غفلت زدگان دیدهٔ بیدار ندانند****از مردهدلی قدر شب تار ندانند
غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را****دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند
مصرع برجستهام دیوان موجودات را****زود میآیم به خاطر، گر فراموشم کنند
خانه بر دوشان مشرب از غریبی فارغند****چون کمان در خانهٔ خویشند هر جا میروند