loading...
فوج
s.m.m بازدید : 979 1394/06/18 نظرات (0)

 


 


دیوان‌سلمان‌ساوجی_ترجیعات1


 

ترجیعات

 

شمارهٔ ۱ - برج سلطنت

حاجیان روی صفا در کعبه جان کرده‌اند ****عاشقان عزم طواف کوی جانان کرده‌اند 
نفس کافر کیش را در راه او روحی فداه ****هر نفس چون کیش اسماعیل قربان کرده‌اند
می‌دمد بوی وفا زین صبح خیزان چون صبا ****کز هوا جان داده و سعی فراوان کرده‌اند 
رهروان او ز زاد و آب فارغ زاده‌اند ****تکیه بر خون دل و بر آب مژگان کرده‌اند 
طالبان روضه‌اش طوبی لهم در بادیه ****اولین منزل سرابستان رضوان کرده‌اند 
از بهار چین به سنبل پرچین او ****آهوان مشک را ره در بیابان کرده‌اند 
بر جمال کعبه رخسار او خال سیاه ****دیده‌اند و دیده‌ها را زمزم افشان کرده‌اند 
بر در آن کعبه دل، بسته جانها حلقه‌وار ****ذکر خیر داور دارای دوران کرده‌اند 
ماه ملک آرای برج سلطنت سلطان اویس ****در دریا فیض درج سلطنت سلطان اویس 
باغ رخسار تو را امروز آبی دیگرست ****در کمند طره‌ات پیچی و تابی دیگرست 
سایه‌بان بر مه چرا بندی به دفع آفتاب ****زآنکه زیر سایه بانت آفتابی دیگرست 
عقد زلفت را نمی‌شاید به انگشتان گرفت ****زآنکه عقد زلف شست را حسابی دیگرست 
دیده‌ام یک شب خیال نقش رویت را بخواب ****دیده زان شب باز در سودای خوابی دیگرست 
زلف مشکین تو را تا باد بر هم می‌زند ****جان مسکین هر نفس در اضطرابی دیگرست 
سینه من نیست تنها منزل سودای عشق ****گنج عشقت را به هر کنجی حسابی دیگرست 
رشته جان من و شمع سر زلف یکی است ****گرچه هر یک را ز رخسار تو تابی دیگرست 
هندوی مالک رقاب طره را گو کین ستم ****بس که در دور فلک مالک رقابی دیگرست 
ماه ملک آرای برج سلطنت سلطان اویس ****در دریا فیض درج سلطنت سلطان اویس 
چشم او هر لحظه مستان را به هم بر می‌زند ****شور عشقش عاشقان را حلقه بر در می‌زند 
پشت من در عشق رویش راست چون چنگ است خم ****هر زمان زان روی بر من راه دیگر می‌زند 
چون نورزم مهر در رخش کانوار مهر ****ز آسمان می‌بارد و از خاک سر بر می‌زند 
لعل او هر لحظه سنگی می‌زند بر ساغرم ****چون توان کردن که او پیوسته ساغر می‌زند 
ساخت در چشمم خیالش جایگه وین طرفه‌تر ****کز خیالش جمله عالم خیمه برتر می‌زند 
چشم و رویم می‌دهند از حلقه گوشش خبر ****آن یکی در می‌چکاند وین یکی زر می‌زند 
چند خواهم دم به دم دادن آنکس را که دم ****در هوای پادشاه بنده پرور می‌زند 
ماه ملک آرای برج سلطنت سلطان اویس ****در دریا فیض درج سلطنت سلطان اویس 
آنکه ذات آفرینش با وجودش زیور است ****بر وجودش آفرین کز آفرینش برتر است 
رای عالمگیر او را صبح صادق سنجق است ****بزم ملک آرای او را بحر زاخر ساغر است 
پادشاه تاج بخش با ذل صاحبدل است ****شهر یار کامگار عادل دین پرور است 
کیست گردون تا به نان خور کند بازار گرم ****بر بساط او چو گردون صد هزارش نانخور است 
هر طرف کانجا غبار نعل شبدیزش رسید ****خاک آن اطراف تا صد میل کحل اغبر است 
از پی زیب بزرگی بر سپهر این بیت من ****نقش پیشانی ماه و آفتاب انوارست 
ماه ملک آرای برج سلطنت سلطان اویس ****در دریا فیض درج سلطنت سلطان اویس
دست فیاض تو خاطره‌ها ز بند آزاد کرد ****عدل معمارت درونهای خراب آباد کرد 
هر که می‌خواهد که در عهد تو آزادی کند ****اولش چون تیغ باید روی چون فولاد کرد 
باد ازان دست چنار انداخت کاندر عهد تو ****مرغ از دست چناری در چمن فریاد کرد 
آنچه کرد اسکندر اندر سد باب مملکت ****بابت آن ثانی جم درباره بغداد کرد 
سوسن آزادی خلقت کرد با سرو سهی ****لطف طبعت را خوش آمد هر دو را آزاد کرد 
لطفت اندر باب ارباب هنر ز انصاف و داد ****هرچه می‌بایست کرد انصاف باید داد کرد 
زمره کروبیان بر سدره در اوقات ذکر ****بس که خواهد این حدیث از قول سلمان یاد کرد 
ماه ملک آرای برج سلطنت سلطان اویس ****در دریا فیض درج سلطنت سلطان اویس 
پادشاها روز عیدت فرخ و فرخنده باد ****چون لب ساغر مدامت کام جان پرخنده باد 
در جهالن تا سایه خورشید را باشد نشان ****سایه خورشید چترت بر جهان پاینده باد 
شهسوار همتت بر خنگ چوگانی به حکم ****آسمان را در خم چوگان چو گوی افکنده باد 
چرخ کو یک چشم دارد جز به چشم مهر اگر ****بنگرد سوی تو آن یک چشم نیزش کنده باد 
سوسن آزاد تا رطب اللسان باشد به باغ ****سوسن آزاد باغ مدحت اول بنده باد 
تا نظام سال و ماه و هفته و روز و شب است ****سال و ماه و هفته و روز و شبت فرخنده باد 

شمارهٔ ۲

ما مریدان کوی خماریم ****سر به مسجد فرو نمی‌آریم 
زده در دامن مغنی چنگ ****دامنش را ز چنگ نگذاریم 
سالک رهنمای مشتاقیم ****محرم پرده‌های اسراریم 
ما به سودای یار مشغولیم ****وز دو عالم فراغتی داریم 
جان به بازار دل تلف کردیم ****مفلس آن شکسته بازاریم 
ساغر می که نشوه‌اش عشق است ****ما به هر دو جهان خریداریم 
بار جانیم و عقل سر باری است ****کار عشق است و ما درین کاریم 
ساقیا از خمار می‌میریم ****شربتی ده به ما که بیماریم 
بوسه‌ای ده به ما که تا به لبت ****جان خود چون پیاله بسپاریم 
ما نه از زاهدان صومعه‌ایم ****ما ز دردی کشان خماریم 
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا 
با خیال تو عشق می‌رانیم ****و ز لبان تو نقش می‌خوانیم 
از صفات جمال مدهوشیم ****در جمال صفات حیرانیم 
همه را از دماغ کرده برون ****شسته اطراف چشم را ز آنیم 
تا خیال تو را چو پیش آید ****بر سر و چشم خویش بنشانیم 
جان خود را عزیز می‌داریم ****که تو را جای کرده در جانیم 
ساقیا ساغرست قبله ما ****خیز تا قبله را بگردانیم 
صوفیا جز صفای می، نکند ****بر تو روشن کز اهل ایمانیم 
رخ به محراب ابروان داریم ****بر زبان ذکر دوست می‌رانیم 
نسبت کفر می‌کنند به ما ****ما اگر کافر ار مسلمانیم 
با صلاح و فساد ما باری ****زاهدان را چه کار ما می‌دانیم 
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا 
به می و شاهد است رغبت ما ****زاهدان می‌دهند زحمت ما 
ز آب رز شربتی بساز حکیم ****که در آن شربت است صحت ما 
سرما شد ز کوی دوست بلند ****در سر کوی توست دولت ما 
رندی و عاشقی و قلاشی ****آفریدند در جبلت ما 
ملک هر دو جهان به خاشاکی ****در نیاید به چشم همت ما 
خلوتی با خیال او داریم ****ره ندارد کسی به خلوت ما 
عارفان در نعیم آب رزند ****وه چه خوش نعمتی است نعمت ما 
زاهدانند مست جام غرور ****چه خبر مست را ز لذت ما 
زاهدان را ولایتی است که هست ****دور ازین کشور ولایت ما 
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا 
سرم از عشق قد اوست بلند ****دل ز سودای زلف اوست به بند 
روی او پشت تو به را بشکست ****سرو از بیخ زاهدان بر کند 
جام سیری دهد مرا هر دم ****لب او کرده چاشنی از قند 
هر که مجنون بند طره اوست ****بند می‌بایدش چه سود از بند 
مطربا پرده تیز کن به صبوح ****تا در آید به خواب بخت نژند 
در صبوحی که جام می‌خندد ****صبح را گو بر آفتاب مخند 
گر برندم به حشر با رندان****تا در آتش نهند همچو سپند 
وز دگر سو گرفته دامن و من ****این حکایت کنان به بانگ بلند 
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا 
مطربا قول عاشقان برگو ****غزلی خوش ترانه‌ای تر گو 
دل به صوت تو پای می‌کوبد ****خوش ترانه است بازش از سر گو 
زاهدانت اگر خلاف کنند ****کج نشین راست در برابر گو 
عشق را چون طریق مختلف است ****هر زمانی ز راه دیگر گو 
مطلعی از مقام عشاق ار ****نکته‌ای از ره قلندر گو 
وعظ افسانه در نمی‌گیرد ****پیش ما این حدیث کمتر گو 
سخن از پیش عارفان گوی ****از لب و شاهدان ساغر گو 
عود را گو شمال چند دهی ****سخنی خوش به گوش او درگو 
سخنی کان به عود خواهی گفت ****به عبارات همچو شکر گو 
شد دماغم ز زهد خشک خراب****مطربا این ترانه از سر گو 
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا 
روی تو دیده گلستان است ****موی تو ماه را شبستان است 
قامتت سرو را داده تعلیم ****زان ز سر تا به پای دستان است 
دل اگر مست چشم توست مرنج ****چه کند همنشین مستان است 
هر که بیمار و دل شکسته توست ****حال او حال تندرستان است 
گل ما را سرشته‌اند به می ****خاک ما گویی از خمستان است 
عشق روی تو را دبستانی است ****که خرد طفل آن دبستانی است 
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا 
زاهدان قدح کشان پایند ****که به میخانه راه بنمایند 
ته به مستی فرو نهند ز دوش ****بار هستی و خوش بر آسایند 
به یقین واعظان و دردکشان ****باد پیما و باده پیمایند 
ما به نقدیم در بهشت امروز ****زاهدان در امید فردایند 
ما و عشقیم و صحبت ما را ****دوستان دگر نمی‌بایند 
نفسی چند مانده است مرا ****کز برم می‌روند و می‌آیند 
پیش ما از برای آمد و شد ****غیر ما جام و قدح نمی‌شایند 
تو مبین آنکه صوفیان ظاهر ****وعظ گویند و مجلس آرایند 
می پرستان نگر که در معنی ****سرفرازند و پای برجایند 
خود به نوعی که زاهدان گویند ****من گرفتم که بی سر و پایند 
زاهدان از کجا و ما ز کجا *** ما و دردی کشان بی سر و پا 
یار ناگه نمود روی بر من ****هوشم از جان ربود و جان از تن
من ز دیدار دوستان دیدم ****که مبیناد هرگزش دشمن 
از کمند تو سر نمی‌پیچم ****چه کنم چون فتاد در گردن
دست در دامنت زدیم چو گرد ****بر میفشان به خاکیان دامن 
سنبلستان چین زلفش را ****خوشه چینند آهویان ختن 
ساقیا تا به خانه دل را ****خیز و از عکس جان کن روشن 
دل ز خمخانه بر نخواهم کند ****که دلم می‌کشد به حب وطن 
دین به دردی دن، دنی نشود ****درد دین می‌کشم و دردی دن 
منم افتاده در پی رندان ****زاهدان اوفتاده در پی من 
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا 
رویت افروخت آتش زردشت ****زلفت آورد در میان زنار 
درد ل من خیالت آمد و گفت ****لیس فی الدار غیرها دیار 
جان فدای تو کرده‌ام بستان ****سر به پیشت نهاده‌ام بردار 
ساقیا از شبانه مخموریم ****از سرم باز کن بلای خمار 
با خیال تو حق به جانب ماست ****گر انا الحق زنیم بر سردار 
اگرم قصد جان و سر داری ****سر و جانم دریغ نیست زیار 
زاهدی دوش دعوتم می‌کرد ****بعد پند و نصیحت بسیار 
داد ستار و خرقه‌ام پنداشت ****که مگر خرقه دارم و دستار
هر دو را بستدم گر و کردم ****به منی می به خانه خمار 
گفتمش، ما خراب و مخموریم ****خیز و ما را به حال خود مگذار 
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا 
ای دل خود پرست سودایی ****چند بر خاک باد پیمایی 
توده خاکی آن نمی‌ارزد****که تو دامن بدان بیالایی 
آفتابی نهان به سایه گل ****گل چه بر آفتاب اندایی 
آفتابا عجب چه خورشیدی ****که تو با سایه بر نمی‌آیی 
مطربا پرده‌ای زدی که درید ****پرده بر کار عقل سودایی 
مدتی گرد زاهدان گشتم ****من شوریده حال شیدایی 
دوشم آمد برید حضرت دوست ****که فلان گر تو طالب مایی
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا 
طرز ترجیع بند من یکسر ****راست ماند به شاخ نیشکر 
کز سرش تا به پا فرو رفتم****بود بندش ز پند شیرین‌تر 
نو عروسی است خوب روی و برو ****بسته بر مدح خسروی زیور 
آفتاب زمانه شیخ اویس ****که زمانه بدوست دور قمر 
کلک او دور عدل را پرگار ****رای او خط غیب را مسطر 
باد، سیر ستاره‌اش تابع ****باد، دور زمانه‌اش چاکر 
آنچنان شعر من به دولت شاه ****در مزاج زمانه کرده اثر 
این سخن صوفیان صومعه نیز ****ورد خود کرده‌اند شام و سحر 
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا 

شمارهٔ ۳ - مستان الست

ماییم کشید داغ شاهی ****مستان شراب صبحگاهی 
ز آیینه دل به می زدوده ****زنگار سپیدی و سیاهی 
بر لوح جبین یار خوانده ****نقش ازل و ابد کماهی 
رخسار نگار دیده روشن ****در جام جهان نمای شاهی 
پرورده به می مدام جان را ****در خنب محبت الهی 
بیماری ماست تندرستی ****درویشی ماست پادشاهی
هر چیز که غیر عشق بیند ****در مذهب ماست از مناهی 
من دست ز دامنش ندارم ****واه این چه حکایتی است واهی 
گر عرض کنند هر دو عالم ****بر من که کدام ازین دو خواهی 
من دامن آن نگار گیرم ****وز هر دو جهان کنار گیرم 
ساقی بگذر ز ما و از من ****آتش به من و به ما در افکن 
غم بر دل من چو درد زد آتش ****ای پیر مغان چه می‌زنی تن 
آن دردی سال خورد پیش آر ****کو پیر من است در همه فن 
پیری ز پی صفای باطن ****یک چند نشسته در بن دن 
آلوده به دن دماغ گشته ****از عین صفای آب روشن 
سر دو جهان نموده ما را ****در جام جهان نما معین 
من زین خم عیسوی خمار ****خواهم رخ زرد، سرخ کردن 
دامن مکش ای فقیه از من ****از خویش کشیده دار دامن 
خود را به درش فکن چو جرعه ****جز خاک درش مساز مسکن 
زان پیش که خاک تیره گردد ****ناگاه به خیر دامن من 
من دامن آن نگار گیرم ****وز هر دو جهان کنار گیرم 
آن مرغ که هست جاودانه ****بالای دو کونش آشیانه 
بر قاف حقیقت است عنقا ****در خانه ماست مرغ خانه 
عشق است که جاودانه او را ****از جان و دلست جاودانه 
گنجی است نهان درین خرابه ****دری است ثمین درین خزانه 
این است دو کون جمع لیکن ****مقصود یکی است در میانه 
ای ساقی از آن شراب باقی ****جامی به من آر عاشقانه 
مستان شبانه الستیم ****در ده می باقی شبانه 
ما با تو یکی شدیم و گردیم ****از مایی و ز منی کرانه 
آشوب جهان اگر نخواهی ****آن زلف سیه مزن به شانه 
گر میل به خون کنی چو ساغر ****گردن بنهان چون چمانه 
فردا که کشنده را شهیدان ****گیرند به خون بدین بهانه 
من دامن آن نگار گیرم ****وز هر دو جهان کنار گیرم 
باغ تو که دیده را بیاراست ****روی تو به صورتی که دل خواست 
از خاک در توام مکن دور ****زنهار که خاک من هم آنجاست 
از مهر تو ماه بی خور و خواب ****در کوی تو عقل بی سر و پاست 
عشقت ز دل شکسته من ****چون مهر از آبگینه پیداست 
بتخانه و کعبه پیش ما نیست ****هر جا که وی است قبله آنجاست 
آن روز که خاک ما شود گرد ****مشکل ز در تو بر توان خاست 
گر هر دو جهان شوند دشمن ****سهل است چو آن نگار با ماست 
من دامن آن نگار گیرم ****وز هر دو جهان کنار گیرم 
مست است ز خواب چشم دلدار ****خود را ز بلای دل نگهدار 
خاصه که ز غمزه در کمینند ****مستان و معربدان خونخوار 
اول دل و دین به باد دادیم ****تا خود چه رود به آخر کار 
ای چشم تو را به گوشه‌ها در ****افتاده هزار مست و بیمار 
سودای دو سنبل تو در چین ****برهم زده حلقه‌های بازار 
روزی که وجود من شود خاک ****وز خاک وجود من دمد خار 
چون خار ز خاک سر بر آرم ****وانگه که گذر کند به من یار 
من دامن آن نگار گیرم ****وز هر دو جهان کنار گیرم 
ما از ازل آمدیم سر مست ****زان باده هنوز نشوده‌ای هست 
آزاد ز هر دو کون بودیم ****گشتیم به زلف یار پا بست 
هر قطره که هست غرق دریا ****از مایی و ز منی خود رست 
ایمن ز بلا نمی‌توان بود ****و ز دام بلا نمی‌توان جست 
از شاخ امید بر کسی خورد ****کز خویش برید و در تو پیوست 
روی تو چه فتنه‌ها که انگیخت ****زلف تو چه توبه‌ها که بشکست 
عشقت در غارت درون زد ****با عشق تو در نمی‌توان بست 
چند از پی آن جهان خورم خون ****چند از پی این جهان شوم پست 
به زان نبود که گر بود بخت ****هم مصلحت آنکه گر دهد دست 
من دامن آن نگار گیرم ****وز هر دو جهان کنار گیرم 
امید من است زلف او آه ****ز امید دراز و عمر کوتاه 
یک شب دل من به زلف او بود ****گم کرد دران شب سیه راه 
وز تیره شب آتش رخش دید ****تابنده چو نور یوسف از چاه 
بالای درخت قدس آتش ****می‌زد به زبان دم از انا الله
یار از دم آتشین دمی گرم ****زد بر من و در گرفت ناگاه 
دل راه هوا گرفت و ما راست ****کار دو جهان خراب ازین راه
برقع ز مه دو هفته برداشت ****کار دو جهان صواب ازین ماه 
خواهم ره مدح شاه جستن ****باشد که به یمن دولت شاه 
من دامن آن نگار گیرم ****وز هر دو جهان کنار گیرم 

ترکیبات

 

شمارهٔ ۱ - در نعت حضرت رسول (ص)

ای ذروه لامکان مکانت ****معراج ملایک آستانت 
سلطانی و عرش تکیه‌گاهت ****خورشیدی و ابر سایه‌بانت 
طاقی است فلک ز بارگاهت****مرغی است ملک ز آشیانت 
کوثر عرقی است از جبینت ****طوبی ورقی ز بوستانت 
فرزند نخست فطرتی تو ****طفلی است طفیل آسمانت 
هر چند که پرورید تقدیر ****در آخر دامن الزمانت 
آن قرطه مه که چارده شب ****خور دوخت شکافته بنانت 
تو خانه شرع را چراغی ****عالم همه روشن از زبانت 
تو گنج دو عالمی از آن رو ****کردند به خاک در نهانت 
از توست صلات در حق ما ****و ز ما صلوات بر روانت 
یا قوم علی النبی صلوا ****توبوا و تضرعوا و ذلوا 
بابای شفیق هر دو عالم ****فرزند خلف ترین آدم 
او خاتم انبیاست زان سنگ ****بر سینه ببست همچو خاتم 
ای پیرو و تو کلیم عمران ****وی پیشروت مسیح مریم 
در ذیل محمدی زد این دست ****در دولت احمدی زد آن دم 
زان شد دم او چنین مبارک ****زان شد کف آن چنان مکرم 
از عیسی مریمی موخر ****بر عالم و آدمی مقدم 
سلطان دو عالمی و هستت ****ملک ازل و ابد مسلم 
باغی است فضای کبریایت ****بیرون ز ریاض سبز طارم 
از هر ورقش چو طاق خضرا ****آویخته صد هزار شبنم 
عقلی تو بلی ولی مصور ****روحی تو بلی ولی مجسم 
ای نام تو بر زمین محمد ****خوانند بر آسمانت احمد 
تو بحری و هر دو کون خاشاک ****خاشاک و درون بحر حاشاک 
زد معجزه‌ات شب ولادت ****بر طاق سرای کسر وی چاک 
رفت آتش کفر پارس بر باد ****شد آب سیاه ساوه در خاک 
در دیده همتت نیاید ****دریای جهان به نیم خاشاک 
تو بحر حقیقی و از آنرو ****داری لب خشک و چشم نمناک 
با سیر براق تو چو صخره ****سنگی شده پای برق چالاک 
از طبع تو زاده است دریا ****وز نسبت توست گوهرش پاک 
این دلق هزار میخ نه تو ****پوشیده به خانقاهت افلاک 
مردود تو شد نبیره رز ****زین است سرشک دیده تاک 
قطب شش و هفت و سیصد اخیار ****گردون دو شش مه ده و چار 
ای سدره ستون بارگاهت ****کونین غبار خاک راهت 
کردی نه و هفت و چار را ترک ****آن روز که فقر شد هلاکت 
نه چرخ هزار دانه گردان ****در حلقه ذکر خانقاهت 
مهر و فلک است از برایت ****ملک و ملک است در پناهت 
در چشم محققان خیالیست ****نقش دو جهان ز کارگاهت 
از منزلت سپهر نازل ****و ز مسکنت است اوج جاهت 
ترکان سفید روی بلغار ****هندوی دو نرگس سیاهت 
ذی اجنحه لشکر جنایت ****قلب فقرا بود سپاهت 
ما مجرم و عاصییم و داریم ****امید یه لطف عذر خواهت 
با آنکه هزار کوه کاه است ****با صر صر قهر کوه کاهت 
سلطان رسل سراج ملت ****هادی سبل شفیع امت 
چیزی تو شنیده‌ای و دیده ****نا دیده کسی و نا شنیده 
تا حشر کسی که مثل او نیست ****مثل تو کسی نیافریده 
در عین سفیدی و سیاهی ****ذات تو خرد چو نور دیده 
قهر تو حجاب عنکبوتی ****بر دیده دشمنان تنیده 
گیتی که نیافت سایه‌ات را ****در سایه توست پروریده 
روزی که شرار شرک اشراک ****هر دم ز سر سنان جهیده 
ز آنجا که ز کیش مارمیتت ****مرغان چهار پر، پریده 
هر دم مدد سپاه نصرت ****از ینصرک امدات رسیده 
آن از کرم تو دیده حیه ****کانگشت ز حیرتت گزیده 
با آنکه کنیز کانت حورند ****از بندگی تو در قصورند 
با آنکه تو راست سد ره منزل ****با قدر تو منزلی است نازل 
عالم همه حق توست و هر چیز ****کان حق تو نیست هست باطل 
آنجا که براق عزم رانده ****افتاده خر مسیح در گل 
دین تو به قوت نبوت ****ذات تو به معجز دلایل 
بر کنده ز جای کفر خیبر ****افکنده به چاه سحر بابل 
آن بحر حقیقی که آن را ****نه غور پدید شد نه ساحل 
در ملک تو صد چو مصر جامع ****در کوی تو صد چو نیل سایل 
در ملک قلوب مشرکان رمح ****از کد یمین توست عامل 
ماهی است رخت که نیستش نقص ****سروی است قدت که نیستش ظل 
ای بر خردت هزار توجیح ****در دست تو سنگ کرده تسبیح 
ای خوانده حبیب خود خدایت ****ملک و ملک و فلک برایت 
اول علمی کز آفرینش ****افراشت نبود جز ولایت 
ای هفت فلک به رسم در خواست ****حلقه شده بر در سرایت 
تو دیده فطرتی از آن شد ****در پرده عنکبوت جایت 
تو نافه مشکی آفریده ****بی آهوی و بی خطا خدایت 
آراسته سد ره از وجودت ****برخاسته صخره از هوایت 
شد قرص جوت خورش اگر چه ****قرص مه و خورشید شده برایت 
ما را چه مجال نطق باشد ****جایی که خدا کند ثنایت 
با آنکه عطاردست محروم ****از خط بنان بحر زایت 
یک خوشه فلک به توشه دادش ****و آن نیز ز خرمن عطایت 
سکان سراد قات عزت ****محتاج شفاعت و دعایت 
هندوی تو چون بلال کیوان ****سلمانت غلام پارسی خوان 
ادریس که بر سما رسیده ****از رهگذر شما رسیده 
در شارع معجزات عیسی ****جان داده و در تو نارسیده 
از ناف زمین نسیم مشکت ****برخاسته تا خطا رسیده 
مرغی که نرفت از آشیانت ****پیداست که تا کجا رسیده 
از تذکره رسالت توست ****یک رقعه به انبیا رسیده 
و ز مملکت ولایت توست ****یک بقعه به اولیا رسیده 
بر خلق شده حطام دنیا ****مقسوم و به تو بلا رسیده 
در منزل قرب تو ملایک ****از شاهره دعا رسیده 
جسته ملکت مقام ادنی ****از سدره گذشته تا رسیده 
رخسار تو و مه ده و چار ****سیبی است دو نیم کرده پندار 
رضوان جنان سرای دارت ****جبریل امین امیر بارت 
کرده سر آسمان متوج ****یمن قدم بزرگوارت 
ای پنج ستون خانه شرع ****قایم به وجود چار یارت 
..............................
باقی است علی ولی عهدت ****او بود وصی حق گزارت 
داری دو گهر که گوش عرش است ****آراسته زان دو گوشوارت 
این گل عرقی است از تو مانده ****بر روی زمین به یادگارت 
سردار رسل امام کونین ****سلطان سریر قاب قوسین 
عمری بزدیم دست و پایی ****در بحر هوای آشنایی 
چون بر درش آمدیم امروز ****داریم امید مرحبایی 
ای گل چه شود که از تو یابد ****این بلبل بینوا نوایی 
در سفره رحمت تو گردد ****خرم به نواله گدایی 
از کوی نجات نا امیدی ****از راه فتاده مبتلایی 
بیمار و هوا رسیدگانیم ****بخش از شفتین مان شفایی 
درمانده شدیم و هیچ کس نیست ****غیر از تو رجا و ملتجایی
آورده‌ام این ثنا و دارم ****در خواه ز حضرتت دعایی 
ما بر سفریم و بهر زادی ****خواهیم ز درگهت عطایی 
هر چند که ما گناهکاریم ****امید شفاعت تو داریم

شمارهٔ ۱۰ - خدنگ مصایب

ای صبحدم چه شد که گریبان دریده‌ای ****وی شب چه حالتی است که گیسو بریده‌ای 
از دیده زمانه روان است جوی خون ****ای دیده زمانه بگو تا چه دیده‌ای 
ای اشک گرم رو خبری بازده ز دل ****تا چسیست حال او که بدین رو دیده‌ای 
ای آفتاب لرزه فتادست بر دلت ****آخر چه دیده‌ای که چنین دل رمیده‌ای 
ای آسمان تو جامه کبود از چه کرده‌ای ****آری مگر تو نیز مصیبت رسیده‌ای 
ای پرچم از برای چه سرباز کرده‌ای ****آری مگر تو نیز مصیبت رسیده‌ای 
مرغان باغ ناله و فریاد می‌کنند ****ای باغبان چه موجب فریاد دیده‌ای 
گل جامه پاره می‌کند آخر بپرس ازو ****کز باد صبحدم چه حکایت شنیده‌ای
نی نی سخن مپرس که جای ملالت است ****دانم ملالت است و ندانم چه حالت است 
دیدی چه کرد چرخ ستمکار و اخترش ****نامش مبر چه چرخ مه چرخ و مه اخترش 
بر خاک ریخت آن گل دولت که باغ ملک ****با صد هزار ناز بپرورد در برش 
افشانده خاک بر سر خورشید انورست ****گردون که خاک بر سر خورشید انورش 
آن شد که بود در قدح روزگار نوش ****زهر هلاهل است کنون قند عسکرش 
شد خار و خاره بستر آن سرو نازنین ****کازار می‌رسید ز دیبای ششترش 
بگریست تخت بر مملکت شاه تاج بخش ****کاورد تخت افسر شاهی به گوهرش 
خط عذار بر ورق حسن او تمام ****ننوشته ریخت دست اجل خاک بر سرش 
مگذر به باغ ازین پس بگذر ز لاله زار ****زیرا که باغ بر دل باغ است و لاله زار 
شد سرد و تیز بر دل و بر چشم روزگار ****هم آب روی دجله و هم باد نوبهار 
دردیده می نیاید از این آب جز سرشک ****بر دل نمی‌نشیند از این باد جز غبار 
در کوه سنگ دل نگر از چشمه‌های او ****آب روان، روان شده دردروی مرغزار 
مسکین بنفشه بر سر زانو نهاده سر ****با جامه کبود پریشان و سوگوار 
افکندی ای سپهر سواری که مثل او ****شیری به روزگار و هژبری به روزگار 
ای شوخ دیده بر سر خاکش به خون دل ****چندانکه آب در جگرت هست اشک بار 
رسم امارت از سر عالم بر اوفتاد ****تاج سعادت از سر گردون در اوفتاد 
گردون به دود حادثه عالم سیاه کرد ****ایام خاک بر سر خورشید و ماه کرد 
صبح این خبر به نوحه ز مرغ سحر شنید ****از تاب سینه زد نفسی سرد و آه کرد 
پوشید آفتاب پلاس سیاه شب ****از کهکشان و سنبله ترتیب کاه کرد 
باد اجل چراغ امل را فرو نشاند ****وز دود آن چراغ جهانی سیاه کرد 
ای چرخ بی حیا به چه چشم و کدام روی****خواهی به روی خسرو ایران نگاه کرد 
بایست یاد کردنت آن لطف و سعیها ****کاندر مدار کار تو دلشاد شاه کرد 
ای چرخ چار بالش خورشید بهر کیست؟****عیسی چو رفت صدر جنان تکیه‌گاه کرد 
چندان گریست مردم ازین غم که چون حباب ****اختر به آب دیده مردم شناه کرد 
کان مصر مملکت که تو دیدی خراب شد ****وان نیل مکرمت که شنیدی سراب شد 
کو خسروی که بود جهان در امان او ****پیوسته بود جان جهانی به جان او 
کو صفدری که روز دغا خصم شوم پی ****می‌جست همچو تیر ز دست و کمان او 
کو آن عنان گرای که کوه گران رکاب ****جستی کران ز صدمه گرز گران او 
آن نامور کجاست که دارد بر آسمان ****روی قمر هنوز نشان سنان او 
گویی چگونه کرد دل نازنین شاه ****ناگاه تحمل خبر ناگهان او 
چرخا پیاده رو به درگاه میر ****کافتاب شهسوار جهان پهلوان او 
ای مرغ نوحه‌گر شو وای ابر به خون گری ****بر قامت چو نارون ناروان او 
دزد وفات گنج حیاتش چگونه برد ****کو بخت هوشیار که بد پاسبان او 
جان داد در موافقت یار نازنین ****یار عزیز شرط محبت بود همین 
ای دل جهان محل ثبات و قرار نیست ****دست از جهان بدار که او پایدار نیست 
زنهار زینهار مخواه از اجل که او ****کس را درین سرا چه به جان زینهار نیست 
مستظهری به مرتبه و اختیار خویش ****هیچت ز رفتن دگران اعتبار نیست 
دنیا چو شاهدی است کناری گزین از او ****کز شاهدان خلاصه بجز از کنار نیست 
صبر و تحمل است و رضا چاره با قضا ****تدبیر این قضیه برون زین سه چار نست 
در حیز وجود همانا نیامدست ****آن سیه کز خدنگ مصایب فگار نیست 
بنشین بر آستان رضا چون به هیچ باب ****ما رادرون پرده تقدیر بار نیست 
ما بندگان و اوست خداوندگار ما ****با کار او مرا و تو را هیچ کار نیست 
جان در بدن ودیعه پروردگار ماست ****می‌خواهد از تو باز ودیعت چه ماجراست 
سرو ار فتاد ظل چمن مستدام باد ****در گر شکست بحر عدن با نظام باد 
گر کوکب منیر فرو شد ز آسمان ****خورشید آسمان سعادت مدام باد 
خورشید عمر شه ایلکان گر زوال یافت ****ظل امیر شیخ حسن بردوام باد 
تا روزگار منزل اندوه سختی است ****دلشاد و شاه جم عظمت شاد کام باد 
چونانکه اقبوقا ایلکان راست یادگار ****سلطان اویس ولی و قایم مقام باد 
تا روز حشر بر سر واماندگان او ****ظل ظلیل جاه شما مستدام باد 
آن سرو قد که گشت تابوت تخته بند ****قدرش درخت روضه دارالسلام باد 
روزی هزار بار ز انفاس قدسیان ****بر تربتش نثار درود و سلام باد 

شمارهٔ ۲ - رایت سلطان اویس

گر در خبیر به زور بازوی حیدر گشاد ****بس که ازین قلعه را سایه حی در گشاد 
هان که علی رغم بوم باز همایون ظفر ****از طرف چتر شاه بال زد و پر گشاد 
آنکه به یک زخم داو بازی نراد برد ****مهره پشت عدو می‌فکند در گشاد 
معدلتش تا فکند ظل همای امان ****دیده نیارست باز پیش کبوتر گشاد 
تا در رافت گشاد راه حوادث ببست ****چون کمر کین ببست برج دو پیکر گشاد 
گاه به دندان تیغ گاه به انگشت کلک ****عقده احوال ملک شاه سراسر گشاد 
مفردی از خیل اوست آنکه به تنها شبی ****از طرف باختر تا در خاور گشاد 
منتهی از رای اوست عقل که از یک نظر ****مشکل اسرار نه پرده اخضر گشاد 
یک ورق از ذهن اوست آنکه افلاطون نوشت ****یک طرف از ملک اوست آنکه سکندر گشاد 
بخل و ستم دست و پای چون زند اکنون که شاه ****پای مخالف ببست دست سخا برگشاد 
آیت نصرالله است رایت سلطان اویس ****گشت به برهان مبین آیت سلطان اویس 
در سر من مهر او سوزش و سود فکند ****شوق رخش آتشی در من شیدا فکند 
قامت رعنای خویش کرد نگه زیر زلف ****فتنه و آشوب در عالم بالا فکند 
مصلحت من نهاد دل همه در دامنش ****رفت و علی رغم من آن همه دریا فکند 
آمد و اول دلم بستد و پیمان شکست ****رفت و در آخر گنه در طرف ما فکند 
آهوی چینی ز باد بوی دو زلفش شنید ****شد متفرد ز مشک نافه به صحرا فکند 
دوش به امروز داد وعده که کامت دهم ****آه که امروز باز وعده به فردا فکند 
لعل تو در گوش من لولو لالا نهاد ****لفظ تو از چشم من نظم ثریا فکند 
قصد سرم می‌کنی وین نه به جای خود است ****خاصه که ظل خدا سایه بدانجا فکند 
مرکز دور جلال نقطه خط کمال ****وز نظرش آفتاب یافته جاه و جمال 
ای مژه و ابروینت تیر و کمان ساخته ****جان و دل عاشقان هر دو نشان ساخته 
صنع جهان آفرین بر فلک حسن تو ****پیکر خورشید را ذره زبان ساخته 
آنکه ز هیچ آفرید صورت جسم و روان ****سرو روان تو را هیچ میان ساخته
از سر کویت صبا مجمره گردان شده ****و زخم زلفت شمال غالیه دان ساخته 
از رخ تو حسن را آمده وجهی به دست ****صورت اسباب خود جمله بر آن ساخته 
ما به تو مشغول و تو فارغ از احوال ما ****ما نگرانیم و تو باد گران ساخته 
در غم هجرم جهان سوخت و راضی شدم ****گر به غمم می‌شود کار جهان ساخته 
ز آتش رویت چو شمع چند بود ساخته ****آنکه بود مدح شاه وورد زبان ساخته 
پیش وقارش مقیم کوه کمر بسته است ****وز طرف همتش طرف کمر بسته است 
می‌دهدم هر سحر بوی تو باد شمال ****زنده همی داردم جان به امید وصال 
چون ز تن من نماند هیچ ندانم که چون ****پی به سر آرد مرا در شب تاری خیال 
خاک سر کوی توست همدم باد بهشت ****آتش رخسار توست بر رخ آب زلال 
با گل رخسار تو گل نگشاید نقاب ****با مه دیدار تو مه ننماید جمال 
قصه ما شد دراز در غم آن قد و موی ****خانه دل شد سیاه در غم آن زلف و خال 
تاب فروغ رخت دیده کی آرد کزان ****طایر اندیشه را سوخت چو پروانه بال 
بی مه دیدار تو دیده ز خود در حجاب ****بی لب شیرین تو تن ز روان در ملال 
می‌شود از روی تو ماه فلک منفعل ****می‌برد از رای تو شاه سپهر انفعال 
روز شهنشه ز روز فرخ و میمون‌تر است ****منصب او چون هلال دم به دم افزون‌تر است 
آنکه رقیب زمان دولت بیدار اوست ****وانکه طبیب جهان خامه بیمار اوست 
چشم و چراغ ظفر تیغ جهانگیر او ****پشت و پناه جهان عدل جهاندار اوست
جست قضا داوری از پی کار جهان ****عقل بدو اقتدا کرده که این کار اوست 
تا ز در طالعش کسب سعادت کند ****کرده گرو مشتری خامه به بازار اوست 
نام شهنشه کند سکه زر بر جبین ****زان زده کارش به زر دولت دینار اوست 
ای که غلام تو گشت خسرو سیارگان ****صبح گواهی به صدق داده که اقرار اوست 
صفه قدر تو راست منزلتی از شرف ****دایره آفتاب شمسه دیوار اوست 
مرکز جاه تو راست مرتبتی کز جلال ****این کره لاجورد نقطه پرگار اوست 
روی زمین آن توست ملک فلک نیز هم ****عالم انسان تو راست ملک و ملک نیز هم 
ای ظفر و نصرتت پیشروان حشم ****کوکبه انجمت پسر و ماه علم 
کاتب امر تو راست زیر قلم روز و شب ****خاتم ملک تو راست زیر نگین ملک جم 
گشته ز گرد رهت چشم کواکب قریر ****خورده به خاک درت روح ملایک قسم 
نسبت اصلی یم با دل و با طبع توست ****از دل و طبع تو یافت این گهر پاک یم 
حکمت اگر پای در پشت سپهر آورد ****خنگ فلک بر زمین بس که بمالد شکم 
رای تو چون تیغ زد صبح بر آمد ز کار ****عزم تو چون سیر کرد ماه فرو شد به غم 
با علمت آسمان کسر عدو نصب کرد ****با سپهت روزگار فتح جهان کرد ضم 
فتح دژی چون کنم ذکر که پیش خرد ****با شرف دولتت فتح جهان است کم 
عالمیان شکر این عالم تمکین کنید ****بنده دعایی به صدق می‌کند آمین کنید 
مطرب گردون شها پرده سرای تو باد ****خشت زر آفتاب فرش سرای تو باد 
فضل خدای است عام لیک هر آن دولتی ****کز فلک آید فرود خاص برای تو باد 
یار و نگهدار خلق لطف خداوند توست ****یار و نگهدار تو لطف خدای تو باد 
هر چه تصور کند قیصر و خاقان و رای ****رای رزین همه تابع رای تو باد 
با کف راد تو ابر، کیست که نامش برند ****بحر عیال تو گشت ابر گدای تو باد 
تا ز افق طالعند باز سپید و غراب ****بر سرشان روز و شب ظل همای تو باد 
تا که بقای بقازیب تن آدمی است ****دامن آخر زمان وصل قبای تو باد 
کار خلایق کنون مدح و ثنای تو گشت ****ورد ملایک همه حرز دعای تو باد

شمارهٔ ۳ - حقه لعل

خنده‌ای زد دهنت تنگ شکر پیدا کرد ****سخنی گفت لبت لولوتر پیدا کرد 
طره از چهره براند از که آن زلف سیاه ****در سپیدی عذار تو اثر پیدا کرد 
به فدای گل رخسار تو با دام که او ****فستقی دایره‌ای گرد شکر پیدا کرد 
هر سحر داد به بوی سر زلف تو به باد ****نافه مشک که به صد خون جگر پیدا کرد 
روز رخسار تو تا با شب زلفت بنشست ****در جهان قاعده شام و سحر پیدا کرد 
بود نا یافت میان تو ولیکن کمرت ****چست بر بست میان را کمر و پیدا کرد 
چشم سر مست تو چون بخت من اندر خواب است ****دهن تنگ تو چون کام جهان نایاب است 
گرد باغ رخت از سنبل چین پر چین است ****باغ رخسار تو را سنبل چین پر چین است 
وصف حسن بت چین پیش تو بت عین خطا ****کز رخ و زلف تو بت بر بت چین پر چین است 
چشمه چشم من از چشم تو دریا بار است ****صدف گوش من از لعل تو گوهر چین است 
عنبرین سلسله‌ات بر طرف خورشید است ****رقم غالیه‌ات بر ورق نسرین است 
مشک مسکین که جگر گوشه آهوی خطاست ****از نسیم سر زلف تو جگر خونین است 
زلف اگر بر کمرت سر بنهد نیست عجب ****سر سودا زدگان را ز کمر بالین است 
پسته تنگ تو بر تنگ شکر می‌خندد ****حقه لعل تو بر عقد گوهر می‌خندد 
لاله رویا گلت آمیخته با یاسمن است ****من ندانم رخ تو لاله و گل یاسمن است؟
بوی یاس من از آن سبزه و خط می‌آید ****گل رویت مگر آورده خط یاس من است؟
دل من یاسمنت برد و گواهم خط توست ****چه کنم چون خط تو بر طرف یاسمن است؟
چشم من چون لب لعل تو لبالب خون است ****قد من چون سر زلف تو سراسر شکن است 
خال و خط و دهنت چشمه و خضر و ظلمات ****رخ و زلف و زنخت یوسف و چاه و رسن است 
چشم فتان تو در خواب شد و خفته به است ****فتنه، چون دور خداوند زمین و زمن است 
مریم ثانی و بلقیس سلیمان تمکین ****شاه دلشاد خداوند جهان عصمت دین 
آن خداوند کش آمد ز خداوند خطاب ****بانوی هر دو جهان مریم بلقیس جناب 
ای ز بار مننت گجردن گردون شده خم ****وی ز موج کرمت دیده دریا شده آب 
برق با سرعت عزمت همه صبرست و سکون ****کوه با صدمه حکمت همه سیرست و شتاب 
تیر مه، مکرمتت ژاله چکاند ز دخان ****فصل دی تربیتت لاله دماند ز سراب 
ملک در مدت عمر تو که باقی بادا ****فتنه در چشم بتان دیده و آن نیز به خواب 
گر حکایت کند از لطف تو در باغ نسیم ****گر حکایت کند از لفظ تو در بحر سحاب 
از هوا چاک شود صدره سیمین سمن ****وز حیا لعل سود گونه لولوی خوشاب
فکر رایت کنم اندیشه منور گردد ****یاد خلقت کنم انفاس معطر گردد 
ای سرا پرده عصمت زده بر اوج کمال ****صدر خورشید غلامان تو راصف نعال 
پایه تخت تو بر فرق زحل زرین تاج ****سایه چتر تو بر روی ظفر مشکین خال 
تا شود حلقه به گوشان تو را حلقه بگوش ****زهره آویخته از حلقه زرین هلال 
گر دماغ چمن از خلق تو بویی یابد ****بر دل غنچه گل سرد شود باد شمال 
فکر من کی به جناب تو رسد کز عظمت ****مرغ اندیشه فرو می‌هلد آنجا پر و بال 
کشتی فکر چو شد غرقه درای ثنا ****سوی ساحل نتوان بردنش الا به دعا 
مرکز دور قمر چتر سمن سای تو باد ****تتق عصمت حق ستر معلای تو باد 
افسر فرق زحل نعل سم اسب تو شد ****سرمه چشم قمر خاک کف پای تو باد 
هر قبایی که سعادت به ارادت دوزد ****زیر این طاق نهم راست به بالای تو باد 
اطلس کحلی چرخی که بقا راست قبا ****کمترین آستر خلعت والای تو باد 
چرخ پیروزه وش حلقه صفت چون لولو ****حلقه در گوش، کمین هندوی لالای تو باد 
همه اقوال قضا متفق حکم تو شد ****همه افعال قدر مقتضی رای تو باد 
بر ولی تو دعا بر عدویت نفرین باد ****این دعا را ز همه خلق جهان آمین باد 

شمارهٔ ۴ - تعزیت خور

دوستان روز وداع است فغان در گیرید ****دل به یکبارگی از جان و جهان برگیرید 
شمع خورشید به آه سحری بنشانید ****وز تف سوز جگر بار دگر درگیرید 
نیست جز چرخ بدین راهبر اختر بد ****ز آه دل راه بدین چرخ بد اختر گیرید 
اختران را تتق اطلس کحلی بدرید ****خانه‌هاشان به پلاس سیه اندر گیرید 
ای مه و مشتری و زهری و کیوان در خاک ****بنشینید و به هم تعزیت خور گیرید 
بلبلان بر سر این سرو سهی بنشینید ****هر یکی ناله‌ای از پرده دیگر گیرید 
مردم چشم جهان رفته به خواب است ز اشک ****خوابگاهش همه در گوهر احمر گیرید 
دیده و چهره بر آن تربت مشکین مالید ****خاک شو نیز یه را در گوهر و زر گیرید
بعد ازین واقعه دلشاد نخواهد بودن****هیچ خاطر ز غم آزاد نخواهد بودن
روز عیدست سران تهنیت شاه کنید****همه بر عادت خود روی به درگاه کنید
خادمان شاه به خواب است شما برخیزید****زینت مجلس و آرایش خرگاه کنید
آن دو هفته مه ما را سر ماه است امروز****از سر مهر فغان بر سر این ماه کنید
شاه را عزم حجازست و ره رفتن نیست****مطرب و مویه گر آهنگ بدان راه کنید
قبله مردمی و کعبه حاجات نماند****حاجیان را به حریم حرم آگاه کنید
حاجیان بر صف کعبه سیه در پوشید****تا قیامت همه فریاد علی الله کنید
ای بنات فلکی بر سر نعشش تا حشر****می‌کند موی‌گری زهره شما آه کنید
عمر کوتاه و درازی امیدش دیدید****بعد از او دست امید از همه کوتاه کنید
دوش در خواب مرا حضرت بلقیس جهان****گفت کز من ببر این قصه به جمشید زمان
شهریاراطرف یار فراموش مکن****عهد یاران وفادار فراموش مکن
گرچه باری است و گران بر دلت از رفتن من****سخن رفته به یکبار فراموش مکن
عهد و زنهار بسی رفت میان من و تو****عهد من مشکن و زنهار فراموش مکن
حق بسیار مرا بر تو و بر دولت توست ****حق من اندک و بسیار فراموش مکن
اثر رای جهانگیر مرا یادآور****سعی این دست گهربار فراموش مکن
چار طفلند گرامی‌تر ازین جان عزیز****آن عزیزان مرا خوار فراموش مکن
نوکران من و اتباع مرا بعد از من****خسته و زار و دل افکار فراموش مکن
چون در آن حضرت عالی شود این قصه تمام****روی در مجلسیان آر و بگو بعد سلام
امن و آسایش دوران مرا یاد آرید****زیب و آرایش ایوان مرا یاد آرید
بر شما باد که چون باغ بهار آراید****روی چون تازه گلستان مرا یاد آرید
بر شما باد که چون باد خزانی گذرد****بر چمن دست زرافشان مرا یاد آرید
در مناجات شب تیره چو شمع از سر سوز****رقت دیده گریان مرا یاد آرید
به سرشک گهری خاک مرا لعل کنید****به دعای سحری جان مرا یاد کنید
حالت توبه و تسبیح مرا یاد کنید****هوس کعبه حرمان مرا یاد آرید
شاه دلشاد نگویی که چه غم بود تو را****بجز از عمر گران مایه چه کم بود تو را
سر و بالای تو در خاک دریغ است دریغ****زیر خاک آن گوهر پاک دریغ است دریغ
دامن پیرهن عمر تو ای یوسف عهد****شد چون دامن گل چاک دریغ است دریغ
ماهرویی چو تو در خاک لحد است و هنوز****مه و خورشید بر افلاک، دریغ است دریغ
جای آن بود که جای تو بود در دیده****این زمان جای تو در خاک دریغ است دریغ
ای به خاک لحد و تخته تابوت اسیر****سرو آزاد تو حاشاک دریغ است دریغ
تا جهان بود چنین است و چنین خواهد بود****همه را عاقبت کار همین خواهد بود
حرم خاک تو غرق عرق غفران باد****خاک پای تو قرین بر گل و ریحان باد
جوهر ذات تو اندر صدف آدم بود****سرو بالای تو زیب چمن رضوان باد
متواتر قطرات مطر از رحمت فضل****بر سر روضه جنت صفت باران باد
در ترازوی عمل در هم احسان تو را****بر نقود حسنات دو جهان رجحان باد
آفتاب تو اگر گشت نهان از سر خلق****سایه سایه حق شیخ حسن نویان باد
وگر از باد فنا گشت سیه دوده شمع****آفتاب شرف از برج بقا تابان باد
غره صبح سعادت شه و شهزاده اویس****وارث مملکت سلطنت سلطان باد
چار نو باوه دولت که جهان هنرند****ذات تو حد جهان را چو چهار ارکان باد

شمارهٔ ۵ - مدح و ثنای راستین

جام صبوح می‌دهد نور و صفای صبحدم****گویی آفتاب وش نور فزای صبحدم
صبح رسید و می‌رود یکدمه‌ای که حاضر است****از می و چنگ ساز کن برگ و نوای صبحدم
خاست هوای صبحدم جان به تن پیاله ده****هان که پیاله می‌دهد جان به هوای صبحدم
جلوه کنان عروس صبح آمد و می دمد افق****از زر مغربی خور روی نمای صبحدم
صبح سفید اطلسی ساخت قبای آسمان****ساز چو من به عکس می لعل قبای صبحدم
پیش که آهوی فلک سنبل شب چرا کند****زلف غزال ما نگر نافه گشای صبحدم
آن می خور شعاع ده در دل شب که این نفس****صبح رسید و می‌رسد خود ز قفای صبحدم
باد فدای مهوشی جان و دلم که دل درو****دید صفای صبح را یافت وفای صبحدم
بس که ز شرم عارضت چهره صبح ریخت خون****دامن خاک پر ز خوی کرد حیای صبحدم
صبح نمود نلع مه نعل بهاش در دل است****از زر و جان لعل ده نعل بهای صبحدم
صبح به صدق و روشنی هست چو رای پادشه****لاجرم آفتاب شد تابع رای صبحدم
شاه معز دین حق ملک خدای راستین****شیخ اویس کان کرم بحر عطای راستین
در دل من زمان زمان مهر و وفای تازه بین****هر نفسم چو صبحدم صدق و صفای تازه بین
در دل تنگ عاشقان هر نفس از هوای او****ز آمد و شد که می‌کند باد هوای تازه بین
تازه شدست زخم من باورت ار نمی‌کند****بر دل ریش من بیا زخم جفای تازه بین
می‌گذرد خیال او روز و شبم به چشم دل****بر طبقات چشم و دل هان پی بای تازه بین
قصه عیسوی کهن گشن کنون به تازگی****عارض نازکش نگر روح فزای تازه بین
از قبل لبش دهد دیده گهر به دامنم****دامن من زمان زمان پر ز عطای تازه بین
ماه چو دید عارضش چشمه مهر خواندش****بر لب چشمه‌اش دمان مهر گیای تازه بین
ساقی بزم در خزان جام بلور باده را****ز اطلس لعل دم به دم داده قبای تازه بین
بلبل اگر نمی‌کند ناله به روی گلرخی****نغمه نو سماع کن نغمه سرای تازه بین
مدح و ثنای شاه شد ورد و زبان خاطرم****روضه خاطر مرا ورد و ثنای تازه بین
دامن آخر الزمان وصل قبای دولتش****آستی قبای او بحر نمای راستین
صبح چو مطرب مغان راه و نوای نوزند****گوشه‌نشین ز راه خود گردد و رای نوزند
کسوت عکس مه کهن شد ز جمال نوبتم****نوبت حسن بعد ازین مه ز برای نوزند
روزه نمی‌گشاید ار زاهد روزه‌دار را****بر سر کاسه‌های می چنگ صلای نوزند
چرخ دوتاست بس کهن نیست نوایی اندرو****کو صنمی که بهر ما ساز سه تاز نوزند
تازه کند زمان زمان عیش کهن میان جان****نای که هر نفس چو نی دم ز هوای نوزند
آن دف دستیار کو حلقه بگوش مطرب است****مطرب بزم هر نفس از چه قفای نوزند
زهره ز رشک عود را بر سر آتش افکند****عودی شکرین سخن چونکه نوای نوزند
باده به یاد حضرتی نوش که قدر همتش****زان سوی خیمه فلک پرده‌سرای نوزند
آنکه برون ازین کهن طاق سما به صد درج****همتش ار علو خود طاق نمای نوزند
مطرب بزم عیشش از جمع بتان خوش سرا****زهره سزد که می‌زند ساز و نوای راستین
خیز و کلید صبح بین قفل گشای زندگی****جرعه می به خاکیان داده صفای زندگی
پیش که خشت زر زند روز ز جرعه خاک را****گل کن ز آنکه می‌نهد صبح بنای زندگی
روز و شب آب زندگی جوی ز چشمه قدح****هیچت اگر به فضل دی هست هوای زندگی
آتش دی مهی بدم همچو مسیح زنده کن****ز آب حیات چون خضر جوی بقای زندگی
واسطه‌ای است ساقیه جلوه ده عروس زر****آیینه‌ای است جام می روی نمای زندگی
آتش زود میر را خاک سیاه بر سر است****آتش آب رز طلب عمر فزای زندگی
شمع حیات می‌کشد باد خزان و می‌زند****بر دل و بر دماغ جان باد هوای زندگی
عشرت و عیش روح را برگ و نواست چنگ و نی****بر دل و بر هوای جان باد و هوای زندگی
یاد سکندر زمان می‌خور و زنده‌مان که خضر ****آب حیات در جهان خورد برای زندگی 
کسری اردشیر فر بهمن اردوان محل ****شاه سکندر آستان خضر برای بقای راستین 
آینه جمال جان چیست لقای روی تو ****آینه‌ای ندیده‌ام من به صفای روی تو 
برگ گل است در جهان کو به رخ تو اندکی ****ماند و گر نماند او باد بقای روی تو 
می‌رود آفتاب وش خلق چو سایه در قفا ****رخ بنمای تا خورد خلق قفای روی تو 
ز آب و هوای روی تو یافته‌اند زندگی ****جان و دل من ای خوشا آب و هوای روی تو 
در دو جهان به جان تو را خلق همی خرند و من ****هر دو جهان نهاده‌ام نیم بهای روی تو 
دید مشاطه روی تو آینه داد رونما ****آینه کیست تا بود روی نمای روی تو 
روی مبارک تو تا در دل من گرفت جا ****درد و جهان مرا کسی نیست بجای روی تو 
روی تو دید چشم من در پی دیده رفت دل ****هست گناه چشم من نیست خطای روی تو 
حد گدایی درت نیست مرا که روز و شب ****ماه و خورند بر فلک هر دو گدای روی تو 
تا نرسد به روی تو چشم حسود دم به دم ****فاتحه خواند و می دمد صبح برای روی تو 
چون به ربیع روی ابر از کف پادشاه ما ****در عرق است دم به دم گل ز حیای روی تو 
کسری و جم به درگهت هر دو شه دروغیند ****حاتم و معن بر درت هر دو گدای راستین 
من چه شود اگر شوم کشته برای چون تویی ****صد من از فنا شود باد بقای چون تویی 
جور تو هست دولتی کان نرسد به چون منی ****کی به کسی چو من رسد جور و جفای چون تویی 
عشق همان قدس دان قله سر نشیمنش ****تا به سر که درفتد ظل همای چون تویی 
نیست سری که نیست آن منزل سر عشق تو ****قطع منازل چنین هست به پای جون تویی 
بر سر کوی عاشقی کوی و گدا یکی بود ****پادشهی کند کسی کوست گدای چون تویی 
چشم خوشت به یک نظر بیش هزارجان دهد ****چون کم ازین قدر بود فیض عطای چون تویی 
از گل روی نازکت پرده چرا کشد صبا ****کیست که تا بود صبا پرده گشای چون تویی 
گر ندهم به عشق تو جان نه ز قدر جان بود ****زان ندهم که دانمش نیست سزای چون تویی 
ای که چو عمر در خوری خون مرا چه می‌خوری ****خون نخورم که خون من نیست خواری چون تویی 
خود نبود جفا روا خاصه بر آنکه او بود ****بنده شاه می‌زند لاف هوای چون تویی 
هست ز آب روی تو بر لب جوی سلطنت ****سر و جلال و جاه را نشو و نمای راستین 
چند کشند اهل دل بار بلای آسمان ****خود به کران نمی‌رسد جور و جفای آسمان 
ژنده خویش را به از اطلس آسمان نهم ****تا ز طمع نبایدم گشت گدای آسمان 
پوشش من مبین ببین نفس مجردم که من ****می نخرم به نیم جو سبز قبای آسمان 
من که گلیم فقر را ساخته‌ام ردای فقر ****گردن من چرا کشد بار ردای آسمان 
ملک قناعتم اگر زانچه مدد دهد به نقد ****باز دهم به آسمان جنس عطای آسمان 
دل به سرای آسمان هیچ فرو نیایدم ****کاش که آمدی فرو کهنه سرای آسمان 
بانی دهر ز آسمان خانه فقر به نهد ****گر چه ز خشت سیم و زر ساخت بنای آسمان 
نقد کمال می‌کند بر در خاکیان طلب ****راست از آن نمی‌شود پشت دو تای آسمان 
اشک من است هر دمی غسل ده تن زمین ****آه من است هر شبی قلعه گشای آسمان 
قاضی چرخ می‌زند بی‌گنهم ز خود برون ****من چه کنم نهاده‌ام تن به قضای آسمان 
من ز جفای آسمان بر در شاه می‌روم ****کاهل زمانه را درش هست بجای آسمان 
تخت و وقار و قدر او مملکت شکوه را ****عرش حقیقی آمده ارض و سمای راستین 
اوست خدایگان دین خانه خدای مملکت ****حسن طراز مملکت عدل فزای مملکت 
ملک چه قیمت آورد در نظر جلال او ****نعل سم سمند او هست بهای مملکت 
منصب و عزت شهان مملکت است و شاه را ****عزت و منصبی دگر هست ورای مملکت 
حضرت کبریای او ملک دوام سلطنت ****ذات ملک لقای او اصل بقای مملکت 
آنکه به دور حکم او دید مهندس فلک ****زان روی ملک آسمان حد سرای مملکت 
شام منیر پرچمش صبح نمای سلطنت ****شمع ضمیر روشنش راهنمای مملکت 
ای که ز حفظ عدل تو مملکت است در امان ****ور نکند دمی مدد عدل تو وای مملکت 
بست عروس ملک را با تو نکاح سر مدی ****با تو قضای او بود هم به رضای مملکت 
مملکت است بر دعا داشته دست بهر تو ****زانکه دعای جان تو هست دعای مملکت 
از همه رنج مملکت برد پناه بر درت ****راستی آنکه بیش ازین نیست دوای مملکت 
هر سخن تو را خرد مملکتی بها دهد ****حاصل هفت کشورش نیست بهای راستین 
ای لمعات خنجرت صاعقه رای معرکه ****نیزه دل شکاف تو قلب گشای معرکه 
خصم تو را سر شغب هست و لیک نیستش ****دستگه معارضه با تو و پای معرکه
خانه عمر دشمنان گشت خراب هر کجا ****شاه به خشت آهنین ساخت سرای معرکه 
تیر تو بر عدوت گشت همچو که بوم شوم پی ****در صف دوستان تو هست همای معرکه 
داد به کاسه‌های سر تیغ تو طعمه‌ای و دان ****کوس تو هر کجا که زد بانگ صلای معرکه 
بیخ عدو به تیغ زن زانکه بود مجامله ****در همه جا به جای خود جز که به جای معرکه 
برق شعاع خنجرت کوه شکاف روز کین ****موج سواد لشکرت بحر نمای معرکه 
گشته صریر کلک تو فتنه نشان مملکت ****بوده خروش کوس تو هوش ربای معرکه 
جام طرب به دوست ده تیغ به خورد دشمنان ****کان ز برای مجلس است وین ز برای معرکه 
خاسته گرد لشکرت معرکه را سما شده ****فوق سمای اختران رفته همان معرکه 
پیش تو در دلاوری روز محاربت بود ****شیر سپهر کمتر از شیر لوای معرکه 
رای تو گشت عدل را مستر خط راستی ****رایت توست فتح را راهنمای راستین 
موج ز گوهر و زرست بحر عطای شاه را ****سایه فتاد بر فلک چتر علای شاه را 
بر قد قدر او قدر گر به مثل قبا برد ****اطلس آسمان سزد وصله قبای شاه را 
هیچ تو دانی آسمان بهر چه کرد پشت خم ****خواست که بوسه‌ای دهد مسند و پای شاه را 
ماه ز آفتاب ضو خواهد و خور زرای تو ****خواست که تا گدا بود مایه گدای شاه را 
شاه گرفت قاف تا قاف جهان که در جهان ****ماهچه آفتاب شد نایب رای شاه را 
ساخت همای همتت زان سوی سدره آستان ****باد همیشه در جهان سایه رای شاه را 
فسحت ملک توست در مرتبه‌ای که آسمان ****بر نتواند آمدن گرد سرای شاه را 
مدح تو من نکرده‌ام ورد زبان که کرده است ****حرز وجود خود ملک ورد دعای شاه را 
من ز ثنای حضرتت عاجز و قاصر آمدم ****زانکه نیافتم کران بحر ثنای شاه را 
صورت طالعت خرد می‌نگریست در ازل ****یافت به حشر متصل دور بقای شاه را 
مدح تو آنچنانکه هست ار به مثل کسی کند ****ناطقه عاجز آید از مدح و ثنای راستین 
بر قدت از بقا قبا دوخت عطای ایزدی ****تا به ابد مبارکت باد قبای ایزدی 
از عدوی تو تا به تو هست تفاوت این قدر ****از ظلمات کفر تا نور و ضیای ایزدی 
باد قضای ایزدی متفق رضای تو ****رای تو خود نمی‌رود جز به رضای ایزدی 
حکم قضای ایزدی متفق رضای تو ****منع نکرد و چون کند امر قضای ایزدی 
در خلوات آسمان ذکر زبان قدسیان****باد دعای جان تو بعد ثنای ایزدی
پشت و پناه لم یزل باد تو را که در ازل****یافت جمال خلقتت فر و بهای ایزدی
ملک بقایت از فنا باد مصون که از خدا****ذات ملک لقای تو یافت بقای ایزدی
باد همیشه در نظر فکر مبارک تو را****حجره غیب کامد آن پرده‌سرای ایزدی
خوان عطای مملکت لطف تو گستریده است****بر سر خوان مرحمت داده صلای ایزدی
باد فلک غلام تو و آنکه شعارش این بود****نوبت سلطنت تو را در دو سرای ایزدی
بنده دعای دولتت می‌کند و هر آن دعا****کان بود از خلوص دل هست دعای راستین

شمارهٔ ۶ - داغ نیستی

کوس رحیل می‌زند ای خفته ساربان****برخیز و زود رو که روان است و کاروان
هستی طمع مدار که با داغ نیستی****کس درنیامدست به دروازه جهان
صاف فلک مجوی که درد است در عقب****نوش جهان منوش که نیش است در میان
امن از جهان مخواه که میر اجل دراو****هرگز نداده است کسی را به جان امان
دادی اگر چنانک تو دیدی زمان کس****اول زمان پادشه آخر الزمان
دارای عهد شیخ حسن آفتاب ملک****کو بود خسروان جهان را خدایگان
شاه جهان ملول شد و از جهان برفت****عالم به همه برآمد و او از میان برفت
افلاک را خیام و سراپرده بر کنید****زین پس خیام و پرده‌سرا را چه می‌کنید
خورشید بارگاه شرف رفت ازین سرا****آتش به بارگاه و سراپرده در زنید
خورشید ملک رفت به خاک سیه فرو****خاک سیاه بر سر گردون پرا کنید
این طاق اطلس از سر افلاک برکشید****خورشید را پلاس سیه در بر کنید
زین پس عطارد ار بنهد دست بر قلم****دست عطارد و قلمش خرد کنید
دندان صبح اگر بنماید به خنده روی****دندان‌هاش یک به یک از کام بر کنید
ای دل نه سنگ خاره‌ای آخر فغان کجاست؟****وی شوخ دیده چشم سرشک روان کجاست؟
شهذی است پر ز حسرت و غم، شهریار کو****کاری است بس خراب، خداوندگار کو
هفت اختر و چهار گوهر در مصیبت‌اند****وا حسرتا خلاصه هفت و چهار کو
شاهی که از لطافت و پاکی همی نشست****ز آب حیات بر دل پاکش غبار کو
امروز کار دولت و روز امید بود****آن روز خوش کجا شد و آن روزگار کو
آن تخت و تاج و سلطنت و ملک را چه شد****وان قدر و جاه و مرتبه و اعتبار کو
امروز میر بار ندادست حال چیست؟****از میر بپرس ولی میر بارکو
واحسرتا که رشته دولت گسسته شد****پشت امل زبار مصیبت شکسته شد
رسم امارت از همه عالم بر او فتاد****تاج سعادت از سر گردون در او فتاد
هر بار افسری ز سر افتاد ملک را****دردا و حسرتا که ازین پی سر او فتاد
سر می‌کشید بر فلک از قدر و اعتبار****بگذشت سر ز چرخ و در چنبر او فتاد
تا شاه سر به بالش رحمت نهاد باز****بیمار گشت دولت و بر بستر او فتاد
در خطبه دی خطیب مگر نام او نیافت****دستار بر زمن زد و از منبر او فتاد
دیر است که او ستاد اجل دام می‌نهاد****در دام او شکار چنین کمتر او فتاد
نیک اخترا چه واقعه بودت که ناگهان****از گردش ستاره شوم اختر او فتاد
تدبیر و چاره چیست درین درد غیر صبر****چون بود بودنی چه توان کرد غیر صبر
برخاست میر و حضرت سلطان نشسته است****داوود اگر برفت سلیمان نشسته است
گر شاه و شاهزاده قباد از جهان برفت****نوشیروان عهد در ایوان نشسته است
جمشید روزگار علی رغم اهرمن****در بارگاه ملک به دیوان نشسته است
خسرو ز تخت رفته و شاه جهان اویس****بر جایگاه خسرو ایران نشسته است
او سایه عنایت حق است و ملکت****در سایه عنایت یزدان نشسته است
امروز در بسیط زمین نیست داوری****ور هست داور دوران نشسته است
ای یوسف زمان بنشان این غبار غم****کان بر درون سینه اخوان نشسته است
جاوید مان و دل مکن از کار رفته تنگ****کو در جوار رحمت رحمان نشسته است
دست فنا ز دامن ملکت بعید باد****بادا روان روشن شاه سعید شاد

شمارهٔ ۷ - در لافتی

ای زمینت آسمان عالم بالا شده****در هوایت آسمان چون ذره اندر وا شده
در هوای بارگاهت عقل و دین جان یافته****در فضای پیشگاهت جان و دل والا شده
باد صبحت خاک غیرت بر رخ جنت زده****گرد فرشت آب روی عنبر سارا شده
سدره‌ات مرسالکان را بیت معمور آمده****حلقه‌ات فردوسیان را عروه‌الوثقی شده
هر کجا در باب فضلت عقل فصلی خوانده است****انس و جان گویای آمنا و صدنا شده
گر تو دریایی چه داری کان رحمت در کنار****ور تو کانی کی بود کان معدن دریا شده
لطف و فضل و رحمت حق در لبت جا یافته****آفتاب آسمانی دردلت پیدا شده
طاق محراب تو رشک قاب قوسین آمده****نور ماه قبه‌ات یاقو او ادنی شده
آفتاب کبریا دریای در لافتی****فخر آل مصطفی مخصوص نص هل اتی
آنکه چوگان مروت در خم چوگان اوست****لاجرم گوی فتوت در خم چوگان اوست
شرع بر مسند نشسته عقل تمکین یافته****جهل دست و پا شکسته فتنه در زندان اوست
باب شهر علم می‌خوانندش اما نزد عقل****عالم علم است گرچه عالم علم آن اوست
هرکجا در علم وحدانیت او جلوه کند****آستانش لامکان روح الامین دربان اوست
با همه رفعت که دارد آسمان چون بنگری****گوشه‌ای از گوشه‌های گوشه ایوان اوست
خاطر ما وصف ذاتش چون تواند گفت چون****ناطقه مدهوش و دل سرگشته، جان حیران اوست
آنکه ذات او مقدم بر وجود عالم است****بهر ایجاد وجود او وجود آدم است
ای برابر کرده ایزد با خلیلت در وفا****آیت «یوفون بالنذر» است بر حالت گوا
بوده با ایوب همسر درگه صبر و شکیب****گشته با جبریل همره در ره خوف و رجا
نوح اگر در شکر او عبدا شکورا گفت، گفت****از برایت سعیکم مشکور اندر هل اتی
ور به طاعت گفت عیسی را و اوحینا به****در یقیمون الصلوه آمد تو را از حق ندا
ور به عزت مصطفی را در ولایت بر کشید****کرده منزل بهر اعزاز تو نص انما
وز زبان روح گفته با محمد کردگار ****لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار 
کنیتت مرغان طوبی صد ره از بر کرده‌اند ****مدحتت کروبیان عرش دفتر کرده‌اند 
فهم و همت مشکلات راه دین پیوده‌اند ****دست و طبعت سیم و زر را خاک بر سر کرده‌اند 
قدرتت را شرح در فصل سلاسل خوانده‌اند ****قوتت را وصف اندر باب خیبر کرده‌اند 
یک مثالت در ولایت روی و موی قنبر است****کز سواد گیسویش شب را معطر کرده‌اند 
درج دانش را دلت دریای معنی دیده‌اند****آفرینش را کفت فهرست دفتر کرده‌اند 
چون علم بر آستین بگرفته اندر شرع و دین ****تا ز جیب جبهه‌ات تقدیر سر بر کرده‌اند 
ختم شد بر تو ولایت چون نبوت بر رسول ****شیر یزدان ابن عم مصطفی زوج بتول
این منم در خطه دل عالم جان یافته ****وین منم در عالم جان ملک ایمان یافته 
این منم با خضر بعد از مدت راه دراز ****در سواد رحمت تو آب حیوان یافته 
این منم با یوسف از چاه بلا بیرون شده ****پس چو عیسی زینت خورشید تابان یافته 
این منم از بعد چندین التماس از لطف حق ****ملکتی زیباتر از ملک سلیمان یافته 
این منم در بارگاه مقتدای جن و انس ****با قصور عجز خود را منقب خوان یافته 
این منم بر آستان فخر آل مصطفی ****رتبت حسانی و مقدار سلمان یافته 
حجت قاطع امام حق امیر المومنین ****بحر دانش کان مردی لطف رب العالمین 
تا که در دریای مدحت آشنایی می‌کنم ****هر چه نه مداحی توست آن ریایی می‌کنم 
آرزوی مدحتت داریم و در بحری چنان ****با چنین طبعی نه آخر بی حیایی می‌کنم 
تا مگر خود را به منزل در رسانم از درت ****از ولایت التماس رهنمایی می‌کنم
با همه ملک گدایی تا گدایت گشته‌ام ****بر امید توشه راهی گدایی می‌کنم 

شمارهٔ ۸ - سیل حادثه

بر سرای کهنه دلگیر دنیا دل منه ****رخت جان بردار و بار دل درین منزل منه 
ساحل دریای جان آشوب مرگ است این سرای ****هان بترس از موج دریا بار بر ساحل منه 
حادثه سیل است خیل افکن گذارش بر جهان ****بر گذار سیل خیل افکن بنای گل منه 
در جهان اندیشه‌ای بنیاد کردن باطل است ****هیچ بنیادی برین اندیشه باطل منه 
کودکی بس جاهل است این نفس بازیگوش تو ****شیشه دل در کف این کودک جاهل منه 
چون ز دنیا اهل دنیا راست دل سوی یسار ****گر تو از اهل یمینی بر یسارش دل منه 
سالها چون دیده در هر گوشه‌ای گردیده‌ام ****جز درون دیده مردم کافرم گردیده‌ام 
هیچ نقدی در خلاص بوته عالم نماند ****هیچ نوری در چراغ دوده آدم نماند 
خرمی از تنگی دل بر جهان آمد به تنگ ****آنچنان کاندر همه عالم دلی خرم نماند 
روضه جان از سپر غمهای شادی تازه بود ****ناگه از بادی سپر افکند و غیر غم نماند 
ماه را گو روی درکش کاسمان را مهر نیست ****صبح را گو دم مدم کافاق را همدم نماند 
زهر خند ای صبح چون بر جام گردون نوش نیست ****خون گری ای ابر در چشم دریانم نماند 
آسمانا از کف خورشید جام سلطنت ****بر زمین زن زانکه جام سلطنت را خم نماند 
آفتابا در خم نیل فلک زن جامه را ****خاصه کت همسایه‌ای چون عیسی مریم نماند 
روزگارا طاق ایوان فلک در هم شکن ****طاق ایوان گو ممان چون کسری عالم نماند 
گر بگرید تاج و سوزد تخت کی باشد بعید ****بر زوال دولت سلطان اعظم بو سعید 
آسمان از جبهه، اکلیل مرصع بر گرفت ****ترک گردون اندرین ماتم کلاه از سر گرفت 
زهره همچون خنک گیسوهای مشکین باز کرد ****پس بناخن چهره بخراشید و زاری در گرفت 
آسمانش تخته تابوت از مینا بساخت ****آفتابش پایه صندوق در گوهر گرفت 
فرش سلطان چون بگسترد آسمان در عرش نعش ****حامل عرش اندر آمد نعش سلطان در گرفت 
روح پاکش از مغات خاک بر افلاک رفت ****همچنان از گرد ره رضوانش اندر بر گرفت 
وای ازین حسرت که بوم شوم عنقا طعمه کرد ****آه ازین آهو که گور مرده شیر نر گرفت 
پشت ملک جم ز بار تعزیت خم خواست شد ****راستی را هم برای آصف جم راست شد 
تا شهنشاه جهان ملک جهان بدرود کرد ****ملک و دین را تا ابد امن و امان بدرود کرد 
بود از آن جان و جهان جان جهانی در امان ****یعنی این جان و جهان جان و جهان بدرود کرد 
روز خاور گو سیه شو کافتاب خاوری ****رفت و تا صبح قیامت خاوران بدرود کرد 
اردشیر شیر دل اسکندر گیتی گشا ****افسر دارا و تخت اردوان بدرود کرد 
لشکر دیوان ز هر سو سر بر آرند این زمان ****چون سلیمان دار ملک انس و جان بدرود کرد 
زهره گر نیکو زنی در مجلسش بر رود زن ****رود را آن نیک زن تا جاودان بدرود کرد 
لشکر دیوارچه چون مور و ملخ صف در صف است ****هیچ باکی نیست چون خاتم به دست آصف است 
در عزایت خسروا آیینه مه تار باد ****وز فراغت ناله‌های زیر زهره زار باد 
رایت پیروزی افلاک نیل اندود گشت ****خنجر شنگر فی مریخ در زنگار باد 
.............................................
روضه خاکت که دارد تازه سروی در کنار ****از ورود نفحه فردوس پر انوار باد 
ملک و دین را گر چه مستظهر به ذاتت بوده‌اند ****تا قیامت ذات پاک خواجه استهظار باد 
گر سلیمان رفت و آصف حاکم دیوان اوست ****موسی ار بگذشت خضرش وارث اعمار بار 

شمارهٔ ۹ - زوال آفتاب

ای سپهر آهسته رو کاری نه آسان کرده‌ای ****ملک ایران را به مرگ شاه ویران کرده‌ای 
آسمانی را فرود آورده‌ای از اوج خویش ****بر زمین افکنده‌ای با خاک یکسان کرده‌ای 
آفتابی را که خلق عالمش در سایه بود ****زیر مشتی گل به صد زاریش پنهان کرده‌ای 
بر زوال آفتابی کو فرو شد نیم شب ****ماه را بار دگر شق گریبان کرده‌ای 
زین مصیبت در زمین واقع نشد در دور تو****آسمانا زان زمان کاغاز دوران کرده‌ای 
این سهی سروی که بر کندی ز باغ سلطنت ****چشم‌های سنگ را چون ابر گریان کرده‌ای 
نیست کاری مختصر گر با حقیقت می‌روی ****قصد خون و خلق و مال و قصد ایمان کرده‌ای 
خاک را می‌جست گردون تا کند بر سر نیافت ****زان که گیتی را ز آب دیده‌ها جز تر نیافت 
روزگارا روزگار دولت سلطان اویس ****یاد کن آن بر خلایق رحمت سلطان اویس 
در نعیم امن بود از دولتش خلق جهان ****چشم گیرادت جهانا نعمت سلطان اویس 
زان حسد کز جاه می‌افراخت رایت بر سپهر ****سرنگون کردی جهانا رایت سلطان اویس 
آه و واویلاه که تاریکی گرفت آفاق را ****کو فروغی ز آفتاب دولت سلطان اویس 
آب اگر در دیده بودی چرخ بی آرام را****تا ابد بگریستی بر دولت سلطان اویس 
مشنو این معنی که خود یابی لطف و صورتش ****یا ملک باشد به حسن و سیرت سلطان اویس 
کاشکی کان دولتم بودی که پیشش مردمی ****تا ندیدی دیده من نکبت سلطان اویس 
خطبه را گو نام او محروم خواهد ماندن ****بر بساط جمع دیگر کس نخواهد خواندن 
آنکه می‌گردید رای آسمان بر رای او ****خون گری ای آسمان بر رای ملک آرای او 
آن سرافرازی که تا او بود در عالم نبود ****هیچ مردی را به مردی دست برد رای او 
ای دریغا سرو بالایی که چشم کس ندید ****راستی سروی به زیر چرخ چون بالای او 
سلطنت دیدی و هایاهوی او در عهد شاه ****بشنو اکنون گریه‌ها در گریه هویاهای او 
ثانی پرویز زین بر مرکب چوبین نهاد ****چون ز کار افتاد شبدیز جهان پیمای او 
خون لعل آید برون از چشمه‌های کوه اگر ****بشنود این قصه گوش صخره صمای او 
من بدین شادم که بعد از تو نخواهم زیستن ****ور پس از وی زنده ماند سخت جانی وای او 
در چنین ماتم در شعر از کجا بر من گشاد ****کین فلک داغی چنین بر چهره طبعم نهاد 
اول از حسن و وفا و زندگانی گویمش ****یا ز حسن و طلعت و فر کیانی گویمش
شرح اوصاف و را از بزم رانم یا ز رزم ****وصف سلطانی کنم یا پهلوانی گویمش 
در لباس پادشاهی ذکر درویشی کنم ****عقل پیرش در دل آرم یا جوانی گویمش 
در کمال زهد ز ابراهیم ادهم پیش بود ****ابن ادهم من به ترک ملک فانی گویمش 
نه نه ابراهیم ترک ملک گفت اما نداشت****ترک ترک جان که ابراهیم ثانی گویمش 
ذکر تسبیح و صلات و صومش آرم در میان ****یا حدیث بزم و رزم و کامرانی گویمش 
پیش ازینش پادشاه این جهانی گفته‌اند****بعد ازینش پادشاه آن جهانی گویمش 
باد جان من فدای خاک او کز خاک او ****شرم دارم من که آب زندگانی گویمش 
باد چشم آفتابت خیره‌ای چرخ برین ****تا نبینی سرو بالایی چنین زیر زمین 
تخت می‌سوزد که بر سر ملک را افسر نماند ****خود چه در خور بود افسر ملک را چون سر نماند 
بود عمری سکه روی زر از نامش درست ****این زمانه آن سکه بر رخستر سرخ زر نماند 
مردم چشم جهان او بود و چون از چشم رفت ****روشنایی بعد ازین در چشم ماه و خور نماند 
فتنه آمد در جهان دست تطاول بر گشود ****با که گویم این سخن چون در جهان داور نماند 
رود و ساغر را همیشه عیش بود از بزم او ****رفت آب رود و خون اندر دل ساغر نماند 
آتشی در زد چنان مرگش که مردم را بسوخت ****جز لبان و دیده‌هاشان هیچ خشک و تر نماند 
خاک بر سر کن، ای آب حیات تیره جان ****زانکه بود اسکندرت خواهان و اسکندر نماند 
بحر و بر بر رو و بر سر می‌زنند و هر زمان ****می‌کنند افغان که شاهنشاه بحر و بر نماند 
پادشاهان کحل چشم حور و غلمان خاک تو ****صدهزاران رحمت حق بر روان پاک تو 
می‌کنم در حال دین و حالت دنیا نگاه ****دین و دنیا را به غایت حال می‌بینم تباه 
این چه آتش بود و دود دل که از تاثیر آن ****چون سواد دیدگان شد خانه مردم سیاه 
من نمی‌دانم چه بازی باخت استاد اجل ****تا حریف دهر کز بازی او شد مات شاه 
در زمین پیراهن خاک است شماعی از آن ****بر فلک آیینه مهرست ز نگاری آه 
روز دیوان قیامت کز پی دفع حساب ****پادشاهان را به دیوان آورد حکم اله 
حجت ار خواهند ازو انصاف باشد حجتش ****ور به شاهد حجت افتد عدل او باشد گواه 
یارب آن دارای دین تا هست در دارالسلام ****دار ارزانی برین سلطان عادل تاج و گاه 
ذات نیکو خصلتش کو نور چشم عالم است ****در امان خویش می‌دارش ز چشم بد نگاه 
تا به مال و ملک باشد قدر و جاه سلطنت ****تا به تاج و تخت باشد زیب و فر پادشاه 
باد باقی بر سریر سلطنت سلطان حسین ****آنکه او آمد سواد مملکت را نور عین 

فراق نامه

 

بخش ۱ - فراقنامه

به نام خدایی که با تیره خاک ****بر آمیخت این جوهر جان پاک 
چو با یکدگر کردشان آشنا ****دگر بارشان کرد از هم جدا 
که دانست کان آشنائی چه بود؟****پس از آشنائی جدائی چه بود؟
درین پرده کس را ندادند بار ****نمی‌داند این راز جز کردگار 
به بوئی که در نافه افزون کند ****بسی آهوان را جگر خون کند 
صدف تا کند دانه در پدید ****بسی شور و تلخش بباید چشید 
بر افراخت نه پرده لاجورد ****ده و دو مقام اندر و راست کرد 
بهر پرده و هر مقامی که ساخت ****یکی را زد و دیگری را نواخت 
شکر را زنی خانه‌ای بر فراخت ****گره کاری و بند گیریش ساخت 
مگس خواست حلوائی از خوان او ****عسل آیتی گشت در شان او 
خداوند هفت آسمان و زمین ****زمین گستر و آسمان آفرین 
ز خورشید مه را جدائی دهد ****شب و روزشان روشنائی دهد 
نپرسی چرا اختر و آسمان ****شب و روز گردند گرد جهان؟
مپندار کین بی سبب می‌کنند ****خداوند خود را طلب می‌کنند 
نمی‌گنجد او در تمنای تو ****تو او را بجو کوست جویای تو 
گل ما بنا کرده قدرتش ****دل ما سرا پرده عزتش 
به نورش دو چشم جهان ناظر است ****از آن نور مردم شده ظاهر است 
خداوند چار و دو و سه یکی است ****بماند شش و چار و نه اندکی 
به مسمار هفت اخترش دوخته ****فلک حلقه‌ای بر درش دوخته 
به حکمت رسانیده است آن بدین ****روان ز آسمان و تن از زمین 
فزون از زمین است تا آسمان ****تفاوت مر این هر دو را در میان 
دگر بارشان کرد از هم جدا ****دو بیگانه با هم شدند آشنا 
که آن از گل تیره است این ز نور ****ز تن تا به جان نسبتی هست دور 
به زاری و حسرت جدا می‌شوند ****چو با یکدیگر آشنا می‌شوند 
نمی‌بودشان کاشکی اتصال ****چون جان را و تن را چنین بود حال 

بخش ۱۰ - شب

شبی همچو روز قیامت دراز ****پریشان چو موی بتان طراز 
هوا نقطه‌ای بود گفتی سیاه ****ز تاریکیش چرخ گم کرده راه 
همه روشنان فلک گشته جمع ****شده طالب روشنایی چو شمع 
تو گفتی که گردون نهان کرد مهر ****و یا ایزد از وی ببرید مهر 
تهی گشته پستان گردون ز شیر ****بر اندوه درهای مشرق به قیر 
سیه گشته چشم جهان سر به سر ****در او کس ندید از سپیدی اثر 
نهان گشته مرغان سبز آشیان ****سیاهی ز زاغ سیه طیلسان 
تو گفتی که راه هوا بسته‌اند ****همه بال در بال پیوسته‌اند 
ملک گفت تا مجلس آراستند ****ز ساقی گلچهره می‌خواستند 
بیاراست بزمی چو باغ بهشت ****به رخسار خوبان حوری سرشت 
به یک جای صد نازنین مست مل ****فراهم نشسته چو در غنچه گل 
می‌افکنده بر روی ساقی شعاع ****شده ماه و خورشید را اجتماع 
چو بر حسن می حسن ساقی فزود ****همه خانه نور علی نور بود 
صراحی به گردن درش خون دن ****ز خونش قدح را لبالب دهن 
چو بنمود رامشگر از پرده راز ****همه برگ عیش از نوا کرد ساز 
دلی پرده از غم نمی‌داشتی ****مغنی زدی پرده برداشتی 
نوای دف و نی به هم گشت راست ****ز عشاق مشتاق فریاد خاست 
چو بلبل نمی‌گشت مطرب خموش ****به او داده گلچهرگان گوش هوش 
می اندر سر شاهدان تاخته ****ز اندیشه‌ها دل بپرداخته 
ز باد جوانی سر افشان شده ****به بستان همه پایکوبان شده 
نشسته به عشرت چو خورشید شه ****برابر ستاده مه چارده 
در آن مجلس آن هر دو مه را نظر ****چو خورشید و مه بود با یکدیگر 
به هر می که کردی شهنشاه نوش ****شهنشاه را گفتی آن ماه نوش 
ملک ساغری با پری روی خورد ****چو جرعه پری رخ زمین بوس کرد 
سهی سرو خورشید را سجده برد ****به گلبرگ روی زمین را سترد 
که شاها درونت چو گل شاد باد! ****دل از بار چون سروت آزاد باد! 
تو تابنده مهری، زوالت مباد ****تو رخشند ماهی، وبالت مباد! 
چراغ من از دولتت در گرفت ****مرا لطفت از خاک ره بر گرفت 
سعادت مرا سایه بر سر فکند ****شد از خاک پایت سر من بلند 
چو لطف تو در چاهم افتاده دید ****شدم دستگیر و مرا بر کشید 
شها از جهان سایه‌ات کم مباد! ****جهان بی رضای تو یک دم مباد! 
تویی آن دلفروز و شمع جهان ****که گیرد ز نورت چراغ آسمان 
منم همچو پروانه شیدای تو ****سر مردنم هست در پای تو
امیدم ز لطف خداوندگار ****فزون زین نمی‌باشد ای شهریار 
که چون خاک سازند بستر مرا ****تو باشی در آن حال بر سر مرا 
چو خسرو سخن‌های شیرین شنید ****ز شیرینی‌اش لب به دندان گزید 
ز ناز دو چشمش ملک مست بود ****ز سودای او رفته از دست بود 
بدو گفت ای سرو دلجوی من ****گل مهربان وفا خوی من 
همه روز‌ه‌ام یار و مونس توئی ****شب تیره‌ام شمع مجلس توئی 
توای آنکه گوئیز سر تا به پای ****به دلخواه من آفریدن خدای 
پری یا ملک، یا بنی آدمی ****چو انسان عینی، همه مردمی 
تو عمری، از آن نیست هیچت وفا ****چو صبحی، که پیوسته بادت بقا
سعادت رفیق جوانیت باد ****فزون از همه زندگانیت باد 
نکوئی ز حسن نکوئی تو را ****چه می‌باید ای دوست غیر از وفا 
به بازی سخن تلخ می‌گفت شاه ****چو آتش برافروخت زین طیره ماه 
رخ شمع مجلس پر از تاب شد ****در آن تاب چشمش پر ازآب شد 
گهر ریخت از جزع و در از عقیق ****به آواز گفت ای سروشت رفیق 
منم بنده شاه تا زنده‌ام ****به سر در رکاب تو تا زنده‌ام 
چنین بی‌وفا از چه خوانی مرا؟****بجور از در خود، چه رانی مرا؟
ترا کار، شاهی، مرا بندگی است ****درین راه رسمم سرافکندگی است 
چو در زندگانی جفا می‌برم ****من این زندگانی کجا می‌برم؟
چو من بی‌وفایم همان به که من ****نیایم ازین پس درین انجمن 
بگفت این و برخاست از پیش شاه ****ز مجلس بتابید رخشنده ماه 
چو آزاد سروی پر از باد سر ****روان گشت و از مجلس آمد بدر 
روان رفت و آورد پا در رکاب ****دلی پر ز تاب و سری پر عتاب 
تکاور برانگیخت مانند باد ****سراندر بیابان و صحرا نهاد 
گهش سایه می‌ماند باز از رکاب ****گهی در پیش قطره می‌زد سحاب 
ز خاک زمین داشت گردی هوا ****که بر دامنش می‌نشینی چرا؟
از آن رو که بر تخت او پشت کرد ****چه بنشست در وجه او غیر گرد 
جهان را همه ساله آئین و خوست ****جدائی فکندن میان دو دوست 
همانا حسد برد بر حالشان ****زمانه تبه کرد احوالشان 
رخ عشقشان گرچه بس خوب بود ****از آرایش هجر محجوب بود 
از آن تا بدانند قدر وصال ****به هجران فلک دادشان گوشمال 
کسی تا به هجران نشد پایمال ****ندانست قدر زمان وصال 
وصال آورد رخنه در کار عشق ****جدائی کند گرم بازار عشق 
ازین سوی شبگیر چون شاه چین ****در آورد خنگ فلک را به زین 
در آمد از آن خواب نوشین ملک ****پریشان ز غوغای دوشین ملک 
دلش بود در بند سودای یار ****وز آن مستی دوش در سر خمار 
ندانست کز دست بازش برفت ****دل آزرده شد دلنوازش برفت 
یکی گفت کان روشنائی چشم ****شب تیره شد در سیاهی به چشم 
شهنشاه پیچید در خویشتن ****ولی راز نگشود بر انجمن 
دل از بزم یکبارگی بر رفت ****به ترک می و جام و ساغر گرفت 
می از دست ساقی نمی‌کرد نوش ****به گفتار مطرب نمی‌داد گوش 
نمی‌داد در پیش خود راه نی ****همی ریخت بر خاک ره خون می 
گهی سنگ زد بر سبوی شراب ****گه از کاسه بر بست دست رباب 
گذشت از گل و باغ و صحرا همه ****که با یار خوش باشد آنها همه 
نه پروای باز و نه رای شکار ****که بازش نمی‌آمد آنجا به کار 
ندیدی به غیر از خیال رخش ****نجستی بجز طلعت فرخش 
ملک چون جدا ماند از یار خویش ****خیال نگارینش آمد به پیش 
خیالی نمودش سحرگاه دوست ****شد از جای و برجست و پنداشت اوست 
گهی دست کردی چو زلفش دراز ****که چون گیسویش در برآرد به ناز 
به غیر از خیال رخ دلبرش****نیامد شب تیره کس بر سرش 
چو آغوش بهر کنارش گشود ****نظر کردش اندر میان هیچ بود 
به خورشید گفتی بر آن رخ متاب ****مبادا که آزرده گردد ز تاب 
به باد صبا لابه کردی سحر ****که آهسته بر راه او می‌گذر 
مبادا که چشمش که خوش خفته است ****همان زلف مشکین که آشفته است
به آواز پایت در آید ز خواب ****رود از حدیث تو ناگه به تاب 
دلم را ز خاک درش باز جو ****وگر یابی آنجاش آهسته گو 
که من دورم ای دل ز جانان تو ****تو با جان خوشی، ای خوشا جان تو 
تو نزدیکی ای دل بر آن دل گسل ****مرا چاره‌ای کن که دورم ز دل 
شب تیره‌اش دیده دمساز بود ****خروش و فغانش هم آواز بود 
ز سودای دل نامه‌ای زد رقم ****سیاهی ز دل ساخت مژگان قلم 

بخش ۱۱ - بوسه بر باد

‌سر نامه بنوشت نام خدای ****خدای جهانداور رهنمای
رسانندهٔ عاشقان را به کام ****رهانندهٔ بستگان را ز دام 
نگارندهٔ گلشن لاجورد ****برآرندهٔ گنبد سالخورد 
فروزندهٔ شمع و ناهید مهر ****فرازندهٔ طاق مینا سپهر 
هزار آفرین باد بر جان تو ****خداوند عالم نگهبان تو 
ز چشم بدان ایزدت گوش دار ****هوای غریبی تو را سازگار 
همه ساله بخت تو بادا جوان ****مبیناد باغ بهارت خزان 
از این دامن از خود برافشانده‌ای ****ز کام دل خود جدا مانده‌ای 
ازین عاشق صادق مستهام ****تو را می‌رساند دعا و سلام
اگر من حدیث فراقت کنم ****و یا قصه اشتیاقت کنم 
همانا که با تو نگوید رسول ****دل نازک تو گردد ملول 
قلم خواست تا شرح غوغای تو ****نویسد، ولی سر سودای تو 
کجا گنجد اندر زبان قلم؟****که بادا سیه، دودمان قلم!
میان من و تو ز دلبستگی ****جدائی فزون کرد پیوستگی 
کسی کز مراد دل خود جداست ****اگر پادشاهی کند بینواست 
تو دانی که من پادشائی خویش ****بزرگی و کار و کیائی خویش 
به یک سو نهادم گزیدم تو را ****به خوناب دل پروریدم تو را 
در آخر مرا خوار بگذاشتی ****دل از من به یکباره برداشتی 
برانم که پاداش من این نبود ****خطائی اگر رفت، چندین نبود 
کنون روز و شب دیده دارم به راه ****که تا کی بر آید درخشنده ماه 
شب تار هجران به پایان رسد ****تن بی‌روایم به جانان رسد 
دهم هر نفس بوسه بر پای باد ****که باد آمد و بوی زلف تو داد 
هر آن برق کان از دیارت جهد ****دو چشم مرا روشنائی دهد 
اگر ناله مرغم آید به گوش ****بزاری ز جانم برآید خروش 
که من دانم این ناله و آه سرد ****نیاید به غیر از دلی پر ز درد 
ندارم به غیر از خیالت هوس ****مرادم به گیتی همین است و بس 
شب و روز می‌خواهم از بی‌نیاز ****که چندان امانم ببخشد که باز 
ز روی توام خانه گلشن شود ****به نور توام دیده روشن شود 
بیا رحم کن بر جوانی من ****ببخشای بر ناتوانی من 
کنون از همه چیز باز آمدم ****تو باز آ که من نیز باز آمدم 
گر چه حدیث مرا نیست بن****مبادا که گردی ملول از سخن 
حدیث ملولان فزاید ملال ****پراکنده گوید پراکنده حال 
در اندیشه شاه ناگه گذشت ****که باید بساط سخن در نوشت 
بر آن نامه بر مهر شاهی نهاد ****بر آن ره نورد سخن سنج داد 
سخندان محرم بریدی گزید ****که با باد در چابکی می‌پرید 
که این نامه، ای قاصد نامور ****به آن قاصد جان مشتاق ببر 
برید سخندان زمین بوسه داد ****روالن گشت و افتاد در پیش باد 
ز گرد ره آمد چو باد بهار ****ره آوردی آوردش از شهریار 
سهی سرو چون نامه شاه دید ****روان جست چون باد و پیشش دوید 
بر آن نامه بس در و گوهر فشاند ****به گوهر چو چشم خودش در نشاند 
سر و پای آن نامه را بوسه داد ****ز دستش ستد نامه بر دل نهاد 
همین کان سر نامه را باز کرد ****ز مژگان گهر باری آغاز کرد 
گشادش به صد ناز چون چشم یار ****که صبحی گشاید ز خواب خمار 
سواد حروفش پر از نور بود ****بیاضش پر از در منثور بود 
شکن بر شکن همچو زلف بتان ****که در هر شکن داشت صد دل نهان 
به سطری کز آن نامه می‌خواند ماه ****به یک حرف می‌کرد صد بار آه 
پشیمان از آن کرده خویش بود ****پشیمانی آنگه نمی‌داشت سود 
به خود بر تن خویش بیداد کرد ****برین داستانی جهان یاد کرد 
ازین پیش خوش طوطئی نغز گوی ****به گفتار از اهل سخن برده گوی 
قضا را بدست لطیفی فتاد ****به گفتار نغزش دل و هوش داد 
ز پولاد چین ساختش خانه‌ای ****در آن خانه بنهاد هر دانه‌ای 
برایش نبات و شکر می‌خرید ****به خوشتر نباتیش می‌پرورید 
حسد برد بر حال او روزگار ****شدش لقمه عافیت ناگوار 
به دل گفت چندین درین تنگنای ****چرا باشم آخر بدین پر و پای؟
چه گفتم که بود آن سخن ناپسند ****که هستم به زندان آهن به بند؟
فراخ است روزی و روی زمین ****چه باشم در این خانه آهنین؟
چو این رای بد با خود اندیشه کرد ****برون رفتن از جای خود پیشه کرد 
به بومی شد آن طوطی بلهوس ****که از بوم ناشناختش باز کس 
نخوردی بجای برنج و شکر ****بجز ریزه سنگ و خون جگر 
متاعی که او داشت نخرید کس ****سخن هر چه او گفت نشنید کس 
چو حالش ز نعمت به محنت کشید ****بجز بازگشتن طریقی ندید 
به زحمت سفر کرد و راحت گذاشت ****در آخر بدانست که اول چه داشت 
بجائی که وقتت خوش است ای پسر ****نمی‌بایدت کرد ز آنجا سفر 
مکن دولت عافیت را رها ****مینداز خود را به خود در بلا 
مکن دست آز و هوس را دراز ****به چیزی که بخشیده‌اندت بساز
اگر مور را آز کمتر بدی ****چرا پایمال همه کس شدی؟
گل رفته از بوستان چون شنید ****نسیم صبا از گلستان دمید
همی خواست کاید به باغ و بهار****ولی داشت از شرم در پای خار
به ناچار بشکست بازار خویش****دگر باره آن رنجش آورد به پیش
نه بر جای خود نازی آغاز کرد****سر قصه‌های کهن باز کرد
دوات و قلم و خواست آن مه چو تیر****ز مشک ختن زد رقم بر حریر
ستردی همه سرنوشت قلم****همی شست خونی به خون دم به دم
چو سطری نوشتی به خون جگر ****صنم هم به مژگان خوناب تر
نخست آفرین کرد بر دادگر****بر آن آفریننده ماه و خور
که حسن رخ دلبران او دهد****هوی در دل عاشقان او نهد
کسی درنبندد دری کو گشود****ز کاری که کرد او پشیمان نبود
مه ارداشتی اختیاری به کف****نرفتی به برج و بال از شرف
کسی را جز او در میان نیست دست****از و دان جز او را مدان هرچه هست
ازو رحمت و فضل بادا نثار****شب و روز بر حضرت شهریار
خداوند دیهیم و تخت مهی****شهنشاه اقلیم فرماندهی
بر آرنده آفتاب از نیام****نماینده فر و احشام شام
به صبح حبیبان که آن روی تست****به شام غریبان که آن موی تست
به خاک کف پات یعنی سرم****که از خاک پای تو در نگذرم
کمین بنده برگرفته ز راه****رساننده بر واج خورشید و ماه
از آن پس که بر مه سر افراخته****به خاک سیاهش در انداخته
چو خورشید بودم منت در حضور****کنون ذره وارم ز خورشید دور
چو شاخ گیا کو نیابد هوا****چو ماهی که از آب گردد جدا
ز هجران روی تو پژمرده‌ام****تو باقی بمانی که من مرده‌ام
تو تا همچو ابرم برفتی ز سر****ز برگ رزان هر دمم خشکتر
مگر سایه‌ای بر سر آری مرا****دگر تازه و تر برآری مرا
مرا جان برای تو باشد عزیز****وگرنه ملولم من از عمر نیز
به چشم تو می‌بندم از دیده خواب****همیشه خیال تو جویم در آب
به شب ناله‌ام بر ثریا رسد****ز مژگان سرشکم به دریا رسد
شبی نلتفت گر ز حالم شوی****ز صد ساله ره ناله‌ام بشنوی
اگر بی‌وفایند ارباب حسن****درین حسن روی مرا باب حسن
مخوان خوب را بی‌وفا کان خطاست****که خود پیش من حسن، حسن وفاست
سگ و بی‌وفا هر دو پیشم یکی است****مرا بی‌وفا خواندنت شرط نیست
نه کنج رفت بد عهد را سگ مخوان****که گر بشنود سگ بر آرد فغان
که سگ حق نعمت شناسد نکو****ولی هیچ حقی نمی‌داند او
شبی وقت گل بودم اندر چمن****می و شمع بودند شب یار من
شنیدم که پروانه با بلبلی****که می‌کرد از عشق گل غلغلی
همی گفت کاین بانگ و فریاد چیست؟****ز بیداد معشوق این داد چیست؟
چو بلبل شنید این، نالید زار****که من تیره روزم تویی بختیار
تو را بخت یار است و دولت رهی****که در پای معشوق جان می‌دهی
به روز من و حال من کس مباد****که یارم رود پیش چشمم به باد
بباید برآن زنده بگریستن****که بی‌یار خود بایدش زیستن
مرا زندگانی برای تو باد****اگر من بمیرم بقای تو باد
چو در نامه احوال خود باز راند****فرستاده شاه را پیش خواند
رخ و دیده مالید بر پای او****زر افشاند و گوهر به بالای او
سر نامه بوسید و پیشش نهاد****حکایت ز هر گونه می‌کرد یاد
که گر بر درش جای خود دیدمی****بر این نامه خود را بپیچیدمی
چو گرد آمدی با تو این خاکسار****بر آن درگر از من نبودی غبار
دگر بار گفتش که ای چاره ساز****مگیر از من خسته دل پای باز
تو می‌آیی و می‌روم زین سپس****که پیشم گرامی‌تری از نفس
به آمد شدت زنده است این بدن****گر آمد شدن کم کنی وای من
برو که آفریننده یار تو باد****خلاص من از رهگذار تو باد
از آن ماهر و قاصد اندر گذشت****چو با وزان شد در این پهن دشت
روان پشت بر آفتاب بهار****رخ آورد در سایه کردگار
چو برق دمان هر نفس می‌جهید****در و دشت و کهسار را می‌دوید
بیامد دوان تا در شهریار****چو خرم نسیمی به باغ بهار
چو بر تخت روی شهنشاه دید****تو گفتی که بر آسمان ماه دید
سریر شهنشاه را بوسه داد****زبان دعا و ثنا برگشاد
که شاها خدای تو یار تو باد****مرا دل اندر کنار تو باد
مرا آن نامه را پیش تختش نهاد****ملک برگرفت و بر آن بوسه داد
چو بگشود آن نامه را شاه سر****چو برگ سمن کردش از ژاله تر
ببارد بر سرخ گل اشک زرد****وزان سنبلستان خط آب خورد
چو پیغام کدش ز لب پیش او****نمک ریخت پندار بر ریش او
قرار و شکیب درونش نماند****زمانی مجال سکونش نماند
ز دل آتش دیگرش بر فروخت****در افتاد و اسباب صبرش بسوخت
هوای دلش آن سخن تازه کرد****همان عهد و مهر کهن تازه کرد
دگر باره زد رای کلک و دوات****دلش کرد سودای کلک و دوات
به نامه نوشتن قلم برگرفت****قلم وار سودایی از سر گرفت
بر آمد ز سوداش جان دوات****سیه شد همی دودمان دوات
قلم را ز سر بر تراشید پا****بنام خداوند بی‌انتها
چو دیباچه حمد حق شد تمام****شخنشاه کرد ابتدای سلام
سلامی که جان را روان می‌دهد****به بوی خوشش یار جان می‌دهد
سلامی که غلامیش باد بهار ****سلامی سیاهیش مشک تتار
سلامی چو باد صبا در چمن****که خیزد ز برگ گل و نسترن
بر آن طلعت کامرانی من****بر آن حاصل زندگانی من
چو خورشید تابان مبارک نظر****چو صبح دلفروز فرخ اثر
نگار چگل، زبده آب و گل****چه آب و چه گل؟ سر به سر جان و دل
نیازم به دیدار توست آنچنان****که باشد تن بی‌روان را به جان
به روز غریبان بی‌رگ و جا****به سوز یتیمان بی‌دست و پا
به فریاد مظلوم در نیمه شب****به نومیدی جان رسیده به لب
کزین بیش در درد دوری مرا****مدارا مفرما صبوری مرا
همین دم دو اسبه شتابی مگر****وگرنه مرا در نیابی دگر
گذر کن که دوری به غایت رسید****نظر کن که وقت عنایت رسید
گرم هست عیبی بدان کم نگر****وگر رفت سهوی از آن درگذر
ز سوز دلم آتشی درگرفت****در افتاد و گیتی سراسر گرفت
نظامی که امروز حسن تو راست****بدان کز پریشانی حال ماست
از آن سرو است چنین سر فراز****که پروردش این جوی چشمم بناز
اگر نیستی در پی‌ات چشم من****تو نشناختی پایه خویشتن
تو این آبرو گر ز خود دیده‌ای****همانا که این قصه نشنیده‌ای

بخش ۱۲ - بوسه بر باد (۲)

که آب روان بخش در جویبار****به پرورد سرو سهی در کنار
اگر بر سرش تند بادی گذشت ****دل نازک آب آشفته گشت 
چو سر بر کشید و فرو برد پای ****زبر دست گشت و شدش دل ز جای 
به دل گفت کز آب من برترم ****چرا منت او بود بر سرم 
منم سروری، آب تر دامنی ****کجا دارد او پای همچون منی؟
نکر التفاتی به آب روان ****سر از کبر می‌سود بر آسمان 
به آب روانش چون نبودی نیاز ****گرفت آب نیز از سرش پای باز 
بدانست از آن پس که آن تاب یافت ****که هر چیز کو یافت ازان آب یافت 
تو را بر من ای دوست بیداد هم ****ز پهلوی عشق من است ای صنم 
ز عشق است تیزی بازار تو ****ز شوق است آرایش کار تو 
ملک تا غباری نیاید پدید****پی باد پای سخن را برید 
سر نامه خسروی مهر کرد ****سپردش بدان قاصد ره نورد 
بدو گفت جائی توقف مکن ****بگو از زبانم به یار این سخن 
بیا، ورنه کارم تبه می‌شود ****دعا گفت و جانم ز تن می‌رود 
به روزی مبارک ز درگاه کی ****روان شد همان قاصد نیک پی 
بیامد روان تا به جانان رسید ****چو از گرد ره دلستانش بدید 
روان رفت و بر پای او بوسه داد ****که پایت بر این مرز فرخنده باد 
نخستین بپرسیدش از رنج راه ****دگر جست ازرو نامه پادشاه 
بدان چشم کوشاه را دیده است ****به آن لب که پایش ببوسیده است 
به بوسه ز قندش شکر ریز کرد ****سراپای او شکر آمیز کرد 
سبک قاصد آن نامه شاه را ****بداد آن پریروی دلخواه را 
دلی بود پیچیده و پر ز درد ****گشاد آن دل بسته را باز کرد 
به هر نکته که آنجا رسیدی نظر ****برو ریختی از دیده عقد گهر 
فرو خواند آن نامه سر تا به پای ****بر آمد ز جان و دلش وای وای 
برای جوابش قلم در گرفت ****سخن را دگر باره از سر گرفت 
که چون آیت رحمت از آسمان ****رسول مبارک مثال امان 
رسانیدم از شاه و آنگه چه شاه ****ز ماهیش محکوم تا اوج ماه 
خط عنبرین خال مشکین رقم ****مرکب شده مشک و گوهر به هم 
نوشته حروفش به سودای دل ****شکن‌های خطش همه جای دل 
ز بویش همه بوی جان یافتم ****دوای دل و جان در آن یافتم 
چو آورد قاصد روانی به من ****تو گوئی رسانید جانی به من 
روان جان شیرین من در طلب ****بر آمد به لب گفت در زیر لب 
که ای سایه کردگار جهان ****به حکم تو موقوف کار جهان 
اگر بیندت عکس تیغ آفتاب ****درآید به چشمش از آن آب آب 
تو مشغول گنجی و شاهی و داد ****تو دردی نداری، که دردت مباد! 
تو شاهی و من کمترینت رهی ****مطیع توام تا چه فرمان دهی؟
اگر زانکه می‌باید آمد بگوی ****که تا پیشت آیم به سر همچو گوی 
ندارم جز این آرزو از خدا ****که یکبار دیگر ببینم تو را 
دهد چرخ فیروزه پیروزیم ****چو روز وصالت شود روزیم 
دگر من ز پیمان تو نگذرم ****نبرم ز تو گر ببری سرم 
اگر خاک گردم من خاکسار ****دگر ز آن درم برنخیزد غبار 
فرستادن پیک و قاصد بسم ****فرستادمش وز عقب می‌رسم 
سخن را بر اینگونه کوتاه کرد ****پس آن نامه با پیک همراه کرد 
سر زلف شب را چو بر تافت روز ****کلید در بسته را یافت روز 
چو مهر فلک دید شادی شب ****بشادی بخندید در زیر لب 
از آن پس بسیج سفر کرد ماه ****شب و روز پیمود چون ماه راه 
روان شد به اسبی چو باد بهار ****که بر وی نشیند نسیم تتار 
جهنده براقی چو برق یمان ****رونده سمندی چو آب روان 
گه از تیزیش کند می‌گشت فهم ****گه از رفتنش باز می‌ماند و هم 
به کهسار چون ابر خوش بر شدی ****نه ز آن ابر کز خوی تنش تر شدی 
به زیر آمدی همچو سیل از زبر ****نبودی ز سیرش زمین را خبر 
گهش مشک و عنبر ز گرد و غبار ****گهش فرش و بالین ز خارا و خار 
گمان برد کان خار و خارا مگر ****ز چینی حریر است و گل نرمتر 
گهی بود بر پشت ماهیش جای ****گهی سود بر تارک ماه پای 
بیامد چنین تا به درگاه شاه ****پذیره شدندش سراسر سپاه 
فرو آمد و رفت در بارگه ****زمین را ببوسید در پیش شه 
چو نرگس سر افکنده از شرم پیش ****ز روی شهنشاه و از کار خویش 
بزرگان درگاه برخاستند ****به پوزش زبان را بیاراستند 
که شاها کمین بنده شهریار ****برین آستان آمد امیدوار 
گرش می‌کشی بیش ازینش سزاست ****وگر جرم بخشی طریق شماست 
گر از ما نه عصیان پدید آمدی ****کجا عفو شاهان پدید آمدی 
به خود کار خود را تبه می‌کنیم ****به امید عفوت گنه می‌کنیم 
به پیش آمد آنگه صنم شرمناک ****به عادت ببوسید صد جای خاک 
در انداخت خود را به پایش چو موی ****بغلتید بر خاک مانند گوی 
چو برخاست چون گرد از خاک راه ****بزد دست در دامن پادشاه 
که گر رنجشی بر دل است از منت ****وزین گر غباری است بر دامنت 
به یکبار دامن بیفشان ز من ****خطا رفت خاطر مرنجان ز من 
به خود بر تن خود جفا کرده‌ام ****خطا کردم آری خطا کرده‌ام 
خطایم بپوشان که آمد تو را ****فزون ملک عفو از بسیط خطا 
ملک بازش از خاک ره بر گرفت ****سرش را ببوسید و در بر گرفت 
نخستین بپرسید کای ماه من ****تو خود چونی از رنج آمد شدن؟
ز سختی نباید نمودن عتیب ****که باشد جهان را فراز و نشیب 
وجود تو را منت از دادگر ****که دیدم به خیر و سلامت دگر 
چو از مجلس عام برخاستند ****نشستند و بزمی آراستند 
لب ساقیان گشت خندان چو جام ****خم و چنگ را پخته شد کار خام 
به مجلس ره چنگ دادند باز ****شد از پرده غیب کارش بساز 
نی و نای را باد شاهی دمید ****دف بی‌نوا را نوائی رسید 
دل عود را باز بنواختند ****به مجلس مقامی خوشش ساختند 
برآورد خوش نازکان را شراب ****به رقص اندر آوردشان چو رباب 
ملک گفتش ای نازنین یار من، ****چنین سیر گشتی ز دیدار من؟
چه دیدی ز گرمی و سردی من، ****که رفتی چو گل ناگهان از چمن؟
ترا نیک‌تر دیدم از چشم خود ****چرا دور کرد از منت چشم بد 
به روی تو خوش بود احوال من ****برفتی و بر هم زدی حال من 
چه گویم ز هجر تو بر جان چه رفت ****ز گفتن چو سوداست رفت آنچه رفت 
همین به که باشیم امروز شاد ****ز کار گذشته نیاریم یاد 
سر شمع مجلس ز می گرم بود ****ز گرمی درآمد زبان را گشود 
که شاها مرا نیست حد جواب ****بگویم اگر شاه بیند صواب 
فرو بردن زهر به پیش من ****که بردن فروگاه گفتن سخن 
اگر می‌برم این سخن را فرو ****مثال صراحی بود با سبو 
راحی به خم گفت کای خم نخست ****سبو خورد خون تو هست این درست 
سبو راستی تلخ دادش جواب ****که در گردن تو است خون شراب 
بلورین صراحی چو آب از سبو ****فرو برد چون گشت روشن بر او 
اگر چه صراحی سخن گوی بود ****ولیکن به غایت تنک روی بود 
بدان کو فرو داشت کرد این سخن ****به گردن فرو آمدش خون دن 
چو وقت جواب سخن در گذشت ****نمی‌باشد آن قول را بازگشت 
خموشی به وقت حکایت مکن ****مکن هیچ وقت خموشی سخن 
خموشی گزیدن به وقت جواب ****خطادیده‌اند اهل صوب صواب 
از آن بارگه شاه بیرون مرا ****اگر کردی و ریخت خون مرا 
بدینم خجالت کجا ماندی ****که در مجلسم بی‌وفا خواندی 
ملک قول آن سرو دانست راست ****که می‌دید کز پای تا سر وفاست 
بدان معترف شد که بد کرده‌ام****بدی با دل و جان خود کرده‌ام
بدستت کنم توبه افزون ز حد****بدی گفتم استغفر الله ز بد
بیا پیش تا ز آن لب چون نبات****دهان را بشویم به آب حیات
صنم چون شنید این سخن شاد گشت****درونش ز بند غم آزاد گشت
بیامد به پای ملک در فتاد****ملک بوسه‌اش بر سر و چشم داد
می لعل خوردند تا گاه شام****چو شد جام مغرب ز می لعل فام
سر ماهرویان مجلس به خواب****ز مستی فرو رفت چو آفتاب
سوی کاخ خود هر یکی را به دوش****کشیدند می در سر و رفته هوش
چنین بودشان مجلس آراستن****به می روز و شب کام دل خواستن
سپیده‌دم آن دم که ساقی هور****می لعل دادی به جام بلور
شراب صبوحی صنم خواستی****به می بزم عشرت بیاراستی
ملک داغ سودای آن ماه چهر****کشیده کشیدی می از جام مهر
در آمیختندی به هم راح و روح****کشیدندی از نیل داغ صبوح
سهی سرو چون گشتی از باده مست****بر افشاندی پای کوبنده دست
بر هر سوی کو میل کردی به ناز****بر آن سو کردی دل و جان و نماز
چو رفتی، برفتی دل و جان روان****چو باز آمدی آمدی باز جان
گه رفتنش دل برفتی ز شست****چو باز آمدی، آمدی دل به دست
بدستان چو او پایکوبان شدی****ز حیرت جهان دست بر هم زدی
به هر آستین کو برافشاندی****ملک دامنی گوهر افشاندی
ز رامشگران بانگ و فریاد خاست****ز جان زینهار و ز دل داد خواست
چنین عیش کردند با یکدگر****حسد برد گیتی بر ایشان مگر
جهان را همه وقت این رسم و خوست****که چون جمع بیند میان دو دوست
کند هردو را شادی و اندوه و غم****به تیغ جدایی ببرد ز هم
به فراش فرمود یک روز شاه****که بر روی صحرا زند بارگاه
سر و سرکشان را همه گرد کرد****ز جام بلورین می لعل خورد
نگارش ستاده در آن انجمن****چو سرو سهی در میان چمن
گهی داشتی جام می شاه را****گهی بر مغنی زدی راه را
گهی نکته خوش در انداختی****دل مجلس از غم بپرداختی
چو از روز یک نیمه اندر گذشت****سر سرفرازان ز می گرم گشت
ز گیلان فرستاده‌ای در رسید****که فرمانده‌اش سر ز فرمان کشید
ز طاعت برون برد یکباره سر****ز بیداد ویران شد آن بوم و بر
به جان نیست ایمن از او هیچکس****ایا شاه ایران، به فریاد رس
زمانی در اندیشه شد شهریار****دگر باره می‌خواست از میگسار
که امروز روز نشاط است و بزم****نشاید به بزم اندرون یاد رزم
چو فردا برآید ز کوه آفتاب****ببینیم تا چیست روی صواب؟
دگر روز گردنکشان را بخواند****حکایت در این باب بسیار راند
سران سپهدار برخاستند****اجازت به عرض سخن خواستند
که شاها کسی جنگ گیلان نکرد****که آن جایگه نیست جای نبرد
نکرده است کس عزم این رزم جزم****نخست است فکرت دگر باره رزم
به هرکاری اندیشه باید نخست****همه کار از اندیشه آید درست
چو گردنکشان را صنم دید سست****بدانست کز چیست، رنجید چست
به شاه جهان گفت ای پادشاه****به کام تو بادا همه سال و ماه
چو قسم من است این همه گنج و بزم****چرا دیگری را رسد رنج رزم؟
چو صافی این باده من می خورم،****بود دردی‌اش نیز هم درخورم
به اقبال داری پیروزگر****من این رزم را بسته دارم کمر
ملک را موافق نیامد سخن****ولیکن ستودش در آن انجمن
چو خالی شد از سروران بارگاه****شهنشاه گفت ای دل افروز ماه
تو دانی که امروز در انجمن****چه گفتی به قصد دل و جان من؟
تو قصد سر دشمنان می‌کنی****و یا بیخ عمر مرا می‌کنی؟
شکر لب به گفتار بگشاد لب****که شاها نگفتم سخن بی‌سبب
بر آنند ایشان که در کارزار****نمی‌آید از دست من هیچ کار
مرا بلبلی در گلستان بزم****شمارند و خود را عقابان رزم
برآنم که ایشان کیانند و من کیستم****بر این در عزیز از پی چیستم
شهنشه دژم شد ز گفتار او****فرومانده در کار و کردار او
بدو گفت کای یار جانی من****مجو تلخی زندگانی من
نشد حاصل از داغ هجرم فراغ****چرا می‌نهی بر سر داغ،داغ؟
مرو از برم برگ دوریم نیست****ز تو احتمال صبوریم نیست
تو بی من توانی به هر حال زیست****مرا نیست ازین دستگه چاره نیست
اگر ز آنکه رای تو خواهد چنین****مرا نیست رای دگر غیر از این
سپاه م و ملک من ز آن تست****همه کشور من به فرمان تست
بخواه آنچه می‌خواهی از خواسته****ز مردان و اسبان آراسته
صنم روی مالید بر روی خاک****شهنشاه را گفت: روحی فداک!
ملک نیز چون دید که آن نیکخواه****سخن را نمی‌گوید الا به راه
به ناچار فرمود تا سرکشان****همه نامداران و لشکرکشان
سراپرده از شهر بیرون برند****درفش همایون به هامون برند
سحرگه که زد خسرو آسمان****سراپرده صبح بر خاوران
بینداخت شب خیمه‌های سیاه****زد از زر فلک فلکه بارگاه
ببستند بر پیل روئینه خم****دمیدند دم در دم گام دم
از آواز کوس و دم کره نای****برآمد دل کوه خارا ز جای
درفش درفشان برافراختند****ز هر سو سپاهی برون تاختند
هنرمند مردان با برگ و ساز****سر جعبه‌ها را گشادند باز
ز پولاد خفتان و آهن کلاه****بیاراست از پای تا سر سپاه
در آمد ز هر سو سپه فوج فوج****زمین شد چو دریای چین پر از موج
ز نیزه زمین چون نیستان شده****دلیران چو شیران غران شده
سپهدار خوبان خیل ختن****به هر سو خرامان در آن انجمن
به زیر اندرش نقره خنگی چو آب****چو بر پشت صبح دمان آفتاب
ز بس کوهه زین مرکب سوار****تو گفتی پلنگ است در کوهسار
همی تاخت در جامه آهنین****چو تابنده گوهر ز پولاد چین
میانی ز چشم تصور نهان****درآویخته خنجری ز آن میان
چو یک قطره آب اندر آمیخته****چو کوهی به مویی درآویخته
شهنشه بیامد سپه بنگریست****چو گردون زمین را همه خیمه دید
سیاهی لشکر کرانی نداشت****کسی از شمارش نشانی نداشت
به لشکر گه خویش چون بنگرید****لبش گشت خندان دلش می‌گریست
به دل گفت جان من است این جوان****که جان را فرستد بر دشمنان؟
که کرد این که من در جهان می‌کنم؟****ز تن جان خود را روان می‌کنم
مگر، این چنین کرد یزدان نصیب****که مه بیشتر وقت باشد غریب
پس آن خسرو خاوری را براند****شکر پاره لشکری را بخواند
بر آن لشکرش میر و سالار کرد****دل و گوش او پر ز گفتار کرد
که: رو، بخت پیروز یار تو باد****مراد دل اندر کنار تو باد
به هرجا که اسبت فراز آمده****دو اسبه ظفر پیشباز آمده
برای وداعش ملک در کنار****گرفت و ببارد خون در کنار
سپهدار بوسید پای ملک****بسی گفت در دل دعای ملک
روان شد وز آنجا ملک بازگشت****دگر باره با ناله دمساز گشت
دری بار بر شادمانی ببست****چو یعقوب با بیت احزان نشست
به غیر از غم یار چیزی نخورد****به جز وصل او آرزویی نکرد
شبی صورت یارش آمد به پیش****به زاری همی گفت با یار خویش
که ای جان من کرده از تن سفر****و یا روشنایی دور از نظر
کجایی و چونی و حال تو چیست؟****که بر حال من مرغ و ماهی گریست
به قصد عدو مرکب انگیختی****ولی خون احباب خود ریختی
چنان است بر دشمنانت نظر****که از دوستان نیست هیچت خبر
ببخشای بر زندگانی من****بیا رحم کن بر جوانی من
اگر دشمنت از دوستانت خبر****بیابد، بگوید به خون جگر:
به جانت که صبر و قرارم نماند****دگر طاقت انتظارم نماند
اگر باز بینم جمالت دگر****نکردم جدا از وصالت دگر
نیارم زدن دم ز سوز درون****که می‌آید از سینه آتش برون
بود شرح حالم نوشتن محال****در آیینه دل ببین روی حال

بخش ۱۳ - بوسه بر باد (۳)

همین قصه می‌کرد مرغی به باغ****ز درد جدائیش در سینه داغ
شب تیره تا روز روشن نخفت****غم یار خود با دل ریش گفت
برآمد به گوش ملک زاری‌اش****بدانست کز چیست بیماری‌اش
بدو گفت کای یار دمساز من****تویی در غم دوست انباز من
تو را داغ بر دل، مرا بر جگر****بیا تا بسوزیم با یکدگر
کسی را که داغی بود بر جگر****دهر ناله او ز حالش خبر
همه بوی مشک آید از درون****چو مشک از حدیثش دمد بوی خون
ز قولش برآشفت و نالید مرغ****جوابیش خوش گفت و بالید مرغ
که عشق من و تو هردو یکی است****تفاوت میان من و تو بسی است
مرا کرد یار از بر خویش دور****منم عاشقی در فراقش صبور
به ناچار دور ش ز در مانده‌ام****بدین حالت از هجر درمانده‌ام
همه روز ز هر غمش می‌چشم****همه شب از ناله بر می‌کشم
به درد و غمم می‌رود روزگار****ندانم چه باشد سرانجام کار؟
تو یاری به کف داشتی چون نگار****بدادی ز دست از سر اختیار
چو کام دل خویشتن رانده‌ای****به ناکامی امروز درمانده‌ای
تو را بوده کام دلی در کنار****ندیده چنان کام دل روزگار
ز بیش خودش رانده‌ای ناگهان****ندیدم که عاشق بود کامران
ملک چون ز مرغ این حکایت شنید****بزد دست و بر تن گریبان درید
که دردا ز ناپایداری من****در این عاشقی شرمساری من
که در عاشقی اعتبارم کند؟****که مرغی چنین شرمسارم کند
چه بودی اگر بال بودی مرا****که با مرغ بپرید در هوا
ملک با خبال رخش صحبتی****شب و روز می‌داشت در خلوتی
و از آن سو سپهدار خوبان چنین****بیاورد لشکر به گیلان زمین
همه را پر بیشه و کوه بود****رهی تنگ و لشکر بس انبوه بود
درختان سر افراشته بر فلک****سر و بیخشان بر سما و سمک
بلندی کوهش بدان پایگاه****که تیغش خراشید رخسار ماه
سر کوه سوده فلک را کمر****چو کوه و کمر هر دو با یکدیگر
شده بر کمر کوه را حلقه یار****مقیمانش را اژدها یار غار
همه کوه و هامون گیاه و کیا****کیایی نهان در بن هر گیاه
هوایش به حدی چنان بود گرم****که چون موم می‌شد دل سنگ نرم
خبر چون به سالار گیلان رسید****که آمد درفش سپاهی پدید
فرستاد از هر سویی لشکری****به هر مرز و بومی و هر کشوری
سپاهی بیاور مانند کوه****کز آن کوه و هامون همی شد ستوه
بیاراستند آن سپه کوه و در****به خشت و تبریزین و گیلی سپر
بدان مرز گفتی که هر مرد کشت****برآمد به جای علف تیغ و خشت
دو لشکر رسیدند با یکدگر****پر از کین درون و پر از باد سر
دو کوه گران در هم آویختند****دو دریا به یکدیگر آمیختند
ز باریدن تیغ و گرد غبار****هوا گشت چون ابر پولاد بار
فلک را دم کر و نای از خروش****در آن روز کر کرد چون صخره گوش
نهان گشت روی هوا در غبار****علم می‌فشاند آستین بر غبار
در افکند دریا بر ابرو گره****بپوشید در آب ماهی زره
سر سرکشان از دم تیغ چاک****زنان زیر لب خنده زهرناک
به ضرب تبر سر ز هم وا شده****چو بسته درو مغز پیدا شده
فتاده ز سر مغز گردان برون****بر آن مغز شمشیر گریان به خون
شد از گرد تاریک چرخ برین****زمین آسمان، آسمان شد زمین
رخ لعل فرسوده در زیر نعل****ز خون آهنین نعل‌ها گشته لعل
چکا چاک شمشیر بد هولناک****دل کوه شد ز آن چکا چاک چاک
چه در خون گردان تبر زین نشست****گذشت از سر و تن تبریزین شکست
نمی‌خورد جز آب خنجر جگر****نمی‌کرد جز تیر بر دل گذر
سپهدار ایران چو باد وزان****که خیزد به فصل خزان در رزان
به هر سو که مرکب برانگیختی****سر از تن چو برگ رزان ریختی
گهی راند بر چپ گهی سوی راست****ز هر سو چو دریای چنین موج خاست
سپاه بد اندیش را روی بست****چو زلفش سراسر به هم در شکست
چنین تا به سر خیل گیلان رسید****سپهبد چو عکس درفشش بدید
به دل گفت که اینجا درفش است و مشت****عنان را بپیچید و بر کرد پشت
صف لشکر از جای برکنده شد****به هر سوی لشکر پراکنده شد
سراسیمه در دشت و کهسار گشت****دو روزی و آخر گرفتار گشت
وز آن پس در آن مرز ماهی نشست****در عدل و بیداد بگشاد و بست
چو آمد همه کار گیلان به ساز****به پیروزی و خرمی گشت باز
در آندم که سلطان نیلی حصار****ظفر یافت بر لشکر زنگبار
ببستند بر کوهه پیل کوس****هوا شد ز گرد زمین آبنوس
سپه را ز گیلان به ایران کشید****خبر چون به شاه دلیران رسید
بفرمود تا سروران سپاه ****سراسر پذیره شدندش به راه 
بیامد سپهدار پیروز جنگ ****درفشی پس و پشت فیروزه رنگ 
شده لعل رخسارش از آفتاب ****ز برگ گل لعل ریزان گلاب 
نشسته بر اطراف رویش غبار ****چو بر گرد مه گرد مشک تتار 
قدش رایت لشگر و دلبری ****سر رایتش خسرو خاوری 
دو مشکین کمند و دو زنجیر مو ****فرو هشته بر آفتاب از دو سوی 
ز یک سو سر دشمنان در کمند ****ز یک سو دل دوستانش به بند 
رخش در فروغ جمالش به تاب ****کشیده سپر در رخ آفتاب 
کجا رانده او ادهم رهنورد ****شده عنبر اشهب آنجا به گرد 
بیامد چنین تا به درگاه شاه ****فرود آمد و رفت در بارگاه 
چو از دور تاج شهنشه بدید ****نیایش کنان پیش تختش دوید 
سر تخت بنهاد در پیش تخت ****شهنشه گرفتش در آغوش سخت 
ملک مدتی آب حیوان طلب ****همی کرد تا باز خوردش به لب 
بپرسیدش از رنج و راه دراز ****که چون آمدی در نشیب و فراز؟
بسی منت از داور دادگر ****که باز آمدی دوستکام از سفر 
بفرمود تا مطرب دلنواز ****ز ساز آورد بزم عشرت به ساز 
پری چهره آن جام جمشید و کی ****در آورد رخشان ز خورشید می 
در افکند بحری به کشتی زر ****که در نمی‌کرد کشتی گذر 
ملک تشنه آن جام می‌بستدش ****چو کشتی که دریا کشد در خودش 
به شادی روی صنم نوش کرد ****زمان گذشته فراموش کرد 
بفرمود دارای گیتی ستان ****به گنجور تا حملهای گران 
به پیلان ز گنجینه بیرون برد ****کلاه و کمر کوه کوه آورد 
نخستین از آن سرکشان، پادشاه ****چو خورشید بخشید خلعت به ماه 
چو چرخش قبای مرصع بداد ****چو مهرش ز زر تاج بر سر نهاد 
دل و جان بر او کرده ایثار بود ****چه جای زر و اسب و دینار بود؟
به نام آوران و سران سپاه ****قبا و کمر داد و رومی کلاه 
در گنج بگشاد و دینار داد ****به لشکر زهر چیز بسیار داد 
بر آن ماه چندانکه که بگذشت سال ****فزون می‌شدش حسن همچون هلال 
هوا هر نفس بود بی شرم‌تر ****همی کرد مهر فلک گرم‌تر 
همه روزه تخم طرب کاشتند ****ز آب رزش آب می‌داشتند 
همه ساله بودند با بزم می ****چه بزمی که زد خنده بر بزم کی 
چنین تا برآمد برین چند سال ****بر آن ماه ناگه بگردید حال 
خم آورد بالای سرو سهی ****گرفتش گل لعل رنگ بهی 
نسیم خزان بر بهارش گذشت ****چو چشم خوش خویش بیمار گشت 
طلب کرد بالین سرش از وبال ****نهالی وطن ساخت سیمین نهال 
زمانه مه روشنش تیره کرد ****ز دوران رسید آفتابش به زرد 
چو شد تیره روزش به شب نیم شب ****همین کامدش جان به لب زیر لب 
به یاران خود گفت یاری کنید ****چو مرغان بر این سرو زاری کنید 
بیاید یاران و بر حال یار ****ببارید اشک و بنالید زار 
که من داده‌ام زندگانی به باد ****چو گل می‌روم در جوانی به باد 
بر این سبز خط و بر این گلعذار ****چو ابر بهاری بگریید زار 
به می در ز لعلم حکایت کنید ****به مستی ز چشمم روایت کنید 
به شادی لعل لبم می‌خورید ****ز من گه گهی یاد می‌آورید 
به آب سرشکم بشوئید تن ****بسازیدم از برگ نسرین کفن 
گل اندر عماری من گسترید ****عماریم چون غنچه گل برید 
به سوی چمن تا سهی سرو ناز ****برد بر قد نازنینم نماز 
سرآسیمه در باغ آب روان ****زند سنگ بر سینه دارد فغان 
که او خوی خوش از من آموخته است ****صفای درون از من اندوخته است 
بسی بر لبش کامران بوده‌ام ****بسی بر کنارش من آسوده‌ام 
به چشم اندر آرد ز غم لاله خون ****چو نرگس کند شمع را سرنگون 
چو در گل نهید این تن پر ز ناز ****ز خاکم قدم را مگیرید باز 
فرو شد مه چارده نیمه شب ****برآورد شیرین روان را به لب 
قفس خرد بشکست و طوطی پرید ****به هندوستان رفت و باز آرمید 
بیامد که بر سر کند خاک خور ****نمی‌یافت کز اشک شد خاک تر 
به عادت فلک بر سر کوی و راه ****همی ریخت از خرمن ماه کاه 
همه راه ز آمد شد کهکشان ****پر از کاه شد چون ره کهکشان 
دم صبح آهی برآورد سرد ****پلاسی چو شب در بر روز کرد 
بلورین قدح زهره بر زد به سنگ ****به ناخن خراشید رخسار چنگ 
دریدند خنیاگران روی دف ****به سر بر همی زد می لعل کف 
رخ نی ز آه سیه شد سپاه ****نیامد برون از دمش غیر آه 
ز حسرت در افتاد آتش به عود ****دلش سوخت وز دل بر آورد دود 
نمیزد کسی با نی آنروز دم ****ز چشمش نمی‌آمد الا که نم 
پس آنگه به کافور و مشک و گلاب ****بشستند اندام چون آفتاب 
تن نازنین‌تر ز برگ سمن ****گرفتند چون غنچه‌اش در کفن 
ز عود و زرش مرقدی ساختند ****ز دیبای چین فرش انداختند 
چو شکر در آمیختندش به عود ****بر آمد ز سوز دل خلق دود 
تو گفتی که بودش سیاه و کبود ****زمین در پلاس سیه تار و پود 
چو تابوتش از جای برداشتند ****همه ناله و وای برداشتند 
بزرگان سراسیمه چون بیهشان ****همه راه بر دوش نعشش کشان 
نهادند یاران به خاک اندرش ****شده خشت بالین و گل بسترش 
جهانا ندانم دلت چون دهد ****که بادی خنک بر چنین گل جهد؟
چنان تازه سروی چرا بر کنی****به تابوت در تخته بندش کنی؟
به کردار آتش رخش برفروخت ****دل آخر بر آن آتشت چون نسوخت 

بخش ۱۴ - بوسه بر باد (۴)

از آن پس چو آمد به شاه آگهی ****کز آن دانه در صدف شد تهی 
چو ابر از دل آتشین آه زد ****دو دریا بر آورد و بر ماه زد 
چو گل جامه را کرد صد جای چاک ****چو باد صبا بر سر افشاند خاک 
نشسته ملک بر سر خاک او ****کنان نوحه بر سروچالاک او 
شهنشه همی گفت کای یار من ****نگار وفادار و دلدار من 
دریغ آن تن ناز پرورد تو ****دریغا به درد من از درد تو 
دریغا و دردا و وا حسرتا ****که شد کشته شمعم به باد فنا! 
که ای سرو بالای کوتاه عمر، ****تو عمر گرامی، شدی، آه عمر! 
خراب است دل آه! دلدار کو؟ ****جهانیست غم وای غمخوار کو؟
ندانم چه بودت بتا هر چه بود؟****کنون بودنی بود، گفتن چه سود؟
سپردم به زلفت دل و هوش و جان ****تو را می‌سپارم به خاک این زمان 
عجب باشد ای ماه رضوان سرشت ****اگر چون تو سروی بود در بهشت 
دلم رشک بر حوض کوثر برد ****که سرو تو را کنار آورد 
دل و جانم از رشک پیچیده‌اند ****که غلمان و حورت چرا دیده‌اند؟
به آب مژه پاک می‌شویمت ****تو در خاک و در آب می‌جویمت 
از آن اشک ریزم چو ابر بهار ****که از گل برآرم تو را لاله وار 
نمی‌خواستم گرد بر دامنت ****کنون در دل خاک بینم در تنت 
اگر گرد مشک تو بر روی ماه ****دلم دیدی از دود گشتی سیاه 
کنون بر تن تست خاکی زمی ****که خاک سیه بر سر آدمی 
روا باشد ای آسمان اینچنین ****مه سر و بالا به زیر زمین 
گل نازکش نیست در خورد گل ****که هر ذره جزویست از جان و دل 
دریغا که این سرو قد آفتاب ****فرو رفت در بامداد شباب 
شکمخواره خاکا، خنک جان تو ****که جان جهانی است مهمان تو 
تن نازکان می‌خوری زیر زیر ****نگشتی از این خوردنی هیچ سیر 
من نامراد از تو دارم غبار ****که داری مراد مرا در کنار 
در اول بسی بی‌قراری نمود ****در آخر بجز صبر درمان نبود 
پس از مرگ او شاه سالی چو ماه ****نمی‌رفت جز در کبود و سیاه 
چو درماند از وصل آن ماه رو ****کشیدند بر تخته‌ای شکل او 
تو پنداشتی شکل آن سرو ناز ****بر آن تخته شاهی است بر تخت باز 
در آن تخته حیران فرو ماند شاه ****بسی نقش از آن تخته می‌خواند شاه 
ملک دید نقشی که جانش نبود ****از او آنچه می‌جست آتش نبود 
دلا پیش از آن کز جهان بگذری ****بر آن باش کاول ز جان بگذری 
کسی کو تواند گذشت از جهان ****بر او خوار و آسان بود ترک جان 
بسا درد و حسرت که زیر ز می است ****دل خاک پر حسرت آدمی است 
همه سرو بالاست در زیر خاک ****چو گل کرده پیراهن عمر چاک 
زمانه بر آمیخت چون گل به گل ****تن نازنینان چین و چگل 
به هر پای کان می‌نهی بر گذر ****سر سرفرازی است، آهسته‌تر 
نگوئی که خاکش بفرسوده است ****که او نیز چون تو کسی بوده است 
کجا آن جوانان نو خاسته؟ ****کجا آن عروسان آراسته؟
کشیدند در پرده خاک‌رو ****جهان داد بر بادشان رنگ و بو 
بهار آمد و خاک را کرد باز ****زمین را به صحرا در افکند راز 
ز مهد زمین هر پری طلعتی ****برون آمد امروز در صورتی 
شکوفه چو نازک تن سیمبر ****ز صندوق چوبین برون کرده سر 
بنفشه است مشکین سر زلف یار ****بریده ز یار خودش روزگار 
چو زلفش از آن رو سرافکنده است ****بخاک سیه در پراکنده است 
بر آنم که سوسن پریزاده‌ای است ****زبان آور و خوب آزاده‌ای است 
زبان دارد اما ز راه کهن ****اجازت ندارد که گوید سخن 
سهی سرو یاری نگاری است چیست****که بر جویبار از روان دست شست
هوای خرامیدن است اندر او****به دستان ولی سرو را پای کو؟
بر آن گلرخان نوحه‌گر شد سحاب؟****بدیشان همی بارد از دیده آب
کجا آن رخ ناز پروردشان؟****بیا این زمان بین گل زردشان
اجل بر سمن خاکشان بیخته****چو گل نازک اندامشان ریخته
وگرنه خروشیدن مرغ چیست؟****نگویی که این نالش از بهر کیست
چرا لاله را بهر خون جوشیده است؟****بنفشه کبود از چه پوشیده است؟
چرا باد در خاک غلطان شود****چرا آب گریان و نالان شود
به مقدار خود هریکی را غمی است****دلی نیست کو خالی از ماتمی است
که باشد که از دوری دل گسل ****نگرید؟ مگرسنگ پولاد دل
خطا می‌کنم سنگ را نیز هم****دمی چشم‌ها نیست خالی زنم
اگر شمع بینی بدانی یقین****که می‌سوزد از فرقت انگبین
به خونابه رخسار از آن شست لعل****که خواهد جدایی ز کان جست لعل
دل نافه ز آن روسیه گشت و ریش****که خواهد بریدن ز دلدار خویش
صبا گفت با نافه مشک چین****که بهر چه خون می‌خوری چون چنین
جهان پروریدت به خون جگر****شدی پیش اهل جهان معتبر
چرا دل سیاهی و خون می‌خوری؟****به خون جگر چون بسر می‌بری؟
به باد صبا گفت در نافه مشک****که از هجر شد بر تنم پوست خشک
از آن در دلم شد سیاهی پدید****که نافم جهان بر جدایی برید
هنوز آن زمان در شکم خون خورم****که دور فلک برد از مادرم
صبا گفتش ای نافه مشک بس!****دم اندر کش ارچه تویی خوش نفس
جهان گرچه از یار خویشت برید****تو را این بزرگی ز هجران رسید
گول کهنه‌ای داشتی درختا****ز دیبای چین داری اکنون قبا
گهی شاهدان از نسیم تو مست****گهی با بتان در گریبانت دست
تو را خود بس است این قدر عیب و عار****که افکند مادر به صحرایت خوار
اگر بیش ازین غرق خون آمدی****شدی پاک و ز آهو برون آمدی
به باد صبا گفت مشک ختن****که این قصه باد است از آن دم مزن
اگر چه مرا حرمت اینجاست بیش****ولیکن خوشا صحبت یار خویش
که در خانه با یار خوردن جگر****به است ز شکر در مقامی دگر
به نرگس نگر کز گلش بر کنند****ز سیم و زرش فرش و بستر زنند
فراق دیار و هوای وطن****کند کاخ زرینش بیت الحزن
غریبی نه رنگش گذارد نه روی****به باد هوایش دهد رنگ و بوی
همان شوق مسکن بود در سرش****بود کوخ خود به ز کاخ زرش
به نار حجیم از کسی خوی کرد****بود بر دلش باد فردوس سرد
سمندر که او دل بر آتش نهاد****نسیم سمن بر دلش هست باد
ز یاران جدایی مکن بی‌سبب****که هجر است بی‌اختیار از عقب
تن از چاره هجر بیچاره گشت****ز رنج بریدن دلش پاره گشت
نخواهی که گردی به هجران اسیر****برو هیچ پیوند با کس مگیر
تو خود باش همراز و دمساز خویش****مکن دیگران را تو انباز خویش
نیابی به از جان خود همدمی****نبینی به از خویشتن محرمی
که با دوست یاری اگر دل نهد****وگر جان دهد زو دلش چون رهد
به شمشیر گاه جوانی ز جان****بریدن بود بهتر از دوستان
شنیدم که صاحبدلی وقت گشت****به دکانچه درزییی بر گذشت
در آن حالت او جامه‌ای می‌درید****خورش دریدن به گوشش رسید
بنالید صاحبدل از ناله‌اش****ز مژگان روان شد به رخ ژاله‌اش
بر آورد افغان که آه از فراق****جهان گشت بر دل سیاه از فراق
جدایی تن از جان جدا می‌کند****جدایی چه گویم چه‌ها می‌کند
ببینید تا این دو سه پود و تار****چه فریاد بر خویشتن می‌زنند
از اینجا نظر کن به حال دو دوست****به هم بوده یک چون مغز و پوست
دو نازک، دو همدم، دو هم خوی گل****مصاحب چو رنگ گل و بوی گل
در آن روز بی‌اختیاری نگر****که شان دور باید شد از یکدیگر
جهانا ندانم چه آیین تو است****چه بنیاد بر مهر و بر کین تو است؟
که سرو سهی را در آری به ناز****کنی سر بلندش به عمر دراز
ز بیخ و بنش ناگهان برکنی****کنی سرنگونش به خاک افکنی
اگر مرگ را آوری در نظر****حقیقت جدایی است از یکدگر
مه و مهر از آنرو گرفته دلند****که هر ماهی از یکدگر بگسلند
ثریا بود جمع دانی چرا؟****که از جمع او کس نگردد جدا
به خورشید گفتم که درگاه بام****زخت از چه چون گل شود لعل فام؟
چرا می‌شوی آخر زود زرد****چو برگ رزان از دم باد سرد؟
دمی چهره‌ات ارغوانی بود****گهی چون رخم زعفرانی بود
چو بشنید رخساره پرتاب کرد****دو چشم از ستاره پر از آب کرد
جوابیم گرم از سر مهر گفت****به مژگان اندیشه از دل برفت
که هر صبحدم چشم من می‌جهد****ز دیدار یاران خبر می‌دهد
به روی عزیزان این انجمن****رخم سرخ و روشن شود چشم من
شبانگه که آید زمان فراق****که بادا سیه دودمان فراق
شود چشمه بخشت من تیره آب****نه توش و توانم بماند نه تاب
ز بیم جدایی غمی می‌شوم****به خود زرد و لرزان فرو می‌روم
جهان را جفا و ستم رسم و خوست****نخواهد وفا کرد با هیچ دوست
کدامین گل تازه از خاک زاد****که آخر زمانه ندادش به باد
سهی سرو گشت از هوا سر بلند****در آخر ز پا هم هوایش فکند
کجا آن چو گل نازکان چگل؟****که اکنون چخ رخسار ایشان چه گل؟
بسا سرو کان گشت با خاک راست****بس آب حیاتا که آن خاک راست
بسا سرو بالا که زیر ز می است****دل خاک بر حسرت آدمی است
بغایت شبیه است نرگس به دوست****که زرین قدح مانده از چشم اوست!
خوشا لاله و چهره فرخش****که دارد نشانی ز خال رخش
شب تیره چون زنگی بسته لب****گشادم زبان را و گفتم به شب
که بهر چه چون صبح خندان شود؟****ستاره ز روی تو ریزان شود؟
بغایت سیه کاسه‌ای در سحر****چو چشمم چه ریزی به دامان گهر؟
شب تیره گفتا که باید مرا****سحرگه شدن زین شبستان جدا
ز سودای یار و فراق دیار****به وقت سحر می‌شوم اشکبار
ستاره خود از جای خود چون رود****سرشک است کز چشم من می‌رود
سحر وقت اسفار و رحلت بود****از آن در سحر مرغ نالان شود
از آن در سحر کوس دارد فغان****ز چشم هوا اشک باشد روان
به گاه وداع دیار از حزن****کدامین سیه دل نگرید چو من؟
شب مرگ روز فراق است و بس****که روز جدایی مبیند کس
چه خوش گفت دانای هندوستان****که هرگز مرا با کسی در جهان
نخواهم که هیچ آشنایی بود****مبادا که روزی جدایی بود
فراق از نبودی نمردی کسی****جفای محبت نبردی کسی
ز کشته دل خاک پر خون شدست****از آن خون رخ لاله گلگون شده است
گرانمایه گنجی است این آدمی****دریغ این چنین گنج زیر زمی
ز حسرت که دارد زمین در درون****کناره ندارد که آید برون
به هر گل که برکرده از گل سر است****هزاران سمن رخ به زیر اندر است
شبی می‌شنیدم که با جان بدن****همی گفت در زیر لب این سخن
که ای نازنین مونس و همنفس****تو دانی که غیر از توام نیست کس
ز خاک سیاهم تو برداشتی****گلین خانه‌ام را تو افراشتی
منم خاک و از صحبتت زنده‌ام****چو دور از تو باشم پراکنده‌ام
به هم سالها عیش‌ها رانده‌ایم****بسی دست عشرت برافشانده‌ایم
تو را من به صد ناز پرورده‌ام****دمی بی تو خود بر نیاورده‌ام
من و تو دو هم صحبت و مونسیم****چو رفتیم کی باز با هم رسیم؟
تو آب حیاتی و من خاک تو****غباری ز من بر دل پاک تو
چو تو رفته باشی برون زین مغاک****چه من پیشت آنگه چه یک مشت خاک؟
مرا از تو هرگز رهایی مباد****میان من و تو جدایی مباد
تن این راز می‌گفت در گوش جان****چو بشنید دادش جوابی روان
که ما هردو از یک شکم زاده‌ایم****به هم هریک از جایی افتاده‌ایم
مرا سربلندی ز پستی توست****همین پایه از زیر دستی توست
من این حال خوش از بدن یافتم****ز پهلوی تست آنچه من یافتم
اگرچه بر آرد سپهرم ز تو****کجا برکند بیخ مهرم ز تو؟
تو را حق نعمت بسی بر من است****مرا حق سعی تو در گردن است
چو ما روزگاری به هم بوده‌ایم****به اقبال یکدیگر آسوده‌ایم
نباشد عجب گر بنالم ز غم****که سخت است بر ما بریدن ز هم
کنون ما که از هم جدا می‌شویم****به منزلگه خویشتن می‌رویم
جدایی ضروریست معذور دار****که ما را در این نیست هیچ اختیار
قضا چون در آشنایی گشاد****اساس جهان بر جدایی نهاد
خدای جهان است بی‌یار و جفت****کسی را بر این در جهان نیست گفت
در اندام خود بنگر اول، ببین****که از هم جدا ساخت جان آفرین
دو چشم تو را هردو چون فرقدان****حجابی عجب بینی اندر میان
به غیر از دو ابرو که پیوسته‌اند****به پیشانی آن نیز بر بسته‌اند
دو گوشند در گوشه‌ای هر یکی****تعاقب ندارد یکی بر یکی
دو دست و دو پا را همین صورت است****مراد آنکه بنیاد بر فرقت است
مه و خور دلیل تو روشن بسند****که هر ماه یکبار با هم رسند
نهاده شب اندر پی روز سر****نبینند هرگز رخ یکدیگر
چنین گفت یک روز نوشیروان****به موبد که ای پیر روشن روان
من اندر جهان از سه چیزم به رنج****کز آن بر دلم سرد شد تاج و گنج
یکی مرگ کز وی شود روی زرد****دوم زن که ننگ اندر آرد به مرد
سوم علت آز و رنج و نیاز****کزو جان به رنج است و تن در گداز
چنین داد پاسخ که ای شهریار****نگر تا نداری تو این هرسه خوار
اگر ز آنکه رن نیستی در جهان****نبودی چو تو شاه روشن روان
قباد از جهان را بپرداختی****تو تاج شهی را بر افراختی
مرا گر نبودی به تختت نیاز؟****چرا بردمی پیش تختت نماز؟
حکیمی که جان و جهان آفرید****زمین گسترید و زمان آفرید
یقین دان که هر چیز کو ساخته است****به حکمت حکیمانه پرداخته است

بخش ۱۵ - نصیحت

الا ایکه داری امید وصال****به یکبارگی از جدایی مثال
فراق و وصال است عیش و اجل****در این هردو هستند یاس و امل
امید وصال است در اشتیاق****ولی در وصال است بیم فراق
امید نعیم است و بیم جحیم****به هر حال امید بهتر که بیم
فراق است مشاطه روی عشق****نهد بر رخ شاهدان موی عشق
شب تیره را هست امید بام****ولی بام را در کمی است شام
اگرچه وصال است خوش بر مذاق****نیرزد به تلخی روز فراق
دلا گر نه تلخی هجران بدی****کجا لذت وصل پیدا شدی
مراد از دلارام عشق است و بس****ز وصلت شود که هوی و هوس
جدایی کند عشق را تیزتر****بود خنجر هجر خون ریزتر
لب وصل شیرین کند کام دل****حرام است بر عاشق آرام دل
کمال ات مر عاشقان را وصال****جدایی جهان را بر آرد کمال
مجو آنچه کام تو حاصل کند****ز چیزی که مقصود باطل کند
جوانی جوانبخت و خورشید چهر****شنیدم که بام مه رخی داشت مهر
چو مژگان خود در تمنای او****همی ریخت گوهر به بالای او
شب و روز از مهر چون ماه و خور****فشاندی بر آن ماهرو سیم و زر
نصیبی ازو جز خیالی نداشت****مرادی به غیر از وصالی نداشت
گل اندام دامن از او می‌کشید****بر او سایه سروش نمی‌گسترید
چو نرگس نمی‌کرد در وی نظر****سر اندر نیاورد با او به زر
خراباتی بی‌سر و پا و مست****به یکبارگی داده طاقت ز دست
به سودای دلدار دل بسته داشت****ز هجران رویش دلی خسته داشت
بدان سرو سیمین هوایی نمود****به آتش هوا بیشتر میل بود
نمی‌جست جز عشق کامی ز دوست****از او خواست مغز حقیقت نه پوست
چو باز آید آب وصالش به جو****فرو می‌رود آتش تیز او
یکی کرد از آن ماه پیکر سوال****که با من بگو ای جهان جمال
جوانی بدین حسن و رای و خرد****که هر موی او دل به جایی خرد
چراش آنچنان خوار بگذاشتی؟****سر ناسزایی برافراشتی
نگارین صنم خوش جوابیش گفت****به الماس یاقوت در نوش سفت
که من همچو خورشیدم و چون هلال****نمی‌جوید از من بجز اتصال
جوان همچو بدر است و من خور مثال****نمی‌جوید از من جز از اتصال
ز دوری من گرچه کاهد چو ماه****در آخر به وصلم پناهد چو ماه
همین کاجتماعی فتد بعد ازآن****از آن نور مهرش نماند نشان
ولی می‌کند این پراکنده حال****ز من نور مهرش طلب چون هلال
ز من هر زمانی شود دورتر****درونش ز عشق است مهجورتر
همین تا کند مهر کارش تمام****از او نور خواهند مردم بوام
چو می‌گر چه تلخ است طعم فراق****ازو شکرین است جان را مذاق
به خسرو لب لعل شیرین رسید****ولی لذت عشق فرهاد دید
به پولاد فرهاد خارا شکافت****مراد دل خود در آن سنگ یافت
همه روز خسرو پی وصل تاخت****خنک جان آن کس که با هجر ساخت
کسی دولت کعبه عشق دید****که رنج بیابان هجران کشید
از آن نیست در عشق خسرو قوی****که می‌جست در عاشقی خسروی
ز پرویز فرهاد از آن بر گذشت****کزین پیر فرهاد کش درگذشت
یکی گفت مجنون چو مجنون شدی****سرو سرور عاشقان چون شدی؟
بود بخت عاشق ز وصل حبیب****از این قسم هرگز نبودت نصیب
شود کار عاشق ز صحبت تمام****تو را یار هرگز نبخشید کام
بس آشفته می‌بینم این کار تو****چرا شد چنین گرم بازار تو؟
چنین داد پاسخی که من اتصال****نجستم ز معشوق در هیچ حال
ز لیلی مرا آرزو هجر بود****در عشق بر من ز هجران گشود
اگر دیگری وصل جوید ز دوست****مراد من از دوست سودای اوست
مبارک زمانس است دور وصال****به شرطی که افزون بود اتصال
دل ار قیمت هجر بشناختی****به وصل از فراقش نپرداختی
نگویی که دل خسته‌ام در فراق****که با دوست پیوسته‌ام در فراق
ز دوری سخن گشت روز دراز****کنون خواهم آمد از راز باز
اگر شرح دوری دهم بر دوام****نخواهد شد این قصه هرگز تمام
نگویم که سلمان تویی کم ز کم****گرفتم که بیشی ز هوشنگ و جم
بین تا از آن پایه سروری****چه بردند ایشان تو نیز آن بری
اگر نردبانی نهی بر فلک****به قصر فلک بر شوی چون ملک
از آن قصر دوران به زیر آردت****چو آهو به چنگال شیر آردت
اگر شیر یا اژدهایی به زور****سرانجام خواهی شدن صید گور
اگر خواجه‌ای ور امیر اجل****نیابی رهایی ز تیر اجل
اگر رستمی و خود بمردی و نام****وگر زال زر هستی از تخم سام
مبین تا که بختت فزون می‌شود****ببین تا سرانجام چون می‌شود
مجو کام کاین جایگه کام نیست****سفر کن که اینجای آرام نیست
اقامت چه سازی؟ بدر می‌روی****از اینجا به جای دگر می‌روی
چرا خفته‌ای خیز کاری بساز****که خود در پی تست خوابی دراز
چه می‌آیی ای دل بدین خوان فرو؟****که می‌آید این خان ویران فرو
چنان زی که در راحت آباد جان****بر آسایی از رحمت آن جهان
الی به خاصان درگاه تو****تن و جان فدا کرده در راه تو
به عرفان معروف سر سری****که پایان کارم به خیر آوری

بخش ۲ - مناجات

الهی، الهی، خطا کرده‌ایم ****تو بر ما مگیر آنچه ما کرده‌ایم 
گنه کارم و عذر خواهم توئی ****چه حاجت بپرسش؟ گواهم توئی 
به گیتی نداریم غیر از تو کس ****به لطف تو داریم امید و بس 
مرا مایه‌ای بس گران داده‌ای ****به شهر غریبم فرستاده‌ای 
که تا دولت هر دو عالم خرم ****کنم سود و سرمایه باز آورم 
کنون می‌روم کیسه پرداخته ****همه سود و سرمایه در باخته 
به خود روی خود را سیه کرده‌ام ****به بد، کار خود را تبه کرده‌ام 
مگر هم تو بر حال فردای من ****کنی رحمتی، ورنه، ای وای من 
در آن دم که جان عزم رفتن کند، ****ز سودای جان مرغ دل پر زند، 
مرا ذوق شهد شهادت چشان ****به نام خودم ساز و شیرین زبان 
ندارم بغیر از تو فریاد رس ****الهی در آن دم به فریاد رس 
گنه کارم و آنگه امید وار ****که دریای فضلت ندارم کنار 
مگر باز پوشد گنه داورم ****وگر باز پرسد، چه عذر آورم؟
فرو مانده‌ام سخت در کار خویش ****سیه رویم از کار و کردار خویش 
ز اشکی که آید به رویم فرو ****چه سود است جز ریختن آبرو؟
چه حاصل دهد با گنه کاریم ****جز از درد سر ناله و زاریم؟
به عذر گناهم که رسم است و خو ****سرشکی همی ریزم آنگه برو 
زند هر کس از طاعت خود نفس ****مرا تکیه بر رحمت تست و بس 
به پیرانسر ار چه گنه می‌کنم ****ولیکن در رحمتت می‌زنم 
خداوندگارا، به حق رسول ****که فرما مناجات سلمان قبول 

بخش ۳ - در ستایش پیامبر

رسولی که پا بر عرش سود ****ز پایش سر عرش را تاج بود 
بلند آفتاب مبارک نظر ****که او راست هر دو عالم اثر 
رسول کریم و متاع امین ****امام الوری، قدوه العالمین 
گهی جبرئیلش بود میر بار ****گهی عنکبوتش بود پرده‌دار 
امام شش و هفت و سی بار ده ****سپهر و دو مه و چارده
شد از نافه مشگ عبد مناف ****معطر حرم کان زمین راست ناف 
از اینجا براقش توجه نبود ****به جائی که آنجایگه جای نبود 
به یک پی بساط فلک در نوشت ****چو تیر از کمان فلک در گذشت
چنین رفت تا سدره المنتها ****به ملکی گذر کرد بی منتها 
کجا دایه رحمتش داد شیر ****مسیحا شد آنجاش طفلی به شیر 
اگر معجز یوسف از ماهی است ****تو خورشیدی و معجزت ماهی است 
نهاده قدم بر سر آسمان ****نینداخته سایه بر خاکدان 
ز یونس به احمد همان است راه ****که از قعر ماهی است تا اوج ماه 
همه عقل و روح است و روحی لدیه ****ایا معشر الناس، صلوا علیه
پس از شکر دادار، نعمت نبی است ****وز آن پس عائی که فرض است چیست؟
دعای شهنشاه دیهیم و گاه ****پدر بر پدر خسرو و پادشاه 
فشاننده گنج دریا به بزم ****دراننده قلب خارا به رزم 
فرازنده پایه سروری ****فروزنده ماه نیک اختری 
سپهر از کمر بستگان درش ****ظفر یک سپاهی است از لشکرش 
کجا لشکر عزم او سیر کرد ****رود چرخ گردنده آنجا به گرد 
بر آفاق گسترده ظل همای ****در آن سایه آسوده خلق خدای 
ز یک سوی ظلم است و یکسو امان ****چه سدی است شمشیر او در میان 
ز شیر درفشش درفشان ظفر ****چو از خانه شیر تابنده خور 
نیبند شبیهش بصر جز به خواب ****نیابد نظیرش نظر جز در آب 
گر از کوه پرسی که در بحر و بر ****که زیبد که بندند پیشش کمر؟
به لفظ صدا پاسخ آید ز کوه ****که سلطان اویس آسمان شکوه 
الا ای جهاندار پیروز بخت ****سزاوار شاهی و زیبای تخت 
سر فرقدان پایه تخت تست ****بلند آسمان سایه بخت توست 
نگینی است خورشید بر افسرت ****حبابی است ناهید در ساغرت 
زمین و زمانه به کام تواند ****همه پادشاهان غلام تواند 
شب مملکت را مه و اختری ****تن سلطنت را سر و افسری 
زهی در تن مملکت جاودان ****وجود تو چون جان و حکمت روان 
کسی را که کین تواش داد تاب ****ندادش جز از چشمه تیغ آب 
اگر حمله بر کوه خارا کنی ****چو خاشاکش از جای خود بر کنی 
به عهد تو خونریز شد بی دریغ ****چنین واجب الحد از آنست تیغ 
قلم کرد تزویر در عهد شاه ****بریدش زبان، کرد درویش سیاه 
خدایت همه هر چه بایست داد ****جوانمردی و دانش و دین و داد 
ترا داد رسم است و بخشش طریق ****همین کن که توفیق بادت رفیق 
مراد از جهان نام نیک است و بس ****بجز نام نیکو نماند به کس 
جهان راست حاصل همه چیز لیک ****چه با خود توان برد جز نام نیک؟
بخوان قصه خسروان جوان ****ز هوشنگ و جم تا به چنگیز خان 
که گر عکس شمشیرشان آفتاب ****بدیدی، اسد را شدی زهره آب 
ز چندین زر و افسر و تخت و گنج ****که کردند حاصل به سختی و رنج 
بجز نام نیکو ازین انجمن ****ببین تا چه بردند با خویشتن؟
شنیدم که می‌گفت بهرام گور ****پدر را کز او شد جهان پر ز شور 
که:« آه ضعیفان به گردون رسید ****سرشک یتیمان به جیحون رسید 
از آن ترسم ای شهریار جوان ****که اشک ستمدیدگان ناگهان 
فراهم شود، ملک گردد خراب ****برد جاه ما را به یکباره آب 
چو بشنید، در دیده آورد آب ****بپیچید مردانه دادش جواب 
که ایزد تو را بخشش و داد داد ****به من در ازل جور و بیداد داد 
تو را آن، نصیب من این آمدست ****چه تدبیر؟ قسمت چنین آمدست 
مرا جز که بی معدلت نیست رای ****ولی غیر از این است حکم خدای 
درختی است عدل ملک بارور ****که بیخش دوام است و دولت ثمر 
اساس بقا عدل ثابت کند ****درخت سعدات ستم برکند 
نبی ملک را گفت دین تواُم است ****حقیقت بدان کان بدین قائم است 
قیامت که آنجاست قاضی خدای ****برابر نشینند شاه و گدای 
اگر عدل باشد گوای ملک ****شود عرش ثابت برای ملک 
بود ساعتی عدل دارای دین ****ز هفتاد ساله عبادت گزین 
صبوح سعدات صباح تو باد ****جنود ملائک جناح تو باد 
کسی را که با تست سر در غرور ****کلاه از سر و سر ز تن باد دور 

بخش ۴ - اندرز به فرزند

الا ای جگر گوشه فرزند من، ****تو ای قره العین دلبند من 
جوانی و فرزانه و هوشیار ****اوان جوانی غنیمت شمار 
جوانی است سرمایه‌ای بس عزیز ****به بازی چو من در نبازی تو نیز 
کنون سالم از شصت و یک در گذشت ****بساط نشاطم جهان در نوشت 
ز شام سرم صبح پیری دمید ****سپیدیم گشت از سیاهی پدید 
درختم به آورد بر جای سیب ****ز بالا نهادم سر اندر نشیب 
ز شخص ضعیفم خیالی نماند ****ز نخل وجودم خلالی نماند 
جوانی و پیری بهار است و دی ****نه آن دی که باشد بهارش ز پی 
غنیمت شمر پیش از آن کاین گلت ****شود زرد و نسرین دهد سنبلت 
نشیند به جای سمن زار برف ****چو گل در هوایت شود عمر صرف 
زمان هوی و هوس در گذشت ****هوا بر دلم سرد و می تلخ گشت 
چو صافی عمر من ایام برد ****از آن جرعه‌ای ماند و آن نیز درد 
چه می‌شاید از جرعه انگیختن؟****که در خاک می‌بایدش ریختن 
ازین پیش سرو بلند قدم ****ز پستی به بالا نهادی قدم
شد آن یرو بالای من سرنگون ****به خاک سیه میل دارد کنون 
کسی را که سوده است سر بر سماک ****چه سود است چون می‌رود زیر خاک 
جهان غره عمر من تلخ کرد ****همان عیش می‌بر دلم تلخ کرد 
هواب بتان رفتم از سر بدر ****به یکبارگی عقلم آمد به سر 
سعادت کسی را بود راهبر ****که در خدمت شاه بندد کمر 
کسی همعنان سعادت شود ****که چون سایه اندر رکابش دود 
نمی‌آید از دست من هیچ کار ****که تا نعمتش را شوم حقگزار 
شدم حاصل از نعمتش مغز و پوست ****ورم مغز استخوان است از اوست 
بسی نعمت از دولتش خورده‌ام ****به نانش چهل سال پرورده‌ام 
کنون گشت موی سیاهم سپید ****ز عمر گرامی شدم ناامید 
برو حلقه در گوش کن ای پسر ****همی گرد بر آستانش چو در 
اگر من نشستم تو در پای باش ****ور از جای رفتم تو بر جای باش 
من از یمن اقبال این خاندان ****گرفتم جهان را به تیغ زبان 
من از خاوران تا در باختر ****ز خورشیدم امروز مشهورتر 
اگر چه من از ذره‌ای کمترم ****ولی خدمتی کرده اندر خورم 
چه دانی؟ چه جائی است خاک درش ****عجب کیمیائی است خاک درش
کمر بر میان بند چون کوهسار ****ولیکن ثبات قدم گوش دار 
کسی کز مقیمان این در شود ****اگر خاک باشد همه زر شود 
بیا تا به قاف قناعت رویم ****چو عنقا بر آن قاف ساکن شویم 
گشائیم بر دل هوای جلال ****که آن قاف بر عین عزاست دال 
سریر سلاطین ملک رضا ****ریاض ریاحین باغ بقا 
جهان رضا را شده کدخدا ****سریر سران را زده پشت پا 
به یک دم دو عالم بر انداخته ****به بیش و کم از هیچ در ساخته 
کسی کو عنانش به دست هواست ****اگر پادشاهست پیشم گداست 
تو رنج ار کشی ور نخواهی کشید ****نصیب تو البته خواهد رسید 
مقرر شد اول همه قسم تو ****دگر جان دمیدند از جسم تو 
چو حال نصیبت یقین شد که چیست ****پس این جستجوی تو از بهر کیست؟
اگر تیغ خواهی زدن ور قلم ****نخواهد شدن روزیت بیش و کم 
توانگر یکی دان که پیشش یکی است ****کم و بیش و نیک و بد و هست و نیست 
هر آنچش در آید ببازد روان ****ورش در نیاید بسازد بدان 
اگر در قناعت گریزد کسی ****نباید شدش بر در هر خس 
یکی خیمه تنگ و تیره است دل ****تو ای خیمگی خیمه بر کن ز دل! 
بزن خیمه جائی که تا جاودان****نباید شدن هیچ جا ز آن مکان 
کسی راز طاس سپهر دغا ****نیابد به ششدر سپنجی سرا 
سرای جهان پیش اهل نظر ****چو خانی نماید که باشد دو در 
ازین در کسی کامدش در درون ****همی بایدش رفت از آن در برون 
چنان زی که نام تو روز حساب ****نویسند با راستان در کتاب 
کسی کو به غم حاصل آرد زری ****غم زر خورد او و زر دیگری 
تو نعمت کجا گرد می‌آوری ****کجا می‌بری چون تو غم می‌خوری؟
برین زندگی هیچ بنیاد نیست ****جز از پاره‌ای خاک بر باد نیست 
عجب نیست در تو که ما و منی است ****که اصل سرشتت ز ما و منی است 
کسی کو در آز بندد فرو ****گشایند درهای جنت برو 
دلت مست آزاست، هشیار باش ****به خواب غرور است، بیدار باش 
که چون بگذرد نیز این هفته عمر، ****ز خواب اندر آئی، بود رفته عمر 
برو سینه خاک را باز کن ****ببین در دلش رازهای کهن 
در او نازکان گل اندام بین ****همه خشت بالین و بستر زمین 
بر آنی که ایشان ازین خاکدان ****برفتند و تو زنده‌ای جاودان؟
همه در پی یکدگر می‌رویم ****نماند کسی سر به سر می‌رویم 
دلا برگ این راه، نیکو بساز****که راهی است باریک و دور و دراز 
شب زندگانی به آخر کشید ****شبت روز شد، وقت رفتن رسید 
یکایک برفتند یاران تو ****رفیقان و اندوه گساران تو 
رسیدند هر یک به ماوای خویش ****تو مسکین گرانباری و راه پیش 
در این منزل آخر چرا خفته‌ای؟****رباطی است ویران کجا خفته‌ای؟
بسی کاروان شد درین ره روان ****نیامد کسی باز از این کاروان 
که ز آن رفتگان باز گوید خبر ****که چون است احوالشان در سفر 
بسا کاروانا کزین پل گذشت ****مگر نیست ز آنسو ره بازگشت 
شبی بنده را شاه پیروز بخت ****طلب کرد و بنشاند در پیش تخت 
در آمد ز راه سخن گستری ****سخن راند از نظم در دری 
که از در معنی چه پرورده‌ای؟****ز درای خاطر چه آورده‌ای؟
بیاور ز نو گوهری پر ثمن ****که داند خرد لایق گوش من 
در گنج معنی دلم باز کرد ****سخن را ز هر گونه‌ای ساز کرد 
گهرهای من شاه در گوش کرد ****شکرهای نغزم همه نوش کرد 
ز من نامه‌ای خواست اندر فراق ****که آن نامه باشد سراسر فراق 
برین طرز نظمی روان از نوی ****بیارای در کسوت مثنوی
طلب کردم آن را به هر کشوری ****ز هر قصه خوانی و هر دفتری 
پس از روزگار کهن روزگار ****در آموختم داستان دو یار 
که با یکدیگر هر دو را مدتی ****دم صحبتی بود و خوش صحبتی 
یکی پادشاه جهان جلال ****یکی آفتاب سپهر جمال 
یکی داور کشور آب و گل ****یکی حاکم خطه جان و دل 
یکی بر فلک سوده پر کلاه ****یکی تکیه گه جسته زلفش ز ماه 
به ملک جلال آن یکی شاه بود ****به اوج جمال این یکی ماه بود 
چنان بود با ماه شه را نظر ****که از جان خود داشتش دوست‌تر 
به آخر میانشان جدائی فتاد ****که کس در بلای جدائی مباد 
به فرمان دارای فرمان روان ****نهادم من آغاز این داستان 
که تا ماند از من بسی روزگار ****به گیتی از این داستان یادگار 
همی خواهم از داور کردگار ****که چندان امانم دهد روزگار 
که ده نامه زین نامه خسروی ****دهم جلوه در کسوت مثنوی 
سخن را بر آرم به خورشید نام ****به نام شهنشاه سازم تمام 
کنون از زبان من ای هوشیار ****بیا گوش کن قصه آن دو یار 

بخش ۵ - آغاز داستان

شنیدم که شاهی به ایران زمین ****سزاوار دیهیم و تاج و نگین 
زر افشان چو خورشید در گاه بزم ****سر افشان چو شمشیر درگاه رزم 
ز آب کفش بحر گریان شده ****ز تاب تفش ببر بریان شده 
اگر با فلک در کمر دست کین ****زدی آسمان را زدی بر زمین 
به رمح از فلک عقده را می‌گشود ****ز چوگان او گوی مه می‌ربود 
چو دستش کمان را بیاراستی ****ز هازه ز هر گوشه برخاستی 
چو بر گوش مرکب نهادی قدم ****زدی خامه را پای کردی قلم 
زهی زور دست شهنشاه زه ****که بست از سر دست بر چرخ زه 
همه رادی و مردی و بخردی ****ز سر تا به پا فره ایزدی 
قدش در لطافت که جانی است پاک ****فرو برده آب روان را به خاک 
اگر مانی آن روی دیدی یقین ****به هم برزدی صورت نقش چین 
خرامان قدش با رخ ماهتاب ****چو سروی که بار آورد آفتاب 
چو خورشید ماهیش منظور بود ****ز سر تا قدم پایه نور بود 
فرشته نهادی، پری پیکری****لطیفی، ظریفی، هنر پروری 
ز سر تا به پا و ز پا تا به سر ****همه جان و دل بود و هوش و هنر 
دو گنجش نهان در دو کنج دهن ****نبودش در آن کنج گنج سخن 
ز شور لب لعل شیرین وی ****به تلخی همی داد جان جام می 
به هر گوشه نرگسش دلربا ****در آن گوشه‌ها جاودان کرده جا 
جوانی به قد راست، چون نیشکر ****تراشیده اندام و بسته کمر 
لبانش سراسر ز قند و نبات ****دهانش لبالب ز آب حیات 
از او پر هنر‌تر جوانی نبود ****به حسن رخش دلستانی نبود 
ز معشوق عاشق به خوبی بسی ****فرون بود و دانست این هر کسی 
خرد وزنشان کرد با یکدگر ****به شیرینی این بود از آن چرب‌تر
در آیینه می‌دید رخسار خویش ****که او بود صد ره به از یار خویش 
ولی عشق را با چنین‌ها چه کار؟****هوی پادشاهی است بس کامگار 
گهی خیمه را بر سرابی زند ****گهی بر کند، بر سر آبی زند 
گهش راه روم است و گه ز نگبار ****گهش جای هند است و گه قندهار 
شهنشاه را مونس و یار بود ****شب و روز دلجوی و دلدار بود 
مه و سالشان چون مه و آفتاب ****نظر بود با همه به روز شباب 
کشیدی گه و بیگه از جام کی ****به شادی روی دلارام می 
چو چشم و لب خویشتن کامیاب ****گهی در شکار و گهی در شراب 
چو ابروی خود گاه در بوستان ****کشیدند بر گلستان سایه‌بان 
چو خورشید تابان به فصل بهار ****مبارک شده هر دو بر روزگار 
« چو شیر و شکر با هم آمیخته » ****چو جان و خرد در هم آمیخته 

بخش ۶ - بهار

بهاران که خندان شدی نسترن ****چو مینا شدی دشت و مینو چمن 
هوا فرش ز نگاری افراختی ****سمن برگ و بلبل نوا ساختی 
چو طفلان نو، دایه روزگار ****نشاندی گل و سرو را بر کنار 
فسان کردی آغاز بلبل به شب ****دمیدی فسون باد در زیر لب 
گرفته به خنجر چمن شاخ بان ****به مرز چمن در شده مرزبان 
زهر پشته‌ای رودی آمد فرود ****نوازنده با رود مرغان سرود 
ندانم چه می‌گفت بلبل به شب؟****که گل خنده می‌کرد در زیر لب 
رخ لاله گلگون ز جام شراب ****سر نرگس سرگران مست خواب 
گرفته چو پیکان دل غنچه زنگ ****به خون اندر آغشته وز غصه تنگ 
به شکل دل عاشقان آمدی ****وز آن دل همه بوی جان آمدی 
به شادی همه روز و شب دوستان ****زدندی می لعل در بوستان 
زمان بهار و اوان شباب ****هوای زنگار و نشاط شراب 
کسی را که حاصل بود هر سه چار ****تو دانی چه خوش باشدش روزگار؟
سحر لاله چون در گرفتی چراغ ****سرا پرده گل زدندی به باغ 
بیاراستی بزمشان نای و نوش ****به می بودشان چشم و برنای گوش 
چو کردندی از باغ عزم شکار ****بر آهو شدی کوه و هامون حصار 
چو چرم گوزن آمدیشان به شست ****روان گوزن آمدیشان به دست 
گرازان در آن عرصه دلپذیر ****هزار آهو از پی همه شیر گیر 
چو برخاست اسب تکاور ز جاش ****فتاد آهو از عجز در دست و پاش 
عقاب از پی کپک رفتی فراز ****به پیش عقاب آمدی کبک باز 
زسودای بط باز رفتی ز دست ****به ابروی کبکان شدی پای بست 
ز بسیاری کبک و دراج و غاز ****گرفتی به دندان سر انگشت باز 
بر ایشان گذشتی سه مه روزگار ****بدین شادمانی و عشرت بهار 

بخش ۷ - تابستان

چو بنمودی از برج مه مهر چهر ****شدی چرخ را گرم با خاک مهر 
شدی زرد رخسار گلگون وی ****بدی در رگ کان روان خون وی 
اگر ابر ناگه شدی قطره بار ****ز تاب تفش قطره گشتی شرار 
و گر در هوا برق کردی گذر ****چو پروانه‌اش سوختی بال و پر 
سیه گشته خون از حرارت چو مشک ****دهان شمر چون لب بحر خشک 
شده بر سر شاخ بریان ز تاب ****عنادل، چو بر سیخ مرغ کباب 
تن ماهیان در دل آبگیر ****چنان سوختی کاندر آتش حریر 
ز گرمی آب و هوا گرم گاه ****همی برد ماهی بر آتش پناه 
در آن آب جوشیده بر روی شط ****ز سوز جگر ماغ گفتی به بط 
که وقت سمندر ز ما خوشتر است ****خنک جان آن کس که بر آذر است 
ز بس کآفتاب از هوا یافت تاب ****دل سنگ می‌سوخت بر آفتاب 
گه آتش فکندی هوا در سحاب ****گهی سوختی در زمین پای آب 
درین موسم و در چنین حالتی ****ملک بود در خوشترین حالتی 
به بیتی درون خوش نشسته دو یار ****چو ابیات من روشن و آبدار 
به مجلس نشسته دو نو خاسته ****به آب رزان مجلس آراسته 
نهادیش رضوان به از بیت خویش ****خنک آنکه دارد چنین بیت پیش 
نبودی در او راه خورشید را****بجز باده یا باد یا بید را 
چو مطرب زدی ز خمه بر روی آب ****ز فواره بر فور دادی جواب 
سحر گاهشان از نسیم زلال ****شدی سرد بر دل شمیم شمال 
چو از خانه بیرون شدی شهریار ****زدی خیمه بر کوه خورشید وار 
دماغ و درون را به باد سحر ****ز برگ سمن داشتی تازه‌تر 
به هر دم که باد سحر می‌گشود ****هوای دگر بر دلش می‌فزود 
چو فصل بهارش بر آن ماه چهر ****شدی گرم‌تر روز در روز مهر 
گهی شاه کردی بر آن کوه گشت ****گهی تاختی اسب بر روی دشت 
چو مهر از افق بر فراز آمدی ****به خیش خوش خویش باز آمدی 

بخش ۸ - پائیز

به وقتی که باد خزان خاستی ****رزان را به زیور بیاراستی 
هوای مخالف زدی باغ را ****شدی زرد و بیمار شاخ از هوا 
خزان بر رزان دامن افشاندی ****چراغ گل و لاله بنشاندی 
زمانی شدی بید بن تیغ بار ****دمی باد می‌برد دست چنار 
ز سوز فراق سمن یافت داغ ****از آن جامه زرد پوشید باغ 
نبینی که خور پشت چون برکند، ****زمین جامه رزد در بر کند 
اوان جوانی و فصل بهار ****همه رنگ و بوی است و نقش و نگار 
خزان است ایام پیری و مرگ ****شود روی زرد و برد باد برگ 
بهار ار نبودی خزان کی شدی؟****چنین زرد روی رزان کی شدی؟
رخ زرد به را گرفتی غبار ****به خون سرخ می‌کرد دندان انار 
ز بی برگی از بس که بر سر چنار ****زدی دست دستش فتادی ز کار 
بسی آب نالید و بر خود گریست ****که زنجیر بر گردن من ز چیست؟
بسم نیست این کاندرین روز چند ****هوا کرد خواهد مرا تخته بند؟
بساط رزان بود در زر نهان ****چو بزم جهانبخش گیتی ستان 
به فصلی چنان شاه پیروز بخت ****سر آب جستی و پای درخت 
می زرد زرین چو برگ رزان ****کشیدندی اندر هوای خزان 
نسیم خزانی چو برخاستی ****همه بزم مستان بیاراستی 
ملک در خزان داشتی نوبهار ****درختش برومند و باغش به بار 
گزیدی لب یار را بی حجیب ****گرفتی ز نخدان سیمین چو سیب 
به حسن ار چه سیب از میان برد گو، ****ز نخدان زد او با ز نخدان او 
اگر چه زند خنده شیرین انار ****به خود خندد او با لب لعل یار 

بخش ۹ - زمستان

کجا تاختی خسرو خاروان ****عنان بر زمستان گه آسمان 
شدی شاخ از باد لرزان چو بید ****سر سبز کهسار گشتی سپید 
چو برخاستی باد بهمن ز جای ****فرو مردی آتش به دست و به پای 
شدی آب در قاقم از باد خشک ****به سنجاب گشتی نهان بید مشک 
سپیدی گرفتی همه کوه و راغ ****سیاهی ندیدی کسی جز کلاغ 
به برف ار فرو رفتی آن روز خور ****کجا بر توانستی آمد دگر 
چو درای سیماب بودی زمین ****سر از برف بر ابر سودی زمین 
ستاده درختان گل ناامید ****برهنه تن از باد لرزان چو بید 
بر ایشان بسی نوحه کردی سحاب ****به زاری بباریدی از دیده آب 
شده سرو را خشک و افسرده دست ****چنار است در آستین برده دست 
هوا شیر را پوستین می‌درید ****سیه گوش را گوشها می‌برید 
کجا مرد را باد دیدی به کوی ****به جستی و بینی ببردی ز روی 
به ناوک هوا موی را می‌شکافت ****سنان می‌زد و روی را می‌شکافت 
هر آنکس که دردی در آتش نبود ****دمی خوش نمی‌آمدش همچو عود 
ملک منقل زر برافروختی ****همه عود و عنبر بر آن سوختی 
ز گلنار منقل چو بستان شدی ****به بستان بسی مرغ بریان شدی 
روان گشته در بزم جام شراب ****چو گردنده گرد فلک آفتاب 
بلورین قدح بود مرجان نما ****چنان کاتشی سرکشد در هوا 
سر هر دو از عشق و می گرم بود ****نمی‌داشت دی را دم سرد سود 
به می مجلس عیش خوش داشتند ****دم سرد دی باد پنداشتند 
کسی را که در ماه دی آتشی ****ز می نیست، یا از رخ مهوشی، 
حقیقت بدانش که افسرده‌ای است ****چه افسرده؟ یکبارگی مرده‌ای است 

جمشید و خورشید

 

بخش ۱ - مناجات

الهی پرده پندار بگشای****در گنجینه اسرار بگشای
تو ما را وا رهان از مایی خویش****که غیر از ما حجابی نیست در پیش
تو کار ما به لطف خویش بگذار****به کار خویش ما را باز مگذار
که کاری کان سزاوار تو باشد****نه کار ماست هم کار تو باشد
دل ز نگار خوردم را صفا بخش****مرا آیینه معنی نما بخش
ز ما نفس بد ما را جدا کن****دل بیگانه با خویش آشنا کن
نهفتی از سخن صد گنج در من****در گنج سخن بگشای بر من
به لطفت شربتی در کام ما ریز****ز جامت جرعه‌ای در جام ما ریز
نسیمی از گلستان خودم بخش****چراغی از شبستان خودم بخش
به حسن نظم چون دادی نظامش****کنون زیب و بهایی ده تمامش
زر کان مرا پاک و عیان کن****به نام شاه در عالم روان کن
خداوندا، تو آن داری دین را****پناه افسر و تخت و نگین را
که او امروز گیتی را پناه است****خلایق را هم او امیدگاه است
به لطف از سایه خویش آفریده****جهان در سایه او آرمیده
همیشه بر سران سردار می دار****ز تاج و تخت برخوردار می دار
به عدل او جهان را شاد گردان****درون‌های خراب آبادگردان
درونش مهبط انوار خود ساز****زبانش مظهر اسرار خود ساز
همان ران بر دل و دست و زبانش****که باشد سود در هر دو جهانش
به نیکان ملک او معمور می دار****بدان را از در او دور می دار
به عونش ربع مسکون را امان ده****سکون فتنه آخر زمان ده

بخش ۱۰ - قطعه

شاهی که در بسیط زمین حکم نافذش****جذر اصم ز صخره صما شنیده‌اند
صد نوبت از سیاهی گرد سپاه او****این اشهبان توسن گردون رمیده‌اند
تن جامه‌ایست خرقه جسم مخالفش****کان جامه را به قد حسامش بریده‌اند
آنجم ندیده‌اند در آفاق ثانیش****ور ز آنکه دیده‌اند، یکی را دو دیده‌اند
آن سایه عنایت یزدان که وحش وطیر****در سایه عنایت او آرمیده‌اند
در آفتاب گردش ازین سایه کی فتاد****تا سایبان سبز فلک گستریده‌اند
در کار زر به دور کفش خیره مانده‌ام****تا آن دو روی را به چه رو بر کشیده‌اند
سرویست سر فراز به بستان سلطنت****کان سرو را ز عقل و روان آفریده‌اند
ماران رمح سینه اعدا ز دست او****سوراخ کرده‌اند و بدو در خزیده‌اند

بخش ۱۰۰ - بازگشت جمشید به روم و دامادی او

به پیروزی و بهروزی از آن بوم****ملک جمشید روی آورد در روم
پس آگاهی به سوی قیصر آمد****که از شام آفتاب چین بر آمد
به ملک روم با جانی پر امید****مظفر بازگشت از شام جمشید
برآورده به بخت نیک کامش****به مردی رفته بر خورشید نامش
ز شهر آمد برون با سرکشان شاه****دو منزل شد به استقبال آن ماه
سران هر یک چو هوشنگ و فریدون****به استقبال او رفتند بیرون
چو آمد رایت جمشید نزدیک****شد از گرد سپه خورشید تاریک
جهانی پر غنیمت دید قیصر****ز گنج و بادپای و تخت و افسر
به دل می گفت هر دم خرم و شاد****که بر فرخنده داماد آفرین باد
نمی شاید شمردن این غنیمت****همی باید سپردن این غنیمت
ملک چون دید چتر قیصر از دور****فتاد اندر زمین چون سایه از نور
به نازش در کنار آورد قیصر****هزارش بوسه زد بر روی و بر سر
ملک سر زد، رکاب شاه بوسید****ز رنج راه شامش باز پرسید
کزین رنج شدن چون بودی ای ماه؟****به صبح و شام چون سپردی این را؟
ز چین بر روم پیچیدی عنان را****چو خور تا شام بگرفتی جهان را
تو کار جنگ بیش از پیش کردی****برو کاکنون تو کار خویش کردی
ملک گفت ای جهان چون من غلامت****همه کار جهان بادا به کامت
مرا این دولت و پیروزی از تست****همه سرسبزی و بهروزی از تست»
نهاده دست بر هم قیصر و جم****حکایت باز می گفتند با هم
همه ره تا به درگه شاه قیصر****به پیروزی ز ساقی خواست ساغر
دو هفته هر دو باهم باده خوردند****سیم برگ عروسی ساز کردند
به روز اختیار فرخ اختر****به فال سعد جشنی ساخت قیصر
چو انجم روشنان دین نشستند****مه و خورشید را عقدی ببستند
چنان در روم سوری کرد بنیاد****که شد زان سور عالی عالم آباد
به هر شهری و کویی بود جشنی****نگارین کرده کف هر سرو گشنی
به نقشی رو نمودی هر بهاری****به دستی جلوه کردی هر نگاری
همان در جلوه طاووسان آن باغ****به حنا پای رنگین کرده چون زاغ
زمرد با گهر ترکیب کردند****چو گردون حجله ای ترتیب کردند
نشست آن آفتاب شام رقع****به پیروزی در آن برج مرصع
نگار از شرم دستش می شد از دست****به پایان گشت حنا نیز پا بست
مه مشاطه با آیینه برخاست****رخ خورشید چون گل خواست آراست
چو رویش دید رو در حاضران کرد****کزین خوشتر چه آرایش توان کرد؟
رخش در آینه این نظم شیرین****شکر را همچو طوطی کرد تلقین

بخش ۱۰۱ - رباعی

ای آینه کرده در رخت روی امید****بر چشمم ازین خط سیه روی ، سپید
به ز آن نبود که دیده دوزند آنجا****کآیینه براری کند با خورشید
چو مشاطه زدش در زلف شانه****نسیم این بیت را زد بر ترانه:
از بس گره و پیچ که زلف تو نمود،****آمد شدن شانه در آن مشکل بود
در حل دقایق ارچه ره می پیمود،****از مشکل زلف شانه مویی نگشود
چو نیل خط کشیدندش به آواز****بخواند این بیت را بر شاه شهناز
روزی که فلک حسن تو را نیل کشید****چشم بد روزگار را میل کشید
چو بر ابرو کمانش وسمه بنهاد****مغنی بر کمانچه ساز می داد:
روی تو که آتشی در آفاق نهاد،****بس داغ که بر سینه عشاق نهاد
مشاطه چو چشم و طاق ابروی تو دید****از هوش برفت و وسمه بر طاق نهاد
چو آمد غمزه اش با میل در ناز****فرو خواند این رباعی ارغنون ساز:
چو میل ز جیب سرمه دان سر بر کرد****نظاره چشم سیه دلبر کرد
خود را خجل و سرزده در گوشه کشید****از دست بتم خاک سیه بر سر کرد
چو شد در چشم شوخش سرمه پیدا****بهار افروز خواند این نظم غرا:
ای خاک در تو سرمه دیده ما****خور از هوس خاک رهت چشم سیاه
با خاک رهت که سرمه آرد در چشم****جز میل که باد بر سرش خاک سیاه؟
چو بر برگ سمن خندید غازه****سمن رخ زد بر آب این شعر تازه

بخش ۱۰۲ - رباعی

از رنگ بیاض رویت ای رشک قمر****وز عکس گل جمالت ای غیرت خور
مشاطه آفتاب بر روی افق****سرخاب و سپیداب کشد شام و سحر
چو شیرین را به هودج در نشاندند****فرستادند و خسرو را بخواندند
ملک جمشید مست از بزم مستان****خرامان رفت در خرم شبستان
شبستانی چو زلف مشک مویان****منور کرده حسن ماهرویان
نگارین لعبتان خلخ و چین****چو سر ناز سر تا پای رنگین
سمن رویان چو سرو استاده بر پای****همه صاحب جمال و مجلس آرای
به دست هر یکی شمعی معنبر****بتان را گرم چون شمع از هوا سر
به هر شمعی که ماهی بر گرفته****فلک صد شمع انجم در گرفته
فروغ بزم آن شب برده ناموس****ازین هر هفت شمع و هفت فانوس
ز شادی بر فلک رقصیده ناهید****که هست امشب وصال ماه و خورشید
شب هندو به لالائی روارو****همی زد در رکاب آن مه نو
نثاری بر سرش ریزان ز بالا****ز اطباق فلک لولوی لالا
شهنشه دید زنگاری نقابی****به شب در مهد زنگار آفتابی
چو باد صبح دم صد لاله بنمود****ز گلبرگش نقاب شرم بگشود
در آمد چون نسیم نو بهاری****کشید آن غنچه را در بوسه کاری
ز سوسن نارون را ساخت چنبر****ز گلبرگ بهاری کرد بستر
دو سرو ناز پیچیدند بر هم****دو شاخ میوه پیوستند بر هم
کشید آن خرم گل را در آغوش****برون کرد از تنش دیبای گلپوش
برش تا ناف باغی بود ز سوسن****بزیر سوسن از نسرین دو خرمن
سمن را یافت در والا حصاری****ببسته لاله زاری در ازاری
ز مویش صد هزاران خون به گردن****نبودش جز میان یک موی بر تن
میان با یاسمین و نسترن در****بلورین برکه ای چون حوز کوثر
بلورین کوه در زیر کمر گاه****در آن کوه و کمر دل گشته گمراه
فرود برکه اش عین الحیوتی****معصفر روزه اش از هر نباتی
دو همبر در بر او کرده فراهم****بر آن دربند مهر خاتم جم
کلید آن در از پولاد چین بود****ز سیمین درج قفل لعل بگشود
به ناگه خاتم یاقوت خورشید****فتاد اندر دم ماهی جمشید
شد از خورشید پیدا کان یاقوت****روان در چشمه خورشید شد حوت
یکی سیراب شد از عین خورشید****یکی سرمست گشت از جام جمشید
فلک شد چاکر و ایام داعی****جهان می ساخت بر ساز این رباعی:
باد آمد و بکر غنچه را دمها داد****نرمک نرمک بند قبایش بگشاد
پیراهنش امروز به خون آلوده ست****پیداست که دوش دختری داد بباد
چو مه رویان زنگاری شبستان****پس زرین تتق گشتند پنهان
عروس روز خون آلوده دامن****خرامان شد برین پیروز گلشن
خوش خندان و عنبر بوی جمشید****برون آمد چو صبح از مهد خورشید
حریر چینی و مصری قلم خواست****رخ صبح از سواد شب بپیراست

بخش ۱۰۳ - نامه جمشید به پدر

ملک جمشید بنوشت از ره دور****بشارت نامه ای نزدیک فغفور
چو از حد خدا پرداخت خامه****برین ابیات کرد آغاز نامه:

بخش ۱۰۴ -

ای پیک صبا مصر وصالم بکف آمد****از جای بجنب آخر و برخیز بشیرا
پیراهن این یوسف گم گشته خون تر****القاه علی وجه ابی، یات بصیرا
حدیث شوق دارد عرض و طولی****چه بتواند رسانیدن رسولی؟
چو شرح سوز دل با خامه گویم،****به خون دیده روی نامه شویم
به جای دوده دود از نی برآرم****بلاهای سیاهش بر سر آرم
ستمهایی که من دور از تو دیدم****جفاهایی که از دوران کشیدم
اگر گویم دلت باور ندارد****درون نازکت طاقت نیارد
دلم در بحر حیرت غوطه ها خورد****ولیکن عاقبت گوهر بر آورد
اگر چه تلخ بار آمد درختم****در آخر عقد حوا کرد بختم
ز زنبور ارچه زخم نیش خوردم****ولیکن شهدش آخر نوش کردم
چه شد گر شد جهان تاریک برمن؟****به خورشیدم شد آخر چشم روشن
اگر چه زحمت ظلمت کشیدم****زلال چشمه حیوان چشیدم
نواندست آرزو اکنون جز اینم****که دیدار عزیزت باز بینم
جمال وصل از آن رو در نقاب است****که چشم بد میان ما حجاب است
نسیم صبح دولت چون بر آید****ز روی آرزو برقع گشاید
چون سر چاه بلا باز شود بر یعقوب****حال پیراهن یوسف همه پوشیده شود
باش تا دست دهد دولت ایام وصال****بوی پیراهنش از مصر به کنعان شنود
چو جم در نامه حال دل بیان کرد****بریدی را به چین حالی روان کرد
ز عهد روزگار خویش راضی****ملک می خواست عذر عهد ماضی
نه یکدم بی نشاط و باده بودی****نه بی صوت عنادل می غنودی
ز جام لعل نوشین باده می خورد****قضای صحبت مافات می کرد
پس از سالی صبوحی کرد یک روز****ملک با آفتاب عالم افروز
به باغی خوشتر از فردوس اعلی****بنایش را خواص نقش مانی
به تیغ بیدش افکنده سپر غم****نسیمش داده جان از ضعف هر دم
سر نرگس ز می مایل به پستی****گشاده برگ چشم از خواب مستی
نشسته بر چمن قمری و بلبل****این غزل بر نرگس و گل

بخش ۱۰۵ - غزل

چمن شمع ز مرد ساق نرگس را چو بردارد****به سیمین مشعلی ماند که آن مشعل دو سر دارد
فرو برده به پیش باد هردم خون دل لاله****که از سودا دل لاله بسی خون در جگر دارد
مگر خواهد گشادن باغ شاخ ارغوان را خون****که نرگس تشت زر بر دست و گلبن نیشتر دارد
صبا عرض گل و شمشاد می داد****بخار چین ملک را یاد می داد
نسیم صبح با انفاس مشکین****همی آمد زدشت تبت و چین
ز ناگه ارغنون برداشت آهنگ****سرایید این غزل در پرده چنگ:

بخش ۱۰۶ - دوبیتی

مرا چو یاد زیار و دیار خویش آید****هزار ناله زار از درون ریش آید
نشسته در پس زانوی غربتم شب و روز****خدای داند ازین پس مرا چه پیش آید

بخش ۱۰۷ - تدبیر جمشید و خورشید برای عزیمت به چین

ز شوق ملک چین آهی بر آورد****به نرگس زار آب از دل در آورد
شد از آه ملک خورشید در تاب****ملک را گفت: کای شمع جهانتاب
چرا هر لحظه دود از دل برآری؟****چرا خونین اشک از دیده باری؟
همانا از هوا می ریزی این دمع****سرت با شاهدی گرمست چون شمع
زعشقت بر جگر پندار داغیست****به ملک چین تورا چشم و چراغیست
ولی جایی که چشم خور فروزد****کسی چون از برای شمع سوزد؟»
ملک گفت: «ای چراغ بزم انجم****سر زلفت سواد چشم مردم
سرشک ما که هست ما در آورد****غم مادر به چشم ما درآورد
تو قدر صحبت مادر چه دانی****که از مادر دمی خالی نمانی؟
وجودم را تب غربت بفرسود****تنم در بوته هجران بپالود
بر احوال من آنکس اشک پاشد****که روزی رنج غربت دیده باشد
از آن پژمرده شد گلبرگ سوری****که در طفلی ز مسکن جست دوری
از آن رو سرو باشد تازه و تر****که پا از مرز خود ننهد فراتر
به خاور بین عروس خاوری را****به رخ مانند گلبرگ تری را
وز آنجا سوی مغرب چون سفر کرد****به غربت بین که چون شد چهره اش زرد
به اقبالت به هر کامی رسیدم****می عشرت ز هر جامی چشیدم
کنون باید به نوعی ساخت تدبیر****که بینم باز روی مادر پیر
عنان بر جانب چین آری از روم****همایون سایه اندازی بر آن بوم
بهارش را دمی آرایش گل****کنی اطراف چین پر مشک سنبل»
صنم را رخ ز تاب دل برافروخت****دلش بر آتش سودای جم سوخت
به جم گفت: «این حدیث امشب به افسر****بگوید تا کند معلوم قیصر
ببینم تا چه فرمان می دهد شاه****ترا از رای شه گردانم آگاه
به نزد مادر آمد صبح خورشید****حکایت باز گفت از قول جمشید
که: «جم را شوق مادر گشته تازه****ازین درگاه می خواهد اجازه
تو می دانی که جم را جای چین است****ز چینش تا بدخشان در نگین است
بدین کشور نخواهد دل نهادن****سریر ملک چین بر باد دادن
گه از مادر سخن گوید گه از باب****بباید یک نظر کردن درین باب
بباید دل زغم پرداخت مارا****بسیج راه باید ساخت مارا»
چو بشنید افسر افسر بر زمبن زد****گره بر ابرو و چین بر جبین زد
بر آشفت از حدیث رفتن جم****به دختر گفت: « ازین معنی مزن دم
ترا بس نیست کاشفتی جهانی****گزیدی از جهان بازارگانی؟
بدو دادی سپاه و گنج این بوم****کنون خواهد به چینت بردن از روم
چو خورشید آن عتاب مادری دید****بگردانید وضع و خوش بخندید
به مادر گفت: «ای پر مهر مادر****همانا کردی این گفتار باور
ز چین جمشید بیزارست حالی****ز مادر من نخواهم گشت خالی
ملک را این حکایت نیست در دل****نهد یک موی من با چین مقابل
مزاحی کردم و نقشی نمودم****ترا در مهر خود می آزمودم
من از پیش تو دوری چون گزینم****روم با چینیان در چین نشینم؟
بدین باد و فسون چندانش دم داد****که افسر گشت ازین اندیشه آزاد
ز پیش مادر آمد نزد جمشید****که: «می باید برید از رفتن امید
همی باید نهادن دل بدین بوم****و یا خود بی اجازت رفتن از روم»
ملک گفتا: «مرا با چین چه کارست؟****نگارستان چین کوی نگارست
مرا مشک ختن خاک در تست****سواد چین دو زلف عنبر تست
به هر جایی که فرمایی روانم****به هر نوعی که می رانی برانم
اگر گویی که شو خاک ره روم****غبارم بر ندارد باد ازین بوم
وگر گویی که در چین ساز مسکن****شوم آزرم مردم را کشامن
حکایت را بدان آمد فروداشت****که: «ما را فرصتی باید نگه داشت
شبی بر باد پایان زین نهادن****ازینجا سر به ملک چین نهادن
ملک بر عادت آمد نزد قیصر****به قیصر گفت کای دارای کشور
زمان عشرت و فصل بهار است****هوا پر مرغ و صحرا پر شکار است
هوای دشت جان می بخشد امروز****ز لاله خون روان می بخشد امروز
همه کهسار پر آوای رود است****همه صحرا پر از بانگ سرود است
به صحرا تازی اسبان را بتازیم****به بازان در هوا نقشی ببازیم
دلش خرم شود شه زاده خورشید****که بادا بر سرش ظل تو جاوید
هوس دارد که بر عزم شکاری****رود بیرون به طرف مرغزاری
به پاسخ گفت کین عزمی صواب است****شما را عشرت و روز شباب است
زمان نوبهار و نوجوانی است****اوان عیش و عهد کامرانی است
بباید چند روزی گشت کردن****ز جام لاله گونی باده خوردن
چو از قیصر اجازت یافت جمشید****به ساز راه شد مشغول خورشید
ز گنج و گوهر و خلخال و یاره****ز تاج و تخت و طوق و گوشواره
ز دیبا و غلام و چارپا نیز****ز لالا و پرستاران و هر چیز
که بتوانست با خود کرد همراه****به عزم صید بیرون رفت با شاه
در آن تخجیر گه بودند ده روز****به روز اختیار و بخت پیروز
از آنجا رخ به سوی چین نهادند****پس از سالی به حد چین فتادند
همه ره در نشاط و کام بودند****ندیم چنگ و یار جام بودند
سحرگاهی بشیر آمد به فغفور****که آمد رایت جمشید منصور
به پیروزی رسید از روم جمشید****چو عیسی همعنانش مهد خورشید
ملک فغفور چون این مژده بشنید****گل پژمرده عمرش بخندید
ملک فغفور بود از غم به حالی****که کس بازش ندانست از خیالی
ز تنهایی تن مسکین همایون****چو ناری باره او غرقه در خون
نسیم یوسفش پیوند جان شد****همایون چون زلیخا نوجوان شد
ز شادی شد ملک را پشت خم راست****ندای مرحبا از شهر برخاست
درخت بخت گشت از سر برومند****که آمد تاج را بر سر خداوند
همای چتر شاهی کرد پر باز****که آمد شاهباز سلطنت باز
ملک فرمود آذین ها ببستند****ز هر سو با می و رامش نشستند
چو پیدا گشت چتر شاه جمشید****زده سر از جناح چتر خورشید
چه خوش باشد وزین خوشتر چه باشد****وزین زیبا و دلکش تر چه باشد
که یاری دل ز یاری بر گرفته****که ناگه بیندش در بر گرفته
فرود آمد ز مرکب شاه کشور****گرفت آرام دل را تنگ در بر
همایون را چو باز آمد به تن هوش****گرفت آن سر و سیمین را در آغوش
چو جان نازنینش داشت در بر****هزاران بوسه زد بر چشم و بر سر
ملک در دست و پای مادر افتاد****سرشک آتشین از دیده بگشاد
چو از مادر جدا شد شاه جمشید****همایون رفت سوی مهد خورشید
همایون دید عمری در عماری****چو در زرین صدف در دراری
چو پیدا شد رخ خورشید انور****بر آمد نعره الله اکبر
همایون در رخش حیران فرو ماند****سپاس صنع یزدان بر زبان راند
به دامنها گهر با زر برآمیخت****به دامن بر سرش گهر فرو ریخت
همه با گوهر و سیم نثاری****چو ابر بهمن و باد بهاری
ز صحن دشت تا درگاه شاپور****مرصع بود خاک از در منثور
ز دیبا فرشها ترتیب کردند****رخ دیبا به زر تذهیب کردند
به هر جایی گل اندامی ستاده****چو گل زرین طبق بر کف نهاده
به هر جانب چو لاله دلفروزی****همی افروخت مشکین عود سوزی
ملک جمشید با این زیب آیین****به فال سعد منزل ساخت در چین
خضر سفید شیبت چو دم زد از سیاهی****عین الحیات عالم سر زد ز حوض ماهی
برخاست رای هندو از ملک شام بنشست****سلطان نیمروزی در چین پادشاهی
ملک فغفورش اندر بارگه برد****بدو تاج و سریر و ملک بسپرد
به شاهی بر سر تختش نشاندند****ملک جمشید را فغفور خواندند
بزرگان گوهر افشاندند بر جم****به شاهی آفرین خواندند بر جم
چو کار ملک بر جمشید شد راست****به داد و عدل گیتی را بیاراست
.............................................
چنین بود ای برادر حال جمشید****جهان بر کس نخواهد ماند جاوید
چو خورشید ار شوی بر چرخ گردان****به زیر خاک باید گشت پنهان
چو جمشید ار بود بر باد تختت****جهان آخر دهد بر باد رختت

بخش ۱۰۸ - اندرز

دلا زن خیمه بیرون زین مخیم****که بیرون زین ترا کاخیست خرم
اساس عمر بر بادی نهادن****بدین بنیاد بنیادی نهادن
خرد داند که کار عاقلان نیست****طریق و شیوه صاحبدلان نیست
به دیوان می دهد ملک سلیمان****سلیمان می کند بیکار دیوان
ز دست دهر مستان هیچ پا زهر****که پازهریست معجون کرده با زهر
مزی خرم که مرگت در کمین است****مخفت ایمن که دشمن همنشین است
چو خورشید ار شوی بر بام افلاک****روی آخر به زیر توده خاک
هزاران سال ملک و پادشاهی****نمی ارزد به یک روز جدایی
فلک با آدمی خاری زحد برد****زمین نیز آدمیخواری زحد برد
تو بر خود کرده ای هر کار دشوار****اگر آسان کنی، آسان شود کار
بود کاهی چو کوهی در ره جهل****اگر آسان فرو گیری شود سهل
قدم یکبارگی از خود برون نه****همه کس را به خود از خود فزون نه
وجود آیینه نقش رخ اوست****ببین خود را در آن آیینه ای دوست
به پیشانی چو ابرو خودنمایی****مبین کاندر همه چشمی گژ آیی
چو چشم آن به که در غاری نشینی****دو عالم بینی و خود را نبینی
حدیث تلخ اگر چه نیست در خور****اگر گوید ترش رویی فرو بر
ندیدی سیل باران را که در دشت****دوانید از سر تندی و بگذشت
زمین از روی حلم آنرا فرو خورد****چه مایه تخم نیکویی برآورد
زبان آور مشو زنهار چون مار****که یابند از زبانت مردم آزار
همه دل باش همچون غنچه تا جان****چو گل گردد ز انفاس تو خندان
تو همچون آب سرتا پا روانی****مشو چون آتش دوزخ زبانی
چو سوسن هر زبان کز دل بروید****حدیثش را دماغ جان ببوید

بخش ۱۰۹ - حکایت

شنیدستم که با مجمر شبی شمع****پیامی کرد روشن بر سر جمع
که ای مجمر چرا هستی بر آذر؟****منم از تو بسی با آبروتر
چو از انفاس تو هردم ملول است****دم گرمت همه جای قبول است
جوابش داد مجمر کای برادر****مشو در تاب و آبی زن بر آذر
نفسهای تو در دل می نشیند****چو از انفاس من دوری گزیند
حکایات تو سرتاسر زبانیست****حدیث من همه قلبی و جانیست
تفاوت در میان هردو آنست****که این از صدق دل آن از زبانست

بخش ۱۱ - قطعه

سحرگاه ازل کز پرده عرض****قضا می‌داد نور و سایه را عرض
قدر بنوشت بر اطراف چترش****که السلطان ضل الله فی الارض
خرد گرد فلک چندانکه گردید****کسی بالاتر از چترش نمی‌دید
فلک را گفت بردی ای کمان قد****چو ابروی بتان پیشانی از حد
تنزل کن ز جای خویش زیرا****که ضل چتر سلطانیت اینجا
چرا بالا نشستی گفت از آن رو****که او چشم جهانست و من ابرو

بخش ۱۱۰ - پند

گلستان گیتی به خاری نیرزد****خمستان گردون خماری نیرزد
مکش بار دل بهر برگی چو غنچه****که صد ساله برگت به باری نیرزد
نسیما مبر برگ گل را به غارت****کزآن بلبلی صد هزاری نیرزد
همه کار ملک سلیمان بر من****به آواز یک مور باری نیرزد
مشو با صبا همنفس کان تنعم****به آمد شد خاکساری نیرزد
همه گرم و سرد سر خوان گیتی است****به درد دل و انتظاری نیرزد

بخش ۱۱۱ - شکایت از پیری

به پایان شد شب عیش ملاهی****سپیدی گشت پیدا در سیاهی
شب عیش و جوانی بر سر آمد****شبم را صبح صادق در برآمد
اگر چه صبح دارد خوش صفایی****ولیکن نیستش چندان بقایی
هوای دل ز سر باید برون کرد****که وقت صبح می باشد هوا سرد
از آن رو پشت من خم داد گردون****که زیر خاک می باید شد اکنون
خوشا و خرما فصل جوانی****زمان عیش و عهد کامرانی
نشاطم هر زمانی بر گلی بود****سماعم بر نوای بلبلی بود
گل و مل را جوانی می طرازد****جوانی را گل و مل می برازد
در آنبستان گه تخم مهر کارد****که جای سنبل و گل برف بارد
جوانی نوبهار زندگانیست****حقیقت زندگانی خود جوانیست
جوانا، قدر ایام جوانی****به روز ناخوش پیری بدانی
دل من در جوانی داشت طیری****که دایم در هوا می کرد سیری
کجا می دید آبی یا سرابی****برآن سر خیمه می زد چون حبابی
چو گل خندان لب و دلشاد بودم****ز هر بادی چو سرو آزاد بودم
نگشتم جز به گرد بزم چون جام****نیامد در دل من خرمی خام
دمی زین بیش جز بر روی گلگون****نکردم روی چون آیینه اکنون
رخ آیینه می بینم به آزرم****که می آید ز روی خویشتن شرم
سرابستان دل را شد هوا سرد****گلستان رخم را شد ورق زرد
چو چنگ از بزم می جویم کناری****برم تاری چو از چنگست تاری
ز جام می مرا خون در درونست****میان ما و می افتاده خونست
همی دانم می دوشین روشن****که تلخ و تیز کرد امروز بر من؟
به پیری عادت و رسم مدامست****طلب کردن ولی آن هم حرامست
مرا قدیست چونین چون کمانی****چنی و پوستی بر استخوانی
چو چنگ از ضعف پیری شد سراپا****رگ من یک به یک بر پوست پیدا
قدم خم شد، ز قد خم چه خیزد؟****قدح چون خم شود آبش بریزد
ز جامم جرعه ای ماندست باقی****که آن بر خاک خواهم ریخت ساقی
در آن مجلس که می با جرعه افتاد****چه داد عشرت و شادی توان داد؟
دلیلا من ذلیل و شرم سارم****به فضل و رحمتت امیدوارم
زبانم را سعادت کردی آغاز****کلامم را شهادت خاتمت ساز
به اقبال آمد این دولت به پایان****الهی عاقبت محمود گردان

بخش ۱۱۲ - تاریخ نظم داستان

به رسم حضرت سلطان عهد شیخ اویس****که عهد سلطنتش باد متصل به دوام
شد این ربیع معانی جمادی الثانی****سنه ثلاث و ستین و سبعمانه تمام

بخش ۱۲ - قطعه

بجز از آتش دراز زبان****بجز از خامه زبان کوتاه
کس نیارست کرد در عالم****دو زبانی و سرکشی با شاه
لاجرم خاکسار و سرگردان****آن به تون رفت و این به آب سیاه
در آن اندیشه مه بگداخت تن را****که بندد بر سمندش خویشتن را
خیالی چند کج باشد کزین عار****توان بستن بر اسب او به مسمار
عقابش را چو شد زاغ کمان جفت****به وصف الحال نیز این شعر می‌گفت:

بخش ۱۳ - قطعه

روز کسوف ار کند قصد بدوزد به تیر****قبه سیمین ماه بر سپر آفتاب
گاه ز فیض کفش، خاک مرصع بساط****گاه ز گرد روز معنبر نقاب
کی شودش همعنان خیل ملک چون نداشت****پایه پهلو زدن ماه نوش در رکاب
ای کف خنجر کشت کرده ز جان صد هزار****خصم جگر تشنه را سیر به یک قطره آب
رای تو بر آسمان بارگهی زد که هست****بافته از قطب میخ تافته صبحش طناب
حمله قهر تو ساخت زهره شیران تباه****آتش تیغ تو کرد گرده گردان کباب
در عجبم تا چرا کرد به دوران تو****صدمه باران و باد گنبد گل را خراب
فتنه بیدار را عدل تو در خواب کرد****فتنه نبیند دگر چشم جهان جز به خواب
کرده به زخم زبان سرزنش سرکشان****تیغ جهانگیرت آن هندوی مالک رقاب
خرد کو هست عالم را آب و جد****چو طفلان بیش رایت خوانده ابجد
تو خورشیدی و تختت چرخ چارم****چهارش پایه چار ارکان عالم

بخش ۱۴ - قطعه

طاووس روز تا ز افق جلوه می‌کند****شاها، همای رای تو دولت شکار باد
این روزگار و دایره لاجورد را****دایم به گرد نقطه چترت مدار باد
هر خلعت مراد که می‌بخشد آسمان****از جامه خانه کرمت مستعار باد
خورشیدت از شمار غلاماندرگه است****بر در تر از غلام چنین صد هزار باد
گر ماه بر خلاف مرادت کند مدار ****چون دست زهره پای قمر در نگار باد 
ماه قدح چو دور کند در سرای عیش ****ناهید خوش سرای ترا پرده‌دار باد 
هر کس که در یمین تو چون تیغ راسخ است ****دایم چو خاتم تو به زر در یسار باد 
تا هست کرد این مدر افلاک را مدار ****دور تو چون مدار فلک برقرار باد 
بی گرد فتنه دامن آخر زمان بچین ****وصل قبای دولت این روزگار باد 
با اینکه نیست مثل من امروز بلبلی ****چون من بهار مدح ترا صد هزار باد 
مرا یک روز شاهنشاه عالم ****چراغ دودمان نسل آدم 
محیط مکرمت گردون همت ****جهان سلطنت، خورشید دولت 
سریر آرای ملک اردوانی ****بهار دولت چنگیز خانی 
جهانگیر و جهانبخش و جوانبخت ****که برخوردار باد از تاج و از تخت 
فرستاد و به خلوت پیش خود خواند ****به عادت پیش تخت خویش بنشاند 
ز سلک نظم و نثر آن بحر ز خار ****طلب می‌کرد ازین طبع گهربار 
چو لعل یار در الفاظ رنگین ****معانی خویش و باریک شیرین 
مرا گفت ای سخنگوی گهر سنج ****چه پنهان کرده‌ای در کنج دل گنج؟
کهن شد قصه فرهاد و خسرو ****بیاور خسروانه نقشی از نو 
نماند آن شورش حلوای شیرین ****بیارامید جوش ویس و رامین 
بیاور شاهد عذاری لایق ****که رمز آب رخ عذار و وامق 
درین قرابه‌های سبز زرکار ****نظامی را سیه شد در شهسوار 
رواجی نیست آن سیم کهن را ****بنامم سکه نو زن سخن را 
مرصع ساز تاج و ذکر جمشید ****منور کن چراغ چشم خورشید 
عذار روشن خورشید عذرا ****مزین کن به نظمی چون ثریا 
جهان را از سخن ده یادگاری ****ز دستی دیگرش بر نه نگاری 
ز عین طبع صافی کن روان بحر ****در آور هر زمان بحری در آن بحر 
ز هر جنسی حکایت در هم آمیز ****ز هر نوعی غزلهایی نو انگیز 
چو این عالی خطاب آمد به گوشم ****کمر بستند عقل و فکر و هوشم 
مرا گفتند: سلمان، وقت دریاب ****که دولت را مهیا گشت اسباب 
ادای حق پنجه ساله نعمت ****اگر داری هوس دریاب فرصت 
ز هر طوری سخن با خویش داری ****ز کان و بحر گوهر بیش داری 
به طرز نو معانی را بیان کن ****طراز دامن آخر زمان کن 
ز ششتر تا به شام اندر شکر گیر ****ز عمان تا بد خشان در گهر گیر 
به کلک عنبرین در روز و شب باف ****حریر شکرین را در قصب باف 
ادای شکر همت کرده باشی ****حق خدمت بجای آورده باشی 
در آن ره چون قلم مشیا علی الراس ****شدم در سخن سفتن به الماس 
دل من در حجاب حجره فکر ****نمی‌کرد آرزو جز شاهد بکر 
ز روی آن معانی پرده بگشود ****کزان معنی کسی را روی ننمود 
لباس نظم اگر خوبست اگر زشت ****به بکری تار و پودش فکر من زشت 
نهادم بر کف گیتی نگاری****برو بگذاشتم خوش یادگاری 
ز گردون بگذرانیدم سخن را ****بدان حضرت رسانیدم سخن را 
نهادم من درین فیروزه مجمر ****بسی ز انفاس مشکین عود و عنبر 
جهان خواهد معطر گشت ازین بوی ****کنون چندانکه خواهد گشتن این گوی 
توقع دارم از هر خرده جویی ****وز ایشان کز کرم دارند بویی 
که گر باری بر آید بوی لادن ****ازین مجمر بر آن پوشند دامن 
به فر دولت دارای عالم ****طمع دارم گرین معنی بود کم 
کنون خواهم حدیث آغاز کردن ****در گنج سخن را باز کردن 

بخش ۱۵ - آغاز داستان جمشید و خورشید

خبر دادند دانایان پیشین ****که وقتی پادشاهی بود در چین 
زمانه تابع حکم روانش ****سلاطین خاک بوس آستانش 
رسوم داد و دین بنیاد کرده ****به داد و دین جهان آباد کرده 
به عهدش کس نبودی در همه چین ****جگر خونین بجز آهوی مشکین 
چنان کبک از عقاب آسوده خفتی ****که باز انگشت بر دندان گرفتی 
سپاهش کوه و هامون بر نمی‌تافت ****عطایش گاو گردون بر نمی‌تافت 
به چین خواندندی او را شاه غفغور ****ولی در اصل نامش بود شاپور 
ز فرزند، آن شهنشه یک پسر داشت ****که از جان عزیزش دوست‌تر داشت 
همایون کوکبی خورشید جامش ****فریدون موکبی جمشید نامش 
جهان را تازه و نو شهریاری ****ز جمشید و فریدون یادگاری 
چو با تیغ و سنان بودی خطابش ****که تابش داشتی غیر از رکابش؟
به روز رزم ره بر چرخ می‌بست ****چو تیر از دست او مریخ می‌جست 
اگر با وی شدی گردون به میدان ****ربودی گوی گردون را به چوگان 
چو کلکش بر حریر آغاز تحریر ****نهادی، پای دل کردی به زنجیر 
به دانه مرغ دلها صید می‌کرد ****به دام عنبرینش قید می‌کرد 
ز صبح و شام پود و تار می‌بافت ****به چالاکی شب اندر روز می‌تافت 
چو کان و ابر کار او سخا بود ****ز سر تا پا همه حلم و حیا بود 
عذار او خطی بر گل کشیده ****حدیثش پرده شکر دریده 
چو ابری ابروانش بر گلستان ****کشیده سایبان‌ها بهر مستان 
نبودی روز و شب جز با هنرمند ****نجوید پر هنر الا هنرمند 
همه کس را هنر در کار باشد****نخست آنکس که او سردار باشد 
نبودی جز نشاط و عیش کارش ****بجز می خوردن و میل شکارش 
ملک فرمود تا یک شب به باغی ****که بر هر خار بود از گل چراغی 
هزاران بلبل اندر باغ و هر یک ****گرفته راه عنقا و چکاوک 
به صد دستان نواها بر کشیده ****گل و سوسن گریبانها دریده 
به پای سرو سنبل در فتاده ****بنفشه پیش سوسن سر نهاده 
ز مستی چشم نرگس رفته در خواب ****گرفته عارض گل‌ها ز می تاب 
هر آن سازی که دل می‌خواست کردند ****ز می شاهانه بزمی راست کردند 
یکایک را بجای خود نشاندند ****ندیمان و حریفان را بخواندند 
نواهای نی و دف برکشیدند ****ز هر سو مطربان صف بر کشیدند 
مغنی چون نوای عود دادی ****نوای زهره از قانون فتادی 
ظریفان در لطافتهای شیرین ****ندیمان در حکایتهای رنگین 
ز مستی سرو قدان در شمایل ****به دعوی ماهرویان در مقابل 
دماغ حاضران از بوی آن خوش ****لب شکر لبان را جان بر آتش 
عقاب خوش عنان در عین جولان ****کمیت گرم رو گردان به میدان 
نسیم از بوی می افتان و خیزان ****قدح بر لعل و مروارید ریزان 
به جای جرعه جان می‌ریخت ساقی ****می و جان هر دو می آمیخت ساقی 
خروش الصبوح از خاکیان خاست ****ز رنگین جرعه هر جا بوی جان خاست 
وز آن سو ازغنون بلبل آواز ****ز یک سو در عمل شاهد فتن باز 
پرستاران خاص شاه بودند ****به خوبی هر یکی چون ماه بودند 
ز پرها راست کرده قرصه شید ****عنادل در هوای صوت ناهید 
چو در برج چهارم منزل ماه ****میان چار بالش مسکن شاه 
نبود از کامرانی هیچ باقی ****همه شب بود نوشانوش ساقی 
ز خواب خوش گران شد افسر شاه ****چو خم شد بر کف شب ساغر ماه 
همی کردند خود را یک به یک گم ****حریفان چون به وقت صبح انجم 
ز پیش شاه باقی را براندند ****ز نزدیکان غلامی چند ماندند 
ملک در خواب شد چون چشم خود بست ****ز جا برخاست ساقی، شمع بنشست 

بخش ۱۶ - دیدن جمشید، خورشید را اندر خواب

چو روی خود بهشتی دید در خواب ****روان هر سوی چو کوثر چشمه آب 
کنار جوی ریحان بر دمیده ****میان باغ طوبی سر کشیده 
فراز شاخ مرغان خوش آواز ****همی کردند با هم سر دل باز 
ز شبنم تاج گل چون تاج پرویز ****بر آن آویزه نور دلاویز 
همه خاکش عبیر و زعفران بود ****همه فرشش حریر و پرنیان بود 
صبا می‌کرد بر گل جان فشانی ****به گل می‌داد هر دم زندگانی 
میان باغ قصری دید عالی ****چو برج ماه خورشیدیش والی 
ملک می‌گفت با خود که این چه جایست ****که جوزا صورت و حورا نمایست؟
بر آن آمد که فردوس برین است ****قصور خلد و جای حور عین است
درین بود او که ناگه بی حجابی ****ز بام قصر سر زد آفتابی 
چو خورشیدش عذار ارغوانی ****درخشان از نقاب آسمانی
بتی رعنا و کش، ماه مقنع ****چو مه بر جبهه اکلیلش مرصع 
فروغ عارض او عکس خورشید ****نگین خاتمش را مهر جمشید 
ز سنبل بر سمن مرغول بسته ****ز موغولش بنفشه دسته دسته 
لب لعلش درخشان در نگین داشت ****به پیشانی خم ابروی چین داشت 
ز زلفش سنبل اندر تاب می‌شد ****ز شرم عارضش گل آب می‌شد 
اگر در دل خیالش بسته گشتی ****ز تاب دل عذارش خسته گشتی 
قضا شهزاده را ناگه خبر کرد ****در آن زلف و قد و بالا نظر کرد 
صباح زندگانی شد بر او شام ****که آمد آفتابش بر لب بام 
قضای آسمانی چون بر آید ****اگر بندی در از بامت در آید 
کمند عنبر از بالای آن قصر ****فرو هشته ز سر تا پای آن قصر 
دل سودایی او بی سر و پا ****به مشکین نردبان بر شد به بالا 
دل جمشید را ناگه پری برد ****به دستانش ز دست انگشتری برد 
چو بیدل شد ملک، فریاد در بست ****بجست از خواب و خواب از چشم او جست 
همی زد دست بر سر سنگ بربر ****که نه دل داشت اندر بر نه دلبر 
همی نالید و در اشک می‌سفت ****به زاری این غزل با خویش می‌گفت 

بخش ۱۷ - غزل

گفتم خیال وصلت گفتا به خواب بینی ****گفتم مثال رویت گفتا در آب بینی 
گفتم به خواب دیدن زلفت چگونه باشد؟****گفتا که خویشتن را در پیچ و تاب بینی 
گفتم که روی و مویت بنمای تا ببینم ****گفتا که در دل شب چون آفتاب بینی 
خروشش چون پرستاران شنیدند ****یکایک سر به سر پیشش دویدند 
که شاها چیست حالت ناله از چیست؟****جهان محکوم تست این نالش از کیست؟
چه کم داری که هیچت کم مبادا ****چه غم داری که هیچت غم مبادا 
به دل گفت این همی باید نهفتن ****خیالست این نشاید باز گفتن 
من این حال دل خود با که گویم ****دوای درد پنهان از که جویم 
چه گویم من که سودای که دارم ****خیال سرو بالای که دارم 
دهانی را کزو قطعا نشان نیست، ****میانی را که هیچش در میان نیست، 
ندیده من بدو چون دل نهادم؟****چرا دل را به هیچ از دست دادم؟
پدر گر صورت حالم بداند ****مرا بی هیچ شک دیوانه خواند 
همان بهتر که راز دل بپوشم ****شکیبائی کنم، در صبر کوشم 
سرشک خود چو آب جو خرابم ****یقین دانم که خواهد بردن آبم 
همی گفتند و او خاموش می‌بود ****به پاسخ قفل درج لعل نگشود 
یکی می‌گفت: این سودای یارست ****دگر می‌گفت این رنج خمارست 
ز نو بزم صبوحی ساز دادند ****حریفان را به بزم آواز دادند 
نوای ارغنونی بر کشیدند ****شراب ارغوانی در کشیدند 
صبا برخاست گرد باغ گردید ****ز گلرویان بستان هر که را دید 
یکایک را درین مجلس دلالت ****همی کرد از پی رفع ملالت 
نخست آمد گل صد برگ در پیش ****زر آورد و می گوینده با خویش 
زر افشان کرد و از می مجلس آراست ****به صد رو از شهنشه عذرها خواست 
به زیر لب دعایش گفت صد راه ****رخ اندر پاش می‌مالید کای شاه 
ز دلتنگی دمی خود را برون آر ****به می خوردن نشاطی در درون آر 
من از غم داشتم در دل بسی خون ****ز دل کردم به جام باده بیرون 
شما را زندگانی جاودان باد ****که ما خواهیم رفتن زود بر باد 
در آمد بلبل صاحب فصاحت ****که بادا خسروا فرخ صباحت 
دمی با دوستان خوش باش و خندان ****که دنیا را بقایی نیست چندان 
تو این صورت که بینی بسته بر هم ****چو گل از هم فرو ریزد به یک دم 
درآمد لاله ناگه با پیاله ****تو گفتی از زمین بر رست لاله 
که شاها لاله دردی کش آورد ****مئینی و آنگه نه ز آن می کان توان خورد 
از آن می ساقیان را گرچه ننگست ****که نیمی صاف و نیمی تیره رنگست 
نشاید ریخت می گر درد باشد ****که دردی نیز هم در خورد باشد 
فرود آورد سر غمگین بنفشه ****که کمتر کس شها مسکین بنفشه 
چو گل بهر نثار ار زر ندارم ****همینم بس که درد سر ندارم 
در آمد نرگس سرمست مخمور ****که باد از حضرتت چشم بدان دور
من مخمور دارم یک دو ساغر ****فدایت کردم اینک دیده بر سر 
درآمد سرو دست افشان و آزاد ****که شاها جاودان سر سبزیت باد 
چرا بهر جهان دل رنجه داری ****دلی نازک همچون غنچه داری؟
بیا از کار من گیر اعتباری ****که آزادم ز هر کاری و باری 
نیاید هیچ کس اندر بر من ****نمی‌بیند برهنه کس تن من 
تهی دست و مقل‌الحال باشم ****ولیکن مستقیم احوال باشم 
درخت میوه را بین کان همه بار ****کشد از بهر روزی آخر کار
برش غیری خورد بادش برد برگ ****بماند در میان عریان و بی برگ 
زبان کرد از ثنای شاه سوسن ****به فصلی خوش چو فصل گل مزین 
که من آزاد کرد پادشاهم ****چو سنبل از غلامان سپاهم 
به آزادیت شاها صد زبانم ****غلام همت آزادگانم 
چو گل می‌بینمت امشب پریشان ****ز ما چون غنچه در هم چیده دامان 
هوس گر تخت و تاج و شهرداری ****چو گل هم تا جور هم شهریاری 
به هر کنجی گرت صد گونه گنج است ****به هر گنجی از آن صد گونه رنج است 
چه برد از گنج افریدون و هوشنج؟****که دایم باد ویران خانه گنج 
بسی سوسن ملک را داشت رنجه ****زبانش در دهن بگرفت غنچه 
تو ای سوسن ز سر تا پا زبانی ****حدیث کار و بار دل چه دانی؟
تو از نو رستگانی آب و گل را ****من از پیوستگانم جان و دل را 
نه من صاحب دلم کار دل است این ****تو دم درکش که نه کار گل است این 
ملک می‌کرد چون گل پیرهن چاک ****سخن در زیر لب می‌گفت حاشاک 
گهی با سرو رعنا رقص می‌کرد ****گهی بر یاد نرگس باده می‌خورد 
که این چون چشم مست یار او بود ****که آن چون قامت دلدار او بود 
چو از چوگان زلف او شدی مست ****به جعد سنبل چین در زدی دست 
چو با اندیشه لعلش فتادی ****لب نوشین ساغر بوسه دادی 
چو گشتی باغ و گلشن بر دلش تنگ ****شدی در دامن صحرا زدی چنگ 
دمی چون شمع پیش باد می‌مرد ****که باد از کوی او بویی همی برد 
کنیزی داشت شکر نام جمشید ****که بود از صوت او در پرده ناهید 
لب شکر چو گشتی هم لب عود ****بر آوردی به سوز از حاضران دود 
چو نی بستی کمر در مجلس شاه ****به شیرینی زدی بر نیشکر راه 
در آن مجلس نوائی آنچنان ساخت ****که بلبل نعره زد گل خرقه انداخت 
ملک زاده سرشک از دیده می‌راند ****روان چون آب بیتی چند می‌خواند 
نوائی کرد شیرین شکر آغاز ****ز قول شاه می‌داد این غزل ساز 

بخش ۱۸ - غزل

مطول قصه‌ای دارم که گر خواهم بیان کردن ****به صد طومار و صد دفتر نشاید شرح آن کردن 
به معنی صورتی امشب نمودی روی و این صورت ****نمی‌یارم عیان گفتن نمی‌شاید نهان کردن 
من این صورت کجا گویم من این معنی کرا گویم؟ ****کز اینها نیست این صورت که پیدا می‌توان کردن 
دل من رفت و من دست از غم دل می‌زنم بر سر ****چرا تن می‌زنم؟ باید مرا تدبیر جان کردن 
مرا یاری درونی نیست غیر از اشک و، من او را ****به جست و جوی این حالت نمی‌یارم روان کردن 
به مهر روی او با صبح خواهم همنفس بودن ****به بوی زلف او بر باد خواهم جان فشان کردن 

بخش ۱۹ - آگاهی فغفور شاه از حال جمشید

چو صبح از جیب گردون سر بر آورد ****زمانه چتر گردون بر سر آورد 
برون رفت از دماغ خاک سودا ****جهان را مهری از نو گشت پیدا 
و لیکن همچنان سودای آن ماه ****فزون می‌گشت هر دم در سر شاه 
ازین سودا درونی داشت ویران ****چو گنجی شد، به کنجی گشت پنهان 
چو گل پیچیده دل در غنچه بنشست ****در خلوت به روی خلق در بست 
مقیمان را ز پیش خویش می‌راند ****ندیمان را به نزد خود نمی‌خواند 
ندیم او خیال یار او بود ****خیال یار، یار غار او بود 
چو اندر پرده راه کس نمی‌داد ****ندیمانش برآوردند فریاد 
که این حال پسر در اضطراب است ****به کلی صورت حالش خراب است 
بباید رفتن این با شاه گفتن ****ز شاه این قصه را نتوان نهفت 
ز آنجا روی در درگاه کردند ****حکایت‌های او با شاه کردند 
که: شاها، حالت شهرزاد دریاب ****که نه روزش قرارست و نه شب خواب 
به خاک انداخته چرخش چو تیر است ****کمان قد گشته و اکنون گوشه گیرست 
چو ابر از دیده باران می‌فشاند ****چو گل هر دم گریبان می‌دراند 
ز آهش آسمان را دل کبابست ****جهان را چشم‌ها زین غم پر آبست 
پدر چون واقف از حال پسر گشت ****ز احوال پسر آشفته‌تر گشت 
بع غایت ز آن پریشانی دژم شد****ز تخت سلطنت سوی حرم شد
همایون مادر جمشید را گفت****که: «روز شادی ما راست غم جفت
خبر داری که رود ما سراب است؟****اساس ملک جمشیدی خراب است؟
ز دست جم جهان انگشتری برد****ندانم دیو ره زد، یا پری برد؟
چو مادر قصه را کرد از پدر گوش****ز خود رفت و زمانی گشت خاموش
ز نرگس‌ها سمن بر ژاله افشاند****به ناخن‌ها از سوسن لاله افشاند
ملک دستش گرفت از پیش برخاست****که کار ما نخواهد شد بدین راست
بیا تا باد پایان بر نشینیم****رویم احوال جم را باز بینیم»
از آنجا سوی جم چون باد رفتند****ز گرد راهش اندر برگرفتند
چو زلف اندر سر و رویش فتادند****بسی بر نرگس و گل بوسه دادند
پدر گفتش که: «ای چشم مرا نور،****چه افتادت که از مردم شدی دور؟
تو عالم را چو چشمی، نیست در خور****که در بندی به روی مردمان در»
چو مال در درد بالای تو چیناد****بد فرزند را مادر مبیناد
به حق شیر این پستان مادر****که یکدم خوش بر آی ای جان مادر
اگرچه مهربان باشد برادر****نباشد هیچکس را مهر مادر
اگرچه دایه دارد مهر جانی****چو مادر کی بود در مهربانی
ملک‌زاده ز دل آهی بر آورد****ز سوز دل به چشم آب اندر آورد
«دریغا من که در روز جوانی****چو شب شد تیره بر من زندگانی
هنوز از صد گلم یک ناشکفته****گلستانم نگر بر باد رفته
مرا دردیست کان درمان ندارد****مرا راهیست کان پایان ندارد»
همی گفت این و در دل یار جویان****در اثنای سخن گریان و مویان
گهی دست پدر را بوسه دادی****گهی در پای مادر سر نهادی
ملک جمشید دانا بود و دانست****که جنت زیر پای مادرانست
شهنشه گفت: «کاین سودای عشق است****درین سر شورش غوغای عشق است
همانا دل به مهری گرم دارد****ولی گفتن ز مردم شرم دارد
کنون این کار را تدبیر سهل است****به تدبیر اندران تاخیر جهل است
بباید مجلسی خوش راست کردن****حضور گلرخان درخواست کردن
کجا در نوبهاری لاله روی است****کجا در گلشنی زنجیر موی است
به پیش خویش باید دادش آواز****مگر از پرده بیرون افتند این راز»
منادی گر منادی کرد آغاز****که مهرویان چین یکسر به پرواز
به ایوان همایون جمع گردند****شبستان حرم را شمع گردند
هزاران شاهد مه روی با شمع****بدین ایوان شدند از هر طرف جمع
چو شب گیسوی مشکین زد به شانه****جمال روز گم شد در میانه
بتان چین شدند از پرده بیرون****به عزم بزم ایوان همایون
درآمد هر سمن رخساری از در****به شکل لاله با شمعی معنبر
پری پیکر بتان سر تا به پا نور****قدح بر دستشان نور علی نور
گل رخسارشان در خوی نشسته****هزاران عقد در بر گل نشسته
سمن رویان چو گل افتاده بر هم****چو برگ گل نشسته تنگ بر هم
ز عکس رنگ روی لاله رویان****شده در صحن مجلس، لاله رویان
سر زلف سیه در عود سوزی****نسیم صبح در مجمر فروزی
ثوابت در تحیر مانده بر چرخ****فلک در گردش و سیاره در چرخ
به عالی منظری بر، شاه جمشید****نشسته با پدر چون ماه و خورشید
پدر هر دم یکی را عرضه کردی****به یادش ساغر می باز خوردی
ملک گفت: «ای پسر زین خوب رویان****دل و طبعت کدامین راست جویان؟
درین مجلس دلارامت کدامست؟****دلارام ترا آخر چه نام است؟
ملک زاده ملک را گفت شاها****کواکب لشکرا، گردون پناها!
چه شاید گفتن این بت پیکران را****که رشک آید بر ایشان بتگران را؟
عروسان نگارستان چین‌اند****غزالان شکارستان چین‌اند
ولی پیشم همان دارند مقدار****که خضرای دمن با نقش دیوار
ز جام دیگر این مستی است ما را****به جان دیگر این هستی است ما را
خلیلم گر درین بتخانه هستی****طلسم این بتان را بر شکستی
همه ایوان نگارستان مانی است****دریغا کان نگارستان ما نیست
بود هر دل به روی خوب مایل****ولی باشد به وجهی میل هر دل
چو دارد دوست بلبل عارض گل****چه در وجهش نشیند زلف سنبل؟
چو نیلوفر به خورشیدست مایل****ز مهتاب جهانبخش چه حاصل؟»

بخش ۲ - در حکمت آفرینش

 

به نام آنکه این دریای دایر****ز عین عقل اول کرد ظاهر
عیان شد عین عقل از قاف قدرت****سه جوی آورد اندر باغ فطرت
درخت نور چشم جان برافراخت****همای عشق بر سر آشیان ساخت
دهد بر جویبار چشم احباب****ز عین عشق بیخ حسن را آب
دو عالم ذره است و مهر خورشید****دل رست انگشتری و عشق جمشید
سرای روح کرد این خانه گل****خورای عشق گشت این خانه دل
حصار جسم را از آب و گل ساخت****به چندین مهره دیوارش برافراخت
فراوان شد اساس شخص آدم****به پشتیوان این گل مهره محکم
به قدرت راست کرد این خانه گل****سه حاکم را در آنجا ساخت منزل
که دل را تکیه‌گاه از راست تا راست****مقام قلب کرد از صدر چپ و راست
چو جسمی بارگاه هفت تو زد****دل آمد خیمه بر پهلوی او زد 
خرد را کو دماغی داشت در سر****از این هر دو مقامی داد برتر
مزین کرد لطفش سرو قامت****به حسن اعتدال استقامت
که از صنعش کند درخواست شاهد****که انسان را ز سر تا پاست شاهد
هر آنچ از گوهر خاک آفریدست****تو پاکش بین که پاکش آفریدست
همه پاک آمدسم از عالم غیب****ز کج بینی ما پیدا شد این عیب
ز مینا خسروانی قصری افراخت****به شیرین کاری او را بیستون ساخت
میان حقه فیروزه پیکر****معلق کرد صنعش چار گوهر
فلک پیمانه فضل نوالش****جهان پروانه شمع جلالش
به دیوان ازل حکمش نشسته****همه کون و مکان را جمع بسته
برانده چرخ و باقی کرده پیدا****ز کل من علیهادفان یبقی
حریر لاله و گل را به شب ماه****ز صنعش داده حسن صبغه الله
به تاب خیط شمس و سوزن خار****بدوزد قرطه زربفت گلزار
ز زرین نشتر خورشید تابان****گشاید خون یاقوت از لب کان
شکر را در میان نی نهان کرد****به چندیش قلم شرح و بیان کرد
سپارد ماهئی را مهر جمشید****به خرچنگی رساند تخت خورشید
به کرمی داد از ابریشم کناغی****به کرمی می‌دهد در شب چراغی
قمر با این همه کار و کیایی****بود هر مه شبی بی‌روشنایی
به موشان جبه سنجاب بخشد****کولها در پلنگ و شیر پوشد
به بوئی کو کند در نافه افزون****کند آهوی مشکین را جگر خون
قبایی از برای غنچه پرداخت****دگر بشکافت آن را پیرهن ساخت
خرد را کار با کار خدا نیست****کسی را کار با چون و چرا نیست
فلک را با چنین کاری چه کار است****همه کاری به حکم کردگار است
اگر بودی فلک را اختیاری****گرفتی یک زمان برجا قراری
ز ما در کار خود حیران‌تر است او****ز ما صد بار سرگرددان‌تر است او
خرد در کار خود سرگشته رائی است****فلک در راه او بی‌دست و پائی است
صفات او ز کیف و کم فزونست****فلک چون حلقه بیرون در بود

بعدی                       قبلی

دیوان‌سلمان‌ساوجی_ترجیحات2


 


 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 18
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 476
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 5,642
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 7,520
  • بازدید ماه : 15,731
  • بازدید سال : 255,607
  • بازدید کلی : 5,869,164