loading...
فوج
s.m.m بازدید : 572 1394/07/09 نظرات (0)

اشعار صائب تبریزی3

غفلت زدگان دیدهٔ بیدار ندانند

غفلت زدگان دیدهٔ بیدار ندانند****از مرده‌دلی قدر شب تار ندانند

غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را

غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را****دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند

مصرع برجسته‌ام دیوان موجودات را

مصرع برجسته‌ام دیوان موجودات را****زود می‌آیم به خاطر، گر فراموشم کنند

خانه بر دوشان مشرب از غریبی فارغند

خانه بر دوشان مشرب از غریبی فارغند****چون کمان در خانهٔ خویشند هر جا می‌روند

چون صبح، زیر خیمهٔ دلگیر آسمان

چون صبح، زیر خیمهٔ دلگیر آسمان****روشندلان به یک دو نفس پیر می‌شوند

بریز بار تعلق که شاخه‌های درخت

بریز بار تعلق که شاخه‌های درخت****نمی‌شوند سبکبار تا ثمر ندهند

شد سخن در روزگار ما چنان کاسد که خلق

شد سخن در روزگار ما چنان کاسد که خلق****در شنیدن بر سخنور من احسان نهند!

درکوی مکافات، محال است که آخر

درکوی مکافات، محال است که آخر****یوسف به سر راه زلیخا ننشیند

گفتم از گردون گشاید کار من، شد بسته‌تر

گفتم از گردون گشاید کار من، شد بسته‌تر****آن که روشنگر تصور کردمش، زنگار بود

زود می‌پاشد ز هم در پیری اوراق حواس

زود می‌پاشد ز هم در پیری اوراق حواس****آه سردی ریزش برگ خزان را بس بود

بر نمی‌دارد زمین خاکساری امتیاز

بر نمی‌دارد زمین خاکساری امتیاز****در فتادن، سایهٔ شاه و گدا یکسان بود

دیوانهٔ ما را نخریدند به سنگی

دیوانهٔ ما را نخریدند به سنگی****در کوچهٔ این سنگدلان چند توان بود؟

دل دیوانهٔ من قابل زنجیر نبود

دل دیوانهٔ من قابل زنجیر نبود****ورنه کوتاهی ازان زلف گرهگیر نبود

عمر مردم همه در پردهٔ حیرانی رفت

عمر مردم همه در پردهٔ حیرانی رفت****عالم خاک کم از عالم تصویر نبود

شیوه عاجز کشی از خسروان زیبنده نیست

شیوه عاجز کشی از خسروان زیبنده نیست****بی تکلف، حیلهٔ پرویز نامردانه بود

گر گلوگیر نمی‌شد غم نان مردم را

گر گلوگیر نمی‌شد غم نان مردم را****همه روی زمین یک لب خندان می‌بود

روزگاری است نرفتیم به صحرای جنون

روزگاری است نرفتیم به صحرای جنون****یاد مجنون که عجب سلسله جنبانی بود!

من آن نیم که به نیرنگ دل دهم به کسی

من آن نیم که به نیرنگ دل دهم به کسی****بلای چشم کبود تو آسمانی بود

یاد آن جلوهٔ مستانه کی از دل برود؟

یاد آن جلوهٔ مستانه کی از دل برود؟****این نه موجی است که از خاطر ساحل برود

هر که باری ز دل رهروان بردارد

هر که باری ز دل رهروان بردارد****راست چون راه، سبکبار به منزل برود

حسرت اوقات غفلت چون ز دل بیرون رود؟

حسرت اوقات غفلت چون ز دل بیرون رود؟****داغ فرزندست فوت وقت، از دل چون رود؟

سراب، تشنه‌لبان را کند بیابان مرگ

سراب، تشنه‌لبان را کند بیابان مرگ****خوشا دلی که به دنبال آرزو نرود

در طریق عشق، خار از پا کشیدن مشکل است

در طریق عشق، خار از پا کشیدن مشکل است****ریشه در دل می‌کند خاری که در پا می‌رود

رفتی و از بدگمانیهای عشق دوربین

رفتی و از بدگمانیهای عشق دوربین****تا تو می‌آیی به مجلس، دل به صد جا می‌رود

در بیابان جنون از راهزن اندیشه نیست

در بیابان جنون از راهزن اندیشه نیست****کاروان در کاروان سنگ ملامت می‌رود!

در خرابات مغان بی عصمتی را راه نیست

در خرابات مغان بی عصمتی را راه نیست****دختر رز با سیه مستان به خلوت می‌رود

روشنگر وجود بود آرمیدگی

روشنگر وجود بود آرمیدگی****آیینه است آب چو هموار می‌رود

جایی نمی‌روی که دل بدگمان من

جایی نمی‌روی که دل بدگمان من****تا بازگشتن تو به صد جا نمی‌رود

از پاشکستگان چراغ است تیرگی

از پاشکستگان چراغ است تیرگی****زنگ کدورت از دل عاقل نمی‌رود

هر جلوه‌ای که دیده‌ام از سروقامتی

هر جلوه‌ای که دیده‌ام از سروقامتی****چون مصرع بلند ز یادم نمی‌رود

هیچ کس عقده‌ای از کار جهان باز نکرد

هیچ کس عقده‌ای از کار جهان باز نکرد****هر که آمد گرهی چند برین کار افزود

می‌شود خون خوردن من ظاهر از رخسار یار

می‌شود خون خوردن من ظاهر از رخسار یار****از گلستان حسن سعی باغبان پیدا شود

می‌شود قدر سخن سنجان پس از رفتن پدید

می‌شود قدر سخن سنجان پس از رفتن پدید****جای بلبل در چمن، فصل خزان پیدا شود

محراب صبح گوشهٔ ابرو بلند کرد

محراب صبح گوشهٔ ابرو بلند کرد****ساقی مهل نماز صراحی قضا شود

به داد من برس ای عشق، بیش ازین مپسند

به داد من برس ای عشق، بیش ازین مپسند****که زندگانی من صرف خورد و خواب شود

آن که از چشم تو افکند مرا بی تقصیر

آن که از چشم تو افکند مرا بی تقصیر****چشم دارم به همین درد گرفتار شود

عشق فکر دل افگار ز من دارد بیش

عشق فکر دل افگار ز من دارد بیش****دایه پرهیز کند طفل چو بیمار شود

می‌خوردن مدام مرا بی‌دماغ کرد

می‌خوردن مدام مرا بی‌دماغ کرد****عادت به هر دوا که کنی بی‌اثر شود

بر گشاد دل من دست ندارد تدبیر

بر گشاد دل من دست ندارد تدبیر****به دریدن مگر این نامه ز هم باز شود

طی شد ایام برومندی ما در سختی

طی شد ایام برومندی ما در سختی****همچو آن دانه که در زیر قدم سبز شود

گل بی خار درین غمکده کم سبز شود

گل بی خار درین غمکده کم سبز شود****دست در گردن هم، شادی و غم سبز شود

سیل دریا دیده هرگز بر نمی‌گردد به جوی

سیل دریا دیده هرگز بر نمی‌گردد به جوی****نیست ممکن هر که مجنون شد دگر عاقل شود

بیستون را جان شیرین کرد در تن کوهکن

بیستون را جان شیرین کرد در تن کوهکن****عشق اگر بر سنگ اندازد نظر، آدم شود

دریا شود ز گریهٔ رحمت، کنار من

دریا شود ز گریهٔ رحمت، کنار من****از چشم هر که قطرهٔ اشکی روان شود

هر نسیمی می‌تواندخضر راه او شدن

هر نسیمی می‌تواندخضر راه او شدن****هر که چون برگ خزان آماده رفتن شود

بوسه هر چند که در کیش محبت کفرست

بوسه هر چند که در کیش محبت کفرست****کیست لبهای ترا بیندو طامع نشود؟

این لب بوسه فریبی که ترا داده خدا

این لب بوسه فریبی که ترا داده خدا****ترسم آیینه به دیدن ز تو قانع نشود

یا سبو، یا خم می، یا قدح باده کنند

یا سبو، یا خم می، یا قدح باده کنند****یک کف خاک درین میکده ضایع نشود

که رو نهاد به هستی، که از پشیمانی

که رو نهاد به هستی، که از پشیمانی****نفس گسسته به معمورهٔ عدم نشود؟

تا دل نمی‌برم زکسی، دل نمی‌دهم

تا دل نمی‌برم زکسی، دل نمی‌دهم****صیاد من نخست گرفتار من شود

اگر از همسفران پیشتر افتم چه شود

اگر از همسفران پیشتر افتم چه شود****پیش ازین قافله همچون خبر افتم چه شود

عمرها رفت که چون زلف پریشان توام

عمرها رفت که چون زلف پریشان توام****زیر پای تو شبی گر به سر افتم چه شود

نچیده گل ز طرب، خرج روزگار شدم

نچیده گل ز طرب، خرج روزگار شدم****چو غنچه‌ای که به فصل خزان گشاده شود

چو غنچه هر که درین گلستان گشاده شود

چو غنچه هر که درین گلستان گشاده شود****مرا به خندهٔ شادی دهان گشاده شود

مشو ز وحدت و کثرت دوبین، که یک نورست

مشو ز وحدت و کثرت دوبین، که یک نورست****که آفتاب شود روز و شب ستاره شود

به هیچ جا نرسد هر که همتش پست است

به هیچ جا نرسد هر که همتش پست است****پر شکسته خس و خار آشیانه شود

دست بر دل نه که در بحر پر آشوب جهان

دست بر دل نه که در بحر پر آشوب جهان****شاهد عجزست هر دستی که بالا می‌شود

موج سراب، سلسله جنبان تشنگی است

موج سراب، سلسله جنبان تشنگی است****پروانه بیقرار ز مهتاب می‌شود

نسبت به شغل بیهدهٔ ما عبادت است

نسبت به شغل بیهدهٔ ما عبادت است****از عمر آنچه صرف خور و خواب می‌شود

دست هر کس را که می‌گیری درین آشوبگاه

دست هر کس را که می‌گیری درین آشوبگاه****بر چراغ زندگی دست حمایت می‌شود

چندان که در کتاب جهان می‌کنم نظر

چندان که در کتاب جهان می‌کنم نظر****یک حرف بیش نیست که تکرار می‌شود

دور نشاط زود به انجام می‌رسد

دور نشاط زود به انجام می‌رسد****می چون دو سال عمر کند، پیر می‌شود

روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان

روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان****بخت سیاه اهل هنر سبز می‌شود

گر شکر در جام ریزم، زهر قاتل می‌شود

گر شکر در جام ریزم، زهر قاتل می‌شود****چون صدف گر آب نوشم، عقدهٔ دل می‌شود

بیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق

بیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق****یوسف از دامان پاک خود به زندان می‌شود

بال شکسته است کلید در قفس

بال شکسته است کلید در قفس****این فتح بی شکستگی پر نمی‌شود

دندان ما ز خوردن نعمت تمام ریخت

دندان ما ز خوردن نعمت تمام ریخت****اندوه روزی از دل ما کم نمی‌شود

نتوان به آه لشکر غم را شکست داد

نتوان به آه لشکر غم را شکست داد****این ابر از نسیم پریشان نمی‌شود

رشتهٔ پیوند یاران را بریدن سهل نیست

رشتهٔ پیوند یاران را بریدن سهل نیست****چهرهٔ برگ خزان، زرد از جدایی می‌شود

همچو پروانه جگر سوخته‌ای می‌باید

همچو پروانه جگر سوخته‌ای می‌باید****که ز خاکستر ما بوی محبت شنود

رتبهٔ زمزمهٔ عشق ندارد زاهد

رتبهٔ زمزمهٔ عشق ندارد زاهد****بگذارید که آوازه جنت شنود

مگر به داغ عزیزان نسوخته است دلش ؟

مگر به داغ عزیزان نسوخته است دلش ؟****کسی که زندگی پایدار می‌خواهد

چنین که نالهٔ من از قبول نومیدست

چنین که نالهٔ من از قبول نومیدست****عجب که کوه صدای مرا جواب دهد

دهن خویش به دشنام میالا زنهار

دهن خویش به دشنام میالا زنهار****کاین زر قلب به هر کس که دهی باز دهد

بی حاصلی است حاصل دل تا بود درست

بی حاصلی است حاصل دل تا بود درست****این شاخ چون شکسته شود بار می‌دهد

با خون دل بساز که چرخ سیاه دل

با خون دل بساز که چرخ سیاه دل****بی خون ،به لاله سوخته نانی نمی‌دهد

زلیخا چشم یاری از صبا دارد،نمی‌داند

زلیخا چشم یاری از صبا دارد،نمی‌داند****که بوی پیرهن چشم چون دستار می‌باید

در سلسلهٔ یک جهتان نیست دورنگی

در سلسلهٔ یک جهتان نیست دورنگی****یک ناله ز صد حلقهٔ زنجیر برآید

ز بس خاک خورده است خون عزیزان

ز بس خاک خورده است خون عزیزان****به هر جا که ناخن زنی خون برآید

ز شرم گنه، سرو موزون ز خاکم

ز شرم گنه، سرو موزون ز خاکم****سرافکنده چون بید مجنون برآید

از در حق کن طلب شکسته‌دلان را

از در حق کن طلب شکسته‌دلان را****شیشه چو بشکست پیش شیشه گر آید

نگاهبانی خوبان شوخ چشم بلاست

نگاهبانی خوبان شوخ چشم بلاست****چو گل ز باغ رود باغبان بیاساید

امید دلگشایی داشتم از گریهٔ خونین

امید دلگشایی داشتم از گریهٔ خونین****ندانستم که چون تر شد گره، دشوار بگشاید

لاله دارد خبر از برق سبکسیر بهار

لاله دارد خبر از برق سبکسیر بهار****که نفس سوخته از خاک بدر می‌آید

آمد کار من ورشته تسبیح یکی است

آمد کار من ورشته تسبیح یکی است****که ز صد رهگذرم سنگ به سر می‌آید

رویگردان نشود صافدل از دشمن خویش

رویگردان نشود صافدل از دشمن خویش****آخر آیینه به بالین نفس می‌آید

ناکسی بین که سر از صحبت من می‌پیچد

ناکسی بین که سر از صحبت من می‌پیچد****سر زلفی که به دست همه کس می‌آید

در دل صاف نماند اثر تیغ زبان

در دل صاف نماند اثر تیغ زبان****زخم این آینه چون آب به هم می‌آید

نماند از سردمهریهای دوران در جگر آهم

نماند از سردمهریهای دوران در جگر آهم****درختی را که سرما سوخت، دودش بر نمی‌آید

بر آن رخسار نازک از نگاه تند می‌لرزم

بر آن رخسار نازک از نگاه تند می‌لرزم****که طفل شوخ، دست خالی از بستان نمی‌آید

ز خواب نیستی برجسته‌ام از شورش هستی

ز خواب نیستی برجسته‌ام از شورش هستی****ز دست من بغیر از چشم مالیدن نمی‌آید

من آن شکسته پر و بال طایرم چون چشم

من آن شکسته پر و بال طایرم چون چشم****کز آشیانه پریدن ز من نمی‌آید

در آتشم که چوآب گهر ز سنگدلی

در آتشم که چوآب گهر ز سنگدلی****به کام تشنه چکیدن ز من نمی‌آید

عبث مرغ چمن بر آب و آتش می‌زند خود را

عبث مرغ چمن بر آب و آتش می‌زند خود را****گل بی شرم از آغوش خس بیرون نمی‌آید

در آن محفل که من بردارم از لب مهر خاموشی

در آن محفل که من بردارم از لب مهر خاموشی****صدا غیر از سپند از هیچ کس بیرون نمی‌آید

به پای خم برسانید مشت خاک مرا

به پای خم برسانید مشت خاک مرا****که دستگیری من از سبو نمی‌آید

کشتی عقل فکندیم به دریای شراب

کشتی عقل فکندیم به دریای شراب****تا ببینیم چه از آب برون می‌آید!

از دل خستهٔ من گر خبری می‌گیری

از دل خستهٔ من گر خبری می‌گیری****برسان آینه را تانفسی می‌آید

خراب حالی این قصرهای محکم را

خراب حالی این قصرهای محکم را****ز روزن نظر اعتبار باید دید

مرا ز روز قیامت غمی که هست این است

مرا ز روز قیامت غمی که هست این است****که روی مردم عالم دو بار باید دید!

شکسته حالی من پیش یار باید دید

شکسته حالی من پیش یار باید دید****خزان رنگ مرا در بهار باید دید

بنمایید بجز آینه و آب، کسی

بنمایید بجز آینه و آب، کسی****که به دنبال سرم روز سفر می‌گرید

هر جا که کند گرد غم از دور سیاهی

هر جا که کند گرد غم از دور سیاهی****زیر علم بادهٔ روشن بگریزید

از قید فلک بر زده دامن بگریزید

از قید فلک بر زده دامن بگریزید****چون برق، ازین سوخته خرمن بگریزید

ماتمکدهٔ خاک ،سزاوار وطن نیست

ماتمکدهٔ خاک ،سزاوار وطن نیست****چون سیل، ازین دشت به شیون بگریزید

احوال من مپرس، که با صد هزار درد

احوال من مپرس، که با صد هزار درد****می‌بایدم به درد دل دیگران رسید

نیست از خونابه نوشان هیچ کس جز من به جا

نیست از خونابه نوشان هیچ کس جز من به جا****ساغر یک بزم می‌باید مرا تنها کشید

آه ازین شورش که ناز دولت بیدار را

آه ازین شورش که ناز دولت بیدار را****از سبک قدران سنگین خواب می‌باید کشید

مدتی سجادهٔ تقوی به دوش انداختی

مدتی سجادهٔ تقوی به دوش انداختی****چند روزی هم سبو بر دوش می‌باید کشید

گلشن از نازک نهالان یک تن سیمین شده است

گلشن از نازک نهالان یک تن سیمین شده است****باغ را چون ابر در آغوش می‌باید کشید

میدان تیغ بازی برق است روزگار

میدان تیغ بازی برق است روزگار****بیچاره دانه‌ای که سر از خاک برکشید

فریب زندگی تلخ داد دایه مرا

فریب زندگی تلخ داد دایه مرا****ز شکری که به طفلی مرا به کام کشید

زندگی با هوشیاری زیر گردون مشکل است

زندگی با هوشیاری زیر گردون مشکل است****تا نگردی مست، این بار گران نتوان کشید

می‌زنم بر کوچهٔ دیوانگی در این بهار

می‌زنم بر کوچهٔ دیوانگی در این بهار****بیش ازین خجلت ز روی کودکان نتوان کشید

یوسف ما در ترازو چند باشد همچو سنگ؟

یوسف ما در ترازو چند باشد همچو سنگ؟****ای به همت از زلیخا کمتران، غیرت کنید!

چه ماتم است ندانم نهفته در دل خاک؟

چه ماتم است ندانم نهفته در دل خاک؟****که رخ به خون جگر شسته لاله می‌روید

صحبت صافدلان برق صفت در گذرست

صحبت صافدلان برق صفت در گذرست****هر چه دارید به می در شب مهتاب دهید

ر

 

شاهی و عمر ابد هر دو به یک کس ندهند

شاهی و عمر ابد هر دو به یک کس ندهند****ای سکندر، طمع از چشمهٔ حیوان بردار

به هر روش که توانی خراب کن تن را

به هر روش که توانی خراب کن تن را****ازین ستمکده سیلاب را دریغ مدار

عاجز بود ز حفظ عنان دست رعشه دار

عاجز بود ز حفظ عنان دست رعشه دار****وقت شباب دامن فرصت نگاه دار

یارب مرا ز پرتو منت نگاه دار

یارب مرا ز پرتو منت نگاه دار****شمع مرا ز دست حمایت نگاه دار

پیر مغان ز توبه ترا منع اگر کند

پیر مغان ز توبه ترا منع اگر کند****زنهار گوش هوش به آن خیره خواه دار

در زیر خرقه شیشهٔ می را نگاه دار

در زیر خرقه شیشهٔ می را نگاه دار****این ماه را نهفته در ابر سیاه دار

شب را اگر از مرده دلی زنده نداری

شب را اگر از مرده دلی زنده نداری****جهدی کن و دامان سحرگاه نگه‌دار

به شکر این که شدی پیشوای گرمروان

به شکر این که شدی پیشوای گرمروان****ز نقش پای چراغی به راه ما بگذار

حاصل این مزرع ویران بجز تشویش نیست

حاصل این مزرع ویران بجز تشویش نیست****از خراج آسودگی خواهی، به سلطانش گذار

نسخهٔ مغلوط عالم قابل اصلاح نیست

نسخهٔ مغلوط عالم قابل اصلاح نیست****وقت خود ضایع مکن، بر طاق نسیانش گذار

جان قدسی در تن خاکی دو روزی بیش نیست

جان قدسی در تن خاکی دو روزی بیش نیست****موج دریادیده در ساحل نمی‌گیرد قرار

کاش در زندگی از خاک مرا برمی داشت

کاش در زندگی از خاک مرا برمی داشت****آن که بر تربت من سایه فکند آخر کار

عقل پیری ز من ایام جوانی مطلب

عقل پیری ز من ایام جوانی مطلب****که در ایام خزان صاف شود آب بهار

از فروغ لاله آتش زیر پا دارد بهار

از فروغ لاله آتش زیر پا دارد بهار****چون گل رعنا، خزان را در قفا دارد بهار

گر به جرم سینه صافی سنگبارانت کنند

گر به جرم سینه صافی سنگبارانت کنند****همچو آب از بردباریها به روی خود میار

خبر حسرت آغوش تهیدست مرا

خبر حسرت آغوش تهیدست مرا****یک ره ای هالهٔ بیدرد، به آن ماه ببر

به پیری، گفتم از دامان دنیا دست بردارم

به پیری، گفتم از دامان دنیا دست بردارم****ندانستم که در خشکی شود این خار گیراتر

چون زمین نرم از من گرد بر می‌آورند

چون زمین نرم از من گرد بر می‌آورند****می‌کنم هر چند با مردم مدارا بیشتر

پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند

پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند****حرص گدا شود طرف شام بیشتر

مانند آب چشمه ز کاوش فزون شود

مانند آب چشمه ز کاوش فزون شود****چندان که می خوری غم ایام بیشتر

دارد نظر به خانه خرابان همیشه عشق

دارد نظر به خانه خرابان همیشه عشق****ویرانه فیض می‌برد از ماه بیشتر

فروغ عاریت بانور ذاتی برنمی‌آید

فروغ عاریت بانور ذاتی برنمی‌آید****که روز ابر باشداز شب مهتاب روشنتر

چراغ مسجد از تاریکی میخانه افروزد

چراغ مسجد از تاریکی میخانه افروزد****شب آدینه باشد گوشهٔ محراب روشنتر

زندان به روزگار شود دلنشین و ما

زندان به روزگار شود دلنشین و ما****هر روز می‌شویم ز دنیا رمیده‌تر

از سنگلاخ دنیا، ای شیشه بار بگذر

از سنگلاخ دنیا، ای شیشه بار بگذر****چون سیل نو بهاران، زین کوهسار بگذر

هنگام بازگشت است، نه وقت سیر و گشت است

هنگام بازگشت است، نه وقت سیر و گشت است****با چهرهٔ خزانی، از نو بهار بگذر

صبح آگاهی شود گفتم مرا موی سفید

صبح آگاهی شود گفتم مرا موی سفید****چشم بی شرم مرا شد پردهٔ خواب دگر

بغیر عشق که از کار برده دست و دلم

بغیر عشق که از کار برده دست و دلم****نمی‌رود دل و دستم به هیچ کاردگر

لامکانی شو که تبدیل مکان آب و گل

لامکانی شو که تبدیل مکان آب و گل****نقل کردن باشد از زندان به زندان دگر

به گفتگو نرود کار عشق پیش و مرا

به گفتگو نرود کار عشق پیش و مرا****نمی‌کشد دل غمگین به گفتگوی دگر

ز حرف سرد ناصح غفلتم افزود بر غفلت

ز حرف سرد ناصح غفلتم افزود بر غفلت****نسیم صبح، شد خواب مرا افسانهٔ دیگر

فرصت نمی‌دهد که بشویم ز دیده خواب

فرصت نمی‌دهد که بشویم ز دیده خواب****از بس که تند می‌گذرد جویبار عمر

دل می‌شود سیاه ز فانوس بی چراغ

دل می‌شود سیاه ز فانوس بی چراغ****در روز ابر، بادهٔ چون آفتاب‌گیر

صبح است ساقیا می چون آفتاب گیر

صبح است ساقیا می چون آفتاب گیر****عیش رمیده را به کمد شراب گیر

ذوقی است جانفشانی یاران به اتفاق

ذوقی است جانفشانی یاران به اتفاق****همرقص نیستی شو و دست شرار گیر

جز گوشهٔ قناعت ازین خاکدان مگیر

جز گوشهٔ قناعت ازین خاکدان مگیر****غیر از کنار، هیچ ز اهل جهان مگیر

ز

 

اشکم ز دل به چهره دویدن گرفت باز

اشکم ز دل به چهره دویدن گرفت باز****این خانهٔ شکسته چکیدن گرفت باز

نبضی که بود از رگ خواب آرمیده‌تر

نبضی که بود از رگ خواب آرمیده‌تر****از شوق دست یار جهیدن گرفت باز

رنگ من کرده به بال وپر عنقا پرواز

رنگ من کرده به بال وپر عنقا پرواز****نیست ممکن که به چندین بط می آید باز

زاهد خشک کجا، گریهٔ مستانه کجا؟

زاهد خشک کجا، گریهٔ مستانه کجا؟****آب در دیدهٔ تصویر نگردد هرگز

صافی و تیرگی آب ز سرچشمه بود

صافی و تیرگی آب ز سرچشمه بود****بی دل پاک، سخن پاک نگردد هرگز

کدام آبله پا عزم این بیابان کرد؟

کدام آبله پا عزم این بیابان کرد؟****که خارها همه گردن کشیده‌اند امروز

روزی که آه من به هواداری تو خاست

روزی که آه من به هواداری تو خاست****در خواب ناز بود نسیم سحر هنوز

بدار عزت موی سفید پیران را

بدار عزت موی سفید پیران را****ز جای خویش به تعظیم صبحدم برخیز

درین جهان نبود فرصت کمر بستن

درین جهان نبود فرصت کمر بستن****ز خاک تیره، کمر بسته چون قلم برخیز

س

 

از سر مژگان، نگاه حسرت ما نگذرد

از سر مژگان، نگاه حسرت ما نگذرد****عمر بال افشانی ما تا لب بام است و بس

از دل آگاه، در عالم، همین نام است و بس

از دل آگاه، در عالم، همین نام است و بس****چشم بیداری که دیدم، حلقهٔ دام است و بس

چون نگردم گرد سر تا پای او چون گردباد؟

چون نگردم گرد سر تا پای او چون گردباد؟****پاکدامانی که می‌بینم بیابان است و بس

بید مجنونیم، برگ ما زبان خامشی است

بید مجنونیم، برگ ما زبان خامشی است****گل بچین از برگ ما، احوال بار ما مپرس

از دشمنان خود نتوان بود بی خبر

از دشمنان خود نتوان بود بی خبر****آخر ترا که گفت که از دوستان مپرس؟

سنگ و گوهر، دیده حیران میزان را یکی است

سنگ و گوهر، دیده حیران میزان را یکی است****امتیاز کفر و ایمان از من مجنون مپرس

در دیار ما که جان از بهر مردن می‌دهند

در دیار ما که جان از بهر مردن می‌دهند****آرزوی عمر جاویدان ندارد هیچ کس

ش

 

ز گاهواره تسلیم کن سفینهٔ خویش

ز گاهواره تسلیم کن سفینهٔ خویش****میان بحر بلا در کنار مادر باش

ای شاخ گل، به صحبت بلبل سری بکش

ای شاخ گل، به صحبت بلبل سری بکش****بسیار بر رضای دل باغبان مباش

در جبههٔ گشادهٔ گلها نگاه کن

در جبههٔ گشادهٔ گلها نگاه کن****دلگیر از گرفتگی باغبان مباش

آب روان عمر ز استاده خوشترست

آب روان عمر ز استاده خوشترست****آزرده از گذشتن این کاروان مباش

زینت ظاهر چه کار آید دل افسرده را؟

زینت ظاهر چه کار آید دل افسرده را؟****نقش بر دیوار زندان گر نباشد گو مباش

شمع بر خاک شهیدان گر نباشد گو مباش

شمع بر خاک شهیدان گر نباشد گو مباش****لاله در کوه بدخشان گر نباشد گو مباش

ای صبح مزن خندهٔ بیجا، شب وصل است

ای صبح مزن خندهٔ بیجا، شب وصل است****گر روشنی چشم منی، پرده‌نشین باش

یاد از نگاه گیر طریق سلوک را

یاد از نگاه گیر طریق سلوک را****در عین آشنایی مردم، رمیده باش

صحبت شبهای میخواران ندارد بازگو

صحبت شبهای میخواران ندارد بازگو****چون ز مجلس می‌روی بیرون، لب پیمانه باش

بی محبت مگذران عمر عزیز خویش را

بی محبت مگذران عمر عزیز خویش را****در بهاران عندلیب و در خزان پروانه باش

نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت

نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت****هر طفل نی سوار کند تازیانه‌اش

چون تاک اگرچه پای ادب کج نهاده‌ایم

چون تاک اگرچه پای ادب کج نهاده‌ایم****ما رابه ریزش مژهٔ اشکبار بخش

ای آن که پای کوه به دامن شکسته‌ای

ای آن که پای کوه به دامن شکسته‌ای****یک ذره صبر هم به من بیقرار بخش

گرانی می‌کند بر خاطرش یادم، نمی‌دانم

گرانی می‌کند بر خاطرش یادم، نمی‌دانم****که با این ناتوانی چون توانم رفت از یادش؟!

ز انقلاب جهان بی‌بران نیم‌لرزند

ز انقلاب جهان بی‌بران نیم‌لرزند****که هر چه میوه ندارد نمی‌فشانندش

برهمن از حضور بت، دل آسوده‌ای دارد

برهمن از حضور بت، دل آسوده‌ای دارد****نباشد دل به جا آن را که در غیب است معبودش

عیار گفتگوی او نمی‌دانم، همین دانم

عیار گفتگوی او نمی‌دانم، همین دانم****که در فریاد آرد بوسه را لبهای خاموشش

به آب می‌برد و تشنه باز می‌آرد

به آب می‌برد و تشنه باز می‌آرد****هزار تشنه جگر را چه زنخدانش

به زور، چهرهٔ خود را شکفته می‌دارم

به زور، چهرهٔ خود را شکفته می‌دارم****چو پسته‌ای که کند زخم سنگ خندانش

به عزم رفتن از گلزار چون قامت برافرازد

به عزم رفتن از گلزار چون قامت برافرازد****گل از بی طاقتی، چون خار آویزد به دامانش

به آه سرد من آن شاخ گل سر در نمی‌آرد

به آه سرد من آن شاخ گل سر در نمی‌آرد****وگرنه هر نسیمی می‌برد از راه بیرونش

دل بی طاقتی چون طفل بدخو در بغل دارم

دل بی طاقتی چون طفل بدخو در بغل دارم****که نتوانم به کام هر دو عالم داد تسکینش

بازی جنت مخور، کز بهر عبرت بس بود

بازی جنت مخور، کز بهر عبرت بس بود****آنچه آدم دید ازان گندم نمای جو فروش

می‌کند مستی گوارا تلخی ایام را

می‌کند مستی گوارا تلخی ایام را****وای برآن کس که می‌آید درین محفل به هوش

ساحلی نیست به از شستن دست از جانش

ساحلی نیست به از شستن دست از جانش****آن که سیلاب ز پی دارد و دریا درپیش

آن که در آینه بیتاب شد از طلعت خویش

آن که در آینه بیتاب شد از طلعت خویش****آه اگر در دل عاشق نگرد صورت خویش

حاصل من چو مه نو ز کمانخانه چرخ

حاصل من چو مه نو ز کمانخانه چرخ****تیر باران اشارت بود از شهرت خویش

چون هر چه وقف گشت بزودی شود خراب

چون هر چه وقف گشت بزودی شود خراب****کردیم وقف عشق تو ملک وجود خویش

هر چند تا جریم، فرومایه نیستیم

هر چند تا جریم، فرومایه نیستیم****تابر زیان خلق گزینیم سود خویش

در دبستان وجود از تیره بختی چون قلم

در دبستان وجود از تیره بختی چون قلم****رزق من کوتاهی عمرست از گفتار خویش

کاش می دیدی به چشم عاشقان رخسار خویش

کاش می دیدی به چشم عاشقان رخسار خویش****تا دریغ از چشم خود می‌داشتی دیدار خویش

حرف سبک نمی بردم از قرار خویش

حرف سبک نمی بردم از قرار خویش****از هر صدا چو کوه نبازم وقار خویش

ای که می‌جویی گشاد کار خود از آسمان

ای که می‌جویی گشاد کار خود از آسمان****آسمان از ما بود سرگشته‌تر در کار خویش

آغوشم از کشاکش حسرت چو گل درید

آغوشم از کشاکش حسرت چو گل درید****شاخ گلی ندید شبی در کنار خویش

نکند باد خزان رحم به مجموعهٔ گل

نکند باد خزان رحم به مجموعهٔ گل****من به امید چه شیرازه کنم دفتر خویش ؟

از گهر سنجی این جوهریان نزدیک است

از گهر سنجی این جوهریان نزدیک است****که ز ساحل به صدف باز برم گوهر خویش

ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش

ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش****ما و دریا نمودیم به هم گوهر خویش

خود کرده‌ام به شکوه‌تر خصم جان خویش

خود کرده‌ام به شکوه‌تر خصم جان خویش****کافر مباد کشتهٔ تیغ زبان خویش !

جمع سازد برگ عیش از بهر تاراج خزان

جمع سازد برگ عیش از بهر تاراج خزان****در بهار آن کس که می‌بندد در دبستان خویش

چون سرو در مقام رضا ایستاده‌ام

چون سرو در مقام رضا ایستاده‌ام****آسوده خاطرم ز بهار و خزان خویش

دایم به خون گرم شفق غوطه می‌خورم

دایم به خون گرم شفق غوطه می‌خورم****چون صبح صادق از نفس راستین خویش

از بیقراری دل اندوهگین خویش

از بیقراری دل اندوهگین خویش****خجلت کشم همیشه ز پهلونشین خویش

چو یوسفم که به چاه افتد از کنار پدر

چو یوسفم که به چاه افتد از کنار پدر****اگر به چرخ برآیم ز آستانه خویش

چو زلف ماتمیان درهم است کار جهان

چو زلف ماتمیان درهم است کار جهان****ازین بلای سیه، دور دار شانه خویش

بر دشمنان شمردم، عیب نهانی خویش

بر دشمنان شمردم، عیب نهانی خویش****خود را خلاص کردم، از پاسبانی خویش

نیم به خاطر صحرا چو گردباد گران

نیم به خاطر صحرا چو گردباد گران****نفس چو راست کنم، می‌برم گرانی خویش

در دشت با سرابم، در بحر یار آبم

در دشت با سرابم، در بحر یار آبم****چون موج در عذابم، از خوش عنانی خویش

ز حال دل خبرم نیست، اینقدر دانم

ز حال دل خبرم نیست، اینقدر دانم****که دست شانه نگارین برآمد از مویش

ع

 

چه سود ازین که بلندست دامن فانوس؟

چه سود ازین که بلندست دامن فانوس؟****چو هیچ وقت نیامد به کار گریهٔ شمع

غ

 

چو برگ غنچهٔ نشکفته ما گرفته دلان

چو برگ غنچهٔ نشکفته ما گرفته دلان****نشد که سر به هم آریم یک زمان در باغ

ای دیدهٔ گلچین بادب باش که شبنم

ای دیدهٔ گلچین بادب باش که شبنم****از دور به حسرت نگران است درین باغ

از برگ سفر نیست تهی دامن یک گل

از برگ سفر نیست تهی دامن یک گل****آسوده همین آب روان است درین باغ

تیره بختی لازم طبع بلند افتاده است

تیره بختی لازم طبع بلند افتاده است****پای خود را چون تواند داشتن روشن چراغ؟

صحبت ناجنس، آتش را به فریاد آورد

صحبت ناجنس، آتش را به فریاد آورد****آب در روغن چو باشد، می‌کند شیون چراغ

ق

 

از ظلمت وجود که می‌برد ره برون؟

از ظلمت وجود که می‌برد ره برون؟****گر شمع پیش پای نمی‌داشت نور عشق

حیف فرهاد که با آنهمه شیرین‌کاری

حیف فرهاد که با آنهمه شیرین‌کاری****شد به خواب عدم از تلخی افسانهٔ عشق

گر چه افسانه بود باعث شیرینی خواب

گر چه افسانه بود باعث شیرینی خواب****خواب ما سوخت ز شیرینی افسانهٔ عشق

به زور عقل گذشتن ز خود میسر نیست

به زور عقل گذشتن ز خود میسر نیست****مگر بلند شود دست و تازیانهٔ عشق

ک

 

پاکدامانی است باغ دلگشا آزاده را

پاکدامانی است باغ دلگشا آزاده را****یوسف بی جرم را از تنگی زندان چه باک؟

کشتی بی‌ناخدا را بادبان لطف خداست

کشتی بی‌ناخدا را بادبان لطف خداست****موج از خودرفته را از بحر بی پایان چه باک؟

تو فکر نامهٔ خود کن که می‌پرستان را

تو فکر نامهٔ خود کن که می‌پرستان را****سیاه نامه نخواهد گذاشت گریهٔ تاک

در وصال از حسرت سرشار من دارد خبر

در وصال از حسرت سرشار من دارد خبر****هر که رادر پای گل، از دست جام افتد به خاک

از طلوع و از غروب مهر روشن شد که چرخ

از طلوع و از غروب مهر روشن شد که چرخ****هر که رابرداشت صبح از خاک، شام افتد به خاک

غافل به ماندگان نظر از رفتگان کند

غافل به ماندگان نظر از رفتگان کند****گر صد هزار خلق رود پیش ازو به خاک

از هجر شکوه با در و دیوار می‌کنم

از هجر شکوه با در و دیوار می‌کنم****چون داغ دیده‌ای که کند گفتگو به خاک

در زهد من نهفته بود رغبت شراب

در زهد من نهفته بود رغبت شراب****چون نغمه‌های تر که بود در رباب خشک

عالم خاک از وجود تازه رویان مفلس است

عالم خاک از وجود تازه رویان مفلس است****بر نمی‌خیزد گل ابری ازین دریای خشک

گ

 

بال و پر همند حریفان سست عهد

بال و پر همند حریفان سست عهد****بو می‌رود به باد چو از گل پرید رنگ

در جام لاله و قدح گل غریب بود

در جام لاله و قدح گل غریب بود****در دور عارض تو به مصرف رسید رنگ

خندهٔ کبک از ترحم هایهای گریه شد

خندهٔ کبک از ترحم هایهای گریه شد****تا که رادر کوهسار عشق آمد پا به سنگ؟

همچنان در جستجوی رزق خود سرگشته‌ام

همچنان در جستجوی رزق خود سرگشته‌ام****گرچه گشتم چون فلاخن قانع از دنیا به سنگ

ل

 

نفس رسید به پایان و در قلمرو خاک

نفس رسید به پایان و در قلمرو خاک****نیافتیم فضای نفس کشیدن دل

علاج کودک بدخو ز دایه می‌آید

علاج کودک بدخو ز دایه می‌آید****کجاست عشق، که در مانده‌ام به چارهٔ دل

نمی‌روم قدمی راه بی اشارهٔ دل

نمی‌روم قدمی راه بی اشارهٔ دل****که خضر راه نجات است استخارهٔ دل

گلی که آفت پژمردگی نمی‌بیند

گلی که آفت پژمردگی نمی‌بیند****همان گل است که چینند از نظاره گل

م

 

هر که از حلقهٔ ارباب ریا سالم جست

هر که از حلقهٔ ارباب ریا سالم جست****هیچ جا تا در میخانه نگیرد آرام

جسم در دامن جان بیهده آویخته است

جسم در دامن جان بیهده آویخته است****سیل در گوشهٔ ویرانه نگیرد آرام

چه سود ازین که چو یوسف عزیز خواهم شد؟

چه سود ازین که چو یوسف عزیز خواهم شد؟****مرا که عمر به زندان گذشت و چاه تمام

کجاست نیستی جاودان، که بیزارم

کجاست نیستی جاودان، که بیزارم****ازان حیات که گردد به سال و ماه تمام

خاکساری ز شکایت دهنم دوخته است

خاکساری ز شکایت دهنم دوخته است****نقش پایم که به هر راهگذار ساخته‌ام

منم آن لاله که از نعمت الوان جهان

منم آن لاله که از نعمت الوان جهان****با دل سوخته و خون جگر ساخته‌ام

ازسبکباران راه عشق خجلت می‌کشم

ازسبکباران راه عشق خجلت می‌کشم****بر کمر هر چند جای توشه دامن بسته‌ام

بر گرانباری من رحم کن ای سیل فنا

بر گرانباری من رحم کن ای سیل فنا****که من این بار به امید تو برداشته‌ام

تانظر از گل رخسار تو برداشته‌ام

تانظر از گل رخسار تو برداشته‌ام****مژه دستی است که در پیش نظر داشته‌ام

چون به داغ غربت من دل نسوزد سنگ را؟

چون به داغ غربت من دل نسوزد سنگ را؟****خال موزونم که بر رخسار زشت افتاده‌ام

از بهشت افتاد بیرون آدم و خندان نشد

از بهشت افتاد بیرون آدم و خندان نشد****چون نگریم من که از دلدار دور افتاده‌ام

تیشه فرهاد گردیده است هر مو بر تنم

تیشه فرهاد گردیده است هر مو بر تنم****تا ازان معشوق شیرین‌کار دور افتاده‌ام

با همه مشکل گشایی خاک باشد رزق من

با همه مشکل گشایی خاک باشد رزق من****بر سر راه چون کلید اهل فال افتاده‌ام

هیچ کس را دل نمی‌سوزد به من چون آفتاب

هیچ کس را دل نمی‌سوزد به من چون آفتاب****گرچه از بام بلند آسمان افتاده‌ام

ز سردمهری احباب، در ریاض جهان

ز سردمهری احباب، در ریاض جهان****تمام برگ سفر چون گل خزان زده‌ام

کسی به خاک چو من گوهری نیندازد

کسی به خاک چو من گوهری نیندازد****به سهواز گره روزگار وا شده‌ام

به پای قافله رفتن ز من نمی‌آید

به پای قافله رفتن ز من نمی‌آید****چو آفتاب به تنها روی برآمده‌ام

چو بید اگر چه درین باغ بی برآمده‌ام

چو بید اگر چه درین باغ بی برآمده‌ام****به عذر بی ثمری سایه گستر آمده‌ام

همان به خاک برابر چو نور خورشیدم

همان به خاک برابر چو نور خورشیدم****اگرچه از همه آفاق بر سر آمده‌ام

چون قلم، شد تنگ بر من از سیه‌کاری جهان

چون قلم، شد تنگ بر من از سیه‌کاری جهان****نیست جز یک پشت ناخن، دستگاه خنده‌ام

بر زمین ناید ز شادی پای من چون گردباد

بر زمین ناید ز شادی پای من چون گردباد****تا خس و خاشاک هستی را به هم پیچیده‌ام

از حریم قرب، چون سنگم به دور انداخته است

از حریم قرب، چون سنگم به دور انداخته است****چون فلاخن هر که را بر گرد سر گردیده‌ام

سال‌ها در پرده دل خون خود را خورده‌ام

سال‌ها در پرده دل خون خود را خورده‌ام****تا درین گلزار چون گل یک دهن خندیده‌ام

مرد مصاف در همه جا یافت می‌شود

مرد مصاف در همه جا یافت می‌شود****در هیچ عرصه مرد تحمل ندیده‌ام

بر روی نازبالش گل تکیه می‌کند

بر روی نازبالش گل تکیه می‌کند****عاشق به شوخ چشمی شبنم ندیده‌ام

حسن در زندان همان بر مسند فرماندهی است

حسن در زندان همان بر مسند فرماندهی است****من عزیز مصر را در وقت خواری دیده‌ام

از جور روزگار ندارم شکایتی

از جور روزگار ندارم شکایتی****این گرگ را به قیمت یوسف خریده‌ام

از بس که بی گمان به در دل رسیده‌ام

از بس که بی گمان به در دل رسیده‌ام****باور نمی‌کنم که به منزل رسیده‌ام

دیدن یک روی آتشناک را صد دل کم است

دیدن یک روی آتشناک را صد دل کم است****من به یک دل، عاشق صد آتشین رخساره‌ام

غم به قدر غمگسار از آسمان نازل شود

غم به قدر غمگسار از آسمان نازل شود****زان غم من زود آخر شد که بی غمخواره‌ام

با گرانقدری سبک در دیده‌هایم چون نماز

با گرانقدری سبک در دیده‌هایم چون نماز****با سبکروحی به خاطرها گران چون روزه‌ام

خشکسال زهد نم در جوی من نگذاشته است

خشکسال زهد نم در جوی من نگذاشته است****تشنه یک هایهای گریه مستانه‌ام

سودای زلف، سلسله جنبان گفتگوست

سودای زلف، سلسله جنبان گفتگوست****کوته نمی‌شود به شنیدن فسانه‌ام

در مذاق من، شراب تلخ، آب زندگی است

در مذاق من، شراب تلخ، آب زندگی است****شیشه چون خالی شد از من، پر شود پیمانه‌ام

نومید نیم از کرم پیر خرابات

نومید نیم از کرم پیر خرابات****در بحر شکسته است سبو همچو حبابم

چشم گشایش از خلق، نبود به هیچ بابم

چشم گشایش از خلق، نبود به هیچ بابم****در بزم بیسوادان، لب بسته چون کتابم

محرمی نیست در آفاق به محرومی من

محرمی نیست در آفاق به محرومی من****عین دریایم و سرگشته‌تر از گردابم

مکن ای شمع با من سرکشی، کز پاکدامانی

مکن ای شمع با من سرکشی، کز پاکدامانی****به یک خمیازه خشک از تو قانع همچو محرابم

گر شوی با خبر از سوز دل بیتابم

گر شوی با خبر از سوز دل بیتابم****دم آبی نخوری تا نکنی سیرابم

نگردید از سفیدیهای مو آیینه‌ام روشن

نگردید از سفیدیهای مو آیینه‌ام روشن****زهی غفلت که در صبح قیامت می‌برد خوابم

چهرهٔ یوسف ز سیلی گرمی بازار یافت

چهرهٔ یوسف ز سیلی گرمی بازار یافت****سایه دستی ز اخوان وطن می‌خواستم!

چه شبها روز کردم در شبستان سر زلفش

چه شبها روز کردم در شبستان سر زلفش****که اوراق دل صد پاره را بر یکدگر بستم

به تکلیف بهاران شاخسارم غنچه می‌بندد

به تکلیف بهاران شاخسارم غنچه می‌بندد****اگر در دست من می‌بود، اول بار می‌بستم

از خود مرا برون بر، تا کی درین خرابات

از خود مرا برون بر، تا کی درین خرابات****مستی و هوشیاری، سازد بلند وپستم

چه با من می‌تواند شورش روز جزا کردن؟

چه با من می‌تواند شورش روز جزا کردن؟****که از دل سالهادامان محشر بود در دستم

تهی شود به لبم نارسیده رطل گران

تهی شود به لبم نارسیده رطل گران****ز بس که ریشه دوانده است رعشه در دستم

جدا چو دست سبو از سرم نمی‌گردد

جدا چو دست سبو از سرم نمی‌گردد****ز بس به فکر تو مانده است زیر سر دستم

از جام بیخودی کرد، ساقی خدا پرستم

از جام بیخودی کرد، ساقی خدا پرستم****بودم ز بت پرستان، تا از خودی نرستم

راهی که راهزن زد، یک چند امن باشد

راهی که راهزن زد، یک چند امن باشد****ایمن شدم ز شیطان، تا توبه را شکستم

دلتنگ از ملامت اغیار نیستم

دلتنگ از ملامت اغیار نیستم****چون گل، گرفته در بغل خار نیستم

دیوانه‌ام که بر سر من جنگ می‌شود

دیوانه‌ام که بر سر من جنگ می‌شود****جنس کساد کوچه و بازار نیستم

رزق می‌آید به پای خویش تا دندان به جاست

رزق می‌آید به پای خویش تا دندان به جاست****آسیا تا هست، در اندیشه نان نیستم

نشتر از نامردی در پرده چشمم شکست

نشتر از نامردی در پرده چشمم شکست****از ره هر کس به مژگان خار و خس برداشتم

بی نیاز از خلق از دست دعای خود شدم

بی نیاز از خلق از دست دعای خود شدم****حاصل عالم ازین یک کف زمین برداشتم

من که روشن بود چشم نوبهار از دیدنم

من که روشن بود چشم نوبهار از دیدنم****یک چمن خمیازه در آغوش چون گل داشتم

نرمی ره شد چون مخمل تار و پود خواب من

نرمی ره شد چون مخمل تار و پود خواب من****جای گل، ای کاش آتش زیر پا می‌داشتم

عاقبت زد بر زمینم آن که از روی نیاز

عاقبت زد بر زمینم آن که از روی نیاز****سال‌هابر روی دستش چون دعا می‌داشتم

تمام از گردش چشم تو شد کار من ای ساقی

تمام از گردش چشم تو شد کار من ای ساقی****ز دست من بگیر این جام را کز خویشتن رفتم

ز همراهان کسی نگرفت شمعی پیش راه من

ز همراهان کسی نگرفت شمعی پیش راه من****به برق تیشه زین ظلمت برون چون کوهکن رفتم

هنوزم از دهان چون صبح بوی شیر می‌آمد

هنوزم از دهان چون صبح بوی شیر می‌آمد****که چون خورشید، مطلعهای عالمگیر می‌گفتم!

من آن روزی که برگ شادمانی داشتم چون گل

من آن روزی که برگ شادمانی داشتم چون گل****بهار خنده‌رو را غنچه تصویر می‌گفتم

بود از موی سفید امید بیداری مرا

بود از موی سفید امید بیداری مرا****بالش پر گشت آن هم بهر خواب غفلتم

عالم بیخبری بود بهشت آبادم

عالم بیخبری بود بهشت آبادم****تا به هوش آمدم، از عرش به فرش افتادم

از دم تیغ که هر دم به سرم می‌بارد

از دم تیغ که هر دم به سرم می‌بارد****می‌توان یافت که سهوالقلم ایجادم

عنانداری نمی‌آمد ز من سیل بهاران را

عنانداری نمی‌آمد ز من سیل بهاران را****دل دیوانه را در کوچه و بازار سر دادم

منم آن غنچه غافل که ز بی‌حوصلگی

منم آن غنچه غافل که ز بی‌حوصلگی****سر خود در سر یک خنده بیجا کردم

چو نقش پا گزیدم خاکساری تا شوم ایمن

چو نقش پا گزیدم خاکساری تا شوم ایمن****ندانستم ز همواری فزون پامال می‌گردم

من که بودم گردباد این بیابان، عاقبت

من که بودم گردباد این بیابان، عاقبت****چون ره خوابیده بار خاطر صحرا شدم

از خاکیان ز صافی طینت جدا شدم

از خاکیان ز صافی طینت جدا شدم****از دست روزگار برون چون دعا شدم

درین قلمرو آفت، ز ناتوانیها

درین قلمرو آفت، ز ناتوانیها****به هر کجا که نشستم خط غبار شدم

فیض در بیخبری بود چو هشیار شدم

فیض در بیخبری بود چو هشیار شدم****صرفه در خواب گران بود چو بیدار شدم

اول ز رشک محرمیم سرمه داغ بود

اول ز رشک محرمیم سرمه داغ بود****چون خواب، رفته رفته به چشمش گران شدم

عشق بر هر کس که زور آورد، من گشتم خراب

عشق بر هر کس که زور آورد، من گشتم خراب****سیل در هر جا که پا افشرد، من ویران شدم

چون ماه مصر، قیمت من خواست عذر من

چون ماه مصر، قیمت من خواست عذر من****گر یک دو روز بار دل کاروان شدم

بزرگان می‌کنند از تلخرویی سرمه در کارم

بزرگان می‌کنند از تلخرویی سرمه در کارم****اگرچه با جواب خشک ازین کهسار خرسندم

مرا بیزار کرد از اهل دولت، دیدن دربان

مرا بیزار کرد از اهل دولت، دیدن دربان****به یک دیدن، ز صد نادیدنی آزاد گردیدم

منه انگشت بر حرفم، اگر درد سخن داری

منه انگشت بر حرفم، اگر درد سخن داری****که بر هر نقطه من صد بار چون پرگار گردیدم

ز راستی نبود شاخه‌های بی بر را

ز راستی نبود شاخه‌های بی بر را****خجالتی که من از قامت دو تا دارم

چو مینای پر از می فتنه‌ها دارم به زیر سر

چو مینای پر از می فتنه‌ها دارم به زیر سر****شود پر شور عالم چون ز سر دستار بردارم

شود بار دلم آن را که از دل بار بردارم

شود بار دلم آن را که از دل بار بردارم****نهد پا بر سرم از راه هر کس خار بردارم

نظر برداشت شبنم در هوای آفتاب از گل

نظر برداشت شبنم در هوای آفتاب از گل****به امید که من از عارض او چشم بردارم؟

که می‌گویدپری در دیدهٔ مردم نمی‌آید؟

که می‌گویدپری در دیدهٔ مردم نمی‌آید؟****که دایم در نظر باشد پریزادی که من دارم

شراب کهنه در پیری مرا دارد جوان دایم

شراب کهنه در پیری مرا دارد جوان دایم****که دارد از مریدان این چنین پیری که من دارم؟

نمی‌باید سلاحی تیزدستان شجاعت را

نمی‌باید سلاحی تیزدستان شجاعت را****که در سر پنجه خصم است شمشیری که من دارم

تماشای بهشت از خلوتم بیرون نمی‌آرد

 

تماشای بهشت از خلوتم بیرون نمی‌آرد****به است از جنت در بسته زندانی که من دارم

بعدی                 قبلی

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 18
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 501
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 6,153
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 8,031
  • بازدید ماه : 16,242
  • بازدید سال : 256,118
  • بازدید کلی : 5,869,675