گهیکه جان رود از چشم ناتوان بیرون//گمان مبر که رود مهر او ز جان بیرون
ندانم آن بت کافر نژاد یغمائی//کی آمدست ز اردوی ایلخان بیرون
درآن میان دل شوریده حال من گمشد//که آردم دل شوریده زان میان بیرون
گهیکه جان رود از چشم ناتوان بیرون//گمان مبر که رود مهر او ز جان بیرون
ندانم آن بت کافر نژاد یغمائی//کی آمدست ز اردوی ایلخان بیرون
درآن میان دل شوریده حال من گمشد//که آردم دل شوریده زان میان بیرون
نه مرا بر سر کوی تو بجز سایه جلیس//نه مرا در غم عشق تو بجز ناله انیس
نزد خسرو نبود هیچ شکر جز شیرین//پیش رامین نبود هیچ گل الا رخ ویس
گر نه هدهد ز سبا مژدهٔ وصل آرد باز//که رساند بسلیمان خبری از بلقیس
کاروان ختنی مشک ختا میآرد//یا صبا نکهت آن زلف دوتا میآرد
لاله دل در دم جانبخش سحر میبندد//غنچه جان پیشکش باد صبا میآرد
مرغ را گل باشارت چه سخن میگوید//باز هدهد چه بشارت ز سبا میآرد
کمال الدین ابوالعطاء محمود بن علی بن محمود، معروف به خواجوی کرمانی از مشاهیر
شعرا و عرفای قرن هفتم هجری است. وی در سال ۶۸۹ هجری قمری در کرمان متولد
شد و در همانجا به تحصیل علوم و فنون متداول مشغول شد. سپس به سیر و سیاحت
پرداخت، به زیارت کعبه رفت و بعدها نیز مدتی درتبریز و شیراز به ...