نقد ديدگاه هاي اهل سنّت درباره حديث غدير
مشخصات كتاب
شماره كتابشناسي ملي: ايران۷۷-۱۰۳۳۹
سرشناسه: مدني، محمود
عنوان و نام پديدآور: نقد ديدگاههاي اهل سنت درباره حديث غدير/ مدني، محمود
منشا مقاله:، علوم حديث، سال ۳، ش ۱، (بهار ۱۳۷۷): ص ۱۲۱ - ۱۵۳.
توصيفگر: واقعه غديرخم
توصيفگر: احاديث اهل سنت
مقدمه
در اين نوشته در پي آنيم كه تمامي توجيهات و عذرهاي اهل سنت در نپذيرفتن حديث غدير به عنوان يكي از نصوص امامت و خلافت بلافصل علي(ع) را بررسي كنيم و منصفانه به قضاوت بنشينيم كه آيا اين حديث چنانكه شيعه مدعي است دليل خلافت علي(ع) است يا نه؟
در ابتداي بحث شايسته است اين نكته را يادآور شويم كه اگر دانشمندان همه فِرق با پذيرفتن اصل اساسي وحدت، درباره مسائل اصلي يا فرعي، اعتقادي يا فقهي به بحث علمي بپردازند، نه تنها دلها از يكديگر گريزان نميشود، بلكه به همديگر نزديك خواهد شد و اين يكي از راههاي صحيح تقريب بين مذاهب اسلامي است.
اينك گزارش كوتاهي از چند كتاب روايي درباره حديث غدير بيان ميكنيم و سپس به بحث درباره حديث و بيان نظريات و نقد آنها ميپردازيم. امام احمد حنبل در «مسند» ش آورده است:
حدثنا عبداللّه، حدثني ابي، ثنا عفان، ثنا حماد بن سلمه، أنا علي بن زيد، عن عدي بن ثابت، عن البراء بن عازب، قال: كنّا مع رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله في سفر فنزلنا بغدير خم فنودي فينا: الصلاة جامعة، وكسح لرسول اللّه صلي اللّه عليه وآله تحت شجرتين فصلي الظهر واخذ بيد عليٍ رضي اللّه عنه فقال: ألستم تعلمون اني اولي بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلي، قال فأخذ بيد علي فقال: من كنت مولاه فعليّ مولاه اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه. قال فلقيه عمر بعد ذلك فقال له: هنيئاً يا ابن ابي طالب اصبحت وأمسيت مولي كل مؤمن و مؤمنة؛ [1].
براء بن عازب ميگويد: با رسول خدا(ص) در سفري همراه بوديم. در غديرخم توقف كرديم. ندا در داده شد: الصلاة جامعه (كلمه اي كه براي گردآمدن مسلمانان فرياد ميشد). زير دو درخت براي رسول خدا(ص) تميز شد، نماز ظهر را خواند و دست علي را گرفت و گفت: آيا نميدانيد من سزاوارتر هستم بر هر مؤمني از خود او؟ همگي گفتند: آري. پس دست علي را گرفت و گفت: هر كس من مولاي اويم، علي مولاي اوست؛ خدايا دوست بدار آنكه علي را دوست بدارد و دشمن دار آنكه علي را دشمن دارد. سپس عمر با علي ملاقات كرد و به او گفت: گوارايت اي پسر ابوطالب! صبح و شام كردي در حالي كه مولاي هر مرد و زن مؤمني هستي.
اين روايت در «مسند احمد» در موارد مختلف [2] و با سندهاي بسيار نقل شده است.
حافظ ابن عبداللّه حاكم نيشابوري نيز در «مستدرك» با الفاظ مختلف و در موارد گوناگون حديث غدير را بيان كرده از جمله ميگويد:
حدثنا ابوالحسين محمد بن احمد بن تميم الحنظلي ببغداد، ثنا ابوقلابة عبدالملك بن محمد الرقاشي، ثنا يحيي بن حماد، وحدثني ابوبكر محمد بن احمد بن بالويه وابوبكر احمد بن جعفر البزاز، قالا ثنا عبدالله بن احمد بن حنبل، حدثني ابي، ثنا يحيي بن حماد و ثنا ابونصر احمد بن سهل الفقيه ببخاري، ثنا صالح بن محمد الحافظ البغدادي، ثنا خلف بن سالم المخرمي، ثنا يحيي بن حماد، ثنا ابوعوانة، عن سليمان الاعمش، قال ثنا حبيب بن ابي ثابت عن ابي الطفيل، عن زيد بن ارقم رضي اللّه عنه قال: لمّا رجع رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله وسلم من حجة الوداع ونزل غديرخم امر بدوحات فقممن فقال: كانّي قد دعيت فاجبت. اني قد تركت فيكم الثقلين احدهما اكبر من الآخر: كتاب اللّه تعالي وعترتي فانظروا كيف تخلفوني فيهما فانّهما لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض. ثم قال: ان اللّه عزّ وجلّ مولاي وانا مولي كل مؤمن. ثم اخذ بيد علي رضي اللّه عنه فقال: من كنت مولاه فهذا وليّه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه. و ذكر الحديث بطوله. هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين ولم يخرجاه بطوله. [3].
در همين كتاب پس از اين حديث با اسناد ديگري همين روايت را تكرار ميكند با اين تفاوت كه قبل از جمله «من كنت مولاه» ميگويد:
ثم قال: أن تعلمون اني اولي بالمؤمنين من انفسهم ثلاث مرات قالوا: نعم فقال: رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله من كنت مولاه فعلي مولاه. [4].
ابن ماجه مينويسد:
حدثنا علي بن محمد، ثنا ابوالحسين، اخبرني حماد بن سلمه، عن علي ابن زيد بن جدعان، عن عديّ بن ثابت، عن البراء بن عازب، قال: اقبلنا مع رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله في حجّته التي حجّ فنزل في بعض الطريق فامر الصلاة جامعة فأخذ بيد علي فقال: ألست اولي بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: بلي قال: الست اولي بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلي. قال: فهذا وليّ من أنا مولاه، اللهم وال من والاه اللهم عاد من عاداه. [5].
ترمذي نيز در «سنن» خود چنين مضموني را آورده است. [6].
در اين مقاله هيچ گاه از جوامع روايي شيعه چيزي نقل نميكنيم تا آنچه بدان استدلال ميشود مورد قبول طرف مقابل در بحث باشد والاّ حديث غدير از طريق شيعه به صورت متواتر نقل شده است.
راي شيعه
شيعه معتقد است: مسئله بسيار مهم رهبري ديني و دنيايي مردم پس از ارتحال پيامبر(ص) مهمل و بدون تكليفِ مشخص رها نشده است بلكه رسول اكرم(ص) از اولين روز دعوت خويش (يوم الدار) تا پايان عمر، اين مسئله مهم را بيان كرد و اميرالمؤمنين علي(ع) را به خلافت بلافصل بعد از خويش معرفي نمود و حديث غدير يكي از بسيار رواياتي است كه بر اين امر دلالت دارد.
آراي ديگران
مذاهب ديگر اسلامي در مقابل اين سخن شيعه، استدلالاتي آورده اند و معتقد شده اند كه اين روايت نميتواند دليل خلافت بلافصل اميرالمؤمنين علي(ع) باشد. ما اكنون نظرات آنان را در ده قسمت بررسي ميكنيم.
1 اولين شرط استدلال به يك روايت، صحت سندي آن روايت است؛ به عبارت ديگر تنها روايتي را ميتوان در اين بحث، به عنوان دليل اقامه كرد كه قبلاً صدور آن از پيامبر اكرم(ص) ثابت شده باشد، بخصوص بنا به نظريه شيعه كه مدعي است در مسائل اعتقادي نظير امامت، خبر واحد كافي نيست و دليل بايد متواتر باشد. از اين روي برخي از دانشمندان عامه خبر غدير را براي استدلال شايسته نديده اند، چنانكه قاضي عضدالدين ايجي در «مواقف» گفته است:
ما صحت اين روايت را انكار ميكنيم و ادعاي ضرورت داشتن (متواتر بودن) آن سخني گزافه و بدون دليل است. چگونه اين روايت متواتر است در حالي كه اكثر اصحاب حديث آن را نقل نكرده اند؟ [97].
ابن حجر هيتمي نيز ميگويد:
فرقه هاي شيعه اتفاق نظر دارند كه آنچه به عنوان دليل بر امامت آورده ميشود بايد متواتر باشد، در حالي كه متواتر نبودن اين روايت معلوم است؛ چرا كه اختلاف درباره صحت اين حديث قبلاً گذشت، بلكه آنانكه در صحت اين حديث اشكال كرده اند برخي از پيشوايان علم حديث همانند ابوداود سجستاني و ابوحاتم رازي و غير ايشان هستند.پس اين، خبر واحدي است كه در صحت آن نيز اختلاف است. [98].
نظير اين سخن را ابن حزم و تفتازاني نيز بيان كرده اند. [99].
پاسخ
اين اشكال در نظر هر فرد آگاه به تاريخ و روايت، سخني از سر تعصب و پيشداوري است، وگرنه انكار حديث غدير همانند انكار حسيات توسط سوفسطائيان و يا چون انكار واقعه جنگ بدر و احد و ساير قضاياي مسلّم صدر اسلام است.
ما براي پرهيز از اطاله كلام تنها به فهرستي از اصول و مصادر اين روايت بسنده ميكنيم و آن را كه سر تحقيق بيشتري است به سه كتاب مفصّل: «الغدير» علامه اميني، «عبقات الانوار» علامه ميرحامد حسين، و «احقاق الحق و ملحقاته» شهيد قاضي نوراللّه شوشتري ارجاع ميدهيم.
در كتاب «احقاق الحق» فهرستي از چهارده نفر از علماي عامه (از جمله: سيوطي، جزري، جلال الدين نيشابوري، تركماني ذهبي)نقل ميشود كه همگي به تواتر حديث غدير اعتراف نموده اند. [94].
ابن حزم در «منهاج السنة» نيز چنين گفته است. [95].
علامه اميني در «الغدير» عبارت چهل و سه نفر از اعاظم علماي اهل سنت را (از جمله: ثعلبي، واحدي، فخر رازي، سيوطي، قاضي شوكاني) نقل ميكند كه به صحت سند و طرق حديث غدير تصريح نموده اند [96]. و نيز اسامي و عبارات سي نفر از مفسّران بزرگ اهل سنت را (از جمله: ترمذي، طحاوي، حاكم نيشابوري، قرطبي، ابن حجر عسقلاني، ابن كثير، تركماني)مي نگارد كه همگي آنان در ذيل آيه شريفه: ياايها الرسول بلّغ ما انزل اليك وان لم تفعل…(مائده،67) به نزول اين آيه در ارتباط با حديث غدير تصريح نموده اند. [97].
در كتاب «احقاق الحق» نيز حديث غدير از پنجاه مصدر معتبر عامه (از جمله: سنن المصطفي، مسند احمد، خصائص نسائي، عقدالفريد، حلية الاولياء) نقل ميشود. [98].
اكنون نظر برخي از اعاظم اهل سنت درباره حديث غدير را به نقل از علامه اميني ميآوريم:
ضياء الدين مقبلي ميگويد: اگر حديث غدير قطعي نيست پس هيچ چيز قطعي در دين وجود ندارد.
غزالي گفته است: جمهور مسلمين اجماع دارند بر متن حديث غدير.
بدخشي ميگويد: حديث غدير، حديث صحيحي است كه كسي درباره صحت آن اشكال نميكند مگر متعصب انكارگر كه به سخن او اعتنايي نميشود.
آلوسي مينويسد: حديث غدير، حديث صحيحي است كه نزد ما ثابت شده است و هيچ مشكلي در آن نيست و هم از رسول خدا صلي اللّه عليه وآله و هم از خود اميرالمؤمنين عليه السلام به صورت متواتر نقل شده است.
حافظ اصفهاني گفته است: حديث غدير، حديث صحيحي است كه صد نفر از صحابه آن را نقل كرده اند كه «عشره مبشّره» از جمله اين صد نفرند. [99].
حافظ سجستاني حديث غدير را از صدوبيست نفر از صحابه نقل نموده است و حافظ ابن العلاء همداني آن را از صدوپنجاه طريق روايت نموده است. [94].
حافظ ابن حجر عسقلاني در «تهذيب التهذيب» ضمن بيان برخي از راويان حديث غدير و برخي طرق آن ميگويد:
ابن جرير طبري اسناد حديثِ غدير را در يك كتاب گردآورده و آن را صحيح شمرده است، و ابوالعباس ابن عقده نيز آن را از طريق هفتاد نفر از صحابه يا بيشتر روايت نموده است. [95].
نيز در كتاب «فتح الباري بشرح صحيح البخاري» آمده است:
حديث «من كنت مولاه فعلي مولاه» را ترمذي و نسائي نقل نموده اند و طرق و سندهاي آن بسيار است جدّاً، كه همه آنها را ابن عقده در كتابي مستقل آورده است و بسياري از سندهاي آن صحيح و حسن است و براي ما از امام احمد حنبل روايت كرده اند كه گفته است: آنچه درباره فضايل علي عليه السلام به ما رسيده است درباره هيچ يك از صحابه نرسيده است. [96].
قندوزي حنفي پس از نقل حديث غدير از طرق بسيار و از كتب مختلف مينويسد:
محمد بن جرير الطبري صاحب تاريخ، حديث غديرخم را از هفتاد و پنج طريق نقل كرده است و كتاب مستقلي به نام «الولاية» درباره آن تأليف نموده است. نيز ابوالعباس احمد بن محمد بن سعيد بن عقده در تأليف مستقلي آن را از يكصدوپنجاه طريق نقل نموده است. [97].
حافظ محمد بن محمد بن محمد الجزري الدمشقي به هنگام نقل احتجاج و مناشده اميرالمؤمنين(ع)، درباره حديث غدير چنين مينگارد:
اين حديث حسن است و اين روايت (مناشده) به صورت متواتر از علي(ع) نقل شده است، همان گونه كه آن (حديث غدير) نيز از رسول خدا صلي اللّه عليه وآله متواتراً نقل شده است و گروه بسياري از گروه بسياري ديگر آن را نقل كرده اند، پس اعتنايي به سخن آنان كه قصد تضعيف اين روايت را دارند نميشود؛ زيرا آنان از علم حديث اطلاعي ندارند. [98].
حديث غدير را بخاري و مسلم در صحيحشان نياورده اند، ولي اين مسئله به هيچ وجه موجب اشكالي در سند روايت غدير نميشود؛ زيرا تعداد رواياتي كه حتي به نظر خود بخاري و مسلم نيز صحيح است (صحيح علي شرط الشيخين) وهيچ شكي در آنها نيست ولي در «صحيح بخاري و مسلم» نيامده است، اندك نيست، و از همين روي چندين مستدرك بر آنها نگاشته شده است. اگر تمامي روايات صحيحه در «صحيح بخاري» گرد آمده بود، به صحاح ديگر نيازي نبود، در حالي كه همه ميدانند هيچ دانشمند محقق و منصفي نيست كه خود را با داشتن «صحيح بخاري» يا «صحيح بخاري و مسلم»، از ديگر كتب صحاح بي نياز بداند.
از طرفي ديگر خود بخاري و مسلم نيز بيان كرده اند كه آنچه را در اين كتاب آورده ايم صحيح است، نه اينكه تمام روايات صحيح را بيان كرده ايم، بلكه بسياري از احاديث صحيح را بنا به عللي نياورده ايم. [99].
اضافه بر تمام اين مطالب، علاّمه اميني(ره) روايت غدير را از بيست و نه نفر از مشايخ بخاري و مسلم نقل ميكند. [94].
در پايان اين قسمت، عبارت يكي از كساني كه همين اشكال را مطرح كرده اند ميآوريم: ابن حجر مينويسد:
حديث غدير، حديث صحيحي است كه هيچ شبهه اي در آن نيست و آن را گروهي نظير ترمذي، نسائي و احمد حنبل نقل كرده اند و داراي طرق بسياري است، از جمله شانزده نفر از صحابه آن را نقل نموده اند و در روايت احمد بن حنبل آمده است كه آن را سي نفر از صحابه از رسول صلي اللّه عليه وآله شنيدند و هنگامي كه در خلافت اميرالمؤمنين [علي] عليه السلام اختلاف پيش آمد بدان شهادت دادند. [95].
دوباره تكرار ميكند:
روايت غدير را سي نفر از صحابه از رسول خدا صلي اللّه عليه وآله نقل كرده اند و بسياري از طرق آن صحيح يا حسن است. [96].
پس حتي به نظر خود اشكال كنندگان، نبايد به سخن ابن حجر و امثال او كه در صحت اين حديث اشكال كرده اند اعتنا نمود؛ چرا كه ابن حجر، خود مينويسد: ولاالتفات لمن قدح في صحته. [97].
استاد محمدرضا حكيمي در كتاب «حماسه غدير» از پانزده نفر از علماي معاصر عامّه (از جمله: احمد زيني دحلان، محمد عبده مصري، عبدالحميد آلوسي، احمدفريد رفاعي، عمر فروخ) كه روايت غدير را در كتب خويش آورده اند نام ميبرد و محل بيان آن را ذكر ميكند. [98].
شايان توجه است كه شيعه در روايات مربوط به اثبات امامت، تواتر و قطعي بودن را شرط ميداند و روايت غدير از نظر جوامع روايي شيعه متواتر و قطعي است، چنانكه در بسياري از مصادر اهل سنت نيز نقل شد، ولي بنا به عقيده برادران اهل سنت براي اثبات امامت همانند ساير فروع دين، صحيح بودن سند كافي است و هيچ نيازي به اثبات متواتر بودن حديث نيست با توجه به اين نكته بي پايگي اين اشكال بديهي است.
دومين اشكال نكته اي ست كه قاضي عضد الدين ايجي در «مواقف» بيان كرده است؛ وي مينويسد:
علي[ع] در روز غدير(حجة الوداع) همراه پيامبر نبود زيرا علي[ع] در يمن بود. [99].
بهتر است در پاسخ اين اشكال ابتدا سخن شارح «مواقف» را بيان كنيم: سيد شريف جرجاني شارح «مواقف» پس از اين سخن ايجي مينگارد:
اين اشكال ردّ شده است؛ زيرا غايب بودن علي[ع] منافات با صحيح بودن حديث غدير ندارد، مگر اينكه در روايتي آمده باشد كه به هنگام نقل حديث غدير پيامبر علي را نزد خود خواند يا دست او را گرفت كه در بسياري روايات اين جملات نقل نشده است. [94].
ابن حجر هيتمي در جواب اين شبهه مينويسد:
به سخن كسي كه حديث غدير را صحيح نداند و يا ايراد كند كه علي(ع) در يمن بوده است اعتنايي نميشود زيرا ثابت شده است كه او از يمن برگشت و حج را با پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وسلم گذارد. [95].
اگرچه از نظر تاريخي برگشت اميرمؤمنان(ع) از يمن و گذاردن حج با پيامبر اكرم(ص) در حجة الوداع مسلّم است ولي به عنوان نمونه از برخي از كساني كه به اين نكته اشاره كرده اند نام ميبريم:
طبري (تاريخ طبري، ج2، 205)؛ ابن كثير (البداية والنهاية، ج2، ص184 و نيز در ص132 همين جلد به طور مفصل رجوع اميرالمؤمنين ع از سفر يمن را به نقل از منابع متعدد بيان مينمايد؛ ابن اثير (الكامل، ج2، ص302).
3 اشكال سوم كه پردامنه تر و مهمتر است درباره معني كلمه «مولي» است. اين كلمه داراي معاني مختلفي نظير: «اولي»، «پسر عمو»، «آزاد كننده برده»، «همسايه»، «هم قَسم»، و… است. شيعه با توجه به شواهد بسيار كه به آنها خواهيم پرداخت مدعي است معناي اين كلمه در اين حديث همان «اولي» و يا به عبارت ديگر «سرپرست» و «ولي» است، ولي برخي عالمان سني در معناي كلمه مولي شبهه اي را مطرح كرده اند كه به نظر ميرسد اصل اين شبهه از فخر رازي در كتاب «نهاية العقول» باشد كه ديگران نظير قاضي عضد الدين ايجي [96] و ابن حجر [97] و فضل بن روزبهان [98] آن را نقل كرده اند.
قاضي عضد الدين ايجي در «مواقف» ميگويد:
مراد از كلمه «مولي» در روايت غدير «ناصر» است؛ زيرا جمله دعايي پس از آن «اللّهم وال من والاه» به همين معناست و مقصود از «مولي»، «اولي» نيست، چرا كه هرگز وزن مفعل به معناي افعل نيامده است. [99].
ابن حجر هيتمي نيز ميگويد:
ما نميپذيريم كه معني «مولي» همان باشد كه آنان (شيعه) ذكر كرده اند، بلكه معناي آن «ناصر» است؛ زيرا حكم «مولي» مشترك بين معاني متعددي نظير: «آزاد كننده برده»، «برده آزاد شده»، «متصرف در امور»، «ناصر» «محبوب» است… ما و شيعه هر دو معترفيم كه اگر منظور از اين روايت، «محبوب» باشد، معني آن صحيح خواهد بود زيرا علي(ع) محبوب ما و آنها است، اما اينكه «مولي» به معني «امام» باشد نه در شرع و نه در لغت، معهود نيست، اما اينكه در شرع اين گونه نيست نيازي به بحث ندارد و واضح است، امّا اينكه در لغت اين گونه نيست، زيرا هيچ يك از پيشوايان لغت عرب نگفته است كه مفعل به معني افعل ميآيد. [94].
سخن برخي ديگر هم تكرار همين عبارتهاست.
اكنون به پاسخ شيعه به اين اشكال ميپردازيم: شيعه معتقد است اگر فرضاً بپذيريم كه معناي كلمه «مولي» مشترك بين اين چند معنا است و فرضاً پيشوايان لغت عرب در دورانهاي بعدي كلمه «مولي» را «اولي» معنا نكرده اند،ولي در عصر رسول خدا(ص) و به هنگام بيان اين حديث شريف، تمامي حاضران از اين كلمه معني «اولي» را فهميده اند. اكنون براي اين نكته چند شاهد بيان ميكنيم:
1 حسان بن ثابت كه در محل حادثه حاضر بود و مقام ادبي او منكري ندارد، [95] از رسول خدا(ص) اجازه خواست تا اين واقعه مهم را بسرايد و از جمله اشعار او در اين رابطه اين بيت است:
فقال له قم يا عليّ فانني
رضيتك من بعدي اماماً وهادياً
علامه اميني اين اشعار را از دوازده مصدر از عامه و بيست و شش مصدر از خاصه نقل كرده است. [96].
قيس بن سعد بن عبادة نيز سروده است:
وعليّ امامنا وامام
لسوانا اتي به التنزيل
يوم قال النبي من كنت مولاه
فهذا مولاه خطب جليل
كه علامه جليل القدر اميني آن را از دوازده منبع نقل ميكند. [97].
عمرو عاص نيز ميسرايد:
وفي يوم خمّ رقي منبراً
يبلغ والركب لم يرحل
ألست بكم منكم في النفوس
باولي؟ فقالوا: بلي فافعل
فانحله امرة المؤمنين
من الله مستخلف المنحل
وقال فمن كنت مولي له
فهذا له اليوم نعم الولي
اين اشعار را نيز علامه اميني از هشت مصدر عامه و خاصه نقل كرده است. [98].
افزون بر اينها علامه اميني در «الغدير» عبارت تعداد زيادي از شعرا و اديبان عرب را كه همين معناي امامت و ولايت را از كلمه «مولي» در حديث غدير فهميده اند بيان ميكند. [99].
خود مولا علي(ع) در شعري كه به معاويه مينويسد همين مطلب را تاييد ميكند آنجا كه ميگويد:
واوجب لي ولايته عليكم
رسول اللّه يوم غديرخم
كه علامه اميني آن را از يازده مصدر شيعي وبيست وشش مصدر از اهل سنت بيان ميكند. [94].
و نيز از بهترين شاهدها بر فهم همين معنا از حديث، سخن ابوبكر و عمر است كه پس از پايان خطبه رسول اكرم(ص) در غدير دست در دست علي(ع) گذاشتند و او را با اين خطاب و يا تعابيري نزديك به اين ستودند: «بخٍّ بخِّ لك يابن ابي طالب اصبحت مولاي ومولي كل مؤمن ومؤمنة».
علامه اميني تبريك شيخين را از شصت مصدر از اهل سنت (از جمله: مسند احمد، تاريخ الامم والملوك، تاريخ بغداد، مصنف ابن ابي شيبه) نقل ميكند. [95].
براستي اگر پيامبر اكرم(ص) با بيان جمله «فعليه مولاه»، چنين در نظر داشت كه علي(ع) «ناصر» يا «محبوب» همه مؤمنان باشد، جاي اين گونه تهنيت و تبريك بود؟ از ديگر شواهد اين معنا، انكار و اعتراض شديد برخي از حاضران در صحنه غدير (حارث بن نعمان فهري) است تا آنجا كه از خداوند خواست اگر اين مسئله حقيقت دارد عذابي بر وي نازل شود.
علامه اميني اين ماجرا را از سي مصدر اهل سنت (از جمله: الكشف والبيان، دعاة الهداة، احكام القرآن) نقل كرده است. [96].
آيا اگر معناي حديث غدير «ناصر» و يا «محبوب» بود جاي اين گونه غضب و انكار بود يا آنكه حارث و امثال او را به غضب آورد؟ غير از آيات و رواياتي كه به محبت به مؤمنان دعوت ميكند، روايات بسيار ديگري نيز در محبت اميرالمؤمنين و نيز ساير صحابه هست؛ چرا آنها اين چنين خشم و غضبي را برنينگيخت؟
شاهد ديگر آنكه روايات بسياري نيز بيانگر اين معناست كه رسول خدا(ص) چون زمينه پذيرش حديث غدير را در مردم نميديد از بيان آن پرهيز ميكرد تا آنجا كه آيه نازل شد: آيا بيان محبوبيت و ناصريت علي(ع) بود كه به مذاق منافقان خوش نميآمد و پيامبر(ص) از نپذيرفتن آنها توسط مردم واهمه داشت؟ بسيار آشكار است كه به هيچ روي ممكن نيست بيان محبوبيت و يا ناصر بودن علي(ع) زمينه پذيرش نداشته باشد و عكس العملي را برانگيزد كه پيامبر(ص) از آن واهمه داشته باشد. بنابراين پس از نفي امكان اراده معناي «ناصر» يا «محبوب» در حديث غدير، معناي «اولويت» معنايي صحيح خواهد بود.
علامه اميني درباره نزول آيه شريفه واللّه يعصمك من الناس (مائده، 67) درباره حادثه غدير و نيز بيمناكي رسول خدا(ص) از بيان اين مطلب، سي مصدر از اهل سنت را نام ميبرد. [97].
امّا رواياتي كه بيانگر بيم رسول خدا(ص) از بيان اين حديث است، مناشده و احتجاج اميرالمؤمنين(ع) به هنگام خلافت عثمان است كه آن را جويني در «فرائد السمطين» آورده است. [98] و نيز علامه اميني آن را از سيوطي در «تاريخ الخلفاء» و بدخشي در «نزل الابرار» و حافظ حسكاني در «شواهد التنزيل» و حافظ ابن مردويه و برخي ديگر نقل ميكند. [99].
اين نكته البته آشكار است كه اين بيم موجب نقص و ايراد (معاذ اللّه) بر حضرت نبي اكرم(ص) نميشود، زيرا آن حضرت نه بر خويش كه از اختلاف امت و ايجاد و آشوب توسط منافقان ترسيد. خداوند درباره حضرت موسي(ع) نيز فرمود: فاوجس في نفسه خيفةً موسي (طه، 67)»
اضافه برآنچه گذشت. علامه ميرحامد حسين، حديث غدير را از طرق مختلف ديگري نقل ميكند كه در آن نقلها به جاي جمله «من كنت مولاه …» عبارت ديگري آمده است كه به خوبي نشانگر فهم راويان از عبارت رسول خدا(ص) است و براي مخالفان چاره اي جز پذيرش معناي «اولي» باقي نميگذارد. در اين نقلها، حديث غدير اين گونه آمده است: «من كنت اولي به من نفسه فعليّ وليّه» [94] در يكي از نقلهاي حمويني در «فرائد السطين» نيز آمده است: «من كنت اولي به من نفسه فعليّ اولي به من نفسه. فانزل اللّه تعالي ذكره: اليوم اكملت لكم دينكم». [95].
اكنون بد نيست به برخي ادّعاها كه به وجه ادبي حديث غدير اشاره دارند، نظري بيفكنيم تا معلوم شود كه آيا در زبان عربي كلمه «مولي» به معناي «اولي» استعمال ميشود يا چنانكه ادعا كرده اند هيچ كس چنين استعمالي را مجاز نميداند. بي پايگي اين اشكال آن قدر واضح است كه «چلبي» در حاشيه اش بر «مواقف» در اين قسمت از سخن قاضي عضد الدين ايجي مينگارد:
از اين اشكال جواب داده شده است كه «مولي» به معناي «متولي» و «صاحب امر» و «اولي به تصرف» در لغت عرب شايع است واز پيشوايان لغت عرب نقل شده است. ابوعبيده گفته است: «هي مولاكم اي اولي بكم» و پيامبر اكرم(ص) فرموده است: «ايما امرأة نكحت بغير اذن مولاها… يعني اولي به آن زن و مالك تدبير امر او». مراد از اينكه «مولي» به معناي «اولي» است، اين است كه «مولي» اسمي است كه به معناي صفت «اولي» ميآيد نه اينكه كلمه «مولي» صفت است. پس اين اعتراض كه اگر مولي به معناي «اولي» است چرا نميتوان آن را به جاي «اولي» استعمال نمود، صحيح نخواهد بود. [96].
علامه ميرحامد حسين يك جلد كامل و بخشي از جلد ديگر كتاب «عبقات» را به همين نكته اختصاص داده است و سخنان كساني كه «مولي» را به معاني «اولي» صحيح دانسته اند با شرح حال آنان و موضع سخن آنها بيان كرده است. [97].
علامه اميني از گروه بسياري كه از پيشوايان ادبيات عربي شمرده ميشوند اعتراف به اين نكته را نقل نموده است؛ از جمله: فرّاء، سجستاني، جوهري، قرطبي، ابن اثير. [98].
در احاديث ديگر نيز مولي به معناي اولي آمده است، از جمله روايتي است، كه بسياري از اهل لغت به آن استشهاد جسته اند كه پيامبر اكرم(ص) فرمود:
ايها امرأة نكحت بغير اذن مولاها فنكاحها باطل. [99].
علامه اميني پس از بحث و بررسي در تمامي بيست و هفت معنايي كه براي كلمه مولي ذكر شده است، تمامي آنها را به معناي اولي برمي گرداند و ادعا ميكند كه در تمام آنها جهت اولويتي بوده است كه كلمه مولي به آنها اطلاق شده است و چون از كلمه مولي معناي اولي تبادر ميكرده است، مسلم در «صحيح» خود از پيامبر اكرم(ص) روايت كرده است كه:
عبد به سيّد وآقاي خويش، مولي نگويد چرا كه مولي خداوند است. [94].
براي روشن شدن اين مطلب كافي است كه به سخن شيخ سليم البشري، شيخ جامع الازهر مصر توجه كنيم كه پس از بيان استدلالي سيد شرف الدين درباره اينكه مولي در حديث غدير به معناي اولي هست مينويسد:
من يقين دارم كه حديث بر همان معنا كه شما ميگوييد (اولي) دلالت دارد. [95].
اين نكته نيز قابل يادآوري است كه مولي به معناي محبوب چنانكه ابن حجر و برخي ديگر مدعي شدند و روايات غدير را بر آن حمل كردند، در ادبيات عرب جايي ندارد، چنانكه علامه ميرحامد حسين مينويسد:
هيچ يك از منابع لغوي زير «محبوب» را يكي از معاني «مولي» ندانسته است:
صحاح اللغة، قاموس اللغة، فائق، النهاية، مجمع البحار، تاج المصادر، مفردات القرآن، اساس البلاغة،المغرب، مصباح المنير. [96].
پايان اين بخش از سخن را قسمتي از گفتار خود ابن حجر قرار ميدهيم. او با اينكه به شدت مخالف است كه كلمه مولي به معناي اولي باشد، ولي خود در چند سطر بعد سخن خود را فراموش ميكند و ميگويد: ابوبكر و عمر همين معناي اولي را از حديث غدير فهميدند. ابن حجر مينويسد:
اگر بپذيريم كه مراد از حديث غدير، اولي است، بايد گفت كه منظور، اولي به امامت نيست، بلكه اولي به اطاعت است و همين معنا صحيح است، زيرا ابوبكر و عمر همين معنا (اولي به اطاعت) را فهميدند و از اين روي گفتند: امسيت يابن ابي طالب مولي كل مؤمن و مؤمنة. [97].
همچنين بنا به نقل ميرحامد حسين، شهاب الدين احمد بن عبدالقادر شافعي در «ذخيرة المآل» مدعي همين مطلب شده است و گفته است:
والمراد بالتّولي، الولاية وهو الصديق الناصر او اولي بالاتّباع والقرب منه وهذا الذي فهمه عمر من الحديث فانه لما سمعه قال: يهنك يابن ابن طالب… [98].
4 چهارمين اشكال، انكار يكي از شواهدي است كه شيعه با آن برخلافت اميرالمؤمنين علي(ع) استدلال ميكند، و آن جملات پيامبر(ص) در صدر حديث است كه فرمود: «ألست اولي بكم من انفسكم؛ آيا من نسبت به شما از خود شما اولي و سزاوارتر نيستم؟»، سپس فرمود: «هر كه من اولي به اويم علي اولي به اوست».
برخي از علماي اهل تسنن جملات صدر حديث را منكر شده اند؛ از جمله قاضي عضدالدين ايجي مينويسد:
بر فرض كه بپذيريم اين حديث صحيح است، ولي بايد گفت راويان، قسمت اول حديث را نقل نكرده اند، پس ممكن نيست كه به اين جملات (الست اولي بكم) براي اثبات اينكه مولي در حديث غدير به معناي اولي است استدلال نمود. [99].
در پاسخ بدين اشكال بايد گفت اگر هم فرضاً صدر روايت نميبود، با استدلالهاي گذشته جاي شبهه اي باقي نماند كه مراد از كلمه مولي، همان اولي است. اكنون ببينيم اين ادعا تا چه حد با واقعيتهاي تاريخي سازگار است. قبلاً در متني كه نقل كرديم ديديم كه جملات اوّليه حديث در مصادر معتبر اهل سنت آمده است.
علامه اميني جملات صدر روايت را از شصت و چهار نفر از بزرگان اهل حديث از عامه، از جمله: احمد بن حنبل، طبري، ذهبي، بيهقي، ابن ماجه، ترمذي، طبراني، نسائي، حاكم نيشابوري، دارقطني و… نقل ميكند. [94].
علامه ميرحامد حسين نيز همين اشكال را از «نهاية العقول» فخر رازي نقل كرده و سپس در پاسخ، مصادر بسيار متعددي از اهل سنّت را كه صدر حديث را روايت كرده اند معرفي ميكند؛ از جمله: احمد بن حنبل، ابن كثير، نسائي، سمهودي، هندي در «كنزالعمال»، طبراني و سمعاني و بسيار ديگر. [95].
ابن حجر در «صواعق المحرقة» چون به بي پايگي اين اشكال پي برده است آن را مطرح نميكند و وجود صدر حديث را در روايات صحيحه ميپذيرد. [96].
5 عذر تقصير ديگري كه برخي در پيشگاه حديث غدير آورده اند اين است كه پس از پذيرش معناي اولي در حديث غدير، اولويت در تصرف را نميپذيرند، بلكه ميگويند علي(ع) اولي است، ولي در اطاعت و تقرب جستن به وي نه اينكه اولي به تصرف باشد تا دلالت برخلافت وي كند.
اين، سخن قاضي ايجي است. [97] ابن حجر نيز ضمن بيان همين اشكال مدعي شده است كه منظور از حديث به طور قطع همان اولويت است، ولي اولويت در اطاعت و قربت. همين معنا را نيز ابوبكر و عمر از حديث غدير فهميده اند و از اين روي در تبريك به علي(ع) گفتند: «امسيت يابن ابي طالب مولي كل مؤمن ومؤمنة»، و نيز گفتار عمر كه به علي(ع) ميگفت: «انّه مولاي؛ او مولاي من است» به همين معناست. [98].
نظير همين سخن قبلاً از شهاب الدين احمد بن عبدالقادر شافعي گذشت.
پاسخ به اين اشكال با نگاهي به صورت كامل روايت كه قبلاً مصادر متعدد آن بيان شد كاملاً آشكار و بديهي است. پيامبر اكرم(ص) در ابتدا جمعيت را مخاطب قرار داده و از آنان ميپرسد: «ألست اولي بكم من انفسكم» و پس از پاسخ مثبتِ جمعيت ميفرمايد: «هركس من اولي به او هستم علي نيز اولي به اوست». در حقيقت صدر سخن نوعي استدلال و زمينه سازي براي سخن بعدي است. اگر كلمه «اولي» در قسمت اوّل سخن به يك معنا باشد و كلمه «مولي» در قسمت دوم به معناي ديگري باشد، در سخن مغالطه صورت گرفته است. درست بدان ميماند كه شخصي گروهي را مخاطب قرار دهد و از آنان بپرسد: آيا عين (به معني طلا) فلزي گرانبها نيست؟ و پس از اعتراف مخاطب به درستي اين سخن بگويد: پس عين (به معني چشم) از فلز ساخته شده است.
در اينجا زيبنده است كه قسمتي از نوشتار زيباي ابن بطريق را بياوريم، وي مينويسد:
اگر كسي بگويد: آيا فلان خانه من در فلان مكان را ميشناسيد؟ و مخاطبان اعتراف كنند كه خانه او را ميشناسند، سپس بگويد: خانه ام را وقف نمودم، در اين صورت اگر شخص داراي خانه هاي متعددي باشد، هيچ كس شك نميكند كه اين صيغه وقف مربوط به همان خانه اي است كه قبلاً درباره آن سخن گفت و از مخاطبان اعتراف گرفت.
و نيز اگر بپرسد: آيا برده من فلاني را ميشناسيد و قبول داريد كه او برده من است؟ و مخاطبان اعتراف كنند، سپس بدون فاصله بگويد: برده ام آزاد است، بدون هيچ ترديدي هر انسان عاقلي ميگويد اين آزاد سازي مربوط به همان برده اي است كه قبلاً از او سخن رفت، و معني ندارد كه اين آزاد سازي را مربوط به برده ديگري بداند كه سخن از او نرفته و مورد بحث و صحبت نبوده. [99].
بنابراين اولويت بكار رفته در جمله دوّم رسول خدا(ص) به همان اولويتي است كه در جمله اوّل بكار رفته است و پيامبر(ص) دامنه همان اولويتي كه براي خداوند و خويش بر مؤمنان اثبات كرد، به علي(ع) نيز توسعه داد و او را بدان مقام منصوب نمود و اين همان مقام با عظمتي بود كه پيامبر(ص) آن را اكمال دين خواند و فرمود: «اين عظمت را كه خداوند به اهل بيتم ارزاني داشت به من تبريك بگوييد». و ابوبكر و عمر و سپس همه مسلمانانِ حاضر به علي(ع) تبريك گفتند. [94] حسان بن ثابت درباره اين ماجرا شعر سرود. برخي منافقان آن را برنتابيدند و بر خويش نفرين فرستادند (سئل سائل بعذاب واقع).
علاوه بر اين بر فرض كه مقصود از اولويت،اولويت در اطاعت و قرب باشد، آيا پس از رسول خدا(ص) در جريان خلافت، علي(ع) مطيع بود يا مطاع؟ آيا با وي مشورت كردند و نظر او را مقدم داشتند و يا به اعتراف همه مورّخان او از بيعت كردن كناره گيري نمود و به عمل ايشان رضايت نداد؟ بنا به اعتراف برخي مورخان او را تهديد به كشتن و آتش زدن خانه اش نمودند و در نهايت پس از شهادت همسر بزرگوارش بيعت نمود.
اصولاً اطاعت كامل وقتي ميسر ميشود كه شخص حاكم جامعه باشد،والاّ مطاع نخواهد بود، بلكه خواسته يا ناخواسته فرمانبر ديگران خواهد بود، پس حتي اگر معناي روايت، اولي به اطاعت و قرب باشد نيز دليل بر خلافت بلافصل اميرالمؤمنين(ع) است.
6 عده اي گفته اند: اگر بپذيريم كه حديث غدير اولويت در تصرّف (كه معنايش همان خلافت و امامت است) را ثابت ميكند، پس مقصود از آن، خلافت در نهايت كار و در مآل امور است؛ يعني پس از سه خليفه ديگر. به عبارت ديگر، علي(ع) هنگامي خليفه است كه با او بيعت شود و چون پس از سه خليفه ديگر با او بيعت شد، پس اين روايت دلالت بر اولويت علي(ع) پس از آن سه شخص دارد؛ پس منافاتي ندارد كه پس از پيامبر اكرم(ص) سه تن خليفه بشوند و در نهايت علي(ع) به ولايت برسد. اين شبهه را فخر رازي مطرح كرده است و پس از او نيز ديگران نظير قاضي عضدالدين ايجي [95] چلپي [96]، ابن حجر [97] و شيخ سليم البشري [98] آن را تكرار نموده اند.
آيا اگر پيامبر(ص) ميفرمود: «من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه بعدي» چنانكه در روايات بسيار ديگر فرموده است [99] باز نميگفتند: بعديّت ميتواند بعد از سه خليفه ديگر باشد و علي بعد از سه خليفه ديگر خليفه رسول خدا(ص) است؟ و يا اگر ميفرمود: «علي خليفتي بلافصل» باز مدعي نميشدند كه كلمه «بلافصل» مطلق است و به خلافت سه خليفه نخستين به دليل اجماع اطلاق كلام رسول خدا(ص) تخصص يافته است و مفاد آن اين است كه: علي خليفه بلافصل بغير هذه الثلاثة؟ اگر مراد رسول اكرم(ص) از اولويت علي(ع) اولويت و خلافت او به هنگام بيعت مردم پس از بيست و پنج سال بوده است، اين چه فضيلتي براي علي(ع) است و چه جاي تبريك دارد؟ آيا آن همه ترس و بيم و آن همه خوشحالي و سرور و نقل روايت و بيان فضيلت، همه و همه لغو و بيهوده و گزاف و تنها براي بيان امري بديهي و مسلم بوده است و هيچ گونه اختصاص و امتيازي را براي علي(ع) ثابت نميكند؟! براستي اگر اين حادثه عظيم الهي و ديني و دنيايي را در حد يك انتصاب دنيايي و آن هم در حد قلمروي كوچك پايين آوريم و فرض كنيم كه زمامدار يك مملكت همه افراد ملت را جمع كند و به آنها بگويد: مرگ من نزديك شده است و بزودي از ميان شما ميروم اكنون اين شخص را به همان ولايت و زمامداري كه خود داشتم منصوب مينمايم، كدام فرزانه است كه مدعي شود منظور او ولايت و خلافت آن شخص در عاقبت كار و نهايت امر بوده است ومنافاتي ندارد كه چندين نفر قبل از او حكومت را در دست بگيرند وساليان طولاني فرد تعيين شده را از كوچكترين مقامات حكومتي به دور دارند؟ چگونه ممكن است خلافت را كه به نص قرآن (نزول آيه اليوم اكملت… در اين واقعه) اكمال دين است و عدم اعلام آن مساوي با عدم ابلاغ تمامي رسالت الهي است (وان لم تفعل مما بلغت رسالته) مربوط به خلافت پس از سه نفر از حاضران در جلسه باشد، اما پيامبر هيچ اشاره اي به افراد مقدّم بر او نكند با اينكه ميداند اين مسئله موجب اختلافات بسياري خواهد شد و خونهاي بسياري براي آن ريخته خواهد شد.
ابوبكر و عمر پس از واقعه غدير، علي(ع) را مولاي خود دانستند و به او تبريك گفتند. اگر مراد از حديث غدير ولايت علي(ع) پس از درگذشت سه خليفه باشد، پس علي مولاي آنان نيست، چون آنها در زمان ولايت علي(ع) نيستند تا علي(ع) نسبت به آنان مولي و اولي به تصرف باشد.
7 اشكال ديگري كه برخي مطرح كرده اند آن است كه اگر حديث غدير بر امامت و خلافت علي(ع) دلالت كند، لازم ميآيد در حالي كه رسول خدا(ص) زنده اند، علي(ع) امام باشد، چرا كه در حديث غدير نيامده است كه علي پس از من مولاي شماست، پس معلوم ميشود منظور از حديث غدير چيزي است كه حتي در زمان حيات رسول خدا(ص) نيز براي علي(ع) ثابت بوده است و آن همان معناي محبت يا نصرت و امثال آن خواهد بود.
در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه با توجه به شواهد و دلايلي كه آورده شد منظور از حديث غدير ولايت وامامت علي(ع) است و چون حقيقت اين كلام، خلافت او از زمان صدور حديث غدير است و اين نيز ممكن نيست، پس بايد به قاعده كلي و هميشگي مراجعه شود كه مطابق آن هنگام تعذر حقيقت به اقرب المجازات مراجعه ميشود؛ و در حديث غدير چون نميتواند خلافت از زمان رسول خدا(ص) شروع شود پس بايد به نزديكترين معناي مجازي مراجعه شود، و آن خلافت بلافاصله پس از رحلت رسول اكرم(ص) است.
برخي ديگر از دانشمندان گفته اند: در حقيقت از همان زمان حيات رسول خدا(ص) خلافت علي آغاز شد و علي(ع) بدين مقام منصوب شد، ولي شرط فعليت آن، رحلت رسول خدا(ص) بود، همان گونه كه فقها در باب وصيت معتقدند كه تمليك از همان زمان وصيت است؛ يعني موصي در زمان حياتِ فرد، موصي له را مالك ميكند، ولي شرط فعليت ملكيت، تحقق مرگ موصي است. در موارد تعيين وليعهد در مناصب سياسي نيز اين گونه است كه زمامدار قبلي، زمامدار پس از خود را در حيات خود منصوب ميكند ولي شرط تحقق آن، مرگ زمامدار قبلي است، و رسول خدا(ص) با بيان نزديك شدن زمان رحلت خويش به طور آشكار روشن نمود كه انتصابي كه در روز غدير صورت ميگيرد، تعيين تكليف امت اسلامي پس از وفات اوست.
8 اشكال ديگر، سخن ابن حجر است، او ميگويد:
اگر مقصود رسول خدا(ص) در حديث غدير خلافت و امامت علي(ع) بود، چرا به جاي كلمه «مولي» كلمه «خليفه» را بكار نبرد، پس اينكه رسول خدا(ص) به جاي كلمه خليفه كلمه مولي را بكار برده دليل آن است كه مقصود او خلافت علي(ع) نبود. [94].
در پاسخ بايد گفت اگر بنابر توجيه روايات و محمل تراشيها و تفسيرهاي نابجا باشد با هيچ عبارتي نميتوان مطلبي را اثبات كرد. آيا اگر پيامبر(ص) به جاي كلمه مولي كلمه خليفه را بكار ميبرد، آنان كه حديث غدير را با اين همه وضوح توجيه كرده اند نميگفتند منظور از خليفه، خليفه در ردّ امانات و اداي ديون و امثال آن است؟ و يا ادعا نميكردند منظور از خليفه، امام است ولي بالمآل و در نهايت، پس منافات با خلافت ديگران قبل از او ندارد.
حقيقت آن است كه رسول خدا(ص) با هر زباني خلافت و امامت علي(ع) را بيان كرد. مگر نه آن است كه در روايات بسياري با عنوان «خليفه من» علي(ع) را معرفي كرده است، پاسخ ابن حجر و امثال او به آن روايات چيست؟
به عنوان نمونه چند مورد از رواياتي كه رسول خدا(ص) در آنها علي(ع) را به عنوان خليفه خود نام برده است از مصادر عامه بيان ميكنيم:
1 تاريخ الامم والملكوك، حافظ ابن جرير الطبري، ج1، ص541؛
2 الكامل، ابن اثير، ج2، ص62؛
3 كنز العمال، العلامة المتقي الهندي، ج13، ص114؛
4 المستدرك علي الصحيحين، الحافظ الحاكم النيشابوري، ج3، ص133؛
4 التلخيص، الحافظ الذهبي (چاپ شده در حاشيه مستدرك حاكم)، ج3، ص133.
اضافه بر اينها علامه اميني در روايت رسول اكرم(ص) لفظ «خليفتي» را از منابع بسيار متعدد روايي، تفسيري و تاريخي اهل سنت نظير: مسند احمد حنبل، تفسير كشف البيان ثعلبي، جمع الجوامع سيوطي وخصائص نسائي نقل ميكند. [95].
9 شبهه ديگر چنين قابل طرح است كه اگر اين روايت دلالت بر خلافت بلافصل علي(ع) دارد، چرا آن حضرت و يا اصحاب او به اين روايت استدلال و احتجاج نكردند.
ابن حجر هيثمي مينويسد:
چگونه حديث غدير نص در امامت علي(ع) است، در حالي كه او يا عباس و يا شخص ديگري به آن احتجاج و استدلال نكردند، پس سكوت او از استدلال به اين روايات تا ايّام خلافتش در نزد هر كس كه كمترين عقلي داشته باشد دليل آن است كه او ميدانست اين روايت نصّ بر خلافت او نيست. [96].
پاسخ:
با يك نگاه به مصادر تاريخي بطلان اين گونه اشكالها واقع ميشود. علامه اميني احتجاجات اميرالمؤمنين(ع) را به روايت غدير از منابع گوناگون اهل سنت و از دانشمندان بزرگي نظير: خوارزمي در «مناقب»، جويني در «فرائد السمطين» و نسائي در «خصائص» و ابن حجر عسقلاني در «الاصابة» و حافظ هيثمي در «مجمع الزوائد» ابن مغازلي در «مناقب» و حلبي در «سيره» اش و نيز بسياري ديگر نقل ميكند. برخي از اين احتجاجات قبل از ايّام خلافت و برخي در ايام خلافت آن حضرت بوده است. [97].
محمد بن محمد الجزري الدمشقي نيز در احتجاج حضرت فاطمه(س) را به اين حديث شريف نقل ميكند. [98].
قندوزي در «ينابيع المودة» احتجاج امام حسن مجتبي(ع) به اين حديث را نقل كرده است، [99] همان گونه كه تابعي بزرگ سليم بن قيس، احتجاج امام حسين(ع) را به اين حديث در محضر صحابه و تابعين در سرزمين مني ذكر نموده است. [94].
احتجاج بسياري ديگر را نيز ميتوان در كتاب شريف «الغدير» مشاهده نمود. [95].
با توضيحي كه درباره سكوت اميرالمؤمنين(ع) در ايام خلفاي سه گانه خواهيم داد روشنتر خواهد شد كه چرا اين احتجاجات و استدلالات فقط در حد اتمام حجت و بيان حقيقت بود و اصرار بيشتري براي اثبات و ايضاح آن نشده است. در اين نوشته از ذكر احتجاج و استدلال آن حضرت كه در موارد مختلف و در منابع شيعي ذكر شده است نيز چشم پوشيديم.
10 همه ميدانند كه اميرمؤمنان(ع) اگرچه در ابتداي خلافت ابوبكر با وي بيعت نكرد و همراه با او گروه بني هاشم نيز از بيعت خودداري نمودند، ولي بالاخره پس از مدتي اين خلافت را پذيرفت و با آرا و نظرات خود نيز اين خلفا را ياري ميرساند. براستي اگر حديث غدير و امثال آن برخلافت وي دلالت ميكرد و خلافت ديگران غاصبانه بود چرا عليه آن قيام نكرد و بدين ظلم بزرگ گردن نهاد؟ اين يكي از اشكالاتي است كه برخي از دانشمندان سنّي نظير ابن حجر هيتمي [96] و نيز شيخ سليم البشري [97] مطرح نموده اند. شيخ سليم البشري مينگارد:
ما انكار نميكنيم كه بيعت ابوبكر از روي مشورت و تفكر و بررسي نبوده بلكه ناگهاني و بدون بررسي انجام شد. انصار و رئيسشان مخالفت كردند و بني هاشم و دوستانشان از مهاجرين و انصار كناره گيري نمودند،ولي بالاخره در نهايت همگي خلافت ابوبكر را گردن نهادند و بدان راضي شدند و اجماع بر خلافت ابوبكر منعقد شد. [98].
در پاسخ اين اشكال ميگوييم: آري، پذيرش نهايي بيعت ابوبكر از سوي برخي مسلمانان مورد انكار نيست. اگرچه گروهي نظير سعد بن عباده هرگز آن را نپذيرفتند تا زماني كه ترور شدند. ولي بايد ديد آيا اين پذيرفتن به معناي قبول استدلال و قبول حقانيت خلافت ابوبكر بوده است و يا سرّ ديگري داشته است. در مراجعه به روايات ميبينيم كه شخص پيامبر اكرم(ص) به نوعي استيثار و انحصارطلبي بعد از خود اشاره كرده است و به مسلمانان توصيه كرده است كه در اين شرايط براي حفظ اصل اسلام سكوت كنند، همان گونه كه در روايات اهل بيت(ع) و خطبات اميرالمؤمنين(ع) نيز به اين مطلب اشاره شده است. از اين روي مسلماناني كه در مسير ولايت انحراف ميديدند با توجه به نهضتهاي انحرافي نظير: قيام مسلمه و سجاع و نهضت ردّه و حركتهاي منافقين در ميان مسلمين و حركت نظامي روم و ساير مشكلات، اصل اسلام را در خطر ميديدند، از اين روي در مقابل آن انحراف در حالي كه خار در چشم و استخوان در گلو داشتند بردباري پيشه كردند. [99].
اكنون به برخي از رواياتي كه رسول اكرم(ص) در اين باره بيان فرموده است اشاره ميكنيم: مسلم در صحيحش نقل ميكند كه پيامبر اكرم(ص) فرمود:
انّها ستكون بعدي اثرة وامور تنكرونها، قالوا: يا رسول اللّه! كيف تامر من ادرك منّا ذلك؟ قال: تودّون الحق الذي عليكم تسئلون اللّه الذي لكم؛ [94].
پس از من انحصارطلبي و اموري كه ناپسند و ناخوش داريد خواهيد ديد. اصحاب سؤال كردند: آن كس را كه اين زمان را دريافت چه فرمان ميفرمايي؟ فرمود: آن حق كه برعهده داريد بگذاريد و حقي كه از آن شماست از خداي درخواست كنيد.
در روايتي ديگر فرمود:
ستلقون بعدي اثرة فاصبروا حتي تلقون علي الحوض؛ [95].
پس از من دچار انحصارطلبي خواهيد شد صبر كنيد تا نزد حوض [كوثر] به ملاقاتم برسيد.
در روايتي ديگر حذيفه ميگويد:
به پيامبر اكرم(ص) عرض كردم: يا رسول اللّه ما در جاهليت در شر و بدي بوديم و خداوند خير و نيكي برايمان آورد كه اكنون در آن به سر ميبريم، آيا پس از اين نيكي، شرّ و بدي خواهد بود؟ فرمود: آري، پيشواياني كه هدايت مرا نميپذيرند و به سنت من عمل نميكنند … گفتم وظيفه من چيست؟ فرمود: ميشنوي و اطاعت امر ميكني اگرچه بر پوست بدنت نواختند (تو را زدند) و مالت را گرفتند بشنو و اطاعت كن. [96].
روايات بسيار ديگري به همين مضمون در كتاب امارت «صحيح مسلم» آمده است و نيز نظاير آن را المتقي الهندي در «كنز العمال» (ج6، ص50) ذكر نموده است.
11 ميرسيم به آخرين اشكال كه به نظر ما اساسي ترين اشكال است و بقيه اشكالات پس از اين و براي توجيه اين اشكال مطرح شده است. اين اشكال داراي روح و باطني سياسي است.
برخي از عالمان عامه گفته اند: چگونه ممكن است رسول خدا(ص) همه صحابه را به امامت علي(ع) دعوت كند ولي آنان با او به مخالفت برخيزند. به عبارت ديگر براي ردّ تمامي نصوص و استدلالات همين كافي است كه ما ميبينيم صحابه رسول خدا(ص) به آن عمل نكرده اند، و اگر بخواهيم اين روايات و نصوص را (اگرچه متواترند) بپذيريم ناچاريم صحابه رسول خدا(ص) و سلف صالح را متهم به زيرپا گذاشتن حق كنيم و البته اينممكن نيست، پس بناچار نصوص را ترك ميكنيم و ميگوييم منظور از نصوص و روايات چيز ديگري بوده است.
اين، مضمون سخني است كه ابن حجر در «صواعق» [97] آورده است و صريح سخني است كه شيخ سليم البشري در «المراجعات» نوشته است، او مينويسد:
اهل بصيرت نافذ و صاحبان تفكر صحيح صحابه را از مخالفت با رسول خدا(ص) منزّه ميدانند، پس ممكن نيست كه نصّي را از او بر امامت شخصي بشنوند و از او روي گردان شوند و به اوّلي و دومي و سومين شخص روي آورند. [98].
نيز در جايي ديگر مينويسد:
من يقين دارم كه احاديث، بر گفته هاي شما دلالت ميكند واگر نبود كه لازم است عمل صحابه را حمل بر صحت كنيم من مطيع حكم شما ميشدم و سخنان را ميپذيرفتم ولي چاره اي جز دست برداشتن از ظاهر اين روايات نيست تا اقتدا به سلف صالح كرده باشيم. [99].
همچنين مينگارد:
حمل عمل صحابه بر صحت و درست دانستن عمل آنان موجب ميشود كه حديث غدير را تأويل كنيم چه متواتر باشد يا غير متواتر. [94].
در پاسخ بدين اشكال در ابتدا گفتگوي ميان ابن ابي الحديد معتزلي و نقيب ابوجعفر العلوي را ميآوريم و سپس به توضيح بيشتر جواب ميپردازيم:
ابن ابي الحديد ميگويد:
چون اين جمله امام اميرالمؤمنين(ع) (كانت اثرة شحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرين) را در محضر ابوجعفر العلوي ميخواندم گفتم:
منظور امام(ع) كدام روز است، روزي كه سقيفه بني ساعده پس از رحلت رسول خدا(ص) تشكيل شد و با ابوبكر بيعت شد يا روز شوراي خلافت كه به انتخاب عثمان منجر شد؟
و جواب داد: منظور روز سقيفه است.
به وي گفتم: دلم راضي نميشود كه به صحابه رسول خدا(ص) نسبت نافرماني و معصيت بدهم وبگويم نص صريح او را ردّ كرده اند.
او پاسخ داد: آري من نيز راضي نميشوم كه به رسول خدا(ص) نسبت اهمال كاري و سهل انگاري در امر امامت امت بدهم و بگويم او مردم را سرگردان و بي سرپرست در هرج و مرج گذاشت و رفت. او از مدينه خارج نميشد مگر آنكه اميري را تعيين ميكرد، در حالي كه زنده بود و از مدينه هم زياد دور نشده بود، پس چگونه براي زمان پس از مرگ كه نميتوان آنچه را بعد پيش ميآيد اصلاح كرد كسي را تعيين نكرد. [95].
تعبير پر معناي علامه اميني در «الغدير» نيز اشاره به همين نكته دارد، آنجا كه مينگارد:
خوش گماني ديگران به سلف كه در امر خلافت دخالت نمودند، موجب شده است كه نصوص و روايات صريح پيامبر را تغيير دهند، ولي خوش گماني يقيني ما به رسول خدا(ص) ما را وادار ميكند كه بگوييم او آنچه را كه امّتش لازم داشتند و بر ايشان ضروري بود هرگز ترك نكرد و اهمال و مسامحه روا نداشت. [96].
پس از اين ميآوريم كه تاريخ بيانگر اين نكته است كه متأسفانه در برخي موارد صحابه رسول خدا(ص) علي رغم دستور صريح او، بدان وقعي نگذاشتند. قبل از بيان اين موارد، سخن علامه سيد شرف الدين را درباره بي توجهي صحابه به نصوص امامت بيان ميكنيم: او مينگارد:
مسلمانان در امور عبادي مطيع رسول خدا(ص) بودند، ولي در امور سياسي گاه مخالفت مينمودند و عذر آنان اين بود كه گمان ميكردند آنها در اين امور همانند عبادات ملزم به اطاعت نيستند و حق اظهار نظر بر خلاف سخن رسول خدا(ص) را دارند، در ماجراي خلافت برخي از صحابه گمان كردند كه مردم به خلافت علي(ع) رضايت نخواهند داد، چرا كه بسياري از افراد قبايل مختلف در جنگهاي اسلام به شمشير او كشته شده اند و از طرفي از عدالت شديد او ميترسيدند و ميدانستند او بر اساس حق خالص عمل خواهد نمود. از طرفي عده بسياري بر فضيلتهاي او حسد ميبردند. همه اين جهات باعث شد كه گمان كنند امر خلافت علي(ع) استوار نخواهد شد. پس براي اينكه امت دچار اختلاف نشوند، با اينكه ميدانستند پيامبر(ص) علي(ع) را به خلافت نصب كرده است، دست از نصوص برداشتند و برخلاف نصوص با ديگران بيعت نمودند. البته اين اجتهاد در مقابل نص صريح رسول خدا(ص) بود و آنان از اين گونه اجتهادات داشتند. [97].
اكنون به چند مورد از مخالفت صحابه با نصوص قطعي رسول خدا(ص) اشاره ميكنيم:
يكي از مهمترين اجتهادهاي صحابه و مخالفت آنان با دستور صريح رسول خدا(ص) جريان روز رحلت رسول خداست آنگاه كه فرمود: بياييد برايتان نوشته اي بنگارم كه هرگز گمراه نشويد، عمر گفت: درد بر پيامبر غلبه كرده است. [98] و يا بنا به نقلي ديگر گفت: پيامبر هذيان ميگويد. [99].
تفصيل اين جريان و نيز پاسخ بسيار زيبا و مستدل به عذرها برخي را ميتوان در كتاب «المراجعات» (ص240) خواند.
از جمله اين موارد، ماجراي صلح حديبيه است كه چون پيامبر(ص) صلح نمود، سه بار فرمود: برخيزيد و از احرامم خارج شويد و سرها را در همين مكان بتراشيد؛ ولي هيچ كس از حاضران در آن جمع اعتنا نكرد و پيامبر(ص) از روي خشم به خيمه ام السلمه رفت. اين جريان را مورخان اسلامي بيان نموده اند از جمله منابع زير:
ابن كثير در «البداية والنهاية»، ج4، ص170و ص 178؛
طبري در «تاريخ الامم والملوك»، ج2، ص124؛
ابن اثير در «الكامل»، ج2، ص205.
از ديگر موارد، اعتراض به امارت اسامة بن زيد در لشكري كه بنا بود به طرف موته حركت كند و همراهي با او است، با اينكه رسول اكرم(ص) دستور اكيد به همراهي اصحاب با اسامه داده بود، ولي لشكر او تا هنگام وفات رسول خدا(ص) به طرف ميدان نبرد حركت نكرد. [94].
از ديگر موارد، اعتراض عمومي به تقسيم غنايم در جنگ حنين است كه در «البداية والنهاية» [95] و «تاريخ الامم والملوك» [96] و ساير مصادر آمده است.
اين موارد تاييد كننده نظر يكي از دانشمندان سني است كه مينويسد:
اصولاً نظريه عدالت صحابه نظريه اي سياسي و طرحي اموي است كه بني اميه براي توجيه سياستهاي ضد اسلامي خود آن را ساخته و پرداخته و در موارد مختلفي از آن بهره بردند. [97].
اين نكته نيز مخفي نيست كه تمامي حاضران در صحنه غدير و نيز همگي صحابه رسول اكرم(ص) در مدينه نبودند، بلكه در سراسر كشور پهناور اسلامي زندگي ميكردند و شهر مدينه حداكثر گنجايش سه چهار هزار نفر را داشته است، عده زيادي از آنان نيز مهاجراني «موالي» بودند كه داراي پايگاه سياسي اجتماعي نبودند و كسي به نظريات آنان اعتنايي نميكرد و مورد رايزني قرار نميگرفتند. اضافه بر اينها نظام قبيله اي حاكم بر جامعه آن روزگار، داشتن رأي سياسي و دخالت در امور كشورداري را به عده اي معدود از رؤساي قبايل و به اصطلاح ريش سفيدها محدود كرده بود و نظريه ديگران محلي از اعراب نداشت.
پس از صحابه مدينه، تنها برخي سران قبايل حق اظهار نظر داشتند كه عده اي از برجسته ترين آنها نظير عباس عموي پيامبر اكرم(ص) و علي(ع) و زبير و برخي ديگر از بيعت كناره جسته و در خانه علي(ع) تحصن اختيار كرده بودند. گروهي هم همچون سعد بن عباده و فرزندش قيس بن سعد به صورت آشكار مخالفت خود را با اين بيعت و پشت پازدن به نصوص پيامبر اكرم(ص) اظهار داشتند. پس اين مخالفت صريح با نصوص متواتر رسول خدا(ص) توسط گروهي اندك صورت گرفت و پس از بيعت با ابوبكر كه ناگهاني و بدون تفكر و رايزني (فلته) انجام گرفت مردم در مقابل عملي انجام شده قرارگرفتند، مخصوصاً آن روز نظريه اي مطرح شد كه اگر يك نفر با شخص بيعت كرد همه بايد با او بيعت كنند والاّ كشته خواهند شد. بدين سان بود كه وقتي اميرالمؤمنين(ع) نصوص متواتر پيامبر(ص) را به مردم يادآور شد، آنان عذر را آوردند كه كار از كار گذشت و ما در مقابل عملي انجام شده قرار گرفتيم. [98].
امّا اصحابي كه در مدينه نبودند، با نبود امكانات اطلاع رساني در آن زمان مدت زماني گذشت كه با خبر شدند. آنان بطور طبيعي از مدينه حرف شنوي داشتند چرا كه با خود ميگفتند. تا آخرين لحظه بالاي سر پيامبر(ص) بوده اند، شايد پيامبر(ص) طرحي جديد و سخن ديگري را با آنان مطرح كرده است. اگر چه برخي آنان هنگامي كه از نقشه با خبر شدند با آن مخالفت كرده و جان بر سر اين كار گذاشتند (مالك بن نويره). [99].
بدين سان بود كه غدير فراموش شد و به صورت انكار شگفت تاريخ درآمد.
پاورقي
[1] مسند احمد بن حنبل، ج4، ص281.
[2] در پانزده مورد و گاه با چند سند، اصل كلام رسول خدا(ص) آورده شده است.
[3] المستدرك علي الصحيحين، حاكم نيشابوري، تصحيح: مرعشلي، بيروت، دارالمعرفة، بي تا، ج3، ص109و110.
[4] المستدرك علي الصحيحين، حاكم نيشابوري، تصحيح: مرعشلي، بيروت، دارالمعرفة، بي تا، ج3، ص109و110.
[5] سنن ابن ماجه، تصحيح: محمد فواد الباقي، بيروت، دارالفكر، ج1، ص43، ح116.
[6] الجامع الصحيح وهو السنن الترمذي، بيروت، دارالكتب العلمية، ج5، ص591،ح3713.
[7] شرح المواقف، جرجاني، مصر، مطبعة السعادة قم، منشورات رضي، ج8، ص361.
[8] الصواعق المحرقة، ابن حجر هيتمي، بيروت، دارالكتب العلمية، 1405ه،ص64.
[9] الفصل في الملل والاهواد والنحل، ابن حزم، ج4، ص224.
[10] احقاق الحق، ج2، ص423.
[11] الغدير في الكتاب والسنّة والأدب، علامه اميني، بيروت، دارالكتاب العربي، 1387ه، ج1، ص320.
[12] همان، ج1، ص294.
[13] همان، ص 222.
[14] احقاق الحق، ج2، ص426.
[15] عشره مبشره: ده نفرند كه بنا به عقيده اهل سنت، پيامبر به طور قطع آنان را اهل بهشت دانسته و بدانان بشارت بهشت داده است.
[16] الغدير، ج1، ص314.
[17] تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ه، ج7، ص288.
[18] فتح الباري،ابن حجر عسقلاني،بيروت، داراحياء التراث، 1405ه،ج7، ص61.
[19] ينابيع المودة،قندوزي، كاظمية، دارالكتب العراقية، 1385ه، ج1، ص35.
[20] اسمي المناقب في تهذيب اسني المطالب، جزري دمشقي، ص22.
[21] ر.ك: صحيح المسلم بشرح النوري، بيروت، داراحياء التراث، ج1، ص24؛ المستدرك علي الصحيحين، بيروت، دارالمعرفة، ج1، ص3.
[22] الغدير، ج1، ص320.
[23] الصواعق المحرقة، ص64.
[24] همان، ص 188.
[25] همان، ص64.
[26] حماسه غدير، ص 35.
[27] شرح المواقف، ج8، ص361.
[28] شرح المواقف، ج8، ص361.
[29] الصواعق المحرقة، ص64.
[30] شرح المواقف، ج8، ص361.
[31] الصواعق المحرقة، ص65.
[32] دلائل الصدوق، ج2، ص83.
[33] شرح المواقف، ج8، ص361.
[34] الصواعق المحرقة، ص65.
[35] الاغاني، ابوفرج اصفهاني،ج4، ص143: تمامي عرب اجماع و اتفاق كرده اند كه شاعرترين مردمان،مردم مدينه اند و شاعرترين آنان حسان بن ثابت است.
[36] الغدير، ج2، ص34.
[37] همان، ص67.
[38] همان، ص114.
[39] الغدير، ج1، ص342: تعداد 28 نفر را و در ساير مجلدات تعداد بسيار زياد ديگري را نام ميبرد و عبارت و اشعار آنها را بيان ميكند.
[40] همان، ج2، ص25.
[41] همان، ج1، ص272283.
[42] همان، ص246.
[43] همان، ج1،ص214.
[44] فرائد السمطين، جويني، بيروت، مؤسسة المحمودي، 1398ه، ج1،ص315.
[45] الغدير، ج1، ص 52، 217و 218.
[46] عبقات الانوار، ميرحامد حسين هندي، قم، انتشارات سيد الشهداء، 1410ه، ج8، ص226.
[47] فرائد السمطين، ج1، ص315.
[48] شرح المواقف، ج8، ص261.
[49] عبقات الانوار، تمام جلد 8 و هشتاد صفحه از جلد 9 و برخي از موارد متفرقه ديگر.
[50] الغدير، ج1، ص361.
[51] النهاية، ابن اثير، قم، اسماعيليان، ج5، ص228.
[52] الغدير، ج1، ص370.
[53] المراجعات، علامه سيد شرف الدين شيخ سليم البشري، قاهره، مطبوعات النجاح، 1399ه، ص141.
[54] عبقات الانوار، ج10، ص410.
[55] الصواعق المحرقة، ص67.
[56] عبقات الانوار، ج8، ص221.
[57] شرح المواقف، ج8، ص361.
[58] الغدير، ج1، ص371.
[59] عبقات الانوار، ج10، ص288.
[60] الصواعق المحرقة، ص65.
[61] شرح المواقف، ج8، ص362.
[62] همان، ص67.
[63] العمدة، ص116.
[64] الغدير، ج1، ص274 (به نقل از شرف المصطفي، ابوسعيد النيشابوري و…).
[65] شرح المواقف، ج8، ص361.
[66] همان، پاورقي صفحه 361.
[67] الصواعق المحرقة، ص67.
[68] المراجعات، ص182.
[69] ر.ك: الاصابة، ج3، ص641؛ فرائد السمطين، ج1، ص315؛ حلية الاولياء، ج1، ص86، علامه اميني در الغدير (ج1، ص86) اين روايت را از ترمذي، حاكم، نسائي، ابن ابي شيبه، طبري و… نقل ميكند.
[70] الصواعق المحرقة، ص69.
[71] الغدير، ج2، ص278.
[72] الصواعق المحرقة، ص69.
[73] الغدير، ج1، ص159.
[74] اسمي المناقب في تهذيب اسني المطالب، ص32.
[75] ينابيع المودة، ص482.
[76] موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص370.
[77] الغدير، ج1، ص198213.
[78] الصواعق المحرقة، ص76.
[79] المراجعات، ص232.
[80] المراجعات، ص232.
[81] نهج البلاغه، خطبه شقشقيه.
[82] صحيح مسلم، ج12، ص232.
[83] همان، ص235.
[84] همان، ص237.
[85] الصواعق المحرقة، ص68.
[86] المراجعات، ص237.
[87] همان، ص141.
[88] همان، ص177.
[89] شرح نهج البلاغه، ج9، ص248.
[90] الغدير، ج1، ص401.
[91] المراجعات، ص237.
[92] صحيح بخاري، ج4، ص7، باب «قول المريض قوموا عنّي.
[93] همان، ج3، ص91.
[94] ر. ك: تاريخ الامم والملوك، ابن جرير الطبري، بيروت، دارالكتب العلمية، 1408ه، ج2، ص225.
[95] البداية والنهاية، ابن كثير الدمشقي، ج4، ص353.
[96] تاريخ الامم والملوك، ج2، ص122. براي اطلاع از موارد بسيار ديگر به كتاب النص والاجتهاد مراجعه شود.
[97] نظرية عدالة الصحابة، احمد حسين يعقوب، لندن، موسسة الفجر، بي تا، ص107.
[98] الامامة والسياسة، ابن قتيبة الدينوري، مصر، مكتبة مصطفي(ص)، 1388ه، ص12.
[99] مستفاد از اعتذار خالدبن وليد. ر. ك: تاريخ الطبري، بيروت، مؤسسة الاعلمي، ج2، ص504.