loading...
فوج
s.m.m بازدید : 1309 1395/04/04 نظرات (1)

ترجیع بند

ای سرو بلند قامت دوست****وه وه که شمایلت چه نیکوست
در پای لطافت تو میراد****هر سرو سهی که بر لب جوست
نازک بدنی که می‌نگنجد****در زیر قبا چو غنچه در پوست
مه پاره به بام اگر برآید****که فرق کند که ماه یا اوست؟
آن خرمن گل نه گل که باغست****نه باغ ارم که باغ مینوست
آن گوی معنبرست در جیب****یا بوی دهان عنبرین بوست
در حلقهٔ صولجان زلفش****بیچاره دل اوفتاده چون گوست
می‌سوزد و همچنان هوادار****می‌میرد و همچنان دعاگوست
خون دل عاشقان مشتاق****در گردن دیدهٔ بلاجوست
من بندهٔ لعبتان سیمین****کاخر دل آدمی نه از روست
بسیار ملامتم بکردند****کاندر پی او مرو که بدخوست
ای سخت دلان سست پیمان****این شرط وفا بود که بی‌دوست
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
در عهد تو ای نگار دلبند****بس عهد که بشکنند و سوگند
دیگر نرود به هیچ مطلوب****خاطر که گرفت با تو پیوند
از پیش تو راه رفتنم نیست****همچون مگس از برابر قند
عشق آمد و رسم عقل برداشت****شوق آمد و بیخ صبر برکند
در هیچ زمانه‌ای نزادست****مادر به جمال چون تو فرزند
باد است نصیحت رفیقان****و اندوه فراق کوه الوند
من نیستم ار کسی دگر هست****از دوست به یاد دوست خرسند
این جور که می‌بریم تا کی؟****وین صبر که می‌کنیم تا چند؟
چون مرغ به طمع دانه در دام****چون گرگ به بوی دنبه در بند
افتادم و مصلحت چنین بود****بی‌بند نگیرد آدمی پند
مستوجب این و بیش ازینم****باشد که چو مردم خردمند
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
امروز جفا نمی‌کند کس****در شهر مگر تو می‌کنی بس
در دام تو عاشقان گرفتار****در بند تو دوستان محبس
یا محرقتی بنار خد****من جمرتها السراج تقبس
صبحی که مشام جان عشاق****خوشبوی کند اذا تنفس
استقبله و ان تولی****استأنسه و ان تعبس
اندام تو خود حریر چینست****دیگر چه کنی قبای اطلس؟
من در همه قولها فصیحم****در وصف شمایل تو اخرس
جان در قدمت کنم ولیکن****ترسم ننهی تو پای بر خس
ای صاحب حسن در وفا کوش****کاین حسن وفا نکرد با کس
آخر به زکات تندرستی****فریاد دل شکستگان رس
من بعد مکن چنان کزین پیش****ورنه به خدا که من ازین پس
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
گفتار خوش و لبان باریک****ما أطیب فاک جل باریک
از روی تو ماه آسمان را****شرم آمد و شد هلال باریک
یا قاتلتی بسیف لحظ****والله قتلتنی بهاتیک
از بهر خدا، که مالکان، جور****چندین نکنند بر ممالیک
شاید که به پادشه بگویند****ترک تو بریخت خون تاجیک
دانی که چه شب گذشت بر من؟****لایأت بمثلها اعادیک
با اینهمه گر حیات باشد****هم روز شود شبان تاریک
فی‌الجمله نماند صبر و آرام****کم تزجرنی و کم اداریک
دردا که به خیره عمر بگذشت****ای دل تو مرا نمی‌گذاریک
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
چشمی که نظر نگه ندارد****بس فتنه که با سر دل آرد
آهوی کمند زلف خوبان****خود را به هلاک می‌سپارد
فریاد ز دست نقش، فریاد****و آن دست که نقش می‌نگارد
هرجا که مولهی چو فرهاد****شیرین صفتی برو گمارد
کس بار مشاهدت نچیند****تا تخم مجاهدت نکارد
نالیدن عاشقان دلسوز****ناپخته مجاز می‌شمارد
عیبش مکنید هوشمندان****گر سوخته خرمنی بزارد
خاری چه بود به پای مشتاق؟****تیغیش بران که سر نخارد
حاجت به در کسیست ما را****کاو حاجت کس نمی‌گزارد
گویند برو ز پیش جورش****من می‌روم او نمی‌گذارد
من خود نه به اختیار خویشم****گر دست ز دامنم بدارد
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
بعد از طلب تو در سرم نیست****غیر از تو به خاطر اندرم نیست
ره می‌ندهی که پیشت آیم****وز پیش تو ره که بگذرم نیست
من مرغ زبون دام انسم****هرچند که می‌کشی پرم نیست
گر چون تو پری در آدمیزاد****گویند که هست باورم نیست
مهر از همه خلق برگرفتم****جز یاد تو در تصورم نیست
گویند بکوش تا بیابی****می‌کوشم و بخت یاورم نیست
قسمی که مرا نیافریدند****گر جهد کنم میسرم نیست
ای کاش مرا نظر نبودی****چون حظ نظر برابرم نیست
فکرم به همه جهان بگردید****وز گوشهٔ صبر بهترم نیست
با بخت جدل نمی‌توان کرد****اکنون که طریق دیگرم نیست
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
ای دل نه هزار عهد کردی****کاندر طلب هوا نگردی؟
کس را چه گنه تو خویشتن را****بر تیغ زدی و زخم خوردی
دیدی که چگونه حاصل آمد****از دعوی عشق روی زردی؟
یا دل بنهی به جور و بیداد****یا قصهٔ عشق درنوردی
ای سیم تن سیاه گیسو****کز فکر سرم سپید کردی
بسیار سیه، سپید کردست****دوران سپهر لاجوردی
صلحست میان کفر و اسلام****با ما تو هنوز در نبردی
سر بیش گران مکن، که کردیم****اقرار به بندگی و خردی
با درد توام خوشست ازیراک****هم دردی و هم دوای دردی
گفتی که صبور باش، هیهات****دل موضع صبر بود و بردی
هم چاره تحملست و تسلیم****ورنه به کدام جهد و مردی
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
بگذشت و نگه نکرد با من****در پای کشان، ز کبر دامن
دو نرگس مست نیم خوابش****در پیش و به حسرت از قفا من
ای قبلهٔ دوستان مشتاق****گر با همه آن کنی که با من
بسیار کسان که جان شیرین****در پای تو ریزد اولا من
گفتم که شکایتی بخوانم****از دست تو پیش پادشا من
کاین سخت دلی و سست مهری****جرم از طرف تو بود یا من؟
دیدم که نه شرط مهربانیست****گر بانگ برآرم از جفا من
گر سر برود فدای پایت****دست از تو نمی‌کنم رها من
جز وصل توام حرام بادا****حاجت که بخواهم از خدا من
گویندم ازو نظر بپرهیز****پرهیز ندانم از قضا من
هرگز نشنیده‌ای که یاری****بی‌یار صبور بود تا من
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
ای روی تو آفتاب عالم****انگشت نمای آل آدم
احیای روان مردگان را****بویت نفس مسیح مریم
بر جان عزیزت آفرین باد****بر جسم شریفت اسم اعظم
محبوب منی چو دیدهٔ راست****ای سرو روان به ابروی خم
دستان که تو داری از پریروی****بس دل ببری به کف و معصم
تنها نه منم اسیر عشقت****خلقی متعشقند و من هم
شیرین جهان تویی به تحقیق****بگذار حدیث ما تقدم
خوبیت مسلمست و ما را****صبر از تو نمی‌شود مسلم
تو عهد وفای خود شکستی****وز جانب ما هنوز محکم
مگذار که خستگان بمیرند****دور از تو به انتظار مرهم
بی‌ما تو به سر بری همه عمر****من بی‌تو گمان مبر که یکدم
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
گل را مبرید پیش من نام****با حسن وجود آن گل اندام
انگشت‌نمای خلق بودیم****مانند هلال از آن مه تام
بر ما همه عیب‌ها بگفتند****یا قوم الی متی و حتام؟
ما خود زده‌ایم جام بر سنگ****دیگر مزنید سنگ بر جام
آخر نگهی به سوی ما کن****ای دولت خاص و حسرت عام
بس در طلب تو دیگ سودا****پختیم و هنوز کار ما خام
درمان اسیر عشق صبرست****تا خود به کجا رسد سرانجام
من در قدم تو خاک بادم****باشد که تو بر سرم نهی گام
دور از تو شکیب چند باشد؟****ممکن نشود بر آتش آرام
در دام غمت چو مرغ وحشی****می‌پیچم و سخت می‌شود دام
من بی تو نه راضیم ولیکن****چون کام نمی‌دهی به ناکام
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
ای زلف تو هر خمی کمندی****چشمت به کرشمه چشم‌بندی
مخرام بدین صفت مبادا****کز چشم بدت رسد گزندی
ای آینه ایمنی که ناگاه****در تو رسد آه دردمندی
یا چهره بپوش یا بسوزان****بر روی چو آتشت سپندی
دیوانهٔ عشقت ای پریروی****عاقل نشود به هیچ پندی
تلخست دهان عیشم از صبر****ای تنگ شکر بیار قندی
ای سرو به قامتش چه مانی؟****زیباست ولی نه هر بلندی
گریم به امید و دشمنانم****بر گریه زنند ریشخندی
کاجی ز درم درآمدی دوست****تا دیدهٔ دشمنان بکندی
یارب چه شدی اگر به رحمت****باری سوی ما نظر فکندی؟
یکچند به خیره عمر بگذشت****من بعد بر آن سرم که چندی
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
آیا که به لب رسید جانم****آوخ که ز دست شد عنانم
کس دید چو من ضعیف هرگز****کز هستی خویش درگمانم؟
پروانه‌ام اوفتان و خیزان****یکباره بسوز و وارهانم
گر لطف کنی بجای اینم****ور جور کنی سزای آنم
جز نقش تو نیست در ضمیرم****جز نام تو نیست بر زبانم
گر تلخ کنی به دوریم عیش****یادت چو شکر کند دهانم
اسرار تو پیش کس نگویم****اوصاف تو پیش کس نخوانم
با درد تو یاوری ندارم****وز دست تو مخلصی ندانم
عاقل بجهد ز پیش شمشیر****من کشتهٔ سر بر آستانم
چون در تو نمی‌توان رسیدن****به زان نبود که تا توانم
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
آن برگ گلست یا بناگوش****یا سبزه به گرد چشمهٔ نوش
دست چو منی قیامه باشد****با قامت چون تویی در آغوش
من ماه ندیده‌ام کله‌دار****من سرو ندیده‌ام قباپوش
وز رفتن و آمدن چه گویم؟****می‌آرد و جد و می‌برد هوش
روزی دهنی به خنده بگشاد****پسته، دهن تو گفت خاموش
خاطر پی زهد و توبه می‌رفت****عشق آمد و گفت زرق مفروش
مستغرق یادت آنچنانم****کم هستی خویش شد فراموش
یاران به نصیحتم چه گویند****بنشین و صبور باش و مخروش
ای خام من اینچنین بر آتش****عیبم مکن ار برآورم جوش
تا جهد بود به جان بکوشم****وانگه به ضرورت از بن گوش
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
طاقت برسید و هم بگفتم****عشقت که ز خلق می‌نهفتم
طاقم ز فراق و صبر و آرام****زآن روز که با غم تو جفتم
آهنگ دراز شب ز من پرس****کز فرقت تو دمی نخفتم
بر هر مژه قطره‌ای چو الماس****دارم که به گریه سنگ سفتم
گر کشته شوم عجب مدارید****من خود ز حیات در شگفتم
تقدیر درین میانم انداخت****چندانکه کناره می‌گرفتم
دی بر سر کوی دوست لختی****خاک قدمش به دیده رفتم
نه خوارترم ز خاک بگذار****تا در قدم عزیزش افتم
زانگه که برفتی از کنارم****صبر از دل ریش گفت رفتم
می‌رفت و به کبر و ناز می‌گفت****بی‌ما چه کنی؟ به لابه گفتم
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
باری بگذر که در فراقت****خون شد دل ریش از اشتیاقت
بگشای دهن که پاسخ تلخ****گویی شکرست در مذاقت
در کشتهٔ خویشتن نگه کن****روزی اگر افتد اتفاقت
تو خنده زنان چو شمع و خلقی****پروانه صفت در احتراقت
ما خود ز کدام خیل باشیم****تا خیمه زنیم در وثاقت؟
ما اخترت صبابتی ولکن****عینی نظرت و ما اطاقت
بس دیده که شد در انتظارت****دریا و نمی‌رسد به ساقت
تو مست شراب و خواب و ما را****بیخوابی کشت در تیاقت
نه قدرت با تو بودنم هست****نه طاقت آنکه در فراقت
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
آوخ که چو روزگار برگشت****از من دل و صبر و یار برگشت
برگشتن ما ضرورتی بود****وآن شوخ به اختیار برگشت
پرورده بدم به روزگارش****خو کرد و چو روزگار برگشت
غم نیز چه بودی ار برفتی****آن روز که غمگسار برگشت
رحمت کن اگر شکسته‌ای را****صبر از دل بیقرار برگشت
عذرش بنه ار به زیر سنگی****سر کوفته‌ای چو مار برگشت
زین بحر عمیق جان به در برد****آنکس که هم از کنار برگشت
من ساکن خاک پاک عشقم****نتوانم ازین دیار برگشت
بیچارگیست چارهٔ عشق****دانی چه کنم چو یار برگشت؟
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
هر دل که به عاشقی زبون نیست****دست خوش روزگار دون نیست
جز دیدهٔ شوخ عاشقان را****بر چهره دوان سرشک خون نیست
کوته نظری به خلوتم گفت****سودا مکن آخرت جنون نیست
گفتم ز تو کی برآید این دود****کت آتش غم در اندرون نیست؟
عاقل داند که نالهٔ زار****از سوزش سینه‌ای برون نیست
تسلیم قضا شود کزین قید****کس را به خلاص رهنمون نیست
صبر ار نکنم چه چاره سازم؟****آرام دل از یکی فزون نیست
گر بکشد و گر معاف دارد****در قبضهٔ او چو من زبون نیست
دانی به چه ماند آب چشمم؟****سیماب، که یکدمش سکون نیست
در دهر وفا نبود هرگز****یا بود و به بخت ما کنون نیست
جان برخی روی یار کردم****گفتم مگرش وفاست چون نیست
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
در پای تو هرکه سر نینداخت****از روی تو پرده بر نینداخت
در تو نرسید و پی غلط کرد****آن مرغ که بال و پر نینداخت
کس با رخ تو نباخت اسبی****تا جان چو پیاده در نینداخت
نفزود غم تو روشنایی****آن را که چو شمع سر نینداخت
بارت بکشم که مرد معنی****در باخت سر و سپر نینداخت
جان داد و درون به خلق ننمود****خون خورد و سخن به در نینداخت
روزی گفتم کسی چون من جان****از بهر تو در خطر نینداخت
گفتا نه که تیر چشم مستم****صید از تو ضعیفتر نینداخت
با آنکه همه نظر در اویم****روزی سوی ما نظر نینداخت
نومید نیم که چشم لطفی****بر من فکند، و گر نینداخت
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
ای بر تو قبای حسن چالاک****صد پیرهن از محبتت چاک
پیشت به تواضعست گویی****افتادن آفتاب بر خاک
ما خاک شویم و هم نگردد****خاک درت از جبین ما پاک
مهر از تو توان برید؟ هیهات****کس بر تو توان گزید؟ حاشاک
اول دل برده باز پس ده****تا دست بدارمت ز فتراک
بعد از تو به هیچ‌کس ندارم****امید و ز کس نیایدم باک
درد از جهت تو عین داروست****زهر از قبل تو محض تریاک
سودای تو آتشی جهانسوز****هجران تو ورطه‌ای خطرناک
روی تو چه جای سحر بابل؟****موی تو چه جای مار ضحاک؟
سعدی بس ازین سخن که وصفش****دامن ندهد به دست ادراک
گرد ارچه بسی هوا بگیرد****هرگز نرسد به گرد افلاک
پای طلب از روش فرو ماند****می‌بینم و حیله نیست الاک
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
ای چون لب لعل تو شکر نی****بادام چو چشمت ای پسر نی
جز سوی تو میل خاطرم نه****جز در رخ تو مرا نظر نی
خوبان جهان همه بدیدم****مثل تو به چابکی دگر نی
پیران جهان نشان ندادند****چون تو دگری به هیچ قرنی
ای آنکه به باغ دلبری بر****چون قد خوش تو یک شجر نی
چندین شجر وفا نشاندم****وز وصل تو ذره‌ای ثمر نی
آوازهٔ من ز عرش بگذشت****وز درد دلم تو را خبر نی
از رفتن من غمت نباشد****از آمدن تو خود اثر نی
باز آیم اگر دهی اجازت****ای راحت جان من، و گر نی
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
شد موسم سبزه و تماشا****برخیز و بیا به سوی صحرا
کان فتنه که روی خوب دارد****هرجا که نشست خاست غوغا
صاحبنظری که دید رویش****دیوانهٔ عشق گشت و شیدا
دانی نکند قبول هرگز****دیوانه حدیث مرد دانا
چشم از پی دیدن تو دارم****من بی تو خسم کنار دریا
از جور رقیب تو ننالم****خارست نخست بار خرما
سعدی غم دل نهفته می‌دار****تا می‌نشوی ز غیر رسوا
گفتست مگر حسود با تو****زنهار مرو ازین پس آنجا
من نیز اگرچه ناشکیبم****روزی دو برای مصلحت را
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم
بربود جمالت ای مه نو****از ماه شب چهارده ضو
چون می‌گذری بگو به طاوس****گر جلوه‌کنان روی چنین رو
گر لاف زنی که من صبورم****بعد از تو، حکایتست و مشنو
دستی ز غمت نهاده بر دل****چشمی ز پیت فتاده در گو
یا از در عاشقان درون آی****یا از دل طالبان برون شو
زین جور و تحکمت غرض چیست؟****بنیاد وجود ما کن و رو
یا متلف مهجتی و نفسی****الله یقیک محضر السو
با من چو جوی ندید معشوق****نگرفت حدیث من به یک جو
گفتم کهنم مبین که روزی****بینی که شود به خلعتی نو
در سایهٔ شاه آسمان قدر****مه طلعت آفتاب پرتو
وز لطف من این حدیث شیرین****گر می‌نرسد به گوش خسرو
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم

رباعیات

 

حرف ا

 

رباعی شماره 1: هر ساعتم اندرون بجوشد خون را

هر ساعتم اندرون بجوشد خون را****واگاهی نیست مردم بیرون را
الا مگر آنکه روی لیلی دیدست****داند که چه درد می‌کشد مجنون را؟

رباعی شماره 2: عشاق به درگهت اسیرند بیا

عشاق به درگهت اسیرند بیا****بدخویی تو بر تو نگیرند بیا
هرجور و جفا که کرده‌ای معذوری****زان پیش که عذرت نپذیرند بیا

حرف ب

 

رباعی شماره 3: ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب

ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب****صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب
مانند تو آدمی در آباد و خراب****باشد که در آیینه توان دید و در آب

حرف ت

 

رباعی شماره 4: چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت

چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت****درمانش تحملست و سر پیش انداخت
یا ترک گل لعل همی باید گفت****یا با الم خار همی باید ساخت

رباعی شماره 5: دل می‌رود و دیده نمی‌شاید دوخت

دل می‌رود و دیده نمی‌شاید دوخت****چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت
پروانهٔ مستمند را شمع نسوخت****آن سوخت که شمع را چنین می‌افروخت

رباعی شماره 6: روزی گفتی شبی کنم دلشادت

روزی گفتی شبی کنم دلشادت****وز بند غمان خود کنم آزادت
دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت****وز گفتهٔ خود هیچ نیامد یادت؟

رباعی شماره 7: صد بار بگفتم به غلامان درت

صد بار بگفتم به غلامان درت****تا آینه دیگر نگذارند برت
ترسم که ببینی رخ همچون قمرت****کس باز نیاید دگر اندر نظرت

رباعی شماره 8: آن یار که عهد دوستاری بشکست

آن یار که عهد دوستاری بشکست****می‌رفت و منش گرفته دامان در دست
می‌گفت دگرباره به خوابم بینی****پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست

رباعی شماره 9: شبها گذرد که دیده نتوانم بست

شبها گذرد که دیده نتوانم بست****مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
باشد که به دست خویش خونم ریزی****تا جان بدهم دامن مقصود به دست

رباعی شماره 10: هشیار سری بود ز سودای تو مست

هشیار سری بود ز سودای تو مست****خوش آنکه ز روی تودلش رفت ز دست
بی‌تو همه هیچ نیست در ملک وجود****ور هیچ نباشد چو تو هستی همه هست

رباعی شماره 11: گر زحمت مردمان این کوی از ماست

گر زحمت مردمان این کوی از ماست****یا جرم ترش بودن آن روی از ماست
فردا متغیر شود آن روی چو شیر****ما نیز برون شویم چون موی از ماست

رباعی شماره 12: وه وه که قیامتست این قامت راست

وه وه که قیامتست این قامت راست****با سرو نباشد این لطافت که تراست
شاید که تو دیگر به زیارت نروی****تا مرده نگوید که قیامت برخاست

رباعی شماره 13: سرو از قدت اندازهٔ بالا بردست

سرو از قدت اندازهٔ بالا بردست****بحر از دهنت لؤلؤ لالا بردست
هر جا که بنفشه‌ای ببینم گویم****مویی ز سرت باد به صحرا بردست

رباعی شماره 14: امشب که حضور یار جان افروزست

امشب که حضور یار جان افروزست****بختم به خلاف دشمنان پیروزست
گو شمع بمیر و مه فرو شو که مرا****آن شب که تو در کنار باشی روزست

رباعی شماره 15: آن شب که تو در کنار مایی روزست

آن شب که تو در کنار مایی روزست****و آن روز که با تو می‌رود نوروزست
دی رفت و به انتظار فردا منشین****دریاب که حاصل حیات امروزست

رباعی شماره 16: گویند هوای فصل آزار خوشست

گویند هوای فصل آزار خوشست****بوی گل و بانگ مرغ گلزار خوشست
ابریشم زیر ونالهٔ زار خوشست****ای بیخبران اینهمه با یار خوشست

رباعی شماره 17: خیزم بروم چو صبر نامحتملست

خیزم بروم چو صبر نامحتملست****جان در قدمش کنم که آرام دلست
و اقرار کنم برابر دشمن و دوست****کانکس که مرا بکشت از من بحلست

رباعی شماره 18: آن ماه که گفتی ملک رحمانست

آن ماه که گفتی ملک رحمانست****این بار اگرش نگه کنی شیطانست
رویی که چو آتش به زمستان خوش بود****امروز چو پوستین به تابستانست

رباعی شماره 19: آن سست وفا که یار دل سخت منست

آن سست وفا که یار دل سخت منست****شمع دگران و آتش رخت منست
ای با همه کس به صلح و با ما به خلاف****جرم از تو نباشد گنه از بخت منست

رباعی شماره 20: از بس که بیازرد دل دشمن و دوست

از بس که بیازرد دل دشمن و دوست****گویی به گناه مسخ کردندش پوست
وقتی غم او بر همه دلها بودی****اکنون همه غمهای جهان بر دل اوست

رباعی شماره 21: ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست

ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست****هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست
ای مرغ سحر تو صبح برخاسته‌ای****ما خود همه شب نخفته‌ایم از غم دوست

رباعی شماره 22: چون حال بدم در نظر دوست نکوست

چون حال بدم در نظر دوست نکوست****دشمن ز جفا گو ز تنم برکن پوست
چون دشمن بیرحم فرستادهٔ اوست****بدعهدم اگر ندارم این دشمن دوست

رباعی شماره 23: غازی ز پی شهادت اندر تک و پوست

غازی ز پی شهادت اندر تک و پوست****وان را که غم تو کشت فاضلتر ازوست
فردای قیامت این بدان کی ماند****کان کشتهٔ دشمنست و آن کشتهٔ دوست؟

رباعی شماره 24: گر دل به کسی دهند باری به تو دوست

گر دل به کسی دهند باری به تو دوست****کت خوی خوش و بوی خوش و روی نکوست
از هر که وجود صبر بتوانم کرد****الا ز وجودت که وجودم همه اوست

رباعی شماره 25: گر زخم خورم ز دست چون مرهم دوست

گر زخم خورم ز دست چون مرهم دوست****یا مغز برآیدم چو بادام از پوست
غیرت نگذاردم که نالم به کسی****تا خلق ندانند که منظور من اوست

رباعی شماره 26: گویند رها کنش که یاری بدخوست

گویند رها کنش که یاری بدخوست****خوبیش نیرزد به درشتی که دروست
بالله بگذارید میان من و دوست****نیک و بد و رنج و راحت از دوست نکوست

رباعی شماره 27: شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست

شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست****وین جان به لب رسیده در بند تو نیست
گر تو دگری به جای من بگزینی****من عهد تو نشکنم که مانند تو نیست

رباعی شماره 28: با دوست چنانکه اوست می‌باید داشت

با دوست چنانکه اوست می‌باید داشت****خونابه درون پوست می‌باید داشت
دشمن که نمی‌توانمش دید به چشم****از بهر دل تو دوست می‌باید داشت

رباعی شماره 29: بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت

بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت****سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز****تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت

حرف د

 

رباعی شماره 30: روی تو به فال دارم ای حور نژاد

روی تو به فال دارم ای حور نژاد****زیرا که بدو بوسه همی نتوان داد
فرخنده کسی که فال گیرد ز رخت****تا لاجرم از محنت و غم باشد شاد

رباعی شماره 31: تو هرچه بپوشی به تو زیبا گردد

تو هرچه بپوشی به تو زیبا گردد****گر خام بود اطلس و دیبا گردد
مندیش که هرکه یک نظر روی تو دید****دیگر همه عمر از تو شکیبا گردد

رباعی شماره 32: نوروز که سیل در کمر می‌گردد

نوروز که سیل در کمر می‌گردد****سنگ از سر کوهسار در می‌گردد
از چشمهٔ چشم ما برفت اینهمه سیل****گویی که دل تو سخت‌تر می‌گردد

رباعی شماره 33: کس عهد وفا چنانکه پروانهٔ خرد

کس عهد وفا چنانکه پروانهٔ خرد****با دوست به پایان نشنیدیم که برد
مقراض به دشمنی سرش برمی‌داشت****پروانه به دوستیش در پا می‌مرد

رباعی شماره 34: دستارچه‌ای کان بت دلبر دارد

دستارچه‌ای کان بت دلبر دارد****گر بویی ازان باد صبا بردارد
بر مردهٔ صد ساله اگر برگذرد****در حال ز خاک تیره سر بردارد

رباعی شماره 35: گر باد ز گل حسن شبابش ببرد

گر باد ز گل حسن شبابش ببرد****بلبل نه حریفست که خوابش ببرد
گل وقت رسیدن آب عطار ببرد****عطار به وقت رفتن آبش ببرد

رباعی شماره 36: کس نیست که غم از دل ما داند برد

کس نیست که غم از دل ما داند برد****یا چارهٔ کار عشق بتواند برد
گفتم که به شوخی ببرد دست از ما****زین دست که او پیاده می‌داند برد

رباعی شماره 37: هر وقت که بر من آن پسر می‌گذرد

هر وقت که بر من آن پسر می‌گذرد****دانی که ز شوقم چه به سر می‌گذرد؟
گو هر سخن تلخ که خواهی فرمای****آخر به دهان چون شکر می‌گذرد

رباعی شماره 38: خالی که مرا عاجز و محتال بکرد

خالی که مرا عاجز و محتال بکرد****خطی برسید و دفع آن خال بکرد
خال سیهش بود که خونم می‌ریخت****ریش آمد و رویش همه چون خال بکرد

رباعی شماره 39: چون بخت به تدبیر نکو نتوان کرد

چون بخت به تدبیر نکو نتوان کرد****بیفایده سعی و گفت و گو نتوان کرد
گفتم بروم صبر کنم یک چندی****هم صبر برو که صبر ازو نتوان کرد

رباعی شماره 40: شمع ارچه به گریه جانگدازی می‌کرد

شمع ارچه به گریه جانگدازی می‌کرد****گریه زده خندهٔ مجازی می‌کرد
آن شوخ سرش را ببریدند و هنوز****استاده بد و زبان‌درازی می‌کرد

رباعی شماره 41: ای باد چو عزم آن زمین خواهی کرد

ای باد چو عزم آن زمین خواهی کرد****رخ در رخ یار نازنین خواهی کرد
از ماش بسی دعا و خدمت برسان****گو یاد ز دوستان چنین خواهی کرد؟

رباعی شماره 42: آن دوست که آرام دل ما باشد

آن دوست که آرام دل ما باشد****گویند که زشتست بهل تا باشد
شاید که به چشم کس نه زیبا باشد****تا یاری از آن من تنها باشد

رباعی شماره 43: آن را که جمال ماه پیکر باشد

آن را که جمال ماه پیکر باشد****در هرچه نگه کند منور باشد
آیینه به دست هرکه ننماید نور****از طلعت بی‌صفای او در باشد

رباعی شماره 44: آن را که نظر به سوی هر کس باشد

آن را که نظر به سوی هر کس باشد****در دیدهٔ صاحبنظران خس باشد
قاضی به دو شاهد بدهد فتوی شرع****در مذهب عشق شاهدی بس باشد

رباعی شماره 45: هر سرو که در بسیط عالم باشد

هر سرو که در بسیط عالم باشد****شاید که به پیش قامتت خم باشد
از سرو بلند هرگز این چشم مدار****بالای دراز را خرد کم باشد

رباعی شماره 46: گر دست تو در خون روانم باشد

گر دست تو در خون روانم باشد****مندیش که آن دم غم جانم باشد
گویم چه گناه از من مسکین آمد****کو خسته شد از من غم آنم باشد

رباعی شماره 47: بیچاره کسی که بر تو مفتون باشد

بیچاره کسی که بر تو مفتون باشد****دور از تو گرش دلیست پر خون باشد
آن کش نفسی قرار بی‌روی تو نیست****اندیش که بی‌تو مدتی چون باشد

رباعی شماره 48: آهو بره را که شیر در پی باشد

آهو بره را که شیر در پی باشد****بیچاره چه اعتماد بر وی باشد؟
این ملح در آب چند بتواند بود****وین برف در آفتاب تا کی باشد؟

رباعی شماره 49: ما را به چه روی از تو صبوری باشد

ما را به چه روی از تو صبوری باشد****یا طاقت دوستی و دوری باشد
جایی که درخت گل سوری باشد****جوشیدن بلبلان ضروری باشد

رباعی شماره 50: مشنو که مرا از تو صبوری باشد

مشنو که مرا از تو صبوری باشد****یا طاقت دوستی و دوری باشد
لیکن چه کنم گر نکنم صبر و شکیب؟****خرسندی عاشقان ضروری باشد

رباعی شماره 51: آن خال حسن که دیدمی خالی شد

آن خال حسن که دیدمی خالی شد****وان لعبت با جمال جمالی شد
چال زنخش که جان درو می‌آسود****تا ریش برآورد سیه چالی شد

رباعی شماره 52: دانی که چرا بر دهنم راز آمد

دانی که چرا بر دهنم راز آمد****مرغ دلم از درون به پرواز آمد؟
از من نه عجب که هاون رویین‌تن****از یار جفا دید و به آواز آمد

رباعی شماره 53: روزی نظرش بر من درویش آمد

روزی نظرش بر من درویش آمد****دیدم که معلم بداندیش آمد
نگذاشت که آفتاب بر من تابد****آن سایه گران چو ابر در پیش آمد

رباعی شماره 54: گفتم شب وصل و روز تعطیل آمد

گفتم شب وصل و روز تعطیل آمد****کان شوخ دوان دوان به تعجیل آمد
گفتم که نمی‌نهی رخی بر رخ من****گفتا برو ابلهی مکن پیل آمد

رباعی شماره 55: وقت گل و روز شادمانی آمد

وقت گل و روز شادمانی آمد****آن شد که به سرما نتوانی آمد
رفت آنکه دلت به مهر ما گرم نبود****سرما شد و وقت مهربانی آمد

رباعی شماره 56: در چشم من آمد آن سهی سرو بلند

در چشم من آمد آن سهی سرو بلند****بربود دلم ز دست و در پای افکند
این دیدهٔ شوخ می‌برد دل به کمند****خواهی که به کس دل ندهی دیده ببند

رباعی شماره 57: در خرقهٔ توبه آمدم روزی چند

در خرقهٔ توبه آمدم روزی چند****چشمم به دهان واعظ و گوش به پند
ناگاه بدیدم آن سهی سرو بلند****وز یاد برفتم سخن دانشمند

رباعی شماره 58: گویند مرو در پی آن سرو بلند

گویند مرو در پی آن سرو بلند****انگشت نمای خلق بودن تا چند؟
بی‌فایده پندم مده ای دانشمند****من چون نروم که می‌برندم به کمند؟

رباعی شماره 59: کس با تو عدو محاربت نتواند

کس با تو عدو محاربت نتواند****زیرا که گرفتار کمندت ماند
نه دل دهدش که با تو شمشیر زند****نه صبر کها ز تو روی برگرداند

رباعی شماره 60: آنان که پریروی و شکر گفتارند

آنان که پریروی و شکر گفتارند****حیفست که روی خوب پنهان دارند
فی‌الجمله نقاب نیز بیفایده نیست****تا زشت بپوشند و نکو بگذارند

رباعی شماره 61: آن کودک لشکری که لشکر شکند

آن کودک لشکری که لشکر شکند****دایم دل ما چو قلب کافر شکند
محبوب که تازیانه در سر شکند****به زانکه ببیند و عنان برشکند

رباعی شماره 62: کس عیب نظر باختن ما نکند

کس عیب نظر باختن ما نکند****زیرا که نظر داعی تنها نکند
بیکار بهیمه‌ای و کژ طبع کسی****کو فرق میان زشت و زیبا نکند

رباعی شماره 63: مجنون اگر احتمال لیلی نکند

مجنون اگر احتمال لیلی نکند****شاید که به صدق عشق دعوی نکند
در مذهب عشق هر که جانی دارد****روی دل ازو به هر که دنیی نکند

رباعی شماره 64: آن درد ندارم که طبیبان دانند

آن درد ندارم که طبیبان دانند****دردیست محبت که حبیبان دانند
ما را غم روی آشنایی کشتست****این حال نباید که غریبان دانند

رباعی شماره 65: مردان نه بهشت و رنگ و بو می‌خواهند

مردان نه بهشت و رنگ و بو می‌خواهند****یا موی خوش و روی نکو می‌خواهند
یاری دارند مثل و مانندش نیست****در دنیی و آخرت هم او می‌خواهند

رباعی شماره 66: هر چند که عیبم از قفا می‌گویند

هر چند که عیبم از قفا می‌گویند****دشنام و دروغ و ناسزا می‌گویند
نتوان به حدیث دشمن از دوست برید****دانی چه؟ رها کنیم تا می‌گویند

رباعی شماره 67: با دوست به گرمابه درم خلوت بود

با دوست به گرمابه درم خلوت بود****وانروی گلینش گل حمام آلود
گفتا دگر این روی کسی دارد دوست؟****گفتم به گل آفتاب نتوان اندود

رباعی شماره 68: من دوش قضا یار و قدر پشتم بود

من دوش قضا یار و قدر پشتم بود****نارنج زنخدان تو در مشتم بود
دیدم که همی گزم لب شیرینش****بیدار چو گشتم سر انگشتم بود

رباعی شماره 69: داد طرب از عمر بده تا برود

داد طرب از عمر بده تا برود****تا ماه برآید و ثریا برود
ور خواب گران شود بخسبیم به صبح****چندانکه نماز چاشت از ما برود

رباعی شماره 70: سودای تو از سرم به در می‌نرود

سودای تو از سرم به در می‌نرود****نقشت ز برابر نظر می‌نرود
افسوس که در پای تو ای سرو روان****سر می‌رود و بی‌تو به سر می‌نرود

رباعی شماره 71: من گر سگکی زان تو باشم چه شود؟

من گر سگکی زان تو باشم چه شود؟****خاری ز گلستان تو باشم چه شود؟
شیران جهان روبه درگاه تواند****گر من سگ دربان تو باشم چه شود؟

رباعی شماره 72: چون صورت خویشتن در آیینه بدید

چون صورت خویشتن در آیینه بدید****وان کام و دهان و لب و دندان لذیذ
می‌گفت چنانکه می‌توانست شنید****بس جان به لب آمد که بدین لب نرسید

رباعی شماره 73: گر تیر جفای دشمنان می‌آید

گر تیر جفای دشمنان می‌آید****دل تنگ مکن که دوست می‌فرماید
بر یار ذلیل هر ملامت کاید****چون یار عزیز می‌پسندد شاید

رباعی شماره 74: من چاکر آنم که دلی برباید

من چاکر آنم که دلی برباید****یا دل به کسی دهد که جان آساید
آن کس که نه عاشق و نه معشوق کسیست****در ملک خدای اگر نباشد شاید

رباعی شماره 75: این ریش تو سخت زود برمی‌آید

این ریش تو سخت زود برمی‌آید****گرچه نه مراد بود برمی‌آید
بر آتش رخسار تو دلهای کباب****از بس که بسوخت دود برمی‌آید

رباعی شماره 76: امشب نه بیاض روز برمی‌آید

امشب نه بیاض روز برمی‌آید****نه نالهٔ مرغان سحر می‌آید
بیدار همه شب و نظر بر سر کوه****تا صبح کی از سنگ به در می‌آید

حرف ر

 

رباعی شماره 77: هرچند که هست عالم از خوبان پر

هرچند که هست عالم از خوبان پر****شیرازی و کازرونی و دشتی و لر
مولای منست آن عربی‌زادهٔ حر****کاخر به دهان حلو می‌گوید مر

رباعی شماره 78: بستان رخ تو گلستان آرد بار

بستان رخ تو گلستان آرد بار****وصل تو حیات جاودان آرد بار
بر خاک فکن قطره‌ای از آب دو لعل****تا بوم و بر زمانه جان آرد بار

رباعی شماره 79: از هرچه کنی مرهم ریش اولیتر

از هرچه کنی مرهم ریش اولیتر****دلداری خلق هرچه بیش اولیتر
ای دوست به دست دشمنانم مسپار****گر می‌کشیم به دست خویش اولیتر

حرف ز

 

رباعی شماره 80: ای دست جفای تو چو زلف تو دراز

ای دست جفای تو چو زلف تو دراز****وی بی‌سببی گرفته پای از من باز
ای دست از آستین برون کرده به عهد****وامروز کشیده پای در دامن باز

رباعی شماره 81: تا سر نکنم در سرت ای مایهٔ ناز

تا سر نکنم در سرت ای مایهٔ ناز****کوته نکنم ز دامنت دست نیاز
هرچند که راهم به تو دورست و دراز****در راه بمیرم و نگردم ز تو باز

رباعی شماره 82: نامردم اگر زنم سر از مهر تو باز

نامردم اگر زنم سر از مهر تو باز****خواهی بکشم به هجر و خواهی بنواز
ور بگریزم ز دست ای مایهٔ ناز****هر جا که روم پیش تو می‌آیم باز

رباعی شماره 83: ای ماه شب‌افروز شبستان‌افروز

ای ماه شب‌افروز شبستان‌افروز****خرم تن آنکه با تو باشد شب و روز
تو خود به کمال خلقت آراسته‌ای****پیرایه مکن، عرق مزن، عود مسوز

رباعی شماره 84: یا روی به کنج خلوت آور شب و روز

یا روی به کنج خلوت آور شب و روز****یا آتش عشق بر کن و خانه بسوز
مستوری و عاشقی به هم ناید راست****گر پرده نخواهی که درد، دیده بدوز

حرف س

 

رباعی شماره 85: رویی که نخواستم که بیند همه کس

رویی که نخواستم که بیند همه کس****الا شب و روز پیش من باشد و بس
پیوست به دیگران و از من ببرید****یارب تو به فریاد من مسکین رس

رباعی شماره 86: گر بیخبران و عیبگویان از پس

گر بیخبران و عیبگویان از پس****منسوب کنندم به هوی و به هوس
آخر نه گناهیست که من کردم و بس****منظور ملیح دوست دارد همه‌کس

حرف ش

 

رباعی شماره 87: منعم که به عیش می‌رود روز و شبش

منعم که به عیش می‌رود روز و شبش****نالیدن درویش نداند سببش
بس آب که می‌رود به جیحون و فرات****در بادیه تشنگان به جان در طلبش

رباعی شماره 88: نونیست کشیده عارض موزونش

نونیست کشیده عارض موزونش****وآن خال معنبر نقطی بر نونش
نی خود دهنش چرا نگویم نقطیست****خط دایره‌ای کشیده پیرامونش

رباعی شماره 89: گویند مرا صوابرایان به هوش

گویند مرا صوابرایان به هوش****چون دست نمی‌رسد به خرسندی کوش
صبر از متعذر چه کنم گر نکنم****گر خواهم و گر نخواهم از نرمهٔ گوش

رباعی شماره 90: همسایه که میل طبع بینی سویش

همسایه که میل طبع بینی سویش****فردوس برین بود سرا در کویش
وآن را که نخواهی که ببینی رویش****دوزخ باشد بهشت در پهلویش

رباعی شماره 91: یا همچو همای بر من افکن پر خویش

یا همچو همای بر من افکن پر خویش****تا بندگیت کنم به جان و سر خویش
گر لایق خدمتم ندانی بر خویش****تا من سر خویش گیرم و کشور خویش

حرف گ

 

رباعی شماره 92: ای بی‌تو فراخای جهان بر ما تنگ

ای بی‌تو فراخای جهان بر ما تنگ****ما را به تو فخرست و تو را از ما ننگ
ما با تو به صلحیم و تو را با ما جنگ****آخر بنگویی که دلست این یا سنگ؟

حرف ل

 

رباعی شماره 93: گر دست دهد دولت ایام وصال

گر دست دهد دولت ایام وصال****ور سر برود در سر سودای محال
یک بوسه برین نیمه خالی دهمش****از رویش و یک بوسه بران نیمهٔ خال

حرف م

 

رباعی شماره 94: خود را به مقام شیر می‌دانستم

خود را به مقام شیر می‌دانستم****چون خصم آمد به روبهی مانستم
گفتم من و صبر اگر بود روز فراق****چون واقعه افتاد بنتوانستم

رباعی شماره 95: خورشید رخا من به کمند تو درم

خورشید رخا من به کمند تو درم****بارت بکشم به جان و جورت ببرم
گر سیم و زرم خواهی و گر جان و سرم****خود را بفروشم و مرادت بخرم

رباعی شماره 96: هر سروقدی که بگذرد در نظرم

هر سروقدی که بگذرد در نظرم****در هیأت او خیره بماند بصرم
چون چشم ندارم که جوان گردم باز****آخر کم از آنکه در جوانان نگرم

رباعی شماره 97: شبهای دراز بیشتر بیدارم

شبهای دراز بیشتر بیدارم****نزدیک سحر روی به بالین آرم
می‌پندارم که دیده بی دیدن دوست****در خواب رود، خیال می‌پندارم

رباعی شماره 98: از جملهٔ بندگان منش بنده‌ترم

از جملهٔ بندگان منش بنده‌ترم****وز چشم خداوندیش افکنده‌ترم
با این همه دل بر نتوان داشت که دوست****چندانکه مرا بیش کشد زنده‌ترم

رباعی شماره 99: خیزم که نماند بیش ازین تدبیرم

خیزم که نماند بیش ازین تدبیرم****خصم ار همه شمشیر زند یا تیرم
گر دست دهد که آستینش گیرم****ورنه بروم بر آستانش میرم

رباعی شماره 100: گر بر رگ جان ز شستت آید تیرم

گر بر رگ جان ز شستت آید تیرم****چه خوشتر ازان که پیش دستت میرم
دل با تو خصومت آرزو می‌کندم****تا صلح کنیم و در کنارت گیرم

رباعی شماره 101: آن دوست که دیدنش بیارید چشم

آن دوست که دیدنش بیارید چشم****بی‌دیدنش از دیده نیاساید چشم
ما را ز برای دیدنش باید چشم****ور دوست نبینی به چه کار آید چشم

رباعی شماره 102: آن رفته که بود دل بدو مشغولم

آن رفته که بود دل بدو مشغولم****وافکنده به شمشیر جفا مقتولم
بازآمد و آن رونق پارینش نیست****خط خویشتن آورد که من مغرولم

رباعی شماره 103: مندیش که سست عهد و بدپیمانم

مندیش که سست عهد و بدپیمانم****وز دوستیت فرار گیرد جانم
هرچند که به خط جمال منسوخ شود****من خط تو همچنان زنخ می‌خوانم

رباعی شماره 104: من بندهٔ بالای تو شمشاد تنم

من بندهٔ بالای تو شمشاد تنم****فرهاد تو شیرین دهن خوش سخنم
چشمم به دهان توست و گوشم به سخن****وز عشق لبت فهم سخن می‌نکنم

رباعی شماره 105: هر گه که نظر بر گل رویت فکنم

هر گه که نظر بر گل رویت فکنم****خواهم که چو نرگس مژه بر هم نزنم
ور بی‌تو میان ارغوان و سمنم****بنشینم و چون بنفشه سر برنکنم

رباعی شماره 106: آرام دل خویش نجویم چه کنم؟

آرام دل خویش نجویم چه کنم؟****وندر طلبش به سر نپویم چه کنم؟
گویند مرو که خون خود می‌ریزی****مادام که در کمند اویم چه کنم؟

رباعی شماره 107: گفتم که دگر چشم به دلبر نکنم

گفتم که دگر چشم به دلبر نکنم****صوفی شوم و گوش به منکر نکنم
دیدم که خلاف طبع موزون من است****توبت کردم که توبه دیگر نکنم

رباعی شماره 108: من با تو سکون نگیرم و خو نکنم

من با تو سکون نگیرم و خو نکنم****بی عارض گلبوی تو گل بو نکنم
گویند فراموش کنش تا برود****الحمد فراموش کنم و او نکنم

رباعی شماره 109: خیزم قد و بالای چو حورش بینم

خیزم قد و بالای چو حورش بینم****وآن طلعت آفتاب نورش بینم
گر ره ندهندم که به نزدیک شوم****آخر نزنندم که ز دورش بینم

رباعی شماره 110: می‌آیی و لطف و کرمت می‌بینم

می‌آیی و لطف و کرمت می‌بینم****آسایش جان در قدمت می‌بینم
وآن وقت که غایبی همت می‌بینم****هر جا که نگه می‌کنمت می‌بینم

رباعی شماره 111: چون می‌کشد آن طیرهٔ خورشید و مهم

چون می‌کشد آن طیرهٔ خورشید و مهم****من نیز به ذل و حیف تن در ندهم
باری دو سه بوسه بر دهانش بدهم****وانگه بکشد چو می‌کشد بر گنهم

رباعی شماره 112: من با دگری دست به پیمان ندهم

من با دگری دست به پیمان ندهم****دانم که نیوفتد حریف از تو به هم
دل بر تو نهم که راحت جان منی****ور زانکه دل از تو برکنم بر که نهم؟

رباعی شماره 113: ما حاصل عمری به دمی بفروشیم

ما حاصل عمری به دمی بفروشیم****صد خرمن شادی به غمی بفروشیم
در یک دم اگر هزار جان دست دهد****در حال به خاک قدمی بفروشیم

رباعی شماره 114: بگذشت بر آب چشم همچون جویم

بگذشت بر آب چشم همچون جویم****پنداشت کزو مرحمتی می‌جویم
من قصهٔ خویشتن بدو چون گویم؟****ترکست و به چوگان بزند چون گویم

حرف ن

 

رباعی شماره 115: یاران به سماع نای و نی جامه‌دران

یاران به سماع نای و نی جامه‌دران****ما، دیده به جایی متحیر نگران
عشق آن منست و لهو از آن دگران****من چشم برین کنم شما گوش بر آن

رباعی شماره 116: یرلیغ ده ای خسرو خوبان جهان

یرلیغ ده ای خسرو خوبان جهان****تا پیش قدت چنگ زند سرو روان
تا کی برم از دست جفای تو قلان****نی شرع محمدست نی یاسهٔ خان

رباعی شماره 117: من خاک درش به دیده خواهم رفتن

من خاک درش به دیده خواهم رفتن****ای خصم بگوی هرچه خواهی گفتن
چون پای مگس که در عسل سخت شود****چندانکه برانی نتواند رفتن

رباعی شماره 118: مه را ز فلک به طرف بام آوردن

مه را ز فلک به طرف بام آوردن****وز روم، کلیسیا به شام آوردن
در وقت سحر نماز شام آوردن****بتوان، نتوان تو را به دام آوردن

رباعی شماره 119: در دیده به جای سرمه سوزن دیدن

در دیده به جای سرمه سوزن دیدن****برق آمده و آتش زده خرمن دیدن
در قید فرنگ غل به گردن دیدن****به زانکه به جای دوست، دشمن دیدن

رباعی شماره 120: ای دوست گرفته بر سر ما دشمن

ای دوست گرفته بر سر ما دشمن****یا دوست گزین به دوستی یا دشمن
نادیدن دوست گرچه مشکل دردیست****آسانتر ازان که بینمش با دشمن

رباعی شماره 121: ای دست تو آتش زده در خرمن من

ای دست تو آتش زده در خرمن من****تو دست نمی‌گذاری از دامن من
این دست نگارین که به سوزن زده‌ای****هرچند حلال نیست در گردن من

رباعی شماره 122: آن لطف که در شمایل اوست ببین

آن لطف که در شمایل اوست ببین****وآن خندهٔ همچو پسته در پوست ببین
نی‌نی تو به حسن روی او ره نبری****در چشم من آی و صورت دوست ببین

حرف و

 

رباعی شماره 123: چون جاه و جلال و حسن و رنگ آمد و بو

چون جاه و جلال و حسن و رنگ آمد و بو****آخر دل آدمی نه سنگست و نه رو
آن کس که نه راست طبع باشد نه نکو****نه عاشق کس بود نه کس عاشق او

رباعی شماره 124: یک روز به اتفاق صحرا من و تو

یک روز به اتفاق صحرا من و تو****از شهر برون شویم تنها من و تو
دانی که من و تو کی به هم خوش باشیم؟****آنوقت که کس نباشد الا من و تو

حرف ه

 

رباعی شماره 125: ما را نه ترنج از تو مرادست نه به

ما را نه ترنج از تو مرادست نه به****تو خود شکری پسته و بادام مده
گر نار ز پستان تو که باشد و مه****هرگز نبود به از زنخدان تو به

رباعی شماره 126: نه سرو توان گفت و نه خورشید و نه ماه

نه سرو توان گفت و نه خورشید و نه ماه****آه از تو که در وصف نمی‌آیی آه
هرکس به رهی می‌رود اندر طلبت****گر ره به تو بودی نبدی اینهمه راه

رباعی شماره 127: ای کاش نکردمی نگاه از دیده

ای کاش نکردمی نگاه از دیده****بر دل نزدی عشق تو راه از دیده
تقصیر ز دل بود و گناه از دیده****آه از دل و صد هزار آه از دیده

رباعی شماره 128: ای بی‌رخ تو چو لاله‌زارم دیده

ای بی‌رخ تو چو لاله‌زارم دیده****گرینده چو ابر نوبهارم دیده
روزی بینی در آرزوی رخ تو****چون اشک چکیده در کنارم دیده

رباعی شماره 129: ای مطرب ازان حریف پیغامی ده

ای مطرب ازان حریف پیغامی ده****وین دلشده را به عشوه آرامی ده
ای ساقی ازان دور وفا جامی ده****ور رشک برد حسود، گو جامی ده

رباعی شماره 130: ای راهروان را گذر از کوی تو نه

ای راهروان را گذر از کوی تو نه****ما بیخبر از عشق و خبر سوی تو نه
هر تشنه که از دست تو بستاند آب****از دست تو سیر گردد از روی تو نه

رباعی شماره 131: هرگز بود آدمی بدین زیبایی؟

هرگز بود آدمی بدین زیبایی؟****یا سرو بدین بلند و خوش بالایی؟
مسکین دل آنکه از برش برخیزی****خرم تن آنکه از درش بازآیی

حرف ی

 

رباعی شماره 132: گیرم که به فتوای خردمندی و رای

گیرم که به فتوای خردمندی و رای****از دایرهٔ عقل برون ننهم پای
با میل که طبع می‌کند چتوان کرد؟****عیبست که در من آفریدست خدای

رباعی شماره 133: کی دانستم که بیخطا برگردی؟

کی دانستم که بیخطا برگردی؟****برگشتی و خون مستمندان خوردی
بالله اگر آنکه خط کشتن دارد****آن جور پسندد که تو بی‌خط کردی

رباعی شماره 134: ای کاش که مردم آن صنم دیدندی

ای کاش که مردم آن صنم دیدندی****یا گفتن دلستانش بشنیدندی
تا بیدل و بیقرار گردیدندی****بر گریهٔ عاشقان نخندیدندی

رباعی شماره 135: گفتم بکنم توبه ز صاحبنظری

گفتم بکنم توبه ز صاحبنظری****باشد که بلای عشق گردد سپری
چندانکه نگه می‌کنم ای رشک پری****بار دومین از اولین خوبتری

رباعی شماره 136: هر روز به شیوه‌ای و لطفی دگری

هر روز به شیوه‌ای و لطفی دگری****چندانکه نگه می‌کنمت خوبتری
گفتم که به قاضی برمت تا دل خویش****بستانم و ترسم دل قاضی ببری

رباعی شماره 137: ای بلبل خوش سخن چه شیرین نفسی

ای بلبل خوش سخن چه شیرین نفسی****سرمست هوی و پای‌بند هوسی
ترسم که به یاران عزیزت نرسی****کز دست و زبان خویشتن در قفسی

رباعی شماره 138: ای پیش تو لعبتان چینی حبشی

ای پیش تو لعبتان چینی حبشی****کس چون تو صنوبر نخرامد به کشی
گر روی بگردانی و گر سر بکشی****ما با تو خوشیم گر تو با ما نه خوشی

رباعی شماره 139: ماها همه شیرینی و لطف و نمکی

ماها همه شیرینی و لطف و نمکی****نه ماه زمین که آفتاب فلکی
تو آدمیی و دیگران آدمیند؟****نی‌نی تو که خط سبز داری ملکی

رباعی شماره 140: کردیم بسی جام لبالب خالی

کردیم بسی جام لبالب خالی****تا بود که نهیم لب بران لب حالی
ترسنده ازان شدم که ناگاه ز جان****بی‌وصل لبت کنمی قالب خالی

رباعی شماره 141: در وهم نیاید که چه شیرین دهنی

در وهم نیاید که چه شیرین دهنی****اینست که دور از لب ودندان منی
ما را به سرای پادشاهان ره نیست****تو خیمه به پهلوی گدایان نزنی

رباعی شماره 142: گر کام دل از زمانه تصویر کنی

گر کام دل از زمانه تصویر کنی****بی‌فایده خود را ز غمان پیر کنی
گیرم که ز دشمن گله آری بر دوست****چون دوست جفا کند چه تدبیر کنی؟

رباعی شماره 143: ای کودک لشکری که لشکر شکنی

ای کودک لشکری که لشکر شکنی****تا کی دل ما چو قلب کافر شکنی؟
آن را که تو تازیانه بر سر شکنی****به زانکه ببینی و عنان برشکنی

رباعی شماره 144: ای مایهٔ درمان نفسی ننشینی

ای مایهٔ درمان نفسی ننشینی****تا صورت حال دردمندان بینی
گر من به تو فرهاد صفت شیفته‌ام****عیبم مکن ای جان که تو بس شیرینی

رباعی شماره 145: گر دشمن من به دوستی بگزینی

گر دشمن من به دوستی بگزینی****مسکین چه کند با تو بجز مسکینی
صد جور بکن که همچنان مطبوعی****صد تلخ بگو که همچنان شیرینی

رباعی شماره 146: گر دولت و بخت باشد و روزبهی

گر دولت و بخت باشد و روزبهی****در پای تو سر ببازم ای سرو سهی
سهلست که من در قدمت خاک شوم****ترسم که تو پای بر سر من ننهی

قطعات

 

حرف ب

 

قطعه شماره 1: خذالکتاب و بلغ سلامی الاحباب

متی حللت به شیراز یا نسیم الصبح****خذالکتاب و بلغ سلامی الاحباب
اگر چه صبر من از روی دوست ممکن نیست****همی کنم به ضرورت چو صبر ماهی از آب

حرف ت

 

قطعه شماره 2: دیده از دیدنش بخواهم دوخت

گر مرا بی‌تو در بهشت برند****دیده از دیدنش بخواهم دوخت
کاین چنینم خدای وعده نکرد****که مرا در بهشت باید سوخت

قطعه شماره 3: وآن دوستی که داشتی اول چرا کم است؟

گفتم چه کرده‌ام که نگاهم نمی‌کنی؟****وآن دوستی که داشتی اول چرا کم است؟
گفتا به جرم آنکه به هفتاد سالگی****سودای سور می‌پزی و جای ماتم است

قطعه شماره 4: دود دل یار مهربانست

آشفتن چشمهای مستت****دود دل یار مهربانست
وین طرفه که درد چشم او را****خونابه ز چشم ما روانست
دو فتنه به یک قرینه برخاست****پیداست که آخرالزمانست

قطعه شماره 5: که همان لعبت نگارینست

خوب را گو پلاس در بر کن****که همان لعبت نگارینست
زشت را گو هزار حله بپوش****که همان مرده‌شوی پارینست

قطعه شماره 6: در نافهٔ آهوی تتاری چه توان گفت؟

در قطرهٔ باران بهاری چه توان گفت؟****در نافهٔ آهوی تتاری چه توان گفت؟
گر در همه چیزی صفت و نعت بگنجد****در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت؟

حرف د

 

قطعه شماره 7: که چو ده بیت غزل گفت مدیح آغازد

سخن عشق حرامست بر آن بیهده گوی****که چو ده بیت غزل گفت مدیح آغازد
حبذا همت سعدی و سخن گفتن او****که ز معشوق به ممدوح نمی‌پردازد

قطعه شماره 8: کز دهان تو تنگتر باشد

من بگویم ندیده‌ام دهنی****کز دهان تو تنگتر باشد
تنگتر زین دهان فراخ ولیک****نه همه تنگها شکر باشد

قطعه شماره 9: راست گویی بهیست مشک‌آلود

کوه عنبر نشسته بر زنخش****راست گویی بهیست مشک‌آلود
گر به چنگال صوفیان افتد****ندهندش مگر به شفتالود

حرف ر

 

قطعه شماره 10: گناه تست و من استاده‌ام به استغفار

تو آن نه‌ای که به جور از تو روی برپیچند****گناه تست و من استاده‌ام به استغفار
مرا غبار تو هرگز اثر کند در دل****که خاکپای توام؟ خاک را چه غم ز غبار؟

حرف ش

 

قطعه شماره 11: که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش

بس ای غلام بدیع‌الجمال شیرین‌کار****که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش
به نفط گنده چه حاجت که بر دهان گیری****تو را خود از لب لعلست در دهان آتش

قطعه شماره 12: هر که بینی دم صاحبنظری می‌زندش

آن پریروی که از مرد و زن و پیر و جوان****هر که بینی دم صاحبنظری می‌زندش
آستینم زد و از هوش برفتم در حال****راست گفتند که دیوانه پری می‌زندش

حرف م

 

قطعه شماره 13: که هرچه می‌نگرم شاهدست در نظرم

مرا به صورت شاهد نظر حلال بود****که هرچه می‌نگرم شاهدست در نظرم
دو چشم در سر هر کس نهاده‌اند ولی****تو نقش بینی و من نقشبند می‌نگرم

حرف ن

 

قطعه شماره 14: نهان از آشنایان و غریبان

شبی خواهم که پنهانت بگویم****نهان از آشنایان و غریبان
چنان در خود کشم چوگان زلفت****کزو غافل بود گوی گریبان
ولیکن هر گناهی را جزاییست****گناه عشق را جور رقیبان

قطعه شماره 15: که ضر و نفع محالست ازو نشان دادن

هزار بوسه دهد بت‌پرست بر سنگی****که ضر و نفع محالست ازو نشان دادن
تو بت! ز سنگ نه‌ای بل ز سنگ سخت‌تری****که بر دهان تو بوسی نمی‌توان دادن!

قطعه شماره 16: که خیره چند شتابی به خون خود خوردن؟

کسی ملامتم از عشق روی او می‌کرد****که خیره چند شتابی به خون خود خوردن؟
ازو بپرس که دارد اسیر بر فتراک****ز من مپرس که دارم کمند در گردن

قطعه شماره 17: خویشتن را به صبر ده تسکین

چند گویی که مهر ازو بردار****خویشتن را به صبر ده تسکین
کهربا را بگوی تا نبرد****چه کند کاه پاره‌ای مسکین؟

حرف و

 

قطعه شماره 18: که هست در بر سیمین چون صنوبر او

بر آن گلیم سیاهم حسد همی آید****که هست در بر سیمین چون صنوبر او
گلیم بین که در آن بر، چه عیش می‌راند****سیه گلیمی من بین که دورم از بر او

قطعه شماره 19: کای رشک آفتاب جمال منیر تو

گفتم به ره ببینم و دامن بگیرمش****کای رشک آفتاب جمال منیر تو
شهری بر آتش غم هجران بسوختی****اول منم به قید محبت اسیر تو
انعام کن به گوشهٔ چشم ارادتی****تا بندهٔ تو باشم و منت پذیر تو
صاحبدلی به تربیتم گفت زینهار****غوغا مکن که دوست ندارد نفیر تو
شاهد منجمست چه حاجت به شرح حال****در وی نگاه کن که بداند ضمیر تو

حرف ی

 

قطعه شماره 20: لیک چو باز آمدی آن همه برداشتی

وه که چه آزار بود من از مهر تو****لیک چو باز آمدی آن همه برداشتی
سر چو برآورد صبح بپوشد گناه****روز همه روز جنگ شب همه شب آشتی

ملحقات و مفردات

 

تکه

 

حرف ا

 

تکه 1: به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا****به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را
علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد****مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را
گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان****نبایستی نمود اول به ما آن روی زیبا را
چو بنمودی و بربودی ثبات از عقل و صبر از دل****بباید چاره‌ای کردن کنون آن ناشکیبا را
مرا سودای بت‌رویان نبودی پیش ازین در سر****ولیکن تا تو را دیدم گزیدم راه سودا را
مراد ما وصال تست از دنیا و از عقبی****وگرنه بی‌شما قدری ندارد دین و دنیا را
چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری****برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را
بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت****که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را
سخن شیرین همی گویی به رغم دشمنان سعدی****ولی بیمار استسقا چه داند ذوق حلوا را؟

تکه 2: تا به دست آورم آن دلبر پردستان را

می‌ندانم چکنم چاره من این دستان را****تا به دست آورم آن دلبر پردستان را
او به شمشیر جفا خون دلم می‌ریزد****تابه خون دل من رنگ کند دستان را
من بیچاره تهیدستم ازان می‌ترسم****که وصالش ندهد دست تهیدستان را
دامن وصلش اگر من به کف آرم روزی****ندهم تا به قیامت دگر از دست آن را
در صفاتش نرسد گرچه بسی شرح دهد****طوطی طبع من آن بلبل پردستان را
هوس اوست دلم را چه توان گفت اگر****دست بر سرو بلندش نرسد پستان را؟
نرگس مست وی آزار دلم می‌طلبد****آنکه در عربده می‌آورد او مستان را
گر ببینم رخ خوبش نکنم میل به باغ****زانکه چون عارض او نیست گلی بستان را
هر که دیدست نگارین من اندر همه عمر****به تماشا نرود هیچ نگارستان را
نیست بر سعدی ازین واقعه و نیست عجب****گر غم فرقت او نیست کند هستان را

حرف ب

 

تکه 3: کو به یک ره برد از من صبر و آرام و شکیب

ای مسلمانان فغان زان نرگس جادو فریب****کو به یک ره برد از من صبر و آرام و شکیب
رومیانه روی دارد زنگیانه زلف و خال****چون کمال چاچیان ابروی دارد پرعتیب
از عجایبهای عالم سی و دو چیز عجیب****جمع می‌بینم عیان در روی او من بی حجیب
ماه و پروین تیر و زهره شمس و قوس و کاج و عاج****مورد و نرگس لعل و گل، سبزی و می وصل و فریب
بان و خطمی شمع و صندل شیر و قیر و نور و نار****شهد و شکر مشک و عنبر در و لؤلؤ نار و سیب
معجزات پنج پیغمبر به رویش در پدید****احمد و داود و عیسی خضر و داماد شعیب
ای صنم گر من بمیرم ناچشیده زان لبان****دادگر از تو بخواهد داد من روز حسیب
سعدیا از روی تحقیق این سخن نشنیده‌ای****هر نشیبی را فراز و هر فرازی را نشیب

تکه 4: مرا همیشه قضا را قیامتست نصیب

قیامتست سفر کردن از دیار حبیب****مرا همیشه قضا را قیامتست نصیب
به ناز خفته چه داند که دردمند فراق****به شب چه می‌گذراند علی‌الخصوص غریب ؟
به قهر می‌روم و نیست آن مجال که باز****به شهر دوست قدم در نهم ز دست رقیب
پدر به صبر نمودن مبالغت می‌کرد****ک ای پسر بس ازین روزگار بی‌ترتیب
جواب دادم ازین ماجرا که ای باب****چو درد من نپذیرد دوا به جهد طبیب
مدار توبه توقع ز من که در مسجد****سماع چنگ تأمل کنم نه وعظ خطیب
به مکتب ارچه فرستادیم نکو نامد****گرفته ناخن چکنم به زخم چوب ادیب
هنوز بوی محبت ز خاکم آید اگر****جدا شود به لحد بند بندم از ترکیب
به اختیارندارد سر سفر سعدی****ستم غریب نباشد ز روزگار عجیب

حرف ت

 

تکه 5: یا فتنهٔ آخرالزمانست

چشم تو طلسم جاودانست****یا فتنهٔ آخرالزمانست
تا چشم بدی به زیر بنهد****دیگر به کرشمه در نهانست
ما را به کرشمه صید کردست****چشمست که چو چشم آهوانست
با لشکر غمزهٔ تو در شهر****( ; ) الامانست
پیکان خدنگ غمزهٔ تو****شک نیست که زهر بی‌کمانست
از لعل لب شکرفشانت****یک بوسه به صد هزار جانست
ارزان شده است بوسهٔ تو****ارزان چه بود که رایگانست
هستم همه ساله دست بر سر****چون پای فراق در میانست
گویند صبور باش سعدی****این کار به گفت دیگرانست

تکه 6: چشمم از عکس رخت بتخانه ایست

حالم از شرح غمت افسانه ایست****چشمم از عکس رخت بتخانه ایست
هر کجا بدگوهری در عالمست****در کنار آنچنان دردانه ایست
بر امید زلف چون زنجیر تو****ای بسا عاقل که چون دیوانه‌ایست
گفتم او را این چه زلف ( ; )****گفت هان فی‌الجمله در ( ; )
از لبش یک نکته‌ای ( ; )****وز خمش یک قطره‌ای پیمانه‌ایست
با فروغ آفتاب حسن او****شمع گردون کمتر از پروانه‌ایست
نازنینا رخ چه می‌پوشی ز من****آخر این مسکین کم از بیگانه‌ایست
از بت آزر حکایتها کنند****بت خود اینست از ( ; )
دل نه جای تست آخر چون کنم****در جهانم خود همین ویرانه‌ایست
این نه دل خوانند کین ( ; )****این نه عشق است از ( ; )

تکه 7: ای صبا آخر چه گردد گر کنی یکدم عنایت

خستهٔ تیغ فراقم سخت مشتاقم به غایت****ای صبا آخر چه گردد گر کنی یکدم عنایت؟
بگذری در کوی یارم تا کنی حال دلم را****همچنان کز من شنیدی پیش آن دلبر روایت
یک حکایت سر گذشتم پیش آن جان بازگویی****گرچه از درد فراقم هست بسیاری شکایت
ای صبا آرام جانی چون رسی آنجا که دانی****هم بکن گر می‌توانی یک مهم ما کفایت
آن بت چین و خطا را آن نگار بی‌وفا را****گو بکن باری خدا را جانب یاری رعایت
شحنهٔ هجر تو هر دم می‌برد صبرم به یغما****داد خود را هم ستانم گر کند وصلت حمایت
جانستانی دلربایی پس ز من جویی جدایی****خود به شیر بیوفایی پروریدستست دایت
آن شکایتها که دارم از تو هم پیش تو گویم****نی چه گویم چون ندارد قصهٔ هجران نهایت
در هوای زلف بستت در فریب چشم مستت****ساکن میخانه گردد زاهد صاحب ولایت
هرکسی را دلربایی همچو ذره در هوایی****قبلهٔ هرکس به جایی قبلهٔ سعدی سرایت

حرف د

 

تکه 8: می‌گذارم جان به خدمت یادگارت خیر باد

می‌روم با درد و حسرت از دیارت خیر باد****می‌گذارم جان به خدمت یادگارت خیر باد
سر ز پیشت برنمی‌آرم ز دستور طلب****شرم می‌دارم ز روی گلعذارت خیر باد
هر کجا باشم دعا گویم همی بر دولتت****از خدا باد آفرین بر روزگارت خیر باد
گر دهد عمرم امان رویت ببینم عاقبت****ور بمیرم در غریبی ز انتظارت خیر باد
گر ز چین زلف تو بویی رسد بر خاک ما****زنده برخیزم ز بوی مشکبارت خیر باد
گر ز من یاد آوری بنویس آنجا قطعه‌ای****سعدیا آن گفته‌های آبدارت خیر باد

تکه 9: غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد

ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشد****غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد
در روی هر سپیدی، خالی سیاه دیدم****بالاتر از سیاهی، رنگی دگر نباشد
رنگ قبول مردان، سبز و سفید باشد****نقش خیال رویش، در هر پسر نباشد
چشم وصال بینان، چشمیست بر هدایت****سری که باشد او را، در هر بصر نباش
در خشک و تر بگشتم، مثلت دگر ندیدم****مثل تو خوبرویی، در خشک و تر نباشد
شرحت کسی نداند، وصفت کسی نخواند****همچون تو ماه سیما، در بحر و بر نباشد
سعدی به هیچ معنی، چشم از تو برنگیرد****تا از نظر چه خیزد، کاندر نظر نباشد

تکه 10: وز سعادت به سرم سرو روان باز آمد

بخت و دولت به برم زآب روان باز آمد****وز سعادت به سرم سرو روان باز آمد
پیر بودم به وصال رخ خویش همه روز****باز پیرانه سرم بخت جوان باز آمد
دوست بازآمد و دشمن برمید از پیشم****شکرنعمت که به تن جان گران باز آمد
مژدگانی بده ای دوست که محنت بگذشت****نعمت فتح و گشایش به زمان باز آمد
دولت آمد به بر و بخت و سعادت برسید****مشتری از سر شادی به کمان باز آمد
آفتاب کرم و ماه ضیا هم برسید****تاج اقبال و کرامت به عیان باز آمد
سعدیا تاج سعادت دگر از نو برسید****کان نگار شده چون آب روان باز آمد

تکه 11: یا سلام مرا جوابی بود

رفت آن کم بر تو آبی بود****یا سلام مرا جوابی بود
از سر ناز وز سر خوبی****هر دمی با منت عتابی بود
وعده‌های خوشم همی داد****گویی آن وعده‌ها سرابی بود
روزگار وصال چون بگذشت****گویی آن روزگار خوابی بود
بر کف من ز دست ساقی بزم****هر نفس ساغر شرابی بود
خستهٔ مانده‌ام نمی‌پرسی****که مرا خستهٔ خرابی بود
حبذا آنکه از زکات لبت****عاشقان تو را نصابی بود
سعدیا چون زمان وصل گذشت؟****ای دریغا که چون سرابی بود

تکه 12: که مرا پیش غمگساری بود

یاد دارم که روزگاری بود****که مرا پیش غمگساری بود
با لب یار و در بر دلدار****هر زمانیم کار و باری بود
جام عیش مرا نه دردی بود****گل وصل مرا نه خاری بود
ز اهوی شیرگیر روبه‌باز****دل بیچاره را شکاری بود
گرد آب حیات بر خورشید****از خط او بنفشه‌زاری بود
همه اسباب عیشم آماده****یارب آن خود چه روزگاری بود
گر جهان موجها زدی ز اغیار****سعدیش بس گزیده یاری بود

تکه 13: نعره و فریاد از سپاه برآید

خسرو من چون به بارگاه برآید****نعره و فریاد از سپاه برآید
عاشق صادق ز خان و مان بگریزد****مرد توانگر ز مال و جاه برآید
بر سر کویش نظاره کن که هزاران****یوسف مصری ز قعر چاه برآید
صبح چنان صادقست در طلب او****کز هوس روی او پگاه‌برآید
صومعه داران چو ;****از همگان وافضیحتاه برآید
غمزهٔ او مست و ;****هر که برون آید از ; برآید
گر به مثل دیرتر ز خواب بخیزد****صبح در آن روز چاشتگاه برآید
آینه گر عکس او ز دور ببیند****از دل سنگش هزار آه برآید
مرده اگر یاد او کند به دل خاک****بر سر خاکش بسی گیاه برآید
صبر کن ای دل ;****کار برآید چو سال و ماه برآید
چون ز سر عشق او کنند گناهی****بوی عبادت ازان گناه برآید
ای دل سعدی نه ;****سجده کن آنجا که ;

حرف ر

 

تکه 14: باز به گردون رسید، نالهٔ هر مرغ‌زار

باد بهاری وزید، از طرف مرغزار****باز به گردون رسید، نالهٔ هر مرغ‌زار
سرو شد افراخته، کار چمن ساخته****نعره زنان فاخته، بر سر بید و چنار
گل به چمن در برست، ماه مگر یا خورست****سرو به رقص اندرست، بر طرف جویبار
شاخ که با میوه‌هاست، سنگ به پا می‌خورد****بید مگر فارغست، از ستم نابکار
شیوهٔ نرگس ببین، نزد بنفشه نشین****سوسن رعنا گزین، زرد شقایق ببار
خیز و غنیمت شمار، جنبش باد ربیع****نالهٔ موزون مرغ، بوی خوش لاله‌زار
هر گل و برگی که هست، یاد خدا می‌کند****بلبل و قمری چه خواند، یاد خداوندگار
برگ درختان سبز، پیش خداوند هوش****هر ورقی دفتریست، معرفت کردگار
وقت بهارست خیز، تا به تماشا رویم****تکیه بر ایام نیست، تا دگر آید بهار
بلبل دستان بخوان، مرغ خوش الحان بدان****طوطی شکرفشان، نقل به مجلس بیار
بر طرف کوه و دشت، روز طوافست و گشت****وقت بهاران گذشت، گفتهٔ سعدی بیار

تکه 15: قرار دل ز سر زلف بی‌قرار بیار

ایا نسیم سحر بوی زلف یار بیار****قرار دل ز سر زلف بی‌قرار بیار
سلامی از من مسکین بدان صنوبر بر****پیامی از آن مهروی گلعذار بیار
حکایت از لب فرهاد ناتوان برسان****سلامی از من مسکین غمگسار بیار
نهان بگوی به آن دوستدار یکدل من****جواب بشنو و آنگه به آشکار بیار
دوای جان من و مرهم روان بویی****از آن دو زلف زره‌وار مشکبار بیار
بهار دیدهٔ من نیست جز که عکس رخش****تلطفی بکن و عکس آن بهار بیار
ز بهر روشنی چشم کز رخش دورست****غبار ازان طرف و گرد از آن دیار بیار
ز من درود فراوان ببر به دلبر من****به لطف مژده‌ای از وصل آن نگار بیار
من آن حدیث که گفتم نگاه دار و ببر****هر آن جواب که گوید به یاد دار و بیار
در انتظار تو سعدی همیشه می‌گوید****که ای نسیم سحر بوی زلف یار بیار

حرف ز

 

تکه 16: به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز

اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز****به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز
ندانم از پی چندین جفا که با من کرد****نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار****جواب داد فلانی ازان ماست هنوز
چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد****به بانگ نعره برآید که جان ماست هنوز
عداوت از طرف آن شکسته پیمانست****وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز
بتا تو روی ز من برمتاب ودستم گیر****که در سرم ز تو آشوب و فتنه‌هاست هنوز
کجاست خانهٔ قاضی که در مقالت عشق****میان عاشق و معشوق ماجراست هنوز
نیازمندی من در قلم نمی‌گنجد****قیاس کردم و ز اندیشه‌ها و راست هنوز
سلام من برسان ای صبا به یار و بگو****که سعدی از سر عهد تو برنخاست هنوز

حرف م

 

تکه 17: که در دام مهر تو دلبر فتادم

چه درد دلست اینچه من درفتادم****که در دام مهر تو دلبر فتادم؟
چه بد کرده بودم که ناگه ازینسان****به دست تو شوخ ستمگر فتادم؟
مرا با چنین دل سر عشقبازی****نبود اختیاری ولی درفتادم
به میدان عشق تو در اسب سودا****همی تاختم تیز و در سر فتادم
بدینگونه هرگز نیفتادم ارچه****درین شیوه صد بار دیگر فتادم
ز غرقاب این غم، رهایی نیابم****که در موج دیده چو لنگر فتادم
خیال لب و روی و خلاش بدیدم****به سر در گل و مشک و شکر فتادم
بلغزید دستم از آن زلف مشکین****بدان خاک مشکین به چه درفتادم
دران چاه جانم خوش افتاد لیکن****ز بدبختی خویش بر در فتادم
به طالع همی خورده سعدی همه عمر****که بودی تو غمخوار و غمخور فتادم

تکه 18: تو را چون بنده‌ای گشتم به فرمانت کمر بندم

من از تو هیچ نبریدم که هستی یار دلبندم****تو را چون بنده‌ای گشتم به فرمانت کمر بندم
سواری چیست و چالاکی دلم بستی به فتراکی****خوشا و خرما آن دل که باشد صید دلبندم
بدین خوبی بدین پاکی که رویت ( ; )****تو را از جمله بگزیدم بجز تو یار نپسندم
به امیدت طربناکم به عشقت ( ; )****گهی از ذوق می‌گریم گهی از شوق می‌خندم
بسی تلخی چشیدستم که رویت را بدیدستم****به گفتار و لبت جانا تویی شکر تویی قندم
به عشقت زار و حیرانم ز مدهوشی پریشانم****ز غیرت بیخ غیرت را ز دل یکبارگی کندم
نهال عشق ای دلبر به باغ دل ( ; )****حدیث مهربانی را به گیتی زان پراکندم
حدیث خویش بنوشتم چو آن گفتار ( ; )****چو در دل مهر تو کشتم مبارک (باد پیوندم)
اگر چه نیست آرامم هنوزت عا(شق خامم)****بسوزان چون سپندم خوش به عشق ( ; )
ایاز چاکرت گشتم به محمودی ( ; )****به خود نزدیک گردانم چو خود را د( ; )

تکه 19: به آب چشم پر خون می‌نویسم

من این نامه که اکنون می‌نویسم****به آب چشم پر خون می‌نویسم
ازین در بر نوشتم نامه لیکن****نه آن سوزست کاکنون می‌نویسم
به عذرا درد وامق می‌نمایم****به لیلی حال مجنون می‌نویسم
نگارا قصهٔ خود را به خدمت****نمی‌دانم که تا چون می‌نویسم
تو بپذیر، ارچه من عذری نیارم****تو خوش خوان، گرچه من دون می‌نویسم

تکه 20: چه کنم با که بگویم چه خیال اندیشم

دیدی ای دل که دگر باره چه آمد پیشم****چه کنم با که بگویم چه خیال اندیشم؟
کاش بر من نرسیدی ستم عشق رخت****که فرو مانده به حال دل تنگ خویشم
دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست****چه کند کژدم هجران تو چندین نیشم
همچو دف می‌خورم از دست جفای تو قفا****چنگ‌وار از غم هجران تو سر در پیشم
آبرویم چه بری آتش عشقم بنشان****کمتر از خاکم و بر باد مده زین بیشم
گر به جان ناز کنی گر نکنم در رویت****تا بدانی که توانگر دلم ار درویشم
دم به دم در دلم آید که دم کفر زنم****تا به جان فتنهٔ آن طرهٔ کافر کیشم
عقل دیوانه شد از سعدی دیوانه مزاج****با پریشانی از آن بر سر حال خویشم

تکه 21: که می‌رود ز غمت بر زبان پریشانم

بیا بیا که ز عشقت چنان پریشانم****که می‌رود ز غمت بر زبان پریشانم
تو فارغ از من و من در غم تو****بیا ببین که ز غم بر چه سان پریشانم
نه روی با تو نشستن نه رای ( ; )****من شکسته دل اندر میان پریشانم
نمی‌توان که به دست آورم کلاله تو****چو سنبل تو شب و روز از آن پریشانم
نمی‌توان که به دست و دیده‌ام ز ( ; )****ازان همیشه من از دستشان پریشانم
ز دست دیده ودل هیچ کس پریش نگشت****ازین بتر که من اندر جهان پریشانم
چگونه جمع شود خاطرم که ( ; )****ز دست جور تو نامهربان پریشانم
ز عطر مجمر وصفت نیافتم بویی****ازان ز آتش دل چون دخان پریشانم
دلم به وعدهٔ وصل ار چه خوش کند سعدی****چو در فراق بوم همچنان پریشانم

حرف و

 

تکه 22: به کدام دل صبوری، کنم ای نگار بی‌تو

من خسته چون ندارم، نفسی قرار بی‌تو****به کدام دل صبوری، کنم ای نگار بی‌تو
ره صبر چون گزینم، من دل به باد داده****که به هیچ وجه جانم، نکند قرار بی‌تو
صنما به خاک پایت، که به کنج بیت احزان****به ضرورتم نشیند، نه به اختیار بی‌تو
اگرم به سوی دوزخ، ببرند باز خوش خوش****بروم ولی به جنت، نکنم گذار بی‌تو
سر باغ و بوستانم، به چه دل بود نگارا****که به چشم من جهان شد، همه زرنگار بی‌تو
نفسی به بوی وصلت، زدنم بهست جانا****که چنین بماند عمری، من دلفگار بی‌تو
تو گمان مبر که سعدی، به تو برگزید یاری****به سرت که نیست او را، سر هیچ یار بی‌تو

حرف ی

 

تکه 23: وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای

ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای؟****وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای؟
ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من****لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای؟
بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم****وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیده‌ای؟
گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت****فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیده‌ای؟
من سعدی درگاه تو عاشق به روی ماه تو****هستیم نیکوخواه تو از من چرا رنجیده‌ای؟

تکه 24: دریغت نیاید به هر کس نمایی

چنان خوب رویی بدان دلربایی****دریغت نیاید به هر کس نمایی
مرا مصلحت نیست لیکن همان به****که در پرده باشی و بیرون نیایی
وفا را به عهد تو دشمن گرفتم****چو دیدم مرا فتنه تو بیوفایی
چنین دور از خویش و بیگانه گشتم****که افتاد با تو مرا آشنایی
اگر نه امید وصال تو بودی****ز دیده برون کردمی روشنایی
نیاید تو را هیچ غم بی‌دل من****کسی دید خود عید بی‌روستایی
من و غم ازین پس که دور از رخ تو****چه باشد اگر یک شبی پیشم آیی؟

تکه 25: منم و آب چشم و بیداری

هر شبی با دلی و صد زاری****منم و آب چشم و بیداری
بنماندست آب در جگرم****بس که چشمم کند گهرباری
دل تو از کجا و غم ز کجا؟****تو چه دانی که چیست غمخواری؟
آگه از حال من شوی آنگاه****که چو من یک شبی به روز آری

حرف س

 

تکه 26: بس عهد که بشکنند و سوگند

در عهد تو ای نگار دلبند****بس عهد که بشکنند و سوگند
بر جان ضعیف آرزومند****زین بیش جفا و جور مپسند
من چون تو دگر ندیده‌ام خوب****منظور جهانیان و محبوب
دیگر نرود به هیچ مطلوب****خاطر که گرفت با تو پیوند
ما را هوس تو کس نیاموخت****پروانه به جهد خویشتن سوخت
عشق آمد و چشم عقل بر دوخت****شوق آمد و بیخ صبر برکند
دوران تو نادر اوفتادست****کاین حسن خدا به کس ندادست
در هیچ زمانه‌ای نزادست****مادر به جمال چون تو فرزند
ای چشم و چراغ دیده و حی****خون ریختنم چه می‌کنی هی
این جور که می‌بریم تا کی****وین صبر که می‌کنیم تا چند؟
هرلحظه به سر درآیدم دود****فریاد و جزع نمی‌کند سود
افتادم و مصلحت چنین بود****بی‌بند نگیرد آدمی پند
دل رفت و عنان طاقت از دست****سیل آمد و ره نمی‌توان بست
من نیستم ار کسی دگر هست****از دوست به یاد دوست خرسند
مهر تو نگار سرو قامت****بر من رقمست تا قیامت
با دست به گوش من ملامت****واندوه فراق کوه الوند
دل در طلب تو رفت و دینم****جان نیز طمع کنی یقینم
مستوجب این و بیش ازینم****باشد که چو مردم خردمند
بنشینم و صبر پیش گیرم****دنبالهٔ کار خویش گیرم

تکه 27: تا آنکه نظر در او توان کرد کجاست

می‌میرم و همچنان نظر بر چپ و راست****تا آنکه نظر در او توان کرد کجاست؟
از روی نکو صبر نمی‌شاید کرد****لیکن نه به اختیار می‌باید کرد
خفتی و به خفتنت پراکنده شدیم****برخاستی و به دیدنت زنده شدیم
نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت****تو زیبایی به نام ایزد چرا باید که بربندی؟
می‌شنیدم به حسن چون قمری****چون بدیدم از آن تو خوبتری

مفردات

 

ا

 

او رب غلام صائم بطنه خلا

و رب غلام صائم بطنه خلا****و میزانه من سؤ فعلته امتلا

ب

 

بعلیک سلام الله ما لاح کوکب

علیک سلام الله ما لاح کوکب****و ما طلعت زهر النجوم و تغرب

دانی چه گفته‌اند بنی عوف در عرب

دانی چه گفته‌اند بنی عوف در عرب****نسل بریده به که موالید بی‌ادب

ت

 

ةدع الجواری فی الدماء ماخرة

دع الجواری فی الدماء ماخرة****ان الرواکد تحتاج المقاذیفا

ةسلام علیکم اهل بیت کرامة

سلام علیکم اهل بیت کرامة****و مقصد محتاج و مأمن خائف

تمی‌میرم و همچنان نظر بر چپ و راست

می‌میرم و همچنان نظر بر چپ و راست****تا آنکه نظر در او توان کرد کجاست؟

خیری که برآیدت به توفیق از دست

خیری که برآیدت به توفیق از دست****در حق کسی کن که درو خیری هست

گر سفله به مال و جاه از آزاده بهست

گر سفله به مال و جاه از آزاده بهست****سگ نیز به صید از آدمیزاده بهست

کس نیست که مهر تو درو شاید بست

کس نیست که مهر تو درو شاید بست****پس پیش تو ناچار کمر باید بست

دولت جاوید به طاعت درست

دولت جاوید به طاعت درست****سود مسافر به بضاعت درست

گوینده را چه غم که نصیحت قبول نیست

گوینده را چه غم که نصیحت قبول نیست****گر نامه رد کنند گناه رسول نیست

رفتن چو ضرورتست و منزل بگذاشت

رفتن چو ضرورتست و منزل بگذاشت****من خود ننهم دلی که بر باید داشت

هر که گوید کلاغ چون بازست

هر که گوید کلاغ چون بازست****نشنوندش که دیده‌ها بازست

گر راه نمایی همه عالم راهست

گر راه نمایی همه عالم راهست****ور دست نگیری هه عالم چاهست

خواهی که به طبعت همه کس دارد دوست

خواهی که به طبعت همه کس دارد دوست****با هر که در اوفتی چنان باش که اوست

اگر بواب و سرهنگان هم از درگه برانندت

اگر بواب و سرهنگان هم از درگه برانندت****ازان بهتر که در پهلوی مجهولی نشانندت

این بار نه بانگ چنگ و نای و دهلست

این بار نه بانگ چنگ و نای و دهلست****کاین بار شکار شیر و جنگ مغلست

د

 

داز روی نکو صبر نمی‌شاید کرد

از روی نکو صبر نمی‌شاید کرد****لیکن نه به اختیار می‌باید کرد

از مایهٔ بیسود نیاساید مرد

از مایهٔ بیسود نیاساید مرد****مار از دم خویش چند بتواند خورد

گمان مبر که جهان اعتماد را شاید

گمان مبر که جهان اعتماد را شاید****که بی‌عدم نبود هر چه در وجود آید

بیچاره که در میان دریا افتاد

بیچاره که در میان دریا افتاد****مسکین چه کند که دست و پایی نزند

توان نان خورد اگر دندان نباشد

توان نان خورد اگر دندان نباشد****مصیبت آن بود که نان نباشد

چه کندمالک مختار که فرمان ندهد

چه کندمالک مختار که فرمان ندهد****چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد

وقتی دل دوستان به جنگ آزارند

وقتی دل دوستان به جنگ آزارند****چندانکه نه جای آشتی بگذارند

گفتم که برآید آبی از چاه امید

گفتم که برآید آبی از چاه امید****افسوس که دلو نیز در چاه افتاد

دروغی که حالی دلت خوش کند

دروغی که حالی دلت خوش کند****به از راستی کت مشوش کند

غریب شهر کسان تا نبوده باشد مرد

غریب شهر کسان تا نبوده باشد مرد****ازو درست نیاید غم غریبان خورد

سلطان که به منزل گدایان آید

سلطان که به منزل گدایان آید****گر بر سر بوریا نشیند شاید

در طالع من نیست که نزدیک تو باشم

در طالع من نیست که نزدیک تو باشم****می‌گویمت از دور دعا گر برسانند

نیافرید خدایت به خلق حاجتمند

نیافرید خدایت به خلق حاجتمند****به شکر نعمت حق در به روی خلق مبند

گر ز هفت آسمان گزند آید

گر ز هفت آسمان گزند آید****راست بر عضو مستمند آید

در گرگ نگه مکن که بزغاله برد

در گرگ نگه مکن که بزغاله برد****یک روز ببینی که پلنگش بدرد

بشنو که من نصیحت پیران شنیده‌ام

بشنو که من نصیحت پیران شنیده‌ام****پیش از تو خلق بوده و بعد از تو بوده‌اند

مرغ جایی رود که چینه بود

مرغ جایی رود که چینه بود****نه به جایی رود که چی نبود

خورشید که بر جامهٔ درویش افتد

خورشید که بر جامهٔ درویش افتد****از بخت نگونش ابر در پیش افتد

تواضع گر چه محبوبست و فضل بیکران دارد

تواضع گر چه محبوبست و فضل بیکران دارد****نباید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد

نه هر بیرون که بپسندی درونش همچنان باشد

نه هر بیرون که بپسندی درونش همچنان باشد****بسا حلوای صابونی که زهرش در میان باشد

سگ هم از کوچکی پلید بود

سگ هم از کوچکی پلید بود****اصل ناپاک از او پدید بود

شادمانی مکن که دشمن مرد

شادمانی مکن که دشمن مرد****تو هم از مرگ جان نخواهی برد

گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود

گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود****مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود

هر که دندان به خویشتن بنهاد

هر که دندان به خویشتن بنهاد****خیر دیگر به کس نخواهد داد

بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود

بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود****مقبل آن نیست که در حال بمیرد مولود

ر

 

ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت

ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت****یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار

سفله را قوت مده چندانکه مستولی شود

سفله را قوت مده چندانکه مستولی شود****گرگ را چندانکه دندان تیزتر خونریزتر

نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار

نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار****امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار

بزرگی نماند بر آن پایدار

بزرگی نماند بر آن پایدار****که مردم به چشمش نمایند خوار

چه داند خوابناک مست مخمور

چه داند خوابناک مست مخمور****که شب را چون به روز آورد رنجور

ز

 

دو عاشق را به هم بهتر بود روز

دو عاشق را به هم بهتر بود روز****دو هیزم را به هم خوشتر بود سوز

ش

 

به شکر آنکه تو در خانه‌ای و اهلت پیش

به شکر آنکه تو در خانه‌ای و اهلت پیش****نظر دریغ مدار از مسافر درویش

جایی نرسد کس به توانایی خویش

جایی نرسد کس به توانایی خویش****الا تو چراغ رحمتش داری پیش

زنده‌دل از مرده نصیحت نیوش

زنده‌دل از مرده نصیحت نیوش****مرده‌دل از زنده نگیرد به گوش

یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش

یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش****ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش

کوته‌نظران را نبود جز غم خویش

کوته‌نظران را نبود جز غم خویش****صاحبنظران را غم بیگانه و خویش

به کین دشمنان باطل میندیش

به کین دشمنان باطل میندیش****که این حیفست ظاهر بر تن خویش

غ

 

گر خود همه عالم بگشایی تو به تیغ

گر خود همه عالم بگشایی تو به تیغ****چه سود که باز می‌گذاری به دریغ؟

ف

 

مکن عمر ضایع به افسوس و حیف

مکن عمر ضایع به افسوس و حیف****که فرصت عزیزست و الوقت سیف

ق

 

با هر کسی به مذهب وی باید اتفاق

با هر کسی به مذهب وی باید اتفاق****شرطست یا موافقت جمع یا فراق

ک

 

بد نه نیکست بی‌خلافت ولیک

بد نه نیکست بی‌خلافت ولیک****مرد خالی نباشد از بد و نیک

ل

 

لو لو ان حبا بالملام یزول

و لو ان حبا بالملام یزول****لسمعت افکا یفتریه عذول

لتلتقی ارضا بأرض و بدیلا عن بدیل

تلتقی ارضا بأرض و بدیلا عن بدیل****انما یثقلنی من فضلکم قید الجمیل

ای پیک نامه بر که خبر می‌بری به دوست

ای پیک نامه بر که خبر می‌بری به دوست****یا لیت اگر به جای تو من بودمی رسول

هر که آمد بر خدای قبول

هر که آمد بر خدای قبول****نکند هیچش از خدا مشغول

م

 

گر بلندت کسی دهد دشنام

گر بلندت کسی دهد دشنام****به که ساکن دهی جواب سلام

خفتی و به خفتنت پراکنده شدیم

خفتی و به خفتنت پراکنده شدیم****برخاستی و به دیدنت زنده شدیم

ن

 

دلت خوش باد و چشم از بخت روشن

دلت خوش باد و چشم از بخت روشن****به کام دوستان و رغم دشمن

از بهر دل یکی به دست آوردن

از بهر دل یکی به دست آوردن****مطبوع نباشد دگری آزردن

به نیکی و بدی آوازه در بسیط جهان

به نیکی و بدی آوازه در بسیط جهان****سه کس برند رسول و غریب و بازرگان

الهی عاقبت محمود گردان

الهی عاقبت محمود گردان****به حق صالحان و نیکمردان

و

 

هر که با من بدست و با تو نکو

هر که با من بدست و با تو نکو****دل منه بر وفای صحبت او

ه

 

صاحبدل نیک سیرت علامه

صاحبدل نیک سیرت علامه****گو کفش دریده باش و خلقان جامه

ی

 

یتبعته العیون حیث تمشی

تبعته العیون حیث تمشی****و علی مثله من العین یخشی

یکتبت لیبقی الذکر امم بعدی

کتبت لیبقی الذکر امم بعدی****فیاذا الجلال اغفر لکاتبه السعدی

یو کل بلیغ بالغ السعی فی دمی

و کل بلیغ بالغ السعی فی دمی****اذا کان فی حی الحبیب حبیب

یمی‌شنیدم به حسن چون قمری

می‌شنیدم به حسن چون قمری****چون بدیدم از آن تو خوبتری

کرم به جای فروماندگان چو نتوانی

کرم به جای فروماندگان چو نتوانی****مروتست نه چندانکه خود فرومانی

ز خیرت خیر پیش آید، بکن چندانکه بتوانی

ز خیرت خیر پیش آید، بکن چندانکه بتوانی****مکافات بدی کردن، نمی‌گویم تو خود دانی

اگر بریان کند بهرام، گوری

اگر بریان کند بهرام، گوری****نه چون پای ملخ باشد ز موری

نداند آنکه درآورد دوستان از پای

نداند آنکه درآورد دوستان از پای****که بی‌خلاف بجنبند دشمنان از جای

این باد و بروت و نخوت اندر بینی

این باد و بروت و نخوت اندر بینی****آن روز که از عمل بیفتی بینی

آن گوی که طاقت جوابش داری

آن گوی که طاقت جوابش داری****گندم نبری به خانه چون جو کاری

مردی نه به قوتست و شمشیرزنی

مردی نه به قوتست و شمشیرزنی****آنست که جوری که توانی نکنی

به پارسایی و رندی و فسق و مستوری

به پارسایی و رندی و فسق و مستوری****چو اختیار به دست تو نیست معذوری

چو نفس آرام می‌گیرد چه در قصری چه در غاری

چو نفس آرام می‌گیرد چه در قصری چه در غاری****چو خواب آمد چه بر تختی چه در پایان دیواری

شمع کز حد به در بیفروزی

شمع کز حد به در بیفروزی****بیم باشد که خانمان سوزی

تو با این لطف دلبندی چرا با ما نپیوندی

تو با این لطف دلبندی چرا با ما نپیوندی****نقاب از بهر آن باشد که روی زشت بربندی

نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت

نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت****تو زیبایی بنام ایزد چرا باید که بربندی

از دست کسی بستده هر روز عطایی

از دست کسی بستده هر روز عطایی****معذور بدارندش یک روز جفایی

ای گرگ نگفتمت که روزی

ای گرگ نگفتمت که روزی****بیچاره شوی به دست یوزی

کدام قوت و مردانگی و برنایی

کدام قوت و مردانگی و برنایی****که خشم‌گیری و با نفس خویش برنایی

خدا را در فراخی خوان و در عیش و تن آسانی

خدا را در فراخی خوان و در عیش و تن آسانی****نه چون کارت به جان آید خدا از جان و دل خوانی

گهی کاندر بلا مانی خدا خوانی

 

گهی کاندر بلا مانی خدا خوانی****چو بازت عافیت بخشد سر از طاعت بگردانی

بعدی                             قبلی

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط صادی در تاریخ 1395/04/04 و 14:42 دقیقه ارسال شده است

سلام خوبی عزیزم ؟
میشه به سایتم سر بزنی و نظر بدی ؟ [قلب][گل]
پاسخ : سلام
باشه..


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 17
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 607
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 7,782
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 7
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 9,660
  • بازدید ماه : 17,871
  • بازدید سال : 257,747
  • بازدید کلی : 5,871,304