loading...
فوج
s.m.m بازدید : 804 1395/04/02 نظرات (0)

زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 2

 

مشخصات کتاب

نام کتاب: زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام
نویسنده: موسی خسروی
موضوع: اعتقادی روایی
تاریخ وفات مؤلف: معاصر
زبان: فارسی
تعداد جلد: 1
ناشر: انتشارات اسلامیه‌

مقدمه مترجم‌

بنام خدا
سپاس بیحد یکتای بیهمتا را که باین ناچیز توفیق عنایت فرمود ترجمه شرح زندگانی معصومین از جلدهای بحار الأنوار را باتمام رسانم مجلدات بحار چنانچه از نام آن پیداست واقعا در مورد عنوانهای خود دریائی بیکران از مطالب ارزنده است که جویندگان در کمتر مجموعه‌ای میتوانند این همه مطلب را تحت آن عنوان بیابند. در هنگام نگارش زندگی ائمه طاهرین که جلدهای حضرت سید الشهداء و علی بن موسی الرضا و حجة بن الحسن علیهم السّلام را تقدیم نمودم تصمیم ادامه احوال چهارده معصوم را داشتم اما اکنون که احوال ائمه طاهرین را از مجموعه بحار ترجمه کرده و میکنم جدا معتقدم مطالبی که در شرح حال و زندگی ائمه و نکات آموزنده و اخلاقی و تاریخی که در بحار الانوار جمع شده هیچ شرح حالی حاوی این قدر مطلب نیست بهمین جهت از ادامه نگارش بقیه چهارده معصوم خود صرف نظر نموده، جویندگان را توصیه بمطالعه این مجموعه‌ها مینمائیم. شاید که خامه نارسایی بنده خطاکار نیز در عداد قلمهای خدمتگزار خاندان نبوت بشمار آید که تنها آرزو و افتخار این ناچیز است.
موسی خسروی‌

مقدمه مؤلف‌

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ستایش خداوندی راست که آسمان دین را با خورشید فروزان نبوت محمّد مصطفی و ماه تابان ولایت علی مرتضی و یازده ستاره درخشان از نژاد این دو زینت بخشیده درود بی‌پایان بر این خاندان تا در افق آسمان ستارگان چشمک زنند لعنت خدا بر کسی که از آنها رو برگرداند و کفر ورزد.
این دوازدهمین جلد بحار الأنوار است که بدست بنده خطا پیشه زیان- کار معروف بتاجر فرزند استاد ماهر محمّد تقی نوشته شده خداوند هر دو را با سروران آنها محمّد و آل علیهم السّلام در روز قیامت محشور فرماید.
محمد باقر مجلسی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 4
(تاریخ زندگانی امام هشتم حضرت ابو الحسن علی بن موسی الرضا علیه السّلام)

بخش اول «ولادت و لقبها و کنیه و نقش انگشتری آن جناب»

1- کافی: نقل از یونس میکند که حضرت رضا علیه السّلام فرمود نقش انگشتر من:
(ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ)
است.
کافی: ج 1 ص 486 حضرت رضا علیه السّلام در سال 148 متولد شد و در ماه صفر سال 203 شهید گردید در سن پنجاه و پنج سالگی در تاریخ فوت آن جناب اختلاف است که آنچه ذکر شد بصحت نزدیکتر است.
مادرش کنیز صاحب فرزندی بنام ام البنین بود.
کشف الغمه: ج 3 ص 70 مینویسد ولادتش در یازدهم ذیحجه سال 153 هجری پنج سال پس از درگذشت جدش حضرت صادق علیه السّلام واقع شد مادرش کنیزی بنام خیزران مرسیه بود. بعضی گفته‌اند شقراء نوبیه که اسمش اروی و لقبش شقراء بود. کنیه حضرت رضا علیه السّلام ابو الحسن است و لقبهایش: رضا، صابر، رضی، وفی که از همه مشهورتر همان رضا است.
اما مدت عمر امام علیه السّلام چون در سال 203 و بعضی 202 گفته‌اند در خلافت مأمون 49 سال می‌شود آرامگاهش در طوس خراسان محلی که معروف بمشهد است.
بیست و چهار سال و چند ماه با پدرش موسی بن جعفر بود و پس از پدر بیست و پنج سال زندگی کرد.
حافظ عبد العزیز گفته است در سال 153 متولد شد و در خلافت مأمون در طوس که همان جا مدفون است در سال 306 از دنیا رفت مادرش سکینه نوبیه بود بعضی گفته‌اند در مدینه سال 148 متولد و در طوس سال 203 از دنیا رفت در آن
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 5
موقع پنجاه و پنج سال داشت مادرش کنیزی بنام ام البنین بود.
اعلام الوری مینویسد: بسال 148 هجری در مدینه متولد شد بعضی گفته‌اند یازدهم ذی قعده روز جمعه سال 153 پنج سال پس از فوت حضرت صادق متولد شد گفته شده روز پنج‌شنبه بوده مادرش کنیز فرزندداری بنام ام البنین بود که او را نجمه میگفتند. بعضی سکن نوبیه نیز گفته‌اند. تکتم نیز گفته شده در طوس خراسان در قریه سناباد روز آخر صفر از دنیا رفت. بعضی گفته‌اند هفت روز بآخر ماه رمضان در سال 202 از دنیا رفته که در آن وقت پنجاه و پنج سال داشته و مدت امامت و خلافتش بیست سال بوده.
در مدت امامتش بقیه سلطنت هارون الرشید و خلافت محمّد امین بمدت سه سال و 25 روز بعد او را خلع کردند و عمویش ابراهیم بن مهدی معروف بابن شکله 14 روز بجای او نشست باز دو مرتبه محمّد را آوردند و با او بیعت کردند این مرتبه یک سال و هفت ماه خلیفه بود که بوسیله طاهر بن حسین کشته شد بعد مأمون بخلافت رسید که او را عبد اللَّه بن هارون میگفتند. بیست سال خلافت کرد حضرت رضا علیه السّلام در زمان خلافت او شهید شد.
عیون اخبار الرضا: ج 1 ص 13 بزنطی میگوید: بحضرت جواد عرضکردم گروهی از مخالفین شما معتقدند که لقب رضا را مأمون بپدر شما داد چون راضی شد که ولی عهد او باشد فرمود بخدا دروغ گفته‌اند و کار نابجائی کرده‌اند خداوند بزرگ او را رضا نامیده زیرا او مورد رضایت خدا بود در آسمانها و مورد پسند پیامبر اکرم و ائمه طاهرین بود در زمین.
عرضکردم مگر تمام آباء و اجداد شما از ائمه طاهرین علیهم السّلام مورد پسند خدا و پیامبر و ائمه نبودند. فرمود چرا عرضکردم پس چرا پدرت را بین آنها رضا لقب داده‌اند فرمود چون مخالفین نیز او را چنان پسندیدند که دوستان و موافقین نیز پسندیده بودند ولی این موفقیت برای هیچ کدام از آباء گرامش دست نداد بهمین جهت در میان ائمه برضا ملقب شد.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 6
عیون اخبار الرضا: سلیمان بن حفص گفت موسی بن جعفر علیه السّلام فرزندش علی را رضا لقب داده بود میفرمود فرزند من را رضا صدا بزنید میفرمود برضا چنین گفتم رضا بمن چنین گفت وقتی او را مخاطب قرار میداد میفرمود یا ابا الحسن.
عیون: صولی از عون بن محمّد کندی نقل کرد که گفت از ابو الحسن علی بن میثم شنیدم میگفت کسی هرگز باحوال ائمه و زندگی و ازدواج آنها واردتر از او نبود گفت حمیدة مصفاة که مادر حضرت موسی بن جعفر و از بزرگ‌زادگان عجم بود کنیزی زایمان کرده بنام تکتم خرید از شایسته‌ترین زنها محسوب میشد از نظر دینی و عقل و احترام نسبت بسرور خود حمیدة مصفاة بطوری که در تمام مدتی که در ملک او بود در مقابلش ننشست از نظر احترام.
روزی بفرزندش حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام فرمود تکتم زنی است که تاکنون از او بهتر ندیده‌ام یقین دارم اگر صاحب فرزند شود نسل پاکی خواهد داشت او را بتو بخشیدم قدرش را بدان وقتی حضرت رضا از او متولد شد لقب طاهره باو داد. گفت حضرت رضا خیلی شیر میخورد و فرزندی سالم و فربه بود.
تکتم گفت یک زن شیرده برایم پیدا کنید گفتند شیرت کم شده گفت دروغ نمیگویم کم نشده ولی دعاها و نمازهائی میخواندم که از هنگام ولادت او کم شده حاکم ابو علی گفت. صولی میگفت دلیل اینکه نام مادر حضرت رضا علیه السّلام تکتم بوده این شعر است که آن جناب را مدح میکند:
الا ان خیر الناس نفسا و والدا و رهطا و اجدادا علی المعظم
اتتنا به للعلم و الحلم ثامنا اماما یؤدی حجة اللَّه تکتم
بعضی این شعر را نسبت داده‌اند بعموی او ابو ابراهیم بن عباس ولی چنین روایتی بمن نرسیده آنچه ندیده و نشنیده باشم برایم ثابت نمیشود جز اینکه آن را رد هم نمیکنم ولی شعری که شک ندارم متعلق بعموی او ابو ابراهیم بن عباس است این شعر است:
کفی بفعال امرئ عالم علی اهله عادلا شاهدا
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 7
اری لهم طارفا مونقا و لا یشبه الطارف التالدا
یمن علیکم باموالکم و تعطون من مائة واحدا
فلا یحمد اللَّه مستبصر یکون لاعدائکم حامدا
فضلت قسیمک فی قعد کما فضل الوالد الوالدا
«1» صولی گفت ابراهیم بن عباس عموی پدرم در باره حضرت رضا علیه السّلام اشعار زیادی داشت که آشکارا آنها را میخواند بعد مجبور شد که پنهان کند و از هر گوشه و کنار آنها را جمع میکرد بعضی گفته‌اند نام مادر حضرت رضا علیه السّلام سکن نوبیه و نجمه نیز نامیده میشد سمان هم گفته‌اند که کنیه‌اش ام البنین بود.
عیون اخبار الرضا: علی بن میثم از پدر خود نقل کرد که وقتی حمیده مادر موسی بن جعفر علیه السّلام مادر حضرت رضا نجمه را خرید گفت در خواب پیغمبر اکرم را دیدم فرمود حمیده! این نجمه متعلق بفرزند تو موسی است زیرا برایش از او فرزندی که بهترین فرد روی زمین است متولد خواهد شد. حمیده نجمه را بموسی ابن جعفر علیه السّلام بخشید پس از تولد حضرت رضا او را طاهره نامید چند اسم داشت نجمه، اروی، سکن، سمان، تکتم آخرین اسمش همین تکتم بود.
علی بن میثم گفت از پدرم شنیدم که میگفت مادرم گفته وقتی حمیده نجمه را خرید دختر و بکر بود.
عیون اخبار الرضا: صولی گفت ابو الحسن علی بن موسی الرضا علیه السّلام نسبش چنین است: علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 8
مادرش که کنیزی صاحب فرزند بود تکتم نام داشت این نام روی او ماند از وقتی که حضرت موسی بن جعفر مالک او شد.
عیون: نقش انگشتری حضرت رضا علیه السّلام (ولی اللَّه) بود.
عیون اخبار الرضا: هشام بن احمد گفت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام فرمود نفهمیدی برده فروشی از مغرب آمده باشد گفتم نه، فرمود چرا یک نفر آمده حرکت کن با هم برویم پیش او هر دو سوار بر مرکب شده رفتیم دیدم مردی با چند برده از طرف مغرب آمده است. فرمود کنیزهای خود را نشان بده. نه کنیز نشان داد هر کدام را که موسی بن جعفر علیه السّلام مشاهده میکرد میفرمود این را نمیخواهم باز هم فرمود بیاور گفت دیگر کنیزی نمانده.
فرمود چرا هنوز هست. گفت نه بخدا فقط کنیز مریضی دارم. فرمود چه می‌شود همان را هم نشان بده امتناع داشت از نشان دادن امام علیه السّلام برگشت فردا صبح مرا پیش او فرستاد. فرمود باو بگو آن کنیز را بچند میخواهی بفروشی او خواهد گفت بفلان مبلغ بگو خریدم.
پیغام را رساندم گفت از فلان مبلغ کمتر نمیدهم گفت من بهمان مبلغ از تو خریدم او هم قبول کرد و می‌گفت آن مردی که دیروز با تو بود کیست؟ گفتم مردی از بنی هاشم است پرسید کدام بنی هاشم. گفتم بیشتر از این نمیدانم. گفت من داستان این کنیز را برایت نقل می‌کنم او را از انتهای مغرب خریدم زنی از اهل کتاب مرا دید گفت این چه کنیزی است همراه تو؟ گفتم او را برای خودم خریده‌ام.
گفت چنین کنیزی شایسته نیست نزد چون تو باشد او باید نزد بهترین فرد روی زمین باشد بزودی فرزندی از او متولد خواهد شد که شرق و غرب تابع او میشوند. گفت کنیز را برای حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام آوردم چیزی نگذشت که حضرت رضا علیه السّلام از او متولد شد.
در خرایج: ص 235 و در ارشاد مفید ص 287 و 288 نیز این روایت نقل شده.
کشف الغمه: محمّد بن سنان گفت حضرت رضا در چهل و نه سال و چند
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 9
ماهگی در سنه 206 هجری از دنیا رفت. در سال 153 پنج سال پس از فوت حضرت صادق بدنیا آمد با پدرش بیست و پنج سال و دو ماه کم زندگی کرد که چهل و نه سال و چند ماه در زمان فوت داشت در طوس که یکی از شهرهای خراسان است از دنیا رفت مادرش خیزران مرسیه کنیزی بود بعضی شقراء نوبیه گفته‌اند او را اروی و ام البنین نیز گفته‌اند کنیه حضرت رضا ابو الحسن و لقبش رضا و صابر و رضی و وفی بود.
عیون اخبار الرضا: حضرت علی بن موسی الرضا علیه السّلام را رضا، صادق، صابر، فاضل، قرة اعین المؤمنین و غیظ ملحدین لقب داده بودند.
توضیح: در آخر خبر هرثمة بن اعین در مورد وفات حضرت رضا علیه السّلام جملاتی نقل شده که احتمال دارد از گفتار صدوق باشد مینویسد قبلا ذکر شد که نقش انگشتری آن جناب همان نقش انگشتری پدرش بود که انگشتر او را بدست میکرد و نقش انگشتر پدرش (حسبی اللَّه) بود.
عیون اخبار الرضا: علی بن میثم از پدرش نقل کرد که گفت از مادرم شنیدم میگفت که از نجمه مادر حضرت رضا شنیدم میگفت وقتی حامله بحضرت رضا شده بودم سنگینی حمل را احساس نمیکردم و در خواب صدای تسبیح و تهلیل و تمجید از شکم خود میشنیدم که باعث هول و هراس من میشد همین که بیدار میشدم چیزی نمیشنیدم همین که متولد شد روی زمین افتاد دست بر زمین گذاشت و سر بآسمان بلند کرده لبهایش را حرکت میداد مثل اینکه چیزی میگوید.
پدرش موسی بن جعفر وارد شد گفت گوارا باد ترا نجمه این لطفی که خدا بتو فرمود، او را در پارچه‌ای سفید پیچیده بآن جناب دادم در گوش راستش اذان گفت و در گوش چپش اقامه، آب فرات خواست و کامش را با آب فرات برداشت بعد بمن برگردانید فرمود بگیر این بقیة اللَّه است در روی زمین.
عیون اخبار الرضا: عتاب بن اسید گفت گروهی از اهل مدینه میگفتند که حضرت رضا علیه السّلام در روز پنجشنبه یازدهم ربیع الأول سال 153 پنج سال پس از
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 10
وفات حضرت صادق بدنیا آمد.
مصباح کفعمی: پنجشنبه یازدهم ذی قعده سال 148 تولد آن جناب را مینویسد.
روضة الواعظین: روز جمعه یا روز پنجشنبه یازدهم ذی قعده سال 148 مینویسد.
شهید در دروس مینویسد: در مدینه سال 148 روز پنجشنبه یازدهم ذی قعده متولد شد تاریخ غفاری روز جمعه 11 ذی قعده را تعیین نمود در ارشاد نیز سال 148 مینویسد.
مناقب: کنیه حضرت رضا ابو الحسن و خواص آن جناب را ابو علی میگفتند لقبهای ایشان سراج اللَّه، نور الهدی قرة عین المؤمنین، مکیدة الملحدین، کفو- الملک، کافی الخلق، رب السریر، مصلحت اندیش، فاضل، صابر، وفی، صدیق، رضی بود.
در مدت امامت آن جناب بقیه سلطنت هارون الرشید بود که بعد از او پسرش محمّد امین سه سال و هجده روز خلیفه بود و مأمون بیست سال و سیزده روز حکومت کرد در زمان فرمانروائی مأمون بیعت برای ولایتعهدی حضرت رضا علیه السّلام گرفت بدون رضایت آن جناب در رمضان سال 201 و دختر خود ام حبیب را بازدواج او در- آورد در اول سال 202 بعضی 203 گفته‌اند که در آن موقع پنجاه و پنج سال داشت ابن هما 49 سال و شش ماه یا چهار ماه گفته موقعی که بامامت رسید 29 سال و دو ماه داشت.
با پدرش 29 سال و چند ماه بود بعد از پدر بیست سال امامتش طول کشید فقط یک فرزند داشت همان امام محمّد تقی علیه السّلام ملقب بامین. آرامگاهش در طوس خراسان در قبه‌ایست که هارون آنجا دفن شده بطرف قبله که آن قبه خانه حمید ابن قحطبه طائی بود در قریه سناباد از اطراف نوقان بشمار میرفت.

بخش دوم «تصریح بامامت علی بن موسی الرضا علیه السّلام»

عیون اخبار الرضا: یزید بن سلیط زیدی گفت موسی بن جعفر علیه السّلام را دیدم. عرضکردم امام بعد از شما کیست همان طوری که پدرتان برایم معین کرد فرمود پدرم در زمانی زندگی میکرد که حالا مثل آن وقت نیست. عرضکردم هر کسی با همین سخن شما قانع شود لعنت خدا بر او باد. خنده‌اش گرفت آنگاه فرمود بتو میگویم من از منزل که خارج شدم در ظاهر وصیت بتمام فرزندانم کردم و آنها را با علی شریک قرار دادم ولی علی فرزندم را در باطن وصی قرار دادم.
پیغمبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلّم را در خواب دیدم که امیر المؤمنین علیه السّلام نیز با ایشان بود در دست انگشتر و شمشیر و عصا و کتاب و عمامه‌ای داشت عرضکردم اینها چیست؟ فرمود عمامه اقتدار خداست شمشیر عزت خدا کتاب نور خدا و عصا نیروی خداست اما انگشتر جامع تمام اینها است. بعد پیغمبر اکرم فرمود امامت پس از تو متعلق بفرزندت علی است.
سپس فرمود: یزید! آنچه برایت توضیح دادم بامانت بتو سپردم مبادا جز بمؤمن عاقل و بنده‌ای که خداوند قلبش را بایمان آزمایش نموده یا مرد راستگو و درست کردار اطلاع دهی مبادا نعمت خدا را کفران کنی اگر ترا بشهادت خواستند امتناع مکن خداوند میفرماید: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ عرضکردم هرگز چنین کاری را نخواهم کرد.
سپس موسی بن جعفر علیه السّلام فرمود پیغمبر اکرم برایم توصیف نموده فرمود پسرت علی بنور خدا می‌بیند و با فهماندن او میشنود و بحکمت خدا سخن میگوید هرگز اشتباه نمی‌کند دانا است و نادانی ندارد گنجینه‌ای از علم و حلم است بزودی از او جدا خواهی شد توقف شما با هم خیلی کم است وقتی از این سفر برگشتی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 12
کارهای خود را بکن هر چه مایلی انجام ده که از او جدا میشوی و جای دیگر خواهی رفت تمام فرزندانت را جمع کن و خدا را بر آنها گواه بگیر که خداوند در گواهی کافی است. بعد فرمود مرا همین امسال خواهند گرفت پسرم علی همنام با علی بن ابی طالب و علی بن الحسین باو فهم علی بن ابی طالب و علم و بینائی و اخلاقش را داده‌اند او اجازه ندارد آشکارا صحبت کند مگر چهار سال پس از هارون الرشید.
بعد از گذشتن این چهار سال هر چه میخواهی از او بپرس ان شاء اللَّه جوابت را میدهد.
عیون اخبار الرضا: احمد بن حسن میثمی که واقفی بود گفت محمّد بن اسماعیل بن فضل هاشمی گفت خدمت حضرت موسی بن جعفر رسیدم خیلی ناراحت بود (از بیماری) عرضکردم اگر خدای نکرده پیش آمدی برای شما شد چه کسی جانشین شما است فرمود علی پسرم نوشته او نوشته من او وصی و جانشین من است بعد از درگذشتم.
عیون اخبار الرضا: علی بن یقطین گفت خدمت حضرت موسی بن جعفر بودم پسرش علی نیز حضور داشت بمن فرمود علی! این پسرم سرور فرزندان من است کنیه خود را باو بخشیدم در این موقع هشام بن سالم با دست بر پیشانی خود زده گفت بخدا خبر مرگ خویش را میدهد.
عیون اخبار الرضا: حسین بن نعیم صحاف گفت من و هشام بن حکم و علی ابن یقطین در بغداد بودیم علی بن یقطین گفت من خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام نشسته بودم که پسرش حضرت رضا وارد شد فرمود بمن علی! این پسرم سرور فرزندان من است که کنیه خود را باو بخشیدم در این موقع هشام با دست بر پیشانی خود زده بگو ببینم چه گفت؟ توضیح دادم که بخدا من این حرف را از امام شنیدم هشام گفت بخدا قسم بتو گوشزد کرده که امامت پس از او متعلق باین فرزندش هست.
عیون: داود زربی از علی بن یقطین نقل کرد که گفت موسی بن جعفر علیه السّلام قبل از این که سؤالی بکنم فرمود این فقیه‌ترین فرزندان من است اشاره بحضرت رضا کرد که کنیه خود را باو بخشیده‌ام.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 13
عیون اخبار الرضا: منصور بن یونس بزرج گفت روزی خدمت حضرت موسی بن جعفر رسیدم فرمود منصور میدانی امروز چه کرده‌ام عرضکردم نه، فرمود پسرم علی را وصی و جانشین بعد از خود نموده‌ام پیش او برو و تهنیت بگو و اعلام کن باو که من ترا باین کار مأمور نموده‌ام.
منصور گفت: خدمت آن جناب رسیده تهنیت عرضکردم و اعلام نمودم که پدرش مرا مأمور کرده باین کار. منصور بعد از نقل این خبر و فوت موسی بن جعفر علیه السّلام امامت حضرت رضا را انکار کرد و اموالی که در اختیار داشت از بین برد و صاحب شد.
عیون: داود رقی گفت بحضرت موسی بن جعفر عرضکردم فدایت شوم سن من زیاد شده اعلام کن امام بعد از شما کیست؟ اشاره کرد بحضرت رضا علیه السّلام فرمود امام شما بعد از من اینست همین روایت با مختصر تغییری باز نقل شده.
عیون اخبار الرضا: سلیمان مروزی گفت خدمت موسی بن جعفر علیه السّلام رسیدم خیال داشتم بپرسم امام بعد از ایشان کیست قبل از سؤال فرمود: سلیمان! علی پسرم جانشین من و حجت خدا بر مردم است پس از من او بهترین فرزند من است اگر بعد از من زنده بودی این مطلب را گواهی بده پیش شیعیان و دوستانم و کسانی که جویای امام بعد از من هستند.
عیون: علی بن عبد اللَّه هاشمی گفت ما در حدود شصت نفر جمع بودیم با غلامانمان کنار قبر پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم که موسی بن جعفر علیه السّلام آمد دست فرزندش علی را در دست داشت فرمود مرا میشناسید عرضکردیم آری شما آقا و بزرگ ما هستید فرمود نام ببرید و نسب مرا معین کنید. گفتیم شما موسی بن جعفر هستید فرمود این کیست؟
عرضکردیم او پسر شما علی بن موسی است. فرمود شاهد باشید او وکیل من در حیات و وصی من پس از فوت است.
عیون: عبد اللَّه بن مرحوم گفت از بصره بیرون آمدم و تصمیم مدینه را داشتم در بین راه حضرت موسی بن جعفر را ملاقات کردم که ایشان را بطرف بصره میبردند.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 14
و از پی من فرستاد چند نامه بمن داده فرمود آنها را بمدینه برسانم عرضکردم فدایت شوم بچه کس بدهم نامه‌ها را فرمود به پسرم علی که وصی و متعهد کارهای من و بهترین فرزندان من است.
عیون اخبار الرضا: عبد اللَّه بن حارث که مادرش از نژاد جعفر بن ابو طالب بود گفت حضرت موسی بن جعفر از پی ما فرستاد و ما را جمع کرد فرمود میدانید برای چه شما را جمع کرده‌ام گفتیم نه، فرمود گواه باشید پسرم علی جانشین و وصی من پس از فوتم و عهده‌دار کارهای من است هر کس از من طلبی دارد از این پسرم بگیرد و هر کس بمن مقروض است باید باو بپردازد هر کس امیدی بدیدار من ندارد میتواند از نامه فرزندم استفاده کند.
عیون: محمّد بن زید هاشمی گفت اکنون شیعه علی بن موسی را بعنوان امام خواهد شناخت گفتم بچه دلیل گفت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام او را خواست و وصیت باو کرد.
عیون: حیدر بن ایوب گفت مادر مدینه در محلی بنام قبا بودیم محمّد بن زید ابن علی نیز آنجا بود ولی کمی دیرتر از موقع معین آمد عرضکردیم فدایت شویم چه چیز باعث تأخیر شده گفت موسی بن جعفر ما را که هفده نفر از اولاد علی و فاطمه علیهما السّلام بودیم خواست و ما را گواه بجانشینی فرزندش علی گرفت که وکیل در حیات و جانشین پس از مرگش باشد هر چه بسود یا زیان موسی بن جعفر باشد حواله باو گشت.
سپس محمّد بن زید گفت بخدا قسم حیدر! مقام امامت را باو سپرد امروز شیعه پس از فوت موسی بن جعفر او را امام خواهند دانست من گفتم ان شاء اللَّه زنده خواهد ماند این چه حرفی است. گفت: حیدر! وقتی باو وصیت کرد یعنی امامت را باو سپرده.
علی بن حکم گفت حیدر از دنیا رفت در حالی که بامامت حضرت رضا شک داشت.
عیون: عبد الرحمن بن حجاج گفت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام وصیت کرد به پسرش علی و نامه‌ای نوشت که شصت نفر از بزرگان مدینه آن را گواهی کردند.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 15
عیون: حسین بن بشیر گفت حضرت موسی بن جعفر پسرش علی بن موسی را بامامت برای ما تعیین کرد همان طوری که پیغمبر اکرم علی بن ابی طالب را در غدیر خم تعیین نمود فرمود اهل مدینه، یا فرمود اهل مسجد این پسرم وصی بعد از من است.
عیون: حسن بن علی خزاز گفت: بطرف مکه رفتیم علی بن ابی حمزه نیز با ما بود که با خود مال و اثاثی داشت گفتیم این‌ها چیست؟ گفت متعلق بموسی بن جعفر عبد صالح است بمن دستور داده بدهم بفرزندش علی که او را وصی خود قرار داده.
صدوق گفت این علی بن ابی حمزه منکر امامت حضرت رضا شد پس از وفات موسی بن جعفر و اموال را بنفع خود نگهداشت.
عیون اخبار الرضا: سلمة بن محرز گفت بحضرت صادق علیه السّلام گفتم مردی از عجلی‌ها «1» بمن گفت چقدر امید داری این پیرمرد برای تو باقی بماند یک سال یا دو سال باقی است بالاخره میمیرد بعد شما دیگر کسی نخواهید داشت که باو مراجعه کنید.
حضرت صادق علیه السّلام فرمود چرا باو نگفتی اینک موسی بن جعفر بحد بلوغ رسیده و برای او کنیزی خریده‌ایم که با او همبستر شود بزودی ان شاء اللَّه خواهی دید که فرزندی برایش متولد خواهد شد که فقیهی شایسته و جانشین پدرش هست.
عیون اخبار الرضا: اسماعیل بن خطاب گفت حضرت موسی بن جعفر خیلی از پسرش علی تعریف میکرد و او را بالا می‌برد و از مناقب و فضائل او چیزهائی میگفت که در باره دیگر فرزندانش چنین نمیگفت گویا منظورش این بود که او را بعنوان امام راهنمائی کند.
عیون: جعفر بن خلف گفت از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام شنیدم میفرمود
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 16
سعادتمند شد مردی که هنوز نمرده جانشین خود را ببیند خداوند این فرزندم را بعنوان جانشین بمن نشان داد اشاره کرد بحضرت رضا علیه السّلام.
عیون اخبار الرضا: حسین بن مختار گفت نوشته‌هائی از طرف موسی بن جعفر علیه السّلام بما رسید آن وقتی که در زندان بود در آنها نوشته بود: پیمان امامت و جانشینی خود را بفرزند بزرگترم واگذاردم.
عیون: حسین بن مختار گفت: وقتی حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام در بصره وارد شد چند لوح و نوشته از ایشان رسید که در آنها نوشته بود وصی و جانشین من فرزند بزرگترم هست.
عیون: زیاد بن مروان قندی گفت خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام رسیدم پسرش علی حضور داشت بمن فرمود: زیاد! این پسرم نوشته‌اش نوشته من و سخنش سخن من پیغامش پیغام من هر چه بگوید مثل اینست که من گفته‌ام.
صدوق رحمة اللَّه علیه میگوید زیاد بن مروان این حدیث را نقل کرد ولی پس از درگذشت حضرت موسی بن جعفر منکر مقام حضرت رضا شد و جزء واقفی‌ها گردید و هر چه از اموال در اختیار داشت از موسی بن جعفر صاحب شد.
عیون: نصر بن قابوس گفت بحضرت موسی بن جعفر علیه السّلام عرضکردم من از پدرت پرسیدم چه کسی جانشین شماست. شما را بمن معرفی کرد. پس از درگذشت حضرت صادق علیه السّلام مردم بطرف راست و چپ رفتند من و دوستانم معتقد بامامت شما شدیم اکنون بفرمائید چه کسی جانشین شماست. فرمود فرزندم علی.
عیون: نعیم بن قابوس گفت حضرت موسی بن جعفر فرمود پسرم علی بزرگترین فرزند و شنواترین آنها است نسبت بگفتارم و از همه بیشتر مطیع دستور من است با من در نگاهکردن بجفر و جامعه شریک است که کسی در آن نگاه نمیکند مگر پیامبر یا وصی پیغمبر باشد.
عیون: مفضل بن عمر گفت خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام رسیدم علی پسرش روی دامنش بود او را می‌بوسید و زبانش را می‌مکید روی شانه خود میگذاشت و در
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 17
آغوش میگرفت میگفت پدرم فدایت چقدر خوش‌بو و پاک‌نهاد و با شخصیتی؟! عرضکردم فدایت شوم محبت این پسر در قلب من چنان قرار گرفت که هیچ کس جز شما چنین محبتی در دل من ندارد. فرمود مفضل او نسبت بمن چون من نسبت بپدرم هست ما از یک نژاد هستیم. عرضکردم آقا این پسر شما امام است بعد از شما. فرمود آری هر که او را اطاعت کند رستگار است و کسی مخالفت کند کافر می‌شود.
عیون اخبار الرضا: محمّد بن سنان گفت یک سال پیش از آنکه موسی بن جعفر علیه السّلام را بعراق ببرند خدمت ایشان رسیدم پسرش علی مقابلش نشسته بود فرمود محمّد عرضکردم بلی آقا فرمود امسال برای من سفری پیش می‌آید ناراحت نباش بعد سر بزیر انداخت و با دست روی زمین خط میکشید سر بسوی من بلند کرده فرمود خدا ستمکاران را گمراه میکند خدا هر چه بخواهد میکند گفتم چه اتفاقی خواهد افتاد فرمود هر کس حق این فرزندم را مراعات نکند و امامتش را انکار نماید بعد از من مثل کسی است بعلی بن ابی طالب ستم نموده و منکر امامتش شده پس از حضرت محمّد فهمیدم خبر از مرگ خود را میدهد و فرزندش را معرفی میکند عرضکردم بخدا اگر عمرم طولانی شود حقش را ادا خواهم کرد و بامامتش اعتراف مینمایم و گواهی میدهم که او بعد از تو حجت خدا است و راهنمای دین او است فرمود محمّد عمرت طولانی خواهد شد و مردم را دعوت بامامت او و امام جانشین او پس از مرگش میکنی. عرض کردم آقا امام بعد از او کیست؟ فرمود پسرش محمّد. عرضکردم راضی هستم و فرمانبردارم فرمود درست است در کتاب امیر المؤمنین علیه السّلام چنین دیده‌ام تو در میان شیعیان ما چون برق در شب تار میدرخشی.
سپس فرمود محمّد! مفضل وسیله انس و آرامش من بود تو نیز وسیله انس و آرامش آن دو خواهی بود.
عیون اخبار الرضا: عبد الرحمن بن حجاج گفت اسحاق و علی دو فرزند حضرت صادق علیه السّلام پیش عبد الرحمن بن اسلم بمکه رفتند در همان سالی که موسی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 18
ابن جعفر علیه السّلام را گرفتند نامه‌ای باسلم دادند که بخط خود موسی بن جعفر بود و در آن دستوراتی داده بود.
گفتند این دستورات را داده که با این پول تهیه شود اگر اتفاقی افتاد در اختیار پسرش علی بگذارد چون او جانشین و کفیل کارهای اوست این جریان یک روز پس از کوچ کردن حاجیان بود و پنجاه روز پس از گرفتن موسی بن جعفر علیه السّلام.
اسحاق و علی فرزندان حضرت صادق حسین بن احمد منقری و اسماعیل بن عمر و حسان بن معاویه و حسین بن محمّد که او صاحب انگشتر بود بشهادت گرفتند راجع بگفتار خود در مورد وصی و جانشین بودن حضرت رضا برای پدرش موسی بن جعفر علیه السّلام دو نفر این گواهی را دادند دو نفر دیگر گفتند جانشین و وکیل اوست شهادت آنها را حفض بن غیاث قاضی قبول کرد.
عیون: بکر بن صالح گفت به ابراهیم پسر موسی بن جعفر گفتم نظر تو در باره پدرت چیست گفت: زنده است گفتم در باره برادرت حضرت رضا چه عقیده داری گفت او مورد اعتماد و راستگو است گفتم او میگوید پدرت از دنیا رفته گفت او بهتر میداند چه میگوید باز سخن خود را تکرار کردم همان جواب را داد گفتم پدرت وصیت کرده؟ گفت بلی. پرسیدم بچه کس وصیت کرد گفت به پنج نفر از ما ولی علی را بر همه ما تقدم داشته.
عیون: داود زربی گفت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام نزد من مقداری پول داشت کسی را فرستاد مبلغی را گرفت و بقیه را پیش من باقی گذاشت فرمود هر کس پس از من از تو مطالبه کرد بقیه مال را او وصی من و امام بر تو است پس از درگذشت موسی بن جعفر علیه السّلام حضرت رضا کسی را فرستاده، فرمود آن مال را که فلان مبلغ است بفرست هر چه پیش من بود برایش فرستادم.
ارشاد مفید و غیبت شیخ طوسی: محمّد بن اسحاق بن عمار گفت بحضرت موسی بن جعفر علیه السّلام عرض کردم مرا راهنمائی نمیفرمائید که از چه کس دستورات
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 19
دینم را بگیرم فرمود از این پسرم علی. پدرم دست مرا گرفت برد کنار قبر پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم فرمود پسرم خداوند میفرماید: من ترا خلیفه در روی زمین قرار داده‌ام هر گاه خداوند چیزی را بگوید وفا خواهد کرد.
ارشاد مفید و اعلام الوری و غیبت شیخ طوسی از حسین بن مختار نقل میکند که گفت از طرف موسی بن جعفر علیه السّلام موقعی که زندانی بود نوشته‌هائی رسید که نوشته بود پیمان امامت را با فرزند بزرگترم بسته‌ام که فلان کار را بکند و بفلان کس چیزی مده تا ترا بینم و یا مرگ من برسد.
غیبت شیخ طوسی: حسن بن حسن در ضمن حدیثی گفت بحضرت موسی ابن جعفر علیه السّلام گفتم سؤالی از شما دارم فرمود از امامت بپرس. عرضکردم منظور شما کیست؟ من جز شما امامی نمیشناسم فرمود پسرم علی امام تو است که کنیه خود را باو بخشیده‌ام عرضکردم آقا مرا از آتش نجات بخش زیرا حضرت صادق علیه السّلام فرمود که تو قائم بامر امامت هستی فرمود مگر من قائم نیستم بعد فرمود حسن هر امامی که در میان مردم باشد قائم آنها است پس از فوت شدن کسی که جانشین او است قائم و حجت خدا است تا از میان ایشان برود همه ما قائم هستیم هر معامله‌ای که با من میکردی برگردان بفرزندم علی بخدا قسم من این کار را نکرده‌ام این کار را خدا کرده بواسطه محبتی که باو داشته.
غیبت شیخ طوسی: هارون بن خارجه گفت هارون بن سعد عجلی بمن گفت اسماعیل که چشم باو داشتید و گردن بسوی او میکشیدید از دنیا رفت جعفر بن محمّد نیز پیرمردی است که امروز و فردا میمیرد و آن وقت دیگر امام نخواهید داشت من نتوانستم جواب او را بگویم بحضرت صادق علیه السّلام جریان را گفتم فرمود اشتباه کرده چنین نیست خدا امتناع دارد از اینکه امامت منقرض شود تا وقتی که شب و روز باشد.
وقتی او را دیدی بگو اکنون موسی بن جعفر علیه السّلام بزرگ شده او را همسری خواهیم داد و فرزندی که شایسته امامت است از او متولد می‌شود ان شاء اللَّه.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 20
غیبت شیخ طوسی: در آخر یک خبر طولانی حضرت صادق علیه السّلام میفرماید:
ظهور خواهد کرد صاحب ما از صلب این با دست اشاره بموسی بن جعفر علیه السّلام کرد زمین را پر از عدل و داد میکند همان طوری که مملو از ظلم و ستم شده، دنیا بوسیله او پاک می‌شود.
غیبت شیخ طوسی: ابن فضال گفت از علی بن جعفر شنیدم میگفت: خدمت برادرم موسی بن جعفر علیه السّلام رسیدم بخدا قسم او حجت خدا روی زمین بعد از پدرم بود در این موقع پسرش علی وارد شد رو بمن نموده فرمود: علی! این امام تو است او نسبت بمن مثل من است نسبت بپدرم خداوند تو را بر عقیده بامامت او پایدار بدارد شروع بگریه کرده با خود گفتم برادرم خبر مرگ خود را میدهد. فرمود علی جان چاره‌ای نیست باید مقدرات خدا در باره من انجام شود من پیروی میکنم از پیامبر اکرم و امیر المؤمنین و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام این جریان سه روز قبل از بردن هارون الرشید موسی بن جعفر علیه السّلام را بود برای مرتبه دوم.
تفسیر عیاشی: علی بن ابی حمزه گفت بحضرت موسی بن جعفر عرضکردم پدرت جانشین خود را بما معرفی کرد اگر شما نیز جانشین خود را معرفی کنی بسیار خوب است گفت دست مرا گرفته کشید سپس فرمود: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّی یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ «1».
در این موقع من چرتم گرفت فرمود خوددار باش چشمت را این قدر بخواب عادت مده چشم از همه اعضای بدن کمتر شکرگزار است.
توضیح: شاید منظور امام از استشهاد بآیه این باشد که بزودی خداوند جانشین مرا بشما معرفی خواهد کرد و در گمراهی نخواهید ماند.
رجال کشی: ص 382 نصر بن قابوس گفت خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام در منزلش بودم دست مرا گرفت و در مقابل یکی از اطاقها نگه داشت درب را
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 21
باز کرد چشمم بفرزندش علی افتاد که در دست کتابی داشت و بآن نگاه میکرد فرمود نصر میشناسی این را؟ عرضکردم بلی پسر شما علی است فرمود نصر! میدانی چه کتابی است در دستش که در آن نگاه میکند: گفتم نه.
فرمود این جفر است که در آن جز پیامبر یا وصی پیامبر نگاه نمیکند.
حسن بن موسی راوی خبر گفت بجان خودم نصر بن قابوس هرگز در امامت شک نداشت و تردیدی برایش پیدا نشد پس از فوت موسی بن جعفر علیه السّلام.
رجال کشی: حسن بن موسی گفت نشیط و خالد هر دو خدمتگزار موسی ابن جعفر علیه السّلام بودند حسن از یحیی بن ابراهیم نقل کرد که وقتی مردم در باره امامت حضرت رضا اختلاف کردند نشیط بخالد گفت نمیبینی در چه وضعی قرار گرفتیم که مردم در امامت حضرت رضا اختلاف کردند خالد باو گفت حضرت موسی ابن جعفر علیه السّلام بمن فرمود پیمان امامت را به پسرم علی سپردم که از همه بزرگتر و بهتر و بافضیلت‌تر است.
روضة الواعظین: محمّد بن سنان از داود بن فرقد نقل کرد که گفت بحضرت موسی بن جعفر علیه السّلام عرضکردم پیر شده‌ام مرا راهنمائی کن امام بعد از شما کیست اشاره کرد بحضرت رضا ابو الحسن فرمود این امام شما است بعد از من.

بخش سوم معجزات و کردار شگفت انگیز امام علیه السّلام‌

قرب الاسناد: ص 198- ابان بن صلت گفت من دربان حضرت رضا علیه السّلام در خراسان بودم به معمر گفتم اگر صلاح بدانی بآقا علی بن موسی رضا پیشنهاد کنی از لباسهائی که پوشیده جامه‌ای بمن ببخشد و مقداری از درهمهائی که بنام ایشان سکه زده‌اند بمن لطف فرماید.
معمر بمن گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم بدون فاصله قبل از اینکه چیزی بگویم آن جناب فرمود معمر ریان میل ندارد که از لباسهای خود باو بدهم و از درهمهائی که بنام ما سکه زده شد؟ عرضکردم سبحان اللَّه هم اکنون از من همین تقاضا را میکرد درب خانه. امام علیه السّلام خندیده فرمود مؤمن را خدا توفیق میدهد و وسیله بر آوردن حاجتش را فراهم مینماید بگو بیاید مرا وارد کرد سلام کردم جواب داد و جامه برای من خواست و بمن ارزانی داشت همین که از جای حرکت کردم سی درهم در دست من گذاشت.
عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 224 عبد اللَّه بن محمّد هاشمی گفت روزی پیش مأمون رفتم مرا نشاند هر کس آنجا بود خارج کرد. غذا خواست با هم خوردیم بعد عطر خواست و عطر بکار بردیم دستور داد پرده بزنند آنگاه رو کرد بجانب کسانی که پشت پرده بودند گفت شما را بخدا قسم بر آن کسی که در طوس دفن شده مرثیه بخوانند کثیری شروع کرد بخواندن این اشعار:
سقیا لطوس و من اضحی بها قطنا من عترة المصطفی ابقی لنا حزنا
«1»
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 23
در این موقع مأمون شروع بگریه کرد فرمود قوم خویشهای تو و من مرا سرزنش میکردند که حضرت ابو الحسن را امتیاز دادم و او را بعنوان ولایتعهد برگزیدم اکنون برایت جریانی نقل کنم تعجب کنی روزی خدمت ایشان رسیده گفتم فدایت شوم آباء گرامت موسی بن جعفر و حضرت صادق و حضرت باقر و علی بن الحسین اطلاع از گذشته و آینده تا روز قیامت داشتند شما نیز وصی و وارث علم آنهائی قطعا علم ایشان نزد شما هست من از خدمت شما درخواستی دارم فرمود بگو چیست؟
گفتم این کنیز زاهریه خیلی مورد علاقه من است و او را بسیار دوست میدارم هیچ کدام از کنیزانم را بر او مقدم نمیدارم چندین مرتبه حامله شده باز سقط جنین کرد اکنون نیز حامله است مرا راهنمائی بفرمائید علاجی بکنم تا فرزند او سالم بماند. فرمود از سقط جنین او نترس بچه‌اش سالم میماند پسر بچه‌ای میزاید که خیلی شبیه بمادرش هست در دست راست یک انگشت کوچک اضافه دارد که چسبیده است همچنین در پای چپ نیز یک انگشت کوچک اضافه دارد که آویزان نیست چسبیده. با خود گفتم گواهی میدهم که خدا بر هر چیزی قادر است آن کنیز فرزندی زائید کاملا شبیه بمادرش که در دست راست و پای چپ همان طور که حضرت رضا فرموده بود انگشت کوچکی اضافه داشت و چسبیده بود.
با این مقام چه کسی مرا ملامت میکند که او را امتیاز بخشیدم.
حدیث مقداری اضافه داشت که آن را حذف کردیم (لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ العلی العظیم).
عیون: عمیر بن برید گفت خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم صحبت از محمّد بن جعفر شد فرمود من بر خود واجب کردم که با او در زیر یک سقف نباشم. من با خود گفتم این آقا ما را امر به نیکی و صله رحم میکند خودش برای عمویش چنین میگوید.
فرمود همین کار من صله رحم و نیکی باوست وقتی او پیش من بیاید و
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 24
رفت آمد داشته باشد هر چه در باره من بگوید مردم از او قبول میکنند وقتی پیش من نیاید منهم پیش او نروم چیزی که بگوید قبول نخواهند کرد.
عیون: یقطینی گفت محمّد بن عبد اللَّه طاهری نامه‌ای بحضرت رضا علیه السّلام نوشت در آن نامه شکایت از عمویش کرد که اشتغال بکار سلطان دارد و خود را آلوده باین کار کرده وصیت او نیز در اختیار عمویش هست.
امام علیه السّلام در جواب نوشت مسأله وصیت که حل شده. آن مرد غمگین شد خیال کرد از او خواهند گرفت ولی پس از بیست روز درگذشت.
عیون: محمّد بن عبید اللَّه قمی گفت خدمت حضرت رضا بودم خیلی تشنه شدم نخواستم تقاضا کنم آب بیاورند خود امام آب خواست مقداری میل نموده بمن داد فرمود محمّد بیاشام آب سردی است آشامیدم.
عیون اخبار الرضا: محمّد بن داود گفت من و برادرم خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودیم یکنفر آمد و خبر آورد که محمّد بن جعفر بحالت احتضار درآمده و چانه‌اش بند شده حضرت رضا حرکت کرد ما هم در خدمت ایشان رفتیم دیدیم چانه‌اش قفل شده. اسحاق بن جعفر و فرزندش با گروهی از آل ابی طالب گریه میکردند.
حضرت رضا علیه السّلام بالای سرش نشست نگاهی بچهره او افکنده لبخندی زد.
کسانی که حضور داشتند از لبخند حضرت رضا ناراحت شدند بعضی گفتند خنده او از روی سرزنش برای عمویش. امام علیه السّلام خارج شد تا در مسجد نماز بخواند عرض کردیم آقا فدایت شویم در باره شما کسانی که حضور داشتند موقعی که حضور داشتند موقعی که خندیدند حرف زدند. حضرت رضا فرمود من تعجب میکردم از گریه اسحاق بخدا قسم او قبل از محمّد از دنیا خواهد رفت و محمّد بر جنازه او گریه خواهد کرد و راوی گفت محمّد خوب شد. ولی اسحاق از دنیا رفت.
عیون اخبار الرضا: یحیی بن محمّد بن جعفر گفت: پدرم سخت مریض شد حضرت رضا برای عیادت او آمد عمویم اسحاق نشسته بود و گریه میکرد فرمود چرا عمویت گریه میکند؟ گفتم میترسد پدرم از دنیا برود. در این موقع روی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 25
بجانب ما کرده فرمود ناراحت نباش اسحاق قبل از او میمیرد. یحیی گفت پدرم خوب شد ولی اسحاق مرد.
عیون اخبار الرضا: اسحاق بن موسی گفت وقتی عمویم محمّد بن جعفر در مکه قیام کرد و مردم را بسوی خود دعوت نمود و او را امیر المؤمنین نامیدند و بخلافت با او بیعت کردند حضرت رضا علیه السّلام پیش او رفت منهم حضور داشتم فرمود عمو جان نسبت دروغ بپدر و برادرت مده این کار تو عاقبت ندارد. آنگاه از جای حرکت کرده رفت منهم با ایشان رفتم بمدینه طولی نکشید که جلودی با سپاهی بجانب او رفت و شکست خورد از جلودی امان خواست او را امان داد لباس سیاه که شعار بنی عباس بود پوشید و بالای منبر رفته خود را خلع نمود گفت خلافت متعلق بمأمون است مرا حقی در آن نیست بعد او را بخراسان آوردند در گرگان از دنیا رفت.
کشف الغمه همین روایت را نقل میکند و مینویسد در مرو از دنیا رفت.
عیون: معمر بن خلاد گفت ریان بن صلت که او را فضل بن سهل مأموریت داده بود باطراف خراسان برود روزی در مرو بمن گفت مایلم برای من از حضرت اجازه رضا بگیری خدمتش برسم و سلام کنم مایلم از لباسهای خود بمن لطف کند و از درهمهای که بنامش سکه زدند بمن عنایت فرماید.
من خدمت حضرت رضا رسیدم قبل از اینکه چیزی بگویم فرمود ریان بن صلت علاقه دارد پیش ما بیاید و از لباسها و درهمهائی که بنام من سکه زده شد باو بدهم. باو اجازه دادم داخل شد سلام کرد. بعد دو جامه و سی درهم که بنام آن جناب سکه زده شده بود باو داد.
عیون: حسین بن موسی بن جعفر بن محمّد گفت ما چند نفر از جوانان بنی هاشم خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودیم در این موقع جعفر بن عمر علوی که لباسهای کهنه و پاره داشت از جلو ما رد شد ما بیکدیگر نگاه کردیم خندیدیم از لباسهای پاره او حضرت رضا فرمود بزودی او را ثروتمند و با قدرت خواهید دید که
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 26
اطرافش را غلامان گرفته‌اند یکماه بیشتر نگذشت که فرماندار مدینه شد و اوضاعش روبراه گردید از ما میگذشت اطرافش را خواجه‌سرایان و غلامان و چاکران گرفته بودند.
ابن جعفر همان جعفر بن عمر بن حسین بن علی بن عمر بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السّلام است.
عیون اخبار الرضا: حسین بن بشار گفت: حضرت رضا علیه السّلام فرمود:
عبد اللَّه مأمون محمّد امین را خواهد کشت عرض کردم عبد اللَّه پسر هارون محمّد پسر هارون را میکشد؟! فرمود: آری همان عبد اللَّه مأمون که در خراسان است، محمّد امین پسر زبیده را که در بغداد است میکشد.
در مناقب این شعر را نیز نقل کرده که بعنوان مثل خواند:
و ان الضغن بعد الضغن یغشو علیک و یخرج الداء الدفینا
عیون اخبار الرضا: ابن ابی نجران و صفوان گفتند: حسین بن قیاما که از سران مذهب واقفه بود از ما در خواست کرد برایش از حضرت رضا اجازه بخواهیم. ما اجازه گرفتیم همین که وارد شد گفت تو امام هستی؟ فرمود: آری گفت من خدا را شاهد میگیرم که تو امام نیستی. حضرت رضا علیه السّلام سر بزیر انداخته مدتی زمین را نگاه میکرد بعد سر برداشته فرمود از کجا فهمیدی من امام نیستم.
گفت چون از حضرت صادق علیه السّلام روایت داریم که امام هرگز عقیم و بدون فرزند نیست تو باین سن رسیده‌ای هنوز فرزندی نداری. این مرتبه بیش از دفعه پیش امام سر بزمین انداخته بود باز سربرداشته فرمود: خدا را گواه میگیرم که طولی نخواهد کشید که دارای فرزندی خواهم شد.
عبد الرحمن بن ابی نجران گفت از وقتی که حضرت رضا این فرمایش را فرمود تاریخ گذاشتیم یک سال طول نکشید که خداوند حضرت جواد را باو
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 27
عنایت کرد.
همین حسین بن قیاما در طواف ایستاده بود حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام باو توجه کرده فرمود چرا ایستاده‌ای خدا سرگردانت کند. پس از این نفرین او جزء واقفیان قرار گرفت.
عیون: موسی بن هارون گفت: حضرت رضا را دیدم موقعی که نگاه بهرثمه میکرد در مدینه فرمود بزودی او را پیش هارون خواهند برد و گردنش را میزنند همان طور هم شد.
در کشف الغمه همین روایت را نقل میکند، مینویسد او را بطرف مرو بردند.
عیون اخبار الرضا: ابی حبیب نباجی گفت: در خواب پیغمبر اکرم را دیدم که به نباج آمد و وارد همان مسجدی شد که حاجیان هر سال در آن مسجد وارد میشوند من در خواب خدمت ایشان رفتم سلام کرده ایستادم در مقابل ایشان طبقی از خوشه‌های خرمای معروف بصیحانی مدینه بود.
پیغمبر اکرم دست دراز کرده یک مشت خرما بمن داد گرفته شمردم هجده عدد خرما بود با خود تعبیر کردم بتعداد هر خرما یک سال زنده خواهم بود.
بیست روز گذشت در مزرعه‌ای که داشتم مشغول کار بودم یکنفر آمده خبر آورد که حضرت رضا علیه السّلام در مدینه آمده و در همان مسجد وارد شده است دیدم مردم با عجله به آن طرف میروند منهم رفتم دیدم امام در همان جایی که پیغمبر نشسته بود نشسته است زیر آن جناب حصیری فرش است همان طور که در خواب پیغمبر را روی حصیر دیدم. مقابل حضرت رضا نیز طبق خرمائی از نوع صیحانی قرار داشت سلام کردم جواب مرا داد و مرا نزدیک خود خواست یک مشت خرما بمن داد شمردم مطابق با همان تعدادی بود که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم بمن داده بود عرض کردم بیشتر لطف فرمائید یا بن رسول اللَّه! فرمود اگر پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم بیشتر داده بود بیشتر میدادم.
عیون: ریان بن صلت گفت وقتی تصمیم گرفتم بعراق بروم. میل داشتم بروم از حضرت رضا علیه السّلام وداع و خداحافظی کنم در ضمن گفتم پس از خداحافظی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 28
از ایشان تقاضا میکنم یکی از لباسهای تنش را بمن عنایت کند تا آن را جزء کفن خود قرار دهم و چند درهم از مال خود امام بخواهم برای دخترانم انگشتر بسازم با آنها همین که وداع و خداحافظی کردم چنان گریه مرا گرفت که از غصه جدائی آن جناب فراموش کردم چیزی بخواهم از خدمتش خارج شدم. ناگاه مرا صدا زده فرمود: ریان برگرد. برگشتم فرمود نمیخواهی یکی از پیراهنهائی که پوشیده‌ام بتو بدهم تا پس از مردن جزء کفن خود قرار دهی و نمیخواهی چند درهم بتو بدهم با آنها انگشتر برای دخترانت بسازی.
عرض کردم آقا! در دل تمام این آرزوها و تصمیم را داشتم اما اندوه جدائی شما مرا مانع شد از اینکه تقاضا کنم. متکا را بلند کرد پیراهنی بیرون آورده بمن داد و یکطرف جانماز را کنار زده مقداری پول در اختیارم گذاشت وقتی شمردم سی درهم بود عیون: بزنطی گفت: من در امامت حضرت رضا مشکوک بودم نامه‌ای برای آن جناب نوشتم اجازه خواستم خدمتش برسم در دل تصمیم داشتم وقتی خدمتش رسیدم از سه آیه سؤال کنم که برایم مشکل مینمود.
جواب نامه‌اش چنین رسید: خدا ما و شما را نگه دارد آنچه تقاضا نموده بودی در مورد اجازه آمدن پیش ما اکنون امکان پذیر نیست و تو نمیتوانی بیائی در آینده خواهی آمد اینها بسیار سخت گرفته‌اند و نمیگذارند کسی پیش من بیاید جواب آن چند آیه‌ای که در دل تصمیم سؤالش را داشته بودم نیز برای من نوشته بود با اینکه بخدا هیچ کدام را در نامه ننوشته بودم خیلی تعجب کردم از آنچه در نامه نوشته بود نمیدانستم که همین نامه جواب من است تا اینکه متوجه جواب سه آیه شدم آنگاه منظور از نامه را فهمیدم.
عیون: ص 212- بزنطی گفت حضرت رضا علیه السّلام الاغی را برایم فرستاد سوار شده خدمتش رسیدم مدتی از شب گذشت در خدمتش بودم خواستم حرکت کنم.
فرمود خیال نمیکنم بتوانی بشهر برگردی گفتم صحیح است فدایت شوم. فرمود
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 29
شب اینجا پهلوی ما باش فردا صبح برو در پناه خدا. عرض کردم همین کار را میکنم بکنیز فرمود رختخواب خودم را که در آن میخوابم برایش بیانداز و بالش خودم را زیر سر او بگذار. من در دل با خود گفتم کسی هست که نائل بمقامی شود که من امشب نائل شدم چنان خداوند مرا مقرب امام علیه السّلام گردانید و آنقدر بمن لطف فرمود که احدی از اصحاب را چنین مورد لطف قرار نداده. الاغ خود را فرستاد سوار شدم رختخواب خود را برایم انداخت که در آن بخوابم و سر بر بالش امام بگذارم هرگز کسی از اصحاب چنین امتیازی را نیافته.
من همین خیالها را در دل میکردم امام علیه السّلام نیز پهلویم نشسته بود فرمود احمد حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بعیادت زید بن صوحان رفت زید این موفقیت را بر مردم افتخار میکرد مبادا با خود فخر کنی در راه خدا خوار و کوچک باشی توکل بر او بنما این فرمایش را فرموده از جای حرکت کرد.
عیون: یحیی بن بشار گفت خدمت حضرت رضا رسیدم پس از درگذشت پدرش شروع کردم بپرسیدن چیزهائی که قبلا بمن فرموده بود فرمود درست است ای سماع عرض کردم فدایت شوم این لقب را در کودکی وقتی مکتب میرفتم بچه‌ها بمن داده بودند تبسمی در صورت من نمود.
عیون: محمّد بن حفص گفت غلام موسی بن جعفر علیه السّلام برایم نقل کرده گفت در خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودیم با چند نفر دیگر در یک بیابان. تشنگی شدیدی بر ما و چارپایان مستولی شد که ترس از تلف شدن داشتیم. حضرت رضا علیه السّلام محلی را توصیف نمود فرمود بآنجا بروید آب خواهید یافت به آن محل رفتیم آب بود خودمان و چارپایان سیراب شدیم و هر که در قافله بود سیر آب شد.
بعد کوچ کردیم فرمود بروید همان چشمه را پیدا کنید هر چه جستجو کردیم اثری از چشمه نبود جز فضله شتران چیزی نیافتیم همین جریان را برای مردی که اولاد قنبر بود نقل کردم او مدعی بود که صد و بیست سال دارد آن مرد جریان را برایم بدون کم و کاست نقل کرد گفت من نیز در همان قافله در خدمت حضرت رضا بودم
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 30
او میگفت آن راه منتهی میشد بخراسان.
عیون: ابن ابی کثیر گفت پس از درگذشت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام مردم در باره جانشین او متوقف شدند من در همان سال بمکه رفتم حضرت رضا علیه السّلام را دیدم در دل فکری بخاطرم رسید گفتم: أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ «1» در این موقع امام مثل برق از جلو من رد شده فرمود بخدا قسم من همان بشری هستم که بر تو واجب است از من پیروی کنی عرض کردم پوزش میخواهم از خدا و از شما. فرمود: اشکالی ندارد گناهت بخشیده است.
عیون: ج 2 ص 218- ابو محمّد غفاری گفت مبتلا بقرض سنگینی شدم با خود گفتم راه چاره‌ای برای پرداخت قرضم نیست مگر پناه ببرم بمولایم علی بن موسی الرضا علیه السّلام. سحرگاه بمنزل آن جناب رفتم اجازه خواستم. اجازه داد همین که وارد شدم قبل از اینکه چیزی بگویم فرمود ابو محمّد میدانم منظور تو چیست قرضت به گردن ما شب که شد برای افطار غذا آورد با هم خوردیم فرمود امشب اینجا میخوابی یا میروی؟.
عرض کردم آقا اگر حاجت مرا روا سازی رفتن برایم بهتر است دست زیر فرش برد و مقداری پول بمن داد گرفتم و خارج شدم نزدیک چراغ رفته نگاه کردم تمام طلای ناب قرمز و زرد است، اول دیناری که بدستم رسید چنان بچشمم خورد که نوشته است روی آن: «ابو محمّد پنجاه دینار است که بیست و شش دینار آن برای قرضت و بیست و چهار دینار دیگر برای مخارج خانواده‌ات» صبحگاه هر چه جستجو کردم آن دینار را نیافتم دیدم همان پنجاه دینار درست است.
عیون: عمر بن بزیع گفت: من دو کنیز داشتم که هر دو حامله بودند نامه‌ای برای حضرت رضا علیه السّلام نوشتم که بایشان اطلاع دهم و تقاضا کردم دعا فرماید آن دو نوزاد پسر باشند و خداوند آنها را بمن ببخشد در جواب نوشت ان شاء اللَّه چنین خواهم کرد.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 31
بعد نامه‌ای جداگانه برایم فرستاد بدین مضمون: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* خداوند ما و ترا به بهترین وجه عافیت و سلامت بخشد در دنیا و آخرت برحمت خود، کارها در دست خداست که طبق تقدیر او انجام می‌شود برای تو یک پسر و یک دختر ان شاء اللَّه متولد خواهد شد پسر را محمّد و دختر را فاطمه نام بگذار ببرکت خدا».
یک پسر و یک دختر برایم متولد شد همان طور که فرموده بود.
عیون: حسن بن علی بن فضال گفت: من واقفی مذهب بودم و بر همین عقیده بمکه رفتم وارد مکه که شدم در دلم فکری پیدا شد چنگ بملتزم زده گفتم خدایا تو میدانی نظر و تصمیم من چیست مرا به بهترین راههای دین هدایت فرما. چنین بدلم گذشت که بروم خدمت حضرت رضا علیه السّلام. بمدینه آمدم درب خانه ایستادم و بغلام گفتم از آقایت برایم اجازه بگیر بگو مردی از اهالی عراق درب خانه است صدای امام را شنیدم میفرمود عبد اللَّه بن مغیره داخل شو. وارد شدم همین که چشمش بمن افتاد فرمود خداوند دعای ترا مستجاب کرد و بدین خود هدایتت نمود. گفتم شهادت میدهم که تو حجت خدا و امین او در میان خلقی.
عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 219- وشاء گفت عباس بن جعفر بن محمّد بن اشعث از من درخواست کرد که از حضرت رضا علیه السّلام بخواهم هر وقت نامه‌ای او برایش فرستاد پس از خواندن نامه آن را پاره کند مبادا بدست دیگری بیافتد.
حضرت رضا علیه السّلام شروع بنوشتن نامه‌ای کرد هنوز من تقاضای عباس را که نامه‌هایش را پاره کند عرض نکرده بودم نوشت: «بدوستت بگو وقتی من نامه‌اش را میخوانم پاره میکنم» عیون: بزنطی گفت تصمیم داشتم خدمت حضرت رضا علیه السّلام که رسیدم بپرسم چند سال دارد وقتی وارد شدم و مقابلش نشستم با دقت بصورت من نگاه کرده فرمود چند سال داری گفتم فدایت شوم این قدر ... فرمود من از تو بزرگترم مرا چهل و دو سال است. عرض کردم فدایت شوم بخدا قسم تصمیم داشتم همین سؤال را
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 32
از شما بکنم فرمود جوابت را دادم.
عیون: فیض بن مالک گفت: زوران مدائنی نقل کرد که خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم تصمیم داشتم راجع به عبد اللَّه بن جعفر از او سؤال کنم. امام دست مرا گرفت و روی سینه خود گذاشت قبل از اینکه چیزی بگویم فرمود:
محمّد بن آدم عبد اللَّه امام نبود چیزی که تصمیم سؤالش را داشتم برایم توضیح داد قبل از پرسش.
عیون: یقطینی گفت هشام عباسی میگفت خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم تصمیم داشتم درخواست کنم دعائی بمن لطف فرماید برای دردسری که عارضم میشد و دو جامه از لباس‌های خود بمن عنایت فرماید در آن احرام ببندم.
همین که وارد شدم و چند مسأله سؤال کردم جوابم را داد از حاجت خود فراموش کردم از جای حرکت کردم تا خارج شوم خواستم وداع و خداحافظی کنم فرمود بنشین روبرویش نشستم دست روی سرم گذاشت و دعا خواند بعد دو جامه از جامه‌های خود را خواست و بمن عنایت کرد فرمود با این دو جامه احرام ببند.
عباسی گفت: در مکه دو جامه سعیدی «1» جستجو کردم بخرم برای پسرم هر چه تفحص کردم نیافتم در بازگشت بمدینه آمدم و خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم، پس از خداحافظی دو جامه سعیدی بهمان طوری که من میخواستم رنگارنگ بمن لطف فرمود.
عیون: حسین بن موسی گفت: در خدمت حضرت رضا علیه السّلام از مدینه خارج شدیم بجانب یکی از ملکهایش آن روز در آسمان ابری وجود نداشت وقتی از شهر خارج شدیم فرمود با خود بارانی برداشته‌اید، عرض کردیم احتیاج ببارانی نیست ابری وجود ندارد از باران باکی نداریم فرمود ولی من برداشته‌ام امروز باران خواهد آمد. چیزی راه نپیموده بودیم که ابری بلند شد و شروع بباریدن
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 33
کرد چنان بارانی بارید که بر جان خود ترسیدیم تمام لباسهای ما خیس شده بود.
عیون: موسی بن مهران نامه‌ای بحضرت رضا علیه السّلام نوشت تقاضا کرد دعا کند برای پسرش در جواب او نوشت: «خداوند بتو پسری صالح عنایت کرد» آن پسرش از دنیا رفت پسر دیگری خدا باو داد.
عیون: محمّد بن فضیل گفت: وارد بطن مر شدم مبتلا بدرد معروف بعرق مدینی گردیدم در پهلو و پایم در مدینه خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم. فرمود چرا ناراحتی عرض کردم وقتی وارد بطن مر شدم مبتلا بعرق مدینی گردیدم از پهلو و پا. اشاره کرد بجائی از پهلویم که درد میکرد زیر شانه چیزی خواند و آب دهان بر آن مالید فرمود این ناراحتی تو برطرف شد. نگاهی نیز بپایم کرد فرمود حضرت باقر فرموده است: هر یک از شیعیان ما مبتلا بدردی شود و شکیبا باشد خداوند برای او ثواب هزار شهید را مینویسد با خود گفتم: بخدا قسم هیچ وقت درد پایم خوب نخواهد شد. هیثم گفت تا زنده بود می‌لنگید.
عیون: حسن بن راشد گفت مقداری اسباب و نامه‌هائی آوردم یکنفر از طرف حضرت رضا آمد من هنوز نامه‌ها را نگشوده بودم تا برایش بفرستم گفت حضرت رضا میفرماید دفتری پیش تو است برای ما بفرست. من در منزل دفتری نداشتم. گفتم جستجو کنم با اینکه چنین چیزی نداریم چون او بی‌خود نمیگوید هر چه جستم نیافتم و چیزی بدستم نیامد.
پیک تصمیم ببازگشت گرفت گفتم بایست. بعضی از بارها را باز کردم دفتری بچشمم خورد که قبلا ندیده بودم جز اینکه میدانستم حضرت رضا چیزی را که حقیقت نداشته باشد نمیخواهد دفتر را برایش فرستادم.
عیون: ابو محمّد مصری گفت حضرت رضا علیه السّلام آمد. نامه‌ای خدمت ایشان نوشته تقاضا کردم اجازه دهد بجانب مصر برای تجارت بروم. در جواب نوشت تا وقتی خدا بخواهد همین جا بمان دو سال ماندم سال سوم رسید باز نامه نوشته
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 34
اجازه خواستم در جواب نوشت: برو با برکت خداوند ترا حفظ میفرماید وضع تغییر خواهد کرد. خارج شدم در این سفر سود فراوان بردم ضمنا در بغداد اغتشاش و هرج و مرجی اتفاق افتاد که من از این آشوب آسوده بودم.
عیون: محمّد بن اسحاق کوفی از عموی خود احمد بن عبد اللَّه بن حارثه کرخی نقل کرد که گفت: برای من بچه نمیماند در حدود سیزده چهارده بچه از من فوت شده.
بمکه برای انجام حج رفتم خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم امام بطرف من آمد پیراهنی گلرنگ در تن داشت سلام کرده دستش را بوسیدم و چند مسأله از ایشان سؤال کردم سپس شکایت از زنده نماندن فرزند نمودم مدتی سر بزیر انداخت آنگاه شروع بدعا کرد فرمود امیدوارم در بازگشت که فرزندی در حمل داری برایت متولد شود و بچه دیگر نیز خدا بتو بدهد در طول زندگی از وجود آن دو بهره‌مند میشوی خدا وقتی بخواهد دعائی را مستجاب نماید میکند او بر هر کاری قادر است.
گفت از مکه بازگشتم دیدم زنم که دختر خاله‌ام بود حامله است پسری زائید که او را ابراهیم نام گذاشتم بعد باز حامله شد پسر دیگری زائید محمّد نام گذاشتم و کنیه او را ابو الحسن نهادم ابراهیم سی و چند سال زنده بود ابو الحسن نیز بیست و چهار سال هر دو با هم مریض شدند بمکه رفتم پس از بازگشت باز خوب نشده بودند بعد از برگشتن من دو ماه دیگر ابراهیم زنده بود اول ماه ابراهیم از دنیا رفت و در آخر ماه محمّد یک سال و نیم بعد خودش از دنیا رفت برای او قبلا فرزندی نمیماند مگر یکماه.
عیون: سعد بن سعد از حضرت رضا علیه السّلام نقل کرد که ایشان نگاه بمردی کرده فرمود بنده‌ی خدا وصیت خود را بکن و آماده سفری باش که چاره‌ای از آن نیست همان طور شد سه روز بعد از دنیا رفت.
عیون اخبار الرضا: مسافر گفت در منی خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 35
یحیی بن خالد با گروهی از آل برمک رد شدند فرمود: چقدر بیچاره‌اند اینها نمیدانند امسال چه بر سر آنها خواهد آمد. سپس فرمود از همه عجیب‌تر داستان من و هارون است که مانند این دو انگشت من است انگشتان خود را بهم چسبانید مسافر گفت معنی این جمله امام را نفهمیدیم تا آن جناب را پهلوی هارون دفن کردیم.
عیون اخبار الرضا: حسن بن علی وشاء گفت مسائل زیادی را نوشته بودم هنوز قطع بامامت حضرت رضا علیه السّلام نداشتم آن مسائل را در نامه‌ای که روایات آباء گرامش و چیزهای دیگر در آن نوشته بود گذاشتم میل داشتم در مورد امامت ایشان یقین پیدا کنم و آزمایش نمایم. نامه را در آستین پنهان کرده بمنزل ایشان رفتم تصمیم داشتم موقعیت خلوتی را پیدا کنم نامه را تقدیمش کنم.
یک گوشه نشستم بفکر اجازه گرفتن و وارد شدن خدمت ایشان بودم در خانه عده‌ای نشسته بودند و صحبت میکردند در همان بین که من فکر میکردم که چگونه وارد شوم غلامی از خانه خارج شده در دست نامه‌ای داشت صدا زد کدامیک از شما حسن بن علی وشاء پسر دختر الیاس بغدادی است.
من از جای حرکت کرده گفتم، من حسن بن علی وشاء هستم چه کار داری گفت دستور داده‌اند این نامه را بتو بدهم بگیر. نامه را گرفته بگوشه‌ای رفتم و شروع بخواندن کردم دیدم بخدا قسم تمام مسائلی که میخواستم بپرسم یک یک جواب داده بود در این موقع قطع بامامت ایشان پیدا کردم و مذهب واقفه را ترک کردم.
عیون: و شاء گفت: حضرت رضا علیه السّلام غلام خود را با نامه‌ای فرستاد در نامه نوشته بود جامه‌ای از جامه‌های فلان محل برایم بفرست از فلان نوع. در جواب نامه نوشتم و بغلام نیز گفتم جامه‌ای با این مشخصات ندارم و چنین نوع جامه‌ای
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 36
ندیده‌ام باز غلام برگشت گفت فرموده است تو جستجو کن. غلام را فرستادم و گفتم از این نوع من ندارم برای مرتبه سوم او را برگردانده و فرموده بود تو جستجو کن از آن نوع در پیش تو هست.
حسن بن علی وشاء گفت مردی از آن نوع جامه یکی پیش من امانت گذاشته بود که بفروشم ولی من فراموش کرده بودم هر چه داشتم جستجو کردم تا بالاخره در جامه دانی که زیر لباسها بود آن را پیدا کرده برایش بردم.
عیون: صفوان بن یحیی گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم. حسین بن خالد صیرفی خدمتش رسید عرض کرد فدایت شوم من تصمیم دارم با عوض «1» بروم. فرمود هر جا سلامتی را جستی از دست مده این فرمایش امام او را قانع نکرد بجانب اعوض رفت. در بین راه دزدها تمام اموالش را گرفتند.
قرب الاسناد: ص 231- ابن جهم گفت: حضرت رضا علیه السّلام پس از بازگشت من از مکه نامه‌ای برایم نوشت باین مضمون: «پس از چهار ماه در محل شما حادثه بوقوع میپیوندد» پیش آمد محمّد ابن ابراهیم و جریان بغداد و کشته شدن یاران زبیر و فرار آنها واقع شد گفت ابراهیم بن اسرائیل نقل کرد که حضرت رضا فرمود من در خواب دیده‌ام بمن گفته برایت فرزندی متولد نخواهد شد مگر پس از گذشت چهل سال از عمرت پس از چهل سال فرزندی از زنی که دارای این نشانه است رنگش تغییر یافته و بقیمت ارزان خریداری کرده‌ای برایت متولد خواهد شد.
توضیح: جریان محمّد بن ابراهیم اشاره است بجنگی که بین مأمون و امین اتفاق افتاد که منجر بکشته شدن امین گردید محمّد بن ابراهیم افریقائی از یاران امین بود و زهیر بن مسیب از فرزندان مأمون این فرمایش امام اشاره به پیروز شدن امین است در ابتدای کار.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 37
بصائر: پسر ابی نصر گفت: باستقبال حضرت رضا علیه السّلام تا قادسیه رفتم خدمتش رسیده سلام کردم فرمود برایم یک خانه اجاره کن که دارای دو درب باشد یک درب بمهمانخانه و یک درب بخارج. این طور اگر باشد محفوظتر است برایم کیسه‌ای فرستاد که مقداری دینار داشت و یک قرآن. مرتب کسی را میفرستاد و هر چه میخواست من از بازار تهیه میکردم یک روز که تنها بودم قرآن را گشودم تا بخوانم همین که باز کردم چشمم بسوره «لم یکن» افتاد مشاهده کردم در این سوره چند برابر آنچه در قرآن‌های معمولی وجود دارد، هست.
شروع کردم بخواندن، چیزی نفهمیدم کاغذ و قلم برداشتم خواستم بنویسم و از مولایم سؤال کنم. مسافری قبل از نوشتن من وارد شد که بهمراه خود یک حواله با مقداری نخ و انگشتر امام آورده بود. گفت امام علیه السّلام فرموده قرآن را در این پارچه ببند و آن را مهر بزن و برایش بفرست با انگشتر. گفت این دستور را انجام دادم.
بصائر: سلیمان بن جعفر جعفری گفت: در حمراء کنار چشمه‌ای که مشرف به بیابان بود خدمت حضرت رضا علیه السّلام نشسته بودم. غذا حاضر بود در این موقع سر بلند کرد مشاهده نمود مردی بسرعت می‌آید دست از غذا کشید. آن مرد رسید از جا حرکت نموده تازه وارد گفت: آقا بشارت! زبیری از دنیا رفت امام علیه السّلام سر بزیر انداخت رنگش تغییر کرد صورتش زرد شد آنگاه سر برداشته فرمود:
دیشب گناهی انجام دادند که بزرگترین گناهش نبود بعد فرمود بخدا قسم بواسطه آلودگی بگناهان غرق شدند و داخل جهنم گردیدند. سپس دست دراز کرد و شروع بغذا خوردن نمود هنوز مدتی نگذشته بود که غلامش آمده عرض کرد فدایت شوم زبیری مرد. فرمود سبب مرگش چه بود؟ عرض کرد آنقدر شراب خورده بود که از کثرت شرب خمر مرد.
بصائر: محمّد بن فیض صیرفی گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم چند
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 38
سؤال کردم تصمیم داشتم از سلاح نیز سؤال کنم فراموشم شد از خدمتش خارج شدم و رفتم پیش ابو الحسین بن بشیر در این موقع دیدم غلام امام علیه السّلام آمد نامه‌ای آورده که نوشته است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*- من مانند پدرم هستم و هر چه نزد پدرم بود نزد من نیز هست (یعنی سلاح تیز نزد من است).
بصائر: احمد بن عمر حلال گفت: روزی اخرس در مکه نسبت بحضرت رضا علیه السّلام بدزبانی کرد و نسبت‌های ناشایست داد. وارد مکه شدم و کاردی خریدم. همین که چشمم باو افتاد قسم بخدا یاد کردم که او را وقتی از مسجد خارج شد بکشم. جلو درب مسجد ایستادم ناگهان نامه‌ی حضرت رضا علیه السّلام رسید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*- ترا قسم میدهم بحق خود بر تو که دست از اخرس برداری خدا پشتیبان و کفیل من است.
اختصاص: ابراهیم بن موسی گفت: خیلی اصرار کردم در مورد درخواستی که از حضرت رضا علیه السّلام داشتم مرتب مرا وعده میداد روزی بیرون آمد باستقبال فرماندار مدینه. من در خدمتش بودم رسید بنزدیک قصر فلان. فرود آمد زیر چند درخت من نیز پائین شدم کس دیگری با ما نبود.
عرض کردم آقا عید نزدیک است و من یکدرهم ندارم. با شلاق خطی روی زمین کشید بعد دست بزمین زد و از داخل آن شمش طلائی بیرون آورد فرمود بگیر از این بهره ببر ولی آنچه مشاهده کردی پنهان کن «1».
غیبت شیخ طوسی: ص 51- احمد بن ابی نصر از آل مهران است و آنها معتقد بوقف بودند و آل احمد نیز همین عقیده را داشت نامه‌ای برای حضرت رضا نوشت خیلی در سؤالهای خویش سخت گرفت گفت نامه‌ای نوشتم
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 39
و تصمیم گرفتم وقتی خدمت ایشان رسیدم سه سؤال از قرآن بکنم یکی در باره این آیه: أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ دوم آیه فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ و این آیه إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ.
جواب نامه مرا داد و در آخر نامه همان آیاتی که در دل تصمیم داشتم بپرسم نوشته بود من آن وقت از تصمیم قبلی خود فراموش کرده بودم پس از خواندن نامه با خود گفتم این قسمت مربوط بجواب نامه من نیست بعد یادم آمد از آنچه در دل تصمیم داشتم.
خرایج: ابو هاشم جعفری گفت: در خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم خیلی تشنه شدم. هیبت و جلال امام چنان مرا تحت تأثیر داشت که نخواستم در حضورش آب طلب کنم. در این موقع امام آب خواست جرعه‌ای نوشید آنگاه فرمود:
ابو هاشم میل کن آب سرد خوبی است. من نوشیدم باز دو مرتبه سخت تشنه شدم نگاهی بخادم کرده فرمود: مقداری آرد با آب و شکر بیاور. غلام آورد آرد را در آب ریخت و مقداری شکر نیز روی آن پاشید بعد از مخلوط کردن آرد را با آب آنگاه فرمود ابو هاشم این شربت را بخور که عطش را از بین میبرد.
خرایج: بزنطی گفت من از واقفی مذهبان بودم و در امامت حضرت رضا شک داشتم نامه‌ای نوشتم و چند سؤال کردم ولی فراموشم شد مهمترین سؤالی که داشتم بنویسم. جواب نامه‌ام رسید نوشته بود که مهمترین سؤال خود را فراموش کردی بنویسی. من بامامت ایشان یقین کردم بعد عرض کردم مایلم وقتی که برای من و شما تولید ناراحتی نکند خدمتتان برسم. گفت یک روز نزدیک غروب وسیله‌ی سواری برای من فرستاد خدمتش رسیدم و نماز مغرب و عشا را با ایشان خواندم شروع کرد برایم مسائل علمی را توضیح دادن و من می‌نوشتم گاهی نیز من سؤالی میکردم امام جواب آن را میداد تا مقدار زیادی از شب گذشت بغلام فرمود رختخوابی که خودم میخوابم بیاور تا احمد بزنطی در آن بخوابد.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 40
بدلم گذشت که کسی در دنیا بهتر از من نیست امام وسیله سواری خود را برایم فرستاد و آمد با من نشست بعد چنین لطفی را در باره من نمود در این موقع امام علیه السّلام تکیه بر دو دست خویش داشت تا از جا حرکت کند. نشست آنگاه فرمود احمد مبادا بر دوستانت بواسطه این مقام فخر کنی صعصعة بن صوحان مریض شد امیر المؤمنین علیه السّلام بعیادتش رفت و خیلی باو عنایت فرمود دست خود را روی پیشانیش گذاشت و شروع بملاطفت او نمود موقعی که خواست از جا حرکت کند. فرمود صعصعه مبادا بر برادران خود راجع بآنچه نسبت بتو روا داشتم فخر کنی و من تمام این کارها را که کردم بواسطه این بود که وظیفه داشتم.
خرایج: اسماعیل بن ابی الحسن گفت در خدمت حضرت رضا بودم دست بجانب زمین برد مثل اینکه چیزی را میگشاید در این موقع چند شمش طلا نمودار شد باز دست بزمین کشید طلاها پنهان گردید با خود گفتم اگر یک شمش بمن بدهد خیلی خوب است. فرمود نه وقت آن هنوز نرسیده.
توضیح: یعنی بیرون آوردن خزائن زمین و تصرف ما در آنها مربوط بزمان قائم علیه السّلام است.
خرایج- ابو اسماعیل هندی گفت: در هند شنیدم خداوند روی زمین حجتی دارد در جستجوی او بر آمدم تا مرا راهنمائی بحضرت رضا علیه السّلام کردند خدمت آن جناب رسیدم با اینکه یک کلمه عربی یاد نداشتم بزبان هندی سلام کردم با همان لهجه خودم جواب داد، من بزبان هندی با ایشان صحبت میکردم آن جناب نیز بهمان زبان جوابم را میداد.
عرض کردم من در هند شنیدم خداوند در میان عرب حجتی قرار داده در جستجوی او بر آمدم، بزبان هندی فرمود آری من همان حجت هستم بعد فرمود هر چه مایلی بپرس. هر سؤالی داشتم پرسیدم وقتی خواستم از جای حرکت کنم عرض کردم من عربی یاد ندارم از خدا بخواه مرا باین زبان مطلع گرداند تا
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 41
بتوانم صحبت کنم دست مبارک خود را بر روی لبهای من مالید از همان دم شروع کردم بعربی صحبت کردن.
خرایج: حسن بن علی بن یحیی گفت: کنیزم دو جامه‌ی ابریشم بافت در سفر مکه برایم گذاشت و تقاضا کرد در همان دو احرام ببندم بغلام خود دستور دادم آن دو جامه را داخل چمدانم بگذارد. بمحلی که باید احرام بست که رسیدم آن دو پارچه را خواستم برای احرام بعد در دلم گذشت که گمان نمیکنم صحیح باشد در چنین پارچه‌ای احرام ببندم بهمین جهت با پارچه دیگری احرام بستم بمکه رسیدم نامه‌ای برای حضرت رضا علیه السّلام نوشتم و چیزهائی نیز تقدیم کردم ولی فراموشم شد که راجع بجامه ابریشمی بپرسم جایز است با آن احرام ببندند یا نه. طولی نکشید هر چه سؤال کرده بودم جوابش آمد و در آخر نامه نوشته بود اشکالی ندارد که با پارچه ابریشم بافت احرام ببندند.
خرایج: علی بن حسین بن یحیی گفت: برادری داشتم که مذهب مرجئه را داشت بنام عبد اللَّه و همیشه بر ما خورده میگرفت نامه‌ای برای حضرت رضا علیه السّلام نوشتم و شکایت او را کرده تقاضا نمودم برایش دعا فرماید. در جواب نوشت بزودی برمیگردد بمذهبی که تو دوست داری و او از دنیا نخواهد رفت مگر با دین خدا که بزودی از کنیزی که دارد برایش پسری متولد می‌شود.
علی بن الحسین گفت کمتر از یک سال طول کشید که برگشت بمذهب حق او امروز از بهترین فامیل و خانواده ما است و پس از فرمایش امام از کنیزی برایش همین پسر بچه متولد شد.
خرایج: ابو محمّد رقی گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیده سلام کردم شروع کرد با من بصحبت و سؤال کردن در بین فرمود ابو محمّد خداوند بنده مؤمنی را ببلائی گرفتار نمیکند که در آن بلا صبر کند مگر اینکه باندازه شهیدی باو پاداش خواهد داد. گفت قبل از فرمایش امام صحبتی از بیماری و مرض در کار نبود این سخن امام را بی‌مناسبت دانستم با خود حرفی زدم که شرمنده‌ام. گفتم با
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 42
مردی که باو احترام می‌گذارم صحبت میکنم ولی در بین سخن از بیماری بمیان می‌آورد با اینکه جای این حرف نیست.
امام را وداع کرده از خدمتش مرخص شدم و بدوستان خود رسیدم حرکت کرده بودند از همان شب پایم درد گرفت با خود گفتم این بواسطه عیبجوئی است که کردم فردا صبح ورم کرد و پیوسته ورمش شدید میشد یادم از فرمایش امام آمد بمدینه که رسیدم چرک کرد و جراحت بزرگی شد که خوابم نمی‌برد و دوستانم را از خواب انداخته بودم فهمیدم آن فرمایشی که سخن از بیماری بمیان آورد بواسطه همین پیش آمد بود. بیش از پانزده ماه بستری بودم.
راوی گفت بعد خوب شد سپس در هر دو پا گرفتار این بیماری شد و از دنیا برفت.
خرایج: احمد بن عمره گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام رفتم زنم حامله بود عرض کردم یا ابن رسول اللَّه من وقتی آمدم زنم حامله بود دعا بفرمائید خداوند پسری بمن عنایت کند فرمود او پسر است ولی اسمش را عمر بگذار عرضکردم من تصمیم دارم علی بگذارم و بخانواده‌ام نیز سفارش همین اسم را کرده‌ام.
فرمود: نه. عمر بگذار.
وارد کوفه شدم فرزندی برایم متولد شده بود که علی نام داشت ولی نام او را عوض کردم عمر گذاشتم همسایگان گفتند دیگر هر چه در باره تو بگویند قبول نمیکنیم فهمیدم امام علیه السّلام صلاح مرا بهتر متوجه بود از خودم.
خرایج: بکر بن صالح گفت خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیده عرضکردم زنم خواهر محمّد بن سنان است که حامله است دعا بفرمائید که خداوند پسری بمن ارزانی فرماید. فرمود زنت دوقلو میزاید در موقع خارج شدن با خود تصمیم گرفتم اسم آن دو را محمّد و علی بگذارم مرا صدا زده فرمود یکی را علی نام بگذار و دیگری را ام عمر. وارد کوفه شدم خداوند بمن یک پسر و یک دختر داده بود همان طوری که دستور داد آنها را نام گذاشتم. بمادرم گفتم ام عمر
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 43
چیست گفت مادر من نامش ام عمر بوده.
خرایج: مسافر گفت بحضرت رضا عرض کردم در خواب دیدم صورت قفسی را روی زمین که چهل جوجه داخل آن بود فرمود اگر راست بگوئی از ما خانواده شخصی خروج خواهد کرد که چهل روز بیشتر زندگی نمیکند.
ابراهیم طباطبا قیام کرد و چهل روز قیام او طول کشید.
خرایج: وشاء از حضرت رضا علیه السّلام نقل کرد که در خراسان فرمود وقتی مرا خواستند از مدینه خارج کنند خانواده‌ام را جمع کرده گفتم برایم گریه کنند تا گریه آنها را بشنوم بعد دوازده هزار دینار بآنها دادم سپس گفتم من دیگر از این سفر بر نمیگردم.
خرایج: وشاء گفت مرا عقربی گزید شروع کردم بگفتن یا رسول اللَّه کسی که صدای مرا می‌شنید این فریاد را بیجا میدانست و تعجب میکرد حضرت رضا علیه السّلام باو فرمود بخدا پیامبر اکرم را دیده است. گفت من در خواب پیغمبر اکرم را دیده بودم ولی بهیچ کس نگفتم.
خرایج: عبد اللَّه بن شبرمة گفت: حضرت رضا علیه السّلام از ما رد شد در حالی که ما در مورد امامت آن آقا بحث میکردیم پس از اینکه خارج شد من و تیم بن یعقوب سراج که از اهالی برمه بود در خدمت آن جناب بودیم ولی هر دو زیدی مذهب و مخالف امامت ایشان بودیم وقتی میان بیابان رسیدیم ناگهان گله‌ای آهو پیدا شد حضرت رضا اشاره بیک بره آهو نمود آمد تا روبروی امام علیه السّلام ایستاد حضرت رضا جلو رفت و سر او را با دست مالید و بلند کرده بدست غلام خود داد بره آهو دست و پا میزد که برگردد پیش همراهان خود. امام علیه السّلام با او سخنی گفت که آرام شد.
بعد فرمود: عبد اللَّه ایمان نمی‌آوری. عرض کردم چرا آقا شما امام و حجت خدا بر خلق من از مذهبی که داشتم توبه کردم بعد به آهو فرمود برگرد.
آهو رفت در حالی که از چشمانش اشک جاری بود خود را بامام علیه السّلام مالید و
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 44
صدائی کرد. حضرت رضا فرمود: می‌دانی چه میگوید؟ عرض کردم خدا و پیغمبر و فرزند پیامبر می‌دانند فرمود: می‌گوید مرا خواستی امیدوار شدم که از گوشتم خواهی خورد وقتی دستور دادی برگردم محزون شدم.
خرایج: اسماعیل بن مهران گفت: روزی من و احمد بزنطی در باره سن حضرت رضا با هم در صریاء بحث کردیم احمد گفت وقتی خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدیم یادم بیاور در این مورد از خود آن جناب سؤال کنیم من بارها تصمیم داشته‌ام بپرسم ولی فراموشم شده.
خدمت آن جناب رسیده سلام کردیم اولین حرفی که فرمود باحمد گفت:
چند سال داری عرض کرد سی و نه سال فرمود اما من چهل و چهار سال دارم.
خرایج: حسن بن علی وشاء گفت: در مرو پیش مردی بودم و بهمراه ما مردی واقفی مذهب نیز بود باو گفتم از خدا بترس منهم مثل تو بودم بعد خداوند دلم را بنور ولایت روشن کرد روز چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه را روزه بگیر و غسل کن و دو رکعت نماز بخوان از خدا بخواه که در خواب ترا راهنمائی کند که امام را بشناسی وقتی بخانه آمدم نامه حضرت رضا جلوتر رسیده بود که در آن مرا امر میکرد آن مرد را دعوت بامامت ایشان نمایم پیش او رفته گفتم خدا را ستایش کن و از او بخواه راهنمائیت کند جریان نامه حضرت رضا را برایش توضیح داده گفتم همان کاری که توصیه کردم راجع بروزه و دعا فراموش نکن.
روز شنبه سحرگاه پیش من آمده گفت: گواهی میدهم که او امامی است که اطاعتش واجب است پرسیدم از کجا فهمیدی گفت: دیشب حضرت رضا در خوابم آمد فرمود: ابراهیم بخدا باید بحقیقت اعتراف کنی چنین خیال مکن که کسی جز خدا از حال او خبر ندارد.
خرایج: از مسافر نقل شده که گفت: روزی حضرت رضا علیه السّلام بمن فرمود حرکت کن ببین در این چشمه دو مار است. نگاه کردم دیدم دو مار در چشمه است عرض کردم آری فرمود من این وضع را در خواب دیدم پیغمبر اکرم بمن فرمود:
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 45
آنچه نزد ما برای تو آماده گردیده برایت بهتر است پس از چند روز از دنیا رفت.
خرایج: ص 307- فضل بن یونس گفت: ما بقصد مکه خارج شدیم بمدینه که رسیدیم هارون الرشید در آنجا بود تصمیم حج داشت حضرت رضا علیه السّلام بدیدن من آمد در موقعی که گروهی از دوستان حضور داشتند و سفره گسترده بود.
غلام آمده گفت: مردی بنام ابو الحسن اجازه میخواهد. گفتم اگر همان ابو الحسن که من میشناسم باشد تو آزادی. از اطاق بیرون شدم دیدم حضرت رضا علیه السّلام است عرض کردم بفرمائید داخل شد پس از غذا فرمود امیر المؤمنین برای حسین بن زید ده هزار دینار بتو حواله داده این پول را باو بده عرضکردم قسم بخدا چنین پولی پیش من ندارد اگر این پول را بدهم از دستم خواهد رفت اگر شما صلاح بدانید هر چه بفرمائید انجام میدهم. فرمود: این پول را باو بده بتو برگشت خواهد کرد قبل از اینکه بوطن خود برسی آن پول را دادم همان طوری که فرموده بود بمن برگشت کرد.
خرایج: احمد بن عمر حلال گفت بحضرت رضا علیه السّلام عرض کردم فدایت شوم من از این شخص بر شما بیم دارم (منظورش هارون بود) فرمود مرا از طرف او هیچ ناراحتی نخواهد رسید خداوند سرزمین‌هائی دارد که طلا در آنجا میروید خداوند این سرزمین را بوسیله ضعیف‌ترین موجودات نگهداری میکند اگر فیل هم بخواهد از آنجا عبور کند نمیتواند.
وشاء گفت: من از امام سؤال کردم آن سرزمین کجاست قبل از این سؤال حدیث را شنیده بودم گفتند بین بلخ و تبت است که در آنجا طلا میروید در آن سرزمین مورچه‌های بزرگی شبیه سنگ وجود دارد که طوقی در گردن دارند پرنده از آنجا عبور نمیکند چه رسد بدیگران، شب در لانه خود مخفی میشوند و روز بیرون می‌آیند گاهی بوسیله مرکب‌های سواری که سی فرسخ را در یک شب طی میکنند از این محل عبور می‌نمایند بدون اینکه به آنها آب و علفی بدهند بارشان را سنگین میکنند و از این سرزمین خارج میگردند. مورچه‌ها از
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 46
قافله تعقیب میکنند بهر چه برسند پاره پاره می‌کنند مثل باد در راه رفتن سرعت دارند گاهی بوسیله گوشتی که قبلا آماده کرده‌اند این مورچه‌ها را سرگرم میکنند در سر راه برای آنها میریزند و گر نه در صورتی که بآنها برسند خود و مال سواری آنها را پاره پاره می‌کنند.
خرایج: صفوان بن یحیی گفت: در خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم در مدینه با چند نفر از کنار شخصی که نشسته بود رد شدیم آن شخص گفت این امام رافضیان است عرض کردم شنیدید چه گفت آن مرد فرمود چرا او مؤمنی است که در راه تکمیل ایمان است شب دعا کرد برای او دکانش آتش گرفت و دزدها بقیه سرمایه‌اش را بردند فردا صبح او را خدمت حضرت رضا علیه السّلام دیدم با خضوع نشسته بود امام دستور داد باو کمک کردند. بعد فرمود صفوان این مؤمنی است که در راه تکمیل ایمان است و جز آنچه دیدی چیزی بصلاح او نبود.
خرایج: محمّد بن زید گفت: در خدمت حضرت رضا بودم آن موقعی که ولیعهد مأمون بود مردی از خوارج که در دست کاردی مسموم داشت وارد شد او بدوستان خود گفته بود میروم پیش این کسی که مدعی است پسر پیغمبرم و ولی عهد مأمون شده ببینم چه دلیلی برای این کار خود دارد.
اگر دلیل قانع‌کننده‌ای داشت قبول میکنم و گر نه مردم را از دستش آسوده نمایم.
وارد شد. حضرت رضا باو فرمود جواب سؤالت را می‌دهم مشروط بر اینکه یک شرط را بپذیری.
گفت چه شرط. فرمود بشرط اینکه اگر جواب سؤالت را دادم و قانع شدی کاردی که در آستین پنهان کرده‌ای بشکنی و دور بیندازی. مرد خارجی مذهب متحیر ماند و کارد را خارج نموده دسته‌اش را شکست.
آنگاه پرسید چرا ولایتعهدی این ستمگر را پذیرفتی با اینکه آنها را کافر میدانی؟ و تو پسر پیامبری چه واداشت شما را بر این کار. فرمود بگو ببینم اینها در نظر تو کافرند یا عزیز مصر و اطرافیانش مگر اینها بوحدانیت
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 47
خدا قائل نیستند با اینکه آنها نه خدا را میشناختند و نه موحد بودند یوسف پسر یعقوب پیغمبر و پدرش نیز پیامبر بود بعزیز مصر که کافر بود گفت: مرا وزیر دارائی خود قرار ده که مردی وارد و امین هستم و با فرعونها نشست و برخاست میکرد. من از اولاد پیامبرم مرا باین کار مجبور کرد و بزور مرا وادار کرد چرا کار مرا نمی‌پسندی و از من خوشت نمی‌آید. گفت ایرادی بر شما نیست من گواهی میدهم که تو پسر پیامبری و راست میگوئی.
خرایج: ریان بن صلت گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام در خراسان رسیدم با خود گفتم. سؤالی راجع بدینارهائی که بنام خودش سکه زده شده، میکنم.
همین که وارد شدم بغلامش فرمود ابو محمّد مایل است از دینارهائی که نام من بر آن نقش شده داشته باشد سی دینار بیاور غلام آورد من گرفتم. بعد با خود گفتم ای کاش از لباس‌های خود جامه‌ای بمن میداد. در این موقع رو بغلام خود نموده فرمود بگو لباسهای مرا نشویند همان طور بیاورند اینجا. یک پیراهن و با شلوار و یک جفت نعلین آوردند و بمن دادند.
ارشاد: کلینی با چند واسطه نقل میکند. در همان سالی که هارون برای حج آمده بود حضرت رضا علیه السّلام از مدینه خارج شد تا رسید در طرف چپ راه بکوهی بنام فارع. امام علیه السّلام نگاهی کرده فرمود سازنده فارع و خراب‌کننده آن را قطعه قطعه میکنند. ما نفهمیدیم معنی فرمایش ایشان چیست.
وقتی هارون باین محل رسید فرود آمد یحیی بن جعفر برمکی بالای کوه رفت و دستور داد در آنجا برایش یک کوشکی بسازند پس از مراجعت از مکه بهمان محل رفت و دستور داد آن را ویران کنند وقتی بعراق رسید جعفر را کشتند و پاره پاره کردند.
ارشاد: مسافر گفت: وقتی هارون بن مسیب تصمیم جنگ با محمّد بن جعفر گرفت. حضرت رضا فرمود برو باو بگو فردا بجنگ نرو اگر فردا بروی شکست خواهی خورد و سربازانت کشته میشوند: اگر گفت این مطلب را از کجا فهمیده‌ای
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 48
بگو در خواب دیدم. گفت من پیش هارون بن مسیب رفته گفتم فدایت شوم مبادا فردا بروی که شکست میخوری و همراهانت کشته میشوند. گفت از کجا دانستی گفتم در خواب دیدم گفت آدم میخوابد با مقعد نشسته خواب می‌بیند. فردا بجنگ رفت شکست خورد و یارانش کشته شدند.
مناقب: هارون بن موسی در خبری نقل کرد که گفت با حضرت رضا علیه السّلام در بیابانی بودم اسبش شیهه‌ای کشید امام مهار او را رها کرد اسب رفت تا بیک کناری ادرار کرد و فضله انداخت بعد برگشت حضرت رضا نگاهی کرده فرمود بخاندان داود هر چه داده‌اند به محمّد و آل محمّد بیشتر از آن داده‌اند.
مناقب: سلیمان جعفری گفت من در خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم خانه پر از جمعیت بود که پیوسته از ایشان سؤال میکردند و جواب آنها را میداد.
من با خود گفتم اینها شایسته مقام پیامبری نیستند در این موقع امام روی از مردم برتافت و بمن توجه نموده فرمود سلیمان امام‌ها بردبار و دانا هستند نادانان آنها را انبیا میشمارند با اینکه پیامبر نیستند.
مناقب: محمّد بن عبد اللَّه بن افطس گفت: پیش مأمون رفتم مرا نزدیک خود جای داد و تهنیت گفت سپس گفت خدا حضرت رضا را رحمت کند چقدر دانا بود از یک جریان شگفت انگیز بمن خبر داد پس از آنکه مردم با او بیعت کردند شبی باو گفتم خوب است شما بعراق تشریف ببرید و من جانشین شما در خراسان باشم. لبخندی زده فرمود: نه بجان خود قسم نرسیده بخراسان در همین محل مرا مسکنی است از این سرزمین نخواهم رفت تا مرگ گریبانم را بگیرد بناچار از همین جا بمحشر وارد خواهم شد. عرضکردم فدایت شوم از کجا فهمیدی فرمود جای خود را میدانم همان طوری که جایگاه ترا میدانم. گفتم محل من کجا خواهد بود. فرمود فاصله بین من و تو زیاد است من در مشرق از دنیا میروم و تو در مغرب خیلی کوشش کردم و او را بطمع خلافت انداختم ولی نپذیرفت.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 49
حسن بن علی وشاء گفت حضرت رضا علیه السّلام مرا از مرو خواست فرمود امروز علی بن ابی حمزه بطائنی مرد و همین ساعت او را در قبر گذاشتند و دو ملک وارد قبر او شده از خدایش سؤال کردند گفت: اللَّه. بعد پرسیدند پیغمبرت کیست؟
گفت: محمّد. گفتند امام تو کیست گفت: علی بن ابی طالب. پرسیدند بعد از او گفت:
حسن بن علی از امام بعد پرسیدند گفت حسین بن علی بعد از آن جناب را علی بن حسین تعیین کرد پس از زین العابدین گفت محمّد بن علی و بعد از ایشان جعفر بن محمّد و پس از او موسی بن جعفر بعد پرسید پس از موسی بن جعفر کیست زبانش بند شد او را شکنجه کرده گفتند بعد از موسی بن جعفر کیست ساکت شد.
باو گفتند موسی بن جعفر بتو چنین دستوری را داد بعد او را با حربه‌ای از آتش چنان زدند که قبرش آتش گرفت تا روز قیامت میسوزد. گفت من از خدمت حضرت رضا خارج شدم و تاریخ فوتی را که امام فرموده بود یادداشت کردم. طولی نکشید که نامه‌ی کوفیان رسید که خبر از فوت بطائنی میدادند در همان روز و نوشته بودند که در همان ساعت او را بقبر سپرده‌اند.
در روضه مینویسد: عبد اللَّه بن ابراهیم غفاری در یک خبر طولانی گفت:
شخصی که از من طلبکار بود خیلی برای طلب خود سخت گرفت و مرا آزرد همین که مرا رها کرد فوری بطرف صریا «1» رفتم تا حضرت رضا علیه السّلام در باره بدهکاری من با آن طلبکار صحبت کند. خدمت ایشان رسیدم سفره گسترده بود فرمود غذا بخور. غذا خوردم سفره برچیده شد امام علیه السّلام با من شروع بصحبت کرد بعد فرمود این جانماز را بلند کن وقتی بلند کردم زیرش سیصد و چند دینار بود. در روی یک دینار نوشته بود: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ* مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ و علی از خاندان او است. در طرف دیگر نوشته بود: ما از تو فراموش نکرده‌ایم این پولها را بردار و قرض خود را بپرداز و بقیه را صرف در مخارج خانواده خود بکن.
محمّد بن سنان گفت: بحضرت رضا گفتند تو خود را با این کار مشهور کردی و
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 50
جانشین پدر شدی با اینکه از دم شمشیر هارون خون میچکد. فرمود جواب من همان جوابی است که پیامبر اکرم فرمود که اگر ابو جهل یک مو از سر من کم کرد بدانید من پیامبر نیستم من نیز میگویم اگر هارون یک مو از سرم کم کرد بدانید امام نیستم.
مسافر گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام در منی بودم یحیی بن خالد از آنجا عبور کرد دماغش از غبار خاک آلوده شده بود امام علیه السّلام فرمود چقدر بیچاره هستند اینها نمیدانند امسال چه بر سر آنها خواهد آمد از اینها عجیب‌تر جریان هارون و من است که با او مثل این دو انگشت خواهم بود بعد دو انگشت خود را بهم چسبانید.
مناقب: از آنچه اهل سنت نقل کرده‌اند و آن را حاکم ابو عبد اللَّه حافظ باسناد خود از سعد بن سعد نقل کرده که او گفت حضرت رضا علیه السّلام بمردی نگاه کرده فرمود: بنده خدا هر وصیت داری بکن و آماده باش برای سفری که چاره پذیر نیست آن مرد پس از سه روز از دنیا رفت.
مناقب: مردی از اولاد انصار یک جعبه نقره‌ای که قفل داشت خدمت حضرت رضا آورده گفت کسی چنین هدیه‌ای برای شما نیاورده درب آن را گشود و هفت دانه مو بیرون آورد. گفت این موی پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم است حضرت رضا علیه السّلام چهار دانه آن را جدا کرده فرمود اینها موی پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم است آن مرد بظاهر قبول کرد ولی در باطن قبول نداشت.
حضرت رضا علیه السّلام او را از این تردید خارج کرد. سه دانه موی باقیمانده را روی آتش گذاشت آتش گرفت و سوخت ولی آن چهار دانه موی دیگر را که بر آتش گذاشت مثل طلا درخشید.
وقتی حضرت رضا در نیشابور بمحله فوزا وارد شد دستور داد حمامی در آنجا بسازند و قناتی حفر کنند و حوضی بسازند که بالایش مسجد و محل نماز باشد در همان حوض امام علیه السّلام شستشو کرد و در مسجد نماز خواند بهمین جهت آنها را بنام حضرت رضا خواندند (گرمابه رضا) و «آب رضا» و حوض «کاهلان»
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 51
و نام کاهلان برای آنست که مردی همیان خود را روی طاق حوض گذاشت و در آن حوض خود را شستشو نمود بجانب مکه رفت و از همیان فراموش کرد پس از بازگشت از مکه برای شستشو به نزدیک حوض آمد دید همیان همان طور هست از مردم پرسید جریان این همیان چیست که باقیمانده.
گفتند یک مار بزرگ اینجا خانه کرده آن مرد بالای طاق رفت و همیان خود را برداشت و در حوض غسل کرده میگفت این از اعجاز امام است. بعضی از آنها بیکدیگر نگاه کرده گفتند ای کاهل مردم سستی کردید و همیان را قبلا برنداشتید بهمین جهت معروف بحوض کاهلان شد و آن محله را فوز گفتند چون اول فتح شد بعد تصحیف کرده فوزا گفتند.
حسین بن منصور از برادر خود نقل کرد که گفت: خدمت حضرت رضا رسیدم در یک صندوق خانه در شب دست خود را بلند کرد گوئی در اطاق ده چراغ روشن است در این موقع مردی اجازه ورود خواست دست را پائین آورد و اجازه داد وارد شود.
کتاب نجوم: محمّد بن جریر طبری از مفیدین جنید شامی نقل میکند که گفت خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیده عرض کردم مردم خیلی از کارهای شگفت انگیز شما صحبت میکنند اگر یکی از آنها را بمنهم نشان بدهی آن را تعریف میکنم فرمود چه میخواهی؟
عرض کرد پدر و مادرم را برایم زنده کنی. فرمود: برو بخانه‌ات هر دو را زنده کرده‌ام. گفت بخدا قسم وارد خانه شدم هر دو در خانه نشسته بودند و مدت ده روز با من بودند باز خداوند جان آن دو را گرفت.
کشف الغمه، محمّد بن طلحه گفت: وقتی مأمون حضرت رضا را ولیعهد و جانشین خود قرار داد بعضی از اطرافیان مأمون ناراضی بودند و میترسیدند که خلافت از خاندان بنی عباس خارج شود و منتقل بخاندان فاطمی علیهم السّلام
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 52
گردد بهمین جهت از حضرت رضا خوششان نمی‌آمد، عادت حضرت رضا این بود که هر وقت می‌آمد پیش از مأمون کسانی که در اطاق جلو بودند از جای حرکت میکردند و سلام کرده پرده را بالا میگرفتند تا داخل شود وقتی این ناراحتی را نسبت به آن جناب پیدا کردند با هم قرار گذاشتند که وقتی امام آمد و خواست پیش مأمون برود باو توجه نکنند و پرده را برندارند.
در همان بین که نشسته بودند حضرت رضا وارد شد بدون اختیار سلام کردند و پرده را طبق عادت قبلی برداشتند وقتی امام داخل شد یک دیگر را سرزنش کردند که چرا بر خلاف قرارداد عمل کرده‌اند گفتند مرتبه دیگر که آمد، پرده را برنمیداریم. باز در آن روز وقتی امام علیه السّلام وارد شد از جای حرکت کرده سلام کردند و ایستادند و پرده را برنداشتند خداوند باد شدیدی فرستاد و پرده را بلند کرد بیشتر از مقداری که آنها برمیداشتند وقتی وارد شد باد از وزش ایستاد و پرده بجای خود برگشت در موقع برگشتن باد دو مرتبه وزید و زیر پرده زد آن را بالا برد تا امام خارج گردید بعد دو مرتبه باد ایستاد و پرده برگشت.
پس از رفتن امام علیه السّلام رو بیکدیگر نموده گفتند دیدید؟! بعضی از آنها گفتند این مرد را نزد خدا منزلتی است و خداوند باو توجه دارد مگر ندیدید که وقتی پرده را برنداشتید بادی وزید و پرده بالا رفت خداوند باد را در اختیار او گذاشت برای بلند کردن پرده چنانچه در اختیار سلیمان بود باز گردید و او را خدمتگزاری کنید. بخدمتگزاری قبل برگشتند و در باره حضرت رضا عقیده آنها زیادتر شد.
از آن جمله نقل شده که در خراسان زنی بنام زینب بود ادعا میکرد من علوی هستم و از نژاد فاطمه زهرایم و نسب خود را برای اهل خراسان به آنها وصل میکرد. این سخن را حضرت رضا علیه السّلام شنید. نسب او را صحیح نمیدانست از پی او فرستاد و نسبش را رد کرده فرمود این دروغ‌گو است. آن زن نادانی کرده گفت همان طوری که نژاد مرا رد کردی من نیز نسب ترا رد میکنم.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 53
استاندار خراسان محلی داشت که حیوانات درنده را در آنجا نگهداری میکردند برای انتقام گرفتن از خرابکاران و آن محل را برکة السباع مینامیدند.
غیرت علوی در آن جناب بجوش آمده او را پیش استاندار برده فرمود:
این زن بر علی و فاطمه علیهما السّلام دروغ می‌بندد و از نژاد آن دو نیست. اگر واقعا پاره تن علی و فاطمه باشد گوشت او بر درندگان حرام است او را میان درندگان بیاندازید در صورتی که راستگو باشد درندگان با وی کاری ندارند اگر دروغگو باشد پاره پاره‌اش میکنند.
زن که این پیشنهاد را شنید گفت خودت اول برو پیش درندگان اگر راست میگوئی بتو کاری ندارند امام علیه السّلام در جواب او چیزی نفرموده از جای حرکت کرد. استاندار گفت کجا میروید فرمود پیش درندگان بخدا قسم پائین میروم و داخل آنها میشوم. استاندار و اطرافیان از جای حرکت کرده آمدند و درب برکة السباع را باز کردند حضرت رضا علیه السّلام پائین رفت مردم از بالای «برکة السباع» گودال درندگان تماشا میکردند همین که به آنها رسید همه بر روی دو پا و دم بر زمین نشستند امام علیه السّلام پیش یکی یکی آنها می‌آمد و صورت و سرش را دست میکشید آن درنده با حالت تضرع آمیز صدا میداد تا تمام آنها را مورد ملاطفت قرار داد بعد خارج شد در حالی که مردم تماشا میکردند.
فرمود: این دروغگو را نیز بفرست تا راست و دروغ او بر تو کشف بشود.
زن از پائین رفتن امتناع ورزید استاندار او را مجبور کرد و دستور داد بمأمورین که او را بزور در گودال درندگان بیاندازند همین که چشم درندگان باو افتاد حمله کرده او را پاره پاره کردند. نامش در خراسان مشهور بزینب کذابه شد و داستان او در این ناحیه مشهور است.
کشف الغمه: ج 3 ص 133- سلیمان جعفری گفت حضرت رضا علیه السّلام بمن فرمود برای من کنیزی با این مشخصات خریداری کن. با آن مشخصات کنیزی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 54
را پیش یکی از اهالی مدینه پیدا کرده خریدم و پولش را بصاحبش رد کرده او را پیش حضرت رضا آوردم از آن کنیز خوشش آمد و با او همبستر شد پس از چند روز صاحب کنیز را دیدم گریه میکند میگفت بخدا دیگر زندگی بر من ناگوار است قرار و آرام و خواب از سرم رفته با حضرت رضا صحبت کن آن کنیز را بمن پس بدهد و پولش را دریافت کند.
گفتم تو دیوانه هستی من جرات دارم بگویم کنیز را رد کند. بعد خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم قبل از اینکه چیزی بگویم فرمود صاحب کنیز علاقه دارد کنیزش را رد کنم؟ عرض کردم آری بخدا از من خواهش کرده که بشما عرض کنم. فرمود برگردان کنیز را پیش او و پولش را بگیر. این کار را کردم پس از چند روز صاحب کنیز گفت از حضرت رضا درخواست کن کنیز را قبول کند که از او نمیتوانم بهره بگیرم و نزدیکش شوم. گفتم من نمیتوانم بایشان چنین پیشنهادی بکنم. بعد خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم. فرمود: مایل است کنیز را پس بگیرم و پول را باو بدهم. عرض کردم از من خواهش کرد که چنین درخواستی از شما بکنم فرمود بگو کنیز را بیاورد و پول را بگیرد.
حسن بن علی وشاء گفت: فلان بن محرز گفت شنیده بودیم که حضرت صادق علیه السّلام هر وقت برای مرتبه دوم قصد آمیزش داشت وضو میگرفت مثل وضوی نماز. دلم میخواست در این مورد از حضرت رضا علیه السّلام سؤال بکنم. وشاء گفت:
خدمت آن جناب رسیدم قبل از اینکه چیزی بگویم، فرمود حضرت صادق هر وقت با خانواده خود آمیزش می‌کرد بعد که برای مرتبه دوم چنین قصدی داشت وضو می‌گرفت مثل وضوی نماز من پیش آن مرد رفته گفتم جواب سؤال مرا قبل از اینکه بپرسم داد.
حسن بن علی وشاء از حضرت رضا علیه السّلام نقل کرد که فرمود به من قبل از اینکه چیزی بگویم فرمود: پدرم دیشب پیش من بود عرض کردم پدرت؟ فرمود بلی پدرم باز پرسیدم پدرت؟ فرمود آری پدرم در خواب حضرت صادق می‌آمد
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 55
پیش پدرم و می‌فرمود پسر جان چنین و چنان کن و فلان کار را انجام ده پسر جان آن کار را بکن.
گفت پس از چند روز خدمت آن جناب رسیدم فرمود حسن! خواب و بیداری ما یکی است.
علی بن محمّد کاشانی گفت: یکی از اصحاب گفت: مال زیادی را خدمت حضرت رضا علیه السّلام بردند. از آوردن آن مال شاد نشد. از این وضع غمگین شده با خود گفتم چنین پولی را برای امام آوردم ولی خوشحال نشد. فرمود غلام طشت با آب بیاور و روی صندلی نشست دستور داد بغلام که آب بریزد از بین انگشتانش طلا می‌ریخت بعد توجهی بمن نموده فرمود کسی که چنین باشد اهمیت نمی‌دهد بآنچه برایش بیاورند.
موسی بن عمران گفت: در کنار حضرت رضا علیه السّلام بودم در مسجد مدینه و هارون مشغول سخن‌رانی بود فرمود خواهید دید که من و او را در یک محل دفن می‌نمایند.
رجال کشی: ص 398- علی بن خطاب که واقفی مذهب بود گفت:
روز عرفه در موقف بودم حضرت رضا علیه السّلام آمد با چند نفر از پسر عموهایش مقابل من ایستاد من در تب شدیدی می‌سوختم و خیلی تشنه بودم حضرت رضا علیه السّلام بغلامی که همراهش بود چیزی فرمود که من نفهمیدم غلام رفت و ظرف آبی را آورد تقدیم بامام کرد مقداری را آشامید و بقیه را برای رفع حرارت و گرما بر روی سر خود ریخت باز فرمود ظرف را پر آب کن آنگاه فرمود برو باین پیر مرد بده. غلام آب را آورد گفت تو تب داری گفتم بلی. گفت: این آب را بیاشام. گفت: همین که آشامیدم بخدا قسم تب از من برطرف شد.
یزید بن اسحاق گفت: وای بر تو یا علی چه می‌خواهی و انتظار چه چیزی را می‌کشی. گفت برادر مرا رها کن.
یزید جریان ابراهیم بن شعیب را که مثل او واقفی بود برایش نقل کرد.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 56
گفت: در مسجد پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم بودم پهلوی من مردی قوی هیکل و گندمگون بود پرسیدم از کدام فامیل هستی گفت: من غلام بنی هاشم هستم. پرسیدم کدامیک از بنی هاشم امروز از همه داناتر است گفت: حضرت رضا علیه السّلام.
گفتم پس چرا کارهائی که پدرانش انجام میدادند از او چیزی صادر نمیشود گفت نمیدانم تو چه میگوئی از جای حرکت کرده رفت چیزی نگذشت که نامه‌ای برای من آورده بمن داد نامه را خواندم خط خوبی نداشت. نوشته بود: ابراهیم! تو شبیه آباء خود هستی و چند فرزند داری که چند نفر آنها پسر و چند نفر دخترند و نام ایشان را نیز برده بود و تمام دخترانش را یکی یکی نام برده بود.
گفت دختری داشت که باو جعفریه میگفتند روی نام او خط کشیده بود.
نامه را که خواندم، گفت نامه را برگردان. گفتم نه باشد غلام گفت بمن دستور داده‌اند نامه را از تو بگیرم. گفت نامه را باو رد کردم.
حسن بن وشاء گفت: هر دو در حال شک و تردید در مورد امامت حضرت رضا از دنیا رفتند.
رجال کشی: ابراهیم بن شعیب گفت: در مسجد پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم نشسته بودم پهلوی من مردی از اهالی مدینه بود مدتی با هم مشغول صحبت شدیم از من پرسید اهل کجائی گفتم مردی از اهالی عراقم. گفتم تو که هستی گفت یکی از غلامان حضرت رضایم، گفتم من از تو تقاضائی دارم. گفت چه تقاضا.
گفتم نامه‌ای دارم بآن جناب میرسانی. گفت آری هر وقت بخواهی. بیرون رفتم و کاغذی تهیه نموده نوشتم: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*. آباء گرام و اجدادت قبلا بما خبرهائی از غیب میدادند که دلیل بر امامت آنها بود مایلم اسم من و پدر و فرزندانم را برایم بنویسی. بعد نامه را مهر زده باو دادم.
فردا نامه‌ای سر بمهر برایم آورد آن را گشوده خواندم در پائین نامه
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 57
بخطی که خوب نبود چنین نوشته بود: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*- ابراهیم پدرانت شعیب و صالح هستند و فرزندانت محمّد و علی و فلان دختر و فلان دختر چند اسم دیگر اضافه نموده بود که من آنها را نمیدانستم یکی از حاضرین مجلس گفت همان طور که سخن ایشان در مورد آنها درست است در مورد بقیه نیز صحیح است تو جستجو کن ببین چگونه است.
رجال کشی: علی بن حسین بن عبد اللَّه گفت: از آن جناب درخواست کردم که مرگم بتأخیر افتد. فرمود اگر پروردگارت را ملاقات کنی و از گناه تو گذشته باشد برایت بهتر است این جریان را بدوستان خود در مکه نقل کرد. سپس همان سال در خزیمیه هنگام بازگشت از سفر حج از دنیا رفت، این جریان در سال دویست و بیست و نه بود گفت خبر از مرگم داد «1».
رجال کشی: احمد بن محمّد بن عیسی گفت: علی بن حسین بن عبد اللَّه نامه‌ای برای ایشان نوشت و در آن نامه تقاضا میکرد که عمرش افزون شود تا خوش- حال گردد در جوابش نوشت رهسپار بجانب رحمت خدای شوی برایت بهتر است آن مرد در خزیمیه از دنیا رفت.
رجال کشی: حسن بن احمد مالکی از عبد اللَّه بن طاوس نقل کرد که گفت بحضرت رضا گفتم آیا یحیی بن خالد پدرت موسی بن جعفر را مسموم کرد.
فرمود: آری بوسیله سی دانه خرمای زهر آلود. عرضکردم نمیدانست که خرماها مسموم است. فرمود آنکه خبر باو میداد (محدث) از پیش آن جناب رفته بود. گفتم محدث کیست؟
فرمود: فرشته‌ایست بزرگتر از جبرئیل و میکائیل که با پیغمبر بود و او با ائمه است ولی آن طور نیست که هر وقت بخواهد دسترسی باو داشته باشد سپس فرمود تو عمری طولانی خواهی داشت. صد سال زندگی کرد.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 58
رجال کشی: ص 510- حسین بن قاسم گفت یکی از فرزندان حضرت صادق بحالت احتضار رسید حضرت رضا بدیدن او نیامد من از تأخیر حضرت غمگین شدم که ببالین عمویش دیر آمد. بعد تشریف آورد ولی مختصری نشست سپس از جای حرکت کرد. حسین گفت منهم حرکت کردم بآن جناب گفتم فدایت شوم عمویت در حالی است که مشاهده میکنی او را میگذاری و میروی فرمود:
عمویم فلان کس را دفن خواهد کرد. یکی از همان کسانی که در بالینش بود. گفت بخدا چیزی نگذشت که بیمار خوب شد و برادرش را دفن کرد که آن وقت سالم بود.
حسن خشاب گفت: حسین بن قاسم عارف بحق بود بعد از این جریان و بمقام امام آشنا بود.
کافی: حسین بن عمر بن یزید گفت: خدمت حضرت رضا رسیدم من آن موقع واقفی مذهب بودم پدرم از پدرش حضرت موسی بن جعفر هفت سؤال کرده بود که شش سؤال او را آن جناب جواب داده بود و سؤال هفتم را جواب نداده بود.
با خود گفتم: از همان مسائلی که پدرم از پدرش پرسیده بود خواهم پرسید اگر همان جواب پدرش را داد دلیلی بر امامت او است. سؤال کردم همان جواب را داد در همان شش مسأله که یک واو و یا کم و زیاد نکرد ولی جواب هفتم را نداد. پدرم بپدرش گفته بود که من روز قیامت پیش خدا با تو احتجاج خواهم کرد که میگوئی عبد اللَّه امام نیست. دست خود را روی گردن گذاشته فرمود: بسیار خوب احتجاج کن پیش خداوند هر گناهی داشت بگردن من.
همین که از آن جناب جدا شدم فرمود: هر یک از شیعیان ما مبتلا به گرفتاری شود یا بیمار گردد و صبر نماید خداوند باو پاداش مزار شهید میدهد با خود گفتم جای این صحبت شود. وقتی براه افتادم در بین راه مبتلا بعرق مدینی شدم (رشته نخی است که از پا بتدریج خارج می‌شود و خیلی درد دارد) از این درد بسیار ناراحت شدم سال بعد که بحج رفتم خدمت آن جناب رسیدم هنوز مختصری
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 59
از ناراحتی باقی بود. شکایت کرده گفتم فدایت شوم برای پایم دعائی بکن پایم را مقابل آن جناب گشودم. فرمود: این پایت هیچ ناراحتی ندارد ولی آن پای سالمت را نشان بده، پایم را گشودم. دعائی خوانده از خدمت آن جناب که مرخص شدم طولی نکشید آن پایم نیز مبتلا بعرق مدینی شد ولی دردش کم بود.
کافی: ابن قیاما که واقفی مذهب بود گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیده گفتم: ممکن است دو امام وجود داشته باشد؟ فرمود: نه مگر اینکه یکی از آنها ساکت باشد. گفتم: شما اکنون همان طور هستی که امام ساکتی برایت نیست «یعنی فرزند نداری» هنوز حضرت جواد متولد نشده بود حضرت رضا فرمود: بخدا قسم خداوند بمن فرزندی خواهد داد که بوسیله او حق را ثابت میکند و باطل را از میان میبرد پس از یک سال برایش حضرت جواد متولد شد.
بابن قیاما گفتند همین دلیل ترا قانع نمیکند. گفت: بخدا قسم این دلیل بزرگی است ولی چه کنم آنچه حضرت صادق علیه السّلام در باره فرزندش فرموده.
کافی: وشاء گفت: وارد خراسان شدم در آن موقع واقفی مذهب بودم با خود مقداری جنس داشتم که پیراهن خوش رنگی جزء آنها بود در بسته‌ای داشتم ولی متوجه آن نبودم و نمی‌دانستم کجاست وارد مرو که شدم و ساکن یکی از منازل گردیدم مردی از اهالی مدینه بمن گفت: حضرت رضا علیه السّلام بتو پیغام داده که آن جامه رنگین را برایش بفرستی. گفتم چه کسی بحضرت رضا از آمدن من خبر داده من که هم اکنون وارد شده‌ام ولی جامه رنگین ندارم. آن مرد خدمت حضرت رضا رفت و برگشت گفت میفرماید: آن جامه در فلان جا است و داخل فلان بسته است در جستجوی پیراهن شدم در همان جا که فرموده بود در ته بسته یافتم و برایش فرستادم.
کافی: محمّد بن حجرش گفت: حکیمه دختر موسی بن جعفر علیه السّلام بمن گفت دیدم حضرت رضا جلو درب هیزم خانه ایستاده و آرام با شخصی صحبت میکند
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 60
با اینکه کسی آنجا حضور نداشت عرض کردم آقای من با که حرف میزنید فرمود: این شخص عامر زهرائی که آمده تقاضای دعا میکند و از درد خود شکایت دارد عرضکردم آقا میل دارم سخن او را بشنوم. فرمود اگر بشنوی یک سال بیمار خواهی شد، عرضکردم مایلم بشنوم فرمود گوش کن. صدائی شبیه صفیر شنیدم همان دم تب عارض من شد یک سال تب داشتم.
عیون المعجزات: حسن بن علی وشاء گفت: بطرف خراسان رفتم با خود مقداری جنس برای فروش داشتم شب وارد مرو شدم آن زمان واقفی مذهب بودم غلام سیاهی که شباهت باهل مدینه داشت پیش من آمده گفت مولایم میفرماید: آن پارچه سیاهی که همراه داری برایم بفرست میخواهم بوسیله آن غلام خود را کفن کنم که از دنیا رفته. گفتم آقای تو کیست؟
گفت: حضرت رضا علیه السّلام گفتم با من پارچه و لباسی نیست هر چه داشتم در راه فروختم. رفت دو مرتبه برگشت و گفت آن پارچه پیش تو مانده هنوز نفروخته‌ای. گفتم من خبر ندارم رفت و برای مرتبه سوم آمده گفت در فلان بسته است. با خود گفتم اگر حرفش درست باشد دلیلی است بر امامت او دخترم یک پارچه سیاه بمن داده بود که آن را بفروشم و از پولش انگشتری فیروزه و چادری خط خطی برایش از خراسان بخرم ولی من فراموش کرده بودم.
بغلام خود گفتم فلان بسته را بیاور وقتی آورد گشودم داخل آن همان پارچه را یافتم بغلام تسلیم کردم گفتم بهایش را نمی‌خواهم برگشت و گفت فرموده است میبخشی چیزی را که از تو نیست این پارچه را فلان دخترت بتو داده که از بهایش برای او فیروزه و چادر خط خطی بوسیله این پول بخری آنچه خواسته خریداری کن. بوسیله غلام بهای پارچه را که در خراسان بآن قیمت خرید و فروش میشد فرستاده بود.
خیلی تعجب کردم از آنچه دیدم با خود گفتم: بخدا قسم مسائلی را که در
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 61
آن مشکوک هستم برایش مینویسم و او را بوسیله همان مسائلی که از پدرش میپرسیدم آزمایش خواهم کرد آن مسائل را در کاغذی نوشته در آستین خود نهادم و بدرب خانه امام رفتم دوستی داشتم که بهمراه من بود ولی از نظر مذهب با من مخالف بود او از این جریان اطلاعی نداشت.
بدرب خانه که رسیدم دیدم مردم و سپاهیان و سربازان خدمتش میرسند در یکطرف حیاط نشستم با خود گفتم چه وقت من میتوانم خدمتش برسم در اندیشه بودم مدتی طول کشید تصمیم گرفتم برگردم در این موقع غلامی خارج شده در چهره مردم دقیق میشد و میگفت پسر دختر الیاس کیست. گفتم: من هستم از داخل آستین نامه‌ای خارج کرده گفت این جواب سؤالها و تفسیر آنها است. گفتم خدا و پیامبرش را گواه میگیرم بر خود که تو حجت خدائی و استغفار و توبه مینمایم در این موقع از جای حرکت کردم. رفیقم گفت با عجله کجا میروی گفتم حاجت من برآورده شده برای دیدن آقا، بعد خواهم آمد.
خرایج: مسافر گفت: وقتی خواستند حضرت موسی بن جعفر را به بغداد ببرند بحضرت رضا دستور داد که تا وقتی زنده است در اطاقش بخوابد تا خبر فوت او بآن جناب برسد. گفت ما هر شب رختخواب حضرت رضا را در اطاق موسی ابن جعفر می‌انداختیم پس از نماز عشا می‌آمد و میخوابید صبح که میشد بمنزل خود میرفت گاهی خوردنی پنهان میکردیم وقتی می‌آمد میرفت و خوردنی را برمیداشت میفرمود من می‌دانم چه پنهان کرده‌اید شایسته نیست از من پنهان کنید.
یک شب تأخیر کرد خانواده موسی بن جعفر از تأخیر ایشان نگران شدند من خیلی ناراحت شدم فردا صبح وارد خانه شد و پیش خانواده موسی بن جعفر رفت. ام احمد را خواست باو فرمود: آن امانتها که پدرم بتو سپرده بیاور.
ام احمد ناله‌ای کرد و گریبان چاک زده گفت: مولایم از دنیا رفت او را از این کار بازداشت و فرمود: چیزی نگو تا خبر رسمی برسد. ام احمد بسته‌ای
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 62
را بایشان تقدیم کرد.
برسی در مشارق الانوار مینویسد: که مردی از واقفی مذهبان مسائلی مشکل را در طوماری نوشت و با خود گفت اگر جواب این مسائل را حضرت رضا دانست او امام است. همین که بدرب خانه رسید ایستاد تا مجلس خلوت شود خادم بیرون آمد بهمراه نامه‌ای آورده بود که جواب تمام مسائل بخط خود امام در آن بود. خادم گفت آن طومار را چه کردی. طومار را خارج کرد. غلام گفت حجت خدا میفرماید در این نامه جواب مسائلی که در طومار نوشته‌ای داده شده آن مرد گرفته رفت.
روایت شده که حضرت رضا علیه السّلام روزی در مجلس خود فرمود:
لا اله الا اللَّه
فلان کس از دنیا رفت پس از مدتی فرمود:
لا اله الا اللَّه
او را غسل داده کفن کردند و بجانب قبرش بردند بعد کمی صبر کرده فرمود:
لا اله الا اللَّه
او را در قبرش نهادند از پروردگارش سؤال کردند جواب داد بعد از پیامبرش پرسیدند اقرار کرد بعد از امامش پرسیدند یک یک را شمرد بمن که رسید توقف نمود آن مرد واقفی مذهب بود.
گفت: وقتی حضرت رضا علیه السّلام وارد خراسان شد شیعیان از اطراف باو توجه نموده از آن جمله علی بن اسباط با مقداری هدیه و پیشکش بهمین تصمیم عازم خراسان شد دزدان قافله را ربودند اموال او و هدیه‌هایش را بردند و ضربتی بدهانش زدند دندانهای عقب دهانش افتاد برگشت بدهی که در آن نزدیکی بود در آنجا خوابید حضرت رضا علیه السّلام را در خواب دید باو فرمود محزون مباش هدایا و اموالت بمن رسید اما گوش کن در باره دندانهای پیشین خود سعد «1» کوبیده را در دهان بگیر. گفت: از خواب بیدار شدم مقداری سعد کوبیده را در دهان گرفت خداوند دندان‌های عقب دهانش را باو برگردانید. وقتی خدمت حضرت
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 63
رضا علیه السّلام رسید فرمود آنچه در باره سعد بتو سفارش کرده بودم نتیجه‌اش را مشاهده کردی اینک داخل این انبار برو. داخل شد دید تمام مالها و هدیه‌هایش آنجا است بدون کم و زیاد.
دعوات راوندی: حضرت جواد فرمود یکی از اصحاب حضرت رضا مریض شد امام علیه السّلام بعیادت او رفت باو فرمود چه می‌بینی عرضکرد مرگ را بعد از شما دیدم منظورش شدت ناراحتی بود که از مرض میدید. فرمود چگونه یافتی مرگ را گفت: سخت و دردناک فرمود هنوز مرگ را ندیده‌ای آنچه دیدی مقدمه مرگ بود که نشانه‌ای از آن را بتو نشان دادند مردم دو نوع هستند بعضی بوسیله مرگ آسوده می‌شوند، گروهی مرگ شکنجه‌ایست برای آنها ایمان خود را بخدا و ولایت ائمه تجدید کن تا بوسیله مرگ آسوده شوی همان کار را کرد.
در این موقع عرض کرد: یا ابن رسول اللَّه فرشته‌های خدا آمدند با تهنیت و تحفه، سلام میکنند و در مقابل شما ایستاده‌اند اجازه بفرمائید بنشینند.
حضرت رضا فرمود بنشینید ملائکه خدا. آنگاه بمریض فرمود بپرس دستور بآنها داده‌اند که مقابل من بایستند پرسیدم گفتند اگر تمام ملائکه در خدمت شما بیایند همه می‌ایستند و نمی‌نشینند مگر بآنها اجازه دهی این چنین خداوند به آنها امر کرده در این موقع آن مرد چشم فرو بست عرضکرد: السّلام علیک یا ابن رسول اللَّه اینک شما را در مقابل خود می‌یابم با حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم و پیشوایان بعد از او، در این موقع از دنیا رفت.

بخش چهارم وارد شدن امام علیه السّلام ببصره و کوفه و معجزه‌هائی که در آن دو ناحیه از ایشان ظاهر شد در بحث و استدلال‌

خرایج: ص 204- محمّد بن فضل هاشمی گفت: بعد از درگذشت موسی بن جعفر علیه السّلام وارد مدینه شدم و خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم بامامت بر آن جناب سلام نمودم، ودایعی که بهمراه من بود بحضرتش تقدیم کردم، عرضکردم من عازم بصره هستم میدانم مردم در مورد امامت اختلاف دارند، خبر شهادت موسی بن جعفر علیه السّلام بآنها رسیده، قطعا از من سؤالهائی راجع بامامت مینمایند، چنانچه صلاح بدانید از دلائل امامت برایم مقداری اظهار فرمائید تا بوسیله آنها جواب بگویم.
فرمود: باک نداشته باش، بدوستان ما در بصره بگو من بقدرت و نیروی پروردگار آنجا خواهم آمد، در این هنگام ودایع امامت آنچه در نزد امام وقت باید باشد از برد و چوب دستی و سلاح پیغمبر و سایر ودایع را بمن نشان داد، عرضکردم چه وقت ببصره تشریف می‌آورید.
فرمود: سه روز بعد از رسیدن تو بآنجا، خواهم آمد، وقتی وارد بصره شدم مردم از من جویا شدند گفتم من یک روز قبل از شهادت موسی بن جعفر خدمت آن جناب رسیدم، فرمود من از دنیا خواهم رفت وقتی مرا بخاک سپردید اینجا نایست، برو بمدینه این امانتها را برسان بفرزندم علی بن موسی الرضا علیه السّلام او جانشین و امام بعد از من است.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 65
آنچه دستور داد انجام دادم ودایع را رسانیدم و گفتم آن جناب تا سه روز دیگر وارد بصره خواهد شد هر سؤالی که داشتید از خودشان نمائید، در این موقع عمرو بن هدّاب که مردی ناصبی و مخالف این خاندان بود گفت: حسن بن محمّد یکی از شخصیتهای برجسته خاندان بنی هاشم است از نظر عقل و پرهیزکاری و علم و سن نظیر ندارد او مانند علی بن موسی الرضا جوانی کم تجربه نیست ممکن است علی بن موسی الرضا اگر سؤالهای مشکل دینی را از او بنماید سرگردان بماند.
حسن بن محمّد که در مجلس حضور داشت رو بعمرو بن هداب کرده گفت: این سخن را نگو علی بن موسی الرضا همان طوری که محمّد بن فضل میگوید دارای مقامی بس شامخ و جلالت قدر است بطوری که او میگوید تا سه روز دیگر خواهد آمد با خودش گفتگو خواهی کرد و دلیل کافی خواهی شنید مردم پس از این سخنان متفرق شدند.
روز سوم حضرت رضا علیه السّلام وارد منزل حسن بن محمّد شد. حسن بن محمّد با احترام تمام مقدم حضرتش را گرامی داشت و خودش در مقابل آن جناب بپای ایستاد دستوراتش را اجرا می‌نمود.
علی بن موسی الرضا علیه السّلام فرمود: همه آن اشخاصی که پیش محمّد بن فضل سه روز قبل جمع شده بودند و سایر دوستان ما را جمع کن جاثلیق نصاری و رأس الجالوت یهود را نیز احضار نما به آنها بگو هر چه میخواهند سؤال کنند.
حسن بن محمّد همه را احضار نمود زیدی مذهبان و معتزلیان نیز حضور یافتند.
کسی نمیدانست علت احضار آنها چیست وقتی جمع شدند برای حضرت رضا جایگاه مخصوصی با پشتی ترتیب داد آن جناب بر روی تشک نشست و سلام بر آنها نمود.
فرمود: میدانید چرا من ابتدا بشما سلام کردم؟ عرضکردند نه. فرمود:
تا دلهای شما مطمئن گردد. پرسیدند شما کیستید فرمود: من علی بن موسی بن
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 66
جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب و پسر پیغمبرم نماز صبح را در مدینه مسجد پیغمبر با فرماندار مدینه خواندم. نامه‌ای که از دوستش رسیده بود برایم خواند و در باره مسائل زیادی با من مشورت نمود من آنچه صلاحش بود راهنمائی کردم باو وعده دادم که پس از نماز عصر بمنزل ما بیاید همین امروز، تا جواب نامه دوستش را آنجا بنویسد، به نیرو و قدرت پروردگار وفا باین وعده خواهم نمود.
مردم عرضکردند یا ابن رسول اللَّه با این دلیل دیگر ما را احتیاج به برهانی نیست تو در نزد ما راستگو هستی از جای حرکت کردند تا بروند آن جناب فرمود متفرق نشوید من شما را جمع کردم تا هر سؤالی دارید بنمائید از آثار نبوت و علامتهای امامت آن چیزهائی که جز نزد ما پیدا نخواهید کرد اینک سؤال کنید.
باز عمرو بن هداب شروع بصحبت نموده گفت: محمّد بن فضل هاشمی از شما چیزهائی نقل کرد که انسان نمیتواند بپذیرد.
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: چه حرفهائی؟ عمرو جواب داد میگفت شما بهر چه خدا نازل نموده عالم هستی و تمام زبانها و لغات را میدانی. فرمود درست گفته من حاضرم هر چه میخواهی بپرس.
عمرو گفت: ما شما را آزمایش میکنیم پیش از هر چیز در مورد زبانها و لغات، این شخص رومی است آن دیگری هندی و این شخص ترک زبان است قبلا آنها را آورده‌ام شما با آنها بزبانشان صحبت کنید، فرمود هر چه مایلند بزبان خود بپرسند تا جواب بدهم هر کدام سؤالی بزبان خود نمودند حضرت رضا علیه السّلام بزبان خودشان جواب آنها را داده بطوری که در شگفت شدند و تعجب کردند، اعتراف نمودند که آن جناب بزبان آنها از خودشان گویاتر و واردتر است.
سپس رو بجانب عمرو بن هداب کرده فرمود: اگر من بتو خبر دهم که در
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 67
همین روزها مبتلا بخون خویشاوندی خواهی شد سخن مرا تصدیق خواهی کرد؟ جواب داد نه زیرا غیب را جز خدا کسی نمیداند. فرمود مگر خداوند نمیفرماید:
(عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ) خدا دانای نهان و آشکار است کسی را بر غیب او اطلاعی نیست مگر پیغمبران پسندیده، پیغمبر مورد پسند خداوند است و ما ورثه او هستیم او همان پیغمبری است که خداوند بر رازهای نهانش آگاه نموده ما نیز آنچه پیش از این بوده و آنچه تا روز قیامت خواهد شد میدانیم. آنچه بتو گفتم از مبتلا شدن بخون خویشاوند تا سه روز دیگر واقع می‌شود.
اگر تا سه روز نشد من دروغگو و بهتان زنم چنانچه انجام شد بدان تو مخالف خدا و پیغمبری. اینک دلیل دیگری تو از چشم نابینا خواهی شد که کوه و بیابان را نخواهی دید، این جریان نیز چند روز دیگر واقع می‌شود.
پیش آمد دیگری نیز هست قسم بدروغ خواهی خورد بر اثر آن قسم دروغ مبتلا بمرض برص میشوی.
محمّد بن فضل گفت: بخدا سوگند آنچه حضرت رضا فرموده بود واقع شد باو میگفتند حالا بگو. حضرت رضا علیه السّلام راست گفت یا دروغ، جواب میداد من همانوقت میدانستم راست میگوید ولی نمیتوانستم قبول کنم.
در این موقع حضرت رو بطرف جاثلیق رهبر نصرانیان نموده فرمود: آیا انجیل دلالت بر نبوت پیغمبر اسلام محمّد بن عبد اللَّه دارد یا نه؟
جاثلیق گفت: اگر دلالت میداشت ما انکار نمیکردیم فرمود سکته‌ای که در سفر سوم است چیست؟ جاثلیق جواب داد یکی از اسماء خدا است که جایز نیست اظهار کنم فرمود اگر من برایت ثابت کنم اسم حضرت محمّد و اوصاف او است و اینکه عیسی باو اقرار داشته و بنی اسرائیل را بظهورش بشارت داده قبول خواهی کرد جاثلیق گفت: اگر این کار را بکنی قبول میکنم من انجیل را رد نمیکنم.
حضرت رضا علیه السّلام فرمود اینک توجه کن بسفر سوم که در آن بشارت
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 68
حضرت عیسی بظهور حضرت محمّد است. شروع کرد بخواندن سفر سوم از انجیل تا رسید باوصاف حضرت رسول فرمود این شخص را که توصیف میکند کیست؟
جاثلیق پرسید چه صفتی را بیان مینماید فرمود جز آنچه خدا توصیف کرده نمی‌گویم.
صاحب شتر و عصا و رداء است پیغمبر درس نخوانده ایست که نامش در تورات و انجیل ذکر شده، امر بمعروف و نهی از منکر مینماید آنچه پاکیزه است حلال میداند و هر چه ناپاک است حرام مینماید گرفتاری و بندهای گران آنها را بر میدارد براه راست و طریق استوار هدایت میکند.
فرمود تو را بحق عیسی روح اللَّه و کلمه خدا قسم میدهم آیا این صفات را در انجیل راجع به پیغمبر ما نمیخوانید در این هنگام جاثلیق سر بزیر انداخت و در فکر فرو رفت. متوجه شد اگر انکار انجیل کند کافر می‌شود.
گفت: صحیح است این اوصاف در انجیل هست و عیسی چنین بشارتی را داده ولی در نزد نصرانیان ثابت نشده که همان شخص پیغمبر شما است فرمود اینک که انکار انجیل نکردی و اقرار باین اوصاف نمودی سفر دوم را توجه کن که در آن از محمّد و جانشین او و دخترش فاطمه و حسن و حسین فرزندانش یاد نموده.
جاثلیق و رأس الجالوت که این سخن را شنیدند متوجه شدند که حضرت رضا بتورات و انجیل کاملا وارد است با خود گفتند از راهی بر ما استدلال مینماید که امکان رد آن نیست مگر منکر تورات و انجیل و زبور شویم. گفتند صحیح است موسی و عیسی بشارت بظهور چنین پیغمبری داده‌اند ولی ثابت نشده برای ما که همان محمّد شما است یا دیگری است.
حضرت رضا فرمود: اکنون که در شک افتادید بگوئید آیا پیغمبری را قبلا یا بعدا از فرزندان آدم تاکنون بنام محمّد خداوند مبعوث نموده جز پیغمبر ما؟
یا می‌یابید چنین اوصاف را در کتاب پیغمبری جز حضرت محمّد؟
از این جواب عاجز شدند. گفتند بر ما جایز نیست اقرار کنیم آن محمّد همین
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 69
محمّد شما است زیرا چنانچه اقرار به محمّد و وصی او و دختر و فرزندانش حسن و حسین بنمائیم ما را مجبور بداخل شدن در اسلام مینمائید.
حضرت رضا بجاثلیق فرمود خدا و پیغمبر را گواه میگیرم که در امانی از طرف ما آنچه مخالف طبع تو است متوجه تو نشود، جاثلیق گفت اکنون که امان دادی این پیغمبری که اسم او محمّد است و این وصی که نامش علی است و دخترش که فاطمه نامیده می‌شود و آن دو فرزندی که موسوم بحسن و حسین هستند در تورات و انجیل و زبور نامشان ثبت است.
علی بن موسی الرضا علیه السّلام پرسید: آنچه من گفتم از پیغمبر و جانشین او و دخترش و دو فرزندانش در تورات و انجیل و زبور هست یا نیست. عرضکرد صحیح است در این موقع که جاثلیق اقرار صریح نمود فرمود تو گوش کن فلان سفر را از زبور داود را. عرضکرد بفرمائید.
آن جناب سفر اول را تلاوت نمود تا رسید بنام محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام فرمود تو را بخدا قسم میدهم آیا این نامها در زبور نیست؟
تو نیز دارای همان امانی هستی که بجاثلیق دادم. جواب داد صحیح است آنچه فرمودید در زبور عینا وجود دارد.
حضرت فرمود: تو را قسم میدهم بآن ده آیه‌ای که خداوند بر موسی ابن عمران نازل کرد آیا اوصاف حضرت محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام در تورات وجود دارد که عدالت و فضیلت از صفات برجسته آنها است جواب داد آری هر کسی منکر باشد بخدا و انبیای او کافر شده است.
حضرت رضا علیه السّلام فرمود اکنون فلان سفر را از تورات را توجه کن. آن جناب شروع بخواندن تورات کرد رأس الجالوت از تلاوت حضرت در شگفت بود همین که رسید بنام محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم رأس الجالوت گفت راست است. این احماد و ألیا و بنت احماد و شبر و شبیر (تفسیر این اسامی محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین می‌شود) حضرت رضا علیه السّلام تا آخر آن قرائت نمود.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 70
پس از تمام شدن تلاوت، رأس الجالوت گفت بخدا قسم ای پسر محمّد اگر ریاستی که بر تمام یهود پیدا کرده‌ام مانع نمی‌شد دستور تو را پیروی میکردم بخدائی که تورات را بر موسی و زبور را بر داود نازل کرده کسی را ندیده‌ام تورات و انجیل و زبور را بهتر از شما تلاوت کند و نه بهتر و شیرین‌تر از شما تفسیر نماید.
تا هنگام ظهر حضرت رضا علیه السّلام با آنها مناظره میکرد در این موقع فرمود من نماز ظهر را میخوانم و سپس بمدینه خواهم رفت بجهت همان وعده‌ای که بفرماندار داده‌ام تا جواب نامه رفیقش را بنویسد فردا صبح زود خواهم آمد ان شاء اللَّه.
عبد اللَّه بن سلیمان اذان گفت و اقامه نیز خواند حضرت علی بن موسی الرضا پیش ایستاد و نماز خواند قرائت را مختصر و رکوع و سجود را کامل انجام داد بعد از نماز از بصره خارج شد، فردا صبح بهمان مجلس بازگشت دختری رومی خدمت ایشان آوردند بزبان رومی با او صحبت نمود، جاثلیق سخنان آن جناب را می‌شنید و بزبان رومی کاملا آشنا بود حضرت رضا بآن دختر فرمود:
کدامیک از این دو نفر را بیشتر دوست میداری عیسی یا حضرت محمّد را؟ در جواب گفت قبلا عیسی را بیشتر دوست میداشتم تا زمانی که حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم را نشناخته بودم ولی اکنون محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم را از هر پیغمبری بیشتر دوست میدارم.
جاثلیق گفت: حالا که داخل اسلام شده‌ای بعیسی بی‌علاقه هستی گفت:
هرگز چنین نیست عیسی را هم دوست میدارم و باو ایمان دارم ولی محمّد صلی اللَّه علیه و آله و سلم بیشتر مورد علاقه من است.
حضرت رضا علیه السّلام رو بجاثلیق نموده فرمود برای مردم تفسیر کن آنچه این دختر گفت. جاثلیق تمام گفته‌های او را تفسیر نموده سپس گفت: ای پسر محمّد! مردی هندی اینجا است که نصرانی است و قدرت بحث و مناظره هم دارد.
فرمود او را بیاورید، آن مرد را حاضر کردند با زبان هندی صحبت نمود سپس شروع کرد باستدلال نمودن پیوسته او را با همان زبان هندی بمطلب نزدیک
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 71
مینمود تا شنیدند مرد هندی میگوید: ثبطی ثبطله.
علی بن موسی الرضا فرمود اقرار بوحدانیت خدا مینماید پس از آن در مورد عیسی و مریم با او صحبت فرمود کم کم چنان تحت تأثیر استدلال آن جناب قرار گرفت که به زبان هندی گفت: «اشهد ان لا اله الا اللَّه و ان محمّدا رسول اللَّه» کمربند خود را بالا زد در زیر آن زناری هویدا شد عرضکرد تقاضا دارم این زنار را بدست خود قطع فرمائی.
حضرت رضا علیه السّلام کاردی خواست و آن را قطع کرد سپس محمّد بن فضل هاشمی فرمود این مرد هندی را بحمام ببر و تطهیر کن و لباسی برای او و خانواده‌اش تهیه نما همه‌ی آنها را بمدینه بفرست.
پس از تمام شدن این جریان رو بمردم نموده فرمود اینک ثابت شد راستی گفتار محمّد بن فضل که از من برای شما نقل میکرد همه تصدیق کردند عرض نمودند برای ما بیشتر از آنچه او گفته بود ثابت شد. محمّد بن فضل بما گفته بود که شما را بخراسان خواهند برد، فرمود صحیح است ولی با احترام و کمال تعظیم می‌برند.
محمّد بن فضل گفت: مردم اعتراف بامامت آن جناب نمودند شب را حضرت رضا در بصره ماند صبحگاه با مردم وداع نموده سفارش‌هائی بمن فرمود پس از آن تشریف برد از پی آن جناب رفتم تا بوسط راه رسیدم از جاده منحرف شد چهار رکعت نماز خواند پس از آن فرمود: محمّد برگرد در پناه خدا چشم خویش را ببند همین که بستم فرمود: باز کن. باز کردم در مقابل در خانه خودمان بودم دیگر حضرت را ندیدم آن مرد هندی را با خانواده‌اش در هنگام حج بمدینه فرستادم.
محمّد بن فضل گفت: از جمله سفارشهائی که حضرت رضا بمن فرمود در هنگام رفتن از بصره این بود که بکوفه برو دوستان ما را جمع کن بآنها خبر ده من بآنجا خواهم آمد دستور داد بخانه حفص بن عمیر یشکری وارد شوم من بکوفه رفتم و بشیعیان جریان را اطلاع دادم روزی در خانه عمر بن مزاحم بود که سلام غلام حضرت رضا آمد فهمیدم آن جناب تشریف آورده فوری بخانه حفص بن عمیر رفتم
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 72
دیدم امام علیه السّلام آنجا تشریف دارند سلام کردم بعد از جواب سلام فرمود غذائی که شایسته دوستان ما باشد برای آنها تهیه کن.
عرضکردم تهیه نموده‌ام و آنچه لازم بود آماده شده است فرمود: ستایش خدای را که بتو توفیق عنایت فرموده. شیعیان را جمع نمودم پس از صرف غذا بمن فرمود: ببین در کوفه از دانشمندان هر کس که هست حاضر نما.
آنگاه حضرت رضا فرمود: من مایلم همان طوری که مردم بصره از وجودم استفاده نموده‌اند شما نیز بهره‌مند شوید خداوند بمن هر کتابی را که بر پیغمبران نازل فرموده، آموخته است. رو بجاثلیق نموده او مردی دانشمند و مطلع و با عقل و اهل استدلال بود فرمود: آیا اطلاع داری از نوشته‌ای که حضرت عیسی پیوسته بگردن خویش آویخته بود و در آن پنج اسم وجود داشت که اگر در مغرب بود میخواست بمشرق رود خدا را بیکی از آن پنج اسم قسم میداد، این فاصله را بطی الارض میپیمود. جاثلیق گفت: نه ولی اسماء پنجگانه‌ای که خداوند را بوسیله آنها قسم میداد و آنچه میخواست برآورده میشد میدانم. حضرت رضا فرمود: اللَّه اکبر حالا که منکر پنج اسم نیستی مهم نیست که نوشته را قبول داشته باشی یا نداشته باشی.
رو بطرف مردم نموده فرمود: آیا منصف‌ترین شخص کسی نیست که در استدلال با خصم از روی کتاب و دین و ملت و شریعت خود او بحث نماید جوابدادند آری، سپس فرمود: امام نیست مگر کسی که قیام کند بآنچه پیامبر قیام نموده هنگامی که متصدی امامت شده، شایسته امامت نیست مگر کسی که با تمام ملل استدلال با براهین نماید در باره امامت.
رأس الجالوت پرسید آن استدلال برای امامت چیست؟ فرمود: باین طور که عالم بتورات و انجیل و زبور و قرآن کریم باشد تمام لغات را بداند بطوری که هیچ زبانی نباشد که از آن اطلاع نداشته باشد، با هر دسته بزبان خودشان صحبت کند با تمام این اوصاف باید پرهیزگار و پاکیزه از هر ناپاکی و مبرا از
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 73
هر عیب باشد عادل و منصف و حکیم و رؤف، مهربان و بخشنده، و عطوف، راستگو و خیرخواه، نیکوکار، امین و مورد اعتماد کاربر و توانا باشد.
نصر بن مزاحم از جای حرکت نموده گفت: چه میفرمائی در باره جعفر بن محمّد علیه السّلام فرمود: چه بگویم در باره پیشوائی که تمام امت محمّد گواهند بر اینکه دانشمندترین مردم زمان خود بود پرسید در باره موسی بن جعفر چه میگوئی؟
در جواب فرمود: آن جناب نیز مانند حضرت صادق بود مردم در باره او در شگفت بودند. موسی بن جعفر مدتی زندگی کرد، با هر ملتی بزبان خودشان صحبت می‌نمود با خراسانیان به لغت محلی خودشان و با رومیان بزبان رومی و با سایر مردم بزبان خودشان. دانشمندان جهان از یهود و نصاری خدمتش میرسیدند با آنها احتجاج میکرد بوسیله کتاب و زبان خودشان.
پس از انقضاء مدت عمرش پیکی از طرف آن جناب پیش من آمد باین مضمون پیغامی آورد. پسرم اجل من سر آمده و عمرم تمام شده تو وصی و جانشین پدرت هستی پیغمبر اکرم هنگام وفات علی را خواست و سفارشهائی بایشان نمود باو واگذارد صحیفه‌ای را که در آن اسمائی که اختصاص بانبیاء و اوصیاء دارد سپس فرمود: نزدیک من بیا سر خویش را در لحاف پیچید، آنگاه فرمود: زبانت را بیرون بیاور با انگشترش زبان علی را مهر کرد، سپس فرمود: علی زبانت را در دهان من قرار ده و بمک و آنچه در دهان خود یافتی ببلع.
علی علیه السّلام دستور پیغمبر را اجراء کرد آنگاه فرمود: خداوند بتو فهمانید آنچه بمن فهمانیده و بینش تو را باندازه من قرار داده و دانش تو را نیز بهمان مقدار که بمن داده عنایت کرد بجز اینکه پیغمبری بعد از من نخواهد بود هر یک از امامها نیز همین طورند، بعد از درگذشت موسی بن جعفر من بهر زبانی آشنا شدم و بتمام کتابها اطلاع پیدا کردم.

بخش پنجم استجابت دعای امام علیه السّلام‌

عیون اخبار الرضا: ج 1 ص 308- داود بن محمّد نهدی از یکی از اصحاب نقل کرد که گفت: پسر ابی سعید مکاری خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیده گفت:
بجائی خدا ترا رسانیده که ادعای مقام پدرت را میکنی؟! فرمود: تو را چه شده خدا چراغت را خاموش کند و فقیر شوی مگر نمیدانی خداوند وحی کرد به عمران که من بتو پسری خواهم داد ولی بعد مریم را باو عنایت کرد اما بمریم عیسی را بخشید پس عیسی از مریم و مریم از عیسی است. این دو با هم یکی هستند من از پدرم و پدرم از من است ما هر دو یکی هستیم. پسر ابو سعید گفت: اکنون یک سؤال از تو میکنم. فرمود: من گمان نمیکنم جوابم را بپذیری تو از پیروان ما نیستی ولی بسیار خوب بگو.
گفت: مردی موقع مرگ گفته هر غلام و کنیزی که از قدیم دارم در راه خدا آزاد است. فرمود: جواب اینست که خداوند در قرآن کریم میفرماید:
حَتَّی عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ. هر کدام از غلام و کنیزانش شش ماه مالک آنها بوده او قدیمی و آزاد است. آن مرد رفت ولی فقیر شد و تا زنده بود با فقر زندگی میکرد بطوری که گذران یک شب خود را نداشت خدا لعنتش کند.
عیون: ابراهیم بن هاشم از هروی نقل میکند که گفت: بمأمون خبر دادند که حضرت رضا علیه السّلام مجالسی تشکیل داده که در باره اعتقادات مذهبی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 75
مناظره میکند و مردم شیفته دانش او شده‌اند. دستور داد به محمّد بن عمر و طوسی حاجب خود مردم را متفرق کند و امام علیه السّلام را حاضر نماید همین که چشم مأمون بآن جناب افتاد خیلی خشم گرفت و او را سبک شمرد. حضرت رضا علیه السّلام از پیش او با خشم تمام خارج شد در حالی که زیر لب آرام چنین میگفت: بحق مصطفی صلی اللَّه علیه و آله و سلم و علی مرتضی و فاطمه زهرا به نیروی خدا بوسیله دعای خود چنان او و یارانش را در این سرزمین خوار کنم که سگهای این آب و خاک او را طرد کنند.
امام علیه السّلام بمنزل خود رفت آب خواست وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند در رکعت دوم در قنوت چنین گفت:
«اللهم یا ذا القدرة الجامعه، و الرحمة الواسعة، و المنن المتتابعة و الالاء المتوالیة و الایادی الجمیله و المواهب الجزیلة یا من لا یوصف بتمثیل و لا ثمیل بنظیر و لا یغلب بظهیر یا من خلق فرزق و الهم فانطق و ابتدع فشرع و علا فارتفع و قدر فاحسن و صور فأتقن و احتج فابلغ و انعم فاسبغ و اعطی فاجزل یا من سما فی العز ففات خواطر الابصار و دنا فی اللطف فجاز هواجس الافکار یا من تفرد بالملک فلا ند له فی ملکوت سلطانه و توحد بالکبریاء فلا ضد له فی جبروت شأنه یا من حارت فی کبریاء هیبته دقائق لطائف الاوهام و حسرت دون ادراک عظمته خطائف ابصار الانام یا عالم خطرات قلوب العالمین و یا شاهد لحظات ابصار الناظرین یا من عنت الوجوه لهیبته و خضعت الرقاب لجلالته و وجلت القلوب من خیفته و ارتعدت الفرائص من فرقه یا بدی‌ء یا بدیع یا قوی یا منیع یا علی یا رفیع صل علی من شرفت الصلاة بالصلاة علیه و انتقم لی ممن ظلمنی و استخف بی و طرد الشیعة عن بابی و اذقه مرارة الذل و الهوان کما أذاقنیها و اجعله طرید الارجاس و شرید الانجاس»
عبد السّلام ابو الصلت بن صالح هروی گفت: هنوز دعای امام تمام نشده بود که در شهر شور و شری بپا خاست و داد و فریاد بلند و انقلابی بزرگ شد و شهر
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 76
شلوغ گردید من از جای خود تکان نخوردم تا امام علیه السّلام نمازش را سلام داد.
فرمود: ابا صلت برو بالای پشت بام خواهی دید زنی تبهکار و بدکاره شری بپا کرده او را اهل این شهر سمانه مینامند بواسطه بی‌حیائی و گمراهیش و بجای نیزه یک نی بلندی برداشته و پارچه قرمزی بجای پرچم بآن آویخته رهبری این انقلاب را میکند و سپاه ستم پیشه را میبرد جلو قصر مأمون و سپهدارانش.
بالا رفتم جز انبوه جمعیت که با چوبدستی حمله میکردند و سنگ بر سر دیگران میزدند ندیدم مأمون زره پوشیده بود و از قصر شاهجان برای جنگ خارج شده بود در همین موقع یک شاگرد خون‌گیری از بالای یکی از پشت بامها پارچه آجری بزرگ بر فرق مأمون زد کلاه خود چنان از سرش افتاد که فرقش را مجروح کرد. یکنفر بآن کسی که سنگ زد گفت: وای بر تو این امیر المؤمنین است. سمانه حرف او را شنیده گفت: ساکت باش بی‌مادر امروز روز تشخیص نیست که هر کس را در مقام خودش قرار دهند اگر این امیر المؤمنین بود مردهای زناکار را بر دختران پشت پرده مسلط نمیکرد چنان مأمون و سپاهش را راندند بعد از اینکه کمال خواری و مذلت را بآنها چشاندند.
مناقب: همین روایت را از هروی نقل کرده در آخر اضافه نموده که اموال مأمون را بغارت بردند.
مأمون چهل غلام را با أسلی کدخدای مرو زندانی کرد و دستور داد دیوارهای زندان آنها را بلند کنند و فهمید این پیش آمد بواسطه استخفاف حضرت رضا بوجود آمد. بجانب آن جناب رفت و وارد خانه ایشان شد قسم داد که از جای حرکت نکند و سر مبارک امام را بوسید و در مقابل حضرت رضا نشست گفت:
دلم از این گروه راضی نمیشود پس از این جریان شما چه صلاح میدانید حضرت رضا فرمود: از خدا بترس در مورد امت محمّد و این وظیفه‌ای که بعهده گرفته‌ای تو اوضاع مسلمانان را درهم ریخته‌ای و کارها را بدیگران سپرده‌ای.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 77
تا آخر روایت که در باب جریانهای امام با مأمون ذکر خواهد شد.
عیون اخبار الرضا: احمد بن محمّد بن اسحاق خراسانی گفت: از علی بن محمّد نوفلی شنیدم که میگفت مردی از اولاد ابو طالب زبیر بن بکار را در مورد جریانی بقسم واداشت بین منبر و قبر پیغمبر زبیر قسم یاد کرد مبتلا ببرص شد من خودم او را دیدم که در دو ساق و قدمش برص زیادی داشت. پدر او بکار نیز بحضرت رضا علیه السّلام در موردی ستم نمود امام علیه السّلام او را نفرین کرد در همان موقع سنگی از قصر سرازیر شد و گردنش را شکست.
اما پدرش عبد اللَّه بن مصیب عهد نامه یحیی بن عبد اللَّه بن حسن و امانی که باو داده بودند در مقابل هارون الرشید پاره پاره کرد. بهارون گفت این مرد را بکش که امان از برای چنین کسی نیست یحیی بهارون گفت: او دیروز با برادرم خروج کرد و برای شاهد شعرهائی که گفته بود برای هارون خواند ولی عبد اللَّه منکر شد. یحیی او را بقسم واداشت که بگوید از نیرو و قدرت پروردگار بیزارم و در صورتی که دروغ بگوید عجله در عقوبتش شود همان دم سیاه شد و پس از سه روز از دنیا رفت چندین مرتبه قبرش او را بیرون انداخت. که جریان را مفصل نقل نموده من مختصر کردم.
عیون اخبار الرضا: محمّد بن فضیل گفت: در همان سال که هارون بر برامکه خشم گرفت ابتدا جعفر بن یحیی را کیفر کرد و یحیی بن خالد را زندانی نمود.
آنگاه روزگار برامکه سیاه شد همان سال حضرت رضا در عرفات دعا میکرد آنگاه سر خود را تکان داد، از این کار امام پرسیدند فرمود: من از خدا در خواست میکردم که جزای برامکه را بدهد که در باره پدرم آن کارها را کردند امروز دعایم در باره آنها مستجاب شد پس از رفتن حضرت رضا چیزی نگذشت که هارون بر جعفر و یحیی خشم گرفت و اوضاع برامکه از هم پاشید.

بخش ششم اطلاع امام از تمام زبانها و زبان پرندگان و چارپایان‌

عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 344- یاسر خادم گفت: حضرت رضا علیه السّلام چند غلام رومی و صقلبی (بین بلغار و قسطنطنیه) داشت آن جناب نزدیک ایشان بود شنید با هم صحبت میکنند بزبان مادری خود و رومی و میگویند ما هر سال یک مرتبه در مملکت خود فصد میکنیم و خون میگیریم. و اما اینجا نمی‌بینیم کسی فصد کند فردا صبح حضرت رضا فرستاد پی یکی از پزشکان باو دستور داد که فلان کس را از فلان رگ فصد کن و فلان کس را از فلان رگ سپس پیامبر فرمود تو فصد نکن.
یاسر گفت: من فصد کردم دستم ورم کرد و قرمز شد فرمود: ترا چه شده و جریان را بایشان عرضکردم فرمود: مگر من ترا از این کار نهی نکردم دستت را بیاور دست خود را روی آن کشید و آب دهان مالید و سفارش کرد که شب شام نخوردم مدتها بود که پس از سفارش ایشان شام نمیخوردم بعضی از اوقات که غافل میشدم و شام میخوردم حالم را بهم میزد.
عیون اخبار الرضا: ابو هاشم جعفری گفت: من با حضرت رضا علیه السّلام غذا میخوردم بعضی وقتها غلام خود را بزبان صقلبی و فارسی صدا میزد بعضی از اوقات من غلام خود را از پی کاری میفرستادم و بفارسی باو میگفتم: امام علیه السّلام متوجه میشد گاهی نیز صحبتی که بفارسی میکرد بطور مبهم میگفت که فهم آن
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 79
بر غلام مشکل میشد آنگاه خودش توضیح میداد.
عیون اخبار الرضا: هروی گفت: حضرت رضا علیه السّلام با مردم بزبان مادری خودشان صحبت میکرد بخدا سوگند فصیح ترین و شیرین‌گفتارترین مردم بود نسبت بهر زبان و لغتی. روزی بایشان عرضکردم: من در تعجبم از اینکه شما تمام این زبانها را میدانید با اختلافی که با هم دارند فرمود:
ابا صلت من حجت خدا بر مردمم خداوند کسی را حجت خویش بر مردم قرار نمیدهد که زبان آنها را نداند مگر نشنیده‌ای فرمایش امیر المؤمنین علیه السّلام را که فرمود:
«اوتینا فصل الخطاب»
بما فصل خطاب داده‌اند آیا فصل خطاب جز دانستن زبانهای مردم چیز دیگری است «1».
بصائر: ابو هاشم جعفری گفت خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم فرمود: با این غلام بفارسی صحبت کن او خیال میکند فارسی میداند. من بخادم گفتم:
«زانویت چیست» جوابم را نداد حضرت رضا فرمود: میگوید:
«رکبتک»
زانویت. باز باو گفتم: «نافت چیست» جوابم را نداد فرمود:
«سرتک»
یعنی ناف.
بصائر: نقل از سلیمان که یکی از اولاد ابی طالب است میکند که گفت در خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم در باغ آن جناب در این موقع گنجشکی آمد و جلو آن جناب نشست و پشت سر هم شروع بصدا دادن کرد و حالت اضطراب از او آشکارا دیده میشد. فرمود فلانی میدانی این گنجشک چه میگوید عرضکردم خدا و پیامبر و فرزند پیامبر میداند.
فرمود: میگوید ماری در خانه میخواهد جوجه‌های مرا بخورد از جا حرکت کن این چوب را بردار و داخل خانه شو و آن مار را بکش. گفت چوب را برداشتم و وارد خانه شدم دیدم ماری در خانه راه میرود او را کشتم.
بصائر: وشاء گفت: دیدم حضرت رضا علیه السّلام سر بر آسمان دارد و طوری
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 80
سخن میگوید مانند صدای چلچله یک ساعت بود که هیچ نمی‌فهمیدم بعد از ساعتی ساکت شد.
مناقب: در یک خبر طولانی از علی بن مهران نقل میکند که گفت:
حضرت رضا علیه السّلام باو دستور داد که برایش وسیله‌ای که تعیین ساعت‌ها را مینماید بسازم. وقتی ترتیب دادم و برایش بردیم در بین راه خیلی خسته شدم هنوز ننشسته بودیم که یکی از خادمها خارج شد و کوزه‌ای که آبی بسیار سرد داشت برای ما آورد ما نوشیدیم. حضرت رضا علیه السّلام روی یک صندلی نشست چند ریگ افتاد مسرور گفت: «هشت» بعد حضرت رضا بزبان فارسی بمسرور فرمود:
«در ببند».

بخش هفتم عبادت و اخلاق پسندیده و مقام آن جناب و اقرار مردم بشخصیت ایشان‌

عیون اخبار الرضا: ابو عباد گفت: حضرت رضا در تابستان روی بوریا در زمستان روی پلاس می‌نشست و لباس خشن می‌پوشید مگر موقعی که میان جمعیت میرفت که خود را برای آنها می‌آراست.
عیون اخبار الرضا: صولی گفت: مادر پدرم که عذر نام داشت گفت:
مرا با صد کنیز دیگر از کوفه خریدند من کنیزی زایمان کرده بودم. ما را برای مأمون بردند. حرمسرای او بهشتی بود از خوراکی و سایر چیزهای خوب و پول فراوان. مرا مأمون بحضرت رضا علیه السّلام بخشید. وقتی وارد خانه حضرت رضا علیه السّلام شدم آنچه نعمت در خانه مأمون بود از دست دادم. یک کنیز سرپرست ما بود که ما را شبها بیدار میکرد و بنماز وامیداشت.
این جریان از همه برای ما سخت‌تر بود من آرزو داشتم از خانه آن جناب خارج شوم تا بالاخره مرا بخشید بجد تو عبد اللَّه بن عباس وقتی بمنزل او رفتم مثل اینکه داخل بهشت شده‌ام.
صولی گفت: زنی را عاقلتر و سخاوتمندتر از جده خود ندیدم در سال دویست و هفتاد از دنیا رفت که در آن وقت صد سال داشت. خیلی از اوقات راجع بحضرت رضا از او می‌پرسیدند در جواب میگفت چیزی از آن جناب بخاطر
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 82
ندارم جز اینکه عود هندی بخور میکرد و پس از آن گلاب و مشک بکار میبرد وقتی نماز صبح میخواند در اول وقت نماز صبح را بجای می‌آورد پس از آن بسجده میرفت سر از سجده بر نمیداشت تا خورشید بالا می‌آمد بعد حرکت میکرد می‌نشست برای رفع نیازمندیهای مردم یا سوار میشد و میرفت.
هیچ کس نمی‌توانست صدایش را در خانه آن جناب بلند کند هر کس می- خواست باشد مردم آرام صحبت میکردند جدم عبد اللَّه از این جده‌ام تبرک میجست همان روز که او را به جدم بخشیدند قرار داد بست با او که پس از فوت جدم آزاد باشد. عباس بن احنف حنفی دائی جدم روزی بمنزل او وارد شد از این کنیز خوشش آمد گفت این کنیز را بمن ببخش. جدم در جواب او گفت: این کنیز مدبره است یعنی قرارداد آزادی پس از مرگ من دارد نمیتوانم او را ببخشم این شعر را او در باره جده‌ام سرود:
یا عذر زین باسمک العذر و اساء لم یحسن بک الدهر
عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 179- ابو ذکوان گفت: از ابراهیم بن عباس شنیدم که میگفت هر چه از حضرت رضا علیه السّلام می‌پرسیدند میدانست از زمان او کسی راجع بتاریخ گذشته تا آن روز از حضرت رضا واردتر نبود مأمون او را آزمایش میکرد بسؤال‌ها در هر مورد. جواب آنها را میداد تمام سخن و جواب و مثالی که می‌آورد از قرآن استفاده مینمود در هر سه روز یک مرتبه قرآن را ختم میکرد.
میفرمود: اگر بخواهم در کمتر از سه روز ختم کنم میتوانم ولی بهر آیه‌ای- که میرسم در آن دقت میکنم که در باره چه چیز و چه زمانی نازل شده بهمین جهت در هر سه روز یک مرتبه ختم میکنم.
عیون اخبار الرضا: ابراهیم بن عباس گفت: هرگز ندیدم حضرت رضا علیه السّلام با سخن خود کسی را برنجاند و هرگز ندیدم سخن کسی را قطع کند
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 83
تا او صحبت خود را تمام میکرد و هرگز محتاجی را رد نکرد بقدری که قدرت داشت. هرگز پاهای خود را مقابل کسی که نشسته بود دراز نمیکرد و نه تکیه میکرد در مقابل کسی که نشسته بود و هرگز غلامان خود را ناسزا نمیگفت و ندیدم که آب دهان بزمین بیاندازد و نه هرگز در موقع خنده قهقهه نمیزد خنده آن جناب تبسم بود.
در خلوت سفره‌اش را میگستردند غلامان خود را بر سفره خویش مینشاند حتی دربانها و مهتر چهارپایان را، شبها کم میخوابید و بسیار بیدار بود بیشتر شبها از ابتدای شب تا صبح شب زنده‌دار بود خیلی روزه میگرفت روزه سه روز در ماه از او فوت نمیشد میفرمود این سه روز روزه تمام عمر است خیلی کمک میکرد و صدقه میداد در پنهانی بیشتر در شبهای تاریک چنین کاری را میکرد هر کس بگوید چون او در مقام و شخصیت دیده است باور نکنید.
عیون اخبار الرضا: هروی گفت: موقعی که حضرت رضا علیه السّلام در داخل زندان بود و او را در بند کرده بودند از زندانبان اجازه خواستم به خدمت آن جناب برسم- گفت: نمیتوانی خدمتش برسی پرسیدم برای چه. گفت: چون او در شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند فقط اول صبح یک ساعت و قبل از ظهر نیز ساعتی فراغت دارد و یکی هم موقع زرد شدن آفتاب که در این موقعها در محراب خود نشسته و مشغول مناجات با خدا است. گفتم در همین موقع‌ها برای من اجازه بگیر. اجازه گرفت خدمتش رسیدم دیدم در محراب خود نشسته و در اندیشه است ... تا آخر خبر.
تهذیب: سلیمان جعفری گفت: حضرت رضا را دیدم که در جبه خزی نماز میخواند.
عیون اخبار الرضا: رجاء بن ابی ضحاک گفت: مرا مأمون از پی حضرت رضا علیه السّلام فرستاد تا او را از مدینه بیاورم دستور داد که او را از راه
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 84
بصره و اهواز و فارس بیاورم نه راه قم، سفارش کرد که شبانه روز خودم مواظب او باشم تا وقتی باینجا بیاورم. من در خدمت آن جناب بودم از مدینه تا مرو.
بخدا کسی را از او پرهیزکارتر و ذکرگوتر در تمام اوقاتش ندیدم و نه کسی را دیده‌ام که از او بیشتر از خدا خوف داشته باشد.
سحرگاه نماز صبحش را میخواند پس از نماز در محراب خود به تسبیح و حمد و تکبیر و تهلیل مشغول بود و صلوات بر پیامبر و آلش میفرستاد تا خورشید طلوع میکرد بعد سر بسجده میگذاشت و آن سجده را چنان طولانی میکرد تا آفتاب بلند شود بعد رو بمردم میکرد با آنها بحدیث میپرداخت و یا ایشان را موعظه مینمود تا نزدیک ظهر بعد باز وضوی خود را تازه میکرد و بطرف محراب خویش میرفت.
همین که اذان ظهر میشد از جای حرکت میکرد و شش رکعت نماز میخواند در رکعت اول حمد و قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ و در رکعت دوم حمد و قل هو اللَّه و در چهار رکعت دیگر حمد و قل هو اللَّه میخواند و در هر دو رکعت سلام میداد و در رکعت دوم قنوت میخواند قبل از رکوع پس از خواندن قرائت بعد اذان میگفت باز دو رکعت دیگر میخواند پس از آن شش رکعت نماز ظهر را میخواند.
بعد از سلام نماز مشغول تسبیح و تکبیر و تهلیل میشد تا وقتی خدا می- خواست، بعد سجده شکر میرفت و صد مرتبه در سجده شکر میگفت: «شکرا للَّه» سر که بر میداشت باز شش رکعت نماز میخواند در هر رکعت حمد و قل هو اللَّه و در دو رکعتی سلام میداد و در رکعت دوم بعد از قرائت در هر نماز قنوت میخواند باز اذان میگفت دو رکعت دیگر را شروع میکرد و در رکعت دوم قنوت میخواند پس از تمام شدن شش رکعت نماز عصر را میخواند بعد از تمام شدن نماز عصر در محراب می‌نشست بذکر خدا از حمد و سپاس و تکبیر مشغول بود تا وقتی بخواهد پس از آن بسجده میرفت و در سجده صد مرتبه میگفت: «حمدا للَّه»
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 85
پس از اینکه خورشید غروب کرد وضو میگرفت و نماز مغرب را سه رکعت میخواند با اذان و اقامه و قنوت در رکعت دوم قبل از رکوع و پس از قرائت میخواند، پس از سلام در محل نماز می‌نشست تسبیح و حمد و تکبیر میگفت و تهلیل مینمود هر چه مایل بود بعد بسجده شکر میرفت سپس سر بر میداشت حرفی نمیزد و برای چهار رکعت دوم قبل از رکوع قنوت میخواند در رکعت اول از این چهار رکعت سوره حمد و قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ و در دومی حمد و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ پس از سلام دادن مشغول تعقیب میشد تا وقتی که میخواست آنگاه افطار میکرد بعد صبر میکرد تا نزدیک یک ثلث از شب بگذرد آنگاه نماز عشاء را میخواند چهار رکعت. در رکعت دوم قبل از رکوع و پس از قرائت قنوت میخواند پس از سلام در مصلای خود می‌نشست و بذکر و تسبیح و حمد و تکبیر و تهلیل مشغول میشد تا وقتی که میخواست آنگاه پس از تعقیب سجده شکر میکرد بعد برای استراحت برختخواب خویش میرفت.
در ثلث آخر شب از رختخواب خارج میشد با تسبیح و حمد و تکبیر و تهلیل و استغفار اول مسواک میکرد بعد وضو میگرفت بعد مشغول نماز شب میشد هشت رکعت نماز میخواند و در هر دو رکعت سلام میداد در رکعت‌های اول در همه این نماز حمد را یک مرتبه و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را سی مرتبه میخواند و نماز جعفر طیار را چهار رکعت میخواند در رکعت دوم از آنها سلام میداد و در هر رکعت دومی پس از قرائت و قبل از رکوع قنوت میخواند این چهار رکعت نماز جعفر بن ابی طالب را جزء نماز شب محسوب میکرد و بعد دو رکعت باقیمانده را میخواند در اولی حمد و سوره الملک و در دومی حمد و سوره هل أتی را.
سپس از جای حرکت میکرد و دو رکعت نماز شفع را میخواند در هر رکعت از آن دو حمد را یک مرتبه و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را سه مرتبه و در رکعت دوم قنوت میخواند بعد حرکت میکرد و نماز وتر را یک رکعت میخواند حمد را یک بار و قل هو اللَّه را سه بار قرائت میکرد و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ را یک مرتبه و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ را
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 86
یک مرتبه در این یک رکعت نیز قبل از رکوع و پس از قرائت قنوت میخواند و در قنوت خود میگفت:
«اللهم صل علی محمّد و آل محمّد اللهم اهدنا فیمن هدیت و عافنا فیمن عافیت و تولنا فیمن تولیت و بارک لنا فیما اعطیت و قنا شر ما قضیت فانک تقضی و لا یقضی علیک انه لا یذل من والیت و لا یعز من عادیت تبارکت ربنا و تعالیت»
بعد هفتاد مرتبه میگفت:
استغفر اللَّه و اسأله التوبة
. پس از سلام مشغول تعقیب می‌شد.
نزدیک طلوع فجر که میشد از جای حرکت می‌نمود و دو رکعت نماز فجر را میخواند در رکعت اول حمد و قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ و در دومی حمد و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ پس از طلوع فجر اذان و اقامه میگفت و نماز صبح را دو رکعت میخواند بعد از سلام مشغول تعقیب میشد تا خورشید طلوع میکرد بعد بسجده شکر میرفت تا خورشید برآید.
در تمام نمازهای واجب در رکعت اول حمد و انا انزلناه میخواند و در رکعت دوم حمد و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ جز در نماز صبح و ظهر و عصر روز جمعه که در آن روز حمد و سوره جمعه و سوره منافقین را میخواند در نماز عشای شب جمعه در رکعت اول حمد و سوره جمعه را میخواند و در رکعت دوم حمد و سوره سبح. در نماز صبح روز دوشنبه و پنجشنبه رکعت اول حمد و هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ را میخواند و در رکعت دوم حمد و «هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ» را قرائت میکرد.
در نماز مغرب و عشاء و نماز شب و شفع و وتر و نماز صبح قرائت را بلند میخواند و در نماز ظهر و عصر کوتاه در دو رکعت آخر تسبیح میخواند و میگفت:
«سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر»
سه مرتبه و قنوت آن جناب در تمام نمازهایش چنین بود: «
رب اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم انک انت الاعز الاجل الاکرم».
هر وقت ده روز در شهری میماند روزه میگرفت همین که شب میشد اول نماز میخواند سپس افطار میکرد و در سفر نمازهای واجب خود را دو رکعتی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 87
میخواند بجز نماز مغرب که آن را سه رکعت میخواند و نماز نافله و نماز شب، شفع و وتر و دو رکعت فجر را در سفر و غیر سفر ترک نمیکرد.
ولی نوافل نمازهای روزانه را در سفر نمیخواند پس از هر نمازی که قصر میخواند سی مرتبه میگفت:
سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر
و میفرمود: این بجای بقیه نماز است ندیدم نماز ضحی را در سفر و غیر سفر بخواند و در سفر روزه نمیگرفت در دعا ابتدا صلوات بر محمّد و آلش میفرستاد و پیوسته این صلوات را در نماز و غیر نماز میفرستاد.
شب در رختخواب قرآن زیاد میخواند وقتی بآیه‌ای میگذشت که اسم بهشت یا جهنم بود گریه میکرد از خدا بهشت را درخواست می‌نمود و از جهنم باو پناه میبرد، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* را در تمام نمازهایش بلند میخواند در شب و روز وقتی قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را میخواند با صدای آهسته‌ای میگفت:
اللَّه احد
وقتی سوره تمام می‌شد میگفت:
کذلک اللَّه ربنا
سه مرتبه وقتی سوره جحد را میخواند در دل میگفت: «یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ» وقتی نماز میکرد میگفت:
«ربی اللَّه و دینی الاسلام»
پس از خواندن سوره تین و زیتون میگفت:
«بلی و انا علی ذلک من الشاهدین»
وقتی لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ را میخواند پس از تمام شدن میگفت:
«سبحانک اللهم بلی»
در سوره جمعه میگفت: «قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ للذین اتقوا وَ اللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ».
وقتی سوره فاتحه را تمام میکرد میگفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ*» بعد از خواندن سوره سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی یواشک میگفت
«سبحان ربی الاعلی»
وقتی بآیه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا* میرسید آهسته میگفت:
«لبیک اللهم»
لبیک.
در هر شهری که وارد میشد مردم اجتماع میکردند و مطالب دینی و سؤالات مذهبی خود را از ایشان میکردند بآنها جواب میداد بیشتر اوقات از پدرش و از آباء گرام خود علی بن ابی طالب و پیامبر اکرم برای آنها حدیث نقل مینمود
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 88
وقتی آن جناب را پیش مأمون آوردم از حالش پرسید در سفر هر چه در شب و روز و هنگام کوچ یا اقامت دیده بودم برایش نقل کردم.
گفت صحیح است پسر ابی ضحاک این شخص بهترین فرد روی زمین است و از همه داناتر و عابدتر است مبادا آنچه دیده‌ای بکسی اظهار کنی تا فضل و مقام او فقط از زبان من منتشر شود از خداوند کمک میخواهم در مورد تصمیمی که دارم راجع بمقامی که باو میخواهم بدهم و او را بلند کنم.
عیون اخبار الرضا: محمّد بن موسی بن نصر رازی گفت: از پدرم شنیدم میگفت: که مردی بحضرت رضا علیه السّلام عرضکرد: قسم بخدا روی زمین کسی از نظر نژاد بهتر از شما نیست فرمود: تقوی و پرهیزکاری آنها را باین مقام رسانده و اطاعت و بندگی موجب مقام آنها شده دیگری عرضکرد: بخدا تو از تمام مردم بهتری. فرمود: این قسم را نخور بهتر از من کسی است که پرهیزکارتر از من باشد و بیشتر از خدا اطاعت کند بخدا قسم این آیه نسخ نشده وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ.
عیون اخبار الرضا: ابن ذکوان گفت: از ابراهیم بن عباس شنیدم که میگفت: از حضرت رضا علیه السّلام شنیدم میفرمود: قسم بآزادی بندگان خوردم و هر وقت چنین قسمی بخورم یک بنده آزاد میکنم و بعد هر چه دارم آزاد مینمایم «بواسطه عظمت آنچه راجع بآن قسم میخورد» اگر من خیال کنم که از این غلام سیاهم بهترم بواسطه خویشاوندی با پیامبر اکرم. بدون عمل صالح. بهمین خویشاوندی تنها گمان کنم از او بهترم.
غیبت شیخ طوسی: ص 52- یقطینی گفت: وقتی مردم در باره حضرت رضا علیه السّلام اختلاف کردند من پانزده هزار مسأله از مسائلی که از آن جناب سؤال شده بود و جواب داده بود جمع کردم.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 89
محاسن برقی: معمر بن خلاد گفت. هر وقت سفره برای حضرت رضا می- گستردند قدحی نزدیک آن جناب میگذاشتند از هر غذائی بقدری برمیداشت و در آن قدح میریخت بعد دستور میداد بفقراء بدهند بعد این آیه را میخواند: «فلا اقتحم العقبة» سپس میفرمود: خداوند میداند که همه مردم قدرت بنده آزاد کردن ندارند برای آنها راهی برای بهشت گشوده با غذا دادن بفقرا.
ارشاد: غفاری گفت: مردی از آل ابی رافع آزادشده پیامبر که فلان نامش بود از من طلبکار بود از من مطالبه کرد و بسیار سخت گرفت. وقتی سخت‌گیری او را دیدم نماز صبح را در مسجد پیغمبر خواندم آنگاه خدمت حضرت رضا رسیدم آن وقت امام در عریض بود همین که بدر خانه‌اش رسیدم دیدم آن جناب سوار الاغی است و می‌آمد و پیراهنی بر تن داشت با ردائی همین که چشم من به آن جناب افتاد خجالت کشیدم بمن که رسید ایستاد نگاهی بمن کرده سلام دادم ماه رمضان بود عرضکردم: آقا فدایت شوم غلام شما فلانی از من طلبکار است آبرویم را برده است.
من با خود خیال میکردم دستور خواهد داد که فعلا از من دست بردارد.
بخدا نگفتم چقدر طلب او است و نه چیزی در این مورد تعیین کردم دستور داد بنشینم تا برگردد همان جا بودم تا نماز مغرب را خواندم در حال روزه دلم گرفت تصمیم ببازگشت گرفتم در این موقع دیدم امام علیه السّلام می‌آید مردم اطرافش را گرفته‌اند و گداها سر راهش نشسته‌اند امام بآنها کمک میکرد بعد بخانه‌اش رفت سپس خارج شده مرا خواست خدمتش رسیدم و با آن جناب وارد شدم شروع کردم بصحبت کردن از پسر مسیب که فرماندار مدینه بود. خیلی وقتها من از او با امام صحبت میکردم حرفم که تمام شد فرمود: خیال نمیکنم که افطار کرده باشی. عرضکردم نه. غذا برایم آوردند جلو من گذاشت و بغلام خود دستور داد با من غذا بخورد من با غلام غذا خوردم.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 90
غذا که تمام شد فرمود: بالش را بلند کن هر چه زیر آن هست برای خود بردار بالش را که یکطرف کردم دیدم زیر آن مقداری دینار طلا است برداشته در جیب نهادم دستور داد بچهار نفر از غلامانش که بهمراه من بیایند تا بمنزل برسم عرضکردم فدایت شوم شبگرد امیر مدینه در حال گردش است دلم نمیخواهد مرا با غلامان شما ببیند. فرمود صحیح است خدا ترا رهبری کند فرمود هر وقت او گفت، برگردید.
نزدیک منزل خود که رسیدم و ترس از من زائل شد آنها را برگرداندم و وارد منزل شدم چراغ خواستم نگاهی بپولها کردم در میان آنها یک دینار میدرخشید از زیبائی آن خوشم آمد برداشته نزدیک چراغ بردم دیدم بخطی روشن نوشته است حق آن مرد بر تو بیست و هشت دینار است باقیمانده پولها از تو است بخدا قسم من کاملا قرض او را نمیدانستم که چقدر است بطور یقین.
مناقب: موسی بن سیار گفت: من در خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم وارد کوچه‌های طوس شدیم سر و صدائی شنیدم از پی آن صدا رفتم دیدم جنازه‌ای است. همین که چشمم بجنازه افتاد دیدم حضرت رضا علیه السّلام پای از رکاب خارج نموده پیاده شد و بطرف جنازه آمد جنازه را بلند کرد چنان بآن جنازه چسبیده بود مثل بره‌ای که بمادرش بچسبد بعد فرمود بمن موسی بن سیار هر کس تشییع از جنازه یکی از دوستان ما بنماید چنان گناهانش میریزد مثل اینکه تازه از مادر متولد شده و گناهی برایش نمی‌ماند.
همان طور رفت تا آن جنازه را کنار قبر گذاشتند امام علیه السّلام جلو رفت و مردم را از اطراف جنازه دور کرد تا میت را مشاهده کرد دست روی سینه‌اش گذاشت سپس فرمود: فلانی پسر فلان کس ترا به بهشت بشارت میدهم دیگر پس از این ساعت ترسی بر تو نیست.
عرضکردم فدایت شوم این مرد را میشناسی؟! بخدا قسم باین سرزمین تا امروز پا نگذاشته‌ای فرمود: موسی! مگر نمیدانی اعمال شیعیان هر صبح و شام
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 91
بر ما ائمه عرضه می‌شود هر کوتاهی که داشته باشند از خدا درخواست میکنیم از آن چشم پوشی نماید و هر کار نیک که داشته باشند از پروردگار تقاضا میکنیم پاداش آنها را بدهد.
مناقب: از حضرت رضا علیه السّلام راجع بمزه نان و آب پرسیدند فرمود:
آب مزه زندگی را میدهد و نان مزه عیش.
یاسر خادم گفت: بحضرت رضا عرضکردم: در خواب دیدم قفصی است که در آن هفده شیشه وجود دارد ناگاه قفص افتاد و شیشه‌ها شکست فرمود: اگر خوابت راست باشد یکی از خانواده ما خروج خواهد کرد و هفده روز حکومت میکند بعد خواهد مرد. محمّد بن ابراهیم در کوفه قیام کرد با ابو السرایا و هفده روز دوران حکومتش طول کشید بعد از دنیا رفت.
مناقب: حضرت رضا وارد حمام شد شخصی گفت: مرا دلاکی کن شروع کرد بکیسه کشیدن در این بین آن جناب را شناخت آن مرد عذرخواهی میکرد ولی امام علیه السّلام در ضمن اینکه او را دلخوش مینمود او را کیسه میکشید.
در محاضرات مینویسد: در روی زمین شخصی وجود ندارد که از هفت پشت دارای شخصیت پیش خاص و عام باشد و حدیث از آنها نقل نماید جز علی ابن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب.
یعقوب بن اسحاق نوبختی گفت: مردی گذارش بحضرت رضا علیه السّلام افتاد عرضکرد آقا باندازه جوانمردی خود بمن ببخش فرمود: آنقدر برایم مقدور نیست عرضکرد پس بقدر جوانمردی من فرمود: این کار اشکالی ندارد فرمود غلام باین مرد دویست دینار بده.
در روزه عرفه تمام اموال خود را در خراسان بین فقراء تقسیم کرد فضل بن سهل عرضکرد این کار موجب زیان است فرمود نه موجب سود است هرگز کاری که موجب اجر و پاداش شود نباید زیان بحساب آوری.
اعلام الوری: ابو الصلت هروی گفت: از حضرت رضا علیه السّلام داناتر ندیدم
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 92
هر دانشمندی خدمتش رسید همین سخن مرا گفت مأمون در مجلسی دانشمندان بزرگ ادیان و فقها و متکلمین را جمع کرد. حضرت رضا علیه السّلام بر همه پیروز شد کسی میان آنها باقی نماند که اعتراف بمقام آن جناب نکند و خود را در مقابلش کوچک نشمارد.
از حضرت رضا علیه السّلام شنیدم میفرمود در حرم پیامبر اکرم مینشستم دانشمندان مدینه اجتماع میکردند هر کدام در مسأله‌ای فرو میماندند تمام اشاره بمن میکردند و پیش من میفرستادند جواب آنها را میدادم.
ابا صلت گفت: محمّد بن اسحاق بن موسی بن جعفر برایم نقل کرد که حضرت موسی بن جعفر بفرزندان خود میفرمود این برادر شما علی بن موسی الرضا عالم آل محمّد است در مسائل دینی باو مراجعه کنید و هر چه گفت قبول نمائید من از پدرم جعفر بن محمّد علیه السّلام شنیدم چندین مرتبه فرمود که عالم آل محمّد در نهاد تو است کاش او را درک میکردم او هم نام امیر المؤمنین علی است.
کافی: عبد اللَّه بن صلت از مردی بلخی نقل کرد که گفت من در خدمت حضرت رضا بودم در سفر خراسان روزی غذا خواست و تمام غلامان خود را از سیاه و غیر سیاه در سر سفره جمع کرد عرضکردم فدایت شوم خوب است برای آنها سفره جداگانه میانداختند فرمود نه خدای ما یکی است و مادر و پدرمان نیز یکی است و جزا و پاداش بستگی بعمل اشخاص دارد.
کافی: یسع بن حمزه گفت در مجلس حضرت رضا علیه السّلام بودم با هم صحبت میکردیم عده زیادی نیز در خدمتش بودند که از مسائل حلال و حرام میپرسیدند در این موقع مردی بلند قد و گندمگون وارد شد عرضکرد یا ابن رسول اللَّه سلام علیکم من مردی از دوستان و ارادتمندان شما خانواده هستم از مکه می‌آیم پول خود را گم کردم و آنقدر که مرا بوطنم برساند ندارم اگر صلاح بدانید بمن کمک فرمائید تا بشهر خود برسم در آنجا من دارای ثروت هستم و خدا مرا از نعمت خویش بهره‌مند کرده وقتی بشهر خود رسیدم آنچه بمن عنایت کرده‌ای
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 93
از طرف شما صدقه میدهم من خود نمیتوانم از صدقه استفاده کنم فرمود خدا رحمتت کند بنشین شروع کرد با مردم بصحبت کردن تا همه متفرق شدند آن مرد با سلیمان جعفری و جثیمه و من باقی ماندیم فرمود اجازه میدهید من وارد اندرون شوم. سلیمان عرضکرد خدا شما را موفق کند. امام علیه السّلام وارد اطاق شد و ساعتی در آنجا بود بعد درب را باز کرد و همان پشت درب ایستاد دست خود را خارج نمود از بالای درب فرمود خراسانی کجا است.
عرضکردم من اینجا هستم، فرمود این دویست دینار را بگیر و از آن برای مخارج خویش استفاده کن و بآن تبرک بجو نمیخواهد از طرف من صدقه بدهی برو که مرا نبینی و من ترا نبینم. آن مرد خارج شد سلیمان عرضکرد خیلی باو لطف کردید و مورد شفقت خویش قرارش دادید چرا صورت خود را از او پوشانیدی فرمود ترسیدم خواری سؤال را در چهره‌اش مشاهده کنم کسی که کار بد را شیوع دهد خوار است و هر که پنهان نماید خدایش او را می‌آمرزد نشنیده‌ای این شعر شاعر را؟
متی آته یوما لا طلب حاجة رجعت الی اهلی و وجهی بمائه
کافی: ابو عبد اللَّه بغدادی از شخصی نقل کرد که گفت مهمانی برای حضرت رضا علیه السّلام آمد آن جناب با او نشسته بود و صحبت میکردند شب بود چراغ کم نور شد مهمان دست دراز کرد تا درستش کند ولی حضرت رضا علیه السّلام مانع شد و خود مشغول اصلاح چراغ گردید تا درست شد آنگاه فرمود ما خانواده‌ای هستیم که مهمان خود را بخدمت نمی‌گماریم.
کافی: یاسر خادم گفت: غلامان حضرت رضا علیه السّلام مشغول میوه خوردن بودند و نیم خورده میوه را میانداختند حضرت رضا علیه السّلام بآنها فرمود سبحان اللَّه اگر شما بی‌نیاز هستید گروهی هستند که باین میوه احتیاج دارند بدهید که احتیاج دارند.
کافی: یاسر خادم و نادر هر دو گفتند حضرت رضا بما فرمود که اگر من
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 94
بالای سر شما ایستادم در موقعی که غذا میخورید از جای حرکت نکنید تا غذایتان را بخورید گاهی بعضی از ماها را صدا میزد. عرض میکردند غذا میخورد میفرمود بگذارید غذایش تمام شود.
از نادر خادم روایت شده که حضرت رضا هر وقت یکی از ماها غذا میخورد از او کاری نمیخواست تا غذایش تمام شود.
نادر خادم میگوید: حضرت رضا علیه السّلام دو تا جوز قند را روی هم میگذاشت و بمن میداد که بخورم.
کافی: سلیمان جعفری گفت خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم جلو آن جناب خرمای برنی بود که با کمال اشتها مشغول خوردن بود. فرمود سلیمان بیا بخور من جلو رفته خوردم عرضکردم فدایت شوم چنین می‌بینم که خیلی با علاقه از این خرما میخوری فرمود آری خرما را دوست دارم.
عرضکردم چرا؟ فرمود زیرا پیغمبر اکرم خرمائی بود امیر المؤمنین نیز بخرما علاقه داشت امام حسن همچنین و حضرت حسین نیز همان طور بود زین- العابدین علیه السّلام چنین بود حضرت باقر علیه السّلام هم بخرما علاقه داشت و حضرت صادق نیز چنین بود پدرم موسی بن جعفر هم خرمائی بود منهم بخرما علاقه دارم شیعیان ما نیز خرما را دوست میدارند چون آنها از سرشت ما آفریده شده‌اند ولی دشمنان ما علاقه بشراب دارند زیرا آنها را از شعله آتش آفریده‌اند.
کافی: حسن بن جهم گفت خدمت ابو الحسن علی بن موسی الرضا علیه السّلام رسیدم با رنگ سیاه خضاب کرده بود.
کافی: محمّد بن ولید کرمانی گفت بحضرت جواد عرضکردم در باره مشک چه میفرمائید فرمود پدرم دستور داده بود که مشک را با برگ درخت بان (که درخت معطری است و از برگش برای بوی خوش استفاده میکنند) مشکی بسازند بهفتصد درهم. فضل بن سهل برایش نوشت که مردم این کار را عیب میدانند.
در جوابش نوشت تو مگر نمیدانی یوسف با اینکه پیامبر بود لباس دیبا که آمیخته
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 95
با طلا بود می‌پوشید و روی صندلی طلا می‌نشست این کار مقام علم و دانش او را نکاست. بعد دستور داد عطردانی برایش بسازند بچهار هزار درهم.
کافی: معمر بن خلاد گفت: حضرت رضا علیه السّلام بمن دستور داد برایش روغنی تهیه کنم که در آن مشک و عنبر باشد بمن فرمود که آیة الکرسی و سوره ام الکتاب و دو قل اعوذ و آیاتی که برای حفظ از شیطان خوب است در کاغذی بنویسم و آن را بین شیشه و جعبه آن قرار دهم این کار را کردم بعد که خدمتش رسیدم محاسن خود را عطرآگین میکرد من تماشا میکردم.
کافی: حسن بن جهم گفت حضرت رضا علیه السّلام از منزل خارج شد بوی خوش بخور از آن جناب ساطع بود.
کافی: حسن بن جهم گفت دیدم حضرت رضا علیه السّلام با خیری «1» سر و صورت خود را روغن میزد.
کافی: از بزنطی نقل شده که میگفت حضرت رضا علیه السّلام پس از اینکه نامه‌ای مینوشت آن را خاک میزد تا خشگ شود.
کافی: وشاء گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدم در مقابلش آفتابه‌ای بود که میخواست وضو بگیرد جلو رفتم تا آب بریزم مانع شد فرمود صبر کن حسن. عرضکردم آقا چرا نمیگذاری آب بریزم روی دست شما نمیخواهی بثواب برسم فرمود تو اجر میبری ولی من گناه. عرضکردم برای چه فرمود مگر این آیه را نشنیده‌ای که خداوند میفرماید: «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» اکنون من میخواهم وضو برای نماز بگیرم که خودش عبادتی است نمیخواهم کسی را در عبادت خود شریک گردانم.
کافی: بزنطی گفت مردی خدمت حضرت رضا رسید از پشت نهر بلخ گفت من یک سؤال از شما میکنم اگر جوابش را آن طور که من میدانم دادی قائل
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 96
بامامت شما میشوم. حضرت رضا فرمود هر چه مایلی سؤال کن عرضکردم بفرمائید خدا از کی بوده و چگونه است و بر چه چیز تکیه دارد.
حضرت رضا فرمود خداوند جا و مکان را آفریده بدون اینکه احتیاجی بجا و مکان داشته باشد و چگونگی و کیفیت را او بوجود آورده بدون اینکه خود کیفیتی داشته باشد. اعتماد او بر قدرت خویش است آن مرد از جای حرکت کرده پیشانی امام را بوسیده گفت؟ اشهد ان لا اله الا اللَّه و أن محمّدا رسول اللَّه و گواهی میدهم که علی جانشین پیامبر است و نگهبان آنچه پیامبر بیادگار گذاشت او است و شما پیشوایان واقعی و جانشینان بعد از او هستید.
کافی: بزنطی گفت بحضرت رضا علیه السّلام چیزی را عرضکردم فرمود صبر کن من امیدوارم خداوند برای تو درست کند آنگاه فرمود آنچه خداوند برای مؤمنین ذخیره کرده در آخرت بسیار بهتر است از آنچه در این دنیا بآنها میدهد بعد دنیا را کوچک شمرده، فرمود دنیا چیست؟! کسی که ثروتمند است پیوسته خطر او را تهدید میکند، و حقوق خدا بر او واجب است. بخدا مرا خداوند نعمتهائی داده پیوسته از جانب آنها بیمناکم تا وقتی حقوقی را که خدا واجب کرده خارج کنم عرضکردم فدایت شوم شما با این مقامی که دارید باز میترسید؟ فرمود آری خدا را ستایش میکنم بر این نعمتی که بمن ارزانی داشته.
کافی: محمّد بن فضل از حضرت رضا علیه السّلام نقل کرد که بیکی از غلامان خود که برایش دعا میکرد در روز عید فطر فرمود: فلانی خدا از تو و از ما قبول فرماید بعد باز در روز عید قربان بهمان غلام فرمود خداوند از ما و از تو قبول فرماید عرضکردم یا بن رسول اللَّه در روز عید فطر سخنی فرمودی که در عید قربان آن را نفرمودی. فرمود صحیح است من در روز عید فطر باو گفتم خدا از تو و از ما قبول فرماید چون او کاری کرد شبیه کار من و ماهر دو در انجام کار با هم شبیه شدیم ولی در عید قربان گفتم خدا قبول فرماید از ما و از تو چون برای ما ممکن است قربانی کردن ولی برای او امکان این کار نیست ما کاری را انجام دادیم غیر کار او.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 97
کافی: سلیمان بن جعفر جعفری گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام برای کار رفته بودم تصمیم ببازگشت بمنزل خود گرفتم بمن فرمود بیا با من امشب را پیش ما باش.
در خدمت ایشان براه افتادم وارد منزل خود شد با مغیب، چشمش بغلامان افتاد که برای چهار پایان آخور درست میکنند، در بین آنها غلام سیاهی را دید که از غلامان آن جناب نبود. فرمود این مرد کیست کمک بشما میکند؟ عرضکردند کمک میکند باو مبلغی خواهیم داد فرمود مزدش را معین کرده‌اید؟.
عرضکردند نه او هر چه ما بدهیم راضی خواهد شد امام علیه السّلام با شلاق غلامان را تنبیه کرد و بسیار خشمگین شد عرضکردم آقا ناراحت نشوید، فرمود من چند مرتبه آنها را از این کار نهی کرده‌ام که کسی را بکاری که وامیدارند اجرتش را قطع کنند. هر کسی که برای تو کاری انجام دهد بدون اینکه با او قطع کنی اگر سه برابر هم باو بدهی خیال خواهد کرد که اجرتش را کم داده‌ای اما اگر با او قطع نمائی وقتی اجرتش را دادی از تو خوشحال خواهد شد که بگفته خود وفا کردی اگر یک ذرّه هم زیادی بدهی سپاس آن را خواهد داشت و متوجه است که اضافه باو داده‌ای.
در کتاب امامت و تبصره ابن بابویه از عباس بن نجاشی اسدی نقل میکند که بحضرت رضا علیه السّلام عرضکردم شما امام هستید؟ فرمود: آری بخدا قسم بر انس و جن.

بخش هشتم اشعاری که حضرت رضا علیه السّلام بعنوان پند و اندرز خوانده‌

عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 177 محمّد بن یحیی بن ابی عباد از عموی خود نقل کرد که گفت روزی شنیدم از حضرت رضا علیه السّلام که این اشعار را میخواند با اینکه آن جناب کم شعر میخواند:
کلنا نأمل مدا فی الاجل و المنایا هن آفات الامل
لا تغرنک اباطیل المنی و الزم القصد و دع عنک العلل
انما الدنیا کظل زائل حل فیه راکب ثم رحل
عرضکردم آقا این اشعار از کیست، فرمود متعلق بشخصی از عراق شما است عرضکردم ابو العتاهیه این شعر را برای ما خواند و گفت از من است. فرمود اسم او را بگو از ذکر این لقبهای ناپسند پرهیز کن خداوند میفرماید: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ شاید آن مرد خوشش نیاید از این لقب (ابو العتاهیه یعنی احمق).
عیون: موسی بن محمّد محاربی از مردی که نامش را برد از حضرت رضا علیه السّلام نقل کرد که مأمون بآن جناب فرمود آیا شعر هم از حفظداری فرمود خیلی زیاد عرضکرد بهترین شعری که در باره حلم و شکیبائی میدانی برایم بخوان این اشعار را خواند:
اذا کان دونی من بلیت بجهله ابیت لنفسی ان تقابل بالجهل
و ان کان مثلی فی محلی من النهی اخذت بحلمی کی اجل عن المثل
و ان کنت ادنی منه فی الفضل و الحجی عرفت له حق التقدم و الفضل
مأمون گفت چقدر شعر زیبائی است که این شعر را سروده فرمود: یکی از جوانان ما عرضکرد بهترین شعری که در باره سکوت از کار نادان و سرزنش نکردن دوست میدانی برایم بخوان این اشعار را خواند:
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 99
انی لیهجرنی الصدیق تجنبا فاریه ان لهجره اسبابا
و أراه ان عاتبته اغریته فاری له ترک العتاب عتابا
و اذا بلیت بجاهل متحکم یجد المحال من الامور صوابا
او لیته منی السکوت و ربما کان السکوت عن الجواب جوابا
مأمون گفت چقدر شعر زیبائی است چه کسی سروده؟ فرمود یکی از جوانان ما، عرضکرد بهترین شعری که در باره برگرداندن دشمن را بطوری که دوست انسان شود برایم بخوان فرمود:
و ذی غلة سالمته فقهرته فاوقرته منی لعفو التجمل
و من لا یدافع سیئات عدوه باحسانه لم یأخذ الطول من عل
و لم أر فی الاشیاء اسرع مهلکا لغمر قدیم من وداد معجل
مأمون گفت چقدر عالی بود، گوینده شعر کیست فرمود یکی از جوانان ما عرضکرد بهترین شعری که در باره پنهان داشتن سر میدانی بخوان فرمود:
و انی لانسی السر کیلا اذیعه فیا من رأی سرا یصان بان ینسی
مخافة ان یجری ببالی ذکره فینبذه قلبی الی ملتوی حشا
فیوشک من لم یفش سرا و جال فی خواطره ان لا یطیق له حبسا
مأمون عرضکرد وقتی بخواهی نامه را خشک کنی چه میگوئی فرمود میگویم با خاک خشک کن عرضکرد برای پیچیدن نامه چه میفرمائی فرمود میگویم آن را بپیچ و داخل پاکت کن عرضکرد برای مهر زدن چه میفرمائی فرمود میگویم با گل آن را مهر کن مأمون رو بغلام نموده گفت این نامه را بپیچ و داخل پاکت کن و بر آن مهر بزن پیش فضل بن سهل ببر و برای حضرت رضا سیصد هزار درهم بگیر.
صدوق: بعد از ذکر این خبر مینویسد اینکه حضرت رضا پیشکش مأمون را می‌پذیرد شبیه پذیرفتن پیغمبر اکرم است پیشکشی‌های پادشاهان را و مانند پذیرفتن امام حسن علیه السّلام است از معاویه و مانند قبول کردن سایر اجداد آن جناب
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 100
است از خلفای زمان خود کسی که تمام دنیا متعلق باو باشد از دستش بگیرند اگر مقداری را دادند جایز است که آن مقدار را بگیرد.
عیون اخبار الرضا: معمر بن خلاد با چند نفر گفتند خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیدیم یکی از ما عرضکرد آقا چرا رنگ چهرتان تغییر کرده فرمود دیشب پیوسته بیدار بودم و فکر میکردم در باره این شعر مروان بن ابی حفصه.
أنی یکون و لیس ذاک بکائن لبنی البنات وراثة الاعمام
بعد خوابم برد در خواب شنیدم شخصی دو دست خود را بدو با هوی درب گرفته بود این شعر را خواند:
أنی یکون و لیس ذاک بکائن المشرکین دعائم الاسلام
لبنی البنات نصیبهم من جدهم و العم متروک بغیر سهام
ما للطلیق و للتراث و انما سجد الطلیق مخافة الصمصام
قد کان اخبرک القرآن بفضله فمضی القضاء به من الحکام
ان ابن فاطمة المنوه باسمه حاز الوراثة عن بنی الاعمام
و بقی ابن نثلة واقفا مترددا یرثی و یسعده ذوو الارحام
«1» عیون اخبار الرضا: ریان بن صلت گفت حضرت رضا این شعر را میخواند و نسبت میداد به عبد المطلب.
یعیب الناس کلهم زمانا و ما لزماننا عیب سوانا
نعیب زماننا و العیب فینا و لو نطق الزمان بنا هجانا
و ان الذئب یترک لحم ذئب و یأکل بعضنا بعضا عیانا
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 101
لبسنا للخداع مسوک طیب فویل للغریب اذا اتانا
اختصاص: مأمون برای حضرت رضا علیه السّلام نوشت که مرا پندی ده آن جناب در جوابش این اشعار را نوشت:
انک فی دنیا لها مدة یقبل فیها عمل العامل
اما تری الموت محیطا بها یسلب منها امل الامل
تعجل الذنب لما تشتهی و تأمل التوبة حین قابل
و الموت یأتی اهله بغتة ما ذاک فعل الحازم العاقل‌

بخش نهم آنچه بین حضرت رضا علیه السّلام و هارون الرشید و فرمانروایان او انجام شد

عیون اخبار الرضا: موسی بن مهران گفت از جعفر بن یحیی شنیدم میگفت وقتی هارون الرشید از رقه متوجه مکه بود عیسی بن جعفر باو گفت یادت می‌آید از قسمی که خوردی در باره اولاد ابی طالب که اگر کسی بعد از موسی ابن جعفر ادعای امامت کند گردن او را بزنی اکنون پسرش علی بن موسی مدعی مقام امامت است و مردم آنچه در باره پدرش معتقد بودند در باره او نیز اعتقاد دارند.
هارون با قیافه‌ای پر از خشم باو نگاه کرده گفت منظورت چیست؟ میخواهی همه آنها را بکشم موسی گفت همین که این سخن را از او شنیدم خدمت حضرت رضا رسیده جریان را عرضکردم فرمود مرا چه با او بخدا نسبت بمن هیچ کاری نمیتواند انجام دهد.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 102
عیون: صفوان بن یحیی گفت پس از درگذشت حضرت موسی بن جعفر حضرت رضا اظهار امامت کرد از این کار ترسیدیم، عرضکردم آقا شما کار بزرگی کردید من از این ستمگر میترسم فرمود هر چه کوشش میتواند بکند او نمیتواند نسبت بمن عملی انجام دهد.
صفوان گفت شخص مورد اعتمادی برایم نقل کرد که یحیی بن خالد بهارون ستمگر گفت پسر موسی بن جعفر مدعی امامت است و خود را جانشین پدر میداند.
هارون گفت بس نیست برای تو آنچه نسبت بپدرش انجام دادیم میخواهی همه اینها را بکشم.
برمکیان نسبت باولاد علی علیه السّلام کینه داشتند و اظهار دشمنی با ایشان مینمودند.
عیون اخبار الرضا: ابو الحسن طبیب گفت شنیدم علی بن جعفر میگفت پس از درگذشت حضرت موسی بن جعفر حضرت رضا علیه السّلام ببازار رفت و یک سگ و یک قوچ با یک خروس خرید جاسوس هارون این گزارش را که بهارون نوشت گفت از دست او راحت شدیم بعد فرماندار مدینه زبیری گزارش داد که علی بن موسی الرضا درب خانه‌اش را گشوده و مردم را بجانب خویش دعوت میکند.
هارون گفت واقعا جای تعجب است از این جریان مینویسد علی بن موسی الرضا سگ و خروس و قوچ خریده باز در باره‌اش چنین مینویسد.
عیون اخبار الرضا: ابو مسروق گفت گروهی از واقفی مذهبان از جمله علی بن ابی حمزه بطائنی و محمّد بن اسحاق بن عمار و حسین بن عمران و حسین بن ابی سعید مکاری خدمت حضرت رسیدند. علی بن ابی حمزه گفت فدایت شوم ما را از وضع پدر خود آگاه کن. فرمود از دنیا رفت. عرضکرد جانشین او کیست؟
فرمود: من. گفت شما سخنی را میگوئی که هیچ کدام از آباء گرامت چنین آشکارا نگفتند از علی بن ابی طالب علیه السّلام گرفته تا دیگران. فرمود بهترین جد و پدر گرامم چنین حرفی را فرموده رسول خدا به علی بن ابی حمزه گفت از اینها نمیترسی بر جان خود. فرمود اگر بترسم شرکت در خون خود کرده‌ام
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 103
یک روز ابو لهب خدمت پیغمبر رسیده آن جناب را تهدید کرد پیغمبر اکرم باو فرمود اگر از جانب تو بمن خدشه‌ای وارد شد من دروغگو هستم این اولین معجزه‌ای بود که پیغمبر اکرم اظهار نمود اینک من نیز اول نشانه امامت را اظهار میکنم اگر از جانب هارون بمن خدشه‌ای وارد شد من دروغگو هستم.
حسین بن مهران گفت بسیار خوب آنچه ما در جستجویش بودیم تمام است اگر آشکارا این سخن را اظهار کنی فرمود بالاتر از این چه میخواهی؟ مایلی بروم پیش هارون باو بگویم من امام هستم و تو هیچ کاره هستی پیغمبر اکرم در ابتدای رسالت خود چنین نکرد این حرف را بخانواده و غلامان و خویشاوندانی که بآنها اعتماد داشت میگفت بآنها این امتیاز را داد. شما معتقد بامامت پدرانم که قبل از من بوده‌اند هستید میگوئید حضرت رضا از روی تقیه اظهار نمی‌کند که پدرش زنده است. من از شما تقیه نمیکنم در اینکه آشکارا میگویم امام هستم اگر پدرم زنده باشد چطور تقیه میکنم در اظهار زنده بودن ایشان.
مناقب: صفوان بن یحیی گفت پس از درگذشت موسی بن جعفر حضرت رضا اظهار امامت کرد بطوری که ما از جانب هارون نسبت بایشان ترسیدیم عرضکردیم آقا شما کار بزرگی کردید، از این ستمگر ما وحشت داریم فرمود هر کار میخواهد بکند بمن نمیتواند ضرری برساند.
حمزة بن جعفر ارجانی گفت هارون از مسجد الحرام دو مرتبه خارج شد حضرت رضا علیه السّلام نیز دو مرتبه. علی بن موسی الرضا علیه السّلام فرمود چقدر فاصله ما زیاد است و بزودی از نزدیک یک دیگر را ملاقات خواهیم کرد ای طوس من و هارون را با هم جمع خواهی کرد.
کافی: محمّد بن سنان گفت بحضرت رضا علیه السّلام در زمان هارون عرضکردم خودت را در مورد امامت مشهور کرده‌ای و بجای پدر خویش نشسته‌ای با اینکه از دم شمشیر هارون خون میچکد. فرمود بمن جرات داده فرمایش پیامبر اکرم که فرمود اگر ابو جهل یک سر مو از من کم کند بدانید که من پیغمبر نیستم من نیز
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 104
میگویم اگر هارون یک سر مو از من کم کرد بدانید من امام نیستم.
مهج الدعوات: ابو الصلت هروی گفت یک روز حضرت رضا علیه السّلام در خانه نشسته بود که پیک هارون وارد شد گفت حرکت کن بیا که هارون شما را میخواهد. امام علیه السّلام از جای حرکت کرد بمن فرمود هارون در این موقع مرا نمیخواهد مگر برای یک پیش آمد بزرگ ولی بخدا قسم نمیتواند مرا ذره‌ای ناراحت کند بواسطه خبری که از جدم پیامبر بمن رسیده.
ابا صلت گفت در خدمت آن جناب رفتم همین که وارد بر هارون شد و چشمش باو افتاد این حرز را تا آخر خواند مقابل هارون که ایستاد هارون گفت برای شما صد هزار درهم نوشته‌ام بدهند نیازها و احتیاجات خانواده و فامیل خود را بنویس تا بر آورم.
پس از رفتن حضرت رضا هارون مرتب بآن جناب چشم دوخته بود و از پشت ایشان را تماشا میکرد گفت من تصمیمی گرفته بودم خدا اراده دیگری داشت آنچه خدا اراده کرده بهتر است.

بخش دهم دعوت کردن مأمون حضرت رضا را بمرو، وقایعی که از مدینه تا نیشابور اتفاق افتاد

عیون اخبار الرضا: ابو الحسن صائغ از عموی خود نقل کرد که گفت من در خدمت حضرت رضا علیه السّلام بخراسان رفتم در باره کشتن رجاء بن ابی ضحاک که از طرف مأمون مأموریت داشت حضرت رضا را ببرد اجازه خواستم مرا از این کار نهی کرد فرمود میخواهی یک نفر مؤمن را بواسطه یک کافر بکشی، وقتی باهواز رسید از اهالی آنجا خواست که برایش نیشکر بیاورند.
یکی از نادانان اهواز گفت این مرد عرب نمیداند که نیشکر در تابستان
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 105
یافت نمیشود. عرضکردند آقا در این وقت نیشکر پیدا نمیشود فصل آن زمستان است، فرمود میدانم ولی شما جستجو کنید خواهید یافت. اسحاق بن محمّد گفت بخدا قسم مولای من چیزی که نباشد نخواهد خواست باطراف فرستادند زارعین اسحاق گفتند مقداری نیشکر ما برای بذر نگه داشته بودیم این یکی از معجزات آن جناب بود.
وقتی رسید بدهی در سجده شنیدم میگوید:
«لک الحمد ان اطعتک و لا حجة لی ان عصیتک و لا صنع لی و لا لغیری فی احسانک و لا عذر لی ان أسأت ما اصابنی من حسنة فمنک یا کریم اغفر لمن فی مشارق الارض و مغاربها من المؤمنین و المؤمنات».
گفت چند ماه پشت سر آن جناب نماز خواندیم در نمازهای واجب رکعت اول جز حمد و إِنَّا أَنْزَلْناهُ* و رکعت دوم حمد و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ چیز دیگر نخواند.
عیون اخبار الرضا: سجستانی گفت وقتی پیک وارد شد برای بردن حضرت رضا بخراسان من در مدینه بودم آن جناب وارد مسجد شد برای وداع با پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم چندین مرتبه وداع کرد در هر مرتبه برمیگشت بطرف قبر پیامبر اکرم و صدای بگریه بلند میشد. جلو رفته سلام کردم جواب سلامم را داد من تهنیت عرضکردم فرمود مرا خوب ببین و زیارت کن که از جوار قبر جدم خارج میشوم و در بلاد غربت از دنیا خواهم رفت و در کنار هارون دفن میشوم.
گفت من نیز از پی آن جناب رفتم تا در طوس از دنیا رفت و کنار هارون دفن شد.
عیون اخبار الرضا: وشاء گفت حضرت رضا علیه السّلام بمن فرمود وقتی خواستند مرا از مدینه خارج کنند زن و فرزندم را جمع کرده گفتم بر من گریه کنند تا بشنوم بعد دوازده هزار دینار بین آنها تقسیم کردم سپس گفتم من دیگر بسوی شما بازگشت ندارم.
خرایج: ابو هاشم جعفری گفت وقتی مأمون رجاء بن ابی ضحاک را مأمور آوردن حضرت رضا کرد از راه اهواز رجاء از راه کوفه نیامد اهالی کوفه انتظار آن جناب را داشتند من در قسمت شرقی محلی بنام آبیدج بودم همین که شنیدم
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 106
آن جناب را بطرف مرو می‌برند خود را باهواز رسانیدم. خدمتش رسیدم و خود را معرفی کردم اولین مرتبه‌ای بود که ایشان را میدیدم امام علیه السّلام مریض بود هوا هم گرم، بمن فرمود: برایم طبیبی بیاور.
پزشکی آوردم حضرت رضا یک نوع گیاهی را برایش نام برد که طبیب گفت کسی را روی زمین ندیده‌ام که اسم این گیاه را بداند جز شما از کجا اطلاع پیدا کرده‌ای ولی این گیاه در چنین وقتی یافت نمیشود و از گیاه‌های دوران گذشته است باو فرمود برایم مقداری نیشکر تهیه کن. پزشک عرضکرد این سخت‌تر از اولی است زیرا حالا وقت نیشکر نیست.
حضرت رضا علیه السّلام فرمود این دو چیز در همین سرزمین و هم اکنون وجود دارد این شخص، اشاره بمن کرد، با تو خواهد آمد بطرف آب شاذروان میروید و از آب رد میشوید آسیابی خواهید دید بطرف آسیاب میروید در آنجا مردی سیاه را در آسیاب خواهید دید باو بگوئید کجا نیشکر و فلان گیاه میروید (اسم آن گیاه را راوی فراموش کرده) فرمود حرکت کن من رفتم بآسیاب رسیدیم و مرد سیاه را دیدیم از او پرسیدیم اشاره به پشت سر خود کرد دیدیم نیشکر است هر چه لازم بود برداشتیم برگشتیم بآسیاب آسیابان را ندیدیم خدمت حضرت رضا رسیدیم خدا را ستایش نمود.
طبیب بمن گفت این مرد پسر کیست؟ گفتم پسر پیغمبر ما است گفت از امتیازات نبوت چیزی دارد؟ گفتم آری من خودم مقداری از آنها را دیده‌ام ولی پیغمبر نیست. گفت جانشین پیامبر است گفتم آری. این جریان را که رجاء بن ابی ضحاک شنید بهمراهان خود گفت اگر بیشتر در این محل اقامت کند مردم فریفته او میشوند باید حرکت کنیم از آنجا کوچ کرد.
مناقب: ابو حبیب نباجی گفت پیغمبر اکرم را در خواب دیدم و محمّد بن منصور سرخسی از محمّد بن کعب قرظی نقل کرد که گفت در جحفه پیغمبر اکرم را در خواب دیدم فرمود بمن مرا شاد کردی آن خوبی که نسبت باولاد من نمودی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 107
عرضکردم اگر بآنها نکنم پس بچه کس خوبی بکنم فرمود بالاخره در آخرت جزایش را خواهی دید جلو آن حضرت ظرفی پر از خرمای صیحانی بود تقاضای خرما کردم یک مشت بمن داد که هجده دانه بود با خود تأویل کردم که هجده سال دیگر زندگی میکنم این خواب را فراموش کردم.
بعدها یک روز دیدم مردم جمع شده‌اند پرسیدم چه خبر است. گفتند علی بن موسی الرضا علیه السّلام آمده است دیدم آن جناب در همان محل نشسته و جلوش ظرفی پر از خرمای صیحانی است تقاضا کردم مقداری بمن لطف فرماید یک مشت داد که هجده دانه بود عرضکردم بیشتر لطف فرمائید فرمود اگر جدم بیشتر میداد منهم بیشتر میدادم.
این روایت را عمر ملّای موصلی در کتاب وسیله خود نقل میکند جز اینکه او مینویسد ابن علوان گفت در خواب دیدم مثل اینکه کسی گفت پیغمبر اکرم به بصره آمده پرسیدم کجا وارد شده گفتند در باغ فلانی بآن باغ رفتم دیدم پیامبر اکرم نشسته اصحاب در خدمتش حضور دارند جلو آن حضرت ظرفی پر از خرمای برنی «1» یک مشت خرما بمن داد شمردم هجده دانه بود از خواب بیدار شدم وضو گرفته نماز خواندم و بآن باغ رفتم همان محلی که پیامبر اکرم نشسته بود نشانه گذاشتم.
بعدها شنیدم مردم میگویند علی بن موسی الرضا علیه السّلام آمده پرسیدم کجا وارد شده گفتند در باغ فلان کس، بآن باغ رفتم دیدم در همان محل که پیغمبر اکرم نشسته بود نشسته است و جلوش یک ظرف خرما است هجده عدد بمن داد عرضکردم بیشتر بدهید. فرمود: اگر جدم بیشتر میداد منهم میدادم پس از چند روز پیش من فرستاد و از من ردائی را با تعیین طول و عرض آن خواست گفتم چنین ردائی پیش من نیست فرمود چرا در فلان جامه‌دان است که زنت بهمراه تو کرده،
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 108
گفت یادم آمد مراجعه که کردم دیدم همان رداء در جامه‌دان است.
کشف الغمه: امیة بن علی گفت در آن سال که حضرت رضا بحج رفته بود و بعد بخراسان رفت من در مکه بودم فرزندش امام جواد نیز بهمراهش بود حضرت رضا مشغول طواف و وداع خانه خدا بود پس از اینکه طوافش تمام شد بطرف مقام ابراهیم رفته و نماز خواند ابو جعفر حضرت جواد نیز روی شانه موفق بود و طواف میکرد.
حضرت جواد در کنار حجر الاسود نشست، موفق عرضکرد آقا فدایت شوم حرکت کن فرمود دلم نمیخواهد از این محل حرکت کنم تا وقتی که خدا بخواهد و آشکارا اندوه از چهره‌اش هویدا بود موفق خدمت حضرت رضا رفت عرضکرد آقا حضرت جواد در کنار حجر الاسود است و حرکت نمیکند، حضرت رضا علیه السّلام از جای حرکت نموده پیش فرزند خود آمد، فرمود: فرمود عزیزم حرکت کن.
عرضکرد پدر جان نمیخواهم از این مکان حرکت کنم. فرمود نه عزیزم حرکت کن. عرضکرد پدر جان چگونه حرکت کنم با اینکه چنان خانه خدا را وداع کردید مثل اینکه دو مرتبه برنمیگردید. فرمود پسرم حرکت کن امام جواد از جای حرکت کرد.

بخش یازدهم ورود به نیشابور و معجزاتی که در آنجا از امام علیه السّلام صادر شد

امالی شیخ طوسی: ابو صلت هروی گفت وقتی حضرت رضا وارد نیشابور شد من در خدمتش بودم سوار بر قاطر خاکستری رنگ بود دانشمندان نیشابور باستقبال آمده بودند همین که رسید بخانه لجام قاطر را گرفته عرضکردند یا ابن رسول اللَّه ترا بحق آباء طاهرینت قسم میدهم حدیثی برای ما از اجداد خود نقل کن سر از محمل بیرون کرد ردای خزی در تن داشت فرمود:
پدرم موسی بن جعفر از پدر خود جعفر بن محمّد از پدرش محمّد بن علی از پدر خود علی بن الحسین از پدرش حسین بن علی سرور جوانان بهشت از امیر المؤمنین علیه السّلام از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم نقل کرد که فرمود: جبرئیل امین از خداوند عزیز نقل کرد که فرمود: من خدای یکتایم که جز من خدائی نیست بندگانم! مرا بپرستید و توجه داشته باشید هر کس مرا ملاقات کند با شهادت
لا اله الا اللَّه
با اخلاص داخل حصن و دژ محکم من شده و هر کس داخل حصار من شود از عذابم ایمن است.
عرضکردند یا بن رسول اللَّه اخلاص در مورد شهادت بلا اله الا اللَّه چیست فرمود اطاعت خدا و پیامبر و ولایت اهل بیت پیغمبر «1».
عیون اخبار الرضا: ابو واسع محمّد پسر احمد بن محمّد بن اسحاق نیشابوری گفت از مادر بزرگم که خدیجه دختر حمدان بن پسنده بود شنیدم گفت وقتی حضرت رضا علیه السّلام وارد نیشابور شد بمحله (بلاش‌آباد) در قسمت غربی وارد خانه مادر بزرگم که مشهور به‌پسنده بود گردید و این لقب را از آن جهت باو دادند که مورد پسند حضرت رضا قرار گرفت.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 110
گفت وقتی وارد خانه ما شد دانه بادامی را کاشت در یک قسمت خانه که روئید و درختی شد و همان سال میوه داد. مردم متوجه این اعجاز شدند از آن درخت شفا میجستند هر کس ناراحتی پیدا میکرد تبرک میجست از بادام آن درخت شفا می‌یافت هر که مبتلا به چشم درد میشد از همان بادام روی چشم خود میگذاشت خوب میشد اگر وضع حمل بر زنی دشوار میگردید از بادام آن درخت که میخورد زایمان او ساده میشد و فوری وضع حمل میکرد.
اگر حیوانی مبتلا بدل درد میگردید از شاخه آن درخت میگرفتند و روی شکمش میکشیدند خوب میشد و ببرکت حضرت رضا باد قلنج از او برطرف میگردید مدتها گذشت بالاخره این درخت خشک شد جدم حمدان شاخه‌های آن را قطع کرد کور شد یک پسر حمدان بنام ابو عمر این درخت را از بیخ و بن برکند تمام ثروتش از بین رفت در باب فارس که معادل هفتاد تا هشتاد هزار درهم بود و چیزی برایش نماند.
این ابو عمر دو پسر داشت که نویسنده ابو الحسن محمّد بن ابراهیم سمجور بودند یکی بنام ابو القاسم و دیگری بنام ابو صادق، تصمیم گرفتند این خانه را بسازند و مبلغ بیست هزار درهم خرج ساختمان آن کردند بقیه درخت را از ریشه بیرون آوردند نمیدانستند چه بر سر آنها خواهد آمد برای این کار یکی از آنها متصدی املاک امیر خراسان شد برگشت به نیشابور یک پایش سیاه شده بود که آن را قطع کردند یک ماه بعد بواسطه این بیماری از دنیا رفت.
دیگری که بزرگتر بود متصدی دیوان فرمانروای نیشابور بود مشغول نوشتن نامه‌ای شد بالای سرش چند نفر از نویسندگان حضور داشتند یکی از آنها گفت خدا چشم بد را از نویسنده این نامه دور کند همان دم دستش چنان لرزید که قلم از دستش افتاد دانه‌ای در دستش پیدا شد بمنزل خود رفت ابو العباس کاتب با چند نفر بدیدن او رفته گفتند این ناراحتی که پیدا کرده‌ای از گرمی است باید رگ بزنی آن روز رگ زد باز فردا بدیدنش آمدند گفتند امروز هم باید فصد کنی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 111
آن روز هم رگ زد دستش سیاه شد و آن را قطع کردند بواسطه همین بیماری از دنیا رفت هر دو برادر در فاصله کمتر از یک سال مردند.
امالی شیخ طوسی: اسحاق بن راهویه گفت وقتی حضرت رضا علیه السّلام بنیشابور رسید و خواست از آنجا بجانب مأمون کوچ کند دانشمندان حدیث گردش را گرفتند گفتند یا ابن رسول اللَّه میخواهی از میان ما بروی با اینکه حدیثی از شما نشنویم آن وقت داخل عماری شده بود سر از عماری خارج کرده فرمود از پدرم موسی بن جعفر شنیدم فرمود از پدرم جعفر بن محمّد شنیدم میگفت از پدرم محمّد ابن علی شنیدم میگفت از پدرم علی بن الحسین شنیدم آن جناب از پدرش حسین بن علی میگفت از پدرم امیر المؤمنین علی بن ابی طالب شنیدم میفرمود از پیغمبر اکرم شنیدم آن جناب فرمود از جبرئیل شنیدم که میگفت از خداوند عزیز شنیدم که فرمود:
(لا اله الا اللَّه حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی)
همین که مرکب آن جناب براه افتاد با صدای بلند فریاد زد:
«بشروطها و انا من شروطها»
گفتن این کلمه دارای شرطهائی است که من یکی از شرائط آن هستم.
عیون اخبار الرضا: حضرت رضا وقتی وارد نیشابور شد بمحله غربی رفت که در آنجا حمامی بود که حالا معروف به گرمابه رضا است در آنجا چشمه‌ای بود که آبش کم شده بود کسی را گماشت که کار کرد و آبش زیاد شد خارج درب حمام حوضی ترتیب داد که بوسیله پلکان پائین میرفتند تا بآن چشمه میرسیدند حضرت رضا علیه السّلام در آن حوض شستشو کرد بعد خارج شد بالای آن نماز خواند مردم برای شستشو در آن حوض بر یک دیگر سبقت میگرفتند و یکی پس از دیگری در حوض پیکر خود را میشستند و از آب آن بعنوان تبرک مینوشیدند و بالای حوض نماز میخواندند و از خداوند درخواست حاجات خود را میکردند و برآورده میشد آن چشمه معروف بکهلان است که هنوز مردم از آن استفاده میکنند.
عیون اخبار الرضا: عبد اللَّه بن عبد الرحمن معروف بصفوانی گفت قافله‌ای از خراسان بجانب کرمان میرفت دزدها سر راه بر آن قافله گرفته مردی را که گمان
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 112
میکردند ثروت سرشاری دارد گرفتند مدتی در دست آنها بود که پیوسته آزارش میکردند تا پول بدهد و خود را خلاص کند او را میان برف نگه داشته و بستند و دهانش را پر از برف کردند یکی از زنان دزدها دلش بحال او سوخت بازش کرد از دست آنها فرار نمود ولی زبان و دهانش از برف خراب شد بطوری که قدرت حرف زدن نداشت.
سپس بجانب خراسان رفت شنیده که حضرت رضا علیه السّلام باین ناحیه آمده و در نیشابور است در خواب دید کسی باو گفت حضرت رضا وارد خراسان شده از او درخواست کن ممکن است دوائی بتو بیاموزد که ناراحتی تو رفع شود در همان خواب دید که خدمت حضرت رضا رسیده و از رنجی که برده بود شکایت کرد و درد خود را اظهار نمود فرمود زیره را با مرزه و نمک خوب بکوب دو یا سه مرتبه در دهان بگیر خوب خواهی شد. از خواب بیدار شد ولی توجهی بخواب خود نکرد تا وارد نیشابور شد، باو گفتند حضرت رضا از نیشابور خارج شده و در رباط سعد است.
تصمیم گرفت خدمت آن آقا برسد و جریان خود را بعرض آن جناب برساند تا شاید دوائی بدهد و خوب شود بجانب رباط سعد رفت و خدمت حضرت رضا رسیده جریان خود را عرضکرده گفت اکنون قادر بر سخن گفتن نیستم مگر با زحمت زیاد مرا دوائی بده که شفا یابم فرمود مگر بتو دوا را نیاموختم برو هر چه در خواب بتو گفتم بکار بند. عرضکرد اگر ممکن است دو مرتبه برایم بفرمائید. فرمود زیره و مرزه با نمک بکوب و در دهان دو مرتبه یا سه مرتبه بگیر خوب خواهی شد. آن مرد گفت همین کار را کردم خوب شدم.
ابو حامد احمد بن علی بن حسین ثعالبی گفت از ابو احمد عبد اللَّه بن عبد الرحمن معروف بصفوانی شنیدم میگفت خودم آن مرد را دیدم و از او تمام این جریان را شنیدم.

بخش دوازدهم حرکت بجانب طوس و از آنجا بطرف مرو

عیون اخبار الرضا: ابو الصلت هروی گفت وقتی حضرت رضا از نیشابور بجانب مرو رهسپار شد رسید بده سرخ عرضکردند آقا ظهر شده نماز نمیخوانید پائین آمده فرمود آب بیاورید عرضکردند آب نداریم با دست زمین را کاوید چشمه آبی ظاهر شد آن جناب و همراهان وضو گرفتند و هنوز اثر آن چشمه باقی است تا امروز.
وارد سناباد که شد بکوهی که از آن ظرف‌های خوراک‌پزی (هر کاوه) میسازند تکیه نمود و چنین دعا کرد بار خدایا از سنگ این کوه بمردم نفع برسان و هر چه در ظرفهای آن میگذارند در آن برکت عنایت فرما دستور داد برایش چند دیگ غذاپزی از سنگ آن کوه بسازند فرمود غذای مرا فقط در این دیگها بپزید حضرت رضا علیه السّلام کم خوراک و کم‌اشتها بود. از آن روز مردم متوجه این کار شدند و اثر دعای حضرت رضا در باره آن کوه آشکار شد.
بعد وارد خانه حمید بن قحطبه طائی شد و داخل قبه‌ای که هارون آنجا دفن شده بود گردید با دست مبارک خطی در یک طرف قبر هارون کشیده فرمود این آرامگاه من است که در آن دفن میشوم، خداوند اینجا را محل آمد و رفت شیعیان و دوستداران من قرار میدهد. بخدا قسم هر کدام مرا زیارت کنند یا سلام بمن کنند آمرزش و رحمت خداوند برای آنها لازم می‌شود بواسطه شفاعت ما خاندان پیامبر.
بعد رو بقبله ایستاد و چند رکعت نماز خوانده دعاهائی خواند پس از تمام شدن دعا سجده‌ای طولانی کرد که من شمردم پانصد تسبیح در آن سجده گفت بعد از آنجا خارج شد.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 114
عیون اخبار الرضا: ابو نصر احمد بن حسین بن احمد بن عبید ضبی از پدر خود نقل کرد که گفت از مادر بزرگم شنیدم که از پدر خود نقل میکرد که گفت وقتی حضرت رضا علیه السّلام وارد نیشابور شد در زمان مأمون من کمر بخدمت آن آقا بستم تا وقتی در نیشابور تشریف داشت کارهایش را انجام میدادم موقعی که خواست بطرف مرو برود من تا سرخس آن جناب را مشایعت کردم. از سرخس که خارج شد تصمیم داشتم تا مرو ایشان را مشایعت: کنم یک منزل که رفت سر از محمل بیرون آورده فرمود بنده خدا برو بسلامت، تو وظیفه خود را انجام دادی مشایعت حد و اندازه‌ای ندارد.
عرضکردم ترا بحق محمّد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا که حدیثی برایم نقل کن باعث شفای دلم شود آنگاه برگردم. فرمود از من حدیث میپرسی با اینکه از جواز پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم مرا خارج کرده‌اند و نمیدانم بالاخره چه خواهند کرد.
باز عرضکردم شما را بحق محمّد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا علیهم السّلام برایم حدیثی نقل فرمائید تا موجب شفای دلم گردد آنگاه مراجعت کنم.
فرمود پدرم از جد خود نقل کرد که از پدرش شنیده آن جناب نقل کرد که از پدرش شنید میگفت علی بن ابی طالب علیه السّلام میفرمود از پیامبر اکرم شنیده که فرموده است خداوند فرموده:
لا اله الا اللَّه
اسم من است هر که این کلمه را با اخلاص بگوید وارد حصن و دژ محکم من می‌شود و هر که وارد حصن من گردید از عذابم ایمن است.
صدوق رحمة اللَّه علیه میگوید: اخلاص در باره گفتن این جمله اینست که تلفظ باین کلام او را باز دارد از چیزی که بر او حرام است.
کشف الغمه: ج 3 ص 144- صاحب تاریخ نیشابور در کتاب خود مینویسد وقتی حضرت رضا وارد نیشابور شد در همان سفری که بدرجه شهادت نائل گردید سوار بر قاطری خاکستری رنگ بود که بر روی آن مهدی آراسته بنقره خالص
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 115
قرار داشت در بین راه دو پیشوای حافظ حدیث پیامبر ابو زرعه و محمّد بن اسلم طوسی مهار استر آن جناب را گرفته عرضکردند: آقای ما، ای پیشوائی که فرزند ائمه طاهرینی ای بازمانده نژاد پسندیده، ترا بحق اجداد ارجمندت قسم میدهیم سایبان مهد را یکطرف فرما تا جمال مبارک شما را ببینیم و حدیثی از اجداد خود بیان کن که یاد بودی برای ما باشد.
امام علیه السّلام استر را نگه داشت و سایبان را کناری زد چشم جمعیت بجمال انورش روشن گردید گیسوان مبارکش شبیه گیسوان پیامبر اکرم بود تمام طبقات ایستاده محور در تماشای رخسار مبارکش بودند. بعضی با مشاهده آن جناب فریادی از شادی کشیدند عده‌ای واله بار اشگ شوق میریختند از این موهبت هر کدام بطریقی قدردانی میکردند بعضی از شوق گریبان چاک میزدند و خویش را در خاک میانداختند لجام استر را می‌بوسیدند گردن برافراشته تا آن جناب را مشاهده نمایند تا ظهر بطول انجامید در این موقع نویسندگان و قضاة فریاد کشیدند مردم گوش کنید و حفظ نمائید فرزند پیامبر را نیازارید ساکت باشید. بیست و چهار هزار قلمدان خارج شد غیر از کسانی که دوات بکار بردند تقاضاکننده ابو زرعه و محمّد بن اسلم طوسی بودند.
امام فرمود: پدرم موسی بن جعفر از پدرش حضرت صادق نقل کرد ایشان از محمّد بن علی و آن سرور از علی بن الحسین و آن جناب از حسین بن علی شهید کربلا و حسین بن علی از امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و علی از پیامبر اکرم آن جناب از جبرئیل او گفت: از خدای متعال شنیدم فرمود:
«کلمة لا اله الا اللَّه حصنی فمن قالها دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی»
. راست گفته‌اند: خدا و جبرئیل و پیامبر اکرم و ائمه طاهرین علیهم السّلام.
استاد ابو القاسم قشیری گفت: این حدیث را با همین سند یکی از امراء سامانی با طلا نوشت و وصیت کرد با او دفن کنند پس از اینکه از دنیا رفت در
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 116
خواب او را دیدند و گفتند خدا با تو چه کرد گفت مرا بخشید بواسطه تلفظ به
لا اله الا اللَّه
و تصدیق پیامبری محمّد مصطفی با اخلاص و بواسطه اینکه آن حدیث را از جهت احترام و عظمت با طلا نوشتم.

بخش سیزدهم ولایت عهد و علت قبول کردن آن جناب با اینکه راضی نبود

 

در کشف الغمه مینویسد: اول ماه رمضان سال دویست و یک بیعت با حضرت رضا علیه السّلام در مورد ولایت عهد گردید.
عیون اخبار الرضا: قاسم بن ایوب علوی گفت: مأمون وقتی تصمیم گرفت حضرت رضا را ولیعهد خود کند بنی هاشم را جمع نموده گفت من تصمیم دارم حضرت رضا را بولایتعهدی خود برگزینم بنی هاشم بر او رشک برده گفتند:
میخواهی شخصی که اطلاعی ندارد و وارد بسیاست اداره مملکت نیست باین مقام برسانی از پی او بفرست بیاید تا نادانی او کشف شود و سخن ما ثابت گردد.
از پی حضرت رضا علیه السّلام فرستاده آمد. بنی هاشم تقاضا کردند که بمنبر برود و راه و روش پرستش خدا را بیان فرماید.
امام علیه السّلام بر منبر رفت مدتی روی منبر ساکت سر بزیر انداخته بود یک مرتبه سر برداشت و راست نشست خدا را ستایش نمود و درود بر پیامبر و آلش فرستاد آنگاه فرمود: اول پرستش خدا شناختن اوست. تا آخر فرمایش آن جناب که در کتاب توحید ذکر کرده‌ام.
عیون اخبار الرضا: ابو الصلت هروی گفت: مأمون بحضرت رضا علیه السّلام گفت: یا ابن رسول اللَّه مقام علم و دانش و زهد و پارسائی و عبادت شما را میدانم شما از من بخلافت شایسته‌تر هستید. امام علیه السّلام در جواب او فرمود: به پرستش
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 117
خدا افتخار میکنم و با زهد و پارسائی امیدوارم از شر دنیا آسوده شوم و با خودداری و پرهیزگاری نسبت بکارهای حرام امید رستگاری و مزایای آخرت را دارم و با تواضع در دنیا انتظار مقام بلند را در آخرت نزد خدا دارم.
مأمون گفت: من تصمیم دارم خود را از خلافت خلع کنم و شما را بجای خود برگزینم و با شما بیعت کنم حضرت رضا فرمود: اگر این خلافت مال تو است و خدا بتو داده جایز نیست خود را خلع کنی و جامه‌ای که خداوند بر تن تو آراسته بدیگری بدهی اگر مال تو نیست نمیتوانی چیزی که مال خودت نیست بمن بدهی.
مأمون گفت: بالاخره چاره‌ای نداری باید قبول کنی. فرمود هرگز من باراده خود آزادانه قبول نخواهم کرد چند روز پی در پی مأمون اصرار داشت و حضرت رضا نمی‌پذیرفت تا دیگر از قبول کردن مأیوس شد.
مأمون گفت: حالا که خلافت را نمی‌پذیری و مایل نیستی با تو بیعت کنم ولی عهدی را بپذیر که بعد از من بخلافت برسی.
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: بخدا قسم پدرم از آباء گرام خود از امیر المؤمنین علیه السّلام و آن جناب از پیامبر اکرم برایم نقل کرد که فرموده من قبل از تو از دنیا میروم بوسیله زهر ستم که ملائکه آسمان و زمین بر من گریه میکنند و در بلاد غربت کنار هارون الرشید دفن خواهم شد مأمون گریه کرد سپس عرض کرد: یا ابن رسول اللَّه چه کسی قدرت دارد ترا بکشد یا بی‌ادبی نسبت بشما بنماید با زنده بودن من.
فرمود: اگر بخواهم بگویم چه کسی قاتل من است میگویم. گفت: شما با این حرف خود میخواهید سر از ولایت عهد باززنید و کناره بگیرید تا مردم بگویند شما زاهد و پارسا هستید. فرمود: بخدا قسم از وقتی پروردگار مرا آفریده دروغ نگفته‌ام و در دنیا بواسطه دنیا زهد پیشه نکرده‌ام من میدانم منظور تو چیست. مأمون گفت: چه نظر دارم. فرمود: اگر امان بدهی حقیقت را میگویم
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 118
گفت: شما دارای امان هستید.
فرمود میخواهی مردم بگویند علی بن موسی الرضا زاهد و پارسا نیست دنیا از او برگشته بود دیدید چگونه ولیعهدی را قبول کرد بطمع خلافت.
مأمون خشمگین شده گفت: پیوسته حرفهائی میزنی که مرا ناراحت می- کنی از قدرت من خود را در امان می‌بینی بخدا قسم اگر ولایت عهدی را پذیرفتی و گر نه باجبار وادارت میکنم در صورتی که نپذیری گردنت را میزنم.
حضرت رضا فرمود: خداوند مرا نهی نموده از اینکه بدست خود خویشتن را بهلاکت اندازم حال که چنین است هر کار مایلی بکن ولی قبول میکنم مشروط بر اینکه در عزل و نصب امراء و فرمانداران دخالت نداشته باشم و رسم و راه و روشی را که مردم دارند تغییر ندهم از دور طرف مشورت تو باشم مأمون بهمین مقدار راضی شد با نارضایتی و اکراه ولایت عهدی را پذیرفت.
عیون اخبار الرضا: ریان گفت: خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسیده عرض کردم یا ابن رسول اللَّه مردم میگویند: شما ولایتعهدی مأمون را چگونه پذیرفتی با اینکه زاهد و پارسا در دنیا هستی. فرمود: خدا میداند من بمیل خود نپذیرفتم وقتی بین کشته شدن و بین قبول ولایتعهد مخیر شدم پذیرفتم تا کشته نشوم وای بر آنها مگر نمیدانند یوسف با اینکه پیامبر بود مجبور شد که متصدی خزائن عزیز مصر شود. باو گفت: «اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» من مجبور شدم بقبول این کار با نارضایتی و اجبار پس از اینکه نزدیک بود کشته شوم با اینکه من این امر را پذیرفتم بطوری که عملا کناره دارم از آن. در دل خود را بخدا میکنم و از او مدد میخواهم.
امالی: یاسر خادم گفت: وقتی حضرت رضا ولیعهد شد دیدم دستهای خود را به آسمان بلند کرده میگوید: خدایا تو میدانی که بزور و اجبار پذیرفتم مرا مؤاخذه نفرمائی همان طوری که یوسف پیامبر را مؤاخذه نکردی وقتی عهده‌دار فرمانروائی مصر شد.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 119
عیون و امالی: حسن بن جهم از پدر خود نقل کرد که گفت: مأمون بر منبر رفت تا با حضرت رضا بولایتعهدی بیعت کند. رو بجمعیت کرده گفت: مردم اینک باید بیعت کنید با علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب بخدا سوگند اگر این نامها را بر کور و کر بخوانم بخواست و اجازه خدا شفا می‌یابند.
عیون اخبار الرضا: عتاب بن اسید گفت: شنیدم از گروهی از اهل مدینه که میگفتند حضرت رضا علیه السّلام در پنجشنبه یازدهم ربیع الاول سال 153 هجری متولد شد پنج سال پس از وفات حضرت صادق علیه السّلام و در طوس در دهی بنام سناباد که از اطراف نوقان بود از دنیا رفت و در خانه حمید بن قحطبه طائی در همان قبه‌ای که هارون الرشید دفن شده بود در قسمت قبله قبر او دفن شد در سال 203 نه روز از ماه رمضان باقی مانده بود عمر شریفش چهل و نه سال و شش ماه بود که با پدرش موسی بن جعفر بیست و نه سال زندگی کرد و بعد از پدر مدت امامتش بیست سال و چهار ماه بود موقعی که بامامت رسید بیست و نه سال و دو ماه داشت در مدت امامت آن سرور بقیه سلطنت هارون الرشید و پس از او محمّد معروف بامین پسر زبیده سه سال و بیست و پنج روز حکومت کرد بعد که امین خلع شد عمویش ابراهیم بن شکله چهارده روز حکومت کرد بعد محمّد امین را از زندان بیرون آوردند و برای مرتبه دوم با او بیعت کردند که یک سال و شش ماه و بیست و سه روز حکومت کرد.
بعد از او عبد اللَّه مأمون بحکومت رسید که بیست سال بیست و سه روز حکومت کرد در زمان فرمانروائی خود برای حضرت رضا علیه السّلام بولایتعهد بیعت گرفت با اینکه آن سرور راضی نبود او را تهدید کرد بقتل و آنقدر اصرار ورزید و پیوسته حضرت رضا علیه السّلام امتناع داشت بالاخره جان خویش را در خطر دید. گفت: خدایا تو نهی کرده‌ای از اینکه انسان بدست خود خویشتن را بهلاکت برساند اینک از طرف مأمون نزدیک بکشتن رسیده‌ام اگر ولایتعهدی او را
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 120
نپذیرم مجبور و مضطرم همان طوری که یوسف و دانیال هر کدام از طرف ستمگر زمان خود مجبور شدند. خدایا عهدی جز از طرف تو و فرمان‌روائی جز از جانب تو نیست مرا توفیق ده برای انجام وظائف دینی و احیاء سنت پیامبرت، تو نگهبان و یاری‌کننده هستی.
آنگاه ولایت عهد را پذیرفت در حالی که اشک میریخت و محزون بود بشرط اینکه کسی را بمقام فرمانروائی نصب نکند و عزل ننماید و رسم و سنتی را تغییر ندهد و از دور اظهار نظر کند. مردم بیعت آن جناب را از عموم مردم گرفت هر گاه از حضرت رضا علیه السّلام فضیلت و دانش و حسن تدبیری آشکار میگشت مأمون بر آن جناب رشک می‌برد و کینه او را بدل میگرفت بالاخره سخت ناراحت شد و با مکر و حیله او را با زهر کشت آن جناب رهسپار رضوان و رحمت خدا گردید.
عیون اخبار الرضا: عبید اللَّه بن عبد اللَّه بن طاهر گفت. فضل بن سهل بمأمون پیشنهاد کرد که تقرب بخدا جوید با صله رحم و بیعت گرفتن بولایت عهد برای حضرت رضا تا بدین وسیله بر ستمی که هارون نسبت باین خانواده روا داشت سرپوش نهاده شود. مأمون قدرت مخالفت فضل را نداشت در هیچ کار، از خراسان رجاء بن ابی ضحاک و یاسر خادم را فرستاد تا محمّد بن جعفر بن محمّد و حضرت رضا را بیاورند در سال دویست.
وقتی در مرو حضرت رضا پیش مأمون آمد او را ولیعهد خویش قرار داد و حقوق یک سال سپاهیان را پرداخت این جریان را برای تمام مناطق مسلمان‌نشین نوشت و آن جناب را برضا ملقب گردانید و درهم بنام ایشان سکه زد و دستور داد مردم لباس سبز بپوشند و پوشیدن لباس سیاه را ترک کنند دختر خود ام حبیبه را بازدواج او و دختر دیگرش ام الفضل را بازدواج پسرش محمّد بن علی درآورد و خود با توران دختر حسن بن سهل بصلاحدید عمویش فضل بن سهل ازدواج نمود تمام این جریانها در یک روز انجام شد اما مایل نبود که مسأله ولایت عهدی برای حضرت رضا صورت واقع پیدا کند.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 121
صولی گفت آنچه عبید اللَّه برایم نقل کرد از چند جهت برای من ثابت شد:
از آن جمله عون بن محمّد مرا حدیث کرد از فضل بن ابی سهل نوبختی یا برادرش که گفت وقتی مأمون تصمیم بولایت عهدی حضرت رضا گرفت با خود گفتم من باید آزمایش کنم که مأمون واقعا میخواهد حضرت رضا ولیعهدش باشد یا تظاهر میکند نامه‌ای نوشتم بوسیله خادمی که همیشه نامه‌های محرمانه خود را توسط او برایم میفرستاد بدین مضمون:
ذو الریاستین تصمیم ولایت عهد را گرفته با اینکه طالع سرطان است و در این طالع مشتری و سرطان است گر چه مشتری شرف دارد ولی برجی قابل تغییر است که هیچ کار در آن باتمام نمیرسد با اینکه مریخ نیز در میزان است در خانه عاقبت که این خود دلیل بر نکبت کاری است که تصمیم بآن گرفته می‌شود این جریان را بامیر المؤمنین گزارش دادم تا اگر بر این اوضاع بوسیله دیگری اطلاع حاصل کرد مرا سرزنش نکند.
در جواب من نوشت وقتی نامه مرا خواندی بوسیله خادم برگردان مبادا کسی مطلع شود از آنچه بمن خبر دادی که جانت در خطر است و مبادا ذو الریاستین از تصمیم خود برگردد زیرا اگر او منصرف شود تقصیر تو است و میدانم تو موجب آن شده‌ای.
گفت خیلی بر من گران آمد و آرزو میکردم که کاش این جریان را ننوشته بودم بعد مطلع شدم که فضل بن سهل ذو الریاستین متوجه اوضاع شده و از تصمیم خود منصرف گردیده او بعلم نجوم وارد بود من بر جان خود بیمناک شدم. سوار شده پیش فضل رفتم باو گفتم در آسمان ستاره‌ای مسعودتر از مشتری سراغ داری گفت نه. گفتم آیا در میان ستارگان پیدا می‌شود ستاره‌ای که از مشتری مبارکتر باشد در موقع شرف مشتری گفت نه. گفتم: تصمیم خود را اجرا کن که فلک در مسعودترین حالات است. تصمیم را اجرا نمود تا وقتی جریان ولایت عهد تمام نشده بود من نمیدانستم زنده هستم یا مرده از ترس مأمون.
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 122
عیون: علی بن ابراهیم گفت یاسر خادم پس از فوت حضرت رضا و بازگشت از خراسان برایم تعریف کرد تمام جریانها را و ریان بن صلت که از طرفداران حسن بن سهل بود نیز نقل کرد و پدرم از عرفه و صالح دو پسر سعید نقل کرد تمام اینها وقایع حضرت رضا را برایم تشریح کردند. گفتند وقتی کار رقیب مأمون (محمّد امین) تمام شد و مأمون بر حکومت مسلط گردید نامه‌ای بحضرت رضا نوشت و درخواست کرد که بخراسان بیاید حضرت رضا بچند دلیل عذر خواست مرتب در این مورد مأمون نامه مینوشت و تقاضا میکرد تا حضرت رضا فهمید از او دست برنمیدارد با فرزندش حضرت جواد که در آن وقت هفت سال داشت خارج شد مأمون نوشت که از راه کوفه و قم نیاید آن جناب را از راه بصره و اهواز و فارس آوردند تا بالاخره بمرو رسید وقتی وارد شد مأمون خلافت را بایشان عرضه داشت آن جناب نپذیرفت در این مورد مدت دو ماه با یک دیگر گفتگو داشتند که حضرت رضا علیه السّلام نمی‌پذیرفت.
بعد که گفتگو بطول انجامید مأمون گفت پس ولیعهدی مرا بپذیر قبول کرد ولی با چند شرط، مأمون گفت هر شرطی مایلی بکن فرمود من ولایت عهدی را می‌پذیرم بشرط اینکه امر و نهی نکنم و قضاوت ننمایم و هیچ چیز را تغییر ندهم از تمام این کارها مرا معاف داری. مأمون پذیرفت آنگاه بر فرماندهان لشکر و قضات و خدمتکاران جریان را عرضه داشت آنها ناراحت شدند مقداری پول بین سپاهیان تقسیم کرد. خوشحال شدند و رضایت دادند جز سه نفر از فرماندهان که نپذیرفتند یکی جلوی دومی علی بن عمران و نفر سوم ابن مونس بود.
آنها بیعت حضرت رضا را نپذیرفتند مأمون ایشان را زندانی کرد آنگاه بیعت برای حضرت رضا گرفت و بتمام نقاط نوشت درهم و دینار باسم ایشان سکه زد و روی منبرها بنامش خطبه خواند. مأمون برای برگزاری این جشن خرجها کرد.
عیدی شد مأمون از حضرت رضا خواست که سوار شود و در مجلس عید حاضر گردد و خطبه بخواند تا دل مردم مطمئن شود و مقام آن جناب را دریابند
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 123
و بواسطه این دولت مبارک خوشحال شوند. در جواب حضرت رضا فرمود تو میدانی ما با هم چه قرار داریم مأمون پیغام داد من میخواهم با این کار موضوع ولیعهدی پیش سپاهیان و فرماندهان و سربازان ثابت شود و مطمئن گردیده خوشحال شوند بالاخره در این باره چند مرتبه پیغام فرستاد.
وقتی خیلی اصرار کرد حضرت رضا فرمود یا امیر المؤمنین اگر مرا معاف داری بهتر است در صورتی که معذورم نداری همان طوری که پیغمبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله و سلم و علی مرتضی خارج میشد خارج خواهم شد مأمون گفت هر طور مایلی خارج شو مأمون بفرماندهان و مردم دستور داد که صبح زود در خانه حضرت رضا جمع شوند مردم سر راه حضرت رضا نشستند از زن و مرد و بچه‌ها حتی روی پشت بام‌ها رفتند. سرلشکران نیز درب خانه ایستادند.
خورشید که طلوع کرد حضرت رضا علیه السّلام غسل کرد و عمامه‌ای سفید از پنبه بسر بست و یک سر آن را روی سینه انداخت و یک سرش را بین دو شانه، دامن بکمر زد بعد بغلامان خود دستور داد که مثل من بکنید عصائی بدست گرفت و خارج شد ما جلوی آن جناب بودیم پاهایش برهنه بود که شلوار خود را تا نصف ساق پا بالا زده بود.
همین که از جای حرکت کرد و ما در مقابلش ایستاده بودیم صورت بطرف آسمان بلند کرده چهار مرتبه گفت: اللَّه اکبر چنین بنظر ما آمد که در و دیوار و آسمان با او همصدا شدند سپاهیان و سپهداران بر در خانه خود را در لباس زمین آراسته و غرق در سلاح به زیباترین صورت آماده بودند همین که ما از منزل خارج شدیم پای برهنه با دامن و شلوار بالا زده. حضرت رضا بر در خانه ایستاده فرمود:
«اللَّه اکبر اللَّه اکبر اللَّه اکبر علی ما هدانا اللَّه اکبر علی ما رزقنا من بهیمة- الانعام و الحمد للَّه علی ما ابلانا»
صدا باین تکبیرها بلند کرد ما نیز با صدای بلند هم آهنگ شدیم.
مرو از گریه و ناله بلرزه آمد سه مرتبه این تکبیر را گفت تمام فرماندهان
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 124
از اسبها بزیر آمده چکمه‌های خویش را از پا درآوردند وقتی چشمشان بحضرت رضا افتاد مرو یک پارچه گریه شد مردم نمیتوانستند از گریه و ناله خودداری کنند.
حضرت رضا در هر ده قدم میایستاد و چهار تکبیر میگفت مثل اینکه در و دیوار و آسمان با او همصدا هستند این خبر همایون رسید فضل بن سهل ذو الریاستین باو گفت اگر حضرت رضا باین وضع تا مصلی برود مردم فریفته او میشوند صلاح اینست که تقاضا کنی برگردد مأمون کسی را فرستاد و تقاضا کرد که برگردد حضرت رضا علیه السّلام کفشهای خود را خواست پوشید و برگشت.
عیون اخبار الرضا: اصحاب ما از حضرت رضا نقل کرده‌اند که مردی به آن جناب عرضکرد چگونه ولایتعهدی مأمون را پذیرفتی؟ این کار را عیب میدانست. امام علیه السّلام باو فرمود: بگو ببینم پیمبر بالاتر است یا وصی؟ گفت:
پیامبر. پرسید مسلمان بهتر است یا مشرک؟ گفت: مسلمان. فرمود: عزیز مصر مشرک بود و یوسف پیامبر مأمون مسلمان است و من وصی هستم یوسف از عزیز خواست که او را متصدی دارائی‌اش کند گفت: «اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» ولی مرا مجبور باین کار کردند.
ارشاد: ص 290- موسی بن سلمه گفت: من در خراسان با محمّد بن جعفر بودم یک روز شنیدم که فضل بن سهل ذو الریاستین خارج شده و میگوید مردم چیز عجیبی دیده‌ام از من بپرسید چه دیده‌ای گفتند چه دیده‌ای گفت: دیدم امیر المؤمنین به علی بن موسی میگوید: من تصمیم دارم ترا خلیفه کنم و فرمان- روای مسلمانان شوی. علی بن موسی میگوید: مبادا مبادا که من طاقت این کار را ندارم و قادر نیستم من خلافتی را ندیدم که از این ضایع‌تر شود امیر المؤمنین شانه از زیر بار آن خالی میکند و بحضرت رضا عرضه میدارد ایشان امتناع میورزد و قبول نمیکند.
عیون اخبار الرضا: ریان بن صلت گفت: مردم از سپهداران و سایرین
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 125
در باره ولایت عهد حضرت رضا علیه السّلام خیلی حرف میزدند آنهائی که این پیش آمد را دوست نداشتند معتقد بودند که این کار را فضل بن سهل ذو الریاستین پیشنهاد کرده. این خبر بمأمون رسید در دل شب از پی من فرستاد پیش او رفتم گفت:
ریان شنیده‌ام مردم میگویند بیعت حضرت رضا از تدبیر فضل بن سهل بوده.
گفتم: مردم این عقیده را دارند.
گفت مگر چنین چیزی امکان دارد کسی جرات دارد بخلیفه‌ای که بر کارها مسلط شده و لشکری و کشوری در تحت فرمان او هستند پیشنهاد کند که خلافت را رها کن و بدیگری تسلیم نما آیا عقل باور میکند. گفتم نه بخدا قسم یا امیر المؤمنین کسی چنین جراتی نمیکند. گفت: بخدا آن طور که میگویند نیست ولی من علت آن را برایت میگویم.
وقتی برادرم محمّد نامه نوشت که پیش او بروم و من امتناع کردم عیسی بن ماهان را امیر لشکر نمود و دستور داد مرا دست بسته با غل جامعه پیش او ببرد این خبر را شنیدم. در همان موقع هرثمة بن اعین را بجانب کرمان و سیستان فرستاده بودم کاری از پیش نبرده بود و فرار کرد صاحب سریر نیز قیام کرد و بر استان خراسان پیروز شد تمام این وقایع در یک هفته اتفاق افتاد.
در این موقع دیگر من نیروی مدافعه نه از نظر مالی و نه از لحاظ سپاه داشتم آشکارا سستی و ضعف در فرماندهان و سپاهیان میدیدم تصمیم گرفتم پیش پادشاه کابل بروم با خود گفتم: فرمانروای کابل مردی کافر است محمّد باو پول خواهد داد مرا باو تسلیم مینماید راهی بهتر از این نیافتم که از گناهان خود توبه کنم و از خدا کمک بخواهم و باو پناه برم دستور دادم این خانه را جاروب کنند اشاره باطاقی کرد غسل‌کردم و دو جامه سفید پوشیدم و چهار رکعت نماز خواندم هر چه قرآن از حفظ بودم در آن چهار رکعت خواندم دعا کرده از خدا پناه خواستم با او عهد کردم با نیت پاک که اگر حکومت بمن رسید و از دست ستم محمّد برادرم آسوده شدم و مشکلات من حل شد خلافت را به محلی که خداوند
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 126
قرار داده برگردانم.
دلم آرام شد طاهر را بجانب علی بن عیسی بن ماهان فرستادم و آن وقایع اتفاق افتاد هرثمه را برگرداندم پیش رافع بر او پیروز شد و او را کشت بصاحب سریر پیغام دادم و با او صلح کردم و مقداری پول در اختیارش گذاشتم برگشت پیوسته کار من بالا میگرفت تا بالاخره محمّد کشته شد و خداوند خلافت را بمن سپرد و بر کارها مسلط شدم وقتی خداوند آنچه خواسته بودم داد من نیز خواستم بعهد خود وفا کنم کسی شایسته‌تر بخلافت از حضرت رضا نیافتم باو پیشنهاد کردم ولی نپذیرفت مگر بهمان وضع که خود خبر داری. این بود علت ولایت عهدی ایشان.
گفتم خدا بامیر المؤمنین توفیق دهد، گفت: ریان فردا برو میان مردم و سرهنگان بنشین و برای آنها از فضائل امیر المؤمنین علی بن ابی طالب نقل کن.
گفتم: من حدیثی در باره فضیلت ایشان یاد ندارم جز آنچه خودتان نقل کرده‌اید گفت: سبحان اللَّه یکنفر را پیدا نمیکنم که بمن کمک کند در این راه دلم می- خواست اطرافیان من از اهالی قم میبودند.
گفتم: یا امیر المؤمنین من هر چه از خود شما شنیده‌ام نقل میکنم گفت:
بسیار خوب از قول من نقل کن هر چه از من شنیده‌ای فردا صبح میان سرهنگان نشستم گفتم: امیر المؤمنین از پدر خود از آباء گرام خویش از پیامبر اکرم نقل کرد که فرمود:
«من کنت مولاه فعلی مولاه».
امیر المؤمنین از پدر خود از آباء گرام خویش نقل کرد که پیغمبر اکرم فرمود:
«علی منی بمنزلة هارون من موسی»
حدیث‌ها را با هم مخلوط میکردم آن طور که باید حفظ نبودم.
حدیث خیبر و از این قبیل احادیث مشهور را برای آنها نقل کردم.
عبد اللَّه بن مالک خزاعی گفت: خدا علی را رحمت کند مردی صالح بود مأمون غلامی را مأمور کرده بود که آنچه میشنود باو گزارش دهد. ریان گفت:
مأمون از پی من فرستاد پیش او رفتم همین که چشمش بمن افتاد گفت چه خوب
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 127
حدیث نقل میکنی و حفظ کرده‌ای بعد گفت: شنیدم چه گفت آن یهودی عبد اللَّه بن مالک (خدا رحمت کند علی را مردی صالح بود) اگر خدا بخواهد قسم بذات پاکش او را خواهم کشت.
هشام بن ابراهیم راشدی همدانی از نزدیکترین اصحاب حضرت رضا علیه السّلام قبل از اینکه از مدینه بمرو بیاید بود مردی دانشمند و بافهم بود کارهای حضرت رضا بوسیله و در دست او اجرا میشد هر چه پول می‌آوردند از اطراف بدست او میرسید بعد از اینکه حضرت رضا را بمرو آوردند هشام بن ابراهیم پیش ذو الریاستین آمد او را مقرب گردانید و بسیار بخود نزدیک کرد. هشام اسرار حضرت رضا را به ذو الریاستین و مأمون گزارش میداد با این کار نزد آن دو مقامی کسب کرد هر جریانی که بود از آن دو مخفی نمیکرد.
مأمون او را دربان حضرت رضا کرد کسی که او اجازه میداد میتوانست خدمت حضرت رضا برسد و بر آن جناب سخت گرفت بطوری که بعضی از غلامان حضرت نمیتوانستند خدمتش برسند هر حرفی که حضرت رضا علیه السّلام در خانه خود میزد هشام بمأمون و ذو الریاستین گزارش میداد مأمون پسر خود عباس را برای تعلیم و تربیت در اختیار هشام گذاشت باو دستور داد که پسرش را تربیت کند.
بهمین جهت او را هشام عباسی لقب دادند گفت:
ذو الریاستین خیلی نسبت بحضرت رضا علیه السّلام کینه برداشت چون مأمون آن جناب را زیاد احترام میکرد و بر ذو الریاستین مقدم میداشت اول جریانی که عداوت او را نسبت بحضرت رضا علیه السّلام آشکار کرد این بود که مأمون دختر عمویش را خیلی دوست داشت و او نیز مأمون را دوست میداشت، این علاقه باندازه‌ای بود که دری از خانه او بمجلس مأمون باز میشد. آن زن نسبت بحضرت رضا علیه السّلام ارادت میورزید و از ذو الریاستین متنفر بود و بدگوئی میکرد. وقتی ذو الریاستین فهمید از او بدگوئی میکند بمأمون گفت صحیح نیست
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 128
که درب خانه زن خود را از میان مجلس خویش قرار دهی مأمون دستور داد آن درب را بستند.
یک روز مأمون خدمت حضرت رضا میرسید و یک روز حضرت رضا علیه السّلام پیش مأمون می‌آمد خانه حضرت رضا پهلوی خانه مأمون قرار داشت همین که حضرت رضا علیه السّلام وارد شد و مشاهده کرد درب بسته شده فرمود: یا امیر المؤمنین چرا درب را بسته‌ای. مأمون گفت: فضل بن سهل صلاح دانست فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» فضل را چه که در کار امیر المؤمنین و خانواده‌اش دخالت کند.
مأمون گفت: شما چه صلاح میدانید؟
فرمود: درب را بگشا و هر وقت خواستی پیش دختر عمویت برو سخن فضل را نپذیر در موردی که برای او شایسته نیست و او را نمیرسد. مأمون دستور داد دیوار را خراب کنند و پیش دختر عموی خود رفت این خبر که بفضل رسید خیلی افسرده شد.
عیون اخبار الرضا: یاسر خادم گفت: هر وقت حضرت رضا علیه السّلام روز جمعه از مسجد جامع مراجعت میکرد در حالی که عرق میریخت و گرد و غبار بر چهره‌اش بود دستهایش را بلند میکرد و میفرمود:
«اللهم ان کان فرجی مما انا فیه بالموت فعجل لی الساعة»
خدایا اگر فرج من از این گرفتاری با مرگ است هم اکنون مرگ مرا برسان. پیوسته غمگین و افسرده بود تا از دنیا رفت صلوات اللَّه علیه.
عیون: محمّد بن عرفه گفت بحضرت رضا علیه السّلام عرضکردم چه موجب شد که این کار را پذیرفتی فرمود: آنچه جدم امیر المؤمنین را وادار نمود که در شوری وارد شود.
توضیح: یعنی تا مردم از خلافت ما مأیوس نشوند و بفهمند که مخالفین هم اعتراف دارند که ما را در خلافت حقی است ممکن است این تشبیه از جهت یک اسرار مخفی باشد.
عیون: ابا صلت هروی گفت: بخدا قسم حضرت رضا علیه السّلام بمیل خود
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 129
این کار را نپذیرفت او را باجبار بکوفه بردند و از آنجا از راه بصره و فارس بمرو.
عیون: پسر ابی عبدون گفت: وقتی مأمون با حضرت رضا علیه السّلام بیعت کرد و او را ولیعهد خویش قرار داد حضرت رضا را پهلوی خود نشانید عباس خطیب از جای حرکت کرد و سخنرانی بسیار خوبی کرد سپس آخر گفتار خود این شعر را خواند:
لا بد للناس من شمس و من قمر فانت شمس و هذا ذلک القمر
عیون: احمد بن محمّد بن اسحاق از پدر خود نقل کرد که گفت:
وقتی با حضرت رضا علیه السّلام بولایتعهد بیعت شد اطرافش را گرفته تهنیت گفتند آن جناب اشاره کرد ساکت شوند سکوت کردند سپس فرمود:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم- الحمد للَّه الفعال لما یشاء لا معقب لحکمه و لا راد لقضائه یعلم خائنة الأعین و ما تخفی الصدور و صلی اللَّه علی محمّد فی الأولین و الآخرین و علی آله الطیبین.
میگویم من علی پسر موسی بن جعفر امیر المؤمنین که خدا او را ثابت قدم بدارد و در راه ارشاد و هدایت موفقش فرماید حق ما را که مردم رعایت نمیکردند متوجه آن شد و خویشاوندی قطع شده را وصل کرد و دلهای وحشت- زده را ایمن گردانید و آنها که مشرف بمرگ بودند زندگی بخشید در هنگام تنگدستی ایشان را کمک کرد و در حالی که منظورش خدا بود از کسی اجر و پاداش نخواست خداوند پاداش سپاسگزاران را میدهد هرگز پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند.
مأمون مرا ولیعهد خویش گردانید و خلافت را پس از خود بمن سپرد اگر زنده بمانم بعد از او هر کس گرهی که خداوند دستور داد باز کند و دستاویزی را که خدا محکم کرده بگشاید خون خانواده خود را ریخته و ناموس خود را از دست داده زیرا با این کار بامام توهین نموده و احترام اسلام
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 130
را از میان برداشته سرور ما امیر المؤمنین علیه السّلام نیز در چنین موقعیتی قرار داشت صبر کرد بر کارهای بیفکری آنها و متعرض تصمیم‌های ناپسند ایشان نشد تا رخنه در دین پیدا نشود و اختلاف بین مسلمانان نیفتد. زیرا مسلمانان تازه، دوران جاهلیت را پشت سر گذاشته‌اند و منافقین انتظار فرصتی را میکشیدند تا اسلام را دچار خطر نمایند. این آیه را قرائت فرمود: وَ ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ.
عیون: ابو الحسین رازی گفت: از پدرم شنیدم نقل میکرد از کسی که او از حضرت رضا علیه السّلام شنید که میفرمود: خدا را سپاسگزارم که موقعیت و مقام ما را حفظ فرمود با اینکه مردم زیر پا گذاشتند و آنچه ایشان ندیده گرفتند خداوند بالاتر برد بطوری که هشتاد سال روی منبرهای کفر ما را لعنت کردند و فضائل و مناقب ما را پنهان مینمودند و پولها خرج کردند تا بر ما دروغ ببندند ولی بر خلاف میل آنها خداوند پیوسته مقام ما را بالا میبرد و شخصیت ما را بیشتر منتشر میکرد. بخدا قسم این موقعیت بواسطه ما نبود بلکه بواسطه پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم بود که با او خویشاوندیم بطوری که حال ما بعد از پیامبر اکرم و آنچه ما نقل میکنیم که بعدا چه خواهد شد از بزرگترین دلائل نبوت آن حضرت بود (که قبلا اطلاع داده بود چنین می‌شود).
عیون اخبار الرضا: بعضی معتقد بودند که فضل بن سهل مأمون را وادار کرد که علی بن موسی الرضا علیه السّلام را ولیعهد خویش کند از آن جمله ابو علی حسین بن احمد سلامی در کتاب خود بنام اخبار خراسان همین مطلب را گوشزد میکند. مینویسد: فضل بن سهل ذو الریاستین وزیر و مشاور مأمون بود که قبلا دین مجوس داشت و بدست یحیی بن خالد برمکی مسلمان شد بعضی گفته‌اند پدر فضل، سهل بدست مهدی خلیفه عباسی مسلمان شد که فضل را یحیی بن خالد برمکی برای خدمتکاری مأمون انتخاب کرد و جزء اطرافیان مأمون قرار
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 131
داد ولی بعد فضل خیلی پیشرفت نمود بطوری که بدون مراجعه بمأمون کارها را انجام میداد.
او را بدین جهت ذو الریاستین گفتند که هم وزیر کشور و هم وزیر لشکر بود روزی فضل پس از رسیدن مأمون بخلافت رو باطرافیان خود نموده گفت: کار من با کار ابو مسلم خراسانی اگر مقایسه شود چگونه است. یکنفر گفت: ابو مسلم خلافت را از یک قبیله بقبیله‌ای دیگری منتقل نمود ولی تو از برادری به برادر دیگر منتقل کردی خودت میدانی که چقدر با هم فرق دارد.
فضل گفت منهم از یک قبیله به قبیله‌ای دیگری انتقال خواهم داد بعد مأمون را واداشت تا علی بن موسی الرضا علیه السّلام را ولیعهد خود کند بهمین جهت مأمون بیعت برادر خود مؤتمن را از بین برد و با حضرت رضا بیعت نمود. حضرت رضا علیه السّلام در سال دویست هجری از راه بصره و فارس بهمراه رجاء بن ابی ضحاک پیش مأمون آمد. و با دختر او ازدواج کرد. این خبر که در بغداد به بنی عباس رسید خیلی ناراحت شدند بهمین جهت با ابراهیم بن مهدی بخلافت بیعت کردند در این مورد دعبل بن علی خزاعی این شعر را سرود:
یا معشر الاجناد لا تقنطوا خذوا عطایاکم و لا تسخطوا
فسوف یعطیکم حنینیة یلذها الامرد و الاشمط
و المعبدیات لقوادکم لا تدخل الکیس و لا تربط
و هکذا یرزق اصحابه خلیفة مصحفه البربط
«1» اشاره بابراهیم بن مهدی میکند که خیلی علاقه بنواختن عود داشت و شراب‌خوار عجیبی بود وقتی جریان خلیفه شدن ابراهیم بمأمون رسید فهمید
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 132
فضل بن سهل در این پیشنهاد او را گول زده و بضرر صلاح دیده بهمین جهت از مرو خارج شد و بجانب عراق حرکت کرد. فضل بن سهل را بوسیله دائی خود غالب در حمام سرخس سال دویست و سه ماه شعبان کشت فرصتی می‌جست که حضرت رضا را هم از بین ببرد تا اینکه آن جناب مریض شد از بیماری امام استفاده کرد سمی ترتیب داد و آن جناب را بوسیله سمّ شهید نمود، دستور داد او را در سناباد پهلوی قبر هارون الرشید دفن کنند در صفر سال دویست و سه که آن روز پنجاه و دو سال داشت بعضی پنجاه و پنج سال گفته‌اند.
این نظریه ابو علی حسین بن احمد سلامی است که در کتاب خود نقل میکند ولی عقیده من اینست که مأمون حضرت رضا را ولیعهد خود نمود بواسطه نذری که کرده بود و قبلا ذکر شد فضل بن سهل همیشه با حضرت رضا دشمنی میورزید و او را نمیتوانست ببیند چون فضل از کسانی بود که برمکیان او را روی کار آورده بودند. حضرت رضا علیه السّلام چهل و نه سال و شش ماه داشت و در سال دویست و سه شهید شد چنانچه در همین کتاب ذکر کردم.
عیون: معمر بن خلاد گفت حضرت رضا علیه السّلام فرمود مأمون بمن گفت یا ابا الحسن خوب است یک نفر را معرفی کنی از کسانی که بآنها اعتماد داری تا فرماندار فلان شهر کنم که وضع آنجا درهم پاشیده، من گفتم اگر تو بشرایط من وفا کنی منهم شرط ترا وفا میکنم مگر من ولایتعهدی را نپذیرفتم بشرط اینکه امر و نهی نکنم و عزل و نصب ننمایم و کسی را فرماندار و کسی را برکنار ننمایم تا بالاخره خداوند مرا قبل از تو از این دنیا ببرد. بخدا قسم خلافت چیزی است که هرگز خود را بآن وعده نداده‌ام.
بخدا سوگند وقتی در مدینه بودم سوار بر مال سواری خود میشدم و میان کوچه و بازار رفت و آمد میکردم اهالی مدینه و دیگران حاجات و نیازهای خود را از من درخواست میکردند برآورده مینمودم آنها مثل عمو و خویشاوند من بودند نامه‌های مرا در شهرها می‌پذیرفتند و سفارشهای مرا رد نمیکردند تو بر نعمتی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 133
که خداوند بمن عنایت فرموده بود اضافه نکردی. مأمون گفت قبول دارم شرط شما را وفا میکنم.
عیون: ریان بن شبیب دائی معتصم برادر مارده گفت وقتی مأمون خواست برای خود بیعت بخلافت و برای حضرت رضا بولایتعهد و برای فضل بن سهل بوزارت بگیرد دستور داد سه کرسی گذاشتند وقتی هر کدام بر کرسی خود قرار گرفتند بمردم اجازه ورود داد. وارد شدند شروع به بیعت کردند با دست راست بر دست راست هر یک از این سه نفر میگذاشتند از بالای انگشت بشست تا انگشت کوچک و خارج میشدند تا بالاخره جوانی از انصار در آخر بیعت کرد و دست راست خود را از انگشت کوچک تا بالای شست بر دست آنها گذاشت حضرت رضا علیه السّلام تبسم فرمود آنگاه فرمود هر کس با ما بیعت کرد بیعتی نمود که آن را بشکند جز این جوان که بیعت محکم و پایدار نمود، مأمون گفت شکستن و پایداری بیعت از کجا معلوم شد حضرت رضا فرمود پایداری بیعت از بالای انگشت کوچک تا بالای انگشت شست است و فسخ بیعت از بالای شست تا بالای انگشت کوچک است مردم از شنیدن این جریان با یک دیگر بصحبت پرداختند مأمون دستور داد برگردند و آن طوری که حضرت رضا علیه السّلام دستور میدهد بیعت کنند. میگفتند از کجا لیاقت امامت دارد کسی بیعت کردن را نمیداند کسی که میداند از او شایسته‌تر است، این سخنان باعث شد که مأمون حضرت رضا علیه السّلام را مسموم نماید.
غیبت شیخ طوسی: محمّد بن عبد اللَّه افطس گفت پیش مأمون رفتم مرا احترام کرد و تهنیت گفت سپس گفت خدا رحمت کند حضرت رضا را چقدر دانا بود مرا از امر عجیبی خبر داد شبی که مردم با او بیعت کرده بودند باو گفتم خوب است شما بعراق تشریف ببرید و من جانشین شما در خراسان باشم لبخندی زده فرمود نه قسم بجان خودم که من باید همین نزدیکیهای خراسان باشم و در این سرزمین بمانم تا مرگ گریبانم را بگیرد بالاخره از همین سرزمین محشور خواهم شد.
عرضکردم فدایت شوم از کجا این مطلب را میدانی فرمود همان طور که
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 134
محل دفن خود را میدانم مکان دفن ترا نیز میدانم پرسیدم محل دفن من کجا است فرمود بین من و تو فاصله زیاد است من در مشرق از دنیا میروم و تو در مغرب. گفتم صحیح میفرمائید خدا و پیامبر و اهل بیت او بهتر میدانند خیلی کوشش کردم و او را در مورد خلافت و چیزهای دیگر بطمع اندازم ولی قبول نکرد.
ارشاد: گروهی از تاریخ نویسان و وقایع نگاران که تحقیق در باره زندگی خلفا دارند، نوشته‌اند که وقتی مأمون تصمیم گرفت حضرت رضا علیه السّلام را ولیعهد خود نماید فضل بن سهل را خواست و جریان را با او در میان گذاشت باو گفت در این مورد با برادرت حسن بن سهل نیز مشورت کن این کار را کرد هر دو پیش مأمون آمدند حسن بن سهل پیوسته اظهار میکرد که این کار مشکلی است و خلافت از این خاندان خارج می‌شود مأمون گفت من با خدا پیمان بسته‌ام که اگر بر برادر خود پیروز شوم خلافت را بسپارم بشایسته‌ترین اولاد علی امروز کسی را از علی بن موسی الرضا شایسته‌تر نمیدانم روی زمین.
فضل و حسن که دیدند مأمون تصمیم جدی دارد مخالفت نکردند آن دو را پیش حضرت رضا علیه السّلام فرستاد و ولایتعهد را بآن جناب عرضه داشت ولی ایشان امتناع ورزیدند آنقدر اصرار نمودند تا پذیرفت. پیش مأمون برگشتند و از قبول کردن آن جناب مأمون را مطلع کردند خیلی خوشحال شد روز پنجشنبه مجلسی برای خواص تشکیل داد و فضل بن سهل بمردم اطلاع داد که نظر مأمون در باره حضرت رضا علیه السّلام چیست و او را ولیعهد خویش کرده و لقب رضا باو بخشیده و دستور داد لباس سبز بپوشند و روز پنجشنبه با او بیعت کنند و مواجب و حقوق یک سال خود را دریافت نمایند.
آن روز تمام طبقات از سپهداران و وزیران و قاضیان سوار شده در آن مجلس حاضر شدند.
مأمون نشست و برای حضرت رضا علیه السّلام دو پشتی بزرگ نزدیک خود قرار داده بود آن جناب با لباس سبز در جایگاه خود نشست عمامه‌ای بر سر داشت و
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 135
شمشیری بر کمر آویخته خود مأمون دستور داد اولین کس پسرش عباس بن مأمون بیعت کند امام علیه السّلام دست خود را بطوری بلند کرد که پشت دست آن جناب مقابل صورت خودش و کف دست رو بمردم بود. مأمون گفت دست خود را برای بیعت بگشائید. فرمود: پیغمبر اکرم این چنین بیعت میکرد مردم بیعت کردند دست حضرت رضا بالای دست آنها بود کیسه‌های زر برای جایزه نهادند و گویندگان و شعرا بپا خاستند و شروع بذکر فضل و منقبت حضرت رضا کردند و شرح همبستگی آن جناب را با مأمون دادند.
سپس ابو عباد، عباس پسر مأمون را صدا زد از جای حرکت کرد جلو پدر خود مأمون رفته دست او را بوسید دستور داد بنشیند بعد محمّد بن جعفر بن محمّد را صدا زدند، فضل بن سهل باو گفت: از جای حرکت کن. برخاست آمد تا نزدیک مأمون ایستاد ولی دست او را نبوسید باو گفتند برو جایزه‌ات را بگیر ولی مأمون گفت: برگرد سر جایت بنشین برگشت.
ابو عباد هر یک از علویها و عباسیان را صدا میزد جایزه خود را دریافت میکردند تا پولها تمام شد و بعد مأمون بحضرت رضا علیه السّلام پیشنهاد کرد که سخنرانی کند امام علیه السّلام پس از حمد پروردگار و درود بر پیامبر اکرم فرمود:
ما را بواسطه قرابت با پیامبر اکرم حقی است بر شما و شما را نیز بواسطه آن جناب بر ما حقی است وقتی شما حق ما را ادا کردید بر ما نیز واجب می‌شود که حق شما را ادا کنیم.
جز همین جملات دیگر چیزی نقل نشده که امام در این مجلس فرموده باشد مأمون دستور داد درهم بنام حضرت رضا علیه السّلام سکه بزنند دختر اسحاق ابن جعفر بن محمّد را بازدواج پسر عمویش اسحاق بن موسی بن جعفر در آورد و آن سال او را امیر الحاج کرد و خطبه بنام حضرت رضا علیه السّلام بولایت عهدی خواندند.
یحیی بن حسن علوی گفت: کسی که از عبد الحمید بن سعید شنیده بود
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 136
نقل کرد که او در مدینه روی منبر پیغمبر در دعای خود گفت: ولیعهد مسلمانان علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب
ستة آباءهم من هم افضل من یشرب صوب الغمام
مدائنی در رجال مینویسد: وقتی حضرت رضا علیه السّلام بر کرسی ولایتعهد نشست خطبا و شاعران جمع شدند و پرچمها بر روی سر آن جناب باهتزاز درآمد شخصی از حاضرین که جزء اصحاب خاص حضرت رضا علیه السّلام بود گفت:
من آن روز روبروی حضرت رضا علیه السّلام بودم چشم آن جناب بمن افتاد که خوشحالم از این پیش آمد اشاره کرد نزدیک شوم. نزدیک آن جناب رفتم بطوری که کسی نمیشنید بمن فرمود: دل باین کار مبند و خوشحال نباش این وضع عاقبت ندارد و بانجام نمیرسد «1».
مناقب: جریان بیعت را چنانچه قبلا نقل شد ذکر کرده و صورت خط حضرت رضا را در مورد نامه ولایتعهد همان طوری بعدا نقل می‌شود نقل کرده آنگاه مینویسد: که ابن المعتز این شعر را سرود:
و أعطاکم المأمون حق خلافة لنا حقها لکنه جاد بالدنیا
فمات الرضا من بعد ما قد علمتم و لاذت بنا من بعده مرة اخری
در بین شاعرانی که برای مدح خدمت آن جناب رسیدند یکی دعبل ابن علی خزاعی بود که این قصیده را سرود:
مدارس آیات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات
ابو ابراهیم بن عباس این شعر را خواند:
ازالت عزاء القلب بعد التجلد مصارع اولاد النبی محمّد
ابو نواس این شعر را سرود:
مطهرون نقیات جیوبهم تتلی الصلاة علیهم اینما ذکروا
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 137
من لم یکن علویا حین تنسبه فما له فی قدیم الدهر مفتخر
و اللَّه لما برأ خلقا فاتقنه صفاکم و اصطفاکم ایها البشر
فانتم الملاء الا علی و عندکم علم الکتاب و ما جاءت به السور
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: شعری سروده‌ای که کسی تاکنون چنین نسروده غلام چقدر پول از مخارج ما باقیمانده گفت: سیصد دینار فرمود: بده به ابو نواس. سپس فرمود: غلام همین قاطر سواری مرا نیز باو بده.
کشف الغمه: علی بن عیسی اربلی مینویسد: که در سال ششصد و هفتاد و هفت یکی از خدمتگزاران حرم حضرت رضا علیه السّلام آمد بهمراه او عهدنامه مأمون بود که در باره ولایت عهد حضرت رضا علیه السّلام نوشته بود بخط خود در بین خطوط و در پشت عهدنامه جملاتی از امام علیه السّلام بود بخط خودش که من روی خطها را بوسیدم و این موفقیت را که زیارت خط حضرت رضا است از الطاف و نعمتهای خدا میدانم عهدنامه را بطور کامل بدون افتادن یک حرف نقل کردم که اینست: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ این نامه‌ایست که عبد اللَّه مأمون پسر هارون الرشید امیر المؤمنین نوشته برای علی بن موسی بن جعفر ولیعهد خود.
خداوند اسلام را برگزید بعنوان دین و از میان بندگان خود گروهی را بمنصب رسالت اختصاص داد که راهنما و هادی بسوی او باشند اولین پیامبر بشارت آمدن آخرین پیغمبر را میداد و پیامبر بعد تصدیق پیامبر قبل را مینمود تا بالاخره مقام نبوت منتهی به محمّد مصطفی صلی اللَّه علیه و آله و سلم شد بعد از آنکه مدتی بود که پیامبری نیامده بود و علم دین بدست فراموشی میرفت و وحی قطع شده بود و قیامت نزدیک میگردید سلسله پیامبران بوسیله او ختم شد و آن جناب را شاهد و گواه بر پیامبران قرار داد و قرآن کریم که اشتباه بردار نیست و از جانب خدای عزیز است بر او فرو فرستاد که دارای حلال و حرام و بیم و امید و امر و نهی است تا حجت رسای او بر خلق باشد و هر کس منحرف شد واقعا کوتاهی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 138
از خود او باشد و هر که حیات و زندگی جاوید یافت که با دلیل و برهان پذیرفته باشد خدا شنوا و دانا است.
پیامبر اکرم رسالت خویش را انجام داد و مردم را دعوت بدین خدا کرد با همان وضعی که باو دستور داده بود بوسیله حکمت و پند و اندرز و بحث و مناظره نیکو بعد بوسیله جنگ و جهاد و سختگیری تا بالاخره آن جناب مأموریت خویش را انجام داد و از دنیا رفت وقتی نبوت پایان پذیرفت و وحی و رسالت تمام شد خداوند پایداری و قوام دین و رهبری مسلمانان را بخلافت و جانشینی پیامبر واگذاشت تکمیل شدن مقام خلافت و انجام وظائف بستگی باطاعت و فرمانبرداری مردم است تا بتوان حدود خدا و فرائض را انجام داد و دستورات اسلام و سنت پیغمبر را اجرا نموده و با دشمنان دین به پیکار برخاست.
خلفا باید مطیع خدا باشند در مورد چیزی که حفظ و حراست آن را از ایشان خواسته از قبیل مسائل دینی و امور بندگان و مسلمانان لازم است از خلفا اطاعت نمایند و آنها را کمک کنند بر انجام حق خدا و عدالت و امنیت و جلوگیری از خونریزی و اصلاح بین مردم و ایجاد اتحاد که در غیر این صورت اختلاف در بین مردم و ملت پدید می‌آید و دین شکست خورده دشمن پیروز می‌شود و هم‌آهنگی از میان میرود و موجب زیان دنیا و آخرت میگردد.
واقعا لازم است کسی که نماینده خداست بین مردم کوشش کند و آنچه موجب رضای خدا است بر هر کاری مقدم دارد در مورد اموری که خدا از او بازخواست مینماید اهمیت بدهد عدالت و دادگری کند در فرمانروائی خویش چنانچه خداوند بپیامبر خود داود چنین میفرماید: یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ «1».
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 139
شنیده‌ایم که عمر بن خطاب گفته است: اگر یک گوساله در کنار شط فرات گم شود میترسم خداوند از من بازخواست کند. بخدا قسم کسی که فقط از او بازخواست راجع بعمل خودش میکنند و در مقابل خدا میایستد تا رسیدگی بکارهای شخصی او شود در یک موقعیت بس خطرناک قرار دارد چه رسد بکسی که جواب گوی مسئولیت رهبری مردم را دارد بخدا پناهنده میشوم و امید باو دارم در توفیق و نگهداری و کمک و هدایت براه راست و نائل شدن برضا و رحمت پروردگار.
داناترین مردم نسبت بخود و خیرخواه‌ترین آنها در راه دین از میان مردم کسی است که عمل بدستور خدا و سنت پیامبر نماید از زمان حکومت خود و بعد از آن و تمام کوشش خود را بکار ببرد در باره انتخاب کسی که او را ولیعهد خویش و پیشوای مسلمانان و فرمانروای آنها بعد از خویش قرار میدهد و او را پناه آنها و مدافع حقوق ایشان و مانع اختلاف و موجب امنیت و برطرف‌کننده کشمکش و نزاعهای مردم و جلوگیر از وسوسه‌های شیطان و حیله بازی قرار میدهد.
خداوند عزیز جانشین تعیین نمودن را پس از خلافت سبب کمال و تکمیل شدن دین قرار داده و بخلفاء دستور داده که بسیار توجه داشته باشند در مورد انتخاب کسی که او را پس از خود حافظ و نگهبان مسلمانان قرار میدهند خداوند حیله بازی گمراهان و اختلاف اندازی دشمنان را از میان برمیدارد و کسانی را که سعی در ایجاد اختلاف و فتنه انگیزی دارند سرکوب میکند.
از وقتی خلافت بامیر المؤمنین رسیده پیوسته با دقت نظر خود و سنگینی مسئولیت و رنج فراوان در اندیشه آن بوده که بچه کس بسپارد که مطیع خدا باشد و مراقب وظیفه سنگین رهبری، خیلی در این مورد زحمت کشیده و بیدار خوابی دیده و فکر نموده که کاری کند موجب عزت دین و ریشه کن نمودن مشرکین و نفع مردم و نشر عدل و داد و بپاداشتن دستورات قرآن و سنت پیامبر
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 140
شود این مسئولیت او را از آسایش و راحتی و خوشگذرانی بازداشته چون متوجه است که خداوند از او بازخواست خواهد نمود و بسیار مایل است کسی را انتخاب کند که صلاح دین و مردم باشد و شخصی را ولیعهد و فرمانروای مردم پس از خود بنماید که از تمام آنها در دین و دانش و تقوی و پرهیزکاری برتر باشد و از همه بیشتر متوجه وظیفه خویش باشد پیوسته از خدا در دل شب تقاضا داشته که یکنفر از خاندان خویش از میان فرزندان عباس و علی بن ابی طالب پیدا کند از آنها که میشناسد دارای علم و دین و مذهب هستند و تمام کوشش را در این راه بکار برده تا بالاخره پس از بررسی کامل و مشاهدات احوال و اخبار و وضع آنها و تقاضای راهنمائی کردن از خدا در مورد انجام وظیفه از میان دو فامیل (عباسی و ابو طالب) علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب را انتخاب نموده چون دارای فضل و کمال بی‌نظیر و دانش فراوان و پرهیزگاری و پارسائی و بی‌اعتنائی بدنیا بود و مورد توجه تمام مردم است مقام او برای خلیفه آشکار گردید زیرا همه در فضل و شخصیت و عظمت او اتفاق داشتند او را از کودکی تا جوانی و بزرگی بفضل و دانش می‌شناخت بهمین جهت او را ولیعهد خویش قرار داد تا بعد از او خلیفه باشد با اطمینان باینکه برگزیده خدا همین است زیرا خدا میداند که این کار را برای دین کرد و از جهت مصلحت اسلام و مسلمین انجام داد تا آسایش و رستگاری خود را در روز رستاخیز تأمین کند.
امیر المؤمنین فرزند خود و بستگان و نزدیکان و سپهبدان و خدمتکاران را خواست همه با آغوش باز بیعت کردند چون میدانستند اطاعت خدا را برخاسته نفس خویش در مورد فرزندان و خویشاوندان نزدیک خود مقدم داشته و او را رضا لقب داد زیرا در نزد امیر المؤمنین پسندیده است.
اینک بیعت کنید ای خانواده امیر المؤمنین و سپهداران و ساکنین این مرز و بوم و تمام مسلمانان با امیر المؤمنین و با حضرت رضا بولایت عهد. و غنیمت
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 141
شمارید این نعمت و برکت را که خداوند مقرر فرمود، بیعتی با دست گشاده و آغوش باز و خدا را سپاسگزار باشید در مورد این تصمیم امیر المؤمنین که اطاعت خدا را بر خواسته خود مقدم داشت که مراعات شما را نمود و خدا او را براه راست و طریق استوار راهنمائی کرد. امیدوار است که این کار موجب همبستگی شما گردد و از خون ریزی جلوگیری نماید باعث اتحاد و دفاع از مرز و تقویت دین و سرکوبی دشمنان و انتظام امور شما گردد سبقت بگیرید بر یک دیگر در راه اطاعت خدا و امیر المؤمنین که این موجب آسایش شما است اگر قدر بدانید خدا را سپاسگزار باشید و خواهید فهمید چه نعمتی بشما داده ان شاء اللَّه.
این عهدنامه را با دست خود نوشت در روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال دویست و یک هجری.
اما آنچه که پشت عهدنامه بخط حضرت رضا علیه السّلام بود اینست:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم- الحمد للَّه الفعال لما یشاء لا معقب لحکمه و لا راد لقضائه یعلم خائنة الأعین و ما تخفی الصدور و صلی اللَّه علی نبیه محمّد خاتم النبیین و آله الطیبین الطاهرین.
من که علی بن موسی بن جعفر میگویم: امیر المؤمنین که خدایش استوار دارد و توفیقش دهد متوجه حق ما که دیگران توجه نداشتند شد، رعایت خویشاوندی را نموده که دیگران قطع کرده بودند بلکه او زنده کرد با اینکه از بین رفته بود و خویشاوندان خود را بی‌نیاز کرد با اینکه فقیر شده بودند بجهت رضای خدا که جز او از دیگری پاداش و اجری نمیخواهد بزودی خدا جزای سپاسگزاران را میدهد و پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهد کرد.
او مرا ولیعهد خود نمود و فرمانروائی بزرگ را بمن واگذار کرد در صورتی که پس از او زنده بمانم هر کس گرهی را که خدا دستور داده بسته شود
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 142
بگشاید و دست‌آویزی را که خدا خواسته محکم باشد بشکند خون خود و خانواده‌اش را مباح نموده زیرا با این کار سوء قصد نسبت بامام نموده و هتک حرمت اسلام کرده همین روش را جد بزرگوارم در گذشته از پیش گرفت و بر کارهای بی‌مطالعه آنها صبر کرد و اعتراضی بر تصمیم‌های ایشان ننمود مبادا اختلاف در دین بوجود آید و اتحاد مسلمانان از بین برود چون آنها تازه زمان جاهلیت را پشت سر گذاشته بودند و منافقین انتظار فرصت میکشیدند و چشم بآتش فتنه داشتند.
با خدای خود پیمان بسته‌ام اگر بخلافت رسیدم و قرار شد در میان مردم حکومت کنم در میان تمام مردم مخصوصا بنی عباس اطاعت از خدا و پیامبرش کنم و خون ریزی نکنم و بی‌احترامی بناموس مردم ننمایم مگر در مواردی حدود و مقررات خدا اجازه و الزام چنین عملی را نموده باشد. تمام سعی و کوششم را بکار برم در انتخاب کسانی که لیاقت فرمان‌روائی دارند پیمانی محکم بسته‌ام که خداوند از من بازخواست نماید او میفرماید: أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا اگر تغییر و تبدیل بیجا دادم مستوجب کیفر و آماده عقوبت باشم بخدا پناه میبرم از خشم او امیدوارم او خود توفیق عنایت فرماید در راه بندگی و اطاعتش و فاصله شود بین من و نافرمانی خودش در صورتی که صلاح و سلامتی من و مسلمانان در آن باشد.
اما جامعه و جفر بر خلاف این دلالت دارند وَ ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ.
اما من فرمان امیر المؤمنین را پذیرفتم و خواسته او را قبول کردم خداوند من و او را نگه دارد خدا را گواه میگیرم در آنچه گفتم او خوب گواهی است.
بخط خود در حضور امیر المؤمنین و فضل بن سهل و سهل بن فضل و یحیی بن اکثم و عبد اللَّه بن طاهر و ثمامة بن اشرس و بشر بن معتمر و حماد ابن نعمان در ماه رمضان سال 201 هجری نوشتم.
شهود در جانب راست: یحیی بن اکثم گواه است بر پشت و روی این نامه
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 143
از خداخواهان است که برکت این عهد و پیمان نصیب تمام مسلمانان و امیر المؤمنین شود با خط خود در تاریخ تعیین شده نوشت:
عبد اللَّه بن طاهر نیز در همان تاریخ گواهی کرد.
حماد بن نعمان گواه است بر مضمون این عهدنامه پشت و روی آن در همان تاریخ.
بشیر بن معتمر نیز شاهد این عهدنامه است.
شهود طرف چپ: دستور داد امیر المؤمنین این پیمان نامه را که امیدواریم بوسیله آن از صراط بگذریم پشت و رویش را در حرم پیامبر اکرم بخوانند بین قبر مبارک و منبر آن جناب در مقابل تمام مردم از بنی هاشم و سایر ارادتمندان و خانواده‌ها پس از اینکه شرایط بیعت انجام شد و حجت بر مسلمانان تمام گردید تا دیگر شبهه و شکی باقی نماند برای اعتراض نادانان ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ فضل بن سهل بدستور امیر المؤمنین در همان تاریخ نوشت.
کشف الغمه: خط حضرت رضا علیه السّلام را در سال ششصد و هفتاد و هفت در واسط دیدم که جواب نامه مأمون را باین مضمون داده بود:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*- نامه امیر المؤمنین که خداوند او را عمر طولانی دهد رسید، چند روایت در آن ذکر کرده بود و نوشته بود من توضیح دهم این یک مو از موهای پیغمبر اکرم است و آن چوب مربوط به آسیاب دستی فاطمه زهرا دختر پیامبر اکرم است درود خدا بر او و پدر و شوهرش باد.
این یک مو از مویهای پیامبر اکرم است بدون شک و شبهه و این چوب همان چوب آسیاب فاطمه علیها السّلام است بدون تردید من با اطلاع و یقین برای تو نوشتم سخنم را بپذیر خداوند در این کنجکاوی بتو اجر زیاد خواهد داد از خداخواهان توفیقم. این نامه را علی بن موسی بن جعفر در سال 201 هجری نوشت.
عیون: هارون قزوینی گفت: وقتی خبر بیعت مأمون با حضرت رضا علیه السّلام بعنوان ولیعهدی بمدینه رسید عبد الجبار بن سعید بن سلیمان بن مساحقی
زندگانی حضرت امام رضا علیه السلام، ص: 144
سخنرانی کرد و در آخر سخنان خود گفت: میدانید ولیعهد شما کیست علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب است.
سبعة آباؤهم من هم اخیر من یشرب صوب الغمام
توضیح- سید مرتضی در کتاب تنزیه الأنبیاء مینویسد:
اگر اشکال شود که چگونه حضرت رضا ولایتعهدی مأمون را پذیرفت مگر نه اینست که قبول ولایتعهد اشاره است باینکه شایسته مقام رهبری و امامت نیست و این خود اشکال است در دین.
جواب میدهم که قبلا یادآور شدیم در وارد شدن امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه در شوری که اصل اشکال در آنجا است خلاصه جواب اینست حق مال اوست و میتواند بهر وسیله‌ای که ممکن است بحق خود برسد مخصوصا موقعی مکلف نیز بشود که از این راه وارد گردد که در این صورت بر او واجب می‌شود اقدام و توصل با هر وسیله‌ای که امکان رسیدن بمقصود را موجب می‌شود.
امامت حق حضرت رضا است با تصریح آباء گرامش و نص آنها وقتی حقش را بگیرند ولی راه دیگری برایش باز کنند لازم است از آن راه برود تا بحق خود برسد.
این کار نیز موجب شک و تردید نمیشود زیرا دلائلی که امامت آن جناب را ثابت میکند مانع از شک و شبهه است گر چه مختصر ایهامی وجود داشته باشد که الزام و اجبار آن جناب بر این کار آن ایام را نیز رفع میکند چنانچه همین مطلب وادار کرد آن جناب و آباء گرامش را که با ظالمین بیعت کنند و آنها را بنام امام بخوانند شاید حضرت رضا از روی ترس و تقیه ولایتعهد را پذیرفت زیرا قبول نکردن در مأمون اثر نداشت و بزور وادار کرد باید از در مخالفت علنی وارد میشد و آن زمان چنین کاری صحیح نبود.

بعدی

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 19
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 705
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 12,883
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 11
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 14,761
  • بازدید ماه : 22,972
  • بازدید سال : 262,848
  • بازدید کلی : 5,876,405