از طمع میگفت هر جا سرگذشت//هیچ ناورد از ره کدیه به دست
غیر صد دینار آن کدیهپرست//پای مرد آمد بدو دستش گرفت
شد بگور آن کریم بس شگفت//گفت چون توفیق یابد بندهای
از طمع میگفت هر جا سرگذشت//هیچ ناورد از ره کدیه به دست
غیر صد دینار آن کدیهپرست//پای مرد آمد بدو دستش گرفت
شد بگور آن کریم بس شگفت//گفت چون توفیق یابد بندهای
بعد از آن پرسان شد او از هر کسی//شیخ را میجست از هر سو بسی
پس کسی گفتش که آن قطب دیار//رفت تا هیزم کشد از کوهسار
آن مرید ذوالفقاراندیش تفت//در هوای شیخ سوی بیشه رفت