اشعار صائب تبریزی5
بر لب ساغر ازان بوسهٔ سیراب زنند
بر لب ساغر ازان بوسهٔ سیراب زنند****که نیارد سخن از مجلس مستان بیرون
زلیخا همتی در عرصهٔ عالم نمییابد
زلیخا همتی در عرصهٔ عالم نمییابد****به امید که آید یوسف از چاه وطن بیرون؟
پردهٔ عصمت ندارد تاب دست انداز شوق
پردهٔ عصمت ندارد تاب دست انداز شوق****رو به کنعان کرد از دست زلیخا پیرهن
از زاهدان خشک مجو پیچ و تاب عشق
از زاهدان خشک مجو پیچ و تاب عشق****ابروی بی اشارهٔ محراب را ببین
خون مرا به گردن او گر ندیدهای
خون مرا به گردن او گر ندیدهای****در ساغر بلور، میناب را ببین
گر ندیدی شاخ گل را با خزان آمیخته
گر ندیدی شاخ گل را با خزان آمیخته****بر سر دوش من آن دست نگارین را ببین
دامن فانوس آن وسعت ندارد، ور نه من
دامن فانوس آن وسعت ندارد، ور نه من****گریهها دارم چو شمع انجمن در آستین
از سکندر صفحهٔ آیینهای بر جای ماند
از سکندر صفحهٔ آیینهای بر جای ماند****تا چه خواهد ماند از مجموعهٔ ما بر زمین
و
آدم مسکین به یک خامی که در فردوس کرد
آدم مسکین به یک خامی که در فردوس کرد****چاک شد چون دانهٔ گندم دل اولاد او
ما ز بوی پیرهن قانع به یاد یوسفیم
ما ز بوی پیرهن قانع به یاد یوسفیم****نعمت آن باشد که چشمی نیست در دنبال او
طومار درد و داغ عزیزان رفته است
طومار درد و داغ عزیزان رفته است****این مهلتی که عمر درازست نام او
طلبکار تو دارد اضطرابی در جهانگردی
طلبکار تو دارد اضطرابی در جهانگردی****که پنداری زمین را میکشند از زیر پای او
نمیدانم کجا آن شاخ گل را دیدهام صائب
نمیدانم کجا آن شاخ گل را دیدهام صائب****که خونم را به جوش آورد رنگ آشنای او
من نیستم حریف زبانت، مگر زنم
من نیستم حریف زبانت، مگر زنم****از بوسه مهر بر لب حاضر جواب تو
هرگز نبود رسم ترا خواب صبحگاه
هرگز نبود رسم ترا خواب صبحگاه****ما را به صد خیال فکنده است خواب تو
من آن زمان چون قلم سر ز سجده بردارم
من آن زمان چون قلم سر ز سجده بردارم****که طی چو نامه شود روزگار فرقت تو
مکرر بر سر بالین شبنم آفتاب آمد
مکرر بر سر بالین شبنم آفتاب آمد****نشد روشن شود یک بار چشم اشکبار از تو
به قسمت راضیم ای سنگدل، دیگر چه میخواهی
به قسمت راضیم ای سنگدل، دیگر چه میخواهی****خمار بیشراب از من، شراب بی خمار از تو
چه آرزوی شهادت کنم، که سوخته است
چه آرزوی شهادت کنم، که سوخته است****به داغ یاس، جگر گوشهٔ خلیل از تو
خاطرات از شکوهٔ ما کی پریشان میشود؟
خاطرات از شکوهٔ ما کی پریشان میشود؟****زلف پر کرده است از حرف پریشان، گوش تو
درین راه به دل نزدیک، گمراهی نمیباشد
درین راه به دل نزدیک، گمراهی نمیباشد****که جای سبزه خیزد خضر از صحرای عشق تو
خواهی حنای پا کن و خواهی نگار دست
خواهی حنای پا کن و خواهی نگار دست****من مشت خون خویش نمودم حلال تو
ذوق وصال میگزد از دور پشت دست
ذوق وصال میگزد از دور پشت دست****گرم است بس که صحبت من با خیال تو
به بی برگان چنان ای شاخ گل مستانه میخندی
به بی برگان چنان ای شاخ گل مستانه میخندی****که در خواب بهاران است پنداری خزان تو
دایم به روی دست دعا جلوه میکنی
دایم به روی دست دعا جلوه میکنی****هرگز ندیده است کسی نقش پای تو
حق ما افتادگان را کی توان پامال کرد؟
حق ما افتادگان را کی توان پامال کرد؟****بوسهٔ من کارها دارد به خاک پای تو!
شادم به مرگ خود که هلاک تو میشوم
شادم به مرگ خود که هلاک تو میشوم****با زندگی خوشم که بمیرم برای تو
در جبههٔ ستارهٔ من این فروغ نیست
در جبههٔ ستارهٔ من این فروغ نیست****یارب به طالع که شدم مبتلای تو؟
خبر به آینه میگیرم از نفس هر دم
خبر به آینه میگیرم از نفس هر دم****به زندگی شدهام بس که بدگمان بی تو
سایهٔ بال هما خواب گران میآرد
سایهٔ بال هما خواب گران میآرد****در سراپردهٔ دولت دل بیدار مجو
بیخودان، از جستجو در وصل فارغ نیستند
بیخودان، از جستجو در وصل فارغ نیستند****قمری از حیرت همان کوکو زند در پای سرو
مرا ز خضر طریقت نصیحتی یادست
مرا ز خضر طریقت نصیحتی یادست****که بی گواهی خاطر به هیچ راه مرو
چاه این بادیه از نقش قدم بیشترست
چاه این بادیه از نقش قدم بیشترست****بیچراغ دل آگاه به این راه مرو
چو غنچه دست و رخی تازه کن به شبنم اشک
چو غنچه دست و رخی تازه کن به شبنم اشک****نشسته روی به دیوان صبحگاه مرو
حرف گفتن در میان عشق و دل انصاف نیست
حرف گفتن در میان عشق و دل انصاف نیست****صاحب منزل ازو، منزل ازو، اسباب ازو
من بستهام لب طمع، اما نگار من
من بستهام لب طمع، اما نگار من****دارد دهان بوسه فریبی که آه ازو!
باغ و بهار چشم و دل قانع من است
باغ و بهار چشم و دل قانع من است****صحرای سادهای که نروید گیاه ازو
خصم درونی از برون، بارست بر دل بیشتر
خصم درونی از برون، بارست بر دل بیشتر****با دشمنان کن آشتی، با خویشتن در جنگ شو
چون شبنم روشن گهر، با خار و گل یکرنگ شو
چون شبنم روشن گهر، با خار و گل یکرنگ شو****بگذار رعنایی ز سر، بیزار از نیرنگ شو
زنهار در دار فنا، انگور خود ضایع مکن
زنهار در دار فنا، انگور خود ضایع مکن****گر باده نتوانی شدن، منصور وار آونگ شو
از جهان آب و گل بگذر سبک چون گردباد
از جهان آب و گل بگذر سبک چون گردباد****چون ره خوابیده، بار خاطر صحرا مشو
از چراغی میتوان افروخت چندین شمع را
از چراغی میتوان افروخت چندین شمع را****دولتی چون رو دهد، از دوستان غافل مشو
در کهنسالی ز مرگ ناگهان غافل مشو
در کهنسالی ز مرگ ناگهان غافل مشو****برگ چون شد زرد، از باد خزان غافل مشو
مشرق خمیازه میسازد دهن را حرف پوچ
مشرق خمیازه میسازد دهن را حرف پوچ****مستی بی درد سر خواهی، لب پیمانه شو
روزگار زندگانی را به غفلت مگذران
روزگار زندگانی را به غفلت مگذران****در بهاران مست و در فصل خزان دیوانه شو
سوگند میدهم به سر زلف خود ترا
سوگند میدهم به سر زلف خود ترا****کز من اگر شکسته تری یافتی بگو
ه
نیست در پایان عمر از رعشه پیران را گزیر
نیست در پایان عمر از رعشه پیران را گزیر****بر فروغ خویش میلرزد چراغ صبحگاه
هست در قبضهٔ تقدیر، گشاد دل تنگ
هست در قبضهٔ تقدیر، گشاد دل تنگ****حل این عقد ز سرپنجهٔ تدبیر مخواه
مرگ بیمنت، گواراتر ز آب زندگی است
مرگ بیمنت، گواراتر ز آب زندگی است****زینهار از آب حیوان عمر جاویدان مخواه
چون لاله گرچه چشم و چراغم بهار را
چون لاله گرچه چشم و چراغم بهار را****تر میکنم به خون جگر، نان سوخته
نگردد چون کف افسوس هر برگ نهال من؟
نگردد چون کف افسوس هر برگ نهال من؟****که چون بادام آوردند در باغم نظربسته
مژگان من نشد خشک، تا شد جدا ز رویت
مژگان من نشد خشک، تا شد جدا ز رویت****گوهر نمیشود بند، در رشتهٔ گسسته
دلگیر نیست از تن، جانهای زنگ بسته
دلگیر نیست از تن، جانهای زنگ بسته****کنج قفس بهشت است، بر مرغ پرشکسته
ز پیری میکند برگ سفر یک یک حواس من
ز پیری میکند برگ سفر یک یک حواس من****ز هم میریزد اوراق خزان آهسته آهسته
دو دولت است که یکبار آرزو دارم:
دو دولت است که یکبار آرزو دارم:****تو در کنار من و شرم از میان رفته
به آب روی خود در منتهای عمر میلرزم
به آب روی خود در منتهای عمر میلرزم****به دست رعشه دارم ساغر سرشار افتاده
سر بر تن من نیست ز آشفته دماغی
سر بر تن من نیست ز آشفته دماغی****زان دم که سبوی میم از دوش فتاده
دیوان ما و خود را، مفکن به روز محشر
دیوان ما و خود را، مفکن به روز محشر****در عذر خشم بیجا، یک بوسهٔ بجا ده
از پا فتادگانیم، در زیر پا نظر کن
از پا فتادگانیم، در زیر پا نظر کن****از دست رفتگانیم، دستی به دست ما ده
بیگانگی ز حد رفت، ساقی می صفاده
بیگانگی ز حد رفت، ساقی می صفاده****ما را ز خویش بستان، خود را دمی به ما ده
به یاد هر چه خوری، می همان نشاط دهد
به یاد هر چه خوری، می همان نشاط دهد****به ذوق نشاهٔ طفلی، می دو ساله بده
نمیدهی قدح بی شمار اگر ساقی
نمیدهی قدح بی شمار اگر ساقی****شمار قطرهٔ باران کن و پیاله بده!
اکنون که شد سفید مرا چشم انتظار
اکنون که شد سفید مرا چشم انتظار****از سرمهٔ سیاهی منزل چه فایده؟
بعد عمری چون صدف گر قطرهٔ آبی خورم
بعد عمری چون صدف گر قطرهٔ آبی خورم****در گلوی تشنهام چون سنگ میگردد گره
از هجر و وصل نیست گشایش دل مرا
از هجر و وصل نیست گشایش دل مرا****چون گوهرست قسمت من از دو سو گره
کیفیت است مطلب از عمر، نه درازی
کیفیت است مطلب از عمر، نه درازی****خضر و حیات جاوید، ما و می دو ساله
هر چند برآوردهٔ آن جان جهانم
هر چند برآوردهٔ آن جان جهانم****چون خانه ندارم خبر از صاحب خانه
ز استادن آب روان سبز گردد
ز استادن آب روان سبز گردد****مجو چون خضر، هستی جاودانه
به دست تهی میگشایم گرهها
به دست تهی میگشایم گرهها****ز کار سیه روزگاران چو شانه
خوشا رهنوردی که چون صبح صادق
خوشا رهنوردی که چون صبح صادق****نفس راست چون کرد، گردد روانه
ی
گردد سفر ز خویش فشاندند همرهان
گردد سفر ز خویش فشاندند همرهان****تو بیخبر هنوز میان را نبستهای
ای زلف یار، اینقدر از ما کناره چیست؟
ای زلف یار، اینقدر از ما کناره چیست؟****ما دلشکستهایم و تو هم دلشکستهای
کهنه دیوار ترا دارد دو عالم در میان
کهنه دیوار ترا دارد دو عالم در میان****خواهی افتادن به هر جانب که مایل گشتهای
بر نمیخیزد به صرصر نقشم از دامان خاک
بر نمیخیزد به صرصر نقشم از دامان خاک****وادی امکان ندارد همچو من افتادهای
پیراهنی که میطلبی از نسیم مصر
پیراهنی که میطلبی از نسیم مصر****دامان فرصتی است که از دست دادهای
کیستم من، مشت خار در محیط افتادهای
کیستم من، مشت خار در محیط افتادهای****دل به دریا کردهای، کشتی به طوفان دادهای
با جگر خوردن قناعت کن که این مهمانسرا
با جگر خوردن قناعت کن که این مهمانسرا****جز غم روزی ندارد روزی آمادهای
بر روی هم هر آنچه گذاری و بال توست
بر روی هم هر آنچه گذاری و بال توست****جز دست اختیار که بر هم نهادهای
شکر توام ز تیغ زبان موج میزند
شکر توام ز تیغ زبان موج میزند****چون آب اگر چه خون مرا نوش کردهای
بسیار آشنا به نظر جلوه میکنی
بسیار آشنا به نظر جلوه میکنی****ای گل مگر ز دیدهٔ من آب خوردهای؟
در پلهٔ غرور تو دل گر چه بی بهاست
در پلهٔ غرور تو دل گر چه بی بهاست****ارزان مده ز دست، که یوسف خریدهای
در شکست ماست حکمتها، که چون کشتی شکست
در شکست ماست حکمتها، که چون کشتی شکست****غرقهای را دستگیری میکند هر پارهای
مشو زنهار ایمن از خمار بادهٔ عشرت
مشو زنهار ایمن از خمار بادهٔ عشرت****که دارد خندهٔ گل، گریهٔ تلخ گلاب از پی
ز نالههای غریبانه منع ما نکنی
ز نالههای غریبانه منع ما نکنی****اگر دل شبی از کاروان جدا افتی
از تندباد حادثه شمع مرا بخر
از تندباد حادثه شمع مرا بخر****چون دست دست توست، به دست حمایتی
من آن روزی که چون شبنم عزیز این چمن بودم
من آن روزی که چون شبنم عزیز این چمن بودم****تو ای باد سحرگاهی کجا در بوستان بودی؟
ای آینه، در روی زمین دیدنیی نیست
ای آینه، در روی زمین دیدنیی نیست****بیهوده چرا منت پرداز کشیدی؟
در کنج قفس چند کنی بال فشانی؟
در کنج قفس چند کنی بال فشانی؟****بس نیست ترا آنچه ز پرواز کشیدی؟
دو روزی نیست افزون عمر ایام برومندی
دو روزی نیست افزون عمر ایام برومندی****مشو غافل ز حال تلخکامان تا ثمر داری
به فکر چارهٔ ما هیچ صاحبدل نمیافتد
به فکر چارهٔ ما هیچ صاحبدل نمیافتد****دل ما دردمندان چشم بیمارست پنداری
مرا از زندگانی سیر کرد از لقمهٔ اول
مرا از زندگانی سیر کرد از لقمهٔ اول****طعام این خسیسان آب شمشیرست پنداری
چنان از موج رحمت شد زمین و آسمان خالی
چنان از موج رحمت شد زمین و آسمان خالی****که دریای سراب و ابر تصویرست پنداری
در گلشن حسن تو خلل راه ندارد
در گلشن حسن تو خلل راه ندارد****در خواب بهارست خزانی که تو داری
از صحبت باد سحر ای غنچهٔ بی دل
از صحبت باد سحر ای غنچهٔ بی دل****در دست بجز سینهٔ صد چاک چه داری؟
چون گره شد به گلو لقمهٔ غم، باده طلب
چون گره شد به گلو لقمهٔ غم، باده طلب****به حلالی خور اگر آب حرامی داری
ای عقیق از من لب تشنه فراموش مکن
ای عقیق از من لب تشنه فراموش مکن****که درین دایره امروز تو نامی داری
ای گل شوخ که مغرور بهاران شدهای
ای گل شوخ که مغرور بهاران شدهای****خبرت نیست که در پی چه خزانی داری
ما به امید عطای تو چنین بیکاریم
ما به امید عطای تو چنین بیکاریم****کار ما را به امید دگران نگذاری
نخل امید تو آن روز شود صاحب برگ
نخل امید تو آن روز شود صاحب برگ****که سبکباری خود را به خزان نگذاری
عمر چون قافله ریگ روان در گذرست
عمر چون قافله ریگ روان در گذرست****تا بنا بر سر این ریگ روان نگذاری
رحم کن بر دل بیطاقت ما ای قاصد
رحم کن بر دل بیطاقت ما ای قاصد****ناامیدی خبری نیست که یکبار آری
این دزدها تمام شریکند با عسس
این دزدها تمام شریکند با عسس****پیش فلک شکایت دونان چه میبری؟
به امید رهایی با تو حال خویش میگفتم
به امید رهایی با تو حال خویش میگفتم****تو هم یک حلقه افزودی به زنجیر من ای قمری
تویی در دیدهام چون نور و محرومم ز دیدارت
تویی در دیدهام چون نور و محرومم ز دیدارت****نمیدانم ز نزدیکی کنم فریاد، یا دوری
ز حرف حق درین ایام باطل بوی خون آید
ز حرف حق درین ایام باطل بوی خون آید****عروج دار دارد نشاهٔ صهبای منصوری
ریزش اشک مرا نیست محرک در کار
ریزش اشک مرا نیست محرک در کار****دامن ابر بهاران نفشرده است کسی
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را****تا به امروز به این مرگ نمرده است کسی
چشم بیداری است هر کوکب درین وحشت سرا
چشم بیداری است هر کوکب درین وحشت سرا****در میان اینقدر بیدار، چون خوابد کسی؟
عمر با صد ساله الفت بیوفایی کردورفت
عمر با صد ساله الفت بیوفایی کردورفت****از که دیگر در جهان چشم وفا دارد کسی؟
نیست غیر از گوشهٔ دل در جهان آب و گل
نیست غیر از گوشهٔ دل در جهان آب و گل****گوشهٔ امنی که یک ساعت بیاساید کسی
در جهان آگهی خضری دچار من نشد
در جهان آگهی خضری دچار من نشد****میروم از خود برون، شاید که پیش آید کسی
غم بی حاصلی خویش نخوردی یک بار
غم بی حاصلی خویش نخوردی یک بار****چند در فکر زمین و غم حاصل باشی؟
چنان گرم از بساط خاک بگذر
چنان گرم از بساط خاک بگذر****که شمع مردم آینده باشی
سوز پنهانی چو شمع آخر گریبانم گرفت
سوز پنهانی چو شمع آخر گریبانم گرفت****از گریبان سرزند از هر چه دامن میکشی
کثرت و تفرقه در عالم گفتار بود
کثرت و تفرقه در عالم گفتار بود****که جهانی همه یک تن شود از خاموشی
سینه باغی است که گلشن شود از خاموشی
سینه باغی است که گلشن شود از خاموشی****دل چراغی است که روشن شود از خاموشی
هر چه از دل میخورم، از روزیم کم میکنند
هر چه از دل میخورم، از روزیم کم میکنند****در حریم سینهٔ من دل نبودی کاشکی
آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم
آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم****روز اول این قفس را در گشودی کاشکی
نیست جز داغ عزیزان حاصل پایندگی
نیست جز داغ عزیزان حاصل پایندگی****خضر، حیرانم، چه لذت میبرد از زندگی
همچو شمع صبح میلرزد به جان خویشتن
همچو شمع صبح میلرزد به جان خویشتن****از سفیدیهای موی من چراغ زندگی
شد از فشار گردون، موی سفید و سر زد
شد از فشار گردون، موی سفید و سر زد****شیری که خورده بودیم، در روزگار طفلی
زینهار از لاله رخساران به دیدن صلح کن
زینهار از لاله رخساران به دیدن صلح کن****کز نچیدن میتوان یک عمر گل چید از گلی
ز دست راست ندانستمی اگر چپ را
ز دست راست ندانستمی اگر چپ را****چه گنجها به یمین و یسار داشتمی
زبان شکوه اگر همچو خار داشتمی
زبان شکوه اگر همچو خار داشتمی****همیشه خرمن گل در کنار داشتمی
همسایهٔ وجود نباشد اگر عدم
همسایهٔ وجود نباشد اگر عدم****چون ملک نیستی نتوان یافت عالمی
همچو بوی گل که در آغوش گل از گل جداست
همچو بوی گل که در آغوش گل از گل جداست****هم برون از عالمی، هم در کنار عالمی
پیش و پس اوراق خزان نیم نفس نیست
پیش و پس اوراق خزان نیم نفس نیست****خوشدل چه به عمر خود و مرگ دگرانی؟
از دور نیفتد قدح بزم مکافات
از دور نیفتد قدح بزم مکافات****زهری که چشیدن نتوانی، نچشانی
طومار زندگی را، طی میکند به یک شب
طومار زندگی را، طی میکند به یک شب****از شمع یاد گیرید، آداب زندگانی
از باده توبه کردن مشکل بود، وگرنه
از باده توبه کردن مشکل بود، وگرنه****سهل است دست شستن، از آب زندگانی
چند در خواب رود عمر تو ای بی پروا؟
چند در خواب رود عمر تو ای بی پروا؟****آنقدر خواب نگه دار که در گور کنی
برگ عشرت مکن ای غنچه که ایام بهار
برگ عشرت مکن ای غنچه که ایام بهار****آنقدر نیست که پیراهن خود چاک کنی
پیش ازان دم که کند خاک ترا در دل خون
پیش ازان دم که کند خاک ترا در دل خون****می به دست آر که خون در جگر خاک کنی
زمین، سرای مصیبت بود، تو میخواهی
زمین، سرای مصیبت بود، تو میخواهی****که مشت خاکی ازین خاکدان به سر نکنی؟
نیستی گردون، ولی بر عادت گردون تو هم
نیستی گردون، ولی بر عادت گردون تو هم****میکشی آخر چراغی را که روشن میکنی
زیر سپهر، خواب فراغت چه میکنی؟
زیر سپهر، خواب فراغت چه میکنی؟****در خانهٔ شکسته اقامت چه میکنی؟
ای عقل شیشه بار که گل بر تو سنگ بود
ای عقل شیشه بار که گل بر تو سنگ بود****در کوهسار سنگ ملامت چه میکنی؟
تعمیر خانهای که بود در گذار سیل
تعمیر خانهای که بود در گذار سیل****ای خانمان خراب، برای چه میکنی؟
در سپند من سودازده آتش مزنید
در سپند من سودازده آتش مزنید****که پریشان شود از نالهٔ من انجمنی
دل نبندند عزیزان جهان در وطنی
دل نبندند عزیزان جهان در وطنی****که به یوسف ندهد وقت سفر پیرهنی
خاطر از وضع مکرر زود در هم میشود
خاطر از وضع مکرر زود در هم میشود****یک دو ساغر نوش کن تا عالم دیگری شوی
میخورد شهر به هم، گر تو ستمگر یک روز
میخورد شهر به هم، گر تو ستمگر یک روز****سیل زنجیر جنون سر به بیابان ندهی
کمند زلف در گردن گذشتی روزی از صحرا
کمند زلف در گردن گذشتی روزی از صحرا****هنوز از دور گردن میکشد آهوی صحرایی
جان هواپرستان، در فکر عاقبت نیست
جان هواپرستان، در فکر عاقبت نیست****گرد هدف نگردد، تیری که شد هوایی
صنوبر با تهیدستی به دست آورد صد دل را
صنوبر با تهیدستی به دست آورد صد دل را****تو بیپروا برون از عهدهٔ یک دل نمیآیی
مشو از نالهٔ افسوس غافل چون جرس، یاری
مشو از نالهٔ افسوس غافل چون جرس، یاری****اگر از کاروان همچون خبر بیرون نمیآیی
چنان در خانهٔ آیینه محو دیدن خویشی
چنان در خانهٔ آیینه محو دیدن خویشی****که گر عالم شود زیر و زبر بیرون نمیآیی
چشمی نچراندیم درین باغ چو شبنم
چشمی نچراندیم درین باغ چو شبنم****چون سرو فشردیم قدم بر لب جویی
با موی سفید اشک ندامت نفشاندیم
با موی سفید اشک ندامت نفشاندیم****در صبح چنین، تازه نکردیم وضویی
غزلیات
حرف ا
غزل شماره 1: یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا
یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا****از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا
تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟****شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
خانهآرایی نمیآید ز من همچون حباب****موج بیپروای دریای حقیقت کن مرا
استخوانم سرمه شد از کوچه گردیهای حرص****خانه دار گوشهٔ چشم قناعت کن مرا
چند باشد شمع من بازیچهٔ دست فنا؟****زندهٔ جاوید از دست حمایت کن مرا
خشک بر جا ماندهام چون گوهر از افسردگی****آتشین رفتار چون اشک ندامت کن مرا
گرچه در صحبت همان در گوشهٔ تنهاییم****از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا
از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم****تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا
در خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من****مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا
از فضولیهای خود صائب خجالت میکشم****من که باشم تا کنم تلقین که رحمت کن مرا؟
غزل شماره 2: آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا****از جوانی حسرت بسیار میماند به جا
آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است****آنچه از عمر سبکرفتار میماند به جا
کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی****در کف گلچین ز گلشن، خار میماند به جا
جسم خاکی مانع عمر سبکرفتار نیست****پیش این سیلاب، کی دیوار میماند به جا؟
هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست****وقت آن کس خوش کزو آثار میماند به جا
زنگ افسوسی به دست خواجه هنگام رحیل****از شمار درهم و دینار میماند به جا
نیست از کردار ما بیحاصلان را بهرهای****چون قلم از ما همین گفتار میماند به جا
عیش شیرین را بود در چاشنی صد چشم شور****برگ صائب بیشتر از بار میماند به جا
غزل شماره 3: بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را
بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را****بر ما و خود ستم کرد، هر کس ستود ما را
چون موجهٔ سرابیم، در شورهزار عالم****کز بود بهرهای نیست، غیر از نمود ما را
آیینههای روشن، گوش و زبان نخواهند****از راه چشم باشد، گفت و شنود ما را
خواهد کمان هدف را، پیوسته پای بر جا****زان در نیارد از پا، چرخ کبود ما را
چون خامهٔ سبک مغز، از بی حضوری دل****شد بیش روسیاهی، در هر سجود ما را
گر صبح از دل شب، زنگار میزداید****چون از سپیدی مو، غفلت فزود ما را؟
تا داشتیم چون سرو، یک پیرهن درین باغ****از گرم و سرد عالم، پروا نبود ما را
از بخت سبز چون شمع، صائب گلی نچیدیم****در اشک و آه شد صرف، یکسر وجود ما را
غزل شماره 4: نداد عشق گریبان به دست کس ما را
نداد عشق گریبان به دست کس ما را****گرفت این می پرزور، چون عسس ما را
به گرد خاطر ما آرزو نمیگردید****لب تو ریخت به دل، رنگ صد هوس ما را
خراب حالی ما لشکری نمیخواهد****بس است آمدن و رفتن نفس ما را
تمام روز ازان همچو شمع خاموشیم****که خرج آه سحر میشود نفس ما را
غریب گشت چنان فکرهای ما صائب****که نیست چشم به تحسین هیچ کس ما را
غزل شماره 5: اگر به بندگی ارشاد میکنیم ترا
اگر به بندگی ارشاد میکنیم ترا****اشارهای است که آزاد میکنیم ترا
تو با شکستگی پا قدم به راه گذار****که ما به جاذبه امداد میکنیم ترا
درین محیط، چو قصر حباب اگر صد بار****خراب میشوی، آباد میکنیم ترا
ز مرگ تلخ به ما بدگمان مشو زنهار****که از طلسم غم آزاد میکنیم ترا
فرامشی ز فراموشی تو میخیزد****اگر تو یاد کنی، یاد میکنیم ترا
اگر تو برگ علایق ز خود بیفشانی****بهار عالم ایجاد میکنیم ترا
مساز رو ترش از گوشمال ما صائب****که ما به تربیت استاد میکنیم ترا
غزل شماره 6: یک بار بی خبر به شبستان من درآ
یک بار بی خبر به شبستان من درآ****چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ
از دوریت چو شام غریبان گرفتهایم****از در گشادهروی چو صبح وطن درآ
مانند شمع، جامهٔ فانوس شرم را****بیرون در گذار و به این انجمن درآ
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است****بند قبا گشوده به آغوش من درآ
آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست****ای سنگدل به صائب شیرینسخن درآ
غزل شماره 7: دانستهام غرور خریدار خویش را
دانستهام غرور خریدار خویش را****خود همچو زلف میشکنم کار خویش را
هر گوهری که راحت بیقیمتی شناخت****شد آب سرد، گرمی بازار خویش را
در زیر بار منت پرتو نمیرویم****دانستهایم قدر شب تار خویش را
زندان بود به مردم بیدار، مهد خاک****در خواب کن دو دیدهٔ بیدار خویش را
هر دم چو تاک بار درختی نمیشویم****چو سرو بستهایم به دل بار خویش را
از بینش بلند، به پستی رهاندهایم****صائب ز سیل حادثه دیوار خویش را
غزل شماره 8: نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا
نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا****باغهای دلگشا در زیر پر باشد مرا
سرمهٔ خاموشی من از سواد شهرهاست****چون جرس گلبانگ عشرت در سفر باشد مرا
باده نتواند برون بردن مرا از فکر یار****دست دایم چون سبو در زیر سر باشد مرا
در محیط رحمت حق، چون حباب شوخچشم****بادبان کشتی از دامان تر باشد مرا
منزل آسایش من محو در خود گشتن است****گردبادی میتواند راهبر باشد مرا
از گرانسنگی نمیجنبم ز جای خویشتن****تیغ اگر چون کوه بر بالای سر باشد مرا
میگذارم دست خود را چون صدف بر روی هم****قطرهٔ آبی اگر همچون گهر باشد مرا
غزل شماره 9: سودا به کوه و دشت صلا میدهد مرا
سودا به کوه و دشت صلا میدهد مرا****هر لالهای پیاله جدا میدهد مرا
باغ و بهار من نفس آرمیده است****بیماری نسیم، شفا میدهد مرا
سیرست چشم شبنم من، ورنه شاخ گل****آغوش باز کرده صلا میدهد مرا
آن سبزهام که سنگدلیهای روزگار****در زیر سنگ نشو و نما میدهد مرا
در گوش قدردانی من حلقهٔ زرست****هر کس که گوشمال بجا میدهد مرا
استادگی است قبله نما را دلیل راه****حیرت نشان به راه خدا میدهد مرا
این گردنی که من چو هدف برکشیدهام****صائب نشان به تیر قضا میدهد مرا
غزل شماره 10: گر قابل ملال نیم، شاد کن مرا
گر قابل ملال نیم، شاد کن مرا****ویران اگر نمیکنی آباد کن مرا
حیف است اگر چه کذب رود بر زبان تو****از وعدهٔ دروغ، دلی شاد کن مرا
پیوسته است سلسلهٔ خاکیان به هم****بر هر زمین که سایه کنی، یاد کن مرا
شاید به گرد قافلهٔ بیخودان رسم****ای پیر دیر، همتی امداد کن مرا
گشته است خون مرده جهان ز آرمیدگی****دیوانهٔ قلمرو ایجاد کن مرا
بی حاصلی ز سنگ ملامت بود حصار****چون سرو و بید ازثمر آزاد کن مرا
دارد به فکر صائب من گوش عالمی****یک ره تو نیز گوش به فریاد کن مرا
غزل شماره 11: ساقی از رطل گرانسنگی سبکدل کن مرا
ساقی از رطل گرانسنگی سبکدل کن مرا****حلقهٔ بیرون این دنیای باطل کن مرا
وادی سرگشتگی در من نفس نگذاشته است****پای خواب آلودهٔ دامان منزل کن مرا
رفته است از کار چون زلف تو دستم عمرهاست****گه به دوش و گاه بر گردن حمایل کن مرا
از برای امتحان چندی مرا دیوانه کن****گر به از مجنون نباشم، باز عاقل کن مرا
جای من خالی است در وحشت سرای آب و گل****بعد ازین صائب سراغ از گوشهٔ دل کن مرا
غزل شماره 12: دل ز هر نقش گشته ساده مرا
دل ز هر نقش گشته ساده مرا****دو جهان از نظر فتاده مرا
تا چو مجنون شدم بیابانگرد****میگزد همچو مار، جاده مرا
صبر در مهد خاک چون طفلان****دست بر روی هم نهاده مرا
چون گهر قانعم به قطرهٔ خویش****نیست اندیشهٔ زیاده مرا
صد گره در دلم فتد چو صدف****یک گره گر شود گشاده مرا
تختهٔ مشق نقشها کرده است****همچو آیینه، لوح ساده مرا
هر قدر بیش باده مینوشم****میشود تشنگی زیاده مرا
بیخودی همچو چشم قربانی****کرده آسوده از اراده مرا
مانع سیر و دور شد صائب****صافی آب ایستاده مرا
غزل شماره 13: نه دل ز عالم پر وحشت آرمیده مرا
نه دل ز عالم پر وحشت آرمیده مرا****که پیچ و تاب به زنجیرها کشیده مرا
چو جام اول مینا، سپهر سنگیندل****به خاک راهگذر ریخت ناچشیده مرا
چو آسیا که ازو آب گرد انگیزد****غبار دل شود افزون ز آب دیده مرا
رهین وحشت خویشم که میبرد هر دم****به سیر عالم دیگر، دل رمیده مرا
نثار بوسهٔ او نقد جان چرا نکنم؟****که تا رسیده به لب، جان به لب رسیده مرا
به صد هزار صنم ساخت مبتلا صائب****درین شکفته چمن، دیدهٔ ندیده مرا
غزل شماره 14: طاقت کجاست روی عرقناک دیده را
طاقت کجاست روی عرقناک دیده را؟****آرام نیست کشتی طوفان رسیده را
بی حسن نیست خلوت آیینهمشربان****معشوق در کنار بود پاک دیده را
یاد بهشت، حلقهٔ بیرون در بود****در تنگنای گوشهٔ دل آرمیده را
ما را مبر به باغ که از سیر لالهزار****یک داغ صد هزار شود داغدیده را
با قد خم ز عمر اقامت طمع مدار****در آتش است نعل، کمان کشیده را
زندان جان پاک بود تنگنای جسم****در خم قرار نیست شراب رسیده را
شوخی که دارد از دل سنگین به کوه پشت****میدید کاش صائب در خون تپیده را
غزل شماره 15: چو دیگران نه به ظاهر بود عبادت ما
چو دیگران نه به ظاهر بود عبادت ما****حضور قلب نمازست در شریعت ما
ازان ز دامن مقصود کوته افتاده است****که پیش خلق درازست دست حاجت ما
نکردهایم چو شبنم بساطی از گل پهن****چو غنچه بر سر زانوست خواب راحت ما
نهال خوش ثمر رهگذار طفلانیم****که بر گریز بود موسم فراغت ما
چراغ رهگذریم اوفتاده در ره باد****که تا به سایهٔ دستی کند حمایت ما؟
درین حدیقهٔ گل صائب از مروت نیست****که غنچه ماند در جیب، دست رغبت ما
غزل شماره 16: هر که دولت یافت، شست از لوح خاطر نام ما
هر که دولت یافت، شست از لوح خاطر نام ما****اوج دولت، طاق نسیان است در ایام ما
میخورد چون خون دل هر کس به قدر دستگاه****باش کوچکتر ز جام دیگران، گو جام ما
در نظر واکردنی طی شد بساط زندگی****چون شرر در نقطهٔ آغاز بود انجام ما
طفل بازیگوش، آرام از معلم میبرد****تلخ دارد زندگی بر ما دل خودکام ما
نیست جام عیش ما صائب چو گل پا در رکاب****تا فلک گردان بود، در دور باشد جام ما
غزل شماره 17: عمری است حلقهٔ در میخانهایم ما
عمری است حلقهٔ در میخانهایم ما****در حلقهٔ تصرف پیمانهایم ما
از نورسیدگان خرابات نیستیم****چون خشت، پا شکستهٔ میخانهایم ما
مقصود ما ز خوردن می نیست بی غمی****از تشنگان گریهٔ مستانهایم ما
در مشورت اگر چه گشاد جهان ز ماست****سرگشتهتر ز سبحهٔ صد دانهایم ما
گر از ستاره سوختگان عمارتیم****چون جغد، خال گوشهٔ ویرانهایم ما
از ما زبان خامهٔ تکلیف کوته است****این شکر چون کنیم که دیوانهایم ما؟
چون خواب اگر چه رخت اقامت فکندهایم****تا چشم میزنی به هم، افسانهایم ما
مهر بتان در آب و گل ما سرشتهاند****صائب خمیرمایهٔ بتخانهایم ما
غزل شماره 18: یاد رخسار ترا در دل نهان داریم ما
یاد رخسار ترا در دل نهان داریم ما****در دل دوزخ بهشت جاودان داریم ما
در چنین راهی که مردان توشه از دل کردهاند****ساده لوحی بین که فکر آب و نان داریم ما
منزل ما همرکاب ماست هر جا میرویم****در سفرها طالع ریگ روان داریم ما
چیست خاک تیره تا باشد تماشاگاه ما؟****سیرها در خویشتن چون آسمان داریم ما
قسمت ما چون کمان از صید خود خمیازهای است****هر چه داریم از برای دیگران داریم ما
همت پیران دلیل ماست هر جا میرویم****قوت پرواز چون تیره از کمان داریم ما
گر چه غیر از سایه ما را نیست دیگر میوهای****منت روی زمین بر باغبان داریم ما
گر چه صائب دست ما خالی است از نقد جهان****چون جرس آوازهای در کاروان داریم ما
غزل شماره 19: خجلت ز عشق پاک گهر میبریم ما
خجلت ز عشق پاک گهر میبریم ما****از آفتاب دامن تر میبریم ما
یک طفل شوخ نیست درین کشور خراب****دیوانگی به جای دگر میبریم ما
فیضی که خضر یافت ز سرچشمهٔ حیات****دلهای شب ز دیدهٔ تر میبریم ما
حیرت مباد پردهٔ بینایی کسی!****در وصل، انتظار خبر میبریم ما
با مشربی ز ملک سلیمان وسیعتر****در چشم تنگ مور بسر میبریم ما
هر کس به ما کند ستمی، همچو عاجزان****دیوان خود به آه سحر میبریم ما
صائب ز بس تردد خاطر، که نیست باد!****در خانهایم و رنج سفر میبریم ما
غزل شماره 20: خار در پیراهن فرزانه میریزیم ما
خار در پیراهن فرزانه میریزیم ما****گل به دامن بر سر دیوانه میریزیم ما
قطره گوهر میشود در دامن بحر کرم****آبروی خویش در میخانه میریزیم ما
در خطرگاه جهان فکر اقامت میکنیم****در گذار سیل، رنگ خانه میریزیم ما
در دل ما شکوهٔ خونین نمیگردد گره****هر چه در شیشه است، در پیمانه میریزیم ما
انتظار قتل، نامردی است در آیین عشق****خون خود چون کوهکن مردانه میریزیم ما
هر چه نتوانیم با خود برد ازین عبرتسرا****هست تا فرصت، برون از خانه میریزیم ما
در حریم زلف اگر نگشاید از ما هیچ کار****آبی از مژگان به دست شانه میریزیم ما
غزل شماره 21: چشم مست یار شد مخمور و مدهوشیم ما
چشم مست یار شد مخمور و مدهوشیم ما****باده از جوش نشاط افتاد و در جوشیم ما
نالهٔ ما حلقه در گوش اجابت میکشد****کز سحرخیزان آن صبح بناگوشیم ما
فتنهٔ صد انجمن، آشوب صد هنگامهایم****گر به ظاهر چون شراب کهنه خاموشیم ما
نامهٔ پیچیده را چون آب خواندن حق ماست****کز سخن فهمان آن لبهای خاموشیم ما
بی تامل چون عرق بر روی خوبان میدویم****چون کمند زلف، گستاخ بر و دوشیم ما
از شراب مارگ خامی است صائب موج زن****گر چه عمری شد درین میخانه در جوشیم ما
غزل شماره 22: دایم ز خود سفر چو شرر میکنیم ما
دایم ز خود سفر چو شرر میکنیم ما****نقد حیات صرف سفر میکنیم ما
سالی دو عید مردم هشیار میکنند****در هر پیاله عید دگر میکنیم ما
در پاکی گهر ز صدف دست بردهایم****آبی که میخوریم گهر میکنیم ما
چون گردباد، نیش دو صد خار میخوریم****گر جامه از غبار به بر میکنیم ما
وا میکنیم غنچهٔ دل را به زور آه****خون در دل نسیم سحر میکنیم ما
از رخنهٔ دل است، رهی گر به دوست هست****زین راه اختیار سفر میکنیم ما
صائب فریب نعمت الوان نمیخوریم****روزی خود ز خون جگر میکنیم ما
غزل شماره 23: ای دفتر حسن ترا، فهرست خط و خالها
ای دفتر حسن ترا، فهرست خط و خالها****تفصیلها پنهان شده، در پردهٔ اجمالها
پیشانی عفو ترا، پرچین نسازد جرم ما****آیینه کی برهم خورد، از زشتی تمثالها؟
با عقل گشتم همسفر، یک کوچه راه از بیکسی****شد ریشه ریشه دامنم، از خار استدلالها
هر شب کواکب کم کنند، از روزی ما پارهای****هر روز گردد تنگتر، سوراخ این غربالها
حیران اطوار خودم، درماندهٔ کار خودم****هر لحظه دارم نیتی، چون قرعهٔ رمالها
هر چند صائب میروم، سامان نومیدی کنم****زلفش به دستم میدهد، سررشتهٔ آمالها
حرف ب
غزل شماره 24: هوا چکیدهٔ نورست در شب مهتاب
هوا چکیدهٔ نورست در شب مهتاب****ستاره خندهٔ حورست در شب مهتاب
سپهر جام بلوری است پر می روشن****زمین قلمرو نورست در شب مهتاب
زمین زخندهٔ لبریز مه نمکدانی است****زمانه بر سر شورست در شب مهتاب
رسان به دامن صحرای بیخودی خود را****که خانه دیدهٔ مورست در شب مهتاب
بغیر بادهٔ روشن، نظر به هر چه کنی****غبار چشم شعورست در شب مهتاب
براق راهروان است روشنایی راه****سفر ز خویش ضرورست در شب مهتاب
غزل شماره 25: عرقفشانی آن گلعذار را دریاب
عرقفشانی آن گلعذار را دریاب****ستارهریزی صبح بهار را دریاب
درون خانه خزان و بهار یکرنگ است****ز خویش خیمه برون زن، بهار را دریاب
ز گاهوارهٔ تسلیم کن سفینهٔ خویش****میان بحر حضور کنار را دریاب
ز فیض صبح مشو غافل ای سیاه درون****صفای این نفس بی غبار را دریاب
عقیق در دهن تشنه کار آب کند****به وعدهای جگر داغدار را دریاب
تو کز شراب حقیقت هزار خم داری****به یک پیاله من خاکسار را دریاب
غزل شماره 26: درون گنبد گردون فتنه بار مخسب
درون گنبد گردون فتنه بار مخسب****به زیر سایهٔ پل موسم بهار مخسب
فلک ز کاهکشان تیغ بر کف استاده است****به زیر سایهٔ شمشیر آبدار مخسب
ز چار طاق عناصر شکست میبارد****میان چار مخالف به اختیار مخسب
ستاره زندهٔ جاوید شد ز بیداری****تو نیز در دل شب ای سیاهکار مخسب
به شب ز حلقهٔ اهل گناه کن شبگیر****دلی چو آینه داری، به زنگبار مخسب
به نیم چشم زدن پر ز آب میگردد****درین سفینهٔ پر رخنه زینهار مخسب
گرفت دامن گل شبنم از سحرخیزی****تو هم شبی رخی از اشک تازه دار مخسب
به ذوق مطرب و می روزها به شب کردی****شبی به ذوق مناجات کردگار مخسب
بر آر یوسف جان را ز چاه تیرهٔ تن****تو نور چشم وجودی، درین غبار مخسب
ز نوبهار به رقص است ذره ذرهٔ خاک****تو نیز جزو زمینی، درین بهار مخسب
به ذوق رنگ حنا کودکان نمیخسبند****چه میشود، تو هم از بهر آن نگار مخسب
جواب آن غزل مولوی است این صائب****ز عمر یکشبه کم گیر و زندهدار، مخسب
حرف ت
غزل شماره 27: حضور دل نبود با عبادتی که مراست
حضور دل نبود با عبادتی که مراست****تمام سجدهٔ سهوست طاعتی که مراست
نفس چگونه برآید ز سینهام بی آه؟****ز عمر رفته به غفلت ندامتی که مراست
ز داغ گمشده فرزند جانگدازترست****ز فوت وقت به دل داغ حسرتی که مراست
اگر به قدر سفر فکر توشه باید کرد****نفس چگونه کند راست، فرصتی که مراست؟
ز گرد لشکر بیگانه مملکت را نیست****ز آشنایی مردم کدورتی که مراست
چو کوتهی نبود در رسایی قسمت****چرا دراز شود دست حاجتی که مراست؟
سراب را ز جگر تشنگان بادیه نیست****ز میزبانی مردم خجالتی که مراست
به هم، چو شیر و شکر، سنگ و شیشه میجوشد****اگر برون دهم از دل محبتی که مراست
چو غنچه سر به گریبان کشیدهام صائب****نسیم راه نیابد به خلوتی که مراست
غزل شماره 28: از زمین اوج گرفته است غباری که مراست
از زمین اوج گرفته است غباری که مراست****ایمن از سیلی موج است کناری که مراست
چشم پوشیدهام از هر چه درین عالم هست****چه کند سیل حوادث به حصاری که مراست؟
کار زنگار کند با دل چون آینهام****گر چه هست از دگران، نقش و نگاری که مراست
جان غربت زده را زود به پابوس وطن****میرساند نفس برق سواری که مراست
نیست از خاک گرانسنگ به دل قارون را****بر دل از رهگذر جسم غباری که مراست
میکنم خوش دل خود را به تمنای وصال****سایهٔ مرغ هوایی است شکاری که مراست
نیست در عالم ایجاد، فضایی صائب****که نفس راست کند مشت غباری که مراست
غزل شماره 29: دیوانهٔ خموش به عاقل برابرست
دیوانهٔ خموش به عاقل برابرست****دریای آرمیده به ساحل برابرست
در وصل و هجر، سوختگان گریه میکنند****از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست
دست از طلب مدار که دارد طریق عشق****از پافتادنی که به منزل برابرست
گردی که خیزد از قدم رهروان عشق****با سرمهٔ سیاهی منزل برابرست
دلگیر نیستم که دل از دست دادهام****دلجویی حبیب به صد دل برابرست
صائب ز دل به دیدهٔ خونبار صلح کن****یک قطره اشک گرم به صد دل برابرست
غزل شماره 30: با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است
با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است****با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است
نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق****آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی میکنند****چهرهٔ امروز در آیینهٔ فردا خوش است
برق را در خرمن مردم تماشا کرده است****آن که پندارد که حال مردم دنیا خوش است
فکر شنبه تلخ دارد جمعهٔ اطفال را****عشرت امروز بیاندیشهٔ فردا خوش است
هیچ کاری بی تامل گرچه صائب خوب نیست****بی تامل آستین افشاندن از دنیا خوش است
غزل شماره 31: به غم نشاط من خاکسار نزدیک است
به غم نشاط من خاکسار نزدیک است****خزان من چو حنا با بهار نزدیک است
یکی است چشم فرو بستن و گشادن من****به مرگ، زندگیم چون شرار نزدیک است
به چشم کم منگر جسم خاکسار مرا****که این غبار به دامان یار نزدیک است
چه غم ز دوری راه است بیقراران را؟****به موجهای سبکرو کنار نزدیک است
به آفتاب رسید از کنار گل شبنم****به وصل، دیدهٔ شب زندهدار نزدیک است
چو سوخت تشنهلبی دانهٔ مرا صائب****چه سود ازین که به من نوبهار نزدیک است؟
غزل شماره 32: دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است
دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است****چیدن این گل گناه است و نچیدن مشکل است
هر چه جز معشوق باشد پردهٔ بیگانگی است****بوی یوسف را ز پیراهن شنیدن مشکل است
غنچه را باد صبا از پوست میآرد برون****بینسیم شوق، پیراهن دریدن مشکل است
ماتم فرهاد کوه بیستون را سرمه داد****بی همآوازی نفس از دل کشیدن مشکل است
هر سر موی ترا با زندگی پیوندهاست****با چنین دلبستگی، از خود بریدن مشکل است
در جوانی توبه کن تا از ندامت برخوری****نیست چون دندان، لب خود را گزیدن مشکل است
تا نگردد جذبهٔ توفیق صائب دستگیر****از گل تعمیر، پای خود کشیدن مشکل است
غزل شماره 33: مرگ سبکروان طلب، آرمیدن است
مرگ سبکروان طلب، آرمیدن است****چون نبض، زندگانی ما در تپیدن است
در شاهراه عشق ز افتادگی مترس****کز پا فتادن تو به منزل رسیدن است
از قاصدان شنیدن پیغام دوستان****گل را به دست دیگری از باغ چیدن است
نومیدیی که مژدهٔ امید میدهد****از روی ناز نامهٔ عاشق دریدن است
چون شیر مادرست مهیا اگرچه رزق****این جهد و کوشش تو به جای مکیدن است
صائب ز اهل عقل شنیدن حدیث عشق****اوصاف یوسف از لب اخوان شنیدن است
غزل شماره 34: باد بهار مرهم دلهای خسته است
باد بهار مرهم دلهای خسته است****گل مومیایی پر و بال شکسته است
شاخ از شکوفه پنبه سرانجام میکند****از بهر داغ لاله که در خون نشسته است
وقت است اگر ز پوست بر آیند غنچهها****شیر شکوفه زهر هوا را شکسته است
زنجیریی است ابر که فریاد میکند****دیوانهای است برق که از بند جسته است
پایی که کوهسار به دامن شکسته بود****از جوش لاله بر سر آتش نشسته است
افسانهٔ نسیم به خوابش نمیکند****از نالهٔ که بوی گل از خواب جسته است؟
صائب بهوش باش که داروی بیهشی****باد بهار در گره غنچه بسته است
غزل شماره 35: از جوانی داغها بر سینهٔ ما مانده است
از جوانی داغها بر سینهٔ ما مانده است****نقش پایی چند ازان طاوس بر جا مانده است
در بساط من ز عنقای سبک پرواز عمر****خواب سنگینی چو کوه قاف بر جا مانده است
چون نسایم دست برهم، کز شمار نقد عمر****زنگ افسوسی به دست بادپیما مانده است
میکند از هر سر مویم سفیدی راه مرگ****پایم از خواب گران در سنگ خارا مانده است
نیست جز طول امل در کف مرا از عمر هیچ****از کتاب من، همین شیرازه بر جا مانده است
مطلبش از دیدهٔ بینا، شکار عبرت است****ورنه صائب را چه پروای تماشا مانده است؟
غزل شماره 36: مهربانی از میان خلق دامن چیده است
مهربانی از میان خلق دامن چیده است****از تکلف، آشنایی برطرف گردیده است
وسعت از دست و دل مردم به منزل رفته است****جامهها پاکیزه و دلها به خون غلتیده است
رحم و انصاف و مروت از جهان برخاسته است****روی دل از قبلهٔ مهر و وفا گردیده است
پردهٔ شرم و حیا، بال و پر عنقا شده است****صبر از دلها چو کوه قاف دامن چیده است
نیست غیر از دست خالی پردهپوشی سرو را****خار چندین جامهٔ رنگین ز گل پوشیده است
گوهر و خرمهره در یک سلک جولان میکنند****تار و پود انتظام از یکدیگر پاشیده است
هر تهیدستی ز بی شرمی درین بازارگاه****در برابر ماه کنعان را دکانی چیده است
تر نگردد از زر قلبی که در کارش کنند****یوسف بیطالع ما گرگ باراندیده است
در دل ما آرزوی دولت بیدار نیست****چشم ما بسیار ازین خواب پریشان دیده است
برزمین آن کس که دامان میکشید از روی ناز****عمرها شد زیر دامان زمین خوابیده است
گر جهان زیر و زبر گردد، نمیجنبد ز جا****هر که صائب پا به دامان رضا پیچیده است
غزل شماره 37: زان خرمن گل حاصل ما دامن چیده است
زان خرمن گل حاصل ما دامن چیدهست****زان سیب ذقن قسمت ما دست بریدهست
ما را ز شب وصل چه حاصل،که تو از ناز****تا باز کنی بند قبا، صبح دمیدهست
چون خضر، شود سبز به هر جا که نهد پای****هر سوختهجانی که عقیق تو مکیدهست
ما در چه شماریم، که خورشید جهانتاب****گردن به تماشای تو از صبح کشیدهست
شد عمر و نشد سیر دل ما ز تپیدن****این قطرهٔ خون از سر تیغ که چکیدهست؟
عمری است خبر از دل و دلدار ندارم****با شیشه پریزاد من از دست پریدهست
صائب چه کنی پای طلب آبله فرسود؟****هر کس به مقامی که رسیدهست، رسیدهست
غزل شماره 38: موج شراب و موجهٔ آب بقا یکی است
موج شراب و موجهٔ آب بقا یکی است****هر چند پردههاست مخالف، نوا یکی است
خواهی به کعبه رو کن و خواهی به سومنات****از اختلاف راه چه غم، رهنما یکی است
این ما و من نتیجهٔ بیگانگی بود****صد دل به یکدگر چو شود آشنا، یکی است
در چشم پاک بین نبود رسم امتیاز****در آفتاب، سایهٔ شاه و گدا یکی است
بی ساقی و شراب، غم از دل نمیرود****این درد را طبیب یکی و دوا یکی است
از حرف خود به تیغ نگردیم چون قلم****هر چند دل دو نیم بود، حرف ما یکی است
صائب شکایت از ستم یار چون کند؟****هر جا که عشق هست، جفا و وفا یکی است
غزل شماره 39: روی کار دیگران و پشت کار من یکی است
روی کار دیگران و پشت کار من یکی است****روز و شب در دیدهٔ شبزندهدار من یکی است
سنگ راه من نگردد سختی راه طلب****کوه و صحرا پیش سیل بیقرار من یکی است
نیست چون گل جوش من موقوف جوش نوبهار****خون منصورم، خزان و نوبهار من یکی است
گر چه در ظاهر عنان اختیارم دادهاند****حیرتی دارم که جبر و اختیار من یکی است
سادهلوحی فارغ از رد و قبولم کرده است****زشت و زیبا در دل آیینهوار من یکی است
میبرم چون چشم خوبان دل به هر حالت که هست****خواب و بیداری و مستی و خمار من یکی است
بیتامل صائب از جا بر نمیدارم قدم****خار و گل ز آهستگی در رهگذار من یکی است
غزل شماره 40: آب خضر و می شبانه یکی است
آب خضر و می شبانه یکی است****مستی و عمر جاودانه یکی است
بر دل ماست چشم، خوبان را****صد کماندار را نشانه یکی است
پیش آن چشمهای خواب آلود****نالهٔ عاشق و فسانه یکی است
پلهٔ دین و کفر چون میزان****دو نماید، ولی زبانه یکی است
گر هزارست بلبل این باغ****همه را نغمه و ترانه یکی است
خنده در چشم آب گرداند****ماتم و سور این زمانه یکی است
پیش مرغ شکستهپر صائب****قفس و باغ و آشیانه یکی است
غزل شماره 41: مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است
مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است****چون صدف زین گوهر شهوار آغوشم تهی است
از دل بیدار و اشک آتشین و آه گرم****دستگاه زندگی چون شمع خاموشم تهی است
خجلتی دارم که خواهد پردهپوش من شدن****گر چه از سجادهٔ تقوی بر و دوشم تهی است
سرگذشت روزگار خوشدلی از من مپرس****صفحهٔ خاطر ازین خواب فراموشم تهی است
گفتگوی پوچ ناصح را نمیدانم که چیست****اینقدر دانم که جای پنبه در گوشم تهی است!
گرچه دارم در بغل چون هاله تنگ آن ماه را****همچنان از شرم، جای او در آغوشم تهی است
غزل شماره 42: چون سرو بغیر از کف افسوس، برم نیست
چون سرو بغیر از کف افسوس، برم نیست****از توشه بجز دامن خود بر کمرم نیست
چون سیل درین دامن صحرای غریبی****غیر از کشش بحر دگر راهبرم نیست
از فرد روان خجلت صد قافله دارم****هر چند بجز درد طلب همسفرم نیست
چون آینه و آب نیم تشنهٔ هر عکس****نقشی که ز دل محو شود در نظرم نیست
چون غنچهٔ تصویر، دلم جمع ز تنگی است****امید گشایش ز نسیم سحرم نیست
زندان فراموشی من رخنه ندارد****در مصرم و هرگز ز عزیزان خبرم نیست
صائب همه کس میبرد از شعر ترم فیض****استادگی بخل در آب گهرم نیست
غزل شماره 43: مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست
مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست****که زندگانی ده روزه زندگانی نیست
به چشم هر که سیه شد جهان ز رنج خمار****شراب تلخ کم از آب زندگانی نیست
ز شرم موی سفیدست هوشیاری من****وگرنه نشاهٔ مستی کم از جوانی نیست
جدا بود شکر و شیر، همچو روغن و آب****درین زمانه که آثار مهربانی نیست
ز صبح صادق پیری چه فیض خواهم برد؟****مرا که بهره بجز غفلت از جوانی نیست
برون میار سر از زیر بال خود صائب****که تنگنای فلک جای پرفشانی نیست
غزل شماره 44: بار غم از دلم می گلرنگ برنداشت
بار غم از دلم می گلرنگ برنداشت****این سیل هرگز از ره من سنگ برنداشت
از شور عشق، سلسلهجنبان عالمم****مرغی مرا ندید که آهنگ برنداشت
شد کهربا به خون جگر لعل آبدار****از می خزان چهرهٔ ما رنگ برنداشت
یارب شود چو دست سبو، خشک زیر سر!****دستی که در شکستن من سنگ برنداشت
چون برگ لاله گرچه به خون غوطهها زدیم****بخت سیه ز دامن ما چنگ برنداشت
صائب ز بزم عقدهگشایان کناره کرد****ناز نسیم، غنچهٔ دلتنگ برنداشت
غزل شماره 45: کنون که از کمر کوه، موج لاله گذشت
کنون که از کمر کوه، موج لاله گذشت****بیار کشتی می، نوبت پیاله گذشت
درین محیط پر از خون، بهار عمر مرا****به جمع کردن دامن چو داغ لاله گذشت
من آن حریف تنک روزیم که چون مه عید****تمام دور نشاطم به یک پیاله گذشت
می دو ساله دم روحپروری دارد****که میتوان ز صلاح هزار ساله گذشت
نشد ز نسخهٔ دل نقطهای مرا معلوم****اگر چه عمر به تصحیح این رساله گذشت
گداخت از ورق لاله، دیدهام صائب****کدام سوخته یارب برین رساله گذشت؟
غزل شماره 46: از سر خردهٔ جان سخت دلیرانه گذشت
از سر خردهٔ جان سخت دلیرانه گذشت****آفرین باد به پروانه که مردانه گذشت
در شبستان جهان، عمر گرانمایهٔ ما****هر چه در خواب نشد صرف، به افسانه گذشت
منه انگشت به حرف من مجنون زنهار****که قلم، بسته لب از نامهٔ دیوانه گذشت
دل آزاد من و گرد تعلق، هیهات****بارها سیل تهیدست ازین خانه گذشت
عقل از آب و گل تقلید نیامد بیرون****عشق اول قدم از کعبه و بتخانه گذشت
مایهٔ عشرت ایام کهنسالی شد****آنچه از عمر به بازیچهٔ طفلانه گذشت
یک دم از خلوت اندیشه نیامد بیرون****عمر صائب همه در سیر پریخانه گذشت
غزل شماره 47: تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت
تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت****تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت
تا کمر بستم، غبار از کاروان بر جا نبود****از کمین تا سر برآوردم، شکار از دست رفت
داغهای ناامیدی یادگار از خود گذاشت****خردهٔ عمرم که چون نقد شرار از دست رفت
تا نفس را راست کردم، ریخت اوراق حواس****دست تا بر دست سودم، نوبهار از دست رفت
پی به عیب خود نبردم تا بصیرت داشتم****خویش را نشناختم، آیینهدار از دست رفت
عشق را گفتم به دست آرم عنان اختیار****تا عنان آمد به دستم، اختیار از دست رفت
عمر باقی مانده را صائب به غفلت مگذران****تا به کی گویی که روز و روزگار از دست رفت؟
حرف د
غزل شماره 48: دنبال دل کمند نگاه کسی مباد
دنبال دل کمند نگاه کسی مباد****این برق در کمین گیاه کسی مباد
از انتظار، دیدهٔ یعقوب شد سفید****هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد
از توبهٔ شکسته، زمین گیر خجلتم****این شیشهٔ شکسته به راه کسی مباد
یا رب که هیچ دیده ز پرواز بی محل****منتپذیر از پر کاه کسی مباد
لرزد دلم ز قامت خم همچو برگ بید****دیوار پیگسسته پناه کسی مباد
در حیرتم که توبه کنم از کدام جرم****بیش از شمار، جرم و گناه کسی مباد
صائب دلم سیاه شد از کثرت گناه****این ابر تیره پردهٔ ماه کسی مباد
غزل شماره 49: هر ذره ازو در سر، سودای دگر دارد
هر ذره ازو در سر، سودای دگر دارد****هر قطره ازو در دل، دریای دگر دارد
در حلقهٔ زلف او، دل راست عجب شوری****در سلسله دیوانه، غوغای دگر دارد
در سینهٔ خم هر چند، بی جوش نمیباشد****در کاسهٔ سرها می غوغای دگر دارد
نبض دل بیتابان، زین دست نمیجنبد****این موج سبک جولان، دریای دگر دارد
در دایرهٔ امکان، این نشاه نمیباشد****پیمانهٔ چشم او، صهبای دگر دارد
در شیشهٔ گردون نیست، کیفیت چشم او****این ساغر مردافکن، مینای دگر دارد
شوخی که دلم خون کرد، از وعده خلافیها****فردای قیامت هم، فردای دگر دارد
ای خواجهٔ کوته بین، بیداد مکن چندین****کاین بندهٔ نافرمان، مولای دگر دارد
از گفتهٔ مولانا، مدهوش شدم صائب****این ساغر روحانی، صهبای دگر دارد
غزل شماره 50: خوش آن که از دو جهان گوشهٔ غمی دارد
خوش آن که از دو جهان گوشهٔ غمی دارد****همیشه سر به گریبان ماتمی دارد
تو مرد صحبت دل نیستی، چه میدانی****که سر به جیب کشیدن چه عالمی دارد
هزار جان مقدس فدای تیغ تو باد****که در گشایش دلها عجب دمی دارد!
لب پیاله نمیآید از نشاط به هم****زمین میکده خوش خاک بیغمی دارد!
تو محو عالم فکر خودی، نمیدانی****که فکر صائب ما نیز عالمی دارد
غزل شماره 51: آزادهٔ ما برگ سفر هیچ ندارد
آزادهٔ ما برگ سفر هیچ ندارد****جز دامن خالی به کمر هیچ ندارد
از سنگ بود بیثمری دست حمایت****آسوده درختی که ثمر هیچ ندارد
از عالم پرشور مجو گوهر راحت****کاین بحر بجز موج خطر هیچ ندارد
بیهوده مسوزان نفس خویش چو غواص****کاین نه صدف پوچ، گهر هیچ ندارد
خرسند به فرمان قضا باش که این تیغ****غیر از سرتسلیم، سپر هیچ ندارد
آسوده درین غمکده از شورش ایام****مستی است که از خویش خبر هیچ ندارد
یک چشم زدن غافل ازان جان جهان نیست****هر چند دل از خویش خبر هیچ ندارد
خواری به عزیزان بود از مرگ گرانتر****اندیشهٔ سر شمع سحر هیچ ندارد
هر چند ز پیوند شود نخل برومند****پیوند درین عهدهٔ ثمر هیچ ندارد
صائب ز نظر بازی خورشید عذاران****حاصل بجز از دیدهٔتر هیچ ندارد
غزل شماره 52: جویای تو با کعبهٔ گل کار ندارد
جویای تو با کعبهٔ گل کار ندارد****آیینهٔ ما روی به دیوار ندارد
در حلقهٔ این زهدفروشان نتوان یافت****یک سبحه که شیرازهٔ زنّار ندارد
هر لحظه به رنگ دگر از پرده بر آیی****دل بردن ما این همه در کار ندارد
از دیدن رویت دل آیینه فرو ریخت****هر شیشه دلی طاقت دیدار ندارد
در هر شکن زلف گرهگیر تو دامیست****این سلسله یک حلقهٔ بیکار ندارد
ما گوشهنشینان چمنآرای خیالیم****در خلوت ما نکهت گل بار ندارد
بلبل ز نظربازی شبنم گلهمند است****مسکین خبر از رخنهٔ دیوار ندارد
پیش ره آتش ننهند چوب خس و خار****صائب حذر از کثرت اغیار ندارد
غزل شماره 53: از فسون عالم اسباب خوابم میبرد
از فسون عالم اسباب خوابم میبرد****پیش پای یک جهان سیلاب خوابم میبرد
سبزهٔ خوابیده را بیدار سازد آب و من****چون شوم مست از شراب ناب خوابم میبرد
از سرم تا نگذرد می، کم نگردد رعشهام****همچو ماهی در میان آب خوابم میبرد
در مقام فیض، غفلت زور میآرد به من****بیشتر در گوشهٔ محراب خوابم میبرد
نیست غیر از گوشهٔ عزلت مرا جایی قرار****در صدف چون گوهر سیراب خوابم میبرد
غفلت من از شتاب زندگی خواهد فزود****رفته رفته زین صدای آب خوابم میبرد
دارد از لغزش مرا صائب گرانی بینصیب****در کف آیینه چون سیماب خوابم میبرد
غزل شماره 54: مکتوب من به خدمت جانان که میبرد
مکتوب من به خدمت جانان که میبرد؟****برگ خزان رسیده به بستان که میبرد؟
دیوانهای به تازگی از بند جسته است****این مژده را به حلقهٔ طفلان که میبرد؟
اشک من و توقع گلگونهٔ اثر؟****طفل یتیم را به گلستان که میبرد؟
جز من که باغ خویشتن از خانه کردهام****در نوبهار سر به گریبان که میبرد؟
هر مشکلی که هست، گرفتم گشود عقل****ره در حقیقت دل انسان که میبرد؟
سر باختن درین سفر دور، دولت است****ورنه طریق عشق به پایان که میبرد؟
صائب سواد شهر مرا خون مرده کرد****این دل رمیده را به بیابان که میبرد؟
غزل شماره 55: تا به کی درخواب سنگین روزگارم بگذرد
تا به کی درخواب سنگین روزگارم بگذرد****زندگی در سنگ خارا چون شرارم بگذرد
چند اوقات گرامی همچو طفل نوسواد****در ورق گردانی لیل و نهارم بگذرد؟
بس که ناز کارنشناسان ملولم ساخته است****دست میمالم به هم تا وقت کارم بگذرد
بار منت بر نمیتابد دل آزادهام****غنچه گردم گر نسیم از شاخسارم بگذرد
با خیال او قناعت میکنم، من کیستم****تا وصالش در دل امیدوارم بگذرد؟
من که چون خورشید تابان لعل سازم سنگ را****از شفق صائب به خون دل مدارم بگذرد
غزل شماره 56: چارهٔ دل عقل پر تدبیر نتوانست کرد
چارهٔ دل عقل پر تدبیر نتوانست کرد****خضر این ویرانه را تعمیر نتوانست کرد
در کنار خاک، عمر ما به خون خوردن گذشت****مادر بیمهر خون را شیر نتوانست کرد
راز ما از پردهٔ دل عاقبت بیرون فتاد****غنچه بوی خویش را تسخیر نتوانست کرد
محو شد هر کس که دید آن چشم خواب آلود را****هیچ کس این خواب را تعبیر نتوانست کرد
در نگیرد صحبت پیر و جوان با یکدگر****با کمان یک دم مدارا تیر نتوانست کرد
حلقهٔ در از درون خانه باشد بیخبر****مطلب دل را زبان تقریر نتوانست کرد
از ته دل هیچ کس صائب درین بستانسرا****خندهای چون غنچهٔ تصویر نتوانست کرد
غزل شماره 57: دل را به زلف پرچین، تسخیر میتوان کرد
دل را به زلف پرچین، تسخیر میتوان کرد****این شیر را به مویی، زنجیر میتوان کرد
هر چند صد بیابان وحشیتر از غزالیم****ما را به گوشهٔ چشم، تسخیر میتوان کرد
از بحر تشنه چشمان، لب خشک باز گردند****آیینه را ز دیدار، کی سیر میتوان کرد؟
ما را خرابحالی، از رعشهٔ خمارست****از درد باده ما را، تعمیر میتوان کرد
در چشم خرده بینان، هر نقطه صد کتاب است****آن خال را به صد وجه، تفسیر میتوان کرد
گر گوش هوش باشد، در پردهٔ خموشی****صد داستان شکایت، تقریر میتوان کرد
از درد عشق اگر هست، صائب ترا نصیبی****از ناله در دل سنگ، تاثیر میتوان کرد
غزل شماره 58: نه پشت پای بر اندیشه میتوانم زد
نه پشت پای بر اندیشه میتوانم زد****نه این درخت غم از ریشه میتوانم زد
به خصم گل زدن از دست من نمیآید****وگرنه بر سر خود تیشه می توانم زد
خوشم به زندگی تلخ همچو می، ورنه****برون چو رنگ ازین شیشه میتوانم زد
اگر ز طعنهٔ عاجز کشی نیندیشم****به قلب چرخ جفاپیشه میتوانم زد
ازان ز خنده نیاید لبم به هم چون جام****که بوسه بر دهن شیشه میتوانم زد
ندیده است جگرگاه بیستون در خواب****گلی که من به سر تیشه میتوانم زد
خوش است پیش فتادن ز همرهان صائب****وگرنه گام به اندیشه میتوانم زد