loading...
فوج
s.m.m بازدید : 831 1395/05/14 نظرات (0)

اشعار فاطمیه_بخش2

مادر به نونهالی من رحم کن مرو

مادر به نونهالی من رحم کن مرو

جان حسین جان حسن رحم کنمرو

ماخودبخود به آتشِ غم مبتلا شدیم

بر اهلِ خانه شعله مزن رحم کن مرو

یک شهر بر علیه علی نقشه میکشند

با اینهمه بلا و مَحَن رحم کن مرو

بابای ما غریب شود بعدِ همسرش

نالان شده زمین و زَمَن رحم کنمرو

امشب مدینه را تهی از نور خود مکن

سوگند بر شکسته بدن رحم کنمرو

وقتی علی به پیکر تو غسل میدهد

بر آن همه هَوار زدن رحم کن مرو

ای بهترین کنیزِ خدا مادرِ حسین

برکشتۀ بدون کفن رحم کن مرو

دنیا به تو اگر چه وفایی نداشته

ای با وفا به گریۀ من رحم کن مرو

 

هر گه که یاد آرم زین آستانه مادر

هر گه که یاد آرم زین آستانه مادر

گردد زدیده چون سیل اشکم روانه مادر

یاد آرم از صدای یا فِضّهُ خُذینِی

تا می کنم نظاره بر درب خانه مادر

بالله علیست مظلوم از روی توست معلوم

کز غربتش به صورت داری نشانه مادر

هنگام سوگواری در حین اشکبازی

دلجوئیت نمودند با تازیانه مادر

من حال جوجه

از دست روزگار تنم تیر می کشد

از دست روزگار تنم تیر می کشد

جای مصیبت و محنم تیر می کشد

از من نمانده جز دو سه تا تکه استخوان

هر آنچه مانده از بدنم تیر می کشد

رفتم حمایت از تو کنم، بازویم شکست

گفتم "علی" ببین دهنم تیر می کشد

این سینه ای که شد سپر دردهای تو

وقت نفس نفس زدنم تیر می کشد

از بعد روز کوچه و سیلی و صورتم

هر روز صورت حسنم تیر می کشد

از بس که زینب از غم من سینه می زند

جسم کبود سینه زنم تیر می کشد

وقتی حسین بی کفن افتد به روی خاک

در زیر خاک ها کفنم تیر می کشد

 

 

ما به زیر علم زهراییم

ما به زیر علم زهراییم

گرد و خاک قدم زهراییم

افتخار همه ی ما این است

نوکران عجم زهراییم

سفره اش تا به قیامت پهن است

ریزه خوار نِعَم زهراییم

نفَسش حکم مسیحا دارد

زنده از فیض دم زهراییم

مدح او زمزمه های لب ماست

چون که ما محتشم زهراییم

ما دو تا چشمه ی کوثر داریم

گریه کن های غم زهراییم

بین هیأت همه احساس کنیم

در طواف حرم زهراییم

«الف قامت» او «دال» شده

راوی قدّ خم زهراییم

زخم پهلویش اگر جلوه گر است

همه اش زیر سر میخ در است

مرد خیبر، سپرش افتاده

بین بستر قمرش افتاده

چه قدَر فاطمه بی حال شده

به روی شانه سرش افتاده

به کجا خیره شده کاین گونه

آتشی بر جگرش افتاده

خانه را می نگرد با دقّت

خانه ای را که درش افتاده

عکس دیوار و در سوخته ای

باز هم در نظرش افتاده

اشک در دیده ی او حلقه زده

باز یاد پسرش افتاده

شجر طیّبه ی باغ خدا

ثلثی از برگ و برش افتاده

تا گل زخم گل یاس شکفت

مرد خیبر کمرش تا شد و گفت :

فاطمه! حال مرا زار نکن

غصّه را بر سرم آوار نکن

گفته ای تا که

قامت اقتدار باید بود

قامت اقتدار باید بود

شیر، شیر شکار باید بود

پای این ساحل پر از امواج

صخره ای استوار باید بود

بر سر سنگریزه پا بگذار

رود نه، آبشار باید بود

پشت بر پشت، تکیه گاه هم

دو سر ذوالفقار باید بود

الغرض حرف های ما این است:

آه ، زهرا تبار باید بود

مثل خورشید، سیره زهراست

که ولایتمدار باید بود

جز در این جادّه قدم مگذار

هرچه داری بیار کم مگذار

ای مدینه بیا به سر بزنیم

ناله از آتش جگر بزنیم

پیش پرهای سرخ پروانه

تا دم صبح بال و پر بزنیم

لااقل ما به جای مردم شهر

به عیادت رویم و سر بزنیم

یاد پهلوی مادر گل ها

خم شده دست بر کمر بزنیم

نفسش در شماره افتاده

سر به بیمار محتضر بزنیم

روضه های نگفته را گوییم

ضجه ها را بلندتر بزنیم

وای بر من! بهار را کشتند

مادری باردار را کشتند

کوهی از غم به شانه ها مانده

غرق خون چشم کربلا مانده

هق هق و گریه های بی نفس است

پشت این بغض ها صدا مانده

پای چشمان مادری چندی ست

نقش یک زخم بی حیا مانده

چادری که مدینه روشن کرد

روی آن جای رد پا مانده

زخم بر روی زخم افتاده

رد خونی به کوچه ها مانده

خسته را، بی پناه را کشتند

مادری پابه ماه را کشتند

رعشه در دست و پای بانو بود

لرزه ای در صدای بانو بود

دختری چادرش به سر کرده

که پس از این به جای بانو بود

سرفه فرصت نداد بر مادر

نوبت لای لای بانو بود

سه کفن روی دست هایش داشت

یکی از آن برای بانو بود

و لباسی که دوخته اما

شاهد زخم های بانو بود

پس از آن یاحسین می گفت و

روضه خوان عزای بانو بود

خیس در تن از روضه های خویشتن است

وای بر من! حسین بی کفن است

مرد تنهای قله های بلند

مرد سجاده، مرد بی مانند

آن که در شهر شوکت و همت

سکه ها را به نام او زده اند

آن که مدحش خود خدا می گفت

لحظه هایی که تیر می افکند

ذوالفقارش اگر که می چرخید

می گشود از سپاه بند

با گریه عقده از دل من وا نمی شود

با گریه عقده از دل من وا نمی شود

زخم جگر به اشک، مداوا نمی شود

تا دست من ورم نکند از غلاف تیغ

بند ستم ز دست علی وا نمی شود

شرمنده ام ز شوهر مظلوم خود علی

دست شکسته حامی مولا نمی شود

بر روی قبر من بنویسید دوستان

سیلی زدن مودت زهرا نمی شود

بر باب خانه ام بنویسید رهبری

مثل امام فاطمه تنها نمی شود

گفتم ز حبس دل کنم آزاد ناله را

دیدم کنار زینب کبری نمی شود

جز طفل من که یار علی گشت پشت در

شش ماهه ای فدایی بابا نمی شود

من پشت در ز پای فتادم یکی نگفت

زهرا چرا ز روی زمین پا نمی شود

سقط جنین و سیلی و ضرب غلاف تیغ

این احترام ام ابیها نمی شود

میثم بدون لطف و عنایات فاطمه

یک بیت از کتاب تو امضا نمی شود

 

 

تو راه میروی و خون چکد ز پیرهنت

تو راه میروی و خون چکد ز پیرهنت

تو آه میکشی و سرخ میشود حسنت

تو نان نمیپزی و سفره ی شبم خالیست

نه آب میخوری و آب میشود بدنت

ز گیسوان پریشان زینبم پیداست

که مانده زخم عمیقی به دست شانه زنت

چگونه در به رخم باز کرده ای تنها

که غرق خون شده امشب مسیر آمدنت

بگیر پرده ببینم جه آمده به سرت

بلندتر شده این روزها نفس زدنت

تو گریه میکنی و من به سینه میکوبم

برای زخم نگاهت برای زخم تنت

 

 

همین که آه میکشی، حیدر خجالت میکشد

همین که آه میکشی، حیدر خجالت میکشد

از این نگاه خسته تا محشر خجالت میکشد

تا ماجرای کوچه را یک یک حکایت میکنی

حس میکنم غیر از حسن، معجر خجالت میکشد

پهلو به پهلو میشوی، دردت مکرر میشود

پهلو اگر آرام شد، از سر خجالت میکشد

یک سوم از سادات را با فاطمه آتش زدند

حالا کنار شعله، خاکستر خجالت میکشد

آری یقینا هر چه شد، بین در و دیوار شد

وقتی مقصر بوده میخِ در، خجالت میکشد

هر روز درد تازه ای

رشیده ام چه شده دست بر کمر داری؟

رشیده ام چه شده دست بر کمر داری؟

به جای خنده چرا چشم های تر داری؟

جمیله ام چقدر صورتت عوض شده است

حبیبه ام چه شده حال محتضر داری؟

طبیبه ام که نگاهت مسیح قلب من است

نرو، نرو، تو که از حال من خبر داری

از این نگاه پر از اشک می توان فهمید

چه خاطرات مگویی از آن گذر داری؟

برای وضعیت پهلویت ضرر دارد

اگر ز روی زمین پرِّ کاه برداری

قرارمان که ز یادت نرفته فاطمه جان

شریک غربت من نیت سفر داری؟

میان کوچه خودم با دو چشم خود دیدم

تو بیشتر ز چهل مرد هم جگر داری

چگونه ضربه به تو این همه اثر کرده؟

تویی که از پر جبرییل ها سپر داری

 

جرییل آمده به پرستاری شما

جرییل آمده به پرستاری شما

کنیز هات نشستند و مو پریشانند

کنیز هات نشستند و مو پریشانند

نگاه کن همه ی بچه هات گریانند

نشسته ایم کنارت نگاه کن ما را

بگو نمیروی و رو به راه کن ما را

زمان رفتن تو نیست استخاره نکن

تو که هنوز جوانی کفن قواره نکن

چگونه گریه برای نماندنت نکنم !؟

بگو چکار کنم که کفن تنت نکنم ؟

بیا و کار کن اصلاً ولی نشسته نکن

تو را به دست شکستت مرا شکسته نکن

بگو چکار کنم سمت پر زدن نروی ؟

مگر تو قول ندادی بدون من نروی ؟

کسی اجازه ندارد غذا درست کند

برای فاطمه تابوت را درست کند

نفس نفس زدن از زندگی سیرت کرد

سه ماه آخر عمرت چقدر پیرت کرد

سه ماه آخر عمرت چقدر زود گذشت

سه ماه آخر عمرت همش کبود گذشت

مرا ببخش شکسته شدی و چین خوردی

سه ماه آخر عمرت همش زمین خوردی

همیشه دست به دیوار می شوی زهرا

تکان نخور که گرفتار می شوی زهرا

دو چشم بسته ی خود را تو رو خدا واکن

بیا و از سرت این دستمال را

بی یاری تو یاورت از دست می رود

بی یاری تو یاورت از دست می رود

روضه بدون منبرت از دست می رود

بی بی اگر قنوت نگیری بدون شک

ذکر و دعا و مغفرت از دست می رود

خضری که جرعه جرعه بقا بین جام اوست

بی جرعه ای ز کوثرت از دست میرود

رزقی بده که بی برکات دعای تو

دنیاکه هیچ آخرت از دست می رود

می خواهم از مدینه بگویم عنایتی

بی حال روضه نوکرت از دست می رود

ای پرشکسته کنج قفس بال و پر نزن

اینگونه سرکنی پرت از دست می رود

یک دستی آسیاب نگردان علی که هست

اینگونه دست دیگرت از دست می رود

شب ها ز سینه ای که شکسته نوا نکن

زینب کنار بسترت از دست می رود

پهلو مگیر روی مپوشان نریز اشک

با این سه کار شوهرت از دست می رود

هنگام راه رفتن خود هی زمین نخور

این نیمه جان آخرت از دست می رود

حرف سفر نزن اگرم محتضر شدی

چونکه شهید بی سرت از دست می رود

 

 

ای کعبه دلم، اول امام من

ای کعبه دلم، اول امام من

ای عشق فاطمه، مولا أبالحسن

بنشین کنار من، یک لحظه یا علی

نزدیکتر بیا، بینم تو را علی

با تو بهشت بود، نُه سال زندگی

در زیر سایه ات لبریز بندگی

این سینه ام شده، ظرف محبتت

نُقل دهان من حرف محبتت

بودن کنار تو ، بوده سعادتی

از من ندیده ای ،هرگز خیانتی

یک عمر دیده ای ،همراهی مرا

هرگز ندیده ای کوتاهی مرا

من بی اجازه ات، آبی نخورده ام

شکر خدا از این ،فیضی که برده ام

از هر چه غیر تو ،مولا گریختم

تا بود جان مرا، پای تو ریختم

دستان فاطمه در خانه پینه زد

بر داغ غربتت دستم به سینه زد

لبهای دشمنت ،با خطبه دوختم

پای ولایتت، ساختم و سوختم

آقا دعای خیر، بهر بتول کن

کم بوده زحمتم ،

شهادت حضرت زهرا

تا قیامت بنویسم اگر از پروانه

تا قیامت بنویسم اگر از پروانه

ندهم جز خبری مختصر از پروانه

زندگی کردن عشاق تماما درس است

میشود یاد گرفت آنقدر از پروانه

آبرو را همه از برکت چیزی دارند

عارفان از سحر، اما سحر از پروانه

عالمی را نفس سوخته ای زنده کند

معجزه هیچ ندیدم مگر از پروانه

سوز معشوق به سوز دل عاشق نرسد

شمع هم سوخته، نه بیشتر از پروانه

عاشق آن است که معشوق فروشی نکند

هیچگه دل نبرد سیم و زر از پروانه

آنقدر وصل تو سوزنده تر از هجران است

که نمانده است نه بال و نه پر از پروانه

تا سحر سوختنش را به تماشا بنشین

تو فقط اول شب دل ببر از پروانه

جگر سوخته من خبرش پیچیده

چه بگیری چه نگیری خبر از پروانه

تا نفس هست مرا دور سرت میگردم

بیش ازین برنمی آید دگر از پروانه

پروبالی که نمانده ست برایم, اما

آنقدر هست بسازی سپر از پروانه

دل به آتش زدم و سعی خودم را کردم

دست تو باز نشد...درگذر از پروانه

نوبت شستن پروانه رسید و حالا

تازه فهمید چه میخواست در از پروانه

در همان مرحله ی سوختنش می مانم

تا قیامت بنویسم اگر از پروانه

 

خانه ات را پیش مردم حرمتی دیگر نبود

خانه ات را پیش مردم حرمتی دیگر نبود

اینچنین رفتار با تو امر پیغمبر نبود

در تمام قرن های قبل و بعد تو علی

کاری از رفتار آنها شرم آورتر نبود

گر مسلمان غریبی تو شد مرد یهود

صبر تو با دست بسته کمتر از خیبر نبود

صبر تو وقتی که دیدی همسرت را می زنند

انبیا را هم خدایی در خور باور نبود

در میان شعله ها می سوختی سر تا به پا

گر بلاگردان تو صدّیقه ی اطهر نبود

گشت مستثنای امر «لا فتی الّا علی»

بی تلاش فاطمه نامی ز تو حیدر نبود

گفت تا هستم، امیرالمؤمنین تنها

این اشک نیست گشته روان از دو دیده ام

این اشک نیست گشته روان از دو دیده ام

خون است بهر سرخی رنگ پریده ام

ماهم ولی چو صحنۀ شب گشته نیلگون

سروم ولی به سانِ نهالی خمیده ام

سنگینی اش بهم شکند چرخ پیر را

بار غمی که من به جوانی کشیده ام

حتی اجل نکرد عیادت ز حال من

با آنکه دل ز عمر، ز دنیا بریده ام

از دود و آه من شده گردون سیه ولی

با اشک خود ستاره به کهسار چیده ام

تشییع من دل شب و قبرم نهان ز خلق

از این طریق پردۀ دشمن دریده ام

نشنیده ماند ناله و فریاد و شکوه ام

من کز رسول، ام ابیها شنیده ام

رنجی که از تحمل آن عاجز است کوه

بر جان و تن به حفظ امامم خریده ام

شش ماهه ام شهید شد و پهلویم شکست

ز آن صدمه ای که از در و دیوار دیده ام

تاریخ شاهد است که من در ره علی

اول شهید داده و او شهیده ام

بی دست و پای «میثم» ای خاندان وحی

کز ابتدا ثنای شما بوده ایده ام

 

 

درد مرا دو دیده ی خونبار شاهد است

درد مرا دو دیده ی خونبار شاهد است

سوز مرا شرارِ دل زار شاهد است

غم های ناشنیده و ناگفته ی مرا

موی سفید و زردی رخسار شاهد است

شب ها هر آنچه می گذرد بر من و دلم

اشگ دو دیده، دیده ی بیدار شاهد است

من بارها فدایی راه علی شدم

مسمار و سینه و در و دیوار شاهد است

من رو گرفتم از علی امّا هر آنچه شد

روی کبود احمد مختار شاهد است

آتش زدند خانه ی در بسته ی مرا

دود و مدینه و شررِ نار شاهد است

در شهر خود غریب تر از من کسی نبود

دفن جنازه ام به شب تار شاهد است

فریاد آه و ناله ی

علی دیده است در زهرا غروب آفتابش را

علی دیده است در زهرا غروب آفتابش را

و زهرا در علی دیده است هرم التهابش را

شهید اول حفظ ولایت ، می شود اما

کسی هرگز نخواهد دید حتی اضطرابش را

کرم ، مبهوت و سرگردان که زهرا چیست ؟ زهرا کیست؟

مگر از راز گردنبند بردارد جوابش را

چه بینا و چه نابینا به نامحرم بگو برگرد

که گل بر خارها هرگز نمی بخشد گلابش را

غمی سنگین تر از داغ جدایی از علی دارد

که از تابوت ، می خواهد نگه دارد حجابش را

فقط محض دل حیدر… وگرنه ضربه سنگین بود

اگر از چهره بر می داشت گاهی هم نقابش را

اگر چه زخم بر بازو… برای شادی همسر

خودش در خانه می چرخاند سنگ آسیابش را

اجابت را علی در لحظه ی عجل وفاتی دید

چه غمگین می کند راهی شهید انقلابش را

 

مدینه غرق ماتم بود و دلها خانه غم بود

مدینه غرق ماتم بود و دلها خانه غم بود

فضا تاریک و بر رخسار گردون گَرد مات بود

سکوت آفرینش با قیام حشر توأم بود

سراسر مسلمین را قامت از بار الم خم بود

خلایق با دلی بشکسته می گفتند پیوسته

محمد در سرای جاودانی رخت بر بسته

در آن روزی که خون جاری ز چشم هر مسلمان بود

گلوی آفرینش پاره از فریاد و افغان بود

سپهر نیلگون را در درون سینه طوفان بود

علی مشغول غسل آن سفیر پاک یزدان بود

به نقش دوستی دشمن سرکین آفریدن داشت

-ز جسم زنده قرآن هوای خون مکیدن داشت

سقیفه مرز شورای افرادی ستمگر بود

سقیفه پایگاه خصم سرسخت پیمبر بود

جنایت، حق کشی غارت ستم، در حق حیدر بود

نه بلکه جنگ با قرآن و اسلام و پیمبر بود

در آنجا با حضور چند تن اوباش شورا شد

جنایاتی که در او تا قیامت رفته امضاء شد

اگر برپا نمی گردید این

ﺍﮔﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﮐﻨﺪ ﻧﻘﺶ ﺯﻣﯿﻨﻢ

ﺍﮔﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﮐﻨﺪ ﻧﻘﺶ ﺯﻣﯿﻨﻢ

ﺍﮔﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﮐﻨﺪ ﻧﻘﺶ ﺯﻣﯿﻨﻢ

ﺭﺳﺪ ﻇﻠﻢ ﺍﺯ ﯾﺴﺎﺭ ﻭ ﺍﺯ ﯾﻤﯿﻨﻢ

ﺑﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺗﺎ ﻧﻔﺲ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ

ﻃﺮﻓﺪﺍﺭ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻨﻢ

ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﮐﺲ ﻧﮑﺮﺩ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺣﻤﺎﯾﺖ

ﺣﻤﺎﯾﺖ ﺍﺯ ﻋﻠﯽ ﺩِﯾﻦْ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﯾﻨﻢ

ﺷﻮﺩ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﯾﮏ ﻣﻮﯼ ﺍﻣﺎﻣﻢ

ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﻃﻔﻞ ﻧﺎﺯﻧﯿﻨﻢ

ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ ﺍﯼ ﺍﺑﺮ ﺳﯿﻠﯽ

ﮐﻪ ﻣﻈﻠﻮﻣﯽ ﺣﯿﺪﺭ ﺭﺍ ﻧﺒﯿﻨﻢ

ﻫﻤﻪ ﺩﺷﻤﻦ، ﻧﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﻧﻪ ﻣﻌﯿﻨﯽ

ﻓﻘﻂ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺷﺪ ﯾﺎﺭ ﻭ ﻣﻌﯿﻨﻢ

ﺗﻨﻢ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪ

ﺑﺰﻥ ﻗﻨﻔﺬ ﺑﺰﻥ ﻗﻨﻔﺬ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻢ

ﺍﻟﻬﯽ ﺑﺸﮑﻨﺪ ﺩﺳﺘﺖ ﻣﻐﯿﺮﻩ

ﺑﺰﻥ ﻣﻦ ﺩﺧﺖ ﺧﺘﻢ ﺍﻟﻤﺮﺳﻠﯿﻨﻢ

ﻃﻠﺐ ﮐﺮﺩﻡ ﺯ ﺩﺍﻭﺭ ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ

ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺮﻍ ﺁﻣّﯿﻨﻢ

ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﯿﺜﻢ ﺍﺯ ﺯﻫﺮﺍ ﺑﮕﻮﯾﯽ

ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﺒﻊ ﺗﻮ ﻣﻀﻤﻮﻥ ﺁﻓﺮﯾﻨﻢ

 

عمری است رهین منت زهراییم

عمری است رهین منت زهراییم

مشهور شده به عزت زهراییم

مردیم اگر به قبر ما بنویسید

ما پیر غلام حضرت زهراییم

***

ما زنده به لطف رحمت زهراییم

مامور برای خدمت زهراییم

روزی که تمام خلق حیران هستند

ما منتظر شفاعت زهراییم

***

با راز شکسته ی کبوتر چه کنیم

با خاطره ی غریب مادر چه کنیم

دیروز نبودیم فدای تو شویم

امروز بگو بگو که حیدر چه کنیم

***

من بودم و باب هل اتی را بستند

امکان رسیدن به خدا را بستند

ای کاش بمیرم که خجالت زده ام

من بودم دست مرتضی را بستند

 

شنیدی حمله بر تنها گلِ بستان حیدر شد؟

شنیدی حمله بر تنها گلِ بستان حیدر شد؟

ندیدی غنچه ی نشکفته اش یک لحظه پرپر شد؟

شنیدی خانه ی شیر خدا شد طعمه ی آتش؟

ندیدی شعله اش با صورت زهرا برابر شد؟

شنیدی داستان سینه و مسمار را عمری؟

ندیدی دردِ آن پیچیده در قلب پیمبر شد؟

شنیدی شد مدینه زیر و رو از ناله ی زهرا ؟

ندیدی از فشار در چه با آیات کوثر شد؟

شنیدی مرغ روح فاطمه آزاد شد از تن؟

ندیدی خانه ی بی فاطمه زندان حیدر شد؟

شنیدی در کفن پیچید مولا هستی خود را؟

ندیدی جان

زهرا ست دختری که پدر را چو مادر ست

زهرا ست دختری که پدر را چو مادر ست

زهراست سوره ای که مُسمّا به کوثر ست

زهرا ست بضعه ای که رضایش رضای حق

از خشم او خدای مدبِّر مکدّر ست

پیغمبری مگر به دوتا معجز آوری ست؟!

او نیز فضّه اش به خدا معجز آور ست 1

همتا نداشت فاطمه، یا ایّها الأنام

کفوش به عالمین فقط شخص حیدر ست

***

افسوس در تهاجم طوفان غم شکست

آن سینه ای که مخزن اسرار داور ست 2

دیروز جمع سالم بیت نبوّت و ...

امروز جمع سرخ و کبودِ مکسَّر ست

دنیا نداشت حوصله ی فهم شأن او

درک مقام واقعی اش روز محشر ست

 

1- مفتقرا متاب رو،از در او به هیچ سو

چونکه مس وجود را فضّه او طلا کند

آیت الله غروی اصفهانی

2- و لست أدری خبر المسماری

سل صدرها خزینه الأسراری

 

بسوز ای دل، بزن شراره

بسوز ای دل، بزن شراره

که شعله خیزد زسنگ خاره

بریز ای اشک، به رخ هماره

که تازه گشته غمم دوباره

صدا ندارد ترانه ی من

کسی نزد سر به لانه ی من

غریب و تنها به خانه ی من

غروب کرده مه و ستاره

خزان فتاده به لاله زارم

نه غنچه دارم نه لاله دارم

نه می توان آه زدل برآرم

نه تاب هجران نه راه چاره

غریب کوچه شهید خانه

جدا شد از من به تازیانه

به بازوی او بود نشانه

به سینه ی من بود شراره

غم خسوف قمر بگویم

حدیث قتل پسر بگویم

زسینه یا میخ در بگویم

کدام غم را کنم اشاره

کسی ندیده کسی ندیده

که سرو بستان شود خمیده

چه ها گذشت به این شهیده

سزد بپرسم زگوشواره

همای بختم کجا پریدی؟

شبانه بی من چرا پریدی؟

زلانه سوی خدا پریدی

تو هم گرفتی زمن کناره

به یاری من به پا ستادی

شهید گشتی شهید دادی

من ایستادم تو اوفتادی

تو را شهادت مرا نظاره

سحر که گفتم حدیث

علی که آینه ی روشن خدای تو بود

علی که آینه ی روشن خدای تو بود

همیشه آینه اش روی حق نمای تو بود

حدیث قدسی «لولاک» معتبر سندی است

که هر چه کرد خدا خلق، از برای تو بود

به خشت خشت سرایت، بهشت بَرد حسد

که توتیای مَلک گَردِ بوریای تو بود

ملک حضور تو را در نماز عاشق شد

ولیک شیفته تر از مَلک خدای تو بود

ز پا نشست علی تا تو راه می رفتی

که دید دوش حسین و حسن عصای تو بود

نگاه بی رمقت با علی سخن می گفت

زبان درد دلت در نگاه های تو بود

به خانه ی دل او نور داد و دلگرمی

جواب گرم سلامی که با صدای تو بود

ز گریه ات همه هستی به گریه می افتاد

همین نه شهر مدینه پر از نوای تو برد

 

هزار مرحله سائل نشسته بر در تو

هزار مرحله سائل نشسته بر در تو

مگر که نور بگیرد ز فیض محضر تو

گدا چو من که نه بی بی! شبیه جبرائیل

که مشق شب بنویسد ز روی دفتر تو

ندیده ایم به عالم کسی شبیه علی

که غرق مانده به ژرفای درک باور تو

مسیح و آدم و نوح و کلیم و ابراهیم

نشسته اند دو زانو به پای منبر تو

حیای مریم و سارا و هاجر و حوا

نمی رسد به نخی از حجاب دختر تو

خدا سرشته تو را تا کنیز او باشی

خدا کند که بمانم همیشه قنبر تو

* * *

خبر رسیده که از کوچه ای گذر کردی

نشست خاک کف کوچه روی معجر تو

خبر رسیده که دستت ز کار افتاده

و سخت تر که کسی بسته دست حیدر تو

خبر رسیده که چشمان تو ورم کرده

و سخت تر که مقابل به چشم همسر تو

خبر رسیده نفس میکشیدی اما ... خون

چکید لخته به لخته ز نای و حنجر تو

* * *

چقدر زرد شدی یاس ارغوان علی...!

نمانده

من علی ام که خدا قبله نما ساخت مرا

من علی ام که خدا قبله نما ساخت مرا

جز خدا و نبی و فاطمه نشناخت مرا

من که یکباره در از قلعه ی خیبر کندم

داغ زهرا بخدا از نفس انداخت مرا

***

چون شفق از چشمه ی چشم سحر خون میچکد

جای اشک از ساغر چشم پدر خون میچکد

گر نمی گویی به من احوال مادر را ، مگو

لااقل برگو چرا از میخ در خون میچکد

 

 

هر کسی این روزها آمد کنارم، گریه کرد

هر کسی این روزها آمد کنارم، گریه کرد

چشمش ابری شد، به حال و روزگارم گریه کرد

بس که مرغ روح من شوق سفر دارد به سر

قابض الارواح از این انتظارم گریه کرد

سینه ی دیوار با زخم نهانم خون گریست

درب خانه شد سیاه و سوگوارم گریه کرد

آسمان تا دید با بال شکسته، همچنان

در هوای مرتضایم بی قرارم گریه کرد

مرتضی امروز وقتی دید با هر زحمتی

روی پاهای حسن سر می گذارم گریه کرد

مجتبی انگشت خود را روی موهایم کشید

ناگهان افتاد یاد گوشوارم گریه کرد

دخترم زینب شبی سر روی دامانم گذاشت

گفت می خواهم برایت خون ببارم، گریه کرد

کاسه آبی را که بردم سمت لبهای حسین

دید در دستانم از بس رعشه دارم گریه کرد

 

 

فاطمه روزی که خلقت شد سراسر نور بود

فاطمه روزی که خلقت شد سراسر نور بود

نور قبل از خلقتش در ذات حق مستور بود

نوری از وجه خدا مستغرق اندر ذات هو

کار او تسبیحِ سبحان،قبلِ هر دستور بود

او برای مادری کردن بر عالم ، زاده شد

یعنی از لطف ربوبی سوی ما مامور بود

بانوی عصمت که یاریِ ولایت شأن اوست

نام او منصوره و در آسمان مشهور بود

تا که پای امتحان آمد ز حکمت در میان

قبل خلقت امتحان داد و بحق مشکور بود

پاسخ زهرا به هر امر خدا لبیک شد

بسکه بی چون و چرا در طاعت

چون رسد لحظه با زور علی را بُردن

چون رسد لحظه با زور علی را بُردن

باید آماده شود شیعه برای مُردن

روز تنهایی مولا که کسی جز من نیست

چاره ای نیست به جز رفتن و سیلی خوردن

گر بنا نیست همیشه برسد غنچه به بار

بهتر آن است همان سوختن و پژمردن

بهتر آن است که مظلومه سفارش نشود

ورنه حساس شود دشمنش از آزردن

هتکِ ناموس خدا پیش امامش سخت است

سخت تر اینکه علی را به ولی نشمردن

چون ز یک شهر وفایی نرسد چاره کجاست

جز به دیوار ، تن فاطمه را بسپردن

آن همه توصیه فرمود پیمبر ، این شد

چاره ای نیست به جز غیر خدا نسپردن

باید افتاد ز پا تا علی از جا خیزد

ورنه بی فایده می بود فقط غم خوردن

آری امروز علی را به طنابی بردند

می رسد نوبت بی سر شدن و سر بُردن

یک تنه باید از این راه چو زهرا برویم

که مرام شهدا نیست ز غم افسردن

 

 

ما از قدیم دربدر فاطمیه ایم

ما از قدیم دربدر فاطمیه ایم

پرچم بدست پشت در فاطمیه ایم

تا روز حشر سینه زن مادر حسن

مثل حسین خون جگر فاطمیه ایم

با آل مصطفی ز ازل همنوا شدیم

پس تا ابد پیامبر فاطمیه ایم

از فاطمیه رزق محرم بما رسد

زینب مآب همسفر فاطمیه ایم

این آزمایشی است برای ولائیان

یعنی قبول در اثر فاطمیه ایم

همراه با تمام امامان و رهبران

شیعه ! بگو که مفتخر فاطمیه ایم

با خطبه های فاطمه بیگانه نیستیم

حلقه بگوش ، پشت سر فاطمیه ایم

تنها نه فاطمه است که پهلو شکسته شد

ما اهل درد خم کمر فاطمیه ایم

یک ثلث از سلالۀ سادات کشته شد

ما پیروان گل پسر فاطمیه ایم

او یک نهال کاشت به پشت در حرم

ما شاخه های آن ثمر فاطمیه ایم

او یک تنه برای ولایت قیام کرد

ما صد سپاه هم

هر گه که یاد آرم زین آستانه مادر

هر گه که یاد آرم زین آستانه مادر

گردد زدیده چون سیل اشکم روانه مادر

یاد آرم از صدای یا فِضّهُ خُذینِی

تا می کنم نظاره بر درب خانه مادر

بالله علیست مظلوم از روی توست معلوم

کز غربتش به صورت داری نشانه مادر

هنگام سوگواری در حین اشکبازی

دلجوئیت نمودند با تازیانه مادر

من حال جوجه ای را دارم که چند صیاد

کشتند مادرش را در آشیانه مادر

گوئی زدرد و محنت دستت نداشت قدرت

موی مرا نکردی امروز شانه مادر

لب بسته ای ز یا رب جای تو این دل شب

ریزد زچشم زینب اشک شبانه مادر

این خانه را که جبریل بوسیده در به تجلیل

آتش بر آسمان رفت از آستانه مادر

از گلشنت بماند تا لاله ای به دستم

ای کاش غنچه ی تو می زد جوانه مادر

تا روز حشر شاهد بر بیگناهی توست

خونی که ریخت قاتل ز آن نازدانه مادر

یاد غم تو عالم دارد هماره ماتم

از مرغ طبع (میثم) خیزد ترانه مادر

 

آفرینش شد بنا تنها برای فاطمه

آفرینش شد بنا تنها برای فاطمه

پس هزاران بار جان ما فدای فاطمه

هر که می خواهد فنای حضرتِ دلبر شود

نیست راهی جز شود اول فنای فاطمه

گفت پیغمبر رضایم در رضای کوثر است

پس رضای حق شده جلب رضای فاطمه

هر کسی آخر به دین مالکِ خود می شود

من پرستش می کنم تنها خدای فاطمه

در عبادت یار حیدر بود زهرای بتول...

...یا که حیدر آمد اصلا پا به پای فاطمه؟

احترامش می کند مولا هر آن کس که شود

ذره ای از خاک پایِ پر بهای فاطمه

روز محشر چون همه حیران شوند آسوده است

هر که آمد بر در دولتسرای فاطمه

تا قیامت روزی ما بسته بر دستان اوست

دست های خسته ی مشکل گشای فاطمه

"حق او با گریه ی تنها نمی گردد ادا

پیر کن

مرغ بهشت وحیم و سوخته آشیانه ام

مرغ بهشت وحیم و سوخته آشیانه ام

دانه سرشک دیده و ناله شده ترانه ام

منکه دمد ز حجره ام نور به چشم قدسیان

دود به آسمان رود از در آستانه ام

اجر رسالت نبی ثبت شده به صورتم

محفل غربت علی گشته محیط خانه ام

زنده ترین شهود من این بدن کبود من

من به محبّت علی عاشق تازیانه ام

منکه بهشت احمد و باغ و بهار حیدرم

مانده ز سیلی خزان بر گل رو نشانه ام

سر و ز پا نشسته ام طایر پر شکسته ام

قاتل سنگدل مرا کشته کنار لانه ام

من و حمایت از ولی گواه باش یا علی

شهید اوّل تو شد محسن ناز دانه ام

هر چه عدو زند مرا رها نمی کنم تو را

گر چه ز کار اوفتد بازو و دست و شانه ام

درد، مرا کشد ولی نیست به غیر یا علی

زمزمۀ شبانه و گریۀ عاشقانه ام

منم همیشه همدمت تا که بگریم از غمت

گاه به تربت پدر گه به اُحد روانه ام

«میثم» ما ز سوز دل ساز کند غم مرا

سر زده از درون او شعلۀ جاودانه ام

 

 

فغان کرد آسیای دستی او

فغان کرد آسیای دستی او

که: دشمن زد شرر بر هستی او!

دل ستان می نالید چون رود

که دست او همیشه بر سرم بود!

به مژگاه، فضّه اش یاقوت می سفت

به دل آهسته می نالید و می گفت:

چسان در بر رخ دشمن توان بست؟

که در بر سینه ی او میخکوب ست!

چه کرد ای اهل دل! مسمار با او؟!

فشار آن در و دیوار با او؟!

که: روزش رنگ شام تار بگرفت

کمک در رفتن از دیوار بگرفت!

ز رفتن بسکه حالش زار می شد

عصای دست او، دیوار می شد!

چو زهرا دست بر دیوار می برد

قرار از حیدر کرار می برد!

دل دختر چو مادر

آیینۀ رسول خدا روی فاطمه

آیینۀ رسول خدا روی فاطمه

جان وجود، بسته به یک موی فاطمه

با آنکه نیست از حرم مخفی اش نشان

شهر مدینه گم شده در کوی فاطمه

بوی بهشت اگر چه محمّد از او شنید

بالله قسم بهشت دهد بوی فاطمه

ختم رسل گرفت به پهلو دو دست خویش

از آن لگد که خورد به پهلوی فاطمه

طوبی دمید و سدره فتاد و شجر شکست

وقتی خمید قامت دلجوی فاطمه

چون باب وحی سوخت پر و بال جبرییل

نزدیک شد چو شعله به گیسوی فاطمه

انگار رفت طاقت دست خدا ز دست

زآن ضربتی که خورد به بازوی فاطمه

آیات نور و پردۀ ظلمت؟! خدای من!

دست پلید دیو کجا روی فاطمه

از یک طرف خجل شده از فاطمه، علی!

از یک طرف نگاه حسن، سوی فاطمه

«میثم» اگر چه فاطمه رازش نگفته ماند

محسن همیشه هست سخن گوی فاطمه

 

 

رفت پیغمبر ولی زهرای خود را جا گذاشت

رفت پیغمبر ولی زهرای خود را جا گذاشت

جان به روی آیه نص ذوی القربی گذشت

آتشی افروخت دشمن کز شرارش داغ گل

در دل شوریده حال بلبل شیدا گذاشت

شاخه را بشکست و گل را با لگد از شاخه چید

داغ خون با میخ در بر سینه زهرا گذاشت

محسن شش ماهه را کشت و کتاب عشق را

از برای اصغر شش ماهه بی امضا گذاشت

تازیانه خورد زهرا و ز خود این ارث را

یادگاری از برای زینب کبری گذاشت

در میان کوچه سیلی خورد و از خود این نشان

از برای آن سه ساله بعد عاشورا گذاشت

بار غم برداشت مرگ از دوش زهرا در عوض

چوبه تابوت او بر شانه مولا گذاشت

آنقدر گویم من ژولیده داغ فاطمه

آتشی از خود به جا در خانه دلها گذاشت

 

 

اگر کشند در این بیت وحی صدبارم

اگر کشند در این بیت وحی صدبارم

من از امام خودم دست بر نمی دارم

من از برای دفاع علی سپر شده ام

بگو که

زهرا اگر نبود نشان از بقا نبود

زهرا اگر نبود نشان از بقا نبود

خلقت اگر نبود ظهور خدا نبود

آیینه ی تجلی وحدانیت بود

او بی صفات ذات خدا بر ملا نبود

بر محور محبت او شد جهان بنا

بی این عمود خیمه ی هستی بپا نبود

می شد اگر حقیقت نوریه اش عیان

دیگر مجال سوره ی شمس الضحی نبود

حبل المتین عشق فقط قصه بود و بس

گر رشته های چادر خیرالنسا نبود

مدحش گرفته می شد اگر از کتاب وحی

قدری نبود ، کوثری و هل اتی نبود

می زد اگر نبوت او را خدا رقم

دیگر نیاز آمدن انبیا نبود

بیت معظمش که بود مرکز فلک

روزی نبود موقف اهل سما نبود

محشر الی الابد به درازا کشیده بود

زهرا اگر شفیعه ی روز جزا نبود

اصل نماز درک وجود لطیف اوست

زهرا اگر نبود نمازی بپا نبود

حج با طراوت است به یمن جهاد او

سعی اش اگر نبود حرم را صفا نبود

گمراه و راه گمشده تا صبح محشر است

آن دل که مهر فاطمه اش مقتدا نبود

قبله از اوست مفتخر و کعبه محترم

بی فاطمه حریم و حرم را بقا نبود

خلقت به مهر فاطمه اجماع چرا نکرد ؟

با آن همه دلیل که جای چرا نبود

خیری نداشت عالم ، اگر فاطمه نداشت

خیر کثیر حضرت خیرالنسا نبود

ام الائمه النجبایش نگفته اند ؟

ام اب است و مادر آل عبا نبود ؟

زهرا مگر عنایت خاص خدا نبود ؟

زهرا مگر سلاله ی بدرالدجی نبود ؟

زهرا مگر طراوت روح دعا نبود ؟

زهرا مگر تجسم راه ولا نبود ؟

زهرا مگر تجلی عرفان و دین و عشق

آیینه دار معرفت کبریا نبود ؟

زهرا مگر شریفه ، زکیه ، حدیثه نیست ؟

زهرا مگر عفیفه و ام الحیا نبود ؟

با آن سفارشات گران بار مصطفی

جایی برای رفتن راه خطا

سر خاکت دوباره آمده ام

سر خاکت دوباره آمده ام

تا برایت دوباره گریه کنم

شب هفتم رسیده ام تا با

دلِ خود پاره پاره گریه کنم

 

شب هفت تو نه که هفت من است

آمدم بر سر مزار خودم

هفت شب نه که هفت صد سال است

گریه کردم به روزگار خودم

 

هفت شب می شود که می گیرند

کودکانت سراغ مادر را

هفت شب می شود که می بینند

در و دیوار و خون بستر را

 

باورم نیست با دو دست خودم

ریختم خاک روی چشمانت

چیده ام تکه تکه سنگ لحد

پیش چشمان مات طفلانت

 

باورم نیست چوب گهواره

شده تابوت پیکرت زهرا

تازه فهمیده ام از حرارت در

آتش افتاده بر پرت زهرا

 

کاش می شد ببینیم زخم

چهره لاله گون تو باقی است

زینبم شسته چادرت را باز

روی آن لکه خون تو باقی است

 

چند وقت نبود رو سویت

حال سر کرده دخترت زهرا

تازه فهمیده ام حرارت در

زده آتش به معجرت زهرا

 

شب هفت تو و برای علی

شب هفت محرم آمده است

وقت غسلت نشد بگو با من

زخمِ پهلویِ تو هَم آمده است

 

می نشیند به جای تو زینب

با کمی آب روبروی حسین

گوش زینب چه گفته ای که مدام

می زند بوسه بر گلوی حسین

 

در اولین نمازِ غریبی بدون تو

در اولین نمازِ غریبی بدون تو

جز اشک غم نمانده نصیبی بدون تو

دست علی پس از تو بکاری نمی رود

دیگر نمانده هیچ شکیبی بدون تو

هر لحظه خاطرات تو را می کنم مرور

جز یاد تو که نیست طبیبی بدون تو

چادر نماز دختر تو می کُشد مرا

دارد عجب صدای نجیبی بدون تو

گاهی که پیش بستر خالی نشسته است

بر دخترت کجاست مُجیبی بدون تو

کار حسینِ تو ز تسلّی گذشته است

دارد حسن نوای عجیبی بدون تو

خیز و ببین که زندگی ام سخت درهم است

سخت است

زهرا چو شمع سوخت و پیوسته آب شد

زهرا چو شمع سوخت و پیوسته آب شد

بعد از پدر به او ستم بی حساب شد

در بین دوستان خود از بس غریب گشت

از اشک غربتش، دل دشمن کباب شد

وقتی که دید دست علی در طناب بود

بر دور گردنش، غم عالم طناب شد

روز مدینه چون شب تاریک تیره ماند

یک لحظه تا کبود رخ آفتاب شد

واجب بود جواب چو مؤمن کند سلام

یارب چرا سلام علی بی جواب شد؟

دنیا گرفت فاطمه را از علی، علی

سوزش به سینه ماند و چهل سال آب شد

آن لحظه ای که پشت در افتاد مادرش

انگار عرش بر سر زینب خراب شد

از آن شبی که فاطمه اش در تراب خفت

بغض شکسته هم نفس بوتراب شد

مولا همیشه بود عزادار فاطمه

تا آن شبی که صورتش از خون خضاب شد

میثم! به روی تربت پنهان فاطمه

هر روز اشک دیده مهدی گلاب شد

 

گل من چون تو را در گل بپوشم ؟!!!

گل من چون تو را در گل بپوشم ؟!!!

ز هجران تو خون دل بنوشم ؟!!!

در ایام جوانی قسمتم شد ...

که تابوت تو را گیرم به دوشم !...

***

دعایی زیر لب دارم شبانه ...

تو آمین گوی ای ماه یگانه !

الهی هیچ مظلومی نبیند ...

عزیزش را به زیر تازیانه !!!

***

بیا با هم نماز شب بخوانیم ...

دعای دل به تاب و تب بخوانیم ...

کتاب قصّه ی غم های خود را ...

نهان از دیده ی زینب بخوانیم !!!...

***

به خاک افتاده جسم اطهرش بود ...

به روی دامن فضّه سرش بود ...

میان آن همه رنج و غم و درد ...

به فکر غصّه های شوهرش بود !

***

غمت برده ز دل تاب و توانم

تو رفتی من چرا باید بمانم !

گلویم آنچنان از گریه بسته ...

که نتوان بهر تو قرآن بخوانم !!!

***

چرا بال و پر ما

ای مسجد النبی گل نیلوفرت چه شد؟

ای مسجد النبی گل نیلوفرت چه شد؟

یاس کبود سوخته ی پرپرت چه شد؟

ماه غروب کرده ی پیش از غروب عمر

خورشید اوفتاده به پشت درت چه شد؟

ای آستان وحی ، که آتش زده تو را؟

ای باب جبرئیل ، امین کوثرت چه شد؟

ای مادر حسین و حسن تربتت کجاست؟

ای بحر عصمت نبوی گوهرت چه شد؟

ای میر بدر و صف شکن خیبر و اُحد

با من بگو شهیده ی بی سنگرت چه شد؟

ای همسر رسول خدا از علی بپرس

داماد داغدیده ی من، همسرت چه شد؟

با من بگو مدینه در آن کوچه های تنگ

با حسن آفتاب خدا منظرت چه شد؟

ماهی که خاک ریخت علی روی آن کجاست؟

خورشید روی سینه ی پیغمبرت چه شد؟

«میثم» به سان شمع بسوز و سپس بپرس

پروانه ی همیشه ی مولا، پرت چه شد؟

 

تمام شمع وجود تو آب شد مادر

تمام شمع وجود تو آب شد مادر

دعای نیمه شبت مستجاب شد مادر

گل وجود تو پرپر شد و به خاک افتاد

بهشت آرزوی ما خراب شد مادر

به جای شمع که سوزد به قبر پنهانت

علی کنار مزار تو آب شد مادر

میان آن همه دشمن که می زدند تو را

دلم به غربت بابا کباب شد مادر

حمایت از پدرم را گناه دانستند

که کشتن تو در امت ثواب شد مادر

به محفلی که علی بر تو مخفیانه گرفت

سرشک دیدۀ زینب گلاب شد مادر

به یاد ناله مظلومیت دلم سوزد

که چون سلام پدر بی جواب شد مادر

نشان غصب فدک ماند تا به ماه رخت

گرفته نیمه ای از آفتاب شد مادر

علی بیاد جوانیت پیر گشت چو دید

خمیده سرو قدت در شباب شد مادر

عنایتی صف یوم الحساب «میثم» را

که خسته از گنه بی حساب شد مادر

 

گفتم از درد نهان یار به من می گوید

گفتم از درد نهان یار به من می گوید

یا

ای خسته ی دل خسته ی آزار کشیده

ای خسته ی دل خسته ی آزار کشیده

در پای علی زحمت بسیار کشیده

تو دست به رو داری و من دست به خواهش

کار من و تو هر دو به اصرار کشیده

پیداست از این دست به جا مانده که زهرا

تا پشت در خانه سری زار کشیده

فهمیده ام از لمسی دستان تو، شانه

از بازوی افتاده ی تو کار کشیده

می ترسم از این آه،که این شیشه بریزد

بر سنگ زمین سینه ات انگار کشیده

تو چهره بپوشان ولی این کوچه به من گفت

این گونه ی پاشیده به دیوار کشیده

امید ندارم به خود از درد نپیچی

پهلوی تو بد جور به مسمار کشیده

من می نگرم بر تو و می بینم از این شام

دستی نوه ات را سر بازار کشیده

انگار شبیه تو شدن جرم بزرگی ست

کار تو و او هر دو به انظار کشیده

خون می چکد از ناخنش و حال ندارد

آنقدر که از تاول پا خار کشیده

برخاست که یک جمله بگوید به عمویش

گیسوی مرا چند طلبکار کشیده

هر بار که گفتم سر بابام نیُفتد

خوردم ز سنان پیش تو هر بار کشیده

کم بود ببینی که حرامی به کنیزی

در خانه اش از دخترکت کار کشیده

 

 

سجده های فاطمه شب زنده دارم می کند

سجده های فاطمه شب زنده دارم می کند

مِهر او زیباتر از فصل بهارم می کند

هرچه دارم از دعای مادرم دارم که او

با دعایش لطف زهرا را نثارم می کند

من همانم که نبودم شیئ مذکوری ولی

فیضِ حُبُّ الفاطمه کوثر تبارم می کند

اوست تنها مادری که در مسیر بندگی

با قیام خویش یار ذوالفقارم می کند

مادرِ طاووسِ جنّت کیست غیر از فاطمه

اوست ، همچون دانه در محشر شکارم می کند

تا قیامت هست کار انبیا تقدیس او

مصطفی فرمود: زهرا با وقارم می کند

خطبۀ مردانه اش درس

انگار که چشمانِ تو را خواب گرفته

انگار که چشمانِ تو را خواب گرفته

کاشانه ی ما را غم سیلاب گرفته

نزدیک سه ماه است نخوابیده ای اما

حالا چه شده چشم تو را خواب گرفته

اسرار ندارم که تو را سیر ببینم

نزدیک سه ماه است که مهتاب گرفته

برخیز گریبان زده ام چاک بدوزش

بی حالی تو از علی آداب گرفته

این دفعۀ چندم شده از صبح که زینب

پیراهن گُلدار تو را آب گرفته

وا کن گره ی روسری اَت را ولی آرام

این مقنعه را لخته ی خوناب گرفته

تا که سر تو خورد به دیوار شکستم

بعد از تو نفس از جگرم تاب گرفته

ای گونه ترک خورده دو ماه است رُخت را

یک پنجه و انگشتر آن قاب گرفته

فهمیده ام این میخ چرا کج شده این قدر

پهلوی تو بد جور به قلاب گرفته

 

 

می نویسم به چشم تر مادر

می نویسم به چشم تر مادر

می نویسم به روی در مادر

با همین پاره ی جگر مادر

سوختم از سکوت اگر مادر

می نویسم مرا ببر مادر

خواهرم نامِ مادر آورده

چادر گریه آور آورده

غم من باز هم سرآورده

کوچه دادِ مرا در آورده

باز رفتم به آن گذر مادر

کوچه بود و عبور بانویش

کوچه و یک بهشت در کویش

مادری و فرشته هر سویش

باد حتی نخورده بر رویش

من از کوچه بی خبر مادر

کوچه بود و غروب غم بارش

کوچه بود و دو تا عزا دارش

کوچه ی سنگی و دو دیوارش

کوچه و سنگ های بسیارش

کوچه پر شد زِ رهگذر مادر

دیدم آنجا هزار مشکل را

بسته بودند راه منزل را

جمع نا محرم و ارازل را

دیدم آن روز دست قاتل را

وای از چشم خیره سر مادر

چشم خود را که بست زد سیلی

دید بی حیدر است زد سیلی

وای با پشت دست زد سیلی

گونه ای را شکست زد

این پیام دردآور چون شنفت

این پیام دردآور چون شنفت

با دلی با حسرت و بی تاب گفت:

ای به تو دلگرم ، آه سرد من

همزبان و همدل و همدرد من

هستی من جان من جانان من

این قدر بازی مکن با جان من

ای چراغ من مگو از خامشی

ورنه پیش از خود علی را می کُشی

روبهان در مکر خود با شیر نر

تیغ هاشان آخته، من بی سپر

ای مسیحای علی اعجاز کن

مشکلِ مشکل گشا را باز کن

ای کتاب عشق من، بسته مشو

همچو مَردم از علی خسته مشو

رفتنت، خانه خرابم میکند

ماندنت چون شمع آبم میکند

ای علی را سرو باغ آرزو

هرچه میگویی، حلالم کن مگو

نه دلم را از فراقت چاک کن

نه به دست خویش اشکم پاک کن

ای به دردم، چشم بیمارت طبیب

مانده ی مضطر، بخوان «امن یجیب»

باز زهرا چشم خودرا باز کرد

راز دیگر باعلی آغاز کرد

کی پسر عَمّ هرچه گویم گوش کن

آتشم را از درون خاموش کن

یا علی امروز گردیده چو شام

عمرزهرای تو میگردد تمام

من که بستم چشم از من دل بشوی

شب تنم را زیر پیراهن بشوی

شب مرا تشییع کن تا آن دو تن

یک قدم نایند بر تشییع من

گر به تشییع من آید قاتلم

داغ محسن تازه گردد در دلم

در دل شب دور از چشم همه

کن نهان درخاک جسم فاطمه

تا نشان ماند به جا از غربتم

بی نشان باید بماند تربتم

چون به دست خویش بارنج و تعب

پیکرم را دفن کردی نیمه شب

در کنار قبر پنهانم بمان

تا صدایت بشنوم قرآن بخوان

گرچه رفت از دست یار ویاورت

فاطمه تنهاترین همسنگرت

غم مخور داری یگانه یاوری

تربیت کردم برایت دختری

اوتورا مردانه یاری

ای همه شب به گوش تو، گریه بی صدای من

ای همه شب به گوش تو، گریه بی صدای من

مانده به سینه با نفس، ذکر خدا خدای من

اشک تو ریزد از بصر، بغض تو مانده در گلو

کشته مرا سکوت تو، گریه کن از برای من

هر نفسی که می کشم، آه تو خیزد از دلم

گشته علی علی علی زمزمه دعای من

عقده به سینه دارم و منع ز گریه می شوم

حبس شده است در گلو گریۀ های های من

کوه فراق و قدّ خم، موی سفید و عمر کم

عمْر برو که بعد از این مرگ بود دوای من

گریه دگر نمی کند باز ز کار من گره

غیر اجل دگر کسی نیست گره گشای من

ای به فدات هست من گو شکند دو دست من

یک سر موی تو اگر کم شود از تو وای من

من به کفم گرفته جان می دوم از قفای تو

زینب چارساله ات می دود از قفای من

من به تو اشک داده ام من به تو سوز داده ام

میثم از آن فشانده ای خون جگر به پای من

 

اهل جحیم، شعله به باغ جنان زدند

اهل جحیم، شعله به باغ جنان زدند

با این شرر شراره به هفت آسمان زدند

با ضرب تازیانه و ضرب غلاف تیغ

بر جسم پاک فاطمه تا پای جان زدند

با کینۀ غدیر به ناموس کبریا

تا داشتند اهل سقیفه توان، زدند

بر صورتی که مصحف پروردگار بود

سیلی به پیش چشم امام زمان زدند

این غم کجا برم که سر منبر رسول

بنشسته و به فاطمه زخم زبان زدند؟

این غم کجا برم که همای بهشت را

از بین خانه، بردن مولا بهانه بود

وارد نگشته، فاطمه را بی امان زدند

اذن دخول اگر نگرفتند در ورود

دیگر چرا لگد به در آستان زدند؟

آن ضربه ای که خورد به بازوی فاطمه

تا روز حشر بر جگر

اگر چه خصم، درِ خانه ریخت بر سر من

اگر چه خصم، درِ خانه ریخت بر سر من

رواست گریه کنید از برای شوهر من

مدینه گریۀ من سخت خسته ات کرده

حلال کن که بوَد روزهای آخر من

خدا گواست مرا می زدند و می لرزید

چو گوشواره که لرزد به گوش، دختر من

ز تازیانه بوَد سخت تر نگاه علی

که ایستاده غریبانه در برابر من

علی! که گفته غریبی؟ به این گروه بگو

که هست فاطمه تنها، تمام لشکر من

برای یاری من خویش را مده زحمت

که پشت در شده ششماهۀ تو یاور من

پناه من شده دیوار و، در شده سنگر

شکست پهلو و آتش گرفت سنگر من

خدیجه نیست که از من کند پرستاری

از این به بعد دگر زینب است مادر من

دگر زنان مدینه عیادتم نکنند

مگر که قاتلم آید کنار بستر من

کنم ز لطف و کرامت شفاعت از «میثم»

که ریزد از قلمش اشکِ دید ۀ تر من

 

دخترت گریه می کند حالا

دخترت گریه می کند حالا

روی دستش سه تا کفن مانده

بین این بقچه ای که وا کرده

سه کفن دو پیرهن مانده

 

با نفسهای آخرت گفتیش

این کفن ها برای خانه ی ماست

پدر و مادر و من اما

پیرهن ها برای کرببلاست

 

اولین پیرهن که میبینی

این که کوچکتر است دخترکم

قسمت محسنم نشد اما

به تنِ اصغر است دخترکم

 

هدیه کن بر رباب و در بغلش

نوه ام را ببوس اصغر را

دوّمین اش برای بی کفن است

به تنش تا که کرد،خنجر را

 

بوسه ای زن به گودی زیرش

قبل تیغ و سنان و سر نیزه

قبل از اینکه خنجرش با زور

می زند نانجیب بر نیزه

 

بعد غارت حرامیان را دید

تبر و دشنه تیز می کردند

با لباسی که از تنش کندند

تیغشان را تمیز می کردند

 

دید حتی لباس اصغر نیست

نخ قنداقه هم به غارت رفت

وای دست رباب را بستند

بین نا

باور نمی کنم که پریدی ز باورم

باور نمی کنم که پریدی ز باورم

باور نمی کنم که چه ها آمده سرم

باور نمی کنم که گذشتی ز دخترت

حالا سه ماه رفته ای و از گریه ها ترم

حالا سه ماه می شود افتاده ام زپا

حالا سه ماه می شود اینگونه پرپرم

از شام تا به صبح تنم تیر می کشد

از صبح تا به شب منم و زخم بسترم

پایی نمانده تا که بیاید به یاری ام

چشمی نمانده تا که از این راه بگذرم

از شانه کردنم حسنم گریه می کند

حتی نشد برای حسین آب آورم

تا سرفه می کنم پر خون می شود تنم

باید لباس تازه ی خود را در آورم

من باردار بودم و محسن صدا زدیش

اما نبود قسمتم او را که بنگرم

آتش گرفت دامنم و در به سینه خورد

همراه آن شکست تمامی پیکرم

شکر خدا که فضه به دادم رسیده بود

فضه اگر نبود که می سوخت دخترم

امروز در جوار توُ و در شبی دگر

کنج خرابه می روم و اشک می برم

کنج خرابه پیش یتیمی که مثل من

گیسو سپید گریه کند در برابرم

با لُکنتش دوباره زبان بازی می کند

بابا خوش آمدی به نفس های آخرم

گیسو بخون و چاک لب و چهره سوخته

یعنی تویی مسافر من نیست باورم

باید ز نیزه شرح گلوی تو بشنوم

باید که از جراحت تو سر در آورم

دستی بکش به روی سرم تا که حس کنم

چون دختران شام پدر آمده برم

دستی بکش به روی سرم تا که حس کُنی

آتش گرفت سوخت تمامی معجرم

 

 

ای اذان اشهد انّ علی مولای من

ای اذان اشهد انّ علی مولای من

میشود تکمیل با دنیای تو دنیای من

چند سالی میشود تاج سر زهرا شدی

نقطه ی پایین "با " ای نقطه ی در "فا" ی من

یا علی جانم ، فدای

در کنده شد از جا و سر شعله زدن داشت

در کنده شد از جا و سر شعله زدن داشت

از هیزم از آتش و از درد سخن داشت

شد سرخ به جای همه از فرط خجالت

میخی که نگاهی به من و گریۀ من داشت

برخواست کمر بند علی مانده به دستش

انگار نه انگار که صد زخم به تن داشت

وقتی که جماعت به سرش ریخت زمین خورد

وقتی که زمین خورد نگاهی به حسن داشت

جا پای مغیره به روی چادرش افتاد

ازسینۀ خوردش خبری مطمئنن داشت

در خانه و در کوچه و حتی در مسجد

ای وای که قنفذ همه جا دست بزن داشت

این دست شکستن عرق شهر درآورد

این طور کشیدن به خدا داد زدن داشت

کابوس نمیکرد رها حال حسن را

یک عمر فقط نالۀ نامرد نزن داشت

مانند حسینش شده محسن جگرش سوخت

می گفت علی محسن ما کاش کفن داشت

 

 

کاش کوچه ای نبود، کاش خانه در نداشت

کاش کوچه ای نبود، کاش خانه در نداشت

کاش غربت مرا هیچ کس خبر نداشت

کاشکی فدک نبود، حرمت نمک نبود

کاش این زمین شوم از فدک اثر نداشت

کاش هیچ مادری وقت راه رفتنش

دست روی شانه ی خسته ی پسر نداشت

قبل از اینکه کوچه ها راه مادر مرا

سد کنند، مادرم، دست بر کمر نداشت

هرچه ناله می زدم مادر مرا نزن

بی مروّتِ زبون، باز دست بر نداشت

ریشه ی مرا زدند ساقه ام شکسته شد

دشمن پلید ما کاشکی تبر نداشت

وای مادرم شبی سر نهاد بر زمین

چادری به سر کشید سر ز خواب بر نداشت

 

 

در مقامی که عقیق سرخ از زر بهتر است

در مقامی که عقیق سرخ از زر بهتر است

اشک هایم بال معراج است از پر بهتر است

بیشتر از بهترین وجه عبادت از نماز

در قیامت اشک هایت را بیاور بهتر است

با زبان دل فقط حرف خودم را می زنم

نامه بر این روزها باشد کبوتر بهتر

نام زهرا شنید و طوفان شد

نام زهرا شنید و طوفان شد

رنگ پیشانی اش نمایان شد

اینکه دستار حیدری بسته است

ذوالفقار دلاوری بسته است

به چه کاری آمده چه سر دارد

اینکه شمشیر بر کمر دارد

کس جلودار او نمی گردد

هیچ کس روبرو نمی گردد

غرش حیدر است طوفان است

عرق غیرت است باران نیست

در ظهور آمده وقار علی

قد علم کرده ذوالفقار علی

از ردیف عجائب است این مرد

اسد الله غالب است این مرد

همه در اضطراب و سر درگم

شیر شوریده بود، بر مردم

بیشه درمانده از هیاهویش

فاتح خیبر است ، بازویش

نفس از سینه ها نمی آید

غیرضجه، صدا نمی آید

داد می زد سر تمامی شهر

یر سر بغض بر مرامی شهر

خاک اینجاست قبله گاه خدا

کعبه مخفی من است اینجا

به خداوند بی مثال واحد

آهنی گر بر این زمین برسد

لب تیغ من و دمار شما

وای بر حال و روزگار شما

آنقدر می کشم در اینجا تا

خون بگیرد تمام صحرا را

از من خونجگر چه می خواهید

داغ از این بیشتر چه می خواهید

یار نه سالۀ مرا کشتید

حضرت لالۀ مرا کشتید

فاطمه از شما که خیر ندید

نود و پنج روز درد کشید

تازه از این مدینه راحت شد

تازه از زخم سینه راحت شد

این بقیع است باغ و گلشن من

حق زهراست روی گردن من

 

شنیدم که بعد از وفات بتول

شنیدم که بعد از وفات بتول

گل بوستان بهشت رسول

علی چون چراغ شب غربتش

چه شب ها که می سوخت بر تربتش

شب تیره با دیده ی اشکبار

علی بود و خاموشی و قبر یار

لبش مانده خاموش از زمزمه

دلش پر ز فریاد یا فاطمه

شبی گفت با آن شه عالمین

چراغ دل و دیدۀ او حسین

پدر من فروغ دو عین توام

گل باغ زهرا حسین توام

خدا را، کرم کن شبی ای پدر

مرا هم سر قبر مادر ببر

علی سوخت با لاله ی حاصلش

تو گویی

زهراست چراغ شب ظلمانی حیدر

زهراست چراغ شب ظلمانی حیدر

زهراست طبیب دل طوفانی حیدر

زهراست پریشان پریشانی حیدر

زهراست به هر معرکه قربانی حیدر

یک جمله بود ذکر لب حضرت زهرا

من مات علی حب علی مات شهیدا

در بین زنان هیچ کسی همقدمش نیست

در هر دو جهان سروتر از، قدّ خمش نیست

در بیت علی صحبتی از بیش و کمش نیست

در راه علی سوزد و انگار... غمش نیست

سر تا سر ذرات وجودش شده گویا

من مات علی حب علی مات شهیدا

گوید به علی نور تو را ماه ندارد

دل جز تو دگر دلبر دلخواه ندارد

بی تو دو جهان ارزش یک کاه ندارد

من بی تو بمانم ...! به خدا راه ندارد

هر جا که تویی فاطمه هم هست در آنجا

من مات علی حب علی مات شهیدا

یک عمر شده باعث خوشحالی مولا

می ساخت به نان و نمک خالی مولا

دیدند همه زندگی عالی مولا

کردند حسودی به خوش اقبالی مولا

دشمن همه جا لرزد از این جمله غرّا

من مات علی حب علی مات شهیدا

می گفت همیشه به همان حالت مضطر

مردم همه کاره است علی بعد پیمبر

والله که من گفته ام این جمله مکرّر

حیدر همه دین من و دین همه حیدر

این است تمام سخن ربّی الأعلی

من مات علی حب علی مات شهیدا

ای وای که در پشت در خانه تنش سوخت

ای وای ز غصه دل خون حسنش سوخت

می دید غریبی ... که مه انجمنش سوخت

یک چشم به هم زد که گل یاسمنش سوخت

با خون شده حک روی در خانه مولا

من مات علی حب علی مات شهیدا

من محو علی گشته ندانم که خطر چیست

دلسوخته کی حس کند این آتش در چیست

حالا که علی هست دگر داغ پسر چیست؟

سر گشته ی عشقش شده ام ضربه به سر

ای ذکر آشنا ریحانه النبی

ای ذکر آشنا ریحانه النبی

ای نغمه ی ولا ریحانه النبی

شرح عطوفتی روح محبتی

آئینه ی وفا ریحانه النبی

شمس کرامتی ماه عنایتی

بانوی ذوالعطا ریحانه النبی

بنت الهدی تویی ام الحیا تویی

محبوبه ی خدا ریحانه النبی

خورشید زندگی مهتاب بندگی

ای نور حق نما ریحانه النبی

بی تو فلک نبود ذکر ملک نبود

ای باعث بقا ریحانه النبی

عشقت نیاز دل ذکرت نماز دل

یا سامع الدعا ریحانه النبی

رکن شجاعتی فریاد غربتی

طراح کربلا ریحانه النبی

با این همه مقام بانوی ذوالکرام

گشتی چرا فدا ؟ ریحانه النبی

عمر تو کم چرا ؟ قد تو خم چرا ؟

دلخون شدی چرا ؟ ریحانه النبی

دشمن حیا نکرد شرم از خدا نکرد

از کینه زد تو را ریحانه النبی

ای یاور علی نیلوفر علی

دلدار مرتضی ریحانه النبی

گفتی تو در سجود با صورتی کبود

ای منتقم بیا ریحانه النبی

 

بعد عمری خون دل حقّت ادا شد یا محمّد

بعد عمری خون دل حقّت ادا شد یا محمّد

آیه های کوثرت از هم جدا شد یا محمّد

داغ محسن خانۀ بی فاطمه دفن شبانه

سهم میراث علیّ مرتضی شد یا محمّد

آستانی را که بودی زائر هر صبح و شامش

قتلگاه همسر شیر خدا شد یا محمّد

گر چه در حقّ علی ظلم و ستم پایان ندارد

این جنایت از سقیفه ابتدا شد یا محمّد

بر بهشت وحی از اهل جهنّم شد جسارت

پشت در انسیّه الحورا فدا شد یا محمّد

مادر سادات را کشتند در سنّ جوانی

چار ساله دخترش صاحب عزا شد یا محمّد

بازوی زهرا ز کار افتاد زیر تازیانه

دامن مولا ز دست او رها شد یا محمّد

فاتح خیبر امیرالمؤمنین خانه نشین شد

قاتل زهرا به امّت مقتدا شد یا محمّد

از صدای ناله ی زهرا مدینه زیر و رو شد

من ندانم با دل مولا چه ها شد یا محمّد

ناله های فاطمه آن دم که می پیچید

می شویمت که آب شوم در عزای تو

می شویمت که آب شوم در عزای تو

یا خویش را به خاک سپارم به جای تو

قسمت نبود نیت گهواره ساختن

تابوت شد تمامی چوبش برای تو

گر وا نمی شدند گره های این کفن

دق مرگ می شدند ز غم بچه های تو

خون جای آب می چکد از سنگ غسل تو

خون می چکد که زنده کند ماجرای تو

در بود و شعله بود و در افتاد روی تو

گم شد میان خنده ی مردم صدای تو

در بود و شعله بود و از آن در عبور کرد

هر کس که بود نیمه شبی در دعای تو

حالا زمان غسل تو فهمیده ام چرا

روی تو را ندید کسی تا شفای تو

تنها نه جای دست کبودی به چهره ات

آتش اثر گذاشته بر چشم های تو

 

 

ایام ، سخن ز جان ما می گوید

ایام ، سخن ز جان ما می گوید

نوروز هم از زبان ما می گوید

امسال بهارِ روضه فاطمیه است

دیوار و در از نهان ما می گوید

***

در سینه اگر ولای مولا داریم

گنجی است که از عطای زهرا داریم

امروز ولایتش به دنیا ، فردا

امضای شفاعتش به عقبا داریم

***

امروز اگر ولی والا داریم

این فیض عظیم را ز زهرا داریم

لبیک اگر بر این علی می گوئیم

لبیک بر آن علیِ اعلا داریم

***

فریاد اگر بر سر اعدا داریم

درسی است که از قیام زهرا داریم

امروز حمایت از ولی تکلیف است

در پیش ، حماسه های زیبا داریم

***

ای شیعه مهیای اَنا المهدی کیست؟

با آل رسول(بتول) ، مرد هم عهدی کیست؟

آمادۀ یاریِ علی باید شد

دلدادۀ جان نثاری مهدی کیست؟

 

 

به وقت مرگ پر کردم زخون چشم تر خود را

به وقت مرگ پر کردم زخون چشم تر خود را

که تنها می گذارم بین دشمن شوهر خود را

فتادم سخت در بستر الهی برندارم سر

که سر بنهاده بر دیوار بینم همسر خود را

خدایا

ماهی که بی او آسمان معنا ندارد

ماهی که بی او آسمان معنا ندارد

عقل بشر ظرفیّت او را ندارد

حقّی که در آن شاید و امّا ندارد

روی زمین جز مرتضی همتا ندارد

حالا برای پاشدن هم نا ندارد

او که به غم های دلش غم گریه می کرد

با زخم او هر بار مرهم گریه می کرد

بر آه هایش چشم خاتم گریه می کرد

از بی کسی او خدا هم گریه می کرد

دیگر برای گریه کردن جا ندارد

نُه سال زهرا خانه داری علی کرد

در هر کجا، هر لحظه یاری علی کرد

بر پیکرش آیینه کاری علی کرد

تنهایِ تنها آه و زاری علی کرد

حالا توان یاری مولا ندارد

با اینکه شمع عمر او می کرد سوسو

با اینکه در شد با تنش پهلو به پهلو

با اینکه در بستر گرفت از مرتضی رو

می گفت با صوتی حزین این ماه بانو

این شاه سربازی به جز زهرا ندارد

در خانه چون مادر شود بیمار سخت است

با دست و بازوی شکسته کار سخت است

دستِ توسل بر در و دیوار سخت است

پوشاندن صورت زِ چشم یار سخت است

این خانه ی بی فاطمه گرما ندارد

جان علی، حالا که دیگر نیمه جان شد

از داغ مولا قامت سروش کمان شد

با اینکه بال و پّرِ مادر ناتوان شد

این یک، دو، سه ماهه خجل از کودکان شد

جز پَر کشیدن در سرش رویا ندارد

وای از کبودی های پا و استخوان درد

از جسم بیمار و وجودی خسته و زرد

وقتی بیفتی دست یک جانیِّ نامرد...

عمّه صدا زد نازدانه زود برگرد

زجر آمده از کشتنت پروا ندارد

 

هنوز می رسد از پشت در صدات به گوشم

هنوز می رسد از پشت در صدات به گوشم

هنوز چوبۀ تابوت توست بر سر دوشم

من آن امام غریبم که در میانۀ حجره

نگاه کردم و گردید آب، شمع خموشم

وصیتت شده باعث

رفتی و مانده در دلم نالۀ بی صدای تو

رفتی و مانده در دلم نالۀ بی صدای تو

چه زود مستجاب شد فاطمه جان دعای تو

تو تا حیات داشتی بهر علی گریستی

علی به طول عمر خود گریه کند برای تو

بعد شهادت تو چون وارد خانه می شوم

می نگرم به هر طرف می شنوم صدای تو

بود من و نبود من، رکن همه وجود من

با چه گناه پشت در شکست دنده های تو

روز ز پا نشسته ای روز دو دیده بسته ای

شب ز چه رفت زیر گل روی خدانمای تو

تویی که با نثار جان گشود بین دشمنان

بازوی بستۀ مرا دست گره گشای تو

هم زره علی شدی هم سپر علی شدی

فدایی ره علی، علی شود فدای تو

تو زیر تازیانه ها دویده در قفای من

چهار طفل نازنین دویده در قفای تو

قسم به اشک ماتمت قبول کن که میثمت

ریخته با شرار جان پارۀ دل به پای تو

 

یار من رفت و به من شکوه ز اغیار نکرد

یار من رفت و به من شکوه ز اغیار نکرد

با من سوخته دل درد دل ابراز نکرد

تا نفس داشت مرا از دل و جان یاری کرد

گر چه کس یاری او جز من بی یار نکرد

کمر یاری من بست که پهلوش شکست

بی جهت همسر من تکیه به دیوار نکرد

از فشار در و دیوار به من هیچ نگفت

گله از سوز دل و سینه و مسمار نکرد

گر چه از ضرب لگد محسن او گشت شهید

در بَرِ دیدۀ من دیده گهربار نکرد

بازویش گشت کبود از اثر ضرب غلاف

تا گه غسل، مرا آگه از این راز نکرد

سیلی از دست عدو خورد مرا تا دم مرگ

واقف از سوز دل و زردی رخسار نکرد

آخر این غم مرا می کشد ای مرگ بیا

که ز من خواهشی آن یار وفادار نکرد

بشنو ای شاعر ژولیده تو یک بار دگر

یار من رفت و

دست دشمن یار تنهای مرا از من گرفت

دست دشمن یار تنهای مرا از من گرفت

حامی افتاده از پای مرا از من گرفت

بشکند دستی که دیدم در میان خانه ام

با غلاف تیغ، زهرای مرا از من گرفت

روزگارش چون شب هجران یارم تیره باد

آنکه ماه عالم آرای مرا از من گرفت

بشکند آن دوزخی پائی که از ضرب لگد

در بهشت وحی طوبای مرا از من گرفت

قلب صد چاک مرا همچون پر پروانه سوخت

آنکه شمع آرزوهای مرا از من گرفت

غنچه را نشکفته چید و شاخه را در هم شکست

آنقدر گویم که زهرای مرا از من گرفت

فاطمه با هر دمش بر جسم من می داد روح

آسمان تنها مسیحای مرا از من گرفت

تا بخندد دشمن بی رحم بر تنهائیم

یاور تنهای تنهای مرا از من گرفت

«میثم» از قول علی بنویس با خون جگر

مرگ زهرا کلّ دنیای مرا از من گرفت

 

دیروز جان نثاری زهرا اگر نبود

دیروز جان نثاری زهرا اگر نبود

امروز از ولایت و قرآن اثر نبود

آن آتشی که خانۀ زهرا در آن بسوخت

رشک غدیر و بغض علی بُد، شرر نبود

سیلی که خورد فاطمه بهر بقای دین

تاثیر آن جدای ز شق القمر نبود

آنجا قمر دو پاره شد این جا قمر گرفت

آنجا خبر ز معجزه این جا خبر نبود

آنجا به شهر مکه و این جا مدینه بود

آنجا نبود دختر و اینجا پدر نبود

آن جا فراز کوه و در اینجا به کوچه ها

آنجا خدیجه بود و در اینجا دگر نبود

ماه علی گرفت در اینجا که نیمه روز

هنگامه گرفتن قرص قمر نبود

گویند عده ای سند میخ در کجاست

ما نیز قائلیم که کاش این خبر نبود

اما فشار ضرب در آن گونه خرد کرد

آن سینه را که حاجت گل میخ در نبود

 

 

هر شب ستاره ریزم و شب را سحر کنم

هر شب ستاره ریزم و شب را

تنهایم و به غربت خود گریه می کنم

تنهایم و به غربت خود گریه می کنم

بر وسعت مصیبت خود گریه می کنم

من آن امیر خسته دل و بی جماعتم

از دوری جماعت خود گریه می کنم

مردم مرا به جرم عدالت نخواستند

در حسرت عدالت خود گریه می کنم

دین خدا خانه نشین شد نه مرتضی

بر دین بی جماعت خود گریه می کنم

رحمی به قلب خسته ی اهل مدینه نیست

بر غربت امامت خود گریه می کنم

با یاد فاطمه که کتک خورد و دم نزد

تا قبر و تا قیامت خود گریه می کنم

آن لکه خون روی لباسش دلم شکست

بر یاور ولایت خود گریه می کنم

وقتی حسن لب از لب خود وا نمی کند

نو گفته بر مصیبت خود گریه می کنم

وای از عبور نیمه شبم از کنار قبر

بر صبر و استقامت خود گریه می کنم

سنگ مزار فاطمه بالین من شده

بر شام غرق محنت خود گریه می کنم

 

 

بی تو کبوتر دلم به سینه پر نمی زند

بی تو کبوتر دلم به سینه پر نمی زند

کسی به خانه ی علی حلقه به در نمی زند

فاطمه جان حسین تو بی تو غذا نمی خورد

حسن ز دوری رخت خنده دگر نمی زند

کلثوم از فراق تو آه ز سینه می کشد

حرف دگر به غیر تو پیش پدر نمی زند

ای گل نازنین من! همسر بی قرین من!

زینب تو بدون تو شانه به سر نمی زند

خیز ز جا و با علی روی به سوی خانه کن

که میخ در به سینه ات بوسه دگر نمی زند

آب بر آتش دلم خیز و به اشک خود بزن

که مرهمی به زخم دل سوز جگر نمی زند

کنار قبر مخفی ات ورد زبانم این بود

بی تو به بام خانه ام پرنده پر نمی زند

 

یاد آن روزی که ما هم سایه بر سر داشتیم

یاد آن روزی که ما هم

رفتی و غمت سوخت دل پر محنم را

رفتی و غمت سوخت دل پر محنم را

مرگ تو خزان کرد بهار چمنم را

ای شمع فروزان دل و انجمن من

خاموشی تو کرد خموش انجمنم را

در ماتم تو چاره به جز صبر ندارم

برخیز و ببین سوختن و ساختنم را

بر سنگ گر این قصه بخوانم بشود آب

چون سوز دگر داده غم دل سخنم را

یا فاطمه جان بعد تو دلسوز که باشد؟

این زینب و کلثوم و حسین و حسنم را

می گریم از این داغ که گفتی دم رفتن

بردار شبانگاه علی جان بدنم را

آخر شدم آگاه از این راز که گفتی

بیرون به گه غسل مکن، پیرهنم را

اعدا نه همین نخل وجود تو شکستند

نشکفته بچیدند گل یاسمنم را

با پهلوی بشکسته شدی نزد پیمبر

این داغ شکسته است همه بال و پرم را

ای جان جهان مرحمتی کن به (موید)

که آورده در این مرثیه داغ کهنم را

 

به زانو سر نهادم خو گرفتم با غمت مادر

به زانو سر نهادم خو گرفتم با غمت مادر

ندارم آشنایی غیر کوه ماتمت مادر

نشینم تا سحرگه در کنار حجره ات تنها

سرشک از دیده ریزم بر تو و عمر کمت مادر

چو پیران سرو قد چار ساله دخترت خم شد

به هیجده سالگی تا دید با قد خمت مادر

مرا بگذاشتی تنها و ترکم گفتی و رفتی

مگر من تا سحر شب ها نبودم هم دمت مادر

به نامحرم نمی گفتی غم خود را بگو دیگر

چرا صورت نمی دادی نشان محرمت مادر

بیا از غصه بگذاریم با هم سر به صحراها

بیابان را گلستان کن ز فیض مقدمت مادر

به هجران پدر بگریستی هر صبح و شب اینک

بیا و گریه کن بر غربت ابن عمت مادر

علی تنها شده برخیز و باز از او حمایت کن

به پیش خیل دشمن با بیان محکمت مادر

زبان را نیست یارا تا

حضرت علی (ع) بعد از شهادت فاطمه (س) فرمود:

حضرت علی (ع) بعد از شهادت فاطمه (س) فرمود:

مَا لِی وَقَفتُ عَلَی القُبُورِ مُسَلِّماً

قَبرَ الحَبِیبِ فَلَم یَرُدَّ جَوَابِی

أَ حَبِیبُ مَا لَکَ لَا تَرُدُّ جَوَابَنَا

أَ نَسِیتَ بَعدِی خُلَّهَ الأَحبَاب

مرا چه شده که بر خاک عزیزان، گریان می گذرم و بر تربت محبوب سلام می دهم اما جوابم نمی گوید؟ ای تربت محبوب چه شده که پاسخ این خواننده را نمی دهی؟ نکند محبت دوستان بر دلت خستگی آورده.

زندگانی حضرت زهرا (ترجمه ج43بحار)، ص: 237

 

این بغض شبانه بوی مادر دارد

این چادر و شانه بوی مادر دارد

با این همه، باز جای دلتنگی نیست؟

سرتاسر خانه بوی مادر دارد

***

حضرت علی (ع) بعد از شهادت فاطمه (س) فرمود:

نَفسِی عَلَی زَفَرَاتِهَا مَحبُوسَهٌ

یا لَیتَهَا خَرَجَت مَعَ الزَّفَرَاتِ

لَا خَیرَ بَعدَکَ فِی الحَیاهِ وَ إِنَّمَا

أَبکِی مَخَافَهَ أَن تَطُولَ حَیاتِی

جان من با ناله های خود حبس شده، ای کاش جان من با ناله هایم خارج می شد. بعد از تو خیری در زندگانی نخواهد بود، گریه می کنم از این که مبادا بعد از تو زیاد زندگی کنم.

بحارالانوار ج43 ص213

 

هر گوشه ببین نشانۀ دلتنگی ست

هر لحظۀ من بهانۀ دلتنگی ست

زنده ست تمام خاطراتت بانو

این خانه پس از تو خانۀ دلتنگی ست

 

باز هم ای دختر پیغمبر اکرم بمان

باز هم ای دختر پیغمبر اکرم بمان

مرهم درد علی این درد بی مرهم بمان

زندگیِ رو به راهی داشتم؛ چشمم زدند

کوری چشم همه با شانه های خم بمان

دست های تو شکستش هم پناه مرتضی ست

تکیه گاه محکم من پشت من محکم بمان

تو نباشی پیش من، این ها زمینم می زنند

ای علمدار مدینه پای این پرچم بمان

این نفس های شکسته قیمت جان من است

زنده ام با یک دمت پس لطف کن یک دم بمان

کم ببوس این دست هایم را

تمام دفتر شب در تب سحر می سوخت

تمام دفتر شب در تب سحر می سوخت

زنی میان غزل های شعله ور می سوخت

دگر چه فرق که پروانه بود یا ققنوس

بدان که بال و پری داشت پشت در می سوخت

جز این نبود که می خواست اینچنین باشد

اگر که شعله نشین گشته بود اگر می سوخت

چگونه خم نشود، می شود مگر وقتی

ز میخ داغ چنان شد که تا کمر می سوخت

صدای ناله می آمد ولی نفهمیدم

که مادر است در آتش و یا پسر می سوخت

نه فاطمه ست! که با او در آسمان خدا

نشسته حضرت جبریل بال و پر می سوخت

نه خانه بود نه دریا بگو که اقیانوس

بگو که عرش خدا بود سر به سر می سوخت

حدیث خانه و در هر چه بود آتش بود

چه شد که فاطمه از کوچه بیشتر می سوخت

 

شکر خدا که ظاهرا امروز بهتری

شکر خدا که ظاهرا امروز بهتری

نان می پزی و دست به دستاس می بری

باشد قبول خوب شدی! جمله ای بگو

تا مطمئن شوم که ز پیشم نمی پری

دلتنگ دست های تو و موی زینبند

آئینه ها و شانه و سنجاق و روسری

این فاطمه که فاطمه این سه ماه نیست

حالا درست مثل زمان پیمبری

قد قامت صلات! زمان نماز شد

باید نماز را سر پا جا بیاوری

اما دوباره پای قیام تو پا نشد

حتی قنوت نافله ات هم ادا نشد

وقتش رسید هم، سخنت را عوض کنی

هم خواهش رها شدنت را عوض کنی

لاغر شدی کفن دگر اندازه ی تو نیست

باید زمان پر زدنت را عوض کنی

پهلو عوض نکن تو که مجبور می شوی

وقت نماز پیرهنت را عوض کنی

دستت تکان نمی خورد اصلاً نیاز نیست

با دست خود لباس تنت را عوض کنی

باید که یا تحمل بی تابی حسین

یا جای بغچه ی

ای ز نبی ربوده دل، روی خدا نمای تو

ای ز نبی ربوده دل، روی خدا نمای تو

وی ز علی گره گشا، دست گره گشای تو

پیش روی نبی نبی، عازم دست بوسیت

پشت سر علی علی، ملتمس دعای تو

روح دهی به قدسیان با نفست به هر نفس

دل برد از ملایکه ذکر خدا خدای تو

درد نگفتۀ دلت اشک شبانۀ علی

حرف دل علی بود گریۀ بی صدای تو

ناله و آه ما کجا حق تو را ادا کند

جز که هماره مهدیت گریه کند برای تو

تو سپر علی شدی پیش هجوم دشمنان

محسن بی گناه تو، شد سپر بلای تو

بازوی بسته شیر حق، راهی مسجد النبی

تو در قفای او روان، حسین در قفای تو

تا ز علی نهان کنی، قصۀ گوشواره را

دست تو بود بر روی، روی خدا نمای تو

تا که به پاست عالمی قطع نمی شود دمی

نالۀ وای وای ما، گریۀ های های تو

تربت بی چراغ تو، سینۀ داغدار ما

قبر تو هر کجا بود، در دل ماست جای تو

 

چنان ز نای دل فاطمه فغان برخاست

چنان ز نای دل فاطمه فغان برخاست

که جای جای مدینه به الامان برخاست

شکست شهپر جبریل از شکستن پهلو

که دود آه ملائک در آسمان برخاست

چو گشت سینه سپر در مقابل مسمار

پسر به یاری مادر در آن میان برخاست

چو بست دست علی را ز خانه اش بردند

یگانه همسر او با قد کمان برخاست

گرفت دامن او را رها نکرد ز کف

که تازیانۀ قنفذ به ترجمان برخاست

چو گشت فاطمه نقش زمین به یاری او

چهار ساله گلی در بر خزان برخاست

حدیث کوچه چه گویم که مجتبی داند

چو خورد فاطمه سیلی ز جا چه سان برخاست

قسم به غربت مظلومی علی، زهرا

برای حفظ ولایت به بذل جان برخاست

خموش شاعر ژولیده دم مزن دیگر

که ناله از جگر صاحب الزمان

اول برای مادرمان گریه می کنیم

اول برای مادرمان گریه می کنیم

بر آن همیشه بهترمان گریه می کنیم

با این دو زمزمی که خداوند داده است

بر آیه های کوثرمان گریه می کنیم

بر روی بال های سپید ملائکه

بر آن کبود پیکرمان گریه می کنیم

کنجی نشسته ایم و کنار پیمبران

بر دختر پیمبرمان گریه می کنیم

بر لاله های بستر او خیره می شویم

بر آن چه آمده سرمان گریه می کنیم

دیر آمدیم و حادثه او را ز ما گرفت

حالا کنار باورمان گریه می کنیم

قبل از حساب، صبح قیامت که می شود

اول برای مادرمان گریه می کنیم

 

 

ای در اوج آسمان ها از زمین مشهورتر

ای در اوج آسمان ها از زمین مشهورتر

در فلک حتی ز جبریل امین مشهورتر

بر فراز عرش از عرش برین مشهورتر

از اب و ابن و امیرالمؤمنین مشهورتر

با ندای ذات پاک خالق لوح و قلم

در میان پنج تن شد نام نیکویت علم

دختر احمد چه احمد دخت احمد پروری

همسر حیدر نه بلکه بهر حیدر حیدری

جز محمد از تمام انبیا بالاتری

هر که هستی انبیا و اولیا را مادری

ای یگانه مادر هر چار بانوی بهشت

با نفس هایت محمد پر شد از بوی بهشت

عرشیانت عبد عبد و عرش، خاک پای تو

هر کجا هستی بود قلب محمد جای تو

فخر سادات دو عالم زینب کبرای تو

عیسی مریم اسیر یازده عیسای تو

آسمانی ها زمین بوس کنیزان تواند

هر چه ساداتند در عالم عزیزان تواند

فضه ات وقت دعا اعجاز مریم می کند

قنبرت هم فخر بر سادات عالم می کند

قامتت ایمان و عصمت را مجسم می کند

در جنان تعظیم بر حسن تو آدم می کند

آیۀ تطهیر در شأن تو نازل می شود

هل اتی در بذل یک نان تو نازل می شود

مادری داری که جبریل آردش از حق سلام

شوهری داری که نعمت با تولایش تمام

دختری داری که صبرش حافظ جان امام

فضه ای داری که قرآن از

به گنج سینه ی من درد بی دوا دادند

به گنج سینه ی من درد بی دوا دادند

به اهل بیت رسول خدا بلا دادند

مدینه مزد رسالت به نقد پردازد

اگر چه اجرت ما را سوا سوا دادند

مرا به کوچه، علی را به خانه بنشانند

به زخم مهلک بازوی من دوا دادند

چو نامه ی فدکم را مطالبه کردم

جواب خواسته ام را چه بی هوا دادند

برای غصب خلافت به نام نصب امام

پس از رسول خدا حکم ناروا دادند

به انحراف کشاندند فکر مردم را

به خویش منصب و عنوانِ پیشوا دادند

حکومت نبوی را به سلطنت بردند

خلافت علوی را به انزوا دادند

لباس ظاهر دین را به حق تهی کردند

به رای خویش به اسلام محتوا دادند

حساب دین و سیاست ز هم جدا کردند

چه زشت نسبت ما را به ما سوا دادند

منافقین چو لوای عدالت افکندند

به ظالمین سقیفه نشین لوا دادند

علی دگر به دعایم الهی آمین گو

به استغاثه ی من حاجتی روا دادند

 

شب شهادت حضرت زهرا

خلافت ننگ مطلق بود ٬ تو تمکین نمیکردی

خلافت ننگ مطلق بود ٬ تو تمکین نمیکردی

و عصمت را فدای بیعتی ننگین نمیکردی

از آوار ستم شاید قد توحید خم میشد

اگر تو دستهایت را ستون دین نمیکردی

تو را بی اخم میبینیم ٬ زخم مهربانیها

که از اندوه پر بودی ولی نفرین نمیکردی

سفر پایان سختیهاست این را خوب میفهمم

ولی ای کاش وقتش را خودت تعیین نمیکردی

**

یقینا باد عالم را به سمت نیستی میبرد

اگر تو با وجودت خاک را سنگین نمیکردی

و من از شعرهایم مصرعی جایی نمیخواندم

اگر بانو خودت هر بیت را گلچین نمیکردی

 

روز شهادت حضرت زهرا

خانه بود و اشک بود و آه بود

خانه بود و اشک بود و آه بود

اشک زهرا با علی همراه بود

باب صحبت های پر غم باز شد

درد دل های علی آغاز شد:

"خانه مان را آب و جارو کرده ای

گوئیا با دردها خو کرده ای

داری از این خانه

دو آینه که خدا را به ما نشان دادند

دو آینه که خدا را به ما نشان دادند

دوتا ستاره که زینت به آسمان دادند

دو تا کریم دو تا سبز پوش فاطمه خو

دو مهربان که به ما رزق آب و نان دادند

دوتا حسن که یکی را حسین میخوانند

که هرچه روزیشان شد به این و آن دادند

دو گریه زاده دو تا ابر بغض کرده اشک

به اشکهای روان گریه یادمان دادند

دو گوشواره زهرا ولی شکسته شده

که داغ فاطمه را سخت امتحان دادند

دوتا حرم که در آغوش یکدگر بودند

کنار مادر بی جان خویش جان دادند

برای اینکه دوباره ز خواب برخیزد

چقدر مادر مظلومه را تکان دادند

مسیر خانه به مسجد فقط زمین خوردند

دو قاصدک که خبر را به باغبان دادند

به امر فاطمه با گریه شسته شد بدنش

کنار او دم جانم حسین جان دادند

علی که آب به روی سر مطهر ریخت

عنان گریه به طشت و به خیزران دادند

 

شام غریبان حضرت زهرا

پُر می کند خاک از حضورش ساغرش را

پُر می کند خاک از حضورش ساغرش را

سرشار از گُل می کند پا تا سرش را

آن روز حتی آفتاب روشنی بخش

حس می کند دستان سایه گسترش را

دیگر نیازی نیست جبریل غزل ها

پنهان کند در بال، پرواز پرش را

حظ می برد جان لحظه لحظه از حضورش

حس می کند دل لحظه لحظه محضرش را

می آید و می آورد از سمت یثرب

همراه خود عطر دعای مادرش را

آن مادری که مثل چشمه مثل رود است

از دامن خورشید ما تُهمت زدوده ست

یعنی که گفتند ابتر است اما چنین نیست

انگشتر پیغمبر ما بی نگین نیست!

اکنون خدا را شکر بی کوثر نماندیم

این انقلاب ماست ما ابتر نماندیم

امروز در بیروت نسل تازه داریم

در غزه از روح حماس آوازه داریم

بانو! جوانانت خط شب را شکستند

با راه فرزندت خمینی عهد بستند

لب تر کنی در معرکه جان می سپارند

ای هاجر! اسماعیل هایت بی قرارند

ای نور تو شمع دل افروز پیمبر

مزد عبادات چهل

به مسلخ می برند این تیره روزان ، روشنایی را

به مسلخ می برند این تیره روزان ، روشنایی را

سلاح خویش می سازند این زهد ریایی را

خدا تنها در این عالم به دست یک نفر داده ست

زکار حضرت مشکل گشا، مشگل گشایی را

شگفتا ساقی دل خون به کوثر می شود مدیون

که از طوفان نهر عشق، دارد این رهایی را

زهی بانوی بی همتای آتش سوز دریا دل

که دارد خاکسار خویش ، مرغان هوایی را

گل ((خیر العمل)) چیده ست ((حورالعین)) ز چشمانت

که از ((خیر البشر)) بو برده ای ((خیر النسایی)) را

خدا را شعله ها از عشق تو در جان قرآن است

که دائم گرم می دارد چراغ ((هل اتی)) یی را

چراغ روشن هفت آسمان کرده ست نور تو

به دست مصحف خاتم ، نگین ((انما)) یی را

شب تشییع تو فریادها در حنجره می سوخت

به گوش مردم عالم رساندی بی صدایی را

 

چشم مهتاب گریه می کرد و

چشم مهتاب گریه می کرد و

نیمه شب آب گریه می کرد و

در طواف شکسته پهلویی

مثل گرداب گریه می کرد و

غسل می کرد هر چقدر آن شب

باز خوناب گریه می کرد و

گریه ها گر چه بی صدا بودند

دل بی تاب گریه می کرد و

ماه قدش خمیده بود و با

آفتاب گریه می کرد و

مادری پا به پای طفلانش

باز در خواب گریه می کرد و ...

هر که با چشم تر زمین می خورد

کوه هم با کمر زمین می خورد

داشت سلمان می آمد از خانه

که سر هر گذر زمین می خورد

کودکی نیز پشت یک تابوت

پشت پای پدر زمین می خورد

که به داد دل علی برسد

گاه گاهی که بر زمین می خورد

راه می رفت با عصا اما

بین دیوار و در زمین می خورد

 

در کوچه ای شد راه بندان گریه کردم

در کوچه ای شد راه بندان گریه کردم

با روضه زهرا

آن شب در آن بیت العزا غوغا به پا بود

آن شب در آن بیت العزا غوغا به پا بود

تصویر یک زن روی دست مرتضی بود

آه مانند شیشه چند جای او ترک داشت

این ها همه درد سر شیر خدا بود

هی دست روی دست میزد راه می رفت

صدها گره در کار یک مشکل گشا بود

یک مرد تنها دو کنیز و این همه زخم

غسل و کفن پیش نگاه بچه ها بود

هر عضو را بینی که کاری تر شکسته

بی شک همانجا بوسه گاه مصطفی بود

یادش نرفته حیدر کرار روزی

می دید زهرایش به زیر دست و پا بود

مادر به هر درد سری آخر کفن شد

دلشوره ها بهر شهید کربلا بود

پیراهنش را از تنش بیرون کشیدند

یوسف اسیر گرگ های بی حیا بود

یک پیکر عریان و بی سر روی خاک

منزل به منزل راس او بر نیزه ها بود

جا دارد از این روضه نوکرها بمیرند

تشییع آقا بین تکه بوریا بود

اهل القری آقای مارا دفن کردند

آن آقایی که در بیبان ها رها بود

فرمود فرزندش نشد او را ببوسم

چون بند بند پیکرش از هم جدا بود

 

شام غریبی و تک و تنها شدن رسید

شام غریبی و تک و تنها شدن رسید

هفت آسمان به سینه مولا محن رسید

میگفت قطره قطره اشکش چرا چرا

رفتن رسید بر تو و ماندن به من رسید

با گریه کار غسل شبانه شروع شد

با گریه آستین همه بر دهن رسید

آرام و بی صدا چقدر لطمه میزدند

تا روی سنگ غسل غریبی بدن رسید

می خواست تا که فاطمه را رو نما کند

فریاد های ناله و آه از حسن رسید

بیهوش شد حسن به گمانم که باز هم

بر خاطرات کوچه و سیلی زدن رسید

مانند باغ لاله شده سنگ غسل او

از بس که لاله لاله گل از پیرهن رسید

آثار شعله ها نفسش را بریده

شب بود و می رفتند مادر را بشویند

شب بود و می رفتند مادر را بشویند

با اشک ها جان پیمبر را بشویند

شب بود و گیسوی سپیدش را ندیدند

با اینکه باید ابتدا سر را بشویند

تطهیر می شد آب در واقع چراکه

با آب بی معنی ست کوثر رابشویند

باران ضرر دارد برای یاس سالم

اینها چگونه یاس پر پر را بشویند؟؟؟

گیرم که شستند و به خاکش هم سپردند

فردا چگونه پهلوی در را بشویند؟

بعداز عبور آب ودست از سمت بازو

جای تو جا دارد که حیدر را بشویند

 

دو چشمش بسته اما درد دارد

دو چشمش بسته اما درد دارد

یقینا بیش از این ها درد دارد

بریز آب روان بر سنگِ غُسلش

ولی آرام اسما درد دارد

***

نسیم آرامتر خوابیده بانو

مزن پروانه پر خوابیده بانو

دگر رخصت نیازی نیست جبریل

مزن دیگر به در خوابیده بانو

***

دو چشمت را به دست بسته بستم

تو را با حِق حِقی پیوسته بستم

مبادا پهلویت خونین شود باز

خودم بندِ کفن آهسته بستم

***

ندارم چاره با آهم بسازم

فقط با درد جانکاهم بسازم

ز چوبی که نشد گهواره باشد

دو تا تابوت می خواهم بسازم

 

 

اسماء بریز آب که قلبم مذاب شد

اسماء بریز آب که قلبم مذاب شد

این مرد از خجالت این چهره آب شد

اسماء بریز آب که آتش گرفته ام

دیدی چگونه خانه من هم خراب شد

 

من چند بار شسته ام و هم نیامد

خونت هنوز می چکد از زخم تازه ات

این سنگ غسل شاهد پهلوی سرخ توست

ای خاک بر سرم چه کنم با جنازه ات

 

دریاب حال کودکانِ خودت را ببینشان

با گریه آستین سر دندان گرفته اند

حالا که وقت بردن تابوت مادر است

از من نشان خانه ی سلمان گرفته اند

 

حالا عزای کندن قبر گرفته ام

حالا برای بردن تابوت مانده ام

این جای تیغ کیست که بر بازوی تواست

این نقش دست کیست که مبهوت مانده ام

 

آه

مولا ز فراق خونجگر بود

مولا ز فراق خونجگر بود

از هر شبِ خود غریب تر بود

تابوتِ حبیبه اش به دوشش

خاموش و بر آسمان خروشش

شب سوخت به اشکِ بی صدایش

تابوت گریست از برایش

میبُرد کتابِ غربتش را

میدید ز دور، تربتش را

میسوخت به یادِ آن شهیده

میرفت به قامتِ خمیده

دنبالِ جنازه با دلی چاک

هر چندقدم فتاد بر خاک

یک دست به سویِ حَیِّ مَنّان

دستِ دگرش به دوشِ سلمان

مقداد بر او نظاره میکرد

تقدیم غمش ستاره میکرد

میریخت سرشک بر عُذارش

میکرد نگه به قبر یارش

کای قبر، امیدِ حیدر است این

پاکیزه گُلِ پیمبر است این

جانانِ من است این تن پاک

آرام به بر بگیرش ای خاک

او صَدْمه یِ بیشمار دیده

او در پسِ در فشار دیده

اکنون که تو گشته ای مزارش

ای قبر دگر نده فشارش

اُمّیدِ دلِ مرا، زمانه

بگرفت زمن به تازیانه

این است شهیده ی ولایت

خونِ کفنش کند روایت

دستش به غلافِ تیغِ دشمن

گردید جدا ز دامنِ من

پس چشم ز جان خویشتن بست

بگرفت جنازه را سَرِ دست

جان بر سر دست خود نهاده

تنها و غریب ایستاده

دیدند برای اوّلین بار

لرزید علی در آن شب تار

کس نیست جنازه را بگیرد

ای وای اگر علی بمیرد

ناگه دل شب در آن بیابان

از قبر، دو دست شد نمایان

کای مظهر اقتدار و غیرت

وی رفته فرو به بحر حیرت

من صاحب این امانت هستم

بسپار گل مرا به دستم

آن شب که چو گُل ز هم شکفتی

زهرای مرا ز من گرفتی

بر دست تو دست او نهادم

کی یاس کبود بر تو دادم؟!

دردا که گلم پر از نشانه است

نیلوفرِ دست تازیانه است

 

فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد؟

فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد؟

به طفلی رخت ماتم در برم کرد

الهی بشکند دست مغیره

که در این آستان بی مادرم کرد

گُل من چون تو را در گِل بپوشم

زهجران تو خون دل بنوشم

در ایام جوانی

دارد نشانه از حرم بی نشانه ات

دارد نشانه از حرم بی نشانه ات

تشییع مخفیانه و دفن شبانه ات

باب تو باب وحی در رحمت خداست

چون شد که قتلگاه تو شد آستانه ات

نه در اُحد، نه در دل صحرا، نه در بقیع

حتی تو حق گریه نداری به خانه ات

از خیمه های سوختۀ کربلا گذشت

آن آتشی که سبز شد از آشیانه ات

در پیش چشم فاتح بدر و احد زدند

گه با غلاف تیغ و گهی تازیانه ات

حق داشتی خمیده شوی چون هلال ماه

ای کوه غصه های علی روی شانه ات

صد بار جان فشاندی و در یاری علی

دیدند باز جانب مسجد، روانه ات

ای حامی علی که گمان داشت شوهرت

با دست خویش دفن کند مخفیانه ات

وقتی که دست خصم به رویت بلند شد

افتاد لرزه بر بدن نازدانه ات

میثم سراغ قبر تو را می گرفت و دید

در قلب او بود حرم بی نشانه ات

 

ز غُصه گشته تمام وجود من فریاد

ز غُصه گشته تمام وجود من فریاد

وصیت تو ندایم دهد، مزن فریاد

چگونه آب بریزم بر این بدن که زند

به یاد جسم کبود تو پیرهن فریاد

سزد که سر ببرم شب به دامن صحرا

درون چاه زنم یاد این بدن فریاد

کفن چگونه بپوشم تو را که می ترسم

به زخم پهلویت امشب زند کفن فریاد

به لحظه ای که زدی ناله پشت در سوگند

نکرده حبس به سینه کسی چو من فریاد

هزار سال دگر اشکم ار به خاک افتد

به جای سبزه برآید ز هر چمن فریاد

هزار مرتبه جان دادم آن زمان که زدی

به مرگ محسن مظلوم خویشتن فریاد

چه شد به کوچه که هرجا مغیره را بیند

براید از دل پر غُصّه ی حسن فریاد

منم غریب به حقّ خدا که نتوانم

زنم به یاد غم یار، در وطن فریاد

همیشه یاد تو آرام ، سوزم و سازم

چنان

ای گل یاسم که در گلزار پرپر گشته ای

ای گل یاسم که در گلزار پرپر گشته ای

در جوانی باعث پیری حیدر گشته ای

در همین آغاز غسلت از نفس افتاده ام

مثل یک باغ بنفشه رنگ و رو برگشته ای

آب می ریزم ولی خون می چکد از پهلویت

با علی هرگز نگفتی از چه مضطر گشته ای

زخمهایت شرح یک لحظه به پشت در که نیست

گوییا از غزوه ی بدر و احد برگشته ای

زخمهایت از نود زخم تن من بدتر است

تازه با یک زخم خود با من برابر گشته ای

ای ودیعه رفتی از دستم خجالت میکشم

اینچنین مهمان چشمان پیمبر گشته ای

با لحد چیدن بساط عمر من برچیده شد

کوثر من قاتل ساقی کوثر گشته ای

 

حالا که زخم های تو مرهم گرفته است

حالا که زخم های تو مرهم گرفته است

بانو تمامِ خانۀ من غم گرفته است

سِنّی نداشتی چقدر پیر می روی!

شرم از قدِ هلالِ تو حالم گرفته است

کِز کرده خاطراتِ تو را می کند مرور

یک گوشه خانه دارِ تو ماتم گرفته است

جز چند تکۀ کفنی بینِ بُقچه چیست؟

بر دیده می گذارد و محکم گرفته است

بانو گُمان نمی کنی اندازۀ تو را

تابوت سازِ خانه کمی کم گرفته است

بوسه حسین بر کفِ پایِ تو می زند

امشب برای عمرِ کَمت دم گرفته است

لحظه به لحظه غسلِ تو را پیر می شوم

از زندگی نفس به نفس سیر می شوم

با زخم بالِ پر زدنت سرخ گشته است

گلبرگ های یاسمنت سرخ گشته است

در لحظه های شُستنِ از زیرِ پیرهن

مثلِ غروب پیرهنت سرخ گشته است

چندین و چند جایِ تنِ تو شده کبود

چندین و چند جایِ تنت سرخ گشته است

این زخمِ سینه بد قِلِقی می کند هنوز

سرباز کرده و کفنت سرخ گشته است

وا شد گِره ز روسریت وای بر دلم

از زیرِ گوش

مدینه در کجا گم کرده ماهت اختر خود را؟

مدینه در کجا گم کرده ماهت اختر خود را؟

چرا از اشک، شستی دامن غم پرور خود را؟

مدینه، رهنمائی کن به سادات بَنی الّزهرا

که در خاک تو گم کردند قبر مادر خود را

مدینه تو به جا ماندی و زهرا اوفتاد از پا

عجب یاری نمودی دختر پیغمبر خود را

مدینه، بیم آن دارم که زینب بی پدر گردد

کمک کن تا علی از خاک بردارد سر خود را

مدینه، گریه کردی بر علی آن شب که پیغمبر

گرفت از دست او آزرده جسم همسر خود را

مدینه، هیچ بانویی کنار خانه اش تنها

نبیند بین دشمن دست بسته شوهر خود را

مدینه، یاد آر از آن غروب درد آلودت

که بیمار علی زد ناله های آخر خود را

مدینه، کاش در اشک علی گم می شدی آن شب

که پنهان کرد زیر گل گُل نیلوفر خود را

مدینه، روز محشر پیش پیغمبر گواهی ده

علی شب در کفن پیچید جسم همسر خود را

مدینه، اشک (میثم) خون شده اینک قبولش کن

که در دامان تو از دیده ریزد گوهر خود را

 

بعد از شهادت حضرت زهرا

شب دراز است، تو گویی که فقط شب مانده

شب دراز است، تو گویی که فقط شب مانده

فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده

گفته بودی که خدا جام بلا می دهدش

هرکسی را که در این بزم مقرب مانده

در مدینه همه از مرگ خدا می گویند

فقط از کعبه ی این شهر مکعب مانده

کینه ی بیعت "خم" بوده و سر ریز شده

جام خشمی که از آن روز لبالب مانده

سوز داغ تو چنان است که تا این لحظه

شعله ی داغ تو در حافظه ی تب مانده

جوهر خون تو با ظرف تنت خورد زمین

روی دیوار اگر رد مرکب مانده

شدت ضربه ی شلاق از آنجا پیداست

که روی در اثرش "خط مورب" مانده

شاهکار است

چاک شد قلب من از غصه چو پیراهن من

چاک شد قلب من از غصه چو پیراهن من

شست هجر تو به خوناب جگر دامن من

تا چراغی به شب تار بقیعت سوزد

شمع سان شعله برآید ز دل روشن من

هیچ دانی ز فراقت چه گذشته به علی

آخر عمر تو بود اول جان کندن من

آمدم این دل شب با تو بگویم ای دوست

که منم یک تن و این شهر همه دشمن من

هر شمرده نفسی را که زدی در پس در

کرد صد بار جدا جان مرا از تن من

نفسم حبس شده گریه گلویم بسته

تو دعا کن که شود خاک سیه مدفن من

آنچنان زار بگریم که ز چشمم ریزد

سیل اشکی که شود بعد تو بنیان کن من

(میثمم) فاطمه با مهر تو آیم به بهشت

جرم کونین بود گر همه بر گردن من

 

چه زود گشت فراموش حکم داورشان

چه زود گشت فراموش حکم داورشان

چه زود عهد شکستند با پیمبرشان

چه زود اجر رسالت به مصطفی ص دادند

چه زود رفت کلام خدا ز خاطرشان

جواب حق نمک، داده شد به غصب فدک

جزای ختم رسل شد شرار آذرشان

دو گوشوارۀ عرش خدای می لرزید

چو گوشواره به گلزار وحی پیکرشان

گهی به همره بابا فتاده اشک فشان

گهی به گریه دویدند دور مادرشان

همینکه مادرشان بر روی زمین افتاد

دو دست کوچک خود را زدند بر سرشان

ز ضربه ای که به مادر رسید فهمیدند

که شد شهید همان پشت در برادرشان

هزار سال فزون بعد دفن این دو شهید

ندیده کس اثر از تربت مطهرشان

علی به فاطمه می سوخت فاطمه به علی

شرارۀ دلشان بود اشک دخترشان

مغیره فاطمه را می زد و علی می دید

هزار حیف که یک تن نبود یاورشان

خدا گواست که زهرا س شهیده رفت به خاک

اگر چه نیست گروهی هنوز باورشان

 

دشمن میان کوچه چو بگرفت بر تو راه

دشمن میان کوچه چو

بی تو ای هستیِ حیدر چه عذابی بکشم

بی تو ای هستیِ حیدر چه عذابی بکشم

زار و سرگشته و مُضطر چه عذابی بکشم

هر نفس ، هر دلِ شب آرزوی مرگ کنم

سرِ این قبرِ مُطَّهر چه عذابی بکشم

چقدر عمرِ تو در خانه ی من زود گذشت

آه ای سوره ی کوثر چه عذابی بکشم

بعدِ نُه سال از این شرم، که خم گشته و پیر

دادمت دستِ پیمبر چه عذابی بکشم

موقعِ رفت و شد از خانه که می گردد باز

لنگۀ سوختۀ در چه عذابی بکشم

نیمی از صورتِ تو پردۀ اِبهام گرفت

از غمِ سیلی و معجر چه عذابی بکشم

هر شب از روضۀ تکراری کابوسِ حسن

مادرم را نزن آخر چه عذابی بکشم

زینبت بر سرِ سجاده زبان می گیرد

من از این نوحۀ مادر چه عذابی بکشم

از خدا در غمِ تو صبرِ مرا می خواهد

چادر انداخته بر سر چه عذابی بکشم

بچه های تو سرِ سفره تحمّل نکنند

جایِ خالیِ تو دیگر چه عذابی بکشم

هیچ کس از خبرِ مرگِ تو افسوس نخورد

بعدِ تو گشته مُقدر چه عذابی بکشم

بینِ مسجد همه برگشته به من خیره شدند

قاتلت رفت به منبر چه عذابی بکشم

از چهل مرد نمائی که تو را سخت زدند

شده تقدیر مکرر چه عذابی بکشم

خارِ چشمم شده خندیدنِ قنفذ هر روز

بی تو ای لالۀ پرپر چه عذابی بکشم

 

سوزم و سازم و ناید ز درون فریادم

سوزم و سازم و ناید ز درون فریادم

کاش من زودتر از فاطمه جان می دادم

از زمانی که شریک غمم از دستم رفت

هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

تا قیامت نه پس از واقعه ی محشر هم

ناله ی یا ابتایش نرود از یادم

مرگ در خانه ی بی توست مرا در شب تار

بِهْ از آن روز که در کعبه ز مادر زادم

کاش روزی که زدی

قلب سلاله های پیمبر کباب شد

قلب سلاله های پیمبر کباب شد

آخر دعای مادرشان مستجاب شد

شمعی که بود روشن از او خانۀ علی

آخر کنار حجرۀ در بسته آب شد

ماهی که نقش پنجۀ ابر سیاه داشت

با دست بوتراب نهان در تراب شد

امشب ستارگان همه فریاد می زنند

کز داغ ماه خون جگر آفتاب شد

از یک شراره چشمۀ خورشید شد سیاه

با یک هجوم بیت ولایت خراب شد

شهر مدینه روز قیامت گواه شد

بالله به فاطمه ستم بی حساب شد

در مجلس عزای جوان می برند گل

اینجا سرشک دیدۀ زینب گلاب شد

ای مرغ شب سلام ببر بهر فاطمه

با او بگو سلام علی بی جواب شد

«میثم» شکست پشت علی از فراغ یار

مولا ز غصّه پیر به فصل شباب شد

 

 

گل پاییزی من برگ خزانت شده ام

گل پاییزی من برگ خزانت شده ام

خیز از خاک و ببین فاتحه خوانت شده ام

از سر صبح یتیمان همه به دنبال تواند

آه شرمنده از این گریه کنانت شده ام

رفتی و بعد خود انگشت نمایم کردی

بعد تو بی کس و بی تاب و توانت شده ام

سر شب خواست حسینت که بخوابد اما

گفت دلتنگِ کمی لقمه ی نانت شده ام

چادرت بر سر زینب چقدر می آید

حال با دختر تو فاتحه خوانت شده ام

مشتی از خاک به روی سر خود می ریزم

مُردم و آب از این بار امانت شده ام

در افتاده و دیوار سیاه و خونت

همه جا هست و پریشان نشانت شده ام

 

 

شب است و دامن صحرا و اشک دیده ی من

شب است و دامن صحرا و اشک دیده ی من

گلوی بسته و فریاد ناشنیده ی من

سلام از جگر پاره پاره و دل خون

نثار لاله ی در خاک آرمیده ی من

به جای لاله بریز ای سرشک سرخ زچشم

به قبر گمشده ی اولین شهیده ی من

شکسته سرو گلستان وحی، خیز و

 

مدینه! راست بگو نخل هایت از چه خمیده؟

مدینه! راست بگو نخل هایت از چه خمیده؟

به جای لاله زخاکت شرار ناله دمیده

چرا غریب مدینه کنارِ خانه نشسته

بغل گرفته دو زانو زسینه آه کشیده

شریک غربت و غم های و دردهای علی کو؟

که گیرد از رخ آن دل شکسته اشگ دو دیده

علی فاتح احزاب و خیبر است، خدایا

چه روی داده چرا رنگ او زچهره پریده

صدای یا ابتا می رسد هنوز به گوشش

و یا که ناله ی محسن کنار خانه شنیده

به یاد پهلوی زهرا گرفته دست به پهلو

قرار داده زکف همچو شخص مار گزیده

وجود او شده در و به خاطر دلِ زینب

سکوت کرده و خونِ دلش زدیده چکیده

به گوشه ی کفن آثارِ خون مشاهده کرده

ولی ندیده به پهلوی فاطمه چه رسیده

شب است و تربت یار و غریب شهر مدینه

نهاده چهره به خاک و دل از حیات بریده

غلاف تیغ و فشار در و حرارت آتش

یقین کنید که زهرا سه بار گشت شهیده

به جان فاطمه «میثم» که ضربه های پیاپی

روا نبود به سروری که از فراق خمیده

 

 

الهی چشم دشمن هم نبیند آنچه من دیدم

الهی چشم دشمن هم نبیند آنچه من دیدم

که پامال خزان تنها گلم را در چمن دیدم

چراغ آرزوهای مرا کشتند در خانه

سیه تر روز خود از شب در این بیت الحزن دیدم

چگونه زنده مانم منکه تنها یاور خود را

بزیر تازیانه با دو چشم خویشتن دیدم

نگاهم بود بر دست مغیره رو چو گرداندم

گشودم چشم و سیل اشک در چشم حسن دیدم

کنار خانه زهرای مرا کشتند و بعد از آن

به مسجد قاتل او را به اشکم خنده زن دیدم

درون سینه آن مظلومه رازی داشت سر بسته

که من آثار آنرا آشکار از پیرهن دیدم

نمی گویم چه آمد بر سرم آنقدر می گویم

که مرگ خویش را

پایان

بخش قبلی

برچسب ها اشعار فاطمیه ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 18
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 450
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 5,138
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 7,016
  • بازدید ماه : 15,227
  • بازدید سال : 255,103
  • بازدید کلی : 5,868,660