فوج

دیوان یحیی
امروز یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
تبليغات تبليغات

دیوان یحیی2

در مدح حضرت رضا علیه السلام

فی نعت امام الثامن علیه السلام
المنة لله که بتأیید الهی***گردید برون یویس چرخ از دل ماهی
وز مجلس اندوه و کرب یوسف چاهی***باز آمد و بنهاد بسر افسر شاهی
ای یار خطاکار من ای ترک سپاهی***ها بر سپه غم کنم از باده مسلط
رخساره فروشست بمی راهب دیری***برداشت سر از خواب گران سنگ عزیری
بهرام فلک تافت رخ از قصر سدیری***بر تهنیتش خواند بط اشعار زهیری
هدهد چه سلیمان شد و از منطق طیری***هر لحظه چه «یحیی» کند انشاد مسمط
صحاف قضا از روش تازه دیگر***خوش بر صحف گل زده شیرازه دیگر
مشاطه نوروز باندازه دیگر***آراست عروس چمن از غازه دیگر
هان این چه مغنی است کز آوازه دیگر***در حنجره فاخته گان ساخته بربط
گوید بچمن فاخته بر شاخ هلاکو***کو طنطنه سنجر و خرگاه هلاکو
آن حشمت و فرهان یکجا رفت و هلاکو***ای عمر شتابان من ایشاهد هرکو
بر بام سرایم نزده فاخته کوکو***در ساغر عیشم بفکن خون بط از بط
دو صفحه سیمند دو رخسار تو ایماه***این بک زد گر کم شده درورن وز آن راه
بر تسویه اش صیرفی عارف آگاه***قیراطکی از مشک فزون کرد فسوّاه
یا آنکه بلال است و بهنگام سحرگاه***دارد بسوی صبح نظر بر افق خط
ای فال شرف بخت نکو طالع مقبل***خورشید حیا ماه و فا زهره محفل
بر گردن مه گیسویت افکنده سلاسل***در عشق تو ای لعبت چین فتنه بابل
شد شط روان دیده و آتشکده ام دل***دل سوخته زان آتش و تن غرقه در آن شط
{صفحه 189}
ای کرده سیه روز سپیدم چه شب تار***زلف زره آسای تو یا اژدر خونخوار
کاعجاز دو پیغام برآورده پدیدار***مایل شده زی چشم تو آن طره طرار
ماری است سیه کامده اند بر بیمار***یا کژدم اهواز سوی جادوی مسقط
ای خضر مبارک قدم ای هادی هر راه***یک لحظه کنی گر بسوی طوس گذرگاه
از من برسان عرض ادب خدمت آنشاه***کش ذات حق آیات خدا فر علم الله
بر سر قضا راز قدر آمده آگاه***بر علم نبی وحی خدا آمد مهبط
شاهی که چه ظاهر شودش قدر جهانگیر***افلاک و زمین پر شود از نعره تکبیر
ز اوصاف خدا ذات شریفش شده تعبیر***عشری ز خصالش که فزون است ز تقریر
با کلک قضا کرده رقم منشی تقدیر***اندر صحف نه فلک از خط مغرمط
ای مقصد دادار زوالعصر و ذو الطور***مدح تو در الواح سماوی همه مسطور
بر شرع توئی ناظر و از خلق تو منظور***هم رق المنشوری و هم بیت المعمور
یکمد مداد است همه بحر المسجور***چون خامه «یحیی» بمدیح تو خورد قط
تو نقطه ای و عالم ایجاد خط تو***پرگار وجود آمده گرد نقط تو
هم کوثر و خلد آمده جامی ز بط تو***هم علم رسل آمده جوئی ز شط تو
افتد بجحیم ار شرری از سخط تو***خیزد ز دلش تا بابد نعره قط قط
بر چون تو پسر فخر کنان از ازل اجداد***بر چون تو پدر نازکنان تا ابد اولاد
جز حق نتواند کسی اوصاف تو تعداد***«ما یدرکه العقل و ما یوصفه العاد»
{صفحه 190}
بی واسطه ذات شریفت نشد ایجاد***منتج نشود شکل نباشد اگر اوسط
نامت که بر اصناف ملک نقش نگین است***آویزه گوش همه چون در ثمین است 
در ناصیه مهر فلک نور مبین است***یک پایه ز قصر شرفت عرش برین است
مه را کلف بندگیت نقش جبین است***چون برگ گل تازه که از مشگ منقط
ای از شرفت آمده اسلام مشرف***گشت از تو عیان سرفاحببت ان اعرف
توصیف منت می نکند ذات موصف***باید که معرف بود اجلی ز معرف
هم برصف احرار جهان شخص تو بر صف***هم بر خط توقیر جهان نام تو سرخط
هم زینت ایمانی و هم رونق اسلام***هم مرجع آیاتی و هم ملجاء احکام
گشت از تو عیان داوری داور علام***گر بحر شود خبر و درختان همه اقلام
شطری ز مدیحت نتوان برد بانجام***«فی وصف کمالات من افرط فرط»

در مدح امام زمان علیه السلام

فی نعت امام المنتظر علیه السلام
چون ابروی دلارام آمد هلال شعبان***بر بود از دل آرام فرخ جمال شعبان
شد کفر را براندام نقص از کمال شعبان***گردید حال اسلام نیکو ز حال شعبان
خیز ایرخت مه تام اندر جلال شعبان***ما را بکشتی جام خون بط افکن از بط
ای بسته گردن ماه از زلف در سلاسل***داده غراب را ماه در مکمن حواصل
کرده دو تیغ جانکاه از ابروان حمایل***تا شد تو را ذقن چاه یوسف باوست مایل
{صفحه 191}
ما را بوفق دلخواه بنمای کام حاصل***زان پیشتر که ناگاه روید ز عارضت خط
ای ماه سرو رفتار ای سرو ماه اندام***آشوب چین و فرخار غوخای تبت و شام
برخیز و کن پدیدار راز دل جم از جام***بزدا ز نغمه تار از سینه زنگ آلام
ما را ببزم بازار زان آب آتشین فام***نه اندک و نه بسیار خیر الامور اوسط
ای دل فروز رویت مدلول آیه نور***ای خانه سوز خویت مصداق شعله طور
مشتاق جان بسویت چون بر علاج رنجور***در حلقه های مویت مأوای قلب مهجور
خوبان بگرد کویت چون گرد تخت جم مور***در بحر آرزویت چون در شط بلا بط
ابرو هلال من خیز کامد هلال عیدا***آن مه عذار نوخیز می آید از بعیدا
چون ابروی تو خونریز دل را از او وعیدا***بر طاقدیس تزویر شیرین صفت قعیدا
جامی نموده لبریز با طالعی سعیدا***یا چرخ فتنه انگیز بربط گرفته بربط
صهبا زدند یاران از باده صهیبی***کامروز شد نمایان آیات نفی ریبی
ظاهر شد آنچه پنهان بود از رموز غیبی***با حشمت سلیمان با دانش شعیبی
شخص شریف ایمان شد شاب بعد شیبی***چون لاله های نعمان کز ژاله ها منقط
ترسم که چون دل زار آه از جگر کشاند***رخسارت ای دل آزار سنبل ز گل دماند
باز آی و باده باز آو تا درد دل نشاند***بنگر که ابر آزار بر لاله ژاله راند
بر شاخسار و بر سار کاین خاندان فشاند***چون دست شاه دینار چون طبع من مسمط
شاهی که یافت اسلام از او رواج و رونق***همچون علی اعلام میزیبدش انا الحق
حقیتش در ایام چون ذات حق محقق***از محقق و رحمت عام بر انبیاست اسبق
{صفحه 192}
تا کی سخن در ابهام ایجاد از اوست مشتق***از قهرش ار برم نام گوید جحیم قط قط
گشت از قیام قائم قائم قوام عالم***هر شش جهت قوائم شد بر دوام عالم
خواند آسمان عزائم بهر نظام عالم***فرخنده و ملایم گشت انتظام عالم
از حشمتش که دایم شد با دوام عالم***گردید عقل هایم چون ابلهی مخبط
آن کز دو کف کافل ارزاق را کفیل است***در لطف برارامل خلاق را وکیل است
ز امداد رای کامل آفاق را دلیل است***از فیض عام شامل هادی بهر سبیل است
جوئی گرش مماثل بی شبه و بیعدیل است***او مهر و آسمان ظل او نقطه و جهان خط
دین هدی منظم از نظم با نظامش***اسلام شد مسلم از عدل با قوامش
آمد ز حکم محکم کیهان کهن غلامش***از قدر و جاه افخم کیوان کمین مقامش
ما نا قوام عالم باشد ز انتظامش***آری نمی است از یم گر منشعب شود شط
در حضرتش که احرار استاده دست بر کش***مهر سپهر دوار چون شاهدان مهوش
چون عبد سست مقدار بر جبهه داغ از آتش***در طاعتش برخسار مه را خطی منقش
چون نقش چهر دلدار نقش بدیع و دلکش***چون خط عارض یار زیبا خطی مفرمط
ای داده قاف تا قاف بر حشمتت گواهی***کرده عموم الطاف شامل بمرغ و ماهی
بیرون بعدل و انصاف از حیز تناهی***ظاهر نموده ز اوصاف دارائی الهی
{صفحه 193}
دارائیت باکناف آمر نمود و ناهی***احکام تو چه اسلاف بر نیک و بد مسلط
گر چه چو من ثناخوان درحضرتت هزارند***چون من همه دل و جان بر کف پی نثارند
لیک از کرم چو شاهان بر بنده رحمت آرند***قطع عطا و احسان جایز نمی شمارند
از آستان غلامان خارج نمی گذارند***وین جامه شد ز نقصان بر جسم من مخیط
ای حامدت بهر جا کالکلب صاریلهث***در بطن مام و دینی لطفت بماست محرث
الشیء لا تثنی الا و قد تثلث***بل تا که هست برجا این طارم مثلث
تا شادی است بر پا اندر غدیر و مبعث***تا اشرف است بطحا از روم و چین و مسقط
تا تخت چرخ غماز دارد ز ماه زیور***تا دهر فتنه آغاز باشد ز خور منور
برتخت حشمت و ناز احباب تو مقرر***در جام جلگه بگماز از سلسبیل و کوثر
در مدحتت باعزاز «یحیای» مدح گستر***هی چامه اش شود باز هی خامه اش خورد قط

در مدح امام حسن عسکری علیه السلام

فی نعت امام العسکری علیه السلام
ها مژده بشارت این عیش دلپذیر***آوردی از چه ناحیه بشری لک ای بشیر
خیزای ترا مبشر رحمت رخ منیر***بشر بنا السعادة فیما تُشیر
دادم نوید عید بپستان شوق شیر***ایطقل بخت خیز که شد وقت ارتضاع
خیز ای هلال ابرویم ای عید خرما***می ده بطاق ابروی عید مکرما
ده در غمی شراب و مکن زیست در غما***کن برگ عیشم از می درغم فراهما
{صفحه 194}
هان ای لبت نتیجه عیسی ابن مریما***کش شیوه هاست از پی جانبخشی اختراع
ای گشته از تو روز سپیدم چه شام تار***کن ساز رود ساز و بزن چنگ و عود وتار
زان پیش کز فراق تو ای تدک رودبار***دریا کنم زمین را از چشم رودبار
در کشتیم شراب ز دریای خم بیار***کامروز مست می نشوم من برطل و صاع
تبدیل یافت بر غم و محنت نشاط کفر***شد رشته بلیه بسم الخیاط کفر
ز اسلام شد خراب بنای رباط کفر***طفل نفاق بسته شد اندر قماط کفر
برچیده از بسیط زمین شد بساط کفر***از سعی شاه ملک شجاعت ابوالشجاع
شد رایت شقاوت کفار سرنگون***افتاد شیخ طایفه در موج بحر خون
حالی چه روی داده که ما کان و ما یکون***درحقشان رود ز طرب شبهه جنون
ظاهر شد آنکه سیر مدام سپهر دون***یک سنگ آسیاش نبود است انتفاع
گردید رشک خلد برین خاک تیره فام***ای من غلام روی چه خلدت قم ایغلام
ما را بخلد یار خدا داده بار عام***برطبق این حدیث که مرویست از امام
اقلیم کفر آمده امروز بی نظام***قندیل شرک آمده امروز بی شعاع
مانا مگر که قوت بازوی حیدری***بنموده محو نام یهودان خیبری
یا بوالشجاع خسرو ملک دلاوری***از کشتن عمر زده لاف غضنفری
داد این خبر بزاده اسحاق عسکری***و امروز ثابت است در آفاق بالشیاع
شاهی که عالم جبروت است کشورش***کروبیان عساکر و گردون معسکرش
بنمود چون نظر متوکل بعسکرش***هوش از سرش برون شد و طاقت ز پیکرش
{صفحه 195}
این بسی شرف که آمده فرزند اطهرش***فرماندهی که هست باو واجب اتباع
از صفحه جهان چه برد زنگ انقلاب***ناید پدید جز دل دشمن از آنخراب
آید عیان مقابله قطره باسحاب***گردد جلی مقارنه صعوه باغراب
نیهو مقام سازد در چنگل عقاب***آهو قیام یابد در مکمن سباع
ذاتش که هست مصدر الطاف ذو الجلال***انعام لا یزول شد احسان لا یزال
جبریل و دیو را دهد اشراک در خصال***اسلام و کفر را دهد اصلاح بالمآل
گردد چه عدل حضرت او مانع الجدال***آید چه لطف و رأفت او قاطع النزاع
عدلش چه بست بر بسر شط کفر جسر***گشتند صعوه سان بت و بتگر شکار نسر
طاغوت را چه جبت بدل شد برفع کسر***عزی ولات را همه شد اختیار قسر
شد ناپدید رسم یغوث و یعوق و نسر***«لم یبق فی البریةود و لا سواع»
ای مظهر صفات نبی صولت علی***خوی حسین و نام حسن از تو منجلی
در زهد و حلم همسر زین العبا علی***کالباقر العلیم و کالصادق الولی
خود موسی و رضا و تقی نیستی ولی***عکس اند رآینه است مصور بانطباع
«یا معدن الفتوة یامنبع الکرام***یا صاحب العطیة یا واهب النعم»
«ما خاب من تمسک بک او بک اعتصم»***اقطاع دهر گشت ز نظمت چه منتظم
گشته است بی زیان غنم از شیر دراجم***مانده است بی خطر بره از گرگ در مراع
ای مظهر خدای که چون ایزد منیع***در قعر صخره ناله دل را شدی سمیع
ای کرده جا بامره کی باشد این بدیع***کاحضار من کنید در این محضر رفیع
{صفحه 196}
منشور مهر نور منیف فلک مطیع***فرمان قهرمان شریف جهان مطاع
از خشت درگهت که بود کهف من یؤل***ماه از خسوف منفعل و شمس از افول
عن وصف ما یلیق به هامت العقول***در حضرتی که کرده سعادت در آن نزول
دردا که نیست دادن جان مایه وصول***کس را نصیب نیست سعادت بابتیاع
«یحیی» بمدحت تو سخن چونکه سر کند***ابداع رسم دیگر و طرز دگر کند
لطفت که سوی عارف و عامی گذر کند***ار جور که سوی چامه داعی نظر کند
آن به که در ثنات سخن مختصر کند***زیرا که هست طول سخن مایه صداع
تا ز الفت دو خصم نزاید بجز شقاق***تا اهل شرک را نشود خارج ار نفاق
تا روز حشر تلخی جان کندن از مذاق***سوی جحیم و هاویه از فرط اشتیاق
جان جحود از تن مسکین کند فراق***روح عنود با دل شیدا کند وداع

در مدح و مصیبت حضرت زهرا علیها السلام

فی نعت صدیقة الکبری و رثائها علیها السلام
چون بهر ادیبان سخن سنج سخن ور***شد خلق نفاق فلک و کینه اختر
بگذار ز قید تن و جان ای دل و بگذر***چون مرکب آمال من از توده اغبر
چون رفرف آجال من از گنبد اخضر***کز مایه تو از کون و مکان گشته ارفع
ای عشق خلاصم ز غم سود و زیان کن***آسوده ام از محنت و شادی جهان کن
فارغ ز نشاط و طرب کون و مکان کن***آن جور که دانی بدل غمزده آن کن
از لوح بقا محو مرا نام و نشان کن***کامد ز بقا دایره همتم اوسع
تا چند بدونان کنم اظهار تملق***تا کی بدنی پایه دنیام تعلق
همصحبتی زاهدم اریافت تحقق***ای مرگ خلاصم کن از اصغا و تنطق
{صفحه 197}
یا رب چه مرا نیست باو رسم توافق***آماده کن از بهر خر و گاو دو مرتع
بی پا و سرانند منزه ز خرافات***وارسته در اقلیم دل از علقه طامات
از پیل پیاده همه فرزین شده بالذات***گشته برخ شاه ولایت همگی مات
تا اسب طرب رانده سوی کشور طامات***بر فرقشان از فقر عیان تاج مرصع
هم فانی فی الله و بقاشان ابدالدهر***هم بنده مولی و بر افلاک اولی الامر
هم مادح زهرا و برآفاق ذوی الفخر***مصدوقه و الشمس ضحی مقصد و العصر
منطوقه و النجم هوی معنی و الفجر***بر علم رسل وحی خدا منشأ و مرجع
خیزایکه مه و زهره است از چهره هویداست***صد زهره و مه در خم زنجیر تو شیداست
امروز مرا شوق دل سینه سیناست***مرغ دلم آزرم رخ بیضه بیضاست
یا مطلع نور زهر زهره زهرا است***کاثار نبی وحی خدا را شده مطلع
نجمه زکیه طاهره صدیقه و عذرا***ساره صفیه آمنه انسیه و حورا
طره تقیه راضیه مرضیه و زهرا***شمسه شرفه باهره محموده و لعیا
دره ورعه صالحه منصوره و نصرا***کز رابعه اتقی بود از آسیه اورع
هم دختر حوا بود مادر آدم***هم خالق عیسی بود و وارث مریم
ذاتش غرض از عالم و از خلقت عالم***ایجاد مؤخر شد و موجود مقدم
خادم بر خدام درش موسی و آدم***حاجب بر حجاب رهش یونس و یوشع
ای مطلع شمسین امامت فلک تو***مهمان همه آفاق بنان و نمک تو
معیار بد و خوب عیان از محک تو***افلاک و ملایک ملکوت و ملک تو
{صفحه 198}
عقل آیتی از حاسه مشترک تو***خور ذره از جلوه آنمهر مشعشع
ذاتت شده مرآت عنایات الهی***اوصاف تو و الطاف خدا نامتناهی
ایجاد ز امداد وجود تو مباهی***بر عصمت تو ذات خداوند گواهی
اجرای قضا را که شد از امر الهی***از نزد تو مبدء بود و سوی تو مرجع
ای مادح تو هود وثناخوان تو صالح***بی مهری و مهرت محک صالح و طالح
دانای حقایق ز مفاسد ز مصالح***بخشنده نعمت چه بطالح چه بصالح
پیرایه هستی چه بشیرین چه بمالح***سرمایه ابقا چه بربع و چه بمربع
مستوره خلاقی و محبوبه خالق***مخلوق خداوندی و خلاق خلایق
ز امکان و بر امکان شده ایجاد تو سابق*** ز انسان که حدوثت بقدم گشته ملاصق
حادث بفیوض قدمت آمده واثق***کایجادی و موجودی و مبدائی و مقطع
آورده قضا آیت الله معک را***گوینده قدر نوبت النصرة لک را
با اینهمه گشت آنکه سزا لعن ملکرا***بنموده ز بیداد چرا غصب فدک را
آتش زد ز احراق دارکان سمک را***برچار سریر عظمت گشت مربع
بردند نکرده ز نبی شرم و ز حق پاک***حق علی و مسند شاهنشه لولاک
گردید کبود از غم و انده رخ افلاک***نیلی چه ز سیلی عمر شد رخ آن پاک
شد مصرع خورشید ز افلاک روی خاک***تا ضرب لگد محسنش افکند بمصرع
بشکست عمر قائمه عرش برین را***افکند بگردن چه رسن حبل متین را
از آتش در سوخت در خانه دین را***از سیلی کین کرد سیه نور مبین را
{صفحه 199}
چون برد بمسجد شه بی یار و معین را***آمد ز قفا مهر بر انداخته برقع
بوبکر دغا دید مکان کرده بمتبر***شمشیر عمر دید بروی سر حیدر
آن قوم که بنمود ادا حق پیمبر***در حق حسین و حسن و ساقی کوثر
جمعی همه بد عهدو گروهی همه ابتر***فوجی همه بیمهر و گروهی همه اقطع
تنها نه عمر را بعلی جورو جفا رفت***بل بر همه سکان زمین اهل سما رفت
تا آتش جورش بسوی کرببلا رفت***بر خیمه که خامس اصحاب کسا رفت
ظلمی که باولاد رسول دو سرا رفت***هرگز نشنیدیم ز نمرود و ز تبّع
یک فرقه ز اولاد نبی کشته ز شمشیر***یک زمره ز احفاد نبی خسته دل از تیر
سر قافله قوم جگر خسته و دل گیر***سر سلسله جمع گرفتار بزنجیر
لشکر همه صیاد وش اندر پی نخجیر***بر کشتن اولاد نبی گشته مولع
در کوفه همان ظلم که در طشت طلا شد***از چوب جفا بر لب شاه شهدا شد
بر شاخ درخت آنچه که از سنگ جفا شد***از رسم تصدق که بآن فرقه روا شد
وز خار مغیلان که فرو رفته بپا شد***ایکاش که ایجاد شدی سوخته مزرع
آه از دل سجاد و فغان از دل زینب***کان را بجگر تاب شد این را ببدن تب
دردا که شد از شام بلا روز طرب شب***زان قافله کز مرحله وامانده و مطلب
چون دفتر داعی نه منظم نه مرتب***چون خانه «یحیی» نه مقفی نه مسجع
{صفحه 200}

در مدح امام حسین علیه السلام

فی نعت سید الشهداء علیه السلام
زهی ز عرش خدا درگه رفیع تو ارفع***ز حد فکرت ما دامن جلال او اوسع
ز کاینات پس از مصطفی تو از همه اتقی***ز ممکنات پس از مرتضی تو از همه اورع
زند برهگذرت بوسه این سپهر مطبق***کند به خاک درت سجده این رواق ملمع
بدوش پاک رسولی تو زیب بخش مزین***بگوش عرش خدائی تو گوشواره مرصع
بحلیه ظفر و صبر حضرت تو محلی***به خلعت شرف و قدر قامت تو مخلع
هر آن حدیث که خالی بود زنام تو ابتر***هر آن کلام که فارغ کند زیاد تو اقطع
بکشت زار عنایت به لاله زار تفضّل***نه غیر از لطف تو زارع نه غیر جود تو مزرع
بخدمت تو مواظب به حضرت تو ملازم***هزار موسی و هرون هزار یونس و یوشع
یار خلق جهان را بود ز جود تو معدن***بحار علم رسل را بود ز علم تو منبع
عطای باد بلی دلکشی فزاست به بستان***سخای ابر بلی خرمی فزاست به مرتع
تو خود رسول خدائی بحکم لحمک لحمی***یک آفتابی اگر کشته عیان زدو مطلع
{صفحه 201}
یکی است پرتو خورشید اگر در آب نماید***گهی به طرز مثلث گهی به شکل مربع
یکی است شکل و نماید و اختلاف هیولی***گهی بطور مضرس گهی بطرز مضلع
یکی است جنس و شود ز اعتبار عالی و سافل***هزار قسم مقسم هزار نوع منوع
بصد هزار مکان و یکی است مهر فروزان***بصد هزار مقام و یکی است ماه مشعشع
بود حدیقه یکی گر چه نوگلان ریاضش***مربعند و مخمس مسد سند و مسبع
ظهور را نتوان افتراق دید ز مظهر***ضمیر را نتوان اختلاف یافت ز مرجع
شها تو مجمع آیات رحمتی و عجب نی***کنند اگر که خلایق بگرد کوی تو مجمع
اگر چه نیست نهان ذات حضرت تو ز چشمی***جز آنکه کور بود ازد موع بغض تو مدمع
طلب کنند خلایق تو را بدیده معنی***که د ر نفوس بود فهم از پس طلب اوقع
بکربلای تو ما ره نیافتیم دریغا***که داشتیم به بیهوده روزگار مضیع
کدام وادئی ای کربلا که موسی جان را***رسد بگوش زیادت صدای نعره فاخلع
همی خروش انا الحق ز خاک راه تو یصغی***همی ندای انالله ز طور کوی تو یسمع
{صفحه 202}
مراست با تو و بی تو سپهر و چشمه سوزان***همای سرای مضیق هم این فضای موسع
فدای تربت پاکت کز اوست علت جان را***نه هیچ حکمتی احسن نه هیچ داروئی انفع
تمام پیر و جوان شایقند خاک درت را***به آن طریق که شایق بود رضیع به مرضع
خصوص «یحیی» مداح حضرت تو که نبود***بجز مدیح تواش در کلام مطلع و مقطع
ز پا فتاده و دل خسته و بوصل مرغب***ز دست رفته و مستسقی دباب مولع
منم به صومع درگه تو صوفی صافی***اگر چه جامه پشمینه من است مرقع
چگونه جان نفشانم به حضرت تو که جانم*** امانتی است که باشد ز حضرت تو مودع
اگر به مصرعم ای شه شود لقای تو حاصل***فتم به هردم الهی هزار بار به مصرع
به میل موسی و نیل مرام موسویان شد***به کام قبطی اگر میل گشت قمل و ضفدع
لباس مدح تو خوش زیوری است حمد خدا را***که زیب قامت من گشته این لباس مقطع
قوافیم همه از یمن همت تو مقفی***عبارتم همه از لطف حضرت تو مسجع
دلی که نیست بیادت بقید غصه مقید***سری که نیست بشوقت ز تیغ کینه مرقع
{صفحه 203}

دربیان غدیر خم و ثناء علی علیه السلام

فی وصف الغدیر و ثناء الامیر علیه السلام
غدیرخم شد خم خم می غدیر بیار***چه بگذرد زگنه خالق قدیر بیار
لک البشارة بشری لک ای بشیر بیار***بیاد شیر حق و کوری شریر بیار
مرا دوباره به پستان شوق شیر بیار***که گشت شیر خدا را شراب حق با باغ
برو بهان گو امروز روز شیران است***بذوالفقار برد دست هر که شیر آن است
ز بهر کفر کنون روز قطع شریان است***سرور اهل نظر کوری شریران است
بشیر پنجه زدن گر برو به آسان است***ز خشگ مغزی دشمن مرا تر است دماغ
بگو به خصم که خیر است آنچه را که وقع***اضاء نجم جلال من السماء طلع
عوائد الله ممن صدر الیه رجع***ندائی ای بسرت فتنه و بقلب وجع
سوی جحیم چمد پیشوا شود چه دمع***ره هلاک رود رهنما شود چه کلاغ
پدید گشت بتعییین نقد و قلب محک***بعشرتند همه وحش طیر و جن و ملک
بشادیند همه از سماک تا بسمک***بگو بآنکه بدل داشت قصد غصب فدک
بشیر پنجه زدن نیست طرز سیرت سگ***شکار کردن سیمرغ نیست قدرت زاغ
بیا ببین علی اللهاین چه ابراهیم***چه خوش میان گلستان آتشند مقیم
میان آذر نمرود فتنه اند سلیم***شده است از بت و بتگر کمر چه دل بدونیم
علی شناخته نشناختند حی قدیم***و گرنه بهتر از ایشان نداشتیم سراغ
بیا ببین که نواصب چگونه اند ذلیل***همه حقیر و فقیر و همه سقیم و علل
سبل بدیده و گم کرده اند جمله سبیل***سوی سبیل بلاشان غراب گشته دلیل
{صفحه 204}
نموده چیره بگل خار زشت را بجمیل***گزیده زاغ بطاوس و راغ را بر باغ
غرض بخم غدیر احمد بشیر نذیر***بامر حضرت خلاق کردگار قدیر
ز راز حق همه اصحاب را نمود خبیر***عیان نمود که بر مؤمنان علی است امیر
رسید امر که ظاهر کند بخم غدیر***که صبغة الله خم را علی بود صباغ
خدای نیست بل آئینه خداست علی***نه عین بار خدا نز خدا جداست علی
بجاه و مرتبه از ماسوا سواست علی***برفعت نبی و فرکبریا است علی
مفاد سوره یس و والضحی است علی***از او بچشم رسول است سرمه ما زاغ
نبود منبر و آماده گشت چون زقتب***از آنچه بود بهمراه شه ز خیل عرب
همه گذشته و آینده را نمود طلب***جدا نمود بامر خدا خزف ز ذهب
کمال داد بدین خدا و نعمت ربّ***نمود نعمت بیحد کبریا اسباغ
چه دست یافت بدست خدا از جا برخاست***خطاب کرد که تبیلغ من ز امر خداست
بهر که سید و مولی منم علی مولاست***که در علو مقام از همه علی اعلا است
ز پای تا بسر آئینه خدای نماست***ز بندگیش ملک را بجبهه باشد داغ
ز ما سوی بخدا از خدا علی است علی***بجاه و مرتبه از ما سوا علی است علی
بزرگ آئنه کبریا علی است علی***عری ز کبر و بری از ریا علی است علی
بگمرهان سبل رهنما علی است علی***ز بهر ظلمت قبر است دوستیش چراغ
علی است جل جلاله چه کبریا بجلال***علی است عز خصاله چه مصطفی بخصال
علی است عم نواله مه سپهر نوال***علی است دام کماله در بحار کمال
{صفحه 205}
مجیب و دعوة و داعی وسائل است و سؤال***رسول و مرسل و مرسل مبلغ است و بلاغ
علی است مطلع انوار کردگار علی***علی است مخزن اسرار قادر ازلی
علی است سر خفی و علی است نور جلی***علی است رهبر و ره دان و رهنما و ولی
دو بین مباش که باشد دو بینی از خولی***یکی است یاسمن و نسترن شقیق و بداغ
پس از مدیح و دعای علی رسول مجید***سه مرتبه بشهادت خدای را طلبید
که گفتنی همه گفتم شنیدنی بشنید***شدم مبلغ و این قوم را بلاغ رسید
ولی دوابتر تیم وعدی عتل و عنید***یکی بمرتبه حطاب و دیگری دباغ
صدا زدند که بخ لک ای ولی خدا***لک الشرافة اصبحت یا علی مولای
علیک معتمدی انت مقصدی ورجای***ملا ذو ملجأ و مرجع توئی و کارگشای
تو در سرای وجودی نگاهبان سرای***ز تو است زینت باغ و ز تو است نکبت راغ
ولی مراست بدل صد هزار گونه اسف***که سعی شاه هدر گشت و ملک شرع تلف
زمام ملک گرفت این بوقحافه بکف***لقد علی شرفک ای مه سپهر شرف
فراغتی دهی ارساعتی مرا بنجف***ز عیش هر دو جهانم نکوتر است فراغ
شها تو دانی گردون ز سیر لیل ونهار***بروزگار چه «یحیی» دگر نیارد بار
چه خود بروز جزائی قسیم جنت و نار***بجای جنت عدنم ببخش قرب جوار
بزاهدان ز کرم بخش جنت و نهار***که نعمتی است نکو کاه وجو ز بهر الاغ
{صفحه 206}

در مدح حضرت علی علیه السلام

فی نعت هژبر الثالب الغالب علیه السلام
الا ای برید عید ببستان شتاب کن***جهان را ازین نوید چه عهد شباب کن
سیه جامه اش سپید ز فیض سحاب کن***عیان آتشی شدید ز دریای آب کن
ببرج حمل پدید ز حوت آفتاب کن***بشادی ز باد و بید ببر از میان خلاف
بیا ساز وبرگ دی بفرمای غارتا***نظر کن بسوی دی بچشم حقارتا
مرا کن ز جام می بعشرت اشارتا***بده از نوای نی بشادی بشارتا
مکش چون قباد و کی بگیتی مرار تا***که مرگ ار رسد ز پی نگردد کسی معاف
بگو مژده از بهار دهد باد مشگبیز***چمن را گهر نثار کند ابر قطره ریز
ز آب آتش آشکار کند سیل کوه خیز***همه چیز لاله زارا گر برد دی تو نیز
ز گل لعل و در برآر بر طل و من وقفیز***که دی را ستم شعار فرو نشد ز ذو الکتاف
فروزنده آفتاب برآور ز برج خم***ببر از غزاله خواب چه بنمود گرگ دم
برون کن رخ از نقاب که صبحی بود دوم***چه شد جدی با شتاب نشان ده زیره سم
«اخلای بالصواب تعالوا لعیشکم»***که فصل گل از شراب روانیست انصراف
الا ای فرشته فر نگار پریوشم***سمن بوی سیمبر دلارای دلکشم
شهاب قمر سیر پریروی مهوشم***ببین از دل و بصر که در آب و آتشم
روا نیست بیشتر بغم در کشاکشم***«من العیش لا تناد من الفقر لا یخاف»
هلا ابر قطره ریز درر بیز میرسد***الا باد نافه خیز دلاویز میرسد
هوای عبیر بیز طرب خیز میرسد***بدل آتش ستیز ز پرهیز میرسد
{صفحه 207}
چه خوش باد مشگبیز گهر ریز میرسد***مگر شور رستخیز عیان شد زنون و کاف
شد از طیب گل جهان همه روضه ارم***همه مهبط امان همه معدن نعم
چمن شد ز ارغوان فلک وار محتشم***هزار اخترش عیان زهر سو بتخت جم
زمین را به آسمان رسد فخر دمبدم***چمن را ز عزوشان سزاید بچرخ لاف
ز مولود مرتضی جهان راست زیب و زین***محبش ز اعتلا سرافراز نشأتین
خداوند انقیا روان بخش عالمین***بود رحمت خدا عطایش بخافقین
تفاوت بگو کجا احد راست با حنین***چه تیغش گه وغا برون آید از غلاف
علی قبله مراد علی کعبه امان***علی رازق عباد علی خالق جهان
علی شافع تناد علی رافع هوان***علی صافات وصاد علی سجده و دخان
علی هادی رشاد علی مهدی زمان***علی اصل اقتصاد علی رفع اختلاف
حرم راست افتخار بعرش معظما***که شد در وی آشکار خدای مجسما
ز فرو ز اقتدار رسول مکرما***جز از ذات کردگار وجودش مقدما
ز بأسش بکارزار فلک را کمر خما***ز عدلش شد استوار جهان قاف تا بقاف
همه سعی ملک است بعزم صفای او***قران مناسک است قرین منای او
زمشعر بناسک است ملازم دعای او***همه فخ هالک است حرم بی لقای او
قصیر المدارک است خرد ز ارتقای او***غرض در مسالک است مرآنکعبه را طواف
چه در خیف و در منا بود مشعر کرم***چه در سعی و در صفا بود مروه همم
بارکان ماسوا بود زمزم نعم***با رواج من بقا بود کعبه و حرم
{صفحه 208}
بود مستجار ما بدلهای محترم***بمیقات اعتلا بمیزاب اعتکاف
برونی ز ممکنات تو چون واجب الوجود***فزونی ز کاینات تو ای کعبه سجود
بکنه صفات و ذات نشاید تو را درود***تعالی الله از صفات توئی مظهر ودود
معاذ الله اربذات تواند کست ستود***که بر عجز بینات خرد راست اعتراف
مقامم شها ز صدر بصف نعال بین***اگر بوده ام چه بدر ز غم چون هلال بین
فلک را فریب و غدر فزون ز اعتدال بین***چه اکسیر و شام قدر خفایم بحال بین
مرا قلب همچو صدر بضیق مجال بین***مده ز انحطاط قدر ز من لطفت انعطاف
من آن شخص مضطرم که از کثرت عیال***سپهر فسونگرم پریشان نموده حال
چو تابنده اخترم که افتاده در وبال***چو زیبنده گوهرم که گردیده پایمال
چه ماه منورم که نقصم بود کمال***مر این قول منکرم برون است ز اعتساف
اگر چه بچنبرت بود گوی روزگار***چه «یحیی» بمحضرت ثناگو بود هزار
چه حجاب بر درت بود چرخ بنده وار***بر ذات انورت کند عرش جان نثار
بمن دوری از برت فزونتر روا مدار***که صحن مطهرت بود کعبه را مطاف

در مدح امام زمان علیه السلام

فی نعت ولی الله المنتظر علیه السلام
افراخته چون خورشید بر چرخ شرف بیدق***بانگ زهق الباطل آوازه جاء الحق
نوری که بود انوار از مصدر او مشتق***ذاتی که بود اعراض بر جوهر او ملحق
چون سر ازل از غیب ظاهر شد از امر حق***وز چهره منور کرد هم انفس و هم آفاق
{صفحه 209}
بدری چه هلالی فاش در نیمه شعبان شد***در نیمه شبی ناگاه نجمی مه تابان شد
در صبحگهی طالع خورشید درخشان شد***سرگرم نیاز و راز با خالق سبحان شد
تابنده وجوب انوار بر عرصه امکان شد***فیض ابدی بخشود فیاض علی الاطلاق
آیات خدا از غیب بی شبهه و ریب آمد***انوار شهود اینک از مکمن غیب آمد
با امر خدا موسی از نزد شعیب آمد***در جام قرن لبریز صهبای صهیب آمد
بی شائیه سرغیب از وصمة عیب آمد***باز آمده مخلوقی در مرتبه خلاق
فریاد اناالحق را بر طارم اعظم زد***با موسی عمران گفت بر عیسی مریم زد
بر رایت نصرآیت از فتح دمادم زد***از روح مصور نقش بر جان مجسم زد
از علم الاسماء طعن برتربت آدم زد***بر دوده آدم شد سلطان باستحقاق
ذریه طاها را چون تاج بتارک شد***قل اوحی را بر سر افسر ز تبارک شد
از رفته تلافی گشت بر کرده تدارک شد***لا اقسم را دیهیم بر فرق مبارک شد
فرمانده والاقدر در ملک لعمرک شد***بر تخت غدو آصال هنگام عشا اشراق
آهنگ عراق آور ای ماه حجاز امروز***از زمزمه شهناز بر شاه بناز امروز
تا زابل و تا کابل ای ترک بتاز امروز***نوروز عرب آمد قامت بفراز آمروز
شد شور حسینی است این ساز بساز امروز***در پرده بزن حالی بی پرده ره عشاق
می از خم وحدت ده ای شاهد بازاری***زان باده مرا امروز وقت استکه باز آری
دجال حوادث را شد نوبت بیزاری***با انده و با محنت با ناله و بازاری
وقت است که ساز عیش باز آئی و باز آری***تا مدحت شاهان را طبعم کند استنطاق
{صفحه 210}
ای قائمه اسلام قائم بقوام تو***ای دائمه ایمان دائم بدوام تو
از چون تو پس دلشاد آبای عظام تو***وز چون تو پدر در فخر ابنای گرام تو
بر افسر شاهان زیب یک حرف ز نام تو***با جمله رسولان جفت و ز رتبه ز هر یک طاق
با منزلت آدم با حکمت لقمانی***با دانش ادریسی با جاه سلیمانی
هم عیسی بن مریم هم موسی عمران***بر نوح نجی ناجی از صدمه طوفانی
گلزار خلیل الله در آتش سوزانی***نور بصر یعقوب لخت جگر اسحاق
مقصود خدا ذاتت زایات کلام الله***با نسبت جاهت عرش چون نسبت کوه و کاه
بر سر قضا واقف بر راز قدر آگاه***ای برزده اجلالت بر عرش برین خرگاه
ما بر تو و تو قائم گردیده بامر الله***تو شایق قرب حق بر تو بود مشتاق
امروز ولی امر در انفس و آفاقی***هم روزی مقسومی و هم قاسم ارزاقی
هم خالق مخلوقی هم بنده خلاقی***مخلوقی و خلاقی مرزوقی و رزاقی
غفار گناه ما از کثرت اشفاقی***فریاد رس فردا ما را زره اشفاق
چون شرع نبی را نظم آمد ز نظام تو***آورد سوی احمد جبرئیل پیام تو
با خواجگی آفاق خورشید غلام تو***از بسکه نمود انعام دست چه غمام تو
نازاده زمام اطفال ز انعام عظام تو***دارند کبوتر وار بر گردن خود اطواق
ای دست و دلت در جود برگنج عطا گنجور***بر حکم تو دل محکوم بر امر تو جان مأمور
بی فیض کفت کس را روزی نشود مقدور***ویرانه عالم گشت از معدلتت معمور
{صفحه 211}
شد فتنه ز بأس تو در حصن فنا محصور***گشته بفنا هم عهد بسته بعدم میثاق
ای داده کمالت نقص سرمایه نقصان را***با عرصه جاهت تنگ فرصت شده امکان را
بر موهبتت کی شکر ممکن بود انسان را***بر جود تو ای بس شکر لازم بود احسان را
تا کاسه انعامت قدر در و مرجان را***گردیده بزهر فقر شهد کرمت تریاق
یکچند مرا لطفت محسود امائل کرد***فرمانده نافذ حکم بر عالی و سافل کرد
زینت بمجالس داد زیور بمحافل کرد***ضرب المثل نزد اقوام و قبایل کرد
هر رتبه که دل میخواست نایل شد و حاصل کرد***صحاف عطایت زد شیرازه این اوراق
اکنون که ز جور چرخ رنجور و علیل من***مهجور و فقیر و خوار مفلوک و معیلم من
گوینده اکابر را آثار جمیلم من***حسان توام «یحیی« بهر چه ذلیلم من
ز اطفال و عیال امروز دارنده ئیلم من***هفتاد و دو تن را من عاجز شدم از انفاق

در میلاد حضرت علی علیه السلام

فی میلاد امیرالمؤمنین علیه السلام
مرحبا اقبال مقبل حبذا عید سعید***فرخا یکماه کاندر او هویدا شد دو عید
مطلع نوروز فیروز است و مولود سعید***جلوه گر حی قدیم از آن وز این سال جدید
مژده ده فتح قریب از آن وز این عهد بعید***زان یکی آثار حق پیدا و زین رخسار حق
مطلع السعدین عیدین است این ماه رجب***فی الرجب بعد الجمادی العجب ثم العجب
طالع از برج شرف گردید مهر محتجب***ظاهر از ماه رجب گردید عید منتخب
{صفحه 212}
فرخ ازآن ماه و سال و صبح و شام و روز و شب***خرّم از این کبک و شاهین باز و تیهو پیل و بق
عید مولود از شرف بر کعبه زیور میدهد***زمزم و سعی و صفا را زینت و فر میدهد
زیب بر حجر و منا و خیف ومشعر میدهد***خانه حق را فروغ از نور حیدر میدهد
بر دل و جان جلوه الله اکبر میدهد***میزند بر عرش اعلی از تجلی طعن و دق
عید نوروز از دم عیسی نشان میآورد***مرده گان را در حیات جاودان میآورد
یکجهان جان برتن و جان جهان میآورد***در روان خاکیان روح روان میآورد
جمله را بیدار از خواب گران میآورد***تا برآیند از زمین بر یکنهح بر یک نسق
عید مولود است با رایات آیات جلال***عید نوروز است با مشکات مرآت جمال
عید مولود است ظاهر با جمال ذو الجلال***عید نوروز است با هر با فروغ اعتدال
زان یکی اسلام کامل زین یک امکان را کمال***زان اساس شرع محکم زین بنای کفر لق
باد ازآن دامن کشان شد ابراز این گوهرفشان***خاک از این عنبر فشان شد آب از آن گوهر نشان
آن چه لعل دلبران شد این چه روی مهوشان***آن صفار اختران گشت این فروغ کهکشان
الصلا ای میکشان ای دلکشان ای سرخوشان***غرق باید گشت از تاب شراب اندر عرق
دهر در مولود طور آسا ز نور نور شد***مرتضی موسی و کاخ کعبه کوه طور شد
کعبه چون فردوس طوبی له مقام حور شد***آتش غم مشرکان را زاد فی الطنبور شد
گوش و چشم بت پرستان این کر و آن کور شد***شد بلندآوا که جاء الحق و الباطل زهق
{صفحه 213}
باغ در نوروز ازگل پر زنور و نار شد***آسمان آسا زمین با ثابت و سیار شد
ریخته از ابر در او لؤلؤ شهوار شد***در گلوی فاخته انداخته زنار شد
فتنه شد در خواب و بخت خفتگان بیدار شد***برد در میدان آزادی بهار از وی سبق
آنچه از خلق زمین و آسمان مقصود بود***و آنچه مایه علت ایجاد هر موجود بود
آنکه زیب کعبه و خود قبله مسجود بود***مظهر حیّ قدیم و مقصد معبود بود
جل شأنه دام اجلاله همین مولود بود***مقصد و مقصود حق از ماسوا و ز ما خلق
گشت کرّ مناسریرو شد تبارک تاج او***محترم از مقدم او کعبه گشت و حاج او
مصطفی را عرش و دوش مصطفی معراج او***در طریق فقر نور افزای دل منهاج او
فقر زیب افسر او ما سوا محتاج او***شرع او عرش شرایع فقر او تاج فرق
ایکه در ملک الهی آمر و ناهی توئی***زیب بخش تاج و تخت و افسر شاهی توئی
بر سلیمان فیض بخش حشمت اللهی توئی***بهر اسرار خدا مرآت آگاهی توئی
خلق را روزی رسان از مرغ تا ماهی توئی***روز روشن را ضیاده شام تاری را غسق
آنکه را فرزند نی پیوند نی مانند نیست***خانه زادش جای فرزند است اگر فرزند نیست
زان تو مانند کسی و کس بتو مانند نیست***در خدائی حشمتت جای چرا و چند نیست
هستیت را با خلایق صورت پیوند نیست***فالق الاصباح ایجادی تو و رب الفلق
سطح کاخت را محقر پاسبان است آسمان***زین سبب از کهکشان بسته میان است آسمان
{صفحه 214}
با مه وخورشید اندر آستانست آسمان***بنده بی اسم و بی رسم و نشان است آسمان
لیک زین فخریه اندر امتنان است آسمان***کز کتاب فضل تو بتوان شمردش یکورق
بسکه اوصاف خدا را یافته ذاتت شمول***من خدا میخوانمت باطل نبودی گر حلول
من قصیر الباع و قاصر فهم و در این قصه طول***ای که در ادراک اوصاف تو قاصر شد عقول
در سپهر دین تو را کی فرق باشد با رسول***تو نمودی رد شمس و او قمر را کرد شق
دور از انصاف است ای دانای راز لو کشف***مانده «یحیی» در صفاهان و تو را جا در نجف
گشته برتیر بلا در ابتلا جانش هدف***مانده از حرمان و هجران جوارت در اسف
ایخوش آن درگه که افواج ملایک صف بصف***نقد جان بنهاده از بهر نثارش در طبق 
فی نعت امیر البرره علی علیه السلام
باد سحری باز چه انفاس مسیح است***یا نکهتی از طره آن یار ملیح است
وین صبح مگر طلعت دلدار صبیح است***کاینگونه بتوحید گواهی صریح است
خیز ایکه تو را خوی حسن نطق فصیح است***بر تاج فصاحت بزن از ناطقه ابلق
چندی اگر از تفته هوا بود چه سیم آب***از تف هوا گشته کنون آب چه سیماب
{صفحه 215}
باغ و چمن از موهبت ایزد وهاب***این مفرش اکسون شد و آن مسقط سقلاب
پوشید بتن صحن چمن خلعت سنجاب***در باغ بگسترد صبا فرش ستبرق
در دشت عیان غلغل تیم وعدی آمد***در نعت هوا عنصری و عسجدی آمد
تسبیح کنان از هری و واقدی آمد***تقدیس زنان مازنی و خالدی آمد
بلبل چو ابوالفتح ز لحن حدی آمد***بوسیجه جریر است و چکاوک چه فرزدق
افراخته شد تا بچمن قامت شمشاد***از طره گل باد سحر غالیه بگشاد
آن قصر که ضحاک ویش ساختی آباد***بر کند فریدون ربیعیش ز بنیاد
شیرویه دی ملک ببهرام چمن داد***تا باد سنمار شد و باغ خور نق
در دشت عیان غلغله روز نشور است***از هر طرفی بعثت اموات قبور است
اکنون که چمن وادی ایمن ز سرور است***گل آتش موسی شده و شاخ چه طور است
خیزایکه رخ و زلف تو چون ظلمت و نور است***کین صبح منور شده آن شام معلق
مهر چمن افروز ببیت الشرف آمد***از شرم رخ لاله زخان منخسف آمد
چون در گرانمایه برون از صدف آمد***جیش طرب از هر طرفش صف بصف آمد
اطراف چمن همچو زمین نجف آمد***کز هر طرفش گشته عیان بانگ اناالحق
فرخنده زمین که بود مخزن اسرار***از جلوه او عرش بفرش است پدیدار
آنگونه که قسمت ز جداول برد انهار***یا ذات مؤثر که بود منشا آثار
یا نقطه کز او منشعب آید خط پرگار***زو نور و ضیا یافته افلاک مطبق
{صفحه 216}
ز اشباح خیالیه و ارواح حقایق***تا آنچه پذیر است بخود رنگ علایق
چه عاشق و معشوق چه مشتاق چه شایق***چه سنبل و نسرین و چه سوری چه شقایق
هر یک بگرفتند از او بهره لایق***چون فعل که از مصدر خویش آمده مشتق
آن کعبه که از کعبه گرفته ز شرف باج***اول قدمش ختم رسل را شده معراج
هر ذره ز خاکش بسر تا جوران تاج***ابریست که بارد به زمین لؤلؤ مواج
بحریست که دارد بصدف گوهر وهّاج***فلکی است که علم و ادبش آمده زورق
ای طور دل و کعبه جان مصدر آمال***مبنای خرد معنی فرآیت اقبال
توقیع ظفر اصل هنر معدن اجلال***چشم و دل جانها بسوی تست بهرحال
وصفت چه نه یار است بآراء و باقوال***بالله که خموشی است در اوصاف تو اوفق
از مقدم بن عم نبی شاه فلک فر***ایخاک نجف یافتی این زینت و این فر
شاهی که شد از خلق نکو مظهر داور***با ختم رسل بود چه یکروح و دو پیکر
هم لطفش ازآب بقا گشته مخمر***هم قهرش از قهر خدا گشته ملفق
موسی شد و در مصر شبان وار برآمد***عیسی شد و گویند که بردار برآمد
یوسف شد و در مصر شبان وار برآمد***احمد شد و گنجینه اسرار برآمد
هردم بلباس دگر آن یار برآمد***تا معنی حقیقت خود کرد محقق
یکماه ز صد برج نماید رخ فرخ***یک شمس و ز صد کاخ پدیدار کند رخ
یک شوخ و گه از روم بود گاه ز خلّخ***یک لب بود و گه بطلب گاه بپاسخ
{صفحه 217}
منسوخ نباشد چه حقیقت چه تناسخ***ها فرق اباطیل کن و ز قول مصدق
«یحیی» بگه نظم ادیبی است سخن سنج***چون چشم نکویان سخنش هست پر از غنج
ویران شده معموره ملک دلش از رنج***وین نکته عیان شد که بویرانه بود گنج
بنگر بکلامش که بصد خدعه و نیرنگ***چون دعوی همتازی شهباز کند بق

در مدح موسی بن جعفر علیه السلام

فی نعت ولی الله الاکبر موسی بن جعفر علیه السلام
ای ندیم بزم حالی ساز عشرت ساز ساز***از نوای خار کن بر نغمه شهناز ناز
کابلی موی ای حصاری ترکم ایشمع طراز***بلبل اندر نای اصول فاخته آورده باز
زابلی مطرب بنغمه شور و آهنگ حجاز***زد ره عشاق گه سوی صفاهان گه عراق
الحذر از جور این بیدادگر چرخ الحذر***که ندارد غیر خسران نخل دانش را ثمر
داد در خط فرود از رزق سپهرم چون مقر***کرد خون کاسه از جور دست کاسه گر
می ز شط بصره کن تا خط بغداد ای پسر***تا بگیرم هفت خط بالاتر از سبع طباق
داد اندر شط رنجم دهر شطرنجی ثبات***پایمال پای پیلم کرد از دست حیات
عرصه طی کردم پیاده ماندم از طامات مات***شهسوارا ایرخت در سومنات دل منات
گر وزیرم یا که شه داد از سپهر سفله ذات***کین منافق یار با ما نیستش رسم وفاق
کید بهرام فلک آوردم از رفعت فرود***رامح گردون سنان بیژن آمد من فرود
{صفحه 218}
آن سیاووشم که سودابه فلک از بهر سود***گه به تهمت دامن آلوده کرد و گه ستود
کرد گر سیوز صفت بس مکر و کین با من حسود***تا بگیرد ترک چرخ از هستیم ضیق الخناق
شاخ طوطی شد چه شه بافر طاوسی شجر***ساخته چون فاخته بلبل فراز آن مقر
ای تذر و خوش خرام ای قمری نیکوسیر***زلف چون بال پرستویت بچهر چون قمر
یکحو اصل را دو زاغ آورده اندر زیر پر***خیز و از خون کبوتر ساز شهدم در مذاق
معتدل شد در لطافت صحن باغ و طرف گشت***شد مساوی در نزاکت کعبه و دیر و کنشت
باغ قانون جوانی عادت پیری بهشت***ای رخت در زینت و فر غیرت باغ بهشت
باش تا چندی دگر در موسم اردیبهشت***از بهشتی باده سازد سرخ گل می در ایاق
ای فلک گر قصد قتلم کرده قم بالعجل***چند پست از دیگران باشم چه خورشید از زحل
یا درنگی در بقا کن یا شتابی در اجل***یا نمایم شکوه ات در حضرت شاه اجل
موسئی کامدچه نورش را تجلی از جبل***گشت ازآن مدهوش موسی شد جبل را انشقاق
حضرت موسی بن جعفر افتخار من سبق***من سبق را در جلالت برده ذات او سبق
دفتر ایجاد را آخر کلام اول ورق***بر وجود وجود ذاتش ما یفسر ما صدق
{صفحه 219}
شد ز بعت جضرتش جان ملتهب دل محترق***قرب خورشید ارشود باعث ز حل را احتراق
نور طور حق ستائی سینه سینای اوست***یکفروغ انوار بیضا از ید بیضای اوست
معنی انی انا الله ظاهر از سیمای اوست***قوم موسی را طعام از من و از سلوای اوست
وادی طور است کوی او و دل موسای اوست***مانده اندر تیه حیرانی ز فرط اشتیاق
خضر اسکندر خدم اسکندر موسی خصال***موسی عیسی کلام و عیسی یوسف جمال
یونس یوشع جلالت یوشع شعیا خصال***نوح لقمان دانش و لقمان بوالقاسم کمال
حیدری احمد خصال و احمدی حیدر جلال***جل قدره جفت با مخلوق و چون خلاق طاق
مصطفی را ناصر اندر بدر و یاور در حنین***با علی در خیبر و در کربلا یار حسین
چون حسن زهرای اطهر را مکرم نورعین***جبهه سجاد و باق را چه صادق زیب و زین
آسمان دارد یکی ماه و زمین کاظمین***آمده ظاهر دو خورشید اندر او از یک رواق
یک فلک اجلال یک گیتی شرف یکچرخ شان***کاسمانش آستان است آستانش آسمان
هم یمش در آستین و هم جمش در آستان***عیسیش در بندگان و موسیش در چاکران
شهد بی امداد مهرش همچو زهر جان ستان***زهر اندر جام لطفش خوشتر از کاس دهاق
ای حدوث ذات پاکت گشته همسر با قدم***هر دو کون از امر کن بنموده موجود از عدم
{صفحه 220}
از زبان و سینه است رمزی بود لوح و قلم***ملجأ روم و ملاذ روس و منجای عجم
مشتق از تو فعل هر خیر آنچه هست از بیش و کم***آری آری فعل را باشد ز مصدر اشتقاق
ابرشت را گرد سم گردد چه صاعد روز کین***جان دشمن راست تیر و دوست رادّ رثمین
ذات پاکت از شرف ای پیشوای متقین***گشته مرآت صفات و ذات رب العالمین
کل شیء راست احصا در تو ای نور مبین***عکس را با اصل آری در صفت باشد وفاق
ای زانعام عظامت پیر و برنا شیخ و شاب***کرده مانندکبوتر طوق طاعت در رقاب
یوسف آسا اهل مصر دهر را بی ارتیاب***بنده و آزاد کردی از عطای بیحساب
رشته انعام عامت خلق گردون را طناب***طوقه الطاف نامت جسم جوزا را نطاق
ای موسّم گشته از داغ غلامیت جباه***نیست بر خلق جهان الا که درگاهت پناه
بخشد امامت چه ذات کبریا کوهی بکاه***آرد الطافت فقیری را زماهی تا بماه
درگهت مهر است و «یحیی» ماه باعون الاله***ماه را تا چند باید داشتن اندر محاق
مرمرا در هجر خالک درگهت گردیده حال***حال آن تشنه کافتد دور از آب زلال
صدر میجویم از آنم جاست در صف نعال***بدر میخواهم از آن گردیده جسممم چون هلال
همچو سوفسطائیان خوابم ندانم یا خیال***زین عقوبت در عوایق مانده چون فرزند عاق
حضرتت را بود دنیی محبسی دارالملال***سجن دیگر گوشه زندان هارون هفت سال
محبس سیم فراق اهل و هجران عیال***زین سه محبس نه فلک را دل ز خون شد مال مال
{صفحه 221}
آه از آن اختر که گردونش فکند اندر وبال***داد از آن زهری که هارونت فکند اندر مذاق
در رطب زهر تو و زهر حسین از تیر بود***پاره قلب تو ز زهر او پاره از شمشیر بود
تو سرت بر خاک و او بر نیزه منزل گیر بود***منزلش خاکستر و مأوای تو زنجیر بود
وا مصیبت قتل آل مصطفی تقدیر بود***در مدینه و سامره در طوس و بغداد وعراق

در مدح و مصیبت حضرت زهرا علیه السلام

فی نعت فاطمة الزهرا و رثائه علیها السلام
ارکان فلک را اشباح ملک را سکان سمکرا چه پیر و چه برنا***مخلوق دو عالم ارواح مکرم از دوده آدم ذریه حوا
چون نیست مناصی جویند خلاصی از مؤمن و عاصی از جاهل و دانا***خواهند شفاعت آرند ضراعت دارند اطاعت در دنبی و عقبا
از زهره زهرا صدیقه کبری انسیه حورا فرمانده آفاق
هم صادر اول هم کامل و اکمل تنزیل و منزل تأویل و مأول***در بحر بلا نوح در جسم رسل روح باب الله مفتوح وحی الله منزل
از دوده خاتم در رتبه مقدم از عیسی مریم از موسی مرسل***محتاج عطایش مشغول ثنایش باقی ببقایش از آخر و اول
بر خلد مخلد برنعمت سرمد بر قدرت ایزد ذاتش شده مصداق
هم محیی اموات هم مظهر آیات هم مرجع طاعت هم اصل کرامات***هم ملجأ ایام هم ماحی آثام هم حامی اسلام هم آینه ذات
هم قائل و سامع هم باعث و مانع هم رافع ودافع از جمله بلیات***هم مرشد جبرئیل هم معنی تنزیل هم نسخ اباطیل هم محو خرافات
منجای بد و خوب هم منجی ایوب هم ملجأ یعقوب هم ناجی اسحاق
{صفحه 222}
ایجاد جهان را امکان و مکانرا پنهان و عیانرا شد آمر و ناهی***فرمانده سامی رزاق گرامی فیاض دوامی چون ذات الهی
فرخنده خصالش اوصاف جلالش آیات کمالش خارج ز تناهی***زو عالم ایجاد زو زمره امجاد زاقطاب در اوتاد گردیده مباهی
انوار جلی بود سرّ ازلی بود جفت علی بود از کون و مکان طاق
در جلوه نمائی آثار سمائی آیات خدائی بر حضرت او حصر***از همت والاش از رحمت عظماش آثار نبی فاش آیات خدا قصر
هم قائمه دین هم ذخر نبیین هم آیه والتین هم سوره والعصر***هم ظاهر و مکنون هم مظهر بیچون در پرده و بیرون در جلوه بهر عصر
زان لعل بدخشان تابنده و رخشان خورشید درخشان اندر گه اشراق
هم مام ائمه هم کاشف غمه هم شافع امه هم دخت پیمبر***از حضرت آدم وز عیسی مریم از رتبه مقدم در دوره مؤخر
حلال مشاکل کشاف مسائل بر سامع و قائل بر ابیض و احمر***در چرخ شرف ماه در ملک هنر شاه از اونه کس آگاه جز حضرت داور
هم مایه نعمت هم ایه رحمت هم ناصر امت هم کافل ارزاق
صدیقه و عذرا مخدومه لعیا هم دختر حوا هم مادر آدم***از کثرت احسان اوراست ثناخوان هم موسی عمران هم عیسی مریم
برخیز مصب است با قدرت رب است هم فالق حب است هم خالق عالم***سویش نبرد ره در بیگه ودرگه اجسم منزه ارواح مکرم
آن جوهر قدسی حوریه انسی از رومی و فرسی برهانده ز املاق
دخت شه لولاک کز خلقت افلاک وز آب و گل و خاک مقصود خدا اوست***ز اسرار نهانش و آیات عیانش وقت جریانش منشور قضا اوست
بر سر معایب هنگام نوائب درگاه مصائب آیات رجا اوست***فیض متراکم فرمانده و حاکم دیوان محاکم در ارض و سما اوست
{صفحه 223}
هم عاشق و معشوق هم رازق و مرزوق هم خالق و مخلوق هم بنده خلاق
در بحر کرم موج بر چرخ شرف اوج با شیر خدا زوج مانند خدا فرد***صدیقه کبری مختومه عظمی مخدومه والا بر هر زن و هر مرد
او عالم هر غیب او دافع هر ریب او ساتر هر عیب او داروی هر درد***از جان شریفش از جسم لطیفش از شخص منیفش عطر است بهر ورد
با لطف عمیم است با خلق عظیم است بر خلق رحیم است از نیکی اخلاق
خرگاه جلالش توقعی کمالش الطاف و نوالش آن جوهره پاک***از عیب مصون است از حصر برون است بیرون و فزون است از حیز ادراک
هم مصدر تایید هم زینت ناهید افلاک دو خورشید بل برتر از افلاک***خارج ز بیان شد برتر ز جنان شد نورش چه عیان شد اندر کره خاک
بخشید جنابش از بس ز ثوابش بر امت بابش از کثرت اشفاق
افسوس که امت ناداشته حرمت زان مایه رحمت آن شمع هدایت***بردند فدک را آرام ملک را خوش حق نمکرا کردند رعایت
زان واسطه فیض آن رابطه فیض آن ضابطه فیض آن عین عنایت***زان گوهر نایاب بردند ز دل تاب از زاده خطاب کردند حمایت
تا یافت ز سیلی و رخساره نیلی و ز فرط علیلی شد طاقت او طاق
فیضش همه بردند وز سینه ستردند عالم همه خوردند نان و نمک او***مطرود بشر کرد هر روز بتر کرد از کینه عمر کرد غصب فدک او
بر ظلم رضا شد در راه خدا شد تا آنکه جدا شد قلب از محک او***غافل که چه خیزد آنکس که ستیزد نمرود گریزد ز اسفل درک او
شد زافت بازوش در صدمه پهلوش وان لطمه که بر دوش حق را بحق الحاق
از جور عمر داد کان ثانی شداد از آتش بیداد بر خانه شرر زد***شد زلزله آئین بر خیل نبیین او را لگد از کین اندم که عمر زد
{صفحه 224}
آن کفر مجسم با ظلم پسر عم آتش بدو عالم از آتش در زد***با حال افکارش با جسم نزارش بر سینه شرارش از قتل پسر زد
تا عمر بسر رفت با سوز جگر رفت پس سوی پدر رفت با شدت اشواق

در مدح امام زمان علیه السلام

فی نعت ولی الله المنتظر علیه السلام
فصل ربیع و دی چه بهم یافت امتزاج***گیتی میان گرمی و سردی شدش مزاج
چرخ از زمین زمین ز فلک خواست تاج و باج***یا للعجب که چرخ و زمین از ره لجاج
بستند هر دو تنگ کمر را زبهر جنگ
با زیب و فر نمود زمین ساز رزم ساز***روی سما گرفت ز مرغان نغمه ساز
هر یک گشوده شهپر و مخلب نموده باز***از بوالملیح و فاخته تیهو و کبک و باز
سرخاب و سار و سیره بوسیجه و کلنگ
از کهکشان گرفت بکف تیغ آسمان***بر سر کشید اسپری از تیغ آسمان
بی نامه و رسالت و بر لیغ آسمان***زان پیش کافتاب کشد تیغ آسمان
از رعد طبل جنگ زد از برق پیشفنک
بهر زمین ز خیل درختان پر شکوه*** لشکر همی ستاد گروه از پی گروه
شد دهر پر ز غلغل وشد دشت در ستوه***بگرفت باشکوه و کریوه بگرد کوه
چون اهرمن که برکتف آورده پا لهنگ
آورد بهر رزم ز سرو و شجر زمین***سوی سپهر برشده تیغ و سپر زمین
راه گذر گرفت زهر رهگذر زمین***از بس پدید ساخت نبات و حشر زمین
در خاک شد غریو و در افلاک شد غرنگ
هی ریخت آسمان بزمین تیرسان تگرگ***غارت نمودش از اثر باد ساز و برگ
شخ را گذشت هستی و گل را رسید مرگ***خرطوم پیل بود مگر ابر و شاخ کرک
کز هیبتش درید بتن زهره پلنگ
بر کف گرفت نیزه آتش فشان درخت***گل همچو شاه ملک ستان تکیه زد بتخت
آن هر دو فرقه را ز جدل تیر گشت بخت***کردند کین دو سرورو شد امر صلح سخت
بستند صف دو لشگر و شد کار جنگ تنگ
{صفحه 225}
پس قارن شکوفه زد الکوس وارکوس***آمد برون بفر فریبرز و بر ز طوس
شد چرخ از او چه روی شما ساس و سندروس***از سبزه کرد خاک بتن درع اشکبوس
رهام چرخ تا نکند در برش درنگ
با یال و بال سامی و نیروی نیرمی***زال فلک ز صاعقه زد تیر رستمی
کزوی چه اشکبوس جگر خسته شد زمی***بادیو خاک کرد فلک رزم ضیغمی
کورا دریدا کحل و شریان بتیز چنگ
خیز ای پسر ز بهر تماشای رزمگاه***حیران نماز حسن خود این جنگجو سپاه
کوه و زمین و چرخ و فلک و آفتاب و ماه***از کین کنند تو به و گردند صلح خواه
گیری پی مصالحه گر زلف خود بچنگ
امروز ای پسر گه غوغا و رزم نیست***کس را بجز بسوی طرب میل و عزم نیست
هرگز حدیث رزم چه گفتار بزم نیست***ما را که جز بباده کشی عزم جزم نیست
کمتر کنیم وصف شه چین و ملک زنگ
خیز ای بهشت عارضم ای یار گلعذار***کاردیبهشت کرد جهان را بهشت وار
از زلف و روی و موی ببزم طرب بیار***سنبل ز باغ و گل ز چمن مشگ از تتار
خز خطا و اطلس چین دیبه فرنگ
در ساغرم چه خون سیاوش شراب کن***آتش بکاسه سر افراسیاب کن
گر سیوزاست غم پی قتلش شتاب کن***در جام خسروی می چون خون ناب کن
کافراسیاب غم بگریزد بسوی کنک
پیش از نعیق زاغ و پس از صیحه خروس***از بط بریزز باده بکشتی علی الرؤس
خیز ای تذر و تند خوای طوطی عبوس***چون کبک در خرام و چه طاوس در جلوس
برزن اصول فاخته و نغمه کلنک
خیز ای طبیب جان و بدل ابتهاج کن***بیمار عشق خویش صحیح المزاج کن
عناب لب قرنفل خالش علاج کن***پس با مذاب شکر لعل امتزاج کن
کین خسته را علاج نباشد ز بارهنگ
{صفحه 226}
شد وقت آنکه رو سوی گلزار آوری***وز شرم حال لاله و گل زار آوری
از طرف باغ نرگس خمار آوری***رحمی بحالت دل بیمار آوری
کز رنج شد عصا بکف از غصه زرد رنگ
یا بی طریق مدح شهان در زمن زمن***خوانی مدیح شاه جهان در چمن چه من
با شورش حسینی و با نغمه حسن***خوانی ثنای سرور دین زاده حسن
گردون هوش اختر مجد آسمان هنگ
خلاق آسمان و زمین صاحب الزمان***دارای جان و داور معموره جهان
فرط ظهور داشتن از چشم ما نهان***میزان لطف او نشد ار مهبط امان
در حشر بود سنگ جای پارسنگ
ذاتش که شد ز حیزادراک ما اجل***از بندگیست اکثر و از داوری اقل
هم قالع ضلالت و هم ماحی زلل***از ذیل حشمتش شده دست خیال شل
در کوی شوکتش شده پای وصول لنگ
قد جل شأنه از شرف آن سرور جلیل***موجود بود ذاتش و معدوم جبرئیل
بر انبیا نمیشد اگر لطف او دلیل***موسی هنوز بود روان در میان نیل
یونس هنوز داشت مکان دردل نهنگ
ای ذاتت از تصور اوهام ما برون***از واجبی فروتر و از ممکنی فزون
از تو پدید آمده ما کان و ما یکون***منشور مهر نور تو مشگ آورد ز خون
فرمان قهرمان تو لعل آورد ز سنک
«یا واهب العطیة فی البر و البحار***یا رازق البریة فی اللیل و النهار»
بر راه راست ناید اگر خصم کجمدار***ای پایدار در ره دین بر بپای دار
آن فرقه را که نیست بسر شوق نام و ننک
کس را کنون بسر هوس نام و ننک نیست***میل همه بجز سوی اهل فرنک نیست
اولاد را بمام و پدر غیر جنک نیست***زیب مجالس همه جز تار و چنگ نیست
امجاد را بشیشه ناموس خورده سنک
{صفحه 227}
بس ظلمها بما شده از روس و انگلیس***لا مذهبان ابله بیهمت خسیس
احمق تر از مجوس فرنگی مآب پیس***اهل فرنگ راز خری ته پیاله لیس
مأنوس گشته جمله ز غفلت بچرس و بنک
«یحیی» که هست مادحت ای میر مؤتمن***گشت از ثنات فخر زمان مفخر زمن
اندر ثنایت ایشه دوران کلام من***یک حرفم از زبان وز گوهر هزار من
یک نکته از دهان وز شکر هزار تنگ

در مدح حضرت علی علیه السلام

فی نعت سید الموحدین علی علیه السلام
ای کعبه جان قبله دین مشعر اسلام***میزاب سخا فخ کرم زمزمه اکرام
رکن ظفر و مسلک فرمنسک انعام***هر کس بمنایت ز صفا نارود احرام
هرگز نشود فیض بر از حجة الاسلام***کز حجر و حجر مقصدی ای مصدر اقبال
روزی که مسیحت ز پی چاکری آید***جبریل امین از در فرمان بری آید
بر مهر رخت مه ز شرف مشتری آید***بارار دهیش چرخ پی داوری آید
بر دست سلیمان اگر انگشتری آید***ما را چه غم از فتنه اهریمن و دجال
دجال کش ای عیسی جان بخش مظفر***کز تیغ کجت راست شود دین پیمبر
گردید چه از طلعتت آفاق منوّر***هر کس بودش علتی از کفر بخاطر
تو چاره نما علتش از تیغ دو پیکر***آری نبود چاره معتل بجز اعلال
میراتوئی ایشاه که از رفعت و تعظیم***قل اوحی اورنگی ولا اقسم دیهیم
مقصود ز طاهائی و محمود زحم***پوشد چه زمین ز امدنت خلعت تکریم
بس قد الف وار که از بیم شود میم***بس قامت چون سرو که از خوف شود دال
{صفحه 228}
گویم اگرت رتبه بر از کون و مکان است***یا فیض بر از لطف تو اقطاع جهان است
آنجا که عیان است چه حاجت ببیان است***شمشیر تو را آگهی از درد نهان است
در حاسد و خصمت سرطان و خفقان است***کان را رگ قیفال
شاها چه ز عدلت بجهان خار شود گل***عصفور زید شاد بسر پنجه طغرل
ای کرده بارزاق و بآمال تکفل***چون رابطه خلقتی و واسطه کل
درکش قلم بخشش و بنمای تفضل***آندم که نمایند برت عرضه اعمال
ای بر همه آفاق شده فیض تو فائق***چون مهر پس ابر دهی زیب حدائق
در جستجویت مهر و مه از سبع طرائق***فیضت برد ایجاد بآنات و دقائق
لطفت برهاند گر از آثام و عوائق***کس نرسد خیر ولو ذرة مثقال
مملوشده از ظلمت کفر انفس و آفاق***بیرون چم و شو ماحی کفر از ره اشفاق
ای پرده نشین پرده کی حضرت خلاق***در پرده دری از چه دری پرده عشاق
هم واسطه رزقی و هم قاسم ارزاق***هم رابطه خلقی و هم مرسم آجال
ای مقصد ایجاد وجودت ز بدایه***در نعت تو قرآن نبی آیه بآیه
در خوان تو افلاک سفالیست نفایه***جان راست بتو مایه و دین را بتو پایه
در نحو بیارند بلی نون و قایه***تا او کند از اسم نگهداری افعال
{صفحه 229}
ای بر همه اسرار خدا آمده آگاه***مائیم بتو قائم و تو قائم بالله
«العبدو ما فی یده کان لمولاه»***ایشاه ملک چاکر و ای میر فلک جاه
از بهر یکی پاره نعلین بها خواه***آندم که کشی تیغ و شوی قاتل ابطال
کین خواهی آنشاه کن ای میر مظفر***کاندر صف کین از ستم فرقه کافر
خون گشت دلش از غم هجران برادر***پس عرصه تهی دید از احباب سراسر
نه عون بجا دید نه عباس و نه اکبر***یاران همگی رفته و شه مانده بدنبال
بردش چه ز سر هوش و ز دل صبر و ز تن تاب***سوز عطش و تفّ هوا فرقت احباب
بنمود از آن فرقه کافر طلب آب***پیکان بعوض دید زهر سمت و زهر باب
باری چه بر او خصم دغا گشت ظفریاب***از تیر چه مرغن بدر آورد پر و بال
پس سنگدلی سنگ ستم زد بجبینش***وز تیر جفا قطع نمودند و تینش
وز خنجر بیدادگر شمر لعینش***گشت آنچه که «یحیی» شدش از وصف و بیان لال

در مدح امام زمان علیه السلام

فی نعت مولانا صاحب الزمان علیه السلام
در این سرای غرور ای دل حمیده خصال***ز بهر نفس میفکن بپای عقل عقال
جهان سرای زوال است و دهر دار ملال***ممان بدار ملال اندر این سرای زوال
کنید همتی ای کاروان بشد رحال***که کوفت قافله سالار مرگ طبل رحیل
{صفحه 230}
مر این عجوزه ایام هیچ طفل نزاد***که دست دایه نامهربان مرگ نداد
چه تخت نورزد خرگاه سلم داد بباد***اساس طوس وکلاه کی و قبای قباد
مجو طریق وفا از سپهر سست نهاد***که جز براه هلاکت غراب نیست دلیل
ببین بطیش کن عیش و حزن ساز سرور***که می نداد از اعدام کاینات قصور
نه از قیاصره بگذاشت نام و نه ز قصور***نه از اکاسره بنهاد رسم و نه ز قبور
نه بیمی او را از ازدحام الف و کرور***نه باکی او را از انعدام فرقه وایل
شکرلبان ز بس آسوده اند زیر زمین***تو گوئی آنکه بشکر شده است خاک عجین
و یا بیاد خط و چهرشان و زلف و جبین***دمیده سنبل و سوری و لاله و نسرین
همه بوادی خونخوار هجر مانده غمین***همه ز خنجر بیداد مرگ گشته قتیل
هنوز میرسد از کوه عشق و دشت جنون***صدای تیشه فرهاد و ناله مجنون
هنوز میرسد از طرف دشت و از دل نون***نوای ناله ایوب و گریه ذالنّون
هنوز هست ببیت الحزن مگر محزون***که میزند بدل آذر نوای اسرائیل
نوشته پادشهان را بر وی لوح مزار***خطی که فاعتبرووا منه یا اولو الابصار
همان کسیکه برآورده بذر شیر دمار***سر است مسکن مور و تن است طعمه مار
بمهد عزت اگر بودیش بناز قرار***کنون بخاک مذلت فتاده خوار و ذلیل
بخواب غفلتی ایدل و قد مضی الایام***«و کنت مشتغلا بالذنوب و الاثام»
اگرکه عاشقی یاری تو راست خواب حرام***«فدیت لک عجباً للمحب کیف ینام»
مده ز فرط تغافل بدست نفس زمام***میار کشور هندوستان بخاطر پیل
{صفحه 231}
اگر که خضری و سیراب چشمه حیوان***دگر که نوحی و ناجی ز صدمه طوفان
بحشمت ار که اسکندر بحکمتی لقمان***و گر خلیلی و ایمن ز آتش سوزان
و یا چه عیسی جان بخش و موسی عمران***خلاص نیستت آخر ز چنگ عزرائیل
مرا که چهره جان گشته از گناه سیاه***شده است فکر فکار و شده است حال تباه 
ز چاره بسته شد از شش جهت برویم راه***هم از تو اثر عصیان هم از هجوم گناه
بهیچ روی ندارم ز هیچ سوی پناه***جز آنکه گرددم الطاف میر عصر کفیل
ولی اکرم ذو النصر میر قائم عصر***که نقش رایت اجلال اوست آیت نصر
بذات او شده آیات کبریائی حصر***بشخص او شده اجلال مصطفائی قصر
برتبه معنی و الفجر و مقصد و العصر***که گمرهان ره عشق راست پیر و ذلیل
حسن شمایل و هادی عطا تقی منظر***رضا خصائل و موسی سخا و جعفر فر
ز علم باقری و زهد ساجدیش اثر***حسین روی و حسن خوی و فاطمی مظهر
بفر حیدری و اصطفای پیغمبر***بل او چه ذات خداوند بی شبیه و عدیل
یگانه که ز قدرت چه قادر بیچون***«اذا اراد بشیئ یقول کن فیکون»
هر آن جلالت کز اولیا باو مقرون***هر آن شرافت کز انبیا باو مشحون
چه نور ایزد دادار طاهر و مکنون***چه ذات احمد مختار لازم التجلیل
امام مفترض الطاعه واجب التعظیم***خدیو ملتزم الحرمة لازم التکریم
ملاذ و مرجع درماندگان ز لطف عمیم***پناه و ملجأ دلخستگان ز فیض عظیم
چه اسم اعظم نامش بود شفای سقیم***چه جد اکرم یادش بود دوای علیل
{صفحه 232}
خدا یگانا خود بینی و خود آئی کن***بملک پاک خداوند خود خدائی کن
برآز پرده خداوار و خودنمائی کن***بری زکبر و ریائی تو کبریائی کن
چه ذات پاک خداوند خودستائی کن***که داده است خداوندیت خدای جلیل
بحکم تو است که بویا شد چمن ز شقیق***بامر تو است که زیبا شود یمن ز عقیق
ز مهر تو است چه کاس رحیق نار حریق***ز قهر تو است چه نار حریق کاس رحیق
ره طریق تو جویند رهروان طریق***سوی سبیل تو پویند هادیان سبیل
تو ای مسیح مبارک قدوم فرخ فال***بیا که پرشده عالم ز فتنه دجال
ز بس تراکم بدعت ز بس وفور ضلال***بچهر آینه دین نشسته زنگ ملال
پی نثار تو ایشاه کشور اجلال***مسیح نقد روان بر کف آمده چه خلیل
شها چه شیر خدا تیغ از نیام برآر***پی حمایت دین شه انام بر آر
ز آستین خدا دست انتقام برآر***روان فرقه بی ننگ و عار و نام برآر
ز بهر پادشه تشنه کام گام برآر***که گشت از ستم زاده زیاد قتیل
کسی نگفت که محبوب داور است حسین***کسی نگفت که سبط پیمبر است حسین
کسی نگفت که فرزند حیدر است حسین***کسی نگفت حسن را برادر است حسین
کسی نگفت که زهراش مادر است حسین***کسی نگفت که فرخ رسول راست سلیل
لباس کهنه بپوشید زیر پیرهنش***که تا برون نکند خصم بدمنش ز تنش
{صفحه 233}
چه شب لباس که شد خاک کربلا کفنش***چه شد اساس که شد دشت نینوا وطنش
هنوز روح تعلق داشت بر بدنش***نمود شعر پی کشتنش چرا تعجیل
ندیده و نشنیده کس و نیافته بهر***که تشنه کشته شود میهمان بنزد دو نهر
چهار نهر بود بهر مادر او مهر***بسی طلب کند آب روان بسر و بجهر
دهند آب ز خنجر سرش برند بقهر***ز بهر دیو و دد آن آبرا کنند سبیل
عزیز بود اگر در بر پیمبر و آل***ز سم اسب چرا گشت پیکرش پامال
ندانم آنکه چه دستان زد آسمان به مآل***بدست او وشد از دست ساربان بچه جال
گهی ز شاخ درختش پدید گشت جلال***گهی نمود بطشت طلا جمال جمیل
سبب چه شد که لب آب میهمان عزیز***شهید شد لب عطشان ز خنجر خونریز
و یا بکوفه ویران عیال شاه حجیز***چه بانوان حریم خدا شدند کنیز
دهندوا اسفا قوم بی شعور و تمیز***زکاتشان بیکی لقمه نان چو ابن سبیل
عیال حضرت خیر الانام فخر بشر***ز کربلا بسوی کوفه گشته راه سیر
همه دو لب ز عطش خنک و دیده از خون تر***خلیده خار بپا و نشسته گرد بسر
از این قضیه بجان جهان فکنده شرر***نوای ناله «یحیی» چه آه جبرئیل

در مدح حضرت علی علیه السلام

فی نعت مولی الموالی علی علیه السلام
ماه قربان است برخیز ای هلال ابروغلام***تا نماید ماه قربان از هلالت نور دام
{صفحه 234}
مسنیر ای از هلال ابرویت بدر تمام***باده خورشید سان کمن در هلالی شکل جام
تا بطاق ابروی همچون هلالت مستدام***در هلالی جام نوشم باده چون سلسبیل
آشکارا شد هلال عیدوی بر شکل جام***«قم الا یا ایها الساقی مضی شهر الحرام»
صبح عید آمد بصد الطاف خاص انعام عام***ای مبارک صبح دلکش ای مکرم عید عام
ابرویت فرخ هلال و چهره است بدر تمام***آفتاب آسا بمجلس کن عیان روی جمیل
زان حیات روح و روح دل که مینامند راح***«یا منیر الخد قم و اشرب فقد لاح الصباح»
پس مرا انعام کن جامی دوزان مایه فلاح***«لن ینالوالبر حتی ینفقوا اهل الصلاح»
هر کس از محبوب خود زاهد زجان شاهد ز راح***«یا سبیل الرشد ارشدنی الی رشد السبیل»
نوبهار عمر را گشت آشکار دی***حاتم آسایم بساط زندگی کردید طی
زار زوی وصل طی شد عمر من قم یا بنی***عمر بی وصلت چه سود آن عمر کو آن وصل کی
می نداند کس که جم کی آمد و کی بود کی***کشته مرگند یاران جمله جیلا بعد جیل
عید قربان است ساقی راح ریحانی بیار***فصل قربانی است جان از بهر قربانی بیار
در بلورین جام تک یا قوت رمانی بیار***حال ای در نجف لعل بدخشانی بیار
می بجام مهر حیدر شاه عمرانی بیار***تا شود چون پور عمرانم بطور جان دلیل
قبله ابرویا بیا ای کعبه ات جان را مطاف***تاکنم بر خدمتت لبیک گویان اعتراف
ما و زاهد را بسی در قبله گر آمد خلاف***قبله ابرو نما مرفوع کن این اختلاف
{صفحه 235}
گر میسر گردد اندر کعبه کویت طواف***خویش را قربان کنم من میش را قربان خلیل
خیزو ظاهر ساز ز ابرو قبلة العشاق را***جلوه کن هویدا کعبة الافاق را
مروه ساز از مروت ساز کن میثاق را***سعی کن کاندر صفا آری دل مشتاق را
وامگیر از عاکفان کعبه ات اشفاق را***کین جماعت راست فرش راه پر جبرئیل
تا که اندر بند و قید علقه نفسانیم***از منیت در منای طبع خود زندانیم
نیست رمی جمره ممکن برتن شیطانیم***ایکه اندر کعبه ات مشتاق بر قربانیم
گر کنی قربانی و از قید تن برهانیم***روح را ذبح عظیم آید فدا زا مرجلیل
کعبه دل را بود بر کل تقدم لا جرم***از شرف دشت نجف دارد مزیت بر حرم
چون حریم کعبه است اینکه حریمش محترم***کاندرا و میزاب اقبال است ومیقات کرم
مسلک دین رکن فر حجر ظفر فخ همم***کوشفای هر سقیم است و دوای هر علیل
مرحبا بر کعبه دل کوست عرش کردگار***از شرف باشد رسول عقل را در او گذار
آنکه رمی جمره طاعت در او نارد بکار***جویدار از عمره عمرش تمتع کردگار
خوش برون آرد ز سجیل غضب اورا دمار***قصه خیل ابابیل است با اصحاب فیل
ایدل ار برکعبه کل کعبه دل اقدم است***کعبه دل را زیارت کن که فرسنگش کم است
خاصه آن کعبه که از رتبت مطاف عالم است***رشته فیضش چو حبل کردگاری محکم است
{صفحه 236}
هم پناه افخم است و هم ملاذ اعظم است***انبیا را فرقه فرقه اولیا را ایل ایل
شد چه کویش کعبه دل شد در مقام او مقیم***بر خلیل او گلستان کرد حق نار جحیم
لعل زیبا روی دلکش عارض و کوی و حریم***زمزم و خیف و منا مشعر ور کن و حطیم
حجة الاسلام کویش مسلک فوز عظیم***مروة الاقبال رویش معنی اجر جزیل
شهریاری کز وجودش حضرت پروردگار***سر اتممت علیکم نعمتی کرد آشکار
روز هیجا گفت جبریلش ز امر کردگار***لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
شرزه شیران را زیان کی میرسد در کارزار***از شغال لنگ و گرگ پیر و روباه مخیل
ذوالفقارش گفت تا چون نوح ربی لا تذر***گشت طوفانی که گفتا خصم کلا لا وزر
تا ید و بیضای تیغش شد چه موسی جلوه گر***خصم چون فرعون گفت این المناص این المفر
خارو گل بر سنی و شیعی از او شد دشت و در***آب و خون بر سبطی و قبطی از او شد رود نیل
چون ز نور عارضش شد دشت هیجا مستنیر***دست او بحر محیط و تیغ او ابر مطیرشد
شد رکاب از ماه نو گردید زین مهر منیر***از مجره وز شهاب آورد گردون تیغ و تیر
چرخ او قرص قمر آراست گرز مستدیر***شمس از خط شعاعی ساخت رمح مستطیل
گشت سم دلدلش چون زینت افزای زمین***خنگ چرخ از رشک نعلش داغ بر زد بر سرین
منجمد گرد مصافش گشت چون در روز کین***بهر دشمن تیز و بهر دوست شد در ثمین
{صفحه 237}
هم غریبان را مغیث و هم فقیران را معین***هم معزّ هر عزیز و هم مذل هر ذلیل
از پی پیرایش دین خدا عزوجل***در حرم افکند بر روی زمین لات و هبل
هستی کون و مکان را گشت ذاتش ماحصل***هر چه خوانم جز خدائی هست شان او اجل
جل شانه ذات پاک اوست بی شبه و بدل***چون خدائی بی شبیه و چون رسول بیعدیل
ای مسیحا چاکر و روح القدس دربان تو***بر تراز عرش الهی رفعت ایوان تو
کی سلیمان را سزاید رتبه سلمان تو***جمله قرآن محمد شمه در شأن تو
عقل حیران در وجوب تو است یا امکان تو***خود نه واجب این طریق است و نه ممکن این قبیل
ای سلیمان بر جوارت گرچه قابل نیست مور***رحمی آخر کز جفای دهر و حرمان حضور
شد به «یحیی» ما دحت بیت الحزن دار السرور***کن بر او ظلمتسرای دهر را مشکوة نور
ای وجودت مظهر لطف خداوند غفور***کو چو ذات کبریا یعطی الکثیر بالقلیل
رفت از دل تاب و از تن طاقت و از جان شکیب***تا کیم نصر من الله آید و فتح قریب
ز آرزو طی گشت عمر و ماندم آخر بی نصیب***بر جوانان نیست آری آرزو کردن عجیب
ای شده احوال دل را از دم شافی طبیب***ای شده روزی ما را از کف کفی کفیل
تا زنور آفتاب آید منور ماهتاب***چهر زیبا از سپهر معدلت ایماه تاب
{صفحه 238}
تا بود بالطبع حربا مات اندر آفتاب***آفتاب آساز ما حر با مزاجان رو متاب
دل که بیمهر تو در نار بلا بادا کبابت***تن که بی شوق تو از تیغ جفا بادا قتیل

در مذمت مردم زمان و مدح امام زمان علیه السلام

فی ذم ابناء الدوران و ثناء صاحب الزمان علیه السلام
پارسا عارفی از پارس مرا بود رفیق***صادق الوعد و مصدق سخن و صدق طریق
مجلس آرا و سخندان و سخن سنج و خلیق***ماه شوال چه تو گشت مرآن کهنه رفیق
کوفت از دار فنا سوی بقاطبل رحیل
آمد آن طالع بیدار مرا دوش بخواب***زمحاسن بمحاسن ز حنا بسته خضاب
طیب الله ترا به که ز عقبی وعقاب***بسوالی دو سه ام داد پسندیده جواب
که مرا کرد ز فیض کلماتش تکمیل
گفتمش چیست پس از مرگ جزای عصیان***گفت بخشد همه را رب غفور از غفران
گفتم این عرصه بر آن نشأه چه دارد رجحان***گفت این بس که کسی را نبود غصه نان
نشود خرج خراج ونبود دخل دخیل
چند هستید در این عرصه پر محنت و هم***بهر دینار و دژم از پی درهم درهم
حاکم مفت خور و تاجر فاجر باهم***کرده مصروف بخونریزیتان همت و هم
همگی صید صفت در کف صیاد ذلیل
خاصه اینکه که صفاهان همه کارش پیداست***سال نیکوست که از فصل بهارش پیداست
ماست خوب است که از شکل طغارش پیداست***همه آثار خوش از دور و کنارش پیداست
اهل او را نشود هیچکس از عدل عدیل
{صفحه 239}
خواهی ار در بر خباز کنی عرض نیاز***بادب باش و بکش آنچه که فرماید ناز
سوی قرص مه و خورشید مکن دست دراز***او سوی کس نکند گوشه چشمش را باز
گردو صدبار نمایند بدستش تقبیل
شرح خباز نه آنست که بتوان گفتن***مشکلی نیست که بتوانمش آسان گفتن
هست یکسان بر او جان دادن نان گفتن***دکه اوست جهنم ز چه دکان گفتن
که همه جای شهیق است وز فیراست و عویل
عوض روغن مرغوب بروجن بقال***غالباً پیه سگ آمیخته با شیر شغال
مشتری راز متاعی که بود اینش حال***نفروشد بجز از سنگ ترازو مثقال
که مبادا فتد اندر الم جرّ و ثقیل
نیست در شهر قصب پوش کسی جز قصاب***که نموده ز غم گوشت دل خلق کباب
اوست آباد ز بیداد و همه ملک خراب***خواهی ار گوشت بره دهد اینگونه جواب
که یکی بود و فرستاده خدا نزد خلیل
گوسفند انرا افلاک برین شد مرتع***بزو چوپان را اقصای زمین شد مربع
بود نایم اگر از گوشت بعهد تبع***ناقص و فاسد و کاسد شده و لا ینفع
مگر از وجه کثیری بخری لحم قلیل
کنی از بهر برنج از طلب مال برنج***دنگ رزاز خوری گر که بکف ناری گنج
بعوض گارس و رش گردهدت هیچ مرنج***ورنه باید بخوری کافشه یا بذر البنج
که سوی مسکن شلتوک شده سد سبیل
بیکسان را همه عجز است و نیاز است و دعاست***عارفان را همه فقر است و فغان است و فناست
وانکه او زارع املاک یکی از امر است***از همان باد که در ریش و سبیلش پیداست
هست سی گله ز کوت دگرانش بسه بیل
بهره ز انصاف ندادند مگر بر صراف***که ندارد جوی انصاف چه باقی ز اصناف
{صفحه 240}
گر زالفی بقرانی نگرد سکه صاف***نصف آن کم کند از فرط عتود اجحاف
چونکه وجهی ز فقیری بستاند تحویل
رو سپیدیم در این شهر که کس پول سیاه***خرمنش را نستاند بشعیری از کاه
حاملش زردی رو دارد از افراط گناه***وانکه را نیست زر سرخ بکف وا اسفاه
گو برد چون من سود از ده شود چهره به نیل
آتش ایکاش بیفتد بدکان علاف***که ندارد جوی انصاف چو باقی ز اصناف
پاره دوز و سقطی فعله و بنا اکاف***شمر و خولی و سنانند که بی لاف و گزاف
این یک از تیشه سر خلق برد آن از بیل
قصه هاست ز بگرفتن ثلث اموات***که کسی را نبود عزم فنا میل ممات
آنچه بر بنده عاصی گذرد در عرصات***همه آید بسر وارث میت بحیات
عظم الله مصاب الفقرا زین تحمیل
عاملانی همه با هیئت منکر چو نکیر***بشتابند ابا گرز گران سوی فقیر
بطریقی که دهد سبلتشان رنج ذحیر***گر بگویم ز که این کار کنندم تکفیر
به که این قصه بحرف دگر آرم تبدیل
بنده را نیز خدا مرگ دهد ملایم***اندر این سلسله یک ملحد پابرجایم
پای بندی بود از کبر و حسد بر پایم***حرص و آزاست که ره یافته بر اعضایم
مگرم همت پاکان شود از لطف دلیل
حاکم ظالم کفتار دم ضیغم چنگ***که دردنیزه چون اژدر او چرم پلنک
پنجه چون گرگ بخون فقرا ساخته رنک***چه کند آهوی افتاده سگان را در چنگ
تن نخجیر جگر سوخته کجا و سم پیل
بسکه خون خورده ز زداب درآماسم من***ز قد خم شده از غم بمثل داسم من
مبتلا در کف اینقوم چو نسناسم من***ناس نسناس و زو سواس در افلاسم من
در چنین شهر خدایا چه کند شخص معیل
{صفحه 241}
یا رب از لطف در این ورطه نجاتم بخشا***ظلمات است جهان آب حیاتم بخشا
سیئاتم بهل و بر حسناتم بخشا***با اثر جلوه از عالم ذاتم بخشا
یا بفرما که خلاصی دهدم عزرائیل
حجة بن الحسن ای قائمه قائم عصر***که هویداست ز تو رایت فتح آیت نصر
همه آیات خدائی شده در ذات تو حصر***بنده «یحیی» را از فقر رهان در این عصر
که بود روزی ما را کف کافیت کفیل
زهی ایمظهر الطاف خداوند غفور***همه آیات خدا راست ز ذات تو ظهور
رهنما عقل در ادراک جلالت بقصور***دور بین و هم در اوصاف کمالت بفتور
«فیک یا واسطة الکون غد الفکر کلیل»

در مدح امام زمان علیه السلام

فی ثناء امام القائم علیه السلام
ای رخ تو مهر سپهر جلال***ای قد تو سرو ریاض کمال
تیره تو را نزد فضایل نجوم***خیره تو را پیش شمایل شمال
فی دم عیسی است دمت را نظیر***نی کف موسی است کفت را همال
نعمت نام تو بلا انقطاع***رحمت عام تو علی الاتصال
«شخصک فی المجد عدیم النظیر***ذاتک فی العز محال المثال»
خدمت تو معنی حسن المآب***درگه تو صورت خیر المآل
جوید مریخ بسرطان شرف***یابد ناهید بمیزان و بال
لطفت اگر گردد با این معین***قهرت اگر بخشد با آن نکال
«قائم بالحق احد لا یزول***دائم بالله صمد لا یزال»
«بوعد عن شخصک کید الحسود***صرف عن عینک عین الکمال»
دست تو ابری که دهد بی عتاب***جود تو رزقی که رسد بی سؤال
پیل ذلیل است بروز وغا***نیل بخیل است بگاه نوال
در بر دستت چه نسیم است سیم***در بر حشمت چه رمال است مال
{صفحه 242}
بأس تو الفت ده گرگ و بره***عدل تو همدم کن شیر و شکال
شرع نبی راست ز بختت سمن***خشم غبی راست ز کلکت هزال
همت تو رافع هر اغتشاش***صحت تو دافع هر اعتلال
معدلتت کرد چه قطع فساد***مرحمتت ساخته چو طی جدال
باب تنازع همه شد اشتغال***وزن تفاعل همه شد افتعال
حضرتت از بهر فقیران پناه***درگهت از بهر یتیمان ثمال
تخت سپارد بغلامت نگین***تاج فرستد بمطیعت نیال
آید با مهر تو ذره سپهر***باشد با قهر تو ممکن محال
ای شرفت مکتسب از کبریا***ای کرمت مقتبس از ذو الجلال
آگه از اسراری بی کشف سر***واقف از احوالی بی عرض حال
یافته از غصه دلم شکل نون***ساخته از صدمه قدم نقش دال
«صرت اذا ما ضر بتنی السهام***کنت اذا ما جرحتنی النصال»
سهم کند بر سر سهم استناد***تیر کند بر سر تیر انتقال
دهر نیاساید از افتتان***چرخ نفرساید از احتیال
صدرم و در نزد عزیزان ذلیل***بدرم و در فلک صفاهان هلال
میسپرم راه ز خلف طریق***میطلبم صدر بصف نعال
همتی ای دست تو ابر کرم***رحمتی ای جود تو بحر نوال
خسته ام ای فیض تو ابر مطیر***تشنه ام ای لطف تو آب زلال
داد اگر از همرهی اعتلا***آه اگر از رهبری اشتغال
داری آینده حالم چه قبل***خواهی مستقبل امرم چه حال
از ادبا جویم اگر اختفا***از شعرا دارم اگر اعتزال
میکنم از نام تو طیب کلام***میدهم از مدح تو زیب مقال
تا که ز نثرم همه یابند بهر***تا که ز شعرم همه گیرند فال
جور زمان داشته عیشم حرام***کید فلک ساخته طیشم حلال
{صفحه 243}
تا که دوانند همی روز و شب***تا که روانند همی ماه و سال
هر که چو من مهر تو دارد بدل***هر که چو من عشق تو دارد ببال
«اسعده الله الی ما یروم***بلغه الله الی ما ینال»
بختش چون دیده من لا ینام***ملکش چون فاقه من لا یزال
فی ثناء امام المنتظر علیه السلام
ای برخ رشک لعبتان چه گل***هستی ایا تو از چه آب و چه گل
طمع از جان بریدنم آسمان***از تو پیمان گستنم مشگل
راه گم کرده در خم زلفت***بشبی صد هزار قافله دل
خال هندوست در زنخدانت***یا که هاروت در چه بابل
بارها کرد عزم لعلت و بود***چاه در راه و راه رو غافل
چه دیار است عشق را یارب***که مقیم آید اندر او راحل
کشتی عمر من گسسته مهار***بحر عشق تو بحر بی ساحل
ناخدایا ترحمی بخدا***که فتاده بور طه هایل
ای رخت مهر انور از چه سبب***مهرت از دل نمیشود زایل
همچو مرگ از پیت رقیب و ز پیش***میشتابی چه عمر مستعجل
خیز و زی مشتری سهیل بیار***ایمه بزم و زهره محفل
باده خور چند غم خوری که ز جهل***غم دینی نمیخورد عاقل
نفی دانائی است استفهام***ز امر ماضی و حال و مستقبل
بنگر ایمه هلال شعبان را***در افق همچو ابرویت ناحل
مرحبا بر هلال ناقص او***که شبی همچو بدرخشد کامل
از عدم یافت ره بملک وجود***بخت میمون و طالع مقبل
ظل واجب که داشت با امکان***پرده چند در میان حایل
دست قدرت چه کرد خرق حجاب***گشت مشهود ظل و صاحب ظل
سعی دین گشت قالع الکفار***نور حق گشت مبطل الباطل
عیش جان مستقیم شد که بدهر***شد ز قائم قوام دین حاصل
{صفحه 244}
یافت شیطان امید استخلاص***ز آیت رحمتی که شد نازل
کردگاری که ذات پاکش را***هیچ چیز نمیشود شاغل
در بهین مظهر اتم امروز***و هم گویدکه یافته منزل
حضرت صاحب الزمان مهدی***عجل الله فیضه الاجل
نیست خالی از او زمین آری***فعل موجود نیست بی فاعل
حضرتش غوث دانی و عالی***درگهش کهف راکب و راحل
بنده بندگان او قیصر***چاکر چاکران او هر قل
آنچه نعمت بما شود مبذول***هست دست عطای او باذل
او چه عقل مجرد و اجسام***نه از او خارجند و نه داخل
فیض تا مش بنیک و بد مقرون***لطف عامش بخشگ و تر شامل
گر نبود انتظام او بودی***کار افلاک چون زمین عاطل
گشت زار امید خلق و عطاش***«مثل زرع اصابه وابل»
خیر مفعول و دست او فعال***فیض مجعول و امر او جاعل
هست رزق مقدر انعامش***که رسد بی سؤال بر سائل
قدرش آن آفتاب نورانی***که بود چرخ چارمش حامل
میکشد انتقام از عدلش***بهر مقتول خنجر قاتل
تا بحدی که در عمل معمول***می نبیند تطاول از عامل
مهر را از تلازم احراق***می طپد دل چه طایر بسمل
تا کند حمل بدر قدرش را***آسمان ناقه مهر شد محمل
ایکه ارزاق اهل عالم را***کف کافیت آمده کافل
میبرد حکم نافذت بیرون***تلخی از صبر و تندی از فلفل
نزد رأی شریف انور تو***شمرد عقل خویش را جاعل
آری اندر مقابل لقمان***لاف حکمت چسان زند باقل
{صفحه 245}
بوالفضولی است گر بر ادریس***داند ابلیس خویش را فاضل
از تو کردند اولیا تفسیر***از تو بودند انبیا نافل
فرقه ای منکر وجود شدند***زمره ای بر خدائیت قائل
الله ای مظهر خدا بخدا***بکن اجراء حکم برناکل
خطه کفر و خط ایمان را***ذوالفقارت بود خط فاصل
همتی کن که مسلمین گشتند***بطریق مسیحیان مایل
رگ ا کحل ببر که نیست علاج***این مرض را ز ممزج و مسهل
از پی قلع شرک و قطع نفاق***عجل ای مظهر خدا عجل
از پی حفظ شرع و قلع شقاق***اقبل ای سبط مصطفی اقبل
شهریارا تنم ز جور فلک***می گدازد چه جسم صاحب سل
حالت ناتوان و قلب نوان***دو گواهند بنده را عادل
رخنه ها کرد در دلم لائم***زخمها زد سینه ام عاذل
ایکه بر فیض سرمدی احدی***نشود بی عنایتت واصل
نائبات قدر ز امر تو فاش***مشگلات قضا ز رای تو حل
قابل رحمتت نما گر نیست***بنده «یحیی» بخدمتت قابل
بودی آگاه درهمه احوال***که من از حال خود بدم ذاهل
زانچه کردم هزار استغفار***کان همه هزل بود و من هازل
دیرگاهی شدم اسیر گناه***بایدم از تو رحمتی عاجل
تا شود بنده چون رجال الغیب***بسوی فیض حضرتت نائل
بفلک تا بود عطارد را***فلک تدویر و حامل و مایل
شاه مانند و شاد خوار زیند***دوستانت ز عالی و سافل
تا زمانی که گفته بار خدای***«یوم نطوی السما کطی سجل»
هر یکی میر خطه پاریس***هر یکی صدر ساحت موصل
{صفحه 246}

در مدح حضرت علی علیه السلام

فی ثناء امام علی العظیم علیه السلام
خیزید و پی عیش بتی ساده بیارید***از دست بتی ساده بطی باده بیارید
تا راحت روحم شود آماده بیارید***افتاده شدم داوری افتاده بیارید
زان باده که جم تربیتش داده بیارید***تا پا بسر جم بزنم از اثر جام
اکنون که چه داود شده کبک خوش الحان***هدهد بنهاده است بسر تاج سلیمان
از فر صبا صرح ممرد شده بستان***بلقیس و شا ای بکمر برزده دامان
دیو غم اگر ملک دلم برد بدستان***آصف صفت آور سرو دستش بخم خام
شدباغ کلیسا صفت آراسته از گل***ناقوس مثل نعره زنان آمده بلبل
وانجیل سرایان چه کشیشان شده صلصل***از نارونش بر نص و زنارز سنبل
برتهمت خس مریم شخ کرده تحمل***تا باد چه عیسی بدمد روح در اجسام
ای شور خطا سور یمن غیرت اهواز***آشوب ختن فتنه چین لعبت شیراز
هین راست بیا طرح مخالف ز سرانداز***طبعم بصفاهان بنوا آمده دمساز
ای فتنه زابل بفکن شور بشهناز***زاهنگ حجازم بعراق آور از این شام
ای لعل تو چون چشم خروسان سحر خیز***تا خون کبوتر کنی از بط بقدح خیز
زلف تو چه شهناز و دلم صعوه نو خیز***تا صعوه کنی صید چه شاهین بنما خیز
زلف چه پرستوی تو چون مرغ شب آویز***آویخته خورده است مگر گندم ایتام
{صفحه 247}
ضحاک دی ارگشت مسلط بسر جم***افکند فریدون ربیعش بچر غم
کیخسرو گل برزده اورنگ بعالم***رانده چه شه ترک برافراخته پرچم
بارخش می ای ترک پسر خیز چه رستم***کز گرزکشانی غمم خسته چه رهام
اطراف چمن مدرس و کبک است چه ادریس***تحت الحنکی بسته و بنشسته بتدریس
وز خدعه و تلبیس دهد درس بابلیس***چون شعر منش هست سخن جمله بتجنیس
ذکرش همه تسبیح و کلامش همه تقدیس***قولش همه ترصیع و بیانش همه ایهام
گلرخ پسر! مات شدم خیز و ز باده***کن شاهسوار غمم از پیل پیاده
فرزین من ای راه ظفر از تو گشاده***در ششد رغم مهره عیشم بفتاده
نرادم از این مهره که بر تخته نهاده***ترسم برد از صفحه ایام مرا نام
چون ساحت اقلیم خطا سبز شده راغ***چون رزمگه شیر خدا سرخ شده باغ
ز اسپیدی رو بهر محبش چه شد ابلاغ***گردید سیه قلب عدو چون کف صباغ
با ذردی رو بر دل او ماند دو صد داغ***نیلی شدش از نیلی غم چهره گلفام
شاهی که اگر قوت بازو بنماید***یا خاک ره افلاک ترازو بنماید
رویش بود آنسو که خدا رو بنماید***نه روی خدا اوست زهر سو بنماید
ور از نجف او قبله ابرو بنماید***حاجی بسوی کعبه نبندد دگر احرام
شاید شود از مدحت او کس بزند دم***از فرش بعرش ار بتوان رفت بسلم
از هیبت رمحش شده آفاق منظم***از ضربت تیغش شده اسلام مسلم
تیغ دو سرش در دل خصم آمده مدغم***آری چه بود حرف مکرر شود ادغام
{صفحه 248}
ای کعبه مقصود خلایق همه کویت***ای قبله مسجود محبان همه رویت
تو مست حق و خلق همه مست ببویت***لبریز زخمخانه توحید سبویت
ای دیده حق بین خلایق همه سویت***حق خواندمت ار حق جریان داشتد در اجسام
فردوس یکی ذره ز خاک نجف تو***آدم بپناه آمده اندر کنف تو
درهای امامت گهری از صدف تو***هر یک شده دریای گهر از شرف تو
هر روز و شب از ابر گهر بار کف تو***ارزاق خلایق شده مقسوم و تو قسام
نور تو بموسی چه نمودار شد از طور***اندر طلبش گشت روان در شب دیجور
غیر از تو نبودش بخدا ناظر و منظور***وین نکته ز عاقل نبود مخفی و مستور
کافلاک ز خاک قدمت کسب کند نور***خورشید ز درّ نجفت نور کند وام
ای ذات تو گنجینه اسرار الهی***کی عقل کند درک صفات تو کماهی
«یحیی» که بجز سوی تواش نیست پناهی***دارد ز گدائی درت عار ز شاهی
ننوازیش ایشه ز چه گاهی بنگاهی***تا وارهد از قید غم و محنت ایام
ایروح روان را هوس کوی تو بر سر***ایجان جهان را سبب شوق تو در بر
جاری ز تو هر خیر چه اعراض ز جوهر***مشتق ز تو هر فیض چه افعال ز مصدر
گردیده عدم ز آتش مهر تو مخمر***کاینسان بجهان نام و نشان نیست ز اعدام
تا هست بنور و ز چمن با فرو فیروز***احباب تو را باد چه نوروز همه روز
نوروز چه هر روزه و هر روزه چه نوروز***واعدای تو را باد بدل ناوک دلدوز
گه ناوک دلدوز و گهی زخم جگر سوز***اندر تنشان موی شود ناخن ضرغام
{صفحه 249}

در میلاد امام زمان علیه السلام

«یا مصدر الاقبال و یا منتهی الامال***قد حولنا الله الی احسن الاحوال»
ای فال نکوبخت من ای بخت نکوفال***بازآی که با آیت فر رایت اقبال
نوروز بفیروزی و بهروزی و اجلال***آمد ز سفر در مه شعبان معظم
ای سرو سهی خیز و نظر کن که ببستان***سرو است چو خضر و لب جو چشمه حیوان
با حشمت اسکندر و با حکمت لقمان***بر آب بقا بر زده خرگاه سلیمان
هم شاخ شجر راست کف موسی عمران***هم باد سحر راست دم عیسی مریم
اندر لب جولاله ببین کز رخ دلکش***آمیخته با آب روان جمره آتش
چون چهره بلقیس هوا آمد مهوش***چون صرح قواریر زمین گشته منقش
زین وقعه بسی دیو خزان گشته مشوش***کاماده سلیمان چمن را شده خاتم
شعبان معظم پی ماه رجب آمد***کارزاق بصد شعبه کنون منشعب آمد
ظل الله ممدود بچندین شعب آمد***برخیز هلا موسم شور و شغب آمد
از بعد رجب نوبت جشنی عجب آمد***کافراخت لوای طرب اندر همه عالم
در تیره شبان گشت عیان شعله نور***اندر نظر موسی جان گشت جهان طور
ظلمتکده دهر که بودی شب دیجور***هم وادی ایمن شد و هم خانه معمور
ظاهر شد از اسرار خدا آنچه که مستور***واضح شد از آیات رجا آنچه که مبهم
{صفحه 250}
جبریل چه میکال فرو خواند عزائم***کامد بوجود آیت حق رحمت دائم
سبط نبی و شبل علی حجت قائم***دل را چه زیان میرسد از لومت لائم
یا خوف و خطر چیست ز انبوه جرائم***بر ما برسد چون زیم مغفرتش نم
از بزم خفا شاهد غیبی شده مشهود***از کنم عدم سر الهی شده موجود
بر واجب و ممکن بنگر ساجد و مسجود***بر خالق و مخلوق ببین عابد و معبود
از من سلف افزود حقش رتبه محمود***ها بدر مؤخر بنگر صدر مقدم
فریادرس رومی و حاجت ده روسی***هم ملجأ پاریسی و منجای پروسی
هم معبد نصرانی و معبود مجوسی***در حضرت او کار رسل غاشیه بوسی
روزی ده عیسی غرض از بعثت موسی***از دوده حوا سبب خلقت آدم
شد جلوه گر از طورچه با طلع زیبا***بنمود بموسی ز تلطف ید بیضا
گه در شجر و گه بجیل گشت هویدا***گه بانگ انا الله زد از سینه سینا
هم منجی اسباط شد اندر دل دریا***هم مهلک فرعون شد اندر وسط یم
ای علت ایجاد وجود تو جهان را***نامت ز شرف زینت دیهیم شهان را
ذات تو مصوّر همه پیدا و پنهان را***شخص تو مقسم بهمه روزی و جان را
قصد و غرض از خلقت حق کون و مکان را***در شخص تو مضمر شده در ذات تو مدغم
با صفوت آدم دل نوح آیت موسی***با جاه سلیمان رخ یوسف دم عیسی
با خلت بن آذرو با طاعت یحیی***حلم نبی و علم علی شد ز تو پیدا
خوی حسن و روی حسین از تو هویدا***پس ذات تو شد ماحصل از آدم و خاتم
{صفحه 251}
ای قائم بالله ولی الله مطلق***حق است بتو قائم و تو قائم بالحق
حقیت ذات تو بتحقیق محقق***حق نیستی و ذات تو با حق شده ملحق
هم کشور ایجاد خدا از تو منسق***هم شرعت و منهاج نبی از تو منظم
دجال کش ای عیسی جان بخش نکوفال***باز آو زمین پاک کن از فتنه دجال
با طالع مسعود قرین کن همه را حال***کز چرخ شرافت دمدار کوکب اقبال
وز شاه شریعت رسد ار موکب اجلال***از فتنه دجال حوادث نبود غم
تا جوهر عقل است ز ترکیب مجرد***تا آنکه ز تأیید تو «یحیی» است مؤید
احباب نکوفال تو در خلد مخلد***اعدای بد آمال تو در نار مؤیّد
مداح تو در خلق چه الفاظ مشدد***بدخواه تو در دهر چه اسماء مرخم

در مدح حضرت معصومه علیها السلام

فی ثناء سیدة المظلومة المعصومة المدفونة بقم
نجفی درّ من ای لعل لبت رشگ یمن***یمنی لعل من ایماه رخت شمع ختن
ختنی موی من ایچهره ات آشوب عدن***عدنی چهر من ای طره ات آیات فتن
تا کنی فتنه بیازان عدنی عارض قم
ظلمات است جهان همتی ای خضر طریق***بطریقی که شوی هادی راه توفیق
ره توفیق مرا باش معین گردد رفیق***با رفیقی چه من اندر سفر صدیق صدیق
«یا صدیقی الک النوم الی بلدة قم»
خیمه زد بر در ویرانه جانم شه عشق***گشت سلطانی من بندگی درگه عشق
{صفحه 252}
خوش هویداست ز اشراف حقیقت مه عشق***مددی کن بمن ای عشق بطی ره عشق
که در این دشت محن خضر نماید ره گم
«قم فقد حولنی الله الی احسن حال***جی فقد صیرنا الله الی خیر مآل»
خم مبین قامتم از کینه گردون چه هلال***علم الله که مرا دوستی احمد و آل
پای رفعت گذر اندر سپهر و انجم
خاصه از عاطفت مظهر الطاف اله***بضعه مصطفوی صیّرنا الله فداه
بسکه سازند ملایک بدرش وضع جباه***بسته از چارطرف واهمه بر مدر که راه
که همانا شده بر فرش عیان عرش دوم
دخت موسی که بود ماه عجم شاه عرب***اخت سلطان خراسان شه فرخنده حسب
ز نبی مرتبه وز فاطمه اش هست نسب***شرف زاده آزاده نگر از ام و اب
حسب درّ گرانمایه ببین از اب و ام
آنکه از فرط شرافت که شد او را حاصل***عرش بودی بسوی فیض حضورش مایل
بود معراج وی اندر قم و گشتش منزل***ز براقی که شدی محمل او را حامل
ماه و خورشید دو نعلند که افتاده زسم
عصمتش را نه گمان منزلتش را نه شکی است***بر در قصر جلالت ز حلش هند و کی است
از کنیزانش دربار گهش زهره یکی است***چرخ چهارم ببر محمل فرش یدکی است
که زخورشید بود کوی زرش زیور دم
نسبت عرش باو نسبت قطره است بجو***گفتن چرخ باو گفتن ماه است بمو
{صفحه 253}
«جنة العدن لقد عاین من عاینه»***گشته از رشگ مهین بارقه گنبد او
داغی از شمس عیان بر دل این نه طارم
ایکه قدر تو فزون از اهل زمین خلق شما است***بلکه بالاتر از آنست که اندیشه ما است
منکر جاه تو بی شائبه مادر بخطا است***مهر تو مهر نبی مهر نبی مهر خدا است
جام لبریز ز میناست و مینا از خم
ای درون حرم سر الهی محرم***تو نهانی و جلال تو عیان در عالم
رشته فیض تو چون جل الهی محکم***نسبت عصمت ذات تو کجا با مریم
که شد او نفحه روح القدسش اندر کم
ای مهین کنز که شد وادی قم مسکن تو***درّة التاج حیائی و وفا معدن تو
بود مقصود حق از خلق عیان کردن تو***نشد اقسام نعیم دو سرار هزن تو
گشت اگر راهزن آدم و حوا گندم
زهی ایمظهر آیات خداوند جهان***که بود خاک درت مهبط فر کهف امان
حاسد و منکرت ایماه زمین فخر زمان***این شود فیض بر از مسئله خاک ودهان
آن شود بهره ور از مرحله دشنه و کم
ساکنان قم الا ای همه محبوب خدا***شود اندر همه احوال خدا یار شما
یاد مهجور نمائید بهنگام دعا***قطع زمین از من دلخسته مدارید روا
«اطعموا البائس مما خلق الله لکم»

درمدح امام محمد تقی علیه السلام

فی نعت امام الجواد علیه السلام الی یوم المعاد
بمبارکی و اقبال بشیر فتح زد دم***که قوام جست هستی و نظام یافت عالم
{صفحه 254}
زمی دو ساله ایماه دو هفت ساله ام ده***که دمن ز ژاله سبز است و چمن ز لاله خرم
رخ زر دم از می سرخ بیا بساز گلگون***که سپید چهر من تیره شد از سیاهی غم
سخن از خضر گویند و حدیث آب حیوان***لب تو باین برادر خط تو بآن پسر عم
نه مرا طمع بجز دیدن رویت ای پریرو***نه منم ز نسل اشعث نه توئی ز نسل حاتم
بحریم وصلت ایمه چه خطاست این خدا را***که مرا نصیب حرمان و رقیب هست محرم
من اگر شهید مژگان تو گشته ام چه آهو***که زآهوی تو افتاد دلم بچنگ ضیغم
ز چه رو نیارمیدی و چرا رمیدی از من***تو که از دو آهویت هست هزار شیر در رم
تو ز غمزه کردی آن کار که با فرود بیژن***تو ز مژه کردی آنرا که باشکبوس رستم
مکن اینقدر جفا ورنه ز تو برم شکایت***سوی کاظمین بر درگه سیّد معظّم
تقی جواد فرزند رضا امام تاسع***که بنام نامی اوست خواص اسم اعظم
نه عجب که مات گشتش ز کلام بخل هارون***نه عجب که محو گشتش ز حدیث پورا کنم
علما بنزد علمش همه جاهلند و نادان***فصحا بپیش نطقش همه اخرسند و ابکم
{صفحه 255}
بیکی مقام حل ساخته سی هزار مشگل***که بجز خدای کس نیست باین شرف مسلم
بلی این نتیجه آمد ز نبوّت و امامت***که بیک نتیجه شد فخر برای دو مقدم
زهی ایروان صاف تو بنور فیض روشن***خهی ای منیر پاک تو بسرّ غیب ملهم
بهمه نیاز مخلوق و همه غنای خالق***بهمه نتاج حوا و همه نژاد آدم
بعلوّ شیث و ادریس و شعیب و هو دو صالح***بمقام خضر و الیاس و شبیر و نوح افخم
بکمال حزن یعقوب و جلال و جاه یوسف***بخلیل و برد آذر بذبیح و چاه زمزم
بهمان شرف که بر ختم رسل رسید از حق***که بر انبیا است خاتم که بر اولیاست خاتم
که مرآن خطاب حق را که بهر کتاب بوده***توئی آن خطاب مبرم توئی آن کتاب محکم
توئی آن خطاب اوّل توئی آن کتاب آخر***توئی آن طریق ثابت توئی آن صراط اقوم
ز مدارجی تو ارفع بنتایجی تو اکبر***بحوائجی تو قاضی بمعارجی تو سلّم
تو بپوشی و بپاشی و ببخشی و چشانی***بهمه تن و همه جا و همه کس و همه دم
بافاضه عمومی است مکان و لا مکان را***ز تو رحمت پیاپی ز تو نعمت دمادم
{صفحه 256}
چه حسود جاه تو خواست جلال و عیش باشد***بجلال و خرم اما که مشدد و مرخم
زبرای درد حاسد نبود چو مرگ درمان***بعلاج زخم دشمن نبود چو مرگ مرهم
چه ثبات دارد آیا بر ماهتاب کتان***چه دوام دارد آیا بر آفتاب شبنم
بتن شریفت ای شه نتوان بیان نمایم***که چه کرد دخت مأمون چه بدستمال زد سم
نه برادری نه یاری نه کسی نه سوگواری***که بگریدت بزاری و نشیندت بماتم
بدنت ز بام افکنمد بخاک خصم و غافل***که بخاک می نشاید فکنند عرش اعظم
به روز بر زمین ماندن آن بدن توانی***که برابری نمائی بحسین جدّ اکرم
تو بروی خاک افتاده و او بآب غرقه***بمیان شط خون بود چه ماهئی که دریم
جگرم بر او بسوزد که چه داغها که بودش***بجگر ز هجر اکبر ببدن ز نعل ادهم
چه بمقتل آمدش مالک ابن یسر کندی***زد از او همان عمل سر که بکوفه ز ابن ملجم
زهی ای قلوب خوبان ز محبتت منور***خهی ای جباه شاهان بغلامیت مرسم
دمی از کرم به «یحیی» نظری ز لطف فرما***که همه دم از مدیح تو کند سخن زند دم
{صفحه 257}
به بفضل بوسعید است و نه دانش فلاطون***نه بخط ابن مقله است نه زهد ابن ادهم
ولی این شرافتش بس که تو را بمدح خوانی***کند افتخار در مرتبه جبرئیل اوهم
همه حال نیست چون مال بدانقی است مفلس***همه وقت نیست چون بخت بدرهمی است درهم
تو ختام خیر امرش ز خدای خود طلب کن***که بخاتمه امورات خدای هست اعلم

در مدح امام محمد باقر علیه السلام

فی نعت صاحب المفاخط امام الباقر علیه السلام
این چه گوینده و آیا بچه گویاست امر***که عیان نفحه اش اندر همه اعضاست مرا
نیست در هستی اویم بمجازات مرا***همه اسرار نهانی که هویداست مرا
همه من او شده او من شده این من نه منم 
از که افروخت بسینای دلم شعله طور***از چه این وادی مظلم شده چون آیه نور
این اناالله ز کدامین شجرم یافت ظهور***که مرا پای ز نعلین علایق شده عور
همچو موسی برسالت سوی فرعون تنم
ایشه عشق بجانم ز تو این و لوله چیست***گرنه از جذب تو برگردنم این سلسله چیست
طی کنم تارهت این مرحله را راحله چیست***غول را هست تن این غائله هائله چیست
حالی ای خضر رهائی ده از این راهزنم
ایکه از هستی تو دور بقا شد بدوام***ز تو قائم شده بر قائمه عرش قوام
تو مسیحی بتکلم تو کلیمی بکلام***من بجنت بدم و سدره مرا بود مقام
باز این سده بشو راهنمای وطنم
{صفحه 258}
تن حجاب است بجان تا که دراین پرده درم***نتوانم که ز اسرار نهان پرده درم
مگر از لوح بقا مرگ بشوید اثرم***کز خدا بیخبرم تا که ز خود باخبرم
کاش از بیخبری بهره دهد ذوالمننم
زهر غم بود هر آن لقمه که کردم بگلو***خوندل بود هر آنجرعه که خوردم ز سبو
شد هویت همه انیتم از هستی او***جان افکارم اگر نیست شد از جذبه هو
از چه روزیست تنم وز چه بود زیستنم
داشت از شبهه تثلیث جهان زنگ خلاف***وحدتم کاست چو کثرت ز میان رفت مصاف
گرد هر خانه مرا خانه خدا بود مطاف***با وجودیکه ز توحید زنم دایم لاف
گه وثن را شمنم گاه شمن را وثنم
مالک الملک شدم در همه ملک و ملکوت***با سط الفضل شدم در همه قدس و جبروت
عشق او کرد مرا مظهر یحیی و یموت***دعویم را طلبی گر که تو برهان ثبوت
بطلب تا که شود روح جدا از بدنم
گاه گردون با طاعت نهدم سر در پیش***گاه گیتی بفراغت شودم خیراندیش
ارقم چرخ همی میشودم مرهم ریش***افعی دهر همی میدهم نوش ز نیش
تا که مداح خداوند زمین و زمنم
پنجمین قبله ارباب نظر فخر انام***باقر علم نبیین و ولی علام
اسم اعظم نه و نامش شده تسخیر عظام***فاش گوید بتفاخر اگرش پرسی نام
ولی الله و وصی نبی مؤتمنم
«خیر من اثئتزر الثروة من خیر سلیل»***کامده روزی ما کف کافیش کفیل
بشریعت چه طریقت همه را پیر دلیل***زیبدش فخر از این رتبه که از قدر جلیل
مایه هوش و فطن دایه سروعلنم
بسکه آثار و علامات و مآثر که از اوست***ز مقامات و کرامات و مفاخر که از اوست
{صفحه 259}
شوکت خالقی و قدرت قادر که از اوست***با تولای وی و شش درّ فاخر که از اوست
خالق لعل بدخشان و عقیق یمنم
کف کافی کرمش واهب هر دیهیم است***حکم والا گهرش ناهب هر اقلیم است
چرخ را قامت خم در برش از تعظیم است***در منای عظمت آدم و ابراهیم است
کعبه کوی وی ایکاش که گردد وطنم
زهی ای مظهر آیات خدا لطف رسول***که وجودت شده مبنای فروع اصل اصول
قاصر از درک صفاتت شده آرا و عقول***گر که بر چامه «یحیی» نکشی خط قبول
وه ز بیفایده گفتارم و بیجا سخنم
اولی عقل دوم نور سوم رکن قوام***چارمین قبله اهل شرف و پنجم امام
شش جهة هفت خط و هشت فلک را تو نظام***نشدم قائز درگاه تو و آبای عظام
من بدرگاه سلیمان چه رسم کاهر منم
از دو والا شرفم داشته گیتی مأیوس***که شوم زائر درگاه تو وحضرت طوس
قسمتم محنت و اندوه شد افسوس افسوس***رحمتی ای فلک آخر نه یهودم نه مجوس
نه چه تو ملحد و نه کافر و نه برهمنم
قلت مال و فراوانی اولاد و عیال***سرومن کرده خلال و قدمن کرده هلال
حالی ای مهر درخشنده افلاک جلال***رحمتی تا که شود رسته هلالم ز ملال
که بانواع بلا مفتنم ممتحنم
{صفحه 260}

در بیان حدیث کساء

فی حدیث الکساء و الرثاء
پیش از آن کاید کسای مرگ بر قدم رسا***ساقیا از باده پوشان جسم عریان را کسا
کسوة تلبیس از بر کن که اندر کیش ما***نزردا کس مقتدا شد نز کسا کس پارسا
رحمتی کن کسوت عریانیم پوشان بتن
صانه الله ساقی مجلس کز الطاف مزید***بر کسائی رهنمایم آمد از کاس جدید
کان کسا بود از شرافت کسوت عرش مجید***تاری از او رشته حبل المتین بوسعید
موئی از او مایه عین الیقین ذو القرن
بر همه اجسام و اجرام از مرکب یا بسیط***کس ندیده یک کسا گردد رسا آید محیط
یا شود یک جا مه بین واجب و ممکن وسیط***بر بساط لا مکان بر صفحه امکان بسیط
کسوت پاک رسول و زیب عرش ذو المنن
در بهین روز که کرد اقبال و بهروزی قبول***شد سوی بیت الشرف مهر منور را نزول
این چنین فرمود با دخت کرام خود رسول***کز کسالت ضعف شد مستولیم خیز ای بتول
آن کسا آور که سویم هدیه آمد از یمن
آن کسا را با شعف دخت شه والا مقام***بهر خواب آورد سوی حضرت خیر الانام
{صفحه 261}
گر چه دانست ان عین الله عن لا ننام***چون بزیر آن کسا نور خدا را شد مقام
ناگهان از در عیان شد نور رخسار حسن
آمد از در سبط اکبر آیت الله الکریم***گفت کی مادر مشامم را ز مشگ آید شمیم
هست گویا ساکن اندر فرش ما عرش عظیم***گفت زهرا کی رسالت را نکو حصن قویم
خفته در زیر کسا اینک رئیس مؤتمن
آمد و جست از نبی بعد از درود اذن ورود***در کسا شد وان کسا را رتبه از گیتی فزود
ماه تابان بر یمین مهر روز افزون غنود***ناگه آیات خدا از غیب آمد در شهود
کاشکارا شد حسین و گفت بامام اینسخن
کز چه ای مادر چنین مشکوی باشد مشکبار***گوئی آورده نهال طالع ما مشکبار
گفت زهرایش که دارد در کسا جدت قرار***آمد و با اذن وارد گشت در سمت یار
کاشکارا شد ز در نور جمال بوالحسن
چون ز در نور جمال بوتراب آمد پدید***لوحش الله عرش دیگر بر تراب آمد پدید
صورت جان معنی حسن المآب آمد پدید***روح دیگر بر تن ختمی مآب آمد پدید
نی دو روح اما شده یک روحرا منزل دو تن
{صفحه 262}
پس بزهرا گفت کی فلک رسالت را قمر***بر مشامم جان رسد بوئی ز مشکم خوب تر
چون شمیم جان فزای حضرت خیر البشر***پاسخش آورد زهرا زهره افلاک فر
کافتاب چرخ دین زیر کسا دارد وطن
آمد و اذن ورود از سید لولاک خواست***در کسا شد و آن کسا از رتبه قدر عرش کاست
پس بهمین دخت پیمبر قد مردی کرد راست***کی پدر بر سر مرا شوق ورود آن کسا است
یا رسول الله گذار از رخصتی منت بمن
اذن حاصل کرد و در زیر کسا بنمود جا***ای عجب کاندر کسا مستور شد نور خدا
زان کسا حیران شدند اهل زمین خلق سما***با تذلل عرض کردند ای کریم کبریا
کبریائی بر تو زیبد کیستند این پنجمتن
بر ملایک این خطاب آمد ز نزد دادگر***که اگر جوئید ز اسرار نهان ما خبر
فاطمه در این کسا بنموده مأوا با پدر***فاطمه با شوهر است و فاطمه با دو پسر
جمله یک روحند اگر چه پنج باشدشان بدن
می نشد خلق ار نبود این پنجتن مقصودمان***چار ارکان و سه روح و شش جهة هفت آسمان
نه فلک نه عرش نه کرسی نه پیدا نه پنهان***نه ملک نه خلد نه طوبی نه دوزخ نه جنان
نه ظهور آشکار و نه رموز مختزن
{صفحه 263}
پس بفرمان عظیم الشأن خلاق جلیل***از سما سوی زمین آید شتابان جبرئیل
در برابر با ادب استاد چون عبد ذلیل***آیت تطهیر خواند و ملتمس شد زین قبیل
کز پی تشریف خواهم راه در این انجمن
اذن حاصل کرد و در پای کسا شد بنده وار***رخ بپای جمله سود و زین شرف کرد افتخار
با گروهی کین چنین جبریل بد خدمتگذار***ای عجب زین کج مداری کاسمان کجمدار
ساز کرد از کینه با آنقوم ساز مکر و فن
گه ز زهر جان شکافی قلب پیغمبر شکافت***گه ز تیغ جان کزائی تارک حیدر شکافت
پهلوی خیر النساء گاهی لگد گه در شکافت***زهر کین گاهی جگر از بضعه اکبر شکافت
گه شد دین را ز تیر کین مشبک شد بدن
از ازل کوس بلا چون برملا زد آسمان***خوش بنام نامی آل عبا زد آسمان 
در احد سنگ جفا بر مصطفی زد آسمان***تیغ کین بر تارک شیر خدا زد آسمان
داد زهرا را بخاری جای در بیت الحزن
سبط اکبر چونکه از آن باده یکساغر کشید***ظالمی دراعه از دوش شریفش درکشید
{صفحه 264}
ملحدی بر رانش از راه جفا خنجر کشید***کافری سجاده اش از زیر پایش برکشید
بعد رفتن تیر باریدش زاعدا بر کفن
پس بسوی کربلا برد آسمان بار حسین***سوخت سنگ خاره از آه شرربار حسین
کس نشد جز ناوک و شمشیر غم خوار حسین***کس نگشت الا سنان اشقیا یار حسین
بود بر سر خواهرش اما اسیر وممتحن
بوالخنوقش زد یکی تیر سه شعبه بر جبین***تیر دیگر بر زمینش داد جا از صدر زین
بوترابی بر تراب افتاد و عرش بر زمین***مر سلیمان را ز سر شد تاج و رفت از کف نگین
تا که افتد خاتم دولت بچنگ اهرمن
از سنان کین سنان بن انس حلقش درید***از پی انگشترش ملعونی انگشتش برید
از جفا بر حنجرش شمر لعین خنجر کشید***جز شه دین را که کردند اهل کین عطشان شهید
گر چه بود اندر شهادت سبط پیغمبر عجول***زانکه از بهر شفاعت کرده بود آنرا قبول
لیکن ای گردون خزان کردی چه بستان بتول***ناله جان سوز زهرا آتشین آه رسول
زد چه آه زار «یحیی» آتش اندر مرد و زن
{صفحه 265}

در مدح حضرت علی علیه السلام

فی نعت سید الموحدین علی علیه السلام
در باغ تازه شد مگر آئین زردهشت***کاتش فروخت لاله حمرا بطرف کشت
پا زند و زند بر ورق گل صبا نوشت***شد شاخ گل برهمن و بلبل بسان بشت
واینک بپای بشت زند بوسه برهمن
عیسای کل پدید شد اندر صلیب شاخ***گردید عندلیب چه ناقوس در صیاخ
عریان کشیش لاله برآمد بسنگلاخ***بر سر کشید ابرورا بر نصی فراخ
تا بسترد ز صدمه سرمای وی بدن
ضحاک دی بملک جم ار بر کشید رخت***از بهر رفع وی علم کاوه شد درخت
در باغ برنشست فریدون گل بتخت***کیخسرو بهار مساعد شدش چه بخت
افراسیاب دی شده مغلوب تهمتن
گردید مرغ زار بهر مرغزار زار***آمد بناله بر سر هر شاخسار سار
افکند عندلیب بهر جویبار بار***کرد از یکی نوادو جهان را هزار زار
چون من که زارم از غم آن ترک سیمتن
در لاله زار شورش یوم النشور شد*** از هر کنار یبعث من فی القبور شد
ساقی بیا که موسم عیش و سرور شد***در جام لاله می ز شراباً طهور شد
چون رزمگاه شیر خدا سرخ شد چمن
نرگس گشوده دیده و حیران روی تو است***سنبل پریش طره و شیدای موی تو است
دلهای بیدلان همه در آرزوی تو است***سوسن زبان گشوده و در گفتگوی تو است
یا نه مدیح شاه کند در چمن چه من
غغنس خلیل وار در آذر نشسته باز***در آذر او چه زاده آزر نشسته باز
{صفحه 266}
گل چون امام شهر بمحضر نشسته باز***بلبل خطیب وار بمنبر نشسته باز
سازد ادا بصوت حسن مدح بوالحسن
صهر و پسر عم و وصی و نایب رسول***کز او مشید است فروع و قوی اصول
«سبحان من تحیر فی ذاته العقول»***بالطل نبود اگر بیقین مذهب حلول
گفتم حلول کرده در او ذات ذو المنن
انسان که منطقه بمعدل کند تماس***افلاک را بخاک در او بود مماس
اندر فلک ز خیل ملک در زمین ز ناس***هر کس نشناسدش نبود جز خداشناس
وین قول با حدیث صحیح است مقترن
اندر زمین چه کنیت او گشت بوتراب***از رشک عرش گفت که یا لیتنی تراب
هر کس که امتیاز دهد از سراب آب***داند که جز طریقه او هست ناصواب
بس واضح است فرق سلیمان و اهرمن
آنان که فرد دوستیش منتخب کند***در هر لباس جامه عوری سلب کنند
از روی و موش ما حضرت روز و شب کنند***با خوی او خطاست گر ایشان طلب کنند
سنبل ز باغ و نافه ز چین مشک از ختن
آدم چه نوح برده بدرگاه او پناه***صالح چه هود خاک درش گشته قبله گاه
بر درگهش که عرش از او جسته عزو جاه***«اجسا منا و قاه و ارواحنا فداء»
ایکاش افتدم گذر و گرددم وطن
ما را جز آرزوی وصال حبیب نیست***زیرا که آرزو ز جوانان عجیب نیست
در حل عقده که بدل زد شکیب نیست***نصر من اللهم نی و فتح قریب نیست
من این گمان نمیبرم از بخت خویشتن
ای واقف از معانی مخزون کاف و نو***ای آگه از حقایق ماکان و ما یکون
سازم بیان وصف تو شاها چگونه چون***عقلم زمام گیرد و عشق از ره جنون
در باره خدائی تو برده حسن ظن
این حسرتم کشد که چنین بخت بردبار***ما را بسوی درگه پاکت نبرد بار
{صفحه 267}
از هجر خاک درگهت ای بحر افتخار***شد در دل مشبک من صبر را قرار
همچون قرار آب که باشد بپر و زن
«یحیی» مطول است بیان بدیع تو***هر نحو خواهی آمده منطق مطیع تو
در حکمت طبیعی طبع وسیع تو***کوته معانی است کلام رفیع تو
خواهد که تا اصول دگر آرد از سخن

در مدح و مصیبت علی اکبر علیه السلام

فی نعت ولی الاکبر علی الاکبر و رثائه
داشت در کربلا شاه دین اکبری***ثانی احمدی وارث حیدری
شبل بوالقاسمی شبه پیغمبری***فاطمی عصمتی کبریا مظهری
با خصال حسن با خصال حسن
هر دو گیسوی او لیلة القدر بود***لیلة القدر او مطلع البدر بود
مطلع البدر او آفت الصدر بود***آفت الصدر او سدره را صدر بود
سدره را صدر از او پر غریو و غرن
چون جمال و قدش کس ندید از بشر***ماهی ازآسمان سروی از کاشمر
دور لب خط او مور اندر شکر***کرد رخ موی او عقرب اندر قمر
یا شده آشکار مشک بر نسترن
چارده روزه مه هیجده سال بود***هیجده سال شه نار جواله بود
نار جواله را گرد مه هاله بود***هاله اش گردمه مشک بر لاله بود
حسرت لاله اش داغ هر انجمن
نزد هوشش خرد دانش آموخته***حسنش اندر جهان آتش افروخته
خرمن ز آفتاب ز آتشش سوخته***کبریائی ردا بر تنش دوخته
ایزد ذو الکرم قادر ذو المنن
خواست چون روز کین اذن میدان زباب***کرده گفتی طلوع خور ز برج عقاب
منخسف شد قمر منکسف آفتاب***رامحش رمح و تیر آمدش از شهاب
تا گریزد از او خصم چون اهرمن
{صفحه 268}
پس شکایت کنان گفت نجل بتول***کی خدا شاهدی بر سپاه جهول
کز برم سویشان رفت شبه رسول***خسته جان و فکار تشنه کام و ملول
از غمش مادرش گشته نالان چه من
پس ز تیغ علی قلب لشکر شکافت***طرف ایمن درید سمت ایسر شکافت
زهره خصم دون همچو حیدر شکافت***وه که چون تشنگی قلب اکبر شکافت
ماند دستش ز کار رفت تابش ز تن
چون زتاب عطش آمد اندر خروش***رفتش از جسم تاب رفتش از مغز هوش
مهر زد بر لبش شاه و گفتا خموش***یعنی از دشمنان راز احباب پوش
تشنه کامی تو راست شرط جان باختن
پس سوی زرمگه رفت بار دگر***ملک هستی خصم کرد زیر و زبر
وا مصیبت که چون شد بلا حمله ور***ظالمی از جفا کرد شق القمر
ساخت از غم دو تا پشت شاه زمن
فرق شهزاده را تا به ابرو شکافت***قلب خیرالبشر از غم او شکافت
نیزه و خنجرش کفت وبازو شکافت***تیغ پیکر درید تیر پهلو شکافت
سرو باغ رسول شد مشبک بدن
پس برآورد دست سوی اسب عقاب***از تلطف نمود با عقاب این خطاب
کز دل مادرم رفته ای اسب تاب***بر خیام حرم کن ز میدان شتاب
پس سوی خیمه برد باد برگ سمن
خصم مهلت نداد کاسب آرد برون***زان بلا خیز دشت آن تن غرق خون
پس ز زین بر زمین عرش شد سرنگون***گشت زین عقاب چون فلک واژگون
جانب خیمه رفت خون دل و شیهه زن
آل طاها برون آمدند از حرم***جمله با اشک و آه جمله با رنج و غم
با عقاب این خطاب بودشان دمبدم***کی خجسته لقا ای مبارک قدم
راکبت را بگو در کجا شد وطن
{صفحه 269}
ای عقابین غم ذوالعقابت چه شد***ای رفیع آشیان هین عقابت چه شد
ای بلند آسمان آفتابت چه شد***دلدلا باز گو بوترابت چه شد
در کجا او فتاد شاه لشکر شکن
شد خمیده ز غم قد شه چون هلال***آمد اندر برش درگه ارتحال
کافتابا چرات شد زمان زوال***ای ستاره سحر کامدی در و بال
از تو شد بی فروغ چشم چرخ کهن
دیده ام را ز تو بود نور و ضیا***گوهرم راز تو بود فرو بها
پیکرم را ز توبود روح البقا***داشت از تو فروغ دیده مصطفی
بود ماه رخت شمع این نه لگن
مادر روزگار گشته مفتون تو***ام لیلای زار گشته مجنون تو
تو ز غم خون جگر ما جگر خون تو***یوسفا در فراق باب محزون تو
کرده یعقوب وار جابه بیت الحزن
چون تر بر روی خاک خفته ای یا بنی***دهر اگر خوشدل است خاک بر فرق وی
چون بساط حسین گر شدت عمر طی***این زمان با شتاب آیمت من ز پی
بیکس و خون جگر خسته و ممتحن
کردی ای آسمان باشه خون جگر***ظلم افزون ز حد جور بیرون زمر
گه ز هجر عیال گه ز داغ پسر***ای سپهر دغا الحذر الحذر
ز آ «یحیی» که سوخت خرمن مرد و زن

در مدح امام رضا علیه السلام

فی نعت امام الثامن علیه السلام
شدند رهبر من رای پیرو بخت جوان***بر آستان ملک پاسبان عرش نشان
بر آستان ملک پاسبان عرش نشان***شدند رهبر من رای پیر و بخت جوان
نبودم این مدد از بخت کامکار امید***نبودم این هنر از طبع بردبار گمان
هزار شکر که بخت نکو که آخر داد***مرا ز دار حوادث مکان بدار الامان
{صفحه 270}
ز چار موج حوادث ببحر غصه چه باک***کنون که نوح نگهدار من شد از طوفان
شفای دل شد از لعل عیسی مریم***فروغ جان شد از دست موسی عمران
چه حاجت است بتعلیم علم یونانی***ز خوان حکمتم ار لقمه دهد لقمان
بسی ز بخت بدم شکوه بود و آخر کار***کشید خار مغیلان مرا بکعبه عنان
ز دار ملک صفاهان بسوی خطه طوس***بکوه و دشت گذشتم بسان برق یمان
بفیض حجة الاسلام فایزم حالی***که گوسفند طبیعت نموده ام قربان
چه در منای منیت رهید تن شد روح***بسیر کعبه اقبال و مشعر ایمان
منم بملک خراسان مکین بتخت جلال***که دست یافته ام بر مه و بخور آسان
منم که سجده نماید بحضرتم قیصر***منم که فخر نماید بخدمتم خاقان
کند ز چاکریم افتخار کیخسرو***کند ببندگیم اعتراف نوشروان
حدیث شوکت دارد بنزد من یاوه***بیان حشمت بهمن بپیش من هذیان
فزونترم ز ملک در کمال رفعت و قدر***فراترم ز فلک در جلال و حشمت و شان
منم که بوسه زدم بر بخاک درگاهی***که در شرف بود افزون ز چشمه حیوان
بر آستان خدیوی مشرفم که بود***ملاذ اهل زمین و پناه خلق زمان
ز ممکنات همان فرق رتبه عالیش***که هست نزد خرد فرق واجب و امکان
بسوی اوست کسان را امید نفع و ضرر***بدست اوست جهان را مدار سود و زیان
وجود انسان آری اگر شود تکمیل***شود بجمله اوصاف مظهر یزدان
مسلم است که یزدان پاک انسانرا***سرشته طینت پاک از فرشته و حیوان
بوقت قوس صعود است نیکتر ز ملک***بگاه قوس نزول است کمتر از شیطان
و گرنه مؤمن و فاسق که از یکی گهرند***چرا یکی است بخلد و یکی است در نیران
چرا بنای تبه کاری است از بوجهل***چرا اساس مسلمانی است از سلمان
غرض که حضرت انسان کامل از تکمیل***شود مقیم که قاصر است بیان
{صفحه 271}
بلی حدیده محمات اگر چه آتش نیست***ولیک فرق ندارد ز آتش سوزان
مه ارچه جسم سیاهی است صیقلی اما***ز کسب تابش خورشید میشود تابان
باین دلیل توان گفت شخص پاکش را***مذات مظهر آیات خالق سبحان
شها توئی که بمیزان عدل اگر سنجند***مقام قدر تو را فرق نیست با فرقان
ز رای و روی تو ظاهر نموده بار خدای***مفاد سوره و الشمس و نفس الرحمن
حکیم بیچون مکنون نمود و مخزون داشت***بکنز حکمت تو رمز علم القرآن
از آن قبیل که تو انسان عین ایجادی***خدای فخر نماید بخلقت انسان
قوام جود و نظام وجود بر ذاتت***دو بهره اند عیان از رموز علم بیان
تو را وجد تو را یکنظام در شرع است***از آنکه شمس و قمر یجریان بالحسبان
نه گر موازنه حب تو است چیست غرض***زرفع و وضع خدا فی السماء و المیزان
دو نعمتند ز عدل و کرم که داده خدای***حبوب الارض ذوی العصف ام ذوی الریحان
دو بهره اند ز علم و شرف تو را که کنند***حدیث ان البحرین فیک یلتقیان
درآن میانه یکی برزخ است از کرمت***که هست معدن لؤلؤی و منبت مرجان
بحلم و قهر چه خاکی و نار و رمز است این***که خلق گشته ز صلصال انس و زاتش جان
همه اساس جهان داشت نقص جز کرمت***که کل یوم باشد عطایت اندر شان
باین خطای چه فرمان دهی بروز نشور***«سنفرغ لکم الیوم ایها الثقلان»
در آن زمان با عادی که حاصل دو جهان***نعوذ بالله شد ذلک هو الخسران
کنی خطاب که لا تخرجون من ملکی***ان استطعتم بافانفذوه بالسلطان
جهنمی شودت قهر و مجرمان عنود***خورند گاهی غسلین و گه حمیم در آن
بهشتی آید مهرت گه دوستداران را***تمام رفرف خضراست و عبقری حسان
{صفحه 272}
گناه دوست بپاداش دوستی بخشا***جزای احسان آری مقرر است احسان
نگویم آنکه مراین سوره است در شأنت***که خود تو مقصد هر سوره گشتی از قرآن
تو خود رسولی و ارسال و مرسل و مرسل***تو خود یقینی و ایقان و موقن و ایقان
تو خود وصول فصولی تو خود اصول وصول***تو خود جنان جنانی و خود روان روان
شها بحالت «یحیی» ترحمی که ز جرم***گسیخت تار تنش چون ز ماهتاب کتان
ببخش اگر زره حرص شربتی نوشید***کز آب سرد نبودش گذر بتابستان
ز آب مغفرتش شوی ایسحاب کرم***که سوخت جان فکارش ز آتش عصیان
بود چه رسم تو عفو از خطا ز فرط عطاست***گر از کرم بگناهش کشی خط بطلان
همیشه تا که ز شرع محمد عربی***بروزگار همی باقی است نام و نشان
مدام فیض محمد رسد بزوارت***که یافت دین محمد رواج از ایشان

در مدح حضرت علی و اولاد علیهما السلام

فی نعت سید الموحدین ورثاء ولده علیهم السلام
ز فیض ابر آزری بجام لاله باده شد***ستبرق زمردی ز بهر گل و ساده شد
وزیر و شاه مات را رخ از طرب گشاده شد***مگر ز اسب پیلتن سوارغم پیاده شد
زمان عیش آنچه زد قضا شده اعاده شد***قضای عیش گمشده بموسم بهار کو
بسرو یافت فاخته ز جلوه تعشقی***نیافته نساخته تو افقی ترفقی
بسا اصول ساخته که گویدش تملقی***روان و هوش باخته بکمترین تعلقی
چه من جگر گداخته در اویسی تنطقی***ز شخ بشاخ تاخته که یار کونگار کو
{صفحه 273}
اگر که بود بوستان نهفته چهره گلش***چه روی باد دلستان شمیده زلف سنبلش
کسی نبد ز دوستان که تا کند تکلفش***چنانکه رسم باستان دمی شود قراولش
بر آستین در آستان بجوید او توسلش***سر خزان است که خواست آن نمایدش نثار کو
مسیح وار چهر گل ز مهد شاخ تافته***که شاخ مرده اش کنون حیات تازه یافته
مگر که خاک مریمی شد آستین شکافته***نهفته روی تافته بزیر موی یافته
که باد جبرئیل سان بسوی او شتافته***که غیب را تجلئی که باید آشکار کو
بجای زاغ در چمن نوای عندلیب شد***ز عشق گل وراچه من برون ز دل شکیب شد
بمنبر گل و سمن بنعره چون خطیب شد***مگو که چون شمن وثن بر او رخ حبیب شد
بر او دو شاخ نسترن عتید شد رقیب شد***از این تطاولش ببین شکیب کو قرار کو
کنونکه باغ در صفا نمونه شد بهشت را***خجل نمود از بها چه کعبه چه کنشت را
بخویش گشت رهنما چه خوب را چه زشت را***بچرخ اخضر اعتلا ز سبزه داد کشت را
فروخت چهر وزد صلا بناز زردهشت را***که بر دلش دهد جلا که فرق نورو نار کو
دو هفته ماه نخشب ای مه دو هفت ساله ام***که با رخ تو بیخبر ز ارغوان و لاله ام
{صفحه 274}
بچشم ببین که پر شده ز خون دلم پیاله ام***چه کم شود ز لعل می اگر دهی حواله ام
ترحم آوری دمی بگریه ام بناله ام***بپرسی از دلم تو را عنان اختیار کو
خوش آنکه با شهید خود بغمزه را ز داشتی***بروی ماه عارضت کمند ناز داشتی
گشوده بهر عاشقان در نیاز داشتی***گهی سپاه عشق را ز قتل باز داشتی
گهی حسود غمزه را بترک و تاز داشتی***ز بهر عاشقان چه آن خجسته روزگار کو
ز مرحمت ترحمی نما بحال زار من***بپیکر ضعیف من بقامت نزار من
بآه شعله خیز من بچشم اشکبار من***بجان مستمند من بقلب داغدار من
بحال ناتوان من بچشم بیقرار من***تفقدی بعاشقی که گشته بیقرار کو
نگار ماه طلعتم حبیب سرو قامتم***بپا نموده قامتش ز جلوه قیامتم
بغیر راه عاشقی که شد ره سلامتم***بهیچ ملک هیچ ره نشد ره اقامتم
چه غم ز زاهدار کند نصیحتم ملامتم***سزا بود که گویمش حمار کوفسار کو
چه می نخورده باندرل بیحرویم بشط و جو***سزاست گر دهیم مل قدح قدح سبو سبو
چه ماه و خور چه شاخ گل بزیب و فر برنگ و بو***گر از سبل رهی زرهروان ره بجو
حدیث دهر و عز و ذل برو بخوان بیا بگو***که بر شهان ز جزو و کل شکوه و اقتدار کو
جنایت سپهر را چه قوت قصاص نی***بلیه را علاج نه جروح را قصاص نی
{صفحه 275}
چه از عقوبت گنه مرادت خلاص نی***سدید سدز بهر ره ز آهن و رصاص نی
بجز جوار مرتضی مقرنه و مناص نی***رهی که از گنه کنم بدرگهش فرار کو
علی ولی کبریا علی امام انس و جان***علی پناه ما سوا علی قوام جسم و جان
علی که جسته ز اعتلا فراز لامکان مکان***علی بجسم انبیا بنان بیان روان توان
علی که هست چون خدا خفی جلی عیان نهان***بجز ز ذات او بپا اساس کردگار کو
له العلی شد از علو علی ذوالعلا علی***ز حا و میم و یا و سین غرض ز طا و ها علی
ولی امر و امر کن بکشور خدا علی***ملاذ من سبق علی پناه ما سوا علی
جهان علی زمان علی زمین علی سما علی***بعرش و فرش غیر او مشیر کو مشار کو
همه صفات ایزدی ز ذاتش آشکار شد***شریعت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم ز تیغش استوار شد
رسوم دین احمدی از او چه برقرار شد***برفعت مؤبدی مدیر شد مدار شد
فزون ز حد به بیحدی چه ذات کردگار شد***بجز خصال سرمدی شعار کودثار کو
چه دید در علی عیان صفات کبریا شد***نصیری از خطا گمان کند علی خدا بود
بلی بجز خدا چسان ز کس چنین روا بود***که یکمحل و یک مکان ولی هزار جا بود
بنزد جمله میهمان ز بنده تا خدا بود***باینمقام و عز و شأن جز آفریدگار کو
{صفحه 276}
تبارک ای ولی حق بحق حق که حق توئی***مغیث ما سوا توئی ملاذ من سبق توئی
خدای را بمملکت پناه ما خلق توئی***فزون ز سابقان بشأن در اولین سبق توئی
کتاب منزل خدا همه ورق ورق توئی***بهر ورق بجز تو را مدیح بیشمار کو
زهی بملک کبریا چه ایزد اقتدار تو***قد سپهر دون دو تا ز بأس ذو الفقار تو
بود حریم کبریا حریم تو جوار تو***همه محامد خدا شعار تو دثار تو
مگر نشد بکربلا ز مرحمت گذار تو***که تا بپرسی از وفا نشان درآن دیار کو
بگو خبر ز پیکری که دید ای شه نجف***ز حنجری و خنجری که داشت شمر دون بکف
رسیده با سنان ز یک جهت بیکطرف***بسنگ کوفیان نشان به تیر حرمله هدف
ستاده خواهرش ببر به الثبور و الاسف***کز این بلیه یاوری چه باب تا جدار کو
خطاب کرد بافغان امیر زاده عرب***بجسم پاک غرق خون بنعش شاه تشنه لب
که عاقبت شدم جدا ز حضرتت بصد تعب***ذلیل خواری و جفا اسیر محنت و کرب
برادرا ببین مرا در این سفر بروز و شب***انیس و مونسی جز دو چشم اشکبار کو
چه ای سلیل مصطفی شدی بکوفه میهمان***تنت چراست توتیا ز سم اسب کوفیان
دو دستت از بدن جدا چرا نموده ساربان***به سینه ات ز چکمه ای چرا شکسته استخوان
{صفحه 277}
فزون چراست زخم تن ز اختران آسمان***مجال آنکه جویمش شماره تا شمار کو
براین چکامه عارفا اگر خطاست یا غلط***مکن جفا مگو سخط مکش قلم مزن نقط
کز اینحدیث مؤتلف وزین بیان مغتبط***که هست نام ناظمش دو یا که حاش در وسط
در این جهان باین بیان در اینزمان باین نمط***کسیکه غیر او کند مدیح هشت و چارکو

در مدح امام زمان علیه السلام

فی نعت ولی الامر امام العصر علیه السلام
ای غایب از نظر که بقامت قیامتی***طوبی قد و بهشت رخ و سروقامتی
عزم رحیل تو سفران را اقامتی***از جلوه بهشت برین را علامتی
از جلوه جمال بهشتی نمای تو***بر خلقت تو فخر نماید خدای تو
مانند کوثر لب تو سلسبیل نیست***ای سلسبیل تشنه لبان را سبیل نیست
کس را ببارگاه وصالت سبیل نیست***این بارگاه جای پر جبرئیل نیست
حسن ازل چه بود بفر و بهای تو***شد جلوه گر در آینه حق نمای تو
بر خواجه گی فلک ز تو از بندگی رسید***تا بندگی نمود بتابندگی رسید
تا زندگی نمود بتازندگی رسید***خورشید از رخ تو بشرمندگی رسید
هرگز در آفتاب نباشد ضیای تو***وان ارتفاع رتبه و حسن بهای تو
بس جلوه ها در انفس و آفاق کرده***خود را دلیل قدرت خلاق کرده
میقات شوق و کعبه میثاق کرده***خود را بجاه و فرچه خدا طاق کرده
عزو علای ماست ز عز و علای تو***کبر و ریاست خاصه کبریای تو
{صفحه 278}
از ذات اقدس تو که بر حق بود دلیل***«یا مظهر الاله غداً فکرنا الکلیل»
گشتی چه زیب عالم ایجاد ای جلیل***قنداقه ات بعرش برین برد جبرئیل
فائز شدند اهل سما بر لقای تو***چشم نجوم مانده هنوز از قفای تو
از تو پدید آدم و حوا و شیث و نوح***ایجاد عرش و لوح و قلم جبرئیل و روح
اصل فخار فضل کرم آیت فتوح***یک نفحه ات بقالب عیسی دمیده روح
از تو برند تا بابد ماسوای تو***فیض تو در ظهور تو و در خفای تو
«یا معدن الفتوة یا صاحب الزمان***یا منبع المروة یا مهبط الامان»
هم لنگر زمینی و هم غوث آسمان***هم ناظم مکانی و هم نظم لامکان
پیدا بود علو تو از اعتلای تو***ظاهر بود ظهور تو در اختفای تو
امروز جز تو صاحب الزمان و امر نیست***فرمان روای امر و اولوالامر عصر نیست
منجای دین ملاذ زمان غوث دهر نیست***خلد و جحیمش از اثر مهر و قهر نیست
الا تو کز عناد تو و از ولای تو***این رتبه داده قادر قدست نمای تو
هستی تو در ملک جان مالک الرقاب***بر کاینات درگه تو مرجع و مآب
خشتی ز بارگاه جلال تو آفتاب***هم باعث نشوری و هم شافع حساب
اجرام کاینات بذکر و ثنای تو***هستند در زمین تو و در سمای تو
مهجور کرده ز چه ای شاه شیعه را***احیا نکرئه مندرسات شریعه را
آثار دارسات بقاع رفیعه را***طالع نسازی از چه سبب آنطلیعه را
تا گردد آسمان و زمین ز ارتقای تو***چون آفتاب سایه نشین لوای تو
{صفحه 279}
کس را بسر کنون هوس نام و ننگ نیست***میل کسان بجز سوی اهل فرنگ نیست
اولاد را بمام و پدر غیر جنگ نیست***زیب محافل همه جز تار و چنگ نیست
ای چنگ ما بدامن مهر ولای تو***ما را ز چنگ غم برهان جانفدای تو
ایجاد را بشیشه ناموس خورده سنگ***بیم عدو ز چهره امجاد برده رنگ
کردی تو ای ولی خدا اینقدر درنگ***کائینه شریعت غرا گرفت زنگ
این زنگ را کسی نبرد جز جلای تو***ای آفتاب دیر شده انجلای تو
گردیده امردان همه بر سیرت زنان***بر سالکان وادی جهلند رهزنان
برداشت حجاب حیا جمله از میان***یا راحم البریة الغوث الامان
جل الاله هر چه که باشد سوای تو***در معرض فناست و باقی بقای تو
پر شد ز ظلم و جور همه ساحت زمین***قحط و غلا و آفت و بیداد و کید و کین
زنهی بی حجاب وجوانان سست دین***از هیچ گونه عیب نگردند شرمگین
شد منحصر علاج بعون جزای تو***از بأس تیغ جان شکر جانکزای تو
کردند ارتقا بمدارج مسیحیان***بر تو نهاده پا ز معارج مسیحیان
بگرفته از وجود نتایج مسیحیان***دعوت کنند شایع و رایج مسیحیان
بیرون چم ای مسیح دل ما لقای تو***بوسد مسیح تا ز شرف خاکپای تو
از کید انگلیس و ز توپ کروپ روس***بس رخنه ها فتاد بدولت سرای طوس
وان زائران که گشته مشرف بپای بوس***گشتند بر گلوله هدف ای فلک فسوس
{صفحه 280}
کز کج مداری تو و ظلم و جفای تو***شد راست این قبا بقد نارسای تو
بستند اسب در حرم حضرت رضا***اندر رواق محترم حضرت رضا
کردند ظلم بر خدم حضرت رضا***مغرور گشته از کرم حضرت رضا
بستند باب رحمت بی منتهای تو***تا آنزمان که در غضب آمد خدای تو
حق ملک روس چون دل روسی خراب کرد***چون قلب و چشمشان تهی از نور و آب کرد
صد گونه فتنه را سویشان فتح باب کرد***مأمون صفت بسوی سقرشان مآب کرد
ای منتقم بس است زمان خفای تو***از بهر انتقام تو خالی است جای تو
باید چرا بکام دل زاده رشید***از زهر غم بوادی غربت شود شهید
انگور را بزهر زند جابری عنید***در حضرت امام زمان ثانی یزید
گوید مراست مقصد کلی رضای تو***شد مدعای من همگی مدعای تو
بنهاد سر بوادی غربت بروی خاک***با سینه ز زهر جفا گشته چاک چاک
ز تاب زهر کین شده در معرض هلاک***با چشم اشکبار و دل زار دردناک
گفت ایخدا رضاست رضا بر قضای تو***انگور و زهر خورد بشوق لقای تو
ای اخرت دوازدهم برج احتشام***«دانت لک الکتائب ذلک لک الانام»
اول خطاب حضرت حق آخرین کلام***«منا لنا علیک و آبائک السلام»
«یحیی» بصدق آمده مدحت سرای تو***از شوق آفرین تو و مرحبای تو
{صفحه 281}

در مدح حضرت علی علیه السلام

فی ثناء امام المشارق و المغارب نجل ابیطالب علیه السلام
رخسار من ای ماه سراشمع شبستان***زرد است تو را دیده چو لیموی دو پستان
بادام دو چشمت سبب مستی مستان***بریاد دهان و لب تو پسته پستان
خندان شد و زد چاک به پیکر سلب تو
با شور عرب مطرب گلزار در آغاز***چون ترک حصاری بنوا کرد دهان باز
از راه عراق آمده بازابلی آواز***کاهنگ حجاز آورد و نغمه شهناز
بلبل شده چون بار بدو شاخ چه خسرو
در عرصه شطرنج تو اندر شط رنجیم***مات رخ نارنجی و رنگ چه ترنجیم
ما از تو و نارنج و ترنج تو برنجیم***هجران تو با آرزوی وصل چه سنجیم
عمری همه طی گشته بمحنت بان ولو
ای زهره جبین خیز و ببین صنعت داور***کز خا ک سیه کرده عیان زهره ازهر
هر رسته کز او رسته شده میوه نوبر***با حشمت و با فرگل و کاکل زده بر سر
با افسر نوزر بود و با کله زو
الماس چه بارنده شد از ابر در ربار***خاک شبه آسا شد از آن فیض خبردار
شد حامل و مرجان و عقیق آمده اش باز***از شاخ زمرد سلب آویخته شد نار
چون حقه یاقوت بلعل آمده محشو
جوزا ز زبر شاخ بشکل کره آمد***یکشکل محیطی بدو صد کنگره آمد
بر گرد کمر منطقه اش دایره آمد***حیران شده چرخش ببر چنبره آمد
افکند چه پروین بزمین جلوه ز پرتو
چون گنبد زرین شده آبی بسر شاخ***با آنکه ندار بدرون رخنه و سوراخ
ره برده در او دانه چه مستوره که در کاخ***دوار ز باد است و نگونسار ز نفاخ
گاهی بتکاپو شده گاهی بتک و دو
{صفحه 282}
آویخته از طارم رز عقد ثریا***از طارم او گشته خجل طارم اعلا
صد شاخ بیک تاک و زهر شاخ هویدا***صد عقد و بهر عقد دو صد لؤلؤ لالا
هر عقد ز صد ماه فزون آمده درضو
نارنج که اندر شجر الاخضر نار است***بر سبزه چمان در چمن حسن چه یار است
آذین سمن زیب و دمن طیب بهار است***گوئی زر سرخ است که در دست نگار است
بکحقه لعل از زر و سیم آمده مملو
تا غبغب تو چون به و رخساره چه سیب است***آسیب و بهیمان ز به و سیب نصیب است
آن همچو رخ عاشق و این روی حبیب است***وان سیب که آویخته از غصن ز طیب است
همچون کره نار معلق شده در جو
در باغ بپا شعله نور ازلی بین***جمعی همه با ذکر خفی ورد جلی بین
در جلوه در اقطاع زمین نور ولی بین***مرغان چمن را همه در مدح علی بین
از گوش خرد ذکر علی از همه بشنو
بر شرع نبی زیور و در ملک خدا شاه***مصباح سبل رهبر کل هادی هر راه
چون ذات الهی عظمت جلت آلاه***شد بر همه از لطف چه داعی الی الله
گردید خرد خیره در آن داعی و مدعو
مقصود الهی نبد ارگوهر آن پاک***هرگز نشد ایجاد زمین خلقت افلاک
با عالم پاک است کجا همسری خاک***مقدار و مقامش نکند واهمه ادراک
آن بار گران کی کشد این پیک سبک رو
محوند در آثار وی ارواح مکرم***گر موسی عمران و اگر عیسی مریم
یکدانه گندم شد اگر رهزن آدم***در شصت و سه سال آنولدار شداکرم
گندم نچشید و نشدش پر شکم از جو
{صفحه 283}
ای کاشف اسرار نهان حل دقایق***مخلوق خداوندی و خلاق خلایق
اشباح مثالیه و ارواح حقایق***بر لطف تو واثق شده بر کوی تو شایق
گر وعده بپاریس رسد یا که بمسکو
ای شیر خدا لیث وغا هازم احزاب***در بیشه چه از خشم بغرد اسد الغاب
بر گرگ و گراز است کجا طاقت و کی تاب***بغض تو اگر داشت به دل زاده خطاب
مه را چه زیان است ز خشم سگ و عوعو
بر گردن شیر آه که رو به رسن انداخت***از کینه رسن بر گلوی بو الحسن انداخت
خاتم ز سلیمان زمان اهرمن انداخت***چون حضرت یعقوب ببین الحزن انداخت
کرد آنچه ز کفار نه مأمول و نه مرجو
آتش بدر خانه اصحاب کسا زد***بر پهلوی زهرا لگد از ظلم و جفا زد
سیلی ز ستم بر رخ محبوب خدا زد***تا آنکه خدایش بسوی ویل صدا زد
کی نسل زنا تخم جفا کشتی و بدرو
ای آنکه وجودت اثر فیض اله است***لطفت همه کس را بصف حشر پناه است
بر حال همه قلب تو آگاه و گواه است***مداح تو «یحیی» چه غم از غرق گناه است
ارجو که گناهش شود از عفو تو معفو

در مدح حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم

فی نعت النبی صلی الله علیه و آله و سلم
بر آستان شه ای خضر جان چه جوئی راه***بجوی چشمه حیوان ز خاک آن درگاه
خدیو ملک نبوت شهی که موجودات***همه طفیل وجود و بند الا الله
از اوست چشم عنایت باوست روی امید***«و اینما تتولوا فثم وجه الله»
روان هستی فیاض هوش واهب عقل***کمال مطلق فیض بسیط عون اله
غلام حضرت اویند از سپاه و سپید***مجیب دعوت اویند از سپید وسیاه
{صفحه 284}
وجود کاملش از سر کاینات خبیر***ضمیر آگهش از راز ممکنات آگاه
یگانه ذات شریفش ز بیعدیلی ذات***خدای عزوجل را بوحدث است گواه
بخاک بندگی او همه جباه و خدود***بداغ پیروی او همه خدود و جباه
چه لطف اوست چه بیم است از خطا و خطل***چه عفو اوست چه فرق است در ثواب و گناه
نه ذات اقدس او ممکن است و نه واجب***کز این فروتر و ازآن فراترش خرگاه
اله نیست و موجود از اوست غیب و شهود***خدای نیست ومخلوق از اوست ماهی و ماه
چنان بگردون قاهر که باز بر تیهو***چنان به کیهان غالب که شیر بر روباه
علو سده ایوان رفعتش ز شرف***زده است طعنه بعرش اله جل علا
بدرگهش نرسد لاف همسری از عرش***بسیل قطره چسان همسر است و کوه بکاه
وجود را ز کجا امتیاز از عدم است***چه فیض او نرسد بر وجود گاه بگاه
مؤثر است دو ضد را دو خاصیت که در اوست***از آنچه هست ز کف الخضیب و مهر گیاه
هنوز بود در آب و گل و آدم خاکی***که گشت ختم رسالت باو جعلت فداه
نیافت کشتی عمرش خلاص از طوفان***اگر به جودی جودش نبرد نوح پناه
لباس خلت او گر به تن نداشت خلیل***میان آذر نمرود داشت منزلگاه
نبود یوسف صدیقش ارکه بنده بصدق***سریر سلطنت مصر بود بر او چاه
{صفحه 285}
چه گشت نقش نگین نام او سلیمان را***به جن و انس و دد و دیو حکمران شد و شاه
شعیب و یوشع و شعیا و خضر و اشموئیل***ذبیح و یوسف و یعقوب و یونس و اشباه
همه نموده مطیب بمهر او انفس***همه نموده مزین به مدح او افواه
نبوده عون وی اریار موسی عمران***چگونه ملک بفرعونیان نمود تباه
نداشت عیسی مریم اگر محبت او***کجا بچرخ برینش ز دار بودی راه
شها بحالت «یحیی» ترحمی که ز جهل***غریق بحر گناه آمده است واغوثاه
گذشت آتش آهش ز کهکشان و نسوخت***چگونه خرمن ماه از شراره گاه بگاه
چه مادح تو و اولاد طاهرین توام***تو ای پیمبر محمود ای حبیب اله
مرا چه نقطه موهوم و اله و محروم***ز هجر درگهت از کیفر گناه مخواه
چه چاره است مرا جز شمول رحمت تو***که بام تو به بلند است و دست من کوتاه
بکن ترحم و فریاد رس بروز نشور***بحق اشهد ان لا اله الا الله

در مدح حضرت علی علیه السلام

فی نعت یعسوب الدین امیرالمؤمنین علیه السلام
دوباره ابر فروردین ببوستان برآمده***که باغ را پر آستین ز درّ و گوهر آمده
ز سبزه طعنه زن زمین بچرخ اخضر آمده***چه روی یار مه جبین زمین منوّر آمده
چه ناف آهوان چین چمن معطر آمده***نسیم آن شمیم این ز کوی دلبر آمده
نگار من که ماه را ز روی اوست زیب و فر***ز غمزه یکسپاه را بدل نموده رخنه ور
دل گدا و شاه را ربوده عشق او زبر***فغان که نیست آه را در آهنین دلش اثر
{صفحه 286}
دو طره سیاه را بغره کرده راهبر***ز حیله دزد راه را براه رهبر آمده
دو لعل روح پرورش عقیق ز ایمن یمن***دو عارض منوّرش گل آورد چمن چمن
مبین جبین را هرش سماسما سمن سمن***ز طرّه مشگ اذفرش خطا خطا ختن ختن
ز طرف دوش تا برش بلا بلا رفتن فتن***منیر روی انورش چه مهر انور آمده
زهی خجسته نام تو مقول من مقال من***بهر کسی کلام تو جواب من سئوال من
اسیر بند و دام تو یمین من شمال من***ز لطف ز انتقام تو سرور من ملال من
بکوی تو بکام تو وصول من وصال من***بجسم م پیام تو ز جان نکوتر آمده
تو ای برید نیک پی ببزم ما شتاب کن***بیاد جم بر غم کی بجام ما شراب کن
بجام در عقیق می چه آتش اندرآب کن***بیاد صبح روی وی بساغر آفتاب کن
بر ابرویش ز خال پی ببر پس این حساب کن***که قبله را چسان جدی دلیل ره برآمده
ز بهر سیر بوستان قم ای غلام خلخی***ببین نشسته دوستان بخرمی و فرخی
خجل نموده گلستان بمهوشی و گلرخی***تمام یکدل و زبان موحد و تناسخی
ابوالملیح مدح خوان چه عنصری و فرخی***بسروری که قدر آن ز عرش برتر آمده
علیم سرلو کشف امین وحی هل اتی***طراز تخت من عرف سزای تاج طا و ها
سپهر حشمت و شرف جهان رفعت و حیا***ز حکم او بهر طرف روان قدر دوان قضا
از اوست رتبه نجف فزون ز عرش کبریا***تبارک الله آن صدف کز اوش گوهر آمده
{صفحه 287}
بدوش ختم مرسلین ز پانهاد شصت را***بتان فکند بر زمین بکفر زد شکست را
نمودار ره یقین ره بلند و پست را***بر آن صنم که شاه دین بکعبه سود دست را
ز سجده باشد ارهمین عقیده بت پرست را***بر او ز جنت برین جحیم خوشتر آمده
ز سعی او بود بپا بنای شرع احمدی***ز تیغ او بود بجا شریعت محمدی
بنزد اوست کی روا حدیث تیم یاعدی***وجود اوست از فنا مصون چه ذات سرمدی
مخوان تو کافرم دلا گر از وفا موحدی***بگویم اربملک لا اله دیگر آمده
خطاب کبریا بود ز سوی او بسوی او***ز کبر و زریا بود بری شعار و خوی او
بر مزوالضحی بود حکاتی ز روی او***بر از اذسجی بود کنایتی ز موی او
پناه ماسوا بود سواسوا بسوی او***ازآنچه وصف ما بود اجل و اکبر آمده
سپهر اگر شود عدو ندارم اضطراب من***ز کین چرخ کینه جو نجویم انقلاب من
ز سوز نار قهر او نیابم التهاب من***مر این قضیه رو برو کنم بشیخ و شاب من
ز لطف بیحساب او نترسم از حساب من***که مهر او جوابگو بروز محشر آمده
محبتش حساب من سؤال من جواب من***ثواب من عقاب من نشور من حساب من
خطاب من عتاب من زبور من کتاب من***حضور من غیاب من سرور من شباب من
درنگ من شتاب من رجوع من ایاب من***بجام او شراب من ز حوض کوثرآمده
زهی خجسته سروری که مظهر خدا توئی***نه زمزمی نه مشعری حرم توئی منا توئی
{صفحه 288}
ز کاینات بهتری که کعبه صفا توئی***ز ممکنات برتری که قبله دعا توئی
نگویم آنکه داوری بل از خدا جدا توئی***ولی ز فرط داوری چه ذات داور آمده
توئی برتبه بیشتر ز زمره مقدما***بجسم پاک بوالبشر توئی چه جان مکرما
چه خوانده شد تو را پدر شریف گشت آدما***که مبتدا پس از خبر مؤخر است و اقدما
از آنچه یابدش نظر توئی اجل و اکرما***عقول را کجا خبر ز کنه داور آمده
همیشه تا که خور رود ز برج حوت در حمل***هماره نحس نابود قران ماه باز حل
مدام تا که میشود بر تو مشکلات حل***محبّ توالی الا بد بتخت عیش متسقل
عدوی تو فزون ز حد اسیر محنت و علل***که لعن بیشمار و عدیر آن بداختر آمده
تو ای امیر لو کشف که آگهی ز هر خبر***چرا نکردی از نجف بسوی کربلا گذر
که بینی از عطش تلف عیال سیّد بشر***یکی چو ماه منخسف یکی چو جان محتضر
ز ناو کی بیکطرف یکی شکافته جگر***بتیر کینه هدف گلوی اصغر آمده
سری بجلوه خدا ز تیغ کین شکافته***کز او جمال کبریا چه نور طور تافته
ز خیمه شاه اولیا بمقتلش شتافته***تنش ز فرق تا بپا بخون خضاب یافته
شهادتش بتن قبا ز خون خویش بافته***که وهم گفت در غزا خدای اکبر آمده
{صفحه 289}
چه شد که نوح غرق خون بکشتی نجات شد***چه شد که خضر بیکسون ز چشمه حیات شد
بشط خون چرا درون سپهر بی ثبات شد***چه شد که تشنه لب برون حسینت از فرات شد
کدام تیر رهنمون بقلب ممکنات شد***که ماحصل ز کاف و نون چه من مکدر آمده
بسر بریدن از قفا چه شد جهت چه بد سبب***اگر شهید شد چرا بنزد آب تشنه لب
سر از بدن شدش جدا مه عجم شه عرب***بنیزه کرد بر ملا تجلیّ جمال رب
«لقد بداوقد علی من اختفی من احتجب»***جمال پاک کبریا به نی مصور آمده
اگر که در کلام من قصوری از قلم شده***ویا ز طبع خام من سخن زیاد و کم شده
ببین چسان بجام من بجای من شهد سم شده***چه عمر من چه نام من دوده بهشت ضم شده
قد نکو خرام من چه پشت چرخ خم شده***بلا به تلخ کام من بجای شکر آمده

در واقعه غدیرخم و ثناء علی علیه السلام

فی وقعة یوم الغدیر و ثناء الامیر علیه سلام الله الملک القدیر
زده از خاک بر افلاک همایون خرگاه***عید فرخ رخ فرخنده فر فرخ جاه
همه سور است و سرور است ز ماهی تا ماه***خیز ای زهره جبین شاهد خورشید کلاه
که ز خورشید و مه افزونی ما شاء الله
خیز بیجاده لبا لعل مروق بزنیم***کوس والائی بر گنبد از رق نزنیم
گاه بر عرش فراز آمده بیدق بزنیم***گاه منصور صفت لاف انا الحق بزنیم
گاه توحید کنیم اثبات از نفی اله
{صفحه 290}
غرق طوفان بلا گشته دلم نوح کجاست***آن دوای دل افسرده مجروح کجاست
فانی دوست شدم چه شد روح کجاست***آن ترانه زن قدوس سبوح کجاست
همه من اویم و او من رزق الله لقاه
بت غدار منا عذر بنه عذر مکن***وصف در روز غدیرم ز شب قدر مکن
چون هلالم ز غم آن رخ چون بدر مکن***بنده ام شاها ذیلم وطن از صدر مکن
تا بذیل شرفم دست زند بنده و شاه
صبح اقبال چه از مشرق اکمال دمید***رایت آیت اتمام نعم گشت پدید
حق محقق شد از آن حق که بحقدار رسید***کامل انعام خدا شد بسیاه و سپید
شامل الطاف نبی شد بسپید و بسیاه
حالی ای راحت دل آفت جان غارت هوش***عیش کن طیش ببر بوسه بده باده بنوش
آن پریشان مو چون دوش مینداز بدوش***مکن امشب دلم آشفته ترایماه ز دوش
که پریشانی عشاق گناه است گناه
آمد از نزد خدا سوی جبرائیل***آیت بلغ ما انزل خواند از تنزیل
که از این منزل جانکاه بود وقت رحیل***گفت بسیار ز اسرار خداوند جلیل
که تو خود بر همه اسرار خدائی آگاه
اگر این قوم بحج خانه گل سیر کنند***چه کمال است که فرق حرم از دیر کنند
ز زکوة آنجه که ایثار بر غیر کنند***دفع شراز خود و بر خود طلب خیر کنند
طلب خیر نمایند بوفق دلخواه
صحت جسم چه از روزه سی روزه بود***دفع از روزه غم و محنت هر روزه بود
شهد از بهر مصلی همه در کوزه بود***یا بفیروزی بر گنبد فیروزه بود
شود از جهد جهاد از سپه کفر تباه
هیچ از آنها نشود کنز نهانی مشهود***نشود سرّ فاحببت ان اعرف موجود
{صفحه 291}
جل اجلاله معبود نگردد محدود***پس عیان ساز بخلق آنچه خدا را مقصود
ز زکات است و ز حج و ز جهاد و ز صلوة
فوق ایدیهم بنما که یدالله علی است***راه بر راه سپر راهنما راه علی است
چشم بینای خدا و دل آگاه علی است***شمس و مریخ و زحل مشتری و ماه علی است
قل هوالله احد صیرنا الله فداه
در غدیر خم صهبا طلب روز الست***زقتب خواست نشستنگهی آنگاه نشست
آنچه بگسسته بد از جمع خلایق پیوست***فاش بگرفت نبی دست خدا را در دست
گفت کی قوم براین قول خدا هست گواه
که همین دست یدالله بود دست خدا***هست مفتاح در رحمت از این شصت خدا
ز همین بازوست بگشود خدا بست خدا***بود بابود خدا باقی است با هست خدا
هست از دامن او دست تصور کوتاه
ای علی مظهر آیات علی اعلاست***در همه کشور ایجاد ولی والاست
هر که من مولی بر اویم اویش مولاست***بوراثت بوصایت بولایت اولی است
اوست در کشور دین شاه و هم او شاهنشاه
دل نواز همه در روضه رضوان است او***جان گداز همه در ساحت نیران است او
چاره ساز همه در سختی میزان است او***یکه تاز همه در عرصه جولان است او
بر فراز همه دارد علم حشمت و جاه
در حریم ازلی محرم راز است علی***هم زکوة است و صیام است و نماز است علی
قنطره راه حقیقت ز مجاز است علی***پایمالش بره عجز و نیاز است علی
ز ملایک چه عیون و چه خدود و چه جباه
کیل خواه از کرمش کیله میکائیل است***شمه از جبروتش شده جبرائیل است
دم از او صور از او صورت از اسرافیل است***قابض روح علی عذر ز عزرائیل است
{صفحه 292}
کرد چون ختم ثنایش بدعا خیر بشر***سبق از بیعت او برد ز اصحاب عمر
تا در خانه او را زند از کینه شرر***شکند پهلوی صدیقه اش از تخته در
حق او غصب کند واعجبا وا اسفا
عهد بشکست و رسن بست بگردن شه را***برد از خانه بمسجد و صد فن شه را
آخت شمشیر جفا از پی کشتن شه را***آنچه رو داد ز گفتن ز شنفتن شه را
عاجزم بنده و لا قوة الا بالله
ز خلافت بخلافش چه دم اصحاب زدند***کفر ورزیده ره کیفر احزاب زدند
عاقبت تیر غمش بر دل احباب زدند***چاک فرقش چه ز شمشیر بمحراب زدند
نامرادی چه مرادی شدشان باد افراه
عاقبت از پس آن فارس احزاب و حنین***حسنی را که بدش قوت دل قرت عین
هدف تیر بلا ساخته مانند حسین***آن یک از زهر شهید آمد و این ز سنین
ختم شد قصه «یحیی» بلغ السیل زباه

در مدح حضرت رضا علیه السلام

فی ثناء امام الثامن علیه السلام
ای سطح عرش صحن تو را آستانه ای***از زایرت نوای انا لله ترانه ای
بر مجرمان حریم تو چون کعبه آمن است***کان خانه خدا تو خداوند خانه ای
چرخ چه اختری که فلک را زآفتاب***از داغ بندگی تو باشد نشانه ای
مهر چه خاوری که زمین را ز نور و تاب***کردی ز آفتاب نمایان نمانه ای
گوی فلک بچنبر چوگان امر تو است***چون روح موج بحر روان هندوانه ای
مقهور قهرمانی قهر تو خنگ چرخ***اینک مجره اش اثر تازیانه ای
رمزی ز مهر و قهر تو قصد خدای بود***رونه حدیث جنّت و دوزخ فسانه ای
دار الشفای لطف تو را آن اثر که نیست***با او مسیح را اثر راز یا نه ای
دار الحفاظ حفظ تو را آن ثمر که نیست***در ورد صبحگاه و دعای شبانه ای
دل را هوای کوی تو نه خلد و سلسبیل***مرغ بهشت کی طلبد آب و دانه ای
{صفحه 293}
ای هشتمین امام که در دومین مقام***ذلت لک الانام خدای یگانه ای
کنزیست نعمتت که نیابد نهایتی***بحریست رحمتت که ندارد کرانه ای
آن محوری که قطب فلک بر تو قائم است***لازم ز بهر سقف بود استوانه ای
واقف شدند در توگروهی و طی شدند***آری نبود فائده در موی عانه ای
پنهان میان قبر هارون شدی ولی***مخفی نماند نور خد در اجانه ای
هر که حدیث مهر تو جنت نمونه***هر جالهیب قهر تو دوزخ زبانه ای
جوید بهانه عفوت و ما را بهیچ رو***نبود بجز وسیله عفوت بهانه ای
ایدل بطوف کعبه گل چند مایلی***ما را بسوی مقصد جان ده اعانه ای
بر درگه انیس نفوس آفتاب طوس***چون چرخ آبنوس ببوس آستانه ای
الله اکبر ای حرم محترم که عرش***باشد کبوتران تو را آشیانه ای
آن مخزنی که نور خدا در تو مختفی است***جل الاله نیست خدا در خزانه ای
ثابت ستاره و تو مدیر ثوابتی***حادث زمانه و تو مدار زمانه ای
ای طوس خوش بناز بگردون حقه باز***کور است دانو آزو تو را ناز دانه ای
گویم ثنای آب سنا باد تو که خضر***زان یافته است زندگی جاودانه ای
راهی نیافتم بسویت لاجرم ز اشگ***سازم مدام قافله را روانه ای
در فرقت تو از ملک الموت نایب است***آهی که از کمان دل آرد کمانه ای
ره نیست سوی دیر مغانم خدایرا***ساقی بیار رطل شراب مغانه ای
تو ماری و ستاری و ناری و بربطی***طنبوری از غنونی چنگی چغانه ای
ای باد مشکبار گذر کن بزلف یار***برزن بتار تا روی از لطف شانه ای
تا ما ببانک تار و بسودای زلف یار***در دل کشیم زمزمه عاشقانه ای
از شوق خاکبوس همایون زمین طوس***بر عرش ننگریم که سهل است لانه ای
«یحیی» است شایق تو نه بر خلد و سلسبیل***در این کناره نه و با آن میانه ای
مردانه کوشا که می وصل نو شما***تا چند دل نهم بحدیث زنانه ای
{صفحه 294}
دعوی مرد پس نرسد گر ز اتفاق***موئی سه چار رست زنی را بچانه ای
کم نیستم ز چوبک خشکی که در فراق***حنانه وار برکشم از دل حنانه ای
تو مظهر رسولی و مداح خویش را***راضی نمیشوی بفراق و ابانه ای
تا دست روزگار نماید تطاولی***یا چرخ کج مدار رساند اهانه ای

در میلاد حضرت علی علیه السلام

فی میلاد امام الموحدین امیرالمؤمنین علیه السلام
ساقی ارباده کنی لطف بماه رجبم***مکن اندیشه ز شعبان که من اکنون رجبم
از پی نقل بده بوسی ازآن لعل لبم***چاره تلخی ماء النعیم ده رطبم
تا بری تلخی ماء النبی از رطبی
بانگ این الرجبیون در آفاق بپاست***بهر ترجیب خم این لحظه بپا باید خاست
ایکه ماه رجب از شرم هلال تو بکاست***عیش امروز بفردا مفکن عمر کجاست
تا که سال دگری آید و ماه رجبی
بسته از هر طرف ابروی تو بر رویم راه***که بجز سایه شمشیر بلا نیست پناه
مست شمشیر بدست آمده انا لله***زلف را گو نکند دست درازی بر ماه
که بلرزد دل صد سلسله از بی ادبی
ساقیا بخت نکو طالع فیروز بیار***روز چون تو شودم باده نوروز بیار
بلکه هر صبحدم و هر شب و روز بیار***غم برافراشت علم آتش غم سوز بیار
تا بسوزیم ز تاب لهبی بولهبی
من و همصحبتی زاهد حیلت اندوز***صحبت سنگ و سبو الفت برف است و تموز
حالی ای شاهد فرخنده رخ بزم فروز***روز و شب بیتو مساوی است مبادا آنشب و روز
که شبی بیتو بروز آید و روزی بشبی
چرخ را نیست اگر رسم وفا طرز وداد***که عنادش چه و داد است و دادش چه عناد
{صفحه 295}
نه ضیائی ز بیاضش نه مدادی ز سواد***هست سیرش همه برعکس رضا ضد مراد
حاصلی از تب و تابش نه بجز تاب و تبی
گر تو را نیست اساسی و مرا نیست سبب***زین دو ویرانه بجز گنج قناعت مطلب
ایکه دارای بدخش و یمنی از رخ و لب***عارض و خط تو و آئینه شامند و حلب
پس تو را کشور شامی است و ملک حلبی
سینه ام رابسمک گر برسد رمح سماک***یا کند خنجر بهرام دل غمزده چاک
«خلنی و اکتسب الراحة روحی بفداک»***اگر افلاک بآهنگ هلاک است چه باک
که پناه است مرا سرور والا حسبی
عجمی ترکا میلاد امیر عرب است***که عرب را چه عجم موسم عیش و طرب است
زاده آدم و بر خلقت آدم سبب است***پدری خالق مام است و خداوند اب است
جل اجلاله افدیه بامی و ابی
«هو مرآت فی السرلسر الاسرار***هو مشکوة فی الجهر لنور الانوار»
«عاذنا الله به شرّ جمیع الاشرار***عاننا الله به طارق لیل و نهار»
شیعه اش را نبود در صف محشر تعبی
قطب گردون ظفر محور افلاک جلال***اختر چرخ شرف نیر آفاق کمال
ایکه گفتی نبود قدرت بر امر محال***بنگر شخص جلالش که بعون المتعال
دو جهان است پدیدار شده در سلبی
هم از او مؤمن و فاسق شده در خوف و رضا***هم از او صالح و طالح شده در قهرو عطا
{صفحه 296}
«من الی حبه استمسک والله نجا»***شخص او گر نبود شخص نبی سر خدا
از چه رو موجد اسباب بود بی سببی
ایکه بر نوح نبی آیت طوفان زتو بود***دانش یوشعی و حکمت لقمان ز تو بود
دم عیسی و کف موسی عمران ز توبود***خاتم و حشمت و رفعت بسلیمان ز تو بود
نظر لطف تو بر مور نباشد عجبی
کمترین صنع تو مخلوق خداوند آثار***آسمان است و زمین چرخ و فلک لیل و نهار
در ره درک تو وامانده خرد از رفتار***لطف مشهود خدائی که نیاید بشمار
ظلّ ممدود الهی که بود دو شعبی
ایکه ز احکام متین بر حق و باطل حکمی***موجد روم و حبش خالق نور و ظلمی
حرم کعبه دل قبله اهل حرمی***قطب اقبالی و در چرخ شرف محترمی
فرد اجلالی و در دفتر فر منتجبی
ای مطوق شده ز انعام عظام تو رقاب***طوق احسان تو بر گردن یحیی است طناب
ز آستان بوس توام بی ذهبی گشت حجاب***نیست سوی نجفم بی ذهب امکان ذهاب
مذهبی نیست کسی را که نباشد ذهبی

در مدح حضرت علی علیه السلام

فی نعت ولی الله وصی رسول الله علیه سلام الله
ای عید سعید و بخت فیروز***باز آو دل غم از نغم سوز
با شور عرب نوای نوروز***آهنگ عراق ساز امروز
ای ترک بنغمه حجازی
{صفحه 297}
بر سرو ببین که قامت آراست***از قامت خود قیامت آراست
با فتنه گری سلامت آراست***بر راست روی علامت آراست
با سور و سرور و سرفرازی
ای ساقی گلعذار نو خط***هاخون بطم بیار از بط
بربط بگذار نای بر بط***بنماز دو دیده ام روان شط
ترسم با من تو هم نسازی
دیدیم چه آن مه چگل را***آتش فکن اندرآب و گل را
آن سخت قمار جان گسل را***خوش باخته ایم جان و دل را
این است طریق پاکبازی
بی روی تو ای شهاب لایح***مویم بتن است رمح رامح
در عشق که حجتی است واضح***نشنیده کسی چه پند ناصح
بیهوده سخن باین درازی
عشق آمده مظهر العجایب***عشق آمده مظهر الغرایب
عشق است مفرق الکتایب***بر عشق کسی نگشته غالب
با شیر کسی نکرده بازی
بر عشق که شد ز پرفسوسی***دار عیسی و نار موسی
شد مذعن عجز و خاکبوسی***تحقیق نصیر دین طوسی
تشکیک امام فخر رازی
ما زاده خاندان عشقیم***پرورده آستان عشقیم
خود جوهر عشق و جان عشقیم***بر اینکه ز دودمان عشقیم
کافی است نیاز و بی نیازی
با این شرفم که زاده توام***منت نکشم ز اهل عالم
جز مفخر دودمان آدم***منجا و ملاذ روس و دیلم
ملجا و مغیث ترک و تازی
{صفحه 298}
هم از کرمان مغیث ایوب***هم در هجران پناه یعقوب
در وقعه حصار گیر و دز کوب***اسلام زکفر بود مغلوب
در خندق اگر نبود غازی
گر بازی چرخ چنبرک ساز***با خصمش کرد همدمی ساز
کی سحر شود نظیر اعجاز***کی صعوه کند شکار شهباز
کی شیر شود اسیر تازی
فرق است عیان بنزد عاقل***امکان و وجوب را مراحل
خواند اگرش خدای جاهل***کی تسویه ممکن است و حاصل
در معنی اصلی و مجازی
در نعت صفات و ذات او هوش***بر لب زده مهرو گشته خاموش
باز آمد و گفت عشق مدهوش***ممکن شده با وجوب همدوش
حادث شده با قدم موازی
در مذهب فرقه ایست معبود***در ملت زمره ایست مسجود
در این وقعه که حیرت افزود***عقل آمد وراه صلح بنمود
گر عشق نمود ترکتازی
گفتا بود از بلند جاهی***مرآت صنایع الهی
هستش ز فیوض بی تناهی***افلاک و زمین و مرغ و ماهی
از او همه را وسیله سازی
هم بنده کردگار آثار***هم خواجه ذوالجلال کردار
سرالاسرار نور الانوار***آمد ز حمایتش پدیدار
در صعوه صفات شاه بازی
ای آنکه چه داور یگانه***گردد کرمت پی بهانه
برد است سپهرم از میانه***کاندر دل و جانم از زمانه
از زمزمه چنکی است و سازی
{صفحه 299}
قومی که بخوبیم ستودند***بر محنت و اندهم فزودند
با من چه در جفا گشودند***چرخ و بدن و بلا نمودند
حدادی و کوره و کازی
«یحیی» که تو راست مدح گستر***از کین فلک نفاق اختر
حالش ز جفا بود مکدر***شعرش که بود چه وحی داور
کس می نخرد بیک دو غازی
تا آنکه چمن بفصل نوروز***چون بخت محب تو است فیروز
هر روز بما دحت چه نوروز***ارزانی خصم عافیت سوز
بدخوئی و خصلت گرازی

در مدح و مصیبت امام حسین علیه السلام

فی مدح سید الکونین ابیعبدالله الحسین علیه السلام و رثائه
باز در چمن انشاد کرد مرغ تقدیسی***گه ز جهل شیطانی گه زعلم ادریسی
کرد گل ز طور شاخ جلوه چون کف موسی***باد نوبهاری زد طعنه بر دم عیسی
آن ببوستان آمد با جمال بلقیسی***این بگلستان افکند مسند سلیمانی
صانعی که گلشن را کرد غیرت مینو***کمتر ای خرد بنما فکر درک ذات او
بحر را نمیشاید جای دادن اندر جو***لا شریک له فی الملک لا اله الا هو
هست ما و زاده را داغ بندگی او***لیک داغ ما بر دل داغ او به پیشانی
گر خدای میجوئی ترک خود پرستی کن***نیستی طلب و آنگاه ساز و برگ هستی کن
گه بلند پروازی گه فراز دستی کن***ساغر روان لبریز از می الستی کن
{صفحه 300}
بزم بزم خاص اوست باده نوش و مستی کن***زانکه راحت روح است آن شراب روحانی
ما چه طایران قدس عرش زیر پرداریم***بهر چیست کاندر دل بیم گاو و خر داریم
گاه بر زبان چون نوح رب لا تذر داریم***که چه آتش موسی شعله از شجر داریم
ماوراء این عالم عالم دگر داریم***کوست ثابت این موهوم اوست باقی این فانی
او چه کنز مخفی بود شد ز خلق ما مظهر***گشتمان ز فیض عام لطف او به ما رهبر
چون نموده خود شامل رحمتش بخشک و تر***ای دل از گنه کاری لا تخف و لا تحذر
کز امید غفاریش دم ز نیم چون بوذر***از مقام مقدادی و از خلوص سلمانی
عشق او به ریشه جان هست آن قوی تیشه***کان نهال موزون را قطع سازد از ریشه
گه ترحمش هنجار گه تطاولش پیشه***آتشی است کاحراقش سنگ را کند شیشه
آنکه جان براهش داد کی نماید اندیشه***گر سرش رود برنی یابد یر نصرانی
نوردیده زهرا کاحمدی جمال است او***با جمال پیغمبر حیدری جلال است او
با جلالت حیدر ایزدی خصال است او***چون خصایل داور فراغ از زوال است او
{صفحه 301}
فرد بیعدیل است او مثل بی مثال است او***فر واجبی دارد در لباس امکانی
هم به خالق و مخلوق عابد است و معبود است***هم بواجب وممکن ساجد است و مسجود است
از حقایق ایمان مقصد است و مقصود است***در دقایق قرآن حامد است و محمود است
لم یلد ولم یولد گرزا و نه مشهود است***از چه تای بیهمتاست همچو ذات سبحانی
تا که درگهش افراخت برتر از فلک خرگاه***بهر خرگهش آمد چرخ چاکر درگاه
سوی درگهش آورد عرش بانگ واشوقاه***پنجم آیت رحمت رهنمای هر گمراه
سومین امام خلق کز شرف چه ذات الله***ثانئی است بی اول اولی است بی ثانی
هم وجود او مقصود از خطاب الرحمن***هم خصال او معلوم شد ز علم القرآن
ذات بی مثال اوست سر خلقت انسان***شخص بی زوال اوست هم بیان و هم تبیان
هم وجود و هم ایجاد هم وجوب و هم امکان***هم اساس و هم بنیاد هم بنا و هم بانی
ایکه بر فراز عرش راز با خداداری***ایکه در بسیط فرش قول انما داری
گه ز عارض مهوش کوس و الضحی داری***گه ز طره دلکش راز اذ سجی داری
{صفحه 302}
حیرت آیدم تا تو جابکر بلا داری***کوسرادق عشق است یا که عرش رحمانی
آه از آنزمان کافتاد پیکرت بخاک و خون***تن چه آسمان و بود زخمش از نجوم افزون
گویم ار چه لایق نیست دم ز حکمت بیچون***سینه که در او بود علم ایزدی مکنون
شمر بی حیای شوم با لگد شکستش چون***نیست این عجب از اوبل ز صبر یزدانی
ناله ات چه از مقتل تا بخیمه گاه آمد***دخت مرتضی زینب سوی قتلگاه آمد
با خروش واغوثاه در بر سپاه آمد***کین پناه بی یاران از چه بی پناه آمد
در کدام دین جایز قتل بی گناه آمد***وه که کافران دارند ننگ از این مسلمانی
این غریب بی یارور شبل شاه مردان است***ور که دشمن شاهید او یکی مسلمان است
ور برون ز اسلامید او مطیع یزدان است***ور عدوی یزدانید وارد است و مهمان است
در دیارتان مهمان از چه زار و عطشانست***وای بر شما کاینسان کس نکرده مهمانی
گر چه در دل هر سنگ کرد ناله اش تأثیر***زان سپاه سنگین دل کس نگشت عبرت گیر
حمله ور به شه گشتند با سنان و تیغ و تیر***پس از آن جفا کیشان خواست نعره تکبیر
شد چه عرصه محشر شد چه روز داورگیر***از زمین جدا یک نی آفتاب نورانی
{صفحه 303}
چونکه بر سلیمان یافت دیو سفله فیروزی***ساخت قامت افرازی کرد آتش افروزی
خیمه را بجز آتش کس نکرد دل سوزی***اهل خیمه را الا خون دل نشد روزی
ای سپهر دون پرور تا ز بیخ و بن سوزی***گشته خامه «یحیی» گرم آتش افشانی

در مدح و مصیبت حضرت زهرا علیها السلام

فی نعت سیدالافاق محبوبة الخلاق و رثائها
ماند باقی ز رسول مدنی فخر انام***دختری اختر برج عظمت فاطمه نام
منخسف در بر مهر رخ او بدر تمام***زهره در خدمت او کرده چه بهرام قیام
آسمان گشته در ایوان نوالش چه غلام***مشتری کرده بدرگاه جلالش زحلی
در یس پرده اجلال خدا پرده نشین***هاجرش آسیه سان داغ کنیزی بجبین
مریمش ساره صفت گشته رهی مانده رهین***تافت از درج خدیجه چه بهین در ثمین
گوهری تافته کاندر عظمت چرخ برین***در بر چاکر او دوخته از خور عسلی
از بر عرش حیا کرد چه آن نور طلوع***آسمان گه بسجودش شده گاهی به رکوع
جبرئیل از پی ادراک مدارک به خضوع***بر او داشت ذهاب و سوی او داشت رجوع
بود زنجیر رسالت ز ولایت مقطوع***نشد ار واسطه ربط محمد به علی
{صفحه 304}
کرده از نور رخش خلق خداوند جلیل***آدم و نوح و ذبیح الله و موسی و خلیل
چون خداوند جلیلش نه شبیه و نه عدیل***بر جلال و شرفش اشرقت الارض دلیل
«فیک یا واسطة الکون غد الفکر کلیل»***که خداوند دگر گشته از بی مثلی
عصمت الکبری ام النقبا بنت رسول***درة البیضا صدیقه و عذرا و بتول
زهرة الزهرا ام الخیره شمس الافول***چه غم ارکاسته شد قوس صعودش ز نزول
گر بطاعات خلایق نکشد خط قبول***چیست با شرک خفی عبادات جلی
ای درّ درج حیا صیرنا الله فداک***که ندیده است چه تو پشت سمک روی سماک
منکر عصمت تو سنیّ اگر گشت چه باک***که ز بی عصمتی نسل شدش دل صد چاک
حیض گشتن چه زنان ساختش از غصه هلاک***خصم را خصلت خوکی بس و خوی جعلی
آفتابی که مه از طلعتش اشراقی بود***دو مه و نیم پس از هجر پدر باقی بود
روز و شب گمشده وادی مشتاقی بود***خون دل باده بلا بزم و غمش ساقی بود
پی قتلش همه دم خصم برزاقی بود***تا که خاموش کند شعله نور ازلی
بر گل از اشگ روان گاه روان ژاله نمود***داغ غم گاه ز ماتم بدل لاله نمود
لاله را خسته جگر از اثر ناله نمود***گاه از ناله عیان شعله جواله نمود
{صفحه 305}
گاه از لطمه سیه طرف مه از هاله نمود***گاه افسرد دلش خصم دغا از دغلی
گاه غصب فدکش کرد ز بیداد عمر***گاه بر پهلوی او زد ز جاف تخته در
کرد نیلیش ز سیلی رخ بهتر ز قمر***آنکه بودی بنسب خال و عمش جد و پدر
بدرخانه خیر البشر افکند شرر***رو به خسته ببین کامده شیر جدلی
آه از آندم که رسن بر گلوی حیدر دید***سر برهنه شه دین را ببر منبر دید
ببر منبر و تیغ عمرش بر سر دید***کار ایام بکام عمر کافر دید
جای بوبکر سر منبر پیغمبر دید***رفته تا غصب خلافت کند از بوالحیلی
خواست نفرین کند آن لحظه بآن فرقه بتول***منع کردندش ازآن غائله اصحاب رسول
پس کجا بود دمی کز ستم قوم عجول***تافته اختر برج شرفش گشت افول
پای با چکمه نمود از ره کین شمر جهول***جا بصندوقه علم صمد لم یزلی
یکطرف نیزه کین چاک زده پهلویش***یکطرف تیر جفا آمده بر بازویش
تیغی از فرق دو تا ساخته تا ابرویش***تیری از راه جگر گشته بدل دلجویش
نه کسی رفت بجز نیزه اعدا سویش***نه کسی داشت نگه عهد نبی حق ولی
جگر اطهرش از تف عطش گشته کباب***پیکر انورش از زخم سنان در تب و تاب
زره از پیکر او برده یزید ابن رکاب***بدره عمامه او اخنس ظالم بشتاب
{صفحه 306}
زاده شیر خدا یافته مسکن بتراب***روبهان هر طرفش فارس میدان یلی
یا حسین ای شده در چرخ شهادت مه تام***جسته ارکان شریعت به وجود تو قوام
ای خدیوی که شدت حضرت جبرئیل غلام***کاش «یحیای» تو بر درگاه تو داشت مقام
به ثناخوان خود ای سرور دین فخرانام***بنما دادرسی عند بلوغی اجلی

در مدح حضرت علی علیه السلام

فی نعت مطلوب کل طالب علی بن ابیطالب علیه السلام
الا ای ابر آزاری الا ای باد نوروزی***وطن سازید در گلشن ببهروزی و فیروزی
کنید امداد حالی سر دو گل را تا شود روزی***یکی را قامت افرازی یکی را طلعت افروزی
کز استعداد کانونی و استمداد تموزی***نماند از جلوه پارین بستان شمه باقی
عقیقی عارضا کهربائی چهرم از روزه***دو جزعم گشت مروارید فش از رنج سی روزه
شبه کون ابر چون بارد گهر در باغ هر روزه***بکن یاقوت سیال ای پسر در زمردین کوزه
بدخشان است بستان لاله لعل و سبزه فیروزه***کنی تا لعل در فیروزه قم یا ایها الساقی
{صفحه 307}
فرازد خسرو دیماه چون در بوستان بیدق***قر اول یافت از زاغ و یساول یافت از عقعق
نظام شاهیش گشت از سپاه برف با رونق***ز بهر کشورش آمد ز مه باره ز یخ خندق
کنون اسپهبد گل تازند در بوستان سنجق***نماید سبزه سربازی و سازد لاله قزاقی
چه خضرائی غمام بهمنی بگرفت کوه و شخ***ز عکس او زمین نیلوفری شد تا بصد فرسخ
فتاد از تیره روزی دی بسان طایر اندر فخ***زمین اسپید گر چون توده سیماب بود از یخ
ادام الله ز خون سرخ گل گردیده چون مسلخ***که دارد باد جلادی و سازد ابر حلاقی
پی دیدار ناژ و قمر یک آمد بجا سوسی***هزار آوا چه تور نکک کشید آوای ناقوسی
الاتیهو روش کبک من ای در جلوه چون موسی***بترس از زلف سارنگی برآن رخسار طاوسی
که زاغ حیله گر چون رفت در گلشن بجاسوسی***غراب البین دی در جای بلبل شد بزراقی
دم اردیبهشتی چون بهشت آراست دنیی را***خجل کرد آبشاران سلسبیل و سر و طوبی را
که داد این زیب اقطاع زمین وجمد سلمی را***که داد این طیب آوای هزار و شعر «یحیی» را
نشاید وصف کردن قدرت ایزد تعالی را***بتحقیقات مشائی بتدقیقات اشراقی
{صفحه 308}
چه خط سبز دلبر سطح بستان است خضرائی***چه عکس تیغ حیدر طرف گلزار است حمرائی
ولی ایزد منان شهی کز فرط والائی***سلیمانش غلامی دارد و جمشید لالائی
جهانده رفرف همت ز محکومی بمولائی***رسانده پایه رفعت ز مخلوقی بخلاقی
نهنگ لجه امکان هژبر ثالب غالب***دلیل قدرت یزدان علی بن ابیطالب
خدا را مَظهر و مُظهر نبی را وارث و نایب***نه او را با نبی حایل نه او را از خدا حاجب
هو الظاهر هو الباطن هو الشاهد هو الغایب***هو الاخر هو الاول هو الدائم هو الباقی
نبود ار ذات او بودی طریقه احمدی مختل***اساس واجبی مبهم لباس ممکنی مهمل
یکی شخصش بصد مجلس یکی نورش بصد مشعل***اگر خواند زنا دانی خلیفه چارمش احول
منش در رتبه دانم کاولی باشد بلا اول***که مخفی نیست ما را فرق در اصلی و الحاقی
زهی ای از جلالت گشته ظاهر حشمت اللهی***ز الطاف عمیمت فیض بر از ما ه تا ماهی
نه جز ذات شریفت راست در اقلیم جان شاهی***توئی غالب توئی قاهر توئی آمر توئی ناهی
شود تأثیر اشیا منعکس گر منعکس خواهی***که سازد درد درمانی و آرد زهر تریاقی
{صفحه 309}
الا تا ابر در گلشن الا تا باد در بستان***ببادر آن همی گوهر بیارد این همی باران
محبت را وطن گلشن عدویت را مکان زندان***هم آنرا راه در جنت هم اینرا جای در نیران
بخوان ایشاه «یحیی» را بدرگاه خود از احسان***که در هجران تو آمد بلب جانم ز مشتاقی

در مدح حضرت رضا علیه السلام

فی نعت شمس الشموس المدفون بارض طوس علیه السلام
ترک خطای من ای غزال غزل خوان***خیز وز اشعار نغز من دو غزل خوان
از لب جان بخش خویش و زلف چه ثعبان***معجز عیسی نما و موسی عمران
خاصه که در مهد شاخ و طور گلستان***گل چه مسیح آمده است ولاله چه موسی
رومی رو یا چمن به از یمن آمد***چینی چهرا دمن به از ختن آمد
باغ ز گل رشگ تبت و عدن آمد***بلبل با نغمه در چمن چه من آمد
شامی خطا بیا که در چمن آمد***لشگر پاریسی و قشون پروسی
ای خط دلبر قدمت خیر قدومی***گر چه قدومت بود دلیل بشومی
صفحه تقویم تو ز خط رقومی***کرده پدیدار سعد و نحس نجومی
یا نه مگر شد ز سعی آن مه رومی***لشکر زنگی محیط کشور روسی
ای تن تو نرم تر ز اطلس و قاقم***اطلس و قاقم بباغ تا نگری قم
باغ در اردیبهشت گشت پر انجم***چون فلک اندر وی از نجوم تهاجم
چرخ عبوسی بهشت گشت چه دی گم***تازه بهشتا گذشت وقت عبوسی
روی تنم را بتیر رستم غم کشت***خیز و بشادی نمای روی و بغم پشت
{صفحه 310}
آتش چهر افروز آتشم از مشت***کاتش تر لاله برفروخت در انگشت
دین مجوسی رواج داد چه زردشت***آتش زردشت زن بدین مجوسی
شکل هلالی است ماه عید جلالی***ای مه بی مهر ز ابرووان هلالی
خیز و خجل کن هلال عید جلالی***ماه من ای عید دایم متوالی
لشگر عید آید این زمان بتوالی***کاید از رعد و برق طبلی و کوسی
تازه بهشتا بیا که نوبت دیگر***باغ در اردیبهشت گشت معطر
ریخته در مرغزار توده عنبر***بیخته در لاله زار نافه ازفر
بهر نثار است ابر را در و گوهر***بر در هشتم امام سرور طوسی
خسرو طوسی سلیل شاه حجازی***عبد حقیقی و کردگار مجازی
حادث و شد با قدم بوزن موازی***قاید عدلش کند چه دست فرازی
آید از صعوه گان تطاول بازی***خیزد از ماکیان صفات خروسی
ایکه مطیع تو چون قضا قدر آمد***ایکه بحکم تو چون ملک بشرآمد
ذات تو قادر برآنچه نفع و ضررآمد***شخص تو آمر بر آنچه خیر و شر آمد
از تو چه تقوی و عدل منتشر آمد***باب تقی آمدی و زاده موسی
ایکه خدایت ستوده در همه افعال***کرده بما طاعت تو افضل الاعمال
بر درت ای پادشاه کشور اجلال***در رسد از ز ایران چه موکب اقبال
آید بالطوع جبرئیل چه میکال***از در فرمان بری و غاشیه بوسی
ای شده مقتول زهر زاده هارون***کنز خدائی بطوس آمده مکنون
{صفحه 311}
غصب نمودند حق ایزد بیچون***فرقه بی نام و ننگ و زمره ملعون
مردن هارون رساند تخت بمأمو***مرگ خواست از برای کلب عروسی
بنده که «یحیی» و مدح خوان تو شاهم***نیست بغیر از تو هیچ سوی پناهم
چون شه شطرنج مات و گمشده را هم***بازی ایام بسته راه سپاهیم
خاک درت خواهم ای خدیو و نخواهم***رایت کیخسروی و حشمت طوس

در مدح حضرت زهرا علیها السلام

تنبیه الغافلین و ثناء سیدة نساء العالمین علیه السلام
مرا غرور حیات است مایه بهر سرور***حیات دنیی آری بود متاع غرور
شدم صبور بر آلام دنیوی ز قصور***باین امید که خلد است جایگاه صبور
بلی جزای صبور آمده است حور و قصور***اگر که صبر بود بر قضای لم یزلی
مرا که عمر بغفلت گذشت وا اسفاه***کز آب توبه نکردم سپید روی سیاه
ترحم ارنکند ایزدم بچهر چه گاه***چگونه کاه کشد کوه کوه بار گناه
چه غفلت است و خطا لا اله الا الله***که لمحه لمحه فزونتر شود مراد غلی
دلی که عرش الهی و کنز حکمت اوست***دریغ از آنکه شده جای هر کس الا دوست
ترانه همه چون لا اله الا هو است***چرا تو جهت ایدل بسوی غیر از اوست
درآ بمعرض انصاف و کو کدام نکوست***محامد احدی یا خصایل هبلی
{صفحه 312}
بیا بگو بکجایند صاحبان نعیم***که نیست بیاقی از ایشان بجز عظام رمیم
چه فرق بینم اگر نیست کس بدهد مقیم***گدای را نمد و پادشاه را دیهیم
کجا کسی تن خود را بمار کرده سلیم***ویا که در بر زنبور دوخته عسلی
بیا بگو بکجا رتف حشمت پرویز***ز نشانه می گلگون ز جلوه شبدیز
ز بار بد زنکیا نوای عشرت خیز***همان ملاحت شیرین و لعل شکر ریز
همان حکایت فرهاد و عشق شور انگیز***چه شد ازآن دونیاز خفی و ناز جلی
اساس نرسی و خرگاه طوس و تخت قباد***چه بارگاه سلیمان زمانه داد بباد
مقننان قوانین عدل و شیوه داد***کسی ز دخمه ایشان نشان ندارد یاد
معززان فلک پایه گان پاک نهاد***بخاک تیره فرو برده سر بمبتذلی
چه شد جلال نجاشی و تخت دقیانوس***کجاست تاج ملکشاه و افسر کاوس
رسوم رستم و زلزال زال و سطوت طوس***امیر خطه پاریس و شهریار پروس
ببین که پیکر سلطان روم و قاید روس***چه خاک راه به بی قدری است و بی محلی
مقربان خدایند فارغ از هر شین***همه ز خوی حسن جسته ره بکوی حسین
امیر بدر مدیر احد دلیر حنین***حقوق دایم ایشان بگردن دین دین
ز بندگی علی گشته خواجه کونین***که در دو کون علی خواجه است و خواجه علی
سپرده خط غلامی بحضرتی که خدا***طفیل اوست که ایجاد کرده هر دو سرا
بتول عذرا ام الائمة النقبا***که گر حجاب شود عصمتش بروی سما
دعای خیل رسل ننگرد ره بالا***پناه امت بنت نبی و زوج ولی
{صفحه 313}
چه کلک قدرت نام وجود کرد رقم***نوشت فاطمه آنگه خشگ گشت قلم
نه فاطمه که پدید آوردنده عالم***نه فاطمه که هویدا کننده آدم
حدوث ذات ورا بنگری قرین قدم***اگر زجاده انصاف پا برون نهلی
جلال فاطمه بنگر خدا نمائی بین***ز بیخودی بخودآ حشمن خدائی بین
خصال حیدری و فر مصطفائی بین***شکوه احمدی وکبر کبریائی بین
گر احولی و دو بین از حقش جدایی بین***از آنکه هست دو بینی ز شیوه حولی
خدا ز عین عنایت در او معاینه بود***ز بهر جلوه یزدان جمال و آینه بود
اگر نه نسبت خلق و خدا مباینه بود***بزعم واهمه حق در صفات کاینه بود
مرا عقیده تناسخ اگر هر آینه بود***نخواندمش کسی الا خدا ز بیمثلی
هم او به آیه نور آمده مفاد صریح***هم او بوادی طور آمده خطاب فصیح
چه اوست موجد شام شئوم و صبح صبیح***چه بود باعث سنی بر آن کلام فضیح
که داد دختر بوبکر را باو ترجیح***«لئن جلی اثر الصدق منه لا اب لی»
زهی تو مظهر خالق ستوده خلاق***چه نور یزدان پنهان و فاش در آفاق
یگانه جفت علی و ز علو ز خوبان طاق***برتبه بیشتر از انبیا علی الاطلاق
شود ز امر تو سم در مذاق جان تریاق***کند ز مهر تو حنظل بکان دل عسلی
صحیفه تو که حسن القضاست چون مصحف***از اوست بر صحف آسمان علو وشرف
چه بر لئالی ایجاد درج تو است صدف***وجود را نبود از تو مایه اشرف
{صفحه 314}
ز حکم محکم تو مر ذهب شود چو خزف***ز امر نافذ تومشتری کند زحلی
خطاب بار خدا بود سوی تو زکتاب***ز کینه زاده خطاب کرد نقض خطاب
نه بیم دوزخ و پروای حشر و هول حساب***نه یاد کوثر و امید خلد و شوق تراب
زنور مه چه برد صرفه اقتباس کلاب***ز بوی گل چه برد بهره خصلت جعلی
ز تازیانه بیداد خست بازویت***ز سیلی ستم آذر فشاند بر رویت
شکست از لگد دل شکاف پهلویت***ز آش در و اجماع خلق در کویت
طناب جور و بمسجد کشیدن شویت***شکست قائمه دین قادر ازلی
ببردن فدک و قتل محسن مظلوم***ز طعن عایشه و تسخر گروه ظلوم
ز هتک حرمت بیت رسول و دار علوم***فتاد رعشه بعرش یگانه قیوم
گرفت مهر امامت گسست عقد نجوم***چه کرد غصب خلافت عمر ز بو الحیلی
پس از تو ریخت فلک زهر کین بجام حسن***ز جعده سوده الماس شد بکام حسن
بکوفت نوبت ماتم فلک بنام حسن***بدست قائمه کفر شد قوام حسن
ز بهر عایشه بودند احترام حسن***شدند قومی پی منع دفن او جدلی
بپرس حال حسین از سنان و خنجر و تیر***ز چکمه ولگد پای شمر شوم شریر
ز سوز تشنگی و تاب آفتاب حریر***ببین ز جور سپهر وز کین چرخ اثیر
بروی نیزه خولی سری چه بدر منیر***بل آنکه بدر منیرش رهی ز بی بدلی
نداده منزل مهمان کسی ز کبر و غرور***بغیر خولی ظالم بروی خاک تنور
نبوده سنگ ستم بر فروغ شعله طور***نخورده چوب جفا بر مفاد آیه نور
{صفحه 315}
چه یافت این عمل از زاده زیاد ظهور***نبرد نام عزازیل کس ببد عملی
تو ای قتیل جفا ای حبیب عزوجل***سیاه نامه ببین مادحت ز سوء عمل
مرا که جز بسویت باز نیست چشم امل***بکن تفضل و فریاد رس بوقت اجل
اگر که خامه «یحیی» بمدح تو است کسل***ز لطف بیحد خود وارهانش از کسلی

در توصیف رواق حضرت علی علیه السلام

توصیف رواق حضرت مولی الموالی علی علیه السلام
طوبی لک ای رواق که از عرش برتری***معراج مصطفائی و منهاج حیدری
الله اکبر ای حرم محترم که تو***مقصود ما ز گفتن الله اکبری
چندین هزار قلب و بیک نیک قالبی***چندین هزار روح و بیک پاک پیکری
روح روان نوحی و ریحان آدمی***آب حیات خضری و جان سکندری
خشتی و لیک سجده گه هود و صالحی***خاکی و لیک قبله گه پور آزری
حجری نه مروه نه صفائی نه زمزمی***رکنی نه کعبه ای نه منائی نه مشعری
این فرق با مسیح تو را ای مسیح جان***کان جسم روح خواه و تو روح مصوری
شه چون تبارک و توحصار تبارکی***شه چون محمد و تو ردای اباذری
جسمی وقاک نایره نور احمدی***روحی فداک آینه ذات داوری
هر شامگاه مظهر انوار انجمی***هر صبحگاه مطلع خورشید خاوری
گر بر وجود علت غائی نه ای چرا***مقصود اولی تو و موجود آخری
چون مبتدا که بعد خبر نحوی آورد***معناً مقدمی تو و لفظاً مؤخری
آن نقطه که دایره ممکنات از اوست***بر او محیط آمده چون خط پرکری
هر بقعه را اساس ز بنیان شکسته***محکم بنای واحد و جمع مکسری
ای حصن استوار که چون عرش کردگار***در پایه از تصور اوهام برتری
عرشی و گرنه از چه مطاف ملایکی***خلدی و گرنه از مقام پیمبری
{صفحه 316}
خلدی نه صانک الله بر خلد زمینی***عرشی نه بارک الله بر عرش زیوری
طوبی نه ای و مسکن خلاق طوبئی***کوثر نه ای و منزل ساقی کوثری
ایخاک مشگبوی غم از دل بری مگر***فرخنده آستانه مولای قنبری
عودی نه مجمری نه گلابی نه لادنی***مشگی نه نافه ای نه عبیری نه عنبری
هنگام آنکه باز نگارم حدیث تو***خود عطر میزند قلم از بس معطری
ای ساکن نجف علم الله کز شرف***روح القدس غلامی و میکال چاکری
در بحر جان بزورق ایجاد عرشه ای***در شط دین بگشتی اسلام لنگری
جل الاله گر تو خدا نیستی چرا***در کشور خدای خداوند کشوری
کر و بیان همه عرضند و تو جوهری***قدوسیان همه صیغند و تو مصدری
فیاض روی دلکش و موی مجعدی***خلاق شام تیره و صبح منوری
خالق نه ای و واهب جان خلایقی***رازق نه ای و قاسم رزق مقدری
فلکی است ملت و تو بر آنفلک عرشه***قطبی است مذهب و تو بآن قطب محوری
عیسی نه و بمنزلت از او مقدمی***احمد نه و بمرتبه با او برابری
«یحیی» چه ذره است و شود ذره آفتاب***ای آفتاب مجد اگر ذره پروری

در مدح حضرت علی علیه السلام

فی نعت سید الموحدین علی علیه السلام
ز خود ار بگذری ای نفس و زمانی بخود آئی***بخدا در تو هویدا شود آثار خدائی
دم زن از سر سویدا بسرای دل شیدا***یکدم ای بلبل گویا ز چه بر گل نسرائی
بفشان تخم اطاعت که بری خرمن رحمت***گر بزرعت نرسد آفت ارضی و سمائی
{صفحه 317}
دست بر شاخه طوبای عبادت نرسانی***نارسا دست تو را نیست بر آن شاخ رسائی
بجز از ذات خدا نیست بقا چون احدایرا***روی دارد بفنا هر چه در آن روی نمائی
روی بر درگه او کن ز در توبه درون آ***در امید گشوده است زهر در گه در آئی
پاسبانان همه در خواب و عوانان همه غافل***شاه سویت متوجه مده از دست گدائی
غافل از او مشو ای نفس نفس بیهده کم زن***ای نفس همچو جرس چند کنی هرزه درائی
حاصلت نیست سوای اثر شرک ز هستی***ما سوا را زخدا گر نشناسی بسوائی
ز شرافت چه قمر باش بانوار فشانی***ز ریاضت چه هلال آی در انگشت نمائی
یار نزدیکتر است از تو بتو دور مشو زو***چونکه در عین وصالی چکنی فکر جدائی
شد چه ناکامی دل حاصل کام تو بعالم***گام در گام نه بینی بجز از کام روائی
بغلط چند روی از پی یاران خجندی***به خطا چند شوی عاشق ترکان خطائی
بی سر و پا شو و شو خسرو اقلیم قناعت***سرپائی بسر جزم بزن از بی سرو پائی
همه دم راه طلب پوی ز هر سو سوی جانان***همه جا نام و نشان جوی زیار همه جائی
{صفحه 318}
توئی آن جرم مصغر که بود از تو مصور***صور عالم اکبر به تجلی خفائی
چون بچنگ افتدت از طره او رشته تاری***آنچه از نی نشنیدی بشنو از دم نائی
شش جهت با تو چه خصمند مشو غافل از ایشان***مهره چون رفت بششدر نبود راه رهائی
چشم سرباز کمن ار طالب اسرار وجودی***در سراپای علی بین همه اسرار خدائی
کبریائی سلب الا بقدش راست نخوانم***خواند از کبر و ریا کافرم ار شیخ ریائی
اوست آئینه یزدان که بصد آیت و برهان***بشهود آمده از آیئنه اش غیب نمائی
چه مجاز و چه حقیقت همه را مایه هستی***چه بسیط و چه مرکب همه را علت غائی
یکشمیم است که ظاهر شده از خلق شریفش***آنچه بر طره حورا بجنان غالیه سائی
کار بیچون به چرا راست نیاید ز وجودش***صنع بیچون نگر و حکمت بیچون و چرائی
ریزه خوارند بخوانش خمه گر شارد و وارد***ره سپارند بسویش همه گر ذاهب و جائی
همسر درگه او عرش نیابد که نشاید***ز گدا دعوی شاهی ز مگس لاف همائی
شخصش از دوره مؤخر بود از رتبه مقدم***لاجرم هر دو جهان را بود او علت غائی
{صفحه 319}
یار غار از پی آزار نبی بود و نبی را***جان عالم بفدایش که بجان گشت فدائی
زهی ای مظهر اوصاف الهی که بفکرت***قاصر از درک صفاتت شده اوهام گدائی
خواندت عشق خدا عقل خداوند خدا را***ما بجز عشق نداریم طریق عقلائی
توئی آن نور که در طور شدی هادی موسی***که عصا کردش ثعبانی و ثعبانش عصائی
حب و بغض تو بهر سینه که گردید مخمر***کاشف از پاکی ذات آمد و مادر بخطائی
عین واجب توئی و از کف کافیت عیان شد***غرض از مسئله واجب عینی و کفائی
فوق ایدیهم و بس اللهی ای نقطه هستی***بترقی و تنزل چکنی بائی وفائی
خالق عنصر خاکی توئی و جوهر ناری***رازق ماهی آبی توئی و مرغ هوائی
من به مداحی تو شهره ام آنگونه بعالم***که بود عدل ز کسری کرم از حاتم طائی
بعقیق لبم از درّ نجف جلوه بنخشید***نیست مرجان مرا خاصیت کاه ربائی
حل یک نکته ز اوصاف کمالم نتواند***صد چو علامه حلی و دو صد شیخ بهائی
شاید از گفته ام ار زانکه بگیرند تفأل***حافظ و انوری و سعدی و طوسی و سنائی
{صفحه 320}
هیچ نحوم نشد از صرف و هو رانده دل کم***سیبوبهم من و در قید غم از کید کسائی
حل هر مشکل از الطفا تو گردید و به «یحیی»***کار مشکل شده از کی طلبد کارگشائی

در واقعه غدیرخم و ثناء علی علیه السلام

وقعة الغدیر و ثناء الامیر علیه السلام
ای سهیل رخشان زهره درخشان با رخ چو خورشید ابروی هلالی***در هلال جامم ایمه تمامم آفتاب تابان کن علی التوالی
زان فروغ رخسار طره سیه سار آمده لیالی است روشن از لئالی***زان دو جعد طرار چهره پریوار مختفی لئالی دردل لیالی
دانه های خالت صید مرغ جان کرد زیر دام زلفت مرغ دل فغان کرد***حالتم توان کرد قامتم کمان کرد چشم انقلابی قد اعتدالی
بر نثار راهت روح راست پستی در مقام درکت شوق راست مستی***در طریق عشقت عقل راست سستی در بیان حسنت نطق راست لالی
ز التهاب فکرت تنگ شد مجالم کن زفرط رأفت یکنظر بحالم***محو وهائمم کن از مدام حالی مست و بیخودم کن از شراب جالی
از خم غدیرم نیست کن ز هستی ایمه منیرم بی نیاز هستی***زانکه میکشانش بیغرور مستی صد هزار خم را کرده اند خالی
ای شعاع رویت نور آیه نور ای فروغ کویت طور شعله طور***شد بصفحه باغ نور طور مسطور درچمن بچم بین صنع حقتعالی
در چمن چمانند دلبران طناز شور عاشقانه شاهدان غماز***سروسان روانند گرم جلوه و ناز مست و بیمحابارند و لاابالی
ما بعشق و در حسن آفت جهانیم در مراتب عشق ورد هر زبانیم***ما و دوست امروز شهره در جهانیم ما به بیعدیلی او به بیهمالی
{صفحه 321}
عشق را نشاید کرد مدح و توصیف حسن را نباید گفت وصف و تعریف***جذبه ایست و جدی مقصدیست شوقی مطلبیست ذوقی و حالتی است حالی
هائمند و حیران و الهند و شیدا ممکنات یکسر کائنات یکجا***درمقام و قدری کز علو شد اعطا از علی اعلا بر علی عالی
گر خداش خوانم کفر واضحست آن لیک نکته نغر از کلام من خوان***بر خدائی او خواهی ار که برهان میرود درآتش چون خلیل غالی
ذات بیهمالش مظهر العجائب شخص بیمثالش مظهر الغرائب
بنگرد جلالش هر که هست طالب مجد کبریائی فر ذو الجلالی
ز امر او چه باری جاریست و ساری خنس جواری کنس سواری***حالت خریفی جلوه بهاری نفخه دبوری نفحه شمالی
نافذ از کلامش نائبات حتمی ساری از مرامش حادثات رسمی***دائم از دوامش مدرکات وهمی قائم از قوامش قوه خیالی
بود اهل دین را سالک مسالک خیل مسلمین را ناجی از مهالک***رایت و را بود درهمه معارک نصر در حواشی فتح در حوالی
مصطفی چه مأمور شد بامر داور تا کند پدیدار قدر و جاه حیدر***در غدیرخم ساخت حضرت پیمبر از خشب متکا از قتب نهالی
آن عریشه را شاه چون بعرشه بنشست روی یار در رودست دوست در دست***گفت هست مولا بر بلند و بر پست این علی که فرداست در نکوفعالی
این علیست مقصد این علیست مقصود این علیست حامد این علیست محمود***این علیست شاهد این علیست مشهود این علیست متلو این علیست تالی
این علیست سدی این علیست سرور این علیست جنت این علیست کوثر***این علیست هادی این علیست رهبر این علیست والا این علیست والی
ذره ای ز لعلش نوش سلسبیلی قطره ای ز علمش علم جبرئیل***فرد بیعدیلی است او ز بیعدیلی مثل بیمثالی است او ز بیمثالی
{صفحه 322}
ای وصی احمد ای امام بر حق کز علو رتبت زیبدت انا الحق***آفتاب روشن آسمان ازرق نزد بخشش تو است کاسه سفالی
هائمست دانا با همه درایت گر چه بعد احمد از ره غوایت***سلب شد ز حیدر منصب ولایت غصب شد ز زهرا با فدک عوالی
بعد مصطفی گشت از چه نقض میثاق آتش عمر کرد پر شراره آفاق***درب خانه سوخت بر ز عرش خلاق اف ز بد نهادی وه ز بد خصالی
پس بروی زهرا زد چگونه سیلی شد ز دست جورش آفتاب نیلی***شد معز زان را مایه ذلیلی با همه مفاخر با همه معالی
از لگد شکسته خصم پهلوی او با غلاف شمشیر خسته بازوی او***سقط محسن از تن برده نیروی او از هدی سبق برد قائد ضلالی
آن لگد چه آمد آن شرر چه افروخت ابن سعد دریافت شمر شوم آموخت***سینه ای از این خست خیمه ای از آن سوخت کز سرادق عرش داشت رتبه عالی
پا و چکمه شمر کرد آنچه تأثیر عاجز است از ذکر نطق گاه تقریر***آه کز نوشتن خامه گاه تحریر میکشد چه «یحیی» خجلت از موالی

در مدح امام زمان علیه السلام

فی نعت امام العصر عجل الله تعالی فرجه
آمد اندر باغ بلبل چون خلیل آزری***کز تطاول باد نمرودی کن ابر آزری
خون نمرودی کلو آموخت از باد خریف***کز دل آزاری نیاساید سحاب آزری
شد غبار مقدم گل فیض باد فروردین***کز ثری شد بر ثریا از ثریا برثری
باد در اردیبهشت آمد همانا از بهشت***کافکند از سبزه در گلزار فرش عبقری
گوش شد سوسن سراپا با وجود ده زبان***تا کندکبک از زبان پهلوی خنیاگری
چرخ از یک ماه و از یک مشتری نغز است و باغ***دارد از گل صد هزاران گونه ماه و مشتری
{صفحه 323}
خار و خس از دشت و در پرداخت باد فرودین***تا که قمری بر نشیند از پی رامشگری
کرده بی آهو عیان شیر فلک بهر بره***جشن نیلوفر به پا اندر تل نیلوفری 
گل به تخت سنجری بنموده مأوا لاجرم***تهنیت خوان گشته بلبل در برش چون انوری 
در شکوفه باد ریزد بر سر سبزه درم***شاخ گوئی شاه غزنین است و سبزه عنصری
یا مگر فردوسی طوسی شد اندر صحن باغ***باغ را فردوس کرد از نظم تازی و دری
خلخی ما ها بهار آمد می خلار کو*** ای بهارستان خلّخ کو شراب خلری
ای شکسته زلف تو بازار مشگ تبتی***ای گرفته چشم تو رفتار سحر سامری
ماه سیما گلرخا کز شوق سرو قامتت***از کناره جو کناره جو است سرو کشمری
عقرب جراره زلفت در مقام کین کشی***کوکب سیاره چهرت در سپهر دلبری
خیزد از سیاره ات هر لحظه ماه نخشبی***ریزد از جراره ات هر لحظه مشک تاتری
ساز کن برگ و نوای عیش مستان پیش از آنک***خاک مسکنی را نوا بخشد غنای داوری
باغ بزم عیش مستان است و در او با نشاط***کرده اینک ژاله صهبائی و لاله ساغری
{صفحه 324}
از زهر زیب شجر چون قامت دلدار بین***ششتری دیبا طراز قد سرو کشمری
کس ندیده راستی هرگز باین خوبی بهار***هست گویا خلق مهر آسمان سروری
جمع اضداد است کار آسمان تا یافته است***از شه صاحب زمان حکم عدالت گستری
مهر و ماه ملک و فلک شهر بند معدلت***نور و نور کاخ و شاخ روضه پیغمبری
رومی روزش بدر گه گشته چون زنگی شام***این غلامی خلخی آن یک سیاهی بربری
صاحب حلم حسن خوی نقی جود جواد***چون رضا با علم موسائی و عدل جعفری
همچو باقر زهدش از سجاد و اجلال حسین***چون حسن با نور زهرائی و تیغ حیدری
نی خدا نی مصطفی اما بود در ذات او***هم خصال مصطفائی هم جلال داوری
گشت مسجود ملک آدم بر او ساجد چه دید***ماسوی الله ذره نور او چه مهر خاوری
موسی از شوق تجلیش رود هر دم ز هوش***عیسی از بهر زمین بوسیش خورد اسکندری
یوسف ار داغ غلامیش به پیشانی نداشت***می نشد در مصر یعقوبش بفلسی مشتری
حکمران گردید بر دیو و دد و بر وحش و طیر***تا سلیمان کرد نامش نقش بر انگشتری
{صفحه 325}
نوح و داود و خلیل و هودش اندر بندگی***خضر و الیاس و شعیب و لوطش اندر چاکری
اولیا نواب او در عرصه فرمان دهی***انبیاء خدام او در ساحت فرمان بری
ای فروزان آفتاب آسمان دین که گشت***بهر تعظیم تو چنبر پشت چرخ چنبری
میکند پیوسته خط استوای عدل او***چرخ دین را قطبی و قطب شرف را محوری
الحذر زان روز عالم سوز کاید خاک را***زاب شمشیر شرر بار تو طبع صرصری
بر تن بدخواه دین و حاسد ملت کند***مهر تو گه ناوکی گه ناخجی گه خنجری
خصم را لاغر کند اقبال تو از فربهی***شرع را فربه کن شمشیر تو از لاغری
یابد از انده خلل ایوان جاه کسروی***بیند از محنت خلل ارکان قصر قیصری
کین بجواز کافران کوفه کاندر کربلا***شد خجل از کرده ایشان یهود خیبری
چاک از شمشیر منقذ فرق اکبر را ببین***معجز شق القمر بنگر ز تیغ سامری
بنگر اندر نهر خون نزدیک نهر علقمه***حضرت عباس را بی دست در اشناوری
خون اصغر بین که چون بخشید سرخی بر شفق***گشت از عکس شفق رخسار گردون احمری
{صفحه 326}
آسمانی را پر اختر بین از تیر اشقیا***کاسمان از خاک راهش یافته نیک اختری
گرنه از تقدیر رب العرش بودی از کجا***چکمه شمر لعین بر عرش جستی برتری
کس نداند سرّ این معنی که آیا از چه رو***با سرسر خیل خوبان شد سنان را همسری
ز آتشی کاندر خیام آل پیغمبر زدند***کربلا شد هشت این هفتم تل خاکستری
برد چون خورشید سوی شام زینب را اسیر***دیو را بنگر که چون گردید غالب برپری
الله ای دست خدا بیرون بیا از آستین***سر حق را بیش از این شایان نباشد مضمری
ایکه مسدود است از بأست ره تا بخردی***ایکه مفتوح است از لطفت در دانشوری
در بر رأیت که لازم نیست از کس عرضحال***عرضحال خویش گویم از زبان دیگری
آسمان با کشتی عمرم کند دایم دوکار***وقت شادی بادبانی گاه انده لنگری
رحمتی بر بی پدر طفلان طبعم کاسمان***با یتیمان در نهادش نیست مهر مادری
جز بنامت ننگ «یحیی» را رسوم مادحی***جز بمدحت عار «یحیی» را شعار شاعری
تا بگیتی اشتقاق فعل و وصف از مصدر است***مادحت یابد باقبال جلالت مصدری
{صفحه 327}
تا بدوران هر عرض قائم به ذات جوهر است***چاکرت جوید به اعراض شرافت جوهری

در مدح حضرت رضا علیه السلام

توصیف الطوس و ثناء الشمس الشموس علیه السلام
ستوده سده شاهنشه خراسانی***فزونتر است برفعت ز عرش یزدانی
حریم حضرت قدس است بر در حرمش***بافتخار کند جبرئیل دربانی
ز خاک مقدم زوار طوس در نظر است***همان خواص که در سرمه صفاهانی
همام مقام پذیرنده عذر عقده گشاست***که مشکلات در او حل شود بآسانی
همان سعادت باقی رسد بزائر او***که داد فیض شهادت بمسلم و هانی
بیا کند که نماید نثار بر زوار***صدف درون خود از درز ابر نیسانی
چه کعبه استکه در او کلیم و نوح و ذبیح***برند جان بره زایرش بقربانی
چه قبله است که بر خاک زایران درش***شده است سجده سکان عرش رحمانی
چه مروه است که از اوست زیب حجر و حجر***منا و رکن و مقام و مبانی و بانی
چه مشعر است که در او شعور ادریس است***چه عقل با قل و آثار هوش لقمانی
چه زمزم است که تسنیم و کوثرند برش***چنانچه چشمه ز قوم و آب حیوانی
بود بلند از این ساحت مقدس قدس***ندای جل جلالی و عز سبحانی
امام هشتم آفاق و قبله هفتم***که همچو ذات خدا اولی است بی ثانی
«تبارک الله قد دل ذاته بالذات»***کز آفتاب بود صدق صبح برهانی
«اعانه الله لا یستویه فی الایات»***چه انتساب بخورشید و شام ظلمانی
شها بزمره خدامت انبیا عظام***یکی نموده شبانی یکی شتربانی
{صفحه 328}
جز از توسل بر تو نیافتند نجات***زدار خیل یهود و بلای طوفانی
بسالهاستکه خضر خجسته چون الیاس***شده ز عشق تو دریائی و بیابانی
بخاک مقدم تو کوست قبلة العشاق***نهاده اند بی افتخار پیشانی
بکوی حضرت تو کوست کعبة الافاق***طلب کنند تقرب به فیض رحمانی
برآن گروه تو سر حلقه و بهر امید***کنند بر درت آن حلقه حلقه جنبانی
کدام فائده بی بودن ولایت تو***ز صدق بوذری است وز زهد سلمانی
ز کل شیء کاحصاست در امام مبین***بس است شاهدم از محکمات قرآنی
هر آنچه هست توئی لا اله الا الله***که شرط اوست ولای تو و مسلمانی
نه واجبی و نه ممکن و زین دو بیرون نی***که عقل راست تحیر ببحر حیرانی
اگر نه واجب از کیست کار خلاقی***و گرنه ممکن از چیست قید امکانی
تو همچو ذات خدائی نظیر و مانندی***که چون خدای توتی باقی و جهان فانی
نه بلکه فاش ز آثار فیض قدرت تو***جمادی است و نباتی و معدنی کانی
شها چرا شده مداحت از درت محروم***شد آن سعادت عظمی بغیر ارزانی
بسان گنج چرا مسکنم بویرانه است***که همچو گنج همی رو نهم بویرانی
بخوان بخواه بدرگاه عرش خرگاهت***که بنده راست سزا بارگاه سلطانی
برولای تو طاعت خلق را چه اثر***چراغ را چه ضیا نزد صبح نورانی
ز بهر رفع تکالیف لازم است عمل***بر آنچه گفت پیمبر ز امر یزدانی
و گرنه ذره از مهر حضرتت کافی است***از آنچه سرزند از حیله های شیطانی
طریق سیر درین راه و رستن گمراه***ز عشق جوی که عقل است غرق نادانی
توئی محمد و مداح خویش «یحیی» را***ز راه لطف عطا کنم مقام حسانی
به آن خدای که بر ذات پاک اقدس او***وجود ختم رسل آیتی است برهانی
به آن خدای که آثار علم و قدرت او***ظهور داد ز بازو علی عمرانی
که غیر آرزوی خاکبوس درگه تو***نه حاجتیم ز روحانی و ز جسمانی
{صفحه 329}

مراثی

 

در بیان ورود اهل بیت بکوفه

کتاب المراثی
مرثیه ورود آل الله بکوفه
داد چون در کوفه ویرانه منزل بیکسانرا***شد پشیمانی عیان از ظلم بیحد آسمانرا
دید زینب آفتابی بر فراز نیزه تابان***داده بر جان تاب و تب برده ز دل تاب و توانرا
شعله بر نی عیان شد زد بجان زینب آتش***یکجهان جانرا ببین کاتش زده جان جهانرا
گفت کی مرآت آیات و صفات ذات یزدان***آه کز آهی سیه کردی مکان و لا مکانرا
میهمانی بردت اندر خانه ویرانه خولی***جای در مطبخ بخاکستر که داده میهمانرا
گشتی ای نور تجلی از چه طور اندر تجلی***کاتش اندر دل زدی طور دل و موسای جانرا
ای هلال من که غایب گشتی از بعد طلوعت***روز و شب کردی مساوی زینب بیخانمانرا
«اخی یا هلالاغاب بعد طلوعه***ومن فقده اضحی نهاری کلیلتی»
«ام الثوب مسلوب ام الجسم عاریا***ام النحر منحور بییض ثقیلتی»
بهر قتلت حیرتم آید که چون کردند اطاعت***خنجر کین شمرکافر را سنان کین سنانرا
{صفحه 330}
الله ای دست خدا دست قضا بهر چه حکمت***داد بردست تو تمکین دست جور ساربانرا
ستر کبری بانوی عظما و ناموس الهی***فاش کرد از پرده و بی پرده اسرار نهانرا
زد بمحمل سروز آن شق القمر کرد آشکارا***جاری از الماس ناب آورد یاقوت روانرا
خون ز محمل گشت جاری کرد زینب بیقراری***شد نفس همچون جرس از سوگواری کاروانرا
شد محاذی دیو دیوانه سلیمان ز من را***قصد جان کرد ابن مرجانه امام انس و جانرا
زینب اندر بزم دشمن آه و زاری کرد و شیون***بر لب و دندان شه چون دید چوب خیزرانرا
آه کز تقریر و تحریر حدیث این تطاول***خامه «یحیی» بکندی کرد همراهی زبانرا

در مصیبت امام حسین علیه السلام

فی رثاء سید شباب اهل الجنه
نمود از صبح عاشورا تجلی لیلة الاسری***که معراج شهادت راست قاب قوس اوادنی
در آن معراج جسمانی که بود آثار سبحانی***حسینش احمد ثانی شهادت سر ما اوحی
گروهی ز اولیا در او علی رتبت پیمبر خو***یکی را تیغ تا ابرو یکی را تیر سر تا پا
عطش در دل روان از تن فغان از جان خروش از دل***یکی ثابت یکی ساری یکی ساکن یکی پویا
{صفحه 331}
کجا در عرصه هامون شود چهر سمن گلگون***و یا نسرین شود پر خون بسان لاله حمرا
چه خاک پاک آمد خطه ای کز خون پاکان شد***عبیر آمیز و مشک انگیز و لؤلؤ خیز و مرجان زا
کدامین ساحت فردوس آیت خوانمش کان خط***بهشتی گشت آدم را که از خاطر شدش حوا
یکی را سخت شد پیمان یکی راسست شد ارکان***نجی الله در طوفان خلیل الله در غوغا
ز طور کربلا نوری تجلی کرد بر موسی***که افکند اندر آن وادی عصا از دست نعل از پا
بسیط وی کدامین مسجدالاقصی است کاندروی***ز انگشت سلیمان برده خاتم دیوبی پروا
گهی خوناب سایر شد زمانی آب حایر شد***بر سلطان جابر شد بطشت زر سر یحیا
نبودار جانگزا آن دم چرا پیراهن مریم***به نیل غم زد از ماتم بچرخ چارمین عیسا
در آن سر منزل باقی که آمد جنة الواقی***«الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها»
در آن محراب روحانی نموده حیدر ثانی***ز خون پاک پیشانی چرا گلگون رخ زیبا
فزون زخم تنش از حد برون درد دلش از عد***فروع دیده احمد سرور سینه زهرا
نه بیم از عرصه محشر نه خوف از خصمی حیدر***نه شرم از روی پیغمبر نه باک از خالق یکتا
{صفحه 332}
یکی نیزه پهلویش یکی خنجر ببازویش***نیامد غم خوری سویش بغیر از ناوک اعدا
نخواهد رفت تا محشر ز لوح خواطر هستی***فروغ شعله طور و شرار خامه «یحیا»

در مصیبت امام حسن علیه السلام

فی رثاء المجتبی و النیاح علیه سلام الله
سر برآر ار خاک ای شیر خدا یعسوب دین***سیدی عز العزا قرت عین الشامتین
لحظه ای بر حالت اولاد امجادت ببین***کاین یک از خنجر قتیل است آن یکی از زهر کین
آن یکی اندر مدینه این یکی در کربلا
«یا ولی الله یا شمس الضحی روحی فداک***یا نجی الله یا بدر الدّجی جسمی وقاک»
شد حسن را سینه از الماس سوده چاک چاک***پیکرش گردید همچون برگ گل غلطان بخاک
پاره گردیدش جگر از صدمه زهر جفا
یا علی ای تو ولی کردگار ذو المنن***در کجا بودی چه پیمودند راه مکر و فن
سوره الماس افکندند در جام حسن***تیر باریدش ز جور آل سفیان بر بدن
شد مشبک پیکر پاک امام مجتبی
ظالمی سجاده اش از زیر پایش بر کشید***کافری دراعه از دوش شریفش درکشید
ملحدی بر رانش از ظلم و ستم خنجر کشید***عاقبت از کید جعده زهر در ساغر کشید
شد جهان بر آل احمد زین عزا ماتم سرا
{صفحه 333}
ریخت اندر طشت نزد خواهرش لخت جگر***خاک بر سر کرد زینب زین عزا خاکم بسر
وامصیبت در دو طشت افتاد زینب را نظر***در یکی لخت جگر دید و یکی ببریده سر
در یکی خون دل و در دیگری چوب جفا
بر تراب افتاد چون جسم حسن ای بوتراب***گفت جبرئیل امین یا لیتنی کنت تراب
کرد با نعش شریف او حسینت این خطاب***کی برادر زندگی بعد از تو ما را شد عذاب
ریخت گردون از غمت خاک عزا بر فرق ما
کاش همراه تو اندر قبر میآمد حسین***تا ببیند حالت ای سبط رسول خافقین
چون تو رفتی ایسلیل خسرو بدر و حنین***«لیت امی لم تلدنی یا ولی النشأتین»
می شکستی کاش ارکان جهان زین ماجرا
ای برادر زندگی بعد از تو ما را شد حرام***شد مساوی نزد اولاد پیمبر صبح و شام
آل سفیان را بشد کار جهان آخر بکام***قاسمت را رفت از دل تاب و شد طاقت تمام
زین مصیبت خون جگر گشتند آل مصطفی

در مصیبت شب عاشورا

رثاء فی لیلة العاشور
در شب عاشور پر شور ظلوم تیره کوکب***آنکه صد صبح قیامت یک نشان باشد ازآن شب
تا صباح حشر از آن شب هست آل مصطفی را***یکجماعت العطش ورد زبان یک فرقه یارب
{صفحه 334}
کرد اسرار امامت را ولی الله هویدا***داد اخبار شهادت را شه عطشان بزینب
گفت فردا کشته میگردند اصحاب کبارم***مسلم و عون و حبیب و سالم و عثمان و شوذب
ناوک دلدوز غم را حلق اصغر هست مأوی***ضربت شمشیر کین را فرق اکبر هست مضرب
حنجر بی شیر اصغر پاره از پیکان دشمن***سینه مجروح قاسم پایمال از سم مرکب
اوفتد دست و علم از پیکر عباس محزون***کش سپهداری عمل باشد علمداریش منصب
مرحبا نیکو ادا خواهند کردن حق حیدر***این جماعت را که کین خیبر است و قتل مرحب
این ستم خو زمره را جز خواری من نیست مقصد***این جفا جو فرقه را جز کشتن من نیست مطلب
تشنه لب خواهندم این لشکر شهید و نیست بالله***کشتن مهمان لب عطشان روا در هیچ مذهب
بایدم سنگ جفا خوردن بپیشانی ز دشمن***تا محاسن گرددم از خون پیشانی مخضب
چون سرم برنیزه بینی شو مهیای اسیری***کاشکارا بایدی گاه از خفا نور محجب
صبر باید خواهرا از دست دشمن شام و کوفه***بنگری گر سنگ و چوبم گه پیشانی و گه لب
بایدت تاب و توان در زیر زنجیر لئیمان***سید سجاد را بینی اگر در تاب و در تب
{صفحه 335}
ای سلیل مصطفی «یحیی» تو را شد بنده او را***باید اندر هر دو کون اسباب آزادی مرتب

در مصیبت امام حسین علیه السلام

فی رثاء امام الثقلین ابی عبدالله الحسین علیه السلام
چه اولین جلوه تافت ز حسن نور ازل***بعرش و لوح و قلم ببر و بحر وجبل
ببهجتی لایزال بجلوه لم یزل***محیط نوری بسیط عمّ و عزّوجل
سرادق مجد را نمود خرق حجاب
بذروه لامکان مکان آن نور شد***بسقف مرفوع رفت ببحر مسجور شد
کلام مشهود بود کتاب مسطور شد***ز جلوه اش ماسوا بجلوه طور شد
ز قلب هر ذره ای تافت تجلی آفتاب
ز جلوه غیبیش چه عشق شد در شهود***شاهد و مشهود را داد لباس وجود 
احاطه مطلقش ره بساطت گشود***کثرت آثار خویش دلیل وحدت نمود
محبتش جلوه کرد سوی شهود از غیاب
امانتی عرضه داشت بجن و انس و ملک***که تازند جمله را بقلب شیدا محک
ز ساکنان زمین ز سایران فلک***مران متاع عزیز نمود بر یک بیک
پی قبولش ز حق بجمله آمد خطاب
ز فرط بیطاقتی کسی نگشتش حمول***که قابلیت نبود ز بهر عزّ قبول
نه متقی نه شقی نه مرسل و نه رسول***بجز حسینی کز او بحیرت آمد عقول
جل جلاله که زد برون ز امکان قباب
بمیهمانی خصم فلک صلایش زده***صلای عام آسمان سوی بلایش زده
جماعتی تشنه کام دم از ولایش زده***سرادق عز و جاه بکربلایش زده
مصمم مرگ خود تمام از شیخ و شاب
باشتیاق اجل ز تیر نوشیده شیر***بانتظار هلاک خریده بر حلق تیر
{صفحه 336}
شهید راه خدا تمام برنا و پیر***قتیل آل زنا همه صغیر و کبیر
ز بیکسی جان فکار ز تشنگی دل کباب
یکی نهاده کلاه یکی گشاده کمر***یکی جدا گشته دست یکی دو تا گشته سر
جماعتی را عطش شرر زده بر جگر***یکی چه بدر منیر ز برج نی جلوه گر
یکی قتاده تنش میانه آفتاب
یکی بزنجیر و غل سپرده اندام را***بی پدر و خود پدر آمده ایتام را
دیده اسیر و قتیل عمه و اعمام را***بطشت زر جلوه گردیده مه تام را
چگونه بیمار راست تاب بر اینگونه تاب
تجلی طور داشت بکوفه نور خدا***گهی ز شاخ درخت گهی ز طشت طلا
شکسته پیشانی ز سنگ قوم دغا***بصوت قرآن لبی بزیر چوب جفا
گهی بخاک تنور گهی ببزم شراب
به نی سری همچو ماه ستارگانش ز پی***بنات نعش روان همی بگرد جدی
بناله آن یا اخا بگریه این یا بنی***یکی بساط حیات ز ناله بنموده طی
گهی ز هجران غم گهی ز حرمان باب
بلی بود مقترن بسود سودای عشق***فزون ز درک خیال بود تقاضای عشق
گهی شود پایمال ز سینه سینای عشق***گهی شود زیب نی سر سویدای عشق
مفصل مجملش بجو بصد فصل و باب
شور حسینی گرفت ملک عجم تا عرب***شد بعراق و حجاز آتش غم ملتهب
دل حسن شد ملول از این حسینی کرب***ز تشنگی چون نمود جرعه آبی طلب
ز کوفیانش رسید تیر جفا در جواب
{صفحه 337}
سرادق عصمتش بکربلا بار یافت***قافله ای از بلا قافله سالار یافت
سری از اسرار غیب عالم اسرار یافت***بیدق آل عبا چرخ نگونسار یافت
چه دست عباس رفت در پی یکجرعه آب
بمنزلی غم فزا زباله نام آمدند***ز کوفه دوره نورد سوی امام آمدند
سدّ ره عشق را چه در مقام آمدند***که کوفیان در نفاق ز خاص و عام آمدند
که قتل مسلم بس است نشان این انقلاب
به بیعتش متفق ز کوفیان سی هزار***تمام شمشیر زن جمیع خنجر گداز
ولیک از نقض عهد بدل زدندش شرار***بکوچه ها تیر زن ز بامها سنگ بار
برزمش آنرا درنگ بقتلش اینرا شتاب
فتادش از دست تیغ چه دستش از کار رفت***رسید هنگام مرگ زمان پیکار رفت
چه سوی ابن زیاد ببند اشرار رفت***بخلد از بام قصر تنش نگونسار رفت
رجوع کشتش باصل فنعم حسن المآب
رسید چون اینخبر بخاندان عقیل***شراری از غم فتاد بجسم و جان عقیل
نوای وا کر بتازد و دمان عقیل***صدای وامسلما ز دختران عقیل
فکند تا روز حشر بنه فلک اضطراب
شرار آه حسین انفس و آفاق سوخت***ز آه آتش فشان قلوب عشاق سوخت
حظایر قدس را حضرت خلاق سوخت***زمین و اکناف سوخت سپهر و اطباق سوخت
ز التهابش برون رفت ز دل صبر و تاب
از آن مکان بار برد بسوی شاط الفرات***زهر طرف بسته شده بخضر آب حیات
فتاد در شط رنج جریده فلک نجات***ز پیلتن اسب شاه پیاده گردید و مات
وزیر حق را ز تیغ بخون رخ آمد خضاب
{صفحه 338}
نمود سلطان دین بمنزلی ارتحال***که گفت باعترتش هنا محط الرحال
«هنا مناخ الرکاب هنا مقام الرجال»***سیاهی اختر است بچرخ عز و جلال
اسیری زینب است بحکم فصل الخطاب
شد بفغان از حدوث تا بحدود قدم***چه اسب شه برنداشت دگر قدم از قدم
ز نام آن دشت کرد سؤال شاه امم***باسم شاط الفرات چه کربلا گشت ضم
عنان سبک کرد و ساخت پای تهی از رکاب
رکاب دار قضا عنان تقدیر تافت***توجهش با شتاب نظر ز تأخیر تافت
روی دل شیرخوار بتیر از شیر تافت***جمال چون آفتاب بجانب تیر تافت
ز تیر تدبیر خصم اصابه ما اصاب
بوادی عشق شد مقام دلداده گان***بمقتل شوق گشت مقام آزاده گان
بمشهد خود پی شهادت آماده گان***ز دست دل شسته گان ز پای افتاده گان
تمام را زهر تیر بکام چون شهد ناب

در مصیبت حضرت مسلم علیه السلام

الخطب الجلیل فی شهادة مسلم ابن عقیل
ز انفاق اهل بغی و کید اصحاب نفاق***کرد فرزند رسول ابطحی عزم عراق
کوفیان بر مقدمش کردند اظهار اشتیاق***لعنة الله علیهم اشقیائی از شقاق
سست عهد و سخت دل کین محکم و دین بی ثبات
نامه بنوشتند در پایت سر افشانی کنیم***جان و دل در مقدمت از شوق قربانی کنیم
{صفحه 339}
جان چه باشد تا نثار دلبر جانی کنیم***ما مسلمانیم امام خویش مهمانی کنیم
سوی حق آئیم و برگردیم از عزی ولات
سوی ما بگرا که سر بر خط فرمانیم ما***تو امام مسلمینی و مسلمانیم ما
تا بعین عترت و حفاظ قرآنیم ما***بر زلال رحمتت ای خضر عطشانیم ما
سوختیم از تشنه کامی ای لبت آب حیات
بهر اخذ بیعت و اتمام حجت بر لئام***قاید اسلام امام مسلمین فخر انام
داشت بر مسلم پسر عمش مسلم این مقام***تا رود در کوفه گوید بر مسلمانان سلام
در هدایت اهتدا یابند بر نورش هدات
از حجاز آنگاه سوی کوفه مسلم بردبار***با دل آگاه و قلب صاف و طبع بردبار
کردگاری کامدند آنقوم سوی کردگار***بیعت حق را پذیرفتند اول سی هزار
برگزیدند آوخا آخر هلاکت بر نجات
چون بکوفه آمد از امر یزید ابن زیاد***آن خدائی عهد اهل کوفه را بر شد زیاد
صبح مسلم را هواخواهان چه موران بد زیاد***وامصیبت عصر تنها ماند و دل بر مرگ داد
شد پشیمان آسمان از این عشاوز آن غدا
ماند در یکشهر دشمن یکنفر زار و غریب***بیکس و بی اقربا و بی پرستار و غریب
دور مانده از وطن در غربت افکار و غریب***شد عزیز کبریا از کوفیان خوار و غریب
نه بسوئی التجاونه بجائی التفات
عاقبت کردش پذیرائی زن مردانه ای***جای دادش با بزرگی در محقر خانه ای
{صفحه 340}
کامشب ای گنج الهی ساکن ویرانه ای***ای بشمع عارضت جان جهان پروانه ای
بر جمال انورت خورشید حربا و ارمات
صبحدم فرزندان زن زان خبر آگاه شد***رهنما آن راز را با فرقه گمراه شد
گرد آن مسکن سپاه اشقیا ناگاه شد***جان مسلم شاد از شوق لقاء الله شد
طالبان دوست را یکسان حیات است و ممات
شد برون از بیشه شیر و گله روباه دید***طعنه بد گو شنید و حمله بدخواه دید
خود رومی تیغ هندی نیزه جا نگاه دید***چاره را بیچاره گشت و حیله را بیراه دید
سر خط آزادگی دید از خطر خطی قنات
گفت ای لشگر منم فرزند دلبند عقیل***نایب و قائم مقام شاه بی شبه و عدیل
فخر بر گهواره جنبانیش دارد جبرئیل***کارفرمای ادارات خداوند جلیل
رنگ پرداز جماد و خاصیت بخش نبات
وعده خواهی کرده تا در کوفه مهمانم کنید***یا بروی بام رفته سنگ بارانم کنید
یا بتن آتش بیفشانید و حیرانم کنید***یا بشمشیر شقاوت قطع دندانم کنید
سنگ ریزید از جوانب تیر بارید از جهات
کشتن مهمان مگر ای قوم آئین شماست***با علی و آل او بغض شما کین شما است
قتل اولاد پیمبر شیوه و دین شما است***بسته همچون دیده دل چشم حق بین شما است
کز خدا بگسسته و پیوسته دل بر سومنات
{صفحه 341}
تا کمر زد چاک تیغش هر که را آمد بسر***چون خیار تر دو تا شد هر که راز دبرکمر
برگرفت از زین دلیران را وزد بر بام ودر***خصم را شد نعره این المناص این المفر
چاره گر از مرگ کس را قل له هیهات هات
ظالمی زد نیزه بر پشت و بر رویش فکند***ریسمان جور ملعونی ببازویش فکند
پس کمان خصم تیر فتنه را سویش فکند***جانب دار الاماره در تکاپویش فکند
با خدائی جلوه بر دندش سوی لات و منات
چونکه از سوز عطش زان قوم ظالم خواست آب***شد پر از خون آب و باز افشاند بر خاک آن جناب
ریخت دندانها رشد لعل مضیء درّ خوشاب***گشت خاموش از سئوال و ماند مأیوس از جواب
می نگویم آنچه گفتند و شنید از ترهات
ناسزا افزون ز حدش زاده مرجانه گفت***زان دلیر شیر اوژن آنچه گفت افزون شنفت
خواست پور سعد را تا گوید اسرار نهفت***در وصایا در ز لعل از جزع مروارید سفت
کاین عمم را خبر ده از نفاق این طغات
کوفیان را نیست راسخ عهد و پیمان ای حسین***جمله بی ربطند از اسلام و ایمان ای حسین
{صفحه 342}
شیوه این قوم باشد قتل مهمان ای حسین***میهمان خویش را خواهند عطشان ای حسین
ترسمت بر رو ببندند اشقیا آب فرات
ترسم از این قوم گردد رنجه جسم انورت***تشنه لب مانند و سرگردان عیال اطهرت
نزد مادر تشنه و بی شیر ماند اصغرت***چشم زخمی وارد آید بر علی اکبرت
کز جلالت ذات او باشد تو را مرآت ذات
پس بحکم زاده مرجانه شخصی ز اهل شام***سر برید و تن بزیر افکند مسلم راز بام
چون دل خیر النسا شد قطع «یحیی» را کلام***شد تمام ادوار عالم زین مصیبت ناتمام
ماند باقی این عزا و کلما قد فات فات

در مصیبت حضرت علی اکبر علیه السلام

مرثیه ولی داور علی اکبر علیه السلام
قرّة العین حسین آن گوهر بحر کرامت***از پی رزم عدو افروخت رخ افراخت قامت
کرد برپا شور محشر ساخت پیدا سر داور***فاش کرد از لعل کوثر ساخت از قامت قیامت
دوزخ از قهرش زبانه جنت را خلقش نمانه***طوبی از قدش نشانه کوثر از لعلش علامت
کوکبی فرخنده از عرش حیا فلک شهادت***اختری تابنده از برج شرف چرخ امامت
{صفحه 343}
دشت هیجا آسمانی شد ز رخسارش که در او***گاهی از خورشید رجعت شد عیان گاه استقامت
تالی سرّ الله اعظم ز حشمت وز جلالت***ثانی پیغمبر اکرم ز رفعت وز فخامت
نعره زد در بیشه ایجاد شیری کز نهیبش***رو بهان را نه میسر شد فرار و نه اقامت
محو گشتند اهل عالم مات ماندند آل آدم***زان شجاعت زان مناعت زان جلالت زان شهامت
مستعد گشتند آن قوم دغا بهر جدالش***گر چه جنگ با خدا در عاقبت آرد وخامت
خاطر لیلی پریشان شد ز هجر و گفت یارب***دفعه دیگر بمن دیدار اکبر کن کرامت
ای رهانده از بلا ایوب و ابراهیم ز آتش***ای رهانده یوسف از زندان و یعقوب از ملامت
ماند بر دل آرزوی شادی و دامادی اما***کاش بینم بار دیگر اکبر خود را سلامت
دید اکبر را ولی با فرق چاک و جسم پرخون***حالتی کاو را پدید آمد از آن دین ندامت
همچو حربا بوده محو آفتاب روی مادر***ساعتی دور از حضورش گشته جان داده غرامت
وامصیبت زین مصیبت چون دل «یحیی» گرفته***قلب زهرا عرش اعلی خاطر لیلی سئامت
{صفحه 344}
فی الرثاء
ولی بار خدا شاه انس و جان الغوث***ز حادثات زمان صاحب الزمان الغوث
ببر قائمه ذوالفقار و دست بزن***شرر بجان جهان ایجهان جان الغوث
بنی امیه بسی ظلم در جهان کردند***به آل احمد مختار الامان الغوث
تو ای ولی خدا ای ملاذ ارض و سما***زکینه فلک و جور آسمان الغوث
ببین به کرببلا برملا که داده صلا***بخوان رنج و بلا نزل میهمان الغوث
گرفت آینه عرش کبریا را زنگ***ز سوز العطش و آه تشنگان الغوث
گلوی اصغرشان گوش تا بگوش برید***گشاد حرمله چون تیر از کمان الغوث
ببین ز خصم عنود آنچه کرد ضرب عمود***بفرق انور عباس ناتوان الغوث
رسید آنچه ز شمشیر منقذ کافر***بفرق پاک علی اکبر جوان الغوث
زدند تیر بر آن قلب پر ملال که بود***خدای عزوجل را در آن مکان الغوث
درید قلب پیمبر کشافت فرق علی***ز تیر حرمله و نیزه سنان الغوث
ز چکمه و لگد پای شمر شوم شریر***باین چرا که بنزدت بود عیان الغوث
نبود بهر تن چاک چاک عریانش***جز آفتاب جهان تاب سایبان الغوث
ز دست جور فلک بر دو دست دست خدا***برآنچه سرزده از دست ساربان الغوث
نماید ای شه دشت بلا بروز جزا***شهادت تو شفاعت ز عاصیان الغوث
بخوان بدرگه خود چاکرت که نیست ورا***به کربلا تو و «یحیی» در اصفهان الغوث

در شهادت حضرت عباس علیه السلام

شهادة شفیع الناس ابوالفضل العباس علیه السلام
خدای عزوجل عز اسمه الوهّاج***نهاد بر سر عباس از شهادت تاج
چه دستگاه شفاعت شود بپا عباس***سزد که از شفعا در شرف ستاند باج
شد از شرار عطش اهل بیت احمد را***چه آه سینه چه مصباح در درون زجاج
{صفحه 345}
سکینه آمد و بودش بدوش مشگی خشک***که ای عمو سقایت تو را بود منهاج
بیار آب که بر باد رفت خاک حیات***که بهر آتش دل نیست غیر آب علاج
گرفت مشگ و فشاند اشک و جانب میدان***نمود جلوه بد انسان که شام داج سراج
ره محیط عیان ساخت بحر بی پایان***سوی فرات روان گشت قلزمی مواج
ز نیزه داد بازواج سیرت افراد***ز تیغ داد بافراد رتبه ازواج
چنان ز هیبت او عرصه شد بدشمن تنگ***که خاک راه سلب کرد و خار دشت دواج
ز شرزه شیر گرازان گریز بنمودند***ز بعد یکدگر افواج از پی افواج
ز خون نمود چنان سرخ عرصه هامون***که روز تیره دلان شد سیاه چون شب داج
ولی دریغ که چون خارپشت گشت تنش***به تیر خصم جفا پیشه چونکه شد آماج
زرمح و پیلک و گرزش چنان شکست اندام***ز تیغ و خنجر و تیرش زهم گسست اوداج
ز دست دست و علم داده ز اسب افتاده***بسان جعفر طیار شد سوی معراج
نه دست داشت به پیکر نه آب اندر مشگ***کز او روان و دل تشنه جوید استعلاج
علاج سختی هر احتیاج گنج کند***ولی علاج نباشد چه گنج شد محتاج
چه کرد خصم عنود از عمود فرقش چاک***شکست رونق اسلام و یافت کفر رواج
ز هجر درگهت ای شه دو چشم «یحیی» کرد***دو زنده رود روان ز اصفهان بسوی کراج
{صفحه 346}
شهادة خلاصة الناس ابوالفضل العباس علیه السلام
چه در صبیحه عاشور فالق الاصباح***ز آسمان شهادت طلوع داد صباح
کتائب از دو طرف صف کشیده و بستند***ره از یسار و یمین وز ساق و قلب و جناج
کشیده گشت کمان و گشاده گشت خدنگ***برهنه گشت سیوف و درنده گشت رماح
بگوش هوش شهیدان رساند روح القدس***ندا که یا حشم الله ارکبو الفلاح
گروهی زا پی یاری و جان نثاری شاه***نموده همت و پوشیده بهر رزم سلاح
ربود کوی شهادت در آن دیار بلا***نخست حرّ دلاور رئیس آل ریاح
سپس حبیب و دگر مسلم و زهیر و بریر***جماعتی دگر آل سداد و اهل صلاح
علم گرفت بکف شبل مرتضی عباس***امیر لشکر شه پیشوای اهل فلاح
کشیده نعره که ای ظالمان کوفه و شام***خدایتان ندهد ره براه فوز و نجاح
حسین تشنه جگر گوشه پیمبر را***حرام گشته چرا آب و خون چراست مباح
دهید گوش فرا بانگ العطش شنوید***که ازسرادق عصمت بلند گشته صباح
بقلب فخر امم بنگرید و سوز عطش***ز خیمه گاه حرم بشنوید صوت نیاح
ز تشنگی نشناسد کسی غدات و عشا***ز بیکسی نشناسد کسی غدو و رواح
زیک نهابش از ارواح شد تهی اجسام***بیک نهیبش از اجسام شد برون ارواح
دریغ از آنکه دو دست اوفتاد از بدنش***نداشت دست و شد اندر شط بلا سبّاح
چه مدح خوان تو «یحیی» است سرورا چه شود***اگر که کار پریشان او کنی اصلاح
فی الرثاء
آفتاب انوری در خون خود گشته ملطخ***برد خولی و نهادش روی خاکستر بمطبخ
از سرآمد جانب معراج نور چشم احمد***راه آن معراج را بنمود طی بی سیر فرسخ
منزلی در قتلگاهش منزلی دارالاماره***وان تنور خاک بین آن دو منزل بود برزخ
{صفحه 347}
منزل اول جدا لب تشنه آن سر از قفا شد***گرچه آب از بهر قربانی برند اول بمسلخ
منزل سوم به آن لب ظالمی چوب جفا زد***ناسزا گفت و سزا گردید او را نار دوزخ
اندرآن برزخ بمهمانی روی خاکستر آمد***طعنه زد آن میزبانرا مالک دوزخ که بخ بخ
منزل دیگر که بر شاخ درخت آویختندش***خواند قرآن و جزایش گشت سنگ جور آوخ
بود یالله درخت کوفه نخل طور از آنرو***جلوه انی انااللهش عیان گردید از شخ
منزل دیگر براه شام در دیر نصارا***عرش اعلا چرخ والا طایر آسا رفت در فخ
راهب اندر کعبه اش چون دید تابان نور یزدان***بر طواف قبله ابروش بست احرام از فخ
گفت ای فرخ وجودت زیب تار و پود هستی***تار و پود هستیت آخر چرا بگسیخت نخ نخ
شد چرا خاکستری رخسارت ای آئینه حق***آینه محتاج خاکستر چرا آمد به مطبخ
گشتی ای موسای طور جان چرا صد پاره پیکر***که نشد از عهد فرعون اینچنین ظلمی مورخ

در بیان واقعه دیر نصرانی

دیر نصرانی
دیر نصرانی مقام جلوه دلدار شد***شام ظلمانی فروغ مطلع الانوار شد
رشک محراب عبادت نغمه ناقوس گشت***غیرت تسبیح طاعت حلقه زنار شد
{صفحه 348}
مسکن موسی بن عمران در حضیض خاک گشت***منزل عیسی بن مریم بر فراز دار شد
گفت کی ببریده سر از تن جدا گشتی چرا***چوب نیز ار از چه زیبش سبزه گلزار شد
از کدامین تیغ گلگون فرق فرقدسای گشت***از کدامین تیر پرخون لعل شکربار شد
کیستی آیا گناهت چیست تقصیرت چه بود***کاهل بیتت چون اسیر نوبه و تاتار شد
از چه رو گلگونه ات نیلوفری رخسار گشت***از کجا آئینه ات خاکستری رفتار شد
پاسخش فرمود ای راهب من آب لب تشنه ام***کز قفایم سر جدا از خنجر خونخوار شد
رفت عباسم که آب آرد ز بهر تشنگان***دستش از پیکر جدا در عرصه پیکار شد
بر تن پاکش بجای غنچه پیکان بردمید***اکبر آن شاخ گلی کورا سمن گلنار شد
آب مهر مادرم بود و شدم عطشان شهید***در گلو آب روانم تیر آتشبار شد
گه فراز نیزه جایم بود گه شاخ درخت***گه کبود از چوب کینم لعل گوهر بار شد
در رضای دوست سهل است اینکه بعد از قتل من***خواهرم زینب اسیر لشگر کفار شد
گرمی بازار حسن یوسف مصری شکست***یوسفم را تا گذر اندر سر بازار شد
{صفحه 349}
فی الرثاء
نور چشم مصطفی زیب زمین از صدر رزین شد***ماه را منزل محاق و عرش را جابر زمین شد
همدمش زخم بدن رنج و محن داغ دل آمد***مونسش تیغ جفا تیر ستم شمشیر کین شد
سایبان مهر فلک بر پیکر صد چاک پاکش***متکا خاک زمین بر زیور عرش برین شد
بود در سر سویدایش امانت سر یزدان***کان امانت را امین کی حضرت روح الامین
سرخ رو شد از ادای آن امانت آن زمانی***کامدش سنگ جفا و مایه خون جبین شد
چون عقاب آورد بال و پر ز بس پیکان کین را***جای بر آن پیکر صد چاک و جسم نازنین شد
تا سلیمان بی سر و سامان فتاد اندر بیابان***اهرمن از بعد قتلش صاحب تاج و نگین شد
ناوک غم را قرار اندر دل اهل دل آمد***نیزه کین را طراز از افسر سلطان دین شد
در لبش تسنیم و کوثر مضمر و لب تشنه آخر***پیکرش بی سر سرش بی تن لب ماء معین شد
سنگی آمد بر جبین و خون برویش کرد جاری***غرقه در خون جبین واحسرتا نور مبین شد
بود قلب عالم امکان و اندر دشت هیجا***تیر بیداد آمدش بر قلب مقطوع الوتین شد
{صفحه 350}
پاره شد شیرازه اوراق هستی تا که در خون***شاه ملک طاوها وماه برج یاو سین شد

آمدن زعفرجنی بزمین کربلا

قرة العین پیمبر زاده زهرای ازهر***گشت چون تنها و بیکس ماند چون بی یار و یاور
نه سپاه ونه پناه و نه مجیر و نه ملاذی***مانده تنها گشته یکتا همچو ذات پاک داور
یکشه عطشن مقابل مانده با یک ملک دشمن***یکتن تنها برابر گشته با یکدشت لشکر
زد صدااصحاب خود را واحداً من بعد واحد***مسلم و عون وحبیب و شوذب و عثمان و جعفر
هاشم و سالم بریر ابن خضیرو بو تمامه***عابس و حر و زهیر و قاسم و عباس و اکبر
آمد اندر جنبش احساد شهیدان یعنی ای شه***حاضریم از بهر جان دادن براهت بار دیگر
از شهیدان عذرخواهی کرده و زد بر زمین نی***گفت: هل من ناصر یرجوالقاء الله الاکبر
ذات پاک کبریا اول جوابش را داد وانگه***آنچه گردون را ملایک آنچه یزدانرا پیمبر
مُرسِل باد آمد و گفت ای ولی الله بفرما***تا چه قوم عادشان سازم هلاک از باد صرصر
مُجری آب آمد و گفت ای نجی الله اجازه***تا نمایم غرقه در بحر بلا این قوم ابتر
{صفحه 351}
مالک نار آمد و گفت ای خلیل الله جوازی***تا که چون نمرودشان سازم تبه سوزم بآذر
خازن خاک آمد و گفت ای کلیم الله بفرما***تا چه قارون سازم اینانرا بخاک مضمر
روح انسی آمد و انسان کامل گشت واله***خیل جنی آمد و سر خیل ایشان بود زعفر
دید آن هنگامه و شد ناامید ازخود که ناگه***یک توجه ره گشودش سوی آنشاه فلک فر
بوسه زد بر سم اسب شه طلب کرد اذن باری***که شوند این خیل من بر صورت انسان مصور
شاه فرمودش که من دلتنگم از این زندگانی***یعنی این هستی چه سودم میدهد از بعد اکبر
بر تن آنماه پاره زخم بیرون از شماره***تن چه چرخ پر ستاره گشت از این قوم بد اختر
یعنی ای زعفر مرا بگذار رفت از دست کارم***تا فتاد از تن دو دست پاک عباس دلاور
دل بریدم از بقا وز زندگی مأیوس گشتم***من که بشکستم کمر اندر غم هجر برادر
یعنی ایزعفر طلب کردم چه آب از بهر طفلم***حرمله تیر جفا زد بر گلوی خشک اصغر
نیست در این زندگانی خیری از بهرم که دید***کشته اصحابم یکایک خسته انصارم سراسر
بیکسی خواهد مرا خست ار نپاید جور دشمن***تشنگی خواهد مرا کشت ار نباشد تیر و خنجر
{صفحه 352}
خواستندم بهر مهمانی و براکرام مهمان***آب بستندم برو با آنکه بودم مهر مادر
زعفرا برگرد از این دشت سوی منزل خود***یاریم خواهی عزاداری کن از بهرم مکرر
کرد اطاعت امر شه را رفت در منزل و لکن***زعفر آمد سوی دشت کربلا یکبار دیگر
خاک بر سر کرد چون «یحیی» چه دید آن تشنه لبرا***بر سنان رفته سر و در زیر سم است پیکر

در مصیبت امام حسین علیه السلام

مرثیه
شهی لب تشنه گردیدش جدا سر***که بود آب روانش مهر مادر
دو نهر آب بود و تشنه جان داد***بنزدش زاده ساقی کوثر
نصیحت کرد لشکر را و اجرش***نشد جز سنگ و تیغ وتیر لشکر
ز دست کین فلک سنگ جفا زد***به پیشانی وجه الله اطهر
شکست آئینه عرش خدا را***بخون آغشته شد مهر منور
رسید از حرمله تیری سه شعبه***بقلبی داغدار از هجر اکبر
به پهلوئی سنان کین سنان زد***که پهلو میزد از رفعت بداور
چه خورشید از زمین یک نی جدا شد***بپا در کربلا شد شور محشر
ندانم حالت مقتول چون بود***چه قاتل زد صدا الله اکبر
همانا از نی این ناله بشنید***که ای لب تشنه مظلوم مادر
فی الرثاء
خم کرد قدم داغ علی اکبر ایجان برادر***رفتی و شکستی کمرم نوبت دیگر ایجان برادر
{صفحه 353}
در خواب شد آنچشم که از بیم تو بیدار بودی بشب تار***شد نوبت بیداری اولاد پیمبر ایجان برادر
برخیز که ترسم برد از فرط دلیری هنگام اسیری***دشمن ز سر زینب دلسوخته معجر ایجان برادر
برخیز که اولاد نبی بیکس و یارند بی صبر و قرارند***مانده همه درمانده و افسرده و مضطر ایجان برادر
ای میر علمدار سپاه و حشمت کو دست و علمت کو***افتاد کجا دستت و کو سینه چه شد سر ایجان برادر
از تشنگی افغان دل اهل حرم بین نیران بارم بین***در ساحت فردوس نگر شعله آذر ایجان برادر
بس خار جفا خصم ببرگ سمنت زد کی بر بدنت زد***ناوک ز پی ناوک و خنجر پی خنجر ایجان برادر
سرو قد زیبای تو در خون که کشیده دستت که بریده***از ضرب عمود که تو را چاک شده سر ایجان برادر
وقعه ساربان
زد دست الم بر سر خود چرخ ستمگر***زین حمله و دستان که زد از دست و را سر
دستان وی این بس که گویند بدستان***کز دست وی آمد چه بر اولاد پیمبر
افسوس از این قصّه که از غصه دیرین***از یاد ببرد آنچه مرا بود به خاطر
تنها نه منم چون نجی الله درآزار***تنها نه منم چون صفی الله در آذر
{صفحه 354}
در بحر بلا گشته غمین نوح مکرّم***در آذر غم مانده حزین زاده آزر
مرویست کلامی ز سعید بن مصیب***کز وی بدل آید شرر و بر جگر اخگر
گفتا که چه در طرف حرم رفتم و گردید***ازسیر حریم حرمم دیده منور
دیدم که بیکسوی گروهی شده انبوه***بر گرد یکی دیو فن زشت مجدّر
در راه وفا راه زنی آمده پیدا***در شکل بشر دیو فنی گشته مصور
حرفش بزبان همچو یکی صاعقه کز کوه***قولش ببیان همچو یکی شعله ز صرصر
انگیخته بس غلغل وآویخته با شور***بر پرده و بی پرده همی کرده سخن سر
کی داور بخشنده ببخشای گناهم***هر چند که از هر دو جهانست فزونتر
زین ظلم مرا نیست بجز قهر تو حاصل***زین کفر مرا نیست بجز کن توکیفر
گفتم چه کس وز چه گناهست که این سان***محروم شدی بی سبب از رحمت داور
در پاسخ من گفت که ای مرد خدا را***بگذار مرا زار و از اینواقعه بگذر
ور خود گذرت از من و از کرده من نیست***در خانه پی کشف چنین راز مرا بر
با شکوه ز ایام در آمد چه بمشکو***اینگونه همی ساخت عیان راز مستر
کانم که یمن گشته سزا لعن الهی***آنم که بمن گشته روا قهر پیمبر
حسرت زده جمال بدآمال که بودم***اندر سفر سبط نبی زاده حیدر
بس لطف مرا بود ازآن شاه فلک جاه***بس مهر مرا بود ازآن سیر ملک فرذ
رفت از پی تجدید وضو روزی و شلوار***بسپرد بمن شاه و شدم خازن گوهر
دیدم بمیان بود و را بند ازاری***کان بند در افکند مرا بند به پیکر
بگرفت زمن شاه و برفتیم بهمراه***تا موکب او شد بصف ماریه اندر
{صفحه 355}
دشتی همه آراسته از نیزه و زوبین***ملکی همه پیراسته از ناوک و خنجر
یکنور درخشان و جهانی همه ظلمت***یکشاه گرفتار و زمینی همه لشگر
تا شد نهم ماه محرم که بیامد***ظالم ز پی ظالم و کافر پی کافر
شه داد بمن خلعت و انعام و بفرمود***چون باد خزان حالی از این بادیه بگذر
زین دشت بکن زود گذر زانکه بفردا***آنگه که کشم ناله ز دل از پی یاور
هر کس نشنود نعره بی یاری و یاری***ننمایدم او راست سقر جای مقرّر
برگشتم و برگشت ز من بخت و در آندشت***تا روز دگر بود مرا منزل و منظر
دیدم ز چراگاه مرا مانده شتر باز***و زهر بن خاری ز زمین آمده خون بر
بالجمله از آن خون دل من خون شد و گفتم***در خون شده غلطان تن فرزند پیمبر
یاللعجب از گردش بیحاصل ایام***یا للاسف از کینه دیرینه اختر
تا خاتم دولت بکف اهرمن افتد***افتاد سلیمان بصف ماریه بیسر
تا کار شود ساخته بر کام یهودان***تا شاید زید بلعم با عور فسونگر
در تیه فنا کرد سفر موسی عمران***بر دار بلا یافت مقر عیسی اطهر
ایکاش که از صاعقه میسوخت و میساخت***از سوخته اش باد تهی توده اغبر
چون شعله که آید ز جحیم آمد و آنگاه***در کرببلا دید عیان شورش محشر
چون سروبن افتاد ز پا قامت قاسم***چون برگ گل آغشته بخون پیکر اکبر
غلطیده بخون قامت اصحاب وفا دار***افتاده دو دست از تن عباس دلاور
بیجان شده یکجا همه اجسام مکرم***بیسر شده یکسر همه اجساد مطهر
دلخسته ز یکسو خلف احمد مختار***لب تشنه بیکجا پسر ساقی کوثر
در پست زمینی تن شاهی است که بودی***از عرش بلندش شرف و قدر فراتر
الماس فشان چشم فلک گشت چه دیدش***آورده عقیق از در و یاقوت ز گوهر
{صفحه 356}
پس سوخت ز نیران جفا سینه زهرا***پس خست ز پیکان بلا قلب پیمبر
بنمود فرا دست ز بهر گره بند***بگشود که تا ماند بجا عقده دیگر
پس دست سوی بند فرا برد سلیمان***تا اهرمن افشا نکند سرّ مستّر
خاکم بسر از دست لئیمی که فرا برد***دستی سوی دست شه و دستی سوی خنجر
بنمود جدا دست شه از بند و ازآن ظلم***در بند بلا کرد دل حیدر صفدر
هرگز نشنیدم که یأجوج بدستان***اینگونه کند دست درازی بسکندر
دستان فلک بین که دگر باره بدستان***میخواست که از دست وی اینکار زند سر
دست دگر آورد شه افسوس که آنشوم***با دست دگر کرد همان کار مکرر
ناگه ز هوا هودج چند آمد و در او***بودند ز شه جد و پدر مام و برادر
کان کشته بیسر شده بر خاست و بنشست***ملحق بتنش سر شد و بنمود سخن سر
کی جد من ای بر همه آفاق تو مولی***ای جد من ای بر همه اکناف تو سرور
بستند بمن امتت از کینه ره آب***با آنکه بدم آب روان ارث ز مادر
خستند محبان من از کامل و برنا***کشتند جوانان من از اصغر و اکبر
طفلان ز ستم خسته و بی شیر یکایک***مردان ز جفا کشته ز شمشیر سراسر
از امتت ای سید ابرار کشیدم***ظلمی که مسلمان نکشیده است ز کافر
گه کشتن اطفال گهی غارت اموال***گه سوختن خیمه گهی بردن معجر
بالجمله بپرسید از این مرد شتربان***کز بهر چه ام کرد جدا دست ز پیکر
ای شاه جگر تشنه به «یحیی» نظری کن***تا وارهد از تشنگی اندر صف محشر

ورود آل الله بمجلس یزید

رفتند چه از کوفه بشام آل پیمبر***بر ماتمشان گشت فزون ماتم دیگر
در سلسله بودند همان سلسله کز مهر***سر سلسله آن سلسله را بود پیمبر
یک قوم گرفتار و یک آفاق در آشوب***یک جمع پریشان و یک افلاک مکدر
{صفحه 357}
یکجا برسن بسته تن سید سجاد***یکسوز محن خسته دل زینب مضطر
یک سلسله شیر همه بسته بزنجیر***از دوده پیمغبر و از صلب غضنفر
خون گشته یکی دیده اش از داغ پسر عم***خم گشته یکی قامت از هجر برادر
از بسکه بخورشید رخ اختر بفشاندند***کردند مجدر رخ خورشید ز اختر
بنشسته بکرسی همه ترسا و مجوسی***و اولاد نبی بسته بزنجیر سراسر
بنشسته بعزت پسر هند زناکار***استاده بخواری خلف شافع محشر
از بهر حجاب زخ ازآن زلف دلاویز***بر سرخ گل افشانده بسی نافه اذفر
آوخ که همی خست دل از محنت و اندوه***دردا که همی برد بصد طعنه و تسخر
خورشید جمالان سپهر عظمت را***در مجلس فرزند زنا شمر بداختر
بزمی همه آراسته از کین خداوند***جشنی همه پیراسته از بغض پیمبر
یکحلقه بسر حلقه گی سید سجاد***از غم قدشان خم شده چون حلقه که بر در
ظلمتکده کفر و در او نور الهی***آتشکده جور و در او جلوه داور
هند و بنگر کوشده با حور مقابل***ظلمت بنگر کامده با نور برابر
عفریت و شی در کف او مهر سلیمان***یأجوج فنی بر سر او تاج سکندر
سه سفره بگسترد پی عیش و بیفروخت***یک سفره ز شطرنج و دوم باده احمر
در سفره سوم سر فرزند نبی را***بنهاد بطشت زر و میگفت مکرر
کامروز مرا ملک زمین است مهیا***امروز مرا عیش جهان است میسر
میزیبر اگر فخر نمائیم بخاقان***میشاید اگر عجب فروشیم بقیصر
پس کرد نظر بر سر سالار شهیدان***رخشنده سری دید چه خورشید منور
آن سر چه مه چهارده و چارده ضربت***سر تا سر آن داشت ز شمشیر و ز خنجر
رخشنده لبش تالی قرآن شده آن سان***کز لعل درخشنده شود بیخته شکر
دو چشم خدا بین زد و جانب نگران داشت***چشمی بسوی خواهر و چشمی سوی دختر
{صفحه 358}
بشکافته شمشیر جفا فرقش و گوئی***شق القمری گشته ز شمشیر مصور
پس دست فرا برد و سرشاه شهیدان***برداشت و گفت ای پسر حیدر صفدر
دیدی که لب تشنه شدی کشته لب آب***با آنکه تو را بود پدر ساقی کوثر
دیدی که ز زین گشت نگون قامت قاسم***دیدی که بخون گشت طپان پیکر اکبر
خاکم بسر آن سر چه گنه داشت که میزد***از دست ستم چوب جفا بر لب آن سر
نه یاد خدا کرد مر آن ملحد غدار***نه ذکر نبی کرد مرآن کافر ابتر
نه داشت روا حرمت اهل حرم شاه***نه کرد ادا حق خدا عهد پیمبر
که گفت بسجاد که باب تو ز بنیاد***با ما سر کین داشت و زان کشته شد ایدر
که گفت بزینب که خدا کشت حسینت***با قاسم و با جعفر و با اکبر و اصغر
هی چوب بر آن سر زد و هی گفت که ایشاه***خوش موی تو چون سیم شد و روی تو چون زر
پیری بتو غالب شده زان بود که گفتی***کابایم از اجداد یزیدند نکوتر
میخورد گهی باد ه و میریخت ته جام***خاکم بسر اندر بر آن رأس مطهر
«اُف لک یاد هر لقد احرق قلبی»***از واقعه کامدم این لحظه بخواطر
برخاست یکی شامی بیشمر در آن بزم***در نزد یزید آمد و بنمود سخن سر
رو کرد بکلثوم که از بهر کنیزی***بخشای بمن این زن بیچادر و معجر
نوباوه زهر از زهر حسن که با او***کی زهره که تا بد زفلک زهره ازهر
کمتر ز غلامان درش موسی و هارون***چاکر بکنیزان برش ساره و هاجر
دخت علی و اخت حسین اختر عفت***زینب که بد از برج حیا تافته اختر
زد بانگ بآن شامی و فرمود که ایشوم***این امر کسی را نبود لایق و در خور
{صفحه 359}
ما پرده گیان را که یزید از ره بیداد***بی پرده برآورده بهر وادی و کشور
هر چند ذلیلیم ز احفاد خلیلیم***از نجل جلیلیم و ز اولاد پیمبر
«یحیی» چه زدی آتش غم بر دل احباب***از دید بزیر اشک و از اینواقعه بگذر

خطبه حضرت سجاد در مسجد شام

برزد غمی او تو بدل غمزده آذر***ای غمزده دل بر تو مبارک غم دیگر
نه نوحم و نه زاده آزر ز چه ایغم***گه غرقه در آبم کنی و گاه در آذر
در طور وفا گشته غمین موسی عمران***بر دار بلا گشته حزین عیسی اطهر
از شام غم آباد و غم سید سجاد***هر گه که کنم یاد فتد بر دلم اخگر
آندم که بمسجد پی اولاد زنا رفت***آنسان که پی ظلمت شب صبح منور
بر خاست خطیبی و پس از حمد الهی***ازآل زنا مدح و ثنا گفت مکرر
سجاد بخشم آمد و فرمود که ای شوم***زین کین چه سزا بینی و زین کفر چه کیفر
خاکت بدهان کز پی خشنودی مخلوق***بر خویش خریدی سخط خالق اکبر
پس صاحب منبر ز یزید اذن طلبکرد***تا آنکه کند جای بمنبر چه پیمبر
اوکرد ابا عاقبت اعیان ولایت***هریک بطریقی بنمودند سخن سر
کین مرد علیل است و علیلی که ذلیل است***عاجز شود از طی سخن خاصه بمحضر
با آنکه نزار است ز حرمان پسر عم***با آنکه فکار است ز هجران برادر
با آنکه شهیدند ورا معشر احباب***با آنکه اسیرند ورا عمه و خواهر
باری طلبیدند از او اذن پس آنگاه ***شد عرش خدا جلوه گر از عرشه منبر
فرمود که ای قوم شیاسید تناتن***فرمود که ای جمع بدانید سراسر
من زاده آزاده آن تا جور ستم***کز خاک درش بر سر شاهان بود افسر
او کعبه ایمان بود و قبله اسلام***او مشعر احسان بود و مظهر داور
{صفحه 360}
بیت و حرم و مروه و حجر و حجر ورکن***میزاب و مناسعی و صفا زمزم و مشعر
سلطان رسل احمد محمود محمد***کومیر مکرم بود و شاه مظفر
من زاده قتالم و نوباوه ابطال***از دوده ابرارم و از صلب غضنفر
ثعبان غزا لیث وغا ضیغم هیجا***شمشیر نبی شیرخدا فاتح خیبر
فهرست سخا باب کرم صفحه احسان***عنوان هنر فصل ظفر فذلکه فر
خورشید ولایت علی عالی اعلا***کوشافع محشر بود و ساقی کوثر
من زاده زهرا زهر باغ رسولم***کز فلک رسالت بود او زهره ازهر
پس گریه نفس گیر شد اندر گلوی خلق***وز بیم لئیمان نشد اظهار میسر
تا آنکه بفرمود منم زاده آن شاه***کور از قفا شمر لعین کرد جدا سر
من زاده آن سرر مظلوم غریبم***کش سوخت دل از داغ فراق علی اکبر
نوباره آن تشنه بی یار وحیدم***کابیش ندادند مگر از دم خنجر
شد کشته ز شمشیر جگر تشنه لب آب***با آنکه بدنش آب روان مهر زمادر
در آن فلکم ماه که مهر چمن آراش***گلگونه اش اصغر شده رخساره اش احمر
در آن چمنم سرو که از تیشه بیداد***افتاده ز پا قامت شمشاد و صنوبر
از دوده آن سرور محروم شهیدم***کش اسب جفا تاخت عدو بر تن اطهر
نور رخ آن مهر منیرم که ز کوفه***تا شام زدندش بسر نی سر انور
فرزند حسینم من و اینکه به اسیری***در کشور شامیم من و عمه و خواهر
مقهور بشامیم و چه خوشید بشامیم***از نسل کرامیم و ز اصلاب مطهر
برشد بفلک ناله و فغان خلایق***گفتی که مگر گشت عیان شورش محشر
ناچار یزید اذن اذان داد و مؤذن***از قطع سخن ساخت دل شاه مکدر
بشنید چه شه نعره تکبیر بفرمود***کاعضای من این زمزمه دارند سراسر
شد تازه غمش آه از آندم که مؤذن***با رفعت و فر برد بهین نام پیمبر
رو کرد در اندم بزنا زاده که ایشوم***این سرور کیوان حشم این شاه فلک فر
{صفحه 361}
خوانیش اگر جد خود این امر عیان است***کاندر بر مخلوق شوی کاذب و ابتر
ورجد من است از چه سبب آل گرامش***گشتند ز ظلم تو پریشان و مکدر
از ظلم و ستم پرده گیان حرم او***بی پرده چرایند بهر وادی و کشور
اینقوم که ناموس خدایند چرایند***تا بنده چه خورشید بهر کوی و بهر در
هادی صوابند خدا را ز چه بابند***مانند اسیران خطا بیکس و مضطر
محجب جفا گشته و بر چهره حجابی***جز موی مجعد نه و جز زلف معنبر
بر درگه خلاق عزیزند و معظم***اندر بر مخلوق کنیزند و محقر
شیرند و ازآنند بزنجیر گرفتار***گنجند و از آنند بویرانه مستر
آوخ که از این سوزش غم آه محبان***چون ناله «یحیی» بفلک برزده آذر

خبردادن مرغ بفاطمه صغری علیهاالسلام

آمدن مر غ در مدینه و خبردادن بفاطمه صغری
طایر عقلم که بد فرخ رخ و فرخنده فالش***سنگ جور آسمان اندر قفس بشکست بالش
طوطی نطقم کنون چون بلبل طبع اوفتاده***پر شکسته بال بسته قلب خسته نطق لالش
جوجه زهرا چه شد در خون طیان مرغ دلم را***بست در پر و از کردن آسمان راه مجالش
عصر عاشورا که آمد بلبل بستان زهرا***پیکر صد چاک از سم ستوران پایمالش
با خبر شد مرغی ازآن قصه و با خیل مرغان***گفت شرم ای طایران از مصطفی آرید و آلش
در چمن گرم ملاهی گشته و سیر مناهی***هر یکی با نغمه دلخوش بنقش خط و خالش
{صفحه 362}
بی خبر از بلبلان آشیان گلشن دین***کان یکی افسرده حال و آن یکی بشکسته بالش
جوجه زهرا حسین افتاده بی سر در بیابان***چشم هر زخمی بتن چون چشمه از خون مال مالش
شاهبازی پر زده در خون همائی فر همایون***بسته بال و خسته حال و تشنه اطفال و عیالش
پرزنان پروانه سان رفتند مرغان گرد شمعی***کز سراپا بود تابان نور روی ذوالجلالش
جسمش اندر آفتاب افتاده چون دیدند عریان***سایه افکندند از پرها بجسم بی همالش
مرغی از خون کرد گلگون بال و پر آمد بیثرب***سوی بام خانه نوباوه افسرده حالش
«لست انسی فاطم الصغری بذل فی خمول»***کاختر عمر اوفتاد از تاب و تب اندر وبالش
گوهری در درج عفت اختری از برج عصمت***بدر کامل بوده و تب کرده چون ناقص هلالش
بود اندر ناله تا همناله با خود دید مرغی***خون چکان از بال اندر بام و گشت از وی سئوالش
گفت ای مرغ از کجائی اینچنین پرخون چرائی***من مسافر دارم و خونین دلم اندر خیالش
در سفر دارم پدر نور بصر سبط پیمبر***در فراقش گشته ام صابر بامید وصالش
من چه اکبر یک برادر در سفر دارم دریغا***مدتی شد تا ندیدم جلوه تابان جمالش
{صفحه 363}
گفت مرغ این خون بود بر بالم از جسم امامی***کامت جدش چه بنمودند آهنگ قتالش
اول او را خواستند از بهر مهمانی و آخر***تشنه لب کشتند در نزد دو نهر آب زلالش
«نعی الغراب فقلت من تغاه ویلک یا غراب***قال الامام فقلت من قال الموفق للصواب»
«ان الحسین بکربلا بین الاسنة و الضراب»
قاصد کوی حسینم از امام خافقینم***کز مدینه سوی کوفه قوم دادند انتقالش
زاده ساقی کوثر دوحه زهرای اطهر***العطش ورد زبانش بود وقت ارتحالش
پیکری خاک قدومش توتیای چشم حورا***خیل اعدا توتیا کردند در زیر نعالش
خست داغ نوجوان مرگ پسر قلب شریفش***کشت تیر حرمله رمح سنان روز جدالش
آفتابی گشت تابان بر فراز نیزه کین***شد شتابان چون ستاره از قفا آل و عیالش
با خروش از صیحه بیهوش گردید و چه «یحیی»***شد تنی از مویه موی و شد قدی از ناله نالش

در مصیبت امام حسین علیه السلام

فی رثاء خامس آل الکساء علیه السلام
سپه غم و حشم بلا چه بسوی کوفه روانه شد***بهزار ناوک ابتلا دل اهل بیت نشانه شد
ره راحت همه اولیا بکناره ز میانه شد***ز خیام شه بفلک نوا همه ورد صبح و شبانه شد
ز زمین بدائره سما همه رفت ناله العطش
{صفحه 364}
ز فغان و ناله دمبدم ز حنین و نوحه پی بپی***همه سوخت قائمه ارم همه گشت دور نشاط طی
زده حلقه جمله بگرد هم چه نبات نعش بر جدی***بفلک بلند شد از حرم چه زیا اخاچه زیا بنی
ز الم رقیه ببحر غم ز عطش سکینه نموده غش
گر هی ز دایره یقین طبقات عرش سریرشان***همه اتقیا همه متقین ببزرگیند حقیرشان
بسریر شرع و بملک دین چه علی امام و امیرشان***بزمین فتاده ز صد زرین چه صغیرشان چه کبیرشان
همه مه لقا همه مه جبین همه ماه رو همه ماه وش
بحریم سرور لو کشف زده تشنگی شررجلی***رخ پاکشان شده منخسف تن پاکشان شده منجلی
ز خروش ناله وا اسف زده زنگ آینه ولی***ز زمین ماریه تا نجف همه رفته نعره یا علی
همه رویشان شده در کلف همه جلدشان شده منعکس
نغمات ناله زیر و بم همه دور گشت و تسلسلا***شده راست زلزله و نغم زدیده حنجر بلبلا
بعراق کشته شه امام سپه غمش بقر اولا***ز حسین نغمه صلای غم بفکنده شور بزابلا
ز عرب نوازده تا عجم ز حجاز برشده تاحبش
چه اساس حیله و زنگ را ز جفا نمود فلک بپا***نه ثبات را نه درنگ را ننمود قسمت اولیا
{صفحه 365}
همه اهل روم و فرنگ را چه به نی نواست ز نینوا***چه توافق آمده جنگرا بسلیل سید انبیا
چه تناسب آمده سنگرا بجبین ازهر نورفش
ز تجلیات محمدی بتمام عرصه ما یکون***بکمال فیض مؤبدی طبقات را شده رهنمون
شده نور دیده احمدی بفراغت از همه شئون***که طرید درگه ایزدی کشدش میانه خاک و خون
جذبات جاوه سرمدی کندش کناره ز کشمکش

در شهادت حضرت قاسم علیه السلام

شهادت حضرت قاسم علیه السلام
سبط رسول حجت کبرای حق حسن***باصولت حسینی و با جلوه حسن
دلبند مرتضی ولی الله مؤتمن***سلطان ملک غصه شه کشور محن
زهر جفا چه ریختش ایام در ایاغ
در دهر ماند باقی از او ماه پاره ای***کز نور کسب کرده از او ماه پاره ای
در نار عشق حق شده رخشان شراره ای***در چرخ عصمت آمده روشن ستاره ای
هم صبغة الله آمده هم احسن الصباغ
در شام طره چهره او ماه بدر بود***در بدر چهره طره او شام قدر بود
محفل نشین بزم شهادت بصدر بود***ز آتش هزارگونه جراحت بصدر بود
صد سینه را جراحت صدرش نهاده داغ
قاسم بنام بود و ابوالقاسم از خصال***هم مظهر جلالی خدا بود و هم جمال
از ام و اب شریف نسب همچو عم و خال***از ماسوا بیاد خدا داشت اشتغال
آری هوای حق دهد از ماسوا فراغ
در کربلا چه کرب و بلا برگشود بار***از بهر رزم خصم کمر بست استوار
آمد حضور حضرت عم بزرگوار***کز قید جان ملولم و از بند تن فکار
ترساز از شراب شهادت مرا دماغ
{صفحه 366}
از خصم دون چه شعله کشید آتش جهاد***چون طفل اشگ آمد و بر پای شه فتاد
کاکنون زمانه قسمتم از رنج و غصه داد***برنا مرا دیم نگروده مرا مراد
حیف است مانده بلبل مسکین جد از باغ
رفتند همرهان و جدا مانده ام ز پی***دوری ز بلبلان چمن تا بچند و کی
تا کی ز خیمه گاه حرم ای امیر حی***فریاد وا اخا شنوم بانگ یا بنی
جویم کجا چگونه کی از همرهان سراغ
اذن جهاد یافت و پاکرد در رکاب***بوسید ماه نو بادب پای آفتاب
بنهاد رو بعرصه هیجا چه بوتراب***آری پدید آید بوی گل از گلاب
آری بجای نسرین زیبا بود بداغ
آمد بسوی معرکه با فرّ و با شکوه***تا دید دشتی از دد و از دام در ستوه
قومی چه زنگیان همه مغبرة الوجوه***غولان نابکار گروه از پی گروه
میشوم تر ز بوم و سیه روی تر ز زاغ
گفت ای گروه ما ز نژاد پیمبریم***بگزیده گان حضرت خلاق اکبریم
لب تشنه ایم و زاده ساقی کوثریم***خصم شما گروه بفردای محشریم
گفتیم و بر رسول نباشد بجز بلاغ
ای قوم بیحمیت فارغ ز ننگ و نام***مهمان کسی نکشته لب آب تشنه کام
بر قتل میهمان ز چه کردید ازدحام***شد خون ما حلال چرا و آب ما حرام
واسوئتاه سفک دم الله کیف ساغ
پس چار پور ازرق شامس که در جدال***بود استقامت سپهی نزد شان محال
{صفحه 367}
سوی جحیم کرد روان داد ارتحال***کازرق بخشم آمد و آمد سوی قتال
شه سوی او بتاخت چه سیمرغ بر کلاغ
پژمرد در ریاض شرف لاله حسین***شد منخسف مه سه و ده ساله حسین
رفت از زمین بسوی فلک ناله حسین***مه را بسوخت شعله جواله حسین
یا من علی نعمته العام فی السباغ
قاسم هنوز طفل و ندانسته رسم جنگ***صید حرم چگونه شود همسر پلنگ
مپسند زاغ تیره درد سیره را بچنگ***شهزاده گفتنش از چه گشودی ز خنگ تنگ
کردش بدیده سرمه زاغ البصر فراغ
کردش روان دو اسبه سوی کشور سقر***با آنکه داشت لب ز عطش خشگ و دیده تر
و آنگه بسوی قوم دغا گشت حمله ور***تا سرخ شد ز خون خسان جمله دشت و در
وز برق تیغ شعله عیان شد بباغ و راغ
از تیغ و نیزه پاره نمودند پیکرش***صد پاره شد ز تیر جفا جسم انورش
رحمی نکرد کس بدل زار مادرش***در خون طپید آنکه جمال منورش
قندیل کبریائی حق را بدی چراغ
واحسرتا که عاقبت از کید آسمان***شد توتیا بزیر سم اسبش استخوان
از تیغ و تیر و نیزه و شمشیر کوفیان***روحش جدا زتن شد و جسمش تهی ز جان
آندم که پر ز شهد شهادت شدش ایاغ
{صفحه 368}
بر فرش زیب عرش چه از پشت زین فتاد***عرش اله آه بر آورد از نهاد
داد از تو ای سپهر جفا جوی کج نهاد***اف بر تو و بر آنکه بمهر تو دل نهاد
تا بوده ای تو بوده مدارت بمکر ولاغ
«یحیی» هنوز اشگ غم از دیده باردا***خون جای اشک از دل غمدیده باردا
از ابر دیده لؤلؤی خوشیده باردا***آن خون که از جگرش بجوشیده باردا
هر چند نیست قافیه زین سم و این سیاغ

در مصیبت امام حسن علیه السلام

مرثیه امام مجتبی علیه السلام
بنوشت سیه نامه از خامه طغیان***زی شاه فرنگ آفت دین زاده سفیان
کان زهر که داری تو بمخزن ز نیاکان***بفرست که بر درد دل ماست چه درمان
زان زهر فرستاد سویش قائدا فرنگ
بنوشت بپاسخ که فرستادم و این زهر***یکقطره اش از سوز بسوزد جگر بحر
زنهار منوشان بمسلمان زسر قهر***کان ظلم تو را هست کفایت ابدالدهر
این شیوه مکن پیشه که او راست ز فرهنگ
نشنید و فرستاد سوی جعده بی باک***زهریکه دل زاده زهرا بکند چاک
در آب شرر ریخت از آن زهر خطرناک***زان آب زد آتش بدل سید لولاک
وان آب برآورد شرر از جگر سنک
آنسوده الماس چه در جام حسن ریخت***بدعهدی ایام در ایام حسن ریخت
{صفحه 369}
زان زهر جفا خصم چه در کام حسن ریخت***او داج حسن پاره شد اندام حسن ریخت
در طشت بلا لخت دلش ریخت ز نیرنگ
نوشید چه زان زهر جفا سبط پیمبر***سبز از اثر زهر شدش چهره احمر
طشتی طلبید و ببر دیده خواهر***لخت جگرش ریخت در آن طشت مکرر
از دار فنا سوی بقا آمدش آهنگ
زینب بدو طشتش نظر افتاد و فغان کرد***خون دل سودا زده از دیده روان کرد
گه ناله زنی گاه ز چوب خزران کرد***در طشت نظر بر قمری نورفشان کرد
بشکافته پیشانی او از اثر سنگ

در ورود اهل بیت بکربلا

رثاء فی الورود بارض نینوا
رسید قافله خسته دل پریشان حال***سوی عراق ز یثرب بفرط استعجال
گروهی اهل ولا برملا بکرببلا***بفرط عز و علا ساخته محط رحال
بماه و سال بشوق وصال عاشورا***«یسبحون له بالغدو و الاصال»
چه زهرها که چشیده بانتظار عسل***چه هجرها که کشیده باشتیاق وصال
نخست شد برسالت روان سلیل عقیل***بسوی کوفه و زین قصه عقل راست عقال
که سر برند رسول و تن افکنند ز بام***زهی رسوم جهالت خهی طریق ضلال
سپس چه حر دلاور که با هزار نفر***بسوی سبط پیمبر روان باستقبال
نموده توبه و بگرفته نوبه و بتیش***که تا بکوی شهادت سبق برد زرحال
ستوده پیری روشن ضمیر همچو حبیب***سپید موی بخون سرخ کرده روز جدال
سترده سینه از کینه قاسم داماد***که زیر سم ستوران عدو کند پامال
نهال نوثمری اکبری نکو سیری***گشوده فرق که شق القمر شود ز هلال
بتیر حرمله مشتاق اصغری بی شیر***هلال ناقص آورده رو باوج کمال
{صفحه 370}
دو دست از تن عباس او فتاده نگر***که دست و پا زده در خون چه صید بی پر و بال
بنیزه تکیه زده مستهام امام انام***ز خویش خالی و از یاد دوست مالامال
در اشتیاق جنان و در احتراق زنان***در الوداع حریم و در العطش اطفال
دو چشم حق بین بگشوده بود از دو طرف***یکی بکشته اکبر یکی بسوی عیال
یکی نبود درآن بند جویدش پیوند***یکی نبود در آن حال پرسدش احوال
بغیر سنگ جفا کس نیامدش ز یمین***بغیر تیر ستم کس نبودیش بشمال
گلو شکافته مدعو ز تیر بغی عدو***جگر گداخته مهمان بنزد آب زلال
صدای هل من ناصر بلند کرد و جواب***کسش نداد بجز ذات ایزد متعال
نخست بوالبشر آمد که ای امام بشر***بهل معدن شررا کنم قرین نکال
بنوحه نوح برآمد که ای تو اصل فتوح***کنم بطوفان این قوم غرقه یا بر مال
خلیل آمد و در دست دست اسمعیل***که تا بکعبه کویش فدا کند فی الحال
گلیم آمد که تا جان بگیرد از فرعون***مسیح رفت که تا سر ستاند از دجال
محمد آمد و اشکش ز دیده گان جاری***غضنفر آمد و خونش ز جسم جان سیال
همه بگریه و آورده جان ز بهر نثار***همه بمویه و آماده تن ز بهر قتال
چه عذر خواه بفرمود شاه کیوان جاه***که مرمر است شهادت نهایت آمال
هنوز هست ز عهد الست بر دل دوست***گشود و بست عهودی که دوست داده مثال
دلم نسوخته از تیر خولی ظالم***جدا نساخته انگشت بجدل محتال
مراست پیکری آماده بهر خنجر و تیر***مراست سینه افتاده زیر سمّ نعال
{صفحه 371}
مراست قلب مهنای ناوک دلدوز***مراست دست مهیای خنجر جمال
مرا ز عشق لقای حبیب نیست شکیب***چه صبر در دل عاشق چه آب در غربال
درآن محاوره تیر سه شعبه مسموم***گشوده راه جگر گاه و بست راه مقال
شکست وا اسفا عرش کبریائی را***ز سنگ ظالمی آئینه جمال و جلال
کسی نگفت خدا را بمیهمان عزیز***حرام گشت چرا آب و خون شد از چه حلال
شد از سنان سنان آنچه با امام زمان***خبر مپرس ز «یحیی» که گشته ناطقه لال

در مصیبت طفلان مسلم علیه السلام

شهادت دو طفل مسلم علیه السلام
در وقعه عاشورا پس از قتل شهیدان***ماندند ز مسلم دو فروزان مه تابان
دو اختر رخشنده دو خورشید درخشان***جا یافته از حکم زنازاده بزندان
دو ماه و بمحبس شده محبوس بیکسال
از ابن زیاد آنچه شد از فرط تأسف***یعقوب نبی برد زیاد انده یوسف
اف بر تو و بر گر دشت ای چرخ برین اف***زین گر دشت ای کاش که میبود توقف
میسوخت از این سوز غدو تو و آصال
از روزه هر روزه در افطار ز حجاب***دو قرص جوازنان و یکی کوزه بد از آب
نه قوّت و نه قدرت و نه طاقت و نه تاب***نه یار و مددکار نه انصار و نه اصحاب
کس را نه رعایت ز حقوق نبی و آل
{صفحه 372}
گفتند بهم روزی کافسرد تن ما***کاهیده چه کاه است بزندان بدن ما
دردا که بغربت شده زندان وطن ما***گر بشنود این حارث زندان سخن ما
شایدکه بمأمول رسیم از ره آمال
پاینده زندان دو شهزاده ناکام***آمد چه بسر وقت اسیران بگه شام
گفتند که ای شیخ نکوفال نکونام***داری تو اگر بهره از ملت اسلام
بنما ز نبی شرم وز اصحاب وز اطفال
ما دو پسر مسلم و از نسل عقیلیم***از نجل جلیلیم وز احفاد خلیلیم
امروزه اسیریم و حقیریم و ذلیلیم***ز انصار حسین آنشه بی شبه و عدیلیم
رحمی که در این سجن دگرگون شدمان حال
مستحفظ زندان چه شد از واقعه آگاه***گفت ای دو نهال چمن معرفة الله
زندان بسرآمد بسپارید کنون راه***شب راه سپارید و نگردد کسی آگاه
شاید که در این واقعه مقبل شود اقبال
گر زاده مرجانه کند چاک تنم را***بر باد دهد خاک و بسوزد بدنم را
جز مهر علی نیست دل ممتحنم را***جز ذکر نبی زیب نباشد سخنم را
قد حولنی الله الی احسن الاحوال
رفتند ز زندان و نه برگی نه نوائی***نه راهبری یافته نه راه بجائی
بیچاره و نادیده ره چاره گشائی***نه خانه و نه لانه و نه کاشانه نه پائی
قد الف آسا شده از بیم عدو دال
بس رنج کشیدند و بمقصد نرسیدند***راهی بسوی شاهد مقصود ندیدند
جامی بجز از میکده غم نکشیدند***فرخنده زنی دیده مکانی طلبیدند
تا نقش بدیوان چه زند مُرسم آجال
گفتند که ای زن دو فرومانده غریبیم***دلخسته و غم دیده و آسیب نصیبیم
هر چند مریضیم بهر درد طبیبیم***بی طاقت و بی قوت و بیصبر و شکیبیم
دو طایر فرخنده بشکسته پر و بال
{صفحه 373}
زن گفت قدم رنجه نمائید بکویم***صد شکر که بیدار شده بخت نکویم
ایکاش که حارث نبرد راه بسویم***من بر حذر از گفته و از کرده اویم
کز اهل ضلال آمده و زمره جهال
چون گنج بویرانه شدند آن دو چه مستور***پاسی نگذشته ز شب مظلم دیجور
حارث زره آمد چه خاک آخته زنبور***افزوده دگر نغمه از شرک بطنبور
چون شعله جواله و چون آتش سیال
گفتا که مرا خسته تن از محنت و تیمار***افسوس ز دوری ره و کوشش بسیار
اندر طلب گمشده گان گشته ام افکار***دو طفل ز مسلم بده در حبس گرفتار
بگریخته و من پی مال آمده دنبال
از امر امیر الامراء در صف ناراست***هر کس سرایشان ببرد جایزه دار است
از مخزن او جایزه درهم دو هزار است***از یافتن و کشتن ایشان که بکار است
مقصد بودم قرب امیر و طلب مال
زن گفت بحارث که چنین رسم نه نیکوست***سنگین دل سختت مگر از آهن و از روست
کس از پی خوشنودی دشمن نکشد دوست***تا چند تو را بغض علی در رک و در پوست
زین مقصدت افتد تن آفاق بزلزال
از نعره اش آن صالحه زن گشت چه خاموش***آن ظالم غدار غذا خورد و شد از هوش
برداشت سر از خواب محمد چه شب دوش***بگرفت چه جان جسم براهیم در آغوش
کی خفته آشفته کشید امر باشکال
{صفحه 374}
برخیز که هنگام جدائی و فراق است***هاموسم پنهان شدن مه بمحاق است
ما نا اثر تلخی مرگم بمذاق است***یا اختر ما سوخته در سبع طباق است
مرگ آمده نزدیکتر از اکحل و قیفال
حارث چه یکی تیر که از شصت ز جا جست***زان همهمه با شاهد مقصود بپیوست
پرسید و امان داد و ز سیلی رخشان خست***بازوی دو مظلوم بیک قطعه رسن بست
در بند بلا شد دل جبریل چه میکال
گفت از چه بهر برزن و هر کوچه روانیم***آبست در این کوزه و ما تشنه لبانیم
یار است در اینخانه و ما گرد جهانیم***بر آل علی قاطع دل دشمن جانیم
ما رحم نداریم و لو ذرة مثقال
تا صبح که شد گردش ایام بکاهش***نه شرم ز پیغمبر و نه آل گرامش
با آن دو پسر کرد روان تیغ و غلامش***کز کشتن ایشان شود آمال تمامش
رو کرد محمد بغلام سیه و قال
ما ز آل عقیلیم و بعقلت نه عقال است***از رنگ سیاهت چه شباهت ببلال است
پیداست تو را شرم ز پیغمبر و آل است***افکند سیه تیغ ز کف کین چه خیال است
ایکاش مرا قطع شود دست و زبان لال
پس تیغ شقاوت ز غباوت بپسر داد***وز قتل دو مظلوم باو وعده زر داد
شهزاده باو از نسب خود چه خبر دادذ***دشنام بآغاز و بانجام پدر داد
شمشیر بیفکند و روان گشت باعجال
شمشیر بیفکنده و از آب گذشتند***زانکار بپیرامن آن کار نگشتند
اندر پی دنیای خود از دین نگذشتند***وایشان درویدند ز خیرآنچه که گشتند
کاثار بدونیک هویداست ز افعال
{صفحه 375}
خود آمد و با سیلی و چوب و لگد و مشت***بشکتس و خراشید سر و سینه رخ و پشت
گه کرد اشاره بسر و گاه بانگشت***کاماده نمانید که میبایدتان کشت
پیدا بود اندیشه مقتول ز قتال
گفتند خوش است ار ز پی سیم بکوشی***ما را حبشی جامه بر اندام بپوشی
وانگاه ببازار بری و بفروشی***از رنج ننالی و ز محنت نخروشی
در کشتن ما بیگنهان هم شود امهال
گفتند مزن صدمه بما بهر پیمبر***گفتا ز نبی نیست مرا مهر بخاطر
گفتند بما رحم کن و زنده همی بر***ما را بسوی زاده مرجانه ابتر
شاید کنی از کشتن ما ساعتی اغفال
زد بانگ که کی مرگ شما چاره پذیر است***مقصود من از قتل شما قرب امیر است
گفتند ز جور و ستمت چون نه گزیر است***ما را هوس راز بخلاق قدیر است
هنگام نماز است و نیاز است در اینحال
کردند نماز از پی اقبال الی الله***بردند فرا دست سوی خالق یکتاه
کی عدل حکیم ای بهمه حال تو آگاه***کن حکم میان ما وین ملحد گمراه
کین فعل قبیح از وی و برخیز تو فعال
ببرید سر آن ملحد ظالم ز محمد***در تو بره افکند و نترسید ز احمد
زان بعد ابراهیم پس از انده بیحد***نالید و بمالید ز خونش برخ و خد
از کشتن او نیز شدش فارغی بال
آورد سوی ظلمت دو نور مبین را***آنشوم چه آگه شد از او آنهمه کین را
{صفحه 376}
فرمود که کشتند مرآن شوم لعین را***«یحیی» بنگر معنی خسران مبین را
بگر ای ز خسران به پناه نبی و آل

در مصیبت امام حسین علیه السلام

فی الرثاء
از افق چون آشکارا شد هلال ماه ماتم***قامت کر و بیان شد چون هلال از بار غم خم
تیره شد رخسار انجم شد کبود این نیلگون خم***عیسی گردون نشین زد جامه اندر نیل ماتم
نوح اندر نوحه و آدم بماتم گشته توام***در عزای سبط احمد سید اولاد آدم
درخطر عنوان و پایان ذبیح الله اطهر***در خلل بنیان و ارکان خلیل الله اکرم
زد ید بیضا بسر در طور جان موسی ابن عمران***شد ملال افزا بدل برد از غم عیسی ابن مریم
با ملالت گشته همدم با مصیبت گشته همسر***جمله اجساد مطهر جمله ارواح مکرم
ناله بر افلاک رفت از خاک آل مصطفی را***گاهی از هجر برادر گاهی از داغ پسر عم
بود اگر آب فرات اندر جهان کابین زهرا***از چه بر فرزند زهرا در محرم شد محرم
زیور دوش رسول و زیب آغوش علی را***خاک بستر تیغ یاور تیر همسر نیزه همدم
دست ملعونی شکست آئینه عرش خدا را***زد چه سنگ کین به پیشانی وجه الله اعظم
{صفحه 377}
بر تن پاکش بجسم چاک چاکش لوحش الله***نیزه را شد تیغ همسر سنگ را شد تیر مرهم
شد بمحراب و تراب آوخ دو پیشانی پر از خو***این ز تیغ مالک بن یسر و آن از ابن ملجم
کرده قلب مصطفی را چون تن او پاره پاره***نیزه و تیر پیاپی ناوک و تیغ دمادم
راهزن زد از شهنشاه ز من دیهیم و افسر***اهرمن برد از سلیمان زمان انگشت و خاتم
استخوان سینه ای را توتیا بنمود آخر***ضرب چکمه پای مرکب سم اشهب نعل ادهم
آنچه آمد بر تن صد چاک او از زخم کاری***قاصر از ذکر و بیان «یحیی» بود و الله اعلم

در شهادت حر ریاحی علیه السلام

شهادت حر ریاحی علیه السلام
چون سبط پیمبر بسوی کربلا رفت***تاچرخ برین زمزمه شور و نوا رفت
افغان خلایق ز زمین تا بسما رفت***زان ظلم که بر سبط رسول دو سرا رفت
نیلی رخ افلاک شد از سیلی ماتم
قومی همه خونریز و گروهی همه خونخوار***نه باک ز قهر و غضب ایزد دادار
نه پاس حریم حرم احمد مختار***بستند کمر از پی قتل شه ابرار
هنگام صباح و هم ماه محرم
پس سر صف احرار جهان حرّ دلاور***کوس انا حر زده بر گنبد اخضر
{صفحه 378}
افروخت رخ افراخت قد انگیخت تکاور***آمد برین سعد جفا کیش بداختر
کف بر دهن آورده بغرید چه ضیغم
گفت ایکه تو را سروری لشگر شام است***قصدت بحسین از جدل و صلح کدام است
گر صلح تو را مقصد از این شورش عام است***پس از چه سبب بر شه لب تشنه حرام است
آبی که مباح است برومی و بدیلم
گفتنش پسر سعد که امروز بهامون***تا دامن گردان ویلان موج زند خون
از خون شود اقطع صف ماریه گلگون***تا کینه ایام و جفا کاری گردون
از فرق که افسر برد از دست که خاتم
حر تافت عنان از بر بن سعد جفا کیش***در سر همه اندیشه و در دل همه تشویش
در لرزه تن زارش و در رعشه دل ریش***در حیرت از انجام خود و عاقبت خویش
قد خم شده از ماتم و دل خون شده از غم
گفتش یکی از قوم که ای فارس ایام***امروز توئی پشت و پناه سپه شام
این لرزه ات از چیست بر اعضا و بر اندام***در پاسخش آورد که حیرانم از انجام
کایا ببهشت است رهم یا بجهنم
این گفت و بر انگیخت تکاور بسوی شاه***با پور و برادر بشتابید الی الله
{صفحه 379}
کی شاه ملک چاکر و ای میر فلک جاه***«العبد و مافی یده کان لمولاه»
هین بنده حکم توام و خواجه عالم
شاها منم آن حر که دل زار تو خستم***بگشوده در ظلم و سر ره بتو بستم
قلب تو و اولاد کرام تو شکستم***گیرد اگر ای دست خدا دست تو دستم
دست از دو جهان باز کشم خوشدل و خرم
حرم ولی امروز تو را بنده فرمان***دستم سوی دامانت و پایم بسر جان
رویم سیه و حال تباه است ز عصیان***رخسار من ای ابر کرم شوی ز احسان
کافیست بکشت امل من نمی ازیم
فرمود حسین ای حسبت نیک وگهر پاک***در حشر شود حشر تو با سید لولاک
نز جرم کن اندیشه نه بنما ز گنه پاک***یک لحظه فرود آی و بیاسای از ایراک
مهمانی و مهمان عزیز است و مکرم
زد ملهم غیبم بدل غمزده آذر***از واقعه ای کامدم این لحظه بخاطر
ای زاده آزاده زهرای مطهر***مهمان بدی و آب تو را ارث ز مادر
خوردی عوض آب چرا تیر دمادم
مهمان نشنیدیم جگر تشنه لب آب***او تشنه و دیو و دد صحرا همه سیراب
یاران همه بیطاقت و طفلان همه بی تاب***صد پاره ز تیغ ستمش پیکر اصحاب
نه مویس و نه یاور و نه یار و نه همدم
هرگز نشنیدیم رسد بر تن مهمان***خنجر ز پی خنجر و پیکان پی پیکان
گه نیزه خونریز و گهی ناوک بران***گه سنگ به پیشانی و گه چوب بدندان
زخم دگرش زخم دگر را شده مرهم
{صفحه 380}
باری طلبید اذن ز سلطان سر افراز***در پیش سر افکنده حر از خجلت آغاز
هان بنده فرمانم و هین چاکر جان باز***خواهم شوم اول بسر کوی تو سرباز
تا بر شهدا گردم از این رتبه مقدم
اذن از شه لب تشنه طلب کرد و روان شد***پیرانه سرش همسری بخت جوان شد
در لرزه ز بیمش بدن ناموران شد***سوی سپه کوفی و شامی نگران شد
گردید بخون ریزی آنفرقه مصمم
فرمود که اف لکم ای فرقه بدنام***این آب فرات است که نوشند ددو دام
سیراب نمایند سک و خوک از او کام***بر سرور دین سبط نبی سید ایام
گردیده محرم ز چه در ماه محرم
این آب که مهریه زهرای بتول است***گردیده حرام از چه بر اولاد رسول است
این شاه که مبنای فروع اصل اصول است***لب تشنه چرا از ستم قوم جهول است
این ظلم روا نیست بمهمان مکرم
این گفت و برانگیخت ز جا مرکب اقبال***چون برگ خزان ریخت سر از پیکر ابطال
تا خون یلان شد بصف ماریه سیال***کوشید بهر لحظه خروشید بهر حال
تا مل شهادت شدش آنروز مسلم
{صفحه 381} 
آمد بسرش شاه گرفتش ز زمین سر***فرمود که ای درد و جهان حر محرر
حری تو بدانسان که شدت نام ز مادر***خوش باش که هستی بر مادر صف محشر
ای در حرم محترم قدس تو محرم***
ای شاه چه افتاد بخاک آن بدن پاک***وز خنجر بران بلا گشت تنت چاک
افسوس که از کینه دیرینه افلاک***هم بسترت از خون شد و هم بالشت از خاک
جز تیغ و سنان کس نشدت مونس و همدم
ای آنکه تو را آگهی از راز نهان است***افزون کرمت از حد تقریر و بیان است
«یحیی» که تو را نوحه کنان مرثیه خوان است***در ماتم تو روز و شبان اشک فشان است
در سلک غلامان درت ساز منظم

در مصیبت علی اکبر علیه السلام

 

فی رثاء ولی الاکبر علی الاکبر علیه السلام
ماندی اندر دل و رفتی چه فروغ از بصرم ای ستاره سحرم***زود غایب شدی ای اختر فرخ سپرم ای ستاره سحرم
خیز کاو ازه قتلت بحرم منتشر است مادرت منتظر است***تا که نعش تو ز میدان بسوی خیمه برم ای ستاره سحرم
تو برو شاد که میآیمت ای لحظه ز پی ولدی انظر الی***تیغ کین را هدفم تیر بلا را سپرم ای ستاره سحرم
نور خورشید مبر پرده افلاک مدر ز سر پاک سیر***جلوه بر نیزه مکن ایقمر جلوه گرم ای ستاره سحرم
{صفحه 382}
فرق تو خصم جفا جوز چه شمشیر شکافت پیکر از تیر شکافت***وامصیبت ز هلال آمده شق القمرم ای ستاره سحرم
تا شدی غرقه بخون ایگل گلزار بتول سرو بستان رسول***لاله سان گشت نهان داغ غمت بر جگرم ای ستاره سحرم
تو شدی راحت از این دنیی و هم و غم او الم و ماتم او***من بجا مانده چه آن صید که بی بال و پرم ای ستاره سحرم
همدم و همسر تو موسم دامادی تو نوبت شادی تو***شد عروس احل از دشمن بیداد گرم ای ستاره سحرم
همچو مجنون شده مفتون تو لیلای فکار ز دلش رفته قرار***که جگر خسته و افسرده ز داغ پسرم ای ستاره سحرم
ای پسر کن بسوی خیمه گذر بار دگر نورم از دیده مبر***بنگر خم شده از داغ برادر کمرم ای ستاره سحرم
بر کنم گرز تو دل یا که بگیرم ز تو مهر ز جفاهای سپهر***بر گه مهر افکنم آیا بکجا دل ببرم ای ستاره سحرم
همچو یعقوب غم یوسف گل پیرهنم جا ببیت الحرام***داده و برده سرور از دل و نور از بصرم ای ستاره سحرم
بخدا مهر تو از جان غمت از دل نرود نرود تا نشود***هدف تیر دلم یا بسر نیزه سرم ای ستاره سحرم
گشت کوتاه تو را عمر و مرا دست امید آخر از چرخ عنید***غرق و سوزان ز شرار دل و آه جگرم ای ستاره سحرم
خیز و از سوز درون شعله جواله چرخ هر زمان ناله چرخ***کاتشین ناله «یحیی» زده بر جان شررم ای ستاره سحرم
{صفحه 383}
فی الرثاء
هلال ماه عزا از افق دمیده خمیده***کدام بارغمش بوده تا خمیده دمیده
بیاد فرق علی اکبر وخمیده قدشه***جبین ماه گرفته قد هلال خمیده
بسرخی شفق از چشم اعتبار نظر کن***که خون شده جگر چرخ و آید از ره دیده
چه نوبتی زده بر بام چرخ نوبتی غم***که نوبت غم و اندوه اهل بیت رسیده
ز دست فتنه گریبان صبح چاک نظر کن***مگر که پیرهن صبر زینب است دریده
چه لاله داغ بدل گشته مریم از غم و محنت***که دست چرخ گلی از ریاض فاطمه چیده
فرات را شده دل خون و رنگ گشته دگرگون***که خضر بر لب او آب زندگی نچشیده
بجز کوفه و مهمانی سلیل پیغمبر***شهید گشتن مهمان تشنه کس نشنیده
کدام تیر نبود از قضا بترکش طغیان***که نور دیده خیر النسا بجان نخریده
نشسته خار بقلب نبی که جسم حسینش***چه شاخ گل شد و پیکان بجای غنچه دمیده
سری و سینه آورده ارمغان شفاعت***ز سم اسب شکسته ز تیغ شمر بریده
{صفحه 384}
درآن هوای چه آتش تمام راز عطش غش***نه تاب در دل و نه آب در گلوی تفیده
بلوح سینه یکی نیل القتیل کشیده***بگوش هوش یکی بانگ الرحیل شنیده
یکی چه جان مجسم بروی خاک فتاده***یکی چه روح مصور بخون خویش طپیده
بدامن پدر اکبر سرور قلب پیمبر***سپرده جان وز دنیا بسوی خلد چمیده
برادری سوی نعش برادر آید و بیند***قفس شکسته قفس دار خسته مرغ بریده
گلوی اصغر بی شیر چاک گشته ز پیکان***کمان حرمله تا از کمین کمانه کشیده
ز پا برهنه سوی شام ره سپردن زینب***کدام خار مغیلان بپای دل نخلیده
فلک پر آبله رخساره کرده تا که سکینه***شدش پر آبله پا بس بروی خار دویده
چه لایق است که بهر طراز چامه «یحیی»***که لیقه آورد از زلف حور دوده ز دیده

بعدی                         قبلی

دسته بندي: شعر,یحیی اصفهانی,

ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

مطالب تصادفي

مطالب پربازديد