loading...
فوج
s.m.m بازدید : 879 1395/07/27 نظرات (0)

 


 


دیوان اشعار افضل‌الدین خاقانی_رباعیات و ترکیبات


 

غزل شماره 401: باز از نوای دلبری سازی دگرگون می‌زنی

باز از نوای دلبری سازی دگرگون می‌زنی****دیر است تا در پرده‌ای از پرده بیرون می‌زنی
تا مهره وامالیده‌ای کژ باختن بگزیده‌ای****نقشی که در کف دیده‌ای نه کم نه افزون می‌زنی
آه از دل پر خون من زین درد روز افزون من****هر شب برای خون من رای شبیخون می‌زنی
خاقانی از چشم و زبان شد پیش تو گوهرفشان****تو عمر او را هر زمان کیسه به صابون می‌زنی

رباعی شماره

 

حرف ا

 

رباعی شماره 1: بی زحمت تو با تو وصالی است مرا

بی زحمت تو با تو وصالی است مرا****فارغ ز تو با تو حسب حالی است مرا
در پیش خیال تو خیال است تنم****پیوند خیال با خیالی است مرا

رباعی شماره 2: غم کرد ریاض جان مه و سال مرا

غم کرد ریاض جان مه و سال مرا****آئینه ندارد دل خوشحال مرا
صیاد ز بس که دوستم می‌دارد****بسته است در آغوش قفس بال مرا

رباعی شماره 3: دل خاص تو و من تن تنها اینجا

دل خاص تو و من تن تنها اینجا****گوهر به کفت بماند و دریا اینجا
در کار توام به صبر مفکن کارم****کز صبر میان تهی‌ترم تا اینجا

رباعی شماره 4: ای دوست غم تو سربه سر سوخت مرا

ای دوست غم تو سربه سر سوخت مرا****چون شمع به بزم درد افروخت مرا
من گریه و سوز دل نمی‌دانستم****استاد تغافل تو آموخت مرا

رباعی شماره 5: عشق تو بکشت عالم و عامی را

عشق تو بکشت عالم و عامی را****زلف تو برانداخت نکونامی را
چشم سیه مست تو بیرون آورد****از صومعه بایزید بسطامی را

رباعی شماره 6: می‌ساخت چو صبح لاله‌گون رنگ هوا

می‌ساخت چو صبح لاله‌گون رنگ هوا****با توبهٔ من داشت نمک جنگ هوا
هر لکهٔ ابرم چو عزائم خوانی****در شیشه پری کرد ز نیرنگ هوا

رباعی شماره 7: عیسی لب و آفتاب روئی پسرا

عیسی لب و آفتاب روئی پسرا****زنار خط و صلیب موئی پسرا
لشکرکشی و اسیر جوئی پسرا****خاقانی اسیر شد چه گوئی پسرا

رباعی شماره 8: ای تیر هنر صهیل و برجیس لقا

ای تیر هنر صهیل و برجیس لقا****شعری فش و فرقدفر و ناهید صفا
پیش رخ تو ماه و سماک و جوزا****خوارند چو پیش مهر پروین و سها

رباعی شماره 9: پذرفت سه بوس از لب شیرین ما را

پذرفت سه بوس از لب شیرین ما را****یک شب به فریب داشت غمگین ما را
گفتم بده آن وعدهٔ دوشین ما را****دست بزد و نکرد تمکین ما را

رباعی شماره 10: ای دوست اگر صاحب فقری و فنا

ای دوست اگر صاحب فقری و فنا****باید که شعورت نبود جز به خدا
چون علم تو هم داخل غیر است و سوی****باید که به علم هم نباشی دانا

حرف ب

 

رباعی شماره 11: از من شب هجر می‌بپرسید حباب

از من شب هجر می‌بپرسید حباب****دریای غمم کدام آرام و چه خواب
در دل بود آرام و خیالی هر موج****در دیده خیال خواب شد نقش بر آب

رباعی شماره 12: سنگ اندر بر بسی دویدیم چو آب

سنگ اندر بر بسی دویدیم چو آب****بار همه خار و خس کشیدیم چو آب
آخر به وطن نیارمیدیم چو آب****رفتیم و ز پس باز ندیدم چو آب

رباعی شماره 13: بختی دارم چو چشم خسرو همه خواب

بختی دارم چو چشم خسرو همه خواب****چشمی دارم چو لعل شیرین همه آب
جسمی دارم چو جان مجنون همه درد****جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

رباعی شماره 14: بختی دارم چو چشم خسرو همه خواب

بختی دارم چو چشم خسرو همه خواب****چشمی دارم چو لعل شیرین همه آب
جسمی دارم چو جان مجنون همه درد****جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

رباعی شماره 15: ای تیغ تو آب روشن و آتش ناب

ای تیغ تو آب روشن و آتش ناب****آبی چو خماهن، آتشی چون سیماب
از هیبت آن آب تن آتش تاب****رفت آتشی از آتش و آبی از آب

رباعی شماره 16: خاقانی را ز بس که بوسید آن لب

خاقانی را ز بس که بوسید آن لب****دور از لب تو گرفت تبخال از تب
آری لبت آتش است خندان ز طرب****از آتش اگر آبله خیزد چه عجب

رباعی شماره 17: طوطی دم دینار نشان است آن لب

طوطی دم دینار نشان است آن لب****غماز و دو روی از پی آن است آن لب
زنهار میالای در آن لب نامم****کآلودهٔ لب‌های کسان است آن لب

رباعی شماره 18: گر من به وفای عشق آن حور نسب

گر من به وفای عشق آن حور نسب****در دام دگر بتان نیفتم چه عجب
حاشا که چو گنجشک بوم دانه طلب****کان ماه مرا همای داده است لقب

رباعی شماره 19: از عشق بهار و بلبل و جام طرب

از عشق بهار و بلبل و جام طرب****گل جان چمن بود که آمد بر لب
لب کن چو لب چمن کنون لعل سلب****جان چمن و جان چمانه بطلب

رباعی شماره 20: آمد به چمن مرغ صراحی به شغب

آمد به چمن مرغ صراحی به شغب****جان تازه کن از مرغ صراحی به طرب
چون بینی هر دو مرغ را گل در لب****بنشین لب جوی و لب دلجوی طلب

حرف ت

 

رباعی شماره 21: خاقانی اگرچه در سخن مردوش است

خاقانی اگرچه در سخن مردوش است****در دست مخنثان عجب دستخوش است
خود هر هنری که مرد ازو زهرچش است****انگشت نمای نیست، انگشت‌کش است

رباعی شماره 22: خاقانی اگر ز راحتت رنگی نیست

خاقانی اگر ز راحتت رنگی نیست****تشنیع مزن که با فلک جنگی نیست
ملکی که به جمشید و فریدون نرسید****گر هم به گدائی نرسد ننگی نیست

رباعی شماره 23: گم شد دل خاقانی و جان بر دو یکی است

گم شد دل خاقانی و جان بر دو یکی است****وز غدر فلک خلاص را هم به شک است
هر مائده‌ای که دست‌ساز فلک است****یا بی‌نمک است یا سراسر نمک است

رباعی شماره 24: آب جگرم به آتش غم برخاست

آب جگرم به آتش غم برخاست****سوز جگرم فزود تا صبر بکاست
هرچند جگر به صبر می‌ماند راست****صبر از جگر سوخته چون شاید خواست

رباعی شماره 25: خاقانی اگر نقش دلت داغ یکی است

خاقانی اگر نقش دلت داغ یکی است****نانش ز جهان یا ز فلک بی‌نمکی است
گر جمله کژی است در جهان راست کجاست****ور جمله بدی است از فلک نیک از کیست

رباعی شماره 26: ای گوهر گم بوده کجا جوئیمت

ای گوهر گم بوده کجا جوئیمت****پای آبله در کوی بلا جوئیمت
از هر دهنی یکان یکان پرسیمت****در هر وطنی جدا جدا جوئیمت

رباعی شماره 27: کس از رخ چون ماه تو بر برنگرفت

کس از رخ چون ماه تو بر برنگرفت****تا صد دامن ز چرخ گوهر نگرفت
ناسوختن از تو طمع خامم بود****تا بنده نسوخت با تو اندر نگرفت

رباعی شماره 28: دستی که گرفتی سر آن زلف چو شست

دستی که گرفتی سر آن زلف چو شست****پائی که ره وصل نوشتی پیوست
زان دست کنون در گل غم دارم پای****زان پای کنون بر سر دل دارم دست

رباعی شماره 29: خاقانی از آن ریزش همت که توراست

خاقانی از آن ریزش همت که توراست****جستن ز فلک ریزهٔ روزی نه رواست
بهروزی و روزی ز فلک نتوان خواست****کان ریزه کشی از در روزی‌ده ماست

رباعی شماره 30: کرمی که چو زاهدان خورد برگ درخت

کرمی که چو زاهدان خورد برگ درخت****نی درخور زهد سازد از دنیا رخت
از ابرو و چشم ار به بتان ماند سخت****چه سود که نیستش به معشوقی بخت

رباعی شماره 31: چه آتش و چه خیانت از روی صفات

چه آتش و چه خیانت از روی صفات****خائن رهد از آتش دوزخ هیهات
یک شعله از آتش و زمینی خرمن****یک ذره خیانت و جهانی درکات

رباعی شماره 32: از فیض خیالت چمن سینه شکفت

از فیض خیالت چمن سینه شکفت****از دیدن رویت گل آئینه شکفت
چون صبح لب از خندهٔ جاوید نبست****هر گل که ز باغ دل بی‌کینه شکفت

رباعی شماره 33: گر عهد جوانی چو فلک سرکش نیست

گر عهد جوانی چو فلک سرکش نیست****چندین چه دود که پای بر آتش نیست
آنگاه که بود، ناخوشی‌ها خوش بود****و امروز که او نیست خوشی‌ها خوش نیست

رباعی شماره 34: زنار خطی عید مسیحا رویت

زنار خطی عید مسیحا رویت****من کشتهٔ آن صلیب عنبر بویت
آن شب که شب سده بود در کویت****آتش دل من باد و چلیپا مویت

رباعی شماره 35: در غصه مرا جمله جوانی بگذشت

در غصه مرا جمله جوانی بگذشت****ایام به غم چنان که دانی بگذشت
در مرگ خواص، زندگانی بگذشت****عمرم همه در مرثیه خوانی بگذشت

رباعی شماره 36: در ظاهر اگر دست نظر کوتاه است

در ظاهر اگر دست نظر کوتاه است****دل را همه جا یاد تو خضر راه است
از روز و شبم وصل تو خاطر خواه است****خورشید گواه است و سحر آگاه است

رباعی شماره 37: گردون حشمی ز پایهٔ زفعت اوست

گردون حشمی ز پایهٔ زفعت اوست****دریا نمی از ترشح نعمت اوست
خورشید که داد چرخ بر سر جانش****پژمرده گلی ز گلشن قدرت اوست

رباعی شماره 38: مسکین دلم از خلق وفائی می‌جست

مسکین دلم از خلق وفائی می‌جست****گمره شده بود، رهنمائی می‌جست
مانندهٔ آن مرد ختائی که به بلخ****برکرد چراغ و آشنائی می‌جست

رباعی شماره 39: از هر نظری بولهبی در پیش است

از هر نظری بولهبی در پیش است****ما غافل از الاعجبی در پیش است
از هر نفسی تیره شبی در پیش است****از هر قدمی بی‌ادبی در پیش است

رباعی شماره 40: مسکین تن شمع از دل ناپاک بسوخت

مسکین تن شمع از دل ناپاک بسوخت****زرین تنش از دل شبه‌ناک بسوخت
پروانه چو دید کو ز دل پاک بسوخت****بر فرق سرش فشاند جان تاک بسوخت

رباعی شماره 41: خاقانی را دل تف از درد بسوخت

خاقانی را دل تف از درد بسوخت****صبر آمد و لختی غم دل خورد بسوخت
پروانه چو شمع را دلی سوخته دید****با سوخته‌ای موافقت کرد بسوخت

رباعی شماره 42: خاکی دلم ای بت ز نهان بازفرست

خاکی دلم ای بت ز نهان بازفرست****خون آلود است همچنان باز فرست
در بازاری که جان ز من، دل ز تو بود****چون بیع به سر نرفت جان باز فرست

رباعی شماره 43: داغم به دل از دو گوهر نایاب است

داغم به دل از دو گوهر نایاب است****کز وی جگرم کباب و دل در تاب است
می‌گویم اگر تاب شنیدن داری****فقدان شباب و فرقت احباب است

رباعی شماره 44: بر جان من از بار بلا چیست که نیست

بر جان من از بار بلا چیست که نیست****بر فرق من از تیر قضا چیست که نیست
گویند تو را چیست که نالی شب و روز****از محنت روز و شب مرا چیست که نیست

رباعی شماره 45: گر سایهٔ من گران بود در نظرت

گر سایهٔ من گران بود در نظرت****من رفتم و سایه رفت و دل ماند برت
هم زحمت من ز سایهٔ من برخاست****هم زحمت سایهٔ من از خاک درت

رباعی شماره 46: سلطان ز در قونیه فرمان رانده است

سلطان ز در قونیه فرمان رانده است****بر خاقانی در قبول افشانده است
سیمرغ که وارث سلیمان مانده است****شهباز سخن را به اجابت خوانده است

رباعی شماره 47: بینی کله شاه که مه قوقهٔ اوست

بینی کله شاه که مه قوقهٔ اوست****گیتیش بگنجدی نگنجد در پوست
عفریت ستم زو که سلیمان نیروست****دربند چو کوزهٔ فقع بسته گلوست

رباعی شماره 48: چون سقف تو سایه نکند قاعده چیست

چون سقف تو سایه نکند قاعده چیست****چون نان تو موری نخورد مائده چیست
چون منقطعان راه را نان ندهی****پس ز آمدن فید بگو فائده چیست

رباعی شماره 49: خاقانی را شکسته دیدی به درست

خاقانی را شکسته دیدی به درست****گفتی که ز چاره دست می‌باید شست
زان نقش که آبروی برباید جست****ما دست به آبروی شستیم نخست

رباعی شماره 50: نونو دلم از درد کهن ایمن نیست

نونو دلم از درد کهن ایمن نیست****و آن درد دلم که دیده‌ای ساکن نیست
می‌جویم بوی عافیت لیکن نیست****آسایشم آرزوست این ممکن نیست

رباعی شماره 51: صبح شب برنائی من بوالعجب است

صبح شب برنائی من بوالعجب است****یک نیمه ازو روز و دگر نیمه شب است
دارم دم سرد و ترسم از موی سپید****این باد اگر برف نبارد عجب است

رباعی شماره 52: خاقانی اگر خرد سر ترا یار است

خاقانی اگر خرد سر ترا یار است****سیلی مزن و مخور که ناخوش کار است
زیرا سر هر کز خرد افسردار است****بر گردنش از زه گریبان عار است

رباعی شماره 53: ملاح که بهر ماه من مهد آراست

ملاح که بهر ماه من مهد آراست****گفتی کشتی مرا چو کشتی شد راست
چندان خبرم بود که او کشتی خواست****در آب نشست و آتش از من برخاست

رباعی شماره 54: تندی کنی و خیره کشیت آئین است

تندی کنی و خیره کشیت آئین است****تو دیلمی و عادت دیلم این است
زوبینت ز نرگس سپر از نسرین است****پیرایهٔ دیلم سپر و زوبین است

رباعی شماره 55: آن دل که ز دیده اشک خون راند رفت

آن دل که ز دیده اشک خون راند رفت****و آن جان که وجود بر تو افشاند رفت
تن بی‌دل و جان راه تو نتواند رفت****اسبی که فکند سم کجا داند رفت

رباعی شماره 56: در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست

در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست****عشاق تو را به دیده در خواب کجاست
خورشید ز غیرتت چنین می‌گوید****کز آتش تو بسوختم آب کجاست

رباعی شماره 57: مرغی که نوای درد راند عشق است

مرغی که نوای درد راند عشق است****پیکی که زبان غیب داند عشق است
هستی که به نیستیت خواند عشق است****و آنچ از تو تو را باز رهاند عشق است

رباعی شماره 58: عشق آمد و عقل رفت و منزل بگذاشت

عشق آمد و عقل رفت و منزل بگذاشت****غم رخت فرو نهاد و دل، دل برداشت
وصلی که در اندیشه نیارم پنداشت****نقشی است که آسمان هنوزش ننگاشت

رباعی شماره 59: با یار سر انداختنم سود نداشت

با یار سر انداختنم سود نداشت****در کار حیل ساختنم سود نداشت
کژ باخته‌ام بو که نمانم یکدست****هم ماندم و کژ باختنم سود نداشت

رباعی شماره 60: از عشق لب تو بیش تیمارم نیست

از عشق لب تو بیش تیمارم نیست****کالودهٔ لب‌هاست سزاوارم نیست
گر خود به مثل آب حیات است آن لب****چون خضر بدو رسید در کارم نیست

رباعی شماره 61: گرچه صنما همدم عیسی است دمت

گرچه صنما همدم عیسی است دمت****روح القدسی چگونه خوانم صنمت
چون موی شدم ز بس که بردم ستمت****موئی موئی که موی مویم ز غمت

رباعی شماره 62: از خوی تو خسته‌ایم و از هجرانت

از خوی تو خسته‌ایم و از هجرانت****در دست تو عاجزیم و در دستانت
نوش از کف تو مزیم و از مرجانت****در از لب تو چینم و از دندانت

رباعی شماره 63: ناوک زن سینه‌ها شود مژگانت

ناوک زن سینه‌ها شود مژگانت****افسون‌گر دردها شود مرجانت
چون درد بدید آن لب افسون خوانت****از دست لبت گریخت در دندانت

رباعی شماره 64: تشویر بتان از رخ رخشان تو خاست

تشویر بتان از رخ رخشان تو خاست****تسکین روان از لب خندان تو خاست
هرچند دوای جان ز مرجان تو خاست****درد دل من ز درد دندان تو خاست

رباعی شماره 65: تب کرد اثر در گل عنبر بارت

تب کرد اثر در گل عنبر بارت****اینک خوی تب نشسته بر گل‌زارت
بیمار بس است نرگس خون‌خوارت****بیماری را چکار با گلنارت

رباعی شماره 66: خاقانی را گلی به چنگ افتاده است

خاقانی را گلی به چنگ افتاده است****کز غالیه خالش جو سنگ افتاده است
زان گل دل او بنفشه رنگ افتاده است****چون قافیهٔ بنفشه تنگ افتاده است

رباعی شماره 67: در بخشش حسن آن رخ و زلفی که توراست

در بخشش حسن آن رخ و زلفی که توراست****یک قسم فتادند چنان کایزد خواست
حسن تو بهار است و شب و روز آراست****قسم شب و روز در بهار آید راست

رباعی شماره 68: چون سوی تو نامه‌ای نویسم ز نخست

چون سوی تو نامه‌ای نویسم ز نخست****یا از پی قاصدی کمر بندم چست
باد سحری نامه رسان من و توست****ای باد چه مرغی که پرت باد درست

رباعی شماره 69: نور رخ تو طلسم خورشید شکست

نور رخ تو طلسم خورشید شکست****خورشید ز شرم سایه از خلق گسست
رخ زرد و خجل گشت و به مغرب پیوست****پیرایه سیه کرد و به ماتم بنشست

رباعی شماره 70: آن ماه دو هفته کرده عمدا هر هفت

آن ماه دو هفته کرده عمدا هر هفت****آمد بر خاقانی و عذرش پذرفت
ناچار که خورشید سوی ذره شود****ذره سوی خورشید کجا داند رفت

رباعی شماره 71: عشقی که ز من دود برآورد این است

عشقی که ز من دود برآورد این است****خون می‌خورم و به عشق درخورد این است
اندیشهٔ آن نیست که دردی دارم****اندیشه به تو نمی‌رسد درد این است

رباعی شماره 72: از کوههٔ چرخ مملکت مه در گشت

از کوههٔ چرخ مملکت مه در گشت****وز گوشهٔ نطع مکرمت شه درگشت
اسکندر ثانی است که از گه در گشت****یا سد سکندر که به ناگه در گشت

رباعی شماره 73: تب داشته‌ام دو هفته ای ماه دو هفت

تب داشته‌ام دو هفته ای ماه دو هفت****تبخال دمید و تب نهایت پذرفت
چون نتوانم لبانت بوسید به تفت****تبخال مرا بتر از آن تب که برفت

رباعی شماره 74: از دست غم انفصال می‌جویی، نیست

از دست غم انفصال می‌جویی، نیست****با ماه نواتصال می‌جویی، نیست
از حور و پری وصال می‌جویی، نیست****با حور و پری خصال می‌جویی، نیست

رباعی شماره 75: آفاق به پای آه ما فرسنگی است

آفاق به پای آه ما فرسنگی است****وز نالهٔ ما سپهر دود آهنگی است
بر پای امید ماست هر جا خاری است****بر شیشهٔ عمر ماست هر جا سنگی است

رباعی شماره 76: بپذیر دلی را که پراکندهٔ توست

بپذیر دلی را که پراکندهٔ توست****برگیر شکاری که هم افکندهٔ توست
با صد گنه نکرده خاقانی را****گر زنده گذاری ار کشی بندهٔ توست

رباعی شماره 77: خاقانی اگرچه عقل دست خوش توست

خاقانی اگرچه عقل دست خوش توست****هم محرم عشق باش کانده کش توست
داری تف عشق از تف دوزخ مندیش****کن آتش او هیزم این آتش توست

رباعی شماره 78: آن غصه که او تکیه‌گه سلطان است

آن غصه که او تکیه‌گه سلطان است****بهتر ز چهار بالش شاهان است
آن غصه عصای موسی عمران است****آرامگه او ید بیضا زان است

رباعی شماره 79: رخسار تو را که ماه و گل بندهٔ اوست

رخسار تو را که ماه و گل بندهٔ اوست****لشکرگه آن زلف سر افکندهٔ اوست
زلفت به شکار دل پراکندهٔ اوست****لشکر به شکارگه پراکندهٔ اوست

رباعی شماره 80: شب چون حلی ستاره درهم پیوست

شب چون حلی ستاره درهم پیوست****ما هم چو ستارگان حلی‌ها بربست
با بانگ حلی چو دربرم آمد مست****از طالع من حلیش حالی بگسست

رباعی شماره 81: آن نرگس مخمور تو گلگون چون است

آن نرگس مخمور تو گلگون چون است****بادام تو پسته‌وار پر خون چون است
ای داروی جان و آفتاب دل من****چونی تو و چشم دردت اکنون چون است

رباعی شماره 82: خاقانی اسیر یار زرگر نسب است

خاقانی اسیر یار زرگر نسب است****دل کوره و تن شوشهٔ زرین سلب است
در کورهٔ آتش چه عجب شفشهٔ زر****در شفشهٔ زر کورهٔ آتش عجب است

رباعی شماره 83: تا یار عنان به باد و کشتی داده است

تا یار عنان به باد و کشتی داده است****چشمم ز غمش هزار دریا زاده است
او را و مرا چه طرفه حال افتاده است****من باد به دست و او به دست باد است

رباعی شماره 84: از غدر فلک طعن خسان صعب‌تر است

از غدر فلک طعن خسان صعب‌تر است****وز هر دو فراق غم رسان صعب‌تر است
صعب است فراق یار دلبر لیکن****محتاج شدن به ناکسان صعب‌تر است

رباعی شماره 85: خاقانی از آن شاه بتان طمع گسست

خاقانی از آن شاه بتان طمع گسست****در کار شکسته‌ای چو خود دل دربست
پروانه چه مرد عشق خورشید بود****کورا به چراغ مختصر باشد دست

رباعی شماره 86: غم بر دل خاقانی ترسان بنشست

غم بر دل خاقانی ترسان بنشست****گو بر لب آب و آتش آسان بنشست
تا رفته معزی و عزیزانش از پس****بر خاتم جانم چو سلیمان بنشست

رباعی شماره 87: آن بت که ز عشق او سرم پر سود است

آن بت که ز عشق او سرم پر سود است****نقش کژ او هیچ نمی‌گردد راست
پیش آمد امروز مرا صبح‌دمی****گفتم به دلم هرچه کنی حکم تو راست

رباعی شماره 88: آن گل که به رنگ طعنه در می کرده است

آن گل که به رنگ طعنه در می کرده است****با عارض تو برابر کی کرده است
با روی تو روی گل ز خجلت در باغ****هم سرخ برآمده است و هم خوی کرده است

رباعی شماره 89: ای صید شده مرغ دلم در دامت

ای صید شده مرغ دلم در دامت****من عاشق آن دو لعل میگون فامت
ای ننگ شده نام رهی بر نامت****تا جان نبری کجا بود آرامت

رباعی شماره 90: غار سپید است پناهی دهدت

غار سپید است پناهی دهدت****وز بالش نقره تکیه‌گاهی دهدت
ده قطرهٔ سیماب بریزی در****نه ماه شود چارده ماهی دهدت

رباعی شماره 91: قالب نقش بندی لاهوت است

قالب نقش بندی لاهوت است****گلخن ابلیس و چه هاروت است
گر سفرهٔ پر زر است هر روزی****هر ماه نه حقهٔ پر یاقوت است

حرف چ

 

رباعی شماره 92: دانی ز جهان چه طرف بربستم هیچ

دانی ز جهان چه طرف بربستم هیچ****وز حاصل ایام چه در دستم هیچ
شمع طربم ولی چو بنشستم هیچ****آن جام جمم ولی چو بشکستم هیچ

رباعی شماره 93: هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ

هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ****وین خانه و فرش باستانی هم هیچ
از نسیه و نقد زندگانی همه را****سرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ

حرف د

 

رباعی شماره 94: خاقانی اساس عمر غم خواهد بود

خاقانی اساس عمر غم خواهد بود****مهر و ستم فلک بهم خواهد بود
جان هم به ستم درآمد اول در تن****و آخر شدنش هم به ستم خواهد بود

رباعی شماره 95: استاد علی خمره به جوئی دارد

استاد علی خمره به جوئی دارد****چون من جگری و دست و روئی دارد
من یک لبم و هزار خنده که پدر****هر دندانی در آرزوئی دارد

رباعی شماره 96: هر روز فلک کین من از سر گیرد

هر روز فلک کین من از سر گیرد****بر دست خسان مرا زبون تر گیرد
با او همه کار سفلگان درگیرد****من سفله شدم بو که مرا درگیرد

رباعی شماره 97: خاقانی وام غم نتوزد چه کند

خاقانی وام غم نتوزد چه کند****چون گفت بلاست لب ندوزد چه کند
شمع از تن و سر در نفروزد چه کند****جان آتش و دل پنبه نسوزد چه کند

رباعی شماره 98: خاقانی را جور فلک یاد آید

خاقانی را جور فلک یاد آید****گر مرغ دلش زین قفس آزاد آید
در رقص آید چو دل به فریاد آید****در فریادش عهد ازل یاد آید

رباعی شماره 99: خاقانی را که آسمان بستاید

خاقانی را که آسمان بستاید****ای فاحشه زن تو فحش گوئی شاید
هجو تو کنون بسان مدح آراید****کز بادهٔ نیک سرکه هم نیک آید

رباعی شماره 100: چون قهر الهی امتحان تو کند

چون قهر الهی امتحان تو کند****حصن تو نهنگ جان‌ستان تو کند
وآنجا که کرم نگاهبان تو کند****از کام نهنگ حصن جان تو کند

رباعی شماره 101: درویش که اخلاق الهی دارد

درویش که اخلاق الهی دارد****در ملک وجود پادشاهی دارد
چون قدرت او ز ماه تا ماهی است****دانستن چیزها کماهی دارد

رباعی شماره 102: این چرخ بدآئین نه نکو می‌گردد

این چرخ بدآئین نه نکو می‌گردد****زو عمر کهن حادثه نو می‌گردد
از چرخ مگو این همه خاکش بر سر****کاین خاک نیرزد که بر او می‌گردد

رباعی شماره 103: روزی فلکم بخت اگر بازآرد

روزی فلکم بخت اگر بازآرد****یار از دل گم بوده خبر بازآرد
هجران بشود آتشم از دل ببرد****وصل آید و آبم به جگر بازآرد

رباعی شماره 104: خواهند جماعتی که تزویر کنند

خواهند جماعتی که تزویر کنند****از حیله طریق شرع تغییر کنند
تغییر قضا به هیچ رو ممکن نیست****هرچند که این گروه تدبیر کنند

رباعی شماره 105: والا ملکی که داد سلطانی داد

والا ملکی که داد سلطانی داد****من دانم گفت کام خاقانی داد
گفتم ملکا چه داد دل دانی داد****چون عمر گذشته باز نتوانی داد

رباعی شماره 106: تا در لب تو شهد سخنور باشد

تا در لب تو شهد سخنور باشد****نشگفت اگر شهد تب آور باشد
شاید که تب تو حسن پرور باشد****خورشید به تب لرزه نکوتر باشد

رباعی شماره 107: خواهی شرفت هردمی اعلا باشد

خواهی شرفت هردمی اعلا باشد****باشد طلب فروتنی تا باشد
با خاک نشینان بنشین تا گویند****هر چیز سبک‌تر است بالا باشد

رباعی شماره 108: معشوق ز لب آب حیات انگیزد

معشوق ز لب آب حیات انگیزد****پس آتش تب چرا ازو نگریزد
آن را که ز لب دم مسیحا خیزد****آخر به چه زهره تب در او آویزد

رباعی شماره 109: در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند****روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز****مردار بود هر آنکه او را نکشند

رباعی شماره 110: این رافضیان که امت شیطانند

این رافضیان که امت شیطانند****بی‌دینانند و سخت بی‌ایمانند
از بس که خطا فهم و غلط پیمانند****خاقانی را خارجی می‌دانند

رباعی شماره 111: پیغام غمت سوی دلم می‌آید

پیغام غمت سوی دلم می‌آید****زخمت همه بر روی دلم می‌آید
دل پیش درت به خاک خواهم کردن****کز خاک درت بوی دلم می‌آید

رباعی شماره 112: خواهی شرف مردم دانا باشد

خواهی شرف مردم دانا باشد****عزت مطلب فروتنی تا باشد
با صدر نشینان منشین کز میزان****هر سنگ سبک‌تر است بالا باشد

رباعی شماره 113: توفیق رفیق اهل تصدیق شود

توفیق رفیق اهل تصدیق شود****زندیق در این طریق صدیق شود
گر راز مرا ندانی انکار مکن****تقلید کن آنقدر که تحقیق شود

رباعی شماره 114: این بند که بر دلم کنون افکندند

این بند که بر دلم کنون افکندند****نقبی است که بر خانهٔ خون افکندند
دل کیست کز او صبر برون افکندند****خیمه چه بود چونش ستون افکندند

رباعی شماره 115: آنجا که قضا رهزن حال تو شود

آنجا که قضا رهزن حال تو شود****گر خانه حصار است وبال تو شود
چون رحمت حق شامل حال تو شود****صحرای گشاده حصن مال تو شود

رباعی شماره 116: درد سر مردم همه از سر خیزد

درد سر مردم همه از سر خیزد****چون یافت کله درد قویتر خیزد
داری سر آن کز سر سر برخیزی****تا درد سر و بار کله برخیزد

رباعی شماره 117: ساقی رخ من رنگ نمی‌گرداند

ساقی رخ من رنگ نمی‌گرداند****ناله ز دل آهنگ نمی‌گرداند
باده چه فزون دهی چو کم فایده نیست****کن سیل تو این سنگ نمی‌گرداند

رباعی شماره 118: هرگز لبم از ذکر تو خاموش نشد

هرگز لبم از ذکر تو خاموش نشد****یاد تو ز خاطرم فراموش نشد
مذکور نشد نام تو بر هیچ زبان****کاجزای وجودم همگی گوش نشد

رباعی شماره 119: ای صاحب رای کامل و بخت بلند

ای صاحب رای کامل و بخت بلند****سعی تو برای مال دنیا تا چند
فردا که رود جان تو از تن بیرون****اعدا همه آن مال به عشرت بخورند

رباعی شماره 120: کو آنکه به پرهیز و به توفیق و سداد

کو آنکه به پرهیز و به توفیق و سداد****هم باقر بود هم رضا هم سجاد
از بهر عیار دانش اکنون به بلاد****کو صیرفی و کو محک و کو نقاد

رباعی شماره 121: دردی است مرا به دل دوایم بکنید

دردی است مرا به دل دوایم بکنید****گرد سر آن شوخ فدایم بکنید
دیوانه‌ام و روی به صحرا دارم****زنجیر بیارید و به پایم بکنید

رباعی شماره 122: دیدی که نسیم نوبهاری بوزید

دیدی که نسیم نوبهاری بوزید****ما را ز بهار ما نسیمی نرسید
دردا که چو گل پردهٔ خلوت بدرید****آن گل‌رخ ما پرده نشینی بگزید

رباعی شماره 123: کس همچو من غریب بی‌یار مباد

کس همچو من غریب بی‌یار مباد****بیچاره و عاجز و گرفتار مباد
درد هجران مرا به جان آورده****هر جا که طبیب نیست بیمار مباد

رباعی شماره 124: دریاب که دل برفت و تن هم بنماند

دریاب که دل برفت و تن هم بنماند****وان سایه که بد نشان من هم بنماند
من در غم تو نماندم این خود سخن است****کاینجا که منم جای سخن هم بنماند

رباعی شماره 125: آن تن که حساب وصل می‌راند نماند

آن تن که حساب وصل می‌راند نماند****و آن جان که کتاب صبر می‌خواند نماند
گر بوی بری که غم ز دل رفت، نرفت****ور وهم کنی که جان بجا ماند، نماند

رباعی شماره 126: هرچند که از خسان جهان سیر آمد

هرچند که از خسان جهان سیر آمد****روشن جانی از آسمان زیر آمد
خاقانی از این جنس در این دور مجوی****بر ره منشین که کاروان دیر آمد

رباعی شماره 127: جانان شد و دل به دست هجرانم داد

جانان شد و دل به دست هجرانم داد****هجر آمد و تب‌های فراوانم داد
تب این همه تب‌خال پی آنم داد****تا بر لب یار بوسه نتوانم داد

رباعی شماره 128: تا عشق به پروانه درآموخته‌اند

تا عشق به پروانه درآموخته‌اند****زو در دل شمع آتش افروخته‌اند
پروانه و شمع این هنر آموخته‌اند****کز روی موافقت بهم سوخته‌اند

رباعی شماره 129: در راه تو گوشم از خبر باز افتاد

در راه تو گوشم از خبر باز افتاد****در وصل تو چشمم از نظر باز افتاد
چون خوی تو را به سر نیفتاد دلم****از پای درآمد و به سر باز افتاد

رباعی شماره 130: هرکس که ز ارباب عبادت باشد

هرکس که ز ارباب عبادت باشد****بر چهرهٔ او نور سعادت باشد
ایام وجود او به او فخر کنند****در خدمت او بخت ارادت باشد

رباعی شماره 131: لعلت چو شکوفه عقد پروین دارد

لعلت چو شکوفه عقد پروین دارد****روی تو چو لاله خال مشکین دارد
من در غم تو چو غنچه بندم زنار****تا نرگس تو چو خوشه زوبین دارد

رباعی شماره 132: در باغچهٔ عمر من غم پرورد

در باغچهٔ عمر من غم پرورد****نه سرو نه سبزه ماند، نه لاله، نه ورد
بر خرمن ایام من از غایت درد****نه خوشه نه دانه ماند، نه کاه نه گرد

رباعی شماره 133: چون درد تو بر دلم شبیخون آورد

چون درد تو بر دلم شبیخون آورد****دندانت موافق دلم گشت به درد
اندر همه تن نبود جز دندانت****کو با دل من موافقت داند کرد

رباعی شماره 134: بخت ار به تو راه دادنم نتواند

بخت ار به تو راه دادنم نتواند****باری ز خودم خلاص دادن داند
تا مانده‌ام ار پیش توام بنشاند****از غصه که بی تو مانده‌ام برهاند

رباعی شماره 135: بخت ار به مراد با توام بنشاند

بخت ار به مراد با توام بنشاند****گردون ز توام برات دولت راند
پروانهٔ بخت را به دیوان وصال****مرفق چه دهم تا ز منت نستاند

رباعی شماره 136: روزی فلکم بخت بد ار باز آرد

روزی فلکم بخت بد ار باز آرد****از این دل گم بوده خبر باز آرد
هجران بشود آتشم از دل ببرد****وصل آید و آبم به جگر باز آرد

رباعی شماره 137: معشوقه ز لب آب حیات انگیزد

معشوقه ز لب آب حیات انگیزد****پس آتش تب چرا ازو نگریزد
آن را که لب دم مسیحا خیزد****آخر به چه زهره تب در او آویزد

رباعی شماره 138: زلف تو بنفشه ار غلامی فرمود

زلف تو بنفشه ار غلامی فرمود****زین روی بنفشه حلقه درگوش نمود
در باغ بنفشه را شرف زان افزود****کو حلقه به گوش زلف تو خواهد بود

رباعی شماره 139: چون نامهٔ تو نزد من آمد شب بود

چون نامهٔ تو نزد من آمد شب بود****برخواندم و زو شبی دگر کردم سود
پس نور معانی تو سر بر زد زود****اندر دو شبم هزار خورشید نمود

رباعی شماره 140: خاقانی از آن کام که یارت ندهد

خاقانی از آن کام که یارت ندهد****نومیدی و چرخ داد کارت ندهد
در آرزوئی که روزگارت ندهد****غرقه شدی و زود گذارت ندهد

رباعی شماره 141: امشب نه به کام روزگار است آن مرد

امشب نه به کام روزگار است آن مرد****ناخورده شراب در خمار است آن مرد
آسیمه سر از فراق یار است آن مرد****القصه به طول‌ها چه زار است آن مرد

رباعی شماره 142: در باغ شعیب و خضر و موسی نگرید

در باغ شعیب و خضر و موسی نگرید****تا چشمهٔ خضر و ماه و شعری نگرید
در زیر درخت شاخ طوبی نگرید****بر آب روان سایهٔ موسی نگرید

رباعی شماره 143: گر بد دارد و گر نکو او داند

گر بد دارد و گر نکو او داند****گر جرم کند و گر عفو او داند
تا زنده‌ام از وفا نگردانم سر****من بر سر اینم آن او او داند

رباعی شماره 144: گردی لبت از لبم به بوسی آزرد

گردی لبت از لبم به بوسی آزرد****تب دوش تن مرا بیازرد به درد
امروز تبم برفت و تب خال آورد****تب خال مکافات لبم خواهد کرد

رباعی شماره 145: دندان من ار دوش لبت رنجان کرد

دندان من ار دوش لبت رنجان کرد****تب با تن من به رنج صد چندان کرد
چون دست درازی به لبت دندان کرد****تب خال چرا لب مرا بریان کرد

رباعی شماره 146: رخسار تو را که ماه و گل بنده بود

رخسار تو را که ماه و گل بنده بود****لشکر گه آن زلف سر افکنده بود
زلفت به شکار دل پراکند آری****لشکر به شکارگه پراکنده بود

رباعی شماره 147: غم شحنهٔ عشق است و بلا انگیزد

غم شحنهٔ عشق است و بلا انگیزد****جان خواهد شحنگی و رنگ آمیزد
خاقانی اگر سرشک خونین ریزد****گو ریز که سیم شحنه زین برخیزد

رباعی شماره 148: صد باره وجود را فرو ریخته‌اند

صد باره وجود را فرو ریخته‌اند****تا همچو تو صورتی برانگیخته‌اند
سبحان الله ز فرق سر تا قدمت****در قالب آرزوی ما ریخته‌اند

رباعی شماره 149: آهو بودی پلنگ ب دساز مگرد

آهو بودی پلنگ ب دساز مگرد****گرگ آشتیی بکن سر افراز مگرد
دانی که دلم ز عشق تو نیمه نماند****چون آمده‌ای ز نیمه ره باز مگرد

رباعی شماره 150: ای کشته مرا لعل تو مانند بسد

ای کشته مرا لعل تو مانند بسد****وی کشته به دندان بسد عاشق صد
دریاب مرا دلا سبک‌تر برکش****ز آن پیش که ترتر شود از آب نمد

رباعی شماره 151: خاقانی امید بر تو بیشی نکند

خاقانی امید بر تو بیشی نکند****کس بر تو بگاه عهد پیشی نکند
خویشان کهن عهد چو بیگانه شدند****بیگانهٔ نو رسیده خویشی نکند

رباعی شماره 152: تا چشم رهی چشم تو را چشمک داد

تا چشم رهی چشم تو را چشمک داد****از چشمهٔ چشم من دو صد چشمه گشاد
هرچشم که از چشم بدش چشم رسید****در چشمهٔ چشم تو چنان چشم مباد

رباعی شماره 153: دری که شب افروزتر از اختر بود

دری که شب افروزتر از اختر بود****از گوهر آفتاب روشن‌تر بود
بربود ز من آنکه تو را رهبر بود****مانا که کلاه چرخ را درخور بود

رباعی شماره 154: خاقانی را جور فلک یاد آید

خاقانی را جور فلک یاد آید****گر مرغ دلش زین قفس آزاد آید
در رقص آید چو دل به فریاد آید****وز فریادش عهد ازل یاد آید

رباعی شماره 155: رخسارهٔ عاشقان مزعفر باید

رخسارهٔ عاشقان مزعفر باید****ساعت ساعت زمان زمان‌تر باید
آن را که چو مه نگار در بر باید****دامن دامن، کله کله زر باید

رباعی شماره 156: دلها همه در خدمت ابروی تو اند

دلها همه در خدمت ابروی تو اند****جان‌ها همه صید چشم جادوی تو اند
ترکان ضمیر من به شب‌های دراز****جوبک زن بام زلف هندوی تو اند

رباعی شماره 157: تا زخم مصیبت دل خاقانی آزرد

تا زخم مصیبت دل خاقانی آزرد****از نالهٔ او جهان بنالید به درد
از بس که طپانچه زد فرا روی چو ورد****روش چو فلک کبود و چون مه شد زرد

رباعی شماره 158: چون زاغ سر زلف تو پرواز کند

چون زاغ سر زلف تو پرواز کند****در باغ رخت به کبر پر باز کند
در باغ تو زان زاغ پرانداز کند****تا بر گل تو بغلطد و ناز کند

رباعی شماره 159: ای از دل دردناک خاقانی شاد

ای از دل دردناک خاقانی شاد****غمهای تو کرد خاک خاقانی باد
روزی که کنی هلاک خاقانی یاد****برخی تو جان پاک خاقانی باد

رباعی شماره 160: ای بت علم سیه ز شب صبح ربود

ای بت علم سیه ز شب صبح ربود****برخیز و می صبوحی اندر ده زود
بردار ز خواب نرگس خون‌آلود****برخیز که خفتنت بسی خواهد بود

رباعی شماره 161: خاقانی هر شبت شبستان نرسد

خاقانی هر شبت شبستان نرسد****تو مفلسی این نعمتت آسان نرسد
هر شب طلب وصل که روئین دژ را****هر روز سفندیار مهمان نرسد

رباعی شماره 162: آن شب که دلم نزد تو مهمان باشد

آن شب که دلم نزد تو مهمان باشد****جانم همه در روضهٔ رضوان باشد
جانم بر توست لیک فرمان باشد****کامشب تن من نیزد بر جان باشد

رباعی شماره 163: چون رایت حسن تو بر افلاک زنند

چون رایت حسن تو بر افلاک زنند****عشاق تو آتش اندر املاک زنند
ای عالم جان ولایت دل مگذار****تا پیرهن شاهد جان چاک زنند

حرف ر

 

رباعی شماره 164: خاقانی ازین خانه و خوان غدار

خاقانی ازین خانه و خوان غدار****برخیز و به خانیان کلیدش بسپار
خضری تو بخوان و خانه چون داری کار****شو خانه و خوان را به خضر خان بگذار

رباعی شماره 165: چرخ استر توسن جل سبز اندر بر

چرخ استر توسن جل سبز اندر بر****خاقانی ازین توسن بد دست حذر
در ماه نو و ستارگانش منگر****کن حلقهٔ فرج اوست وین ساخت به زر

رباعی شماره 166: خاقانی را آنکه بود سلطان هنر

خاقانی را آنکه بود سلطان هنر****چون شمع بسی نشست بر کرسی زر
اکنون چو چراغ است به کشتن درخور****بر نطع نشسته اشک ریزان در بر

رباعی شماره 167: خاقانی اگر یار نماید رخسار

خاقانی اگر یار نماید رخسار****رخسار چو زر به ناخنان خسته مدار
از ناخن و زر چهره برناید کار****کز تو همه زر ناخنی خواهد یار

رباعی شماره 168: خاقانی را ذم کنی ای دمنهٔ عصر

خاقانی را ذم کنی ای دمنهٔ عصر****کو شتربه است و شیر نر احمد نصر
نور از سر قصر آوری در بن چاه****سایه ز بن چاه بری سر قصر

رباعی شماره 169: خاقانی ازین مختصران دست بدار

خاقانی ازین مختصران دست بدار****در کار شگرف همتی دست برآر
پروانه مشو جان به چراغی مسپار****خورشید پرست باش نیلوفر وار

رباعی شماره 170: ای داده تو را دست سپهر و دل دهر

ای داده تو را دست سپهر و دل دهر****از بخت تو را تخت و هم از دولت بهر
مهر تو کند به لطف و کین تو به قهر****از شوره گل، از غوره مل، از شکر زهر

رباعی شماره 171: دانی ز چه یک نام حق آمد غفار

دانی ز چه یک نام حق آمد غفار****یعنی که به مجرمان عاصی رحم آر
گر جاهلی از جهل نکردی گنهی****پس عفو همیشه می‌نشستی بیکار

رباعی شماره 172: دل کوفته‌ام چو تخمکان ز آتش قهر

دل کوفته‌ام چو تخمکان ز آتش قهر****لب شسته به هفت آب ز آلایش دهر
تو بذر قطونا شدی ای شهرهٔ شهر****بیرون همه تریاک و درون سو همه زهر

رباعی شماره 173: خاکی دل من به آتش آگنده مدار

خاکی دل من به آتش آگنده مدار****آبم مبر و چو خاکم افکنده مدار
چون کار من از بخت فراهم نکنی****در محنت و غم مرا پراکنده مدار

رباعی شماره 174: گفتم به دل ار چو نی ببرندم سر

گفتم به دل ار چو نی ببرندم سر****ننشینم تا نخایم آن شکر تر
پیش شکر از پر مگس ساخت سپر****گفت ار مگسی هم ننشینی به شکر

رباعی شماره 175: ای چرخ مهم را ز سفر باز آور

ای چرخ مهم را ز سفر باز آور****در ره دلش از راه ببر باز آور
حال دل من یک به یک از من بشنو****با او دو به دو بگو خبر باز آور

رباعی شماره 176: ای نام تو در شهر به خوبی مشهور

ای نام تو در شهر به خوبی مشهور****وصل تو تمنای هزاران مهجور
با روی تو کافتاب ازو یابد نور****شروان به بهشت ماند ای بچهٔ حور

حرف ز

 

رباعی شماره 177: هرکس که شود به مال دنیا فیروز

هرکس که شود به مال دنیا فیروز****در چشم کسان بزرگ باشد شب و روز
گر بخت سعید و حسن طالع داری****از مال جهان گنج سعادت اندوز

رباعی شماره 178: دود تو برون شود ز روزن یک روز

دود تو برون شود ز روزن یک روز****مرغ تو بپرد از نشیمن یک روز
گیرم که به کام دوست باشی صد سال****ناکام شوی به کام دشمن یک روز

رباعی شماره 179: ای چشم تو فتنهٔ فلک را قلوز

ای چشم تو فتنهٔ فلک را قلوز****هجران تو شیر شرزه را گیرد بز
ای زلف تو بر کلاه خوبی قندز****با غارت تو عفی الله از غارت غز

رباعی شماره 180: ای نیش به دل زین فلک سفله نواز

ای نیش به دل زین فلک سفله نواز****وی شیشهٔ عشرت شکن شعبده باز
ای مدت جورت چو ابد دیر انجام****وی نوبت مهرت چو ازل دور آغاز

رباعی شماره 181: ای زلف بتم به شب سیاهی ده باز

ای زلف بتم به شب سیاهی ده باز****وی شب شب وصل است دژم باش و دراز
ای ابر برآی و پرده بر ماه انداز****وی صبح کرم کن و میا زآن سو باز

رباعی شماره 182: ای ماه شب است پردهٔ وصل بساز

ای ماه شب است پردهٔ وصل بساز****وی چرخ مدر پردهٔ خاقانی باز
ای شب در صبح‌دم همی دار فراز****ای صبح کلید روز در چاه انداز

رباعی شماره 183: دل سغبهٔ عشق توست با تن مستیز

دل سغبهٔ عشق توست با تن مستیز****اینک دل و تن توراست با من مستیز
بیداد تو ریخت خونم انصاف بده****ای دوست کش و غریب دشمن مستیز

رباعی شماره 184: آن کعبهٔ دل گرفته رنگ است هنوز

آن کعبهٔ دل گرفته رنگ است هنوز****با ماش به پای پیل جنگ است هنوز
دادیم ز دست پیل بالا زر و سیم****هم دست مراد زیر سنگ است هنوز

حرف ش

 

رباعی شماره 185: خاقانی رو چو سیر عریان وش باش

خاقانی رو چو سیر عریان وش باش****تو تو چو پیاز و دل پر از آتش باش
چون جنبش چرخ گندنائی کش باش****گشنیز تویی دیگ فلک را خوش باش

رباعی شماره 186: در طبع بهیمه سار مردم خو باش

در طبع بهیمه سار مردم خو باش****با عادت دیوسان ملک نیرو باش
چون جان به نکو داشت بود با او باش****گر حال بد است کالبد را گو باش

رباعی شماره 187: ای گشته به نور معرفت ناظر خویش

ای گشته به نور معرفت ناظر خویش****آشفته مکن به معصیت خاطر خویش
چون نفس تو می‌کند به قصد ایمان را****باید که شوی به جان و دل حاضر خویش

رباعی شماره 188: او رفت و دلم باز نیامد ز برش

او رفت و دلم باز نیامد ز برش****من چشم به ره، گوش به در بر اثرش
چشم آید زی گوش که داری خبرش****گوی آید زی چشم که دیدی دگرش

رباعی شماره 189: خود را مپسند دل پسند همه باش

خود را مپسند دل پسند همه باش****نقصان بپذیر و سودمند همه باش
فارغ ز لباس عافیت باش چو نخل****بر خاک نشین و سربلند همه باش

رباعی شماره 190: خاقانی اگر نه خس نهادی خوش باش

خاقانی اگر نه خس نهادی خوش باش****گام از سر کام در نهادی خوش باش
هرچند به ناخوشی فتادی خوش باش****پندار در این دور نزادی خوش باش

رباعی شماره 191: ماند به بهشت آن رخ گندم گونش

ماند به بهشت آن رخ گندم گونش****عشاق چو آدم است پیرامونش
خاقانی را نرفته بر گندم دست****عمدا ز بهشت می‌کند بیرونش

رباعی شماره 192: خاقانی اگرچه خاک توست ای مهوش

خاقانی اگرچه خاک توست ای مهوش****چون آتش و آب و باد باشد سرکش
چندان باد است در سر خاکی او****کان را نبرد آب و نسوزد آتش

رباعی شماره 193: خاقانی اسیر توست مازار و مکش

خاقانی اسیر توست مازار و مکش****صیدی است فکندهٔ تو بردار و مکش
مرغی است گرفتهٔ تو مگذار و مکش****گر بگریزد به بند باز آر و مکش

حرف ع

 

رباعی شماره 194: ای گشته خجل ز آن رخ گلگون گل و شمع

ای گشته خجل ز آن رخ گلگون گل و شمع****وز رشک تو در سرشک و در خون گل و شمع
من در هوس آن رخ هم‌چون گل و شمع****گردیده چو سرد و گرم هم‌چون گل و شمع

حرف غ

 

رباعی شماره 195: برداشت فلک به خون خاقانی تیغ

برداشت فلک به خون خاقانی تیغ****تا ماه مرا کرد نهان اندر میغ
دی بوسه زدم بر آن لب نوش آمیغ****امروز که بر خاک زنم وای دریغ

رباعی شماره 196: از بخل کسی که می‌کند وعده دروغ

از بخل کسی که می‌کند وعده دروغ****بگریز ازو که آب دارد در دوغ
آن صبح که خلق کاذبش می‌خوانند****هرگز نرسد ازو به ایمان فروغ

رباعی شماره 197: خاقانی را طعنه مزن زهر آمیغ

خاقانی را طعنه مزن زهر آمیغ****کز حکم شما نه ترس دارد نه گریغ
از کشتن و سوختن تنش نیست دریغ****کو آتش و کو درخت و کو زه، کو تیغ

رباعی شماره 198: خاقانی را دلی است چون پیکر تیغ

خاقانی را دلی است چون پیکر تیغ****رخ چون حلی و سرشک چون گوهر تیغ
تهدید سر تیغ دهی کو سر تیغ****تا دست حمایل کند اندر بر تیغ

حرف ف

 

رباعی شماره 199: از صحبت همدمان این دور خلاف

از صحبت همدمان این دور خلاف****گویم سخنی اگر نگیری به گزاف
چون شیشهٔ ساعت است پیوسته به هم****دلها همه پرغبار و درها همه صاف

رباعی شماره 200: در عشق تو شد موی زبانم به گزاف

در عشق تو شد موی زبانم به گزاف****کان موی میان ز غم دلم کرد معاف
بر هر سر موی من غمت راست مصاف****موئی شده‌ام به وصف تو موی شکاف

حرف ق

 

رباعی شماره 201: نه خاک توام به آدمی کردهٔ عشق

نه خاک توام به آدمی کردهٔ عشق****نه مرغ توام به دانه پروردهٔ عشق
پس بر چو منی پرده دری را مگزین****کآهنگ شناس نیست در پردهٔ عشق

حرف ل

 

رباعی شماره 202: ای درد چو بی‌درد ز حالم غافل

ای درد چو بی‌درد ز حالم غافل****بر گردن او بستهٔ مهری از دل
بر سر دهمت خاک ز انصاف دمی****در گردن حق که دید دست باطل

رباعی شماره 203: زرین چکنم قدح گلین آر ای دل

زرین چکنم قدح گلین آر ای دل****پای از گل غم مرا برون آر ای دل
تا از گل گورم ندمد خار ای دل****گلگون می در گلین قدح دار ای دل

رباعی شماره 204: یارت نکند به مهر تمکین ای دل

یارت نکند به مهر تمکین ای دل****او نیست حریف، مهره بر چین ای دل
از یار سخن مگوی چندین ای دل****خیز از سر او خموش بنشین ای دل

رباعی شماره 205: از آتش عشق آب دهانم همه سال

از آتش عشق آب دهانم همه سال****در آب چو آتش به فغانم همه سال
بر خاک چو باد بی‌نشانم همه سال****بر باد چو خاک جان‌فشانم همه سال

رباعی شماره 206: بنمود بهار تازه رخسار ای دل

بنمود بهار تازه رخسار ای دل****بر باد نهاده باده پیش آر ای دل
اکنون که گشاد چهره گلزار ای دل****ما و می گلرنگ و لب یار ای دل

رباعی شماره 207: ای بدر همال قدر خورشید جمال

ای بدر همال قدر خورشید جمال****کیوان دل مشتری رخ زهره مثال
قوس ابرو و عقرب خطی و تیر خصال****پروین دندان، سهیل تن، جوزا فال

حرف م

 

رباعی شماره 208: سوزی که در آسمان نگنجد دارم

سوزی که در آسمان نگنجد دارم****وان ناله که در دهان نگنجد دارم
گفتی ز جهان چه غصه داری آخر****آن غصه که در جهان نگنجد دارم

رباعی شماره 209: من میوهٔ خام سایه پرورد نیم

من میوهٔ خام سایه پرورد نیم****جز چشمهٔ خورشید جهان‌گرد نیم
گر بر سر خصمان که نه مردند و نه زن****سرپوش زنان نیفکنم مرد نیم

رباعی شماره 210: احکام شریعت است چون شارع عام

احکام شریعت است چون شارع عام****بیرون مرو از راه شریعت یک گام
هرکس که سر از حکم شریعت پیچد****در مذهب اهل معرفت نیست تمام

رباعی شماره 211: از کوی تو ای نگار زاری بردیم

از کوی تو ای نگار زاری بردیم****آشفته دلی و بیقراری بردیم
ای مایهٔ شادمانی آخر ز درت****رفتیم و غمت به یادگاری بردیم

رباعی شماره 212: کو زهر؟ که نام دوستکانیش نهم

کو زهر؟ که نام دوستکانیش نهم****کو تیغ که آب زندگانیش نهم
کو زخم؟ که حکم آسمانیش نهم****کو قتل که نزل آن جهانیش نهم

رباعی شماره 213: ز آن نوش کند زهره شراب سخنم

ز آن نوش کند زهره شراب سخنم****کز فرق فلک گذشت آب سخنم
درد سر شش ماهه به ناچیز شود****هرکس که به سر بزد گلاب سخنم

رباعی شماره 214: در زان لب لعل نوش خوردت چینم

در زان لب لعل نوش خوردت چینم****لاله همه ز آن رخ چو وردت چینم
دربوسه لبت گزیده‌ام دردت کرد****درمان دلم تویی که دردت چینم

رباعی شماره 215: ای پیش تو مهر و ماه و تیر و بهرام

ای پیش تو مهر و ماه و تیر و بهرام****بر جیس و زحل، زهره حمل ثور غلام
جوزا سرطان خوشه کمان شیرت رام****میزان، عقرب، دلو، بره حوت به دام

رباعی شماره 216: ما ژنده سلب شدیم در خز نخزیم

ما ژنده سلب شدیم در خز نخزیم****جز خار نخائیم و بجز گز نگزیم
از لعل بتان شکر رامز نمزیم****رخسار به خون دختر رز نرزیم

رباعی شماره 217: چون از چشم بتان فسون ساز کنم

چون از چشم بتان فسون ساز کنم****می‌زیبد اگر دعوی اعجاز کنم
وقت است که از نگاه گرم ساقی****چون نشئه به بال باده پرواز کنم

رباعی شماره 218: از عشق تو کشتهٔ شمشیر شوم

از عشق تو کشتهٔ شمشیر شوم****بی‌دردم اگر ز خواهشت سیر شوم
زان آمده در عشق مرا پای به درد****تا در سر کوی تو زمین گیر شوم

رباعی شماره 219: در مدرسه‌ها درس غلط فهمیدیم

در مدرسه‌ها درس غلط فهمیدیم****از معنی‌ها لفظ فقط فهمیدیم
بر دعوی غبن ما که خواهد خندید****هر سطری را ز یک نقط فهمیدیم

رباعی شماره 220: اکنون که شب آمدبرود جانانم

اکنون که شب آمدبرود جانانم****گر خورشید است عادتش می‌دانم
دل چنگ همی زند به هر دم در من****کو را بگذاری تو برآید جانم

رباعی شماره 221: افغان که ز دل برای سوز آوردم

افغان که ز دل برای سوز آوردم****نه ناوک آه سینه دوز آوردم
بیهوده چو آفتاب و مه زیر سپهر****روزی به شب و شبی به روز آوردم

رباعی شماره 222: خاقانی را ز آن رخ و زلفین به خم

خاقانی را ز آن رخ و زلفین به خم****دل عود بر آتش است و اشک آب بقم
هم زآن رخ و زلف کاب نوشند بهم****چون شمشادش جوان کن ای باغ ارم

رباعی شماره 223: امروز که خورشید سمای سخنم

امروز که خورشید سمای سخنم****کس را نرسددست به پای سخنم
خورشید که پادشاه هفت اقلیم است****در کوی جهان است گدای سخنم

رباعی شماره 224: آن ماه به کشتی در و من در خطرم

آن ماه به کشتی در و من در خطرم****چون کشتی از آب دیده آسیمه سرم
ز آن باد کز او به شادی آرد خبرم****چون آب نشینم و چو کشتی بپرم

رباعی شماره 225: آزار کنی و جور فرمائی هم

آزار کنی و جور فرمائی هم****رحمت نکنی و روی ننمائی هم
بوسه چه طلب کنم چه پیش آری عذر****دانم که نبخشی و نبخشائی هم

رباعی شماره 226: تو گلبن و من بلبل عشق آرایم

تو گلبن و من بلبل عشق آرایم****جز با تو نفس ندهم و دل ننمایم
در فرقت تو بسته زبان می‌مانم****تا باز نبینمت زبان نگشایم

رباعی شماره 227: بر فرق من آتش تو فشانی و دلم

بر فرق من آتش تو فشانی و دلم****بر رهگذر غم تو نشانی و دلم
از جور تو جان رفت تو مانی و دلم****من ترک تو گفته‌ام تو دانی و دلم

رباعی شماره 228: مهر تو برون آستان اندازم

مهر تو برون آستان اندازم****خاک از ستمت بر آسمان اندازم
بشکافم سینه و برون آرم دل****تا مهر تو در پیش سگان اندازم

رباعی شماره 229: سروی است سیاه چرده آن ماه تمام

سروی است سیاه چرده آن ماه تمام****بر آب دو عارضش خطی آتش فام
شکل خط او به گرد عارض مادام****چون سرخی مغرب است در اول شام

رباعی شماره 230: با آنکه به هیچ جرم رای آوردم

با آنکه به هیچ جرم رای آوردم****صد ره به تو عذر جان فزای آوردم
گر عذر مرا نمی‌پذیری مپذیر****من بندگی خویش به جای آوردم

رباعی شماره 231: من دست به شاخ مه مثالی زده‌ام

من دست به شاخ مه مثالی زده‌ام****دل دادم و بس صلای مالی زده‌ام
او خود نپذیرد دل و مالم اما****اختر بهگذشتن است، و فالی زده‌ام

رباعی شماره 232: در عشق شکسته بسته دانی چونم

در عشق شکسته بسته دانی چونم****لب بسته و دل شکسته دانی چونم
تو مجلس می نشانده دانم چونی****من غرقهٔ خون نشسته دانی چونم

رباعی شماره 233: چون پای غم ار ز مجلست بیرونم

چون پای غم ار ز مجلست بیرونم****از دست غمت چو می در آب و خونم
تو مجلس می نشانده دانم چونی****من غرقه خون نشسته دانی چونم

رباعی شماره 234: بی‌آنکه بدی بجای آن مه کردم

بی‌آنکه بدی بجای آن مه کردم****یا هیچ گنه نعوذبالله کردم
از جرم نکرده توبه صد ره کردم****چون توبه قبول نیست کوته کردم

رباعی شماره 235: کشتند مرا کز تو پاکنده شوم

کشتند مرا کز تو پاکنده شوم****غم نیست اگر بر درت افکنده شوم
تو چشمهٔ حیوانی و من ماهی خضر****هرگه که به تو باز رسم زنده شوم

رباعی شماره 236: دل دل طلبید از پی ره دلجویم

دل دل طلبید از پی ره دلجویم****بدرود کنان کرد گذر در کویم
گفتم که ز راه راه و دل دل کم کن****بنگر که من آه آه و دل دل گویم

رباعی شماره 237: خورشیدی و نیلوفر نازنده منم

خورشیدی و نیلوفر نازنده منم****تن غرقه به اشک در شکرخنده منم
رخ زرد و کبود تن سرافکنده منم****شب مرده ز غم، روز به تو زنده منم

رباعی شماره 238: نونو غم آن راحت جان من دارم

نونو غم آن راحت جان من دارم****جوجو جانی در این جهان من دارم
نازی که جهان بسوزد آن او دارد****آهی که فلک بدرد آن من دارم

رباعی شماره 239: از حلقهٔ زلف تو سر افکنده‌ترم

از حلقهٔ زلف تو سر افکنده‌ترم****وز جرعهٔ جام پراکنده‌ترم
گرچه ز شبه دل تو آزادتر است****از لعل نگین تو تو را بنده‌ترم

رباعی شماره 240: چون سایه اگر باز به کنجی تازم

چون سایه اگر باز به کنجی تازم****همسایهٔ من سایه نبیند بازم
ور سایه ز من کم کند آن طنازم****از سایهٔ خود هم نفسی بر سازم

رباعی شماره 241: غمخوار توام غمان من من دانم

غمخوار توام غمان من من دانم****خون‌خوار منی زیان من من دانم
تو ساز جفا داری و من سوز وفا****آن تو تو دانی، آن من من دانم

رباعی شماره 242: دیوانهٔ چنبری هلال تو منم

دیوانهٔ چنبری هلال تو منم****پروانهٔ عنبری مثال تو منم
نیلوفر خورشید جمال تو منم****خاکستر آتش خیال تو منم

رباعی شماره 243: در خواب شوم روی تو تصویر کنم

در خواب شوم روی تو تصویر کنم****بیدار شوم وصل تو تعبیر کنم
گر هر دو جهان خواهی و جان و دل و دین****بر هر دو و هر سه چار تکبیر کنم

رباعی شماره 244: دود افکن را بگو که بس نالانم

دود افکن را بگو که بس نالانم****دودی بر شد که دودگین شد جانم
بر من بدلی کرد به دل جانانم****دل گردانی مکن که سرگردانم

رباعی شماره 245: ای کرده تن و جان مرا مسکن غم

ای کرده تن و جان مرا مسکن غم****در باغ دلم شکفته شد سوسن غم
تا پای مرا کشید در دامن غم****غم دشمن من شده است و من دشمن غم

رباعی شماره 246: روز از پی هجر تو بفرسود دلم

روز از پی هجر تو بفرسود دلم****شب در پی روز وصل نغنود دلم
بس روز که چون روز روان بود دلم****تا با تو شب شبی بیاسود دلم

رباعی شماره 247: هر روز در آب دیده‌اش می‌یابم

هر روز در آب دیده‌اش می‌یابم****شد ز آتش و آب صبر برده خوابم
هرچند که بر آتش عشقت آبم****در عشق چو آب پاک و آتش نابم

رباعی شماره 248: گردون قفسی است سبز پرچشمه چو دام

گردون قفسی است سبز پرچشمه چو دام****مرغان همه زین قفس پریدند مدام
دیری است در این قفس ندیده است ایام****یک مرغ چو من همای خاقانی نام

رباعی شماره 249: گر هیچ به بندگیت درخور باشم

گر هیچ به بندگیت درخور باشم****در شهر تو سال و مه مجاور باشم
شروان ز پی تو کعبه شد جان مرا****گر برگردم ز کعبه کافر باشم

رباعی شماره 250: گفتی بروم، مرو به غم منشانم

گفتی بروم، مرو به غم منشانم****تا دست به جان درنکند هجرانم
جانم به لب آمده است و من می‌دانم****هان تا نروی تا نه برآید جانم

حرف ن

 

رباعی شماره 251: ای سلسلهٔ زلف تو یکسر جنبان

ای سلسلهٔ زلف تو یکسر جنبان****دیوانه شدم سلسله کمتر جنبان
دارم سر آنکه با تو در بازم جان****گر هست سر منت سری در جنبان

رباعی شماره 252: تا بر هدف فلک زدم تیر سخن

تا بر هدف فلک زدم تیر سخن****از حلقه گسسته گشت زنجیر سخن
طعم سخنم همچو عسل خواهد بود****طبعم چو شکر فکند در شیر سخن

رباعی شماره 253: خاقانی را که هست سلطان سخن

خاقانی را که هست سلطان سخن****صد لعل فزون نهاد در کان سخن
امروز چنان نمود برهان سخن****کز جمله ربود گو ز میدان سخن

رباعی شماره 254: خاقانی اگر ز خود نهی گام برون

خاقانی اگر ز خود نهی گام برون****مهره‌ات شود از ششدر ایام برون
تا یک نفست آمدن از کام برون****مرغ تو پریده باشد از دام برون

رباعی شماره 255: بیداد براین تنگدل آخر بس کن

بیداد براین تنگدل آخر بس کن****ای ظالم ده رنگ دل آخر بس کن
از خیره کشیت سنگ بر من بگریست****ای خیره‌کش سنگ‌دل آخر بس کن

رباعی شماره 256: بس کور دل است این فلک بی‌سر و بن

بس کور دل است این فلک بی‌سر و بن****زان کم نگرد به صورت آرای سخن
خاقانی اگر ممیزی عرضه مکن****آن یوسف تازه را بر این گرگ کهن

رباعی شماره 257: خاقانی ازین چرخ سیه کاسهٔ دون

خاقانی ازین چرخ سیه کاسهٔ دون****چونی تو در این گلخن خاکسترگون
از چشم و دلی چو دیگ گرمابه کنون****کآتش ز درون داری و آب از بیرون

رباعی شماره 258: ای دوست به ماتم چه نشینی چندین

ای دوست به ماتم چه نشینی چندین****کز ماتم تو شدیم با مرگ قرین
زین ماتم کاندرونی ای شمع زمین****چون برخیزی به ماتم ما بنشین

رباعی شماره 259: گاهی که کنی عهد و وفا با یاران

گاهی که کنی عهد و وفا با یاران****زنهار وفای عهد خود واجب دان
بی‌شکر خدا مباش هرگز نفسی****تا بر تو شود ابر کرم‌ها باران

رباعی شماره 260: ای دل چو فسرده‌ای غمی پیدا کن

ای دل چو فسرده‌ای غمی پیدا کن****وی غنچه تو داغ ستمی پیدا کن
خواهی که به ملک دل سلیمان باشی****از صافی سینه خاتمی پیدا کن

رباعی شماره 261: دل خون شد و آتش زده دارم ز درون

دل خون شد و آتش زده دارم ز درون****پیش آرمیی چو خون که هست آتش‌گون
می آتش و خون است فرو ریزم خون****آتش به سر آتش و خون بر سر خون

رباعی شماره 262: تا گشت سر کوی مغان منزل من

تا گشت سر کوی مغان منزل من****حل گشت به یمن عشق هر مشکل من
بر غم چه نهم تهمت بیهوده که هست****پیمانهٔ پر بادهٔ حسرت دل من

رباعی شماره 263: در کوی تو خاطری ندیدم محزون

در کوی تو خاطری ندیدم محزون****زاهد از عقل شاد و عاشق ز جنون
ساقی سر گرم باده، مطرب خواهند****کل حزب بما لدیهم فرحون

رباعی شماره 264: شد باغ ز شمع گل رعنا روشن

شد باغ ز شمع گل رعنا روشن****وز مشعل لاله گشت صحرا روشن
از پرتو روی آتشین رخساری****گردید چراغ دیدهٔ ما روشن

رباعی شماره 265: تا بشنودم کاهوی شیرافکن من

تا بشنودم کاهوی شیرافکن من****ماتم زده شد چون دل بی‌مسکن من
حقا و به جان او که جان در تن من****بنشست به ماتم دل روشن من

رباعی شماره 266: تا رخت بیفکند به صحرا دل من

تا رخت بیفکند به صحرا دل من****سرمایه زیان کرد ز سودا دل من
یک موی نماند از اجل تا دل من****القصه بطولها دریغا دل من

رباعی شماره 267: خاقانی اگر توئی ز صافی نفسان

خاقانی اگر توئی ز صافی نفسان****بر گردن کس دست به سیلی مرسان
زیرا که چو بر گردن آزاد کسان****شمشیر رسد به که رسد دست خسان

رباعی شماره 268: ای روی تو محراب دل غمناکان

ای روی تو محراب دل غمناکان****وی دست تو سرمایه بر سر خاکان
روزی که روند سوی جنت پاکان****جز تو که کند شفاعت بی‌باکان

رباعی شماره 269: خاقانی از اول که دمی داشت فزون

خاقانی از اول که دمی داشت فزون****می‌بود درون پرده چون پرده درون
از مجلس خاص خاصگان است اکنون****چون خلعه درون در و چون حلقه برون

رباعی شماره 270: مجلس ز می دو ساله گردد روشن

مجلس ز می دو ساله گردد روشن****چشم طرب از پیاله گردد روشن
پژمرده بود گل قدح بی می ناب****از آب چراغ لاله گردد روشن

رباعی شماره 271: ماها دلم از وصال پر نور بکن

ماها دلم از وصال پر نور بکن****میلی سوی این خاطر رنجور بکن
ای یوسف وقت جنگ را دور بکن****گرگ آشتیی با من مهجور بکن

رباعی شماره 272: پیداست که سودای تو دارم ز نهان

پیداست که سودای تو دارم ز نهان****صفرا مکن این آتش سودا بنشان
دارم سر آنکه با تو در بازم سر****گر هست سر منت سری در جنبان

رباعی شماره 273: تیغ از تو و لبیک نهانی از من

تیغ از تو و لبیک نهانی از من****زخم از تو و تسلیم جوانی از من
گر دل دهدت که جان ستانی از من****از تو سر تیغ و جان فشانی از من

رباعی شماره 274: گر خاک ز من به اشک خون پالودن

گر خاک ز من به اشک خون پالودن****نالید، منال کو گه آسودن
زینسان که فراق خواهدم فرسودن****بر خاک ز من سایه نخواهد بودن

رباعی شماره 275: چون زندگی آفت است جانم گم کن

چون زندگی آفت است جانم گم کن****چون سایه حجاب است نشانم گم کن
چون بی‌تو سر و پای جهان نیست پدید****بر زن سر غمزه و جهانم گم کن

رباعی شماره 276: خاقانی اگرچه دارد از درد نهان

خاقانی اگرچه دارد از درد نهان****جان خسته و دیده غرقه و دل بریان
اینک سوی وصل تو فرستاد ای جان****جان تحفه و دیده مژده و دل قربان

رباعی شماره 277: امروز به حالی است ز سودا دل من

امروز به حالی است ز سودا دل من****ترسم نکشد بی‌تو به فردا دل من
در پای تو کشته گشت عمدا دل من****شد کار دل از دست، دریغا دل من

رباعی شماره 278: خاقانی را غم نو و درد کهن

خاقانی را غم نو و درد کهن****آورد بدین یک نفس و نیم سخن
تا من به تو زنده‌ام به دل کس نکنم****چون من رفتم تو هرچه خواهی میکن

حرف و

 

رباعی شماره 279: خاقانی اگر کسی جفا دارد خو

خاقانی اگر کسی جفا دارد خو****پاداشن او وفا کن و باز مگو
آن کن به جهانیان ز کردار نکو****گر با تو کند جهان نیازاری ازو

رباعی شماره 280: خاقانی ازین کوچهٔ بیداد برو

خاقانی ازین کوچهٔ بیداد برو****تسلیم کن این غمکده را شاد برو
جانی ز فلک یافتهٔ بند تو اوست****جان را به فلک باز ده آزاد برو

رباعی شماره 281: کو آن می دیرسال زودافکن تو

کو آن می دیرسال زودافکن تو****محراب دل من ز حیات تن تو
میخانه مقام من به و مسکن تو****خم بر سر من، سبوی در گردن تو

رباعی شماره 282: خود را به سفر بیازمودم بی‌تو

خود را به سفر بیازمودم بی‌تو****جان کاستم و عنا فزودم بی‌تو
هم آتش غم به دست سودم بی‌تو****هم سودهٔ پای هجر بودم بی‌تو

رباعی شماره 283: ای راحت سینه، سینه رنجور از تو

ای راحت سینه، سینه رنجور از تو****وی قبلهٔ دیده، دیده مهجور از تو
با دشمن من ساخته‌ای دور از من****با دوری تو سوخته‌ام دور از تو

رباعی شماره 284: ای شاه بتان، بتان چون من بندهٔ تو

ای شاه بتان، بتان چون من بندهٔ تو****در گریهٔ تلخم از شکرخندهٔ تو
تو بادی و من خاک سر افکندهٔ تو****چون تند شوی شوم پراکندهٔ تو

رباعی شماره 285: کردم به قمار دل دو عالم به گرو

کردم به قمار دل دو عالم به گرو****تن نیز به دستخون سپردم به گرو
ماندم همه و نماند چیزی با من****من ماندم و نیم جان و یکدم به گرو

رباعی شماره 286: ای چشم بد آمده میان من و تو

ای چشم بد آمده میان من و تو****داده به کف هجر عنان من و تو
از نطق فروبست زبان من و تو****من دانم و تو درد نهان من و تو

رباعی شماره 287: دل هرچه کند عشق فزون آید از او

دل هرچه کند عشق فزون آید از او****شد سوخته بوی صبر چون آید از او
شاید که سرشک خون برون آید از او****کان رنگ بزد که بوی خون آید از او

رباعی شماره 288: تب کرد اثر در رخ و در غبغب تو

تب کرد اثر در رخ و در غبغب تو****مه زرد شد اندر شکن عقرب تو
چون هست فسون عیسی اندر لب تو****افسون لبت چون نجهاند تب تو

رباعی شماره 289: کو عمر؟ که داد عیش بستانم از او

کو عمر؟ که داد عیش بستانم از او****کو وصل؟ که درد هجر بنشانم از او
کو یار؟ که گر پای خیالش به مثل****بر دیده نهد دیده نگرانم از او

رباعی شماره 290: صد ساله ره است از طلب من تا تو

صد ساله ره است از طلب من تا تو****در بادیهٔ طلب من آیم یا تو
جانی به سه بوسه شرط کردم با تو****شرطی به غلط نرفت ها من، ها تو

رباعی شماره 291: هر روز بود تو را جفایی نو نو

هر روز بود تو را جفایی نو نو****تا جامهٔ صبر من بدرد جو جو
یک ذره ز نیکیت ندیدم همه عمر****بیرحم کسی تو آزمودم، رو رو

رباعی شماره 292: چشمم به گل است و مرغ دستان زن تو

چشمم به گل است و مرغ دستان زن تو****میلم به می است و رطل مرد افکن تو
زین پس من و صحرای دل روشن تو****من چون تو و تو چون من و من بی من تو

حرف ه

 

رباعی شماره 293: گفتی که تو را شوم مدار اندیشه

گفتی که تو را شوم مدار اندیشه****دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
کو صبر و چه دل کانکه دلش می‌گوئی****یک قطرهٔ خون است و هزار اندیشه

رباعی شماره 294: صبح است شراب صبح پرتو در ده

صبح است شراب صبح پرتو در ده****زو هر جو جوهری است، جو جو در ده
گر پیر کهن کهن خورد، رو در ده****خاقانی نو رسیده را نو در ده

رباعی شماره 295: خاقانی عمر گم شد، آوازش ده

خاقانی عمر گم شد، آوازش ده****دل هم به شکست می‌رود، سازش ده
جان را که تو راست از فلک عاریتی****منت مپذیر، عاریت بازش ده

رباعی شماره 296: خاقانی را خون دل رز در ده

خاقانی را خون دل رز در ده****دل سوخته را خام روان پز در ده
آن آب دل افروز دل رز در ده****صافی شده را درد زبان گز در ده

رباعی شماره 297: ای کرده ز نور رای تو دریوزه

ای کرده ز نور رای تو دریوزه****از قرص منیر رای تو هر روزه
در زیر نگین جودت آورده فلک****هرچه آمده زیر خاتم فیروزه

رباعی شماره 298: خاقانی و روی دل به دیوار سیاه

خاقانی و روی دل به دیوار سیاه****کز بام سپهر ملک بیرون شد ماه
در گشت فلک چو بخت برگشت از شاه****برگشت جهان چو شاه در گشت از گاه

رباعی شماره 299: خواهی که شود دل تو چون آئینه

خواهی که شود دل تو چون آئینه****ده چیز برون کن از میان سینه
حرص و دغل و بخل و حرام و غیبت****بغض و حسد و کبر و ریا و کینه

رباعی شماره 300: خاقانی را بی‌قلم کاتب شاه

خاقانی را بی‌قلم کاتب شاه****انگشت شد انگشت و قلم ز آتش آه
هم بی‌قلمش کاتب گردون صد راه****بگریست قلم‌وار به خوناب سیاه

رباعی شماره 301: یاران جهان را همه از که تا مه

یاران جهان را همه از که تا مه****دیدیم به تحقیق در این دیه از ده
با همدگر اختلاط چون بند قبا****دارند ولی نیند خال ز گره

رباعی شماره 302: دیدم به ره آن مه خود و عید سپاه

دیدم به ره آن مه خود و عید سپاه****بر بسته نقاب و نو چنین باشد ماه
در روزه مرا بیست و ششم بود از ماه****دیدم رخ او روزه گشودم در راه

رباعی شماره 303: در تیرگی حال من روشن به

در تیرگی حال من روشن به****می دوست به هر حال و خرد دشمن به
اکنون که عنان عمر در دست تو نیست****در دست تو آن رکاب مرد افکن به

رباعی شماره 304: ای از پری و ماه نکوتر صد ره

ای از پری و ماه نکوتر صد ره****دیوانهٔ تو پری و گمراه تو مه
از من چو پری هوش ربودی ناگه****مردم به کسی چنین کند؟ لا والله

رباعی شماره 305: دی صبح دمان چو رفت سیاره به راه

دی صبح دمان چو رفت سیاره به راه****سیارهٔ اشک ریخت صد دلو آن ماه
روز از دم گرگ تا برآمد ناگاه****شد یوسف مشکین رسن سیمین چاه

رباعی شماره 306: گفتم پس از آن روز وصال ای دلخواه

گفتم پس از آن روز وصال ای دلخواه****شب‌های فراقت چه دراز آمد آه
گفتا شب را در این درازی چه گناه****شب روز وصال است که گردیده سیاه

رباعی شماره 307: تا زلف تو بر بست به رخ پیرایه

تا زلف تو بر بست به رخ پیرایه****بر عارض تو فکند مشکین سایه
ای حور جنان تو پیش من راست بگو****شیر تو که داده است، که بودت دایه؟

رباعی شماره 308: ای گشته دلم در غم تو صد پاره

ای گشته دلم در غم تو صد پاره****عیش و طرب از نزد رهی آواره
من خود که بوم؟ کشته‌ای اندر غم تو****شیران جهان چو روبهان بیچاره

رباعی شماره 309: ای با تو مرا دوستی سی روزه

ای با تو مرا دوستی سی روزه****از خدمت تو وصل کنم دریوزه
گفتی که چرا تو آب را نادیده****ای جان جهان سبک کشیدی موزه

حرف ی

 

رباعی شماره 310: تا آتش عشق را برافروخته‌ای

تا آتش عشق را برافروخته‌ای****همچون دل من هزار دل سوخته‌ای
این جور و جفا تو از که آموخته‌ای****کز بهر دل آتشین قبا دوخته‌ای

رباعی شماره 311: خاقانی اگر به آرزو داری رای

خاقانی اگر به آرزو داری رای****نه دین به نوا داری و نه عقل به جای
عقل از می همچو لعل سنگ اندر بر****دین از زر گل پرست خار اندر پای

رباعی شماره 312: چون مرغ دلت پرید ناگه تو که‌ای؟

چون مرغ دلت پرید ناگه تو که‌ای؟****چون اسب تو سم فکند در ره تو که‌ای؟
بر تو ز وجود عاریت نام کسی است****چون عاریه باز دادی آنگه تو که‌ای؟

رباعی شماره 313: بر سر کنم از عشق تو خاک همه کوی

بر سر کنم از عشق تو خاک همه کوی****ای برده مرا آتش تو آب از روی
من عاشق زار تو چنانم که مپرس****تو لایق عشق من چنانی که مگوی

رباعی شماره 314: خاقانی اگر در کف همت گروی

خاقانی اگر در کف همت گروی****هان تا ز پی جاه، چو دونان ندوی
فرزین مشو ای حکیم تا کژ نشوی****آن به که پیاده باشی و راست روی

رباعی شماره 315: یک نیمه ز عمر شد به هر تیماری

یک نیمه ز عمر شد به هر تیماری****تا داد فلک به آخرم دلداری
بر من فلکا تو را چه منت؟ باری****تا عمر به نستدی ندادی یاری

رباعی شماره 316: نفسم جنب غرامت است ای دلجوی

نفسم جنب غرامت است ای دلجوی****کو تیغ که غسل‌ها توان کرد بدوی
جلاد منا!به آب آن تیغ دو روی****یک راه ز من جنابت نفس بشوی

رباعی شماره 317: ای یافته از فضل خدا تمکینی

ای یافته از فضل خدا تمکینی****گاهی که شود دچار با مسکینی
باید که نوازشی بیابد از تو****از جود رسانی به دلش تسکینی

رباعی شماره 318: خاک ار ز رخت نور برد گه گاهی

خاک ار ز رخت نور برد گه گاهی****منزل به فلک برآورد چون ماهی
ور سرو به قامتت رسد یک راهی****بالا به زمین فروبرد چون چاهی

رباعی شماره 319: از کبر مدار در دل خود هوسی

از کبر مدار در دل خود هوسی****کز کبر به جائی نرسیده است کسی
چون زلف بتان شکستگی پیدا کن****تا صید کنی هزار دل هر نفسی

رباعی شماره 320: خاقانی اگر پند حکیمان خواندی

خاقانی اگر پند حکیمان خواندی****پس نام زنان را به زبان چون راندی
ای خواجه به بند زن چرا درماندی****چون تخم غلام‌بارگی بفشاندی

رباعی شماره 321: چون مجلس عیش سازی استاد علی

چون مجلس عیش سازی استاد علی****جان تو و قطرهٔ می قطربلی
چون باز به طاعت آئی از پاک دلی****یحیی‌بن معاذی و معاذ جبلی

رباعی شماره 322: تا بود جوانی آتش جان افزای

تا بود جوانی آتش جان افزای****جان باز چو پروانه بدم شیفته رای
مرد آتش و اوفتاد پروانه ز پای****خاکستر و خاک ماند از آن هر دو بجای

رباعی شماره 323: خاقانی اگر بسیج رفتن داری

خاقانی اگر بسیج رفتن داری****در ره چو پیاده هفت مسکن داری
فرزین نتوانی شدن اندیشم از آنک****در راه بسی سپاه رهزن داری

رباعی شماره 324: ترسا صنمی کز پی هر غم‌خواری

ترسا صنمی کز پی هر غم‌خواری****بر هر در دیری زده دارد داری
ز آن زلف صلیب شکل دادی باری****یک موی کزو ببستمی زناری

رباعی شماره 325: عمرم همه ناکام شد از بیکاری

عمرم همه ناکام شد از بیکاری****کارم همه ناساز شد از بی‌یاری
ای یار مگر تو کار من بگذاری****وی چرخ مگر تو عمر من باز آری

رباعی شماره 326: تا کی به هوس چون سگ تازی تازی

تا کی به هوس چون سگ تازی تازی****روباه صفت به حیله سازی سازی
از لهو و لعب نه‌ای دمی واقف خویش****ترسم که همه عمر به بازی بازی

رباعی شماره 327: آن سنگ‌دلی و سیم دندان که بدی

آن سنگ‌دلی و سیم دندان که بدی****ز آن خوشتری ای شوخ زبان دان که بدی
در کار توام هزار چندان که بدم****در خون منی هزار چندان که بدی

رباعی شماره 328: خاقانی را طعنه زنی هرگاهی

خاقانی را طعنه زنی هرگاهی****کو طلبد به نجوید راهی
حقهٔ مرجان نشود هر ماهی****از پس نه ماه نزاید ماهی

رباعی شماره 329: گر یک دو نفس بدزدم اندر ماهی

گر یک دو نفس بدزدم اندر ماهی****تا داد دلی بخواهم از دل‌خواهی
بینی فلک انگیخته لشکرگاهی****از غم رصدی نشانده بر هر راهی

رباعی شماره 330: از بلبل گل پرست خوش سازتری

از بلبل گل پرست خوش سازتری****کبکی و ز دراج خوش آوازتری
در حسن ز طاووس سرافرازتری****وز قمری نغز گوی طنازتری

رباعی شماره 331: من بودم و آن نگار روحانی روی

من بودم و آن نگار روحانی روی****افکنده در آن دو زلف چوگانی گوی
خصمان به در ایستاده خاقانی جوی****من در حرم وصال سبحانی گوی

رباعی شماره 332: از گردون بر نتابم این بی‌آبی

از گردون بر نتابم این بی‌آبی****خون شد دل و اشک آتشی سیمابی
روزی به سرشک و نالهٔ چون دولاب****آتش فکنم در فلک دولابی

رباعی شماره 333: از عشق صلیب موی رومی رویی

از عشق صلیب موی رومی رویی****ابخاز نشین گشتم و گرجی کویی
از بس که بگفتمش که مویی مویی****شد موی زبانم و زبان هر مویی

رباعی شماره 334: خاقانی اگر شیوهٔ عشق آغازی

خاقانی اگر شیوهٔ عشق آغازی****یارانت خسند با خسان چون سازی
تو چشمی اگر در تو خسی آویزد****چندان مژه برزن که برون اندازی

رباعی شماره 335: تیمار جهان غصه خوری ارزد؟ نی

تیمار جهان غصه خوری ارزد؟ نی****دیدار بتان نوحه‌گری ارزد؟ نی
بیچاره پیاده را که فرزین گردد****فرزین شدنش نگون سری ارزد؟ نی

رباعی شماره 336: گر کشتنیم چنان کش از بهر خدای

گر کشتنیم چنان کش از بهر خدای****کز بنده شنوده باشی از روح افزای
زان میگون لب و زان مژهٔ جان فرسای****مستم کن و آنگه رگ جانم بگشای

رباعی شماره 337: هر نیمه شبم تبم مرتب بینی

هر نیمه شبم تبم مرتب بینی****ناخن چو فلک، عرق چو کوکب بینی
هر چاشتگهم کوفتهٔ تب بینی****از تب خالم آبله بر لب بین

رباعی شماره 338: بیدل نیمی گر به رخت بنگرمی

بیدل نیمی گر به رخت بنگرمی****گمره نیمی گر به درت بگذرمی
غمخوار توام کاش تو را درخورمی****گر درخورمی تو را چرا غم خورمی

رباعی شماره 339: سیمرغ وصالی ای بت عالی رای

سیمرغ وصالی ای بت عالی رای****دادی لقبم همای گیتی آرای
من فارغم از دانهٔ هرکس چو همای****تو نیز چو سیمرغ به کس رخ منمای

رباعی شماره 340: خاک شومی گرنه چنین خون خوریی

خاک شومی گرنه چنین خون خوریی****نازت برمی گرنه چنین کافریی
گر با دل من به دوستی درخوریی****زین دیده بران دیده گرامی‌تریی

رباعی شماره 341: خاقانی را همیشه بیغاره زنی

خاقانی را همیشه بیغاره زنی****هم نیش به جان او چو جراره زنی
اندر غم تو دلم دو صد پاره شده است****صد شعله بر این دل دوصد پاره زنی

رباعی شماره 342: امروز به خشک جان تو مهمان منی

امروز به خشک جان تو مهمان منی****جان پیش کشم چرا که جانان منی
پیشت به دمی ز درد تو خواهم مرد****دردت بکشم بیا که درمان منی

رباعی شماره 343: از شهر تو رفت خواهم ای شهرآرای

از شهر تو رفت خواهم ای شهرآرای****جان را به وداع کوتهی روی بنمای
از جور تو در سفر بیفشردم پای****دل را به تو و تو را سپردم به خدای

رباعی شماره 344: روزی که سر زلف چو چوگان داری

روزی که سر زلف چو چوگان داری****آسیمه دلم چو گوی میدان داری
آن شب که همی رای به هجران داری****آفاق به چشم من چو زندان داری

رباعی شماره 345: شب‌های سده زلف مغان‌فش داری

شب‌های سده زلف مغان‌فش داری****در جام طرب بادهٔ دلکش داری
تو خود همه ساله سدهٔ خوش داری****تا زلف چلیپا و رخ آتش داری

رباعی شماره 346: ای زلف بتم عقرب مه جولانی

ای زلف بتم عقرب مه جولانی****جادو صفتی گرچه به ثعبان مانی
آخر نه بهشت حسن را رضوانی****دوزخ چه نهی در جگر خاقانی

رباعی شماره 347: راهی که در او خنگ فلک لنگ شدی

راهی که در او خنگ فلک لنگ شدی****از وسعت او دل جهان تنگ شدی
در خدمت وصل تو روا داشتمی****هر گامی مرا هزار فرسنگ شدی

رباعی شماره 348: خاقانی اگر سر زدهٔ یار آیی

خاقانی اگر سر زدهٔ یار آیی****در سرزدگی مگر کله دار آیی
میکوش که گم کردهٔ دلدار آیی****کر گمشدگی مگر پدیدار آیی

رباعی شماره 349: در مجلس باده گر مرا یاد کنی

در مجلس باده گر مرا یاد کنی****غمگین دل من به یاد خود شاد کنی
بیداد به یکسو نهی و داد کنی****وز بندگی و محنتم آزاد کنی

رباعی شماره 350: سلطانی و طغرای تو نیکو رویی

سلطانی و طغرای تو نیکو رویی****رویت زده پنج نوبت نیکویی
در خاقانی نظر کن از دل جویی****کو خاک تو و تو آفتاب اویی

رباعی شماره 351: گر من نه به دل داغ برافکنده‌امی

گر من نه به دل داغ برافکنده‌امی****با تو ز غم آزاد و تو را بنده‌امی
ور من نه ز دست چرخ پر کنده‌امی****رد پای تو کشته و به تو زنده‌امی

رباعی شماره 352: دود تو برون شود ز روزن روزی

دود تو برون شود ز روزن روزی****مرغ تو بپرد از نشیمن روزی
گیرم که به کام دوست باشی دو سه سال****ناکام شوی به کام دشمن روزی

ترکیب بند

 

ترکیبات

 

شمارهٔ ۱ - در وعظ و حسن تخلص به نعت پیغمبر اکرم و تخلص به مدح ناصر الدین ابراهیم

دلا از جان چه برخیزد؟ یکی جویای جانان شو****بلای عشق را گر دوست داری دشمن جان شو
خرد را از سر غیرت قفای خاک پاشان زن****هوا را از بن دندان حریف آب دندان شو
تو را هم کفر و هم ایمان حجاب است ار تو عیاری****نخست از کفر بیرون آی و پس در خون ایمان شو
اگر با خاک پاشانت سواری آرزو باشد****تو از دیوان دیوان خیز و زی قصر سلیمان شو
اگر در پیش کاخ او سواریت آرزو آید****چو طفلان خوابگه بگذار و زی میدان مردان شو
گر او شب رنگ در تازد تو خود را خاک میدان کن****ور او چوگان به کف گیرد تو همچون گوی غلطان شو
تو را یک زخم پیکانش ز بند خود برون آرد****به صد فرسنگ استقبال آ، یک زخم پیکان شو
چو در جایی همه او باش و چون از جای بگذشتی****چه داری آرزو آن کن، چه بینی خوب‌تر آن شو
تو آن مشنو که مرغ شوم خواهد جای ویران را****گرت گنج دل آباد است سوی گنج ویران شو
تو بیرون از حرم زانی که خاقانی است بند تو****ز خاقانی برون آی و ندیم خاص خاقان شو
وگر خواهی کز این منزل امان آن سرا یابی****امانت دار یزدان را نیابت دار حسان شو
رسول کائنات احمد، شفیع خلق، ابوالقاسم****جمال جوهر آدم، کمال گوهر هاشم
به راه عاشقی شرط است راه عقل نارفتن****چو درد عشق پیش آید به صد جان پیشوا رفتن
به کوی عشق هم عشق است رهبر زآن که مردان را****به امر پادشا باید به صدر پادشا رفتن
هوا را راه ده لیکن نه آن راهی که دل خواهد****که نزد عاشقان کفر است بر راه هوا رفتن
به ترکستان اصلی شو برای مردم معنی****به چین صورتی تا کی پی مردم گیا رفتن
دل اندر بند جان نتوان به وصل دوست پیوستن****بت اندر آستین نتوان به درگاه خدا رفتن
طریق عاشقی چبود؟ به دست بی‌خودی خود را****به فتراک عدم بستن، به دنبال فنا رفتن
گه از سوز جگر در سور سر دلبران بودن****گه از راه صفت برخوان اخوان الصفا رفتن
جرس وار ار تو را دردی است، تا کی ناله کردن****نجیب آسا گرت باری است، تا کی راه نارفتن
هنوز اندر بیابان باشی آن ساعت که جانت را****ازین کرخ فنا باید به بغداد بقا رفتن
ز تو تا غایت مقصد چه یک روزه چه صد ساله****چو راهی در میان داری که می‌باید تو را رفتن
اگر نه دشمن خویشی چه می‌باید همه خود را****درون‌سو شسته جان کندن برون‌سو ناروا رفتن
در این منزل ز سربازی پناهی ساز خاقانی****که ره پر لشکر جادوست نتوان بی‌عصا رفتن
به ترک نفس‌گوی از خاصهٔ عشقی که زشت آید****رفیق بولهب بودن، طریق مصطفی رفتن
مدار عالم خلقت، مراد خلقت آدم****قوام مرکز سفلی، امام حضرت اعظم
اگر پای طلب داری قدم در نه که راه اینک****شمار ره نمایان را قلم درکش که ماه اینک
نخست از عاشقی خود را به راه بی‌خودی گم کن****که خود ز آنجا ندا آید که ای گم گشته راه اینک
به سر بازی توان دیدن بساط بارگاه او****اگر داری سر این سر، در آن بارگاه اینک
سری چبود؟ برو درباز آندر کوی وصل او****سری را صد سراست و هر سری را صد کلاه اینک
تو را چون عشق او پذرفت دعوی بر دو عالم کن****که بر تحقیق آن دعوی قبول او گواه اینک
چو دارالملک جانت را به مهر مهر او بینی****مترس از زحمت غوغا به میدان آی، شاه اینک
تو در چاه تحیر مانده وز بهر خلاص تو****خیال او رسن در دست بر بالای چاه اینک
برون تاز اسب همت را، کجا بیرون ازین گنبد****وگر چرب آخورش خواهی هم آب و هم گیاه اینک
بیار آهی که چون از تنگنای لب رها گردد****تو را گویند بر کیوان نگر کایوان ماه اینک
ز صف تفرقه برخیز و بر صف صفا بگذر****که از رندان شاه دل سپاه اندر سپاه اینک
به غفلت گر ز خاقانی گناهی در وجود آمد****به استغفار آن خرده بزرگی عذر خواه اینک
حریف خاص اوادنی محمد کز پی جاهش****سر آهنگان کونینند سرهنگان درگاهش
شهنشاهی که درع شرع هم‌بالای او آمد****قدر دستی که فرق عرش نطع پای او آمد
ز درگاه قدم در تاخت تیغ و نطق همراهش****ازل دستور او گشت و ابد مولای او آمد
ملایک باروار و در لوای عصمت او شد****خلایق با هزاهز در رکاب رای او آمد
به دست لااله افکند شادروان الا الله****که توقیع رسول الله بر طغرای او آمد
تبارک خطبهٔ او کرد و سبحان نوبت او زد****لعمرک تاج او شد، قاب قوسین جای او آمد
کبوتر پردهٔ او داشت، سایه خیمهٔ او شد****زبان کشتهٔ پر زهر هم گویای او آمد
قلم بیگانه بود از دست گوهر بار او لیکن****قدم پیمانهٔ نطق جهان پیمای او آمد
شب خلوت که موجودات بر وی عرضه کرد ایزد****جهان چون ذره‌ای در دیدهٔ بینای او آمد
مهیا کرد پنج ارکان ملت را به چار ارکان****که هر یک جدولی بوده است کز دریای او آمد
کنون جز ناصر الدین کیست کز بهر نیابت را****ز بعد چار تن در چار بالش‌های او آمد
سراندازی که تا بود از برای گردن ملت****نظام عقد شرع از کلک گوهر زای او آمد
امام شرع و سلطان طریقت ناصر الدین، آن****که تارایات او آمد نگون شد چتر بد دینان
ابو اسحق ابراهیم کاندر جنب انعامش****به یک ذره نمی‌سنجد سپهر و هفت اجرامش
بدان ژنده که او دارد طراز خلعت است آری****که نفس زندهٔ پخته است زیر ژندهٔ خامش
به طفلی بت شکست از عقل در بتخانهٔ شهوت****برآمد اختر اقبال و دید و هم نشد رامش
بلی در معجز و برهان براهیم این چنین باید****که نه صیدش کند اختر نه دامن گیرد اصنامش
اگر دجال شکلی سنگ زد بر کعبهٔ جاهش****هم‌اکنون ز آفت گردون بگردد نقش ایامش
که بود آن کس که پیل آورد وقتی بر در کعبه****که مرغش سنگ باران کرد و دوزخ شد سرانجامش
گرفتم کآتش ناب است قدح حاسدان در وی****چو آتش نام او داند کجا سوزاند اندامش
من اندر طالعش دیدم سعادت‌ها و می‌دانم****که گر ادریس زنده استی همین گفتی در احکامش
چه باک ار یک جهان خصم است آن کس را که گر خواهد****جهانی نو پدید آرد جهاندار از پی کامش
دریغا گنجهٔ خرم که اکنون جای ماتم شد****که از فر چنین صدری فراق افتاد فرجامش
اگر در جنبش آید باز خاک او عجب نبود****گر این کوه شریعت بود چندین گاه آرامش
نباتش هر زمانی از زبان حال می‌گوید****کس کن ابر ما گم کرد، گم باد از جهان نامش
زهی صدری که خصمت را گیا نفرین همی خواند****نگر تا آنکه جان دارد چه نفرین بر زبان راند
مبارک حضرتا، ایام در ظل تو آساید****مقدس خاطرا، اسلام را رای تو پیراید
روان صاحب الاعراف موقوف است تا محشر****میان دوزخ و فردوس که تا رایت چه فرماید
کسی کز خیل اعدای تو شد، بر روزگار او****قضا خندان همی آید، قدر دندان همی خاید
بفرساید ز سوز دولت تو سد اسکندر****چه باشد جان یاجوجی کز آن آتش نفرساید
حسودان تو گرچه دیگ‌ها پختند، می‌دانم****که در وی نیست آن چیزی که زا شهر شما زاید
حدیث و فعلشان بی‌حرف گویی صفر بر جانش****چو گفتم در دگر جایش دگر گفتن چه می‌باید
عروسان سر کلک تو در پرده شدند از من****مرا هم هدیه‌ای باید که هر یک روی بنماید
من این تحفه طرازیدم به دندان مزدشان آری****عروس آخر چو هدیه دید دانم روی بگشاید
چو یزدان وحی کرد از غیب سوی نحل، می‌شایست****اگر تو سوی خاقانی فرستی نامه‌ای شاید
اگر ذات تو یزدان وار فیض فضل می‌بارد****ضمیرم نیز نحل آسا شفای جان می‌افزاید
به جان تو که گردون را ولیعهد است جاه تو****اگر درعهد تو چون من سخن‌گویی پدید آید
سخن پیرایهٔ کهنه است و طبع من مطرا گر****مرا بنمای استادی کز این سان کهنه آراید

شمارهٔ ۲ - در مدح خاقان کبیر جلال الدین والدنیا شروان شاه اخستان

خوش خوش به روی ساقیان دیدند خندان صبح را****گوئی به عود سوخته شستند دندان صبح را
یا نخل بندی کرد شب، زان خوشهٔ پروین رطب****کان صنعت نغز ای عجب کرده است خندان صبح را
گردون ز مشک و زعفران سازد حنوط اختران****بر سوک آن دامن تران درد گریبان صبح را
یا آه عاشق بود خود بر صبح سوزی نامزد****کان تیر آتش پاش زد بدرید خفتان صبح را
کو ساقی دریاکشان، کو ساغر دریا نشان****کز عکس آن گوهر فشان بینی صدف سان صبح را
دریاب عیش صبح دم تا نگذرد بگذر ز غم****کانگه به عمری نیم دم دریافت نتوان صبح را
مرد از دو رنگی طاق به، این رنگ‌ها بر طاق نه****هم دور خود هم دور ده و انصاف بستان صبح را
با صبح خوش درکش عنان برجه رکاب می ستان****کز کم حیاتی در جهان تنگ است میدان صبح را
بر روی صبح از ژاله خوی، خوی سرد بین بر روی وی****گوئی زدش زنبور دی چون دید عریان صبح را
بستان ز ساقی جام زر، هم بر رخ ساقی بخور****وقت دو صبح آن لعل‌تر در ده سه گردان صبح را
کیخسروانه جام می خون سیاوش رنگ وی****چون آتش کاوس کی کرده زر افشان صبح را
از جرعه ریز شاه بین، بر خاک عقد عنبرین****گوئی بدان عنبر زمین آلود دامان صبح را
فرمان ده اسلامیان، دارای دوران اخستان****عادلتر از بهرامیان، پرویز ایران اخستان
نزل صباحی پیش خوان تا حور برخوان آیدت****خون صراحی بیش ران تا نور در جان آیدت
ز آن سوی کوه است آفتاب از بوی می مست و خراب****از سر برآرد نیم خواب افتان و خیزان آیدت
در بزم عیش افروختن کوه از سماع آموختن****همچون سپند از سوختن در رقص و افغان آیدت
چون رطل‌ها رانی گران خیل نشاط از هر کران****همچون خیال دلبران ناخوانده مهمان آیدت
دل بر سر خوان طرب چون مرغ فردوسی طلب****یک نیمه گویا ای عجب یک نیمه بریان آیدت
هست این زمین را نه به نو کاس کریمان آرزو****یک جرعه کن در کار او آخر چه نقصان آیدت
چون جرعه‌ها رانی گران باری بهش باش آن زمان****کز زیر خاک دوستان آواز عطشان آیدت
آن نازنینان زیر خاک افکندهٔ چرخ‌اند پاک****ای بس که نالی دردناک ار یاد ایشان آیدت
گر داد آزادی دهی قد خم کنی در خم جهی****ور پی ز خود بیرون نهی آتش گلستان آیدت
چون از نیازت بوی نه، کعبه پرستی روی نه****چون آبت اندر جوی نه، پل کردن آسان آیدت
تا زهد تو زرق است بس، بر کفر داری دست رس****می گیر و صافی کن نفس، تا کفر ایمان آیدت
بگذار زهد بی‌نمک، هل تا فرود آید فلک****هر رخنه کید یک به یک، بر طاق ویران آیدت
بر یاد خاقان کبیر ار می خوری جان بخشدت****بل کان شه اقلیم گر، اقلیم توران بخشدت
مجلس پری خانه شمر، بزم سلیمان بین در او****در صفه‌ها بستان نگر، صف‌های مرغان بین در او
کام قنینه خون فشان چون اشک داود از نشان****مرغ صراحی جان کنان داودی الحان بین در او
گر فاسقان را از گنه در باغ رضوان نیست ره****در روی ساقی کن نگه صد باغ رضوان بین در او
ور بت پرستان را به جان ندهند در کعبه امان****کوی بتان را کعبه دان، زمزم خمستان بین در او
چون شد هوا سنجاب‌گون، گیتی فنک دارد کنون****در طارم آتش کن فزون روباه خزران بین در او
شکل تنوره چون قفس طاوس و زاغش هم‌نفس****چون ذروهٔ افلاک بس مریخ و کیوان بین در او
خیک است شش پستان زنی رومی دل زنگی تنی****مریم صفت آبستنی عیسی دهقان بین در او
چون نیش چوبین را کنون رگ‌های زرین شد زبون****خیز از رگ خم ریز خون قوت رگ جان بین در او
بربط، تنی بی‌جان نگر، موزون به چار ارکان نگر****هر هشت رگ میزان نگر، زهره به میزان بین در او
نالان رباب از بس‌زدن هم کفچه سر هم کاسه تن****چو بین خرش زرین رسن بس تنگ میدان بین در او
چنگ است عریان وش سرش صدرهٔ بریشم در برش****بسته پلاسین میزرش، زانوش پنهان بین در او
نایست چون طفل حبش ده دایگانش ترک وش****نه چشم دارد شوخ و خوش، صد چشم حیران بین در او
دف را خم چوگان شه با صورت ایوان شه****هم‌چون شکارستان شه اجناس حیوان بین در او
کیخسرو آرش کمان، شاه جهانبان چون پدر****اسکندر آتش سنان خضر نهان دان چون پدر
شرطی کز اول داشتی با عشق خوبان تازه کن****با یوسفان گرگ آشتی پیش آر و پیمان تازه کن
ای عاشق جان بر میان، با دوست نه جان در میان****نقش زر سودائیان از مهر سلطان تازه کن
ساقی فریب آمیز بین مطرب نشاط انگیز بین****بازار می زان تیز بین مرسوم جان زان تازه کن
ز انگشت ساقی خون رز بستان وز آن انگشت مز****بر زاهدان انگشت گز، با شاهدان جان تازه کن
در پهلوی خم پشت خم بنشین و دریاکش بدم****برچین به مژگان جرعه هم از خاک مژگان تازه کن
می‌ساز تسکین هر زمان عید طرب بین هر زمان****از گاو سیمین هر زمان خون ریز و قربان تازه کن
خوش عطسهٔ روز است می، ریحان نوروز است می****در شب افروز است می، زان در شبستان تازه کن
این گنبد نارنج گون بازیچه دارد ز اندرون****ز آه سحرگاهش کنون رو سنگ‌باران تازه کن
از صور آه اخترشکن، طاق فلک‌ها درشکن****بند طبایع برشکن هر چار طوفان تازه کن
خاقانیا سگ‌جان شدی، کانده کش جانان شدی****در عشق سر دیوان شدی، نامت به دیوان تازه کن
عشق آتشی کابت ربود از عشق نگریزی چه سود****آن دل که در بغداد بود اکنون به شروان تازه کن
چون جام گیری داد ده، می تا خط بغداد ده****بغداد ما را یاد ده سودای خوبان تازه کن
بغداد باغ است از مثل بل باغ رضوان گفتمش****روزی به بغداد این مثل در وصف خوبان گفتمش
تا بر کنار دجله دوش آن آفت جان دیده‌ام****از خون کنارم دجله شد تا خود چرا آن دیده‌ام
سروی ز بستان ارم، شمع شبستان حرم****رویش گلستان عجم کویش دلستان دیده‌ام
بغداد جان‌ها روی او، طرار دل‌ها موی او****دل دل کنان در کوی او چون خود فراوان دیده‌ام
باشد به بغداد اندرون طرار پنهان از فسون****در زلف طرارش کنون بغداد پنهان دیده‌ام
دجله ز زلفش مشک دم زلفش چو دال دجله خم****نازک تنش چون دجله هم کش کش خرامان دیده‌ام
آمیخته مه با قصب، انگیخته طوق از غبب****دستارچه بسته ز شب بر ماه تابان دیده‌ام
افتاده چون اشک منش نور غبب بر دامنش****زان نور سیمین گردنش زرین گریبان دیده‌ام
زلفش چلیپا خم شده لعلش مسیحا دم شده****زلف و لبش باهم شده ظلمات و حیوان دیده‌ام
جان از تنش تیمار کش چون چشم او بیمار و خوش****دل چون دهانش پسته‌وش خونین و خندان دیده‌ام
او سرگران با گردنان من در پیش بر سر زنان****دلها دوان دندان‌کنان دامن به دندان دیده‌ام
تیز است چون بازار او، عاجز شدم در کار او****جان در خط دلدار او مدهوش و حیران دیده‌ام
زلفش بسان زنگیان درهم شده بر هر کران****بر عارضش بازی‌کنان افتان و خیزان دیده‌ام
دجله ز تف آه خود کردم تیمم‌گاه خود****بغداد را در راه خود از دیده طوفان دیده‌ام
خاقانیا جان برفشان در من یزید عاشقان****کان گوهر ار بخری به جان ارزد که ارزان دیده‌ام
چون عزم داری راه را چون دل دهی دل‌خواه را****فرمان شروان شاه را بر جان نگهبان دیده‌ام
فردوس مجلس داوری کارواح دربان زیبدش****اجرام مرکب صفدری کافلاک میدان زیبدش
نی نی ز خوبان غافلم در کار ایشان نیستم****آزاد کرد همتم در بند خوبان نیستم
خود کوی سودا نسپرم خود روی زیبا ننگرم****بر دام خوبان نگذرم چون مرغ ایشان نیستم
یاد بتان تا کی کنم، فرش هوس را طی کنم****این اسب چوبین پی کنم چون مرد میدان نیستم
شیدای هر مهوش نیم، جویای هر دلکش نیم****پروانهٔ آتش نیم، مرغ سلیمان نیستم
بس نقب کافکندم نهان بر حقهٔ لعل بتان****صبح خرد چون شد عیان نقاب پنهان نیستم
ساقی غم را ز اندرون چون سوخته بیدم کنون****تا چند بارم اشک خون گر رواق افشان نیستم
هستم به چشم دوستان هستی که پیدا نیست آن****بهر چه هستم بی‌نشان، گر وصل جانان نیستم
گر کس بود سگ‌جان منم این چرخ سگ‌دل دشمنم****تا کی زید زرین تنم گر آهنین جان نیستم
جستم سراپای جهان شیب و فراز آسمان****گر هیچ اهلی در جهان، دیدم مسلمان نیستم
مانم به خاک کم بها، لب تشنهٔ آب وفا****کز جرعهٔ هیچ آشنا آلوده دامان نیستم
برد آبرویم آرزو، ایمه کدام آب و چه رو****روی از کجا و آب کو، خود در غم آن نیستم
سلطان برنائی مگر بهر سواری شد بدر****تا کی پیاده بر اثر پویم که سگبان نیستم
هرکس به قدر کام خود جوید به دیوان نام خود****من باز جستم نام خود در هیچ دیوان نیستم
آتش ز من بنهفت دم گر زند خوانم دید کم****مصحف ز من بگریخت هم کز اهل ایمان نیستم
نه، کعبه را محرم نیم، مرد کنیسه هم نیم****نه، بابت زمزم نیم، مرد خمستان نیستم
گر کعبه می‌دانی نیم ور دیر می‌خوانی نیم****مشغول خاقانی نیم، مقبول خاقان نیستم
یاد جلال الدین کنم تا سنگ حیوان گرددم****خاک درش بالین کنم تا چوب ثعبان گرددم
گردون علم برخوانمش انجم سپه ران بینمش****طاس از مه نو دانمش پرچم ز کیوان بینمش
ضرغام زهره گوهرش، بهرام دهره لشکرش****بینام بهره ز اخترش فتحی که توران بینمش
نپسندم از خود اینقدر کز دولت او ما حضر****زیر نگین و خطبه در بلغار و خزران بینمش
خواهم ز بخت یک دلش، در عرش بینم منزلش****زرادخانه بابلش مر بط خراسان بینمش
لفظم کند گوهرفشان کز فتح شه یابم نشان****چون گردن گردن‌کشان در طوق فرمان بینمش
چون کاسهٔ یوزش جهان حلقه به گوش آمد چنان****کو تاج شیر سیستان نعلین سگبان بینمش
نعلی که افکند ادهمش شمشیر سازد رستمش****مومی که گیرد خاتمش حرز سلیمان بینمش
اسبی کبود است آسمان هرای زرین اختران****باشد به نام اخستان داعی که بر ران بینمش
چون با رضا گردد قرین جبریل بینم بر زمین****ور در فلک بیند بکین هر چار طوفان بینمش
از بس که لب‌های سران بوسد سم اسبش عیان****چون جویم از نعلش نشان مسمار مرجان بینمش
انجم بریزند از حسد جان‌ها گریزند از جسد****کاید چو شمس اندر اسد وز چرخ میدان بینمش
آن پیل مست انگیخته وز دست شست آمیخته****با بحر دست آمیخته تمساح پیچان بینمش
جوزا لگام مرکبش وز گرد قلب عقربش****روی آفتاب و تن شبش دم جو ز هر سان بینمش
خورشید چون مولای او بوسه زند بر پای او****هر صبح از سودای او بر خاک غلطان بینمش
گویم که باد چرخ زین زیر سلیمان می‌رود****در موکب روح‌الامین دیوی پری‌سان می‌رود
امید عدلش ملک را چون عقل در جان پرورد****خورشید فضلش خلق را چون لعل در کان پرورد
خلقش که گل را برد آب از تابش رای صواب****آن گل‌شکردان کافتاب اندر صفاهان پرورد
اقبال او خزران ستان با عدل شد هم‌داستان****پیل آرد از هندوستان آنگه به خزران پرورد
بستان دولت کشورش در دست صلت گسترش****شمشیر صولت پرورش ابری که بستان پرورد
جنت گهر بر تیغ او دوزخ شرر در تیغ او****گوئی به گوهر تیغ عقل است کیمان پرورد
در مکتب مردیش دان از لوح شادی عشر خوان****هر طفل دولت کاسمان در مهد دوران پرورد
خود نیست دولت را گزیر از مهر خاقان کبیر****آری مبارز بارگیر از بهر میدان پرورد
شاه جهان مهدی ظفر، یعنی شبان دادگر****ایام دجال دگر، گرگ ستم زان پرورد
ایام بدعهدی کند امروز ناگه دی کند****کار هدی مهدی کند دجال طغیان پرورد
خصمش به اصل است از بشر شیطانش پرورده بشر****هم خوی سگ باشد بتر شیری که سگبان پرورد
فرش چو خور مهتاب را اراست باب الباب را****چون درسه ظلمت آب را انوار یزدان پرورد
آن را که شر سرکش کند ظلمش ز آب آتش کند****نه ظلم دل‌ها خوش کند نه کرم دندان پرورد
چوپان سپهر و رم سپه، فحل رم است اقبال شه****کز بهر رم دارد نگه فحلی که چوپان پرورد
دولت برآرد داد او، چون خلد کایمان بردهد****راحت قزاید یاد او چون شکر کاحسان بردهد
شاه اولین مهدی است خود ثانی سلیمان باد هم****انسش به خدمت نامزد جنش به فرمان باد هم
گردون غلام است از خطر خورشید جام است از گهر****کیوان حسام است از ظفر بهرام پیکان باد هم
دین روشن ایام است ازو، دولت نکونام است ازو****ملکت به اندام است ازو، ملت به سامان باد هم
بزمش چو روضه است از لطف، صحنش چو سدره است از کنف****صدرش چو کعبه است از شرف حکمش چو فرمان باد هم
نور است بخت روشنش، سر در گریبان تنش****چون سایه اندر دامنش، پیوسته دامان باد هم
جام و کفش چو بنگری هست آفتاب و مشتری****جام آینه است اسکندری می آب حیوان باد هم
شمشیر ضرغام افکنش هردم به خون دشمنش****چون ابر گرید بر تنش در گریه خندان باد هم
شمشیر خصم از بخت بد، بسته زبانی بود و خود****چون آینه زنگار زد چون شانه دندان باد هم
عزمش همه بال است و پر بزمش همه فال است و فر****بذلش همه مال است و زر فضلش همه جان بادهم
از رفتن مهد شرف خزران شود رضوان کنف****بس شاد بخت است آن طرف شادی شروان باد هم
نوروز عذرائی است کش چون دولت شه روح وش****حالش چو جنت هست خوش فالش چو قرآن باد هم
پیش ملک ز اقبال نو، نوروزی آرد سال نو****گیرد ز دولت فال نو صد سال ازین‌سان باد هم
بادش سعادت دستیار، ارواح قدسی دوستدار****اجرام علوی پیش‌کار، ایزد نگهبان باد هم
مدحش مرا تلقین کند الهام یزدان هر نفس****در هر دعا آمین کند ادریس و رضوان هر نفس

شمارهٔ ۳ - در مدح رکن‌الدین ارسلان شاه بن طغرل

الطرب ای خاصگان خاصه به هنگام صبح****کاینک بوی بهشت می‌دمد از کام صبح
باغ شما روی دوست، صحن فلک روی باغ****صبح شما جام می، حلقهٔ مه جام صبح
رنگ خم عیسی است بادهٔ گلرنگ جام****اشک تر مریم است ژالهٔ درفام صبح
قد چو قدح خم دهید پس همه در خم جهید****پیش که بیرون جهد آتش از اندام صبح
مرغ صراحی زند یک دم بر دام ما****تا فلک آن مرغ روز بستن بر دام صبح
کعبهٔ ما طرف خم زمزم ما درد خام****مصحف ما خط جام سبحهٔ‌ما نام صبح
مرغ بهنگام زد نعرهٔ هنگامه گیر****کز همه کاری صبوح خوشتر هنگام صبح
تا دو نفس حاصل است عمر قضا کن به می****کز دو نفس بیش نیست اول و انجام صبح
می به قدح در چنانک شیرین در مهد زر****باربدی‌وار کوس برزده گل‌بام صبح
پرچم نصرت نمود لشکر سلطان چرخ****در جل زرین کشید ابلق خوش‌گام صبح
خسرو روی زمین سنجر عهد ارسلان****مهدی آخر زمان داور عهد ارسلان
شاه فلک بین به صبح پرده بر انداخته****پیر خردبین به می خرقه در انداخته
کم زن کوی مغان برده به می ره به ده****رسته دل از شهر بند جان بدر انداخته
عالم خاکی به خاک باخته زیر فلک****مشتی خاک قمار در قمر انداخته
ساقی می توبه را برده پس کوه قاف****بلکه ز کوه عدم ز آستر انداخته
بر لب باریک جام عاشق لب دوخته****بر سر گیسوی چنگ زهره سر انداخته
خط و لب ساقیان عیسی زنار دار****بر خط زنار جام جم کمر انداخته
عقرب مه دزدشان چشم فلک را به سحر****داس سر سنبله در بصر انداخته
خانه خدای مسیح یعنی سلطان چرخ****بر در سلطان عهد تاج زر انداخته
مه حلی زهره را کرده به زر نثار****در سم شب رنگ شاه سربه‌سر انداخته
از سر تیغش که هست سبز چو پر مگس****کرکس گردون ز هول شاه‌پر انداخته
خسرو اقلیم بخش تاج ستان ملوک****رستم خورشید رخش مالک جان ملوک
آتش عیاره‌ای آب عیارم ببرد****سیم بناگوش او رونق کارم ببرد
لعل مسیحا دمش در بن دیرم نشاند****زلف چلیپا خمش بر سر دارم ببرد
در گرو نرد عشق جان و دلی داشتم****در سه ندب دستخون هر دو نگارم ببرد
ناله‌کنان می‌روم سنگی در بر چو آب****کب من و سنگ من غمزهٔ یارم ببرد
رفت قراری بر آنک دل به دو زلفش دهم****دل به قراری که بود رفت و قرارم ببرد
جوجوم از عشق آنک خالش مشکین جوی است****این دل مسکین چو دید خر شد و بارم ببرد
عشق برون آورد مهره ز دندان مار****آمد و دندان‌کنان در دم مارم ببرد
دید دلم وقف عشق خانهٔ بام آسمان****خانه فروشی بزد دل ز کنارم ببرد
گفتی خاقانیا آب رخت چون نماند****آب رخم هم به آب گریهٔ زارم ببرد
از مژه گوهر نثار کردم و اکنون به قدر****خاک در شهریار آب نثارم ببرد
پادشه بحر و بر خسرو اقلیم بخش****شاه سخا ارسلان افسر و دیهیم بخش
شقهٔ چارم فلک چتر سیاهش سزد****وز گهر آفتاب لعل کلاهش سزد
حید فاروق عدل جعفر فرقان پناه****کز شرف او سماک رمح سیاهش سزد
عیسی اگر عطسه بود از دم آدم کنون****آدم از الهام او عطسهٔ جاهش سزد
اوست فریدون ظفر بلکه دماوند حلم****عالم ضحاک فعل بستهٔ چاهش سزد
قبلهٔ بخت سفید تیغ کبودش بس است****خال رخ سلطنت چتر سیاهش سزد
پیش بر و یال او چیست پر و بال خصم****کز پی کوری ظفر قائد راهش سزد
بر سر کیوان رسد پای کمیتش چنانک****بر سر روح القدس پایهٔ گاهش سزد
هست کمیتش سپهر جوزهری بر دمش****پاردم جوزهر چنبر ماهش سزد
زلف و زنخدان حور پرچم و طاسش رسد****کوثر و مدهامتان آب و گیاهش سزد
سلطنت امروز ختم بر پسر طغرل است****کیت حق پروری در گهر طغرل است
داور روی زمین خواندش اکنون فلک****کز همه سلجوقیان داندش افزون ملک
رویش طغرای سعد، رایش خضرای فتح****اینت مبارک همای، آنت همایون فلک
ز آب حسامش فلک رنگ برد چون زمین****ز آتش خشمش زمین دود شود چون فلک
جوف فلک تاکنون پر نشد از کاینات****از هنر شهریار پر شد اکنون فلک
وز پی آن تا زند سکه به نام بقاش****می‌زند از افتاب آقچه موزون فلک
وز پی آن تا کند جامهٔ بختش سپید****می‌کند از قرص ماه قرصهٔ صابون فلک
رشوت حلمش دهد جوشن مریخ را****چون به کف شاه دید تیغ زحل‌گون فلک
خامهٔ مصریش راست در دهن افیون مصر****فتنه که خیزد از آن بردهد افیون فلک
دید که در لشکرش قیصر هارون شده است****زانگلهٔ زهره ساخت زنگل هارون فلک
چون گه کین بنگرند زیر کف و راه شاه****ابلق پر خون زمین، ازرق پر خون فلک
از پی عید ظفر پوشند از گرد و خون****شقهٔ اطلس زمین کسوت اکسون فلک
فتح و ظفر با بقاش عهد فرو بسته‌اند****دولت دوشیزه را عقد فرو بسته‌اند
هیبت او کوه را بند کمر درشکست****صولت او چرخ را سقف قمر در شکست
طالعش افکند دست در کمر آسمان****چون زحلش طوق دید طرف کمر درشکست
خسرو مهدی نیت آصف غوغای عدل****بر در دجال ظلم آمد و در درشکست
تیرش جبریل رنگ باد و پر از فتح و نصر****خانهٔ اهریمنان زیر وزبر درشکست
گر به دو پر درشکست ملک خسان را چه شد****ملک سبا جبرئیل هم به دو پر درشکست
راند بسی رود خون از پی خصمان و خصم****زیر پل مکه شد پول به سر درشکست
تا خفقان علم خندهٔ شمشیر دید****درد عدو چون فواق گریه به بر درشکست
بر سر گور عدوش حسرت نقش الحجر****برد فلک لاجورد پس به حجر درشکست
صرصر قهرش گذشت بر خط ابخاز و روم****چون دو ورق کرد راست یک به دگر درشکست
شیر نیستان چرخ بر نی رمحش گذشت****در بن یک ناخنش صد نی تر درشکست
همتش آورد پای بر سر هفت آسمان****هیبتش افکند قفل بر در هفت آسمان
چون تو جهان خسروی چشم جهان دیده نیست****چون تو زمان داوری صرف زمان دیده نیست
ای ز فلک بیش بس وز تو فلک دیده آنک****دهر ز پیشینیان صد یک آن دیده نیست
عقل که اقطاع اوست شهر ستان وجود****شهره‌تر از تیغ تو شهر ستان دیده نیست
روز نشد کآفتاب تیغ تو را چون شفق****از دل مریخ چرخ سرخ سنان دیده نیست
گو ز تف تیغ تو زهرهٔ شیران نگر****آنکه لعاب گوزن در طیران دیده نیست
دیدهٔ چرخ کهن بر چمن و باغ ملک****تازه‌تر از بخت تو سرو جوان دیده نیست
از سبکی مغز خصم گر هوسی می‌پزد****هست ورا عذر از آنک گرز گران دیده نیست
موکب بخت عدوت همچو سفینه است از آنک****جز محل پاردم جای عنان دیده نیست
شاه جهان ارسلان داند کاندر جهان****پیشتر از من جهان زین سخنان دیده نیست
رایت سلطان نگر تا نکنی یاد از آنک****صورت سیمرغ را کس به جهان دیده نیست
قاصد بختش جهان در دو قدم درنوشت****چرخ و زمین چون سجل هر دو بهم درنوشت
شهر گشایا، جهان بستهٔ کام تو باد****بحر نوالا، فلک تشنهٔ جام تو باد
خطبهٔ این دار ملک وقف بر القاب توست****سکهٔ این دار ضرب تازه به نام تو باد
ناصیهٔ حور عین پرچم شب‌رنگ توست****شهپر روح الامین پر سهام تو باد
بیرق سلطان عقل صورت طغرای توست****ابلق میدان چرخ زیر لگام تو باد
تا دهی انصاف خلق روزی در هفته‌ای****هفتهٔ دار السلام روز سلام تو باد
ثانی اسکندری آینهٔ تو حسام****صیقل زنگار ظلم برق حسام تو باد
مهر به زوبین زرد دیلم درگاه توست****ماه به لون سیاه هندوی بام تو باد
چرخ سفالی است سبز فتح تو ریحان او****شمهٔ ریحان فتح بهر مشام تو باد
خاطر خاقانی است مدح‌گر خاص تو****یاور خاقان چین شفقت عام تو باد
این سخنان در عراق هست ز من یادگار****زانکه به عالم نماند به ز سخن یادگار

شمارهٔ ۴ - در مدح سلطان جلال الدین ابو المظفر شروان شاه اخستان

برقع زرنگار بندد صبح****نقش رخسار یار بندد صبح
از جنیبت فرو گشاید ساخت****آینه بر عذار بندد صبح
دم گرگ است یا دم آهو****که همه مشک بار بندد صبح
بدرد جیب آسمان و بر او****گوی زر آشکار بندد صبح
ببرد نقب در حصار فلک****و آتش اندر حصار بندد صبح
جویباری کند ز دامن چرخ****چشمه در جویبار بندد صبح
از برای یک اسبه شاه فلک****بیرق شاهوار بندد صبح
کتف کوه را ردا بافد****که زر اندود تار بندد صبح
بهر دریاکشان بزم صبوح****کشتی زرنگار بندد صبح
پردهٔ عاشقان درد و آنگه****جرم بر روزگار بندد صبح
بر گلو گاه مرغ رنگین تاج****زیور ناله دار بندد صبح
برگ ریز خزان کند انجم****باز نقش بهار بندد صبح
روز را بکر چون برون آید****عقد بر شهریار بندد صبح
خسرو اعظم آفتاب ملوک****ظل حق مالک الرقاب ملوک
مرغ خوش می‌زند نوای صبوح****بشنو از مرغ هین صلای صبوح
نورهان دو صبح یک نفس است****آن نفس صرف کن برای صبوح
راح ریحانی ار به دست آری****تو و ریحان و راح و رای صبوح
پی غولان روزگار مرو****تو و بیغولهٔ سرای صبوح
ساغری پیش از آفتاب بخواه****از می آفتاب زای صبوح
رطل پرتر بران که خواهد راند****روز یک اسبه در قفای صبوح
روز آن سوی کوه سرمست است****از نفس‌های جان‌فزای صبوح
چه عجب گر موافقت را کوه****رقص درگیرد از قوای صبوح
زهد بس کن رکاب باده بگیر****که نگیرد صلاح جای صبوح
یک رکابی مپای بر سر زهد****چون شود دل عنان گرای صبوح
روز اگر رهزن صبوح شود****چاشت تا شام کن قضای سبوح
دیدهٔ روز را چو روی شفق****لعل گردان به جرعه‌های صبوح
خوانچه کن باده کش چو خاقانی****یاد شه گیر در صفای صبوح
شاه ایرانیان جلال الدین****سر سامانیان جلال الدین
عاشقان جان فشان کنند همه****شاهدان کار جان کنند همه
در قماری که با ملامتیان****داو عشرت روان کنند همه
جرعه ریزند بر سلامتیان****که صبوح از نهان کنند همه
ور کسی توبه بر زبان راند****خاکش اندر دهان کنند همه
بر سر تخت نرد چون طفلان****لعبت از استخوان کنند همه
کعبتین بر مثال پروین است****که بر او شش نشان کنند همه
وآنچه در بزمگه حریفانند****رخ ز می گلستان کنند همه
بدرند از سماع دخمهٔ چرخ****سخره بردخمه‌بان کنند همه
مطربان از زبان بربط گنگ****زخمه را ترجمان کنند همه
چنگ را با همه برهنه سری****پای گیسو کشان کنند همه
چون به کف برنهند ساغر می****ز انس صید روان کنند همه
در بر دف هر آنچه حیوانند****یاد شاه اخستان کنند همه
پشت ملت خدایگان امم****روی دولت نگاهبان عجم
خاصگان جهد آن کنید امروز****کب عشرت روان کنید امروز
تا به شب هم صبوح نوروز است****روز در کار آن کنید امروز
انسیان را هم از مصحف انس****روضهٔ انس و جان کنید امروز
ز آن گلی کز حجر، نه از شجر است****حجره چون گلستان کنید امروز
هست روی هوا کبوترفام****ز آتش ارزن فشان کنید امروز
زآتشی کآفتاب ذرهٔ اوست****آسمان را نهان کنید امروز
وز میی کآسمان پیالهٔ اوست****آفتابی عیان کنید امروز
بید را چون زکال کرد آتش****باده راوق بدان کنید امروز
از پی آن تذرو زرین پر****آهنین آشیان کنید امروز
بهر مریخ آفتاب علم****حصن بام آسمان کنید امروز
رومیان چون عرب فرو گیرند****قبله از رویمان کنید امروز
ران خورشید را بدان آتش****داغ شاه جهان کنید امروز
بازوی زهره را به نیل فلک****بوالمظفر نشان کنید امروز
بحر جود اخستان گوهر بخش****شاه گیتی‌ستان کشور بخش
داد عمر از زمانه بستانیم****جام به وام از چمانه بستانیم
ساقیا اسب چار گامه بران****تا رکاب سه‌گانه بستانیم
اسب درتاز تا جهان طرب****به سر تازیانه بستانیم
نسیه داریم بر خزانهٔ عیش****همه نقد از خزانه بستانیم
ساتگینی دهیم و جور خوریم****دورها در میانه بستانیم
یک دو دم بر سه قول کاسه‌گری****چار کاس مغانه بستانیم
عقل اگر در میانه کشته شود****دیت از باده‌خانه بستانیم
به سفالی ز خانهٔ خمار****آتشی بی‌زبانه بستانیم
لب ساقی چو نوش نوش کند****نقل از آن ناردانه بستانیم
با جراحت بساز خاقانی****تا قصاص از زمانه بستانیم
زین سیه کاسه دست کفچه کنیم****طعمهٔ بی‌بهانه بستانیم
در شکر ریز نوعروس بقا****بهر خسرو نشانه بستانیم
ملک الملک کشور پنجم****قامع اوج اختر پنجم
ناامیدان غصه‌خور ماییم****عبرت کار یکدگر ماییم
ماهی‌آسا میان دام بلا****همه سرگوش و بی‌خبر ماییم
کعبتین‌وار پیش نقش قضا****همه تن چشم و بی‌بصر ماییم
زین دو تا کعبتین و سی مهره****گرو رقعهٔ قدر ماییم
دستخون است و هفده خصل حریف****وه که در ششدر خطر ماییم
غرق طوفان وحشتیم ایراک****نوح ایام را پسر ماییم
باد نسبت به ما کند زیراک****هیچ بن هیچ را پدر ماییم
کم ز هیچ‌اند جمله هیچ کسان****وز همه کم‌عیارتر ماییم
جرعه چینان مجلس همه‌ایم****چه عجب خاک پی سپر ماییم
دست غیری مبر که در همه شهر****قلب کاران کیسه بر ماییم
همچو آیینه از نفاق درون****تازه روی و سیه جگر ماییم
چند گوئی که کس به ده در نیست****آنکه کس نیست مختصر ماییم
هر زمان گویی از سگان که‌اید****سگ خاقان تاجور ماییم
شاه ایرانیان مظفر ازوست****جاه سلجوقیان موفر ازوست
عشقت آتش ز جان برانگیزد****رستخیز از جهان برانگیزد
باد سودات بگذرد بر دل****زمهریر از روان برانگیزد
خیل عشقت به جان فرود آید****سیل خون از میان برانگیزد
تا قیامت غلام آن عشقم****که قیامت ز جان برانگیزد
از برونم زبان فروبندد****وز درونم فغان برانگیزد
تب پنهانی غم تو مرا****لرزه از استخوان برانگیزد
ناله پیدا از آن کنم که غمت****تب عشق از نهان برانگیزد
هجر بر سر موکل است مرا****از سرم گرد از آن برانگیزد
شحنهٔ وصل کو که هجر تو را****از سرم یک زمان برانگیزد
آه خاقانی از تف عشقت****آتش از آسمان برانگیزد
چون حدیثی کند دل از دهنش****باد آتش فشان برانگیزد
فر شروان شهی ز راه زبان****آب آتش نشان برانگیزد
بی‌خلافی خلیفهٔ خرد اوست****مستحق الخلافتین خود اوست
آفتاب از وبال جست آخر****یوسف از چاه و دلو رست آخر
چاه را سر فرو گرفت الحق****دلو را ریسمان گسست آخر
چشمهٔ خور به حوض ماهی دان****آمد و در فکند شست آخر
چون سلیمان نبود ماهی‌گیر****خاتم آورد باز دست آخر
با وشاقان خاص گیسو دار****شاه افلاک برنشست آخر
بیست و یک خیلتاش سقلا بیش****خیل دی ماه را شکست آخر
خایهٔ زر پرید مرغ‌آسا****از پی این کبود طست آخر
چرخ را چون سمند نعل افکند****تنگ بر نقره خنگ بست آخر
روز پرواز کرد و بالا شد****شب به کاهش فتاد پست آخر
بر قراسنقر اوفتاد شکست****وآقسنقر ز بیم جست آخر
قدر گیتی بهار بفزاید****پیش دارای دین پرست آخر
درجی در رقم شود مرفوع****چون دقایق رسد به شصت آخر
از کیومرث کاولین ملک است****هر نیائیش بر زمین ملک است
عرشیان سایهٔ حقش دانند****اختران نور مطلقش دانند
چون فریدون مظفرش گویند****چون سکندر موفقش دانند
خاطب او را به ملک هفت اقلیم****گر کند خطبه بر حقش دانند
ور گواهی به چار حد جهان****بگذراند مصدقش دانند
در کف بحر کف او گردون****گر محیط است زورقش دانند
چرخ اخضر چو در شود به شفق****از خم تیغ ازرقش دانند
دود آن آتش مجسم اوست****اینکه چرخ مطبقش دانند
چرخ را خود همین تفاخر بس****کاخور خاص ابلقش دانند
این جهان راز رای او حصنی است****کنجهان حد خندقش دانند
کوه را ز اژدهای بیرق او****لرزهٔ برق بیرقش دانند
دشمنش داغ کردهٔ زحل است****از سعادت چه رونقش دانند
هرکه جوش تنور طوفان دید****نان در او بست احمقش دانند
راوی من که مدح شه خواند****صد جریر و فزردقش دانند
بر بساطش به مدحت اندیشی****عنصری را دهم سه شش پیشی
شاه انجم غلام او زیبد****سکهٔ دین به نام او زیبد
تیغ هندیش صیقل کفر است****لاجرم روم رام او زیبد
با سکندر برابرش ننهم****که سکندر غلام او زیبد
کب حیوان کجا سکندر جست****تشنهٔ فیض جام او زیبد
آنچه نخاس ارز یوسف کرد****ار ز گفتار خام او زیبد
نسر طائر بیفکند شهپر****که پرش بر سهام او زیبد
ماه منجوق گوهر سلجوق****در ظلال حسام او زیبد
مدد پاس دودهٔ عباس****سایهٔ احتشام او زیبد
صورت عدل تنگ قافیه است****که ردیف دوام او زیبد
آسمان گرنه سرنگون خیزد****درع بالای تام او زیبد
فرخ آن شاه‌باز کز پی صید****ساعد شه مقام او زیبد
بخ بخ آن بختیی که کتف رسول****جایگاه زمام او زیبد
دولت تیز مرغ تیز پر است****عدل شه پایدام او زیبد
چنبر کوس او خم فلک است****ساقی کاس او صف ملک است
گرنه دریاست گوهر تیغش****موج خون چون زند سر تیغش
کوه را چون سفینه بشکافد****موج دریای اخضر تیغش
زهره از حلق اژدهای فلک****می برآید برابر تیغش
ماهی چرخ بفگند دندان****از نهنگ زبان‌ور تیغش
گر ز نصرت نه حامله است چرا****نقطه نقطه است پیکر تیغش
بفسرد چون نمک ز چشمهٔ خور****چشمهٔ خور ز آذر تیغش
سنگ البرز را کند آهک****آتش آب پرور تیش
دورها بوده در زمین بهشت****تیغ حیدر برادر تیغش
این به هند اوفتاد و آن به عرب****زان به هند است مفخر تیغش
همچو آدم به هند عریان بود****ماند پوشیده اختر تیغش
برگ انجیر بر تنش بستند****سبز از آن گشت منظر تیغش
زحل آن را کشد که زخم زند****سر مریخ گوهر تیغش
گویی اندر کف زحل موشی است****یا پلنگی است بر سر تیغش
در حبش سنقر آورد عدلش****در خزر پیل پرورد عدلش
وصف خلقش به جان در آویزد****دست جودش به کان در آویزد
عدلش از آسمان ندارد عار****سلسله ز آسمان در آویزد
آسمان را به موئی از سر قهر****بر سر دشمنان در آویزد
دست ظلم جهان ببرد شاه****وز گلوی جهان در آویزد
بکشد شخص بخل را کرمش****سرنگون ز آستان در آویزد
چون شود بحر آتشین از تیغ****با نهنگ دمان در آویزد
خصم شاه ار کمان کشد حلقش****به زه آن کمان در آویزد
از کیان است چرخ سرپنجه****که به شاه کیان در آویزد
مرد شهباز گوشت‌خوار کجاست****زاغ کز استخوان در آویزد
رای باریک اوست قائد حلم****که سماک از سنان در آویزد
رای او چون میان معشوق است****کوهی از موی از آن در آویزد
شعر من معجزی است در مدحش****که چو قرآن به جان در آویزد
بر در کعبه شاید ار شعرم****خادم کعبه‌بان در آویزد
چون منی را مگو که مثل کم است****مثل من خود هنوز در عدم است
نقش بختش بر آسمان بستند****عقد اقبالش اختران بستند
خسروانش سزند غاشیه‌دار****کمر حکم او از آن بستند
سینه چون چنگ بر کتف بردند****دیده چون نای بر میان بستند
بخت را کوست بکر دولت زای****عقد بر شاه کامران بستند
بهر تهدید سگ‌دلان نفاق****شیر چرخش بر آستان بستند
چرخ را خود بر آستانش چو سگ****بر درخت گل امان بستند
سگ دیوانهٔ ضلالت را****هم سگان درش دهان بستند
آن کسان کاسمانش میخواندند****نام قصاب بر شبان بستند
کآسمان را به حکم هارونش****ز اختران زنگل زوان بستند
خسروان گرز گاوسارش را****زیور چتر کاویان بستند
اختران پیش گرز گاو سرش****رخت بر گاو آسمان بستند
سائلان را ز نعمت جودش****در جگر سدهٔ گران بستند
شاعران را ز رشک گفتهٔ من****ضفدع اندر بن زبان بستند
تخت شاه افسر سماک شده است****سر خصمانش تخت خاک شده است
از حقش ظل حق خطاب رساد****ظل چترش به آفتاب رساد
هر غلامیش را ز سلطانان****پهلوان جهان خطاب رساد
وحی نصرت ز آسمان ظفر****به شه مصطفی رکاب رساد
از ملایک به قدر لشکر مور****نجدهٔ شاه کامیاب رساد
دشمنانی که آب و جاهش راست****نامهٔ عمرشان به آب رساد
زین دو رنگین کبوتر شب و روز****به عدو نامهٔ عذاب رساد
شاه را سورهٔ فتوح رسید****خصم را آیت عقاب رساد
همه ساله به دستش از می و جام****آفتاب هوا نقاب رساد
ز آتش تیغ او به اهرمنان****تف قارورهٔ شهاب رساد
ز آسمان کان کبود کیمختی است****تیغ برانش را قراب رساد
هر کجا باد موکبش بگذشت****همه نیلوفر از سراب رساد
از پی امن حصن دولت او****نقب ایام بر خراب رساد
وز پی جان ربودن خصمش****ملک الموت را شتاب رساد
این دعا رفت و ساق عرش گرفت****نه فلک ز اتفاق عرش گرفت

شمارهٔ ۵ - در مدح ملک الوزراء مختار الدین

دوستی کو تا به جان دربستمی****پیش او جان را میان دربستمی
کاش در عالم دو یک‌دل دیدمی****تا دل از عالم بدان دربستمی
کو سواری بر سر میدان درد****تا به فتراکش عنان دربستمی
آفتابم بایدی با چشم درد****تا طبیبان را دکان دربستمی
درد از آن دارم که درد افزای نیست****کاش هستی تا به جان دربستمی
کو حریفی خوش که جان بفشاندمی****کو تنوری نو که نان در بستمی
سایهٔ دیوارم ار محرم شدی****در به روی انس و جان دربستمی
آه من گر ز آسمانه برشدی****من در هفت آسمان دربستمی
گر چلیپا داشتی آواز درد****هفت زنار از نهان دربستمی
گر مغان را راز مرغان دیدمی****دل به مرغ زندخوان دربستمی
گر به نامم بوی مردی نیستی****دست را رنگ زنان دربستمی
ورنه خون بودی حنوط عاشقان****کی قبا چون ارغوان دربستمی
هر جفا را مرحبائی گفتمی****گرنه پیش از لب زبان دربستمی
پردهٔ خاقانی افغان می‌درد****کاشکی راه فغان دربستمی
گر هم از دستور دستوریستی****دل به دستور جهان در بستمی
خواجهٔ سلطان نشان مختار دین****افسر گردن کشان سردار دین
یوسف دلها پدیدار آمده است****عاشقی را روز بازار آمده است
عندلیب عشق کار از سر گرفت****کان گلستان بر سر کار آمده است
دیودل باشیم و بر پاشیم جان****کن پری چهره پدیدار آمده است
نورهان خواهیم بوس از پای رخش****کآفتابش آسمان‌وار آمده است
دل جوی ندهد به بیاع فلک****کآفتابی را خریدار آمده است
هین تبر در شیشهٔ افلاک از آنک****گل به نیل جان غم‌خوار آمده است
شب قبای مه زره زد بنده‌وار****کن زره زلفین کله‌دار آمده است
از مژه در نعل اسبش دوختن****نعل اسبش لعل مسمار آمده است
از نثار خون دل در راه او****کرکس شب کبک منقار آمده است
دین فروشان را به بوی کفر او****طیلسان در وجه زنار آمده است
ما درم ریز از مژه وز گاز ما****نیم دینارش به آزار آمده است
خرج‌ها از گل شکر رفته است لیک****گازها بر نیم دینار آمده است
خاک ره پرنافهٔ مشک است از آنک****موکب زلفش به آوار آمده است
یاد او خورده است خاقانی از آن****بوسه گاهش دست خمار آمده است
نسخهٔ رویش چو توقیع وزیر****تا ابد تعویذ احرار آمده است
صاحب صاحب قران در عالم اوست****آصف الهام و سلیمان خاتم اوست
پیش درگاهش میان بست آسمان****محضر جاهش بر آن بست آسمان
مهدی آخر زمان شد کز درش****رخنهٔ آخر زمان بست آسمان
بر در او تا شود جلاد ظلم****ماه را بر آستان بست آسمان
روح شیدا شد ز هول موکبش****بهر هارونی میان بست آسمان
ز آن سلاسل آخشیجان یافت روح****زان جلاجل اختران بست آسمان
زیور امن از مثال امر او****بر جبین انس و جان بست آسمان
ز آن ملک را چون کبوتر بر درش****زیر بر خط امان بست آسمان
گنج‌های بکر سر پوشیده را****عقد بر صدر جهان بست آسمان
از سر کلکش جواهر وام کرد****بر کلاه فرقدان بست آسمان
تیر دون القلتین را از ثناش****آب بحرین در زبان بست آسمان
از حنوط جان خصم اوست شام****ز آن حجاب از زعفران بست آسمان
وز حنای دست بخت اوست صبح****ز آن نقاب از ارغوان بست آسمان
بهر بذلش نطفهٔ خورشید را****نقش در ارحام کان بست آسمان
وقت استقبال مهد بخت او****قبه در صحرای جان بست آسمان
چند گوئی عقد بخت او که بست****عقد بختش آسمان بست، آسمان
رای مختار آسمان آثار گشت****آسمان مجبور و او مختار گشت
روشنان ز آن حکم کاول کرده‌اند****دست آفت ز او معطل کرده‌اند
کار داران ازل بر دولتش****تا ابد فتوی مجمل کرده‌اند
از فلک پرسیدم این اسرار گفت****فتوی آن فتوی است کاول کرده‌اند
ایمن است از رستخیز افلاک از آنک****بر بقای او معول کرده‌اند
بر حمایل حوریان از نام او****هشت جنت هفت هیکل کرده‌اند
بحر مصروعی است از رشک سخاش****ز آن سرا پایش مسلسل کرده‌اند
بر فلک با دستبرد کلک او****از سماک رامح اعزل کرده‌اند
در نفاذ امر او بر بحر و بر****رایش از دست دو مرسل کرده‌اند
تا سعادت بخش انجم بخت اوست****حالا نحسین را مبدل کرده‌اند
انجم‌اند از بهر کلکش دوده‌سای****لاجرم جرم زحل، حل کرده‌اند
ز آهن هندی به عشقت تیغ او****چینیان چینی سجنجل کرده‌اند
آتشی کز جوهر اعدای اوست****هم بر اعدایش موکل کرده‌اند
دشمنانش کز فلک جستند سعی****تکیه بر بنیاد مختل کرده‌اند
شیشه ز آن بشکست و باده زان بریخت****کامتحان چشم احول کرده‌اند
راویان شعر من در مدح او****سخره بر راعشی و اخطل کرده‌اند
بر ثنای او روان خواهم فشاند****گنج معنی بر جهان خواهم فشاند
کلک او رخسار ملک آرای باد****دست او زلف ظفر پیرای باد
عدل او چون فضل و فضلش چون ربیع****این عطا بخش آن عطا بخشای باد
صیت او چون خضر و بختش چون مسیح****این زمین گرد آن فلک پیمای باد
از در افریقیه تا حد چین****نام او فاروق دین افزای باد
ظلم از اولرزان چو رایت روز باد****رایتش چون کوه پا بر جای باد
دشمنان سر بزرگش را چو بوم****حاصل از طاووس دولت، پای باد
حامله است اقبال مادر زاد او****قابله‌اش ناهید عشرت زای باد
دیدبان بام چارم چرخ را****نعل اسبش کحل عیسی‌سای باد
سکهٔ ایام را بر هر دو روی****نقش نامش صدر صادق رای باد
هیبتش در کاسهٔ سر خصم را****هم ز خون خصم می‌پالای باد
ز آن نی آتش تنش داغ سگی****بر سر شیران دندان خای باد
و آن سر نی در سرابستان فتح****سرو پیرای و سریر آرای باد
از گل راه و که دیوار او****مشتری بام مسیح اندای باد
آسمان در بوس و سجده بر درش****از لب و چهره زمین فرسای باد
این دعا را انسیان تحسین کنند****ختم کن تا قدسیان آمین کنند

شمارهٔ ۶ - در مرثیهٔ خاقان اعظم منوچهر پسر فریدون شروان شاه

این جان ز دام گلخن تن درگذشتنی است****وین دل به بام گلشن جان برگذشتنی است
ای پیر عاشقان که در این چنبری گرو****چون طفل غازیانت ز چنبر گذشتنی است
صبح خرد دمید در این خواب‌گاه غول****بختی فرو مدار کز ایدر گذشتنی است
در خشک سال مردمی از کشت‌زار دیو****بردار طمع خوشه که بی‌بر گذشتنی است
هر پل که بود بر دل خاصان شکست چرخ****زین آبگون پل‌شکن اندر گذشتنی است
طاق فلک ز زلزلهٔ صور درشکست****زین طاق در شکسته سبک‌تر گذشتنی است
زالی است گرگ دل که تو را دنبه می‌نهد****زین دامگاه گرگ فسونگر گذشتنی است
عمر تو چیست عطسهٔ ایام جان ستان****بس تن مزن که عطسه سبک درگذشتنی است
بهر دوباره زادن جانت ز امهات****زین واپسین مشیمهٔ دیگر گذشتنی است
تو در میان نیل و همه لاف ملک مصر****زین سرگذشت بس که از آن سر گذشتنی است
روزی ازین خراس بیابی خلاص جان****فالی بزن به خیر که آخر گذشتنی است
در ششدری و مهره به کف مانده هان و هان****مهره نشاندنی و ز ششدر گذشتنی است
ای بر در زمانه به دریوزهٔ امان****زان در خدا دهاد کز این درگذشتنی است
خاقانیا به عبرت ناپاکی فلک****بر خاک این شهنشه کشور گذشتنی است
ادریس خانه گور منوچهر صفدر است****عیسی‌کده حظیرهٔ خاقان اکبر است
دربند چار آخور سنگین چه مانده‌ای****در زیر هفت آینه خود بین چه مانده‌ای
جان شهربند طبع و خرد ده کیای کون****در خون این غریب نوآئین چه مانده‌ای
ای بسته دیو نفس تو را بر عروس عقل****تو پای‌بست بستن آذین چه مانده‌ای
آمد سماع زیور دوشیزگان غیب****بی‌رقص و حال چو کر عنین چه مانده‌ای
زرین همای چتر سپهر است بالشت****بی‌بال چون حواصل آگین چه مانده‌ای
نی زر خالصی ز پی همسری جو****موقوف حکم نامهٔ شاهین چه مانده‌ای
روزت صلای شام هم از بامداد زد****تو در نماز دیگر و پیشین چه مانده‌ای
این چرخ زهرفام چو افعی است پیچ پیچ****در بند گنج و مهرهٔ نوشین چه مانده‌ای
در کام افعی از لب و دندان زهر پاش****در آرزوی بوسهٔ شیرین چه مانده‌ای
گر چرخ را کلیچهٔ سیم است و قرص زر****گو باش چشم گرسنه چندین چه مانده‌ای
مرگ از پی خلاص تو غم‌خوار واسطه است****جان کن نثار واسطه، غمگین چه مانده‌ای
مرگ است چهره شوی حیات تو همچو می****می بر کف است چهره پر از چین چه مانده‌ای
خاقانیا نه تشنه دلانند زیر خاک****کاریز دیده بی‌نم خونین چه مانده‌ای
گر جان سگ نداری از این چرخ سنگ‌سار****بعد از وفات تاج سلاطین چه مانده‌ای
پنداری این سخن به اراجیف رانده‌اند****یا خاصگانش در پس پرده نشانده‌اند
ای خاصگان خروش سحرگه بر آورید****آوازهٔ وفات شهنشه بر آورید
تابوت او که چار ملک بر کتف برند****بر چار سوی مملکه یک ره برآورید
این رایت نگون سر و رخش بریده دم****بر غافلان هفت خطرگه برآورید
اندر سکاهن شب و نیلاب آسمان****نو جامهٔ دو رنگ بهر مه برآورید
هر لحظه بر موافقت جامه آه را****نیلی کند در دل و آن گه برآورید
خاکین رخ چو کاه به خونابه گل کنید****دیوار دخمه را به گل و که برآورید
از جور این سپهر که کژ چون دم سگ است****چون سگ فغان زار سحرگه برآورید
ای روزتان فروشده حق است اگر چو شب****هنگام صبح زهره ز ناگه برآورید
یا لاف رستمی مزنید ای یگانگان****یا بیژن دوم را از چه برآورید
ای طاق ابروان بدر آئید جفت جفت****در طاق نیم خایه علی‌الله برآورید
ای روز پیکران به مه چارده شبه****ناخن چو ماه یک شبه ده ده برآورید
سرهای ناخن از رخ و رخ از سرشک گرم****چون نقش بر زر و چو زر از گه برآورید
اندر سه دست ندبه زنان بر سر دو پای****شیون به بام و باغ خورنگه برآورید
خرگاه عیش در شکنید و به تف آه****ترکانه آتش از در خرگه برآورید
گر خون کنید خاک به اشک روان رواست****کاین خاک خواب‌گاه منوچهر پادشاست
کو آن سپه کشیدن و توران شکستنش****یال یلان و گردن گردان شکستنش
ز آب سنان بر آن نی چون شاخ خیزران****بازار آتل ونی خزران شکستنش
ز آن هندی چو آینهٔ چین به چین و هند****رایات رای و قدر قدرخان شکستنش
کو آن خراج ری ز عراق آوریدنش****کو آن مصاف غز به خراسان شکستنش
کو رای کعبه کردن و قندیل زر زدن****و آن زور دست مجلس و میدان شکستنش
نقش طراز خامهٔ توفیق بستنش****مهر سجل نامهٔ خذلان شکستنش
از نیزه طاق ابروی گردون گشادنش****وز حمله کرسی سر کیوان شکستنش
چون خور بر اسب قلهٔ سنجان برآمدن****از نعل قله قلة ثهلان شکستنش
از خنجر دو رویه سه کشور گرفتنش****وز برچخ سه پایه دو سلطان شکستنش
نی آتش از شهاب و نه قاروره از فلک****از آب تیغ لشکر شیطان شکستنش
بازارگان عیش و ز جام بدخش جرم****بازارگان جرم و بدخشان شکستنش
در حجلهٔ طرب ز پری پیکران چین****ناموس نوعروس سلیمان شکستنش
بر لعلشان ز گاز نهادن هزار مهر****وز گاز مهر صفوت ایشان شکستنش
زینسان هزار کام دل و آرزوی جان****در چشم و دل بماندن و در جان شکستنش
در خانه رایتش ملک الموت چون شکست****سودی نداشت رایت خصمان شکستنش
بر خاکش از حواری و حوران ترحم است****خاکش بهشت هشتم و چرخ چهارم است
شاها سریر و تاج کیان چون گذاشتی****سی ساله ملک و ملک جهان چون گذاشتی
پرویز عهد بودی و نوشیروان وقت****ایوان سیم کرده چنان چون گذاشتی
در انتظار قطرهٔ عدل تو ملک را****همچون صدف گشاده دهان چون گذاشتی
ناگه سپر فکندی و یادت نیامد آنک****بر پهلوی زمانه سنان چون گذاشتی
خط بر جهان زدی و ز خال سیاه ظلم****بر هفت عضو ملک نشان چون گذاشتی
از مه چهار هفته گذشت آن دو هفته ماه****زیر خسوف خاک نهان چون گذاشتی
ملک تو را جهان به جهان صیت رفته بود****این ملک را زمان به زمان چون گذاشتی
ما را چو دست سوخته می‌داشتی به عدل****در پای ظلم سوخته جان چون گذاشتی
این گلبنان نه دست نشان دل تو اند****بادامشان شکوفه فشان چون گذاشتی
آسیب زمهریر دریغ و سموم داغ****بر گلبنان دست نشان چون گذاشتی
چشم سیاهشان گه زردآب ریختن****نرگس مثال در یرقان چون گذاشتی
ما را خبر ده از شب اول که زیر خاک****شب با سیاست ملکان چون گذاشتی
نه گنج نطق داشتی آن روز وقت نزع****مهر سکوت زیر زبان چون گذاشتی
دانم که کوچ کردی ازین کوچهٔ خطر****ره بر چهار سوی امان چون گذاشتی
این راه غول‌دار و پل هفت طاق را****تا چار سوی هشت جنان چون گذاشتی
رفتی و در جهان سخن از کاروبار توست****خاقانی غریب سخن یادگار توست
نا روشنا چراغ هنر کز تو بازماند****نا فرخا همای ظفر کز تو بازماند
شد پایمال تخت و نگین کز تو درگذشت****شد خاکسار تاج و کمر کز تو بازماند
زرین ترنج خیمهٔ افلاک میخ‌وار****در خاک باد کوفته سر کز تو بازماند
باد از پی کباب جگرهای روشنان****کیوان زگال آتش خور کز تو بازماند
کردت قمار چرخ مسخر به دستخون****مسخش کناد دور قمر کز تو بازماند
بعد از تو زر ز سکه نپذرفت هیچ نقش****سکه نداد نقش به زر کز تو بازماند
آن تیغ را که آینه دیدی زبان نمای****دندان نگر ز شانه بتر کز تو باز ماند
در کیسه‌های کان و کمرهای کوهسار****خونابه باد لعل و گهر کز تو بازماند
کعبه پس از تو زمزم خونین گریست ز اشک****زمزم فسرده شد چو حجر کز تو بازماند
خاکی دلم بدین تن چون بید سوخته****راوق کناد خون جگر کز تو بازماند
بر بخت من که کورتر از میم کاتب است****بگریست چشم‌های هنر کز تو بازماند
گر بر تو رنج خاطر من ناخجسته بود****از بود من مباد اثر کز تو بازماند
ور در عذاب جسم تو دل زد تظلمی****بس بادش این عذاب دگر کز تو بازماند
از تف آه بر لب خاقانی آبله است****تب خال حسرت است مگر کز تو بازماند
زین پس تو و ترحم روحانیان خلد****خاقانی و عذاب سقر کز تو بازماند

شمارهٔ ۷ - در مرثیهٔ امیر عضد الدین فریبرز و خواهر او، دو فرزند شروان شاه

ای روز رفتگان جگر شب فرو درید****آن آفتاب از آن جگر شب برآورید
شب چیست خاک خاک نگر آفتاب خوار****خاکی که آفتاب خورد خون او خورید
ای رفته آفتاب شما در کسوف خاک****چون تختهٔ محاسب از آن خاک بر سرید
رفت آفتاب و صبح ره غیب درنوشت****چو میغ و شب پلاس مصیبت بگسترید
نه چرخ گوشهٔ جگر شاهتان بخورد****هین زخم آه و گردهٔ چرخ ار دلاورید
رمح سماک و دهرهٔ بهرام بشکنید****چتر سحاب و بیرق خورشید بردرید
چشم ار ز گریه ناخنه آرد به ناخنان****پلپل در او کنید و به خونش بپرورید
تابوت اوست غرقهٔ زیور عروس‌وار****هر هفت کرده هشت بهشت است بنگرید
تشنه است خاک او ز سرچشمهٔ جگر****خون سوی حوض دیده ز کاریز می‌برید
در پیش گنبدش فلک آید جنیبه‌دار****گاه جنیبتان بکشید ارنه سنجرید
شبدیز و نقره خنگ فلک را به مرگ او****پی برکشید و دم ببرید ار وفا گرید
گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست****بر خاک روضه‌وار فریبرز بگذرید
تا با شما صریح بگوید که هان و هان****عبرت ز خاک ما که نه از ما جوانترید
آنگه به نوحه باز پس آیید و پیش حق****بهر بقای شاه تضرع برآوردید
کامروز رسته‌اید به جان از سموم ظلم****کاندر ظلال دولت خاقان اکبرید
شه زاده رفت باغ بقا باد جای شاه****خون کرد چرخ، قصاصش بقای شاه
گیتی ز دست نوحه به پای اندر آمده****رخنه به سقف هفت سرای اندر آمده
از اشک گرم تفته دلان در سواد خاک****طوفان آب آتش زای اندر آمده
این زال گوژپشت که دنیاست همچو چنگ****از سر بریده موی و به پای اندر آمده
ناهید دست بر سر ازین غم رباب‌وار****نوحه‌کنان نشید سرای اندر آمده
تا شاه باز بیضهٔ شاهی گرفته مرگ****نا فرخی به فر همای اندر آمده
تا نور جان و ظل خدائی نهفته خاک****بی‌رونقی به خلق خدای اندر آمده
رمحش به حمله حلقهٔ مه درربوده باز****رخنه به رمح حلقه ربای اندر آمده
بر گرد نعش آن مه لشکر بنات نعش****صدره شکاف و جعد گشای اندر آمده
بر خاک او ز مشک شب و دهن آفتاب****دست زمانه غالیه‌سای اندر آمده
تب کرده کژدمی و چو مارش گزیده سخت****سستی به دست مارفسای اندر آمده
آه خدایگان که فلک زیر کعب اوست****جذر اصم شنیده به وای اندر آمده
مسکین طبیب را که سیه دیده روی حال****کاهش به عقل نور فزای اندر آمده
شریانش دیده چون رگ بربط، نه خون نه حس****خال و خسش به دیدهٔ رای اندر آمده
گردون قبا زره زده بر انتقام مرگ****مرگش ز راه درز قبای اندر آمده
گوئی شبی به خنجر روز و عمود صبح****بینیم پای مرگ ز جای اندر آمده
یا تیغ شاه گردن مرگ آنچنان زده****کسیب آن ز حلق بنای اندر آمده
اختر شد، آفتاب امم تا ابد زیاد****بیدق برفت، شاه کرم تا ابد زیاد
ای گوهر از صفای تو دریا گریسته****بر ماهت آفتاب و ثریا گریسته
اجرام هفت خانهٔ زرین به سوک تو****بر هفت بام خانهٔ مینا گریسته
از رفتنت ز بیضهٔ آفاق کوه قاف****بر نوپران بیضهٔ عنقا گریسته
از حسرت کلاه تو دریای حامله****چون ابر بر جواهر عذرا گریسته
تا کشوری در آب و در آتش نهفت خاک****شش کشور از وفات تو بر ما گریسته
مردم به جای اشک به یکدم دو مردمک****بر خاک تو جنابه چو جوزا گریسته
رزم از پیت به دیدهٔ درع و دهان تیر****الماس خورده، لعل مصفا گریسته
بزم از پست به دست رباب و به چشم نای****ساغر شکسته بر سر و صهبا گریسته
این سبز غاشیه که سیاهش کناد مرگ****بر زین سرنگون تو صد جا گریسته
بر بند موی و حلقهٔ زرین گوش تو****سنگین دلان حلقهٔ خضرا گریسته
ما را بصر ز چشمهٔ حسن تو خورده آب****آن آب نوش زهر شده تا گریسته
گریند بر تو جانوران تا به حد آنک****عقرب ز راه نیش و زبانا گریسته
چندان گریسته دل خارا به سوک تو****تا آبگینه بر دل خارا گریسته
اکنون به ناز در تتق خلد پیش تو****خندیده گل قنینهٔ حمرا گریسته
شاه جهان گشاده اقالیم را به تیغ****تیغش به خنده زهره بر اعدا گریسته
آن، ماه نو کجاست که مه خاکپای اوست****الجیجک آنکه حجرهٔ جنات جای اوست
ای چرخ از آن ستارهٔ رعنا چه خواستی****و ای باد از آن شکوفهٔ زیبا چه خواستی
ای روزگار گرگ دل، افغان ز دست تو****تا تو ز جان یوسف دلها چه خواستی
ای زال مستحاضه که آبستنی ز شر****ز آن خوش عذار غنچهٔ عذرا چه خواستی
ما را جگر دریغ نبود از تو هیچوقت****آخر ز گوشهٔ جگر ما چه خواستی
گیرم که آتش سده در جان ما زدی****ز آن مشک‌ریز شاخ چلیپا چه خواستی
گر دیده داشتی و نداری بدیدمت****ز آن نو هلال ناشده پیدا چه خواستی
بر سقف چرخ نرگسه داری هزار صف****از بند آن دو نرگس شهلا چه خواستی
ز آن بر که بادریسه هنوز نخسته بود****ای بادریسه چشم بگو تا چه خواستی
گوهر شکن کسی وگرت آب شرم بود****ز آن گوهرین دو آتش گویا چه خواستی
آخر تو آسمان شکنی یا گوهرشکن****از درج در و برج ثریا چه خواستی
چون خاتم ارنه دیدهٔ دجال داشتی****پس ز آن نگین لعل مسیحا چه خواستی
ای کم ز موی عاریه آخر ز چهره‌ای****گلگونه نارسیده به سیما چه خواستی
ای اژدهادم ارنه چو ضحاک خون خوری****از طفل پادشاه جم آسا چه خواستی
گر زانکه چون ترازوی دونان دو سر نه‌ای****زآن شیرزاد سنبله بالا چه خواستی
قاف از تو رخنه سر شد و عنقا شکسته پر****از زال خرد یک تنه تنها چه خواستی
دست تو بر نژاد زبردست چون رسید****بد گوهرا گوهر والا چه خواستی
هان تا حسام شاه کشد کینه از تو باش****از غو غصه صفر کند سینه از تو باش
ای بر سر ممالک دهر افسر آمده****وی گوهرت در افسر دین گوهر آمده
ای صاحب افسران گرو پای بوس تو****تو افسر سر همه را افسر آمده
ای هر که افسری است سرش را چو کوکنار****پیشت چو لاله بی‌سر و دامن‌تر آمده
ای خاک بارگاه تو و خوک پایگاه****هم قصر قیصریه و هم قیصر آمده
بر هر دو روی سکهٔ ایام نام تو****خاقان عدل ورز و هنر پرور آمده
آورده‌ام سه بیت به تضمین ز شعر خویش****در مرثیه به نام نریمان آمده
آباد عدل تو که مطرا کند جهان****آیینه‌ای است صیقل خاکستر آمده
از بیم زخم گرز تو بانگ شکستگی****از پهلوی زمانهٔ مردم‌خور آمده
ای ز آسمان به صد درجه سرشناس‌تر****سر دقایق ازلت از برآمده
عالم همه به سوک جگر گوشهٔ تواند****ای از چهار گوشهٔ عالم سرآمده
پیش سپید مهرهٔ مرگ اصفیا نگر****از مهره‌های نرد پریشان‌تر آمده
تضمین کنم ز شهر خود آن بیت را که هست****با اشک چشم سوز دلت درخور آمده
کشتی ز صبر ساز که داری ز سوز و اشک****دل چون تنور گشته و طوفان برآمده
دیوان عمر تو ز فنا بی‌گزند باد****ای ملک را بقای تو سر دفتر آمده
ملکت چو ملک‌سام و سکندر بساز و تو****همسان سام و همسر اسکندر آمده
نی خوش نگفته‌ام ز در بارگاه تو****هم‌سام و هم سکندرت اجرا خور آمده
نعل سم سمند تو را نام در جهان****کحال دیدهٔ ملک اکبر آمده
حکم تو دیوبند و حسامت جهان گشای****اقبال بر در تو در آسمان گشای

شمارهٔ ۸ - در مرثیهٔ خواجه ابوالفارس

کارم از دست پایمرد گذشت****آهم از چرخ لاجورد گذشت
همه عالم شب است خاصه مراک****روزم از آفتاب زرد گذشت
روز روشن ندیده‌ام ماناک****همه عمرم به چشم درد گذشت
زین دو تا مهرهٔ سپید و سیاه****که بر این سبز تخت نرد گذشت
به فغانم ز روزگار وصال****که چو باد آمد و چو گرد گذشت
هیچ حاصل بجز دریغم نیست****ز آنچه بر من ز گرم و سرد گذشت
همه آفاق آگهند که باز****کار خاقانی از نورد گذشت
خاصه کز گردش جهان ز جهان****آن جوان عمر راد مرد گذشت
جان پاکش به باغ قدس رسید****زین مغیلان سال‌خورد گذشت
شاهد عقل و انس روح او بود****دیده را از جهان فتوح او بود
ز آفت روزگار بر خطرم****هرچه روز است تیره روزترم
همچو خرچنگ طالع خویشم****که همه راه باز پس سپرم
دور گردون گسست بیخ و بنم****مرگ یاران شکست بال و پرم
که فروشد به قدر یک جو صبر****تا به نرخ هزار جان بخرم
چند گوئی که غم مخور ای مرد****غم مرا خورد، غم چرا نخورم
با چنین غم محال باشد اگر****خویشتن را ز زندگان شمرم
گرچه از احولی که چشم مراست****غم یک روزه را دو می‌نگرم
چابک استاده‌ام به زیر فلک****مگر از چنبرش برون گذرم
من که خاقانیم به باغ جهان****عندلیبم ولیک نوحه‌گرم
شمع گویای من خموش نشست****من چرا بانگ بر فلک نبرم
شیر میدان و شمسهٔ مجلس****قرة العین جان ابوالفارس
مایه زهر است نوش عالم را****میوه مرگ است تخم آدم را
ای حریف عدم قدم درنه****کم زن این عالم کم از کم را
صبح محشر دمید و ما در خواب****بانگ زن خفتگان عالم را
هین که فرش فنا بگستردند****درنورد این بساط خرم را
رخنه گردان به ناوک سحری****این معلق حصار محکم را
پس به دست خروش بر تن دهر****چاک زن این قبای معلم را
رستخیز است خیز و باز شکاف****سقف ایوان و طاق طارم را
یک دم از دود آه خاقانی****نیلگون کن لباس ماتم را
گر به غربت سموم قهر اجل****خشک کرد آن، نهال پر نم را
خیز تا ز آب دیده آب زنیم****روی این تربت معظم را
دوستانش نگر که نوحه‌گرند****دوستانش چه که دشمنان بترند
کو مهی که آفتاب چاکر اوست****نقطهٔ خاک تیره خاور اوست
جان پاکان نثار آن خاکی****کان لطیف جهان مجاور اوست
حقهٔ گوهرار چه در خاک است****مرغ عرشی است آنچه گوهر اوست
سر تابوت باز گیر و ببین****که چه رنگ است آنچه پیکر اوست
سوسن او به گونهٔ سنبل****لالهٔ او به رنگ عبهر است
این ز گردون مبین که گردون نیز****با لباس کبود غمخور اوست
بر در آن کسی تظلم کن****که فلک شکل حلقهٔ در اوست
به سفر شد، کجا؟ به باغ بهشت****طوبی و سدره سایه گستر اوست
نزد ما هم خیال او باشد****آن کبوتر که نامه‌آور اوست
او خود آسود در کنار پدر****انده ما برای مادر اوست
پس ازین در روان دشمن باد****آنچه در سینهٔ برادر اوست
همه شروان شریک این دردند****دشمنان هم دریغ او خوردند
یوسفی از برادران گم شد****آفتاب از میان انجم شد
ای سلیمان بیار نوحهٔ نوح****که پری از میان مردم شد
گوهری گم شد از خزانهٔ ما****چه ز ما کز همه جهان گم شد
عیسی دوم آمده به زمین****باز بر اسمان چارم شد
موکب شهسوار خوبان رفت****لاشهٔ صبر ما دمادم شد
عالم از زخم مار فرقت او****دست بر سر زنان چو کژدم شد
نه سپهر از برای مرثیتش****ده زبان چون درخت گندم شد
در شبستان مرگ شد ز آن پیش****که به بستان به صد تنعم شد
تا کی از هجر او تظلم ما****عمر ما در سر تظلم شد
شو ترحم فرست خاقانی****خاصه کو عالم ترحم شد
دیده از شرم بر جهان نگماشت****هم ندیده جهان گذشت و گذاشت
سال عمرش دو ده نبوده هنوز****دور نه چرخ نازموده هنوز
نالهٔ زار دوستان بشنود****نغمهٔ زیر ناشنوده هنوز
به هلاکش بیازموده جهان****او جهان را نیازموده هنوز
شد به ناگه ربودهٔ ایام****بر ز ایام ناربوده هنوز
دید نیرنگ چرخ آینه رنگ****آینهٔ عیش نا زدوده هنوز
کفن مرگ را بسود تنش****خلعت عمر نا بسوده هنوز
روز عمرش خط فنا برخواند****خط شب‌رنگ نانموده هنوز
هست در چشم عالمی مانده****نقش آن پیکر ستوده هنوز
دلبرانند بر سر گورش****زلف ببریده رخ شخوده هنوز
رفت چون دود و دود حسرت او****کم نشد زین بزرگ دوده هنوز
ای عزیزان بر جهان این است****زهرش اندر گیای شیرین است
روی فریاد نیست دم مزنید****رفته رفته بود جزع مکنید
نتوانید هیچ درمان کرد****گر جهان سوز و آسمان شکنید
غلطم من چراغ دلتان مرد****شاید ار سوکوار و ممتحنید
ماهتان در صفر سیاه شده است****ز آن چو گردون کبود پیرهنید
گر صفر باز در جهان آید****رگ او را ز بیخ و بن بکنید
گر زمانه به عذرتان کوشد****خاک در دیدهٔ زمانه زنید
ور فلک شربت غرور دهد****سنگ بر ساغر فلک فکنید
رخصه‌تان می‌دهم به دود نفس****پرده بر روی آفتاب تنید
هیچ تقصیر در معزایش****مکنید ار موافقان منید
بشنوید از زبان خاقانی****این سخن‌ها که مقصد سخنید
باز پرسید هم خیالش را****تا چه حال است زلف و خالش را
ای به صورت ندیم خاک شده****به صفت ساکن سماک شده
از جمال تو وقت جان ستدن****مالک الموت شرمناک شده
جان پاک تو در صحیفهٔ خاک****جسته از نار و نور پاک شده
حور پیش آمده به استقبال****عقد بگشاده، حله چاک شده
رسته از چه چو یوسف و چو مسیح****بر فلک بی‌نهیب و باک شده
نفست آنجا خلیفهٔ ارواح****نقشت اینجا اسیر خاک شده
مرکب از چوب کرده کودک وار****پس به دروازهٔ هلاک شده
بی‌تماشای چشم روشن تو****چشم خورشید در مغاک شده
شعر خاقانی از مراثی تو****سنگ خون کرده هر کجاک شده

شمارهٔ ۹ - در مرثیهٔ فرزند خود رشید الدین

 

بر سر شه ره عجزیم کمر بربندیم****رخت همت ز رصدگاه خطر بربندیم
لاشهٔ تن که به مسمار غم افتاد رواست****رخش جان را به دلش نعل سفر بربندیم
بار محنت به دو بختی شب و روز کشیم****بختیان را جرس از آه سحر بربندیم
کاغذین جامه هدف‌وار علی‌الله زنیم****تا به تیر سحری دست قدر بربندیم
گه چو سوفار دهان وقت فغان بگشاییم****گه چه پیکان کمر از بحر حذر بربندیم
گه ز آهی کمر کوه ز هم بگشاییم****گه ز دودی به تن چرخ کمر بربندیم
چون جهان را نظری سوی وفا نیست ز اشک****دیده را سوی جهان راه نظر بربندیم
از سر نقد جوانی چه طرف بربستیم****کز بن کیسهٔ او سود دگر بربندیم
ز آب آتش زده کز دیده رود سوی دهان****تنگنای نفس از موج شرر بربندیم
چون قلم سرزده گرییم به خوناب سیاه****زیوری چون قلم از دود جگر بربندیم
دل که بیمار گران است بکوشیم در آنک****روزن دیده به خوناب مگر بربندیم
این سیه جامه عروسان را در پردهٔ چشم****حالی از اشک حلی‌های گهر بربندیم
تیرباران سحر هست کنون ز آتش آه****نوک پیکان را قاروره به سر بربندیم
بام گردون بتوانیم شکست از تف آه****راه غم را نتوانیم که در بربندیم
نه نه ما را هنری نیست که گردون شکنیم****خویشتن چند به فتراک هنر بربندیم
ناله مرغی است به پر نامه بر غصهٔ ما****مرغ را نامهٔ سربسته به پر بربندیم
بس سبک پر مپر ای مرغ که می نامه بری****تا ز رخ پای تو را خردهٔ زر بربندیم
چون سکندر پس ظلمات چه ماندیم کنون****سد خون پیش دو یاجوج بصر بربندیم
خاک را جای عروسی است که دردانه در اوست****نونوش عقد عروسانه به بر بربندیم
بگذاریم زر چهرهٔ خاقانی را****حلی آریم و به تابوت پسر بربندیم
گوهر دانش و گنجور هنر بود رشید****قبلهٔ مادر و دستور پدر بود رشید
دارم آن درد که عیسیش به سر می‌نرسد****اینت دردی که ز درمانش اثر می‌نرسد
دل پر درد تهی دو به دوائی نرسید****خود دوا بر سر این درد مگر می‌نرسد
اجری کام ز دیوان مرادم نرسید****چون برانند عجب داری اگر می‌نرسد
چه عجب گر نرسد دست به فتراک مراد****کز بلندی است به جائی که نظر می‌نرسد
سیل خونین که به ساق آمد و تا ناف رسید****به لب آمد چکنم بو که به سر می‌نرسد
روز عمر است به شام آمده و من چو شفق****غرق خونم که شب غم به سحر می‌نرسد
ز آتش سینه مرا صبر چو سیماب پرید****صبر پران شده را مرغ به پر می‌نرسد
کاشتم تخم امل برق اجل پاک بسوخت****کشتن تخم چه سود است چو بر می‌نرسد
ریژی از چاشنی کام به کامم نرسید****روزیی کان ننهاده است قدر می‌نرسد
خاک روزی است دلم گرچه هنر ریزه بسی است****ریزه بگذار که روزی به هنر می‌نرسد
شهر بند فلکم خستهٔ غوغای غمان****چون زیم گر به من از اشک حشر می‌نرسد
گریه گه گه نکند یاری از آن گریم خون****که چو خواهم مددی ساخته‌تر می‌نرسد
آه ازین گریه که گه بندد و گه بگشاید****که به کعب آید و گاهی به کمر می‌نرسد
به نمک ماند گریه به گه بست و گشاد****گرچه او را ز دی و تیر خبر می‌نرسد
گه که بگشاید جیحون سوی آموی شود****گه که بسته شود آتل به خزر می‌نرسد
گریه چون دایهٔ گه گیر کز او شیر سپید****به دو طفلان سیه پوش بصر می‌نرسد
اشک چون طفل که ناخوانده به یک تک بدود****باز چون خوانمش از دیده به بر می‌نرسد
پشت دست از ستم چرخ به دندان خوردم****گه ز خوان پایهٔ غم قوت دگر می‌نرسد
از بن دندان خواهم که جگر هم بخورم****چکنم چون سر دندان به جگر می‌نرسد
گرچه بسیار غم آمد دل خاقانی را****هیچ غم در غم هجران پسر می‌نرسد
شمسهٔ گوهر و شمع دل سرگشتهٔ من****که زوال آمدش از طالع برگشتهٔ من
مشکل حال چنان نیست که سر باز کنم****کار درهم شده بینم چو نظر بازکنم
دارم از چرخ تهی دو گله چندان که مپرس****دو جهان پر شود ار یک گله سر باز کنم
شبروان بار ز منزل به سحر بربندند****من سر بار تظلم به سحر باز کنم
ناله چون دود بپیچید و گره شد دربر****چکنم تا گرهٔ ناله ز بر باز کنم
آه من حلقه شود در بر و من حلقهٔ آه****می‌زنم بر در امید مگر باز کنم
زیرپوش است مرا آتش و بالاپوش آب****لاجرم گوی گریبان به حذر باز کنم
صبر اگر رنگ جگر داشت جگر صبر نداشت****اهل کو تا سر خوناب جگر باز کنم
سلوت دل ز کدام اهل وفا دارم چشم****چشم همت به کدام اهل خبر باز کنم
رشتهٔ جان که چو انگشت همه تن گره است****به کدامین سر انگشت هنر باز کنم
غم که چون شیر به کشتی کمرم سخت گرفت****من سگ‌جان ز کمر دامن تر باز کنم
با چنین شیر کمر گیر کمر چون بندم****تا نبرد کمر عمر کمر باز کنم
نزنم بامزد لهو و در کام که من****سر به دیوار غم آرم چو بصر باز کنم
کاه دیوار و گل بام به خون می‌شویم****پس در این حال چه درهای حذر بازکنم
خار غم در ره و پس شاد دلی ممکن نیست****کاژدها حاضر و من گنج گهر باز کنم
خواستم کز پی صیدی بپرم باشه مثال****صر صر حادثه نگذاشت کهد پر باز کنم
بر جهان می‌نکنم باز به یک بار دو چشم****چشم درد عدمم باد اگر باز کنم
از سر غیرت چشمی به خرد بردوزم****وز پی عبرت چشمی به خطر باز کنم
هفت در بستم بر خلق و اگر آه زنم****هفت پرده که فلک راست ز بر باز کنم
مردم چشم مرا چشم بد مردم کشت****پس به مردم به چه دل چشم دگر باز کنم
ز آهنین جان که در این غم دل خاقانی راست****خانه آتش زده بینند چو در باز کنم
بروم با سر خاکین به سر خاک پسر****کفن خونین از روی پسر باز کنم
ای مه نور ز شبستان پدر چون شده‌ای****وی عطارد ز دبستان پدر چون شده‌ای
پای تابوت تو چون تیغ به زر درگیرم****سر خاک تو چو افسر به گهر درگیرم
این منم زنده که تابوت تو گیرم در زر****کرزو بد که دوات تو به زر درگیرم
بر ترنج سر تابوت تو خون می‌گریم****تاش چون سیب به بیجاده مگر درگیرم
چون قلم تختهٔ زیر تو حلی‌دار کنم****لوح بالات به یاقوت و درر درگیرم
خاک پای و خط دستت گهر و مشک منند****با چنین مشک و گهر عشق ز سر درگیرم
خاک پای تو پر تسبیح به رخ در عالم****خط دست تو چو تعویذ به بر درگیرم
بی‌تو بستان و شبستان و دبستان بکنم****اول از کندن بنیاد هنر درگیرم
چون نبد بر تو مبارک بر و بوم پدرت****آب و آتش به بر و بوم پدر درگیرم
هرچه دارم بنه و سکنه بسوزم ز پست****پیشتر سوختن از بهو وطزر درگیرم
بدرم خانگیان را جگر و سینه و جیب****اول از جیب وشاقان بطر درگیرم
پشت من چون قلم توست که مادر بشکست****که بدین پشت قباهای بطر درگیرم
چون شب آخر ماهم به سیاهی لباس****کی قبائی ز سپیدی قمر درگیرم
همچو صبح از پی شب ژاله ببارم چندان****که سپیدی به سیاهی بصر درگیرم
آفتاب منی و من به چراغت جویم****خاصه کز سینه چراغی به سحر درگیرم
هر چراغی که به باد نفسش بنشانم****باز هم در نفس از تف جگر درگیرم
چه نشینم که قدر سوخت مرا در غم تو****برنشینم در میدان قدر درگیرم
دارم از اشک پیاده، ز دم سرد سوار****در سلطان فلک زین دو حشر درگیرم
در سیه کرده و جامه سیه و روی سیه****به سیه خانهٔ چرخ آیم و در درگیرم
آرزوی تو مرا نوحه‌گری تلقین کرد****کرزوی تو کنم نوحهٔ تر درگیرم
چند صف مویه‌گران نیز رسیدند مرا****هر زمان مویه به آئین دگر درگیرم
هر چه رفت از ورق عمر و جوانی و مراد****چون دریغش خورم اول ز پسر درگیرم
ای سهی سرو ندانم چه اثر ماند از تو****تو نماندی و در افاق خبر ماند از تو
در فراق تو ازین سوخته‌تر باد پدر****بی‌چراغ رخ تو تیره بصر باد پدر
تا شریکان تو را بیش نبیند در راه****از جهان بی‌تو فروبسته نظر باد پدر
بی‌زبان لغت آرات به تازی و دری****گوش پر زیبق و چشم آمده گر باد پدر
چشمهٔ نورمنا خاک چه ماوی گه توست****که فدای سر خاک تو پدر باد پدر
تا تو پالوده روان در جگر خاک شدی****بر سر خاک تو آلوده جگر باد پدر
تا تو چون مهر گیا زیر زمین داری جای****بر زمین همچو گیا پای سپر باد پدر
یوسفا! گرچه جهان آب حیات است، ازو****بی‌تو چون گرگ گزیده به حذر باد پدر
تو چو گل خون به لب آورده شدی و چو رطب****خون به چشم آمده پر خار و خطر باد پدر
با لب خونین چون کبک شدی و چو تذرو****چشم خونین ز تو بر سان پدر باد پدر
غم تو دست مهین است و کنون پیش غمت****همچو انگشت کهین بسته کمر باد پدر
تا که دست قدر از دست تو بربود قلم****کاغذین پیرهن از دست قدر باد پدر
عید جان بودی و تا روزه گرفتی ز جهان****بی‌تو از دست جهان دست به سر باد پدر
خاطرت جان هنر بود و خطت کان گهر****هم به جان گوهری از کان هنر باد پدر
ای غمت مادر رسوا شده را سوخته دل****از دل مادر تو سوخته تر باد پدر
چون حلی بن تابوت و نسیج کفنت****هم چنین پشت به خم روی چو زر باد پدر
زیر خاکی و فلک بر زبرت گرید خون****بی‌تو چون دور فلک زیر و زبر باد پدر
ز عذارت خط سبز و ز کفت خط سیاه****چون نبیند ز خط صبر بدر باد پدر
بی‌چلیپای خم مویت و زنار خطت****راهب آسا همه تن سلسله‌ور باد پدر
ز آنکه چون تو دگری نیست و نبیند دگرت****هر زمان نامزد درد دگر باد پدر
پسری کرزوی جان پدر بود گذشت****تا ابد معتکف خاک پسر باد پدر

پایان                             قبلی

دیوان اشعار سعدی(مثنویات)


 


 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 19
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 477
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 5,711
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 7,589
  • بازدید ماه : 15,800
  • بازدید سال : 255,676
  • بازدید کلی : 5,869,233