دیوانسلمانساوجی_ترجیعات1
ترجیعات
شمارهٔ ۱ - برج سلطنت
حاجیان روی صفا در کعبه جان کردهاند ****عاشقان عزم طواف کوی جانان کردهاند
نفس کافر کیش را در راه او روحی فداه ****هر نفس چون کیش اسماعیل قربان کردهاند
میدمد بوی وفا زین صبح خیزان چون صبا ****کز هوا جان داده و سعی فراوان کردهاند
رهروان او ز زاد و آب فارغ زادهاند ****تکیه بر خون دل و بر آب مژگان کردهاند
طالبان روضهاش طوبی لهم در بادیه ****اولین منزل سرابستان رضوان کردهاند
از بهار چین به سنبل پرچین او ****آهوان مشک را ره در بیابان کردهاند
بر جمال کعبه رخسار او خال سیاه ****دیدهاند و دیدهها را زمزم افشان کردهاند
بر در آن کعبه دل، بسته جانها حلقهوار ****ذکر خیر داور دارای دوران کردهاند
ماه ملک آرای برج سلطنت سلطان اویس ****در دریا فیض درج سلطنت سلطان اویس
باغ رخسار تو را امروز آبی دیگرست ****در کمند طرهات پیچی و تابی دیگرست
سایهبان بر مه چرا بندی به دفع آفتاب ****زآنکه زیر سایه بانت آفتابی دیگرست
عقد زلفت را نمیشاید به انگشتان گرفت ****زآنکه عقد زلف شست را حسابی دیگرست
دیدهام یک شب خیال نقش رویت را بخواب ****دیده زان شب باز در سودای خوابی دیگرست
زلف مشکین تو را تا باد بر هم میزند ****جان مسکین هر نفس در اضطرابی دیگرست
سینه من نیست تنها منزل سودای عشق ****گنج عشقت را به هر کنجی حسابی دیگرست
رشته جان من و شمع سر زلف یکی است ****گرچه هر یک را ز رخسار تو تابی دیگرست
هندوی مالک رقاب طره را گو کین ستم ****بس که در دور فلک مالک رقابی دیگرست
ماه ملک آرای برج سلطنت سلطان اویس ****در دریا فیض درج سلطنت سلطان اویس
چشم او هر لحظه مستان را به هم بر میزند ****شور عشقش عاشقان را حلقه بر در میزند
پشت من در عشق رویش راست چون چنگ است خم ****هر زمان زان روی بر من راه دیگر میزند
چون نورزم مهر در رخش کانوار مهر ****ز آسمان میبارد و از خاک سر بر میزند
لعل او هر لحظه سنگی میزند بر ساغرم ****چون توان کردن که او پیوسته ساغر میزند
ساخت در چشمم خیالش جایگه وین طرفهتر ****کز خیالش جمله عالم خیمه برتر میزند
چشم و رویم میدهند از حلقه گوشش خبر ****آن یکی در میچکاند وین یکی زر میزند
چند خواهم دم به دم دادن آنکس را که دم ****در هوای پادشاه بنده پرور میزند
ماه ملک آرای برج سلطنت سلطان اویس ****در دریا فیض درج سلطنت سلطان اویس
آنکه ذات آفرینش با وجودش زیور است ****بر وجودش آفرین کز آفرینش برتر است
رای عالمگیر او را صبح صادق سنجق است ****بزم ملک آرای او را بحر زاخر ساغر است
پادشاه تاج بخش با ذل صاحبدل است ****شهر یار کامگار عادل دین پرور است
کیست گردون تا به نان خور کند بازار گرم ****بر بساط او چو گردون صد هزارش نانخور است
هر طرف کانجا غبار نعل شبدیزش رسید ****خاک آن اطراف تا صد میل کحل اغبر است
از پی زیب بزرگی بر سپهر این بیت من ****نقش پیشانی ماه و آفتاب انوارست
ماه ملک آرای برج سلطنت سلطان اویس ****در دریا فیض درج سلطنت سلطان اویس
دست فیاض تو خاطرهها ز بند آزاد کرد ****عدل معمارت درونهای خراب آباد کرد
هر که میخواهد که در عهد تو آزادی کند ****اولش چون تیغ باید روی چون فولاد کرد
باد ازان دست چنار انداخت کاندر عهد تو ****مرغ از دست چناری در چمن فریاد کرد
آنچه کرد اسکندر اندر سد باب مملکت ****بابت آن ثانی جم درباره بغداد کرد
سوسن آزادی خلقت کرد با سرو سهی ****لطف طبعت را خوش آمد هر دو را آزاد کرد
لطفت اندر باب ارباب هنر ز انصاف و داد ****هرچه میبایست کرد انصاف باید داد کرد
زمره کروبیان بر سدره در اوقات ذکر ****بس که خواهد این حدیث از قول سلمان یاد کرد
ماه ملک آرای برج سلطنت سلطان اویس ****در دریا فیض درج سلطنت سلطان اویس
پادشاها روز عیدت فرخ و فرخنده باد ****چون لب ساغر مدامت کام جان پرخنده باد
در جهالن تا سایه خورشید را باشد نشان ****سایه خورشید چترت بر جهان پاینده باد
شهسوار همتت بر خنگ چوگانی به حکم ****آسمان را در خم چوگان چو گوی افکنده باد
چرخ کو یک چشم دارد جز به چشم مهر اگر ****بنگرد سوی تو آن یک چشم نیزش کنده باد
سوسن آزاد تا رطب اللسان باشد به باغ ****سوسن آزاد باغ مدحت اول بنده باد
تا نظام سال و ماه و هفته و روز و شب است ****سال و ماه و هفته و روز و شبت فرخنده باد
شمارهٔ ۲
ما مریدان کوی خماریم ****سر به مسجد فرو نمیآریم
زده در دامن مغنی چنگ ****دامنش را ز چنگ نگذاریم
سالک رهنمای مشتاقیم ****محرم پردههای اسراریم
ما به سودای یار مشغولیم ****وز دو عالم فراغتی داریم
جان به بازار دل تلف کردیم ****مفلس آن شکسته بازاریم
ساغر می که نشوهاش عشق است ****ما به هر دو جهان خریداریم
بار جانیم و عقل سر باری است ****کار عشق است و ما درین کاریم
ساقیا از خمار میمیریم ****شربتی ده به ما که بیماریم
بوسهای ده به ما که تا به لبت ****جان خود چون پیاله بسپاریم
ما نه از زاهدان صومعهایم ****ما ز دردی کشان خماریم
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا
با خیال تو عشق میرانیم ****و ز لبان تو نقش میخوانیم
از صفات جمال مدهوشیم ****در جمال صفات حیرانیم
همه را از دماغ کرده برون ****شسته اطراف چشم را ز آنیم
تا خیال تو را چو پیش آید ****بر سر و چشم خویش بنشانیم
جان خود را عزیز میداریم ****که تو را جای کرده در جانیم
ساقیا ساغرست قبله ما ****خیز تا قبله را بگردانیم
صوفیا جز صفای می، نکند ****بر تو روشن کز اهل ایمانیم
رخ به محراب ابروان داریم ****بر زبان ذکر دوست میرانیم
نسبت کفر میکنند به ما ****ما اگر کافر ار مسلمانیم
با صلاح و فساد ما باری ****زاهدان را چه کار ما میدانیم
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا
به می و شاهد است رغبت ما ****زاهدان میدهند زحمت ما
ز آب رز شربتی بساز حکیم ****که در آن شربت است صحت ما
سرما شد ز کوی دوست بلند ****در سر کوی توست دولت ما
رندی و عاشقی و قلاشی ****آفریدند در جبلت ما
ملک هر دو جهان به خاشاکی ****در نیاید به چشم همت ما
خلوتی با خیال او داریم ****ره ندارد کسی به خلوت ما
عارفان در نعیم آب رزند ****وه چه خوش نعمتی است نعمت ما
زاهدانند مست جام غرور ****چه خبر مست را ز لذت ما
زاهدان را ولایتی است که هست ****دور ازین کشور ولایت ما
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا
سرم از عشق قد اوست بلند ****دل ز سودای زلف اوست به بند
روی او پشت تو به را بشکست ****سرو از بیخ زاهدان بر کند
جام سیری دهد مرا هر دم ****لب او کرده چاشنی از قند
هر که مجنون بند طره اوست ****بند میبایدش چه سود از بند
مطربا پرده تیز کن به صبوح ****تا در آید به خواب بخت نژند
در صبوحی که جام میخندد ****صبح را گو بر آفتاب مخند
گر برندم به حشر با رندان****تا در آتش نهند همچو سپند
وز دگر سو گرفته دامن و من ****این حکایت کنان به بانگ بلند
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا
مطربا قول عاشقان برگو ****غزلی خوش ترانهای تر گو
دل به صوت تو پای میکوبد ****خوش ترانه است بازش از سر گو
زاهدانت اگر خلاف کنند ****کج نشین راست در برابر گو
عشق را چون طریق مختلف است ****هر زمانی ز راه دیگر گو
مطلعی از مقام عشاق ار ****نکتهای از ره قلندر گو
وعظ افسانه در نمیگیرد ****پیش ما این حدیث کمتر گو
سخن از پیش عارفان گوی ****از لب و شاهدان ساغر گو
عود را گو شمال چند دهی ****سخنی خوش به گوش او درگو
سخنی کان به عود خواهی گفت ****به عبارات همچو شکر گو
شد دماغم ز زهد خشک خراب****مطربا این ترانه از سر گو
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا
روی تو دیده گلستان است ****موی تو ماه را شبستان است
قامتت سرو را داده تعلیم ****زان ز سر تا به پای دستان است
دل اگر مست چشم توست مرنج ****چه کند همنشین مستان است
هر که بیمار و دل شکسته توست ****حال او حال تندرستان است
گل ما را سرشتهاند به می ****خاک ما گویی از خمستان است
عشق روی تو را دبستانی است ****که خرد طفل آن دبستانی است
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا
زاهدان قدح کشان پایند ****که به میخانه راه بنمایند
ته به مستی فرو نهند ز دوش ****بار هستی و خوش بر آسایند
به یقین واعظان و دردکشان ****باد پیما و باده پیمایند
ما به نقدیم در بهشت امروز ****زاهدان در امید فردایند
ما و عشقیم و صحبت ما را ****دوستان دگر نمیبایند
نفسی چند مانده است مرا ****کز برم میروند و میآیند
پیش ما از برای آمد و شد ****غیر ما جام و قدح نمیشایند
تو مبین آنکه صوفیان ظاهر ****وعظ گویند و مجلس آرایند
می پرستان نگر که در معنی ****سرفرازند و پای برجایند
خود به نوعی که زاهدان گویند ****من گرفتم که بی سر و پایند
زاهدان از کجا و ما ز کجا *** ما و دردی کشان بی سر و پا
یار ناگه نمود روی بر من ****هوشم از جان ربود و جان از تن
من ز دیدار دوستان دیدم ****که مبیناد هرگزش دشمن
از کمند تو سر نمیپیچم ****چه کنم چون فتاد در گردن
دست در دامنت زدیم چو گرد ****بر میفشان به خاکیان دامن
سنبلستان چین زلفش را ****خوشه چینند آهویان ختن
ساقیا تا به خانه دل را ****خیز و از عکس جان کن روشن
دل ز خمخانه بر نخواهم کند ****که دلم میکشد به حب وطن
دین به دردی دن، دنی نشود ****درد دین میکشم و دردی دن
منم افتاده در پی رندان ****زاهدان اوفتاده در پی من
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا
رویت افروخت آتش زردشت ****زلفت آورد در میان زنار
درد ل من خیالت آمد و گفت ****لیس فی الدار غیرها دیار
جان فدای تو کردهام بستان ****سر به پیشت نهادهام بردار
ساقیا از شبانه مخموریم ****از سرم باز کن بلای خمار
با خیال تو حق به جانب ماست ****گر انا الحق زنیم بر سردار
اگرم قصد جان و سر داری ****سر و جانم دریغ نیست زیار
زاهدی دوش دعوتم میکرد ****بعد پند و نصیحت بسیار
داد ستار و خرقهام پنداشت ****که مگر خرقه دارم و دستار
هر دو را بستدم گر و کردم ****به منی می به خانه خمار
گفتمش، ما خراب و مخموریم ****خیز و ما را به حال خود مگذار
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا
ای دل خود پرست سودایی ****چند بر خاک باد پیمایی
توده خاکی آن نمیارزد****که تو دامن بدان بیالایی
آفتابی نهان به سایه گل ****گل چه بر آفتاب اندایی
آفتابا عجب چه خورشیدی ****که تو با سایه بر نمیآیی
مطربا پردهای زدی که درید ****پرده بر کار عقل سودایی
مدتی گرد زاهدان گشتم ****من شوریده حال شیدایی
دوشم آمد برید حضرت دوست ****که فلان گر تو طالب مایی
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا
طرز ترجیع بند من یکسر ****راست ماند به شاخ نیشکر
کز سرش تا به پا فرو رفتم****بود بندش ز پند شیرینتر
نو عروسی است خوب روی و برو ****بسته بر مدح خسروی زیور
آفتاب زمانه شیخ اویس ****که زمانه بدوست دور قمر
کلک او دور عدل را پرگار ****رای او خط غیب را مسطر
باد، سیر ستارهاش تابع ****باد، دور زمانهاش چاکر
آنچنان شعر من به دولت شاه ****در مزاج زمانه کرده اثر
این سخن صوفیان صومعه نیز ****ورد خود کردهاند شام و سحر
زاهدان از کجا و ما ز کجا ****ما و دردی کشان بی سر و پا
شمارهٔ ۳ - مستان الست
ماییم کشید داغ شاهی ****مستان شراب صبحگاهی
ز آیینه دل به می زدوده ****زنگار سپیدی و سیاهی
بر لوح جبین یار خوانده ****نقش ازل و ابد کماهی
رخسار نگار دیده روشن ****در جام جهان نمای شاهی
پرورده به می مدام جان را ****در خنب محبت الهی
بیماری ماست تندرستی ****درویشی ماست پادشاهی
هر چیز که غیر عشق بیند ****در مذهب ماست از مناهی
من دست ز دامنش ندارم ****واه این چه حکایتی است واهی
گر عرض کنند هر دو عالم ****بر من که کدام ازین دو خواهی
من دامن آن نگار گیرم ****وز هر دو جهان کنار گیرم
ساقی بگذر ز ما و از من ****آتش به من و به ما در افکن
غم بر دل من چو درد زد آتش ****ای پیر مغان چه میزنی تن
آن دردی سال خورد پیش آر ****کو پیر من است در همه فن
پیری ز پی صفای باطن ****یک چند نشسته در بن دن
آلوده به دن دماغ گشته ****از عین صفای آب روشن
سر دو جهان نموده ما را ****در جام جهان نما معین
من زین خم عیسوی خمار ****خواهم رخ زرد، سرخ کردن
دامن مکش ای فقیه از من ****از خویش کشیده دار دامن
خود را به درش فکن چو جرعه ****جز خاک درش مساز مسکن
زان پیش که خاک تیره گردد ****ناگاه به خیر دامن من
من دامن آن نگار گیرم ****وز هر دو جهان کنار گیرم
آن مرغ که هست جاودانه ****بالای دو کونش آشیانه
بر قاف حقیقت است عنقا ****در خانه ماست مرغ خانه
عشق است که جاودانه او را ****از جان و دلست جاودانه
گنجی است نهان درین خرابه ****دری است ثمین درین خزانه
این است دو کون جمع لیکن ****مقصود یکی است در میانه
ای ساقی از آن شراب باقی ****جامی به من آر عاشقانه
مستان شبانه الستیم ****در ده می باقی شبانه
ما با تو یکی شدیم و گردیم ****از مایی و ز منی کرانه
آشوب جهان اگر نخواهی ****آن زلف سیه مزن به شانه
گر میل به خون کنی چو ساغر ****گردن بنهان چون چمانه
فردا که کشنده را شهیدان ****گیرند به خون بدین بهانه
من دامن آن نگار گیرم ****وز هر دو جهان کنار گیرم
باغ تو که دیده را بیاراست ****روی تو به صورتی که دل خواست
از خاک در توام مکن دور ****زنهار که خاک من هم آنجاست
از مهر تو ماه بی خور و خواب ****در کوی تو عقل بی سر و پاست
عشقت ز دل شکسته من ****چون مهر از آبگینه پیداست
بتخانه و کعبه پیش ما نیست ****هر جا که وی است قبله آنجاست
آن روز که خاک ما شود گرد ****مشکل ز در تو بر توان خاست
گر هر دو جهان شوند دشمن ****سهل است چو آن نگار با ماست
من دامن آن نگار گیرم ****وز هر دو جهان کنار گیرم
مست است ز خواب چشم دلدار ****خود را ز بلای دل نگهدار
خاصه که ز غمزه در کمینند ****مستان و معربدان خونخوار
اول دل و دین به باد دادیم ****تا خود چه رود به آخر کار
ای چشم تو را به گوشهها در ****افتاده هزار مست و بیمار
سودای دو سنبل تو در چین ****برهم زده حلقههای بازار
روزی که وجود من شود خاک ****وز خاک وجود من دمد خار
چون خار ز خاک سر بر آرم ****وانگه که گذر کند به من یار
من دامن آن نگار گیرم ****وز هر دو جهان کنار گیرم
ما از ازل آمدیم سر مست ****زان باده هنوز نشودهای هست
آزاد ز هر دو کون بودیم ****گشتیم به زلف یار پا بست
هر قطره که هست غرق دریا ****از مایی و ز منی خود رست
ایمن ز بلا نمیتوان بود ****و ز دام بلا نمیتوان جست
از شاخ امید بر کسی خورد ****کز خویش برید و در تو پیوست
روی تو چه فتنهها که انگیخت ****زلف تو چه توبهها که بشکست
عشقت در غارت درون زد ****با عشق تو در نمیتوان بست
چند از پی آن جهان خورم خون ****چند از پی این جهان شوم پست
به زان نبود که گر بود بخت ****هم مصلحت آنکه گر دهد دست
من دامن آن نگار گیرم ****وز هر دو جهان کنار گیرم
امید من است زلف او آه ****ز امید دراز و عمر کوتاه
یک شب دل من به زلف او بود ****گم کرد دران شب سیه راه
وز تیره شب آتش رخش دید ****تابنده چو نور یوسف از چاه
بالای درخت قدس آتش ****میزد به زبان دم از انا الله
یار از دم آتشین دمی گرم ****زد بر من و در گرفت ناگاه
دل راه هوا گرفت و ما راست ****کار دو جهان خراب ازین راه
برقع ز مه دو هفته برداشت ****کار دو جهان صواب ازین ماه
خواهم ره مدح شاه جستن ****باشد که به یمن دولت شاه
من دامن آن نگار گیرم ****وز هر دو جهان کنار گیرم
ترکیبات
شمارهٔ ۱ - در نعت حضرت رسول (ص)
ای ذروه لامکان مکانت ****معراج ملایک آستانت
سلطانی و عرش تکیهگاهت ****خورشیدی و ابر سایهبانت
طاقی است فلک ز بارگاهت****مرغی است ملک ز آشیانت
کوثر عرقی است از جبینت ****طوبی ورقی ز بوستانت
فرزند نخست فطرتی تو ****طفلی است طفیل آسمانت
هر چند که پرورید تقدیر ****در آخر دامن الزمانت
آن قرطه مه که چارده شب ****خور دوخت شکافته بنانت
تو خانه شرع را چراغی ****عالم همه روشن از زبانت
تو گنج دو عالمی از آن رو ****کردند به خاک در نهانت
از توست صلات در حق ما ****و ز ما صلوات بر روانت
یا قوم علی النبی صلوا ****توبوا و تضرعوا و ذلوا
بابای شفیق هر دو عالم ****فرزند خلف ترین آدم
او خاتم انبیاست زان سنگ ****بر سینه ببست همچو خاتم
ای پیرو و تو کلیم عمران ****وی پیشروت مسیح مریم
در ذیل محمدی زد این دست ****در دولت احمدی زد آن دم
زان شد دم او چنین مبارک ****زان شد کف آن چنان مکرم
از عیسی مریمی موخر ****بر عالم و آدمی مقدم
سلطان دو عالمی و هستت ****ملک ازل و ابد مسلم
باغی است فضای کبریایت ****بیرون ز ریاض سبز طارم
از هر ورقش چو طاق خضرا ****آویخته صد هزار شبنم
عقلی تو بلی ولی مصور ****روحی تو بلی ولی مجسم
ای نام تو بر زمین محمد ****خوانند بر آسمانت احمد
تو بحری و هر دو کون خاشاک ****خاشاک و درون بحر حاشاک
زد معجزهات شب ولادت ****بر طاق سرای کسر وی چاک
رفت آتش کفر پارس بر باد ****شد آب سیاه ساوه در خاک
در دیده همتت نیاید ****دریای جهان به نیم خاشاک
تو بحر حقیقی و از آنرو ****داری لب خشک و چشم نمناک
با سیر براق تو چو صخره ****سنگی شده پای برق چالاک
از طبع تو زاده است دریا ****وز نسبت توست گوهرش پاک
این دلق هزار میخ نه تو ****پوشیده به خانقاهت افلاک
مردود تو شد نبیره رز ****زین است سرشک دیده تاک
قطب شش و هفت و سیصد اخیار ****گردون دو شش مه ده و چار
ای سدره ستون بارگاهت ****کونین غبار خاک راهت
کردی نه و هفت و چار را ترک ****آن روز که فقر شد هلاکت
نه چرخ هزار دانه گردان ****در حلقه ذکر خانقاهت
مهر و فلک است از برایت ****ملک و ملک است در پناهت
در چشم محققان خیالیست ****نقش دو جهان ز کارگاهت
از منزلت سپهر نازل ****و ز مسکنت است اوج جاهت
ترکان سفید روی بلغار ****هندوی دو نرگس سیاهت
ذی اجنحه لشکر جنایت ****قلب فقرا بود سپاهت
ما مجرم و عاصییم و داریم ****امید یه لطف عذر خواهت
با آنکه هزار کوه کاه است ****با صر صر قهر کوه کاهت
سلطان رسل سراج ملت ****هادی سبل شفیع امت
چیزی تو شنیدهای و دیده ****نا دیده کسی و نا شنیده
تا حشر کسی که مثل او نیست ****مثل تو کسی نیافریده
در عین سفیدی و سیاهی ****ذات تو خرد چو نور دیده
قهر تو حجاب عنکبوتی ****بر دیده دشمنان تنیده
گیتی که نیافت سایهات را ****در سایه توست پروریده
روزی که شرار شرک اشراک ****هر دم ز سر سنان جهیده
ز آنجا که ز کیش مارمیتت ****مرغان چهار پر، پریده
هر دم مدد سپاه نصرت ****از ینصرک امدات رسیده
آن از کرم تو دیده حیه ****کانگشت ز حیرتت گزیده
با آنکه کنیز کانت حورند ****از بندگی تو در قصورند
با آنکه تو راست سد ره منزل ****با قدر تو منزلی است نازل
عالم همه حق توست و هر چیز ****کان حق تو نیست هست باطل
آنجا که براق عزم رانده ****افتاده خر مسیح در گل
دین تو به قوت نبوت ****ذات تو به معجز دلایل
بر کنده ز جای کفر خیبر ****افکنده به چاه سحر بابل
آن بحر حقیقی که آن را ****نه غور پدید شد نه ساحل
در ملک تو صد چو مصر جامع ****در کوی تو صد چو نیل سایل
در ملک قلوب مشرکان رمح ****از کد یمین توست عامل
ماهی است رخت که نیستش نقص ****سروی است قدت که نیستش ظل
ای بر خردت هزار توجیح ****در دست تو سنگ کرده تسبیح
ای خوانده حبیب خود خدایت ****ملک و ملک و فلک برایت
اول علمی کز آفرینش ****افراشت نبود جز ولایت
ای هفت فلک به رسم در خواست ****حلقه شده بر در سرایت
تو دیده فطرتی از آن شد ****در پرده عنکبوت جایت
تو نافه مشکی آفریده ****بی آهوی و بی خطا خدایت
آراسته سد ره از وجودت ****برخاسته صخره از هوایت
شد قرص جوت خورش اگر چه ****قرص مه و خورشید شده برایت
ما را چه مجال نطق باشد ****جایی که خدا کند ثنایت
با آنکه عطاردست محروم ****از خط بنان بحر زایت
یک خوشه فلک به توشه دادش ****و آن نیز ز خرمن عطایت
سکان سراد قات عزت ****محتاج شفاعت و دعایت
هندوی تو چون بلال کیوان ****سلمانت غلام پارسی خوان
ادریس که بر سما رسیده ****از رهگذر شما رسیده
در شارع معجزات عیسی ****جان داده و در تو نارسیده
از ناف زمین نسیم مشکت ****برخاسته تا خطا رسیده
مرغی که نرفت از آشیانت ****پیداست که تا کجا رسیده
از تذکره رسالت توست ****یک رقعه به انبیا رسیده
و ز مملکت ولایت توست ****یک بقعه به اولیا رسیده
بر خلق شده حطام دنیا ****مقسوم و به تو بلا رسیده
در منزل قرب تو ملایک ****از شاهره دعا رسیده
جسته ملکت مقام ادنی ****از سدره گذشته تا رسیده
رخسار تو و مه ده و چار ****سیبی است دو نیم کرده پندار
رضوان جنان سرای دارت ****جبریل امین امیر بارت
کرده سر آسمان متوج ****یمن قدم بزرگوارت
ای پنج ستون خانه شرع ****قایم به وجود چار یارت
..............................
باقی است علی ولی عهدت ****او بود وصی حق گزارت
داری دو گهر که گوش عرش است ****آراسته زان دو گوشوارت
این گل عرقی است از تو مانده ****بر روی زمین به یادگارت
سردار رسل امام کونین ****سلطان سریر قاب قوسین
عمری بزدیم دست و پایی ****در بحر هوای آشنایی
چون بر درش آمدیم امروز ****داریم امید مرحبایی
ای گل چه شود که از تو یابد ****این بلبل بینوا نوایی
در سفره رحمت تو گردد ****خرم به نواله گدایی
از کوی نجات نا امیدی ****از راه فتاده مبتلایی
بیمار و هوا رسیدگانیم ****بخش از شفتین مان شفایی
درمانده شدیم و هیچ کس نیست ****غیر از تو رجا و ملتجایی
آوردهام این ثنا و دارم ****در خواه ز حضرتت دعایی
ما بر سفریم و بهر زادی ****خواهیم ز درگهت عطایی
هر چند که ما گناهکاریم ****امید شفاعت تو داریم
شمارهٔ ۱۰ - خدنگ مصایب
ای صبحدم چه شد که گریبان دریدهای ****وی شب چه حالتی است که گیسو بریدهای
از دیده زمانه روان است جوی خون ****ای دیده زمانه بگو تا چه دیدهای
ای اشک گرم رو خبری بازده ز دل ****تا چسیست حال او که بدین رو دیدهای
ای آفتاب لرزه فتادست بر دلت ****آخر چه دیدهای که چنین دل رمیدهای
ای آسمان تو جامه کبود از چه کردهای ****آری مگر تو نیز مصیبت رسیدهای
ای پرچم از برای چه سرباز کردهای ****آری مگر تو نیز مصیبت رسیدهای
مرغان باغ ناله و فریاد میکنند ****ای باغبان چه موجب فریاد دیدهای
گل جامه پاره میکند آخر بپرس ازو ****کز باد صبحدم چه حکایت شنیدهای
نی نی سخن مپرس که جای ملالت است ****دانم ملالت است و ندانم چه حالت است
دیدی چه کرد چرخ ستمکار و اخترش ****نامش مبر چه چرخ مه چرخ و مه اخترش
بر خاک ریخت آن گل دولت که باغ ملک ****با صد هزار ناز بپرورد در برش
افشانده خاک بر سر خورشید انورست ****گردون که خاک بر سر خورشید انورش
آن شد که بود در قدح روزگار نوش ****زهر هلاهل است کنون قند عسکرش
شد خار و خاره بستر آن سرو نازنین ****کازار میرسید ز دیبای ششترش
بگریست تخت بر مملکت شاه تاج بخش ****کاورد تخت افسر شاهی به گوهرش
خط عذار بر ورق حسن او تمام ****ننوشته ریخت دست اجل خاک بر سرش
مگذر به باغ ازین پس بگذر ز لاله زار ****زیرا که باغ بر دل باغ است و لاله زار
شد سرد و تیز بر دل و بر چشم روزگار ****هم آب روی دجله و هم باد نوبهار
دردیده می نیاید از این آب جز سرشک ****بر دل نمینشیند از این باد جز غبار
در کوه سنگ دل نگر از چشمههای او ****آب روان، روان شده دردروی مرغزار
مسکین بنفشه بر سر زانو نهاده سر ****با جامه کبود پریشان و سوگوار
افکندی ای سپهر سواری که مثل او ****شیری به روزگار و هژبری به روزگار
ای شوخ دیده بر سر خاکش به خون دل ****چندانکه آب در جگرت هست اشک بار
رسم امارت از سر عالم بر اوفتاد ****تاج سعادت از سر گردون در اوفتاد
گردون به دود حادثه عالم سیاه کرد ****ایام خاک بر سر خورشید و ماه کرد
صبح این خبر به نوحه ز مرغ سحر شنید ****از تاب سینه زد نفسی سرد و آه کرد
پوشید آفتاب پلاس سیاه شب ****از کهکشان و سنبله ترتیب کاه کرد
باد اجل چراغ امل را فرو نشاند ****وز دود آن چراغ جهانی سیاه کرد
ای چرخ بی حیا به چه چشم و کدام روی****خواهی به روی خسرو ایران نگاه کرد
بایست یاد کردنت آن لطف و سعیها ****کاندر مدار کار تو دلشاد شاه کرد
ای چرخ چار بالش خورشید بهر کیست؟****عیسی چو رفت صدر جنان تکیهگاه کرد
چندان گریست مردم ازین غم که چون حباب ****اختر به آب دیده مردم شناه کرد
کان مصر مملکت که تو دیدی خراب شد ****وان نیل مکرمت که شنیدی سراب شد
کو خسروی که بود جهان در امان او ****پیوسته بود جان جهانی به جان او
کو صفدری که روز دغا خصم شوم پی ****میجست همچو تیر ز دست و کمان او
کو آن عنان گرای که کوه گران رکاب ****جستی کران ز صدمه گرز گران او
آن نامور کجاست که دارد بر آسمان ****روی قمر هنوز نشان سنان او
گویی چگونه کرد دل نازنین شاه ****ناگاه تحمل خبر ناگهان او
چرخا پیاده رو به درگاه میر ****کافتاب شهسوار جهان پهلوان او
ای مرغ نوحهگر شو وای ابر به خون گری ****بر قامت چو نارون ناروان او
دزد وفات گنج حیاتش چگونه برد ****کو بخت هوشیار که بد پاسبان او
جان داد در موافقت یار نازنین ****یار عزیز شرط محبت بود همین
ای دل جهان محل ثبات و قرار نیست ****دست از جهان بدار که او پایدار نیست
زنهار زینهار مخواه از اجل که او ****کس را درین سرا چه به جان زینهار نیست
مستظهری به مرتبه و اختیار خویش ****هیچت ز رفتن دگران اعتبار نیست
دنیا چو شاهدی است کناری گزین از او ****کز شاهدان خلاصه بجز از کنار نیست
صبر و تحمل است و رضا چاره با قضا ****تدبیر این قضیه برون زین سه چار نست
در حیز وجود همانا نیامدست ****آن سیه کز خدنگ مصایب فگار نیست
بنشین بر آستان رضا چون به هیچ باب ****ما رادرون پرده تقدیر بار نیست
ما بندگان و اوست خداوندگار ما ****با کار او مرا و تو را هیچ کار نیست
جان در بدن ودیعه پروردگار ماست ****میخواهد از تو باز ودیعت چه ماجراست
سرو ار فتاد ظل چمن مستدام باد ****در گر شکست بحر عدن با نظام باد
گر کوکب منیر فرو شد ز آسمان ****خورشید آسمان سعادت مدام باد
خورشید عمر شه ایلکان گر زوال یافت ****ظل امیر شیخ حسن بردوام باد
تا روزگار منزل اندوه سختی است ****دلشاد و شاه جم عظمت شاد کام باد
چونانکه اقبوقا ایلکان راست یادگار ****سلطان اویس ولی و قایم مقام باد
تا روز حشر بر سر واماندگان او ****ظل ظلیل جاه شما مستدام باد
آن سرو قد که گشت تابوت تخته بند ****قدرش درخت روضه دارالسلام باد
روزی هزار بار ز انفاس قدسیان ****بر تربتش نثار درود و سلام باد
شمارهٔ ۲ - رایت سلطان اویس
گر در خبیر به زور بازوی حیدر گشاد ****بس که ازین قلعه را سایه حی در گشاد
هان که علی رغم بوم باز همایون ظفر ****از طرف چتر شاه بال زد و پر گشاد
آنکه به یک زخم داو بازی نراد برد ****مهره پشت عدو میفکند در گشاد
معدلتش تا فکند ظل همای امان ****دیده نیارست باز پیش کبوتر گشاد
تا در رافت گشاد راه حوادث ببست ****چون کمر کین ببست برج دو پیکر گشاد
گاه به دندان تیغ گاه به انگشت کلک ****عقده احوال ملک شاه سراسر گشاد
مفردی از خیل اوست آنکه به تنها شبی ****از طرف باختر تا در خاور گشاد
منتهی از رای اوست عقل که از یک نظر ****مشکل اسرار نه پرده اخضر گشاد
یک ورق از ذهن اوست آنکه افلاطون نوشت ****یک طرف از ملک اوست آنکه سکندر گشاد
بخل و ستم دست و پای چون زند اکنون که شاه ****پای مخالف ببست دست سخا برگشاد
آیت نصرالله است رایت سلطان اویس ****گشت به برهان مبین آیت سلطان اویس
در سر من مهر او سوزش و سود فکند ****شوق رخش آتشی در من شیدا فکند
قامت رعنای خویش کرد نگه زیر زلف ****فتنه و آشوب در عالم بالا فکند
مصلحت من نهاد دل همه در دامنش ****رفت و علی رغم من آن همه دریا فکند
آمد و اول دلم بستد و پیمان شکست ****رفت و در آخر گنه در طرف ما فکند
آهوی چینی ز باد بوی دو زلفش شنید ****شد متفرد ز مشک نافه به صحرا فکند
دوش به امروز داد وعده که کامت دهم ****آه که امروز باز وعده به فردا فکند
لعل تو در گوش من لولو لالا نهاد ****لفظ تو از چشم من نظم ثریا فکند
قصد سرم میکنی وین نه به جای خود است ****خاصه که ظل خدا سایه بدانجا فکند
مرکز دور جلال نقطه خط کمال ****وز نظرش آفتاب یافته جاه و جمال
ای مژه و ابروینت تیر و کمان ساخته ****جان و دل عاشقان هر دو نشان ساخته
صنع جهان آفرین بر فلک حسن تو ****پیکر خورشید را ذره زبان ساخته
آنکه ز هیچ آفرید صورت جسم و روان ****سرو روان تو را هیچ میان ساخته
از سر کویت صبا مجمره گردان شده ****و زخم زلفت شمال غالیه دان ساخته
از رخ تو حسن را آمده وجهی به دست ****صورت اسباب خود جمله بر آن ساخته
ما به تو مشغول و تو فارغ از احوال ما ****ما نگرانیم و تو باد گران ساخته
در غم هجرم جهان سوخت و راضی شدم ****گر به غمم میشود کار جهان ساخته
ز آتش رویت چو شمع چند بود ساخته ****آنکه بود مدح شاه وورد زبان ساخته
پیش وقارش مقیم کوه کمر بسته است ****وز طرف همتش طرف کمر بسته است
میدهدم هر سحر بوی تو باد شمال ****زنده همی داردم جان به امید وصال
چون ز تن من نماند هیچ ندانم که چون ****پی به سر آرد مرا در شب تاری خیال
خاک سر کوی توست همدم باد بهشت ****آتش رخسار توست بر رخ آب زلال
با گل رخسار تو گل نگشاید نقاب ****با مه دیدار تو مه ننماید جمال
قصه ما شد دراز در غم آن قد و موی ****خانه دل شد سیاه در غم آن زلف و خال
تاب فروغ رخت دیده کی آرد کزان ****طایر اندیشه را سوخت چو پروانه بال
بی مه دیدار تو دیده ز خود در حجاب ****بی لب شیرین تو تن ز روان در ملال
میشود از روی تو ماه فلک منفعل ****میبرد از رای تو شاه سپهر انفعال
روز شهنشه ز روز فرخ و میمونتر است ****منصب او چون هلال دم به دم افزونتر است
آنکه رقیب زمان دولت بیدار اوست ****وانکه طبیب جهان خامه بیمار اوست
چشم و چراغ ظفر تیغ جهانگیر او ****پشت و پناه جهان عدل جهاندار اوست
جست قضا داوری از پی کار جهان ****عقل بدو اقتدا کرده که این کار اوست
تا ز در طالعش کسب سعادت کند ****کرده گرو مشتری خامه به بازار اوست
نام شهنشه کند سکه زر بر جبین ****زان زده کارش به زر دولت دینار اوست
ای که غلام تو گشت خسرو سیارگان ****صبح گواهی به صدق داده که اقرار اوست
صفه قدر تو راست منزلتی از شرف ****دایره آفتاب شمسه دیوار اوست
مرکز جاه تو راست مرتبتی کز جلال ****این کره لاجورد نقطه پرگار اوست
روی زمین آن توست ملک فلک نیز هم ****عالم انسان تو راست ملک و ملک نیز هم
ای ظفر و نصرتت پیشروان حشم ****کوکبه انجمت پسر و ماه علم
کاتب امر تو راست زیر قلم روز و شب ****خاتم ملک تو راست زیر نگین ملک جم
گشته ز گرد رهت چشم کواکب قریر ****خورده به خاک درت روح ملایک قسم
نسبت اصلی یم با دل و با طبع توست ****از دل و طبع تو یافت این گهر پاک یم
حکمت اگر پای در پشت سپهر آورد ****خنگ فلک بر زمین بس که بمالد شکم
رای تو چون تیغ زد صبح بر آمد ز کار ****عزم تو چون سیر کرد ماه فرو شد به غم
با علمت آسمان کسر عدو نصب کرد ****با سپهت روزگار فتح جهان کرد ضم
فتح دژی چون کنم ذکر که پیش خرد ****با شرف دولتت فتح جهان است کم
عالمیان شکر این عالم تمکین کنید ****بنده دعایی به صدق میکند آمین کنید
مطرب گردون شها پرده سرای تو باد ****خشت زر آفتاب فرش سرای تو باد
فضل خدای است عام لیک هر آن دولتی ****کز فلک آید فرود خاص برای تو باد
یار و نگهدار خلق لطف خداوند توست ****یار و نگهدار تو لطف خدای تو باد
هر چه تصور کند قیصر و خاقان و رای ****رای رزین همه تابع رای تو باد
با کف راد تو ابر، کیست که نامش برند ****بحر عیال تو گشت ابر گدای تو باد
تا ز افق طالعند باز سپید و غراب ****بر سرشان روز و شب ظل همای تو باد
تا که بقای بقازیب تن آدمی است ****دامن آخر زمان وصل قبای تو باد
کار خلایق کنون مدح و ثنای تو گشت ****ورد ملایک همه حرز دعای تو باد
شمارهٔ ۳ - حقه لعل
خندهای زد دهنت تنگ شکر پیدا کرد ****سخنی گفت لبت لولوتر پیدا کرد
طره از چهره براند از که آن زلف سیاه ****در سپیدی عذار تو اثر پیدا کرد
به فدای گل رخسار تو با دام که او ****فستقی دایرهای گرد شکر پیدا کرد
هر سحر داد به بوی سر زلف تو به باد ****نافه مشک که به صد خون جگر پیدا کرد
روز رخسار تو تا با شب زلفت بنشست ****در جهان قاعده شام و سحر پیدا کرد
بود نا یافت میان تو ولیکن کمرت ****چست بر بست میان را کمر و پیدا کرد
چشم سر مست تو چون بخت من اندر خواب است ****دهن تنگ تو چون کام جهان نایاب است
گرد باغ رخت از سنبل چین پر چین است ****باغ رخسار تو را سنبل چین پر چین است
وصف حسن بت چین پیش تو بت عین خطا ****کز رخ و زلف تو بت بر بت چین پر چین است
چشمه چشم من از چشم تو دریا بار است ****صدف گوش من از لعل تو گوهر چین است
عنبرین سلسلهات بر طرف خورشید است ****رقم غالیهات بر ورق نسرین است
مشک مسکین که جگر گوشه آهوی خطاست ****از نسیم سر زلف تو جگر خونین است
زلف اگر بر کمرت سر بنهد نیست عجب ****سر سودا زدگان را ز کمر بالین است
پسته تنگ تو بر تنگ شکر میخندد ****حقه لعل تو بر عقد گوهر میخندد
لاله رویا گلت آمیخته با یاسمن است ****من ندانم رخ تو لاله و گل یاسمن است؟
بوی یاس من از آن سبزه و خط میآید ****گل رویت مگر آورده خط یاس من است؟
دل من یاسمنت برد و گواهم خط توست ****چه کنم چون خط تو بر طرف یاسمن است؟
چشم من چون لب لعل تو لبالب خون است ****قد من چون سر زلف تو سراسر شکن است
خال و خط و دهنت چشمه و خضر و ظلمات ****رخ و زلف و زنخت یوسف و چاه و رسن است
چشم فتان تو در خواب شد و خفته به است ****فتنه، چون دور خداوند زمین و زمن است
مریم ثانی و بلقیس سلیمان تمکین ****شاه دلشاد خداوند جهان عصمت دین
آن خداوند کش آمد ز خداوند خطاب ****بانوی هر دو جهان مریم بلقیس جناب
ای ز بار مننت گجردن گردون شده خم ****وی ز موج کرمت دیده دریا شده آب
برق با سرعت عزمت همه صبرست و سکون ****کوه با صدمه حکمت همه سیرست و شتاب
تیر مه، مکرمتت ژاله چکاند ز دخان ****فصل دی تربیتت لاله دماند ز سراب
ملک در مدت عمر تو که باقی بادا ****فتنه در چشم بتان دیده و آن نیز به خواب
گر حکایت کند از لطف تو در باغ نسیم ****گر حکایت کند از لفظ تو در بحر سحاب
از هوا چاک شود صدره سیمین سمن ****وز حیا لعل سود گونه لولوی خوشاب
فکر رایت کنم اندیشه منور گردد ****یاد خلقت کنم انفاس معطر گردد
ای سرا پرده عصمت زده بر اوج کمال ****صدر خورشید غلامان تو راصف نعال
پایه تخت تو بر فرق زحل زرین تاج ****سایه چتر تو بر روی ظفر مشکین خال
تا شود حلقه به گوشان تو را حلقه بگوش ****زهره آویخته از حلقه زرین هلال
گر دماغ چمن از خلق تو بویی یابد ****بر دل غنچه گل سرد شود باد شمال
فکر من کی به جناب تو رسد کز عظمت ****مرغ اندیشه فرو میهلد آنجا پر و بال
کشتی فکر چو شد غرقه درای ثنا ****سوی ساحل نتوان بردنش الا به دعا
مرکز دور قمر چتر سمن سای تو باد ****تتق عصمت حق ستر معلای تو باد
افسر فرق زحل نعل سم اسب تو شد ****سرمه چشم قمر خاک کف پای تو باد
هر قبایی که سعادت به ارادت دوزد ****زیر این طاق نهم راست به بالای تو باد
اطلس کحلی چرخی که بقا راست قبا ****کمترین آستر خلعت والای تو باد
چرخ پیروزه وش حلقه صفت چون لولو ****حلقه در گوش، کمین هندوی لالای تو باد
همه اقوال قضا متفق حکم تو شد ****همه افعال قدر مقتضی رای تو باد
بر ولی تو دعا بر عدویت نفرین باد ****این دعا را ز همه خلق جهان آمین باد
شمارهٔ ۴ - تعزیت خور
دوستان روز وداع است فغان در گیرید ****دل به یکبارگی از جان و جهان برگیرید
شمع خورشید به آه سحری بنشانید ****وز تف سوز جگر بار دگر درگیرید
نیست جز چرخ بدین راهبر اختر بد ****ز آه دل راه بدین چرخ بد اختر گیرید
اختران را تتق اطلس کحلی بدرید ****خانههاشان به پلاس سیه اندر گیرید
ای مه و مشتری و زهری و کیوان در خاک ****بنشینید و به هم تعزیت خور گیرید
بلبلان بر سر این سرو سهی بنشینید ****هر یکی نالهای از پرده دیگر گیرید
مردم چشم جهان رفته به خواب است ز اشک ****خوابگاهش همه در گوهر احمر گیرید
دیده و چهره بر آن تربت مشکین مالید ****خاک شو نیز یه را در گوهر و زر گیرید
بعد ازین واقعه دلشاد نخواهد بودن****هیچ خاطر ز غم آزاد نخواهد بودن
روز عیدست سران تهنیت شاه کنید****همه بر عادت خود روی به درگاه کنید
خادمان شاه به خواب است شما برخیزید****زینت مجلس و آرایش خرگاه کنید
آن دو هفته مه ما را سر ماه است امروز****از سر مهر فغان بر سر این ماه کنید
شاه را عزم حجازست و ره رفتن نیست****مطرب و مویه گر آهنگ بدان راه کنید
قبله مردمی و کعبه حاجات نماند****حاجیان را به حریم حرم آگاه کنید
حاجیان بر صف کعبه سیه در پوشید****تا قیامت همه فریاد علی الله کنید
ای بنات فلکی بر سر نعشش تا حشر****میکند مویگری زهره شما آه کنید
عمر کوتاه و درازی امیدش دیدید****بعد از او دست امید از همه کوتاه کنید
دوش در خواب مرا حضرت بلقیس جهان****گفت کز من ببر این قصه به جمشید زمان
شهریاراطرف یار فراموش مکن****عهد یاران وفادار فراموش مکن
گرچه باری است و گران بر دلت از رفتن من****سخن رفته به یکبار فراموش مکن
عهد و زنهار بسی رفت میان من و تو****عهد من مشکن و زنهار فراموش مکن
حق بسیار مرا بر تو و بر دولت توست ****حق من اندک و بسیار فراموش مکن
اثر رای جهانگیر مرا یادآور****سعی این دست گهربار فراموش مکن
چار طفلند گرامیتر ازین جان عزیز****آن عزیزان مرا خوار فراموش مکن
نوکران من و اتباع مرا بعد از من****خسته و زار و دل افکار فراموش مکن
چون در آن حضرت عالی شود این قصه تمام****روی در مجلسیان آر و بگو بعد سلام
امن و آسایش دوران مرا یاد آرید****زیب و آرایش ایوان مرا یاد آرید
بر شما باد که چون باغ بهار آراید****روی چون تازه گلستان مرا یاد آرید
بر شما باد که چون باد خزانی گذرد****بر چمن دست زرافشان مرا یاد آرید
در مناجات شب تیره چو شمع از سر سوز****رقت دیده گریان مرا یاد آرید
به سرشک گهری خاک مرا لعل کنید****به دعای سحری جان مرا یاد کنید
حالت توبه و تسبیح مرا یاد کنید****هوس کعبه حرمان مرا یاد آرید
شاه دلشاد نگویی که چه غم بود تو را****بجز از عمر گران مایه چه کم بود تو را
سر و بالای تو در خاک دریغ است دریغ****زیر خاک آن گوهر پاک دریغ است دریغ
دامن پیرهن عمر تو ای یوسف عهد****شد چون دامن گل چاک دریغ است دریغ
ماهرویی چو تو در خاک لحد است و هنوز****مه و خورشید بر افلاک، دریغ است دریغ
جای آن بود که جای تو بود در دیده****این زمان جای تو در خاک دریغ است دریغ
ای به خاک لحد و تخته تابوت اسیر****سرو آزاد تو حاشاک دریغ است دریغ
تا جهان بود چنین است و چنین خواهد بود****همه را عاقبت کار همین خواهد بود
حرم خاک تو غرق عرق غفران باد****خاک پای تو قرین بر گل و ریحان باد
جوهر ذات تو اندر صدف آدم بود****سرو بالای تو زیب چمن رضوان باد
متواتر قطرات مطر از رحمت فضل****بر سر روضه جنت صفت باران باد
در ترازوی عمل در هم احسان تو را****بر نقود حسنات دو جهان رجحان باد
آفتاب تو اگر گشت نهان از سر خلق****سایه سایه حق شیخ حسن نویان باد
وگر از باد فنا گشت سیه دوده شمع****آفتاب شرف از برج بقا تابان باد
غره صبح سعادت شه و شهزاده اویس****وارث مملکت سلطنت سلطان باد
چار نو باوه دولت که جهان هنرند****ذات تو حد جهان را چو چهار ارکان باد
شمارهٔ ۵ - مدح و ثنای راستین
جام صبوح میدهد نور و صفای صبحدم****گویی آفتاب وش نور فزای صبحدم
صبح رسید و میرود یکدمهای که حاضر است****از می و چنگ ساز کن برگ و نوای صبحدم
خاست هوای صبحدم جان به تن پیاله ده****هان که پیاله میدهد جان به هوای صبحدم
جلوه کنان عروس صبح آمد و می دمد افق****از زر مغربی خور روی نمای صبحدم
صبح سفید اطلسی ساخت قبای آسمان****ساز چو من به عکس می لعل قبای صبحدم
پیش که آهوی فلک سنبل شب چرا کند****زلف غزال ما نگر نافه گشای صبحدم
آن می خور شعاع ده در دل شب که این نفس****صبح رسید و میرسد خود ز قفای صبحدم
باد فدای مهوشی جان و دلم که دل درو****دید صفای صبح را یافت وفای صبحدم
بس که ز شرم عارضت چهره صبح ریخت خون****دامن خاک پر ز خوی کرد حیای صبحدم
صبح نمود نلع مه نعل بهاش در دل است****از زر و جان لعل ده نعل بهای صبحدم
صبح به صدق و روشنی هست چو رای پادشه****لاجرم آفتاب شد تابع رای صبحدم
شاه معز دین حق ملک خدای راستین****شیخ اویس کان کرم بحر عطای راستین
در دل من زمان زمان مهر و وفای تازه بین****هر نفسم چو صبحدم صدق و صفای تازه بین
در دل تنگ عاشقان هر نفس از هوای او****ز آمد و شد که میکند باد هوای تازه بین
تازه شدست زخم من باورت ار نمیکند****بر دل ریش من بیا زخم جفای تازه بین
میگذرد خیال او روز و شبم به چشم دل****بر طبقات چشم و دل هان پی بای تازه بین
قصه عیسوی کهن گشن کنون به تازگی****عارض نازکش نگر روح فزای تازه بین
از قبل لبش دهد دیده گهر به دامنم****دامن من زمان زمان پر ز عطای تازه بین
ماه چو دید عارضش چشمه مهر خواندش****بر لب چشمهاش دمان مهر گیای تازه بین
ساقی بزم در خزان جام بلور باده را****ز اطلس لعل دم به دم داده قبای تازه بین
بلبل اگر نمیکند ناله به روی گلرخی****نغمه نو سماع کن نغمه سرای تازه بین
مدح و ثنای شاه شد ورد و زبان خاطرم****روضه خاطر مرا ورد و ثنای تازه بین
دامن آخر الزمان وصل قبای دولتش****آستی قبای او بحر نمای راستین
صبح چو مطرب مغان راه و نوای نوزند****گوشهنشین ز راه خود گردد و رای نوزند
کسوت عکس مه کهن شد ز جمال نوبتم****نوبت حسن بعد ازین مه ز برای نوزند
روزه نمیگشاید ار زاهد روزهدار را****بر سر کاسههای می چنگ صلای نوزند
چرخ دوتاست بس کهن نیست نوایی اندرو****کو صنمی که بهر ما ساز سه تاز نوزند
تازه کند زمان زمان عیش کهن میان جان****نای که هر نفس چو نی دم ز هوای نوزند
آن دف دستیار کو حلقه بگوش مطرب است****مطرب بزم هر نفس از چه قفای نوزند
زهره ز رشک عود را بر سر آتش افکند****عودی شکرین سخن چونکه نوای نوزند
باده به یاد حضرتی نوش که قدر همتش****زان سوی خیمه فلک پردهسرای نوزند
آنکه برون ازین کهن طاق سما به صد درج****همتش ار علو خود طاق نمای نوزند
مطرب بزم عیشش از جمع بتان خوش سرا****زهره سزد که میزند ساز و نوای راستین
خیز و کلید صبح بین قفل گشای زندگی****جرعه می به خاکیان داده صفای زندگی
پیش که خشت زر زند روز ز جرعه خاک را****گل کن ز آنکه مینهد صبح بنای زندگی
روز و شب آب زندگی جوی ز چشمه قدح****هیچت اگر به فضل دی هست هوای زندگی
آتش دی مهی بدم همچو مسیح زنده کن****ز آب حیات چون خضر جوی بقای زندگی
واسطهای است ساقیه جلوه ده عروس زر****آیینهای است جام می روی نمای زندگی
آتش زود میر را خاک سیاه بر سر است****آتش آب رز طلب عمر فزای زندگی
شمع حیات میکشد باد خزان و میزند****بر دل و بر دماغ جان باد هوای زندگی
عشرت و عیش روح را برگ و نواست چنگ و نی****بر دل و بر هوای جان باد و هوای زندگی
یاد سکندر زمان میخور و زندهمان که خضر ****آب حیات در جهان خورد برای زندگی
کسری اردشیر فر بهمن اردوان محل ****شاه سکندر آستان خضر برای بقای راستین
آینه جمال جان چیست لقای روی تو ****آینهای ندیدهام من به صفای روی تو
برگ گل است در جهان کو به رخ تو اندکی ****ماند و گر نماند او باد بقای روی تو
میرود آفتاب وش خلق چو سایه در قفا ****رخ بنمای تا خورد خلق قفای روی تو
ز آب و هوای روی تو یافتهاند زندگی ****جان و دل من ای خوشا آب و هوای روی تو
در دو جهان به جان تو را خلق همی خرند و من ****هر دو جهان نهادهام نیم بهای روی تو
دید مشاطه روی تو آینه داد رونما ****آینه کیست تا بود روی نمای روی تو
روی مبارک تو تا در دل من گرفت جا ****درد و جهان مرا کسی نیست بجای روی تو
روی تو دید چشم من در پی دیده رفت دل ****هست گناه چشم من نیست خطای روی تو
حد گدایی درت نیست مرا که روز و شب ****ماه و خورند بر فلک هر دو گدای روی تو
تا نرسد به روی تو چشم حسود دم به دم ****فاتحه خواند و می دمد صبح برای روی تو
چون به ربیع روی ابر از کف پادشاه ما ****در عرق است دم به دم گل ز حیای روی تو
کسری و جم به درگهت هر دو شه دروغیند ****حاتم و معن بر درت هر دو گدای راستین
من چه شود اگر شوم کشته برای چون تویی ****صد من از فنا شود باد بقای چون تویی
جور تو هست دولتی کان نرسد به چون منی ****کی به کسی چو من رسد جور و جفای چون تویی
عشق همان قدس دان قله سر نشیمنش ****تا به سر که درفتد ظل همای چون تویی
نیست سری که نیست آن منزل سر عشق تو ****قطع منازل چنین هست به پای جون تویی
بر سر کوی عاشقی کوی و گدا یکی بود ****پادشهی کند کسی کوست گدای چون تویی
چشم خوشت به یک نظر بیش هزارجان دهد ****چون کم ازین قدر بود فیض عطای چون تویی
از گل روی نازکت پرده چرا کشد صبا ****کیست که تا بود صبا پرده گشای چون تویی
گر ندهم به عشق تو جان نه ز قدر جان بود ****زان ندهم که دانمش نیست سزای چون تویی
ای که چو عمر در خوری خون مرا چه میخوری ****خون نخورم که خون من نیست خواری چون تویی
خود نبود جفا روا خاصه بر آنکه او بود ****بنده شاه میزند لاف هوای چون تویی
هست ز آب روی تو بر لب جوی سلطنت ****سر و جلال و جاه را نشو و نمای راستین
چند کشند اهل دل بار بلای آسمان ****خود به کران نمیرسد جور و جفای آسمان
ژنده خویش را به از اطلس آسمان نهم ****تا ز طمع نبایدم گشت گدای آسمان
پوشش من مبین ببین نفس مجردم که من ****می نخرم به نیم جو سبز قبای آسمان
من که گلیم فقر را ساختهام ردای فقر ****گردن من چرا کشد بار ردای آسمان
ملک قناعتم اگر زانچه مدد دهد به نقد ****باز دهم به آسمان جنس عطای آسمان
دل به سرای آسمان هیچ فرو نیایدم ****کاش که آمدی فرو کهنه سرای آسمان
بانی دهر ز آسمان خانه فقر به نهد ****گر چه ز خشت سیم و زر ساخت بنای آسمان
نقد کمال میکند بر در خاکیان طلب ****راست از آن نمیشود پشت دو تای آسمان
اشک من است هر دمی غسل ده تن زمین ****آه من است هر شبی قلعه گشای آسمان
قاضی چرخ میزند بیگنهم ز خود برون ****من چه کنم نهادهام تن به قضای آسمان
من ز جفای آسمان بر در شاه میروم ****کاهل زمانه را درش هست بجای آسمان
تخت و وقار و قدر او مملکت شکوه را ****عرش حقیقی آمده ارض و سمای راستین
اوست خدایگان دین خانه خدای مملکت ****حسن طراز مملکت عدل فزای مملکت
ملک چه قیمت آورد در نظر جلال او ****نعل سم سمند او هست بهای مملکت
منصب و عزت شهان مملکت است و شاه را ****عزت و منصبی دگر هست ورای مملکت
حضرت کبریای او ملک دوام سلطنت ****ذات ملک لقای او اصل بقای مملکت
آنکه به دور حکم او دید مهندس فلک ****زان روی ملک آسمان حد سرای مملکت
شام منیر پرچمش صبح نمای سلطنت ****شمع ضمیر روشنش راهنمای مملکت
ای که ز حفظ عدل تو مملکت است در امان ****ور نکند دمی مدد عدل تو وای مملکت
بست عروس ملک را با تو نکاح سر مدی ****با تو قضای او بود هم به رضای مملکت
مملکت است بر دعا داشته دست بهر تو ****زانکه دعای جان تو هست دعای مملکت
از همه رنج مملکت برد پناه بر درت ****راستی آنکه بیش ازین نیست دوای مملکت
هر سخن تو را خرد مملکتی بها دهد ****حاصل هفت کشورش نیست بهای راستین
ای لمعات خنجرت صاعقه رای معرکه ****نیزه دل شکاف تو قلب گشای معرکه
خصم تو را سر شغب هست و لیک نیستش ****دستگه معارضه با تو و پای معرکه
خانه عمر دشمنان گشت خراب هر کجا ****شاه به خشت آهنین ساخت سرای معرکه
تیر تو بر عدوت گشت همچو که بوم شوم پی ****در صف دوستان تو هست همای معرکه
داد به کاسههای سر تیغ تو طعمهای و دان ****کوس تو هر کجا که زد بانگ صلای معرکه
بیخ عدو به تیغ زن زانکه بود مجامله ****در همه جا به جای خود جز که به جای معرکه
برق شعاع خنجرت کوه شکاف روز کین ****موج سواد لشکرت بحر نمای معرکه
گشته صریر کلک تو فتنه نشان مملکت ****بوده خروش کوس تو هوش ربای معرکه
جام طرب به دوست ده تیغ به خورد دشمنان ****کان ز برای مجلس است وین ز برای معرکه
خاسته گرد لشکرت معرکه را سما شده ****فوق سمای اختران رفته همان معرکه
پیش تو در دلاوری روز محاربت بود ****شیر سپهر کمتر از شیر لوای معرکه
رای تو گشت عدل را مستر خط راستی ****رایت توست فتح را راهنمای راستین
موج ز گوهر و زرست بحر عطای شاه را ****سایه فتاد بر فلک چتر علای شاه را
بر قد قدر او قدر گر به مثل قبا برد ****اطلس آسمان سزد وصله قبای شاه را
هیچ تو دانی آسمان بهر چه کرد پشت خم ****خواست که بوسهای دهد مسند و پای شاه را
ماه ز آفتاب ضو خواهد و خور زرای تو ****خواست که تا گدا بود مایه گدای شاه را
شاه گرفت قاف تا قاف جهان که در جهان ****ماهچه آفتاب شد نایب رای شاه را
ساخت همای همتت زان سوی سدره آستان ****باد همیشه در جهان سایه رای شاه را
فسحت ملک توست در مرتبهای که آسمان ****بر نتواند آمدن گرد سرای شاه را
مدح تو من نکردهام ورد زبان که کرده است ****حرز وجود خود ملک ورد دعای شاه را
من ز ثنای حضرتت عاجز و قاصر آمدم ****زانکه نیافتم کران بحر ثنای شاه را
صورت طالعت خرد مینگریست در ازل ****یافت به حشر متصل دور بقای شاه را
مدح تو آنچنانکه هست ار به مثل کسی کند ****ناطقه عاجز آید از مدح و ثنای راستین
بر قدت از بقا قبا دوخت عطای ایزدی ****تا به ابد مبارکت باد قبای ایزدی
از عدوی تو تا به تو هست تفاوت این قدر ****از ظلمات کفر تا نور و ضیای ایزدی
باد قضای ایزدی متفق رضای تو ****رای تو خود نمیرود جز به رضای ایزدی
حکم قضای ایزدی متفق رضای تو ****منع نکرد و چون کند امر قضای ایزدی
در خلوات آسمان ذکر زبان قدسیان****باد دعای جان تو بعد ثنای ایزدی
پشت و پناه لم یزل باد تو را که در ازل****یافت جمال خلقتت فر و بهای ایزدی
ملک بقایت از فنا باد مصون که از خدا****ذات ملک لقای تو یافت بقای ایزدی
باد همیشه در نظر فکر مبارک تو را****حجره غیب کامد آن پردهسرای ایزدی
خوان عطای مملکت لطف تو گستریده است****بر سر خوان مرحمت داده صلای ایزدی
باد فلک غلام تو و آنکه شعارش این بود****نوبت سلطنت تو را در دو سرای ایزدی
بنده دعای دولتت میکند و هر آن دعا****کان بود از خلوص دل هست دعای راستین
شمارهٔ ۶ - داغ نیستی
کوس رحیل میزند ای خفته ساربان****برخیز و زود رو که روان است و کاروان
هستی طمع مدار که با داغ نیستی****کس درنیامدست به دروازه جهان
صاف فلک مجوی که درد است در عقب****نوش جهان منوش که نیش است در میان
امن از جهان مخواه که میر اجل دراو****هرگز نداده است کسی را به جان امان
دادی اگر چنانک تو دیدی زمان کس****اول زمان پادشه آخر الزمان
دارای عهد شیخ حسن آفتاب ملک****کو بود خسروان جهان را خدایگان
شاه جهان ملول شد و از جهان برفت****عالم به همه برآمد و او از میان برفت
افلاک را خیام و سراپرده بر کنید****زین پس خیام و پردهسرا را چه میکنید
خورشید بارگاه شرف رفت ازین سرا****آتش به بارگاه و سراپرده در زنید
خورشید ملک رفت به خاک سیه فرو****خاک سیاه بر سر گردون پرا کنید
این طاق اطلس از سر افلاک برکشید****خورشید را پلاس سیه در بر کنید
زین پس عطارد ار بنهد دست بر قلم****دست عطارد و قلمش خرد کنید
دندان صبح اگر بنماید به خنده روی****دندانهاش یک به یک از کام بر کنید
ای دل نه سنگ خارهای آخر فغان کجاست؟****وی شوخ دیده چشم سرشک روان کجاست؟
شهذی است پر ز حسرت و غم، شهریار کو****کاری است بس خراب، خداوندگار کو
هفت اختر و چهار گوهر در مصیبتاند****وا حسرتا خلاصه هفت و چهار کو
شاهی که از لطافت و پاکی همی نشست****ز آب حیات بر دل پاکش غبار کو
امروز کار دولت و روز امید بود****آن روز خوش کجا شد و آن روزگار کو
آن تخت و تاج و سلطنت و ملک را چه شد****وان قدر و جاه و مرتبه و اعتبار کو
امروز میر بار ندادست حال چیست؟****از میر بپرس ولی میر بارکو
واحسرتا که رشته دولت گسسته شد****پشت امل زبار مصیبت شکسته شد
رسم امارت از همه عالم بر او فتاد****تاج سعادت از سر گردون در او فتاد
هر بار افسری ز سر افتاد ملک را****دردا و حسرتا که ازین پی سر او فتاد
سر میکشید بر فلک از قدر و اعتبار****بگذشت سر ز چرخ و در چنبر او فتاد
تا شاه سر به بالش رحمت نهاد باز****بیمار گشت دولت و بر بستر او فتاد
در خطبه دی خطیب مگر نام او نیافت****دستار بر زمن زد و از منبر او فتاد
دیر است که او ستاد اجل دام مینهاد****در دام او شکار چنین کمتر او فتاد
نیک اخترا چه واقعه بودت که ناگهان****از گردش ستاره شوم اختر او فتاد
تدبیر و چاره چیست درین درد غیر صبر****چون بود بودنی چه توان کرد غیر صبر
برخاست میر و حضرت سلطان نشسته است****داوود اگر برفت سلیمان نشسته است
گر شاه و شاهزاده قباد از جهان برفت****نوشیروان عهد در ایوان نشسته است
جمشید روزگار علی رغم اهرمن****در بارگاه ملک به دیوان نشسته است
خسرو ز تخت رفته و شاه جهان اویس****بر جایگاه خسرو ایران نشسته است
او سایه عنایت حق است و ملکت****در سایه عنایت یزدان نشسته است
امروز در بسیط زمین نیست داوری****ور هست داور دوران نشسته است
ای یوسف زمان بنشان این غبار غم****کان بر درون سینه اخوان نشسته است
جاوید مان و دل مکن از کار رفته تنگ****کو در جوار رحمت رحمان نشسته است
دست فنا ز دامن ملکت بعید باد****بادا روان روشن شاه سعید شاد
شمارهٔ ۷ - در لافتی
ای زمینت آسمان عالم بالا شده****در هوایت آسمان چون ذره اندر وا شده
در هوای بارگاهت عقل و دین جان یافته****در فضای پیشگاهت جان و دل والا شده
باد صبحت خاک غیرت بر رخ جنت زده****گرد فرشت آب روی عنبر سارا شده
سدرهات مرسالکان را بیت معمور آمده****حلقهات فردوسیان را عروهالوثقی شده
هر کجا در باب فضلت عقل فصلی خوانده است****انس و جان گویای آمنا و صدنا شده
گر تو دریایی چه داری کان رحمت در کنار****ور تو کانی کی بود کان معدن دریا شده
لطف و فضل و رحمت حق در لبت جا یافته****آفتاب آسمانی دردلت پیدا شده
طاق محراب تو رشک قاب قوسین آمده****نور ماه قبهات یاقو او ادنی شده
آفتاب کبریا دریای در لافتی****فخر آل مصطفی مخصوص نص هل اتی
آنکه چوگان مروت در خم چوگان اوست****لاجرم گوی فتوت در خم چوگان اوست
شرع بر مسند نشسته عقل تمکین یافته****جهل دست و پا شکسته فتنه در زندان اوست
باب شهر علم میخوانندش اما نزد عقل****عالم علم است گرچه عالم علم آن اوست
هرکجا در علم وحدانیت او جلوه کند****آستانش لامکان روح الامین دربان اوست
با همه رفعت که دارد آسمان چون بنگری****گوشهای از گوشههای گوشه ایوان اوست
خاطر ما وصف ذاتش چون تواند گفت چون****ناطقه مدهوش و دل سرگشته، جان حیران اوست
آنکه ذات او مقدم بر وجود عالم است****بهر ایجاد وجود او وجود آدم است
ای برابر کرده ایزد با خلیلت در وفا****آیت «یوفون بالنذر» است بر حالت گوا
بوده با ایوب همسر درگه صبر و شکیب****گشته با جبریل همره در ره خوف و رجا
نوح اگر در شکر او عبدا شکورا گفت، گفت****از برایت سعیکم مشکور اندر هل اتی
ور به طاعت گفت عیسی را و اوحینا به****در یقیمون الصلوه آمد تو را از حق ندا
ور به عزت مصطفی را در ولایت بر کشید****کرده منزل بهر اعزاز تو نص انما
وز زبان روح گفته با محمد کردگار ****لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
کنیتت مرغان طوبی صد ره از بر کردهاند ****مدحتت کروبیان عرش دفتر کردهاند
فهم و همت مشکلات راه دین پیودهاند ****دست و طبعت سیم و زر را خاک بر سر کردهاند
قدرتت را شرح در فصل سلاسل خواندهاند ****قوتت را وصف اندر باب خیبر کردهاند
یک مثالت در ولایت روی و موی قنبر است****کز سواد گیسویش شب را معطر کردهاند
درج دانش را دلت دریای معنی دیدهاند****آفرینش را کفت فهرست دفتر کردهاند
چون علم بر آستین بگرفته اندر شرع و دین ****تا ز جیب جبههات تقدیر سر بر کردهاند
ختم شد بر تو ولایت چون نبوت بر رسول ****شیر یزدان ابن عم مصطفی زوج بتول
این منم در خطه دل عالم جان یافته ****وین منم در عالم جان ملک ایمان یافته
این منم با خضر بعد از مدت راه دراز ****در سواد رحمت تو آب حیوان یافته
این منم با یوسف از چاه بلا بیرون شده ****پس چو عیسی زینت خورشید تابان یافته
این منم از بعد چندین التماس از لطف حق ****ملکتی زیباتر از ملک سلیمان یافته
این منم در بارگاه مقتدای جن و انس ****با قصور عجز خود را منقب خوان یافته
این منم بر آستان فخر آل مصطفی ****رتبت حسانی و مقدار سلمان یافته
حجت قاطع امام حق امیر المومنین ****بحر دانش کان مردی لطف رب العالمین
تا که در دریای مدحت آشنایی میکنم ****هر چه نه مداحی توست آن ریایی میکنم
آرزوی مدحتت داریم و در بحری چنان ****با چنین طبعی نه آخر بی حیایی میکنم
تا مگر خود را به منزل در رسانم از درت ****از ولایت التماس رهنمایی میکنم
با همه ملک گدایی تا گدایت گشتهام ****بر امید توشه راهی گدایی میکنم
شمارهٔ ۸ - سیل حادثه
بر سرای کهنه دلگیر دنیا دل منه ****رخت جان بردار و بار دل درین منزل منه
ساحل دریای جان آشوب مرگ است این سرای ****هان بترس از موج دریا بار بر ساحل منه
حادثه سیل است خیل افکن گذارش بر جهان ****بر گذار سیل خیل افکن بنای گل منه
در جهان اندیشهای بنیاد کردن باطل است ****هیچ بنیادی برین اندیشه باطل منه
کودکی بس جاهل است این نفس بازیگوش تو ****شیشه دل در کف این کودک جاهل منه
چون ز دنیا اهل دنیا راست دل سوی یسار ****گر تو از اهل یمینی بر یسارش دل منه
سالها چون دیده در هر گوشهای گردیدهام ****جز درون دیده مردم کافرم گردیدهام
هیچ نقدی در خلاص بوته عالم نماند ****هیچ نوری در چراغ دوده آدم نماند
خرمی از تنگی دل بر جهان آمد به تنگ ****آنچنان کاندر همه عالم دلی خرم نماند
روضه جان از سپر غمهای شادی تازه بود ****ناگه از بادی سپر افکند و غیر غم نماند
ماه را گو روی درکش کاسمان را مهر نیست ****صبح را گو دم مدم کافاق را همدم نماند
زهر خند ای صبح چون بر جام گردون نوش نیست ****خون گری ای ابر در چشم دریانم نماند
آسمانا از کف خورشید جام سلطنت ****بر زمین زن زانکه جام سلطنت را خم نماند
آفتابا در خم نیل فلک زن جامه را ****خاصه کت همسایهای چون عیسی مریم نماند
روزگارا طاق ایوان فلک در هم شکن ****طاق ایوان گو ممان چون کسری عالم نماند
گر بگرید تاج و سوزد تخت کی باشد بعید ****بر زوال دولت سلطان اعظم بو سعید
آسمان از جبهه، اکلیل مرصع بر گرفت ****ترک گردون اندرین ماتم کلاه از سر گرفت
زهره همچون خنک گیسوهای مشکین باز کرد ****پس بناخن چهره بخراشید و زاری در گرفت
آسمانش تخته تابوت از مینا بساخت ****آفتابش پایه صندوق در گوهر گرفت
فرش سلطان چون بگسترد آسمان در عرش نعش ****حامل عرش اندر آمد نعش سلطان در گرفت
روح پاکش از مغات خاک بر افلاک رفت ****همچنان از گرد ره رضوانش اندر بر گرفت
وای ازین حسرت که بوم شوم عنقا طعمه کرد ****آه ازین آهو که گور مرده شیر نر گرفت
پشت ملک جم ز بار تعزیت خم خواست شد ****راستی را هم برای آصف جم راست شد
تا شهنشاه جهان ملک جهان بدرود کرد ****ملک و دین را تا ابد امن و امان بدرود کرد
بود از آن جان و جهان جان جهانی در امان ****یعنی این جان و جهان جان و جهان بدرود کرد
روز خاور گو سیه شو کافتاب خاوری ****رفت و تا صبح قیامت خاوران بدرود کرد
اردشیر شیر دل اسکندر گیتی گشا ****افسر دارا و تخت اردوان بدرود کرد
لشکر دیوان ز هر سو سر بر آرند این زمان ****چون سلیمان دار ملک انس و جان بدرود کرد
زهره گر نیکو زنی در مجلسش بر رود زن ****رود را آن نیک زن تا جاودان بدرود کرد
لشکر دیوارچه چون مور و ملخ صف در صف است ****هیچ باکی نیست چون خاتم به دست آصف است
در عزایت خسروا آیینه مه تار باد ****وز فراغت نالههای زیر زهره زار باد
رایت پیروزی افلاک نیل اندود گشت ****خنجر شنگر فی مریخ در زنگار باد
.............................................
روضه خاکت که دارد تازه سروی در کنار ****از ورود نفحه فردوس پر انوار باد
ملک و دین را گر چه مستظهر به ذاتت بودهاند ****تا قیامت ذات پاک خواجه استهظار باد
گر سلیمان رفت و آصف حاکم دیوان اوست ****موسی ار بگذشت خضرش وارث اعمار بار
شمارهٔ ۹ - زوال آفتاب
ای سپهر آهسته رو کاری نه آسان کردهای ****ملک ایران را به مرگ شاه ویران کردهای
آسمانی را فرود آوردهای از اوج خویش ****بر زمین افکندهای با خاک یکسان کردهای
آفتابی را که خلق عالمش در سایه بود ****زیر مشتی گل به صد زاریش پنهان کردهای
بر زوال آفتابی کو فرو شد نیم شب ****ماه را بار دگر شق گریبان کردهای
زین مصیبت در زمین واقع نشد در دور تو****آسمانا زان زمان کاغاز دوران کردهای
این سهی سروی که بر کندی ز باغ سلطنت ****چشمهای سنگ را چون ابر گریان کردهای
نیست کاری مختصر گر با حقیقت میروی ****قصد خون و خلق و مال و قصد ایمان کردهای
خاک را میجست گردون تا کند بر سر نیافت ****زان که گیتی را ز آب دیدهها جز تر نیافت
روزگارا روزگار دولت سلطان اویس ****یاد کن آن بر خلایق رحمت سلطان اویس
در نعیم امن بود از دولتش خلق جهان ****چشم گیرادت جهانا نعمت سلطان اویس
زان حسد کز جاه میافراخت رایت بر سپهر ****سرنگون کردی جهانا رایت سلطان اویس
آه و واویلاه که تاریکی گرفت آفاق را ****کو فروغی ز آفتاب دولت سلطان اویس
آب اگر در دیده بودی چرخ بی آرام را****تا ابد بگریستی بر دولت سلطان اویس
مشنو این معنی که خود یابی لطف و صورتش ****یا ملک باشد به حسن و سیرت سلطان اویس
کاشکی کان دولتم بودی که پیشش مردمی ****تا ندیدی دیده من نکبت سلطان اویس
خطبه را گو نام او محروم خواهد ماندن ****بر بساط جمع دیگر کس نخواهد خواندن
آنکه میگردید رای آسمان بر رای او ****خون گری ای آسمان بر رای ملک آرای او
آن سرافرازی که تا او بود در عالم نبود ****هیچ مردی را به مردی دست برد رای او
ای دریغا سرو بالایی که چشم کس ندید ****راستی سروی به زیر چرخ چون بالای او
سلطنت دیدی و هایاهوی او در عهد شاه ****بشنو اکنون گریهها در گریه هویاهای او
ثانی پرویز زین بر مرکب چوبین نهاد ****چون ز کار افتاد شبدیز جهان پیمای او
خون لعل آید برون از چشمههای کوه اگر ****بشنود این قصه گوش صخره صمای او
من بدین شادم که بعد از تو نخواهم زیستن ****ور پس از وی زنده ماند سخت جانی وای او
در چنین ماتم در شعر از کجا بر من گشاد ****کین فلک داغی چنین بر چهره طبعم نهاد
اول از حسن و وفا و زندگانی گویمش ****یا ز حسن و طلعت و فر کیانی گویمش
شرح اوصاف و را از بزم رانم یا ز رزم ****وصف سلطانی کنم یا پهلوانی گویمش
در لباس پادشاهی ذکر درویشی کنم ****عقل پیرش در دل آرم یا جوانی گویمش
در کمال زهد ز ابراهیم ادهم پیش بود ****ابن ادهم من به ترک ملک فانی گویمش
نه نه ابراهیم ترک ملک گفت اما نداشت****ترک ترک جان که ابراهیم ثانی گویمش
ذکر تسبیح و صلات و صومش آرم در میان ****یا حدیث بزم و رزم و کامرانی گویمش
پیش ازینش پادشاه این جهانی گفتهاند****بعد ازینش پادشاه آن جهانی گویمش
باد جان من فدای خاک او کز خاک او ****شرم دارم من که آب زندگانی گویمش
باد چشم آفتابت خیرهای چرخ برین ****تا نبینی سرو بالایی چنین زیر زمین
تخت میسوزد که بر سر ملک را افسر نماند ****خود چه در خور بود افسر ملک را چون سر نماند
بود عمری سکه روی زر از نامش درست ****این زمانه آن سکه بر رخستر سرخ زر نماند
مردم چشم جهان او بود و چون از چشم رفت ****روشنایی بعد ازین در چشم ماه و خور نماند
فتنه آمد در جهان دست تطاول بر گشود ****با که گویم این سخن چون در جهان داور نماند
رود و ساغر را همیشه عیش بود از بزم او ****رفت آب رود و خون اندر دل ساغر نماند
آتشی در زد چنان مرگش که مردم را بسوخت ****جز لبان و دیدههاشان هیچ خشک و تر نماند
خاک بر سر کن، ای آب حیات تیره جان ****زانکه بود اسکندرت خواهان و اسکندر نماند
بحر و بر بر رو و بر سر میزنند و هر زمان ****میکنند افغان که شاهنشاه بحر و بر نماند
پادشاهان کحل چشم حور و غلمان خاک تو ****صدهزاران رحمت حق بر روان پاک تو
میکنم در حال دین و حالت دنیا نگاه ****دین و دنیا را به غایت حال میبینم تباه
این چه آتش بود و دود دل که از تاثیر آن ****چون سواد دیدگان شد خانه مردم سیاه
من نمیدانم چه بازی باخت استاد اجل ****تا حریف دهر کز بازی او شد مات شاه
در زمین پیراهن خاک است شماعی از آن ****بر فلک آیینه مهرست ز نگاری آه
روز دیوان قیامت کز پی دفع حساب ****پادشاهان را به دیوان آورد حکم اله
حجت ار خواهند ازو انصاف باشد حجتش ****ور به شاهد حجت افتد عدل او باشد گواه
یارب آن دارای دین تا هست در دارالسلام ****دار ارزانی برین سلطان عادل تاج و گاه
ذات نیکو خصلتش کو نور چشم عالم است ****در امان خویش میدارش ز چشم بد نگاه
تا به مال و ملک باشد قدر و جاه سلطنت ****تا به تاج و تخت باشد زیب و فر پادشاه
باد باقی بر سریر سلطنت سلطان حسین ****آنکه او آمد سواد مملکت را نور عین
فراق نامه
بخش ۱ - فراقنامه
به نام خدایی که با تیره خاک ****بر آمیخت این جوهر جان پاک
چو با یکدگر کردشان آشنا ****دگر بارشان کرد از هم جدا
که دانست کان آشنائی چه بود؟****پس از آشنائی جدائی چه بود؟
درین پرده کس را ندادند بار ****نمیداند این راز جز کردگار
به بوئی که در نافه افزون کند ****بسی آهوان را جگر خون کند
صدف تا کند دانه در پدید ****بسی شور و تلخش بباید چشید
بر افراخت نه پرده لاجورد ****ده و دو مقام اندر و راست کرد
بهر پرده و هر مقامی که ساخت ****یکی را زد و دیگری را نواخت
شکر را زنی خانهای بر فراخت ****گره کاری و بند گیریش ساخت
مگس خواست حلوائی از خوان او ****عسل آیتی گشت در شان او
خداوند هفت آسمان و زمین ****زمین گستر و آسمان آفرین
ز خورشید مه را جدائی دهد ****شب و روزشان روشنائی دهد
نپرسی چرا اختر و آسمان ****شب و روز گردند گرد جهان؟
مپندار کین بی سبب میکنند ****خداوند خود را طلب میکنند
نمیگنجد او در تمنای تو ****تو او را بجو کوست جویای تو
گل ما بنا کرده قدرتش ****دل ما سرا پرده عزتش
به نورش دو چشم جهان ناظر است ****از آن نور مردم شده ظاهر است
خداوند چار و دو و سه یکی است ****بماند شش و چار و نه اندکی
به مسمار هفت اخترش دوخته ****فلک حلقهای بر درش دوخته
به حکمت رسانیده است آن بدین ****روان ز آسمان و تن از زمین
فزون از زمین است تا آسمان ****تفاوت مر این هر دو را در میان
دگر بارشان کرد از هم جدا ****دو بیگانه با هم شدند آشنا
که آن از گل تیره است این ز نور ****ز تن تا به جان نسبتی هست دور
به زاری و حسرت جدا میشوند ****چو با یکدیگر آشنا میشوند
نمیبودشان کاشکی اتصال ****چون جان را و تن را چنین بود حال
بخش ۱۰ - شب
شبی همچو روز قیامت دراز ****پریشان چو موی بتان طراز
هوا نقطهای بود گفتی سیاه ****ز تاریکیش چرخ گم کرده راه
همه روشنان فلک گشته جمع ****شده طالب روشنایی چو شمع
تو گفتی که گردون نهان کرد مهر ****و یا ایزد از وی ببرید مهر
تهی گشته پستان گردون ز شیر ****بر اندوه درهای مشرق به قیر
سیه گشته چشم جهان سر به سر ****در او کس ندید از سپیدی اثر
نهان گشته مرغان سبز آشیان ****سیاهی ز زاغ سیه طیلسان
تو گفتی که راه هوا بستهاند ****همه بال در بال پیوستهاند
ملک گفت تا مجلس آراستند ****ز ساقی گلچهره میخواستند
بیاراست بزمی چو باغ بهشت ****به رخسار خوبان حوری سرشت
به یک جای صد نازنین مست مل ****فراهم نشسته چو در غنچه گل
میافکنده بر روی ساقی شعاع ****شده ماه و خورشید را اجتماع
چو بر حسن می حسن ساقی فزود ****همه خانه نور علی نور بود
صراحی به گردن درش خون دن ****ز خونش قدح را لبالب دهن
چو بنمود رامشگر از پرده راز ****همه برگ عیش از نوا کرد ساز
دلی پرده از غم نمیداشتی ****مغنی زدی پرده برداشتی
نوای دف و نی به هم گشت راست ****ز عشاق مشتاق فریاد خاست
چو بلبل نمیگشت مطرب خموش ****به او داده گلچهرگان گوش هوش
می اندر سر شاهدان تاخته ****ز اندیشهها دل بپرداخته
ز باد جوانی سر افشان شده ****به بستان همه پایکوبان شده
نشسته به عشرت چو خورشید شه ****برابر ستاده مه چارده
در آن مجلس آن هر دو مه را نظر ****چو خورشید و مه بود با یکدیگر
به هر می که کردی شهنشاه نوش ****شهنشاه را گفتی آن ماه نوش
ملک ساغری با پری روی خورد ****چو جرعه پری رخ زمین بوس کرد
سهی سرو خورشید را سجده برد ****به گلبرگ روی زمین را سترد
که شاها درونت چو گل شاد باد! ****دل از بار چون سروت آزاد باد!
تو تابنده مهری، زوالت مباد ****تو رخشند ماهی، وبالت مباد!
چراغ من از دولتت در گرفت ****مرا لطفت از خاک ره بر گرفت
سعادت مرا سایه بر سر فکند ****شد از خاک پایت سر من بلند
چو لطف تو در چاهم افتاده دید ****شدم دستگیر و مرا بر کشید
شها از جهان سایهات کم مباد! ****جهان بی رضای تو یک دم مباد!
تویی آن دلفروز و شمع جهان ****که گیرد ز نورت چراغ آسمان
منم همچو پروانه شیدای تو ****سر مردنم هست در پای تو
امیدم ز لطف خداوندگار ****فزون زین نمیباشد ای شهریار
که چون خاک سازند بستر مرا ****تو باشی در آن حال بر سر مرا
چو خسرو سخنهای شیرین شنید ****ز شیرینیاش لب به دندان گزید
ز ناز دو چشمش ملک مست بود ****ز سودای او رفته از دست بود
بدو گفت ای سرو دلجوی من ****گل مهربان وفا خوی من
همه روزهام یار و مونس توئی ****شب تیرهام شمع مجلس توئی
توای آنکه گوئیز سر تا به پای ****به دلخواه من آفریدن خدای
پری یا ملک، یا بنی آدمی ****چو انسان عینی، همه مردمی
تو عمری، از آن نیست هیچت وفا ****چو صبحی، که پیوسته بادت بقا
سعادت رفیق جوانیت باد ****فزون از همه زندگانیت باد
نکوئی ز حسن نکوئی تو را ****چه میباید ای دوست غیر از وفا
به بازی سخن تلخ میگفت شاه ****چو آتش برافروخت زین طیره ماه
رخ شمع مجلس پر از تاب شد ****در آن تاب چشمش پر ازآب شد
گهر ریخت از جزع و در از عقیق ****به آواز گفت ای سروشت رفیق
منم بنده شاه تا زندهام ****به سر در رکاب تو تا زندهام
چنین بیوفا از چه خوانی مرا؟****بجور از در خود، چه رانی مرا؟
ترا کار، شاهی، مرا بندگی است ****درین راه رسمم سرافکندگی است
چو در زندگانی جفا میبرم ****من این زندگانی کجا میبرم؟
چو من بیوفایم همان به که من ****نیایم ازین پس درین انجمن
بگفت این و برخاست از پیش شاه ****ز مجلس بتابید رخشنده ماه
چو آزاد سروی پر از باد سر ****روان گشت و از مجلس آمد بدر
روان رفت و آورد پا در رکاب ****دلی پر ز تاب و سری پر عتاب
تکاور برانگیخت مانند باد ****سراندر بیابان و صحرا نهاد
گهش سایه میماند باز از رکاب ****گهی در پیش قطره میزد سحاب
ز خاک زمین داشت گردی هوا ****که بر دامنش مینشینی چرا؟
از آن رو که بر تخت او پشت کرد ****چه بنشست در وجه او غیر گرد
جهان را همه ساله آئین و خوست ****جدائی فکندن میان دو دوست
همانا حسد برد بر حالشان ****زمانه تبه کرد احوالشان
رخ عشقشان گرچه بس خوب بود ****از آرایش هجر محجوب بود
از آن تا بدانند قدر وصال ****به هجران فلک دادشان گوشمال
کسی تا به هجران نشد پایمال ****ندانست قدر زمان وصال
وصال آورد رخنه در کار عشق ****جدائی کند گرم بازار عشق
ازین سوی شبگیر چون شاه چین ****در آورد خنگ فلک را به زین
در آمد از آن خواب نوشین ملک ****پریشان ز غوغای دوشین ملک
دلش بود در بند سودای یار ****وز آن مستی دوش در سر خمار
ندانست کز دست بازش برفت ****دل آزرده شد دلنوازش برفت
یکی گفت کان روشنائی چشم ****شب تیره شد در سیاهی به چشم
شهنشاه پیچید در خویشتن ****ولی راز نگشود بر انجمن
دل از بزم یکبارگی بر رفت ****به ترک می و جام و ساغر گرفت
می از دست ساقی نمیکرد نوش ****به گفتار مطرب نمیداد گوش
نمیداد در پیش خود راه نی ****همی ریخت بر خاک ره خون می
گهی سنگ زد بر سبوی شراب ****گه از کاسه بر بست دست رباب
گذشت از گل و باغ و صحرا همه ****که با یار خوش باشد آنها همه
نه پروای باز و نه رای شکار ****که بازش نمیآمد آنجا به کار
ندیدی به غیر از خیال رخش ****نجستی بجز طلعت فرخش
ملک چون جدا ماند از یار خویش ****خیال نگارینش آمد به پیش
خیالی نمودش سحرگاه دوست ****شد از جای و برجست و پنداشت اوست
گهی دست کردی چو زلفش دراز ****که چون گیسویش در برآرد به ناز
به غیر از خیال رخ دلبرش****نیامد شب تیره کس بر سرش
چو آغوش بهر کنارش گشود ****نظر کردش اندر میان هیچ بود
به خورشید گفتی بر آن رخ متاب ****مبادا که آزرده گردد ز تاب
به باد صبا لابه کردی سحر ****که آهسته بر راه او میگذر
مبادا که چشمش که خوش خفته است ****همان زلف مشکین که آشفته است
به آواز پایت در آید ز خواب ****رود از حدیث تو ناگه به تاب
دلم را ز خاک درش باز جو ****وگر یابی آنجاش آهسته گو
که من دورم ای دل ز جانان تو ****تو با جان خوشی، ای خوشا جان تو
تو نزدیکی ای دل بر آن دل گسل ****مرا چارهای کن که دورم ز دل
شب تیرهاش دیده دمساز بود ****خروش و فغانش هم آواز بود
ز سودای دل نامهای زد رقم ****سیاهی ز دل ساخت مژگان قلم
بخش ۱۱ - بوسه بر باد
سر نامه بنوشت نام خدای ****خدای جهانداور رهنمای
رسانندهٔ عاشقان را به کام ****رهانندهٔ بستگان را ز دام
نگارندهٔ گلشن لاجورد ****برآرندهٔ گنبد سالخورد
فروزندهٔ شمع و ناهید مهر ****فرازندهٔ طاق مینا سپهر
هزار آفرین باد بر جان تو ****خداوند عالم نگهبان تو
ز چشم بدان ایزدت گوش دار ****هوای غریبی تو را سازگار
همه ساله بخت تو بادا جوان ****مبیناد باغ بهارت خزان
از این دامن از خود برافشاندهای ****ز کام دل خود جدا ماندهای
ازین عاشق صادق مستهام ****تو را میرساند دعا و سلام
اگر من حدیث فراقت کنم ****و یا قصه اشتیاقت کنم
همانا که با تو نگوید رسول ****دل نازک تو گردد ملول
قلم خواست تا شرح غوغای تو ****نویسد، ولی سر سودای تو
کجا گنجد اندر زبان قلم؟****که بادا سیه، دودمان قلم!
میان من و تو ز دلبستگی ****جدائی فزون کرد پیوستگی
کسی کز مراد دل خود جداست ****اگر پادشاهی کند بینواست
تو دانی که من پادشائی خویش ****بزرگی و کار و کیائی خویش
به یک سو نهادم گزیدم تو را ****به خوناب دل پروریدم تو را
در آخر مرا خوار بگذاشتی ****دل از من به یکباره برداشتی
برانم که پاداش من این نبود ****خطائی اگر رفت، چندین نبود
کنون روز و شب دیده دارم به راه ****که تا کی بر آید درخشنده ماه
شب تار هجران به پایان رسد ****تن بیروایم به جانان رسد
دهم هر نفس بوسه بر پای باد ****که باد آمد و بوی زلف تو داد
هر آن برق کان از دیارت جهد ****دو چشم مرا روشنائی دهد
اگر ناله مرغم آید به گوش ****بزاری ز جانم برآید خروش
که من دانم این ناله و آه سرد ****نیاید به غیر از دلی پر ز درد
ندارم به غیر از خیالت هوس ****مرادم به گیتی همین است و بس
شب و روز میخواهم از بینیاز ****که چندان امانم ببخشد که باز
ز روی توام خانه گلشن شود ****به نور توام دیده روشن شود
بیا رحم کن بر جوانی من ****ببخشای بر ناتوانی من
کنون از همه چیز باز آمدم ****تو باز آ که من نیز باز آمدم
گر چه حدیث مرا نیست بن****مبادا که گردی ملول از سخن
حدیث ملولان فزاید ملال ****پراکنده گوید پراکنده حال
در اندیشه شاه ناگه گذشت ****که باید بساط سخن در نوشت
بر آن نامه بر مهر شاهی نهاد ****بر آن ره نورد سخن سنج داد
سخندان محرم بریدی گزید ****که با باد در چابکی میپرید
که این نامه، ای قاصد نامور ****به آن قاصد جان مشتاق ببر
برید سخندان زمین بوسه داد ****روالن گشت و افتاد در پیش باد
ز گرد ره آمد چو باد بهار ****ره آوردی آوردش از شهریار
سهی سرو چون نامه شاه دید ****روان جست چون باد و پیشش دوید
بر آن نامه بس در و گوهر فشاند ****به گوهر چو چشم خودش در نشاند
سر و پای آن نامه را بوسه داد ****ز دستش ستد نامه بر دل نهاد
همین کان سر نامه را باز کرد ****ز مژگان گهر باری آغاز کرد
گشادش به صد ناز چون چشم یار ****که صبحی گشاید ز خواب خمار
سواد حروفش پر از نور بود ****بیاضش پر از در منثور بود
شکن بر شکن همچو زلف بتان ****که در هر شکن داشت صد دل نهان
به سطری کز آن نامه میخواند ماه ****به یک حرف میکرد صد بار آه
پشیمان از آن کرده خویش بود ****پشیمانی آنگه نمیداشت سود
به خود بر تن خویش بیداد کرد ****برین داستانی جهان یاد کرد
ازین پیش خوش طوطئی نغز گوی ****به گفتار از اهل سخن برده گوی
قضا را بدست لطیفی فتاد ****به گفتار نغزش دل و هوش داد
ز پولاد چین ساختش خانهای ****در آن خانه بنهاد هر دانهای
برایش نبات و شکر میخرید ****به خوشتر نباتیش میپرورید
حسد برد بر حال او روزگار ****شدش لقمه عافیت ناگوار
به دل گفت چندین درین تنگنای ****چرا باشم آخر بدین پر و پای؟
چه گفتم که بود آن سخن ناپسند ****که هستم به زندان آهن به بند؟
فراخ است روزی و روی زمین ****چه باشم در این خانه آهنین؟
چو این رای بد با خود اندیشه کرد ****برون رفتن از جای خود پیشه کرد
به بومی شد آن طوطی بلهوس ****که از بوم ناشناختش باز کس
نخوردی بجای برنج و شکر ****بجز ریزه سنگ و خون جگر
متاعی که او داشت نخرید کس ****سخن هر چه او گفت نشنید کس
چو حالش ز نعمت به محنت کشید ****بجز بازگشتن طریقی ندید
به زحمت سفر کرد و راحت گذاشت ****در آخر بدانست که اول چه داشت
بجائی که وقتت خوش است ای پسر ****نمیبایدت کرد ز آنجا سفر
مکن دولت عافیت را رها ****مینداز خود را به خود در بلا
مکن دست آز و هوس را دراز ****به چیزی که بخشیدهاندت بساز
اگر مور را آز کمتر بدی ****چرا پایمال همه کس شدی؟
گل رفته از بوستان چون شنید ****نسیم صبا از گلستان دمید
همی خواست کاید به باغ و بهار****ولی داشت از شرم در پای خار
به ناچار بشکست بازار خویش****دگر باره آن رنجش آورد به پیش
نه بر جای خود نازی آغاز کرد****سر قصههای کهن باز کرد
دوات و قلم و خواست آن مه چو تیر****ز مشک ختن زد رقم بر حریر
ستردی همه سرنوشت قلم****همی شست خونی به خون دم به دم
چو سطری نوشتی به خون جگر ****صنم هم به مژگان خوناب تر
نخست آفرین کرد بر دادگر****بر آن آفریننده ماه و خور
که حسن رخ دلبران او دهد****هوی در دل عاشقان او نهد
کسی درنبندد دری کو گشود****ز کاری که کرد او پشیمان نبود
مه ارداشتی اختیاری به کف****نرفتی به برج و بال از شرف
کسی را جز او در میان نیست دست****از و دان جز او را مدان هرچه هست
ازو رحمت و فضل بادا نثار****شب و روز بر حضرت شهریار
خداوند دیهیم و تخت مهی****شهنشاه اقلیم فرماندهی
بر آرنده آفتاب از نیام****نماینده فر و احشام شام
به صبح حبیبان که آن روی تست****به شام غریبان که آن موی تست
به خاک کف پات یعنی سرم****که از خاک پای تو در نگذرم
کمین بنده برگرفته ز راه****رساننده بر واج خورشید و ماه
از آن پس که بر مه سر افراخته****به خاک سیاهش در انداخته
چو خورشید بودم منت در حضور****کنون ذره وارم ز خورشید دور
چو شاخ گیا کو نیابد هوا****چو ماهی که از آب گردد جدا
ز هجران روی تو پژمردهام****تو باقی بمانی که من مردهام
تو تا همچو ابرم برفتی ز سر****ز برگ رزان هر دمم خشکتر
مگر سایهای بر سر آری مرا****دگر تازه و تر برآری مرا
مرا جان برای تو باشد عزیز****وگرنه ملولم من از عمر نیز
به چشم تو میبندم از دیده خواب****همیشه خیال تو جویم در آب
به شب نالهام بر ثریا رسد****ز مژگان سرشکم به دریا رسد
شبی نلتفت گر ز حالم شوی****ز صد ساله ره نالهام بشنوی
اگر بیوفایند ارباب حسن****درین حسن روی مرا باب حسن
مخوان خوب را بیوفا کان خطاست****که خود پیش من حسن، حسن وفاست
سگ و بیوفا هر دو پیشم یکی است****مرا بیوفا خواندنت شرط نیست
نه کنج رفت بد عهد را سگ مخوان****که گر بشنود سگ بر آرد فغان
که سگ حق نعمت شناسد نکو****ولی هیچ حقی نمیداند او
شبی وقت گل بودم اندر چمن****می و شمع بودند شب یار من
شنیدم که پروانه با بلبلی****که میکرد از عشق گل غلغلی
همی گفت کاین بانگ و فریاد چیست؟****ز بیداد معشوق این داد چیست؟
چو بلبل شنید این، نالید زار****که من تیره روزم تویی بختیار
تو را بخت یار است و دولت رهی****که در پای معشوق جان میدهی
به روز من و حال من کس مباد****که یارم رود پیش چشمم به باد
بباید برآن زنده بگریستن****که بییار خود بایدش زیستن
مرا زندگانی برای تو باد****اگر من بمیرم بقای تو باد
چو در نامه احوال خود باز راند****فرستاده شاه را پیش خواند
رخ و دیده مالید بر پای او****زر افشاند و گوهر به بالای او
سر نامه بوسید و پیشش نهاد****حکایت ز هر گونه میکرد یاد
که گر بر درش جای خود دیدمی****بر این نامه خود را بپیچیدمی
چو گرد آمدی با تو این خاکسار****بر آن درگر از من نبودی غبار
دگر بار گفتش که ای چاره ساز****مگیر از من خسته دل پای باز
تو میآیی و میروم زین سپس****که پیشم گرامیتری از نفس
به آمد شدت زنده است این بدن****گر آمد شدن کم کنی وای من
برو که آفریننده یار تو باد****خلاص من از رهگذار تو باد
از آن ماهر و قاصد اندر گذشت****چو با وزان شد در این پهن دشت
روان پشت بر آفتاب بهار****رخ آورد در سایه کردگار
چو برق دمان هر نفس میجهید****در و دشت و کهسار را میدوید
بیامد دوان تا در شهریار****چو خرم نسیمی به باغ بهار
چو بر تخت روی شهنشاه دید****تو گفتی که بر آسمان ماه دید
سریر شهنشاه را بوسه داد****زبان دعا و ثنا برگشاد
که شاها خدای تو یار تو باد****مرا دل اندر کنار تو باد
مرا آن نامه را پیش تختش نهاد****ملک برگرفت و بر آن بوسه داد
چو بگشود آن نامه را شاه سر****چو برگ سمن کردش از ژاله تر
ببارد بر سرخ گل اشک زرد****وزان سنبلستان خط آب خورد
چو پیغام کدش ز لب پیش او****نمک ریخت پندار بر ریش او
قرار و شکیب درونش نماند****زمانی مجال سکونش نماند
ز دل آتش دیگرش بر فروخت****در افتاد و اسباب صبرش بسوخت
هوای دلش آن سخن تازه کرد****همان عهد و مهر کهن تازه کرد
دگر باره زد رای کلک و دوات****دلش کرد سودای کلک و دوات
به نامه نوشتن قلم برگرفت****قلم وار سودایی از سر گرفت
بر آمد ز سوداش جان دوات****سیه شد همی دودمان دوات
قلم را ز سر بر تراشید پا****بنام خداوند بیانتها
چو دیباچه حمد حق شد تمام****شخنشاه کرد ابتدای سلام
سلامی که جان را روان میدهد****به بوی خوشش یار جان میدهد
سلامی که غلامیش باد بهار ****سلامی سیاهیش مشک تتار
سلامی چو باد صبا در چمن****که خیزد ز برگ گل و نسترن
بر آن طلعت کامرانی من****بر آن حاصل زندگانی من
چو خورشید تابان مبارک نظر****چو صبح دلفروز فرخ اثر
نگار چگل، زبده آب و گل****چه آب و چه گل؟ سر به سر جان و دل
نیازم به دیدار توست آنچنان****که باشد تن بیروان را به جان
به روز غریبان بیرگ و جا****به سوز یتیمان بیدست و پا
به فریاد مظلوم در نیمه شب****به نومیدی جان رسیده به لب
کزین بیش در درد دوری مرا****مدارا مفرما صبوری مرا
همین دم دو اسبه شتابی مگر****وگرنه مرا در نیابی دگر
گذر کن که دوری به غایت رسید****نظر کن که وقت عنایت رسید
گرم هست عیبی بدان کم نگر****وگر رفت سهوی از آن درگذر
ز سوز دلم آتشی درگرفت****در افتاد و گیتی سراسر گرفت
نظامی که امروز حسن تو راست****بدان کز پریشانی حال ماست
از آن سرو است چنین سر فراز****که پروردش این جوی چشمم بناز
اگر نیستی در پیات چشم من****تو نشناختی پایه خویشتن
تو این آبرو گر ز خود دیدهای****همانا که این قصه نشنیدهای
بخش ۱۲ - بوسه بر باد (۲)
که آب روان بخش در جویبار****به پرورد سرو سهی در کنار
اگر بر سرش تند بادی گذشت ****دل نازک آب آشفته گشت
چو سر بر کشید و فرو برد پای ****زبر دست گشت و شدش دل ز جای
به دل گفت کز آب من برترم ****چرا منت او بود بر سرم
منم سروری، آب تر دامنی ****کجا دارد او پای همچون منی؟
نکر التفاتی به آب روان ****سر از کبر میسود بر آسمان
به آب روانش چون نبودی نیاز ****گرفت آب نیز از سرش پای باز
بدانست از آن پس که آن تاب یافت ****که هر چیز کو یافت ازان آب یافت
تو را بر من ای دوست بیداد هم ****ز پهلوی عشق من است ای صنم
ز عشق است تیزی بازار تو ****ز شوق است آرایش کار تو
ملک تا غباری نیاید پدید****پی باد پای سخن را برید
سر نامه خسروی مهر کرد ****سپردش بدان قاصد ره نورد
بدو گفت جائی توقف مکن ****بگو از زبانم به یار این سخن
بیا، ورنه کارم تبه میشود ****دعا گفت و جانم ز تن میرود
به روزی مبارک ز درگاه کی ****روان شد همان قاصد نیک پی
بیامد روان تا به جانان رسید ****چو از گرد ره دلستانش بدید
روان رفت و بر پای او بوسه داد ****که پایت بر این مرز فرخنده باد
نخستین بپرسیدش از رنج راه ****دگر جست ازرو نامه پادشاه
بدان چشم کوشاه را دیده است ****به آن لب که پایش ببوسیده است
به بوسه ز قندش شکر ریز کرد ****سراپای او شکر آمیز کرد
سبک قاصد آن نامه شاه را ****بداد آن پریروی دلخواه را
دلی بود پیچیده و پر ز درد ****گشاد آن دل بسته را باز کرد
به هر نکته که آنجا رسیدی نظر ****برو ریختی از دیده عقد گهر
فرو خواند آن نامه سر تا به پای ****بر آمد ز جان و دلش وای وای
برای جوابش قلم در گرفت ****سخن را دگر باره از سر گرفت
که چون آیت رحمت از آسمان ****رسول مبارک مثال امان
رسانیدم از شاه و آنگه چه شاه ****ز ماهیش محکوم تا اوج ماه
خط عنبرین خال مشکین رقم ****مرکب شده مشک و گوهر به هم
نوشته حروفش به سودای دل ****شکنهای خطش همه جای دل
ز بویش همه بوی جان یافتم ****دوای دل و جان در آن یافتم
چو آورد قاصد روانی به من ****تو گوئی رسانید جانی به من
روان جان شیرین من در طلب ****بر آمد به لب گفت در زیر لب
که ای سایه کردگار جهان ****به حکم تو موقوف کار جهان
اگر بیندت عکس تیغ آفتاب ****درآید به چشمش از آن آب آب
تو مشغول گنجی و شاهی و داد ****تو دردی نداری، که دردت مباد!
تو شاهی و من کمترینت رهی ****مطیع توام تا چه فرمان دهی؟
اگر زانکه میباید آمد بگوی ****که تا پیشت آیم به سر همچو گوی
ندارم جز این آرزو از خدا ****که یکبار دیگر ببینم تو را
دهد چرخ فیروزه پیروزیم ****چو روز وصالت شود روزیم
دگر من ز پیمان تو نگذرم ****نبرم ز تو گر ببری سرم
اگر خاک گردم من خاکسار ****دگر ز آن درم برنخیزد غبار
فرستادن پیک و قاصد بسم ****فرستادمش وز عقب میرسم
سخن را بر اینگونه کوتاه کرد ****پس آن نامه با پیک همراه کرد
سر زلف شب را چو بر تافت روز ****کلید در بسته را یافت روز
چو مهر فلک دید شادی شب ****بشادی بخندید در زیر لب
از آن پس بسیج سفر کرد ماه ****شب و روز پیمود چون ماه راه
روان شد به اسبی چو باد بهار ****که بر وی نشیند نسیم تتار
جهنده براقی چو برق یمان ****رونده سمندی چو آب روان
گه از تیزیش کند میگشت فهم ****گه از رفتنش باز میماند و هم
به کهسار چون ابر خوش بر شدی ****نه ز آن ابر کز خوی تنش تر شدی
به زیر آمدی همچو سیل از زبر ****نبودی ز سیرش زمین را خبر
گهش مشک و عنبر ز گرد و غبار ****گهش فرش و بالین ز خارا و خار
گمان برد کان خار و خارا مگر ****ز چینی حریر است و گل نرمتر
گهی بود بر پشت ماهیش جای ****گهی سود بر تارک ماه پای
بیامد چنین تا به درگاه شاه ****پذیره شدندش سراسر سپاه
فرو آمد و رفت در بارگه ****زمین را ببوسید در پیش شه
چو نرگس سر افکنده از شرم پیش ****ز روی شهنشاه و از کار خویش
بزرگان درگاه برخاستند ****به پوزش زبان را بیاراستند
که شاها کمین بنده شهریار ****برین آستان آمد امیدوار
گرش میکشی بیش ازینش سزاست ****وگر جرم بخشی طریق شماست
گر از ما نه عصیان پدید آمدی ****کجا عفو شاهان پدید آمدی
به خود کار خود را تبه میکنیم ****به امید عفوت گنه میکنیم
به پیش آمد آنگه صنم شرمناک ****به عادت ببوسید صد جای خاک
در انداخت خود را به پایش چو موی ****بغلتید بر خاک مانند گوی
چو برخاست چون گرد از خاک راه ****بزد دست در دامن پادشاه
که گر رنجشی بر دل است از منت ****وزین گر غباری است بر دامنت
به یکبار دامن بیفشان ز من ****خطا رفت خاطر مرنجان ز من
به خود بر تن خود جفا کردهام ****خطا کردم آری خطا کردهام
خطایم بپوشان که آمد تو را ****فزون ملک عفو از بسیط خطا
ملک بازش از خاک ره بر گرفت ****سرش را ببوسید و در بر گرفت
نخستین بپرسید کای ماه من ****تو خود چونی از رنج آمد شدن؟
ز سختی نباید نمودن عتیب ****که باشد جهان را فراز و نشیب
وجود تو را منت از دادگر ****که دیدم به خیر و سلامت دگر
چو از مجلس عام برخاستند ****نشستند و بزمی آراستند
لب ساقیان گشت خندان چو جام ****خم و چنگ را پخته شد کار خام
به مجلس ره چنگ دادند باز ****شد از پرده غیب کارش بساز
نی و نای را باد شاهی دمید ****دف بینوا را نوائی رسید
دل عود را باز بنواختند ****به مجلس مقامی خوشش ساختند
برآورد خوش نازکان را شراب ****به رقص اندر آوردشان چو رباب
ملک گفتش ای نازنین یار من، ****چنین سیر گشتی ز دیدار من؟
چه دیدی ز گرمی و سردی من، ****که رفتی چو گل ناگهان از چمن؟
ترا نیکتر دیدم از چشم خود ****چرا دور کرد از منت چشم بد
به روی تو خوش بود احوال من ****برفتی و بر هم زدی حال من
چه گویم ز هجر تو بر جان چه رفت ****ز گفتن چو سوداست رفت آنچه رفت
همین به که باشیم امروز شاد ****ز کار گذشته نیاریم یاد
سر شمع مجلس ز می گرم بود ****ز گرمی درآمد زبان را گشود
که شاها مرا نیست حد جواب ****بگویم اگر شاه بیند صواب
فرو بردن زهر به پیش من ****که بردن فروگاه گفتن سخن
اگر میبرم این سخن را فرو ****مثال صراحی بود با سبو
راحی به خم گفت کای خم نخست ****سبو خورد خون تو هست این درست
سبو راستی تلخ دادش جواب ****که در گردن تو است خون شراب
بلورین صراحی چو آب از سبو ****فرو برد چون گشت روشن بر او
اگر چه صراحی سخن گوی بود ****ولیکن به غایت تنک روی بود
بدان کو فرو داشت کرد این سخن ****به گردن فرو آمدش خون دن
چو وقت جواب سخن در گذشت ****نمیباشد آن قول را بازگشت
خموشی به وقت حکایت مکن ****مکن هیچ وقت خموشی سخن
خموشی گزیدن به وقت جواب ****خطادیدهاند اهل صوب صواب
از آن بارگه شاه بیرون مرا ****اگر کردی و ریخت خون مرا
بدینم خجالت کجا ماندی ****که در مجلسم بیوفا خواندی
ملک قول آن سرو دانست راست ****که میدید کز پای تا سر وفاست
بدان معترف شد که بد کردهام****بدی با دل و جان خود کردهام
بدستت کنم توبه افزون ز حد****بدی گفتم استغفر الله ز بد
بیا پیش تا ز آن لب چون نبات****دهان را بشویم به آب حیات
صنم چون شنید این سخن شاد گشت****درونش ز بند غم آزاد گشت
بیامد به پای ملک در فتاد****ملک بوسهاش بر سر و چشم داد
می لعل خوردند تا گاه شام****چو شد جام مغرب ز می لعل فام
سر ماهرویان مجلس به خواب****ز مستی فرو رفت چو آفتاب
سوی کاخ خود هر یکی را به دوش****کشیدند می در سر و رفته هوش
چنین بودشان مجلس آراستن****به می روز و شب کام دل خواستن
سپیدهدم آن دم که ساقی هور****می لعل دادی به جام بلور
شراب صبوحی صنم خواستی****به می بزم عشرت بیاراستی
ملک داغ سودای آن ماه چهر****کشیده کشیدی می از جام مهر
در آمیختندی به هم راح و روح****کشیدندی از نیل داغ صبوح
سهی سرو چون گشتی از باده مست****بر افشاندی پای کوبنده دست
بر هر سوی کو میل کردی به ناز****بر آن سو کردی دل و جان و نماز
چو رفتی، برفتی دل و جان روان****چو باز آمدی آمدی باز جان
گه رفتنش دل برفتی ز شست****چو باز آمدی، آمدی دل به دست
بدستان چو او پایکوبان شدی****ز حیرت جهان دست بر هم زدی
به هر آستین کو برافشاندی****ملک دامنی گوهر افشاندی
ز رامشگران بانگ و فریاد خاست****ز جان زینهار و ز دل داد خواست
چنین عیش کردند با یکدگر****حسد برد گیتی بر ایشان مگر
جهان را همه وقت این رسم و خوست****که چون جمع بیند میان دو دوست
کند هردو را شادی و اندوه و غم****به تیغ جدایی ببرد ز هم
به فراش فرمود یک روز شاه****که بر روی صحرا زند بارگاه
سر و سرکشان را همه گرد کرد****ز جام بلورین می لعل خورد
نگارش ستاده در آن انجمن****چو سرو سهی در میان چمن
گهی داشتی جام می شاه را****گهی بر مغنی زدی راه را
گهی نکته خوش در انداختی****دل مجلس از غم بپرداختی
چو از روز یک نیمه اندر گذشت****سر سرفرازان ز می گرم گشت
ز گیلان فرستادهای در رسید****که فرماندهاش سر ز فرمان کشید
ز طاعت برون برد یکباره سر****ز بیداد ویران شد آن بوم و بر
به جان نیست ایمن از او هیچکس****ایا شاه ایران، به فریاد رس
زمانی در اندیشه شد شهریار****دگر باره میخواست از میگسار
که امروز روز نشاط است و بزم****نشاید به بزم اندرون یاد رزم
چو فردا برآید ز کوه آفتاب****ببینیم تا چیست روی صواب؟
دگر روز گردنکشان را بخواند****حکایت در این باب بسیار راند
سران سپهدار برخاستند****اجازت به عرض سخن خواستند
که شاها کسی جنگ گیلان نکرد****که آن جایگه نیست جای نبرد
نکرده است کس عزم این رزم جزم****نخست است فکرت دگر باره رزم
به هرکاری اندیشه باید نخست****همه کار از اندیشه آید درست
چو گردنکشان را صنم دید سست****بدانست کز چیست، رنجید چست
به شاه جهان گفت ای پادشاه****به کام تو بادا همه سال و ماه
چو قسم من است این همه گنج و بزم****چرا دیگری را رسد رنج رزم؟
چو صافی این باده من می خورم،****بود دردیاش نیز هم درخورم
به اقبال داری پیروزگر****من این رزم را بسته دارم کمر
ملک را موافق نیامد سخن****ولیکن ستودش در آن انجمن
چو خالی شد از سروران بارگاه****شهنشاه گفت ای دل افروز ماه
تو دانی که امروز در انجمن****چه گفتی به قصد دل و جان من؟
تو قصد سر دشمنان میکنی****و یا بیخ عمر مرا میکنی؟
شکر لب به گفتار بگشاد لب****که شاها نگفتم سخن بیسبب
بر آنند ایشان که در کارزار****نمیآید از دست من هیچ کار
مرا بلبلی در گلستان بزم****شمارند و خود را عقابان رزم
برآنم که ایشان کیانند و من کیستم****بر این در عزیز از پی چیستم
شهنشه دژم شد ز گفتار او****فرومانده در کار و کردار او
بدو گفت کای یار جانی من****مجو تلخی زندگانی من
نشد حاصل از داغ هجرم فراغ****چرا مینهی بر سر داغ،داغ؟
مرو از برم برگ دوریم نیست****ز تو احتمال صبوریم نیست
تو بی من توانی به هر حال زیست****مرا نیست ازین دستگه چاره نیست
اگر ز آنکه رای تو خواهد چنین****مرا نیست رای دگر غیر از این
سپاه م و ملک من ز آن تست****همه کشور من به فرمان تست
بخواه آنچه میخواهی از خواسته****ز مردان و اسبان آراسته
صنم روی مالید بر روی خاک****شهنشاه را گفت: روحی فداک!
ملک نیز چون دید که آن نیکخواه****سخن را نمیگوید الا به راه
به ناچار فرمود تا سرکشان****همه نامداران و لشکرکشان
سراپرده از شهر بیرون برند****درفش همایون به هامون برند
سحرگه که زد خسرو آسمان****سراپرده صبح بر خاوران
بینداخت شب خیمههای سیاه****زد از زر فلک فلکه بارگاه
ببستند بر پیل روئینه خم****دمیدند دم در دم گام دم
از آواز کوس و دم کره نای****برآمد دل کوه خارا ز جای
درفش درفشان برافراختند****ز هر سو سپاهی برون تاختند
هنرمند مردان با برگ و ساز****سر جعبهها را گشادند باز
ز پولاد خفتان و آهن کلاه****بیاراست از پای تا سر سپاه
در آمد ز هر سو سپه فوج فوج****زمین شد چو دریای چین پر از موج
ز نیزه زمین چون نیستان شده****دلیران چو شیران غران شده
سپهدار خوبان خیل ختن****به هر سو خرامان در آن انجمن
به زیر اندرش نقره خنگی چو آب****چو بر پشت صبح دمان آفتاب
ز بس کوهه زین مرکب سوار****تو گفتی پلنگ است در کوهسار
همی تاخت در جامه آهنین****چو تابنده گوهر ز پولاد چین
میانی ز چشم تصور نهان****درآویخته خنجری ز آن میان
چو یک قطره آب اندر آمیخته****چو کوهی به مویی درآویخته
شهنشه بیامد سپه بنگریست****چو گردون زمین را همه خیمه دید
سیاهی لشکر کرانی نداشت****کسی از شمارش نشانی نداشت
به لشکر گه خویش چون بنگرید****لبش گشت خندان دلش میگریست
به دل گفت جان من است این جوان****که جان را فرستد بر دشمنان؟
که کرد این که من در جهان میکنم؟****ز تن جان خود را روان میکنم
مگر، این چنین کرد یزدان نصیب****که مه بیشتر وقت باشد غریب
پس آن خسرو خاوری را براند****شکر پاره لشکری را بخواند
بر آن لشکرش میر و سالار کرد****دل و گوش او پر ز گفتار کرد
که: رو، بخت پیروز یار تو باد****مراد دل اندر کنار تو باد
به هرجا که اسبت فراز آمده****دو اسبه ظفر پیشباز آمده
برای وداعش ملک در کنار****گرفت و ببارد خون در کنار
سپهدار بوسید پای ملک****بسی گفت در دل دعای ملک
روان شد وز آنجا ملک بازگشت****دگر باره با ناله دمساز گشت
دری بار بر شادمانی ببست****چو یعقوب با بیت احزان نشست
به غیر از غم یار چیزی نخورد****به جز وصل او آرزویی نکرد
شبی صورت یارش آمد به پیش****به زاری همی گفت با یار خویش
که ای جان من کرده از تن سفر****و یا روشنایی دور از نظر
کجایی و چونی و حال تو چیست؟****که بر حال من مرغ و ماهی گریست
به قصد عدو مرکب انگیختی****ولی خون احباب خود ریختی
چنان است بر دشمنانت نظر****که از دوستان نیست هیچت خبر
ببخشای بر زندگانی من****بیا رحم کن بر جوانی من
اگر دشمنت از دوستانت خبر****بیابد، بگوید به خون جگر:
به جانت که صبر و قرارم نماند****دگر طاقت انتظارم نماند
اگر باز بینم جمالت دگر****نکردم جدا از وصالت دگر
نیارم زدن دم ز سوز درون****که میآید از سینه آتش برون
بود شرح حالم نوشتن محال****در آیینه دل ببین روی حال
بخش ۱۳ - بوسه بر باد (۳)
همین قصه میکرد مرغی به باغ****ز درد جدائیش در سینه داغ
شب تیره تا روز روشن نخفت****غم یار خود با دل ریش گفت
برآمد به گوش ملک زاریاش****بدانست کز چیست بیماریاش
بدو گفت کای یار دمساز من****تویی در غم دوست انباز من
تو را داغ بر دل، مرا بر جگر****بیا تا بسوزیم با یکدگر
کسی را که داغی بود بر جگر****دهر ناله او ز حالش خبر
همه بوی مشک آید از درون****چو مشک از حدیثش دمد بوی خون
ز قولش برآشفت و نالید مرغ****جوابیش خوش گفت و بالید مرغ
که عشق من و تو هردو یکی است****تفاوت میان من و تو بسی است
مرا کرد یار از بر خویش دور****منم عاشقی در فراقش صبور
به ناچار دور ش ز در ماندهام****بدین حالت از هجر درماندهام
همه روز ز هر غمش میچشم****همه شب از ناله بر میکشم
به درد و غمم میرود روزگار****ندانم چه باشد سرانجام کار؟
تو یاری به کف داشتی چون نگار****بدادی ز دست از سر اختیار
چو کام دل خویشتن راندهای****به ناکامی امروز درماندهای
تو را بوده کام دلی در کنار****ندیده چنان کام دل روزگار
ز بیش خودش راندهای ناگهان****ندیدم که عاشق بود کامران
ملک چون ز مرغ این حکایت شنید****بزد دست و بر تن گریبان درید
که دردا ز ناپایداری من****در این عاشقی شرمساری من
که در عاشقی اعتبارم کند؟****که مرغی چنین شرمسارم کند
چه بودی اگر بال بودی مرا****که با مرغ بپرید در هوا
ملک با خبال رخش صحبتی****شب و روز میداشت در خلوتی
و از آن سو سپهدار خوبان چنین****بیاورد لشکر به گیلان زمین
همه را پر بیشه و کوه بود****رهی تنگ و لشکر بس انبوه بود
درختان سر افراشته بر فلک****سر و بیخشان بر سما و سمک
بلندی کوهش بدان پایگاه****که تیغش خراشید رخسار ماه
سر کوه سوده فلک را کمر****چو کوه و کمر هر دو با یکدیگر
شده بر کمر کوه را حلقه یار****مقیمانش را اژدها یار غار
همه کوه و هامون گیاه و کیا****کیایی نهان در بن هر گیاه
هوایش به حدی چنان بود گرم****که چون موم میشد دل سنگ نرم
خبر چون به سالار گیلان رسید****که آمد درفش سپاهی پدید
فرستاد از هر سویی لشکری****به هر مرز و بومی و هر کشوری
سپاهی بیاور مانند کوه****کز آن کوه و هامون همی شد ستوه
بیاراستند آن سپه کوه و در****به خشت و تبریزین و گیلی سپر
بدان مرز گفتی که هر مرد کشت****برآمد به جای علف تیغ و خشت
دو لشکر رسیدند با یکدگر****پر از کین درون و پر از باد سر
دو کوه گران در هم آویختند****دو دریا به یکدیگر آمیختند
ز باریدن تیغ و گرد غبار****هوا گشت چون ابر پولاد بار
فلک را دم کر و نای از خروش****در آن روز کر کرد چون صخره گوش
نهان گشت روی هوا در غبار****علم میفشاند آستین بر غبار
در افکند دریا بر ابرو گره****بپوشید در آب ماهی زره
سر سرکشان از دم تیغ چاک****زنان زیر لب خنده زهرناک
به ضرب تبر سر ز هم وا شده****چو بسته درو مغز پیدا شده
فتاده ز سر مغز گردان برون****بر آن مغز شمشیر گریان به خون
شد از گرد تاریک چرخ برین****زمین آسمان، آسمان شد زمین
رخ لعل فرسوده در زیر نعل****ز خون آهنین نعلها گشته لعل
چکا چاک شمشیر بد هولناک****دل کوه شد ز آن چکا چاک چاک
چه در خون گردان تبر زین نشست****گذشت از سر و تن تبریزین شکست
نمیخورد جز آب خنجر جگر****نمیکرد جز تیر بر دل گذر
سپهدار ایران چو باد وزان****که خیزد به فصل خزان در رزان
به هر سو که مرکب برانگیختی****سر از تن چو برگ رزان ریختی
گهی راند بر چپ گهی سوی راست****ز هر سو چو دریای چنین موج خاست
سپاه بد اندیش را روی بست****چو زلفش سراسر به هم در شکست
چنین تا به سر خیل گیلان رسید****سپهبد چو عکس درفشش بدید
به دل گفت که اینجا درفش است و مشت****عنان را بپیچید و بر کرد پشت
صف لشکر از جای برکنده شد****به هر سوی لشکر پراکنده شد
سراسیمه در دشت و کهسار گشت****دو روزی و آخر گرفتار گشت
وز آن پس در آن مرز ماهی نشست****در عدل و بیداد بگشاد و بست
چو آمد همه کار گیلان به ساز****به پیروزی و خرمی گشت باز
در آندم که سلطان نیلی حصار****ظفر یافت بر لشکر زنگبار
ببستند بر کوهه پیل کوس****هوا شد ز گرد زمین آبنوس
سپه را ز گیلان به ایران کشید****خبر چون به شاه دلیران رسید
بفرمود تا سروران سپاه ****سراسر پذیره شدندش به راه
بیامد سپهدار پیروز جنگ ****درفشی پس و پشت فیروزه رنگ
شده لعل رخسارش از آفتاب ****ز برگ گل لعل ریزان گلاب
نشسته بر اطراف رویش غبار ****چو بر گرد مه گرد مشک تتار
قدش رایت لشگر و دلبری ****سر رایتش خسرو خاوری
دو مشکین کمند و دو زنجیر مو ****فرو هشته بر آفتاب از دو سوی
ز یک سو سر دشمنان در کمند ****ز یک سو دل دوستانش به بند
رخش در فروغ جمالش به تاب ****کشیده سپر در رخ آفتاب
کجا رانده او ادهم رهنورد ****شده عنبر اشهب آنجا به گرد
بیامد چنین تا به درگاه شاه ****فرود آمد و رفت در بارگاه
چو از دور تاج شهنشه بدید ****نیایش کنان پیش تختش دوید
سر تخت بنهاد در پیش تخت ****شهنشه گرفتش در آغوش سخت
ملک مدتی آب حیوان طلب ****همی کرد تا باز خوردش به لب
بپرسیدش از رنج و راه دراز ****که چون آمدی در نشیب و فراز؟
بسی منت از داور دادگر ****که باز آمدی دوستکام از سفر
بفرمود تا مطرب دلنواز ****ز ساز آورد بزم عشرت به ساز
پری چهره آن جام جمشید و کی ****در آورد رخشان ز خورشید می
در افکند بحری به کشتی زر ****که در نمیکرد کشتی گذر
ملک تشنه آن جام میبستدش ****چو کشتی که دریا کشد در خودش
به شادی روی صنم نوش کرد ****زمان گذشته فراموش کرد
بفرمود دارای گیتی ستان ****به گنجور تا حملهای گران
به پیلان ز گنجینه بیرون برد ****کلاه و کمر کوه کوه آورد
نخستین از آن سرکشان، پادشاه ****چو خورشید بخشید خلعت به ماه
چو چرخش قبای مرصع بداد ****چو مهرش ز زر تاج بر سر نهاد
دل و جان بر او کرده ایثار بود ****چه جای زر و اسب و دینار بود؟
به نام آوران و سران سپاه ****قبا و کمر داد و رومی کلاه
در گنج بگشاد و دینار داد ****به لشکر زهر چیز بسیار داد
بر آن ماه چندانکه که بگذشت سال ****فزون میشدش حسن همچون هلال
هوا هر نفس بود بی شرمتر ****همی کرد مهر فلک گرمتر
همه روزه تخم طرب کاشتند ****ز آب رزش آب میداشتند
همه ساله بودند با بزم می ****چه بزمی که زد خنده بر بزم کی
چنین تا برآمد برین چند سال ****بر آن ماه ناگه بگردید حال
خم آورد بالای سرو سهی ****گرفتش گل لعل رنگ بهی
نسیم خزان بر بهارش گذشت ****چو چشم خوش خویش بیمار گشت
طلب کرد بالین سرش از وبال ****نهالی وطن ساخت سیمین نهال
زمانه مه روشنش تیره کرد ****ز دوران رسید آفتابش به زرد
چو شد تیره روزش به شب نیم شب ****همین کامدش جان به لب زیر لب
به یاران خود گفت یاری کنید ****چو مرغان بر این سرو زاری کنید
بیاید یاران و بر حال یار ****ببارید اشک و بنالید زار
که من دادهام زندگانی به باد ****چو گل میروم در جوانی به باد
بر این سبز خط و بر این گلعذار ****چو ابر بهاری بگریید زار
به می در ز لعلم حکایت کنید ****به مستی ز چشمم روایت کنید
به شادی لعل لبم میخورید ****ز من گه گهی یاد میآورید
به آب سرشکم بشوئید تن ****بسازیدم از برگ نسرین کفن
گل اندر عماری من گسترید ****عماریم چون غنچه گل برید
به سوی چمن تا سهی سرو ناز ****برد بر قد نازنینم نماز
سرآسیمه در باغ آب روان ****زند سنگ بر سینه دارد فغان
که او خوی خوش از من آموخته است ****صفای درون از من اندوخته است
بسی بر لبش کامران بودهام ****بسی بر کنارش من آسودهام
به چشم اندر آرد ز غم لاله خون ****چو نرگس کند شمع را سرنگون
چو در گل نهید این تن پر ز ناز ****ز خاکم قدم را مگیرید باز
فرو شد مه چارده نیمه شب ****برآورد شیرین روان را به لب
قفس خرد بشکست و طوطی پرید ****به هندوستان رفت و باز آرمید
بیامد که بر سر کند خاک خور ****نمییافت کز اشک شد خاک تر
به عادت فلک بر سر کوی و راه ****همی ریخت از خرمن ماه کاه
همه راه ز آمد شد کهکشان ****پر از کاه شد چون ره کهکشان
دم صبح آهی برآورد سرد ****پلاسی چو شب در بر روز کرد
بلورین قدح زهره بر زد به سنگ ****به ناخن خراشید رخسار چنگ
دریدند خنیاگران روی دف ****به سر بر همی زد می لعل کف
رخ نی ز آه سیه شد سپاه ****نیامد برون از دمش غیر آه
ز حسرت در افتاد آتش به عود ****دلش سوخت وز دل بر آورد دود
نمیزد کسی با نی آنروز دم ****ز چشمش نمیآمد الا که نم
پس آنگه به کافور و مشک و گلاب ****بشستند اندام چون آفتاب
تن نازنینتر ز برگ سمن ****گرفتند چون غنچهاش در کفن
ز عود و زرش مرقدی ساختند ****ز دیبای چین فرش انداختند
چو شکر در آمیختندش به عود ****بر آمد ز سوز دل خلق دود
تو گفتی که بودش سیاه و کبود ****زمین در پلاس سیه تار و پود
چو تابوتش از جای برداشتند ****همه ناله و وای برداشتند
بزرگان سراسیمه چون بیهشان ****همه راه بر دوش نعشش کشان
نهادند یاران به خاک اندرش ****شده خشت بالین و گل بسترش
جهانا ندانم دلت چون دهد ****که بادی خنک بر چنین گل جهد؟
چنان تازه سروی چرا بر کنی****به تابوت در تخته بندش کنی؟
به کردار آتش رخش برفروخت ****دل آخر بر آن آتشت چون نسوخت
بخش ۱۴ - بوسه بر باد (۴)
از آن پس چو آمد به شاه آگهی ****کز آن دانه در صدف شد تهی
چو ابر از دل آتشین آه زد ****دو دریا بر آورد و بر ماه زد
چو گل جامه را کرد صد جای چاک ****چو باد صبا بر سر افشاند خاک
نشسته ملک بر سر خاک او ****کنان نوحه بر سروچالاک او
شهنشه همی گفت کای یار من ****نگار وفادار و دلدار من
دریغ آن تن ناز پرورد تو ****دریغا به درد من از درد تو
دریغا و دردا و وا حسرتا ****که شد کشته شمعم به باد فنا!
که ای سرو بالای کوتاه عمر، ****تو عمر گرامی، شدی، آه عمر!
خراب است دل آه! دلدار کو؟ ****جهانیست غم وای غمخوار کو؟
ندانم چه بودت بتا هر چه بود؟****کنون بودنی بود، گفتن چه سود؟
سپردم به زلفت دل و هوش و جان ****تو را میسپارم به خاک این زمان
عجب باشد ای ماه رضوان سرشت ****اگر چون تو سروی بود در بهشت
دلم رشک بر حوض کوثر برد ****که سرو تو را کنار آورد
دل و جانم از رشک پیچیدهاند ****که غلمان و حورت چرا دیدهاند؟
به آب مژه پاک میشویمت ****تو در خاک و در آب میجویمت
از آن اشک ریزم چو ابر بهار ****که از گل برآرم تو را لاله وار
نمیخواستم گرد بر دامنت ****کنون در دل خاک بینم در تنت
اگر گرد مشک تو بر روی ماه ****دلم دیدی از دود گشتی سیاه
کنون بر تن تست خاکی زمی ****که خاک سیه بر سر آدمی
روا باشد ای آسمان اینچنین ****مه سر و بالا به زیر زمین
گل نازکش نیست در خورد گل ****که هر ذره جزویست از جان و دل
دریغا که این سرو قد آفتاب ****فرو رفت در بامداد شباب
شکمخواره خاکا، خنک جان تو ****که جان جهانی است مهمان تو
تن نازکان میخوری زیر زیر ****نگشتی از این خوردنی هیچ سیر
من نامراد از تو دارم غبار ****که داری مراد مرا در کنار
در اول بسی بیقراری نمود ****در آخر بجز صبر درمان نبود
پس از مرگ او شاه سالی چو ماه ****نمیرفت جز در کبود و سیاه
چو درماند از وصل آن ماه رو ****کشیدند بر تختهای شکل او
تو پنداشتی شکل آن سرو ناز ****بر آن تخته شاهی است بر تخت باز
در آن تخته حیران فرو ماند شاه ****بسی نقش از آن تخته میخواند شاه
ملک دید نقشی که جانش نبود ****از او آنچه میجست آتش نبود
دلا پیش از آن کز جهان بگذری ****بر آن باش کاول ز جان بگذری
کسی کو تواند گذشت از جهان ****بر او خوار و آسان بود ترک جان
بسا درد و حسرت که زیر ز می است ****دل خاک پر حسرت آدمی است
همه سرو بالاست در زیر خاک ****چو گل کرده پیراهن عمر چاک
زمانه بر آمیخت چون گل به گل ****تن نازنینان چین و چگل
به هر پای کان مینهی بر گذر ****سر سرفرازی است، آهستهتر
نگوئی که خاکش بفرسوده است ****که او نیز چون تو کسی بوده است
کجا آن جوانان نو خاسته؟ ****کجا آن عروسان آراسته؟
کشیدند در پرده خاکرو ****جهان داد بر بادشان رنگ و بو
بهار آمد و خاک را کرد باز ****زمین را به صحرا در افکند راز
ز مهد زمین هر پری طلعتی ****برون آمد امروز در صورتی
شکوفه چو نازک تن سیمبر ****ز صندوق چوبین برون کرده سر
بنفشه است مشکین سر زلف یار ****بریده ز یار خودش روزگار
چو زلفش از آن رو سرافکنده است ****بخاک سیه در پراکنده است
بر آنم که سوسن پریزادهای است ****زبان آور و خوب آزادهای است
زبان دارد اما ز راه کهن ****اجازت ندارد که گوید سخن
سهی سرو یاری نگاری است چیست****که بر جویبار از روان دست شست
هوای خرامیدن است اندر او****به دستان ولی سرو را پای کو؟
بر آن گلرخان نوحهگر شد سحاب؟****بدیشان همی بارد از دیده آب
کجا آن رخ ناز پروردشان؟****بیا این زمان بین گل زردشان
اجل بر سمن خاکشان بیخته****چو گل نازک اندامشان ریخته
وگرنه خروشیدن مرغ چیست؟****نگویی که این نالش از بهر کیست
چرا لاله را بهر خون جوشیده است؟****بنفشه کبود از چه پوشیده است؟
چرا باد در خاک غلطان شود****چرا آب گریان و نالان شود
به مقدار خود هریکی را غمی است****دلی نیست کو خالی از ماتمی است
که باشد که از دوری دل گسل ****نگرید؟ مگرسنگ پولاد دل
خطا میکنم سنگ را نیز هم****دمی چشمها نیست خالی زنم
اگر شمع بینی بدانی یقین****که میسوزد از فرقت انگبین
به خونابه رخسار از آن شست لعل****که خواهد جدایی ز کان جست لعل
دل نافه ز آن روسیه گشت و ریش****که خواهد بریدن ز دلدار خویش
صبا گفت با نافه مشک چین****که بهر چه خون میخوری چون چنین
جهان پروریدت به خون جگر****شدی پیش اهل جهان معتبر
چرا دل سیاهی و خون میخوری؟****به خون جگر چون بسر میبری؟
به باد صبا گفت در نافه مشک****که از هجر شد بر تنم پوست خشک
از آن در دلم شد سیاهی پدید****که نافم جهان بر جدایی برید
هنوز آن زمان در شکم خون خورم****که دور فلک برد از مادرم
صبا گفتش ای نافه مشک بس!****دم اندر کش ارچه تویی خوش نفس
جهان گرچه از یار خویشت برید****تو را این بزرگی ز هجران رسید
گول کهنهای داشتی درختا****ز دیبای چین داری اکنون قبا
گهی شاهدان از نسیم تو مست****گهی با بتان در گریبانت دست
تو را خود بس است این قدر عیب و عار****که افکند مادر به صحرایت خوار
اگر بیش ازین غرق خون آمدی****شدی پاک و ز آهو برون آمدی
به باد صبا گفت مشک ختن****که این قصه باد است از آن دم مزن
اگر چه مرا حرمت اینجاست بیش****ولیکن خوشا صحبت یار خویش
که در خانه با یار خوردن جگر****به است ز شکر در مقامی دگر
به نرگس نگر کز گلش بر کنند****ز سیم و زرش فرش و بستر زنند
فراق دیار و هوای وطن****کند کاخ زرینش بیت الحزن
غریبی نه رنگش گذارد نه روی****به باد هوایش دهد رنگ و بوی
همان شوق مسکن بود در سرش****بود کوخ خود به ز کاخ زرش
به نار حجیم از کسی خوی کرد****بود بر دلش باد فردوس سرد
سمندر که او دل بر آتش نهاد****نسیم سمن بر دلش هست باد
ز یاران جدایی مکن بیسبب****که هجر است بیاختیار از عقب
تن از چاره هجر بیچاره گشت****ز رنج بریدن دلش پاره گشت
نخواهی که گردی به هجران اسیر****برو هیچ پیوند با کس مگیر
تو خود باش همراز و دمساز خویش****مکن دیگران را تو انباز خویش
نیابی به از جان خود همدمی****نبینی به از خویشتن محرمی
که با دوست یاری اگر دل نهد****وگر جان دهد زو دلش چون رهد
به شمشیر گاه جوانی ز جان****بریدن بود بهتر از دوستان
شنیدم که صاحبدلی وقت گشت****به دکانچه درزییی بر گذشت
در آن حالت او جامهای میدرید****خورش دریدن به گوشش رسید
بنالید صاحبدل از نالهاش****ز مژگان روان شد به رخ ژالهاش
بر آورد افغان که آه از فراق****جهان گشت بر دل سیاه از فراق
جدایی تن از جان جدا میکند****جدایی چه گویم چهها میکند
ببینید تا این دو سه پود و تار****چه فریاد بر خویشتن میزنند
از اینجا نظر کن به حال دو دوست****به هم بوده یک چون مغز و پوست
دو نازک، دو همدم، دو هم خوی گل****مصاحب چو رنگ گل و بوی گل
در آن روز بیاختیاری نگر****که شان دور باید شد از یکدیگر
جهانا ندانم چه آیین تو است****چه بنیاد بر مهر و بر کین تو است؟
که سرو سهی را در آری به ناز****کنی سر بلندش به عمر دراز
ز بیخ و بنش ناگهان برکنی****کنی سرنگونش به خاک افکنی
اگر مرگ را آوری در نظر****حقیقت جدایی است از یکدگر
مه و مهر از آنرو گرفته دلند****که هر ماهی از یکدگر بگسلند
ثریا بود جمع دانی چرا؟****که از جمع او کس نگردد جدا
به خورشید گفتم که درگاه بام****زخت از چه چون گل شود لعل فام؟
چرا میشوی آخر زود زرد****چو برگ رزان از دم باد سرد؟
دمی چهرهات ارغوانی بود****گهی چون رخم زعفرانی بود
چو بشنید رخساره پرتاب کرد****دو چشم از ستاره پر از آب کرد
جوابیم گرم از سر مهر گفت****به مژگان اندیشه از دل برفت
که هر صبحدم چشم من میجهد****ز دیدار یاران خبر میدهد
به روی عزیزان این انجمن****رخم سرخ و روشن شود چشم من
شبانگه که آید زمان فراق****که بادا سیه دودمان فراق
شود چشمه بخشت من تیره آب****نه توش و توانم بماند نه تاب
ز بیم جدایی غمی میشوم****به خود زرد و لرزان فرو میروم
جهان را جفا و ستم رسم و خوست****نخواهد وفا کرد با هیچ دوست
کدامین گل تازه از خاک زاد****که آخر زمانه ندادش به باد
سهی سرو گشت از هوا سر بلند****در آخر ز پا هم هوایش فکند
کجا آن چو گل نازکان چگل؟****که اکنون چخ رخسار ایشان چه گل؟
بسا سرو کان گشت با خاک راست****بس آب حیاتا که آن خاک راست
بسا سرو بالا که زیر ز می است****دل خاک بر حسرت آدمی است
بغایت شبیه است نرگس به دوست****که زرین قدح مانده از چشم اوست!
خوشا لاله و چهره فرخش****که دارد نشانی ز خال رخش
شب تیره چون زنگی بسته لب****گشادم زبان را و گفتم به شب
که بهر چه چون صبح خندان شود؟****ستاره ز روی تو ریزان شود؟
بغایت سیه کاسهای در سحر****چو چشمم چه ریزی به دامان گهر؟
شب تیره گفتا که باید مرا****سحرگه شدن زین شبستان جدا
ز سودای یار و فراق دیار****به وقت سحر میشوم اشکبار
ستاره خود از جای خود چون رود****سرشک است کز چشم من میرود
سحر وقت اسفار و رحلت بود****از آن در سحر مرغ نالان شود
از آن در سحر کوس دارد فغان****ز چشم هوا اشک باشد روان
به گاه وداع دیار از حزن****کدامین سیه دل نگرید چو من؟
شب مرگ روز فراق است و بس****که روز جدایی مبیند کس
چه خوش گفت دانای هندوستان****که هرگز مرا با کسی در جهان
نخواهم که هیچ آشنایی بود****مبادا که روزی جدایی بود
فراق از نبودی نمردی کسی****جفای محبت نبردی کسی
ز کشته دل خاک پر خون شدست****از آن خون رخ لاله گلگون شده است
گرانمایه گنجی است این آدمی****دریغ این چنین گنج زیر زمی
ز حسرت که دارد زمین در درون****کناره ندارد که آید برون
به هر گل که برکرده از گل سر است****هزاران سمن رخ به زیر اندر است
شبی میشنیدم که با جان بدن****همی گفت در زیر لب این سخن
که ای نازنین مونس و همنفس****تو دانی که غیر از توام نیست کس
ز خاک سیاهم تو برداشتی****گلین خانهام را تو افراشتی
منم خاک و از صحبتت زندهام****چو دور از تو باشم پراکندهام
به هم سالها عیشها راندهایم****بسی دست عشرت برافشاندهایم
تو را من به صد ناز پروردهام****دمی بی تو خود بر نیاوردهام
من و تو دو هم صحبت و مونسیم****چو رفتیم کی باز با هم رسیم؟
تو آب حیاتی و من خاک تو****غباری ز من بر دل پاک تو
چو تو رفته باشی برون زین مغاک****چه من پیشت آنگه چه یک مشت خاک؟
مرا از تو هرگز رهایی مباد****میان من و تو جدایی مباد
تن این راز میگفت در گوش جان****چو بشنید دادش جوابی روان
که ما هردو از یک شکم زادهایم****به هم هریک از جایی افتادهایم
مرا سربلندی ز پستی توست****همین پایه از زیر دستی توست
من این حال خوش از بدن یافتم****ز پهلوی تست آنچه من یافتم
اگرچه بر آرد سپهرم ز تو****کجا برکند بیخ مهرم ز تو؟
تو را حق نعمت بسی بر من است****مرا حق سعی تو در گردن است
چو ما روزگاری به هم بودهایم****به اقبال یکدیگر آسودهایم
نباشد عجب گر بنالم ز غم****که سخت است بر ما بریدن ز هم
کنون ما که از هم جدا میشویم****به منزلگه خویشتن میرویم
جدایی ضروریست معذور دار****که ما را در این نیست هیچ اختیار
قضا چون در آشنایی گشاد****اساس جهان بر جدایی نهاد
خدای جهان است بییار و جفت****کسی را بر این در جهان نیست گفت
در اندام خود بنگر اول، ببین****که از هم جدا ساخت جان آفرین
دو چشم تو را هردو چون فرقدان****حجابی عجب بینی اندر میان
به غیر از دو ابرو که پیوستهاند****به پیشانی آن نیز بر بستهاند
دو گوشند در گوشهای هر یکی****تعاقب ندارد یکی بر یکی
دو دست و دو پا را همین صورت است****مراد آنکه بنیاد بر فرقت است
مه و خور دلیل تو روشن بسند****که هر ماه یکبار با هم رسند
نهاده شب اندر پی روز سر****نبینند هرگز رخ یکدیگر
چنین گفت یک روز نوشیروان****به موبد که ای پیر روشن روان
من اندر جهان از سه چیزم به رنج****کز آن بر دلم سرد شد تاج و گنج
یکی مرگ کز وی شود روی زرد****دوم زن که ننگ اندر آرد به مرد
سوم علت آز و رنج و نیاز****کزو جان به رنج است و تن در گداز
چنین داد پاسخ که ای شهریار****نگر تا نداری تو این هرسه خوار
اگر ز آنکه رن نیستی در جهان****نبودی چو تو شاه روشن روان
قباد از جهان را بپرداختی****تو تاج شهی را بر افراختی
مرا گر نبودی به تختت نیاز؟****چرا بردمی پیش تختت نماز؟
حکیمی که جان و جهان آفرید****زمین گسترید و زمان آفرید
یقین دان که هر چیز کو ساخته است****به حکمت حکیمانه پرداخته است
بخش ۱۵ - نصیحت
الا ایکه داری امید وصال****به یکبارگی از جدایی مثال
فراق و وصال است عیش و اجل****در این هردو هستند یاس و امل
امید وصال است در اشتیاق****ولی در وصال است بیم فراق
امید نعیم است و بیم جحیم****به هر حال امید بهتر که بیم
فراق است مشاطه روی عشق****نهد بر رخ شاهدان موی عشق
شب تیره را هست امید بام****ولی بام را در کمی است شام
اگرچه وصال است خوش بر مذاق****نیرزد به تلخی روز فراق
دلا گر نه تلخی هجران بدی****کجا لذت وصل پیدا شدی
مراد از دلارام عشق است و بس****ز وصلت شود که هوی و هوس
جدایی کند عشق را تیزتر****بود خنجر هجر خون ریزتر
لب وصل شیرین کند کام دل****حرام است بر عاشق آرام دل
کمال ات مر عاشقان را وصال****جدایی جهان را بر آرد کمال
مجو آنچه کام تو حاصل کند****ز چیزی که مقصود باطل کند
جوانی جوانبخت و خورشید چهر****شنیدم که بام مه رخی داشت مهر
چو مژگان خود در تمنای او****همی ریخت گوهر به بالای او
شب و روز از مهر چون ماه و خور****فشاندی بر آن ماهرو سیم و زر
نصیبی ازو جز خیالی نداشت****مرادی به غیر از وصالی نداشت
گل اندام دامن از او میکشید****بر او سایه سروش نمیگسترید
چو نرگس نمیکرد در وی نظر****سر اندر نیاورد با او به زر
خراباتی بیسر و پا و مست****به یکبارگی داده طاقت ز دست
به سودای دلدار دل بسته داشت****ز هجران رویش دلی خسته داشت
بدان سرو سیمین هوایی نمود****به آتش هوا بیشتر میل بود
نمیجست جز عشق کامی ز دوست****از او خواست مغز حقیقت نه پوست
چو باز آید آب وصالش به جو****فرو میرود آتش تیز او
یکی کرد از آن ماه پیکر سوال****که با من بگو ای جهان جمال
جوانی بدین حسن و رای و خرد****که هر موی او دل به جایی خرد
چراش آنچنان خوار بگذاشتی؟****سر ناسزایی برافراشتی
نگارین صنم خوش جوابیش گفت****به الماس یاقوت در نوش سفت
که من همچو خورشیدم و چون هلال****نمیجوید از من بجز اتصال
جوان همچو بدر است و من خور مثال****نمیجوید از من جز از اتصال
ز دوری من گرچه کاهد چو ماه****در آخر به وصلم پناهد چو ماه
همین کاجتماعی فتد بعد ازآن****از آن نور مهرش نماند نشان
ولی میکند این پراکنده حال****ز من نور مهرش طلب چون هلال
ز من هر زمانی شود دورتر****درونش ز عشق است مهجورتر
همین تا کند مهر کارش تمام****از او نور خواهند مردم بوام
چو میگر چه تلخ است طعم فراق****ازو شکرین است جان را مذاق
به خسرو لب لعل شیرین رسید****ولی لذت عشق فرهاد دید
به پولاد فرهاد خارا شکافت****مراد دل خود در آن سنگ یافت
همه روز خسرو پی وصل تاخت****خنک جان آن کس که با هجر ساخت
کسی دولت کعبه عشق دید****که رنج بیابان هجران کشید
از آن نیست در عشق خسرو قوی****که میجست در عاشقی خسروی
ز پرویز فرهاد از آن بر گذشت****کزین پیر فرهاد کش درگذشت
یکی گفت مجنون چو مجنون شدی****سرو سرور عاشقان چون شدی؟
بود بخت عاشق ز وصل حبیب****از این قسم هرگز نبودت نصیب
شود کار عاشق ز صحبت تمام****تو را یار هرگز نبخشید کام
بس آشفته میبینم این کار تو****چرا شد چنین گرم بازار تو؟
چنین داد پاسخی که من اتصال****نجستم ز معشوق در هیچ حال
ز لیلی مرا آرزو هجر بود****در عشق بر من ز هجران گشود
اگر دیگری وصل جوید ز دوست****مراد من از دوست سودای اوست
مبارک زمانس است دور وصال****به شرطی که افزون بود اتصال
دل ار قیمت هجر بشناختی****به وصل از فراقش نپرداختی
نگویی که دل خستهام در فراق****که با دوست پیوستهام در فراق
ز دوری سخن گشت روز دراز****کنون خواهم آمد از راز باز
اگر شرح دوری دهم بر دوام****نخواهد شد این قصه هرگز تمام
نگویم که سلمان تویی کم ز کم****گرفتم که بیشی ز هوشنگ و جم
بین تا از آن پایه سروری****چه بردند ایشان تو نیز آن بری
اگر نردبانی نهی بر فلک****به قصر فلک بر شوی چون ملک
از آن قصر دوران به زیر آردت****چو آهو به چنگال شیر آردت
اگر شیر یا اژدهایی به زور****سرانجام خواهی شدن صید گور
اگر خواجهای ور امیر اجل****نیابی رهایی ز تیر اجل
اگر رستمی و خود بمردی و نام****وگر زال زر هستی از تخم سام
مبین تا که بختت فزون میشود****ببین تا سرانجام چون میشود
مجو کام کاین جایگه کام نیست****سفر کن که اینجای آرام نیست
اقامت چه سازی؟ بدر میروی****از اینجا به جای دگر میروی
چرا خفتهای خیز کاری بساز****که خود در پی تست خوابی دراز
چه میآیی ای دل بدین خوان فرو؟****که میآید این خان ویران فرو
چنان زی که در راحت آباد جان****بر آسایی از رحمت آن جهان
الی به خاصان درگاه تو****تن و جان فدا کرده در راه تو
به عرفان معروف سر سری****که پایان کارم به خیر آوری
بخش ۲ - مناجات
الهی، الهی، خطا کردهایم ****تو بر ما مگیر آنچه ما کردهایم
گنه کارم و عذر خواهم توئی ****چه حاجت بپرسش؟ گواهم توئی
به گیتی نداریم غیر از تو کس ****به لطف تو داریم امید و بس
مرا مایهای بس گران دادهای ****به شهر غریبم فرستادهای
که تا دولت هر دو عالم خرم ****کنم سود و سرمایه باز آورم
کنون میروم کیسه پرداخته ****همه سود و سرمایه در باخته
به خود روی خود را سیه کردهام ****به بد، کار خود را تبه کردهام
مگر هم تو بر حال فردای من ****کنی رحمتی، ورنه، ای وای من
در آن دم که جان عزم رفتن کند، ****ز سودای جان مرغ دل پر زند،
مرا ذوق شهد شهادت چشان ****به نام خودم ساز و شیرین زبان
ندارم بغیر از تو فریاد رس ****الهی در آن دم به فریاد رس
گنه کارم و آنگه امید وار ****که دریای فضلت ندارم کنار
مگر باز پوشد گنه داورم ****وگر باز پرسد، چه عذر آورم؟
فرو ماندهام سخت در کار خویش ****سیه رویم از کار و کردار خویش
ز اشکی که آید به رویم فرو ****چه سود است جز ریختن آبرو؟
چه حاصل دهد با گنه کاریم ****جز از درد سر ناله و زاریم؟
به عذر گناهم که رسم است و خو ****سرشکی همی ریزم آنگه برو
زند هر کس از طاعت خود نفس ****مرا تکیه بر رحمت تست و بس
به پیرانسر ار چه گنه میکنم ****ولیکن در رحمتت میزنم
خداوندگارا، به حق رسول ****که فرما مناجات سلمان قبول
بخش ۳ - در ستایش پیامبر
رسولی که پا بر عرش سود ****ز پایش سر عرش را تاج بود
بلند آفتاب مبارک نظر ****که او راست هر دو عالم اثر
رسول کریم و متاع امین ****امام الوری، قدوه العالمین
گهی جبرئیلش بود میر بار ****گهی عنکبوتش بود پردهدار
امام شش و هفت و سی بار ده ****سپهر و دو مه و چارده
شد از نافه مشگ عبد مناف ****معطر حرم کان زمین راست ناف
از اینجا براقش توجه نبود ****به جائی که آنجایگه جای نبود
به یک پی بساط فلک در نوشت ****چو تیر از کمان فلک در گذشت
چنین رفت تا سدره المنتها ****به ملکی گذر کرد بی منتها
کجا دایه رحمتش داد شیر ****مسیحا شد آنجاش طفلی به شیر
اگر معجز یوسف از ماهی است ****تو خورشیدی و معجزت ماهی است
نهاده قدم بر سر آسمان ****نینداخته سایه بر خاکدان
ز یونس به احمد همان است راه ****که از قعر ماهی است تا اوج ماه
همه عقل و روح است و روحی لدیه ****ایا معشر الناس، صلوا علیه
پس از شکر دادار، نعمت نبی است ****وز آن پس عائی که فرض است چیست؟
دعای شهنشاه دیهیم و گاه ****پدر بر پدر خسرو و پادشاه
فشاننده گنج دریا به بزم ****دراننده قلب خارا به رزم
فرازنده پایه سروری ****فروزنده ماه نیک اختری
سپهر از کمر بستگان درش ****ظفر یک سپاهی است از لشکرش
کجا لشکر عزم او سیر کرد ****رود چرخ گردنده آنجا به گرد
بر آفاق گسترده ظل همای ****در آن سایه آسوده خلق خدای
ز یک سوی ظلم است و یکسو امان ****چه سدی است شمشیر او در میان
ز شیر درفشش درفشان ظفر ****چو از خانه شیر تابنده خور
نیبند شبیهش بصر جز به خواب ****نیابد نظیرش نظر جز در آب
گر از کوه پرسی که در بحر و بر ****که زیبد که بندند پیشش کمر؟
به لفظ صدا پاسخ آید ز کوه ****که سلطان اویس آسمان شکوه
الا ای جهاندار پیروز بخت ****سزاوار شاهی و زیبای تخت
سر فرقدان پایه تخت تست ****بلند آسمان سایه بخت توست
نگینی است خورشید بر افسرت ****حبابی است ناهید در ساغرت
زمین و زمانه به کام تواند ****همه پادشاهان غلام تواند
شب مملکت را مه و اختری ****تن سلطنت را سر و افسری
زهی در تن مملکت جاودان ****وجود تو چون جان و حکمت روان
کسی را که کین تواش داد تاب ****ندادش جز از چشمه تیغ آب
اگر حمله بر کوه خارا کنی ****چو خاشاکش از جای خود بر کنی
به عهد تو خونریز شد بی دریغ ****چنین واجب الحد از آنست تیغ
قلم کرد تزویر در عهد شاه ****بریدش زبان، کرد درویش سیاه
خدایت همه هر چه بایست داد ****جوانمردی و دانش و دین و داد
ترا داد رسم است و بخشش طریق ****همین کن که توفیق بادت رفیق
مراد از جهان نام نیک است و بس ****بجز نام نیکو نماند به کس
جهان راست حاصل همه چیز لیک ****چه با خود توان برد جز نام نیک؟
بخوان قصه خسروان جوان ****ز هوشنگ و جم تا به چنگیز خان
که گر عکس شمشیرشان آفتاب ****بدیدی، اسد را شدی زهره آب
ز چندین زر و افسر و تخت و گنج ****که کردند حاصل به سختی و رنج
بجز نام نیکو ازین انجمن ****ببین تا چه بردند با خویشتن؟
شنیدم که میگفت بهرام گور ****پدر را کز او شد جهان پر ز شور
که:« آه ضعیفان به گردون رسید ****سرشک یتیمان به جیحون رسید
از آن ترسم ای شهریار جوان ****که اشک ستمدیدگان ناگهان
فراهم شود، ملک گردد خراب ****برد جاه ما را به یکباره آب
چو بشنید، در دیده آورد آب ****بپیچید مردانه دادش جواب
که ایزد تو را بخشش و داد داد ****به من در ازل جور و بیداد داد
تو را آن، نصیب من این آمدست ****چه تدبیر؟ قسمت چنین آمدست
مرا جز که بی معدلت نیست رای ****ولی غیر از این است حکم خدای
درختی است عدل ملک بارور ****که بیخش دوام است و دولت ثمر
اساس بقا عدل ثابت کند ****درخت سعدات ستم برکند
نبی ملک را گفت دین تواُم است ****حقیقت بدان کان بدین قائم است
قیامت که آنجاست قاضی خدای ****برابر نشینند شاه و گدای
اگر عدل باشد گوای ملک ****شود عرش ثابت برای ملک
بود ساعتی عدل دارای دین ****ز هفتاد ساله عبادت گزین
صبوح سعدات صباح تو باد ****جنود ملائک جناح تو باد
کسی را که با تست سر در غرور ****کلاه از سر و سر ز تن باد دور
بخش ۴ - اندرز به فرزند
الا ای جگر گوشه فرزند من، ****تو ای قره العین دلبند من
جوانی و فرزانه و هوشیار ****اوان جوانی غنیمت شمار
جوانی است سرمایهای بس عزیز ****به بازی چو من در نبازی تو نیز
کنون سالم از شصت و یک در گذشت ****بساط نشاطم جهان در نوشت
ز شام سرم صبح پیری دمید ****سپیدیم گشت از سیاهی پدید
درختم به آورد بر جای سیب ****ز بالا نهادم سر اندر نشیب
ز شخص ضعیفم خیالی نماند ****ز نخل وجودم خلالی نماند
جوانی و پیری بهار است و دی ****نه آن دی که باشد بهارش ز پی
غنیمت شمر پیش از آن کاین گلت ****شود زرد و نسرین دهد سنبلت
نشیند به جای سمن زار برف ****چو گل در هوایت شود عمر صرف
زمان هوی و هوس در گذشت ****هوا بر دلم سرد و می تلخ گشت
چو صافی عمر من ایام برد ****از آن جرعهای ماند و آن نیز درد
چه میشاید از جرعه انگیختن؟****که در خاک میبایدش ریختن
ازین پیش سرو بلند قدم ****ز پستی به بالا نهادی قدم
شد آن یرو بالای من سرنگون ****به خاک سیه میل دارد کنون
کسی را که سوده است سر بر سماک ****چه سود است چون میرود زیر خاک
جهان غره عمر من تلخ کرد ****همان عیش میبر دلم تلخ کرد
هواب بتان رفتم از سر بدر ****به یکبارگی عقلم آمد به سر
سعادت کسی را بود راهبر ****که در خدمت شاه بندد کمر
کسی همعنان سعادت شود ****که چون سایه اندر رکابش دود
نمیآید از دست من هیچ کار ****که تا نعمتش را شوم حقگزار
شدم حاصل از نعمتش مغز و پوست ****ورم مغز استخوان است از اوست
بسی نعمت از دولتش خوردهام ****به نانش چهل سال پروردهام
کنون گشت موی سیاهم سپید ****ز عمر گرامی شدم ناامید
برو حلقه در گوش کن ای پسر ****همی گرد بر آستانش چو در
اگر من نشستم تو در پای باش ****ور از جای رفتم تو بر جای باش
من از یمن اقبال این خاندان ****گرفتم جهان را به تیغ زبان
من از خاوران تا در باختر ****ز خورشیدم امروز مشهورتر
اگر چه من از ذرهای کمترم ****ولی خدمتی کرده اندر خورم
چه دانی؟ چه جائی است خاک درش ****عجب کیمیائی است خاک درش
کمر بر میان بند چون کوهسار ****ولیکن ثبات قدم گوش دار
کسی کز مقیمان این در شود ****اگر خاک باشد همه زر شود
بیا تا به قاف قناعت رویم ****چو عنقا بر آن قاف ساکن شویم
گشائیم بر دل هوای جلال ****که آن قاف بر عین عزاست دال
سریر سلاطین ملک رضا ****ریاض ریاحین باغ بقا
جهان رضا را شده کدخدا ****سریر سران را زده پشت پا
به یک دم دو عالم بر انداخته ****به بیش و کم از هیچ در ساخته
کسی کو عنانش به دست هواست ****اگر پادشاهست پیشم گداست
تو رنج ار کشی ور نخواهی کشید ****نصیب تو البته خواهد رسید
مقرر شد اول همه قسم تو ****دگر جان دمیدند از جسم تو
چو حال نصیبت یقین شد که چیست ****پس این جستجوی تو از بهر کیست؟
اگر تیغ خواهی زدن ور قلم ****نخواهد شدن روزیت بیش و کم
توانگر یکی دان که پیشش یکی است ****کم و بیش و نیک و بد و هست و نیست
هر آنچش در آید ببازد روان ****ورش در نیاید بسازد بدان
اگر در قناعت گریزد کسی ****نباید شدش بر در هر خس
یکی خیمه تنگ و تیره است دل ****تو ای خیمگی خیمه بر کن ز دل!
بزن خیمه جائی که تا جاودان****نباید شدن هیچ جا ز آن مکان
کسی راز طاس سپهر دغا ****نیابد به ششدر سپنجی سرا
سرای جهان پیش اهل نظر ****چو خانی نماید که باشد دو در
ازین در کسی کامدش در درون ****همی بایدش رفت از آن در برون
چنان زی که نام تو روز حساب ****نویسند با راستان در کتاب
کسی کو به غم حاصل آرد زری ****غم زر خورد او و زر دیگری
تو نعمت کجا گرد میآوری ****کجا میبری چون تو غم میخوری؟
برین زندگی هیچ بنیاد نیست ****جز از پارهای خاک بر باد نیست
عجب نیست در تو که ما و منی است ****که اصل سرشتت ز ما و منی است
کسی کو در آز بندد فرو ****گشایند درهای جنت برو
دلت مست آزاست، هشیار باش ****به خواب غرور است، بیدار باش
که چون بگذرد نیز این هفته عمر، ****ز خواب اندر آئی، بود رفته عمر
برو سینه خاک را باز کن ****ببین در دلش رازهای کهن
در او نازکان گل اندام بین ****همه خشت بالین و بستر زمین
بر آنی که ایشان ازین خاکدان ****برفتند و تو زندهای جاودان؟
همه در پی یکدگر میرویم ****نماند کسی سر به سر میرویم
دلا برگ این راه، نیکو بساز****که راهی است باریک و دور و دراز
شب زندگانی به آخر کشید ****شبت روز شد، وقت رفتن رسید
یکایک برفتند یاران تو ****رفیقان و اندوه گساران تو
رسیدند هر یک به ماوای خویش ****تو مسکین گرانباری و راه پیش
در این منزل آخر چرا خفتهای؟****رباطی است ویران کجا خفتهای؟
بسی کاروان شد درین ره روان ****نیامد کسی باز از این کاروان
که ز آن رفتگان باز گوید خبر ****که چون است احوالشان در سفر
بسا کاروانا کزین پل گذشت ****مگر نیست ز آنسو ره بازگشت
شبی بنده را شاه پیروز بخت ****طلب کرد و بنشاند در پیش تخت
در آمد ز راه سخن گستری ****سخن راند از نظم در دری
که از در معنی چه پروردهای؟****ز درای خاطر چه آوردهای؟
بیاور ز نو گوهری پر ثمن ****که داند خرد لایق گوش من
در گنج معنی دلم باز کرد ****سخن را ز هر گونهای ساز کرد
گهرهای من شاه در گوش کرد ****شکرهای نغزم همه نوش کرد
ز من نامهای خواست اندر فراق ****که آن نامه باشد سراسر فراق
برین طرز نظمی روان از نوی ****بیارای در کسوت مثنوی
طلب کردم آن را به هر کشوری ****ز هر قصه خوانی و هر دفتری
پس از روزگار کهن روزگار ****در آموختم داستان دو یار
که با یکدیگر هر دو را مدتی ****دم صحبتی بود و خوش صحبتی
یکی پادشاه جهان جلال ****یکی آفتاب سپهر جمال
یکی داور کشور آب و گل ****یکی حاکم خطه جان و دل
یکی بر فلک سوده پر کلاه ****یکی تکیه گه جسته زلفش ز ماه
به ملک جلال آن یکی شاه بود ****به اوج جمال این یکی ماه بود
چنان بود با ماه شه را نظر ****که از جان خود داشتش دوستتر
به آخر میانشان جدائی فتاد ****که کس در بلای جدائی مباد
به فرمان دارای فرمان روان ****نهادم من آغاز این داستان
که تا ماند از من بسی روزگار ****به گیتی از این داستان یادگار
همی خواهم از داور کردگار ****که چندان امانم دهد روزگار
که ده نامه زین نامه خسروی ****دهم جلوه در کسوت مثنوی
سخن را بر آرم به خورشید نام ****به نام شهنشاه سازم تمام
کنون از زبان من ای هوشیار ****بیا گوش کن قصه آن دو یار
بخش ۵ - آغاز داستان
شنیدم که شاهی به ایران زمین ****سزاوار دیهیم و تاج و نگین
زر افشان چو خورشید در گاه بزم ****سر افشان چو شمشیر درگاه رزم
ز آب کفش بحر گریان شده ****ز تاب تفش ببر بریان شده
اگر با فلک در کمر دست کین ****زدی آسمان را زدی بر زمین
به رمح از فلک عقده را میگشود ****ز چوگان او گوی مه میربود
چو دستش کمان را بیاراستی ****ز هازه ز هر گوشه برخاستی
چو بر گوش مرکب نهادی قدم ****زدی خامه را پای کردی قلم
زهی زور دست شهنشاه زه ****که بست از سر دست بر چرخ زه
همه رادی و مردی و بخردی ****ز سر تا به پا فره ایزدی
قدش در لطافت که جانی است پاک ****فرو برده آب روان را به خاک
اگر مانی آن روی دیدی یقین ****به هم برزدی صورت نقش چین
خرامان قدش با رخ ماهتاب ****چو سروی که بار آورد آفتاب
چو خورشید ماهیش منظور بود ****ز سر تا قدم پایه نور بود
فرشته نهادی، پری پیکری****لطیفی، ظریفی، هنر پروری
ز سر تا به پا و ز پا تا به سر ****همه جان و دل بود و هوش و هنر
دو گنجش نهان در دو کنج دهن ****نبودش در آن کنج گنج سخن
ز شور لب لعل شیرین وی ****به تلخی همی داد جان جام می
به هر گوشه نرگسش دلربا ****در آن گوشهها جاودان کرده جا
جوانی به قد راست، چون نیشکر ****تراشیده اندام و بسته کمر
لبانش سراسر ز قند و نبات ****دهانش لبالب ز آب حیات
از او پر هنرتر جوانی نبود ****به حسن رخش دلستانی نبود
ز معشوق عاشق به خوبی بسی ****فرون بود و دانست این هر کسی
خرد وزنشان کرد با یکدگر ****به شیرینی این بود از آن چربتر
در آیینه میدید رخسار خویش ****که او بود صد ره به از یار خویش
ولی عشق را با چنینها چه کار؟****هوی پادشاهی است بس کامگار
گهی خیمه را بر سرابی زند ****گهی بر کند، بر سر آبی زند
گهش راه روم است و گه ز نگبار ****گهش جای هند است و گه قندهار
شهنشاه را مونس و یار بود ****شب و روز دلجوی و دلدار بود
مه و سالشان چون مه و آفتاب ****نظر بود با همه به روز شباب
کشیدی گه و بیگه از جام کی ****به شادی روی دلارام می
چو چشم و لب خویشتن کامیاب ****گهی در شکار و گهی در شراب
چو ابروی خود گاه در بوستان ****کشیدند بر گلستان سایهبان
چو خورشید تابان به فصل بهار ****مبارک شده هر دو بر روزگار
« چو شیر و شکر با هم آمیخته » ****چو جان و خرد در هم آمیخته
بخش ۶ - بهار
بهاران که خندان شدی نسترن ****چو مینا شدی دشت و مینو چمن
هوا فرش ز نگاری افراختی ****سمن برگ و بلبل نوا ساختی
چو طفلان نو، دایه روزگار ****نشاندی گل و سرو را بر کنار
فسان کردی آغاز بلبل به شب ****دمیدی فسون باد در زیر لب
گرفته به خنجر چمن شاخ بان ****به مرز چمن در شده مرزبان
زهر پشتهای رودی آمد فرود ****نوازنده با رود مرغان سرود
ندانم چه میگفت بلبل به شب؟****که گل خنده میکرد در زیر لب
رخ لاله گلگون ز جام شراب ****سر نرگس سرگران مست خواب
گرفته چو پیکان دل غنچه زنگ ****به خون اندر آغشته وز غصه تنگ
به شکل دل عاشقان آمدی ****وز آن دل همه بوی جان آمدی
به شادی همه روز و شب دوستان ****زدندی می لعل در بوستان
زمان بهار و اوان شباب ****هوای زنگار و نشاط شراب
کسی را که حاصل بود هر سه چار ****تو دانی چه خوش باشدش روزگار؟
سحر لاله چون در گرفتی چراغ ****سرا پرده گل زدندی به باغ
بیاراستی بزمشان نای و نوش ****به می بودشان چشم و برنای گوش
چو کردندی از باغ عزم شکار ****بر آهو شدی کوه و هامون حصار
چو چرم گوزن آمدیشان به شست ****روان گوزن آمدیشان به دست
گرازان در آن عرصه دلپذیر ****هزار آهو از پی همه شیر گیر
چو برخاست اسب تکاور ز جاش ****فتاد آهو از عجز در دست و پاش
عقاب از پی کپک رفتی فراز ****به پیش عقاب آمدی کبک باز
زسودای بط باز رفتی ز دست ****به ابروی کبکان شدی پای بست
ز بسیاری کبک و دراج و غاز ****گرفتی به دندان سر انگشت باز
بر ایشان گذشتی سه مه روزگار ****بدین شادمانی و عشرت بهار
بخش ۷ - تابستان
چو بنمودی از برج مه مهر چهر ****شدی چرخ را گرم با خاک مهر
شدی زرد رخسار گلگون وی ****بدی در رگ کان روان خون وی
اگر ابر ناگه شدی قطره بار ****ز تاب تفش قطره گشتی شرار
و گر در هوا برق کردی گذر ****چو پروانهاش سوختی بال و پر
سیه گشته خون از حرارت چو مشک ****دهان شمر چون لب بحر خشک
شده بر سر شاخ بریان ز تاب ****عنادل، چو بر سیخ مرغ کباب
تن ماهیان در دل آبگیر ****چنان سوختی کاندر آتش حریر
ز گرمی آب و هوا گرم گاه ****همی برد ماهی بر آتش پناه
در آن آب جوشیده بر روی شط ****ز سوز جگر ماغ گفتی به بط
که وقت سمندر ز ما خوشتر است ****خنک جان آن کس که بر آذر است
ز بس کآفتاب از هوا یافت تاب ****دل سنگ میسوخت بر آفتاب
گه آتش فکندی هوا در سحاب ****گهی سوختی در زمین پای آب
درین موسم و در چنین حالتی ****ملک بود در خوشترین حالتی
به بیتی درون خوش نشسته دو یار ****چو ابیات من روشن و آبدار
به مجلس نشسته دو نو خاسته ****به آب رزان مجلس آراسته
نهادیش رضوان به از بیت خویش ****خنک آنکه دارد چنین بیت پیش
نبودی در او راه خورشید را****بجز باده یا باد یا بید را
چو مطرب زدی ز خمه بر روی آب ****ز فواره بر فور دادی جواب
سحر گاهشان از نسیم زلال ****شدی سرد بر دل شمیم شمال
چو از خانه بیرون شدی شهریار ****زدی خیمه بر کوه خورشید وار
دماغ و درون را به باد سحر ****ز برگ سمن داشتی تازهتر
به هر دم که باد سحر میگشود ****هوای دگر بر دلش میفزود
چو فصل بهارش بر آن ماه چهر ****شدی گرمتر روز در روز مهر
گهی شاه کردی بر آن کوه گشت ****گهی تاختی اسب بر روی دشت
چو مهر از افق بر فراز آمدی ****به خیش خوش خویش باز آمدی
بخش ۸ - پائیز
به وقتی که باد خزان خاستی ****رزان را به زیور بیاراستی
هوای مخالف زدی باغ را ****شدی زرد و بیمار شاخ از هوا
خزان بر رزان دامن افشاندی ****چراغ گل و لاله بنشاندی
زمانی شدی بید بن تیغ بار ****دمی باد میبرد دست چنار
ز سوز فراق سمن یافت داغ ****از آن جامه زرد پوشید باغ
نبینی که خور پشت چون برکند، ****زمین جامه رزد در بر کند
اوان جوانی و فصل بهار ****همه رنگ و بوی است و نقش و نگار
خزان است ایام پیری و مرگ ****شود روی زرد و برد باد برگ
بهار ار نبودی خزان کی شدی؟****چنین زرد روی رزان کی شدی؟
رخ زرد به را گرفتی غبار ****به خون سرخ میکرد دندان انار
ز بی برگی از بس که بر سر چنار ****زدی دست دستش فتادی ز کار
بسی آب نالید و بر خود گریست ****که زنجیر بر گردن من ز چیست؟
بسم نیست این کاندرین روز چند ****هوا کرد خواهد مرا تخته بند؟
بساط رزان بود در زر نهان ****چو بزم جهانبخش گیتی ستان
به فصلی چنان شاه پیروز بخت ****سر آب جستی و پای درخت
می زرد زرین چو برگ رزان ****کشیدندی اندر هوای خزان
نسیم خزانی چو برخاستی ****همه بزم مستان بیاراستی
ملک در خزان داشتی نوبهار ****درختش برومند و باغش به بار
گزیدی لب یار را بی حجیب ****گرفتی ز نخدان سیمین چو سیب
به حسن ار چه سیب از میان برد گو، ****ز نخدان زد او با ز نخدان او
اگر چه زند خنده شیرین انار ****به خود خندد او با لب لعل یار
بخش ۹ - زمستان
کجا تاختی خسرو خاروان ****عنان بر زمستان گه آسمان
شدی شاخ از باد لرزان چو بید ****سر سبز کهسار گشتی سپید
چو برخاستی باد بهمن ز جای ****فرو مردی آتش به دست و به پای
شدی آب در قاقم از باد خشک ****به سنجاب گشتی نهان بید مشک
سپیدی گرفتی همه کوه و راغ ****سیاهی ندیدی کسی جز کلاغ
به برف ار فرو رفتی آن روز خور ****کجا بر توانستی آمد دگر
چو درای سیماب بودی زمین ****سر از برف بر ابر سودی زمین
ستاده درختان گل ناامید ****برهنه تن از باد لرزان چو بید
بر ایشان بسی نوحه کردی سحاب ****به زاری بباریدی از دیده آب
شده سرو را خشک و افسرده دست ****چنار است در آستین برده دست
هوا شیر را پوستین میدرید ****سیه گوش را گوشها میبرید
کجا مرد را باد دیدی به کوی ****به جستی و بینی ببردی ز روی
به ناوک هوا موی را میشکافت ****سنان میزد و روی را میشکافت
هر آنکس که دردی در آتش نبود ****دمی خوش نمیآمدش همچو عود
ملک منقل زر برافروختی ****همه عود و عنبر بر آن سوختی
ز گلنار منقل چو بستان شدی ****به بستان بسی مرغ بریان شدی
روان گشته در بزم جام شراب ****چو گردنده گرد فلک آفتاب
بلورین قدح بود مرجان نما ****چنان کاتشی سرکشد در هوا
سر هر دو از عشق و می گرم بود ****نمیداشت دی را دم سرد سود
به می مجلس عیش خوش داشتند ****دم سرد دی باد پنداشتند
کسی را که در ماه دی آتشی ****ز می نیست، یا از رخ مهوشی،
حقیقت بدانش که افسردهای است ****چه افسرده؟ یکبارگی مردهای است
جمشید و خورشید
بخش ۱ - مناجات
الهی پرده پندار بگشای****در گنجینه اسرار بگشای
تو ما را وا رهان از مایی خویش****که غیر از ما حجابی نیست در پیش
تو کار ما به لطف خویش بگذار****به کار خویش ما را باز مگذار
که کاری کان سزاوار تو باشد****نه کار ماست هم کار تو باشد
دل ز نگار خوردم را صفا بخش****مرا آیینه معنی نما بخش
ز ما نفس بد ما را جدا کن****دل بیگانه با خویش آشنا کن
نهفتی از سخن صد گنج در من****در گنج سخن بگشای بر من
به لطفت شربتی در کام ما ریز****ز جامت جرعهای در جام ما ریز
نسیمی از گلستان خودم بخش****چراغی از شبستان خودم بخش
به حسن نظم چون دادی نظامش****کنون زیب و بهایی ده تمامش
زر کان مرا پاک و عیان کن****به نام شاه در عالم روان کن
خداوندا، تو آن داری دین را****پناه افسر و تخت و نگین را
که او امروز گیتی را پناه است****خلایق را هم او امیدگاه است
به لطف از سایه خویش آفریده****جهان در سایه او آرمیده
همیشه بر سران سردار می دار****ز تاج و تخت برخوردار می دار
به عدل او جهان را شاد گردان****درونهای خراب آبادگردان
درونش مهبط انوار خود ساز****زبانش مظهر اسرار خود ساز
همان ران بر دل و دست و زبانش****که باشد سود در هر دو جهانش
به نیکان ملک او معمور می دار****بدان را از در او دور می دار
به عونش ربع مسکون را امان ده****سکون فتنه آخر زمان ده
بخش ۱۰ - قطعه
شاهی که در بسیط زمین حکم نافذش****جذر اصم ز صخره صما شنیدهاند
صد نوبت از سیاهی گرد سپاه او****این اشهبان توسن گردون رمیدهاند
تن جامهایست خرقه جسم مخالفش****کان جامه را به قد حسامش بریدهاند
آنجم ندیدهاند در آفاق ثانیش****ور ز آنکه دیدهاند، یکی را دو دیدهاند
آن سایه عنایت یزدان که وحش وطیر****در سایه عنایت او آرمیدهاند
در آفتاب گردش ازین سایه کی فتاد****تا سایبان سبز فلک گستریدهاند
در کار زر به دور کفش خیره ماندهام****تا آن دو روی را به چه رو بر کشیدهاند
سرویست سر فراز به بستان سلطنت****کان سرو را ز عقل و روان آفریدهاند
ماران رمح سینه اعدا ز دست او****سوراخ کردهاند و بدو در خزیدهاند
بخش ۱۰۰ - بازگشت جمشید به روم و دامادی او
به پیروزی و بهروزی از آن بوم****ملک جمشید روی آورد در روم
پس آگاهی به سوی قیصر آمد****که از شام آفتاب چین بر آمد
به ملک روم با جانی پر امید****مظفر بازگشت از شام جمشید
برآورده به بخت نیک کامش****به مردی رفته بر خورشید نامش
ز شهر آمد برون با سرکشان شاه****دو منزل شد به استقبال آن ماه
سران هر یک چو هوشنگ و فریدون****به استقبال او رفتند بیرون
چو آمد رایت جمشید نزدیک****شد از گرد سپه خورشید تاریک
جهانی پر غنیمت دید قیصر****ز گنج و بادپای و تخت و افسر
به دل می گفت هر دم خرم و شاد****که بر فرخنده داماد آفرین باد
نمی شاید شمردن این غنیمت****همی باید سپردن این غنیمت
ملک چون دید چتر قیصر از دور****فتاد اندر زمین چون سایه از نور
به نازش در کنار آورد قیصر****هزارش بوسه زد بر روی و بر سر
ملک سر زد، رکاب شاه بوسید****ز رنج راه شامش باز پرسید
کزین رنج شدن چون بودی ای ماه؟****به صبح و شام چون سپردی این را؟
ز چین بر روم پیچیدی عنان را****چو خور تا شام بگرفتی جهان را
تو کار جنگ بیش از پیش کردی****برو کاکنون تو کار خویش کردی
ملک گفت ای جهان چون من غلامت****همه کار جهان بادا به کامت
مرا این دولت و پیروزی از تست****همه سرسبزی و بهروزی از تست»
نهاده دست بر هم قیصر و جم****حکایت باز می گفتند با هم
همه ره تا به درگه شاه قیصر****به پیروزی ز ساقی خواست ساغر
دو هفته هر دو باهم باده خوردند****سیم برگ عروسی ساز کردند
به روز اختیار فرخ اختر****به فال سعد جشنی ساخت قیصر
چو انجم روشنان دین نشستند****مه و خورشید را عقدی ببستند
چنان در روم سوری کرد بنیاد****که شد زان سور عالی عالم آباد
به هر شهری و کویی بود جشنی****نگارین کرده کف هر سرو گشنی
به نقشی رو نمودی هر بهاری****به دستی جلوه کردی هر نگاری
همان در جلوه طاووسان آن باغ****به حنا پای رنگین کرده چون زاغ
زمرد با گهر ترکیب کردند****چو گردون حجله ای ترتیب کردند
نشست آن آفتاب شام رقع****به پیروزی در آن برج مرصع
نگار از شرم دستش می شد از دست****به پایان گشت حنا نیز پا بست
مه مشاطه با آیینه برخاست****رخ خورشید چون گل خواست آراست
چو رویش دید رو در حاضران کرد****کزین خوشتر چه آرایش توان کرد؟
رخش در آینه این نظم شیرین****شکر را همچو طوطی کرد تلقین
بخش ۱۰۱ - رباعی
ای آینه کرده در رخت روی امید****بر چشمم ازین خط سیه روی ، سپید
به ز آن نبود که دیده دوزند آنجا****کآیینه براری کند با خورشید
چو مشاطه زدش در زلف شانه****نسیم این بیت را زد بر ترانه:
از بس گره و پیچ که زلف تو نمود،****آمد شدن شانه در آن مشکل بود
در حل دقایق ارچه ره می پیمود،****از مشکل زلف شانه مویی نگشود
چو نیل خط کشیدندش به آواز****بخواند این بیت را بر شاه شهناز
روزی که فلک حسن تو را نیل کشید****چشم بد روزگار را میل کشید
چو بر ابرو کمانش وسمه بنهاد****مغنی بر کمانچه ساز می داد:
روی تو که آتشی در آفاق نهاد،****بس داغ که بر سینه عشاق نهاد
مشاطه چو چشم و طاق ابروی تو دید****از هوش برفت و وسمه بر طاق نهاد
چو آمد غمزه اش با میل در ناز****فرو خواند این رباعی ارغنون ساز:
چو میل ز جیب سرمه دان سر بر کرد****نظاره چشم سیه دلبر کرد
خود را خجل و سرزده در گوشه کشید****از دست بتم خاک سیه بر سر کرد
چو شد در چشم شوخش سرمه پیدا****بهار افروز خواند این نظم غرا:
ای خاک در تو سرمه دیده ما****خور از هوس خاک رهت چشم سیاه
با خاک رهت که سرمه آرد در چشم****جز میل که باد بر سرش خاک سیاه؟
چو بر برگ سمن خندید غازه****سمن رخ زد بر آب این شعر تازه
بخش ۱۰۲ - رباعی
از رنگ بیاض رویت ای رشک قمر****وز عکس گل جمالت ای غیرت خور
مشاطه آفتاب بر روی افق****سرخاب و سپیداب کشد شام و سحر
چو شیرین را به هودج در نشاندند****فرستادند و خسرو را بخواندند
ملک جمشید مست از بزم مستان****خرامان رفت در خرم شبستان
شبستانی چو زلف مشک مویان****منور کرده حسن ماهرویان
نگارین لعبتان خلخ و چین****چو سر ناز سر تا پای رنگین
سمن رویان چو سرو استاده بر پای****همه صاحب جمال و مجلس آرای
به دست هر یکی شمعی معنبر****بتان را گرم چون شمع از هوا سر
به هر شمعی که ماهی بر گرفته****فلک صد شمع انجم در گرفته
فروغ بزم آن شب برده ناموس****ازین هر هفت شمع و هفت فانوس
ز شادی بر فلک رقصیده ناهید****که هست امشب وصال ماه و خورشید
شب هندو به لالائی روارو****همی زد در رکاب آن مه نو
نثاری بر سرش ریزان ز بالا****ز اطباق فلک لولوی لالا
شهنشه دید زنگاری نقابی****به شب در مهد زنگار آفتابی
چو باد صبح دم صد لاله بنمود****ز گلبرگش نقاب شرم بگشود
در آمد چون نسیم نو بهاری****کشید آن غنچه را در بوسه کاری
ز سوسن نارون را ساخت چنبر****ز گلبرگ بهاری کرد بستر
دو سرو ناز پیچیدند بر هم****دو شاخ میوه پیوستند بر هم
کشید آن خرم گل را در آغوش****برون کرد از تنش دیبای گلپوش
برش تا ناف باغی بود ز سوسن****بزیر سوسن از نسرین دو خرمن
سمن را یافت در والا حصاری****ببسته لاله زاری در ازاری
ز مویش صد هزاران خون به گردن****نبودش جز میان یک موی بر تن
میان با یاسمین و نسترن در****بلورین برکه ای چون حوز کوثر
بلورین کوه در زیر کمر گاه****در آن کوه و کمر دل گشته گمراه
فرود برکه اش عین الحیوتی****معصفر روزه اش از هر نباتی
دو همبر در بر او کرده فراهم****بر آن دربند مهر خاتم جم
کلید آن در از پولاد چین بود****ز سیمین درج قفل لعل بگشود
به ناگه خاتم یاقوت خورشید****فتاد اندر دم ماهی جمشید
شد از خورشید پیدا کان یاقوت****روان در چشمه خورشید شد حوت
یکی سیراب شد از عین خورشید****یکی سرمست گشت از جام جمشید
فلک شد چاکر و ایام داعی****جهان می ساخت بر ساز این رباعی:
باد آمد و بکر غنچه را دمها داد****نرمک نرمک بند قبایش بگشاد
پیراهنش امروز به خون آلوده ست****پیداست که دوش دختری داد بباد
چو مه رویان زنگاری شبستان****پس زرین تتق گشتند پنهان
عروس روز خون آلوده دامن****خرامان شد برین پیروز گلشن
خوش خندان و عنبر بوی جمشید****برون آمد چو صبح از مهد خورشید
حریر چینی و مصری قلم خواست****رخ صبح از سواد شب بپیراست
بخش ۱۰۳ - نامه جمشید به پدر
ملک جمشید بنوشت از ره دور****بشارت نامه ای نزدیک فغفور
چو از حد خدا پرداخت خامه****برین ابیات کرد آغاز نامه:
بخش ۱۰۴ -
ای پیک صبا مصر وصالم بکف آمد****از جای بجنب آخر و برخیز بشیرا
پیراهن این یوسف گم گشته خون تر****القاه علی وجه ابی، یات بصیرا
حدیث شوق دارد عرض و طولی****چه بتواند رسانیدن رسولی؟
چو شرح سوز دل با خامه گویم،****به خون دیده روی نامه شویم
به جای دوده دود از نی برآرم****بلاهای سیاهش بر سر آرم
ستمهایی که من دور از تو دیدم****جفاهایی که از دوران کشیدم
اگر گویم دلت باور ندارد****درون نازکت طاقت نیارد
دلم در بحر حیرت غوطه ها خورد****ولیکن عاقبت گوهر بر آورد
اگر چه تلخ بار آمد درختم****در آخر عقد حوا کرد بختم
ز زنبور ارچه زخم نیش خوردم****ولیکن شهدش آخر نوش کردم
چه شد گر شد جهان تاریک برمن؟****به خورشیدم شد آخر چشم روشن
اگر چه زحمت ظلمت کشیدم****زلال چشمه حیوان چشیدم
نواندست آرزو اکنون جز اینم****که دیدار عزیزت باز بینم
جمال وصل از آن رو در نقاب است****که چشم بد میان ما حجاب است
نسیم صبح دولت چون بر آید****ز روی آرزو برقع گشاید
چون سر چاه بلا باز شود بر یعقوب****حال پیراهن یوسف همه پوشیده شود
باش تا دست دهد دولت ایام وصال****بوی پیراهنش از مصر به کنعان شنود
چو جم در نامه حال دل بیان کرد****بریدی را به چین حالی روان کرد
ز عهد روزگار خویش راضی****ملک می خواست عذر عهد ماضی
نه یکدم بی نشاط و باده بودی****نه بی صوت عنادل می غنودی
ز جام لعل نوشین باده می خورد****قضای صحبت مافات می کرد
پس از سالی صبوحی کرد یک روز****ملک با آفتاب عالم افروز
به باغی خوشتر از فردوس اعلی****بنایش را خواص نقش مانی
به تیغ بیدش افکنده سپر غم****نسیمش داده جان از ضعف هر دم
سر نرگس ز می مایل به پستی****گشاده برگ چشم از خواب مستی
نشسته بر چمن قمری و بلبل****این غزل بر نرگس و گل
بخش ۱۰۵ - غزل
چمن شمع ز مرد ساق نرگس را چو بردارد****به سیمین مشعلی ماند که آن مشعل دو سر دارد
فرو برده به پیش باد هردم خون دل لاله****که از سودا دل لاله بسی خون در جگر دارد
مگر خواهد گشادن باغ شاخ ارغوان را خون****که نرگس تشت زر بر دست و گلبن نیشتر دارد
صبا عرض گل و شمشاد می داد****بخار چین ملک را یاد می داد
نسیم صبح با انفاس مشکین****همی آمد زدشت تبت و چین
ز ناگه ارغنون برداشت آهنگ****سرایید این غزل در پرده چنگ:
بخش ۱۰۶ - دوبیتی
مرا چو یاد زیار و دیار خویش آید****هزار ناله زار از درون ریش آید
نشسته در پس زانوی غربتم شب و روز****خدای داند ازین پس مرا چه پیش آید
بخش ۱۰۷ - تدبیر جمشید و خورشید برای عزیمت به چین
ز شوق ملک چین آهی بر آورد****به نرگس زار آب از دل در آورد
شد از آه ملک خورشید در تاب****ملک را گفت: کای شمع جهانتاب
چرا هر لحظه دود از دل برآری؟****چرا خونین اشک از دیده باری؟
همانا از هوا می ریزی این دمع****سرت با شاهدی گرمست چون شمع
زعشقت بر جگر پندار داغیست****به ملک چین تورا چشم و چراغیست
ولی جایی که چشم خور فروزد****کسی چون از برای شمع سوزد؟»
ملک گفت: «ای چراغ بزم انجم****سر زلفت سواد چشم مردم
سرشک ما که هست ما در آورد****غم مادر به چشم ما درآورد
تو قدر صحبت مادر چه دانی****که از مادر دمی خالی نمانی؟
وجودم را تب غربت بفرسود****تنم در بوته هجران بپالود
بر احوال من آنکس اشک پاشد****که روزی رنج غربت دیده باشد
از آن پژمرده شد گلبرگ سوری****که در طفلی ز مسکن جست دوری
از آن رو سرو باشد تازه و تر****که پا از مرز خود ننهد فراتر
به خاور بین عروس خاوری را****به رخ مانند گلبرگ تری را
وز آنجا سوی مغرب چون سفر کرد****به غربت بین که چون شد چهره اش زرد
به اقبالت به هر کامی رسیدم****می عشرت ز هر جامی چشیدم
کنون باید به نوعی ساخت تدبیر****که بینم باز روی مادر پیر
عنان بر جانب چین آری از روم****همایون سایه اندازی بر آن بوم
بهارش را دمی آرایش گل****کنی اطراف چین پر مشک سنبل»
صنم را رخ ز تاب دل برافروخت****دلش بر آتش سودای جم سوخت
به جم گفت: «این حدیث امشب به افسر****بگوید تا کند معلوم قیصر
ببینم تا چه فرمان می دهد شاه****ترا از رای شه گردانم آگاه
به نزد مادر آمد صبح خورشید****حکایت باز گفت از قول جمشید
که: «جم را شوق مادر گشته تازه****ازین درگاه می خواهد اجازه
تو می دانی که جم را جای چین است****ز چینش تا بدخشان در نگین است
بدین کشور نخواهد دل نهادن****سریر ملک چین بر باد دادن
گه از مادر سخن گوید گه از باب****بباید یک نظر کردن درین باب
بباید دل زغم پرداخت مارا****بسیج راه باید ساخت مارا»
چو بشنید افسر افسر بر زمبن زد****گره بر ابرو و چین بر جبین زد
بر آشفت از حدیث رفتن جم****به دختر گفت: « ازین معنی مزن دم
ترا بس نیست کاشفتی جهانی****گزیدی از جهان بازارگانی؟
بدو دادی سپاه و گنج این بوم****کنون خواهد به چینت بردن از روم
چو خورشید آن عتاب مادری دید****بگردانید وضع و خوش بخندید
به مادر گفت: «ای پر مهر مادر****همانا کردی این گفتار باور
ز چین جمشید بیزارست حالی****ز مادر من نخواهم گشت خالی
ملک را این حکایت نیست در دل****نهد یک موی من با چین مقابل
مزاحی کردم و نقشی نمودم****ترا در مهر خود می آزمودم
من از پیش تو دوری چون گزینم****روم با چینیان در چین نشینم؟
بدین باد و فسون چندانش دم داد****که افسر گشت ازین اندیشه آزاد
ز پیش مادر آمد نزد جمشید****که: «می باید برید از رفتن امید
همی باید نهادن دل بدین بوم****و یا خود بی اجازت رفتن از روم»
ملک گفتا: «مرا با چین چه کارست؟****نگارستان چین کوی نگارست
مرا مشک ختن خاک در تست****سواد چین دو زلف عنبر تست
به هر جایی که فرمایی روانم****به هر نوعی که می رانی برانم
اگر گویی که شو خاک ره روم****غبارم بر ندارد باد ازین بوم
وگر گویی که در چین ساز مسکن****شوم آزرم مردم را کشامن
حکایت را بدان آمد فروداشت****که: «ما را فرصتی باید نگه داشت
شبی بر باد پایان زین نهادن****ازینجا سر به ملک چین نهادن
ملک بر عادت آمد نزد قیصر****به قیصر گفت کای دارای کشور
زمان عشرت و فصل بهار است****هوا پر مرغ و صحرا پر شکار است
هوای دشت جان می بخشد امروز****ز لاله خون روان می بخشد امروز
همه کهسار پر آوای رود است****همه صحرا پر از بانگ سرود است
به صحرا تازی اسبان را بتازیم****به بازان در هوا نقشی ببازیم
دلش خرم شود شه زاده خورشید****که بادا بر سرش ظل تو جاوید
هوس دارد که بر عزم شکاری****رود بیرون به طرف مرغزاری
به پاسخ گفت کین عزمی صواب است****شما را عشرت و روز شباب است
زمان نوبهار و نوجوانی است****اوان عیش و عهد کامرانی است
بباید چند روزی گشت کردن****ز جام لاله گونی باده خوردن
چو از قیصر اجازت یافت جمشید****به ساز راه شد مشغول خورشید
ز گنج و گوهر و خلخال و یاره****ز تاج و تخت و طوق و گوشواره
ز دیبا و غلام و چارپا نیز****ز لالا و پرستاران و هر چیز
که بتوانست با خود کرد همراه****به عزم صید بیرون رفت با شاه
در آن تخجیر گه بودند ده روز****به روز اختیار و بخت پیروز
از آنجا رخ به سوی چین نهادند****پس از سالی به حد چین فتادند
همه ره در نشاط و کام بودند****ندیم چنگ و یار جام بودند
سحرگاهی بشیر آمد به فغفور****که آمد رایت جمشید منصور
به پیروزی رسید از روم جمشید****چو عیسی همعنانش مهد خورشید
ملک فغفور چون این مژده بشنید****گل پژمرده عمرش بخندید
ملک فغفور بود از غم به حالی****که کس بازش ندانست از خیالی
ز تنهایی تن مسکین همایون****چو ناری باره او غرقه در خون
نسیم یوسفش پیوند جان شد****همایون چون زلیخا نوجوان شد
ز شادی شد ملک را پشت خم راست****ندای مرحبا از شهر برخاست
درخت بخت گشت از سر برومند****که آمد تاج را بر سر خداوند
همای چتر شاهی کرد پر باز****که آمد شاهباز سلطنت باز
ملک فرمود آذین ها ببستند****ز هر سو با می و رامش نشستند
چو پیدا گشت چتر شاه جمشید****زده سر از جناح چتر خورشید
چه خوش باشد وزین خوشتر چه باشد****وزین زیبا و دلکش تر چه باشد
که یاری دل ز یاری بر گرفته****که ناگه بیندش در بر گرفته
فرود آمد ز مرکب شاه کشور****گرفت آرام دل را تنگ در بر
همایون را چو باز آمد به تن هوش****گرفت آن سر و سیمین را در آغوش
چو جان نازنینش داشت در بر****هزاران بوسه زد بر چشم و بر سر
ملک در دست و پای مادر افتاد****سرشک آتشین از دیده بگشاد
چو از مادر جدا شد شاه جمشید****همایون رفت سوی مهد خورشید
همایون دید عمری در عماری****چو در زرین صدف در دراری
چو پیدا شد رخ خورشید انور****بر آمد نعره الله اکبر
همایون در رخش حیران فرو ماند****سپاس صنع یزدان بر زبان راند
به دامنها گهر با زر برآمیخت****به دامن بر سرش گهر فرو ریخت
همه با گوهر و سیم نثاری****چو ابر بهمن و باد بهاری
ز صحن دشت تا درگاه شاپور****مرصع بود خاک از در منثور
ز دیبا فرشها ترتیب کردند****رخ دیبا به زر تذهیب کردند
به هر جایی گل اندامی ستاده****چو گل زرین طبق بر کف نهاده
به هر جانب چو لاله دلفروزی****همی افروخت مشکین عود سوزی
ملک جمشید با این زیب آیین****به فال سعد منزل ساخت در چین
خضر سفید شیبت چو دم زد از سیاهی****عین الحیات عالم سر زد ز حوض ماهی
برخاست رای هندو از ملک شام بنشست****سلطان نیمروزی در چین پادشاهی
ملک فغفورش اندر بارگه برد****بدو تاج و سریر و ملک بسپرد
به شاهی بر سر تختش نشاندند****ملک جمشید را فغفور خواندند
بزرگان گوهر افشاندند بر جم****به شاهی آفرین خواندند بر جم
چو کار ملک بر جمشید شد راست****به داد و عدل گیتی را بیاراست
.............................................
چنین بود ای برادر حال جمشید****جهان بر کس نخواهد ماند جاوید
چو خورشید ار شوی بر چرخ گردان****به زیر خاک باید گشت پنهان
چو جمشید ار بود بر باد تختت****جهان آخر دهد بر باد رختت
بخش ۱۰۸ - اندرز
دلا زن خیمه بیرون زین مخیم****که بیرون زین ترا کاخیست خرم
اساس عمر بر بادی نهادن****بدین بنیاد بنیادی نهادن
خرد داند که کار عاقلان نیست****طریق و شیوه صاحبدلان نیست
به دیوان می دهد ملک سلیمان****سلیمان می کند بیکار دیوان
ز دست دهر مستان هیچ پا زهر****که پازهریست معجون کرده با زهر
مزی خرم که مرگت در کمین است****مخفت ایمن که دشمن همنشین است
چو خورشید ار شوی بر بام افلاک****روی آخر به زیر توده خاک
هزاران سال ملک و پادشاهی****نمی ارزد به یک روز جدایی
فلک با آدمی خاری زحد برد****زمین نیز آدمیخواری زحد برد
تو بر خود کرده ای هر کار دشوار****اگر آسان کنی، آسان شود کار
بود کاهی چو کوهی در ره جهل****اگر آسان فرو گیری شود سهل
قدم یکبارگی از خود برون نه****همه کس را به خود از خود فزون نه
وجود آیینه نقش رخ اوست****ببین خود را در آن آیینه ای دوست
به پیشانی چو ابرو خودنمایی****مبین کاندر همه چشمی گژ آیی
چو چشم آن به که در غاری نشینی****دو عالم بینی و خود را نبینی
حدیث تلخ اگر چه نیست در خور****اگر گوید ترش رویی فرو بر
ندیدی سیل باران را که در دشت****دوانید از سر تندی و بگذشت
زمین از روی حلم آنرا فرو خورد****چه مایه تخم نیکویی برآورد
زبان آور مشو زنهار چون مار****که یابند از زبانت مردم آزار
همه دل باش همچون غنچه تا جان****چو گل گردد ز انفاس تو خندان
تو همچون آب سرتا پا روانی****مشو چون آتش دوزخ زبانی
چو سوسن هر زبان کز دل بروید****حدیثش را دماغ جان ببوید
بخش ۱۰۹ - حکایت
شنیدستم که با مجمر شبی شمع****پیامی کرد روشن بر سر جمع
که ای مجمر چرا هستی بر آذر؟****منم از تو بسی با آبروتر
چو از انفاس تو هردم ملول است****دم گرمت همه جای قبول است
جوابش داد مجمر کای برادر****مشو در تاب و آبی زن بر آذر
نفسهای تو در دل می نشیند****چو از انفاس من دوری گزیند
حکایات تو سرتاسر زبانیست****حدیث من همه قلبی و جانیست
تفاوت در میان هردو آنست****که این از صدق دل آن از زبانست
بخش ۱۱ - قطعه
سحرگاه ازل کز پرده عرض****قضا میداد نور و سایه را عرض
قدر بنوشت بر اطراف چترش****که السلطان ضل الله فی الارض
خرد گرد فلک چندانکه گردید****کسی بالاتر از چترش نمیدید
فلک را گفت بردی ای کمان قد****چو ابروی بتان پیشانی از حد
تنزل کن ز جای خویش زیرا****که ضل چتر سلطانیت اینجا
چرا بالا نشستی گفت از آن رو****که او چشم جهانست و من ابرو
بخش ۱۱۰ - پند
گلستان گیتی به خاری نیرزد****خمستان گردون خماری نیرزد
مکش بار دل بهر برگی چو غنچه****که صد ساله برگت به باری نیرزد
نسیما مبر برگ گل را به غارت****کزآن بلبلی صد هزاری نیرزد
همه کار ملک سلیمان بر من****به آواز یک مور باری نیرزد
مشو با صبا همنفس کان تنعم****به آمد شد خاکساری نیرزد
همه گرم و سرد سر خوان گیتی است****به درد دل و انتظاری نیرزد
بخش ۱۱۱ - شکایت از پیری
به پایان شد شب عیش ملاهی****سپیدی گشت پیدا در سیاهی
شب عیش و جوانی بر سر آمد****شبم را صبح صادق در برآمد
اگر چه صبح دارد خوش صفایی****ولیکن نیستش چندان بقایی
هوای دل ز سر باید برون کرد****که وقت صبح می باشد هوا سرد
از آن رو پشت من خم داد گردون****که زیر خاک می باید شد اکنون
خوشا و خرما فصل جوانی****زمان عیش و عهد کامرانی
نشاطم هر زمانی بر گلی بود****سماعم بر نوای بلبلی بود
گل و مل را جوانی می طرازد****جوانی را گل و مل می برازد
در آنبستان گه تخم مهر کارد****که جای سنبل و گل برف بارد
جوانی نوبهار زندگانیست****حقیقت زندگانی خود جوانیست
جوانا، قدر ایام جوانی****به روز ناخوش پیری بدانی
دل من در جوانی داشت طیری****که دایم در هوا می کرد سیری
کجا می دید آبی یا سرابی****برآن سر خیمه می زد چون حبابی
چو گل خندان لب و دلشاد بودم****ز هر بادی چو سرو آزاد بودم
نگشتم جز به گرد بزم چون جام****نیامد در دل من خرمی خام
دمی زین بیش جز بر روی گلگون****نکردم روی چون آیینه اکنون
رخ آیینه می بینم به آزرم****که می آید ز روی خویشتن شرم
سرابستان دل را شد هوا سرد****گلستان رخم را شد ورق زرد
چو چنگ از بزم می جویم کناری****برم تاری چو از چنگست تاری
ز جام می مرا خون در درونست****میان ما و می افتاده خونست
همی دانم می دوشین روشن****که تلخ و تیز کرد امروز بر من؟
به پیری عادت و رسم مدامست****طلب کردن ولی آن هم حرامست
مرا قدیست چونین چون کمانی****چنی و پوستی بر استخوانی
چو چنگ از ضعف پیری شد سراپا****رگ من یک به یک بر پوست پیدا
قدم خم شد، ز قد خم چه خیزد؟****قدح چون خم شود آبش بریزد
ز جامم جرعه ای ماندست باقی****که آن بر خاک خواهم ریخت ساقی
در آن مجلس که می با جرعه افتاد****چه داد عشرت و شادی توان داد؟
دلیلا من ذلیل و شرم سارم****به فضل و رحمتت امیدوارم
زبانم را سعادت کردی آغاز****کلامم را شهادت خاتمت ساز
به اقبال آمد این دولت به پایان****الهی عاقبت محمود گردان
بخش ۱۱۲ - تاریخ نظم داستان
به رسم حضرت سلطان عهد شیخ اویس****که عهد سلطنتش باد متصل به دوام
شد این ربیع معانی جمادی الثانی****سنه ثلاث و ستین و سبعمانه تمام
بخش ۱۲ - قطعه
بجز از آتش دراز زبان****بجز از خامه زبان کوتاه
کس نیارست کرد در عالم****دو زبانی و سرکشی با شاه
لاجرم خاکسار و سرگردان****آن به تون رفت و این به آب سیاه
در آن اندیشه مه بگداخت تن را****که بندد بر سمندش خویشتن را
خیالی چند کج باشد کزین عار****توان بستن بر اسب او به مسمار
عقابش را چو شد زاغ کمان جفت****به وصف الحال نیز این شعر میگفت:
بخش ۱۳ - قطعه
روز کسوف ار کند قصد بدوزد به تیر****قبه سیمین ماه بر سپر آفتاب
گاه ز فیض کفش، خاک مرصع بساط****گاه ز گرد روز معنبر نقاب
کی شودش همعنان خیل ملک چون نداشت****پایه پهلو زدن ماه نوش در رکاب
ای کف خنجر کشت کرده ز جان صد هزار****خصم جگر تشنه را سیر به یک قطره آب
رای تو بر آسمان بارگهی زد که هست****بافته از قطب میخ تافته صبحش طناب
حمله قهر تو ساخت زهره شیران تباه****آتش تیغ تو کرد گرده گردان کباب
در عجبم تا چرا کرد به دوران تو****صدمه باران و باد گنبد گل را خراب
فتنه بیدار را عدل تو در خواب کرد****فتنه نبیند دگر چشم جهان جز به خواب
کرده به زخم زبان سرزنش سرکشان****تیغ جهانگیرت آن هندوی مالک رقاب
خرد کو هست عالم را آب و جد****چو طفلان بیش رایت خوانده ابجد
تو خورشیدی و تختت چرخ چارم****چهارش پایه چار ارکان عالم
بخش ۱۴ - قطعه
طاووس روز تا ز افق جلوه میکند****شاها، همای رای تو دولت شکار باد
این روزگار و دایره لاجورد را****دایم به گرد نقطه چترت مدار باد
هر خلعت مراد که میبخشد آسمان****از جامه خانه کرمت مستعار باد
خورشیدت از شمار غلاماندرگه است****بر در تر از غلام چنین صد هزار باد
گر ماه بر خلاف مرادت کند مدار ****چون دست زهره پای قمر در نگار باد
ماه قدح چو دور کند در سرای عیش ****ناهید خوش سرای ترا پردهدار باد
هر کس که در یمین تو چون تیغ راسخ است ****دایم چو خاتم تو به زر در یسار باد
تا هست کرد این مدر افلاک را مدار ****دور تو چون مدار فلک برقرار باد
بی گرد فتنه دامن آخر زمان بچین ****وصل قبای دولت این روزگار باد
با اینکه نیست مثل من امروز بلبلی ****چون من بهار مدح ترا صد هزار باد
مرا یک روز شاهنشاه عالم ****چراغ دودمان نسل آدم
محیط مکرمت گردون همت ****جهان سلطنت، خورشید دولت
سریر آرای ملک اردوانی ****بهار دولت چنگیز خانی
جهانگیر و جهانبخش و جوانبخت ****که برخوردار باد از تاج و از تخت
فرستاد و به خلوت پیش خود خواند ****به عادت پیش تخت خویش بنشاند
ز سلک نظم و نثر آن بحر ز خار ****طلب میکرد ازین طبع گهربار
چو لعل یار در الفاظ رنگین ****معانی خویش و باریک شیرین
مرا گفت ای سخنگوی گهر سنج ****چه پنهان کردهای در کنج دل گنج؟
کهن شد قصه فرهاد و خسرو ****بیاور خسروانه نقشی از نو
نماند آن شورش حلوای شیرین ****بیارامید جوش ویس و رامین
بیاور شاهد عذاری لایق ****که رمز آب رخ عذار و وامق
درین قرابههای سبز زرکار ****نظامی را سیه شد در شهسوار
رواجی نیست آن سیم کهن را ****بنامم سکه نو زن سخن را
مرصع ساز تاج و ذکر جمشید ****منور کن چراغ چشم خورشید
عذار روشن خورشید عذرا ****مزین کن به نظمی چون ثریا
جهان را از سخن ده یادگاری ****ز دستی دیگرش بر نه نگاری
ز عین طبع صافی کن روان بحر ****در آور هر زمان بحری در آن بحر
ز هر جنسی حکایت در هم آمیز ****ز هر نوعی غزلهایی نو انگیز
چو این عالی خطاب آمد به گوشم ****کمر بستند عقل و فکر و هوشم
مرا گفتند: سلمان، وقت دریاب ****که دولت را مهیا گشت اسباب
ادای حق پنجه ساله نعمت ****اگر داری هوس دریاب فرصت
ز هر طوری سخن با خویش داری ****ز کان و بحر گوهر بیش داری
به طرز نو معانی را بیان کن ****طراز دامن آخر زمان کن
ز ششتر تا به شام اندر شکر گیر ****ز عمان تا بد خشان در گهر گیر
به کلک عنبرین در روز و شب باف ****حریر شکرین را در قصب باف
ادای شکر همت کرده باشی ****حق خدمت بجای آورده باشی
در آن ره چون قلم مشیا علی الراس ****شدم در سخن سفتن به الماس
دل من در حجاب حجره فکر ****نمیکرد آرزو جز شاهد بکر
ز روی آن معانی پرده بگشود ****کزان معنی کسی را روی ننمود
لباس نظم اگر خوبست اگر زشت ****به بکری تار و پودش فکر من زشت
نهادم بر کف گیتی نگاری****برو بگذاشتم خوش یادگاری
ز گردون بگذرانیدم سخن را ****بدان حضرت رسانیدم سخن را
نهادم من درین فیروزه مجمر ****بسی ز انفاس مشکین عود و عنبر
جهان خواهد معطر گشت ازین بوی ****کنون چندانکه خواهد گشتن این گوی
توقع دارم از هر خرده جویی ****وز ایشان کز کرم دارند بویی
که گر باری بر آید بوی لادن ****ازین مجمر بر آن پوشند دامن
به فر دولت دارای عالم ****طمع دارم گرین معنی بود کم
کنون خواهم حدیث آغاز کردن ****در گنج سخن را باز کردن
بخش ۱۵ - آغاز داستان جمشید و خورشید
خبر دادند دانایان پیشین ****که وقتی پادشاهی بود در چین
زمانه تابع حکم روانش ****سلاطین خاک بوس آستانش
رسوم داد و دین بنیاد کرده ****به داد و دین جهان آباد کرده
به عهدش کس نبودی در همه چین ****جگر خونین بجز آهوی مشکین
چنان کبک از عقاب آسوده خفتی ****که باز انگشت بر دندان گرفتی
سپاهش کوه و هامون بر نمیتافت ****عطایش گاو گردون بر نمیتافت
به چین خواندندی او را شاه غفغور ****ولی در اصل نامش بود شاپور
ز فرزند، آن شهنشه یک پسر داشت ****که از جان عزیزش دوستتر داشت
همایون کوکبی خورشید جامش ****فریدون موکبی جمشید نامش
جهان را تازه و نو شهریاری ****ز جمشید و فریدون یادگاری
چو با تیغ و سنان بودی خطابش ****که تابش داشتی غیر از رکابش؟
به روز رزم ره بر چرخ میبست ****چو تیر از دست او مریخ میجست
اگر با وی شدی گردون به میدان ****ربودی گوی گردون را به چوگان
چو کلکش بر حریر آغاز تحریر ****نهادی، پای دل کردی به زنجیر
به دانه مرغ دلها صید میکرد ****به دام عنبرینش قید میکرد
ز صبح و شام پود و تار میبافت ****به چالاکی شب اندر روز میتافت
چو کان و ابر کار او سخا بود ****ز سر تا پا همه حلم و حیا بود
عذار او خطی بر گل کشیده ****حدیثش پرده شکر دریده
چو ابری ابروانش بر گلستان ****کشیده سایبانها بهر مستان
نبودی روز و شب جز با هنرمند ****نجوید پر هنر الا هنرمند
همه کس را هنر در کار باشد****نخست آنکس که او سردار باشد
نبودی جز نشاط و عیش کارش ****بجز می خوردن و میل شکارش
ملک فرمود تا یک شب به باغی ****که بر هر خار بود از گل چراغی
هزاران بلبل اندر باغ و هر یک ****گرفته راه عنقا و چکاوک
به صد دستان نواها بر کشیده ****گل و سوسن گریبانها دریده
به پای سرو سنبل در فتاده ****بنفشه پیش سوسن سر نهاده
ز مستی چشم نرگس رفته در خواب ****گرفته عارض گلها ز می تاب
هر آن سازی که دل میخواست کردند ****ز می شاهانه بزمی راست کردند
یکایک را بجای خود نشاندند ****ندیمان و حریفان را بخواندند
نواهای نی و دف برکشیدند ****ز هر سو مطربان صف بر کشیدند
مغنی چون نوای عود دادی ****نوای زهره از قانون فتادی
ظریفان در لطافتهای شیرین ****ندیمان در حکایتهای رنگین
ز مستی سرو قدان در شمایل ****به دعوی ماهرویان در مقابل
دماغ حاضران از بوی آن خوش ****لب شکر لبان را جان بر آتش
عقاب خوش عنان در عین جولان ****کمیت گرم رو گردان به میدان
نسیم از بوی می افتان و خیزان ****قدح بر لعل و مروارید ریزان
به جای جرعه جان میریخت ساقی ****می و جان هر دو می آمیخت ساقی
خروش الصبوح از خاکیان خاست ****ز رنگین جرعه هر جا بوی جان خاست
وز آن سو ازغنون بلبل آواز ****ز یک سو در عمل شاهد فتن باز
پرستاران خاص شاه بودند ****به خوبی هر یکی چون ماه بودند
ز پرها راست کرده قرصه شید ****عنادل در هوای صوت ناهید
چو در برج چهارم منزل ماه ****میان چار بالش مسکن شاه
نبود از کامرانی هیچ باقی ****همه شب بود نوشانوش ساقی
ز خواب خوش گران شد افسر شاه ****چو خم شد بر کف شب ساغر ماه
همی کردند خود را یک به یک گم ****حریفان چون به وقت صبح انجم
ز پیش شاه باقی را براندند ****ز نزدیکان غلامی چند ماندند
ملک در خواب شد چون چشم خود بست ****ز جا برخاست ساقی، شمع بنشست
بخش ۱۶ - دیدن جمشید، خورشید را اندر خواب
چو روی خود بهشتی دید در خواب ****روان هر سوی چو کوثر چشمه آب
کنار جوی ریحان بر دمیده ****میان باغ طوبی سر کشیده
فراز شاخ مرغان خوش آواز ****همی کردند با هم سر دل باز
ز شبنم تاج گل چون تاج پرویز ****بر آن آویزه نور دلاویز
همه خاکش عبیر و زعفران بود ****همه فرشش حریر و پرنیان بود
صبا میکرد بر گل جان فشانی ****به گل میداد هر دم زندگانی
میان باغ قصری دید عالی ****چو برج ماه خورشیدیش والی
ملک میگفت با خود که این چه جایست ****که جوزا صورت و حورا نمایست؟
بر آن آمد که فردوس برین است ****قصور خلد و جای حور عین است
درین بود او که ناگه بی حجابی ****ز بام قصر سر زد آفتابی
چو خورشیدش عذار ارغوانی ****درخشان از نقاب آسمانی
بتی رعنا و کش، ماه مقنع ****چو مه بر جبهه اکلیلش مرصع
فروغ عارض او عکس خورشید ****نگین خاتمش را مهر جمشید
ز سنبل بر سمن مرغول بسته ****ز موغولش بنفشه دسته دسته
لب لعلش درخشان در نگین داشت ****به پیشانی خم ابروی چین داشت
ز زلفش سنبل اندر تاب میشد ****ز شرم عارضش گل آب میشد
اگر در دل خیالش بسته گشتی ****ز تاب دل عذارش خسته گشتی
قضا شهزاده را ناگه خبر کرد ****در آن زلف و قد و بالا نظر کرد
صباح زندگانی شد بر او شام ****که آمد آفتابش بر لب بام
قضای آسمانی چون بر آید ****اگر بندی در از بامت در آید
کمند عنبر از بالای آن قصر ****فرو هشته ز سر تا پای آن قصر
دل سودایی او بی سر و پا ****به مشکین نردبان بر شد به بالا
دل جمشید را ناگه پری برد ****به دستانش ز دست انگشتری برد
چو بیدل شد ملک، فریاد در بست ****بجست از خواب و خواب از چشم او جست
همی زد دست بر سر سنگ بربر ****که نه دل داشت اندر بر نه دلبر
همی نالید و در اشک میسفت ****به زاری این غزل با خویش میگفت
بخش ۱۷ - غزل
گفتم خیال وصلت گفتا به خواب بینی ****گفتم مثال رویت گفتا در آب بینی
گفتم به خواب دیدن زلفت چگونه باشد؟****گفتا که خویشتن را در پیچ و تاب بینی
گفتم که روی و مویت بنمای تا ببینم ****گفتا که در دل شب چون آفتاب بینی
خروشش چون پرستاران شنیدند ****یکایک سر به سر پیشش دویدند
که شاها چیست حالت ناله از چیست؟****جهان محکوم تست این نالش از کیست؟
چه کم داری که هیچت کم مبادا ****چه غم داری که هیچت غم مبادا
به دل گفت این همی باید نهفتن ****خیالست این نشاید باز گفتن
من این حال دل خود با که گویم ****دوای درد پنهان از که جویم
چه گویم من که سودای که دارم ****خیال سرو بالای که دارم
دهانی را کزو قطعا نشان نیست، ****میانی را که هیچش در میان نیست،
ندیده من بدو چون دل نهادم؟****چرا دل را به هیچ از دست دادم؟
پدر گر صورت حالم بداند ****مرا بی هیچ شک دیوانه خواند
همان بهتر که راز دل بپوشم ****شکیبائی کنم، در صبر کوشم
سرشک خود چو آب جو خرابم ****یقین دانم که خواهد بردن آبم
همی گفتند و او خاموش میبود ****به پاسخ قفل درج لعل نگشود
یکی میگفت: این سودای یارست ****دگر میگفت این رنج خمارست
ز نو بزم صبوحی ساز دادند ****حریفان را به بزم آواز دادند
نوای ارغنونی بر کشیدند ****شراب ارغوانی در کشیدند
صبا برخاست گرد باغ گردید ****ز گلرویان بستان هر که را دید
یکایک را درین مجلس دلالت ****همی کرد از پی رفع ملالت
نخست آمد گل صد برگ در پیش ****زر آورد و می گوینده با خویش
زر افشان کرد و از می مجلس آراست ****به صد رو از شهنشه عذرها خواست
به زیر لب دعایش گفت صد راه ****رخ اندر پاش میمالید کای شاه
ز دلتنگی دمی خود را برون آر ****به می خوردن نشاطی در درون آر
من از غم داشتم در دل بسی خون ****ز دل کردم به جام باده بیرون
شما را زندگانی جاودان باد ****که ما خواهیم رفتن زود بر باد
در آمد بلبل صاحب فصاحت ****که بادا خسروا فرخ صباحت
دمی با دوستان خوش باش و خندان ****که دنیا را بقایی نیست چندان
تو این صورت که بینی بسته بر هم ****چو گل از هم فرو ریزد به یک دم
درآمد لاله ناگه با پیاله ****تو گفتی از زمین بر رست لاله
که شاها لاله دردی کش آورد ****مئینی و آنگه نه ز آن می کان توان خورد
از آن می ساقیان را گرچه ننگست ****که نیمی صاف و نیمی تیره رنگست
نشاید ریخت می گر درد باشد ****که دردی نیز هم در خورد باشد
فرود آورد سر غمگین بنفشه ****که کمتر کس شها مسکین بنفشه
چو گل بهر نثار ار زر ندارم ****همینم بس که درد سر ندارم
در آمد نرگس سرمست مخمور ****که باد از حضرتت چشم بدان دور
من مخمور دارم یک دو ساغر ****فدایت کردم اینک دیده بر سر
درآمد سرو دست افشان و آزاد ****که شاها جاودان سر سبزیت باد
چرا بهر جهان دل رنجه داری ****دلی نازک همچون غنچه داری؟
بیا از کار من گیر اعتباری ****که آزادم ز هر کاری و باری
نیاید هیچ کس اندر بر من ****نمیبیند برهنه کس تن من
تهی دست و مقلالحال باشم ****ولیکن مستقیم احوال باشم
درخت میوه را بین کان همه بار ****کشد از بهر روزی آخر کار
برش غیری خورد بادش برد برگ ****بماند در میان عریان و بی برگ
زبان کرد از ثنای شاه سوسن ****به فصلی خوش چو فصل گل مزین
که من آزاد کرد پادشاهم ****چو سنبل از غلامان سپاهم
به آزادیت شاها صد زبانم ****غلام همت آزادگانم
چو گل میبینمت امشب پریشان ****ز ما چون غنچه در هم چیده دامان
هوس گر تخت و تاج و شهرداری ****چو گل هم تا جور هم شهریاری
به هر کنجی گرت صد گونه گنج است ****به هر گنجی از آن صد گونه رنج است
چه برد از گنج افریدون و هوشنج؟****که دایم باد ویران خانه گنج
بسی سوسن ملک را داشت رنجه ****زبانش در دهن بگرفت غنچه
تو ای سوسن ز سر تا پا زبانی ****حدیث کار و بار دل چه دانی؟
تو از نو رستگانی آب و گل را ****من از پیوستگانم جان و دل را
نه من صاحب دلم کار دل است این ****تو دم درکش که نه کار گل است این
ملک میکرد چون گل پیرهن چاک ****سخن در زیر لب میگفت حاشاک
گهی با سرو رعنا رقص میکرد ****گهی بر یاد نرگس باده میخورد
که این چون چشم مست یار او بود ****که آن چون قامت دلدار او بود
چو از چوگان زلف او شدی مست ****به جعد سنبل چین در زدی دست
چو با اندیشه لعلش فتادی ****لب نوشین ساغر بوسه دادی
چو گشتی باغ و گلشن بر دلش تنگ ****شدی در دامن صحرا زدی چنگ
دمی چون شمع پیش باد میمرد ****که باد از کوی او بویی همی برد
کنیزی داشت شکر نام جمشید ****که بود از صوت او در پرده ناهید
لب شکر چو گشتی هم لب عود ****بر آوردی به سوز از حاضران دود
چو نی بستی کمر در مجلس شاه ****به شیرینی زدی بر نیشکر راه
در آن مجلس نوائی آنچنان ساخت ****که بلبل نعره زد گل خرقه انداخت
ملک زاده سرشک از دیده میراند ****روان چون آب بیتی چند میخواند
نوائی کرد شیرین شکر آغاز ****ز قول شاه میداد این غزل ساز
بخش ۱۸ - غزل
مطول قصهای دارم که گر خواهم بیان کردن ****به صد طومار و صد دفتر نشاید شرح آن کردن
به معنی صورتی امشب نمودی روی و این صورت ****نمییارم عیان گفتن نمیشاید نهان کردن
من این صورت کجا گویم من این معنی کرا گویم؟ ****کز اینها نیست این صورت که پیدا میتوان کردن
دل من رفت و من دست از غم دل میزنم بر سر ****چرا تن میزنم؟ باید مرا تدبیر جان کردن
مرا یاری درونی نیست غیر از اشک و، من او را ****به جست و جوی این حالت نمییارم روان کردن
به مهر روی او با صبح خواهم همنفس بودن ****به بوی زلف او بر باد خواهم جان فشان کردن
بخش ۱۹ - آگاهی فغفور شاه از حال جمشید
چو صبح از جیب گردون سر بر آورد ****زمانه چتر گردون بر سر آورد
برون رفت از دماغ خاک سودا ****جهان را مهری از نو گشت پیدا
و لیکن همچنان سودای آن ماه ****فزون میگشت هر دم در سر شاه
ازین سودا درونی داشت ویران ****چو گنجی شد، به کنجی گشت پنهان
چو گل پیچیده دل در غنچه بنشست ****در خلوت به روی خلق در بست
مقیمان را ز پیش خویش میراند ****ندیمان را به نزد خود نمیخواند
ندیم او خیال یار او بود ****خیال یار، یار غار او بود
چو اندر پرده راه کس نمیداد ****ندیمانش برآوردند فریاد
که این حال پسر در اضطراب است ****به کلی صورت حالش خراب است
بباید رفتن این با شاه گفتن ****ز شاه این قصه را نتوان نهفت
ز آنجا روی در درگاه کردند ****حکایتهای او با شاه کردند
که: شاها، حالت شهرزاد دریاب ****که نه روزش قرارست و نه شب خواب
به خاک انداخته چرخش چو تیر است ****کمان قد گشته و اکنون گوشه گیرست
چو ابر از دیده باران میفشاند ****چو گل هر دم گریبان میدراند
ز آهش آسمان را دل کبابست ****جهان را چشمها زین غم پر آبست
پدر چون واقف از حال پسر گشت ****ز احوال پسر آشفتهتر گشت
بع غایت ز آن پریشانی دژم شد****ز تخت سلطنت سوی حرم شد
همایون مادر جمشید را گفت****که: «روز شادی ما راست غم جفت
خبر داری که رود ما سراب است؟****اساس ملک جمشیدی خراب است؟
ز دست جم جهان انگشتری برد****ندانم دیو ره زد، یا پری برد؟
چو مادر قصه را کرد از پدر گوش****ز خود رفت و زمانی گشت خاموش
ز نرگسها سمن بر ژاله افشاند****به ناخنها از سوسن لاله افشاند
ملک دستش گرفت از پیش برخاست****که کار ما نخواهد شد بدین راست
بیا تا باد پایان بر نشینیم****رویم احوال جم را باز بینیم»
از آنجا سوی جم چون باد رفتند****ز گرد راهش اندر برگرفتند
چو زلف اندر سر و رویش فتادند****بسی بر نرگس و گل بوسه دادند
پدر گفتش که: «ای چشم مرا نور،****چه افتادت که از مردم شدی دور؟
تو عالم را چو چشمی، نیست در خور****که در بندی به روی مردمان در»
چو مال در درد بالای تو چیناد****بد فرزند را مادر مبیناد
به حق شیر این پستان مادر****که یکدم خوش بر آی ای جان مادر
اگرچه مهربان باشد برادر****نباشد هیچکس را مهر مادر
اگرچه دایه دارد مهر جانی****چو مادر کی بود در مهربانی
ملکزاده ز دل آهی بر آورد****ز سوز دل به چشم آب اندر آورد
«دریغا من که در روز جوانی****چو شب شد تیره بر من زندگانی
هنوز از صد گلم یک ناشکفته****گلستانم نگر بر باد رفته
مرا دردیست کان درمان ندارد****مرا راهیست کان پایان ندارد»
همی گفت این و در دل یار جویان****در اثنای سخن گریان و مویان
گهی دست پدر را بوسه دادی****گهی در پای مادر سر نهادی
ملک جمشید دانا بود و دانست****که جنت زیر پای مادرانست
شهنشه گفت: «کاین سودای عشق است****درین سر شورش غوغای عشق است
همانا دل به مهری گرم دارد****ولی گفتن ز مردم شرم دارد
کنون این کار را تدبیر سهل است****به تدبیر اندران تاخیر جهل است
بباید مجلسی خوش راست کردن****حضور گلرخان درخواست کردن
کجا در نوبهاری لاله روی است****کجا در گلشنی زنجیر موی است
به پیش خویش باید دادش آواز****مگر از پرده بیرون افتند این راز»
منادی گر منادی کرد آغاز****که مهرویان چین یکسر به پرواز
به ایوان همایون جمع گردند****شبستان حرم را شمع گردند
هزاران شاهد مه روی با شمع****بدین ایوان شدند از هر طرف جمع
چو شب گیسوی مشکین زد به شانه****جمال روز گم شد در میانه
بتان چین شدند از پرده بیرون****به عزم بزم ایوان همایون
درآمد هر سمن رخساری از در****به شکل لاله با شمعی معنبر
پری پیکر بتان سر تا به پا نور****قدح بر دستشان نور علی نور
گل رخسارشان در خوی نشسته****هزاران عقد در بر گل نشسته
سمن رویان چو گل افتاده بر هم****چو برگ گل نشسته تنگ بر هم
ز عکس رنگ روی لاله رویان****شده در صحن مجلس، لاله رویان
سر زلف سیه در عود سوزی****نسیم صبح در مجمر فروزی
ثوابت در تحیر مانده بر چرخ****فلک در گردش و سیاره در چرخ
به عالی منظری بر، شاه جمشید****نشسته با پدر چون ماه و خورشید
پدر هر دم یکی را عرضه کردی****به یادش ساغر می باز خوردی
ملک گفت: «ای پسر زین خوب رویان****دل و طبعت کدامین راست جویان؟
درین مجلس دلارامت کدامست؟****دلارام ترا آخر چه نام است؟
ملک زاده ملک را گفت شاها****کواکب لشکرا، گردون پناها!
چه شاید گفتن این بت پیکران را****که رشک آید بر ایشان بتگران را؟
عروسان نگارستان چیناند****غزالان شکارستان چیناند
ولی پیشم همان دارند مقدار****که خضرای دمن با نقش دیوار
ز جام دیگر این مستی است ما را****به جان دیگر این هستی است ما را
خلیلم گر درین بتخانه هستی****طلسم این بتان را بر شکستی
همه ایوان نگارستان مانی است****دریغا کان نگارستان ما نیست
بود هر دل به روی خوب مایل****ولی باشد به وجهی میل هر دل
چو دارد دوست بلبل عارض گل****چه در وجهش نشیند زلف سنبل؟
چو نیلوفر به خورشیدست مایل****ز مهتاب جهانبخش چه حاصل؟»
بخش ۲ - در حکمت آفرینش
به نام آنکه این دریای دایر****ز عین عقل اول کرد ظاهر
عیان شد عین عقل از قاف قدرت****سه جوی آورد اندر باغ فطرت
درخت نور چشم جان برافراخت****همای عشق بر سر آشیان ساخت
دهد بر جویبار چشم احباب****ز عین عشق بیخ حسن را آب
دو عالم ذره است و مهر خورشید****دل رست انگشتری و عشق جمشید
سرای روح کرد این خانه گل****خورای عشق گشت این خانه دل
حصار جسم را از آب و گل ساخت****به چندین مهره دیوارش برافراخت
فراوان شد اساس شخص آدم****به پشتیوان این گل مهره محکم
به قدرت راست کرد این خانه گل****سه حاکم را در آنجا ساخت منزل
که دل را تکیهگاه از راست تا راست****مقام قلب کرد از صدر چپ و راست
چو جسمی بارگاه هفت تو زد****دل آمد خیمه بر پهلوی او زد
خرد را کو دماغی داشت در سر****از این هر دو مقامی داد برتر
مزین کرد لطفش سرو قامت****به حسن اعتدال استقامت
که از صنعش کند درخواست شاهد****که انسان را ز سر تا پاست شاهد
هر آنچ از گوهر خاک آفریدست****تو پاکش بین که پاکش آفریدست
همه پاک آمدسم از عالم غیب****ز کج بینی ما پیدا شد این عیب
ز مینا خسروانی قصری افراخت****به شیرین کاری او را بیستون ساخت
میان حقه فیروزه پیکر****معلق کرد صنعش چار گوهر
فلک پیمانه فضل نوالش****جهان پروانه شمع جلالش
به دیوان ازل حکمش نشسته****همه کون و مکان را جمع بسته
برانده چرخ و باقی کرده پیدا****ز کل من علیهادفان یبقی
حریر لاله و گل را به شب ماه****ز صنعش داده حسن صبغه الله
به تاب خیط شمس و سوزن خار****بدوزد قرطه زربفت گلزار
ز زرین نشتر خورشید تابان****گشاید خون یاقوت از لب کان
شکر را در میان نی نهان کرد****به چندیش قلم شرح و بیان کرد
سپارد ماهئی را مهر جمشید****به خرچنگی رساند تخت خورشید
به کرمی داد از ابریشم کناغی****به کرمی میدهد در شب چراغی
قمر با این همه کار و کیایی****بود هر مه شبی بیروشنایی
به موشان جبه سنجاب بخشد****کولها در پلنگ و شیر پوشد
به بوئی کو کند در نافه افزون****کند آهوی مشکین را جگر خون
قبایی از برای غنچه پرداخت****دگر بشکافت آن را پیرهن ساخت
خرد را کار با کار خدا نیست****کسی را کار با چون و چرا نیست
فلک را با چنین کاری چه کار است****همه کاری به حکم کردگار است
اگر بودی فلک را اختیاری****گرفتی یک زمان برجا قراری
ز ما در کار خود حیرانتر است او****ز ما صد بار سرگرددانتر است او
خرد در کار خود سرگشته رائی است****فلک در راه او بیدست و پائی است
صفات او ز کیف و کم فزونست****فلک چون حلقه بیرون در بود
دیوانسلمانساوجی_ترجیحات2