دیوان بیدل دهلوی_غزلیات150تا300
غزل شمارهٔ 151: بدزدگردن بیمغز برفراخته را
بدزدگردن بیمغز برفراخته را ****به وهم تیغ مفرسا نیام آخته را
در این بساط ندامت چو شمع نتوان کرد****قمارخانهٔ امید رنگ باخته را
بهگردن دل فرصثشمار باید بست**** ستم ترانهٔ گریال نانواخته را
جهان پسث مقام عروج فطرت نیست**** نگونکنید علمهای سرفراخته را
تکلف من و مای خیال بسیار است**** نیاز خوب کن افسانههای ساخته را
ز خلقگوشهگرفتن سلامت است اما**** خیال اگر بگذارد به خویش ساخته را
فروتنیکن و تخفیف زیردستان باش**** که رنجهاست بهگردن سر فراخته را
تلاش ما چوسحرشبنم حیا پرداخت**** عرق شد آینه آخر نفسگداخته را
حق است آینه اینجا خیال ما وتو چیست**** که دید سایهٔ در آفتاب تاخته را
به طبعکارگه عشق آتش افتاده است **** کسی چه آب زند آشیان فاخته را
چوسود اگربه فلک رفتگرد ما بیدل**** ز سجده نیستامان عجز خودشناخته را
غزل شمارهٔ 152: عقبهای دیگر نباشد روح از تن رسته را
عقبهای دیگر نباشد روح از تن رسته را****نیست بیم سوختن دود زآتش جسته را
شکوه ازگردون دلیلتنگدستیهای ماست****ناله در پرواز باشد طایر پربسته را
انتظام عافیت از عالم کثرت مخواه****بیثباتاست اعتبار رنگ و بوگل دستهرا
همچوسروآزادگان را قیدالفت راستیست****خط مسطر دام باشد مصرع برجسته را
از زبان چرب و نرم خلق دارم وحشی****کز دهان شیر نشناسم دهان بسته را
جوهر وارستگان مشکل اگر ماند نهان****راه در چشماستگرد بر زمین ننشسته را
از شکسش دل نمیافتد ز چشم اعتبار****کس نمیخواهد ته پا شیشه بشکسته را
موج چون با یکدگر جوشیدگوهرمیشود****دل توانگفتن نفسهای به هم پیوسته را
غنچهها در بستر زخم جگر آسودهاند****ای نسیم آتش مزن دلهای الفت خسته را
باکلام آبدارتکی رسد لافگهر****بیدل اینجا اعتباری نیست حرف بسته را
غزل شمارهٔ 153: نیست باک از برق آفت دل بهآفت بستهرا
نیست باک از برق آفت دل بهآفت بستهرا****زخمخنجر فارغ از تشویش دارد دسته را
برنمیآید درشتی با ملایمطینتان****میشکافد نرمی مغز استخوان پسته را
خاک نتواند نهفتن جوهر اسرار تخم****طبعدونکی پاس داردنکتهٔ سربسته را
یأس کرد آخر سواد موج دریا روشنم****خواندماز مجموعهٔ آفاق نقش شستهرا
نشئه را از شوخی خمیازهٔ ساغر چه باک****نیست از زنجیرپروا نالهٔ وارسته را
خصم عاجز را مدارا کن اگر روشندلی****میکشد شمع ازمژه خاربهپا بشکسته را
نسخهٔ حسن آنقدر روشن سوادافتاده است****کز تغافل میتوان خواندن خط نارسته را
محوشد هستی وتشویش من وماکم نشد****شبههبسیار است مضمون ز خاطرجسته را
تا زغفلت وارهی درفکرجمعیت مباش****تهمت خواب است مژگان بهم پیوسته را
دام راه دل نشد بیدل خم وپیچ نفس****پاسگوهر نیستممکن رشتهٔ بگسستهرا
غزل شمارهٔ 154: قید هستی نیست مانع خاطرآزاده را
قید هستی نیست مانع خاطرآزاده را****در دل مینا برونگردیست رنگ باده را
خوابناکان را نمیباشد تمیز روز و شب****ظلمت ونور است یکسان تن بهغفلت دادهرا
ناتوانی مشق دردی کن که در دیوان عشق****نیست خطی جز دریدن نامههای ساده را
همچوگوهر سبحهٔ یکدانهٔ دل جمعکن****چند چونکف بر سر آب افکنی سجاده را
نیست سرو از بیبری ممنون احسان بهار****بار منت خم نسازدگردن آزاده را
آب در هر سرزمین دارد جدا خاصیتی****نشئه باشد مختلف در هر طبیعت باده را
اشک یأسآلوده بود، از دیده بیرون ریختم****خاک بر سرکردم این طفل ندامت زاده را
هرکجا عبرت سواد خاک روشن میکند****خجلتکوریست چشم از نقش پا نگشاده را
بینفسگشتن طلسم راحت دل بوده است****موج منزل میزنم تا محوکردم جاده را
بیدل از تسلیم ما هم صید دلهاکردهایم****نسبتی ، با زلف میباشد سر افتاده را
غزل شمارهٔ 155: کو دماغ جهد، تن در خاکساری داده را
کو دماغ جهد، تن در خاکساری داده را****ناتوانی سخت افشردهست نبض جاده را
وصل نتواند خمار حسرت دلها شکست****کم نسازد میکشی خمیازه جام باده را
از زبان خامشی تقریر من غافل مباش****جوهرتیغ است این موج به جا استاده را
نیست ممکن رنگ را با بویگل آمیختن****کم رسد گردکدورت دامن آزاده را
بیتکلف شعله جولان تمنای توایم****نقش پای ما به رنگ شمع سوزد جاده را
شوخی چشمت هماز مژگان توان دیدآشکار****گردن مینا بود رگهای تاک این باده را
سینه صافی میکند آیینه را دام مثال****از قبول نقش نبود چاره لوح ساده را
موج درگوهر زآشوب تپشها ایمن است****نیست تشویش دگر در بند دل افتاده را
زندگی نذر فناکن از تلاش سوده باش****حفظ تاکی مشت خاری سوختن آماده را
ساز خسّت نیست بیدل بیدرشتیهای طبع****کمتر افتد نرمی پستان زن نازاده را
غزل شمارهٔ 156: گل بر رختگشود نقابکشیده را
گل بر رختگشود نقابکشیده را****آیینه آب داد ز روی تو دیده را
عمریست درسماز لبلعل خموش تست****یعنی شنیدهام سخن ناشنیده را
ماییم و حیرتی و سر راه انتظار****امید منقطع نشود دام چیده را
نتوان به وحشت از سر آسودگیگذشت****دام ره استگوش صدای رمیده را
خالیست بزم صحبت ما ورنه در میان****فرصتکجاست اشک ز مژگان چکیده را
اندیشه فال وهم زد و عمر نامکرد****گرد رم به دام نفس واتپیده را
گرداب را نشد خس و خاشاک عیبپوش****مژگان ندوخت چاک گریبان دیده را
دردسر زبان مده از حرف نارسا****از خم برون میار می نارسیده را
در زیر چرخ یک مژه راحت طمع مدار****آفتشناس سایهٔ سقف خمیده را
کرد آب بیزبانی مینای بسملم****در موج خون صداستگلوی بریده را
خواری جزای پای ز دامنکشیدن است****دریاب اشک از مژه بیرون دویده را
تا زندگیست عمر اقامت نصیب نیست****وحشت شکسته دامن صبح دمیده را
در دام اضطرابکشد عشق را هوس****آرام نیست آتش خاشاک دیده را
بیدل به دام سبحه محال است فکر صید****بیموج باده طایر رنگ پریده را
غزل شمارهٔ 157: نیست با مژگان تعلق اشک وحشت پیشه را
نیست با مژگان تعلق اشک وحشت پیشه را****دانهٔ ما دام راه خوی داند ریشه را
عیش ترک خانمان از مردم آزاد پرس****کس نداند جزصدا قدرشکست شیشه را
میشود اسرار دل روشن زتحریک زبان****میدهداین برگ بوی غنچهٔ اندیشه را
کم ز هول مرگ نبود غلغل شور جهان****نعرهٔ شیراست مطرب مجلس این بیشه را
همت فرهاد ما را سرنگونی میکشد****ناخن خاریدن سرگر شمارد تیشه را
گر شود دشمن ملایم چشم لطف از وی مدار****مومیایی چاره ننماید شکست شیشه را
طبع را فیض خموشی میکند معنی شکار****نیست دامی جز تأمل وحشی اندیشه را
موج صهباگر بهمستان زندگی بخشد رواست****از رگ تاک است میراثکرم این ریشه را
عشق بردارد اگر مهر از زبان عاجزان****نالهٔ یک نی به آتش میدهد صد بیشه را
نوراین آیینه را جوهر نمیگردد حجاب****نیست مژگان سد ره چشم تماشاپیشه را
گر نباشد بیتمیزیها مآلکار عشق****کوهکن برصورت شیرین نراند تیشه را
مفلسان را بیدل از مشق خموشی چارهنیست****تنگدستی باز میدارد ز قلقل شیشه را
غزل شمارهٔ 158: بیاکه جام مروت دهیم حوصله را
بیاکه جام مروت دهیم حوصله را****به سایهٔ کف پا پروریم آبله را
به وادیی که تعلق دلیل کوششهاست****ز بار دل به زمین خفتهگیر قافله را
ز صاحب امل آزادگی چه مکان است****درین بساطگرانخیزی است حامله را
ز انقلاب حوادث بزرگی ایمن نیست****به طبعکوه اثر افزونتر است زلزله را
محبت از من و تو رنگ امیتازگداخت****تری و آب سزاوار نیست فاصله را
بهکج ادایی حسن تغافلت نازم****که یاد اوگلهٔ ناز میکندگله را
چوصبح یک دونفس مغتنم شمربیدل****مکن دلیل اقامت چو زاهدان چله را
غزل شمارهٔ 159: از سپند مایه مییابد سراغ ناله را
از سپند مایه مییابد سراغ ناله را****گرد پیشاهنگ کرد این کاروان دنباله را
داغ حسرت سرمهگرداند به دلها ناله را**** برلب آواز شکسن نیست جام لاله را
ما سیه بختان حباب گریهٔ نومیدیایم**** خانه بر آب است یک سر مردم بنگاله را
عقل رنگآمیز،کیگردد حریف درد عشق**** خامهٔ تصویرکی خواهدکشیدن ناله را
عافیتسنجان طریق عشق کم پیمودهاند**** دور میدارند ازین ره خانه جوی خاله را
از ره تقلید نتوان بهرة عزتگرفت **** نشئهٔ جمعیتگوهر نباشد ژاله را
درتب عشقم سپندیگر نباشدگو مباش****از نفس بر روی آتش مینهم تبخاله را
برق جولانیکه ما را در دل آتش نشاند**** میکند داغ ازتحیر شعلهٔ جواله را
کشتهٔ آن چشم مخمورمکه مد سرمهاش**** تا سرکوی تغافل میکشد دنباله را
شوخیحسنش بروناستازخط تسخیرخط**** پرتو مه میزند آتشکمند هاله را
مکر زاهد ابلهان را سر خط درس ریاست**** سامری تعلیم باطل میکندگوساله را
روحرا از بندجسمانی گذشتنمشکل است**** هرگره منزل بود درکوچهٔ نی ناله را
سوخت دل اما چراغ مدعا روشن نشد **** در جگریارب چه آتش بود داغ لاله را
ازدل خونبسته بیدل نشئهٔ راحتمخواه**** باده جز خونابه نبود ساغر تبخاله را
غزل شمارهٔ 160: کردم رقم بهکلک نفس مد ناله را
کردم رقم بهکلک نفس مد ناله را****دادم به باد شعلهٔ شوقت رساله را
از سرمه چشم شوخ تو تمکینپذیر نیست****نتوان بهگرد مانع رم شد غزاله را
از ره مروبه عیش شبستان این چمن****جز شمعکشتهچیست به فانوس لاله را
دل فرد باطل است خوشا جوش داغ عشق****تا بیدلی به ثبت رساند قباله را
کوگوشکز چکیدن خونم نواکشد****درکوچههای زخم غباریست ناله را
هنگام شیب غافل از اسرار خودمباش****کیفیت رساست می دیر ساله را
عریانی توکسوت یکتاییاست و بس****تا چند، بار دوش نمایی دو شاله را
ناقص نبرد صرفه ز تقلیدکاملان****وضعگوهر طلسمگداز است ژاله را
آن شبکه مه زسیرخطش آب داد چشم****گرداب بحر خجلت خود دید هاله را
خط پیش ازآنکه با لب او آشنا شود****حیران سرمه ساخته چشم پیاله را
آزادگان زکلفت اسباب فارغند****نتوان نگاه داشت به زنجیر ناله را
مشت خسیست پیکر موهوم ما ومن****وقف دهان شعلهکنید این نواله را
رنگ رطوبت چمن دهربنگرید****کاندربغل سیاه شد آیینه لاله را
بیدل دلت هوای محبتگرفته است****شبنم خیال میکند این غنچه ژاله را
غزل شمارهٔ 161: ساختم قانع دل از عافیت بیگانه را
ساختم قانع دل از عافیت بیگانه را****برگ بیدی فرشکردم خانهٔ دیوانه را
مطلبم از میپرستی تر دماغیها نبود****یک دو ساغر آب دادمگریهٔ مستانه را
دل سپندگردش چشمیکه یاد مستیش****شعلهٔ جواله میسازد خط پیمانه را
التفات عشق آتش ریخت در بنیاد دل****سیل شد تردستی معمار این ویرانه را
تاکنم تمهید آغوشی دل از جا رفته است****درگشودن شهپر پرواز بود این خانه را
عالمی را انفعال وضع بیکاری گداخت****ناخن سرخاری دلها مگردان شانه را
هر سیندیگوش چندین بزم میمالد بههم****خوابناکان کاش از ما بشنوند افسانه را
حایل آن شمع یکتایی فضولیهای تست****از نظر بردار چون مژگان پر پروانه را
آگهی گر ریشهپرداز جهانی میشود****سیر این مزرع یکی صد مینماید دانه را
حق زنار وفا بیدل نمیگردد ادا****تا سلیمانی نسازی سنگ این بتخانه را
غزل شمارهٔ 162: با بد ونیک است یک رنگ هوس آیینه را
با بد ونیک است یک رنگ هوس آیینه را****نیست اظهار خلاف هیچکس آیینه را
سرمهٔ بینش جهاندر چشم ماتاریککرد**** شوخی جوهر بود در دیده خس آیینه را
وقت عارف از دم هستی مکدر میشود**** چون سیاهی زیر میسازد نفس آیینه را
پاک بینان از خم دام عقوبت ایمنند**** در نظربازی نمیگردد عسس آیینه را
از تماشاگاه دل ما را سر پرواز نیست**** طوطی حیران ما داند قفس آیینه را
حسن هرجا دست بیداد تجلی واکند**** نیست جز حیرتکسی فریادرس آیینه را
چیست حیرت تانگردد پردة ساز فغان**** جلوهای داریکهمیسازد جرس آیینه را
دل ز نادانی عبث فال تجمل میزند**** زین چمن رنگی به رویکاربس آیینه را
عالم اقبال محو پردهٔ ادبار ماست**** صد هماگمکرده در بال مگس آیینه را
خامشی آیینهدار معنی روشن دلیست**** نیست بیدل چاره ازپاس نفس آیینه را
غزل شمارهٔ 163: نیست با حسنت مجالگفتگو آیینه را
نیست با حسنت مجالگفتگو آیینه را****سرمه میریزد نگاهت درگلو آیینه را
غیر جوهر در تماشای خط نو رستهات****میکند صد آرزو دردل نموآیینه را
خاتم فولاد را از رنگگل بندد نگین****آنکه با آن جلوه سازد روبروآیینه را
صورت حالم پریشانتر ز جوش جوهر است****یادگیسویکهکرد آشفتهگو آیینه را؟
گرچنین شرمت نگه را محومژگان میکند****رفته رفته میبرد جوهرفروآیینه را
تارسدداغی بهکف صدشعلهمیبایدگداخت****یافت اسکندر به چندین جستجوآیینه را
درتپشگاه تمنا بیکمالی نیست صبر****عرض جوهرشد شکستآرزوآیینه را
دل اگر در جهدکوشد مفت احرام صفاست****هم به قدرصیقل است آب وضوآیینه را
حسن و قبح ماست اینجا باعث رد و قبول****ورنه یکچشم است بر زشت ونکو آیینهرا
راحت دلخواهی از عرضکمال آزاد باش****تا ز جوهر نشکنی در دیده مو آیینه را
صورت بیمعنی هستی ندارد امتحان****عکسگل نظارهکن اما مبو آیینه را
صافی دل همگریبان چاکی رازست و بس****کو هجوم زنگ تاگردد رفوآیینه را
ای بسا دلکزتحیر خاک بر سرکرده است****کجا خاکستری یابی بجوآیینه را
خاکساریهاست بیدل رونق اهل صفا****میکند خاکستر افزون آبرو آیینه را
غزل شمارهٔ 164: جلوهٔ او داد فرمان نگاه آیینه را
جلوهٔ او داد فرمان نگاه آیینه را****هالهکرد آخربه روی همچوماه آیینه را
منع پرواز خیالت درکف تدبیر نیست****ناکجا جوهر نهد بر دیدگاه آیینه را
از شکست رنگ عجز اندود ماغافل مباش****بشکند تمثال ما طرفکلاه آیینه را
بسکه ما آزادگان را از تعلق وحشت است****عکس ما چون آب داند قعر چاه آیینه را
امیتاز جلوه از ما حیرت آغوشان مخواه****دورگرد دیده میباشد نگاه آیینه را
فرشنادانیست هرجاآبورنگعشرتیست****سادهلوحی داد عرض دستگاه آیینه را
گفتگو سیل بنای سینه صافی میشود****امتحانی میتوانکردن به آه آیینه را
عرض هستی بر دل روشن غبار ماتم است****ازنفسها خانه میگردد سیاه آیینه را
این زمان ارباب جوهر دام تزویرند و بس****میتوان دانست آب زیرکاه آیینه را
با صفای دل چه لازم اینقدر پرداختن****جلوه بیرنگیست اینجانیست راه آیینه را
جز به جیب دل سراغ امن نتوان یافتن****چون نفس از هرزهگردیکن پناه آیینه را
بیدل اندر جلوهگاه حسن طاقتسوز اوست****جوهر حیرت زبان عذرخواه آیینه را
غزل شمارهٔ 165: گه ازموی میان شهرت دهد نازک خیالی را
گه ازموی میان شهرت دهد نازک خیالی را****گهی از چین ابرو سکته خواند بیتعالی را
زبان حال خط دارد حدیث شکر لعلش****ازینطوطی توانآموختن شیرینمقالی را
ز نیرنگ حجابش غافلم لیک اینقدر دانم****کهبرق جلوه خواهد ساختفانوس خیالی را
نسیم دامن اوگر وزد گاه خرامیدن****سحر بیپردهگردد غنچهٔ تصویر قالی را
خیالی از دهان او نشانم میدهد اما****همان حکم عدم باشد اثرهای خیالی را
بههر نظاره حسنش شوخی رنگ دگردارد****تصور چون توانکردن جمال بیمثالی را
دل از خود میرود بگذارتا مست فغان باشد****جرس آخر به منزل میکندکم هرزه نالی را
قناعت پیشهای هشدارکاین حرص غنادشمن****کمینگاه هوسها کرده وضع بیسؤالی را
حباب باد پیمای تو وهمی در قفس دارد****توشمع هستی اندیشیدهایفانوس خالی را
همهگر عکس آفاق است در آیینه جا دارد****بنازم دستگاه عالم بیانفعالی را
نیابی غیر شک از پردههای چشم ما بیدل****حریر ما به دل دارد هوای برشکالی را
غزل شمارهٔ 166: مآلکار نقصانهاست هر صاحبکمالی را
مآلکار نقصانهاست هر صاحبکمالی را****اگر ماهتکنند از دست نگذاری هلالی را
رمیدنها ز اوضاع جهان طرز دگر دارد****بهوحشت پیش باید برد ازین صحرا غزالی را
بهبقش نیک وبد روشندلان رادست رد نبود****کف آیینه میچیندگل بیانفعالی را
بساط گفتگو طی کن که در انجام کار آخر****به حکم خامشی پیچیدن است این فرش قالی را
وبال رنج پیری برنتابد صاحب جوهر****چنار آتش زند ناچار دلق کهنهسالی را
درین وادیکهخاک است اعتبار جهل و دانشها****غباری بر هوادان قصر فطرتهای عالی را
به وحدتخانهٔ دل غیر دل چیزی نمیگنجد****براین آیینه جز تهمت مدان نقش مثالی را
اگر خرسندی دل آبیار مزرعت باشد****چوتخم آبله نشو ونماکن پایمالی را
به چنگ اغنیا دامان فقر آسان نمیافتد****که چینی خاکگردد تا شود قابل سفالی را
چه امکان است بیدل منعم از غفلت برون آید****هجوم خواب خرگوش است یکسر شیر قالی را
غزل شمارهٔ 167: ندیدم مهربان دلهای از انصاف خالی را
ندیدم مهربان دلهای از انصاف خالی را****زحیرت برشکست رنگ بستم عجزنالی را
فروغصبح رحمتطالعاست ازروی خوشخویی****زچین برجبهه لعنت میکشد خط بد خصالی را
پر پرواز آتشخانه سوز عافیت باشد****زخاکستر طلبکن را؟ب افسرده بالی را
جهان درگرد پستی منظر جمعیتی دارد****ز عبرت مغربیکن طاق ایوان شمالی را
نظرها ذرهٔ خورشید حسنند، ای حیا رحمی****مگردان محرم آن جلوه آغوش نهالی را
عیان است ازشکست رنگ ما وضع پریشانی****چه لازم شانهکردن طرهٔ آشفته حالی را
خزان اندیشی از فیض بهارت بیخبر دارد****جنون تاراج مستقبل مگردان نقد حالی را
خمستان جنونم لیک ازشرم ضعیفیها****نیاز چشم مستی کردهام بیاعتدالی را
تمیز خوب و زشت از فیض معنی باز میدارد****تماشا مشربی آیینهکن بیانفعالی را
بهاینخجلت کهچشمم دوراز آن درخوننمیبارد****عرق خواهد دمانید از جبینم برشکالی را
سر بیمغز لوح مشق ناخن میسزد بیدل****توان طنبورکردن کاسهٔ از باده خالی را
غزل شمارهٔ 168: بههستی انقطاعی نیست از سر سرگردانی را
بههستی انقطاعی نیست از سر سرگردانی را****نفس باشد رگ خواب پریشان زندگانی را
خوشارندیکهچون صبحاندرین بازیچهٔ عبرت****به هستی دست افشاندنکند دامنفشانی را
شررهای زمینگیرست هرسنگیکه میبینی****تن آسانی فسردن سیکند آتش عنانی را
عیار زر اگر میگردد از روی محک ظاهر****سواد فقر روشن میکند رنگ خزانی را
سراپایم تحیر در هجوم ریشه میگیرد****برآرمگر ز دل چون دانه اسرار نهانی را
کسی را میرسد جمعیت معنیکه چونکلکم****به خاموشی ادا سازد سخنهای زبانی را
نشستی عمرها حسرتکمین لفظ پردازی****زخونگشتن زمانی غازه شوحسن معانی را
چهغم دارم اگر زد برزمین چون سایهامگردون****کز افتادن شکستی نیست رنگ ناتوانی را
لباس عارضی نبود حجاب جوهر ذاتی****اگر در تیغ باشد آب نگذارد روانی را
به سعی ناله و افغان غم دل کم نمیگردد****صدا مشکل بود ازکوه بردارد گرانی را
به رنگ شمع تدبیرگدازی در نظر دارم****چهسازم چاره دشوار است درداستخوانی را
شبهجران چه جویی طاقت صبر ازمن بیدل****کهآهم میکند سنگ فلاخن سخت جانی را
غزل شمارهٔ 169: عیش داند دل سرگشته پریشانی را
عیش داند دل سرگشته پریشانی را****ناخدا باد بودکشتی توفانی را
اشک در غمکدهٔ دیده ندارد قیمت****از بن چاه برآر این مهکنعانی را
عشق نبود به عمارتگری عقل شریک****سیل ازکف ندهد صنعت ویرانی را
ازخط و زلفبتان تازهدلیل استکه حسن****کرده چتر بدن اسباب پریشانی را
بار یابی چو به خاک درصاحبنظران****چین دامان ادبکن خط پیشانی را
ریزش اشکندامت ز سیهکاریهاست****لازم است ابر سیه قطرهٔ نیسانی را
زیرگردون نتوان غیرکثافت اندوخت****ناخن و موست رسا مردم زندانی را
لاف آزدگی از اهل فنا نازیباست****دامن چیده چه لازم تن عریانی را
جاهل از جمعکتب صاحب معنی نشود****نسبتی نیست به شیرازه سخندانی را
نفس سوخته باید به تپش روشنکرد****نیست شمع دگر این انجمن فانی را
نتوان یافت ازآن جلوهٔ بیرنگ سراغ****مگر آیینهکنی دیده قربانی را
بازگشتی نبود پای طلب را بیدل****سیل ما نشنود افسون پشیمانی را
غزل شمارهٔ 170: فسون جاه عذر لنگ سازد پرفشانی را
فسون جاه عذر لنگ سازد پرفشانی را****به غلتانی رساند آب درگوهر روانی را
چوگلدروقت پیری میکشی خمیازهٔحسرت****مکن ای غنچه صرف خواب شبهای جوانی را
نباید راستی از چرخ کجرو آرزوکردن****مبادا با خدنگیها بدل سازیکمانی را
چه داری از وجود ای ذره غیر ازوهم پروازی****عدم باش و غنیمتدار خورشید آشیانی را
غرور و فتنهها در سر سجود و عافیت در بر****زمین تا میتوانی بود مپسند آسمانی را
شد از موج نفس روشنکه بهرکشت آمالت****ز مو باریکتر آبیست جوی زندگانی را
لب زخمم به موج خون نمیدانم چه میگوید****مگرتیغ تو دریابد زبان بیزبانی را
سبکروحی چو رنگ عاشقان دارد غبار من****همهگر زر شوم بر خویش نپسندمگرانی را
چمنپرداز دیدرم ز حیرت چشم آن دارم****که چون طاووس در آیینهگیرم پرفشانی را
به مضمونکتاب عافیت تا وارسی بیدل****به رنگ سایه روشنکن سواد ناتوانی را
غزل شمارهٔ 171: هرکجا نسخهکنند آن خط ریحانی را
هرکجا نسخهکنند آن خط ریحانی را****نیست جز نالهکشیدن قلم مانی را
پیش از آنکز دم شمشیر تو نم بردارد****شست حیرت ورق دیدهٔ قربانی را
مطلب شوخی پرواز ز موج گهرم****به قفس کردهام امید پرافشانی را
اشک ما صرف تبهکاری غفلت گردید****ریخت این ابر سیه جوهر نیسانی را
جاه با بندگی آب رخ دیگر دارد****عزت افزود ز زنار سلیمانی را
چشمم از جنبش مژگان بهشمار نفس است****جلوهات برد ازین آینه حیرانی را
دم تیغ تو و خورشید به یک چشم زدن****عرصهٔ صبحکند دیدهٔ قربانی را
جمعگشتن دل ما را به تسلی نرساند****ازگهرکیست برد شیوهٔ غلتانی را
خلق بروضعجنون محونظردرختن است****آنقدر چاک مزن جامهٔ عریانی را
هرکه را چشمدرین بزمگشودند چو شمع****دید در نقشکف پا خط پیشانی را
برخط وزلف بتان غره عشقی بیدل****حسن فهمیدهای اجزای پریشانی را
غزل شمارهٔ 172: نباشد یاد اسباب طرف وحشتگزینی را
نباشد یاد اسباب طرف وحشتگزینی را****شکست دامنم بر طاق نسیان ماند چینی را
ز احسان جفا تمهید گردون نیستم ایمن****که افغانکرد اگر برداشت از آهم حزینی را
محبت پیشهای از نقش بیدردی تبراکن****همین داغ است اگر زیبنده باشد دلنشینی را
حسد تاکی تعصب چند اگر درد دلی داری****نیاز زاهدان بیخبرکن درد دینی را
درینگلشن چه لازم محو چندین رنگ وبوبودن****زمانی جلوهٔ آیینهکن خلوتگزینی را
در اقران میشود ممتاز هرکس فطرتی دارد****بلندی نشئهٔ صاحب دماغیهاست بینی را
شرر در سنگ برق خرمن مردم نمیگردد****مگراز چشمت آموزدکنون سحرآفرینی را
ز دل برگشته مژگانت تغافل بسته پیمانت****تبسم چیده دامانت بنازم نازنینی را
خروش ناتوانی میتراود از شکست من****زبان سرمهآلود است موی خویش چینی را
بهکمتر سعی نقش از سنگ زایل میتوانکردن****ولیکن چاره نتوان یافتن نقش جبینی را
نشاط اینجا بهار اینجا بهشت اینجا نگار اینجا****توکز خود غافلی صرف عدمکن دوربینی را
مجوتمکین عالی فطرت از دون همتان بیدل****ثبات رنگ انجم نیستگلهای زمینی را
غزل شمارهٔ 173: ربود از بس خیال ساعد او هوش ماهی را
ربود از بس خیال ساعد او هوش ماهی را****نمیباشد خبر از شور دریاگوش ماهی را
نفس دزدیدنم در شور امکان ریشهها دارد****زبان با موج میجوشد لب خاموش ماهی را
ز دمسردی دوران کم نگرددگرمی دلها****فسردنمشکل است از آبدریا جوش ماهی را
حریصان را نباشد محنت از حمالی دنیا****گرانیکم رسد از بار درهم دوش ماهی را
به جای استخوان از پیکر اینجا تیر می روید****سراغ عافیتکو وضع جوشنپوش ماهی را
غریق وصلم و شوقکنار آوارهام دارد****تپیدن ناکجا وسعت دهد آغوش ماهی را
نصیحتکارگر نبود غریق عشق را بیدل****به دریا احتیاج در نباشدگوش ماهی را
غزل شمارهٔ 174: اثر دور است ازین یاران حقوق آشنایی را
اثر دور است ازین یاران حقوق آشنایی را ****سر وگردن مگر ظاهرکند درد جدایی را
ز بیدردی جهان غافل است از عافیتبخشی ****چه داند استخوان نشکسته قدر مومیایی را
کشاکشها نفس را ازتعلق برنمیآرد ****ز هستی بگسلمکاین رشته دریابد رسایی را
زفکر ما و من جستن تلاشی تند میخواهد****مکن تکلیف طبع این مصرع زورآزمایی را
نوایی نیست غیراز قلقل مینا درین محفل****نفس یک سر رهین شیشهسازانگشت نایی را
که میداند تعلق در چه غربال اوفتاد آبش****وداع دام هم درگریه میآرد رهایی را
بههرمحفلکهباشیبیتحاشی چشمولبمگشا****که تمکین تخته میخواهد دکان بیحیایی را
ندارد زندگی ننگی چو تشهیر خودآرایی****بپوش از چشم مردم لکهٔ رنگین قبایی را
طمع در عرض حاجت ذلتی دیگر نمیخواهد****گشاد چشمکرد ازکاسه مستغنیگدایی را
به هرجا پرفشان باشد نفر صید جنون دارد****نشان پوچ بسیار است این تیر هوایی را
طریق امن سرکن وضع بیکاری غنیمتدان****که خار از دور میبوسدکف پاک حنایی را
سجودیمیبرمچونسایهدرهردشتودربیدل**** جبین برداشت ازدوشم غم بیدست وپایی را
غزل شمارهٔ 175: کو ذوق نگاهیکه به هنگام تماشا
کو ذوق نگاهیکه به هنگام تماشا****چون دیدهگریبان درم از نام تماشا
چشمم به تمنای توگرداند نگاهی****گلکرد به صد رنگ خط جام تماشا
شد عمروبه راه طلبت چشم نبستم****قاصد مژهام سوخت به پیغام تماشا
هشدارکه این منظر نیرنگ ندارد****غیر از مژه برداشتنت بام تماشا
تا آینهات زنگ تغافل نزداید****هرگز به چراغی نرسد شام تماشا
چون شمع حضوری نشد آیینهٔ هوشت****ناپخته عبث سوختیای خام تماشا
زان حلقهٔ عبرتکه خمقامت پیریست****داردکف خاک تو نهان دام تماشا
حرمانکدهٔ انجمن حال ندارد****صیدی به فراموشی ایام تماشا
فریادکه چشمی به تأمل نگشودیم****رفتیم ازین مرحله ناکام تماشا
مضمون جهان راچقدر قافیهتنگ است****یکسر مژه بستیم به احرام تماشا
مانند شرر توأم ازین غمکدهگلکرد****آغاز نگاه من و انجام تماشا
بیدل بهگشاد مژه زحمت نپسندی****منظور وفا نیستگلاندام تماشا
غزل شمارهٔ 176: درین محفلکه دارد شام بربند وسحربگشا
درین محفلکه دارد شام بربند وسحربگشا****معما جزتأمل نیست یک مژگان نظربگشا
ندارد عبرت احوال دنیا فرصتاندیشی****گرت چشمیست ازمژگانگشودن پیشتر بگشا
بهکار بستهای دل آسمان عاجزترست از ما****محیط از ناخنی دارد بگو عقدگهر بگشا
خرد ازکلفت اسباب آزادی نمیخواهد****مگر شور جنونگویدکه دستارت ز سر بگشا
ز فیض صدق اگر داردکلامت بوی آگاهی****بهباد یکنفس چشم جهانی چون سحربگشا
حدیث بیغرض شایستهٔ ارشاد میباشد****سر این نامه تا خطش نگردیدهست تر بگشا
به ناموس حیا دامان دل نتوان رهاکردن****تو نور شمع فانوسی همان در بیضه پر بگشا
اجابتپرور رحمتتلاش ازکس نمیخواهد****به دست از دعا خالی گریبان اثر بگشا
ز هر نقش قدم واکردهاند آیینهٔ دیگر****مژه خم کن، ز رمز خلوت تحقیق در بگشا
به عزم چارهٔ غفلت ز مژگانکسب عبرتکن****رگ خوابیکه بگشایی به چندین نیشتر بگشا
گشاد دل به چاک پیرهن صورت نمیبندد****ز بند این قبا واشو گریبان دگر بگشا
خیال نازکی داری دل خود جمعکن بیدل****بجز هیچ از میان چیزی نمییابیکمر بگشا
غزل شمارهٔ 177: نرسیدی به فهم خود ره عزم دگرگشا
نرسیدی به فهم خود ره عزم دگرگشا****به جهانیکه نیستی مژه بربند و درگشا
زگرانجانیات مبادکه شود ناله منفعل****به جنون سپند زن پی منقار پرگشا
تپش خلق پیش وپس نه زعشق است نی هوس****شررکاغذ است و بس تو هم اندک نظرگشا
ز فسردن مکش تری به فسونهای عافیت****همهگر موجگوهری به رمیدنکمرگشا
به چه فرصت وفاکندگل تمکین فروشیات****به تماشای چشمکی زه سنگ وشررگشا
سحر نشئه فطرتی ته خاک از چه غفلتی****نفسی صرف جوشکن ز خم چرخ سرگشا
هوس جوع و شهوتت شده دام مذلتت****اگر از نوع آدمی ز خود افسار خرگشا
ادب آموز محرمان لب خشکی است بیبیان****به محیط آشنا نهای رگ موجگوهرگشا
ادبی تا تسلسلت نکند شیشه بیملت****که به انداز قلقلت پریی هست پرگشا
دل ودستی نبستهای بهچه غم در شکستهای****تو به راهت نشستهایگره این است برگشا
اگر انشای بیدلت ز حلاوت نشان دهد****شقی از خامه طرحکن در مصر شکرگشا
غزل شمارهٔ 178: اگر مردی در تسلیم زن راه طلب مگشا
اگر مردی در تسلیم زن راه طلب مگشا****ز هر مو احتیاجتگرکند فریاد لب مگشا
خم شمشیر جرأت صرف ایجاد تواضعکن****بهاینناخن همان جزعقدة چینغضبمگشا
خریداران همه سنگند معنیهای نازک را****زبان خواهیکشید اجناس بازار حلب مگشا
ز علم عزت و خواری به مجهولی قناعتکن****تسلی برنمیآید معمای سبب مگشا
به ننگ انفعالت رغبت دنیا نمیارزد****زه بند قبایت بر فسون این جلب مگشا
عدم گفتنکفایت میکند تا آدم و حوا****دگر ای هرزه درس وهم طومار نسب مگشا
بنای سرکشی چون اشک سرتا پا خلل دارد****علاج سیل آفتکن سربند ادب مگشا
ستم میپرورد آغوش گل از خار پروردن****زبانی راکزوکار درود آید به سب مگشا
حضور نورت از دقت نگاهی ننگ میدارد****به رنگچشم خفاش اینگرهجز پیش شب مگشا
سبکروحی نیاید راست با وهم جسد بیدل**** طلسم بیضه تا نشکستهای بال طرب مگشا
غزل شمارهٔ 179: پیش توانگرمنشان پهلوی لاغر مگشا
پیش توانگرمنشان پهلوی لاغر مگشا****دستبههر دستمده چشم بههردرمگشا
تا زیقینت بهگمان چشم نپوشند خسان****بند نقاب سحرت در صف شبپر مگشا
همت تمکین نظرت نیست کم ازموجگهر****جیب حیا تا ندری خاک شووپرمگشا
تا نفتد شمع صفتآتش غارت به سرت****در بر محفل ز میانتکمر زر مگشا
آب رخکس نرود جز به تقاضای هوس****شیشه تهیگیر ز می یا لب ساغر مگشا
گر به خود افتد نگهت پشم نداردکلهت****ننگکلی تا نکشی در همه جا سرمگشا
لب بههم آر از من وما، وعظ و بیان پرمسرا****پشت ورخ این دو ورق تهکن و دفتر مگشا
ماتم هم در نظر است انجمن عبرت ما****چشمی اگر بازکنی بیمژهٔ تر مگشا
ای نفست صبح ازل تا ابدت چیست جدل****یکسرتز رشتهبساست آنسر دیگرمگشا
بیدل از آیینهٔ ما غیر ادبگل نکند****خون تحیر به خیال از رگ جوهر مگشا
غزل شمارهٔ 180: در بیزری ز جبههٔ اخلاق چینگشا
در بیزری ز جبههٔ اخلاق چینگشا****هرچند آستینگره آرد جبینگشا
از سایلان دریغ نشاید تبسمت****گیرمکفت تهیست لب آفرینگشا
آب حیات جوی جسد جوهر سخاست****راه تراوشی چو ظروفگلینگشا
منعم اگر به تنگی خلق است نا زجاه****چیندارتر ز نقش نگین آستینگشا
گر لذت از مآل حلاوت نبردهای****باری ز اشک شمع سر انگبینگشا
افسانههای بیژن و رستم به طاق نه****گر مرد قدرتی دلت از بندکینگشا
حیف است طبع مرد زغیبت قفا خورد****یاران حذرکنید ز حیز سرین گشا
باغ و بهار بستهٔ سیر تغافلیست****مژگان به هم نه و نظر دوربینگشا
ازنقب سنگ نقش نگین فتح باب یافت****ای نامجوتو هم ره زبرزمینگشا
تحقیق هر قدر دهدت مهلت نفس****گوهر به سوزن نگه واپسینگشا
بیدل بههرچه عزمکنی وصل مقصد است****اینجا نشانههاست تو شست ازکمینگشا
غزل شمارهٔ 181: تجدید سحرکاریست در جلوهزار عنقا
تجدید سحرکاریست در جلوهزار عنقا****صدگردش است و یکگل رنگبهار عنقا
هرچند نوبهاریم یا جوش لالهزاریم****باغ دگر نداریم غیر ازکنار عنقا
سطری نخواند فطرت ز درسگاه تحقیق****تقویمها کهنکرد امسال و پار عنقا
آیینه جزتحیر اینجا چه نقش بندد****از رنگ شرم دارد صورتنگار عنقا
تسلیمعشق بودن مفتاست هرچه باشد****ما را چهکار وکو بار درکار و بار عنقا
شهرتپرستی وهم تا چند باید اینجا****نقش نگین رهاکن ای نامدار عنقا
همصحبتیم و ما را ازیکدگر خبر نیست****عنقا چه وانمایدگر شد دچار عنقا
نایابی مطالب معدوم کرد ما را****دیگرکسی چه یابد در انتظار عنقا
مرگ است آخرکار عبرتنمای هستی****غیر از عدمکه خندد بر روزگار عنقا
زیرپرندگردون رسواست خلق مجنون****عریانیکه پوشد این جامهوار عنقا
گفتیم بینشانی رنگی به جلوه آرد****ما را نمود بر ما آیینهدار عنقا
در خاکدان عبرت غیر از نفس چه داریم****پر روشناست بیدل شمع مزار عنقا
غزل شمارهٔ 182: ما رشتهٔ سازیم مپرس از ادب ما
ما رشتهٔ سازیم مپرس از ادب ما****صد نغمه سرودیم ونشد بازلب ما
چون مردمک آیینهٔ جمعیت نوریم****در دایرهٔ صبح نشستهست شب ما
بیتابی دل آتش سودایکه دارد****تبخال به خورشید رساندهست تب ما
هستی چوعدم زین من و ما هیچ ندارد****بینشئه بلند است دم؟غ طرب ما
ابرام تک و تاز غباریم درین دشت****جانیکه نداریم چه؟د به لب ما
چون ذره پراکندگی انشای ظهوریم****جزما نقطیکوک؟رد منتخب ما
تا معنی اسرار پری فاش توان خواند****مکتوب بهکهسار؟رید زحلب ما
گمگشتهٔ تحقیق خود آوارهٔ وهم است****ما را بگذارید به درد طلب ما
نی قابل عجزیم نه مقبول تعین****ازننگ به آدمکه رساند نسب ما
پیداستکه جز صورت عنقا چه نماید****آیینه ندارد دل بیدل لقب ما
غزل شمارهٔ 183: پرکرده جرو لایتجزاکتاب ما
پرکرده جرو لایتجزاکتاب ما****در انتظار نقطه کم است انتخاب ما
هردم زدن به وهم دگر غوطه میزنیم****توفان ندارد افت موج سراب ما
گردی دگر بلند نمیگردد از نفس****تعمیر میرمد ز بنای خراب ما
فانوس جسم شمع هزار انجمن بلاست****مستی بروون شیشه ندارد شراب ما
ایجاد ظرفکم چقدر ننگ فطرت است****تر شد جبین بحرروضع حباب ما
قسمت ز تشنهگامی گوهرکباب شد**** در بحر نیز دست زنم شست آبما
بر ما ستیزه در حق خود ظلمکردن است****آتش، تأملی که نگرید کباب ما
صید افکن از غرور نگاهی نکرد حیف****شد خاک بر زمین سر دور از رکاب ما
صد دشت ماند ذرة ما آن سوی خیال**** آه از سیاهیی که نکرد آفتاب ما
زین قیل و قال در نفس واپسینگم است ****خاموشی که میدهد آخر جواب ما
آسودهایم لیک همان پایمال وهم**** مانند سایه زیر سیاهی است خواب ما
صد چرخ زد سپهر و زما نیستی نبرد **** صفر دگرتونیزفرا برحساب ما
عمر شراروبرق به فرصت نمیکشد**** بیدل گذشتهگیر درنگ از شتاب ما
غزل شمارهٔ 184: سطر یقین به حک داد تکرار بیحد ما
سطر یقین به حک داد تکرار بیحد ما****این دشت جادهگمکرد ز رفت و آمد ما
افسرد شمع امید در چین دامن شب****یک آستین نمالید آن صبح ساعد ما
شاید به پایبوسی نازیم بعد مردن****غیر از حنا مکارید در خاک مشهد ما
در دیر بوالفضولیم درکعبه ناقبولیم****یارب شکست دلکن محراب معبد ما
هرجا به خود رسیدیم زین بیشترندیدیم****کآثار مقصد ز ما میجست مقصد ما
تجدیدرنگ هستی بریک و تیره نگذاشت****شغل فنای ما شد عیش مجدد ما
افراط ناقبولی بر خاک آبرو چید****مغز جهاتگردید از شش طرف رد ما
سیرمحیط خواهی بر موج وکف نظرکن****مطلق دگر چه دارد غیر از مقید ما
گفتیم از چه دانش سبقتکنیم بر خلق****تعلیم هیچ بودن فرمود موبد ما
هرچند سر برآریم رعناییی نداریم****انگشت زینهاریم خط میکشد قد ما
چون شخص سایه بیدل صدربساط عجزیم****تعظیم برنخیزد از روی مسند ما
غزل شمارهٔ 185: آن پریگویند شب خندید بر فریاد ما
آن پریگویند شب خندید بر فریاد ما****ای فراموشی تو شاید داده باشی یاد ما
بسکه در پروازگرد جستجوها ریختیم**** گشت زیر بال پنهان خانهٔ صیاد ما
جانکنیها در قفای آرزو پر میفشاند**** با شرار تیشه رفت از بیستون فرهاد ما
ازعدم ناجستهکرکردهستگوش عالمی**** شور نشنیدن صدای بیضهٔ فولاد ما
چشمباید بست وگلگشت حضورشرمکرد**** غنچه میخندد بهار عالم ایجاد ما
شمعسان عمریست احرامگدازی بستهایم**** نیست درپهلو به غیر از پهلوی مازاد ما
خجلت تصویر عنقا تاکجا بایدکشید**** با صدفگمگشت رنگ خامهٔ بهزاد ما
نقش پا در هیچ صورت پایهٔ عزت ندید**** سایه هم خشت هوسکم چید بربنیاد ما
باهمهکثرت شماری غیر وحدت باطلست**** یک یک آمد بر زبان از صدهزار اعداد ما
هیچکس برشمع درآتش زدن رحمی نکرد **** از ازل بر حال ما میگرید استعداد ما
پاس اسرار محبت داشتن آسان نبود**** گنج ویرانکرد بیدل خانهٔ آباد ما
غزل شمارهٔ 186: بحرمیپیچد بهموج از اشک غمپرورد ما
بحرمیپیچد بهموج از اشک غمپرورد ما****چرخ میگردد دوتا در فکر بار درد ما
گر به میدان ریاضتکهربا دعویکند**** کاهگیرد در دهن از شرم رنگ زرد ما
دور نبود گرکمان صید دلها زهکند**** هم ادای ابروی نازیست بیت فرد ما
میدهد بوی گریبان سحر موج نسیم**** میتوان دانست حال دل ز آه سرد ما
همچو نی در هر نفست دایم نقد نالهای**** ای هوس غافل مباش ازگنج باد آورد ما
ما سبکروحان ز قید ششدر تن فارغیم**** مهرة آزاد دل دارد بساط نرد ما
گر دهد صدبارگردون خاک عالم را بهباد**** بشکندآشفتگی رنگی به رویگرد ما
دوش با تیغ تبسم رفتی از بزم و هنوز**** شور بیرون میدهد زخم نمکپرورد ما
در سواد حیرت از یاد جمالت بیخودیم**** روز وشب خواب سحر دارد دل شبگرد ما
نیست بیدل جزنوای قلقل مینای من**** هیچکس درمحفل خونیندلان همدرد ما
غزل شمارهٔ 187: حیرت حسنی است در طبع نگه پرورد ما
حیرت حسنی است در طبع نگه پرورد ما****ششجهت آیینه بالدگر فشانیگرد ما
مفت موهومیستگر ما نام هستی میبریم****چون سحرگرد نفس بودهست رهآورد ما
ما به هستی از عدم پر بیبضاعت آمدیم****باختن رنگی ندارد در بساط نرد ما
یک تأمل چون نفس بر آینه پیچیدهایم****حیرت محضیم و بسگر واشکافیگرد ما
دفتر ما هرزهتازان سخت بیشیرازه است****کو حیا تا نم کشد خاک بیابانگرد ما
چون سحر بیهودهاز حسرت نفسها سوختیم****آتشی روشن نشدآخرزآه سردما
نسخهٔ وحشت سواد چشم آهو خواندهایم****گر سیهگردد سراپا نیست باطل فرد ما
شعله راخاکستر خودهمکم ازشمشیر نیست****بهکهگیرد عبرت از ما دشمن نامرد ما
چون جرس عمری تپیدیم وز هم نگداختیم****سخت جانی چند نالد بر دل بیدرد ما
بیدل اقبال ضعیفیهای ما پوشیده نیست****آفتاب عالم عجزست رنگ زرد ما
غزل شمارهٔ 188: زگفت وگو نیامد صید جمعیت به بند ما
زگفت وگو نیامد صید جمعیت به بند ما****مگر ازسعی خاموشی نفسگیردکمندما
اگر از خاکره تاسایه فرقی میتوان کردن****جز این مقدار نتوان یافت از پست و بلند ما
ز سیر برق تازان شرر جولان چه میپرسی****که بود از خودگذشتن اولینگام سمند ما
توخواهی پردهرنگینسازخواهیچهره گلگونکن****به هرآتشکه باشد سوختن دارد سپند ما
از آن چشم عتابآلود ذوق زندگانیکو****غم بادام تلخی برد شیرینی ز قند ما
ز جوش باده میباید سراغ نشئه پرسیدن****هماننیرنگ بیچونیست عرض چون و چندما
اگر تا صانع از مصنوع راهی میتوان بردن****چرا دربند نقش ما نباشد نقشبند ما
چوشمع از جستجورفتیم تا سر منزل داغی****تلاش نقش پایی داشت شبگیر بلند ما
نگاه عبرتیم اما درین صحرای بیحاصل****حریف صیدگیرایی نمیگرددکمند ما
نگردد هیچکافر محو افسون غلط بینی****غبار خویش شد در جلوهگاهت چشمبند ما
جهان توفان رنگ و دل همان مشتاق بیرنگی ***چه سازد جلوه با آیینهٔ مشکلپسند ما
کمین نالهای داریم درگرد عدم بیدل****ز خاکستر صدای رفته میجوید سپند ما
غزل شمارهٔ 189: بیثمری حصار شد در چمن امید ما
بیثمری حصار شد در چمن امید ما****طرهٔ امن شانهزد سایهٔ برگبید ما
آینهداری فنا ناز هوس نمیکشد****خط به رقمکشیدهاند از ورق سفید ما
دردسر جهان رنگ درخور دانش است و بس****نیست بهکسب عافیت غیرجنون مفید ما
دعوی احتیاج پوچ خجلت سعیکس مباد****قفل جهان بیدری زنگ زد ازکلید ما
عبرت چشم بسملیم پردهٔ فقر ما مدر****آستر است ابرهٔ خلعت روز عید ما
گر فکند تبسمتگل به مزار عاشقان****بال سحرکشد نفس ازکفن شهید ما
نیست چو التفات دل میکدهٔ تعلقی****آبله پایی نفس شد قدح نبید ما
ربشهٔ تخموحدتیم از تکوپوی مامپرس****صرف هزار جاده است منزل ناپدید ما
خاک مزار عبرتیم، پردهٔ ساز غیرتیم****زخمه به برق میزند ممتحن نشید ما
بیدل ازینکف غبارکز دل خاک جستهایم****پردهدر تحیر است گفت تو و شنید ما
غزل شمارهٔ 190: لغزشی خورده ز پا تا سر ما
لغزشی خورده ز پا تا سر ما****خنده دارد خط بیمسطر ما
ذره پر منفعل اظهار است****کو هیولا وکجا پیکر ما
مینهد بر خط زنهار انگشت****موی چینی زتن لاغرما
خنده زن شمع ازبن بزمگذشت****گل بچینید ز خاکستر ما
جهد ازآیینهٔ ما زنگ نبرد****منفعل شدکف روشنگر ما
خواب ما زبر سیاهی ببالد****سایه افکند به سر بستر ما
عمرها شدکه عرق میگرییم****شرم حسنی است به چشمترما
حیف همتکه زمانی چوحباب****صدف بحر نشدگوهر ما
چهرهٔ زرد، شکنها اندوخت****سکه زد ضعفکنون بر زرما
عجز طومار طلبها طیکرد****مهر شد آبله بر دفتر ما
شمع حرمانکدهٔ بیکسیام****پا مگر دست نهد برسرما
رنگ پرواز ندیدیم به خواب****بالش نازکه دارد پر ما
علت بیبصری را چه علاج****نگهی داشت تغافلگر ما
نیست پیراهن دیگر بیدل****غیر عریانی ما در بر ما
غزل شمارهٔ 191: نیست خاکسترما شعله صفت بسترما
نیست خاکسترما شعله صفت بسترما****رنگ آرام برون تاخته ازپیکر ما
نالهها در شکن دام خموشی داریم****خفته پرواز در آغوش شکست پر ما
اشک شمعیمکه از خجلت اظهار نیاز****با عرق میچکد از جبههٔ خودگوهر ما
معنی آبلهٔ بسته به خون جگریم****بیتأمل نگذشتهستکسی از سر ما
بسکه مخمور تمنای تو رفتیم به خاک****گل خمیازه توان چید ز خاکستر ما
بیجمالت به لباس مژهٔ اشکآلود****میکند روز سیهگریه به چشم ترما
در مقامی که سخن آینهپرداز دلاست****چون خموشی نفس سوخته شد جوهرما
معنی سرخط پیشانی ما نتوان خواند****چون شررگم شده در سنگ پی اختر ما
کینهٔ ما اثر جنبش مژگان دارد****نخلیدهست مگر در دل خود نشتر ما
یک قلم نسخهٔ وارستگی آینهایم****هیچ نقشی نبرد سادگی از دفتر ما
همه جا عرض سبکروحی شبنم داریم****دل سنگین نشود همچوگوهر لنگر ما
حاصل جام امل نشئهٔ آزادی نیست****تا قفس میرسد اندیشهٔ مشت پر ما
بسکه جان سختی ما آینهٔ خجلت بود****هرکه شد آب ز درد تو گذشت ازسر ما
بیدل ازهمت مخمور می عشق مپرس****بیگداز دو جهان پر نشود ساغر ما
غزل شمارهٔ 192: آخر به لوح آینهٔ اعتبار ما
آخر به لوح آینهٔ اعتبار ما****چیزی نوشتنیست یه خط غبارما
بزم از دلگداخته لبریز میشود**** مینا اگرکنند زسنگ مزارما
آتش به دامن استکف دست بیبران**** راحت مجوز سایهٔ برگ چنار ما
ما وسراغ مطلب دیگرچه ممکن است**** درچشم ما شکست ضعیفی غبارما
نقش قدم ز خاکنشینان حیرت است**** امید نیست واسطهٔ انتظار ما
تمثال ما همان نفس واپسین بس ست**** آیینه هرنفس ننمایی دچارما
تمکین به سازخنده مواسا نمی کند**** ازکبک میرمد چو صداکوهسار ما
غیرت ز بسکه حوصله سامان شرم بود**** خمیازه هم قدح نکشید از خمار ما
رنگ بهار، خون شهید از حناگذشت**** اینگلکهکرد تحفهٔ دست نگار ما
چونشمع قانعایم بهٔک داغ ازاین چمن**** گل بر هزار شاخ نبندد بهار ما
سر برنداشتیم زتسلیم عاجزی**** زانو شکست آینهٔ اختیار ما
ای بیخودی بیاکه زمانی زخود رویم**** جز ما دگرکه نامه رساند به یار ما
گفتم به دل زمانه چه درد زگیرودار **** خندید وگفت آنچه نیاید بهکار ما
بیمدعا ستمکش حیرانی خودیم**** بیدل به دوشکس نتوان بست بار ما
غزل شمارهٔ 193: خارج آهنگی ندارد سبحه و زنار ما
خارج آهنگی ندارد سبحه و زنار ما****میدود مرکز همان سر بر خط پرگار ما
از ادبپروردگان یاد تمکین توایم****موی چینی میفروشد ناله درکهسار ما
سعی ماچون شمعبیتاب هوای نیستیست****تا پر رنگیست ز خود میکند منقار ما
گرهمهمخمل شودخواببهار اینجاتراست****سایهٔ گل پر عرقریزست درگلزار ما
تا نگه رنگ تأمل باخت پروازیم و بس****چون سحر تاکی شودشبنم قفس بردارما
بویگل مفت تأملهاستگر وامیرسی****نبضواری در نفس پر میزند بیمار ما
ذرهایم از خجلت سامان موهومی مپرس****اندک هرچیز دارد خنده بر بسیار ما
شهرترسواییماچون سحرپوشیدهنیست****گل ز جیب چاک میبندند بر دستار ما
از ازل آشفتگی بنیاد تعمیر دلیم****مویمجنون چیدن است ز سایهٔ دیوارما
یأس پیری قطعکرد از ما امید زندگی****بسکه خمگشتیم افتاد از سر ما بار ما
همچوعکس آب تشویش ازبنای ما نرفت****مرتعش بودهستگویی پنجهٔ معمار ما
در خور هرسطر بیدل باید ازخود رفتنی****جادهها بستهست بر سر قاصد از طومار ما
غزل شمارهٔ 194: سخت موهوماست نقش پردهٔ اظهارما
سخت موهوماست نقش پردهٔ اظهارما****حیرت است آیینهدارپشت و روی کار ما
چوننگه در خانهٔ چشم خیال اقتادهایم****سایهٔ مژگان تصورکن در و دیوار ما
ریزش خون تمنا، گلفروشیهای رنگ****پرفشانیهای حیرت بلبلگلزار ما
ناله در پرواز دارد کوشش ما چون سپند****کزگداز بال و پر وا میشود منقار ما
چون شرر وحشت قماشان دکان فرصتیم****چیدن دامان رواج گرمی بازار ما
شمع محفل درگشاد چشم دارد سوختن****فرق حیران است در اقبال تا ادبار ما
با همه یأس اعتماد عافیت بر بیخودیست****ناکجا در خواب .غلتد دیدهٔ بیدار ما
قطره سامانیم اما موج دریایکرم****دارد آغوشیکه آسان میکند دشوار ما
غربت هستیگوارا بر امید نیستیست****آه ازآن روزیکه آنجا هم نباشد بار ما
غزل شمارهٔ 195: همه عمر با تو قدح زدیم و نرفت رنج خمارما
همه عمر با تو قدح زدیم و نرفت رنج خمارما****چه قیامتیکه نمیرسی زکنار ما بهکنار ما
چو غبار ناله به نیستان نزدیمگامی از امتحان****که ز خودگذشتن مانشد بههزارکوچهدچارما
چقدر ز خجلت مدعا زدهایم بر اثر غنا****که چورنگ دامن خاکهم نگرفت خون شکارما
همهرا بهعالم بخودی قدحیست از می عافیت****سر و برگگردش رنگ ببین چه خطیکشد بهحصار ما
دل ناتوان بهکجا برد الم تردد عاجزی****که چو سبحه هرقدم اوفتد به هزار آبلهکار ما
به سواد نسخهٔ نیستی نرسید مشق تأملت****قلمی به خاک سیاه زن بنویس خط غبار ما
صف رنگ لاله بهمشکن می جامگل بهزمین فکن****به بهار دامن ناز زن ز حنای دست نگار ما
به رکاب عشرت پرفشان نزدیم دست تظلمی****به غبار میرود آرزو نکشیده دامن یار ما
نه به دامنی ز حیا رسد نه به دستگاه دعا رسد****چورسد به نسبت پا رسدکف دست آبلهدار ما
چو خوش است عمر سبک عنانگذرد ز ما و من آنچنان****که چو صبح در دم امتحان نفتد بر آینه بار ما
چمن طبیعت بیدلم ادب آبیار شکفتگی****زده است ساغررنگ وبو به دماغ غنچه بهار ما
غزل شمارهٔ 196: چون سروکلفتی چند پیچیدهاند بر ما
چون سروکلفتی چند پیچیدهاند بر ما****بار دگر نداریم دل چیدهاند بر ما
بریک نفس نشاید تکلیف صد فغان بست****نیهای این نیستان نالیدهاند بر ما
چونگوهر از چهجرأت زین ورطه سربرآریم****امواج آستینها مالیدهاند بر ما
در عرصهگاه عبرت چون رنگ امتحانیم****هرجاست دست و تیغی یازیدهاند بر ما
ای دانه چند نالی از آسیایگردون****ما را ته زمین هم ساییدهاند بر ما
انسان نشان طعن است درکارگاه ابرام****عالم سریشمیکرد چسبیدهاند بر ما
جاه از شکست چینی بر فقر غالب افتاد****یاران ز سایهٔ مو چربیدهاند بر ما
تاجبهه نقش پانیست زحمت ز ماجدانیست****آخر چوگردن شمع سر دیدهاند بر ما
صبح جنون بهاریم رسوای اعتباریم****چاک قبای امکان پوشیدهاند بر ما
نومیدی از دو عالم افسونگر تسلیست****روغن ز سودن دست مالیدهاند بر ما
آیینهٔ یقینیم اما به ملک اوهام****گرد هزار تمثال پاشیدهاند بر ما
در خرقهٔ گدایان جز شرم نیست چیزی****بهر چه این سگی چند غریدهاند بر ما
بیدلچهسحرکاریستکاینزاهدانخودبین****آیینه در مقابل خندیدهاند بر ما
غزل شمارهٔ 197: رنگ شوخی نیست درطبع ادب تخمیر ما
رنگ شوخی نیست درطبع ادب تخمیر ما****حلقه میسازد صدا را نسبت زنجیر ما
مزرع بیحاصل جسم آبیار عیش نیست****ناله بایدکاشتن در خاک دامنگیر ما
بیسبب چون سایه پامال دوعالم عبرتیم****خوابکوتا مخملی بافد به خود تعبیر ما
نسخهٔ جمعیتدلگر بهاین آشفتگیست****نیست ممکن لب به هم آوردن ازتقریر ما
سطری ازمشق دبستان جنون آشفته نیست****بر خط پرگار نازد حلقهٔ زنجیر ما
صبح از وهمنفسگر بگذردشبنمکجاست****غیر شرم اعتبار، آبی ندارد شیر ما
آخر از ناراستی با دورگردون ساختیم****بسکهکج بود، ازکمان بیرون نیامد تیر ما
آرزوها در طلسم لاغری میپرورد****خانهٔ صیاد یعنی پهلوی نخجیر ما
انتظار رنگهای رفته میباید کشید****خامهٔ نقاش مژگان ریخت درتصویر ما
حسرتمنزلجنونایجادچندینجستجوست****شامگردد صبح تاکوته شود شبگیر ما
در بنای رنگماگردشکستامروز نیست****ابروی معمار چینی داشت در تعمیر ما
عبرت انشابود بیدل نسخهٔ ایجادشمع****از جبین بر نقش پا زد سر خط تقدیر ما
غزل شمارهٔ 198: نغمه رنگ افتاده نقش بینشان تأثیر ما
نغمه رنگ افتاده نقش بینشان تأثیر ما****مطربی کوکز سر ناخنکشد تصویر ما
سرمه تفسیر حیا عنوانکتاب عبرتیم****تهمت تقریرنتوان بست برتحریر ما
قبل و بعد عالم تجدید، تجدید است و بس****نیست تقدیمیکه بیشی جوید ازتأخیر ما
از شرار سنگ نتوان بست نام روشنی****رنگ شب درد چراغ خانهٔ دلگیر ما
ای فلک بر آه ما چندین میفشان دست رد****کزکمانت ناگهان زه بگسلاند تیر ما
از خروش آباد توفان جنون جوشیدهایم****بیصدا نقاش هم مشکلکشد زنجیر ما
شرم هستی عالمی را در عرق خوابانده است****یکگره دارد چو شبنم رشتهٔ تسخیر ما
از طلسم خاک اگرگردی دمد افشاندهگیر****کرد پیش از خواب دیدن خواب ما تعبیر ما
پای در دامان ناز از خویش میباید رمید****سایهٔ مژگان صیادیست بر نخجیر ما
خاک بیآبیم امّا شرم معمار قضا****تا نمی در جبهه دارد نیست بیتعمیر ما
کشتهٔ خاصیت شمشیر بیداد توایم****رنگتا باقیست خون میریزد ازتصویر ما
بیدل افلاس آبروی مرد میریزد به خاک****بینیامی برد آخر جوهر از شمشیر ما
غزل شمارهٔ 199: چهممکن استکه راحت سری برآورد از ما
چهممکن استکه راحت سری برآورد از ما****مگر نفس رود و دیگری برآورد از ما
به عرصهٔ دو نفس انقلاب فرصت هستی****گمان نبودکه دل لشکری برآورد از ما
چو رنگ عهدهٔ ناموس وحشتیم بهگردن****ز خوبش هرکه برآید پری برآورد از ما
شرارکاغذ اگر در خیال بال گشاید****جنون به حکم وفا مجمری برآورد ازما
دماغ ما سر غواصی محیط ندارد****بس است ضبط نفسگوهری برآورد از ما
فلک ز صبح قیامت فکنده شور به عالم****مباد پنبهٔ گوشکری برآورد از ما
فسردهایم به زندان عقل چاره محال است****جنون مگرکه قیامتگری برآورد از ما
به رنگ غنچه نداریم برگ عشرت دیگر****شکست شیشه مگر ساغری برآورد از ما
بهار بیخودی افسوس گل نکرد زمانی****که رنگ رفته چمن پیکری برآورد از ما
در انتظار رهایی نشستهایم که شاید****به روی ما مژه بستن دری برآورد ازما
چو بیدلیم همه ناگزیر نامه سیاهی****جبین مگربه عرقکوثری برآورد ازما
غزل شمارهٔ 200: هرجا روی ای ناله سلامی ببر ازما
هرجا روی ای ناله سلامی ببر ازما****یادش دل ما برد به جای دگر از ما
امید حریف نفس سست عنان نیست****ما را برسانید به او پیشتر از ما
دل را فلک آخر بهگدازی نپسندید****هیهات چه برسنگ زد این شیشهگراز ما
تاکی هوس آوارهٔ پرواز توان زیست****یاربکه جداکرد سر زیر پر از ما؟
آیینه به بر غافل از آن جلوه دمیدیم****جز ما نتوان یافتکسی را بتر از ما
بیپردگی آیینهٔ آثار غنا نیست****عریانی ما برد کلاه وکمر از ما
گوهر ز قناعتگره طبع محیط است****ازکس دل پر نیست فلک را مگر از ما
کس آینه بر طاق تغافل نپسندد****از خود نگرفتی خبر ای بیخبر از ما
ما را ز درت جرأت دوری چه خیال است****صد مرحله دوراست درین ره جگراز ما
تا حشر درین بزم محال است توان برد****خلوت زتو و عالم بیرون در از ما
عمریست وفا ممتحن ناز و نیاز است****نی تیغ ز دست تو جدا شد نه سر از ما
زحمتکش وهمیم چه ادبار و چه اقبال****بیدل نتوانگفت شب از ما سحر از ما
غزل شمارهٔ 201: چون صبح مجو طاقت آزارکس از ما
چون صبح مجو طاقت آزارکس از ما****کم نیستکه ما را به درآرد نفس ازما
ما قافلهٔ بینفس موج سرابیم****چندین عدم آنسوست صدای جرس ازما
مردیم به ضبط نفس ولب نگشودیم****تا بوی تظلم نبرد دادرس از ما
عمریست دراین انجمن ازضعف دوتاییم****خلخال رسانید به پای مگس از ما
همت نزندگل به سر ناز فضولی****رنگ آینه بشکست به روی هوس ازما
پر ناکس ازین مزرعهٔ یأس دمیدیم****بر چشم توقع مگذارید خس از ما
درگرد خیال تو سراغی است وگرنه****چیزی دگر از ما نتوان یافت پس از ما
رنگ آینهٔ الفت گل هیچ نپرداخت****قانع به دل چاک شد آخر قفس از ما
ما را ننشانیدکسی بر سر رهش****بیدل تو پذیری مگر این ملتمس از ما
غزل شمارهٔ 202: دل میرود و نیست کسی دادرس ما
دل میرود و نیست کسی دادرس ما****از قافله دور است خروش جرس ما
هم مشرب اوضاع گرفتاری صبحیم****پرواز به منظر نرسد از قفس ما
بر هیچکس افسانهٔ امید نخواندیم****عمریست همان بیکسی ماستکس ما
ما هیچکسان ناز چه اقبال فروشیم****تقدیر عرقکرد به حشر مگس ما
خاریم ولی در هوس آباد تعین****بر دیدهٔ دریا مژه چیدهست خس ما
ما و سخن ازکینهفروزی چه خیال است****آیینه ندادهست به آتش نفس ما
بر فرصت خام آن همه دکان نتوان چید****مهمان دماغ است می زودرس ما
مکتوب وفا مشعر امید نگاهیست****واکن مژه تا خوانده شود ملتمس ما
بیدل به جنون امل ازپا ننشستیم****کاش آبلهگیرد سر راه هوس ما
غزل شمارهٔ 203: تا بویگل به رنگ ندوزد لباس ما
تا بویگل به رنگ ندوزد لباس ما****عریانگذشت زین چمن امید ویاس ما
دل داشت دستگاه دو عالم ولی چه سود****با ما نساخت آینهٔ خودشناس ما
خاکی و سایهای همهجا فرش کردهایم****در خانهای که نیست همین بس پلاس ما
آیینهٔ سراب خیالیم چاره نیست****چسزی نمودهاند به چشم قیاس ما
یاران غنیمتیم بههم زین دو دم وقاق****ما شخص فرصتیم بدارند پاس ما
پهلو زدن ز پنبه برآتش قیامت است****هرخشک مغزنیست حریف مساس ما
غیرت نشان پلنگ سواد تجردیم****دل هم رمیده است ز ما از هراس ما
تکلیف بینشانی عشق از هوس جداست****یارب قبول کس نشود التماس ما
از ششجهت ترانهٔ عنقا شنیدنیست****کز بام و منظر دگر افتاد طاس ما
از شبنم سحر سبق شرم بردهایم****هستی عرق شد از نفس ناسپاس ما
آیینهٔ دلیمکدورت نصیب ماست****کز تاب فرصت نفس است اقتباس ما
مردیم وخاک ما به هواگرد میکند****بیربطیی که داشت نرفت از حواس ما
جز زیر پا چو آبله خشتی نچیدهایم****دیگرکدام قصر و چه طاق و اساس ما
خال زیاد فرضکن و نرد وهم باز****بر هیچ تختهای نفتادهست طاس ما
صد سال رفت تا به قد خم رسیدهایم****بیدل چه خوشههاکه نشد نذر داس ما
غزل شمارهٔ 204: اینقدر نقشیکهگلکرد از نهان و فاش ما
اینقدر نقشیکهگلکرد از نهان و فاش ما****صرفرنگیداشتبیرون صدفنقاش ما
جمع دار از امتحان جیب عریانی دلت**** دستما خالیترست ازکیسهٔ قلاش ما
زبن سلیمانی که دارد دستگاه اعتبار**** بر هوا یکسرنفس میگسترد فراش ما
گرد عبرت در مزار یأس میباشدکفن**** چشم پوشیدن مگر از ما برد نباش ما
محو دیداریم اما از ادب غافل نهایم**** شرم نورست آنچه دارد دیدة خفاش ما
زندگی موضوع اضدادست صلحاینجاکجاست**** با نفس باقیست تا قطع نفس پرخاش ما
ازجبینتا نقش پا بستیم آیین عرق **** این چراغانکرد آخر غفلت عیاش ما
بیدل ایندیگ خیال ازخام جوشیهاپرست**** ششجهت آتش زنی تاپختهگردد آش ما
غزل شمارهٔ 205: ای جگرها داغدار شوق پیکان شما
ای جگرها داغدار شوق پیکان شما****چاکهای دل نیام تیغ مژگان شما
ازشکستکار هاآشفتهحالان نسخهایست**** دفتر آشوب یعنی سنبلستان شما
شعلهدرجانیکهخاک حسرتدیدار نیست**** خاک درچشمیکه نتوان بود حیران شما
از هجوم اشک بر مژگانگهرها چیدهایم**** در تمنای نثار لعل خندان شما
یارباینخال است یاجوش لطافتهایحسن**** مینماید دانهای سیب زنخدان شما
تا قیامت جوهر وآیینه میجوشد به هم**** از غبارم پاک نتوان کرد دامان شما
پیکر من ازگداز یأس شد آب و هنوز **** موج میبالد زبان شکر احسان شما
کی بود یاربکه در بزم تبسمهای ناز****چشم زخمم سرمهگیرد از نمکدان شما
یکسرموخالی از پروازشوخی نیستحسن**** صد نگه خوابیده درتحریک مژگان شما
با شکست زلف نتوان اینقدر پرداختن**** رنگ ما هم نسبتی دارد به پیمان شما
کوششما پای خوابآلودة دامان ماست **** جز شما سر بر نیارد ازگریبان شما
بیدل آشفتهٔ ما بوی جمعیت نبرد**** تا بهکی در حلقهٔ زلف پریشان شما
غزل شمارهٔ 206: شور صد صحرا جنونگرد نمکدان شما
شور صد صحرا جنونگرد نمکدان شما ****ای قیامث صبحخیز لعل خندان شما
چشمآهو حلقهٔ گرداب بحرحیرت است****درتماشای رم وحشی غزالان شما
عشرتازرنگاست هرجاگلبساطآراشود**** مفت جام مایه میگردد به دوران شما
از صدف ریزدگهر وزپسته مغزآید برون**** چون شودگرم تکلم لعل خندان شما
از طراوتگاه عشرت نوبهار باغ ناز**** باد چشم ما سفال جوش ریحان شما
بیش ازین نتوان به ابروی تغافل ساختن**** شیشهٔ دل خاکشد در طاق نسیان شما
ما سیهبختان به نومیدی مهیا کردهایم**** یک چراغان داغ دل دور از شبستان شما
بستر وبالین منعمریست قطعراحت است**** بر دم شمشیر زد خوابم ز مژگان شما
نارسا افتادهایم ای برق تازان همتی**** تا غبار ما زند دستی به دامان شما
عالمی درحسرت وضع عبارت مرده است**** معنی ماکیست تا فهمد ز دیوان شما
از غبار هردو عالمپاک بیرون جسته است**** بیدل آواره یعنی خانه ویران شما
غزل شمارهٔ 207: ای همه آیات قدرت ظاهر از شان شما
ای همه آیات قدرت ظاهر از شان شما****کارهای مشکل آفاق آسان شما
هرسری راکز رعونتگردن افرازد به چرخ**** موکشان آرد قضا در راه جولان شما
سینهٔ حاسدکه درهممیفشارد تنگیاش**** جای دل خالی نماید بهر پیکان شما
ساقی تقدیر مشتاق استکز خون هدر**** پرکند پیمانهٔ اعدا به دوران شما
غیرتحق برنتابد جزشکست ازگردنش**** هرکه برتابد سر از تسلیم فرمان شما
شوقوصلت بعدمرگ از دلبرون کی میرود**** گرد میگردیم و میگیریم دامان شما
چون سحر واکرده بر آفاق بال اقتدار**** شور عالمگیری از فتح نمایان شما
هرگلیکز نوبهارکام دل آید به عرض**** باغبانش خرمن آراید به دوران شما
خاطر از هرگونه مطلب جمع باید داشتن **** نیستغافل فضل حق ازشغل سامانشما
چون نباشد فضلیزدان مایل امداد غیب**** بیدل است آخر دعاگوی و ثناخوان شما
غزل شمارهٔ 208: ز فسانهٔ لب خامشکه رسید مژده بهگوش ما
ز فسانهٔ لب خامشکه رسید مژده بهگوش ما****کهسخنگهر شد و زدگره بهزبان سکته خروش ما
کله چه فتنه شکستهایکه ز حرف تیغ تبسمت****به سحر رسانده دماغگل لب زخم خنده فروش ما
نفس از ترانهٔ ساز دل چه فشاند بر سر انجمن****که صدای قلقل شیشه شد پری جنونزده هوش ما
به نگاه عبرتی آب ده زمآل جرات جستجو****که به چشمت آبنه میکشدکف پای آبلهپوش ما
به جنونی از خم بیخودی زدهایم ساغر ما و من****که هزار صبح قیامت است وکفی ز مستی جوش ما
همه را ربوده ز دست خود اثر نوید رسیدنت****زوداع ما چه خبر دهد به دل شکسته سروش ما
تب شوق سجدهٔ نیستی چهفسون دمیده برانجمن****که چوشمع تاقدم ازجبین همهسر نشستهبهدوش ما
ز نشاط محفل زندگی به چه نازد امشب منفعل****قدحی مگربه عرق زند ز خمار خجلت دوش ما
دگر از تعین خودسری چهکشیم زحمت سوختن****که فتاد برکف پاکنون نگه چراغ خموش ما
نرسید فطرت هیچکس به خیال بیدل و معنیاش****همهراست بیخبری و بس چهشعور خلق و چههوش ما
غزل شمارهٔ 209: افتاده زندگی بهکمین هلاک ما
افتاده زندگی بهکمین هلاک ما****چندانکه وارسی به سر ماست خاک ما
ذوق گداز دل چقدر زور داشتهست**** انگور را ز ریشه برآورد تاک ما
بردیم تا سپهر غبار جنون چو صبح**** برشمع خنده ختم شد ازجیب چاک ما
تاب و تب قیامت هستی کشیدهایم**** ازمرگ نیست آن هه تشویش و باک ما
کهسار را ز نالهٔ ما باد میبرد**** کس را به درد عشق مباد اشتراک ما
قناد نیست مائده آرای بزم عشق**** لذت گمان مبرکه زمخت است زاک ما
پست و بلند شوخی نظاره هیچ نیست**** مژگان بس است سر بهسمک تاسماک ما
آخربهفکرخویش فرورفتن است وبس**** چون شمعکنده استگریبان مغاک ما
صیقل مزن بر آینهٔ عرض انفعال **** ای جهد خشککن عرق شرمناک ما
بیدل ز درد عشق بسی خونگریستی**** ترکرد شرم اشک تو دامان پاک ما
غزل شمارهٔ 210: به خیال چشمکه میزند قدح جنون دل تنگ ما
به خیال چشمکه میزند قدح جنون دل تنگ ما****که هزار میکده میدود به رکابگردش رنگ ما
به حضور زاویهٔ عدم زدهایم بر در عافیت****که زمنت نفسکسی نگدازد آتش سنگ ما
به دل شکسته ازین چمن زدهایم بالگذشتنی****که شتاب اگرهمه خون شود نرسد بهگرد درنگ ما
کسی از طبیعت منفعل بهکدام شکوه طرف شود****نفس آبیار عرق مکن زحدیث غیرت جنگ ما
بهفسون هستی بیخبر، زشکست شیشهٔ دل حذر****شب خون بهخواب پری مبر ز فسانههای ترنگ ما
گهری زهر دو جهانگران شده خاک نسبت جسم و جان****سبکیم ین همهکاین زمان به ترازو آمده سنگ ما
ز دل فسرده به نالهای نرسید تاب وتب نفس****ببرید ناخن مطرب ازگره بریشم چنگ ما
سخن غرور جنون اثر، به زبان جرأت ماست تر****مژه بشکنی به ره نظر، پراگردهی به خدنگ ما
چه فسانهٔ ازل و ابد چه امل طرازی حرص وکد؟****به هزارسلسله میکشد سرطرةتوزچنگ ما
ز غبار بیدل ناتوان دل نازکت نشودگران**** که رود زیادتوخودبه خود چونفس زآینه زنگ ما
غزل شمارهٔ 211: سلسلهٔ شوقکیست سر خط آهنگ ما
سلسلهٔ شوقکیست سر خط آهنگ ما****رشته به پا میپرد از رگ گل رنگ ما
نقد جهان فسوس سهل نباید شمرد****دل بهگره بسته است آبله در چنگ ما
با همه افسردگی جوش شرار دلیم****خفته پریخانهای در بغل سنگ ما
درتپش آباد دل قطع نفس میکنیم****نیست ز منزل برون جاده و فرسنگ ما
پردهٔ سازنفس سختخموشی نواست****رشته مگر بگسلد تا دهد آهنگ ما
در قفس عافیت هرزه فسردیم حیف****شور شکستی نزدگل به سر رنگ ما
سعیگوهر برگرفت بار دل از دوش موج****آبله چشمی ندوخت بر قدم لنگ ما
عالم بیمطلبی عرصهٔ پرخاش کیست****نیست روان خون زخم جزعرق ازجنگ ما
رشتهٔ چندین امل یکگره آمد بهعرض****بر دو جهان مهر زد یأس دل تنگ ما
بیدل از اقبال عجز درهمه جا چیده است****آبله و نقش پا افسر واورنگ ما
غزل شمارهٔ 212: آیینهٔ چندین تب وتاب است دل ما
آیینهٔ چندین تب وتاب است دل ما****چون داغ جنون شعله نقاب است دل ما
عمریستکه چون آینه در بزم خیالت**** حیرت نگه یک مژه خواب است دل ما
ماییم و همین موج فریب نفسی چند**** سرچشمهٔ مگویید سراب است دل ما
پیمانهٔ ما پر شود آندمکه ببالیم**** در بزم تو هم ظرف حباب است دل ما
آتش زن ونظارة بیتابی ماکن**** جزسوختن آخربه چه باب است دل ما
لعل تو به حرف آمد و دادیم دل ازدست**** یعنی به سؤال تو جواب است دل ما
ما جرعهکش ساغر سرشارگدازیم**** شبنم صفت از عالم آب است دل ما
تا چیست سرانجام شمار نفس آخر**** عمریستکه درپای حساب است دل ما
حسرت ثمرکوشش بیحاصل خویشیم**** ازبسکه نفس سوختکباب است دل ما
دریا به حبابی چقدر جلوه فروشد**** آیینهٔ وصلیم و حجاب است دل ما
صد سنگ شد آیینه وصد قطرهگهربست **** افسوس همان خانه خراب است دل ما
تا جنبش تار نفس افسانه طراز است**** بیدل بهکمند رگ خواب است دل ما
غزل شمارهٔ 213: هم آبله هم چشم پر آب است دل ما
هم آبله هم چشم پر آب است دل ما****پیمانهٔ صد رنگ شراب است دل ما
غافل نتوان بود ازین منتخب راز****هشدارکه یک نقطهکتاب است دل ما
باغیکه بهارش همه سنگ است دل اوست****دشتیکه غبارش همه آب است دل ما
ما خاک ز جا بردهٔ سیلاب جنونیم****سرمایهٔ صدخانه خراب است دل ما
پیراهن ما کسوت عریانی دریاست****یک پرده تنکتر ز حباب است دل ما
در بزموصالتکه حیا جام بهدست است****گر آب شود بادهٔ ناب است دل ما
منظوربتان هرکهشود حسرتش از ماست****یار آینه میبیند وآب است دل ما
تا آینه باقیست همانعکس جمال است****ای یأس خروشیکه نقاب است دل ما
تا چشمگشودیم به خویش آینه دیدیم****دریابکه تعبیر چه خواب است دل ما
ای آه اثر باخته آتش نفسی چند****خون شوکه زدست توکباب است دل ما
یارب نکشد خجلت محرومی دیدار****عمریستکه آیینه خطاب است دل ما
آیینه همان چشمهٔ توفان خیالیست****بیدل چه توانکرد سراب است دل ما
غزل شمارهٔ 214: نشود جاه و حشم شهرت خام دل ما
نشود جاه و حشم شهرت خام دل ما****این نگینها متراشید به نام دل ما
ذرهای نیستکه بیشور قیامت یابند****طشتنه چرخ فتادهست ز بام دل ما
نشئهٔ دورگرفتاری ما سخت رساست****حلقهٔ زلفکه دارد خط جام دل ما
صبح هم با نفس ازخویش برون میآید****که رساندهست بر افلاک پیام دل ما؟
عالمی را به درکعبهٔ تحقیق رساند****جرس قافلهٔ صبح خرام دل ما
برهمین آبله ختم است رهکعبه ودیر****کاش میکردکسی سیر مقام دل ما
بهسخنکشف معمای عدمممکن نیست****خامشی نیز نفهمیدکلام دل ما
رنگها داشت بهارمن وما لیک چه سود****گل این باغ نخندید بهکام دل ما
انس جاوید دگر ازکه طمع باید داشت****دل ما نیز نشد آنهمه رام دل ما
داغ محرومی دیدار ز محفل رفتیم****برسانید به آیینه سلام دل ما
نام صیاد پرافشانی عنقا کافیست****غیر بیدلگرهی نیست به دام دل ما
غزل شمارهٔ 215: با سحر ربطی ندارد شام ما
با سحر ربطی ندارد شام ما ****فارغ است از صاف درد جام ما
دل به طوف خاککویی بستهایم **** تکمه دارد جامهٔ احرام ما
گربه امشب حسرت رویکه داشت **** روغنگل بخت از بادام ما
از امل دل را مسخرکردهایم **** پخته میجوشد خیال خام ما
در حق انصاف ابنای زمان **** داد تحسین میدهد دشنام ما
بر حریفان از خموشی غالبیم**** گر نباشد بحث ما الزام ما
زین چمنتصویرصبحیگل نکرد **** بینفستر از هوای بام ما
درخور رزق مقدر زندهایم **** ریشهٔ این دانه دارد دام ما
فقرما را شهرة آفاقکرد **** کوس زد در بینگینی نام ما
برنمیآید ز تشویشکسوف **** آفتابکشور ایام ما
نور معنی از تضع باختیم **** خانه تاریک است ازگلجام ما
غیر رم درکاروان برق نیست **** یک خط است آغاز تا انجام ما
نامه بر بال تحیر بستهایم**** برکه خواند بیکسی پیغام ما
تا فلک باز است درهای قبول **** آه از بیصبری ابرام ما
هر طرف چون اشک بیدل میدویم**** تا کجا بیلغزش افتدگام ما
غزل شمارهٔ 216: مپسند جزبه رهن تغافل پیام ما
مپسند جزبه رهن تغافل پیام ما****لعل ترا نگین نگرفتهست نام ما
پوشیده نیست تیرگی بخت عاشقان****آیینهٔ چراغ به دست است شام ما
کس با دلگرفته چه صید آرزوکند****این غنچه وا شودکهگل افتد به دام ما
صد رنگ خون به جیب تأمل نهفتهایم****ضبط نفس چنو زخم دلست التیام ما
همواری طبیعت پرکار روشن است****مستی نخوانده استکس از خط جام ما
در مکتب تسلسل عقلت نمیرسد****صد داستان به یک سخن ناتمام ما
معیار چارسوی دو عالم گرفتهایم****یک جنس نیست قابل سودای خام ما
گاهی دو همعنان سحر میتوان گذشت****رنگ شکسته میکشد امشب زمام ما
چون سبحه اینقدر به چه امید میدود****دل در رکاب اشک چکیدن خرام ما
دیگر به الفتکه توان چشم دوختن****در عالم رمیکه نفس نیست رام ما
کو انفعال تا حق هستی اداکنیم****چون شمع بسته برعرقی چند وام ما
بیدل چو نقش پا زبنای ادب مپرس****پر سرنگون فتاده بلندی ز بام ما
غزل شمارهٔ 217: از حادث آفرینی طبع سقیم ما
از حادث آفرینی طبع سقیم ما****بر سایه خورد پهلوی شخص قدیم ما
آفاق را در آتش وآب جنون فکند**** خلد وجحیم صنعت امید وبیم ما
دل مبرم و حقیقت نایاب مدعاست**** برطورریخت برق فضولیکلیم ما
یکتایی آفرید لب خودستای عشق**** در نقطهٔ دهن الفی داشت میم ما
در عالم نوازش مطلق، کجاست رد**** بخشیده است بر همه خود راکریم ما
جز پیش خویش راه شکایتکجا برد**** با غیر صحبتیکه ندارد ندیم ما
چون سایه سر به خاک ادب واکشیدهایم**** از زیر پای ما نکشدکسگلیم ما
میدان حیرت صف آیینه رفتهایم**** شمشیرمیکشد به سرخود غنیم ما
آغوشها به حسرت دیدار بازکرد**** زخم دل به تیغ تغافل دو نیم ما
شد عمرهاکه از نظر اعتبار خلق **** غلتان گذشت گوهر اشک یتیم ما
بیدل زبسکه مغتنم باغ فرصتیم**** گل سینه میدرد به وداع نسیم ما
غزل شمارهٔ 218: همچو عنقا بینیاز عرض ایجادیم ما
همچو عنقا بینیاز عرض ایجادیم ما****یعنی آن سوی جهان یک عالم آبادیم ما
کس درتن محفل حریف امتیاز ما نشد****پرفشانیهای بیرنگ پریزادیم ما
اشکیأسیم ای اثر از حال ما غافل مباش****با دو عالم نالهٔ خونگشته همزادیم ما
شخصنسیان شکوهسنجغفلت احبابنیست****تا فراموشی به خاطرهاست در یادیم ما
نسبت محویت از ما قطعکردن مشکل است****حسن تا آیینه دارد حیرت آبادیم ما
محرمکیفیت ما حیرت تشویش نیست****چون فسون ناامیدی راحت ایجادیم ما
یوسفستان است عالمتا بهخود پرداختیم****درکف شوق انتظارکلک بهزادیم ما
دستگاه بیپر و بالی بهشت دیگر است****نازمفروش ای قفس درچنگ صیادیم ما
آمد و رفت نفس سامان شوق جانکنیست****زندگی تا تیشه بر دوش است فرهادیم ما
بیتردد همچو آبگوهر ز جا میرویم****خاک نتوان شد به این تمکینکه بر بادیم ما
چونسپندای دادرسصبریکهخاکسترشویم****سرمه خواهدگفت آخرتا چه فریادیم ما
قیدهستی چون نفس بال وپر پرواز ماست****هرقدر بیدلگرفتاریست آزادیم ما
غزل شمارهٔ 219: آنچه نذر درگه آوردیم ما
آنچه نذر درگه آوردیم ما****تحفه شیئالله آوردیم ما
جان محزون پیشتاز عجز بود**** آه بر لب هرگه آوردیم ما
خاک پست و دامن گردون بلند**** عذر دست کوته آوردیم ما
آمدیم از عالم یکتا و لیک**** عالمی را همره آوردیم ما
زین خروشیکز نفس انگیختیم**** بر قیامت قهقه آوردیم ما
نفی ما، آیینهٔ اثبات اوست**** گرکتانگم شد مه آوردیم ما
کبریاکم بود درتمهید عجز**** تاگدا گفتی شه آوردیم ما
برگریبان ریختیم از شش جهت**** زور یوسف بر چه آوردیم ما
بیگمان غیر از یکی نتوان شمرد**** خواه یک خواهی ده آوردیم ما
چون نفس نرد خیالات دلیم **** گاه بردیم وگه آوردیم ما
بیدلان یکسر نیاز الفتند**** گر تو بپذیری ره آوردیم ما
غزل شمارهٔ 220: عمریستگردگردش رنگ خودیم ما
عمریستگردگردش رنگ خودیم ما****چون آسیا فلاخن سنگ خودیم ما
دریاد زندگی به عدم ناز کنیم****رنگ حنای رفته زچنگ خودیم ما
فرصتکجاست تا به تظلم جنونکنیم****دنبالهای زگرد ترنگ خودیم ما
فکر و وقار و خفتکس در خیالکیست****کم نیستگرترازوی سنگ خودیم ما
کو دور آسمان وکجا گردش زمان****سرگشتههای عالم بنگ خودیم ما
از همگذشته است پیکاروان عمر****واماندهٔ شتاب و درنگ خودیم ما
نخجیرگاه عجز رهاییکمند نیست****هم خود ز رنگ جسته پلنگ خودیم ما
ای شمع عافیتکده تسلیم نیستیست****کشتینشینکام نهنگ خودیم ما
رسواییی به فطرت ناقص نمیرسد****مجنون قبا ز جامهٔ تنگ خودیم ما
از صنعت مصوررنگ حنا مپرس****دلدارگل به دست فرنگ خودیم ما
کس محرم ادبگه ناموس دل مباد****جایی رسیدهایمکه ننگ خودیم ما
تا زندهایم تاب وتب از ما نمیرود****بیدل به دل خلیده خدنگ خودیم ما
غزل شمارهٔ 221: بسکه از ساز ضعیفیها خبر داریم ما
بسکه از ساز ضعیفیها خبر داریم ما****چنگ میگردیم اگر یک ناله برداریم ما
عاشقان را صندل آسودگی دردسرست**** تا به سر، دردی نباشد، دردسر داریم ما
ازکمال ما ممیپرسیکه چون آه حباب**** در خود آتش میزنیم از بس اثر داریم ما
خاک گردیدیم و از ما آبرویی گل نکرد**** رنگ و بوی سبزههای پی سپر داریم ما
هرقدر افسرده گردد شعله از خود میرود**** در شکست بال پرواز دگر داریم ما
ششجهت آیینهدار شوخی اظهاراوست**** نیست جزمژگان حجابی راکه برداریم ما
هیچ آهی سر نزدکز ماگدازیگل نکرد**** همچو دل در آبگردیدن جگرداریمما
ما وصبح ازیکمقام احراموحشت بستهایم ****از نفس غافل نخواهی بود پر داریم ما
رفعکلفت از مزاج تیرهبختان مشکل است **** همچو داغ لاله شام بیسحر داریم ما
انفعال هستی از ما برندارد مرگ هم**** خاک اگرگردیم آبی در نظر داریم ما
سجده بالینیم از سامان راحتها مپرس**** همچواشک خود جبین در زیرسر داریمما
بیدل از ما ناتوانان دعوی جرأت مخواه**** کم زدن از هرچهگویی بیشتر داریم ما
غزل شمارهٔ 222: تا دربنگلزار چون شبنمگذر داریم ما
تا دربنگلزار چون شبنمگذر داریم ما****بادهای در جام عیش از چشم تر داریم ما
سهل نبود در محیط دهر پاس اعتبار****آبرویی چونگهر همراه سر داریم ما
چون صداهرچند در دامقس واماندهایم****از شکست خاطر خود بال وپر داریم ما
کی به سیلگفتگو بنیاد ماگیرد خلل****کوه تمکین خانهای ازگوشکر داریم ما
کس بهتیغ سرکشی باما نمیگردد طرف****اززمینگیری چو نقش پا سپر داریم ما
شعلهٔ ما فال خاکستر زد و آسوده شد****ای هوس بگذر، سری درزیرپر داریمما
رنگما از خاکساری برنمیدارد شکست****چون علم گردی ز میدان ظفر داریم ما
از دل گرمی توان درکاینات آتش زدن****ساز چندینگلخنیم ویک شرر داریم ما
نالهرا ای دل بهبادغم مدهاین رشتهایست****کزپی شیرازهٔ لخت جگر داریم ما
فتنهها از دستگاه زندگیگل کردنیست****از نفس صبح قیامت در نظر داریم ما
میرسیم آخر همان تا نقش پای خود چوشمع****گر سراغ رنگهای رفته برداریم ما
بیدل اندر جلوهگاه چین ابروی کسی****کشتی نظاره در موج خطر داریم ما
غزل شمارهٔ 223: حیرت دیدار سامان سفر داریم ما
حیرت دیدار سامان سفر داریم ما****دامن آیینه امشب برکمر داریم ما
تا سراغگوهر دل در نظر داریم ما****روزوشب گردابوش درخودسفر داریمما
خندهٔ ماچون گل از چاکگریباناستو بس****نسخهای از دفتر صنع سحر داریم ما
بیتأمل صورت احوال ما نتوان شناخت****کسوت آهی چو دود دل به بر داریم ما
از ندامت سیرها در باغ عشرت میکنیم****گل به سر داریم تا دستی به سر داریم ما
چونحباب اینجا متاع خانه برق خانهاست****آه نتوانگفت آتش در جگر داریم ما
گرچهاز جوهر سرافرازیست ما را چون چنار****این تهیدستی هم از نقد هنر داریم ما
نیست چندان رونقی در رنگ عیش بیثبات****ورنه صدگل خنده دریک مشت زر داریم ما
تا نگاهیگلکند ذوق تماشا رفته است****چون شرر سامان فرصت اینقدر داریم ما
هرکه از خود میرود ماییمگرد رفتنش****چون نفس از وحشت دلها خبر داریم ما
در دماغ شوق دود حسرتی پیچیده است.****کیست جزتیغ توتا فهمد چه سر داریم ما
جرأت پرواز برق خرمن آسودگیست****یک جهان آشفتگی در بال و پر داریم ما
باغ دهر از ماست بیدل روشناس رنگ درد****لالهسان آیینهٔ داغ جگر داریم ما
غزل شمارهٔ 224: نام خود را تا به رسوایی علم داریم ما
نام خود را تا به رسوایی علم داریم ما****از ملامتکی به دل یک ذره غم داریم ما
از قناعت بود ما را دستگاه همتی****چون هما در ظل بال خودکرم داریم ما
بر امید آنکه یابیم از دهان او نشان****روی خود را جانب ملک عدم داریم ما
در حرم گه شیخ وگاهی راهب بتخانهایم****هرکجا باشیم بیدل یک صنم داریم ما
غزل شمارهٔ 225: صورت وهم به هستی متهم داریم ما
صورت وهم به هستی متهم داریم ما****چون حباب آیینه بر طاق عدم داریم ما
محملماچونجرس دوشتپشهایدلاست****شوق پندارد درین وادی قدم داریم ما
آنقدر فرصتکمین قطع الفتها نهایم****عمر صبحیم از نفس تیغ دو دم داریم ما
میتوان از پیکرما یکجهان محرابریخت****همچوابرو هرسر مو وقف خم داریم ما
دل متاعی نیستکز دستش توان انداختن****گرهمه خون نقش بندد مغتنم داریم ما
شوخ چشمی رنج استسقاء ارباب حیاست****هرقدر نظاره میبالد ورم داریم ما
گر بهخود سازدکسی سیر وسفر درکارنیست****اینکه هرسو میرویماز خویش رم داریمما
رنگها دارد بهار عالم بیرنگ عشق****حسن اگر خواهد دویی آیینه هم داریم ما
حیرتما حسنرا افسون مشق جلوههاست****همچوآیینه بیاضی خوش قلم داریم ما
گر نباشد اشک خجلت هم تلافی میکند****بهر عذر چشم تریک جبهه نم داریم ما
دیدهٔحیران سراغ هرچهخواهی میدهد****خلقی از خود رفته و نقش قدم داریم ما
چند باید بود زحمتپرور ناز امید****بیدل از سامان نومیدی چهکم داریم ما
غزل شمارهٔ 226: باکمال اتحاد ازوصل مهجوریم ما
باکمال اتحاد ازوصل مهجوریم ما****همچو ساغر می بهلب داریم و مخموریم ما
پرتو خورشید جز در خاک نتوان یافتن**** یکزمین و آسمان از اصل خود دوریمما
درتجلی سوختیم وچشم بینش وا نشد**** سخت پابرخاست جهل مامگرطوریم ما
با وجود ناتوانی سر بهگردون سودهایم**** چون مه سرخط عجزیم ومغروریم ما
تهمت حکم قضا را چاره نتوان یافتن**** اختیار از ماست چندانیکه مجبوریم ما
مفت ساز بندگیگر غفلت وگر آگهی**** پیش نتوان برد جزکاریکه مأموریم ما
بحر در آغوش و موج ما همان محوکنار**** کارها با عشق بیپرواست معذوریم ما
غزل شمارهٔ 227: طرح قیامتی ز جگر میکشیم ما
طرح قیامتی ز جگر میکشیم ما****نقاش نالهایم و اثر میکشیم ما
توفان نفس نهنگ محیط تحیریم****آفاق راچوآینه در میکشیم ما
ظالمکند به صحبت ما دل زکین تهی****از جیب سنگ نقد ش؟ر میکشیم ما
زین عرض جوهریکه درآیینه دیدهایم****خط بر جریدههای؟ر میکشیم ما
تا حسن عافیت شود آیینهدار ما****از داغ دل چوشعله سپرمیکشیم ما
در وصل همکنار خیالیم چاره نیست****آیینهایم و عکس به بر میکشیم ما
اینجا جواب نامهٔ عاشق تغافل است****بیهوده انتظار خبر میکشیم ما
آیینه نقشبند طلسم خیال نیست****تصویرخود به لوح دگرمیکشیم ما
وحشت متاع قافلهٔ گرد فرصتیم****محمل به دوش عمرشررمیکشیم ما
تا سجده بردهایم خم پیکر نیاز****زین بار زندگیکه به سر میکشیم ما
ایناست اگرتصرف عرض شکست رنگ****آیینهٔ خیال به زر میکشیم ما
خاک بنای ما به هواگرد میکند****بیدل هنوزمنتپرمیکشیم ما
غزل شمارهٔ 228: عمریست ناز دیدهٔ تر میکشیم ما
عمریست ناز دیدهٔ تر میکشیم ما****از اشک انتظارگهر میکشیم ما
تسخیرحسن درخور حیرتنگاهی است****صید عجب به دام نظرمیکشیم ما
دامنکشان ز ناز به هر سوگذرکنی****چون سایه زیرپای توسرمیکشیم ما
از خلق اگرکنارهگرفتیم مفت ماست****کشتی زچارموج خطرمیکشیم ما
پروازما سری نکشید ازشکست بال****امروزناله هم ته پر میکشیم ما
ای چرخ پاس آه دل خسته لازم است****این رشته را ز پایگوهر میکشیم ما
عمریست درادبکدهٔ وضع خامشی****از ناله انتقام اثر میکشیم ما
شمع خموش انجمن داغ حیرتیم****خمیازهٔ خمار نظر میکشیم ما
داغ سپهر مرهم کافور میبرد****زین آهکزجگر چوسحرمیکشیم ما
همچوننفس بنایجهان برتردداست****درمنزلیم ورنج سفرمیکشیم ما
فرصتکفیل اینهمه شوخی نمیشود****آیینهای به روی شرر میکشیم ما
بیدل به جرم آنکه چو آیینه سادهایم****خاکسترست آنچه به بر میکشیم ما
غزل شمارهٔ 229: چون نگاه از بس به ذوق جلوه همدوشیم ما
چون نگاه از بس به ذوق جلوه همدوشیم ما****یک مژه تا واشود صد دشت آغوشیم ما
حیرت ما ازدرشتیهای وضع عالم است****دهرتاکهسار شد آیینه میجوشیم ما
شمع فانوس حباب از ما منورکردهاند****روشنی داریم چندانیکه خاموشیم ما
چشمبند غفلت هستی تماشاکردنیست****دهرشور محشرست وپنبه درگوشیم ما
ساز تشویش عدم از هستی ما میدمد****عافیت بیاضطرابی نیست تا هوشیم ما
شعلهگر دارد مقام عافیت خاکسترست****بهکه طاقتها به دست عجزبفروشیم ما
آمد و رفت نفس پر بیسبب افتاده است****کیست تافهمدکه از بهر چه میکوشیمما
زندگی تنها وبال ما نشد ز اقبال عجز****نیستی هم بارتکلیف است تا دوشیم ما
احتیاط ظاهر امواج عجز باطن است****بسکه میبالد شکست دل زره پوشیم ما
راه مقصد جزبه سعی ناله نتوانکرد طی****چون جرسبیدرد هم ایکاشبخروشیمما
چون نگه صدمدعا ازعجز مابیپرده است****نیستفریادی بهاین شوخیکهخاموشیمما
یاد ما بیدل وداع وهم هستیکردن است****تا خیالی در نظر داری فراموشیم ما
غزل شمارهٔ 230: حیرتیم اما به وحشتها هماغوشیم ما
حیرتیم اما به وحشتها هماغوشیم ما****همچوشبنم با نسیم صبح همدوشیم ما
هستی موهوم مایک لبگشودن بیش نیست****چونحباب از خجلت اظهار خاموشیم ما
شور این دریا فسون اضطراب ما نشد****از صفای دل چوگوهر پنبه درگوشیم ما
خواب ما پهلو نزد بر بستر دیبای خلق****ازنی مژگان خود چون چشم خس پوشیم ما
بحر هم نتواند از ماکرد رفع تشنگی****جوهریم آب از دم شمشیر مینوشیم ما
گاه در چشم تر وگه برمژهگاهی به خاک****همچو اشک ناامیدی خانه بردوشیم ما
شوخ چشمی نیستکار ما به رنگ آینه****چون حیا پیراهنی از عیب میپوشیم ما
چشمهٔ بیتابی اشکیم ز توفان شوق****با نفس پر میزنیم وناله میجوشیم ما
مرکزگوهر برونگرد خطگرداب نیست****هرکجا حرفی ازآن لب سرزندگوشیم ما
کی بود یاربکهخوبان یاد این بیدلکنند****کزخیال خوشدلان چون غمفراموشیم ما
غزل شمارهٔ 231: زین گلستان درس دیدارکه میخوانیم ما
زین گلستان درس دیدارکه میخوانیم ما****اینقدر آیینه نتوان شدکه حیرانیم ما
سنگ اینکهسار آسایش خیالی بیش نیست****از زمینگیری همان آتش به دامانیم ما
عالمی را وحشت ما چون سحرآوارهکرد****چینفروش دامن صحرای امکانیم ما
سینه چاک غیرتیم از ننگ همچشمی مپرس****هرکه بر رویتگشاید چشم مژگانیم ما
در نفس آیینهٔ گرد سراغ ماگم است****نالهٔ حیرت خرام ناتوانانیم ما
غیر عریانی لباسی نیست تا پوشدکسی****ازخجالت چون صدا در خویش پنهانیم ما
هرنفس باید عبث رسوای خودبینی شدن****تا نمیپوشیم چشم ازخویش عریانیم ما
مشت خاک ما جنوندار دو عالم وحشت است****از رم آهو چه میپرسی بیابانیم ما
بیطواف نازش از خود رفتن ما هرزه است****رنگ میباید بهگرد او بگردانیم ما
در تغافلخانهٔ ابروی او چین میکشیم****عمرها شد نقشبند طاق نسیانیم ما
نقطهای از سرنوشت عجزما روشن نشد****چشم قربانی مگربر جبهه بنشانیم ما
هرکه خواهد شبههای از هستی ما واکشد****نامهٔ بیمطلب ننوشته عنوانیم ما
نقش پا گلکردهایم اما درین عبرتسرا****هرکه در فکر عدم افتدگریبانیم ما
چون نفس بیدل نسیم بینشان رنگیم لیک****رنگها پرواز دارد تا پرافشانیم ما
غزل شمارهٔ 232: با همه افسردگی مفت تماشاییم ما
با همه افسردگی مفت تماشاییم ما****موجها دارد پری چندان که میناییم ما
رنگها گل کردهایماما در آغوش عدم**** بیضهٔ طاووس ز زیر بال عنقاییم ما
منزل ما محمل ما، سعی ما افتادگیست**** همچو اشک ازکاروان لغزش پاییم ما
بیخودیعمریست ازدلمیکشد رختنفس**** تا برون خود جهانی دیگر آراییم ما
نردبان چاک دل تا قصرگردون بردن است**** چون سحر از خویش آسان برنمیآییم ما
گوشهٔ آرام دیگر ازکجا یابد کسی**** چون نفس در خانهٔ دل هم نمیپاییم ما
امتیاز وصل و هجران دورباشکس مباد**** آه ازین غفلتکه با او نیزتنهاییم ما
صرفهٔ کوشش ندارد یاد عمر رفتهام**** فرصت ازکف میرود تا دست میساییم ما
تا بههمت بگذریم ازهرچه میآید به پیش**** همچوفرصت یکقلم دی ساز فرداییمما
بیحضوری نیستاستقبال از خود رفتگان**** سجدهایکردی به دامانی که میآییم ما
شوخی آثار معنی بیعبارت مشکل است**** فاشترگوییم او هم اوست تا ماییم ما
بیمحاباکیست بیدل از سر ما بگذرد**** چون شکست آبله یک قطره دریاییم ما
غزل شمارهٔ 233: به طوق فاخته نازد محبت از فن ما
به طوق فاخته نازد محبت از فن ما ****که زخم تیغ تو دارد طوافگردن ما
زبان ناله ببستیم زین ادبکه مباد **** تبسم توکشد ننگ لبگزیدن ما
عیان نشد زکجا مست جلوه میآیی **** فدای طرز خرامت ز خویش رفتن ما
به شکر عجز چه مقدار دانه نازکند **** بلندکرد سر ما ز پا فتادن ما
فغانکه داد رهایی نداد وحشت هم ****چو رنگ شمع قفسگشت پرگشادن ما
درتن ستمکده دل شکوهای نکرد بلند **** شکست چینی ومویی نخاست ازتن ما
چودشتتنگیاخلاق زیبمشربنیست **** جبینگرفته به دستگشاده دامن ما
به قدر حاصل از آفات آگهیم همه**** به جای دانه همین مور داشت خرمن ما
نیایم رنگی و چندین چمن نمو داریم **** به روی آب فتادهست موج روغن ما
به غیر خامشی اسرار دلکه میفهمد****چه نکتههاکه ندارد زبان الکن ما
زگل مپرسکه بو درکجا وطن دارد**** نیافت مسکن ما هم سراغ مسکن ما
چه ممکن است بگیریم دامنش بیدل**** که میرسد به تری نامش ازگرفتن ما
غزل شمارهٔ 234: بیتوچون شمع زضعف تن ما
بیتوچون شمع زضعف تن ما****رنگ ما خفت بهپیراهن ما
نقش پاییم ادبپرور عجز****مژه خم میشود از دیدن ما
خاک ما گرد قیامت دارد****حذر از آفت شوراندن ما
زندگی طعمهٔ کلفتگردید****رشتهها خوردهگره خوردن ما
حرص مضمون رهایی فهمید****دل به اسباب جهان بستن ما
فکر آزادگی آزادی برد****سرگریبان زده از دامن ما
اگر این است سلوک احباب****دشمن ما نبود دشمن ما
خلعت آرای سحر عریانیست****چاک دوزید به پیراهن ما
آفت اندوختنی میخواهد****برقمانیست مگرخرمنما
آخر انجام رعونت چون شمع****میکشد تار رگگردن ما
قاصد آورد پیام دلدار****بازگردید ز خود رفتن ما
بیدل آخر ز چه خورشیدکم است****این چراغ به نفس روشن ما
غزل شمارهٔ 235: چون شمع زآتشیکه وفا زد به جان ما
چون شمع زآتشیکه وفا زد به جان ما****بال هماست بر سر ما استخوان ما
عمریست هرزه تازی اشک روان ما****کوگرد حیرتیکه بگیرد عنان ما
شمشیر آب دادهٔ زنگ ملامتیم****باشد درشتگویی مردم فسان ما
ما را نظربه فیض نسیم بهارنیست****اشک است شبنمگل رنگ خزان ما
این رشته تا به حشر مبینادکوتهی****شمعیست درگرفتهٔ نامت زبان ما
چشم تری به گوشهٔ دل واخزیدهایم****شبنم صفت زغنچه بس است آشیان ما
شمع از حدیث شعله نبردهست صرفهای****آتش مزن به خویش مشوترجمان ما
لختجگر به دیدهٔ ما رنگ اشک ریخت****یاقوت آبگشته طلبکن ز کان ما
از درد نارسایی پرواز ما مپرس****چون نیگره شدهست به صد جا فغان ما
در شعلهزار داغ هوا نیز آتش است****ای باد صبح نگذری از بوستان ما
از رنگ رفتهگرد سراغی پدید نیست****پی باختهست وحشت خون روان ما
صبح نفس متاع جهان ندامتیم****ناچیده رفته است به غارت دکان ما
بیدل ره دیار فنا بسکه روشن است****چون شمع چشم بسته رودکاروان ما
غزل شمارهٔ 236: از بسگرفته است تحیر عنان ما
از بسگرفته است تحیر عنان ما****دارد هجوم آینه اشک روان ما
گلها تمام پنبهٔ گوش تغافلند**** بلبل به هرز سر نکنی داستان ما
وضع خموش ما ز سخن دلنشینتر است**** با تیر احتیاج نداردگمان ما
حرف درشت ما ثمر سود عالمیست**** گوهر دهد به جای شرر سنگکان ما
گاه سخن به ذوق سپرداریکمان**** شدگوشها نشان خدنگ بیان ما
از بس سبک زگلشن هستیگذشتهایم**** نشکسته است رنگگلی از خزان ما
در پردههای عجز سری واکشیدهایم**** چون درد درشکست دل است آشیان ما
ای مطرب جنونکدة درد، همتی**** تا نالهگلکند نفس ناتوان ما
چون صبح بیغبار نفس زندهایم و بس**** شبنم صفاست آینهٔ امتحان ما
بوی بهار در قفس غنچه داغ شد**** از بسکه تنگکرد چمن را فغان ما
چون دود شمع وحشت ما را سبب مپرس **** آتشگرفته است پیکاروان ما
بیدل زبس به سختی جاوید ساختیم**** مغز محیط شد چوگهر استخوان ما
غزل شمارهٔ 237: داغیم چون سپند مپرس از بیان ما
داغیم چون سپند مپرس از بیان ما****در سرمه بال میزند امشب فغان ما
عرضکمال ما عرقآلود خجلت است****ابر است اگر بلند شود آسمان ما
ما را چو شمع بابگداز آفریدهاند****یعنی ز مغز نرمتر است استخوان ما
شبنم صفت ز بسکه سبکبار میرویم****بوی گل است ناقهکش کاروان ما
چون شعله سر به عالم بالا نهادهایم****خاشاک وهم نیست حریف عنان ما
شوخی نگاه ما نفروشد چوآینه****عمریست تخته است زحیرت دکان ما
پرواز ناله نیز به جایی نمیرسد****از بس بلند ساختهاند آشیان ما
رنگ شکسته آینهٔ بیخودی بس است****یارب زبان ما نشود ترجمان ما
جز داغ نیست مائدهٔ دستگاه عشق****آتش خوردکسیکه شود میهمان ما
با آنکه ما اسیرکمند حوادثیم****عنقاست بینشان به سراغ نشان ما
کو خامشیکه شانهکش مدعا شود****آشفته استطرهٔ وضع بیان ما
پیداست راز سینهٔ ما بیدل از زبان****یک پارهٔ دل است زبان در دهان ما
غزل شمارهٔ 238: غیر وحدت برنتابد همت عرفان ما
غیر وحدت برنتابد همت عرفان ما****دامن خویش است چون صحراگل دامان ما
شوق در بیدستوپایی نیستمأیوس طلب****چون قلم سعل قدم میبالد از مژگان ما
معنی اظهار صبح از وحشت انشا کردهاند****نامهٔ آهیم بیتابی همان عنوان ما
زین دبستان مصرع زلفی مسلسل خواندهایم****خامشی مشکل کهگردد مقطع دیوان ما
وحشت ما زین چمن محملکش صدعبرت است****نشکند رنگیکه چینش نیست در دامان ما
یار در آغوش و نام او نمیدانمکه چیست****سادگی ختم است چون آیینهبر نسیان ما
در تپیدنگاه امکان شوخی نظارهایم****از غباری میتوان ره بست بر جولان ما
مدعا از دل به لب نگذشته میسوزد نفس****اینقدر دارد خموشی آتش پنهان ما
مغثنم دار ای شرر جولانگه آغوش سنگ****تنگی فرضت بغل واکرده در میدان ما
جلوه درکار است و ما با خود قناعتکردهایم****بهکه بر روی توباشد چشم ما حیران ما
بیدل از حیرت زبان درد دل فهمیدنیست****آیسنه میپوشد امشب نالهٔ عریان ما
غزل شمارهٔ 239: گر بهاین وحشتدهدگرد جنونسامان ما
گر بهاین وحشتدهدگرد جنونسامان ما****تا سحرگشتنگریبان میدرد عریان ما
فیضها میجوشد از خاک بهار بیخودی****صبحفرش است ازشکست رنگ در بستانما
در تماشایت به رنگ شمع هرجا میرویم****دیدهٔ ما یکقدم پیش است از مژگان ما
محوگردیدن علاج ضطراب دل نکرد****ازتحیرسربه شریک موج شدتوفان ما
از شهادت انتظاران بساط حیرتیم****زخمها واماندن چشم است در میدان ما
منزل مقصود گام اول افتادگیست****همچواشک ایکاش لغزیدنشود جولان ما
دور جامی زین چمن چونگل نصیب ما نشد****رنگ ناگردیده آخر میشود دوران ما
سوخت پیش از ما درین محفل چراغ انتظار****دیدهٔ یعقوب نایاب است درکنعان ما
مطرب ساز تظلم پردهدار خویکیست****شعله میپوشد جهان از نالهٔ عریان ما
هستی موهوم غیر از نفی اثباتی نداشت****رفتن ماگرد پیداکرد از دامان ما
چشم تابرهم زنم اشکی بهخون غلتیده است****بسمل ایجاد است بیدل جنبش مژگان ما
غزل شمارهٔ 240: نبود به غیر نام تو ورد زبان ما
نبود به غیر نام تو ورد زبان ما****یک حرف بیش نیست زبان در دهان ما
چون شمع دم زشعلهٔ شوق تومیزنیم****خالی مباد زین تبگرم استخوان ما
عرض فنای ما نبود جز شکست رنگ****چون شعله برگریز ندارد خزان ما
گرد رمی به روی شراری نشستهایم****ای صبر بیش از ازین نکنی امتحان ما
از برگ و ساز قافلهٔ بیخودان مپرس****بیناله میرود جرسکاروان ما
میخواست دل ز شکوهٔ خوی تو دمزند****دود سپندگشت سخن در دهان ما
ما معنی مسلسل زلف تو خواندهایم****مشکلکه مرگ قطعکند داستان ما
چون سیل بیخودانه سوی بحر میرویم****آگه نهایم دستکه دارد عنان ما
ما را عجوز دهر دوتاکرد از فریب****زه شد به تارچرخ ز سستیکمان ما
از طبع شوخ این همه در بندکلفتیم****بستند چون شراربه سنگ آشیان ما
آه از غبار ماکه هواگیر شوق نیست****یعنی به خاک ریخته است آسمان ما
بیدل هجومگریهٔ ما را سبب مپرس****بیمقصد استکوشش اشک روان ما
غزل شمارهٔ 241: خداوندا به آن نور نظر در دیده جا بنما
خداوندا به آن نور نظر در دیده جا بنما****به قدر انتظار ما جمال مدعا بنما
نه رنگی از طربداریم و نی ازخرمن بویی****چمنگمکردهایم آیینهٔ ما را به ما بنما
شفیعجرم مهجورانبهجز حیرتچه میباشد****به حق دیدهٔ بیدلکه ما را آن لقا بنما
غزل شمارهٔ 242: پر تشنه است حرص فضولیکمین ما
پر تشنه است حرص فضولیکمین ما ****یارب عرق به خاک نریزد جبین ما
آه از حلاوت سخن وخلق بیتمیز **** آتش به خانهٔ که زند انگبین ما
عمریست با خیالگر و تاز پهلویم **** گردون به رخش موجگهربست زین ما
غیراز شکست چینی دلکاین زمان دمید **** مویی نداشت خامهٔ نقاش چین ما
پیغام عجز سرمهنوا باکه میرسد **** شاید مگس به پنبه رساند طنین ما
حرفی نشدعیانکهتوان خواند وفهمکرد **** بسیخامه بود منشی خط جبین ما
یارب زمین نرم چه سازد به نقش پا **** داغگذشتگان نکنی دلنشین ما
بشکستهایم دامن وحشت چوگردباد **** دستی بلندکرد زچین آستین ما
چندان نمک نداشت بهخود چشم دوختن **** صدآفرین به غفلت غیرآفرین ما
در ملک نیستیچه تصرفکندکسی**** عنقاگم است در پی نام نگین ما
گشتیمداغ خلوت محفلولیچوشمع**** خود را ندید غفلت آیینهبین ما
برخاستن ز شرمضعیفی چهممکن است**** بیدل غبار نمزده دارد زمین ما
غزل شمارهٔ 243: بیربشه سوخت مزرع آه حزین ما
بیربشه سوخت مزرع آه حزین ما****درد دلی نکاشت قضا در زمین ما
شهرت نوایی هوس نام سرمه خوست****چینی به مورسید زنقش نگین ما
گشتیم خاک و محو نگردید سرنوشت****خط میکشد غبار هنوز از جبین ما
فرصت کفیل سیر تأمل نمیشود****آتش زدهست صفحهٔ نظم متین ما
جز در غبار شیشهٔ ساعت نیافته****رفتارکاروان شهور و سنین ما
ناموس راز فقر و غنا در حجاب ماند****دامن به چیدنی نشکست آستین ما
جمعیت دل است مدارایکفر هم****چون سبحهکوچه داد به زنار، دین ما
خورشید درکنار و بهشب غوطه خوردهایم****آه از سیاهی نظر دوربین ما
چون شمع پیش ازآنکهشویم آشیان داغ****آتش فتاده بود پسی انگبین ما
تاکی شود جنون نفسی فارغ ازتلاش****آیینه سوخت از نفس واپسین ما
خواهد به شکل قامت خمگشته برگشود****بستهست زندگیکمر ما بهکین ما
بیدل مباش ممتحن وهم زندگی****چینکمند مقصد عمر ازکمین ما
غزل شمارهٔ 244: پا به نومیدی شکست آزادی دلخواه ما
پا به نومیدی شکست آزادی دلخواه ما ****گرد چین دستی نزد بر دامنکوتاه ما
کوشش اشکیم برما تهمت جولان مبند **** تا به خاک از لغزش پاکاش باشد راه ما
چون حبابازکارگاهٔأس میجوشیمو بس **** جز شکست دل چهخواهد بود مزد آه ما
غفلتکم فرصتی میدان لافکس مباد **** در صف آتش علمدار است برگ کاه ما
صبحهستی صررت چاکگریبان فناست **** عمرها شد روز ما میجوشد از بیگاه ما
صرف نقصانیم دیگر ازکمال ما مپرس **** عشق پرکرده ست آغوش هلال از ماه ما
هرنفسکز جیبدلگلمیکند پیغاماوست **** اینرسنعمریست یوسفمیکشد از چاهما
جهل هم نیرنگ آگاهی است اما فهمکو **** ماسواگر وارسی اسمی است از الله ما
پرتواقبال رحمت بسکه عام افتادهاست **** نیستدرویشی کهباشد کلبهاش بیشاه ما
حلقهٔ پرگارگردون ناکجا خواهی شمرد**** زینکچه بسیار دارد خاک بازیگاه ما
دقت بسیار دارد فهم اسرار عدم **** چشم از عالم بپوشی تا شوی آگاه ما
میرویمازخویشوهمچونشمعپا مال خودیم**** عجز واکرده است بیدل بر سر ما راه ما
غزل شمارهٔ 245: کوتاه نیست سلسلهٔ دود آه ما
کوتاه نیست سلسلهٔ دود آه ما****آشفتگی به زلفکه واگرد راه ما
صافطرب ز هستی مادردکلفتاست****دارد نفس چو آینه روز سیاه ما
دریاد جلوهٔ تو دل از دست دادهایم****نو حیرت است آینهٔ کم نگاه ما
زین باغسعیشبنمما داغیأس برد****برگی نیافتیم کهگردد پناه ما
از دستگاه آبله اقبال ما مپرس****درزیرپا شکست ضعیفیکلاه ما
چوناشک سردرآبلهپیچیده میرویم****خاراست اگر همه مژه ریزی به راه ما
حیرتگداخت شبنم شکی بهارکرد****باری درین چمن نفسی زد نگاه ما
هرجا رسیدهایم تری موج میزند****عالم طلسم یک عرق است ازگناه ما
در عالمیکه فیش رود دعوی حسد****یارب مباد غفلت ماکینهخواه ما
بیدل ز بسکه بیاثر عرض هستیام****کردی نکرد در دل آیینه آه ما
غزل شمارهٔ 246: نخل شمعیمکه در شعله دود ریشهٔ ما
نخل شمعیمکه در شعله دود ریشهٔ ما****عافیت سوز بود سایه اندیشهٔ ما
بسکه چون جوهرآیینه تماشا نظریم****میچکد خون تحیر ز رگ و ریشهٔ ما
یک نفس ساکن دامان حبابیم امروز****ورنه چون آب روانیست همان پیشهٔ ما
گرد صحرای ضعیفیگره دام وفاست****ناله دامن نفشاند ز نی بیشهٔ ما
گر به تسلیم وفا پا فشرد طاقت عجز****باده از خون رگ سنگکشد شیشهٔ ما
ازگل راز به مرغان هوس بو ندهد****غنچهٔ خامشیگلشن اندیشهٔ ما
باغ جان سختی ما سبزهٔ جوهر دارد****آب از جوی دم تیغ خورد ریشهٔ ما
نفسگرم مراقب صفتان برق فناست****بیستون میشود آب از شرر تیشهٔ ما
دلگمگشته سراغیست زکیفیت شوق****نشئه بالد اگر از دست رود شیشهٔ ما
وادی عشق سموم دلگرمی دارد****تب شیر است اگرگردکند بیشهٔ ما
نخل نظارهٔ شوقم سراپا بیدل****همچوخط در چمن حسن دودریشهٔ ما
غزل شمارهٔ 247: میخورد خون نفس اندر دل غم پیشهٔ ما
میخورد خون نفس اندر دل غم پیشهٔ ما****جوهرتیغ بود خارو خس بیشهٔ ما
بس که چون شمع به غم نشوونما یافتهایم****شعله را موج طراوت شمرد ریشهٔ ما
سختی دهر ز صبر دل ما زنهاریست****آب شد طاقت سنگ ازجگر شیشهٔ ما
قد خمگشه همان ناخن فرهاد غم است****سعی بیجاست به جز جانکنی ازتیشهٔ ما
شغل رسوایی و مستوری احوال بلاست****کاش آرایش بازار دهد پیشهٔ ما
شور زنجیر جنون از نفس ما پیداست****نکهت زلفکه پیچیده بر اندیشهٔ ما
چشم امید نداریم زکشت دگران****دل ما دانهٔ ما، نالهٔ ما، ریشهٔ ما
خامشیها سبق مکتب بیتابی نیست****یک قلم ناله بود مشق نی پیشهٔ ما
نشئهٔ مشرب بیرنگی ازآن صافترست****که شود موج پری درّد ته شیشهٔ ما
بیدل از فطرت ما قصر معانیست بلند****پایه دارد سخن ازکرسی اندیشهٔ ما
غزل شمارهٔ 248: داغگلکرد بهار از اثر لالهٔ ما
داغگلکرد بهار از اثر لالهٔ ما****سرمهگردید صدای جرس نالهٔ ما
محوجولان هوسگشت سروبرگ نمو****داشت پرگار هوا شعلهٔ جوالهٔ ما
چند چون چشم بتان قافلهسالاری ناز****اثر روز سیاه است به دنبالهٔ ما
با همه جهلگر از زاهد ومکرش پرسی****سامری نیست فسون قابلگوسالهٔ ما
عاقبت همچو چنار از اثر دست دعا****آتش آورد برون زهدکهن سالهٔ ما
بر سیهبختی خود ناز دو عالم داریم****سایه دارد مژهات بر سر بنگالهٔ ما
همچو شمع از چمن آیینه ساغر زدهایم****گر رسد رنگ به پرواز شود هالهٔ ما
آب باید شدن از خجلت اظهار آخر****عرقی هستگره در نظر ژالهٔ ما
درنه بیضهٔ افلاک شکافی بیدل****تا بهکام تپشی بالکشد نالهٔ ما
غزل شمارهٔ 249: غنچهسان بیدر است خانهٔ ما
غنچهسان بیدر است خانهٔ ما****بیضه گل کرده آشیانهٔ ما
همچو شبنمدرین چمن محو است****به نم چشم آب و دانهٔ ما
بال بربال شهرت عنقاست****رنگ آرام در زمانهٔ ما
نیست جزشعله خاک معبد عشق****جبهه سوز است آستانهٔ ما
خواب راحت نهایم دردسریم****مشنو از هیچ کس فسانهٔ ما
ناتوان طایر پرکاهیم****گردباد است آشیانهٔ ما
ننشیند مگر به خاک درت****اشک بیدست و پا روانهٔ ما
میکشد انفعال آزادی****سرو از آه عاشقانهٔ ما
شعلهآهنگخونمنصوریم****ساز ما سوخت از ترانهٔ ما
حیلهٔ زندگینقاب فناست****کاش روشن شود بهانهٔ ما
دل جمعاین زمان چهامکان است****ریشهگلکرد و رفت دانهٔ ما
بس بود همچو دیدهٔ بیدل****شوق دیدار شمع خانهٔ ما
غزل شمارهٔ 250: سعی دیر و حرم بهانهٔ ما
سعی دیر و حرم بهانهٔ ما****برد ما را زآستانهٔ ما
بسکه در پردهٔ دل افسردیم****تار شد شوخی ترانهٔ ما
حرف زلف مسلسلی داریم****کیست فهمد زبان شانهٔ ما
جلوهکردیم و هیچ ننمودیم****نیست آیینه در زمانهٔ ما
شعلهٔ رنگ تا دمید نماند****بود پرواز ما زبانهٔ ما
خجلت اندود مزرع عرقیم****آب شد تا دمید دانهٔ ما
چون سحرگرمتاز حرمانیم****دم سردیست تازیانهٔ ما
از مقیمان پردهٔ رنگیم****بال و پر دارد آشیانهٔ ما
گوشهٔ دلگرفتهایم ز دهر****چونکمان درخود ستخانهٔ ما
به فنا هم زخویش نتوان رفت****در میان غوطه زدکرانهٔ ما
نقش پا شو، سراغ ما دریاب****هست ازین در رهی بهخانهٔ ما
بیدل ز خوابهای وهم هپرس****ما نداریم جز فسانهٔ ما
غزل شمارهٔ 251: به پیری الفت حرص و هوس شد آینهٔ ما
به پیری الفت حرص و هوس شد آینهٔ ما****بهار رفتکه این خار و خس شد آینهٔ ما
به حکم عجز نکردیم اقتباس تعین****همین مقابل مور و مگس شد آینهٔ ما
به باد سعی جنون رفت رنگ جوهرتسکین****چنینکه تاختکه نعل فرس شد آینهٔ ما؟
فغانکه بوی حضوری نبردکوشش فطرت****چوصبح طعمهٔ زنگ نفس شد آینهٔ ما
بهکام دل مژه نگشود سرگرانی حیرت****ز ناتمامی صیقل قفس شد آینهٔ ما
گذشت محمل نازکه از سواد تحیر؟****کهعمرهاست شکست جرس شد آینهٔ ما
به فهم رازتوبیدل چه ممکن اسث رسیدن**** همین بس استکه تمثالرس شد آینهٔ ما
غزل شمارهٔ 252: از ما پیام وصل تهیکرد جای ما
از ما پیام وصل تهیکرد جای ما****آخر به ما رسید ز جانان دعای ما
موجگهر خجالت جولانکجا برد**** از سعی نارسا به سر افتاد پای ما
با نرگست چه عرض تمنا دهدکسی**** دیدیم سرمهایکه نگه شد صدای ما
دامان نازت از چه تغافل شکستهاند**** کز ما پر است آینهٔ بیصفای ما
سرمایهٔ حباب به غیر از محیط چیست**** آب توآب ما و هوایت هوای ما
پهلو تهی نمودن دریاست ساز موج**** خود را ز خود دم به در آر از برای ما
وارستهٔ تعلق زنار و سبحهایم**** نیرنگ این دو رشته ندوزد قبای ما
برجسته نیست پلهٔ میزان خامشی**** یارب به سنگ سرمه نسنجی صدای ما
حرف طمع مباد برون آید از لباس**** مطلب به خرقه دوخت سئوالگدای ما
گوهر همان برون محیط است درمحیط **** با ما چه میکند دل از ما جدای ما
بیدل به وضع خلق محال است زیستن**** بیگانگی اگر نشود آشنای ما
غزل شمارهٔ 253: فقر نخواست شکوهٔ مفلسی ازگدای ما
فقر نخواست شکوهٔ مفلسی ازگدای ما****ناله به خواب ناز رفت در نی بوریای ما
شکرقبول عاجزی تا بهکجا ادانیم****گشت اجابت از ادب درکف ما دعای ما
در چهبلافتاده است خلق زکف چهداده است****هرکه لبیگشاده است آه من است و وای ما
جیب ففسن ریبده را بخیهٔ خمی سکجاست****تکمهٔ اشک شبنم ست بند سحر قبای ما
گرد خیال عاشقان رفت به عالم دگر****پا به فلک نمینهد سر به رهت فدای ما
آهکه همچوسایه رفت عمر به سودن جبین****از سر خاک برنخاستکوشش بیعصای ما
شمع دماغ تک زدن داد به باد سوختن****برتن ما سری نبود آبله داشت پای ما
در نفس حباب چیست تاب محیط دم زدن****روبه عرق نهفت ورفت زندگی ازحیای ما
در غم جتسجوی رزق سودن دست داشتیم****آبلهرینخت دانهای چند در آسیای ما
کاش به نقش پا رسیم تا بهگذشتهها رسیم****هرقدم آه میکشد آبله در قفای ما
دور بهار لالهایم فرصت عیش ماکم ست****داغ شدیم وداغ همگرم نکرد جای ما
در حرمیکه آسمان سجده نیارد از ادب****از چه متاع دم زند بیدل بینوای ما
غزل شمارهٔ 254: گر چنین بالد ز طوف دامنت اجزای ما
گر چنین بالد ز طوف دامنت اجزای ما****بر سر ما سایه خواهدکرد سرتا پای ما
بینفس در ظلمتآباد عدم خوابیدهایم****شانه زنگیسو، سحر انشاکن از شبهایما
جهد ما مصروفیک سیرگریبان است وبس****غیر اینگرداب موجی نیست در دریای ما
برتن ما هیچ نتوان دوخت جزآزادگی****گرهمه سوزن دمد چون سروازاعضای ما
ماجرای بویگل نشنیده میباید شنید****ای هوستن زن زبانغنچه است انشای ما
رنگی ازگلزار بیرنگی برون جوشیدهایم****از خرابات پری می میکشد مینای ما
یار در آغوش و سیرکعبه و دیر آرزوست****ناکجا رفتهست از خود شوق بیپروای ما
سعیهمت را ز بیمغزان چهمقدار آفتاست****هرکه راگردید سر، برلغزشی زد پای ما
دل مصفاکن سراز وستعگه مشرب برآر****آینهصیقل زدنسیریست درصحرای ما
ششجهتهنگامهٔ امکان ز نفی ماپر است****رفتن از خود ناکجا خالی نماید جای ما
یک نفس بیدل سری باید نیاز جیبکرد****غیر مجنون نیستکس در خیمهٔ لیلای ما
غزل شمارهٔ 255: ز بادهایست به بزم شهود، مستی ما
ز بادهایست به بزم شهود، مستی ما****کهکرد رفع خمار شراب هستی ما
بگو بهشیخکه زکفرتا به دین فرق است****ز خودپرستی تو تا به میپرستی ما
زد0بم دست به دامان عشق از همه پیش****مراد ما شده حاصل ز پیشدستی ما
به راه دوست چنان مست بادهٔ شوقیم****که بیخودند رفیقان ما ز مستی ما
به پیش سرو قدی خاک راه شد بیدل****بلند همتی ماببینوپستی ما
غزل شمارهٔ 256: جهانگرفت غبار جنون تلاشی ما
جهانگرفت غبار جنون تلاشی ما****چوصبح تاختبهگردون جگرخراشی ما
حریرکسوت تنزیه فال شوخی زد****به بوی پیرهن آمیخت بدقماشی ما
دل از تعلق اسباب قطع راحتکرد****نفس به نالهکشید از قفس تراشی ما
نداشت گرد دگر آستان یکتایی****خیال قرب شد احکام دور باشی ما
چه ظلم داشت درین انجمن تمیز فضول****که خودپرست عیانکرد خواجه تاشی ما
کسی مباد خجل از تعلق اغراض****عرق به جبهه دماند از نیاز پاشی ما
در آتشیم چو شمع از ضعیفی طاقت****که رنگ رفته نجستهست از حواشی ما
به هر زمینکه فتادیم برنخاست غبار****جهات تنگ شد از پهلوی فراشی ما
ز نشئهٔ می تمکین ما مگو بیدل****قدح در آبگهر زد ادب معاشی ما
غزل شمارهٔ 257: چون نقش پا ز عجز نگردید روی ما
چون نقش پا ز عجز نگردید روی ما****در سجده خاک شد سر تسلیم خوی ما
بیهوده همچو موج زبان برنمیکشیم****لبریز خامشیست چوگوهر سبوی ما
ای وهم عقده بر دل آزاد ما مبند****بیتخم رسته است چو میناکدوی ما
حیرت سجود معبد راز محبتیم****غیر ازگداز نیست چو شبنم وضوی ما
حرفیکه دارد آینه مرهون حیرت است****سیلیخور زبان نشودگفتگوی ما
چون شمع سربلندی عشاق مفت نیست****یعنی به قدر سوختن است آبروی ما
مشهور عالمیم به نقصان اعتبار****اظهارعیب چونگل چشم است بوی ما
گمگشتگان وادی حیرت نگاهیایم****درگرد رنگباخته کن جستجوی ما
از بسکه خوگرفتهٔ وضع ملامتیم****جزرنگ نیستگرشکندکس به روی ما
نتوان کشید هرزهتریهای عاریت****بیدل زبحرنظم بس است آب جوی ما
غزل شمارهٔ 258: کلک مصوراز چه ننگ کرد نظربهسوی ما
کلک مصوراز چه ننگ کرد نظربهسوی ما****رنگ شکسته غیرشرم خنده نزدبه روی ما
چارهٔ عیب زندگی غیر عدمکه میکند****سخت به روی ما فتاد بخیهٔ بیرفوی ما
باهمه وضع پیش و پس نیستکسی خلافکس****زشتی ما نمود وبس آینه را عدوی ما
میگذرد نسیم مصر بالگشا از این چمن****لیک دماغگلکراست تا برسد به بوی ما
غفلت خلق بوده است مخملکارگاه صنع****چشم بهخواب نازدوخت چون مژه موبه موی ما
دل بهشکست عهد بست تا نفس از فغان نشست****معنی ناک آفرید چینی آرزوی ما
نیست به باغ خشک وترمغزتأملی دگر****سر به هوا چو موی سر ریشه زد ازکدوی ما
ذوق تعین هوس رنج تعلق است و بس****میفشرد تکلف بند قباگلوی ما
سعی طهارت دوام برد ز ما صفای دل****کار تیممی نکرد خاک بسر وضوی ما
در پس زانوی ادب خشک بجا نشستهایم****ننگتری چراکشد موجگوهر سبوی ما
طفل تجاهل هوس فاخته داشت در قفس****گشت زعشق منفعلکوکوی هرزهگوی ما
بیدل ازین بهار رفت برگ طراوت وفا****برکه نماید انفعال رنگ پریده روی ما
غزل شمارهٔ 259: وصف لب توگر دمد ازگفتگوی ما
وصف لب توگر دمد ازگفتگوی ما****گردد چوگوهر آبگره درگلوی ما
ای دربهار و باغ به سوی توروی ما****نام تو سکهٔ درمگفتگوی ما
بحریم ونیست قسمت ما آرمیدنی****چون موج خفته استتپش موبه موی ما
از اختراع مطلب نایاب ما مپرس****با رنگ و بو نساختگل آرزوی ما
ما وحباب آب زیک بحرمیکشیم****خالی شدن نبرد پری از سبوی ما
چون صبح چاک سینهٔ ما بخیهای نداشت****پاشیدن غبار نفس شد رفوی ما
عمریست باگداز دل خود مقابلیم****ای آینه عبث نشوی روبروی ما
ناگشته خاک دست نشستیم از غرور****چون شعله بود وقفتیمم وضوی ما
نقاش زحمت خط و خال آنقدر مکش****خط میکشد به سایهٔ موآب جوی ما
تا چند پروری به نفس مزرع امید****بایدکشید خاطر او را به سوی ما
غماز ناتوانی ما هیچکس نبود****بیدل شکست رنگ برون داد بوی ما
غزل شمارهٔ 260: شوق تو دامنی زد بر نارسایی ما
شوق تو دامنی زد بر نارسایی ما****سرکوب بال وپر شد بیدست پایی ما
درکارگاه امکان بیشبهه نیست فطرت****تمثال میفروشد آیینهزایی ما
زان پنجهٔ نگارین نگرفت رنگ و بویی****پامال یأسگردید خون حنایی ما
یارب مباد آتش از شعله بازماند****خاک است بر سر ما از نارسایی ما
چونگل زباغ هستی ما هم فریب خوردیم****خون داشت درگریبان رنگین قبایی ما
گر اشک رخ نساید بر خاک ناتوانی****زان آستانکه خواهد عذر جدایی ما
در راه او نشستیم چندانکه خاکگشتیم****زین بیشتر چه باشد صبرآزمایی ما
از سجدهٔ حضورت بوی اثر نبردیم****امید دستها سود از جبههسایی ما
تاکی هوس نوردی تا چند هرزهگردی****یاربکه سنگگردد خاک هوایی ما
گر در قفس بمیریم زان بهکه اوجگیریم****بیبال و پر اسیریم آه از رهایی ما
سرها قدم نشین شد پروازهاکمین شد****صد آسمان زمین شد از بیعصایی ما
بیدل اگر توهّم بند نظر نباشد****کافیست سیر معنی لفظ آشنایی ما
غزل شمارهٔ 261: بر سنگ زد زمانه ز بس ساز آشنا
بر سنگ زد زمانه ز بس ساز آشنا **** آه از فسون غول به آواز آشنا
امروز نیست قابل تفریق و امتیاز ****در سرمهگرد میکند آواز آشنا
گر صیقلی به کار برد سعی اتفاق **** انجامکار دشمن و آغاز آشنا
تا کی درین بساط ز افسون التفات **** دل میخراشد آینهپرداز آشنا
داد گشاد کار تظلم کجا برد **** برروی شمع خنده زندگاز آشنا
گر مدعای مرغ نفس آرمیدن است **** زد حلقه بستگی به در باز آشنا
بشنو نوای نیک و بد از دور و دم مزن **** دام و قفس خوش است ز پرواز آشنا
چنگ قضاست دهر، امانگاه خلق نیست **** نی ناله داشتهست ز دمساز آشنا
منتکش تکلف اخلاقکس مباد **** گنجشک را چه سود زشهبازآشنا
از هرچه دم زنی به خموشی حوالهکن**** بیگانهام ز خویش هم از ناز آشنا
عشق قابل انشاکسی نیافت **** این انجمن پر است ز غماز آشنا
بیدل بهحرف وصوت همآوارهگشتخلق**** بردیم سر به مهر عدم راز آشنا
غزل شمارهٔ 262: چو شمع یک مژه واکن زپرده مست برون آ
چو شمع یک مژه واکن زپرده مست برون آ****بگیرپنبه ز مینا قدح بدست برونآ
نه مرده چند شوی خشت خاکدان تعلق**** دمی جنونکن وزین دخمههای پست برون آ
جهان رنگ چه دارد بجز غبار فسردن**** نیاز سنگ کن این شیشه از شکست برون آ
ثمرکجاست درین باغگو چو سرو و چنارت**** ز آستین طلب صدهزار دست برون آ
منزه است خرابات بینیاز حقیقت**** تو خواه سبحهشمر خواهی میپرست برون آ
قدت خمیده ز پیری دگر خطاست اقامت**** ز خانهایکه بنایشکند نشست برون آ
غبار آنهمه محمل بهدوش سعی ندارد**** به پای هرکه ازین دامگاه جست برون آ
امید و یاس وجود و عدم غبار خیال است **** ازآنچهنیست مخور غم از آنچه هستبرون آ
مباش محوکمانخانهٔ فریب چو بیدل**** خدنگ نازشکاری زقید شست برون آ
غزل شمارهٔ 263: چهکدخداییست ای ستمکش جنونکن از دردسر برونآ
چهکدخداییست ای ستمکش جنونکن از دردسر برونآ ****تو شوق آزاد بیغباری زکلفت بام و در برون آ
بهکیش آزادگی نشایدکه فکر لذات عقده زاید ****ره نفسپیچ وخم ندارد چونی زبند شکربرون آ
اگر محیطگهر برآیی قبول بزم وفا نشایی ****دلی بهذوق حضور خونین سرشکی از چشم تر برون آ
دماغ عشاق ننگ دارد علم شدن بیجنون داغی ****چو شمعگر خودنما برآبی ز سوختنگل به سربرون آ
ز شعله خاکستر آشیانی ربود تشویش پرفشانی ****به ذوق پرواز، بینشانی تو نیز سر زیر پر برون آ
کسی درین دشت برنیامد حریف یک لحظه استقامت****توتا نچینی غبار خفت ز عرصهٔ بیجگر برون آ
ندارد اقبال جوهر مرد در شکنج لباس بودن****چوتیغ وهم نیام بگذار و با شکوه ظفر برون آ
به صد تب وتاب خلق غافلگذشت زینتنگنای غربت****چو موج خون ازگلوی بسمل تو نیز باکر و فربرون آ
به بارگاه نیاز دارد فروتنی ناز سربلندی****به خاک روزی دوریشگیکن دگر ببال و شجربرون آ
جهانگران خیز نارساییست اگرنه در عرصهگاه عبرت****نفس همین تازیانه داردکزین مکان چون سحر برون آ
درین بساط خیال بیدل ز سعی بیحاصل انفعائی**** حیا بس است آبروی همت زعالم خشک تر برون آ
غزل شمارهٔ 264: از نام اگر نگذری از ننگ برون آ
از نام اگر نگذری از ننگ برون آ ****ای نکهتگل اندکی از رنگ برون آ
عالم همه از بال پری آینه دارد**** گو شیشه نمودارشو و سنگ برون آ
زین عرصة اضداد مکش ننگ فسردن **** گیرمهمهتنصلح شوی جنگ برونآ
تا شهرت واماندگیات هرزه نباشد **** یکآبلهوار از قدم لنگ برون آ
آب رخ گلزار وفا وقفگدازیست÷ **** خونی به جگرجمعکن ورنگ برون آ
تا شیشه نهای سنگ نشستهست به راهت **** از خویشتهی شوز دل تنگ برون آ
بک لعزش پا جادة توفیق طلبکن**** از زحمت چندین ره و فرسنگ برون آ
وحشتکدة ما و منتگرد خرامی است**** زین پرده چهگویم به چه آهنگ برون آ
افسردگیی نیست به اوهام تعلق**** هرچند شررنیستی ازسنگ برون آ
در نالهٔ خامش نفسان مصلحتی هست **** ای صافی مطلب نفسی زنگ برون آ
زندانی اندوه تعلق نتوان بود**** بیدل دلت از هرچه شود تنگ برون آ
غزل شمارهٔ 265: ازین هوسکده با آرزوبه جنگ برون آ
ازین هوسکده با آرزوبه جنگ برون آ****چو بویگل نفسی پای زن بهرنگ برون آ
فشار یأس و امید از شرار جسته نشاید **** به روی یکدگرافکن سر دو سنگ برون آ
قدح شکسته به زندان هوش چند نشینی **** گلوی شیشه دودوری بگیرتنگ برون آ
سپند مجمر هستی.ندارد آن همه طاقت **** نیاز حوصله کن یک تپش درنگ برون آ
کسی به غفلت و آگاهی توکار ندارد**** هزاربار فرو رو به زیر سنگ برون آ
سبکروان زکمانخانهٔ سپهرگذشتند **** تو نیز وامکن اکنون پر و خدنگ برون آ
چو شیشه چندکشد قلقلت عنان تأمل**** ازبن بساطگلوگیر یک ترنگ برون آ
بهار خرمی دهر غیر وهم ندرد **** دو روز سیرکن این سبزهزار بنگ برون آ
مباش بیدل ازین ورطه ناامید رهایی**** تک درستت اگر نیست پای لنگ برون آ
غزل شمارهٔ 266: ای مردهٔ تکلف از کیف و کم برون آ
ای مردهٔ تکلف از کیف و کم برون آ****گاهی به رغم دانش دیوانه هم برون آ
تا ازگلت جز ایثار رنگی دگر نخندد**** سرتا قدم چو خورشید دستکرم برون آ
تنزیه بینیاز است از انقلاب تشبیه **** گو برهمن دو روزی محو صنم برون آ
صدشمعازین شبستاندرخود زدآتش ورفت****ای خار پای همت زینسان تو هم برونآ
در عرصهٔ تعین بیراستی ظفر نیست**** هرجا به جلوه آیی با این علم برون آ
شمع بساط غیرت مپسند داغ خفت**** سربازی آنقدر نیست ثابتقدم برون آ
چوناشکچشم حیران بشکنقدم بهدامان**** تا آبرو نریزی از خانهکم برون آ
شرم غروراعمال آبی نزد به رویت**** ای انفعالکوثر یک جبهه نم برون آ
بار خیال اسباب برگردن حیا بند**** تا دوش خم نبینی مژگان به خم برون آ
اثباتشخصفطرت بینفیوهمسهلاست **** چون خامه چیزی ازخود باهر رقمبرون آ
بیدل زقید هستی سهل است بازجستن**** گر مردی اختیاری رو از عدم برون آ
غزل شمارهٔ 267: بود بیمغزسرتند خروش مینا
بود بیمغزسرتند خروش مینا****امشب از باده به جا آمده هوش مینا
وقتآن شدکه به دریوزه شود سر خوش ناز**** کاسهٔ داغ من ازپنبهٔ گوش مینا
زندگی کردن مار به خم عجزکشید**** باده زنار وفا بست به دوش مینا
تانفس هستبهدل زمزمهٔ شوق رساست**** گم نسازد اثر باده خروش مینا
ای قدحگوش شو و مژدة مستی دریاب**** گرم نطقی استکنون لعل خموش مینا
میکشد جلوة لعل تو بهکیفیت می**** آب حسرت ز لب خندهفروش مینا
چشم و دل زیبگرفتاری سودای همند**** خط جام است همان حلقهٔ گوش مینا
همهجا جلوهفروش است دل از دیده مپرس****جام این بزم نهفتند به جوش مینا
قلقلی راهزنگوش شد و هوش نماند**** ورنه صد رنگ نوا داشت خروش مینا
دل عشاق زآفت نتوان باز خرید**** پرفشان است شکست از برو دوش مینا
بیدل اندر قدح باده نظرکن به حباب**** تا چه دارد نفس آبلهپوش مینا
غزل شمارهٔ 268: ازین محفل چه امکان است بیرون رفتن مینا
ازین محفل چه امکان است بیرون رفتن مینا ****که پالغز دو عالم دارد امشب دامن مینا
نفس سرمایهٔ عجزاست از هستی مشو غافل ****که تا صهباست نتوان برد خم ازگردن مینا
سلامت بیخبر دارد ز فیض عالم آبم ****حباب من ندارد صرفه در نشستن مینا
بتاب ای آفتاب عیش مخمورانکه در راهت ****سفیدازپنبه شد چون صبح چشم روشن مینا
اگر می نیست ای مطربتو ازافسانهٔ دردی ****دل سنگین ما خونین به طرف دامن مینا
حباب باده با ساغر نفس دزدیده میگوید: ****که از چشم تو دارد نرگسستانگلشن مینا
مدد از هیچکس در موسم پیری نمیخواهم ****که بس باشد مرا برکف عصایگردن مینا
تحیر در صفای امتیاز باده میلغزد ****پریگویی عرقکردهست در پیراهن مینا
دلی آمادة چندین هوس داری بهم بشکن ****مبادا فتنهزاییها کند آبستن مینا
اگر جوش بقا نبود فنا هم نشئهای دارد ****که از قلقل مدان آهنگ بشکنبشکن مینا
امید سرخوشی در محفل امکان نمیباشد ****مگر از خود تهیگشتن شود پرکردن مینا
اگر بیدل ز اهل مشربی تسلیم سامانکن**** رگگردن ندارد نسبتی باگردن مینا
غزل شمارهٔ 269: بیا خورشید معنی را ببین ازروزن مینا
بیا خورشید معنی را ببین ازروزن مینا****که یاد صبح صادق میدهد خندیدن مینا
ز زهد خشک زاهد نیست باکی سیر مستان را****که ایمن از خزان باشد بهارگلشن مینا
زنام می زبانم مست و بیخود در دهان افتد****نگاهم رنگ می پیداکند از دیدن مینا
مسیح وقت اگرکس باده را خواند عجب نبود****که هردم باده جان تازه بخشد در تن مینا
سلامت یکقلم در مرکزسنگست اگر دانی****شکست یأس میپیچد به خود بالیدن مینا
وداع معنیات از لبگشودنهاست ای غافل****پریگردد پریشان آخر از خندیدن مینا
سرشتما و میناگویی ازیک خاک شد بیدل****که ما را دل به تن میخندد از خندیدن مینا
غزل شمارهٔ 270: ز بخت نارسا نگرفت دستمگردن مینا
ز بخت نارسا نگرفت دستمگردن مینا****مگر مژگان دماند اشک وگیرد دامن مینا
درین میخانهتا ساغرکشی ساز ندامتکن****گلوی بسملی میافشرد خندیدن مینا
زبان تاک تا دم میزند تبخاله میبندد****که برق می نمیگنجد مگردرخرمن مینا
بهاری در نظرگل میکند ما نمیدانم****بهطبع غنچهها رنگ ست یا خون درتن مینا
خیال مستی آن چشم هرجا می فروشآید****عرق بیرونکشد شرم از جبین روشن مینا
نشاط جاودان خواهی دلی راصید الفتکن****که مستیهاست موقوف بهدست آوردن مینا
اگر از ساغر آگاهی دل نشئهای داری****به رنگ پرتومی طوفکن پیرامن مینا
تو ای غافل چرا پیمانهٔ عبرت نمیگیری****که عشرت جام در خون میزند از شیون مینا
به خود بالیدن گردون هوایی در قفس دارد****خلا میزاید ازکیفیت آبستن مینا
میی در چشم داریم الوداع ای رنج مخموری****که امشب موج اشکی بردهام تا دامن مینا
اگرسنگ رهت هوش است فال می پرستی زن****که از خود برنخیزی بیعصایگردن مینا
به حرف ناملایم زحمت دلها مشو بیدل****که هرجا جنس سنگی هست باشد دشمن مینا
غزل شمارهٔ 271: شفق در خون حسرت میتپد از دیدن مینا
شفق در خون حسرت میتپد از دیدن مینا****عقیق آب روان میگردد از خندیدن مینا
جگرها بر زمین میریزد ازکف رفتن ساغر****دلی در زیر پا دارد به سر غلتیدن مینا
بنال از درد غفلت آنقدرکز خود برون آیی****به قدرقلقل است ازخویش دامن چیدن مینا
سراغ عیش ازین محفل مجوکز جوشدلتنگی****صدایگریه پیچیدهست بر خندیدن مینا
تنکسرمایه استآندلکهشد آسودگیسازش****به بیمغزی دلیلی نیست جز خوابیدن مینا
به سعی بیخودی قلقل نوای ساز نیرنگم****شکست رنگ دارد اینقدر نالیدن مینا
رعونت در مزاج میپرستان ره نمییابد****چه امکان است از تسلیم سر پیچیدن مینا
نزاکت هم درتن محفل بهکف آسان نمیآید****گداز سنگ میخواهد به خود بالیدن مینا
بساط ناز چیدم هرقدرکز خود برون رفتم****پری بالید در خورد تهیگردیدن مینا
خموشی چند، طبع اهل معنی تازهکن بیدل****به مخموران ستم دارد نفس دزدیدن مینا
غزل شمارهٔ 272: چندین دماغ دارد اقبال و جاه مینا
چندین دماغ دارد اقبال و جاه مینا****بر عرش میتوان چید از دستگاه مینا
رستن ز دورگردون بیمیکشیمحالاست****دزدیدهام ز مینا سر در پناه مینا
دورفلک جنونکرد ما را خجل برآورد****برخود زشرم بستیم آخرگناه مینا
تا میرسد به ساغربرهوش ما جنون زد****یوسف پری برآمد امشب زچاه مینا
زاهد به بزم مستان دیگرتو چهره منمای****شبهای جمعهکم نیست روز سیاه مینا
با این درشتخویان بیچاره دل چه سازد****عمریست بر سرکوه افتاده راه مینا
دلها پر است باهمگرحرفو صوتداریم****قلقل درین مقام است یکسرگواه مینا
با دستگاه عشرت پر توام استکلفت****چشم تری نشستهشت بر قاهقاه مینا
شرمخمار مستی خونگشت و سر نیفراخت****آخرنگون برآمد ازسینه آه مینا
نازکدلان این بزم آمادهٔ شکستند****از وضع پنبه زنهار مشکنکلاه مینا
پاس رعایت دل آسان مگیر بیدل****با هر نفس حسابیست درکارگاه مینا
غزل شمارهٔ 273: کدامین نشئه بیرون داد راز سینهٔ مینا
کدامین نشئه بیرون داد راز سینهٔ مینا****که عکس موج میشد جوهرآیینهٔ مینا
چنان صاف ست از زنگکدورت سینهٔ مینا****که میتابد چو جوهر نشئه از آیینهٔ مینا
سزدگرگوش ساغر آشنای این نواگردد****که راز میکشانگلکرده است از سینهٔ مینا
کدورت با صفای مشرب ما برنمیآید****نبندد صورت تمثال زنگ آیینهٔ مینا
به تمکینم چسان خفّت رساندکوششگردون****ببازد بیستون رنگ وقار ازکینهٔ مینا
تهی دستیم چون ساغر خدا را ساقیا رحمی****به روی بخت ما بگشا درگنجینهٔ مینا
خوشا صبحیکه شاه ملک عشرت جلوه ریزآید****به زرین تخت جام از قصر زنگارینهٔ مینا
مقیمگوشهٔ دل باش گر آسودگی خواهی****که حیرت میشود سیماب در آیینهٔ مینا
همان خاک سیه اکنون لباس دل به بر دارد****صفا مفت است منگرکسوت پارینهٔ مینا
بهار نشئهام عیش دماغم بادهٔ صافم****مرا باید نشاندن در دل بیکینهٔ مینا
ادبکوشید در ضبط خود وتعطیل شد نامش****به روز وصل ما ماند شب آدینهٔ مینا
به آفت سخت نزدیکند نازک طینتان بیدل****بود با سنگ و آتش الفت دیرینهٔ مینا
غزل شمارهٔ 274: مآلکار چه بیندکسی نظر به هوا
مآلکار چه بیندکسی نظر به هوا****نمیتوان خبر پاگرفت سر به هوا
درتن چمن ز جنونکاری خیال مپرس****به خاکریشه وگل میکند ثمر به هوا
زمین مزرعایجاد بسکه تنگ فضاست****نمونکاشته تخم شرر مگربه هوا
بهعافیتگه خاکسترم چو شعله سریست****مباد ذوق فضولیکند خبر به هوا
نه مقصدیست معین نه مطلبی منظور****چوگردباد همین بستهامکمر به هوا
جهانگرفت به رنگینی پر طاووس****غبار منکه ندانمکه داد سر به هوا
حدیث سرکشی از قامت بلندکه داشت****که لبگزیدهگرهبند نیشکر به هوا
چو شبنمیکهکند از مزاج صبح بهار****به راهت آینهها بسته چشم تر به هوا
ز ساز قافلهٔ عمر جمعدار دلت****که محمل نفسی دارد این سفر به هوا
به دستگاه رعونت درین بساط مناز****که رفته است سرشمع بیشتر به هوا
چه تنگی این همه افشرد دشت امکان را****که ابر بیضه شکستهست زیر پر به هوا
دل فسرده اگر سد راه نیست چرا****گشودهاند چو صبحت هزار در به هوا
تعلق دونفس ما ومن غنیمتگیر****که این غبار نیابی دم دگر به هوا
به غیروصل عدم چیست مدعا بیدل****که هر نفس نفس اینجاست نامه بر به هوا
غزل شمارهٔ 275: تاراجگرگل بود بدمستی اجزاها
تاراجگرگل بود بدمستی اجزاها****کهسار تهی گردید از شوخی میناها
مستقبلاین محفل جز قصهٔ ماضی نیست****تا صبحدم محشر دی خفته به فرداها
دشوار پسندیها بر ماگره دل بست****گرخون نخورد فطرت حل است معماها
معنی همهمشکوف است تأویل عبارت چند؟****تمثال نمیخواهد آیینهٔ سیماها
نامحرمی عالم تا حشر نگرددکم****افتاده به روی هم پنهانی و پیداها
وحدت نکند تشویش از بیش وکمکثرت****سرچشمه چه نم بازد از خشکی دریاها
کس مانع جولان نیست اما چه توانکردن****چون آبله معذورند دامن به ته پاها
از خاک تو تاگردیست موضوع پرافشانی****در خواب عدم باقیست هذیان من و ماها
پیش است به هرگامت صد مرحله نومیدی****دنیا نفسی دارد آمادهٔ عقباها
در چارسوی اوهام تا کی الم تنگی****برگوشهٔ دل پیچید یک دامن و صحراها
بیدل طرب و ماتم مفت اثر هستیست****ما کارگه رنگیم رنگ است تماشاها
غزل شمارهٔ 276: گر لعل خموشتکند آهنگ نواها
گر لعل خموشتکند آهنگ نواها****دشنام دعاها و بروهاست بیاها
خوبان به ته پیرهن از جامه برونند****در غنچه ندارندگل این تنگ قباها
رحمت ز معاصی به تغافل نشکیبد****ز آنسوستگناههاگرازین سوست الاها
فریادکه ما بیخبرانگرسنه مردیم****با هر نفس ازخوانکرم بود صلاها
گه مایل دنیایم وگه طالب عقبا****انداخت خیالت زکجایم به کجاها
از غنچه ورقهایگلم در نظر آمد*** دلسوختبه جمعیتازخویش جداها
هرجاست سری خالی ازآشوب هوس نیست****معمورهٔ مار است به هر بام هواها
مشکلکه از این قافله تا حشر نشیند****مانند نفسکرد بروها و بیاها
کو دیرو حرم تا غم احرام توان خورد****دوش هم خمگشت ز تکلیف رداها
نامحرم هنگامهٔ تغییر مباشید****تعمیر نویی نیست درینکهنه بناها
کسب عمل آگهی آسان مشمارید****چشمهمهکس از مژه خوردهشت عصاها
ای کاش پذیرد هوس الحاح تردد****این آبله سرهاستکه افتاده به پاها
گر ضبط نفس پردهٔ توفیقگشاید****صیقل زدهگیر آینه از دست دعاها
زین بحر محالست زنی لافگذشتن****بیدلکه ز پل بگذرد از سعی شناها
غزل شمارهٔ 277: ز بس جوش اثر زد ازتب شوق تو یاربها
ز بس جوش اثر زد ازتب شوق تو یاربها****فلک در شعله خفت ازشوخی تبخالکوکبها
درین محفلکهدارد خامشی افسانهٔ راحت****به هم آوردن مژگان بود بربستن لبها
زگرد وحشت ما تیرهبختان فیض میبالد****تبسم پاشی صبح است چین دامن شبها
سبکتازان فرصت یکقلم رفتند ازین وادی****سراغی میدهد موج سراب از نعل مرکبها
غبار جنبش مژگان ندارد چشم قربانی****قلم محواست هرجا صافگردد نقش مطلبها
ز حاسدگر امانخواهی وداعگرمجوشیکن****زمستان سرد میسازد دکان نیش عقربها
فلککشتی بهتوفان شکستن داده است امشب****ز جوشگریهام رنگ ته آبندکوکبها
فسردن بود ننگ اعتبار ما سبکروحان****گرانجانی فسونها خوند و پیداکرد قالبها
شرارکاغذ ما درد آزادی گلستانی****چرا ما را نمیخوانند این طفلان به مکتبها
بنازم نام شیرینیکه هرگه بر زبان آید****چوبند نیشکرجوشد به هم چسبیدن لبها
غبار تیرهبختیها به این لنگر نمیباشد****نمیآید برون چون سایه روزم بیدل از شبها
غزل شمارهٔ 278: زهی سودایی شوق تو مذهبها و مشربها
زهی سودایی شوق تو مذهبها و مشربها****به یادت آسمان سیر تپیدن جوش یاربها
مبادا از سرمکم سایهٔ سودای گیسویت****چو مو نشو و نمایی دیدهام در پردهٔ شبها
جدا از اشک شد چشم سراب دشت حیرانی****همان خمیازهٔ خشکیست بیاطفال مکتبها
بس است از دود دل جوهرفروش آیینهٔ داغم****به غیر از شام مژگانی ندارد چشمکوکبها
به خاموشی توان شد ایمن از ایذایکجبحثان****نفس دزدیدن است اینجا فسون نیش عقربها
به منع اضطراب عاشقان زحمت مکش ناصح****که آتش زندگی دارد به قدر شوخی تبها
چوآهنگ جرس ما وسبکروحانه جولانی****که از یک نعرهوارش میتپد آغوش قالبها
عمارت غیر چین دامن صحرا نمیباشد****ز تنگیهای مذهب اینقدربالید مشربها
زبان درکام پیچیدم وداع گفتگوکردم****سخن راپردهٔ رخصت بود بربستن لبها
بهار بینشان عالم نومیدیام بیدل****سرغم میتونکرد از شکست رنگ مطلبها
غزل شمارهٔ 279: ای به زلفت جوهر آیینهٔ دل تابها
ای به زلفت جوهر آیینهٔ دل تابها****چون مژه دل بستهٔ چشم سیاهت خوابها
اینقدر تعظیم نیرنگ خم ابروی کیست**** حیرت است از قبله روگرداندن محرابها
ساغر سرگشتگی را نیست بیم احتساب**** بیخلل باشد زگردون گردش گردابها
نیست آشوب حوادث بر بنای رنگ عجز**** سایه را بیجا نسازد قوت سیلابها
گر زبان درکام باشد راز دل بیپرده نیست**** ساز ما مینالد از ابرام این مضرابها
سختدشوارستترک صحبتروشندلان**** موج با آن جهد نتواندگذشت از آبها
بستن چشمم شبستان خیال دیگرست**** از چراغ کشته سامان کردهام مهتابها
گرنفس زیر وزبرگردیده باشد دلدل است**** تهمت خط برندارد نقطه ازاعرابها
زلف او را اختیاری نیست درتسخیردل**** خود بهخود اینرشته میگیردگره از تابها
کج سرشتان راکشاکش دستگاه آبروست**** موج در بحرکمان میخیزد از قلابها
فرش مخمل همبساط بوریای فقرنیست **** چون صف مژگانگشاید محوگردد خوابها
بیدل ازما نیستی هم خجلت هستی نبرد**** برنمیدارد هواگشتن تری از آبها
غزل شمارهٔ 280: ای ز شوخیهای حسنت محوییچ وتابها
ای ز شوخیهای حسنت محوییچ وتابها****حیرت اندر آینه چون موج درگردابها
بیخراشزخمعشق اسراردل معلومنیست **** خواندن این لفظ موقوف است بر اعرابها
صاحب تسلیم را هرکس تواضع شکند **** گرکنی یک سجده پیدا میشود محرابها
فکرصیدعشرتازقد دوتا جهل استجهل **** موج چون ماهی نیقتد در خم قلابها
رنجشروشن ضمیرانلمعهٔ تیغاستوبس **** موج میگردد نمودار از شکست آبها
دانهٔ دل راشکست ازآسیای چرخ نیست**** سوده کی گردد گهر ازکردش گردابها
کردغفلتجوشزدچندانکهواکردیمچشم **** همچو مخمل بود در بیداری ما خوابها
مدعا بر باد رفت ازآمد و رفت نفس **** نغمهگم شد در غبار وحشت مضرابها
میدهد زخمدل از بیدادشمشیرت نشان **** میتوان فهمید مضمونکتب از بابها
گاه آهم میرباید گاه اشکم میبرد**** نقد من یک مشت خاک واین همه سیلابها
آنقدر بر یأس پیچیدم که امیدی نماند**** پای تا سر یکگره شد رشتهام از تابها
کاروان عمر بیدل از نفس درد سراغ**** جنبش موج استگرد رفتن سیلابها
غزل شمارهٔ 281: ز چشم بینگه بودم خرابآباد غارتها
ز چشم بینگه بودم خرابآباد غارتها****چه لازم در دل دوزخ نشستن از شرارتها
سوادنامه همکمنیست در منع صفای دل****به حیرانی مژه برداشتمکردم عمارتها
بهذوقکعبهمگذر ازطوافکلبهٔ مجنون****غبار معنی الفت مباشید از عبارتها
هجومداغ عشقتکرد ایجاد سرشک من****زدل هرجا سویدا جوش زد دارد زیارتها
شکست برگگل هم ازتبسم عالمی دارد****عرقریزیستهرجاجمع میگرددحرارتها
به خاک خود تیمم ساحل امنی دگردارد****خم آورد ابروی ناز تو از بار اشارتها
بهحسن خلق بیدلناتواندر جنتآسودن****مشو چون زاهدان توفانی آب طهارتها
غزل شمارهٔ 282: غباریم زحمتکش بادها
غباریم زحمتکش بادها****به وحشت اسیرند آزادها
املها به دوش نفس بستهایم****سفریک قدم راه و این زادها
جهان ستم چون نیستان پر است****ز انگشت زنهار فریادها
به هر دامی از آرزو دانهایست****گرفتار خویشند صیادها
برون آمدن نیست زین آب وگل****بنالید ای سرو و شمشادها
فسردن هم آسوده جان میکند****به هر سنگ خفتهست فرهادها
غنیمت شمارند پیغام هم****فراموشی است آخر این یادها
بد ونیک تاکی شماردکسی****جهان است بگذر ز تعدادها
چهخوبو چهزشت ازنظر رفتهگیر****پری میزنند این پریزادها
به پیری ستمکرد ضعف قوی****مپرسید از این خانه آبادها
به صید نقب ازین بیش نشکافتیم****که تا آب و خاک است بنیادها
ز نقش قدم خاک ما غافل است****همه انتخابیم ازین صادها
نوی بیدل از ساز امکان نرفت****نشد کهنه تجدید ایجادها
غزل شمارهٔ 283: زهی نظّاره را ازجلوهٔ حسن تو زیورها
زهی نظّاره را ازجلوهٔ حسن تو زیورها****رگ برگگل ازعکس تو درآیینه جوهرها
سر سودایی ما را غم دستارکی پیچد****کههمچون غنچهاز بویت بهتوفانمیرود سرها
به حیرت رفتگانت فارغند از فکر آسودن****که بیداریست خواب ناز این آیینه بسترها
ندارد هیچ قاصد تاب مکتوب محبت را****مگر این شعله بربندیم بر بال سمندرها
شبیگر شمع امیدی برافروزد سیهروزی****زند تاصبح موج شعلهجوش از چشم اخترها
قناعتکوکه فرش دل کند آیینهکردارم****چو چشمحرص تاکی بایدم زد حلقه بر درها
اگر زلف تو بخشد نامهٔ پرواز آزادی****نماند صید مضمون هم به دام خط مسطرها
به چشمآینه تا جلوهگرشد چشم مخمورت****ز مستی چون مژه بریکدگرافتاد جوهرها
همان چون صبح مخمورند مشتاقانگلزارت****نبندی تهمت مستی براین خمیازه ساغرها
گشاد عقدهٔ دل بیگداز خود بود مشکل****که نگشاید بجز سودنگره ازکارگوهرها
حوادث عین آسایش بود آزاده مشرب را****که چین موج دارد ازشکست خویش جوهرها
ادب فرسودهایم ازما عبث تعظیممیخواهی****نخیزد نالهٔ بیمار هم اینجا ز بسترها
سواد نسخهٔ دیدار اگر روشن توان کردن****به آب حیرت آیینه باشد شست دفترها
بهآزادی علم شو دست در دامانکوشش زن****نسیم شعلهٔ پرواز دارد جنبش پرها
دل آگاه نایاب است بیدل کاندرین دوران****نشسته پنبهٔ غفلت به جای مغز در سرها
غزل شمارهٔ 284: سجود خاک راحتگرهوا جوشاند ازسرها
سجود خاک راحتگرهوا جوشاند ازسرها****تپیدن محمل دریاکشد بر دوشگوهرها
شب هجرت به آن توفان غبارانگیخت آه من****که میدان پریدن تنگ شد بر چشم اخترها
شهید انتظار جلوهٔ تیغ کهام یارب****که چون شمعم زیکگردن بلندی میکندسرها
در آنگلشنکه نخل او علمگردد به رعنایی****رسایی ری پزد بر سر سرو و صنوبرها
زلعلش هرکجا حرفی به تحریرآشناگد****تبسممیکشد چون صبح بال ازخط مسطرها
ندارد نامهٔ من درخور پرواز مضمونی****مگر رنگی ببندم بر پر و بال کبوترها
مخواه ازاهل معنی جزخموشیکاندر****حبابآسا نریزن آبروی خویش گوهرها
ز برگ خوف اگر بر خویش لرزد بید جا دارد****که باشد مفلسان را موی براندام نشترها
سمندر طینتم ننگ فسردن برنمیدارم****پروبال من آتش بود پیش ازرستن پرها
ز خاکستر سراغ شعلهٔ من چند پرسیدن****تب بیتابی شوقم نمیسازم به بسترها
هجوم غجز سامان غرورم کم نمیسازد****چوتیغ موج دارم در شکست خویش جوهرها
بهرنگی سوخت عشقم درهوای آتشین خویی****که از خجلت بهخاکستر عرقکردند اخگرها
مییکو تا هوس اینجا دماغی تازه گرداند****چوگوهر یک قلم لبریز دلتنگیست ساغرها
ز ابنای زمان بیهوده دردسر مکش بیدل****اگر باری نداری التفاتت چیست با خرها
غزل شمارهٔ 285: نگردد همت موجم قفس فرسودگوهرها
نگردد همت موجم قفس فرسودگوهرها****به رنگ دود درتوفان آتش میزنم پرها
زبان خامهٔ من زخمهٔ سازکه شد یارب****که خط پرواز دارد چونا صدا از تار مسطرها
خطی در جلوه میآید زلعل میپرست او****سزدگر آشنای سرمهگردد چشم ساغرها
به رنگ غنچهٔ خون بستهٔ دلهای مشتاقان****ز سودای خطش بر دود دل پیچیده دفترها
تماشا مایل رقص سپندکیست حیرانم****نگاه سرمهآلود است دود چشم مجمرها
اگر طالع بهکام توست منشین ایمن از مکرش****زگردون زهر در زیر نگین دارند اخترها
طمعازسعی بیحاصلعرقریزاست زینغافل****که خاک عالمیگل میکند زآبگوهرها
اگر مهر قناعت بازگیرد پرتو احسان****چو شبنم آبروی مایه برمیدارد از درها
به ترک آرزوهاکوش اگرآسودگی خواهی****شکسترنگ این تب نیست بیایجاد بسترها
به فکر غارت دل آسمان بیهوده میگردد****براین ویرانه میبیزد نفس همگرد لشکرها
توان ازگردش چشم حباب این نکته فهمیدن****که غفلت پرده سرهای بیمغزند افسرها
چو شبنمکشتی ما مانده درگرداب رنگگل****نسیمی نیست تا زین ورطه برداریم لنگرها
ز موج انفعال محرمان آواز میآید****که اینجا ازنم یک جبهه میریزندکوثرها
مجوبیدل علاج سرنوشت ازگریهٔ حسرت****به موج باده دشوار است شستن خط ساغرها
غزل شمارهٔ 286: ای بهار جلوه بسکن کز خجالت یارها
ای بهار جلوه بسکن کز خجالت یارها****در عرق شستند خوبان رنگ از رخسارها
میشود محو از فروغ آفتاب جلوهات **** عکس در آبینه همچون سایه بر دیوارها
ناله بسیار است اما بیدماغ شکوهایم****بستن منفار ما مهریست بر طومارها
شوقدل ومانده پست و بلند دهر نیست**** نالهٔ فرهاد بیرون است ازین کهسارها
اهل مشرب از زبان طعن مردم فارع است**** دامن صحرا چه غم دارد ز زخم خارها
دیدهٔ ما را غبار دهر عبرت سرمه شد**** مردمک اندوخت این آیینه از زنگارها
لازم افتادهست واعظ را به اظهارکمال**** کرّناواری غریوش مایهٔ گفتارها
زاهدانکوسه را ساز بزرگی ناقص است**** ریش هم میباید اینجا در خور دستارها
لطفی امدادی مدارایی نیازی خدمتی**** ای ز معنی غافل آدم شو به این مقدارها
ما زمینگیران ز جولان هوسها فارغیم**** نقش پا و یک وداع آغوشی رفتارها
هرکجا رفتیم داغی بر دل ما تازه شد **** سوخت آخر جنس ما ازگرمی بازارها
درگلستانیکه بیدل نوبر تسلیمکرد**** سایه هم یک پایه برتر بود ز دیوارها
غزل شمارهٔ 287: بسکه شدحیرتپرست جلوهاتگلزارها
بسکه شدحیرتپرست جلوهاتگلزارها ****گل زبرگ خویش دارد پشت بر دیوارها
دل ز دام حلقهٔ زلفت چه سان آید برون **** مهره را نتوانگرفتن از دهان مارها
از نوای حسرت دیدار هم غافل مباش**** ناله دارد بیتو مژگانم چو موسیقارها
دستگاه شوخی دردند دلهای دو نیم **** نیست بال ناله جز واکردن منقارها
گوشهگیران غافل از نیرنگ امکان نیستند **** میخورد برگوش یکسر معنی اسرارها
باعث آه حزین ما همان از عشق پرس **** درد میفهمد زبان نبض این بیمارها
بالو پر برهمزدن بیشوخی پرواز نیست **** بیتکلف نغمهخیزست اضطراب تارها
ختم کردار زبانها بیسخن گردیدن است **** خامشی چون شمعدارد مهراین طومارها
در بیابانی که ما فکر اقامت کردهایم **** میرود بر باد مانند صدا کهسارها
نسخهٔ نیرنگ هستی بهکهگرداند ورق**** کهنه شد ازآمد ورفت نفس تکرارها
مردهام اما ز آسایش همان بیبهرهام **** باکف خاکم هنوز آن طفل داردکارها
بسکه بیدل با نسیمکوی او خوکردهام**** میکشد طبعم چو زخماز بویگل آزارها
غزل شمارهٔ 288: حیرت دل گر نپردازد به ضبطکارها
حیرت دل گر نپردازد به ضبطکارها****ناله میبندد به فتراک تپشکهسارها
عالمی بر وهم پیچیدهست مانند حباب****جز هوا نبود سری در زیر این دستارها
نیست زندانگاه امکان سنگ راه وحشتم****چون نگه سامان عینک دارم از دیوارها
عندلیبان را ز شرم نالهام مانند شمع****شعلهٔ آواز بست آیینهٔ منقارها
از خرامموج می چشم قدحداغ استو بس****دارد این نقش قدم خمیازهٔ رفتارها
موجهای این محیط آخرگهر خواهد شدن****سبحه خوابیدهست در پیچ و خم زنارها
بسکه درهرگل زمین ذوق تماشا خاک شد****پشه میآرد برون نظاره ازگلزارها
فقر در هرجا غرور یأس سامان میکند****کجکلاهی میزند موج از شکستکارها
خوابراحت بستهٔ مژگانبههم آوردناست****سایه میگردند از افتادن این دیوارها
چونسحر سعی خروشمقابل اظهار نیست****بهکه برسازم شکست رنگ بندد تارها
بیدلاینگلشن ز بسمنظورحسن افتادهاست****ناز مژگان میدمد گر دستهبندی خارها
غزل شمارهٔ 289: از پا نشیند ایکاش محملکش هوسها
از پا نشیند ایکاش محملکش هوسها****زین کاروان شنیدیم نالیدن جرسها
بازار ظلمگرم است از پهلوی ضعیفان**** آتش به عزم اقبال دارد شگون ز خسها
در طبع خود سرجاه سعیگزند خلق است**** دیوانهاند سگها ازکندن مرسها
ای مزرعی استکانجا دهقان صنع پوشید**** خونهای زخم گندم در پردة عدسها
از حرص منفعل شد خوانگستر قناعت**** برد از شکر حلاوت جوشیدن مگسها
درعرصهگاه تسلیم از یکدگرگذشتهست**** مانند موجگوهر جولان پیش و پسها
افغان به سرمه خوابیدکس مدعا نفهمید**** آخر به خاک بردیم ابرام ملتمسها
چونناله زیننیستانرستن چهاحتمالاست**** خط میکشیم عمریست برمسطرقفسها
مجنون شدیم اما داد جنون ندادیم **** تا دامن وگریبانکم بود دسترسها
بیدل به مشق اوهام دل را سیاهکردیم**** تاکی طرف برآید آیینه با نفسها
غزل شمارهٔ 290: بر قماش پوچ هستی تا بهکی وسواسها
بر قماش پوچ هستی تا بهکی وسواسها****پنبهها خواهد دمید آخر ازین کرباسها
شیشهٔ ساعتخبر زساز فرصتمیدهد**** خودسران غافل مباشید ازصدای طاسها
عبرت آنجاکز مکافات عملگیرد عیار**** ناخنی دارند در جنگ درودن داسها
اهل دنیا را به نهضتگاه آزادی چهکار**** در مزابل فارغند از بوی گل کناسها
عالمی بالیده است از دستگاه خودسری**** نشتری میخواهد این جمعیت آماسها
تا بود ممکن به وضع خلق باید ساختن**** آدمیت پیش نتوان برد با نسناسها
حیرت دیدار با دنیا و عقبا شد طرف**** بوی امیدیگواراکرد چندین یاسها
بینواییچون بهسامان جنون پوشیدهنیست**** صبح خندد برگریبان چاکی افلاسها
شرم میدارد درشتی از ملایمطینتان**** غالب افتادهست بیدل سرب بر الماسها
غزل شمارهٔ 291: شرم از خط پیشانی ما ریخته شقها
شرم از خط پیشانی ما ریخته شقها****زین جاده نرفتهست برون نقب عرقها
درسهمه درسکتهٔ تدبیرمساوی ست****در موجگوهر نیست پس و پیش سبقها
زین خوان تهی مغتنم حرص شمارید****لیسیدن اگر رو دهد از پشت طبقها
بیماحصل مشق دبستان وجودیم****باید به خیالات سیهکرد ورقها
فریادکه بستند براین هستی باطل****یکگردن و صد رنگ ادکردن حقها
تیغتچهفسونداشتکهچونبیضهٔ طاووس****گل میکند از خاک شهید تو شفقها
بیدلز چهسوداست جنونجوشی اینبحر****عمریست که دارد تب امواج قلقها
غزل شمارهٔ 292: بیدماغی با نشاط از بسکه دارد جنگها
بیدماغی با نشاط از بسکه دارد جنگها****باده گرداندهست بر روی حریفان رنگها
غافلند ارباب جاه از پستی اقبال خویش****زیر پا بودهست صدر آرایی اورنگها
وادی عشق استاینجا منزل دیگرکجاست****جز نفس در آبله دزدیدن فرسنگها
بینیازی از تمیزکفر و دین آزاد بود****ازکجا جوشید یارب اختراع ننگها
زاهدان از شانه پاس ریش باید داشتن ****داء ثعلب بیپیامی نیست زین سر چنگها
تا نفس باقیست باید باکدورت ساختن****درکمین آینه آبیست وقف زنگها
چرب ونرمی هرچهباشد مغتنم بایدشمرد****آب و روغن چون پر طاووس دارد رنگها
هرچهازتحقیقخوانی بشنو وخاموش باش****ساز ما بیرون تار افکنده است آهنگها
آخر اینکهسار یک آیینه دل خواهد شدن****شیشه افتادهست در فکر شکست سنگها
بیدل اسبابطرب تنبیهآگاهیست لیک****انجمن پر غافل است ازگوشمال چنگها
غزل شمارهٔ 293: جنون آنجاکه میگردد دلیل وحشت دلها
جنون آنجاکه میگردد دلیل وحشت دلها****بهفریاد سپند ازخود برون جستهستمحفلها
به امیدکدامین نغمه مینالی درین محفل****تپیدن داشت آهنگیکه خونکردند بسملها
تلاش مقصدت برد از نظر سامان جمعیت****بهکشتی چونعنان دادی رمآهوست ساحلها
درین محنتسرا گر بستر راحت هوس داری****نمالی سینه برگردی که گیرد دامن دلها
به اصلاح فساد جسم سامان ریاضتکن****نم لغزش بهخشکی میتوان برداشت ازگلها
ز بیرنگی سبکروح آمدیم اما درتن منزل****گرانیکرد دل چندانکه بربستیم محملها
چو اشک ازکلفت پندار هستی درگره بودم****چکیدمناگه از چشم خود و حلگشت مشکلها
ز زخم بیامان احتیاج آگه نهای ورنه****بهچندین خوندیت میخواهدآبروی سایلها
توراحت بسمل وغافلکهدر وحشتگه امکان****چو شمع از جاده میجوشد پر پرواز منزلها
نوای هستی از ساز عدم بیرون نمیجوشد****گریبان محیط است آنکه میگویند ساحلها
خمارکامل از خمیازه ساغر میکشد بیدل****هجومحسرت آغوش مجنونریخت محملها
غزل شمارهٔ 294: ز برق این تحیرآب شد آیینهٔ دلها
ز برق این تحیرآب شد آیینهٔ دلها****که ره تا محمل لیلیست بیرونگرد محملها
کجا راحت چه آسودنکه از نایابی مطلب****به پای جستجوچون آبله خونگشت منزلها
چه دنیا و چه عقبا، سد راه تست ای غافل****بیا بگذرکه از بهرگذشتنهاست حایلها
درین مزرع چه لازم خرمن آرای هوس بودن****دلیباید بهدستآری همین تخماست حاصلها
به دشت انتظارت از بیاض چشم مشتاقان****سفیدیکرد آخر راه از خود رفتن دلها
دماغی میرسانم از شکست شیشهٔ رنگی****به خون رفته پرواز دگر دارند بسملها
ز پاس آبروی احتیاج ما مشو غافل****به بازارکرم گوهر فروشانند سایلها
ندارد صید حسن از دامگاه عشق آزادی****همان یکحلقهٔ آغوش مجنون است محملها
ما و من اثبات حق درگوش میآید****نوای طرفهای دارد شکست رنگ باطلها
خزانگلشن امکان بهارواجبی دارد****تراوش می کند حق از شکست رنگ باطلها
زبان شمع فهمیدم ندارد غیر ازین حرفی****کهگر در خودتوان آتش زدن مفتاستمحفلها
تسلسل اینقدر در دور بیربطی نمیباشد****گرو از سبحه برد امروز برهم خوردن دلها
کنار عافیتگم بود در بحر طلب بیدل****شکست از موج ماگلکرد بیرون ریخت ساحلها
غزل شمارهٔ 295: خواجهممکن نیستضبط عمرو حفظمالها
خواجهممکن نیستضبط عمرو حفظمالها****جادهٔ بسیار دارد آب در غربالها
گر همینکوس و دهل باشدکمالکر و فر****غیر رسوایی چه دارد دعوی اقبالها
سادگی مفت نشاط انگارکاینجا حسن هم****جامه نیلی میکند از دست خط و خالها
پیچ و تاب خشک دارد درکمین ما و منت****بر صریر خامه تاری بستهگیر از نالها
کوشش افلاک ازموی سپیدتروشن است****تاب ده نومیدی از ریشیدن این زالها
شعلهٔ هستی مآلشگرهمین خاکسترست****رفته میپندار پیش ازکاروان دنبالها
زیرچرخ آثارکلفت ناکجا خواهی شمرد****شیشهٔ ساعت پر است زگرد ماه وسالها
شکوهات از هرکه باشد بهکه در دل خونشود****شرم کن زان لبکهگردد محضر تبخالها
عرض دین حق مبر درپیش مغرورانجاه****سعی مهدی برنمیآید به این دجالها
خلق را ذوق تعلق توأم طاووسکرد****رنگ هم افتاد پروازش به قید بالها
میفروشد هرکسی ما را به نرخ عبرتی****جنس ماعمریستفریادیست ازدلالها
حیرت آیینهام بیدل تماشا کردنیست****ناز صیقل دارم از پامالی تمثالها
غزل شمارهٔ 296: ای ز چشم می پرستت مست حیرتجامها
ای ز چشم می پرستت مست حیرتجامها****حلقهٔ زلف گرهگیرت به گوش دامها
در تبسم کم نشد زهر عتاب از نرگست****کی به شورپسته ریزد تلخی از بادامها
دامنتنایاب و من بیتابعرض اضطراب****خواهد از خاکم غبار انگیخت این ابرامها
آتشم از بیم افسردن همان در سنگ ماند****رهزن آغاز من شدکلفت انجامها
تا شود روشن سوادکلبهٔ تاریک من****میگذارد چشم روزن عینک ازگلجامها
صیدمحرومیچومن در مرغزاردهر نیست****میرمد از وحشتم چون موج دریا دامها
بسکه بنیادم زآشوب جنون جزوهواست****میتوان از آستانم ریخت رنگ بامها
از بلای عافیت هم آنقدر ایمن مباش****آبگوهر طعمهٔ خاک است از آرامها
پیچوتاب شعلهٔ دلنامهٔ پیچیدهایاست****میفرستم هر نفس سوی عدم پیغامها
این شبستان جز غبار دیدهٔ بیدار نیست****جمع شد دود چراغ وریخت رنگ شامها
بیجمالش بسکه بیدل بزم ما را نورنیست****ناخنه از موج میآورده چشم جامها
غزل شمارهٔ 297: پیش آن چشم سخنگو موج می در جامها
پیش آن چشم سخنگو موج می در جامها****چون زبان خامشان پیچیده سر درکامها
رنگ خوبی را ز چشم او بنای دیگر است****روغن تصویر درد حسن ازین بادامها
موج دریا را تپیدن رقص عیش زندگیست****بسمل او را به بیآرامیست آرامها
از مذاق ناز اگر غافل نباشد کام شوق****میتوان صد بوسه لذت بردن از دشنامها
چون خط پرگار، اگرمقصد دلیل عجزنیست****پای آغاز از چه میبوسد سرنجامها
ازگرفتاری ما با عشق زیب دیگر است****بال مرغان میشود مژگان چشم دامها
شهرهٔ عالم شدن مشکل بود بیدردسر****روز و شب چین بر جبین دارد نگین از نامها
سخت دشوار است قطع راه اقلیم عدم****همچو پیک عمر باید از نفس زدگامها
مقصد وحشت خرامان نفس فهمیدنیست****بیسراغی نیستند این بوی گل احرامها
نشئهٔ عیشیکه دارد این چمن خمیازه است****بر پر طاووس میبندم برات جامها
هیچکس در عالم اقبال فارغبال نیست****رخش نتوان تاختن بیدل به پشت بامها
غزل شمارهٔ 298: گفتگو صد رنگ ناکامی دماند ازکامها
گفتگو صد رنگ ناکامی دماند ازکامها****وصل هم موهوم ماند از شبههٔ پیغامها
غیر دیر وکعبه هم صد جا تمنا میکند****زندگی یک جامهوار و اینهمه احرامها
ریشهٔ نشو و نما از دانهٔ ماگل نکرد****ماند چون حرف خموشی در طلسمکامها
قطرهٔ ما ناکجا سامان خودداریکند****بحر هم از موج اینجا میشماردگامها
گلکند در وحشت دردسر فرماندهی****چون شررازسنگ ریزد زین نگینها نامها
چون به آگاهی فتدکار، اهل دنیا ناقصند****ورنه در تدبیر غفلت پختهاند این خامها
ازنشان هستی ما سکه نامی بیش نیست****صید ما حکم صدا دارد بهگوش دامها
لاله وگل بسکه لبریزند ازصهبای رنگ****درشکستن هم صدایی سر نزد زین جامها
از تپش آوارهها بیریشهٔ جرأت مباش****در زمین ناتوانی گشتهاند آرامها
بیدل از آیینهٔ زنگار فرسودم مپرس****داشتم صبحیکه شد غارت نصیب شامها
غزل شمارهٔ 299: چیستاین باغ و این شکفتنها
چیستاین باغ و این شکفتنها****سرآبی وسیرروغنها
موجرممیزندچهکوهوچه دشت****چین گرفتهست طرف دامنها
نرهید از امل تجرد هم****رشته دارد قفای سوزنها
شب ما را چراغ فرصتکو****خانه روشنکن است روزنها
اعتبار زمانه بیکاریست****قطره گوهر شد از فسردنها
کو فضاییکه واکنیم پری****رفت پرواز با نشیمنها
خاک گردم ره طلب بندم****سرمه بالم بهکام شیونها
فکر خود بیدماغی هوس است****سرگران شد خمیدگردنها
حیف نشکافتیم پردهٔ دل****دانه بودهست مهر خرمنها
یارب از سعی بیاثر تا چند****آبکوبدکسی به هاونها
گر ننالمکجا روم بیدل****ششجهت بیکسی ومنتنها
غزل شمارهٔ 300: در باغ دل نهان بود از رفتگان نشانها
در باغ دل نهان بود از رفتگان نشانها****این آتش آگهی داد ما را زکاروانها
چندانکه شمعکاهد باعافیت قریناست****بازار ما ندارد سودی به این زبانها
تنگی ز بس فشردهست اینعرصهٔ جدل را****میدان خزیده یکسر در خانهٔ کمانها
این وادی غرورست فهمیده بایدت رفت****در جاده است اینجا خواباندن سنانها
جوش بهار جسم است آثار سخت جانی****جوهر فکنده بیرون زین رنگ استخوانها
پروازتا جنونکردگم شد سراغ راحت****بردیم با پر و بال خاشاک آشیانها
تیغ غرور بشکن درکارگاه گردون****آتش زبانه دارد درگردش فسانها
در بارگاه تعظیم اقبال بینیازیست****تمییز پا و سر نیست منظور آستانها
تقلید فقر نتوان در جاه پیش بردن****بحر ازگهر چه نازد بر راحتکرانها
جایی نمیتوان برد فریاد بیرواجی****کشتی شکست تاجرتا تخته شد دکانها
پست و بلند بسیار دارد تردد جاه****همواریات رها کن بام است و نردبانها
پروازوهم بیدل زین بیشتر چه باشد****بردهستگردش سر ما را به آسمانها