و مالک خودت گردانیده و دیگر زنجیر بندگی فرد دیگری به گردن تو نیست.)
او اسیری تو را گشوده و تو را برای بندگی حق و پروردگارت فارغ و آسوده خاطر نموده است.
و در این راستا و برای تحقق این همه، از اموال خود بذل نموده و موجب کاهش آن را فراهم ساخته است.
بنابراین تو باید بدانی که او بعد از خویشاوندان نزدیک تو نظیر پدر و مادر از همه در مرگ و زندگی تو به تو اولی بوده و از همه مقدم است. از این رو او از همه‌ی خلایق به نصر و یاری تو و به مدد و کمک و حمایت تو در ذات پروردگار - در راه او و برای رضای او -، احق و اولی است. و لذا نباید در آنچه بدان نیاز دارد خود را بر او ترجیح داده و نیاز خود را مقدم بداری.

حق بنده‌ی آزاد شده بر مولی‌

«و اما حق مولاک الجاریة علیه نعمتک فان تعلم ان الله جعلک حامیة علیه و
[صفحه 296]
واقیة و ناصرا و معقلا و جعله لک وسیلة و سببا بینک و بینه فبالحری ان یحجبک عن النار فیکون فی ذلک ثوابک منه فی الآجل و یحکم لک بمیراثه فی العاجل - اذا لم یکن له رحم - مکافأة لما انفقته من مالک علیه و قمت به من حقه بعد انفاق مالک، فان لم تقم بحقه خیف علیک ان لا یطیب لک میراثه و لا قوة الا بالله».
حق بنده‌ای که نعمت آزاد سازی تو در حق او جریان یافته است و او را آزاد کرده‌ای این است:
بدانی خداوند متعال تو را حامی، نگهدار، یاری کننده و پشتیبان او قرار داده است. (بنابراین این چنین نیست که وقتی بنده‌ای را آزاد ساختی او را که نه مالی دارد نه سر پناهی، در جامعه رها کرده و خود را نسبت به او بدون مسئولیت بدانی.)
خداوند او را وسیله و سببی بین تو و خود قرار داده است. (تا با لطف و محبت به او، لطف خداوندی را برای خود اکتساب کنی).
در این حال سزاوار چنین است که با انجام صحیح مسئولیت‌های خود در زمینه امداد او، او را از آتش سوزان الهی محجوب و برکنار بدارد و این در واقع پاداش او در دنیای دیگر برای توست که در مقابل زحمات تو ارزانی می‌دارد.
اما در این جهان اگر او خویشاوندی نداشته باشد تو میراث بر او خواهی برد، چرا که تو اموال خود را برای او انفاق نموده‌ای و بعد از آن برای حقوق او زحمت کشیده‌ای و به آنها اقدام کرده‌ای.
از این رو اگر در زمینه حقوق او اقدام ننمایی، این خوف وجود دارد که میراث او بر تو حلال و طیب نباشد. «و لا قوة الا بالله».

حق نیکوکار بر انسان‌

«و اما حق ذی المعروف علیک: فان تشکره و تذکر معروفه و تنشر له المقالة الحسنة و تخلص له الدعاء فیما بینک و بین الله سبحانه، فانک اذا فعلت ذلک کنت قد شکرته سرا و علانیة. ثم ان امکنک مکافاته بالفعل کافأته و الا کنت مرصد له موطنا نفسک علیها».
حق کسی که صاحب معروفی است بر تو (یعنی هر شخصی که به تو احسانی نموده و در زمینه‌های مختلف تو را مشمول محبت و مرحمت خود قرار داده است).
[صفحه 297]
این است:
- او را سپاس بگزاری.
- و احسان او را یادآور باشی.
- و مراتب قدر شناسی خود را با بیان زیبا و نیکو به او بنمایانی و خوبیهای او را بر زبان جاری ساخته و منتشر سازی.
- و در موقع دعا و برقرار نمودن رابطه با خداوند متعال، خالصانه او را دعا کرده، قبولی اعمال او و رفع حوایجش را از خدای سبحان طلب کنی که در این صورت اگر چنین رفتار نمودی او را هم در سر و هم در علن و آشکار سپاس گزارده‌ای.
- از این گذشته اگر در مقام عمل هم توانستی لطفش را جبران کرده و عملا با او نیکی روا داری که چنین کن، و الا منتظر چنین فرصتی باش و نفس خود را برای آن آماده ساز تا عملا الطاف او را جبران نمایی.

حق مؤذن (منادی نماز)

«و اما حق الموذن فان تعلم انه مذکرک بربک و داعیک الی حظک و افضل اعوانک علی قضاء الفریضة التی افتراضها الله علیک فتشکره علی ذلک شکرک للمحسن الیک. و ان کنت فی بیتک مهتما لذلک لم تکن لله فی امره متهما و علمت انه نعمة من الله علیک لا شک فیها، فأحسن صحبة نعمة الله بحمدالله علیها علی کل حال و لا قوة الا بالله».
حق مؤذن این است:
- بدانی او پروردگار تو را به یاد تو می‌آورد و تو را به سوی بهره‌ای که از نماز و یاد او داری، فرامی‌خواند و با فضیلت‌ترین اعوان تو برای بجا آوردن فریضه‌ای است که خداوند آن را بر تو واجب گردانیده است.
- پس تو باید او را بر این کمک بزرگ سپاس گزارده، سپاسی که برای برترین نیکوکار به خود انجام می‌دهی.
- تو اگر در منزل نسبت به امر نماز و منادی آن اهتمام بایسته را مبذول نموده به دعوت مؤذن لبیک بگویی، در این رابطه برای خداوند در مورد عملکرد او مورد اتهام نخواهی بود. (بنابراین تنها با عمل به مقتضای دعوت مؤذن و ایستادن به نماز می‌شود
[صفحه 298]
از حق او تقدیر به عمل آورد).
آری تو باید بدانی که او نعمتی است از جانب حق متعال برای تو که کمترین شکی در آن نیست. پس مصاحبت نعمت الهی را با سپاس از خداوند بر آن در همه احوال نیکو انجام ده، «و لا قوة الا بالله».

حق امام جماعت‌

«و اما حق امامک فی صلاتک فان تعلم انه قد تقلد السفارة فیما بینک و بین الله و الوفادة الی ربک و تکلم عنک و لم تتکلم عنه و دعا لک و لم تدع له و طلب فیک و لم تطلب فیه و کفاک هم المقام بین یدی الله و المسألة له فیک و لم تکفه ذلک فان کان فی شی من ذلک تقصیر کان به دونک و ان کان آثما لم تکن شریکه فیه و لم یکن له علیک فضل، فوقی نفسک بنفسه و وقی صلاتک بصلاته، فیشکر له علی ذلک و لا حول و لا قوة الا بالله».
حق کسی که در نماز تو، امام توست (امام جماعت) این است:
- بدانی او بار سفارت و میانجیگری بین تو و بین خداوند و بار یافتن به محضر پروردگارت را به نمایندگی از تو، بر دوش گرفته است.
- او از جانب تو در این محضر سخن می‌گوید ولی تو از جانب او سخن نمی‌گویی. او برای تو دعا می‌کند ولی تو برای او دعایی نداری.
- و در ارتباط با تو مورد بازخواست و طلب از جانب خداوند قرار می‌گیرد بر خلاف تو که در ارتباط با او مورد طلب و مواخذه قرار نخواهی گرفت.
- آری او هم و غم ایستادن در مقابل خداوند متعال و مسألت نمودن از او در مورد تو را از جانب تو کفایت کرده ولی تو چنین نمی‌کنی و در این زمینه هیچ کفایتی از جانب او نداری.
حال اگر در این زمینه‌ها تقصیری داشته باشد این مختص به اوست و مسئولیتش به عهده اوست و تو مسئولیتی نداری و اگر او گذشته از تقصیر و قصور در امور یاد شده، گناهکار باشد، تو هیچ با ا شریک نبوده و در این صورت او بر تو فضیلتی نخواهد داشت.
بنابراین او با نفس خود نفس تو را نگه داشته و نماز خود را وسیله محافظت و اصلاح نماز تو قرار داده است.
[صفحه 299]
حال با توجه به تمام این امور باید سپاسگزار او باشی و واقعا از او تشکر نمایی. «و لا حول و لا قوة الا بالله».

حق همنشین‌

«و اما حق الجلیس فان تلین له کنفک و تطیب له جانبک و تنصفه فی مجاراة اللفظ و لا تغرق فی نزع اللحظ اذا لحظت و تقصد فی اللفظ الی افهامه اذا لفظت و ان کنت الجلیس الیه کنت فی القیام عنه بالخیار و ان کان الجالس الیک کان بالخیار و لا تقوم الا باذنه و لا قوة الا بالله».
حق همنشین این است:
- بال و پر و آغوش خود را برای او نرم سازی و او را در پهلوی خود به گرمی پذیرایی نموده و مجلس خود را برای او پاکیزه و با طراوت سازی.
- نکته دیگر اینکه به هنگام کلام و سخن حقیقتا انصاف را با او مراعات نموده و به هنگام نگریستن به او اگر از او چشم برگرفتی، و گوشه چشم خود را از او دریغ داشتی، این وضعیت را برای مدت طولانی ادامه ندهی.
- و به هنگام سخن گفتن که در صدد تفهیم مطلبی به او می‌باشی باید میانه رو بوده و از افراط و تفریط و تندروی خودداری ورزی.
- و نکته بعد اینکه اگر تو بر او وارد شده و برای همنشینی با او ابتدا تو اقدام کرده‌ای، برای بلند شدن و ترک نمودن مجلس، اختیار با توست ولی اگر او برای انس و همنشینی با تو آمده است، او اختیار ترک مجلس را دارد و جز با اذن و رضای او نباید چنین مجلسی را ترک کرده و از آن بلند شوی. «و لا قوة الا بالله».
(و در روایت تحف العقول آمده است که تو باید لغزشهای همنشین خود را فراموش نموده و خوبیهای او را همیشه به خاطر داشته باشی و جز سخن نیکو به گوش او نرسانی).

حق همسایه‌

«و اما حق الجار فحفظه غائبا و اکرامه شاهدا و نصرته و معونته فی الحالین جمیعا، و لا تتبع له عورة و لا تبحث له سوءة لتعرفها، فان عرفتها منه من غیر ارادة منک و لا تکلف، کنت لما علمت حصنا حصینا و سترا ستیرا، لو بحثت الا سنة عنه ضمیرا لم
[صفحه 300]
تتصل الیه لانطوائه علیه.
لا تستمع علیه من حیث لا یعلم. لا تسلمه عند شدیدة لا تحسده عند نعمة و تقیل عثرته و تغفر زلته. و لا تدخر حلمک عنه اذا جهل علیک و لا تخرج ان تکون سلما له. ترد عنه لسان الشتیمة و تبطل فیه کید حامل النصیحة و تعاشره معاشرة کریمة و لا حول و لا قوة الا بالله».
حق همسایه این است:
- او را در غیابش حفظ کرده از آبرو و امکاناتش نگهداری نمایی.
- و در حضورش با او کریمانه برخورد داشته، او را اکرام نمایی و در هر دو حال حضور و غیاب او را نصرت و یاری نموده و کمک کار او باشی.
- نکته دیگر این است که نباید از او عیبی را سراغ گیری و یا از بدی و ناهنجاری او کاوش کنی تا به آنها اطلاع یابی. حال اگر بدون اختیار و اراده و به حسب اتفاق یعنی بدون برنامه ریزی قبلی و تکلف، بر این گونه امور از او مطلع گردیدی، باید نسبت به آنچه مطلع گردیدی و آگاه شدی به مانند یک حصن حصین یعنی قلعه‌ای محکم و استوار که هیچ امکان نفوذ در آن نیست، با آن عمل کرده آن سر را در درون قلب خود نگه داشته، با قدرت از آن محافظت نمایی و ستر محکمی بر آن افکنده که هیچ امکان افشاء آن میسور نباشد.
- باید به گونه‌ای از آن اخبار و اطلاعات خود در مورد همسایه نگهداری کنی که اگر سر نیزه‌ها بخواهند در ضمیر و قالب تو به جستجوی او بگردند هرگز به خاطر رازداری تو منطوی ساختن آنها در درون قلبت، امکان دستیابی به آنها ابدا موجود نباشد!!
- نکته بعد این است که هرگز نباید درصدد شنیدن مخفیانه‌ی سخن او برآمده و به گونه‌ای که او نفهمد، به سخن او گوش فرادهی.
- در سختی‌ها او را تنها مگذار و او را در دریای مشکلات رها نکن و اگر خداوند متعال به او نعمتی مرحمت نموده و وضعش خوب شد، هرگز به او حسد مورز.
- و باید لغزش او را نادیده گرفته و بر او ببخشایی و اگر خطایی از او سر زد از او در گذری.
- هرگاه از سر نادانی عملی ناشایست انجام داد، بردباری خود را برای او ذخیره
[صفحه 301]
مساز (بلکه در این موارد بردباری ورزیده و کار او را نادیده بگیر.)
- و از اینکه برخوردی مسالمت‌آمیز با او داشته باشی هرگز فاصله مگیر و خارج مشو.
- و باید زبان بدگویان و عیب جویان را از او ببری و قطع سازی و او را نسبت به «مکر» و «کید» و «دغلکاری» کسی که با او طرح دوستی ریخته، آگاه ساخته و این «کید» را برای او افشاء کنی و بدین وسیله آن را باطل سازی.
- و به صورت خلاصه باید با او معاشرت داشته باشی معاشرتی کریمانه. «و لا حول و لا قوة الا بالله».

حق رفیق و همراه‌

«و اما حق الصاحب فان تصحبه بالفضل ما وجدت الیه سبیلا و الا فلا اقل من الانصاف و ان تکرمه کما یکرمک و تحفظه کما یحفظک و لا یسبقک فیما بینک و بینه الی مکرمة، فان سبقک کافأته. و لا تقصر به عما یستحق من المودة. تلزم نفسک نصیحته و حیاطته و معاضدته علی طاعة ربه و معونته علی نفسه فیما لا یهم به من معصیة ربه. ثم تکون علیه رحمة و لا تکون علیه عذابا و لا قوة الا بالله.»
حق رفیق و همراه این است:
- تا قدرت داری و به هر گونه که ممکن است با او به نیکی و فضیلت مصاحبت کنی. (پس اساس ارتباط تو با او باید بر «فضیلت» و «کرامت» باشد.) و اگر این گونه برخورد در موردی میسور نگردید پس لا اقل باید برخورد و مصاحبت تو به محور «انصاف» باشد.
- آری تو باید همچنانکه او به تو اکرام می‌کند به او اکرام نمایی و چنانکه او تو را حفظ می‌کند باید تو او را حفظ نمایی.
- و در ارتباطات بین خود و او سعی کن او به هیچ مکرمت و جوانمردی بر تو سبقت نگیرد. حال اگر در موردی او بر تو پیشی گرفت حتما درصدد جبران باش و آن را تدارک کن.
- در ارتباط با دوستت، از آنچه که از دوستی و مودت استحقاق دارد، کوتاهی نکن. - تو باید خودت را به نصیحت و خیرخواهی او ملزم بدانی.
- و پیوسته در نگهداشت او و مدد رسانی‌اش بر اطاعت و بندگی پروردگارش،
[صفحه 302]
خود را متعهد بدان.
- و او را در اموری که به خودش مربوط است تا آنجا که به معصیت الهی منجر نشود کمک نما.
- آری تو باید برای او «رحمت» باشی و برایش «عذاب» و سختی نباشی. (برای دوست، لطف و رحمت بودن و مایه عذاب و رنج نبودن، رابطه‌ی دوستی را مستحکم و لذت بخش خواهد کرد.) «و لا قوة الا بالله».

حق شریک‌

«و اما حق الشریک فان غاب کفیته و ان حضر ساویته و لا تعزم علی حکمک دون حکمه و لا تعمل برأیک دون مناظرته و تحفظ علیه ماله و تنفی عنه خیانته فیما عز أوهان، فانه بلغنا «ان یدالله علی الشریکین ما لم یتخاونا» و لا قوة الا بالله».
حق شریک این است:
- اگر نزد تو حاضر نبود خلأ او را کفایت نموده و در غیابش کارهایشان را سامان دهی.
- و اگر نزد تو حاضر بود با او با «مساوات» و «برابری» رفتار کنی.
- بر حکم خودت و آنچه مقصود داری، بدون مراعات مراد او و مصلحت او، اقدام نکن.
- و بدون مناظره و مشورت با او، مدار اقدامات تو، آراء و نظر خودت نباشد.
- تو باید سرمایه و اموال او را برایش حفظ کنی.
- و در هر موضوع کوچک و بزرگی ابدا به او «خیانت» نورزی، چرا که به ما این گفتار رسیده است: «دست خداوندی بر سر دو شریک پیوسته آنها را حمایت می‌کند، مادامی که آن دو به هم خیانت نورزند. «و لا قوة الا بالله».

حق مال (دارایی و امکانات مادی)

«و اما حق المال فان لا تأخذه الا من حله و لا تنفقه الا فی حله و لا تحرفه عن مواضعه و لا تصرفه عن حقائقه و لا تجعله اذا کان من الله الا الیه و سببا الی الله و لا تؤثر به علی نفسک من لعله لا یحمدک و بالحری ان لا یحسن خلافته ف? ما ترکت و لا یعمل فیه بطاعة ربک فتکون معینا له علی ذلک او بما احدث فی مالک احسن نظرا لنفسه
[صفحه 303]
فیعمل بطاعة ربه فیذهب بالغنیمة و تبوء بالاثم و الحسرة و الندامة مع التبعة و لا قوة الا بالله.»
اما حق مال (دارائی‌ها و امکانات مالی و سرمایه‌ی اقتصادی) این است:
- آن را جز از راه «حلال» و «مشروع» و «قانونی» به چنگ نیاورده و جز در مسیر «حلال» و «مشروع» و موارد قانونی و خداپسند انفاق نکرده و مصرف نسازی.
- نباید دارایی‌های اقتصادی را از مواضع صحیح آن منحرف سازی و آن را از حقیقت‌های خود، که همان مسیر درست اکتساب و مصرف، و شیوه‌ی صحیح تولید و توزیع و مصرف است، منصرف سازی.
- اگر مال از جانب خداست و از سوی خداوند آمده و تحصیل شده است، پس آن را جز به سوی او و سببی برای وصول به او قرار مده.
- در این رابطه اموالت را به کسانی به میراث نگذار، که چه بسا اصلا سپاسی هم از تو نگذارند. پس نباید آنها را بر خود ترجیح داده و در مصرف، نیاز آنها را گزینش کنی و فعلا از مصرف این اموال در آنچه مرضی خداست امساک ورزی، طبعا وارثانی که حتی قادر نیستند نام تو را به شایستگی بر زبان بیاورند، سزاوار است جانشین شایسته‌ای هم در آنچه از اموال و امکانات برایشان ترک کرده‌ای نباشند و در آن بر اساس اطاعت پروردگارت رفتار نکنند. در این صورت تو با میراث گذاری خود، معین و کمک کار آنها در این امور خواهی بود.
فرض دیگر این است که وارثان تو شایسته بوده و میراث تو را در راه خدا صرف می‌کنند و تصرفاتشان در مال تو برای خودشان نیکوست و در آن بر اساس اطاعت پروردگارشان عمل می‌کنند. در این صورت آنها بهره معنوی حاصله را استفاده برده و غنیمت و سود از آن آنها خواهد بود، ولی نصیب تو و آنچه به تو می‌رسد حسرت و گناه و پشیمانی و به بار کشیدن همه تبعات احتمالی خواهد بود، «و لا قوة الا بالله».

حق طلبکار

«و اما حق الغریم الطالب لک فان کنت مؤسرا او فیته و کفیته و اغنیته و لم تردده و تمطله فان رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - قال: «مطل الغنی ظلم» و ان کنت
[صفحه 304]
معسرا ارضیته بحسن القول و طلبت الیه طلبا جمیلا و رددته عن نفسک ردا لطیفا و لم تجمع علیه ذهاب ماله و سوء معاملته، فان ذلک لؤم و لا قوة الا بالله.»
حق طلبکار که بدهی خود را از تو می‌خواهد این است:
اگر تو مکنت داشته، قدرت بر پرداخت آن بدهی را داری، باید به صورت کامل قرض خود را بازپرداخت کرده و مشکل او را کفایت کنی و او را بی‌نیاز سازی و با برخوردهای ناصواب او را سرگردان نکرده و مردد و معطل نسازی. چرا که رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - فرمودند: «مسامحه کاری بدهکار که قدرت بر پرداخت دین خود را واجد است، ظلم است.»
اما در صورتی که هم اکنون توانایی بازپرداخت حق طلبکار را نداری، باید با کلامی نیکو و زیبا، او را از خود راضی سازی و از او برای خود به صورتی زیبا مهلت بخواهی و او را از خود و تقاضای وصول طلب خود، منصرف سازی (با برخوردی لطیف و از سر مهر و ادب، او را از خودت خشنود و درخواستش را از خود برگردانی.) و نباید هم مالش را برده و هم با سوء برخورد، خاطرش را ناراحت کرده و هر دو را برای او با هم جمع کنی که این نحوه معاشرت با طلبکار، از فرومایگی نشأت می‌گیرد «و لا قوة الا بالله».

حق معاشر (شخصی که با انسان مأنوس بوده و با او رفت و آمد دارد)

«و اما حق الخلیط فان لا تغره و لا تغشه و لا تکذبه و لا تغفله و لا تخدعه و لا تعمل فی انتقاضه عمل العدو الذی لا یبقی علی صاحبه و ان اطمأن الیک استقصیت له علی نفسک و علمت: «ان غبن المسترسل ربا» و لا قوة الا بالله».
حق فرد معاشر و خلیط - و کسی که با تو مأنوس است و همیشه با تو می‌جوشد و رفت و آمد می‌کند - این است:
- ا را با نیرنگ و دغل خود فریب ندهی.
- و با او از سر غش و تقلب رفتار نکنی.
- و به او دروغ نگفته
- و با عملکرد خود او را به غفلت نکشانی.
- و به او خدعه نزنی.
- و در مناسبات خود با او به مانند دشمنی که هیچ رحمی به مصاحب خود
[صفحه 305]
نمی‌کند و هیچ برای او باقی نمی‌گذارد، رفتار نکنی.
- اگر او به تو اعتماد کرد و به تو در رفتار خود مطمئن شد، باید همه‌ی توانت را در راه رعایت حال او به کار گیری و به نفع او گرچه به زیان خودت باشد، همه مصالح و خوبیها را به طور کامل در حق او رعایت نمود. و بر طبق آن عمل نمایی.
- و باید بدانی که فریب دادن شخصی که به انسان اعتماد کرده است و مغبون ساختن او نوعی «ربا» و زیاده گرفتن نامشروع است «و لا قوة الا بالله».

حق شاکی بر انسان‌

«و اما حق الخصم المدعی علیک فان کان ما یدعی علیک حقا لم تنفسخ فی حجته و لم تعمل فی ابطال دعوته و کنت خصم نفسک له و الحاکم علیها و الشاهد له بحقه دون شهادة الشهود، فان ذلک حق الله علیک. و ان کان ما یدعیه باطلة رفقت به و ردعته و ناشدته بدینه و کسرت حدته عنک بذکر الله و الغیت حشو الکلام و لغظه الذی لا یرد عنک عادیة عدوک بل تبوء باثمه و به یشحذ علیک سیف عداوته، لأن لفظة السوء تبعث الشر، و الخیر مقمعة للشر و لا قوة الا بالله.»
حق خصمی که علیه تو مدعی است این است:
اگر آنچه علیه تو ادعا می‌کند، «حق» است و با ادله‌ای منطقی و صحیح علیه تو، اقامه‌ی دعوا نموده است، نباید او را در حجتش رد کرده و ادله‌اش را ابطال سازی.
آری در این صورت هیچ تلاشی برای رد و ابطال مدعای او انجام مده و تو خود به نفع او، خصم نفس خودت باش و بر ضد نفس خود، حکم صادر کن و به عنوان شاهدی صدق برای او و در دفاع از حق او عمل نما، تا نوبت به شهادت سایر شهود نرسد. چرا که این گونه عمل نمودن «حق خداوند» بر توست.
اما اگر آنچه او مدعی آن است واقعا باطل است و «حق» با توست، در این صورت باید از یک سو با «مهربانی کردن» با او و از سوی دیگر با «تهدید متین» و ترساندن او، او را به مجموعه عقایدش و تمامی باورهای دینی و مذهبی‌اش سوگند دهی و با یاد خداوند سرسختی و حدت او را در هم فروشکنی.
و از حرفهای بیهوده و جنجال‌آمیز و لغظ گویی و هرزه سرایی پرهیز داشته باشی که این گونه امور نه تنها خشم و دشمنی او را از بین نمی‌برد که باعث به دوش
[صفحه 306]
کشیدن بار گناه او از جانب تو، خواهد شد. و بدین وسیله شمشیر دشمنی او علیه تو تیز و بران خواهد شد.
چرا که به طور کلی یک «کلمه» سخن «بد» و سوء ناهنجار، شراره‌ی بدیها را شعله‌ور می‌سازد ولی «خیر» و به «نرمی» و «ادب» سخن گفتن، ریشه هر بدی را می‌خشکاند و آن را قلع و قمع می‌کند. «و لا قوة الا بالله».

حق کسی که مورد شکایت واقع شده (متشاکی)

«و اما حق الخصم المدعی علیه فان کان ما تدعیه حقا اجملت فی مقاولته بمخرج الدعوی، فان للدعوی غلظة فی سمع المدعی علیه، و قصدت قصد حجتک بالرفق، و امهل المهلة و ابین البیان و الطف اللطف و لم تتشاغل من حجتک بمنازعته بالقیل و القال فتذهب عنک حجتک و لا یکون لک فی ذلک درک و لا قوة الا بالله.»
حق خصمی که علیه او شکایت و ادعا داری این است:
- اگر تو در مدعای خود صادقی و آنچه علیه او شکایت داری «حق» است، باید در طرح دعوی به نرمی با او سخن بگویی و اقامه‌ی دعوی را با کلامی زیبا آغاز کنی، چرا که اساسا دعوی و ادعا همواره برای «مدعی علیه» و در گوش او سخت و سنگین و ناگوار است.
- تو باید حجت و ادله خود را با «رفق» و «مدارا» طرح نمایی.
- از این گذشته باید به اندازه کافی به او مهلت بدهی و در بیان مقصود و مدعای خود، از کلام بسیار روشن و واضح استفاده کرده مقصود خود را کاملا برای او روشن سازی و در حق او تا آنجا که می‌توانی لطف و مهربانی روا داری.
- از سوی دیگر نباید به جای اقامه «دلیل» و برهان و آنچه ذکر شد به جار و جنجال بپردازی و با قیل و قال با او منازعه کنی و بدین وسیله از حجت خود منصرف و به این امور مشغول شوی که این امور باعث از بین رفتن «برهان» و «استدلال» تو خواهد شد و دیگر در این زمینه به هیچ وجه نمی‌توانی آنچه را از دست دادی جبران و تدارک نمائی «و لا قوة الا بالله».
(و در نسخه دیگر آمده است: «اگر در دعوای خود اهل حق نبوده و محق نمی‌باشی باید تقوای خداوند - عزوجل - را پیشه ساخته و به سوی او توبه کنی و از اقامه‌ی آن دعوای نابجا صرف نظر نموده آن را ترک کنی»)
[صفحه 307]

حق مشورت خواه‌

«و اما حق المستشیر فان حضرک له وجه رأی جهدت له فی النصیحة و اشرت علیه بما تعلم انک لو کنت مکانه عملت به و ذلک لیکن فی رقة ولین، فان اللین یؤنس الوحشة و ان الغلظ یوحش موضع الانس و ان لم یحضرک له رأی و عرفت له من تثق برأیه و ترضی به لنفسک، دللته علیه و ارشدته الیه، فکنت لم تأله خیراً و لم تدخره نصحا و لا حول و لا قوة الا بالله».
حق کسی که با تو مشورت می‌کند و از تو نظر و رأی می‌خواهد این است:
- چنانچه در مورد مشورت، به نظر صحیح و درستی راه یافتی، باید در خیر خواهی و نصیحت او تلاش نموده و دیدگاهی را در اختیارش قرار دهی که بدانی و یقین داشته باشی که اگر خود تو به جای او بودی، به همان دیدگاه و نظر عمل می‌کردی.
- نکته دیگر اینکه به هنگام ارائه‌ی مشاوره به او باید در نهایت رحمت و مهربانی و لینت با او مواجه شده و به شیوه‌ای رفتار کنی که وحشت را از او بزدایی، چرا که «لینت» و «مهربانی» موجب تبدیل «وحشت» به «انس» می‌گردد ولی «غلظت» و «خشونت» موضع انس و صفا را به «وحشت» و «کدورت» تبدیل می‌کند.
- اما اگر به هنگام مشاوره به نظر صحیح و درستی نائل نیامدی، چنانه شخصی را می‌شناسی که به صحت نظر و رأی او اطمینان داری و او را برای خودت جهت مشاوره می‌پسندی، شخص مشورت خواه را به او راهنمایی نما و او را به آن شخص ارشاد کن که در این صورت او را در مورد خیر و صواب مورد نظرش، به حیرت و تحیر مبتلی نساخته و هیچ نصح و خیرخواهی را برای او فروگذار نکرده و از او دریغ نورزیده‌ای «و لا حول و لا قوة الا بالله».

حق کسی که مشاور انسان قرار می‌گیرد

«و اما حق المشیر علیک فلا تتهمه فیما لا یوافقک علیه من رأیه اذا اشار علیک فانما هی الأراء و تصرف الناس فیها و اختلافهم فکن علیه فی رأیه بالخیار اذا اتهمت رأیة. فاما تهمته فلا تجوز لک اذا کان عندک ممن یستحق المشاورة و لا تدع شکره علی ما بدالک من اشخاص رأیه و حسن وجه مشورته فاذا وافقک حمدت الله و قبلت ذلک
[صفحه 308]
من اخیک بالشکر و الأرصاد بالمکافأة فی مثلها، ان فزع الیک و لا قوة الا بالله.»
حق کسی که مورد مشاوره تو قرار می‌گیرد این است:
- اگر در موردی نظری ارائه کرد که با دیدگاه و میل تو موافق نیست نباید او را متهم سازی!! چرا که نظرها و دیدگاهها مختلف است و موضعگیری مردم در موارد مختلف با هم فرق می‌کند و تو در پذیرش و انتخاب دیدگاه او کاملا مختار و آزاد هستی، از این رو اگر در موردی نظر او را نمی‌پسندی می‌توانی آن را نپذیری ولی متهم ساختن او در این گونه موارد، صحیح نیست. مگر تو او را صالح و برای مشاوره تشخیص نداده بودی؟! پس چگونه او را متهم می‌سازی. این برخورد جایز نیست.
- نکته دیگر اینکه مبادا تشکر و سپاس از او را به هنگامی که نظرات خود را ارائه نمود و دیدگاهش بر تو ظاهر شد و تو حقیقتا حسن مشاوره او را لمس نمودی، فراموش کرده و قدردانی از او را رها کنی.
- حال اگر دیدگاه او به هنگام مشورت با تو موافق بود، خدای متعال را سپاس‌گزار و با شکر و امتنان، آن را از برادرت قبول کن و مترصد فرصت برای جبران و تلافی این لطف او باش و اگر در موردی او به سراغ تو آمد تا با تو به مشورت بپردازد، به همین گونه با او برخورد نما. «و لا قوة الا بالله.»

حق کسی که طالب نصیحت است‌

«و اما حق المستنصح فان حقه ان تؤدی الیه النصیحة علی الحق الذی تری له انه یحمل و تخرج المخرج الذی یلین علی مسامعه و تکلمه من الکلام بما یطیقه عقله فان لکل عقل طبقة من الکلام یعرفه و یجتنبه و لیکن مذهبک الرحمة و لا قوة الا بالله.»
حق کسی که از تو نصیحت می‌خواهد این است:
- نصیحت و خیرخواهی «صحیح» و «حق» را به گونه‌ای که احتمال می‌دهی بتواند آن را تحمل کند و برتابد، در اختیارش نهی.
- تو باید راه خروج از مشکلات و ناراحتی‌ها را به گونه‌ای که در گوشهای او به نرمی و ملایمت تلقی به قبول شود، به او بنمایانی.
- آری باید به گونه‌ای به او سخن بگویی که عقل او قدرت تحمل آن را داشته باشد. چرا که برای هر عقلی طبقه‌ای و گونه‌ای از کلام و سخن وجود دارد که همان را
[صفحه 309]
می‌شناسد و با آن آشناست و از غیر آن روی برمی‌تابد و آن را قبول نمی‌کند. و به صورت خلاصه باید اساسا شیوه و روش تو «رحمت» و «عطوفت» باشد. «و لا قوة الا بالله»

حق نصیحت گو

«و اما حق الناصح فان تلین له جناحک ثم تشرئب (تشرف) له قلبک و تفتح له سمعک حتی تفهم عنه نصیحته، ثم تنظر فیها، فان کان وفق فیها للصواب حمدت الله علی ذلک و قبلت منه و عرفت له نصیحته و ان لم یکن وفق له فیها رحمته و لم تتهمه و علمت انه لم یألک نصحا، الا أنه أخطأ، الا ان یکون عندک مستحقا للتهمة فلا تعبأ بشی من امره علی کل حال و لا قوة الا بالله.»
حق کسی که از سر خیرخواهی به نصیحت تو می‌پردازد این است:
- بال و پر خود را برای او نرم کنی و با او سر سختی نشان ندهی و آن گاه قلبت را برای درک نصیحت او آماده سازی و گوش خود را برای او باز کنی، تا در فراگیری و فهمیدن نصیحت او هیچ مشکلی نداشته باشی.
- و بعد از شنیدن و فهمیدن باید در آنچه به عنوان نصیحت به تو ارزانی داشته، بدقت بنگری اگر آن را درست یافتی و او به ارائه‌ی نظر صحیح، موفق شده است، خدای متعال را بر این مطلب «شکر» گزارده و آن را از او بپذیری و به «حسن نظر» و «خیرخواهی» او اعتراف کنی.
- ولی اگر در خیرخواهی خود به ارائه نظر صحیح موفق نشده است، باید با او مهربانی و رحمت روا داشته و هرگز او را متهم نسازی و بدانی که او از خیرخواهی در مورد تو کوتاهی نکرده، بلکه او فقط خطا کرده است. آری نیت او خیر بوده است ولی در تشخیص به خطا رفته و با تو نظر سوئی نداشته است.
- البته اگر نصیحت گو از آغاز برای تو شناخته شده باشد که او مستحق تهمت است، و از ابتدا بدانی صلاحیت این کار را ندارد، در این صورت به هیچ وجه مجالی برای پذیرش رأی او نیست و علی ای حال نباید برای نظر او ارزشی قائل باشی. «و لا قوة الا بالله».
[صفحه 310]

حق بزرگسال‌

«و اما حق الکبیر فان حقه توفیر سنه و اجلال اسلامه اذا کان من اهل الفضل فی الاسلام لتقدیمه فیه و ترک مقابلته عند الخصام و لا تسبقه الی طریق و لا تؤمه فی طریق و لا تستجهله، و ان جهل علیک تحملت و اکرمته بحق اسلامه مع سنه فانما حق السن بقدر الاسلام و لا قوة الا بالله».
حق بزرگسال این است:
- او را و سالمندی‌اش را احترام نهی و اگر از اهل فضل و فضیلت در اسلام است، به خاطر پیش قدمی او در اسلام، دین‌داری و اسلامش را تجلیل کنی.
- مطلب دیگر اینکه باید به هنگامه‌ی خصومت، مطلقا از روبرو شدن و مقابله با او بپرهیزی.
- در مسیر و به هنگام راه رفتن بر او سبقت نگیری و از او جلو نیفتی.
- تو نباید او را نادان و کم خرد بشماری و اگر رفتار جاهلانه و نابخردانه‌ای از او مشاهده کردی باید تحمل نموده و شکیبا باشی و به خاطر حق اسلامش و کهنسالی او، باید اکرامش نموده و محترمش داری چرا که حق سن و سال چون حق اسلام و دینداری است «و لا قوة الا بالله».

حق خردسال‌

«و اما حق الصغیر فرحمته و تثقیفه و تعلیمه و العفو عنه و الستر علیه و الرفق به و المعونة له و الستر علی جرائر حداثته فانه سبب للتوبة و المداراة له و ترک مماحکته فان ذلک ادنی لرشده.»
حق خردسال این است:
- او را مشمول رحمت و مهربانی خود قرار دهی.
- باید همه تلاش خود را برای تربیت و تعلیم او مبذول نموده، او را فردی با فرهنگ تربیت کنی. آری باید او را تعلیم دهی.
- و در موقع لغزش از خطایش درگذری و بدی او را بر او بپوشانی.
- دیگر اینکه باید با او مهربان بوده و با رفق و مدارا با او برخورد کنی.
- باید او را کمک کنی تا در مسیر زندگی کم کم و با سلام و روش صحیح، رشد کند و بزرگ شود.
[صفحه 311]
- تو باید بر خطاهای ناشی از کودکی او پرده تغافل اندازی و آنها را ندیده بگیری چرا که این گونه برخورد، زمینه‌ی «توبه» و اصلاح رفتار کودک را فراهم می‌سازد.
- باید با او مدارا کنی و از درگیر شدن و مشاجره و خرده‌گیری با او بشدت بپرهیزی چرا که این روش برای رشد و هدایت او مناسب‌تر است.

حق نیازمند و سائل‌

«و اما حق السائل فاعطاؤه اذا تیقنت صدقه و قدرت علی سد حاجته و الدعاء له فیما نزل به و المعاونة له علی طلبته، و ان شککت فی صدقه و سبقت الیه التهمة له و لم تعزم علی ذلک، لم تأمن ان یکون من کید الشیطان اراد ان یصدک عن حظک و یحول بینک و بین التقرب الی ربک فترکته بستره و رددته ردا جمیلا و ان غلبت نفسک فی امره و اعطیته علی ما عرض فی نفسک منه فان ذلک من عزم الامور.
حق کسی که نزد آدمی اظهار نیاز می‌آورد و از او طلب یاری دارد، این است:
- اگر به صدق نیاز و طلب او واقف شدی و بر رفع نیاز او قدرت داری، پس نیاز او را به او عطاء کرده و حاجاتش را برآوری.
- به علاوه باید برای او در مورد آنچه بدان گرفتار آمده و بر او نازل شده، خالصانه به درگاه ربوبی دست نیاز بلند کرده و برای او دعا کنی و او را در زمینه‌ی طلب و درخواستش مدد رسانیده و کمک کنی.
- اما اگر در صدق گفتار او شک داشتی و او را در این زمینه متهم می‌دانستی و خلاصه بر اینکه او راست می‌گوید تردید داشتی، باید به صورت دقیق انگیزه‌های خود را کاوش کنی، آیا واقعا از این نظر مطمئن هستی که این برخورد تو ناشی از کید شیطان نیست که می‌خواهد تو را از حظ و بهره‌ای که از این کمک رسانی می‌توانی ببری مانع گردد، و بین تو و تقرب به پروردگارت مانع و حائل شود؟ به هر حال در این زمینه از اینکه مورد کید شیطان واقع شده باشی مامون نیستی!!
به هر حال علت تردید خود را باید مشخص کنی اگر علت معقول و صحیحی داشت در این صورت او را ترک می‌کنی درحالی که نیاز او را مستور داشته وهرگز آبروی او را با افشای آن نمی‌ریزی و با کلامی زیبا او را از خود برمی‌گردانی. آری باید
[صفحه 312]
برگرداندن او برگشتی زیبا باشد.
- اما در همین مورد نیز اگر بر نفس خود غالب آمده و بر تردیدها و وسوسه‌ها پیروز شدی و با وجود دغدغه‌ای که در نفس خود داری نیاز او را برآورده و حاجتش را به او اعطاء کردی، پس بدان که این نشانه عزم راسخ توست.

حق شخصی که برای رفع نیاز به او مراجعه شده است‌

«و اما حق المسوول فحقه ان اعطی قبل منه ما اعطی بالشکر له و المعرفة لفضله و طلب وجه العذر فی منعه و احسن به الظن و اعلم انه ان منع فماله منع و ان لیس التثریب فی ماله و ان کان ظالما فان الانسان لظلوم کفار.»
حق کسی که نیاز خودت را نزد او اظهار می‌داری تا او آن نیاز را برآورد این است:
- اگر به تو پاسخ مثبت داده و نیازت را برآورده ساخت با تشکر و سپاس آنچه را که اعطاء می‌کند، از او پذیرفته و فضل و محبت او را بشناسی و قدر بدانی.
- اما اگر نیازت را برآورده نساخت و در این ارتباط عذری را ارائه کرد، آن را از او قبول نموده وبا «حسن ظن» با او برخورد نمایی.
- و به هر حال باید بدانی اگر او از دادن امتناع ورزد و تو را از عطای خود منع کند، پس مال خود را منع نموده است و هیچ گونه توبیخی علیه او در زمینه مالش وجود ندارد.
حال اگر واقعا عذری در عدم مساعدت تو نداشته باشد، «ظالم» و «ستمگر» خواهد بود که انسان بسی ظالم و بسیار ناسپاس است.

حق کسی که خداوند به وسیله او انسان را شاد می‌کند

«و اما حق من سرک الله به و علی یدیه فان کان تعمدها لک: حمدت الله، اولا ثم شکرته علی ذلک بقدره فی موضع الجزاء و کافأته علی فضل الابتداء و ارصدت له المکافاة، و ان لم یکن تعمدها: حمدت الله و شکرته و علمت انه منه، توحدک بها و احببت هذا اذ کان سببا من اسباب نعم الله علیک و ترجو له بعد ذلک خیرا، فان اسباب النعم برکة حیثما کانت و ان کان لم یتعمد و لا قوة الا بالله».
اما حق کسی که خداوند متعال به وسیله او و از کانال او تو را شاد و مسرور
[صفحه 313]
ساخته است این است:
اگر او معتمد بر این کار بوده و به قصد شادمانی تو کاری انجام داده است: اولا خدای را حمد و سپاس بگزار و در رتبه‌ی بعد از او نیز به خاطر خدمتی که به تو انجام داده است، قدردان و سپاسگزار باش. چرا که این سپاس به عنوان نوعی جزاء و پاداش در قبال خدمت او می‌باشد.
- از این گذشته باید به خاطر فضیلت ابتدا نمودن امر «خیر» که او بدان دست زده است، محبت او را جبران نمایی و مترصد فرصتی باشی تا تو نیز او را با انجام کاری سودمند، شاد و مسرور سازی.
- فرض دیگر این است که او به قصد شادمانی تو آن کار را انجام نداده است ولی به هر علت کار او به نفع تو تمام شده و تو شادمان گشته‌ای در این صورت باز باید خدای متعال را سپاس گویی و از او تشکر کنی و این حقیقت را بدانی که این «شادمانی» و «سرور» از اوست، او با حکمت خود تو را ویژه این نعمت دانسته است. از این رو باید آن شخص را هم دوست بداری چرا که او سببی از اسباب نعمت‌های الهی برای تو واقع شده است.
- و باید بعد از این همیشه برای او آرزوی خیر داشته باشی، چرا که اسباب نعمت‌ها هر کجا که باشند، خود «برکت» خواهند بود، گرچه متعمد نباشند. (آری او وسیله لطف الهی در حق تو واقع شده است هر چند خود نیت آن را نداشته باشد، پس به هر حال باید او را دوست بداری و خیرخواهش باشی.) «و لا قوة الا بالله».

حق بدی کننده و فرد جفاکار

«و اما حق من ساءک القضاء علی یدیه بقول او فعل فان کان تعمدها کان العفو اولی بک لما فیه له من القمع و حسن الادب مع کثیر امثاله من الخلق. فان الله یقول: «و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل - الی قوله - من عزم الامور» و قال عزوجل: «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم و لئن صبرتم لهو خیر للصابرین.» هذا فی العمد. فان لم یکن عمدا لم تظلمه بتعمد الانتصار منه فتکون قد کافأته تعمد علی خطاء و رفقت به ورددته بألطف ما تقدر علیه و لا قوة الا بالله».
اما حق کسی که به دست او قضا با تو بدی روا داشت حال با گفتار باشد یا فعل، این است:
[صفحه 314]
- اگر او در این بدی و جفا متعمد است مسلما عفو و گذشت از جانب تو نسبت به او سزاوارتر و برتر است چرا که این برخورد موجب ریشه‌کن شدن درونی مشکل او شده به علاوه که این خود ادبی زیبا است که با او انجام می‌دهی و از این گذشته امثال این امور و برخوردها از بسیاری از افراد نظیر او سر می‌زند و لذا باید با دیده اغماض با آن مواجه شده و از آن درگذری.
خداوند متعال می‌فرماید: «آنان که پس از ستم دیدن درصدد انتقام برآیند مورد تعرض قرار نمی‌گیرند و در انتقام خود محق می‌باشند - و البته آن کس که از انتقام چشم بپوشد و صبر کند و ببخشد، نشانه اراده محکم اوست.» [439].
همچنین خداوند - عزوجل - می‌فرماید: «اگر انتقام می‌گیرید به قدر ستمی که دیده‌اید انتقام بگیرید، ولی اگر صبر کنید البته بهتر است.» [440].
- همه آنچه ذکر شد در مورد تعمد در جفا و بدی بود. اما اگر آن شخص متعمد نباشد و ناخواسته به تو جفا روا داشته، تو نباید با تعمد در انتقام از او و مقابله با او، به او ظلم روا داری که در این صورت تو با «عمد» خطای او را پاسخ داده‌ای.
تو باید با او با مدارا و رفق رفتار کنی و او را به لطیف‌ترین شیوه‌ای که بر آن قدرت داری، آنچنان مورد بازنگری عمیق درونی قرار دهی که خود مجبور به عدول از قصد و عمل خود برآمده و خود برگردد. «و لا قوة الا بالله»

حق همکیشان‌

«و اما حق اهل ملتک عامة فاضمار السلامة و نشر جناح الرحمة و الرفق بمسیئهم و تألفهم و استصلاحهم و شکر محسنهم الی نفسه و الیک، فان احسانه الی نفسه احسانه الیک اذا کف عنک اذاه و کفاک مؤونته و حبس عنک نفسه فعمهم جمیعا بدعوتک و انصرهم جمیعا بنصرتک و انزلهم جمیعا منک منازلهم، کبیرهم بمنزلة الوالد و صغیرهم بمنزلة الولد و اوسطهم بمنزلة الاخ، فمن اتاک تعاهدته بلطف و رحمة وصل اخاک بما یجب للاخ علی اخیه.»
حق اهل ملت تو به صورت عام که همکیشان تو هستند این است:
[صفحه 315]
- در ضمیر و نهان دل خود سلامتی و نیکبختی آنها را خواهان باشی و بال و پر رحمت خود را برای آنها بگسترانی.
- تو باید نسبت به بد رفتارانشان با رفق و مدارا برخورد کنی و با آنها از سر الفت و انس و مهربانی درآمیزی و سعی کنی که با آنها مألوف باشی.
- و از این گذشته تو باید همیشه در فکر اصلاح امور آنها باشی.
- اما در ارتباط با نیکوکاران آنها که هم به خود احسان می‌کند و هم به تو، وظیفه تو سپاس و تشکر و قدردانی است. چرا که احسان او به خودش در واقع احسان او به توست مگر نه این است که او اذیت خود را از تو منع نموده و بار خود را بر دوش تو نینداخته است و خود موونه‌ی زندگی خود را به دوش کشیده و نفس خود را از تو در زمینه بدیها و هواها و پلشتی‌ها منع کرده است تا از جانب او هیچ گونه ناراحتی و بدی به تو نرسد.
بنابراین تو باید همه آنها را در دعای خود شریک نموده و برای همه از خداوند متعال درخواست «خیر» و «سعادت» داشته باشی.
- به علاوه همه‌ی آنها را باید به «نصرت» و «یاری» خود، یاری داده [441] و آنها را در انجام امورشان مدد رسانی.
- باید همه آنها به وسیله‌ی تو و از جانب تو در جایگاههای خود قرار گیرند. تو باید آنها را در پایگاههای خاص به آنها فرود آوری. نگرش تو باید به آنها این چنین تنظیم شود که بزرگانشان را به منزله «پدر» و کوچکشان را به منزله «فرزند» و میانسالان آنها را به منزله‌ی «برادر» به حساب آوری.
- هر کس از آنها به سراغ تو آمد با او لطف و مهربانی و رحمت روا دار و عهد لطف و رحمت را با او تجدید نما و به گونه‌ای با برادر دینی مراوده و رفت و آمد داشته باش که بر یک برادر واجب است همان گونه با برادر خود رفتار کند.

حق اهل ذمه (کافرانی که در پناه حکومت اسلامی به سر می‌برند)

«و اما حق اهل الذمة فالحکم فیهم ان تقبل منهم ما قبل الله، و تفی بما جعل الله لهم من ذمته و عهده و تکلهم الیه فیما طلبوا من انفسهم و اجبروا علیه، و تحکم فیهم
[صفحه 316]
بما حکم الله به علی نفسک فیما جری بینک و بینهم من معاملة و لیکن بینک و بین ظلمهم من رعایة ذمة الله و الوفاء بعهده و عهد رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - حائل، فانه بلغنا انه قال: «من ظلم معاهدا کنت خصمه»! فاتق الله و لا حول و لا قوة الا بالله.»
حق اهل ذمه، یعنی همان اهل کتابی که در پناه حکومت اسلامی زندگی می‌کنند و با نظام اسلامی پیمان عدم تعرض و عمل به مقررات عمومی جامعه اسلامی امضاء کرده‌اند، این است:
- در موضع قضاوت و حکم در بین آنها، آنچه را خداوند از آنان پذیرفته است تو نیز از آنها بپذیری.
- و آنچه را خداوند برای آنها از تعهدات مختلف قرار داده است، به آنها وفا نمایی.
- و آنها را به آنچه خود طالبند و خود را به آن موظف می‌دانند واگذاری. (بنابراین باید تنها چیزی از آنها طلب کنی که در قرارداد و پیمان با ایشان قید شده و خود پذیرفته‌اند.)
- تو باید در مابین آنها و در زمینه‌ی آنچه بین تو و آنها از معامله جریان دارد به گونه‌ای حکم برانی و در مورد آنها به گونه‌ای قضاوت کنی که خداوند به همان گونه بر تو حکم فرموده است.
و لیکن باید بین تو و بین ظلم نمودن به آنها در زمینه رعایت تعهد الهی و وفاء بر عهد خداوند و عهد رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - حائلی محکم و حجابی سترگ باشد. پس هرگز نباید به آنها ظلم روا داری چرا که به ما رسیده است که حضرت فرمود: «هر کس به کافری که در پناه اسلام قرار گرفته و به هر کس که با او معاهده‌ای امضاء شده است، ظلم روا دارد، با من دشمنی نموده و من دشمن او خواهم بود.» پس تقوای الهی را درباره کافران ذمی رعایت نما. و لا حول و لا قوة الا بالله.

استمداد از خداوند در ایفای حقوق که بر همه وجود آدمی سایه افکنده است‌

در خاتمه این نظامنامه بلند و الهی «حقوقی» و «اخلاقی» حضرت سجاد علیه‌السلام می‌نویسند: «فهذه خمسون حقا محیطا بک لا تخرج منها فی حال من الاحوال یجب علیک رعایتها و العمل فی تأدیتها و الاستعانة بالله جل ثناؤه
[صفحه 317]
علی ذلک و لا قوة الا بالله و الحمد لله رب العالمین» یعنی: این «پنجاه» «حق» است که بر سراسر زندگی تو سایه افکنده و همه وجود تو را احاطه کرده است که در هیچ حالی از احوال از آن و موارد آن خارج نیستی.
حال بر تو رعایت این «حقوق» و تلاش در ادا نمودن آن «واجب» است و باید در این راستا از خداوند - جل ثناؤه - بر این امر استعانت جویی که هیچ نیرو و توانی در عالم هستی وجود ندارد مگر اینکه از ناحیه حضرت الله نشأت گفته است. «و الحمد لله رب العالمین».
پایان بررسی رسالة الحقوق حضرت سجاد علیه‌السلام

برخی از سخنان گهربار حضرت سجاد

 

اشاره

از حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام روایات متعددی نقل شده است که با توجه به حاکمیت جو اختناق و سرکوب در دوران حضرت، نشانه‌ی تحرک فوق العاده این امام بزرگوار در اشاعه فرهنگ ناب اسلامی می‌باشد. باید توجه داشت این روایات تحقیقا گوشه‌ای از سخنان گهربار حضرت می‌باشد و تعداد واقعی سخنان ایشان از آنچه در تاریخ و کتب روایی ثبت شده، به مراتب بیشتر است چرا که 35 سال امامت آن امام همام فرصت قابل توجهی است برای ارائه معارف اسلامی، اما متأسفانه خط مشی سیاسی و فرهنگی نظام طاغوت و ستمگر در عصر آن حضرت، هدم و نابودی آثار رسالت و امامت از یک سو و جلوگیری از ارائه معارف ناب از سوی دیگر بوده است. با این وجود این تعداد روایت که از حضرت روایت شده است نشانگر تلاش و مجاهدت فراگیر حضرت سجاد علیه‌السلام در انتقال معالم دین و معارف اسلام به جامعه می‌باشد.
در کتاب مناقب تألیف «ابن شهر آشوب» آمده است: «بسیار کم کتابی یافت می‌شود که پیرامون «زهد» و «موعظه» نگارش شده باشد و در آن نیامده باشد: «قال علی بن الحسین» علیه‌السلام و یا «قال زین العابدین» علیه‌السلام [442].
در مجموعه حاضر بسیاری از سخنان حضرت در خلال بیان حالات و
[صفحه 318]
ویژگی‌ها و بررسی ابعاد وجود اقدس ایشان ذکر گردیده است.
در این قسمت نیز چند سخن دیگر از سخنان حضرت زین العابدین علیه‌السلام در موضوعات مختلف اخلاقی و تربیتی که حقیقتا دارای مضامین بسیار عالی می‌باشد از باب تبرک و تیمن، نقل می‌کنیم:
1- «... یا اباحمزة لا تنامن قبل طلوع الشمس فانی اکرهها لک، ان الله یقسم فی ذلک الوقت ارزاق العباد علی ایدینا یجریها.» [443].
یعنی: «ای ابوحمزه مبادا که قبل از طلوع خورشید در صبح بخوابی (حتما خوابیدن در آن وقت را ترک کن) که من آن را برای تو ناپسند می‌دانم. هر آینه خداوند در آن وقت روزیها و ارزاق بندگان را تقسیم می‌کند و بر دستان ما آن را جاری می‌فرماید.»
2- «احبونا حب الاسلام، فما زال حبکم لنا حتی صار شینا علینا.» [444].
یعنی: «بر اساس معیارهای اسلامی ما را دوست بدارید. پس پیوسته محبت شما نسبت به ما بر اساس معیار صحیح بود (ولی بر اساس بعضی انحرافات عقیدتی از مسیر صحیح خارج شده و به افراط گرائید از این رو در مورد ما به مسائلی قائل شدید که صحیح نبود) و لذا محبت شما به عیب و عار برای ما تبدیل شد.» (چرا که به خاطر آنچه شما به ما نسبت می‌دهید مردم از ما عیب می‌گیرند.)
3- «ما تجرعت جرعة غیظ احب الی من جرعة غیظ اعقبها صبرا و ما احب ان لی بذلک حمر النعم.» [445].
یعنی: «هیچ خشمی را فرونخوردم که نزد من محبوبتر از خشمی باشد که به دنبال آن «صبر» از پی درآید و دوست ندارم این را با شتران سرخ موی (که قیمتی‌ترین مال نزد عرب است) تعویض کنم.»
(از این رو اگر مسأله‌ای «خشم» انسان را برانگیخت باید آن خشم را فروخورده و به دنبال آن «صبر» پیشه کند و اجازه ندهد غضب و خشم، کنترل او را از دست ربوده و او را به اعمال خلاف سوق دهد.)
4- «ما عرض لی قط امران احدهما للدنیا و الآخر للآخرة فاثرت الدنیا الا رأیت
[صفحه 319]
ما اکره قبل ان امسی» [446].
یعنی: «هرگز دو کار که یکی برای «دنیا» بوده و دیگری برای «آخرت»، برایم پیش نیامد و در این بین من «دنیا» را انتخاب و گزینش نمودم، مگر اینکه آنچه را مکروه می‌دانستم، قبل از اینکه به شب برسم به من روی آورده و آن را دیدم.»
5- «یا بنی اصبر علی النوائب، و لا تتعرض للحقوق، و لا تجب اخاک الی الامر الذی مضرته علیک اکثر من منفعته له». [447].
یعنی: «ای پسرکم بر سختی‌ها «صبر» پیشه کن و هرگز به «حقوق» (مردم و غیر مردم) تعرض و تجاوز نکن و در صورتی که برادرت تو را به کاری دعوت نمود که ضرر آن بر تو بیش از منفعت آن کار برای اوست، او را اجابت نکن و با او همکاری ننما.»
6- «اللهم انی اعوذ بک ان تحسن فی لوامح العیون علانیتی و تقبح عندک سریرتی، اللهم کما اسأت و احسنت الی فاذا عدت فعد علی». [448].
یعنی: «پروردگارا! من به تو پناه می‌برم از آنکه در ظاهر چشمها، «بیرون» مرا «زیبا» جلوه دهی ولی در نزد تو «درون» من «زشت» و «قبیح» باشد. پروردگارا! همچنانکه من «بد» کردم تو به من نیکی فرمودی، پس هر گاه من برگشتم و باز بدی کردم تو نیز برگرد و به من نیکی بفرما.»
7- «ما یسرنی بنصیبی من ذل حمر النعم.» [449].
یعنی: «هرگز شتران سرخ موی من را خوشحال نمی‌کنند به خاطر بهره‌ای از «ذلت» که به من اصابت می‌کند.»
(منظور این است که هرگز حاضر نیستم ذره‌ای «ذلت» را تحمل کنم و در عوض بهترین مال به من داده شود تا مرا خوشحال سازد، من هرگز از این خوشحال نخواهم شد.)
8- «انی لاحب ان اقدم علی العمل و ان قل». [450].
[صفحه 320]
یعنی: «دوست دارم بر کار اقدام کنم گرچه آن قلیل و اندک باشد.»
(حضرت علیه‌السلام می‌فرمایند: «کمی کار برای من مهم نیست، اگر کار، کار شایسته‌ای باشد من به آن اقدام می‌کنم، گرچه بسیار اندک باشد.»)
9- «انه یسخی نفسی فی سرعة الموت و القتل فینا قول الله «اولم یروا انا ناتی الارض ننقصها من اطرافها» [451] و «هو ذهاب العلماء» [452].
یعنی: «این گفتار الهی که «آیا نمی‌بینید که ما می‌آئیم به سراغ زمین و از اطراف آن، آن را کاهش می‌دهیم.» موجب برخورد سخاوتمندانه من در سرعت مرگ و کشتن در مورد ما می‌باشد، چرا که منظور از این آیه رفتن عالمان و مرگ آنان است.»
10- «من کرمت علیه نفسه هانت علیه الدنیا.» [453].
یعنی: «کسی که نفس خود را گرامی می‌دارد، «دنیا» نزد او خوار و بی‌مقدار خواهد بود.»
(بنابراین اگر «دنیا» نزد کسی «باارزش» باشد باید بداند از «کرامت» نفسانی بی‌بهره است.)
11- «ایاک و الابتهاج بالذنب فان الابتهاج به اعظم من رکوبه». [454].
یعنی: «مبادا از گناهی که می‌کنی شادمان باشی، چرا که شادمانی به گناه از انجام آن بزرگتر است.»
12- «ایاک و الغیبة فانها ادام کلاب النار». [455].
یعنی: از «غیبت» بپرهیز چرا که آن نانخورشت سگان جهنم است.»
(آدمیان سگ گونه که در اینجا حاضر به «غیبت» می‌شوند در قیامت در آتش به صورت «سگ» محشور خواهند شد و همان «غیبت» را به عنوان نانخورشت آنان برایشان آورده تا تناول کنند.)
باید توجه داشت مرحوم مجلسی - رحمة الله علیه - در بخش «وصایا و مواعظ و حکمت‌های حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام» قریب به صد حدیث عالی از
[صفحه 321]
حضرت روایت کرده است که بعضی از آنها چندین صفحه را به خود اختصاص داده است. [456].

سخنی از حضرت سجاد در روز عرفه

در روز «عرفه» (روز نهم ماه ذی حجه که روزی بسیار مهم و مخصوص به دعا و راز و نیاز با حضرت دوست است و برای آن دعاهای زیادی نقل است) حضرت زین العابدین علیه‌السلام نگاهشان به گروهی افتاد که از مردم مسئلت می‌کردند و از آنها درخواست کمک داشتند. با مشاهده‌ی این موضوع فرمودند: «وای بر شما!1 آیا در مثل این روز از غیر خداوند چیزی می‌خواهید؟ این روزی است که چنین امید می‌رود که در پرتو «دعا»، بچه‌هائی که در شکم مادرانشان هستند سعید و خوشبخت گردند.» [457].
قابل توجه اینکه حضرت سجاد علیه‌السلام خود در روز «عرفه» دعای بسیار عالی و طولانی دارند که مملو از مضامین عالی می‌باشد.

امام سجاد و تربیت شاگردان برجسته‌

 

اشاره

یکی از مناصب بسیار مهم انبیاء و جانشینان آنها علیهم‌السلام پس از مسأله ابلاغ و تعلیم دستورات الهی به جامعه، «تربیت» انسانها بر اساس معارف و ارزشهای الهی است. امام سجاد علیه‌السلام بر اساس آنچه در قسمت «رهبری فکری جامعه توسط ایشان با شگردی ویژه و پایه گذاری نهضت فرهنگی اسلام» تبیین گردید، علاوه بر ارائه مجموعه‌ای گسترده و جامع از معارف الهی اسلام، با همه تضییقات و مزاحمت‌هایی که از جانب نظام جبار اموی با آن مواجه بودند، شاگردان متعدد و برجسته‌ای در زمینه‌های مختلف علوم اسلامی تربیت نموده‌اند تا آنان علاوه بر اینکه خود نمونه‌های عینی «معرفت، «تربیت» و «تهذیب» در مکتب اسلام و ولایت هستند، حاملان امین و صادق معارف اسلامی به سایر انسانها و نسل‌های آینده نیز باشند.
دست پروردگان حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام که تعدادشان اندک
[صفحه 322]
نیست، هر کدام ستارگان درخشان و پرفروغ آسمان علم و معرفت از یک سو و اخلاق و تهذیب از سوی دیگر می‌باشند که بررسی زندگی آنان و شناخت معلومات و مجاهدات آنان، انسان را به تحیر واداشته و نسبت به معلم سرافراز آنان، مبهوت و شگفت زده می‌شود.
در شرایطی که بر اساس آنچه «ابوعمر نهدی» نقل می‌کند که خودم از حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام شنیدم که می‌فرمود: «در تمام «مکه» و «مدینه» بیست مرد که ما را دوست بدارند وجود نداشت.» [458] و با وجود حجم انبوه فتنه‌های سیاسی و عقیدتی از ابتدای امامت حضرت سجاد علیه‌السلام از قبیل حمله‌ی فرمانده خونخوار یزید به نام «مسلم بن عقبه» به «مدینه» و انجام کارهایی که روح تاریخ را سیاه کرده و فتنه‌ی «عبدالله بن زبیر» و حاکیمت حاکمان پلید اموی بخصوص امارت بیست ساله‌ی «حجاج بن یوسف ثقفی» بر «کوفه» و خونخواری بی‌نظیر و آزارهای مستمر او بر محبین اهل بیت و کشتار گسترده تمام موالیان دودمان پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - و مسائل دیگر، و آنچه که منجر به وجوب عمل به اصل «تقیه» به شکل گسترده از طرف حضرت سجاد علیه‌السلام گردیده بود، آری در این شرایط حضرت امام زین العابدین علیه‌السلام نهضت فرهنگی عظیم شیعه را پایه گذاری می‌نماید و میراث علمی و اخلاقی پدرانش را حفظ نموده به بهترین نحو زمینه تداوم آن را فراهم می‌سازد.
هم باقیماندگان از شاگردان و صحابه‌ی حضرت رسول - صلی الله علیه و آله و سلم - و امیرالمؤمنین علیه‌السلام را تحت پوشش گرفته و به آنان رسیدگی می‌کند و از نابودی معرفت و آموزه‌های مذهبی و الهی آنان جلوگیری به عمل می‌آورد و هم شاگردان جوان دیگری را جذب نموده و به تعلیم و تربیت آنها مشغول می‌شود به گونه‌ای که بعضی آنچنان ارتقاء پیدا می‌کنند که به حد «سلمان» و «لقمان» واصل می‌شوند، مانند «ابوحمزه‌ی ثمالی»، و در پرتو این تلاش بزرگ، فقهاء و مفسران و اندیشمندان برجسته‌ی دیگر به جامعه عرضه می‌شوند؛ نظیر «قاسم بن محمد بن ابی‌بکر»، «سعید بن مسیب» و «ابان بن تغلب».
این همه دلیل تلاش خستگی ناپذیر این امام همام در انجام مسئولیت خطیر
[صفحه 323]
«امامت» می‌باشد که در دو بعد «تعلیم» و «تربیت» به منصه ظهور رسیده است. به هر حال این فراز از زندگی حضرت علی بن الحسین یعنی تربیت شاگردان برجسته توسط ایشان از اهمیت زیادی برخوردار است و می‌طلبد پیرامون آن به تحقیق و بررسی نشست.
در این رابطه باید مسائلی از این قبیل مورد توجه قرار گیرد:
1- تعداد شاگردان حضرت و برجستگان آنها.
2- طبقه بندی اصحاب حضرت
3- سرگذشتهایی از بعضی از شاگردان حضرت‌

تعداد شاگردان حضرت سجاد و برجستگان آنها

شاگردان و اصحاب حضرت امام زین العابدین علیه‌السلام به طبقه‌های مختلفی تقسیم می‌شوند که در قسمت «طبقه بندی اصحاب حضرت» به آن اشاره خواهد شد. ولی به صورت کلی نام و تعداد آنها در کتب رجال و حدیث ذکر شده است.
بعضی از علمای بزرگ مانند شیخ «مفید» فقط پنج نفر از شاگردان حضرت را نام برده‌اند. [459] و در بعضی روایات نیز اصحاب آن حضرت چهار نفر بیان شده‌اند، مانند روایتی که از امام موسی بن جعفر علیه‌السلام نقل شده است که: «هنگامی که قیامت برپا می‌گردد منادی پروردگار اصحاب پیامبر و ائمه هدی علیهم‌السلام را یکایک صدا می‌زند و با صدا زدن آنها، آنها می‌ایستند تا اینکه نوبت به حضرت سجاد علیه‌السلام می‌رسد آنگاه ندا می‌کند: کجایند حواریون علی بن الحسین علیه‌السلام؟ پس در پاسخ ندای او «جبیر بن مطعم، «یحیی بن ام‌الطویل»، «ابوخالد کابلی» و «سعید بن مسیب» می‌ایستند.» [460].
چه اینکه در روایتی دیگر از قول حضرت صادق علیه‌السلام سه نفر به عنوان برجسته‌ترین اصحاب حضرت سجادعلیه‌السلام معرفی شده‌اند که اینان بودند که بعد از امام حسین علیه‌السلام «مرتد» نشدند به نامهای «ابوخالد کابلی»،
[صفحه 324]
«یحیی بن ام‌طویل» و «جبیر بن مطعم»، و بعد مردم ملحق شدند و زیاد شدند. [461].
ولی در روایتی دیگر با همین مضمون جناب «جابر بن عبدالله انصاری» هم اضافه شده است. [462].
و در روایتی دیگر از «ابی‌یعفور» از امام صادق علیه‌السلام نقل شده که به او فرمودند: «علی بن الحسین علیه‌السلام از بقیه دارای اصحاب کمتری بودند و اصحاب او «ابوخالد الکابلی» و «یحیی بن ام‌الطویل» و «سعید بن المسیب» و «عامر بن واثله» و «جابر بن عبدالله انصاری» بودند که روز قیامت به عنوان شاهدان او قیام می‌کنند.» [463].
ولی مرحوم شیخ «طوسی» - رضوان الله تعالی علیه - در یکی از کتابهای رجالی خود تعداد اصحاب و شاگردان حضرت سجاد علیه‌السلام را بیش از یکصد و هفتاد نفر می‌داند. [464] روشن است که اقوال و روایات ذکر شده قبلی، ناظر به اصحاب خاص و ویژه حضرت سجاد علیه‌السلام می‌باشد ولی مرحوم شیخ «طوسی» تمام کسانی که از محضر حضرت استفاده برده را استقصاء نموده و نام برده است، گرچه از صحابه پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - باشند. و یا حتی خود، امام باشند مانند حضرت باقر و صادق -علیهماالسلام -
طبیعی است تمام این افراد و شخصیت‌ها در یک سطح نمی‌باشند و میزان بهره‌مندی آنها از حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- یکسان نبوده است. اما همه از خان گسترده‌ی معارف حضرت متنعم شده از بحار علوم و معنویات آن بزرگوار، بهره برده‌اند.
با توجه به چند روایتی که نقل شد در جمع بندی می‌توان اظهار داشت برجستگان و پیشتازان از اصحاب حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- که در این احادیث و اقوال آمده عبارتند از:
1- ابوخالد الکابلی.
2- یحیی بن ام‌الطویل.
[صفحه 325]
3- محمد بن جبیر بن مطعم.
4- سعید بن المسیب المخزومی.
5- جابر ابن عبدالله انصاری.
6- عامر بن واثله الکنانی (اباالطفیل).
7- سعید بن جبیر الکوفی.
8- جبیر بن مطعم.
ولی باید توجه داشت نظر به آنچه در ترجمه جناب «جبیر بن مطعم» آمده است که ایشان در سال 58 هجری وفات کرده است. نمی‌تواند از اصحاب حضرت سجاد -علیه‌السلام- باشد. و «فضل بن شاذان» فرموده است: «کسی که حضرت سجاد -علیه‌السلام- را ادراک کرده است، «محمد بن جبیر مطعم» است.» [465].
و البته این با آنچه در فضیلت و بزرگواری افرادی نظیر «ابوحمزه ثمالی» و «ابان بن تغلب» و دیگران نقل شده است، منافاتی ندارد چرا که این بزرگواران از شاگردان و اصحاب متقدم حضرت نمی‌باشند.

طبقه بندی اصحاب و شاگردان حضرت سجاد

اصحاب و شاگردان حضرت علی بن الحیسن -علیه‌السلام- را از زاویه‌های مختلفی می‌توان تقسیم و طبقه بندی نمود:
الف - اصحاب و شاگردانی که قبلا حیات حضرت رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - یا امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- و همچنین امام حسن -علیه‌السلام- و امام حسین -علیه‌السلام- را ادراک کرده بودند و بعضی از آنها جزء صحابی حضرت پیامبر محسوب می‌شدند و توفیق یافته بودند به محضر حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- را نیز شرفیاب شوند و از آن بزرگوار نیز بهره ببرند.
برخی از این افراد عبارتند از «جابر بن عبدالله انصاری»، «عامر بن واثله کنانی»، (از صحابه حضرت پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم -)، «رشید هجری» و «سلیم بن قیس هلالی» و «صهیب ابوحکیم صیرفی» و «سالم بن ابی‌الجعد» که از خواص اصحاب حضرت امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- بوده‌اند.
[صفحه 326]
ب - شاگردانی که محضر امامان قبل از حضرت سجاد -علیه‌السلام- را درک نکرده بودند و تنها با امامت و رهبری حضرت به معارف اسلامی راه یافته و بعضی از آنها موفق به شرفیابی محضر امامان بعد از حضرت نیز شده و از آنان نیز بهره‌های بسیار وافر برده‌اند. و حتی در ایام امامت آنان درخشیده‌اند.
بعضی از این گروه عبارتند از: «ابوحمزه ثمالی»، «ابان بن تغلب»، «قاسم بن محمد بن ابی‌بکر»، «طاووس بن کیسان»، «ابوخالد کابلی».
ب 1 - کسانی که به جامعیت شهرت داشته‌اند مانند «ابان تغلب» که بنابر قول جناب «نجاشی» و بعضی از علمای اهل سن در همه فنون دانش از قرآن، فقه، حدیث، ادب و لغت بر دیگران برتر بوده است.
ب 2 - افرادی که به عنوان فقیه شهرت داشته‌اند مانند «سعید بن مسیب»، «قاسم بن محمد بن ابی‌بکر»، «عبدالله بن شبر».
ب 3 - افرادی که به عنوان «مفسر» و صاحب تفسیر مشهور بوده‌اند، مانند «ابوحمزه ثمالی»، «حسین بن علی بن الحسین» (فرزند حضرت سجاد -علیه‌السلام-)
باید توجه داشت شهرت این افراد در یک رشته علمی به معنای بی‌بهره بودن از سایر رشته‌ها نیست، مثلا جناب «ابوحمزه ثمالی» در معارف و حدیث نیز از حضرت سجاد-علیه‌السلام- بهره‌ها برده است.
ولی همه کسانی که در مکتب امام چهارم تربیت شده‌اند در زمینه «فقه» و «احکام» استفاده‌های سرشار برده‌اند و خود حضرت به عنوان برجسته‌ترین فقیه عصر خود شهرت عام داشته‌اند.
و نکته بسیار مهم دیگر اینکه نباید تصور نمود هر فردی که اسم او در لیست راویان یا شاگردان حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- آمده لزوما فرد صالح و بدون گرایشهای انحرافی بوده است. چه بسا افرادی که به برکت بهره‌مندی از نور معارف حضرت از کژی نجات یافتند و یا افرادی که به خاطر بی‌لیاقتی و ضعف نفس نتوانستند با وجود هم نزدیکی به این سرچشمه فروزان کمال و نور، بهره کافی برده و کژیهای خود را اصلاح کنند؛ نمونه این گروه آقای «محمد بن مسلم بن شهاب زهری» است که با همه‌ی دستگیریهای حضرت سجاد -علیه‌السلام- باز سر بر آستان امویان سایید و نقش یک آخوند درباری را بازی نمود و سرانجام هم بدون ولاء کامل اهل بیت از دنیا رفت.
[صفحه 327]

سرگذشتهایی از بعضی از شاگردان حضرت سجاد

 

اشاره

تاریخ به نقل فرازهای برجسته‌ی زندگی حواریون و اصحاب با وفای ائمه دین - علیهم صلوات الله - نورانی و مزین است. در میان اصحاب حضرت سجاد -علیه‌السلام- نیز بزرگانی بوده‌اند که حقیقتا در صفحات تاریخ با خاطرات خود نور افشانی می‌کنند.
در این میان می‌توان از شخصیت‌هایی مانند «سعید بن جبیر»، «ابوحمزه ثمالی»، «ابان بن تغلب»، «یحیی بن ام‌طویل» به عنوان نمونه یاد کرد و خاطراتی از زندگی منور آنها نقل نمود.
و در این میانه گزارشی از یکی دیگر از افراد مورد اعتماد حضرت سجاد -علیه‌السلام- به نام «ابااسحاق عمرو بن عبدالله السبیعی» نیز وجود دارد که آن نیز قابل توجه است.

سعید بن جبیر

«سعید بن جبیر» از شیعیان «خالص» و «باصلابت» و «اهل یقین» نسبت به حضرت سجاد -علیه‌السلام- بوده است که صلابت او در مسیر صحیح، منجر به «شهادت» او به دست پلید «حجاج بن یوسف ثقفی» گردید.
«ابن‌شهر آشوب» - رحمة الله علیه - می‌گوید: او از «تابعین» (کسانی که اصحاب رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - را درک کرده‌اند) می‌باشد که در «مکه» سکونت داشته و به نام «جهبذ العلماء» (جهبذ: تمیز دهنده و دانا) نامیده شده و تمام قرآن را در دو رکعت نماز خود تلاوت می‌نموده است و چنین گفته شده که در روی زمین هیچ کس یافت نمی‌شد مگر اینکه به علم او نیازمند بود.» [466].
جناب «کشی» نیز از قول «فضل بن شاذان» آورده است که او یکی از پنج نفری است که در ولایت و اعتقاد به حضرت سجاد -علیه‌السلام- از پیشتازان بوده‌اند. [467].
از حضرت امام صادق -علیه‌السلام- روایت شده است که فرمودند: «سعید بن
[صفحه 328]
جبیر» به امامت علی بن الحسین -علیه‌السلام- معتقد بود و آن حضرت از او تعریف و تمجید می‌فرمودند و چیزی جز اعتقاد صحیح او به ولایت سبب قتل او به دست «حجاج» نیست و او مستقیم بود و ذکر شده است که چون به «حجاج» داخل شد به او گفت: «تو «شقی بن کسیر» هستی؟ جواب داد: مادرم که مرا «سعید بن جبیر» نامیده به اسم من آشناتر بوده است. «حجاج» گفت: در مورد «ابوبکر» و «عمر» چه می‌گویی آیا آنها در آتشند یا در بهشت؟» او گفت: اگر وارد بهشت شده و به اهل آن نگریسته بودم حتما می‌دانستم چه کسانی آنجا هستند و اگر به آتش دوزخ رفته بودم و اهلش را دیده بودم می‌دانستم چه افرادی در آن هستند!!
«حجاج» گفت: در مورد خلفاء چه دیدگاهی داری؟
او گفت: من وکیل آنها نمی‌باشم.
پرسید: کدامیک از آنها نزد تو محبوبترند.
جواب داد: هر کدام که بیشتر مورد رضای خالقشان بوده‌اند.
گفت: خوب کدامشان بیشتر مورد رضایت خالقشان هستند؟
جواب داد: علم به این مطلب نزد کسی است که به سر و نجوای آنان آگاه است.
«حجاج» گفت: از اینکه مرا تصدیق کنی امتناع می‌ورزی؟
«سعید بن جبیر» فرمود: بلکه دوست ندارم تا تو را تکذیب کنم. [468].
«مسعودی» ادامه این جریان را چنین نقل کرده است:
«حجاج» به او گفت: می‌خواهی تو را چگونه بکشم؟
او گفت: هر طور می‌خواهی بکش، ولی هر شکلی را انتخاب کنی من به همان نحو از تو در قیامت انتقام خواهم کشید.
بعد «حجاج» دستور داد او را بیرون ببرند و بکشند.
در همین حال «سعید» خنده‌ای کرد! وقتی «حجاج» از علتش پرسید، گفت: «به جرأت احمقانه تو و «حلم» و «بردباری» خدا می‌خندم.»
جلادان «حجاج» او را به رو به زمین افکنده و می‌خواستند سر از بدنش جدا کنند که او شروع به اقرار به وحدانیت خداوند و نبوت پیامبر و کفر «حجاج» کرده و به خداوند عرضه داشت: «خدایا پس از من «حجاج» را به هیچ کس مسلط نکن و به او
[صفحه 329]
فرصت نده تا پس از من کسی را بکشد!!»
دعای این عالم عارف از شیعیان حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- بسرعت مستجاب شد. حجاج بیش از پانزده روز زنده نماند و به بیماری «خوره» مبتلا شد در حالی که تحت فشار شدید روانی بود و مرتب می‌گفت: «سعید بن جبیر» با من چکار دارد؟!! هر وقت می‌خواهم بخوابم گلوی مرا فشار می‌دهد.» آری در این حال مرد.» [469].

ابوحمزه ثمالی‌

«ابوحمزه ثمالی» که نام مبارکش قرین «دعای شریف ابوحمزه» بوده و برای همه شیعیان آشنا می‌باشد، یکی از ثابت قدمان و از اصحاب خاص حضرت سجاد -علیه‌السلام- می‌باشد.
جمیع بزرگان علماء رجال او را «مورد اعتماد» و «ثقه» دانسته‌اند. «نجاشی» نقل می‌کند که: «او از اخیار اصحاب و افراد مورد اعتماد و معتمدین آنها در روایت و حدیث می‌باشد.» [470].
و از امام صادق -علیه‌السلام- روایت شده است که فرمود: «ابوحمزه» در زمان خودش مانند «سلمان» در زمان خودش بود.» [471].
«عامه» نیز از او روایت می‌کنند و در سال 150 وفات کرد و صاحب کتاب تفسیر القرآن بود. و رسالة الحقوق حضرت سجاد -علیه‌السلام- نیز از طریق او روایت شده است. [472].
جناب «شیخ صدوق» نیز فرموده است: «ابوحمزه»، ثابت بن دینار الثمالی، «ثقه» و «عدل» بود و چهار نفر از امامان شیعه را ملاقات کرده بود، علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد و موسی بن جعفر -علیهم‌السلام-» [473] «فضل بن شاذان» نیز گفته است که از فرد ثقه‌ای شنیده که امام رضا -علیه‌السلام- فرموده‌اند: «ابوحمزه ثمالی در زمان خودش مانند «لقمان» (سلمان) در زمان خودش بوده است.» [474].
«کشی» نیز از «ابوبصیر» نقل می‌کند که من وارد به حضرت
[صفحه 330]
صادق -علیه‌السلام- شدم. حضرت فرمود: «ابوحمزه ثمالی» چه می‌کند؟ گفتم: «در حالی او را ترک کردم که مریض بود.»
فرمود: «هر گاه برگشتی سلام مرا به او برسان. و او را متوجه کن که در فلان ماه و فلان روز خواهد مرد.»
«ابوبصیر» می‌گوید: «عرض کردم: سوگند به خداوند شما در مورد او انس و محبت داشتید و او «شیعه» شما بود.»
حضرت فرمود: «راست می‌گویی آنچه که نزد ماست، خیر برای اوست.»
عرض کردم: «آیا شیعیان ما با شما هستند؟»
فرمود: «البته ولی به شرط اینکه از خداوند بترسند و پیامبر او را مراقبت داشته و از گناهان بپرهیزند. هر گاه شیعه‌ای چنان کند با ما در همان درجه‌های ما خواهد بود.»
ابوبصیر می‌گوید: «ما همان سال برگشتیم و چیزی طول نکشید که «ابوحمزه» وفات نمود.» [475].
به هر حال جناب «ابوحمزه ثمالی» شخصیتی برجسته و ممتاز دارد و بر اساس روایتی حضرت صادق -علیه‌السلام- به او فرمودند: «من هر گاه تو را می‌بینم احساس آرامش می‌کنم.» [476].
آری، حقیقتا این تعریف بر اوج ارجمندی و کمال او دلالت می‌کند.
«ابوحمزه» با حضرت سجاد -علیه‌السلام- انس خاصی داشته و دعای شریف آن حضرت که طولانی‌ترین دعای سحر ماه مبارک رمضان است، از طریق او روایت شده است و به همین علت به نام او نام گذاری شده است.

ابان بن تغلب‌

«ابان بن تغلب» شخصیتی جامع و طراز اول از شیعیان حضرت سجاد -علیه‌السلام- می‌باشد که به اتفاق علماء بزرگ رجال شیعه و سنی مورد وثاقت بوده و همه به اخبار او اعتماد داشته‌اند.
[صفحه 331]
«نجاشی» می‌گوید او در اصحاب ما «عظیم المنزله» است. حضرت علی بن الحسین، امام باقر و امام صادق -علیه‌السلام- را ملاقات کرده و از آنها روایت نقل می‌کند و نزد آنها دارای منزلت و قدمت بوده است. [477].
حضرت باقر -علیه‌السلام- به او فرمودند: «در مسجد «مدینه» بنشین و برای مردم فتوی بده چرا که من دوست دارم در بین شیعیان خود مثل تو را ببینم.»
و هنگامی که خبر ارتحالش به امام صادق -علیه‌السلام- رسید حضرت فرمود: «سوگند به خدا مرگ «ابان» قلبم را به درد آورد!!!» [478].
او از برجستگان و سرآمدان قاریان بود، همچنین «فقیه» و «لغوی» بود. «ابان» که خدای او را رحمت کند - در همه فنون از علوم، مقدم بود: در «قرآن»، در «فقه» و «حدیث»، در «ادب» و «لغت» و «نحو». او دارای کتبی است، مانند: «تفسیر غریب القرآن» و کتاب «الفضائل».
برای «ابان» قرائت منحصر بفردی است که نزد قراء مشهور است. [479].
از امام صادق -علیه‌السلام- نقل شده که فرمود: «ابان بن تغلب» از من سی هزار حدیث روایت کرده است، پس آنها را از او روایت کنید.» [480].
او در زمان حیات حضرت صادق -علیه‌السلام- در سال 141 وفات نمود. [481].
«شیخ طوسی» در مورد او نیز فرموده است: «او «ثقه» است، «جلیل القدر» و در بین اصحاب ما دارای منزلت عظیمی می‌باشد. او حضرت سجاد و باقر و صادق - علیه‌السلام - را ملاقات نموده و از آنها روایت نقل می‌کند و نزد آن امامان دارای بهره و قدمت بوده است.»
مرحوم شیخ سپس همان احادیث حضرت باقر و صادق - علیهاالسلام - در مورد او را نقل می‌کند و می‌نویسد: «او دارای «اصل» (که کتب اصلی حدیث شیعه است) می‌باشد.» [482].
«کشی» نیز بعد از مدح و تمجید او از «مسلم بن ابی‌حبه» نقل می‌کند که گفت من نزد حضرت امام صادق و در خدمت ایشان بودم، چون خواستم از ایشان جدا شوم با حضرت وداع کرده و عرض کردم: «دوست دارم چیزی به من هدیه نمائید تا زاد
[صفحه 332]
من باشد.» حضرت فرمود: «به خدمت «ابان بن تغلب» برو، چرا که او از من احادیث بیشماری شنیده است. پس آنچه او از من روایت کرد تو نیز از من روایت کن.»
از مجموع آنچه گذشت به دست می‌آید «ابان بن تغلب» از درخشانترین چهره‌های علمی و فقهی شیعه است که در اوج «وثاقت» و «امانت» بوده و مقام علمی و امانت او از طرف ائمه هدی - علیهم‌السلام - مورد امضاء قرار گرفته است. و حضرات معصومین -علیهم‌السلام- او را در انتقال معارف دین شایسته می‌دانسته‌اند. و تعداد زیادی از علمای اهل سنت، با اقرار به امامی بودن او، روایت او را مورد اعتماد دانسته و از او روایت می‌کنند، مانند: «نسائی»، «حاکم»، «ابن‌سعد»، «ذهبی» و ...

یحیی بن ام‌طویل‌

شهید بزرگوار، جناب «یحیی ابن ام‌الطویل» که فرزند دایه حضرت سجاد -علیه‌السلام- می‌باشد، از شخصیت‌های برجسته‌ای است که به برکت ارتباط عاطفی و نزدیک با امام زین العابدین -علیه‌السلام- و استفاده از تربیت‌ها و معارف حضرت، از صلابت و استقامت کم نظیری در دفاع از حق و حقیقت و مبارزه با حاکمیت فرهنگ طاغوت برخوردار گردیده است.
این بزرگوار در تمام نصوصی که از حواریون و اصحاب خاص حضرت سجاد -علیه‌السلام-یاد کرده است، وجود دارد و بزرگان علماء اهل رجال نیز از او به نیکی تمام یاد کرده‌اند.
«کشی» از حضرت امام باقر -علیه‌السلام- نقل می‌کند که فرمود: اما «یحیی ابن ام‌الطویل» او جوانمردی خود را اظهار کرد و هر گاه در طریق پیاده راه می‌رفت، بوی خوشی (خلوق) را بر سر می‌گذاشت و کندر (سقز) می‌جوید و دامن پیراهن خود را بلند می‌کرد. «حجاج» او را دستگیر نمود و به او گفت باید «اباتراب» (حضرت امیرالمؤمنین علی -علیه‌السلام-) را لعنت کنی و امر کرد تا دست و پای او را قطع کنند و سپس او را کشت.» [483].
باید توجه داشت این برخورد «حجاج» با این شیعه آزاد مرد، از آن رو بود که در اوج حاکمیت نظام خبیث اموی، به صورت علنی و صریح با آموزه‌های پلید این
[صفحه 333]
حکومت و اساس باطل آن به مخالفت برمی‌خاست و بسیار رسا و گویا اعلام می‌کرد «خط» ما و شما دوتاست و ما به شما و معتقدات و عملکرد شما کافریم و شما را قبول نداریم.
شیخ «مفید» از امام صادق -علیه‌السلام- نقل می‌کند که حضرت فرمودند: «یحیی بن ام‌الطویل» وارد مسجد پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - می‌شد و می‌گفت: «ما به شما کافر شدیم و بین ما و شما بغضاء و عداوت ظاهر شد.» [484].
و جناب شیخ «کلینی» نیز از «سلیمان بن عبیدالله» نقل می‌کند که او می‌گوید: «یحیی بن ام‌طویل» را در کناسه (یکی از محله‌های) کوفه مشاهده کردم که ایستاده بود و با رساترین صدای خود، ندا داد که: «ای معشر اولیاء خدا! ما از آنچه شما می‌شنوید بیزار هستیم. هر کس به «علی» دشنام دهد پس لعنت خدا بر او باد و ما از «آل مروان» و آنچه از غیر خدا می‌پرستند، بیزار هستیم». سپس صدایش را پائین آورده و ادامه داد: «هر کس اولیاء خدا را دشنام دهد پس با آنها ننشینید و مجالست نکنید. و هر کس در راه و روش ما تردید دارد از او کمک نخواهید و باب مراوده با او را باز نکنید و هر کس از برادران شما که کارش به جایی برسد که مجبور شود به خاطر نیاز به شما رو بیندازد بدانید که به او خیانت کرده‌اید.» و سپس این آیه را تلاوت کرد که: «ما برای ستمگران آتشی آماده کرده‌ایم که سراپرده‌هایش آنان را دربر می‌گیرد و اگر فریادرسی جویند، به آبی چون مس گداخته که چهره‌ها را بریان می‌کند، یاری می‌شوند. وه! چه بد شرابی و چه زشت جایگاهی است. [485]». [486].
آری، این عملکرد سرافرازانه و شجاعانه این حواری بزرگوار حضرت سجاد -علیه‌السلام- بود و سرانجام به مقام عظمای شهادت در راه خدا به دست یک کارگزار پلید خونخوار نظام اموی (حجاج بن یوسف) نائل آمد.

ابااسحاق عمرو بن عبدالله السبیعی‌

شیخ «مفید» رحمة الله علیه می‌گوید: «محمد بن جعفر المورب» روایت کرده است که «ابااسحاق عمرو بن عبدالله السبیعی» چهل سال نماز صبحش را با
[صفحه 334]
وضوی نماز عشاء بجا آورد، و عادتش چنین بود که قرآن را در هر شب ختم می‌کرد و در زمانش عابدتر از او نبود و هیچ کس نزد خاص و عام از او در نقل حدیث موثق‌تر نبود، آری او از افراد مورد اعتماد علی بن الحسین -علیه‌السلام- بود و در شبی که حضرت امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- شهید شد، متولد گردید و در حالی که نود سال داشت، وفات یافت.» [487].
از این نقل به دست می‌آید چگونه با اقتباس از الگوی کامل حضرت سجاد -علیه‌السلام- و اقتدا به روش و سیره‌ی ایشان، افرادی در جامعه تربیت شدند که کاملا در بعضی از ابعاد پا جای پای حضرت گذاشتند و اینان مورد اعتماد حضرت واقع شدند.

روشنگری و افشاگری توسط حضرت سجاد در زمینه‌ی مسائل سیاسی جامعه (هشدار به عالمان)

 

اشاره

در بینش شیعه، امامان معصوم علیهم‌السلام به عنوان «ساسة العباد» یعنی شایسته‌ترین عناصر برای رهبری سیاسی جامعه و افرادی که برجسته‌ترین سیاستمداران در زمینه تدبیر الهی بندگان خدا می‌باشند، شناخته شده‌اند. آنان این مسئولیت را از جانب خداوند متعال به دوش دارند و در هر شرایطی مناسب با اوضاع جامعه به بهترین شیوه آن را به منصه ظهور می‌رسانند؛ یا با تشکیل حکومت به شکل رسمی یا با قیام و نهضت و یا با اشراف کامل بر اوضاع سیاسی و ارائه رهنمود به جامعه و انجام روشنگری برای مردم و نخبگان.
حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- در عصر خود یکی از قوی‌ترین عملکردهای سیاسی را در طول تاریخ از خود به یادگار گذاشته‌اند. که برخی از جنبه‌های آن در طول دوران اسارت حضرت تا برگشت به «مدینه» مورد بررسی قرار گرفت و در مقطع پس از شهادت حضرت امام حسین -علیه‌السلام- تا هنگام ورود به «مدینه»، به آن اشاره شد. و به بخش عمده دیگر در بررسی «بعد سیاسی» وجود اقدس حضرت در مواجهه با زمامداران خودکامه و خون آشام اموی و مسائل سیاسی خرد و کلان جامعه اشاره می‌شود.
[صفحه 335]
در این قسمت در راستای بررسی «بعد فرهنگی» وجود مبارک امام سجاد -علیه‌السلام- و پایه گذاری یک نهضت فرهنگی فراگیر به بازخوانی یک سند تاریخی بسیار باارزشی که از قلم مبارک امام سجاد -علیه‌السلام- صادر شده است می‌نشینیم تا روشن گردد در دیدگاه امام نه تنها «سیاست عین دیانت است»، که با هشداری قاطع به یک عالم درباری، چگونه به افشاگری علیه نظام حاکم برخاسته و نقش منحصر بفرد علما را در تأیید و یا تخریب «نظام سلطه» بازگو می‌فرمایند و با ذکر خطر دنیاگرایی برای عالمان، به گونه‌ای بدیع به ریشه‌یابی انگیزه‌های روحی و روانی عملکرد عالمان وابسته به دربارها می‌پردازد. در واقع این نامه بازگو کننده مواضع سیاسی حضرت -علیه‌السلام- در آن شرایط می‌باشد.
این نامه سیاسی اثبات می‌کند که حضرت نه تنها پیشوای اهل عبادت بلکه رهبری برجسته در میدان «سیاست» و «جهاد» است که همه چیز حتی «سیاست» را با صبغه‌ی اخلاق درآمیخته و با این شیوه‌ی الهی، در صدد مبارزه با تحکیم پایه‌های ظلم و ستم برآمده است. برای بررسی این نامه با ارزش ابتدا باید بیوگرافی مختصری از مخاطب آن به نام «محمد بن مسلم بن شهاب زهری» بیان نموده و سپس «متن نامه» را مورد توجه قرار دهیم.

محمد بن مسلم بن شهاب زهری‌

«شیخ» و «برقی» و «محمد بن مسلم بن شهاب زهری» را از اصحاب علی بن الحسین -علیه‌السلام- دانسته‌اند.
«ابن شهر آشوب» می‌نویسد «زهری» از کارگزاران و عمال «بنی امیه» و بعد داستانی را از او نقل می‌کند که در گره‌گشائی‌های ویژه حضرت سجاد -علیه‌السلام- بیان خواهد شد و او آنچنان ملازم حضرت بود که بعضی از «بنی مروان» به او می‌گفتند: ای زهری پیامبر تو چه می‌کند؟ و منظورشان علی بن الحسین -علیه‌السلام- بود. [488].
مرحوم آیت الله العظمی خوئی - رحمة الله علیه - می‌فرمایند: «زهری» گرچه از علماء عامه بوده و سنی مذهب می‌باشد، ولی حضرت سجاد -علیه‌السلام- را
[صفحه 336]
دوست داشته و آن حضرت را بزرگ می‌شمرد و بر اساس روایاتی که از او نقل شده معتقد بود آن حضرت زاهدترین مردم و با فضیلت‌ترین آنهاست.» [489].
آنچنانکه از کتب تراجم استفاده می‌شود، «زهری» از خط ولایت امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- منحرف بوده است. «مسلم» که پدر اوست با «مصعب بن زبیر» بوده و جدش «عبیدالله» با مشرکین در «جنگ بدر» شرکت کرده است. خود «زهری» اکثر عمر خود را به عنوان کارگزار «بنی امیه» گذرانید و در دنیای آنها به آنها کمک می‌داد و «هشام بن عبدالملک» او را به عنوان معلم فرزندانش برگزید و دستور داد به آنها حدیث بیاموزد.
علمای سنی به دروغ برای او جایگاهی بس بلند در حدیث ترسیم کرده ولی علمای شیعه بعضی با توجه به روایتی که «ابن ابی‌الحدید» در «شرح نهج‌البلاغه» نقل می‌کند که او به همراه «عروة بن زبیر» در مسجد پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - نشسته و از حضرت علی -علیه‌السلام- بدگویی می‌کردند و با برخورد شدید حضرت سجاد -علیه‌السلام- مواجه شدند، او را «عدو» و «متهم» دانسته‌اند. [490] و بعضی دیگر نظیر مرحوم خوئی - رحمة الله علیه - با نسبت دادن عداوت به او موافق نیستند و ایشان را چنانچه ذکر شد، محب امام و معتقد به عظمت او می‌دانند.
ولی باید توجه داشت در این زمینه با توجه به متن نامه‌ای که حضرت سجاد -علیه‌السلام- به او نوشته‌اند می‌توان به شدت ناراحتی این امام بزرگوار از این فرد و نهیب‌های کوبنده ایشان به او و امثال او، واقف شد.
به هر حال در اینکه «زهری» «دین» را در خدمت «دنیا» قرار داده بود و به سلاطین جور تقرب داشته و در تعمیق و حکیم حاکمیت آنها خواسته یا ناخواسته، مشارکت داشته است، شکی نیست و همین موضوع باعث نوشتن نامه‌ای پند آموز از طرف حضرت به او شده است.

متن نامه‌ی حضرت سجاد به محمد بن مسلم بن شهاب زهری

نامه‌ی حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- به «زهری» که برای موعظه او نوشته
[صفحه 337]
شده است یک بیانیه سیاسی - اخلاقی تمام عیار و افشاگر علیه نظام اموی و هشدار دهنده مسئولیت خطیر همه کسانی است که به نحوی در تحکیم آن دخیل بوده و مرتکب جرم «معاونت ظالمین» می‌باشند.
حضرت در این نامه با بیانی از سر دلسوزی نه با انگیزه‌های مادی، به ارشاد آنها می‌پردازند که حقیقتا شرح و تفصیل آن خود کتابی مستقل را می‌طلبد.
این نامه چنین آغاز می‌شود:
«خداوند ما و تو را از فتنه‌ها (اموری که موجب امتحان و لغزش انسان را فراهم می‌سازد) دور بدارد و از اینکه در آتش درافتی بازداشته و مورد رحمت قرار دهد.
تو اکنون در موقعیتی گرفتار آمده‌ای که شایسته است هر کس به حال تو آگاه باشد، بر تو ترحم آورد. نعمت‌های خداوند بر دوش تو سنگینی می‌کند، این نعمت‌ها عبارتند از صحت و سلامتی بدن تو که خداوند به تو ارزانی داشته، و عمرت که آن را طولانی فرموده است.
و حجت‌های الهی که بر تو اقامه شده بدین ترتیب که خداوند تو را به کتابش مکلف فرموده و معارف آن را بر تو تفهیم کرده است و تو را در دینش فقیه و آگاه گردانیده است و همچنین سنت‌های پیامبرش حضرت محمد - صلی الله علیه و آله و سلم - را به تو شناخته است.
خداوند در هر نعمتی که به تو انعام کرده و در هر حجتی که به آن بر تو احتجاج فرموده است، واجبی را بر تو واجب کرده است، پس آن نعمت‌ها منقضی نشد مگر اینکه با شکر گزاری تو در این مورد، تو را آزمود و در آن فضلش را بر تو ظاهر کرد. پس او فرمود: «اگر در برابر نعمت‌هایی که به شما دادم شکرگزار باشید نعمت‌هایم را بر شما افزون می‌سازم و اگر کفران و ناسپاسی کنید همانا عذاب من شدید خواهد بود.» [491].
حال تو نیک نظاره کن!! فردا هنگامی که در محضر خداوند خواهی ایستاد و او در ارتباط با نعمت‌هایش از تو سؤال می‌کند که چگونه این را رعایت نمودی و از حج‌هایش می‌پرسد که چگونه آن را گذراندی، در این حال چگونه مردی خواهی بود؟
[صفحه 338]
مبادا که گمان کنی خداوند از تو عذری قبول خواهد کرد و یا به تقصیر تو رضایت خواهد داد.
هرگز، هرگز (بسیار دور است) و هرگز چنین نیست. خداوند در کتابش از «عالمان» پیمان گرفته است هنگامی که فرمود: «هر آینه و حتما حقایق دین را باید برای مردم بیان کرده و هرگز آن را کتمان نکنید.» [492].
و باید بدانی!! کمترین مرحله کتمان که تو به آن دست زدی و سبک‌ترین باری که بر دوش کشیدی این است که با نزدیکی به ظالمان، هنگامی که به آنها نزدیک شدی و اجابت آنان هنگامی که دعوت گردیدی، آنها را در وحشت فراگیرشان انیس شدی و راه و شیوه‌ی تجاوز و ستم به مردم را برای آنها آسان و هموار نمودی.
با توجه به این امور من چقدر برای تو بیمناکم که فردا با ستمکاران خیانت پیشه، با جرم بزرگ خود در یکجا منزل گیری و از آنچه به عنوان دستمزد به خاطر اعانت بر ظلم ستمگران دریافت داشته‌ای، مورد بازخواست قرار گیری.
تو اموالی را از آنچه آنان به تو داده‌اند، دریافت کرده‌ای که استحقاق آن را نداشته‌ای و برای تو نبوده است!!
و تو به کسی تقرب جسته و به او نزدیک شده‌ای که حق هیچ کس را به او پرداخت نمی‌کند و زمانی که تو را به نزدیک خود برده است نتوانسته‌ای هیچ باطلی را رد نموده، از آن مانع شوی.
و تو کسی را دوست داشته‌ای (و او را لبیک گفته‌ای) که او دشمن خداست!!
آیا نه این چنین است که آنان زمانی که از تو دعوت نمودند می‌خواستند با این دعوت، تو را محور و قطبی قرار دهند که با نیرو و آبروی تو، سنگ مظالم و ستم‌های خود را به گردش وا دارند.
آری آنها تو را «پلی» قرار دادند تا با عبور از آن به بلایا و فتنه‌های خود برسند و در واقع تو «نردبانی» بودی که برای رسیدن به گمراهی‌های آنها، مورد سوء استفاده واقع شدی.
تو دانسته یا ندانسته نقش یک تبلیغات‌چی را برای آنها بازی می‌کنی
[صفحه 339]
که مردم را به اطاعت آنان می‌خوانی و در همان راه و طریق آنان به سلوک مشغول شده‌ای.
تو وسیله‌ای شده‌ای که حاکمان ستمگر و «نظام سلطه» با سوء استفاده از تو، سایر عالمان را دچار شک و تردید می‌کنند (و اساسا با جذب تو مردم را نسبت به جایگاه عالمان دین دچار شک کرده و نگرش به آنها را دچار تزلزل می‌نمایند.) و این نیز مقدمه‌ی جذب کردن قلوب مردم جاهل و سطحی‌نگر به سوی «دستگاه حاکمه» است و تو وسیله این کار شده‌ای!!
بنابراین تو خدمتی به این نظام بیدادگر و سردمداران آنها در زمینه توجیه مفاسد آنها و زمینه‌سازی رفت و آمد «خواص» و «عوام» به سوی آنها، انجام می‌دهی که هرگز از عهده مخصوص‌ترین وزیران و قویترین یاورانشان ساخته نیست.
با توجه به خدماتی که تو به اینان ارائه می‌کنی باید متوجه باشی که با این حساب چه ناچیز و اندک است آنچه به عنوان مزد به تو اعطاء می‌کنند، در برابر چیزی که از تو می‌گیرند!!
حقا آنچه که برای عمران و آبادی تو هزینه می‌کنند چقدر ناچیز و حقیر است و در مقابل چگونه تو را و دین و ایمان و سعادت واقعی تو را تخریب کرده‌اند؟ پس باید خود به حال خویش بنگری چرا که جز تو هیچ کس به نفع تو در این میدان وارد نمی‌شود.
و همچنین باید به مثابه یک «مرد مورد سؤال و مؤاخذه»، به حساب خود رسیدگی نمایی!!
بنگر سپاس تو در مقابل کسی که در کودکی و بزرگی با نعمت‌های خود تو را تغذیه نموده است، چگونه است.
آه چقدر می‌ترسم که تو مصداق آن دسته از افرادی باشی که خداوند در کتابش در مورد آنها فروده است: «گروهی به جای آنان جایگزین شدند که کتاب آسمانی را به ارث بردند و این در حالی است که متاع بی‌ارزش این عالم پست را برای خود برمی‌گیرند و چنین می‌پندارند که بزودی آمرزیده خواهند شد.» [493].
[صفحه 340]
تو که در سرای جاودان نیستی. تو در منزلی هستی که صدای کوچ از آن به گوش می‌رسد!! مگر بقاء و دوام آدمی از پی مرگ اقرانش، چقدر می‌تواند باشد؟!! خوشا به حال کسی که در دنیا هماره نگران فرجام و آخرت خویش است. بدا به حال کسی که بمیرد و گناهانش از پس او بر جای بماند.
برحذر باش که هشدارهای لازم به تو داده شد و مبادرت نما که به تحقیق رفتنت زمان بندی شده است.
سر و کار تو با خدایی است که همه کارهایت را می‌داند و هیچ چیز بر او پوشیده نیست و همان کسی که بر تو حافظ و مراقب است ابدا از تو غافل نمی‌باشد.
بار خود را بربند که سفری بسیار دور و بعید برای تو نزدیک شده است و دین خود را مداوا نما که مرضی شدید آن را داخل گردیده است.
تو نباید گمان بری که انگیزه‌ی من مادی بوده و می‌خواهم تو را توبیخ کرده ملامت کنم و بر تو عیب بگیرم، بلکه می‌خواهم خداوند، آنچه که از رأی و نظر تو فوت شده است جبران و تدارک نماید و آنچه را که از دین تو دور شده و از دستت رفته به تو برگرداند.
آری فرمایش خداوند متعال را به خاطر آوردم که در کتابش می‌فرماید: «تذکر و پند بده که تذکار، مؤمنین را نفع می‌رساند.» [494].
تو از سرگذشت اقران و همسالان پیشین خود که گذشته‌اند، غافل مانده‌ای و بعد از آنان مانند شاخ شکسته‌ای تنها باقی مانده‌ای.
بنگر آیا آنها به مثل آنچه تو به آن مبتلا شده‌ای، ابتلا پیدا کرده‌اند؟ آیا آنها در آنچه تو درگیر شده‌ای درگیر شده‌اند؟ آیا می‌پنداری که تو چیزی را متذکر هستی که آنها نسبت به آن اهمال و سستی روا داشته‌اند و تو چیزی را می‌دانی که آنها نمی‌دانسته‌اند؟
تو در جامعه دارای منزلت شدی و در سینه مردم دارای موقعیت گردیدی و آنان مکلف به تبعیت تو شدند، آنها به نظر تو اقتدا می‌کنند و بر اساس دیدگاه تو عمل می‌کنند، اگر چیزی را «حلال» کنی آنها نیز آن را «حلال» می‌دانند و اگر به «حرمت» چیزی فتوی دهی آنان نیز به «حرمت» آن معتقد می‌شوند.
[صفحه 341]
به هر حال در جامعه برو و بیایی پیدا کرده‌ای، ولی بدان که این امور به خاطر شخص تو نیست. ریشه آن اقبال مردم به تو و به آنچه که تو از آن بهره‌مندی، این است که اولا عالمان صالح و وارسته از جامعه رخت بربسته‌اند و ثانیا هم تو و هم آنان مبتلی به جهالت واقعی گردیده‌اید. مسأله‌ی واقعی «حب ریاست» است، و طمع رسیدن به «دنیا» در نهان تو و آنان است که این مرید بازی را سازمان داده است.
آیا وقت آن نرسیده که به خود برگردی و به نقطه‌های کور و جهالت‌های انبوه خود و غرورها و غره شدنهای موجود در خود، واقف شوی. از سوی دیگر آیا به فتنه و بلاهای موجود در مردم نمی‌نگری؟!! تو آنان را مبتلی نمودی و با فتنه انگیزی از جانب تو در پرتو آنچه که دیدند، از کسب و کار خود منصرف شدند (و گول معلومات ظاهری تو را خورده) و نفوسشان اشتیاق پیدا کرد که به مرتبه‌ای از «علم» برسند که تو رسیدی و یا اینکه به ادراک آن نائل شوند که تو نائل شدی و نتیجه این همه این شد که در دریای ژرفی از گمراهی در غلتیدند که عمق آن قابل ادراک نیست، و به بلایی مبتلی گردیدند که اندازه آن قابل تقدیر نیست. در این شرایط این خداست که برای ما و توست و او تنها کسی است که باید به کمک گرفته شود.
(حال اگر به دنبال نجات هستی) باید از تمام موقعیت و امکانات ناروای خویش روی برگردانی، تا این توان را پیدا کنی که به «صالحین» ملحق گردی، همان کسانی که با کهنه جامه‌ی زاهدانه خویش بدرود حیات گفته و وارد قبر شدند در حالی که پشتشان به شکمشان به خاطر نهایت زهد و دوری از تن پروری و زیاده خوری چسبیده بود. آری بین آنان و خدایشان هیچ حجاب و پرده‌ای وجود نداشت. «دنیا» آنها را نفریفت و به وسیله «دنیا» نیز به فتنه‌گری مشغول نبودند.
برای وصول به کمالات بلند انسانی دارای رغبت بودند و در پی آن دارای طلب شدند و در نتیجه چیزی درنگ نکردند که به آنچه می‌خواستند رسیدند. پس اگر دنیا به این درجه از افتضاح و بدبختی به وسیله امثال تو می‌رسد با این سنی که از تو گذشته و دیگر پیرمرد شده‌ای و با توجه به رسوخ علم تو و اینکه دیگر اجلت نیز فرا رسیده است، پس چگونه جوان سالان جان سالم به در برند در حالی که بهره‌ای از «علم» هم
[صفحه 342]
ندارند و رأی و دیدگاهشان ضعیف بوده و عقل و قوه‌ی تشخیصشان دچار فساد گردیده است. انا لله و انا الیه راجعون.
به چه کسی باید تکیه کرده و به کجا باید پناه آورد؟!! و آرزوی برگشتن نزد چه کسی است؟ ما شدت غم و نگرانی خود را و آنچه در مورد تو شاهدیم به سوی خداوند شکایت می‌بریم و مصیبت‌های خود را که از ناحیه تو عاید می‌شود، به حساب خداوند می‌گذاریم!!
نیک بنگر که در برابر کسی که تو را با نعمت‌های خود، چه در حال کودکی چه در حال بزرگی تغذیه نموده است، چگونه شکرگزار هستی. و برای کسی که به وسیله دینش تو را در میان مردم دنیا قرار داده است، چگونه او را تعظیم می‌داری؟ و چگونه از پوششی که خداوند با آن تو را در میان مردم پوشانیده است، صیانت نموده‌ای؟ و چگونه است نزدیکی در درون تو از کسی که امر نموده تا به او نزدیک باشی و در مقابلش خود را ذلیل بدانی؟!
تو را چه شده که از خواب خرگوشی خود بیدار نمی‌شوی و از لغزشهایت توبه نمی‌کنی؟ چرا نمی‌گویی: «سوگند به خداوند من حتی به یک کار باعث احیای دین او و یا از بین رفتن باطل گردد، برای خدا قیام نکردم.»
آیا این است شکر کسی که از تو مسئولیت به بار کشیدن بار «تبلیغ» را مسألت داشت. چقدر می‌ترسم از اینکه تو مصداق این قول حضرت ربوبی در کتابش باشی که: «نماز» را ضایع کردند و شهوتها و تمایلات نفسانی را تبعیت نمودند پس بزودی به سزای اعمالشان به گمراهی مطلق دچار خواهند شد.» [495].
خداوند کتاب خود را بر دوش تو نهاد و علمش را به تو ودیعه سپرد ولی آن را ضایع نمودی!! اما ما خداوند را سپاس می‌گزاریم که از آنچه تو را بدان مبتلا نموده است، عافیت بخشید.» [496].
صلوات و رحمت بی‌پایان خداوند بر نفس قدسی شما ای امام همام که خامه‌ی طیب و طاهرتان این چنین نور افشان است و تابناک.
و به این امید که جمیع روحانیون و عالمان دینی با مطالعه و دقت در این اثر
[صفحه 343]
نورانی، وظیفه‌ی خطیری خود را تشخیص داده و با تهذیب نفس، هرگز وسیله تحکیم ضلالت و ظلم در جامعه نبوده بلکه زمینه ساز بسط عدالت و تحقق آرمانها و ارزشهای و اسقرار نظام توحیدی باشند.
[صفحه 347]

بعد اجتماعی وجد نورانی حضرت سجاد علیه السلام (تصویری کامل از فضاء بی‌پایان انسان کامل)

 

مقدمه‌

بر اساس آیات قرآنی و روایات اسلامی، دین مبین اسلام، دینی است کامل و کمال دین که به همراه جعل منصب «امامت» اعلام گردید، (الیوم اکملت لکم دینکم ... [497]) به معنای در برداشتن تمام نیازهای هدایتی بشر در همه مقاطع حیات در همه ابعاد وجودی اوست. اسلام برای همه این زمینه‌ها دستور و رهنمود ارائه نمود. یکی از ابعادی که مورد توجه تام اسلام، این آخرین آئین الهی زندگی جمعی بشر، می‌باشد، «بعد اجتماعی» انسان و برنامه‌ریزی برای رشد و شکوفایی او در راستای «عبودیت الهی» است. با توجه به تنوع ارتباطات بشر در این بعد و پیچیدگی خاص آن از یک سو و ارتباط آن با سایر ابعاد وجودی او از سوی دیگر، این تنها خداوند متعال است که با «علم» و «حکمت» بی‌نهایت خود و اشراف بر مبدأ و معاد انسان و به اقتضای ربوبیت تکوینی و تشریعی که مختص ذات اقدس اوست، یک مجموعه‌ی هماهنگ و کامل از دستورات، معارف، ارزشها، نظامهای حقوقی، اخلاقی، اقتصادی، سیاسی و تربیتی را در قالب «دین اسلام» توسط نبی مکرم آن - صلی الله علیه و آله و سلم - بر بشر نازل فرموده است و پر واضح است تنها با تبعیت از این مدل کامل حقوقی و تربیتی و عمل به همه ابعاد آن، می‌توان به
[صفحه 348]
سعادت واقعی در دنیا و آخرت نائل آمد.
طبعا رهبران اسلام و امامان معصومی که اولین مسئولیتشان دفاع از اسلام و ارائه آن به صورت صحیح و کامل به جامعه بوده، با تلاش خستگی ناپذیر با گفتار و عمل، این جامعیت و کمال را تبلیغ فرموده‌اند.
حضرت امام زین العابدین -علیه‌السلام- نیز به عنوان یک امام و معصوم در زندگی اجتماعی خود ترسیمی کامل از «فضائل بی‌پایان» یک «انسان کامل» ارائه نموده‌اند و در واقع جسم عینی تمام «مکتب» بوده‌اند.
نکته‌ای که در حیات طیبه معصومین علیهم‌السلام و از آن جمله حضرت سید الساجدین و زین العابدین -علیه‌السلام- باید مورد توجه دقیق قرار گیرد این است که این بزرگواران «اعتدال کامل» و «جامعیت تمام» را در عمل به دستورات اسلام به منصه‌ی ظهور رسانده‌اند. نه گرایش به مسائل اجتماعی آنها را از توجه به عبادت و شب زنده داری و راز و نیاز با خداوند بازمی‌دارد و نه بمانند راهبان و صوفیان کلا جامعه را ترک کرده و مطلقا نسبت به آنچه در جامعه می‌گذرد، بی‌توجه باقی می‌مانند.
از این مهمتر تمام عملکرد اجتماعی آنان با «رنگ الهی» رنگ‌آمیزی شده است که «صبغة الله و من احسن من الله صبغة» [498].
آری در زندگی امام معصوم و هر کس که قصد بندگی خدا و وصول به کمال مطلق را دارد، همه کارها به عنوان نمودهای بندگی خداوند متعال اتیان می‌شود. و بدین وسیله همه امور و همه حرکات و سکنات به «عبادت» حضرت حق تبدیل می‌گردد.
گذشته از تعریفهای فنی که برای «انسان کامل» ارائه شده در این بحث منظور شخصی است که به مقام منیع «عبودیت» مطلقه‌ی حضرت حق واصل شده و در وجود او جز اراده‌ی «حق» فعال نیست و به هیچ وجه برای او «انانیت» و «هوی» باقی نمانده است. او «عبد» خداست و بر اساس امر و نهی خداوند تمام حرکات و سکنات او تنظیم می‌گردد و قلبش جز «محبت حق» را برنمی‌تابد.
حال در زمانی که با تبلیغات سنگین دستگاه اموی، «ارزشها» به «ضد ارزشها» تبدیل شده و انسانهای صالح هم از جهت «سیاسی» و هم از جهت «فرهنگی» مورد
[صفحه 349]
شدیدترین تهاجمات قرار داشته و با کار تبلیغی گسترده بر ضد خاندان پیامبر در خلال سالیان سال، می‌رفت که الگوی کامل انسانیت مخدوش شده و تصویر دیگری از آن در ذهنیت جامعه اسلامی ترسیم گردد و روحیه‌ها همه از دست رفته و شبهات و انحرافات به طور کامل گسترش یابد. در چنین عصری حضرت علی بن الحسین امام سجاد -علیه‌السلام- با ارائه یک الگوی کامل از «انسانیت» و «عدالت» و تجسم عینی همه‌ی «مکت» بویژه در «بعد اجتماعی» آن، آنچنان این نقشه را نقش بر آب نمود و وضعیت موجود را تحت تأثیر قرار داد که دوست و دشمن را به اقرار کشانید و همه دانستند و بسیاری اعتراف کردند که: «علی بن الحسین -علیه‌السلام- «افقه» و «اورع» و «افضل» مردم و صاحب بالاترین کمالات انسانی است.»
حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- با عملکرد خود در خلال مدت امامت، که در جای جای آن «خلوص» و «توحید» موج می‌زد، با زنده کردن دوباره‌ی ارزشهای متعالی مکتب، در واقع خود اوج تجسم عینی تمام مکتب گردید و یک نمونه بارز و الگوی کامل زنده برای اقتدا و اهتدا، از خود به جای گذاشت تا علاوه بر راهنمایی‌ها و ارشادها و تربیت‌ها، مردم با برخورد با او، از مشکاة نور درخشان وجود او بهره‌مند شده و از بیراهه‌های ضلالت و گمراهی به «صراط مستقیم» بندگی و سلوک الی الله هدایت شوند. و این یکی از رازهای مهم لزوم وجود «امام» در بین جوامع بشری است.
برای بررسی این بعد وجود اقدس حضرت سجاد -علیه‌السلام-، باید یک دوره از معارف اجتماعی اسلام را مرور نمود که کار بسیار ارزشمندی خواهد بود ولی در این فرصت محدود به بررسی قسمت‌های زیر می‌نشینیم، باشد که با گوشه‌ای از فضائل بی‌پایان این امام همام آشنا شویم.
1- فضائل اخلاقی و کمالات حضرت در زمینه‌ی اجتماعی
2- بزرگواریهای ویژه حضرت سجاد -علیه‌السلام-
3- گره گشایی‌ها و دستگیریهای حضرت
4- نگرش حضرت سجاد -علیه‌السلام- در زمینه امور اجتماعی
5- اهتمام خاص حضرت به مسأله «انفاق» و رسیدگی به فقرا و مستمندان
6- کارهای اجتماعی بزرگ و با ارزشی که تنها به دست حضرت سجاد -علیه‌السلام- انجام گرفت.
[صفحه 350]
7- برخی از سیره‌ها و عملکرد اجتماعی حضرت.
8- کیفیت برخی از ارتباطات و برخوردهای اجتماعی حضرت.
9- امام سجاد -علیه‌السلام- و دعاهای مستجاب
10- معجزات و کرامات حضرت سجاد -علیه‌السلام-
11- حضرت سجاد -علیه‌السلام- از منظر نکته دانان و گوهر شناسان‌

فضائل اخلاقی و کمالات حضرت سجاد در زمینه اجتماعی‌

 

اشاره

از آنجا که امام معصوم -علیه‌السلام- مظهر اتم کمالات بی‌نهایت ذات اقدس ربوبی است، تمامی فضائل و کمالات را واجد بوده و معدن همه خوبی‌ها و ارزشها می‌باشد. به بخشی از این فضائل بی‌پایان در «زیارت جامعه کبیره» که از حضرت امام هادی -علیه‌السلام- نقل شده است اشاره شده و آیات متعدد قرآن و روایات بیشمار به این موضوع پرداخته است.
در زندگانی اجتماعی حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- با فضائل و کمالات مختلفی برخورد می‌کنیم.
در این قسمت به بیان و بررسی برخی از آنها می‌پردازیم که عبارتند از:
1- توحید و توکل حضرت
2- مراعات «اخلاص» در امور اجتماعی توسط حضرت
3- امام سجاد -علیه‌السلام- مجسمه‌ی عدالت
4- عزت نفس و اقتدار حضرت
5- صبر بی‌پایان حضرت
6- حلم و تواضع حضرت
7- عفو و گذشت حضرت سجاد -علیه‌السلام- در روابط اجتماعی
8- ایثار حضرت
9- خیردهی وجود مبارک حضرت
10- نفوذ کلمه و تأثیر فوق العاده کلام و رفتار حضرت
11- امام سجاد -علیه‌السلام- و پیشقدم بودن در انجام امور خیر
12- مراعات حال دیگران توسط امام سجاد - علیه‌السلام -
[صفحه 351]

توحید و توکل حضرت سجاد

در بینش صحیح اسلامی اساس تمام فضائل و کمالات به «توحید» حضرت حق بر می‌گردد و در پرتو آن حاصل می‌شود. اگر انسان بتواند «خداپرست» و «خداباور» باشد، این توان را پیدا خواهد کرد که در همه ابعاد وجودی به کمال برسد، غیر خدا را نبیند، به دیگران تکیه نداشته باشد، از دیگری چیزی نخواهد، در برابر مصائب و ناملایمات «صبر» پیشه کند، به متاع دنیا دل نبندد و ... 
حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- که مظهر «توحید» بودند، این «ام‌الفضائل» را در عملکرد اجتماعی خود به منصه ظهور رسانیده و جامعه انسانی را از عطر جان افزای آن معطر ساخته بودند.
گرچه همه‌ی اعمال حضرت برخاسته از «توحید» آن امام عزیز بوده است ولی در اینجا به یک قضیه که تبلور «توحید» ایشان می‌باشد، اشاره می‌کنیم که در خلال آن ثمره‌ی این «توحید» و به دنبالش «توکل» نیز بازگو گردیده است:
به «زهری» گفته شد: زاهدترین مردم در دنیا کیست؟ گفت علی بن الحسین -علیه‌السلام- چرا که در زمانی که بین ایشان و «محمد بن حنفیه» در مورد صدقات حضرت علی بن ابیطالب -علیه‌السلام- منازعه‌ای بود، به حضرت گفته شد اگر به نزد «ولید بن عبدالملک» بروی حتما تو را از شر زبان او نجات خواهد داد و این در حالی بود که میل «ولید» علیه حضرت و به سوی «محمد بن حنفیه» بود چرا که بین او و «محمد» رفاقت و دوستی بود و این پیشنهاد به حضرت در زمانی ارائه شد که آن حضرت و «ولید» هر دو در «مکه» بودند.
حضرت فرمود: وای بر تو!! آیا در حرم خدا از غیر خدا چیز بخواهم؟!! من از اینکه دنیا را از خداوند خالق آن بخواهم ابادارم، حال چگونه آن را از مخلوقی مثل خودم طلب کنم؟
«زهری» می‌گوید: لاجرم خداوند - عزوجل - هیبت حضرت را در دل «ولید» انداخت و به نفع او علیه «محمد بن حنفیه» حکم کرد. [499].
قضیه‌ای دیگر تحت عنوان «توحید عینی حضرت سجاد -علیه‌السلام- و
[صفحه 352]
تسلیم بودن در مقابل تقدیر الهی» در بعد فردی حضرت بیان گردیده است.

مراعات اخلاص در امور اجتماعی توسط حضرت سجاد

یکی از ثمرات درخشان بینش توحیدی حضرت سجاد -علیه‌السلام-، مراعات شدید و مستمر «اخلاص» در همه امور اجتماعی است.
آری «اخلاص» که به معنای «خالص کردن دل از هر انگیزه و نیتی جز اطاعت از اوامر الهی و رسیدن به مقام قرب و لقاء ذات اقدس ربوبی» است، هنگامی برای انسان محقق می‌گردد که در مرحله‌ی قبل در بعد اعتقادات، بینش خود نسبت به «توحید» در «خلقت» و «ربوبیت» و «عبادت» را تصحیح کرده باشد و با مبارزه‌ی مستمر با «شرک» و «شک» در ابعاد مختلف آن، عملا به وحدانیت مبدأ کامل هستی ایمان آورده و این «ایمان» در تمام زوایای قلب او نفوذ کرده باشد.
حضرت سجاد -علیه‌السلام- الگوی برجسته «اخلاص» در اعمال اجتماعی می‌باشند. بخصوص «اخلاص» حضرت در «انفاق» و «رسیدگی به فقرا و مستمندان» تجلی خاصی داشته که حضرت علاوه بر انفاقها و رسیدگی‌های علنی، به صورت یک سیره‌ی مستمره با حالت «ناشناس» برای فقرا و نیازمندان غذا و سایر ما یحتاج آنها را حمل کرده و به آنها تحویل می‌دادند و «صدقه سر» داشته و هیچ خود را به کسانی که به آنها کمک می‌کرده‌اند، معرفی نمی‌کردند.
بررسی این موضوع به صورت مبسوط تحت عنوان «مراعات شدید اخلاص توسط حضرت سجاد -علیه‌السلام- در زمینه انفاق» انجام می‌گیرد.

امام سجاد مجسمه‌ی عدالت‌

«عدالت» یکی از برترین فضائل و کمالات اخلاقی است که برآیند اعتدال همه قوا و نیروها در وجود آدمی و دادن حق هر ذی حقی به او می‌باشد. خداوند متعال اصل عدل است که «ان الله لا یظلم مثقال ذرة» [500] و اولیاء او نیز مجسمه‌های «عدالت» در همه ابعاد وجود خود می‌باشند.
آنچه در «عدل» بیشتر مورد توجه است «عدالت اجتماعی» است که یکی از
[صفحه 353]
ابعاد آن به روابط اجتماعی مربوط شود.
حضرت سجاد -علیه‌السلام- در این بخش به صورت ایده‌آل و استثنایی «عدالت» را مراعات می‌کرده‌اند.
به عنوان نمونه در زمینه «روابط زناشویی» روایت شده است که حضرت در هر ماه کنیزان خود را دعوت می‌کردند و می‌فرمودند: «من پیر شده‌ام و دیگر برای رفع نیاز خانمها، قدرت ندارم. پس هر کدام از شما که بخواهد او را به تزویج دیگری در آورم و یا او را بفروشم و یا آزاد کنم. اگر یکی از آنها می‌گفت: نه. حضرت می‌فرمود: خدایا شاهد باش و این را سه بار تکرار می‌کرد و اگر یکی از آنها سکوت می‌کرد، به بقیه زنها می‌گفت: از او بپرسید چه می‌خواهد و بر طبق مراد او عمل کنید.» [501].
و یا اینکه وقتی در بین راه «مدینه» و «مکه» اصحاب و یاران او خیمه‌اش را در جایی نصب می‌کنند که محل سکونت گروهی از «جن» بوده، حضرت با مطلع نمودن آنها از این مسأله، دستور می‌دهد که محل خیمه را عوض کنند تا موجب آزار آن موجودات و ضیق شدن جای آنها نباشد. [502] مشروح این داستان در قسمت «مراعات حال دیگران توسط امام سجاد -علیه‌السلام-» بیان می‌گردد.
اینها نمونه‌هایی است از مراعات «عدالت» در روابط اجتماعی که همه حاکی از رسوخ ملکه‌ی شریفه «عدالت» در روح اقدس حضرت سجاد -علیه‌السلام- می‌باشد.

عزت نفس و اقتدار حضرت سجاد

یکی از ویژگی‌های بسیار مهم شخصیت اجتماعی حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- مراقبت از «عزت نفس» و دوری از هر گونه عمل و برخوردی بوده که شائبه «ذلت» در برابر دیگران داشته باشد.
بر اساس آیه شریفه: «لله العزة و لرسوله و للمؤمنین و لکن المنافقین لا یعلمون» [503] «عزت» منحصرا از آن خداوند و پیامبرش و مؤمنین می‌باشد و این «عزت» همه از عزت ذات اقدس ربوبی نشأت می‌گیرد که «فان العزة لله جمیعا» [504]، از
[صفحه 354]
این رو در سرتاسر زندگی اولیاء حق و بندگان صالح و مؤمنین، هیچ عملی که کمترین شائبه «ذلت» و «دنائت نفس» در آن باشد، دیده نمی‌شود.
حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- در شعار و گفتار خود می‌فرمودند: «ما یسرنی بنصیبی من الذل حمر النعم» [505] یعنی: «برای حتی کوچکترین ذره‌ی از ذلت، خوشحال نمی‌شوم که شترهای سرخ (که بهترین سرمایه نزد عرب است) را داشته باشم.»
و «ابوحمزه ثمالی» نیز از ایشان نقل می‌کند که فرمودند: «ما احب ان لی بذل نفسی حمر النعم» [506] یعنی: «خوشحال نمی‌شوم که در مقابل ذلت نفس خودم، برای من شترهای سرخ مو باشد.»
و اما از جنبه رفتار و عمل در طول حیات پربرکت آن امام همام در بسیاری از مراحل؛ چه در هنگام اسارت در چنگال دژخیمان اموی در «کربلا» و «کوفه»، چه در کاخ «عبیدالله» و چه در سفر «شام» و نزد «یزید» با آن همه فشارها و مصائب و چه در ادامه زندگی حضرت در «مدینه» با همه فراز و نشیب‌های آن، ابدا عمل و کرداری که با «عزت نفس» مخالفتی داشته باشد، از حضرت گزارش نشده است.
در این قسمت تنها به عنوان یک نمونه این قطعه تاریخی را بازگو می‌کنیم که در کاخ «عبیدالله بن زیاد» هنگامی که او از حضرت سؤالاتی پرسید و حضرت مقتدرانه به او پاسخ دادند و سخنش را در زمینه انتساب قتل شهدای کربلا به خداوند با آیه قرآن در دهانش شکستند، او دستور قتل حضرت را صادر کرد که با فداکاری عمه‌ی بزرگوارشان «عبیدالله» از این دستور منصرف شد. بعد حضرت سجاد -علیه‌السلام- به او فرمودند: «ابالقتل تهددنی یابن‌زیاد؟! اما علمت ان القتل لنا عادة و کرامتنا الشهادة» [507] یعنی: «ای فرزند زیاد؛ آیا مرا به قتل تهدید می‌کنی؟ مگر نمی‌دانی کشته شدن در راه خدا، عادت ما و شهادت کرامت ما می‌باشد.» مشروح این جریان در قسمت «امام سجاد -علیه‌السلام- در مجلس عبیدالله بن زیاد» نقل گردیده است.
[صفحه 355]

صبر بی‌پایان حضرت سجاد

یکی از ملکات برجسته اخلاقی که از ارزش فوق العاده‌ای برخوردار می‌باشد «صبر» و «تحمل» است. «صبر» که در زمینه‌ی «فشار عوامل مختلفی که به خارج شدن انسان از حالت معمولی او را مجبور می‌کنند»، مطرح است، اقسامی دارد مانند: «صبر در مقابل مصیبت»، «صبر در مقابل معصیت» و «صبر در مقابل هواهای نفسانی» و در مراتب عالی‌تر «صبر در مدارج طاعت الهی» که در نهایت به بالاترین کمالات برای انسان منتهی می‌گردد که «و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا لما صبروا وکانوا بآیاتنا یوقنون» [508].
یعنی: «چون صبر ورزیدند از بین آنان بعضی را امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می‌کنند، آری آنان به آیات ما یقین داشتند.» حضرت امام زین العابدین علیه‌السلام تجسم کامل مکتب «صبر» می‌باشند.
نمونه‌ی بارز این «صبر» در جریان «نهضت عاشورا» به نمایش گذاشته شد. با توجه به مصائب انبوهی که به حضرت در این جریان وارد گردید که هر کدام از آنها کوه را آب می‌کند، و تحمل حضرت در تمام این موارد، می‌توان به میزان «صبر» حضرت واقف شد.
به بعضی از این مصائب، چه مصائب ناشی از کشته شدن پدر و برادران و یاران و چه مصائب ناشی از فشار و ایذاء و ددمنشی دژخیمان اموی به خود آن حضرت و به سایر اسراء کربلا، در بررسی «مقطع پس از شهادت پدر تا هنگام ورود به مدینه» اشاره گردید.
«صبر در طاعت و بندگی» حضرت نیز با مطالعه و بررسی عبادات حضرت از نمازها و سجده‌ها و حج‌ها و ذکرها و ... روشن می‌گردد که در بخش «عبادات حضرت» گذشت.
اما سایر اقسام «صبر» در زندگی حضرت سجاد - علیه‌السلام -:
1- «واقدی» نقل می‌کند که «هشام بن اسماعیل مخزومی» (که او را عبدالملک مروان در سال 84 والی «مدینه» کرد و تا سال 87 بر آنجا والی بود)
[صفحه 356]
حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام را در طول امارت خود بشدت و به صورت مستمر اذیت می‌کرد. هنگامی که از طرف «ولید» عزل شد، «ولید» والی جدید «مدینه» را مأموریت داد که او را در مقابل مردم نگه دارد تا به هر کس آزار رسانیده، جبران شود و هر کس در زمان فرمانروایی او مورد ظلم قرار گرفته و یا حقی از او ضایع شده، حق خود را از او مطالبه کند. در این حال «هشام» می‌گوید: «من جز از علی بن الحسین علیه‌السلام نمی‌ترسیدم.»
در همین حال که او در کنار خانه مروان ایستاده بود، حضرت بر او عبور کردند، و به محض رسیدن به او ایشان بر او سلام کردند!! و قبلا به خواص خود امر کرده بودند که هیچ کدام از آنها مطلقا و لو به یک کلمه متعرض او نشوند.
هنگامی که حضرت عبور کردند هشام فریاد زد: «الله اعلم حیث یجعل رسالته» [509] یعنی: «خداوند داناتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد.» [510].
«ابن‌فیاض» در همین مورد افزوده است که حضرت به «هشام» فرمودند: «نگاه کن و بررسی نما اگر در زمینه اموالی که ممکن است از تو گرفته شود کمبود پیدا کرده‌ای، ما آنقدر وسعت داریم که تو را کمک کنیم. و از جانب ما و تمام کسانی که ما را اطاعت می‌کنند خیالت راحت باشد.» [511].
2- «ابراهیم بن سعد»: حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام بانگ و فریاد بلندی را از داخل منزلشان شنیدند و این در حالی بود که نزد ایشان گروهی حضور داشتند. حضرت بلند شده و به سرعت به داخل منزل رفتند و سپس به مجلس خود برگشتند. به حضرت گفته شد: «آیا حادثه‌ای پیش آمد که منجر به این سر و صدا و شیون و زاری شد؟» حضرت پاسخ دادند: «بلی».
بعد اصحاب ایشان را تسلیت گفتند و همه از صبر آن بزرگوار متعجب گردیدند.
حضرت فرمودند: «اما اهل البیت خداوند - عزوجل - را در آنچه دوست می‌داریم اطاعت می‌کنیم و بر آنچه نمی‌پسندیم سپاسگزاریم.» [512].
3 - در روایت دیگری آمده است که از حضرت فرزندی درگذشت و ابدا از ایشان جزع و فزعی دیده نشد. وقتی از علت آن پرسیدند، فرمودند: «امری بود که
[صفحه 357]
انتظارش را می‌کشیدیم و چون واقع شد آن را ناخشنود ندانستیم.» [513].
4- حضرت پسرعمویی داشتند که ناشناس شبانه نزد او می‌رفتند و مقداری «دینار» به او هدیه می‌کردند. اما او که از این عمل حضرت بی‌اطلاع بود، در همین هنگام مرتب می‌گفت: «علی بن الحسین علیه‌السلام به من کاری نداشته و با من «صله رحم» به جا نمی‌آورد!! خداوند از جانب من هیچ خیری به او نرساند!!» حضرت نیز این سخنان را می‌شنیدند و تحمل نموده و بر آن «صبر» می‌کردند و هرگز خودشان را به او معرفی نمی‌کردند.
چونکه حضرت وفات یافتند آن رفت و آمدها و هدیه‌ها قطع شد و در آن حال فهمید که خود حضرت بودند که به سراغ او می‌آمدند و به او کمک می‌نمودند و لذا بر سر قبر حضرت آمد و شروع به گریستن کرد.» [514].
این روایت شریف علاوه بر «اخلاص» حضرت بر «صبر بی‌پایان» آن بزرگوار نیز دلالت دارد که حرف ناروا و نابحق پسرعموی خود و حتی نفرین او را می‌شنیدند و هیچ عکس العمل نشان نمی‌دادند و «صبر» می‌کردند و اجر عمل خود را ضایع نمی‌ساختند.
5- حضرت در خلال دو کلامی که از ایشان نقل شده بینش خود را در مورد صبر چنین بیان فرموده‌اند:
الف: «هیچ جرعه خشمی را نیاشامیدم که نزد من محبوبتر باشد از جرعه خشمی که به دنبال آن «صبر» باشد و دوست ندارم به جای آن، شتران سرخ موی (گرانقدرترین مال نزد عرب) داشته باشم.» [515].
ب: «هیچ جرعه‌ای نیاشامیدم که نزد من محبوبتر باشد از جرعه‌ی خشمی که صاحب و مسبب آن را مجازات نکنم.» [516].

حلم و تواضع حضرت سجاد

«واضع» و «فروتنی» دو صفت برجسته انسانی است که در مقابل «تکبر» و
[صفحه 358]
«استکبار» که اساس همه گناهان و رذائل است، قرار دارد. «تواضع» از مبارزه با نفس و انانیت نشأت می‌گیرد و ثمره‌ی به بار نشستن «توحید» در وجود آدمی است.
تواضع امام زین العابدین علیه‌السلام یکی از فضائل برجسته وجود اقدس آن حضرت بوده است که در ابعاد مختلف «روابط اجتماعی» آن امام همام خود را نشان داده است. «رابطه با مادر»، «رابطه با زیر دستان»، «رابطه با بردگان» و حتی «رابطه با دشمنان و بدخواهان».
در این قسمت یک خاطره از «تواضع» حضرت که حاکی از «حلم» آن امام نیز هست بیان می‌گردد:
بعضی از دشمنان حضرت سجاد علیه‌السلام آن بزرگوار را ناسزا گفت. غلامهای حضرت قصد کردند به او متعرض شده و او را تنبیه کنند. حضرت فرمود: «او را رها کنید چرا که آنچه از امر ما مخفی شده است بیشتر است از آنچه آنان می‌گویند!!» سپس رو به آن مرد کرده و فرمودند: «ای مرد آیا نیازی داری؟» آن مرد خجالت کشید.
حضرت پیراهن خود را به او دادند و دستور دادند تا هزار درهم به او عطا شود.
آن مرد در حالی منصرف شد که با صدای بلند فریاد می‌زد: «شهادت می‌دهم تو فرزند رسول خدا هستی.» [517].
جمله: «آنچه از عملکرد و باطن ما مخفی شده بیشتر است.» دلالت واقعی بر «تواضع» حضرت و «فروتنی» آن بزرگوار دارد. و برخورد کریمانه ایشان با آن شخص، دال بر «عفو» و «گذشت» و «بزرگواری» حضرت است.

عفو و گذشت حضرت سجاد در روابط اجتماعی‌

قرآن مجید در یکی از توصیفات خود از «متقین» می‌فرماید: «الذین ینفقون فی السراء والضراء و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین» [518].
یعنی: «آنان کسانی هستند که در فراخی و تنگی انفاق می‌کنند و خشم خود را فرومی‌برند و از مردم درمی‌گذرند و خداوند نیکوکاران را دوست دارد.»
[صفحه 359]
حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام از برجسته‌ترین نمونه‌های عینی این آیه در عملکرد اجتماعی خود بوده و همه بخش‌های آن را به بهترین وجه در زندگی خود پیدا کرده‌اند.
اینک راجع به بخش «عفو و گذشت» در روابط شخصی با افراد مختلف جامعه، به نمونه‌هایی از تخلق برجسته‌ی حضرت سجاد علیه‌السلام به این صفت توجه نمائید.
لازم به ذکر است نمونه‌های دیگری نیز در قسمت «صبر بی‌پایان حضرت» و «حلم و تواضع» ایشان ذکر گردیده است.
1- یکی از اقوام حضرت (که به نام حسن بن الحسین مشهور است) و از اهل بیت ایشان، حضرت را ملاقات کرده و شروع به بد و بیراه و ناسزا گفتن به حضرت کرد. (و در روایتی آمده که این واقعه در مسجد پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - بوده است.) ولی حضرت سجاد علیه‌السلام ابدا با او سخن نگفتند. پس چونکه او منصرف شد و رفت، حضرت به کسانی که در محضرش نشسته بودند فرمود: شما آنچه را این مرد گفت شنیدید و من دوست دارم با من به سوی او بیائید تا آنچه را که من به او جواب می‌دهم نیز بشنوید.
آنها گفتند: «در خدمت شما هستیم» و ما دوست داشتیم که حضرت به او چنان و چنان بگویند.
حضرت کفش خود را گرفته و پوشیدند و به راه افتادند و زیر لب زمزمه می‌کردند: «و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین» [519] در این حال ما همگی متوجه شدیم حضرت به او هیچ چیز نخواهد گفت. به هر حال حضرت خارج شدند تا به منزل او رسیدند و او را صدا زدند و فرمودند به او بگوئید: علی بن الحسین است.
آن مرد، در حالی از منزل آمد که منتظر حادثه بدی بود و شک نداشت که حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام برای پاسخگویی شبیه به آنچه او انجام داده بود آمده‌اند.
در این حال حضرت به او فرمودند: «ای برادر من، تو چند لحظه قبل رو
[صفحه 360]
در روی من ایستادی و گفتی آنچه را که گفتی، حال اگر آنچه را تو گفتی در من هست، پس من نسبت به آن از خداوند استغفار و طلب بخشش می‌کنم اگر آنچه که گفتی در من نیست پس خداوند تو را بیامرزد.»
اینجا بود که آن مرد بین دو چشم حضرت را بوسید و گفت: «نه، آنچه که من گفتم در شما وجود ندارد و من به آن سزاوارترم.» [520].
2- سفیان می‌گوید: مردی نزد حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام آمد و گفت: فلان آقا از شما بدگویی کرده و شما را اذیت نموده است. حضرت فرمود: «بیا با هم به نزد او برویم.»
آن مرد فکر می‌کرد که حضرت بزودی از خود دفاع خواهد کرد. چونکه به نزد او رسیدند حضرت فرمود: «ای فلانی! اگر آنچه تو در مورد من گفتی «حق» است، خداوند مرا بیامرزد و اگر «باطل» است خداوند تو را بیامرزد.» [521].
از این دو روایت علاوه بر استفاده «کظم غیظ» حضرت و «گذشت» از اسائه ادب دیگران به ایشان و «حسن خلق» آن بزرگوار، این نکته نیز به دست می‌آید که چگونه با همراه آوردن افرادی که شاهد بی‌ادبی به آن امام معصوم بودند، عملا «کرامت نفس» خود و تخلق به فضائل بلند اخلاقی را به آنها نشان می‌دهند تا آنان نیز تربیت شده و به حضرت اقتدا کنند.
3- «و لقد انتهی ذات یوم الی قوم یغتابونه فوقف علیهم فقال لهم: ان کنتم صادقین فغفر الله لی، و ان کنتم کاذبین فغفر الله لکم» [522].
روزی حضرت به گروهی برخورد کرد که از او بدگویی نموده «غیبت» او را می‌کردند. حضرت در مقابلشان ایستاد و به آنها فرمود: «اگر راستگو هستید خداوند مرا بیامرزد و اگر دروغ می‌گوئید، خداوند شما را بیامرزد.»
4- حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام کنیزی داشتند که آب روی دست حضرت می‌ریخت تا ایشان برای نماز وضو بگیرند.
یک بار هنگامی که روی دست حضرت آب می‌ریخت، ظرف آب از دست او روی صورت حضرت افتاده و آن را مجروح کرد، حضرت سرشان را به سوی او
[صفحه 361]
بلند کردند و به او نگریستند، در این حال او گفت: «خداوند عزوجل می‌فرماید: «و الکاظمین الغیظ» حضرت به او فرمودند: «غیظ و خشم خودم را فروخوردم. او گفت: «و العافین عن الناس» حضرت به او فرمودند: «خداوند تو را عفو کند.» او گفت: «و الله یحب المحسنین» حضرت فرمودند: «برو که آزاد هستی!!» [523].
از این داستان هم بزرگواری حضرت و هم تربیت اسلامی این کنیز و آشنایی او با آیات قرانی و فرهنگ اسلامی قابل استفاده است.
5- عده‌ای نزد حضرت میهمانی دعوت بودند. یکی از خادمین حضرت در آوردن گوشت بریانی که در تنور بود عجله کرد، پس با سرعت آن را به دست گرفته و جلو آمد که در یک لحظه سیخهای کباب از دست او بر روی زمین افتاد و به سر یکی از فرزندان حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام که در زیر پله استراحت می‌کرد اصابت نموده و باعث شد او کشته شود.
در این حال آن غلام بشدت احساس تحیر نموده و مضطرب شده بود که ناگاه حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام به او فرمودند: «تو آزاد هستی!! چرا که تو تعمدی در این کار نداشتی.» و بعد مشغول تجهیز (غسل و کفن) پسر شده و او را دفن نمودند. [524].
از این دو قضیه نیز به دست می‌آید حضرت سجاد -علیه‌السلام- چگونه در مورد خطاهای غیر عمدی خادمین خود، آنها را «عفو» می‌نمودند، در حالی که در چنین مواردی نوعا افراد عکس العمل بسیار خشن از خود نشان می‌دهند و علاوه بر آن با کرامتی بی‌مثال، آنها را در راه خداوند آزاد کردند تا بسرعت اثر ناراحتی شدید روحی آنان را تسکین داده و خوشحالشان نمایند.
6- فردی به حضرت ناسزا گفت. به او فرمودند: «ای جوان در مقابل ما، در سفر به سوی آخرت، گردنه‌های بسیار سختی است. پس اگر از آن عبور کردم هیچ باکی نسبت به آنچه تو می‌گویی ندارم و اگر در آنجا متحیر بمانم پس من از آنچه تو می‌گویی بدتر خواهم بود.» [525].
7- مرد دیگری حضرت را ناسزا گفت و به ایشان اهانت کرد ولی حضرت
[صفحه 362]
سکوت کردند و هیچ جواب ندادند. به حضرت گفت: «منظورم شما بودید.» حضرت - -علیه‌السلام - جواب دادند: «و من از تو چشم می‌پوشم» (فقال: ایاک، اعنی، فقال -علیه‌السلام-: و عنک اغضی). [526].
آری حضرت سجاد -علیه‌السلام- با چنین برخوردهای کریمانه‌ای علاوه بر گذشت نه تنها «حقد» و «پستی» و «رذلت» خطاکار را تحریک نمی‌کردند بلکه او را متوجه آخرت نموده و باعث تنبه او می‌شدند.

ایثار حضرت سجاد

«ایثار» که در لغت به معنای از «خود گذشتگی» و «ترجیح» و «برتری» آمده است، در اخلاق اسلامی به معنای «گذشت از خود به نفع دیگران و ترجیح آنان بر خود در آنچه خود بدان نیازمندیم» می‌باشد. چنانچه از مال خود به دیگران بدهیم و برای خود هم نگه داریم، این «انفاق» به حساب می‌آید، ولی «ایثار» این است که مال خود را به دیگری ببخشیم و در حالی که خود بدان بشدت نیاز داریم، هیچ برای خود باقی نگذاریم.
قرآن در این زمینه می‌فرماید: «و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة و من یوق شح نفسه فاؤلئک هم المفلحون». [527].
یعنی: «هر چند در خودشان احتیاجی مبرم باشد، آنها را (مستمندان) به خودشان مقدم می‌دارند. و هر کس که از خست نفس خود مصون ماند، ایشانند که رستگارند.»
و باید توجه داشت دامنه‌ی «ایثار» بسیار گسترده بوده و موجب کمالات بلندی برای انسان می‌باشد.
حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- علاوه بر انجام انفاقهای گسترده و بیشمار که در قسمت «اهتمام خاص حضرت به مسأله انفاق» به صورت مفصل بررسی می‌گردد، در زندگی خود اهل «ایثار» نیز بوده‌اند.
در این قسمت به یک خاطره در زمینه «ایثار» بی‌نظیر حضرت توجه نمائید:
[صفحه 363]
امام صادق -علیه‌السلام- می‌فرمایند: «عادت حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- این بود که در روزی که روزه می‌گرفتند، امر می‌کردند تا گوسفندی آورده و آن را ذبح کنند، سپس اعضای آن را قطعه قطعه نموده و طبخ کنند و هنگامی که شب فرامی‌رسید حضرت خود سخت مشغول به دیگها می‌شد و خود بوی خورشت و غذا را استشمام می‌کرد و این در حالی بود که حضرت هنوز روزه‌دار بود. بعد می‌فرمود سینی‌های چوبی بزرگ را بیاورید و دستور می‌داد برای خانواده فلانی ظرف کنید، برای خانواده فلانی ظرف کنید، تا به آخرین دیگ می‌رسید و بعد هم برای خود حضرت مقداری نان و خرما می‌آوردند و همین طعام ایشان بود.» [528].

خیردهی وجود مبارک حضرت سجاد

یکی از کمالات حضرت علی بن الحسین زین العابدین -علیه‌السلام- «خیردهی» ایشان در همه زمینه‌هاست. به عنوان نمونه حدیث زیر بسیار جالب و شیرین است:
یکی از فرزندان بی بی بزرگوار و مکرمه «فاطمه بنت الحسین» می‌گوید: «مادرم مرتب به من امر می‌کرد که نزد دایی‌ام، حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام-، حاضر شوم. پس هرگز در محضر او ننشستم مگر اینکه با خیری که از او استفاده برده بودم بلند شدم. این خیر یا «خشیت» و «خوفی» از خداوند متعال بود که به خاطر آنچه از «خشیت» او از خداوند می‌دیدم، در دلم به وجود می‌آمد و ا «علمی» بود که از او استفاده می‌بردم.» [529].
آری عمل و حالات روحی و بیانات حضرت سجاد -علیه‌السلام- سرتاسر برای جامعه اسلامی «خیر» بوده و حضرت منبع جوشان «خیر» برای مردم و مسلمین بوده‌اند.

نفوذ کلمه و تأثیر فوق العاده کلام و رفتار حضرت سجاد

یکی از ویژگی‌های بارز اولیاء حق، بهره‌مندی آنان از «نفوذ کلمه» و تأثیر در
[صفحه 364]
دیگران است و این نتیجه‌ی باور عمیق خود آنان از آنچه می‌گویند و عمل به دانسته‌هایشان می‌باشد که این دو، موجب «نفوذ در دلها» و «تأثیر کلام» و سخن در دیگران می‌شود. آری سخن که از دل برخیزد، لا جرم بر دل نشیند.
حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- این کمال را به بهترین وجه برخوردار بودند و کسانی که با حضرت برخورد می‌کردند هم از اعمال و حالات ایشان بشدت متأثر می‌شدند که این خود بهترین نوع تبلیغ «معروف» و «خیر» در جامعه است و هم کلامشان در دلهای نفوذ می‌کرد و دیگران را آنچنان تحت تأثیر قرار می‌داد که شروع به گریستن می‌کردند. یک نمونه از این موضوع را مرور می‌کنیم:
«زهری» می‌گوید: با حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- بر «عبدالملک بن مروان» وارد شدم و چون اثر سجده را بر پیشانی حضرت دید آن را عظیم و مهم شمرد، شروع به تعریف و تمجید از حضرت کرد و حضرت در جوابش از فضائل رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - و کلمات ایشان بیان کردند و بعد فرمودند هر چه کنم نمی‌توانم ذره‌ای از شکر نعم الهی را بجا آورم و اگر حقوق خانواده و جامعه نبود، دائم مشغول نظاره به آسمان و توجه به حق می‌شدم تا خداوند جانم را قبض کند و سپس گریست. در این حال «عبدالملک» نیز شروع به گریه کرد و گفت: «چقدر فرق است بین بنده‌ای که آخرت را می‌طلبد و برای آن تلاش می‌کند و بین کسی که در طلب دنیاست و از آخرت بی‌بهره است.» بعد به حضرت اقبال نموده و شروع کرده به سؤال از نیازهای ایشان و آنچه مقصود دارند و بعد شفاعت ایشان را در همه مواردی که نظر داشتند، قبول کرد و مال انبوهی به حضرت صله داد.» [530].
مشروح این حدیث در قسمت «گزارش «زهری» از ورود حضرت سجاد -علیه‌السلام- بر «عبدالملک» و تکریم و اعزاز حضرت توسط او» بیان گردیده است.
«ابو حمزه ثمالی» نیز نقل می‌کند که: «حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- چنان بود که هر گاه تکلم می‌فرمود در «زهد» و «موعظه»، به گریه در می‌آورد هر
[صفحه 365]
کسی را که در محضر شریفش بود.» [531].

امام سجاد و پیشقدم بودن در انجام امور خیر

حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- نسبت به امور اجتماعی بویژه آنچه مربوط به «رفاه جامعه اسلامی» است، بی‌توجه و بی‌تفاوت نبوده‌اند. و هیمشه در انجام امور خیر در این زمینه پیشقدم شده و کارهایی که چه بسا بسیاری از کنار آن با بی‌توجهی عبور می‌کنند، آن را خود شخصا انجام می‌داده‌اند.
به عنوان مثال اگر در وسط راه و جاده که محل عبور مردم است سنگی افتاده باشد که احتمال برخورد آن با پای مردم می‌رود، کم کسی است که حاضر باشد از وسیله نقلیه خود پیاده شده و آن را از آن محل بردارد و در کناری بگذارد و بعد راه خود را ادامه دهد.
حال ببینیم حضرت زین العابدین و سید الساجدین -علیه‌السلام- در این مورد چه برخوردی داشته‌اند:
امام صادق -علیه‌السلام- نقل می‌کنند که: «عادت حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- این بود که هرگاه در حال مرور به کلوخی (سنگی) در وسط راه برخورد می‌کردند، از مرکب خود پیاده می‌شدند و آن را به دست خود از جاده کنار زده و بعد به مسیرشان ادامه می‌دادند.» [532].

مراعات حال دیگران توسط امام سجاد

جناب «جابر جعفی» از حضرت ابی‌جعفر باقر -علیه‌السلام- نقل می‌کند که فرمودند: «حضرت ابومحمد علی بن الحسین -علیه‌السلام- به قصد «مکه» با جماعتی از موالیان و سایر مردم از شهر خارج شدند. چونکه به «عسفان» (محلی در بین «مکه» و «مدینه») رسیدند خدمتکاران حضرت، خیمه آن حضرت را در موضعی از آن منطقه نصب کردند. حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- به آن موضع نزدیک شده و به آنان فرمودند: «چگونه خیمه را در این محل سرپا نمودید؟
[صفحه 366]
اینجا موضعی است که گروهی از جنیان که از شیعیان و اولیاء ما می‌باشند در آن سکونت دارند و این کار باعث ضرر آنان شده و برایشان ضیق و تنگی ایجاد می‌کند.»
آنان گفتند: «ما این مطلب را نمی‌دانستیم.» قصد کردند که خیمه را برچینند.
در این حال هاتفی که صدای او شنیده شد ولی خودش دیده نمی‌شد، صدا برآورد: «یابن رسول الله خیمه خود را از جایش جابجا نکن. ما این را برای تو تحمل می‌کنیم. و این «لطف» را هم به تو هدیه نمودیم، و دوست داریم که از آن تناول نوده و با این کار ما را شادمان سازی.»
در همین موقع در جانبی از خیمه «طبق» بزرگی دیده شد که با آن طبقهایی بوده و دور آنها «انگور» و «انار» و «موز» و میوه‌های زیادی بود.
حضرت ابومحمد امام سجاد -علیه‌السلام- همه کسانی را که با او بودند دعوت نمودند و خود از آن میوه‌ها میل فرموده و آنان نیز از آن تناول کردند.» [533].
با توجه به این داستان به دست می‌آید حضرت سجاد -علیه‌السلام- حتی حال «جنیان» را مراعات کرده، حاضر نبودند با نصب خیمه خود موجب ضرر و تنگی آنها را فراهم آوردند.

بزرگواریهای ویژه حضرت سجاد

خداوند متعال به پیامبرش در قرآن مجید می‌فرماید: «و انک لعلی خلق عظیم» [534] یعنی 6 «هر آینه تو دارای اخلاق والا و بزرگی هستی.»
این خلق عظیم حضرت رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - در فرزندان او که جانشینان بر حقش می‌باشند، نیز بروز یافته و هر کدام نمودار صدها فضیلت و کرامت خاص و استثنایی بوده‌اند.
حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- بالخصوص با توجه به شرایط زندگی و مشی و سلوکشان در جامعه تابلوی زرین و پرافتخاری از کرامتهای استثنایی و «بزرگواریهای ویژه» ترسیم نموده‌اند.
[صفحه 367]
بخشی از این بزرگواریها در خلال بررسی بعضی از فضائل و کرامتهای حضرت و به طور کلی در خلال بررسی ابعاد مختلف زندگی حضرت مورد اشاره قرار گرفت، از قبیل عدم تعرض به «هشام بن اسماعیل» والی «مدینه» با آن همه ایذاء و آزار او به حضرت و از آن گذشته سلام کردن بر او و پیشنهاد بخشیدن مال و اموال به او تا بدهی خود را پرداخت کند که در «صبر بی‌پایان حضرت» روایت آن نقل شده است.
همچنین برخورد بزرگوارانه و کریمانه حضرت با کنیزانی که موجب افتادن ظرف آب روی صورت حضرت و مجروح شدن آن و یا افتادن سیخهای کباب روی صورت فرزند حضرت که به مرگ او منجر شد، که در قسمت «عفو و گذشت حضرت» داستان آن بیان گردید. آری حضرت این افراد را در راه خدا آزاد نمود.
برخی دیگر از این گونه بزرگواریهای منحصر به فرد در «رابطه حضرت با بردگان» خود بیان خواهد شد.
اینک به نمونه‌های دیگری از کرامتها و بزرگواریهای ویژه‌ی حضرت می‌پردازیم:
1- امام صادق -علیه‌السلام- می‌فرمایند: «علی بن الحسین - صلوات الله علیه - بر گروهی از جذامی‌ها عبور کردند در حالی که بر الاغ خود سوار بودند. آن آقایان جذامی مشغول صرف صبحانه بودند، و حضرت را به غذا دعوت کردند. حضرت فرمود: «اما من اگر روزه‌دار نبودم حتما این کار را می‌کردم.» بعد چونکه به منزل رسیدند دستور دادند طعامی طبخ نمایند، دستور حضرت عمل شد و همچنین امر کرد بسیار دقت کنند و در تهیه غذا سخت بگیرند (یعنی بسیار مراقب باشند که غذای خوبی تهیه شود)، سپس حضرت تمامی آن جذامی‌ها را دعوت فرمود و آنها آمدند با حضرت غذا (نهار یا شام) خوردند و او نیز با آنها غذا تناول فرمود.» [535].
در روایت دیگری در همین زمینه آمده است که حضرت وقتی از کنار آنها گذشت فرمود: «خداوند متکبرین را دوست نمی‌دارد.» و لذا برگشت و فرمود: «من روزه دارم.» و بعد آنها را به منزل دعوت کرد و بعد از اطعام آنان، مقداری پول و غذا
[صفحه 368]
نیز به آنها اعطاء کرد.» [536].
2- امام صادق -علیه‌السلام- فرمودند: «حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- سفر نمی‌کردند مگر با رفقایی که حضرت را نمی‌شناختند و با ایشان شرط می‌کرد که در آنچه آنان بدان نیاز دارند، حضرت خادم آنان باشد. یک بار که حضرت با گروهی مسافرت می‌کرد مردی ایشان را دید و شناخت و به آنان گفت: «آیا می‌دانید این شخص کیست؟» گفتند: «نه»، گفت: این علی بن الحسین -علیه‌السلام- است!!».
در این حال آنان به سوی حضرت هجوم آوردند و دست و پای ایشان را بوسه باران کرده و گفتند: «یابن رسول الله می‌خواستید ما به آتش جهنم درغلتیم؟ اگر ناخواسته و از سر غفلت دست و یا پای ما نسبت به شما خطایی می‌کرد، آیا ما تا آخر دهر هلاک نمی‌شدیم؟ راستی چه امری شما را بر این شیوه وا می‌داشت؟»
حضرت فرمود: «یک بار من با گروهی مسافرت می‌کردم که آنان من را می‌شناختند. از این رو به خاطر رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - برخوردی با من کردند و چیزی به من دادند که استحقاق آن را نداشتم. پس من می‌ترسم که شما نیز مانند آن را به من اعطاء کرده و همان برخورد را با من بنمائید. از این رو کتمان امر خودم نزد من محبوبتر گردید.» [537].
در حدیث دیگری در همین ارتباط آمده است که به حضرت گفته شد: «چرا هر گاه سفر می‌کنید اسم خودتان را از سایر رفقا کتمان می‌کنید؟» جواب فرمودند: «کراهت دارم که به خاطر رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - چیزی را بگیریم و دریافت کنم که مثل آن را اعطاء نمی‌کنم.»
و حضرت فرمودند: «به خاطر قرابت و نزدیکی‌ام با رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - هرگز من به چیزی متمتع نشده و استفاده‌ای نبردم.» [538].
3- «به حضرت گفته شد شما نیکوکارترین مردم هستید ولی با مادرتان سر یک سینی و ظرف غذا، غذا نمی‌خورید در حالی که ایشان این را آرزو دارند. حضرت فرمود: «من کراهت دارم که دستم را به سوی چیزی که قبلا چشم مادرم به
[صفحه 369]
آن سبقت گرفت، دراز کنم و در نتیجه عاق شوم.»
حضرت بعد از این طبقی را روی غذا گذاشته و دستش را زیر طبق وارد می‌کرد و غذا می‌خورد.» [539].
از این روایت شریف به دست می‌آید که حضرت چگونه بزرگوارانه حرمت و حق مادر خود را (که البته یکی از دایه‌های حضرت بوده است) مراعات می‌کرده‌اند.
4- عمر بن علی بن ابی‌طالب -علیه‌السلام- نزد «عبدالملک مروان» در زمینه صدقات (موقوفات) پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - و امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- از حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- شکایت نمود و گفت: «ای امیرالمؤمنین من پسر صدقه دهنده (واقف) هستم و این مرد (حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام-) پسر پسر هست، پس من به آنها از او اولی می‌باشم.»
«عبدالملک» به این شعر از «ابن ابی‌الحقیق» متمثل شد:
لا تجعل الباطل حقا و لا
تلط دون الحق بالباطل
یعنی: «باطل را حق قرار مده و ملازم باطل مباش وقتی که حق ظهور می‌کند.»
(و یا اینکه باطل را فوق حق قرار مده).
بعد «عبدالملک» گفت: «ای علی بن الحسین بلند شو که من تو را متولی این اموال قرار دادم.»
چونکه آن دو از نزد «عبدالملک» خارج شدند، «عمر» آن مال را تصرف کرد و حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- را اذیت نمود، ولی حضرت ابدا هیچ عکس‌العملی نشان ندادند.
مدتی گذشت، روزی محمد بن عمر (پسر عمر بن علی بن ابی‌طالب -علیه‌السلام-) به حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- وارد شده به ایشان سلام کرد و بر روی دست و پای ایشان افتاد و شروع کرد به بوسیدن حضرت. در این حال حضرت فرمودند: «پسرعمو اینکه پدرت با من قطع رابطه کرده و رحم مرا قطع نمود مرا مانع نمی‌شود که با تو «صله رحم» کنم. بنابراین دخترم «خدیجه» را به عقد ازدواج تو در آوردم!!» [540].
[صفحه 370]
آیا در تاریخ نظیر این گونه بزرگواریها برای غیر از خاندان وحی و رسالت ثبت شده است؟ صلوات و رحمت خداوند بر تو ای علی بن الحسین، ای مجسمه‌ی فضیلت و بزرگواری.
5- امام صادق علیه‌السلام نقل فرموده‌اند که: «چون مرگ «محمد بن اسامه» فرا رسید، «بنی هاشم» بر او داخل شدند. او به آنان گفت: «شما قرابت و نزدیکی مرا به خودتان می‌دانید. اینک قرضی دارم که دوست می‌دارم شما آن را برای من ضمانت کنید.» بلافاصله حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام فرمودند: «سوگند به خدا، آگاه باشید من ثلث قرض تو را پذیرفتم.» و سپس او و دیگران همه ساکت شدند.
بعد از چند لحظه حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام فرمودند: «تمام دین و قرض تو را قبول کردم!!» و این چنین ادامه دادند که: «در دفعه اول چیزی مانع من نشد که تمام قرض او را تقبل کنم مگر کراهت از این موضوع که شما بگوئید: «او بر ما سبقت گرفت (و به ما اجازه نداد)». [541].
6- و بالاخره بزرگواری ویژه و بی‌نظیر دیگری که حضرت بدان اقدام فرمودند پناه دادن به خانواده «مروان» در جریان قیام «مدینه» بر ضد «یزید» است که به «واقعه‌ی حره» شهرت یافت. شخصیت پلید و منفی «مروان» در تاریخ روشن می‌باشد. شخصی که در زمان رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - به خاطر جسارت به حضرت تبعید می‌شود و در عصر حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در جنگ «جمل» مقابل حضرت می‌ایستد و در جنگ «صفین» باز در کنار «معاویه» با حضرت می‌جنگد و در مجلس «ولید» به آن فرد لعین پیشنهاد قتل سریع حضرت امام حسین علیه‌السلام را می‌دهد. اما هنگامی که در آن شرایط بحرانی «مدینه» که مردم علیه «بنی امیه» و «بنی مروان» قیام کرده و همه را از شهر خارج کرده‌اند، همسر خود را که دختر «عثمان بن عفان» است نزد حضرت آورده و درخواست پناه دادن او را می‌کند، حضرت می‌پذیرند و او را پناه می‌دهند و به پذیرایی او اقدام می‌کنند به گونه‌ای که بعدا اظهار می‌دارد: «مدتی که نزد حضرت بودم به گونه‌ای پذیرایی شدم که در منزل پدرانم چنین پذیرایی نمی‌شدم!!!»
[صفحه 371]
و علاوه بر او چهارصد نفر دیگر نیز در پناه حضرت بودند. [542].
حال تاریخ قضاوت کند که این بزرگواری و کرامت نشانه چیست؟ و باید آن را با رفتار «بنی امیه» با آل رسول - صلی الله علیه و آله - مقایسه نمود تا معلوم شود دشمنان دودمان پیامبر نیز از چه مرتبه‌ای از دنائت و پستی برخوردار بوده‌اند.

گره گشایی‌ها و دستگیریهای حضرت سجاد

زندگانی اولیاء حق مشحون است به دستگیریهای بیشمار از کسانی که در زندگی دچار مشکل شده‌اند و راه بر آنها بسته شده و چاره به جایی نمی‌برند. اولیاء الهی خضر گونه در این موراد به سراغ آنها آمده و گره‌ی ناگشوده کار آنها را با سر انگشت «علم»، «حکمت» و «محبت» خود گشوده و از آنها دستگیری می‌کنند. و البته این منحصر به امور مادی نبوده و در طریق «سلوک الی الله» نیز آن بزرگواران از سالکان دلسوخته و شوریده نیز دستگیری نموده و آنان را با گذر از کریوه‌های صعب العبور در راه لقاء حق، مدد رسانده و کمک می‌کنند.
حضرت زین العابدین علیه‌السلام یکی از امامان معصومی بودند که در دستگیری و گره گشایی، خاطرات شورانگیزی از خود بجا گذاشته‌اند.
در این قسمت تنها به چند نمونه از آن اشاره می‌گردد:
1- «زهری» در خواب دیده بود که کان دستش غرق در «خضاب» شده است. در ارتباط با تعبیر این خواب به او گفته شد: «دست تو به خونی از سر خطا مبتلی و آلوده خواهد شد.»
«زهری» که یکی از عاملان و کارگزاران «بنی امیه» بود، مردی را عقوبت و مجازات نمود که بر اثر این عقاب مرد.
«زهری» با مشاهده این منظره بسیار متوحش شده و از محل اقامت خود فرار کرد و سر به کوه گذاشته و در غاری داخل شد و برای مدت طولانی در آنجا اقامت گزید (وگفته شده که آن مدت نه سال بوده است) تا جایی که موهای او بسیار بلند شد.
در همان سال حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام «حج» به جا آوردند و
[صفحه 372]
به ایشان گفته شد آیا از «زهری» خبری دارید؟ حضرت فرمود: «بی‌خبر نیستم.»
بعد حضرت به ملاقات او رفتند و به او گفتند: «من به آن اندازه‌ای که از ناامیدی تو از رحمت الهی می‌ترسم از گناه تو بر تو نمی‌ترسم. تو باید دیه‌ی این قتل خطایی را به بازماندگان آن فرد مقتول بفرستی و بعد خود به خانواده‌ات برگردی و معالم دینت را عمل کنی.»
«زهری» با شنیدن این رهنمود الهی به حضرت عرض کرد: «ای سید و آقای من!! باعث فرج و راحتی من شدید!! (فرجت عنی یا سیدی) آری خداوند - عزوجل - آگاهتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد.»
او بعد به منزلش برگشته و از آن به بعد از ملازمان حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- گردید و لذا بعضی از «بنی مروان» به او می‌گفتند: «ای زهری پیامبر تو چه می‌کند؟» و مقصودشان علی بن الحسین -علیه‌السلام- بود. [543].
2- «عمرو بن دینار» می‌گوید: «زید بن اسامه بن زید» را وفات فرا رسید و او در این حال شروع به گریستن نمود. حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- به او فرمودند: «علت گریه تو چیست؟» او گفت: «علت آن است که من پانزده هزار دینار قرض دارم و چیزی که بتوان با آن، این قرض را پرداخت، بجا نگذاشته‌ام» در این حال حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- به او فرمودند: «گریه نکن، تمام قرض تو بر عهده من و تو کاملا از آن بری الذمه می‌باشی.» حضرت بعدا آن دین را تماما ادا فرمودند. [544].
3- «ولید بن عبدالملک» به کارگزار خود در «مدینه» به نام «صالح ابن عبدالله المری» نوشت:
«حسن بن حسن بن علی بن ابی‌طالب» که در زندان محبوس است، بیرون‌آور و به او در مسجد رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - پانصد تازیانه بزن.»
«صالح» «حسن» را بیرون آورده و به مسجد آورد و مردم هم مجتمع شدند. «صالح» بر بالای منبر رفت تا نامه «ولید» را برای مردم قرائت کند تا بعد پائین آمده و دستور دهد که «حسن» را تازیانه بزنند.
[صفحه 373]
در حالی که مشغول قرائت نامه بود، حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- وارد مسجد شدند و مردم به ایشان راه دادند و مسیر را باز کردند تا به نزدیکی «حسن» رسیدند. بعد به «حسن» فرمودند: «ای پسرعمو با «دعای کرب» خداوند را بخوان که خداوند فرج تو را می‌رساند. «حسن» گفت: «آن چه دعایی است؟» حضرت به او گفتند: «بگو و دعا را به او تلقین نمودند.»
بعد حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- برگشته و «حسن» آن دعا را مکرر می‌خواند.
چون که «صالح» از خواندن نامه «ولید» فارغ شد و از منبر پائین آمد، گفت: «من سرشت و نهاد پاک این مرد مظلوم را می‌بینم (و آثار مظلومیت را در او مشاهده می‌کنم) کارش را به تأخیر اندازید تا در مورد او بار دیگر به امیرالمؤمنین «ولید» مراجعه کنیم.»
بعد «صالح» در همین موضوع به «ولید» نامه‌ای نوشت و او در جواب نوشت که او را آزاد کن!!
(در روایت آمده که ان دعا این است: «لا اله الا الله الحلیم الکریم لا اله الا الله العلی العظیم، لا اله الا الله رب السموات السبع و رب الارضین السبع و ما فیهن و ما بینهن و رب العرش العظیم و الحمد لله رب العالمین» [545].

نگرش حضرت سجاد در زمینه‌ی امور اجتماعی‌

«اسلام» به عنوان آخرین دین الهی که برای سعادت بشر در همه ابعاد و جوانب حیات مادی و معنوی او نازل شده است، حاوی نظامهای مختلف مورد نیاز فرد و جامعه در همه زمینه‌هاست.
«نظام سیاسی»، «نظام تربیتی»، «نظام اقتصادی»، «نظام اجتماعی» و ... همه به بهترین وجه در معارف اسلامی موجود بوده و از آن قابل استخراج می‌باشد. نظامهای فکری اسلامی که مجموعه‌های به هم مرتبط و در راستای تحقق اهداف معین می‌باشند، همه با هم نیز هماهنگ بوده و به طور کلی «صراط مستقیم» الهی را در جامعه بشری تبیین می‌کند و نتیجه تحقق آنها به صورت کامل، پیدایش «مدینه
[صفحه 374]
فاضله اسلامی» در «بعد اجتماعی» و تربیت انسانهای کامل و نمونه و متعالی در «بعد فردی» است.
برای استخراج نظامهای اسلامی باید با استفاده از منابع صحیح اسلامی و سیره و روش معصومین علیهم‌السلام و بکارگیری متد صحیح «اجتهاد» در «فقه اسلامی»، ابتدا کلیات و اصول بنیادین را شناسایی نموده و سپس فروعات و زیر مجموعه‌ها را پی‌جویی نموده و آنها را در نظمی که مورد تأیید اسلام است قرار داده و با توجه به «عقل» که از منابع مهم تشریع اسلامی است و «عرف» صحیح و مورد امضاء و استفاده از این دو عنصر مهم به «نظام» دست یافت.
برای شناخت نگرش حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- به مسأله «نظام اجتماعی» و امور مربوطه، نیازمند بررسی دقیق عملکرد اجتماعی حضرت در همه ابعاد می‌باشیم که مجال واسعی را می‌طلبد.
(به گوشه‌ای از این نگرش و نمود آن در زندگی حضرت، در توضیح «بعد اجتماعی» به اموری از قبیل «جامع نگری»، «مراعات اعتدال»، «رنگ‌آمیزی همه کارها به رنگ الهی» و ... اشاره گردیده است.)
در این قسمت به عنوان مثال و نمونه به چند روایت مختصر اشاره می‌کنیم تا سر نخی باشد که از آن بتوان در این تحقیق و بررسی استفاده کرد:
1- «ابوحمزه ثمالی» نقل می‌کند که حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- فرمودند: «اگر وارد بازار بشوم و با من درهم‌هایی باشد که با آن برای خانواده‌ام گوشت تهیه کنم در حالی که آنها بشدت به آن نیازمند می‌باشند، نزد من محبوب‌تر است از اینکه برده‌ای را آزاد کنم.» [546].
از این روایت شریف استفاده می‌شود در امور اجتماعی به صورت کلی باید اولویت‌ها را مراعات نمود. به عنوان مثال در حالی که خانواده انسان به مواد غذایی نیاز دارند، در این صورت منابع اقتصادی را به امور مستحب نظیر «آزادی برده» که خود فی نفسه عمل پسندیده‌ای است، اختصاص دادن صحیح نیست.
2- امام صادق -علیه‌السلام- می‌فرماید؛ حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- فرمود: «هرگز دو امر و کار بر من عرضه نشد که یکی برای «دنیا» باشد
[صفحه 375]
و دیگری برای «آخرت» و من «دنیا» را برگزینم، مگر اینکه قبل از اینکه به شب برسم با آنچه کراهت داشتم برخورد کردم.» [547].
گرچه دامن معصوم -علیه‌السلام- از تقدم «دنیا» بر «آخرت» پاک و منزه است، ولی از این روایت به دست می‌آید در همه امور اجتماعی باید در موقعی که امر دائر بین «دنیا» و «آخرت» می‌شود، انسان «آخرت» را گزینش نماید تا به آنچه نمی‌پسندد مبتلا نگردد.
3- امام صادق -علیه‌السلام- می‌فرماید؛ حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- دائما می‌فرمود: «من دوست دارم بر کار اقدام کنم ولو بسیار کم باشد.» [548].
از این روایت شریف نیز به دست می‌آید در منطق معصوم «کمیت» کار مهم نیست، آنچه مهم است «کیفیت» اعمال است که در پرتو «نیت»، «اخلاص» و یا خدای ناکرده «ریا» و «شرک» که به آن متعلق می‌شود، تعیین می‌گردد.
4- امام باقر -علیه‌السلام- فرمودند: حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- می‌فرمود: «من دوست دارم بر خدایم وارد شوم در حالی که عملم مستقیم و مستوی باشد.» [549] آری هدف «نظام اجتماعی» در اسلام رسیدن به «لقاء حق» با عملکردی صحیح است که جز با اتیان آنچه خداوند امر فرمود و ترک آنچه او نهی دارد، حاصل نخواهد شد.
با مطالعه و دقت در جمیع مباحث مربوط به «بعد اجتماعی» وجود اقدس حضرت سجاد -علیه‌السلام- و کنکاش عمیق در بیانات و ادعیه مرویه از این امام عزیز، می‌توان دور نمای «نظام اجتماعی» مورد نظر حضرت را ترسیم نمود.

اهتمام خاص حضرت سجاد به مسأله انفاق و رسیدگی به فقرا و مستمندان‌

 

اشاره

یکی از برگهای بسیار زرین کتاب فضائل و کمالات وجود انور حضرت سید الساجدین و زین العابدین -علیه‌السلام- به مسأله «اهتمام ویژه حضرت در رسیدگی به فقرا و مستمندان» اختصاص دارد. حضرت سجاد -علیه‌السلام- به
[صفحه 376]
مسأله «انفاق» که در قرآن مجید از ویژگیهای «متقین» شمرده شده و دهها آیه پیرامون ارزش و اهمیت آن نازل شده است، مانند سایر دستورات شرع اقدس، اهتمام خاص مبذول می‌داشته‌اند و بدین وسیله «ارتباط با خداوند» را با «ارتباط با مردم» با «دید توحیدی» گره زده و اسلام جامع و کامل را بار دیگر در این بعد نیز به نمایش گذاشته و تجسم بخشیده‌اند.
عملکرد حضرت سجاد -علیه‌السلام- در این مسأله به وضوح کمالات ذات ابعاد معصومین علیهم‌السلام را به اثبات رسانیده است و بهترین گواه بر بطلان دیدگاه و عملکرد بعضی از مدعیان «تصوف» و «عرفان» می‌باشد که با نگرش «تک بعدی» به مسائل اجتماعی، در واقع اسلام یک بعدی را تبلیغ می‌کنند. چه اینکه برترین دلیل بر بطلان دیدگاه سایر افرادی است که عملا اسلام را در امور اجتماعی صرف و بریده از «معنویت» و «توحید» خلاصه می‌بینند.
حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- در کنار ارتباط فوق العاه و کم نظیر با حضرت حق در قالب «دعا» و «نماز» و «حج» و «ذکر» که نمونه‌های آن در بررسی عبادات حضرت بیان گردید، در زمینه «امور اجتماعی» نیز به امر جامعه و بویژه فقرا و مستمندان اهتمام داشته و به آنان رسیدگی می‌کردند و در این کار با مراعات «اخلاص» و «توحید» و داشتن عملکرد تربیتی خاص، موجبات هدایت جامعه را فراهم می‌ساخته‌اند.
آری همچنانکه از کثرت عبادت، آثار آن در بدن و بویژه پیشانی آن بزرگوار ظاهر شده بود، از کثرت به دوش کشیدن خورجین پر از غذا و آذوقه برای ایتام و مستمندان نیز، آثار آن در پشت مبارک حضرت بر جا مانده بود که بعد از ارتحال مشاهده گردید.
برای بررسی عملکرد حضرت سجاد -علیه‌السلام- در این زمینه باید موضوعات زیر مرور گردد:
1- بینش حضرت در زمینه انفاق در راه خداوند.
2- گستره‌ی وسیع انفاق و رسیدگی به فقرا توسط حضرت سجاد -علیه‌السلام-.
3- کثرت رسیدگی به فقرا و مساکین توسط حضرت و آثار آن در بدن حضرت.
[صفحه 377]
4- مراعات شدید «اخلاص» توسط حضرت سجاد -علیه‌السلام- در زمینه انفاق (صدقه‌ی سر)
5- سخن حضرت در موقع برخورد با فقیر
6- سیره‌ی حضرت به هنگام دادن صدقه
7- سیره‌ی حضرت در انفاق لباسهای خود
8- سیره‌ی حضرت در بخشیدن آنچه خود دوست می‌داشت
9- دو نمونه از انفاقهای حضرت‌

بینش حضرت سجاد در زمینه انفاق در راه خدا

حضرت سجاد -علیه‌السلام- دائما می‌فرمودند: «الصدقة تطفئ غضب الرب» [550] یعنی: «صدقه دادن و انفاق نمودن غضب پروردگار را خاموش می‌سازد.» و در روایت دیگری فرمودند: «ان صدقة السر تطفئ غضب الرب» [551] یعنی: صدقه دادن در پنهان و انفاق نمودن به صورت مخفیانه باعث خاموش شدن غضب پروردگار می‌باشد.»
«سعید بن مسیب» می‌گوید: «روزی برای نماز صبح در محضر حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- حاضر شدم، ناگاه سائلی درب منزل را به صدا در آورد. حضرت فرمودند: «به سائل و نیازمند کمک کنید و هرگز سائل را نرانید و او را بی‌جواب مگذارید.»
حضرت به «زهری» فرمودند: «انما الاستعداد للموت تجنب الحرام و بذل الندی فی الخیر» [552].
یعنی: «هر آینه استعداد و آمادگی برای مرگ، در پرتو دوری از حرام و بذل سخاوت در راه خیر (و یا بذل نمودن «خیر» توسط انسان «سخاوتمند») به دست می‌آید.»
بنابراین در دیگاه حضرت، با «انفاق» در راه خداوند می‌توان برای سفر آخرت آماده شد.
[صفحه 378]

گستره‌ی وسیع انفاق و رسیدگی به فقرا توسط حضرت سجاد

حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- در زمینه «انفاق» در راه خداوند به حد خاصی قانع نبوده و هیچ محدودیتی در این زمینه نمی‌شناخته‌اند.
حضرت به هر مناسبتی «انفاق» می‌کرده و هر جا زمینه‌ی انجام این عمل صالح را فراهم می‌دیدند، به آن اقدام می‌کردند. و به تحقیق می‌توان گفت «انفاق» حضرت نه از جهت «کیف» و نه از جهت «کم» و نه از جهت کسی که به او انفاق» می‌کرده‌اند، هرگز محدود به حد خاصی نبوده است.
در زمینه‌ی گستره‌ی وسیع انفاق حضرت سجاد -علیه‌السلام- مطالبی در روایت تاریخی آمده است که بعضی از آنها اشاره می‌شود:
1- حضرت -علیه‌السلام- صد خانوار از فقراء «مدینه» را به عنوان عیال خود و افرادی که تحت سرپرستی ایشان بودند، تکفل نموده و تمام نیازهای مالی‌شان را تأمین می‌کردند. [553].
2- و در روایت «احمد بن حنبل» از «معمر» از «شیبه بن نعمامه» آمده است: «حضرت زین العابدین قوت و روزی صد خانوار در «مدینه» را تأمین می‌فرمود که در هر خانه‌ای جماعتی از مردم حضور داشتند.» [554].
3- امام باقر -علیه‌السلام- فرمودند که: «پدرشان حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- تمام اموالشان را در طول عمر دوبار با خداوند قسمت کردند.» [555] (یعنی همه دارایی‌شان را دو قسمت کرده و یک قسمت آن را در راه خدا انفاق نمودند.)
4- «چون لشکر خونخوار «مسلم بن عقبه» از طرف «یزید بن معاویه» به «مدینه» تهاجم نمود، حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- «چهاصد نفر» از خانواده‌های اهل مدینه که در میان آنها بعضی از «مروانیان» و «امویان» نیز بودند را در پناه گرفت و تمام نیازمندیهای آنان را تأمین نمود تا اینکه آن لشکر منقرض گردید و «مدینه» را ترک کرد.» [556].
[صفحه 379]
5- «حضرت اراده «حج» کردند و خواهرشان حضرت «سکینه» بنت الحسین -علیه‌السلام- هزار درهم برای ایشان منظور کرده و خدمتشان ارسال نمود که در پشت «حره» (محلی در اطراف مدینه) به حضرت رسید. پس چونکه از مرکب پیاده شدند همه آن را بین مساکین توزیع نمودند.» [557].

کثرت رسیدگی به فقرا و مساکین توسط حضرت سجاد و آثار آن در بدن حضرت‌

یکی از خصوصیات حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- در زمینه «انفاق» و رسیدگی به فقرا و ایتام و مساکین، کثرت این عمل صالح در طول حیات منور آن حضرت بوده است.
عادت مستمر حضرت چنین بوده که شبها انبانی پر از درهم و دینار و غذا به دوش می‌کشیدند و ناشناخته آن را بین فقراء مدینه تقسیم می‌کردند.
به خاطر تکرار این عمل، پشت حضرت متأثر شده و آثار حمل بار، بر آن ظاهر گردیده بود که بعد از ارتحالشان مورد مشاهده قرار گرفت. در روایات مربوط به این موضوع آمده است:
«حضرت سجاد -علیه‌السلام- در شب ظلمانی و تاریک از منزل خارج می‌شدند و انبانی را بر پشت حمل می‌کردند که در آن سکه‌هایی از «درهم» و «دینار» بود و چه بسا بر پشت خود طعام و یا سایر نیازمندیهای مردم مانند «چوب» را حمل می‌کردند تا می‌رسیدند به درب خانه‌های مورد نظر و یکی یکی دربها را می‌زدند و هر کس بیرون می‌آمد به او از آن می‌دادند ... و چونکه حضرت -علیه‌السلام- را بر «مغتسل» (جایی که برای غسل «میت» از آن استفاده می‌کنند) گذاشتند به پشت حضرت نگاه کردند و دیدند که مانند زانوی شتر بر آن برآمدگی وجود دارد چرا که حضرت بر پشت خود برای فقرا و مساکین غذا و آذوقه حمل می‌کرد.» [558].
«عمرو بن نایب» می‌گوید: «چونکه حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- وفات یافتند و آن حضرت را غسل دادند: مشغول نگاه کردن به پشت ایشان شدند
[صفحه 380]
و آثار سیاهی را در آن مشاهده کردند!! و لذا پرسیدند این چیست؟ کسی گفت: «آن بزرگوار عادتش این بود که خورجین و انبان آرد را شبانه بر پشت خود حمل می‌کرد و آن را به فقراء مدینه اعطا می‌نمود.» [559].

مراعات شدید اخلاص توسط حضرت سجاد (صدقه‌ی سر)

 

اشاره

رکن اساسی و مهم «عمل» که در «پذیرش» و یا «رد» آن در درگاه الهی و تأثیر در «سعادت» انسان «نقش اول» را بازی می‌کند، عنصر «نیت» است. «نیت» همان «انگیزه» و عامل روانی موجود در روح و قلب «عامل» است که باعث می‌شود «عمل» از او سر زده و کیفیت آن تعیین گردد. در واقع قالب ظاهری عمل در حکم «پوسته» و «نیت» در حکم «روح» متعلق به آن است.
از دیدگاه صحیح اسلامی هم باید قالب عمل «صالح» بوده یعنی صلاحیت تقرب به وسیله آن به خداوند را واجد باشد و هم باید «نیت» متعلق به آن «صالح» بوده و خدا پسندانه باشد.
اگر «نیت» در موقع انجام عمل از همه‌ی شوائب نفسانی و غیر الهی خالص باشد، و انگیزه فقط خداوند و تقرب به او باشد، اصطلاحا «اخلاص» در عمل تحقق یافته است و «اخلاص» برترین عامل پذیرش عمل در درگاه الهی و عامل وحید رشد سعادت معنوی انسان می‌باشد.
به اندازه‌ای که در مجموعه‌ی معارف اسلام به حفظ و مراعات «اخلاص» در عمل، امر و تأکید شده به چیز دیگری سفارش نشده است تا آنجا که در قرآن مجید آمده است «و ما امرو الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین». [560].
یعنی: «امر نشده‌اید مگر به اینکه خداوند را پرستش نمایند در حالی که فقط برای او دین را خالص گردانیده‌اند.»
از این رو ما جز برای پرستش خالص مأموریت نداریم.
اولیاء الهی به علت معرفت منحصر به فردشان از ذا اقدس الله، بالاترین درجه‌ی «اخلاص» را در تمام اعمال خود مراعات می‌نمایند و از این رو اعمال آن
[صفحه 381]
ذوات اطهر همه در درگاه خداوند قبول بوده و برای جامعه اسلامی نیز «الگو» می‌باشد.
حضرت زین العابدین و سید الساجدین -علیه‌السلام- در انجام عمل صالح «انفاق» مراقبت شدیدی در زمینه‌ی «اخلاص» آن داشتند به گونه‌ای که جز رضای حضرت حق، هیچ عامل دیگری برای آن حضرت مطرح نبوده است.
امام سجاد -علیه‌السلام- اغلب انفاقها و صدقات خود و رسیدگی به محرومین و مستمندان جامعه را در «دل شب» انجام می‌دادند و از آن گذشته روی خود را می‌پوشاندند تا هیچ کس ایشان را نشناسد و حتی وقتی می‌شنیدند که کسی از ایشان بدگویی می‌کرده که چرا به او رسیدگی ندارند، کار خود را افشاء نمی‌کردند و به او نمی‌گفتند که من شبها برای تو آذوقه می‌آورم.
این امور و امثال آن از نقاط برجسته در کارنامه سراسر نورانی این امام همام است که بر تارک فضیلت انسانی تا همیشه‌ی تاریخ می‌درخشد و همگان را به اقتدا به خود دعوت می‌کند.
در این قسمت به روایاتی که گوشه‌ای از «اخلاص» حضرت را در رسیدگی به مستمندان منعکس می‌کند و در واقع «صدقه‌ی سر» را از طرف حضرت به نمایش می‌گذارد، یادآور می‌شویم:
1- «محمد بن اسحاق» می‌گوید: در «مدینه» خانوارهای فراوانی بودند که رزق و روزی آنها و آنچه بدان نیاز داشتند به آنها می‌رسید و هیچ نمی‌دانستند که از کجا تأمین می‌شوند. پس چونکه علی بن الحسین -علیه‌السلام- رحلت کردند، آن را از دست دادند. و لذا به ناگاه همگی با هم در غم فقدان حضرت فریاد کشیدند.» [561].
2- حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- در شب تاریک از منزل خارج می‌شدند و خورجین و انبانی را که در آن سکه‌های درهم و دینار بود و بعضا در آن طعام و یا چوب و آذوقه می‌گذاشتند بر پشت حمل می‌کردند تا اینکه به درب خانه نیازمندان می‌رسیدند پس یکی یکی دربها را به صدا در آورده و هر کس خارج می‌شد به او کمک می‌کردند و عادت حضرت این بود که صورت خود را می‌پوشاندند تا هر گاه به فقیری کمک می‌کند او را نشناسد، پس چونکه حضرت
[صفحه 382]
وفات کردند آنها این کمک رسانی را از دست دادند، و آنگاه فهمیدند که آن شخص حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- بوده است. [562].
3- ابوحمزه ثمالی از امام باقر -علیه‌السلام- نقل می‌کند که حضرت فرمودند: «عادت حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- این بود که در شبها انبانی از نان بر پشت خود حمل می‌نمود و آن را صدقه می‌داد.» [563].
4- در خبری آمده است که هر گاه شب همه جا را فرامی‌گرفت و چشمها آرام گرفته و به خواب می‌رفت، حضرت برمی‌خاست و آنچه از قوت خانواده‌ی خود باقی مانده بود جمع کرده آن را در خورجینی می‌نهاد، و آن را بر پشت خود افکنده و در حالی که صورت خود را پوشانده بود به سمت خانه‌های فقراء مدینه به راه می‌افتاد و همه آن را بین آنها تقسیم می‌کرد. در بسیاری از اوقات آنها کنار درب منزل خود به انتظار او ایستاده بودند و چونکه او را می‌دیدند به همدیگر مژده و بشارت آمدنش را می‌دادند و می‌گفتند: «صاحب خورجین آمد!!!» [564].
5- «ابن‌عائشه» می‌گوید از اهل مدینه شنیدم که می‌گفتند: «ما صدقه‌ی در پنهانی را از دست ندادیم تا اینکه حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- ارتحال فرمود.» [565].

داستانی جالب از مراعات اخلاص در انفاق توسط حضرت سجاد و فراست آن بزرگوار

در زمینه مراعات «اخلاص» توسط حضرت سجاد -علیه‌السلام- برای «انفاق» به مستمندان، داستان بسیار جالبی که حاکی از فراست و زرنگی خاص حضرت در مراعات این عنصر ارزشمند است، در تاریخ نقل شده است که جدا قابل توجه می‌باشد:
«زهری» می‌گوید: «در شبی بسیار سرد که باران می‌آمد حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- را دیدم در حالی که بر پشت حضرت آرد بود و ایشان راه می‌رفتند. عرض کردم: یابن رسول الله این چیست؟ فرمود: «سفری را قصد دارم و
[صفحه 383]
برای آن زاد و توشه‌ای آماده کرده‌ام، از این رو آن را به موضع حریز (یکی از محله‌های مدینه) می‌برم.»
من گفتم: «این غلام من است او آن را به جای شما حمل می‌کند.» ولی حضرت امتناع فرمودند.
عرض کردم: «خودم آن را برایتان می‌برم چرا که من در حمل آن از شما رفیع‌تر بوده و بهتر می‌توانم آن را حمل کنم.»
حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- فرمود: «و لکن من خودم را از آنچه در سفرم مایه نجات من است، محروم نمی‌کنم، چیزی که ورود من را به آنچه اراده کرده‌ام زیبا می‌سازد. تو را به حق خداوند سوگند داده و از تو درخواست می‌کنم که به دنبال کار و حاجت خود رفته و مرا ترک نمایی.»
من نیز از آن حضرت منصرف شده و او را رها کردم. چونکه چند روز گذشت به خدمتش رسیدم و عرض کردم: «یابن رسول الله من از آن سفری که فرمودی اثری نمی‌بینم!!» فرمود: «بلی!! ای زهری، آنچنانکه تو گمان کرده‌ای نیست، آن سفر همان «مرگ» است و من برای آن آماده می‌شوم. هر آینه آماده شدن برای «مرگ» دوری از گناه و بذل خیر توسط شخص سخاوتمند است.» [566] (بذل سخاوت در راه خیر).
از این داستان شریف علاوه بر اینکه «اخلاص» حضرت در انجام «انفاق» استفاده می‌شود، فراست و زرنگی آن بزرگوار در مخفی کردن کار خود نیز به دست می‌آید و در ضمن بینش آن امام همام در زمینه کارکرد «انفاق» در زمینه سفر آخرت هم معلوم می‌گردد.

سخن حضرت سجاد در هنگام برخورد با فقیر و سائل‌

عادت حضرت علی بن الحسین - علیه‌السلام - این بود که هرگاه سائل و فقیری به خدمتش می‌آمد می‌فرمود: «آفرین بر کسی که زاد و توشه‌ی مرا برای سفر آخرت حمل می‌نماید. [567] (مرحبا بمن یحمل زادی الی الآخرة).
پر واضح است این برخورد با فرد نیازمند، حاکی از کدامین بینش الهی در
[صفحه 384]
زمینه‌ی عمل صالح «انفاق» است.
آری حضرت «انفاق» در راه خداوند را توشه‌ای برای سفر آخرت خود می‌دانسته‌اند، سفری که در آن، دست انسان از تمام توشه‌های ظاهری خالی است.

سیره‌ی حضرت سجاد به هنگام دادن صدقه و انفاق علنی به فقیر و مستمند

حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- گرچه اغلب انفاقهای خود را به صور مخفیانه انجام می‌دادند، ولی از انجام آن به صورت آشکار نیز امتناعی نداشته و هرگاه نیازمندی به ایشان مراجعه می‌کرد او را بی‌پاسخ نمی‌گذاشتند. در واقع انفاقهای حضرت به دو بخش «سری» و «علنی» تقسیم می‌گردید که در اینجا به سیره‌ی حضرت در زمینه انفاقهای علنی آن بزرگوار می‌پردازیم:
اولا بر اساس آنچه در روایات آمده مایه خوشحالی حضرت بود که در کنار سفره‌ی ایشان ایتام، مستمندان، زمینگیرها و مساکینی که چاره به جایی نمی‌بردند، حاضر شوند و سیره‌ی حضرت در برخورد با آنها این بود که با دست شریف خود به آنها غذا می‌داد و هر کدام از آنها که دارای زن و بچه بود از طعام خود، مقداری برای آنها با او همراه می‌کرد.
و از این عجیب‌تر اینکه اساسا حضرت سجاد -علیه‌السلام- طعامی را تناول نمی‌فرمود مگر اینکه ابتدا مانند آن را انفاق کند و صدقه بدهد. [568].
ثانیا: حضرت در برخورد با نیازمندان با صورت باز با آنها مواجه می‌شد و به آنها آفرین می‌گفت چرا که معتقد بود آنها زاد و توشه حضرت برای سفر آخرت را حمل می‌کنند. [569] (چنانکه حدیث آن گذشت).
ثالثا هنگامی که می‌خواست صدقه را به نیازمندان بدهد ابتدا آن را می‌بوسید و بعد آن را به آنها می‌داد. به آن حضرت گفته شد علت این کار شما چیست؟ فرمود: «من دست نیازمند را نمی‌بوسم، هر آینه دست پروردگار خودم را بوسه می‌زنم، چرا که صدقه قبل از اینکه در دست نیازمند قرار گیرد، در دست پروردگارم واقع می‌شود.» [570].
[صفحه 385]

سیره‌ی حضرت سجاد در انفاق لباسهای خود

حضرت سجاد علیه‌السلام به صورت مرتب لباسهای خود را در راه خداوند «انفاق» می‌کردند. سیره‌ی حضرت در این زمینه در روایتی چنین آمده است: عادت حضرت چنین بود که چون فصل زمستان می‌گذشت تمام پیراهنها و لباسهای خود را صدقه می‌داد و چون فصل تابستان سپری می‌شد باز لباسهای خود را صدقه می‌داد و حضرت عادت داشتند که لباس خز (منسوج از پشم و ابریشم) می‌پوشیدند. به حضرت گفتند: شما این لباس را به کسی می‌بخشید که قیمت آن را نمی‌شناسد و در شأن او نیست که آن لباس گران قیمت را بپوشد، ما به شما پیشنهاد می‌کنیم که این لباس را بفروشید و قیمت آن را در راه خدا صدقه بدهید. حضرت فرمود: «من کراهت دارم لباسی را بفروشم که در آن نماز گزارده‌ام.» [571].
و لذا در روایتی دیگر آمده است وقتی جناب «حلبی» از معصوم -علیه‌السلام- درباره‌ی پوشیدن لباس «خز» سؤال می‌کند، حضرت می‌فرماید: «هیچ محذوری ندارد چرا که حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- در «زمستان» این لباس را می‌پوشیدند و چون «تابستان» فرامی‌رسید آن را می‌فروخت و قیمت آن را در راه خداوند صدقه می‌داد. و مرتب می‌فرمود: «من از پروردگارم خجالت می‌کشم از پول لباسی که خداوند را در آن عبادت کرده‌ام، مصرف کنم.» [572].
شاید جمع بین این دو روایت این چنین باشد که سیره اولیه حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- این بوده است که لباسهای گران قیمت خود را که در آن عبادت کرده بودند صدقه می‌دادند و دوست نمی‌داشتند آنها را بفروشند و از پولش برای خود استفاده کنند ولی اگر در مرتبه‌ی بعد صدقه دادن خود آنها میسور نبوده، آنها را می‌فروختند و قیمت آن را در راه خدا صدقه می‌دادند و هرگز آن پول را برای زندگی شخصی خود مصرف نمی‌کردند. بنابراین لباسهای گران قیمت خود را که از قبیل «خز» بوده است و در آن عبادت کرده بودند بالاخره در راه خدا می‌بخشیدند و برای خود نگه نمی‌داشتند.
و باید توجه داشت منظور از «گران قیمت» در روایات، نسبت به سایر لباسهای
[صفحه 386]
حضرت است نه گران قیمت در حدی که «اسراف» باشد.

سیره‌ی حضرت سجاد در بخشیدن آنچه خود دوست می‌داشتند

برای «انفاق» و «بخشش» در اسلام فلسفه‌های متعددی ذکر شده است. روشن‌ترین آنها ایجاد «عدالت اجتماعی» و جلوگیری از انباشت ثروت در دست عده‌ای خاص است که مفاسد اجتماعی انبوهی به دنبال دارد. از این گذشته بخشیدن باعث دل کندن از یکی از تعلقات بسیار قوی در درون انسان می‌شود که همان تعلق به دارائی‌های مادی است.
بریدن از آنچه غیر خداست در راه خدا، سکوی پرش برای وصال محبوب است و این پرش در «انفاق» بخوبی تجلی می‌یابد.
از این رو در قرآن مجید خداوند به پیامبرش می‌فرماید: «خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها» [573] یعنی: «از اموال آنها صدقه بگیر که بدین وسیله باعث تطهیر آنها از آلودگی تعلق به دنیا و تزکیه و پاک شدنشان می‌باشی.»
حال این کارکرد مؤثر انفاق در ترقی معنوی هنگامی در حد اعلای خود تحقق می‌یابد که انسان از اشیایی که آنها را بشدت دوست دارد، دل برکند و آنها را در راه خداوند «انفاق» نماید. از این رو در قرآن مجید آمده است: «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون» [574] یعنی: «هرگز به بر و نیکی مطلق نمی‌رسید مگر اینکه از آنچه آن را دوست دارید انفاق نمائید.»
حضرت سجاد -علیه‌السلام- علاوه بر انفاقهای گسترده‌ی خود که آن را به صورت سری و علنی انجام می‌دادند و در خلال آن نیازمندیهای مستمندان و فقرا و ایتام و از کار افتاده‌ها را برآورده می‌ساختند، چیزی که به آن «علاقه» داشتند را نیز در راه خدا می‌بخشیدند تا ترجمان حقیقی قرآن را در آیات ذکر شده آن باشند.
به نمونه‌هایی از این فضیلت والای حضرت توجه فرمائید:
1- «ابی‌عبدالله دامغانی» روایت کرده است که حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- مرتب از «شکر» و «بادام» صدقه می‌دادند، وقتی از
[صفحه 387]
محضرشان در این باره سؤال شد، این آیه را تلاوت کردند که: «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون» آری حضرت شکر و بادام را دوست می‌داشتند.» [575].
2- امام صادق -علیه‌السلام- فرمودند: «حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- از «انگور» خوششان می‌آمد. روزی انگور خوبی به «مدینه» آوردند و یکی از کنیزان حضرت مقداری از آن تهیه کرد و موقع افطار، آن را خدمت حضرت آورد. قبل از اینکه حضرت دستشان را به سمت آن دراز کنند، نیازمندی درب خانه حضرت آمد، حضرت فرمودند: «همه این انگور را برای او ببر.» آن کنیز گفت: «ای مولای من! بعضی از آن او را کفایت می‌کند.»
فرمودند: «نه سوگند به خدا»، و همه آن را برای او فرستادند.
فردا باز آن خانم مقداری انگور خرید و برای حضرت آورد ولی مجددا نیازمندی آمد و حضرت همان گونه با او برخورد کردند.
روز بعد آن کنیز مقداری انگور برای حضرت خرید و در شب سوم برای حضرت آورد، ولی دیگر نیازمندی نیامد، از این رو حضرت از آن خوردند و فرمودند: «چیزی از آن از ما فوت نگردید و الحمد لله.» [576].

دو نمونه از انفاقهای برجسته‌ی حضرت سجاد

گرچه زندگی حضرت سجاد -علیه‌السلام- سرشار از عمل صالح «انفاق» بوده، این عمل قربی به کرات و مرات و به عنوان یک سیره‌ی مستمر از حضرت سر می‌زده است. و لکن در این قسمت به دو نمونه برجسته از انفاقهای حضرت اشاره می‌شود:
1- امام صادق -علیه‌السلام- فرمودند: «عادت حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- این بود که در روزی که آن روز را «روزه» می‌گرفتند، امر می‌کردند تا گوسفندی را ذبح کنند. بعد اعضاء آن را قطعه قطعه نموده و آن را بپزند. نزدیک غروب که می‌شد حضرت به روی دیگها نگاه می‌کردند و به آن نزدیک می‌شدند تا اینکه در حالی که روزه‌دار بودند، بوی آبگوشت را استشمام می‌کردند و
[صفحه 388]
بعد می‌فرمودند ظرفهای چوبی بزرگ را بیاورید و برای «آل فلان» و «آل فلان» غذا بکشید. برای فلان خانواده غذا بکشید، تا اینکه به آخر دیگها می‌رسیدند و همه تمام می‌شد. سپس برای خود حضرت مقداری «نان» و «خرما» می‌آوردند و همان شام حضرت بود.» [577].
2- روزی حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- از منزل خارج شدند در حالی که بالا پوشی از «خز» (منسوج از پشم و ابریشم) بر تن داشتند. در راه نیازمندی خدمت حضرت آمد و خود را به آن بالا پوش در آویخت، در این حال حضرت آن را رها کرده و به راه خود ادامه دادند.» [578].

کارهای اجتماعی بزرگ و با ارزشی که تنها به دست حضرت سجاد انجام گرفت‌

 

اشاره

در عرصه کارهای اجتماعی، حضرت زین العابدین و سید الساجدین -علیه‌السلام- اقدام به انجام کارهای سترگ و با ارزشی نمودند که تنها دست توانمند و کمالات وجودی ایشان بود که به آن حضرت اجازه‌ی اقدام برای آنها را می‌داد و هیچ کس جز آن بزرگوار توان و لیاقت انجام آن را نداشت.
در این قسمت به دو نمونه از این کارها اشاره می‌کنیم:
1- بازسازی کعبه و نصب «حجرالاسود».
2- تکفل چهارصد نفر از اهل مدینه من جمله خانواده «آل مروان» در «انقلاب مدینه».

بازسازی کعبه و نصب حجرالاسود

«ابان بن تغلب» می‌گوید: «چونکه «حجاج» «کعبه» را منهدم کرد، مردم خاکهای آن را متفرق نمودند (و هر کس مقداری از آن را با خود برد) بعدا چونکه تصمیم به بازسازی «کعبه» گرفتند، ماری بر آنان خارج گردید و از ساختن، مردم را ممانعت کرد. مردم از ترس این مار فرار کرده و همه نزد «حجاج» آمدند و مسأله را به او گزارش کردند. او از اینکه شاید از ساختن «کعبه» منع شود و به این کار توفیق
[صفحه 389]
نباید، ترسید. از این و بر بالای منبر رفته و مردم را سوگند داد و گفت: «خداوند رحمت کند بنده‌ای را که نزد او نسبت به آنچه ما به آن مبتلا شده‌ایم علم و خبری باشد، او بیاید و ما را به آن خبر دهد.»
در این حال پیرمردی ایستاد و گفت: «اگر نزد کسی در این مورد علمی باشد، آن علم نزد مردی است که به سمت «کعبه» آمد و مقداری از آن را بر گرفت و رفت.»
حاج پرسید: «او کیست؟»
جواب داد: «علی بن الحسین -علیه‌السلام-.
حجاج گفت: معدن این امور اوست» و لذا مردی را نزد حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- فرستاد و به ایشان اطلاع داد که چگونه خداوند از بازسازی «کعبه» او را ممنوع و محروم ساخته است.
حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- رو به «حجاج» کرده و فرمودند: «ای «حجاج» تو قصد بنای «ابراهیم» و «اسماعیل» را نمودی و آن را تخریب کرده و در جاده افکندی و آن را غارت نمودی کان که آن میراث توست. حال بر منبر بالا برو و مردم را سوگند بده که هیچ کس از آنها که چیزی از آن برگرفته نماند مگر اینکه آن را برگرداند.»
«حجاج» بلافاصله چنین کرد. به منبر بالا رفت و مردم را سوگند داد که هیچکس از آنها نماند که چیزی از «کعبه» نزد او باشد مگر اینکه آن را برگرداند و همه هم برگرداندند.
چون همه خاکها مجتمع گردید، حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- جلو آمده و اساس را وضع نمودند و آنها را امر کردند که حفر کنید. در این لحظه آن مار غایب شد. باز آنها حفر کردند تا به موضع ستونها و قواعد رسیدند که حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- به آنها فرمود: «دست از کار بکشید و محل را ترک کنید!!» آنها چنین کردند و خود حضرت نزدیک شده و آن ستونها و قواعد را با لباس خود پوشانید و سپس گریست و بعد با دست خود آن را با خاک پوشانید. بعد کارگران را صدا زده و امر فرمود بناءتان را بگذارید. آنان نیز بناء را پایه گذاری کردند و چونکه دیوارهای «کعبه» بالا آمد، دستور داد در وسط آن خاک ریخته شود و از همین روست که خانه‌ی خدا مرتفع گردیده که باید با پلکان بر آن بالا
[صفحه 390]
رفت.» [579].
در همین ارتباط نیز روایت شده که چونکه «حجاج بن یوسف» به خاطر نبرد با «عبدالله بن زبیر» «کعبه» را ویران ساخت و سپس آن را تعمیر نموده چونکه «بیت الله» اعاده گردید و خواستند که «حجر الاسود» را نصب کنند هر موقع که عالمی از عالمانشان یا قاضی از قضاتشان و یا زاهدی از زهادشان آن را نصب می‌کرد، متزلزل شده و مضطرب می‌گردید و «حجر» در مکان خود مستقر نمی‌شد.
در همین حال حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- جلو آمده و «حجر» را گرفتند و نام خداوند را بر زبان جاری کرده و آنگاه آن را نصب نمودند. در این دفعه آن در محل خود مستقر گردید و همه مردم تکبیر گفتند. [580].
از همین روست که به جناب «فرزدق» چنین الهام شد که در شعرش بگوید:
یکاد یمسکه عرفان راحته
رکن الحطیم اذا ما جاء یستلم
یعنی: «جود و عطای کف بخشای او چنان است که چون به آهنگ استلام «رکن حطیم» (حجرالاسود) گام فرا نهد، گویی که رکن می‌خواهد تا او را نزد خود نگاه دارد و از جود و عطایش برخوردار گردد.»

تکفل چهارصد نفر از اهل مدینه در جریان انقلاب مدینه

پس از جریان نهضت امام حسین -علیه‌السلام- و حادثه عاشورا و به خاطر عملکرد کاروان اسرا که به «مدینه» بازگشته بودند، مردم مدینه دست به یک انقلاب عمومی علیه سلطه اموی زده و شهر را به تسخیر خود درآوردند. نظر به شرایط خاص آنان انقلاب و شورشهای اجتماعی و ناامنی طبیعی که به تبع آن ایجاد می‌شود، در این زمان بسیاری از مردم خانواده‌ها و همسران خود را به خانه حضرت سجاد -علیه‌السلام- فرستاده و حضرت آنان را پناه دادند و از آنان پذیرایی نمودند.
«ابن‌اعرابی» نقل کرده است که «زمانی که سپاه یزید قصد «مدینه» کرد تا جان و مال و ناموس اهل مدینه را مورد تعرض قرار دهد، حضرت علی بن
[صفحه 391]
الحسین -علیه‌السلام- چهارصد تن را در میان خانه و خاندانش پناه داد و تا زمان بازگشت سپاه و خروج آنان از «مدینه»، این چهارصد نفر را مورد پذیرایی قرار داد.» [581].
باید توجه داشت که کیفیت پذیرایی حضرت از اینان به گونه‌ای بود که برخی از ایشان گفتند: «ما چنین آسایشی را که در خانه علی بن الحسین دیدیم حتی در خانه پدرمان شاهد نبوده‌ایم!!» [582].
در بین این خانواده‌هایی که به حضرت سجاد -علیه‌السلام- پناهنده شدند خانواده‌ی «مروان» نیز وجود داشت چرا که در وقایعی که به اخراج هزار نفر از «بنی امیه» منجر شد، «مروان» ابتدا برای همسر خود که دختر «عثمان» بود، نزد «عبدالله بن عمر» در خواست پناهندگی کرد ولی او نپذیرفت. آنگاه خدمت حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- آمده و در خواست پناه دادن به خانواده خود را مطرح کرد که حضرت پذیرفتند، و خانواده او را در میان خانواده خود جای دادند. [583].
این برخورد حضرت با فردی که پرونده‌ی بسیار سیاهی از دشمنی و عناد و هتاکی و مبارزه با خاندان اهل بیت دارد، نشانه‌ی کمال مروت و بزرگی و رحمت و عطوفت این ولی خداست. آری دریای رحمت امامت است که حتی استمداد این فرد را هم بی‌پاسخ نمی‌گذارد.

برخی از سیره‌ها و عملکرد حضرت سجاد در زمینه‌ی امور اجتماعی‌

گرچه سیره اجتماعی حضرت سجاد -علیه‌السلام- در این بخش مورد توجه بوده و به تعداد زیادی از آنها اشاره شده است، اما چند نمونه دیگر از این سیره‌ها و عملکردهای اجتماعی نورانی وجود دارد که قابل توجه است:
1- «حنان بن سدیر» از پدرش نقل می‌کند که گفت: «من و پدرم و جدم و عمویم به حمامی در شهر «مدینه» وارد شدیم. در این هنگام با مردی که در محل تراشیدن و اصلاح موهای زائد بدن بود، مواجه شدیم. او به ما گفت: «از کدامین قوم هستید؟» گفتیم: «از اهل عراق می‌باشیم.» او گفت: «کدام عراق؟» گفتیم: «از کوفی‌ها می‌باشیم!!» گفت: «مرحبا» به شما ای اهل کوفه. «شما جامعه و پیراهن رو هستید نه
[صفحه 392]
جامه و پیراهن زیر!!»
سپس گفت: «چرا لنگ نپوشیدید؟!! مگر نمی‌دانید که رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - فرمودند: «عورة مؤمن بر مؤمن حرام است.»
آنگاه مقداری کرباس برای پدرم فرستاد که آن را به چهار قسمت تقسیم کرد و هر قسمت آن را به یکی از ماها داد و با آن وارد حمام شدیم، چونکه در قسمت گرم حمام بودیم به سراغ جدم آمده و گفت: «ای پیرمرد: چرا خضاب نمی‌بندی؟!!» جدم به او گفت: «من کسی را درک کرده‌ام که او از من و تو بهتر بود و خضاب نمی‌کرد.» آن مرد با شنیدن این سخن غضبناک شد به گونه‌ای که ما در حمام غضب او را متوجه شدیم. آنگاه فرمود: «آن کیست که از من بهتر است؟» جدم گفت: «من محضر حضرت علی بن ابی‌طالب -علیه‌السلام- را درک کرده‌ام و آن حضرت «خضاب» نمی‌کردند.» با شنیدن این حرف آن مرد سر خود را به زیر انداخته و عرقش بریخت.
سپس فرمود: «راست گفتی و نیکو رفتار نمودی، اما ای پیرمرد اگر خضاب نمودی پس براستی که رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - خضاب می‌کرد و او از علی -علیه‌السلام- بهتر بود. و اگر آن را ترک نمودی، پس تو اقتدای به سنت علی -علیه‌السلام- کرده‌ای!!»
چون ما از حمام خارج شدیم از آن مرد پرسیدیم که او کیست؟ گفتند او علی بن الحسین -علیه‌السلام- است و با ایشان فرزندشان محمد بن علی -صلوات الله علیه- بود.» [584].
از این داستان شیوه صحیح امر به معروف و نهی از منکر و برخورد از سر لطف و عطوفت حضرت با کسانی که در یکی از آداب اجتماعی دچار خطا شده‌اند، به دست می‌آید.
در زمینه‌ی اختلاف سنت حضرت رسول - صلی الله علیه و آله و سلم - با حضرت امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- در مورد «خضاب» نیز هیچ اشکالی وجود ندارد. چرا که شرایط زمانی آن دو بزرگوار تفاوت داشته و بر اساس آن هر کدام به گونه‌ای با این موضوع برخورد می‌کرده‌اند.
[صفحه 393]
2- امام صادق -علیه‌السلام- فرمودند: «حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- در حالی که گوشتهای یک استخوان را که در میهمانی عروسی خدمتشان آورده بودند، میل می‌کردند «عقد زواج» را بین «عروس» و «داماد» جاری می‌کردند و چیزی بر این اضافه نمی‌کردند که می‌گفتند: «حمد مخصوص خداوند متعال است و درود خداوند بر محمد و آلش» و استغفار می‌کردند و سپس می‌فرمودند: «تو را بر اساس شرط خداوند به ازدواج در آوردیم.» (فما یزید علی ان یقول: الحمد لله و صلی الله علی محمد و آله و یستغفر الله، و قد زوجناک علی شرط الله). [585].
منظور این است که حضرت سجاد -علیه‌السلام- خطبه نکاح و عقد ازدواج را بسیار مختصر در سر سفره برگزار می‌نمودند و آن را طولانی نمی‌کردند.
3- «نافع بن جبیر» به علی بن الحسین -علیه‌السلام- عرض می‌کند که: «شما با اقوام پستی نشست و برخاست می‌کنید!!» حضرت در جواب او فرمودند: «من با کسی می‌نشینم که مجالست با او در دین مرا نفع برساند.» [586].
از این برخورد حضرت نیز ملاک انتخاب همنشین از دیدگاه اسلام قابل استفاده است. چه اینکه مبارزه‌ی عملی آن بزرگوار با رسوم جاهلی جامعه که ارتباطات اجتماعی را دائر، مدار ثروت و قدرت می‌دانستند، از آن استفاده می‌شود.

کیفیت برخی از ارتباطات و برخودهای اجتماعی حضرت سجاد

 

اشاره

ازآنجا که انسان موجودی است مدنی بالطبع، خواه ناخواه در محیط اجتماع مجبور به برقراری ارتباطات متعددی با سایر افراد جامعه می‌باشد. در نظام اجتماعی اسلام کیفیت این ارتباطات و شیوه‌ی برخورد با تمام افراد جامعه به صورت کامل و مبسوط بیان گردیده است. در بررسی زندگانی و تاریخ حضرت زین العابدین امام سجاد -علیه‌السلام- نیز به برخی از این ارتباطات و برخوردها برخورد می‌کنیم که نظر به کرامتها و فضائل بی‌پایان حضرت سجاد -علیه‌السلام-، مشحون به
[صفحه 394]
فضیلت و اخلاق و بزرگواری است. گرچه در نقل «فضائل» حضرت به برخی از این مورد اشاره شده است ولی در این قسمت این موضوع را در زمینه‌های زیر به بررسی می‌نشینیم.
1- ارتباط حضرت با ملائک
2- ارتباط با افراد خانواده
3- ارتباط با افراد جامعه
4- ارتباط با حیوانات‌

تردد ملائک به منزل حضرت سجاد و استفاده از بال و پر آنها (ارتباط حضرت با ملائک)

ائمه هدی -علیهم‌السلام- بر اساس آنچه در روایات و عبارتهای ادعیه و زیارتها آمده است، به صورت مرتب با ملائکه الهی در ارتباط بوده و این موجودات معصوم و فرمانبر خداوند، که در واقع مأمورین خداوندی و کارگزاران عالم هستی از طرف خداوند متعال هستند، علی الدوام به منزل آنها تردد داشته به حضورشان می‌رسیدند و تحت امر آنان بوده و اراده‌ی الهی که در قلب امام معصوم منعکس می‌شود را از زبان معصوم آنان دریافت می‌کردند و در عالم هستی آن را پیاده می‌ساختند و می‌سازند.
آری ائمه هدی «مختلف الملائکه» بوده‌اند یعنی ملائک یکی پس از دیگری به حضور آنان می‌رسیده‌اند و در سوره‌ی مبارکه «قدر» هم به تنزل ملائکه در معیت «روح» که اعظم ملائک است، در «شب قدر» یاد شده و پر واضح است فرودگاه آنان در شب مبارک «قدر» جز قلب ولی اعظم خداوندی که همان امام معصوم است، نخواهد بود.
حال در مورد حضرت سجاد -علیه‌السلام- روایتی از جناب «ابوحمزه» نقل شده است که می‌گوید: «به حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- وارد شدم، ساعتی درب منزل صبر کردم و بعد وارد شدم و مشاهده کردم حضرت چیزی را از روی زمین جمع می‌کند. بعد دستش را پشت پرده برده و آنچه را از روی زمین برچیده بود به کسی که در خانه بود تحویل داد. من عرض کردم: «فدایتان شوم این چیزی که دیدم از زمین برمی‌چیدید، چه چیز بود؟»
[صفحه 395]
فرمود: «زیادی از بالهای کوچک ملائکه و پر و کرک آنها بود که آن را جمع می‌کنیم و هرگاه تنها شدیم آن را برای فرزندانمان گلیم خط دار (یا چادر) قرار می‌دهیم.» (یعنی از آن در ساختن زیر انداز و یا لباس استفاده می‌کنیم.)
من عرض کردم: «فدایتان شوم آنها به خدمت شما می‌آیند؟»
فرمود: «ای اباحمزه آنها به نزدیک ما می‌آیند بر بالشت‌های ما.» [587].
باید توجه داشت ملائکه الهی موجودات مجرد و غیر مادی می‌باشند ولی تمثل آنها در قالبهای مادی می‌باشد که بشر در آن حال می‌تواند آنها را با همین چشم ظاهر هم ببیند و در این تمثل ممکن است به بدن مثالی و یا متجسم آنها پرهایی هم باشد و بخشی از آنها در منزل حضرت سجاد - علیه‌السلام - به جا مانده و حضرت از آن در تهیه لباس و یا زیرانداز برای فرزندانشان استفاده کرده باشد.

ارتباط حضرت سجاد با افراد خانواده

 

اشاره

برای بررسی کیفیت ارتباط حضرت سجاد - علیه‌السلام - با افراد خانواده، باید ارتباط آن حضرت را با «مادر»، «همسران» و «کنیزان» خود بررسی نمود؛
در زمینه ارتباط حضرت با «مادر» خویش که البته دایه‌ای بودند که ایشان را شیر داده بود، برخورد بسیار عجیبی در حرمت گذاری حضرت به آن بانو، نقل شده است که حاکی از جلالت و عظمت وجودی حضرت می‌باشد. این برخورد به صورت کامل در قسمت «بزرگواریهای ویژه حضرت سجاد» - علیه‌السلام - تحت رقم (3) بیان گردید و خلاصه آن چنین است که: «حضرت سر یک سفره با مادر خود می‌نشستند و وقتی که از علت آن سؤال شد، فرمودند؛ «می‌ترسم دستم به غذایی دراز شود که قبلا مادرم اراده کرده از آن تناول نماید و به همین مقدار باعث رنجش خاطر او فراهم گردد.»
و بعدا وقتی فهمیدند مادرشان میل دارند با ایشان غذا بخورند، روی غذا طبقی می‌گذاشتند و از زیر آن غذا می‌خوردند، تا به این محذور مواجه نشوند. [588].
از این روایت لزوم مراعات شدید حرمت و احترام مادر در همه‌ی ابعاد استفاده
[صفحه 396]
می‌شود.
آری این برخورد تبلور و ترجمان این آیه قرآن است که: «وصینا الانسان بوالدیه حسنا» [589] یعنی: «انسان را به احسان مطلق به پدر و مادرش وصیت نمودیم.»
در زمینه‌ی سایر ارتباطات حضرت سجاد -علیه‌السلام- با خانواده به معنای عام آن که شامل ارتباط و برخورد با پدر، برادر، عمه، عمو و سایر اقوام می‌باشد، گزارشهای محدودی از تاریخ ثبت شده است که به بعضی از آنها در بررسی «مقطع همراهی امام چهارم با امام حسین از «مدینه» به «کربلا» تا هنگام شهادت» و «مقطع پس از شهادت حضرت امام حسین -علیه‌السلام- تا هنگام ورود به «مدینه» اشاره گردید.
احترام شدید نسبت به پدر و مراعات ادب کامل در هنگام صحبت با ایشان، تصمیم به دفاع از پدر در آخرین لحظات روز «عاشورا»، وقتی که پدر را تنهای تنها یافتند و احترام و مراعات عمه‌ی خود حضرت «زینب» - سلام الله علیها - نمونه‌هایی از این ارتباط و برخورد است.
چه اینکه حضرت با سایر افراد فامیل خود همیشه با کرامت و بزرگواری برخورد می‌کردند و اگر احیانا آنها نامهربانی یا سوء ادبی داشتند حضرت با عفو و گذشت و لطف و محبت با آنها برخورد می‌کردند. نمونه‌هایی از این قبیل برخوردها در برخورد حضرت با عموی خود «محمد بن حنفیه»، با عموی دیگر خود «عمر اطرف»، با پسر عموی خود «حسن بن حسن» و با سایر اقوام در تاریخ ثبت شده و در خلال بحث‌های مربوط به بررسی «بعد فردی» و «بعد اجتماعی» آن وجود اقدس، مورد اشاره قرار گرفت.

ارتباط و برخورد حضرت سجاد با همسران و کنیزان‌

حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- دارای همسران متعددی بوده‌اند که اغلب «کنیز» و «ام‌ولد» می‌باشند. در روایات تاریخی تنها از نام دو نفر از همسران حضرت سخن به میان آمده که یکی مخدره‌ی مکرمه «حضرت فاطمه» دختر حضرت امام حسن -علیه‌السلام- بوده‌اند که در قسمت «همسران حضرت»
[صفحه 397]
شدت علاقه حضرت سجاد -علیه‌السلام- به ایشان به خاطر کمالات آن علیا مخدره و دادن «صدقه» برای دفع بلاء از آن بانو، در خلال نقل روایت مفصلی، بیان گردید. و دیگری کنیزی است به نام «حورا» که جناب «مختار» به ایشان هدیه داده بود که از آن خانم «زید بن علی»، آن شهید سرفراز و بلند مرتبه‌ی خاندان امامت، متولد گردید که بشدت مورد علاقه حضرت سجاد -علیه‌السلام-بوده است.
اما اسامی سایر کنیزان حضرت سجاد -علیه‌السلام- در دست نیست و تعدادشان هم به شکل دقیق معلوم نمی‌باشد، ولی خاطراتی از بعضی از آنها در خلال روایات نقل گردیده است.
در زمینه ارتباط حضرت با کنیزان خود در قسمت «عفو و گذشت حضرت سجاد -علیه‌السلام- در روابط اجتماعی» در ذیل رقم (4)، داستانی از برخورد عجیب حضرت سجاد -علیه‌السلام- با یکی از کنیزان خود که مأمور ریختن آب به روی دست حضرت در موقع وضو بود، نقل شد که چگونه بعد از اینکه ظرف آب از دست او به روی صورت حضرت افتاد و باعث مجروح شدن آن حضرت گردید، حضرت او را در راه خدا آزاد کردند. [590].
این نمونه می‌رساند که اساس ارتباطات اجتماعی حضرت بر فضائل و کراماتی مانند «عفو» و «گذشت» پایه ریزی شده بود.
در همین ارتباط نقل شده که کنیز دیگر حضرت، ظرف غذایی را به زمین زده و شکست و به خاطر این کار رنگش پریده و زرد گردید، حضرت -علیه‌السلام- بلافاصله به او فرمودند: «برو که تو در راه خدا و برای خدا آزاد هستی.» [591].
محور دیگر در بروز کمالات حضرت در زمینه ارتباط با همسران و کنیزان مسأله «عدالت» است که آن امام همام مظهر اتم آن بوده و به گونه‌ای بدیع در اجرای آن در زمینه مسائل زناشویی اهتمام داشته‌اند.
«عبدالله بن مسکان» نقل می‌کند که حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- در هر ماه کنیزان خود را دعوت می‌کرد و می‌فرمود: «من پیر شده‌ام و دیگر برای رفع نیاز خانمها قدرت ندارم، پس هر کدام از شما که بخواهد او را به تزویج دیگری
[صفحه 398]
در آورم چنین کنم، یا می‌خواهد او را بفروشم و یا می‌خواهد او را آزاد کنم. در این حال اگر یکی از آنها می‌گفت: «نه»، می‌فرمود: «خداوند تو شاهد باش.» و این را سه بار تکرار می‌فرمود و اگر یکی از آنها سکوت می‌کرد، به بقیه خانمهای خود می‌فرمود: «از او سؤال کنید که چه می‌خواهد و بر طبق مراد او عمل می‌کرد.» [592].
و مسأله دیگر که از خلال روایات قابل استفاده است، برخورد مثبت حضرت با خواهش‌های مشروع خانوادگی است. حضرت سجاد -علیه‌السلام- بر اساس آنچه در روایتی آمده چون قریب العهد به عروسی بودند و زنان در منزل از ایشان خواسته بودند که بعضی از لباسهای رنگین بپوشند ایشان آن را پوشیده و نخواستند با آنها مخالفت کنند، گرچه لباس معمولی ایشان «کرباس» بوده است. [593] مشروح این روایت در قسمت «کیفیت لباس حضرت سجاد -علیه‌السلام-» تحت رقم (5) ذکر گردیده است.
بر اساس آنچه ذکر گردید حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- در محیط خانواده در ارتباط و برخورد با «همسران» و «کنیزان» بر اساس «محبت»، «عفو و گذشت، «عدالت» و «برخورد مثبت با خواهش‌های مشروع اهل خانواده» عمل می‌کرده‌اند.

ارتباط حضرت سجاد با افراد جامعه‌

 

اشاره

امامت و رهبری که به معنای سکانداری مدیریت جامعه در عالی‌ترین سطوح می‌باشد و مستلزم حکومت و تدبیر همه شئون مردم است، قطعا با برقراری ارتباط با افراد مختلف جامعه فعلیت می‌یابد.
در عصر حضرت سجاد -علیه‌السلام-، حق حکومت و رهبری که در انحصار آن بزرگوار بود به خاطر ظلم و تعدی نظام سیاسی اموی از حضرت سلب شده بود ولی آن امام همام به اندازه‌ی امکانات خود و با مراعات شرایط زمان و مکان، با افراد مختلفی از جامعه ارتباط برقرار نموده و بر اساس وظیفه‌ی امامت خویش، آنها را در راستای اهداف اسلامی، هدایت و ارشاد می‌نمودند.
[صفحه 399]
ابعاد این ارتباط اجتماعی امام سجاد -علیه‌السلام- بسیار متنوع می‌باشد که بررسی همه آنها به صورت مبسوط به طول می‌انجامد.
در این قسمت:
«ارتباط حضرت با بردگان و زیردستان»
«ارتباط حضرت با همسایگان»
«ارتباط با مرضی»
«ارتباط با واعظ نمایان»
«ارتباط با انسانهای هرزه»
«ارتباط با افراد مداح»
«ارتباط با مخالفین»
را بررسی می‌کنیم.
اما ارتباط حضرت با زمامداران در «بعد سیاسی» حضرت مورد بررسی قرار می‌گیرد. چه اینکه سایر ارتباطات سیاسی حضرت در تحت همین عنوان بررسی می‌شود، و انواع ارتباط سازنده فرهنگی حضرت در بررسی «بعد فرهنگی» وجود اقدس آن بزرگوار مطرح گردیده است.

ارتباط و برخورد حضرت سجاد با بردگان و زیردستان‌

 

اشاره

به علت حاکم بودن نظام برده داری در صدر اسلام به عنوان یکی از واقعیت‌های اجتماعی، اسلام و به تبع آن اولیاء الهی برخورد کریمانه‌ای با این موضوع داشته‌اند که باید در جای خود به شکل مبسوط مورد بررسی و مطالعه قرار گیرد.
حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- در این زمینه نیز آنچنان کرامت و فضیلت را به تصویر کشیده‌اند که حقیقتا از نقاط برجسته زندگی این امام عزیز می‌باشد.
اولا برخورد و ارتباط حضرت با بردگان و زیردستان خود به گونه‌ای بوده است که آنها از حضرت احساس «امنیت» می‌کرده‌اند. و این نکته‌ای بسیار مهم در تنظیم چگونگی ارتباط با زیردستان در محیطهای مختلف است و علی العموم چنین نیست که خادمان و زیردستان و کارگران از مسئولین ارشد و موالیان خود احساس امنیت داشته باشند. ولی حضرت سجاد -علیه‌السلام- به گونه‌ای رفتار
[صفحه 400]
نموده بودند که مملوکین و بردگان ایشان از ایشان کاملا احساس امنیت داشته‌اند.
در سه کتاب مهم روایی این روایت نقل شده است که: «حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- دو مرتبه یکی از بردگان خود را صدا زدند و او جواب نداد، وقتی در مرتبه سوم صدا زدند، به ایشان پاسخ داد.
به او فرمودند: «ای پسرم!! آیا صدایم را نشنیدی؟»
گفت: «بلی!!»
حضرت فرمودند: «پس چرا جوابم ندادی؟!!»
گفت: «از شما احساس امنیت کردم.»
حضرت فرمودند: «حمد خدایی را که مملوکهای من را چنین قرار داد که از من احساس امنیت کنند.» [594].
در این روایت برخورد مهربانانه حضرت با یک برده که به او «پسرم» خطاب می‌کنند و پرسش کریمانه که چرا جواب ندادی و پاسخ او از روی صداقت و سپس نگرش توحیدی حضرت و سپاسگزاری از خداوند در اعطاء این گونه ارتباط با مملوکین، بیان شده که همه این قسمت‌ها قابل توجه و دقت می‌باشد.
ثانیا بنای حضرت در زمینه ارتباط با زیر دستان و بردگان بر «عفو و گذشت» بوده است. در این رابطه داستان بسیار عجیبی در عفو خادمی که از سر سهو و خطا، سیخهای داغ کباب را بر سر فرزند حضرت انداخته و باعث کشته شدن او شد و بلافاصله حضرت او را در راه خدا آزاد کردند و او را با کلمات خود که «تو متعمد نبودی» از نظر روحی آرام ساختند، [595] قابل توجه است. این داستان به شکل مفصل در قسمت «عفو و گذشت حضرت در روابط اجماعی» تحت رقم (5) ذکر گردیده است.
از این داستان که نظایر دیگری نیز دارد بخوبی استفاده می‌شود حضرت در زمینه خطاهای غیر عمدی خادمین و زیر دستان خود، برخوردی کریمانه و از سر «عفو و گذشت» داشته‌اند.
ثالثا در زمینه خطاهای عمدی و بزرگ بعضی از این خادمها و زیر دستان
[صفحه 401]
حضرت گرچه ایشان ابتدا تنبیه می‌کنند و یا قصد تنبیه دارند ولی با یک برخورد کریمانه دیگر از فرد خاطی تقاضای جدی تقاص کرده و بالاخره او را در راه خدا آزاد می‌کنند و پر واضح است این برخوردها چه آثار تربیتی عمیق و شگرفی در روحیه آن برده‌ها بر جای گذاشته است.
امام باقر -علیه‌السلام- نقل فرموده‌اند که: پدرشان یکی از غلامان خود را یک ضربه تازیانه زد و علت آن این بود که او را به دنبال کاری فرستاده بودند ولی سستی کرده و در انجام آن کم کاری کرده بود. غلام شروع به گریه کرد و گفت: «خدایا!! ای علی بن الحسین مرا برای حاجت خود می‌فرستی و بعد مرا کتک می‌زنی؟!!»
امام باقر -علیه‌السلام- می‌فرمایند: «پدرم گریه کرد و گفت: «پسرم به کنار قبر رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - برو و دو رکعت نماز بخوان و بگو: «بار الها علی بن الحسین -علیه‌السلام- را به خاطر خطیئه‌ای که امروز انجام داد بیامرز» و سپس رو به آن غلام کرد و فرمود: «برو که تو در راه خدا و برای خدا آزاده هستی.» (اذهب فانت حر لوجه الله).
«ابوبصیر» که راوی این خبر است می‌گوید: من گفتم: «فدایت شوم، کان آزاد کردن برده کفاره‌ی زدن است؟!! ولی حضرت باقر سکوت فرمودند.» [596].
همچنین «عبدالله بن عطار» نقل می‌کند که: «یکی از غلامهای حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- مرتکب گناهی شد که به خاطر آن مستحق عقوبت بود. حضرت شلاق را برای تنبیه او به دست گرفتند و این آیه را برای او خواندند که: «قل للذین آمنوا یغفرو اللذین لا یرجون ایام الله ...» [597]، یعنی: «به کسانی که ایمان آورده‌اند بگو تا از کسانی که به روزهای خدا امید ندارند، در گذرند تا خداوند هر قومی را به سبب آنچه مرتکب شده‌اند به مجازات رساند.» آن غلام در این حال گفت: «من این چنین نیستم، من امید رحمت الهی را دارم و از عذاب او می‌ترسم.» حضرت سجاد -علیه‌السلام- با شنیدن این کلام تازیانه را انداخت و به او فرمود: «تو آزاد هستی.» [598].
چه اینکه از حضرت ابوالحسن -علیه‌السلام- نقل شده که فرمودند:
[صفحه 402]
«علی بن الحسین -علیه‌السلام- یکی از مملوکان خود را تنبیه کردند، بعد داخل منزل شده و شلاقی را خاج کردند و خود را برای او عریان نموده و گفتند: «علی بن الحسین را تازیانه بزن!!!» او از این کار امتناع کرد و لذا حضرت پنجاه دینار به او اعطاء فرمودند.» [599].
و بالاخره داستان تکان دهنده و پند آموزی که در رابطه با تنبیه یک زیردست خاطی از حضرت سجاد -علیه‌السلام- نقل شده چنین است که:
یکی از بردگان و موالیان حضرت مسئول مزرعه‌ای بود که برای آن حضرت بود، روزی حضرت برای سرکشی از آن مزرعه آمدند و دیدند که فساد انبوهی و تباهی زیادی به آن رسیده و از این رو، با دیدن این وضعیت به فکر عمیق فرورفته و اندوهگین شدند (روشن است با کم کاری و تسامح یک غلام که مسئول رسیدگی بوده، نعمت‌های الهی ضایع شده است و چنین فردی مستحق تنبیه است). حضرت با شلاقی که در دست داشتند تنها به او یک تازیانه زدند. سپس از این کار پشیمان شده و همینکه به خانه رسیدند فردی را در طلب آن غلام فرستادند. وقتی نزد حضرت آمد مشاهده کرد که حضرت لباس خود را بیرون آورده و تازیانه‌ای به دست دارند. او گمان کرد که ایشان می‌خواهند او را مجددا تنبیه کنند و لذا ترسش شدید گردید. در این حال حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- تازیانه را گرفتند و دستشان را به سوی او دراز کرده و فرمودند: «ای آقا آنچه در رابطه با تو از من سر زد، مانند آن از من قبلا هرگز انجام نشده بود و آن یک اشتباه و لغزشی بود، حال این تازیانه برای تو و باید از من قصاص نمایی!!!»
غلام با مشاهده این آقایی و بزرگواری گفت: «ای مولای من قسم به خداوند گمان نداشتم مگر اینکه شما قصد عقوبت مجدد مرا دارید و من حقیقتا مستحق عقوبت هستم. حال چگونه من از شما قصاص کنم؟!!»
حضرت فرمود: «پناه بر خدا؛ تو در حلیت و وسعت هستی.» و این مطلب و خواهش را مکرر برای او تکرار نمودند و در هر دفعه آن غلام گفتار حضرت را بزرگ شمرده و آن را تجلیل می‌کرد و چونکه حضرت دیدند او قصاص نمی‌کند به او فرمودند: «حال که تو از این کار امتناع داری پس این مزرعه صدقه‌ای است برای تو و
[صفحه 403]
بعد آن را به او عطا کردند.» [600].
باید توجه داشت اینکه حضرت به خود خطا، لغزش و اشتباه نسبت می‌دهند حاکی از کمال بزرگواری و کرام نفسانی ایشان بوده و ابدا با مقام عصمت حضرت که به معنای مصونیت کامل از گناه است، منافات ندارد.
با جمع بندی آنچه ذکر گردید روشن می‌شود حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام در ارتباط با زیردستان و خادمین و غلامهای خود اولا به گونه‌ای رفتار می‌کردند که آنان کاملا احساس امنیت داشته‌اند. ثانیا در لغزشهای غیر عمدی، آنها را عفو نموده و ثالثا در خطاهای عمدی گرچه بندرت آنها را تنبیه مختصری می‌کردند ولی بلافاصله با برخوردی کریمانه از آنها تقاضای قصاص کرده و سپس با امتناع آنها، آنها را در راه خدا آزاد کرده و به آنها کمک نیز می‌کرده‌اند.
گذشته از این امور یکی از سیره‌های مستمر حضرت سجاد علیه‌السلام در رابطه با بردگان آزاد کردن آنها در راه خدا در مناسبت‌های مختلف و طول سال بوده است که باید به عنوان «آزاد نمودن بردگان توسط حضرت سجاد علیه‌السلام» مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
مسأله دیگر «نشست و برخاست حضرت با بردگان» است که قابل توجه می‌باشد.

آزاد نمودن بردگان توسط حضرت سجاد

در صدر اسلام، «بردگان» اسیران جنگی بودند که در جنگ‌ها علیه‌السلام شرکت می‌کردند. از نظر عقل کشتن چنین فردی که به قصد ریختن خون مسلمین و ایستادن در مقابل دعوت حق به مبارزه آمده، هیچ مانعی ندارد اما اسلام عزیز اولا راه را برای زنده نگهداشتن آنها باز گذاشته و ثانیا زمینه تربیت و آشنایی آنها با فرهنگ اسلامی و سپس آزاد ساختن آنها را از طرق مختلف فراهم ساخته است. یکی از این راهها قرار دادن ثوابهای هنگفت در آزاد ساختن «اسیر» است و دیگری قرار دادن آزادی اسیر به عنوان یکی از خصال «کفاره» که در موارد مختلف که «کفاره» در اثر ترک یا انجام کاری به گردن انسان مسلمان می‌آید، اولین آن «عتق»
[صفحه 404]
یعنی آزادی یک برده معرفی شده است.
به هر حال اسلام و اولیاء الهی علما و عملا بهترین برخورد را با مسأله «بردگی» نموده‌اند. در این ارتباط حضرت سجاد علیه‌السلام هم با بیان ثوابهای هنگفت آزاد نمودن برده، مردم را به این کار خیر تشویق می‌کردند و هم خود با آزاد نمودن آنان به هر بهانه و مناسبتی، این عمل خیر را در جامعه رواج می‌دادند و از این مهمتر با خرید برده‌ها به صورت متعدد، آنان را در خانه خود نگهداری کرده و با تربیت آنها به صورت صحیح، موجب هدایت و سازندگی آنان را فراهم می‌ساختند و البته سپس آنها را همگی در راه خدا آزاد می‌کردند.
اینک با نقل یک روایت در زمینه بیان ثوابهای آزاد نمودن برده که به تصدیق حضرت سجاد علیه‌السلام رسیده است، به یکی از سیره‌های آن بزرگوار در زمینه «آزاد کردن بندگان» می‌پردازیم.
«سعید بن مرجانه» می‌گوید: از «ابوهریره» شنیدم که می‌گفت: «رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - دائما می‌فرمود: «هر کس برده مؤمنی را آزاد کند خداوند به هر قطعه‌ای از بدن او، قطعه‌ای از بدن این فرد را از آتش آزاد خواهد کرد، آری به دست، دست او را و به عوض پا، پای او را به عوض عورت، عورت او را آزاد خواهد کرد.»
حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام فرمودند: آیا تو خود این حدیث را از «ابوهریره» شنیدی؟»
«سعید» گفت: آری.
در این هنگام حضرت امام فرمود: «مطرف» را - که یکی از غلامان خوشرو و با نمک او بود - صدا کنید. پس چون «مطرف» نزد حضرت ایستاد؛ فرمود: «برو که تو در راه خدا آزاد هستی!!» [601].
آری حضرت سجاد علیه‌السلام در آزاد کردن برده‌ها مانند سایر اعمال خیر گوی سبقت را از دیگران ربوده بودند به گونه‌ای که در تواریخ ذکر شده است که آن بزرگوار هزار بنده در راه خداوند متعال آزاد کرده‌اند. (چه اینکه برای حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام نقل شد که هزار مملوک در راه خدا و
[صفحه 405]
برای نجات از آتش از دستمزد حاصل از تلاش خود، آزاد نمود.) [602].
در قسمت‌های مربوط به «عفو و گذشت حضرت» تحت رقم (4) و (5) و در قسمت «ارتباط حضرت با زیردستان و بردگان» نمونه‌های بسیار جالب و عالی از برخی از عتق‌های حضرت و آزاد ساختن کنیزان یا بردگان بیان گردیده است.
نکته‌ای که در مورد انجام این عمل صالح توسط حضرت زین العابدین علیه‌السلام بسیار قابل توجه و تحسین است این است که: برای آن حضرت قیمت برده مهم نبوده است و وجود اقدسش هر کجا موقعیت را برای عتق مناسب می‌دیدند، آن را انجام می‌دادند و لو برده‌ی مورد نظر، بسیار گران قیمت باشد.
«سعید بن مرجانه» می‌گوید: «حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام قصد کرد یکی از بندگانش را که «عبدالله بن جعفر» را به او اعطاء کرده بود و قیمتش ده هزار درهم یا هزار دینار بود، آزاد کند.» [603].
در اینجا یک سیره‌ی مستمره‌ی آن بزرگوار را در زمینه آزاد کردن بردگان که حاوی درسهای بزرگ سازندگی و حاکی از عظمت و وارستگی بی نظیر حضرت سجاد علیه‌السلام می‌باشد، مرور می‌کنیم:
امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: «عادت حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام این بود که هر گاه ماه مبارک رمضان داخل می‌شد هیچ عبد و امه‌ای (برده و کنیز) را تنبیه نمی‌کرد و اگر آنها مرتکب گناه می‌شدند در دفتری یادداشت می‌فرمود که فلان برده گناه کرد و فلان کنیز گناه کرد در فلان روز و در فلان روز و آنها را عقوبت نمی‌فرمود. از این رو تمام عملکرد آنها را جمع می‌کرد. چونکه آخرین شب ماه رمضان فرامی‌رسید، آنها را دعوت می‌کرد و در اطراف خود آنها را جمع فرموده و آن دفتر را بیرون می‌آورد و ظاهر می‌ساخت و بعد می‌فرمود: «ای آقای فلانی تو چنان و چنین کردی و من تو را تأدیب نکردم، آیا به یاد داری؟!! او هم می‌گفت: «بلی یابن رسول الله.» تا به آخرین نفر از آنها می‌رسید و همه را به اقرار وامی‌داشت.
سپس حضرت در وسط آنان می‌ایستاد و به آنها می‌فرمود: «صداهایتان را بلند
[صفحه 406]
کنید و بگوئید: «ای علی بن الحسین!! هر آینه پروردگار تو نیز همه آنچه تو انجام داده‌ای بر تو احصاء کرده است، چنانکه تو آنچه ما عمل کرده بودیم بر ما احصاء نمودی. و در نزد او کتابی است علیه تو که به حق گویا می‌باشد، و هیچ کوچک و بزرگی که تو انجام داده‌ای را فروگذار نکرده و همه را احصاء کرده است. و می‌یابی جمیع آنچه را که انجام داده‌ای که نزد او حاضر است، چنانکه ما جمیع عملکرد خود را نزد تو حاضر یافتیم. حال که چنین است پس ببخش و درگذر همچنانکه امید عفو از ملیک داری و دوست داری که «ملیک» از تو در گذرد.»
تو از ما در گذر تا او را بخشنده بیابی و او را در ارتباط با خودت «رحیم» و برای خودت «غفور» و «بخشنده» بیابی و هرگز پروردگار تو به هیچ کس ظلم نمی‌کند. همچنانکه نزد تو کتابی است که علیه ما به حق گویا است و هیچ صغیری و کبیری از آنچه ما انجام داده‌ایم را فروگذار نکرده همه را احصاء کرده است.
ای علی بن الحسین ذلت مقام خودت را در نزد پروردگار حکیم عادل که هرگز به اندازه‌ی مثقال حبه‌ای از خردل ظلم نمی‌کند، به یادآور و او این اندازه‌ی کوچک از عملکرد تو را در روز قیامت حاضر خواهد کرد و خداوند به عنوان حسابگر دقیق و شاهد مطلق کفایت می‌کند. پس در گذر و ببخش تا «ملیک» از تو در گذرد و ببخشد. هر آینه او خود می‌فرماید: «باید ببخشید و در گذرید، آیا دوست نمی‌دارید که خداوند شما را بخشد.» [604].
امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: «حضرت با صدای بلند این مطالب را علیه خود فریاد می‌کرد و به آنها نیز تلقین می‌فرمود و آنها نیز با صدای بلند فریاد می‌کردند و این در حالی بود که او در بین آنها ایستاده بود و گریه می‌کرد و نوحه می‌نمود و می‌گفت:
«پروردگارا تو خود ما را امر فرمودی که از هر کس که به ما ظلم کرده در گذریم، ما که به خود ظلم کردیم و اینک ما از هر کس به ما ظلم کرده بود در گذشتیم، پس تو نیز از ما در گذر که تو از ما و از همه مأمورین اولی می‌باشی. و تو امر فرمودی که ما سائلی را از درهای خود نرانیم و اینک همه به عنوان «نیازمند» و «مسکین» به خدمت تو آمده‌ایم و به باب تو و در آستانه تو سر مسکنت فرود آورده‌ایم، آری از تو
[صفحه 407]
طلب می‌کنیم لطف تو را و معروف و عطاء تو را، پس با این امور بر ما منت بگذار و ما را مأیوس مفرما که تو به این مطلب از ما و همه مأمورین اولی هستی. ای خدای من کرم نمودی، به من هم کرم فرما چرا که اینک از سؤال کنندگان درگاه تو هستم، تو خود معروف را جود و بذل فرمودی پس مرا نیز با اهل معروف و انعام خود مخلوط نما، ای کریم!!»
بعد حضرت رو به آن گروه از بردگان و کنیزان می‌فرمود و می‌گفت: «من همه شما را بخشیدم آیا شما مرا می‌بخشید؟!! و از آنچه از من نسبت به شما از بد رفتاری سر زده در می‌گذرید؟ که من مالک بدی بودم مالکی لئیم و ظالم ولی خود مملوکی هستم برای ملیکی کریم که جواد و عادل و محسن و فضیلت بخش است.»
آنها همگی در پی این درخواست بزرگوارانه حضرت می‌گفتند: «ای سید و آقای ما، ما همگی از تو در گذشتیم ولی تو کوچکترین بدی نکرده‌ای.»
پس به آنها می‌فرمودند: «همگی بگوئید: «خداوندا از علی بن الحسین در گذر همچنانکه او از ما در گذشت. و او را از آتش آزاد بفرما همچنانکه او ما را از بردگی آزاد کرد.» آنها هم این را می‌گفتند و هر بار می‌فرمود: «اللهم آمین رب العالمین»
بعد می‌گفت: «بروید که از شما در گذشتم و گردنهایتان را آزاد کردم، بدین امید که خداوند از من در گذرد و گردن مرا نیز آزاد کند.» و سپس همه آنها را آزاد می‌کرد.
فردا که روز «عید فطر» فرا می‌رسید به بعض آنها جوایز ارزنده‌ای که آنها را مصونیت بخشیده و از آنچه نزد مردم است بی‌نیاز کند، هدیه می‌کرد. و هیچ سالی نبود مگر اینکه در آخرین شب از ماه رمضان مابین بیست نفر، کمتر یا بیشتر، را آزاد می‌کرد.
و حضرت می‌فرمود: برای خداوند متعال در هر شب از شبهای ماه رمضان به هنگام افطار هفتاد هزار هزار آزاد شده از آتش هست که همگی مستحق کامل برای آتش بوده‌اند و چون شب آخر از ماه رمضان فرا رسد در آن به مانند آنچه در جمیع شبها آزاد کرده، آزاد می‌فرماید و من دوست دارم که خداوند مرا چنین ببیند که برده‌هایی که در ملک خود دارم در دار دنیا، آنها را آزاد کرده‌ام. بدین رجاء و امید که او نیز مرا از آتش آزاد کند!!
آری حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام هیچ خادمی را برای بیش از یک
[صفحه 408]
سال کامل استخدام نکرد و چنین بود که هر گاه بنده‌ای را در اول یا وسط سال مالک می‌شد، هر گاه شب عید فطر می‌شد او را آزاد می‌ساخت و افراد دیگری را در سال دوم به جای آنها قرار می‌داد و بعد آنها را نیز همچنین آزاد می‌کرد تا اینکه به خداوند متعال ملحق شد.
«اساسا حضرت بنده‌های سیاهی را می‌خرید که به آنها هیچ نیازی نداشت ولی آنها را به «عرفات» می‌آورد و به وسیله آنها خلل‌ها و کمبودها را جبران می‌کرد و هر گاه از «عرفات» به سوی «منی» «مکه» کوچ می‌کرد همه آنها را نیز آزاد می‌ساخت و به آنها جوایزی از مال هدیه می‌داد.» [605].
این سیره مستمره‌ی حضرت زین العابدین علیه‌السلام در آزاد سازی بردگان مشتمل بر نکات ارزنده اخلاقی معنوی و حاکی از نهایت بزرگواری و عرفان حضرت می‌باشد و می‌طلبد پیرامون آن بدقت مطالعه کرد تا از آن استفاده برد و برای زندگی اجتماعی خود از آن بهره‌مند گردید.

نشست و برخاست حضرت سجاد با بردگان‌

در عصری که نظام اموی و کارگزاران آن با زنده کردن اصول تفکر جاهلی در جامعه، سعی داشتند عملا فرهنگ اسلامی را به طور کلی از صحنه جامعه حذف کنند، حضرت امام زین العابدین علیه‌السلام با مجاهدات علمی و عملی خود نقشه‌های خائنانه آنها را خنثی می‌نمودند.
یکی از ابعاد این مجاهده، برخورد کریمانه با بردگان در جامعه است که حضرت از نظر بیان منطق اسلام در ارتباط با این قشر می‌فرمودند:
«هیچ کس بر دیگری فخر نورزد که همه شما بردگان و عبید هستید و مولی واحد است.» [606].
اما از نظر رفتار عملی، گذشته از برخورد کریمانه با بردگان، عفوها، بزرگواری‌ها، آزاد کردن آنها به هر مناسبت و ... حضرت در جامعه برای شکستن جو طبقاتی حاکم از طرف نظام اموی تلاش می‌نمود با بردگان نشست و برخاست
[صفحه 409]
نماید. در این رابطه موارد زیر قابل توجه می‌باشد:
1- حضرت با یکی از موالی متعلق به «آل عمر بن خطاب» می‌نشست. مردی از قریش «نافع بن جبیر» به ایشان گفت: «شما سید مردم و افضل آنها هستی آن وقت می‌روی به سوی این «عبد» و با او می‌نشینی!!
حضرت فرمود: «من نزد کسی می‌روم که از مجالست او منتفع شوم.» (در نقل دیگر فرمود: «مرد جایی باید نشست و برخاست داشته باشد که نفع ببرد.») [607].
2- نمونه‌ای دیگر از رفتار حضرت با بردگان و کنیزان مسأله ازدواج حضرت با یکی از کنیزان خود می‌باشد که ابتدا او را آزاد می‌نماید و سپس با او ازدواج می‌کند و چون خبر به گوش «عبدالملک مروان» می‌رسد حضرت را تنقید می‌کند. اما حضرت به صورت قاطع به او پاسخ می‌دهند و سیره‌ی رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - را برای او می‌نویسند.
روایت مربوط به این موضوع در قسمت «همسری دیگر برای امام سجاد علیه‌السلام (2)» مطرح شده است.

ارتباط حضرت سجاد با همسایگان‌

«زهری» می‌گوید: چونکه حضرت زین العابدین علیه‌السلام وفات یافته و ایشان را غسل دادند، بر پشت حضرت برآمدگی خشنی که حاصل کار با اشیاء سخت است را مشاهده کردند. و به من رسید که آن حضرت در شب برای همسایگان ضعیف خود آب می‌کشیده است. [608].

ارتباط و برخورد حضرت سجاد با بیماران‌

در زندگانی حضرت زین العابدین علیه‌السلام تنها یک مورد از برخورد کریمانه آن بزرگوار با بیماران گزارش شده است و آن مربوط به دعوت تعدادی از جذامیان» از حضرت است که در حال عبور با مرکب سواری از کنار آنها بودند، آنها از حضرت خواستند که با آنها غذا بخورند ولی چون ایشان روزه بودند نپذیرفتند.
[صفحه 410]
ولی بعد که به منزل رسیدند دستور دادند بدقت غذای بسیار مطلوبی طبخ کنند و بعد تمام آن مریضها را دعوت کرده و خود با آنها غذا خوردند و بعد هم مقداری پول و غذا به آنها اعطاء نمودند. [609].
از این برخورد به دست می‌آید چگونه حضرت از تعدادی از افراد جامعه اسلامی که به مرض درد آور و ناراحت کننده‌ی «جذام» مبتلا شده بودند دلجویی نموده و در حالی که همه از آنها گریزان هستند، آنها را به منزل دعوت کردند و با آنها هم غذا شدند و در موقع رفتن نیز به آنها هدیه دادند.
اصولا افرادی که مریض می‌شوند بیش از هر چیز به برخوردهای عاطفی نیاز دارند که نمونه بارز آن را در این برخورد حضرت سجاد علیه‌السلام مشاهده می‌کنیم.
مشروح روایتی که این برخورد را بیان می‌کند در قسمت «بزرگواریهای ویژه حضرت» در نمونه (1) ذکر شده است.

ارتباط و برخورد حضرت سجاد با واعظ نمایان‌

در قسمت بررسی «بعد فرهنگی» وجود مبارک حضرت زین العابدین، نامه بلند و جامع و هدایتگر حضرت به یکی از آخوندهای درباری تحت عنوان «متن نامه حضرت سجاد علیه‌السلام به محمد بن مسلم بن شهاب زهری» مورد بررسی قرار گرفت که حاوی نکات بسیار ارزنده بود و از آن بخوبی شهامت فوق العاده حضرت در ارشاد «واعظ نمایان» استفاده می‌شود. چه اینکه حضرت آن شخص را از آلت دست نظام سیاسی فاسد قرار گرفتن و سوء استفاده از علوم او بر حذر داشته و او را به خودسازی و رسیدن به معرفت و کمال دعوت کرده‌اند.
برخورد دیگری که از حضرت سجاد علیه‌السلام با یکی دیگر از واعظ نمایان معاصر خود گزارش شده مربوط به شخصی است به نام «حسن بصری» [610] که
[صفحه 411]
در این قسمت آن را مرور می‌کنیم:
روزی حضرت زین العابدین علیه‌السلام به «حسن بصری» گذر نمودند که او در «منی» ایستاده بود و مردم را موعظه می‌کرد. حضرت روبروی او ایستاد و فرمود: «دست نگه دار!! من از تو سؤال می‌کنم راجع به حالی که تو هم اینک در آن مقیم هستی، آیا برای خودت و در آنچه بین تو و بین خداوند است می‌پسندی که در همین حال بمیری؟ مرگی که ممکن است فردا به سراغ تو آید؟!!»
او گفت: نه.
حضرت فرمودند: «آیا با خود حدیث نمی‌کنی راجع به انتقال و تحول از حالی که برای خود نمی‌پسندی به حالی که آن را بپسندی؟!!»
او برای مدتی به زمین خیره شد و سپس گفت: «من این مواعظ را بدون حقیقت می‌گویم.»
حضرت فرمود: «آیا بعد از حضرت محمد - صلی الله علیه و آله وسلم - پیامبری را آرزو می‌کنی که با او دارای سابقه‌ای باشی؟»
گفت: نه.
حضرت فرمود: «آیا منزلی غیر از منزلی که به آنجا بر خواهی گشت آرزو داری تا در آن به کار مشغول شوی؟!!»
گفت: نه.
حضرت فرمود: «آیا تا به حال هیچ کس را دیدی که دارای عقل وافری باشد و برای خودش از خودش چنین وضعی و حالی را بپسندد؟ تو بر حالی هستی که آن را نمی‌پسندی برای خودت این خیال را نداری که نفست را به حالی که حقیقتا آن را می‌پسندی منتقل نمایی!! و پیامبری هم بعد از حضرت محمد - صلی الله علیه و آله وسلم - امید نداری و به منزلی غیر از منزلی که تو در آن هستی و به آن رجوع می‌کنی نمی‌شناسی و امید نداری که در آن به کار مشغول شوی و با همه این احوال باز تو مردم را موعظه می‌کنی؟!!»
چونکه حضرت علیه‌السلام پشت کرده و رفتند، «حسن بصری» گفت:
[صفحه 412]
«این چه کسی است؟» به او گفتند: «علی بن الحسین است». او گفت: «اهل بیت علم!!!»
و بعد از آن دیگر دیده نشد که حسن بصری برای مردم موعظه کند. [611].
شبیه همین موضوع و برخورد نیز برای حضرت سجاد علیه‌السلام نقل شده که روزی «حسن بصری» را کنار «حجرالاسود» دیدند که قصه می‌گفت. حضرت فرمودند: «ای آقا که اینجا هستی آیا برای خودت مرگ را می‌پسندی؟» گفت: نه، فرمودند: «آیا عمل تو برای حساب صلاحیت دارد؟» گفت: نه، فرمودند: «آیا در آنجا منزل دیگری برای عمل و کار وجود دارد؟» گفت: خیر، حضرت فرمود: «آیا برای خود در روی زمین پناهگاهی جز این خانه سراغ داری؟» گفت: خیر، حضرت فرمود: «پس چرا مردم را از طواف بازمی‌داری و مشغول می‌سازی؟» و سپس رفتند.
آنگاه «حسن» گفت: هرگز در گوشهای من به مانند این کلمات از هیچ کس وارد نشده است، آیا این مرد را می‌شناسید؟ گفتند: این «زین العابدین» است او گفت: «ذریه‌ای که بعضی از بعض دیگرند.» [612].

ارتباط و برخورد حضرت سجاد با افراد هرزه و سطحی‌

از امام صادق علیه‌السلام نقل شده که فرمود: در «مدینه» مردی بود اهل بطالت، که مردم با دیدن او می‌خندیدند. روزی او گفت این مرد (و منظورش حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام بود) مرا مانع شده که او را بخندانم. در همین حال حضرت عبور کردند و در پشت سر ایشان چند نفر از بندگان و موالیانشان بودند. در این هنگام آن مرد بطال آمد و ردای حضرت را از دوش ایشان کشید و رفت ولی حضرت کمترین توجهی به او نفرمودند. آن افرادی که به همراه حضرت بودند به دنبال او رفته و رداء حضرت را از او گرفتند و آن را آورده و بر دوش حضرت گذاشتند در این حال حضرت از آنها پرسید: این کیست؟ گفتند: این مردی است اهل بطالت که اهل مدینه را می‌خنداند. حضرت فرمودند: «به او بگوئید: هر آینه
[صفحه 413]
برای خداوند روزی است که در آن روز انسانهای اهل بطالت خسارت می‌کنند. (ان لله یوما یخسر فیه المبطلون) [613].
حقیقتا این برخورد امام معصوم علیه‌السلام با فردی که کارش خنداندن مردم و اشتغال به بطالت و بیهودگی است چقدر پند آموز و عبرت‌آور است. از این داستان به دست می‌آید کسانی که صرفا با بطالت خو کرده و مردم را با انواع کارهای مضحک می‌خندانند، در روز قیامت جدا خسارت خواهند کرد.

ارتباط و برخورد حضرت سجاد با افراد مداح و کسانی که ایشان را تمجید می‌کردند

حضرات معصومین علیهم‌السلام با همه کمالات و فضائلی که از آن برخوردار بودند، اما خود را «عبد» حضرت حق دانسته و همه خوبی‌ها را از او و برای او می‌شناختند و هرگز به خاطر عنایات خاص الهی که شامل حالشان شده بود مغرور نشده و در مقابل خداوند خود را دارای «کمال» و «قدرت» و «علم» و منزلتی نمی‌دانستند.
حضرت زین العابدین امام سجاد علیه‌السلام نیز مظهر عبودیت الهی و مجسمه‌ی تواضع و فروتنی بوده در برخورد با کسانی که از ایشان مدح و ستایش می‌کردند، متوجه خداوند شده و به او پناه می‌بردند و خود را فقط از صالحین قوم خود معرفی کرده و هرگز نمی‌خواستند کسی در رابطه با محبت ایشان راه افراط پیموده و ایشان را بیشتر از آنچه که شایسته است دوست بدارد، چرا که افراط در این زمینه به معنای انتساب ذاتی اوصاف خدایی به ایشان غفلت از مقام عبودیت ایشان می‌باشد که این هرگز مرضی نظر حضرت و سایر ائمه هدی علیهم‌السلام بوده است.
اینک در رابطه با برخورد حضرت با کسانی که به ایشان اظهار محبت می‌کرده و یا از حضرت تمجید و مدح می‌نمودند، به چند روایت توجه نمائید:
1- مردی به حضرت عرض کرد: یابن رسول الله من برای خدا شما را دوست دارم، دوست داشتن بسیاری شدیدی!! (انی لاحبک فی الله حبا شدیدا)
حضرت فرمودند: «بار پروردگارا من به تو پناه می‌برم که برای تو دوست
[صفحه 414]
داشته شوم ولی تو از من ناراحت باشی.» [614].
2- در خدمت حضرت سجاد علیه‌السلام فضائل ایشان ذکر شد، حضرت فرمود: «همین مقدار که ما از افراد صالح قوم خود باشیم ما را کفایت می‌کند.» [615].
3- هنگامی که حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام بر «عبدالملک بن مروان» وارد شدند، با دیدن سیمای نورانی حضرت و آثار عبادت که در آن هویدا بود، او شروع به مدح و ستایش و توصیف خوبی‌های حضرت کرد و گفت: «شما دارای «فضل» و «علم» و «دین» و «ورع» هستید به گونه‌ای که هیچ کس مانند شما از این کمالات برخوردار نیست.
حضرت فرمودند: «همه آنچه که تو ذکر کردی و توصیف نمودی از فضل خداوند سبحان و تأیید و توفیق اوست. حال شکر آنچه او نعمت داده است کجاست؟»
و سپس گوشه‌ای از فضائل پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - را بیان و آنچنان در عبودیت خود و عدم قدرت بر ادای حتی شکر یک نعمت از نعم الهی صحبت کردند تا اینکه هم خود گریستند و هم «عبدالملک» گریه کرد. [616].
4- شخصی روبروی حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام شروع به تمجید و مدح حضرت کرد ولی در واقع حضرت را دشمن می‌داشت. حضرت به او فرمودند: «من از آنچه تو می‌گویی پائین‌تر و پست‌ترم ولی از آنچه در نفس توست بالاتر و برتر می‌باشم.» [617] از این روایت هم علم حضرت به آنچه در قلب این منافق بوده، استفاده می‌شود و هم تواضع و فروتنی آن بزرگوار که می‌فرماید: «من از آنچه تو مدح می‌کنی کمتر می‌باشم.»
5- «ابن‌شهاب زهری» می‌گوید: حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام به ما فرمود: «ما را دوست بدارید دوستی که اسلام آن را تأیید می‌کند.» (احبونا حب الاسلام) و پیوسته محبت شما به نفع ما بوده تا اینکه به عیب علیه ما تبدیل شد.» [618].
علامه مجلسی - رحمة الله علیه - می‌فرماید: یعنی حب شما نسبت به ما مایه
[صفحه 415]
سعادت و نجات شماست برای ما نیز افتخار و نعمت است مگر اینکه از جاده‌ی اعتدال خارج شده و به ما آنچه را که نمی‌پسندیم نسبت دهید که در این صورت این «حب» به «عیب» تبدیل شده، مردم از ما عیب خواهند گرفت به خاطر آنچه که شما به ما نسبت می‌دهید. [619].

ارتباط و برخورد حضرت سجاد با مخالفین‌

حضرت زین العابدین علیه‌السلام در برخورد با مخالفین و دشمنان و افرادی که به حضرت ظلم و ستم روا داشته و یا «غیبت» می‌کردند و یا بدگویی و سب و دشنام روا می‌داشتند، برخوردی از سر بزرگواری و بر محور «عفو و گذشت» و «ایثار و فداکاری» داشته‌اند. تاریخ زندگانی حضرت پر است از قطعه‌های زرین و منور از گذشتها و بخشش‌ها و برخوردهای کریمانه آن امام همام با افرادی که با سوء ادب و رفتار، مستحق توبیخ و مقابله به مثل بوده‌اند ولی حضرت کریمانه، «سب و دشنام» آنان را با «مهربانی» و «تواضع» و «احوالپرسی» و «انعام» جواب می‌دادند، «غیبت» آنها را با بیان اینکه «اگر آنچه گفتید در من موجود است خداوند مرا بیامرزد و اگر در من نیست خداوند شما را بیامرزد» [620] پاسخ می‌دادند و ایذاء و آزارهای شدید را با «گذشت» و «عفو» و «کرم» و «جود» جواب می‌دادند مانند آنچه در زمینه برخورد با «هشام بن اسماعیل» والی «مدینه» که بدترین اذیت‌ها را نسبت به حضرت روا داشته و بعد از عزل در حالی که متوقع مقابله به مثل حضرت بود، نه تنها حضرت به او سلام کرده بلکه به او گفتند از جانب من و تابعین من هیچ مشکلی متوجه تو نخواهد شد و اگر کمبود مالی داری، ما آنقدر وسعت داریم که تمام نیاز تو را برآورده سازیم!! [621].
و انعکاس و تأثیر این برخوردهای کریمانه در تغییر روش آنها بسیار عجیب بوده و آنها را شرمسار برخورد حضرت کرده و موجب اصلاح رفتار آنها شده بود.
و این چنین است که براستی باید این رفتار حضرت به عنوان «الگوی کامل رفتاری» برای جامعه اسلامی مورد تبعیت قرار گیرد.
[صفحه 416]
نمونه‌های از این برخوردها در قسمت «صبر بی‌پایان حضرت» نمونه (1) و (4)، «حلم و تواضع حضرت»، «عفو و گذشت حضرت در روابط اجتماعی» نمونه (1) و (2)و (3) و (6) و (7) به صورت کامل بیان شده است.
در این قسمت یک نمونه از اعراض کریمانه حضرت از کسانی که به او ناسزا می‌گفتند را ذکر می‌نمائیم:
- مردی به مرد دیگری که از «آل زبیر» بود کلامی ناروایی گفت و او را دشنام داد اما او از آن مرد اعراض کرد، سپس کلام ادامه یافته و آن زبیری به حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام دشنام داد و حضرت از او اعراض نمودند و به او جواب ندادند. آن مرد زبیری سؤال کرد: چه چیز مانع از این شد که جواب مرا بدهید؟ حضرت فرمودند: «همان چیزی که تو را مانع شد که جواب آن مرد را بدهی!!» [622].

ارتباط و برخورد حضرت سجاد با حیوانات‌

حضرت علی بن الحسین امام زین العابدین علیه‌السلام نه تنها جامعه اسلامی را از محبت و گذشت و بزرگواری خود بهره‌مند نموده و همگان را مشمول چشمه‌ی فیاض کمالات و بی‌انتهای وجود اقدس خود قرار می‌دادند، که در سطح «جامعه‌ی حیوانی» نیز کمالات خود را نسبت به حیوانات هم آشکار نموده، این بخش از موجودات را مشمول لطف و عنایت و صفات عالیه انسانی و الهی خود می‌ساختند.
در قسمت «اطلاع حضرت از لغات حیوانات و احوال آنها» روایات متعددی از برخورد حضرت سجاد علیه‌السلام با حیواناتی نظیر «روباه»، «آهو» و «گرگ» نقل گردید که چگونه حضرت از آنها مشکل گشایی نموده و به آنها محبت ورزیدند. آنها را به سر سفره خود دعوت کردند و به آنها ایمنی و امنیت بخشیدند و آنها نیز برای حضرت و اصحابشان دعا کردند.
اما آنچه در مجموعه زندگانی حضرت سجاد علیه‌السلام در این ارتباط بسیار حائز اهمیت است و جلب توجه می‌کند برخورد حضرت با ناقه‌ای (شتر ماده) است که بارها با او حج گزارده بودند و در طول این سفرهای مکرر حتی یک
[صفحه 417]
تازیانه هم به او نزده و ابدا او را تنبیه نکرده بودند و اینکه در پایان عمر حضرت، سفارش آن «شتر» را به فرزندشان می‌نمایند و بالاخره قدرشناسی آن حیوان از صاحب و مولای خود که چگونه پس از ارتحال حضرت، به سر قبر آن بزرگوار آمده و اشک می‌ریزد و بی‌تابی‌ها می‌کند تا اینکه با اقامتی سه روزه بر سر آن قبر مطهر، در فراق مولای خود جان می‌سپارد. این امور حقیقتا قابل دقت می‌باشد و باید برای جامعه انسانی مایه‌ی پند باشد که ارتباط حیوانات با ذات اقدس «ولی خدا» چگونه است و آنها چگونه به امام معصوم عشق می‌ورزند، ولی بعضی از انسانها چگونه با کمال جهل و بی‌معرفتی با آن ذوات مقدس مواجه شده و نه تنها خود استفاده نمی‌برند که جلوی استفاده‌ی دیگران را نیز سد می‌کنند.
اینک بعضی از روایات در زمینه‌ی ارتباط و برخورد حضرت با مرکب سواری خود را مرور می‌کنیم.
1- در بین کوههای «رضوی» ناقه‌ی حضرت درنگ نموده و در راه رفتن سستی کرد حضرت او را خوابانیده وسپس تازیانه‌ای و چوبی را به او نشان دادند و فرمودند: «به خوبی و راحتی سیر می‌کنی و یا اینکه هر آینه انجام خواهم داد!!»
آن «ناقه» در پی این کلام حضرت، به خوبی شروع به راه رفتن کرد و دیگر بعد از آن در راه رفتن سستی به خرج نداد و درنگ ننمود. [623].
2- امام صادق علیه‌السلام فرمودند: علی بن الحسین علیه‌السلام بر مرکبی ده حج به جا آورد ولی حتی یک تازیانه به او نزد، آن مرکب در سالی از سالها حضرت را در راه رفتن متوقف کرد (یعنی خود خوابید و مانع از رفتن حضرت شد) اما باز او را با تازیانه نزدند. [624].
3- یکی از اصحاب حضرت می‌گوید: من با علی بن الحسین علیه‌السلام به حج مشرف شدم در بین راه ناقه‌ی حضرت در راه رفتن کندی به خرج داد. حضرت با چوبی بر او اشاره نمودند و سپس فرمودند: آه!! اگر قصاص نبود. و بعد دستشان را از جلوی آن ناقه به عقب کشیدند. [625].
4- «زرارة بن اعین» می‌گوید: حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- با
[صفحه 418]
ناقه‌ای بیست مرتبه به حج مشرف شدند ولی حتی یک تازیانه به او نزدند. [626].
5- حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام شتر خود را در راه از «مدینه» به «مکه» هرگز نمی‌زدند. [627].
6- امام صادق علیه‌السلام فرمودند: حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام هنگامی که موقع وفاتشان شد به فرزندشان حضرت محمد بن علی علیه‌السلام فرمودند: «من با این ناقه‌ام بیست مرتبه حج بجا آورده‌ام و حتی یک تازیانه به او نزده‌ام پس هرگاه مرد او را دفن کن تا گوشت او را درنده‌ها نخورند، هر آینه رسول الله - صلی الله علیه و آله وسلم - فرمودند: «هیچ شتری نیست که برای هفت سال در موقف «عرفه» بر روی او وقوف انجام گرفته باشد (یعنی هفت بار به سرزمین عرفه آمده باشد) مگر اینکه خداوند او را از نعمتهای بهشت قرار داده و در نسلش برکت قرار می‌دهد.
در پرتو سفارش حضرت سجاد علیه‌السلام، چون آن ناقه مرد حضرت باقر -علیه‌السلام-برای او حفره‌ای کنده و او را در آن دفن نمودند. [628].
7- زرارة می‌گوید: از حضرت امام باقر -علیه‌السلام- شنیدم که می‌فرمود: «حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- ناقه‌ای داشتند که با او بیست و دو مرتبه حج گزارده بودند و در طول این مدت هرگز یک تازیانه هم به او نزده بودند. این شتر بعد از رحلت حضرت پس از مدت اندکی متوجه آن حادثه شد. ولی یکدفعه بعضی از موالیان من نزد من آمده و گفت: «ناقه» از جایگاهش خارج شده و به سر قبر حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- رفته و بر روی آن خوابیده است و با گردن خود به آن می‌مالد و می‌خروشد و از دهانش کف بیرون می‌آید. حضرت فرمود: «من گفتم او را به چراگاه خود برگردانید.» و او هرگز قبر را ندیده بود. [629].
8- امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: در شبی که حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام وفات یافتند به فرزندشان در مورد «ناقه» خود سفارش فرمودند تا در موقع گذاشتن محمل بر پشت او حتما بند محمل را که بر تنگ او
[صفحه 419]
می‌بندند تا عقب نرود، برای او گذاشته شود و علف او را مرتب به او بدهند.»
این کار انجام گرفت ولی چیزی نگذشت که آن ناقه به سمت قبر حضرت بیرون رفت و همینکه به قبر رسید گردن خود را بر آن کوبید و از دهانش کف آمده و چشمش اشک ریزان شد.
در این حال خدمت محمد بن علی -علیه‌السلام- آمدند و مطلب را به حضرت گفتند. حضرت به سراغ این ناقه آمدند و فرمود: «صبر کن!! الآن بلند شو، خداوند تو را مبارک گرداند.»
شتر اطاعت کرده و به سلامت بلند شد و در محل خود وارد گردید، اما باز چیزی نگذشت که از آنجا خارج شده و به سوی قبر آمد و گردن خود را بر آن کوبیده و با دو چشم خود اشک ریخت. باز به حضرت محمد بن علی علیه‌السلام مطلب را گزارش دادند و ایشان نزد او آمده و فرمودند: «صبر کن!! الآن بلند شو» ولی این دفعه انجام نداد و اطاعت نکرد. حضرت فرمود: «او را رها کنید چرا که در حال وداع است» و فقط سه روز گذشت که او مرد.
و این همان ناقه‌ای بود که حضرت سجاد -علیه‌السلام- با او به سوی «مکه» می‌رفتند و تازیانه را به کجاوه آویزان می‌کردند ولی حتی یک دفعه هم او را نمی‌زدند تا دوباره به «مدینه» وارد می‌شدند. [630].

امام سجاد و دعاهای مستجاب‌

 

اشاره

یکی از فضائل و کمالات حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- که محل تجلی و بروز آن ظرف «جامعه» بوده است، استجابت دعاهای آن بزرگوار می‌باشد که به مناسبت‌های مختلف از زبان مطهر حضرت انشاء شده است. استجابت این ادعیه با خصوصیاتی که ذکر خواهد شد، نشانه نهایت تقرب این امام والا مقام نزد خداوند متعال بوده و حاکی از ارتباط قوی ایشان با عالم غیب هستی و نفوذ کلمه‌شان در عالم و محبت شدید پروردگار متعال به آن بزرگوار می‌باشد.
این ادعیه مستجاب را می‌توان در چند قسمت بررسی نمود:
1- نفرین مستجاب حضرت
[صفحه 420]
2- دعاهای مستجاب حضرت
3- خاطره‌ای عجیب از دعای مستجاب حضرت برای زنده شدن همسر یکی از شیعیان‌

نفرین‌های مستجاب حضرت سجاد

حضرت زین العابدین علیه‌السلام گرچه مظهر تام رحمت و عطوفت الهی بوده‌اند و چنانکه در قسمت فضائل و کمالات ایشان ذکر شد، حتی نسبت به دشمنانشان با «عفو» و «گذشت» برخورد می‌کردند، اما آنجا که با افرادی مواجه می‌شدند که به احادیث رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - استهزاء نموده و به آن می‌خندند، آنها را نفرین کرده و نفرین ایشان به هدف اجابت نیز می‌رسد. چه اینکه برای قاتل برادر و پدرشان یعنی «حرمله بن کاهل» نفرین کردند و آن نیز به هدف اجابت رسید. اینک این مسائل را مرور می‌کنیم:
1- حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام روزی فرمودند: «مردن ناگهانی تخفیف برای «مؤمن» و تأسف برای «کافر» است چرا که مؤمن غسل دهنده و حمل کننده خود را می‌شناسد و اگر برای او نزد خداوند خیر و خوبی مقدر شده باشد، حمل کنندگان خود را سوگند می‌دهد که در بردن او تعجیل کنند و اگر غیر از این باشد آنها را سوگند می‌دهد که در بردنش تعجیل نکرده آهسته او را ببرند.»
در این حال «ضمرة بن سمره» گفت: «اگر مطلب این چنین است که شما می‌گویی از تختش که او را روی آن حمل می‌کنند بپرد!!» و سپس خندید و دیگران را هم خندانید.
با مشاهده‌ی این برخورد حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام فرمودند: «بار پروردگارا «ضمرة بن سمره» برای حدیث رسول الله - صلی الله علیه و آله -خندید و دیگران را هم خنداند پس او را بگیر، گرفتنی که تأسف‌آور باشد.»
در پرتو این دعای حضرت، او به مرگ ناگهانی مرد. بعدا یکی از بردگانش خدمت حضرت زین العابدین علیه‌السلام آمد و عرض کرد: «خداوند تو را در مورد «ضمرة» اجر عنایت کند، او به مرگ ناگهانی مرد. من برای شما به خداوند قسم یاد می‌کنم که خودم صدایش را شنیدم و آن را می‌شناختم همچنان که در موقع حیاتش در دنیا صدای او را می‌شناختم، آری شنیدم که می‌گفت: «وای بر
[صفحه 421]
«ضمرة بن سمره»!! هر نوع دوستی و رفاقت از من دور گردید و به منزل جحیم وارد شدم و اقامت من از شب تا صبح در آن است.»
حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام با شنیدن این کلام فرمودند: «الله اکبر» این جزای کسی است که بر حدیث رسول الله - صلی الله علیه و آله وسلم - بخندد و دیگران را بخنداند.» [631].
2- نظیر آنچه در نمونه اول ذکر شد روایتی دیگر است که مربوط به شخصی است به نام «ضمرة بن معبد»؛ «جابر» می‌گوید: حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام فرمود: «نمی‌دانیم با مردم چگونه برخورد کنیم؟ اگر آنها را به آنچه از رسول الله - صلی الله علیه و آله وسلم - شنیدیم حدیث کنیم، می‌خندند و اگر سکوت کنیم در وسع ما نیست.»
«ضمرة بن معبد» گفت: «برای ما حدیث کن.»
حضرت فرمود: «آیا می‌دانید دشمن خدا هنگامی که بر روی تخته‌ای برای قبرستان حمل می‌شود چه می‌گوید؟» گفتند: نه، حضرت فرمود: «او به حاملین خود می‌گوید: آیا نمی‌شنوید حرف مرا، من نزد شما شکایت می‌کنم از دشمن خدا که به من خدعه کرد و مرا وارد کرد و سپس مرا خارج نساخت. و نزد شما شکایت می‌کنم از دوستانی که با آنها «عقد اخوت» بستم ولی مرا مخذول کردند و نزد شما شکایت می‌کنم از اولادی که از آنها حمایت کردم اما آنها مرا پست کردند. و نزد شما شکایت می‌برم از منزلی که مال خود را در آن هزینه کردم ولی ساکنین آن غیر من شدند، پس به من ارفاق و مهربانی کنید و عجله نورزید.»
«ضمرة» گفت: «ای اباالحسن اگر این فرد این چنین سخن می‌گوید، نزدیک است که بر روی گردن کسانی که او را حمل می‌کنند بپرد!!»
حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام با شنیدن این سخن استهزاء گونه فرمود: «بار پروردگارا حال که «ضمره» سخن رسول تو را به استهزاء گرفت پس او را بگیر، گرفتنی تأسف‌آور.»
در پرتو این «نفرین» «ضمره» چهل روز درنگ کرد و سپس مرد. بعد یکی از بندگانش که نزد او حاضر بود، چونکه او دفن شد به خدمت علی بن الحسین
[صفحه 422]
علیه‌السلام آمد و نشست.
حضرت به او فرمودند: «ای فلان از کجا می‌آیی؟» عرض کرد: «از جنازه ضمره»!! من صورتم را هنگامی که قبرش را صاف کردند بر آن گذاشتم و صدایش را شنیدم و سوگند به خداوند آن را می‌شناختم همچنانکه قبلا که او زنده بود او را می‌شناختم. او می‌گفت: «وای بر تو ای «ضمره بن معبد»!! امروز تمام دوستان، تو را مخذول کردند و مصیر تو به سوی جحیم گردید، مسکن تو در آن محل اقامت و مأوای تو، که باید شب را به روز بیاوری آنجا خواهد بود.»
با شنیدن این گزارش حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- فرمود: «از خداوند عافیت مسألت می‌کنم، این جزای کسی است که به حدیث رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - استهزاء می‌کند.» [632].
3- «منهال بن عمرو» می‌گوید: حج به جا آوردم و بعد از آن بر حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- داخل شدم. حضرت شدم. حضرت به من فرمود: «ای منهال، حرمله بن کاهل اسدی (همان فرد پلیدی که در روز عاشورا یکی از تیراندازان ماهر لشکر «عمر سعد» بود و با تیر او تعدادی از فرزندان و اصحاب و خود حضرت امام حسین علیه‌السلام مجروح و شهید شدند) چه می‌کند؟»
گفتم: در «کوفه» زنده بود که او را ترک کردم.
حضرت دستانش را به سمت آسمان بلند کرد و سپس گفت: «بار پروردگارا آتش آهن را به او بچشان، بار پروردگارا حرارت آهن را به او بچشان.»
«منهال» می‌گوید من به «کوفه» برگشتم و این در حالی بود که «مختار بن ابی‌عبید» قیام کرده بود و او دوست من بود. من سوار بر مرکبم شدم تا بر او سلام گویم. در حالی او را یافتم که او هم مرکب خود را خواسته بود بر او سوار شد و من هم سوار شدم تا اینکه به «کناسه» (یکی از محله‌های «کوفه») رسید. در آنجا مانند کسی که منتظر چیزی باشد ایستاد، آری او برای دستگیری «حرمله بن کاهل» افرادی را فرستاده بود و در همان حال او را حاضر کردند.
«مختار» گفت: حمد خدای را که مرا بر تو مسلط کرد. بعد فردی که کارش قطع کردن بود (جزاز) فراخواند و به او گفت: دستهای او را قطع کنید، بلافاصله آن دو
[صفحه 423]
دست قطع شدند. بعد گفت: پاهای او را قطع کنید. بلافاصله آن دو پا قطع شدند. بعد گفت: آتش، آتش، سریعا ظرفی بزرگ پر از هیزم و نی آوردند و او را در آن گذاشته و آتش انبوهی در آن برافروختند و «حرمله» سوخت.
من با مشاهده این واقعه گفتم: «سبحان الله»، سبحان الله».
«مختار» به من متوجه شد و گفت برای چه «سبحان الله» گفتی؟ گفتم: «به علی بن الحسین علیه‌السلام داخل شدم و او از من در مورد «حرمله» سؤال کرد، من هم به او خبر دادم که در حالی که زنده بود او را در «کوفه» ترک کردم، حضرت دستشان را بلند کرده و فرمود: «بار پروردگارا آتش آهن را به او بچشان، بار پروردگارا حرارت آهن را به او بچشان.»
«مختار» گفت: «الله الله. آیا تو خودت از علی بن الحسین علیه‌السلام شنیدی که چنین می‌گفت؟»
من گفتم: «الله الله آری. خودم شنیدم که این را فرمود.»
در این حال «مختار» از مرکبش پائین آمد و دو رکعت نماز خواند و آن را طولانی کرد و سجده را هم بسیار طول داد، بعد هم سرش را بلند کرده و به راه افتاد، من هم با او رفتم تا به درب منزل رسیدیم. من به او گفتم: «اگر میلت باشد مرا کرامت روا داشته و پائین بیائی و صبحانه را نزد من صرف کنی!!» او گفت: «ای «منهال» تو به من خبر می‌دهی که علی بن الحسین خدای را با سه دعا خواند و خداوند آنها را برای او به دست من به هدف اجابت رسانید، بعد هم از من می‌خواهی که نزد تو غذا بخورم!! امروز، روز روزه است برای تشکر از خداوند به خاطر آنچه که او مرا به آن موفق فرمود.» [633].
از این حدیث و روایت شریف علاوه بر استجابت نفرین حضرت سجاد علیه‌السلام، جلالت شأن و مقام جناب «مختار» و احترام او به حضرت زین العابدین علیه‌السلام و ادب و معرفت او بخوبی قابل استفاده است.
این سه نمونه در واقع دعاهای حضرت بودند که در قالب نفرین ادا شده بودند و همه به هدف اجابت رسیدند.
[صفحه 424]

دعاهای مستجاب حضرت سجاد

 

اشاره

حضرت زین العابدین علیه‌السلام دعاهای مستجاب متعددی داشته‌اند که از عظمت خاصی برخوردار است.
در این قسمت دو نمونه را یاد آور می‌شویم:
1- «ثابت بنانی» می‌گوید من حاجی بوده و برای حج به «مکه» مشرف شده بودم و گروهی از «عباد بصره» یعنی کسانی که بسیار اهل عبادت بودند و به «زهد» و «عبادت» و «حج» و «کرامت» شهرت داشتند مانند «ایوب سجستانی»، «صالح مری»، «عتبة غلام»، «حبیب فارسی» و «مالک بن دینار»، همه برای انجام مناسک حج به «مکه» آمده بودند. چونکه وارد «مکه» شدیم با کمبود شدید آب مواجه شدیم. آری تشنگی به مردم فشار آورده بود چرا که باران بسیار کم نازل شده بود. با مشاهده‌ی ما، مردم و اهل «مکه» و حجاج به ما پناه آورده و از ما می‌خواستند که برای نزول باران دعا کنیم.
ما به سمت «کعبه» آمدیم و بر گرد آن خانه طواف کردیم و سپس در حالیکه بسیار خضوع می‌کردیم و گریان بودیم خدایمان را خواندیم. اما از اجابت محروم شدیم و خبری نشد!!!
در حالی که ما چنین بودیم ناگهان جوانی را مشاهده کردیم که پیش آمد در حالی که حزنهای او باعث شده بود غمگین و مکروب باشد و هموم او از او کاسته و پژمرده‌اش ساخته بود، او چند دور به گرد «کعبه» طواف کرد، آنگاه رو به ما آورد و فرمود: ای «مالک بن دینار» و ای «ثابت بنانی» و ای «ایوب سجستانی» و ای «صالح مری»، و ای «عتبة غلام» و ای «حبیب فارسی» و ای «سعد» و ای «عمر» و ای «صالح اعمی» و ای «رابعه» و ای «سعدانه» و ای «جعفر بن سلیمان»!! ما همگی گفتیم: «ای جوان همه گوش بفرمانیم و مطیع هستیم (فقلنا: لبیک و سعیدک یا فتی)».
او فرمود: «آیا در بین شما یک نفر یافت نمی‌شود که او را خداوند دوست بدارد.»
ما گفتیم: «ای جوان بر ماست که دعا کنیم و اجابت از اوست.»
او فرمود: «از «کعبه» دور شوید که اگر در بین شما یک نفر بود که خداوند او را دوست داشت حتما دعایش را مستجاب می‌کرد!!»
[صفحه 425]
آنگاه، خود به سمت «کعبه» رفت و به سجده روی زمین افتاد من شنیدم که در سجده می‌گفت: «ای سید و مولای من! قسم به محبتی که تو به من داری اینان را آب باران بیاشام و باران را بر ایشان نازل بفرما.»
همین که کلامش تمام شد آسمان شروع به باریدن نمود و مانند دهانه مشکها آب فرو می‌ریخت!!
من به او عرض کردم: «ای جوان از کجا دانستی که خداوند تو را دوست می‌دارد؟»
او فرمود: «اگر من را دوست نمی‌داشت مرا به زیارت خود فرانمی‌خواند!! چونکه مرا به زیارت خود دعوت فرمود دانستم که مرا دوست می‌دارد، من نیز به همین محبت او نسبت به خودم او را خواندم و او هم اجابت فرمود.»
بعد از ما روی گردانید و این اشعار را می‌خواند:
من عرف الرب فلم تغنه
معرفة الرب فذاک الشقی
ما ضر فی الطاعة ما ناله
فی طاعة الله و ماذا لقی
ما یصنع العبد بغیر التقی
و العز کل العز للمتقی
یعنی: کسی که خداوند را بشناسد ولی این شناخت او را بی‌نیاز نسازد پس او شقی است.
- آنچه در طاعت پروردگار به او برسد و آنچه را ملاقات کند برای طاعت، ضرر نخواهد کرد.
- عبدالهی به غیر از تقوا و پرهیزکاری چه می‌کند؟ در حالیکه عزت، همه عزت برای شخص متقی است.
من از اهل «مکه» پرسیدم این جوان کیست؟ گفتند: علی ابن الحسین ابن علی ابن ابی‌طالب علیه‌السلام است. [634].
از این داستان عجیب و جالب به دست می‌آید، کسانی که با رها کردن تمسک به ولایت ائمه هدی -علیهم‌السلام- ره به بیراهه بردند و برای خود دکان زهد و ترک دنیا باز نمودند، چگونه حتی گروهی از آنان نزد خداوند آبرویی نداشتند تا یک دعای آنها به اجابت برسد، اما امام سجاد علیه‌السلام از خدا طلب باران نمود و
[صفحه 426]
از آسمان بمانند دهان مشک آب فروریخت.
2- «عمر بن علی» فرزند حضرت زین العابدین علیه‌السلام از پدرش نقل می‌کند که آن حضرت فرمود: من ندیدم چیزی را به مانند تقدم در دعا، چرا که اجابت دعای بنده در هر زمانی برای او حاضر نمی‌شود. و یکی از دعاهایی که او از پدرش حفظ نموده، دعایی است مربوط به زمانی که «مسرف بن عقبه» به سمت «مدینه» متوجه شده بود، و آن دعا این است: «رب کم من نعمة انعمت بها علی قل لک عند نعمته شکری فلم یحرمنی، و کم من بلیة ابتلیتنی بها قل لک عندها صبری، فیامن قل عند نعمته شکری فلم یحرمنی، و قل عند بلائه صبری فلم یخذلنی، یا ذا المعروف الذی لا ینقطع ابدا، و یا ذالنعماء التی لا تحصی عددا صل علی محمد و آل محمد و ادفع عنی شره فانی ادرء بک فی نحره و استعیذ بک من شره»
بعدا «مسلم بن عقبه» به «مدینه» آمد (همان کس که فرمانده خونخوار و جلاد سپاه «یزید» بود تا «مدینه» را که علیه «یزید» قیام کرده است سرکوب کند.) و چنین گفته می‌شد که او جز علی بن الحسین علیه‌السلام را اراده نکرده است، اما در پرتو آن دعای حضرت نه تنها ایشان از شر او محفوظ ماند، که او حضرت را اکرام نمود و به ایشان هدیه و «صله» داد ... [635].
3- حضرت زین العابدین علیه‌السلام هر روز دعا می‌کرد که خداوند قاتل پدرش را مقتولا به او نشان دهد. (و ببیند که قاتل پدرش کشته شده است). چونکه «مختار» قاتلان حضرت حسین - صلوات الله و سلامه علیه - را کشت، سر «عبیدالله بن زیاد» و سر «عمر بن سعد» را با فرستاده‌ی ویژه خود نزد حضرت فرستاد.
«مختار» به فرستاده‌ی خود گفت: «حضرت سجاد علیه‌السلام بخشی از شب را نماز می‌خواند و چون وارد صبح می‌شود و نماز صبح را می‌خواند کمی استراحت می‌کند، بعد از خواب بلند شده و مسواک می‌زند و سپس برای او صبحانه‌اش را می‌آورند. حال چونکه به درب منزلش رسیدی در مورد حضرت سؤال کن. هر گاه به تو گفتند که سفره نزد او پهن شده است پس اذن بگیر و این دو سر را در سفره‌ی حضرت بگذار. آنگاه به او بگو: «مختار» به شما درود و سلام می‌فرستد و به شما می‌گوید: یابن رسول الله خداوند از شما خونخواهی کرد.»
[صفحه 427]
آن نماینده دقیقا چنین رفتار کرد. چونکه حضرت زین العابدین علیه‌السلام آن دو سر را بر سر سفره دیدند به سجده در افتاده و گفتند: «حمد و سپاس مخصوص پروردگاری است که دعای مرا به هدف اجابت رسانید و خونخواهی‌ام را از کشندگان پدرم به انجام رساند.» آنگاه برای «مختار» دعا کرده و از خداوند برای او خیر مسألت نمودند. [636].
البته دعاهای مستجاب دیگری برای حضرت در تاریخ نقل شده که به بعضی از آنها در قسمت «معجزات حضرت» اشاره خواهد شد.

خاطره‌ای عجیب از یک دعای مستجاب حضرت سجاد برای زنده شدن همسر یکی از شیعیان‌

مردی مؤمن از بزرگان استان «بلخ» در اکثر سالها «حج» به جا می‌آورد و به زیارت پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - مشرف می‌گردید و عادتش این بود که به خدمت حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام هم مشرف شده و ایشان را زیارت می‌کرد و هدایا و تحفه‌هایی را هم برای حضرت می‌آورد و از حضرت مصالح دینش را اخذ می‌کرد و سپس به شهر خود مراجعت می‌نمود.
در یکی از دفعه‌ها، همسرش به او گفت: «من می‌بینم که تو هدیه‌های فراوانی را با خود می‌بری ولی نمی‌بینم که او چیزی در عوض به تو هدیه دهد.»
آن مرد گفت: «آن مردی که ما این هدایا را برای او می‌بریم و به او هدیه می‌کنیم، پادشاه دنیا و آخرت است و همه آنچه در دست مردم است، تحت سلطنت اوست چرا که او خلیفه‌ی خداوند روی زمین است و حجت او بر بندگانش می‌باشد. آری او فرزند رسول الله - صلی الله علیه و آله - و «امام» ما می‌باشد.» و آن خانم چون این سخنان را از شوهرش شنید از ملامت کردن او باز ایستاد.
مرد بار دیگر برای سفر «حج» در سالهای آینده مهیا گردید. وقتی به «مدینه» رسید منزل حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- را قصد نموده و از حضرت اذن گرفت و چونکه به او اذن داده شد داخل شده و بر حضرت سلام کرد. او دستهای ایشان را بوسید و مشاهده کرد که خدمت حضرت طعامی وجود دارد. حضرت آن
[صفحه 428]
را به او نزدیک کرده و امر فرمودند که از آن تناول کند، او هم از آن تناول کرد. بعد حضرت طشت و ظرفی که در آن آب بود طلبیدند. آن مرد از جا برخاست و ظرف آب را گرفت و آن را بر روی دستهای حضرت -علیه‌السلام- ریخت. حضرت به او فرمودند: «ای شیخ تو میهمان ما هستی چگونه بر روی دستهای من آب می‌ریزی؟!!»
او پاسخ داد: «من این را دوست دارم.»
امام علیه‌السلام فرمودند: «حال که تو این را دوست داری پس سوگند به خداوند هر آینه به تو نشان می‌دهم آنچه را که دوست می‌داری و راضی می‌شوی و به آن چشمهای تو روشن می‌گردد.»
مرد بر دستان حضرت آب ریخت تا ثلث طشت پر شد.
امام علیه‌السلام به مرد فرمودند: «این چیست؟» گفت: «آب.»
امام علیه‌السلام فرمودند: «بلکه آن یاقوتی است سرخ فام.»
مرد نگاه کرد و دید آن به اذن الله به یاقوت سرخ تبدیل شده است!!
بعد حضرت فرمودند: «ای مرد آب بریز.» او هم ریخت تا دو ثلث طشت پر شد.
حضرت علیه‌السلام فرمود: «این چیست؟» گفت: «آب».
فرمودند: «بلکه این زمردی سبزگون است.» مرد نگریست و آن را زمردی سبزگون یافت.
باز حضرت فرمودند: «آب بریز»، او آب ریخت تا طشت پر شد.
حضرت فرمود: «این چیست؟» گفت: «این آب است».
فرمودند: «بلکه این دری سفید است.» مرد نگاه کرد و دید آن دری است سفید. پس ظرف از سه رنگ پر شده بود: «در» و «یاقوت» و «زمرد».
از این رو آن مرد بشدت متعجب شده و برای تشکر بروی دستان حضرت افتاد و شروع کرد به بوسیدن آنها.
در این حال حضرت فرمودند: ای «شیخ»؛ نزد ما چیزی نبود تا با آن از هدایای تو که برایمان آوردی سپاس بگزاریم. حال این جواهر را به عوض آن هدایا بگیر و از طرف ما از همسرت عذر خواهی کن، چرا که او بر ما عتاب کرد.»
مرد برای مدتی سرش را به زیر انداخت و به زمین نگریست. آنگاه عرض
[صفحه 429]
کرد: «ای آقای من چه کسی کلام همسر مرا برای شما نقل کرد؟ بلاشک شما از اهل بیت نبوت هستید.»
آنگاه مرد از حضرت خداحافظی نموده و جواهر را گرفت و آنها را برای همسرش آورده و همه‌ی داستان را هم برای او تعریف کرد. آن خانم با شنیدن این داستان عجیب به سجده در آمد و خدای را سپاس گزارد و شوهرش را به خداوند عظیم سوگند داد که او را با خودش به خدمت امام -علیه‌السلام- ببرد.
چونکه در سال آینده شوهرش برای «حج» مهیا شد او را هم با خود برد ولی در راه مریض شده و در نزدیکی مدینه مرد!!
آن مرد در حالی که گریه می‌کرد به خدمت حضرت رسید و خبر مرگ همسرش را به حضور حضرت ابلاغ کرد. حضرت با شنیدن آن خبر بلند شده و دو رکعت نماز خواندند و خداوند سبحان را با چند دعا، خوانده و آن گاه رو به آن مرد کردند و فرمودند: «به سوی همسرت برگرد که خداوند عزوجل او را به قدرت و حکمت خود زنده کرد و اوست که استخوانها را در حالی که پوسیده است زنده می‌گرداند.»
مرد با شنیدن این خبر مسرت بخش بسرعت از جا برخاست و چونکه وارد خیمه خود شد همسر خود را در حالی که با صحت کامل آنجا نشسته بود یافت.
به او گفت: «خداوند چگونه تو را زنده کرد؟» او گفت: «سوگند به خداوند ملک الموت» به سراغ من آمد و روحم را قبض نمود و می‌خواست که آن را بالا ببرد. در این هنگام مردی که اوصافش چنین و چنان بود آمد و شروع کرد اوصاف حضرت را شمردن و شوهرش هم می‌گفت: آری راست می‌گویی!! این اوصاف آقا و مولای من علی بن الحسین علیه‌السلام است.» همسرش گفت: چون «ملک الموت» دید که آن حضرت رو به او می‌آیند بر قدمهای ایشان افتاد و آن را بوسید و گفت: «سلام بر تو ای حجت خداوند در زمین او، سلام بر تو ای زین العابدین» حضرت هم جواب سلام او را دادند و به او فرمودند: «ای ملک الموت» روح این خانم را به جسد او برگردان چرا که او قصد ما را کرده بود و من از پروردگارم مسألت نمودم که او را برای سی سال دیگر باقی بدارد و او را به یک حیات طیبه زنده بدارد و این همه به خاطر قدومش به نزد ما و اینکه زائر ماست، می‌باشد.»
[صفحه 430]
«ملک الموت» گفت: سمعا و طاعة ای ولی خدا!!! آنگاه روح مرا به جسدم عودت داد و من به «ملک الموت» می‌نگریستم که دست حضرت را بوسید و از نزد من خارج شد.!!!
در این حال آن مرد دست همسرش را گرفت و به حضور حضرت آمدند و او را بر حضرت که بین اصحابشان بودند، وارد کرد. آن خانم بر پاهای حضرت افتاده و آنها را بوسید و گفت: «این است آقا و مولای من!! این است همانکه خداوند به برکت دعای او مرا زنده کرد!!
آری از آن به بعد پیوسته خانم با شوهرش مجاور حضرت سجاد -علیه‌السلام- بودند و در بقیه عمرشان همیشه در کنار حضرت به سر بردند تا اینکه به رحمت الهی واصل شدند. رحمة الله علیهما. [637].
از این داستان شگفت «علم غیب حضرت»، «میهمان نوازی ایشان»، «بزرگواری عجیب در دادن هدیه»، «کرام حضرت در تبدیل آب به در و زمرد و یاقوت»، «تمسک به نماز برای خواستن حاجت از خداوند»، و «احیاء موتی با نفس قدسی آن امام همام» استفاده می‌شود.

معجزات و کرامات حضرت سجاد

 

اشاره

«معجزه» از نظر لغت به چیزی گفت می‌شود که دیگران را به عجز آورده و از انجام آن عاجز باشند. اما از نظر اصطلاح به کاری گفته می‌شود که پیامبران برای اثبات حقانیت دعوت خود انجام می‌دهند و همراه با دعوی نبوت است. اما «کرامت» به خرق عادتهایی اطلاق می‌شود که اولیاء خداوند متعال هر جا که مصلحت بدانند آن را انجام می‌دهند و هیچ ارتباطی با دعوی نبوت ندارد.
حضرت زین العابدین علیه‌السلام مانند سایر ائمه هدی علیهم‌السلام در زندگی اجتماعی خود دارای کرامتها و معجزات (به اطلاق لغوی) فراوانی بوده‌اند که در موارد متعددی از وجود اقدس ایشان بروز نموده است. این امور همه حاکی از شرافت وجودی و قدرت خدادادی آن بزرگوار است و در واقع پرتوی از تجلی تمام اوصاف و صفات الهی در وجود مطهر ایشان می‌باشد.
[صفحه 431]
حضرت بمانند سایر حضرات معصومین علیهم‌السلام مجلای اراده قیوم باری تعالی و مصدر همه امور تکوین و تشریع از جانب خداوند هستند که در هر کجا مصلحت بدانند اراده‌ی بالغه خود را که عین اراده‌ی حق است، اعمال فرموده و به هر نحو که حکمت و مشیت الهی اقتضاء کند، در عالم تکوین تصرف می‌نمایند.
به هر تقدیر بر اساس اسناد تاریخی و روایاتی که کرامتهای حضرت سجاد علیه‌السلام را گزارش می‌کند، می‌توان این کرامتها را در محورهای زیر بررسی نمود:
1- شفا دادن مرض «برص» یک خانم و جوان نمودن او که بسیار پیر شده بود.
2- جدا نمودن دست زن و مردی که به هم چسبیده بود.
3- نشان دادن واقعیت وجودی مخالفین به یکی از شیعیان.
4- نشان دادن «عزت» و «حرمت» خود به «عبدالملک بن مروان».
5- گشودن غل و زنجیر از دست و پای خود و رفتن به «طی الارض» به «شام».
6- کرامتی بزرگ در قضاء دین یکی از شیعیان و بهبود حال او.
7- سایر کرامتهای حضرت سجاد علیه‌السلام‌

شفا دادن مرض برص یک خانم پیر و جوان نمودن او

از حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام نسبت به خانمی به نام «حبابه والبیه» به کرامت عجیب نقل شده است:
1- «حبابه والبیه» می‌گوید: بر حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام وارد شدم در حالی که بر صورتم «برص» (پیسی» عارض شده بود، حضرت دستشان را به آن گذاشتند و به طور کلی از بین رفت. سپس فرمود: «ای حبابه در پیروان ابراهیم غیر از ما و شیعیان ما از این مرض بهبود نمی‌یابند.» [638].
2- امام باقر علیه‌السلام فرمودند: «حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام
[صفحه 432]
برای «حبابه والبیه» دعا کردند و در پرتو دعای حضرت خداوند جوانی او را به او برگرداند و با انگشتشان به او اشاره نمودند و در همان لحظه «حائض» گردید. و در آن موقع او یکصد و سیزده سال از عمرش می‌گذشت. [639].
این دعای مستجاب و این اشاره‌ی الهی و تصرف در تکوین نشانه مقام والای الهی حضرت سجاد علیه‌السلام است.
در قرآن مجید نیز در زمینه مکالمه‌ی دو ملک که برای عذاب قوم «لوط» آمده بودند و قبل از آن در منزل حضرت ابراهیم علیه‌السلام میهمان شدند و به خانم او مژده فرزند دار شدن دادند، خانم حضرت که اساسا نازا و بسیار پیر بود، با تعجب گفت: «آیا من بچه‌دار می‌شوم در حالی که خود نازا و پیرزن هستم و شوهرم هم پیرمرد است؟!!» آنها گفتند: «آیا تو از امر الهی تعجب می‌کنی؟!!» و «امرءته قائمة فضحکت فبشرناها باسحق و من وراء اسحاق یعقوب - قالت یا ویلتی ءالد و انا عجوز و هذا بعلی شیخا ان هذا لشی‌ء عجیب - قالوا اتعجبین من امر الله ...» [640].
در بعضی روایات آمده است که «فضحکت» به معنای «حاضت» هست یعنی در همان لحظه خانم «حیض» شد. بنابراین هرگاه امر الهی به موضوعی تعلق بگیرد آن محقق خواهد شد. «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون» [641] یعنی: «هر آینه چون به چیزی اراده فرماید، کارش این بس که می‌گوید: باش پس بی‌درنگ موجود می‌شود.» اولیاء الهی نیز مظهر و مجلای امر الهی هستند و اراده الهی از کانال وحود آنها به منصه‌ی ظهور می‌رسد.

نشان دادن واقعیت وجودی مخالفین به یکی از شیعیان‌

مردی از شیعیان به حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام عرض کرد: «به چه علت ما بر دشمنانمان برتری و فضیلت داریم در حالی که در بین آنها افرادی هستند که از ما زیباترند؟!!»
امام علیه‌السلام به او فرمودند: «آیا دوست داری فضیلت خودت را بر آنها ببینی؟» عرض کرد: «آری». حضرت با دست خودشان به صورت او کشیده و
[صفحه 433]
فرمودند: «نگاه کن!!» آن مرد نگریست و به مجرد ملاحظه‌ی افرادی که در آنجا حضور داشتند، مضطرب شده به خدمت حضرت عرض کرد: «فدای شما شوم!! مرا به همان حالتی که بودم برگردانید. چرا که من در مسجد جز روباه و بوزینه و سگ نمی‌بینم!!» حضرت نیز دستشان را بر صورت او کشیدند و او به حال اول خود برگشت!! [642].

جدا نمودن دست زن و مردی که به هم چسبیده بود

از حضرت ابی‌عبدالله امام صادق علیه‌السلام روایت شده که آن بزرگوار فرمود: «دست یک مرد و یک زن که در حال طواف بودند بر روی «حجرالاسود» به هم چسبید (و شاید این به خاطر خطیئه و لغزشی بود که برای آن دو در حال طواف پیش آمد و عقوبت الهی آنان این بود که دستهایشان که به گناه به هم دراز شده بود، آنهم در چنین مکان مبارک محترمی، به هم بچسبد تا برای دیگران عبرت قرار گیرد.) در این حال هر کدام از آنها تلاش سختی نمودند که دست خود را جدا نماید اما هیچکدام موفق نشدند. مردم که در صحنه حاضر بودند گفتند: «باید این دو دست را قطع کرد!!»
در حالی که آن دو در این حال بودند حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام وارد «مسجدالحرام» شدند و همه به ایشان پناه آوردند تا حضرت چاره‌ای بیندیشد.
چونکه حضرت بر مشکل آن دو مطلع شد، پیش آمد و دست مبارک خود را بر آن دو دست گذاشت، بلافاصله آن دو از هم جدا شده و آن دو نفر نیز متفرق شدند. [643].

نشان دادن عزت و حرمت خود به عبدالملک بن مروان

از امام باقر علیه‌السلام روایت شده که حضرت فرمودند: «عبدالملک (از خلفای جبار اموی) به دور خانه خدا طواف می‌کرد و حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام در جلوی او طواف می‌کردند و هیچ به او توجهی
[صفحه 434]
نداشته و به او نگاه نمی‌کردند و «عبدالملک» هم ایشان را با صورتشان نمی‌شناخت. در این حال «عبدالملک» گفت: «این کیست که در مقابل ما طواف می‌کند و هیچ به ما توجهی ندارد؟!!»
به او گفته شد: این علی بن الحسین علیه‌السلام است.
«عبدالملک» آمد و در مکان خودش نشست و گفت: «او را برگردانید.»
هنگامی که حضرت به نزد او آمدند، گفت: «ای علی بن الحسین من که قاتل پدر تو نیستم پس چه عاملی باعث می‌شود که نزد ما نمی‌آیی؟!!»
حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام فرمودند: «هر آینه قاتل پدر من با عملکرد خود دنیای پدرم را علیه او فاسد کرد، ولی پدرم با این کار آخرت او را علیه او فاسد و تباه ساخت. پس تو اگر دوست داری بمانند او (قاتل پدرم) باشی پس باش.»
او گفت: «هرگز!! و لکن تو به نزد ما بیا تا از دنیای ما به تو برسد!!»
با شنیدن این سخن حضرت زین العابدین علیه‌السلام بر روی زمین نشستند و ردای خود را پهن کرده و گفتند: «بار پروردگارا به او حرمت و احترام اولیائت را نزد خودت نشان بده!!»
در این لحظه ناگهان لباس حضرت مملو از «در» گردید: درهایی که اشعه‌ی تابناک آن چشمها را می‌ربود.
بعد حضرت به او فرمودند: «کسی که حرمت و احترام او نزد خداوند این چنین است آیا به دنیای تو نیازمند است؟!!» و سپس عرض کرد: «بارالها اینها را بگیر که من هیچ نیازی به آن ندارم.» [644].

گشودن غل و زنجیر از دست و پای خود و رفتن با طی الارض به شام‌

«ابن‌شهاب زهری» می‌گوید: من حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام را در روزی که او را مأموران «عبدالملک بن مروان» از «مدینه» به «شام» می‌بردند زیارت کردم. او دستور داده بود که حضرت را با آهن ببندند و نگاهبانانی را با تجهیزات کامل بر او گماشته بود. من از آنها اذن گرفته تا به حضرت سلام کرده و با او
[صفحه 435]
وداع کنم. چونکه اذن دادند بر حضرت وارد شدم. دیدم قیدها در دو پای او و غل و زنجیر در دو دستش می‌باشد، با مشاهده این منظره به گریه افتادم و عرض کردم: «دوست داشتم من به جای شما بودم و شما سالم بودید!!» حضرت فرمود: «ای زهری گمان می‌کنی با آنچه تو می‌بینی که بر دست و گردن من است، اینها مرا ناراحت می‌کند؟!! اگر بخواهم هیچکدام از اینها نخواهد بود!! سر اینکه اینها را تحمل می‌کنم این است که به تو و امثال تو خبر آن برسد و من می‌خواهم اینها من را به یاد عذاب پروردگار بیندازد!!»
سپس حضرت براحتی دستش را از زنجیرها و پاهایش را از قید و بندها بیرون آورد و فرمود: «ای زهری!! با اینها از دو منزل از «مدینه» بیشتر عبور نخواهم کرد. (یعنی فقط تا دو منزل با آنها هستم و از آن به بعد دیگر با آنها نخواهم بود.)
زهری می‌گوید: «ما جز چهار شب در «مدینه» درنگ نکردیم که افراد موظف بر نگهبانی حضرت به «مدینه» برگشته و به دنبال حضرت می‌گشتند ولی او را نیافتند من هم یکی از کسانی بودم که از او راجع به حضرت پرس‌وجو نمودند.
بعضی از آن مأموران به من گفت: ما او را در جلوی خود می‌دیدیم و هم پشت سر او مراقب او بودیم و او پیاده شد و همه ما در اطراف او بودیم و به خواب نمی‌رفتیم و مرتب او را رصد کرده و مواظبت می‌نمودیم ولی چون صبح شد دیگر او را در محل خود ندیده و فقط آهن‌ها و زنجیرهای او به جای مانده بود.»
من بعد از این جریان به نزد «عبدالملک» رفتم و او در مورد حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- از من پرسید و من آنچه می‌دانستم گفتم. او گفت: همان روزی که محافظین او را از دست دادند، حضرت نزد من آمد و بر من داخل شد و گفت: «من و تو چیستیم؟!!» (من کیستم و تو کیستی؟ تو با من چکار داری؟) من گفتم: «نزد من درنگ کن و در اینجا اقامت نما.» او گفت: «این را دوست ندارم». سپس خارج شد پس سوگند به خداوند در آن حال همه لباسم از خوف او پر شده بود!!
«زهری» می‌گوید: «من گفتم: علی بن الحسین -علیه‌السلام- آنچنانکه تو گمان می‌کنی نیست. او به خودش مشغول است!!»
«عبدالملک» گفت: «شغل و کار مانند او بسیار نیکو است، پس چه خوب
[صفحه 436]
است آنچه او بدان مشغول است!!» [645].
از این داستان علاوه بر اعجاز و کرامت حضرت در گشودن غل و زنجیرهای گران از دست و پای خود، علم غیب حضرت، قدرت بر «طی الارض» و ایجاد خوف در دل یک سلطان جائر و همچنین عزت و قدرت در برخورد با زمامداران جبار توسط حضرت استفاده می‌شود.

کرامتی بزرگ در قضاء دین یکی از شیعیان و بهبود حال او

«زهری» می‌گوید: من نزد علی بن الحسین -علیه‌السلام- بودم که یکی از اصحابش به حضورش آمد. حضرت با مشاهده او فرمود: «خبر تو چیست ای مرد؟» (ما خبرک ایها الرجل؟)
آن مرد گفت: «ای پسر رسول خدا خبر من این است که من در حالی صبح کرده‌ام که چهارصد دینار مقروض هستم و نمی‌توانم آن را ادا کنم و دارای خانواده سنگینی هستم که قدرت تأمین آنها را ندارم.»
با شنیدن این خبر حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- شروع کرد به گریستن، گریستنی شدید. من به ایشان عرض کردم: «یابن رسول الله چرا گریه می‌کنید؟» فرمود: «آیا مگر نه این است که گریه برای مصیبت‌ها و ناراحتی‌های بزرگ آماده شده است؟»
افراد حاضر گفتند: «آری این چنین است یابن رسول الله!!»
او فرمود: «پس کدام ناراحتی و مصیبت از این بزرگتر است که فرد مؤمن آزادی ببیند که برادر مؤمنش کمبودی دارد ولی او قدرت برطرف کردن آن را نداشته باشد!! و او را در نداری و فقر مشاهده کند ولی نتواند فقر او را برطرف سازد!!» بعد همه حاضرین متفرق شدند.
یکی از مخالفین که مرتب به حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- طعنه می‌زد و ناسزا می‌گفت، با مشاهده این برخورد امام با یکی از اصحاب خود گفت: «تعجب است از این آقایان!! یک بار ادعا می‌کنند که آسمان و زمین و همه چیز به آنها داده شده است و خداوند هیچ یک از آرزوها و حوائجشان را رد نمی‌کند و بار
[صفحه 437]
دیگر از اینکه حال یکی از خواص اصحابشان را اصلاح کنند، اعراف به عجز می‌کنند.»
این حرف به همان مردی که صاحب قصه موجود است رسید. بلافاصله به حضور حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- آمد و عرض کرد: «یابن رسول الله از فلان آقا چنین و چنان به من رسیده است و ای بر من سنگین‌تر است از محنت و ناراحتی خودم.»
حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- با شنیدن این سخن او فرودند: «خداوند متعال برای فرج تو اذن داد!! ای فلانه (اسم یکی از کنیزهای خود را بردند) آنچه برای سحری و افطار من است بیاور!!» او دو قرص نان را با خود آورد حضرت به مرد فرمود: «این دو را بگیر که نزد ما غیر از آنها چیز دیگری نیست. هر آینه به تحقیق خداوند به وسیله همین دو، مشکل تو را حل خواهد کرد و خیر وسیعی از آن دو به تو خواهد رسید.»
مرد آن دو را گرفت و به بازار وارد شد در حالی که هیچ نمی‌دانست واقعا با آن دو قرص نان چه کند. از سوی دیگر در سنگینی قرض خود تفکر می‌کرد و بدی حال خانواده‌اش، و شیطان هم او را وسوسه می‌کرد که واقعا چه رابطه‌ای بین این دو و نیاز تو وجود دارد؟!!
همچنانکه آن مرد در حال راه رفتن بود به ماهی فروشی برخورد که یک ماهی از ماهیهای او نزد او باقی مانده بود. به او گفت: «این ماهی تو نزد تو باقی مانده و یکی از این دو قرص نان هم نزد من زیاد آمده است!! آیا حاضری تو ماهی اضافی و به جا مانده خود را به من بدهی و یک قرص از نان اضافی مرا بگیری؟!!» او گفت: «آری» و لذا ماهی را به او داد و یک قرص نان را گرفت.
باز آن مرد به راه افتاد و به مردی برخورد که با او کمی نمک بود که کسی به آن رغبتی نداشت.
به او گفت: «آیا حاضری این نمک را که کسی به آن رغبتی ندارد با یک قرص نان من که آن هم مورد رغبت کسی نیست معاوضه کنی؟!!» گفت: «آری» و این کار را کرد.
آن مرد ماهی و نمک را آورده و گفت: این را با این اصلاح می‌کنم. (یعنی ماهی را پخته و به آن نمک می‌زنم و تناول می‌کنم.) اما همینکه شکم ماهی را پاره
[صفحه 438]
کرد و لؤلؤ بسیار فاخر در درون آن یافته خدای را شکر نمود و در همان حال که غرق خوشحالی حاصل از یافتن آن دو لؤلؤ بود، درب منزلش به صدا در آمد. او بیرون آمده تا ببیند که پشت درب چه کسی است؟ ناگهان دید صاحب ماهی و صاحب نمک هستند که با هم آمده و هر کدامشان می‌گویند: «ای بنده خدا ما تلاش کردیم خودمان یا یکی از خانواده‌مان این قرص نان را بخوریم ولی دندانمان در آن کارگر نیفتاد و جز این گمان نداریم که تو در بد حالی و دست تنگی به نهایت رسیدی و بر مشقت و شدت عادت کرده‌ای!!! حال ما این نان را به تو باز می‌گردانیم و آنچه را از ما گرفته‌ای بر تو حلال می‌کنیم.» او هم آن دو قرص نان را از آن دو گرفت و همینکه بعد از رفتن آن دو در منزل مستقر شد درب منزلش به صدا در آمد و او کسی جز فرستاده حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- نبود. آن شخص به منزل وارد شده و گفت: حضرت به تو می‌فرماید: «خداوند خرج تو را فرا رسانید. حال طعام ما را به ما برگردان که آن را جز ما نمی‌خورد!!»
آن مرد دو لؤلؤ را فروخت و مال بسیار فراوان و بزرگی به دست آورد که هم قرضش را با آن ادا کرد و حالش هم بعد از آن بسیار خوب شد!!!
بعضی از مخالفین با مشاهده خوب شدن وضع این شیعه، گفتند: «چقدر این تفاوت شدید است. در حالی که علی بن الحسین نمی‌توانست نیاز او را بر آورد این چنین او را با این ثروت بزرگ بی‌نیاز کرده است. این چگونه ممکن است؟!! و چگونه کسی که بر این ثروت بزرگ قدرت دارد از برطرف کردن نیاز یک شیعه عاجز است؟!!»
حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- هم فرمودند: آری قریش هم به پیامبر - صلی الله علیه و آله - چنین گفتند: «چگونه از «مکه» به «بیت المقدس» می‌رود و در آنجا آثار انبیاء را مشاهده می‌کند و باز در یک شب از آنجا برمی‌گردد، همان کسی که نمی‌تواند از «مکه» به «مدینه» برود مگر در خلال دوازده روز؟!!» و این در هنگامی بود که حضرت از «مکه» هجرت کرده بود.
سپس حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- فرمودند: «سوگند به خداوند که اینان امر الله و امر اولیاء او را با او نمی‌دانند و جاهلند. هر آینه به مراتب بلند، جز با تسلیم در مقابل خداوند - جل ثنائه - و با ترک نمودن پیشنهاد به او و رضای به آنچه او با آن، انسان را تدبیر می‌کند، نمی‌توان نائل شد. اولیاء خداوند به ناگواریها و
[صفحه 439]
سختی‌ها صبر کردند، صبری که هیچ کس دیگر در آن با آنها مساوی نیست، در نتیجه خداوند هم آنها را چنین پاداش داد به اینکه نجاح و پیروزی و به مقصد رسیدن را در زمینه‌ی همه‌ی خواسته‌هایشان به ایشان واجب کرد و لکن آنها با وجود این جز آنچه او برای آنها اراده کند، از او درخواست نمی‌کنند.» [646].

سایر کرامتهای حضرت سجاد

حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- دارای کرامتهای متعددی می‌باشند. بعضی از آنها عبارت است از «طی الارض» که به معنای در نوردیدن مکان و انتقال سریع از نقطه‌ای به نقطه دیگر بدون استخدام ابزار مادی می‌باشد. این کرامت حضرت تحت عنوان «خاطره‌ای از یک نماز حضرت سجاد -علیه‌السلام- در راه «مکه مکرمه» و «کیفیت لباس حضرت» به تفصیل بیان شده است.
و همچنین به نطق در آوردن «حجرالاسود» برای شهادت به امامت حضرت و حقانیت آن بزرگوار در تصدی مقام ولایت و امامت، که مشروح جریان آن در قسمت «شهادت «حجرالاسود» به امامت امام چهارم -علیه‌السلام-» بیان گردید.
کرامتهای دیگری نیز از حضرت در خلال سایر قسمت‌ها به وفور مورد اشاره قرار گرفته است.

حضرت سجاد از منظره نکته دانان و گوهر شناسان‌

 

اشاره

در «زیارت جامعه کبیره» که یکی از عالیترین و بهترین زیارتهای ائمه هدی -علیهم‌السلام- است و از زبان مبارک حضرت هادی -علیه‌السلام- نقل شده است، بعد از بیان دهها فضیلت و منقبت برای ائمه -علیهم‌السلام- می‌خوانیم: «من اراد الله بدء بکم و من وحده قبل عنکم و من قصده توجه بکم، موالی لا احصی ثنائکم و لا ابلغ من المدح کنهکم و من الوصف قدرکم و انتم نور الاخیار و هداة الابرار و حجج الجبار، بکم فتح الله و بکم یختم و بکم ینزل الغیث ...» [647].
[صفحه 440]
یعن?: «هر کس خدای را اراده کند به شما آغاز می‌کند، و هر کس او را به یگانگی بشناسد از شما این معرفت را تلقی کرده است، و هر کس او را قصد کند لاجرم به شما متوجه می‌گردد. ای آقایان و مولاهای من، من قدرت احصاء و شمارش ثنا و تمجید از شما را ندارم و هر چقدر شما را بستایم هرگز نمی‌توانم به کنه اوصاف و کمالات شما راه یابم. آری در من این توان نیست که با توصیف شما به حقیقت قدر و مقام شما واقف شوم. شما نور بندگان خوب خدا و مایه‌ی هدایت ابرار و نیکان و حجت‌های خداوند جبارید که به وسیله شما خداوند فتح و نصر را شامل دیگران می‌کند و به وسیله شما نیز دردها را می‌بندد و ختم می‌کند. آری نزول باران نیز از جانب خداوند به وسیله شماست ...»
از این رو حقیقتا توان بیان و توصیف جایگاه حقیقی اولیاء خداوند از عهده دیگران خارج است. و در این وادی جز اظهار عجز از هیچ کس کاری ساخته نیست.
حال از باب اینکه: «آب دریا اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید» به بیان گوشه‌ای از بیانات ارائه شده از شخصیت والای امام زین العابدین -علیه‌السلام- می‌پردازیم. در این زمینه در محورهای زیر نکاتی ارائه می‌گردد:
1- توصیف حضرت سجاد -علیه‌السلام- در کلام ربوبی
2- حضرت امیرالمؤمنین -علیه‌السلام-: او بهترین اهل زمین است
3- امام سجاد -علیه‌السلام- از دیدگاه پدر
4- امام سجاد -علیه‌السلام- از نگاه امام صادق -علیه‌السلام- (شبیه ترین فرد به حضرت علی -علیه‌السلام-)
5- امام سجاد -علیه‌السلام- از دیدگاه خلفاء
6- امام سجاد -علیه‌السلام- از دیدگاه اصحاب و بزرگان
7- امام سجاد -علیه‌السلام- از زبان یکی از کنیزان آن حضرت
8- فرزدق، شاعر برجسته‌ی عرب، و توصیف حضرت سجاد -علیه‌السلام-

توصیف حضرت سجاد در کلام ربوبی (حدیث لوح)

حدیث بسیار شریفی که به «حدیث لوح» مشهور شده است، از حضرت
[صفحه 441]
صادق -علیه‌السلام- نقل شده که ایشان می‌فرمایند: «پدرم به «جابر بن عبدالله انصاری» فرمود: «من با تو کاری دارم هر گاه برای تو آسان‌تر است با من خلوت کرده و کارم را با تو مطرح کنم!!»
جابر گفت: «هر زمانی که تو دوست بداری.»
پدرم در بعضی از ایام با او خلوت کرد، و به او فرمود: «ای جابر به من خبر بده از لوحی که در دست مادرم فاطمه - سلام الله علیها - دختر رسول الله - صلی الله علیه و آله وسلم - دیدی و آنچه که مادرم به تو خبر داد که در آن «لوح» نوشته شده است.»
«جابر» گفت: «خداوند را شاهد می‌گیرم که من داخل بر مادرت فاطمه - سلام الله علیها - در زمان حیات رسول الله - صلی الله علیه و آله وسلم - شدم تا ولادت حسین -علیه‌السلام- را به او تهنیت بگویم. در دست آن خانم لوح سبزی را دیدم و گمان کردم که آن از «زمرد» بود و در آن کتابی (نوشته‌ای) دیدم سفید، شبیه رنگ خورشید. من به او عرض کردم: «پدرم و مادرم فدای شما ای دختر رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - این «لوح» چیست؟»
فاطمه فرمود: «این لوحی است که خداوند آن را به رسولش هدیه داده است که در آن اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو فرزندم و اسم اوصیاء از فرزندان من در آن هست و پدرم این «لوح» را به من داده است تا مرا به وسیله آن بشارت بدهد.»
«جابر» گفت: «مادر شما فاطمه - سلام الله علیها - آن را به من داد و من آن را خواندم و از روی آن استنساخ کردم.»
پدرم به «جابر» گفت: «ای جابر آیا می‌شود آن را به من عرضه کنی؟!!» گفت: «بلی».
پس پدرم با او به راه افتاد تا به منزل جابر رسیدند. او به داخل رفته و صحیفه‌ای را که در پوششی پیچیده شده بود بیرون آورد.
حضرت باقر -علیه‌السلام- به او فرمود: «ای جابر در نوشته خود نگاه کن تا من آن را بر تو بخوانم.» جابر در نسخه خود نگاه کرد و پدرم آن را خواند به گونه‌ای که حتی یک حرف با آن مخالف نداشت.
«جابر» گفت: «خداوند را شاهد می‌گیرم که من این چنین در لوح دیدم که نوشته شده بود.»
[صفحه 442]
بعد حضرت صادق -علیه‌السلام- متن آن مکتوب را مفصل بیان می‌کنند که این چنین آغاز می‌شود: «بسم الله الرحمن الرحیم هذا کتاب من الله العزیز الحکیم لمحمد نبیه و نوره و سفیره و حجابه و دلیله ...» تا می‌رسد به اینجا که «جعلت کلمتی التامة معه و حجتی البالغة عنده، بعترته اثیب و اعاقب، اولهم علی سید العابدین و زین اولیایی الماضین ...» [648].
یعنی: «کلمه‌ی تام خود را با «حسین» قرار دادم و حجت بالغه من نزد اوست. به عترت او ثواب می‌دهم و عقاب می‌کنم. اولین آنها «علی» است که «سید العابدین» و «زینت اولیاء گذشته من» است.
آری حضرت سید الساجدین نزد خداوند «سید العابدین» و «زین الاولیاء» می‌باشند. فصلوات الله علیه بعدد ما احاط به علم الله.
در علت نامگذاری حضرت: «زین العابدین» نیز آمد که این لقب را از آسمان برای حضرت سرودند.

حضرت امیرالمؤمنین: او بهترین اهل زمین است

بعد از انتقال مادر مکرمه حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- به «مدینه» و تعیین حضرت امام حسین -علیه‌السلام- به عنوان همسر برای ایشان، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب -علیه‌السلام- خطاب به فرزندشان می‌فرمایند: «یا اباعبدالله هر آینه او برای تو غلامی به دنیا خواهد آورد که بعد از تو بهترین اهل زمین در زمانه خودش می‌باشد.» [649] (مشروح جریان در این زمینه در معرفی شخصیت جناب «شهربانو» مادر مکرمه حضرت سجاد -علیه‌السلام- بیان شده است.)

امام سجاد از دیدگاه پدر: پدرم فدای تو!! چقدر بوی تو دل‌انگیز است!!

«عبیدالله بن عبدالله بن عتبه» می‌گوید: «من نزد حسین بن علی -علیه‌السلام-بودم که علی بن الحسین الاصغر داخل شد. حضرت امام حسین -علیه‌السلام-
[صفحه 443]
ایشان را صدا زده و او را محکم به سینه خود چسبانیدند و بعد بین دو چشم را بوسه زدند. آنگاه فرمودند پدرم فدای تو، چقدر بوی تو دل‌انگیز است؟!! و چقدر اخلاق تو نیکوست ...» [650].

امام سجاد از نگاه امام صادق: شبیه‌ترین فرد به حضرت علی

از امام صادق -علیه‌السلام- نقل شده که فرمودند: علی بن الحسین -علیه‌السلام- در عبادت الهی بسیار شدید تلاش می‌کردند به گونه‌ای که همیشه روزشان را روزه‌دار و شبشان به قیام در درگاه خداوندی سپری می‌شد. تا جائی که این رویه به جسم حضرت آسیب رسانید و من به ایشان عرض کردم: «پدر جان این عادت شما تا چه مقدار طول خواهد کشید؟» پاسخ فرمود: «به سوی پروردگارم عشق می‌ورزم شاید که من را به قرب خود واصل کند.» [651].
در همین رابطه حدیث دیگری نقل شده که در خلال آن امام صادق -علیه‌السلام- جدشان حضرت سجاد -علیه‌السلام- را شبیه‌ترین فرد به حضرت امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- معرفی می‌نمایند:
«سعید بن کلثوم» می‌گوید: من نزد حضرت جعفر بن محمد الصادق -علیه‌السلام- بودم که یادی از حضرت امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- به میان آمد پس حضرت از آن بزرگوار زیاد تعریف و تمجید فرمود و ایشان را مدح نمود به آنچه که شایسته او بودند. آنگاه فرمود: «سوگند به خداوند هرگز علی بن ابی‌طالب از دنیا حرامی را تناول نفرمود تا اینکه بر راه خداوند از دنیا رخت بربست و هرگز دو کار به او عرضه نگردید که خداوند از هر دو راضی بود مگر اینکه به آنکه در دین او شدیدتر و سخت‌تر بود آن را اخذ نمود و انتخاب کرد. و هرگز بر رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - حادثه‌ای ناگوار وارد نشد مگر این که او را چون مورد اعتمادش بود، فراخواند. و در این مدت هیچ کس جز او قدرت بر انجام اعمال رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - را نداشت، حضرت آن چنان کار می‌کرد مانند مردی
[صفحه 444]
که صورتش بین آتش و بهشت باشد، امید به ثواب این داشته و از عقاب آن می‌ترسد. آری حضرت از مال خود هزار برده برای لقاء خدا و نجات از آتش آزاد کرد، و پول این همه را از حاصل دسترنج خود و عرق جبین‌اش فراهم آورده بود. و در همین حال غذای اهل و عیالش و روغن و سرکه و خرمای فشرده شده بود. لباس آن حضرت چیزی نبود جز کرباس که اگر مقداری از آن برای آستین دست زیاد می‌آمد آن را با قیچی که مخصوص چیدن پشم بود، می‌چید.
و نه در فرزندانش و نه اهل بیتش هیچ کس نزدیکتر به او و شبیه‌تر به او در لباس و فقهش، از علی بن الحسین -علیه‌السلام- پیدا نمی‌شود.
آری فرزندش ابوجعفر (امام باقر -علیه‌السلام-) بر او وارد شد در حالی که آن حضرت در عبادت به جایی رسیده بود که هیچ کس به آن نمی‌رسید و او را در حالی دید که رنگ بر رخسارش از شب زنده داری، زرد شده بود و چشمهایش از گریه ورم نموده و آزرده شده بود و ...»
تا آخر حدیث شریف که حالاتی از عبادت حضرت سجاد -علیه‌السلام- بیان می‌شود که موجب گریه حضرت باقر -علیه‌السلام- را فراهم می‌آورد و وقتی حضرت سجاد -علیه‌السلام- ملتفت گریه فرزند خود می‌شوند، دستور می‌دهند که بعضی از صحفی که در آن عبادات حضرت علی ابن ابی طالب -علیه‌السلام- نوشته شده بیاورند، و بعد از کمی مطالعه می‌فرمایند: «چه کسی بر عبادت علی بن ابی‌طالب -علیه‌السلام- طاقت و قدرت دارد!!» [652].
از این روایت شریف به دست می‌آید در منظر حضرت صادق -علیه‌السلام- امام سجاد -علیه‌السلام- شبیه‌ترین اهل بیت به حضرت مولی علی بن ابی‌طالب -علیه‌السلام- در ابعاد مختلف بوده‌اند.

امام سجاد از دیدگاه خلفاء

کمالات بی‌انتهای حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- آنچنان درخشان بوده است که دشمن‌ترین دشمنان خود را به اقرار واداشته به بزرگواری ایشان اذعان کرده‌اند.
[صفحه 445]
در این قسمت دیدگاه «عبدالملک بن مروان» و «حجاج» و «عمر بن عبدالعزیز» نسبت به حضرت را بیان می‌کنیم.
1- «زهری» می‌گوید: با علی بن الحسین - علیهما الصلوة و السلام - به «عبدالملک بن مروان» وارد شدم. «عبدالملک» آنچه را از اثر سجود و در بین دو چشم علی بن الحسین -علیه‌السلام- مشاهده کرد، بسیار بزرگ شمرد و لذا گفت: ای ابامحمد هر آینه اجتهاد و تلاش بر سیمای تو ظاهر گشته و از جانب خداوند حسن و نیکی برای تو سبقت گرفته است. تو پاره تن رسول الله - صلی الله علیه و آله وسلم - می‌باشی و نسب تو قریب، و سبب تو محکم است. هر آینه تو دارای فضیلت بزرگ بر اهل بیتت و همه معاصرین می‌باشی. تو از فضل و علم و دین و ورع بدان مقدار داده شده‌ای که به هیچ کس نه قبل از تو و نه بعد از تو به آن مقدار داده نشده است، مگر کسانی که از پیشینیان تو گذاشته‌اند. و سپس شروع کرد به تمجید و تعریف و در این کار مبالغه نمود.
امام حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- فرمودند: «هر آنچه تو ذکر کردی و توصیف نمودی، همه از فضل الهی است و ناشی از توفیق و تأیید او می‌باشد ...» تا آخر حدیث شریف که حاوی مطالب بسیار جالب و حاکی از کمالات متعدد حضرت می‌باشد. [653].
2- اما «حجاج بن یوسف ثقفی» آن جنایتکار نمونه در تاریخ که با لشکرکشی به «مکه» و تهاجم به خانه خدا، آن را ویران کرده بود هنگامی که در بازسازی آن دچار مشکل شد او را به حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- راهنمایی کردند، وقتی نام حضرت را شنید گفت: «معدن ذلک» [654] یعنی حضرت معدن و سرچشمه امور شگفت و دارای صلاحیت لازم برای مدیریت بازسازی خانه خدا می‌باشد.
مشروح این داستان تحت عنوان «بازسازی کعبه و نصب حجرالاسود» آمده است.
3- «عمر بن عبدالعزیز» در حالی که حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- از نزد او بلند شده بودند که بیرون بروند گفت: «شریفترین مردم کیست؟»
[صفحه 446]
حاضرین گفتند: «شما!!!»
و گفت: «هرگز؛ شریفترین مردم این فردی است که هم اینک از نزد من بلند شد. کسی که تمام مردم دوست دارند از او و خاندان او باشند ولی او دوست نمی‌دارد که جزء خاندان دیگری باشد.» [655].
4- همین «عمر بن عبدالعزیز» که به هر حال از خلفای مروانی و وابسته به دودمان «بنی امیه» است ولی در انصاف و ادب از سایرین ممتاز می‌باشد، گهگاهی به خدمت حضرت سجاد -علیه‌السلام- رسیده به ایشان اظهار ادب و محبت می‌کرد و بعد از شهادت آن بزرگوار گفت: «مشعل روشنگر دنیا و مایه جمال و زیبایی اسلام زین العابدین، از میان رفت». (ذهب سراج الدنیا و جمال الاسلام، زین العابدین). [656].

امام سجاد از دیدگاه اصحاب و بزرگان‌

حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- شخصیتی هستند که در کلمات و اظهار نظرهای دیگران جز ستایش و تمجید و ستودن اوصاف کمالی ایشان و اعتقاد به تقدم حضرتش در همه زمینه‌های «علم» و «فقه» و «ورع» و ... چیزی به چشم نمی‌خورد. گرچه این اظهارنظرها بسیار زیاد است، در این قسمت به بعضی از آنها اشاره می‌گردد.
1- «جابر بن عبدالله انصاری»: در ضمن یک برخورد طولانی با حضرت سجاد -علیه‌السلام- در انتها رو به حاضرین می‌کند و می‌گوید: «در مابین اولاد انبیاء مثل علی بن الحسین -علیه‌السلام- کسی دیده نشده است مگر «یوسف» پسر «یعقوب» و سوگند به خداوند ذریه علی بن الحسین -علیه‌السلام- از ذریه‌ی «یوسف» افضل می‌باشند.» [657].
2- «زهری»:
الف - هرگاه یادی از حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- به میان می‌آمد
[صفحه 447]
«زهری» گریه می‌کرد و می‌گفت: «زین العابدین» [658].
ب - به «زهری» گفته شد: زاهدترین مردم در دنیا چه کسی است؟ گفت: «علی بن الحسین -علیه‌السلام- هر کجا که بود.» [659].
ج - «سفیان بن عیینه» می‌گوید به «زهری» گفتم: «آیا علی بن الحسین -علیه‌السلام- را ملاقات کرده‌ای؟» گفت: «آری او را ملاقات کرده‌ام و هیچ کس را با فضیلت‌تر از او ندیده‌ام. سوگند به خداوند نه برای او صدیقی در پنهان سراغ دارم و نه دشمنی آشکار.»
سؤال شد: «این چگونه است؟»
گفت: «چون من ندیدم هیچ کس را که گرچه او را دوست می‌داشت ولی باز به خاطر شدت معرفت او نسبت به فضیلت ایشان، از حضرت حسادت می‌برد، و هیچ کس را ندیدم که گرچه او را دشمن می‌داشت، مگر اینکه به خاطر شدت مدارای حضرت با او، با ایشان مهربانی و مدارا می‌کرد.» [660].
د - «ابن‌شهاب زهری» در حال نقل روایتی از حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- می‌گوید: «این حدیث را علی بن الحسین -علیه‌السلام- برای ما بیان کرد و او با فضیلت‌ترین هاشمی بود که ما او را درک کردیم.» [661].
ذ - «معمر» از «زهری» نقل می‌کند که او گفت من هیچ کس را از اهل بیت یعنی اهل بیت پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - درک نکردم که از علی بن الحسین -علیه‌السلام- افضل باشد. [662].
3- «ابی‌حازم»:
«هرگز هاشمی افضل از علی بن حسین -علیه‌السلام- ندیدم و نه فقیه‌تر از او». [663].
4- «سعید بن مسیب»:
الف - جوانی از قریش نزد «سعید بن مسیب» نشسته بود که حضرت
[صفحه 448]
علی بن الحسین -علیه‌السلام- تشریف آوردند. آن جوان قریشی به «سعید بن مسیب» گفت:
«ای ابامحمد این کیست؟» پاسخ داد: «این سید العابدین علی بن الحسین بن علی بن ابی‌طالب -علیه‌السلام- است.» [664].
ب - فردی به «سعید بن مسیب» گفت: من مردی پرهیزکارتر از «فلان» ندیدم، «سعید بن مسیب» پرسید: آیا علی بن الحسین -علیه‌السلام- را دیده‌ای؟» او گفت: «نه». «سعید» گفت: «من مردی با ورع‌تر و پرهیزکارتر از او ندیده‌ام.» [665].
ج - «علی بن زید» می‌گوید: به «سعید بن مسیب» گفتم: تو به من خبر داده‌ای که علی بن الحسین -علیه‌السلام- «نفس زکیه» است و تو برای او نظیری سراغ نداری».
«سعید بن مسیب» جواب داد: «بلی این چنین است و آنچه من می‌گویم مطلب مجهولی نیست. سوگند به خداوند به مانند او دیده نشده است ...» [666].
5- «عتبی»:
«علی بن الحسین» - که از افضل بنی هاشم بود - برای فرزندش فرمود: «پسرم بر مشکلات صبر کن و متعرض حقوق مردم نشو و برادرت را در امری که ضرر آن برای تو بیشتر از منفعت آن برای اوست، پاسخ مثبت نده». [667].
6- «سفیان بن عیینه»:
«ندیدم هاشمی را که از زین العابدین -علیه‌السلام- افضل باشد و نه فقیه‌تر از او»
7- «ابوحمزه ثمالی»:
«من نشنیدم احدی از مردم زاهدتر از حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- باشد مگر آنچه که به من رسیده از امیرالمؤمنین علی -علیه‌السلام- علی بن الحسین -علیه‌السلام- چنان بود که هر گاه تکلم می‌فرمود در «زهد» و «موعظه» به گریه در می‌آورد هر کس را که در محضر شریفش حضور داشت». [668].
[صفحه 449]
8- «یحیی بن سعید»:
«علی بن الحسین برترین هاشمی است که من در مدینه او را دیده‌ام». [669].
9- «ابن ابی‌الحدید»:
«علی بن الحسین -علیه‌السلام- در عبادت به نهایت درجه آن رسیده بود».
(کان علی بن الحسین غایة فی العباده) [670].
10- «ابوزهره»:
علی بن حسین، زین العبادین -علیه‌السلام- از نظر «نجابت» و «علم» پیشوای اهل مدینه بود. (فعلی زین العابدین کان امام المدینة نبلا و علما). [671].
11- «ابن‌حبان»:
علی بن الحسین از با فضیلت‌ترین بنی هاشم و از فقهاء «مدینه» و عباد آنها (کسانی که بسیار خداوند را بندگی و عبادت می‌کنند) بود و گفته شده علی بن الحسین سید عابدین در همه زمانها بوده است.» [672].
به هر حال بیان همه دیدگاهها در مورد حضرت سجاد-علیه‌السلام- به طول می‌انجامد اما در جمع بندی می‌توان گفت - چنانچه «جاحظ» اظهار عقیده کرده است «در شخصیت علی بن الحسین، شیعی، معتزلی، خارجی، عامه، خاصه همه یکسان می‌اندیشند و در برتری و تقدم او بر دیگران هیچ تردیدی به خود راه نمی‌دهند» [673].
آری امام در عصر خود به عناوینی از قبیل «علی الخیر»، «علی الاعز»، «علی العابد» شهرت پیدا کرده بودند. [674].

امام سجاد از دیدگاه بزرگان علماء اهل سنت‌

حضرت امام زین العابدین -علیه‌السلام- از دیدگاه بزرگان علماء اهل سنت بر همه فقهاء و غیر فقهاء و در همه زمینه‌ها تقدم داشته و آنان در بیوگرافی حضرت
[صفحه 450]
برای آن بزرگوار جز «سیادت» و «شرف»، «تقوی»، و «علم»، «عبادت» و «فضیلت»، «حلم» و «کرم»، «تدبیر» و «حکمت» چیزی ذکر نکرده‌اند و بسیاری از آنها حضرت را به «امامت» توصیف نموده‌اند.
1- به عنوان مثال «ذهبی» در ترجمه حضرت می‌نویسد:
«امام سجاد: السید الامام، زین العابدین برای ایشان جلالت عجیبی بود و این حق ایشان بود و او به خاطر شرفش و سیادت و قدرت و برتری‌اش و به خاطر علم و اهلیت و کمال عقلش هر آینه برای امامت عظمی شایسته بود.» [675].
2- «مناوی» نیز چنین حضرت را تعریف می‌کند:
«زین العابدین، امام و سند است و بزرگواری و مکارم او مشهور می‌باشد، کبوترهای او در جو وجود به پرواز در آمده است. او دارای قدر و منزلتی عظیم بود. ساحت و صدری گشاده داشت و برای جسد ریاست، سری بود که همیشه برای رجوع و سیاست، مورد آرزوی دیگران واقع می‌شد.» [676].
3- «جاحظ» هم برای ایشان گفته است:
«اما علی بن الحسین علیه‌السلام پس مردم با همه اختلاف مذاهبشان در مورد او مجتمع و دارای وحدت نظر بودند و هیچ کس در تدبیر او تردید نداشت و احدی در تقدیم او بر دیگران در همه زمینه‌ها شک نداشت.» [677].
4- «شافعی» که یکی از ائمه چهارگانه اهل سنت است، می‌گوید:
«هر آینه علی بن الحسین فقیه‌ترین اهل البیت است.» [678].
5- «مالک بن انس» نیز که یکی دیگر از ائمه چهارگانه اهل سنت است، می‌گوید:
«در اهل بیت رسول الله - صلی الله علیه و آله وسلم - هیچ کس مثل علی بن الحسین علیه‌السلام نمی‌باشد.» [679].

امام سجاد از زبان یکی از کنیزان آن حضرت‌

«ابن‌البطائنی» از پدرش نقل می‌کند که گفت: از یکی از کنیزان
[صفحه 451]
علی بن الحسین بعد از رحلتش پرسیدم و گفتم: کارهای علی بن الحسین -علیه‌السلام - را برای من توصیف کن. او گفت: «مفصل صحبت کنم یا مختصر کنم؟»
گفتم: «مختصر کن»، گفت: «هرگز در روز برایش ناهار و طعامی نبردم و هرگز در شب برایش بستری نگستردم!!» [680].
معلوم می‌شود در مدت حضور آن کنیز در منزل حضرت، امام سجاد -علیه‌السلام- روزها را روزه و شبها را به نماز شب و قیام مشغول بوده‌اند.

فرزدق، شاعر برجسته‌ی عرب، و توصیف حضرت سجاد

 

اشاره

یکی از عالیترین توصیفات از حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- در آئینه اشعار تابناک جناب فرزدق منعکس است. در این قسمت زمینه انشاد این اشعار و بازتاب آن را بررسی می‌کنیم:
در سالی از سالها «هشام بن عبدالملک» (برادر خلیفه مروانی «ولید بن عبدالملک» و از مهم‌ترین عناصر حکومتی) برای حج به «مکه» آمد و وقتی وارد مسجدالحرام شد و خواست برای بوسیدن و استلام «حجرالاسود» اقدام کند به خاطر کثرت ازدحام مردم، به این عمل مستحب، موفق نگردید. اطرافیان او برایش منبری نصب کردند و او بر آن نشست و شامیان گرد او حلقه زدند. در همین حال بود که حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام در حالی که حوله‌های احرام را بر تن داشتند، پیش آمدند. حضرت زیباترین مردم بودند از نظر صورت و رایحه‌ی دل انگیز عطر وجودی حضرت، از همگان دل انگیزتر می‌نمود. بین دو چشم حضرت از اثر سجده، چیزی شبیه زانوی ماده بزی دیده می‌شد. حضرت شروع به طواف کرده، و چون به موضع «حجرالاسود» رسیدند مردم همه به خاطر هیبت ایشان راه گشودند تا اینکه حضرت موفق به استلام و بوسیدن «حجر» گردید.
یکی از شامیان حاضر در آن جمع گفت: «ای امیرالمؤمنین (هشام) این کیست؟»
«هشام» پاسخ داد: «او را نمی‌شناسم.» چرا که او نمی‌خواست اهل شام به
[صفحه 452]
شخصیت او راغب شوند.
«فرزدق» که در آن جمع حضار بود بانگ برآورد که من او را می‌شناسم. فرد شامی به او گفت: «ای ابافراس (کنیه فرزدق) او کیست؟»
فرزدق در آن جمع و در حضور «هشام» شروع به سرودن قصیده‌ی غراء خود کرد.
(این نکته قابل توجه است که این شاعر شجاع قصیده‌ی خود را در جایی مخفی و یا در کتاب خود بیان نکرده بلکه در حضور یکی از ارکان حکومت مقتدر مروان و به مرئی و منظر صدها نفر که از هر جای دنیای اسلام برای «حج» آمده بودند و هر نوع تمجیدی از اهل بیت بویژه بیان فضائل بی‌نظیر در وصف شخص شاخص دودمان پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - یعنی حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- به معنای نفی صریح و طرد غاصبان خلافت است، او در چنین جو و حال و هوایی این قصیده حماسی را سروده است و پر واضح است چه پیامدهای ناگواری برای شخص او در پی خواهد داشت ولی او با این کار اسم خود را برای همیشه در طومار مدیحه سرایان شجاع دودمان عصمت و طهارت علیهم‌السلام ثبت کرد.)
قصیده فرزدق چنین است: (بنابر آنچه در دیوان «فرزدق» ثبت شده است.)
هذا الذی تعرف البطحاء وطأته
و البیت یعرفه و الحل و الحرم
هذا ابن خیر عباد الله کلهم
هذا التقی النقی الطاهر العلم
هذا ابن‌فاطمة ان کنت جاهله
بجده انبیاء الله قد ختموا
و لیس قولک من هذا بضائره
العرب تعرف من انکرت و العجم
کلتا یدیه غیاث عم نفعها
یستو کفان و لا یعرو هما عدم
سهل الخلیقة لا تخشی بوادره
یزینه اثنان حسن الخلق و الشیم
حمال اثقال اقوام اذا اقتدحوا
حلو الشمائل تحلو عنده نعم
ما قال «لا» قط الا فی تشهده
لولا التشهد کانت لاؤه نعم
عم البریة بالاحسان فانقشعت
عنها الغیاهب و الاملاق و العدم
ذا رأته قریش قال قائلها
الی مکارم هذا ینتهی الکرم
یغضی حیاء و یغضی من مهابته
فما یکلم الا حین یبتسم
بکفه خیزران ریحه عبق
من کف اروع فی عرنینه شمم
[صفحه 453]
یکاد یمسکه عرفان راحته
رکن الحطیم اذا ما جاء یستلم
الله شرفه قدما و عظمه
جری بذاک له فی لوحه القلم
ای الخلائق لیست فی رقابهم
لاولیة هذا اوله نعم
من یشکر الله یشکر اولیة ذا
فالدین من بیت هذا ناله الامم
ینمی الی ذروة الدین التی قصرت
عنها الاکف و عن ادراکها القدم
من جده دان فضل الانبیاء له
و فضل امته دانت له الامم
مشتقة من رسول الله نبعته
طابت عناصره و الخیم و الشیم
ینشق ثوب الدجی عن نور عزته
کالشمس ینجلب عن اشرافها الظلم
من معشر حبهم دین و بغضهم
کفر و قربهم منجی و معتصم
مقدم بعد ذکر الله ذکرهم
فی کل بدء و مختوم به الکلم
ان عد اهل التقی کانوا ائمتهم
او قیل من خیر اهل الارض قیل هم
لا یستطیع جواد بعد جودهم
و لا یدانیهم قوم و ان کرموا
هم الغیوث اذ ما ازمة ازمت
و الاسد اسد الشری و الباس محتدم
لا ینقص العسر بسطا من اکفهم
سیان ذلک ان اثروا او ان عدموا
یستدفع الشر و البلوی بحبهم
و یسترب به الاحسان و النعم [681].
ترجمه اشعار فرزدق: (از ابیات انقلاب در شیعه)
- این شخصیت که تو او را نمی‌شناسی، همان کسی است که سرزمین «بطحا» جای گامهایش را می‌شناسد و «کعبه» و «حل» و «حرم» در شناسایی‌اش همدم و همقدمند.
- این فرزند بهترین تمامی بندگان خداست، این همان شخصیت منزه از هر آلودگی و رذیلت و پیراسته از هر عیب و علت، و مبرا از هر نقمت و منقصت و کوه بلند علم و فضیلت و نور افکن عظیم هدایت است.
- این فرزند فاطمه است - اگر تو نسبت به نسب او جهل داری - همان کسی که با «جد» او سلسله شریفه انبیاء ختم گردیده است.
- این که تو گفتی این کیست؟ رونق و عظمت و جلوه‌ی جلال و شکوه‌ی
[صفحه 454]
شخصیت او را فرو نمی‌کاهد، زیرا آن کس که تو او را نمی‌شناسی «عرب» و «عجم» هر دو او را بخوبی می‌شناسند.
- هر دو دستش، ابری فیاض و رحمت گستر است، که رگبار فیض فرو می‌بارد و ماده‌ی جود و عطایش هیچگاه کاستی نمی‌پذیرد.
- خویی نرم و سازگار دارد و مردمان، هر زمان از حدت خشمش در امانند و همیشه دو خصلت «حلم» و «کرم»، جوانب شخصیت او را همی آرایند.
- او به دوش کشنده‌ی بار مشکلات اقوامی است که زیر سنگینی آن بار، به زانو در آمده‌اند، چنانکه خوئی ستوده و رویی گشوده دارد و اعلام پذیرش حوائج مستمندان در مذاق جانش شیرین و خوشایند است.
- او نیاز نیازمندان و خواهش سائلان را همیشه با چهره با چهره گشوده و منطق مثبت استقبال کرده است و هیچ گاه جز به هنگام تشهد کلمه‌ی «لا» (نه) بر زبان نرانده است و اگر ذکر تشهد نمی‌بود «لای» او نیز «نعم» (بلی) همی بود.
- خورشید فروزان احسان او، گرمی و روشنی بر همگان افشانده و از این رو در برابر اشعه‌ی نیرومندش، تاریکی «لجاج» و «ضلال» از فضای اندیشه و دل گمراهان و ظلمت «فقر» از محیط زندگی مستمندان، و تیرگی «ستم» از آفاق حیات ستمزدگان رخت بربسته و به یکسو رفته است.
- هرزمان که قبایل قریش به سوی او بنگرند، شعرا و خطبای ایشان به مدح و ثنایش زبان همی گشایند و بی‌اختیار، اذعان و اقرار کنند که هر گونه «جود» و «احسان» به او همی پیوندد و کاروان «کرم» در منزلگاه مکارم او رخت همی کشاند.
- او از فرط آزرم، دیدگان فرو می‌پوشاند و حاضران حضرتش تحت تأثیر هیبت و عظمتش، دیدگان فرو می‌پوشانند و جز به هنگامی که لب به تبسم بگشاید، سخنی در حضور او بر زبان نمی‌آید.
- در دستش عصای خیزرانی است که عطر می پراکند، و بویش دل انگیز است، بیننده از زیبایی و تناسبی که در چهره دارد، به شگفت آید.
(قابل توجه اینکه بعضی از محققین در بودن این بیت به عنوان قصیده «فرزدق» در مدح حضرت سجاد -علیه‌السلام- تردید کرده‌اند.)
- جود و عطای کف بخشای او چنان است که چون به آهنگ دست سودن بر
[صفحه 455]
رکن حطیم (حجرالاسود) گام فرانهد، گویی که «رکن» می‌خواهد تا او را نزد خود نگاه دارد و از جود و عطایش برخوردار گردد.
- خدای او را شرافت بخشیده است و برترین داده و قلم «قضا» در تحقق این مشیت، بر لوح «قدر» روان گشته است.
- کدامین گروه از خلایق الهی است که نیاکان این شخصیت عظیم و یا از خود این شخص کریم، منتی و نعمتی بر ذمه خود نداشته باشد.
- هر کس خداوند را شکر بگذارد، نیاکان این امام را همی شکر کند، به حکم ضرورت، زیرا مردم جهان، دین خدا را از خانه او به دست آورده و در پرتو هدایت این خاندان از «کفر» و «شرک» رسته‌اند.
- او به اوج دین و عزتی قدم نهاده که «عرب» و «عجم» در اسلام به آن قله پرافتخار عظمت و جلال، نرسیده‌اند و دستها و قدمها از نیل به آن و ادراکش عاجز مانده‌اند.
- این فرزند کسی است که فضل پیامبران، دون فضل او و فضل امتهایشان دون فضل امت اوست.
- شاخه نیرومند شخصیت او از پیکره شخصیت پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - بر دمیده است، از این رو عناصر وجودش و اخلاق و سجایایش پاک و پاکیزه است.
- نور پیشانیش پرده ظلمت را می‌درد، چنانکه خورشید با اشراق خود، ظلمت‌ها را نابود می‌گرداند.
- او از گروهی است که دوستی‌شان «دین» و دشمنی‌شان «کفر» است و قرب جوارشان ساحل نجات و پناهگاه امن و امان است.
- پس از نام خدا، نام ایشان بر همگان مقدم است و هر کدام به نام ایشان، زیبا فرجام و حسن ختام همی پذیرد.
- اگر اهل تقوی شمرده شوند، ایشان پیشوایان ایشانند، و اگر از بهترین اهل زمین بازپرسند، نام ایشان به میان همی آید.
- هیچ بخشایشگر به قله‌ی کرم و منتهای جود ایشان نمی‌رسد و هیچ قوم به هر پایه از کرم که باشد، قدرت همسری و همسنگی ایشان را ندارد.
- بزرگان این خاندان به روزگار سختی و قحطسالی، باران رحمت‌اند و به
[صفحه 456]
هنگام اشتغال به جنگ، شیران بیشه شجاعت‌اند.
- عسر معیشت و سختی زندگی، دستهای بخشایشگر آنها را از جود و عطاء نمی‌بندد و این گشوده دستی در هر دو حالت توانگری و درویشی، برای ایشان یکسان است.
- ناگواریها و گرفتاریها به یمن محبت‌شان رفع می‌شود و احسان نعمت‌ها به برکت آن محبت فزونی همی گیرد.
با سرودن این اشعار بلند و نغز و بیان کمالات و فضایل بی‌مثال حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- «هشام» بشدت ناراحت و غضبناک می‌گردد و دستوراتی می‌دهد که باید آن را تحت عنوان بازتاب قصیده «فرزدق» مورد بررسی قرار داد.

بازتاب قصیده‌ی فرزدق در مدح حضرت سجاد

با شنیدن این قصیده که سراسر مدح و توصیف حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- با بهترین و عالیترین مدائح بود، «هشام بن عبدالملک» غضبناک گردیده و دستور داد تمام حقوق و مستمری «فرزدق» را قطع کنند و جایزه او را نیز بریدند.
بعد گفت: چرا در مورد ما به مانند چنین اشعاری نمی‌سرایی؟!!
«فرزدق» پاسخ داد: «جدی همانند جد او، پدری بمانند پدر او و مادری نظیر مادرش بیاور، تا من در مورد شما به مانند این اشعار بسرایم!!»
این پاسخ فرزدق بیشتر «هشام» را خشمگین کرد و دستور داد او را در محلی به نام «عسفان» که در بین «مکه» و «مدینه» واقع است، محبوس کنند.
این مطلب به خدمت حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- رسید و حضرت مبلغ دوازده هزار دینار برای او فرستادند و پیغام دادند که ای «ابافراس» ما را معذور بدار، اگر نزد ما بیشتر از این مقدار چیزی بود، حتما همان را به عنوان «صله» تو می‌فرستادیم. اما «فرزدق» آن پول را پس فرستاد و گفت: یا ابن رسول الله من آنچه را گفتم جز به خاطر غضب برای رضای خداوند و برای رسول خدا نبوده و هیچ چیز در مقابل آن دریافت نمی‌کنم.»
از این رو تمام آن پول را به حضرت برگردانید، حضرت باز پول را برگرداندند
[صفحه 457]
و پیغام دادند که: «سوگند به حق من بر تو این را قبول کن. آری به تحقیق خداوند مکان تو و موقعیت تو را می‌بیند و نیت و انگیزه تو را می‌شناسد.»
پس از این پیغام «فرزدق» پول حضرت را قبول کرد.
از آن بعد «فرزدق» در حالی که در حبس بود اشعاری را بر ضد «هشام» و در هجو او می‌سراید. این خبر به «هشام» رسید و دستور داد او را آزاد کنند. [682].
البته در خبر دیگری آمده است چون حبس «فرزدق» به طول انجامید و مرتب او را به کشتن تهدید می‌کردند به حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- شکایت برد و حضرت برای او دعا کردند و به برکت دعای ایشان از زندان آزاد گردید. پس از آزادی به حضور حضرت آمد و گفت: یابن رسول الله خلیفه اسم مرا از دیوان حذف کرده و دیگر حقوقی به من نمی‌دهند.
حضرت پرسیدند: عطاء و حقوق تو چقدر بوده است؟
گفت: «فلان مبلغ»، حضرت برای چهل سال او به او پول دادند و فرمودند: «اگر می‌دانستم که تو به بیش از این نیاز داری حتما باز به تو می‌دادم» و «فرزدق» بعد از گذشت چهل سال درگذشت. [683].
قابل ذکر است که اگرچه دیوان فرزدق به مدح خلفای غاصب و سفاک اموی و مروانی آلوده شده است ولی جوانمردی و شجاعت او در دفاع از ساحت قدس حضرت سجاد -علیه‌السلام- و معرفی حضرت به بهترین نحو ممکن و بعد اخلاصی که از خود نشان داد و تصدیق حضرت در مورد اخلاص او، قطعا گناه او را در تمجید ظالمین، تکفیر نموده است.
[صفحه 461]

بعد سیاسی وجود اقدس حضرت امام سجاد علیه السلام (تبلور تام صفت عزت و حکمت الهی

 

مقدمه: مروری گذرا بر آمیختگی عمیق عنصر سیاست الهی با زندگی حضرت سجاد

در بینش صحیح شیعه «امامت» ریاست کلی بر همه امور دین و دنیای جامعه انسانی است و همچنانکه حضرت علی بن موسی الرضا -علیه‌السلام- فرموده‌اند: «ان الامامة اس الاسلام النامی و فرعه السامی» [684] بنیان پویای اسلام و فرع و شاخه مرتفع و متعالی آن می‌باشد. چه اینکه امامت بر اساس بیان حضرت در همین حدیث بلند، خلافت الهی و مایه‌ی عزت مؤمنین است.
حال آیا چنین منصب رفیعی می‌تواند از عنصر «سیاست» یعنی تدبیر امور مربوط به جامعه از زوایای مختلف، خالی باشد؟!!
و آیا صاحب و متصدی آن می‌تواند از امور اجتماعی و سیاسی منعزل بوده برای خود مسئولیتی در قبال آنچه بر جامعه در ابعاد مختلف می گذرد، نشناسد؟!! جواب قطعا منفی است و همچنانکه در زیارت شریف «جامعه کبیره» که توسط حضرت هادی -علیه‌السلام- انشاء شده است، آمده: ائمه هدی -علیهم‌السلام- «قادة الامم» یعنی «رهبران امتها» و «ساسة العباد» یعنی «سیاستمداران واقعی
[صفحه 462]
بندگان خداوند در همه زمینه‌ها» و «ارکان البلاد» یعنی «رکنهای مستحکم شهرها و جوامع انسانی» می‌باشند. چه اینکه آنها «اولی الامر» و صاحبان حقیقی منصب تدبیر و مدیریت در جامعه‌اند.
بنابراین «امام» شخصیت والایی است که در پرتو منصب امامت خود و با توجه به ویژگی‌های مهم این منصب که عبارت است از «عیبة علم الله» یعنی «مخزن علم ربوبی بودن» و «خزان العلم» «خزینه داران همه دانش‌ها» و «اولی الحجی» «صاحبان تمامیت عقل و درایت»، «معادن حکمة الله» یعنی «معدنهای حکمت خداوندی» و «حجت خدا بودن» و «صراط او» و «نور او» و «برهان او بودن»، با توجه به این خصوصیات و ویژگی‌ها، به دقت تمام و شناخت صحیح و صائب، وظیفه‌ی واقعی خود را در تدبیر جامعه و ایفای نقش خطیر امامت و زعامت دین و دنیای مردم، تشخیص می‌دهد. و سپس با بهره‌مندی از عنصر «عصمت» که او را از هر گونه تخطی از انجام مسئولیت کاملا مصون نموده است، زمامدار واقعی «امور سیاسی» جامعه بوده و با قدرت الهی به وظیفه‌ی امامت عمل می‌نماید.
بنابراین امام معصوم هم در شناخت وظیفه خود معصومانه عمل می‌کند، هم در انجام آن معصومانه اقدام می‌نماید و از این رو آنچه از او سر می زند عین «حق» و «حقیقت»، و صرف «ایقان» و «صحت» است و بر اساس آنچه ذکر شد همه عملکرد او با صبغه‌ی «سیاست الهی» رنگ آمیزی شده است و اساسا «امام» کار خود را جز با محاسبه دقیق «وظیفه سیاسی» خود انجام نمی‌دهد. و لذا تمام تمام افعال او اعم از کارهای فردی، اجتماعی، فرهنگی و غیره، همه و همه امور سیاسی و در راستای تدبیر صحیح و الهی جامعه می‌باشد.
با توجه به این اصل قویم و بنیادین، حال این وظیفه ماست که با مطالعه دقیق در زوایای حیات طیبه امامان شیعه -علیهم‌السلام- و شناخت کامل و صحیح از اوضاع زمانه هر یک از آن بزرگواران، به تحلیل عملکرد الهی آنان نشسته و کیفیت اجرای سیاست صحیح را در کارنامه درخشان و نورانی آنها پی جویی نموده و درسهای لازم را از آن اقتباس کنیم.
پر واضح است با توجه به تغییر اوضاع و شرایط در هر عصر و مصری، انتظار یک نوع اقدام و ارائه یک عملکرد از همه‌ی آن ذوات مطهر، انتظاری ناصواب و خلاف بداهت عقل است. از این رو نمی‌توان گفت اگر امامی در وسط معرکه نبرد
[صفحه 643]
شربت شهادت نوشید از سیاست بیشتری برخوردار است تا آن امامی که به صلح با دشمن مجبور گردید و یا بالعکس، و یا اگر امامی دست به قبضه‌ی شمشیر نبرد از سیاست منعزل می‌باشد و یا ... 
بنابراین با توجه به آنچه ذکر گردید، یعنی علم و اقدام معصومانه امام و مشحون بودن «امامت» با عنصر «سیاست»، عملکرد همه ائمه -علیهم‌السلام- مملو از این عنصر بوده و هیچ اقدامی از جانب آنها بدون ملاحظه نتایج حاصله آن در جامعه از ابعاد مختلف و منجمله «بعد سیاسی» انجام نگرفته است.
در ارتباط با حضرت علی بن الحسین امام زین العابدین -علیه‌السلام- نیز این مطلب کاملا صادق است. حضرت که در یکی از سخت‌ترین و بحرانی‌ترین شرایط متصور، بار عظیم «امامت» امت اسلام را به دوش کشیدند، هرگز از ایفای نقش محوری خود در رهبری الهی جامعه فروگذار نکرده و با تجلی تام صفت «عزت» و «حکمت» الهی در وجود منورشان، درخشانترین عملکرد را از خود به یادگار گذاشتند و آنچنان با سیاستهای حکیمانه و مدبرانه خود اهداف امامت را جلو برده و آنها را محقق ساختند که حقیقتا باید آن را نوعی «اعجاز» به حساب آورد.
نگاهی گذرا و اجمالی به وقایع مربوط به دوران امامت حضرت از عصر «عاشورا» تا ورود کاروان اسرا به «مدینه» که تحت عنوان «مقطع پس از شهادت حضرت امام حسین -علیه‌السلام- تا هنگام ورود به «مدینه» بررسی گردید، بخوبی این مطلب را اثبات می‌کند که چگونه حضرت «رهبری نهضت پدر» را پس از شهادت به نحو احسن به انجام رسانیده و تمام محاسبات دشمن را در به شهادت رساندن حضرت امام حسین -علیه‌السلام- نقش بر آب نمودند. آری حضرت سرافراز و پیروز، حقانیت جریان «امامت» و قیام پدر و بطلان و اضمحلال جریان مقابل که مشحون از ظلم و نفاق بود را ثابت کرده و با بیان قاطع و صریح وقایع و اهداف نهضت خونین کربلا و دریدن پرده‌ی تزویر نظام سیاسی حاکم و زنده نگه داشتن و تعمیق یاد و خاطره انقلاب عظیم عاشورا، اعجاز آفریدند.
فعالیت‌های سی و پنج ساله حضرت سجاد-علیه‌السلام- در زمینه «فرهنگی» و ارشاد مردم و هدایت به «حق» و تربیت شاگردان صالح و آشنای با فرهنگی صحیح اسلامی، افرادی که هم به فروع و احکام و علم شریعت آشنا بودند و هم از جهت روحی و معنوی، مهذب و خود ساخته بوده و اصول تربیتی اسلام در
[صفحه 464]
عمق جانشان به بار نشسته بود، افرادی که هر کدام مشعل‌های نورانی هدایت و صلاح در جوامع بودند، چنانکه به صورت مبسوط در بررسی «بعد فرهنگی» وجود اقدس حضرت تبیین گردید، برگ دیگری از تصدی «امور سیاسی» در جامعه توسط حضرت می‌باشد؛ چرا که این حرکت اصیل و زیربنایی نقش بسیار مهم و ویژه‌ای در تحقق اهداف «امامت» داشته و کوبنده‌ترین تهاجم به کیان دودمان اموی و مروانی بوده است. کیان فاسدی که جز برای هدم معارف نورانی اسلام و برگشت جامعه به عصر جاهلی تشکیل نگردید. هر نوع مبارزه با این کیان در واقع یک مبارزه تمام عیار سیاسی است که در شرایطی با نبرد افتخار آفرین و خونین «کربلا» ظهور می‌نماید و در شرایط دیگری با نبردی سرد در قالب فعالیت‌های گسترده فرهنگی و اجتماعی، خود را نشان می‌دهد.
حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- اسلحه علم و فرهنگی را در دفاع از اسلام که پایه‌های آن رو به اضمحلال بود، به کار گرفته و با سیاستی حکیمانه، آنچنان نقشه‌های کیان فاسد حاکم را عقیم گذاشته و در روندی رو به رشد و متکامل فرهنگ اسلام را در جامعه گسترانیدند که دشمن را به کلی مأیوس و کم کم از صحنه سیاسی و فرهنگی خارج ساختند.
و آیا این جز یک «عملکرد سیاسی کامل» است؟!!
در زمینه عملکرد خائنانه امویان و مروانیان در امور اجتماعی نیز حضرت با نقشه‌های گسترده و مدبرانه خود که به بعضی از آنها در «بعد اجتماعی» وجود اقدس حضرت اشاره شده است، از قبیل «رسیدگی به فقرا و مستمندان»، «ارائه یک تصویر پر جاذبه و دوست داشتنی و مملو از کمال و صفا از «امام» و «امامت» در جامعه»، اقدام به کارهای عظیم اجتماعی از قبیل «بازسازی کعبه»، «نشان دادن عظمت وجودی و اوصاف و کرامتهای «امامت» به دشمن و کل جامعه» و ... ، اموری که کارگزاران اموی دقیقا برخلاف آنها تلاش گسترده داشتند، در واقع این تلاش را خاسر و همه نقشه‌های خصم را نقش بر آب نمودند و آیا این عملکرد جز از شناخت گسترده و صائب از دشمن و عملکرد و نقشه‌های او و تشخیص کیفیت خنثی سازی آن امکان پذیر است؟!! و آیا این همه جز با بودن در وسط صحنه‌ی اجتماعی و اقدام بر اساس نقشه‌های «کوتاه مدت» و «بلند مدت» سیاسی میسور می‌باشد؟
[صفحه 465]
بنابراین گرچه حضرت حتی در برخوردهای مستقیم خود با نظام سیاسی حاکم و مناسبات خود با رؤسا و کارگزاران این نظام، از عملکرد سیاسی گسترده و درخشانی برخوردار است (چنانکه به شکل مبسوط به آن اشاره خواهد شد) اما از منظری دیگر تمام زندگی حضرت در همه ابعاد آن مشحون از عملکرد سیاسی است که باید با دقت مورد توجه محققین و تاریخ دانان و علاقمندان قرار گیرد.
با توجه به آنچه گذشت، تحلیلی که حضرت سجاد -علیه‌السلام- را پس از حادثه عاشورا به صورت کلی از جامعه منعزل معرفی کرده و معتقد است حضرت از امور سیاسی فاصله گرفته‌اند، تحلیل بی‌پایه و غیر واقعی است و در واقع تهمتی بزرگ و نابخشودنی را به همراه دارد.
اینک برای شناخت «بعد سیاسی» وجود منور حضرت سجاد-علیه‌السلام- باید در محورهای زیر به بررسی و دقت نشست:
1- رئوس برخوردهای سیاسی حضرت سجاد -علیه‌السلام- در جریان نهضت عاشورا
2- برخی از اصول بینش سیاسی حضرت سجاد -علیه‌السلام- و گوشه‌ای از عملکرد سیاسی ایشان.
3- بررسی زندگی حضرت سجاد -علیه‌السلام- پس از ورود به «مدینه» تا پایان عمر «یزید بن معاویه»
4- ارتباطات سیاسی اجتماعی حضرت سجاد -علیه‌السلام- با زمامداران اموی و مروانی
5- معرفی یک کتاب در بررسی «بعد سیاسی» حضرت و نتیجه‌گیری از بحث‌ها

رئوس برخوردهای سیاسی حضرت سجاد در جریان نهضت کربلا

حضرت امام زین العابدین -علیه‌السلام- با همراهی پدر از «مدینه» تا «کربلا» و حضور در صحنه «نهضت عاشورا» و سپس به دوش کشیدن بار سنگین «رهبری نهضت» بعد از پدر، روشن‌ترین و درخشانترین «عملکرد سیاسی» یک «ولی خدا» را در تاریخ به ثبت رسانیدند. در این قسمت رئوس این پرونده درخشان را که مملو از برخوردهای سیاسی تمام عیار است، مرور می‌کنیم:
[صفحه 466]
1- بودن با پدر که به قصد به دست گرفتن رهبری امت اسلام علیه نظام اموی قیام کرده است.
2- حضور جدی در صحنه‌های مختلف نهضت پدر.
3- حضور در کنار پدر در طول راه و سؤال از او (علت یاد کردن مکرر حضرت حسین -علیه‌السلام- از نام «یحیی بن زکریا»).
4- حضور در کنار پدر و در جمع یاران در شب عاشورا، شنیدن کلام حضرت و گریه کردن به خاطر تنهایی پدر (زمان عروض بیماری برای امام چهارم -علیه‌السلام-)
5- عدم ترک صحنه مخاطره آمیز «کربلا» با وجود رخصت پدر، که دیگر اصحاب خاص نیز حاضر به ترک صحنه نشدند (وضعیت امام سجاد -علیه‌السلام- در شب عاشورا).
6- اقدام برای شرکت در نبرد و ممانعت پدر از آن و انجام مقدمات آن که پوشیدن زره است و مجروح شدن به واسطه برخورد دستشان با مقدار اضافی زره (علت عروض بیماری حضرت سجاد -علیه‌السلام-).
7- پرسیدن احوال صحنه نبرد از پدر و تأثر شدید و اقدام برای یاری پدر (کیفیت برخورد آخر امام حسین -علیه‌السلام- و آخرین وداع حضرت با امام چهارم -علیه‌السلام-)
8- به دست گرفتن رهبری نهضت خونین عاشورا پس از پدر و از همان عصر عاشورا که لحظه آغاز آن شنیدن خبر شهادت پدر بوده و این رهبری با هجوم دشمن به خیمه‌ها و اقدام به آتش زدن آن و صدور فرمان فرار به بازماندگان حسینی برای حفظ جان آنها، به فعلیت می‌رسد.
9- بودن با قافله اسرا و رهبری و هدایت آنان که پیام آوران نهضت حسینی بودند و انجام دقیق آنچه مقتضای «مصلحت» و «عزت» آن عزیزان بوده است. (حضرت سجاد -علیه‌السلام- در عصر عاشورا).
10- نماز خواندن بر اجساد مطهر شهدا و دفن کردن آنها توسط حضرت.
11- ایراد خطبه افشاگرانه و کوبنده در «کوفه» و دریدن پرده تزویر و جهالت کوفیان و امویان (خطبه غراء و تاریخی امام چهارم -علیه‌السلام- در شهر «کوفه»)
[صفحه 467]
12- برخورد قاطع و انقلابی با «عبیدالله بن زیاد» و شکستن منطق جبر گرایانه او و ارائه آرمان و اهداف دودمان اهل بیت در شهادت طلبی و حق جویی (امام سجاد -علیه‌السلام- در مجلس «عبیدالله بن زیاد»).
13- بیانات امام سجاد -علیه‌السلام- در طول مسیر «کوفه» تا «شام» و اهتمام به افشاگری علیه خاندان اموی از یک سو و حفاظت از کاروان اسرا و بویژه پاسداری از «عفاف» و «حجاب» آنها از سوی دیگر (وقایع مربوط به امام سجاد -علیه‌السلام- در مسیر «کوفه» تا «شام»).
14- نقش الهی حضرت در شهر «شام» و تغییر شرایط اجتماعی و سیاسی موجود در آنجا به نفع خود (امام سجاد -علیه‌السلام- در «شام»).
15- برخورد قاطع با «یزید» در قالب این جمله که: «خداوند لعنت کند کشنده‌ی پدرم را» و رد استدلال جبر گرایانه او و خواندن اشعار بلند در اعلان برائت از دودمان اموی و معرفی خود و بیان مصائب وارد شده و خطاب کوبنده به یزید که: «ای یزید وای بر تو ...» و بیان حقانیت پدر و استمرار جریان نبوت و امامت در خاندان خود (امام چهارم -علیه‌السلام- در کاخ یزید).
16- برخورد فرهنگی - سیاسی با پیرمردی گمراه از اهل «شام» و تغییر ذهنیت او که به توبه و انابه آن شخص منجر شد (برخورد یک پیرمرد شامی با حضرت در کنار درب مسجد).
17- برخورد کوبنده با خطیب مزدور اموی در مسجد به هنگام «نماز جمعه» و قرار دادن «یزید» در شرایطی که مجبور به اجازه دادن به حضرت برای سخنرانی شود و بالاخره خواندن خطبه‌ای تاریخی که تنظیم آن نشانه اعجاز حضرت در عملکرد سیاسی خود می‌باشد. خطبه‌ای که به افتضاح و رسوایی کامل «یزید» و خاندان او منجر شده و حقانیت اهل بیت و پدر و جد خود را به بهترین نحو در قلب حکومت اموی که محل لعن به خاندان علوی است، به اثبات می‌رساند و اوضاع شهر را که مهد حکومت چهل ساله امویان بود، به نفع خود تغییر داده و زمینه‌ای فراهم ساخت که «یزید» برای ظاهر فریبی برخورد و رفتار خود را با حضرت عوض می‌کند و همه‌ی گناهان را به گردن «عبیدالله» انداخته و بالاخره حضرت و قافله اسرا را با عزت و احترام به سمت «مدینه» به حرکت در می‌آورد. (خطبه تاریخی حضرت سجاد -علیه‌السلام- در «شام» و بازتاب آن).
[صفحه 468]
18- برخورد حضرت در بازار «شام» با «منهال بن عمرو» و ارائه گزارشی از وضعیت خود در مابین شامیان که یک بیانیه و گزارش کاملا سیاسی است (سایر قضایای مربوط به اقامت حضرت در «شام»).
19- مقاومت شدید در مقابل تمامی مصائب و تحقیرها و پلشتی‌های دشمن در مدت اقامت در شهر «شام» وعدم اظهار عجز و انفعال (مصائب عمومی حضرت در «شام»).
20- تغییر دادن وضعیت فرهنگی شهر «شام» و تغییر نگرش مردم آن دیار به نفع جریان «حق» که منجر به تصمیم «یزید» برای مراجعت حضرت به «مدینه» در پی مقاومتها و افشاگریهای حضرت و برخورد سنجیده و حکیمانه آن بزرگوار می‌شود. (تصمیم «یزید» برای مراجعت حضرت به «مدینه»).
21- تصمیم به زیارت تربت پاک پدر به هنگام برگشت از «شام» و اقامه‌ی عزا در آن محل که به خون اولیاء خدا گلگون بود و زنده کردن و شعله‌ور ساختن یاد و خاطره سالار شهیدان (برگشت حضرت سجاد -علیه‌السلام- به همراه کاروان اسیران به «کربلا»).
22- تدبیر سیاسی معجزه گونه حضرت به هنگام ورود کاروان اسرا به «مدینه» با فرستادن پیک به آن شهر و خبر کردن مردم و بعد ایراد خطبه‌ی غراء که بدون ذکر نام قاتلان حضرت ابی‌عبدالله -علیه‌السلام- همه ظلم‌ها و جنایتهای آنها را افشاء نموده و در عین حال که مردم را به صورت کامل در جریان ماوقع قرار دادند ولی بهانه‌ای هم به دست دشمن ندادند (ورود امام سجاد -علیه‌السلام- به «مدینه» و خطبه افشاگردانه و آگاهی بخش حضرت).
23- اقامه عزا در کنار قبر پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - و گسترش برخورد عاطفی و جلب قلوب به خواب رفته مردم و زنده داشتن مداوم یاد قیام حضرت امام حسین -علیه‌السلام- («ورود اهل بیت به مدینه» و «عزاداری کنار قبر پیامبر»، «تداوم عزاداری حضرت سجاد-علیه‌السلام- برای پدر»).
24- جواب سخن گزنده‌ی یکی از مخالفین و نشان دادن هدف واقعی قیام حضرت ابی‌عبدالله -علیه‌السلام- (سخن گزنده یکی از مخالفین و پاسخ دندان شکن امام سجاد -علیه‌السلام-).
آنچه ذکر شد تنها رئوس برخوردهای سیاسی حضرت سجاد -علیه‌السلام-
[صفحه 469]
در جریان نهضت خونین عاشورا بود که با تأمل در هر یک از آنها و تجزیه و تحلیل دقیق و کامل آن، می‌توان به گوشه‌ای از «بعد سیاسی» وجود اقدس حضرت سجاد -علیه‌السلام- واقف شد.
حال آیا با این کارنامه درخشان و مملو از عنصر سیاست، باز هم می‌توان این امام همام را به انعزال و کناره گیری از اجتماعی و سیاست متهم نمود؟!!

برخی از اصول بینش سیاسی حضرت سجاد و گوشه‌ای از عملکرد و مواضع سیاسی حکیمانه ایشان‌

با توجه به علم فراگیر و الهی حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- و مقام «امامت» و «عصمت» آن بزرگوار، در مدت امامت پر برکت ایشان با وجود حاکمیت شدید جو خفقان و استبداد اموی، در خلال بیانات مختلفی که به مناسبت‌های گوناگون ایراد می‌کردند و یا در قالب دعاهای روح بخش و مناجاتهای عاشقانه و یا نامه‌ها و رساله‌هایی که برای اصحاب و دوستان خود نوشته و ارسال می‌کردند، رهنمودهای متعدد و گسترده‌ای در زمینه‌ی امور سیاسی جامعه به «امت اسلام» و پیروان خود ارائه فرموده‌اند. چه اینکه در این مدت «عملکرد سیاسی» حضرت بسیار گسترده و فراگیر بوده است. در این قسمت به صورت گزیده به بعضی از اصول تفکر سیاسی حضرت و گوشه‌ای از عملکرد سیاسی ایشان اشاره می‌شود:
1- بیان صریح حقایق مربوط به وضعیت سیاسی جامعه و تبیین جریان «حق» و جریان «باطل»، به مانند آنچه در خطبه با اهل «کوفه» سخن با «منهال»، خطبه در «شام»، خطبه در بازگشت به «مدینه» و ... انجام گرفت. در این ارتباط هر کجا مصلحت اقتضاء می‌کرد حضرت جریان «باطل» را با تفصیل و توضیح بیان می‌فرمودند و هر کجا مصلحت نبود با بیان گسترده‌ی ویژگی‌های جریان «حق» و مصائب و سختی‌های وارده بر آن، فهم تطبیقی جریان «باطل» را به مخاطبین خود وا می‌گذاشتند. چنانکه در خطبه‌ی خود به موقع ورود به «مدینه» چنین رفتار کردند.
آری این خود یک نوع شگرد پیچیده سیاسی است، که هم حقایق برای مردم تبیین شده و هم بهانه‌ای به دست نیروهای اهریمنی دشمن نداده است.
2- «شجاعت»، «درایت» و «حکمت» در ارائه دیدگاههای سیاسی، اجتماعی و مذهبی به گونه‌ای که همیشه جو موجود را به نفع جریان حق تغییر داده خصم را
[صفحه 470]
به «سرشکستگی»، «ذلت» و «اعتراف» وادار می‌ساختند.
چنانکه به عنوان نمونه در ایراد خطبه تاریخی در مسجد جامع «دمشق» مشاهده می‌کنیم و یا آنچه حضرت در پاسخ نامه «عبدالملک» که به ازدواج حضرت با یک کنیز ایراد گرفته بود نگاشتند و او به حق بودن طریقه حضرت اذعان نمود.
3- آمیختن اعجاب گونه حرکات اجتماعی و فرهنگی خود با رنگ سیاسی، به گونه‌ای که حضرت از هر موقعیتی و از هر عملی، بهترین استفاده را برای ارائه رهنمودهای سیاسی صریح و یا کنائی به جامعه و مخاطبان خود می‌نمودند. چنانکه در طراحی کیفیت ورود به «مدینه» پس از واقعه جانگداز عاشورا مشاهده می‌کنیم و یا آنچه به هنگام تفسیر آیات مربوط به مسخ «بنی اسرائیل»، از حضرت شنیده شد که پس از بیان قصه‌ی آن قوم و جریان «مسخ» آنان فرمودند: «خداوند اینها را به خاطر صید ماهی (در وقت ممنوع) «مسخ» فرمود پس چگونه می‌بینی نزد خداوند عزوجل حال کسی که اولاد رسول الله - صلی الله علیه و آله وسلم - را کشت و حریمش را هتک کرد؟ خداوند متعال گرچه آنها را در دنیا «مسخ» نکرد ولی آنچه از عذاب آخرت برای آنها فراهم شده چند برابر عذاب «مسخ» می‌باشد. [685] «
4- تلاش وافر و گسترده و همیشگی برای رشد بینش سیاسی مردم و ارائه آموزشها و تحلیل‌های سیاسی دقیق و عمیق به آنها چه در قالب ادعیه از قبیل «دعا برای اهل ثغور و مرزهای نظام اسلامی» که مشحون از آموزهای بلند سیاسی است. و چه در قالب رفتارهای اجتماعی حساب شده با نظام سیاسی و کارگزاران آن از قبیل آنچه در برخورد با «عبدالملک» در حین طواف انجام دادند و یا در برخورد با «حجاج» انجام گرفت و چه در قالب خطابه‌ها و احادیث و نامه‌ها و رساله‌ها مانند آنچه در «نامه به زهری» و رسالة الحقوق در قسمت «حق سلطان» و ... بیان نمودند.
5- استفاده‌ی حکیمانه و ماهرانه از زبان «عاطفه» و «احساس» و «هنر» و سعی در برانگیختن احساسات و عواطف مردم که به خاطر انغمار در گناه و دوری از معارف اهل بیت، رو به خاموشی گراییده بود.
و این یکی از شاهکارهای اجرایی حضرت سجاد -علیه‌السلام- در عملکرد
[صفحه 471]
سیاسی خود می‌باشد.
نمونه‌هایی از این موضوع را در ایراد خطبه‌های حضرت که بلا استثناء مردم را منقلب نموده و همه را به ضجه و گریه وا می‌داشت می‌توان مشاهده کرد و همچنین استمرار حزن و بکاء شدید بر مصائب حضرت ابی‌عبدالله -علیه‌السلام- که خود یک سنت و رویه دائمی حضرت بود. استفاده از زبان «شعر» برای پیام رسانی نیز نمونه دیگری از این موضوع می‌باشد، که در اعزام «بشیر» برای اطلاع از ورود حضرت به «مدینه» مشاهده می‌کنیم.
6- پاسداری و حراست از دستاوردهای نهضت عاشورا.
از آنجا که حضرت سجاد -علیه‌السلام- تنها بازمانده و شاهد تمامیت جریان قیام عاشوراست که می‌تواند بحق، خود را نماینده‌ی آن معرفی کند و سخنگوی آن باشد، در همه مقاطع عمر شریف خود از عصر عاشورا تا لحظه‌ی ارتحال، به هر نحو که ممکن است به عنوان «وارث» این نهضت و زبان رهبر آن، هم اهداف و عملکرد سیاسی نهضت را بیان کرده و توضیح می‌دهند و هم با سلاح گریه، یاد و خاطره آن را در اذهان، جاودانه می‌کنند. یاد و خاطره‌ای که می‌تواند بسان مشعلی فروزان به جامعه اسلامی نور، حیات، شعور، احساس، انقلاب، خودباوری و ... ببخشد و جریان نفاق و تباهی و ظلم و جور را افشاء کرده و از صحنه حذف کند.
آیا این یک برخورد کاملا سیاسی با مسائل کلان جامعه نیست؟ و آیا این یک شگرد ماهرانه‌ی سیاسی برای مبارزه با نظام جبار اموی نمی‌باشد؟
گرچه حرقت دل حضرت سجاد -علیه‌السلام- یک امر مصنوعی و صرفا ظاهر سازی نیست. حضرت واقعا در عزای پدر می‌سوزند ولی همین کار را برای خدا با صبغه‌ی سیاسی همراه کرده و از آن بهره برداری مناسب می‌نمایند. حضرت هم به زیارت قبر پدرشان می‌رفتند هم تربت مطهر آن قبر را برای نماز خود به همراه داشتند و هم انگشتر پدر را به دست می‌کردند و هم با بکاء و گریه دائمی، مرتب یاد و خاطره نهضت پدر را زنده می‌داشتند.
7- تنظیم برنامه زندگی و رفتارهای اجتماعی خود به گونه‌ای که کوچکترین بهانه‌ای به دشمن برای برخورد خشن، سرکوب گرانه و حذفی ندهد. و این نیز یکی دیگر از نکات بسیار درخشان پرونده سیاسی حضرت سجاد -علیه‌السلام- می‌باشد که در عصر حاکمیت امثال «حجاج» و «هشام» به گونه‌ای رفتار می‌کنند که
[صفحه 472]
به طور کلی انگشت اتهام از ایشان از نظر دستگاه جبار اموی برداشته شده و به عنوان «خیر لا شر فیه» و یا «علی الخیر» در زبان آنها شهرت می‌یابند.
حضرت با این عملکرد سیاسی، هم خود و شیعیان خود را از شرور نظام اموی محافظت نمودند و هم زمینه‌ی لازم برای پیاده کردن نقشه‌های بلند مدت خود را در جامعه فراهم آوردند.
نمونه‌ای از این موضوع را در ارائه گزارش به مردم «مدینه» پس از برگشت از سفر اسارت، مشاهده می‌کنیم که چگونه این گزارش تنظیم می‌شود که در آن هیچ بهانه‌ای به دست دشمن نمی‌دهد و یا اتخاذ موضع بی‌طرفی در جریان «قیام حره» که باعث حفظ خون جمع کثیری از مردم گردید.
8- شناخت دقیق و عمیق از نقاط ضعف و قوت جبهه «حق» و نقاط ضعف جبهه «باطل» و تلاش مدبرانه برای از بین بردن نقاط ضعف جامعه طرفداران «حق» و استفاده از نقاط ضعف جبهه «باطل» جهت وادار کردن آن به انفعال.
یکی از نمونه‌های این موضوع توجه به روحیه «یأس» و «قنوط» در پیروان اهل بیت است که حضرت با نقشه‌های متعدد با این نقطه ضعف بزرگ به مبارزه برخاسته و برای از بین بردن آن تلاش می‌کنند. و بدین وسیله در بازسازی جامعه شیعی پس از آسیب‌های بزرگ، نقش اساسی را بازی کرده و از این طریق قوی‌ترین عملکرد سیاسی خود را به اثبات رساندند.
9- بازسازی کلی و همه جانبه جامعه شیعه و پیروان اهل بیت -علیه‌السلام- که پس از قیام حضرت ابی‌عبدالله -علیه‌السلام- از هم پاشیده و تقریبا مضمحل شده بود به گونه‌ای که بر اساس نقلی از خود حضرت سجاد -علیه‌السلام- در مجموع «مکه» و «مدینه» بیست نفر «محب» برای حضرت وجود نداشت [686]، حال تعداد شیعیان واقعی را از این حدیث می‌توان حدس زد.
اما در پی تدبیر حکیمانه بلند مدت حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- و با شناخت عمیق از وضعیت عمومی اجتماع، و دست زدن به کارهای فرهنگی و تربیتی گسترده از طرق مختلف، کم کم به تعداد شیعیان اضافه شد و افراد موجود در عقاید خود راسخ شده و از پیرایه‌ها و انحرافات، پالایش گردیدند و به
[صفحه 473]
فرموده حضرت صادق -علیه‌السلام-: «ثم ان الناس لحقوا و کثروا» [687] مردم کم کم ملحق شده و تعداد پیروان حضرت زیاد شدند و جامعه شیعی هویت خود را بازیافت.
10- مبارزه عمیق با انحرافات فکری و عقیدتی که در جامعه اسلامی گسترش پیدا کرده بود، انحرافاتی که یا نظام منحرف سیاسی، به خاطر اغراض پلید خود به آن دامن می‌زد از قبیل عقیده به «جبر» که توسط «معاویه» پایه گذاری شد و یا عقیده به «تشبیه و تجسیم» در مورد خداوند متعال که ذات اقدس او را جسم پنداشته و یا او را به موجودات دیگر تشبیه می‌کردند و همچنین عقیده‌ی هرزه‌ی «ارجاء» که گروه «مرجئه» مروج آن بودند و همه در راستای اهداف فرهنگی و سیاسی «بنی امیه» بود. و یا به خاطر دور ماندن علاقه‌مندان به دودمان پیامبر از آنها، در بین جامعه‌ی محبین آل رسول گسترش یافته بود؛ از قبیل عقیده به «غلو» و یا گرایش به «کیسانیه».
حضرت سجاد -علیه‌السلام- در همه این زمینه‌ها با برنامه‌های حساب شده به تلاش فرهنگی وسیع دست زدند و بطلان این گرایش‌ها و عقاید انحرافی را اثبات و عقاید صحیح و واقعی را در بین جامعه اسلامی مطرح و آن را تبلیغ کردند. این عملکرد قوی‌ترین برخورد اجتماعی با نظام سیاسی حاکم بود.
11- مطرح نمودن صحیح مصادر اصلی معارف دین حنیف از قبیل «قرآن» و «سنت» در جامعه و اقدام برای تفسیر و بیان معارف اصیل «قرآن» و تطبیق آن بر حقایق موجود در جامعه و بویژه اهتمام به نقل حدیث که بشدت از طرف دستگاه اموی جرم تلقی می‌شد.
12- اعلام رسمی و رسای اصل بنیادین «امامت» در مکتب اسلام به جامعه و معرفی صحیح خود به عنوان «امام»، موضوعی که بشدت می‌توانست مخاطره‌آمیز باشد، اما نظر به جایگاه والای عنصر «امامت» در سعادت فرد و جامعه، حضرت به اشکال و گونه‌های مختلف و در زمانها و مکانهای متعدد، این امر را اعلان و از آن گذشته به صورت دائمی در مناجاتها و ادعیه و نامه‌های خود به اصل «امامت» به عنوان یکی از اصول اصلی اعتقادات حقه‌ی اسلامی تصریح داشته و به بیان فضایل و کمالات امامان می‌پرداختند و جایگاه انحصاری و والای آنان را یادآور می‌شدند
[صفحه 474]
نمونه‌هایی از این عملکرد را در برخورد با «محمد بن حنفیه»، «ابوخالد کابلی»، و در دعاهای «روز عرفه» و «روز جمعه» و «عید اضحی» می‌توان مشاهده کرد.
«ابوالمنهال نصر بن اوس الطائی» می‌گوید علی بن الحسین -علیه‌السلام- را دیدم که موی بلند داشت پس فرمود: «مردم به سوی چه کسی می‌روند؟» گفتم: «این طرف و آن طرف می‌روند.» فرمود: «به آنها بگو به نزد من بیایند.» [688].
(فقال: «الی من یذهب الناس؟» قال: قلت: یذهبون هیهنا و هیهنا! قال: قل لهم: یجیئون الی).
13- تعلیم کیفیت برخورد با مخالفین به یاران خود. از آن جمله نماز خواندن با آنان در روزهای جمعه و سپس اعاده‌ی آن. آری این گونه سلوک که برخوردار از یک بینش سیاسی عمیق است، به جامعه‌ی شیعی تعلیم می‌دهد که محافظت بر «وحدت» در جامعه، یک اصل است و در عین حال اصالت رفتار و بینش «حق» نباید دستخوش خدشه قرار گیرد.
14- پایه گذاری مبانی «فقه تشیع» و مبارزه با انحرافات «فقه عامه» از آن جمله مسأله «قیاس» که حضرت به صراحت با آن به مخالفت برخاستند. آری آنچنان تحرک حضرت در وادی «فقه» گسترده بود که حضرت به صورت مسلم «افقه‌ی فقهاء مدینه» معرفی گردیدند.
15- نشان دادن قدرت الهی الهی و تکوینی «امام» به جامعه و سردمداران نظام سیاسی که از قدرتهای پوشالی ظاهری بهره‌مند بودند به گونه‌ای که در موارد متعدد در پی برخورد با حضرت همه وجودشان مملو از «رعب» و «وحشت» شده است و از این رو نهایت احترام را به آن بزرگوار مبذول داشته‌اند. مانند آنچه در ملاقات با «مسلم بن عقبه» فرمانده‌ی خونخوار سپاه یزید در تهاجم به «مدینه» در «واقعه حره» رخ داد. از این گذشته قدرت تکوینی خود را به گونه‌های دیگر نیز نشان می‌دادند از آن جمله اقدام به بازسازی «کعبه» با مهار ماری که به امر الهی مانع از این کار توسط جلاد پلید «حجاج بن یوسف ثقفی» بود و یا رها کردن خود ار چنگ دژخیمان «عبدالملک» و به کنار زدن غل و زنجیرهایی که آنان بر پای و دست مبارک حضرت گذاشته بودند و سپس رفتن به قصر «عبدالملک» و برخورد تند با او به گونه‌ای که
[صفحه 475]
همه وجود آن عنصر اموی پر از «رعب» و «وحشت» گردید.
16- تنظیم دقیق و سیاستمدارانه ارتباط خود با انقلابات علیه نظام سیاسی حاکم که با رنگ و لعاب شیعی و ولاء محبت اهل بیت علیهم‌السلام انجام می‌شد از قبیل «نهضت توابین» و «قیام مختار»، به گونه‌ای که در آن شرایط حساس سیاسی، مرکزیت امامت در معرض مجدد تهاجم قرار نگرفته و در عین حال نهایت بهره‌برداری از آن حرکتهای انقلابی صورت گرفته و کمک رسانی و امداد به مجاهدین و مبارزین دچار مشکل نگردد.
17- برخورد هوشمندانه با فتنه‌ی «ابن‌زبیر» و احساس نگرانی از آن، شخصی که در طول حیات خود و با همه وجود با اهل بیت علیهم‌السلام دشمن بود و استقرار او در «مکه» و بسط قلمرو حاکمیتش می‌رفت تا مشکلات کلانی را برای مجموع جامعه اسلامی دربر داشته باشد.
18- برخورد همه جانبه و عمیق و روشنگرانه با اعوان و انصار نظام سیاسی ظالم از علماء درباری و غیرهم. به عنوان نمونه روند برخورد حضرت با «زهری» قابل دقت و توجه است که چگونه با اسالیب مختلف سعی در تنبه او و ارائه بینش صحیح در زمینه ارتباطات ناسالمش با دستگاه اموی داشتند و همچنین مجرم بودن او را در این زمینه از یک سو و سوء استفاده‌های کلام دستگاه ظالم را از این ارتباط، از سوی دیگر برای او خاطر نشان می‌ساختند.
19- دلسوزی نسبت به وضعیت عمومی جامعه در زمینه‌های مختلف اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و بودن در وسط میدان اجتماعی و احساس مسئولیت داشتن در قبال مشکلات مردم و اقدام برای رفع آن.
نمونه‌هایی از این امور در بررسی «بعد فرهنگی»، «بعد اجتماعی» و «بعد اقتصادی» وجود اقدس حضرت بیان گردیده است. و نمونه دیگر را در «دعای استسقای» حضرت می‌توان مشاهده کرد.
20- مبارزه عینی و عملی با مدعیان «زهد» و «تصوف» که در مقابل مکتب اهل بیت دکان باز کرده و بدین وسیله باعث گمراهی مردم می‌شدند.
در این زمینه حضرت از یک سو خود عالیترین تصویر از «زهد» صحیح را علما و عملا با عملکرد درخشان خود و نگارش «صحیفه الزهد» به نمایش می‌گذاشت و از سوی دیگر با برخورد حساب شده با زاهدان صوری و
[صفحه 476]
صوفی مسلکان دروغگو، کذب ادعای آنان را به مردم نشان می‌داد و بی‌بهره بودن آنان را از کمال و قرب واقعی نزد خداوند متعال مبرهن می‌ساخت.
در این ارتباط می‌توان به داستان برخورد حضرت با «عباد بصری» در کنار «کعبه» را یادآور شد که چگونه عدم استجابت دعای آنها بر همگان روشن شد و بهره‌مندی مردم از باران به برکت یک دعای حضرت نیز برای مردم روشن گردید.
21- اهتمام بلیغ به موعظه مردم و بیان مستمر مضرات «دنیا زدگی» و پرهیز از گرایش به زخارف دنیا که به خاطر حاکمیت سران شهوتران و ماده پرست اموی بشدت در مردم گسترش پیدا کرده بود و آثار سوء خود را حتی در قلب عالم اسلام یعنی «مدینه» بر جای گذاشته بود تا جایی که آن شهر مقدس را به صورت پایگاه عیاشی و خوشگذرانی عده‌ای از درباریان در آورده و فسق و فجور سرتاسر آن را فراگرفته بود.
حضرت با مظاهر فسادی از این قبیل مبارزه می‌نمود و خود نیز عملا الگوی «دنیا گریزی» بود. آری آن زین عابدین و سید ساجدین هر هفته در مسجد پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - به وعظ مردم می‌نشست و به هر مناسبت مردم را از گرایش به «دنیا» برحذر می‌داشت.
22- بهره برداری سیاستمدارانه و حکیمانه از یکی از مشاکل عمومی اجتماع که همان مسأله «برده‌داری» بود. حضرت با اقدام به خرید بردگان و سپس تعلیم و تربیت آنان در مکتب فضائل و کمالات علمی و عملی خود و آزاد کردن آنها به هر مناسبت و بویژه در شب «عید فطر»، بالاترین خدمت را به جامعه انجام می‌دادند تا آنجا که بر اساس بعضی از نقل‌ها در پرتو این سیاست، لشکری از موالیان که همگی عاشق و واله‌ی حسن اخلاق و کمالات حضرت بودند و خود را فدایی ایشان به حساب می‌آوردند، فراهم آمد.
23- تربیت عناصر انقلابی، فرهیخته و مهذب که بالاترین درجات علم و کمال را حائز بودند. افرادی که هر یک مشعل‌دار هدایت در جامعه بوده و افکار صحیح ناب و ایده‌های امام را در بین مردم می گستراندند.
در این زمینه گذشته از حضرت باقر -علیه‌السلام- فرزندان دیگر حضرت مانند «حسین اصغر» و «حضرت زید» آن انقلابی بزرگ و عالم آل رسول که با شهادت خود افتخار بزرگی برای دودمان علوی آفرید، قابل توجه می‌باشند و از
[صفحه 477]
اصحاب جناب «سعید بن جبیر»، «یحیی بن ام‌طویل» که هر دو به دست پلید «حجاج» به شهادت رسیدند و «ابوحمزه ثمالی» و «ابان بن تغلب» و بعضی دیگر را می‌توان نام برد که بحق همگی از افتخارات مکتب علم و عرفان می‌باشند.
24- اهتمام جدی به «امر به معروف» و «نهی از منکر» در طول زندگی که از «بالاترین مرتبه جهاد که همان ارائه یک کلمه حق نزد سلطان جائر» است (قال رسول الله - صلی الله علیه و آله وسلم -: «افضل الجهاد کلمة حق عند سلطان جائر [689] (، شروع و به سایر مراتب جهاد و مبارزه با مظالم و مفاسد ختم می‌شود. آری حضرت در تعیین نوع جهاد خود، این جهاد را گزینش نمودند و هرگز از «امر به معروف» و «نهی از منکر» مگر در شرایط «تقیه» فروگذار نکردند و خود فرمودند: «ترک کننده امر به معروف و نهی از منکر مانند کسی است که کتاب خداوند را به پشت سر خود انداخته باشد مگر در شرایط «تقیه» و تقیه این است که انسان از سوی جباری ستیزه‌جو و طغیان‌گر بترسد که بر او تعدی نماید.» [690].
25- مترصد بودن برای افشای چهره‌ی کریه دستگاه سیاسی حاکم به هر مناسبت. حضرت در هر فرصتی که بر ایشان در طول حیات پر بارشان پیش می‌آمد، دست به تبیین مقاصد سیاسی غاصبین و عملکرد آنان می‌زدند که به عنوان نمونه می‌توان به بیانات حضرت در طول سفر ایشان بویژه خطبه تاریخی حضرت در مسجد «دمشق» اشاره کرد. نامه به «زهری»، «برخورد با سلاطین اموی» و ... نیز نمونه‌های دیگر از این موضوع می‌باشند.
26- تبیین جامع و کامل معارف کاملا سیاسی اسلام به مانند بحث «جهاد». حضرت با ارائه تصویر کاملی از ارزش «جهاد» در راه خداوند متعال و حدود و ثغور آن و آرزوی خود برای شهادت در راه خدا و تشویق و ترغیب مردم برای شناخت حقیقت جهاد و اقدام به آن با حفظ همه شرایط و ضوابط، کمال دین و جامعیت بینش سیاسی خود را به اثبات رسانیدند.
27- اشراف کامل بر مسائل سیاسی و بودن در میان جامعه و موضع‌گیری صریح و رسمی در ارتباط با موضوعات سیاسی مورد نیاز جامعه. حضرت بر اساس
[صفحه 478]
نقل «عبدالله به حسن بن حسین» هر شب در قسمت انتهایی مسجد پیامبر بعد از نماز عشاء می‌نشستند و «عروة بن الزبیر» هم در این جلسه شرکت می‌کرد و راجع به جور و ظلم «بنی امیه» صحبت می‌کردند و سپس از عقوبت الهی که برای آنها در نظر گرفته شده بود یاد می‌کردند. در یکی از این جلسات «عروه» پیشنهاد خروج از شهر را داد و خود خارج هم شد، من هم خارج شدم ولی حضرت در «مدینه» ماندند و حاضر نشدند شهر را ترک کنند، چرا که این را نوعی فرار از معرکه سیاست و خالی کردن میدان به نفع ظالمین می‌دانستند. [691].
آنچه ذکر شد حقیقتا گوشه‌ای از عملکرد سیاسی حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- و برخی از اصول تفکر سیاسی آن امام همام بوده و اگر در صدد استقصاء این بحث باشیم، قطعا حجم انبوهی از سر فصلها نظیر آنچه ذکر گردید، به دست خواهد آمد و بر اساس آنچه در ابتدای بررسی «بعد سیاسی» وجود حضرت تبیین گردید، اساسا تمام زندگی حضرت به عنوان یک امام معصوم و رهبر الهی، با صبغه‌ی سیاست آمیخته و همه اعمال و رفتار آن بزرگوار با جهت‌گیری سیاسی همراه بوده است. چه اینکه شرح و تفصیل آنچه ذکر شد نیازمند مجالس واسع خواهد بود که در این مختصر این مجال فراهم نیست، گرچه بسیاری از این سر فصلها در خلال مباحث گذشته در بررسی ابعاد مختلف وجود حضرت -علیه‌السلام- مورد اشاره قرار گرفته و بررسی شده است.

بررسی زندگی سیاسی حضرت سجاد پس از ورود به مدینه تا پایان عمر یزید بن معاویه

 

اشاره

حضرت زین العابدین امام سجاد -علیه‌السلام- با انجام موفقیت‌آمیز رسالت خطیر خود در راهبری قافله اسیران نهضت خونین کربلا و به ثمر نشاندن اهداف آن نهضت و خنثی سازی تمام نقشه‌های دودمان کثیف اموی و کارگزاران آن، با بازگشت به «مدینه طیبه» و در تداوم انجام مسئولیت «امامت» خویش، زندگی سیاسی خود را در شرایط بسیار حساس و منحصر بفردی شروع نمودند. گزارش مختصر این شرایط تحت عنوان «اوضاع زمانه حضرت سجاد -علیه‌السلام- در
[صفحه 479]
مقطع حضور آن حضرت در «مدینه تا پایان عمر» ارائه گردیده است.
حرکتهای عمیق سیاسی حضرت در ابتدای بازگشت به «مدینه» نیز تحت عنوان «ورود امام سجاد -علیه‌السلام- به همراه کاروان بازماندگان عاشورا به «مدینه» و خطبه افشاگرانه و آگاهی بخش حضرت» و «ورود اهل بیت به «مدینه» و عزاداری کنار قبر پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم -» و «ملاقات با محمد بن حنفیه» و «تداوم عزاداری حضرت سجاد -علیه‌السلام- برای پدر» بحث و بررسی گردیده است.
حال برای بررسی این بخش از حیات طیبه امام سجاد -علیه‌السلام- باید موضوعات زیر را نیز بررسی نمود.
1- هجرت به خارج از شهر «مدینه» به مدت دو سال (برنامه سیاسی کوتاه مدت)
2- واقعه‌ی دهشتناک «حره»
3- فتنه «ابن‌زبیر»

هجرت حضرت سجاد به خارج از شهر مدینه به مدت دو سال (برنامه سیاسی کوتاه مدت)

یکی از سیاستهای منحصر به فردی که از جانب حضرت سجاد -علیه‌السلام- در اوایل ورودشان به شهر «مدینه» پس از واقعه عاشورا تا مدت حدود دو سال اتخاذ گردید، انعزال از مردم و خروج از شهر و اقامت در صحرا در زیر چادری از پشم می‌باشد.
حضرت باقر -علیه‌السلام- نقل فرمودند: «پدرم علی بن الحسین -علیه‌السلام- پس از کشته شدن پدرشان حضرت حسین بن علی -علیه‌السلام-، منزلشان را به صورت خانه‌ای از مو و پشم (چادر) قرار داده و در صحرا اقامت فرمودند، پس در آنجا برای چند سال درنگ نمودند و این به خاطر کراهت مخالطه و رفت و آمد با مردم (کسانی که به اهل بیت اعتقادی نداشتند) و ملاقات با آنها بود.»
قابل توجه اینکه حضرت در این مدت به صورت مرتب از محل اقامت خود در صحرا به سوی «عراق» و به قصد زیارت جد و پدرشان -علیهماالسلام- حرکت
[صفحه 480]
می‌کردند و هیچ کس متوجه کار ایشان نمی‌شد.
در ادامه این روایت شریف حضرت باقر -علیه‌السلام- می‌فرمایند: «پس ایشان - سلام الله علیه - برای زیارت حضرت امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- خارج شدند، در حالی که متوجه به سمت عراق بودند، و من نیز با ایشان بودم و به همراه ما صاحب روحی جز دو «ناقه» نبود پس چون به «نجف» از بلاد «کوفه» رسیدند به مکان مخصوص قبر حضرت امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- رفتند. آن گاه آنچنان گریستند که محاسنشان مملو از اشک چشمانشان گردید و سپس فرمودند: (در اینجا حضرت زیارت «امین الله» را نقل می‌فرمایند.) [692].
تحلیل این عمل که در نوع خود در زندگی ائمه هدی -علیهم‌السلام- کاملا منحصر بفرد است، انسان را به «فراست»، «درایت» و «حکمت» حضرت که هر کدام در اوج خود در وجود اقدسشان متبلور بود، رهنمود می‌سازد.
حضرت در آن زمان، جوانی بودند در سنی حدود سی و دو سالگی که طبعا در شهر «مدینه» از هیچ موقعیتی برخوردار نبوده و از سوی دیگر به عنوان تنها وارث «کربلا» در مظان اتهام شدید دستگاه حاکمه قرار داشتند که هر حرکتی از ناحیه آن بزرگوار می‌توانست مستمسکی برای نابودی کامل دودمان پیامبر باشد. بلا شک انگشت اتهام در زمینه هر اقدام علیه «نظام اموی» متوجه حضرت بود و «مدینه» نیز آبستن حوادث تلخ و ناگوار، چنانچه در بخش «واقعه دهشتناک حره» بررسی خواهد گردید.
به علاوه حضرت در جریان قیام پدر و به خاطر عروض مرض و بیماری از یک سو و پلیدی متولیان سپاه «کوفه» در موقع اسارت از سوی دیگر، به جانکاهترین مصائب جسمی و روحی مبتلا گردیده و در طول سفر اسارت نیز انواع آزارها و شکنجه‌ها بر وجود مبارکشان وارد گردیده بود.
حال با توجه به همه این شرایط حضرت بر اساس یک کارآزمودگی سیاسی ویژه و تدبیر فوق العاده دقیق، از «مدینه» خارج شده و در صحرا برای خود منزلی انتخاب می‌کنند تا از یک سو به بازسازی جسمی و روحی خود بپردازند و آن حجم انبوه مشقت و آزار و مصیبت که به حضرتش تحمیل گردیده بود را تدارک نمایند و
[صفحه 481]
از سوی دیگر خود را از هر اقدامی که در شهر انجام می‌گیرد، بر کنار داشته و عدم دخالت خود در شکل‌گیری آن را برای نظام سیاسی حاکم به اثبات رسانند و هر گونه اتهامی را از خود دور سازند. آری با توجه به بودن حضرت در محل مکشوفی در وسط صحرا طبعا هر گونه مراقبت و محافظت از حضرت لغو بوده و لذا با این تدبیر، حضرت از شر نیروهای امنیتی اموی نیز راحت بوده و بعد با گذشت زمان که اوضاع آرام گرفته و آبها از آسیاب افتاد و حضرت نیز از نظر جسمی و روحی به آرامش و صحت و سلامت نائل آمدند، طبیعتا به میان مردم برگشته و فعالیت‌های گسترده‌ی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی خود را آغاز خواهند کرد.
همه آنچه ذکر شد در پرتو این اقدام مدبرانه حضرت اتفاق افتاد. هم ذهنیت امویان که جز حقد و بغض نسبت به دودمان پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - چیزی در دل نداشتند، نسبت به حضرت عوض گردید و آنها حضرت را به عنوان کسی که مجسمه‌ی «خیر» است و هیچ شری در او وجود ندارد، ستودند و هم او را از همه بیشتر دوست داشته و او را از تمام شرور و آزارهای خود در امان داشتند و هم در «واقعه حره» که او هدف اصلی بود، نه تنها جان سالم به در برده و مورد اعزاز فرمانده خونخوار سپاه «شام» قرار گرفت، که بسیاری از اهل مدینه و منجمله خاندان «مروان» در پناه حضرت از هر گزندی محفوظ ماندند و به هر تقدیر در پرتو این سیاست حکیمانه‌ی حضرت، زمینه برای انجام مسئولیت خطیر «امامت» در آن عصر پرآشوب و پر فتنه و بسیار سخت به نحو احسن فراهم گردید.

واقعه دهشتناک حره و برخورد حکیمانه حضرت سجاد با آن‌

 

اشاره

گرچه حاکمیت و تربیت ممتد «فئه باغیه» و بریدگان از حق و خط «ولایت» و «امامت»، جو عمومی شهر «مدینه» را پس از رحلت پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - روز به روز از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام دور نموده بود و عموم مردم این شهر برای این خاندان بزرگوار جایگاهی را که خداوند و رسولش برای آنها تعیین کرده بودند، به رسمیت نمی‌شناختند و لذا حضرت حسین بن علی -علیه‌السلام- به همراه کاروان اندکی از اقربا و اصحاب خود از این شهر که مدتها تحت سلطه والیان اموی و غیر اموی اداره شده بود، خارج گردید و هیچ اتفاقی هم نیفتاد ولی برگشت کاروان اسراء به رهبری حضرت
[صفحه 482]
زین العابدین -علیه‌السلام- با آن طراحی بدیع و خارق العاده و گزارشی که از فجایع مربوط به شهادت حضرت سیدالشهداء -علیه‌السلام-، توسط آن امام همام -علیه‌السلام- به مردم ارائه شد و اقامه‌ی مراسم عزا و نوحه سرایی در کنار قبر حضرت پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - در تحول جو عمومی مردم بویژه نسل جوان، نقش قابل توجهی را بازی نمود.
برخورد مردم «مدینه» با بازماندگان نهضت عاشورا بشدت عاطفی بود، همه گریستند و اظهار همدردی کردند.
اما بر اساس نقلی که از حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- در دست است در همه «مکه» و «مدینه» بیست نفر «محب» برای حضرت موجود نبود. [693] این روایت نشان می‌دهد که چگونه مردم از خط «امامت» و «ولایت» فاصله گرفته بودند. اما به هر حال ورود کاروان اسرا به «مدینه» و مواجهه مردم با آنها و اطلاع از عمق جنایاتی که توسط حاکم اموی و جانشین «معاویه»، یعنی «یزید»، بر خاندان نبوت وارد شده بود، موجب گردید آنها از خواب گران غفلت خود بیدار شده و زمزمه‌های گسترده‌ی مخالفت با نظام اموی در «مدینه» بلند شود. این زمزمه‌ها کم‌کم به فریاد تبدیل گردید و مردم «مدینه» رسما علیه «یزید بن معاویه» قیام کردند.
در مدت کوتاهی که از حاکمیت «یزید» بر بلاد اسلامی می‌گذشت تا وقوع قیام در «مدینه»، این شهر دستخوش ناآرامی بود و مرتب والیان منصوب از طرف «یزید»، تعویض می‌گردید، ابتدا «ولید بن عتبه» حاکم «مدینه» بود، سپس «عمرو بن سعید» والی «مدینه» شد و بعد از اندکی «یزید» پسر عموی خود «عثمان بن محمد بن ابی‌سفیان» را فرماندار «مدینه» کرد. او که جوانی کم سن و سال بود و هرگز تجربه مدیریت نداشت، به گمان خود برای فرونشاندن جو ناآرام شهر، عده‌ای را انتخاب کرد و آنها را برای مشاهده‌ی جاه و جلال «یزید» به «شام» اعزام نمود. طبیعی بود که آنها از بخشش‌های «یزید» هم که بی‌حد و حصر بود، بهره‌مند می‌شدند. آری فرزندان مهاجر و انصار و جوانان انقلابی شهر «مدینه» وارد «شام» شدند و از نزدیک خلیفه اموی را و وضعیت اسفبار او را از سگ بازی و میگساری و سایر پلشتی‌ها، مشاهده کردند. گرچه عطایای «یزید» به آنها بسیار هنگفت بود ولی این هیأت با
[صفحه 483]
مراجعه به «مدینه» در مسجد پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - گرد آمده و فریاد برآوردند: «ما از نزد مردی می‌آئیم که دین ندارد، شراب می‌نوشد، نماز را رها کرده است، طنبورها را به صدا در آورده و آنها را می‌نوازد، نزد او زنهای خواننده، آوازه خوانی کرده و ساز می‌نوازند. او با سگها بازی می‌کند و شبها با دخترکان جوان به سر می‌برد و تا صبح با آنها مشغول است، و ما شما را شاهد می‌گیریم که او را به صورت قاطع از منصب خلافت خلع کردیم.» [694].
اینجا نقطه انفجار «مدینه» بود. جز آنچه به عنوان آغاز روشنگری در «مدینه» بیان شد، در این انفجار به صورت مستقیم حضرت سجاد -علیه‌السلام- و خاندان نبوت نقشی نداشتند، و مرد هم برای رهبری نهضت جدید، هرگز به آنها مراجعه نکردند و این جفای مدنی‌ها به خط صحیح «امامت» و «ولایت» بود.
البته تاریخ، تحرکات «ابن‌زبیر» را که در «مکه» مستقر شده و در آنجا اعلان حکومت نموده و بر ضد «یزید» موضع گرفته است، در قیام «مدینه» خاطر نشان می‌سازد.
به هر حال مردم با فرزند «حنظله» که «غسیل الملائکه» بود بیعت کردند و به عنوان اولین اقدام انقلابی تمامی «بنی امیه» را که تعدادشان به هزار تن می‌رسید محاصره کرده و از «مدینه» اخراج کردند.
خبر به مرکز خلافت رسید. «یزید» که با آن همه بخشش، چنین انتظاری نداشت، بشدت خشمگین شده و تصمیم به سرکوب شدید شهر پیامبر گرفت. ابتدا «عبدالله بن زیاد» و سپس «عمرو بن سعید» را برای این کار برگزید ولی هر دو امتناع کردند. آنگاه به سراغ «مسلم بن عقبه» که از فرماندهان سپاه «معاویه» در جنگ با حضرت علی -علیه‌السلام- بود و در جنگ «صفین» یک چشم خود را از دست داده بود، رفت و او را فرمانده لشکر خود قرار داد. این پیر زخم خورده که حدود نود سال عمر داشت با لشکری مجهز و انبوه، حدود دوزاده هزار نفر، «مدینه» را به محاصره در آورده و مردم را برای تسلیم به «یزید» به روز مهلت داد.
اما مردم شهر امتناع کرده و نبرد آغاز شد. گرچه ابتدا پیروزیهایی به نفع مدافعین شهر رخ نمود ولی سرانجام از منطقه‌ای سنگستان که به نام «حره» معروف
[صفحه 484]
بود، سپاهیان جرار شامی به شهر نفوذ کردند و با نفوذ آنان و تسلط بر شهر، برگ سیاهی در پرونده‌ی سرتاسر ننگین اموی نقش بست. آری آنان دست به کشتار زدند و بر اساس آنچه «شیخ مفید» نقل فرموده است، ده هزار نفر از مهاجرین و انصار و قرشیان و موالی را قتل عام نمودند [695] و جان و ناموس مردم را مورد تهاجم و هتک قرار دادند.
تاریخ از نقل فجایع شامیان شرمسار است. چه دخترانی که مورد هتک قرار نگرفتند و چه زنهایی که مورد تجاوز واقع نشدند. پستان سیصد زن بریده شد و هشتصد دختر مورد هتک واقع شدند که بچه‌های آنان را بعدا «بچه‌های حره» می‌نامیدند. [696].
به هر حال سه روز شهر رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - (که حضرت آن را «طیبه» می‌نامیدند ولی این فرد پلید که به خاطر کثرت جنایاتش در این لشکرکشی، او را «مسرف بن عقبه» نامیدند، آن را «نتنه» یعنی «بدبو» نامید.) تحت تصرف شامیان بود تا هر جور که می‌خواستند در آن رفتار کنند و سپس مردم را مخیر کرد یا کشته شوند و یا به عنوان برده‌ی «یزید» با او بیعت کنند!! بعضی امتناع کرده و کشته شدند ولی تعداد بیشماری بر این بیعت راضی شده و جان سالم بدر بردند. [697].
در این میانه باید موضع حضرت سجاد -علیه‌السلام- و برخورد ایشان با این واقعه و ملاقات «مسلم بن عقبه» با حضرت را بررسی نمود.
بر اساس سیاست حکیمانه حضرت در بدو ورود به شهر «مدینه» پس از سفر اسارت، و با توجه به شناخت عمیق حضرت از وضعیت شهر که فرمودند: «در همه «مکه» و «مدینه» حتی بیست مرد محب برای ما نمی‌باشد»، موضع حضرت کاملا بی طرفانه و در این مدت «انعزال» از جامعه بود. این سیاست با توجه به همه توجیهاتی که برای آن وجود داشت، موجب شد حضرت به طور کلی از لیست سیاه دستگاه اموی حذف شده و در حالی که باید به شکل طبیعی ایشان هدف اصلی تهاجم به «مدینه» باشند، چه اینکه در تاریخ هم بر اساس نقل «شیخ مفید» آمده است که: «مسلم بن عقبه» به «مدینه» آمد و گفته می‌شد که او جز علی بن
[صفحه 485]
الحسین -علیه‌السلام- را اراده نکرده است. [698] ولی نه تنها خود جان سالم به در بردند، بلکه باعث در امان ماندن بسیاری از افراد شدند.
حضرت در واقعه «حره» به همسر «مروان بن حکم» که دختر «عثمان» بود و «عبدالله بن عمر» از پذیرش و امان دادن به او عذر آورده بود، پناه داده [699] و علاوه بر او چهارصد تن را در میان خانه و خاندان خود پناه دادند و به پذیرایی آنها اقدام فرمودند به گونه‌ای که بعدا آنها اقرار نمودند که آسایش ما در خانه حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- بیش از منزل پدرانمان بود. [700].
و این بزرگواری خاص، ریشه در صفات متعالی و ملکوتی حضرت دارد و هیچ توجیهی جز این برای آن نمی‌توان به اثبات رسانید. چرا که خباثت «مروان بن حکم» بر کسی پوشیده نیست و دوستی خاصی نیز بین او و حضرت برقرار نبوده است. مگر او همان کسی نیست که در مقابل جدش شمشیر کشید و در جنگ «جمل» و «صفین» با مولی علی -علیه‌السلام- جنگید و در «مدینه» در مجلس «ولید» پیشنهاد قتل فوری حضرت سیدالشهداء -علیه‌السلام- را به او داد.
به هر حال سیاست حکیمانه حضرت باعث نجات جان خودشان و جمع کثیری از افراد دیگر گردید، و حضرت در نزد «مسلم بن عقبه» نیز برای بسیاری شفاعت نمودند و همه از آن موقعیت دهشتناک نجات یافتند.
در این قسمت البته التجاء حضرت به بارگاه ربوبی و استفاده از «دعا» و تضرع به درگاه خداوند و همچنین پناه بردن به قبر حضرت پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم -، در حراست از جان ایشان نقش اول را داشته است که باید تحت عنوان «دعاهای حضرت سجاد -علیه‌السلام- برای نجات از شر «مسلم بن عقبه» به آن توجه نمود.
در این قسمت به صورت خلاصه موضع حضرت سجاد -علیه‌السلام- را در زمینه حرکت مسلحانه اهل «مدینه» بر ضد «یزید» می‌توان چنین بیان نمود: چون حضرت با نگرش عمیق و صحیح خود می‌دانستند این حرکت از مبنای صحیح
[صفحه 486]
اسلامی برخوردار نیست و مسئولیت مباشر و افراد مشارک در آن نه به «امامت» حضرت اعتقادی دارند و نه ایشان را در قیام مشارکت داده و نه حتی از آن بزرگوار نظر خواسته بودند و از سوی دیگر با قرار دادن شهر پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - و به عنوان محل اصلی قیام، حرمت این شهر را در معرض هتک سپاه جرار «شام» قرار دادند و از این گذشته اهداف مشخصی برای مبارزه و تداوم آن از طرف آنها اعلان نشده بود. با توجه به همه این امور حضرت با اتخاذ موضع بی طرفی نه تنها خود را و جمع کثیری از نزدیکان و اهل «مدینه» را از خطر «هدم» و «قتل» و «غارت» نجات دادند، بلکه به عنوان پناهگاه اهل «مدینه» در آمده و با اظهار کرامت بلند خود در پناه دادن خانواده «مروان»، زمینه‌ی مساعد فعالیت‌های اصیل و زیربنایی خود را در آینده در عهد «عبدالملک بن مروان» که شاهد این کرامت حضرت بود، فراهم ساختند.

دعاهای حضرت سجاد برای نجات از شر مسلم بن عقبه

حضرت امام زین العابدین -علیه‌السلام- علاوه بر تدبیر حکیمانه‌ای که برای مصونیت از شر حقدها و بغض‌های فشرده دودمان «بنی امیه» پس از واقعه جانگداز قیام امام حسین -علیه‌السلام- اندیشیدند و با اتخاذ موضع بی طرفانه در حوادث جاری شهر «مدینه»، شهری که هیچ اعتقادی به رهبری حضرت نداشت، از آنچه که می‌رفت تا ریشه دودمان علوی را بکلی از بیخ بر کند، نجات یافته و علاوه بر حفظ خود و خاندان خود، جان بسیاری از نزدیکان و مردم بیگناه دیگر را نیز در هجوم دد منشانه شامیان از خطر نجات دادند. بر اساس بینش توحیدی که از آن بهره‌مند بودند، در آن اوضاع و احوال با التجاء کامل به ذات اقدس حق و پناه آوردن به قبر نورانی رسول او، نقشه‌های سیاسی خود را به بهترین وجه با پشتوانه ضمانت الهی آراستند گوشه‌ی دیگری از کمالات بی‌نهایت خود را به نمایش گذاشتند.
اینک بعضی از این دعاها را مرور می‌کنیم:
1- هنگام یورش سپاه «شام» به «مدینه»، حضرت سجاد -علیه‌السلام- به قبر پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - نزدیک شده و به درگاه خداوند رو آوردند و این دعا را قرائت نمودند:
[صفحه 487]
«رب کم من نعمة انعمت بها علی قل لک عندها شکری، و کم من بلیة ابتلیتنی بها قل لک عندها صبری، فیا من قل عند نعمته شکری فلم یحرمنی، و یا من قل عند بلائه صبری فلم یخذلنی یا ذا المعروف الذی لا ینقطع ابدا، و یا ذا النعماء التی لا تحصی عددا صل علی محمد و آل محمد و ادفع عنی شره، فانی ادرء بک فی نحره، و استعیذ بک من شره» [701].
ترجمه: «بار پروردگارا! چه بسیار نعمت‌هایی که بر من ارزانی داشتی ولی شکر من در قبال آنها اندک و ناچیز بود و چه بلاها که مرا بدان آزمودی و مبتلا کردی و من شکیبایی نورزیدم. پس ای کسی که شکر من در کنار نعمت‌های او کم بوده و او مرا از آنها محروم نساخته است و ای کسی که در مقابل ابتلائات او صبر من اندک بود ولی او مرا مخذول نفرمود. ای صاحب خوبیها و نیکی‌ها که معروف و خوبی تو پیوسته تداوم داشته و هرگز قطع نمی‌گردد. ای صاحب نعمت‌هایی که قابل احصاء و شمارش نیست. بر محمد و آل محمد درود بفرست و از من شر او را «مسلم بن عقبه» دفع فرما.
خداوند من به کمک تو خویش را از خشم و خشونت و کشتار او ایمن می‌سازم و از شر او به تو پناه می‌بردم.»
2- در نقل دیگری آمده است که: مردم به حضرت سجاد -علیه‌السلام- نگاه کردند که به قبر پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - پناه آورده بود و مشغول دعا کردن بود، آنگاه ایشان را به نزد «مسلم» آوردند و او بشدت نسبت به حضرت غضبناک بود و از ایشان و پدرانشان تبری می‌جست. پس چون حضرت به نزد او آمده و ایشان را دید که بر او اشراف یافتند، ترسید و در مقابل حضرت برای ایشان قیام کرد و حضرت را در کنار خود نشانید و به ایشان گفت: «حوایج خود را از من بخواه!!» پس حضرت از او در مورد هیچ کسی که در معرض کشتار با شمشیر بود شفاعت نکرد مگر اینکه مورد پذیرش او قرار گرفت و سپس از نزد او منصرف شده و به شهر بازگشتند. بعد از این ملاقات به حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- گفته شد: شما را دیدیم که لبهایتان تکان می‌خورد. به چه مشغول بودید و چه می‌گفتید؟!!
[صفحه 488]
حضرت فرمود: من گفتم: «اللهم رب السموات السبع و ما اظللن و الارضین و ما اقللن، رب العرش العظیم، رب محمد و آله الطاهرین اعوذ بک من شره و ادرء بک فی نحره، اسالک ان توتینی خیره و تکفینی شره.» [702].
یعنی: «بار خداوندا! ای پروردگار آسمانهای هفتگانه و آنچه بر آن سایه انداخته است. و ای پروردگار زمین‌ها و آنچه بر آنها برافراشته است. ای پروردگار عرش عظیم، ای پروردگار محمد و آل طاهرین. به تو از شر او پناه می‌برم و به کمک تو کشتار و خشونت او را دفع می‌نمایم. از تو مسألت می‌کنم خیر او را به من اعطاء نمایی و مرا از شر او کفایت نمایی.»
عده ای هم از «مسلم» پرسیدند: تو را دیدیم که این نوجوان و اسلاف او را سب می‌کردی و به آنها بد می‌گفتی ولی چون او را به نزد تو آوردند، منزلت او را رفیع داشته او را احترام کردی؟
او گفت: «آنچه عمل کردم با اختیار خودم نبود و نظر خود من برخورد این چنینی با او نبود، ولی قلب من از ترس او مملو شده بود و همه وجودم پر از ترس او بود!!» [703].
آری این چنین استجابت دعای حضرت و نقش «دعا» در حساس‌ترین مسائل اجتماعی در زندگی مبارک حضرت سجاد -علیه‌السلام- روشن می‌گردد و برای جامعه اسلامی درس خواهد بود.
و در نقل دیگری هم آمده است که «مسلم بن عقبه» حضرت را بر مرکب خود سوار کرد و به منزلشان روانه ساخت. و گفت: «این کسی است که هیچ شری در او نمی‌باشد علاوه بر جایگاهی که با رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - دارد.» (هذا الخیر الذی لا شر فیه مع موضعه من رسول الله - صلی الله علیه و آله وسلم - و مکانه منه) [704].

فتنه‌ی ابن‌زبیر و برخورد حضرت سجاد با آن‌

«ابوحمزه ثمالی» می‌گوید: با حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- از شهر «مدینه» خارج شدم، پس چونکه به دیوار شهر رسید فرمود: من روزی به این دیوار
[صفحه 489]
رسیدم و بر آن تکیه دادم، در این حال مردی را مشاهده کردم که دو لباس سفید پوشیده بود و رو در روی من به صورتم نگاه می‌کرد. بعد از مدتی گفت: «چرا پیوسته تو را غمگین می‌بینم؟ آیا بر دنیا غمگین هستی؟ دنیا که رزقی است حاضر که نیکوکار و فاجر از آن می‌خورند.» من گفتم: «حزن من بر دنیا و برای امور مادی نیست، و حرف صحیح همان است که تو گفتی.»
او گفت: «آیا حزن و غم شما برای آخرت است؟ آخرتی که وعده‌ای است صادق که در آن پادشاهی قاهر حکم خواهد راند. راستی حزن تو برای چیست؟»
من گفتم: «حزن و غم از «ابن‌زبیر» است. از فتنه‌ی او می‌ترسم.»
او با شنیدن این سخن تبسم کرد و گفت: «آیا هیچ کس را دیده‌ای که بر خداوند «توکل» نماید ولی او را کفایت نکند؟»
گفتم: «نه».
گفت: «آیا هیچ کس را دیده‌ای که از خداوند سؤالی داشته باشد و از او مسألت کند ولی به او اعطاء نکند؟»
گفتم: «نه».
گفت: «آیا احدی را دیده‌ای که از خداوند بترسد ولی او را نجات ندهد؟»
گفتم: «نه»، حضرت فرمود: «ناگهان دیگر هیچ کس را مقابل خود ندیدم».
در آن لحظه به من گفته شد «ای علی بن الحسین این «خضر» بود که با تو سخن می‌گفت و نجوا داشت.» [705].
بر اساس این روایت حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- از «ابن‌زبیر» و عملکرد او محزون و غمگین بودند.
برای بررسی و تحلیل این واقعیت باید ابتدا نگاهی به شخصیت و عملکرد «ابن‌زبیر» داشته باشیم و سپس علت حزن حضرت از او را به بررسی بنشینیم.
«عبدالله بن زبیر» از جانب پدر فرزند «زبیر» است که او پسر «صفیه» عمه‌ی پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - و از اصحاب مبرز ایشان بود و مادر او «اسماء» دختر «ابی‌بکر» می‌باشد.
[صفحه 490]
«ابن‌زبیر» بر اساس آنچه خود برای «ابن‌عباس» بیان کرده است می‌گوید: «من چهل سال است که بغض شما «اهل بیت» را کتمان می‌کنم.» [706].
آری او «حقد» و «عداوت» اهل بیت و آل علی -علیه‌السلام- را از ابتدای حیات خود در سینه می‌پرورانید و همو بود که پدرش را بر جنگ با علی -علیه‌السلام- ترغیب و وادار نمود. امام صادق -علیه‌السلام- فرمودند: «پیوسته «زبیر» از ما اهل بیت بود تا اینکه با فرزندش دیدار نمود و او پدر را از رأی خود منصرف نمود.» [707].
این دشمنی همیشه در زندگی او مشهور بود و حتی در زمانی که در «مکه» موفقیتی به دست آورده بود همه‌ی «بنی هاشم» را در «شعب ابی‌طالب» گرد آورد و با فراهم نمودن هیزم انبوهی، آنها را تهدید به سوزاندن نمود [708] و در همین مدت در خطبه‌های خود از ذکر صلوات بر پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - امتناع می‌ورزید به این دلیل که آن حضرت دارای خانواده‌ی سوء و اهل ناصوابی است که با ذکر صلوات بر پیامبر تکبر کرده و به خود می‌بالند. (ان له اهیل سوء یشمخون بانوفهم). [709].
«ابن‌زبیر» که عنصر جاه طلبی بود پس از مرگ «معاویه» از بیعت با «یزید» امتناع کرد و شبانه به صورت دزدان فراری از بیراهه به «مکه» پناهنده شد و با ورود حضرت امام حسین -علیه‌السلام- به «مکه» منافقانه با حضرت رفت و آمد داشته، گاهی حضرت را به ماندن و گاهی به رفتن تشویق می‌کرد. چرا که می‌دانست تا آن بزرگوار در «مکه» باشد کسی دور او جمع نخواهد شد. و حضرت نیز با بیانات روشنگرانه او را متنبه می‌نمودند که من هرگز به ماندن در «مکه» در زمینه سازی هتک حرمت این حرم شریف، مشارکت نخواهم کرد.
حضرت امام حسین -علیه‌السلام- به افتخار و رشادت به سمت «عراق» حرکت کردند و در قیامی الهی با عزت و سر بلندی به مرتبه رفیع شهادت نائل آمدند. اما «ابن‌زبیر» در «مکه» ماند و پس از سرکوب آشوبهای «مدینه»، سپاه جرار «شام» به فرماندهی «حصین بن نمیر» که پس از مرگ «مسلم بن عقبه» فرماندهی
[صفحه 491]
سپاه را به امر «یزید» به دست گرفته بود، به سمت «مکه» حرکت کرد تا «ابن‌زبیر» را نیز سرکوب نماید. در این راستا در مدتی که سپاه او و شامیان در اطراف «مکه» مستقر بودند، با منجنیق به خانه‌های «مکه» سنگ می‌انداختند و در همین رابطه خانه خدا، کعبه شریف، را نیز به آتش کشیدند و حرمت حرم امن الهی را شکستند، ولی در این اثناء خبر مرگ «یزید» به «مکه» رسید و سپاهیان شام به مرکز خود برگشتند.
از آن پس «ابن‌زبیر» در بسط حاکمیت خود تلاش کرد و مناطق مختلفی را با نصب نماینده به زیر سلطه خود در آورد، از آن جمله «مصر»، «فلسطین»، «بصره»، «کوفه» و «خراسان» بود ولی در نهایت با لشکرکشی «حجاج بن یوسف ثقفی» به «مکه» در زمان «عبدالملک بن مروان» بار دیگر «مکه» مورد تجاوز همه جانبه قرار گرفت و «کعبه» شریف سنگباران شد و آتش گرفته و ویران گردید. و پس از فتح شهر «ابن‌زبیر» توسط «حجاج» به دار آویخته شد. [710].
آنچه گذشت مروری سریع بر شخصیت و تاریخ زندگانی «عبدالله بن زبیر» بود اما علت حزن و خوف حضرت سجاد -علیه‌السلام- از این شخص و تحرکات او که حضرت برای آن با دقت عنوان «فتنه» را استعمال نموده‌اند، با توجه به آنچه گذشت روشن است. گرچه فعالیت شورشی «ابن‌زبیر» علیه نظام طاغوتی «بنی امیه» بود ولی این حرکت جز با انگیزه‌های نفسانی سامان نیافته و جز جاه طلبی و قدرت خواهی انگیزه‌ای نداشت. از سوی دیگر در عداوت و بغض و حقد نسبت به اهل بیت علیهم‌السلام «ابن‌زبیر» و «دودمان اموی» یکسان بودند.
اما نکته‌ای که بخصوص حزن و از آن گذشته خوف حضرت سجاد -علیه‌السلام- را نسبت به فتنه‌ی «ابن‌زبیر» موجب شده سوء استفاده او از مکان مقدسی به نام «مکه» است. اهل بیت عصمت و طهارت از حضرت امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- تا امام حسن و امام حسین -علیهاالسلام- هرگز حاضر نشدند زمینه‌ای را فراهم آورند و حرمت مکانهای مقدسی بمانند «مدینه» و «مکه» مورد تجاوز و تعدی دژخیمان و حرمت شکنان قرار گیرد ولی انقلابیون «مدینه» در «واقعه‌ی حره» و «ابن‌زبیر» در شورش علیه نظام اموی، این دو شهر را سنگر و پایگاه خود قرار دادند و موجب
[صفحه 492]
شدند حرمت هر دو شهر که بشدت مقدس بود، شکسته شود، آری در مدت حاکمیت «ابن‌زبیر» دو مرتبه «کعبه» شریف سنگباران گردید و به آتش کشیده شد و در دفعه دوم بکلی هدم و نابود گردید که بعدا توسط حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- و با تدبیر الهی آن امام همام بازسازی گردید.
و این خط مشی برای شخصیتی نظیر حضرت سجاد -علیه‌السلام- حزن‌آور و موجب خوف بود. گذشته از اینکه «ابن‌زبیر» برای حضرت جاسوسهایی را گذاشته بود و مراقبت فراگیری از حضرت به عمل می‌آورد و سعی وافر در گرفتن بیعت از علویین داشت تا مشروعیت خود را به اثبات رساند و در صورت برخورد با مشکل، آنان را نیز به نابودی و فنا بکشاند.
اما حضرت سجاد -علیه‌السلام- با اتخاذ موضعی هوشمندانه و کاملا سیاسی در مقابل فتنه او، صد در صد اهداف پلید او را در اصل شورش و نحوه آن محکوم به شکست کرده و با اظهار خوف و حزن از او و فتنه‌ای که او به آن دامن زد و نامیدن عملکرد او به عنوان «فتنه» موجب یأس او را فراهم آوردند، و در ضمن در این میانه کمترین حرکتی که به نفع دستگاه اموی تمام شود نیز از حضرت سر نزد و این نهایت درایت در گذر از فتنه‌های عمیق اجتماعی است.
آری حضرت در مورد این حرکات که با ولاء اهل بیت انجام نمی‌گرفت، اولا مطلقا با آن همکاری و مساعدت نداشتند. ثانیا در این ارتباط بهانه‌ای به دست «نظام اموی» نیز نمی‌دادند و ثالثا حرکتی در تضعیف این قیامها انجام نمی‌دادند چرا که به هر حال مواجهه آنها با نظام فاسد و جاهل اموی بود و به هر مقدار آن نظام دچار مشکل و فتور می‌شد، در جمع بندی اهداف خط حق، مثبت تلقی می‌گردید.
ولی در مورد حرکتهای مسلحانه که با ولاء اهل بیت صورت می‌گرفت مانند حرکت «توابین» و «قیام مختار» که گرچه حضرت به خاطر مصالح و برنامه‌های بلند مدتشان هرگز در آنها مشارکت مستقیم نداشتند ولی با سپردن امر تدبیر و پشتیبانی این قیامها به دست عمویشان جناب «محمد بن حنفیه»، عموم محبین و شیعیان خود را به یاری آنها دعوت نموده و تشویق می‌کردند.
حضرت در همین رابطه به عموی خود فرمودند: «یا عم لو ان عبدا زنجیا تعصب لنا اهل البیت لوجب علی الناس موازرته و قد ولیتک هذا الامر فاصنع
[صفحه 493]
ماشئت» [711] یعنی: «ای عمو! اگر حتی برده‌ای سیاه از اهل زنج برای ما خاندان اهل بیت تعصب به خرج داده و غیرت و جوش و خروش داشته باشد، هر آینه بر همه مردم واجب است او را همراهی، کمک، یاری و پشتیبانی نمایند و من تو را مسئول و مدیر این امر (قیام مختار) قرار دادم پس بدان گونه که می‌خواهی و مصلحت می‌دانی عمل کن.»

ارتباطات سیاسی و اجتماعی حضرت سجاد با زمامداران اموی و مروانی‌

یکی از محورهای بسیار مهم در شناخت عملکرد سیاسی حضرت سجاد -علیه‌السلام- در طول دوران امامت آن حضرت، بررسی ارتباطات آن بزرگوار با زمامداران جبار و سفاک اموی و مروانی است که یکی پس از دیگری در خلال این 35 سال به کرسی حکومت جامعه اسلامی سوار شده و پس از گذشت مدتی جای خود را به دیگری دادند.
آنان غرق خوشگذرانی و عیاشی از یک سو ظلم و جنایت و سرکوب مخالفین از سوی دیگر بودند و حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- با برنامه‌های الهی خود که از پیچیده ترین نقشه‌ها و ساز و کارهای سیاسی ممکن، محسوب می‌شد، مسیر هدایت جامعه به اهداف اسلامی را در جوانب مختلف پیموده و اهداف خود را در «کوتاه مدت» و «بلند مدت» محقق می‌ساختند.
در عین حال در ارتباط با حاکمان اموی و مروانی آنچنان از موضع «عزت» و «حکمت» برخورد می‌نمودند که با «دفع خطر شوم آنان از خود»، و «معرفی جایگاه امامت به آنها و به جامعه اسلامی»، از زبان آنان به نفع خود و جریان حق، «اقرار» گرفته و آنها را به «خضوع» در مقابل «کمالات» و «فضائل بی‌پایان» خود وادار می‌نمودند. حضرت در عصر امامت خویش با پنج نفر از طغات «بنی امیه» و «مروانیان» معاصر بوده است، که عبارتند از: 1- یزید بن معاویه، 2- معاویه بن یزید، 3- مروان بن حکم، 4- عبدالملک بن مروان، 5- ولید بن عبدالملک.
در عصر «ولید» ابتدا «هشام بن اسماعیل» والی «مدینه» بود که ستمکاری
[صفحه 494]
پلید بود و به حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- بیش از همه آزار و اذیت می‌رسانید اما حضرت بزرگترین افتخار و کرامت را در تاریخ در برخورد با او به هنگام عزلش، به ثبت رسانیدند. و بعد از پنج ماه «عمر بن عبدالعزیز» والی «مدینه» شد که تا پایان عمر حضرت، او والی «مدینه» بود.
در این قسمت برای آشنایی با مناسبات سیاسی و اجتماعی حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- با زمامداران، باید بخصوص روابط حضرت را با «عبدالملک بن مروان» که طولانی‌ترین مدت زمامداری یعنی 21 سال را در مدت «امامت» حضرت به خود اختصاص داده، بررسی کنیم.
برخورد حضرت با «هشام بن عبدالملک» نیز قابل توجه است که در عصر پدر به «حج» آمده و با شوکت و عظمت حضرت در هنگام استلام «حجر» مواجه می‌گردد و وقتی از صاحب این شوکت و عظمت می‌پرسند، اظهار نادانی کرده و در این موقع «فرزدق» به انشاء قصیده‌ی بلند میمیه خود می‌پردازد، مشروح این جریان تحت عنوان: فرزدق، شاعر برجسته‌ی عرب، و توصیف حضرت سجاد -علیه‌السلام- بحث و بررسی گردیده است.
در زمینه ارتباط و برخوردهای حضرت با «یزید بن معاویه» نیز به صورت مشروح در بررسی حوادث «مقطع پس از شهادت حضرت تا ورود به مدینه» آنچه در این زمینه در تاریخ آمده، بیان گردیده است.
اما «معاویه بن یزید» پسر «یزید»، بعد از مرگ پدر به جای او نشسته و پس از اندکی خود را از خلافت عزل کرد و بعد از او «مروان بن حکم» به حکومت رسید فرد پلیدی که به خاطر اسائه ادب به پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - از جانب حضرت تبعید شده بود ولی «عثمان»، در عصر خلافت خود فرمان پیامبر را شکسته و او را به «مدینه» برگرداند و جزء مشاوران و مسئولین حکومتی قرار داد و سپس در زمان خلافت امیرالمؤمنین -علیه‌السلام-، در جنگ «جمل»، مقابل حضرت ایستاد و جنگید، و در عصر «معاویه» والی «مدینه» شد و زمانی که حضرت سیدالشهداء -علیه‌السلام- در مجلس «ولید بن عتبه» که در آن زمان والی «مدینه» بود برای بیعت با «یزید» تحت فشار قرار گرفتند، او حضور داشته و پیشنهاد قتل سریع حضرت را داد.
آری پس از «معاویه بن یزید»، این شخصیت پلید با تحرکات خویش کرسی
[صفحه 495]
بلا صاحب خلافت «بنی امیه» را به چنگ آورد و گرچه بیش از دو ماه حکومت نکرد ولی در همین مدت سخت‌ترین فشارها را بر شیعیان امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- وارد کرده و در عصر او به صورت علنی بر بالای منابر به مولی علی -علیه‌السلام- لعن می‌کردند.
اما پس از حکومت اندک او فرزندش «عبدالملک بن مروان» در سال 65 هجری به جای پدر نشست و به مدت 21 سال، تا سال 86 هجری، کرسی خلافت را غاصبانه در اختیار داشت.
در خلال این مدت مسائل مختلفی در مناسبات حضرت سجاد -علیه‌السلام- با این خلیفه اموی اتفاق افتاد که نیاز به بحث و بررسی دارد. این مسائل تحت عنوان «روابط و برخوردهای حضرت سجاد -علیه‌السلام- با عبدالملک بن مروان» بررسی می‌گردد.
اما ارتباط حضرت با «ولید بن عبدالملک»؛ در تاریخ سند خاصی در این زمینه گزارش نشده، جز اینکه مسمومیت حضرت به دست پلید او می‌باشد که در قسمت وفات حضرت تحت عنوان «قاتل حضرت سجاد -علیه‌السلام-» بررسی می‌گردد.

روابط و برخوردهای حضرت سجاد با عبدالملک بن مروان

 

اشاره

«عبدالملک بن مروان» در چهل سالگی پس از حکومت کوتاه پدرش زمام حکومت اموی را در دمشق در سال 65 هجری به دست گرفت و برای مدت طولانی حدود بیست و یک سال تا سال 86 هجری، حاکم جهان اسلام در آن عصر بود. او گرچه قبل از رسیدن به منصب حکومت خود را با «زهد» و «عبادت» در منظر جامعه، موجه جلوه می‌داد ولی به گواهی تاریخ به محض رسیدن به مقام و ریاست، با همه ارزشها خداحافظی نموده به قرآنی که آن را تلاوت می‌کرد گفت: «هذا آخر العهد بک» [712] یعنی: «این آخرین دیدار من و توست.»
او پس از تزهد، به هنگام سلطنت خود، به خداوند سوگند می‌خورد که
[صفحه 496]
شراب می‌نوشد، [713] و در ابتدای رسیدن به قدرت نیز در خطبه‌ای به صراحت گفت: «من با «شمشیر» دردهای این امت را مداوا می‌کنم و هر کس مرا به تقوا دعوت کند گردن او را خواهم زد!!» [714].
از بزرگترین سیئات این حاکم اموی، مسلط کردن فرد سفاک و پلیدی به نام «حجاج بن یوسف ثقفی» بر جان و ناموس مردم مسلمان بود. «حجاج» «عبدالملک» را از پیامبر برتر می‌دانست و در «عداوت» و «حقد» با خاندان پیامبر و امیرالمؤمنین علیهماالسلام سر آمد روزگار بود و شنیدن نام «کافر» برای او خوشایندتر از شنیدن نام «شیعه» بود.
این کارگزار پلید اموی در تحکیم سلطه‌ی «عبدالملک بن مروان» نقش مهمی ایفاء کرد و همه آشوبها و مزاحمت‌ها را از سر راه حکومت مطلقه‌ی او برداشت. همو «ابن‌زبیر» را با همه اقتداری که پیدا کرده بود سرکوب نموده و او را به دار آویخت و حدود بیست سال بر مرکز انقلابهای شیعی یعنی «کوفه» با سفاکی کامل حکومت کرده ده‌ها هزار نفر از شیعیان مخلص و انقلابی را به زنجیر کشیده و بسیاری از آنها را به شهادت رسانید. به هر حال صفحات تاریخ از عملکرد این طاغوت که منصوب از طرف «عبدالملک بن مروان» است، سیاه و اسم ننگین او در ردیف یکی از ستمکار ترین حاکمان تاریخ قرار دارد.
در زمینه ارتباط حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- با «عبدالملک بن مروان» باید به این موضوع توجه داشت که این شخص، بزرگواری ویژه حضرت نسبت به مروانیان بخصوص پدرش را در جریان «انقلاب مدینه» مشاهده کرده و خود شاهد بوده است که چگونه آن امام همام در آن شرایط بحرانی که انقلابیون «مدینه» تمام «بنی امیه» را که به هزار تن می‌رسیدند و در منزل پدرش جمع شده بودند همه را از شهر اخراج کردند، در آن شرایط حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- پذیرفتند همسر «مروان بن حکم» را که دختر «عثمان بن عفان» است، در بین خانواده خود نگهداری کرده و از او به بهترین وجه پذیرایی نمایند.
[صفحه 497]
این کرامت و بزرگواری حضرت در نگرش مثبت «عبدالملک بن مروان» در اوایل حکومت خود نسبت به حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- تأثیر داشته است و حضرت سجاد -علیه‌السلام- نیز از آن کمال استفاده را در پیشبرد برنامه‌های خود داشته‌اند. ولی از آنجا که ریاست و مقام اگر در بستر الهی آن مطرح نباشد باعث هدم همه ارزشها و فراموشی همه نیکی‌ها می‌گردد، برخورد «عبدالملک» با حضرت بعدا بسیار تند و خشن شده تا جایی که دستور دستگیری و به غل و زنجیر کشیدن حضرت را صادر می‌کند تا ایشان را با آن وضع به مرکز حکومت او بیاورند ولی حضرت با اعجاز و کرامتی بلند، خود را از آن زنجیرها آزاد و با «طی الارض» نزد او حاضر می‌شوند و با برخورد تند با او، همه‌ی وجودش را مملو از «رعب» و «وحشت» کرده و سپس به «مدینه» برمی‌گردند. [715] به هر حال ارتباط حضرت با «عبدالملک بن مروان» دارای فراز و نشیب‌های مختلفی بوده است که در تمام مقاطع آن «عزت» و «حکمت» حضرت، مشهود است و آنچنان این ارتباط با سیاست تنظیم گردیده است که حاکم مقتدر مروانی به اعتراف به مکرمت و بزرگواری برای آن حضرت مجبور می‌گردد.
در این قسمت برای بررسی ارتباطات و برخوردهای حضرت با «عبدالملک بن مروان» به هشت روایت که در اسناد موجود است، اشاره می‌کنیم:
1- نگارش نامه‌ای به «عبدالملک» در زمینه امتناع او از قتل بنی هاشم به تحریک «حجاج».
2- گزارش «زهری» از دخول حضرت سجاد بر «عبدالملک» و تکریم و اعزاز حضرت توسط او.
3- حکم «عبدالملک» در زمینه تحویل دادن صدقات حضرت رسول - صلی الله علیه و آله وسلم - و حضرت علی -علیه‌السلام- به حضرت.
4- کمک به «عبدالملک» در جواب دادن به نامه «ملک روم».
5- نامه «عبدالملک» به حضرت در زمینه ازدواج با یک کنیز و جواب حضرت.
6- بی‌اعتنایی حضرت به «عبدالملک» در حال طواف و احضار حضرت توسط او.
[صفحه 498]
7- اصرار «عبدالملک» در گرفتن شمشیر پیامبر از حضرت و امتناع حضرت.
8- دستور «عبدالملک» به غل و زنجیر کشیدن حضرت و آزادی معجزه گونه حضرت.

نگارش نامه‌ای توسط حضرت سجاد به عبدالملک در زمینه‌ی امتناع او از قتل بنی هاشم به تحریک حجاج

امام صادق -علیه‌السلام- فرمودند: «چونکه «عبدالملک بن مروان» به حکومت رسید و حکومت او مستقر گردید برای «حجاج» نامه‌ای نوشت و در آن نامه به خط خود چنین نوشت که: «بسم الله الرحمن الرحیم از عبدالله «عبدالملک بن مروان» به «حجاج بن یوسف ثقفی» اما بعد، مرا از خونهای دودمان عبدالمطلب بازدار چرا که من آل ابی‌سفیان را چونکه به حکومت رسیدند دیدم که دست خود را به این خون آلوده کرده و در آن فرو رفتند و از این رو پس از این عمل جز مدت اندکی درنگ نکرده و همه نابود شدند و السلام.» [716].
(در بعضی از نقل‌ها «عبدالملک» «حجاج» را امر به حفاظت از خونهای فرزندان عبدالمطلب اجتناب از آلوده شدن به آن می‌کند، و بعد علت را یادآور می‌شود.»
این نامه را «عبدالملک» به صورت سری نوشته بود و هیچ کس از آن اطلاع نداشت و آن را با پیک نامه رسان برای «حجاج» فرستاد.
البته علت نگارش این نامه، چنانکه در بعضی از اسناد آمده است، نامه «حجاج بن یوسف ثقفی» به او بوده که در آن نوشته بود: «اگر می‌خواهی ملک و سلطنت تو ثابت گردیده و استمرار و قرار یابد، علی بن الحسین -علیه‌السلام- را به قتل برسان!!» [717].
حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- به محض ارسال این نامه از جانب «عبدالملک» از مضمون آن مطلع گردیدند و فورا نامه‌ای برای او نوشتند بدین مضمون که:
[صفحه 499]
بسم الله الرحمن الرحیم
... اما بعد:
«تو در روز کذا و کذا، و در ساعت کذا و کذا، از ماه کذا و کذا این مطالب را نوشتی، و رسول الله - صلی الله علیه و آله وسلم - مرا به آن خبر داد و از آن مطلع ساخت. خداوند متعال این کار تو را سپاس گزارد و ملک تو را تثبیت نمود و برهه‌ای از زمان بر آن افزود». (عمر تو را زیاد کرد).
حضرت بعد نامه را پیچیده و آن را مهر نمودند و توسط یکی از غلامان خود و به وسیله شتر خود، آن را برای «عبدالملک» ارسال داشتند و امر فرمودند که به محض ورود به دست «عبدالملک» برساند.
چونکه نامه به دست «عبدالملک» رسید به تاریخ آن نگاه کرد و آن را موافق تاریخ نامه خود یافت و لذا در صدق حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- شک نکرد و از این رو بسیار خوشحال شد.
بعد باری از شتر «دینار» برای حضرت فرستاد و درخواست نمود تا حضرت همه حوایج خود و حوایج اهل بیت و موالیان خود را برای او گزارش کنند. [718].
با تأمل در این برخورد حضرت سجاد -علیه‌السلام- با «عبدالملک» به دست می‌آید چگونه حضرت با برخورد مثبت با اقدام و موضع‌گیری مثبت «عبدالملک بن مروان»، زمینه‌ی انعطاف بیش از حد او را فراهم می‌کنند.
در ضمن اطلاع کامل خود از آنچه در درون قصر شاهانه و روابط سیاسی و امنیتی نظام حاکم می‌گذرد از یک سو و ارتباط خود را با رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - از سوی دیگر به «عبدالملک» می فهمانند و بدین ترتیب «حق» بودن خود را از هر حیث اثبات کرده و تفوق خود را نیز اعلام می‌دارند.
به هر حال این برخورد که سرتاسر سیاسی و حاوی نکات و رموز دقیق است در جلب توجه مثبت «عبدالملک» به حضرت مؤثر بوده است.
[صفحه 500]

گزارش زهری از ورود حضرت سجاد بر عبدالملک و تکریم و اعزاز حضرت توسط او

«زهری» می‌گوید: با حضرت علی بن الحسین -علیهماالصلاة و السلام - بر «عبدالملک مروان» وارد شدیم. برای «عبدالملک» آنچه را از اثر «سجود» در بین دو چشمان حضرت دید بسیار بزرگ آمده از این رو گفت: «ایا ابامحمد آثار اجتهاد و تلاش بر شما ظاهر شده است و از جانب خداوند برای شما حسن و نیکی سبقت گرفته است و شما پاره تن رسول الله - صلی الله علیه و آله وسلم -بوده دارای نسبت نزدیک و ارتباط اکید با او می‌باشید. شما هر آینه دارای فضل و برتری عظیم بر اهل بیت خود و همه معاصرین خود بوده و به شما از «فضل» و «علم» و «دین» و «ورع» بدان اندازه داده شده که به هیچ کس از امثال شما داده نشده و قبل از شما کسی هم رتبه‌ی شما نبوده مگر اسلاف بزرگوار خود شما.»
سپس «عبدالملک» در تداوم تمجید و ثناگویی حضرت، مفصل سخن گفت.
در این هنگام علی بن الحسین -علیه‌السلام- فرمود: «ای امیرالمؤمنین آنچه که تو ذکر کردی و توصیف نمودی همه از فضل الهی و تأیید و توفیق اوست، سبحانه و تعالی، پس شکر و سپاس این همه نعمت که او مرحمت فرموده کجاست؟ رسول الله - صلی الله علیه و آله وسلم - برای نماز آنقدر می‌ایستاد که قدمهای مبارکش متورم گردید و برای روزه آنقدر تشنگی می‌خورد که دهان مبارکش خشک گردید تا اینکه به ایشان گفته شد: یا رسول الله آیا خداوند گناه گذشته و آینده شما را نیامرزید؟ و حضرت جواب می‌داد که آیا بنده سپاسگزاری نباشم؟
حمد مختص خداست بر آنچه اولویت بخشید و امتحان کرد و سپاس مختص اوست، هم در دنیا هم در آخرت. قسم به خداوند اگر همه‌ی اعضایم قطعه قطعه شود و بر سینه‌ام سرازیر گردد، هرگز توان این را ندارم که برای خداوند - جل جلاله - سپاس عشری از اعشار از یک نعمت از همه نعمت‌هایی که شمارشگران نمی‌توانند آن را احصاء کنند، قیام کنم، و سپاس و حمد همه‌ی حامدین عالم به حمد و سپاس یک نعمت از آن نعمت‌ها نمی‌رسد.
قسم به خدا تلاش خود را رها نمی‌کنم تا اینکه خداوند مرا ببیند که هرگز چیزی مرا از شکر او و یاد او در شب و روز و نه در خفا و نه در آشکار مشغول نگردانیده است. و اگر نبود که اهل من بر من حق داشتند و سایر مردم از خاص و
[صفحه 501]
عام نیز بر من حقوقی دارند، که قیام به آن به اندازه وسع و قدرت، وظیفه‌ی من است باید آن حقوق را نسبت به آنها ادا کنم، هر آینه با گوشه‌ی چشم به سمت آسمان می‌نگریستم و با قلبم به سوی حضرت الله متوجه می‌شدم و بعد هرگز آن دو را برنمی‌گردانم تا خداوند جان مرا بستاند که او بهترین حاکمان است.
بعد حضرت -علیه‌السلام- گریست و «عبدالملک» نیز گریست.
سپس «عبدالملک» گفت: «چقدر مابین بنده‌ای که آخرت را طالب است و برای آن تلاش می‌کند و بنده‌ای که دنیا طلب است ودر آخرت نصیبی ندارد، تفاوت وجود دارد.»
آنگاه رو به حضرت آورد و از ایشان نیازهایشان را پرسید و از این سؤال کرد که برای چه آمده‌اند و چه مقصودی دارند و شفاعت ایشان را در مورد کسانی که شفاعت کردند قبول کرده و به اموال فراوانی ایشان را «صله» مرحمت کرد.» [719].
با دقت در این حدیث معلوم می‌گردد این برخورد «عبدالملک» با حضرت سجاد -علیه‌السلام- مربوط به بخش‌های ابتدایی خلافت آن طاغوت می‌باشد.
اما به هر حال جاذبه فوق العاده‌ی سیمای حضرت، شخصی مانند «عبدالملک» را آنچنان تحت تأثیر قرار می‌دهد که چنین لب به تمجید و تکریم می‌گشاید و از این جالب‌تر برخورد حضرت با این تمجیدها و تعریفهاست. دید توحیدی حضرت، استشهاد به سیره رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - و بعد بیان دیدگاه خود در زمینه عبودیت الهی و کیفیت آن، در مقابل طاغوتی مانند «عبدالملک» که با آمدن به «دمشق» و رسیدن به قدرت با قرآن خداحافظی کرده و سوگند می‌خورد که من شراب می‌نوشم و اگر کسی مرا به تقوا دعوت کند، گردن او را قطع خواهم کرد، بسیار قابل توجه و با اهمیت است و اعتراف «عبدالملک» به تفاوت عبد «طالب دنیا» و «طالب آخرت» نیز جالب است و مصادیق آن را هم قطعا توجه داشته است.
بدین ترتیب حضرت با این بیان و برخورد، غاصب بودن او و اولی بودن خود را برای منصب «ولایت» اثبات می‌کنند، ولی آنقدر با ظرافت و سیاست این کار صورت می‌گیرد که «عبدالملک» با توجه به آن، در عین حال حضرت را مورد اکرام
[صفحه 502]
فوق العاده خود قرار می‌دهد و همه‌ی حوایج و مراد حضرت را برآورده می‌سازد.

حکم عبدالملک در زمینه تحویل دادن موقوفات حضرت رسول و حضرت علی به حضرت سجاد

چونکه «عبدالملک بن مروان» به خلافت رسید صدقات حضرت رسول - صلی الله علیه و آله وسلم - و صدقات حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب را به علی الحسین -علیه‌السلام- برگردانید و آن صدقه‌ها هر دو مضمونه بودند. (منظور اوقافی است که حضرات قرار داده بودند).
«عمر بن علی» (که یکی از فرزندان حضرت امیرالمؤمنین علی -علیه‌السلام- بود) نزد «عبدالملک» آمده و تظلم کرد و گفت: «یا امیرالمؤمنین! من پسر متصدق هستم (شخصی که وقف را تعیین کرده است) و این (حضرت علی بن الحسین)پسر متصدق است. پس من از او نسبت به آنها اولی هستم.»
در این حال «عبدالملک» به این شعر «ابن ابی‌الحقیق» تمثل کرد که:
لا تجعل الباطل حقا و لا
تلط دون الحق بالباطل
یعنی: «باطل را حق قرار نده و هنگامی که حق ظاهر شد ملازم باطل مباش و به آن نچسب» (لا نجعل ... و لا نلط ... هم روایت شده است.)
بعد گفت: «بلند شو ای علی بن الحسین من تو را متولی این اوقاف قرار دادم.» پس هر دو بلند شدند و چونکه بیرون آمدند، «عمر» نسبت به حضرت بی‌ادبی کرده و ایشان را اذیت کرد حضرت سکوت کرده و ابدا هیچ جوابی به او ندادند و بعد که فرزند «عمر بن علی» نزد حضرت آمده و سلام کرد و روی حضرت افتاده و شروع به بوسیدن ایشان کرد، حضرت فرمودند: «ای پسر عمو اینکه پدرت «صله‌ی رحم» مرا قطع کرده مانع از این نمی‌باشد که من نسبت به تو «صله رحم» کنم. از این رو دخترم «خدیجه» را به عقد زواج و همسری تو در آوردم.» [720].
در این برخورد «عبدالملک» نسبت به حضرت سجاد -علیه‌السلام-، نظر مثبت و مرحمت او در ارتباط با حضرت مشهود است. و تمثل او به شعر «ابن ابی‌الحقیق» گویای حق پنداشتن حضرت از جانب اوست که قطعا نتیجه سیاستهای
[صفحه 503]
دقیق حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- در برخوردهای خود با او می‌باشد.

کمک نمودن حضرت سجاد به عبدالملک در نگارش جواب نامه‌ی ملک روم‌

پادشاه «روم» برای «عبدالملک بن مروان» نامه‌ای نوشت به این مضمون که: «تو گوشت شتری را خوردی که پدرت بر آن سوار شد و از «مدینه» فرار کرد!! با لشکریانی که صد هزار و صدهزار و صدهزار باشند با تو بشدت نبرد خواهم کرد!!»
پس از دریافت این نامه، عبدالملک به «حجاج» نوشت: «تو به سوی علی بن الحسین زین العابدین -علیه‌السلام- نماینده‌ای بفرست و به او وعده‌های فراوان بده و به او بنویس آنچه را که ملک «روم» به من نوشته است.»
«حجاج» فرمان «عبدالملک» را اطاعت کرد.
حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- فرمودند: «هر آینه برای خداوند لوحی است محفوظ که در هر روز سیصد مرتبه به آن توجه می‌کند و آن را ملاحظه می‌فرماید. هیچ ملاحظه‌ای از آن ملاحظه‌ها نیست مگر اینکه می‌میراند در آن و یا «احیا» می‌کند، «عزیز» می‌گرداند و یا «ذلیل» می‌کند و هر چه را بخواهد انجام می‌دهد. و من امیدوارم تو را از آن کفایت کند یک ملاحظه از آنها.»
«حجاج» این مطلب را به «عبدالملک» نوشت و «عبدالملک» نیز عینا آن را برای پادشاه «روم» فرستاد. پس چونکه آن پادشاه این نامه را قرائت کرد گفت: «این خارج نشده است مگر از کلام نبوت.» [721].
این سند نشان دهنده‌ی اذعان و اعتقاد «عبدالملک بن مروان» به جایگاه والای حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- است. آری او می‌داند جواب تهدید پادشاه «روم» را باید از محضر حضرت گرفت و حضرت نیز در چنین وضعیتی از راهنمایی دریغ نمی فرمایند. ولی باید توجه داشت عین این مضمون که در نامه حضرت آمده در مورد طاغوتی مثل «عبدالملک» نیز صادق است و او باید از آن درس لازم را می‌گرفت.
[صفحه 504]

نامه عبدالملک به حضرت سجاد در زمینه ازدواج با یک کنیز و جواب دندان شکن حضرت‌

حضرت صادق -علیه‌السلام- فرمودند: «حضرت علی بن الحسین صلوات الله علیهما با کنیزی که برای حضرت امام حسن -علیه‌السلام- بوده و آزاد شده بود، ازدواج کردند. این مطلب به اطلاع «عبدالملک بن مروان» رسید و او در این ارتباط به حضرت نوشت: «تو داماد کنیزان شده‌ای!!»
حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- در جواب او نوشتند: «خداوند به وسیله اسلام «پستی» را مرتفع فرمود و نواقص را اتمام کرد و از سرزنش و پستی به وسیله اسلام کرامت آفرید، پس هیچ سرزنشی بر مسلمان نیست. هر آینه لؤم و پستی و فرومایگی، فرومایگی جاهلیت است. رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - بنده‌اش را داماد کرد و خود با کنیزش ازدواج نمود.»
چون نامه به دست «عبدالملک مروان» رسید به اطرافیان خود گفت: «به من خبر دهید از مردی که هر گاه کاری که مردم می‌کنند انجام دهد، جز به شرافت او افزوده نمی‌شود؟» گفتند: «آن امیرالمؤمنین است.»
او گفت: «نه، به خدا قسم او نیست.»
گفتند: «ما جز امیرالمؤمنین کسی را نمی‌شناسیم.»
گفت: «نه قسم به خدا او امیرالمؤمنین نیست و لیکن او علی بن الحسین -علیه‌السلام- است.» [722].
«زراره» از یکی از امامها (امام باقر -علیه‌السلام- یا امام صادق -علیه‌السلام-) نقل می‌کند که: حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- با «ام ولد» عمویش حضرت امام حسن -علیه‌السلام- ازدواج کرد و مادر (دایه) خودش را به عقد برده‌ی خودش در آورد، چونکه این مطلب به اطلاع «عبدالملک بن مروان» رسید به ایشان نوشت: «ای علی بن الحسین گویا خودت را در قومت نمی‌شناسی و به قدر و منزلت خود نزد مردم واقف نیستی، با کنیزی ازدواج کرده‌ای و برده خودت را به عنوان شوهر برای مادرت (دایه‌ات) برگزیدی!!»
حضرت برای او نوشتند: «نامه تو را فهمیدم ولی برای ما
[صفحه 505]
رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - اسوه و الگو می‌باشند. آن حضرت زینب، دختر عمه خود را به ازدواج بنده خود که نامش «زید» بود در آورد و با کنیز خود «صفیه» دختر «حیی بن اخطب»، ازدواج کرد.» [723].
قابل توجه اینکه مادر حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- جناب «شهربانو» بوده‌اند که سالیان قبل از دنیا رفته بوده‌اند حضرت را یکی از کنیزان پدرشان به عنوان «دایه»، بزرگ کرده و از این رو به او «مادر» خطاب می‌کردند، بعد در مناسبتی بر اساس رغبت خود آن خانم، تصمیم به ازدواج با یکی از برده‌هایشان می‌گیرند. و از این رو شهرت یافت که حضرت مادرشان رابه عقد یکی از موالیانشان در آورده است. [724].
در قسمت همسری دیگر برای امام سجاد -علیه‌السلام- (3) نیز روایت بسیار جالبی در زمینه عیب جویی «عبدالملک» از حضرت سجاد -علیه‌السلام- در زمینه ازدواج با «کنیز» خود و جواب دندان شکن حضرت به صورت مفصل ذکر گردیده است.
با توجه به نام‌های ذکر شده، به دست می‌آید حضرت چگونه با نظام ارزشی منحط در دیدگاه «عبدالملک» با استدلال و برهان قاطع برخورد کرده و با استناد به سیره‌ی رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - پندار او را ابطال می‌کنند و او نیز به شرافت حضرت اعتراف می‌کند.

بی‌اعتنایی حضرت سجاد به عبدالملک در حال طواف و احضار حضرت توسط او

از امام باقر -علیه‌السلام- نقل شده است که: «عبدالملک بن مروان» در حال طواف به گرد خانه خدا بود و حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- در مقابل او در حال طواف بودند و هیچ به او التفات و توجهی نداشتند. و «عبدالملک» نیز حضرت را با صورت نمی‌شناخت. (چرا که پشت حضرت به او بوده و نمی‌توانست بفهمد که این شخص طواف کننده، حضرت سجاد -علیه‌السلام- است). در این
[صفحه 506]
هنگام فریاد زد: «این چه کسی است که در مقابل ما طواف می‌کند و هیچ به سوی ما توجه و التفاتی ندارد؟!!»
به او گفته شد: «این علی بن الحسین -علیه‌السلام- است.»
«عبدالملک» با شنیدن این سخن در مکان خودش جلوس کرد فرمان داد: «او را برگردانید.»
مأمورین حکومتی حضرت را برگردانیدند.
«عبدالملک» به حضرت گفت: «ای علی بن الحسین من که قاتل پدر تو نیستم پس چه عاملی تو را از آمدن به سوی من منع می‌کند؟»
حضرت در جواب او فرمودند: «قاتل پدر من با عملکرد خود دنیای پدرم را بر او فاسد و تباه نمود. و پدرم به این خاطر آخرت او را بر او فاسد ساخت. حال اگر تو دوست داری به مانند او باشی پس باش. (فان احببت ان تکون کهو فکن).
«عبدالملک» جواب داد: «هرگز. و لکن به نزد ما بیا تا بدین وسیله به دنیای ما نائل گردی.»
در این حال حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- به روی زمین نشسته و ردای خود را پهن کردند و عرض کردند: «بار الها، به او حرمت و احترام اولیائت را نزد خودت نشان بده.»
در آن لحظه دفعتا ردای حضرت مملو از «در» گردید که نزدیک بود درخشش نور آن، چشم‌ها را نابینا سازد!!
حضرت رو به «عبدالملک» کرده و فرمودند: «کسی که حرمت او نزد پروردگارش این چنین است، آیا به دنیای تو نیاز دارد؟»
بعد عرض کردند: «بارالها اینها را بگیر که من حاجتی به آن ندارم!!» [725].
بر اساس این سند «عزت» حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- از یک سو، و بی‌اعتنایی ایشان به رأس قله‌ی حاکمیت اموی از سوی دیگر روشن می‌گردد. جواب قاطع حضرت که اگر تو می‌خواهی مثل قاتل پدرم باشی، باش، و بیان واقعیت عملکرد قاتلین حضرت سیدالشهداء -علیه‌السلام- در آن جمع که علی القاعده جمع کثیری از حجاج ناظر صحنه بودند، دلالت بر صلابت حضرت در برخورد با
[صفحه 507]
نظام سیاسی حاکم و بیان واقعیت‌های موجود دارد. اساسا برخورد متفکرانه حضرت با خلیفه‌ی اموی در آن جمع و بی‌اعتنایی به دستگاه حاکمه و نشان دادن جایگاه خود نزد خداوند به آنان، اینها همه حاکی از مواضع بلند سیاسی حضرت سجاد -علیه‌السلام- است.

اصرار عبدالملک در گرفتن شمشیر پیامبر از حضرت سجاد و امتناع حضرت‌

به اطلاع «عبدالملک بن مروان» رسید که شمشیر رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - نزد حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- است. او فردی را نزد حضرت فرستاد و تقاضا کرد آن شمشیر را به او ببخشند، اما حضرت امتناع فرمودند. با مواجهه با امتناع حضرت، «عبدالملک» نامه‌ای تهدید آمیز حضور ایشان نوشت و در آن آورد که رزق حضرت را از بیت المال قطع خواهد کرد. حضرت سجاد -علیه‌السلام- در پاسخ او چنین نوشتند:
«اما بعد، هر آینه خداوند برای متقین و پرهیزکاران راه خروج از آنچه را نمی‌پسندند و کراهت دارند مقدر فرموده و آن را ضمانت کرده است. چه اینکه برای آنها رویشان را از جایی که گمان نمی‌کنند تضمین فرموده است. و خداوند -جل ذکره - فرموده: «خداوند تمامی خائنین ناسپاس را دوست ندارد» حال تو بنگر کدام یک از ما و تو نسبت به این آیه اولی هستیم.» [726].
از قاطعیت بی‌نظیر حضرت در پاسخ به «عبدالملک» و مطرح کردن او به عنوان خائنی ناسپاس به دست می‌آید مسأله‌ی تقاضای شمشیر رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم - یک امر عادی نبوده و چنین نبوده است که مثلا «عبدالملک» آن را به عنوان یک شی‌ء عتیقه و یا حتی متبرک درخواست کرده باشد. نه، او می‌دانسته بودن شمشیر پیامبر نزد حضرت، نشانه اولویت و احقیت آن بزرگوار برای امامت و رهبری سیاسی و اجتماعی است. از این رو در صدد گرفتن این ودیعه بزرگ برآمده است و ودیعه‌ی بزرگتر و زنده رسول الله - صلی الله علیه و آله وسلم - را به قطع حقوق از بیت المال تهدید می‌کند. پس او اعتقادی به رسول خدا - صلی الله علیه و آله وسلم -
[صفحه 508]
ندارد وفقط در صدد تحکیم سلطه‌ی نامشروع خود هست و وقتی متوجه مطرح شدن حضرت سجاد -علیه‌السلام- به عنوان زعیم امت و جانشین پدر و جدش می‌شود، در صدد مبارزه و مواجهه با آن بزرگوار بر می‌آید که با برخورد قاطع حضرت مواجه می‌گردد.
آیا این امور دلالت بر حضور سیاسی گسترده و عمیق حضرت در صحنه‌های حساس اجتماعی و ارتباط با نظام سیاسی حاکم در عالیترین سطوح و به مبارزه طلبیدن آن نمی‌باشد؟!!

دستور عبدالملک مبنی بر به غل و زنجیر کشیدن حضرت سجاد و آزادی معجزه گونه حضرت‌

«زهری» می‌گوید: روزی که «عبدالملک» حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- را از «مدینه» به «شام» فرستاد، آن حضرت را مشاهده کردم او دستور داده بود تا حضرت را زنجیر پیچ کنند و با آهن ایشان را ببندند و تعداد قابل توجهی از نیروهای امنیتی را مأمور حفاظت آقا کرده بود. من از آنها اجازه خواستم تا به حضرت سلام کرده و با ایشان وداع کنم. آنها اذن دادند و من بر ایشان وارد شدم. دیدم زنجیرها و قیدها در پای حضرت و غل در دست آن عزیز است. با مشاهده این منظره شروع کردم به گریستن و گفتم: «دوست داشتم من به جای شما بودم و شما سالم بودید!!» حضرت فرمود: «ای زهری، آیا آنچه را که تو می‌بینی به من نهاده‌اند و در گردنم گذاشته‌اند، مرا ناراحت می‌کند؟ آگاه باش اگر می‌خواستم، هیچ یک از اینها نبودند!! اینها را اگر تو و امثال تو بفهمید و به شماها برسد مرا به یاد عذاب الهی می‌اندازد و آن را به یاد می‌آورد.»
آنگاه دستش را از غل و پایش را از زنجیر بیرون آورد. و فرمود: «ای زهری با اینها بیش از دو منزل از «مدینه» عبور نخواهم کرد!!»
زهری می‌گوید: «ما فقط چهار شبانه روز در «مدینه» درنگ کردیم که افراد موکل برای حفاظت آقا به «مدینه» برگشتند و به دنبال حضرت بودند و ایشان را طلب می‌کردند ولی ایشان را نیافتند و من جزء کسانی بودم که از آنها راجع به حضرت پرسش نمودند. بعضی از آنها به من گفتند: «همه ما او را می‌دیدیم که در جلو حرکت می‌کرد و همه تابع و در عقب سر مرکب او حرکت می‌کردیم. او که
[صفحه 509]
فرود می‌آمد، همه ما اطراف او بودیم و نمی‌خوابیده و مرتب او را مراقبت، رصد و محافظت می‌کردیم. اما وقتی صبح شد او را در بین محملش نیافتیم و جز آهنهای او چیزی آنجا نبود.»
بعد از این واقعه من به قصد «شام» حرکت کردم و به «عبدالملک» وارد شدم. او از من راجع به علی بن الحسین -علیه‌السلام- سؤال نمود و من نیز آنچه می‌دانستم به او گفتم.
او گفت: «حضرت نزد من آمد، همان روزی که نیروهای محافظ او، او را از دست داده بودند، پس بر من وارد شد و گفت: «ما انا و انت» مرا به تو چه کار؟ (من کیستم و تو کیستی؟)
من گفتم: «نزد من اقامت گزین.»
او فرمود: «دوست ندارم.»
آنگاه خارج شد. پس قسم به خداوند تمام وجودم از خوف او پر شده بود!!
«زهری» می‌گوید: من گفتم: «علی بن الحسین -علیه‌السلام- آنچنانکه تو می‌پنداری نیست او به خودش مشغول است.»
او گفت: «شغل مانند او چه خوب شغلی است، پس چه خوب شغلی است آنچه را او بدان مشغول است.» [727].
آیا کسی که بر اساس آنچه در سایر اسناد آمده مورد احترام و اکرام و اعزاز «عبدالملک بن مروان» است، باید با غل و زنجیر دستگیر و با چنین وضعی او را از «مدینه» تا «شام» بیاورند؟ آیا این برخورد خشن، حاکی از تحرکات سیاسی گسترده حضرت سجاد -علیه‌السلام- و روشن شدن تدریجی آثار برنامه‌های فراگیر و عمیق حضرت در راستای اهداف بلند امامت نیست که بالاخره «عبدالملک» را به اتخاذ چنین موضعی سوق داده و مجبور شده دستور بازداشت و احضار حضرت آنهم به این نحو را صادر کند؟
آری حضور حضرت در صحنه سیاسی و به ثمر نشستن مجاهدات آن بزرگوار در طول این مدت مدید و مطرح شدن به عنوان «امام» در بین مردم و شناخته شدن آن بزرگوار به این سمت از جانب انبوه مسلمین و عشق و ارادت
[صفحه 510]
همه‌ی جامعه به حضرت و بزرگواریهای آن عزیز و اتخاذ مواضع سلبی در مقابل نقشه‌های نظام سیاسی حاکم و برخوردهای افشاگرانه بیشمار علیه تزویرها و عوام فریبهای آنها و عمال بی‌هویت و مزدورشان، این همه «عبدالملک» را که زمانی حضرت را برترین و با شرافت‌ترین بنده‌ی خدا می‌دانست، به اتخاذ موضعی خشن نظیر آنچه در متن حدیث آمد، وادار می‌کند اما در عین حال حضرت با کرامتی بلند، خود را از قیدها رهانیده و چشمه‌ی کوچکی از قدرت الهی خود را به دستگاه طاغوت نشان می‌دهند و همه‌ی وجود رأس طاغوت زمان را مملو از خوف و ترس می‌نمایند.
آری بر اساس آنچه در این سند آمده است، حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- دغدغه اصلی «عبدالملک» شده بودند و او از «زهری» که در «مدینه» در کنار حضرت حضور داشته و خود از علمای درباری است، از حضرت بازجویی نموده و کسب اطلاع می‌کند وقتی به حسب تلقی این فرد، متوجه می‌شود که حضرت به خود مشغولند، بسیار خوشحال شده، آرزو می‌کند که این شغل حضرت باشد. تمام این نکات حاکی از اجرای نامه‌های سیاسی از جانب حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- می‌باشد.

معرفی یک کتاب در زمینه بررسی بعد سیاسی زندگی حضرت سجاد و نتیجه‌گیری از بحثها

در زمینه بررسی «بعد سیاسی» وجود اقدس حضرت زین العابدین و سید الساجدین -علیه‌السلام- دیدگاههای متفاوت و نگرشهای مختلفی ارائه شده است. بسیاری از مورخین و نویسندگانی که در زمینه تاریخ زندگانی حضرت سجاد -علیه‌السلام- به تحقیق و نگارش پرداخته‌اند یا بکلی متعرض این بعد از زندگی حضرت نشده‌اند و یا با کمال تأسف حضرت را منعزل از جامعه و تنها مشغول به «دعا» و «مناجات» معرفی کرده و حتی بعضی حضرت را دارای گرایشهای جدی در تأیید و اقبال به دستگاه اموی دانسته و بدین وسیله بدترین تهمت و بالاترین جفا را در حق پرچمدار بزرگ تداوم نهضت عاشورا و امام همامی که بالاترین نقش را در به ثمر نشاندن دستاوردهای عظیم «انقلاب کربلا» به عهده داشتند، روا داشته و در واقع به عملکرد و قداست و عصمت وجودی آن امام عزیز خیانت نموده‌اند.
[صفحه 511]
اما در سالهای اخیر به برکت تربیت نیروهای صالح و خوش فهم در عرصه تحقیق در زمینه تاریخ ائمه هدی -علیهم‌السلام- و نگرش جدیدی که در پرتو پیروزی انقلاب عظیم اسلامی در کشور بین نیروهای فکری و محققین این میدان پدید آمد، کارهای با اهمیت و در خور توجهی در شناخت گوشه‌ای از حقایق مربوط به عملکرد نورانی سیاسی حضرت سجاد -علیه‌السلام-، انجام گرفت که همه آنها قابل تقدیر می‌باشد.
در این میان یکی از قوی‌ترین و جامعترین اثری که به بررسی صحیح «بعد سیاسی» وجود اقدس حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- پرداخته و از زاویه‌ای جدید حیات طیبه این امام بزرگوار را کاوش نموده است، کتاب ارزشمند جهاد الامام السجاد -علیه‌السلام- است که توسط استاد بزرگوار و محقق توانمند، حضرت حجت الاسلام -و المسلمین حاج سید محمدرضا حسینی جلالی - دام عزه - نگارش شده است. این کتاب در مسابقه علمی پیرامون زندگی حضرت سجاد -علیه‌السلام- که توسط موسسه‌ی «آل البیت لاحیاء التراث» فرع بیروت، برگزار گردید، در مابین 24 اثر ارائه شده، دارای رتبه‌ی نخست دانسته شده و برنده‌ی اول گردیده است. این کتاب شریف در بحث‌های عمیق و گسترده با اثبات امامت حضرت سجاد -علیه‌السلام- از منظرهای مختلف، در خلال پنج فصل به بررسی «بعد سیاسی» وجود حضرت می‌پردازد: در «فصل اول» ادوار نبرد را در سیره‌ی امام سجاد -علیه‌السلام- بررسی می‌کند. در «فصل دوم» نبرد فکری و علمی حضرت را بحث می‌کند. در «فصل سوم» نبرد اجتماعی و عملی حضرت را بررسی می‌کند. در «فصل چهارم» تعهدات و التزامات یگانه در زندگی حضرت را کنکاش کرده و بالاخره در «فصل پنجم» مواقف و مواضع قاطع حضرت را مورد بررسی قرار می‌دهد.
در خلال هر فصل با متدی قوی و تحقیقاتی عمیق، دهها عنصر از عناصر کلیدی شناخت حرکت سیاسی حضرت سجاد -علیه‌السلام- در خلال زندگانی آن بزرگوار، در اختیار مطالعه کننده قرار می‌گیرد و زوایای جدیدی برای شناخت حرکات به ظاهر معمولی و یا حرکات فرهنگی و اجتماعی حضرت اما در واقع نقشه‌های عمیق سیاسی آن بزرگوار فرا روی مشتاقان آشنایی با زندگانی حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- می‌گشاید (شکرالله سعی مؤلفه و جزاه الله خیر الجزاء).
[صفحه 512]
در خاتمه کتاب «نتایج بحث» مورد توجه قرار گرفته که در این قسمت ترجمه‌ای آزاد و گذرا از آن ارائه می‌گردد:
«با کنکاشی که در مصادر تاریخی زندگی حضرت امام زین العابدین -علیه‌السلام- و اعمال، افکار، ادعیه و احادیث حضرت انجام دادیم، توانستیم اشارات پراکنده‌ای پیرامون ابعاد سیاسی در زندگی امام را جمع‌آوری کنیم.
در خلال این بررسی دانستیم:
امام زین العابدین -علیه‌السلام- به اعمال سیاسی بزرگی در راه اهداف بزرگی که دین برای آنها تشریع شده است، قیام نمودند.
و اگر سختی کار مهمی که حضرت در شرایط بسیار دشوار و مشکل که در آن زندگی می‌کردند را ملاحظه کنیم به عظمت تلاشهائی که حضرت به آن اقدام فرمودند، واقف خواهیم شد.
حضرت -علیه‌السلام- گرچه دستی به سمت سلاح آهنی دراز نکردند و لکن به نبرد با تمام اسلحه‌های دیگر که هرگز اهمیتش از سلاح آهنی کمتر نیست، ملتزم بودند. آری حضرت «سلاح زبان» را با خطبه‌ها و مواعظ، «سلاح علم» را با ارشاد و القاء فرهنگ، «سلاح اخلاق» را با تربیت و توجیه، «سلاح اقتصاد» را با اعانه‌ها و انفاق، «سلاح عدالت» را با آزاد سازی بردگان و «سلاح تمدن» را با عرفان به استخدام گرفته و از این سلاحهای مهم در نزد خود استفاده کردند، تا جایی که سدی محکم و استوار در مقابل عملیات گسترده‌ی تحریف که اساس اسلام را تهدید می‌کرد و در پرتو حکومت اموی جاهل به آن دامن زده می‌شد، برپا داشتند.
اما سایر خطوط سیاسی حضرت غیر آشکار و غیر واضح باقی مانده است حتی تا زمان حاضر، و از این رو بسیاری از نویسندگان در وهم فظیح و بسیار زشتی گرفتار آمده تا جائی که حضرت را متهم به انعزال سیاسی کرده و بعضی ایشان را به سازش با ظالمین متهم ساخته‌اند.
چیزی که هیچ شریفی (تا چه رسد به کسی که معتقد به «امامت» حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- است)، نمی‌تواند با آن موافقت داشته باشد. امام -علیه‌السلام- از خلال منصب الهی خود، از تمام آنچه در عالم اسلام می‌گذرد مسئول است. حضرت با تدابیر دقیق خود نقش یک قائد الهی را بازی کرد و با تمام ذکاء و مخفی کاری بر ضد طغات که حکومت را قبضه کرده بودند، جنگی سخت را
[صفحه 513]
سازماندهی نمود ولی به صورت سرد و ساکت که در آغاز سفید بود ولی کم کم توسط شیعیانش به رنگ خون رنگ آمیزی شد. هنوز قرن اول هجری به پایان نرسیده بود که آثار سیاست حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- در میدان اجتماع اسلامی ظاهر گردید و شعاع نورانی آن، جو ظلمانی موجود را که صد سال انحراف و ظلم و تعدی را بر اسلام و مصادر و منابع آن حاکم کرده بود، درید و از بین برد.
آری «تفسیر قرآن» منع شده بود و «احادیث» بخشی سوزانده و بخش دیگری ممنوع بود و «رجال دین» یا کشته شده بودند و یا در حبس و تبعید بسر می‌بردند و «مکارم» و «اخلاق» و «فقه» و «فرهنگ اسلامی» نابود شده بود و به جای آن «تزویر» و «سالوس» و «فساد» در جامعه گسترش یافته و روی تاریخ سیاه شده بود. لکن امام سجاد -علیه‌السلام- با مواضع عظیم و در خلال نقشه‌های حکیمانه خود در مقابل تمامی این تحدیات ترسناک، ایستادگی نموده و همه‌ی زندگی خود را برای آن مواضع صرف کردند.
و چیزی از حیات حضرت نگذشت که سقوط نظام اموی آغاز گردید و اهداف حضرت توسط فرزندشان حضرت باقر -علیه‌السلام- و سپس فرزند آن امام بزرگوار، حضرت صادق -علیه‌السلام- تعقیب گردید و با استفاده از سستی عارض به نظام اموی، به تثبیت پایه‌های اسلام و فکر امامی اصیل در بهترین وجه ممکن قیام فرمودند. و بزرگترین دانشگاه علمی اسلامی را پایه گذاری کرده که در آن هزاران نفر از علماء مبلغ اسلام به دست این دو امام بزرگ تربیت گردیدند.
و پرده‌ی تیره و تاریک انحراف و تحریف از حقایق نورانی اسلام کنار زده شده و به برکت تلاشهای این دو امام عظیم القدر، فرهنگ اسلامی در جامعه تعمیق و کادرهای ورزیده، تربیت و امت به «سلاح علم» مسلح گردید، و پایه‌های «ایمان» و «عقیده» در جامعه استوار گردید، چیزی که بکلی در آن دورانهای سیاه رو به نابودی گذاشته بود.
آیا این عملکرد به برکت مجاهدات حضرت سجاد -علیه‌السلام- نیست؟ آیا اگر آن عملکرد درخشان حضرت سجاد در آن عصر نبود، چنین موقعیتی برای امام باقر و امام صادق -علیهاالسلام- فراهم می‌شد؟
آری در پرتو این مجاهدات، ایدئولوژی متکامل اسلامی و مکتب تشیع با
[صفحه 514]
هویت جمعی و کامل خود و مصادر صحیح و مصفای آن، از سایر ایدئولوژیها بازشناسی گردید. آنچه آنها بدان قیام کردند در عرف سیاسی قطعا از حمل سلاح با اهمیت‌تر تلقی می‌گردد و مجموع آنچه که آن مجاهدات و تدابیر نتیجه داد از پهلوانی های میادین نبرد خارجی بزرگتر و با ارزشتر است.
دردهایی که حضرت سجاد -علیه‌السلام- در جهاد خود متحمل شدند و خطرهایی که برای رسیدن به اهداف خود استقبال کردند، قطعا دارای دردی جانکاه‌تر از جراحت ظاهری در معرکه نبرد است و لکن حضرت سجاد -علیه‌السلام- با شجاعتی که به یک «امام» اختصاص دارد در میدان ظاهر شدند و همه‌ی آلام و جراحتهای جهاد خود را به جان خریدند و به همه آنها صبر نمودند، و از آن فترت عجیب، مانند خورشیدی در تاریکی درخشیده و نقش درخشنده ترین قائد الهی را در مواجهه با سخت‌ترین شرایط و موقعیتها بازی کردند.
و از میدان نبرد با عمیق‌ترین و دقیق‌ترین نقشه‌ها از یک سو و باهرترین نتایج و جاودانه ترین دستاوردها از سوی دیگر و با موفقیت تمام خارج شدند.» [728].
در پایان این فصل با اقرار به عجز مجدد از امکان بررسی همه جانبه بعد سیاسی فراگیر حضرت سجاد -علیه‌السلام- تنها به این مقدار اکتفا می‌کنیم که از خداوند متعال بهترین و نورانی‌ترین سلام و صلوات را برای حضرتش درخواست داریم.
آری «صلوات الله و سلامه علیه بعدد ما احاط به علمه».
[صفحه 517]

بعد اقتصادی وجود اطهر حضرت سجاد علیه السلام (تجسم توحید، توکل، ایثار، انفاق گسترده و آینده‌نگری مثبت)

 

مقدمه: جایگاه «نهاد اقتصاد» از منظر اسلام‌

انسان موجودی است که بر اساس حکمت بالغه الهی باید مراحل تکامل خود را تا وصول به مقام فناء در ذات اقدس خداوند به شکل تدریجی و با گذر از مراحل مختلف، طی کند. لازمه این امر آمدن در عالم ماده و تشکیل اجتماع انسانی است که به دنبال خود لوازم چنین اجتماعی و از آن جمله نیاز به داد و ستد و مبادله مطرح می‌شود. مبادله و داد و ستد و لوازم آن که اصطلاحا به عنوان «اقتصاد» از آن یاد می‌شود، ستون فقرات جامعه انسانی است. کمال جامعه انسانی در تنظیم صحیح «روابط اقتصادی» موجود در آن جامعه است. انسان در پرتو چنین روابط تنظیم شده‌ای می‌تواند بهترین استفاده را از روابط جمعی خود برده و خود نیز برای «جامعه» مفید باشد و آنچه در این بین مهم است تحقق «عدالت» در نتیجه‌ی حاکمیت روابط صحیح اقتصادی در این بعد است.
اسلام که اکمل ادیان الهی و دربر دارنده اتم قوانین آسمانی است، همچنانکه سایر روابط مورد نیاز «انسان» و «جامعه» را بر طبق مصالح عالیه او تنظیم نموده و قوانین حکیمانه آن را بیان کرده است، در زمینه «روابط اقتصادی» و نهادهای حقوقی مربوطه و احکام و ارزشهای متعالی که باید در این زمینه مورد توجه باشد، نیز قوی‌ترین «سیستم اقتصادی» را که هماهنگ با سایر سیستم‌های درون دینی
[صفحه 518]
است، تشریع فرموده و آنچه مورد نیاز یک جامعه انسانی در هر سطحی از پیشرفت و مدنیت باشد را در این موضوع بیان کرده است.
آنچه در بینش اسلامی در زمینه اقتصاد مهم است، آمیختن «اقتصاد» با «توحید» و رو بنا دیدن اقتصاد است. «اسلام» با بینش منحط مکاتب مادی بویژه مکتب «مارکسیسم» که اقتصاد را «زیربنا» می‌داند بشدت مبارزه کرده، ضمن با اهمیت تلقی کردن «اقتصاد» آن را صرفا ابزار و وسیله‌ای برای اهداف متعالی در راه کمال انسان که در «بندگی» خداوند تعریف می‌شود، می‌داند. از این رو هر گونه اصالت دادن و اولویت بخشیدن به «اقتصاد» را رد کرده و در برنامه ریزیها با آن برخورد دارد.
حضرات معصومین -علیهم‌السلام- نیز در زندگی به اندازه‌ای که موقعیتها و شرایط اجتماعی به آنها اجازه می‌داده ارزشهای متعالی مکتب اسلام را در این بعد به منصه ظهور رسانیده و الگوی متکامل «انسان کامل» را به نمایش گذاشته‌اند.
در اسناد به جا مانده از حیات طیبه حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- در این زمینه، نمونه‌های بسیار پر ارزشی وجود دارد که گرچه بسیار محدود است ولی از همین چند نمونه می‌توان به تبلور ارزشهای الهی در زندگی این امام معصوم در این زمینه واقف شد.
با بررسی این نمونه‌ها روشن می‌گردد حضرت سجاد -علیه‌السلام- با نگرش توحیدی به مقوله اقتصاد، اساس تصمیم و حرکت خود را بر «توکل» و «ایثار» قرار داده بودند و «آینده نگری مثبت» رکن اتخاد تصمیمات حضرت بود به این معنی که حضرت برای تسهیل زمینه انجام اعمال قربی و بندگی بهتر حضرت حق در آینده، از قبل تدابیر اقتصادی اتخاذ می‌فرمودند.
مسأله دیگر دست یازیدن به «انفاق» به صورت گسترده در طول زندگی، توسط حضرت سجاد -علیه‌السلام- است که به اشکال و انواع مختلف انجام می‌گرفته و حقیقتا دورنمای نورانی ویژه‌ای از کمالات متعالی انسانی و الهی را ترسیم کرده است. این بعد از «عملکرد اقتصادی» حضرت به صورت مبسوط در بررسی «بعد اجتماعی» حضرت تحت عنوان اهتمام خاص حضرت سجاد -علیه‌السلام- به مسأله انفاق و رسیدگی به فقرا و مستمندان بررسی گردیده است. سایر ابعاد عملکرد اقتصادی حضرت را می‌توان تحت عناوینی از این قبیل به بررسی نشست:
[صفحه 519]
1- اهتمام حضرت به اداء قرض پدر پس از واقعه‌ی «کربلا»
2- نگرش حضرت در زمینه اکتساب از راه حلال و تأمین نیازهای خانواده
3- «ایثار» و بزرگواری حضرت در قبال کسانی که به کمک اقتصادی نیاز دارند (قبول قرض مقروضین).
4- تجارت برای تصدق
5- امام سجاد -علیه‌السلام- و پس انداز برای حوادث آینده
6- برخی از عناوین ادعیه حضرت در زمینه امور اقتصادی و معیشتی‌

اهتمام حضرت سجاد به اداء قرض پدر پس از واقعه‌ی کربلا

هنگامی که حضرت امام حسین -علیه‌السلام- به شهادت رسیدند، هفتاد و چند هزار دینار قرض داشتند. از این رو حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- برای ادای دین پدر نهایت اهتمام خود را مبذول نمودند تا جائی که در اکثر ایام و شبها از غذا و آب و خواب امتناع داشته و پیوسته برای فراهم نمودن پول برای بازپرداخت قرض پدر تلاش می‌کردند تا اینکه شبی در عالم خواب شخصی نزد حضرت آمده و گفت: «دیگر برای ادای قرض پدرت اهتمام نداشته باش چرا که خداوند آن را به مالی که نزد «بجنس» [729] است ادا کرده است.»
حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- فرمودند: «من در اموال پدرم مالی را که به آن مال «بجنس» گفته شود نمی‌شناسم.»
چون شب دوم شد حضرت مثل همین را در عالم رؤیا مشاهده کردند. حضرت در این رابطه از خانواده و اهل خود سؤال نمودند. یکی از خانمهای موجود در خانواده حضرت گفت: «پدر شما یک برده رو می‌داشتند که اسم او «بجنس» است. او چشمه‌ای را در «ذی خشب» حفر کرده و به آب رسیده است.»
حضرت از این محل سؤال کرده و از آن مطلع شدند و معلوم شد چنین فردی با این چشمه جاری وجود دارد. پس چند روزی نگذشته بود که «ولید بن عتبة ابن ابی‌سفیان» والی «مدینه» شخصی را به حضور حضرت فرستاد و پیغام داد: «برای
[صفحه 520]
من چشمه و چاهی که برای پدر توست و در «ذی خشب» قرار دارد و مشهور به «بجنس» است، یاد آوری شده و اگر دوست داشته باشی آن را بفروشی من آن را از تو می‌خرم.»
حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- به او فرمودند: «آن را در مقابل دین و قرض امام حسین -علیه‌السلام- بگیر.» و مبلغ آن «دین» را برای او بیان کردند.
«ولید» گفت: «آن را گرفتم.» و از آن آبیاری شب شنبه را برای حضرت «سکینه» استثنا کرد. [730].
از این روایت شیرین استفاده می‌شود حضرت سجاد -علیه‌السلام- قراردادهای قرض پدرم را محترم دانسته و نهایت تلاش خود را برای ادای قرض ایشان به کار می‌بردند. آری این یکی از آموزه‌های اقتصادی اسلام است که از یک سو قرض دادن به برادران ایمانی را «مستحب» کرده و از سوی دیگر سفارش اکید فرموده تا در ادای قرض کمترین تسامحی صورت نگیرد تا جایی که اگر کسی به نماز ایستاده است و طلبکار او آمده تا قرض خود را باز پس بگیرد، می‌توان بلکه واجب است نماز واجب را شکست و طلب او را پرداخت.
حال در ارتباط با حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- چون حضرت به این دستور اسلامی عمل می‌کردند و همه اهتمام خود را به بازپرداخت «دین» پدر مبذول داشته بودند، خداوند متعال هم وسیله استخلاص آن امام همام را به صورت اعجاز گونه از این مشکل فراهم نموده و حضرت را مدد و یاری می‌کند.

نگرش حضرت سجاد در زمینه‌ی اکتساب از راه حلال و تأمین نیازهای خانواده‌

امام صادق -علیه‌السلام- می‌فرمایند: حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- هر گاه شب را به روز می‌آوردند، در ابتدای صبح برای طلب رزق از منزل خارج می‌شدند. به حضرت گفته شد یابن رسول الله به کجا می‌روید؟ جواب فرمود: «برای خانواده‌ام «صدقه» می‌دهم.»
گفته شد: «آیا «صدقه» می‌دهید؟»
فرمود: «هر کس مال حلال را طلب نماید پس آن از جانب خداوند -جل و عز-
[صفحه 521]
صدقه‌ای بر او.» [731].
بنابراین روایت شریف هم حضرت برای اکتساب رزق حلال از منزل خارج شده و تلاش می‌کردند و هم این را نوعی صدقه دادن می‌دانستند چرا که هر کس مال حلال را اکتساب نماید در واقع خداوند آن مال را به او هدیه (صدقه) داده و او نیز که آن را در راه نیازهای مشروع خانواده خود مصرف می‌کند به آنها هدیه داده است.
همچنین حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- تأمین نیازهای خانواده را دارای اولویت دانسته و آن را حتی بر آزاد سازی بردگان مقدم می‌دانستند و لذا این کار نزد ایشان محبوبتر بوده است.
«ابوحمزه ثمالی» از حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- نقل می‌کند که: «اگر داخل بازار شوم و با من مقداری درهم باشد تا با آن برای خانواده‌ام گوشت خریداری کنم که بشدت به آن نیاز داشته و آرزوی آن را دارند، این کار نزد من از اینکه بنده‌ای را آزاد کنم محبوبتر است.» [732].
و چه زیباست جامعه اسلامی با اولویت گذاری در انجام امور اقتصادی و عبادی خود و با اقتدای به حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- تأمین رزق «حلال» برای خانواده را نوعی «صدقه» بپندارند و با «قصد قربت» و برای خداوند به دنبال اکتساب رزق از طرق شرعی رفته و خود را مشمول صدقه‌ی حق گرداند و سپس باز به عنوان یک عمل عبادی، آن رزق حلال را در خدمت خانواده خود قرار دهد.
آری این چنین است که «اقتصاد» با «توحید» و «دنیا» با «آخرت» و «زمین» با «آسمان» گره خورده و از آفتهای بیشمار دنیا گرایی و ماده پرستی برای فرد و جامعه احتراز صورت می‌گیرد.
از سوی دیگر حضرت در یک نگرش صحیح اقتصادی می‌فرمایند: «استنماء المال تمام المروؤة» [733] یعنی: «تمام جوانمردی با تدارک برنامه‌هائی که به رشد و نمو مال منجر می‌شود، می‌باشد.» و لذا حضرت بر برنامه ریزی جهت گردش صحیح ثروت و رشد آن و جلوگیری از رکود اقتصادی تأکید داشته این را علامت جوانمردی معرفی می‌کنند، در حالی که طبعا هر نوع خارج کردن ثروتهای قابل
[صفحه 522]
بهره برداری از فعالیتهای اقتصادی که عامل واپس گیری و رکود در صحنه اقتصاد خواهد بود، نشانه خیره‌سری و بی‌بهره بودن از عقلانیت صحیح است.

ایثار و بزرگواری حضرت سجاد در قبال کسانی که به کمک اقتصادی نیاز داشتند (قبول قرض مقروضین)

امام صادق -علیه‌السلام- فرمودند: چون مرگ «محمد بن اسامه» فرا رسید «بنو هاشم» بر او وارد شدند. او به آنها گفت: «شما همگی قرابت و جایگاه مرا نزد خودتان می‌دانید، حال که وقت مرگ من فرا رسیده مقداری مقروض هستم، از این رو دوست دارم آن را از جانب من ضمانت کنید.»
در این هنگام حضرت علی بن الحسین فرمود: «آری قسم به خدا، من ثلث قرض تو را قبول کردم.» بعد حضرت سکوت کردند. دیگران هم سکوت کردند. سپس علی بن الحسین -علیه‌السلام- فرمود: «تمام قرض تو به گردن من.» و بعد فرمود: «آگاه باشید اینکه در اول آن را به عهده نگرفتم علتی جز این نداشت که کراهت داشتم شماها بگوئید او به ما سبقت گرفت.» (و دیگر مجالی برای ما باقی نگذاشت.) [734].
بر اساس این روایت حضرت سجاد -علیه‌السلام- علاوه بر قبول پرداخت «دین» یکی از مسلمین که اینک مرگ او فرا رسیده و غصه دار مقروض بودن است، اولا بر این عمل خیر سبقت گرفته و ابتدا «ثلث» این قرض را به عهده می‌گیرند که این، عمل به آیه «و سابقوا الی مغفرة من ربکم» [735] می‌باشد.
ثانیا در انجام این عمل خیر، مجال را بر دیگران تنگ ننموده و راه را برای اقدام حاضرین در آن جلسه باز می‌گذارند ولی وقتی آنها از خود حرکتی نشان نمی‌دهند حضرت تمام قرض را عهده‌دار می‌شوند.
در این زمینه روایت دیگری نیز وجود دارد که حضرت در مورد مشابهی همه «دین» یکی دیگر از افراد را در حالی که هیچ مکنتی ندارند قبول می‌کنند ولی با توکلی که بر خداوند داشتند، خداوند در موقع مناسب آنچنان حضرت را دارای
[صفحه 523]
مکنت کرد که توانستند قرض معهود را پرداخت کنند.
«عیسی بن عبدالله» می‌گوید: هنگامی که «عبدالله» در حال احتضار بود، طلبکاران او جمع شده و «دین» خود را مطالبه کردند. او گفت من مالی برای پرداخت ندارم لکن هر یک از عموزاده‌های من «علی بن الحسین» و «عبدالله بن جعفر» را که می‌پسندید، انتخاب کنید. طلبکارها گفتند: «عبدالله بن جعفر» ثروتمند هست و لکن در مورد «قرض» مرتب کار را به آینده می‌اندازد اما «علی بن الحسین» مردی است که مال ندارد ولی صدوق و بسیار راستگو است. پس او نزد ما محبوبتر است. حال به سوی او کسی را بفرست و این خبر را به او برسان.»
پس از حضور حضرت، ایشان فرمودند: «همه مال را تا هنگام به بار نشستن گندم، قبول می‌کنم.» و در آن حال اصلا حضرت غله و گندمی نداشتند. آن طلبکاران گفتند: «قبول داریم و راضی هستیم.» و حضرت هم «دین» «عبدالله» را ضمانت کردند.
بعد چونکه موقع برداشت غله فرا رسید خداوند متعال برای حضرت مالی را تهیه کرد و لذا حضرت به عهد خود وفا کرده و «قرض را پرداختند. [736].
آیا این گونه برخوردهای کریمانه این امام معصوم نباید برای آحاد جامعه‌ی اسلامی بخصوص ثروتمندان آنها درس باشد؟ چه مانعی وجود دارد که افراد جامعه اسلامی وقتی متوجه شدند یکی از برادران ایمانی آنها قرضی داشته و قدرت بازپرداخت آن را ندارد، برای خدا پیش قدم شده و آن را قبول کنند تا خداوند متعال هم برای او گشایش ایجاد نموده و جبران کند!!

تجارت برای تصدق‌

بر اساس نگرش توحیدی حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- به مقوله‌ی «اقتصاد» و اینکه هدف آن بزرگوار تقرب به خداوند متعال بوده و همه امور دیگر را در راستای «بندگی حق» مورد توجه قرار می‌دادند، در سیره حضرت این نکته نورانی آمده که در زمستان لباسی که از ابریشم مخلوط با پشم بافته شده بود (خز) می‌خریدند و چون تابستان می‌رسید آن را می‌فروختند و تمام قیمت آن را در
[صفحه 524]
راه خدا «صدقه» می‌دادند. [737] البته این نوعی تجارت بود که با هدف انجام امور عبادی انجام می‌شد. ولی حضرت از این لباس در زمستان استفاده هم می‌کردند و در آن عبادت می‌نمودند و چون زمان استفاده آن می‌گذشت و تابستان فرا می‌رسید، این لباس را می‌فروختند یعنی تبدیل به «پول» می‌کردند ولی از این پول برای سایر مصارف خود برداشت نمی‌کردند. بلکه آن را در راه خدا صدقه می‌دادند.
البته در همین روایت آمده علت این امر این بود که می‌فرمودند: «من از خداوند حیا دارم که در بهای چیزی که در آن عبادت خداوند انجام داده‌ام، تصرف کرده و از آن برای خود استفاده کنم.» [738].
(احادیث مربوط به این بحث تحت عنوان کیفیت لباس حضرت آمده است.)
چقدر این بینش متعالی است و چگونه اوج «توحید» و «ایثار» با «درایت» و «فراست» در تشخیص کیفیت تقرب به حق متعال در زندگی حضرت سجاد -علیه‌السلام- به هم گره خورده است و حقیقتا برای جامعه اسلامی قابل توجه و شایسته‌ی اقتباس می‌باشد.

امام سجاد و پس انداز برای حوادث آینده‌

«ظریف بن ناصح» می‌گوید: «چون شبی که در آن «محمد بن عبدالله بن الحسن» قیام کرد و بر والی «مدینه» شوریده و خروج کرد فرا رسید، حضرت ابوعبدالله امام صادق -علیه‌السلام- سبد و زنبیلی را طلبید و از آن کیسه‌ی پول مهر شده‌ای را برداشت و فرمود: این دویست دینار است که حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام-از بهای چیزی که آن را فروخته‌اند کنار گذاشته (و پس انداز نموده‌اند) برای حادثه‌ای که امشب در «مدینه» اتفاق خواهد افتاد. پس آن را برگرفته و همان لحظه به سمت «طیبه» (اسم منطقه‌ای است که حضرت صادق -علیه‌السلام- در آنجا باغی داشتند) خارج شدند. و فرمودند: «از این حادثه کسی جان سالم به در می‌برد که به اندازه مسیر سه شبانه روز از آن فاصله داشته باشد.»
[صفحه 525]
آری آن دینارها خرجی حضرت بود در مدتی که در «طیبه» سکونت داشتند تا اینکه «محمد بن عبدالله» به شهادت رسید.» [739].
علاوه بر علم غیب حضرت سجاد -علیه‌السلام- آینده نگری حضرت و ذخیره کردن بخشی از در آمد خود برای حوادثی که در آینده برای فرزندان پیش می‌آید، نیز از این روایت استفاده می‌شود. بنابراین می‌توان برای تأمین زندگی فرزندان در آینده بخصوص در زمینه حوادث غیر مترقبه، بخشی از سرمایه و در آمد خود را برای آنها اختصاص داد و این گوشه‌ای از تدبیر اقتصادی حضرت با منظور کردن جهات «توحیدی» و «توکل» بر ذات اقدس الهی است. چه اینکه خداوند متعال امر فرمود پیامبر مکرم اسلام - صلی الله علیه و آله وسلم - «فدک» را که حق اختصاصی و ملک شخصی حضرت بود، برای تأمین آینده‌ی فرزندان خود، به حضرت فاطمه - سلام الله علیها - ببخشند که «و آت ذا القربی حقه». [740].
ولی با کمال تأسف غاصبین در اولین اقدامات خود، این منبع در آمد عظیم را از خاندان پیامبر - صلی الله علیه و آله - با ظلم و جنایت غصب کردند.

برخی از عناوین ادعیه حضرت سجاد در زمینه امور اقتصادی و معیشتی‌

«صحیفه سجادیه» که به زبور آل محمد - صلی الله علیه و آله - شهرت دارد علاوه بر دعاهای نورانی گسترده‌ای که جوانب مختلف حیات آدمی را پوشش می‌دهد در بخش‌های مختلف آن، ادعیه‌ای وجود دارد که مستقیما در ارتباط با امور معیشتی و اقتصادی است. حضرت سجاد -علیه‌السلام- در خلال این ادعیه‌ی بلند، نیازهای مادی خود را در زمینه‌های مختلف به درگاه ربوبی عرضه داشته و با نگرش توحیدی خاص، رفع آنها را از حضرت حق درخواست می‌دارند.
گرچه در خلال ادعیه‌ای که با نامهای دیگر مشهور شده، دعاهای متعددی در زمینه اقتصادی وجود دارد، ولی بخصوص ادعیه‌ای هم وجود دارد که مستقیما مربوط به امور معیشتی و اقتصادی است؛ از قبیل «دعا حضرت در استسقاء» که مجموعه‌ی راز و نیاز امام برای طلب باران به هنگام خشکسالی است. در این دعا
[صفحه 526]
حضرت از خداوند طلب باران می‌کنند تا در پرتو آن بخش کشاورزی جامعه رونق یابد و قیمت‌ها کاهش یابد و در نهایت آرزو می‌کنند این همه و سایر نعمت‌ها موجب افزایش قوت ما در راه بندگی خداوند گردد. [741].
دعای دیگر حضرت در این رابطه مربوط است به هنگامی که «رزق» بر حضرت تنگ شده و «فشار اقتصادی» به ایشان روی می‌آورده است.
حضرت در این دعا عرض می‌کنند: «بار الها تو با «سوء ظن» ما در مورد ارزاقمان، ما را امتحان نمودی تا اینکه ما «رزق» را از نزد مرزوقین (کسانی که خود روزی خورنده‌اند) طلب می‌کنیم. حال بر محمد و آل محمد درود فرست و به ما یقین صدقی ببخشای که در پرتو آن، ما را از سختی طلب کفایت کنی.»
بعد حضرت عرض می‌کند: «خدایا ما را به وعده‌های صادق خود مؤمن گردان تا دیگر تمام هم خود را به امور مادی معیشت معطوف نگردانیم.» [742].
دعای دیگر مربوط است به کمک گرفتن از خداوند در اداء «قرض»، که در خلال آن حضرت از آثار سوء قرض گرفتن یاد کرده و از تبعات منفی آن به خدا پناه می‌برند و بعد عرض می‌کنند: «بار پروردگارا بر محمد و آل محمد درود فرست و مرا از اسراف و زیاده‌روی بازداشته و با بخشش و اقتصاد (میانه روی) قوام بخش و به من «حسن تقدیر» (برنامه ریزی صحیح و نیکو) را آموزش بده. مرا از «تبذیر» بازدار و از راههای حلال، ارزاق من را جاری کن و اگر «ثروت»، مرا به «طغیان» می‌کشاند، مرا از آن بازدار. خدایا رفاقت و مصاحبت با فقرا را بر من محبوب گردان. خدایا تمام امکانات مادی که تو نزد من گذشته‌ای همه را وسیله‌ی رسیدن به قرب و جوار خود قرار بده.» [743].
آنچه گذشت ترجمه آزادی از بعضی از فرازهای بلند این ادعیه مبارک بود که حاوی اصول متقن «مکتب اقتصادی اسلام» است و می‌توان به تحقیق ادعا کرد زیربنای نگرش اسلام به «بعد اقتصادی» از همین چند «دعا» قابل استخراج است. بدان امید که جامعه اسلامی با روی آوردن به سیرت سنت حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- به اقتصاد توحیدی» مورد نظر اسلام آشنا و بدان عامل گردد.
[صفحه 529]

غروب غمبار یک آسمان نور و کمال‌

 

مسمومیت و شهادت حضرت سجاد به دست پلید ولید بن عبدالملک

غمبارترین فصل تحقیق پیرامون شخصیت‌های متعالی و آرمانی بندگان برگزیده‌ی حضرت حق، حدیث جدایی و فراق آن عزیزان است که از یک سو پر کشیدن آنان به عالم قدس و طهارت مطلق و غنودن در «جنة الذات» و از سوی دیگر محرومیت و حرمان خاکیان از بهره‌مندی از تشعشع وجود کامل و پر فیضشان را تداعی می‌کند.
حضرت امام زین العابدین و سید الساجدین -علیه‌السلام- که «خبر محض»، «طهارت»، «قداست»، «ذکاء صرف»، «صلابت»، «فراست» «شجاعت مطلق» «خدمت» و «دلسوزی» و «خیرخواهی کامل» برای جامعه اسلامی و در یک کلمه «مجمع الفضائل و الکمالات» بودند، پس از گذران یک عمر پر برکت که در حساس‌ترین مقطع تاریخ اسلام واقع شده بود و با انجام افتخارآمیز وظایف خطیر «امامت» با همه‌ی دردها و مشقت‌ها و غربتها و با مشاهده‌ی طلوع اولین ثمرات با برکت مجاهدات طاقت فرسای خود و به بار نشستن تمامی برنامه‌های «کوتاه مدت»، «میان مدت» و «بلند مدت» که با سیاست الهی خود طراحی نموده بودند، سرانجام به دست پلید دستگاه کثیف اموی با مدیریت ثمره شجره‌ی خبیثه‌ی مروانی «ولید بن عبدالملک» مسموم شده و به شهادت رسیدند.
آری حضرت که وجود اقدسشان خاری بود در چشم خفاشان غاصب نظام
[صفحه 530]
حاکم، با روشن شدن آثار وجودی آن بزرگوار که کاملا «نظام اموی» را غافلگیر کرده بود، توسط سردمداران پلید این نظام مسموم گردیدند و با رفتن خود، خاکیان را در سوگ خود گذاشتند ولی آثار وجودی آن بنده‌ی برگزیده‌ی حق تا زمین و زمان به وجود ادامه می‌دهند، پا برجاست و هر سالک و عارفی که خواهان وصال حضرت دوست است، چاره‌ای جز نوشیدن از «ماء منیع» آثار معنوی و عرفانی آن عارف بزرگ نداشته و بویژه زمزمه نمودن مناجاتهای عاشقانه و عارفانه آن حضرت، برای همه‌ی طالبان کمال، شفابخش و آرامبخش خواهد بود.
برای مرور بر صفحه غمبار حدیث جدایی و فراق حضرت، باید عناوین زیر را به بررسی بنشینیم و در حرمان از آن «خیر مطلق»، اشک غم فرو ریزیم.
1- روز و سال شهادت حضرت و عمر ایشان به هنگام شهادت.
2- آخرین شب زندگانی حضرت سجاد علیه‌السلام
3- لحظات آخر حیات حضرت چگونه گذشت؟
4- قاتل حضرت سجاد علیه‌السلام
5- کیفیت برخورد مردم با خبر ارتحال حضرت و اوضاع «مدینه» در شهادت حضرت
6- واقعه‌ای بسیار عجیب در ارتباط با «شتر» حضرت پس از وفات آن بزرگوار

روز و سال شهادت حضرت سجاد و عمر ایشان به هنگام شهادت‌

همچنانکه در زاد روز تولد حضرت زین العابدین علیه‌السلام اختلاف گسترده‌ای در بین مورخین موجود است، در روز و سال وفات و شهادت حضرت نیز اختلاف است.
دامنه این اختلاف از سال 92 هجری تا سال 100 هجری را شامل می‌شود. اما آنچه از همه مشهورتر است یکی سال 94 هجری است که آن را به مناسبت ارتحال فقهای بیشماری از اهل مدینه، «سنة الفقهاء» نامیده‌اند. [744] و دیگری سال 95
[صفحه 531]
هجری می‌باشد.
«حسین» فرزند امام علی بن الحسین علیه‌السلام وفات پدر خود را در سال 94 اعلام کرده است. [745] و بر این اساس بزرگانی نظیر «شیخ مفید» در ارشاد [746] و «شیخ طوسی» در مصباح [747] و «محقق اربلی» در کشف الغمه [748] و «ابن‌اثیر» در الکامل [749] به همین نظر اعتقاد داشته‌اند.
اما بر اساس روایتی که «ابوبصیر» از صادق آل محمد حضرت جعفر بن محمد الصادق -علیه‌السلام- نقل کرده است حضرت فرمودند: «قبض علی بن الحسین علیه‌السلام و هو ابن سبع و خمسین سنة، فی عام خمس و تسعین، عاش بعد الحسین خمسا و ثلاثین سنة» [750].
یعنی: «حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام در حالی که 57 ساله بودند قبض روح شده و این واقعه در سال 95 هجری اتفاق افتاد، و حضرت بعد از پدر بزرگوارشان 35 سال زندگی کردند.»
بر اساس این روایت شریف سال وفات حضرت 95 هجری می‌باشد و این قول نیز از شهرت بسیار زیادی برخوردار است.
اما در زمینه روز ارتحال حضرت: 18 محرم، 22 محرم و 25 محرم نقل شده که روز 25 از شهرت بیشتری برخوردار است [751] و جناب «شیخ کفعمی» در مصباح [752] خود و «شیخ طوسی» نیز در مصباح [753] خود آن را اختیار کرده‌اند.
نظر به اختلافی که از یک سو در سالروز تولد حضرت و از سوی دیگر در سال ارتحال آن بزرگوار وجود دارد، در سن مبارک آن حضرت در موقع شهادت نیز اختلاف شده است. عده‌ای آن را 57 سال، عده‌ای دیگر 58 و گروهی 59 سال ذکر
[صفحه 532]
کرده‌اند. ولی نظر به آنچه ما در تولد حضرت (سال 38 هجری) و ارتحال ایشان) 95 هجری) اختیار کردیم و نظر مشهور نیز چنین است؛ سن مبارک حضرت در موقع شهادت 57 بوده است که دو سال آن را در زمان امیرالمؤمنین علیه‌السلام، ده سال در زمان عموی خود حضرت امام حسن علیه‌السلام، ده سال در زمان «امامت» پدر خود زیسته‌اند و 35 سال هم مدت «امامت» حضرت بوده است.

آخرین شب زندگانی حضرت سجاد

آنچه در اسناد موجود در زمینه کیفیت سپری شدن «آخرین شب» از زندگانی حضرت سجاد علیه‌السلام نقل شده است؛ اولا طلبیدن آبی برای وضو است. ثانیا توصیه مراعات «ناقه» و شتری که با آن به «حج» می‌رفتند. و ثالثا آوردن آبی نزد حضرت برای آشامیدن و خبر دادن آن بزرگوار که امشب شبی است که به من وعده داده شده تا به «لقاء حق» نائل آیم.
امام صادق علیه‌السلام فرمودند: چون شبی که حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- وعده دیدار دریافت کرده بودند فرا رسید، به فرزندش محمد فرمود: «ای پسرکم برایم آب وضو بیاور.» حضرت محمد باقر -علیه‌السلام- می‌فرمایند: «بلند شدم و آب وضو آوردم» پدرم فرمود: «این آب برای وضو شایسته نیست. چرا که در آن چیزی مرده وجود دارد.»
حضرت محمد باقر -علیه‌السلام- می‌فرمایند: «من چراغ آوردم و دیده شد که در آن موشی مرده افتاده است. از این رو آب وضو دیگری را برایشان آوردم.» آنگاه فرمود: «پسرم این شبی است که به آن وعده داده شده‌ام.» سپس در زمینه‌ی مراعات حال «ناقه» خود توصیه‌هائی نمودند که مبادا چیزی که او را در سختی می‌اندازد بر او تحمیل گردد (بودن در طویله و یا بستن بند محمل) و اینکه آذوقه او را به او بدهند. [754] (در ادامه روایت کیفیت برخورد «ناقه» حضرت پس از مرگ آن بزرگوار با قبر حضرت است که به صورت مفصل تحت عنوان ارتباط و برخورد حضرت با حیوانات بیان شده است.)
از امام باقر -علیه‌السلام- هم روایت شده است که در شبی که حضرت
[صفحه 533]
علی بن الحسین -علیه‌السلام- قبض روح شدند، نوشیدنی برای حضرت آورده شد، و به ایشان گفته شد: «بیاشام» حضرت هم فرمود: «این همان شبی است که به آن وعده شده‌ام تا در آن قبض روح گردم.» [755].
به هر حال از مجموع این روایت به دست می‌آید حضرت علاوه بر توصیه به مراعات حال شتر خود که بارها با آن به «حج» مشرف شده بودند، آبی برای «وضو» طلبیده تا وضو بگیرند و با «عمل غیب» خود متوجه نجس بودن آن آب شده و بالاخره با آب طاهر دیگری وضو می‌گیرند تا برای لقاء حق با طهارت باشند.
حال در آن لحظات آخر حیات، حضرت چه عبادات و چه حالاتی داشته‌اند و چگونه آخرین زمزمه‌های عاشقانه خود را برای وصال یار می‌سروده‌اند، امری است که پیرامون آن در اسناد تاریخی چیزی نقل نشده است.

لحظات آخر حیات حضرت سجاد چگونه گذشت؟

در زمینه کیفیت گذران آخرین لحظات حیات طیبه حضرت سجاد -علیه‌السلام- چند روایت وجود دارد که در دو قسمت قابل جمع بندی است.
1- «ابوحمزه ثمالی» از حضرت ابی‌جعفر امام باقر -علیه‌السلام- نقل می‌کند که فرمودند: «چون هنگامه وفات حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام فرا رسید مرا به سینه خود چسبانید، و فرمود: «ای پسرکم!! تو را به چیزی وصیت می‌کنم که پدرم به هنگام وفاتش مرا بدان وصیت فرمود و از آن چیزهایی که پدرشان ایشان را بدان وصیت کرده بودند این بود که فرمود: «ای پسرکم از ظلم به کسی که علیه تو ناصری جز خداوند ندارد، بپرهیز و هرگز خود را به آن آلوده مساز» [756].
1- از حضرت ابی‌الحسن -علیه‌السلام- نقل شده است که چون موقع وفات حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- فرا رسید بیهوش شد، سپس چشمان خود را گشود، سوره «اذا وقعت الواقعة» و «انا فتحنا» را فرائت کرد و بعد گفت: «حمد خداوندی را که وعده خود به ما را راست گردانید و همه زمین (بهشت) را به ما میراث داد و ما از هر کجای بهشت که بخواهیم برای خود منزل اختیار می‌کنیم. پس
[صفحه 534]
چه خوب است اجر عاملین و کار کنندگان» [757] سپس در همان لحظه قبض روح شد و دیگر هیچ نفرمود.» [758].
در روایت دیگری با همین مضمون آمده است که حضرت در موقع وفات سه مرتبه بیهوش شد و بعد به هوش آمده و در دفعه آخر این آیه شریفه قرآن را تلاوت فرمود. [759].
و در روایت دیگری نیز آمده است: «حضرت به هنگام وفات بیهوش شده و ساعتی در حال بیهوشی بودند. سپس پیراهن و پارچه‌ای که روی حضرت بود را کنار زده و فرمودند: «الحمد لله الذی اورثنا الجنة نتبوء منها حیث نشاء فنعم اجر العاملین» [760] و آنگاه فرمودند: «قبر مرا حفر کنید تا بر زمین استوار و ثابت برسید.» بعد پیراهن و یا پارچه‌ای که آنجا بود را بر روی خود کشیده و جان به جان آفرین تسلیم کردند.» [761].
از آیه‌ای که حضرت در آخرین لحظات حیات خود تلاوت فرمودند به دست می‌آید اولا حضرت خود را در بحبوحه بهشت دیده و تمامی آنها را تحت سیطره خود می‌یافتند و ثانیا تمام آرمانهای خود را محقق و وعده‌های الهی در تحقق اهداف خود را صادق دانسته و لذا با قلبی مطمئن به دیار باقی شتافتند.

قاتل حضرت سجاد

وفات حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- به اتفاق سیره نویسان در زمان خلافت «ولید بن عبدالملک» واقع شده است. [762] بنابر آنچه «عمر بن عبدالعزیز» قضاوت کرده است «ولید» که عنصری جبار و بسیار ظالم بود با حاکم شدن، زمین را از جور و ستم لبریز نمود. [763].
[صفحه 535]
در عهد حکومت او رفتار «مروانیان» و کارگزاران آنها با دودمان پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - «بنی هاشم» و بخصوص حضرت سجاد -علیه‌السلام- بسیار خشن و ظالمانه بود.
والی مدینه «هشام بن اسماعیل» گرچه از زمان «عبدالملک بن مروان» مسئول اداره شهر «مدینه» بود ولی در عصر «ولید بن عبدالملک» رفتار بسیار ظالمانه‌ای با حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- داشت و هنگامی که به خاطر شدت مظالم و بد رفتاریهایش با اهل «مدینه» از منصب خود عزل شد، او را در کنار منزل «مروان» نگه داشتند تا مردم از او قصاص بگیرند. او خود معترف بود که از کسی جز علی بن الحسین -علیه‌السلام- بیم ندارم، اما هنگامی که حضرت با جمعی از اصحاب خود از کنار او عبور کردند با توصیه ایشان، هیچ کس به او متعرض نشده و خود نیز از او شکایتی ارائه نکردند. در این حال بود که «هشام» فریاد زد: «الله اعلم حیث یجعل رسالته»
و در روایت دیگری داریم که حضرت برای او پیغام دادند اگر از نظر مالی در مضیقه هستی، ما آنقدر توانایی داریم که نیاز تو را بر طرف کنیم. [764].
به هر حال در عهد «ولید بن عبدالملک» بر نوادگان پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - بسیار سخت گذشت. یکی از مصائب عظیم در این مدت شهادت حضرت سجاد -علیه‌السلام- بزرگ «بنی هاشم» و آقا و سرور آنان بود.
اما در بین مورخین در اینکه قاتل حضرت چه کسی است اختلاف است؛ بعضی معتقدند حضرت به دست «ولید بن عبدالملک» مسموم گردیدند. و برخی دیگر معتقدند «هشام بن عبدالملک» که برادر خلیفه بود، حضرت را مسموم ساخت.
هشام «همان شخصی است که عظمت وجودی حضرت سجاد -علیه‌السلام- را با همه وجود در جریان حج خانه خدا و استلام «حجرالاسود» دیده است. هنگامی که خود با همه جاه و حشمت چشم پر کن پادشاهی، نتوانست «حجرالاسود» را استلام کند و ببوسد، ولی حضرت سجاد -علیه‌السلام- که بوی
[صفحه 536]
عطر وجودشان و هیبت الهی ایشان همه را مدهوش کرده بود، جلو آمده و همه مردم راه دادند و حضرت براحتی به استلام موفق گردیدند. آری به همین مناسبت «فرزدق» آن قصیده غرای خود را در کنار «خانه خدا» با صدای بلند قرائت نمود. (مبسوط این جریان تحت عنوان فرزدق، شاعر برجسته‌ی عرب، و توصیف حضرت سجاد -علیه‌السلام- بیان گردیده است.)
«هشام» از آن لحظه عداوت حضرت سجاد -علیه‌السلام- در دل انباشت تا بالاخره برای شهادت حضرت برنامه ریزی نمود و برای مسمومیت ایشان اقدام کرد. اما این کار نمی‌توانست بدون اذن و مشاوره با خلیفه «ولید بن عبدالملک» باشد.
به هر حال شهادت حضرت در این زمان واقع گردیده است. و خاندان «مروان» که مدیون بالاترین کرامتها و محبت‌های حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- بودند، دست خود را به شهادت حضرت آلوده ساختند. خداوند متعال «لعن» و «نفرین» دائمی خود را نصیب آنان گرداند.

کیفیت برخورد مردم با خبر ارتحال حضرت سجاد و اوضاع مدینه در شهادت حضرت

حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- شخصیتی که با عملکرد انسانی و الهی خود، همگان را مجذوب خویش کرده بودند و با مجاهدات سی و پنج ساله خود آنچنان تصویر منور و متعالی از «امامت» در ذهن جامعه اسلامی ترسیم کرده بودند که بدیلی برای آن وجود نداشت. «سرور فقیهان»، «زین العابدین»، «سیدالساجدین»، «صاحب تمامی خوبیها و خیرها»، «علی الخیر»، «مقتدای همه قراء مدینه» که هیچکدام قبل از حضرت از مدینه برای حج خارج نمی‌شدند و پس از اینکه حضرت خارج می‌شدند هزار راکب به تبع ایشان، حضرت را همراهی می‌نمودند و بزرگی که بزرگواریهای او همه را حتی دشمنانش را تحت پوشش گرفته بود، آری مجسمه‌ی همه‌ی فضائل و کمالات، اینک توسط «پلیدی» از «خاندان پلید» مسموم گردیده است.
روشن است که جو «مدینه» چگونه است و دوستان و شیعیان، علاقمندان و محبین، همه و همه در فراق این بنده برگزیده حق چه حالی دارند.
[صفحه 537]
خبر بسرعت در شهر پیچید و همه برای تشییع جنازه حضرت حاضر شدند.
در تاریخ از «سعید بن مسیب» آمده است: «فلما ان مات شهد البر و الفاجر و اثنی علیه الصالح و الطالح و انهال الناس یتبعونه حتی وضعت الجنازة»
یعنی: «چونکه حضرت وفات کردند هر نیکوکار و فاجری برای تشییع جنازه حضرت حاضر شد و نیکوکار و بدکار زبان به ستایش حضرت گشودند و سیل اشک از دیدگان همگان جاری بود در حالی که همه جنازه را مشایعت می‌کردند تا حضرت دفن گردیدند.»
«سعید بن مسیب» می‌گوید: «در آن روز به گونه‌ای همه مردم در تشییع حضرت خارج شده بودند و همگان در مراسم مشارکت داشتند که احدی دیگر در مسجد پیامبر - صلی الله علیه و آله وسلم - باقی نماند.» [765].

واقعه‌ای بسیار عجیب در ارتباط با شتر حضرت سجاد پس از وفات آن بزرگوار

حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- که مظهر تام رحمت الهی نسبت به همه خلایق بودند، دایره‌ی محبت و عطوفتشان، حیوانات را نیز شامل می‌شد. حضرت شتری ماده داشتند که بر اساس بعضی از روایات بیست و دو مرتبه با او به حج رفته بودند. اما در تمامی این مدت با وجود اینکه تازیانه مخصوصی را به «رحل» و محمل خود آویزان می‌کردند ولی حتی یک ضربه هم به او نزده بودند.
در شب ارتحال، حضرت سفارش این شتر را نمودند که بعد از ایشان مورد رسیدگی قرار گیرد.
اما پس از واقعه جانگداز ارتحال حضرت چیزی نگذشت که این شتر از چراگاه خود، یکسر به سوی قبر مطهر حضرت آمد در حالی که هرگز قبر را ندیده بود آنگاه خود را به روی قبر انداخت و گردن خود را بر آن می‌زد و چشمهایش از اشک سرازیر شده بود و مرتب ناله می‌کرد.
خبر را به حضرت محمد بن علی، امام باقر -علیه‌السلام- رساندند. حضرت
[صفحه 538]
آمده و به او گفتند: «آرام باش، الان بلند شو، خدا تو را مبارک گرداند.»
او بلند شد و به جای خود برگشت ولی پس از اندکی باز به قبر برگشت و کارهای قبل را تکرار کرد. این دفعه حضرت آمدند و به او آرام باش دادند و گفتند: «برخیز» ولی بلند نشد. و لذا فرمودند: «او را رها کنید!! او وعده داده شده است.» از از این رو سه روز نگذتش که او از دنیا رفت. [766] (مشروح این جریان در قسمت ارتباط حضرت با حیوانات بیان گردیده است).

مدفن حضرت سجاد

حضرت زین العابدین -علیه‌السلام- پس از ارتحال و انجام مراسم تشییع که جمیع اهل مدینه در آن مشارکت داشتند، در «بقیع» که قطعه زمینی است بسیار مبارک و قبور بسیاری از اولیاء خداوند، زوجات پیامبر، مادر مکرمه حضرت امیرالمؤمنین جناب مخدره مکرمه «فاطمه بنت اسد» و بسیاری از صحابه گرانقدر پیامبر و تعدادی از شهدای صدر اسلام در آن واقع است، در کنار مضجع مطهر حضرت امام حسن مجتبی -علیه‌السلام- عموی بزرگوارشان مدفون گردیدند. [767].
این قطعه از «بقیع» که در آن «عباس» عموی پیامبر نیز مدفون بوده و بعدا حضرت امام صادق و امام باقر علیهاالسلام نیز مدفون گردیدند، داری قبه و بارگاه بوده ولی به دست فرقه ضاله‌ی وهابیت، این دست پروردگان استعمار انگلیسی، تخریب گردیده است.

خاتمه‌

این بخش از بررسی صفحات زرین تاریخ منور امام چهارم حضرت علی بن الحسین -علیه‌السلام- به پایان رسید و حسرت شناخت زوایای این تاریخ، و آشنائی با شخصیت متعالی آن، همچنان بر دل باقی است.
با عرض تقصیر به پیشگاه قدسی ایشان کلام را در این قسمت با زمزمه صلواتی بر حضرت به انتها می‌بریم بدین امید که مشمول عنایت ویژه آن «زین
[صفحه 539]
الاولیاء» در هر دو جهان قرار گیریم:
«اللهم صل علی علی بن الحسین، سید العابدین الذی استخلصته لنفسک و جعلت منه ائمة الهدی، الذین یهدون بالحق و به یعدلون، اخترته لنفسک و طهرته من الرجس و اصطفیته و جعلته هادیا مهدیا. اللهم فصل علیه افضل ما صلیت علی احد من ذریة انبیاک حتی یبلغ به ما تقر به عینه فی الدنیا و الآخرة انک عزیز حیکم» [768].
در همین زمینه صلوات منسوب به استاد اکبر شیخ محی الدین بن عربی بر حضرت سجاد -علیه‌السلام- که حاوی رموز و نکات بلندی می‌باشد نیز قابل توجه است:
«... و علی آدم اهل البیت، المنزه عن کیت و ما کیت، روح جسد الامامة شمس الشهامة، مضمون کتاب الابداع، حل تعمیة الاختراع، سر الله فی الوجود، انسان عین الشهود، خازن کنوز الغیب، مطلع نور الایمان، کاشف مستور العرفان، الحجة القاطعة، و الدرة اللامعة ثمرة شجرة طوبی القدسیة، ازل الغیب و ابد الشهادة، السر الکل فی سر العبادة، و تد الاوتاد و زین العباد، امام العالمین و مجمع البحرین زین العابدین علی بن الحسین -علیه‌السلام-» [769].

پاورقی

 

[1] متن عربی این صلوات در آخرین صفحه از مطالب کتاب آمده است.
[2] بحارالانوار، ج 25، ص 125.
[3] نهج‌البلاغه، خطبه 2.
[4] «و لا یطمع فی ادراکه طامع»؛ زیارت جامعه کبیره.
[5] بخشی از آیه 6، از سوره 41: فصلت.
[6] آیه 11، از سوره‌ی 93: الضحی.
[7] بخشی از آیه‌ی 21، از سوره‌ی 33: الاحزاب.
[8] بخشی از آیه 90، از سوره‌ی 6: الانعام.
[9] بخشی از آیه 95، از سوره‌ی 3: آل عمران.
[10] تاریخ طبری، ج 7، ص 300 و مقتل الحسین خوارزمی، ج 1، ص 234.
[11] «... فقال: احتفظ بها و احسن الیها فستلد لک خیر اهل الارض فی زمانه بعدک..» بحارالانوار، ج 46، ص 11، (به نقل از الخرائج و الجرائح).
[12] به نقل از بحارالانوار، ج 46، ص 5 الی 15.
[13] ر. ک: زندگانی علی بن الحسین (علیه‌السلام)، ص 30 الی 35.
[14] بحارالانوار، ج 46، ص 10 ( ... لا ریب فی ان تولد علی بن الحسین علیه‌السلام منها کان فی ایام خلافة. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ... ).
[15] ر. ک: بحارالانوار، ج 46، ص 7 الی 15.
[16] بحارالانوار، ج 46، ص 7، ح 18 (به نقل از کشف الغمه) و ص 12، ح 23، و 24 (به نقل از مناقب و ارشاد) و ص 13، ح 27 (به نقل از اعلام الوری) و ص 14، ح 29، و 32 (به نقل از الفصول المهمه و الدروس).
[17] «یزدگرد» یا «یزدجرد» آخرین پادشاه سلسله ساسانی بود که با ورود سربازان مسلمان به منطقه تحت سیطره ساسانیان دست به عقب نشینی از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر زد. تفصیل این عقب نشینی‌ها که به همراه هزاران آشپز و رامشگر و یوزبان انجام می‌شد در کتب تاریخ ثبت شده است. تا بالاخره تمام منطقه تحت سیطره حکومت ساسانیان به تصرف مسلمین در آمد و این سلسله منقرض گردید. «یزدگرد» فرزند «شهریار» فرزند «پرویز» فرزند «هرمز» فرزند «انوشیروان کسری» بوده است.
[18] ر. ک. زندگانی علی بن الحسین (علیه‌السلام)، ص 9 الی 27.
[19] منتهی الآمال، ج 2، باب ششم، ص 2.
[20] بحارالانوار، ج 46، ص 10، ح 21 (به نقل از الخرائج).
[21] بحارالانوار، ج 46، ص 4.
[22] بحارالانوار، ج 46، ص 7، ص 18.
[23] بحارالانوار، ج 46، ص 8.
[24] بحارالانوار، ج 46، ص 9، ح 20.
[25] بحارالانوار، ج 46، ص 12، ح 23.
[26] بحارالانوار، ج 46، ص 13.
[27] بحارالانوار ج 46، ص 13، ح 25.
[28] بحارالانوار، ج 46، ص 14، ح 32.
[29] بحارالانوار، ج 46، ص 15، ح 33.
[30] بحارالانوار، ج 46، ص 15، ح 33.
[31] بحارالانوار، ج 46، ص 16.
[32] ر. ک: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ج 1، ص 161.
[33] بحارالانوار، ج 46، ص 8، ح 19 (به نقل از عیون اخبار الرضا) و ص 10، ح 21 (به نقل از الخرائج).
[34] طبقات، ج 5، ص 12، و 211.
[35] اعیان الشیعه، ج 1، ص 629 و بحارالانوار، ج 46، ص 8 و 9 و ح 19 (به نقل از عیون اخبارالرضا).
[36] طبقات، ج 5، ص 162 و 211.
[37] اعیان الشعیه ج 1، ص 629 و بحارالانوار، ج 46، ص 8، و 9 ح 19 (به نقل از عیون اخبار الرضا).
[38] مناقب، ج 4، 3، ص 175.
[39] کشف الغمه، ج 2، ص 74، و بحارالانوار، ج 46، ص 4 و 5، ح 5 و 6 (به نقل از مناقب و کشف الغمه).
[40] علل الشرایع: ص 230.
[41] علل الشرایع، ص 230 و بحارالانوار، ج 46، ص 3، ح 1 (به نقل از علل الشرایع).
[42] بحارالانوار، ج 46، ص 2 و 3، ح 1 و 3 (به نقل از علل الشرایع) و ح 2 (به نقل از امالی صدوق) و ص 5، ح 6، (به نقل از کشف الغمه).
[43] علل الشرایع، ص 232، باب 166، العلة التی من اجلها سمی علی بن الحسین (علیه‌السلام) السجاد. و بحارالانوار، ج 46، ص 6، ح 10 (به نقل از علل الشرایع).
[44] علل الشرایع، ص 233، باب 167، العلة التی من اجلها سمی علی بن الحسین (علیه‌السلام) «ذاالثفنات». و بحارالانوار، ج 46، ص 6، ح 12، (به نقل از علل الشرایع).
[45] بحارالانوار، ج 46، ص 67، ح 35 (به نقل از علل الشرایع).
[46] بحارالانوار، ج 46، ص 63، ادامه ح 19 (به نقل از خصال).
[47] بحارالانوار، ج 46، ص 4 و 5، ح 5 (به نقل از مناقب) و ح 6 (به نقل از کشف الغمه و موالید اهل البیت).
[48] بحارالانوار، ج 46، ص 7، ج 18 (به نقل از کشف الغمه) و ص 8، و ص 10، ص 12، ح 23 (به نقل از ارشاد) و ح 24 (به نقل از مناقب)و ص 13، ج 25 (به نقل از کافی) و ... 
[49] ر. ک: زندگانی علی بن الحسین (علیه‌السلام)، ص 29 الی 37 و همچنین حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ج اول، ص 157 الی 160.
[50] تردید در این مدت به خاطر اختلاف روایات در سال شهادت حضرت امام حسن علیه‌السلام می‌باشد.
[51] «ام‌ولد» به کنیزی گفته می‌شود که به ازدواج مردی در آمده و از او صاحب فرزند می‌شود و دیگر حالت مملوکیت کامل ندارد و نمی‌شود او را فروخت.
[52] بحارالانوار، ج 46، ص155، ح 1 (به نقل از مناقب) و ح 3 (به نقل از عدد).
[53] بحارالانوار، ج 46، ص 183 و 184، ح 48 (به نقل از فرحة الغری).
[54] بحارالانوار، ج 46، ص 208، ذیل ح 87 (به نقل از مقاتل الطالبین).
[55] منتهی الآمال، ج اول، ص 177.
[56] بحارالانوار، ج 46، ص 55 (به نقل از عدد).
[57] منتهی الآمال، ج دوم، ص 58.
[58] بحارالانوار، ج 46، ص 183، ح 48 (به نقل از فرحة الغری).
[59] بحارالانوار، ج 46، ص 169، ح 15 (به نقل از امالی صدوق).
[60] بحارالانوار، ج 46، ص 165، ح 8 (به نقل از کتاب الزهد).
[61] بحارالانوار، ج 46، ص 105، ح 94 (به نقل از کافی) و ص 139، ح 30 (به نقل از کتاب الزهد).
[62] قابل توجه اینکه حضرت رسول - صلی الله علیه و آله و سلم - با کنیزی که توسط بعضی از پادشاهان حضورشان هدیه شده بود، به نام ماریه قبطیه، ازدواج و وصلت نمودند و ثمره آن فرزند پسری به نام «ابراهیم» بود. چه اینکه با کنیز خود به نام «صفیه» دختر «حیی بن احطب» ازدواج نمودند.
[63] بحارالانوار، ج 46، ص 164 و 165، ح 6، (به نقل از اصول کافی).
[64] بحارالانوار، ج 46، ص 165 ح 7 (به نقل از العقد الفرید).
[65] مناقب، ج 3 و 4، ص 176.
[66] کشف الغمه، ج 2، ص 82.
[67] به نقل از تاریخ اهل البیت، ص 103 و بحارالانوار، ج 46، ص 155 الی 163، ح 1 (به نقل از مناقب) و ح 2 (به نقل از کشف الغمه) و ح 3 (به نقل از عدد) و ص 166، ح 10 (به نقل از ارشاد).
[68] منتهی الآمال، ج دوم، ص 29.
[69] اکثر این روایات در کتاب شریف بحارالانوار، ج 46، باب 11 از ابواب تاریخ امام سجاد (علیه‌السلام) از ح 12 - 87 ذکر شده است. محتوای این روایات شریف اغلب مربوط به حضرت «زید» (سلام الله علیه) می‌باشد.
[70] جهت مطالعه و تحقیق در این زمینه به کتاب گرانقدر شخصیت و قیام زید بن علی (علیه‌السلام) تألیف جناب حاج سید ابوالفضل رضوی اردکانی، چاپ دفتر انتشارات اسلامی قم، و همچنین کتاب شریف امام شناسی ج 15، تألیف مرحوم علامه آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی (رضوان الله تعالی علیه) مراجعه نمائید.
[71] جهت مطالعه و تحقیق بیشتر به کتاب الحجه از کتاب قیم اصول کافی، ج اول، مراجعه نمائید.
[72] ر. ک: بحارالانوار، ج 42، ص 74 الی 110.
[73] ر. ک: بحارالانوار، ج 42، باب 120، و ج 45، باب 49 و ج 46، باب 7 و همچنین کتاب امام سجاد (علیه‌السلام) جمال نیایشگران ص 37 الی 45.
[74] بحارالانوار، ج 42، ص 344، ح11 (به نقل از رجال کشی).
[75] ر. ک: بحارالانوار، ج 45، ص 332، باب 49 (احوال المختار ابن ابی‌عبید الثقفی) و ج 42، ص 74، باب 120 (احوال اولاده و ازواجه و امهات اولاده و فیه بعض الرد علی الکیسانیه).
[در این ارتباط مطالعه کتاب امام سجاد علیه‌السلام، جمال نیایشگران، تحقیق گروه تاریخ اسلام از بنیاد پژوهشهای آستان قدس، از صفحه 35 الی 57 توصیه می‌گردد].
[76] قابل توجه است که طبق بعضی از روایات حضرت امام سجاد (علیه‌السلام) «علی بن الحسین الاوسط» بوده‌اند.
[77] بحارالانوار، ج 46، ص 19، ح 8 (به نقل از کفایة الاثر).
[78] بحارالانوار، ج 46، ص 18، ح 5 (به نقل از اعلام الوری و اصول کافی).
[79] بحارالانوار، ج 46، ص 18، ح 3 (به نقل از غیبة الطوسی).
[80] اثبات الهداة، ج 5، ص 216، ح 9.
[81] اصول کافی، ج 1، ص 348، ح 5، و الاحتجاج، ج 2، ص 46، و بحارالانوار، ج 46، ص 111، ح 2 (به نقل از اصول کافی و احتجاج).
[82] بنابر نقل بحارالانوار، ج 46، ص 112، ح 3 و 4.
[83] بنابر نقل بحارالانوار، ج 46، ص 113.
[84] بحارالانوار، ج 42، ص 94 (به نقل از رجال کشی، معرفة اخبار الرجال و مناقب).
[85] بحارالانوار، ج 46، ص 22.
[86] بحارالانوار، ج 45، ص 346.
[87] ارشاد، ج 2، ص 139.
[88] اصول کافی، ج 1، ص 468.
[89] کشف الغمه، ج 2، ص 82.
[90] ر. ک: بحارالانوار، ج 46، باب 10، ص 147 الی 154، ح 10 و 11 و 12، و 14، و 17.
[91] بحارالانوار، ج 44، ص 379 و لهوف ص 70.
[92] مقتل الحسین خوارزمی، ج 1، ص 226 و برای تحقیق ر. ک: به موسوعة کلمات الحسین (علیه‌السلام)، ص 344 و 368.
[93] بحارالانوار: ج 45، ص 89، ح 28 (به نقل از ارشاد) و ص 299، ح 10 (به نقل از مناقب).
[94] بحارالانوار، ج 45، ص 299، ح 10 (به نقل از مناقب) و موسوعة کلمات الحسین (علیه‌السلام)، ص 370.
[95] بحارالانوار، ج 44، ص 298، ح 3 (به نقل از الخرائج).
[96] بحارالانوار، ج 45، ص 1 و 2 و 3 (به نقل از ارشاد)، (برای مطالعه مفصل این قضیه ر. ک: تاریخ طبری، ج 3، ص 316، و ارشاد، ج 2، ص 97).
[97] بحارالانوار، ج 46، ص 41، ح 36 (به نقل از الخرائج)[قابل توجه به اینکه محقق محترم بحار در پاورقی مرقوم نموده‌اند که این حدیث را در کتاب الخرائج مطبوع نیافتیم.].
[98] بحارالانوار، ج 44، ص 298، ح 3 (به نقل از الخرائج).
[99] ر. ک. موسوعة کلمات الحسین (علیه‌السلام) ص 395 الی 397 و ص 401.
[100] بحارالانوار، ج 45، ص 4 و 5 (به نقل از ارشاد).
[101] برای مطالعه‌ی بیشتر ر. ک: موسوعة کلمات الحسین (علیه‌السلام) ص497.
[102] دعوات راوندی، ص 54، ح 137.
[103] بحارالانوار، ج 43، ص 289 و 290 (به نقل از مناقب) و ج 45، ص 91 و عوالم، ج 16، ص 79.
[104] الدمعة الساکبة، ج 4، ص 351، و معالی السبطین، ج 2، ص 22، و ذریعة النجاة، ص 139.
[105] بحارالانوار، ج 45، ص 46.
[106] معالی السبطین، ج2، ص 51 و 52 و مقتل الحسین مقرم ص 346.
[107] جناب «سید بن طاوس» - رضوان الله تعالی علیه - در کتاب شریف اقبال الاعمال زیارتی از جدش مرحوم «شیخ طوسی» نقل می‌کند که در سندش ذکر شده که این زیارت از ناحیه‌ی مقدس حضرت صاحب الزمان - ارواحنا فداه - رسیده مشتمل بر اسامی شهداء کربلاست. و در موارد متعددی به اسامی قاتلین آن عزیزان هم اشاره شده است. بحارالانوار، ج 45، ص 64 الی 73 (به نقل از اقبال الاعمال).
در این زیارت حضرت ولی عصر - عجل الله تعالی فرجه الشریف - با ذکر مصائب فرزندان و اصحاب جدش، برای عظمت آن مصائب اشک می‌ریزد.
[108] ر. ک: اصول کافی، ج اول، کتاب الحجه، باب فی ان الامام متی یعلم ان الامر قد صار الیه، ص 380.
[109] الوقایع (خیابانی)، ص 170.
[110] بحارالانوار، ج 45، ص 60 و 61.
[111] معالی السبطین، ج 2، ص88.
[112] ارشاد، ج 2، ص 117.
[113] تاریخ طبری، ج 7، ص 367.
[114] زینب الکبری، ص 61 الی 63.
[115] بحارالانوار ج 45، ص 179 (به نقل از کامل الزیارات)[قابل ذکر است که پاورقی محقق بحار در این صفحه، حاکی از عدم وجود این حدیث در کتاب کامل الزیارات می‌باشد].
[116] رجال کشی، ص 289 و بحارالانوار، ج 48، ص 270.
[117] معالی السبطین، ج 2، ص 66 الی 70.
[118] کامل بهائی، ص 287 و 288.
[119] سوگنامه آل محمد، ص 409.
[120] «جامعه» اسم یک نوع زنجیر است که به این جهت «جامعه» نامیده شده که دستها را به سوی گردن جمع می‌کند. این زنجیر طوقه‌ای دارد که به گردن می‌نهند و از آن دو زنجیر بیرون می‌آید یکی از طرف راست به سمت دست چپ و دیگری از طرف چپ به سمت دست راست، و بعد این زنجیرها که دستها را بدین نحو می‌بندد، در پشت سر هم به متصل می‌شود و کوبیده می‌شود و یا گداخته شده و بهم متصل می‌گردد که دیگر قابل باز شدن نیست. (منتهی الآمال، ج 1، ج 292، حاشیه کتاب).
[121] منتهی الآمال، ج 1، ص 292.
[122] بحارالانوار، ج 45، ص 179.
[123] بحارالانوار، ج 45، ص 108 (به نقل از لهوف).
[124] مرحوم حاج شیخ عباس قمی (رضوان الله تعالی علیه) به کتبی که این روایت را نقل کرده‌اند یعنی منتخب طریحی و نورالعین اشکال دارد و روایت را نمی‌پذیرد. برای تحقیق بیشتر رجوع کنید به منتهی الآمال، ج اول، ص 296 و بحارالانوار ج 45، ص 114.
[125] بحارالانوار، ج 45، ص 114.
[126] الدمعة الساکبه، ج 5، ص 46 و قصه کربلا، ص 420.
[127] بحارالانوار، ج 45، ص 112 (به نقل از لهوف) و منتهی الآمال، ج 1، ص 298.
[128] ر. ک: بحارالانوار، ج 45، ص 115 و منتهی الآمال ج 1، ص 299.
[129] آیه 42، از سوره‌ی 39: «الزمر».
[130] بحارالانوار، ج 45، ص 115 الی 117 و ص 167 (به نقل از لهوف، ارشاد و تاریخ «ابن‌نما»).
[131] کامل ابن‌اثیر، ج 46، ص 82 (قریب به این مضمون).
[132] برای تحقیق بیشتر ر. ک: زندگانی علی بن الحسین (علیه‌السلام) تألیف دکتر شهیدی، ص 30 الی 35 و کتاب حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ج 1، ص 156 الی 160.
[133] لهوف، ص 163.
[134] بحارالانوار، ج 45، ص 121 (به نقل از ارشاد).
[135] بحارالانوار، ج 45، ص 121 و 124 (به نقل از لهوف).
[136] لهوف: ص 171.
[137] بحارالانوار، ج 45، ص 130 (به نقل از ارشاد).
[138] تاریخ طبری، ج 6، ص 254.
[139] منتهی الآمال، ج 1، ص 303.
[140] الاقبال، ج 3، ص 89 و منتهی الآمال، ج 1، ص 303.
[141] سوگنامه آل محمد، ص 438 (به نقل از وقایع الایام خیابانی، ص 291).
[142] معالی السبطین، ج 2، ص 128.
[143] منتهی الآمال، ج 1، ص 305.
[144] الدمعة الساکبه، ج 5، ص 67.
[145] بحارالانوار، ج 45، ص 127.
[146] الدمعة الساکبه، ج 5، ص 65.
[147] منتهی الآمال، ج 1، ص 308.
[148] «سهل بن سعد بن مالک الساعدی» انصاری است و هنگام وفات پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - پانزده سال داشته است و او تا زمان «حجاج» در قید حیات بوده است و گفته شده که او یکصد سال عمر کرده است و آخرین نفر از صحابه رسول خداست که از دنیا رفته است (گرچه قول مشهور این است که آخرین صحابه رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - جابر بن عبدالله انصاری است)او خود می‌گفته است که اگر من بمیرم شما از کسی نمی‌شنوید که بدون واسطه بگوید: «قال رسول الله» و در سال 88 بدرود حیات گفته است.
[149] بحارالانوار، ج 45، ص 128.
[150] منتهی الآمال، ج 1، ص 308.
[151] بحارالانوار، ج 45، ص 155 (به نقل از امالی شیخ صدوق).
[152] آیه 33، از سوره 42: الشوری.
[153] آیه 41، از سوره 8: الانفال.
[154] بخشی از آیه 33، از سوره‌ی 33، الاحزاب.
[155] لهوف، ص 176 و 177 و بحارالانوار، ج 45، ص 129.
[156] «دمشق» واقع است. در ابتدا مصلای «صائبین» بوده است که نحله‌ای از «اهل کتاب» هستند. سپس یونانی‌ها در آن مکان به تعلیم دین خود پرداخته و بعد از آن به دست یهود افتاد و همچنین زمانی در اختیار بت پرستان بود. و درب این بنا را که از بناهای بسیار زیبا بوده، «باب جیرون» می‌گفتند. سر حضرت «یحیی بن زکریا» علیه‌السلام را بر در همین باب جیرون آویختند و پس از آن سر حضرت حسین بن علی علیه‌السلام در همین موضع آویخته شد و مکان آن ظاهرا الآن در «مسجد اموی» «دمشق» است. مقتل الحسین مقرم، ص 348.
[157] جهت اطلاع از تفصیل این موضوع ر. ک: منتهی الآمال، ج 1، ص 309.
[158] بحارالانوار، ج 45، ص 131 (به نقل از لهوف).
[159] بحارالانوار، ج 45، ص 130 (به نقل از ارشاد).
[160] بحارالانوار، ج 45، ص 131.
[161] بحارالانوار، ج 45، ص 132 (به نقل از ابن‌نما و لهوف).
[162] آیه 30، از سوره‌ی 42، الشوری.
[163] آیه 22 از سوره 57، الحدید.
[164] بحارالانوار، ج 45، ص 168 (به نقل از تفسیر علی بن ابراهیم).
[165] بحارالانوار، ج 45، ص135 (به نقل از ارشاد).
[166] بحارالانوار، ج 45، ص 135 و 136 (به نقل از مناقب).
[167] جهت مطالعه‌ی تفصیل جریانات فوق ر. ک: منتهی الآمال، ج 1، ص 309 الی 318 و قصه‌ی کربلا، ص 488 الی 506.
[168] بحارالانوار، ج 45، ص 175 و 176.
[169] بحارالانوار، ج 45، ص 176 (به نقل از عیون اخبار الرضا).
[170] بحارالانوار، ج 45، ص 200، (به نقل از دعوات راوندی).
[171] بحارالانوار، ج45، ص 135 (به نقل از لهوف).
[172] ر. ک: اثبات الوصیه، ص 171.
[173] انوار النعمانیه، ص 253.
[174] بحارالانوار، ج 45، ص 177 (به نقل از بصائر الدرجات).
[175] بحارالانوار، ج 45، ص 140 (به نقل از امالی «شیخ صدوق»).
[176] انوار النعمانیه، ج 3، ص 253.
[177] بحارالانوار، ج 45، ص 142 و منتهی الآمال، ج 1، ص 314.
[178] ر. ک: قمقام زخار، ص 571.
[179] منتهی الآمال، ج 45، ص 313.
[180] بحارالانوار، ج 45، ص 143 (به نقل از مناقب) و تاریخ طبری، ج 5. ص 233.
[181] در مصدر به جای ام‌کلثوم، زینب - سلام الله علیها - آمده است.
[182] قمقام زخار، ص 579، و قصه‌ی کربلا، ص 520.
[183] بحارالانوار، ج 45، ص 139 (به نقل از لهوف) و ص 161 (به نقل از احتجاج)، و ص 174 (به نقل از مناقب) و مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 69 الی 71.
[184] بحارالانوار، ج 5، ص 162 (به نقل از احتجاج). و ص 175 (به نقل از مناقب) و نفس المهموم، ص 262.
[185] ترجمه، مقتل ابی‌مخنف، ص 198 الی 200.
[186] ترجمه مقتل ابی‌مخنف، ص 200.
[187] بحارالانوار، ج 45، ص 145 و 146 (به نقل از مناقب) و تاریخ طبری، ج 5، ص 255.
[188] تذکرة الخواص، ص 146.
[189] بحارالانوار، ج 45، ص 140 و قصه کربلا، ص 513 و 514.
[190] بحارالانوار، ج 45، ص 84، ح 11 (به نقل از تفسیر علی بن ابراهیم) و ص 143 (به نقل از لهوف) و ص 175 (به نقل از: مناقب).
[191] بحارالانوار، ج 45، ص 163 (به نقل از احتجاج).
[192] بحارالانوار، ج 45، ص 175 (به نقل از کتاب النسب).
[193] تاریخ طبری، ج 5، ص 232 و بحارالانوار، ج 45، ص 143 (به نقل از مناقب).
[194] بحارالانوار، ج 45، ص 175.
[195] بحارالانوار، ج 45، ص 175.
[196] بحارالانوار، ج 45، ص 143.
[197] بحارالانوار، ج 45، ص 141 و 142 (به نقل از لهوف).
[198] سوگنامه آل محمد، ص 459 (به نقل از عنوان الکلام فشارکی، ص 118).
[199] سوگنامه آل محمد، ص 459 (به نقل از عنوان الکلام فشارکی، ص 118).
[200] سوگنامه آل محمد، ص 459 الی 461 (به نقل از تذکرة الشهداء ملا حبیب الله کاشانی، ص 412). (قابل توجه اینکه بعضی از محققین در قسمتی از این روایت خدشه داشته آن را مقرون به صحت نمی‌دانند).
[201] قمقام زخار، ص 579، قصه‌ی کربلا، ص 520.
[202] لهوف، ص 194 و 195 و بحارالانوار، ج 45، ص 162 (به نقل از احتجاج).
[203] معالی السبطین، ج 2، ص 190 و 191، و بحارالانوار، ج 45، ص 145.
[204] تاریخ طبری، ج 5، ص 233 و بحارالانوار، ج 45، ص 146.
[205] بحارالانوار، ج 45، ص 146.
[206] بحارالانوار، ج 45، ص 196 و 197 و سوگنامه آل محمد، ص 496 (به نقل از نفس المهموم و معالی السبطین).
[207] بحارالانوار، ج 45، ص 145 و 146.
[208] جهت اطلاع از تفصیل این امور ر. ک: قصه کربلا، ص 524 الی 531.
[209] لهوف، ص 196.
[210] در این زمینه تحقیقات جالبی انجام گرفته است که چون مربوط به بحث نمی‌باشد، به آن متعرض نمی‌شویم. برای اطلاع بیشتر ر. ک: قصه‌ی کربلا، ص 527 الی 530.
[211] بحارالانوار، ج 45، ص 147 (به نقل از لهوف).
[212] بحارالانوار، ج 45، ص 147 (به نقل از لهوف).
[213] لهوف (آهی سوزان بر مزار شهیدان)، ص 202 و 203.
[214] الدمعة الساکبه، ج 5، ص 164.
[215] الدمعة الساکبه، ج 5، ص 162.
[216] لهوف، ص 203.
[217] برای اطلاع از تفصیل این مراثی ر. ک: قصه کربلا، ص 542 الی 550.
[218] مقتل ابی‌مخنف، ص 206.
[219] برای اطلاع از تفصیل این عزاداریها ر. ک: قصه‌ی کربلا، ص 543 الی 550.
[220] الدمعة الساکبه، ج 5، ص 164.
[221] بحارالانوار، ج 45، ص 177 (به نقل از امالی شیخ طوسی).
[222] بحارالانوار، ج 45، ص 149 (به نقل از لهوف).
[223] بحارالانوار، ج 45، ص 149 (به نقل از لهوف).
[224] بحارالانوار، ج 46، ص 69 و 109 (به نقل از امالی شیخ صدوق و خصال صدوق).
[225] بحارالانوار، ج 45، ص 198 و حیاة الامام الحسین، ج 3، ص 428.
[226] حیاة الامام الحسین، ج 3، ص 430.
[227] کامل ابن‌اثیر، ج 4، ص 88.
[228] معالی السبطین، ج 2، ص 211.
[229] بحارالانوار، ج 45، ص 188، ح 33 (به نقل از محاسن).
[230] بحارالانوار، ج 45، ص 175 (به نقل از مناقب).
[231] بحارالانوار، ج 64، ص 172، ادامه ح 3 (به نقل از علل الشرایع).
[232] آیه 28، از سوره 3: آل عمران.
[233] طبقات ابن‌سعد، ج 5، ص 214.
[234] بحارالانوار، ج 46، ص 91، ح 78 (به نقل از مناقب).
[235] بحارالانوار، ج 46، ص 26، ح 12 (به نقل از بصائر الدرجات و اختصاص) و ص 42، ح 40 (به نقل از فرج المهموم فی معرفة الحلال و الحرام).
[236] بحارالانوار، ج 46، ص 35، ح 31 (به نقل از روضة الواعظین).
[237] بحارالانوار، ج 46، ص 45 و 46، ح 47 (به نقل از رجال کشی)، و ح 48 (به نقل از الخرائج و الجرائج).
[238] بحارالانوار، ج 46، ص 28، ح 19 (به نقل از الخرائج و الجرائح) و ص 44، ح 44 (به نقل از کشف الغمه) و ص 19، ح 9 (به نقل از اختصاص و بصائر الدرجات).
[239] بحارالانوار، ج 46، ص 23، ح 2 (به نقل از بصائر الدرجات).
[240] آیه 39 از سوره 13: الرعد.
[241] بحارالانوار، ج 46، ص 97، ح 85 (به نقل از مناقب).
[242] بحارالانوار، ج 46، ص 71، ح 49 (به نقل از بصائر).
[243] بحارالانوار، ج 46، ص 148، ح 4 (به نقل از اختصاص و بصائر).
[244] مسأله «جن زدگی» از امور واقعی و تجربی است که نظر به ساختار وجودی «اجنه» و شرور بودن بعضی از آنها و صدها نمونه‌ی عینی از ایذاء این موجودات، برای انسان منصف جای هیچ شکی باقی نمی‌گذارد. در شرع اقدس نیز دستورات عدیده‌ای برای در امان بودن از آنها وارد شده است.
[245] بحارالانوار، ج 46، ص 31، ح 24 (به نقل از مناقب والخرائج و الجرائح).
[246] بحارالانوار، ج 46، ص 70، ح 47 (به نقل از بصائر الدرجات).
[247] بحارالانوار، ج46، ص 72، ح 57 (به نقل از الخرائج والجرائح).
[248] بحارالانوار، ج 46، ص 23، ح 3 (به نقل از اختصاص و بصائر الدرجات).
[249] بحارالانوار، ج 46، ص 23 و 24، ح 5 (به نقل از بصائر الدرجات).
[250] بحارالانوار، ج 46، ص 24، ح 6 (به نقل از کتاب الاختصاص).
[251] بحارالانوار، ج 46، ص 24 و 25، ح 7 (به نقل از الاختصاص).
[252] بحارالانوار، ج 46، ص 25، ح 9 (به نقل از الاختصاص و بصائر الدرجات) و ح 10 (به نقل از مناقب) و ص 30، ح 21 (به نقل از الخرائج و الجرائح) و ح 22 (به نقل از کشف الغمه) با کمی تفاوت.
[253] بحارالانوار، ج 46، ص 26، ح 11 (به نقل از الاختصاص و بصائر الدرجات).
[254] بحارالانوار، ج 46، ص 43، ح 42 (به نقل از کشف الغمه).
[255] بحارالانوار، ج 46، ص 30 و 31، ح 23 (به نقل از الخرائج و الجرائح).
[256] بحارالانوار، ج 46، ص 27، ح 15، (به نقل از الخرائج و الجرائح).
[257] بحارالانوار، ج 46، ص 67، ح 34 (به نقل از دعوات راوندی).
[258] بخشی از آیه 60، از سوره 42: غافر.
[259] بخشی از آیه 186، از سوره 2: البقره.
[260] بحارالانوار، ج 46، ص 28، ح 17 (به نقل از الخرائج و الجرائح).
[261] بحارالانوار، ج 49، ص 65، ح 80 (به نقل از کشف الغمه) و ص 87، ح 4 (به نقل از قرب الاسناد) و ج 58، ص 239، ح 3 (به نقل از قرب الاسناد).
[262] بحارالانوار، ج 46، ص 69، ح 42 (به نقل از امالی «ابن‌الشیخ»).
[263] بحارالانوار، ج 46، ص 76، ح 69 (به نقل از ارشاد شیخ مفید).
[264] منتهی الآمال، ج 2، ص 11.
[265] بحارالانوار، ج 46، ص 97، ح 85 (به نقل از مناقب).
[266] آیه 99 و بخشی از آیه 100، از سوره 23: مؤمنون.
[267] بخشی از آیه 14 از سوره 14: ابراهیم.
[268] آیه 94، از سوره 21: انبیاء.
[269] آیه 15، از سوره 64: تغابن.
[270] آیات 20 و 21، از سوره 57: حدید.
[271] آیات 18 و 19، از سوره 59 حشر.
[272] آیات 8 تا 10، از سره 90: بلد.
[273] تحف العقول: ص 274 - 272.
[274] کافی، ج8، ص76 - 72 و تحف العقول، ص 252 - 249.
[275] بخشی از آیه 2، از سوره 48، الفتح.
[276] بحارالانوار، ج 46، ص 60، ح 18 (به نقل از امالی ابن‌الشیخ).
[277] بحارالانوار، ج 46، ص 74 و 75، ح 65 (به نقل از ارشاد شیخ مفید).
[278] بحارالانوار، ج 46، ص 91، ح 78 (به نقل از مناقب).
[279] بحارالانوار، ج 46، ص 73، ح 61 (به نقل از ارشاد و اعلام الوری) و ص 78، ح 75 (به نقل از مناقب).
[280] بحارالانوار، ح 46، ص 98، ح 86 (به نقل از کشف الغمه).
[281] بحارالانوار، ج 46، ص 58، ح 12 (به نقل از اصول کافی).
[282] بحارالانوار، ج 46، ص 78، ح 75 (به نقل از مناقب و حلیة الاولیاء).
[283] سلام الله علیها، ج 46، ص 55، ح 4 (به نقل از فلاح السائل).
[284] بحارالانوار، ج 46، ص 61، ح 19 (به نقل از امالی ابن‌الشیخ).
[285] بحارالانوار، ج 46، ص 64، ح 22 (به نقل از اصول کافی).
[286] بحارالانوار، ج 46، ص 66، ح 30 (به نقل از علل الشرایع).
[287] بحارالانوار، ج 46، ص 74، ح 62 (به نقل از اعلام الوری و ارشاد) و ص 79 و 80 (به نقل از مناقب).
[288] بخشی از آیه 14، از سوره 20: طه.
[289] بحارالانوار، ج 79، ص 236، ح 64 (به نقل از کتاب الحسین بن عثمان).
[290] بحارالانوار، ج 79، ص 202، ح 1 (به نقل از جامع الاخبار) و ص 207، ح 15 (به نقل از عیون اخبار الرضا).
[291] بحارالانوار، ج 43، ص 44، ح 44 (به نقل از مناقب، و ج 81، ص 134).
[292] بحارالانوار، ج 46، ص 61 و 62، ح 19 (به نقل از خصال).
[293] بحارالانوار، ج 46، ص 66، ح 28 (به نقل از علل الشرایع).
[294] بحارالانوار، ج 46، ص 80 (به نقل از کشف الغمه).
[295] بحارالانوار، ج 46، ص 100 (به نقل از کشف الغمه).
[296] بحارالانوار، ج 46، ص 34 و 35، ح 29 و 30 (به نقل از مناقب و عدد).
[297] بحارالانوار، ج 46، ص 58، ح 11 (به نقل از مناقب).
[298] بحارالانوار، ج 46، ص 108، ح 104 (به نقل از دعوات راوندی).
[299] بحارالانوار، ج 46، ص 64 و 65، ح 24 (به نقل از تهذیب الاحکام).
[300] بخشی از آیه 101، از سوره‌ی 23: المؤمنون.
[301] بخشی از آیه 28، از سوره 21: الانبیاء.
[302] بخشی از آیه 56، از سوره 7: الاعراف.
[303] بحارالانوار، ج 46، ص 101، ح 89 (به نقل از کشف الغمه).
[304] بحارالانوار، ج 46، ص 75 و 76، ح 66 (به نقل از ارشاد).
[305] بحارالانوار، ج 46، ص 107، ح 100 (به نقل از اصول کافی).
[306] بحارالانوار، ج 46، ص 99 (به نقل از کشف الغمه).
[307] بحارالانوار، ج 46، ص 40 و 41 (به نقل از مناقب) و ص 77 (به نقل از فتح الابواب)[با تفاوت اندکی بین دو نقل].
[308] بحارالانوار، ج 46، ص 37، ح 33 (به نقل از مناقب).
[309] بحارالانوار، ج 46، ص 37، ح 33 (به نقل از مناقب).
[310] بخشی از آیه 79، از سوره 21: الانبیاء.
[311] بخشی از آیه 10، از سوره 34: سباء.
[312] بحارالانوار، ج 46، ص 61، ح 19 (به نقل از امالی ابن‌الشیخ) و ص 79 (به نقل از مناقب).
[313] بحارالانوار، ج 46، ص 74، ح 62 (به نقل از اعلام الوری و ارشاد).
[314] بحارالانوار، ج 46، ص 67، ح 35 (به نقل از علل الشرایع).
[315] بحارالانوار، ج 46، ص 99، ح 87 (به نقل از کشف الغمه).
[316] بحارالانوار، ج 46، ص 98 و 99 (به نقل از کشف الغمه).
[317] آیه 69، از سوره 29: العنکبوت.
[318] بحارالانوار، ج 46، ص 38، ح 33 (به نقل از مناقب).
[319] بحارالانوار، ج 46، ص 91، ح 78 (به نقل از مناقب).
[320] بحارالانوار، ج 46، ص 37، ح 33 (به نقل از مناقب و الخرائج و الجرائح).
[321] بحارالانوار، ج 46، ص 76، ح 70 (به نقل از ارشاد).
[322] بحارالانوار، ج 46، ص 91، ح 78 (به نقل از مناقب).
[323] بحارالانوار، ج 46، ص 37، ح 33 (به نقل از مناقب).
[324] بحارالانوار، ج 46، ص 149، ح 8 (به نقل از رجال کشی).
[325] سیر اعلام النبلا، ج 4، ص 392 و تهذیب التهذیب، ج 7، ص 305.
[326] تاریخ مدینه دمشق (ترجمة الامام زین العابدین علیه‌السلام)، ص 40.
[327] بحارالانوار، ج 46، ص 114، ح 5 (به نقل از الفصول المهمه).
[328] بحارالانوار، ج 46، ص 37، ح 33 (به نقل از مناقب).
[329] بحارالانوار، ج 46، ص 69، ح 41 (به نقل از عیون اخبار الرضا) و ص 101، ح 88 (به نقل از کشف الغمه).
[330] بحارالانوار، ج 46، ص 71، ح 52 (به نقل از محاسن).
[331] بحارالانوار، ج 46، ص 62، ح 19 (به نقل از امالی ابن‌الشیخ) و ص 70، ح 46 (به نقل از ثواب الاعمال).
[332] بحارالانوار، ج 46، ص 91، ح 78 (به نقل از مناقب).
[333] بحارالانوار، ج 46، ص 147، ح 2 (به نقل از بصائر الدرجات).
[334] بحارالانوار، ج 46، ص 149، ح 5 (به نقل از اختصاص).
[335] بحارالانوار، ج 46،، ص 76، ح 66 (به نقل از ارشاد).
[336] بحارالانوار، ج 46، ص 80 و 81، (به نقل از مناقب).
[337] آیه 101، از سوره 23: المومنون.
[338] بحارالانوار، ج 46، ص 81 و 82 (به نقل از مناقب).
[339] بحارالانوار، ج 46، ص 101 (به نقل از کشف الغمه).
[340] بحارالانوار، ج 46، ص 107 (به نقل از اصول کافی).
[341] بحارالانوار، ج 46، ص 41، و ح 36 (به نقل ازالخرائج و الجرائح).
[342] ترجمه بخشی از آیه 111، از سوره 9، التوبه:
و آیه چنین است: «ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون ... فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم».
[343] بحارالانوار، ج 46، ص 116، ح 2 (به نقل از مناقب و احتجاج).
[344] بحارالانوار، ج 82، ص 131، ح 6 (به نقل از کتاب عاصم بن حمید) و ص 163، ح 9 (به نقل از ثواب الاعمال) و ر. ک: بحارالانوار، ج 82، «باب السجود و آدابه» و «باب فضل السجود».
[345] بحارالانوار، ج 46، ص 79، ح 75 (به نقل از مناقب و مصباح التهجد).
[346] بحارالانوار، ج46، ص 108، ح 104 (به نقل از دعوات الراوندی).
[347] بحارالانوار، ج 45، ص 149 (به نقل از لهوف).
[348] بحارالانوار، ج 46، ص 76 (به نقل از ارشاد).
[349] بحارالانوار، ج 46، ص 78 (به نقل از مناقب).
[350] بحارالانوار، ج 46، ص 99، ح 88 (به نقل از کشف الغمه).
[351] بحارالانوار، ج 45، ص 140 (به نقل از لهوف).
[352] اسرار الصلوة، ص 267.
[353] اسرار الصلوة، ص 267 الی 269.
[354] بحارالانوار، ج 46، ص 64، ح 23 (به نقل از اصول کافی) و ص 79، ح 75 (به نقل از مناقب).
[355] بحارالانوار، ج 46، ص 108، ح 104 (به نقل از دعوات الراوندی).
[356] اسرار الصلوة، ص 269.
[357] بحارالانوار، ج 46، ص 67، ح 35 (به نقل از علل الشرایع).
[358] بحارالانوار، ج 46، ص 6، ح 12 و 13 (به نقل از علل الشرایع و معانی الاخبار) و ص 63، (به نقل از امالی ابن‌الشیخ و خصال).
[359] بحارالانوار، ج 46، ص 75 (به نقل از ارشاد).
[360] بحارالانوار، ج 46، ص 57 (به نقل از فتح الابواب).
[361] بحارالانوار، ج 46، ص 124، ح 17 (به نقل از مناقب).
[362] بحارالانوار، ج 46، ص 105 و 106، ح 95 (به نقل از تهذیب الاحکام).
[363] بحارالانوار، ج 46، ص 106، ح 96 (به نقل از اصول کافی).
[364] بحارالانوار، ج 46، ص 106، ح 97 (به نقل از اصول کافی).
[365] بخشی از آیه 32، از سوره 7: الاعراف.
[366] بحارالانوار، ج 46، ص 102 و 103، ح 92 (به نقل از عیون المعجزات).
[367] بحارالانوار، ج 46، ص 97 و 98 (به نقل از مناقب).
[368] بحارالانوار، ج 46، ص 59، ح 13 (به نقل از اصول کافی).
[369] بحارالانوار، ج 46، ص 106، ح 99 (به نقل از اصول کافی).
[370] بحارالانوار، ج 46، ص 59، ح 16 (به نقل از اصول کافی).
[371] بحارالانوار، ج 46، ص 70، ح 48 (به نقل از محاسن) و ص 74، ح 64 (به نقل از امالی ابن‌الشیخ).
[372] بحارالانوار، ج 46، ص 93، ح 83 (به نقل از مناقب).
[373] بحارالانوار، ج 46، ص 98، ح 86 (به نقل از کشف الغمه).
[374] بخشی از آیه‌ی 63، از سوره‌ی 25: الفرقان.
[375] بحارالانوار، ج 46، ص 59، ج 15 (به نقل از اصول کافی).
[376] بحارالانوار، ج 46، ص 5، ح 7، (به نقل از اصول کافی).
[377] بحارالانوار، ج 46، ص 5، ح 8، (به نقل از اصول کافی).
[378] بحارالانوار، ج 46، ص 7، ح 15 (به نقل از قرب الاسناد).
[379] بحارالانوار، ج 46، ص 6 و 7، ح 14 (به نقل از معانی الاخبار و امالی صدوق).
[380] بحارالانوار، ج 46، ص 14، ح 29 (به نقل از الفصول المهمه).
[381] بحارالانوار، ج 46، ص 17، ح 1 (به نقل از امالی صدوق).
[382] بحارالانوار، ج 46، ص 72، ح 56 (به نقل از محاسن).
[383] بخشی از آیه 70، از سوره 17، الاسراء.
[384] بحارالانوار، ج 46، ص 20، ح 1 (به نقل از امالی صدوق).
[385] بحارالانوار، ج 46، ص 71 و 72، ح 53 و 54 (به نقل از مناقب و محاسن).
[386] بخشی از آیه 92، از سوره 3، آل عمران.
[387] بحارالانوار، ج 46، ص 90، ح 77 (به نقل از مناقب و محاسن).
[388] بحارالانوار، ج 46، ص 72، ح 55 (به نقل از محاسن).
[389] بخشی از آیه 92، از سوره 3: آل عمران.
[390] بحارالانوار، ج 46، ص 70، ح 45 (به نقل از اصول کافی).
[391] بحارالانوار، ج 46، ص 69، ح 43 (به نقل از الاحتجاج).
[392] بحارالانوار، ج 46، ص 107، ح 101 (به نقل از اصول کافی).
[393] اصول کافی، ج 2، ص 609 والمحجة البیضاء، ج 2، ص 215.
[394] تفسیر البرهان، ج 3، ص 156.
[395] المحجة البیضاء، ج 2، ص 153.
[396] بخشی از آیه 179، از سوره 2: البقره.
[397] احتجاج، ص 319.
[398] بحارالانوار، ج 46، ص 191، ح 57 (به نقل از سرائر).
[399] بحارالانوار، ج 46، ص 65، ح 35 (به نقل از اصول کافی).
[400] بخشی از آیه 2، از سوره‌ی 62: الجمعه.
[401] بخشی از آیه 12، از سوره 36: یس.
[402] البرهان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 5 الی 7.
[403] بحارالانوار، ج 40، ص 201 ح 4 (به نقل از عیون) و دهها روایت دیگر در همین جلد و غیره.
[404] بصائر الدرجات، ص 120.
[405] اصول کافی، ج 1، ص 257.
[406] اصول کافی، ج 1، ص 238.
[407] اعیان الشیعه، ج 1، ص 650.
[408] اصول کافی، ج 1، ص 241، ح 6.
[409] تذکرة الخواص، ص 214.
[410] بحارالانوار ج 9، باب 14، ص 300، ح 37 (به نقل از دعوات راوندی).
[411] آیه 39 از سوره 13: الرعد.
[412] مقدمه صحیفه‌ی کامله سجادیه.
[413] امام شناسی، ج 15، ص 79، و بحارالانوار، ج 110، ص 43.
[414] امام شناسی، ج 15، ص 79 و بحارالانوار، ج 110، ص 45 الی 47.
[415] امام شناسی، ج 15، ص 80 و بحارالانوار، ج 110، ص 50.
[416] امام شناسی، ج 15، ص 80، و بحارالانوار، ج 110، ص 51 الی 61.
[417] امام شناسی، ج 15، ص 81، و بحارالانوار، ج 110، ص 54 و 59.
[418] الذریعة، ج 15، ص 18.
[419] امام شناسی، ج 15، ص 30، پاورقی (به نقل از شرح صحیفه‌ی سجادیه فارسی، تألیف آیت الله میرزا محمد علی مدرس چهاردهی، دیباچه، ص 3).
[420] امام شناسی، ج 15، ص 47 (به نقل از تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، ص 284).
[421] مقدمه صحیفه‌ی سجادیه، طبع دارالکتب الاسلامیه، ص 6 الی 16.
[422] امام شناسی، ج 15، ص 53.
[423] امام شناسی، ج 15، ص 38.
[424] امام شناسی، ج 15، ص 40.
[425] امام شناسی، ج 15، ص 41، پاورقی.
[426] امام شناسی، ج 15، ص 44 و 45 (به نقل از ریاض السالکین، طبع جامعه مدرسین، ج 1، ص 51).
[427] مقدمه صحیفه سجادیه، ترجمه: سید صدرالدین بلاغی با مقدمه استاد سید محمد مشکاة ص 6 الی 14.
[428] مقدمه صحیفه سجادیه، ترجمه: سید صدرالدین بلاغی با مقدمه استاد سید محمد مشکاة ص 6 الی 14.
[429] در این زمینه ر. ک: امام شناسی، ج 15، ص 40 و امام سجاد (-علیه‌السلام-) جمال نیایشگران، ص 271 و 272.
[430] امام شناسی، ج 15، ص 53 و 101.
[431] برای اطلاع بر خصوصیات این صحائف مستدرکه ر. ک: الذریعه، ج 15، ص 18 تا 20 و امام شناسی، ج 15، ص 54، الی 79.
[432] امام شناسی، ج 15، ص 49 الی 53 و بحارالانوار، ج 110، ص 51، به بعد، شرح صحیفه سجادیه آیت الله مدرس چهاردهی، ص 1 الی 3.
[433] بحارالانوار، ج 46، ص 37 (به نقل از مناقب).
[434] برای بررسی تفصیلی این مبحث ر. ک: حقوق و سیاست در قرآن، درسهای حضرت آیت الله حاج شیخ محمد تقی مصباح یزدی، ص 24 الی 34.
[435] برای اطلاع بیشتر ر. ک: جهاد الامام السجاد زین العابدین علی بن الحسین بن علی بن ابی‌طالب (علیهم‌السلام) ملحق (1)، ص 255 الی 269.
[436] این عنوان می‌تواند سر فصلی برای تعدادی از حقوق بعدی باشد. از این رو می‌توان به جای آن «حقوق اعضای بدن» گذاشت. (و البته باید توجه داشت بر اساس تعبیر شریف حضرت سجاد -علیه‌السلام- «حق نفس» انسان نیز می‌تواند حق مستقلی باشد.) از این رو با حذف این عنوان از شمارش حقوق و با در نظر گرفتن «حق حج» تعداد حقوق همان پنجاه حق خواهد بود.
[437] خصال، ص 564 و تحف العقول، ص 255.
[438] جهاد الامام السجاد (-علیه‌السلام-)، ص 278.
[439] آیه 41 الی 43 از سوره 42: الشوری.
[440] آیه 126 از سوره‌ی 16: النحل.
[441] بعضی از نسخه‌ها آمده در این قسمت اضافه شده است: «و باید اذیت و آزار را به صورت مطلق از آنها دریغ داری و برای آنها دوست بداری آنچه برای خود دوست می‌داری و برای آنان نپسندی آنچه برای خود نمی‌پسندی».
[442] بحارالانوار، ج 46، ص 97، ح 85 (به نقل از مناقب).
[443] بحارالانوار، ج 46، ص 23، ح 5 (به نقل از بصائر الدرجات).
[444] بحارالانوار، ج 46، ص 73، ح 58 (به نقل از ارشاد القلوب).
[445] بحارالانوار، ج 46، ص 74، ح 64 (به نقل از امالی ابن‌الشیخ).
[446] بحارالانوار، ج 46، ص 92، ح 81 (به نقل از کتاب الزهد).
[447] بحارالانوار، ج 46، ص 95 (به نقل از حلیة الاولیاء).
[448] بحارالانوار، ج 46، ص 98، ح 86 (به نقل از کشف الغمه).
[449] بحارالانوار، ج 46، ص 100، ح 88 (به نقل از کشف الغمه).
[450] بحارالانوار، ج 46، ص 102، ح 90 (به نقل از اصول کافی).
[451] آیه 56، از سوره 13: الرعد.
[452] بحارالانوار، ج 46، ص 107، ح 102 (به نقل از اصول کافی).
[453] بحارالانوار، ج 75، ص 135، ح 3 (به نقل از تحف العقول).
[454] بحارالانوار، ج 75، ص 159.
[455] بحارالانوار، ج 75، ص 161 (به نقل از اعلام الدین).
[456] ر. ک: بحارالانوار، ج 75، ص 128، باب 21، وصایا علی بن الحسین علیهماالسلام و مواعظه و حکمه.
[457] بحارالانوار، ج 46، ص62 (به نقل از الخصال).
[458] بحارالانوار، ج 46، ص 143.
[459] الاختصاص، ص 8.
[460] بحارالانوار، ج 46، ص 144، ح 28 (به نقل از الاختصاص).
[461] بحارالانوار، ج 46، ص 144، ح 29 (به نقل از الاختصاص).
[462] بحارالانوار، ج 71: ص 220.
[463] بحارالانوار، ج 7، ص 284، ح 9 (به نقل از کتاب حسین بن سعید).
[464] رجال الطوسی، ص 81 الی 102.
[465] بحارالانوار، ج 46، ص 144، پاورقی.
[466] معجم رجال الحدیث، ج 8، ص 114.
[467] معجم رجال الحدیث، ج 8، ص 114.
[468] معجم رجال الحدیث، ج 8، ص 114، و بحارالانوار، ج 46، ص 136، ح 26 (به نقل از روضة الواعظین).
[469] مروج الذهب، ج 3، ص 164.
[470] معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 386.
[471] معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 386.
[472] معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 386.
[473] معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 386.
[474] معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 386.
[475] معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 387.
[476] ر. ک: امام سجاد (-علیه‌السلام-) جمال نیایشگران، ص 217.
[477] معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 144.
[478] معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 144.
[479] معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 144.
[480] معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 146.
[481] معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 147.
[482] معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 147.
[483] معجم رجال الحدیث، ج 20، ص 35.
[484] ر. ک: پیشین.
[485] بخشی از آیه 29، از سوره 18: الکهف.
[486] اصول کافی، ج، ص 379.
[487] بحارالانوار، ج 46، ص 117، ح 4 (به نقل از الاختصاص).
[488] معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 181 و 182.
[489] معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 182.
[490] ر. ک: بحارالانوار، ج 75، ص 131، پاورقی، و جهاد الامام السجاد (-علیه‌السلام-)، ص 223 الی 227.
[491] آیه 7، از سوره 14: ابراهیم[لئن شکرتم لازیدنکم و لئن کفرتم ان عذابی لشدید].
[492] بخشی از آیه 187 از سوره 3: آل عمران[لتبیننه للناس و لا تکتمونه].
[493] بخشی از آیه 168، از سوره 7: الاعراف[فخلف من بعدهم خلف ورتوا الکتاب یاخذون عرض هذا الادنی و یقولون سیغفرلنا].
[494] آیه 55 از سوره‌ی 51: الذاریات[فذکر فان الذکری تنفع المؤمنین].
[495] آیه 59 از سوره‌ی 19: مریم[أضاعوا الصلاة و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا].
[496] تحف العقول، ص 274 - 275.
[497] بخشی از آیه 3، از سوره‌ی 5: المائده.
[498] بخشی از آیه 138، از سوره 2: البقره.
[499] بحارالانوار، ج 46، ص 63 ح 20 (به نقل از علل الشرایع).
[500] بخشی از آیه 40، از سوره 4: النساء.
[501] بحارالانوار، ج 46، ص 93، ح 83 (به نقل از مناقب).
[502] بحارالانوار، ج 46، ص 45، ح 45 (به نقل از کتاب الدلائل).
[503] آیه 8 از سوره 63: المنافقون.
[504] بخشی از آیه 139 از سوره 4: النساء.
[505] بحارالانوار، ج 46، ص 100 (به نقل از کشف الغمه).
[506] بحارالانوار، ج 46، ص 102، (به نقل از اصول کافی).
[507] بحارالانوار، ج 45، ص 118 (به نقل از لهوف).
[508] آیه 24 از سوره32: السجده.
[509] بخشی از آیه 124، از سوره 6: الانعام.
[510] بحارالانوار، ج 46، ص 55 ح 5 (به نقل از الارشاد) و ص 94، ح 84 (به نقل از مناقب).
[511] بحارالانوار، ج 46، ص 55 ح 5 (به نقل از الارشاد) و ص 94، ح 84 (به نقل از مناقب).
[512] بحارالانوار، ج 46، ص 95 (به نقل از حلیة الاولیاء).
[513] بحارالانوار، ج 46، ص 101 (به نقل از کشف الغمه).
[514] بحارالانوار، ج 46، ص 100 (به نقل از کشف الغمه).
[515] بحارالانوار، ج 46، ص 74 (به نقل از امالی ابن‌الشیخ).
[516] بحارالانوار، ج 46، ص 102، ح 91 (به نقل از اصول کافی).
[517] بحارالانوار، ج 46، ص 95 (به نقل از مناقب) و ص 99، ح 87 (به نقل از کشف الغمه).
[518] آیه 134، از سوره 3: آل عمران.
[519] بخشی از آیه 134، از سوره 3: آل عمران.
[520] بحارالانوار، ج 46، ص54، باب 5، ح 1 (به نقل از ارشاد) و ص 96 (به نقل از مناقب).
[521] بحارالانوار، ج 46، ص 98، ح 86 (به نقل از کشف الغمه).
[522] بحارالانوار، ج 46، ص 62 (به نقل از خصال) و ص 96 (به نقل از مناقب).
[523] بحارالانوار، ج 46، ص 67 و 68، ح 36 (به نقل از امالی شیخ صدوق).
[524] بحارالانوار، ج 46، ص 99، ح 87 (به نقل از کشف الغمه).
[525] بحارالانوار، ج 46، ص 96 (به نقل از مناقب).
[526] بحارالانوار، ج 46، ص 96 (به نقل از مناقب).
[527] بخشی از آیه 9، از سوره‌ی 59: الحشر.
[528] بحارالانوار، ج 46، ص 71، ح 53 (به نقل از محاسن).
[529] بحارالانوار، ج 46، ص 73، ح 59 (به نقل از الارشاد).
[530] بحارالانوار، ج 46، ص 56 و 57، ح 10 (به نقل از فتح الابواب).
[531] منتهی الآمال، ج 2، ص 11.
[532] بحارالانوار، ج 46، ص 74، ح 64 (به نقل از امالی ابن‌الشیخ) و ص 93، ح 82 (به نقل از مناقب).
[533] بحارالانوار، ج 46، ص 45، ص 54، ح 45 (به نقل از کتاب الدلائل).
[534] آیه 4، از سوره 68: القلم.
[535] بحارالانوار، ج 46، ص 55، ح 2 (به نقل از اصول کافی) و ص 94، ح 84 (به نقل از مناقب).
[536] بحارالانوار، ص 74، ح 64 (به نقل از امالی ابن‌الشیخ).
[537] بحارالانوار، ج 46، ص 69، ح 41 (به نقل از عیون اخبار الرضا).
[538] بحارالانوار، ج 46، ص 93، ح 82 (به نقل از مناقب).
[539] بحارالانوار، ص 93، ح 82 (به نقل از مناقب).
[540] بحارالانوار، ج 46، ص 113 (به نقل از مناقب).
[541] بحارالانوار، ج 46، ص 137، ح 28 (به نقل از کافی).
[542] تاریخ طبری، ج 7، ص 409، و الارشاد، ترجمه و شرح حاج سید هاشم محلاتی، ج2، ص 152.
[543] بحارالانوار، ج 46، ص 7، ح 17 (به نقل از کشف الغمه)، و ص 132، ح 22 (به نقل از مناقب).
[544] بحارالانوار، ج 46، ص 56، ح 8 (به نقل از الارشاد).
[545] بحارالانوار، ج 46، ص 114، ح 6 (به نقل از مهج الدعوات).
[546] بحارالانوار، ج 46، ح 31 (به نقل از اصول کافی).
[547] بحارالانوار، ج 46، ص 92، ح 81 (به نقل از کتاب الزهد اهوازی).
[548] بحارالانوار، ج 46، ص 102، ح 90، (به نقل از اصول کافی).
[549] بحارالانوار، ج 46، ص 102، ح 90، (به نقل از اصول کافی).
[550] بحارالانوار، ج 46، ص 74، ح 64 (به نقل از «امالی ابن‌الشیخ) و ص 100، ح 88 (به نقل از کشف الغمه).
[551] بحارالانوار، ج 46، ص 88، ح 77 (به نقل از مناقب).
[552] بحارالانوار، ج 46، ص 107، ح 103 (به نقل از اصول کافی).
[553] بحارالانوار، ج 46، ص62 (به نقل از خصال).
[554] بحارالانوار، ج 46، ص 88، ح 77 (به نقل از مناقب).
[555] بحارالانوار، ج 46، ص 90، ح 77 (به نقل از مناقب).
[556] بحارالانوار، ج 46، ص 101 (به نقل از کشف الغمه).
[557] بحارالانوار، ج 46، ص 114، ح 5 (به نقل از الفصول المهمه).
[558] بحارالانوار، ج 46، ص 62 (به نقل از خصال) و ص 66، ح 29 (به نقل از علل الشرایع) و ص 90 به نقل از مناقب.
[559] بحارالانوار، ج 46، ص 90 (به نقل از مناقب).
[560] بخشی از آیه 5، از سوره‌ی 98: البینه.
[561] بحارالانوار، ج 46، ص 56، ح 7 (به نقل از ارشاد)، ص 88، ح 77 (به نقل از مناقب).
[562] بحارالانوار، ج 46، ص 62 (به نقل از خصال) و ص 66، ح 28 (به نقل از علل الشرایع).
[563] بحارالانوار، ج 46، ص 88 و 89 (به نقل از مناقب).
[564] بحارالانوار، ج 46، ص 88، ح 77 (به نقل از مناقب).
[565] بحارالانوار، ج 46، ص 88، ح 77 (به نقل از مناقب).
[566] بحارالانوار، ج 46، ص 65، ح 27 (به نقل از علل الشرایع).
[567] بحارالانوار، ج 46، ص 98، ح 86 (به نقل از کشف الغمه).
[568] بحارالانوار، ج 46، ص 62 و 63 (به نقل از خصال).
[569] بحارالانوار، ج 46، ص 98، ح 86 (به نقل از کشف الغمه).
[570] بحارالانوار، ج 46، ص 74، ح 64 (به نقل از امالی ابن‌الشیخ) و ص 89 (به نقل از مناقب).
[571] بحارالانوار، ج 46، ص 90 (به نقل از مناقب).
[572] بحارالانوار، ج 46، ص 105، ح 98 (به نقل از تهذیب الاحکام).
[573] بخشی از آیه 103، از سوره 9: التوبه.
[574] بخشی از آیه 92، از سوره 3: آل عمران.
[575] بحارالانوار، ج 46، ص 89 (به نقل از مناقب).
[576] بحارالانوار، ج 46، ص 90 (به نقل از مناقب).
[577] بحارالانوار، ج 46، ص 71 و 72، ح 53 و 54 (به نقل از محاسن و مناقب).
[578] بحارالانوار، ج 46، ص 62 (به نقل از خصال) و ص 95 (به نقل از مناقب).
[579] بحارالانوار، ج 46، ص 115، ح 1 (به نقل از اصول کافی).
[580] بحارالانوار، ج 46، ص 32، ح 25 (به نقل از الخرائج و الجرائح).
[581] بحارالانوار، ج 46، ص 101 (به نقل از کشف الغمه).
[582] اعیان الشیعه، ج 1، ص 633.
[583] تاریخ طبری، ج 7، ص 209.
[584] بحارالانوار، ج46، ص 141 و 142، ح 24 (به نقل از اصول کافی).
[585] بحارالانوار، ج 46، ص 65، ح 26 (به نقل از اصول کافی).
[586] بحارالانوار، ج 46، ص 93، ح 82 (به نقل از مناقب).
[587] بحارالانوار ج 46، ص 33، ح 28 و ص 47، ح 49 (به نقل از اصول کافی و بصائر الدرجات).
[588] بحارالانوار، ج 46، ص 62 (به نقل از خصال) و ص 93 (به نقل از مناقب).
[589] بخشی از آیه 8، از سوره 29: العنکبوت.
[590] بحارالانوار، ج 46، ص 67 و 68، ح 36 (به نقل از امالی صدوق).
[591] بحارالانوار، ج 46، ص 96 (به نقل از مناقب).
[592] بحارالانوار، ج 46، ص 93، ح 83 (به نقل از مناقب).
[593] بحارالانوار، ج 46، ص 102، ح 92 (به نقل از عیون المعجزات سید مرتضی).
[594] بحارالانوار، ج 46، ص 56، ح 6 (به نقل از: اعلام الوری، ارشاد، مناقب).
[595] بحارالانوار، ج 46، ص 99، ح 87 (به نقل از: کشف الغمه).
[596] بحارالانوار، ج 46، ص 92، ح 79 (به نقل از: کتاب الزهد).
[597] بخشی از آیه 14 از سوره 45: الجاثیه.
[598] بحارالانوار، ج 46، ص 100 (به نقل از: کشف الغمه).
[599] بحارالانوار، ج 46، ص 92، ح 80 (به نقل از: کتاب الزهد).
[600] بحارالانوار، ج 46، ص 96 (به نقل از: مناقب).
[601] حلیة الاولیاء، ج 3، ص 136، و صحیح مسلم، ج 10، ص 152.
[602] بحارالانوار، ج 46، ص 75 (به نقل از: ارشاد) و ج 101، ص 195، ح 15، (به نقل از: کتاب الغارات).
[603] بحارالانوار، ج 46، ص 95 (به نقل از: حلیة الاولیاء).
[604] بخشی از آیه 22 از سوره 24: النور.
[605] بحارالانوار، ج 46، ص 103، ح 93 (به نقل از اقبال الاعمال).
[606] بلاغة الحسین (علیه‌السلام)، ص 217.
[607] سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 318 و حلیة الاولیاء، ج 3، ص 237 و صفوة الصفوه، ج 2، ص 98.
[608] بحارالانوار، ج 46، ص 90 (به نقل از مناقب).
[609] بحارالانوار، ج 46، ص 55، ح 2 (به نقل از اصول کافی)، و ص 74، ح 64 (به نقل از امالی ابن الشیخ)، ص 94، ح 84 (به نقل از مناقب).
[610] «حسن بصری» چنانکه «کشی» فرموده است یکی از افرادی است که به عنوان «زهاد هشتگانه» معروف شده‌اند. ولی او با هر گروهی که برخورد می‌کرد بر اساس هوا و خواهش آنان با آنها مواجه می‌شد و برای ریاست، بسیار ظاهر سازی می‌کرد و رئیس «قدریه» به شمار می‌آمد. با توجه به آنچه از کتب تراجم به دست می‌آید «حسن بصری» یک عالم سنی مذهب بوده و نزد سنیان از شخصیت موجهی برخوردار بوده است ولی چنانکه روشن است واعظی غیر متعظ و زاهدی ریا کار بیش نبوده که برای ریاست خود بسیار اهل فریب و ظاهر سازی بوده است.
[611] بحارالانوار، ج 46، ص 116، ح 2 (به نقل از احتجاج طبرسی).
[612] بحارالانوار، ج 46، ص 132، ح 22 (به نقل از مناقب).
[613] بحارالانوار، ج 46، ص 68، ح 39 (به نقل از: امالی شیخ صدوق).
[614] بحارالانوار، ج 46، ص 62 (به نقل از خصال).
[615] بحارالانوار، ج 46، ص 74، ح 63 (به نقل از ارشاد).
[616] بحارالانوار ج 46، ص 56، ح 10 (به نقل از فتح الابواب).
[617] بحارالانوار ج 46، ص 103، ذیل ح 92 (به نقل از شرح ابن ابی‌الحدید).
[618] بحارالانوار ج 46، ص 73، ح 58 (به نقل از ارشاد القلوب).
[619] بحارالانوار ج 46، ص 73، بیان در ذیل ح 58.
[620] بحارالانوار ج 46، ص 55 (به نقل از ارشاد).
[621] بحارالانوار ج 46، ص 55، ح 5 (به نقل از ارشاد). و ص 94، ح 84 (به نقل از مناقب).
[622] بحارالانوار ج 46، ص 101 (به نقل از کشف الغمه).
[623] بحارالانوار ج 46، ص 44 (به نقل از کشف الغمه).
[624] بحارالانوار ج 46، ص 71، ح 51 (به نقل از محاسن).
[625] بحارالانوار ج 46، ص 76، ح 69 (به نقل از ارشاد).
[626] بحارالانوار ج 46، ص 91 (به نقل از کشف الغمه).
[627] بحارالانوار ج 46، ص 91، پاورقی (به نقل از حلیة الاولیاء).
[628] بحارالانوار ج 46، ص 70، ح 49 (به نقل از ثواب الاعمال و محاسن).
[629] بحارالانوار ج 46، ص 147، ح 2 (به نقل از بصائر، ارشاد، اختصاص).
[630] بحارالانوار ج 46، ص 148، ح 4 (به نقل از اختصاص).
[631] بحارالانوار ج 46، ص 27، ح 14، (به نقل از الخرائج و الجرائح).
[632] بحارالانوار ج 46، ص 142، ح 25 (به نقل از اصول کافی).
[633] بحارالانوار ج 53، ح 2 (به نقل از کشف الغمه).
[634] بحارالانوار ج 46، ص 51، 50، و 52، ح 1 (به نقل از الاحتجاج).
[635] بحارالانوار ج 46، ص 122، ح 14 (به نقل از ارشاد).
[636] بحارالانوار ج 46، ص 53، ذیل ح 2 (به نقل از مناقب).
[637] بحارالانوار ج 46، ص 47 و 48 و 49، ذیل ح 49 (به نقل جناب مجلسی از بعضی از تألیفات اصحاب).
[638] بحارالانوار ج 46، ص 33، ح 28 (به نقل از مناقب).
[639] بحارالانوار ج 46، ص 27، ح 13 (به نقل از کمال الدین).
[640] آیات 71 الی 73 از سوره‌ی 11: هود.
[641] آیه 82، از سوره 36: یس.
[642] بحارالانوار ج 46، ص 49 (به نقل از مشارق انوار الیقین).
[643] بحارالانوار ج 46، ص 28، ح 18 (به نقل از الخرائج والجرائح) و ص 44، ح 33 (به نقل از کشف الغمه).
[644] بحارالانوار ج 46، ص 102، ح 11 (به نقل از الخرائج و الجرائح).
[645] بحارالانوار ج 46، ص 123، ح 15 (به نقل از مناقب).
[646] بحارالانوار ج 46، ص 20، ح 1 (به نقل از امالی صدوق).
[647] مفاتیح الجنان.
[648] اصول کافی، ج اول، کتاب الحجه، ص 527، ح 3.
[649] بحارالانوار ج 46، ص ص 9 و 11، ح 20، و 21 (به نقل از بصائر الدرجات و الخرائج و الجرائح).
[650] بحارالانوار ج 46، ص 19، ح 8 (به نقل از کفایة الاثر).
[651] بحارالانوار ج 46، ص 91، ح 78 (به نقل از مناقب).
[652] بحارالانوار ج 46، ص 74، ح 65 (به نقل از الارشاد).
[653] بحارالانوار ج 46، ص56، ح10 (به نقل از فتح الابواب).
[654] بحارالانوار ج 46، ص 115، ح 1 (به نقل از اصول کافی).
[655] بحارالانوار ج 46، ص 3 و 4، ح 4 (به نقل از مناقب).
[656] اعیان الشیعه، ج 1، ص 631.
[657] بحارالانوار ج 46، ص 79 (به نقل از مناقب).
[658] بحارالانوار ج 46، ص 3، ح 4 (به نقل از مناقب).
[659] بحارالانوار ج 46، ص 63، ح 20 و 21 (به نقل از علل الشرایع).
[660] بحارالانوار ج 46، ص 64، ح 21 (به نقل از علل الشرایع).
[661] بحارالانوار ج 46، ص 73، ح 58 (به نقل از ارشاد).
[662] بحارالانوار ج 46، ص 76، ح 58 (به نقل از ارشاد).
[663] بحارالانوار ج 46، ص 73، ح 60 (به نقل از ارشاد) و ص 97، ح 85، (به نقل از مناقب).
[664] بحارالانوار ج 46، ص 76 و 77، ح 72 (به نقل از الارشاد).
[665] بحارالانوار ج 46، ص 143 و 144، ح 26 (به نقل از اختصاص).
[666] بحارالانوار ج 46، ص 149، ح 8 (به نقل از رجال کشی).
[667] بحارالانوار ج 46، ص 95 (به نقل از حلیة الاولیاء).
[668] منتهی الآمال، ج 2، ص 11.
[669] الجرح و التعدیل، ج 6، ص 278 و التاریخ الکبیر، ج 6، ص 666 و 267.
[670] شرح نهج‌البلاغه، ج 1، ص 27.
[671] الامام الصادق، ص 22.
[672] الثقات، ج 5، ص 160.
[673] عمدة الطالب، ص 193.
[674] شرح نهج‌البلاغه، ج 15، ص 273.
[675] جهاد الامام السجاد زین العابدین (علیه‌السلام)، ص 34.
[676] جهاد الامام السجاد زین العابدین (علیه‌السلام)، ص 34 و 35.
[677] جهاد الامام السجاد زین العابدین (علیه‌السلام)، ص 34 و 35.
[678] رسائل الجاحظ، ص 106.
[679] تهذیب التهذیب، ج 7، ص 305.
[680] بحارالانوار ج 46، ص 62 (به نقل از خصال) و ج 33، ص 67 (به نقل از علل الشرایع).
[681] بحارالانوار ج 46، ص 121، ح 12 (به نقل از ارشاد) و ص 124، ح 17 (به نقل از حلیة الاولیاء اغانی و دیگر کتابها) و ص 130، ح 20 (به نقل از اختصاص).
[682] بحارالانوار ج 46، ص 127 (به نقل از: دیوان فرزدق و مناقب).
[683] بحارالانوار ج 46، ص 130، ح 20 (به نقل از: اختصاص با مختصر تفاوت) و ص 141، ح 22 (به نقل از: الخرائج و الجرائح).
[684] امالی شیخ صدوق، ص 549 - 536.
[685] الاحتجاج، ص 312.
[686] شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج 4، ص 104، و بحارالانوار ج 46، ص 143.
[687] اختیار معرفة رجال (کشی)، ص 123، رقم 194.
[688] تاریخ دمشق: ح 21.
[689] الروض النضیر، ج 5، ص 13.
[690] اعیان الشیعه، ج 1، ص 637 و حلیة الاولیاء، ج 3، ص 140.
[691] مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 21.
[692] اقبال الاعمال، ج 2، ص 273.
[693] بحارالانوار ج 46، ص 143 (به نقل از: شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید).
[694] تاریخ طبری، ج 4، ص 368 و طبقات ابن‌سعد، ج، ص 47.
[695] ارشاد، ج 2، ص 152.
[696] تاریخ طبری، ج 2، ص 223، و تاریخ طبری، ج 2، ص 409.
[697] بحارالانوار ج 46، ص 138 و 139 و طبقات ابن‌سعد، ج 5، ص 215 و کشف الغمه، ج 2، ص 107.
[698] بحارالانوار ج 46، ص 122، ح 14 (به نقل از ارشاد).
[699] بحارالانوار ج 46، ص 138 و 139 (به نقل از الکامل) و تاریخ طبری، ج 7، ص 409.
[700] اعیان الشیعه، ج 1، ص 633.
[701] بحارالانوار ج 46، ص 122، ح 14 (به نقل از ارشاد) و کشف الغمه، ج 2، ص 282.
[702] مروج الذهب، ج 3، ص 71.
[703] مروج الذهب، ج 3، ص 8، مناقب ابن‌شهر آشوب، ج 4، ص 145.
[704] بحارالانوار ج 46، ص 122، ح 14، (به نقل از ارشاد ارشاد).
[705] بحارالانوار ج 46، ص 37 (به نقل از مناقب و خرائج) و ص 145، ح 1 و 2 و 3 (به نقل از احتجاج، کشف الغمه، ارشاد).
[706] مروج الذهب، ج 3، ص 84 و 89 و تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 261.
[707] خصال صدوق، ص 157.
[708] تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 261 و طبقات ابن‌سعد، ج 5، ص 100.
[709] مروج الذهب، ج 3، ص 88 و تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 261.
[710] مروج الذهب، ج 3، ص 115.
[711] بحارالانوار ج 45، ص 365.
[712] تاریخ الخلفاء: ص 218.
[713] تاریخ الخلفاء، ص 217.
[714] تاریخ الخلفاء، ص 218.
[715] بحارالانوار ج 46، ص 123، ح 15، (به نقل از مناقب).
[716] بحارالانوار ج 46، ص 28، ح 19 (به نقل از خرائج) و ص 119، ح 9 (به نقل از اختصاص و بصائر الدرجات).
[717] بحارالانوار ج 46، ص 28، ح 19 (به نقل از خرائج).
[718] بحارالانوار ج 46، ص 28 و 29، ح 19 (به نقل از خرائج) و ص 119، ح 9 (به نقل از اختصاص و بصائر الدرجات) و کشف الغمه، ج 2، ص 112.
[719] بحارالانوار ج 46، ص 56، ح 10 (به نقل از فتح الابواب).
[720] بحارالانوار ج 46، ص 113 (به نقل از مناقب) و ص 121 (به نقل از ارشاد).
[721] بحارالانوار ج 46، ص 132 (به نقل از العقد الفرید و مناقب).
[722] بحارالانوار ج 46، ص 105، ح 94 (به نقل از اصول کافی).
[723] بحارالانوار ج 46، ص 139، ح 30 (به نقل از کتاب الزهد).
[724] ر. ک: بحارالانوار ج 46، ص 165، ذیل ح 7.
[725] بحارالانوار ج 46، ص 120، ح 11 (به نقل از خرائج).
[726] بحارالانوار ج 46، ص 95 (به نقل از محاس برقی و مناقب).
[727] بحارالانوار ج 46، ص 123، ح 15 (به نقل از مناقب و حلیة الاولیاء).
[728] جهاد الامام السجاد زین العابدین علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (-علیه‌السلام-)، ص 245 الی 249.
[729] در پاورقی بحارالانوار آمده است: ظاهرا تصحیف «ماء بجیس» باشد. فیروزآبادی می‌گوید: ماء بجس: منبجس و بجسة موضع او عین بالیمامه و «البجیس»: الغریزه و قال: ذو خشب محرکه موضع بالیمن، فتحرر.
[730] بحارالانوار ج 46، ص 52 و 53 (به نقل از مناقب).
[731] بحارالانوار ج 46، ص 67، ح 32 (به نقل از اصول کافی).
[732] بحارالانوار ج 46، ص 66، ح 31 (به نقل از اصول کافی).
[733] تحف العقول، ص 283.
[734] بحارالانوار ج 46، ص 137، ح 28 (به نقل از اصول کافی).
[735] بخشی از آیه 21، از سوره 57: الحدید.
[736] بحارالانوار ج 46، ص 94 (به نقل از اصول کافی).
[737] بحارالانوار ج 46، ص 62 (به نقل از خصال) و ص 105، ح 95 (به نقل از تهذیب الاحکام).
[738] بحارالانوار ج 46، ص 106، ذیل ح 95 (به نقل از تهذیب الاحکام).
[739] بحارالانوار ج 46، ص 33، ح 27 (به نقل از خرائج).
[740] بخشی از آیه 38، از سوره 30: الروم.
[741] صحیفه سجادیه، دعای 19.
[742] صحیفه سجادیه، دعای 29.
[743] صحیفه سجادیه، دعای 30.
[744] بحارالانوار ج 46، ص 151، ح 10 (به نقل از کشف الغمه) و ص 154، ذیل ح 17 (به نقل از تذکرة الخاص).
[745] بحارالانوار ج 46، ص 151، ح 10.
[746] ارشاد، ج 2، ص 139.
[747] مصباح المتهجد، ص 551، و بحارالانوار ج 46، ص 153.
[748] کشف الغمه، ج 4، ص 275 و بحارالانوار ج 46، ص 151.
[749] بحارالانوار ج 46، ص 152، ذیل ح 14 و الکامل، ج 4، ص 238.
[750] بحارالانوار ج 46، ص 152، ح 14 (به نقل از اصول کافی).
[751] اعیان الشیعه، ج 1، ص 629 و کشف الغمه، ج 2، ص 297.
[752] مصباح کفعمی، ص 509، و بحارالانوار ج 46، ص 152.
[753] مصباح شیخ طوسی، ص 551 و بحارالانوار ج 46، ص 153..
[754] بحارالانوار ج 46، ص 148، ح 4 (به نقل از اختصاص و بصائر الدرجات) و ص 149، ح 7 (به نقل از خرائج).
[755] بحارالانوار ج 46، ص 149، ح 7 (به نقل از الخرائج).
[756] بحارالانوار ج 46، ص 152، ح 16 (به نقل از اصول کافی).
[757] ترجمه آیه 74، از سوره 29: الزمر (اصل آیه چنین است: «و قالوا الحمد لله الذی صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء من الجنة حیث نشاء فنعم اجر العاملین»).
[758] بحارالانوار ج 46، ص 152، ح 13 (به نقل از اصول کافی).
[759] بحارالانوار ج 46، ص 147، ح 1 (به نقل از تفسیر علی بن ابراهیم قمی).
[760] این تعبیر احتمالا تصحیف راوی است چرا که آیه شریفه 74 از سوره «الزمر» بدین گونه نیست و در روایت دیگر آیه به صور کامل و صحیح نقل شده است.
[761] بحارالانوار ج 46، ص 153، ح 15 (به نقل از اصول کافی).
[762] بحارالانوار ج 46، ص 152 و 153 و 154.
[763] تاریخ الخلفا، ص 223.
[764] بحارالانوار ج 46، ص 55، ح 5 (به نقل از ارشاد) و ص 94، ح 84 (به نقل از مناقب) (برای مطالعه مشروح این جریان ر. ک: ص 355 از همین کتاب قسمت «صبر بی‌پایان حضرت رقم (1)»).
[765] بحارالانوار ج 46، ص 150 (به نقل از رجال کشی).
[766] بحارالانوار ج 46، ص 147 و 148، ح 2 و 3 و 4 (به نقل از بصائر الدرجات و اختصاص).
[767] بحارالانوار ج 46، ص 151، ح 10 (به نقل از کشف الغمه) و ص 154 (به نقل از تذکرة الخواص).
[768] مفاتیح الجنان، صلوات به حجج طاهره.
[769] شرح مناقب محیی الدین عربی، ص 91.

پایان|قائمیه  

بخش قبلی

 

 

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 19
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 444
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 5,001
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 6,879
  • بازدید ماه : 15,090
  • بازدید سال : 254,966
  • بازدید کلی : 5,868,523