فوج

دیوان یحیی: محتوی قصائد و مراثی در مدایح و مصائب حضرت...
امروز یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
تبليغات تبليغات

دیوان یحیی1

دیوان یحیی: محتوی قصائد و مراثی در مدایح و مصائب حضرت...

 

مشخصات کتاب

‏سرشناسه : یحیی اصفهانی، ۱۲۱۱-۱۳۰۸.
‏عنوان قراردادی : دیوان
‏عنوان و نام پدیدآور : دیوان یحیی: محتوی قصائد و مراثی در مدایح و مصائب حضرت... / اثر یحیی مدرس‌اصفهانی.
‏مشخصات نشر : تهران: کتابفروشی اسلامیه‏، ۱۳۵۶.
‏مشخصات ظاهری : ‏۵۸۳ ص.
‏وضعیت فهرست نویسی : برون‌سپاری.
‏یادداشت : چاپ دوم.
‏موضوع : شعر فارسی -- قرن ۱۴
‏موضوع : شعر مذهبی -- قرن ۱۴
‏رده بندی کنگره : ‏PIR۷۹۱۶‏/د۹ ۱۳۵۶
‏رده بندی دیویی : ‏۸فا۱/۶۲
‏شماره کتابشناسی ملی : ۵۹۹۷۵

مقدمه

دیوان یحیی
محتوی قصائد و مراثی
در مدایح و مصائب حضرت ختمی مرتبت و ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین
اثر طبع عالم ربانی و حکیم صمدانی مرحوم میرزا یحیی مدرس اصفهانی
طاب ثراه
چاپ دوم 
حق طبع محفوظ و مخصوص بناشر است 
ناشر 
کتابفروشی اسلامیّه
تهران-خیابان بوذر جمهری شرقی-تلفن 521966
چاپ اسلامیه
تیرماه 2536 شاهنشاهی-رجب 1397 هجری قمری
بسمه تعالی شانه
یکی از نوابغ علم و ادب در قرن اخیر فیلسوف بزرگ و دانشمند سترک عالم ربانی میرزا یحیی مدرس اصفهانی بود که زبان از تقریر و قلم از تحریر شرح فضائل او عاجز است.
مرحوم مدرس در کلیّه علوم ادبیّه و فقه و اصول استاد و در انواع حکمت از اشراقی و مشائی و ریاضی یگانه دوران و مخصوصا در علوم غریبه و فلکیّات متبحر و متخصص بود و اطلاعات نجومی خود را گاهگاهی بطور کنایه و استعاره در ضمن اشعار بیان میفرمود چنانچه در یکی از مصیبت نامه های خود در ذکر شهادت حضرت علی اصغر چنین سروده:
سست دینی بکمان کرد ذره و سخت کشید
سعد (1) ذابح ببدن طرفه (2) صفت جامه درید
شد بتاراج سر کیوان (3) تاج خورشید
کف (4) بخون کرد خضیب از غم و محنت ناهید (5)
نه در آفاق در افلاک برین زلزله شد
قصه کوتاه ز تیر ستم حرمله شد
__________
1- سعد ذابح نام ستاره ایست در برج جدی و یکی از منازل قمر میباشد.
2- طرفه نهمین منزل قمر و دو ستاره است یکی در سرطان و دیگری در اسد 
3- کیوان ستاره زحل است.
4- کنایه از کف الخضیب که ستاره ایست در صورت ذات الکرسی و یکی از صور فلکی است که متقدمین اهل نجوم بآسمان تخیل کرده اند و آن صورت زنی است که فرزند او را شخص ناشناسی کشته آن زن روی منبر سه پله قرار گرفته و دست خود را که بخون فرزند آغشته بسوی عالم بالا دراز کرده دادخواهی میکند ستاره کف الخضیب بر کف دست آن زن است.
5- ناهید ستاره زهره است.
مرحوم یحیی دارای اخلاق حمیده و صفات پسندیده بود و با وجود اینکه علامه دهر و جامع فضل و کمال بود هیچگاه درصدد شهرت و دکانداری نبود و همیشه با کمال زهد و ورع در گوشه انزوا بعبادت و ریاضت بسر میبرد و با خلوص عقیده بیشتر هم خود را مصرف سرودن اشعار در مدح و مصیبت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه اطهار علیهم السلام مینمود و در هفتم ذیقعده الحرام 1349 هجری قمری بسن نود و پنج سالگی از سرای فانی بعالم باقی شتافت و این گنج گهر از او بیادگار ماند.
از زمانیکه این استاد بزرگ برحمت ایزدی پیوسته تا کنون آمال و آرزوی نگارنده طبع اشعار درربار ایشان بود الحال که آقای حاجی میرزا ابوالقاسم شفیعی درصدد طبع آن برآمده اند ترتیب اشعار مرحوم مدرس را باینجانب واگذار بنده نیز با کمال امتنان پذیرفته و برحسب اداء وظیفه اشعار استاد بزرگوار را مرتب نمودم امیداست خدمت ناقابل کمترین مقبول آستانه ائمه طاهرین علیهم السلام واقع گردد.
علی مشفقی
امتنان و تشکر از دانشمند فقید سعید آقای آقا میرزا علی مشفقی طاب ثراه که الحق در ترتیب کتاب جدیت کامل نموده و در طبع اول آن کمال مساعدت را نمودند نهایت امتنان و تشکر را داریم و از خداوند متعال شادی روح پر فتوح ایشان را خواهانیم.
حاج سید محمد اسمعیل کتابچی
مدیر کتابفروشی اسلامیه
{صفحه 3}
این شرح حال را مرحوم یحیی بیست و پنجسال قبل از فوت نوشته اند محض نمونه قلم نثری ایشان را بنظر خوانندگان میرسانیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله الغالب القاهر و الصلوة و السلام علی رسوله الطّاهر و علی وصیه و ولده ذوی المناقب و المفاخر. بنده قاصر غاثر یحیی این محمد اسمعیل ابن محمد باقر که در عرفان نفس خود قارع سن نادم و باسط کف حائر و فعلا نزد شاعر ملا و پیش ملاّ شاعرم از صبی تا حلم در ارض غری و زمین حائر مجاور مقتبس انوار بدر باهر و شمس زاهر افسوس آخر.
آدم آورد در این دیر خراب آبادم تاریخ میلادم را آباء امجاد بجهت ابتلاء بمحنت یا غفلت یا ناقابلی اولاد چون نامم محو از دفتر ایجاد ولی بقرائن مراحل عمرم قریب هفتاد سوای والد اجدادم را در عداد اکابر علماء تعداد موصولة الاسناد بالاسناد است در این ارض اقدس بآموزگارم سپردند و کنت ابن سبع ما بلغت ثمانیا ولی تا کنون با جهالت فرسی رهان و ضیعی لبانم ثم اخرجونی من النور الی الظلمات و ابتلیت بالبلیات اصفهان مدرسه بیدآباد فی ظلمات ثلاث والله المستغاث بعد از سالها که محضر محقق بی ثانی علامه کاشانی و غریق بحار رحمت سرمد آقا شیخ احمد و محیی المراسم آقا میرزا محمّد هاشم و حجة الاسلام صاحب المآثر الحاج سید محمد باقر و غیرهم که هر کی در مقام افاضه علوم شیاطین جهل را رجوم بودند رفتم از ناقابلی خود گوهر حقیقت را ناسفته و نکته اصل را ناگفته یافتم سالها در مدرسه میرزا حسین تدریس نمیدانم از روی حقیقت یا تلبیس کردم و در این مدت که در تحصیل علوم رسمی زحمت کشیدم اشهدبالله از خود عملی خالصا لوجه الله ندیدم حالا هم باتوانی و ناتوانی مشغول ترتیب معمول رضای خدا را اکرم مسئول و اعظم
{صفحه 4}
مأمول دانم و چون برحسب عقیده راسخه طریق نجات جز توسلات بحضرت سید ابرار و آل اطهار ندارم قصائد و مراثی بسیار در رشته نظم آورده.
باین امید زدم نقش نام حضرت دوست
که روز حشر بدستم جز این عمل ندهند
علی مشفقی
چاپ اول این کتاب در 16 شهر محرم الحرام سنه یکهزار و سیصد و شصت و پنج مطابق اول دیماه یکهزار و سیصد و بیست و چهار شمسی در اصفهان شروع بنوشتن شد و در تهران بچاپ رسید.
{صفحه 5}
بسم الله الرحمن الرحیم

در مدح

 

در توحید پروردگار و نعت پیغمبر و ائمه علیهم السلام

یا سابغ النعّم یا دافع النقم***یا معدن العطا یا منبع الکرم
نه هرگزت حدوث آگاه بر قدم***نه هرگزت وجود مسبوق بر عدم
از آنچه وهم ماست ذیل تو معتصم***یا دافع البلا یا سامع الدعا
از درک وهم ما ذاتت بود برون***در جسم و جان ما شخصت بود درون
ذاتت منزه است از قول ظالمون***فعلت مقدس است از هر چرا و چون
ای کرده آشکار از حرف کاف و نون***بر مایه وجود پیرایه بقا
من بأسک الالیم من نارک الحریق***سوزی یکی بقهر سای یکی عتیق
هم داخلی بجان چون رنگ در عقیق***هم خارجی ز تن چون شیشه از رحیق
بیگانه ام اگر از تو بصد طریق***هستی بصد طریق با ما تو آشنا
خلاق ممکنات رزّاق عالمین***رحمن کاینات دیّان روز دین
ایاک نعبد و ایاک نستعین***ذو الرحمة العظیم ذو القوة المتین
دارند مؤمنان آرند متقین***نزد تو اعتصام سوی تو التجا
هم حاسد ترا در بیشی و کمی***با غصّه همسری با رنج همدمی
هم عابد ترا از عیش و خرّمی***تخت مقدمی تاج مکرمی
جست از تو ارتقاء بر تخت خاتمی***آن خاتمه وجود آن خاتم انبیا
{صفحه 6}
شاهی که نور او آمد چو در ظهور***ظلمت سرای دهر گردید پر ز نور
هر نیش خار شد مانند نخل طور***نه شافعی جز او در عرصه نشور
نه داوری جز او درگاه نفخ صور***نه کس جز او مکین بر تخت اصطفا
بی عون او هدر از انبیا خشوع***بی لطف اوهبا از اولیا خضوع
پشت سپهر خم نزدش پی رکوع***یکشب بسوی عرش شد نور او سطوع
چون کرد از عروج سوی زمین رجوع***چشم نجوم ماند سوی وی از قفا
داده بر آفتاب از ذرّه پروری***تخت مزیتی تاج منوری
بر اسم سامیش منشور سروری***بر نام نامیش ختم پیمبری
از راه بندگی از رسم چاکری***جست از حضیض خاک بر عرش ارتقاء
بشکست نصرتش چون نصر کاوه را***هم طاق کسری و سدّ سماوه را
شد مبطل از حدیث اقوال یاوه را***از نار قهر سوخت دریای ساوره را
ز امکان طلب نمود راهی علاوه را***کالاّ مکان نمود از بعد نفی را
بود او پیمبر و آدم در آب و گل***نه مهر داشت نور نه عرش داشت ظل
هم کعبه اش مطاف بر مُحرم و مُحل***هم قبله اش مراد بر هادی و مُضل
این بسی که بندگی کردش بجان و دل***معبود ممکنات مسجود اولیا
سالار اصفیا سلطان دین علی***مسجود هر نبی مقصود هر ولی
هم واقف از خفی هم آگه از جلی***نه همسرش سپهر در عرصه یلی
با احمدش دو بین بیند دو زاخولی***لیکن بکیش ما کفر است دو خدا
{صفحه 7}
بگرفت روز رزم بر کف چون ذوالفقار***بشکست خصم را از بیم او فقار
زان حشمت و شکوه زان فرو اقتدار***کرد آفرین بخویش مر آفریدگار
این بس جلال و شأن کامد ز کردگار***کز قتل مرحبش آواز مرحبا
برتر ز ممکنات چون واجب الوجود***بهتر ز کاینات آن کعبه سجود
دارای سرّ غیب در عرصه شهود***هم جنّت النّعیم هم نارذی الوقود
نه قبله جز او در کعبه وجود***نه مقصدی جز او از زمزم و منا
ارزاق خلق را کافی کفش کفیل***بر رشد شان زغی شافی دمش دلیل
موجود بود و بود معدوم جبرئیل***منج من الضلال مهد الی السّبیل
بی مثل و بی بدل بی شبهه و بی بدیل***چون ذات مصطفی چون نور کبریا
بر خلق داوری بخشیده داورش***از تاج سروری بر فرق افسرش
شد نور مهر و ماه از روی انورش***کس در جهان نبود همتا و همسرش
جز دخت مصطفی زهرای اطهرش***جسمی لها الوقا روحی لها الفدا
منجا و مستغاث بر خلق جمّه بود***هنگام نایبه گاه ملمّه بود
اندر گه غموم زو کشف غمّه بود***باب زمانه و ام الائمّه بود
هم مام ممکنات هم باب امّه بود***آن معدن ادب آن منبع حیا
مصدوقه جلال صدیقه و بتول***ناموس کبریا نور دل رسول 
اعمال را از دست هم ردّ و هم قبول***فی درک ذاتها قد هامت العقول
هم مدرک فروع هم مأخذ اصول***هم طائعش قدر هم تابعش قضا
{صفحه 8}
بر خیمه فرش چرخ است یک قباب***در بحر عفتش عرش است یکحباب
یک لمعه بیش نیست از نورش آفتاب***گر عصمتش شود برآسمان حجاب
قومی که هر دعا زانهاست مستجاب***کی یک دعایشان بیند ره سما
فخر الرجال و داشت خیر النسا لقب***خیر النساء ناس فی الاصل و الحسب
برتر ز کاینات از ابن وامّ واب***گشته بسوی او هر خیر منتسب
چون فرّ احمدی پیدا و محتجب***چون نور سرمدی پنهان و برملا
داغ کنیزش دارند بر جبین***هم زهره در سما هم ساره در زمین
در دهر قائنات در خلد حور عین***هم در رحم بنات هم در شکم بنین
آمد سلیل او بر تخت عز مکین***خاقان خافقین سلطان مجتبی
شمس الضّحی حسن کش از رخ منیر***شمس است مستضیء ماه است مستنیر
بر سرّ جان علیم بر راز حق خبیر***هم مسلک عظیم هم منسک کبیر
آفاق را پناه اسلام را ظهیر***هم ذخر ما خلق هم غوث ما سوا
من حبّه نجا من بغضه هلک***از صاعد سما تا ساکن سمک
خواند باین سپهر گوید بآن ملک***النّقمة علیک النّضرة معک
هر صبح و شام چرخ هر روز و شب ملک***آفاق را زنند بر خوان اوصلا
از سعی او بجا قانون احمدی***از لطف او بپا شرع محمّدی
فیضتش ملّفق است با فیض سرمدی***از نور او رسل گشتند مهتدی
احوال خلق را از نیکی و بدی***بر ذاتش ابتدا بر نورش انتها
{صفحه 9}
هم عقل اولین هم دومین امام***آمد سه روح را از چارسو قوام
بر پنج حس امیر بر شش جهة نظام***از راه هفت و هشت گردون کج زمام
ده بار اگر زند بر جان ما سهام***با مهر او چه باک از صد چنین جفا
هم کعبه امید هم قبله مراد***در کشور خدا فعال ما اراد
هم مرجع الانام هم ملجاء العباد***هم مبدء معید هم شافع معاد
حکم خدای را چون کرد انقیاد***آمد برادرش سر خیل اصفیا
نوباوۀ علی سبط نبی حسین***امّ الائمه را فرخنده نور عین
مسجود ممکنات معبود خافقین***اسلام را از او گردیده زیب وزین
هم فاتح احد هم فارس حنین***اندر برش یکی است احزاب و کربلا
خورشید سان کشید چون تیغ از غلاف***گوئی که تافت رخ خود در صف مصاف
از چهر دین ز دود خوش رنگ اختلاف***شد کربلای او بر قدسیان مطاف
بر چاکری او دارند اعتراف***سلمان پارسی مقداد پارسا
محروم چون شدم از فیض روی او***دل میکشد مرا هر دم بسوی او
صد جان فدای دل با آرزوی او***یا لیت بشنوم در قبر بوی او
گرد طلا تنم از خاک کوی او***کان خاک را بود تأثیر کیمیا
دار الشفای جان گردید تربتش***تا شد شهید کین از جور امتش
واحسرتا که خست شاه از رعیتش***چون آهوی حرم شد هتک حرمتش
در ناف نافه شد خون جراحتش***فریاد از این گنه بیداد از این خطا
{صفحه 10}
در کربلا که بود از عرش خاک او***روشنتر از سهیل تابان سماک او
آماج تیر کین شد جسم چاک او***چون کرد خصم دون قصد هلاک او
بر نور نه امام از نسل پاک او***اشباح ممکنات جستند اهتدا
سرسلسله هدات زین المجاهدین***هم فخر را کعین هم ذخر ساجدین
مولای ساجدان سالار عابدین***از او کساد کفر از او رواج دین
لطف الله العمیم حبل الله المتین***هم معدن کرب هم مهبط بلا
پس باقر العلوم کو نجم زاهر است***فخر اوائل است ذخر اواخر است
هم در فاخر است هم بحر ذاخر است***هم شاه غالب است هم سیر قاهر است
در کشور خدا ناهی و آمر است***بل نیست لحظه خود از خدا جدا
پس صادق آنکه صدق با اوست تواما***ذاتش ز کائنات در رتبه اقدما
عقل مصّورا روح مجسما***بر عرش فرش او رکنی است اعظما
خشتی ز درگهش عرش معظما***برتر ز عرش زد خرگاه او لوا
پس موسی آنکه دید موسی چو نور او***از ما سوا برید بر شوق طور او
اندر شجر پدید چون شد ظهور او***زایات تسع گشت مایه سرور او
فیض رسالتش شد از حضور او***از حکم او عصا گردیدش اژدها
زان بعد قطب دین هشتم امام ناس***میر فلک مطیع شاه ملک اساس
ز امکان و شد وجوب بر قامتش لباس***ز آنرو که قاصر است از درک و حواس
خورشید را بود از نورش اقتباس***هم بر قدر امیر هم بر قضا رضا
{صفحه 11}
پس هادی انام شاهنشه جواد***طوق اطاعتش بر گردن عباد
هم موجد النبّات هم خالق العباد***شد قدرتش مطیع بر جمع دو مضاد
باطل نبود اگر قانون اتحاد***گفتم در او حلول بنموده کبریا
کهف التقی نقی مولای ممکنات***شد بعد از او امام بر جمله کاینات
شد مظهر خدا در ذات و در صفات***کشاف معضلات حلال مشکلات
او را شهان دهر بر رخ شدند مات***پیلان پیاده اش در عرصه بقا
ایام دولتش چون گشت اسیری***آمد نیابتش در شأن عسکری
شاهی که نام اوست منشور سروری***مولای خلخی سالار کشمری
افزون ز بندگی کمتر ز داوری***منجای من سلف مولای من مضا
پس حجة خدا مهدی امام عصر***گو مقصد خداست از فجر و تین و عصر
آیات داوری بر ذات اوست حصر***اجلال احمدی بر شخص اوست قصر
با جیش نصرتش هم رایت است نصر***شمس اذا ظهار بدر اذا بدا
چون ذات کبریا شخص منیف او***مدرک نمیشود جسم لطیف او
بر خوان جود و بذل خوریک رغیف او***آفاق ضیف او گیتی مضیف او
ختم الائمه شد ذات شریف او***هر چند از خبر پیش است مبتدا
یحیی که افتخار دارد بطاعتش***بر گردن افکند طوق اطاعتش
ارجو که بخشد او بر ضراعتش***در حشر بیندا فیض شفاعتش
ز اعمال ناپسند با صد شناعتش***دارد امید عفو اندر صف جزا
{صفحه 12}

در مدح امام حسن علیه السلام

مدح ولی الله ذو المن حضرت امام حسن علیه السلام
مطلع الانوار اینک صفحه گلزار شد***صفحه گلزار اینک مطلع الانوار شد
جلوه دلدار ظاهر از درودیوار شد***از درو دیوار ظاهر جلوه دلدار شد
قم الایا ایها الساقی الدر کاساً لنا
باغ بیت المقدس و در آن ز رهبانان غریو***واند رآن هدهد چو داود آمده سالار نیو
مرحبا بلقیس من ای در صبای جان خدیو***رخ سلیمان گونه آصف لعل خاتم زلف دیو
بر سلیمان کرده غالب چرا اهریمنا
ای بدخشی لب یمانی رخ صفا هانی کمال***کشمری قد خلخی رخسار خلاّری جمال
هر ز رومت روی و از شامت خط و از رنگ خال***ماه نخشب را قرین بتخانه چین را همال
فتنه ری آفت اهواز و شور ارمنا
ای رخت مستحسن اخلاق و مطبوع سلق***صانک الله یا حبیبی من شراب الحب ذق
برکشید از مشرق خم آفتاب می تتقر***پیش از آن در ساغرم می کن که خورشید از افق
همچو خون آلوده دزدی سر کشد از مکمنا
دام صیّاد قضا هردم چو روباه محیل***کرده نخجیر و بگور آورده ببران ایل ایل
گر همه شیرم چو از گرگ اجل کردم ذلیل***خیز و از خون گوزنم ریز اندر پای پیل
ای دو آهویت پلنگ انداز و ضیغم افکنا
{صفحه 13}
ای سهی سرو من ای سرو سهی از تو خجل***ماه تبّت شاه چین شمع ختن شور چگل
آفت یک ملک جان و فتنه یکشهر دل***روی و سویت هادی بعضی و بعضی را مضل
دلبرا سنگین دلا نسرین برا سیمین ثنا
در دیار یار ما را نیست چون گشتن مقیم***راه دور است و خطر نزدیک و معبر پر ز بیم
گر سلام از من بسلمی میرسانی ای نسیم***گو بهجرانت مراقد شد چو نون دل شد چو میم
ما حصل گشت این دو حرف آخر ز هستی منا
من چو موسی وز سخن ظاهر ید بیضای من***نور اشراق حقیقت سینه سینای من
در صفاهان گر چه آمد جنّت المأوای من***پست شد قدر رفیع و همّت والای من
عود جز چوب و طلا جز سنگ نی در معدنا
مرمرا بر تیر محنت گر هدف گردید تن***نیست باکی از کثرت اندوه و انبوه محن
تا شدم مدّاح بر ماه زمان شاه زمن***مالک خوی حسینی صاحب نام حسن
سبط اکبر زاده حیدر ولی ذو المنا
اولین مخلوق داور خلق را دوم امام***شد سه روح و چار رکن و پنج حس را زوقوام
شش جهت با هشت خلد و نه فلک را زو نظام***حیدر و زهرا نگشتندار که او را باب و مام
چارام و هفت اب عنین بدی و استرونا
نیل انعامش کز او نیل امانی استوار***بهر قبطی خون شد و از بهر سبطی خوشگوار
{صفحه 14}
گشت از او موسی عزیز آمد از او فرعون خوار***دست فیّاضش که بودی کبریا را دستیار
آل اسرائیل را بخشید سلوی و منا
ای همایون قبله ارباب دانش روی تو***کعبه جان همچو محراب دعا ابروی تو
سالکان را شد ز هر سو روی دلها سوی تو***مقصد از سعی صفا و مروه حج کوی تو
هم جنایت ملجأ و هم آستانت مأمنا
ای خداوندیت چون ذات خداوندی عیان***حضرتت کهف الامانی در گهت دار الامان
جل شأنه داور جانی و دارای جهان***جز ثنای کبریائی در ثنایت هر زبان
گر زبان چرخ بُد گشت اقطع و شد الکنا
ای جنابت برتر از عرش برین در عزّ و جاه***هر دو عالم در یک انسانی عیان جل علاه
نور گیر از درگهت چرخ و فلک خورشید و ماه***پیش چشم بخششت بر سائلان بیگاه و گاه
چرخ خرواری علف انجم چو مشتی ارزنا
از دو دستت کاصل احسان از وجودت کاصل خود***فایض الانعام اسپید و سیه غیب و شهود
گشت گلگون چهر ما شد زرد رخسار حسود***تیره و تار است و نیلی چهره چرخ کبود
از سیه دودی که شد از مطبخت بر روزنا
زاده سفیان اگر نور خدا مستور داشت***ایزد از نور رخت آفاق را پرنور داشت
چهره ات و الفجر کرد و جلوه ات و الطور داشت ***میتواند خصم نام رفعتت مهجور داشت
ورزئی بشکافدار افلاک را از در زنا
{صفحه 15}
آه کز دون همتی کردند امّت چون نفاق***کید دشمن سوی شامت برد از ملک عراق
نقض بیعت کرد بدر طالعت را در محاق***بردن سجاده ات افکند بر جان احتراق
کرد آخر آسمان ظلمی که نتوان گفتنا
پادشاها این چه طغیان بود کز کین لشکرت***تاختند اندر برت دراّعه بردند از برت
کافری از خنجری بشکاف ران اطهرت***آه از آن نوک عصا کامد بپای انورت
داد از آن زهر جفا کازر فکندت برتنا
سوی اقلیم فنا زین ماجرا هستی گریخت***سوده الماس تار هستیت را چون گسیخت
پاره گردیدت جگر واحسرتا در طشت ریخت***خاک غم زینب ز غربال الم بر فرق بیخت
یوسف آل عبا را گشت مسکن محزنا
شد تهی وامجتبا جسمت ز جان روحت ز تن***تیر باران بلا را شد تن پاکت مجن
کس ندیده کشته را تیر بارد بر کفن***دیده خون مردان عالم راست کز جور دوزن
گشت خاکت مسکن و شد در بقیعت مدفنا
شد حسینت بی برادر قاسمت آمد یتیم***آه از لعل مکدّر آه از درّ یتیم
من چه رانم ماجرا انت السمیع انت العلیم***بر تو مداح است یحیی یا کریم ابن الکریم
در جزا خواهد همی اندر جوارت مسکنا

در واقعه غدیرخم و ثنای علی علیه السلام

فی وقعة الغدیر و ثناء الامری علیه سلام الله الملک القدیر
ساقی ال قدت طوبی ساقی ای لبت کوثر***رخ ز خطّه خلّخ لب ز عرصه خلس
{صفحه 16}
سوز ساحت تاتار قد ز کشور کشمر***کوثری میم امروز از غدیر خم آور
آور از غدیرخ خم خمم می کوثر***من منم بده ساغر خم خمم بده صهبا
باده در غدیرم ده از غدیر خم خم خم***همچو زاهدان شهر در غدیرخم شوگم
شادی فنای شرک، ای یگانه شاهد قم***کز قدیر شد تقدیر بهر شرک قطع دم
ای گرفته زیب وفر از فروغ تو انجم***ای نموده کسب نور از ضیاء تو بیضا
تا بچند ریزم اشک از فراق تو هر شب***بگذرد شبم تاریک با هزار گون کوکب
حالی ای بت خلخ حالی ای مه نخشب***تا بکی توان و تاب تا بچند تاب و تب
می زخم و صلم ده تا کف آورم بر لب***خمّ دل کنم دجله دجله را کنم دریا
ای فرشته رحمت ای بهشت روحانی***در بهشت کی شاید ترک راح ریحانی
ای دمت مسیحائی ای لبت بدخشانی***با دم مسیحا ده جام لعل رمانی
تا نصیریت گردند راهبان نصرانی***نسخ ملت عیی بیند از دمت ترسا
بر فراز عرش امروز، شاه فرش بیدق زد***بر تاج سلطانی، ازتبارک ابلق زد
جلوه اناالله کرد، نعره انا الحق زد***ساقی ازل جامی، از می مروّق زد
تا صلای عامش را احمد مصدّق زد***جل شأنه العالی قد علا و استعلا
{صفحه 17}
بر صلای می خواران، پیر می فروش آمد***کز ترقی طالع، خمّ می بخوش آمد
این بشارة دلخواه، دوش از سروش آمد***رفت گاه رنج و غم، وقت نای و نوش آمد
ظاهر از پس پرده، سرّ پرده پوش آمد***از علی اعلی شد، بر همه علی اعلا
بود مختفی در غیب، زیر پرده تأویل***آنچه شرع را اکمال آنچه خلق را تکمیل
شدشرافت آدم را، از نژاد اسماعیل***باری آمد و آورد، سرّ وحی را جبریل
آنچه باید و شاید، ز امر بلّغ از تنزیل***از فتب یکی منبر، خواست سید بطحا
خطبه بسی غرّا، با فصاحت انشا کرد***دست برد در منبر، دست حق هویدا کرد
بعد خواندن انصار، بر مهاجر انبا کرد***کین علی که او را خلق چون علی اعلا کرد
از وجود او بر خویش، فخر حق تعالی کرد***کو علی و من عالی، او ولی و من اولی
کرد سر هستی فاش، جلوه ولی الله***برد از خط ممکن تا بحدّ واجب راه
زد مکانش از امکان، سوی لامکان خرگاه***واجبی است در امکان واحدی است کثرة گاه
لا مغیث الاّ هو، لا اله الا الله***وحدتش ز بعد نفی، کرد ظاهر استثنا
زین سلاله کاینک، بوالبشر نتاج آورد***بر سرش ز کر منا، کردگار تاج آورد
از فلک ملک سویش، بهر هدیه باج آورد***درد معصیت را چون، مهر او علاج آورد
در دو چشم شیطان روز، همچو شام واج آورد***شد ز یاد او خارج، بغض آدم و حوا
{صفحه 18}
جن و انس و وحش و طیر، چون ملک علی گویند***ذکر هر یک ار پرسی، نیست مثلک علی گویند
در زمین علی خوانند، در فلک علی گویند***در شدائد دوران، یک بیک علی گویند
منفرد علی خوانند، مشترک علی گویند***کوست بر همه مرجع، اوست بر همه منجا
ای علیّ عالی قدر، ای امام انس و جان***کز شرف بشأن تواست، آیه آیه قرآن
حا و میم و طا و ها***هل اتی علی الانسان***مقصدی ز رفع و وضع، فی السماء و المیزان
هست مهر و قهر تو، این نعیم و آن نیران***هم تو هادی امروز، هم تو شافع فردا
هم بملک جان مولی، هم بشهر دل والی***هم خدای را مظهر، هم رسول را تالی
زانچه وهم سازد درک هست رتبه ات عالی***ره نبرده بر عشری، از خصایلت غالی
در کناسه کوفه، بود جای تو خالی***تا که بنگری در آن، شور محشری برپا
کوفیان بی پروا، حلقه حلقه صف در صف***با سرور و با شادی، میزدند کف بر کف
طبل و کوس و نای و نی، چنگ و زنگ و ساز و دف***زانچه گشت در بازار، لایکاد ان یوصف
از اسیری زینب، انما القلم قد جف***پرده پوش و بی پرده، پر و دار و بی پروا
بارسن یکایک را، بسته کوفیان بازو***تازیانه بر صاعد، کعب نیزه بر پهلو
{صفحه 19}
نی حجابشان بر رو جز سلاسل گیسو***ضرب شامیان یکسمت طعن کوفیان یکسو
بسته آن بخاری دست خسته این ز سیلی رو***خاک راهشان بر سر خار دستشان بر پا
تابان آفتابی بود بر فراز نی تابان***در تلاوت تنزیل از دو لعل درافشان
سنگ کوفیانش بود اجر خواندن قرآن***گه تنور خاکستر بود منزل مهمان
گاه از درختی خشک نور طور بد رخشان***مات طلعتش هارون محو جلوه اش موسی
آل مصطفی را بود نه اساس و نه خانه***در کناسه منزلگاه در خرابه کاشانه
سر بخاک بنهاده جملگی غریبانه***شد بکوفه ویران جای کنج ویرانه
ز آنچه کرد در مجلس چوب پور مرجانه***دفتر دو عالم را سوخت خامه یحیی

در مدح حضرت علی علیه السلام

فی مدح مولی الموالی علی علیه السلام
کرد ابر نوبهاری در گلستان آبیاری***آبیاری در گلستان کرد ابر نوبهاری
داد بار از لطف باری شاخ گل مشک نثاری***شاخ گل مشک تتاری داد باز از لطف باری
ای تتاری مو که کردی روز من زان طره تاری***تاری از آن طره افشان تا چمن گردد تتارا
گل بسر کاکل بسر سر برزد از هر رسته نوبر***سرزد از هر رسته نو بر گل بسر کاکل بسر بر
{صفحه 20}
آب چون داود در برشد ز موجش درع و مغفر***شد ز موجش درع و مغفر آب چون داود در بر
بر نثار باغ آرد بر آذر لعل و گوهر***لعل و گوهر ابر آذر بهر باغ آرد نثارا
چون ز شط عیش وی پل وزره آموزان سبل زد***از ره آموزان سبل زد چون ز شط عیش پل زد
جزء و کل را چون سکندر پای در زنجیر و غل زد***چون سکندر پای در زنجیر و غل از جزء و کل زد
باز شد جانوسیار و دشته بر دارای گل زد***چاک زد پهلوی گل را باد چون جانوسیا را 
لاله زد بر لعل سوده مشک اذفر توده توده***مشک اذفر توده توده لاله زد بر لعل سوده
چهر گلناری گشوده زنگ از دلها زدوده***زنگ از دلها زدوده چهر گلناری گشوده
آب را در جویبار از عکس خود آتش نموده***عکس او آتش نموده آب را در جویبارا
باز اندر باغ شاهنشاه گل خرگاه دارد***خیمه و خرگاه اندر باغ شاهنشاه دارد
چرخ زیب ارگاه از یک زهره و یکماه دارد***صد هزاران ماه و زهره باغ در هر گاه دارد
کوثر از فردوس اندر آبشاران راه دارد***راه از فردوس دارد کوثر اندر آبشارا
ناسیه از اعتدال نو بهار فیض بارش***ز اعتدال فیض بار ناسیه در نوبهارش
{صفحه 21}
کار خفاش است دیدن مهر را نصف النهارش***دیدن نصف النهار مهر شد خفاش کارش
چشم مور و پای مار اعمی به بیند آشکارش***آشکارا بیند اعمی چشم مور و پای ما را
زد حوادث مهر بر لب شد مساوی روز با شب***شد مساوی روز با شب زد حوادث مهر بر لب
برق را شد کوه مضرب باد را شد دشت مرکب***باد را شد دشت مرکب برق را شد کوه مضرب
ذوالفقار مرتضی شد برق و که چون فرق مرحب***فرق مرحب را دوتا زد مرتضی از دوالفقا را
عالم ایجاد آباد از فر میلاد او شد***از فر میلاد دهر آباد از ایجاد او شد
ز ارتقا اولاد او را فخر بر اجداد او شد***ز اعتلا اجداد او را ناز بر اولاد او شد
آشکارا دعوت پیغمبر از امداد او شد***دعوت پیغمبر از امداد او شد آشکارا
آستانش آسمان گشت آسمانش آستان شد***آسمانش آستان گشت آستانش آسمان شد
خالق خلق جهان و رازق پیر و جون شد***رازق پیر و جوان و خالق خلق جهان شد
زو مدار خیر و شر نفع و ضرر سود و زیان شد***خیر و شر نفع و ضرر سود و زیان را شد مدارا
ممکن واجب سبب را ممکن واجب حسب بین***واجب ممکن حسب را ممکن واجب سبب بین
{صفحه 22}
کعبه را میلاد رب ز اشراق نور محتجب بین***نور نور محتجب بین کعبه را میلاد رب بین
بر کفش بنگر مدار اختیار روز و شب بین***روز و شب را در کفش بنگر مدار اختیارا
ای ولی الله مطلق ز یبدت لاف انا الحق***زیبدت لاف انا الحق ای ولی الله مطلب
بنده ات چرخ معلّق چاکرت خاک مطبق***چاکرت ارض مطبق بنده ات چرخ معلّق
دستیار حق توئی از تواست دست قدرت حق***دست تو ای دست حق گردیده حق را دستیارا
قهرمان ماء و طینی مرشد روح الامینی***مرشد روح الامینی قهرمان ماء و طیفی
هم امامی هم مبینی هم ملاذی هم معینی***هم ملاذی هم معینی هم امامی هم مبینی
افتخار آسمان و کارپرداز زمینی***هم زمین هم آسمان را شد ز ذاتت افتخارا
ذکر یا قدوس گاهی از دم ناقوس داری***از دم ناقوس گاهی ذکر یا قدوس داری
صعوه منحوس گه در جلوه طاوس داری***جلوه طاوس گه در صعوه منحوس داری
از جوار خویشتن هر بنده را مأیوس داری***وای بر مایوسی آن بنده دور از جوارا
هم زیوری هم کتابی هم خطابی هم عتابی***هم خطابی هم عتابی هم زبوری هم کتابی
{صفحه 23}
هم ثوابی هم عقابی هم نشوری هم حسابی***هم نشوری هم حسابی هم ثوابی هم عقابی
هم خدا را راز داری هم بشهر علم بابی***هم بشهر علم بابی هم خدا را راز دارا
بر نبی در رتبه نالی از خدا در ملک والی***از خدا در ملک والی بر نبی در رتبه تالی
دل در ایام و لیالی بر مدیح تو است تالی***بر مدیح تو است تالی دل در ایّام و لیالی
شعر یحیی را نثار آرند مشتاقان لألی***آن لألی همچو شعر نغز یحیی آبدارا

در توحید و مدح امام حسین علیه السلام

در توحید و مدح امام الکونین ابیعبد الله الحسین علیه السلام
سزد کانسان کند از جان ستایش پاک یزدانرا***که کرد انسان عین آفرینش عین انسان را
در این اجرام خاکی کرد پنهان روح افلاکی***که بیند با طربناکی همه پیدا و پنهان را
نمود از کفر و ایمان امتحان بندگان کارد***بدوزخ کیفر کفر و بجنّت یمن ایمان را
تجلی کرد در آفاق و انفس جلّت آلائه***که تا مظهر کند از بهر خود هم این و هم آنرا
دمی گر فیض او از ما سوا مقطوع شد سازد***مساوی با عدم موجود و بالاشیاء امکانرا
جلال و جاه از او ظاهر سکندر را و یوسفرا***غنا و فقر از او پیدا سلیمان را و سلمانرا
طلسم لا شکن ز اثبات الا تا عیان بینی***چها مقصود از اثبات و از نفی است عنوانرا
{صفحه 24}
نیابی انصرام از فکر عاقل ذوق مجنون را***نجوئی انفصال از عقل دانا و هم نادانرا
محطّ صد هزاران جلوه بین یکمهر انور را***محیط صد هزاران قطره بین یکبحر عمّانرا
تعالی شأنه از قد و رخسار نگار من***فراز سروبستان آفریده ماه تابان را
تجلی قدره از قامت و رخسار یار من***بروی نخل طوبی جای داده مهر رخشانرا
مرا خضر و سکندر کرد و بنموده نصیب من***ز زلف یار ظلمات و ز لعلش آب حیوانرا
جواب تلخ ما را کرد روزی زان لب شیرین***بکوثر داد جلّت قدرته تأثیر نیران را
مرا محروم از آن رخسار کرد و زلف را محرم***برون کرد آدم از فردوس و منزل داد شیطانرا
جزای یکنفس هجرش اگر بخشند عاصی را***ز دوزخ سوی خلد آرد چه کافر چه مسلمانرا
همه آیات ذات حق همه محو صفات او***اگر دریای عمّان بینی و گر کوه شهلان را
تعالی ربّنا منکر نشد او را کسی ور شد***نماید هر چه را و همش تصور منکر است آنرا
تجلی کرد اندر ماسوا وز رفعت انسان***نمود از ما سوا مرآت ذات خویش انانرا
کتاب الله اکبر شخص انسان است و از حکمت***حماه الله بدیگر نام نامی کرد فرقان را
{صفحه 25}
گنه کار خدائی هر که شد در بندگی ثابت***بود عبدی اطعنی شاهد این قول سخنرانرا
کند آنسان حرارت کسب آهن ز آتش سوزان***که افزون است نیرانش فروزان نرا سوزانرا
و گر برهان دیگر از پی این مدّعا خواهی***ببین در شخص پاک سیّد عشّاق برهانرا
حسین بن علی بن ابی طالب شهنشاهی***که بود از آفرینش ذات پاکش قصد یزدانرا
ببین در کربلای پر بلا از اعتلا او را***علی العرش استوی باور نداری گر که رحمانرا
تعالی الله ز ایوانش فزون از عرش بین شانش***صف اندر صف نگر تا بشمرم خدّام ایوانرا
ذبیح الله کلیم الله الیاس و سکندر را***خلیل الله و روح الله وداود و سلیمان را
زهی ایوان که میکال است چاکروار حاجب را***خهی درگه که جبریل است خدمتکار دربانرا 
نموده در جوارش التحجا بین نجل مریم را***ستاده در حریمش با عصا بین پور عمرانرا
گر ایوان سلیمان خیل و چاکر داشت از ایوان***ببین بر جای دیوان دست بر کش حور و غلمانرا
بجان من که دست از نعمت فردوس بردارد***دهدگر منصب جاروب کردن دست رضوانرا
برون رفت از دل یعقوب از جزنش غم یوسف***بیاد غربتش بنمود منزل بیت الاحزانرا
{صفحه 26}
دریغ از کشتی عمرش که شد در بحر غم طوفان***همان نوحی که بهر نوح ساکن کرد طوفانرا
بمهمانی طلب کردندش و جز کوفی ناکس***نکشته کس لب تشنه بنزد آب مهمان را
بسوی جبهه سنگ آمد درنده مهر انور را***بجای آب تیر آمد برنده کام عطشان را
برون میکرد تیری تا دگر تیر آیدش بر تن***که جانانرا بجان ربط است و تن حایل بود جانرا
بیاد دوست از سر میدود سالک مسالک را***بسوی کعبه بر دل میخرد حاجی مغیلان را
ز شش گوشه ضریح و اتحادش با علی اکبر***دلیل وحدت ذاتی بود جانرا و جانان را
میان قبّه ربّ السماء آورده عالم را***درون بقعه کیهان خدا جا داده کیهان را
سه روز اندر میان آفتاب افتاده تن عریان***نپوشیده کسی جز آفتاب آن جسم عریانرا
به پیکر داشت آب غسل خون جسم اطهر را***بقامت داشت کافور و کفن خاک بیابانرا
سلام ما بر آن سرور که از داغ علی اکبر***شرر زد پنج حس و هشت خلد و چار ارکانرا
سلام ما بر آن یاقوت رخ کز تاب بی آبی***ربود از کهربائی رنگ آب لعل و مرجانرا
سلام ما بر آن مصحف که از سم ستوارن شد***جدا از هم سطور آن چنان کایات قرانرا
{صفحه 27}
سلام ما بر آن پیکر که بنمودند از آن غارت***قبا انگشت و انگشتر عبا عمامه خضتانرا
سلام ما بر آن خنجر که شمر از خنجر کینه***زهم بنمود او داج و جدا بنمود شریانرا
هر آن تیغش به پیکر آمد اندر طاعت یزدان***ز بهر امت جد برق خرمن گشت عصیانرا
بهشتی را که باشد مایه قتل دوست از دشمن***حجیم البته بهتر ز دوست مسکن دوستدارانرا
قدیم المن و الاحسان توئی یحیاست حسانت***بسوی درگه از احسان بخواه ایشاه حسانرا
بخوان بر درگه خویشم که از انصاف دور آید***تو اندر کربلا مدّاح تو ساکن صفاهانرا
بفرما عاقبت محمود و یا توفیق ناظم را***که جز این آرزوئی نیست اندر دل ثناخوانرا

در مدح حضرت علی علیه السلام

فی مدح مولی الموالی علی علیه السلام
بهشت آسا شد اطراف چمن خیز ای بت ترسا***زمانی از ترحم بر لب خشکم لب ترسا
شکسته رونق دین از سیه زلف چو زنّارت***چرا زنّار بستی گر نداری مذهب ترسا
بترسا گو بهشت آمد حرام ای یار نرسائی***چمن رشک بهشت است اندر او برخیز و بی ترس آ
ز باد عیسوی دم طرف بستان چون کلیسا شد***که سام انجیل خوان گردید راهب وش کشیش آسا
{صفحه 28}
دم باد سحر بر خاک جان بخشید عیسی سان***بر فرخ شجر از شاخ چهر افروخت موسی سا
عبیر آمیز و عنبر ریز و مشگ آویز و عطرآور***نشاط انگیز و عشرت خیز و محنت بیز و غم فرسا
برون آورد از جیب افق سر نیّر اعظم***شد از پیراهن مریم نمایان طلعت عیسا
مگر مصباح نار افراخت در مشکوة قسطنطین***و یا قندیل نور افروخت در محراب جابلسا
بصحن باغ بلبل ساخت ظاهر جلوه هارون***ز طور شاخ گل کرد آشکارا طلعت موسا
بیا ای یار ترسائی که طی شد عمر در غفلت***ونبّهنا اذا ما اصبح الناقوس اوامسی
ببین هر طور و یاسائی که از ضحاک وی بودی***فریدون بهاری داد تغییر اندر آن یاسا
چه حاصل ز التزام قافیه یا سجع کز گفتن***نباشد مقصدی از لفظ جز دانست معنا
کجائی ای بهشتی رخ نکو گفتار و بد پاسخ***ز طلعت غیرت خلخ ز قامت آفت یغما
بیا چون چشم و زلف خویشتن در بوستان بنگر***بچشم نرگس فتان و زلف سنبل بویا
که این غنج است همچون چشم پر غنج تو تا پا سر***که آن تاب است همچون زلف پر تاب تو سر تا پا
شد از لاله چمن گلگون و از سنبل سیه هامون***چه اشک دیده مجنون و رنگ طرّۀ لیلی
{صفحه 29}
زمین از نوگل سوری و کوه از لاله نعمان***چه دامان سکندر گشت و چون پهلوی دارا
چنان بر خرمن وی برق آتش زد که پنداری***هویدا گشته شمشیر علی در عرصه هیجا
شهی کز آتش عشقش هزاران چون کلیم الله***فتادستند ارنی گوی اندر سینه سینا
بموسی گر خطاب لاتخف صادر نگشت از او***ز فرعونش بسا بودی سبق از بیم اژدرها
اگر آدم بمردی همسر او بود در عالم***پدید او را نمی شد هرگز از پهلوی چپ حوا
صفات ایزدی با ذات پاکش زاده شد توام***ندیده نا شنیده اسم و رسم از امّهات آبا
شناس حق بر او بر ما شناس حق او واجب***که هرگز حق شناسی نیست غیر از او بکس یارا
بیکشب با نبی دمساز و با اصحاب در منزل***بکرسی با خدا همراز سبحان الذی اسری
بیکتن گه بطحا گاه یثرب گاه قسطنطین***گهی در کوفه و گه در مدینه گاه جابلقا
جلالش چون جلال کردگاری فارغ از مدحت***نعیمش چون نعیم کبریائی فارغ از احصا
نبود از شخص او هرگز نبودی هستی عالم***نبود ار ذات او هرگز نمیشد خلقت زیبا
نباشد لفظ را مقدار بی خاصیت معنی***نباشد شکل را انتاج بی کلیّة کبری
{صفحه 30}
زهی ایرشته حبل المتین دین که از فیضت***تمسلک جسته اند اسلامیان بر عروة الوثقی
جنابت صادر دوم وجودت مصدر اول***چه نور احمد مرسل چه ذات خالق یکتا
توهم نوری و هم نیران تو هم ناری و هم جنّت***توهم فردوس و هم کوثر تو هم خلدی و هم طوبی
تبر ایت جحیم و انّه یدعوا الی المنکر***تولاّیت صلوة و انّها تنهی عن الفحشا
نه پیدا نور تو نه مخفی اندر عرصه گیتی***نه داخل ذات تو نه خارج از ماهیّة اشیا
تو هم مستور و هم ظاهر تو هم پیدا و هم پنهان***تو هم مخفی و هم معلن تو هم پنهان و هم پیدا
تو را نه عین و نه غیر خدا خوانم تعالی الله***نه قانون تناسخ دارم و نه رای سوفسطا
خدا گر نیستی ای ناخدای کشور هستی***چرا بی عونت این کشتی بساحل ناید از دریا
خدا گر نیستی از بُعد و قرب خویش بر جانها***چرا نار السموم آورده و جنّة المأوی
مقامت زانچه باید عقل دوراندیش از آن ارفع***علوّت زانچه آید در نظر عالی بود اعلی
ز اغلال و سلاسل می ندارد باک در محشر***بود طوق غلامی تو گر در گردن یحیی
{صفحه 31}

در مدح موسی بن جعفر علیه السلام

فی مدح ولی الله اکبر موسی بن جعفر علیه السلام
بر طور دل فتاده چه موسایم آزرا***موسای دیگرم من و دل طور دیگرا
فرق است نور قلب من و نار طور را***کان یک ز نخل آمد و این از صنوبرا
انّی انا اللهم رسداز طور دل بگوش***تا شد مقام جلوه موسی بن جعفرا
شاهیکه صد هزار کلیمش بطور جان***از فرط اشتیاق از نی گوست بردرا
با خاک آستانه او نسبت سپهر***کاهی محقر است بکوهی موقّرا
در چشم انبیا همه نور مجسّما***در جسم اولیا همه روح مصوّرا
یکذات و در حسب ز دو کون است امجدا***یکشخص و از شرف ز دو گیتی است برترا
بودی بخاک درگهش از قدرت وصول***زاب حیات نام نبردی سکندرا
قلب دو کشور است بیک نیک قالبا***روح دو عالم است بیک پاک پیکرا
از قل کفاش تاج و ز طسم بارگاه***از طاوهاش تخت وزخم افسرا
از طلعت منیر خجل سازد آفتاب***نورش تجلی ارکند از قلب کافرا
در محفلی که نام شریفش شود بیان***جبریل فرش ره کند از شوق شهپرا
در مجلسی که باده وحدت بجام اوست***شرمنده خلد گردد و افسرده کوثرا
در محضریکه خطبه رفعت بنام اوست***روح القدس خطیب شود عرش منبرا
گر نیست اسم اعظم حق نام نامیش***از بردنش شود ز چه عالم مسخرا
یا للعجب ز کینه دیرین انجما***یا للاسف ز گردش بی جای اخترا
کافتاد هفت سال بزندان اشقیا***تنها و زار و بی کس و بی یار و مضطرا
تا بنددش دو دست بخاری بیند خصم***دست ستم فراشت سپهر ستمگرا
هارون بچند مرد فرنگی سپرد تیغ***کز کین جدا کنند سر او ز پیکرا
دیدند روی او و شکستند تیغ خود***گفتند نیست پیشه ما قتل داورا
اندر جزیره که در اوئیم مستقر***هر ساله آب خشک شود چشم ما ترا
تف هوا هلاکت احباب و قحط آب***سازد اساس مهلکه ما میسرا
{صفحه 32}
کین مرد آشکار شود وز اشاره اش***از خاک آب خیزد و از دشت صرصرا
ظالم بخشم آمد و اندر رطب نمود***زهری کز او گداخته شد قلب حیدرا
دادش بابن شاهک و از او طلب نمود***قتل ولیّ پاک خداوند اکبرا
آورد سوی حضرت و تکلیف کرد و شاه***فرمود کاهل بیت مرا نیست یاورا
بگذشته هفت سال که از دوری عیال***بر دل افتاده اخگر و بر جانم آزرا
اصرار کرد و زهر خورانید و از جفا***افسرد قلب حیدر و جان پیمبرا
جان داد و او فتاد تن پاک او بخاک***از خاک برنداشت کسش جسم اطهرا
بعد از سه روز چهار نفر جسم اطهرش***بردند نزد شط و نوشتند محضرا
کورانه زهر داده و نه کرده اند جور***بل جان سپرده است بمرگ مقدرا
تا عاقبت طبیب فرنگی نمود فاش***کاثار زهر هست ز جسمش مصوّرا
باری بتخته بنهادند و گرد شهر***گفتند ناسزاش بهر کوی و هر درا
عم زاده رشید سلیمان تن امام***ز اهریمنان گرفت و ستودش مکرّرا
در جامه نفیس کفن کرد و زیر خاک***یا للعجب که نور خدا شد مسترّا
بنمود نوحه خواند نوا ساخت ماتما***در ید جامه کرد فغان سوخت مجمرا
دل سوزدم بحال غریبی که بی کفن***بر خاک کربلاش فکندند پیکرا
رحمیش کس نکرد بجز تیر و ناوکا***آبیش کس نداد بجز نوک خنجرا
بر سینه اش که مخزن علم خدای بود***بنشسته بود شمر بر چشم خواهرا
ظالم ز کفر معنی تکبیر کشت و باز*** از دل کشید نعره الله اکبرا
افتاد بر زمین بدن و سر بنوک نی***گویم حکایت از بدنش یا که از سرا
خولی سرش نهاد بخاکستر و نمود***آئینه جلال الهی مکدرّا
یحیی بحال تشنه لبان گریه کن مدام***خواهی اگر شراب ز ساقی کوثرا

در تضرع بدرگاه باری تعالی

خداوند کریم کارساز دلنواز ما***که در هر کار شد لطف عمیمت کارساز ما
{صفحه 33}
کریمی کارسازی بی نیازی کارپردازی***نیاز ما پذیر ای کارساز بی نیاز ما
چه حاجت درد دل کردن چه بینائی بحال دل***چه لازم راز خود گفتن که آگاهی بر از ما
دل ما کعبه بود و تن حجاز افغان ازین محنت***که شد بتخانه به از کعبه و دیر از حجازما
فغان از سعی بیجا و زطول آرزوی دل***دریغ از عمر کوتاه وز امید دراز ما
بیک نقطه است محرم راز محرم امتیاز اما***هزاران نکته باید تا برآید امتیاز ما
دل ما شاهبازی بود عرشی آشیان دردا***که در دام علائق کرد مسکن شاهباز ما
در بد خواهند ما را نفس و شیطان آه و واویلا***که ممکن نیست از شیطان و از نفس احتراز ما
شنیدیم از مجاز آخر حقیقة میشود ظاهر***چرا سدّ ره کوی حقیقة شد مجاز ما
چه دارد ننگ از سوزاندن ما آتش سوزان***مسوزان رحم کن بر ما و بر سوز گداز ما
یهودی عار دارد از رکوع ما سجود ما***مجوسی ننگ دارد از نیاز ما نماز ما
اگر عصیان ز ما دیدی بدنیا پرده پوشیدی***مکن در آخرت از مرحمت افشای راز ما
{صفحه 34}

در مدح ائمه علیهم السلام

فی مدح ائمة المعصومین علیهم السلام
ما را بسی ناگفته ها باشد زعشق از حالها***در روزها در هفته ها در ماهها در سالها
یاللعجب یا للاسف از عمر گردیده تلف***وان گوهر رفته ز کف ز اهمال ها امهالها
گاه از توانی منفعل وز توانی گه خجل***گاهی بجان گاهی بدل چندان شده ز اغفالها
آخر ز فرط خیره گی بدبختی و دل تیره گی***جستند بر ما چیرگی قوادها قوالها
گاه از اصول فاخته غلغل بدهر انداخته***گه زیب و زیور ساخته بر ساقها خلخالها
داریم از دل دادها از آنچه رفت از یادها***از وضع استبدادها از حال استقلالها
با آنکه فریاد و فغان داریم از حرص آن زمان***بگرفته اسباب جهان بر پشت چون حمالها
گه گوهر تقدیس را بشکسته چون فجارها***گه خانه انکیس را بشمرده چون رمالها
تا جمع بینی شمل خود بر وفق مقصد رمل خود***آری چرا در حمل خود احمال ها اثقالها
مصدر بود افعال تو بهر مآل حال تو***باشد چه ماضی حال تو در امر استقبالها
هرگز مبر گر رهبری جز سوی داور داوری***گر مهدی آید بنگری بر گرد او دجالها
{صفحه 35}
از غم نخیزد غیر غم و زباب و مام الاّ الم***باشند اقارب باستم خالی ز احسان خالها
جز از خدای دادرس هرگز مجو یاری ز کس***از او اعانت خواه و بس در حالها احوالها
با آن وفور عاطفت حیران نگاه معرفت***در کنه ذاتش یا صفت اقطاب ها ابدالها
گر بو علی سینا بود قطای بن یوغا بود***هنگام این انشا بود دم بسته همچون لالها
قاصر ز وصفش واصفان عاجز ز درکش واقفان***بر عاشقان بر عارفان او غایة آمالها
بینیم نور فاش را آیات نور افزاش را***بینند اگر نقاش را تصویرها تمثالها
پیغمبر امیّ لقب ماه عجم شاه عرب***گر دیده در اوصاف ربّ ساکت ز استدالها
شاهنشه دشت نجف با آنکه گوید لو کشف***بازش ز قول ما عرف آید بو هم اشکالها
از زهره افلاک فر باغ رسالت را زهر***بر عجز ادراک بشر شاهد بود افعالها
از سبط پیغمبر حسن والا ولیّ مؤتمن***ترک حدیث این و آن ظاهر کند اقوالها
چون شد حسینی جلوه زد شد ذات او مرآت هو***جوید مقام قرب او از خنجر قتّالها
هم زینت عبّاد از او هم طاعت سجّاد از او***هم قبله امجاد از او دارنده اقبالها
{صفحه 36}
یک بنده اش باقر بود کادراک از او قاصر بود***عاثر بود و اثر بود تا آردش امثالها
صادق امام من صدق مایه فخار من سبق***مشهود از او شد سرّ حق مسعود از او شد فالها
موسی بن جعفر بدرد دین شمع هدی نور مبین***در حبس هارون لعین خو کرده با اغلالها
حکم قضا بود از رضا آمد بحکم او رضا***امرش قدر راند از قضا بر ربع ها اتلالها
از معدن تقوی تقی والا امام متقی***بهر سعید و بر شقی از او بود مکیالها
هادی که ضوء و ظل از او عاجل از او آجل از او***بی حق و بر باطل از او ثابت ها ابطالها
کهف البرایا عسکری کو را ز داور داوری***گشت از ثریا تاثری او مسرم آجالها
چون قائم بالحق رسید یکسو حق مطلق رسد***آوای جاء الحق رسد ختم است قیل و قالها
مرفوع گردد کاملا موضوع گردد شاملا***مقطوع گردد عاجلا از گرگها چنگالها
آرد سقیمان را شفا بخشد صحیحان را غنا***بر ناقص و اجوف سزا ابدالها اعلالها
کوری چشم حاسدان بازار دانش کاسدان***بر صاعد خون فاسدان نشتر خورد قیفالها
بینند چون روی مهش بوسند چون خاک رهش***سایند سر بر درگهش فغفورها چیپالها
تا لفظ تأکید است آن تا نفی تأیید است لن***تا میدهد بر مرد و زن آگاهی از اغفالها
{صفحه 37}
قائم قوام قائمش دائم دوام دائمش***باد از حوادث سالمش اصحابها و آل ها
یحیی بیزم حضرتش خواند چه حسان مدحتش***ار جو که نارد همّتش در زمره بطالها

در مدح حضرت علی علیه السلام

مدح مظهر العجایب علی بن ابیطالب علیه السلام
تا مهم از مهر چهر پرده درآمد***مشتری زهره رخش قمر آمد
بزم طرب را شرافتی دگر آمد***دوش مرا از وفا بیزم درآمد
واعجبا در شب آفتاب برآمد***زان رخ چون آفتار و طره چون شب
همچو حمل سوی تور شد متمایل***منطقه جوزا صفت نموده حمایل
زلف چو خرچنگ و چشم شیر مقاتل***سنبله زلفش از دو سو شده مایل
چون دو ترازو بکفه هر دو معادل***یا شده اندر یک آفتای دو عقرب
ایکه رخت در صفا چه باغ نعیم است***تا که گذارنده خوی تو چه جحیم است
قد الف دار ما چه دال ز بیم است***هیئت دندان چه سین دهانت چه میم است
آن دو چه رسم وین عجب که هر که سقیم است***هست شفایش بسمّت اربنهد لب
ایخط تو دود و چهره ناز تفیده***آب لبت پرده زاب خضر دریده
زاب روانی که آید از ره دیده***واتش غم کز جگر زبانه کشیده
غرقه و سوزانم ایعجب که شنیده***غرقه در آبی که زاتش است معذب
موسی فرعون خوبم ایده الله***عالمی از سحر غمزه ساخته گمراه
سامری است و زند تو ای انا الله***بر ره سحّاریش ببین که از این راه
ماه من آورد در درون ز نخ چاه***گر چه ز چاه آمدی برون مه نخشب
{صفحه 38}
ایرخ تو صبح عید و مو شب یلدا***خنده کنی تا بگرد گنبد مینا
گردش پیمانه آرد گریه مینا***خواصه مراکز کمال میل بصهبا
گر بکنم عزم باده خوردن فردا
ایعجب از شوق مست میشوم امشب
ایرخ تو پردلال و چشم تو پر غنج***نرگس شهلا ز غنج چشم تو در رنج
زان رخ طاوس وش دو زلف پر اشکنج***چون دو پرستو ز شاخ گل شده آونج
ای برخت چهره منیر چه نارنج***در شجر الاخضر است نار ملهّب
ایرخ تو والضحی و زلف تو والیل***لیل تو بنموده از چه سوی ضحی میل
آفت یک کشوری ز فتنه یکخیل***ماهمه چون خانه ایم و عشق تو چون سیل
جان شده در وای و لب ز عشق تو در ویل***تن شده در تاب دل ز شوق تو در تب
خیز و بکن از فروغ نشانه باده***باب بلد بسته راه عیش گشاده
چونکه زنم تکیه همچو جم بوساده***ای عجمی ترکم ای معرب ساده
باده بآوای مرحبای عرب ده***تا بگرایم بنعت قاتل مرحب
سرور ارباب مجد سید امجاد***ذات وی و کاینات کلی و افراد
پنج حس و شش جهة سه روح و مازاد***جمله باو قائمند و یازده اولاد
هست به ذاتش قوام عالم ایجاد***چون بسبب قائم است ذات مسبّب
راز نهان را علیم و عالم و علام***روزی و جان را قسیم و قاسم و قسام
درک صفاتش که برتر است ز اوهام***ضاقت الافکار ثم کلت الافهام
چون زدم ذوالفقار او ببرم نام***برم درآید بلرزه رعد کند تب
{صفحه 39}
روزی ما را کفیل از کف کافی***حالت ما را طبیب از دم شافی
آینه کبریا ز فکرت صافی***حل مشاکل کند ز حکمت وافی
نیست عجب گر ز لطف همچو قوافی***ساز دم اسباب عیش جمله مرتب
درگه او را که برتر است ز کیوان***عیسی مریم رهی چه موسی عمران
چاکر سلمان اوست صد چه سلیمان***طفل دبستان اوست حضرت لقمان
خوانده غلط غالیش بمرتبه یزدان***نیست خدا بلکه بنده است مقرّب
گشته چه مریخ و تیر چاکر آنشاه***مشتری و مهر و زهره و زحل و ماه
آمده بر جان خصم شاه فلک جاه***خط شعاعی شمس نیزه جان کاه
چرخ برینش ز خون دیده بدخواه***کرده ز کف الخضیب پنجه مخضّب
ایکه شرافت ز ذات تو است ملک را***فیض تو ایجاد کرده قلب و محک را
شبهه تثلیث بود اهل سمک را***کرد خداوندیت جدا ز دو یک را
داشته بسط احاطه تو فلک را***سطح مقعر محیط سطح محدب
ای حرمت چون حریم ایزد علام***قبله دین رکن شرع مشعر اسلام
کعبه کوی تو را زدل بود احرام***حاسد جاه تو را بس است در ایّام
آنکه ز اندیشه تعاقب آلام***می نگرد هردم از قفاش مورب
گشته رسل را بسوی کوی تو مرجع***ز ادم و نوح و شعیب و یونس و یوشع
ای شده از انبیا مقام تو ارفع***خامه یحیی کنون بمطلع و مقطع
چون کف موسی ز لطف تو است ملمع***چون دم عیسی ز فیض تو است مطیب
{صفحه 40}
فی مدح مولی الموالی علی علیه السلام
آزرین ماه است ساقی خیز و آزرمی بیار***تا چه پور آزرم آزر شود چون دی بیار
می دمادم کن به ساغر باده پی در پی بیار***حاتم آسا چون بساط عمر گردد طی بیار
هم دمادم هم پیاپی بی تأمل با شتاب
نوبهار آمد بیستان با درفش کاویان***گشت ذی مخذول جیش فتح دی ضحاک سان
ای زعشقت پور دستان شهره هر داستان***باده خون سیاوش وش به ساغر ریزهان
و اسقناکأساً رحیقاً انه حسن الثواب
بهر این شادی که دارالحزن شد دارالسرور***اسقنا یا ساق ان الله تواب غفور
از خم توحید در ساغر نما آب طهور***این بما ارزانی و بر زاهدان حور و قصور
هر کس از چیزیست شاد آن از جنان از شراب
نی از آن سرمایه بیهوشی و دیوانگی***کس خمار همچو مار از سر برد مردانگی
از خدا وز خلق خویشان را دهد بیگانگی***اجتناب از وی بود سرمایه فرزانگی
کش بحکم شرع انور لازم آمد اجتناب
بل از آن یاقوت سیالی که باشد قوت روح***روح را از وی رسد هر لحظه صد و جد و فتوح
از تنور دل پدید آرد دو صد طوفان نوح***فاسق ار نو شد پدید آید ز او زهر نصوح
عارفان سازند تفسیرش بحب بوتراب
{صفحه 41}
مظهر نور الهی جلوه صبح ازل***حامی شرع محمد ماحی کفر و زلل
معنی لما تجلّی نور ربه للجبل***بندگی را تا خدائی برد از حسن عمل
نعم اجرالعاملین شاهد مرا بس از کتاب
یکفلک تحقیق یکعالم شرف یک بحر جود***یکجهان جان یکسپهر اجلال یک گیتی وجود
لطف او بر دوستانش جنتی دار الخلود***قهر او بر دشمنانش آتش ذات الوقود
آن یکی نعم النعیم و این یکی بئس العذاب
مظهر ذات پیمبر مظهر ذات خدا***ما و چرخ یا و سین و شاه ملک طا و ها
زیب اورنگ تبارک تاجدار هل اتی***صاحب تخت لعمرک شهسوار لافتی
هم سعادت راست فضل وهم شرافت راست باب
بوالبشر چون ملتجی شد نزد آن فخر بشر***خلعت تکریم کرمنا بگشت او را ببر
وین عجب کز رتبه فرزند آدم شد پدر***ور نه تا محشر نکردش ناله و زاری ثمر
شاهد من از نبی بر خوان عصی آدم فتاب
ذاتش از خلقت نبودی قصد اگر معبود را***می نکرد اظهار از کتم عدم موجود را
بر خلیل ار کرد گلشن آزر نمرود را***لطفش ار شامل نبودی حضرت داود را
کی ثمر کردیش خرَّ راکعاً ثم اناب
عالم ایجاد را موجد وجود حیدر است***زانکه دائم هر عرض قائم بذات جوهر است
چشم ناظر کور و جانان جلوه گر در منظر است***زان سبب خورشید را در نور بخشی منکر است
ورنه چون انکار بنماید زنور آفتاب
{صفحه 42}
با چنان جاه و جلالت با چنین اجلال و قدر***از پس ختم رسل با آن خدیو برّ و بحر
غافل از والله خیر الماکرین کردند مکر***غصب حقش کرده بگزیدند بر او عمر و بکر
با وجود آنکه دانستند اذا کان الغراب
از جلال و رفعتت کان هست افزون از فلک***از خدیو رهنما من حاسداً النصر لک
شادمان ذی زانکه در هر حال الله معک***با حسودانت چگویم زانکه ایشانرا ملک
هر زمان گوید لدواللموت و ابنو اللخراب
ای هژبری کت بروز رزم احزاب اشر***رو بهی چندند مانند جراد منتشر
خرمن عمر عدویت کالهشیم المحتضر***خصمت تو فعل است و تیغت چون ضمیر مستتر
زان همی در قلبش اندازد نهانی التهاب
جل شأنک داری ای شاه زمین ماه زمان***عالم اندر آستین و آدم اندر آستان
ای شه عرش آشیان تا در نجف کردی مکان***هم ز عکس درّ او آمد پر اختر آسمان
هم ز کسب نور او گردید روشن آفتاب
تا که باشد طبع یحیی آفتاب آسا منیر***تا بود از مهر تابان ماه رخشان مستنیر
تا بود ساکن زمین و تا بود گردون مسیر***تن که بی مهر تو در چنگ تعب بادا اسیر
دل که بی شوق تو در نار بلا بادا کباب
باد تا نبود جهان سفله خالی از خطوب***از خطوب احباب تو در حفظ علام الغیوب
کوکب بخت حسود و اختر عمر غضوب***تا ابد ایمن مباد این از افول آن از غروب
این ز ذلت بهره جوی و آن ز خواری بهره یاب
{صفحه 43}

در مدح امام حسین علیه السلام

فی مدح مولی الکونین البیعدالله الحسن علیه السلام
بر طواف کعبه اش چون عازمی ای جان ز دل***چون حسین از شوق او از ما سوا پیمان گسیل
تا ز عمره عمر بر گیری تمتّع متصل***با صفای ظاهر و باطن شود غفلت نهان
شد چه سالک در طریقش خائف و طائف خجل***کعبه گل آیتی از دل بود دل را بیاب
بر مدینه علم از پیر طریقت جوی اثر***در طریق فقر با خال مغیلان ره سپر
کش حرور است از سقر جان سوزتر دلدوزتر***در دیار شهریار عقل چون کردی گذر
تن بمیقات حقیقت شوی از پا تا بسر***باش از فیض زیارت با طهارت بهره یاب
قصد احرام تجرّد از علایق کن مدام***از خصائل کز رذائل رسته شده ره بالتّمام
بخل و کبر و کینه و حقد و حسد حب لئام***سمعه و شرک و ریا کید و جفا بغض انام
باد گر اوصاف ناشایسته برخود کن حرام***وانچه منهی در شریعت گشته بنما اجتناب
پس درا لبیک گویان کعبه تسلیم را***هفت شوط از طوف کن مرسوم ابراهیم را
بر تو از وجهت وجهی داد چون تعلیم را***در نماز و راز بستان خلعت تکریم را
چون الف کن قدرا چون دال و دل چون میم را***هم بشو کامل نصیب و هم بشو وافر نصاب
پس صفای صفوة و مروه مروة را بجوی***هر وله وجد آور و لبیک طاعت را بگوی
گر ز عمره عمر خواهی بهره این ره را بپوی***زخم دل از حج الاسلام کردن کن رفوی
{صفحه 44}
وقت احرام تمتّع شد بیا این گل ببوی***زین شریعت سر مپیچ و زین طریقت رو متاب
بار دیگر جانب میزاب رحمت کن گذار***تن بشوی و در منا و خیف خیفت رو بیار
مؤتلف در مزدلف در معرفت شو استوار***ساز تا شام ابد در او وقوف خود قرار
کن نیاز و جمره طاعت زخاک ذل بر آر***گوسفند طبع قربانی نما با صد شتاب
پس سر تسلیم آی و کن بتقصیر اعتراف***جمره طاعت بسوی شهوت افکن بی خلاف
هم بسوی کعبه دل روی آر و کن طواف***استلام این حجر کن کو بود جان را مطاف
تا سه شب اندر منای معرفت کن اعتکاف***تا که از صبح سعادت طالع آید آفتاب
کعبه دل را ببین کافزون ز عرش اعظم است***راه نزدیک و خطر دور است و فرسنگش کم است
رکن اسلام است و اشک دیده در او زمزم است***قبله و خیف و منا و حجر و مشعر توام است
هر محل در هر مقام او را زیارت اقدم است***اوست رکن و اوست مروه او حطیم و اوست باب
کعبه خواهی کن زیارت قبلة المحتاج را***خاک پاک کربلا یعنی مطاف حاج را
محرم کویش شو و در سیر این منهاج را***مصطفی بنگر که در او یافته معراج را
{صفحه 45}
زین شرف بنهاده از لولاک بر سر تاج را***از براق عقل جو بر رفرف عشق انتساب
سید العشاق فخر العاشقین یعنی حسین***کعبة الافاق ذخر العارفین فی النشأتین
مرتضی را پاره دل مصطفی را نور عین***مصطفی و مرتضی را یار در بدر و حنین
ملجأ و منجا ملاذ ماسوا در خافقین***نور و نور کاخ و شاخ روضه ختمی مآب
مروه و خیف و منا و رکن و مشعر کوی اوست***روی او سوی خداو روی یزدان سوی اوست
قبلة العشاق بهر عاشقان ابروی اوست***کعبة الافاق نزد عارفان مشکوی اوست
زمزم و سعی و صفا و حجر رحمت روی اوست***او غیاب است او حضور است او حضور است او غیاب
کعبة آمال میزاب سخا فخّ کرم***قبله اقبال رکن معرفت حجر همم
منسک اجلال آیات شرف نسک همم***مشعر افضال شادروان دین باب حرم
مستجار شرع خیف مکرمت کهف امم***حجّة الاسلام کویش مسلک حسن المآب
آن ذبیح الله اعظم سیّد خونین کفن***معنی ذبح عظیم آورده در سرّ و علن
در منای دوست قربان کرد هفتاد و دو تن***هر یکی را جان اسمعیل و هاجر مفتتن
اکبر و عباس و عون و جعفر و نجل حسن***هم ز نسل مصطفی و هم ز صلب بوتراب
هیچ قربانی شنیدی سر برندش از قفا***بر تنش آید دمادم تیغ کین تیر جفا
تشنه لب اعضا و اندامش کنند از هم جدا***پیکرش در زیر سم اسب گردد توتیا
داد ازین جور و جفا فریاد از این ظلم و خطا***کرد ارکان حجون و کعبه دین را خراب
{صفحه 46}
بود یک قربان دیگر ثانی پیغمبرش***آن ولی حضرت داور علی اکبرش
کامت بیدادگر بشکافتند از کین سرش***پاره پاره شد ز تیغ و تیر و خنجر پیکرش
زخم دیگر مرهم آمد بهر زخم دیگرش***از غمش شد قلب زهرا چون دل یحیی کباب

در مدح حضرت علی علیه السلام

فی مدح سید الموحدین یعسوب الدین علیه السلام
سبز علم نوبهار بر سر گلزار زد***با دل شیدا هزار بر سر گل زار زد
ساغر صهبا نگار در مه آزار زد***زار زرخسار خویش بر دلم آزار زد
ایکه درخت کوس حسن بر سر بازار زد***خیز و ببازار حسن جلوه بر از آفتاب
آمده آزاد سرو باقد افراخته***غلغله اندر چمن فاخته انداخته
ز آتش هجران چه شمع با دل بگداخته***چون من با هجر دوست سوخته و ساخته
صبر و دل و اختیار دانش و دین باخته***هذا امر عجیب ذلک شیء عجاب
هدهد باد صبا میرسد از طرف راه***نزد سلیمان عید خوشخبر و عذرخواه
کاید بلقیس گل نزد تو با عزّ وجاه***خواست سلیمان یکی کاوردش تختگاه
آصف نوروز گفت پیشتر از یک نگاه***ها انا آتیک به عندی علم الکتاب
با علم کاویان آمده گلبن چه کی***کرده برون از چمن لشکر ضحاک دی
زد چه برخش بهار رستم نوروز هی***جوش زد از خم که بود خون سیاوش می
ترکاکن تر کتاز بر غم و بر ملک دی***ماخود کیخسرویم اوست گر افراسیاب
گشت هویدا بباغ شورش روز نشور***آمد و ظاهر براغ بعثت من فی القبور
{صفحه 47}
مانا بر حشر و نشر یافته فرمان صدور***شد چه اسرافیل باد کامده با نفخ صور
بهر قیام قیام یافت علامت ظهور***بنگرا گر منکری شورش یوم الحساب
ملک زمین را گرفت پادشه فرودین***با سپهری بی شمار از سمن و یاسمین
ایکه تو را ملک حسن آمده زیر نگین***عاشق دل خسته را حالت افسرده بین
جمله بجسم من است آنچه بزلف تو چین***جمله بچشم من است آنچه بچهر تو آب
میوزد از طرف باغ باز نسیم بهشت***خیز بهشتی رخا کامده اردیبهشت
بایدت ای مه غرور در مه اردیبهشت***باغ شد آزرنهاد ابر شد آزر سرشت
خیز که تا بنگریم برطرف دشت و کشت***بوی عبیر از هوا فیض گهر از سحاب
طرح نو از نوبهار ریخته شد در چمن***ز ابر درّ شاهوار بیخته شد بر سمن
گشت ز بوی رحیق کاخ چه دشت ختن***گشت ز عکس شفیق کوه چه کان یمن
ای یمنی لعل یار،ای ختنی موی من***از ختنی موی خود، ساز خجل مشگناب
خط تو برطرف رخ کرده عیان در نظر***هاله باطراف ماه مور بگرد شکر
یا فلم صنع را گفته چنین دادگر***ثبت نماید رخش بر رخت از مشک تر
خط شب آسای تو سیر کند در قمر***گر چه همیشه بشب سیر کند ماهتاب
خیز که فرخ هلال شد ز افق آشکار***چون خم ابروی دوست چون خط دلجوی یار
ایکه تو را شد خجل ماه تمام از عذار***تا که شود آفتاب منفعل و شرمسار
باده خورشید وش از افق خم برآر***تابان همچون سهیل رخشان همچون شهاب
{صفحه 48}
چرخ کهن را نشاط بار دگر تازه شد***لاله بساغر عروس با رخ پرغازه شد
دفتر گل را سحاب مایه شیرازه شد***شهر طرب را ز عیش ساخته دروازه شد
در حرکت روز و شب هر دو یک اندازه شد***کرد کهن چرخ دون تازه زمان شباب
بود ز روی ریا روزه سی روزه ام***زاب ریا سوز سوز ما حصل روزه ام
کرد زبون از جفا گنبد فیروزه ام***گرمی گلگون نداد دست بدریوزه ام
زاتش ازرق بساز آینه گون کوزه ام***تا بنمایم خموش آتش دل را زآب
بر سر فیروزه خم گشت هویدا چه جام***خیز ز جا ساقیا شادی عید صیام
بر من از الطاف خاص بیش کن انعام عام***گشت چه از جرعه کار جهانم بکام
ها زدگر جرعه کن عیش دو گیتی تمام***کز دو جهانم جز این نیست طریق ثواب
باد مگر در دمن لعل و گهر ریخته***ابر مگر در چمن عنبر تر بیخته
صبح الهی ز در لعل برانگیخته***برسیه ظلم عدل تیغ برآبیخته
مر بره و گرگ را، خوش بهم آمیخته***حکم امام جدل، سرور مالک رقاب
سرّ قضا را خیبر راز قدر را علیم***خوانده خدایش ز عرش انت علی عظیم
معنی حیّ غفور مظهر ربّ رحیم***ماحصل از طا و ها و ما قصد از حا و میم
هم قدر او با حدوث هم قدم او با قدیم***صورة خیر المال معنی حسن الثواب
درگه او را رسل برده سراسر خراج***هدیه سکندر ز تخت تحفه سلیمان ز تاج
آمده بر درد فقر منرج لطفش علاج***حکمش اضداد را داده بهم امتزاج
دست ید اللهیش، داده بگیتی رواج***سنة خیر الانام، ملت ختمی مآب
{صفحه 49}
محور چرخ شرف قطب سپهر جلال***همچو خدائی قرین همچو نبی بیمثال
مجری امرش صبا منفذ حکمش شمال***فکر عدیلش تباه فرض شبیهش محال
ساخته چرخ برین کاهکشان و هلال***بهر سمندش عنان بهر کمیتش رکاب
جوهر جان خرد معنی سرّ وجود***آنچه ز آیات غیب داده مقام شهود
مهرش با دوستان خلدی دار الخلود***قهرش با دشمنان ناری ذات الوقود
داده بجان عدو کرده بخلق حسود***زاتش حرمان خدنگ از رگ شریانطناب
چون بفقیری کفش گوهر غلطان دهد***تاج کی و تخت جم افسر خاقان دهد
کان یمن دشت چین کوه بدخشان دهد***رونق قلزم برد خجلت عمان دهد
حشمت اسکندری جاه سلیمان دهد***گر شود اهریمنی از کرمش بهره یاب
ای بهمه ممکنات داد وجود از عدم***ذات تو اندر حدوث گشته قرین قدم
چون رسلت جبرئیل بنده ثابت قدم***هست زبان و دلت معنی لوح و قلم
برزده برتر ز عرش گر چه جلالت علم***کرده ز افتادگی کنیت خو بوتراب
شد ز علو مقام کیهان ایوان تو***آمده در عز و جاه کیوان دربان تو
دو قرص نان مهر و ماه مائده بر خوان تو***خلق جهان میهمان بخوان احسان تو
ز بازویت آشکار قدرة یزدان تو***خصائلت بی شمر محامدت بی حساب
ای همه اسرار غیب گشته ز تو منجلی***همچو خدا از علوّ انک انت العلی
می نستایم خدات ای تو خدا را ولی***لیک رسولخدا گفته بنص جلی
می ننماید خروج جز بحضور علی***زاده از بطن مام نطفه از صلب باب
{صفحه 50}
گاه فروغ از جمال بعرش اعظم ز تو***گاه شرف بر ملک به نسل آدم ز تو
گاه ز طوفان نجات بنوح اکرم ز تو***گاه دم روح بخش به پور مریم ز تو
گاه چنان فرصتی بابن ملجم ز تو***که سر شق القرم عیان کند ز آفتاب
وصیّ پاک نبی بنص قرآن توئی***علیم علم اله ولی یزدان توئی
حظایر قدس را ریاض رضوان توئی***محافل انس را قروغ سبحان توئی
نجات بخش همه زنار نیران توئی***بجان یحیی چراست ز دوریت التهاب

در مدح حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم

فی نعت شافع الکونین رسول الثقلین صلی الله علیه و آله و سلم
بلبل چه نکیسا زده تا نغمه نوروز***آراسته جشنی ز طرب خسرو نوروز
شیرین من ای زلف تو آورده شب از روز***تلخ است چه فرهاد مرا کام بنو روز
ها تلخی کامم بزد از آن شیرین لب
شاهانه فراهشت بسر قبره دیهیم***بوسیجه دبیرانه کموبست تبعظیم
افشاند بط از شهپر سیمین بسمن سیم***شد برک شجر جنگل شاهین و ش و از بیم
بر سایه او مینگرد صعوه مؤدب
در مهد شخ آمد بچمن طفل شکوفه***از سر حد اقلیم خطا تا حد کوفه
بی دایه و عریان همه در دست مخوفه*** از ابر ربیعی همه را گشته علوفه
از فیض طبیعی همه را پنجه مخضّب
بگرفت بکف سبزه ترجام ز لاله***از ابر بهاریش می آمد به پیاله
مانا همه را رزق همی گشته حواله***شد خوی زده چهر بت من لاله ز ژاله
کاینگونه زده خال سیه فام بغبغب
{صفحه 51}
سرسبز بساتین شد و گلرنگ حدائق***سرو چمن از اوشد از قید علائق
گردید بخون ریزی گل باد چه شایق***از سبزه بکف نیزه برآورد شقایق
چون سایه مبسوط که بر سطح محدب
خیز ای مدنی لهجه رها ساز ره ری***کز راه مداین بححاز است مرا پی
نجدی مهم ای کاشمری سرو هلاهی***آور ز شط بصره و بغداد مرامی
از کوفه ام اسباب طرب ساز مرتب
ای شور ححاز آفت زایل بت فرخار***از نغمه شهناز بشه ناز دگر بار
نوروز بزن نغمه نوروز عرب وار***کان ترک حصاری است بنوروز عرب وار
آن ماه عراقی است بنوروز معرب
نحس است قران زحل و ماه هلا خیز***از طرف قمر دور نما زلف دلاویز
از زلف و رخت گشته مرا جزع در رخیز***وین نکته عیان شد که شود ابر گهر ریز
چون یافت قمر جای بخلوتگه عقرب
نقاش دی ای رنگ تو سیماب و قلم برف***سیماب تو زنگار شد و برف تو شنگرف
با چهره زردار که زبستان نبری طرف***اسپید مداد تو به بیهوده شود صرف
تا سرخ گل اوراق چمن کرد مذهّب
از سنبل و نسرین بچمن یافته هر کس***و للیل اذا عسعس و الصبح تنفس
در پای گل نو سفر و سبزه نورس***بلبل یغزل خوانی و یحیی بمخمس
بگشوده بنعت شه لولاک همی لب
سلطان گرامی نبی امی مرسل***کزام کتاب ایت ورا تاج مکلّل
پیغمبر آخر بود و صادر اوّل***حکمش قوی و سایر احکام مأول
ذاتش سبب و عالم ایجاد مسبب
تا آیت نصرش شکند رایت کاوه***آورد برون دود ز دریاچه ساوه
{صفحه 52}
گردید روانعکس شط ساوه سماوه***شد نسخ از او نسخه هر باطل و یاوه
ز احکام اباطیل وز اقوال مکذّب
بنمود خموش از شر رو کرد مباین***آتشکده فارس و ایوان مداین
شد مخبر ما کان و یکون ما هو کائن***افکند بتان از حرم و کرد معاین
بطلان بتان معنی ما انزله الرب
در محضر او همچو یکی طفل دبستان***هم عیسی بن مریم هم موسی عمران
با رتبه او هست کم از مور سلیمان***با آنهمه حکمت بر او حضرت لقمان
طفلی است که آید سوی استاد بمکتب
او راست عطارد چه یکی میخ زخرگاه***مریخ زحل سان بودش چاکر درگاه
شد مشتری زهره رویش ز شرف ماه***از روی چه مهرش اثر نفع و ضرر خواه
ورنه اثری نیست ز تربیع دو کوکب
ای نام تو در نامه فرنادره عنوان***بر نام شریفت همه آفاق ثنا خوان
یحیی است بمدح تو سخن سنج چه حسّان***شاها بکن از لطف بحسّان خود احسان
کورا ز ثنا نیست جز احسان تو مطلب
پیوسته قرین غم و مقرون بذلت***آنکس که نماید ز تو انکار جلالت
همواره سریر شرفش خاک ملالت***آنکس که نگردیده تو را مایل ملت
آنکس که نگشته است تو را تابع مذهب

در واقعه غدیرخم و مدح علی علیه السلام

فی وقعة الغدیر و ثناء الامیر علیه السلام
جاء یوم العید قم یا ساق انّ اللّیل غاب***و اسقنی کاساً رحیقاً اغتنم عهد الشباب
باده از خم غدیرم ده نه از خم عصیر***مست از شوق امامم کن نه از شرب شراب
{صفحه 53}
زان میم صبر و سکون ده کاضطراب اندر دل است***زین حدیثم که لدو اللموت و ابنو للخراب
حالی ای یار ملیحم اندر این صبح صبیح***از صبوحی می برون کن از سرم تأثیر خواب
سردی دی را بمی کن چاره صبح است ایندیم***گرم گرم از مشرق خم کن بساغر آفتاب
افتتاح از آیت نصر من الله کن که گشت***فتح و نصرت را ز تائید الهی فتح باب
حبذا روزی که ظاهر شد در او ارض الرشاد***مرحبا عیدی که پیدا شد در او صوب الصواب
آفتاب مشرق الیوم اکملت لکم***گشت از برج ولایت آشکارا بی حجاب
نعمت بیحد اتممت علیکم نعمتی***در چنین روز شریف انعام شد بر شیخ و شاب
بیحساب ایزد گنه بخشد خدا را تا بکی***باشد اندر دل مرا اندیشه از یوم الحساب
در چنین روزی خشوع اولیا شد سودمند***در چنین روزی دعای اولیا شد مستجاب
در چنین روزی نبی قدر علی ظاهر نمود***دین عیان شد کافتاب آمد دلیل آفتاب
عقل اول سوی امکان بود رویش لاجرم***عقل فعّالش رساند از جانب واجب خطاب
کی تو اندر کشور توحید ذات منتخب***ای تو اندر دفترتجرید نور انتخاب
ای بگردون جلالت اختر تابنده چهر***ای باقلیم شریعت خسرو مالک رقاب
{صفحه 54}
جوشنت ازلی مع الله مغفرت ازهل اتی***کشورت ام القری و لشکرت ام الکتاب
صانک الله یکجهان اجلالی اندر یک سلب***زادک الله یکمحیط اقبالی اندر یکحساب
گشت انجیل و زبور و بوده توراة و صحف***در ثنایت فصل فصل و در مدیحت باب باب
فی علیّ یا رسول الله بلغ ما نزل***ورنه تبلیغ رسالت را نکردی بهره یاب
مصطفی اصحاب را فرمود کاینک منبری***از جهاز اشتران سازید بهرم با شتاب
منبری آراستند آنگه پیمبر بر نشست***بر فراز منبر و بگرفت دست بوتراب
گفت کی قوم این علی مولی بود بر خاص و عام***گفت کی قوم این علی سرور بود بر شیخ و شاب
بی ولای او اطاعت باولایش معصیت***این عقاب اندر عقاب است آن ثواب اندر ثواب
طلعت او در بر خورشید روزی شد عیان***خور ز خجلت زرد شد حتّی توارت بالحجاب
بوترابش چونکه کنیت کرد جبریل امین***گفت در عرش برین یا لیتنی کنت تراب
هم در امصار شریعت حکم او حسن القضا***هم در اقطار طریقت امر او فصل الخطاب
عز اسمه ذات او اقدس بود از اتصاف***جل شانه شان او ارفع بود از ارتیاب
آری آری نیست عابد را بمعبود ارتباط***آری آری نیست خالق را بمخلوق انتساب
از جلالت شخص قد او مرا قائم مقام***از شرافت ذات پاک او مرا نایب مناب
خدمتش خیر المآل و حضرتش قطب الجلال***طاعتش حسن الثواب و در گهش حسن المآب
{صفحه 55}
ای هژبر افکن شهنشاهی که اندر روز رزم***نیست از بهر عدویت حاجت خیل و رکاب
زانکه هر تیرت ز مژگان زانکه هر تارت ز مو***هست صدجانرا خدنگ و هست صد دل را طناب
هم رکاب از ماه و زین از مهر و تنک از کهکشان***اسپر از گردون و رمح از رامح و تیر از شهاب
گر خدایت خوانم ای فرمانده ملک خدا***این سخن در نزد دانایان بود دور از صواب
من نمیگویم خدائی لیک شاید گر دهی***هفت دریا را ز قدرة جای اندر یکحباب
من نمیگویم خدائی لیک شادی گر کنی***گردن خصم دغا را از رگ شریان طناب
من نمیگویم خدائی لیک بیحکم تو چون***از درختی اوفتد با باد برگی بر تراب
من نمیگویم خدایی لیک بی امر تو چون***بر زمین نازل شود یکقطره باران از سحاب
من نمیگویم خدائی لیک بی اذن تو چون***بر مشیمه مام طفلی رو نهد از صلب باب
من نمیگویم خدائی لیک اوصاف خدا***در تو ظاهر گشت همچون بوی گل اندر گلاب
قادری بر انقلاب ذات اشیاء در جهان***گر چه اشیا را بمّاهیّه محال است انقلاب
اختر عمر عدو را در رسد وقت غروب***چون برآری تیغ چون مهر درخشان از غراب
{صفحه 56}
شهریارا بنده یحیی را ز هجران تو گشت***تن ز تیغ کین هلاک و دل زنار غم کباب
مرمرا با عون خضری راه کوی خودنما***تا چه موسی وار هم در تیه حیرت ز اضطراب
تا جهان دارد حدوث و تا زمان دارد زوال***تا زمین دارد درنگ و تا فلک دارد شتاب
همچو رضوان دایم احبابت مخلد در جنان***همچو شیطان دایم اعدایت مؤبد در عذاب

در میلاد حضرت علی علیه السلام

فی میلاد یعسوب الدین امیرالمؤمنین علیه السلام
ساز شد از نو در این دیر کهن جشنی عجب***العجب ثم العجب بعد الجمادی فی الرجب
دهر مظلم را منور ساز ای خورشید چهر***کافتاب از خجلت ماه رجب شد محتجب
خیز ای بر زهره ات بهرام و کیوان مشتری***کامده است این مه بخورشید ولایت منتسب
جز جمال و قامتت ای سرو بالاکس ندید***ماه را بر سر کلاه و سرو را در بر قصب
جز دو لعل گیسویت ای ماه سیما کس نیافت***سرو را بر سر عبیر و ماه را در لب رطب
جز خطب کوساری اندر چهر رخشان تو است***کی کجا کس دیده در خورشید رخشان سیر شب
جز رخت کان مشتمل بر ابرو و گیسوی تو است***مه نباشد ذو الحسام و خور نباشد ذو الذنب
{صفحه 57}
جز تو از گیسو و از قامت کجا دارد کسی***از خطا پیرایه از چین دایه از کشمر حسب
گر نشانی دروی از کیفیت چشم تو نیست***هوشیارانرا چرا مستی دهد ماء العنب
حالی ای ترک عجم شهد شرافت کن بجام***بهر مولود امیر النحل یعسوب العرب
گشت ممکن هر محال آمد چه در امکان پدید***واجبی ممکن لباس و ممکنی واجب سلب
مرحبا ماهی که کشف الغمه باب الامه گشت***از یکی مولود مسعود شریف منتجب
زادیک مولود پس استرون و عنین نمود***از توالد از تناسل چار مام و هفت اب
ضیغمی اژدر در و عنتر کش آمد کز شرف***گشت از او بنت الاسدام الاسد اخت الادب
ساقیا رفع کرب کن از طرب افزای می***شادی عیدی کز او زاید طرب اندر طرب
بیخودم از خودنما آن به که اندر بیخودی***خود گشایم در ثنای خواجه آفاق لب
قهرمان ماء و طین فرمانده دنیا و دین***کامر او پیدا کند از گل گل و از خاک حب
گرنه امر او کجا خیزد حلاوت از عسل***ورنه حکم او چسان آید حرارت از رطب
شخص او در کشور اقبال میر مقتدا***نام او در نامه اجلال فرد منتخب
{صفحه 58}
گر زنادانی خدایش خوانم از غفلت رسول***این سخن در نزد دانشمند دور است از ادب
میتوانم خواند رزاقش کجا شرک است اگر***فعل را نسبت دهم گه بر مباشر گه سبب
میتونم گفت خلاقش چرا کفر است اگر***حکم را انها کنم گاه از پیمبر گاه رب
جلّ قدره گر نه رزاق است شخص او چرا***شد موافق نزد چشم بخشش عود و حطب
عزّ اسمه گرنه وهّاب است دست او چرا***شد مساوی پیش دست واهبش خاک و وهب
آگه از راز نهان گر نیست شخص اکرمش***مقصد طالب ادا سازد چرا پیش از طلب
واقف از سرّ جهان گر نیست ذات اطهرش***حاجت مفلس روا سازد چرا قبل از تعب
عزّ سلطانه خدا یا بنده گر خوانم ورا***خلق را در اضطراب آرم خدا را در غضب
چاکری از او سلیمان بود کش بخشیده بود***کشوری لا ینبغی للغیر را از ربّ هب
بنده از او سکندر بود کز الطاف او***ملکت روی زمین بگرفت بیرنج و تعب
غالیش خواند خدا مؤمن امیرالمؤمنین***کی محال است ار بود یکشخص را چندین لقب
از خدا بنمود اوصاف خدائی اکتساب***نور مه آری بود از مهر رخشان مکتسب
{صفحه 59}
مر خدا را بندگی کرد و بمولائی رسید***ورنه در اول چه فرق حمزه بود و بولهب
ای گذشته نیل انعام تو از مصر و ختن***وی گرفته صیت احسان تو تا شام و حلب
بر تن و اندام و جسم حاسدت حق آفرید***تیغ از ابرو و تیر از مژه شمشیر از عصب
یک نشان از برق تیغ بی دریغت رعد راست***کافکند در بحر دائم لرزه و درکوب تب
یک شرار از نار قهر جان گدازت برق راست***کاورد از جان بدکیشان خس طبعان لهب
گرنه ظل الله ممدودی تو بر فرق را نام***منشعب آید چرا یکشعبه ات بر صد شعب
در قطار بختیان مرتع فیض تو بود***از کواکب چرخ را بر تن نبودی گر جرب
شهریارا روزگاری شد که بنمود آسمان***زار ز وی خاک درگاهت مرا دل ملتهب
از سهام الحادثه قلب صنبور شکل من***پرده بادام را ماند که باشد ذو الثقب
دستگیری کن مراکز جور و کین گردون پیر***میدهد مانند اطفالم می لهو و لعب
بار ده در حضرتت مپسند کز کین بیش از این***آسمانم در عنا خواهد سپهرم در کرب
گر چه قابل نیست یحیی لیک مداح شماست***مرد را علم و ادب بایست نه اصل و نسب
{صفحه 60}
ناگریزم از شما مجبولم اندر مدحتت***انّه امر بحکم العقل فی حقی وجب
گر شود کوتاه دست حاجتم از دامنت***خواهمش همچون دو دست بولهب تبت و تب
تا بود شام الم را صبح شادی در قفا***تا بود ماه رجب را شهر شعبان در عقب
حاسدانت را هزاران شعبه بر تن از بلا***کاید از هر شعبه اش صد چشمه خون منشعب

در مدح امام زمان علیه السلام

فی نعت امام المشارق و المغارب نور الغائب
چه زد ناقوس شب در دیر راهب***چه عیسی مهر شد ز دین دار غایب
نهان گردید موسی و آل فرعون***ز پی راندند اندریم مراکب
مگر خاموش شد شمع کلیسا***که روشن شد قنادیل محارب
شد اندر بیشه پنهان شیر و زانرو***بجولانند از هر سو ثعالب
تعالی ربنّا صدقاً و عدلا***و زینّا السّماء بالکواکب
نمود این تخته را از مهره مملو***چه شد سرگرم بازی چرخ لاعب
پدید آورد امثال مخالف***هویدا کرد اشکال عجایب
فلک شد اهرمن سان وین عجب تر***کز اهریمن شهابی خواست ثاقب
بنات النعش گرد هم نشستند***چه یکروح اندرون هفت قالب
دو چشم فرقدان سوی جدی باز***چه بر مطلوب حیران چشم طالب
غرابی داشت شاهینی بچنگال***عقابی داشت نسری در مخالب
دجاجه سوی مغرب گردن افراخت***چه مرغی سوی آب و دانه راغب
زنی بی شوی بر کرسی نشسته***خضیب الکف مفقود المصاحب
بجولان آمد اندر این بیابان***همایون مرکبی بی زین و راکب
{صفحه 61}
همی دائم در افغان و خروش است***مگر عوّا ز دشمن گشته هارب
مگر بر بست جوزا بهر خدمت***چه در بزم ملوک استاد حاجب
درخشان جمله و ماه درخشان***شد از رخشندگی بر جمله غالب
قلم بر دست بگرفته دبیری***رواتب با روابط راست کاتب
یکی ناهید چنگی چنگ بر چنگ***فرح را مایه شادی را مراقب
گرفته خنجری بر دست بهرام***بحفظ دوست از دشمن مواظب
نمایان سعد اکبر گشت و آفاق***سعادت را از او گشتند جالب
به پیشانی گره افکنده آمد***زحل یکسو چه هندوی مغاصب
کواکب جملگی پیدا و خورشید***از ایشان چون امام عصر غائب
امام عصر مهدی صاحب الامر***که جان را مالک و دین راست صاحب
نبودار ذات او واجب ندانم***چرا شد طاعتش بر خلق واجب
اگر چه نیست واجب ممکن اما***میان واجب و او نیست حاجب
مطیع او مغارب تا مشارق***رهین او مشارق تا مغارب
علیم بالمنایا و البلایا***خبیر بالمبادی و العواقب
علی المخلوق عوّاد العطایا***من الخلاق وهّاب المواهب
شها بهر خدا زین بیش مپسند***ز هر جانب بما طعن اجانب
نصارا و یهود از حقدما را***گهی خوانند مرجف گاه کاذب
بیا بنگر که سفیان حوادث***بیا بنگر که دجال نوائب
محیط کشتی عمرند ما را ***چه طوفان بلا از چار جانب
فغان از روزگار نامساعد***دریغ از نابکار نامناسب
شود خفاش بازیگر زمانی***که خورید از نظر گردید غایب
تفضل سیّدی جل الرزایا***ترحم قایدی عمّ المصائب
نبی را نیست اینک جز تو وارث***خدا را نیست حالی جز تو نایب
تو روحی از کیا همچون هیاکل***تو قلبی اولیا همچون قوالب
{صفحه 62}
تو در دشت نزالی لیث غژمان***تو از دست نوالی غبث ساکب
توئی مقصود من کلّ المقاصد***توئی مطلوب من کل المطالب
بغیر از ذات واجب نیست ممکن***صفاتت را کسی درک مراتب
ز بس داری فضائل در فضائل***ز بس داری مناقب در مناقب
مرا مپسند در دنیا و عقبا***بانیاب افاعی یا عقارب
ترحم کن گناهانی ببخشا***که عاجز شد ز تعدادش محاسب
مرا مهر تو در دل بود و بودم***غنوده بین صلب و الترائب
امید است آنکه الطافت گشاید***الی تلقاء اتراب کواعب
تو غوث عصر و مداح تو خاسر***تو غیث دهر و یحیای تو خائب
بیاد انتقام از فرقه کش***که ظلم از دست ایشان گشت هارب
شها جای توخالی بود آندم***که آمد مرکبی خالی ز راکب
بنزد خیمه گاه آل طاها***تظلم کرد از ظلم اجانب
که کشتند امت احمد حسینی***که ازآن شاه وارث بود و نایب
شدند اهل حرم از خیمه بیرون***بگرد ذو الجناح از چارجانب
که ای مرکوب زیبا را کبت کو***چرا برگشته بی شخص صاحب
تو را زین واژگون و یال پرخون***چرا شد از کجا شد با چه موجب
چرا بنیاد هستی گشت ویران***کجا خورید ایمان گشت غارب
تو ای باد صبا برگ سمن را***بخاک افکنده یا چرخ لاعب
کس آبش داد یا لب تشنه جان داد***ز زهر تیر شد یا زاب شارب
چه با نعش جوانش کرد چون دید***تهی از روح آن فرخنده قالب
سنان با پهلویش چون گشت همدم***لگد با سینه اش چون شد مناسب

در مدح حضرت علی علیه السلام

فی مدح یعسوب الدین امیرالمؤمنین علیه السلام
جهان است این جهان و عاقبت به هر که اندروی***اگر حاتم اگر قارون شود وارون و گردد طی
{صفحه 63}
برای بردن خرگاه افریدون و کاه گی***سر آید طی شود همواره ازار و تموز و دی
بیاید بگذرد پیوسته سال و ماه و روز و شب
همان ملک است این ویرانه ها شداد و عادش کو***چه شد آن طنطنه باغ ارم ذات العمادش کو
در این کشور بر آن لشکر که بودند اعتمادش کو***عتابش کو عقابش کو عمادش کو عدادش کو
چه بد قاصد چه شد مقصد که شد طالب چه بد مطلب
به بستان راستی سروش قد یار است پنداری***خمار بن نرگس او چشم دلدار است پنداری
سرافکنده عصا بر دست بیمار است پنداری***زبان دارد خمش سوسن عزادار است پنداری
که چون رفتند از این محفل و بستند یاران لب
نظر کن رفته بر باد فنا تخت سلیمان را***بدیوان اجل گشته مقیّد خیل دیوان را
نهاده آصف و انگشتری و کاخ و ایوانرا***بوحش و طیر و دیو و دد سپرده ملک کیهانرا
همان لاینبغی ملکی که بگرفته زرب هب
کجائی ای نسیم اسکندر رومی بصد خاری***فتاده در عقابین اجل کوپیر فرخاری
چه خاک تیره را یکدم نقاب از چهره برداری***با از لعل خفتانان که بینی با رخ تاری
ز خون افروخته عارض بخاک انباشته غبغب
{صفحه 64}
بهر نحو اشتغالت بر تنازع تابکی شاهر***ببحث فاعل و مفعول به کشتن شوی ماهر
هنوز اندر ضمایر اهل دانش را بود ظاهر***خلیل و مازنی اندر حدیث از مستتر ظاهر
کسائی سیبویه اندر سخن از مبنی و معرب
چه عشق آمد منافی نیست بین عزّت و خذلان***چه مرگ آید تفاوت نیست بین عارف و نادان
کدامین فرق حاصل شد میان موسی و هرون***کدامین نکته حایل شد میان زهره و کیوان
که این را نحس شد اختر که آن را سعد شد کوکب
نه باقی ماند زناری صلیبی یار ترسائی***نه ناقوس و چلیپائی نه خاجی نه کلیسائی
نه متاونه لوقاونه یوحنا نه عیسائی***نه تعمیدی نه آئینی نه قانونی نه یاسائی
نه گوینده اقانیم ثلث از ابن وام واب
مقام بود کاخ کیقباد و قصر قیصر شد***غراب شوم را دارائی ملک سکندر شد
سر کاووس بر باد فنا چون تاج نوزر شد*** بجای تاج شاهان راز خاک قبر افسر شد
همه از خاکشان افسر همه از خونشان مرکب
چه مرگ آید دهد بر عرش یزدان ارتقای من***باو باقی بقای من بود اندر فنای من
زوال من ثبات من فنای من بقای من***زمین و آسمان گویند دائم مرحبای من
ز مدح فاتح خیبر ز نعت قاتل مرحب
{صفحه 65}
برون از عرش اجلالش تعالی الله زده خرگه***شده جبریل چون مکیال او را چاکر درگه
نشد غیر از خدا بر سر ذات او کس آگه***گرفته از خدا میراث برده از رسول الله
شرف همت علوّ رفعت حسب رتبت نسب منصب
وجودش اولین مظهر صفات کبریائی را***جنابش دومین مصدر تجلی خدائی را
سزد بر او حماه الله خدائی خودنمائی را***ولایت را وصایت با خدائی را جدائی را
به لاح الهدی باح الوری فیه تجلی الرب
خدا بنهاد از رفعت به سر از هل اتی تاجش***نموده در حرم همت نبی را دوش معراجش
براه رهروان حق خدا را قرب منهاجش***اگر چه بود در امکان مکان اندر شب داجش
ولی چون ذات واجب شد شکافنده نوی ذاالحب
به سر از تاج کرمنا خدا چون کرد تکریمش***سراسر انبیا از اعتلا کردند تعظیمش
همه محتاج امداد و همه مشتاق تعلیمش***چه اسمعیل و اسحق و چه موسی و براهیمش
همه چون بنده در ایوان و همچون طفل در مکتب
الا ای چاکر درگه صد اسرافیل و میکالت***که بودی باخبر از کربلا و حال اطفالت
ازآن ظلمی که شد از کوفیان بر عترت و آلت***چه در حال عطش دیدی غریبان را چه شد حالت
{صفحه 66}
ز شرب آب ممنوع و نمایان از دو سو مشرب
چه مهمان تشنه کشتن کوفیان را رسم و عادت شد***تبه کاری سعادت گشت و خونریزی عبادت شد
شهادت بود میراث و اسیری شان زیادت شد***بر اولاد تو قسمت هم اسیری هم شهادت شد
شهادت از حسین آمد اسیری قسمت زینب
حسینت را چه دیدی با سر بی تن تن عریان***همایون پیکر پاکش شده در خاک و خون غلطان
ببین ای نایب احمد ببین ای مظهر یزدان***با طفالی شتابان در بیابان بی سر و سامان
به بیماری مقید در غل و زنجیر و تاب و تب
زجور ساربان و زانچه زد از دست او را سر***زد از آن ماجرا زهرا چه یحیی دست غم بر سر
منم وصافت ای مولی من مداحت ایسرور***تفضل کن چه گردد چیره بر این صعوه بی پر
ز شهباز امل پنجه ز شاهین اجل محلب
بسا دانا که جاهل گشت و بس عاقل که مجنون شد***که در قید اسیری زاده خیرالوری چون شد
مرا در پرده پوشی وهم هایم عقل مجنون شد***که آیا پرده دار از پرده چون بی پرده بیرونشد
که در اظهار این معنی وقوف اولی سکوت انسب

در مدح امام حسن علیه السلام

فی نعت امام المجتبی ورثائه
ابر آزار ز گلزار برون برد چو بار***طی چه وصل من و دلدار شد ایام بهار
خسرو دی بی وی کرد سوی باغ گذار***با سپاهی همه چون بختی بگسسته مهار
{صفحه 67}
بلب آورده کف از باده نخوت سرمست
کرد قرقاولی و پیش قراول شد زاغ***کند بنیاد گل و خانه بلبل از باغ
لاله را هشت ز غم بر دل سود از ده داغ***ارغوان را تهی از پرتو می کرد ایاغ
سلب سبزه در ید و کمر سر و شکست
پس بر افلاک بغرید سیه ابر چو ببر***با رخ تیره دل سیره و اندام سطبر
بمقیمان چمن بی مدد طاقت و صبر***تیر بارید و ز بستان همه را راند بجبر
همه را تار و فنا رشته الفت بگسست
باد با صاعقه شد جانب گلزار وزان***گشت همدست خزان تا ببرد حلق رزان
اهل بستان همه گشتند پراکنده از آن***همه افسوس خوران و همه انگشت گزان
که چسان مایه عشرت همه را رفت ز دست
آن نزاکت که چمن داشت و گلزار چه شد***آن هزاری که زدی بر سر گل زار چه شد
گل و بلبل ز گلستان شده بیزار چه شد***آن طراوت که بد از باغ در آزار چه شد
چه شد آن عهد که با باد صبا گلشن بست
مغفر غنچه کجا رفت و چه شد معجر گل***کو کلاه سمن و زلف سیاه سنبل
شد چرا بسته چنین حنجر صاف بلبل***گشته پای سمن و سرو چرا خسته زغل
پای آن از چه شکست و دل این بهر چه خست
بسته از طرف چمن از چه سبب نامیه طرف***جای نسرین و شقایق ز چه شد منزل برف
صفحه پر گشته ز سیماب به جای شنجرف***آه کایام جوانی به بطالت شد صرف
{صفحه 68}
رفت از دست چه تیری که بپرد از شصت
ابر در رعشه مکر پیکر مفلوج شده***عوض خاک زمین پنبه محلوج شده
هر تل از برف همانا عنق عوج شده***حائل راه روان چون سد یأجوج شده
که بکوه و کمر و دشت و در اسکندر بست
نوبهارا ز شبستان سوی بستان بخرام***عوض سرو و گل و لاله در آن ساز مقام
قامتت سرو و رخت لاله و گلبرگ اندام***سرو آزادی و شمشاد قدت راست غلام
می بده می بچنین فصل مرا می بایست
ضاع فی الغفلة عمری و کذاک الباقی***قم و عجل ادرالکاس لنا یا ساقی
هل علی العهد بقیتم و علی المیثاقی***سادتی احترق القلب من الاسواقی
جز تو وارسته شدم رسته شدم زانچه که هست
زار زد دی که از آزار تو دل را خبر است***مه آذر توئی آزار توام برجگدر است
ایکه از آذر هجر تو به جانم شرر است***بر دل ار زخم زدی رحم مکن بی اثر است
بالله این شیشه چه بشکست نشاید پیوست
عوض باده پر از زهر نما ساغر من***که بیاد آمدم از سید مظلوم حسن
زانچه شد بر جگر اطهرش از جور دوزن***نشود خارج از اندوه و نه فارغ ز محن
گز ز لخت جگرم پر کنی این وارون طشت
سبط اکبر ولی الله اجل جل علاه***درّة التاج نبی صیّرنا الله فداه
{صفحه 69}
نفی لا منتقض از او شد و از الا الله***که ورا ذات بتوحید اله است گوا
جلوه او متجلی است ببالا و به پست
به تجلی ز جمالش شده آیات خدا***آستانش ز شرف دق زده برعرش علا
عهد او عهد نبی طاعت او عیس ولا***ز نبی جست جدائی بخدا کرد خطا
عهد بشکست چه پیمان شکن عهد الست
حاضر و غایب و مستقبل و ماضی زمان***آخر و اول و ما یأتی و پیدا و پنهان
سرما کان و یکون عالم امکان و مکان***همه در آینه خاطر او گشت عیان
همه در خاطر او آمد و او از همه رست
فرقه را که نه در ذکر خدا فکر خودند***گشت ظاهر ز همه آنچه ز بنیاد بدند
بروی ران حسن خنجر بیداد زدند***روی گردنده از آن قبله امجاد شدند
همه زنار شناس و همه گوساله پرست
دشمنش زهر خوراندن چو بجعده آموخت***آتشش بر جگر افکنده و در دل افروخت
تیر غم دست و دل و جان و تنش بسته و دوخت***دل چه جان همه در آتش بی تابی سوخت
تن سپند آسا از مجمره طاقت جست
خصم آیا بتو ای پادشه ناس چه کرد***ز جدائی تو با زینب و عباس چه کرد
اثر زهر معاویه خناس چه کرد***عاقبت با جگرت سوده الماس چه کرد
تا چه برخاست از آن زهر که بر دل بنشست
چاک از زهر جفا کرد چه احشای تو را***کرد در خاک عدو قامت رعنای تو را
{صفحه 70}
تا ابد مرثیه خوانم تو و آبای تو را***در صف حشر شفیع آی که یحیای تو را
نیستش کو تهی از آنچه که او را بایست
بر دل فاطمه افروخت شرر ماتم تو*** شد سیه جامه افلاک برین از غم تو
عیسی اندر الم و خسته جگر مریم تو***بیکسی زخم دل و زهر جفا مرهم تو
فلکش دست و دل از جور و ستم بسته و خست
به فلک بین که چه آورد ز کین بر سرما***کرد از خاک الم بالش ما بستر ما
زد شرر چون به در خانه پیغمبر ما***داد بر باد فنا توده خاکستر ما
پهلوی فاطمه را از لگد جور شکست
نیلی از سیلی بیداد عمر شد رویش***تازیانه ز ستم کرد سیه بازویش
بی عمامه چه کشیدند به مسجد شویش***از لگد خسته و بشکسته چه شد پهلویش
محسنش سقط شد و کار برون رفت ز دست

در مدح حضرت علی علیه السلام و مصیبت او

عکس روی ساقی در خم شراب است***یا شده پدیدار آتش اندر آب است
مشرق قدح را وقت نور و تاب است***ایکه برتو حر با چشم آفتاب است
حالیا که بر گل بلبل است مفتون***سرولیلی آسا قمری است مجنون
بربط از بط آور آن کبوتری خون***تا نهفته طاووس در پر غراب است
ترک چشم مستت راه عاشقان زد***از کمان ابرو تیر بر نشان زد
تیرهای کاری بر دل آن کمان زد***زان تطاول اینک دل در اضطراب است
عقده های مشکل بود در دل من***خون شد این دل و گشت حل مشکل من
خوشدلم که دارند دیده و دل من***در عذار و زلفت آنچه آب و تاب است
نسبت دل و عشق همچو کوه و کاه است***طاقت تن و هجر چون کتان و ماه است
{صفحه 71}
زان دو زلف مشگین روز من سیاه است***زان دو چشم جادو حال دل خراب است
زان دو لعل میگون آن دو جعد طرار***صبر و طاقت و هوش بردی از دل ای یار
همچو دیده من بخت تو است بیدار***همچو طالع من چشم تو بخواب است
ایکه چهرت از روم طره ات ز زنگ است***از چه دایم اندر روم و زنگ جنگ است
تنگ سینه ما بیتو همچو چنگ است***زار ناله ما بی تو چون رباب است
هست چهر و زلفت نار تفته و مار***آن بدل زند نیش این کند تن افکار
در گریز اگر هست مار دایم از نار***مار تو چرا بر نار تو حجاب است
تیره دل بسازم زان فروغ رخسار***در جنون میفکن زان رخ پریوار
بی هنر مبرظن خاک ره مپندار***آنکه را که در دل مهر بوتراب است
مرتضی که از قدر حکم آسمان زوست***در مکان و دائم نظم لامکان زوست
آنچه فیض باشد ظاهر و نهان روست***در همه عوالم مالک الرقاب است
جل قدره از قدر جانشین خلاق***در تفوق امر فوق حد آفاق
در حظایر قدس با خداش میثاق***در دفاتر جاه فرد انتخاب است
حب و بغض آن شاه هست کفر و ایمان***لطف و کینه او عزت است و خذلان
مهر و قهر آن شاه طاعت است و عصیان***حاکم نشور است شافع حساب است
در عوالم غیب کاشف الحجاب او***در ممالک جان مالک الرقاب او
در ریاض رضوان معنی ثواب او***در جحیم و نیران صورت عقاب است
رفع و وضع میزان کسی بجز علی نیست***بینات و تبیان کس بجز علی نیست
محکمات قرآن کس بجز علی نیست***بل بجز علی نیست آنچه در کتاب است
هم وجود و ایجاد هم ونّو ودانی***هم اساس و بنیاد هم بنا وبانی
محیی مراسم بانی بنانی***کاتب و مخاطب خاطب و خطاب است
گه ز نخله طور ساز لا تخف زد***گه فراز منبر کوس من عرف زد
گه بعرش خرگاه گاه در نجف زد***گاه بر سپهر است گاه بر تراب است
دید چون ز امت بی وفائی ولوم***با خدا شکایت مینمود هر یوم
{صفحه 72}
کسی با اهانت بر علی شد از قوم***این محاسنم را نوبت خضاب است
وقت شد که سازد تیغ ابن ملجم***قد ظلم را راست پشت عدل را خم
رشته های ایجاد قطع سازد از هم***وقت سوگواری بهر شیخ و شاب است
برد هجر زهرا طاقت از تن من***سوخت آتش چور درب مسکن من
رشته ز بیداد شد بگردن من***طوق گردنم را جای این طناب است
پیش از آنکه خورشید از افق کشد تیغ***آفتاب باید چاک گردد از تیغ
بر مطالع مهر موج خون شود میغ***دهر را در ارکان وقت انقلاب است
با علی عمر را آسمان قرین کرد***عرش را بخاری فرش بر زمین گرد
تیر من کمان واراز کمان کمین کرد***جور بیشمار است ظلم بی حساب است
تا شبیکه آمد مقتدای اصحاب***سوی مسجد و بود منفرد ز احباب
در تجلّی آمد نور حق بمحراب***پیشتر که در صبح وقت نور و تاب است
پس ز بهر تکبیر درج لعل بگشاد***از قیام قائم کرد ملک ایحا
در رکوع هانم ساخت جان امجاد***زان سجود حیران عقل نکته یاب است
شاه سر برآورد سجده چون ادا ساخت***از قفا مرادی دست و تیغ افراخت
تاج مذهب افکند رکن ملت انداخت***زان جفا دو عالم اندر التهاب است
تیغ جور او کرد آفتاب منشق***خون نمود مستور وجه طالع حق
دید مرتضی گشت حق بحق چه ملحق***نور وجه حق را سوی حق ایاب است
گفت فوز دانم قسمتم خدا کرد***این سعادتم یار لطف کبریا کرد
خاک بر سر افشاند قید تن رها کرد***یعنی آنکه خاکم مرجع و مآب است
{صفحه 73}
فرق مرتضی گشت چاک چون بمحراب***شد نهفته در خون وجه ربّ الارباب
جبرئیل و یحیی در تبند و در تاب***کین تطاول و جور یا رب از چه باب است

درباره مسافرت بارض اقدس

در مسافرف بارض اقدس رضوی سروده
با حال نیک و فال نکوبخت بردبار***از مرز کاوه ام بسوی طوس بردبار
تا سدّه ادام له العزّ و الفخار***افزون بجاه و مرتبه از عرش کردگار
اعواد اهل عالم و فیاض ممکنات
بر خاک درگهش ز شرف سود روی من***کان خاک گشته در دو جهان آبروی من
روی خدا معاینه شد روبروی من***این بود منتهای امل آرزوی من
تا بنگرم بآینه ذات از صفات
بختم مساعد آمد و اقبال شد رفیق***بر هر کسی افاضه شود ما به یلیق
دادم خدای راه الی بیته العتیق***ای خضر رهنما که شدی هادی طریق
بالله بجرزه تو ندیدم ره نجات
در طوس لوحش الله دیدم جمال حق***گردید آشکار جمال و جلال حق
آمد جمال حق متجلّی ز آل حق***آئینه جلال حق آمد کمال حق
شد سوی کعبه راهبر من ز سو منات
میزاب فضل و رکن شرف مرده کرم***میقات علم و مشعر دین زمزم نعم
حجر کرم حطیم عطا قبله امم***خیف و منی و سعی صفا کعبه همم
قاصر ز کنه معرفتش عقل کاینات
گردد قبول توبه آدم اذا عصی***بر درگهش خلیل خدا گشته جبهه سا
موسی بکفش داریش استاده با عصا***عیسی بذیل حشمت او دست نارسا
بر دعوت محمدیش مهتدی هدات
{صفحه 74}
حبل ولاش گردن جان را کمند بود***هر نیش بر دل آمد از او دلپسند بود
روح القدس بیند گیش ارجمن بود***از هر جهة نوای انا الحق بلند بود
هر چند فارغ آمده ذات حق از جهات
ره یافتم بدر گه سلطان دین رضا***تابنده بدر باهر افلاک ارتضی
تابع برای انور او چون قدر قضا***جز نام او دگر نبرم ما مضی مضی
بسیار گفته ام و شنیدیم طرّ هات
نام خدا و او و پیمبر برابر است***در کشور خدای خداوند دیگر است
مقصود ما زگفتن الله اکبر است***شرک است گویم ار که خدای مصور است
از اوست خاصیت بجمادات و بر نبات
بر درگه انیس نفوس آفتاب طوس*** بدر الهدی امام مبین شمس الشموس
میکال گشته چاکر و جبریل خاک بوس***انّی انا للهّش زده بر بام چرخ کوس
میخوانمش خدای نباشم گر از غلات
فردوس عدن و شیعته فیه خالدین***ایوان خلد و ساکنه فیه آمنین
جاروب کش ز گیسوی خود گشته حور عین***بر درگهش بود چو روح الامین جبین
من سادة الهداة و من سادة الولاة
الله اکبر اینهمه جاه و جلال چیست***این کبریائی احد لا یزال چیست
تابنده نور بارقه ذو الجلال چیست***یک بقعه را بنور خدا اشتمال چیست
کز خاک او بجهبه قدوسیان سمات
ای واهب مواهب و نعمای بر همه***واجب شده است از تو تولای یرهمه
{صفحه 75}
تو مرجعی و ملجأ وو منجای بر همه***ای وای از حوادث و صد وای بر همه
گر شیعه را نجات بنخشی ز حادثات
البشر لی و انجز اقبال ما وعد***کز بخت یافتم بزمین بوسیت مدد
یحیی که هست ما دحت ای مظهر احد***صفر است صفر لیک تو گر خوانیش عدد
سازد عدد اگر عشرات است اگر مآت
هارون چه زهر داد بموسی بن جعفرا***بگداخت از رطب دل پاک پیمبرا
پورش فرا گرفت چو از آن بداخترا***این شیوه کرد پیشه بترتیب دیگرا
کان شیوه رسم بود ازآن فرقه طغات
مامون که داشت بغض رضا را بسر و جهر***ز انگور طوس کرد یکی خوشه پر ز زهر
آن نابکار عالم و آن بیحیای دهر***آن زهر داد خورد امام ز من بقهر
افکند بیخ نخل حیات شه از ثبات
آمد برون ز مجلس آن بی حیا غریب***بر سر کشیده بود بخواری عبا غریب
تنها و زار و بیکس و بی اقر با غریب***هشتم امام و قبله هفتم رضا غریب
نه همرهی ز شیعه نه همراهی از حمات
نه خواهرش ببر بدونه همرهش پسر***خاکم بسر بخاک زمین چون نهاد سر
واغر بتا بلند شدش ناله از جگر***برنه فلک ز آه جگر سوز زد شرر
تا روی داد و اسفا حالت ممات
آمد محمد تقی متقی برش***بر داشت برنهاد بزانوی خود سرش
سوزد دلم ز بیکسی جدّ اطهرش***کز ظلم و کینه شمر سر از جسم انورش
کرد از قفا جدالب عطشان لب فرات
{صفحه 76}

در مدح امام زمان علیه السلام

فی نعت ولی الله المنتظر علیه السلام
ای پسر بنه از سر این غرور و این تلبیس***کز تکبّر و نخوت رانده شد ز در ابلیس
بر مدارج علوی یافت ارتقا ادریس***کرد از علوّ قدر چون فروتنی تأسیس
زین گنه که در زشتی است زشت تر ز روی پیش
یا الهنا العفو یا مغیثنا اللغوث
از حسد چه جز خدلان حاصل حسود آمد***همسر نصا را گشت همدم یهود آمد
در جزا سزای او در سقر خلود آمد***در عداد موجود است گر عدم وجود آمد
از حسد که شیطان را رهبر حسود آمد***ای خدای مامار است بر تو التجا الغوث
از ریا که در معنی شرک از او شود حاصل***هر که شد باو موصول بر جحیم شد واصل
پیروی باین معنی نیست سنة عاقل***این طریقه را تابع هست جاهلی غافل
چونکه با وجود او هر عمل بود باطل***از عقوبت این فعل ایخدای ما الغوث
چونکه عرصه دوزخ منزل بخیلان شد***در مآل حال از بخل حاصل بخیل آن شد
پر ز عقده رویش چون ساقه نخیلان شد***گر که از عزیزان بود داخل ذلیلان شد
بر حجاز آزادی بخل چون مغیلان شد***ایکه در گهت آمد کعبه صفا الغوث
{صفحه 77}
غیبتی که در شرع است از زنا بتر صدبار***از برادر دینی گوشتی بود مردار
وا مصیبتا ما را روز و شب بود هنجار***این متاع با خسران رایج است در بازار
یا کریمنا الستار یا الهنا الغفار***من عقوبة الغیبة عفوک الرجا الغوث
بی فروغ تر از کذب در جهان چراغی نیست***حالیا تهی از او ساغری ایاغی نیست
نیست هیچ دل کورا از دروغ داغی نیست***ما منافقان را زو ساعتی فراغی نیست
خوبتر از او گویا گلشنی نه باغی نیست***از چنین گنه العفو از چنین خطا الغوث
منزل منافق چون اسفل الدرک گردید***امتحان مردم را اولین محک گردید
وافضیحتا ما را کار یک بیک گردید***در میان زشت و خوب حس مشترک گردید
بر شقاوة ذاتی این مرض کمک گردید***این طبیب ما را ده زین مرض شفا الغوث
فتنه در میان خلق ای بسا که خونها ریخت***رخنه ها بجانها کرد خاکها بسرها ریخت
دست و سینه بر هم دوخت خاک و خون بهم آمیخت***کرد با زمین همسر هر که را بپا آویخت
ای بسا که تیغ قهر بر رخ کسان آمیخت***زین صفت که ما را شد نای از هوی الغوث
نیست ممکن الاحصا کفر و ظلم را کیفر***و آنچه شخص ظالم را آید از جزا بر سر
{صفحه 78}
هم عنان شود ظالم با یزید در محشر***همقدم شود مظلوم با حسین در کوثر
ظلم بر خود و بر غیر بنده کردم ای داور***کیفر گناهنم را در صف جزا الغوث
حالیا که جز لطفت بنده را پناهی نیست***جز تن ضعیفی نه جز دل سیاهی نیست
در شدائد دوران جز تو دادخواهی نیست***جز زراء غفرانت بر نجات راهی نیست
غیر درگهت ما را چون امیدگاهی نیست***رو بدرگهت داریم از ره دعا الغوث
از تجلی ظاهر کن امام غائب را***کن بچهره مطلوب یا ز چشم طالب را
دو طلوع از مشرق آفتاب غارب را***رجم دیو طغیان کن آن شهاب ثاقب را
عارف مبادی را عالم عواقب را***عاقبت بخیری هست از تو مدعا الغوث
ای زیا و سین مقصد ای ز طا و ها مقصود***هم تو کوثر میعاد هم تو جنت موعود
هم تو جلوه و مرآت هم تو شاهد و مشهود***عهد و عاهد و معهود عبد و عابد و معبود
هم تو موجد و ایجاد هم تو واجد و موجود***ای بکشتی ایجاد گشته ناخدا الغوث
ز انتظار رویت گشته عمر دوستداران طی***جور دوستان تا چند طعن دشمنان تا کسی
یار را خلاصی ده از رقیب و طعن وی***تا بکی خریف و صیف تا بکی بهارودی
ای خلیل و الاقدر ای مسیح فرخ پی***دهر را گلستان کن ای بهار ما الغوث
{صفحه 79}
نور چشم پیغمبر زیب عرش یزدانی***نور نور باغ قدس فیض قدس رحمانی
ممکنی و واجب سیر واجبی و امکانی***آنچه وهم دریابد خود فزونتر از آنی
همچو نور حق دائم ظاهری و پنهانی***جل فی الوری قدرک سید الوری الغوث
امت مسیح از ما حالیا سبق بردند***ضلّ سعیهم رونق از کلام حق بردند
هم سبق سبق خواندند هم ورق ورق بردند***ملک و مکنت ما را غیر مستحق بردند
قلب دوستداران را کرده محترق بردند***احتراق ما مپسند عمنّا البلا الغوث
مردها بیکدیگر جمله اکتفا کردند***بر فعال قوم لوط جمله اقتفا کردند
بر شنایع آن قوم خلق اقتدا کردند***منّة از عقب بردند اکل از قفا کردند
نه ز مصطفی شرمی نه ز حق حیا کردند***زین گروه بی شرم و قوم بیحیا الغوث
ای امام انس و جان انتقام میباید***ز اهل کوفه و یران و اهل شام میباید
زانچه آن گروه کردند بر امام میباید***ذوالفقار را بیرون از نیام میباید
زخم تن شهیدان را التیام میباید***زانچه آل احمد را شد بکربلا الغوث
تشنه لب نکشته هیچ کافری مسلمان را***کس نکشته لب تشنه نزد آب مهمان را
کس نزد بحلق طفل جای آب پیکان را***هیچ کافر آیا زد نعل تازه اسبان را
تا کند بزیر سم نرم جسم عریان را***داد از این ستم الویل آه از این جفا الغوث
{صفحه 80}
کرد وعظ و از خصمش تیر بر دهان آمد***گفت پند و اجر آن سنگ کوفیان آمد
تیر حرمله سویش بهر قطع جان آمد***جای آب بر حلقش نیزه سنان آمد
سر زشام تا کوفه زیور سنان آمد***تن بزیر سم اسب گشته توتیا الغوث
کرد آتش بیداد در خیام هنگامه***از وجود موجودات سوخت نامه و جامه
سوخت اختر خاصان برد طاقت عامه***اسم برد از دفتر نام برد از نامه
ز آتشی که «یحیی» را سر زد از دل خامه***ترسم آنکه سوزاند جمله ماسوا الغوث

در مدح حضرت سجاد علیه السلام

فی نعت سید الساجدین و زین العابدین علیه السلام
ای شاهد بازاریم ای یار دل آزار***مگذار ز کف باده که آمد مه آزار
زد کوس چه رسوائی ما بر سر بازار***با کوسم از آن مایه رسوائی بازار
کز زهد ریا جان و دلم آمده بیزار***بر تیر حیا چه کنم جان خود آماج
طوطی من ای زلف تو چون جنگل شهباز***شاهین تو را گشته وطن جنگل شهباز
خواند بچمن فاخته جون نغمه شهناز***بلبل صفت از نغمه شهناز بشه ناز
گر پر پرستوی تو افتد بکفم باز***با صعوه دلی صید کنم طغرل و دراج
منصور سخن ماه من از نغمه منصور***بازآ و بدم در رگ و در ریشه من صور
مهرتو نه رازی که شود سازم مشهور***عشق تو نه گنجی که توان دارم مستور
گه جویمش اندر سربازار ز منصور***گه گویمش اندر ز بردار بحلاج
{صفحه 81}
ای شاهد سیمین بدن ای ترک سمنبر***باز آ و زرخ تاب گل و آب سمن بر
از زلف سیه مشگ تر افشان بسمن بر***چند از غم هجر تو کنم جای درآذر
ای کبک دری نیست مرا خوی سمندر***باز آ که بود دیده بدیدار تو محتاج
جز آهوی تو که دل من خسته ز شمشیر***آهو نشنیدم که به شمشیر زند شیر
شد مدت سیرم چه در این دیر کهن دیر***زین دیر نما دورم و زین سیر بکن سیر
از ملک بدن حشمت سلطانی جان گیر***تختش همه یغما کن و تاجش همه تاراج
برخیز هلا ساقی و بر باد جم و کی***هم باده دمادم ده و هم بوسه پیاپی
چون میشودم عمر بیک چشم زدن طی***یا راحت روحی هله برخیز و بیا هی
بر شام غمم صبح طرب تا رسد از پی***خورشید فروزان بدر آور ز شب داج
مه روی من ای زهره خورشید تبسم***کز تاب عرق چهر تو چرخی است پر انجم
تا باده توحید بساغر کنیم قم***لبریز چه مینای میم ساختی از خم
در نعت خداوند دوم پیر چهارم***آرم بدر از بحر فکر لؤلؤ مواج
سرکرده عباد جهان سید سجاد***سرخیل محبان خدا سرور امجاد
در ذات شریفش که باو منتسب امجاد***حیران همه اقطاب و پریشان همه اوتاد
والا حسبی کامده ز آباء و ز اجداد***بر چهر مهان زیور و بر فرق شهان تاج
میزاب سخا فتح کرامت کف درویش***میقات کرم حجر سعادة رخ و مویش
یکجرعه بود چشمه زمزم ز سبویش***در خیف و منا سعی و صفا قصد بویش
{صفحه 82}
تا قبله گه عارف و عامی شده کویش***احرام نبندند سوی کعبه دگر حاج
ذاتش که ز ادراک خرد آمده والا***نوری است بظلمتکده دهر هویدا
بدری است که ظاهر شده اندر شب یلدا***چون در دل فرعون فروغ کف موسی
در قالب عاذر شده پیدا دم عیسی***یا چهر محمد شده ظاهر شب معراج
ای مظهر فرخنده فر حضرت داور***ای صاحب زهد علی و علم پیمبر
زهرا صفت از فلک شرف زهره ازهر***خوی حسن و روی حسین از تو مصور
گر نیست حدوثت بقدم همدم و همسر***حادث ز چه رو بر قدمت آمده محتاج
فیض تو سحابی که ز یک قطره باران***آورده دو صد لؤلؤ منظوم بباران
هر فیض که ابر کرمت راست بباران***کز تشنه لبی خشک بود مزرع یاران
گر فیض صدف را نرسد ز ابر بهاران***کی پرورد اندر دل یم گوهر وهّاج
در حیرتم ای شاه از آن حکمت و تقدیر***کایا ز چه درکوفه شدی خسته و دلگیر
آندم که کشیدی ز جگر ناله شبگیر***چون گنج بویرانه و چون شیر بزنجیر
خورشید و غل جامعه را بود چه تاثیر***کان تب بتن اینخون بدر آورد ز اوداج
بیمار و فکار و دل زار و تن تبدار***با رنج و عنا درکف کفار گرفتار
پائی که بر از عرش بد از پایه و مقدار***از خار مغیلان چه شد و وادی خونخوار
هم رایت والای شهی گشته نگونسار***هم خیمه و خرگاه نبی رفته بتاراج
هم خسته دل از داغ فراق علی اکبر***هم خونجگر از فرقت عباس دلاور
هم بر بسر نی سربابش به برابر***گه چوب جفا خصم زدی بر لب آن سر
{صفحه 83}
گه سنگ به پیشانی آن راس مطهر***گه طشت زرش منزل و گه تختگه عاج
گه کرده ز تاب عطش و تف هوا غش***گاهی ز یهودان به سرش ریخته آتش
گه شعر و سنان از پی قتلش بکشاکش***گه از غم او زینب دل خسته مشوش
چون کشتی بگسسته زمامی که بلافش***دریای غم از هر طرفش آمده مواج
شاها ز حوادث شدم آن نقطه موهوم***کاثار وجودش نکند فرق ز معدوم
چون عشق شدم فاش و نهان ظاهر و مکتوم***ای حال دل خسته دلان نزد تو معلوم
ترسم که اعمال بدو طالع میشوم***«یحیی» شود از خیل غلامان تو اخراج

در مدح امام زمان علیه السلام

فی نعت رحمة الدائم امام المنتظر القائم علیه السلام
ای ماه کلهدار من ای سرو قبا پوش***گر سرو سخن گو بود و ماه شکر نوش
زلفی که شده خم سوی دوشت ز بنا گوش***عمری است که بار غم ما داشته بر دوش
هندوی سیاهی که تو را گشته هم آغوش***دین و دل ما خسته دلان برده بتاراج
تیهور و شازلف چه باز تو بسالوس***چون مرغ شبش ناله سبّوح قدّوس
در چنگل خود کبک دری ساخته محبوس***شاهین و غرابند که با هم شده مانوس
یک سلسله زاغ آمده همخوابه طاوس***یک گله پرستو شده همسایه دراج
{صفحه 84}
فیروزی و بهروزی نوروز جلالی***مرآت الاقبال بدالی و جلالی
قم یا من صدغاک و خللاک و حالی***هم قد علقوا الیوم لیال بلیالی
بی مهر مها خیز و ز ابروی هلالی***در بدر هلال آور و در روز شب داج
گلزار جمال تو الا ای گل رنگین***رویانده شقیق از سمن و لاله ز نسرین
بهر تو ز چهر چه گل و طره پرچین***گلنار شده بستر و سنبل شده بالین
از صنع الهی نگر ای عارف حق بین***در احسن تقویم عیان نطفة امشاج
از لعل لبت معجز عیسی شده مشهود***در طور رخت آتش موسی شده موجود
شیطان خط و خال آدم و رخ جنة موعود***رو مهر سلیمانی و موجوشن داود
خط تو خلیل است و رخت آذر نمرود***رخساره تو احمد و زلفت شب معراج
قمری بچمن مغبچه سان زاغ مغ آسا***ناقوس زنانند که باغ است کلیسا
انجیل سرایند که گل گشته چه عیسی***ای بر نص زلفت ز کشیشان شده یاسا
گیسو و خط و چهره و ابروی تو ترسا***زنار و چلیپا و کلیسا شده وخاج
کوثر لب من از چه مرا زار بهشتی***هازان می تسنیمی و آن جام بهشتی
عمان عمان آورده کشتی کشتی***بگرفته مرا ما حصل از خوبی و زشتی
در باختن دین و دل و جان سه نبشتی***این رسم قماری است که بازند بلجلاج
با حال خوش و فال نکو چهره زیبا***سلطان چمن کرد بتن خلعت دیبا
در وجد و نشاط آمده از اسفل و اعلی***کز پرده کنون سر الهی شده پیدا
از دوده آدم شده آن نور هویدا***کابلیس صفت کفر زگیتی شده اخراج
{صفحه 85}
قائم شده آن قائمه از ریشه آدم***کز او بقوام است قیام همه عالم
فرخنده وجودش که چه جن است مکرم***زان علت غائی است کز آبای معظم
در دوره مؤخر بوده از رتبه مقدم***نبود غرض آری ز مقدم بجز انتاج
یعسوبی کش شبه و قرین روز یلی نیست***زنبور وشان را ببرش جز علی نیست
یا صولت او خصم دغا را دغلی نیست***هم خصلت خوکی و نه و خوی جعلی نیست
کلک دو سرش گر دم شمشیر علی نیست***بگرفته چرا از هم شاهان جهان باج
در سینه چه شد حاسد دین را حسد افزون***از حقد و حسد آتشش افروخت به کانون
تیغش که طبیبی است به حکمت چه فلاطون***با نشتر قهرش بدر آرد ز جگر خون
وین است مسلم که مرض میشود افزون***فاسد شده خون گر نشود خارج از او داج
ای کوی تو بر زنده دلان کعبه مقصود***ای روی تو بر اهل جهان قبله مسجود
از حمد ملایک نه بجز ذات تو محمود***قهر تو جحیم و کرمت جنة موعود
با قهر تو تخت آیت مقهوری نمرود***با مه تو دار آلت منصوری حلاج
گر نیستی ای سر خدا علة ایجاد***هستند طفیل تو چرا زمره امجاد
در روز دغا آنچه کنی با تن حجاد***عداد از آنروی بعجزاست ز تعداد
کز نیزه تو آمد ازواج چه افراد***وز صارم تو گردد افراد چه ازواج
{صفحه 86}
در طواف منایت ز صفا محرم آمال***با سعی درآید ز در کعبه اجلال
ای فخ سخا رکن کرم مروه اقبال***هم مسلک تکمیلی و هم منسک اکمال
هم زمزم انعامی و هم مشعر افضال***هم کبعه زواری و هم قبله حجاج
ای زینت دیهیم شهان دست گدایت***کحل البصر اهل نظر در کف پایت
بر مقصد سائل که کند عزم سرایت***گیرد سبق آواز اجابت ز سخایت
بر خلق محیط آید اگر بحر عطایت***در دهر نه بینیم نه مسکین و نه محتاج
ای مظهر احکام نبی مظهر خلاق***بر حالت یحیی بنگر از ره اشفاق
جز ذات تو چون نیست پناهیش در آفاق***ارجو که گناهش نشود موجب احراق
روزی که شود التفت الساق الی الساق***شاید نهد از لطف عمیم تو بسر تاج
تا خامه تقدیر بفرموده داور***آجال مصور کند آمال مقدر
ای داوری آیات بذات تو مصور***بیرون چم و آفاق کن از نور منور
بر خصم و محب مسکن و مأوای مقرر***این تخته تابوت کن آن تختگه عاج

در مدح حضرت علی علیه السلام

فی نعت امام الموحدین امیرالمؤمنین علیه السلام
نامیه بنوشت نامی نامه سوی چمن***با طریقی نیک و سبکی تازه اسلوبی حسن
کرد انهاد اد اخبار از ورود خویشتن***آمد از یوسف چه زی یعقوب بوی پیرهن
مهبط عیش و مقام امن شد بیت الحزن***خیز مصری ما هم ای کنعانیان را ابتهاج
{صفحه 87}
اهل بستان بهر یاری کامد از راه بعید***ساعتی کردند تعیین همچو بخت ما سعید
اول نوروز روز افروز یعنی صبح عید***داد باد فرو دین این سان بزال دی وعی
کاین زمان بر تخت کی گردد چه بهمن گل فقید***پس کند در دیده گانت روز روشن شام داج
از شقایق کوه پیشاپیش او بیدق کشید***بر سر او گلستان از نسترن سنجق کشید
مقری آسا عندلیب آوای جاء الحق کشید***بحر بهر حفظ گرداگرد او خندق کشید
سبزه اندر زیر پایش فرش استبرق کشید***ساز کردندش ز سندس بالش از دیبا وواج
پس در آمد فرودین چون خسروان کامکار***با جلالی بی حساب و با سپاهی بی شمار
از ریاحین صد پیاده از درختان صد سوار***برق شد زنبوره ساز و ابر شد جمازه سار
هم قراول گشت باران هم یزک باد بهار***هم سنان او ز سرو و هم درفش او ز کاج 
منهی او شد بنفشه لاله گشت او را بشیر***ساز کرد از رعد و برق آوازه طبل و نفیر
از قزح آراست قوس و از کمان آورد تیر***سبزه و گل خود و خفتانی شد او را بی نظیر
گشت بهرش کهکشان تیغ و سپر چرخ اثیر***یاسمن شد چتر زرین نسترن شد تخت عاج
{صفحه 88}
حالیا کز زیب و فرزشک کلیسا گشت باغ***بعثت اموات را از دم چه عیسی گشت باغ
طیلسان از ابر بر سر راهب آسا گشت باغ***گوئی از اوراق گل انجیل ترسا گشت باغ
کبک زد ناقوس تا قسیس یاسا گشت باغ***خیز ای گیسو و ابروی تو چون ز نار و خاچ
گل ز بلقیسی جمال آورد دل را انبساط***بر هوا افکند برگ گل سلیمانی بساط
گشت چون صرح ممرد طرف گلزار از نشاط***نغمه چون داود دارد طفل بلبل در قماط
دیو را با آصف ای از چهر و زلفت اختلاط***مشگ را با کوثر ای از لعل و خالت امتزاج
زان سفر اندر جمادی کرده با صد احتشام***پیکی آمد در رجب فرخ بقر شعبان بنام
شد محرم عیش کامد چون ربیع اندر صیام***ای هلال ماه شوال ای رخت بدر تمام
حج اکبر کن بپای خم قعود آر و قیام***واب زمزم راز چاه خم برآراز بهر حاج
دیو دی رهام بود و فرودین چون اشکبوس***کز یکی گرزش روان بنمود تا خرگاه طوس
قارن گل در گلستان کوفت چون الکوس کوس***شد شما ساس خزان را چهره همچون سندروس
رستم آسا نوشدارو از دل دیو عبوس***آورد تا دیده کاوس گل یابد علاج
{صفحه 89}
خسرو نوروز از آن آمد بتخت عز مکین***چون سلیمان زمانش شد زمین زیر نگین
کامدش منشور شاهی از شه دنیا و دین***از جنان طوبی له آورده است طیبی این چنین
یا که زد بوسه بدرگاه امیرالمؤمنین***تا نهد از خاک درگاهش بفرق خویش تاج
آفتاب آسمان فرشه دین بوتراب***کافتاب آسمان است آسمان آفتاب
هم زمین با درنگ و هم سپهر با شتاب***این زحزمش یافت آرام آن زعزمش اضطراب
ذوالفقارش جل قدرة تا برآمد از قراب***داود دین داور و قانون احمد را رواج
خشت ایوان جلالش در سپهر عزوشان***آسمان آفتاب است آفتاب آسمان
محور افلاک هستی نیست گر ذاتش چسان***بر مدارش شد مدار نفع و ضر سود و زیان
مه بنزدش همچو مشکوتی سیه فام از دخان***خور ببزمش همچو مصباحی فروزان در زجاج
درگهش کور اسزد بر مه شرف بر چرخ لاف***کعبه جود است از آن آمد خلایق را مطاف
حکم او چون حکم داور نیست گر از نون و کاف***از چه نتوانند از او گیتی خطا گردون خلاف
از سکندر بر غلامیش نبود ار اعتراف***از چه رو دادند شاهان جهانش تاج و باج
{صفحه 90}
چون وجود حق نمودش مصدر خیر و شر است***نزد دانا اشتقاق فعل و وصف از مصدراست
هم قوام هر غرض قائم بذات جوهر است***هم مدار قطب گردون دائما بر محور است
چون غرض انتاج از ترتیب اکبر و اصغر است***شکل هستی شد مرتب تا که او گردد نتاج
برگنه کاران الا ای گشته درگاهت پناه***قهر تو قهر پیمبر لطف تو لطف اله
داده زینت قدسیان از داغ طاعاتت جباه***برتر از افلاک خاک درگهت از عزّ و جاه
شوکتت گر سوی مسکینی کند یکدم نگاه***آورد سویش نجاشی جزیه و خاقان خراج
گشت ظاهر یافت چون الطاف و اشفاقت ظهور***مقصد پروردگار از فجر و عصر و تین و طور
خامه «یحیی» کند چون مدحتت زیب سطور***بهر ترکیب مرکب آورند اندر حضور
لیقه اش ز اصداغ غلمان دوده اش از دیده حور***تربیت سازند خلد و کوثرش مازو و زاج
گشته ز امید نجف جان و دلم در سوز و ساز***از کرم بر عمر کوته بین و امید دراز
بسته شد راه نجات از شش جهة در حرص و آز***گه بخاک آرم پناه و گه بچرخ آرم نیاز
افتقار است آنکه میران را کند مسکین نواز***احتیاج است آنکه شیران را کند رو به مزاج
{صفحه 91}
جان دشمن قلب یارت مظلم و رخشنده باد***آن یک اندر گریه چون ابر این چه گل در خنده باد
نور مهر رأفت در ملک جان پاینده باد***مهر را بادا همی تابنده گی تابنده باد
گشت زار جان زر و دجود تو سرزنده باد***تا نماید زنده رود از جی گذر سوی کراج

در مدح حضرت علی النقی علیه السلام

فی نعت ملاذ الحاضر و البادی علی بن محمد الهادی علیه السلام
قبا پوش سر و من کلهدار ماه من***گذشت و نظر نکرد بحال تباه من
که کاهد ز کوه هجر تن همچو کاه من***در آئینه اش نیافت چراغ راه آه من
ز تیغ و سنان شکافت دل بیگناه من***از آن مژگان راست از آن ابروان کج
بخیز آهوی خطا بخط نافه تشر***بخد وادی یمن بقد سرو کاشمر
بدخشان لعل او نموده بچین گذر***که از چین طرّه اش بلعلش رسید اثر
نه بر دفتر وفا نموده دمی نظر***نه بر هجر ممتحن نه بر وصل مبتهج
چه هجر و وصال را یکی کرد در مزاج***بدل داد اضطراب بتن داد اعو جاج
تن و جان عاشقان جدا کرد ز امتزاج***نه بر درد چاره ماند نه بردار و احتیاج
نباشد دگر مناص نگردد دگر علاج***چه بر دل رسد گزند چه بر تن فتد فلج
{صفحه 92}
پی قتل بیکسان دو چشمان موتلف***به تیر و کمان کنند دل دوستان تلف
شود عالم ار خراب نه حزن است و نه اسف***سنان های غم بدست کمانهای کین بکف
نشستند جابجا ستادند صف بصف***بیک طرز و یکطریق بیک رسم و یک نهج
الا ایکه بر قمر ز ابرو کشی حسام***برخسار آفتاب ز مژگان زنی سهام
ز گیسو بروی مهر کشی پرده از غمام***زنی طعنه از جمال بتابان مه تمام
مکن دعوی گزاف که در حضرت امام***ببطلان دعویت اقامت کنم حجج
امام دهم نقی که بر خلق هادی است***رقاب انام از او بطوق ایادی است
خطا بخش حاضر است مددکار بادی است***ابر گمراهان راه بره خضر وادی است
بشوق لقای او ز جنت منادی است***هم از اولیا قلوب هم از انبیا مهج
توئی کعبه و حرم توئی مکّه و منا***توئی مشعر هم توئی زمزم و صفا
توئی حجر و مستجار توئی قبله دعا***توئی خیر من یطاف توئی خیر من سعا
توئی مطلب رسول توئی مقصد خدا***هم از رکن و هم مقام از عمره هم ز حج
تو روح مصوری تو جان مجسمی***تو نفس مجردی تو عقل مکرّمی
تو لوحی و تو قلم تو عرش معظمی***تو آیات منزلی تو اسماء اعظمی
{صفحه 93}
ز آدم مؤخری به آدم مقدمی***توئی آیت رجا توئی معنی فرج
ستمکار ظالمی چه جابر و ساده کرد***ز قوم ثمود و عاد فزونش افاده کرد
تو را در حضور خویش بپا ایستاده کرد***بپای رکاب خویش بخاری پیاده کرد
ز جهل اختفای نور خدا را اراده کرد***گمان کرد با خدا مگر ممکن است لج
نه تنها بحضرتت طریق جفا نمود***که بر جد تو حسین بسا ظلمها بود
نه پاس از رسول داشت نه شرم از خدا نمود***روانه جماعتی سوی کربلا نمود
که باید به نینوا چه در نی نوا نمود***شود قاع صفصفی که لا تأتها العوج
ز آبیکه خضر را ندادند در حیات***بقبر شریف او ببندند در ممات
خرابی بمرقدش رسانند از جهات***ببندند گاو و آب بپوشند سرّ ذات
که تا دشت کربلا شود سر بر فرات***نیاید زیارتش کسی از عمیق فج
بزوار او کنید ستمهای بیشمار***نپوید کسش براه نجوید کسش مزار
بگیرید سیم و زر فزون از حد و بیشمار***ببرید دست و سر بر از حصرب و انحصار
نمائید نبش قبر بسازید کشت زار***نیائید منصرف نگردید منزعج
پس آن ظالمی که بود در آن ماجرا دخیل***بگفتا مرا بجهل چه ابلیس شد دلیل
{صفحه 94}
شنیدم که ناله کرد زنی با دلی علیل***که ای پور بیقرین که ای نجل بیعدیل
حسین من ای شهید حسین من ای قتیل***همت زنده در ستم همت کشته در حرج
ولی سوی شه نرفت نمود آب احترام***نه در مرده گی بقبر نه در زندگی بکام
از این قول پر ز هول از این حرف ناتمام***ز «یحیی» نکوتر است که کوته کند کلام
در این قصه هائم است عقول همه انام***که این نائبات را چه سر است مندرج

در مدح حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم

تحقیر العقول فی نعت الرسول صلی الله علیه و آله و سلم
آورد در اقطاع چمن باد بهاری***از ناف غزال ختنی مشگ تتاری
در خاک مگر عنبر سارا شده ساری***کاورده برون مشک خطا عود قماری
ای از دو بر چهره تو طرّه تاری***همچون دو پرستو شده از شاخ گل آونج
گه دیو فنی را بملک داشته دمساز***گه اهرمنی را بپری ساخته همراز
گه تیره غراب تو بطاوس کند ناز***گه بچه زاغ تو زند چنگ بشهبار
جادوی زره سازی و سحار رسن باز***جانا زکه آموخته ای اینهمه نیرنج
بگرفته بکف مروحه زلف تو چه حجاب***شاید ببرد نرگس بیمار تو را خواب
همچون رخ اعدا بود و چون دل احباب***پیچ و شکن و عقده و چین و گره و تاب
یا هندوی عریان شده حیران بر مهتاب***آورده پدید از دو طرف ساعد و آرنج
{صفحه 95}
برده شکر لعل لب تو ز رطب طیب***از چشم تو دلها سوی بادام بترغیب
ای گشته ز نخدان تو به غبغب تو سیب***از نار و بنارنج بری رنگ و دهی زیب
ما را ز به تو بهی از سیب تو آسیب***از نار تو در نار و زنارنج تو در رنج
هر تیر که آرد ز کمان تو کمانه***او را نبود جز دل عشاق نشانه
امروز توئی در همه آفاق یگانه***خورشید زمین ماه زمان شاه زمانه
برگشتن عشاق چه حاجت ببهانه***زیب بیش مزن صدمه مکن جور مکش رنج
ناهیدی و تأیید ز آثار تو معلوم***خورشیدی و خفاش ز دیدار تو محروم
اثبات کنی که ز دهان نقطه موهوم***اظهار کنی گه بسخن هستی معدوم
گاهی بسوی زنگ سپاه آوری از روم***گاهی بسوی روم شبیخون زنی از زنگ زنج
زان باده که آشوب دل و راحت جان است***پیرایه تن قوت دل قوت روان است
رخشان به قدح چون دل صاحب نظران است***چون چشم فلاطون بخمش دل نگران است
اندر کف دلدار نمودار چنان است***کاویخته از سروسهی شاخه نارنج
در ده که زمان طرب باده کشان است***دامن بسوی صحن چمن ابر کشان است
چون باد سحر شاخ شجر مشگ فشان است***بر خاک ز افلاک فزون رتبه و شان است
ربع و دمن و باغ و چمن خلدنشان است***بتخانه چین شد حد تو به خط ار کنج
{صفحه 96}
شد قسمت احرار جهان عیش مؤبد***روزی همه را فیض ابد شادی سرمد
شد روی زمین پشت هوا خلد مخلد***امجاد شده شاد ز میلاد محمد صلی الله علیه و آله و سلم
ای سرو و گلت منفعل از قد خجل از خدّ***قمری صفت از نای نوا سنج بزن سنج
ز ایجاد وجود آنچه که مقصود ز معبود***بود از افق سر بشهود آمده مشهود
مذکر و مدثر و مزمل و مودود***مئود مئود فار قلیط احمد محمود
از هفت پدر تا بچهار ام و سه مولود***شادند نه از بر بط و مستند نه از بنج
مرآت اتم مظهر حق صادر اول***نون و قلم و سر ازل ذات مکمل
مختار و امین نور مبین حاشر و مرسل***بوالقاسم دین هاشم و فرمان ده اکمل
هم ماحی و هم حامی هم منزل و منزل***هم زیور هر افسر و هم زیب هر او رنج
چون چشم عدو آب سماوه چه روان شد***دریاچه ساوه چه دل مدعیان شد
بر کنده ز جا کنگره قصر شهان شد***بشکسته همه رونق بازار بتان شد
رحمت متلاطم شد و شیطان بفغان شد***وز ساحت اسلام شد اندر خط افرنج
ای خاک درت بر سر شاهان جهان تاج***تقدیم تو کردند شهان جز به رسل باج
دریای محیط عظمت گشت چه امواج***الا تو نبودش بکمون گوهر وهاج
ای رفرف اقبال تو اندر شب معراج***پیموده رهی را که نسنجند بفرسنج
آنجا که برافراشت مقام تو علم را***شد همقدم آثار حدوث تو قدم را
بردی ز وجود آنچه اثر بود عدم را***دادی بفلک رفعت و بر عرش عظم را
گشتی تو بنان و تو بیان لوح و قلم را***کی وصف تو یارا بود از نطق سخن سنج
{صفحه 97}
دیو و ملک و جنّ و بشر غافل و هشیار***چرخ و فلک و لوح وقلم ثابت و سیار
دیدند خدا را همه در ذات تو آثار***کردند بتوحید الهی ز تو اقرار
بودند اولوالعزم رسل پنج و کتب چار***هم منزل آن چاری و هم مرسل آن پنج
بودت بشرف تاج ز طاها و ز یسین***و ادم نبدش نقش نه در ماء و نه در طین
مریخ و زحل شمس و قمر زهره و پروین***هستند تو را پیرو دین تابع آئین
هم پیل و رخ و اسب و شه و بیدق و فرزین***بر چهر تو مانند در این عرصه شطرنج
ای علم فلاطون ببر دانش تو جهل***از مردم ناقابل و از امت نااهل
بس صدمه کشیدی تو چه از شاب و چه از کهل***از کین کشی بولهب و کینه بوجهل
بر مقصد عالیت شد این رنج و محن سهل***پیداست که ببرنج میّسر نشود گنج
ای روی تو و موی تو خلاق شب و روز***نزدت خرد پیر چه طفل هنرآموز
یکذره زانوار تو مهر فلک افروز***یکنایره از جذبه تو عشق جهان سوز
شاید نظر لطف تو شامل شده کامروز***چون چشم بتان گفته «یحیی» است همه غنج

در مدح امام جعفر صادق علیه السلام

ماه قربان است کردن جان خود قربان خوش است***آنچه نزد دوست باشد موجب قرب آن خوش است
{صفحه 98}
جان خود قربان نمودن در ره جانان خوش است***بختی نفس از پی تقدیم این فرمان خوش است
هان بفرمان خلیل است از جلیل است ای ذبیح
ایدل از اندوه و غم مشگل هر آسان ساختی***خویش را چون جان مشتاقان هراسان ساختی
نیستی یعقوب و جا در بیت الاحزان ساختی***یوسفی در مصر جان خود را بزندان ساختی
نار موسی را چه دیدی فرق از دار مسیح
گر که اندر دل نهان صد ناله نی سان داشتی***یا روان اشگ بصر چون ابر نیسان داشتی
خویشتن را گر رها از قید امکان داشتی***علم جعفر صدق بوذر زهد سلمان داشتی
مستارح است این تقید خویش را کن مستریح
قبله اسلام جویی در صفای صفوه تاز***بی منیّت در منا شو وز مروة مروه ساز
بی مشاعر رو بمشعر وز شعور خود بناز***معرفت جو بیدق اندر ملک عرفان بر فراز
زانکه جهل از حکم عقل آید بر عاقل قبیح
تا نه بینی در خود از خود واره و بین سر بسر***زمزم ور کن و مقام و مروه و حجر و حجر
مشعر و خیف و منا و کعبه و معنی صور***هم زمین هم آسمان و هم بهشت و هم سقر
آنچه در وهمت قبیح و آنچه در فکرت ملیح
{صفحه 99}
از تغافل خویش را کردی گمان جرمی صغیر***کرده یزدان در تو پنهان عالمی دیگر کبیر
آفتاب روشنی کز تو است گیتی مستنیر***آن کتاب محکمی کز سر جان سازی خبیر
این سخن را شاهد صادق بود نص صریح
آگهی بر کنه اشیاء شخص لقمان را سزاست***معرفت بر سر هستی نفس انسان را سزاست
رفتن اندر طور سیناپور عمران را سزاست***لوحش الله حشمت اللهی سلیمان را سزاست
تا کند در وادئی بیغوله غولان را طریح
صدق اینمعنی اگر خواهی و مصداق کلام***جعفری آئینه بین مصدوقه او و السلام
باب موسی صادق صدیق امام ابن الامام***ورد هر کس نام او شد میشود هر صبح و شام
شام اقبالش منور صبح آمالش صبیح
جعفری مذهب بپازو ایدالله بقاء***احمدی ملت بناز و اکرم الله لقاء
آنچه بود از شرع ناقص کرداکمالش صحیح
صادق آل محمد سرور و اهل صلاح***همچو احمد مهر او سرمایه فوز و فلاح
شرع را لما تجلی وجهه لاح الصباح***بر فقیران تاج جم را کرد انعامش مباح
بر ضعیفان ملک کی را گشت اکرامش مبیح
کرده حق در ذات پاکت جلّ قدرک در جهان***در یکی انسان کامل هر دو عالم را عیان
{صفحه 100}
در ثنایت نطق عقل نکته دان با صد زبان***از قصور افتاده اش چون بنده لکنت بر زبان
با کمال معرفت نطق فصیح آمد فضیح
ای ظهور فیض حق ایمظهر لطف اله***جانب «یحیی» ز رأفت کن نگاه گاه گاه
بنده را باید دهی ایشاه بر درگاه راه***تا بکی مداح را بایست با حال تباه
بخت بد روز سیه قلب تنه طبع شحیح
از ثنا خوانیت طبع خامدم کی غافل است***بالعرض زایل نگردد آنچه در آب و گل است
آنچه خواهم از تو آسان روز بختم مشگل است***آرزوی آستان بوسیدنت اندر دل است
تا بیابم ره بتخت قبه و نزد ضریح

در مدح حضرت علی علیه السلام

در مدح اسدالله الغالب علی بن ابیطالب
چه مکث مهر بدیر فلک کشید بدیر***ز صحبت بره و ثور آسمان شد سیر
چه از فراز نطاق دو پیکر آمد زیر***غزاله از بر خرچنگ شد بمکمن شیر
غزال چشما ز ابرو چه شیر کش شمشیر***بکش که کشتن صید حرم تو راست مباح
زمین چه کوره حداد پر ز آتش شد***هو ابرویش سیماب وش مشوّش شد
بجان گدازی گردون کمان آرش شد***تفیده خاک چه چهر بتان مهوش شد
هم از حرارت چشم خلایق اعمش شد***که فرق می نکند نزدشان عشا و رواح
{صفحه 101}
چه محشر است قیامت مگر نموده قیام***که خلق راز عرق بر دهان شده است لجام
الا چه جرم سبب شد که مار غاشیه نام***جحیم را بسر خلق باز داده مقام
چه روی داده که چون کشتی گسسته زمام***شدند خق بدریای آتشین ملاح
چه بد خطای زحل شد چه جرم از ناهید***که سوختند چه ماه از حرارة خورشید
بجزر گرمی این سال کسب دهر ندید***که آتش آمد از آب و هوا و خاک پدید
هزار طعن بغسلین زده است جام نبید***بسان چشمه آتش شده است ماء قراح
بروی خلق جهان شد در جهنّم باز***جحیم گشت صفاهان سعیر شد شیراز
لظی وهاویه گشتند ساحت ری و راز***نمونه ز سقر گشت کشور اهواز
بچین و خلخ و خوارزم و تبت و انجاز***رسد زبانیه از ویل هر مساء و صباح
بسطح غبرا گشت از تراکم دد و دام***چمن محلّ سباع و دمن مقام هوام
پی کشیدن خون پشه گان خون آشام***زنند نیش ز بس همچو نشتر حجّام
کسی ندیده ز پیل دمان چنین ابرام***کسی ندیده ز شیر ژیان چنین الحاح
ز بس حرارة ذاتی که آمده است سبب***گرفته جسم زمین حصبه کرده گردون تب
مطابق است مزاج چنار و طبع رطب***نیند خلق چه حمالة الحطب ز حسب
چگونه آتش از ایشان کشد مدام لهب***بر آسمان شد ز ایشان چرا صراخ و نیاح
{صفحه 102}
بآتشین کره تبدیل یافت مرکز خاک***گروه خلق ز حرّ هوای آتش ناک
چه ماهیند که بی آب میشوند هلاک***گریختن مغ آسا بسوی دیر و مغاک
تمام عور و بخود فوطه بسته چون دلاک***جمیع در گل و لا غوطه خورده چون ملاح
همان زمین که سرودند مردمش یخچال***چه خندقی است کز آتش شده است مالامال
فروش جفت که بد یک پشیز چند جوال***گذشته از حد قیراط و پایه مثقال
جز آب سرد کسی را نمیرسد بخیال***که آب سرد خیالی است راحت الارواح
ز آفتاب حوادث کنون بهیچ محل***نه سایه ایست بغیر از پناه شاه اجل
وصّی را و بلا فصل احمد مرسل***که اوست مصدر ایجاد و صادر اول
فروغ هوش یکی شعله است از آن مشعل***بهای عقل یکی جلوه است از آن مصباح
ابوالائمّه قرین رسول زوج بتول***کز او مدار فروع و باو قوام اصول
از اوحیات نفوس و باو ثبات عقول***امام جنّ و بشر آنکه از خدا و رسول
نداده بود اگر خود مقام خویش نزول***لقیل فیه هو الله فالق الاصباح
شهی که دست یدالله ز آستین چو فراشت***برایت نبی آیات فتح و نصر نگاشت
پی حراست ایمان مو کلی نگماشت***هر آنکه تخم ولایش بملک سینه نگاشت
چه قابلیت مهرش حرامزاده نداشت***حرام گشت سفاح و حلال گشت نکاح
{صفحه 103}
وجود اگر که ز فیضش نیافتی امداد***نداشت عالم هستی بهستی استعداد
محیط ذات شریفش بکشور ایجاد***بآن طریق که کلی است شامل افراد
شود تنافی بالذات رفع از اضداد***اگر میانه اضداد را دهد اصلاح
سریر سلطنت مصطفی شد آفاق***نداشت غیر علی ماکلی باستحقاق
ولی چه سود که بردند حق او ز نفاق***جماعتی بحسد فرد و در شقاوة طاق
چرا نگفت که رزاق باشد و خلاق***کسیکه گفت که قتال بوده و ضراح
زهی تو آینه ذات کبریا بصفات***که اندر آینه تو شود معاینه ذات
حیات را که ببغض تو تلخ تر زممات***ممات را که بمهر تو نیک تر ز حیات
نه جز سبیل تو ما را بود سبیل نجات***نه جز طریق تو ما را بود طریق فلاح
توئی زدم دم جان بخش داده عیسی را***توئی ز رخ ید بیضا سپرده موسی را
چه نیست جز تو کسی شهریار عقبی را***بروز حشر دهی چونکه نشر موتی را
ز حوض کوثر مداح خویش «یحیی» را***پیاپی از می رحمت عطا نما اقداح

در مدح امام زمان علیه السلام

فی نعت امام الغائب علیه السلام
یافت فرعون هوس چون راه در مصر بدن***مسکن هامان نفس سفله گشت اقلیم تن
دید یکسان نیل و نیل خیر و شر سحر و فتن***دعوی انی انا الله فاش کرد از مکر و فن
سبطی آسا خواند ده حس را غلام خویشتن***غافل از آیات تسع حضرت موسای روح
{صفحه 104}
دید فرعون هوس خوابی و در تعبیر خواب***از دبیران قوای هوش آمد بهره یاب
کاید ار موسای جان در بطن مام از صلب باب***فیض جاء الحق کند بنیان باطل را خراب
پس چنین با ساسیان جهل آمد در خطاب***کز هلاک زادگان عقل رو آرد فتوح
کشت ابناء اطاعت را ز شمشیر ریا***دختران معصیت را داد از شهوت نما
غافل از حکم جلیل یفعل الله ما یشا***کز پی سوء القدر آید عیان حسن القضا
در تحیر مام طبع آمد ز بهر اختفا***کاقذفی فی الیم بگوش هوش او آمد ز روح
پس ز تابوت تعلق رست و گشت از هم خلاص***آمد اندر بزم فرعون هوس با اختصاص
آسیه لوامه اش گشت از هوا خواهان خاص***ملهمه زی مطمئنه یافت ز ارضاعش مناص
تا که روزی کند ریش دشمن از بهر قصاص***شد دل فرعون اماره از این غم ذو القروح
باری آن مولود کامل گشت ورست از نقص و عیب***کشت شهوت را و شد در مدین دل زی شعیب
شد چون فارغ از شبانی رفت از الهام غیب***جانب بیت المقدس کرد دل خالی زریب
شد عصا اژدر برون گشتش ید بیضا ز جیب***دید آیات نبوت را علامات وضوح
شد سوی فرعون نفس و نزد هامان خیال***تا کندشان در کف هارون عقل اندر عقال
{صفحه 105}
آگهان سحر را سودی نیامد ز احتیال***جملگی تصدیق کردند و رهیدند از ضلال
پس گرفت از قبطیان زیورا با اصحاب و آل***گشت نیل طاعت و نیل اطاعت را سبوح
غرق غرقاب فنا گردید فرعون امل***نیست تقدیمی و تأخیری اذا جاء الاجل
پس بتخت عزوشان موسای جان شد مستقل***آن چنان کاسلامیان در دولت شاه اجل
قالع ظلم و ضلالت قامع زیغ و زلل***کاید اندر قلب بدخواهان ز بأس او جروح
مهدی هادی امام غیب مولای شهود***موجد خرگاه هستی خالق ملک وجود
جل قدره در وجودش کبریا ظاهر نمود***خضر لقمان دانش و اسکندر داود جود
خوی صالح روی یوسف فضل یحیی بذل هود***دست موسی لعل عیسی زهد آدم جاه نوح
نطم عدلش چون دهد بر کشور هستی نظام***دائم آید با قوام وقائم آید بالدوام
سنة ختم الائمه ملت خیر الانام***در جهان ناید پدید از کفر رسم از شرک نام
بهره ور گردند لابداً ز بیم انتقام***فاسق و سارق ز صدق بوذر و زهد نصوح
ای جنابت مظهر الطاف رب العالمین***آدمت در آستان و عالمت در آستین
چاکر خرگاه اجلال تو خیل مرسلین***بنده درگاه اقبال تو جبریل امین
ذره از مهرت اندر قلب ارباب یقین***افضل است از صد دعای شام و صد ورد صبوح
ای در اقطاع زمین فرمانده مالک رقاب***پایه دین را چه حال دوستان بنگر خراب
{صفحه 106}
در ره ترویج دین حضرت ختمی مآب***فرق نتوان یافت سعیت را ز تیغ بوتراب
ده نمیگردد مسمی گر که اسم آفتاب***شارق و شمس و ضحی خوانند یا بیضاد یوح
بر فراز کوه پیکر دلدل کیوان شکوه***چون برآئی آفتاب آید برون از تیغ کوه
عیسیا دجالیان را کن زغم صفر الوجوه***کافران را در تزلزل ظالمان را در ستوه
حبذ از آن جماعت مرحبا برآن گروه***کز شرافت آمده عز حضورت را صلوح
ارض خضر ای وجودی کاندر او داری مقر***عرصه اش بالله کز فردوس باشد خوب تر
خلد از او جوید شرف کوثر از او خواهد اثر***باغ از او یابد صفا زیور از او جوید ظفر
عرصه جان فسحه اش نور التقی فیها ظهر***ساحت خلد آیتش ریح الهدی منها تفوح
من همان موسی که ماندستم زبزم قرب دور***خلع نعلین علایق کرده از شوق حضور
مانده اندر رتبه حیرت بی فروغ از نور طور***نور آن طورم نکرد الا ز نخل دل ظهور
نی بجز ذکرت کند در خاطر «یحیی» خطور***نی بجز یادت شود در سینه «یحیی» سنوح
ای زاحکام تو محکم دین حق شرع رسول***چون نشد در آستانت ممکنم عزّ وصول
{صفحه 107}
در ثنایت ناگزیرم گر کنی رد یا قبول***تا شدم آگاه از رمز فروع اصل اصول
از زبان خامه آیات دقایق را اقول***در میان چامه اسرار حقایق را ابوح

در مدح حضرت علی علیه السلام

فی نعت سیدالموحدین امیرالمؤمنین علیه السلام
ساقیا خیز که چون وادی ایمن شده کشت***جلوه گر چون ید بیضای کلیم است کنشت
بر دلم داغ بلا سامری غم گر هشت***روی بنما که بر معجزه سحر آید زشت
خاصه اکنون که چه موسی شده گل در گلگشت***واتش طور صفت آمده سوری از شخ
هدهد باد صبا بست سوی بستان طرف***آب داود صفت ساخت زره های شگرف
نقش چون تخت سلیمان شده باغ از شنگرف***گر چه بودی چه رخ آصف کافورین طرف
چون بیاض رخ بلقیس هوا بود ز برف***غیرت صرح قواریر زمین بود ز یخ
ای زماء العنب تلخ تو را شیرین کام***ناردان لعل و ترنجی رخ و نارنجی فام
خوش ز نارنج و ترنج تو برنجیم مدام***ای رخت نارودهان پسته و چشمت بادام
غبغبت به ز تخت سیب و نموده است ایام***بهیم زان به و آسیبم از آن سیب ز نخ
خط خضرای تو خضر است و لب آب حیوان***دلم اسکندر و در ظلمت زلفت حیران
صد چه الیاس به دریای غمت سرگردان***ای سکندر به لبت تشنه و دارا عطشان
{صفحه 108}
غم چه یاجوج سوی ملک دلم تافت عنان***سدی از بده بره نبدش تا صد فرسخ
ای رخت کعبه و خالت حجر ابروت حطیم***در منایت به تمنای مقام ابراهیم
بذقن زمزم و اندر لب لعلت تسنیم***همه ارواح خلایق حرمت را بحریم
گشته با سعی ذبیح تو بکوی تو مقیم***کوی تو فخ و مرا آمده احرام بفخ
تیغ کین آخته ای بهر شکار آهو***کس نگفته استکه بالای دو چشمت ابرو
زلف ببریدی و کردی رخ من چون آمو***مکن ایدوست که خلق از تو بگیرند آهو
رشته عمر من است اینکه بریدی مومو***جامه بخت من است اینکه دریدی نخ نخ
ای نکو روی تو چون جنت و خوی تو چو نا***ز جنانت به جنونیم و ز نارت در نار
یابد از زلف تو گر دل سوی رخسار گذار***بسوی روضه رضوان ز جحیم آرد بار
یابد اری بسوی جنت فردوس گذار***عاصی ار طی بکند راه صراط و برزخ
لاله سان برق ز کهسار بتابید بکاخ***گل عیان شد چه یکی جمره آتش از شاخ
شد چه بر دیده وی تنگ بسی دهر فراخ***بهر خونریزی اطفال چمن شد گستاخ
دشته بگرفت بکف باد بسان سلاخ***کرد از خون گل و لاله زمین را مسلخ
شد هویدا بچمن رایت پیغمبر گل***گمرهان را سوی ره رهنما گشت بکل
همه را خضر سبیل آمد و هادی سبل***لا جرم نیش چه نوش آمد و شد زهر چه مل
{صفحه 109}
کرد اظهار ادب زاغ بنزد بلبل***عمر آسا بعلی گفت همی بخ بخ
چرخ فر نیر اجلال علی عالی***کز علو کشور جان راست ولی والی
لو دعی الخصم لان یخرجه من مالی***اعرف الحق و لا اتبعه قل مالی
با وجودیکه خدا خواند علی را غالی***باز پوشیده بر او رتبه شد ماند آوخ
مظهر ذات خدا معنی آیات ظهور***نیر چرخ وفا اختر گردون سرور
گشته از نصرت او احمد مرسل منصور***هر دم از خاک درش چرخ برین گیر دنور
آفتابش چه یکی قرص عجین در تنور***آسمانش چه یکی طشت مسین در مطبخ
دست فیاض خدا صهر نبی زوج بتول***حامی ملت و مبنای فروع اصل اصول
قاصر از درک صفاتش شده آراء عقول***به پناخوانی او آمده «یحیی» مشغول
عجبی نیست نماید اگر از لطف قبول***موری ار سوی سلیمان ببرد ران ملخ
ایکه بر تو برد از عرش الهت خرگاه***سوی تو روی خدا و روی تو سوی اله
بنده را نیست چه غیر از کنف خواجه پناه***چه شود گر سوی «یحیی» کنی از لطف نگاه
با وجودی که شدم غرقه بدریای گناه***نیست باور که محب تو رود در دوزخ

در مدح و مصیبت امام رضا علیه السلام

فی نعت ثامن الائمه و رثائه علیه السلام
امروز بفیروزی و بهراوزی نوروز***با شور عرب نیک بود نغمه نوروز
ای ماه حجازی ز نواریشه غم سوز***ای ترک حصاری بعراق آی بنوروز
در تار بزن چنگ و فغان ساز ز هر نخ
{صفحه 110}
برخیز بهشتی رخم ای اصل سلامت***طوبی قد و کوثر لب و فردوس علامت
امروز گر آئی تو برافروخته قامت***ما را چه غم ایدوست ز فردای قیامت
کان طره و گیسوی صراط آمد و برزخ
اکنون که صبا غیرت انفاس مسیح است***گلزار خوش و باغ نکو راغ ملیح است
باز آی الا ایکه تو را روی صبیح است***تا بندگیت پیشه کنم گر چه قبیح است
شیخ یتصبی و صبی یتشیخ
ای روز محبان سیه از زلف سیاهت***تو شاهی و مژگان سیاهت سپاهت
خون دل ما ریختی از تیر نگاهت***عذر آوری از نیستی وین عذر و گناهت
شیئان عجیبان هما ابرد من یخ
ما را چه که کاوس کجا رفت و چه شد کی***آن به که بیاد کیم ای ترک دهی می
نه قصد صفاهان کن و نه عزم ره ری***بس مرحله گشتیم و ره عش نشد طی
کین بادیه را ره نه بمیل است و نه فرسخ
در ناف صبا نافه چین دوخته دارد***از لاله زمین آتش افروخته دارد
چون سینه عشاق دلی سوخته دار***از ژاله بسی بسدّ اندوخته دارد
یا آنکه شهیدی است بخون جامه ملطخ
شد زند سرا سیره و زد قبره ناقوس***توریة و صحف کبک دری خواند بسالوس
انجیل سرائید و طوطی و طاوس***بلبل بسراید چه من ار مدح شه طوس
دراج ثناگویدش و فاخته بخ بخ
فرمانده دین نور مبین سرور ثامن***کز رحمت بیحد بوحوش آمده ضامن
همچون حرم کعبه حریمش بود آمن***بد در همه دل مهرش اگر ثابت و کامن
بالله که نمیکرد خدا خلقت دوزخ
ای کعبه فر قبله دین مشعر ایمان***در مکه اگر کعبه بود خانه یزدان
{صفحه 111}
کردی ز چه ای خانه خدا جا به خراسان***ای طوس شد از کعبه است افزون شرف و شان
کاحرام تو از دل بود احرام وی از فخ
ای فرش تو از عرش فزون در شرف و جاه***زوار تو را گشته عیان سیر الی الله
در سفره جود تو دو قرصند خور و ماه***کیوان بجلالت چه غلامی است ز درگاه
زهره بشرافت چه کنیزیست ز مطبخ
ای سوی خدا رویت و سویت همه روئی***جز کوی تو «یحیی» نکند روی بسوئی
کوثر بود از چشمه احسان تو جوئی***آورده صبا در چمن از خلق تو بوئی
کاید ز هوا مشگ و دمد غالیه از شخ
ای گوی دین را دل پاکت شده مخزن***از لطف تو بنیاد شریعت شده متقن
چون ذات حقت آگهی از مخفی و معلن***آنسو که بجز روی تو دل را شده مخزن
آنجا که بجز کوی تو جان را شده مسلخ
یا مهجة قلب النبی افسوس که در طوس***سرخوش بغریب الغربائی زده ای کوس
ای موسی درتیه فنا آمده محبوس***از زندگیت زهر جفا کرد چه مأیوس
بگسیخته شد تار وجودت همه نخ نخ
ای آنکه ز شورت به جهان غلغله برپاست***زهری که تو نوشیده اندر دل زهر است
افسرده دل پاک نبی چون جگر ماست***در طوس گرفتار جفا گشتی و پیداست
حال دل صیدی که وطن ساخته در فخ
شد پاره چه از زهر گلو تا جگر تو***نه خواهر تو بود بسر نه پسر تو
خاکم بس افتاد روی خاک سر تو***آن ظلم که شد بر تو و جد و پدر تو
از هیچ زمانی نشد آن ظلم مورخ
زهر تو در انگور خورانید چه مأمون***شد مسکنت ای نور خدا قبّه هارون
{صفحه 112}
کنز الله مخزونی و سر الله مکنون***تو خون جگر از زهری و ما بر تو جگر خون
ای خون جگر مالک طوبی و لنابخ
آوخ که بغربت سرت افتاد روی خاک***افسوس که از زهر جفا شد جگرت چاک
گشت ایعجب از کینه دیرینه افلاک***از دوده عباس بآل شه لولاک
ظلمی که از او ظلم یزید است منسخ

در واقعه غدیرخم و ثناء علی علیه السلام

وقعة الغدیر و ثناء الامیر علیه السلام
ذی حجة نمود ز گردون رخ منیر***جرمی صغیر کرد عیان عالمی کبیر
در او دو عید کرد عیان خالق قدیر***اضحای فر خجسته و فرخنده فر غدیر
جل المقام حضرت خلاق بی نظیر***بنموده سرّ خلقت هستی در او پدید
قربانیان کوی وفا را فدا در او***احرام محرمان حرم را صفا در او
حجر و حجر قوام مقام ولا در او***رکن و حطیم و زمزم و خیف و منا در او
آیات بینات دعات خدا در او***داده بسیر کعبه دل خلق را نوید
امروز رهنمای سبل سیّد رسل***توحید صرف مرحمت محض عقل کل
کرد آشکار مقصد وهاب عزّ و ذل***از خلقت خلایق و از بعثت رسل
بالید جان دوست چه در نوبهار گل***لرزید قلب خصم چه از تند باد بید
بعد از ادای منسک حج عمره و عکوف***مرآت ذات پاک خدا سیّد عطوف
بنمود امر رفته و آینده را وقوف***اندر غدیر خم چه برید از خدا رسید
{صفحه 113}
آورد آنچه بود ز باطن بظاهرش***کرد آشکار مطلق حق و مظاهرش
آثار کبریائی و حسن مآثرش***یعنی مقام مرتضوی و مفاخرش
گفت این علی است آنکه خداوند قاهرش***هر گفتنی که بود باو گفت و زو شنید
شد وقت عیش و خرمی و دلخوشی هلا***ای میکشان ساغر توحید الصلا
اندر غدیرخم چه بفرموده خدا***شاهنشه سریر جهانگیر اصطفا
بر منبری که بد ز قتب بر نهاد پا***دست خدا گرفت و سوی عرشه برکشید
فرمود قوم را گه اتمام نعمت است***روز شمول فیض الهی بامت است
امروز را بنزد خداوند حرمت است***همت کنید جمله که هنگام همت است
دست علی کلید در فیض و رحمت است***این دست هست قفل در رحمت و کلید
دست علی که مظهر دست خدا بود***دست علی که برهمه مشگل گشا بود
دست علی مغیث همه ما سوا بود***دست علی ملاذ بارض و سما بود
گر این نه دست قادر قدرت نما بود***در عهد مهد پس بچه دست اژدها درید
پا بست او شوید که دست خدا علی است***دست خدا علی است که مشگل گشا علی است
مشگل گشا علی است و ارض و سما علی است***ارض و سما علی است و عرش علا علی است
عرش علا علی است و نور الهدی علی است***نور الهدی علی است که موسی بطور دید
شد دین حق رواج ز امداد این علی***بر پا ز این علی شد و اولاد این علی
{صفحه 114}
در فخر از این علی شده اجداد این علی***مهدی هادی است ز احفاد این علی
مقصود بود خلقت و ایجاد ابن علی***چون روح خود بقالب آدم خدا دمید
هذا الذی به عرف الله من عرف***هذا الذی به وصف الله من وصف
هذا الذی به کشف الستر من کشف***هذا الذی یعود به العز و الشرّف
تا سازدش خلیفه ام و خیر من خلف***او را ز کاینات خداوند برگزید
الله اکبر ای ولی الله مؤتمن***کز ذات تو پدید شد آیات ذو المنن
یا واقف المواقف فی السر و العلن***یا مظهر العواطف یا مفخر الزمن
زوج البتول سیدنا یا ابالحسن***اول نسیم کان ز شمال شرف وزید
واسوئتا که امت بیهمت جهول***خوش داشتند عهد خدا حرمت رسول
بشکسته از دروز لگد پهلوی بتول***از سیلی عمر به تحیّر بود عقول
کایا چگونه غیرت حق میکند قبول***این ظلم را که سر زند از ناکسی پلید
حیران از این قضیه بود دیده خرد***کایا خری مقام بزرگان چسان خرد
اندر ریاض مجد بآسودگی چرد***غصب فدک نماید و حق علی برد
گردد ازآنکه پرده شروع نبی درد***مفعول من ارادی فعال ما یرید
در حیرت است عقل که از ظلم بن صهاک***کورا نه شرم از حق و نه از رسول باک
آن زهره منوّر و آن نور تابناک***ضرب لگد چگونه شدش موجب هلاک
چون سقط گشت محسن و افتاد روی خاک***عرش خدا چه قامت «یحیی» زغم خمید
{صفحه 115}

در میلاد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

فی میلاد النبی الاکرم صلی الله علیه و آله و سلم
از روی تو و زلف تو ای لعبت کشمیر***مه خفته بخفتان بود و زهره بزنجیر
دل در خم زلف تو کند ناله شبگیر***ای روی تو از خلد برین آمده تفسیر
می ده که شده روی زمین خلد مخلد
خیز ایکه مه و زهره ات از چهره هویداست***صد زهره و مه در خم زنحیر تو شیداست
تابان ز جبین زهره و رخ بیضه بیضاست***خورشید رخت منجلی از زلف شب آساست
در شام ابد صبح ازل کرده مقید
ای کرده بپا شور قیامت ز قیامت***برپا ز قیامت شده غوغای قیامت
تا خوانده هنوز ابجد و دل برده کلامت***ای میم دهان از چه سبب زلف چه لامت
چون قامت ما دال شده زان الف قد
پر مشکویم از زلف ز مشگ ختنی کن***بهر من ازآن لعل عیان بهر منی کن
گوهر ز حدیث آور و گوهر شکنی کن***درّ عدنی پر ز عقیق یمنی کن
یاقوت ز الماس ده از لعل زبرجد
شد مسجد اقصی چمن و خیل خلایق***او را بتماشا چه سلیمان شایق
هدهد شده در او ز پی کشف حقایق***درآب فتاده ز صبا عکس شقایق
چون جلوه بلقیس که در صرح ممرد
امروز زده همت ما کوس نباهید***امروز زده رفعت ما طعن بخورشید
{صفحه 116}
امروز شده قسمت ما آیت تائید***امروز شده کافل ما نعمت جاوید
امروز شده شامل ما رحمت سرمد
از کتم عدم سرّ الهی بوجود است***از بزم خفا شاهد غیبی بشهود است
ذاتی که مبرا و منزه ز قیود است***موجود چه ماهیت هستی بوجود است
آن ذات کز ایجاد بود مطلب و مقصد
از خاک عیان گشته یکی گوهر و هاج***بر فرق شرف افسر و بر افسر فر تاج
اشکال وجود آمده امروز در انتاج***ای طره مشکین تو همچون شب معراج
خوشباش بخوشنودی مولود محمّد
نور ازلی سرّ جلی احمد محمود***بر راز ازل سرّ ابد شاهد و مشهود
از خلق کریمش اثری جنّت موعود***از لطف عمیمش خبری زحمت معبود
شرعش ز شرف آمده چون عرش مشید
از غیب جمالی شده در غیب نمائی***کورا علم الله نه خدائی نه جدائی
عشق آمده و بسته طریق عقلائی***حیرت زده در بندگی او و خدائی
کو واجب محدود و بواجب نبود حد
مکی مدنی ابطحی انسی و کرامی***بدری قرشی هاشمی امی و تهامی
سالار اجل غوث ملل سید سامی***مدثر و مزمل و حامی و محامی
محمود محمّد احد و حامد و احمد
بر قطب هدی محور و بر چرخ شرف بدر***از روی و ز مو مظهر و الشمس و شب قدر
خیل رسلش بنده من الذیل الی الصدر***مرآت هدی شمس ضحی صدر فلک قدر
انوار بقا بحر تقی شاه مؤید
مولای اجل غوث ملل صادر اوّل***ماحی زلل نیل امل کامل اکمل
{صفحه 117}
بر راه هدی نادی حق هادی مرسل***بر فرق رسل افسر زر تاج مکلل
المؤتمن الاسعد و المصطفی الامجد
اعلی شرفه حضرت او بود پیمبر***آدم نشده بود ز صلصال مخمّر
نه داشت فلک سطح محدّب نه مقعر***او را مه و مهر است دو جام احمر و اصفر
او را شب و روز است دو عبد ابیض و اسود
بر سرّ همه واقف و راز همه آگاه***از عرش در اجلال فراتر زده خرگاه
جبریل چه میکال و را بنده درگاه***این بس که باو دست ولا داده یدالله
با آنکه فراتر ز ید الله نبودید
نورش که از او داده بآفاق خدا زیب***شد هادی آدم سوی حوا بسر اندیب
چون خصم نهان خواست نصیبش شده آسیب***زان سایه نبودش که بود سایه ز ترکیب
او عقل بسیط است وز ترکیب مجرد
ای خسرو ملک شرف اقلیم شفاعت***بر خیل رسل یافته در رتبه براعت
بر جبهه آفاق ز تو داغ اطاعت***بر خاک مذلت همه را روی ضراعت
بر مسند عزّت نه کسی جز تو مسند
هم عقل مجسم تو و هم روح مصور***هم جان مکرّم تو و هم رزق مقدر
ما کان و یکون جمله غرض ذات تو جوهر***اعدای تو را زاویه نار مقرّر
احباب تو را نعمت فردوس مؤبد

در واقعه غدیرخم و ثنای علی علیه السلام

وقعة الغدیر و ثناء الامیر علیه السلام
مها ایکه چهره ات بروز آفتاب تاب***ببزمم رخ منیر چنان کافتاب تاب
برویم گشا ز وصل بعهد شباب باب***دمی از وصال خود مرا کامیاب یاب
ز سوز درون مکن مرا چون هزار زار
{صفحه 118}
شد از گل به باغ چون دل بولهب لبه***زمین شد شراره ریز چه از ذو ذنب ذنب
ز فرش رواج و زیب ز فضه و ذهب ذهب***بیا بزم عیش را به پای طلب طلب
که افروخته بدل غم از هر کنار نار
الا ای لبت ز فیض بماء معین معین***رخت در صفا و زیب چه خلد برین برین
دو زلفت بکنج رخ چه روح الامین امین***تو بر عهد خویش باش چه حبل المتین متین
که ما را ربوده است ز کف اختیار یار
ز مکمن برون خرام بچم در چمن چه من***بمژگان دل حسود چه بربا بزن بزن
چه زلفین خود دلم ز پیچ و شکن شکن***بحسنت تمام گشت چه از ذو المنن منن
بشکرانه پاس قدر از این اقتدار دار
ز زلفت براه دل قویتر کدام دام***ز ابرو بچهره ات کشیده حسام سام
بعارض چه هندویت بود از ظلام لام***دلت مایل وفاست شود گر رخام خام
برآورده زان دو زلف ز جانها و مارمار
چو ایام خوشدلی بود چون جهان جهان***شود طی مدار دهر ز بهر بهان به آن
بود هر که بگذرد ز تاج شهان شه آن***حیات است عاریت ز دور زمان زمان
مرا هست تا ابد از آن مستعار عار
خدا را چه لازم است بما یک نگاه گاه***ز ایام الحذر زادوار آه آه
{صفحه 119}
کند عاقبت سپهر مبدل بچاه چاه***بخندد بروز ما همی غنچه قاه قاه
بگرید بغیر ما همی ابر زار زار
چه هرگونه رفعتی که بود از کفات فات***جزاهای پی به پی من السیئات آت
هر آن نامور که بود بدهر از کمات مات***ز آبا کس ار بجاست و یا امهات هات
که صد چون تهمتنی است در این کار زار زار
کنون کز طرب بباغ بپا شد نسیم سیم***شده انده و ملال چه روح رجیم رجیم
دل ناصبی شده چه قلب لئیم میم***سر دشمنی که بود عتل زنیم نیم
گرفته است آسمان زهر نابکار کار
شد از جمله ما سوا زیردان علی علی***مقامش رسول کرد بنص جلی جلی
که فرمود برشماست علی ولی ولی***دو بین دیدش از رسول دو از احولی ولی
کنون خالی از غلو نمود آشکار کار
چه اجرای امر حق بدی جز غدیر دیر***نمودش نبی در او به شاه و امیر میر
سرافکند خصم دون از او ناگزیر زیر***شدش روشن آفتاب به چشم آن فقیر قیر
خمارش شرار زد بسر میگسار سار
چرا ناصبی که هست بهر ناسزا سزا***باو دارد از حسد همه ناروا روا
بشاهی که یافته است از او ذو العلا علا***اجابت شود از او بهر مدعا دعا
بنزدش بود سپهر بصد افتخار خار

در مدح حضرت علی علیه السلام

ذوالقافیتین فی نعت وصی رسول الثقلین صلی الله علیه و آله و سلم
ساقیا با شب مساوی شد چه در نوروز روز***هاشب و روز مرا زآن آتش بی سوز سوز
{صفحه 120}
چون زغم گردون نهادم بر فراز غوز غوز***بهر غم رخت فنا زان ناوک دلدوز دوز
ایکه شامم کردی از آن روی روز افروز روز***ایکه روزم کردی از آنزلف مشکین تار تار
گشت اوراق چمن در نیکوئی هر فرد فرد***منهزم شد از بهاران کاه دارد برد برد
بر سترد از سطح غبرا باد صحرا گرد گرد***خسرو نوروز با وی آنچه باید کرد کرد
فر فروردین ز گیتی برد برد آورد ورد***تا فکند اندر گلستان ابر گوهر باربار
بعث موتی را چه عیسی داشت از بنیاد یاد***کزدم خود کرد هر ویرانه را آباد باد
ای گرفته از رخت سروی که بود آزاد زاد***سرو قدت یاد سرو آئین عدل و داد داد
از لبت نوشین لبان کشمر و نوشاد شاد***از رخت فرخ رخان خلخ و فرخار خار
دیده ای از عارضت گل محنت و نارنج و رنج***خیز کز گل شد زری تا ساحت از گنج گنج
آنکه کردت ظاهر اندر دیده پر غنج غنج***ساخت اندر حجر مرغان معنی سنج سنج
خیز و صد راز نهان ازآن نوای سنج سنج***کش سرآید سیره اندر دشت و در کهسار سار
آزموده اهل دل را مرغ با فرهنگ هنگ***شد ز عکس لاله لعلی تا بصد فرسنگ سنگ
{صفحه 121}
باغ از زینت نموده کاربر ار تنگ تنگ***خیز و بنما چهر ما از باده گلرنگ رنگ
کافکند زهره ز شرم بزم ما از چنگ چنگ***بگسلد گردون زرشک عیش ما از تار تار
خیز هندی ما هم ای در ساحت لاهور هور***پیش از آن کز خط شود گر دلبت مامور مور
روح روح آور بدم اندر دم منصور صور***شد چه اندر باغ در اوراق گل مسطور طور
تافت ز انجم بر زمین چونانکه از تنور نور***تا برآید در چمن از شاخه گلنار نار
زد مغنّی وار قمری در کنار رود رود***در نوا آمد همانا از نوای رود رود
هر گهر در ابر از بخشایش معبود بود***چون من اندر قافیه کرد آنچه شد موجود جود
مرغ زد از نغمه اندر جنت موعود عود***ابر زد از ناله اندر ساحت تا تار تار
خیز و بوی نوبهار از نوگل خوشبوی بوی***پای بر چشمم نه و سرو از کنار جوی جوی
ساعتی بنما ببزمم ای بت مه روی روی***جان زمهر چار مام و هفت ناکس شوی شوی
کینه بدخواه خواه و شنعت بدگوی گوی***دل قوی کن می ننال از هر صد اکهسار سار
کرد در صحن چمن هر سبزه نوخیز خیز***ای خطت بر رخ چه بر گل سبزه نو خیز خیز
{صفحه 122}
طرح عشرت راز نواز ساغر لبریز ریز***عنبر اندر محفل از آن زلف عنبر بیز بیز
گوهر اندر مجلس ازآن لعل گوهر ریز ریز***شکر اندر شکر از آن لعل شکر بار بار
رفت از سر صبحدم از نغمه سرخاب خاب***باز کرد ایزد ز رحمت بر اولوالالباب باب
یافت چون چهر محبّ مرتضی مهتاب تاب***سروری کز اوست زیبا دفتر دین باب باب
الذی من بأس صمصا مه اسود الغاب غاب***والذی من خوف ارغمه تمورالغار غار
رهنمای اولیا سلطان دین کش فوج فوج***اولیا چاکر شدند از فرد فرد و زوج زوج
طایر قدرش ز گردون جسته گاه اوج اوج***بیم قهرش بحر را آرد درون موج موج
از حضیض آرند احبابش بسوی اوج اوج***کوست ملجا جمله را از پنج پنج و چار چار
شیّد الاحکام حتی باسه الغساق ساق***بارس الافضال حتی فضله الافاق فاق
غیره بالله ما للناس فی الوقواق واق***قربه نخل الی اثمارها المشتاق تاق
حبه شمس الی انوارها العشاق شاق***وده دار قلوب الناس فی ذالدار دار
کرد لطف او چه بر اسلامیان انعام عام***خصم دین را گشت اندر شیشه حجام جام
{صفحه 123}
کفر را بربند بند افکند و بر اندام دام***نه نشان از بت پرستی هشت و نه ز اصنام نام
ذات پاکش عز اسمه شد در او اوهام هام***شخص قدرش جلّ قدره برد از او انکار کار
من و فور الظلم بنی الناس اذالاخشاع شاع***نوره لمّا تجلّی کلّ ذی الاوضاع ضاع
صارت الارباع رسماً امست الاصقاع قاع***من تجافی الجنب من حبّه ال الاوجاع جاع
ضل من اکسیر وصله من قصور الباع باع***خاب من من ثوب حبّه من وفور العار عار
گرز و برزش عقل بدخواهان چه فی الزلزال زال***برد از آن سرسام سام و دید از این زلزال زال
وصف قدرش را صد افلاطون باستد لال لال***هم دل او تا دمیم و هم قد ابدال دال
مفلسان را داده پیش از پایه آمال مال***بیکسان را گشته بیش از مایه و معیار یار
جان براه مصطفی گردان شه ذیجود جود***شد روان از دیده حساد چون نمرود رود
بر جگر امودشان غم بر بصر اندود دود***وان دو باطل را بجای حق صنم معبود بود
زان یک ابله سر بپای بت ز بهر سود سود***وان دگرشان ما کیان سا گرداند رغار غار
چار یاری را نبودی جهل اگر در بندبند***آمدش در کار یکتا حق چراو چند چند
{صفحه 124}
ای ولی الله بزن زر دشت را بر زند زند***دوستان را کن عیان از لعل شکر خند خند
خصم را ناپایداری دارد اندر بندبند***یکره این ناپایداران را بپای دار دار
حیض گشتن چون زنان در غصه ماندن نال نال***ساخت خصم سفله را بی رنج استدلال لال
بالنوی زلزلته و العقل فی الزلزال زال***زد چه سوی قوم موسی طایر اقبال بال
قبطیان را نیل شده در کام او خون مال مال***سبطیانرانی جدل شد رسم و نه پیکار کار
آن شنیدستی که کس از پارکین آورد ورد***یا کسی از آب حنظل باده در خورد خورد
یا لباس مرد چون پوشد شود نامرد مرد***یادمی یابد اثر اندر دل بی درد درد
یا گریزد گربه بیند گرگ صحرا گرد گرد***یا که خود گردد جعل از طی سرگین زار زار
ای کتاب قدرت از تبیان و از تفسیر سیر***قنبرت از حد نوبه تا خط کشمیر میر
جلوه کن عالمی از تیغ عالمگیر گیر***تا ده حجاد را چرخ از دم شمشیر شیر
تا زند حساد را ناهید تیغ و تیر تیر***تا نهد خصام را گردون بروی بار بار
ای نجسته از عطا در خاطرت اکراه راه***از جفای چرخ و از بیداد گردون آه آه
حال «یحیی» را بوفق همت و دلخواه خواه***تا که در اردیبهشت ایام و در دیماه ماه
همچو احبابت دمادم برق خندد قاه قاه***همچو اعدایت پیاپی ابر گرید زار زار
{صفحه 125}

در واقعه غدیرخم و ثنای علی علیه السلام

لک البشارة و الفخرای مبشر عیش***بشیر بار خدا در بر بشیر قریش
چه شد رفیعه بشری لکت طلیعه جیش***بشر بشر نکند میل و عیش ناید طیش
چرا شراب بشارت مرا ندادی لیش***می غدیرخم خم بده بخم غدیر
خم غدیر بجوش از شراب سرمد شد***غدیرخم ز خدائی شراب درمد شد
چه پر زخم احد جام جم احمد شد***برون احد صفت احمد زخیز حد شد
چه حد ما چه خدا شایق محمد شد***ز باطنش سوی ظاهر روانه کرد سفیر
پیاده آمد فرزین و پیل و شه شات مات***که ای برخ تو چه خورشید و ماسوا ذرات
کمال یافت صلوة و تمام گشت صلات***قیام حجة حج شد بمشعر و عرفات
ولی کجا بحقیقت کسی رسد هیهات***نداند ار که علی ولی ولی قدیر
بگستران به بسیط زمین بساط نشاط***بکن زمین و زمان شاد از نشاط بساط
بیا بقبله اشراف و کعبه اشراط***بساز عیش براین خرگه محیط محاط
بکن برای جحیم و جنان پدید صراط***که هم رسول بشیری و هم بشیر نذیر
ظهور حق شده ممکن تقیه واجب نیست***شترسواری با خم شدن مناسب نیست
میان دلبر و دل هیچ پرده حاجب نیست***بهل تقیه بنه پرده این مطالب نیست
ولای پور ابوطالب آنکه طالب نیست***ز باب و مام پلید آمده ز نطفه و شیر
بیاب دست بدست خدا ز دست علی***که دست قدرت گردیده پای بست علی
ز جام دست علی ماسواست مست علی***که هستی است بدست علی ز هست علی
{صفحه 126}
برآر دست خدا را مبند دست علی***که هست دست علی موجد صغیر و کبیر
همه مقدمه بودند انبیا و رسل***توئی خلاصه هستی توئی نتیجه کل
غرض ز غرس شجر نیست غیرمیوه و گل***هر آنچه امر الهی است لا تخاف و قل
بصد شتاب باصحاب رهنمای سبل***خطاب کرد چو بشنید از آنسفیر صفیر
که ای گُره گِره از کار یار باز کنید***ز اشتران ببرم منبر از جهاز کنید
وان یکاد بخوانید و در فراز کنید***نیاز در بر خلاق بی نیاز کنید
بخاک پای علی سجده از نیاز کنید***که سجده میکند از چرخ آفتاب منیر
چه دست داد اریکه نبی مطلق را***گرفت فاش بکف دست قدرت حق را
بدستیاری حق یافت حق و ملحق را***پدید کرد ز دست علی انا الحق را
نمود معنی حقیت محقق را***ادا چه حق علی کردگار خیبر
ز دستیاری این دست دست قدرت حق***نمود دستی و جیب وجود شد منشق
بدستگاه حق این دست گشت چون ملصق***ز دستبرد وی ایجاد خلق شد مشتق
کنید بیعت و از یکدگر برید سبق***بپاک دستی کین دستگاه راست مدیر
علی است کشتی ایجاد انبیا را نوح***علی است قالب بیروح اولیا را روح
علی است مظهر قدوس و مظهر سبوح***علی است آیت فتح و علی است اصل فتوح
علی است خازن رضوان علی فرشته و روح***علی است قادر قدرت نما علی تقدیر
علی است مظهر انوار خالق سبحان***علی است جلوه مرآت ایزد منان
علی است سر سویدای خلقت انسان***علی است معنی توریة و باطن قرآن
{صفحه 127}
علی است آیت و العصر را نکو تبیان***علی است سوره والشمس را عیان تفسیر
تجلیات خدا در تجلیات علی است***صفات بار خدائی همه صفات علی است
قوام ذات همه ماسوا بذات علی است***ثبات عرش خدا ظاهر از ثبات علی است
سپهر محو علی آفتاب مات علی است***که در سپهر برین چون زمین علی است امیر
مدار لوح و قلم سینه و زبان علی است***همه حدوث و قدم ظاهر و نهان علی است
اشاره سوی وجود و عدم بنان علی است***رموز قرآن یک نکته از بیان علی است
زلا مکان و زامکان فزون مکان علی است***علی مصور ایجاد و صورت و تصویر
عیان چه شمه از قدر و جاه حیدر شد***بلند سوی فلک دعوت پیمبر شد
چه رو به آگه از صولت غضنفر شد***نواب بخ بخ لکش مکرر شد
ولی چه سود کز او چهر دین مکدر شد***کجا خباثت ذاتی بود علاج پذیر
بسا شکست به ارکان دین ز کین انداخت***رسن بگردن حبل المتین دین انداخت
قوام قائمه عرش بر زمین انداخت***شرر بخانه سر خیل مرسلین انداخت
برون چه دست تطاول ز آستین انداخت***نمود آنچه زبان را نمیرسد تقریر
چه مایه زهره که با زهره نقش سودا زد***بریده دستش سیلی بروی زهرا زد
{صفحه 128}
بروی زهره بسی نقش از ثریا زد***نه درب خانه که آتش بعرش اعلی زد
لگد به پهلوی خیر النساء نه تنها زد***که زد بکرببلا او ز پای شمر شریر
فتاده بود بگودال قتلگاه حسین***غریب و بی کس و بی یار و بی پناه حسین
نداشت غیرخدا سوی کس نگاه حسین***گشوده چشم خدا بین خیمه گاه حسین
ز بهر فاطمه بودش نظر براه حسین***نه باک داشت ز خنجر نه بیم داشت ز تیر
ز تاب بی کسیش تفته قلب روح الامین***شرار تشنگیش رفته تا بعرش برین
هنوز داشت بلعل از حدیث در ثمین***که رفت سربسنان او فتاد تن به زمین
چه جلوه گاه خدا گشت نیزه خونین***سوی فلک ز زمین رفت نعره تکبیر
شهی که کوثر و تسنیم بودش اندر لب***شهید شد بلب آب تشنه از چه سبب
کدام بسته زنجیر را بحالت تب***کدام الفت بیمار را برنج و تعب
رقم اگر که زند از اسیری زینب***فتد ز خامه «یحیی» شرر بچرخ اثیر
خم الغدیر و نعت الامیر علیه السلام
چه کرد عزم دیار بقا رسول انام***گرفت قاید شوقش ز دست عقل زمام
بر او ز عرش الهی شد اینچنین الهام***که ای بلند نظر شاهباز عرش مقام
ز آشیان جهان کن باوج عرش مقر
کنون تو ضیف و سما و انیان مضیف تواند***بخوان جود و عطا ماه و خور رغیف تواند
{صفحه 129}
تمام چون عرض از جوهر لطیف تواند***بیا که منتظر مقدم شریف تواند
خدا و بنده وحی و جماد و جامد و نر
ز دار فانی منزل بملک باقی کنم***بیان باقی مطلب گه تلاقی کن
حواله دردکشان را بجام ساقی کن***دو جرعه توش و بساقی حواله باقی کن
که شد زمان وصال و رسید هجر بسر
ز شکرین لب شیرین سخن ملیح بگو***زاخر سان مکن اندیشه و فصیح بگو
هرآنچه سرنهانی بود صریح بگو***بهل یهود و بیار ازبا مسیح بگو
که هست منتظر تو بچارمین منظر
بپای شه رخ خود سود از ادب فرزین***کز اسب پیلتن اینک پیاده شو بزمین
بیا زفر زمین مات ساز عرش برین***بساز ساز مسلمانی و بیان کن دین
که تا رسالت خود را رسانی از داور
چه از کنشت نمودند قوم عزم حرم***شوند تا ز صفا اندر این حرم محرم
بگو بسعی بنوشند آب از این زمزم***که طوف خانه دل هست زاب و گل اقدم
و گرنه نیست ثمر اندر استلام حجر
نمیشوند گرفتار دام شیطانی***چه رمی جمره کنند از قیود نفسانی
نه در منای منیت شوند زندانی***چه گوسفند طبیعت کنید قربانی
که نیست مقصد دیگر ز سیر این مشعر
بسوی احمد مرسل چه این خطاب رسید***مر این خطاب چه در شأن بوتراب رسید
ازآن خطاب بجانش صد التهاب رسید***خطاب او بسوی جمله شیخ و شاب رسید
که از جهاز شتر بایدی مرا منبر
بمنزلی که ور انام بود خم غدیر***فراز منبر بنشست شاه عرش سریر
{صفحه 130}
گرفته دست خدا را و شد بخلق بشیر***که ای گروه از این دست خامه تقدیر
نوشت سرّ قضا و نمود راز قدر
همین علی است که ایجاد قادر ازلی***نداشت علتی الاّ وجود پاک علی
همین علی که بود واقف از خفی و جلی***رسول راست وصی و خدایراست ولی
خدایراست ولی و رسول را مظهر
همین علی است که با قدسیان بود دمساز***همین علی است که با کبریا بود همراز
همین علی است حقیقت همین علی است مجاز***همین علی است صیام و همین علیست نماز
همین علیست بهشت و همین علی کوثر
ز ساکنان سماوات و بر و بحر و جبل***همین علی بود اشرف همین علی افضل
همین علی بود اقدم همین علی اکمل***همین علی بود آخر همین علی اول
همین علی بود اول همین علی آخر
همین علی که بسر دارد از تبارک تاج***بود طریقه پاکش نکوترین منهاج
ز بهر ظلمت قبر است مهر او چه سراج***همین علی است که بود از شرف شب معراج
مقام او ز مقام مقربین برتر
همین علی که جهان راست علّت ایجاد***همین علی که مرا هست بن عم و داماد
ستوده حکمش جاریست بر بیاض و سواد***خجسته امرش ساریست بر نبات و جماد
قضا و ذاتش همچون مؤثرند و اثر
منم مبشر رحمت علی مرا تبیان***منم نتیجه حکمت علی مرا برهان
{صفحه 131}
منم در صرف دین علی مرا عمان***منم مثابه جسم و علی مراست چه جان
منم مدینه علم و علی مراست چه در
پس آنزمان بدعا دست برگشود آن شاه***ز جزع شد گهر افشان ز لعل مرجان گاه
همی ستود که یارب وال من والاه***نگشته ختم کلامش که شد بلند آنگاه
صدای بخ بخ لک ای علی ز عمر
ولی نرفت زمانی که زاده خطاب***خراب کرد ز کین رسم دین بنای کتاب
بنای دین و کتاب از ستم نمود خراب***ز کین بگردن حبل المتین فکند طناب
شکست پهلوی خیر النسا ز تخته در
خسی که بود ورا سیرت عزازیلی***نمود دعوی قدر و مقام جبریلی
ز کین بصورت دخت رسول زد سیلی***وز آتشی که ز دودش سپهر شد نیلی
بسوخت نسل زنا درب خانه حیدر
همان شراره آتش به نینوا آمد***وزان ز جان پیغمبر چه نی نوا آمد
ز بس جفا که بر اولاد مصطفی آمد***خجل سپهر جفا پیشه از جفا آمد
چه خصم ز دز جفا بر خیامشان آذر
سری کز او بفلک میرسید لمعه نور***نهاد خولی ظالم بروی خاک تنور
تنی که یافت از او نور کردگار ظهور***چگونه عدو پایمال سم ستور
فتاد تن بزمین رفت بر سر نی سر
ز کربلا بوی کوفه شد چه شدّ رحال***شد از الم قد بدران چرخ مجد هلال
{صفحه 132}
خوف یافت مه افتاد مشتری بوبال***همه چه خاطر افکار من پریشان حال
همه ز قافیه شعر من پریشان تر
زهی عجب که خجل شد ز ظلم چرخ اثیر***چه بانوان حریم خدا شدند اسیر
بسان شیر فتادند جمله در زنجیر***همه ز سینه کشیدند ناله شبگیر
بسان ناله «یحیی» و شعله آذر

در بیان واقعه غدیرخم

وصف الغدیر
عدت فی المیعاد بالاعواد یا عیدالمنیر***عود الله العطایا منک بشری یا بشیر
صرت یا ذالیوم فی الایام کلشمس المضیء***جئت یا ذالعید فی الاعیاد کالبدر المنیر
ابشروا یا معشر الاسلام بشری وقعة***بلغت بشری بشیر من قدیر فی الغدیر
لامتحان الله صار الناس فیها فرقتین***فرقة فی روضة العلیا و اخری فی السعیر
تمم الانعام اتممت علیکم نعمتی***عمنا انعام یا ربنا بانعام کثیر
اکمل الاسلام من الیوم اکملت لکم***جل من اکمال الامه لنا سهل یسیر
غیره تالله فی الافاق ما یلقی مغیث***غیره بالله للاسلام ما یلقی ظهیر
مستفیض من افاضاته وضیع ام شریف***مستعین من اعاناته صغیر ام کبیر
عم بالالطاف من یرجی شقی ام سعید***خص بالانعام من یهوی امیر ام حقیر
سرنایا مصدر الاقبال اقبال السرور***منذاستقررت کالشمس الضحی فوق السریر
مارایت الخیر الا منک یا خیر الوری***سیدی انی لما انزلت من خیر فقیر
قد توثقنا الی حبک و من ذا شأنه***لا یبالی کیدا عدائه و لو جما قفیر
انت فیاض کریم انت عواد علیم***انت نقاد خبیر انت علام بصیر
استغثنا بک اغثنا یا غیاث المسلمین***لا یطیق الصبر غیر الحی من حمل البعیر
یا ملاذی تمم الانعام و اطلبنی الیک***قانع یحیی بماء البئر و الخبز الشعیر
{صفحه 133}

در مدح حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم

فی نعت سید المظلوم و رثائه
چون کاویان علم افراشت نوبهار***بر شد بتخت جم کاوس نامدار
شدبر چه الم ضحاک دی دوچار***افراسیاب غم شد عازم فرار
چون رستم ربیع بر رخش شد سوار
طاوس چهر من ای کبک خوشخرام***تیهوی خوش روش طوطی خوش کلام
بر خیز چون نذر و بخرام چون حمام***خون کبوترم از بط بکن بجام
با صوت بوالملیح با نغمه هزار
شد خاطرم ز هجر چون طره ات پریش***با ما شد ازچه رو جورت ز پیش بیش
زین پس مده ز دست قانون و کیش پیش***بنما ببزم ما روی منیر خویش
کالبدر فی الدجی و الشمس فی النهار
ای طره ایت صراط ای قامتت قیام***ابروی تو چرا برمه کشد حسام
مژگانت از چه رو بر جان زند سهام***هم در خطت رخت کالشمس فی الغمام
هم در رخت لبت کالورد فی الدیار
چون عشق بدقمار بنمود قصد جان***سیاره شد حریف نراد شد جهان
از مهر و ماه چرخ شد کعبتین آن***هم مهره از نجوم هم تخته زاسمان
کی جان برد دلم زین یار بدقمار
گلزار در صفا رشک بهشت شد***آزرم دیر گشت شرم کنشت شد
در نزد جلوه اش هرخوب زشت شد***گل اندر او عیان چون زرد هشت شد
کاورا بهیچ رو نبود زیان ز تار
لاله مشعبدی است با فعل بوالعجب***کرده مکان در آب با آتشین سلب
{صفحه 134}
گه ماه مستضیئی گه مهر محتجب***از چشم بد بر او ترسید وزین سبب
بر آسمان نمود دست دعا چنار
از خلخی غلام د ه خلری شراب***می کن بجام در چون آتش اندر آب
از مشرق قدح طالع کن آفتاب***رطل می رحیق جام شراب ناب
هم دمبدم بده هم متصل بیار
قم ساق و اسقنی کاساً من الرحیق***چون یکبدخش لعل چون یک چمن شقیق
بنمای از کرم درجام در عقیق***ای خضر رهنما بنمایم آن طریق
کز او توان رسید اندر جوار یار
بر خیز و از عرق ساز حجاز کن***آهنگ ز ابلم یکدم فراز کن
از راستی مپیچ بی پرده راز کن***شور حسینیم زین پرده ساز کن
کز آتش غمش دارم بدل شرار
شاهی که مظهر آیات داور است***هم سبط احمد است هم شبل حیدر است
جان مجسم است روح مصور است***خوانم گرش خدا گویند کافر است
زین کافری مرا نبود بدهر عار
از لطف و قهر او کرد ایزد علیم***النار ذی الوقود و الجنة النعیم
گر کاینات را نرهاند از جحیم***احسانه القدیم الطافه العمیم
کس را خلاص نیست روز جزا ز نار
دلبند مصطفی نوباوه رسول***فرزند مرتضی نور دل بتول
از درک ذات او قاصر بود عقول***کوته زبان من وین قصه راست طول
نتوان نوشتنش حبرار شود بحار
چون گشت آشکار نو روی از جبل***بنمود بر کلیم اسرار لم یزل
بی شبه و بی عدل بی مثل و بی بدل***هم عاری از علل هم خالی از خلل
چون نور مصطفی چون ذات کردگار
تیغش بفرق خصم اندر گه جدال***چون قهر لم یزل چون کین ذوالجلال
{صفحه 135}
یک آسمان فنا یک لامکان زوال***قلب عدو چه میم قدش ز غم چه دال
از هیبت سنان از بیم ذو الفقار
آورد روز رزم در زین چه ذو الجناح***گفتی که آسمان آورده بر جناح
میگفت جبرئیل حی علی الفلاح***احباب در فرح اعداش در نیاح
آن با طرب قرین این با تعب دوچار
آه از دمی که ماند تنها بکربلا***با رنج و با محن با کرب و با بلا
از خون گلرخان از خیل از کیا***ز اولاد مرتضی احفاد مصطفی
آن دشت را بدید مانند لاله زار
یکسو شهید کین گردیده اکبرش***غلطان بخاک و خون اندر برابرش
شق القمر شده فرق مطهرش***جز ماه عارضش جز روی انورش
مه را ندیده کس شوید بخون عذار
یکجانب از وفا عباس مه جبین***دست از بدن جدا افتاده بر زمین
سقای تشنه لب سردار بی معین***صد پاره پیکرش از تیغ مشرکین
زخم تنش فزون از حدو از شمار
یا مال قاسمش از سم مرکبان***با حالت افکار با جسم ناتوان
مانند توتیا گردیدش استخوان***میکرد الحذر میگفت با فغان
دریابم از وفا ای عم تاجدار
می گفت و میگریست با یاوران حی***کی قوم با حقوق ای فوج نیک پی
بی یاری حسین تا بنگرید هی***برخیز یا اخا بشتاب یا بنی
ای میر نامورای پور نامدار
پس گفت شاه دین افغان که نیست کس***تا گیردم رکاب یا آردم فرس
نه ناصر و معین نه یار و دادرس***احباب با وفا یاران هم نفس
افتاده غرق خون در دشت کارزار
{صفحه 136}
با مرکب آمدش دخت شه عراق***چون نزد مصطفی جبریل با براق
بر شد ز خیمه گاه فریاد الفراق***جمعی در احتراق قومی در اشتیاق
زان بیکسان خار آن کودکان زار
آندم ز بیم شد روز عدو چه شام***کامد چه آفتاب از مشرق خیام
خفاش سان شدند اعدا در انهزام***از هیبت سنان از سطوت حسام
گاهی در الامان گاهی در الفرار
گفتی بقبطیان ظاهر کلیم شد***یا مصطفی نمود چهر خود از احد
یا رزم مرتضی است با عمر عبدود***یا ذات ذو الجلال نور جمال خود
در طور کربلا بنموده آشکار
زد بر دل سپاه تنها و یکتنه***در یکسنه نمود شه رزم یکسنه
درید میسره پاشید میمنه***زان حشمت و شکوه زان فر و طنطنه
کرد آفرین بخویش مر آفریدگار
هر سوکه شاه را آنسو گذر فتاد***بدخواه را ز بیم بر دل شرر فتاد
شور شهادتش آنگه بسر فتاد***کورا بکشته اکبر نظر فتاد
پس دل بمرگ خویش داد آن بزرگوار
زد بوالحنوق دون تیریش بر جبین***از تیر دیگرش مقطوع شد و تین
از رمح مشرکین از تیغ ملحدین***واحسرتا ز زین افتاد بر زمین
فرخنده عرش را بر فرش شد قرار
با حال ناتوان فرزند بوتراب***خاکم بسر نهاد سر بر سر تراب
می گفت جبرئیل یا لیتنی تراب***در نه فلک فتاد غوغا و اضطراب
از ظلم شد خجل گردون کج مدار
پس از سنان سنان حلقوم او درید***از کینه ظالمی انگشت او برید
جسمش ز کین خصم در خاک و خون طپید***تا از جفای شمر شد تشنه لب شهید
ظلمی فزون ز حد کرد آن ستم شعار
{صفحه 137}
«یحیی» شها مدام مدحتسرای تو است***چون نی نوای او بر نینوای تو است
مشتاق کوی تو بهر لقای تو است***محروم و بی نصیب از کربلای تو است
از مرحمت طلب او را در آن دیار

در معراج حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم

شب گذشته که بنمود چرخ شعبده گر***هزار لعبت زیبا عیان در این منظر
شبی سیاه که همرنگ بود با قطران***شبی دراز که همسنگ بود با محشر
نمود رشته پروین ز اسمان آنسان***که روی نطع زمرد فتاده عقد گوهر
بنات نعش کرایان همی بگرد جدی***چه هفت دختر دوشیزه گرد یکمادر
نمود نسر چه نسرین ز چرخ آینه فام***بآن مثابه که نسرین دمد زنیلوفر
فروخت زین تل خاکستری سهیل جمال***چه بر فروخته اخگر ز تل خاکستر
ز آشیانه گردون دجاجه گشت عیان***چه طایری که گشاید در آشیان شهپر
فراز کرسی عزت نشست کف خضیب***فسرده حال بسان زنان بی شوهر
همی معاینه دیدم ز راه کاه کشان***که چرخ داده نشان راه مشکوی دلبر
ولی چه کشمکش دهر بر خلاف رضاست***مرا ز کهکشان و نشان او چه ثمر
چنان شدند کواکب بآسمان انبوه***که راه قطب فلک تنک گشت بر محور
فلک شد اهرمن آسا و این عجب کز او***شهب شدی متراکم عقیب یکدیگر
شدم بحجره درون چون قمر بعقرب ولیک***همی دو جزع یمانم فشاند لؤلؤتر
{صفحه 138}
بلی ببارد باران همی ز چشم سحاب***چه گاه سیر بعقرب فتد گذار قمر
همی بنعره دلم چون هژبر خشم آگین***همی بغره لبم چون پلنگ خشم آور
گهی ز گردش گردون و طالع وارون***گهی ز سختی ایام و کینه اختر
ز عضو به تنم آتشی عیان گردید***که آشکار بموسی بطور شد ز شجر
همان ندا که ز منصور خواست بر سردار***مرا بگوش دل آمد مدام از پیکر
که بر صحیفه زر از سواد دیده حور***همی نگار حدیث عروج پیغمبر
توراست در یتیمی ز طبع بنوازش***بحکم آیه اما الیتیم لا تقهر
بخوان بمدح نبی این قصیده تا که از او***بچهر زیبا زیور نهد عروس هنر
قصیده که اگر خوانیش بعظم رمیم***نفخت فیه من روحی آیدت باور
قصیده که اگر خوانیش بمحضر چرخ***بدوشت افکند این اطلس زمرد بر
قصیده که چه انشا کنی بنعت رسول***شوی برتبه ز حسان ثابت افزون تر
نبیّ امیّ کامّ الکتاب منزل او***بشست دفتر پیشینیان او یکسر
نبی است علت غائی ز خلق مخلوقات***از آنکه او غرض از خلقت است در گوهر
نبی است جوهر و قائم باوست هر موجود***بدان صفت که عرض قائم است بر جوهر
نبی است مصدر و ایجاد ممکنات از اوست***چنانکه جمله صیغ مشتقند از مصدر
نگشت بوالبشر ار ملتجی بحضرت او***کجا بشارت تکریم یافتند بشر
و گر بجودی جودش نبرد نوح پناه***ز بادبان مرادش گسیختی لنگر
نبود ز آذر نمرود غم اگر ناجی***نیافت زاده آزر نجات از آذر
مسیح بردر او گر که مسح جبهه نکرد***فراز دار یهودان هنوز داشت مقرّ
{صفحه 139}
شد آنچنان که معیت هم از میان برخاست***نمود جامه چه ازلی مع الله اندر بر
بلی نه روح شود حاجب دل و دلدار***بلی نه جسم شود حایل دل و دلبر
هر آنکه بی سر و پا شد بکشور توحید***نه سر ز پای شناسد نه پای را از سر
ز خویش در گذرد هر که عاشق است بیار***بلی دو شاه نگنجد درون یک کشور
نخوانمش بجز ایزد که اتحاد بود***میان ذات وی و ذات ایزد داور
ز اتحاد حلول و وجود این دانم***که نی چو روح و بدن بود بل چه عین و اثر
چه وحدت است میان ضمیر و مرجع او***تفاوتی نتوان یافت ز اختلاف صور
یکی است شمس و شعاع و یکی است نور و ضیا***یکی است باطن و معنی یکیست فرع و ثمر
وجود پاک خدا و رسول متحدند***چنانکه کلی و فردند عین یکدیگر
یکی است ذات مؤثر وز آن بود آثار***ولی دو بیندش ابله ز اختلاف اثر
یکی ببین و ره و رسم ابلهی بگذار***دو بین مباش وز قانون احولی بگذر
ضمیر اگر چه بمعنی یکی است با مرجع***ظهور اگر چه بباطن یکی است با مظهر
هزار پرده سر اهل سر بر این تحقیق***فکنده اند که تا سرّ جان شود مستر
ولی مرا که ره و رسم پرده داری نیست***ز پرده پرده برافکنده ام زهی ابتر
دو چیز متحد الذات ذو التساوی را***باین قیاس شناس و باین طریق شمر
و گر بفرض دو بینی خدا و احمد را***من اتحادکنم ثابتت بنوع دگر
حدیث عبدی اطعنی لا جعلک مثلی***دلیل دیگر و بر مدعاست وافی تر
علاقه که بود در حدید و مقناطیس***میان طالب و مطلوب هست افزونتر
همین دلیل من است اینکه مصطفی با جسم***ز سدره صدره بالا چمید و شد برتر
{صفحه 140}
ولی چه جای دلیل است اگر بگوید کسی***که شد شبی ملک العرش را بعرش مقر
سخن بطول کشید و ز دست رفت عنان***بیا که ز اطول آن بسی نکوتر است اخضر
زهی سخن که چه بنویسمش عطادوار***هماره مشگ فشانم ز چامه در دفتر
زهی سخن که مر او راست منتهای مسیر***بسوی لیلة الاسری و سیر پیغمبر
زهی سخن که کنون مطلع دگر بنمود***عیان ز مشرق طبعم چه مهر کز خاور

در مدح و مصیبت امام حسین علیه السلام

تجدید مطلع
شبی که آیه نورش چه جوشن اندر بر***شبی که شعله طورش چه مغفر اندر سر
شبی که داشت فلک از گهر بتن جوشن***شبی که ساخت سپهر از درر بشر مغفر
شبی شریف که آمد بفروزیب سپهر***بسان چامه «یحیی» و نافه اذفر
تبارک الله از آن شب که پایه قدرش***ز صد هزار شب قدر بود افزون تر
شبی چه جان مکرم شریف سر تاپا***شبی چه روح مجسم عزیز پا تا سر
مقدسین همه تقدیس سنج و مدح سرای***مسبحین همه تسبیح خوان و حمد آور
شعاع بدر منیر اندر این زمرد کاخ***چنان عیان که ز برگ شجر جهنده شرر
شبی فروغ تجلی از او عیان و در او***ز حق بحق شد روح القدس پیام آور
بکوفت حلقه بدرپاک پیک ایزد پاک***که تا بشاه دهد از ورود خویش خبر
{صفحه 141}
درای حلقه چه سر حلقه انام شنید***ز بانگ حلقه قدش همچو حلقه گشت بدر
نمود پاک دل از غیر و پس ز پیک خدای***سؤال کرد که ای پاک پیک فرخ فر
تو راز دوست خبر چیست و پیام کدام***بیا بگو که دلم سوخت ز انتظار خبر
جواب داد بشه کی نتیجه هستی***بیا و از سر هستی خویشتن بگذر
بخویشتن منگر سوی خویشتن مگر ای***ز جان و تن بگذر سوی جان و تن منگر
بیا که بر همه کر و بیان توئی مولی***بیا که بر همه ناسوتیان توئی سرور
بیا که بر همه قدوسیان توئی هادی***بیا که بر همه سبوحیان توئی رهبر
بیا که منتظر مقدم شریف تواند***خدا و بنده وحی و جماد و جامد و تر
توئی که ذات تو آمر بود بضر و به نفع***توئی که شخص تو قادر بود بنفع و بضر
توئی که ساری از حکم تو است حکم قضا***توئی که جاری از امر تو است امر قدر
جهان و حکم تو همچون مسببند و سبب***قضا و امر تو همچون مؤثرند و اثر
اگر عطای تو باب قبول نگشاید***بود اطاعت ما جملگی هباء و هدر
بدست داشت عنان براق برق نژاد***که گاه پویه سبق بودیش ز پیک نظر
بدان صفت که ز خورشید پرتو خورشید***بدان مثل که ز آذر شراره آذر
ز روی خاک نبی بر فراز زین براق***چه آفتاب ببیت الشرف نمود مقر
دو برگزیده ملک با دو فوج ز اهل فلک***شدند همچو غلامانش ز ایمن و ایسر
صدای طرقوی جبرئیل و میکائیل***نمود گوش حسود عنود شه ارکر
باین سماحة و قدرة باین سعادت و قدر***باین شرافت و رفعت باین جلالت وفر
نخست شد سوی بیت المقدس و بگذارد***دو گانه بهر خدای یگانه اکبر
پس از نماز و نیاز از شرار آتش شوق***فتاد شعله شور محبتش بر سر
همی برآمد چون برق بر براق و برفت***ز روی توده غبرا بگنبد اخضر
باولین فلک از خاک شد پیمبر پاک***چه روح پاک که آرد باوج عرش گذر
سجود کرد براهش مه و فروغ گرفت***بلی ز طلعت شمس است نور روی قمر
بآسمان دوم رفت پس دبیر فلک***ثنای حضرت او کرد زینب دفتر
{صفحه 142}
فروغ داد چه نور رخش بچرخ سوم***نمود چنگ طرب ساز زهره از هر
درآن گذشت و بچارم سپهر رفت و بگشت***ز شرم طلعت او چهر آفتاب چه زر
بلی شعاع چراغ ار چه احمر است بشب***ولی نماید در نزد آفتاب اصفر
شنیدم آنکه در آن آسمان رسول مجید***یکی قطار شتر دید بیحد و بی مر
خطاب کرد بجبریل کاینقدر بگذار***که این قطا شتر بگذرد از این معبر
جواب داد بشه کاین قطار اشتر را***نه مقطع است و نه مبدا نه اول و آخر
یک اختر است که چون سی هزار سال شود***ز چرخ می بنماید طلوع آن اختر
همان ستاره که در او بسی فروغ و ضیا***منش بدیده ام از سی هزار افزونتر
بعمر خویش گذر کردم آنچه از این راه***همین قطار شتر بوده اندراه سپر
ز سیرشان نه مرا کرده کردگار خیبر***ز راز شان نه مرا داده ذو الجلال خبر
چه برشنید نبی این سخن بحضرت دوست***بعجز و لابه چنین عرض کرد کی داور
جمال این شترانرا و منتهای عبودر***بمن نما که بسی مرمر افزوده عبر
ندا رسید که این اشتران ره رورا***گشای بار و براسرار کار ما بنگر
چه برگشود نبی دید بارها زکتاب***کتابها همه در نعت حیدر صفدر
گذر نمود به پنجم سپهر پس مریخ***بکف گرفت پی دفع حاسدش خنجر
چه زان گشت و بچرخ ششم نمود مقام***بسود بهر شرف مشتری بپایش سر
بچرخ هفتم بنمود جا چه ختم رسل***زحل ز بهر غلامی او ببست کمر
غرض رسید بجائی که جبرئیل امین***ز سیر ماند و شهش گفت کی همایون فر
چه باعث است که گفتی بترک یار قدیم***چه موجب است که جستی ز وصل دوست حذر
بیا منه بدلم ای رفیق داغ فراق***کنون زمان وصال است نام هجر مبر
امین وحی بپاسخ سرود کز از اینجا***فراتر ار که بپرم مرا بسوزد پر
{صفحه 143}
برو که هست خدایت بهر مکان حافظ***برو که هست خدایت بهر مکان یاور
براق عقل کنون عاجز است از رفتار***بر آبرفرف عشق و بپوبراه ظفر
بلی ز عشق بود اقتران جسم و هوا***بلی زعشق بود التزام نور و بصر
الا بعشق توان یافت روح راز جماد***الا بعشق توان ساخت شیشه راز حجر
کمیت عقل بود عاجز از تحمل عشق***بآن مثابه که بار گران و گرده خر
به پیش سیل دمان خانه را چه قدر و محل***بنزد بادوزان پشه را چه جاه و خطر
فراز رفرف رفعت نبی نشست و شتافت***بمحفلی که در آنجا نداشت و هم گذر
فزود قرب زقابین قوس او ادنی***رسید وصل بتوحید محض بل اکثر
هر آنچه بود مرا مدعا ببد و سخن***بود دنی فتدلی دلیل واضحتر
بلی چه مرجع اشیاء بسوی اصل بود***رجوع کرد سوی اصل خویش خیر بشر
شنیدم آنکه خطاب خدا بگوش نبی***همی رسید بآواز ساقی کوثر
و دیگر آنکه بهر سو نبی نظر افکند***کس بغیر علی در نیامدش بنظر
همان علی که ز احمد بگشت معراجش***بقدر قامت موزون احمدی برتر
که در درون حرم از پی شکست بتان***نهاد پای بمعراج دوش پیغمبر
در این مقام مرا گر چه نیست حد سخن***ولیک فهم سخن کن بنکته دیگر
پس از هبوط چنین گفت مصطفی کانشب***ز فیض دست خدا یافت کتف من زیور
نشان ز سردی دل یافتم که گرمی دوست***ز راه سردی دل یافت در عروقم اثر
{صفحه 144}
زهی شرف که درون حرم بامر خدا***بجای دست خدا برنهاد پا حیدر
همان علی که نبی بارها بشانش گفت***منم مدینه علم و علی مراست چه در
همان علی که نبی راست بن عم و داماد***همان علی که خدا راست مُظهر مَظهر
همان علی که بجز ذات پاک ختم رسل***طفیل هستی اویند ما سوا یکسر
همان علی که بود ز امر حق بروز جزا***جحیم و جنت در لطف و قهر او مضمر
همان علی که بامر شریف بار خدای***بعهد مهد زدم تا بدم درید اژدر
همان علی که بروز وغا براه خدا***نمود در بر شمشیر و تیر سینه سپر
روا نبود که شمر لعین بکرببلا***نهد بحنجر پاک حسین او خنجر
روا نبود که در آفتاب گرم حسین***لب از عطش شودش خشگ و دیده از خون تر
بخاک خفته چسان دید قامت قاسم***بخون طپیده چرا دید پیکر اکبر
جهان بآب شود غرقه تشنه چون جان داد***شهی که آب روان ارث بودش از مادر
غرض چه بود ز کشتن چه خود خلاص نداشت***ز شش جهت چه فتادیش مهره در شش در
{صفحه 145}
هوای گرم و دل زار و التهاب عطش***غم برادر و هجر عیال و داغ پسر
الا چه بود سبب از چه رو چرا بچه جرم***چه بود جرم و خطا کین جفا شدش کیفر
بفرقه که از ایشان چنین خطا سرزد***مدام لعن خدا باد تا صف محشر
قطعه 
گرفت دست علی را چو احمد مختار***ز دستیاری او دست یافت بر دادار
پی نثار ثنای یگانه دُر نجف***شکست قیمت مرجان ز لعل گوهر بار
که ای گروه بود بر تمام جن و بشر***علی امام و علی سید و علی سردار
منافقی زخدا خواست کاین اگر صدق است***مرا بسوز و بکش یا بسنک یا بشرار
ز بهر سوختنش از جحیم نعره کشید***شرار قهر خداوند قادر جبار

در مدح حضرت علی علیه السلام

خیز ای بت مه روی من روی کن سوی مشکوی من***بنما از آن رو کوی من یک آسمان پر از قمر
کامی بده جامی بکش جهدی نما شهدی بچش***نقلی بگو نقلی بفش بوسی بده جانی بخر
بگذار از سر خواب را بگشا ز طره تاب را***خورشید عالمتاب را در شام بنما جلوه گر
{صفحه 146}
هم بوسه ده هم باده ده زان لعل چون بیجا ده ده***پیوسته ده آماده ده افزون ز حد بیش از شمر
فرخنده نقد حال بین رخشنده ماه و سال بین***زین عید فرخ فال بین شد نخل عیشم بارور
از ترکش پر تیز تو از حسن عالمگیر تو***ز ابروی چون شمشیر تو این المناص این المفر
ای وصلت آرام دلم روی تو شمع محفلم***گشتی بعالم حاصلم از خیر و شر از نفع و ضر
خیز ای نگار مه جبین کامروز گشت اکمال دین***شد روضه خلد برین از عید زهرا یک زهر
مهر شرف تا بنده شد تا بنده شد تا بنده شد***ریشه شقاوت کنده شد بر جان شرک آمد شرر
بیخ عنا مقطوع شد اصل غنا موضوع شد***اینک قلم مرفوع شد یعنی گنه شد مغتفر
شد بر سریر ارتضی حالی مقر مرتضی***ای مرحبا حسن قضا ای آفرین قدر قدر
فهرست دین عنوان حق ارکان حق تبیان حق***دیباچه دیوان حق فرمان روا در بحر و بر
حکم قضا ز امضای او نور خدا سیمای او***از علم الا سمای او آدم بقدسی مفتخر
با مصطفی همسر بود کان شهر علم این در بود***در کشور داور بود ما نا خداوند دگر
{صفحه 147}
جستند از فتحش فتوح چون مصطفی جبرئیل و روح***کرده عطا فرمان نوح از قول ربی لا تذر
ای هل اتی دیهیم تو از قل کفی اقلیم تو***شد خصم تو از بیم تو خود سوی دوزخ ره سپر
«یحیی» که شد مداح تو روشن دل از مصباح تو***رشحی بود از راح تو فرعی بود از آن شجر

در مدح امام زمان علیه السلام

بردیة فی نعت امام الغائب علیه السلام
باز شد اندر چمن بهمن دی تاجدار***وا اسفا یاد کرد کشتن اسفندیار
کرد باطفال باغ کین نهان آشکار***خون فرامرز گل ریخت چه در لاله زار
از قفس ابر گشت زال فلک اشگبار
چون رخ من در فراق برگ شجر زرد شد***خون دل من از جهان روی زمین سرد شد
نوبت گرما گذشت نوبتی برد شد***با سپه نوبهار باد همارود شد
شامگهش بیخبر داد ز گیتی فرار
بر تن خورشید بین کامده سنجاب پوش***کرده حریر سپید زینت بر زیب دوش
کرده برون آسمان پنبه غفلت ز گوش***ریخته بر خاک و خاک مرده صفت لب خموش
داده مرآن پنبه را در دهن خود قرار
رسم بنی هاشمی هشت ز سرآسمان***کسوت عباسیان کرد ببر آسمان
ز ابر سیه فام بست راه نظر آسمان***ریخت بسی در بخاک ز اشک بصر آسمان
از غم هجر بهار گشت مگر اشگبار
{صفحه 148}
قاصد دی میرسد از پخش افسرده پی***صدمه سردی پار مانده بر اندام دی
وین خبرش کامدم راه سما کرده طی***بود ملک راز بس بیم ز سرمای دی
کرده همه اهل عرش جانب کرسی فرار
میل ترازو سوی کفه شب شد فزون***در عقبش عقربی دم چه کمان واژگون
ساخته بزغاله دلو بچه سرنگون***تا بکشد یونسی از دل ماهی برون
الحقم آمد شگفت کار گه کردگار
دفتر عمر بهار طی شده بین حرف حرف***گشته چمن جای زاغ بلبل بر بسته طرف
سیره عوض شد بجغد سبزه بدل شد ببرف***شد چه دو چشمم سپید آنهمه نقش شگرف
عمر کجا تا رسد بار دگر نوبهار
طبع من از بیم دی همچو یخ افسرده شد***گلبن عیشم ز غم خسته و پژمرده شد
زان سرم آشفته گشت زین دلم آزرده شد***کانچه مرا برگ عیش برده شد و خورده شد
نیست نصیبم مگر حسرت پیرار و پار
در نظر اهل فقر جاه و جلالی مراست***از اثر شکر و صبر گنجی و مالی مراست
گرنه مقامم بصدر صفّ تعالی مراست***از همه ملک جهان مشت عیالی مراست
گشته بمحنت قرین مانده ز سرما فکار
جمله رونده چه آب جمله فسرده چه یخ***رفته ز سرما بپشت زانویشان چون ملخ
{صفحه 149}
می ندهند امتیاز موی زهار از زنخ***بر حبشی زادگان گشته شبیه از وسخ
گریه آن سیل سیل ناله این زار زار
تازه بهارا عیان طلعت فیروز کن***از رخ و زلف آشکار سیر شب و روز کن
باغ چه فردوس ساز بزم چه نوروز کن***در قدحم گرم گرم آتش بی سوز کن
همچو من از جان نما مدحت شاهان شعار
روز نشاط است خیز می بده و نی بزن***خاک شده مشک بیز مل بشک و می بزن
بوسه دمادم بده باده پیاپی بزن***از خم عرفان شراب هی بخور و هی بزن
کانچه بد اسرار غیب گشت کنون آشکار
آنچه پس پرده بود آمده اندر وجود***یافته آیات غیب راه بملک شهود
آمد و خلاق را کرد همان دم سجود***تاری قلب عدو کوری چشم حسود
کرد ز نور جمال شمس و قمر شرمسار
قائم بالله که اوست قائمه دین حق***کرده قوامش قویم من سبق اولحق
دفتر ایجاد را نام وی اول ورق***آمد حقی کز او باطل ناحق زهق
بست زآفاق رخت سوی سقر بردبار
جل جلاله مقام برتر از امکان گرفت***عز خصاله قوام وام ز یزدان گرفت
عمّ نواله سبق ز آنچه بکیهان گرفت***آنچه بوهم آیدت جای برون زان گرفت
زانکه نیاید بوهم حضرت پروردگار
ای ز قیامت قویم شرع نبی را قوام***زانچه در آید بوهم برتر از آنت مقام
یاد تو خیرالعمل ذکر تو خیرالکلام***بر تو مدار سپهر روز و شب و صبح و شام
تو همه را مستغاث تو همه را مستجار
{صفحه 150}
خضر و ذبیح و خلیل نوح تو آدم توئی***موسی عمران توئی عیسی مریم توئی
اول و آخر توئی آدم و خاتم توئی***بلکه بامر خدا خالق عالم توئی
کین شرف و منزلت یافتی از کردگار
ای بحقیقت پدید از تو عیان ذات حق***شخص تو انوار قدس ذات تو مرآت حق
فیض وجودت بود آیت اثبات حق***فانی و باقی بیار محو خدامات حق
هم بنبی دستگیر هم بخدا دستیار***کاش که بودت گذر جانب دشت بلا
تا نگری جد خویش ممتحن و مبتلا***بر زده خصمش سوی خان شهادت صلا
آمده سوی خیام مرکب او بی سوار
شیهه زنان ذو الجناح شد سوی خیمه روان***نعره زنان کالغیاث ناله کنان کالامان
کز ستم امتش سبط پیمبر چسان***بر لب آب فرات داد لب تشنه جان
روح روانش فدا جان جهانش نثار
اهل حرم آمدند گرم صراخ و نیاح***مویه کنان موکنان تا ببر ذو الجناح
کی خبرآور چه شد سید اهل فلاح***بر بدن اطهرش گو چه رسید از رماح
تیر سه شعبه چه کرد با دل آن شهریار
گفت سکینه چه رفت تشنه بمیدان امام***آب کسش داد یا کشته شد او تشنه کام
بر عطتشش شد فزون سوز رماح و سهام***یا نه که سیراب شد زاده خیر الانام
چون بگلویش رسید خنجر شمر آبدار
{صفحه 151}
بر سر نعش پسر آن پدر آیا چه کرد***غرقه بخونش چه دید از سر تا پا چه کرد
دید چه فرقش دو تا خالق جوزا چه کرد***با زهر ازهرش زاده زهرا چه کرد
عرش خدا را چسان ماند ز ماتم قرار
تا چه بقلبش رسید از ستم حرمله***سنگ جفا در زمین ساخت چرا زلزله
کرد سنان از سنان در دو جهان غلغله***شد چه ز لشکر عیان همهمه و هلهله
گشت چسان روبرو یکتن با صد هزار
ایکه فزون شد زوهم همت والای تو***مست خدا محو حق بود سراپای تو
غیرخدا هیچکس نامده همتای تو***غرق گنه ملتجی آمده «یحیای» تو
گه تا که شفاعت کنی او را روز شمار

در میلاد امام زمان علیه السلام

فی میلاد القائم علیه السلام
اردیبشهت ماه جلالی بصد جلال***این سال گشت مطلع انوار ذوالجلال
در روز جمعه آمد و فرخنده گشت حال***از شادی سه عید سعید خجسته فال
ای عید سرفراز نما مرحبا تعال***رخسار و قد ببزم بیفروز و برفراز
بگشوده از بهشت در اردیبهشت ماه***غلمان و حور داده بسوی بهشت راه
گردیده روزگار بهشت گدا و شاه***ای بر بهشت طلعت تو بهترین گواه
از خوی و رو جحیم نما و بهشت گاه***بر مادر بهشت از آن چهره ساز باز
اندر صباح جمعه و مولود و فروردین***گردیده بر بهشت برین مفتخر زمین
{صفحه 152}
کاندروی است مجمع غلمان و حور عین***مولودی از مشیمه قدس آمده درین
پاکوبد از نشاط و طرب در رحم جنین***ای طفل بخت ساز طرب را بساز ساز
مولود خاک را بفلک داده افتخار***نوروز کرده خاک زمین را بهشت وار
شد روز جمعه مظهر الطاف کردگار***خیز ای بهار حسن که آمد بروزگار
عید سعید و سال جدید اول بهار***خوش ناز کن که نیست ز عشاق جز نیاز
مولود با سعادت و اقبال میرسد***نوروز با شرافت و اجلال میرسد
در جمعه نیل مقصد و آمال میرسد***این هر سه را نجاح ز دنبال میرسد
حالی خوش از محوّل احوال میرسد***کاینک جهانیان همه در نعمتند و ناز
در روز جمعه مجمع انفاس قدسی است***عید سعید باعث اجماع انسی است
نوروز روز شادی و احوال پرسی است***هنگام عیش زنگی و رومی و فرسی است
نور از زمین فرا شده با عرش و کرسی است***بارنده ابر فیض ز شیب است بر فراز
سرّ خدا که بود نهان آشکار شد***در اعتدال گردش لیل و نهار شد
گیتی از این سه عید چه دارالقرار شد***در باغ و راغ باد صبا مشگبار شد
از پرده فاش جلوه پروردگار شد***بر خلد گشت زیور و بر عرش شد طراز
میلاد قائم آمد و شد در جهان سرور***«زلا تنا لقد غفر ربنّا الغفور»
نور خدا نمود تجلی ز نخل طور***از نخل طور نور خدا یافته ظهور
ما شیعه را عقیده که آن با فروغ نور***در سامره نهان شد و باز آید از حجاز
شیرازه زد بدفتر ایجاد دست حق***شد هر صحیفه بود ز باطل ورق ورق
{صفحه 153}
جاء الحق آمد آیت الباطل زهق***داد از وجود عالم ایجاد را نسق
ز ایل نمود رب فلق شرما خلق***شد شیر آشکار و گریزان از او گراز
ملت قوام یافت ز میلاد قائما***شد شرع را قویم قیام قوائما
سبحان دائما هو بالله قائما***سبحان قائماً هو بالله دائما
چون بر ظهور او شده ظاهر علائما***خوانید این یکاد و نمائید در فراز
ای پرده دار چهر خود از پرده کن برون***در پرده پوش ز ما کان و ما یکون
ما را دل از فراق تو گردیده غرق خون***«العین ذو المدامع و القلب ذو شجون»
دردا که رنج وافر و اندوه شد فزون***آوخ که عمر کوته و امید شد دراز
در عالمی نهان و فزونتر ز عالمی***موجود و ناپدید چه اکسیر اعظمی
افزون ز جاه و رتبه ز عیسی بن مریمی***کو جسم روح خواه و تو روح مجسمی
از انبیا مؤخر و در رتبه اقدمی***سوی حقیقت است ره سالک از مجاز
«سبحان من توحد بلعز و البقاء***سبحان من تفرد بالمجد و البهاء»
«سبحان من یحق به الحمد و الثناء***سبحان من یلیق به العز و العلاء»
ای بر سپهر رفعت و اجلال کبریا***ای بر فراز رفرف اقبال یکه تاز
شد وقت آنکه جلوه حق بر ملا کنی***از روی خود رموز انا الحق ادا کنی
اثبات خویش و نفی همه ماعدا کنی***ظاهر ز یک ستاره هزاران سما کنی
فخر از جلال و فر بهمه انبیا کنی***کارند از نیاز بخاک درت نماز
{صفحه 154}
ما را صلای بندگیت میزند سروش***یعنی که چشم سروری از غیر او بپوش
شد عقل جان خراش از این گفته در خروش***تا کی ببند عقل بمانیم و قید هوش
مارا بحسب موعظه پیر می فروش***بایستی از مصاحب ناجنس احتراز
«یحیی» که کرده است مدیح تو حر ز جان***«یرجون زلال فضلک یا صاحب الزمان»
دجال فتنه آمده الغوث الامان***ای مستغاث سرّ و علن ظاهر و نهان
از حادثات دهر جفا پیشه وارهان***من راز خود بگویم و تو آگهی زراز

در مدح ائمه معصومین علیهم السلام

فی نعت ائمة المعصومین صلوات الله علیهم اجمعین
مباش غافل از آسیب چرخ شعبده گر***تو راست آگهی ایدل ز سر شعبده گر
اگر سپهر کمالی و آسمان هنر***دهد سپهر محیلت بخاک تیره مقر
ز شاخ فضل و هنرهان مجوبد هر ثمر***که دهر سفله نواز است و چرخ شعبده باز
نزاد مادر ایام طفلی الاّ کشت***نهشت باقی از اولاد خود ز خورد و درشت
بعاقلی ننمود این عجوز الا پشت***نزد بافسر اقطاب چیزی الا مشت
اگر برتبه ادریس بود یا زردشت***و گر برفعت محمود بود یا که ایاز
همه مسافر و کس فکر زاد و راحله نیست***بغیر دزد کسی رهنمای قافله نیست
{صفحه 155}
بدست و یا بجز از کبر و آز سلسله نیست***برهنه پا و بجز خار فرش مرحله نیست
امید خیر کسی را در این معامله نیست***که پای لنگ و گذرگاه تنک و راه دراز
نه در صحیفه اعمال ماست غیر گناه***بهیچ روی نداریم روی غیر سیاه
متاع ما شده در پیشگاه قرب اله***دل فسرده و قلب شکسته حال تباه
بجز تفضل بیجا اگر بجوید راه***کدام راه سوی بی نیاز بنده نواز
نسوده ایم شبی سر بآستانه دوست***نکرده ایم دمی رو بسوی خانه دوست
طلب نکرده ز الطاف بی کرانه دوست***ثمر نبرده ز انعام مشفقانه دوست
نبرده لذت طاعات محرمانه دوست***نبوده ایم زنا محرمان او ممتاز
فغان ز عمر گرانمایه گذشته ما***چه در مخالفت شرع و ترک امر خدا
چه در متابعت نفس و اتباع هوا***بغیر رحمت عامش امید کس بکجا
تمام مانده بحیرت میان خوف و رجا***که باب دوزخ و جنت کدام ساز دباز
نموده نفس و هوا راز بهر خویش رئیس***بآن دو گشته بسر و علن انیس و جلیس
بخوان ظلم ته کاسه شقاوت لیس***باهل دهر ز سر تا بپا همه تلبیس
دریغ و درد که بهر هلاک ما ابلیس***زد آنچه ساز نمودیم رقص با آن ساز
هلاک کرده خود اندر هوای نفس فضول***نموده طاعت او را مناط رد و قبول
نکرده خود را بر رحمت خدا مشمول***نه ساعتی بعبادت نموده خود مشغول
{صفحه 156}
نه فکر طاعت یزدان نه ذکر شرع رسول***نه بروساده رحمت نهاده روی نیاز
جناب کعبة الاقاق قبلة المجتاج***حبیب بار خدا ره رو شب معراج
بسا کشید ستم تا گرفت شرع رواج***شد از جفای خسان روز روشنش شب داج
گهی به تیر جفا گشت از عدو آماج***گهی بسنگ ستم شد شکسته معدن راز
پی رواج همین مذهب و همین آئین***رسن بگردن حبل المتین فتاد ز کین
شد از مراد مرادی که بود خواری دین***برعشه عرش الهی بلرزه چرخ برین
بخون فرق شه آغشته کرد نور مبین***شکافت فرق علی را ز تیغ بین نماز
براه شرع نبی پهلوی بتول شکست***ز قتل محسن مظلوم پای قلبش بست
زآتش در خانه شرر بدل پیوست***عمر امیر جهان شد علی بخانه نشست
ز تازیانه جورش زمانه بازو خست***ز بردن فدکش گشت دل بسوز و گداز
ز بهر حفظ همین شرع مقتدای زمن***سرور سینه خیر النسا امام حسن
شهید زهر جفا آمد و اسیر محن***بطشت لخت جگر ریختش ز راه دهن
رسید تیر ستم بعد قتل او بکفن***شدند مانع دفن و نموده ظلم آغاز
رسید نوبت این امر چون بنام حسین***ز دست رفت ز تاب عطش قوام حسین
که خشک گشت بنزد دو نهر کام حسین***چه آب خواست نمودند احترام حسین
رسید تیری و مقطوع شد کلام حسین***گرفت شور و نوا از عراق تا بحجاز
{صفحه 157}
برای یاری این شرع سرور عبّاد***اسیر رفت بکوفه بنزد ابن زیاد
ستاده دید و شنید آن سلاله امجاد***ز طعن و چوب که زد بر لب شه او زعناد
رسید آنچه ز زنجیر بر تن مجاد***ز اشک پرس حکایت که من نیم غماز
چه حمل بار امامت نمود پنجم امام***جناب باقر علم رسول فخر انام
چه صدمه ها که بر او آمد از هشام بشام***چه ناسزا که بآن شاه گفت محضر عام
نمود امر ز کافر دلی بحبس امام***نهان ز زهر ستم ساختش بخلد طراز
دگر دلیل ره صدق صادق صدیق***که کرده دوست و دشمن بصدق او تصدیق
ز بهر امت احمد چه او نبود صدیق***معین و راهنما رهبر و رفیق و شفیق
دوا نقیش چه گفت آنچه را نبود حقیق***بهر بلیه پی حفظ شرع شد دمساز
دگر کلیم بحق لمعه تجلی نور***بحق نمود تکلم بموسی اندر طور
که داد جلوه او نور کردگار ظهور***رواج دین پیمبر چه بودیش منظور
بحبس هارون فرعون عصر گشت صبور***دریغ از آنکه سبق برد سحر از اعجاز
چه دور قبله هفتم امام هشتم گشت***ز مال و جان و عیالش براه شرع گذشت
گهی بمزرع آمال تخم رحمت کشت***گهی شفیع شد از مرحمت بآهوی دشت
گهی رضا بقضا دل بحکم مأمون هشت***که داد و خورد درانگور زهر قلب گداز
بقبله نهمین سرور جوان جواد***چه ظلم ها که شد از معتصم عیان ز عناد
بدستمالی زهرش چه دخت مأمون داد***هلاک در ره دین گشت و دل بمرک نهاد
دریغ از آنکه سه روزش بدن بخاک فتاد***بماتمش نشدند اهل دین بهم انباز
{صفحه 158}
چه دور قبله عاشر امام هادی شد***بسوی دین خدا خلق را منادی شد
همیشه خصم ز آزار او بشادی شد***عزیز و خوار چه در هر دیار و وادی شد
پیاده ره سپر موکب اعادی شد***بسی نمود روان دشمنش بشیب و فراز
رسید دوره چه بر عسکری جعلت فداه***که گشت ظاهر و باهر از او صفات اله
معسکرش ز زمین گشت تا بماهی و ماه***«و اینما تتولوا فثم وجه الله»
دریغ زهر جفایش بقلب یافت چه راه***شد از جهان بجنان گشت با خدا همراز
رسیده دوره غوث الوری امام زمان***ولی چه سود که اکنون ز چشم ما است نهان
فغان که در نظرش سیئات ماست عیان***ز نائبات زمان و ز حادثات جهان
جز آستان شریفش مجوی دار الامان***ز حضرتش بستان بر صراط خط جواز
چه شد زمان ظهور امام غائب ما***ملاذ و ملجأ ما واهب مواهب ما
بر جم دیو معاصی شهاب ثاقب ما***بکشت زار مروت سحاب واهب ما
بدهر خاتمه یابد همه مصائب ما***حوادثند گریزان چه از هژبر گراز
خوش آنزمان که امام انام میآید***عیان میانه رکن و مقام می آید
مصائب همه را اختتام میآید***ولی حق ز پی انتقام میآید
سرور شیعه چه «یحیی» تمام میآید***وان یکاد بخوانید و در کنید فراز

در مدح امام زمان علیه السلام

فی نعت ولی الله المنتظر علیه السلام
تو ای ولی خدا سر کردگار امروز***بیا و سر خدا ساز آشکار امروز
ملاذ دهر و شه عصر و نافذ الامری***تو راست برهمه آفاق اختیار امروز
{صفحه 159}
تو پایداری و ناپایدار مردم را***رسیده وقت که آری بپای دار امروز
بشط رنج در این روزگار شطرنجی***فتاده پیل تنانند خوار و زار امروز
پیاده آی در این عرصه ای وزیر خدا***بسازمات زرخ آنچه شهسوار امروز
چه آفتاب جهانتاب رو متاب ز ما***که روز روشن ما گشته شام تار امروز
مباش پرده نشین بیش از این ز پرده درآ***برون ز پرده نما سرّ پرده دار امروز
ولی منتظر قائما بیا که ز تو است***قوام قائمه عرش کردگار امروز
بیا ز مقدم جانبخش بیقراران را***قرار بخش بدلهای بیقرار امروز
بیا که در ره تو دیده محبّانت***سپید آمده در راه انتظار امروز
بیا که کار دل ماست ناله بار اندوه***چه خوب غمزده دل راست کار و بار امروز
بیا که یار تو را با سعادت ابدی***مساعدت بکند بخت کامکار امروز
بیا که هست ز ذاتت رواج دین رسول***که از رسول خدائی تو یادگار امروز
بیا که از کف کافی براستی آری***مدار گردش گردون کج مدار امروز
بیا که فاسد خون ورید و شریان را***علاج می نکند غیر ذو الفقار امروز
شدند حکم روا فرقه که جمله ز ظلم***بریزید پلیدند شرمسار امروز
بر آر تیغ و بکش انتقام خون امام***ز ظلمان شریر ستم شعار امروز
سزای آنکه ندادند تشنگان را آب***بزن بقلب جفا پیشگان شرار امروز

در مدح حضرت رضا علیه السلام

فی نعت امام الثامن علیه السلام
هر صبحگاه سجده برد چرخ آبنوس***بردرگه انیس نفوس آفتاب طوس
اول بر آستانه او سر نهد بعجز***هر صبح کافتاب درآید بپای بوس
در کارخانه اش همه از انبیا جباه***برآستانه اش همه از اولیا رؤس
تسبیح او غرض بود ار چرخ را ملک***تقدیس او سبب بود ار عرش را خروس
خلاق مور و مار و خداوند جن و انس***منجای ترک و دیلم و ملجای روم و روس
{صفحه 160}
دریای رحمتش چه تلاطم کند چه فرق***غرق اندر او شوند اگر مسلم و مجوس
بهرام و مشتری که وکیوان و زهره چون***بی عون او مدار سعودند یا نحوس
آن بنده ایست مانده بدربار خاکسار***این چاکریست گشته بدرگاه چاپلوس
آن خادمی سپید رخ این هندوی سیاه***این چاکری گشوده کف آن بنده عبوس
بهرام راست تا بابد از ازل قیام***بر درگهش نیافته رخصت جلوس
شمس هدایتند رسل چونکه گشته اند***زیور بران ز شمسه ایوان او شموس
آدم بدام دانه گندم اگر فتاد***آمد بچشم او دو جهان کمتر از سبوس
بر باد رفت ملک سلیمان و تا ابد***دانم از اوست از لمن الملک بانگ کوس
گر فیض روح بخش دم او نبد نشد***هرگز دم مسیح بخاصیت فلوس
شطرنج راست فیلی و آن فیل را کجا***یارا بود برابری فیل منکلوس
میکرد اگر بگاو و بماهی نگاه قهر***نه گاهو داشت زهره و نه حوت را فلوس
بعد از هزار و سیصد و اند از کرامتی***آراست چهر مذهب اسلام چون عروس
شد روی دین وطلعت شیعی چه ارغوان***شد ملک روس و چهره روسی چه سندروس
یک روسی از شقاوت اگر یکخطا نمود***در ملک روس کرد اثر چون شقاقلوس
باقی نماند روسی هتاک را مگر***اندر جگر شرر بدل آذر بلب فسوس
گشتند خوک منزلتان مختفی چه موش***ماندندمار خاصیتان بی هنر چه سوس
در ساحت مقدس او روسیان شوم***جمعی ز بنگ بنگ و گروهی ز خند روس
کردند ترک حرمت و توپ کروپشان***میخواست بقعه عظمت را شود طموس
فارغ نگشته زان عمل ازکبریا رسید***قعساً لکم خطاب بآن فرقه تعوس
برخوان ملک پیر اجل گشتشان مضیف***از کاس مرگ ساقی غم دادشان کئوس
«اصبحت لا جئا بک یا بهجة الرسول***امسیت راجیاً بک یا مونس النفوس»
ای خاک طوس چون ز جوار تو مانده دور***دل با محن انیس و قرین گشته بابئوس»
من بی فلوسم و ره مقصود بس دراز***«یحیی» چگونه طی کند این راه بی فلوس
از جذبه بجانب خودکش که چاره نیست***چون طبع من قنوط شد و بخت من بئوس
{صفحه 161}
دارم امید از تو نه از سیر روز و شب***کین ادهمی است مدلهم آن مشهبی شموس
نار فراق سوخت و خاکم بباد داد***رحمی نما که خود بیم رحمتی غموس

در مدح حضرت علی علیه السلام

فی نعت مولی الموالی علی علیه السلام
پوشاند بگلزار صبا دیبه املس***آن دیبه املس همه از قاقم و اطلس
هر لاله نوخاسته هر نوگل نورس***این شکل مربع شد و آن طرز مخمس
آن طرز مسبع شد و این شکل مسدس
فردوس برین شد چمن از لاله حمراء***پر درّ ثمین شد دمن از ژاله بیضا
لایق بستایش بود آن ایزد یکتا***کاو رده عقیق یمن از لؤلؤ لالا
دانش ز همه عیب مبراء و مقدس
خیز ای ختنی مویمنی لب عدنی رخ***آشوب خطا فتنه چین غیرت خلخ
مشکین خط و رنگین رخ و شیرین لب و پاسخ***بنمای از آن موی سیه و آن رخ فرخ
و اللیل اذا عسعس و الصبح تنفس
ای حال من و خال تو مانند لیالی***در زلف رخت چون بلیالی است لئالی
یا بین دو شب فاصله یکماه هلالی***یا قیصر روم اسپه زنگش بحوالی
یا شاهد مصر است گرفتار بمحبس
جزو جد و طربناکی و شادی مکن امروز***کز رأفت و الطاف حق ای ماه دل افروز
نو روز فراز آمده فرخنده و فیروز***فرخنده و فیروز فراز آمده نو روز
گردیده کنون لطف خدا شامل هر کس
{صفحه 162}
از حوت سوی برج حمل با رخ رخشا***شد مهر فلک را بشعف منزل و مأوا
چونانکه باورنگ نبی رسید والا***ذاتش ز همه عیب تبارک و تعالی
شخصش ز همه نقص تعالی و تقدس
از نسبت ذاتش ببشر جل جلاله***از درک صفاتش بفکر عزّ خصاله
بر نیک و بدو یا بس و ترعم نواله***از درک کمالات وی انسان و خیاله
بس اشرف واعلی بود و ارفع و اقدس
و الشمس ضحی شمه از روی نکویش***واللیل سجی آیتی از طره و مویش
رویش بسوی ایزد وروی همه سویش***مقصود همه درگه و مقصود همه کویش
گر روی سوی کعبه و بتخانه نهدکس
چون خلت او یافت خلیل از ره اشفاق***بنمود باو سر و هبنا له اسحق
باجمله رسل جفت و برتبه ز همه طاق***در دور فلک شد چه علی زینت آفاق
بالید بخود زین حرکت چرخ مقرنس
گه گشت علی آدم و گه گشت سلیمان***گه عیسی مردم شد و گه موسی عمران
یکماه و ز صد برج شعاعش شده تابان***گوئی بهزار آینه رخسار یک انسان
با رأی تناسخ بود این فرق مرا بس
از ماه رخش گر که بجنت نفتد ضوء***من می نخرم نعمت فردوس بیکجو
او ماه درخشنده و عالم همه پرتو***ای پای بکن جنبش و تا درگه اورو
ای دست بکن کوشش و بر دامن اورس
خوانند خدایش ولی این قول خلافی است***هم عقل در آن مرتبه اش مثبت و نافی است
از حرب عدویش نه فرار ونه تجافی است***کی حاجت شمشیر و سنان است که کافی است
تیری ز کمان خانه ابروی مقوس
از روز ازل گشت بجبریل چه استاد***برهاند ورا از غم و کرد از الم آزاد
بر هر که همان چیز که بدلایق اوداد***هم خلعت دیباگون او داد بشمشاد
هم تاج معصفر گون بخشید بنرگس
{صفحه 163}
ای گشته بذات تو صفات احدی فاش***عالم همه چون نقش بدیوار و تو نقاش
بر درگه خویشم طلب و یاور من باش***مداح توام نیست غم اررندم و قلاش
سوزم ز چه در آتش هجر تو چه غغنس
«یحیی» که محبان تو را هست ز افراد***صفر است و اگر صفر عیان نیست در اعداد
سازد عشرات ار عددی هست در آحاد***زان است که در مدحت تو داد سخن داد
این رتبه نباشد بخدا لایق هر کس
تا لاله بروید ز چمن با رخ گلگون***تا هست بگل بلبل سودا زده مفتون
تا هست بگیتی سخن از لیلی و مجنون***چشم و دل بدخواه تو از کینه گردو
این شکل مضلع شود آن طرز مطرس

در مدح ائمه معصومین علیهم السلام

فی نعت ائمة المعصومین سلام الله علیهم اجمعین
ای کرده ز کاف و نون پیدا صور اشیا***هم ظاهر و هم مکنون هم مخفی و هم پیدا
بر قدرت تو مفتون برحکمت توشیدا***صد وامق و صد مجنون صد لیلی و صد عذرا
چون بر حکم بیچون کفر است نعم یالا***چون کرد چرا و چون شد رانده زدر ابلیس
هر کس زتو شد تکمیل او راست بلا مطلوب***چون پیش نبی جبرئیل چون نزد محب محبوب
از شوق وی اسمعیل بر زمزم جان پاکوب***ذکرش نه بجز تهلیل با هجر پسر یعقوب
کارش نه بجز تحلیل با رنج بدن ایوب***طالب بجفا حزقیل عاشق ببلا جرجیس
خاص آنکه جمالش بر مصباح هدی مشکات***بر دین خدا رهبر بر ذات خدا مرآت
{صفحه 164}
نه اطلس چرخ از فر کمتر برش از مخلات***سازند رسل یکسر بردرگه او میقات
قدرش که ز جان برتر من یدرکه هیهات***ابلیس کی از داور واقف شود از تلبیس
بر راز جهان دانا بر علم خدا وارث***هم آخر و هم اولی هم ثانی و هم ثالث
ایجاد سوی الله راشد خلقت او باعث***در مرتع او پویا در مزرع او حارث
گر یوشع و گر موسی گر صالح و گر یافث***هم یوسف و هم عیسی هم یونس و هم ادریس
پس آنکه خدا بنهاد زو برسر ملت تاج*** از خصم گرفت و دادگاهی سروگاهی تاج
جان و جسد جحاد بر تیر چه کرد آماج***ازواج نمود افراد افراد نمود ازواج
در وقعه دل جحاد چون کرد ز خون معراج***یکخصم نگشت آزاد جز عمرو که از تدلیس
بر چشم جفا مسمار بر گنج وفا مفتاح***خلقت کن نورو نار راحت ده روح وراح
«منه رزق الابرار منه خلق الارواح***منه طلع الانوار منه فلق الاصباح»
گرد نجفش دوار اندر طلبش سیاح***هم ثابت و هم سیار هم زهره و هم برجیس
پس دخت نبی زهرا کو عرق خرد رامخ***از بهر شرف حورا سایند بپایش رخ
از غاتغر و یغما، تا کاشغر و خلخ***نامش همه را انشا ذکرش همه را پاسخ
با دوستیش دنیا نیکو چه رخ فرّخ***بی عاطفتش عقبی زشت است چه روی پیس
پیوسته و همواره شد شرع از او آباد***دردین دو قوی باره از او شدشان بنیاد
دو دیو ستمکاره کردند باو بیداد***صد افعی خونخواره ایزد بسزاشان داد
{صفحه 165}
زان رتبه که صد باره از عرش فزون افتاد***شد خادم او ساره شد چاکر او بلقیس
پس شبل شه غالب سبط نبی محمود***بر حاضر و بر غایب هم شاهد و هم مشهود
بر ممکن و بر واجب هم ساجد و هم مسجود***هم مطلب و هم طالب هم قاصد و هم مقصود
نه کس ز حقش حاجب نه حقیتش مجحود***هم کفر از او هارب هم شرع ز او تأسیس
در هر وله ناسک را نام حسنش تقریر***آیات مهالک را سوزان سخطش تفسیر
آنکوی که سالک را خاک است به از اکسیر***البته که هالک را بخشد شرفش تقصیر
گلبانگ مسالک را او ما حصل تکبیر***افواج ملایک را او ماصدق تقدیس
پس پادشه مظلوم سلطان سریر ناز***از خلقت هر معدوم مقصود حق از آغاز
دردا که غراب شوم شد چیزه چه بر شهباز***بربست بسوی بوم برباز ره پرواز
از غربت او مغموم تا غاتغر و اهواز***بر کربت او مهموم تا کاشمر و پاریس
خضری بهلاک از غول نوحی ز بقا مأیوس***در چنگ جفا مغلول در سجن بلا محبوس
طبعش بکرم مجبول خلقش بعطا مأنوس***بروصل خدا موصول بر شمع هدی فانوس
{صفحه 166}
خون از تن آن مقتول گردید روان افسوس***زان بدر که شد محلول زان شمس که شد تکلیس
پس زین عبادی کوست، از ساغر حق می نوش***بر جسم حقایق پوست بر مغز دقایق هوش
از باده عشق دوست بیخود شده و مدهوش***درراه رضای اوست تشریف اسپری پوش
بی آبیش آب رواست تلخی بمذاقش نوش***با چرخ چه سازد کوست رسمان شقاوت ریس
زان بعد دری فاخر کامد بشرف منصوص***بر علم خدا باقر بر فضل هدا مخصوص
زوفضل و ادب با هر، ز او اصل و شرف مرصوص***در باطن و در ظاهر او اصل و کرم ما خوص
درملک شرف سایر در جامه عز مقموص*** بر خلد بود فاخر هر دوحه کز او تغریس
وانگه ولی صادق، کوراست اطاعت فرض***از وی همه جز خالق بنموده شرافت قرض
بر حضرت او واثق سکان سما و ارض***بر خدمت او شایق اجسام بطول و عرض
بردرگه او رافق چون بنده بگاه عرض***آری نشود فائق هرگز بغضنفر تیس
پس موسی طور جان بر نور هدی مهبط***در دایره امکان او نقطه و عالم خط
در معرفت یزدان او حاصل و ما اوسط***در منقبتش ز انسان قد افرط من فرط
دل را بسوی عرفان هم رابط و هم مربط***بر درگه او حیران ادریس گه تدریس
پس شاه خراسانی بر سرّ خداحافظ***بر عرصه امکانی شد سیرت او واعظ
چون حضرت سبحانی بر حالت مالاحظ***بر سرّ قدردانی ملفوظ شد و لا فظ
حل کرد بآسانی هر امر که بد باهظ***خصمش همه نادانی گر مسئله باشد کیس
{صفحه 167}
پس چرخ تهی را ماه اواصل و دو عالم فرع***بر رزق گدا و شاه او مزرع و گیتی زرع
بر خصم بباد افراء داده سخط او صرع***کرده نهجش آگاه منهاج قویم شرع
خورشید در آن خرگاه بیقدرتر از قرع***سعد است باو هرگاه برجیس کند تسدیس
زان بعد نقی کز او شد دین خدا ابلاغ***شد سرمه ذکر هو بردیده او فاذاغ
دارند بط و تیهو بر جبهه زحکمش داغ***آهو بره و آهو بوسیجه وکبک و زاغ
نورش بود از هر سو تابنده براغ وباغ***از فیض دعای او، شد سوی سقر غطریس
پس عسکری والا، کزکون و مکان اشرف***درمعرفت از عیسی اجلی بود و اعرف
گفته علی اعلی احببت به ان اعرف***خوانده نبی یکتا در منقبتش مصحف
ذاتش که بعقل ما لا یدرک لا یوصف***ارواح حقایق را بر بوده چه مغناطیس
پس مهدی احمد جاه کوهست بحق ملحق***دائم بدوام الله قائم بقوام حق
بر ملک انا الحق راه برد آن ولی مطلق***عدلش چه زند خرگاه بر پیل بتازد بق
ناقوس شرف آن شاه کوبد چه ز جاء الحق***در دهر نیابد راه نه راهب و نه قسیس
بر شمسه خود او در سجده خور از افلاک***در بست و گشود او افلاک علا تاخاک
باقی بوجود او مایدرکه الادراک***سودا بر سودا وسکان سما و املاک
برپااست ز بود او قانون شه لولاک***در قول حسود او، کمتر ز هجا تجنیس
یکتا ولی ذو المن ای قابل وای مقبول***هم مخفی و هم معلن هم جاعل و هم مجعول
مدح تو بهر برزن، شد عمر مرا محصول***بنمای مرا ایمن، آندم که شوم مسئول
{صفحه 168}
دارد صله لازم من زیرا که بود موصول***نفی ابد است از لن وز سوف بود تنفیس
بی فیض تو کی شد حل هر نکته که در عالم***از واضح و از مفصل از مضمر و از مدغم
از مهمل و مستعمل از مشتبه و محکم***هم حکم نبی مجمل هم سرخدا مبهم
در نزد تو هرمرسل در پیش تو هر معظم***از آخر و از اول ته کاسه حکمت لیس
ای ذات تو چون داور آگاه ز هر مکنون***دانا چه پیمبر بر سر حکم بیچون
آگه شدی ایسرور زین سر که چرا و چون***بر عترت پیغمبر شد ظلم ز حد افزون
در کرببلا یکسر از کینه قومی دون***هر چندیم اخضر، از سگ نبرد تنجیس
از آب بقا محروم با رنج و بلاشان خو***سرزدش راز خیشوم چون شعله که از مینو
تیغی بسر مظلوم، ره یافته تا ابرو***تیری که بدی مسموم برده ز شهی نیرو
تیغی ز ره حلقوم تیری زره پهلو***زان واقعه میشوم، حیرت زده شد ابلیس
با نیزه سنان آمد، چون نزد سر آنشاه***از عرصه فغان آمد تا دامنه خرگاه
چون کار بجان آمد، فرمود که واغوثاه***وردش بزبان آمد، یا راحم یا الله
زان راز نهان آمد کی پیر خرد آگاه***کز شرح و بیان آمد قاصر خرد ادریس
آتش زده بر گردون زاه دل نورانی***افتاده بیحر خون چون کشتی طوفانی
شد روی خدا گلگون، از سنگ بپیشانی***از چکمه شمردون، شد رکن هدی فانی
«یحیی» شده چون مجنون دروادی حیرانی***بر حکمت حق مفتون زین فتنه که شد تأسیس
{صفحه 169}

در مدح امام زمان علیه السلام

فی نعت امام الغائب علیه السلام
ای مظهر آیات خدا ایمه شعبان***در نزد هلال تو کمال آمده نقصان
جان بخشی ورخشنده مگر ایمه تابان***داری دم عیسی وکف موسی عمران
ای هدهد اقلیم صبا سوی سلیمان***باز آی و بیارای سر از افسر بلقیس
چون بدر هویدا شده در نیمه جلالت***ناقص شده خورشید درخشان ز کمانت
آثار جلال آمده ظاهر ز جمالت***ظاهر ز جمال آمده آثار جلالت
قاصر عظما گشته ز عشری ز خصالت***چون گشته اساس عظمت را ز تو تأسیس
شد از تو عیان ما حصل حکمت واجب***واجب نه و شد طاعت تو بر همه واجب
امکان نشده ذات تو را حاجب واجب***بر فیض توئی جاذب و بر خیر تو جالب
زیبنده خصالی که شد از جوی تو جاذب***فرخنده نهالی که شد از زرع تو تغریس
ایماه تو مصدوقه والشمس ضحائی***ایماه تو منطوقه آیات رجائی
مرآت نبی مظهر الطاف خدائی***اعلی شرفک آینه غیب نمائی
عیسائی وز انفاس روان بخش شفائی***براکمه وبرابر ص و براجذم و بر پیس
ایماه شدی از افق مجد پدیدار***جنات نعیم ظهرت تحتها الانهار
اسعاف نخیل طلعت فوقها الاثمار***اسرار شرف را ز تو ظاهر شده آثار
آثار کرم را ز تو پیدا شده اسرار***هم حامی اسلامی و هم ماحی تلبیس
خورشید خجل نزد تو تا بنده هلالا***افلاک مباهی بتو رخشنده جمالا
در خلد نباشد چه تو زیبنده خصالا***در صنع نیاید چه تو فرخنده نهالا
{صفحه 170}
زین حشمت و اجلال تبارک و تعالی***یکجا همه تنزیهی و یکسر همه تقدیس
تا بنده مه ای مکتسب از نور تو خورشید***مسعود ز انوار و ز آثار تو ناهید
پیدا ز کرامات تو شد معنی تجرید***ظاهر ز سعادات تو شد باطن توحید
در رابطه مهر ز تو پایه تأیید***در سلسله قهر ز تو گردون ابلیس
ایماه توئی وادی ایمن شجر طور***از طور دل انوار رخت نور علی نور
تو نور دل موسی و عالم شب دیجور***فرمان جلالت ز تو صادر بتو مصدور
از پرتو سطح زمین آمده معمور***از خط خطا حد ختن ساحت تفلیس
ایماه پدیدار شد از رایت تو نصر***مقصود خدا آنچه ذوالفجر وذو العصر
شاهی که بذاتش شده آیات خدا حصر***قائم بقیام و ز قوامش نسق عصر
بر قیصر و فغفور از او تخت وز او قصر***وز او شرف زهره بتربیع و بتسدیس
مرآت کرم گشته کف غیب نمایش***آیات شرف ظاهر از آثار بقایش
هر خیر که فرموده و بستوده خدایش***دائم بدوام وی و باقی ز عطایش
پیدا اثر نفع و ضر از روی و زرایش***ورنه اثری نیست ز کیوان و ز برجیس
آدم متعلم برش از علم الاسماست***موسی ز فروغ کف او باید بیضاست
دوحاجب ایوان فرش یوشع و شعیاست***با حشمت اسکندر و با منطق عیساست
با جاه سلیمانی و با طاعت یحیی است***با حکمت لقمانی و با دانش ادریس
ای ماحصل معنی سبوح قدوس***بنگر بدل صوت ازآن نغمه ناقوس
از حال کل آگاه و بقلب همه جاسوس***دانی بکل آثار شریعت شده مطموس
{صفحه 171}
ای پرده نشینی که خدا را شده ناموس***از پرده درآ پرده دری بین ز نوامیس
ای پرده کی پرده نشین پرده در عالم***از پرده درآ پاره نما پرده اوهام
سبابه کزو عقل بدرک تو ز ابهام***ای حامی اسلام ببین خواری اسلام
کز ضعف مسلمانی و اسلام در ایام***قانون طلبند امت جد تو ز پاریس
گشتند بقانون نصاری همه مایل***طی کرده سوی کشور کفار مراحل
انگیخته بر قرب بآن فرقه و سائل***دارند صلیب افسر و زنار حمایل
بر شیعه چه لطفت نشود نصرت داخل***از خانه لحیان چه اثر خیزد و انکیس
«والقلب لقی الظلمة نوره بنورک***یشتاق کموسی بتلاقیک بطورک»
«یا لیت لقانا بک فی یوم سرورک***کالکعبة و الناس یطوفون بدورک»
«یا منتقم القائم عجل بظهورک***حتی م نلاقی بدل العادل غطریس»
ای ذات تو چون طاعت تو ممکن واجب***بین تو و واجب نبود حایل و حاجب
رحمی که حرم دیر شد و معبد راهب***بنشسته و بگرفته اجانب همه جانب
واحباب تو از بیم مجازات اجانب***در خانه چو «یحیی» شده و زال رسن ریس

در شهادت حضرت عباس علیه السلام

شهادت حضرت اباالفضل علیه السلام
باز در چمن گسترد باد فرش سقلاطون***صفحه زمین گردید همچو صحف انکلیون
سطح خاک رنگارنگ گشت همچو بوقلمون***لاله خیز شد صحرا، مشگبیز شد هامون
{صفحه 172}
چون صحابه کهفند نرگسان گوناگون***کرده با دل بیدار سر ز خوابگه بیرون
کامده عیان از خاک گنجهای دقیانوس
نسترن محیط باغ ابر را محاط آمد***باغ را ز رخسارش فروانبساط آمد
یک فلک مه و پروین،در یکی بساط آمد***صد هزار طفل خورد از یکی قماط آمد
ابر را بهر طفل از ژاله ارتباط آمد***هر نخش درون گل بر جنان صراط آمد
یا که هشت از رفعت بر سر افسر کاوس
لاله از غم یاران داغ بر جگر دارد***از تقاطر ژاله اشک بر بصر دارد
سوخته دلی چون من نقد ماحضر دارد***همچو ناله ام در سنگ از شرر اثر دارد
عکس طلعتش در آب حالتی دگر دارد***روز و شب ز دیدارش ابر چشم تر دارد
دائماً با حوالش، باد میخورد افسوس
از شقایق نعمان، باغ چون خور نق شد***بهر لشگر نوروز همچو سرخ بیدق شد
رسته بر سر سنبل بر کشیده سنجق شد***در میانه سیلاب زورقی معلق شد
زیر پای میخواران فرشی از ستبرق شد***خاک و خون فشان گردید، جیب او چه منشق شد
سرخ کرده فروردین خوش ز خون وی دبوس
هدهد سلیمان تاج با جمال بلقیسی***در چمن چه آصف گفت درس علم ادریسی
از نحوس کیوانی از صعود برجیسی***از صلیب شاخ آمد گل بجلوه چون عیسی
بست فاخته زنار با فر فرنگیسی***جغد شد برهبانی سبزه کرد قستیسی
خواند بوالملیح انجیل تا غراب زد ناقوس
ابر بر سر گلزار سایه گستری دارد***افسر قراخانی چتر سنجری دارد
در ربوده از افلاک ماه و مشتری دارد***از شکوفه در باری ابر آذری دارد
با لباس رومی کبک منطقی دری دارد***فاخته عیان در نای شعر انوری دارد
صعوه داستانها باز گوید از حکیم طوس
{صفحه 173}
حالیا مرا ای دل نازنین بهاری هست***ز اشک دیده بر دامان سرخ لاله زاری هست
در کنارم از گریه بحر بی کناری هست***لاله را چه محتاجم قلب داغداری هست
سیل کوهساران چیست چشم اشکباری هست***همچو زلف دلدارم گر که شام تاری هست
شعله جگر شمع است سینه حزین فانوس
چیده ام نکو بزمی ز اشک رخ شرابم بین***ز آتش جگر در بزم لخت دل کبابم بین
ناله های زیر و بم بر بط و ربابم بین***ایکه مرگ من می خواهی خیز وانقلابم بین
همچو طره جانان دل به پیچ و تابم بین***اضطراب دل بنگر حالت خرابم بین
کز بقا شدم نومید از خود آمدم مأیوس
هیچکس نپندارد در جهان کس از ناس است***معشری ز بوجهل است محشری ز خناس است
جوقه جوقه شیطانست فرقه فرقه نسناس است***خرمن بقایم را ناخن همه داس است
در عبوسی ایام چاره لطف عباس است***در تلاطم دریا رهنما چه الیاس است
غم ندارم از موج کشتیم شود متروس
شبل مرتضی عباس شیر بیشه ایجاد***کبریا ز ایجادش، فخر کرده بر امجاد
جمله خیل امجادش در شماره اجداد***کرده اند اجدادش افتخار ازاین اولاد
برنیا و بر اولاد لطف او کند امداد***وصف لطف و امدادش کس نمیکند تعداد
عاجز است از این تعداد عقل صد چه جالینوس
{صفحه 174}
دست قدرت او دست اندر آسمان دارد***آسمان قدرش عرش زیر سایبان دارد
سایبان اجلالش عرش در میان دارد***در میان این خرگاه سیر لا مکان دارد
لامکان اگر حداست جابرون ازآن دارد***هست از آن افزون کش وصف و هم در بیان دارد
کین بیان نمیگمجد در صحاح یا قاموس
سرخلقت انسان، کنز علم یزدانی***کنز علم یزدانست در لباس انسانی
در لباس انسانیست جلوه گاه رحمانی***جلوه گاه رحمانی نور عرش سبحانی
نور عرش سبحانیست درمقام امکانی***در مقام امکانیست هر دو کون را بانی
هر دو کون رابانیست،جل شأنه القدوس
داشت همچو پیغمبر بر سر از تبارک تاج***بر مقدم هستی گشت ذات او انتاج
کشتی نجات نوح در تلاطم امواج***همچو مصطفیب و او را دشت کربلا معراج
با امام مظلومان شد شهادتش منهاج***آوخا که چشمش شد تیر خصم را آماج
نوبتی بنام او چون دوال زد بر کوس
در سرادق عصمت چون سکینه شد بی تاب***آمد و بکف مشکیش چون رخ عدویی آب
کز عطش قرارم رفت ایعمو مرا دریاب***در حریم طاها گشت قحط آب چون احباب
تشنه ایم و تو سقا تفته ایم و تو سیلاب***برشکن عدو و آب آرای مفرق احزاب
از شرار آهم بین، سوز تشنگی محسوس
رخصت از برادر یافت، جانب سپاه آمد***یکسپهر عزرائیل، سوی رزمگاه آمد
تیغ آتش افشانش بهر دین پناه آمد***از عدو سوی افلاک ناله رفت و آه آمد
{صفحه 175}
خصم را زخاک و خون تخت عزو جاه آمد***ای بسا سر بی تن درمصافگاه آمد
چون دل سیاه خصم گشت بخت او منکوس
گفت کی گروه آخر گرنه ما مسلمانیم***حالیا در این وادی واردیم و مهمانیم
واردیم و محصوریم مهمان و عطشانیم***ز التهاب دل بیتاب بهر قتل یارانیم
ما ملاذ اسلامیم ما پناه ایمانیم***نور چشم پیغمبر جلوه گاه یزدانیم
ذو الجلال را مظهر کردگار را ناموس
ما که کوثر و تسنیم در جنان ثمر داریم***از عطش بنزد آب شعله بر جگر داریم
شعله از لب و از چشم بر بخشک وتر داریم***این دو شط آبی را کز دو سو نظر داریم
مهر مادر و میراث ازکف پدر داریم***نه توان بتن نه نور در دل و بصر داریم
مؤمنیم یا کافر مطلقیم یا محبوس
زان بیان معجز خیز شور در جهات افکند***آتش از شرار دل در دل فرات افکند
لشکر و وزیر و شاه چون پیاده مات افکند***از رخ و بیان پیلان چون منات ولات افکند
تشنه لب ننوشید آب صبر را ثبات افکند***از بقا گذشت وخاک بر سر حیات افکند
شد بتشنگی همدم شد به بیکسی مأنوس
دستها بسر ها زد دست کینه گردون***زانچه کرد یا دستش دست چرخ بوقلمون
آسمان چه دست جور کرد ز آستین بیرون***شد بکربلا بی دست در شنا به بجر خون
{صفحه 176}
بیرقش ز دست افکند دست کینه در هامون***دستش از بدن انداخت دستبرد دهردون
بس نتیجه ها کاورد دست آسمان معکوس
دست و تیغ خصم فکند هر دو دست او بر خاک***از عمودی از آهن گشت فرق پاکش چاک
پاره پاره جسمش را کرد دشمن بی باک***سوختند از قتلش قلب سید لولاک
ناله حسین آن دم شد زخاک بر افلاک***آتش دل «یحیی» سوخت چرخ را افلاک
چون شنید از تیری سر نهاد بر قربوس

در مدح و مصیبت موسی بن جعفر علیه السلام

فی نعت ولی الله الاکبر موسی بن جعفر ورثائه علیه السلام
خیزید و دوای دل مجروح بیارید***در قالب بی روح خرد روح بیارید
درکشتی طوفان بلا نوح بیارید***چون راه نجاتم شده مفتوح بیارید
هنگام صبوح از خم سبوح بیارید***شایق بصباحم بصبوحی من قلاش
در طور دل ای چهر منیرت کف موسی***یک جلوه کن و شعله صد طور هویدا
زلف تو چه فرعون و چه موسی به تجلی***کاورده پدیدار ز اژدر ید بیضا
زین مصر ملاحت که تو او را شده دارا***دعوی اناالله چه فرعون بکن فاش
افروخته با چهره او آذر نمرود***زلف تو زند چنگ چه نمرود بمعبود
آنخط چه خلیل آتش رخ جنت موعود***بشکستن بازار بتان بود چه مقصود
{صفحه 177}
بستی و شکستی همه زین طلعت مسعود***مقصود توئی خواه صمد خواه صنم باش
ترسم که ز زنار و چلیپای تو ترسا***در کعبه کنم جای چه ترسا بکلیسا
کردی پی قتلم یکشیشان چه مواسا***جان را برسان زود بیاسا و بیاسا
ای چهر توخورشید و لب لعل تو عیسی***از عیسیم آن فیض که خورشید بخفاش
شد بر سر خورشید بلال حبشی تاج***یا چهر محمد بود اندر شب معراج
یک روز عیان ساخته در دو شب داج***در آن دو شب داج تیرت دلم آماج
ای طلعت خلد آیت تو کعبه حجاج***زان ابروی چون قبله و خال حجر آساش
من موسی و گردیده مرا خضر ملازم***از بندگی سبط نبی موسی کاظم
مصباح هدی شمس ضحی ذخر اعاظم***از دوحه زهرا شرف دوده هاشم
نقشی که مزین شد از او خاتم خاتم***مرآت خدا بنگر و بیدار علی باش
منهاج مناهج شد و معراج معارج***ترتیب مقدم شد و انتاج نتایج
هم قاضی حاجت شد و هم باب حوایج***مشکوة هدایت شد و مرقات مدارج
حلال مشاکل شد و مصباح مناهج***لاشیء برش هستی و ایجاد برش لاش
بر موسی اگر جلوه گر آن نور شده از طور***خرّ صعقاً داشت الی الحشر از آن نور
و الطور کتابیست که از او شده مسطور***و النجم خطاییست کز او آمده منظور
انوار جلالت ز نبی یافته موفور***در طور هویت بخدا داشته کنکاش
{صفحه 178}
ای عنصر فرخنده زیبای منیفت***زان بیش که ادارک کند عقل لطیفت 
مخلوق تو را ضیف و شد آفاق مضیفت***در خوان عطاماه و خور آمد دو رغیفت
اعلی شرفک عقل سوی ذات شریفت***پی میبرد ار پی ببدر نقش بنقاش
در معرفت ذات تو ای گوهر نایاب***در بحر فنا کشتی عقل است بگرداب
موج است نمی از یم و خس تابع سیلاب***هرگز نتوان دید که مستسقی و سیراب
در مطبخ انعام توخورشید جهانتاب***بیقدرتر و خوارتر از دانه خشخاش
فریاد ز جور فلک و کینه دوران***زنجیر ستم زهر جفا گوشه زندان
ضعف بدن و جسم نحیف و دل نالان***هتاکی و بی باکی عباسی نادان
واموده نمودن برطب زهر فراوان***همچون جگرت پاره شد ارکان جهان کاش
در گوشه زندان بخدا داشت مناجات***کی ناجی هر هالک وای قاضی حاجات
ای حل کن هر مشکل و کافی مهمات***بر نیک و بد و زشت و نکو از تو مکافات
زندانی هارون و گرفتار به آفاق***که مطرح اطفالم و گه سخره اوباش
موسی شده افسرده ودلخسته و دلگیر***از صدمه زندان بلا و غل و زنجیر
گر همدم من نیست بجز ناله شبگیر***یارب تو خلاصم کن از اظلام مطامیر
هارون جفا پیشه ز من دیده چه تقصیر***کازار دم از طعنه گهی گاه ز پرخاش
دورم ز عیال خود و هفتم بود این سال***زندانیم و بیخبر از حالت اطفال
نه باخبر از حال و نه آگاه ز احوال***ایکاش مرا مرگ دهد مرسم آجال
مرگ است مرا عین بقا غایت آمال***من شایق وصل ویم و نعمت عظماش
{صفحه 179}
آن ناله و آن گریه که در شام و سحر کرد***از خاک شرر زا شد و در سنگ اثر کرد
اندر رطب آن زهر اثر چون بجگر کرد***بنیاد وجودش ز ستم زیر و زبر کرد
از ناله چه اقطاع جهان پر ز شرر کرد***زد بر دل «یحیی» شرر از آه شرر زاش

در مدح امام زمان علیه السلام

فی نعت ولی الله المنتظر علیه السلام
ازمطلع اقبال چه خورشید امامت***انوار تجلی بجهان کرد کرامت
افروخته رخ آمد و افراخته قامت***از قامت او گشت بپا شور قیامت
بر عرش علا نور فشاند از رخ مهوش
آیات رجا را که خدا گفته بتنزیل***مصداق عیان گشت بتصریح و بتأویل
بانگ زهق الباطل و جاء الحق جبریل***کرد آیت حق ظاهر و شد محو اباطیل
چون خلد برین گشت جهان خرم و دلکش
قد جل جلاله ز کرم حضرت خلاق***بنمود تجلی چه در انفس چه در آفاق
آورد پدید آنکه چه خلاق و چه رزاق***شد رابطه خلقت و شد قاسم ارزاق
اکمال کرم کرد در این مرتبه این رش
زان واسطه رحمت و آن مایه تقدیس***گردید بر آفاق جهان خلد چه ادریس
کیوان بفلک شد ز شرف سعد چه برجیس***آن نعمت عظمای خدا دید چه ابلیس
مانند دل دشمن دین گشت مشوش
برابر همه کیشان دغا خیل ابابیل***باز آمد و کرد آنهمه رارمی بسجیل
سجیل ابابیل چه بر راکب و چه فیل***سوی سقر و هاویه برد ایل پی ایل
هم غرقه بیم ساخت و هم سوخت به آتش
ذاتی که فزون آمده از خیز ادراک***ز افلاک علا آمد و شد زیب ده خاک
{صفحه 180}
بر شیعه دعا کرد و ز آلایششان پاک***چون تیردعایش نشود برتر از افلاک
زایل سوی جیحون چه رود تیر ز آرش
هر چیز که در عالم ایجاد سوایش***دائم بدوام وی و باقی ببقایش
محتاج عطای وی و مشتاق لقایش***بر دیده کشد عرش برین روز وغایش
آن گرد که گردد بهوا زسم ابرش
ای حجت عصر آیت نصر ای ولی الامر***تا چند بما طعنه گه از بکر و گه از عمرو
ما را برهان ایدک الله از این غمر***نه واجب و نه ممکنی و در پی این امر
با عقل مرا عشق فتاده بکشاکش
نشناخت تو را کس چه ز اقطاب و ز اوباش***تو سرّ خدایی و نکردی به کسی فاش
محروم ز خورشید بود دیده خفاش***نقشند همه عالم ایجاد و تو نقاش
دیوار چه داند ز کجا گشته منقش
ای از تو پدید آمده آثار خدائی***رزاقی و حاجت دهی و عقده گشائی
تأثیر در اجرام چه ارضی چه سمائی***بالله که اگر صورت اصلی بنمائی
میکال شود واله و جبرئیل کند غش
بردرگه تو همچو خلیل آمده دربان***هم عیسی بن مریم و هم موسی عمران
در خاک درت خضر پی چشمه حیوان***شعیا و شعیب آدم و ادریس و سلیمان
دربان تو را عاشق رخسار پریوش
بر گردش بی حاصل گردنده فلک اف***کز سیر بلا فایده اش نیست توقف
در غیبت تو گرم اسف محو تأسف***نه یاد نمایند ز راحت نه ز یوسف
ایوب ستمدیده و یعقوب بلا کش
با اهل ولا نرد جفا دور فلک باخت***از بهر هلاک همه دست ستم افراخت
خوردش بجبین و بسر آنسنگ که انداخت***کیخسروی آورد بگرسیو ز غم تاخت
تا آنکه کند کین کشی خون سیاوش
{صفحه 181}
آنانکه خود ارباب کرم اهل عطایند***بر ذات و در اوصاف سزاوار ثنایند
در خلق بخوش طینتی انگشت نمایند***تا خوشه از خرمن «یحیی» بربایند
گسترده یکی دامن و بگشوده یکی کش

در مدح حضرت رضا علیه السلام

فی نعت امام الثامن الضامن علیه السلام
همایون مظهری باشد خدا را در خراسانش***که اطلاق وجوب است آشکار از قید امکانش
علی العرش استوی الرحمن اگر خواهی بیابنگر***بطوس اینک که عرش است و ولی الله رحمانش
نخوانم ساحتش را عرش اعظم تا بوحی دل***تعالی شأنه فرمود رب العرش در شأنش
بود در نعت او قرآن و در این دعویم صادق***از آن کین دعویم را جمله قرآنست برهانش
از او هر سوره نعمت بجز او نیست تعبیرش***در او هر آیه رحمت بجز او نیست عنوانش
دو فراشند در ایوان رفعت ماه و خورشیدش***دو هندویند در هنگام خدمت تیر و کیوانش
رهائی بخشد اندر حشر زوار حریمش را***صراط الله اعظم از صراط و سوز نیرانش
افاض الله انعامه که در دنیاست چون عقبی***جمیع ماسوی الله میهمان بر خوان احسانش
ادام الله الطافه که در فردوس چون دنیا***تمام اولیاء بر خوان احسانند مهمانش
ثریا را چسان چون رفعت خرگاه اجلالش***ملایک را کجا کی رتبه خدام ایوانش
{صفحه 182}
ولایش گشت اسباب نجات آدم خاکی***عصی آدم فتاب اینک ببین شاهد بفرقانش
شعیب و اشعیا و شیث و صالح ارمیا یحیی***ذبیح الله و خضر الیاس و هود و پور صفوانش
خلاصی ز آتش دوزخ دهد او دوستدارانرا***نه تنها بر خلیل الله شد آتش گلستانش
فدا گشتی براهش خواست وین فیضش نشد حاصل***چه اسماعیل را آمد فدا در روز قربانش
حیات جاودان بخشد زلال لطف او ما را***ادام الله باد ارزانی خضر آب حیوانش
ولای او بیوسف داد اندر مصر جان شاهی***وگرنه تا قیامت بود جا در چاه کنعانش
بذکر او خلاصی یافت یونس از دل ماهی***و گرنه تا بمحشر بطن ماهی بود زندانش
توسل جست چون بر حضرتش عیسی بن مریم را***بسوی چرخ چهارم برد از دار یهودانش
کله در پا بنزد پیشگه فرزند داودش***عصا بر کف بپای کفش کن موسی بن عمرانش
یکی شطر است در نعتش بموسی بین و توراتش***یکی سطراست در مدحش باحمد بین و فرقانش
چه جویم اندر این صحرا که ظاهر نیست انجامش***چه پویم اندرین بیدا که پیدا نیست پایانش
بهر کس هر چه واصل فیض گردد اوست بنیادش***بهر کس هر چه عاید خیر گردد اوست بنیانش
{صفحه 183}
کلامی کاولیا گفتند شطری بود در مدحش***حدیثی کانبیا خواندند سطری بود در شأنش
گر انسان است مقصود حق از ایجاد این عالم***ببین در مرتبه انسان عین و عین انسانش
فغانا کین جهان از جور بنمودند بنیادش***دریغا کاسمان از ظلم بنهادند عنوانش
اگر موسی وشی آید دهد در دست فرعونش***دگر اهریمنی جوید دهد ملک سلیمانش
جفا جوئی ستم خوئی بر اخیارش برابر ارش***چه میخواهی چه میجوئی ز هنجارش ز سامانش
ز زهر زاده هرون دریغا پور موسی را***شرار افتاد در قلب و ز جا شد کنده بنیانش
بغربت شد شهید از زهر مأمون آه و واویلا***نه خواهر نه برادر نه پسر در بر نه اخوانش
رضا حکم قضا را شد رضا با آنکه در امضا***قضا را چون قدر می بود سر بر خط فرمانش
بغربت داد جان واحسرتا از زهر مأمون شد***جهان جان نه بل جان جهان از تن برون جانش
نمود از حیله مأمون پا و سر عریان و شد نالان***که بد با شیر مردان گریه حیلت در انبانش
شد اندر طوس غوغائی که در محشر نظیر آن***نخواد دید کس این ماجرا اندر بیابانش
اگر خواهی بغربت خار بینی شهریاری را***بپا در کربلا بنگر حسین و جسم عریانش
{صفحه 184}
سری خورشید آسا بین بروی نیزه اعدا***تنی چون توتیا بنگر بزیر سم اسبانش
ستمگر آسمانا این چه مهمانیست در دورت***لب آب روان لب تشنه کی کشته است مهمانش
چرا آن آفتاب برج دین را تا سه روز از کین***میان آفتاب افتاد تابان جسم عریانش
همانا پیکری کز عرش برتر بود جا دادی***گهی دوش پیمبر گاه در خاک بیابانش
تلاوت کرد قران مجید و خصم بی پروا***ز چوب خیزران افسرد لب آزر دندانش
صحیفه دفتر ایجاد را چون خامه «یحیی»***ببین با چشم دل تا حشر اوراق پریشانش

در مدح ائمه معصومین علیهم السلام

 

فی نعت المعصومین صلوات الله علیهم اجمعین
پوشاند بصحرا سلب سبز چه نوروز***شد معتدل از لطف هوا باز شب و روز
اطراف چمن شد چه ختن غالیه اندوز***ای عید سرافراز من ای طالع فیروز
از چهره و خط بزم بیفراز و بیفروز***عید من از آنچهره کن و سبزه ازآنخط
فرتوت جهان تازه جوان گشت دگربار***از صنع خدا فاعتبروا یا اولی الابصار
بگذشت مه آذر و آمد مه آزار***ای زار ز رخسار تو اندر دلم آزار
زار زمی دوشینه مرا بازا بازار***با بانگ دف و چنگ و نی و مز مر و بر بط
هر خط که بر اوراق شقایق شده تحریر***ز احییناها بعد الموت آمده تفسیر
ای ز آیت رحمت شده رخسار تو تعبیر***طی دفتر عمرم شده از باده ز سر گیر
{صفحه 185}
زان پیش که از کلک قضا منشی تقدیر***بر صفحه روی تو کشد خط مغرمط
سرخاب روش سیره ام ای بلبل دمساز***دراج صفت تیهویم ای قمری غماز
شد فاخته گون خاک چه طاوس سلب باز***ای کبک خرامان من ای طوطی طناز
تا بر دل چون صعوه دهی صولت شهباز***هاخون کبوتر بفشان از گلوی بط
آمد مه اردی علم کاوه اش از پی***ضحاک صفت گشت گریزان ز برش دی
زد تکیه فریدون وش بر تختگه وی***چون خون سیاووشم برخیز و بده می
تا چون بسر لشگر توران سپه کی***بر اسپه انده شوم این لحظه مسلط
«قم و اغتنم الفرصة یا منتهی الامال***جی و اکتسب الراحة یا مصدر الاقبال»
بط را خفتان است هلا خیز و باعجال***بگشای رگ خون وی از اکحل و قیفال
تا با دل شاد از پی نعت نبی و آل***هی جامه کنم باز و همی خامه زنم قط
هادی سبل ختم رسل شاه مؤیدا***فرمانده کل احمد محمود محمد صلی الله علیه و آله و سلم
سلطان اماجد بود و مصطفی الامجد***یک میم از آن فرق احد آمد و احمد
کز بعد چهل سال رسیدش به احدحد***آورد ز خالق سوی مخلوق چه سر خط
زان بعد علی کز علو مرتبه و شان***غالی بغلو خواند ورا خلق سبحان
ور برطلبد مؤمن از او آیت و برهان***مانندخلیل آید در آتش سوزان
وز واسطه ما بین دو از واجب و امکان***ما بیش نخوانیم که اولی بود اوسط
پس حضرت زهرا زهر باغ پیمبر***کاوصاف وی آیات خدا را شده مظهر
با طلعت آن زاهره نجم فلک فر***کی زهره که تابد ز فلک زهره ازهر
{صفحه 186}
از حضرت او یافت شرف گشت مطهر***آنخانه که بر وحی خدا بودی مهبط
زان پس حسن آن بحر گرانمایه مواج***کاورده سحاب کرمش ماه ثجاج
پس ببرش درع و تبارک بسرش تاج***مقصود ز ایجاد شد آنگوهر وهاج
ترتیب مقدم بود آری پی انتاج***خط نیست غرض گر بشود چامه مخطط
زان بعد حسین آینه صنع الهیرکوهست در اقلیم بقا آمر و ناهی
ذاتش که بتوحید الهی است گواهی***ز اوصاف جمیل و کرم نامتناهی
ز امکان و وجوبش نتوان فرق کماهی***کان رتبه اش اعلاست و این پایه اش انحط
پس حامی شرع نبوی سید سجاد***سرو چمن مصطفوی تاج الامجاد
میراث امامت رسدش ز آبا و اجداد***ارث پدر آری نبرد کس بجز اولاد
زان است که کرده سخطش بر دل جحاد***کاری که کند آتش با ثوب منفط
پس حامل اسرار خدا حضرت باقر***کو فخر اوائل بود و ذخر او اخر
در فلک امامت بود او بدر الباهر***در چرخ ولایت بود او نجم الزاهر
هم در الفاخر بود وبحر الذاخر***یک نم زیم وجودش اگر دجله وگر شط
پس سید اولاد نبی صادق صدیق***الهادی بالحق الی اوج التحقیق
الصاعد بالصدق الی صوب التصدیق***بحریست ز تحقیق و سپهریست زندقیق
گویم سخنی فاش و من الله التوفیق***کش گفتن واجب غلط و ممکن اغلط
پس موسی کاظم که ز بس رفعت و تعظیم***بر سر بودش ز آیت قل اوحی دیهیم
{صفحه 187}
مقصود خدا اوست ز طاها و ز طسم***معنی خلقناهم فی احسن تقویم
مقصود ز کرمنا و ز خلعت تکریم***هست آنجامه کش ببدن بود مخیط
وانگاه رضا کو بقضا بسکه رضا بود***گوئی که خود از فرط رضا عین قضا بود
نه عین قضا بود که او محض رضا بود***عاقل داند کو نه خداوند جدا بود
هر چند جدا بود ولی عین خدا بود***زین بیش ندانم و هو الاخذ بالاحوط
زان بعد تقی کان کرم معدن تقوی***کو دافع بلوی بود و سامع شکوی
بر سرو علن حضرت او والی و مولی***چون ذات خدا ذات وی از عیب معری
هر کس که بدامانش زد دست تولی***بگرفت بر آزادی از دوزخ سرخط
وانگاه نقی کهف تقی دفتر اکرام***منشور هنر اصل ادب آیت انعام
«الحاکم بالعدل اذا بین الاحکام***فی درک کما لاته قد هامت الاوهام»
«عن وصف مقاماته قد زلت الاقدام»***بادرک دقایق چه کند طفل مقمط
زان بعد حسن شبل علی مطلع انوار***کوسید نیکان بود و سرور ابرار
با لطفش غم نیست بنارا ربودم بار***بی مهرش از خلد و نعیم است مرا عار
آری نبود رسم جز این در بر ابرار***کس خس نگزیند بگل الا که مخبط
پس حجت قائم که بود قائم بالحق***کش حقیت ذات چه حق است محقق
مائیم باو قائم و او قائم بالحق***«یحیی»ز فصاحت بفلک گر زنی ابلق
چون مدحت شهباز نه یارا بود از بق***آن به که بنامش بشود ختم مسمط
{صفحه 188}

بعدی

دسته بندي: شعر,یحیی اصفهانی,

ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

مطالب تصادفي

مطالب پربازديد