مجموعه اشعار فاطمیه 94
مشخصات کتاب
سرشناسه:موسوی، سید محمد رضا،1370
عنوان و نام پدیدآور:مجموعه اشعار فاطمیه 94/ سید محمد رضا موسوی .
مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1394.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه
موضوع: شعر - فاطمیه - اهل بیت (ع)
ص: 1
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحیم
مداحی و مرثیه سرائی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هنری مقدس و حرفه ای بس والا و ارزشمند است، زیرا مداح عظمت و شأنی را می ستاید که خالق هستی ستوده و مدح نموده است.
نقش مؤثر این قشر در ترویج و گسترش فرهنگ و سیره اهل بیت (علیهم السلام) و تعمیق محبت و معرفت این الگوهای بی بدیل و آسمان انسانیت و مقابله با تهاجم ویرانگر فرهنگی بر احدی پوشیده نیست، به گمان برای ایفای نقش این مهم مداحان اهل بیت (علیهم السلام) باید در کنار پرداختن به جنبه های فنی و حرفه ای امر مداحی با ارتقاء بینش و دانش و تقویت بنیه علمی و معنوی خود از گزند آفات این مسیر دور بمانند.
این مجموعه شعر توسط سایت حسینه شعر ، نوای عرش ، سایت امام هشتم (ع) و غیره ... گردآوری شده است و در اختیار شما دوستان و علاقمندان قرارگرفته است.
ومن الله التوفیق
سید محمد رضا موسوی
مناجات با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
قسم به سینۀ مجروح مادرت زهرا
قسم به سینۀ مجروح مادرت زهرا
تو بر ظهور دعای فرج بخوان مولا
تو بر ظهور دعای فرج بخوان که هنوز
شرار دود ز بیت علی رود بالا
تو بر ظهور دعای فرج بخوان که علی
بود هنوز عزادار مادرت زهرا
تو بر ظهور دعای فرج بخوان که هنوز
علی است مثل تو مظلوم و بی کس و تنها
تو بر ظهور دعای فرج بخوان که کند
همیشه مادر پهلو شکسته بر تو دعا
تو بر ظهور دعای فرج
مانند یک ابر بهاری یابن الزهرا
مانند یک ابر بهاری یابن الزهرا
حال و هوای گریه داری یابن الزهرا
این روزها خیلی دلت را غم گرفته
دلخسته از این روزگاری یابن الزهرا
با واژه ی «مادر» شود آهت کشیده
در لا به لای اشک و زاری یابن الزهرا
«ای وای مادر» های تو می گوید آقا
خیلی برایش بی قراری یابن الزهرا
آقا مگر من مرده ام که مثل حیدر
سر را به زانو می گذاری یابن الزهرا
آقا! تنم، جانم، همه چیزم فدایت
آماده ام بر جان نثاری یابن الزهرا
گریه مکن که طفل اشک بی قرارم
با گریه ات گردیده جاری یابن الزهرا
جز اشک دیده مرهم دیگر ندارم
با عرض پوزش از «نداری» یابن الزهرا
از این که هستم دوستدار مادر تو
حتماً مرا تو دوست داری یابن الزهرا
تا این که باشم زائر قامت خمیده
دنبال یک سنگ مزاری یابن الزهرا
«زهرا» به «زهراها» شده تبدیل... یعنی :
در کوچه شد آیینه کاری یابن الزهرا
یگانه حامی خون خدا، بنفسی انت
یگانه حامی خون خدا، بنفسی انت!
سلالۀ سرِ از تن جدا، بنفسی انت!
بیا که می گذرد قرن ها هنوز دهند
تو را هماره شهیدان ندا، بنفسی انت!
بیا که حضرت صدیقه چارده قرن است
کند برای ظهورت دعا، بنفسی انت!
بیا که از جگر چاه، اشک می جوشد
ز بس گریست علی بی صدا، بنفسی انت!
بیا که طشت بود مثل باغ لاله هنوز
ز پاره های دل مجتبی، بنفسی انت!
بیا که چشم به راه ظهور توست هنوز
سر بریدۀ خون خدا، بنفسی انت!
بیا که نالۀ «عجل علی ظهورِ» حسین
رسد به عرش، ز طشت طلا، بنفسی انت!
بیا دعای فرج بشنو از لب زینب
به شهر کوفه و شام بلا، بنفسی انت!
بیا که دیده "میثم" به عارضت نگرد
کنار تربت پاک رضا، بنفسی انت
هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم
هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم
من اگر منتظر یار نباشم چه کنم؟
گریه بر درد
لحظه ها را متوسل به دعاییم بیا
لحظه ها را متوسل به دعاییم بیا
سالیانی ست که دل تنگ شماییم بیا
وسعتت در دل این ظرف نشد جا ماندیم
تشنه از حسرت رویت لب دریا ماندیم
چشممان خشک شد از وسعت این بی آبی
و نداریم دگر طاقت این بی آبی
در قنوت دلمان خواهش باران داریم
ندبه خوانیم و تمنای بهاران داریم
پس ببار ای پسر حضرت باران بر ما
که ترک خورده زمین از اثر این گرما
دامن دشت شده سفره ی راز دل ما
داغ آلاله نشانی ز نیاز دل ما
ما که در راه تو عمری ست تمامی گردیم
گردبادیم و به دنبال شما می گردیم
چند جمعه دلمان را سر راهت آریم
تا بدانی که تمنای وصالت داریم
شهرمان را ز رخِ چون قمرت روشن کن
کوچه ها را پر از نسترن و سوسن کن
آسمان خواهش یک جرعه نگاهت دارد
نه که ما فاطمه هم چشم به راهت دارد
من مهدی ام در دست تیغ انتقامم
من مهدی ام در دست تیغ انتقامم
مادر به قبر مخفی ات بادا سلامم
ای قلب مجروحم کباب از غربت تو
باریده اشکم قرن ها بر تربت تو
مادر دلم خون است از بندم رها کن
دستی برآور بر ظهور من دعا کن
مادر شنیدم بارها از پا فتادی
دیدی علی تنها بود باز ایستادی
ای کاش بودم تا علی را یار بودم
من جای تو بین در و دیوار بودم
کی می شود بردارم از جانت محن را
از خاک بیرون آورم من آن دو تن را
دریا کنم از خون دل چشم ترم را
پرسم چرا کشتید آخر مادرم را؟!
ای یادگار فاطمه که داغ دیده ای
ای یادگار فاطمه که داغ دیده ای
در بستری ز غصّه و غم
صاحب عزای حضرت خیر النسا، بیا
صاحب عزای حضرت خیر النسا، بیا
ای بانی شکسته دل روضه ها، بیا
درد فراق تو به خدا می کشد مرا
رحمی نما به حال دل این گدا، بیا
از بس به هجر روی تو عادت نموده ایم
دل می رود به سمت گناه و خطا، بیا
ما در میان بحر گنه غوطه می خوریم
آقا نجاتمان بده از این بلا، بیا
مشغول خویش و بندۀ دینار و درهمیم
فکری به حال نوکر زهرا نما، بیا
لطف تو بوده گریه کن مادرت شدیم
ای سفره دار واسعۀ هل اتا، بیا
ای آخرین نگار دل آرای فاطمه
آقای من! برای رضای خدا، بیا
آقا به حقّ چادر خاکی مادرت
آقا به حقّ داغ دل مرتضی، بیا
ما سائلیم و نوکریت آبروی ما
ما سائلیم و نوکریت آبروی ما
یا ایها العزیز نظر کن به سوی ما
تا کی برای نافله های سحر گهی
با خون دل شود دل شب ها وضوی ما
گر مانده ایم شکر خدا پای پرچمت
بر تار موی تو گرهی خورده موی ما
ساقی اشک! بر دل ما هم سری بزن
بوی میِ طهورِ تو دارد سبوی ما
هم چون نسیم در به درم می کنی چرا؟
پس کی رسد به خیمۀ تو جستجوی ما
آیا شود که نیمه شبی بهر درد دل
بد بگذرانی و شوی هم گفتگوی ما
ای شهریار عشق به نام مقدست
باشد وصال تو همۀ آرزوی ما
روضه گرفته ایم قدم رنجه ایی کنی
شاید فتد مسیر عبورت به کوی ما
از لحظه ایی که حرمت مادر شکسته شد
بغضی نهفته مانده ز غم در گلوی ما
ای نازنین فاطمه برگرد از سفر
خیمه نشین فاطمه برگرد از سفر
«یک جهان روضه و یک چشم پر از نم داری
«یک جهان روضه و یک چشم پر از نم داری
آه، آقای غریبم به دلت غم داری»
دردِ بی مادری ای کاش دوایی می داشت
فاطمیّه شده و اشک دمادم داری
صاحبِ
دستِ خالی زِ من و تارِ عبایش با تو
دستِ خالی زِ من و تارِ عبایش با تو
مُژه ای از من و خاکِ کفِ پایش با تو
زحمت روضه مان هم که فقط با زهراست
قندش از مادر تو مزه ی چایش با تو
کاش می شد که در این یک دهه جان می دادیم
ضجه از ما زدن و مرثیه هایش با تو
وا غریبا ز تو و جامه دریدن با من
وا حسینا زِ من و سوز صدایش با تو
بین این روضه که پاگیر شدم فهمیدم
گریه اَش از تو دم اَش از تو و جایش با تو
مادرم گفت دَمِ پنجره فولادِ رضا
گوشه ای در حرمِ کرببلایش با تو
یک سفر پای پیاده به زیارت با ما
یک سحر گریه در ایوانِ طلایش با تو
کاش می شد حرم عمه تان میرفتیم
آرزو از من و یک بار دعایش با تو
ی تو در زندگیم رنگ خدا نیست که نیست
بی تو در زندگیم رنگ خدا نیست که نیست
بین عشاق چو من بی سر وپا نیست که نیست
با غم دوری تو سوخته و ساخته ام
اثری از چه بر این سوز و نوا نیست که نیست
نیمه شب وقت مناجات بگویم با خویش
گوئیا قلب تو از بنده رضا نیست که نیست
من گنه کارم و آلوده قبول است قبول
بی محلی ز کریمان که روا نیست که نیست
بی جهت ناز طبیبان نکشم – چون دردم
درد هجر است و به جز وصل دوا نیست که نیست
هرکجا رو زده ام آبرویم را بردند
هیچ کس غیر شما فکر گدا نیست که نیست
در دعا فکر گرفتاری خود بودم و بس
یاد تو در دل ما وقت دعا نیست که نیست
غرق دنیا شده را جام شهادت ندهند
راه ما راه امام و شهدا نیست که نیست
خاک جبهه خبر از چادر خاکی دارد
باوفا تر
آه دلم به آینه زنگار می زند
آه دلم به آینه زنگار می زند
پیراهن وصال تنش زار می زند
عمرم،جوانی ام، همه خرج گناه شد
این گریه ها زیان مرا جار می زند
دیگر چرا اجل، به خدا که همین فراق
عکس مرا به سینه ی دیوار می زند
حالم شبیه حالِ بد مجرمی ست که
سیلی نخورده دست به اقرار می زند
چون ورشکسته ای شده ام که به هستی اش
چوب حراج از سرِ اجبار می زند
بر روی من حساب نکن جمعه ی ظهور
سنگت به سینه، نوکر غمخوار می زند
خون هزار عاشق این شهر پای توست
خال لب تو دست به کشتار می زند
با اینکه رو به قبله شدم، دل خوشم هنوز
گاهی سری طبیب به بیمار می زند
شرمنده ام نمرده ام از رنج روضه ها
خیلی بد است کارگر از کار می زند
لعنت به نانجیب مدینه که بی هوا
سیلی به پابه ماه عزادار می زند
چون روز روشن است از امروز کوچه اش
فردا سه ساله را سر بازار می زند
پنجاه سال بعد به اسم سه شعبه ای
مسمار را به چشم علمدار می زند
بر وادی وصال بر این دل نوا دهید
بر وادی وصال بر این دل نوا دهید
با اشک دیده سینه ی ما را جلا دهید
یک بار هم ز لطف قدم رنجه ای کنید
بر نوکران بی سر و پا هم بها دهید
سر بر کنیم و منتظر مقدم شما
منت دهید و کلبه ی ما را صفا دهید
از بس کرم به روی کرم دارد این حرم
لب وا نکرده حاجت هر بی نوا دهید
یک گوشه ی نگاه شما کیمیا کند
بر خاک پای خویش عیار طلا دهید
خواهید اگر که روسیهان معتبر شوند
فیض غلامی حرم خود به ما دهید
دری گناه حائل ما و خدا شده
راضی شوید و آشتیمان با خدا دهید
تا آنکه روضه
در انتظار طلعت صبح وصال تو
در انتظار طلعت صبح وصال تو
دل می طپد به شوق طلوع جمال تو
با غفلتی که هست همیشه ز سوی ما
اصلاً نکرده ایم مراعاتِ حال تو
اینجا کسی به یاد شما دل نمی دهد
هستیم بی خیال و همیشه وبال تو
کمتر دلی برای شما تنگ می شود
بی مهری است باعث رنج و ملال تو
از بسکه دل سپرده ی نان های شبهه ایم
از یاد رفته سفره ی رزق حلال تو
گرچه گناه حاصل این عمر رفته است
داریم امیدِ دیدن ماه جمال تو
بر در نیامده؛ تو به سائل عطا کنی
پیدا نشد کسی که بفهمد خصال تو
تو غصّه دار کرب و بلا و مدینه ای
بر قلب ماست درد و غم بی مثال تو
پایان بده به دوری چشم انتظارها
ما را رسان به قافله ی مهزیارها
حالا که بی پناه شدم یا ابن فاطمه
حالا که بی پناه شدم یا ابن فاطمه
محتاج یک نگاه شدم یا ابن فاطمه
با دست خویش آبروی خویش برده ام
بیچاره ی گناه شدم یا ابن فاطمه
تا خواستم زمین بخورم با دعای تو
هر بار رو به راه شدم یا ابن فاطمه
شام غریبان شده اما نیامدی
خیره به یک نگاه شدم یا ابن فاطمه
ای کاش همچنان شهدا وقت رفتنم
بینم چو قرص ماه شدم یا ابن فاطمه
اما زمان زمان گریه به غم های مادرت
در زمره ی سپاه شدم یا ابن فاطمه
قدری غم غریبی مولاست در دلم
سر در میان چاه شدم یا ابن فاطمه
با که بگویم از غم مظلومی علی
دلخون شبیه آه شدم یا ابن فاطمه
مادر میان کوچه صدا زد حسن بیا
محتاج تکیه گاه شدم یا ابن فاطمه
با گریه حسین عزیز تو می شوم
با آنکه رو سیاه شدم یا ابن فاطمه
هنگام روضه چشم مرا گریه باز کرد
راهی قتلگاه شدم یا ابن فاطمه
امسال حاجت دل مارا روا کنید
ما را مسافر حرم کربلا کنید
مگر می شود هر دلی مبتلای تو باشد
مگر می شود هر دلی مبتلای تو
ﺩﯾﺸﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯾﺖ ﮔﺮﯾﺴﺘﻢ
ﺩﯾﺸﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯾﺖ ﮔﺮﯾﺴﺘﻢ
ﺻﺎﺣﺐ ﻋﺰﺍ، ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺰﺍﯾﺖ ﮔﺮﯾﺴﺘﻢ
ﺭﻭﺿﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺁﺳﻤﺎﻥ
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﺑﺮ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﮔﺮﯾﺴﺘﻢ
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺎﺳﻪ ﯼ ﺩﻝ ﻣﻦ ﭘﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﻮﺩ
ﮐﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻋﻨﺎﯾﺖ ﮔﺮﯾﺴﺘﻢ
ﮔﻮﯾﺎ ﮐﻤﯽ ﺯ ﺍﺷﮏ ﺷﻤﺎ ﺭﺯﻕ ﻣﺎ ﺷﺪﻩ
ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﮔﺮﯾﺴﺘﻢ
ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﺁﻩ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺷﻮﻡ ﻓﺪﺍﯼ ﺻﺪﺍﯾﺖ، ﮔﺮﯾﺴﺘﻢ
"ﺍﯼ ﻭﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ" ﺷﺪﻩ ﺫﮐﺮ ﻣﺪﺍﻡ ﺗﻮ
ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﭘﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﻧﻮﺍﯾﺖ ﮔﺮﯾﺴﺘﻢ
ﺩﺭ ﺭﻭﺿﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺨﺖ ﻭ ﻧﻔﺲ ﮔﯿﺮ ﻣﺎﺩﺭﺕ
ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﻻ ﯾﺖ ﮔﺮﯾﺴﺘﻢ
ﺣﺮﻑ ﮐﻔﻦ ﺷﺪ ﻭ ﺩﻟﺘﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﮐﺮﺑﻼ
ﺑﺎ ﺭﻭﺿﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺮﺏ ﻭ ﺑﻼ ﯾﺖ ﮔﺮﯾﺴﺘﻢ
ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﻣﺮﺣﻤﺖ ﮐﻢ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻦ
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺳﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﮔﺮﯾﺴﺘﻢ
از خود فرار کردم و لا یُمکن الفِرار
از خود فرار کردم و لا یُمکن الفِرار
امشب دوباره آمده ام بر سر قرار
رسوای خویش گشتم و غرق خجالتم
من آمدم - ولی تو به روی خودت نیار
من در میان راه زمین خورده ام بیا
از بس که بار آمده بر روی دوش، بار
آنقدر در حجاب خودم غوطه می خورم
حتی تو را ندیده ام این گوشه و کنار
امشب که گریه های تو باران گرفته است
از چشم خشکسال منم قطره ای ببار
اصلاً وکیل ما تو و ما هیچ کاره ایم
ما خویش را به دست تو کردیم وا گذار
در انتظار آمدنم ایستاده ای
شاید به این امید که می آیمت به کار
امشب برای این که بیایی به پیش ما
انگشت روی روضه ی دلخواه خود گذار
امشب مرا به خانه ی مادر ببر که باز
آنجا نشسته چشم کبودش به انتظار
ما را ببر که گریه بریزیم پشت در
مانند بچه های عزادار و بی قرار
بیا بیا گل نرگس عزای مادر توست
بیا بیا گل نرگس عزای مادر توست
صفای فاطمیه از صفای مادر توست
اگر که سائلم و نوکر همیشگی ام
فقط به خاطر لطف و عطای فاطمه
ای دیده خون ببار نیامد نگار ما
ای دیده خون ببار نیامد نگار ما
آخر سحر نگشت شب انتظار ما
یا ذالکرم به غربت عشاق رحم کن
کی می رسی به داد دل بی قرار ما
صاحب عزا به مجلس ما هم سری بزن
رحمی نما بر این جگر داغدار ما
ای کاش گریه وا کند این دیده بنگرم
در مجلس عزا تو نشستی کنار ما
بیمار رو به قبله شدیم از فراق تو
دیگر ز اشک و گریه گذشت است کار ما
یا صاحب البکاء سبوئی حواله کن
خشکانده است گناه دو ابر بهار ما
سوگند بر نوای حسین جان فاطمه
باشد گدائی حرمت اعتبار ما
خیمه زدی به چادر خاکیِ مادرت
تا درس نوکری بدهی بر تبار ما
ای کاش با دعای شما تا خدا رویم
همراه تو زیارت کرب و بلا رویم
این روزها نوای دلم مادری تر است
این روزها نوای دلم مادری تر است
هرکس که یار من بشود یار حیدر است
گاهی شما شبیه به من گریه می کنید
در فاطمیه اشک شما فاطمی تر است
ای صاحبان ناله خدا خیرتان دهد
سوز شما هماره تسلّای مادر است
در خیمه ام اقامه ، عزایش که می کنم
مهمانِ روضه ام ز علی تا پیمبر است
یاد شکسته پهلوی او می کُشد مرا
زهرا فرشته ای است که بی بال و بی پر است
تا گریه می کنم که چرا قامتش خمید
احساس می کنم که چنان سایه بر سَر است
آری خودش تسلّیِ غمدیدگان شود
با اینکه چشم پر گُهرم حوض کوثر است
هرگاه یاد درد دل مجتبی کنم
اسرار او به پیش نگاهم مُصَوّر است
مادر! هنوز خیمه نشینِ تو مانده ام
گویی هنوز معرکۀ کوچه و در است
ای مادرم! دعا کن و یا منتقم بخوان
اَمَّن یجیب گو که مُجیب تو داور است
طی می کنم ز کعبه مسیر مدینه را
از کربلا شروع کنم زخم سینه را
دمی که منجی عالم ظهور خواهد کرد
دمی که منجی عالم ظهور خواهد کرد
ز کوچه های مدینه عبور خواهد کرد
نگار، نامه ی اعمال عاشقانش را
دوباره بهر گزینش مرور خواهد کرد
هنوز موسی عمران نشسته در سینا
که نور عشق تجلا به طور خواهد کرد
قیام قامت قائم قیامتی دارد
که خود اشاره به یوم النشور خواهد کرد
که یاد منتظرانی که خفته اند به خاک
دعا به اهل قبورالسرور خواهد کرد
زمانه بد شد، در حیرتم، چو یار آید
به ذهن خلق چه فکری خطور خواهد کرد
بنی سقیفه مبادا درش بسوزانند
که او مقابله با ظلم و زور خواهد کرد
پی اقامه ی حق آن مجاهد علوی
مدد طلب ز خدای غفور خواهد کرد
گرش شناخته ای نیست حاجت دیدن
که محرمت به حریم حضور خواهد کرد
عمل ملاک بود بر دوستان مهدی را
وگرنه دامنش از دست، دور خواهد کرد
بگو به زائر ظلمت نشین که آن خورشید
بقیع فاطمه را غرق نور خواهد کرد
فدک ستانده ز غاصب، قباله ای دیگر
بنام نامی زهرا صدور خواهد کرد
تو ذره ای و ((کلامی)) به شعر غره مشو
که دوست دوری از اهل غرور خواهد شد
مولای جمعه های معطر بیا بیا
مولای جمعه های معطر بیا بیا
خورشید نسل های مطهر بیا بیا
ما دل به جذبه های نگاه تو بسته ایم
تکرار عشق های مکرر بیا بیا
ای وارث تمام مواریث انبیا
سوگند بر عبای پیمبر بیا بیا
قرآن پاره پاره ی ما روی خاک هاست
آقا به دست بسته ی حیدر بیا بیا
باران بیار...آب بیاور خودت بریز
بر شعله های سرکش این در...بیا بیا
تا که بیاوری کمی از خاک کربلا
مرهم برای پهلوی مادر بیا بیا
شاید که تشت پر شده از لخته های درد
برداری از مقابل خواهر بیا بیا
تا پس زنی به دست خود این خون داغ را
از روی حلق تشنه ی اصغر بیا
من پسر خون خدا مهدی ام
من پسر خون خدا مهدی ام
طالب خون شهدا مهدی ام
مادر من مادر خون خداست
مادر من ائمه را مقتداست
مادر من امّ ابیها بود
مادر من حضرت زهرا بود
مادر من بهشت احمد بود
روح دو پهلوی محمد بود
مادر من سیده الانبیاست
دائره المعارف کبریاست
مادر من اسوۀ صبر و رضاست
آینۀ پیمبر و مرتضاست
عصمت حق، همسر حبل المتین
امّ نبی، امّ کتاب، امّ دین
مادر من روح نماز شب است
حاصلی از تربیتش زینب است
مادر من حسین می پرورد
دامن پاک او حسن آورد
مادر من دست یدالله بود
دست مگو هستِ یدالله بود
مادر من بود و نبود علی ست
مادر من یاس کبود علی ست
مادر من فدایی حیدر است
شاهد او نالۀ پشت در است
مادر من کیست امید علی ست
مادر اولین شهید علی ست
مادر من چو مرغ بی بال شد
مثل کتاب وحی، پامال شد
حیف از آن نخل که بی برگ شد
اول زندگی جوان مرگ شد
حیف که ناموس خدا را زدند
مادر مظلومۀ ما را زدند
حیف از آن سینه که در خون نشست
حیف از آن دست که دشمن شکست
تو از سوز دل و از غربت حیدر خبر داری؟
تو از سوز دل و از غربت حیدر خبر داری؟
تو از تنهایی اولاد پیغمبر خبر داری؟
تو هم چون نور در صلب حسین بن علی بودی
تو از سوز دل صدیقۀ اطهر خبر داری؟
اگر چه کرد پنهان راز خود را از علی، زهرا
تو تنها از مدال سینۀ مادر خبر داری
عموی کوچک تو قاتل خود را ندید اما
تو خود از آنچه پیش آمد به پشت در، خبر داری
تو می دانی علی با چاه کوفه شب چه ها می گفت
تو از ناگفته غم های دلِ حیدر خبر داری
تو اشک خجلت عباس را در علقمه دیدی
تو از آن کشتۀ بی چشم و دست و سر خبر
باریم به دنبال سرت اشک بصر را
باریم به دنبال سرت اشک بصر را
چون کودک آواره که گم کرده پدر را
یک عمر بگو از تن ما جان بستانند
یک لحظه نگیرند ولی خونِ جگر را
هر شب ز فراق تو فشاندیم ستاره
شستیم ز خونِ جگر خویش، سحر را
جان در خبر صبح ظهورت به کف ماست
قربان کسی کآورَد این طرفه خبر را
رخسار تو مانندِ مه نیمه و ما کور
دردا که شبِ نیمه ندیدیم قمر را
چشم تو مگر از دل ما عقده گشاید
دست تو مگر باز کند پای بشر را
سوگند به صبح ظفرت تا تو نیایی
خورشید نیارد ز افق صبح ظفر را
فرزند علی! بت شکن آل محمّد!
عالم شده بت خانه، تو بردار تبر را
کی می رسد ای منتقم فاطمه روزی
کز قبر در آری بدن آن دو نفر را؟
افسوس که با ضرب لگد پشت در وحی
افتاد ز پا مادر و کشتند پسر را
چشم تو بوَد بحر و سرشکت همه گوهر
«میثم» نبرند از کفت این بحرِ گهر را
بر مشامم می رسد بوی عزای فاطمه
بر مشامم می رسد بوی عزای فاطمه
می شوم آماده ی گریه برای فاطمه
هاتفی از آسمان ها می دهد امشب ندا
فاطمیّه آمده، ماه عزای فاطمه
فاطمیّه آمده ای فاطمیّون غیور
خانه ی دل را کنید امشب سرای فاطمه
در عزایش بر تنم دارم لباس نوکری
این لباس مشکی ام باشد عطای فاطمه
من کجا و گریه در بزم عزای او کجا؟
اشک چشمانم بُوَد لطف خدای فاطمه
بر جراحات عمیق فاطمه مرهم نهد
هر کسی گرید میان روضه های فاطمه
هر کسی بر بام خانه پرچم زهرا زند
می شود ایمن ز غم تحت لوای فاطمه
مِهر زهرا را خدا با طینتم کرده عجین
افتخارم این بُوَد هستم گدای فاطمه
در قنوت هر نمازم بر لبم دارم دعا
بارلاها جان من گردد فدای فاطمه
یاری زهرا نمودن با زبان
من مهدیم، در دست تیغ انتقامم
من مهدیم، در دست تیغ انتقامم
مادر به قبر مخفیت بادا سلامم
ای قلب مجروحم کباب از غربت تو
باریده اشکم قرن ها بر تربت تو
شب تا سحرها سوختم از سوز داغت
بودم چراغ قبر بی شمع و چراغت
عمری برایت گریه همچون ابر کردم
هم سوختم هم ساختم هم صبر کردم
دیروز رو گرداند امّت یکسر از تو
امروز باشد مهدی ات تنهاتر از تو
مادر دلم خون است از بندم رها کن
دستی برآور بر ظهور من دعا کن
یا با ظهورم انتقامت را بگیرم
یا در کنار قبر پنهانت بمیرم
مادر شنیدم بارها قاتل تو را کشت
ای یار تنهای علی آخر چر اکشت
مادر شنیدم بارها از پا فتادی
دیدی علی تنها بود باز ایستادی
قنفذ در آن ساعت به ثانی اقتدا کرد
دست تو را از دامن مولا جدا کرد
مادر مپنداری من از تو دور بودم
آن روز در صلب حسینت نور بودم
آوای مهدی مهدیت آمد به گوشم
برخاست در صلب حسین از دل خروشم
نفرین بر آن قوم خدانشناس کردم
درد تو را در قلب خود احساس کردم
ای کاش بودم تا علی را یار بودم
جای تو من بین در و دیوار بودم
آنان که پای خطبه ات ساکت نشستند
ای کاش دست قاتلت را می شکستند
کی می شود بردارم از جانت محن را
از خاک بیرون آورم باز آن دو تن را
در حلقۀ زنجیرشان محکم ببندم
فریاد یا اُمّا رسد از بند بندم
دریا کنم از خون دل چشم ترم را
پرسم چرا کشتید آخر مادرم را؟
گیرم امیرالمؤمنین را دست بستید
بازوی زهرا را چرا آخر شکستید؟
اجر ذوی القربای پیغمبر کتک بود؟
یا پاسخ حق نمک غصب فدک بود؟
مادر به اشک چشم های دوستانم
داد تو زین بیدادگرها می ستانم
من بهترین یار وفادار تو هستم
روز ظهورم هم عزادار تو هستم
شمشیر
این جمعه هم گذشت بدون زیارتی
این جمعه هم گذشت بدون زیارتی
یا ایّها العزیز نگاهی، عنایتی
سائل منم چگونه نگاهم نمی کنی؟
سلطان تویی کجا ببرم عرض حاجتی؟
دست ردی به سینه ی این دل غمین مزن
شاید که مادرت کند از من شفاعتی
از بعد ناله های سحر های انتظار
خاکم به سر بگویی اگر کم ارادتی
آقا اگر بناست که مرگم فرا رسد
بنما عنایتی، بده فیض شهادتی
وقتی گناه فاصله انداخت بین ما
دیگر چه جای خواب و خور و استراحتی
چشم زمان و اهل زمین مانده منتظر
تا صبح عید وصل ببیند کرامتی
حالا شما به خاطر دیوار و در بیا
یعنی ز میخ و دل بده شرح قساوتی
حضرت زهرا (سلام الله علیها) -مدح
رو کرد خدا قدرت پنهانی خود را
رو کرد خدا قدرت پنهانی خود را
تا خلق کند حوری انسانی خود را
ابلیس بهشتی بشود گر بگذارد
بر خاک قدم های تو پیشانی خود را
هفتاد یهودی نه، که سلمان و ابوذر
مدیون تو هستند مسلمانی خود را
در بند غمت هر که اسیر است عزیز است
آزاد مکن یوسف زندانی خود را
چون مور اگر ریزه خور خوان تو باشیم
یک روز ببینیم سلیمانی خود را
ترسی ز اجل نیست به این شرط که باشیم
در روضه تو لحظه پایانی خود را
دل را به منای غم تو ذبح نمودیم
از یاد مبر این همه قربانی خود را
ای ز تو پیغامبران را شرف
ای ز تو پیغامبران را شرف
لؤلؤ و مرجان خدا را صدف
راضیه و مرضیه و عالمه
سیده النساء یا فاطمه
آینه ی سیرت ختم رسل
دانش کل عصمت کل عقل کل
دختر دین مادر دین کیست تو
نور سماوات و زمین کیست ؟ تو
مام دو عیسای مسیح آفرین
بر دو مسیحت ز مسیح آفرین
وصف تو و مدح تو خیرالکلام
مادر سادات علیک السلام
مادر روحانی روح الامین
ذریه ات ستارگان زمین
روح علی جان محمد تویی
سوره ی فرقان محمد تویی
دست خدا دست به دامان توست
مادری
اعطای حق به ختم رسل چیست؟ کوثر است
اعطای حق به ختم رسل چیست؟ کوثر است
کوثر وجود اقدس زهرای اطهراست
زهرا یگانه لیله قدری که قدر او
مخفی چو علم غیب خداوند اکبر است
زهرا که نقطه نقطه به دست و جبین او
آثار بوسه های مدام پیمبر است
زهرا که کفو نفس رسول خدا علی است
زهرا که حیدر است چو او،او چو حیدر است
زهرا که قدر و عزت و جاه و جلال او
از صد هزار مریم عذرا فراتر است
انسیه ای که از ملک و حور و جنّ و انس
هرکس که نیست خاک درش خاک بر سر است
ممدوحه ای که ذات خداوند ذوالجلال
او را به مصحف نبوی مدح گستر است
زهرا علیمه، طاهره، زهره، محدثه
زهرا همان بتول، بتول مطهر است
بر مادرش سلام که حق گویدش سلام
بر شوهرش درود که ساقی کوثر است
این است آن گلی که گلابش ائمه اند
این است آن سپهر که ساداتش اختر است
این مادر است مادر کل پیمبران
این دختر است، دختر اسلام پرور است
در دامن خدیجه رسول مجسّم است
در بوسه ی رسول بهشت مصور است
بر روی او نگاه علی موج می زند
از بوی او مشام محمد معطر است
آیینه ی تمام نمای خداست این
خود بر هزار نام خداوند مظهر است
در حشر آفتاب شود سایه ی بهشت
بر هر کسی که سایه ی زهراش بر سر است
پرونده گناه شود برگه ی بهشت
زیرا که شخص فاطمه خاتون محشر است
قبرش دل علی و دل شیعه ی علی است
کی گفته در میانه ی محراب و منبر است
دست نبی گرفت شب دفنش از علی
یعنی که این امانت خلّاق داور است
بالله قسم! کبودی آن یاس مصطفی
با سرخی عذار محمد برابر است
آن تازیانه را به رسول خدا ص زدند
کو را روان پاک محمد به پیکر
شأن دستی که دخیل است به کوثر بالاست
شأن دستی که دخیل است به کوثر بالاست..
دست این دست به دامن شده محشر بالاست..
سوختن آب شدن بی کس و بی یار شدن
سختی عشق همینست رهش سربالاست..
آنچه ساقی ازل داد همان مینوشم..
رتبه مستی ما از تب ساغر بالاست..
چون که خاک قدمت شد شرفش بخشیدند..
تا قیامت به همین مرتبه این سر بالاست
ما فقط زیر پر چادرتان آرامیم..
حس وابستگی طفل به مادر بالاست..
هرچه دارند به خانه به گدا میبخشند..
خب طبیعیست شلوغی دم در بالاست..
قبل تو ننگِ عرب، داشتن دختر بود
بعد تو میل به آوردن دختر بالاست
عالمی گفت که این خطبه تمام دین است
لطف زهراست فقط شیعه سرش گر بالاست..
همه زندگی ات را به امامت دادی..
از زمین خوردن تو پرچم حیدر بالاست..
بر روی شهپر جبرئیل فقط جای تو بود..
شاهد بندگی تو ورم پای تو بود.
توحید را دردانه مظهر می شود زهرا
توحید را دردانه مظهر می شود زهرا
یکپارچه الله اکبر می شود زهرا
اُم ابیهای پیمبر می شود زهرا
ساقی اگر مولاست کوثر می شود زهرا
شیعه چو فرزند است و مادر می شود زهرا
اهل کرم ذاتا کریم اند و گدا محتاج
جایی ندارد غیر باغ هل أتی محتاج
زهرا کریمه، ما تماماً بی نوا، محتاج
به چادرش هستند حتی انبیاء محتاج
تا وارد صحرای محشر می شود زهرا
محو کمال خویش کرده مرتضی را هم
وقتی دعایش سر زده همسایه ها را هم
یعنی دعایش آبرو داده دعا را هم
جمله به جمله هل أتی، حتی کساء را هم
هر طور بنویسیم محور می شود زهرا
او مادر آب است و باران را به عالم داد
به سائلان شهر نه، نان را به عالم داد
تنها نه قرص نان که ایمان را به عالم داد
در خانه کوچک بزرگان را به عالم داد
معصومه، معصوم پرور می شود زهرا
ما اهل پایینیم بالا را نمی فهمیم
ما «نزّل القرآن فیها» را نمی فهمیم
گل را نمی فهمیم
ای بهار عطوفت ای زهرا
ای بهار عطوفت ای زهرا
ای شهید محبت ای زهرا
مشعل عاشقی ز تو روشن
ای چراغ هدایت ای زهرا
رحمت واسعه تو می باشی
بی کران ، بحر رحمت ای زهرا
عشق تو می رهاند انسان را
از حضیض مذلت ای زهرا
ای که همپایه ی نبی باشی
به مقام و به رتبت ای زهرا
کوچک از بهر قامت روحت
خلعتی نبوت ای زهرا
تا خدایی تو راه طی کردی
در مسیر حقیقت ای زهرا
تو خدایی ، پیمبری ؛ نه ، نه
ای امام کرامت ای زهرا
هیجده عالم وجودت را
هیجده دوره فطرت ای زهرا
منشا هر کمال و خیری تو
ای سراپا عنایت ای زهرا
علم کامل صحیفه ات باشد
ای سپهر فقاهت ای زهرا
چون تو در عالم جوانمردی
نیست یک با مروت ای زهرا
موج می زد همیشه در همه جا
در وجودت متانت ای زهرا
اشبه الناس بر نبی بودی
به جمال و جلالت ای زهرا
ای که بودی برای پیغمبر
دختری با درایت ای زهرا
بر نبی مهربان تر از مادر
بودی ام رسالت ای زهرا
مایه ی فخر خالق سبحان
سر بلندی خلقت ای زهرا
بر سر مرد و زن خداگونه
داری آری تو منت ای زهرا
قله های کمال را فاتح
بس که داری تو همت ای زهرا
همه مردان به پیش تو خاموش
ز تو گشته به حیرت ای زهرا
که دفاع از حریم خود کردی
درس آموز غیرت ای زهرا
سردی ابتذال از نامت
گرمی نور عفت ای زهرا
بیتت آن خانه ی گلی باشد
زادگاه امامت ای زهرا
خطبه هایت کلام ربانی
همه لبریز حکمت ای زهرا
بی وضو نام تو نشاید گفت
دارد این آیه حرمت ای زهرا
نام پاکت چو در میان آید
دل شود پر حلاوت ای زهرا
تو همانی که روح ایثاری
ای خدای عطوفت ای زهرا
چشم اهل مدینه بر دستت
جود و احسان ، مرامت ای زهرا
سائلی رد نشد ز درگاهت
بس
عشق خدا عشق منی فاطمه
عشق خدا عشق منی فاطمه
حب شما اجننی فاطمه
تو و مقامی که خدا آگه است
ما و زبان الکنی فاطمه
لیلی پنهان که همه لیلیان
بهر تو مجنون علنی فاطمه
مادر ما کنیز فضۀ تو
فقط تو مادر تنی فاطمه
بی تو نوای کودک دل ما
من الذی ایتمنی فاطمه
میکدۀ عشق علی کوثری
شیر دل شیر زنی فاطمه
نبود تو خلع سلاح علی
تیغ سپر وَ جوشنی فاطمه
پای علی جان تو جان کنده ایم
از دل ما دل نکنی فاطمه
نیم دل ما ز تو شد حسینی
نیمِ دگر هم حسنی فاطمه
به یاد سینۀ شکسته تو
باب شده سینه زنی فاطمه
مشکی ما بافتۀ دست تو
شبیه کهنه پیرهنی فاطمه
ما و غم خون کفنی فاطمه
تو و غم بی کفنی فاطمه
چه افتخار بزرگی ، گدای فاطمه ایم
چه افتخار بزرگی ، گدای فاطمه ایم
همیشه ملتمسین دعای فاطمه ایم
چه خوب شد که غلام وفای فاطمه ایم
مقلدان ره فضه های فاطمه ایم
تمام عمر نشستیم زیر پرچم او
همیشه روی لب ماست اسم اعظم او
خدا به خاطر او داده است ما را جان
به لطف حضرت زهرا شدیم با ایمان
رسیده خیر کثیرش به جمع ما هر آن
اگر نبود ، نبودیم حیدری الآن
هوای حیدریون را همیشه دارد او
رویم سمت جهنم؟! نمی گذارد او
ندیده ایم زنی را ازو خدایی تر
ندیده ایم ازو شیعه ای ولایی تر
برای حضرت مولا ازو فدایی تر
ز فاطمه احدی نیست مرتضایی تر
به جرم اینکه شعار علی علی سر داد
میان شعله ی یک عده بی وفا افتاد
برای اینکه نگویند علی شده بی یار
کشیده حضرت ریحانه زحمت بسیار
شکست حرمت او بین آن در و دیوار
غریب بود میان چهل نفر اشرار
زبان ز گفتن این ماجرا حیا کرده
برای حضرت مولا پسر فدا کرده
نوشته اند که بد کینه ها زدند او را
به پیش چشم علی بی هوا
افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است
افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است
برکت این زندگی از روضه های فاطمه است
درس توحیدم بوَد زهرا شناسی، زین سبب
می پرستم آن خدایی که خدای فاطمه است
منکر این روضه ها! بشنو که گفته رهبرم
روزی یک سالِ کشور در عزای فاطمه است
چشم دل واکردم و دیدم که قرآنِ خدا
آیه هایش یک به یک مدح و ثنای فاطمه است
هیچ کس با پای خود در مجلس روضه نرفت
هرکجا روضه بوَد، مهمانسرای فاطمه است
گرچه باشد قبر او بین قلوب شیعیان
عالم امکان ولی دولتسرای فاطمه است
خلقت جنت برای شیعه ی حیدر بود
نار، جای منکرین بی حیای فاطمه است
بین قبرم دو ملک تا سینه ام را بو کنند
پیش خود گویند:«به به، این گدای فاطمه است»
روز محشر سینه زن هایش شفاعت می کنند
این شفاعت برکتِ شال عزای فاطمه است
نیست ذکری برتر از ذکر شریف فاطمه
افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است
دُنبال بهاریم بهاری که نداریم
دُنبال بهاریم بهاری که نداریم
دریاب زمین را به قراری که نداریم
این چشم بیارا به غباری که نداریم
دنبال مزاریم مزاری که نداریم
عزمی بده تا مرز جهادی تو باشیم
ای کاش بیایی و منادی تو باشیم
عزم من و تو جزم شد و کارگر افتاد
دشمن به عقب رفته و از پشت سر افتاد
تا پای فشردیم از عالم سپر افتاد
با آلِ علی هرکه در افتاد وَر افتاد
ما سخره ی سختیم که از باد نلرزیم
این درس به ما مادر ما داد نلرزیم
هرجا که بلند است به زیر قدم ماست
بر هرچه سه تیغ است شکوه عَلَمِ ماست
هر بیش که دارند در این پهنه کَمِ ماست
موجیم که آسودگی ما عَدَم ماست
ما درس جز از محضر اسلام نگیریم
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
هر بادِ مخالف شده جوشن به تنِ
ما خراب خانه زاد خاندان حیدریم
ما خراب خانه زاد خاندان حیدریم
سینه چاکِ سینه چاکِ دودمانِ حیدریم
خاک راهِ خاک راهِ دوستان حیدریم
مستمند مستمند آستان حیدریم
با تولای خدا رویان شرافت یافتیم
خوار بودیم و علی گویان شرافت یافتیم
سائل لطفیم و مسکین عطایای علی
در سر شوریده ما شور و غوغای علی
دستهامان دائما گرم تمنای علی
دیده ای داریم مشتاق تماشای علی
نام ما را در کتاب فاطمه آورده اند
ناله های مستجاب فاطمه آورده اند
سال نو آمد ولیکن سوگوار مادریم
جامه نیلی ، دل پریشان ، داغدار مادریم
اول هرسال بالای مزار مادریم
بینوای فاطمیه بیقرار مادریم
فاطمیه چیست ایام امیر المومنین
موسم اعجاز با نام امیر المومنین
جان علی جانان علی ایمان علی قرآن علی
والی والا علی مولا علی سلطان علی
همدم طفل یتیم و فاتح میدان علی
صورت خندان علی و دیده گریان علی
وه چه حالی میدهد ذکر علی در این بهار
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
هرچه داریم از کرامات دعای فاطمه است
هر که می گوید علی مست صدای فاطمه است
عشرت امسال ما بزم عزای فاطمه است
گردش روز و شب ما ... در هوای فاطمه است
گریه برداغ مصیبتهای زهرا واجب است
احترام جده ی سادات بر ما واجب است
مردم دنیا عموما با خوشیها سرخوشند
عده ای با خنده های شور افزا سرخوشند
عده ای با دیدن یار دل آرا سرخوشند
عاشقان اما به شور عشق مولا سرخوشند
عشق مولایی که با شد کل دین فاطمه
سفره می چینم ولی با هفت سین فاطمه
سفره های هفت سین فاطمیون دیدنی است
در کنار سفره چشمان پر از خون دیدنی است
در هوای کوی لیلی حال مجنون دیدنی است
جای سبزه پای سفره یاس گلگون دیدنی است
سفره امسال ما را فاطمه انداخته
از خراب آباد دلها فاطمیه ساخته
سینه ای زخمی، سری زخمی ، صدای سوخته
ساق پای
گندم از دسته دستاس تو برکت دارد
گندم از دسته دستاس تو برکت دارد
دست لطف تو به هرچیز محبت دارد
بی وضو دست به نام تو زدن جایز نیست
نام تو عصمت محض است قداست دارد
سائل آمد در این خانه و حاتم برگشت
در کرم حضرت صدیقه قیامت دارد
تو به نه سالگیت ام ابیها شده ای
حرف ما نیست بگوییم، روایت دارد
ماجرای ورم پای تو در وقت نماز
متواتر شده از بس سندیت دارد
روز محشر همه بر پا و تو بر ناقه سوار
تا بدانند همه فاطمه حرمت دارد
خوش بحالش که کنیزی شما را میکرد
واقعا فضه چه اندازه سعادت دارد
بُرد باماست که مانوس به زهرا شده ایم
خاک بوسی درش حکم عبادت دارد
گریه روز و شبت تاب ز مردم برده
از تو بی بی در و همسایه شکایت دارد
دل از غصه کباب تو مرا آتش زد
بیت الاخزان خراب تو مرا آتش زد
کسی به داشتن آبرو نیاز نداشت
کسی به داشتن آبرو نیاز نداشت
که در نماز به تسبیح او نیاز نداشت
به هیچ جا نرسید آخرش نمازی که
برای سجده به این خاک کو نیاز نداشت
چقدر ساده و افتاده زندگی کردند
وگرنه چادر زهرا رفو نیاز نداشت
به هیچ چیز نیازی نداشت حتی قبر
نگو مزار ندارد، بگو نیاز نداشت
به سلسبیل و به نهر بهشت فکر نکرد
علی که پهلوی دریا به جو نیاز نداشت
چرا مقابل حسن اله خم میشد
اگر رسول مکرم به او نیاز نداشت؟!!
ندیده ایم طهارت به آب رو بزند
وضوی فاطمه آب وضو نیاز نداشت
تو رو به قبله نبودی , که قبله رو به تو بود
نماز خواندن تو سمت و سو نیاز نداشت
نفس نفس زدن تو خودش نفس گیر است
علی به هیچ طناب گلو نیاز نداشت
مراد شستن دست علی ز ماندن بود
وگرنه پیکر تو شست و شو نیاز نداشت
ما را گدای حضرت زهرا نوشته اند
ما
آفرینش شد بنا تنها برای فاطمه
آفرینش شد بنا تنها برای فاطمه
پس هزاران بار جان ما فدای فاطمه
هر که می خواهد فنای حضرتِ دلبر شود
نیست راهی جز شود اول فنای فاطمه
گفت پیغمبر رضایم در رضای کوثر است
پس رضای حق شده جلب رضای فاطمه
هر کسی آخر به دین مالکِ خود می شود
من پرستش می کنم تنها خدای فاطمه
در عبادت یار حیدر بود زهرای بتول...
...یا که حیدر آمد اصلا پا به پای فاطمه؟
احترامش می کند مولا هر آن کس که شود
ذره ای از خاک پایِ پر بهای فاطمه
روز محشر چون همه حیران شوند آسوده است
هر که آمد بر در دولتسرای فاطمه
تا قیامت روزی ما بسته بر دستان اوست
دست های خسته ی مشکل گشای فاطمه
"حق او با گریه ی تنها نمی گردد ادا
پیر کن ما را خدایا در عزای فاطمه"*
بی هوا در را شکستند و به جانش ریختند
مانده رد گرگ ها بر دست و پای فاطمه
ناله زد "فضه خُذینی" آسمان بغضش گرفت
سوخت قلب حق تعالی هم برای فاطمه
خانه در هم گشته اما بیشتر مبهم شده
بین خانه حال و روز مجتبای فاطمه
سخت تر از روضه های کوچه و در گشته است
طعنه ی همسایگان بر گریه های فاطمه
در مقامی که عقیق سرخ از زر بهتر است
در مقامی که عقیق سرخ از زر بهتر است
اشک هایم بال معراج است از پر بهتر است
بیشتر از بهترین وجه عبادت از نماز
در قیامت اشکهایت را بیاور بهتر است
با زبان دل فقط حرف خودم را می زنم
نامه بر این روزها باشد کبوتر بهتر است
از سر اخلاص، حمدش را به جا می آورم
آنکه از آغاز یادم داده کوثر بهتر است
گرچه فرقی نیست بین ساقی و کوثر ولی
بارها فرموده پیغمبر که مادر بهتر است
مصحف زهرا به غیر از سینه ی
علی بود صدف عشق و گوهرش زهراست
علی بود صدف عشق و گوهرش زهراست
علی است اهل کسائی که محورش زهراست
علی است صاحب بیت شرافت و عظمت
علی ابوالحسنین است و همسرش زهراست
کسی که سینه سپر می کند برای علی
یقین، که دادرس روز محشرش زهراست
قسم به صاحب محشر که تشنه لب نشویم
علی است ساقی حوضی که کوثرش زهراست
شناسنامه ی ما روشن است هم چون صبح
علی بود پدر شیعه، مادرش زهراست
غمی نداشت نبی تا که مرتضی را داشت
غمی ندارد علی تا که یاورش زهراست
علی است حیدر کرّار خیبر و احزاب
میان کوچه ببیند که حیدرش زهراست
کشید فاطمه آه و مدینه گشت سیاه
بگفت: أشهد أنّ علی ولیّ الله
در روایات ناب معصومین
در روایات ناب معصومین
در احادیث نغز اهل ولا
شرح نورانی مفاخره ای ست
آیه آیه تمام نور هدی
روزی از روزها که در صحرا
فاطمه با علی سخن می گفت
از کرامات خالق یکتا
از عنایات ذوالمنن می گفت
ناگهان حین خوردن خرما
چید مولا رطب ز باغ جنان
نور حق جاری از لبانش شد
با گل خنده گفت: فاطمه جان
هیچ دانی پیامبر من را
دوست دارد چو جان شیرینش
بی گمان او نمی دهد ترجیح
هیچکس را به یار دیرینش
گفت زهرا: نمی شود هرگز
که تو باشی عزیز تر از من
میوهٔ قلب او منم زهرا
کی به جز فاطمه ست پارهٔ تن
هر دو رفتند با لبی خندان
نزد خورشید عشق، پیغمبر
گفت زهرا: پدر بگو امروز
من گرامی ترم و یا حیدر؟
گفت پیغمبر امین با او:
تو و حیدر که روح و جان من اید
همهٔ هستی ام شما هستید
به خدا نور دیدگان من اید
دوست دارم تو را حبیبهٔ حق
بیشتر از همه در این دنیا
نزدم اما علی عزیزتر است
از تمام جهان و ما فیها
گفت مولا به فاطمه: بنگر
که گذشته شکوه من
حضرت زهرا (سلام الله علیها) - شهادت
طلیعه فاطمیه
من نمیدانم چرا این روزها غم بیشتر
من نمیدانم چرا این روزها غم بیشتر
می گذارد روی زخم کهنه مرهم بیشتر
پرچم مشکی عوض کرده ست حال کوچه را
بر در و دیوار جا خوش کرده ماتم بیشتر
سخت می گردد پی راهی که در خود بشکند
در گلوی بغض می گردد صدا بم بیشتر
عشق بی پروا تر است و دیده بارانی تر است
روزی اشک ست حتی از محرم بیشتر
حرف باباها به جای خود ولی این روزها
حرف مادرهاست در خانه مقدم بیشتر
در حصار باغچه باران که میبارد فقط
می نشیند روی برگ یاس شبنم بیشتر
چای را دم می کند مادر ، چقدر این روزها
در هوای روضه می چسبد به آدم بیشتر
رسید فاطمیه مادر محرم ها
رسید فاطمیه مادر محرم ها
رسید فاطمیه چشمه سار ماتم ها
رسید فاطمیه شد تولد روضه
رسید مبدا تاریخ هجری غمها
به فرش آمده عرش خدا که باشد او
برای بزم عزای تو فرش مقدم ها
برای داغ تو ای کوثر علی حتی
بجوشد از دل هر سنگ آب زمزم ها
بدون جرم گناهی تو را چرا کشتند
شده کلام خدا گوشواره دم ها
به پیش گریه خورشید آسمان علی
شبیه شبنم صبح است اشک عالم ها
به روی زخم محبت فقط به عشق علی
نمک زداست به جای تمام مرهم ها
علی زفرط خجالت تو هم به خاطر او
زهم گرفتن رو شد وفای محرم ها
به محض دیدن هم هردو گریه میکردند
فتاده بغض غریبی به چشم همدم ها
رسید ارث دو عاشق به زینب و به حسین
وداع روز دهم آتش محرم ها
هرآنکه گریه نکرده برای روضه تو
یقین که جای ندارد میان آدمها
سر چشمه ی غم های عالم فاطمیه است
سر چشمه ی غم های عالم فاطمیه است
غوغا شده در عرش اعظم، فاطمیه است
زهرای مرضیه اگر «ام الحسین» است
پس ریشه ی ماه محرم فاطمیه است
تقارن فاطمیه با نوروز
سال جدید آغاز شد با نام زهرا
سال جدید آغاز شد با
شد فاطمیه باده ی کوثر بیارید
شد فاطمیه باده ی کوثر بیارید
از آسمانها شور یا حیدر بیارید
کو .. روضه خوان تا مقتل کوچه بخواند
قدری برایم تربت مادر بیارید
من آمدم دور سر مادر بگردم
گرچه زمین گیرم برایم پر بیارید
یا جای مرهم روی زخم دست و پایم
از خانه دلدار خاکستر بیارید
ای عاشقان فاطمه هر فاطمیه
توشه برای حسرت محشر بیارید
وقتی دل آقا گرفته اول سال
پیراهن شادی خود را در بیارید
عزم گریبان چاک دادن دارم امشب
از روضه های سخت رنج آور بیارید
مادر به همراه پسر در کوچه می رفت
اینجا کمی هم حرف نیلوفر بیارد
دستی خشن در راه چشم ماه را بست
سینه زنان! فریاد و چشم تر بیارید
اما به جان فاطمه هرگز ... مبادا ...
حرفی زگوش زخمی و معجر بیارید
از بعد کوچه مادرم افتاد از پای
مرهم برای لالۀ پرپر بیارید
**
با قافیه رفتم به جایی که کسی گفت
آبی برای کودکم اصغر بیارید
در مجلس مادر پریشان حسینیم
ذکری از آن سالار بی لشگر بیارید
آمدم به یادم یک حرامی داد می زد
ای لشگر کوفه برایم سر بیارید
افتاده روی خاک مهتاب دو عالم
شد فاطمیه اول ماه محرم
ما مرده و ای کاش که جانی برسد
ما مرده و ای کاش که جانی برسد
در پیری مان نه ، در جوانی برسد
آن روز برای شیعیان نوروز است
کز مرقد فاطمه نشانی برسد
***
حیدر پدر معنویِ این دنیاست
پس مادر مهربان عالم زهراست
عید آمده است و بهترین مهمانی
پرسیدن احوالِ پدر مادرهاست
***
یا فاطمه پرواز پر و بال من است
یا فاطمه یا محول الحال من است
تا کی من و هفت((سین))تکراری؟ نه!!
((ی ا ف ا ط م ه)) هفت حرف امسال من است
***
مؤمن ز دل امیدوارش پیداست
از حال دعای انتظارش پیداست
یا فاطمه گفتیم که باران آمد
سالی که نکوست از بهارش پیداست
***
از سفره ی عشق لقمه نانی داریم
صد شکر
از داغ زهرا ما شب و روزی نداریم
از داغ زهرا ما شب و روزی نداریم
در سینه جز آهی و جز سوزی نداریم
وقتی که باشد همزمان با فاطمیه
امسال دیگر عید نوروزی نداریم
شهادت محسن بن علی
شش ماهه ای که دل ما در عزای اوست
شش ماهه ای که دل ما در عزای اوست
خون خدا بود که خدا خون بهای اوست
شش ماهه ای که چون گل نشکفته پرپر است
گل های باغ دل همه پرپر به پای اوست
شش ماهه ای که ضربه ی در قاتلش شده
مسمار در به گریه ی خونین برای اوست
شش ماهه ای که نور خدایی به چهره داشت
حور و ملک به ضجه و اشک و نوای اوست
شش ماهه ای که گشته فدایی مادرش
نامش چه بود ، محسن و مادر فدای اوست
شش ماهه ای که قبله ی اهل سما شده
بال و پر ملک همگی در هوای اوست
شش ماهه ای که بوده شهید ره علی
گلواژه ی ولایت هر دل ولای اوست
شش ماهه ای که گریه بر او گریه بر علی است
گریه برای فاطمه و بر عزای اوست
شش ماهه ای که رنگ خدایی زده به دل
پور علی و معدن عشق و صفای اوست
شش ماهه ای که داغ غمش بی نهایت است
تا روز محشر این دل ما مبتلای اوست
شش ماهه ای که شعله به دل می زند غمش
ایام فاطمیه پر از روضه های اوست
در به هم خورد ولی حیف که با سرعت خورد
در به هم خورد ولی حیف که با سرعت خورد
ضربه را فاطمه این مرتبه با شدت خورد
پسرش...نه، سپرش خورد زمین و زهرا
ضربه ها را پس از آن از دو سه تا قسمت خورد
معنی بیست و سه سال آهِ تو مولا این است:
که زمان حق تو را آه،سرفرصت خورد
نه فقط حق علی را که چو ظرف آبی
غاصبی حق من و حق تو را راحت خورد
...
گرچه به ظاهر از امامت یک پسر کشتند
گرچه به ظاهر از امامت یک پسر کشتند
یک سوم سادات را در پشت در کشتند
هم که پدر را پیش چشمان پسر بردند
هم که پسر را پیش چشمان پدر کشتند
هم عاطفی هم منطقی با کشتن یک طفل
کشتند اگر که شیعه را از هر نظر کشتند
گفتند آخر پایشان وا شد به بیت وحی
عمری فحول شیعه را با این خبر کشتند
بی فهم ها، بی رحم ها درخانه محسن را...
یعنی که در گلدان گلی را با تبر کشتند
یعنی سرِ شب که نه شمعی بود و نه گل...نه؛
نامردها پروانه را وقت سحر کشتند
در پشت در امروز اگر، یعنی علی را هم
از روبرو...نه، عاقبت از پشت سر کشتند
بر فاطمه نورعین دیگر محسن
بر فاطمه نورعین دیگر محسن
معصوم در عالمین دیگر محسن
هم صبر و سکوت کرد و هم خون بخشید
یعنی حسن و حسین دیگر محسن
***
در،سوخته از دسته هیزم می شد
در، ریخته از هجوم مردم می شد
این طفل بزرگ که شهیدش کردند
می ماند اگر امام چهارم می شد
***
اگرچه نام تو تسبیح ذکر عام نباشد
اگرچه نام تو تسبیح ذکر عام نباشد
نمی شود که تو باشی و از تو نام نباشد
تو جرم واضحشانی، چه قدْر ازتو نگفتند
که روی قاتلت انگشت اتهام نباشد
دلیل اینکه چرا کوچه نیست بعد تو این است
محل قتل تو در دیده ی عوام نباشد
هزار سال گذشته ست و ترسشان فقط این است
که ازمن و تو درآن کوچه ازدحام نباشد
تو محسنی، حسنی که حسین هستی، ازاین رو؛
نمی شود که نبود ِ تو را پیام نباشد
مگر ملاک تشیُّع به سنّ وسال ولی است
که گفته ماه نشد ماه تا تمام نباشد؟!
چنان حسین و حسن، محسن آه نیز نمی شد؛
که طفل فاطمه باشد ولی امام نباشد
گذشت ِ عمر حلالش، کسی که آمد و فهمید
که حُرمت
اگر چه پیر اگرچه خمیده ام بابا
اگر چه پیر اگرچه خمیده ام بابا
دوباره بر سر خاکت رسیده ام بابا
رسیده ام که بگویم چه آمده به سرم
رسیده ام که بگویم چه دیده ام بابا
ببین که پیرتر از روز قبل آمده ام
نفس نفس ز فراغت چکیده ام بابا
بخوان ز چشم کبودم که چند روزی هست
که روی دختر خود را ندیده ام بابا
از آن زمان که به دنبال مرتضی در خون
میان مردم شهرت دویده ام بابا
ببین که زخم جسارت نشسته بر رویم
ببین که طعم حرارت چشیده ام بابا
دلم هوای تو و یاد محسنم کرده
مرا ببر به کنارت بریده ام بابا
مرغ بهشت وحیم و سوخته آشیانه ام
مرغ بهشت وحیم و سوخته آشیانه ام
دانه سرشک دیده و ناله شده ترانه ام
منکه دمد ز حجره ام نور به چشم قدسیان
دود به آسمان رود از در آستانه ام
اجر رسالت نبی ثبت شده به صورتم
محفل غربت علی گشته محیط خانه ام
زنده ترین شهود من این بدن کبود من
من به محبّت علی عاشق تازیانه ام
منکه بهشت احمد و باغ و بهار حیدرم
مانده ز سیلی خزان بر گل رو نشانه ام
سر و ز پا نشسته ام طایر پر شکسته ام
قاتل سنگدل مرا کشته کنار لانه ام
من و حمایت از ولی گواه باش یا علی
شهید اوّل تو شد محسن ناز دانه ام
هر چه عدو زند مرا رها نمی کنم تو را
گر چه ز کار اوفتد بازو و دست و شانه ام
درد، مرا کشد ولی نیست به غیر یا علی
زمزمۀ شبانه و گریۀ عاشقانه ام
منم همیشه همدمت تا که بگریم از غمت
گاه به تربت پدر گه به اُحد روانه ام
«میثم» ما ز سوز دل ساز کند غم مرا
سر زده از درون او شعلۀ جاودانه ام
مدینه صحنه ی غوغای روز محشر بود
مدینه صحنه ی
فغان کرد آسیای دستی او
فغان کرد آسیای دستی او
که: دشمن زد شرر بر هستی او!
دل ستان می نالید چون رود
که دست او همیشه بر سرم بود!
به مژگاه، فضّه اش یاقوت می سفت
به دل آهسته می نالید و می گفت:
چسان در بر رخ دشمن توان بست؟
که در بر سینه ی او میخکوب ست!
چه کرد ای اهل دل! مسمار با او؟!
فشار آن در و دیوار با او؟!
که: روزش رنگ شام تار بگرفت
کمک در رفتن از دیوار بگرفت!
ز رفتن بسکه حالش زار می شد
عصای دست او، دیوار می شد!
چو زهرا دست بر دیوار می برد
قرار از حیدر کرار می برد!
دل دختر چو مادر بس غمین بود
زبان حال زینب این چنین بود
***
که: مادر! چشم از مسمار بردار!
خدا را دست از دیوار بردار!
به اشک از محسن خود یاد می کرد
به جان می آمد و فریاد می کرد
از آن دامان زهرا پر ستاره ست
که چشم او به سوی گاهواره ست!
چو آن گل یاد از آن گلبرگ می کرد
دما دم آرزوی مرگ می کرد!
علی می کرد شرم از روی زهرا
ز روی و پهلو و بازوی زهرا
ز دشمن بسکه زهرا تنگدل بود
به جای دشمنش، مولا خجل بود!
غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود
غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود
پشت در جان علی مرتضی افتاده بود
دست مولا بسته و بیت ولایت سوخته
آیه ای از سورۀ کوثر جدا افتاده بود
گوش ناموس خدا شد پاره همچون برگ گل
گوشواره من نمی دانم کجا افتاده بود
دست قنفذ رفت بالا بازوی زهرا شکست
پای دشمن باز شد زهرا ز پا افتاده بود
مجتبی در آن میانه رنگ خود را باخته
لرزه بر جان شهید کربلا افتاده بود
فاتح خیبر برای حفظ قرآن در سکوت
کل قرآن در میان کوچه ها افتاده بود
کاش ای آتش بسوزی در
در این شب ها ز بس چشم انتظاری می برد زهرا
در این شب ها ز بس چشم انتظاری می برد زهرا
پناه از شدّت غم ها، به زاری می برد زهرا!
ز چشم اشکبار خود، نه تنها از منِ بی دل
که صبر و طاقت از ابر بهاری می برد زهرا
اگر پشت فلک خم شد چه غم؟! بار امانت را
به هجده سالگی با بردباری می برد زهرا
زیارت می کند قبر پیمبر را به تنهایی
بر آن تربت گلاب از اشکِ جاری می برد زهرا
همه روزش اگر با رنج و غم طی می شود، امّا
همه شب لذّت از شب زنده داری می برد زهرا
نهال آرزویش را شکستند و، یقین دارم
به زیر گِل، هزار امّیدواری می برد زهرا
اگرچه پهلویش بشکسته، در هر حال زینب را
به دانشگاه صبر و پایداری می برد زهرا
شنید از غنچه نشکفته اش فریاد یا محسن!
جنایت کرده گلچین، شرمساری می برد زهرا
به باغ خاطرش چون یاد محسن زنده می گردد
قرار از قلب من با بی قراری می برد زهرا
به هر صورت که از من رخ بپوشد، باز می دانم
که از این خانه با خود یادگاری می برد زهرا
آیینۀ رسول خدا روی فاطمه
آیینۀ رسول خدا روی فاطمه
جان وجود، بسته به یک موی فاطمه
با آنکه نیست از حرم مخفی اش نشان
شهر مدینه گم شده در کوی فاطمه
بوی بهشت اگر چه محمّد از او شنید
بالله قسم بهشت دهد بوی فاطمه
ختم رسل گرفت به پهلو دو دست خویش
از آن لگد که خورد به پهلوی فاطمه
طوبی دمید و سدره فتاد و شجر شکست
وقتی خمید قامت دلجوی فاطمه
چون باب وحی سوخت پر و بال جبرییل
نزدیک شد چو شعله به گیسوی فاطمه
انگار رفت طاقت دست خدا ز دست
زآن ضربتی که خورد به بازوی فاطمه
آیات نور و پردۀ ظلمت؟! خدای
رفت پیغمبر ولی زهرای خود را جا گذاشت
رفت پیغمبر ولی زهرای خود را جا گذاشت
جان به روی آیه نص ذوی القربی گذشت
آتشی افروخت دشمن کز شرارش داغ گل
در دل شوریده حال بلبل شیدا گذاشت
شاخه را بشکست و گل را با لگد از شاخه چید
داغ خون با میخ در بر سینه زهرا گذاشت
محسن شش ماهه را کشت و کتاب عشق را
از برای اصغر شش ماهه بی امضا گذاشت
تازیانه خورد زهرا و ز خود این ارث را
یادگاری از برای زینب کبری گذاشت
در میان کوچه سیلی خورد و از خود این نشان
از برای آن سه ساله بعد عاشورا گذاشت
بار غم برداشت مرگ از دوش زهرا در عوض
چوبه تابوت او بر شانه مولا گذاشت
آنقدر گویم من ژولیده داغ فاطمه
آتشی از خود به جا در خانه دلها گذاشت
اگر کشند در این بیت وحی صدبارم
اگر کشند در این بیت وحی صدبارم
من از امام خودم دست بر نمی دارم
من از برای دفاع علی سپر شده ام
بگو که چهره بسوزد ز شعلۀ نارم
هزار شکر که من مادر شهید شدم
چهار کودک دیگر به یاری اش دارم
نه بر پسر نه به پهلو نه سینه نه بازو
علی، برای تو اشک از دو دیده می بارم
به تازیانه اگر چه مرا کنار زدند
تو را میانۀ دشمن چگونه بگذارم
به قبر گمشده ام این حدیث بنویسید
که من به سن جوانی شهیدۀ یارم
دو مه ز قصۀ دیوار و در نرفته هنوز
نفس نفس زده شب تا به صبح بیدارم
به دردهای علی گریه می کنم بسیار
اگر چه باشد از آن ضربه درد بسیارم
برای آنکه کنم ظلم خصم را ثابت
به حشر محسن خود را به روی دست آرم
شرار آه شما خیزد از دل میثم
خدا کند که شود جاودانه آثارم
بر جان خانه کینه ای شعله ور افتاد
بر جان خانه کینه ای شعله ور افتاد
آنقدر زد آنقدر زد آخر در افتاد
ای
از غدیر چو پایان یافت هفتاد و دو روز
از غدیر چو پایان یافت هفتاد و دو روز
گشت از داغ نبی یثرب سراپا شور و سوز
بعد مرگ خواجه ی لولاک خصم کینه توز
داد کفر و شرک و خُبث طینت خود را بروز
کرد حقّ شیر حقِّ را از ره بیداد غصب
فاش می گویم صنم جای صمد گردید نصب
از سقیفه آتشی برخواست عالم را گرفت
دود آن تا حشر، چشم نسل آدم را گرفت
شعله هایش دامن آیات محکم را گرفت
دامن زهرا و بیت الله اعظم را گرفت
مرکز وحی و نبوّت طعمه ی آن نار شد
قتلگاه محسن و زهرا، در و دیوار شد
از هجوم دشمنان بیت خدا را در شکست
پهلوی زهرا مگو پهلوی پیغمبر شکست
رکن قرآن قلب احمد سینه ی حیدر شکست
فاش گویم هر دو رکن فاتح خیبر شکست
ظاهراً با یک لگد محسن در آن جا کشته شد
باطناً یک سوّم اولاد زهرا کشته شد
غنچه ی نشکفته ی گردیده پرپر محسن است
کشته ی راه پدر در بطن مادر محسن است
اوّلین قربانی ساقیّ کوثر محسن است
مُهر مظلومیّت آل پیمبر محسن است
محسن زهرا که جان در مکتب ایثار داد
جان به یاریّ پدر بین در و دیوار داد
خون محسن ضامن احیای قانون خداست
خون محسن خون حیدر خون ختم الانبیاست
خون محسن آبیار بوستان مصطفاست
خون محسن گُلبن توحید را آب بقاست
نا رسیده میوه ای بود و جدا شد از درخت
کس نداند جز خدا این جا چه ها شد با درخت
حیف از محسن که رخسار برادر را ندید
در بر مادر فدا گردید و مادر را ندید
داد جان در راه حیدر لیک حیدر را ندید
روی بابا روی مادر روی خواهر را ندید
کودکی نازاده در بیت سیادت کشته شد
حیف از آن کودک که او پیش از ولادت
قرار بود که مثل حسن پسر باشی
قرار بود که مثل حسن پسر باشی
عصای دست من و پیری پدر باشی
تو دیدی و حسنم دید رنج مادر را
خدا کند ز برادر صبورتر باشی
ببخش مادر خود را که با خود آوردت
بنا نبود که آن روز پشت در باشی
هنوز زیر کِسا جای خالیت پیداست
قرار بود و نشد آخرین نفر باشی
قرار بود بمانی شتاب جایز نیست
بنا نبود مسافر که رهگذر باشی
نشد بیایی و مثل برادران خودت
گهی به نیزه و گهگاه خون جگر باشی
تمام هستی من می رود اگر بروی
ولی اگر تو بمانی ولی اگر باشی...
و یا تمامی این ها فقط مقدّمه ایست
که اتفاق غزل های شعله ور باشی
و اولین بشوی قبل از آن که عاشورا
شهید کوچک و شش ماهۀ پدر باشی
نخورده شیرِ مرا! شیرها حلالت باد
که میخ حادثه را خواستی سپر باشی
کوچه ها تیره دشت ها خون شد
کوچه ها تیره دشت ها خون شد
آب ها رنگ بی نهایت شد
آسمان و زمین به هم پیچید
ناگهان موسم قیامت شد
چشم ها حیرتی مضاعف داشت
آخرین لحظه های دیگر بود
اضطراب از نگاه ها می ریخت
روز ترس آفرین محشر بود
ناگهان در کشاکش محشر
بانگ آمد که ایهاالانسان
چشم های غریب کور شوند
می رسد مادر زمین و زمان
بوی عطری به عرش می پیچد
عطر گل های ناب و پر احساس
می وزد بر کرانۀ محشر
بوی یک چادری پر از گل یاس
با شکوه تمام می آید
کاروانی که سبز پوشیدند
می شود از نگاهشان فهمید
جامی از درد و داغ نوشیدند
روی دستان حضرت عباس
غنچه هایی شکفته بود آنجا
غنچه ها...سبز...سرخ نیلی رنگ...
غنچه هایی چو یاسمن زیبا
کودک از روی دست های عمو
گفت من غنچه ام ولی پرپر
پدرم آفتاب نیزه نشین
مادرم می زند صدا: اصغر
غنچۀ دیگری به ناز شکفت
مثل یک ژاله بود چشم ترش
کیست این کودکی که می بینم
مثل پروانه سوخته است پرش؟
محسنم یار شش ماهۀ عشق
که پُرم از شمیم
گلی که فصل خزان بر دمید، محسن بود!
گلی که فصل خزان بر دمید، محسن بود!
گلی که رنگ چمن را ندید، محسن بود!
گل همیشه بهار علی، که از بیداد
چو غنچه جامه به پیکر درید، محسن بود!
کنار خانه ی زهرا، یگانه سربازی
که شد به راه ولایت شهید، محسن بود!
یگانه طفل شهیدی که چشم مادر هم
شد از نظاره ی او نا امید، محسن بود!
یگانه طفل شهیدی که کس نمی داند
ز بعد قتل، کجا آرمید، محسن بود!
یگانه ره سپر راه عشق کز منزل
جدا نگشته به منزل رسیده، محسن بود!
یگانه مرغ پر و بال بسته ای کآخر
ز آشیانه ی سوزان پرید، محسن بود!
تو خون ز دیده (موید)! بریز و بازگوی:
گلی که رنگ چمن را ندید، محسن بود
معصوم ترین صبح سپیدی محسن
معصوم ترین صبح سپیدی محسن
آن روز کبود را ندیدی محسن
در راه علی حق بزرگی داری
الحق که تو اولین شهیدی محسن
*
با ضرب در سوخته ماهم را کشت
در آتش و خون نور نگاهم را کشت
فریاد بزن «بأیّ ذنبٍ قُتل»
ای وای که طفل بی گناهم را کشت
*
در کوچه به پا کرد دوباره محشر
با مادر دلسوخته، یاس پرپر
آن روز اگر مجال صحبت می داشت
می گفت چنان فاطمه: حیدر حیدر
*
ای مونس داغ های من محسن جان
ای یاور با وفای من محسن جان
با سرخی خون من و تو حق برپاست
قربانی کربلای من محسن جان
×××
امام صادق علیه السلام در باره آیه «وَ إِذَا المَوؤُدَهُ سُئِلَت بِأَی ذَنبٍ قُتِلَت؛ روز قیامت از کسی که بخاک سپرده شده سؤال می شود به چه جرمی کشته شده است؟» فرمود: ای مفضل به خدا قسم این «موؤده» و به خاک سپرده شده، محسن فرزند حضرت فاطمه علیها السلام است.
مهدی موعود، ترجمه جلد 13 بحار، ص: 1175
هجوم واتش زدن درو دیوار
نخواستم بنویسم که در خطر بوده ست
نخواستم بنویسم که در خطر بوده ست
گلی که زیرلگدهای حمله ور بوده ست
به هر "در"ی که زدم باز ، باز شد روضه
دلم همیشه در این غصه"در"به "در" بوده ست!
چه شد که جوهرشعرم به رنگ نیلی شد
و سرخ شد رخش از این که بی خبر بوده ست!
قلم رها شد و اول نوشت اینگونه:
گلی که پاره ی جسم پیامبر بوده ست
پس از تمام سپس ها رسید آنجا که
هم او که جان نبی بوده پشت در بوده ست
نوشتم "آتش" و شعرم نسوخت ، این آتش
به لطف واژه ی "زهرا"ست بی اثر بوده ست
برای کشتن محسن بهانه ها این بود
همین که فاطمه مادر، علی پدر بوده ست !
دری توان علی را گرفت و پرسیدم
مگر که از در خیبر بزرگتر بوده ست؟!
علی که قدرت یک دست او میان نبرد
به قدر قدرت و زورچهل نفر بوده ست!
چگونه شد که سپر شدبرای او زهرا
علی همان که به هر جنگ بی سپر بوده ست
امیرتیغ دوسر طعنه هافراوان خورد
ز مارها که زبان هایشان دوسر بوده ست!
و بیت بیت غزل شد شبیه یک کوچه
دلم گرفت و نوشتم علی اگر بوده ست...
**
قلم به دست من آمد دوباره ساکت شد
قلم نخواست بگوید که درخطر بوده ست
و نام قاتل او را میان قافیه ها
نشد بیاورد و گفت میخ در بوده ست
هنگام دردسر که گذر میشود شلوغ
هنگام دردسر که گذر میشود شلوغ
درخانه بیشتر دم در میشود شلوغ
مادر جلوست دور پدر میشود شلوغ
این کوچه ها چقدر مگر میشود شلوغ؟
چندین نفر به زور دراین کوچه جا شدند
نمرودها مزاحم پروانه ها شدند
دریا خروش کرد تلاطم شروع شد
دوران جاهلیت مردم شروع شد
وقتش رسیده بود تهاجم شروع شد
انگار کار آتش و هیزم شروع شد
در پشت در زبانه ی
آه، ای واژه ها بپا خیزید
آه، ای واژه ها بپا خیزید
شده وقت عزا بپا خیزید
رستخیز حماسه و درد است
هر که ساکت بماند نامرد است
مثل افلاک، مثل این عالم
بسرایید از غم و ماتم
ابرها پاره پیرهن شده اند
موج ها باز سینه زن شده اند
بادها گرم نوحه و زاری
شاخه ها دسته ی عزاداری
باغ ها لاله پوش، در گریه
جن و انس و وحوش در گریه
همه مشغول سوگ و زمزمه اند
روضه خوان عزای فاطمه اند
فاطمه کیست، زهره ی زهرا
فاطمه کیست، انسیه، حورا
فاطمه کیست، شهپر احمد
سوره ی قدر و کوثر احمد
فاطمه کیست، جان سادات است
مادر مهربان سادات است
کیست زهرا، یگانه ی عالم
مادر بی نشانه ی عالم
کیست زهرا، حبیبه الحیدر
روح مولا، غریبه الحیدر
فاطمه، زن، نه، مرد میدان است
ذوالفقار نبرد میدان است
فاطمه روی پای خود بوده
سِپَر مرتضای خود بوده
او که همتای شوهرش علی است
در خطر، جای شوهرش علی است
پای در آمد و به غم رو زد
نور حیدر به نار پهلو زد
پای در، روزگار آزردش
میخ ناسازگار آزردش
سر مستودع وجودش مرد
محسنش، لاله ی کبودش مرد
فاطمه پهلویش شکست، ولی
روی آستان در نشست، ولی
گفت: "حیدر مدد" ز جا برخواست
تکیه برخویش زد، ز جا برخواست
دید حیدر طناب پیچ شده
زحمات رسول هیچ شده
غیرت حضرتش به جوش آمد
شیر شد، باز در خروش آمد
گفت هر چند زخمی و زارم
از علی دست بر نمی دارم
دشمن بی حیای آلُ الله
خصم کفرآشنای آلُ الله
دید با اینکه مرتضا تنهاست
باز در کوچه حامی اش زهراست
دید او لشگری است تنهایی
فاطمه، حیدریست تنهایی
گفت قنفذ بیا و کاری کن
به امام سقیفه یاری کن
فاطمه در تنش توانی نیست
در وجودش ببین که جانی نیست
دست او را بیا نشانه بگیر
زیر آماج تازیانه بگیر
دل زهرا شکسته است، نترس
شوهرش دست بسته است، نترس
ترک رحم و مرام کن امروز
کار او
ﺍﺟﺮ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺭﺳﺎﻟﺖ، ﺷﻌﻠﮥ ﺁﺫﺭ ﻧﺒﻮﺩ
ﺍﺟﺮ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺭﺳﺎﻟﺖ، ﺷﻌﻠﮥ ﺁﺫﺭ ﻧﺒﻮﺩ
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺁﺯﺍﺭ، ﺣﻖ ﺩﺧﺖ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﻧﺒﻮﺩ
ﭼﻬﺮﮤ ﺍﻧﺴﯿﻪ ﺍﻟﺤﻮﺭﺍ ﻭ ﺿﺮﺏ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﻮ
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺁﺧﺮ ﻣﮕﺮ ﻣﺤﺒﻮﺑﮥ ﺩﺍﻭﺭ ﻧﺒﻮﺩ؟
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻧﻘﺶ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﺮﺩﯾﺪ ﻭ ﻣﻮﻻ ﮔﻔﺖ ﺁﻩ!
ﺣﯿﻒ! ﺣﯿﻒ! ﺁﻧﺠﺎ ﺟﻨﺎﺏ ﺣﻤﺰﻩ ﻭ ﺟﻌﻔﺮ ﻧﺒﻮﺩ
ﺍﺯ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺍﻭ ﺩﺭﻫﻢ ﺷﮑﺴﺖ
ﻓﻀﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻭ ﺑﺎﻻ ﯼ ﺳﺮﺵ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﺒﻮﺩ
ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﺑﺸﮑﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺖ ﻣﻮﻻ ﺭﺍ ﮔﺸﻮﺩ
ﻏﯿﺮ ﺍﻭ ﮐﺲ ﺭﺍ ﺗﻮﺍﻥ ﯾﺎﺭﯼ ﺣﯿﺪﺭ ﻧﺒﻮﺩ
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﭘﺲ ﺩﺭ ﺍﻭﻓﺘﺎﺩ
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺟﺰ ﻓﻀﻪ ﺁﻥ ﻣﻈﻠﻮﻣﻪ ﺭﺍ ﯾﺎﻭﺭ ﻧﺒﻮﺩ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﮐﻪ ﺯﻫﺮﺍ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ
ﺳﻨﮓ ﺩﻝ ﺗﺮ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯ ﻗﻨﻔﺬ ﮐﺎﻓﺮ ﻧﺒﻮﺩ
ﻗﺎﺗﻞ ﺑﯿﺪﺍﺩﮔﺮ ﺑﺎ ﭘﺎ ﺻﺪﻑ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﮑﺴﺖ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻥ ﺻﺪﻑ ﺁﺧﺮ ﻣﮕﺮ ﮔﻮﻫﺮ ﻧﺒﻮﺩ
ﺑﺮ ﺗﺴﻼ ﯼ ﺩﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﺰﺍ ﮔُﻞ ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ
ﮔﻮﯾﯿﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺯ ﻫﯿﺰﻡ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﺒﻮﺩ!
مﯿﺜﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﺼﺮﺍﻉ ﺭﺍ ﺗﺮﺳﯿﻢ ﮐﻦ ﺑﺮ ﺑﯿﺖ ﻭﺣﯽ
ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺳﻮﺭﮤ ﮐﻮﺛﺮ ﻧﺒﻮﺩ
خدا کند دگر این خانه در نداشته باشد
خدا کند دگر این خانه در نداشته باشد..
درش برای کسی دردسر نداشته باشد
خدا کند که به سرعت ز چارچوب بیفتد
میان شعله نسوزد خطر نداشته باشد
اگر بناست حسن رد شود ز کوچه ی باریک
چه بهتر اینکه مغیره گذر نداشته باشد
همیشه بین غم و حیرت است حال غریبی
که گاهواره بسازد پسر نداشته باشد
برای پلک ورم کرده روز هم شب تار است
عجیب نیست که زهرا سحر نداشته باشد..
چقدر فضه دعا کرد تا که دنده ی مادر
ازین شکستگی بیشتر نداشته باشد
که دیده است جوانی که پیرزن شده باشد؟
که دیده غیر تنی محتضر نداشته باشد؟
نمیشود بدنی بین در بماند و دیوار ..
شکاف سینه و درد کمر نداشته باشد
قنوت نافله اش با دو دست نیست میسر
کسی که سوخته و بال و پر نداشته باشد
مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم
مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم
همه ی زندگیِ
در نگو دیوار می افتد به خاک
در نگو دیوار می افتد به خاک
مثل یک آوار می افتد به خاک
دل نگو دلدار می ریزد بهم
غم نگو غمخوار می افتد به خاک
با به یاد آوردن دیوار و در
حیدر کرّار می افتد به خاک
تا که بابایی نیفتد بر زمین
مادری صدبار می افتد به خاک
آه...یاس ارغوانی علی
در هجوم خار می افتد به خاک
وای از آن روزی که در اوج عطش
خیمه ی سردار می افتد به خاک
خواهری می بیند از بالای تلّ
حنجری تبدار می افتد به خاک
پای آتش در مدینه باز شد
کربلا از کوچه ها آغاز شد
فتنه هایی که جدیدند خدا رحم کند
فتنه هایی که جدیدند خدا رحم کند
سمت یک خانه دویدند خدارحم کند
سخن از قنفذ ملعون به میان آمده است
نقشه ی حمله کشیدند خدارحم کند
پای آتش به گلستان ولایت وا شد
حرمت عشق دریدند خدارحم کند
لاله ای در وسط شعله ی غم می سوزد
ناله اش را نشنیدند خدارحم کند
خیره بر دست یداللهی مولا مانده ست
ریسمانی که خریدند...خدارحم کند
مادری خورد زمین تا پدری پا بشود
دل از انصاف بریدند...خدارحم کند
"سیلی"و"ساحت پروانه"و"سقط غنچه"
"سیب سرخی"که ندیدند خدارحم کند
"سایه ی شوم تبر""سوختن""ساقه ی یاس"
هفت سینی ست که چیدند خدارحم کند
مبدٱ روضه ی ما کوچه ی غم هاست...ولی
مقصد مرثیه گودال حسین بن علی
خزان رسید و به گلزار من شرار انداخت
خزان رسید و به گلزار من شرار انداخت
رسید هیزم و آتش به شاخسار انداخت
دَری که ساختم آخر به من خیانت کرد
گرفت آتش خود را به روی یار انداخت
میان معرکه سلمان خداش خیر دهد
دوید و زود عبا را رویِ نگار انداخت
خودم ز سینه ی او میخ را در آوردم
ببین مرا به چه کاری که روزگار انداخت
عقب کشید و به دیوار خورد و در پیچید
شیار در به روی پهلویش شیار انداخت
زن جوان مرا می زدند نامردها
مدینه
مِهر زهرا چیست مِهر مادری
مِهر زهرا چیست مِهر مادری
باده ما چیست جامِ کوثری
هرکه را مهر ذَوِی القُربا رسد
روزی اش از شاخه طوبا رسد
زندگی خواهم ولی با مادرم
بندگی خواهم که عبدِ کوثرم
بندگی باید بر آن پر سوخته
زانکه ما را بندگی آموخته
او به ما آزادگی تعلیم داد
در بلا آمادگی تعلیم داد
او ز مِهر مادری گنجینه داشت
پشت در اسراری اندر سینه داشت
ای شگفتا از غلاف تیز دست
بازوی یارِ ولایت را شکست
مادر و اسراری از دیوار و در
مادر و اسراری از داغِ پسر
□□□
اقتباس از آتش در می کنم
یاد از گیسوی مادر می کنم
بانویی در دود و آتش گم شده
مادری راه نجاتش گم شده
شعله کم کم تا به گیسو می رسد
ضرب پایی تا به پهلو می رسد
غم ، شَرَر بر آشیانه می زند
مادرم را تازیانه می زند
پشت در کوثر به خون آغشته شد
یا رسول الله! زهرا کشته شد
این شتابِ سیلی است ، یا مُشتِ در
واعلیّا پُر شده در پشتِ در
آستان در شده تالابِ خون
میرود این زخم تا محرابِ خون
آسمان اینجا زمینی می شود
صحبت از "فضّه خُذینی" می شود
اولین رزمندۀ جنگ و جهاد
بی ولادت رفت تا صبحِ معاد
اولین قربانیِ راهِ ولی
چارمین فرزندِ زهرا و علی
میزبان دادگاه عدل ، اوست
میزبان صبحگاه عدل ، اوست
چون به محشر ناله ، زهرا می کند
محسنِ شش ماهه غوغا می کند
من که اول کشتۀ مولایی ام
من شفیع امتِ زهرایی ام
با همه جام بلایی که چشید
یک تنه جورِ همه خلقت کشید
گر شود عمر جهان روزی تمام
می شود آنروز ، روزِ انتقام
آتش و این همه اَسرار نمی دانستیم
آتش و این همه اَسرار نمی دانستیم
پشت در ماندن و دیوار نمی دانستیم
مادری در وسط شعله اگر گیر کند
نتوان گشت بر او یار نمی دانستیم
کمک بانوی مظلومه به مظلوم چه سود
چون
آن خیره سر که نعره ز هر سو کشید و رفت
آن خیره سر که نعره ز هر سو کشید و رفت
از دست فاطمه سَنَدِ او کشید و رفت
در کوچه ای که جای طلوع و غروب نیست
خورشید را به کُنده زانو کشید و رفت
وقتی که دید سیلی او هم اثر نکرد
انگار تازه نقشه بازو کشید و رفت
انگار پشت در ثمر مصطفی نبود
ضرب لگد به سینه و پهلو کشید و رفت
از دور عده ای به تماشای آن پلید
دیدند هُرم شعله به گیسو کشید و رفت
افتاده بود مادرمان زیر دست و پا
گرگی رسید و پنجه به ابرو کشید و رفت
می گفت زیر لب به علی، روز بیعت است
او را به ریسمان و هیاهو کشید و رفت
آن غنچه ، گل نداده ، ز دنیای پر ز درد
تنها ز دود و آتش و خون بو کشید و رفت
می گفت دختری ز چه رو مادری جوان
این روزها ز همسر خود رو کشید و رفت
جبریل گوشه ای به تمنّای انتقام
با سوز و آه ، ناله یا هو کشید و رفت
مدینه صحنه ی غوغای روز محشر بود
مدینه صحنه ی غوغای روز محشر بود
مدینه زخمی یک داغ درد پرور بود
مدینه بر سر هر بام، گرد غربت داشت
مدینه اشگ فشان در غم پیمبر بود
مدینه حادثه ی دور جاهلیت داشت
مدینه مرکز یک جنگ نابرابر بود
الا که حمله به بیداد خصم شوم برید
به کافران مسلمان نما هجوم برید
به گلبن نبوی زاغ ها هزار شدند
زپرده، توطئه ها باز آشکار شدند
منادیان الهی به خانه بنشستند
حرامیان قدیمی زمامدار شدند
غدیریان مدینه سقیفه ای گشتند
مجاهدین بهشتی اسیر نار شدند
تمام شهر به یک خانه حمله ور گشتند
دو روزه از ره عمر رفته برگشتند
چه سخت حقّ علی برده، راحت آسودند
تو گویی آنکه ز آغاز در کمین بودند
دری که ختم
قرن ها بر عترت و قرآن ستم بسیار شد
قرن ها بر عترت و قرآن ستم بسیار شد
قرن ها بر شیعه مانند علی آزار شد
قرن ها تن قطعه قطعه قرن ها سرها جدا
از سعید و عَمرو و حُجر و میثم تمار شد
گه جمل، گه نهروان، گه فتنه صفین بود
جنگ ها با نفس احمد حیدرکرار شد
بس محمدها و مالک ها و بوذرها شهید
کُشتۀ راه ولایت، همچنان عمّار شد
از عبیدالله و حجّاج و یزید و عَمرعاص
ظلم ها تکرار شد، تکرار شد، تکرار شد
ای بسا کشتند از آل علی عباسیان
دست ها سرها جدا از عترت اطهار شد
کس نمی پرسد چرا در چارده قرن تمام
اینقدر در شیعۀ آل علی کشتار شد؟
روز محشر پیش پیغمبر شهادت می دهم
آنچه شد با شیعه بین آن در و دیوار شد
تا کند دست ستم امضای قتل شیعه را
صفحه آمد سینۀ زهرا ، قلم مسمار شد
در حقیقت خون پاک محسن ششماهه بود
اولین خونی که در راه علی ایثار شد
شاخه بشکست و درخت افتاد بر روی زمین
غنچه پیش از لاله پرپر در هجوم خار شد
بر رخ انسیه الحورا جسارت شد اگر
نیلگون، ماه جمال احمد مختار شد
من نمی گویم چه شد در کوچه با زهرا ولی
آنقدر گویم جهان در چشم زهرا تار شد
قادر بی چون به خشم آمد، بهشت آتش گرفت
نخل طوبای امیرالمؤمنین بی بار شد
میثم از این نامسلمانان که زهرا را زدند
هم مسلمانی خجل، هم ذات حق بیزار شد
غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود
غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود
پشت در جان علی مرتضی افتاده بود
دست مولا بسته و بیت ولایت سوخته
آیه ای از سورۀ کوثر جدا افتاده بود
گوش ناموس خدا شد پاره همچون برگ گل
گوشواره من نمی دانم کجا افتاده بود
دست قنفذ رفت بالا بازوی زهرا شکست
پای دشمن
درست لحظه ی برخورد داس با ساقه
درست لحظه ی برخورد داس با ساقه
صدای مرگ به گوش درخت می آید
به گوش داس صدایی نمی رسد ، امّا
به گوش باغ خروش درخت می آید
درست مثل همان ساقه ی غیور و رشید
به کوچه مادر سادات تا هویدا شد
به ضربه های چهل دیو داس بدست
چنان درخت وجود شکسته اش تا شد
همین که در وسط کوچه برگریزان شد
صدای پای شیاطین به آسمان پیچید
طنین خش خش برگی که زیر پا افتاد
طناب غم شد و بر دست باغبان پیچید
و دست بسته که بوده، بجز امامی که
کنار هیبت او قدّ کوه خم می شد
و ذوالفقار علی تا برقص می آمد
وجود دور و بر او پر از عدم می شد
نبست دست علی را کسی بجز دنیا
که جلوه اش بخدا اولّی و دوّمی اند
تبر بدوش کنار سکوت و صبر علی
پی شکست غرور نجیب فاطمی اند
غرور فاطمه را دست کم نگیر، ببین
چگونه پای علی شاخ و بال می ریزد
علی که بسته دودستش، فقط ز دیده ی خود
برای فاطمه اشکی زلال می ریزد
غم بزرگ پیمبر دوباره اوج گرفت
دوباره آب جری شد، دوباره از سر رفت
همینکه فاطمه افتاد توی کوچه، علی
به خویش گفت دوباره زِ ما پیمبر رفت
همیشه آخر این قصه های بغض آلود
شبیه اولشان سختِ سخت می گردد
بقای باغ بهایی نداشت جز اینکه
دوباره باغ علی بی درخت می گردد
سخت است در آتش کسی با سر بیافتد
سخت است در آتش کسی با سر بیافتد
یا شعله ای با یاس وقتی در بیافتد
سخت است وقتی سینه یک در لگد خورد
با آنهمه سنگینی یکجا در بیافتد
سخت است جای دست شلاقی مه آلود
برگونه یاسی که شد پرپر بیافتد
سخت است که این اتفاق آنهم مدینه
با یادگار باغ پیغمبر
شعله دل کوچه پر از غم می شد
شعله دل کوچه پر از غم می شد
کوچه در آتش و خون داشت جهنم می شد
"باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را...."
روضه مکشوف تر از آن چه شنیدم می شد
بین دیوار و در انگار زنی جان می داد
جان به لب از غم او عالم و آدم می شد
لااقل کاش دل ابر برایش می سوخت
بلکه از آتش پیراهن او کم می شد
زن در این برزخ پر زخم چه رنجی دیده است؟
بیست سالش نشده داشت قدش خم می شد
تا زمین خورد صدا کرد "علی چیزی نیست"
شیشه ای بود که صد قسمت مبهم می شد
آن طرف مرد سکوتش چقدر فریاد است
روضه جان سوز تر از غربت او هم می شد؟
"میخ کوتاه بیا همسرم از پا افتاد"
میخ هر لحظه در این عزم مصمم می شد
غنچه دارد گل من تیغ نزن بی انصاف
حیف،بابا شدنم داشت مسلم می شد"
ناگهان چشم قلم تار شد و بعد از آن
کربلا بود که در ذهن مجسم می شد
کوچه در هیأت گودال در آمد آن گاه
بارش نیزه و شمشیر دمادم می شد
اشک خواهر وسط هلهله طوفانی بود
اشک و لبخند در این فاجعه توأم می شد
سیب سرخی به سر شاخه ی نیزه گل کرد
داشت اوضاع جهان یکسره درهم می شد
که قلم از نفس افتاد،نگاهش خون شد
دفتر شعر پر از واژه ی شبنم می شد
کاش همراه غزل محفل اشکی هم بود
روضه خوان، مقتل خونین مقرم می شد
یک نفر از شاخه هایم کار میگیرد علی
یک نفر از شاخه هایم کار میگیرد علی
از درخت "باردارت" بار میگیرد علی
هر چه هم با احتیاط از پیش در رد میشوم
باز رخت من به این مسمار میگیرد علی
زودتر از کشتن گل باغبان را میکشد
به گلی در باغ وقتی
باران شروع شد و زمین پر حباب شد
باران شروع شد و زمین پر حباب شد
صحن امام زاده پر از اضطراب شد
بی اختیار، خاطره ای در دلم دمید
انگار در فضای دلم انقلاب شد
بیش از هزار سال گذشته چنین شبی
غم نامه ای سروده شد و یک کتاب شد
کوچه، دوشنبه عصر، هوا گرگ و میش بود
دستی بلند شد، رخ زردی کباب شد
یک باغبان نظاره گر و پیش چشم او
در زیر دست و پا گل سرخش گلاب شد
عمامه ای که جنبه ای از اعتبار داشت
پیچیده شد به دستی و مثل طناب شد ...
دستی که در غدیر خودش را امام کرد
این نفس مصطفی است، در این چهره قاب شد
آتش و سنگ پشت در خانه ای و باز
بانوی آب ها سپر بوتراب شد
ای کاش این قضیه همین جا تمام بود!
تازه خبر رسید: سبو پر شراب شد!
خوردند باده و همه شان مست کرده اند
چل دیو مست بر سر یک زن خراب شد!
رسم بدی گذاشت در آن کوچه "دومی"
دختر زدن نداشت؛ از آن کوچه باب شد
باران تمام گشت ولی تازه شعر من
از خاطرات کوچه پر از التهاب شد
یه روز و یه روزگاری، مادرم خیلی جوون بود
یه روز و یه روزگاری، مادرم خیلی جوون بود
مایه فخر ملائک ، تو زمین و آسمون بود
آسمونی ها همیشه، مادرو نشون می دادن
که درخشش نمازش، تا شعاع کهکشون بود
نیمه شبها تو نمازش، دستشو بالا می آورد
تک تک همسایه هارو، یاد می کرد و یادشون بود
همه منت گدایی، درخونمونو داشتن
خاطر اونو می خواستن، بسکه خوب و مهربون بود
افتخار مادر ما ،تو بهار زندگانیش
پاکی و صفا به پیش، دشمنان بد زبون بود
تا یه روز یه عده نامرد آتیش و هیزم آوردن
خونشو آتیش کشیدن، تا دیدن تو آشیون بود
یه طرف صدای ناله، یه طرف صدای ضجه
خودمونو تا رسوندیم،
کوچه بنی هاشم
باد مانده به علی سر بزند یا نزند
باد مانده به علی سر بزند یا نزند
چه کند؟ حلقه بر این در بزند یا نزند
تانریزد در این خانه مردد شده دل
طرف بیت علی پر بزند یا نزند
میخ از باب توسل وسط در مانده
دست بر پهلوی مادر بزند یا نزند
حسن از کوچه چهل سال به خود می گوید
حرف ها را به برادر بزند یا نزند
دست بالا برود چونکه به روی مادر
روضه برپاشده، دیگر بزند یا نزند
زهر تلخ است ولی با دل و جان می نوشی
جعده در ظرف تو شکّر بزند یا نزند
**
مانده تقدیر که آیا بشود یا نشود
از سر تشت حسن پا بشود یا نشود
آنکه باید همه ی فاجعه را می داند
سر این زخم اگر وا بشود یا نشود
جا نشد در دلش و در وسط تشت چه سود
پاره های جگرش جا بشود یا نشود
کوچه ها علت پیری تو را می دانند
بر سر تشت قدت تا بشود یا نشود
مادری هستی و در نزد تو زهرا هم هست
مدفن گمشده پیدا بشود یا نشود
همه ی دغدغه ی شاعرت آخر این است
شعر با دست تو امضا بشود یا نشود
پای غمی بزرگ دلم را نشانده ام
پای غمی بزرگ دلم را نشانده ام
دل را به صد امید بر این در کشانده ام
ازدست غصه های تو شعرم شروع شد
عمریست از تو و درو دیوار خوانده ام
عمیرست با نگاه شما روضه خوان شدم
عمریست در مصیبت یک کوچه مانده ام
سخت است کوچه گفتن و کاری بزرگ بود
این شعر را همینکه به اینجارسانده ام
آن کوچه ای که دست شمارا حسن گرفت
بی اختیار تاب و توان هم ز من گرفت
مادر بلند شو کمرت درد میکند
میدانم اینکه چشم ترت درد میکند
یک ضربه زد به صورتت مادر نگاه کن
دیوار خونی است، سرت درد
شب و کابوس، از چَشمِ منِ کم سو نمی افتد
شب و کابوس، از چَشمِ منِ کم سو نمی افتد
تبِ من کم شده، امّا تبِ بانو نمی افتد
غرورم را شکسته خنده ی نا مَحرمی یا ربّ
چه دردی دارد آن کوچه، که با دارو نمی افتد
جماعت داشت می آمد، دلم لرزید می گفتم
که بیخود راهِ نامردی به ما اینسو نمی افتد
کشیدم قَدّ به رویِ پایم و آن لحظه فهمیدم
که حتی ردِّ بادِ سیلی اش، بر گونه می افتد
نشد حائل کند دستش، گرفته بود چادر را
که وقتی دست حائل شد، کسی با رو نمی افتد
به رویِ شانه ام دستی و دستی داشت بر دیوار
به خود گفتم خیالت تخت باشد، او نمی افتد
سیاهی رفت چشمانش، سیاهی رفت چشمانم
و گر نه اینقدر در کوچه، با زانو نمی افتد
میانِ خاک می گردیم و می گویم چه ضربی داشت!
خدایا گوشواره اینقدر آنسو نمی افتد!
دو ماهی هست کابوس است خوابِ هر شبم، گیرم
تبِ من خوب شد، امّا تبِ بانو نمی افتد
ضربه های دست معمولا به صورت میرسد
ضربه های دست معمولا به صورت میرسد
چون به صورت می رسد قطعا قیامت میرسد
گر میان کوچه های تنگ راهش سد شود
دست ها بر صورت حوریه راحت میرسد
بارداری را که با صورت زمینش می زنند
مطمئنا لحظه ی مرگش به سرعت میرسد
ضربه ای از پشت دست و ... وای گوشش پاره شد!
که صدای مجتبی دیگر به ندرت میرسد
کاش با سیلی زدن این قصه پایان می گرفت
تازه دارد لحظه های هتک حرمت میرسد
آه.. دارد چادرش را باز بر سر می کشد
آه ..می خواهد ولی دستش به زحمت میرسد
راه مسجد تا به خانه راه نزدیکی است لیک
این شکسته بال بعد چند ساعت میرسد
کوچه امروز است فردا آتش و مسمار و در
دردهای فاطمه دارد به نوبت
سلام سوره ی کوثر، سلام "أَعطَینا"
سلام سوره ی کوثر، سلام "أَعطَینا"
درود، مادر سادات، فاطمه، زهرا
صفیّه، امّ ابیها، جلیله، راضیّه
حدیثه، طاهره، قدسیّه، انسیه، حورا
تویی که عرش سرش را به پات می ساید
تو زهره ای، که ضیائت گرفته دنیا را
برای فهم مقامت، عقول پا در گِل
برای درک خیالت، خیال نابینا
تویی که دختر وحی و عروس قرآنی
گواه، سوره ی رحمان و سوره ی طاها
برای همسری تو، فلک علی پرور
نبود غیر ولایت برای تو همتا
تویی که فخر ائمه شده است مادریت
تو مادر پدرت هم شدی، ولی بخدا
تو مادر همه ی بچّه شیعه ها هستی
فدای مادری تو، تمام مادرها
فدای نام حسینت، تمامی عالم
فدای نام عزیز حسن، همه دنیا
همیشه نام حسن را که می برم، مادر!
بیاد کوچه می افتم، بیاد کوچه، چرا؟
چرا که صورتتان در عبور از این کوچه
به ضرب سیلی دشمن کبود شد، زهرا
هنوز خاکی خاکی است چادرت بی بی
هنوز مانده در آن کوچه گوشوار شما
کنار چادر خاکی که ارث زینب شد
اگر که روضه بخوانی برای کرببلا
پس از حسین «عَلَیکُنَّ بِاالفِرار» بگو
خدا کند، نکند خصم خیمه را یغما
حجاب زینب کبری، حجاب فاطمه است
رسیده شمر به خیمه، کجایی ای سقّا؟
وقتی که می افتد، می افتم بی اراده
وقتی که می افتد، می افتم بی اراده
مادر به من افتادگی را یاد داده
او می دود در کوچه با رنگی پریده
من می دوم دنبال او، پای پیاده
من می دوم این کوچه ها را با دلی خون
او می رود پیش پدر خاکی و ساده
آمد به خانه مادرم مثل همیشه
انگار اصلاً اتفاقی رخ نداده
امّا خودم دیدم که مردی راه سد کرد
با مادرم آن بی حیا در کوچه بد کرد
سیلی زد و مادر به روی خاک افتاد
روح پدر با سر به روی خاک افتاد
از روی ماه فاطمه در کوچه
ای برادر چه می کنی با خود
ای برادر چه می کنی با خود
چند روزیست سرد و خاموشی
سر به زانو گرفته ای چندی
لب خود می گزی نمی جوشی
یک طرف حال و روز غمگینت
یک طرف ناله های مادرمان
مانده ام با حسین در این بین
که چه خاکی کنیم بر سرمان
درد و دل کن دوباره و دریاب
خواهری را که جان به لب کردی
بسکه دربین خواب لرزیدی
بسکه دربین خواب تب کردی
مشت خود می فشاری و در اشک
چهره ای نا امید می بینم
چه شده در میان گیسویت
چند تاری سپید می بینم
دست بردار از دلم خواهر
که پُر از شعله و شراره شده
بعد داغی که آتشم زده است
دل نمانده که پاره پاره شده
روضه ام روضه های یک کوچه است
کوچه ای سرد و کوچه ای تاریک
کوچه ای سنگی و غبار آلود
کوچه ای تنگ و کوچه ای باریک
بارها گفته ام خدا نکند
راه یاسی به لاله چین بخورد
بارها گفته ام خدا نکند
که در آنجا کسی زمین بخورد
ولی ای وای بر سرم آمد
کوچه خالی ز رفت و آمد شد
چادر مادرم به دستم بود
که در آن کوچه راه ما سد شد
بین دیوارهای بی احساس
ازدحام حرامیان دیدم
پنجه ها مشت و دستها سنگین
پنجه ای را در آسمان دیدم
قد کشیدم به روی پا اما
حیف دستش گذشت و از سر من
آسمان تار شد که می نالید
بین گرد و غبار مادر من
چادرش را به سر کشید و به درد
تکیه بر شانه ام به سختی داد
خواست مادر که خیزد از جایش
ولی اینبار هم زمین افتاد
دست بر خاک می کشید آرام
با دو چشمان تار چاره نداشت
چادرش را تکاندم و دیدم
گوش خونین و گوشواره نداشت
ناله ام بین خنده ها گم
ناله در فراق پیامبر
سرِ مزارت اگر آه آه می گیرم
سرِ مزارت اگر آه آه می گیرم
اگر سراغِ تو را گاه گاه می گیرم
کشیدنِ بدنم تا کنارِ تو سخت است!
چه خارها که ز پا بینِ راه می گیرم
گرفته ام کمک از شانه ی حسین و حسن
پُر از تَرک شده ام، تکیه گاه می گیرم
مُغیره رویِ سرم، سایبانِ من را ریخت
اگر به سایه ی طفلم پناه می گیرم
کمی کبود و کمی هم سیاه شد رویم
مرا ببخش که از تو نگاه می گیرم
فقط نه خاکِ مزارت، که چند وقتی هست
حسین را ز حسن، اشتباه می گیرم
مرا زدند ولی باز هم سراغِ تو را
شبیه دخترکی بی گناه می گیرم
به گریه گفت به بابا حلال کن من را
اگر ز رویِ تو رویِ سیاه می گیرم
هر آن زمان که دو چشمانِ زجر می بینم
به زیرِ چادر عمه پناه می گیرم
اگر چه پیر اگرچه خمیده ام بابا
اگر چه پیر اگرچه خمیده ام بابا
دوباره بر سر خاکت رسیده ام بابا
رسیده ام که بگویم چه آمده به سرم
رسیده ام که بگویم چه دیده ام بابا
ببین که پیرتر از روز قبل آمده ام
نفس نفس ز فراغت چکیده ام بابا
بخوان ز چشم کبودم که چند روزی هست
که روی دختر خود را ندیده ام بابا
از آن زمان که به دنبال مرتضی در خون
میان مردم شهرت دویده ام بابا
ببین که زخم جسارت نشسته بر رویم
ببین که طعم حرارت چشیده ام بابا
دلم هوای تو و یاد محسنم کرده
مرا ببر به کنارت بریده ام بابا
برخاست دود و آتش کینه شدید شد
برخاست دود و آتش کینه شدید شد
یک روزه شهر ، آنچه که بر خود ندید ، شد
تنها سه روز از سفر مصطفی ، گذشت . .
. . یک سوم از قبیله زهرا شهید شد
یک لشکر از میانه در تا
بعد عمری خون دل حقّت ادا شد یا محمّد
بعد عمری خون دل حقّت ادا شد یا محمّد
آیه های کوثرت از هم جدا شد یا محمّد
داغ محسن خانۀ بی فاطمه دفن شبانه
سهم میراث علیّ مرتضی شد یا محمّد
آستانی را که بودی زائر هر صبح و شامش
قتلگاه همسر شیر خدا شد یا محمّد
گر چه در حقّ علی ظلم و ستم پایان ندارد
این جنایت از سقیفه ابتدا شد یا محمّد
بر بهشت وحی از اهل جهنّم شد جسارت
پشت در انسیّه الحورا فدا شد یا محمّد
مادر سادات را کشتند در سنّ جوانی
چار ساله دخترش صاحب عزا شد یا محمّد
بازوی زهرا ز کار افتاد زیر تازیانه
دامن مولا ز دست او رها شد یا محمّد
فاتح خیبر امیرالمؤمنین خانه نشین شد
قاتل زهرا به امّت مقتدا شد یا محمّد
از صدای ناله ی زهرا مدینه زیر و رو شد
من ندانم با دل مولا چه ها شد یا محمّد
ناله های فاطمه آن دم که می پیچید در دل
شعله اش بر سینه ی «میثم» عطا شد یا محمّد
در این شب ها ز بس چشم انتظاری می برد زهرا
در این شب ها ز بس چشم انتظاری می برد زهرا
پناه از شدّت غم ها، به زاری می برد زهرا!
ز چشم اشکبار خود، نه تنها از منِ بی دل
که صبر و طاقت از ابر بهاری می برد زهرا
اگر پشت فلک خم شد چه غم؟! بار امانت را
به هجده سالگی با بردباری می برد زهرا
زیارت می کند قبر پیمبر را به تنهایی
بر آن تربت گلاب از اشکِ جاری می برد زهرا
همه روزش اگر با رنج و غم طی می شود، امّا
همه شب لذّت از شب زنده داری می برد زهرا
نهال آرزویش را شکستند و، یقین دارم
به زیر گِل، هزار امّیدواری می برد زهرا
اگرچه پهلویش بشکسته،
وصیت وبستر شهادت
آه، ای واژه ها بپا خیزید
آه، ای واژه ها بپا خیزید
شده وقت عزا بپا خیزید
رستخیز حماسه و درد است
هر که ساکت بماند نامرد است
مثل افلاک، مثل این عالم
بسرایید از غم و ماتم
ابرها پاره پیرهن شده اند
موج ها باز سینه زن شده اند
بادها گرم نوحه و زاری
شاخه ها دسته ی عزاداری
باغ ها لاله پوش، در گریه
جن و انس و وحوش در گریه
همه مشغول سوگ و زمزمه اند
روضه خوان عزای فاطمه اند
فاطمه کیست، زهره ی زهرا
فاطمه کیست، انسیه، حورا
فاطمه کیست، شهپر احمد
سوره ی قدر و کوثر احمد
فاطمه کیست، جان سادات است
مادر مهربان سادات است
کیست زهرا، یگانه ی عالم
مادر بی نشانه ی عالم
کیست زهرا، حبیبه الحیدر
روح مولا، غریبه الحیدر
فاطمه، زن، نه، مرد میدان است
ذوالفقار نبرد میدان است
فاطمه روی پای خود بوده
سِپَر مرتضای خود بوده
او که همتای شوهرش علی است
در خطر، جای شوهرش علی است
پای در آمد و به غم رو زد
نور حیدر به نار پهلو زد
پای در، روزگار آزردش
میخ ناسازگار آزردش
سر مستودع وجودش مرد
محسنش، لاله ی کبودش مرد
فاطمه پهلویش شکست، ولی
روی آستان در نشست، ولی
گفت: "حیدر مدد" ز جا برخواست
تکیه برخویش زد، ز جا برخواست
دید حیدر طناب پیچ شده
زحمات رسول هیچ شده
غیرت حضرتش به جوش آمد
شیر شد، باز در خروش آمد
گفت هر چند زخمی و زارم
از علی دست بر نمی دارم
دشمن بی حیای آلُ الله
خصم کفرآشنای آلُ الله
دید با اینکه مرتضا تنهاست
باز در کوچه حامی اش زهراست
دید او لشگری است تنهایی
فاطمه، حیدریست تنهایی
گفت قنفذ بیا و کاری کن
به امام سقیفه یاری کن
فاطمه در تنش توانی نیست
در وجودش ببین که جانی نیست
دست او را بیا نشانه بگیر
زیر آماج تازیانه بگیر
دل زهرا شکسته است، نترس
شوهرش دست بسته است، نترس
ترک رحم و مرام کن امروز
کار او
گلزار آرزویم یکباره شد خزانی
گلزار آرزویم یکباره شد خزانی
پیری سراغم آمد در موسم جوانی
با هجده بهاران تنها میان یاران
افتاده ام کناری چون لالۀ خزانی
از یاد خلق رفتم با شوق مر گ رفتم
حتی اجل نگیرد از کوی ما نشانی
گردیده شهر و صحرا تنگ از برای زهرا س
جا در زمین ندارد بانوی آسمانی
ای باغبان کجائی کز باغ آرزویت
با شعله های آتش کردند باغبانی
فرزند بی گناهم شد کشته در پناهم
می گفت آه آهم در عین بی زبانی
صد باره اوفتادم با زحمت ایستادم
دریافتم علی ع را در عین ناتوانی
اندام خسته ام شد اجر حمایت از حق
دست شکسته ام گشت پاداش قهرمانی
یاد شبی که جسمم شد مخفیانه در خاک
بردم به گور با خود صد غصۀ نهانی