loading...
فوج
s.m.m بازدید : 565 1395/04/10 نظرات (0)

دیوان اشعار افضل‌الدین خاقانی_غزلیات200تا360

شماره 201: کیمیائی سزای گنج ضمیر

علم دین کیمیاست خاقانی****کیمیائی سزای گنج ضمیر
مس زنگار خورده داری نفس****از چنین کیمیات نیست گزیر
جز از این هرچه کیمیا گویند****آن سخن مشنو و مکن تصویر
عمل اژدهات پیش آرند****کاب هست اژدهای حلقه پذیر
اژدها سر به دم رساند و باز****سر دم اژدها خورد بر خیر
مپذیر این هوس که نپذیرند****بهرج قلب ناقدان بصیر
به چنین جهل علم دین بشناس****که شناسند نافه مشک به سیر
اول این امتحان سکندر کرد****از ارسطو که بود خاص وزیر
برنیاورد کام تا خوردند****هم سکندر هم ارسطو تشویر
بدعت فاضلان منحوس است****این صناعت برای میره و میر
تا ز خامان خام طبع کنند****مال میر اثیافته تبذیر
مدبری را که قاطع ره توست****واصلی خوانی از پی توفیر
کید قاطع مگو که واصل ماست****کید چون گردد آفتاب منیر
که کند زر چو افتاب از خاک****زحلی کاهنی کند به زحیر
کافتاب از پیام خاکی زر****نکند بی‌هزار ساله مسیر
آفتاب است کیمیاگر و پس****واصلی صانعی قوی تاثیر
کی کند زر میان بوتهٔ خاک****دم او آسمان و بوته اثیر
این همه درد سر ز عشق زر است****ورنه روزی ضمان کند تقدیر
زر که بیند قراضه چون مه نو****حرص دیوانه بگسلد زنجیر
زر خرد بزرگ قیمت را****هست جرمی عظیم و جرم حقیر
یکنزون الذهب نکردی درس****یوم یحمی نخواندی از تفسیر
بر زمین هر کجا فلک زده‌ای است****بینوائی به دست فقر اسیر
شغل او شاعری است یا تنجیم****هوسش فلسفه است یا اکسیر
چیست تنجیم و فسفه تعطیل****چیست اکسیر و شاعری تزویر
کفر و کذب این دو راست خرمن کوب****نحس و فقر آن دو راست دامنگیر
در ترازوی شرع و رستهٔ عقل****فلسفه فلس دان و شعر شعیر

شماره 202: زین خط دو رنگ شام و شبگیر

ای خواجه حساب عمر برگیر****زین خط دو رنگ شام و شبگیر
جز خط مزور شب و روز****حاصل چه ازین سرای تزویر
خوانی است جهان و زهر، لقمه****خوابی است حیات و مرگ، تعبیر
خاقانی از انده رشیدت****تا کی بود اشک و نوحه بر خیر
کاین نوحهٔ نوح و اشک داود****در یوسف تو نکرد تاثیر
جانی ز تو بستدند و دادند****فرزند تو را به گاه تصویر
فرزند که از تو بستد ایام****این جان به تو باز داد تقدیر
او زود شد و تو دیر ماندی****این سود بدان زیان همی گیر

حرف س

 

شماره 203: الحق خیال توست به جای تو حق شناس

من خدمت تو کردم و تو حق شناس نه****الحق خیال توست به جای تو حق شناس
از ده خیال تو که به ده شب به تو رسید****بر دل هزار منت و بر دیده صد سپاس

حرف ش

 

شماره 204: ببین فلک به چه ماند در آن نهاد که هستش

منه غرامت خاقانیا نهاد فلک را****ببین فلک به چه ماند در آن نهاد که هستش
فلک به مسخرهٔ مست پشت خم ز فتادن****ز زخم سیلی مردان کبود گردن پستش
به شب هزار پسر جرعه ریخته به سرش بر****به روز مشعلهٔ تاب‌ناک داده به دستش

شماره 205: که گیتی سیم جعفر انگاشتش

جمال صفاهان نظام دوم****که گیتی سیم جعفر انگاشتش
چو قحط کرم دید در مرز دهر****علی‌وار تخم کرم کاشتش
دهان جهان نالهٔ آز داشت****به در سخاوت بینباشتش
به سلطانی جود چون سر فراشت****قضا چتر دولت برافراشتش
به معماری کعبه چون دست برد****زمانه براهیم پنداشتش
از آن کآفتاب سخا بود چرخ****ز روی زمین سایه برداشتش
جهان را همین یک جوان مرد بود****فلک هم حسد برد و نگذاشتش
چنان سوخت خاقانی از سوگ او****که با شام برمی‌زند چاشتش

شماره 206: ز آتش فکرت آب می‌چکدش

هر کجا از خجندیان صدری است****ز آتش فکرت آب می‌چکدش
خاصه صدر الهدی جلال الدین****کز سخن در ناب می‌چکدش
آتش موسی آیدش ز ضمیر****و آب خضر از خطاب می‌چکدش
فکر و نطقش چو نکهت لب دوست****ز آتش تر گلاب می‌چکدش
مار زرینش نوش مهره دهد****چون عبیر از لعاب می‌چکدش
حاسدش آسیاست کز دامن****آب چون آسیاب می‌چکدش
آسمانی است کز گریبان آب****بر زمین خراب می‌چکدش
به لسانش نگر که چون بلسان****روغن دیر یاب می‌چکدش
خور ز رشک کفش به تب لرزه است****که خوی تب ز تاب می‌چکدش
شب رخ چرخ پر خوی است مگر****که آن خوی از افتاب می‌چکدش
گفت مدحی مرا که از هر حرف****همه در خوشاب می‌چکدش
موکب ابر چون به شوره رسد****قطرها بر سراب می‌چکدش
باد نوروز چون رسد بر گل****شهد تر چون شراب می‌چکدش
نم شبنم به گل رسد شب‌ها****هم نمی بر سداب می‌چکدش
بکر طبعش نقاب هندی داشت****کب حسن از نقاب می‌چکدش
سبزهٔ سر نهاده عرض دهد****هر نمی کز سحاب می‌چکدش

شماره 207: چونان بسوخت کز فلک آبی نماندش

جان عطارد از تپش خاطر وحید****چونان بسوخت کز فلک آبی نماندش
جان وحید را به فلک برد ذو الجلال****تا هم فلک به جای عطارد نشاندش

شماره 208: دیدنی نیست، ببین انکارش

ریت حق ببر معتزلی****دیدنی نیست، ببین انکارش
معتقد گردد از اثبات دلیل****نفی لاتدرکه الابصارش
گوید از دیدن حق محرومند****مشتی آب و گل روزی خوارش
خوش جوابی است که خاقانی داد****از پی رد شدن گفتارش
گفت من طاعت آن کس نکنم****که نبینم پس از آن دیدارش

شماره 209: کز آتش آفرید جهاندارش

زین خام قلتبان پدری دارم****کز آتش آفرید جهاندارش
هم‌زاد بود آزر نمرودش****استاد بود یوسف نجارش
هم طبع او چو تیشه تراشنده****هم خوی او برنده چو منشارش
روز از فلک بود همه فریادش****شب با زحل بود همه پیکارش
مریخ اگر به چرخ یکم بودی****حالی بدوختی به دو مسمارش
نقرس گرفته پای گران سیرش****اصلع شده دماغ سبکبارش
چون لیقهٔ دوات کهن گشته****پوسیده گوشت در تن مردارش
آبش ز روی رفته و باد از سر****افتاده در متاع گرانبارش
منبر گرفته مادر مسکینم****از دست آن منارهٔ خونخوارش
با آنکه بهترین خلف دهرم****آید ز فضل و فطنت من عارش
کای کاش جولهستی خاقانی****تا این سخنوری نبدی کارش
با این همه که سوخته و پخته است****جان و دلم ز خامی گفتارش
او نایب خداست به رزق من****یارب ز نائبات نگه دارش

شماره 210: کو میوهٔ دل باری بر بار نگه دارش

دل درد زده است از غم زنهار نگه دارش****کو میوهٔ دل باری بر بار نگه دارش
گفتی که به درد دل صبر است طبیب اما****امروز طبیبت شد بیمار نگه دارش
ای صبر توئی دانم پروانهٔ کار دل****دل شیفته پروانه است از نار نگه دارش
ای دیده نه سیل خون فردات به کار آید****خون از رگ جان امشب مگذار، نگه دارش
آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد****زان پیش که بگذارد گلزار نگه دارش
شب بیست و سیم رفته است از چارده ماه ما****شب‌های وداع است این زنهار نگه دارش
تا عمر دمی مانده است از یار بنگریزد****گر عمر شود گو شو، کو یار نگه دارش
چون شیشه دلی دارم در پای جهان مفکن****نارنج به سنگستان مسپار نگه دارش
خار است همه عالم و تو آبله بر چشمی****چون آبله دارد چشم از خار نگه دارش
هان ای دل خاقانی بس خوش نفسی داری****از عمر همین مانده است آثار نگه دارش
شروانت که مار آمد بی‌رنج رها کردی****تبریز که گنج آمد بی‌مار نگه دارش

شماره 211: کامل‌تر اهل دین شمارش

هر کو در نقص دید در خود****کامل‌تر اهل دین شمارش
وان کایت جهل بست بر خود****فرزانهٔ راستین شمارش
هرکو هنری است و عیب خود گفت****با جان هنر قرین شمارش
عالم که به جهل خود مقر شد****از جملهٔ صادقین شمارش
خود را چو ستوده‌ای نکوهد****عیسی فلک نشین شمارش
منصف که به صدق نفس خود را****خائن شمرد امین شمارش
وآنکس که به خود فرو نیاید****پویندهٔ حق گزین شمارش
عارف که نگشت خویشتن بین****معصوم خدای‌بین شمارش
دشنام که خود به خود دهد مرد****سرمایهٔ آفرین شمارش

شماره 212: تا به فلسی نگیری احکامش

جدلی فلسفی است خاقانی****تا به فلسی نگیری احکامش
فلسفه در جدل کند پنهان****وانگهی فقه برنهد نامش
مس بدعت به زر بیالاید****پس فروشد به مردم خامش
دام در افکند مشعبدوار****پس بپوشد به خار و خس دامش
مرغ را هم به لطف صید کنند****پس ببرند سر به ناکامش
علم دین پیشت آورد وانگه****کفر باشد سخن به فرجامش
کار او و تو تا گه تطهیر****کار طفل است و آن حجامش
شکرش در دهان نهد و آنگه****ببرد پاره‌ای ز اندامش

شماره 213: کز علم مطلق آیت دوران شناسمش

گنج فضائل افضل ساوی شناس و بس****کز علم مطلق آیت دوران شناسمش
استاد حکمت آمد و شاگرد حکم دین****کز چند فن فلاطن یونان شناسمش
چون عقل و جان عزیز و غریب است لاجرم****جاندار عقل و عاقلهٔ جان شناسمش
قدرش عراقیان چه شناسند کز سخن****چون آفتاب امیر خراسان شناسمش
آن زر سرخ را که سیاهی محک شناخت****نه شاهد محک خلف کان شناسمش
سلطانش امیر خواند و من بر جهان فضل****سلطان شناسمش نه به سلطان شناسمش
با آنکه مور حوصله و دیو گوهرم****هم مرغ او شوم که سلیمان شناسمش
او خواندم به سخره سلیمان ملک شعر****من جان به صدق، مورچهٔ خوان شناسمش
هر هشت حرف افضل ساوی است نزد من****حرزی که هفت هیکل رضوان شناسمش
تا عقل را خلیفه کتاب اوست گرچه خضر****پیر من است طفل دبستان شناسمش
او خود مرا حیات ابد داد خضروار****ز آن قطعه‌ای که چشمهٔ حیوان شناسمش
دارم دل و دو دیده، ز اشعار او سه بیت****تا خوانده‌ام چهارم ایشان شناسمش
در خط او چو نقطه و اعراب بنگرم****خال رخ برهنهٔ ایمان شناسمش
بر حرف او چو دائرهٔ جزم بشمرم****در گوش عقل حلقهٔ فرمان شناسمش
تا ز آبنوس روز و شب آمد دوات او****من روز و شب جهان سخندان شناسمش
تا دیدم آن دوات پر از کلک تیغ فعل****زرادگاه رستم دستان شناسمش
کمتر تراشهٔ قلم او عطارد است****زشت آید ار عطارد کیهان شناسمش
نجم زحل سواد دواتش نهم چنانک****جرم سهیل ادیم قلمدان شناسمش
اشعارش از عراق ره آورد می‌برم****که اکسیر گنج خانهٔ شروان شناسمش
بر عیش بدگوارم اگر گل شکر دهند****شعرش گوارشی است که به ز آن شناسمش
تفاح جان و گل شکر عقل شعر اوست****کاین دو به ساوه هست سپاهان شناسمش
خود را مثال او نهم از دانش اینت جهل****قطران تیره قطرهٔ باران شناسمش
گرچه کشف چو پسته بود سبز و گوژپشت****حاشا که مثل پستهٔ خندان شناسمش
جانم نثار اوست که از عقل همچو عقل****فهرست آفرینش انسان شناسمش
خاقانی از ادیم معالیش قدوه‌ای است****آن قدوه‌ای که قبلهٔ خاقان شناسمش

شماره 214: عذر خواه است عذر او بنیوش

ای خداوند بنده خاقانی****عذر خواه است عذر او بنیوش
آنچه خود می‌کنی ز فضل مگوی****و آنچه او می‌کند ز جرم بپوش
هر دو فرموش کن که مرد کریم****هم عطا هم خطا کند فرموش

شماره 215: از برون سرخ و از درون زردیش

سفره‌ای و بر او چو سفرهٔ گل****از برون سرخ و از درون زردیش
خواجه شد هندوی غلامی ترک****تا وفا دارد از جوان مردیش

شماره 216: مختصر دیده‌ام ز طالع خویش

من که خاقانیم نموداری****مختصر دیده‌ام ز طالع خویش
گرچه هر کوکب سعادت بخش****برگذر دیده‌ام ز طالع خویش
بیت اولاد و بیت اخوان را****بسته در دیده‌ام ز طالع خویش
لیکن از هشتم و ششم خود را****کم ضرر دیده‌ام ز طالع خویش
بس که بیت الحیات را ز نخست****شیر نر دیده‌ام ز طالع خویش
باز وقت ظفر به بیت‌المال****سگ‌تر دیده‌ام ز طالع خویش
سر خر کو به خواب در بخت است****دورتر دیده‌ام ز طالع خویش
پس به بیداری آزمایش را****دم خر دیده‌ام ز طالع خویش
هست صد عیب طالعم را لیک****یک هنر دیده‌ام ز طالع خویش
که نماند دراز دشمن من****من اثر دیده‌ام ز طالع خویش
بر کس آزار من مبارک نیست****اینقدر دیده‌ام ز طالع خویش

شماره 217: خواهی جزای آن دو بهشت از خدای خویش

خاقانیا به سائل اگر یک درم دهی****خواهی جزای آن دو بهشت از خدای خویش
پس نام آن کرم کنی ای خواجه برمنه****نام کرم به دادهٔ روی و ریای خویش
بر دادهٔ تو نام کرم کی بود سزا****تا داده را بهشت ستانی سزای خویش
تا یک دهی به خلق و دو خواهی ز حق جزا****آن را ربا شمر که شمردی عطای خویش
دانی کرم کدام بود آنکه هرچه هست****بدهی بهر که هست و نخواهی جزای خویش

شماره 218: کلبهٔ قدرت الهی خویش

به خدائی که کرد گردون را****کلبهٔ قدرت الهی خویش
که ندیدم ز کارداری عشق****هیچ سودی مگر تباهی خویش

شماره 219: که غیوران بر اهل پردهٔ خویش

چشم بر کار دوست دار چنان****که غیوران بر اهل پردهٔ خویش
رشک بر دوست برفزونتر از آنک****بر زن اختیار کردهٔ خویش
جنس زن یابی و نیابی کس****جنس یاران درد خوردهٔ خویش

حرف غ

 

شماره 220: کار بر نامد به آئین ای دریغ

روز عمر آمد به پیشین ای دریغ****کار بر نامد به آئین ای دریغ
سینه چون صبح پسین خواهم درید****کآفتاب آمد به پیشین ای دریغ
سخت نومیدم ز امید بهی****درد نومیدی من بین ای دریغ
غصهٔ بی‌طالعی بین کز فلک****درد هست و نیست تسکین ای دریغ
آب رویم رفت و زیر آب چشم****روی چون آب است پرچین ای دریغ
چرخ را جمشید و افریدون نماند****کز من مسکین کشد کین ای دریغ
آسمان نطع مرادم برفشاند****نه شهش ماند و نه فرزین ای دریغ
صاعقه بربام عمر من گذشت****نه درش ماند و نه پرچین ای دریغ
از دهان دین برآمد آه آه****چون فرو شد ناصر دین ای دریغ
مرغزار جان طلب خاقانیا****کخور گیتی است سنگین ای دریغ

حرف ف

 

شماره 221: بحر ارجیش ز طبعم صدف افزود صدف

تا به خط شط ارجیش درنگ است مرا****بحر ارجیش ز طبعم صدف افزود صدف
بحر ارجیش فزود از قدم من آنسانک****برج برجیس ز یونس شرف افزود شرف

شماره 222: صدغه جیم و ذا قد الف

صدت فی بغداد ظبیا قد الف****صدغه جیم و ذا قد الف
سر بیندازم به دستار از پیش****غاشیهٔ سوداش دارم بر کتف
هل عشقتم نار اصحال الهوی****طارق الدنیا و ذا لا یاتلف
من شدم عاشق بر آن خورشید روی****کابروان دارد هلال منخسف
لاتلومونی ولوموا نفسکم****انما المعشوق فینا مختلف
کعبهٔ خاقانی اکنون روی است****کعبه را می زمزم و بت معتکف

شماره 223: پای فلک در میان رسم امان بر طرف

باز به میدان ما فوج بلا بسته صف****پای فلک در میان رسم امان بر طرف
خرقه شکافان ذوق بی‌دف و نی در سماع****جبه فشانان شید تابع قانون دف
جان قدیم اشتها مانده همان ناشتا****وین تن حادث غذا معدن آب و علف
چیدم و دیدم تمام آبی و تابی نداشت****میوهٔ این چار باغ گوهر این نه صدف
گفتیم ای خود فروش خود چه متاعی بگو****گر بخری شب چراغ گر بفروشی خزف
بشنو و بوکن اگر گوشی و مغزیت هست****زمزمهٔ لو کشف لخلخهٔ من عرف
رهرو خاقانیا دوری منزل مبین****رو که مدد می‌کند همت شاه نجف

حرف ک

 

شماره 224: سگسارک مخنثک و زشت کافرک

این گربه چشمک این سگک غوری غرک****سگسارک مخنثک و زشت کافرک
با من پلنگ سارک و روباه طبعک است****این خوک گردنک سگک دمنه گوهرک
بوده سگ رمنده و اکنون به بخت من****شیرک شده است و گرگک و از هر دو بدترک
خنبک زند چو بوزنه، جنبک زند چو خرس****این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک
خرگوشک است خنثی زن و مرد در دو وقت****هم حیض و هم زناش، گهی ماده گه نرک
این پشم سگ که سگش خوانم از صفت****چو سگ برهنگک و سرخ پیکرک
چون یوزک قمی جهد از دم آهوان****با دوستان رود گفتار در برک
گرد غزالکان و گوزنان بزم شاه****فحلی کند چو گور خرک گرد مادرک
گر دست و پاش چون سگک کهف بشکنی****هم برنگردد از دمشان این سبک سرک
بی‌نام هم کنونش چو بید سترک خصی****این بد گهر شکالک و توسن رگ استرک
خاقانیا گله مکن او از سگان کیست****خود صیدکی کند سگک استخوان خورک
سگ عفعفک کند چو بدو نانکی دهی****دم لابگک کند بنشیند پس درک
میزان حکمتی و تو را بر دل است زخم****زین شوله فعل عقربک شوم نشترک
هم شوله بود کو پس شوال زخم زد****بر تارک مبارک پور طغان یزک

شماره 225: هندوئی را ترک عذرا دادی احسنت ای ملک

خسروا خاقانی عذرا سخن هندوی توست****هندوئی را ترک عذرا دادی احسنت ای ملک
او غلام داغ بر رخ عنبر درگاه توست****عنبری را در دریا دادی احسنت ای ملک
خادمش گردند خاتونان خرگاه فلک****تا ورا خاتون یغمادادی احسنت ای ملک
برقراخان شب و آقسنقر روز از شرف****در طغان شاهیش طغرا دادی احسنت ای ملک
روی در دریای دولت، پشت بر کوه بقا****کز جوار حضرتش جا دادی احسنت ای ملک
برگرفتی آب از خاک سیه خورشیدوار****راوقش کردی و بالا دادی احسنت ای ملک
چون ز دار الظلم شروان ناتوانش یافتی****شربت عدلش مصفا دادی احسنت ای ملک
چون غریبش یافتی چون عقل و چون عقل از جهان****خانهٔ بالاش ماوی دادی احسنت ای ملک
ساختی کاخ سلیمان جای بانوی سبا****پس به دست مرغ گویا دادی احسنت ای ملک
مرغ را دیدی که عنقا مهر و زال اندیشه بود****خانهٔ رستم به عنقا دادی احسنت ای ملک
بهمن اسفندیاری کاخ رستم سیستان****سیستان را بهمن‌آسا دادی احسنت ای ملک
خانه چون خلد است و من چون آدمم زیرا مرا****حور گندم‌گون حسنا دادی احسنت ای ملک
نایب یزدان توئی امروز و چون یزدان مرا****خلد بخشیدی و حورا دادی احسنت ای ملک

حرف گ

 

شماره 226: یک صدف نی و صد هزار نهنگ

همه درگاه خسروان دریاست****یک صدف نی و صد هزار نهنگ
کشتی آرزو درین دریا****نفکند هیچ صاحب فرهنگ
یک گهر ندهد و به جان ستدن****هر زمان باشدش هزار آهنگ
در پناه خرد نشین که خرد****گردن آز راست پالاهنگ
تو و گنجی، مه صدر و مه ایوان****تو و نانی، مه میر و مه سرهنگ

حرف ل

 

شماره 227: در هیچ دو رنگت نه درنگ است و نه حاصل

گه خرمی از غفلت و گه غمگنی از عقل****در هیچ دو رنگت نه درنگ است و نه حاصل
خاقانی از این راه دو رنگی به کران باش****یا عاقل عاقل زی، یا غافل غافل

شماره 228: برآمد آیت مستنجد از صحیفهٔ حال

چو آسمان ورق عهد مقتفی بنوشت****برآمد آیت مستنجد از صحیفهٔ حال
چو صبح صادق دین را نهفت ظل ابد****برآمد از پس صبح آفتاب عرش ظلال
چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابر****روان کند خوی تب لرزه از مسام جبال
چو در چهار در ملک شد به چهار جهت****مثال نور فرستاد آفتاب مثال
که آفتاب چو کرد از هوا صحیفهٔ سیم****مثال نور نویسد بر او قلم تمثال
ببین مثال خلافت به دست نور الدین****که بهر دست سلاطین کنند حرز کمال
فلک چو عود صلیبش بر اختران بندد****که صرع‌دار بوند اختران به گاه زوال
خجسته نائب صدر الخلافه عون الدین****که از شمایلش آبستن است باد شمال
چو پیک خواجه به دار الخلافه باز رسد****سلام بنده رساند به آستان جلال
دریغ ننگ مجال است و بر نمی‌تابد****که راندمی به ثنای خلیفه سحر حلال

شماره 229: لاجرم مال می نخواهد عقل

مال کم راحت است و افزون رنج****لاجرم مال می نخواهد عقل
همچو می کاندکش فزاید روح****لیک بسیار او بکاهد عقل

حرف م

 

شماره 230: &8230; راستی عالم هم

ای شده چپ سلطان**** راستی عالم هم
گر به ما کج کنی ما را**** راست برشود به شکم

شماره 231: زاده از کان کاینات بهم

دو گهر دان پیمبری و کرم****زاده از کان کاینات بهم
هر دو را کوهسار مغز بشر****هر دو را افتاب نور قدم
ز آفرینش درخت انسی راست****بیخ پیغمبری و شاخ کرم
دهر بیخ پیمبری بگسست****شاخ رادی به تیغ کرد قلم
نه پیمبر بزاد از کیهان****نه نبی خود بزاید از عالم
بس که روز پیمبری که گذشت****ندمد صبح رادمردی هم
حکم حق تا در نبوت بست****بست گردون در فتوت هم
نه نه گرچه پیمبری شد ختم****راد مردی برفت باز عدم
کاشکارا چو روز می‌بینی****آفتاب کرم در اوج همم
آفتاب کرم کجاست به ری****اهل همت کراست ز اهل عجم
سروری دارد آنکه قالب جود****کند احیا چو عیسی مریم
گوهر تاج ملک، تاج الدین****کوست سردار گوهر آدم
حاسد خاک پای او کعبه****تشنهٔ آب دست او زمزم
کرمش چشمه سار مشرب خضر****قلمش سر بهای خاتم جم
سر تیغ و زبانهٔ قلمش****هست دندانه چو لب خاتم

شماره 232: جواب داد به انصاف اگرچه دید ستم

ز گفتهٔ تو بجوشید طبع خاقانی****جواب داد به انصاف اگرچه دید ستم
که گر به ذکر تو دیگر قلم بگردانم****پس این زبان چو تیغم به تیغ باد قلم

شماره 233: هر سه دو حدیث رانده یک‌دم

امشب من و اوحد و مید****هر سه دو حدیث رانده یک‌دم
کانون شده قبلهٔ من از راست****قانون شده تکیه‌گاه چپ هم
در کانون اصل نقش ابلیس****در قانون علم شخص آدم

شماره 234: دولتش کم کم آمد از عالم

بیش بیش است فضل خاقانی****دولتش کم کم آمد از عالم
کار عالم همه شتر گربه است****که دهد فضل بیش و دولت کم

شماره 235: مسهلی تازه ساختی هردم

در چنین علت ای طبیب مرا****مسهلی تازه ساختی هردم
من فرو مانده کآب ریز نداشت****قصر جنت مثال کعبه حرم
کعبه را مستراح نیست بلی****نیست در جنت آب ریزی هم

شماره 236: برده‌ام وز جفا گریخته‌ام

من که خاقانیم جفای وطن****برده‌ام وز جفا گریخته‌ام
از خسان چو سار شور انگیز****چون ملخ بر ملا گریخته‌ام
شاه بازم هوا گرفته بلی****کز کمین بلا گریخته‌ام
نه نه شهباز چه؟ که گنجشکم****کز دم اژدها گریخته‌ام
گرنه آزرده‌ام ز دست خسان****دست بر سر چرا گریخته‌ام
ترسم از قهر ناخدا ترسان****لاجرم در خدا گریخته‌ام
از کمین کمان کشان قضا****در حصار رضا گریخته‌ام
من ز ارجیش ز ابر دست رئیس****وقت سیل سخا گریخته‌ام
آن نه سیل است چیست طوفان است****پس ز طوفان سرا گریخته‌ام
الغریق الغریق می‌گویم****ز آن چناند سیل تا گریخته‌ام
گر همه کس ز منع بگریزد****منم آن کز عطا گریخته‌ام

شماره 237: زانگه که کعبه‌وار در این سبز پرده‌ام

خاقانیا به کعبه قسم یاد کن که من****زانگه که کعبه‌وار در این سبز پرده‌ام
گرچه ز هر چه دوست بد آزار دیده‌ام****ورچه ز هر که خصم بد آسیب خورده‌ام
در کار هیچ دوست منافق نبوده‌ام****بر مرگ هیچ خصم شماتت نکرده‌ام

شماره 238: کس نماند و من به ناجنسان چنین وامانده‌ام

غصهٔ دل گفت خاقانی که از ابناء جنس****کس نماند و من به ناجنسان چنین وامانده‌ام
رهروان چون آفتاب آزاد و خندان رفته‌اند****من چرا چون ذره سرگردان و دروا مانده‌ام
همرهان بر جدول دجله چو مسطر رانده‌اند****من چو نقطه در خط بغداد یکتا مانده‌ام
دوستانم قطب و شمس و نجم و بوالبدر و شهاب****رفته و من چون سها در گوشه تنها مانده‌ام
همرهند این پنج تن چون کاف و ها یا عین و صاد****یک تنه چون قاف والقرآن من اینجا مانده‌ام

شماره 239: هر بال و پر که داشتم از دم بسوختم

هر خشک و تر که داشتم از غم بسوختم****هر بال و پر که داشتم از دم بسوختم
از ناله هفت خیمهٔ گردون شکافتم****وز آه چار گوشهٔ عالم بسوختم
چندین هزار نافهٔ مشک امید را****بر مجمر نیاز به یک‌دم بسوختم
بنگاه صبر و خرمن دل را به جملگی****کردم به جهد با هم و در هم بسوختم
هر جوهری که بود بر این سقف لاجورد****از شعله‌های آه دمادم بسوختم
گر چتر روز سوختم از دم عجب مدار****منجوق صبح و پرچم شب هم بسوختم
از تف دل شرار به صحرا چنان زدم****کز دود مهره در سر ارقم بسوختم
نیمی بسوختم دل خاقانی از عنا****نیمی دگر که ماند به ماتم بسوختم
دوش از بخار سینه بخوری بساختم****بر خاک فیلسوف معظم بسوختم
هر ساعت این خروش برآید مرا ز دل****کای عم بسوختم ز غم ای عم بسوختم

شماره 240: کجا یارم که نزل دون فرستم

به مجلس کو نزیل جود خویش است****کجا یارم که نزل دون فرستم
اگرچه ماهی از یونس شرف یافت****به یونس فلس ماهی چون فرستم
چه مرغم کز پی شهباز شیبت****قبا اطلس، کلاه اکسون فرستم
کلاه از زرکش خورشید سازم****قبا از ازرق گردون فرستم

شماره 241: کاجتهاد حیدری رای مصیبش یافتم

بخ بخ ار ... ثانی را کنم مدحت به جان****کاجتهاد حیدری رای مصیبش یافتم
هر کجا در پیشگاه شرع دانش پیشه‌ای است****پیشگاه منصب و صدر حسیبش یافتم
یک جهان چون من زکات استان خبر مقتداست****کز نصاب علم دین صاحب نصیبش یافتم
چون علی اقضی‌القضات است و علی نام است هم****کاندر احکام قضا رای عجیبش یافتم
گنج دین الحمد الله ایمن است از نقب کفر****کاژدها سر نوک کلک او رقیبش یافتم
مار زرین کافکند تریاک کافور از دهان****هر کرا دردی است چون فرمان طبیبش یافتم
فکرت او خنده‌گاه دوست را ماند بدانک****چون خلیل از نار گل‌برگ رطیبش یافتم
خاطر او آب خضر و آتش موسی است ز آنک****کز ز آب الطاف و هم ز آتش لهیبش یافتم
دهر پیر بوالفضول است ام صبیان یافته****کز بنات فکر او عود الصلیبش یافتم
پیش تهذیب بنانش از هری را از فری****ابجد آموزی نهم گرچه ادیبش یافتم
آن زمان کاقدام فرخ در عیادت رنجه کرد****بکر دولت را ندا کردم مجیبش یافتم
لهجهٔ من تیغ سلطان است در فصل الخطاب****تا نگوید آن زمان تیغ خطیبش یافتم
زر سرخ ار شد پشیمانی سپید آتش گرفت****چون توان گفتن که مغشوش و معیبش یافتم
طوطی ار پیش سلیمان نطق بربندد رواست****هم سیاست بر سر مرغان رقیبش یافتم
بلکه گوید فاضلان رابط شمردم در سخن****چون به خاقانی رسیدم عندلیبش یافتم
گوید استاد است اندر طرز تازی و دری****نظم و نثرش دیدم و مدح و نسیبش یافتم
گرچه چون دارای مرق مشرقش دیدم ضمیر****لیک چون عنقای مغرب بس غریبش یافتم
باد صبح از خاک کاشان تحفهٔ خلقش مرا****بوی طوبی داد کابستن به طیبش یافتم
گر دلم شد دوده انقاس دواتش ساختم****ور تنم شد حلقه خلخال نجیبش یافتم
بر جناح راه دیدم روی خوبش گویم این****حبذا آن ماه نو کاندر رکیبش یافتم
هم رضیع ملک سرمد باد عمر او چو عقل****کز رضاع مکرمت جان را ربیبش یافتم

شماره 242: از خسان ز من نپذرفتم

آرزو بود نعمتم لیکن****از خسان ز من نپذرفتم
بیش می‌خواستم زمانه نداد****کم همی داد من نپذرفتم

شماره 243: ز ناگه به تاری مغاکش سپردم

پسر داشتم چون بلند آفتابی****ز ناگه به تاری مغاکش سپردم
به درد پسر مادرش چون فروشد****به خاک آن تن دردناکش سپردم
یکی بکر چون دختر نعش بودم****به روشن‌دلی چون سماکش سپردم
چو دختر سپردم به داماد گفتم****که گنج زر است این به خاکش سپردم
بماندم من و ماند عبد المجیدی****ودیعت به یزدان پاکش سپردم
اگر کس نباشد پناهش به شروان****پناهش بس است آن خداکش سپردم

شماره 244: هیچ شافی جواب نشنیدم

از عزیزان سال دل کردم****هیچ شافی جواب نشنیدم
جز دو حرف نبشته صورت دل****معنی دل به خواب نشنیدم
دیدم آری هزار جنس طلب****لیک یک جنس‌یاب نشنیدم
کشت امید زرد دیدم لیک****وعدهٔ فتح باب نشنیدم
یک خروش خروس صبح کرم****زین خراس خراب نشنیدم
عشوهٔ صبح کاذب است کز او****خبر آفتاب نشنیدم
هرچه جستم ز سفله صدق سحاب****جز دروغ سراب نشنیدم
خنجر برق و کوس رعد بسی است****جوش جیش سحاب نشنیدم
همه عالم گرفت ننگ نفاق****نام اخلاص ناب نشنیدم
همه مردم دروغ زن دیدم****راست از هیچ باب نشنیدم
سیبوی گفت من به معنی نحو****یک خطا در خطاب نشنیدم
من به معنی صدق می‌گویم****که ز یک کس صواب نشنیدم
جوی امید رفت خاقانی****لیک ازو بانگ آب نشنیدم

شماره 245: وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم

جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم****وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم
به سوی این دو یگانه به موصل و شروان****دلی است معتکف و همتی است برحذرم
هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا****دلم درید و بخائید گوشهٔ جگرم
سخا بمرد و مرا هر که دید از غم و درد****گریست بر من و حالم چو دید در بدرم
منم غریق غم و اندهان که در شب و روز****غم جمال برم و انده وحید خورم

شماره 246: که به جان مرگ را خریدارم

آه به من می‌رسد ز سختی و رنج****که به جان مرگ را خریدارم
جای من نقطه‌ای است گوئی راست****زانکه سرگشته زیر پرگارم

شماره 247: بخت سیه سپید کارم

در دهر سیه سپیدم افکند****بخت سیه سپید کارم
با بخت سیه عتاب کردم****کز بس سیهیت دلفکارم
بخت آمد و خون گریست پیشم****کز رنگ سیاه شرمسارم
اما چکنم قبول کن عذر****کز مرگ امام سوگوارم
سلطان ائمه عمدة الدین****کو بود مراد روزگارم

شماره 248: ماتم ز پی کدام دارم

فرزند بمرد و مقتدا هم****ماتم ز پی کدام دارم
بر واقعهٔ رشید مویم****یا تعزیت امام دارم
سلطان ائمه عمدة الدین****کز خدمتش احترام دارم

شماره 249: این چراغ یقین که من دارم

برد بیرون مرا ز ظلمت شک****این چراغ یقین که من دارم
کعب همت به ساق عرش رساند****این دو تن عقل و دین که من دارم
خیل غوغای آز بشکستند****این دو صف در کمین که من دارم
خود سگی کردنم نفرمایند****این دو شیر عرین که من دارم
قدما گرچه سحرها دارند****کس ندارد چنین که من دارم
کنم از شوره خاک شیرهٔ پاک****این کرامات بین که من دارم
نبرد ذل برآستان ملوک****این دل نازنین که من دارم
نه ز سردان خورم طپانچهٔ گرم****این رخ شرمگین که من دارم
حسبی الله مراست نقش نگین****جم ندید این نگین که من دارم
تخم همت ستاره بر دهدم****فلک است این زمین که من دارم
دل مرا در خرابه‌ای بنشاند****اینست گنج مهین که من دارم
همتم سر ز تاج در دزدد****اینت گنج مهین که من دارم
من که خاقانیم ندانم هم****که چه شاهی است این که من دارم

شماره 250: چه پرسی ز من حال دل چون ندارم

دلی داشتم وقتی، اکنون ندارم****چه پرسی ز من حال دل چون ندارم
غریق دو طوفانم از دیده تا لب****ز خوناب این دل که اکنون ندارم

شماره 251: غم روزی ابلهانه خورم

غم عمری که شد چرا نخورم****غم روزی ابلهانه خورم
بر سر روزی ارچه در خوابم****من غم خواب جاودانه خورم
وقت بیماری از اجل ترسم****نه غم چیز و آشیانه خورم
چار دیوار چون به زلزله ریخت****چه غم فوت آستانه خورم
موش گوید که چون درآید مار****غم جان نه دریغ خانه خورم
درد دل بود و درد تن بفزود****تا کی این درد بی‌کرانه خورم
چون ننالم؟ که در خرابی دل****غم تن و اندوه زمانه خورم
اسب نالد که در بلای لگام****غم مهماز و تازیانه خورم
ای طبیب از سفوف‌دان کم کن****کو نقوعی که در میانه خورم
چند با دانهٔ دل بریان****گل بریان و نار دانه خورم
من چو موسی ز ضعف کند زبان****گل چو دندان پیر شانه خورم
طین مختوم و تخم ریحان بس****مار و مرغم که خاک و دانه خورم
بس بس از دانه مرغ خواهم خورد****مرغ مالنگ و باسمانه خورم
یک دکانی فقاع اگر یابم****به‌دل شربت سه گانه خورم
شربت مرد از آن دل سنگین****چون شراب از دل چمانه خورم
فقعی‌کاری از دکان غمش****همچو تریاک از خزانه خورم
زان فقاعی که سنت عمر است****رافضی نیستم چرا نخورم

شماره 252: نه از بیم جان در شما می‌گریزم

رفیقا شناسی که من ز اهل شروان****نه از بیم جان در شما می‌گریزم
خطائی نکردم به‌حمدالله آنجا****که اینجا ز بیم خطا می‌گریزم
چه خوش گفت سالار موران که با جم****نکردم بدی زو چرا می‌گریزم
ز بهر فراغت سفر می‌گزینم****پی نزهت اندر فضا می‌گریزم
مرا زحمت صادر و وارد آنجا****عنا می‌نمود از عنا می‌گریزم
قضا هم ز داغ فراق عزیزان****دلم سوخت هم زان قضا می‌گریزم
دلی بودم از غم چو سیماب لرزان****چو سیماب از آن جابه جا می‌گریزم
به تبریز هم پای‌بند عیالم****از آن پای بند بلا می‌گریزم
ز تبریز چون سوی ارمن بیایم****هم از ظلمتی در ضیا می‌گریزم

شماره 253: من از نوح طوفان سزا می‌گریزم

نه سیل است طوفان نوح است ویحک****من از نوح طوفان سزا می‌گریزم
ز ارجیش ز انعام صدر ریاست****ز فرط حیا بر ملا می‌گریزم
چو سیمرغ از آشیان سلیمان****سوی کوه قاف از حیا می‌گریزم
همه الغریق الغریق است بانگم****که من غرقه‌ام در شنا می‌گریزم
نمی‌خواستم رفت ز ارمن ولیکن****ز طوفان بی‌منتها می‌گریزم
خجل سارم از بس نوا و نوالش****کنون زان نوال و نوا می‌گریزم
به فریادم از بس عطای شگرفش****علی‌الله زنان از عطا می‌گریزم
رئیسم ز سیل سخا کرد غرقه****چو موران ز سیل سخا می‌گریزم

شماره 254: از آن مدحش به آب زر نویسم

فلک خاک در میر است و من هم****از آن مدحش به آب زر نویسم
بسا منت که اسکندر پذیرد****اگرنه قیصر اسکندر نویسم
دلش مومی است ارچه نیست مؤمن****بر آهن نام او حیدر نویسم
چو کردم خانهٔ دل وقف مهرش****خط مهر ابد بر در نویسم
چو نامم بر برادر خواندگی خواند****خراج خویش بر قیصر نویسم

شماره 255: به قوت آنکه ز هر شوخ چشمم آید خشم

من این دو لفظ مثل سازم از کلام عوام****به قوت آنکه ز هر شوخ چشمم آید خشم
که مرد را رگ چشم است بسته بر رگ کون****که چون برید رگ کون بریده شد رگ چشم

شماره 256: تا کی آب چشم پالائی که بردی آب چشم

با دلم چشم از نهان می‌گفت کز مرگ عماد****تا کی آب چشم پالائی که بردی آب چشم
از ره گوش آمدت بر راه چشم این حادثه****گوش را بربند آخر، چند بندی خواب چشم
دل به خاکش خورد سوگندان که ننشینم ز پای****تا سر خاکش نیندایم هم از خوناب چشم
چشم در خاکش بمالم تا شود سیماب ریز****گوش را یک سر بین بارم هم از سیماب چشم
چون نگردد چشم من روشن به دیدار عماد****از سرشک شور حسرت برده باشد آب چشم

شماره 257: از آنکه دست حوادث زده است بر دل ریشم

منم که یک رگ جانم هزار بازوی خون راند****از آنکه دست حوادث زده است بر دل ریشم
رگ گشادهٔ جانم به دست مهر که بندد****که از خواص به دوران نه دوست ماند و نه خویشم
نه هیچ کام برآید ز میر و میرهٔ شهرم****نه هیچ کار گشاید ز صدر و صاحب جیشم
هزار درد دلم هست و هیچ جنس به نوعی****نساخت داروی دردم، نکرد مرهم ریشم
ز کس سخن چه نیوشم حدیث خوش چه سرایم****تنور گرم نبینم فطیرها چه سریشم
ز غصه چون بره نالم که سوی میش گذاری****که برنیارد شاخم بره نیارد میشم
ز سردی نفس من تموز دی گردد****چه حاجت است در این دی به خیش خانه و خیشم
ز چار نامه عیان شد که من موحد نامم****به چار کیش خبر شد که من مقدس کیشم
چو نان طلب کنم از شاه عشوه سازد قوتم****چو آب خواهم از ایام زهر دارد پیشم
خدایگانا در باب آن معاش که گفتی****صداع ندهم بیشت جگر مخور بیشم
مرنج اگرت بگویم بنان و جامه مرنجان****بنان و جامه رسان از بنان و خامهٔ خویشم

شماره 258: پس جاه بتر دشمن زو نیک‌تر اندیشم

چون جاه پدید آرد دشمن که بد اندیشد****پس جاه بتر دشمن زو نیک‌تر اندیشم
دشمن به بدی گفتن جاهم به زبان آرد****بر سود منم ز آن بد چون نیک دراندیشم

شماره 259: که به بد گفتنش سخن رانم

خواجه بد گویدم معاذ الله****که به بد گفتنش سخن رانم
او به ده نوع قدح من خواند****من به ده جنس مدح او خوانم
او بدی گوید و چنان داند****من نکو گویم و چنین دانم
آنچه گویم هزار چندان است****وانچه گوید هزار چندانم

شماره 260: بد نخواهم که اوست یزدانم

من که خاقانیم به هیچ بدی****بد نخواهم که اوست یزدانم
پس به نیکان کجا بد اندیشم****سر ز سنت چگونه گردانم
گر ضمیرم به هیچ کافر بد****بد سگالید نامسلمانم
عادت این داشتم به طفلی باز****که به‌رنجم ولی نرنجانم
خود برنجم گرم برنجانند****که ز رنج افریده شد جانم
کوه را کاصل او هم از سنگ است****بشکند زخم سنگ، من آنم
همه رنج من از وجود من است****لاجرم زین وجود نالانم
من هم از باد سر به درد سرم****ابرم، از باد باشد افغانم
همچو خاکم سزد که خوار کنند****آن عزیزان که خاک ایشانم

شماره 261: گویند صبر کن، نه همانا من آن کنم

بر درد دل دوا چه لود تا من آن کنم****گویند صبر کن، نه همانا من آن کنم
درد فراق را به دکان طبیب عشق****بیرون ز صبر چیست مداوا، من آن کنم
گوئی زبان صبر چه گوید در این حدیث****گوید مکن خروش به عمدا، من آن کنم
گر هیچ تشنه در ظلمات سکندری****دل کرد از آب خضر شکیبا من آن کنم
یاران به درد من ز من آسیمه سر ترند****ایشان چه کرده‌اند بگو تا من آن کنم
آتش کجا در آب فتد چون فغان کند****در آب چشم از آتش سودا من آن کنم
آن ناله‌ای که فاخته می‌کرد بامداد****امروز یاد دار که فردا من آن کنم
گفتی که یار نو طلبی و دگر کنی****حاشا که جانم آن طلبد یا من آن کنم
انده گسار من شد و انده به من گذاشت****وامق چه کرد ز انده عذرا، من آن کنم
کاووس در فراق سیاوش به اشک خون****با لشکری چه کرد به تنها، من آن کنم
خورشید من به زیر گل آنجا چه می‌کند****غرقه میان خون دل اینجا من آن کنم
فریاد چون کند دل خاقانی از فراق****از من همان طلب کن زیرا من آن کنم

شماره 262: با یار، من موافقه زین باب می‌کنم

هست او سیاه چرده و من هم سپید سر****با یار، من موافقه زین باب می‌کنم
او بر رخ سیاه، سپیداب می‌کند****من بر سر سپید، سیاه آب می‌کنم

شماره 263: پند نگرفتم ای فلان که منم

آنچه افتاد چند بار مرا****پند نگرفتم ای فلان که منم
آنچه هستم چرا نمی‌گویم****گفتم ای خام قلتبان که منم
شده‌ام سیر زین جهان زیراک****نیست خیری در این جهان که منم
که مرا هیچ‌کس نمی‌داند****داند ایزد مرا چنان که منم

شماره 264: هیچ‌گونه ریا نمی‌بینم

به خدائی که در خدائی او****هیچ‌گونه ریا نمی‌بینم
که مرا بی‌لقای مجلس تو****زندگانی روا نمی‌بینم

شماره 265: بر عالم سبک سر از آن سر گران بوم

منکوب طبعم آوخ و منکوس طالعم****بر عالم سبک سر از آن سر گران بوم
من کوب بخت بینم و منکوب از آن زیم****من کوس فضل کوبم، منکوس از آن بوم

شماره 266: امروز جفت نعمت بسیار می‌روم

دی فرد و خفته بخت سوی ارمن آمدم****امروز جفت نعمت بسیار می‌روم
دیدم دو بحر، بحر ایادی و بحر آب****من زین دو بحر شاکر آثار می‌روم
لب تشنه آمدم به لب بحر شور لیک****سیراب بحر عذب صدف‌دار می‌روم
گر خشک‌سال بخل جهان را گرفت، من****غرق سحاب جود گهر بار می‌روم
یعنی ز صبح صادق انعام شمس دین****از شرم سرخ روی و شفق‌وار می‌روم
در گوش گاو خفته‌ام از امن کز عطاش****با گنج گاو و دولت بیدار می‌روم
کاس کرم دهد به من و من ز خرمی****سرمست کاس از دل هشیار می‌روم
کس مرغ را که داشت به پروار ندهد آب****من مرغ‌وار ز آب به پروار می‌روم
نزد رئس چون الف کوفی آمدم****چون دال سرفکنده خجل سار می‌روم
بر عین غین گشته ز خجلت ز عین مال****چون حرف غین بین که گران‌بار می‌روم
از پیش این رئیس نکوکار پاک زاد****افکنده سر، چو خائن بدکار می‌روم

شماره 267: کرد شفاعت علت و زاید نجات، بیم

خاقانیا نجات مخواه و شفا مبین****کرد شفاعت علت و زاید نجات، بیم
کاندر شفاست عارضهٔ هر سپید کار****واندر نجات مهلکهٔ هر سیه گلیم
خواهی نجات مهلکه منگر نجات بیش****خواهی شفای عارضه مشنو شفا مقیم
نفی نجات کن که نجاتی است بس خطر****دور از شفا نشین که شفائی است بس سقیم
رو کاین شفا شفا جرف است از سقر تورا****آن را شفا مخوان که شقائی است بس عظیم
قرآن شفا شناس که حبلی است بس متین****سنت نجات دان که صراطی است مستقیم
تا زین نجات جا طلبی در ره نجات****جنات‌بان نه جات دهد نه ره سلیم
از حق رضا طلب که شفائی است آن بزرگ****وز دین حدیث ران که نجاتی است آن قدیم
ترسم تو بس نجات تو و درد تو شفاست****ناجی راستی شوی ای باژگونه تیم
راه ابتدا خدای نماید پس انبیا****زر اول آفتاب دهد پس کف کریم
دریا به دست ابر به طفلان مهد خاک****شیر کرم فرستد و او یا در یتیم

شماره 268: نیست او را چو همای اصل کریم

این غر غرچه جغد دمن است****نیست او را چو همای اصل کریم
چون کلاغ است نجس خوار و حسود****چون خروس است زناکار و لئیم
هست چون قمری طناز و وقح****هست چون طوطی غماز و ندیم
چون عقاب الجور آرندهٔ جور****چون غراب البین آرندهٔ بیم
نیست در قصر شهان شاهین‌وار****هست بر کنگره‌ها کنگر دیم
نیست طغرل شرف و عنقا نام****هست هدهد لقب و کرکس خیم
گه چو دمسیجک از شاخ به شاخ****گاه چون شب‌پرک از تیم به تیم
رهبر دیو چو طاووس مدام****مایهٔ فسق چو عصفور مقیم
تا که خاقانی بلبل سخن است****اوست چون باشه گه باد عقیم
بس که شد دشمن این باز سپید****تاش چون زاغ سیه گشت گلیم
زود بی‌نام به شمشیر ملک****سر او چون دم خطاف دو نیم

شماره 269: تا ز خونین جگرش لعل قبا آرایم

چشم خونین همه شب قامت شب پیمایم****تا ز خونین جگرش لعل قبا آرایم
ریسمان از رگ جان سازم و سوزن ز مژه****دیده را دوختن لعل قبا فرمایم
اول از عودم خائیدهٔ دندان کسان****آخر از سوختهٔ عالم دندان خایم
گر به من دندان کردند سپید این رمزی است****کاول و آخر دندان کسان را شایم

شماره 270: چکنم لب به بدی نگشایم

خواجه بر من در نیک دربست****چکنم لب به بدی نگشایم
نیک بد گفتن من پیشه گرفت****تا به بد گفتن او پیش آیم
حاش لله که به بد گفتن کس****من سگ‌جان لب پاک آلایم
هرچه او بیشترم بنکوهد****من از آن بیشترش بستایم
او بدی گوید و او را شاید****من نکو گویم و آن را شایم
او به من جوهر خود بنموده است****من بدو گوهر خود بنمایم

شماره 271: جان نورهان دهیم که نادیده دیده‌ایم

کو نزل عاشقان که منزل رسیده‌ایم****جان نورهان دهیم که نادیده دیده‌ایم
آزاده رسته از در دربند حادثات****رستی خوران به باغ رضا آرمیده‌ایم
چون چار هفته مه که به خورشید درخزد****یک هفته زیر سایهٔ خاصان خزیده‌ایم
بی‌جوش خون چو موکب ساغر گذشته‌ایم****بی‌چتر زر چو لشکر آتش دویده‌ایم
در نیم شب چو صبح پسین درگرفته‌ایم****در ملک نیم‌روز به پیشین رسیده‌ایم
از پشت چار لاشه فرود آمده چو عقل****بر هفت مرکبان فلک ره بریده‌ایم
گلگون ما که آب خور وصل دیده بود****بر آب او صفیر ز کیوان شنیده‌ایم
در عالمی که راه ز ظلمت به ظلمت است****از نور سوی نور شبیخون گزیده‌ایم
ای دل صلای قرصهٔ رنگین آفتاب****کز ره بلای آخور سنگین کشیده‌ایم
ای ساقی‌الغیاث که بس ناشتا لبیم****زان می بده که دی به صبوحی چشیده‌ایم
ای میزبان میکده ایثار کن به ما****بیغوله‌ای که از پی غولان رمیده‌ایم
بیم است از آن که، صبح قیامت برون دمد****تا ور آه صور در دمیده‌ایم
ما ناوکی و دعوت ما تیر ناوکی****تیری کز او علامت سلطان دریده‌ایم
از صبح و شام هم به زر شام و سیم صبح****سلطان چرخ را به غلامی خریده‌ایم
در خاک کوی ریخته‌ایم آبرو از آنک****ترسیده‌ایم از آب که ما سگ گزیده‌ایم
دل را کبود پوش صفا کرده‌ایم از آنک****خاقانی فلک دل خورشید دیده‌ایم

شماره 272: ز غرقاب دریای خون آمدیم

ز کام نهنگان برون آمدیم****ز غرقاب دریای خون آمدیم
نه از بادیه بل ز طوفان نوح****به کشتی عصمت درون آمدیم
سه ماه از تمنای جنات عدن****به دست زبانی زبون آمدیم
سه ماهه سفر هست چل‌ساله رنج****که از تیه موسی برون آمدیم
به سگ‌جانی ار چون سکندر به طبع****در آن راه ظلمات گون آمدیم
چو خضر از سرچشمه خوردیم آب****هم الیاس را رهنمون آمدیم
ز غوغای زنگی‌دلان عرب****گریزان ندانی که چون آمدیم
از آن زاغ فعلان گه شبروی****ز صف کلنگان فزون آمدیم
ز خون خوردن و حبس جستیم عور****تو گوئی ز مادر کنون آمدیم
اگر سرنگون خوانده‌ای مان رواست****که از ما از رحم سرنگون آمدیم

شماره 273: کاروان رفته و ما بر سر راه سفریم

وقت آن است کز این دار فنا درگذریم****کاروان رفته و ما بر سر راه سفریم
زاد ره هیچ ندانیم چه تدبیر کنیم****سفری دور و دراز است ولی بی‌خبریم
پدر و مادر و فرزند و عزیزان رفتند****وه چه ما غافل و مستیم و چه کوته نظریم
دم‌بدم می‌گذرند از نظر ما یاران****اینقدر دیده نداریم که بر خود نگریم
خانه و خانقه و منزل ما زیر زمین****ما به تدبیر سرا ساختن و بام و دریم
گر همه مملکت و مال جهان جمع کنیم****لیک جز پیرهن گور ز دنیا نبریم
خانهٔ اصلی ما گوشهٔ گورستان است****خرم آن روز که این رخت بر آن خانه بریم
پادشاها تو کریمی و رحیمی و غفور****دست ما گیر که درماندهٔ بی‌بال و پریم
یارب از لطف و کرم عاقبت خاقانی****خیر گردان تو که ما در طلب خواب و خوریم

شماره 274: الصبوح ای دل که از کار دو عالم فارغیم

در دو عالم کار ما داریم کز غم فارغیم****الصبوح ای دل که از کار دو عالم فارغیم
کم زدیم و عالم خاکی به خاکی باختیم****و آن دگر عالم گرو دادیم و از کم فارغیم
عقل اگر در کشت‌زار خاک آدم ده کیاست****ما چنان کز عقل بیزاریم از آدم فارغیم
خاک عشق از خون عقلی به که غم‌بار آورد****ما که ترک عقل گفتیم از همه غم فارغیم
عشق داریم از جهان گر جان مباشد گو مباش****چون سلیمان حاضر است تخت و خاتم فارغیم
همدم ما گر به بوی جرعه مستی شد تمام****ما به دریا نیم مستیم و ز همدم فارغیم
محرم از بهر نهان کاران به کار آید حریف****ما که می پیدا خوریم از کار محرم فارغیم
این لب خاکین ما را در سفالی باده ده****جام جم بر سنگ زن کز جام و از جم فارغیم
چرخ و اختر چیست طاق آرایشی و طارمی است****ما خراب دوستیم از طاق و طارم فارغیم
تن سپر کردیم پیش تیر باران جفا****هرچه زخم آید ببوسیم و ز مرهم فارغیم
گر شما دین و دلی دارید و از ما فارغید****ما نه دین داریم و نه دل وز شما هم فارغیم
چند دام از زهد سازی و دم از طاعت زنی****ما هم از دام تو دوریم و هم از دم فارغیم
لاف آزادی زنی با ما مزن باری که ما****از امید جنت و بیم جهنم فارغیم
چند یاد از کعبه و زمزم کنی خاقانیا****باده ده کز کعبه آزاد و ز زمزم فارغیم

شماره 275: در کوی قلندران مقیمیم

ما حضرت عشق را ندیمیم****در کوی قلندران مقیمیم
هم میکده را خدایگانیم****هم درد پرست را ندیمیم
کوشنده نه از پی بهشتیم****جوشنده نه از تف جحیمیم
ما بندهٔ اختیار یاریم****آزاد ز جنت و نعیمیم
گر عالم محدث است گو باش****ما باری عاشق قدیمیم
بی‌زحمت پیرهن همه سال****از یوسف خویش با شمیمیم
آن آتش را که عشق ازو خاست****گاه ابراهیم و گه کلیمیم
بس روشن سینه‌ایم اگرچه****در دیدهٔ تو سیه گلیمیم
اصل گهر از خلیفه داریم****عالی نسبیم اگر یتیمیم
این است که از برای یک‌دم****در چار سوی امید و بیمیم
خاقانی‌وار در خرابات****موقوف امانت عظیمیم

حرف ن

 

شماره 276: چون دگر کس شناخت شد دشمن

هر که را من به مهر خواندم دوست****چون دگر کس شناخت شد دشمن
چه پی دشمنان شود به خلاف****چه دم دوستان خورد به سخن
خواه با دشمن است سر در جیب****خواه با دوست پای در دامن
آب و آتش یکی است بر تن مشک****خواه آب آر و خواه آتش زن
از تنش بوی دشمنی آید****چون شود دوست آشنای دو تن
دوست از هر دو تن دو رنگ شود****دل از آن کو دو رنگ شد برکن
دوست کاول شناخت دشمن و دوست****شد چو عالم دو رنگ در هر فن
گه گه از خود هم آیدم غیرت****که بود دوست هم سرا با من
سایهٔ خویش هم نهان خواهم****چون شود سرو دوست سایه فکن
صد هزار است غیرتم بر دوست****آنچه یک غیرت آیدم بر زن

شماره 277: در وی شدن همان و برون آمدن همان

بر اصفهان گذشتن من بود یک زمان****در وی شدن همان و برون آمدن همان
از بهر صدر خواستمی اصفهان کنون****چون صدر غایب است چه کرمان چه اصفهان
چشم آسمان به واسطهٔ آفتاب دید****بی‌آفتاب چشم چه بیند در آسمان

شماره 278: مرا هم قدوه هم استاد عز الدین بوعمران

دبیران را منم استاد و میران را منم قدوه****مرا هم قدوه هم استاد عز الدین بوعمران
دمی کز روح قدس آمد سوی جان بنت عمران را****مرا آن دم سوی جان داد عز الدین بوعمران
وگر ده چشمه بگشاد ابن عمران از دل سنگی****مرا بحری ز دل بگشاد عز الدین بوعمران
بشر گفتی ملک گردد بلی گردد بدو بنگر****ملک خلق و بشر بنیاد عز الدین بوعمران
اگر ز اصلاب اسلافند زاده هر یکی بنگر****ز آب چشمهٔ جان زاد عز الدین بوعمران
به لطف و علم و حلم و عزم مستغنی است پنداری****ز آب و خاک و نار و باد عز الدین بوعمران
در آن مسند که چون طور است ثعبان کلک و بیضا کف****کلیمی بین چو خضر آزاد عز الدین بوعمران
امام الامه صدر السنه محی المله سیف الحق****ریاست‌دار دین آباد عز الدین بوعمران
محمد نطق و نعمان لفظ و احمد رای و مالک دم****که امت را رسد فریاد عز الدین بوعمران
به دل دریای بصره است و به کف دجله و زین هر دو****کند تبریز را بغداد عز الدین بوعمران
بیان ثعلبی راند هم از تفسیر خرگوشی****نماید شیر انسی زاد عز الدین بوعمران
اجازت خواهم از کلکش بدان تفسیر اگر بیند****که تایید ابد بیناد عز الدین بوعمران
جهان داور چو فاروق است و جاندار و چو فرقان هم****که آرد هم شفا هم داد عز الدین بوعمران
بدین یک قطعه ده بیت کارزد صدهزار آخر****سر افراز جهان افتاد عز الدین بوعمران
من آن گویم که تا روید زمین را بیخ بوزیدان****قوی شاخ و قوی بر باد عز الدین بوعمران

شماره 279: کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان

یک روز بپرسید منوچهر ز سالار****کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان
او داد جوابش که در این عالم فانی****گفتار حکیمان به و کردار نریمان

شماره 280: باری آسوده‌اند عالمیان

ز آل غانم اگرچه نفعی نیست****باری آسوده‌اند عالمیان
وای بر عالم ار فکندی حق****کار عالم به دست غانمیان
وقت آن کز نسب نهد خود را****از ملایک نهد نه ز آدمیان
اول از شیر سرخ لاف زند****پس درآید سگ سیه ز میان

شماره 281: از نهان آب رخت خواهد به عمدا ریختن

از کمال توست خاقانی نه از نقصان که دهر****از نهان آب رخت خواهد به عمدا ریختن
خسروان بهر هلاک خسروان دارند زهر****ورنه خون سفله بتوان آشکارا ریختن

شماره 282: چهار جوی جنان از پی جهان کندن

منم سرآمد دوران که طبع من داند****چهار جوی جنان از پی جهان کندن
به من به جنبش همت توان رسید بلی****گهر چگونه توان یافت جز به کان کندن
هزار سال فلک جان کند نشیب و فراز****که چون منی به کف آرد مگر به جان کندن

شماره 283: در حال او به عین عنایت نگاه کن

یارب ز حال محنت خاقانی آگهی****در حال او به عین عنایت نگاه کن
یا روز بخت بی‌هنرش را سپید دار****یا خط عمر بی‌خطرش را سیاه کن

شماره 284: این همه نیکان مکش و بد مکن

خیره کشا، بد کنشا، ظالما!****این همه نیکان مکش و بد مکن
نیست شفیعت که گوید مکش****نیست حریفیت که گوید مکن

شماره 285: اصدقا را بود در نزدیکی آرایش ز من

تا ز شروان دورم اعدا راست آسایش چنانک****اصدقا را بود در نزدیکی آرایش ز من
چون ببینی زین دو معنی آفتابم زانکه هست****در حضور آرایش و در غیبت آسایش ز من

شماره 286: دریغ حاصل من بود و درد حصهٔ من

شب رحیل چو کردم وداع شروان را****دریغ حاصل من بود و درد حصهٔ من
شدم ز آتش هجران زدم بر آب ارس****ارس بنالید از درد حال و قصهٔ من
به تیزی دم من بود و پری غم من****خروش سینهٔ من داشت جوش غصهٔ من

شماره 287: همه ز غمزه خدنگ آخته به کینهٔ من

منم که همچو کمان دستمال ترکانم****همه ز غمزه خدنگ آخته به کینهٔ من
خدنگ غمزهٔ ترکان نکرد با دلم آنک****نهیب رنج عرب می‌کند به سینهٔ من
اگر نه کعبه بدی، در عرب چکار مرا****که نیست در عجم امروز کس قرینهٔ من

شماره 288: برای چیست؟ ندانی برای کینهٔ من

کمین گشادن دهر و کمان کشیدن چرخ****برای چیست؟ ندانی برای کینهٔ من
ز نوک ناوک این ریمن خماهن فام****هزار چشمه چو ریماهن است سینهٔ من
من آفتابم سایه نیم که گم کندم****چو گم کند به کف آرد دگر قرینهٔ من
نه نه به بحر درم بر فلک کمان نکشم****که سرنگون چو کمانه کند سفینهٔ من
اگر قناعت مال است گنج فقر منم****که بگذرد فلک و نگذرد خزینهٔ من
به دخل و خرج دلم بین بدان درست که هست****خراج هر دو جهان یک شبه هزینهٔ من
چو خاتم ار همه تن چشم شد دلم چه عجب****که حسبی الله نقش است بر نگینهٔ من
چو آبگینه دلی بشکنم به سنگ طمع****که جام جم کند ایام از آبگینهٔ من
به کلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمع****نکوبد آهن سرد طمع گزینهٔ من
همای همت خاقانی سخن رانم****که هیچ خوشه نگردد برای چینهٔ من

شماره 289: اسمی است شریف و معنیی دون

قسم تو ریاست از ریاست****اسمی است شریف و معنیی دون
سقا بودی چو از اول****چون رئیس گشتی اکنون
چون نهی کلاه اطلس**** پوشی قبای اکسون
خونت به گلو رساد چون ****رویت به قفا گشاد چون

شماره 290: گربه چشم و پلنگ خشم از کین

خواجه موشی است زیر بر به کمین****گربه چشم و پلنگ خشم از کین
گربهٔ موش گون بسی دیدی****این یکی موش گربه چشم ببین

شماره 291: دست زمانه رسات طرازی بر آستین

زین کلک من که سحر طرازی است راستین****دست زمانه رسات طرازی بر آستین
سردار اهل فضلم و بندار نظم و نثر****آرد سجود من سر بندار ری نشین
بندار چون ز ری سوی تبریز می‌رسد****نان جوین خورد از آن و اکمه زین
من کامدم ز خطهٔ تبریز سوی ری****از خوشهٔ سپهر خورم نان گندمین
چونان که جو ز گندم دور است از قیاس****شعرش به شعر من به قیاس است هم چنین
با بان آهوان که گزیند پلنگ‌مشک****بر شان انگبین که گزیند ترنجبین
با این بیان ز وصف تو امروز عاجزم****کو جنتی است آمده ز افلاک بر زمین
پشت عراق و روی خراسان ری است ری****پشتی چه راست دارد و روئی چه نازنین
از سین سحر نکتهٔ بکر آفرین منم****چون حق تعالی از ری بر رحمت آفرین
بر صانعی که روی بهشت آفرید و ری****خاقانی آفرین خوان، خاقانی آفرین

شماره 292: که می و بنگ نگیرم پس از این

لوریی گفت مرا در عرفات****که می و بنگ نگیرم پس از این
گرچه زنگی لقبم بهر نشاط****عادت زنگ نگیرم پس از این
تو گوا باش که چو کردم حج****می گلرنگ نگیرم پس از این
توبه چون بیخ فرو برد به دل****شاخ هر شنگ نگیرم پس از این
دست سلطان خرد بوسه زدم****پای سرهنگ نگیرم پس از این
نامور تیغم با جوهر نور****ظلمت ننگ نگیرم پس از این
صیقل عقل جلا داد مرا****تا دگر زنگ نگیرم پس از این
شاهد دوست کش افتاد جهان****در برش تنگ نگیرم پس از این
ناخن چنگ گرفتم که دگر****زلف در چنگ نگیرم پس از این
چنگ چون در رسن کعبه زدم****گیسوی چنگ نگیرم پس از این

حرف و

 

شماره 293: که از بقا نسب ذات توست حاصل ازو

به نسبت از تو پیمبر بنازد ای سید****که از بقا نسب ذات توست حاصل ازو
عزیز ز تو کس نیست بر پیمبر از آنک****سلالهٔ گل اوئی و لالهٔ گل او

شماره 294: افتابی است ده هلال بر او

خوان خسرو فلک مثال و در او****افتابی است ده هلال بر او
آفتابی که آفتابش پخت****که نهد بر سپهر خوان مگر او
آفتابی چو غنچه سر بسته****که نماید چو غنچه لعل و زر او
غنچه دارد زر تر اندر لعل****لعل دارد میان زر تر او
افتابی که خاورش دهن است****دارد از باغ شاه باختر او
گزلک شاه سعد ذابح دان****که به مریخ ماند از گهر او
سر مریخ گوهرش زیبد****آورد ده هلال در نظر او
هر هلالی کز او کنند جدا****خوش بخندد ناظرانش بر او
سر مریخ کآفتاب شکافت****نگذارد ز ده هلال اثر او
ابرهٔ آفتاب اگر زرد است****چون شفق سرخ دارد آستر او
مجمر زر نگر که می‌دارد****از برون عطر و از درون شرر او
بهر خوان سکندر دوران****داشت از آب خضر آبخور او
چون به حضرت رسید خاقانی****بر سر خوان رسید ما حضر او
خاقانی از نشیمن آزادی آمده است****بندش کجا کند فلک و زرق و بند او
نندیشد از فلک نخرد سنبلش به جو****بر کهکشان و خوشه بود ریشخند او
زین مرغزار سبز نجوید حیات از آنک****قصاب حلق خلق بود گوسفند او
خضر است و خان و خانه به عزلت کند به‌دل****هم خضر خان ومشغلهٔ اوز کند او
خاقانی از حریف گزیدن کران گزید****کان را که برگزید گزیدش گزند او
هرچند کان سقط به دمش زنده گشته بود****چون دست یافت سوخت و را سقط زند او
خورشید دیده‌ای که کند آب را بلند****سردی آب بین که شود چشم‌بند او
حاسد که بیند این سخن همچو شیر و می****سرکه نماید آن، سخن لوزه کند او

شماره 295: زین پس نشود عالم خاک آبخور تو

ای پور ز خاقانی اگر پند پذیری****زین پس نشود عالم خاک آبخور تو
خاک است تو را دایه از آن ترس که روزی****خون تو خورد دایهٔ بیدادگر تو
شیری که لبت خورد ز دایه چو شود خون****دایه خورد آن خون ز لب شیر خور تو
ناچار شود چهرهٔ تو پی سپر خاک****گر چهرهٔ خاک است کنون پی سپر تو
امروز غذای تو دهند از جگر خاک****فردا غذی خاک دهند از جگر تو

شماره 296: گفتم از صد خر مصری است به آن دل دل تو

خواجه بر استر رومی خر مصری می‌دید****گفتم از صد خر مصری است به آن دل دل تو
تو به قیمت ز خر مصر نه‌ای کم به یقین****نه ز بانگ خر مصری است کم آن غلغل تو
آن خر مصر عبائی است و ز اطلس جل او****تو خر اطلسی و هست عبائی جل تو

شماره 297: در این سراچهٔ خاکی که دل خرابم ازو

زری که نقد جوانی است گم شد از کف عمر****در این سراچهٔ خاکی که دل خرابم ازو
به آب دیده نبینی که خاک می‌شویم****بدان طمع که زر عمر باز یابم ازو

حرف ه

 

شماره 298: بود به ده فن ز راز نه فلک آگاه

عطسهٔ سحر حلال من فلکی بود****بود به ده فن ز راز نه فلک آگاه
زود فرو شد که عطسه دیر نماند****آه که کم عمر بود عطسهٔ من آه
جانش یکی عطسه داد و جسم بپرداخت****هم ملک الموت گفت یرحمک الله

شماره 299: نانم نداد چرخ، زهی سفله چرخ زه

آبم ببرد بخت، بس ای خفته بخت بخ****نانم نداد چرخ، زهی سفله چرخ زه
در خواب رفته بختم و بیدار مانده چشم****لا الطرف لی ینام ولاالجد ینتبه
چون ماه چار هفته شد ستم به هفت حال****حالی چنان که لیس علی‌الخلق یشتبه
دل چون قلم در آتش و تن کاغذ اندر آب****فالنار احرقته و الماء حل به
ایام دمنه طبع و مرا طالع است اسد****من پای در گل از غم و حسرت چو شتربه
از کیسهٔ کسان منم آزاد دل که آز****آزاد را چو کیسه گلو درکشد بزه
خشنودم از خدای بدین نیتی که هست****از صد هزار گنج روان گنج فقر به
چون جان صبر در تن همت نماند نیست****گو قالب نیاز ممان هرگز و مزه
دولت به من نمی‌دهد از گوسفند چرخ****از بهر درد دنبه و بهر چراغ په
الحق غریب عهدم و از قائلان فزون****هرچند کاهل عهد کهان را کنند مه
بیمار جان رمیده برون آمدم ز ری****شاخ حیات سوخته و برگ راه نه
شب تا به چاشت راه روم پس به گرمگاه****بر هر در دهی طلبم منزل نزه
بیماری گران و به شب راندن سبک****روز آب چون به من نرسد زان خران ده
از بیم تیغ خور سفرم هست بعد از آنک****روز افکند کلاه و زند شب قبا زره
بر ره چو اسب سایه کند گویدم غلام****کاین سایه فرش توست فرود آی و سربنه
از تب چو تار موی مرا رشتهٔ حیات****و آن موی همچو رشتهٔ تب‌بر به صد گره
غایب شد از نتیجهٔ جانم میان راه****یک عیبه نظم و نثر که از صد خزینه به
یارب چو فضل کردی و جان باز دادیم****رحمی بکن نتیجهٔ جان نیز باز ده

شماره 300: که به دل در حق بدخواه شدم نیکی خواه

من که خاقانیم این مایه صفا یافته‌ام****که به دل در حق بدخواه شدم نیکی خواه
چون شوم سوخته از خامی گفتار بدان****به نکوکار پناه آرم و او هست گواه
که نگویم که مکافات بدیشان بد کن****لیک گویم که مرا از بدشان دار نگاه

شماره 301: کم کم از گنج تو گم شد آه آه

گنج عمری داشتی خاقانیا****کم کم از گنج تو گم شد آه آه
شد سیاهی دیدهٔ دولت سپید****شد سپیدی چهرهٔ سلوت سیاه
در زیان عمر یکسانند خلق****خواه درویش است، خواهی پادشاه
از کیا درگیر کز زر یافت تاج****تا شبانی کز گیا دارد کلاه
بامدادان روز چون سر برزند****بر همه یکسان درآید شام‌گاه
هرکه را بی‌صرف کم شد نقد عمر****هست مغبون اندر این بازارگاه
عمر کاهد تن گدازد دور چرخ****اینت چرخ تن گداز عمر کاه
جزوی از من کم شود، جزوی ز میر****روزی از من بگذرد، روزی ز شاه
از گدائی چون من و میری چو تو****عمر یکسان می‌ستاند سال و ماه
کام ثعبان را چه خرچنگ و چه مور****سیل طوفان را چه خرسنگ و چه کاه
آتش سوزان و داس تیز را****یک صفت باشد تر و خشک گیاه
شمع را از باد کی باشد امان؟****پنبه را ز آتش کجا باشد پناه
شاه محجوب است و من آگه ز کار****شاه مشغول است و من فارغ ز جاه
بلکه من آزادم او در بند آز****بلکه من آگاهم او غافل ز راه

شماره 302: بلی هر آینه روباه را دم است گواه

دبیر ما به صفت روبه است گوا دم او****بلی هر آینه روباه را دم است گواه
همه به سجده نظافت دهد مساجد را****بلی منظف مسجد بود دم روباه

شماره 303: چندین سقاطهٔ هوس افزای عقل کاه

ای بلخیک سقط چه فرستی به شهر ما****چندین سقاطهٔ هوس افزای عقل کاه
آئی چو سیر کوبهٔ رازی به بانگ و نیست****جز بر دو گوپیازهٔ بلخیت دستگاه
دیگ هوس مپز که چو خوان مسیح هست****کس گوپیازهٔ تو نیارد به خوان شاه
بد نثری و رسائل من دیده چند وقت****کژ نظمی و قصائد من خوانده چندگاه
زرنیخ زرد و نیل کبود تورا ببرد****گوگرد سرخ و مشک سیاه من آب و جاه
آری در آن، دکان که مسیح است رنگرز****زرنیخ و نیل را نتوان داشت پیش گاه
سحر زبان سامری آسای من بخوان****وحی ضمیر موسوی اعجاز من بخواه
عقدی ببند ازین گهر آفتاب کان****دری بدزد ازین صدف آسمان شناه
موی تو چون لعاب گوزنان شده سپید****دیوانت همچو چشم غزالان شده سیاه
باری ازین سپید و سیاه اعتبار گیر****یا در سیه سپید شب و روز کن نگاه
پس نه‌ای و گرچه چو کلاه دار****کز دست جهل تو به در نهم کلاه
خاقانی و حقایق طبع تو و مجاز****اینجا مسیح و طوبی و آنجا خر و گیاه

شماره 304: راه همت زین و آن دربسته به

دیده از کار جهان دربسته به****راه همت زین و آن دربسته به
دوستان از هفت دشمن بدترند****هفت در بر دوستان دربسته به
دل گران بیماریی دارد ز غم****روزن چشم از جهان دربسته به
پشت دست از غم به دندان می‌خورم****از چنین خوردن دهان دربسته به
چون به صد جان یک‌دلی نتوان خرید****دل فروشان را دکان دربسته به
منقطع شد کاروان مردمی****دیدهای دیده‌بان دربسته به
خاک بیزان هوس بی‌روزی‌اند****چشم دل زین خاکدان دربسته به
از زبان در سر شدی خاقانیا****تا بماند سر، زبان دربسته به

شماره 305: میان پیشت اصحاب فرهنگ بسته

زهی عقد فرهنگیان را میانه****میان پیشت اصحاب فرهنگ بسته
علی رغم خورشید دست ضمیرت****حلی بر جبین شباهنگ بسته
چنان جادوی بخل را بسته جودت****که جادو زبان را به نیرنگ بسته
کفت عیسی‌آسا به اعجاز همت****تب آز را پیش از آهنگ بسته
دلت گوهر راز حق راست حقه****درون بس فراخ و سرش تنگ بسته
سراید نوای مدیح تو زهره****ببین گیسوی زلف در چنگ بسته
فلک چنگ پشت است و ساعات رگ‌ها****که رگ بیست‌وچار است بر چنگ بسته
فرستادمت اسب و دستار و جبه****ز مه طوق بر اسب شب‌رنگ بسته
سپید است دستار لیکن مذهب****سیاه است جبه ولی رنگ بسته
به دستار و جبه خجل سارم از تو****در عفو مگذار چون سنگ بسته
مسیح آیتی من سلیمانت کردم****که بادی فرستادمت تنگ بسته

شماره 306: بی‌خودان را به خودپرست مده

راز دارم مرا ز دست مده****بی‌خودان را به خودپرست مده
نجده ساز از دل شکسته‌دلان****این چنین نجده را شکست مده
شست تو همت است و صید تو مال****صید بدهی رواست، شست مده
مهرهٔ مار بهر مار زده است****به کسی کز گزند رست مده
عافیت کیمیاست دولت خاک****کیمیا را به خاک پست مده
گنج معنی توراست خاقانی****شو کلیدش به هرکه هست مده
پایگه یافتی، به پای مزن****دستگه یافتی ز دست مده
میده تنها توراست تنها خور****به سگان ده، به هم نشست مده
شمع غیبی به پیش کور مسوز****تیغ عقلی به دست مست مده

شماره 307: بشنو آن نالهٔ پراکنده

بر در خواجه از تظلم خلق****بشنو آن نالهٔ پراکنده
خواجه از باد تکیه‌گه کرده****بالش از بالش پر آکنده

شماره 308: زین کاسهٔ سرنگون پیروزه

زهر است مرا غذای هر روزه****زین کاسهٔ سرنگون پیروزه
وز دهر سیاه کاسه در کاسم****صد ساله غم است شرب یک روزه
دهر است کمینه کاسه گردانی****از کیسهٔ او خطاست دریوزه
در کوزه نگر به شکل مستسقی****مستسقی را چه راحت از کوزه
از چرخ طمع ببر که شیران را****دریوزه نشاید از در یوزه
خاقانی صبح خیز، هر شامی****نگشاید جز به خون دل روزه
بر تن ز سرشک جامهٔ عیدی****در ماتم دوستان دل سوزه

شماره 309: یافت خاقانی از جهان هر سه

هرچه امن و فراغت است و کفاف****یافت خاقانی از جهان هر سه
گرچه هر سه ورای مملکت است****صحت آمد ورای آن هر سه

حرف ی

 

شماره 310: کیینهٔ خسان را زنگارها زدائی

ای چرخ لاجوردی بس بوالعجب نمائی****کآیینهٔ خسان را زنگارها زدائی
هر ساعتم به نوعی درد کهن فزائی****چون من ز دست رفتم انگشت بر که خائی؟
بر سختهٔ تمام تا چند بر گرائی****دانستهٔ عیارم تا چندم آزمائی؟
پیروزه‌وار یک دم بر یک صفت نپائی****تا چند خس پذیری؟ آخر نه کهربائی
خردم بسودی آخر در دور آسیائی****بی‌خردگی رها کن خردم چو جو چه سائی
چون صوفیان صورت در نیلگون وطائی****لیک از صفت چو ایشان دور از صف صفائی
الحق کثیف رایی گرچه لطیف جایی****یکتا بر آن کسی کز طفلی بود دوتائی
آن کز دهانهٔ گاز خورد آب ناسزایی****بر زر بخت آن کس بخشی تو کیمیائی
از آفتاب دولت آن راست روشنایی****کو رخنه کرد روزن پشت از فراخ نایی
خاقانیا نمانده است آب هنر نمائی****ای سوخته توانی کاین خام کم درائی

شماره 311: در همه تبریز اندهکده‌ای بینم جای

تو همه کاخ طرب سازی و خاقانی را****در همه تبریز اندهکده‌ای بینم جای
او بدین یک درهٔ خویش تکلف نکند****تو بدین ششدرهٔ خویش تفاخر منمای
ماه در هفت فلک خانه یکی دارد و بس****زحل نحس ز من راست به یک جا دو سرای

شماره 312: چون جان پدر شد به دیگر سرای

پسر، خاندان را بود خانه‌دار****چو جان پدر شد به دیگر سرای
اگر شیر برجا نماند رواست****ولی عطسهٔ شیر ماند بجای
برون بیشه را شیر به میزبان****درون خانه را گربه به کدخدای
جهان را بنگزیرد از گربه لیک****گزیرد ز شیر نبرد آزمای
که در خانه آواز یک گربه به****که ده غرش شیر دندان نمای
که ده چار دیوار گردد خراب****ز دندان یک موش آفت فزای
نه پرویز پرداخت لنگر بری****چو از خشم بهرام بد کرد رای

شماره 313: که در او درد مردمی یابی

نیک مردی کجاست خاقانی****که در او درد مردمی یابی
نیست مرغی که حوصله‌ش به جهان****دانه پرورد مردمی یابی
خود جهان مخنث آن کس نیست****که در او مرد مردمی یابی

شماره 314: انس طلب چون کنی که یار نیابی

اهل دلی ز اهل روزگار نیابی****انس طلب چون کنی که یار نیابی
گر دگری ز اتفاق هم‌نفسی یافت****چون تو بجوئی به اختیار نیابی
خوش نفسی نیست بی‌گرانی کامروز****نافهٔ بی ثرب در تتار نیابی
آینهٔ خاک تیره کار چه بینی****ز آینهٔ تیره نور کار نیابی
روز وفا آفتاب زرد گذشته است****شب خوشی از لطف روزگار نیابی
نقطهٔ کاری کناره کن که زره را****ساز جز از نقطهٔ کنار نیابی
بر سر بازار دهر خاک چه بیزی****کآخر ازین خاک جز غبار نیابی
دهر همانا که خاکبیزتر از توست****زآنکه دو نقدش به یک عیار نیابی
بگذر ازین آبگون پلی که فلک راست****کب کرم را در او گذار نیابی
قاعده عمر زیر گنبد بی‌آب****گنبد آب است کاستوار نیابی
دست طمع کفچه چون کنی که به هردم****طعمی ازین چرخ کاسه‌وار نیابی
چرخ تهی کز پی فریب تو جنبد****کاسهٔ یوزه است کش قرار نیابی
کشت کرم را نه خوشه ماند و نه دانه****کاهی ازین دو به کشت‌زار نیابی
خاک جگر تشنه را ز کاس کریمان****از نم جرعه امیدوار نیابی
جرعه بود یادگار کاس و بر این خاک****بوئی از آن جرعه یادگار نیابی
یاد تو خاقانیا ز داد چه سود است****کز ستم دهر زینهار نیابی

شماره 315: قدح لیمان مرا شعار نیابی

مدح کریمان کنم، چرا نکنم لیک****قدح لئیمان مرا شعار نیابی
در همه دیوان من دو هجو نبینی****در همه گلزار خلد خار نیابی

شماره 316: بر من انگشت می‌گزد بی‌بی

سر انگشت می‌رزد بی‌بی****بر من انگشت می‌گزد بی‌بی
نای را دشمن است و دف را دوست****بر ره دف همی وزد بی‌بی
از پی یک نشان دوم جامه****لاجوردی همی رزد بی‌بی
افتاب است و زهره می‌طلبد****در بر مه نمی‌خزد بی‌بی
صحن پانید حلقه می‌جوید****نیشکر هم نمی‌مزد بی‌بی
چشم بد دور نیک طباخ است****کآفتاب جهان سزد بی‌بی
نپزد هیچ قلیهٔ گزری****تابهٔ شلغمی پزد بی‌بی

شماره 317: عقدهٔ سودا گشودمی چه غمستی

گر به دل آزاد بودمی چه غمستی****عقدهٔ سودا گشودمی چه غمستی
غم همه ز آن است کشنای نیازم****گر نه نیاز آزمودمی چه غمستی
گر به مشامی که بوی آز شنودم****بوی قناعت نودمی چه غمستی
تخم ادب کاشتم دریغ درودم****گر بر دولت درودمی چه غمستی
این که خرد را در ملوک نمودم****گر در عزلت نمودمی چه غمستی
بد گهران را ستودم از گهر طبع****گر گهری را ستودمی چه غمستی
سرمهٔ عیسی که خاک چشم حواری است****گر جهت خر نسودمی چه غمستی
گر ز پی ساز کار در الف آز****سین سلامت فزودمی چه غمستی
لاف پلنگی زنم و گرنه چو گربه****لقمهٔ دونان ربودمی چه غمستی
بخت غنود و به درد دل نغنودم****گر به فراقت غنودمی چه غمستی
گفتی خاقانیا به شاهد و می‌کوش****گر من ازین دست بودمی چه غمستی

شماره 318: نقش شیرین را به چشم دیگران نگذاشتی

کوهکن در عشق شیرین غیرتی گر داشتی****نقش شیرین را به چشم دیگران نگذاشتی
بود بی‌غیرت که نقش یار را بر سنگ کند****ور به لوح سینه کندی صورتی پنداشتی

شماره 319: برگ از خدا طلب کن بگذار شاخ و شوخی

یک مشت خاکی ارچه دربند کاخ و کوخی****برگ از خدا طلب کن بگذار شاخ و شوخی
نیکوت داشت اول، نیکوت دارد آخر****این بیت معتقد ساز از قاضی تنوخی

شماره 320: کز دهر به بخت نیک زادی

گفتی که سپاس کس مبر بیش****کز دهر به بخت نیک زادی
آری منم از دعای پیران****خورده بر کشت‌زار شادی
باقی شدم از هدایت عم****کاموخت مرا ملک نهادی
عم کرد مرا دعا گه نزغ****گفت افضل شرق و غرب بادی

شماره 321: عهد نامهٔ بقا فرستادی

ای جهان داوری که دوران را****عهد نامهٔ بقا فرستادی
وی کیان گوهری که کیوان را****مدد از کبریا فرستادی
عزم را چند روزه ره به کمین****راه گیر قضا فرستادی
پیش مهدی که پیشگاه هدی است****عدل را پیشوا فرستادی
آب دین رفته بود از آتش کفر****رفته را باز جا فرستادی
وقت قدرت سهیل را ز یمن****به سلام سها فرستادی
روز کین اژدهای رایت را****به مصاف و غزا فرستادی
کرکسان را ز چرخ چون گنجشک****در دم اژدها فرستادی
به سم کوه پیکران در رزم****کوه را در هوا فرستادی
ز آب تیغ کیالواشیری****آتش اندر وغا فرستادی
آخر نام خویش را بر چرخ****بیم نار بلا فرستادی
از سنا برق آتش شمشیر****عرشیان را سنا فرستادی
شررش در کواکب افکندی****دودش اندر سما فرستادی
کوه را زهره آب گشت وببست****کامتحانش از دها فرستادی
زهرهٔ آب گشتهٔ کوه است****که ثنا را جزا فرستادی
نی نی آن زر ز نور خلق تو زاد****که به خلق خدا فرستادی
هرچه خورشید زاده بود از خاک****هم به خورشید وا فرستادی
اعظم اسپهبدا به خاقانی****گنج خاقان عطا فرستادی
بدره‌ها دادی از نهان و کنون****حله‌ها بر ملا فرستادی
چشمه‌ها راندی از مکارم و باز****قلزمی از سخا فرستادی
اسمانی که اختران دادی****مهر و مه بر قفا فرستادی
هر زری کافتاب زاد از کان****به رهی بارها فرستادی
پس ازین آفتاب بخشی از آنک****نقد کان را فنا فرستادی
پارم امسال شد به سعی عطات****که مثال رضا فرستادی
جان مصروع شوق را ز مثال****خط حرز و شفا فرستادی
چو سه حرف میانهٔ نامت****از قبولم لوا فرستادی
خاطرم مریمی است حامل بکر****که دمیش از صبا فرستادی
مریمی کش هزار و یک درد است****صد هزارش دوا فرستادی
من به جان کشتهٔ هوای توام****کشته را خون بها فرستادی
خون بها گر هزار دینار است****تو دو چندان مرا فرستادی
زین صلت کو قصاص کشتن راست****من شدم زنده تا فرستادی
گنج عرشی گشایمت به زبان****که مرا کیمیا فرستادی
همه دزدان گنج من کورند****تا مرا توتیا فرستادی
من نیایش‌گر نیای توام****که صلت چون نیا فرستادی
بخشش تو به قدر همت توست****نه به قدر ثنا فرستادی
هم‌چنین بخش تا چنین گویند****که سزا را سزا فرستادی
فضل و فطنت سپاس‌دار تو اند****کاین عطیت به ما فرستادی
نشنوی آنکه حاسدان گویند****کاین همه زر چرا فرستادی
نفخهٔ روح اول البشر است****که به مردم گیا فرستادی
سال قحط انگبین و شیر بهشت****به لبی ناشتا فرستادی
ماه دی کرم پیله را از قوت****پیل بالا نوا فرستادی
کرم شب‌تاب را شب یلدا****در بن چه ضیا فرستادی
در سراب وحش به نیلوفر****ز ابر همت نما فرستادی
شاه‌باز کلاه گمشده را****در زمستان قبا فرستادی
بد نکردی و خود نکو دانی****کاین نکوئی کجا فرستادی
دانم از جان که را ستودم و باز****دانی احسان که را فرستادی
افسر زر چو شاه دابشلیم****بر سر بید پا فرستادی
ثانی اسکندری، ارسطو را****گنج بی‌منتها فرستادی
شاه نعمان کفی و نابغه را****زر و فر و بها فرستادی
مصطفی دولتا سوی حسان****خلعه چون مصطفا فرستادی
مرتضی صولتا سوی قنبر****هدیه چون مرتضی فرستادی
برگشایم در فلک به دعات****که کلید دعا فرستادی
باش تاج کیان که بر سر چرخ****تاج عز و علا فرستادی

شماره 322: عنبر در ثمن فرستادی

ابر دستا ز بحر جود مرا****عنبر در ثمن فرستادی
یمن و ترک هست شوم و به من****یمن فال یمن فرستادی
طغرلی و همای و بلبل را****زاغ طوطی سخن فرستادی
شاه شیران توئی که طرفه غزال****صید کردی به من فرستادی
گر فرستادیم غلام حبش****بس که ترک ختن فرستادی
خادم ساده دل منم که مرا****خادم ساده تن فرستادی

شماره 323: نیست بر گلبن فلک وردی

نیست در موکب جهان مردی****نیست بر گلبن فلک وردی
پدر مکرمت ز مادر دهر****فرد مانده است، بی‌نوا فردی
رصد روز و شب چه می‌باید****که ندارد ره کرم گردی
چیست از سرد و گرم خوان فلک****جز دو نان این سپید و آن زردی
درد بخل است جان عالم را****الامان یارب از چنین دردی
من که خاقانیم ز خوان فلک****دست شستم که نیست پس خوردی
ناجوان مردم ار جهان خواهم****که ندارد جهان جوان مردی
همتم رستمی است کز سر دست****دیو آز افکند به ناوردی
خواجه‌ای وعدهٔ نوالم داد****بر زبان عزیزتر مردی
گفتم آن مرد را که به دلت****بپذیرم یکی ره آوردی
که بسا مخلصا که شربت زهر****نوش کرد از برای هم‌دردی
خواجه وعده وفا نکرد و وفا****کی کند هیچ بخل پروردی
گرچه او سرد کرد خاطر من****گرم شد هم نگفتنش سردی
دل که آزرد اگر بدانستی****کو کسی نیست هم نیازردی
دیر دانست دل که او کس نیست****ورنه از نیست یاد چون کردی

شماره 324: جز بهر سجود خم نکردی

پاکا ملکا قد فلک را****جز بهر سجود خم نکردی
جلاب خواص درد سر را****الا به سپیده دم نکردی
بر من که پرستشت نکردم****در ناکردن ستم نکردی
آن چیست که از بدی نکردم****وآن چیست که از کرم نکردی
گفتی که کنم جزای جرمت****چون وقت رسید هم نکردی
خاقانی را که مرغ عشق است****جز نامزد حرم نکردی

شماره 325: ور نکردی خاطر او نور پیوند آمدی

طبع روشن داشت خاقانی حوادث تیره کرد****ور نکردی خاطر او نور پیوند آمدی
گر کلید خاطرش نشکستی اندر قفل غم****از خزانهٔ غیب لفظش وحی مانند آمدی
گر به اول نستندندی اصل شیرینی ز موم****نخل مومین را رطب شیرین تر از قند آمدی

شماره 326: به نظم و نثر همانا که پیش‌کار منندی

اگر معزی و جاحظ به روزگار منندی****به نظم و نثر همانا که پیش‌کار منندی
ز بورشید و ز عبدک مثل زنند به شروان****وگر به دور منندی دوات‌دار منندی
به زور و زر نفریبم چو زور و زر وزیران****که فخر زور و زرستی گر اختیار منندی
بر آسمان وزارت گر انجم هنرستی****وزارت و هنر امروز در شمار منندی

شماره 327: دل مژده پذیر دیده بودی

گر دیده یک اهل دیده بودی****دل مژده پذیر دیده بودی
جان حلقه به گوش گوش گشتی****گر نام وفا شنیده بودی
این قحط جهان کسی نبردی****گر کشت وفا رسیده بودی
کشتی حیات کم شکستی****گر بحر غم آرمیده بودی
می‌ترسد از آب دیده جانم****ای کاش نه سگ گزیده بودی
گر آهم خواستی فلک را****چون صبح دوم دریده بودی
ور چشم فلک به شفقت استی****زو خون شفق چکیده بودی
مرغ دلم زا زبان به رنج است****ورنه ز قفس پریده بودی
آویخته کی بدی ترازو****گر زآنکه زبان بریده بودی
خاقانی اگر نه اهل جستی****دامن ز جهان کشیده بودی
هرچند جهان چنو ندیده است****او کاش جهان ندیده بودی
با آن‌که تمامش آفریدند****ای کاش نیافریده بودی

شماره 328: آمد به دلو در طلب تخت مشتری

چون یوسف سپهر چهارم ز چاه دی****آمد به دلو در طلب تخت مشتری
سیاره‌ای ز کوکبهٔ یوسف عراق****آمد که آمد آن فلک ملک پروری
هان مژده هان که رستی ازین قحط مردمی****هین سجده هین که جستی ازین چاه مضطری
تو چه نشین و موکب سیاره آشنا****تو قحط بین و کوکبهٔ یوسف ایدری
خاقانیا چه ترسی از اخوان گرگ فعل****چون در ظلال یوسف صدیق دیگری
یا ایهاالعزیز بخوان در سجود شکر****جان برفشان بضاعت مزجاة کهتری
کآنجا که افسر سر گردن‌کشان بود****او را رسد بر افسرشان صاحب افسری
فصلی که در معارضهٔ غیر گفته‌ای****تضمینش کن در این دو سه منظوم گوهری
ای در قمار چرخ مسخر به دست خون****از چرخ بادریسه سراسیمه سرتری
غوغای سرکشان فلک پایدام توست****تو فتنه را بهانه ز خاقانی آوری
زنبور کافر ار پی غوغا به کین توست****بر عنکبوت یک‌تنه تهمت چه می‌بری
در اوهن‌البیوت چه ترسی ز عنکبوت****چون بر در مشبک زنبور کافری
سرپنجگی نه سیرت خرگوش خنثی است****ترس از هژبر دار در آن صورت نری
از روزگار ترس نه از رند روزگار****از سامری هراس نه از گاو سامری
چون دور باش در دهن مار دیده‌ای****از جوشن کشف چه هراسی؟ چه غم خوری؟
خاقانیا چو طوطی ازین آهنین قفس****کوشی که نیم بال بیابی و بر پری

شماره 329: مانا ز بخت یافت نگین پیمبری

افاق زیر خاتم خوارزم شاهی است****مانا ز بخت یافت نگین پیمبری
پیش سپید مهرهٔ قدرش زبون‌تر است****از بانگ پشه دبدبهٔ کوس سنجری
از بهر آنکه نامهٔ درگاه او برد****عنقا کمر ببست برای کبوتری
چرخ کبود را ز حسام بنفش او****تهدید می‌رسد که رها کن ستمگری
از دهر زاد و دهر فضولی نمای را****خون ریختی گرش نبدی حق مادری
تیغش ز چار شهر خراسان خراج خواست****از چار شهر چه که ز نه چرخ چنبری
شمشیر گوشت خوارهٔ او را مزوری است****آن‌کس که خورد رست ز دست مزوری
گر خصم او بجهد طلسمی بساخته است****آن‌قدر هم ز قدرت او خواست یاوری
گوساله گرچه بهر خلاف خدای بود****نطق از خدای یافت نه از سحر سامری
گردون مگر مصحف نامش شنوده بود****کابشر نوشت نامش بر تاج مشتری
روح القدس به خدمت او می‌خورد قسم****کامروز در زمانه تو اسلام پروری
سوگند خورد عاقلهٔ جان به فضل و عدل****کز روی عدل گستری و فضل پروری
خوارزم شه هزار چو محمود زاولی است****خاقانی از طریق سخن صد چو عنصری

شماره 330: که تو اهل وفاش پنداری

کیست ز اهل زمانه خاقانی****که تو اهل وفاش پنداری
دوستی کز سر غرض شد دوست****هان و هان تاش دوست نشماری
خواجه گوید که دوست دار توام****پاسخش ده که دوست چون داری
تا عزیزم مرا عزیز کنی****چون شد خوار خوار انگاری
یا بلندم کنی گه پستی****یا عزیزم کنی گه خواری
با من این دوستی به شرطی کن****کاخر آن شرط را بجای آری
کان خطائی که حق ز من بیند****گر تو بینی ز من نیازاری
ور شود خصم من زبردستی****زیر پای بلام مگذاری

شماره 331: مایه بجز طبع پیچ پیچ نداری

رو که سوی راستی بسیج نداری****مایه بجز طبع پیچ پیچ نداری
دایم پنداشتی که داری چیزی****هیچ نداری خبر که هیچ نداری
تا کی گوئی که بوده‌ام به بسیجات****کانچه بود در پس بسیج نداری
خاطر خاقانی از بسیج ببردی****ز آنکه دل مردمی بسیج نداری

شماره 332: چه خوش داشت نظم روان عنصری

به تعریض گفتی که خاقانیا****چه خوش داشت نظم روان عنصری
بلی شاعری بود صاحب‌قران****ز ممدوح صاحب‌قران عنصری
ز معشوق نیکو و ممدوح نیک****غزل‌گو شد و مدح‌خوان عنصری
جز ار طرز مدح و طراز غزل****نکردی ز طبع امتحان عنصری
شناسند افاضل که چون من نبود****به مدح و غزل درفشان عنصری
که این سحر کاری که من می‌کنم****نکردی به سحر بیان عنصری
ز ده شیوه کان حیلت شاعری است****به یک شیوه شد داستان عنصری
مرا شیوهٔ خاص و تازه است و داشت****همان شیوهٔ باستان عنصری
نه تحقیق گفت و نه وعظ و نه زهد****که حرفی ندانست از آن عنصری
به دور کرم بخششی نیک دید****ز محمود کشور ستان عنصری
به ده بیت صد بدره و برده یافت****ز یک فتح هندوستان عنصری
شنیدم که از نقره زد دیگدان****ز زر ساخت آلات خوان عنصری
اگر زنده ماندی در این دور بخل****خسک ساختی دیگدان عنصری
نخوردی ز خوان‌های این مردمان****پری‌وار جز استخوان عنصری
به بوی دو نان پیش دونان شدی****زدی بوسه چون پر نان عنصری
ز تیر فلک تیغ چستی نداشت****چو من در نیام دهان عنصری
ز نی دور باش دو شاخی نداشت****چو من در سه شاخ بنان عنصری
نبوده است چون من گه نظم و نثر****بزرگ آیت و خرده دان عنصری
به نظم چو پروین و نثر چو نعش****نبود آفتاب جهان عنصری
ادیب و دبیر و مفسر نبود****نه سحبان یعرب زبان عنصری
چنانک این عروس از درم خرم است****به زر بود خرم روان عنصری
دهم مال و پس شاد باشم کنون****ستد زر و شد شادمان عنصری
به دانش بر از عرش گر رفته بود****به دولت بر از آسمان عنصری
به دانش توان عنصری شد ولیک****به دولت شدن چون توان عنصری

شماره 333: خضری که آب علم ز بحر یقین خوری

صدرا تو را جلالت اسکندر است لیک****خضری که آب علم ز بحر یقین خوری
هم ظل ذوالجلالی و هم نور آفتاب****بر اسمانی و غم اهل زمین خوری
بر گنج سایه از پی بذل زر افکنی****در بحر غوطه از پی در ثمین خوری
از دست دیو حادثه در تو گریخت دین****یعنی شهاب دین توئی اندوه دین خوری
هستی شکسته‌دل ز شیاطین ولی چه باک****چون مومیائی از کف روح الامین خوری
آدم چو غصه خورد ز دیدوی شگفت نیست****گر تو شهاب غصهٔ دیو لعین خوری
در مدحت تو مبدع سحر آفرین منم****شاید دریغ مبدع سحر آفرین خوری
خوردی دریغ من که اسیرم به دست چرخ****آری به دست دیو دریغ نگین خوری
در شرق و غرب صبح پسینم به صدق و فضل****تو آفتابی انده صبح پسین خوری
نار کلیم و چشمهٔ خضر است شعر من****شب شمع از آن فروزی و روز آب ازین خوری
هست انگبین ز گل چکنی پس گل انگبین****چون نحل گل خورد نه ز گل انگبین خوری
مهر جم است و کاس جنان نظم و نثر من****مهر از یسار خواهی و کاس از یمین خوری
دیوان من تو را چه ز افسانه دم زنی****قرآنت بر یمین چه به ابجد یمین خوری
چه حاجت است نشتر ترسا چو بامداد****شربت ز دست عیسی گردون نشین خوری
بر شعر زر دهی ز کریمان مثل شوی****با شیر پی نهی ز گوزنان سرین خوری
از ششتر سخا چو طراز شرف دهی****از عسکر سخن شکر آفرین خوری
دانی حدیث آن زن حلواگر گدای****گفتا چنین کنی به مکافا چنین خوری

شماره 334: و فوضت امری الی حالقی

رضیت بما قسم الله لی****و فوضت امری الی حالقی
لقد احسن الله فیما مضی****کذلک یحسن فیما بقی

شماره 335: ریزه خور خوان من عنصری و رودکی

شاعر مفلق منم، خوان معانی مراست****ریزه خور خوان من عنصری و رودکی
زنده چو نفس حکیم نام من از تازگی****گشته چو مال کریم حرص من از اندکی
قالت من نیم‌روز، حالت من نیم‌شب****تیغ کشد هندوی تیر زند ناوکی
در بر این پیرزن هیچ جوان مرد نیست****خلق همه کودکند من نکنم کودکی
بلبل خردم که خورد بس کندم کرمکی****کرم قزم در هنر زان نکنم کرمکی
بوم چنان سربزرگ از همه مرغان کم است****وز همه باز است بیش با همه سر کوچکی
تا کی گوئی چو گل دارم یاقوت و زر****من چو صبا بگذرم تا تو چو گل بترکی
عذر نهم گرنه‌ای خوش سخن و راست‌بین****حنظل و آنگه خوشی؟ احوال و آنگه یکی؟
بخت کیان مانک است سعد فلک مانکی است****من ز پی فال سعد مانکیم مانکی
اینت علی رایتی قاتل هر خارجی****وینت قباد آیتی قامع هر مزدکی
جعفر صادق به قول جعفر برمک به جود****با هنر هاشمی با کرم برمکی

شماره 336: کز سر سودا خرد را در سر آرد خیرگی

بس کن از سودای خوبان داشتن خاقانیا****کز سر سودا خرد را در سر آرد خیرگی
صورت خوبان به معنی چون ببینی آینه است****کز برون سو روشنی دارد درون سو تیرگی

شماره 337: دورانگه سپهر و سفرگاه انجمی

ای باغ داد و بیضهٔ بغداد مرحبا****دورانگه سپهر و سفرگاه انجمی
از نور و نور و سور و سرور و چراغ و باغ****چرخ چهارمی نه که فردوس هشتمی
هستت ز رنگ و بوی همه چیزها ولیک****آوخ که نیست بوی دل و رنگ مردمی

شماره 338: باجگه دیدم و نظاره بتان حرمی

دی شبانگه به غلط تا به لب دجله شدم****باجگه دیدم و نظاره بتان حرمی
بر لب دجله ز بس نوش لب نوش‌لبان****غنچه غنچه شده چون پشت فلک روی زمی
نازنینان عرب دیدم و رندان عجم****تشنه‌دل ز آرزو و غرقه تن از محتشمی
پیری از دور بیامد عجمی زاد و غریب****چشم پوشیده و نالان ز برهنه قدمی
دهنش خشک و شکفته رخش از ابر مژه****جگرش گرم و فسرده تنش از سرد دمی
تشنگی بایه برده به لب دجله فتاد****سست تن مانده و از سست تنی سخت غمی
آب برداشتن از دجله مگر زور نداشت****که نوان بود ز لرزان تنی و پشت خمی
شربتی آب طلب کرد ز ملاحی و گفت****هات یا شیخ ذهیبا حرمی الرقم
پیر گفت ای فتی آن زر که ندارم چه دهم****گفت: اخسا قطع الله یمین العجمی
آبی از دجله چوبینم که به پیری ندهند****من ز بغداد چه گویم صفت بی‌کرمی
بی‌درم لاف ز بغداد مزن خاقانی****گر چه امروز به میزان سخن یک درمی

شماره 339: در شان عهدت آمده آیات محکمی

ای بزم تو فروخته رایات خرمی****در شان عهدت آمده آیات محکمی
از غایت احاطت و از قوت و شرف****هم جرم آفتابی و هم چرخ اعظمی
وقت است کز برای هلاک مخالفان****افلاک را کنی به سیاست معلمی
بر آسمان فتح خرامی چو آفتاب****از برج خرمی به سوی چرخ خرمی

شماره 340: به مرگش چراغ سخن کشتمی

چراغ کیان کشته شد کاش من****به مرگش چراغ سخن کشتمی
گرم قوتستی چراغ فلک****به آسیب یک دم زدن کشتمی
گرم دست رفتی به شمشیر صبح****اجل را به دست زمن کشتمی
سلیمان چو شد کشتهٔ اهرمن****مدد بایدم کاهرمن کشتمی
به مازندرانم ظفر بایدی****که دیوانش را تن به تن کشتمی
چو شیرین تن خویشتن را به تیغ****پس از خسرو تیغ زن کشتمی
اگر با صفهود وفا کردمی****به هجران او خویشتن کشتمی
اگر حق مهرش به جای آرمی****طرب را چو گل در چمن کشتمی
دل و دیده بر دست بنهادمی****چو سیماب از آب دهن کشتمی
عروسان خاطر دهندی رضا****که چون سمعشان در لگن کشتمی
هم او را از آن حاصلی نیستی****وگر خویشتن در حزن کشتمی
رفیقا مکش خویشتن در فراق****که گر شایدی کشت من کشتمی

شماره 341: نانت جوین چراست سخن‌هات گندمی

خاقانیا! مسیح دما! زین خراس دهر****نانت جوین چراست سخن‌هات گندمی
مردی، چرا شوی به در عامه طفل‌وار****شیری، چرا کنی ز سر لابه سگ دمی
درگاه حق شناس که دنیا ز پس دود****بشنو ندای حق سوی دنیا که اخدمی
مردم مجوی و یار مخواه از جهان که هست****یاری و مردمی همه ماری و کژدمی
چون هر دو میم مردمه در خط کاتبان****کو راست هر دو مردمهٔ چشم مردمی

شماره 342: مردم رسد به مردم، باور بکردمی

باور نکردمی که رسد کوه سوی کوه****مردم رسد به مردم، باور بکردمی
کوهی بد این تنم که بدو کوه غم رسید****من مردمم چرا نرسیدم به مردمی؟

شماره 343: هم از نای و نوشی سبب کردمی

گر از غم خلاصی طلب کردمی****هم از نای و نوشی سبب کردمی
مرا غم ندیم است خاص ارنه من****چو عامان به نوعی طرب کردمی
اگر غم طلاق از دلم بستدی****نکاح بنات العنب کردمی
گرم دست رفتی لگام ادب****بر این ابلق روز و شب کردمی
وگر کردهٔ چرخ بشمردمی****شمارش سوی دست چپ کردمی
کلید زبان گر نبودی وبال****کی از خامشی قفل لب کردمی
بری‌خوردمی آخر از دست کشت****اگرنه ز مومی رطب کردمی
مگر فضل من ناقص است ارنه من****بر او تکیه‌گاهی عجب کردمی
ادب داشتم دولتم برنداشت****ادب کاشکی کم طلب کردمی
عصای کلیم ار به دستم بدی****به چوبش ادب را ادب کردمی
اگر در هنرها هنر دیدمی****به خاقانی آن را نسب کردمی

شماره 344: نام حور دل فریبش کردمی

عالمی بس دیو رای است ارنه من****نام حور دل فریبش کردمی
ارغوانش زعفران ساید همی****ور نسودی من عتابش کردمی
شهربانووار چون رفتی به راه****من عمروار احتسابش کردمی
مادیانی کو شکیبا شد ز فحل****از ریاضت من رکابش کردمی
گرچه او را حاجت مهماز نیست****راندمی شب چو نهیبش کردمی
بر چنین مرکوب سی فرسنگ راه****من ز چشم بد نقابش کردمی
کلک سیمین در دواتش سودمی****بند زرین بر کتابش کردمی
از در عشرین کتابش خواندمی****وز ره تسعین حسابش کردمی

شماره 345: دامن از اهل جهان افشاندمی

اهل بایستی که جان افشاندمی****دامن از اهل جهان افشاندمی
گر مرا یک اهل ماندی بر زمین****آستین بر آسمان افشاندمی
شاهدان را گر وفائی دیدمی****زر و سر در پایشان افشاندمی
گر وفا از رخ برافکندی نقاب****بس نثارا کان زمان افشاندمی
گر مرا دشمن ز من دادی خلاص****بر سر دشمن روان افشاندمی
بر سرم شمشیر اگر خون گریدی****در سرشک خنده جان افشاندمی
گر مقام نیست هستان دانمی****هستی خود در میان افشاندمی
جرعهٔ جان از زکات هر صبوح****بر سر سبوح خوان افشاندمی
لعل تاج خسروان بربودمی****بر سفال خمستان افشاندمی
دل ندارم ورنه بر صید آمدی****هر خدنگی کز کمان افشاندمی
گرنه خاقانی مرا بند آمدی****دست بر خاقان و خان افشاندمی

شماره 346: خون شو ای چشم که این سوز جگر کس را نی

چشمهٔ خون ز دلم شیفته‌تر کس را نی****خون شو ای چشم که این سوز جگر کس را نی
تنم از اشک به زر رشتهٔ خونین ماند****هیچ زر رشته ازین تافته‌تر کس را نی
هیچ کس عمر گرامی نفروشد به عدم****سر این بیع مرا هست اگر کس را نی
درد دل بر که کنم عرضه که درمان دلم****کیمیائی است کز او هیچ اثر کس را نی
آن جگر تر کن من کو که ز نادیدن او****خشک آخورتر ازین دیدهٔ تر کس را نی
غم او بر دل من پردهٔ زنگاری بست****کس چو داند که بر این پرده گذر کس را نی
آه و دردا که چراغ من تاریک بمرد****باورم کن که ازین درد بتر کس را نی
غلطم من که چراغی همه کس را میرد****لیک خورشید مرا مرد و دگر کس را نی
دل خاقانی ازین درد درون پوست بسوخت****وز برون غرقهٔ خون گشت خبر کس را نی

شماره 347: پری به پوست همی دان که بس گران جانی

رشیدکا ز تهی مغزی و سبک خردی****پری به پوست همی دان که بس گران جانی
گه شناس قبول از دبور بی‌خبری****گه تمیز قبل از دبر نمی‌دانی
سخنت را نه عبارت لطیف و نه معنی****عروس زشت و حلی دون و لاف لامانی
زنی به سخره برآمد به بام گلخن و گفت****که دور چشم بد از کاخ من به ویرانی
سخنت بلخی و معنیش گیر خوارزمی****ز بلخی آخر تفسیر این سخن دانی
گرفتمت که هزاران متاع ازین سان هست****کدام حیله کنی تا فروخت بتوانی
حدیث بوزنه خواندی و رشم گرد ناو****چو طیره گشت کفایت ده خراسانی
چه گفت بوزنه را گفت: کون دریده زنا****برای رشم فروشیت کو زبان دانی
زبان بران زمانه به گشتن‌اند، مگوی****که در زمانه منم هم‌زبان خاقانی
سقاطه‌های تو آن است و شعر من این است****به تو چه مانم؟ ویحک به من چه می‌مانی
قیاس خویش به من کردن احمقی باشد****که ابن اربدی امروز تو نه حسانی
دلیل حمق تو طعن تو در سنائی بس****که احمقی است سر کرده‌های شیطانی

شماره 348: ای قهر زهردار الهی چنین کنی

گویند کز تبی ملک الشرق درگذشت****ای قهر زهردار الهی چنین کنی
مرگ از سر جوان جهان‌جوی تاج برد****ای مرگ ناگهان تو تباهی چنین کنی
شاهی خدای راست که حکم این چنین کند****او را بدو نمود که شاهی چنین کنی

شماره 349: که وجود همه ممکن تو کنی

صانعا شکر تو واجب شمرم****که وجود همه ممکن تو کنی
کائنا من کان خاک در توست****که زخاک این همه کائن تو کنی
گرچه از وجه عدم عین وجود****نتوان کرد ولیکن تو کنی
دل خاقانی اگر کوه غم است****هم در آن کوه معاون تو کنی
تو خزائن نهی اندر نفسش****وز صفا مهر خزائن تو کنی
گر حسودانش مساوی گویند****آن مساویش محاسن تو کنی
امن و بیم از تو همی دارد و بس****که تو سوزانی و ساکن تو کنی
ور ره امن تو پیش آری هم****در ره بیم هم ایمن تو کنی
طاعنان خسته دلش می‌دارند****خار در دیدهٔ طاعن تو کنی
تاج بر فرق محمد تو نهی****خاک بر تارک کاهن تو کنی

شماره 350: مدد می‌دهم تا تو تاثیر بینی

ز آب سخن بحر ارجیش را من****مدد می‌دهم تا تو تاثیر بینی
ازین بحر ماهی گرفتندی اکنون****چو من آمدستم صدف گیر بینی

شماره 351: طبقات طبق ز نان بینی

اهل بغداد را زنان بینی****طبقات طبق ز نان بینی
هاون سیم زعفران سایان****فارغ از دستهٔ گران بینی
زعفران سای گشته هاون‌ها****تنگ چون تنگ زعفران بینی
حقه‌های بلور سیم‌افشان****هر دو هفته عقیق‌دان بینی
غار سیمین و سبزه پیرامن****در برش چشمهٔ روان بینی
ماده بر ماده اوفتان دو به دو****همچو جوزا و فرقدان بینی
چار بالش چو نقره از پس و پیش****دو رفاده ز پرنیان بینی
چون طبق بر طبق زنند افغان****در طبق‌های آسمان بینی
کوس کوبی است این کوبی****که همه عالمش فغان بینی
ای برادر بیا و جلدی کن****می‌زن چو آن‌چنان بینی
آب ینه رفت و رونق ****تا علمشان بدین نشان بینی
بس کن این هزل چیست خاقانی****که ز هزل آفت روان بینی
گر به نقش زنان فرود آئی****همچو نقش زنان زیان بینی

شماره 352: از نقش هر جمادی کورا روان نبینی

خاقانیا فرو خوان اسرار آفرینش****از نقش هر جمادی کورا روان نبینی
از خوار داشت منگر در ذات هیچ چیزی****کآنجا دلی است گویا کورا زبان نبینی
در هر دلی است دردی در هر گلی است وردی****زنهار تا به خواری در این و آن نبینی

شماره 353: دست ازین آب هم به آب بشوی

آب شهوت مریز خاقانی****دست ازین آب هم به آب بشوی
بس که سرخاب روی عمر بشست****این سپیداب پست شهوت جوی
رشته جان مبر ز مهرهٔ پشت****سیم سیما مبر ز سکهٔ روی

شماره 354: خاقانی ازین دو جنس کم جوی

صبح کرم و وفا فرو شد****خاقانی ازین دو جنس کم جوی
پای طلب از کرم فرو بند****دست از صفت وفا فرو شوی
شو تعزیت کرم همی‌دار****رو مرثیهٔ وفا همی گوی

شماره 355: خوشتر ز اشک مریمی و باد عیسوی

مرفق دهم به حضرت صاحب قصیده‌ای****خوشتر ز اشک مریمی و باد عیسوی
از خلق جعفر دومش آفریده حق****چون زر جعفری همه موزون و معنوی
کز رشک سحرهاش ز حیرت رودبه عجز****رای مسیح چون خط ترسا ز کژ روی
گر شعر من به شاه رساند که دولتش****چون ماه عید قبلهٔ عالم شو از نوی
تیغش لباس معجز و ایمان برهنه تن****ای دهر بد کنی که بدان تیغ نگروی
نه چرخ هشت بیدق شطرنج ملک او****او شاه نصرت از ید بیضای موسوی
رخ دولت است و فرزین صدر است و شاه شاه****فیل و فرس نجوم و سپهر از تهی دوی
من بنده را که قائم شطرنج دانشم****بر نطع آفرین ز سر خاطر قوی
فرزین دل است و شه خرد و رخ ضمیر راست****بیدق رموز تازی و معنی پهلوی
چون اسب و فیل نیست دلم خون همی شود****از بهر اسب و فیل دلا خون همی شوی
کانعام شه که باج ستاند ز ترک و هند****بخشد هم اسب ترکی و هم فیل هندوی
شاها تو را چه فخر به بخشیدن اسب و فیل****خود هند و چین دهی به سالی که بشنوی
دولت ستانه بوس درست باد تا به کام****صد سال تخم عدل بکاری و بدروی

شماره 356: کز سبزه خط سبزه برآورد لب جوی

می تا خط جام آر به رنگ لب دل‌جوی****کز سبزه خط سبزه برآورد لب جوی
اکنون که چمن سبز سلب گشت سه لب داشت****یعنی لب جام و لب جوی و لب دل‌جوی

شماره 357: تا از میان موج سیاست برون شوی

خاقانیا ز خدمت شاهان کران طلب****تا از میان موج سیاست برون شوی
چون جام و می قبول و رد خسروان مباش****کب فسرده آئی و دریای خون شوی
از قرب و بعدشان که چو خورشید قاهرند****چون ماه گه کم آئی و گاهی فزون شوی
در یک شب از قبول و ز رد چون بنات نعش****گه سرفراز گردی و گاهی نگون شوی

شماره 358: عنقاست کبک هم صفت اوش چون نهی

خاقانی است بلبل عنقا سخن ولی****عنقاست کبک هم صفت اوش چون نهی
خاقانیا زمانه تو را پند می‌دهد****پندار چه تلخ هست کم از نوش چون نهی
بر خازنان فکر مبارش ز راه گوش****چون موم خازنانش پس گوش چون نهی

شماره 359: تا ز سگان خلق شیر شرزه نجویی

بس کن خاقانیا ز مدحت دونان****تا ز سگان خلق شیر شرزه نجویی
تا به چنین لفظ نام سفله نرانی****ز آب خضر کام مار گرزه نشویی
هر زه واحسنت هرزه بود که گفتی****نذر کن اکنون که بیش هرزه نگویی

شماره 360: لاف از علی مزن که یزید دوم تویی

ای ظلم تو مخرب ملک یزیدیان****لاف از علی مزن که یزید دوم تویی
تو منکری که از لب عیسی نفس منم****من آگهم که از خر دجال دم تویی
لاف از هنر میار که بر مرکب هنر****جای عنان منم محل پاردم تویی
اندر حرام‌زادگی از استران دهر****آن ارجل درشت سر نرم سم تویی
قمی و درگزینی و کاشانی وزیر****در خواجگی سر آمدگانند گم تویی
اصحاب کهف‌وار ز ننگ تو زیر خاک****خفتند هر سه، رابعهم کلبهم تویی
خاقانی اشتلم به زبانی کند چو تیغ****بفکن سپر که بابت این اشتلم تویی

حرف ا

 

شماره 361: نه فلک یک جوان ندیده چو من

 

نیست سالم دو ده ولی به سخن****نه فلک یک جوان ندیده چو من
لیکن ار فضل هست، دولت نیست****فضل بی‌دولت اسم بی‌معنی است
گرچه طعنم زنند مشتی دون****چه توان کرد؟ الجنون فنون
کین نجویم گر آن دراز شود****طعنه‌شان خود به عکس باز شود
کان صفت کوه را تواند بود****کز صدا باز گوید آنچه شنود
آن صدا را تو زو چه پنداری****جز گران جانی و سبکساری

بعدی                       قبلی

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 20
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 600
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 7,662
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 7
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 9,540
  • بازدید ماه : 17,751
  • بازدید سال : 257,627
  • بازدید کلی : 5,871,184