دیوانسلمانساوجی_قصاید50تا94
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۱ - در مدح سلطان اویس
دارم آهنگ حجاز ، ای بت عشاق نواز ****راست کن ساز ونوایی زپی راه حجاز
راز جان گوش کن از عود که ره یافته اند ****محرمان حرم اندر حرم پرده یراز
پرده سازده امروز ، که خاتون حجاز ****می دهد جلوه حسن از تتق عزت وناز
آفتاب طرب از مشرق خم می تابد ****خیز ومی خورد که نکردند در توبه فراز
یا رخواهی که به شادی زدرت باز آید ؟ ****راه دل پاک کن وخانه دل را در باز
مرحبا می شنود پخته این ره ! زدر آ ****بختی از سر در آ، نشنود الا آواز
پختگان بین شده از شوق ندابی دل وهوش ****بختیان بین همه از صوت ندا در تک وتاز
عاشقان حرم از جام ندا سر مستند ****مطربا این غزل از پرده عشاق نواز
ای بگرد حرمت طوفان کنان اهل نیاز ! ****عاشقانی به صفا راهروانی سر باز
چشمه نوش لبت بر لب کوثر خندان ****آب چاه ز نخت بر چه زمزم طناز
گرد کوی تو کند کعبه همه عمره طواف ****پیش روی تو برد قبله همه روزه نماز
باد قربان کمان خانه ابروی تو دل ****خاصه آن دم که بود چشم خوشت تیر انداز
دست در حلقه موی تو اگر نتوان کرد ****بر در کعبه کوی تو نهم روی نیاز
نیست سودای سر زلف تو کار همه کس ****کین طریقی است خم اندر خم و دلگیر و دراز
می کشد راست چو زلف کج تو سر به بهشت ****راه سودای تو کان پر زنشیب است و فراز
برو ای قافله باد و بیاور بویش ****می دهم جان بستان و بده آنجا به جواز
باد صد جان مقدس بفدای نفسی ****که صبا بوی اویس از یمن آرد به حجاز
ای دل از بادیه محنت عشقش جان را ****به حریم حرم مرحمت شاه انداز
وارث سلطنت ملک کیان ، شاه اویس ****شاه دین پرور دشمن شکن دوست نواز
آنکه از جرعه جام کرم مجلس اوست ****ز امتلا همچو صراحی به فواق آمده باز
ای همایان شده در عرصه ملکت جبار! ****وی پلنگان شده در رسته عدلت خراز
رای فیروز تو بر افسر خورشید نگین ****عهد میمون تو بر دامن ایام طراز
بوده آغاز زمان تو ستم را انجام ****گشته انجام عدوی تو امان را آغاز
چتر انصاف تو چون ظل همای اندازد ****کبک در سایه او خنده زند بر شهباز
شد به بخت تو سر تخت مقام محمود ****شد یقینم که تو محمودی و اقبال ایاز
خصم را تیغ تو در دم به زبان عاجز کرد ****در زبان و دم شمشیر تو هست این اعجاز
گر به شاهی دگری مثل تو داند خود را ****عقل داند به همه حال حقیقت ز مجاز
در زمان تو به جز دشمن جانت زکمال ****نکشیدست کسی زحمتی از دست انداز
گه چو خورشید عنان بر جهت مشرق تاب ****گه زمشرق برود بر طرف مغرب تازبه سنان
به بنان درگه بخشش رخ احباب افروز ****درگه کوشش سر بدخواه افراز
طبل باز تو هر آنجا که به آواز آمد****نثر طایر کند از قله گردون پرواز
خسروا دور فلک هیچ نمی پردازد****به من خسته تو یک لحظه به حالم پرداز
آسمان خواهدم از خاک درت دور افکند ****آفتابا نظری بر من خاکی انداز
درثبات قدمم صلب تر از کوه ولی ****غم دوران زمان است غمی کوه گداز
به جز از غصه مرا نیست حریفی دلدار ****به جز از ناله مرا نیست تدینی دم ساز
هر کس بر در تو رسمی و راهی دارد ****من به بیراهیم از جمله اقران ممتاز
دوش پیر خرد از روی نصیحت می گفت ****در دو بیتم سخنی خوش به طریق ایجاز
شد در آمد شدنت عمر به پایان سلمان ****بیشتر زین به سر خان طمع دست میاز
تا به کی دست دراز کنی؟ اکنون وقت است ****که به کنجی بنشینی و کنی پای دراز
کامرانیت چنان باد که در دور فلک ****هیچ باقیت نماند به جز از عمر دراز
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۲ - در مدح شاه دوندی
حور اگر دیده بدین روضه کند روزی باز ****کند از شرم در روضه فردوس فراز
ای نهال چمن جا ه در این روضه ببال ****وی حریم حرم قدر بدین کعبه بناز
بوستانی است که طاوس ملایک هر دم ****از سر سدره نماید به هوایش پرواز
خم طاقش همه با سقف فلک گردد جفت ****لب بامش همه در گوش زحل گوید راز
جای ما هست چه جای مه ومهر است که هست ****مه فروزان وبه صد پایه زمهر است فراز
زهره را زهره نباشد که به بامش گذرد ****تا نباشد زوکیلان درش خط جواز
مشک خاک در او خواست که گردد اقبال ****گفت در خانه ما راه ندارد غماز
خشت ایوانش در سدره یگردون خشتک ****طرز بنیانش بر دامن آفاق طراز
آن بزرگی وضیا یافت از این خانه عراق ****که زارکان حرم کعبه واز کعبه حجاز
خوش بهاری است بساز ای بت چین برگ بهار ****خوش مقامی است نوا راست کن ای مایه ناز
تا به کی چرخ مخالف ره عشاق زند ؟ ****هر دای راست کن ای مطرب عشاق نواز
ساقیا ! برگ طرب ساز که از بلبل وگل ****کا روبار چمن امروز به برگ است و به ساز
نرگس از مستی می سر بنهاده است به خواب ****سر بر دامن گل پای کشیده ست دراز
غنچه ی شاهد رعنا همه غنج است ودلال ****بلبل عاشق شیدا همه شوق است ونیاز
بوستان سفره پر برگ گل از هم بگشود ****بلبلان را به سر سفره ی گل داد آواز
باغ را سبزه طرازیده عذارست مگر ****خطی آمد به وی از عارض خوبان طراز
افسر لاله ببین بر صفت تاج خروس ****چشم نرگس بنگر بر نمط دیده باز
باغ چون مجلس سلطان جهان است امروز ****از لطافت شده بر جنت اعلی طناز
شاه وندی جوانبخت جهان بخش که او **** از کمال شرف است از همه شاهان ممتاز
آن کریمی که درین گنبد فیروزه صدا ****بجز از شکر ایادیش نمی گوید باز
ادب ان است که با حرمت عدلش پس ازین ****بر سر جمع نبرند سر شمع به گاز
ای زشرم اثر رای تو خور در تب و تاب ****وی زمهر سم شبدیز تو مه در تک و تاز
مه به نعل سم شبدیز تو هرگز نرسد ****گو به آم شد ازین بیش تن خود مگذار
چتر انصاف تو چون ظل همای انداز د ****کبک در سایه او خنده زند بر شهباز
در کمال شرف و جاه و جلالی اکنون ****هست دور ابد انجام تو را این آغاز
هر کجا چتر همایون تو را باز کنند ****ادب آن است که خورشید کند دیده فراز
میل آتش بکشندش ز شهاب ار نکند ****آسمان دیده انجم به شبستان تو باز
پادشاها چو دل از غیر تو پرداخته ام ****لطف کن لطف دمی با من بیدل پرواز
آنکه جز پرده مدحت ننوازد شب و روز ****بلبل خاطر او را به نوایی بنواز
نظر انداز بدین گفته که ضایع نشود ****گفته اند آنکه نگویی کن و درآب انداز
تا دهد هر سر سالی زپس پرده غیب ****عرض خوبان ریاحین فلک لعبت باز
قبله خلق جهان باد سراپرده تو ****وز شرف پرده سرای فلکش برده نماز
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۳ - در مدح دلشاد خاتون
خوش بر آمد به چمن با قدح زر نرگس ****ساقیا باده که دارد سر ساغر ، نرگس !
جام زرده به صبوحی که چو نرگس به صباح ****ریخت در جام بلورین می اصفر نرگس
سرش از ساغر می نیست زمانی خالی ****همه سیر وزر خود کرد دراین سر نرگس
شمع جمع طرف وچشم وچراغ چمن است ****زان چمن را همگی چشم بود بر نرگس
آسمانی است توگویی به سر خویش که کرد ****گرد خورشید به دیدار شش اختر نرگس
زان همه روزه به خواب است فرو رفته سرش ****که همه شب ننهد دیده به هم بر نرگس
بر ندارد به فلک سر زسر کبر مگر ****گشت مغرور بدین تاج مزور نرگس
یک گل از صد گل عمرش نشکفته است چرا ****پشت خم کرد چو پیران معمر نر گس
راست شکل الفی دارد وصفری بر سر ****شده مرغون بدین تخته ی اغبر نرگس
عشر آیات چمن شد به حسابی که نمود ****نقش صفر والف اصفر واخضر نرگس
گه مثالی بود از چتر فریدون لاله ****گه نشانی دهد از تاج سکندر نر گس
گوییا پور پشنگ است که برداشته است ****بسر نیزه کلاه از سر نوذر نرگس
دیده بر فرق وسر افکنده زشرم است به پیش ****چون گنه کار در عرصه محشر نرگس
صبح بخشید درستی زرش اندر کاغذ ****سر در آورد در آن وجه محفر نرگس
هر دمش تازه گلی می شکفد پنداری ****راست بر طالع من زاد زمادر نرگس
داشت از رنج سهر عارضه ای پنداری ****شد به ((حمد الله )) ازان عارضه ، خوشتر نرگس
نقشش از طا سک زر چون همه شش می آید ****از چه معنی ست فرومانده به شش در نرگس
سیم وزر های پراکنده دی ماه خزان ****گوییا در قلم آورد به یک سر نرگس
هست بر یک قدم استاده به یک جای مقیم ****ننهد یک قدم از جای فراتر نرگس
ناتوان شد زهوای دل ودارد زهوا ****رخ زرد وقدم کوژ وتن لاغر نرگس
ید بیضا وعصا وشجر اخضر نار ****همه در صورت خود کرد مصور نرگس
راست گویی به سر نیزه برون آور دست ****دیده دشمن دارای مظفر نرگس
دوش گفتم غزلی در نظر نرگس مست ****کرد بر دیده سواد این غزل تر نرگس
داشتی شیوه چشم خوش دلبر نرگس ****گر شدی تیغ زن ومست ودلاور نرگس
نسخه چشم سیاهش ، که سوادی ست سقیم ****بردگویی به بیاض ورق زر نرگس
در هوای لب وچشمش هوس خمر وخمار ****در دماغ ودل خود کرد مخمر نرگس
باد چون در کشدش دامن سنبل زسمن ****صبح چون بشکفدش بر گل احمر نرگس
قایلان را چه زبان ها که بود چون سوسن ****ناظران را چه نظر ها که بود بر نرگس
تا به چشم تو مگر باز کند دیده خویش ****بر سر وچشم خوش خویش نهد زر نرگس
از حسد چشم ندارد که به بالا نگرد ****بر سر سرو تو تا دید دو عبهر نرگس
به خیال قد وبالای تو روزی صد بار ****سر نهد در قدم سرو وصنوبر نرگس
عالم حسن جهانگیر تو خرم باغی ست ****که درو لاله زره دارد وخنجر نرگس
چون دهان تو بود گر بود املح ، پسته ****همچو چشم تو بود گر دبود احور ، نرگس
نه فلک راست جز از زلف تو بر مه سنبل ****نه جهان راست جز از چشم تو در خور نرگس
حلقه ی لعل تو درج است ، لباب گوهر ****خانه چشم تو باغی ست سراسر نرگس
غمزه یترک کماندار تو را دید مگر ****که برون کرد خیال کله از سر نرگس
هر زمان چشم تو در دیده یمن خوبتر است ****زانک در آب بود تازه وخوشتر نرگس
ساقی مجلس شاه است که با ساغر زر ****ایستا دست همه روزه برابر نرگس
شاه دلشاد جوانبخت جهانگیر که هست ****کرده از خاک درش دیده منور نرگس
آنک از عهد عفافش نتواند نگریست ****در عذار سمن وقامت عرعر نرگس
شب وروز است به نظاره بزمش چو نجوم ****سر فرو کرده از این بر شده منظر نرگس
در صبوح چمن از ساغر لطف تو کشد ****گر کشد لاله صفت داغ معنبر نرگس
چشم بازی وطریق ادب آن است ، انصاف ****که کله کج ننهد پیش تو دیگر نرگس
سر در افکنده به پیش از ورق گل هم شب ****صفت خلق خوشت می کند از بر نرگس
تا ببندد کمر خدمت بزم تو چونی ****طرف زرین کمری ساخت ز افسر نرگس
گرفتند سایه ابر کرمت بر سر خاک ****جز زر و سیم و زمرد ندهد بر نرگس
از زرو نقره دواتی است مرکب کرده ****تا کند مدح تو بر دیده محرر نرگس
چه عجب باشد اگر چون گل و بلبل گردد ****در هوای چمن بزم تو صد پر نرگس
بشکافند نفس خلق تو دری لاله ****بر دماند اثر لطف درآذر نرگس
نور رای تو اگر نامیه را مایه دهد ****زهره زاهر سر بر زند از هر نرگس
بوی آن می دهد از عفت ذاتت که دگر ****بر نیاید پس از این جز که به چادر نرگس
چشمش از چشمه خورشید شود روشنتر ****از غبار در تو گر کشد اغبر نرگس
روز بزم از طرف جود تو طرفی بر بست ****لاجرم شد به زرو سیم توانگر نرگس
در سراپرده بزم تو کنیزان باشند ****نوبهار و سمن و لاله و دیگر نرگس
گر تو از عین عنایت سوی نرگس نگری ****زود بیند بر اعیان شده سرور نرگس
نیست از اهل نظر ورنه نهادی بر چشم ****این سواد سخن همچوزرتر نرگس
به زبانها کند آزادی من چون سوسن ****به مثل گر شود امروز سخنور نرگس
تا نیاید به کله داری طغرل شاهین ****تا بع افسر نشود سنجر نرگس
روضه جاه تو را آنکه سپهرش چمن است ****باد تا بنده تر از زهره از هر نرگس
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ - در مدح سلطان اویس
بسم نبود جفای رخ چو یاسمنش****بنفشه نیز گرفت است جانب سمنش
غزالم از کله تا طوق بست بر گردن****به گردن است بسی خون آهوی ختنش
دل از عقیق لب او حریق گلگون خواست****چو لاله داد در اول پیاله درو دنش
در آن خیال که کردند از وصالش هیچ****نیس نقش به غیر از خیال پیراهنش
به جای خود بود ار سروناز برخیزد ****زجای خویش و نشاند خویشتن
دلم در آن رسن زلف عنبرین آویخت ****بدان طمع که برون آید از چه ذقنش
هزار بار از آن چاه جان رسید بر لب ****که بر نیامد کارم به مویی از رسنش
سرشک من چو درآید ز راه دریا بار ****بود همیشه به اطراف روم تاختنش
اگر گرفت جهان را سرشک من چه عجب ****جهان بریخت مرا خون گرفت خون منش
که دیده بر سر و سرو تو برگ نسترنت ****که بود باز سر و برگ نسترنش
به بوی آنکه دهد رنگ عارض تو به گل ****نسیم صبح چه دمها که داد در چمنش
زشرم قند لبت در عرق گداخت نبات ****بدین ترانه گرفتند خلق در دهنش
کسی که پیش دهان تو نام پسته برد ****حقیقتاست که مغزی ندارد آن سخنش
به دور چشم تو بد گوهری ست جزع یمان ****که ترک چشم تو خواند به گوهریمنش
نهاده بوته قلبم غم تو در آتش ****مگر خلاص دهد زان خلاصه زمنش
عزیز مصر جهان یوسف سریر وجود ****که او چو جان عزیز است و مملکت بدنش
............................................
نجوم کوکبه شاه جهان اویس که هست ****قرین جام دم صاحب ولایت قرنش
روایح کرمش میدمد ز باغ وجود ****چنان که بوی اویس از جوانب یمنش
جهان همت او عالمی ست کز عظمت ****که مرغزار سپهر است سبزه دمنش
بهر دیار که آب دیار زد دستش ****فرو نشاند غبار حوادث وفتنش
اگر نه شمسه ایوان او بدی خورشید ****هزار بار شدی عنکبوت پرده تنش
همیشه هست و بود سر افراز گردن کش ****سنان صدر نشین و کمند دل شکنش
لالی سخنش گوهری است کز بن گوش ****غلام حلقه به گوش است لولوی عدنش
گر آفتاب نه بر سمت طاعت توبود ****برون کشند نجوم ازمیان انجمنش
کمند قهرت اگر صبح را گلو گیرد ****محال باشد ازین پس مجال دم زدنش
همای چترتو را طالعی است هر روزی ****شدن معارض خورشید و بر سرآمدنش
هوای منزلت دست بوس خاتم توست ****که برکند دل لعل بدخشی از وطنش
به باغ سبز فلک باد خیلت ارگذرد ****ز شاخ ثور بریزد شکوفه پرنش
چنان شود که به عهد تو باز خواهد باغ ****زرهزنان خزان برگ بید و یاسمنش
شبان شبان ز ستمگر چنان شود ایمن ****که گرگ و میش شود مستشار و موتمنش
من این مثلث عنبر نسیم نفروشم ****وگر بهشت مثمن دهند در سمنش
مثلثی ست غبار عبیر درگاهت ****که خاک اوست به از خون نافه ختنش
بدین قصیده غرا(ظهیر)وقت منم ****زمانه را چو تویی اردشیر بن حسنش
ز غصه بلبل طبعم نداشت برگ و نوا ****بهار مدح تو آورد باز در سخنش
دعای شاه جهان واجب است و می گویم ****که باد حافظ و ناصر خدای ذوالمننش
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در مدح سلطان اویس
مبشران سعادت برین بلند رواق ****همی کنند ندا در ممالک آفاق
که سال هفتصد و پنجاه و هفت رجب****به اتفاق خلایق بیاری خلاق
نشست خسرو ریو زمین به استحقاق ****فراز تخت سلاطین به دار ملک عراق
خدایگان سلاطین عهد شیخ اویس ****پنا هو پشت جهان خسرو علی الا طلاق
شهنشهی که برای نثار مجلس اوست ****پر از جواهر انجم سپهر را اطباق
مشام روح ودماغ خرد زباغ بهشت ****به جز روایح خلقش نکرده استنشاق
-زبان ناطقه از منهیان عالم غیب ****به جز نتایج طبعش نکرده استنطاق
فکنده قصه یوسف جمال او در چاه ****نهاده نامه کسری ، زمان او بر طاق
اگر نه ترک فلک پیش او کمر بند ****فلک به جای کله بر سرش نهد بغطاق
کسی به دولت عدلش نمی کند جز عود ****ز دست راهزنان ، نا له در مقام عراق
چه گوشمال که از دست او کشیده کمان ؟ ****چه سر زنش که ز انصاف او نیافت چماق ؟
زهی شهنشه انجم تو را کمینه غلام ! ****زهی مبارز پنچم تو را کهینه وشاق !
به بندگی جناب تو خسروان مشعوف ****بپای بوس رکاب تو سر وران مشتاق
ز گوشه های سیر تو بخت جسته وطن ****به خانه های کمانت ظفر گر فته وثاق
فروغ تیغ به چشم تو لمعه ای ساغر ****نوای کوس به گوش تو ناله عشاق
کمان هیبتت افکنده سهم در اطراف ****کمند طاعتت آورده دست در اعناق
به بحر نسبت طبع تو می کنو همه وقت ****اگر چه در صف بحر می کنم اغراق
صحیفه ای است وجود مبارک تو درو ****همه مکارم ذات و محاسن اخلاق
علو قدر تو را آفتاب اگر نگردد ****چو سایه باز فتد در رواق چرخ به طاق
صبا ز دفتر خلق تو یک ورق می خواند ****چمن مجلد گل را به باد داد اوراق
شمال صیت تو را شد براق برق عنان ****هلال زین براق تو گشت وبدر جناق
ز هیبت تو دل دشمنان بروز نبرد ****چنان بود که دل عاشقان به روز فراق
خدایگانا ! ز امروز تا به روز حساب ****به توست عالمیان را حوالت ارزاق !
تراست مملکت سلطنت به استقلال ****تراست سلطنت مملکت ، به استحقاق
جهانیان همه زنهاریان عدل تواند ****امیدوار به فضل ومراحم واشفاق
به چشم راستی آنکس که ننگرد در تو ****چو نرگسش بدر آورد ز پلکها ، احداق
به آب تیغ نشان آتش شرارت خصم ****از آنکه می زندش دیگ سینه جوش نفاق
یقین به موضوع تریاک داده باشی زهر ****به جای زهر عدو را اگر دهی تریاق
اگر چه با تو نه آبای آسمان خوردند ****به چادر مادر عنصر هزار پی سه طلاق
به سد عدل حصین کن حصار دولت خویش ****مباش غافل از این چرخ ازرق زراق
هنوذ با تو کنون می خورد فلک سوگند ****هنوز با تو کنون می کند جهان میثاق
به پایه ای برسی از شرف که چون سدره ****درخت قدر تو بر ساق عرش ساید ساق
شها ! به شکر طوطی گر این حدیث از من ****کند سماع شکر خوش نباشدش به مذاق
مرادلی وزبانی است پر صفا وصفات ****مرا سری ودرو نیست بر وفا ووفاق
عروس خاطر من نیست زان قبیل که او ****به جز قبول جنابت کند قبول صداق
همیشه تا ملک شرق با مداد پگاه ****بر آید وکند آفاق روشن از اشراق
خجسته باد تو را تاج وتخت سلطانی ! ****به بندگیت سلاطین عهد بسته نطاق !
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶ - در مدحامیر شیخ حسن
ای حریم بارگاهت کعبه ملک و ملک ! ****ساحتت را روضه فردوس حدی مشترک
در خط از عکس خطوطت ، سطح لوح لاجورد ****در گل از سهم اساست ، پای وهم تیز تک
از فروغ شمسه دیوار ایوانت به شب ****ذره ها را در هوا بتوان شمردن یک به یک
پاسبانان دور بامت که با عرشند راست ****زنده می دارند شب ز آواز تسبیح ملک
باغبار کیمیای خاک در گاه تو زر ****سر زند بر سنگ اگر جوهر نماید بر محک
با رگاهت قبله گاه مشگ مویان خطا ****آستانت قبله جای ماهرویان نمک
جنت وصحنت مقابل می نهد استاد عقل ****گفت رضوان : هان بیا ! آن عرصه لی ، وین خصه لک
خا ر و خاشاک غذایت می فرستند هر صباح ****گلشن فردوس را فراش بر رسم ملک
ز اشتیاق خوض روض کوثر مشربت ****می شود ماه سما هر ماه بر شکل سمک
ز اعتدال نو بهار گلشنت در مهرگان ****می دماند خیری از ازهار وگلبرگ از خسک
چرخ خورشید جلالی ایمن از تغییر هدم ****سد یا جوج بلایی فارغ از تخریب دک
میر بر صدر تو جمشید ست بر عرش سبا ****شاه بر تخت تو خورشید ست بر اوج فلک
شیخ حسن بیگ آسمان مملکت (من کل باب) ****شاه دلشاد آفتاب سلطنت بی هیچ شک
حزم هشیارست قصر ملک این را پاسبان ****بخت بیدارست خیل نصرت آن را یزک
نیست بی این باد را دست تطاول بر چراغ ****نیس بی آن آب را حکم تصرف بر نمک
آن جهانداری که از آواز کوشش هر زمان ****روز کوشش آید اندر گوشش (النصرة معک )
خطه بغداد جز در سایه اقبال شان ****چون خلافت با علی بوده است و زهرا بی فدک
تا به تیغ زرنگاری از روی گیتی هر صباح ****خط مشک افشان شب را می کند خورشید حک
این بهشت آباد خرم بر شما فرخنده باد ****مسکن احباب جنت منزل اعداد درک
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۷ - در مدح سلطان اویس
عید من آنکه هست خم ابرویش هلال ****بر عین عید ابروی چون نون اوست دال
عیدی که قدر اوست فزون از هزار ماه ****ماهی که مثل او نبود در هزار سال
خوش می خرامد ز بن گوش می کشد ****هر دم به دوش غالیه زلف او شمال
تا خود خیال ابروی اوبست ماه نو****کج می نمود در نظر مردم این خیال
هندوی اوست هر سرمه از آن جهان ****می گویدش (مبارک)و می خواندش هلال
طالع شوای خجسته مه نو که عالمی است ****بی عید طلعت تو همه روزه در ملال
لعلت به خنده می شکند حقه عقیق ****چشمم به گریه می گسلد رشته لال
با چشم مست گو که میدان چو می بریز ****خون مرا مگو که حرامست یا حلال
چو گان زلفت آنکه به میدان دلبری ****سر جز به گوی ماه درآرد بود محال
کم می کنم حدیث دهان تو چون می کنم ****کانجا سخن نمی رود از تنگی مجال
رویت گل دو روی به یک روی چون ندید ****صد بار زرد و سرخ برآمد زانفعال
با توست گوییا نظر آفتاب ملک ****کامد چو ماه عید مبارک رخت به فال
خورشید صبح سنجق و ماه زحل محل ****دارای چرخ کوکبه مشتری خصال
سلطان معزدین خدا پادشه اویس ****سلطان بی عدیل و شهنشاه بی مثال
شاهی که ظل مرکز چتر جلال اوست ****دوران هفت دایره را نقطه کمال
شاهی که زیر شهپر شاهین دولتش ****خوش خفته است کبک دری با فراغ بال
ای گشته مالکان همه ملوک ملک تو ****وی مال کان زکف دست تو پایمال
تقدیر داده تا ابدت بخت (لاینام)****ایزد سپرده در ازلت ملک (لایزال)
مهرست و ماه رای زرینتوراغلام ****کان است و بحر طبع جواد تو را عیال
آفاق راست بحر کفت منشا کرم ****افلاک راست خاک درت مسند جلال
امر تو مرکبان زمین را کند روان ****نهی تو بختیان فلک را نهد عقال
آن خلق خلق توست که ده تو ز غیرتش ****خون بسته است در جگر نافه غزال
وان لطف لطف توست که در عین سلسبیل ****بر روی کف می زند از طره اش زلال
وان قهر قهر توست که از باد هیبتش ****آب نبات زهر شود در عروق بال
وان گرز گرز توست که بدخواه را کند ****پیدا میان دو کتفش فرق در جدال
بر کوه جامد ار گذرد با هیبتت ****گردند چون سحاب روان در هوا جبال
مریخ را بدل شمرد زهره بعد از ین ****با ماه رایت تو اگر یابد اتصال
مه خواست تا به سم سمندت رسد مگر ****خود را بر او ببندد اگر دارد احتمال
آنجا که خنگ ماه منیر تو سم نهد ****ماه نو افتاده بود در صف نعا ل
ظل ظلیل چتر تو و خوی پرچمت ****رخسار نو عروس ظفر راست زلف و خال
گر التجا کند به تو خورشید خاوری ****دیگر به نیم روز نبیند کسش زوال
چرخ دوال باز اگر سر کشی کند ****امرت کشد به جرم زجرم اسد دوال
بد خواه را چه زهره که گردد معارضت ؟ ****با شیر خود چه پنجه تواند زدن شغال
دست سوال پیش تو سایل چه آورد ****چون هست پیش دست عطا تو بر سوال
جود تو منع کرد ترا زو از آن شدست ****میزان درست مغربی مهر را زوال
شا ها بدان خدای که از خوان نعمتش ****دنیاست یک نواله وعقبی است یک نوال !
کا مروز در جمیع ممالک منم که نیست ****جز فکر مدحت تو مرا هیچ اشتغال
از صبح تا به شام دعای تو می کنم ****بی آنکه باشدم طمع جا ه وحرص مال
ورنه به دولتت چو دگر بندگان تو ****من بنده نیز داشتمی منصب و منال
بر غیر حضرت تو حرام است شعر من ****کان سحر مطلق است بهر مذهبی حلال
تا در طباع آتش و آب است اختلاف ****تا در مزاج باد بهاریست اعتدال
بادا حدود ملک تو ایمن ز اختلاف ****بادا مزاج امر تو خالی ز اختلال
فرخنده باد بر تو شب قدر و روز عید ****پشت و پناه و قدر جلال تو ذوالجلال
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۸ - در مدح شیخ زاهد برادر سلطان اویس
ماهی از برج شرف زاده خورشید کمال ****زاده الله جمالاً به جهان داد جمال
گلبن (انبته الله نباتاً حسنا) ****بر دمانید سپهر از چمن جاه و جلال
روز آدینه نه از ماه ربیع الاخر ****رفته از عهد عرب هفتصدو پنجاه و سه سال
شیخ زاهد شه فرخنده پی آمد به وجود****شد جهان از اثر طالع او فرخ فال
از پی خواب گهش در ازل آراسته اند ****مهد فیروزه افلاک به انواع لال
حضرتش مجد جلال است و ببینی روزی ****بسته خود را فلک پیرو برو چون اطفال
در هوای شرف طالعش از گشت فلک ****سر کشیدست کنون سنبله بر اوج کمال
تا کند زهره نثار قدم میمونش ****در انجم به ترازو کشد از بیت المال
اژدهای علم عزم ورا بهر عدو ****عقرب از پیش دوان نیش اجل در دنبال
مشتری خانه قوسش زره ملکیت داد****و بنوشت ز ایوان قضاتیرمثال
جدی کان خانه عیش و طرب اولاد است ****زحل آراست به پیرایه عز و اقبال
تا غبار مرض و خوف نشاند زرهش ****می کشد چرخ به دلو از یم کوثر سلسال
برج هوتش که شد آن خانه زوج و شرکاء ****چون جمش مملکتی داد بلا شرک و مثال
هشتمین خانه او داشت امیر هفتم ****تا در خوف و خطر را ندهد هیچ مجال
نهمین خانه علم است و در و پیر و زحل ****همچو طفلان شده ساکن ز پی کسب کمال
حصه مملکت و سلطنت جوزا شد ****وندرو زهره و مریخ و عطارد عمال
مهر و برجیس و معالراس به برج سرطان ****رفته کان باب نجاح است ومال آمال
اسدش خانه اعداد و به خون اعدا کرده ****چون کف خضیب است و مخضب چنگال
باش تا غنچه این روضه دماند گل بخت ****باش تا طایر این بیضه درآرد پر و بال
شود انگشت نمای همه عالم چو هلال****باش تا کنگره افسر گردون سایش
باش تا باز کند چتر همایونش پر ****عالمی بینی در سایه اوفارغ بال
از پی تهنیت آیند ملایک چو ملوک ****به در خسرو اعظم ز سر استقبال
داور دور زمان شیخ حسن آنکه به تیغ ****فتنه را می کند از روی زمین استیصال
در خوی از غیرت فیض کرمش روی سحاب ****در گل از طیره قدمش آب زلال
ای زبحر کرمت چشمه خورشید سراب ****وی زتاب غضبت آتش مریخ زگال
اثر کوثر شمشیر تو در روز اجل ****صدمه نعل سم اسب تو درگاه جلال
خون کند نقطه امطار در ارحام صدف ****بشکند مهره احجار در اصلاب جبال
گرد خیل تو چون از روی زمین برخیزد ****آسمانش کند از مرکز خویش استقبال
اثر عدل تو دان اینک بر اطراف افق ****در دم گرگ رود آهوی زرین تمثال
در مقامی که نهد خنگ فلک سیر تو نعل ****ماه نو جای ندارد به جز از صف نعال
خسروا داد کن و شکر به شکرانه آنک ****همه چیزی به تو داده است خدای متعال
فسحت مملکت وکامرواییو خدم ****رونق سلطنت و جاه و جوانی و جمال
در مقامی که نهد خنگ فلک سیر تو نعل ****ماه نو جای ندارد به جز از صف نعال
خسروا داد کن و شکر به شکرانه آنک ****همه چیزی به تو داده است خدای متعال
فسحت مملکت وکامرواییو خدم ****رونق سلطنت و جاه و جوانی و جمال
وین دو نوباوه عزو شرف و جاه که هست ****عالمی شان ز جلال آمده در تحت ظلال
اینت اسکندر گیتی زره استعداد ****وانت کیخسرو ثانی ز سر استقلال
ثالث این عیسی فرخ قدم میمون فر ****کامد از رابطه ثانیه در مهد جلال
پادشاهی است مطیع تو که هستند****امروزپادشاهان جهانش همه ممنون نوال
شاه دلشاد جوانبخت که در روی زمین ****با همه دیده ندیدش فلک پیر مثال
آنکه رضوان به سرو دیده کشد روی بهشت ****خاک پایش ز پی سرمه ارباب حجال
خاتم مملکت جم نشدی ضایع اگر ****بودی آراسته بلقیس بدین خوی و خصال
ای به توشیح ثنای تو مرشح اوراق ****وی به تزیین دعای تو مزین اقوال
پایه قدر تو بر فرق زحل زرین تاج ****سایه چتر تو بر روی ظفر مشکین خال
نیل گردون شده بر چهره اقبال تو لام ****لام اقبال تو بر عین سعادت شده دال
میکشد ذیل کرم عفو تو بر روی گناه ****می برد گوی سبق جود تو از پیش سوال
بی هوایت خرد از الفت سرگشت ملول ****بی رضایت بدن از صحت جان یافت ملال
گر دماغ چمن ازخوی تو بویی یابد ****بر دل غنچه گل سرد شود باد شمال
در زمان گوهر تیغ تو آزار حریر ****سوزن تیز نیارد که درآرد به خیال
با عطای کف تو بخشش آل برمک ****مثل لجه دریا بود و لمعه آل
نور رای تو اگر نامیه را مایه دهد ****به جز از عقد ثریا ندهد بار نهال
سرورا مدت شش سال تمام است که من ****هستم از حلقه به گوشان درت چون اقبال
به هواداری درگاه فلک قدر شما ****کرده ا ترک دیار و وطن و مال و منال
بعد ازآن کز صدف مدح شما خاطر من ****گرد اطراف جهان را زگهر مالا مال
قرب سی سال به نیکو سخنی در عالم ****شده مشهور شدم جاهل و بدگو امسال
هنر آمد شرف مردم و از طالع بد ****هنر من همه شد عیب و شرف گشت وبال
من چه بر بسته ام از لولو لالای سخن ****کاش چون لاله زبان سخنم بودی لال
بسته نظم دلاویز شدم همچو صدف ****خسته نافه مشکین خودم همچو غزال
نبود هجو به جز کار خسیسی طامع ****نبود هزل به جز کار سفیهی هزال
من که امروز کمال سخنم تا حدی است ****که عطارد کند از خاطر من استکمال
به چنین شغل کنم قصد زهی قصد و غرض ****به چنین فکر کنم میل زهی فکر محال
خود به یکبارگی از پای درآورد مرا ****غم درویشی و بیماری و تیمار عیال
سفره وارم فلک افکند و من حلقه به گوش ****می کنم خدمت شاه از بن دندان چو خلال
سالها رفت که من می کنم این ناله و کس ****نرسانید به من هیچ نوایی ز منال
تا برآید به چمن ناله زار از صلصل ****تا که باشد به جهان طینت خلق از صلصال
تا ابد طینت ذات تو مبیناد خلل ****جاودان سایه جاهت مپذیرد زوال
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در مدح دلشاد خاتون
زنجیر بند زلفت زد حلقه بر در دل ****خیل خیال ماهت در دیده ساخت منزل
ای گل ز حسن رویت گشته خجل به صد رو ****وی غنچه بر دهانت عاشق شده به صد دل
زلف و خط تو با هم هندوستان وطوطی ****رخسار و خال مشکین کافور و حب فلفل
سودای زلف مشکین دارد دل شکسته ****دیوانه گشت مسکین می بایدش سلاسل
غایب شدن به صورت از مامدان که مارا ****گه طالعست مانع گه روزگار حایل
لعل حیات بخشد صد بار ریخت خونم ****گویی به بخت من شد آب حیات قاتل
یاقوت در چکانت الماس راست حامی ****شمشاد خوش خرامت خورشید راست حامل
از عکس گونه هایت در تاب ماه نخشت ****وز سحر چشمهایت بی آب چاه بابل
خواهی که یوسف جان از چاه غم برآید ****پرتاب کن زبالا مشکین رسن فروهل
از حسن گل به گلزار باد افکند ورق را ****گر بر شمال خوانم یک شمه زان شمایل
زان شانه بر سر آمد کو موی می شکافد ****در حل و عقد زلفت کان نکته ایست مشکل
زنهار طره ات را مگذار کان پریشان ****دارد سر تطاول در عهد شاه عادل
آن کعبه اعالی وان قبله معالی****آن منبع معانی وان مجمع فضایل
دلشاد شاه شاهی کز فر ملک مقنع ****بگرفت ملک سنجر بشکست تاج هرقل
نعل سم سمندش تاج سر سلاطین ****خاک در سرایش آب رخ افاضل
رایات کام کاری از روی اوست عالی ****آیات شهریاری در شان اوست نازل
صیت مکارش را، باد صباست مرکب ****حمل مواهبش ، را ، بهار محمل
چون روزگار حکمش ، بر جن وانس نافذ ****چون آفتاب عدلش ، بر بحر وبر شامل
تا شاه باز چترش ، بگرفت ملک سنجر ****بر کند نسر گردون ، شهبال صیت طغرل
ای خیل حشمتت را نصرت فتاده در پی ! ****وی چتر دولتت را خورشید رفته در ظل !
در معرض عفافت ، آن مکه ی طهارت ****در مجلس ثنایت ، آن مصدر دلایل
پوشیده آستین را بر چهرهبنت عمران ****بوسیده آستان را ، صد بار این وابل
از رشک حسن خطت ، دست نگار بر سر ****وز شرم لطف طبعت ، پای زلال در گل
دارد زحسن خلقت ، باد شمال بویی ****شاخ شجر بدان بو ، باشد به باد مایل
در صدر خصم رمحت تا یافت حکم نافذ ****رفت از ولایت تن ، جانش زدست عامل
جز در حصار آهن، یا در میان آبی ****مثل تویی نیارد،با تو شدن مقابل
دست تو حاصل کان ، در خاک ریخت یکسر ****شاید اگر بگیرد زین دست کان معامل
در بخشش از مبادی تا دست بر گشادی ****هستند در ایا دی بسته میان انامل
شاخ نهال رمحت ، بر کنده بیخ یاغی ****سیل سحاب جودت افزوده آب سایل
با حکم پایدارت کوه گران سبک سر ****با عزم تیز تازت ، برق عجول کاهل
هر عضو دشمنت شد ، منزلگه بلایی ****تیغ تو تیز گشته ، در قطع آن منازل
چشم وچراغ عالم ، بودی تو پیش از آن دم ****کافلاک در گرفتند ، اجرام را مشاعل
هان جام عید اینک ، شاها کز انتظارش ****می کف زدست بر سر خم راست پای در گل !
ساقی لاله رخ را ، گو ساغری در افکن ****گلگون چو اشک عاشق روشن چو رای عاقل
راحی که گر فشاند بر خاک جرعه ساقی ****عظم رمیم گردد ، حالی به روح واصل
مستان جز از معانی ، می های ارغوانی ****فارغ کن از عنادل ، بر نغمه ی عنادل
مطرب که دوش گفتی ، در پرده راز بربط ****آواز ها فکندست امروز در محافل
چنگ است بسته خود را ، بر دامن مغنی ****از دامن مغنی ، زنهار دست مکسل !
ذوقی تمام دارد ، در صبح عید باده ****بی جست وجوی شاعر بی گفت وگوی عاذل
راوی اگر نوازد ، این شعر در سپاهان ****روح کمال خواند ((للهدر قایل ))!
تا هر صبا روشن ، این آبگون قفس را ****از بال زاغ گردد ، حاصل پر حواصل
فرخ صبا عیدت فرخنده باد ومیمون ! ****طبع ستاره تابع کام زمانه حاصل !
قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در مدح دلشاد خاتون
ای عید رخت کعبه دل اهل صفا را****هر لحظه صفایی دگر از روی تو ما را
تو کعبه حسنی و سر زلف تو حرم روح قدس را****در موقف کون تو مفام اهل صفا را
لبیک زنان بر عرفات سر کویت****صد قافله جان منتظر آواز درآرا
در آرزوی زمزم آتش وش لعلت****جان هر نفسی بر لب خشک آمده ما را
امید طواف حرم وصل تو افکند****در وادی غم طایفه بیسر و پارا
رو در خم محراب دو ابروی تو کردم****گفتم: مگر آنجا اثری هست دعا را
در سایه محراب نظر کرد دلم دید****ترکان خطایی نسب حور لقا را
فریاد برآورد: که ای قوم که ره داد****سرمست به محراب حرم ترک خطا را!
چشمت به کرشمه نظری کرد که تن زن****بر مست همان به که نگیرد خطا را
زایر، حرم کعبه گزید از پی فردوس****ما کوی تو آن کعبه فردوس نما را
حاجی به طواف حرم کعبه، ملازم****ما طوف کنان بارگاه کعبه بنا را
دلشاد شه، آن سایه یزدان که زرایش****خورشید فلک رفعت خورشید لقا را
سلطان قضا رای قدر قدر، که چون او****سلطان قدر قدر نبوداست قضا را
در عهد اسکندر عدلش نبود بیم****از رخنه یاجوج اجل سد بقا را
با مهر سلیمان قبولش نبود راه****در دایره خطه دل دیو هوا را
از عفت او میدهد آن بوی که دیگر****در پرده گل ره نبود باد صبا را
مهر نظر تربیت او بدماند****در ماه دی از شور زمین، مهر گیا را
ای از شرف سجده درگاه تو حاصل!****این تاج مرصع فلک سبز لقا را!
گر آینه تیغ تو گوهر بنماید****رخساره به خون لعل کند کاه ربا را
ور صبح ضمیرت تتق از چهره گشاید****از روی جهان برفکند زلف سیا را
در پردهسرای تو کشد زهره به گردن****چنگ طرب مطربه پردهسرا را
آنجا که سحاب کرمت سایه بگسترد****بر باد دهد ابر سیه روی گدا را
گر قیمت خاک کف پای تو کند عقل****از گوهر خود نقد کند وجه بها را
هر جا که دلی جسته خلاص از مرض جهل****بنمود اشارات تو قانون شفا را
چون مهر شود چشم و چراغ همه عالم****گر شمع ضمیر تو دهد نور سها را
تا شعر مرا زیور مدح تو شعارست****بر چرخ سخن شعری شعرم شعرا را
منثور شود گوهر منظوم ثریا****در مدح تو چون نظم دهم ورد ثنا را
تا از نفس باد صبا هر سر سالی****دوران کهن تازه کند عهد صبا را
هر شام و سحر عکس گل و نسترن از باغ****سرخاب و سفید آب کند روی هوا را
بلبل از سر سوز دهد ساز غزل را****قمری به سر سرو کند راست نوا را
بادا چمن جاه شما خرم و سرسبز!****زان سان که بران رشک برد صحن سما را
تا عید چو نوروز بود غره شادی****هر روز زنو، عید دگر باد شما را
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - در موعظه ونصیحت
رفتند رفیقان ورسیدند به منزل ****در خواب غروری تو هنوز ، ای دل غافل !
از نیست به هستی وزهستی به ره نیست ****تا شهر وجود است روان است قوافل
راه تو پر از آب وگل ولاشه ضعیف است ****بس شاهسواری که فرو رفت درین گل
ای غرقه ی دنیا مطلب غور ! که جستند ****نه قعر پدید ست در این بحر نه ساحل
ناکا می ورنج است همه حاصل دنیا ****ور کام بود حاصل از آن نیز چه حاصل
قسمت نشود بیش و کم از کوشش وتقصیر ****تا خود چه قدر گشت مقدر زاوایل
خواهی که به رغبت هما پیوند تو خواهند ****رو رشته پیوند نخست از همه بگسل
دنیا چه کنی جمع ؟ که مقصود ز دنیاست ****دلقی کهن ونانی وباقی همه فاضل
تن ده به رضا کانچه قضا بر تو نوشته است ****از تو نشود دفع به تعویذوحمائل
حق را بشناس از نظر وچشم ودل وگوش ****کاینها همه بر قدرت حق اند دلایل
گفتی تو که با حقم وحق بر طرفت نیست ****با توست بلی حق وتو مشغول به باطل
جز حق که تواند که کند آدمیی را ****پیدا زکفی خاک بدین شکل وشمایل
در خوردن وخفتن چه شوی همسر انعام ؟ ****می کن عملی تا نشوی کم زعوامل
هم سوده وفرسوده شوی آخر اگر خود ****ز آهن شودت فرق وز فولاد فواصل
قول علمایی که عمل نیست در ایشان ****ماننده یرمحی است که خالیست ز عامل
این طول امل چیست ؟ بر آنی که زمانه ****شد عمر تو را تا به قیامت متکفل
خواهی که چو گل از دمت آسوده شود خلق ؟ ****چون غنچه بر آن باش که گردی هم تن دل
عاجل دهی از دست که آجل بستانی ****رو دوست طلب کن چه کنی عاجل آجل
از خود گذرای یار وبدو رس که کسی نیست ****غیر از تو میان تو ومقصود تو حایل
در راه هوا کاه وشی سارع وپران ****در شارع دین کوه صفت سنگی وکاهل
این اشک ریایی است چو در وجه نشیند ****سیم سره باید ، که بصیرست معامل
از حسن مزن لاف که خواهد شدن آخر ****این نرگس چشم وگل رخسار تو زایل
تو در ظلمات شب کفران وبرایت ****بر کرده در این گنبد فیروزه مشاعل
در جاه گرفتم که شدی طغرل وسنجر ****بنگر که کجا اند کنون سنجر وطغرل
از هر که بد آید طمع نیک مدارید ****خاصیت کافور مجویید ز فلفل
خیری که خلاص تو در آن است خلوص است ****باقی همه اجزای تو قیدند وحبایل
عالم که ندارد عمل او مثال حماری ا ست ****بی فایده اثقال کتب را شده حامل
از نفس بدان چشم نکویی نتوان داشت ****هر گز ندهد نفع عسل زهر هلاهل
آخر تو نگویی که : که بخشید زوال ****اصوات بم وزیر به قمری وعنادل ؟
یا کیست که داد است به باغ از سر مستی ****از بلبله گل می گلگون به بلابل ؟
یا بهر کمال از پی تحصیل خرد را ****کی بر سر ابنای جهان کرد محصل ؟
یا کیست که از اول ماه ووسط روز ****ثور مه وخورشید کند زاید وزایل ؟
اینت چو محقق بود ای بنده ! بود ظلم ****گر تو نبری طاعت این حاکم عادل
نفس ملکی را نبود حاجت زینت ****طاوس ملایک چه کند زیب جلاجل
دولت نه به عقل است وکیاست وگر این نیست ****از چیست که عالم رود اندر پی جاهل ؟
در بیت حرم ، قافله ای سایل ومهجور ****در شهر یمن ،طایفه ای ساکن وواصل
بر دوش هر آن کس که طرازی زهنر نیست ****آن بین ومزن دست در اذیال زوایل
وحشی که خورد خار قناعت بود آهو ****گر زانکه فرود آورد او سر به سنابل
توحید به دل گو چو کسانی که به انگشت ****گفتند ونهادند بر آن حرف انامل
رو قطع تعلق کن امروز که فردا ****آسوده ز اغلالی وایمن ز سلاسل
تو اصل وجودی شرفت واضح و لایح ****خود را همگی ساخته باطل و عاطل
در راندن سایل چه جوابت بود آخر ****آن روز که باشد ز تو رزاق تو سایل
چندین چه کنی حکم اواخر که چه باشد؟ ****تا بر چه نهج رفته بود حکم اوایل
سلمان دگری را چه دهی پند که هستند؟ ****اوضاع تو را اهل جهان منکر و عازل
پندی که به قول آمدت اول تو به فعل آر ****ورنه نبود هیچ کدام موثر دم قایل
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - در مدح غیاث الدین محمد
راه نجم چو مشرف کند ایوان حمل ****عامل نامیه را باز فرستد به عمل
صفر تخت سلطان فلک بر دارد ****لاجرم در فلکش نام برآید به حمل
ابر نوروز چو از بحر برآید به هوا ****جرم خورشید چو از حوت برآید به حمل
زرده مهر کند قله که را ابلق ****اشهب روز کند ادهم شب را ارجل
ابر هر بیضه کافور که در کوه نهاد ****کند آن بیضه کافور سراسر صندل
کار مشکل شده از رهگذر یخ بر ما ****تا که از لطف هوا مشکل ما گردد حل
حسن گل جلوه دهد باد به وجهی احسن ****راز دل خاک کند عرضه به نوعی اجمل
باغ مجموعه انواع لطایف گردد ****سبزه اش خط و چمن مسطر و بویش جدول
نرگس شوخ و گل بابلی امروز به باغ ****چون دو چشمند یکی اشهل و دیگر احوال
لاله دل سیه و لعل قبادانی کیست ****صورت شام و شفق هیات مریخ و زحل
این همه تیغ خلاف از چه کشیدست چمن ****گر چمن را نه سرو برگ خلاف است و جدل
جوشن موج چرا باد کند در تن آب ****مغفر لاله چرا ابر نهد بر سر تل
ساقیا رطل پیا پی نده الا که به من ****کی کند در من مخمور اثر می به رطل
هر که از می نکند تازه دل و مغز و دماغ ****در دماغ و دل و طبعش بود البته خلل
خنکا جان و دل غنچه که بر می خیزد ****هر صباحیش ترو تازه نگاری ز بغل
تو هر آن قطره باران که فرو می آید ****آیتی دان شده از فیض الهی منزل
گل صد برگ بیاراست به صد برگ بساط ****سرو آزاد بپوشید به صد دست حلل
در هوای چمن باغ علی رغم غراب ****شاخ گلها زدهاند از پر طاوس کلل
خاک ز نگار برآورد خوشا زنگاری ****که دهد آینه دیده و دل را صیقل
ابر نوروز به صد گریه و زاری هر روز ****بعد تسبیح خداوند جهان جل جلال
سرخ رویی گلو لاله همی خواهد و ما ****همه سر سبزی سرو و چمن دین و دول
خواجه شمس الحق و الدین زکریا که ازوست ****ضبط ملک و نسق ملت و قانون ملل
وانکه در عهده اسکندر حزمش نکند ****رخنه در سد بقا لشکر یاجوج امل
ذات او واسطه عقد لالی نجوم ****رای او آینه نقش تصاویر ازل
ای به معیار ضمیر تو دغل سیم سحر ****وی به میزان وقار تو سبک سنگ جبل
موکب عزم تو را جرم هلال است رکاب ****موکب جاه تو را خنگ سپهرست کفل
هر سر ماه خیال است کج اندر سر ماه ****که به نعل سم اسبت کندش چرخ بدل
مه گرین مرتبه می داشت سپهرش صد بار****بر سم اسب تو می بست به مسمار حیل
خورده زنبور عسل فضله رشح قلمت ****لاجرم نص شفا آمده در شان عسل
ای که بی مشورت کلک تو در قطع امور ****تیغ را نیست به قدر سر سوزن مدخل
اگر آوازه عدل تو به خورشید رسد ****بعد از ین بگسلد از تاج گل آویزه طل
لطفت ار در دهن روح نباتی آبی ****بچکاند بچکد آب نبات از حنظل
دارای آن دست که از دست سماک رامح ****نیزه بستانی و بخشی به سماک اعزل
چرخ را قدر رفیعت ندهد هیچ مجال ****بحر را طبع جوادت ندهد هیچ محل
نزد قدر تو غباری بود آن مستعلا ****پیش دست تو غدیری بود این مستعمل
خصم را خلق خوشت می کشد و نیست عجب ****که شود بوی خوش گل سبب مرگ جعل
سر شوم عدویت کوفته بهتر چون سیر ****زانکه پر کنده و حشوست دماغش چو بصل
عقل کل کسب کمال از شرف ذات تو کرد ****ای به صد مرتبه از عقل نخستین اکمل
بنده می خواست که بر رای جهان آرایت ****غرض خویش کند عرض به تفصیل و جمل
خردم گفت چه حاجت که بر او هیچ سخن ****نیست پوشیده الی آخر من اول
خاطر مدرک دستور و جهانبان و حجاب ****دیده روشن خورشید و جهانتاب و سبل
چون به سعیت همه اطراف جهان مرعی شد ****طرف بنده همانا که نماند مهمل
تاز تصریف زمان هر سر سالی در باغ ****گل مضاعف شود و نرگس اجوف معتل
عیش ماضیت که فهرست نشاط و طرب است ****باد پیوسته به رشک نعم مستعمل
پایه قدر تو از پایه گردون اعلی ****مدت عمر تو از مدت گیتی اطول
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۲ - در مدح سلطان اویس
شفق آمد چو می و ماه نو عید چو جام ****غرض آن است که امشب شب جام است و مدام
کام خمار شد از خنده لبالب چو قدح ****که میش می رسد امشب ز لب جام به کام
ساقی آغاز کن اکنون که مه رزوزه گذشت ****بزم شام است و در وبزم می عیش انجام
خلد عیش است و درو باده حلال است ****حلالروز عیدست و درو روزه حرام است حرام
بر سر کوچه خمار به شهر شوال ****خانه ای گیر که بستند در شهر صیام
پخته شد هر که به خام خم خمار رسید ****تو بدین پخته اگر در نرسی باشی خام
شاهدی دوش جمال از تتق شام نمود ****که جهانی همه روزش نگران بود ز بام
مه پریرار علم افروخت به خاور در صبح ****دوش دیدند پی نعل براقش در شام
چرخ با مشعل صبحی به در شاه آمد ****جهت تهنیت عید و پی رسم سلام
ای سر زلف تنو را در شکن حلقه دام ****از هوا طایر روح آمده با طوق حمام
تا به گرد لب لعلت خط مشکین بدمید ****روشنم شد که شرابیست لبت مشک ختام
دهنت پسته شورست لبت تنگ شکر ****من فدای تو و آن پسته شکر بادام
سرو زد لاف که زیبا قدم و بیش قدم ****گو قدم پیش نه و پیش قدم خوش بخرام
چشم ماشکل قد چست تو بیند هموار ****دل مادام سر زلف تو خواهد مادام
همه خواهند دوا از تو من خواهم درد ****دانه جویند بدین در همه مرغان مادام
سخنی داشت لبت با من و ابروی کجت ****نا گه از گوشه ای آمد که گذارد پیغام
چون میان من و تو هیچ نمی گنجد موی ****خود چه حاجت که به حاجب دهی البته پیام
با خیال لب لعلت مژهام غرق عرق ****با هوای گل رویت خردم مست مدام
بر وصلت دگری می خورد و من غم عشق ****که بر وصل تو خاص است و غم عشق تو عام
من به خون جگرم عشق تو پرورده چرا ****دگری خوش کند از نافه مشک تو مشام
دارم امید که اگر مهر توام کردا سیر ****کند آزاد مرا داور خورشید غلام
مظهر صبح ظفر مهر ذکا ابر حیا ****منع بهر کرم روی جهان پشت انام
سایه لطف خداوند جهان شیخ اویس ****مردم دیده دین پشت و پناه اسلام
آنکه بر عزم طواف در او می بندند ****هفت اجرام سپهر از پی طاعت احرام
آفتابی که چو در رزم زند دست به تیغ ****از میان پیکر مریخ برآرد چو حسام
هم ز طیب نفسش بزم ملک غالیه بوی ****هم ز گرد سپش روی فلک غالیه فام
کار دین از روش رایت او یافت قرار ****عقد ملک از گهر خنجرش آمد به نظام
تا زدیوان رضایش نستاند امضا ****اختران را نبود هیچ نفاذ احکام
ابر می خواست که باران برد از بحر محیط ****گفتمش : آب خود ای ابر مبر پیش لثام
با وجود کفش از بحر عطامی طلبی ****گر کسی ملتمسی می طلبد هم زکرام
ای زیمن اثر طالع فر خنده تو ****پنج نوبت زده در هفت ولایت بهرام
حد قدرت به تصور نتوان دانستن ****که کسی عرصه افلاک نپیمود به گام
در وجود ار نگرد خشمت ازین پس نبود ****آسمان را حرکت جرم زمین راآرام
جام احسان تو چون خنده زند در مجلس ****گه کند ناله و گه گریه ز دستت نمام
می رود راه خلاف تو و می ماند خصم ****به شغالی که رود پنجه زند با ضرغام
هر کجا موکب عزمت حرکت کرد کند ****کره خاک به یکبارگی از جای قیام
باد عزمت ندمد بی نفحات نصرت ****ابر کلکت نبود بی رشحات انعام
بی هوای تو چنان است چو بی آب نبات ****بی ثنای تو کلام است چو بی ملح طعام
نسپرند سر کوی جلالت افکار ****نرسیدند به سر حد کمالت اوهام
چرخ هر دایره ماه که بنیاد نهاد ****جز به تدبیر ضمیر تو نکردند تمام
به خطا راند زبان تیغ به عهدت زان گشت ****حد بر او واجب و محبوس ابد شد به نیام
عکس تیغ تو اگر کوه ببیند برعکس ****کوه را لرزه ازآن بیم نهد بر اندام
خواستم رای تو را خواند به خورشید خرد ****گفت خورشید به عهدش به کیان است و کدام
این همه ساله کند بزم و عطا با هر کس ****وان به یک ماه دهد قرصی و آن نیز به وام
منهی صیت تو از غیرت دین پروریت ****گر کند پرده نشینان فلک را اعلام
شمسه پرده افلاک چو خاتون هلال ****بر نیاید پس ازین بی تتق شام ببام
تا چو ماه علم شاه شود هر سر ماه ****ماه نو ماهچه قبه این سبز خیام
خیمه جاه تو را حد زمان باد اطناب ****وان طنابش همه پیوسته به اوتاد دوام
عید میمون تو را باد همه قدر لیال ****روز اقبال تو را باد همه عید ایام
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۳ - در مدح شاه دوندی
بیا چون مقام طرب شد تمام ****نوایی بساز از پی این مقام
نوایی که در وی سخن هست و نیست ****نوای نی و چنگ مالا کلام
درون دل از جام می بر فروز ****که تابد درو روشنایی زجام
نوای طرب در مقامی سرای ****کزو جان غمگین بود شاد کام
مقامی که از خاک بوسش کنند ****ملوک و ملایک معطر مشام
مقامی است برتر ز ذات و البروج ****مکانی است خوشتر ز دار السلام
درو جز نوا رانیابی حزین ****درو جز صبا را نباشد سقام
بیاضش به حدی که رخسار صبح ****سپیده ازو می ستاند به وام
بلندیش تاپایه کافتاب ****به زرین کمندش برآرد به بام
قمر تا شود خادم این سرای ****گهی بدرو گاهی حلال است نام
نمودار این روضه بودی اگر ****شدی ساکن از قصر فیروزه فام
ز نور و صفا صحن این خانه راست ****فراغت ز آمد شد صبح و شام
ز خاک درش چون رحیق بهشت ****دماغ فلک راست ذوق مدام
طمع داشت گردون که قرص قمر ****شود خشت و فرشش ولی بود خام
گدا گر سوالی کند زین سرای ****صدایش همه آری آید پیام
صریر درش گفته با سائلان ****سلام علیکم علیکم سلام
زحل گر به بامش تواند رسید ****ز شامش بود پاسبان تا به بام
بجای خودست این عمارت که کرد ****پناه سلاطین ملا ذانام
مقام کریمان عهدست و شاه ****بسی کرد نیکی به جای کرام
مقام کرم شاهوندی که هست **** جهانیش در سایه احتشام
کریمی که بر نعمت خوان اوست ****عظام صدور و صدور عظام
زهی چتر دور تو را سایه دار ****همه روزه خورشید در اهتمام
همای است چترت که می پرورند ****روان در ظلال جلالش عظام
صفات تو چون وصف عقل است خاص ****عطای تو چون نور مهر است عام
خرد را به تدبیر توست اقتدا ****امل را به فتراک توست اعتصام
کجا خیل رایت سراپرده زد ****بود خیط صبحش طناب خیام
اگر ماه نو را کنی تربیت ****به یک شب کنی کار او را تمام
بریم نریزد دگر آب روی ****گر مایه یابد ز دستت غمام
ستم بود پیوسته کار سپهر ****به دور تو برکند دندان زکام
شها من درین شعر می آورم ****دو بیت ظهیر از پی اختتام
ندانم که بلقیس ثانی چرا ****درین چند گاهم نبر ده است نام
منم کز زمین بوس آن حضرت است ****چو هد هد مرا تاج بر سر مدام
درین هر دو بیت ارچه ایطاست لیک ****رهیق کلام است مشکین ختام
الا تا همی بیت معمور را ****بود خانه کعبه قایم مقام
سرای جلال بقای تو باد ****چو فردوس دایم به رکن دوام
درین دولت آباد بر تخت جاه****به شادی نشین تا به روز قیام
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۴ - در مدح امیر شیخ حسن
ای سر کوی تو را کعبه رسانیده سلام ****عاشقان را حرم کعبه کوی تو مقام
سعی در راه تو حج است و غمت زاد مرا ****در ره حج تو این زاد همه عمره تمام
سالکان طرق عشق تو هم کرده فدا ****جان درآن بادیه بی دیه خون آشام
طایره سد ره نشین را که حمام حرم است ****از هوا دانه خال تو درآورده به دام
حسرت زمزم خاک درت آن مشرب ****جان ما را به لب آورده چو جام است مدام
بی نبات لب تو آب خضر بوده مضر ****بی هوای در تو بیت حرم گشته حرام
بر در کعبه کوی تو زباران سرشک ****ناودانهاست فرود آمده تا شام ز بام
گر بود سنگ سیه دل غمت از جا ببرد ****دل چه باشد که به مهر تو کند صخره قیام
کعبه روی صفا بخش تو در کعبه روی ****آفتابی ست بنامیزد در ظل غمام
جز به زلف سیت فرق نشاید کردن ****که کدام است جمال تو و خورشید کدام
هر کجا گفته جمال تو که عبدی عبدی ****زده لبیک لب خواجه سیاره غلام
آفتابی و چنان گرد تو دل ذره صفت ****در طواف است که یک ذره ندارد آرام
زان لب ای عید همایون شکری بخش مرا ! ****که به قربان لبان شکرینت با دام
حاجیادر پی مقصود قدم فر سودی ****خنک آنان که به گام می برسیدند به کام
چه کنی این همه ره ؟ صدر رهت آخر گفتم ****کز تو تا کعبه مقصود دو گام ست دو گام
دولت حاج نیابد مگر آن کس که به صدق ****بندد احرام در کعبه حاجات انام
صورت لطف خدا مظهر حاجات ، اویس ****ظل حق روی ظفر پشت وپناه اسلام
لمعات ظفر از پرچم او می تابد ****چون کواکب زسواد شکن زلف ظلام
رای او آن که دهد پیر خرد را تعلیم ****فکر او آن که کند سر قضا را اعلام
خوانده از چهره یامروز نقوش فردا****دیده از روزن آغاز لقای انجام
ای زاندیشه تیغ تو بداند یشان را ****نقطه از صلب گریزان و جنین از ارحام
عکس رای تو اگر بر رخ ماه افتادی ****خواستی مهر به عکس از رخ مه نور به وام
شرم رای تو رخ عین کند چون دل نون ****زخم تیر تو دل قاف کند چون تن لام
از می ساغر لطف تو حبابی ناهید ****وز دم آتش قهر تو شراری بهرام
نظر پاک تو در کتم عدم می بیند ****آنچه اسکندر وجم دید در آیینه یجام
دیده از کبک در ایم تو شاهین شاهی ****کرده با شیر به دوران تو گوران آرام
چرخ بر عزم طواف در تو هر روزی ****بسته از چادر کافوری صبحست احرام
کوه را گر تف قهر تو بگیرد نا گه ****خون لعلش به طیق عرق آید به مشام
آب را با سخطت پای بود در زنجیر ****کوه را با غضبت لرزه فتد بر اندام
با کفت ابر حیا داشت زیم خواهش آب ****گفت چون ملتمسی می طلبم هم زکرام
کمترین نایب دیوان تو در مسند حکم ****آسمان را قلم نسخ کشد بر احکام
در زوایای حریم حرم معد لتت ****شده طاوس ملایک به حمایت چو حمام
شد به خون عدویت تیغ به حدی تشنه ****که زبان از دهان افکنده برونست حسام
می گدازد تن خود را زر از آن شوق کجا ****لقب شاه کند نقش جبین از پی نام
قلمم گر به ثنای تو ز سر ساخت قدم ****طبع من ریخت به دامن گهرش در اقدام
تا کند فصل خزان ابر سیه بستان را ****یعنی اطفال چمن راست کنون وقت طعام
مهرگان باد همایون ومبارک عیدت ****ای همایون زرخت عید وشهور وایام !
شب اقبال نکوه خواه تو در زیور روز ****صبح اعمار بداند یش تو در کسوت شام
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۵ - در مدح امیر شیخ حسن
عید است بر خیز ای صنم ، پیش آر پیش از صبحدم ****در بزم جمشید زمان ، خام خم اندر جام جم
هان پختگان را خام ده ، دردی کشان را جام ده ****اسلامیان را نام ده ، وز کفر بر ما کش رقم
کنج مساجد عام را ، میخانه ی در د آشام را ****این پخته را آن خام را ، کاندر ازل رفت این قلم
هیچ از ورع نگشایدت ، کاری از آن بر نایدت ****می خورد که می بزدایدت ، ز آیینه جام زنگ غم
ملک سلیمانی برو ، سلمان ! به جامی کن گرو ****ور چنگ داودی شنو ، هر دم به رغم غم نغم
آن پیر بین بر ناشده ، در پرده ها رسوا شده ****بر پوست رگ پیدا شده ، از لاغری سر تا قدم
عود آتشی انگیخته ، عودی شکر ها ریخته ****عود وشکر آمیخته ، بهر دماغ وجان به هم
تلخ است بی نی عیش می ، با باده شود دمساز وی ****کا حوال عالم را چونی ، بنیاد بر باد است ودم
ساقی وگردون جام زر ، بردار در دور قمر ****کامروز می گیرد ز سر دور قمر او نیز هم
چون در افق بنهفت سر ، عنقای زرین بال وپر ****بالای قافش زال وزر ، پیدا شد از عین عدم
دیدم فلک پیراسته ، وز خلد زیور خواسته ****وز بهر عید آراسته ، مه دوشش از سیمین علم
خورشید آنچه از خرمنش مه برد چون شد روشنش ****بستاند وغل بر گردنش ، بنهاد وکردش متهم
دیشب در اثنای عمل ، بر یاد خورشید دول ****می ساخت ناهید این غزل ، خوش بر نوای زیر وبم
کای در هوای بوی تو جان داده با صبحدم ****پیش جمال روی تو ، بست از خجالت ، صبح دم
آنچه از رخت باید مرا ، از ماه بر ناید مرا ****ماه تو افزاید مرا ، مهری دگر هر صبحدم
خواهی جمال خود عیان ، آیینه ای نه در میان ****وز دور الحمدی بخوان ، بر روی همچون صبح دم
هر دم دلم پر خون کنی وز خون رخم گلگون کنی ****در دامن گردون کنی ، از دیده ام هر صبحدم
چند آهنی جان مرا ، مهر تو تابد در جفا ****هر بامدادم گو ییا ، مهر آتش است وصبحدم
در چشمت این اشک روان ، قطعا نمی آید وزان ****طوفان اگر گیرد جهان ، در خود نخواهی دادنم
چون زلف مشک افشان ، تو خلقی ست سر گردان تو ****قد من از هجران تو ، پیوسته چون ابروت خم
زلف تو دارد قصد دین ، در عهد دارای زمین ****آن را که در سر باشد این ، از سر بر آید لاجرم
دارای افریدون نسب ، جمشید اسکندر حسب ****دارنده ی دین عرب ، فر مانده ی ملک عجم
تاج سلاطین زمین ، نویین اعظم ، شیخ حسن ****حیدر دل احمد سنن ، عیسی دم یوسف شیم
خورشید دولت رای او صبح ظفر سیمای او ****دایم به خاک وپای او ، روح ملایک را قسم
در عهد احسانش گدا ، گرفی المثل خواهد عطا ****از کوه برلفظ صدا ، پاسخ نیاید جز نعم
ابراز سخایش گر سخن راند به دریای عد ن ****از بیم چون کان یمن پیدا کند خون شکم
گوید عطارد مد حتش ، این است دایم حرفتش ****آری زمغز حکمتش ، پر شد عطارد را قلم
ای خیل بیدار ملک ، هر شب سپاهت رایزک ! ****وز هیبتت شیر فلک ، لرزان تر از شیر علم
دستت زر کان با ختم وز زر زمین پرداخته ****بر آسمان افروخته ، رای تو رایات همم
هر جا که عدلت بگذرد ، بوم آن زمین را بسپرد ****وز پهلوی آهو خرد ، خون جگر شیرا جم
طبع تو در روز وفا ، ابریست سر تا سر حیا ****دشت تو درگاه سخا بحریست سر تا سر کرم
بودی زر خورنا روا ، در چار سوی آسمان ****گر نیستی نامت نشان بر چهره ی او چون درم ؟
هستم به مدحت در سخن ، من قبله ی اهل زمن ****وز دولتت هر بیت من ، با حرمت ((بیت الحرام ))
گر کم شد ستم یا گران ، عیبی نباشد اندر ان ****باشد به پیش همگنان ، گوهر گران یاقوت کم
گرگ است در عهد شما ، از بز گریزان گوییا ****عدل تو شحم گرگ را ، مالید در لحم غنم
دارم امید از دولتت ، کاندر ازای مدحتت ****حالم به یمن همتت ، گردد چو نظمم منتظم
تا فتح وکسرت در میان باشند بادت در جهان ****با دوستان ودشمنان ، پیوسته فتح وکسر وضم
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۶ - درطلب آمرزش
منم ، که نیست شب و روز جز گنه کارم ****گناهکار وامید عفو می دارم
امیدوار به فضل خدا هر روزی ****هزار بار خدا را زخود بیازارم
شکم بسان صراحی مدام پرز حرام ****سجود می کنم وز ان سجود بی زارم
چون من مخالف دین می زیم چو ساغر وچنگ ****چا سود گریه ی خونین و نا له زارم ؟
چو خامه نامه سیه می کنم بدان سو دا ****که زلف دلکش مشکین خطی به دست آرم
تو آن مبین که چو زنبور خر قه ام عسلی است ****که من ز بدو ازل باز بسته زنارم
کجا رسند ینابیع حکمتم به زبان ****که من به خاک سر چشمه دل انبارم
در آب وگل شده ام غرق ومشکل است از گل ****ره برون شدن من که بس گران بارم
به من به چشم بدی می نگرد که من در خود ****چو نیک می نگرم بد ترین اشرارم
به آدمیم نخوانی دگر اگر یک ره ****کنی مشاهده پرده های اسرارم
چو دیو ناکسم وبد سپاس وبد کردار ****مباد در همه عالم کسی به کردارم
نماند بند خرد را مجال در سر من ****که پر شدست دماغ ازخیال پندارم
به تن قرین مقیمان کنج محرابم ****به دل ندیم حریفان کوی خمارم
دمید صبح مشیت رسی روز اجل ****ولی هنوز من از جهل در شب تارم
مرا چو روز وشب آتش فروختن کار است ****یقین کا گرم بود در جحیم بازارم
گرم چو عدم بسوزند نیست کسی را جرم ****که من به دود دل خویشتن گرفتارم
شکسته عهد وشکسته دلم که خواهد کرد ****شکستهای مرا جبر غیر جبارم
مهیمنا ملکا قادرا خداوندا ****تویی رئوف ورحیم وعفو وغفارم
زکرده توبه واستغفر الله از گفته ****اگر چه خوب وپسندیده است گفتارم
در آن زمان که امید از حیات قطع کنم ****ز لطف ورحمت خود نا امید مگذارم
اگر چه من به رضایت نکرده ام کاری ****تو رحمتی کن ونا کرده کرده انگارم
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۷ - در مدح سلطان اویس
خوش نسیمی از چمن بر خاست بر خیز ای ندیم ! ****خوش بر آور در هوای باغ یک دم چون نسیم
صبحدم بوی عرار نجد می بخشد شمال ****جان بپرور بو که بتوان یافت در شام این شمیم
می جهد نبض صبا خوش خوش به حد اعتدال ****تا طبایع را مزاج مختلف شد مستقیم
چون سنم باید که طرف بوستان سازی مقام ****چون قدح باید که گرد دوستان گردی مقیم
چون هوا در جنبش آید دل کجا گیرد قرار ****چون قدح در گردش آید عقل کی ماند سلیم
گر تفرج خواهی اندر باغ بسم اله داری ****هر ورق بین دفتری از صنع رحمان رحیم
صبحدم بشنو که در دیبا چه ی فصل بهار ****می دهد بلبل مفصل شرح ابواب نعیم
از نسیمی گشت گل در غنچه پیدا چون مسیح ****با درختی در حکایت رفت بلبل چون کلیم
سنبل از زلف نگار من سوادی یافت کج ****نرگس از چشم سیاهش نسخه ای دارد سقیم
لاله را در سر خیال تاج گردد چون ملوک ****غنچه در دل نقش های خوب بندد چون حکیم
نر گس از مینا وسیم زر تو گویی جمع کرد ****بر ورق های ریاحین شکل جیم وعین ومیم
بر سریر سلطنت گل می دهد هر روز بار ****راستی در سلطنت گل شوکتی دارد عظیم
گنج باد آورد سیم برف بود اندر زمین ****چون زر قارون فرو برد این زمان گنج وسیم
شد به یک دم بارور چون دختر عمران زباد ****مادر بستان که شش ماهست تا هست او عقیم
ز ابر نوروزی بسی بر شاخ با رمنت است ****گر کسی منت برد فی الجمله باری از کریم
هست جایی آن که از لطف هوا پیدا شود ****قوت نشو ونما در شخص مدفون رمیم
ساقی احسان سلطان گوییا بخشیده است ****آب را فیض مدام وباد را لطف عمیم
آفتاب آسمان سلطنت سلطان اویس ****کافتابش هم چو ما هست از غلامان قدیم
آ ن که دارد بوی خلقش باد چون گل در دماغ ****و آنکه بندد نقش نامش لعل چون زر در صمیم
در زمن او جگر خونین ودل سوراخ نیست ****در جهان جز نامه ودر هیچ مسکین ویتیم
گر نسیم لطف او بر آتش دوزخ وزد ****شاخ نار آرد همه گلنار بار اندر جحیم
استواء خط رای او اگر بیند الف ****از خجالت زین سبب در پیش دارد سر چو جیم
در سر کوه از خیال برق شمشیر فتد ****تا کمر گه کوه را از فرق سر سازد دو نیم
اژدهای رایتت در دامن آخر زمان ****فتنه ها را چون کشف سر در گریبان یافته
از زبانتبز شمشیرت که قاطع حجت است ****دعوی عدل تو را ملک تو برهان یافته
در هوای دست بوس و پای بوست اسمان ****ماه را گاهی چو گوی و گه چو چوگان یافته
طوطی لفظ شکر خای تو بر خوان سخن ****پر طاوس ملایک را مگس را ن حیران
اندر این مدت که بود از بس غبار عارضه ****چرخ چشم روشنان تاریک وحیران یافته
روزگار اندر مزاج بدور صدر سلطنت ****انحرافی ز اختلاف چرخ گردان یافته
قرة العین جهان را یک دو روزی چشم بد ****ز تکسر ناتوان چون چشم خوبان یافته
ادل سواد مملکت را بود دور از روی تو ****چون سواد طره دلگیر و پریشان یافته
در دعایت در مساجد شب همه شب تا به روز ****مومنان را همچو شمع از سوز گریان یافته
صبحدم زان غم که ناگه بر تو بادی بگذارد ****آتشین دل در بر خورشید لرزان یافته
آسمان گردیده چون نرگس به بستان کرده باز ****غنچه هایش یک به یک در دیده پیکان یافته
منت ایزد را که می بینم به یمن همتت ****چشم بیمار جهان داروی درمان یافته
موسی عمران علم بر وادی ایمن زده ****یوسف دولت خلاص از چاه زندان یافته
سالها گیتی نثار مقدم این روز را ****دامن دریا و کان پر در ومرجان یافته
کرده دستت در کنار سایلان شکرانه را ****هر سرشک لعل وکان بر چهره ی کان یافته
آتش طبعم به فر مدحتت داغ حسد ****بر جبین خان خاقانی وخاقان یافته
در جنابت کز طهارت چون جناب مصطفاست ****بنده ی خود را گاه سلمان گاه حسان یافته
تا بد ونیک جهان را پنج حس وشش جهت ****از نه آباء وسه روح وچار ارکان یافته
باد با احباب واعدایت قرین هر نیک وبد ****کاسمان زآغاز تا انجام دوران یافته !
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۸ - در مدح امیر شیخ حسن
اگویی خیال قد تو ای گلستان چشم! ****سرو است راست رسته بر آب روان چشم
تا نو بهار حسن تو بر چشم من گذ شت ****شد پر گل وشکوفه مرا بوستان چشم
چشمم سپر بر آب فکند ست تا تراست ****گیسو کمند عارض از ابرو کمان چشم
چشم ودلم فکنده بدین روز ومی کشم ****گاهی خسارت دل وگاهی زیان چشم
چشم فضول خانه ی دل را خراب کرد ****یا رب سیاه باد مرا ، خان ومان چشم !
تا کی به مهر روی تو ریزند چون شهاب ****سیارگان اشک من از آسمان چشم ؟
تا چشمم از جمال تو خط نظر نیافت ****خون است در میان دل ودر میان چشم
صد گنج شایگان کنم اندر هر آستین ****بهر نثارش از گهر رایگان چشم
پالوده ی سرشک وکباب جگر نهم ****پیش خیال روی تو بر گرد خوان چشم
با آنکه آب در جگرم نیست هر شبی ****باشد عیار روی توام میهمان چشم
بنشاندش ز مردمی انسان عین من ****چون سرو تازه بر لب آب روان چشم
وانگه زراوق عینی پیش آورم ****قرابه یزجاجی راوق فشان چشم
چشمم چو گلستان همه پر خار محنت است ****شبنم نشسته به طرف گلستان چشم
در گوشه ها نشسته فرو برده سر بر آب ****ازترکتاز غمزه ی تو مردمان چشم
چشمم خیال ابروی شوخ تو بست وهست ****پیوسته این خیال کج اندر کمان چشم
از بس که من خیال تو تحریر می کنم ****بشکسته خامه ی مژه ام در بیان چشم
آنکش خیال لعل تو در چشم خانه ساخت ****گوهر به آستین کشد از آستان چشم
گلگون اشک بس که براند بهر طرف ****آن کس که او کشیده ندارد عنان چشم
در انتظار مقدم خیل خیال تو ****روز وشب است بر سر ره دیده بان چشم
ننشاند همچو قد ورخت هیچ سر وگل ****اندر حدیقه حدقه یباغبان چشم
در چشم تو کی آیم ازین سان که غمزه هاست ****صف بر کشیده اند کران تا کران چشم
هندوی چشم من سفر بحر می کند ****آراسته است از آن به لالی وکان چشم
گویی سحاب خاطر دریا وکان لطف ****سر مایه داده است به دریا وکان چشم
آنکو عروس باصره بی رای و حسن او ****بنمود چهره در تتق پرنیان چشم
شیرین بود ز شکر شکرش دهان گوش ****روشن به نور طلعت رویش روان چشم
بی حسن روی صائب او جلوه گر نشد ****طاوس نور در چمن بوستان چشم
آلا که در لقای هوای مبارکش ****مرغ نظر نمی پرد از آشیان چشم
گر ابر همتش فکند سایه بر وجود ****گوهر چکد به جای نم از ناودان چشم
چشم و چراغ اهل و جودی و از وجود ****ذات شریفت آمده بر سر بسان چشم
اوج جلالت تو نبیند سپهر اگر ****با صد هزار دیده کند امتحان چشم
از چشم حاسدان گل بخت تو ایمن است ****کو را ز خار غصه مبادا امان چشم
از کحل موکب تو جلاگر نیافتی ****تاریک بودی آینه روشنان چشم
آن را که کحل دیده نه از خاک پای توست ****آب سیه برآیدش از دودمان چشم
خصم مزور تو که روی بهیش نیست ****بر روی چون بهی فکند ناردان چشم
با زیب خاک پایت اگر چشم یاد کند ****از سرمه باد خاک سیه در دهان چشم
ز ادراک اوج قدر تو شد چشم نا توان ****پیداست که تا چه قدر بود آخر توان چشم
شاها بدان خدایی که فراش قدرتش ****بنهاد شمع باصره در شمعدان چشم
برآفتاب روی نگاران خرگهی ****زابروی چون هلال کشد سایبان چشم
بر مسطر د ماغ که مشکات دانش است ****بنشانده است هندو کی پاسبان چشم
مهر وسپهر وروز وشب ومردم ونبات ****ابداع کرده حکمتش اندر جهان چشم
از شرم آسمان فکند چشم بر زمین ****ار بیند این منا ظره اند ر میان چشم
چشمم به مدح خاک درت کرد ترزبان ****اینک هنوز می چکد آب از دهان چشم
تا هست گرد عارض سیمین مدار خط ****تا هست زیر سایه ی ابرو مکان چشم
تا چشم بد خزان بهار سعادت است ****بادا بهار جاه تو دور از خزان چشم !
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۹ - در مدح سلطان اویس
دودر در درج دولت داشت این فیروزه گون طارم ****سزای افسر شاهی ، صفای جوهر عالم
سعادت هر دو را باهم ، به عقدی کرد پیوندی ****وزان پیوند شد پیدا ، نظام گوهر آدم
جهان را می کند بیدار سوری آسمان آباد ****که خواهد بود تا محشر مصون از رخنه ی ماتم
مرصع مهد گردون را کشیدست از ازل دوران ****برای این چنین سوری به پشت اشهب وادهم
کشید مهد این مسند معلا را بدوش امشب ****گر این هندوی هفتم پرده بودی مقبل و محرم
هزاران شاهد مه رو، گرفته هر یکی شمعی ****تما شا را همی گشتند بر این فیروزه گون طارم
شب قدر آمدست امشب ، درو روح ملک منزل ****دم صبح آمدست این دم ، درو صدق وصفا مدغم
به خلوت خانه یخورشید ، امشب می رود عیسی ****به سوی حجله ی بلقیس ، اینک می خرامد جم
زمین در چرخ می آید ، زمانه عیش می زاید ****فلک بی خویش می گردد، به صوت زیرو بانگ بم
در مشاطگی زدمه ، ملک گفتا بده بارش ****که هست این کار الحق بس ، به غایت عالی ومعظم
ز عصمت کعبه ی دین را حریمی شد چنان پیدا ****که می خواهد زطهر او ، طحارت در حرم زمزم
مبارک بادو میمون باد وفرخنده ! ****وصول مهد این کوکب به برج نیر اعظم !
به حسنی نازک آمد که زد چون باد با اودم ****عذار ناز پروردش ، به دم آلود گشت از دم
خدود لاله رویان ، در عقود لولوی لالا ****اگر خواهی بیا بنگر ، عذار لاله وشبنم
ستاده نرگس رعنا میان گلشن خضراء ****دو سر در یک بدن پیدا ، شده چون توامان توام
قماری از سر سرو از مقام راست در نغمه ****زبان سرو در حالت ، نگارین دست ها بر هم
عروس روی پوش گل درون غنچه با بلبل ****دهن بگشاده زیر لب ، حدیثی می کند مبهم
فتاده ژاله بر لاله ،درخشان لاله ازژاله ****چنان کز چهره ی ساقی ، شفق گون باده یدر غم
بیا ای سرو سوسن بو ، در افکن لاله گون جامی ****به شادی گل و نرگس به یاد بید واسپر غم
به صو ت و نغمه ی بلبل قدح کش تا بر آساید ****دهان از ذوق ودست از مس وچشم از لون ومغز از شم
به تیغ بید واسپر غم ، غم از دل کن کنون بیرون ****که تیغ بید واسپر غم چو دیدانداخت ، اسپر ، غم
ز دنیا هیچ دانی چیست مار را حاصل ای یاران ****نشستن یک نفس باهم ، بر آوردن دمی باهم
بهار از نقره یصافی ، در مهای مطلس زد ****بنام شاه خواهد زد ، همانا سکه بر درهم
سحر گه باد مشکین دم ، به بویش داد گل را دم ****ازان دم شد عروس گل ، چو رویش تازه وخرم
جمالش را زبان چندان که گوید وصف گوید خوش ****دهانش را نظر چندان که جوید بیش یابد کم
حدیث زلف او یک سر ، کزو پیچیده می گویم ****چه گویم راستی زان زلف پیچا پیچ خم در خم ؟
به غایت غمزه اش مست است و من حیران چشم او ****که تا بر هم زند مژگان ، زند صد مست را بر هم
ندانم زان لب شیرین جواب تلخ چون آمد ؟ ****تو پنداری که شکر شد به بخت وطالع من سم
اگر هر آفتابی جز به مهرش لب گشاید گل ****به سوزن های زر خورشید دوزد غنچه را مبسم
درون ما زسودای تو دریایی است تا لب خون ****کزان دریا کشد هر دم سحاب دیده یما نم
زدردم بر درت افتاده چون خواهم که بر خیزم ****در آید اشک سیل من بغلطاند مرا دردم
اگر رنجی بود در جان ، بود درد توام در مان ****ورم ریشی بود در دل ، بود زخم توام مرهم
هزاران لعل چون مل هم بسی هست ونمی گویم ****بر سلطان ولی دانی که باشد پادشه ملهم
سکندر عزم دارا را فریدون فر جم فرمان ****خضر الهام موسی کف ، محمد خلق عیسی دم
خداوند خداوندان ، معزالدین والد نیا ****که هست اخلاق واحسانش ، فزون از کیف بیش وکم
جهان سلطنت سلطان اویس آن شاه دریا دل ****که گیتی را به حکم اوست اشهب رام وادهم هم
شهنشاهی که در حل دقایق رای او گوید ****به عقل پیر : کای شاگرد نو آموز ((من اعلم))
کفی از بحر دست او کف موسی بن عمران ****دم از باد خلق او دم ((عیسی بن مریم ))
گه معراج فکر او کواکب در عروج اعرج ****گه تقدیر وصف او عطارد در بیان ابکم
درخت همتش را بین که هست از کمترین برگش ****معلق هفت دریا ی فلک چون قطره ی شبنم
چو گردد حزم بر کسر عدو عزم همایونش ****شود با عزم جزم او سپاه فتح ونصرت ضم
بود در دور حکم او مدار آسمان مضمر ****شود در سیر کلک او مسیر اختران مدغم
زهی ز احکام منشورت قیاس اختران باطل ****زهی زاعلام منصورت لباس آسمان معلم
دم کلک تو سنبل بر ، سمن کارد به قلب دی ****دل پاک تو در عقل رویاند ز قلب یم
سری کان پخته سودای خلافت کاسه آن سر ****میان صحن میدان شد سگان را مشرب و مطعم
سپاه دشمن از عزم درفش اژدها شکلت ****هزیمت می کند چون از عزیمت افعی و ارقم
تو جمشید جهانداری مبارک طلعت و طالع ****تو خورشید جهانگیری همایون موکب و مقدم
هنوزت صبح اقبال است و هر دم می شود پیدا ****هلال غره فتحت ز شام طره پرچم
الا تا ابر نیسان و هوای صبح در بستان ****کند آویزه های در به تاج لعل گل منضم
جمال طلعت بخت تو بادا در همه وقتی ****چو روی نوعروسان بهاری تازه و خرم
خیام قدر و جاهت را که می زیبد ستون سدره ****بهاوتاد ابد بادا طناب عمر مستحکم
قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در مدح سلطان اویس
زکان سلطنت لعلی سزای تاج شد، پیدا****که لولو با همه لطف از بن گوشش شود، لالا
مهی گشت از افق طالع که پیش طالع سعدش****کمر چون توامان بسته است، خورشید جهانآرا
قضا تا مهد اطفال فلک را میدهد جنبش****نخوابانید ازین ماهی، درین گهواره مینا
قبای اطلس گردون، به قد قدرش اربودی****بریدندی قماط او، ازین نه شفه والا
همایون مقدم این ماه میون فال فرخ پی****مبارک باد! بر سلطان، معز الدین و الدنیا
جهان سلطنت، سلطان اویس این شاه کو دارد****جهان در سایه فرخ همای چتر گردون سا
شهنشاهی که در تشریح اعضای بداندیشان****به شرح گوهر پاکش زبان تیغ شد گویا
سحاب همت او گرفکندی بر جهان سایه****زمین را بودی از خورشید و گردون نیز، استغنا
چو در معراج فکرت رو به منهاج کمال آرد****ملایک دردمند آواز «سبحان الذی اسری»
ز مهرش صبح دم میزد دم مرا شد صدق او روشن****که صدق اندرونی را توان دانست از سیما
چو در هیجا کمان گیرد چو در مسند قدح خواهد****تو گویی مشتری در قوس و خورشیدست در جوزا
ضمیر پیش بین او روان چون آب میخواند****ز لوح چهره امروز نقش صورت فردا
چنان احکام شرعی بر طریق عقل میداند****که اندر سر نمیآید کمیت خوشرو صهبا
برای او بود پیوسته میل اختران آری****به سوی کل چو در باشد همیشه جنبش اجزا
زدست دست طبع او شب و روز است، متواری****گهر در قلعه پولاد و زر در خانه خارا
زرای دین پناه او حربا گر خبر یابد****نسازد قبله از خورشید رخشان بعد ازین حربا
دعای دولتش باشد، جهان راورد پنج ارکان****ثنای حضرتش باشد، فلک را حرز هفت اعضا
دو سلطانند در ملک مروت دست و طبع او****که داد آن ابر را ادرار و راند این بحر را اجرا
به عهدش داد گل بر باد مستوری خود زان رو****کشندش بر سر سرباز و ریزندش آبرو، رسوا
ایا شاهی که تیغ تیز آهن روی رویین تن****نیارد کرد از امر تو سرمویی گذر قطعا!
تو عین لطفی و دریای اعظم آب مستعمل ****تو نور محضی و گردون گردون دود مستعلا
سواد سایه چتر تو نور دیده دولت****غبار نعل شبذیر تو نیل چهره حورا
جلالت از گریبان سپهر آورد سر بیرون****مانت دامن آخر زمان را می کشد در پا
گذشته روز و شب آب حسامت از سر دشمن****نشسته سال و مه سهم خدنگ بر دل اعدا
بساط مجلس عدلت، جهان را ملجا و مرجع****بسیط عالم قدرت، ملک را مولد و منشا
چو خیزد شعله تیغت، نشیند آب بر آتش****چو خندد ساغر بزمت، بگرید آب بر دریا
کجا خیل بداندیشان چو مور و مار شد جوشان****سنانت، آن ید بیضا، نمود از چوب اژدرها
خرابی میشود، ورنه به عون عدل دیندارت****شریعت چار مادر را جدا کردی ز هفت آبا
الا تا قطه نیسان، که از صلب سحاب افتند****کند در یتیمش در صدف دریای گوهرزا
به یمن همت ذات شریفت، منتظم بادا!****عقود رشته پیوند نسل آدم و حوا
قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - در مدح امیر شیخ حسن
شکوه افسر شاهی تراز کسوت عالم ****نگین خاتم دولت نظام گوهر عالم
خداوند خداوندان شهنشه شیخ حسن نویان ****که هست اوصاف اخلاقش فزون از کیف و بیش و کم
جهانداری که تیغ اوست صبح فتح را مطلع ****جهانبخشی که دست اوست رزق خلق را مقسم
زباد خلق جان بخشش گرفته شاخ دولت بر ****ز آب تیغ سرسبزش کشیده بیخ نصرت نم
طناب خیمه افلاک باد فتنه بگسستی ****به اوتاد بقایش گر نبودی در ازل محکم
اگر نه حکمت اصلی گرفتی دامن رایش ****ز روی راستی بردی برون از پشت گردون خم
زهی همچون صدف رایم شرف را صدر تو مولد ****زهی چون مملکت را دین خرد آرای تو توام
ز حرمت قصر جاهت راست قدر جنت و کعبه ****ز عزت خاک پایت راست آب کوثر و زمزم
دم کلک تو اخبار ضمیر خلق را راوی ****دل پاک تو اسرار رموز غیب را ملهم
تو را با سلطنت هر لحظه جاهی می شود افزون ****تو را با مملکت هر روز ملکی می شود منضم
چو روی ماه رویان از سواد طره پرچین ****تو را پیوسته می تابد فروغ نصرت از پرچم
تو را چهر منوچهر است و زیب و فر افریدون ****تو را بازوی دستان است و نیروی تن نیزم
اگر شمشیر تیزت در خیال آسمان افتد ****ز آب تیز شمشیرت بگردد آسمان در دم
برای توست گردون را مدار هابط و صاعد ****به داغ توست گیتی را سرین اشهب و ادهم
به بازارت درست خور ندارد قیمت یک جو****میزان تو سنگ کان ندارد وزن یک درهم
در انگشتت اگر دیدی سلیمان خاتم دولت ****سلیمان را بماندی در دهان انگشت چون خاتم
بروز آنکه همچون شب هوا خود را بپوشاند ****به مشکین کسوتت کرد از علمهای به زر معلم
ز تاریکی جهان گردد سیه چون چهره زنگی ****ز انبوهی فتد در هم سپه چون طره دیلم
کند در قطع و خصم تیغ کارگر مدحل ****شود در پرده دلها خدنگ پرده در محرم
کمند پیچ پیچ آرد سر اندر حلقه چون ثعبان ****سنان سر فراز آید برون از پوست چون ارقم
تو از قلب سپاه آن روز در میدان رزمآرایی ****ظفر در حضرتت لازم عدو در طاعتت ملزم
گهی چون فرقدان تیغت دو پیکر سازد از فرقی ****گهی چون تو امان تیرت بدوزد هر دو ابرهم
دماغ حاسد فاسد به حال صحت کلی ****نیاید تا نیاید بر سرش تیغ مبارک دم
خداوندا گه عیش است و فرصت می دهد دستت ****تو فرصت را غنیمت دان که آن بابی است بس معظم
بخواه آن کشتی زرین درو دریای یاقوتی ****چو دریایی پر از آب زر ملقوب و قلب یم
می صافی که از قرابه چون در جام ریزندش****صفای جام رنگینش کند روشن روان جم
نوا از مطربی بشنو که او راد دلاویزش ****چو ناهید آورد در چرخ کیوان را به زیر و بم
الا تا پرده شب را عروس روز هر صبحی ****ز پیش خویش بردارد بدین پیروزه گون طارم
جهان را از سرورت باد سوری آنچنان عالی ****که تا روز ابد باشد مصون از رخنه ماتم
همی تا دست و دل باشد قوی از پشت مردم را ****دل و دستت قوی بادا به سلطان زاده اعظم
نهال روضه شاهی اویس آنکه از نهاد او ****بهار عدل شد سرسبز و باغ ملک شد خرم
خیال دولت نویین و نویین زاده را دایم ****به اقبال بقا بادا طناب عمر مستحکم
قصیدهٔ شمارهٔ ۷۱ - در مدح دلشاد خاتون
زهی نهال قدرت سرو جویبار روان ****طراوت گل رویت بهار عالم جان
رخت ز نسخه باغ ارم نمود مثال ****دهانت از لب آب حیات داده نشان
ببوی سنبل زلفت دل نسیم سبک ****زرشک سبزه خطت سر بنفشه گران
ترابه گرد نمک تا پدید شد سبزی****به سبزه و نمکت شد هزار جان مهمان
گه حدیث دهانت به نطق تنگ مجال ****گه حکایت زلفت قلم شکسته زبان
بجز دهان تو در آفتاب گردش کس****ذره که باشد درو ستاره نهان
چراغ حسن تو را شمع روز پروانه****کمند زلف تو را باد صبح سرگردان
گشاده لشکر شامت به نیم روز کمین ****کشیده ابرو ی شوخت برآفتاب کمان
لب و دهان تو را تابدید خاتم لعل ****لب نگین ز تحیر گرفت بر دندان
ز عکس آتش لعل تو هر زمان یاقوت ****چو جزع چشم من آب اندر آورد به دهان
در آتش لبت اب حیات می بینم ****مگر رسید به خاک جناب شاه جهان
سکندر رایت جمشید بزم دارا رای ****خضر باقی مسیحا دم کلیم بیان
خدایگان سلاطین بحرو بر دلشاد ****ملک نهاد ممالک ستان ملک پناه
زهی ز خوان نوالت نواله فردوس****زهی زرشحه دستت رشاشه عمان
نه آستین کمالت بسوده دست یقین ****نه آستان جلالت سپرده پای گمان
فشانده بر رخ افلاک دامنت همت ****فکنده بر سر خورشید سایه احسان
نگین رای تو را جن و انس در طاعت ****مثال امر تو را وحش و طیر در فرمان
کمینه مطرب بزمت هزار چون ناهید ****کمینه بنده قدرت هزار چون کیوان
سوار عزم تو تا پای در رکاب آورد ****فلک به دست مراد تو باز داد عنان
به نزد خلق تو باد شمال سرد نفس ****زرشک لطف تو آب زلال تیرهروان
اگر نبودی مرات در لباس ذکور ****ز عفتت ننمودی جمال چهره عیان
بدان هوس که ببوسد بساط میدانت ****ز مهر ماه شود گاه و گوی و گه چوگان
ز قصر رفعت تو قطع یک درج نکند ****هزار دور فلک گر بدو کند دوران
وجود غنچه گل در زمان تو سپری ****که به خون لعل می کند پیکان
خدایگانا نقلی شنیده ام کان نقل ****برون ز مرکز عقل است و قدرت انسان
جماعتی ز سر حقد کرده اند مگر ****به بنده نسبت کفران نعت سلطان
بدان خدای هر ذره از خداوندش ****ز آفتاب فزون تر نموده صد برهان
به مبدعی که به یک امر کن پدید آورد ****هر آن دفینه که بد در خزینه امکان
بدان حکیم که او در طبیعت مگسی ****نهند مرارت درد و حلاوت درمان
بدان شمال رضا کوسفان ابرار ****برد به جودی امن از مهالک طوفان
بدان نسیم عنایت که در کشد ناگه ****ز روی شاهد مقصود برقع حرمان
به پنج نوبت احمد درین سپنج سرای ****به چار بالش عیسی برین بلند مکان
به درس آدم تدریس (علم الاسماء) ****به علم احمد و تعلیم علم القرآن
به مجد و گلشن ادریس و قدر رفعت او ****به کنج خلوت ذوالنون و گنج حکمت آن
به آب روی سرشک ندامت عاصی ****که می نشاند گرد جرایم عصیان
بهحرمت نفس پاک عیسی مریم ****به عزت قدم صدق موسی عمران
به حسن طلعت طاوس باغ قدس ****که هست محل جلوه گهش صدر گلشن ایمان
به بلبل چمن جان که میکند هر دم ****ترنم انا افصح به گونه گون دستان
بدان همای سعادت شکار یعنی عقل ****که گرد کنگره عرش میکند طیران
به حق نه فلک و هشت خلد و هفت نجوم ****به حق شش جهت و پنج حس و چار ارکان
به حسن خلق بهار و به مهر گرم تموز ****به آب روی زمستان و روی زرد خزان
به نور باصره ماه در سیاهی شب ****به خون منعقد لعل در مشیمه کان
به طیب نفحه باد شمال در شبگیر ****به لطف قطره ابر بهار در نیسان
............................................
بدان دو در دل افروز شب چراغ علی ****که گوشواره یعرشند وشمع جمع جنان
به حق صدق ابیس و به قاسم بن حسن ****به روح پاک حسین وبه خیرات حسان
به خاک پای سر سروران روی زمین ****که می برد به صفا آب چشمه ی حیوان
بدان همهی همایون چتر سلطانی ****که گسترید بر آفاق ظل امن وامان
به ابر دست جوادش که روز بخشش او ****کف خجالت بر روی می زند عمان
که تا به خاک جنابت مشرف است سرم ****از آنچه در حق من بنده برده اند گمان
به جز ثنای شما در نیامدم به ضمیر ****به جز دعای شما در نیامدم به زبان
خلاف مدح وثنای تو خود چه شاید گفت ****اگر چنان که بگوید تو را کسی چه از آن
زسنگ حادثه برج سپهر را چه خلل ****زباد نامیه شمع ستاره را چه زیان
به حضرت تو حدیثی نهانیست مرا ****عیان بگویم اگر با شدم مجال بیان
نماز شام که زرین غزاله در پس کوه ****نهفته گشت وهوا کرد عزم مشک افشان
خیال یار ودیارم نشاند در کنجی ****در آن میانه سبک شد یرم ز خواب گران
چنان نمود که فرزند نور دیده ی من ****چو شمع تافته ودر گرفته وگریان
در آمد از در خلوت سرای من نا گه ****چه گفت گفت که ای پیر کلبه ی احزان
زچشم زخم زمان دیده گوش مال فراق ****زدست برد هوا گشته پای مال هوان
برو برو که تو داری فراغتی از ما ****بیا بیا که مرا نیست طاقت هجران
کجا شد آن همه مهرومحبت وپیوند ؟ ****کجا شد آن همه سوگند و وعده وپیمان ؟
چه شد چه بود چه افتاد کین چنین ناگه ؟ ****به اختیار جدا گشته ای زخان وزمان
به مصرت ارچه چو یوسف عزیز می دارند ****مدار خوار به یک بار صحبت اخوان
به گریه گفتمش ای شمع ومیوه یدل من ****به لابه گفتمش ای نور چشم وراحت جان
مرا فلک شرف بندگی درگاهی ****نصیب کرد که شد سعد اکبرش دربان
زحرص مال ومنان وبرای اهل وطن ****مفارقت ز چنین حضرتی چگونه توان ؟
دگر که در حق من شه عنایی دارد ****مرا به حکم اجازت نمی دهد فرمان
جواب داد : که بابا سخن دراز مکش ****مباف لاف وبهانه مجوی وقصه مخوان
هزار ذره اگر کم شود زروی هوا ****به ذره ای نرسد آفتاب را نقصان
مرا ترحم شاه زمانه معلوم است ****دعای بنده مسکین به خدمتش برسان
بگو به روضه یپاک شریف میر دمشق ****بگو به عصمت مهر مطهر ترسان
که یک دو ماه به فرمای بر طریق رضا ****اجازت پدر بنده بنده ات سلمان
همیشه تا گره یزرنگار ماه بود ****چو گوی در خم چو گان آسمان گردان
مدار دور فلک باد در تصرف تو ****چنانکه گردش ودر تصرف چو گان
قصیدهٔ شمارهٔ ۷۲ - در مدح سلطان اویس
نسیم صبح سلامم به دلستان برسان ****پیام بلبل عاشق به گلستان برسان
به همرهیت روان را روانه خواهم کرد ****روانه کرد به جانان روان روان برسان
هزار قصه رسیدست زمن به گوش به گوش ****مگر مجال نباشد یکی از آن برسان
کمند طره ی او با کمر چو در پیچد ****دقیقه ای زتن من در آن میان برسان
مجال دم زدنت گر بود در آن خلوت ****زمین ببوس ودعایم زمان زمان برسان
به آستان مرسانش غبار من لیکن ****به من غباری از آن عالی آستان برسان
دل مرا که کباب است ومی چکد خونش ****ببر به آتش رخسار دلستان برسان
به زلف او خبری زین دل شکسته بده ****بگوش من سخنی زان لب ودهان برسان
گرت به باغ رخ او بنفشه بار دهد ****زمن سلام به نسرین وارغوان برسان
زبان سوسن رطب اللسان به عاریه خواه ****به زیر لب سخن من بدان زبان برسان
ازان دو لاله نصیبی به سنبل وگل ده ****وزان کلاله نسیمی به مشک وبان برسان
سحر گهست وزاغیار در گهش خالی ****دعای من به جنابش سحر گهان برسان
بر آر کام دل ما وشربتی زان لب ****بکام این دل بیمار ناتوان برسان
بکام من زلبش پیش از آن که خط بدهد ****عنایتی کن وحلوای بی دخان برسان
زضعف ناله نمی آید ونمی کشمش ****بیا بیا بکش او را کشان کشان برسان
فراق لعل لبش خون من بخواهد ریخت ****بیا وزان دهنش جان من امان برسان
در آن میان چو دهد کام عاشقان لب دوست ****بگو زیر لبش بهره ی فلان برسان
همی کند سخنش مرده زنده ور باور ****نمی کنی بر او اول با متحان برسان
به کوی دوست مرا خانه ایست گویا رب ****به عافیت همه کس را به خان ومان برسان
دلم زشوق عقیق لبش رسید به جان ****نسیم رحمتی از جانب یمان برسان
نسیمی از سر زلفش بیار وجان بستان ****به پایمرد بگویم به رایگان برسان
حدیث در سر شک مرا به نظم آور ****به گوش یار به وجهی که می توان برسان
به حق صدقی ومهری که داری ای دم صبح ****که صدق من به محبان مهربان برسان
تویی مربی انفا س و با توام سخنی است ****به تربیت سخنم را بر آسمان برسان
به عون همت سلطان ز آسمان بگذر ****دعای من به شهنشه اویس خان برسان
زمین ببوس وزمین بوس بنده ی خاکی ****به آستانه یآن دولت آشیان برسان
بر آر دست وبگو یا رب آن شهنشه را ****به دولت ابد وعمر جاودان برسان
به تازیانه عزمش خیال جامد را ****وبه برق سبک عنان برسان
سپهر خواست که کیوان رسد به دربانیش ****زمانه گفتکه او را تو بر چه سان برسان
ز سد ره ساز بنه نردبانی ا ر برسد ****بدان رواق زحل را به نردبان برسان
اگردوام بهارت هواست از عد لش ****خبر به لشگر غارتگر خزان برسان
خریف تازه چمن رنگ و بوی نستاند ****مثال نافذ امرش به بوستان برسان
به کوه گو کمر بندگی شه دربند ****ز سربلندی خود را به توامان برسان
به چرخ گو که قضیب سمند سلطان را ****ز دخل سنبله بر دوش کهکشان برسان
جهان پناها مگذار خصم را بهجهان ****ازین جهان به جهانش بدان جهان برسان
اشارتی به قلم کن که خیزو از سر دست ****نواله کرم ما به انس و جان برسان
به تیغ گو زبان را چو آب کن جاری ****مناقب گهر ما به دشمنان برسان
مده تونان بد اندیش گر بخواهد نان ****بدود ونان که دهی از سر سنان برسان
به آفتاب ضمیر تو گفت : فیض مر ا ****زقیروان جهان تا به قیروان برسان
ز عدل داد نوال تو چرخ طشتی زر ****کزین کران جهان تا بدان کران برسان
به خاوران ز پی چاشت خوان زر گستر ****به باختر ز پی شام همچنان برسان
به گرگ عدل تو گفت از پی خوش آمد میش ****بدوش بر ، بره را بر شبان برسان
به ابر کرد خطاب وبه مهر گفت کفت ****که فیض ما به یم وجود مابه کان برسان
صبا برای خدا هیچ اگر مجالی افتد ****دعای ما به جناب خدایگان برسان
وگر سخن نتوانی زما رسانید ن ****ز در د من به درش ناله وفغان برسان
به آب چشمه حیوان به خاک در گاهش ****دهان بشوی د عایم بدان دهان برسان
حدیث موجب حرمان من بدان درگه ****چنان که با تو بگویم هم آنچنان برسان
زناتوانی پایم بد ست عذری هست ****تو عذر لنگ به نوعی که می توان برسان
ملا زمان درش را ببوس صد پی پا ****دعای من به جناب یکان یکان برسان
سعادتی که در اشکال اختران دارند ****سپهر پیر بدین دولت جوان برسان
بگو یا رب کام ومراد هر دو جهان ****به پادشاه جهانبخش کامران برسان
میامن برکات دم اویس قرن ****به عهد دولت این صاحب قران برسان
قصیدهٔ شمارهٔ ۷۳ - دروصف زورق
بنگر این زورق رخشنده بر آب روان ****می درخشد چون دو پیکر بر محیط آسمان
شکل زورق گوییا برجی است آبی کاندرو ****دایمن باشد سعود ملک را با هم قرآن
باد پایی آب رفتاری که رانندش به چوب ****آب او را هم رکاب وباد او را هم عنان
معده یاو بگذارند سنگ خارا ز سنگ ****لیک آب خوشگوار بر مزاج آید گران
آب جان او وهر گه کاید اش جان در بدن ****ناروان گردد تن او از گران باری جان
او کمان قد است وتیر اندر کمان دارد مقیم ****می رود همواره پران راست چون تیر از کمان
دشمن خاک است وهم با خاک می گیرد قرار ****عاشق آب است لیک ازآب می جوید کران
نام خود را جاریه زان می کند تا می کشد ****روز وشب بر دوش عرش فرش بلقیس زمان
راست گویی بیت معمور است در زیر فلک ****سایبانش ظل ممدود است بر بالای آن
دجله چون دریا و کشتی کوه بر بالای کوه ****سایبان ابری و خورشیدی به زیر سایبان
ساقیا آن کشتی زرین دریا دل بیار ****وان در آن کشتی زر دریا ی یاقوتی روان
مگذر از کشتی به کشتی بگذر از دریای غم ****کز کنین دریا گذر کردن به کشتی می توان
هر کجا آبی بیابی یا شرابی چون حباب ****گرد آن جا گرد وخود را خوش بر آور یک زمان
در دل کشتی که هست آن لنگر موسی وخضر ****با حریفی خوش نشین بنشین به شادی بگذران
باده ای چون آتش موسی و چون آب خضر ****نوش می کن در جوار دولت شاه جهان
سایه حق آن که ذاتش روی خورشید جمال ****روز وشب از سایه خورشید می دارد نهان
ذات او چون ذات عنقا کس ندید اما رسید ****صیت او چون صیت عنقا قاف تا قاف جهان
ای به مهر دل پرستاران مهد عزتت ****دختران اختران در پرده های آسمان
پایه ی قدر تو را گردون گردان در پناه ****سایه ی چتر تو را خورشید تابان در امان
سایه ی چتر تو کان خورشید رای روشن است ****بر جهان تابنده وپاینده بادا جاودان
قصیدهٔ شمارهٔ ۷۴ - در مدح سلطان اویس
این گلستان است ؟ یا صحن ارم ؟ یا بوستان ؟ ****این شبستان است ؟ یا بیت الحرم ؟ یا آسمان
آسمان است این ولیکن آسمانی بر قرار ****گلستان است این ولیکن گلستانی بی خزان
ای فلک را روزو شب بر سایه یقصرت مسیر ****وی زحل را سال ومه با هندوی بامت قرآن
چون (سمازات البروجی ) چون ارم ( ذات العماد ) ****چون چنان ذات بر سر وری چون حرم دار الا مان
بحر مسرور است آبت با زلال سلسبیل ****بیت معمور است صحنت یا بهشت جاودان
بر بسات حضرتت آیات رحمت را نزول ****در حریم حرمتت سکان دولت را مکان
با فروغ شمسه ات بر گشته ماه وآفتاب ****با صفای صفه ات خندیده گل در بوستان
سبززارت را شمر های زبر جد بر کنار ****کوهسارت را کمر های زمرد بر میان
با نهال جویبارت شاخ طوبی بی اصول ****وز نسیم بوستانت باغ جنت بوستان
هر درختی از بلندی ، راست گویی سدره است ****بسته بر اعضای او مرغان علوی آشیان
شیر گردون بیشه گر بر مرغزارت بگذرد ****از صفای شیر حوضت شیر آرد در دهان
باد و آب توست چون باد مسیح و آب خضر ****باد جان بخش تو جان و اب دل خویت روان
جان آب و خاکی و با کوه تا پیوسته ای ****جسم آب و خاک را پیوسته با کوه است جان
در شب تاری ز عکس شمسه ی ایوان تو ****ذره ها را در هوا یک یک شمردن می توان
دیده های روشنان گردت به کحلی می کشند ****درخم ابروی طاق وسمه ی رنگ آسمان
آسمان مزدور کار توست و هر شب می رود ****یک درست مغربی در آستین زین آستان
با گروه کاری طاقت سقف گردون از حسد ****صد گره می آورد بر طاق ابرو هر زمان
باغلامان درت اقبال و شادی خاجه تاش ****خواجه تاشان قدیمی بنده این خاندان
ای بسا شب کز برای کهگل بامت کشد ****چرخ انجم کاه خرمن را به دوش کهکشان
تا بدو باران رحمت آید از بامت فرو ****قصر چرخ از کهکشان دارد مرصع نردبان
بر درت کیوان هندو را زند بهرام چوب ****گر نباشد یک شب از چوبک زنان پاسبان
می کشی سر بر سپهر از منزلت و این پایه ات ****یافتی ازخاک درگاه خدیو کامران
داور ونیا معز الدین که در احیاء عدل ****می کند روشن روان تیره نوشین روان
آفتاب آسمان سلطنت سلطان اویس ****کاسمان چتر او خورشید را شد سایبان
آنکه سلطان ضمیرش را یزک چون آفتاب ****گاه گرد باختر گردد گهی در خاوران
در زمان او ز غیرت می زنند برچشم و رو ****آب مصر و باد چنین را خاک آذربایجان
خانه انصاف را تیغ یمانی گوهرش ****هست رکن معتبر چون کعبه را رکن یمان
تیغ مهر از جوهر پولاد تیغش داشتیم ****جوی خون لعل کردی از رگ معدن روان
راست می ماند به ماری در سر او نیزه اش ****آن زمان کز پشت دشمن می کند بیرون سنان
داد مردی داد از شرطی که مردان کرده اند ****در صف هیجا فرو نگذاشت چیزی جز عنان
در کنار مرحمت می پرورد لطفت بناز ****ملک و دین را کز ازل هستند با هم توامان
مهدی آخر زمانی اول دوران توست ****فتنه آخر زمان را وعده آخر زمان
کان ودریا خواستند از دست طبعت زین هار ****هر دو بخشیدند حالی مال بحر و خون کان
بنده را شاها بسی آزادی است از بندگیت ****در ثنایت لاجرم چون سوسنم (رطب اللسان)
زاده دریای لطف توست و فیض همتت ****هر گهر کان می چکد زین ابر طبع در فشان
زان گشایم لب به نقل شکر شکرت که من ****بسته ام ز انعام تو چون پسته مغز استخوان
گر نه عون دولتت بودی کجا بگرفتمی ****من به شمشیر زبان از قیروا ن تا قیر وان
التماس کرده ام زین در به قدر همتت ****از برای خود و رای خواهش اهل زمان
چون ندیدم ملک فانی را برت هیچ اعتبار ****کردم از درگاه تو درخواست ملک جاودان
تا به زرین خشت خورشید سپیداج سحر ****می دهد معمار گیتی زینت این نردبان
نقد آن دولت که از محصول زرین گلشن است ****باد در گنجینه های این مبارک خاندان
بارگاهت را چنان جایی که هر روزش ز قدر ****خادمی چون آفتاب آرد به رسم ارمغان
قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵ - در موعظه و دوری از دنیا
ای دل آخر یک قدم بیرون خرام از خویشتن ****آشنا شو با روان بیگانه شو از خویشتن
روی ننماید هلال مطلع عین الیقین ****تا هوای ملک جان تاریک دارد گرد ظن
عین انسانیتی خواهی که ظاهر گردت ؟ ****چهره پنهان داد چون انسان عین از خویشتن
آدمی را آن زمان آرایش دین بر کنند ****کا دمش زآلایش طین پا گرداندبدن
چون زنی پیر از دنیا کهنه چرخی در کنار ****گر جوانمردی چه گردی چرخ پیرزن
لاف ردی می زنی با چرخ گردانت چه کار ؟ ****رشته پیوند بگسل چرخ را بر هم شکن
زیر زین داری براق آخر چه خسبی در گلیم ****زیر ران داری نجیب ؟ آخر چه پایی در عطن
دار دنیا را به دین دزدان دین ده چون مسیح ****راه دار ملک جان گیر از خراب آباد تن
خیمه جان بر جهانی زن که در صحرای او ****لاله زار گلشن خضر است خضرای دمن
در مقام صدق جان باید که باشد درنعیم ****جسم خواهی در تنعم باش خواهی در حذر
ذات یوسف را به مصر اندر کجا دارد زیان ****زان که در کنعان به خون آلوده باشد پیرهن
تا به کی در باد خواهی دادن این عمر عزیز؟ ****در هوای رنگ و بوی ارغوان یا یا سمن
بس کن این آتش زبانی بس که در پایان چو شمع ****خواهدت بر باد دادن سر زبانت بی سخن
هر زبانی کز میان او رسد جان را زیان ****شمع وار آن به که سوزد یا بمیرد درلگن
آبروی هر دو عالم آن زمان حاصل کنی ****کز سر اخلاص گردی خاک پای بو الحسن
قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶ - در مدح سلطان اویس
نقره ی خنگ صبح را در تاخت سلطان ختن ****ساقیا گلگون کمیتت را به میدان در افکن
خسرو چین می کند بر اشهب زرین ستام ****تا به شام اندر عقیب لشکر شتاختن
هست گلگون باده را کامی که بوسد لعل تو ****سعی کن تا کام گلگون را بر آری از دهن
چشمه ای بر قله ی کوهسار مشرق جوش زد ****ای پسر سیراب گردان قله را از حوض دن
چرخ توسن را که دارد هر سرمه ناخنه ****باز می بینم که هستش چشم اختر غمزه
باد پای عمر سر کش تند وناخوش می رود ****دست وپایش را شکالی ساز از مشکین رسند
گر رگر دان هان کمیتت را که می گیرد سبق ****اشهب مشکین دم خاور در آهوی ختن
صبح شب رنگ سیا وش را سر افسار بتاب ****بر گرفت از سر به جایش بست رخش تهمتن
سبز خنگ آسمان را کش مرصع بود جعل ****زین زرین بر نهاد از بحر جمشید زمن
شهسوار ابلق دور زمان سلطان اویس ****آفتاب آسمان ملک ظل ذو المنن
گوشه ی نعل براقش حلقه ی گوش فلک ****ابغر سم سمندش سر مه ی چشم پرند
نه سپهر آورد زیر په سهند همتش ****دم نزند از سبز ه در مرغزار پر سمن
هست از آن برتر براق آسمان اصطبل را ****پایگه کوه سر فرود آرد به خضرای دمن
با محیط دست در پایش جواد او چرا ****ابرش ابر آب خور سازد ز دریای عدن
در صفات مرکب صر صر تک جمشید عهد ****می نم تضمین دو بیت از سحر بیت خویشتن
ملک را امید فتح از چرخ باید قطع کرد ****چشم بر گرد سمند شاه باید داشتن
زان که هیچ از دست وپای ابلق شام وسحر ****بر نمی خیزد به غیر از گرد آشوب .فتن
که سیاس مر کبانت سایش پنجم رواق ****وای غلام آستانت خسرو و زرین مجن
گر براق برق را بر سر کن حکمت لجام ****هیچ نتواند زجا جستن دگر برق یمن
با در دستت زمام آسمان تا آفتاب ****هر سحر خواهد عنان از حد مشرق تاختن
قصیدهٔ شمارهٔ ۷۷ - در مدح سلطان اویس
منت خدای را که به تعید ذو المنن ****رونق گرفت شرع به پیرایه ی سنن
خلقی است متفق همه بر سنت اویس ****ملکی است مجتمع همه بر سیرت حسن
سوری است ملک را که موسون است تا ابد ****از منجنیق ماتم واز رخنه ی محن
ماه چهارده شبه در غره ی شباب ****همچون هلال گشت به خورشید مقترن
در سدر چار بالش بلقیس تکیه داد ****جمشید روزگار علی رقم اهرمن
فرخنده باد تا ابد این سور واین زفاف ****بر خسروی زمانه و شه زاده ی زمن
جمشید عهد شیخ حسن آفتاب جا ****دارای ملک پرو رو نویین صف شکن
آ نکه از نهیب خنجرش اندام آفتاب ****پیوسته می جهد چو دل برق در یمن
از تاب زلف پرچم او عارض ظفر ****تا بنده چون جمال یقین از حجاب ظن
افکنده بحر را غضبش لرزه بر وجود ****آورده آب را کرمش آب در دهن
آید زجام معد لتش بره شیر گیر ****گردد به یمن تربیتش پشه پیلتن
ای خسروی که گر به مثل سایبان زند ****نو شیروان عدل تو بر ساحت چمن
فراش باد زهره ندارد که بعد از این ****گردد به گرد پرده سرای گل وسمن
شاخ در خت باز ستاند به عون تو ****رهزنان باد خزان برگ خویشتن
شاید اگر بنات فلک چون بنین عهد ****یابد در زمان تو جمعیت ترند
از چمبر مطابعتت هر که سر به تاف ****حبل الورید گشت به گردن درش رسن
حکم قضا مثال قدر قدرت تو را ****در کائنات حکم روان است بر بدن
جاه تو کشوری است که در باغ حشمتش ****باشد بنفشه زار فلک سبزه ی دمن
لفظ تو گوهری است که در رشته یخرد ****دارد هزار دانه در ثمین ثمن
هر که سرکه از نهیب خمار تو شد گران ****دورش در اولین قدح آورد در ددن
هم بره را به عهد تو شیر است مستشار ****هم قاز را به دور تو باز است موعتمن
تا بر سریر ملک نزد تکیه ی حکم عدل تو ****هم خوابه نیام نشد خنجر فتن
ای رای روشن تو به روزی هزار بار ****بر دختران غیب قبا کرد پیرهن
تو نور عین عدلی اگر عدل راست عین ****تو جان جسم شرعی اگر شرع راست تن
همچون کشف حسود تو را پوست شد حصار ****چون کرم پیله ی خصم تو را جامع شد کفن
گیرم که دشمنت به صلابت شود چو کوه ****سهل است هست صرصر قهر تو کوه کن
ور چون ستاره از عدد خیل بی شمار ****لافی زند به غیبت خورشید تیغ زن
چندان بود سیاهی احشام شام را ****کز خاوران کند یزک صبح تاختن
با حمله یشمال چه تاب آورد چراغ ****با دولت همای چه پهلو زند زغن
هست اعتبار او همه از عدت سپاه ****هست اعتماد تو همه بر لطف ذو المنن
برهان دولتت همه شمشیر قاطع است ****وان مخالفت همه تزویرو مکر وفن
چشم سعادت تو چو خورشید روشن است ****دائم به نور طلعت این ماه انجمن
دارای عهد شیخ اویس آنکه ذات اوست ****پیرایه ی بزرگی وسر مایه ی فطن
آن روز از لطافت او گشته منفعل ****وان عقل بر شمایل آن گشته مفطنن
جز در هوای خلق خوشش نافع دم نزد ****زان دم که نافع مشک بریدند در ختن
شاها من آن کسم که به مدح تو کرده ام ****گوش جهانیان صدف لو لو عدن
من عن دلیب آن چمنم که از هوای او ****دارند رنگ وبو گل نسرین ونسترن
اکنون که دور گل سپری شد ومن پناه ****آورده ام به سایه ی شمشاد ونارون
ای نوبهار عدل مرا بی نوا ممان ****وی دور روزگار مرا بال وپر مکن
ده سال رفت تا به هوای تو کرده ام ****ترک دیارو مسکن وماوای خویشتن
ببریده ام چو نافع چینی زاهل خویش ****بر کنده ام چو لعل بد اخشی دل از وطن
مگذار ضایع ام که بسی در به مدح تو ****در گوش روزگار بخواهم گذاشتن
کامروز می کنند برای دعوام نام ****شاهان روزگار توسل به شعر من
رخساره یعروس بزرگی نیافت زیب ****الا به خردکاری مشاطه ی سخن
حسن کلام انوریست آنک می کند ****تا این زمان حکایت احسان بو الحسن
باقی به قول شاعر طوسی است در جهان ****نا موس وشیر مردی کاوس وتهمتن
افتاده بود بلبل تبع من از نوا ****بازش بهار مدح تو آورد در سخن
تا در حدیقه یفلک سبز آبگون ****روید به صبح وشام گل زرد ونسترن
گلزار دولت تو که دارد نسیم خلد ****باد تا ابد از صرصر محن
وین تازه میوه ی شجر عزو جاه را ****از گردش زمان مرساد آفت شجن
دائم ثنای جاه شما ذکر شیخ وشاب ****دائم دعای جان شما ورد مرد وزن
قصیدهٔ شمارهٔ ۷۸ - در مدح سلطان اویس
این وصلت مبارک وین مجلس همایون ****بر پادشاه عالم فرخنده باد ومیمون
شاهی که باز چترش هر گه که پر گشاید ****طاوس چرخش آید در سهیه یهمهیون
فر مانروای عالم مقصود نسل آدم ****جمشید هفت کشور دارای ربع مسکون
سلطان اویس شاهی کز سیر مر کب او ****بر روی چرخ وانجم دامن فشانده هامون
از موکبش فلک را اطباق دیده کوحلی ****وز مدحتش ملک را اوراق طبع مشحون
در مجلسی که طبعش عزم نشاط کرده ****بر دست ساقیانش گردیده جام گردون
چون جام دور بزمش وقت صبوح خندد ****خورشید را بر آید از شرم روی گلگون
با صوت رود سازش چون برکشد نباشد ****در چشم های میزان اشکال زهره موزون
تن در نداد قطعا قدرش بدان چه دوران ****از روزوشب به قدش اطلس برید واکسون
آن که از درون صافی پیشش کمر نبندد ****چون کوه چشمهایش آرد زمانه بیرون
ای داوری که داری زآفات آسمانی ****چون ملک آسمانی اطراف ملک محصون
احوال مهرا رای تو کرد روشن ****اعمال ملک ودین را عدل تو بسته قانون
با نسبت جمالت گیتی چو چاه یوسف ****با نسبت کمالت گردون چو حوت ذو النون
جز بحر عین ذاتت با نون نشد مغارن ****کافی که از حدودش سی منزل است تا نون
در اهتمام کمتر لالای درگه توست ****بر قصر لاجه وردی چندین هزار خاتون
می خواست نعل اسبت گردون نداشت وجهی ****تاج مرصع از سر برداشت کرد مرهون
خط مسلسل تو بر نهاد لیلی ****عقل از سلاسل آن سودایی است ومجنون
هر کس که در نیارد سر با تو چون صراحی ****همچون پیاله اش دل مادام باد پر خون
گردون علو رطبت از در گه تو دارد ****فی الجمله بنده یتوست گر عالیست گردون
تو وارثی کیان را چون در قرون ماضی ****داراب را سکندر جمشید را فریدون
هر شام تا چو یوسف در چاه مغرب افتد ****خورشید وشب بر آید همراه گنج قارون
بادا نثار عهدت هر گنج دولتی کان ****تقدیر داشت آن را از کنج غیب مد فون
روزو شبت ملازم سورو سرور عشرت ****روز سرور سورت تا شام حشر مغرون
قصیدهٔ شمارهٔ ۷۹ - در مدح سلطان اویس
پیش از این ملکی که جمع را شد میسر بیش از این ****شاه را اکنون به فیروزی است در زیر نگین
از غبار فتنه آب تیغ سلطانی بشست ****روی عالم را به فیض فضل رب العالمین
سایه ی یزدان معظ الدین والدنیا اویس ****پشت ملک ودین و ملت قهرمان ماء وتین
آفرین بر حضرتش آ نجا که بنشیند به تخت ****آفرین باشد نثار از حضرت جان آفرین
در میان چار بالش بر سریر سلطنت ****همچو خورشیدی است رخشان بر سپهر چارمین
از حوادث خلق را در گاه او سدی سدید ****وز وقایع ملک را انصاف او حصنی حصین
از ره تعظیم ورفحت پادشاهانش رهی ****وز پی احسان ومنت تا جدارانش رهین
دولتش با آسمان گر دست آرد در کمن ****آورد صد بار پشت آسمان را بر زمین
در کف دریا یسارش ابر اگر غوصی کند ****با قیاس عقل یم نیمی نماید از یمین
دامن آخر زمان را پر جواهر می کند ****آن دو دریای کرم کو دارد اندر آستین
نسر طایر کرد از سهمش فراهم بال وپر ****چون گشاید کرکس از زاغ کمان او کمین
گر ستم دندان نماید در زمان عدل او ****خنجر آتش زبانش بر کند دندان سین
پشه یخاکی که پرد در هوای لطف او ****در دمش سازد عظیم الشان چو منج انگبین
آن چنان که از کائنات ایزد محمد را گزید ****از پی رحمت به خلق و از پی اعلای دین
از پی ضبط امور مملکت امروز کرد ****سایه ی حق خواجه شمس الدین زکریا گزین
آصف فرخنده پی را بر سر دیوان گماشت ****خود سلیمانی چنان را آصفی باید چنین
مسندش را دست فطرت بگذرانید از فلک ****بعدی کی وزارت را به دست آرد چنین مسند نشین
رونق ملک ملک شاه و نظام الملک رفت ****کو ملکشه گو بیا اکنون نظام ملک بین
زهره اندر پرده گردون فکند آوازها ****کافتاب سلطنت را مشتری آمدقرین
این کرامتها گزو دیدی ز بسیار اند کیست ****زود باشد کو به فکر سائب ورای رزین
داغ فرمانت نهد بر جبهه چی بال هند ****طوق احسانت کند در گردن خاقان چین
ملک احسان تو را صد چون سحاب ادرار خار ****خرمن فضل تو را صد چون عطارد خوشه چین
عقل اول اول از رایت زند دم در امور ****چون ز خورشید جهان افروز صبح آخرین
هم به طوق منتت مرغان مطوق در هوا ****هم به داغ طاعتت شیران مشرف در عرین
در ازل قسم جبین آمد سجود درگهت ****زین سعادت بر سر آمد بر همه عضوی جبین
گر نشانی شجنه ای بر چارسوی بوستان ****باد بی حکمت نیارد برد بوی از یاسمین
دست زد در عروة الوثقی فتراکت ظفر ****گفت من به زین نخواهم یافتن حبل متین
کسی نمی بیند بهعهدت در میان ناز کان ****لاغری را کو به مویی می کشد بار سمین
کرد زر مغربی در آستین بهر نثار ****آید از مشرق برت هر روز صبح راستین
آفتاب بابی مبارک شد هلال طالعت ****کاخ تیار از طالع او می کند چرخ برین
سالها غواص شد در بحر فکرت تا بیافت ****آسمان از بهر زیب افسر این در سمین
مقدمش بر عالم و بر شاه عالم جاودان ****فرخ و فرخنده با آمین (رب العالمین)
در همه وقتی جهانت طابع و گردون مطیع ****در همه حالی خدایت حافظ و نصرت معین
قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - در مدح سلطان اویس
آن ماه، رو اگر بنماید شبی به ما****در وجه او نهیم دل و جان به رو نما
رویش مه مبارک و مویش لیال قدر****خود قدر آن لیال که داند به غیر ما؟
آن خد دلفریب تو بر قد دلکشت****چون ماه چارده شب، بر خط استوا
بگشا به پرسشم لب لعل و رسان به کام****جان را از آن مفرح یاقوت دلگشاد
چون در، بر آستان توام بر امید بار****باری بگو که حلقه بگوش منی در را
بر غره صباح مبارک که عارضت****هر دم به طیره طره همچون منامسا
گردد خیال دوست همه گرد چشم من****آری، خیال دوست بگرداند آشنا
من میروم که روی بتابم ز کوی تو****موی تو میکشد ز قفا باز پس مرا
مجموع میروی تو و آشفته عالمی****چون مویت او فتاده شب و روز در قفا
از باغ وصل توست چو سروم به دست باد****پایم به گل فرو شده، سر رفته در هوا
باری هوای روی تو خواهد به باد داد****ما را اگر عنایت سلطان کند رها
خورشید هفت کشور گردون سلطنت****جمشید چار بالش ایوان کبریا
سلطان، معز دولت و دین پادشاه اویس****آن بر جهان عدل به تحقیق آشنا
آن سایه خدای، که گردون ندیده است****در آفتاب گردش از آن سایه خدا
طاس سپهر را همه صیتش بود، طنین****کاخ زمانه را همه شکرش بود، صدا
از چرخ دوخت بر قد قدرش قبای قدر****لیکن نداد همت او تن در آن قبا
ای آستان حضرت تو مطلع امل!****وی آستین کسوت تو قالب سخا!
هم ذروه کمال تو افزون ز کم و کیف****هم سدره جلال تو بیرون ز منتها
شخص حسود رادم تیغت بردد مار****شاخ امید را نم کلکت بود نما
گر در سر حسود خیال بلا رکت****آید به خاصیت، سرش از تن شود جدا
ملک آن توست و تیغ گران است در میان****بر خصم خویش میگذران هر زمان، گوا
گر چوب رایتت ز عصای کلیم نیست****بهر چه گاه چوب نماید، گه اژدها؟
دار السلام ملک تو عفویست بس فصیح****زان سان که محو میشود از نسختش، خطا
ای آنکه چار بالش زربفت آفتاب****شد زیر دست قدر تو بر رسم متکا!
حلم تو را چه باک «ولو بست الجبال» ****ملک تو را چه بیم «ولو دکت السما»
بحر محیط کفچه کند، چون سفینه، دست****آنجا که همت تو کشد چون سفینه پا
با سیر لشگر تو دود آسمان به گرد****در روز موکب تو برآید زمین زجا
خورشید را که صفت اکسیرکار اوست****داد التفات رای تو تسلیم کیمیا
کاری که برخلاف رضای تو رفته است****امروز آن قضیه قدر میکند قضا
نصرت ندای دعوت کوست شنید و گفت:****«انی اجیب دعوه داعی اذا دعا»
بیحکم نافذ تو نیارد ستاند بوی****از کاروان نافه چین، لشگر صبا
با سایهات چه پایه سلاطین عهد را؟****آنجا که طوبی است، چه سبزی دهد گیا؟
انوار آفتاب چو پیدا شود ز شرق****پیدا بود که چند بود رونق سها
گر چتر همتت فکند سایه بر زمین****دیگر به آسمان نکند خاک التجا
طبع جواد تو محیطی است، همه کرم****ذات شریف توست سپهری همه علا
شاها مخدرات جهان را نظاره کن****کاوردهام به پیش تو در کسوت بها
من جان دهم به رشوه که در گوش شه کنم****این گوهر نفیس، که دریست بیبها
بیمدح توست، گوهر منظوم من، هدر****بیذکر توست، لولوی منثور من، هبا
شاها! از دست و پای خودم در بلا و رنج****کامد ز درد پای بسی در سرم بلا
درد سر غریم و تقاضا بسم نبود****کاورد چرخ بر سر این درد، درد پا
تا هست چهار کن جهان بر چهار طبع****این چهار صفه راست لقب خانه خدا فنا،
دولتسرای جاه تو پاینده باد و دور****گرد فنا ز گرد فناهای این سرا!
سال و مهت مبارک و عیدت خجسته باد****کز روی توست عید همه روزه ملک را
بر خور زرای پیروز بخت جوان که کرد****پیر خرد به بخت جوان تو اقتدا
قصیدهٔ شمارهٔ ۸۰ - در مدح خواجه شمس الدین زکریا
داغ ابروی تو دل پیوسته دارد بر جبین ****نقش یاقوتت نگارد جان شیرین بر نگین
جز دهانت هیچ ناید در ضمیر خرده دان ****جز لبت نقشی نبندد دیده باریک بین
با مه رویت بتابد ذره روی از آفتاب ****با گل حسنت ندارد شاخ برگ یاسمین
با هوای خاک کویت بود ما را اتصال ****پیشتر زان کام تزاج افتد میان ماء وطین
زلف شستت راست در هر خم فزون از صد کمند ****چشم مستت راست بر هر دل کمین پنجه کمین
روی پنهان می کند در قلب عقرب آفتاب ****چهره ات چون می شود پیدا ز زلف عنبرین
نیستی آگه که چشمم در تمنای لبت ****خاک کویت را به خون لعل می سازد عجین
مشک در سودای چین زلفت از آهو برید ****خود بدین سودا برید ایام ناف مشک چین
مهر جم با نام آصف بر نگین دارد مگر ****خاتم لعلت که دارد ملک جان زیر نگین
صاحب کافی کفایت آصف جمشید فر ****اختر برج وزارت آفتاب ملک و دین
خواجه شمس الدین زکریا آنکه نامش کرده اند ****دامان آخر زمان را بر طراز آستین
کان ز بذل یم یمین او برد دایم یثار ****یم به دست کان یثار او خورد دایم یمین
می شمارد قاف را ایام حر فیش از وقار ****می نماید یم به چشم عقل نصفش از یمین
دفع یاجوج بلا را حکم او سدی سدید ****حفظ سکان زمین را رای او حصنی حصین
لطف طبعش داده با هم آب و آتش را قرار ****حسن خطش کرده با هم نور و ظلمت را قرین
ای زسودای سواد نافه مشک خطت هر ****زمان بر خویشتن پیچیده زلف حور عین
حضرت رای رفیعت راست مهر و مه رهی ****منت طبع کریمت راست بحر و کان رحیم
عروة الوثقی فتراکت خرد چون دید و گفت ****اعتصام المک و دین را این سزد حبل المتین
تا نگردد روزی هر روزه را کلکت کفیل ****نقش کی بندد که پوشد کسوت صورت چنین
مرکب عزم تو هست هر جا که یک پی برگرفت ****آسمان صد پی همان جا روی مالد بر زمین
جز میان نازک خوبان به عهد دولتت ****کس نبیند لاغری را کو کشد بار سمین
مد کلکت گر کند دریای عمان را مدد ****موجش آرد گوهر و عنبر به دامن بعد از ین
باسها زین پس به طالع بر نیاید آفتاب ****گرسها با طالع نیک اخترت باشد قرین
آسمان گوژپشت ار خیمه زد بالای تو ****آسمان ابرو و تو چشمی چه عیب است اندر این
گر چه ابرو بر تو رست از چشم و این صورت کج است ****عقل داند کو به پیشانی بود بالا نشین
صاحبا با آن که مهری گرم دارد آسمان ****با خردمندان نمی دانم چرا باشد به کین
آسمان لطفی ندارد ور نه کی در دور او ****خار کش بودی گل نازک مزاج نازنین
گر جهان پاکی گوهر بودی و جوهر شناس ****خود نکردی ریسمانم در گردن در ثمین
پشه را بخشد سنان بر قصد پیلان دمان ****مور را بندد میان برکین شیران عرین
کرده راسخ حیله گرگین و زور پیل تو ****در مزاج روبه و طبع پلنگ خویش بین
دوستی صاحب غرض باید که در پایان کار ****بر کند این را صنعت پوست و آن را پوستین
این همه بگذار کی شاید که دارد بی نظام ****تا پدید آرد نظیرم شاعری سحر آفرین
دور ها باید به جان گردیدن این افلاک را ****کارو بار چون منی را خاصه با نظمی چنین
مثل من گیرم پدید آورد کی پیدا کند ****چون تو ممدوحی فظیلت پرور دانش گزین
دیگری بر می برد بر قول من ظن خطا ****صدق دعوی من آخر خود تو می دانی یقین
کرد بر ناکامیم دورش قراری وین زمان ****هم برآن است و نمی گردد ازین چرخ برین
سین سلمان را اگر بیند به جنب کاف کام ****روزگار از کام یک یک برکند دندان سین
بر نمی یاید ز ضعفم ناله و هرگز کجا ****با هزاران غم برآید ناله زار حزین
خسرو پیروزه تخت آسمان تا می نهد ****سبز خنگ چرخ را هر ماه داغی بر سرین
نقره خنگ توسن زرین ستام آسمان ****رایض امر تو را پیوسته بادا زیر زین
قصیدهٔ شمارهٔ ۸۱ - در مدح شاه دوندی
ای زمین آستانت آسمان ملک و دین ****آسمانی آسمان گر نقش بندد بر زمین
اشکوب اولت (سبع سموات طباق) ****نقش درگاه تو (طبتم فادخلو ها خالدین)
نقش سقف لاجوردت آسمان را می زند ****صد گره بر طاق ابرو هر زمان از نقش چین
گر شود ناظر به سقف نیم ترکت آسمان ****بر زمین افتد کلاه از فرق ترک پنجمین
طاق درگاه تو طغرایی است بر منشور ملک ****رسم ایوان تو بنیادی ست بر ارکان دین
بحر عمان را از اب دجله ات باشد یسار ****اب حیوان را به خاک درگهت باشد یمین
بیت معمورت محقق بحر مسجورت رفیق ****سقف مرفوعت معین ظل ممدودت قرین
آستانت را برخ شاهان دنیی خاک روب ****بارگاهت را به لب حوران جنت خوشه چین
جان فزاید چون صبا در روضه ات طبع سقیم ****خوش برآید چون نوا در پرده ات قلب حزین
هیچ کس را نیست بر دامن غباری از رهت ****جز صبا را کز غبار توست دامن عنبرین
تا شود جاروب این در پیش فراشان تو ****بس که خود را بر زمین مالید زلف حور عین
خازن فردوس را رشک آمد و با حور گفت ****تا بدین حد نیز هم نازک نباش و نازنین
حور و ولدان پایکوبند از طرب چونروز بزم ****در طواف آیند غلمانت ( به کاس من معین)
جنتی اینک عیان بر تخت و بخت ساحتت ****حور و مقصور و درخت طوبی و ماء معین
هست اصل نسخه خلد برین بر هشت باب ****تو بهشتی را بر آن افزوده ای با بی برین
اسمان می خواست کز سنگت کند لختی تراش ****تا نهد بر خاتم فیروزه خود چون نگین
سر بسی بر سنگ زد چندان که بر روی تیره گشت ****پیر کیوان ان معمر هندوی باریک بین
گفت مشتی گر زند صد سال بر دیوار سر ****در نیفتد کاهی از دیوار این حسن حصین
اسمان مزدور کار اوست زان زین استین ****می رود هر شب درستی مغربی در استان
تا قبول شاه یابد خشت زرین می کشد ****صبحدم بر مقتضای (نعم اجر العاملین)
سایه لطف الهی دوندی سلطان که هست ****آفتاب دولت و دین قهرمان ماء و طین
ان که حق را بر خلایق از پی ایجاد اوست ****منت (انعام اتیکم به سلطان مبین)
مهد اورا موکب خورشیدی اندر ظل چتر ****عزم او را رکب جمشیدی اندر زیر زین
ای ز رشک جام جودت چشم دریا پر زاشک ****وی زصیت طاس عدلت گوشه گردون پر طنین
گویهای صد رهت تسبیح خیرات حسان ****گوشه های دامانت سجاده ی رو ح الامین
حلقه درگاه جاهت گوشوار عزو جاه ****پایه سدر رفیعت دستگاه ملک و دین
خاک را با ظل چترت نیست مهر اسمان ****باغ را بوی خلقت نیست برگ یاسمین
هر نفس مشاطه رای مشیرت کرده پاک ****از غبار تیر مشک روی مرات یقین
پادشاها بنده از بحر نثار اورده است ****دامنی در بر درت و.انگه چه در های ثمین
در لباسی خانه ای آراستی کز شوق ان ****طاق از رق می کند شق در هز زمان چرخ برین
رسم شاهان جهان است این بهشت اباد تو ****رسم شاهان تازه کردی افرین باد افرین
جای شاهان است یا رب فرخ و فرخنده باد ****جاودان بر پادشاه شه نشان شه نشین
برسریر منصب دلشاد شاهی تا ابد ****شاه با دلشاد باد آمین رب العالمین
قصیدهٔ شمارهٔ ۸۲ - در مدح سلطان اویس
طراوتی است جهان را به فر فروردین ****که هر زمان خجل است اسمان ز روی زمین
ز لطف خاک صبا گشت بر هوا غالب ****چنان که می چکدش از حیا عرق ز جبین
فلک ز قوس و قزح بر هوا کشیده کمان ****هوا ز برق جهان بر جهان گشاده کمین
حریر سبز چمن شد شکوفه را بستر ****کنار برگ سمن شد بنفشه بالین
مرا عذاب خوش آید که می زند بر رود ****ترانه های دل آویز و صوت های حزین
درخت میوه را چون شاخ ثور برگ نداشت ****چو برج ثور بر اورد زهره و پروین
چمن به است ز چرخ برین به سهیه بید ****خلاف نیست بر ان چرخ پیر است برین
مثل نرگس رعنا بعینه گویی ****که در چمن به تماشای لاله و نسرین
گذشته اند سحر گه مخدرات بهشت ****بمانده است در و باز چشم حور العین
نهاده لاله کله کج به شیوه خسرو ****گشاده غنچه دهن خوش به خنده شیرین
رسیده خسرو انجم به خانه بهرام ****زدند خیمه گل بر منار چوبین
به وصف عارض گل بلبل سخن گو را ****معانی کلماتی است نازک و رنگین
سمن چو نظم ثریا و ژاله چون شعری است ****که کرده اند در ان نظم دلگشا تضمین
چمان چو من به چمن با چمانه چم بر جوی ****اگر معاینه جویی بهشت و ماء معین
چو باد صبح به بوی گل و سمن بر خیز ****بیا چو شبنم و خوش بر کنار سبزه نشین
نگر به لاله و نرگس کلاه زر در سر ****چنین روند لطیفان به باغ روز چنین
ز داغ طاعت تو سبز خنگ گردون را ****ز راه مرتبه بر سر سبق گرفت سرین
در ان زمین که ببارد کفن به جای نبات ****بر آورند سر از خاک گنجهای دو فینم
ز هی زلوح ضمیر تو عقل علم آموز ****زهی زفیض نوال تو ابر گوهر چین
ز عین نعل براق مواکبت دل قاف ****هزار بار شده رخنه رخنه چون سر سیم
چنان به عهد تو میزان عدل شد طیار ****که میل سوی کبوتر نمی کند شاهین
از ان گذشت که در روزگار احسانت ****برای رزق کسی خون خورد به غیر چنین
به طالع تو مشرف شده است شاه فلک ****به طلعت تو منور شده است تاج و نگین
ظفر به بند کمند تو معتصم شد و گفت ****که فتح را به ازین نیست هیچ حبل متین
به اب تیغ تو میرود به روز کین خود ****بود عدوی توزین پس چو اتش بر زین
اگر سپهر در اید به سایه علمت ****بنات پرده نشین فلک شوند بنین
نهد ز ضعف شکم و بر زمین براق فلک ****اگر شمار تو بر پشت او ببند زین
اگر ز روضه خلدت غزال بوی برد ****سراز چه روی فرود اورد به سنبل چین
زبان سوسن ازاده در حدیث اید ****اگر کند به ثنای تو این سخن تلقین
اگر چه طبع روان من است گوهر بخش ****ور چه شعر متین من است سحر مبین
طرب سرای خیال من است پرده غیب ****خزینه دار ضمیر من است روح امین
مرا تصور مدحت چنان بود که بود ****شکسته پر مگسی را هوای الیین
سخن دراز کشیدم کنون زمان دعاست ****که جبرئیل امین راست بر زبان آمین
همیشه تا متولد شود اناث وذکور ****همیشه تا مترادف بود شهور وسنین
هزار سال جلالی بقای عمر تو باد ****شهور آن همه اردیبهشت وفروردین
ملوک ملک وملک داعی ومطیع ورهی ****خدای عزو جل حافظ ونصیرو معین
قصیدهٔ شمارهٔ ۸۳ - درمرثیه ی شاهزاده ی بیرام شاه
آسمان با سینه ی پر آتش و پشتی دو تا ه****شد به های های گریان بر سر بیرام شاه
شد وجودی نازنین صافی تر از آب حیاط ****در میان خاک ریزان (طیب الله ثراه)
در میان خاک پنهان چون تواند دیدنش ****آنکه نتوانست دیدن کرد مشکین گرد ماه
بر سرش روحانیون فریاد وزاری می کشند ****همچون مرغان بر سر سرو سهی بی گاه وگاه
گر در این ماتم نبودی روی خاک از اشک تر ****کرده بودی آسمان صد باره بر سر خاک را ه
از لطافت بود چون جان بلکه نازک تر زجان ****نازنین جانی که بودش در همه دل جایگاه
عقل دعوی می کند کو بود در سیرت ملک ****یافتم بر صدق این دعوی ملایک را کواه
بود اصل مردمی در خاک بنهادش جهان ****وان چه زین پس روید از خاکش بود مردم گیاه
ای دریغان سر به باغ کامرانی کاسمان ****کرد در طفلی چو گل پیراهن عمرش قباه
ای دریغ آن شمع بز م افروز ملک خسروی ****کش به یک دم کشت دور غم فضای عمر کاه
دور ها باید به جان گردیدنی افلاک را ****تا چنان ماهی شود طالع ز دور سال وماه
انجمن چون انجم چرخند زین غم در کبود ****مردمان چون مردم چشمند یک سر در سیاه
حرمت سلطان رعایت کرد یعنی کو سرست ****و رنه بر می داشت از سر آسمان زرین کلاه
این حکایت گر به گوش سخره ی صما رسد ****نشنوند از کوه سنگین دل صدا الا که (آه)
ای خرد مندان چه در ابیست بودش غیر عمر ****از جوانی وجمال وهمت ومردی وجاه
دیده اید این اعتبار العتبار العتبار ****دیده اید این احتشام الانتباه الانتباه
بی ثبات است این جهان ای دل ورت باید یقین ****اولت باید به حال این جوان کردن نگاه
وارث عمر جهان پیر بودی این جوان ****گر به جا ه و مال بودی یا به تد بیروسپاه
آفتاب عمر او گر یافت از دوران زوال ****جودان پاینده بادا سایه ی (ظل اله)
پادشا ها گر عزیزی کرد از این دنیا سفر ****به سریر مصر جنت رفت چون یوسف زجاه
این جهان فانی است نتوان دل نهادن بر فنا ****تا جهان باقی بود باد دا بقای پادشاه
قصیدهٔ شمارهٔ ۸۴ - در مدح شیخ حسن نویان
منت ایزد را که ذات خسرو گیتی پناه ****در پناه صحت است از فیبض الطاف اله
منت ایزد در آ که شد بر آسمان سلطنت ****از خسوف عقده ی ایام ایمن ماه جاه
احمد عیسی نفس ایمن شد از تشویش غار ****یوسف موسی بنان فارغ شد از تعذیب ماه
بوستان بر دوستان افشاند زین بهجت نثار ****اسمان بر اسمان افکند زین شادی کلاه
در نه اقلیم فلک شد دانه این مژده را ****مسرعان عالم علوی به رسم مژده خواه
می ربایند از سر خورشید یاقوتی کله ****می گشایند از بر افلاک پیروزی قبا
شکر این احسان و نعمت را روا باشد اگر ****اسمانها بر زمین مالند هر ساعت جبا
چیست زین به دولتی که از کنج عزلت گاه رنج ****خسرو صاحب قران امد به صدر بارگاه
ظل حق چشم و چراغ دوده چنگیز خان ****شیخ حسن نویان امین این فضای کفر کاه
اسمان قدر ثوابت لشگر سیاره سر ****مشتری رای عطارد فطنت خورشی گاه
ای به رفعت اسمانت ملک و دین را پایمرد ****ای به بخشش استینت بحر و کان را دستگاه
کو سلیمان تا ببیند مملکت را زیب و فر ****کو فریدون تا بداند سلطنت را رسم و راه
خیت و صحبت شاید از رفعت طناب سایبان ****ساق عرشت زیبد از حشمت ستون بارگاه
سر بر اب چشمه تیغت بر ارد عاقبت ****گر چه در گرداب گردون می کند خصمت شاه
ذکر تیغت در یمن خوناب گرداند عقیق ****یاد لطفت در عدن در دانه گرداند میاه
اندر ان وادی که ادم با عصا در گل بماند ****رایت او شد دلیل منزل ثم اجتباه
اندرین مدت که ذات پاک و نفس کاملت ****داشت اندک زحمتی از چرخ دون و دهر داه
عالم الاسرار اگاه است که از اخلاص جان ****بوده اند اندر دعایت مرد و زن بیگاه و گاه
بر سرت خورشید می لرزد با چشمی پر اب ****بر درت گردون همی گردید با قدی دو تاه
در فراغ عکس روی و رای ملک ارای تو ****می براید هر دم از اینه خورشید اه
سایه حقی که بی نورت سواد مملکت ****بود حقا چون سواد چشم بر چشمم سیاه
دست یک سر شسته بودیم از بقای خود ولی ****لطف جان بخشت دلی می داد مارا گاه گاه
چشم بد دور از وجودی کو چو چشم نیکبان ****داشت اندر عین بیماری دل مردم نگاه
تا نپندارت کسی کز تب تنت در تاب شد ****تا بدین علت به ذاتت هیچ نقصان یافت را
جوهر پاک تنت چون گردد از تب منکسر ****جوهر یاقوت چون گردد خود از آتش تباه
چون جهان قدر وجودت را ندانست اسمان ****گوشمالی داد او را بر سبیل انتباه
این زمان از روی ان کین حزم را نسبت به دوست ****از خجالت می نیارد کر دبر رویت نگاه
هیچ می دانی حصول این سعادت از چه بود ****از خلوص اعتقاد داور گیتی پناه
مریم عیسی نفس بلقیس جمشید اقتدار ****عصمت دنیا الدنیا خداوند جهان دلشاد شاه
ان که کلک او دوای ملک دارد در دوات ****و ان که لطف او شفای خلق دارد در شفاه
برده چترش را سجود از روی طاعت مهر و ماه ****بسته امرش را کمر از روی خدمت کوه کاه
کرده لطف شاملش گاه عنایت کاه کوه ****گشته قهر مایلش روز سیاست کوه و کاه
کرده جودکان یسارش پیش دستی بر سوال****برده عفو بر بارش شرمساری از گناه
سر فرازان را کلاهی مملکت را سر فراز ****پادشاهان را پناهی خسروان را پادشاه
در جناب عصمتت مهر فلک را نیست بار ****در حریم حرمتت باد صبا را نیست راه
گر نبودندی دولالا عنبر و کافور نام ****روز و شب را خود نبودی در سرایت جایگاه
تا نبیند ماه رویت را زعزت آفتاب ****می کشد هر ماه نیلی اتشین در چشم ماه
ابر اگر آموزد از تبع تو رسم مردمی ****از زمین هر گز نرویاند به جز مردم گیاه
خاک درگاهت به صد میل زره سرخ آفتاب ****روشنایی را کشد در دیده هر روزی به گاه
تا بر اهل تصور بر رخ نیلی بساط ****ماه فرضین است وانجم بیدق خورشید شاه
دشمنت در پای پیل افتاده بادا روزو شب ****دوستانت بر سر اسب سعادت سال وماه
قصیدهٔ شمارهٔ ۸۵ - در مدح سلطان اویس
به گرد چشمه ی نوشت دمی مهر گیاه ****تو عین آب حیاطی علیک عین اله
ترا چهی است معلق زچشمهی خورشید ****فتاده خال سیاهت چو سایه در بن چاه
زشام زلف خودم وعده می دهی چه کنم ****که وعده یتو دراز است وعمر من کوتاه
بدان دو چشم مکحل نظر در آیینه کن ****ببین که خانه ی مردم چرا شده است سیاه
ز نیل و قالیه بر قمر زدی رقمی ****هزار بار کبود وسیاه بر آمده ماه
چه طرفه گر دل وچشم من اند منزل تو ****که ماه راست زقلب وزطرفه منزلگاه
به ناله ی سحری دل گواه حال من است ****اگر چه غمزه ی تو چرخ کرده است گواه
جوانب رخ تو نازک است و می دارند ****دو زلف از آن دو طرف راز گرد آن نگاه
خمیده قدم وچون چنگ می کنم فریاد ****زدست عشق که عشقت زده است بر من راه
به باغ نرگس جماش را صبا بر سر ****به عهد اکد ش تو کج نهاده است کلاه
حکایت سر زلفین توست در اطراف ****عبارت لب ودندان توست بر افواه
نظر بر آن که تو در چشم ما کنی گذری ****نموده ام همه روزه چشم ها بر راه
زتاب مهر جمال تو سوختی گیتی ****اگر پناه نجستی به چتر (ظل اله )
معز دولت ودین پادشاه روی زمین ****که رای اوست از اسرار آسمان آگاه
محیط سلطنتو بحر جود شاه اویس ****که چرخ چنبریش چنبری ست بر خر گاه
نجوم کوکب شاهی که روز رزم کند ****زمین سیه به سپا ه و فلک به گرد سیاه
به غیر کاه ربا در زمان معدلتش ****کسی که به قصب نیارد ربود بر گی کاه
اگر به سایه کند التفات ممکن نیست ****گر آفتاب شود بار وضع سایه پناه
دوای ملک بر آورد کلک او ز دوات ****شفای خصم بر انگیخت تیغ او زشفا ه
خیال تیغش اگر بر خیال کوه افتد ****زچشمه ها شودش خون روان به جای میاه
زهی سپهر جهان دیده با همه پیری ****تو را متابع ومحکوم دولت بر ناه
سپرده خاک جناب تو گرد نان بر دوش ****کشیده گرد بساط تو گرد نان به حیاه
زده است دست جواد تو مرحبا ی سوال ****شده است عفو کریم تو عذر خواه گناه
ز زخم سییل حکم تو روی کوه کبود ****زبار منت جود تو پشت چرخ دوتاه
ستاره بسته یپیمان توست بی اجبار ****سپهر بنده ی فرمان توست بی اکراه
زخسروان به سپاه اندرش روان سیصد ****چو اردوان به رکاب اندرش روان پنجاه
تو را نجوم فلک لشگر است ولشگر گاه ****تو را ملو ک وملک را عیند و دولتخواه
کسی که تابع رای تو گشت چون خورشید ****کسی که در او نتواند دلیر کرد نگاه
تو را همیشه تفاخر به گوهر اصلی ست ****حسود را به کلاه گوهر نگا روقباه
کلاه زر کش نرگس به نیم جو نخرند ****تو آن مبین که بدو داده اند ضر به کلاه
درون دشمنت از موج چون دل بحر است ****که نیزه ی تو برون برد جان از او به شناه
به لطف وخلق تو ملک آنقدر منافع یافت ****که از ریاح ریاحین واز میاه گیاه
برای خرج عطای کف تو مسکین کان ****چه جان بکند ودر آخر نماند طاب ثراه
نزد به عهد تو در رودبار بر بط ره ****ولی فاخته را رود چنگ زد صد را
شها بهار جوانی من گذ شت ورسید ****خزان پیری انده فضای شادی کاه
بر استخوان چو کمانم نماند جز پی وپوست****زبس که بار جهان می کشم به پشت دوتاه
زمان خلوت وایام انزواست مرا ****نه موسم شره مال وحر ص ومنصب وجاه
بر آن سرم که کشم پای فقر در دامن ****برم به ملک قناعت زدست آز پناه
پس از قضای حیات به باد رفته مگر ****ادام کنم به دعای حقوق نعمت شاه
دل زمانه یجافی نمی دهد مهلت ****تو مهلیت زبرای من از زمانه بخواه
همیشه تا گذرد ماه وروز وهفته و سال ****سعادت دو جهان باد لازم درگاه
قصیدهٔ شمارهٔ ۸۶ - در مدح دلشاد شاه
یاد صبح است این گذر بر کوی جانان یافته ****یادم عیسی است جسم خاک از و جان یافته
یا بشیر صحت ذات عزیز یوسف است ****رهگذر بر کلبه احزان کنعان یافته
این خلیل اذر است ازر برو ریحان شده ****یا خضر در عین ظلمات اب حیوان یافته
گوهر ذات وجود در درج فطرت است ****چون( کلیم الله ) خلاص از موج بحران یافته
درة التاج سلاطین شاه دلشاد ان ****که هستگرد نان را طاقتش با طوق فرمان یافته
ای به تمکین از ازل ثانی بلقیس امده ****وای ز یزدان تا ابد ملک سلیمان یافته
شکر یزدان را که ذات بی نظیرت در جهان ****هر چه جسته جز نظیر از فر یزدان یافته
از نظیرت سالها جاسوس فکرت یک جهان ****جسته و صد ساله ره زان سوی امکان یافته
اسمان از خود نمایی پیش رای روشنت ****افتاب عالم ارا را پشیمان یافته
عقل کامل رای خود را نزد رای کاملت ****با کمال معرفت در عین نقصان یافته
روی سر پوشیدگان پرده ها عفتت ****روزگاراز سایه خورشید پنهان یافته
از سواد سایه چترت جهان خال جمال ****بر عذار شاهد چارم شبستان یافته
شهسوار همتت افلاک را در روز عرض ****چون غبار نیلگون بر سمت میدان یافته
نو عروس حشمتت خورشید را در بزم پاه ****چون مرصع مجمری در زیر دامان یافته
گلشن نیلوفری را خادمان مجلست ****شبه نرگس دانی از مینا در ایوان یافته
با وجود جود طبع و حسن اخلاقت که خلق ****هر دو را گلزار لطف و ابر احسان یافت
قصه یوسف جهان در قعر چاه انداخته ****نامه حاتم فلک در طی نسیان یافته
دست دول بخشت کزو کان در دهان انداخت خاک ****بحر پر دل را حربف اب دندان یافته
دستت ارزاق خلایق در سبیل تقدمه ****دادو بستد تا بروز حشر از ایشان یافته
قصیدهٔ شمارهٔ ۸۷ - در مدح سلطان اویس
ای کمان ابرویت را جان من قربان شده ****شام زلفت را نسیم صبح سر گردان شده
نقطه ی خالت سواد عین خورشید آمده ****آتش لعلن ذهاب چشمه ی حیوان شده
با همه خوردی دهان توست در روز سفید ****آشکارا کرده دلها غارت وپنهان شده
تا سر زلفت چو چوگان است در میدان حسن ****ای بسا سر ها که چون گو در سر چوگان شده
هر سحر در حلقه ی سودای شام طره ات ****بار چین بگشاده صبح ومشک چین ارزان شده
گر ندانستی دلا کاتش گل وریحان شود ****آتش روی خلیلم بین گل وریحان شده
عاشقان افتان وخیزان چون نسیم صبح دم ****جمله تن جان بر میان بر در گه جانان شده
در مغیلان گاه عشقت خستگان درد را ****زخم هر خار مغیلان مرهم ودر مان شده
خاک خون آلود این ره را اگر پرسند چیست ؟ ****چیست گوگردیست احمر کیمیای جان شده
بر سر کویش که خاکش تر شده است از اشک ما ****فیض رحمت بین ز زرین ناودان ریزان شده
ما زکویش روی کی تا بیم جایی کز هواش ****ذره با رخسارش از خورشید روگردان شده
سالکان راه عشق از تاب خورشید رخش ****در پناه بارگاه سایه یزدان شده
تا درست مغربی مهر در میزان شده ****هست باد مهرگان زر گر بستان شده
دستها کوبنده بر هم سرو وهر ساعت چنار ****در هوای مهرگان رقاص ودست افشان شده
شاخ گلبن را نگر در اشتیاق روی گل ****ریخته رنگ از هوا از مهرجان لرزان شده
ملک چوبین کرده غارت لشکر باد خزان ****گنج باد آورد خسرو در رزان لرزان شده
باز خواهد کرد اطفال نباتی را زشیر ****دایه یابر خریف اینک سیه پستان شده
کرد ترکیب زر ویاقوت رمانی انار ****زان مفرح لاجرم کام لبش خندان شده
از زر وگوهر میان باغ جنت جویبار ****چون کنار سایلان درگه سلطان شده
ساقیا ! در کارگاه رنگ رز نظاره کن ****چون خم عیسی ببین ، بر گونه گون الوان شده
در خمستان رو خم سر بسته ی خمار بین ****شاهد گل روی مصرعیش را زندان شده
چون لب لعل تو رنگ صبغه اله یافته ****بس لبالب عین جان ومعدن مر جان شده
مریم رز را بخواه آن بکر آبستن به روح ****زبده ی عصر آمده پرورده ی دهقان شده
ظاهرا هم شیره ی انگور بوده در ازل ****آب حیوان چون کفیل عمر جاویدان شده
عید فرخ عود کرد آن عود شکر ریز کو ****از بساط جام گلگون عندلیب الحان شده
چنگ ونای اینک زدست مطربان راهزن ****پیش سلطان جهان با ناله وافغان شده
شاه جم تمکین مغرالدین .الدنیا که هست ****وصف اخلاقش برون از خیر امکان شده
آفتاب سلطنت سلطان اویس آن که از ازل ****جوهر ذاتش فلک را حاصل دوران شده
دامن چترش که خورشید فلک در ظل اوست ****سایبان رحمت این سبز شادروان شده
گرچه عقل پیر عالم را آب وجد می شود ****در دبیرستان رایش طفل ابجد خوان شده
صدره از رشک دلش جان در لب بحر آمده ****هر دم از دست کفش خود در درون کان شده
از خروش کوس او گوش زحل بشکافته ****وز غبار لشکرش چشم فلک حیران شده
تا به حدی آب تیغ خنجرش تیز آمده ****کایسای آسمان از آبشان گردان شده
ای به بزم ورزمت از باران جود وآب تیغ ****خاندان بخل وبنیاد ستم ویران شده
هر که سر پیچیده از فرمان تو در گردنش ****چون رسن حبل الورید اندر تنش پیچان شده
قطره ای و ذره ای کافتاده وبر خواسته در ****در هوای جامت این خورشید وآن عمان شده
از سر مهر آسمان بوس آمده ****وز بن گوش اخترانت تابع فرمان شده
بارها نعل سم اسب تو آن مفتاح فتح ****گوشوار گوش مه تاج سر کیوان شده
مرکبت چون در مقام دست برد آورده پای ****مردی رستم سراسر حیله و دستان شده
تا شده طیار شاهین در هوای همتت ****پیش مردم در ترازو سنگ وزر یکسان شده
هر کجا خندیده شیر رایتت د ر روی خصم ****در سرش شمشیر با آهن دلی گریان شده
طبع موزون تو چون فر مود میل جام می ****زمره ی فضل وهنر را زهره در میزان شده
مشتری را گر شرف نگرفته فال از طالعت ****آفتاب طالعش در خا نه ی کیوان شده
بر ره آن جانب که شستت کرد پیکان را روان ****قاصد میر اجل بی در و بی پیکان شده
بر یمینت هر که راسخ بود چون تیرو کمان ****آمده بر سر اگر در رزم خود عریان شده
گنج معنی شد روان در روزگار دولتت ****لیکن این معنی برای خاطر سلمان شده
تا جهان هر سال بیند زایران کعبه را ****بر بساط رحمت خوان کرم مهمان شده
سفره ی احسان ولطفت در جهان گسترده باد ****پادشاهانت گدای سفره ی احسان شده
روز عیدت فرخ وبد خواه اشتر زهره ات ****باد در پای سمند ت چون شتر قربان شده
قصیدهٔ شمارهٔ ۸۸ - در موعظه ونصیحت
زحبس نفس خلاص ای عزیز اگر یابی ****سریر سلطنتت مصر جان مقر یابی
از این خرابه کنگر مقام اگر ببری ****فراز کنگره یعرش مستقر یابی
اگر به چشم تامل به خاک در نگری ****به زیر پای خود اندر هزار سر یابی
کمال قدر وشرف می کنی طلب چون ما ****منازلی که تو می جویی از سفر یابی
ز خود سفر کن اگر نعمت ابد طلبی ****که در چنین سفر آن سفره ی ما حضر یابی
تو مرغ بی پری از بال نیست خبری ****به بال کن طیران تازه بال پر یابی
به زیر تیغ چو کوهی نشسته تا باشد ****که سنگ پاره ای از لعل بر کمر یابی
بدان قدر که بیابی زرزق راضی شو ****چو بیش و کم همه در قبضه ی قدر یابی
دل است کعبه ی عرفان کعبه ی دل را ****دراز صفات توسعی بکن که در یابی
به بوی دوست سحر خیز شو چو باد صبا ****که بوی دوست زمشکین دم سحر یابی
چو مشکو عود عزیزی نفس وطیب نفس ****بسوز سینه و خونا به ی جگر یابی
ندیم مجلس کروبیان قدس شوی ****زشر نفس خلاصی بجوی اگر یابی
به خلوت حرم دوست آن زمان برسی ****کزین ده و دو درونه تتق گذر یابی
دل شکسته چو یاقوت شاد کن وانگه ****به عهده یمن از آتش اگر ضرر یابی
اگر نه بر دل کوه است خاری از درون ****فسرده خون زچه در سینه یحجر یابی
زغصه بر جگر بحر نیز داغی هست ****وگرنه از چه لبش خشک وچشم تریابی
ز چشمت ار سبل ریب عیب بر خیزد ****سرایر حجب غیب در نظر یابی
خواص خاص زعامی مجو که ممکن نیست ****که آنچه در دل بحر است در شمر یابی
برای مصلحتی پادشاه گردون را ****گهی به خاوران و گاهی به باختر یابی
سپهر با عظمت را که بسته اند کمر ****برای خدمت اولاد بو البشر یابی
تو در مزراغ دنیا چو تخم بد کاری ****در آخرت هم ازین جنس بارو بر یابی
دو تویی فقرا جامه ایست کز عظمت ****هزار میخی افلاکش استر یابی
ندارد ان شرف و اعتبار دینی درون ****که خویش را تو بدان چیز معتبر یابی
ببخش مال و نترس از کمی که هر چه دهی****جزای آن به یک ده ز داد گر یابی
تو همچو منبع ماهی به عینه چندانی ****که بیشتر بدهی فیض بیشتر یابی
چو غنچه خانه پر از برگ ودایمی دلتنگ ****که کی ز باد هوا خرده ای ز زر یابی
مقرر است نصیب ار هزار سعی کنی ****هر آنچه هست مقدر همان قدر یابی
چو نرگست همگی چشم بر زر و سیم است ****نظر به زر نکنی هیچ اگر بصر یابی
مکن ملامت دنیا که سست بنیاد است ****کزین سرای دو در خلد هشت در یابی
جلیس او شوی آنگه که چشم و گوشی را ****کز آن جمال و مقال حبیب در یابی
چو گاو و چشم ز دیدار عیب سازی کور ****چو پیل گوش ز گفتار خلق کر یابی
گذر به لاله ستان کن چو باد تا در خاک ****غریق خون همه سرهای تا جور یابی
اگر به نسخه تشریح چشم در نگری ****شروح صنع درین جلد مختصر یابی
گذشت عمر عزیزت به هرزه تا امروز ****دلا به کوش که باقی عمر دریابی
تو مردمی ز همه مردمی امید مدار ****که این کرم ز نفوس ملک سیر یابی
مباش در دم نحلی که در دمش نوش است ****که در دم و دم او نوش نیشتر یابی
ببین که با همه حسن اللقا چه کوتاهست ****بقای صبح دوم را که پرده در یابی
ز آه سرد حذر کن که کوه را چون کاه ****زباد سینه درویش بر حذر یابی
از مروت نیست پیشش بحر را خواندن سخی ****وز سبکباری ست گفتن کوه را نزد ش حلیم
ای عیون اختران از خاک در گاهت کحیل ! ****وی جبین آسمان از داغ فر مانت وسیم
هم به جنب همتت گردون خسیس ومه گد ا ****هم به خیل حشمتت دریا بخیل وکان لئیم
سفره ی افلا ک را رای تو بخشد قرص چاشت ****ابلق ایام را جودت دهد وجه فضیم
می کند ثابت به برهان های قاطع تیغ تو ****کوشهاب ثاقب است وخصم شیطان رجیم
در میان روز وشب گر تیغ تو سدی کشد ****خیل شب زان پس نیارد سر بر آوردن زبیم
کعبه درگاه توست اندر مقامی کاسمان ****بسته احرام عبادت گرددش گرد حریم
خویشتن را دشمنت بر تیغ دولت می زند ****لاجرم پروانه سان می سوزد از تاب الیم
از در اصحاب دولت می توان گشت آدمی ****یافت از اقبال ایشان پایه ی انسان رقیم
ای عدو در زیر شیر رایت او شد که هیچ ****در نمی گیرد سگی وروبهی با این غنیم!
با قضا حیلت چه آرزد زانکه در روز اجل ****عاجز است از دفع دشمن سوزن چو موی سیم
خصم بالین سلامت را کجا بیند به خواب ****زا نکه آن سر کش زیادت می کشد پا از گلیم
پادشا ها در بهار دولتت من بی نوا ****هستم آن بلبل که چون عنقاست مثل من عدیم
گر چه بیمار است طبعم قوتی دارد سخن ****ورچه باریک است معنی دارم الفاضی جسیم
گر به دست دیگری آرم سخن عیبم مکن ****زان سبب کز دست خویشم در عذابی بس الیم
تا ندید گل بود هر سال بلبل در بهار ****در بهار کامرانی دولتت بادا ندیم !
قصیدهٔ شمارهٔ ۸۹ - در مدح سلطان اویس
دمید گرد لب جوی خط زنگاری****بیاد و در قدح افکن شراب گلناری
صبا شراب صفا ریخت در پیاله گل****به یک پیاله مل گشت روی گل ناری
زمان زمان گل است و اوان ساغر می****کی آوری می اگر در زمان گل ناری
بیاد تفرج آیات صنع باری کن****که داده است بر ابر و این همه گهرباری؟
نهاد گنبد گل بین که از مرد و لعل****نهادهاند و در او میکنند زر کاری
مهندسان هوایی ز نقطه باران****بر آب دایرهها میکشند پرگاری
چو قرص گرم فلک دید گل دهن بگشود****ندانمش زه چه پیدا شد این شکمخواری
شب دراز به تحصیل علم حکمت عین****بسا که نرگس مسکین کشیده بیداری
زرشک چشم ندارد که لاله را بیند****که لاله نیز چرا میکند کله داری؟
اصول و حکمت بید و خلافیش بنگر****شنو کلام قماری و منطق ساری
فغان ز درد دل سار و ناله سحرش****که هست در دل سار علتی ساری
اگر زیاد نه بویی شنود چون یعقوب****چرا به قهقه خندید کبک کهساری؟
شکوفه پیش رو لشکر بهار آمد****که پیر به ز برای سپاه سالاری
عجب که دیده نرگس نظر به مردم هیچ****نمیکند نظرش بر خود است پنداری
نهاد شاخ شجر تختههای بزازی****گشاده باد صبا کلبههای عطاری
ز جعد غالیه بوی بنفشه روی زمین****نهاد خال رخ گلرخان فرخاری
نوای بلبل عاشق شنو، نه ناله چنگ****که از محبت گل شد برو هوا تاری
مده به مجلس گل راه چنگ، که گل****عروس پرده نشین است و چنگ بازاری
دل است غنچه به یکباره و سوسن است زبان****بسی است ره زبان آوری به دلداری
ثنای حضرت گل بلبل از چه میگوید؟****ببایدش ز من آموخت نغز گفتاری
چو کلک من ثنای و دعای شاه سزد****زبان قمری اگر لاله را شود قاری
معز دولت دین، سایه خدای که هست****به سایه علمش آفتاب ز نهاری
محیط مکرمت و کان جود، شاه اویس****که ابر را ز درش را تبی است ادراری
شهی که گر بفروشند نعل اسبش را****برای تاج کند مشتری خریداری
جناب همت او آن رفیع مملکت است****که کرد هفت سپهری چهار دیواری
اگر درآورد او ظل چاه را به جوار ****ز چاه چشمه خورشید را کند جاری
چو دید رایت او گفت آفتاب بلند****که کار توست جهانگیری و جهانداری
کند مطالعه روزنامه فردا****ضمیر او ز سواد شب خط تاری
ز جام بأسش اگر عقل جرعهای بچشد****به خواب نیز نبیند خیال هشیاری
سحاب کیست که لاف سخا زند با او؟****اگر چه میکندش دعوی هواداری
کسی که شد چو قلم در زمان او دو زبان****نصیب اوست سیه رویی و نگونساری
ز حمل جان چو نهنگ آمدست دشمن او****چرا بدوش کشد بار سر به سرباری
زهی به قوت شاهین بازویت کرده****به هر دیار ترازوی عقل طیاری
سریر جاه تو را بالشی کند گردون ****به گرد بالش او گر تو سر فرود آری
به بوی خلق تو یابد حیات و برخیزد ****نسیم صبح که جان میدهد ز بیماری
اگر نسیم صبا گردی از درت یابد ****بسی که مشک ختن را دهد جگر خواری
برای قدر تو زانکه گنجدش در سر ****قبای اطلس گردون کند کله داری
ز زخم تیغ تو خورشید تیغ زن هر شب ****پناه برده به کوه است و گشته متواری
که در جهان کمری جز به طاعتت بندد ****که آن کمر نکند بر میانش زناری
جهان عدل تو باغی است بارور که در او ****جز از درخت نبیند کسی گران باری
به روز جلوه نصرت قبای فیروزی ****ز گرد خنک تو پوشد سپهر ز نگاری
هر آن که نام تو بر دل نوشت گشت عزیز ****مگر درم که ز دست تو میکشد خواری
بسی گنه ز زر آمد پدید و بخشیدی ****به لطف خویشتنش گرچه خصم دیناری
اگر شمار درم میکنند پادشهان ****تو آن شهی که درم را به هیچ نشماری
به غیر مورچه تیغ وقت قصد عدو ****روا نداشته هرگز که موری آزاری
بر شکوه وقار تو کوه با همه سنگ ****رود به باد چو کاه از چه از سبکساری
شها ببوی ثنایت فلک ز شرق به غرب ****همی برد سخنم را چو مشک تاتاری
کواکب سخنم طالعند در آفاق ****ولی چو سود که طالع نمیدهد یاری
به وصف حال خود از گفته نجیب و کمال ****دو بیت کرده خرد بر زبان من جاری
به خاک پای تو کاب حیات از آن بچکد****اگر مسوده شعر من بیفشاری
سزد که خواری حرمان کشد معانی من ****بلی کشند غریبان هر آینه خواری
همیشه تا بود این خرقه ملمع دهر ****که روز میکشندش پودی و شبش تاری
سنین عمر تو را باد روز نوروزی****لیال آن همه قدر شهور آزاری
قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در طلب بخشش از سلطان
ای سران ملک را شمشیر تو مالک رقاب!****باغ عدل از جویبار تیغ سبزت خورده آب!
با شکوه کوه حلمت، ابر گریان بر جبال****با وجود جود دستت، برق خندان بر سحاب
میخورد تیهو به عهدت طعمه از منقار باز****میبرد رو به عونت پنجه از شیران غاب
جود دستت بحر را نگذاشت آبی در جگر****بحر را کی با وجود جود دستت، بود آب
شام قهرت گر شبیخون آورد بر خیل روز****تا به روز حشر ماند تیغ صبح اندر قراب
ور مدار چرخ جز بر آب شمشیرت بود****آسیای آسمان یکبارگی گردد خراب
گوهر تیغ تو گر عکس افکند بر جرم کوه****روی خارا را به خون لعل گرداند خضاب
ساقی بزم تو چون بر خاک ریزد جرعهای****زهره گوید بر فلک «یا لیتنی کنت التراب»
اعتدال نو بهار خلقت اندر مهرجان (مهرگان)****سبزه از آتش دماوند آب حیوان از سراب
خسروا! در روضه بزمت، که رشک جنت است****مدتی شد تا رهی نیست را راه از هیچ باب
من ز اهل جنت بزم تو بودم پیش ازین****چون شدم بیموجبی مستوجی چندین عذاب
گویی آن دولت کجا شد کز سر زلف و کرم****با منت هر ساعتی بودی خطاب «مستطاب»
آنچه من دیدم تصور بود، آیا یا خیال؟****و اینکه میبینم به بیداری است، یارب، یا به خواب؟
آفتاب عالم افروزی و من آن ذرهام****کز فروغ طلعت خورشید باشد در حجاب
آفتابا گر گناهی دیدهای از ما بپوش!****ور به تیغم میزنی سهل است روی از من متاب!
آسمان رحمتی دارم زرایت چشم مهر****حاش لله کاسمان با خاک فرماید عتاب
من خطایی خود نکردم، ور خطایی نیز رفت****همچنان امید عفو م هست از آن عالی جناب
آفتاب مهربان چون گرم گردد در عتاب****ای دل مجرم کجا داری تو تاب آفتاب!
هم به لطفش التجا کن، کز تف خورشید قهر****عاصیان را نیست، الا سایه یزدان ماب
گر گناهی کردهام، «الاعتذار الاعتذار»****ور خطایی رفت ازآن «الاجتناب الاجتناب»
من حوالت میکنم خشم تو را با لطف تو****خود که جز لطفت تواند گفت خشمت را جواب؟
در جهان رسمی قدیم است از بزرگان مرحمت****وز فرودستان خطا و« الله اعلم بالصواب»
تا برای سایبان روز فراش قدر****میدهد خیط الشعاع شمس را هر روز تاب
خیمه عمر تو را اوتاد عالم باد میخ!****محور گردون ستون و مدت گیتی طناب
قصیدهٔ شمارهٔ ۹۰ - در مدح امیر شیخ حسن
طالع عالم مبارک شد به میمون اختری****منتظم شد سلک ملک دین به والا گوهری
تاج شاهی سرفرازی میکند امروز از آنک ****گردنان مملکت را دوش پیدا شد سری
اول ماه جمادی سال ذال و میم و حا ****ز آفتابی در وجود آمد به شب نیک اختری
تا حساب طالعش بیند در اصطرلاب ماه ****شب همه شب بود کیوان منتظر بر منظری
قاضی صدر ششم، در عین طالع مینوشت ****بر سعادتمندی هر دو جهانش منظری
بهر قربان شحنه پنجم که ترک انجم است****بر گلوی بره میمالید هر دم خنجری
خسرو کشور گشای قلعه چارم ز زر ****حضرت عالیش را ترتیب میداد افسری
زهره زان شادی صاحب طالع است آمد به رقص ****بر سیوم گلشن به دستی می به دستی مزمری
از پی تحریر حکم طالعش تیر دبیر ****پیش بنهاده دواتی باز کرده دفتری
تا سپند شب بسوزاند به دفع چشم زخم ****صبحدم زین مجمر فیروزه پر کرد آذری
با دلی پر مهر میگردید چرخ گوژ پشت****برسر گهوارهاش چون مهر گستر مادری
عنبر شب تا کند او را به لالایی قبول ****عرض کردی خویشتن را هر زمان در زیوری
از قدوم فرخ او آتش اعدا بمرد ****مقدم او داشت گویی معجز پیغمبری
دفع یاجوج بلا و فتنه را آمد پدید ****در جهان از پشت دارای جهان اسکندری
شاه غازی ظل یزدان شیخ حسن نویان که هست ****گردن گردون ز بار منتش چون چنبری
آنکه نامش میزداید چهره هر سکهای ****وانکه ذکرش میفزاید پایه هر منبری
موکب اقبال او را صبح صادق سنجقی ****ساقی احسان او را بحر زاخر ساغری
بر تیغش گرفتند بر کوه خارا کوه را ****باز نشناسد کسی از کومه خاکستری
در چنان روزی که گفتی گردگردون گرد کرد ****چهره خورشید را پنهان به کحلی معجری
ز آتش پولاد رمح و تابش دم هر نفس ****سینه گردون شدی چون کوره آهنگری
هر سواری بود گاه حمله بردن در نبرد ****آهنین کوهی روان در عرض گاه محشری
هر درفشی اژدهایی هر کمندی افیعی ****هر حسامی آفتابی هر نیامی خاوری
چون بر اطراف می یاقوت گون سیمین سحاب ****بر سر سیلاب خون افتاده هر جا مغفری
قلب دشمن کز صلابت با شکوه کوه بود ****بود گاه حملهاش کاهی به پیش صرصری
از سلیمان خاتمی بس و از شیاطین عالمی ****از کلیم اله عصایی و از فراعین لشگری
بر سر رمحش چو چشم دشمنان دیدی خرد ****در دماغ خویشتن بستی خیال عمری
هم بمیرند آخر آن اشرار کز شمشیر میر ****میجهند امروز یک یک چون شرار از اخگری
ابتدای این سعادت هیچ دانی از چه بود ****از خلوص اعتقاد داوری دین پروری
سایه حق شاه دلشاد آنک آمد حضرتش ****ملجا هر پادشاهی مرجع هر داوری
بی هوای او نپوید هیچ دم در سینهای ****بی رضای او نیاید هیچ جان در پیکری
در سرابستان قدرش شکل انجم بر فلک ****قطرههای شبنمند افتاده بر نیلوفری
سالها شد تا نمییارد زدن راه عراق ****هیچکس در روزگار او مگر خنیاگری
در شب تاریک حرمان رهرو امید را ****جز فروغ اختر رایش نباشد اختری
سرو را قرب سه سال است این زمان تا هر زمان ****خاک پایت را جبینم میدهد دردسری
داشتم امید آن کز خدمت درگاه تو ****همچو دیگر همسران خویش گردم سروری
صورت احوال من یکباره دیگر گون شدست ****وز من باور نداری هم بپرس از دیگری
قرض خواهانم یکایک بستدند از من به وجه ****گر ز انعام تو اسبی داشتم یا استری
نیست روی آنکه راه خانه گیرم زین بساط ****این چنین فارد که من افتادهام در ششدری
نا امید از لطف یزدان نیستم با این همه ****همتی در بستهام باشد که بگشاید دری
تا بیان ثابت نگردد جز به قول حجتی ****تا عرض قائم نباشد جز به ذات جوهری
باد ز آفات عوارض در پناه لطف حق ****جوهر ذاتت که هست الطاف حق را مظهری
تا ابد باشد در ظل شما شه زادگان ****این یکی طغرل تکینی وان دگر شه سنجری
قصیدهٔ شمارهٔ ۹۱ - درمرثیه شیخ زاهد
دریغا که باغ بهار جوانی ****فرو ریخت از تند باد خزانی
دریغ آن مه سرو بالا که او را ****ز بالا فتاد این بلا ناگهانی
تو دانی چه افتاده است ای زمانه ****فتادست مصر کرم را میانی
عجب دارم از شاخ نازک که دارد ****درین حال برگ گل بوستانی
درین ماتم ارچه زمین سبز پوشد ****سزد گر کند جامه را آسمانی
تو را باید ای گل به صد پاره کردن ****کنون گر گشایی لب شادمانی
چه افتاد گویی که گل برگ رعنا ****بخون شست رخساره زعفرانی
دل لاله بین روی سرخش چه بینی ****که هست از طبانچه رخش ارغوانی
بهارا روان کردهای اشک باران ****در آنی که پیراهن گل درانی
هزارا مبادت از این پس نوایی ****اگر بعد از این بر چمن گل بخوانی
دران انجمن اشک مردم روا شد ****که شاه جوان از سر مهربانی
همی گفت ای آفتاب نشاطم****فرو رفته در بامداد جوانی
انیس دل و خاطرم شیخ زاهد ****که در خاطر آورد دل این گمانی
که از صد گلت غنچه ناشکفته ****به باد فنایت دهد دهر فانی
به طفلی که دانست جان برادر ****که جان برادر به آتش نشانی
به خون دل و دیدهات پروریدم****ندانستم این کز دلم خون چکانی
ز دست حریف اجل میر قاسم ****مگر باز خورد این قدح دوستکانی
تو وقتی ز دل میزدودی غبارم ****کنون زیر خاکی کجا میتوانی
برادر ندارم کنون با که گویم ****گرم باشد از دهر درد نهانی
الا این خرامان صنوبر چه بودت ****که چون نارون بر چمن ناروانی
نه در بزم می دوستان مینوازی ****نه در رزم بر دشمنان میدوانی
نه صوت نی از مطربان مینیوشی ****نه جام می از ساقیان میستایی
برانم که گرد حریفان نگردد ****دگر رطل می با وجود گرانی
چه آوازه از نی شنیدست گویی ****که چشم قدح میکند خون فشانی
کسی کین سخن بشنود گر بود سنگ ****دلش خون شود چون دل لعل کانی
صبا دم بر افتاده در باغ رضوان ****به دلشاد شه میبرد زندگانی
که آرام جان تو زد شیخ زاهد****سراپرده بر جنت جاودانی
ندانم که چون در نینداخت خود را ****ز بام فلک خسرو خاروانی
ندانم چرا مه که از خرمن خور ****بگسترد بر شارع کهکشانی
ایا مادر شوخ بی شرم گیتی****چه بی شرمی است این و نامهربانی
یکی را که خواهی به دین زار کشتن ****ز بهر چه زایی چرا پرورانی
در اهل جهان بلکه در خانه خود ****عجب آتشی زد سپهر دخانی
ندانست گیتی کسی را امانی ****تو از وی چه داری امید امانی
چو پروانه یکبارگی سوخت خلقی ****بدین شمع جمع و چراغ معانی
دلا نیست گیتی سرای اقامت ****که هست امر مانی و تو کاروانی
نمی بایدت رفتن آخر گرفتم ****که بس دیرمانی درین ایر مانی
تو را که همای خرد هست در سر ****منه دل به این خانه استخوانی
شها نیک دانی تو رسم جهان را ****تو خود در جهان چیست کان راندانی
جهان بیثبات است تا بودهایم ****چنین بود رسم بد این جهانی
دل یوسف عهد خون است گویی ****ز نا دیدن ابن یامین ثانی
بماناد کیخسرو آنکش برادر ****فرو آمد از قلعه خسروانی
خدایا تو آن نازنین جهان را ****فرود آر در جنت جاودانی
بر آن آفتاب کرم بخش برجی ****که آنجاش طوبی کند سایه بانی
روان باد ای چشمه خضر روشن ****که دادی به اسکندری زندگانی
شهنشه اویس آفتاب سلاطین ****سر افسر ملک نوشین روانی
فریدون ثانی که پاینده بادا ****بدو ملک دارایی و اردوانی
الهی تو این پادشاه زمین را****نگه دار از آفات آخر زمانی
به اخلاص پیران و صدق جوانان****که این نوجوان را به پیری رسانی
اگر چه مصیبت عظیم است لیکن ****چه تدبیر شاها تو جاوید مانی
قصیدهٔ شمارهٔ ۹۲ - درمرثیه میر قاسم
دریغا که خورشید روز جوانی ****چو صبح دوم بود کم زندگانی
دریغا خرامنده سروی که بودش ****درین مرز ایران زمین مرزبانی
دریغا سواری که جز صید دلها ****نمیکرد بر مرکب کامرانی!
دریغا که ناگه گلی ناشکفته****فرو ریخت از تند باد خزانی!
برین آفتاب ای فلک زار بگری ****فرو رفته در صبح جوانی
درد باد گل را دهن برین غم ****چرا میگشاید لب شادمانی؟
چه شوخی جهانا که شرمت نیاید ****از آن طلعت خوب و فر کیانی!
ایا شمع گریان نگویی چه بودت ****که بر فرق خاک سیه میفشانی؟
ایا صبح خندان چه حالت شنیدی ****که بر سینه مشکین قصب میدرانی؟
یقین است ما را درین خانه رحلت ****ولیکن نبود این کسی را گمانی
که در عنفوان صبا میر قاسم****زند خیمه بر جنت جاودانی
دریغ آن سرو افسر شهریاری ****دریغ آن قد و قامت پهلوانی
هنوزش خط سبز ننوشت گامی ****در اطراف رخساره ارغوانی
هوای پدر کرد و مادر همانا ****کزین مادران دید نامهربانی
سواری چنان که پنداشت چرخا ****که بر مرکب چون پیکر نشانی
هژبری چنین که دانست دهرا****که پابست گوری کنی ناگهانی
ایا مردم دیده چون بود حالت ****در آن عین بیماری و ناتوانی؟
به بدری محاق تو واقع شد ای مه ****چه تدبیر با گردش آسمانی؟
اگر خسرو عهد بوری درین ملک ****در آن مملکت نیز نوشی روانی
دلا کار و بار جهان آزمودی ****چرا در پی کار و بار جهانی؟
گذری است عمرت همان به که او را ****به خیر و سلامت خوشی بگذرانی
تو خود گیر کاندر جهان دیر ماندی ****چه بنیاد بر خانه ایرمانی
ندانم که کرد ناگه تحمل ****دل نازک پادشاه این گرانی
بماناد کیخسرو آنکش برادر ****فرود آمد از باره خسروانی
دل یوسف عهد چون است گویی****ز نادیدن ابن یامین ثانی
شها باد دوران عمر تو باقی ****چنین است احوال دنیای فانی
چو یاقوت با کوه پیوسته بادا ****بقای تو ای گوهر کن فکانی
قصیدهٔ شمارهٔ ۹۳ - در مدح شاه دوندی
بهار و نگار و شراب و جوانی ****کسی را که باشد زهی زندگانی
دو چیزند سرمایه کامگاری ****دو ذوقند پیرایه شادمانی
نشاط شراب و شراب صبوحی ****صبوح بهار و بهار جوانی
وگر وصل یاری دهد دست با آن ****زهی پادشاهی زهی کامرانی
درین وقت یاری سبک روح باید ****که بر گل کند چون صبا جانفشانی
بیاد گل و ارغوان میستاند ****ز ساقی گلرخ می ارغوانی
صبا هر صباح از سر کوی جانان ****همه بار جان آورد ارمغانی
کلاه گلست افسر کیقبادی ****بساط چمن دیبه خسروانی
دل غنچه چون خوش نباشد که با گل ****بخلوت کند عیشهای نهانی
مشو غافل از عمر و میدان غنیمت ****حضورش که یار عزیزست و جانی
چو خواهد گذشتن همان به که او را ****دمی خوش برآری و خوش بگذرانی
شبی بلبلی گفت با من به باغی****که ای عندلیب ریاض معانی
همیشه از این بیش دلشاد بودت ****چه بودت که غمگین شدی ناگهانی
تو را مدتی بود خرم بهاری ****برانداختش تند باد خزانی
هوای کدامین چمن داری امروز؟****ندیم کدامین گل و گلستانی؟
بدو گفتم آری چنین است و برکس ****نماند نعیم جهان جاودانی
کنون میدمد باز بوی بهاری ****به سر سبزی و میدهد شادمانی
فلک میرود در پی عذرخواهی ****جهان میرود بر سر مهربانی
در آن باغ خرم که خوش باد خاکش ****اگر بلبلی کردم و مدح خوانی
چو هدهد کنون میکنم سرفرازی ****به خاک کف پای بلقیس ثانی
چو بلقیس جمشید تخت معالی ****چو جمشید خورشید چرخ معانی
سپهر کرم شاهوندی که هست او ****سزاوار دیهیم و تاج کیانی
سرای جهان را به تدبیر بانو ****بنای کرم را به تحقیق بانی
اگر نه زحل بر فلک شب همه شب ****کند بام قصر تو را پاسبانی
فرود آری از قلعه هفتمیناش ****غلامی سیه را بجایش نشانی
خرد چون قلم در صفات کمالت ****فرو ماند از بی سری و زبانی
اساس سرای بزرگی به همت ****نهادی وزودش به جایی رسانی
که در بارگاه تو از فرط حشمت ****زنند آسمانها در آستانی
ایا شهریاری که از ابر و دریا ****کفت بر سر آمد به گوهر فشانی
شده بر خلایق چو اوقات خمسه ****دعای تو واجب چو سبع المثانی
سحابی است چتر تو بالای گردون ****که خورشید را میکند سایه بانی
به عهدت صبا شرم دارد گشادن ****نقاب از عذار گل بوستانی
الا تا نسیم صبا هر بهاری ****زمین را دهد کسوت آسمانی
بهار بقای سرت سبز بادا ****چنان کآسمانش کند بوستانی
قصیدهٔ شمارهٔ ۹۴ - درمدح دلشاد شاه
ای سرو گل عذار و مه آفتاب روی ****ما را متاب در غم و از ما متاب روی
با سایه سواد سر زلف خویش گیر****ما را که سوختیم در این آفتاب روی
یارب چه نازکی که چو بر گل گذر کنی ****گیرد تو را از آتش اندیشه تاب روی
مشک خطا ببوی تو خود را بباد داد****الحق نموده بودش فکر صواب روی
ماهیت جمال تو گر بیند آفتاب ****پنهان کند ز شرم رخت در نقاب روی
گر روی را به آینه بنمایی از حجاب ****ننماید آینه پس ازین از حجاب روی
چشم مرا ز بهر خیال تو هر شبی ****داده هزار دانه در خوشاب روی
ای کاشکی خیال تو دادی مجال خواب****بودی که بخت من بنمودی به خواب روی
چشمم در آرزوی عقیق تو هر نفس****شوید به خون لعل چو جام شراب روی
عشق تو آب روی مرا برد اگر چه من ****دارم همیشه در غم عشقت بر آب روی
آنکس که آبرو طلبد گو برو بنه ****بر خاک پای مریم عیسی جناب روی
دلشاد شاه، شاه جوانبخت کز شرف ****بر خاک درگهش نهد افراسیاب روی
آنکو نموده بر سر دریای همتش ****نه قبه سپهر به شکل حباب روی
درگاه اوست قبله حاجات ازان بود ****از هر طرف نهاده بر او شیخ و شاب روی
آن بر کابروی جهان از عطای اوست ****پیش تو بر زمین نهد از بهر آب روی
روی سحاب شد ز حیا غرق در عرق ****از بس که کرد در تو به خواهش سحاب روی
آنکش نسیم خاک در تست در دماغ ****در هم کشید چو غنچه ز بوی گلاب روی
پیوسته روی بخت جوان تو تازه است ****شک نیست که خود تازه بود در شباب روی
شیر از حمایت تو کند بر غزال پشت ****تیهو به پشتی تو نهد در عقاب روی
پیش سحاب چتر تو روزی هزار بار ****خورشید همچو سایه نهد بر تراب روی
از بس که در هوای تو گرم آمد آفتاب ****اینک ببین بر آمده سرخ از شتاب روی
برگردد آسیای پر از دانه فلک****یک جو اگر بتابی از و در عتاب روی
پشت سپهر گوژ شد از غصه چون هلال ****تا سوده است بر کف پایت گلاب روی
با تیغ مهر اگر تو به کین یک نظر کنی ****دارد نهفته تا به ابد در قراب روی
از عجز در سیاقت تعداد بخششت ****شد خاممه را سیاه به روز حساب روی
با نطق بنده طوطی سر سبز اگر سخن ****گوید جهان سیه کندش چون غراب روی
منت خدای را که به یک التفات تو ****ناگه سعادتیم نمود از حجاب روی
بختم خطاب کرد که ای کامجو منه ****الا به بارگاه شه کامیاب روی
بودم بنفشه وار از اندیشه گوژ پشت ****چون لاله بر شکفت مرا زین خطاب روی
گر کلک بر کتاب نهم جز به مدحتت ****بادا مرا سیاه و کلک و کتاب روی
ای آفتاب ملک ز من نور وامگیر ****وی سایه خدای زمن بر متاب روی
تو ماه و من عطاردم اریک نظر کنی ****زان یک نظر نماید صد فتح باب روی
تا هر صباح شاد مه روی صبح را ****بیش سپید برزده کرد و خضاب روی
خصم سپید سیه کار دوده تو را****بادا سیاه گشته به دود عذاب روی