loading...
فوج
s.m.m بازدید : 1041 1395/04/11 نظرات (0)

دیوان اشعار افضل‌الدین خاقانی_ترجیحات1تا35

ترجیع بند

 

ترجیعات

 

شمارهٔ ۱ - در مدح جلال الدین اخستان شروان شاه

جام ز می دو قله کن خاص برای صبح‌دم****فرق مکن دو قبله دان جام و صفای صبح‌دم
بر تن چنگ بند رگ وز رگ خم گشای خون****کآتش و مشک زد به هم نافه‌گشای صبح‌دم
جام چو دور آسمان درده و زمین فشان****جرعه چنان که برچکد خون به قفای صبح‌دم
چرخ قرابهٔ تهی است پارهٔ خاک در میان****پری آن قرابه ده جرعه برای صبح‌دم
حلق و لب قنینه بین سرفه‌کنان و خنده زن****خنده بهار عیش دان، سرفه نوای صبح‌دم
ساقی اگر نه سیب تر بر سر آتش افکند****این همه بوی چون دهد می به هوای صبح‌دم
صورت جام و باده بین معجز دست ساقیان****ماه نو و شفق نگر نور فزای صبح‌دم
باده به گوش ماهیی بیش مده که در جهان****هیچ نهنگ بحرکش نیست سزای صبح‌دم
صبح شد از وداع شب با دم سرد و خون دل****جامه دران گرفت کوه، اینت وفای صبح‌دم
شمع که در عنان شب زردهٔ بش سیاه بود****از لگد براق جم، مرد بقای صبح‌دم
موکب صبح را فلک دید رکابدار شه****داد حلی اختران نعل بهای صبح‌دم
شاه معظم اخستان شهر گشای راستین****داد ده ظفر ستان، ملک خدای راستین
رطل کشان صبح را نزل و نوای تازه بین****زخمه زنان بزم را ساز و نوای تازه بین
رنگ بشد ز مشک شب بوی نماند لاجرم****باد برآبگون صدف غالیه‌سای تازه بین
بید بسوز و باده کن راوق و لعل باده را****چون دم مشک و عود تر عطر فزای تازه بین
سوخته بید و باده‌بین رومی و هندویی بهم****عشرت زنگیانه را برگ و نوای تازه بین
نافهٔ چین کلید زد صبح و کلید عیش را****بر در عده‌دار خم قفل گشای تازه بین
ترک سلاح پوش را زلف چو برهم اوفتد****عقل صلاح کوش را مست هوای تازه بین
شاهد روز کز هوا غالیه‌گون غلاله شد****شاهد توست جام می زو تو هوای تازه بین
نیست جهان تنگ را جای طرب که دم زنی****ز آن سوی خیمهٔ فلک خم زن و جای تازه بین
زیر پل فلک مجوی آب وفا ز جوی کس****بگذر از این پل کهن آب وفای تازه بین
لهجهٔ راوی مرا منطق طیر در زبان****بر در شاه جم نگین، تحفه دعای تازه بین
قلعهٔ گلستان شه قلهٔ بوقبیس دان****حصن شما خیش حرم کعبه سرای تازه بین
رستم کیقباد فر حیدر مصطفی ظفر****همره رخش و دل دلش فتح و غزای راستین
بر ره قول کاسه‌گر نوای نو زند****بر سر خوانچهٔ طرب مرغ صلای نو زند
مرغ قنینه چون زبان در دهن قدح کند****جان قدح به صد زبان لاف صفای نو زند
طاس چو بحر بصره بین جزر و مدش به جرعه‌ای****ساحل خاک را ز در موج عطای نو زند
بزم چو هشت باغ بین باده چهار جوی دان****خاصه که ساز عاشقان حور لقای نو زند
سنگ به لشکر افکند منهی عقل و آخرش****قاضی لشکر مغان حد جفای نو زند
و آن می عقل دزد هم نقب زند سرای غم****لاجرمش صفیر خوش چنگ سرای نو زند
چنگ بریشمین سلب کرده پلاس دامنش****چون تن زاهدان کز او بوی ریای نو زند
نای چو زاغ کنده پر نغز نوا چو بلبلان****زاغ که بلبلی کند طرفه نوای نو زند
دست رباب را مجس تیز و ضعیف و هر نفس****نبض‌شناس بر رگش نیش عنای نو زند
بربط اگر دم از هوا زد به زبان بی‌دهان****نی به دهان بی زبان دم ز هوای نو زند
چنبر دف شود فلک مطرب بزم شاه را****ماه دو تا سبو کشد زهره ستای نو زند
شاه خزر گشای را هند و خزر شرف دهد****بر پسر سبکتکین هند گشای راستین
جام و تنوره بین به هم باغ و سرای زندگی****ز آتش و می بهار و گل زاده برای زندگی
بر در درج خط قدح از افق تنوره بین****عکس دو آفتاب را نورفزای زندگی
حجرهٔ آهنین نگر، حقهٔ آبگینه بین****لعل در این و زر در آن، کیسه‌گشای زندگی
جام پری در آهن است از همه طرفه‌تر ولی****نقش پری به شیشه بین سحرنمای زندگی
دائرهٔ تنوره بین ریخته نقطه‌های زر****کرده چو سطح آسمان خط سرای زندگی
شبه سپید باز بین بر سر کوه پر طلا****باز سپید روز بین بسته قبای زندگی
قطره و میغ تیره بین شیره سفید و تخمه کان****عالم دردمند را کرده دوای زندگی
سال نو است و قرص خور خوانچهٔ ماهی افکند****وز بره خوان نو نهد بهر نوای زندگی
تابهٔ زر ندیده‌ای بر سر ماهی آمده****چشمهٔ خور به حوت بین وقت صفای زندگی
ابر چو پیل هندوان آمد و باد پیل‌بان****دیمه روس طبع را کشته به پای زندگی
روز یکم ز سال نو جشن سکندر دوم****خاک ز جمرهٔ سوم کرده قضای زندگی
شاه سکندر هدی، چشمهٔ خضر رای او****بی‌ظلمات چشمه بین زاده ز رای راستین
ای به هزار جان دلم مست وفای روی تو****خانهٔ جان به چار حد وقف هوای روی تو
رشتهٔ جان برون کشم هر مژه سوزنی کنم****دیده بدوزم از جهان بهر وفای روی تو
تا چو کبوتران مرا بام تو نقش دیده شد****کافرم ار طلب کنم کعبه به جای روی تو
گرچه چو پشت آینه حلقه به گوش تو شدم****آینه کردم اشک را خاص برای روی تو
از همه تا همه مرا نیم دل است و یک نفس****هر دو به مهر کرده‌ام بهر رضای روی تو
قفل به سینه برزدم کوست خزینهٔ غمت****قفل خزینه ساختم دست‌گشای روی تو
غمزه زنان چو بگذری سنبله موی و مه قفا****روی بتان قفا شود پیش صفای روی تو
چون به قفای جان دود عمر به پای روز وشب****عمر فشان همی دود جان به قفای روی تو
هر که نظارهٔ تو شد دست بریده می‌شود****یوسف عهدی و جهان نیم بهای روی تو
هستی خاقنی اگر نیست شد از تو جو به جو****بر دل او به نیم جو باد بقای روی تو
سمع خدایگان شود چون دهن تو گنج در****چون به زبان من رود مدح و ثنای روی تو
پانصد هجرت از جهان هیچ ملک چنو نزاد****از خلفای سلطنت تا خلفای راستین
نیست به پای چون منی راه هوای چون تویی****خود نرسد به هر سری تیغ جفای چون تویی
دل چه سگ است تا بر او قفل وفای تو زنم****کی رسد آن خرابه را قفل وفای چون تویی
بوسه خرانت را همه زر تر است در دهن****وان من است خشک جان بوسه بهای چون تویی
گر چه چراغ در دهن زر عیار دارمی****کی شودی لبم محک از کف پای چون تویی
گه گه اگر زکات لب بوسه دهی به بنده ده****تا به خراج ری زنم لاف عطای چون تویی
همچو سپند پیش تو سوزم و رقص می‌کنم****خود به فدا چنین شود مرد برای چون تویی
گفتی اگرچه خسته‌ای غم مخور این سخن سزد****خود به دلم گذر کند غم به بقای چون تویی
با همه خستگی دلم بوسه رباید از لبت****گربهٔ شیردل نگر لقمه ربای چون تویی
نوبهٔ خواجگی زنم بهر هوای تو مگر****نشکند از شکستگان قدر هوای چون تویی
بر سر خاقانی اگر دست فرو کنی سزد****کوست دلی و نیم جان روی نمای چون تویی
از تو به بارگاه شه لاف دو کون می‌زنم****کم ز خراج این دوده نزل گدای چون تویی
از شه عیسوی نفس عازر ملک زنده شد****معجزه را همین قدر هست گوای راستین
اهل نماند بر زمین، اینت بلای آسمان****خاک بر آسمان فشان هم ز جفای آسمان
چون پس هر هزار سال اهل دلی نیاورد****این همه جان چه می‌کند دور برای آسمان
ای مه مگو کآسمان اهل برون نمی‌دهد****اهل که نامد از عدم چیست خطای آسمان
کوه کوه می‌رسد، چون نرسد دل به دل؟****غصهٔ بی‌دلی نگر هم ز عنای آسمان
با همه دل شکستگی روی به آسمان کنم****آه که قبلهٔ دگر نیست ورای آسمان
محنت و حال ناپسند، اینت فتوح روز و شب****پلپل و چشم دردمند، اینت دوای آسمان
باد دریغ در دلم کشت چراغ زندگی****بوی چراغ کشته شد سوی هوای آسمان
بر سر پای جان کنان گردم و طالع مرا****پا و سری پدید نه چون سر و پای آسمان
گرچه به موئی آسمان داشته‌اند بر سرم****موی به موی دیده‌ام تعبیه‌های آسمان
زعم من است کآسمان سجدهٔ سگدلان کنم****زان چو دم سگان بود پشت دوتای آسمان
بس که قفای آسمان خوردم و یافتم ادب****تا ادب اذ السما کوفت قفای آسمان
جیب دریده می‌رود گرد قوارهٔ زمین****بو که رسم به محرمی زیر وطای آسمان
نیست فرود آسمان محرم هیچ ناله‌ای****نالهٔ خاقانی از آن رفت ورای آسمان
یا کند آسمان قضا عمر مرا که شد به غم****یا کنم از بقای شه دفع قضای آسمان
از گهر یزیدیان زاده علی شجاعتی****کز سر ذوالفقار او زاده قضای راستین
تاجور جهان چو جم تخت خدای مملکت****خاتم دیوبند او بند گشای مملکت
انس و پریش چون ملک زله‌ربای مائده****دام و ددش چو مورچه هدیه فزای مملکت
دیودلان سرکشش حامل عرش سلطنت****مرغ پران ترکشش پیک سبای مملکت
افسر گوهر کیان، گوهر افسر سران****خاک درش چو کیمیا بیش بهای مملکت
عقل که دید طلعتش حرز بر او دمید و گفت****اینت شه ملک سپه، عرش لوای مملکت
گفت جهانش ای ملک تو ز کیانی از کیان****گفت ز تخم آرشم نجل بقای مملکت
گفت به تیغش آسمان کای گهری تو کیستی****گفت من آتش اجل زهر گیای مملکت
گرچه به باطل اختران افسر عاجزان برند****اوست مظفری به حق خانه خدای مملکت
مار به ظلم اگر برد خایهٔ موش ناسزا****جان پلنگ چون برد کوست سزای مملکت
مشتری از پی ملک کرد سجل خط بقا****بست بنات نعش را عقد برای مملکت
بدر ستاره لشکر است اوج طراز آسمان****بحر نهنگ خنجر است ابر سخای مملکت
بدر چو شعری سیم بحر چو کسری دوم****دولت ظلم کاه او عدل فزای راستین
چون شه پیل‌تن کشد تیغ برای معرکه****غازی هند را نهد پیل به جای معرکه
بینی از اژدها دلان صف زدگان چو مورچه****خایهٔ مورچه شده چرخ ورای معرکه
تیغ نیام بفکند چون گه حشر تن کفن****راست چو صور دردمند از سر نای معرکه
اسب به چار صولجان گوی زمین کند هبا****طاق فلک به پا کند هم به هبای معرکه
بیشه ستان نیزه‌ها ایمن از آتش سنان****شیردلان ز نیزه‌ها بیشه فزای معرکه
قلزم تیغ‌ها زده موج به فتح باب کین****زاده ز موج تیغ‌ها صاعقه زای معرکه
تیغ کبود غرق خون صوفی کار آب کن****زاغ سیاه پوش را گفته صلای معرکه
مغز سران کدوی خشک اشک یلان زرشک تر****زین دو به تیغ چون نمک پخته ابای معرکه
تختهٔ خاک رزم را جذر اصم شده ظفر****خنجر شه چو هندوئی جذر گشای معرکه
رایت شه تذرو وش لیک عقاب حمله‌بر****پرچم شه غراب گون لیک همای معرکه
رشتهٔ جان دشمنان مهرهٔ پشت گردنان****چون به هم آورد کند عقد برای معرکه
حلقهٔ تن عدوی او بر سر شه ره اجل****شه چو سماک نیزه‌ور حلقه ربای راستین
عرش نگر به جای تخت آمده پای شاه را****کعبه نگر به قبله درساخته جای شاه را
جام کیان به دست شه زمزم مکیان شده****بر مکیان زکات چین گنج عطای شاه را
برده مهندس بقا ز آن سوی خطهٔ فلک****خندق حصن ملک را حد سرای شاه را
چون ز سواد شابران سوی خزر سپه کشد****روس والان نهند سر خدمت پای شاه را
ور به سریر بگذرد رایت شاه صاحبش****تاج و سریر خود نهد نعل بهای شاه را
هود هدایت است شاه اهل سریر عادیان****صرصر رستخیز دان قوت رای شاه را
چرخ چو باز ازرق است این شب و روز چون دو سگ****باز و سگ‌اند نامزد صید و هوای شاه را
مرغ که آبکی خورد سر سوی آسمان کند****گوئی اشارتی است آن بهر دعای شاه را
دهر شکست پشت من نیست به رویش آب شرم****ورنه چنین نداشتی مدح سرای شاه را
چرخ چرا به خاک زد گوهر شب چراغ من****کافسر گوهران کنم در ثنای شاه را
دیدهٔ شرق و غرب را بر سخنم نظر بود****آه که نیست این نظر عین رضای شاه را
دزد بیان من بود هرکه سخنوری کند****شاه سخنوران منم شاه ستای راستین
باد مثال را حکم قضای ایزدی****بر سر هر مثال او مهر رضای ایزدی
هفت فلک به خدمتش یکدل و تا ابد زده****چار ملک سه نوبتش در دو سرای ایزدی
رخنه ز دست هیبتش ناخن شیر آسمان****ناخن دست همتش بحر عطای ایزدی
باد دل جهانیان والهٔ نور طلعتش****چون نظر بهشتیان مست لقای ایزدی
قوت روان خسروان شمهٔ خاک درگهش****چون غذی ملائکه باد ثنای ایزدی
باد چو باد عیسوی گرد سم براق او****ای پی چشم درد جان شاف شفای ایزدی
خامهٔ مار پیکرش باد رقیب گنج دین****مهره و زهر در سرش درد و دوای ایزدی
کرده ضمان ازو ظفر فتح و سریر و روس را****او به فزودن ظفر شکرفزای ایزدی
چرخ ز خنجر زحل ساخته درع دولتش****آینه‌های درع او فر و بهای ایزدی
دهر ز چرخ اطلسش کرده ردای کبریا****نقش طراز آن ردا عین بقای ایزدی
شاه جهان گشای را از شب و روز آن جهان****باد هزار سال عمر، اینت دعای راستین

شمارهٔ ۲ - در مدح خاقان اعظم جلال الدین شروان شاه اخستان

بر کوس نوای نو بردار به صبح اندر****گلگون چو شفق کاسی پیش آر به صبح اندر
گلبام زند کوست گلفام شود کاست****کآتش به گلاب آرد خمار به صبح اندر
از مصحف گردون ار پنج آیت زر کم شد****آمد پر طاووسش دیدار به صبح اندر
جامت به دل مصحف پنج آیت زر دارد****مصحف بنه و جامی بردار به صبح اندر
گر حور بریشم زن خفته است چو کرم قز****از بانگ قنینه‌اش کن بیدار به صبح اندر
زخمی که سه یک بودت خواهی که سه شش گردد****یک دم سه و یک می خور با یار به صبح اندر
در سیزده ساعت شب صد نافله کردستی****با چارده مه فرضی بگزار به صبح اندر
چون ساقی می‌بنمود از آب قدح شمعی****پروانه شود زآتش بیزار به صبح اندر
آن شمع یهودی فش بس زرد و سیه‌دل شد****اعجاز مسیحش نه در بار به صبح اندر
صبح ادهم گردون را مهماز به پهلو زد****پیداست ز خون اینک آثار به صبح اندر
آن حلق صراحی بین کز می به فواق آمد****چون سرفه‌کنان از خون بیمار به صبح اندر
سرچشمهٔ حیوان بین در طاس و ز عکس او****ریگ تک دریا را بشمار به صبح اندر
تا خوانچهٔ زر دیدی بر چرخ سیه کاسه****بی‌خوانچه سپید آید میخوار به صبح اندر
گر صبح رخ گردون چون خنگ بتی سازد****تو سرخ بتی از می بنگار به صبح اندر
جام ملک مشرق بر کوه شعاعی زد****سرمست چو دریا شد کهسار به صبح اندر
خاقان جهان داور سردار همه عالم****نعمان کیان گوهر، مختار همه عالم
نور از افق جامت دیدار نمود آنک****حور از تتق کاست رخسار نمود آنک
شنگی کن و سنگی زن بر شیشهٔ عقل ایرا****می چون پری از شیشه دیدار نمود آنک
آذین صبوحی را زد قبه حباب از می****هر قبه از آن دری شهوار نمود آنک
چون قبه کند باده گویند رسد مهمان****مهمان رسدت زهره کثار نمود آنک
کف چرخ زنان بر می، می رقص کنان در دل****دل خال کنان از رخ گلزار نمود آنک
بیاع مغان ساقی بارش گهر احمر****کز جام و خط ازرق طیار نمود آنک
از ریزش گاو زر شیر تن شادروان****از مشک تر آهو انبار نمود آنک
صبح است ترازویی کز بهر بهای می****در کفه شباهنگش دینار نمود آنک
گویی که خروس از می مخمور سر است ایرا****چشمش چو لب کبکان خون‌بار نمود آنک
مست است خروس آری از جرعهٔ شب خیزان****چون نعرهٔ کوس آید هشیار نمود آنک
آن مؤذن زردشتی گر سیر شد از قامت****وز حی علی کردن بیمار نمود آنک
ها بلبله مؤذن شد و انگشت به گوش آمد****حلقش ز صلا گفتن افگار نمود آنک
کشتی است قدح گویی دریاست در آن کشتی****وز موج زدن دریا کهسار نمود آنک
خط بر لب ساغر بین چون خط لب ساقی****کز نیل خم عیسی زنار نمود آنک
بوی می نوروزی در بزم شه شروان****آب گل و سیب تر بر بار نمود آنک
جمشید ملک هیئت خورشید فلک هیبت****یک هندسهٔ رایش معمار همه عالم
چون صبح دم از ریحان گلزار پدید آید****ریحانی گلگون را بازار پدید آید
رخسار فلک گوئی بود آبله پوشیده****چون آبله گم گردد رخسار پدید آید
بر صبح خره‌گوئی مصری است شناعت زن****کش صاع زر یوسف دربار پدید آید
مه چون سروی آهو بنمود کنون در پی****آهوی فلک را هم آثار پدید آید
آن آهوی زرین بین در شیر وطن گاهش****کورا سروی سیمین هر بار پدید آید
بر کرتهٔ صبح از مه چون جیب پدید آید****آن زرد قواره هم ناچار پدید آید
در شحنگی مشرق صبح آمد و زد داری****زودا که سر چترش ز آن دار پدید آید
می را به سلام آید خورشید چو طاس زر****گو طاس می و ساقی تا کار پدید آید
گر ز آن می شعری‌وش بر خار شعاع افتد****دهن البلسان چون گل از خار پدید آید
صد جان به میانجی نه یاری به میان آور****کاقبال میان بندد چون یار پدید آید
بیداد حریفان را تن در ده و گر ندهی****ز انصاف طلب کردن آزار پدید آید
مس‌های زر اندودند ایشان تو مکن ترشی****کز مس به چنین سرکه زنگار پدید آید
جنسی به ستم برساز از صورت ناجنسان****کاین نقش به صد دوران یکبار پدید آید
صد عمر گران آید جان کندن عالم را****تا زین فلکت جنسی دلدار پدید آید
تا کی چو هوا خس را بربودن و بررفتن****کان خس که هوا گیرد بس خوار پدید آید
گویی که درین خرمن دانه طلبی نه خس****خس ناطلبیده خود بسیار پدید آید
میزان حق و باطل رای ملک است ایرا****زر دغل و خاص در نار پدید آید
شروان شه اعظم را اقبال سزد بنده****چون بندهٔ اقبالش احرار همه عالم
می جام بلورین را دیدار همی پوشد****خورشید مه نو را رخسار همی پوشد
چون گشت سپیدی رخ از سرخی مه پنهان****گوئی که به روم اندر بلغار همی پوشد
می چون زر و جام او را چون کفهٔ معیار است****از سرخی رنگ زر معیار همی پوشد
از بوالعجبی گویی خون دل عاشق را****در گوهر اشک خود گلزار همی پوشد
بربط چو سخن‌چینی کز هشت زبان گوید****لیک از لغت مشکل اسرار همی پوشد
چنگ ارچه به بر دارد پیراهن ابریشم****رانین پلاسین هم بسیار همی پوشد
نایست سیه زاغی خوش نغمه‌تر از بلبل****کاندر دهن کبکی منقار همی پوشد
نالید رباب ایرا کازرده شد از زخمه****لیک از خوشی زخمه آزار همی پوشد
دف تا به شکارستان شاد است ز باز و سگ****غم ز آن چو تذروان سر در خار همی پوشد
سرد است هوا هردم پیش آرمی و آتش****چون اشک دل عاشق کز یار همی پوشد
از حجرهٔ سنگ آمد در جلوه عروس رز****در حجلهٔ آهن شد، گلنار همی پوشد
او رومی و با هندو چون کرد زناشوئی****رومی شود آن هندو دیدار همی پوشد
از خانه به روزن شد بر بام چو سر بر زد****گویی که عذار رز دیوار همی پوشد
بر باغ قلم درکش وان کوره پر آتش کن****چون پیرهن از کاغذ کهسار همی پوشد
تا زورقی زرین گم شد ز سر گلبن****کوه از قصب مصری دستار همی پوشد
اینک به بقای شه خورشید به ماهی شد****زو هر درم ماهی دینار همی پوشد
رایش که فلک سنجد در حکم جهان‌داری****مانند محک آمد معیار همه عالم
دل عاشق خاص آمد ز اغیار نیندیشد****زری که خلاص آمد از نار نیندیشد
دل مرغ سرانداز است از دام نپرهیزد****آری دل گنج اندیش از مار نیندیشد
عیار دلی دارم بر تیغ نهاده سر****کز هیچ سر تیغی عیار نیندیشند
دل کم نکند در کار از دیودلی زیرا****مزدور سلیمان است از کار نیندیشد
گر کوه غمان بارد بر دل بکشد بارش****کو بختی سرمست است از بار نیندیشد
عشق این دل مسکین را گر خار نهد گو نه****دل گور غریبان است از خار نیندیشد
دلدار که خون ریزد یک موی نیازارد****دل نیز به یک مویش آزار نیندیشد
عشق ار بکشد یک ره صد بار کند زنده****هان تا دل ازین کشتن زنهار نیندیشد
دل همه به کله داری بر عشق سراندازد****یعنی که چو سر گم شد دستار نیندیشد
پار این دل خاکی را بردند به دست خون****امسال همان خواهد وز پار نیندیشد
هر بار دل از طالع کی زخم سه شش یابد****کاین نقش به صد دوران یک بار نیندیشد
آن را که ز چشم و دل طوفان دو به دو خیزد****از برق غمان یک یک بسیار نیندیشد
خاقانی اگر عمری بر یار فشاند جان****در خواب خیالش را دیدار نیندیشد
هست آفت بی‌یاری جایی که از این آفت****اندر دو جهان یکسر کس یار نیندیشد
جان در کنف شاه است از حادثه نهراسد****عیسی ز بر چرخ است از دار نیندیشد
کیخسرو گوهر بخش از گوهر کیخسرو****کز جام خرد دیده است اسرار همه عالم
عیارهٔ آفاق است این یار که من دارم****بازیچهٔ ایام است این کار که من دارم
زنجیر همی برم تعویذ همی سوزم****دیوانه چنین خواهد این یار که من دارم
صرف دو لبش سازم دین و دل و زر و سر****کآخر به سه بوس ارزد این چار که من دارم
شد رشتهٔ جان من یک تار مگر روزی****در عقد به کار آیدش این تار که من دارم
تا کی ز خطر ترسد این جان که مرا مانده است****چند از رصد اندیشد این بار که من دارم
هر خار به باغ اندر دارد رطبی یا گل****نه گل نه رطب دارد این خار که من دارم
چند آب مژه ریزم بر نار دل سوزان****کز دجله نخواهد مرد این نار که من دارم
با این همه از عالم عار است مرا والله****یاران مرا فخر است این عار که من دارم
میدان سخن نو نو هر بار یکی دارد****من گوی به سر بردم این بار که من دارم
مار است مرا خامه هم مهره و هم زهرش****بر گنج هنر وقف است این مار که من دارم
بر مذهب خاقانی دارم ز جهان گنجی****گر گنج ابد خواهی این دار که من دارم
گر پرده براندازی و در دیر مغان آیی****از حبل متین بینی زنار که من دارم
چون خواجه نخواهد راند از هستی زر کامی****آن گنج که او دارد انگار که من دارم
چون فایدهٔ سلطانی نانی بود از ملکت****آن ملکت یک هفته پندار که من دارم
ادرار همه کس نان ادرار من آمد جان****از شاه جهان است این ادرار که من دارم
تاج گهر آرش کز یک گهر تاجش****هفت اختر گردون زاد انوار همه عالم
شاهی که خلایق را تیمار کشد عدلش****گرد نقط عالم پرگار کشد عدلش
چون وصل و زر از جان‌ها اندوه برد یارش****چون عشق و می از دلها اسرار کشد عدلش
شاپور ذوالا کتاف است اکناف هدایت را****مانی ضلالت را بر دار کشد عدلش
یاجوج ستم گم شد زان پیش که اسکندر****هم ز آهن تیغ او دیوار کشد عدلش
گل زآتش ظالم خو نالید به درگاهش****از کین گل آتش را بر خار کشد عدلش
چون ابر همی گرید دریا ز سخای او****کان می‌کشد از دریا کز نار کشد عدلش
جودش چو کند غارت دریای یتیم آور****آخر نه یتیمان را تیمار کشد عدلش
از خانهٔ مار آید زنبور عسل بیرون****گر یک رقم همت بر مار کشد عدلش
از آهن اگر عدلش آتش‌زنه‌ای سازد****از سنگ به جای تف دینار کشد عدلش
سنگی که کشد آهن سوزن نکشد ز آنسان****کز خاک سوی دوزخ اشرار کشد عدلش
خورشید نم از دریا بالا نکشد چونان****کز خلد سوی شروان انوار کشد عدلش
رایض شود اقبالش بر ابلق روز و شب****چون رام شد این ابلق در بار کشد عدلش
بر هر زمی ملکت کو تخم بقا کارد****گاو فلک ار خواهد در کار کشد عدلش
گر عالم روی وش زنگی شغب است او را****داغ حبشی بر رخ نهمار کشد عدلش
زنجیر فلک گردد حبل‌الله مظلومان****کز قاف به قاف از دین یک تار کشد عدلش
درگاه جلال الدین تا مرکز عدل آمد****از عدل چو مسطر شد پرگار همه عالم
ای تازه با علامت آثار جهان‌داری****وی تیز به ایامت بازار جهان‌داری
از گوهر بهرامی بهرام اسد زهره****وز نسبت سالاری سالار جهان‌داری
روی ز می از رفعت چون پشت فلک کردی****چون قطب فرو بردی مسمار جهان‌داری
صف بسته غلامانت بگشاده جهان لیکن****صف ملکان پیشت انصار جهان‌داری
چون آینه گون خنجر در شانهٔ دست آری****از نور مصور بین رخسار جهان‌داری
نشگفت گر از فردوس ادریس فرود آید****تا درس کند پیشت اخبار جهان‌داری
گر ایلدگز ایران را تسلیم به سلطان کرد****آن روز که بیرون رفت از کار جهان‌داری
سلطان به بقای تو بسپرد ممالک را****چون دید که تنگ آمد پرگار جهان‌داری
شادا که منوچهر است اندر کنف رضوان****کو چون تو خلف دارد غم‌خوار جهان‌داری
تیغت که مطرا کرد این عالم خلقان را****خورشید لقب دادش قصار جهان‌داری
گرچه سیر آموزند اهل هدی از مهدی****مهدی ز تو آموزد اسرار جهان‌داری
قدر تو جهان رد کرد از ننگ جهان‌گیران****وافزود هم از نامت مقدار جهان‌داری
رایت که فلک سنجد با عدل موافق به****کز عدل جهان دارد معیار جهان‌داری
از عدل جهان‌داران کردار بجا ماند****پس داد و نکوئی به کردار جهان‌داری
هفتم فلک ایوانت و ایوان فلک قصرت****ای داده به تو نصرت معمار جهان‌داری
چون سبزهٔ عدل آمد باران کرم باید****کز عدل و کرم ماند آثار جهان‌داری
تا هشت بهشت آمد یک مائدهٔ عدلت****شد مائدهٔ سالارت سالار همه عالم
فهرست مکارم باد اخبار تو عالم را****تاریخ معالی باد آثار تو عالم را
چون نور نخستین شد توقیع تو ملکت را****چون صور پسین بادا گفتار تو عالم را
فعل دم عیسی گشت انفاس تو امت را****نور دل یحیی باد اسرار تو عالم را
بر سکهٔ دین نامت چون نام تو بر سکه****نقش الحجری بادا کردار تو عالم را
هشتم فلک ایوانت و گلزار ارم قصرت****فردوس نهم بادا گلزار تو عالم را
باد از سر پیکانت سفته دل بدخواهان****وز نام نکو سفته دربار تو عالم را
باد آتش شمشیرت داغ دل سگ فعلان****بس داغ سگان کرده سگدار تو عالم را
تیغ تو خزر گیرد و در بند گشاید هم****زین فتح مبشر باد اخبار تو عالم را
سر خیل شیاطین شد پی کور ز پیکانت****باد از پی کار دین پیکار تو عالم را
شیطان شکند آدم و دجال کشد مهدی****چون آدم و مهدی باد انصار تو عالم را
باد آب کفت زمزم خاک در تو کعبه****رکن و حجرالاسود دیوار تو عالم را
تا هست ملایک را عرش آینهٔ نوری****باد آینهٔ عرشی رخسار تو عالم را
کار تو به عون الله از عین کمال ایمن****مهر ابدی بادا بر کار تو عالم را
سلطان فلک لرزان از بیم اذالشمس است****آرام دهاد آن روز انوار تو عالم را
باد آیت پیروزی در شانت شباروزی****فرخنده به نوروزی دیدار تو عالم را
نعل سم شبرنگت تاج سر جباران****حافظ سر و تاجت را جبار همه عالم

شمارهٔ ۳ - در مدح سلطان مظفر الدین قزل ارسلان

لاف از دم عاشقان زند صبح****بی‌دل دم سرد از آن زند صبح
چون شعلهٔ آه بی‌دلان نقب****در گنبد جان ستان زند صبح
بازیچهٔ روزگار بیند****بس خنده که بر جهان زند صبح
صبح ارنه مرید آفتاب است****چون آه مریدسان زند صبح
گر عاشق شاه اختران نیست****پس چون دم صبح جان فشان زند صبح
چون شاهد و شاه بیند از دور****خنده ز میان جان زند صبح
شاهد پس پرده دارد اینک****شاید که دم از نهان زند صبح
آن یک دو نفس که دارد از عمر****با شاهد رایگان زند صبح
بس بی‌خبر است ز اندکی عمر****ز آن خندهٔ غافلان زند صبح
معشوق من است صبح اگر نی****چون خندهٔ بی‌دهان زند صبح
چون نافهٔ مشک شب بسوزد****بس عطسه که آن زمان زند صبح
خوش خوش چو یهود پارهٔ زرد****بر ازرق آسمان زند صبح
وز زیور اختران به نوروز****تاج قزل ارسلان زند صبح
دارای جهان، جهان دولت****بل داور جان و جان دولت
صبح آتشی از نهان برآورد****راز دل آسمان برآورد
آن مؤذن سرخ چشم سرمست****قامت به سر زبان برآورد
امروز به که عمود زد صبح****پس خنجر زرفشان برآورد
جائی که عمود و خنجر آمد****آنجا چه نفس توان برآورد
آن کیست که بی‌میانجی صبح****دست طرب از میان برآورد
کاس می و قول کاسه‌گر خواه****چون کوس پگه فغان برآورد
بربط که به طفل خفته ماند****بانگ از بر دایگان برآورد
وز چوب زدن رباب فریاد****چون کودک عشر خوان برآورد
چنگ است پلاس پوش پیری****سینه سوی کتف از آن برآورد
دف کز تن آهوان سلب داشت****آواز گوزن سان برآورد
نای است گلو فشرده پس چیست****کز سرفه قنینه جان برآورد
از بس که ره دهان گرفته است****بانگ از ره دیدگان برآورد
چون شاه حبش دم تظلم****پیش قزل ارسلان برآورد
سلطان کرم مظفر الدین****در جسم ظفر روان دولت
ساغر گوهر از دهان فرو ریخت****ساقی شکر از زبان فرو ریخت
در جام صدف دو بحر دارد****یک دجله به جرعه دان فرو ریخت
چون خون سیاوشان صراحی****خوناب دل از دهان فرو ریخت
در کین سیاوش ارغنون زن****آن زخمهٔ درفشان فرو ریخت
گوئی سر زخمه شاخ طوبی است****کو میوهٔ جان چنان فرو ریخت
یا مریم نخل خشک بفشاند****خرمای تر از میان فرو ریخت
چون عاشق بوسه زن لب خم****در حلق قنینه جان فرو ریخت
هر جان که ز خم ستد قنینه****در باطیه جان کنان فرو ریخت
نالان چو کبوتری که از حلق****خون در لب بچگان فرو ریخت
گوئی که مسیح مرغ جان ساخت****وز دم ببرش روان فرو ریخت
سرخاب رخ فلک ده از می****گو آبله از رخان فرو ریخت
از جرعه زمین چو آسمان کن****چون گوهر آسمان فرو ریخت
صبح از نم ژاله اشک داود****بر مرغ زبور خوان فرو ریخت
در دری ابر خاطر من****پیش قزل ارسلان فرو ریخت
اسکندر نامجوی گیتی****کیخسرو کامران دولت
تاج گهر آسمان برانداخت****زرین صدف از نهان برانداخت
روز آمد و کعبتین بی‌نقش****زان رقعهٔ اختران برانداخت
تا یافت محک شب از سپیدی****صراف فلک دکان برانداخت
گوئی خم صرع‌دار شد چرخ****کان زرد کف از دهان برانداخت
افعی زمردین بپیچید****مهره به سر زبان برانداخت
سرد است هوا هنوز خورشید****بر کوه دواج از آن برانداخت
اینک ز تنوره لشکر جن****بر لشکر دیو جان برانداخت
گوئی شرری که جست از انگشت****هندو به هوا سنان برانداخت
مریخ چو با زحل درآمیخت****پروین سهیل‌سان برانداخت
طاوس غراب‌خوار هر دم****گاورس ز چینه‌دان برانداخت
در خرگه دوخت روبه سرخ****چون سوزن بی‌کران برانداخت
گوئی که دوباره تیر خونین****نمردود به آسمان برانداخت
یا تاج زر از سر شه زنگ****تیغ قزل ارسلان برانداخت
تاج سر و گوهر سلاطین****بل گوهر تاج از آن دولت
مجلس به دو گلستان بر افروز****دیده به دو دلستان برافروز
یک شب به دو آفتاب بگذار****یک دل به دو عشق دان برافروز
ساقی دو طلب قدح دو بستان****بزم دل ازین و آن برافروز
از لالهٔ آن و سوسن این****در سینه دو بوستان برافروز
هست از حجر و شجر دو آتش****زان دیده وز آن رخان برافروز
در سوختهٔ شب از دو آتش****یک شعله زن و جهان برافروز
چون صبح و شفق دو جام درخواه****شب چون دل عاشقان برافروز
بر روی دو مه که چون دوصبحند****تا وقت دو صبح جان برافروز
با چار لب و دو شاهد از می****سه یک بخور و روان برافروز
خاشاک دو رنگ روز و شب را****آتش زن و در زمان برافروز
چون روز رسد دو روزن چشم****ز آن خوانچهٔ زرفشان برافروز
خوانچه کن و از دومی زمین را****چون خوانچهٔ آسمان برافروز
دل عود کن و دو دیده مجمر****پیش قزل ارسلان برافروز
سردار ملوک هفت اقلیم****روئین‌تن هفت‌خوان دولت
راز زمی آسمان برافکند****بنیاد دی از جهان برافکند
نوروز دو اسبه یک سواری است****کسیب به مهرگان برافکند
از پشت سیاه زین فرو کرد****بر زردهٔ کامران برافکند
سلطان یک اسبه سایهٔ چتر****بر ماهی آسمان برافکند
ماهی چو صدف گرش فرو خورد****چون یونسش از دهان برافکند
پرواز گرفت روز و بر شب****تب‌های دق از نهان برافکند
چون روز کشید دهرهٔ عدل****شب زهرهٔ خون‌فشان برافکند
گوئی صف آقسنقر آواز****بر خیل قراطغان برافکند
ابر آمد و چون گوزن نالید****بر کوه لعاب از آن برافکند
گرچه کفن سپید یک چند****بر سبزهٔ مرده‌سان برافکند
باد آن کفن سپید برداشت****بس سندس و پرنیان برافکند
بر چادر کوه گازر آسا****از داغ سیه نشان برافکند
بر کتف جهان ردای نوروز****فر قزل ارسلان برافکند
چون حیدر خانه‌دار اسلام****شاهنشه خاندان دولت
یک اهل دل از جهان ندیدم****دل کو؟ که ز دل نشان ندیدم
چند از دل و دل که در دو عالم****یک دلدل دل روان ندیدم
صد قافلهٔ وفا فرو شد****یک منقطع از میان ندیدم
سر نامهٔ روزگار خواندم****عنوان وفا بر آن ندیدم
بیداد به دشمنان نکردم****و انصاف ز دوستان ندیدم
چون طفل که هشت ماهه زاید****می بگذرم و جهان ندیدم
صد روزه به درد دل گرفتم****عیدی به مراد جان ندیدم
از خشمگنی کز آسمانم****ماه نو از آسمان ندیدم
چون سگ به زبان جراحت خویش****می‌شویم و مهربان ندیدم
هرچند جراحت از زبان است****مرهم بجز از زبان ندیدم
چون عیسی فارغم که با خود****جز سوزن سوزیان ندیدم
چون سوزن اگر شکسته گشتم****جز چشم وسری زیان ندیدم
از دام دورنگی زمانه****خاقانی را امان ندیدم
عادل‌تر خسروان عالم****الا قزل ارسلان ندیدم
چون عدل سپاهدار اسلام****چون عقل نگاهبان دولت
از عشوهٔ آسمان مرا بس****وز چاشنی جهان مرا بس
آن پرده و این خیال بازی است****از زحمت این و آن مرا بس
زین ابلق روزگار دیدن****بر آخور آسمان مرا بس
در دخمهٔ چرخ مردگانند****زین جادوی دخمه‌بان مرا بس
بر بی‌نمکی خوان گیتی****این چشم نمک‌فشان مرا بس
دل ندهد و جان ستاند ایام****زین ده دل و جان‌ستان مرا بس
موقوف روانم و روان هیچ****زین هودج ناروان مرا بس
بیم سرم از سر زبان است****این درد سر زبان مرا بس
تا درد سرم فرو نشاند****این اشک گلاب سان مرا بس
رنجور نفاق دوستانم****ز آمیزش دوستان مرا بس
با صورت خلوه، جلوه کردم****این شاهد غم نشان مرا بس
خاقانی را سخن همین است****کز گفتن جان و جان مرا بس
چرخ ار ندهد قصاص خونم****عدل قزل ارسلان مرا بس
جمشید زمانه شاه مغرب****اقطاع ده جهان دولت
ای دل به نوای جان چه باشی****بی‌برگ و نوا نوان چه باشی
تاری است روان گسسته ده‌جای****چندین به غم روان چه باشی
لوح ازل و ابد فرو خوان****بنگر که تو زین و آن چه باشی
آینده و رفته را نگه کن****بشمر که تو در میان چه باشی
بر خوان فلک جز این دو نان نیست****آتش خور این دو نان چه باشی
جز آتش خور گرت خورش نیست****در مطبخ آسمان چه باشی
روئین دژت ار گشادنی نیست****در محنت هفت‌خوان چه باشی
با عبرت گورخانهٔ جان****در عشرت گورخان چه باشی
با این همهٔ کرهٔ جهانی****جز در رمهٔ جهان چه باشی
تقویم مهین حکم شش روز****امروز تویی نهان چه باشی
هر سال چو پنج روز تقویم****گم بودهٔ بی‌نشان چه باشی
از کیسهٔ سال و مه چو آن پنج****دزدیدهٔ رایگان چه باشی
خاقانی عاریه است عمرت****از عاریه شادمان چه باشی
گردانهٔ لطف خواهی الا****مرغ قزل ارسلان چه باشی
استاد سرای اوست تقدیر****استاده بر آستان دولت
عزمش گره گمان گشاید****حزمش رصد زمان گشاید
با قوت عزم او عجب نیست****گر چنبر آسمان گشاید
هر عقدهٔ جوز هرکه مه راست****رمحش به سر سنان گشاید
بند دم کژدم فلک را****زان نیزهٔ مارسان گشاید
خضر الهامی که چون سکندر****لشکر کشد و جهان گشاید
وز خاک سکندر و پی خضر****صد چشمه به امتحان گشاید
دریا چو نمک ببندد از سهم****چون لشکر شاه ران گشاید
وز بس دم دی مهی عدو را****بز چهره نمک‌ستان گشاید
رانده است منجم قدر حکم****کفاق شه کیان گشاید
حصنی است فلک دوازده برج****کاقبال خدایگان گشاید
هر عقده که روزگار بندد****دست شه کامران گشاید
وز گرد مصاف روی نصرت****شاهنشه شه‌نشان گشاید
یعنی که نقاب شهربانو****فاروق عجم‌ستان گشاید
ابخاز که هست ششدر کفر****گرزش به یکی زمان گشاید
روئین دژ روس را علی روس****تیغ قزل ارسلان گشاید
چرخ است کبودهٔ به داغش****افشرده به زیر ران دولت
سندان به سنان چنان شکافد****چون صور که آسمان شکافد
گر تخت کیان زند به توران****جیحون به سر بنان شکافد
دیدی که شکاف مصطفی ماه****او خورشید آنچنان شکافد
گر نیل روان شکافت موسی****او دریای دمان شکافد
چون خنجر زهرگون کشد شاه****بس زهره که آن زمان شکافد
چون تیغ زند سر پلنگان****همچون سم آهوان شکافد
بس سینه که چون زبان افعی****زان تیغ نهنگ‌سان شکافد
شمشیر دو قطعتش به یک زخم****پهلوی سه پهلوان شکافد
گر تیغ علی شکافت فرقی****او البرز از سنان شکافد
چاکر به ثنا زبان کند موی****تا موی به امتحان شکافد
بکران بهشت جعد سازند****زان موی که این زبان شکافد
آه از دل پر زنم چو پسته****کز پری دل دهان شکافد
دریای سخن منم اگرچه****هرکس صدف بیان شکافد
امروز منم زبان عالم****تیغ تو شها زبان دولت
بی‌حکم تو آسمان نجنبد****بر اسب قضا عنان نجنبد
از گوشهٔ چار بالش تو****اقبال به سالیان نجنبد
مسجود زمین و آسمان است****تخت تو که از مکان نجنبد
یعنی که به عرش و کعبه ماند****چون کعبه و عرش از آن نجنبد
بی‌عزم تو رایض فلک را****رگ در تن مرکبان نجنبد
مهماز ز پای عزم بگشای****تا ابلق آسمان نجنبد
عدل تو اساس شد جهان را****تا مسمار جهان نجنبد
لنگی است صلاح پای لنگر****تا کشتی سر گران نجنبد
چون حیدر ذوالفقار برکش****تا چرخ جهودسان نجنبد
افیون لب فتنه را چنان ده****کز خواب به امتحان نجنبد
از خرمگس زمانه فریاد****کز مروحهٔ زمان نجنبد
لال است عدوت گرچه اه گفت****کز گفتن اه زبان نجنبد
بی‌مدحت تو کلید گفتار****اندر غلق دهان نجنبد
پیشت کند آسمان زمین بوس****کای درگهت آسمان دولت
چتر ظفرت نهان مبینام****بی‌رایت تو جهان مبینام
پرواز همای بختت الا****بر کرکس آسمان مبینام
ماوی گه جیفهٔ حسودت****جز سینهٔ کرکسان مبینام
در سرسام حسد عدو را****دردی است که نضج آن مبینام
چون شمع و قلم به صورت او را****جز زرد و سیه زبان مبینام
بر منشور کمال طغرا****الا قزل ارسلان مبینام
بی‌جلوهٔ سکهٔ قبولت****یک نقد هنر روان مبینام
بر سکهٔ ملک و خاتم دین****جز نام تو جاودان مبینام
بر قلهٔ نه حصار مینا****جز قدر تو دیدبان مبینام
همچون هرمان حصار عمرت****محتاج به پاسبان مبینام
بر ملکت مصر و قاهره هم****جز قهر تو قهرمان مبینام
زین دزد صفیر زن که چرخ است****نقبیت به باغ جان مبینام
بی‌مدحت تو به باغ دانش****یک مرغ صفیرخوان مبینام
صدر تو که کعبهٔ معالی است****جز قبلهٔ انس و جان مبینام
تا دیدهٔ خصم را بدوزی****جز تیز تو در کمان مبینام
لطف ازلیت پاسبان باد****شمشیر تو پاسبان دولت

شمارهٔ ۴ - در مدح امام الشارع وحید الدین ابو المفاخر عثمان پسر کافی الدین عمر پسر عم و داماد خاقانی

آن نه روی است آنکه آشوب جهان است آنچنان****و آن نه زلف است آنکه دست آویز جان است آنچنان
زلف او زنجیر گردون است و بیدادی کند****گرچه او از بهر انصاف جهان است آنچنان
راست خواهی با من از هستی نشانی مانده نیست****در غم آن لب که هست و بی‌نشان است آنچنان
گرنه رازم آفتاب است از چه پیدا شد چنین****ورنه وصلش کیمیا شد چون نهان است آنچنان
جان بر او پاشم که تا جان با من است او بی‌من است****و این چنین بهتر زیم کالحق زیان است آنچنان
گفتمش در صدر وصلم جای کن، گفت ای سلیم****جسته‌ام جائی سزایت آستان است آنچنان
بر در من بگذرد بیند مرا در خاک و خون****با رقیب از طنز گوید کاین فلان است آنچنان
او کند دعوی که خون و مال خاقانی مراست****من کنم اقرار و گویم کانچنان است آنچنان
عشق او را مرد صاحب درد باید شک مکن****کاندر این آخر زمان صدر زمان است آنچنان
حجة الحق عالم مطلق وحید الدین که هست****ملجا جان من و صدر من و استاد من
یارب اندر چشم خونریزش چه خواب است آن همه****در سر زلف دلاویزش چه تاب است آن همه
در دو لعلش آب و اندر جزع نه آخر بگوی****کاین چه بی‌آبی است چندین و آن چه آب است آن همه
خون خلقی ریخت وانگه سرخیی بر دامنش****آن رنگ پروز است آن خون ناب است آن همه
چشم مستش را کباب است آرزو زین روی را****قصد دلها می‌کند یعنی کباب است آن همه
شحنهٔ وصلش خراج از عالم جان برگرفت****جای دیگر شد که می‌داند خراب است آن همه
گه بسوزد گه بسازد، الغیاث ای قوم از آنک****خوی مردم نیست، خوی آفتاب است آن همه
تشنهٔ وصلم مرا آن وعده‌های کژ که داد****کی کند سیری که می‌دانم سراب است آن همه
کاشکی رنجه شدی باری بدیدی کز غمش****در دل تاریک خاقانی چه تاب است آن همه
از حیاتش گر فروغی یا نسیمی مانده هست****از ثنای صاحب مالک رقاب است آن همه
صاحب و مالک رقاب دودهٔ آزادگان****کستان بوس در او شد دل آزاد من
سرکشان از عشق تو در خاک و خون دامن کشند****من کیم در کوی عشقت کاین رقم بر من کشند
گر به جان فرمان دهی فرمانت را گردن نهم****پیش تو گر تو توی گردن کشان گردن کشند
غمزگانت قصد کین دارند وز من در غمت****سایه‌ای مانده است مگر این کین ز پیراهن کشند
آه من چندان فروزان شد که کوران نیم شب****از فروغ سوز آهم رشته در سوزن کشند
دیدهٔ من شد سپید از هجر و دل تاریک ماند****خانه‌ها تاری شود چون پرده بر روزن کشند
با خسان درساختی تا بر در و در بزم تو****من غم هجران کشم و ایشان می روشن کشند
نیکویی کن رسم بدعهدان رها کن کز جفا****درد زی عاشق دهند و صاف با دشمن کشند
هر زمان در کوی تو خاقانی آسا عالمی****آستین بر جان فشانند و کفن در تن کشند
وز پی آن تا ز دیو آزشان باشد امان****خط افسون مدیح صدر پیرامن کشند
نایب ادریس عثمان عمر کز فر او****حل و عقد عیسوی دارد حیات آباد من
دیده خون افشان و لب آتش‌فشان است از غمت****والحق ار انصاف خواهی جان آن است از غمت
تا غمت را بر دل من نامزد کرد آسمان****حصن صبرم هر شبی بام آسمان است از غمت
هر زمان گوئی ز عشق من به جان پرداختی****این سخن باشد مرا پروای جان است از غمت
از گلستان رخت باری مرا گر هیچ نیست****مرغزار چشم من پر ارغوان است از غمت
زعفران شادی فزاید وین بتر کاندوه من****دور از آن رخ زین رخ چون زعفران است از غمت
محنت اندر سینهٔ من ره ندانستی کنون****شاهراه سینهٔ من ناردان است از غمت
از لبت چون بوسه خواهم کز پی آن لب مرا****آنچه اندر کیسه باید بر رخان است از غمت
آنکه از عشقت زر افشاند ندانم کیست آن****این که خاقانی است دانم جان فشان است از غمت
هم نبخشودی دلت گر باخبر بودی از آنک****حال من در دست مجلس داستان است از غمت
آنگه گر برهان زردشتی نمایم بس بود****مدح این استاد من، دین من و استاد من
کلک او قصر مکارم می‌طرازد هر زمان****نام او چتر معالی می‌فرازد هر زمان
گرچه در احکام دست اوراست من هم آگهم****کآسمان در پرده کارش می‌طرازد هر زمان
چشم زخمی را که دید اقبال‌ها بیند چنانک****قدر او بر چشمهٔ خورشید تازد هر زمان
خاک بر سر می‌کند گردون ز دستش کو چرا****تختهٔ خاک از سر کیوان نسازد هر زمان
ز این خطر کو خاک را دادست خاک از کبریا****بر سه عنصر تا قیامت می‌بنازد هر زمان
حرمت آن را که میل او به اصل از آهن است****نیست آتش را محل کهن گدازد هر زمان
چون بنانش سوی کلک آید بدان ماند همی****کآفتاب چرخ سوی حوت یازد هر زمان
زان نوازش‌ها کزو دارد دل مجروح من****جانم از مدحش نوائی می‌نوازد هر زمان
تازه رویان آفرینم ز آفرین او چنانک****با رخ هر یک زمانه عشق بازد هر زمان
نام نیکش را نهم بنیادها کز نفخ صور****آسمان بشکافد و نشکافد آن بنیاد من
حکم صد ساله توان دیدن ز یک تقویم او****طفل یک روزه مجسطی گیرد از تعلیم او
تا که مشرف اوست اجرام فلک را از فلک****آن دو پیر نحس رحلت کرده‌اند از بیم او
همتی دارد چنان کافلاک با لوح و قلم****کمترین جزوی است اندر دفتر تعظیم او
باز دیدم در همه علمی نظیرش نیست کس****در همه اقلیم‌ها نی در یکی اقلیم او
کلکش از بهر شرف محکوم تیغ آمد بلی****مرتبت بفزود اسمعیل را تسلیم او
مشتری دیده نه‌ای، رویش نگر گوئی کسی****سیب را بشکافت سوی چرخ شد یک نیم او
ظاهر است انسابش از کافی عمر درگیر و رو****می‌شمر تا قد سلف عثمان و ابراهیم او
عیسوی دم باد و احمد دیم و چشم حادثات****در شکر خواب عروسان از دم از دیم او
بر جناب او و بر اهل جهان فرخنده باد****رجعت نوروز و ترجیع من و تقویم او
چون مبارک باد گویم روز او را شک مکن****کآسمان آمین کند وقت مبارک باد من
ترک‌تاز غمزهٔ تو غارت از جان درگرفت****رای قربان کرد و اول زخم ز ایمان درگرفت
روزگاری روزگار از فتنه‌ها آسوده بود****زلف شب رنگ تو آمد فتنه دوران درگرفت
کار ما خود رفته بود از دست باز از عشق تو****دهر زخمه درفزود و چرخ دستان درگرفت
خوی تو با ما چه روزی زندگانی کرده بود****کز پی خونریز ما را، راه هجران درگرفت
ماتم دل‌ها عروسی بود ما را پیش ازین****تا درآمد شحنه‌ای غم غارت جان درگرفت
ناله‌ها کردم چنان کز چرخ بانگ آمد که بس****ای عفی‌الله در تو گوئی ذره‌ای ز آن درگرفت
از دم سردم چراغ آسمان بتوان نشاند****وز تف آهم هزاران شمع بتوان درگرفت
گفتی ای خاقانی از غرقاب غم چون می‌رهی****چون رهم کز پای من تا سر به طوفان درگرفت
دل که از درگاه تو محروم شد محروم‌وار****رفت و راه آستان صدر ایران درگرفت
سروری کز روی نسبت وز عروسان صفا****هم پسر عم من است امروز و هم داماد من
خاک پایت دیده‌ها را روشنایی می‌دهد****هر سحر بوی تو با جان آشنایی می‌دهد
کار جزع و لعل توست آزردن و بنواختن****هرکه را این بشکند آن مومیایی می‌دهد
باز خون‌ها خورده‌ای کالوده می‌بینم لبت****من چه گویم خود لبت بر تو گوایی می‌دهد
تیره شد کار من از غم هان و هان دریاب کار****تا چراغ عمر قدری روشنایی می‌دهد
از پی دریوزهٔ وصل آمدم در کوی تو****چون کنم چون بخت روزی از گدایی می‌دهد
یک دمی تا می‌زیم در هجر و امید وصال****گه کلاهم می‌برد گه پادشاهی می‌دهد
گر مرا محنت گیائی می‌دهد از باغ عشق****در شک افتم کن مرا دولت کیایی می‌دهد
جان خاقانی به رشوت می‌دهم ایام را****گر مرا زین روز غم روزی رهایی می‌دهد
غم چه باشد چون ضمیر وحی پرداز مرا****فر مدحش آیت معجز نمایی می‌دهی
متصل بینام عقد دولتش را پیش از آنک****منفصل گردند آب و نار و خاک و باد من

شمارهٔ ۵ - در مدح خاقان کبیر جلال الدین ابو المظفر شروان شاه

سر چو آه عاشقان برکرد صبح****عطر آتش زای برکرد صبح
از شرار آه مشتاقان دل****آتش عنبرفشان برکرد صبح
بر قوارهٔ ماه سحری کرد چرخ****تا سر از خواب گران برکرد صبح
تا کند سیمین قواره در زمین****سر ز جیب آسمان برکرد صبح
خواب چشم ساقیان بست آشکار****دود رنگین کز نهان برکرد صبح
ز آتشی کافتاد از حراق شب****شمع در صحرای جان برکرد صبح
چون قراسنقر گریزان شد به راه****آق سنقر دیدبان برکرد صبح
چون به دست چپ طراز چرخ دید****نقش والفجرش برکرد صبح
کشتی زر هم کنون آمد پدید****کانک آنک بادبان برکرد صبح
جام را گنج فریدون خون بهاست****چون درفش کاویان برکرد صبح
از پی نوروز تا در جل کشند****زین به گلگون جهان برکرد صبح
گوئی اینک بر دژ زرین روس****رایت شاه اخستان برکرد صبح
عنصر اقبال و جان مملکت****گوهر تایید کان مملکت
جام چون گل عطر جان آمیخته****لعل با زر در دهان آمیخته
دست صبح از عنبر و کافور و مشک****صد مثلث رایگان آمیخته
ساغر از یاقوت و مروارید و زر****صد مفرح در زمان آمیخته
در دل خم خون شده جان پری****با تن مردم چو جان آمیخته
در سفال خم نگر زراب می****آتش اندر ضیمران آمیخته
آن می و نارنج را گر کس ندید****با شفق صبح آنچنان آمیخته
از پی تعویذ جان عاشقان****آب مشک و زعفران آمیخته
روی و موی شاهدان چون آبنوس****روز و شب در یک مکان آمیخته
از نثار جام زر بر فرق خاک****جرعه بین با خاک جان آمیخته
جام می چون لوح طفلان سرخ و زرد****نو بهاری با خزان آمیخته
روز و شب را ز آشتی با یکدگر****دولت شاه اخستان آمیخته
خسرو مشرق جلال الدین که کرد****ذوالجلالش کامران مملکت
شاهد روز از نهان آمد برون****خوانچهٔ زر ز آسمان آمد برون
چهرهٔ آن شاهد زربفت پوش****از نقاب پرنیان آمد برون
شاهد و شاه از قبای فستقی****همچو فستق ز استخوان آمد برون
نقب در دیوار مشرق برد صبح****خشت زرین ز آن میان آمد برون
نعرهٔ مرغان برآمد کالصبوح****بیدلی از بند جان آمد برون
بامدادن سوی مسجد می‌شدم****پیری از کوی مغان آمد برون
من به بانگ مؤذنان کز میکده****بانگ مرغ زند خوان آمد برون
عاشقی توبه شکسته همچو من****از طواف خمستان آمد برون
دست من بگرفت و درمیخانه برد****با من از راه نهان آمد برون
گفت می خور تابرون آیی ز پوست****لاله نیز از پوست ز آن آمد برون
می خوری به کز ریا طاعت کنی****گفتم و تیر از کمان آمد برون
پای رندان بوسه زن خاقانیا****خاصه پایی کز جهان آمد برون
از حجاب غیب چون ماه از غمام****نصرت شاه اخستان آمد برون
داور اسلام خاقان کبیر****عدل را نوشیروان مملکت
ساقی دریاکشان آخر کجاست****ساغر کشتی نشان آخر کجاست
کشتی زرین در او دریای لعل****از حبابش بادبان آخر کجاست
از مسام گاو سیمین در صبوح****ارزن زرین روان آخر کجاست
از پی سی طفل را در یک بساط****آن سه لعبت ز استخوان آخر کجاست
این حریفان جمله مستان می‌اند****مست عشقی ز آن میان آخر کجاست
از زکات جرعهٔ مستان وقت****یک زمین سیراب جان آخر کجاست
بربط نالان چو طفلان از زدن****در کنار دایگان آخر کجاست
نای چون شاه حبش در پیش و پس****ده غلامش پاسبان آخر کجاست
بر سر رگ‌های بازوی رباب****نشتر راحت رسان آخر کجاست
چنگ چون زالی سرافکنده ز شرم****گیسوان در پاکشان آخر کجاست
راوی خاقانی اینک مرحبا****مدحت شاه اخستان آخر کجاست
تاجدار کشور پنجم که هست****کیقباد خاندان مملکت
تیغ خورشید از جهان پوشیده‌اند****در هوا خفتان از آن پوشیده‌اند
تا هوا کبریت رنگ آمد ز چرخ****آتش سیماب سان پوشیده‌اند
گرچه از کبریت بفروزد چراغ****زو چراغ آسمان پوشیده‌اند
وقت سرد است آتش افزون کن کز ابر****چشمهٔ آتش‌فشان پوشیده‌اند
کعبه ز آتش ساز چون بر فرق کوه****چادر احرامیان پوشیده‌اند
از شعاع آتش اینک صد دواج****در عذار شبستان پوشیده‌اند
وز مزاج می به روی خاصگان****صد دواج رایگان پوشیده‌اند
آن تنوره پیشتر کش کز تفش****در بنفشه ارغوان پوشیده‌اند
خیل زنگی را چو شد در پنجره****شعر چینی در زمان پوشیده‌اند
خلعت اسکندر رومی مگر****در شه هندوستان پوشیده‌اند
زعفران در شب شود رنگین و باز****شب به رنگ زعفران پوشیده‌اند
در زحل گوئی شعاع آفتاب****از کف شاه اخستان پوشیده‌اند
مصطفی عزم و علی رزمی که هست****ذوالفقارش پاسبان مملکت
خیل دی ماهی نهان کرد آفتاب****چشمه بر ماهی روان کرد آفتاب
یوسف آسا چون به دلو از چاه رست****تخت شاهی را مکان کرد آفتاب
مهره آورد از سر افعی برون****در سر ماهی عیان کرد آفتاب
افعی دی را همه تن زهر دید****چون گوزن آهنگ آن کرد آفتاب
خاتم ملک سلیمانی نگر****کاندر آن ماهی نهان کرد آفتاب
از پی پنجاهه در ماهی خوران****بهر عیسی نزل خوان کرد آفتاب
وقت را از ماهی بریان چرخ****روز نو را میهمان کرد آفتاب
وز پی بریانی و سور بهار****گوسفندان را نشان کرد آفتاب
از پی تیر بلور انداختن****توز رنگین بر کمان کرد آفتاب
پاره‌ای پیراست از دامان شب****روز را در بادبان کرد آفتاب
تاج بربود از سر مهراج زنگ****یارهٔ طمغاج خان کرد آفتاب
خلعت انصاف می‌دوزد مگر****خدمت شاه اخستان کرد آفتاب
شهریاری کز کف و شمشیر اوست****ابر و برق آسمان مملکت
عدلش ار مهدی نشان برخاستی****ظلم دجال از جهان برخاستی
طوطی از خزران نشیمن ساختی****سنقر از هندوستان برخاستی
وآنکه مهدی بر گمان داند که هست****گر در او دیدی گمان برخاستی
عدلش ار بند طبایع نامدی****چار طوفان هر زمان برخاستی
گر نکردستی قیامت عدل او****خود قیامت ناگهان برخاستی
ورنه قدرش داشتی طاق فلک****کرسی خاک از میان برخاستی
فرق کوه ار بار قهرش یافتی****پشت خم چون آسمان برخاستی
گر سکندر زنده ماندی تاکنون****پیشش از تخت کیان برخاستی
گر به زه ماندی کمان بهرام را****لرز تیر از استخوان برخاستی
بر کمان چون بازوی شه خم زدی****قاب قوسین زین و آن برخاستی
زین خلف جان پدر شاد است شاد****کاش کز خواب گران برخاستی
دولت بیدار دیدی جاودان****گر ز خواب جاودان برخاستی
او روان شاد است تا فرزند اوست****صورت عدل و روان مملکت
حیدر آتش سنان آمد به رزم****رستم آرش کمان آمد به رزم
خصم چون سگ در پس زانو نشست****کو چو شیر سیستان آمد به رزم
سومنات ظلم را محمودوار****برق زد تا ابرسان آمد به رزم
بر زبان تیغ او در شان ملک****وحی نصرت ز آسمان آمد به رزم
رنگ جبریل است تیغش را بلی****بر زبانش وحی از آن آمد به رزم
در کف شاه آن یمانی تیغ را****آسمان مکی فسان آمد به رزم
شاه چون خورشید و در کف جو زهر****با کمند خیزران آمد به رزم
خصم شد درهم شکسته چون کمند****کان کمندش در میان آمد به رزم
خصم را چون در کمندش ماند حلق****بس خناقش کنزمان آمد به رزم
خصم در جان کندن آمد چون چراغ****ز آن فواقش در دهان آمد به رزم
شاه را بین کعبه‌ای بر بوقبیس****چون کمیتش زیر ران آمد به رزم
کس سلیمان دید دیوی زیر ران****او بر آن مرکب چنان آمد به رزم
دشمنش بس دور ماند از تاج و تخت****خرمگس گم شد ز خوان مملکت
لشکر عزمش جهان خواهد گشاد****کز کمین فتح ران خواهد گشاد
عزم او چون مهره‌ای خواهد نشاند****ششدر هفت آسمان خواهد گشاد
عدل او بر تشنگان تف ظلم****چشمهٔ آب امان خواهد گشاد
ز آرزوی قطرهٔ ابر سخاش****چون صدف دریا دهان خواهد گشاد
پر کرکس بین به رنگ خرمگس****یغلغی را کز کمان خواهد گشاد
نیش فصاد اجل پیکان اوست****کو همه رگ‌های جان خواهد گشاد
چون منوچهر از جهان شد طرفه نیست****کز جهان شاه اخستان خواهد گشاد
برکشد تیغ آفتاب آنگه که چرخ****خنجر صبح از میان خواهد گشاد
باز گفتم کز پی بانگ ملک****حصن در بند از سنان خواهد گشاد
راست آمد فال و می‌گویم کنون****روس را در بند سان خواهد گشان
خاطرم بر سمع این شمع کیان****مشکل سمع الکیان خواهد گشاد
دزد این درهاست از عقد سخن****هرکه درهای بیان خواهد گشاد
من زبان روزگارم بر درش****چون سر تیغش زبان مملکت
شاه اسکندر مکان باد از ظفر****دست خضرش در عنان باد از ظفر
گر به ملک افراسیاب آمد عدو****شاه کیخسرو مکان باد از ظفر
ور عدو بیژن شبیخون است شاه****رستم توران ستان باد از ظفر
میر بابک در ظلال دولتش****اردشیر بابکان باد از ظفر
مهر تیغ تازیانه‌اش با دو قطب****میخ نعل تازیان باد از ظفر
نیزهٔ دستش که چون شام اسمر است****چون شفق احمر سنان باد از ظفر
از غلامان سرایش هر وشاق****بر عراقین پهلوان باد از ظفر
وز دلیران سپاهش هر سوار****رزم را الب ارسلان باد از ظفر
چرخ چون شد سبز خنگ از نور روز****دولتش را زیر ران باد از ظفر
تیغ حصرم رنگ شاه از خون خصم****روز میدان می‌فشان باد از ظفر
بر نگین خاتم او تا ابد****کنیت شاه اخستان باد از ظفر
بر حریر رایت او روز فتح****جاء نصر الله نشان باد از ظفر
باد گردون در ضمان دولتش****دولت او در ضمان مملکت

شمارهٔ ۶ - در مدح جلال الدین شروان شاه اخستان

خندهٔ سر به مهر زد دم صبح****الصبوح ای حریف محرم صبح
ناف شب سوخت تف مجمر روز****گوی زر یافت جیب ملحم صبح
به سر تازیانهٔ زرین****شاه گردون گرفت عالم صبح
صبح شد مریم، آفتاب مسیح****قطرهٔ ژاله اشک مریم صبح
طاس زرین کش آفتاب آسا****کآفتاب است طاس پرچم صبح
پی پی عشق گیر و کم کم عقل****لب لب جام خواه و دم دم صبح
سیم کش بحر کش ز کشتی زر****خوان فکن خوانچه کن مسلم صبح
عاشقان را ز صبح و شام چه رنگ****کم زن عشق باش و گو کم صبح
از تن عقل پنج یک برگیر****سه یکی خور به روی خرم صبح
ید بیضای آفتاب نگر****زر فشان ز آستین معلم صبح
که آسمان پیش شه به نوروزی****در جل زر کشید ادهم صبح
بوالمظفر خدایگان ملوک****ملک بخش و ظفرستان ملوک
برقع صبح چون براندازند****کوه را خلعه در سر اندازند
بر درند از صبا مشیمهٔ صبح****طفل خونین به خاور اندازند
ترک سبوح گفته وقت صبوح****عابدان سبحه‌ها دراندازند
نوعروسان حجلهٔ نوروز****نورهان زر و زیور اندازند
ز آن مربع نهند منقل را****تا مثلث در آذر اندازند
قفس آهنین کنند و در او****مرغ یاقوت پیکر اندازند
در مشبک دریچه پنداری****کافتاب زحل خور اندازند
یا در آن خانهٔ مگس گیران****سرخ زنبور کافر اندازند
بر لب خشک جام رعنا فش****عاشقان بوسهٔ تر اندازند
گرچه میران لشکرند همه****جرعه بر میر لشکر اندازند
چون همه جان شوند چون می و صبح****جان به شاه مظفر اندازند
سر سامانیان و تاج کیان****ملک ابن الملک میان ملوک
ساقیا توبه را قلم درکش****بر در میکده علم برکش
زهد را بند آهنین بر نه****عقل را میل آتشین درکش
خانهٔ دل سبیل کن بر می****رقم لایباع بر در کش
جان سگ طوق دار مجلس توست****هم تو داغ سگیش بر سرکش
گر به دل قانعی دو اسبه درآی****ور به جان خشندی خر اندر کش
خود پرستی چو حلقه بر در نه****بی‌خودی را چو حله در برکش
گر نه‌ای زهر، سینه کمتر سوز****ور نه‌ای دهر، کینه کمتر کش
دست گیر آفتاب را چون صبح****در سماع خوش قلندر کش
روز و شب چون خط مزور نیست****خیز و خط بر خط مزور کش
پیش دریا کشی چو خاقانی****یاد شه گیر و کشتی زر کش
افسر خسروان جلال الدین****ظل حق آفتاب جان ملوک
ترک من کآفتاب هندوی توست****عید جان‌ها هلال ابروی توست
جوجو از زر منم در آن بازار****که ترازوش زلف جادوی توست
جو زرین چه سنجدت که به نقد****قرص خورشید در ترازوی توست
پیش چشمت خیال هستی من****سایهٔ موی بند گیسوی توست
از فلک زخم‌هاست بر دل من****کنهم از دستبرد نیروی توست
نکنم مرهم جراحت خویش****کن جراحت به مهر بازوی توست
نالش از آسمان کنم نی نی****کآسمان هم به نالش از خوی توست
پهلو از من تهی مکن که مرا****پهلوی چرب هم ز پهلوی توست
وصل و هجرت مرا یکی است از آنک****درد تو هم مزاج داروی توست
جان سپند تو ساخت خاقانی****چکند چشم عالمی سوی توست
لؤلؤ افشان تویی به مدحت شاه****عقد پروین بهای لولوی توست
حرز امت سپاهدار عجم****کهف ملت، نگاهبان ملوک
زخم هجرت میان جان بگسست****مدد مرهم از میان بگسست
از همه تا همه دلی که مراست****به همه دل امید جان بگسست
بر سر کویت از درازی راه****مرکب ناله را عنان بگسست
جور تو حلقهٔ جهان بگرفت****رفت و زنجیر آسمان بگسست
کشتهٔ صبرم آشکارا سوخت****رشتهٔ جانم از نهان بگسست
پیش خاک در تو چشم از در****صد طویله به رایگان بگسست
نفس من ز درد همنفسان****چند نوبت به یک زمان بگسست
بر سر چاه بختم آمد چرخ****مدد جوی عمر از آن بگسست
آب خون کرد و چاه سر بگرفت****دلو بدرید و ریسمان بگسست
دست خون ماند با تو خاقانی****طمع هستی از جهان بگسست
جوشن چرخ را به تیر ضمیر****در ثنای خدایگان بگسست
شهریار فلک غلام که هست****هر غلامیش پهلوان ملوک
لعلت از خنده کان همی ریزد****دل بر آن لعل جان همی ریزد
چون بخندی خبر دهد دهنت****که سها اختران همی ریزد
دست بالاست کار تو که فلک****زیر پایت روان همی ریزد
نیزه بالاست خون ز غمزهٔ تو****که به مشکین سنان همی ریزد
آسمان هم ز جور تو چون من****خاک بر آسمان همی ریزد
نه از آن طیره‌ام که طرهٔ تو****خون من هر زمان همی ریزد
لیک از آن در خطم که از خط تو****نافه‌ها رایگان همی ریزد
به چه زهره زبان حدیث تو کرد****کب رویم زبان همی ریزد
چشم من شد گناه شوی زبان****کب سوی دهان همی ریزد
ابر خون‌بار چشم خاقانی****صاعقه بر جهان همی ریزد
صدف خاطرش جواهر نطق****بر سر اخستان همی ریزد
خانه زادند و بندهٔ در شاه****خانه داران خاندان ملوک
جوشن سرکشی ز سر برکش****تیر هجرانم از جگر برکش
یا فرو بر تنم به آب عدم****یا دلم ز آتش سقر برکش
رگ جانم گشاده گشت ببند****پیشتر نوک نیشتر برکش
موج خون منت به کعب رسید****دامن حله بیشتر برکش
بوسه‌ای کردم آرزو، گفتی****که ترازو بیار و زر برکش
زر ندارم ولیک جان نقد است****شو بها بر نه و شکر برکش
گر بدان کفه زر همی سنجی****جان بدین کفهٔ دگر برکش
دامن دوست گیر خاقانی****وز گریبان عشق سر برکش
رایت نطق را عرابی وار****بر در کعبهٔ ظفر برکش
از پی محرمان کعبهٔ شاه****آبی از زمزم هنر برکش
صلتش بزم هشت خوان بهشت****صولتش رزم هفت‌خوان ملوک
جو به جو جور دلستان برگیر****دل جوجو شده ز جان برگیر
به گمان یوسفیت گم شده بود****یوسفت گرگ شد گمان برگیر
بر سر خوان زندگی خورشت****چون جگر گوشه‌ای است خوان برگیر
نیست در حلقهٔ جهان یک اهل****پای اهلیت از میان برگیر
اهل دل کس نیافت ز اهل جهان****برو ای دل دل از جهان برگیر
دو به دو با حریف جان بنشین****یک به یک غدر آسمان برگیر
بس خراب است لهو خانهٔ دهر****به نگه عمر ز آسمان برگیر
بر در نقب این خرابه تو را****تا نگیرند نقب از آن گیر
گل انصاف کار خاقانی****خسک از راه دوستان برگیر
چون منوچهر خفته در خاک است****مهر ازین شوم خاکدان برگیر
میوهٔ دولت منوچهر است****اخستان افسر کیان ملوک
دل به گرد زمانه می نرسد****مرغ همت به دانه می نرسد
از زمانه چه آرزو خواهم****که به نقش زمانه می نرسد
پیشگاه مراد چون طلبم****که به من آستانه می نرسد
جان دو اسبه دوان پی دل و عمر****به یکی زین دوگانه می نرسد
من چو هندو نیم مرا از بخت****طرب زنگیانه می نرسد
آه کز چرخ آه یاوگیان****ناوکی بر نشانه می نرسد
غرقهٔ خون هزار کشتی هست****که یکی بر کرانه می نرسد
نسیه بر نام روزگار نویس****ز آن که نقد از خزانه می نرسد
میوه آن به که آفتاب پزد****سایه پرورد خانه می نرسد
پر بریده است مرغ خاقانی****ز آن سوی آشیانه می نرسد
شمع اقبال شه چنان افروخت****که فلک بر زبانه می نرسد
صولت جان ربای او بربود****گوی دولت ز صولجان ملوک
عدل او زهرهٔ ستم بشکافت****بذل او نافهٔ کرم بشکافت
ظلم را چون هدف جگر بدرید****بخل را چون صدف شکم بشکافت
قهرش از بهر قطع نسل عدو****رحم مادر عدم بشکافت
بختش انگشتری ودیعت داد****ماهی از بهر آن شکم بشکافت
آسمان نبوت ار مه را****چون گریبان صبح دم بشکافت
تیغ شه زهرهٔ زحل بدرید****جگر آفتاب هم بشکافت
تیغ او دست موسوی است از آنک****نیل را چون سر قلم بشکافت
ای چراغ یزیدیان که دلت****چون علی خیبر ستم بشکافت
تارک ذوالخمار بدعت را****ذوالفقار تو لاجرم بشکافت
بر شکافی دماغ خصم چنانک****ناف سهراب روستم بشکافت
جز به نام تو داغ بر ران نیست****مرکب بخت زیر ران ملوک
روضهٔ آتشین بلارک توست****باد جودی شکاف ناوک توست
تخت جمشید و تاج نوشروان****آرزومند پای و تارک توست
بخت تو کودک و عروس ظفر****انتظار بلوغ کودک توست
ملک الموت مال و عیسی حال****بذل بسیار و حرص اندک توست
مشتری چک نویس قدر تو بس****که سعادت سجل آن چک توست
با یتیمی چو مصطفی می‌ساز****چه کنی جبرئیل اتابک توست
در جهان مالک جهان سخن****مادح حضرت مبارک توست
شد عطارد به نطق صد یک او****چون به خلق آفتاب صد یک توست
گر بمانم ز آستان تو دور****عار دارم ز آستان ملوک
چون تو گردون سریر نتوان یافت****چون من اختر ضمیر نتوان یافت
آفتابی و جز به درگاهت****اختران را مسیر نتوان یافت
جز به صدرت عیار دانش را****ناقدان بصیر نتوان یافت
گفتی از رسم سی هزار درم****کم ز سی نیزه‌گیر نتوان یافت
لیک از صد هزار نیزه و تیر****این قلم را نظیر نتوان یافت
سخن این است ناگزیر جهان****عوض ناگزیر نتوان یافت
تا چو تیغم به زر نیارائی****خاطرم را چو تیر نتوان یافت
چشمهٔ خاطر است سنگ انبار****آب از او خیر خیر نتوان یافت
بلبلی را که سینه بخراشی****از دم او صفیر نتوان یافت
قلمی را که موی در سر ماند****کار ساز دبیر نتوان یافت
خانهٔ پیرزن که طوفان برد****در تنورش فطیر نتوان یافت
پدرت دیده‌ای که چون می‌داشت****ساحری را که شد زبان ملوک
در کمال تو چشم بد مرساد****نرسد در تو چشم و خود مرساد
بر رکاب فلک جنیبت تو****آفتی کز فلک رسد، مرساد
دختر بخت را جز از در تو****بر فلک بانگ نامزد مرساد
آن که عمرت هزار سال نخواست****روزش از یک به ده، به صد مرساد
بر امید کلاه دولت تو****حاسدان را قبا نمد مرساد
دشمنت را که جانش معدوم است****حال بد جز به کالبد مرساد
ز ابلق چار کامهٔ شب و روز****ران یک رانت را لگد مرساد
جیفهٔ دشمنان جافی تو****از زبانی به دام و دد مرساد
صدر عالیت کعبهٔ خرد است****رخنه در کعبهٔ خرد مرساد
این دعا ورد جان خاقانی است****کای ملک ز آسمانت بد مرساد
صولتت باد سایه دار ظفر****دولتت باد دایگان ملوک

شمارهٔ ۷ - در مدح جلال الدین شروان شاه اخستان

جو به جو راز جهان بنمود صبح****مشک جو جو از دهان بنمود صبح
صبح گوئی زلف شب را عاشق است****کز دم عاشق نشان بنمود صبح
در وداع شب همانا خون گریست****روی خون آلود از آن بنمود صبح
جام فرعونی خبر ده تا کجاست****کاتش موسی عیان بنمود صبح
مرغ تیز آهنگ لختی پر فشاند****چون عمود زرفشان بنمود صبح
قفل رومی برگرفت از درج روز****چون کلید هندوان بنمود صبح
بر سماع کوس و بر رقص خروس****خرقه بازی در نهان بنمود صبح
نافهٔ شب را چو زد سیمین کلید****مشک تر در پرنیان بنمود صبح
بر محک شب سپیدی شد پدید****چون عیار آسمان بنمود صبح
تا برآرد یوسفی از چاه شب****دلو سیمین ریسمان بنمود صبح
در کمین شرق زال زر هنوز****پر عنقا دیدبان بنمود صبح
حلقه دیدستی به پشت آینه****حلقهٔ مه همچنان بنمود صبح
گوئی اندر بر حمایل چرخ را****خنجر شاه اخستان بنمود صبح
سام کیخسرو مکان در شرق و غرب****خضر اسکندر نشان در شرق و غرب
صبح خیزان وام جان درخواستند****داد عمری ز آسمان درخواستند
پیش کان قرا شود سبوح خوان****در صبوح عیش جان در خواستند
در مناجاتی که سرمستان کنند****جرم آن سبوح خوان در خواستند
نازنینانی که دیر آگه شدند****زود جام زرفشان درخواستند
چون به خوابی صبح ازیشان فوت شد****روز را رطل گران درخواستند
گر قدح‌های صبوحی شد ز دست****هم به رطلی عذر آن درخواستند
چون نهنگان از پی دریا کشی****ساغر کشتی نشان درخواستند
کوه زهره عاشقانند این چنین****کآتشین دریا چنان درخواستند
از زکات جرعهٔ دریاکشان****مفلسان گنج روان درخواستند
جور خواران را جهان انصاف داد****کز خود انصاف جهان درخواستند
ساقیان نیز از پی یک بوس خشک****با زر تر نقد جان درخواستند
چون کناری را بها گفتیم چند****صد بهای کاویان درخواستند
چرخ و انجم بر طراز روز نو****کنیت شاه اخستان درخواستند
بوالمظفر ظل حق چون آفتاب****مالک الملک جهان در شرق و غرب
پند آن پیر مغان یاد آورید****بانگ مرغ زند خوان یاد آورید
دجله دجله تا خط بغداد جام****می دهید و از کیان یاد آورد
خفتگان را در صبوح آگه کنید****پیل را هندوستان یاد آورید
دانهٔ مرغ بهشتی در دهید****مرغ جان را ز آشیان یاد آورید
بر شما بادا که خون رز خورید****خاکیان را در میان یاد آورید
خوان نهید و خوانچهٔ مستان کنید****بی‌خودان را زیر خوان یادآورید
چون ز جرعه خاک را رنگی دهید****هم به بوئی ز آسمان یاد آورید
خاص را در آستین جا کرده‌اید****عام را بر آستان یاد آورید
کعبتین را گر سه شش خواهید نقش****نام رندان بر زبان یادآورید
دوستان تشنه لب را زیر خاک****از نسیم جرعه دان یاد آورید
در شبستان چون زمانی خوش بوید****از شبیخون زمان یادآورید
روز شادی را شب غم درقفاست****چون در این باشید از آن یاد آورید
جام زر افشان به خاقانی دهید****خاطرش را درفشان یاد آورید
راویان را بر زبان تهنیت****مدحت شاه اخستان یاد آورید
کسری اسلام، خاقان کبیر****خسرو سلطان نشان در شرق و غرب
راز مستان از میان بیرون فتاد****الصبوح آواز آن بیرون فتاد
ساقی از قیفال خم می‌راند خون****طشت زرین ز آسمان بیرون فتاد
زاهد کوه آستینی برفشاند****ز او کلید خمستان بیرون فتاد
صوفی قرا کبودی چاک زد****ساغریش از بادبان بیرون فتاد
باد، دستار مذن در ربود****کعبتینی از میان بیرون فتاد
سبحه در کف می‌گذشتم بامداد****بانگ ناقوس مغان بیرون فتاد
مصحفی در بر حمایل داشتم****می فروشی از دکان بیرون فتاد
بند زر از مصحفم در وجه می****بستد و راز نهان بیرون فتاد
پشت خم در خم شدم وز درد خام****خوردم و هوش از روان بیرون فتاد
یک نشان از درد بر دراعه ماند****دوستی دید و نشان بیرون فتاد
دشمنان بیرون ندادند این حدیث****این حدیث از دوستان بیرون فتاد
جور می‌کش همچنین خاقانیا****خاصه کانصاف از جهان بیرون فتاد
کشتی بهروزی از دریای غیب****بر در شاه اخستان بیرون فتاد
چار ملت را سوم جمشید دان****بل دوم مهدیش خوان در شرق و غرب
کوس را دیدی فغان برخاسته****بانگ مرغان بین چنان برخاسته
اختران آبله مانند را****از رخ گردون نشان برخاسته
شب چو جعد زنگیان کوته شده****وز عذار آسمان برخاسته
روز چون رخسار ترکان از کمال****خال نقصان از میان برخاسته
مجلس از جام و تنوره گرم و خوش****باد و آتش زاین و آن برخاسته
آتش از انگشت بین سر بر زده****روم از هندوستان برخاسته
نغمهٔ مطرب شده چون نفخ صور****تا قیامت در جهان برخاسته
می چو عیسی و ز رومی ارغنون****غنهٔ انجیل‌خوان برخاسته
گوش بربط تا به چوب انباشته****ناله‌ش از راه زبان برخاسته
نای بی‌گوش و زبان بسته گلو****از ره چشمش فغان برخاسته
چنگ بین چون ناقهٔ لیلی وز او****بانگ مجنون هر زمان برخاسته
بهر دستینه رباب از جام و می****زر و بسد رایگان برخاسته
لحن زهره بر دف سیمین ماه****بر در شاه اخستان برخاسته
رایت و چتر جلال الدین سزد****صبح و شام آسمان در شرق و غرب
آن نه زلف است آنچنان آویخته****سلسله است از آسمان آویخته
سلسله گر بهر عدل آویختند****بهر ظلم است او چنان آویخته
حلقهٔ گوشت چو عیاران به حلق****زیر زلفت بین نهان آویخته
در سر زلف گنه کارت نگر****بی‌گناهان را روان آویخته
تا سرینت با میان درساخته است****کوهی از مویی روان آویخته
دل که با بار غمت پیوست، هست****مویی از کوه گران آویخته
هر زمان یاسج زنان صیاد وار****آئی از بازو کمان آویخته
آهوی چشمت بدان زنجیر زلف****جان شیران جهان آویخته
عنبرین دستارچه گرد رخت****طوق غبغب در میان آویخته
فتنه در فتراک تو بسته عنان****داد خواهان در عنان آویخته
ای به موئی آسمان را از جفا****بر سر من هر زمان آویخته
در تو آویزم چو مویی کز غمت****شد به مویی کار جان آویخته
جور بس کن خاصه چون کسری به عدل****شاه زنجیر امان آویخته
برق تیغش دیدبان در ملک و دین****ابر جودش میزبان در شرق و غرب
نامرادی را به جان در بسته‌ام****خدمت غم را میان در بسته‌ام
عالمی پر تیر باران جفاست****بر حقم گر چشم جان در بسته‌ام
آمدم تسلیم در هرچه آیدم****دیدهٔ امید از آن در بسته‌ام
سر به تیغ دشمنان در داده‌ام****در به روی دوستان در بسته‌ام
روز هم‌جنسان فرو شد لاجرم****روزن دل ز آسمان در بسته‌ام
سایهٔ خود هم نبینم تا زیم****آن چنان چشم از جهان در بسته‌ام
تا دم من گوش من هم نشنود****سوی لب راه فغان در بسته‌ام
تا نیاید غور این غم‌ها پدید****گریه را راه نهان در بسته‌ام
هرچه خواهد چرخ گو می‌کن ز جور****کز مکن گفتن زبان در بسته‌ام
راز مرغان را سلیمانی نماند****پیش دیوان ز آن دهان در بسته‌ام
بر زبانم مهر مردان کرده‌اند****همچو طفلان گفت از آن در بسته‌ام
خاک در لب کرد خاقانی و گفت****در فروشی را دکان در بسته‌ام
همت از کار جهان برداشته****دل به شاه شه‌نشان دربسته‌ام
کمترین اقطاع سگبانان اوست****قندهار و قیروان در شرق و غرب
گر جهان شاه جهان می‌خواندش****آسمان هم آسمان می‌خواندش
مفخر اول بشر خوانش که دهر****مهدی آخر زمان می‌خواندش
ز آنکه شیطان سوز و دجال افکن است****آدم مهدی مکان می‌خواندش
ور صدائی آید از طاق فلک****هم فلک کیوان نشان می‌خواندش
آهن تیغش دل اعدا بخورد****مردم، آهن خای از آن می‌خواندش
دیده‌ای دندان که خاید استخوان****کادمی هم استخوان می‌خواندش
خطبهٔ مدحش چو برخواند آفتاب****مشتری حرز امان می‌خواندش
سکهٔ قدرش چو بنوشت آسمان****ماه لوح غیب دان می‌خواندش
تیغ شه ماند به لوحی کز دو روی****ملک محراب کیان می‌خواندش
نصرت نو زاده تا با تیغ اوست****چرخ طفل لوح‌خوان می‌خواندش
ابجد تایید بین کز لوح ملک****طفل نصرت چون روان می‌خواندش
رنگ جبریل است تیغش را که عقل****وحی پیروزی رسان می‌خواندش
خصم شه تا عدهٔ‌دار آرزوست****عاقل آبستن نشان می‌خواندش
در شب و روزش دو خادم روز و شب****جوهر این و عنبر آن در شرق و غرب
دست و شمشیرش چنان بینی به هم****کآفتاب و آسمان بینی به هم
شاه ملت پاسبان را بر فلک****هفت سلطان پاسبان بینی به هم
از نهیبش در چهار ارکان خصم****چار طوفان هر زمان بینی به هم
آب خضر و نار موسی یافت شاه****عزم و حزمش زین و آن بینی به هم
شه سکندر قدر و اندر موکبش****خضر و موسی همعنان بینی به هم
حکم عزرائیل و برهان مسیح****در کف و تیغش عیان بینی به هم
دوست و دشمن را رضا و خشم او****عمر بخش و جان ستان بینی به هم
چون دو نفخ صور در خشم و رضاش****زهر و پازهر روان بینی به هم
خنجر سبزش چو سرخ آید به خون****حصرم و می را نشان بینی به هم
تا نه بس دیر از کمال عدل شاه****مصر و ری در شابران بینی به هم
از نسیم عدل او هر پنج وقت****چار ملت را امان بینی به هم
بر دعای دولتش در شش جهت****هفت مردان یک زبان بینی به هم
در ریاض عشرتش در هفت روز****هشت جنت نقل‌دان بینی به هم
کنیتش چون بشمری هر هشت حرف****نه فلک را حرز جان بینی به هم
خاص بهر لشکرش برساخت چرخ****ترک و هندو دیدبان در شرق و غرب
رمحش از طوفان نشان خواهد نمود****معجز نوح از سنان خواهد نمود
تیغ هندیش از مخالف سوختن****در خزر هندوستان خواهد نمود
بر ثبات دولت او تا ابد****جنبش عدلش نشان خواهد نمود
صبحگاهی کز شبیخون ران گشاد****تیغ چون خور خون‌فشان خواهد نمود
سرخی شام آگهی داده است از آنک****روز خوشی در جهان خواهد نمود
شبروی کرده کلنگ آسا به روز****همچو شاهین کامران خواهد نمود
حلق خصمت در تثاوب جان دهد****کو تمطی بر کمان خواهد نمود
چون کمان و تیر شد نون والقلم****نشرهٔ فتح این و آن خواهد نمود
جوشن ناخن تنش بدخواه را****تن چو ناخن ز استخوان خواهد نمود
شاه موسی کف چو خنجر برکشد****زیر ران طوری روان خواهد نمود
خصم فرعونی نسب هم‌چون زنان****دو کدان در زیر ران خواهد نمود
پنبه کن ای جان دشمن ز آن تنی****کو ز ترکش دو کدان خواهد نمود
سگ گزیده خصم و تیغ شه چو آب****کآتش مرگش عیان خواهد نمود
زله‌خوار تیغ و مور خوان اوست****وحش و طیر انس و جان در شرق و غرب
زیرکان کاسرار جان دانسته‌اند****علم جزوی ز آسمان دانسته‌اند
از رصدها سیزده سال دگر****خسف بادی در جهان دانسته‌اند
قرن‌ها را حکم پیشی کرده‌اند****تا قران‌ها در میان دانسته‌اند
در سر میزان ز جمع اختران****بیست و یک نوع از قران دانسته‌اند
نابریده برج خاکی را تمام****برج بادیشان مکان دانسته‌اند
گرچه هفت اختر به یک جا دیده‌اند****جای کیوان بر کران دانسته‌اند
من یقین دانم که ضد آن بود****کاین حکیمان از گمان دانسته‌اند
حکمشان باطل‌تر است از علمشان****کاختران را کامران دانسته‌اند
هفت هارون بر در سلطان غیب****از چه‌سان فرمان روان دانسته‌اند
هفت بیدق عاجز شاه قدر****از چه‌شان لجلاج سان دانسته‌اند
عارفان اجرام را در راه امر****هفت پیک رایگان دانسته‌اند
کار پیکان نامه بردن دان و بس****پیک را کی نامه‌خوان دانسته‌اند
دفع این طوفان بادی را سبب****دولت شاه اخستان دانسته‌اند
خاک درگاهش به عرض مصحف است****جای سوگند کیان در شرق و غرب
شاه مغرب کامران ملک باد****آفتاب خاندان ملک باد
پیش او هر تاجداری همچو تاج****پشت خم بر آستان ملک باد
از پی طغرای منشور ظفر****تیر حکمش بر کمان ملک باد
خطی او همچو خط استوا****ناگزیر آسمان ملک باد
ظل کعبش کاوفتد بر ساق عرش****زاد سرو بوستان ملک باد
تا به جان بینند جنبش سایه را****سایهٔ بالاش جان ملک باد
بهر تعویذ سلاطین از ثناش****اسم اعظم در زبان ملک باد
کام بختش چون دعای مادران****در اجابت هم‌عنان ملک باد
از سر تیغش چو داغ تازیان****ران شیران را نشان ملک باد
بر زبان ملک چون نامش رود****آب حیوان در دهان ملک باد
از شعاع طلعتش در جام می****نجم سعدین در قران ملک باد
بس بقائم ریخت با عدلش جهان****کو چو قائم در جهان ملک باد
فضل یزدان در ضمان عمر اوست****عمر او هم در ضمان ملک باد
بخت بادش پاسبان و اسلام را****باس عدل پاسبان در شرق و غرب

قصیده

 

حرف ا

 

شماره 1: جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ

جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ****دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا
تا تو خود را پای بستی باد داری در دو دست****خاک بر خود پاش کز خود هیچ نگشاید تو را
با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را****کز صفات خود به بعد المشرقین افتی جدا
آن خویشی، چند گوئی آن اویم آن او****باش تا او گوید ای جان آن مائی آن ما
نیست عاشق گشتن الا بودنش پروانه وار****اولش قرب و میانه سوختن، آخر فنا
لاف یک رنگی مزن تا از صفت چون آینه****از درون سو تیرگی داری و بیرون سو صفا
آتشین داری زبان و دل سیاهی چون چراغ****گرد خود گردی از آن تردامنی چون آسیا
رخت از این گنبد برون بر، گر حیاتی بایدت****زان که تا در گنبدی با مردگانی هم وطا
نفس عیسی جست خواهی راه کن سوی فلک****نقش عیسی در نگارستان راهب کن رها
بر گذر زین تنگنای ظلمت اینک روشنی****درگذر زین خشک سال آفت اینک مرحبا
بر در فقر آی تا پیش آیدت سرهنگ عشق****گوید ای صاحب خراج هر دو گیتی اندر آ
شرب عزلت ساختی از سر ببر باد هوس****باغ وحدت یافتی از بن بکن بیخ هوا
با قطار خوک در بیت المقدس پا منه****با سپاه پیل بر درگاه بیت الله میا
سر بنه کاینجا سری را صد سر آید در عوض****بلکه بر سر هر سری را صد کلاه آید عطا
هر چه جز نور السموات از خدائی عزل کن****گر تو را مشکوة دل روشن شد از مصباح لا
چون رسیدی بر در لاصدر الا جوی از آنک****کعبه را هم دید باید چون رسیدی در منا
ور تو اعمی بوده‌ای بر دوش احمد دار دست****کاندر این ره قائد تو مصطفی به مصطفا
اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس****زان گرفتند از وجودش منت بی‌منتها
هشت خلد و هفت چرخ و شش جهات و پنج حس****چار ارکان و سه ارواح و دو کون از یک خدا
چون مرا در نعت چون اویی رود چندین سخن****از جهان بر چون منی تا کی رود چندین جفا

شماره 2: کار من بالا نمی‌گیرد در این شیب بلا

کار من بالا نمی‌گیرد در این شیب بلا****در مضیق حادثاتم بستهٔ بند عنا
می‌کنم جهدی کزین خضرای خذلان بر پرم****حبذا روزی که این توفیق یابم حبذا
صبح آخر دیدهٔ بختم چنان شد پرده در****صبح اول دیدهٔ عمرم چنان شد کم بقا
با که گیرم انس کز اهل وفا بی‌روزیم****من چنین بی‌روزیم یا نیست در عالم وفا
در همه شروان مرا حاصل نیامد نیم دوست****دوست خود ناممکن است ایکاش بودی آشنا
من حسین وقت و نااهلان یزید و شمر من****روزگارم جمله عاشورا و شروان کربلا
ای عراق الله جارک نیک مشعوفم به تو****وی خراسان عمرک الله سخت مشتاقم تو را
گرچه جان از روزن چشم از شما بی‌روزی است****از دریچهٔ گوش می‌بیند شعاعات شما
عذر من دانید کاینجا پای بست مادرم****هدیهٔ جانم روان دارید بر دست صبا
تشنهٔ دل تفته‌ام از دجله آریدم شراب****دردمند زارم از بغداد سازیدم دوا
بوی راحت چون توان برد از مزاج این دیار****نوشدارو چون توان جست از دهان اژدها
پیش ما بینی کریمانی که گاه مائده****ماکیان بر در کنند و گربه در زندان سرا
گر برای شوربائی بر در اینها شوی****اولت سکبا دهند از چهره آنگه شوربا
مردم ای خاقانی اهریمن شدند از خشم و ظلم****در عدم نه روی، کانجا بینی انصاف و رضا

شماره 3: عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا

عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا****که عمر بیش‌بها دادمش به شیربها
چو کشت عافیتم خوشه در گلو آورد****چو خوشه باز بریدم گلوی کام و هوا
خروس کنگرهٔ عقل پر بکوفت چو دید****که در شب امل من سپیده شد پیدا
چو ماه سی شبه ناچیز شد خیال غرور****چو روز پانزده ساعت کمال یافت ضیا
مسیح وار پی راستی گرفت آن دل****که باژ گونه روی بود چون خط ترسا
ز مرغزار سلامت در مراست خبر****که هم مسیح خبر دارد از مزاج گیا
مرا طبیب دل اندرز گونه‌ای کرده است****کز این سواد بترس از حوادث سودا
به تلخ و ترش رضا ده به خوان گیتی بر****که نیشتر خوری ار بیشتر خوری حلوا
اسیر طبع مخالف مدار جان و خرد****زبون چارزبانی مکن دو حور لقا
که پوست پاره‌ای آمد هلاک دولت آن****که مغز بی‌گنهان را دهد به اژدها
مرا شهنشه وحدت ز داغ گاه خرد****به شیب و مقرعه دعوت همی کند که بیا
از این سراچهٔ آوا و رنگ دل بگسل****به ارغوان ده رنگ و به ارغنون آوا
در این رصد گه خاکی چه خاک می‌بیزی****نه کودکی نه مقامر ز خاک چیست تو را؟
به دست آز مده دل که بهر فرش کنشت****ز بام کعبه ند زدند مکیان دیبا
به بوی نفس مکن جان که بهر گردن خوک****کسی نبرد زنجیر مسجد الاقصا
ببین که کوکبهٔ عمر خضر وار گذشت****تو بازمانده چو موسی به تیه خوف و رجا
پریر نوبت حج بود و مهد خواجه هنوز****از آن سوی عرفات است چشم بر فردا
به چاه جاه چه افتی و عمر در نقصان****به قصد فصد چه کوشی و ماه در جوزا
برفت روز و تو چون طفل خرمی آری****نشاط طفل نماز دگر بود عذرا
چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود****به صد خزینه تبذل به دانگی استقصا
دو رنگی شب و روز سپهر بوقلمون****پرند عمر تو را می‌برند رنگ و بها
دو چشمه‌اند یکی قیر و دیگری سیماب****شب بنفشه وش و روز یاسمین سیما
تو غرق چشمهٔ سیماب و قیر و پنداری****که گرد چشمهٔ حیوان و کوثری به چرا
جهان به چشمی ماند در او سیاه و سپید****سپید ناخنه دار تو سیاه نابینا
ببر طناب هوس پیش از آنکه ایامت****چهار میخ کند زیر خیمهٔ خضرا
به صور نیم شبی درفکن رواق فلک****به ناوک سحری بر شکن مصاف فضا
جهان به بوالعجبی تا کیت نماید لعب****به هفت مهرهٔ زرین و حقهٔ مینا
تو را به مهره و حقه فریفتند ایراک****چو حقه بی‌دل و مغزی چو مهره بی سر و پا
فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون****اجل چو گنبد گل برشکافدت عمدا
ز خشک سال حوادث امید امن مدار****که در تموز ندارد دلیل برف هوا
چه جای راحت و امن است و دهر پر نکبت****چه روز باشه و صید است دست پر نکبا
مگو که دهر کجا خون خورد که نیست دهانش****ببین به پشه که زوبین زن است و نیست کیا
مساز عیش که نامردم است طبع جهان****مخور کرفس که پر کژدم است بوم و سرا
ز روزگار وفا هم به روزگار آید****که حصرم از پس شش ماه می‌شود صهبا
چه خوش بوی که درون وحشت است و بیرون غم****کجا روی که ز پیش آتش است و پس دریا
خوشی طلب کنی از دهر، ساده دل مردا****که از زکات ستانان زکات خواست عطا
سلاح کار خود اینجا ز بی زبانی ساز****که بی زبان دفع زبانیه است آنجا
چو خوشه چند شوی صد زبان نمی‌خواهی****که یک زبان چون ترازو بوی به روز جزا
در این مقام کسی کو چو مار شد دو زبان****چو ماهی است بریده زبان در آن ماوا
خرد خطیب دل است و دماغ منبر او****زبان به صورت تیغ و دهان نیام آسا
درون کام نهان کن زبان که تیغ خطیب****برای نام بود در برش نه بهر وغا
زبان به مهر کن و جز بگاه لا مگشای****که در ولایت قالوابلی رسی از لا
دو اسبه بر اثر لا بران بدان شرطی****که رخت نفکنی الا به منزل الا
مگر معاملهٔ لا اله الا الله****درم خرید رسول اللهت کند به بها
زبان ثناگر درگاه مصطفی خوشتر****که بارگیر سلیمان نکوتر است صبا
ثنای او به دل ما فرو نیاید از آنک****عروس سخت شگرف است و حجله نا زیبا
سپید روی ازل مصطفی است کز شرفش****سیاه گشت به پیرانه سر، سر دنیا
فلک به دایگی دین او در این مرکز****زنی است بر سر گهواره‌ای بمانده دوتا
دمش خزینه‌گشای مجاهز ارواج****دلش خلیفهٔ کتاب علم الاسما
به پیش کاتب وحیش دوات دار، خرد****به فرق حاجب بارش نثار بار خدا
هزار فصل ربیعش جنیبه دار جمال****هزار فضل ربیعش خریطه دار سخا
زبان در آن دهن پاک گوئیا که مگر****میان چشمهٔ خضر است ماهیی گویا
دو شاخ گیسوی او چون چهار بیخ حیات****به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی
نه باد گیسوی او ز آتش بهار کم است****که آب و گل را آبستنی دهد ز نما
عروس دهر و سرور جهان نخواست از آنک****نداشت از غم امت به این و آن پروا
از این حریف گلو بر حذر گزید حذر****وز این ابای گلوگیر ابا نمود ابا
چهار یارش تا تاج اصفیا نشدند****نداشت ساعد دین یاره داشتن یارا
الهی از دل خاقانی آگهی که در او****خزینه خانهٔ عشق است در به مهر رضا
از آن شراب که نامش مفرح کرم است****به رحمت این جگر گرم را بساز دوا
ز هرچه زیب جهان است و هرکه ز اهل جهان****مرا چو صفر تهی دار و چون الف تنها
قنوت من به نماز و نیاز در این است****که عافنا و قنا شر ما قضیت لنا
مرا به منزل الا الذین فرود آور****فرو گشای ز من طمطراق الشعرا
یقین من تو شناسی ز شک مختصران****که علم توست شناسای ربنا ارنا
مرا ز آفت مشتی زیاد باز رهان****که بر زنای زن زید گشته‌اند گوا
خلاص ده سخنم را ز غارت گرهی****که مولع‌اند به نقش ریا و قلب ریا
به روز حشر که آواز لاتخف شنوند****به گوش خاطر ایشان رسان که لابشری
چو کاسه باز گشاده دهان ز جوع الکلب****چو کوزه پیش نهاده شکم ز استسقا
اگر خسیسی بر من گران سر است رواست****که او زمین کثیف است و من سمای سنا
گر او نشسته و من ایستاده‌ام شاید****نشسته باد زمین و ستاده باد سما
ور او به راحت و من در مشقتم چه عجب****که هم زمین بود آسوده و آسمان دروا
سخن به است که ماند ز مادر فکرت****که یادگار هم اسما نکوتر از اسما

شماره 4: سریر فقر تو را سرکشد به تاج رضا

سریر فقر تو را سرکشد به تاج رضا****تو سر به جیب هوس درکشیده‌ای به خطا
بر آن سریر سر بی‌سران به تاج رسید****تو تاج بر سری از سر فرو نهی عمدا
سر است قیمت این تاج گر سرش داری****به من یزید چنین تاج سر بیار بها
تو را چو شمع ز تن هر زمان سری روید****سری که دردسر آرد بریدن است دوا
نگر که نام سری بر چنین سری ننهی****که گنبد هوس است این و دخمهٔ سودا
سری دگر به کف آور که در طریقت عشق****سزاست این سر سگ سار سنگ سار سزا
چرا چو لالهٔ نشکفته سر فکنده نه‌ای****که آسمان ز سر افکندگی است پا برجا
تو را میان سران کی رسد کله داری****ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا
یتیم وار در این تیم ضایع است دلت****برو یتیم نوازی بورز چون عنقا
دلی طلب کن بیمار کردهٔ وحدت****چو چشم دوست که بیماری است عین شفا
مگر شبی ز برای عیادت دل تو****قدم نهد صفت ینزل الله از بالا
بر آستانهٔ وحدت سقیم خوش تر دل****به پالکانهٔ جنت عقیم به حورا
مقامری صفتی کن طلب که نقش قمار****دو یک شمار دگر چه دوشش زند عذرا
تو را مقامر صورت کجا دهد انصاف****تورا هلیلهٔ زرین کجا برد صفرا
به ترک جاه مقامر ظریف تر درویش****بخوان شاه مزعفر لطیف تر حلوا
سواد اعظمت اینک ببین مقام خرد****جهاد اکبرت اینک بدر مصاف هوا
میان خاک چه بازی سفال کودک وار****سرای خاک به خاکی بباز مرد آسا
زر نهاد تو چون پاک شد به بوتهٔ خاک****نه طوق و تاج شود چون شود ز بوته جدا
زری که گوی گریبان جبرئیل سزد****رکاب پای شیاطین مکن که نیست سزا
چو گل مباش که هم پوست را کفن سازی****چو لاله باری اول ز پوست بیرون آ
به دست همت طغرای بی‌نیازی دار****که هر دو کون تو داری چو داری این طغرا
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل****رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا
تو را امان ز امل به که اسب جنگی را****به روز معرکه برگستوان به از هرا
تو را که رشتهٔ ایمان ز هم گسست امروز****سحاء خط امان از چه می‌کنی فردا
تو را ز پشتی همت به کف شود ملکت****بلی ز پهلوی آدم پدید شد حوا
چو همت آمد هر هشت داده به جنت****که از سر دو گروهی است شورش و غوغا
خروش و جوش تو از بهر بود و نابود است****که از سر دو گروهی است شورش و غوغا
به بوی بود دو روزه چرا شوی خرسند****که بدو حال محال است و مهر کار فنا
به بند دهر چه ماندی بمیر تا برهی****که طوطی از پی این مرگ شد ز بند رها
چو باشه دوخته چشمی به سوزن تقدیر****چو لاشه بسته گلوئی به ریسمان قضا
چه خوش حیات و چه ناخوش چو آخر است زوال****چه جعد ساده چه پرخم چو خارج است نوا
نجسته فقر، سلامت کجا کنی حاصل؟****نگفته بسم به الحمد چون کنی مبدا؟
دمیده در شب آخر زمان سپیدهٔ حشر****پس از تو خفتن اصحاب کهف نیست روا
مسافران به سحرگاه راه پیش کنند****تو خواب بیش کنی اینت خفتهٔ رعنا
به خواب دایم جز سیم و زر نمی‌بینی****ببین که رز همه رنج است و سیم جمله عنا
تو را که از مل و مال است مستی و هستی****خمار و خواب تو را صور نشکند به صدا
میان بادیه‌ای هان و هان مخسب ار نه****حرامیان ز تو هم سر برند و هم کالا
غلام آب رزانی نداری آب روان****رفیق صاف رحیقی نه‌ای به صف صفا
به کار آبی و دین با دل و تنت گویان****که کار آب شما برد آب کار شما
بهینه چیز که آن کیمیای دولت توست****ز همنشینی صهبا هبا شده است هبا
خرد به ماتم و تن در نشاط خوش نبود****که دیو جلوه کند بر تو و پری رسوا
برو نخست طهارت کن از جماع الاثم****که کس جنب نگذارند در جناب خدا
مجرد آی در این راه تا زحق شنوی****الی عبدی اینجا نزول کن اینجا
ز چار ارکان برگرد و پنج ارکان جوی****که هست فایده زین پنج پنج نوبت لا
ز نه خراس برون شو به کوی هشت صفات****که هست حاصل این هشت هشت باغ بقا
اگر ز عارضهٔ معصیت شکسته دلی****تو را شفاعت احمد ضمان کند به شفا
به یک شهادت سربسته مرد احمد باش****که پایمرد سران اوست در سرای جزا
پی ثنای محمد برآر تیغ ضمیر****که خاص بر قد او بافتند درع ثنا
زبان بسته به مدح محمد آرد نطق****که نخل خشک پی مریم آورد خرما
بهینه سورت او بود و انبیا ابجد****مهینه معنی او بود و اصفیا اسما
اگرچه بعد همه در وجودش آوردند****قدوم آخر او بر کمال اوست گوا
نه سورت از پی ابجد همی شود مرقوم****نه معنی از پی اسما همی شود پیدا
نه روح را پس ترکیب صورت است نزول****نه شمس را ز پس صبح صادق است ضیا
نه سبزه بردمد از خاک وانگهی سوسن****نه غوره در رسد از تاک وانگهی صهبا
گه ولادتش ارواح خوانده سورهٔ نور****ستار بست ستاره سماع کرد سما
بکوفت موکب اقبال مرکب اجرام****ببست قبهٔ زربفت قبهٔ مینا
چو نقل کرد روانش، مسافر ملکوت****برای عرسش بر عرش خرقه کرد وطا
درید جوزا جیب و برید پروین عقد****گذاشت مهر دواج و فکند صبح لوا
ز بوی خلقش حبل‌الورید یافت حیات****ز فر لطفش حبل‌المتین گرفت بها
به وقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی****حباب وار بدی هفت گنبد خضرا
سزد که چون کف او نشر کرد نشرهٔ جود****روان حاتم طی، طی کند بساط سخا
ز بارگاه محمد ندای هاتف غیب****به من رسید که خاقانیا بیار ثنا
ز خشک آخور خذلان برست خاقانی****که در ریاض محمد چرید کشت رضا
مراد بخشا در تو گریزم از اخلاص****کزین خراس خسیسان دهی خلاص مرا
مرا تو باش که از ما و من دلم بگرفت****برآر تیغ عنایت نه من گذار و نه ما
کلید رحمتم آخر عطا فرست چنان****که گنج معرفت اول هم از تو بود عطا
گوا توئی که ندارم به کاه برگی، برگ****به اهل بیت ز من چون رسد نوال و نوا
چو قرصهٔ جو و سرکه نمی‌رسد به مسیح****کجا رسد به حواری خواره و حلوا
مرا ز خطهٔ شروان برون فکن ملکا****که فرضه‌ای است در او صد هزار بحر بلا
مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن****مرا مقر سقر است الامان از این منشا
بر مهان نشوم ور شوم چو خاک مهین****غم کیا نخورم ور خورم به کوه، گیا
از این گره که چو پرگار دزد بدراهند****دلم چو نقطهٔ نون است در خط دنیا
گرفته سرشان سرسام و جسمشان ابرص****ز سام ابرص جانکاه‌تر به زهر جفا
مرا به باطل محتاج جاه خود شمرند****به حق حق که جز از حق مراست استغنا

شماره 5: طفلی هنوز بستهٔ گهوارهٔ فنا

طفلی هنوز بستهٔ گهوارهٔ فنا****مرد آن زمان شوی که شوی از همه جدا
جهدی بکن که زلزلهٔ صور در رسد****شاه دل تو کرده بود کاخ را رها
جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ****دیو از خورش به هیضه و جمشید ناشتا
آن به که پیش هودج جانان کنی نثار****آن جان که وقت صدمهٔ هجران شود فنا
رخش تو را بر آخور سنگین روزگار****برگ گیا نه و خر تو عنبرین چرا
بر پردهٔ عدم زن زخمه ز بهر آنک****برداشته است بهر فرو داشت این نوا
در رکعت نخست گرت غفلتی برفت****اینجا سجود سهو کن و در عدم قضا
گر حلهٔ حیات مطرز نگرددت****اندیک درنماندت این کسوت از بها
از پیل کم نه‌ای که چو مرگش فرا رسد****در حال استخوانش بیرزد بدان بها
از استخوان پیل ندیدی که چرب دست****هم پیل سازد از پی شطرنج پادشا
امروز سکه ساز که دل دار ضرب توست****چون دل روانه شد نشود نقد تو روا
اکنون طلب دوا که مسیح تو بر زمی است****کانگه که رفت سوی فلک فوت شد دوا
بیمار به سواد دل اندر نیاز عشق****مجروح به قبای گل از جنبش صبا
عشق آتشی است کاتش دوزخ غذای اوست****پس عشق روزه دار و تو در دوزخ هوا
در ایرمان سرای جهان نیست جای دل****دیر از کجا و خلعت بیت الله از کجا
بنگر چه ناخلف پسری کز وجود تو****دار الخلافهٔ پدر است ایرمان سرا
در جستجوی حق شو و شبگیر کن از آنک****ناجسته خاک ره به کف آید نه کیمیا
بالا برآر نفس چلیپا پرست از آنک****عیسی توست نفس و صلیب است شکل لا
گر در سموم بادیهٔ لا تبه شوی****آرد نسیم کعبهٔ الا اللهت شفا
لا را ز لات باز ندانی به کوی دین****گر بی‌چراغ عقل روی راه انبیا
اول ز پیشگاه قدم عقل زاد و بس****آری که از یکی یکی آید به ابتدا
عقل جهان طلب در آلودگی زند****عقل خدا پرست زند درگه صفا
کتف محمد از در مهر نبوت است****بر کتف بیور اسب بود جای اژدها
با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش****بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا
جان را به فقر باز خر از حادثات از آنک****خوش نیست این غریب نوآئین در این نوا
اندر جزیره‌ای و محیط است گرد تو****زین سوت موج محنت و زان سو شط بلا
از رمز درگذر که زمین چون جزیره‌ای است****گردون به گرد او چو محیط است در هوا
از گشت روزگار سلامت مجوی از آنک****هرگز سراب پر نکند قربهٔ سقا
در قمرهٔ زمانه فتادی به دست خون****وامال کعبتین که حریفی است بس دغا
فرسوده دان مزاج جهان را به ناخوشی****آلوده دان دهان مشعبد به گندنا
اینجا مساز عیش که بس بینوا بود****در قحط سال کنعان دکان نانوا
زین غرقگان رو که نهنگ است برگذر****زین سبزه زار خیز که زهر است در گیا
گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجود****گردون کبود جامه شد از ماتم وفا
از خشک سال حادثه در مصطفی گریز****کاینک به فتح باب ضمان کرد مصطفی
ورد تو این بس است که ای غیث، الغیاث****کز فیض او به سنگ فسرده رسد نما
بودند تا نبود نزولش در این سرای****این چار مادر و سه موالید بینوا
شاهنشهی است احمد مرسل که ساخت حق****تاج ازل کلاهش و درع ابد قبا
آن قابل امانت در قالب بشر****وان عامل ارادت در عالم جزا
چون نوبت نبوت او در عرب زدند****از جودی و احد صلوات آمدش صدا
بر خوان این جهان زده انگشت بر نمک****ناخورده دست شسته ازین بی‌نمک ابا
آزاد کردهٔ در او بود عقل و او****چون عقل هم شهنشه و هم پاسبان ما
او رحمت خداست جهان خدای را****از رحمت خدای شوی خاصهٔ خدا
ای هست‌ها ز هستی ذات تو عاریت****خاقانی از عطای تو هست آیت ثنا
مرغی چنین که دانه و آبش ثنای توست****مپسند کز نشیمن عالم کشد جفا
از عالم دو رنگ فراغت دهش چنانک****دیگر ندارد این زن رعناش در عنا

شماره 6: ای پنج نوبه کوفته در دار ملک لا

ای پنج نوبه کوفته در دار ملک لا****لا در چهار بالش وحدت کشد تو را
جولانگه تو زان سوی الاست گر کنی****هژده هزار عالم ازین سوی لا رها
از عشق ساز بدرقه پس هم به نور عشق****از تیه لا به منزل الا الله اندرآ
دروازهٔ سرای ازل دان سه حرف عشق****دندانهٔ کلید ابد دان دو حرف لا
لا حاجبی است بر در الا شده مقیم****کو ابلهان باطله را می‌زند قفا
بی‌حاجبی لا به در دین مرو که هست****دین گنج خانهٔ حق و لا شکل اژدها
حد قدم مپرس که هرگز نیامده است****در کوچهٔ حدوث عماری کبریا
از حلهٔ حدوث برون شو دو منزلی****تا گویدت فرشتهٔ وحدت که مرحبا
پیوند دین طلب که مهین دایهٔ تو اوست****روزی که از مشیمهٔ عالم شوی جدا
حاجت شود روا چو تقاضا کند کرم****رحمت روان شود چو اجابت شود دعا
این دم شنو که راحت از این دم شود پدید****واینجا طلب که حاجت از اینجا شود روا
کسری ازین ممالک و صد کسری و قباد****خطوی از این مسالک و صد خطهٔ خطا
فیض هزار کوثر و زین ابر یک سرشک****برگ هزار طوبی و زین باغ یک گیا
فتراک عشق گیر نه دنبال عقل ازآنک****عیسیت دوست به که حواریت آشنا
می‌دان که دل ز روی شناسان آن سراست****مشمارش از غریب شماران این سرا
دل تا به خانه‌ای است که هر ساعتی در او****شمع خزاین ملکوت افکند ضیا
بینی جمال حضرت نور الله آن زمان****کایینهٔ دل تو شود صادق الصفا
در دل مدار نقش امانی که شرط نیست****بت خانه ساختن به نظرگاه پادشا
دنیا به عز فقر بده وقت من یزید****کان گوهر تمام عیار ارزد این بها
در چارسوی فقر درا تا ز راه ذوق****دل را ز پنج نوش سلامت کنی دوا
همت ز آستانهٔ فقر است ملک جوی****آری هوا ز کیسهٔ دریا بود سقا
عزلت گزین که از سر عزلت شناختند****آدم در خلافت و عیسی ره سما
شاخ امل بزن که چراغی است زود میر****بیخ هوس بکن که درختی است کم بقا
گر سر یوم یحمی بر عقل خوانده‌ای****پس پایمال مال مباش از سر هوا
تنگ آمده است زلزلت الارض هین بخوان****بر مالها و قال الانسان مالها
حق می‌کند ندا که به ما ره دراز نیست****از مال لام بفکن و باقی شناس ما
خر طبع را چه مال دهی و چه معرفت****بی‌دیده را چه میل کشی و چه توتیا
از عافیت مپرس که کس را نداده‌اند****در عاریت سرای جهان عافیت عطا
خود مادر قضا ز وفا حامله نشد****ور شد به قهرش از شکم افکند هم قضا
از کوی رهزنان طبیعت ببر قدم****وز خوی رهروان طریقت طلب وفا
بر پنج فرض عمر برافشان و دان که هست****شش روز آفرینش از این پنج با نوا
توسن دلی و رایض تو قول لا اله****اعمی‌وش و قائد تو شرع مصطفی
با سایهٔ رکاب محمد عنان درآر****تا طرقوا زنان تو گردند اصفیا
آن با و تا شکن که به تعریف او گرفت****هم قاف و لام رونق و هم کاف و نون بها
او مالک الرقاب دو گیتی و بر درش****در کهتری مشجره آورده انبیا
هم موسی از دلالت او گشته مصطنع****هم آدم از شفاعت او گشته مجتبی
نطقش معلمی که کند عقل را ادب****خلقش مفرحی که دهد روح را شفا
دل گرسنه درآمد بر خوان کائنات****چون شبهی بدید برون رفت ناشتا
مریم گشاده روزه و عیسی ببسته نطق****کو در سخن گشاد سر سفرهٔ سخا
بر نامده سپیدهٔ صبح ازل هنوز****کو بر سیه سپید ازل بوده پیشوا
آدم از او به برقع همت سپید روی****شیطان از او به سیلی حرمان سیه قفا
ذاتش مراد عالم و او عالم کرم****شرعش مدار قبله و او قبلهٔ ثنا
از آسمان نخست برون تاخت قدر او****هم عرش نطعش آمد و هم سدره متکا
پس آسمان به گوش خرد گفت شک مکن****کان قدر مصطفی است علی‌العرش استوی
آن شب که سوی کعبهٔ خلت نهاد روی****این غول خاک بادیه را کرد زیر پا
آمد پی متابعتش کوه در روش****رفت از پی مشایعتش سنگ بر هوا
برداشت فر او دو گروهی ز خاک و آب****آمیخت با سموم اثیری دم صبا
گردون پیر گشت مرید کمال او****پوشید از ارادتش این نیلگون وطا
روحانیان مثلث عطری بسوخته****وز عطرها مسدس عالم شده ملا
یا سید البشر زده خورشید بر نگین****یا احسن الصور زده ناهید در نوا
از شیب تازیانهٔ او عرش را هراس****وز شیههٔ تکاور او چرخ را صدا
لاتعجبوا اشارت کرده به مرسلین****لاتقنطوا بشارت داده به اتقیا
روح القدس خریطه‌کش او در آن طریق****روح الامین جنیبه بر او در آن فضا
زو باز مانده غاشیه‌دارش میان راه****سلطان دهر گفت که ای خواجه تا کجا
بنوشته هفت چرخ و رسیده به مستقیم****بگذشته از مسافت و رفته به منتها
ره رفته تا خط رقم اول از خطر****پی برده تا سرادق اعلی هم از اعلا
زان سوی عرش رفته هزاران هزار میل****خود گفته این انزل حق گفت هیهنا
در سور سر رسیده و دیده به چشم سر****خلوت سرای قدمت بی‌چون و بی‌چرا
گفته نود هزار اشارت به یک نفس****بشنوده صد هزار اجابت به یک دعا
دیده که نقدهای اولوالعزم ده یکی است****آموخته ز مکتب حق علم کیمیا
آورده روزنامهٔ دولت در آستین****مهرش نهاده سورهٔ والنجم اذا هوی
داده قرار هفت زمین را به بازگشت****کرده خبر چهار امین را ز ماجرا
هر چار چار حد بنای پیمبری****هر چار چار عنصر ارواح اولیا
بی‌مهر چار یار در این پنج روزه عمر****نتوان خلاص یافت از این ششدر فنا
ای فیض رحمت تو گنه شوی عاصیان****ریزی بریز بر دل خاقانی از صفا
با نفس مطمئنه قرینش کن آنچنان****کآواز ارجعی دهدش هاتف رضا
بر فضل توست تکیهٔ امید او از آنک****پاشندهٔ عطائی و پوشندهٔ خطا
ای افضل ار مشاطهٔ بکر سخن تویی****این شعر در محافل احرار کن ادا

شماره 7: نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشا

نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشا****در جهان ملک سخن راندن مسلم شد مرا
مریم بکر معانی را منم روح القدس****عالم ذکر معالی را منم، فرمان روا
شه طغان عقل را نایب منم، نعم الوکیل****نوعروس فضل را صاحب منم نعم الفتی
درع حکمت پوشم و بی‌ترس گویم القتال****خوان فکرت سازم و بی‌بخل گویم الصلا
نکتهٔ دوشیزهٔ من حرز روح است از صفت****خاطر آبستن من نور عقل است از صفا
عقد نظامان سحر از من ستاند واسطه****قلب ضرابان شعر از من پذیرد کیمیا
رشک نظم من خورد حسان ثابت را جگر****دست نثر من زند سحبان وائل را قفا
هر کجا نعلی بیندازد براق طبع من****آسمان زان تیغ بران سازد از بهر قضا
بر سر همت بلا فخر از ازل دارم کلاه****بر تن عزلت بلا بغی از ابد دارم قبا
من ز من چو سایه و آیات من گرد زمین****آفتاب آسا رود منزل به منزل جا به جا
این از آن پرسان که آخر نام این فرزانه چیست؟****وان بدین گویان که آخر جای این ساحر کجا؟
پیش کار حرص را بر من نبینی دست رس****تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمان روا
ترش و شیرین است مدح و قدح من تا اهل عصر****از عنب می‌پخته سازند و ز حصرم توتیا
هم امارت هم زبان دارم کلید گنج عرش****وین دو دعوی را دلیل است از حدیث مصطفا
من قرین گنج و اینان خاک بیزان هوس****من چراغ عقل و آنها روز کوران هوا
دشمنند این عقل و فطنت را حریفان حسد****منکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا
حسن یوسف را حسد بردند مشتی ناسپاس****قول احمد را خطا خواندند جمعی ناسزا
من همی در هند معنی راست هم چون آدمم****وین خران در چین صورت کوژ چون مردم گیا
چون میان کاسهٔ ارزیز دلشان بی‌فروغ****چون دهان کوزهٔ سیماب کفشان بی‌عطا
من عزیزم مصر حکمت را و این نامحرمان****غر زنان برزنند و غرچگان روستا
گر مرا دشمن شدند این قوم معذورند از آنک****من سهیلم کآمدم بر موت اولادالزنا
جرعه نوش ساغر فکر منند از تشنگی****ریزه خوار سفرهٔ راز منند از ناشتا
مغزشان در سر بیاشوبم که پیلند از صفت****پوستشان از سر برون آرم که مارند از لقا
لشکر عادند و کلک من چو صرصر در صریر****نسل یاجوجند و نطق من چو صور اندر صدا
خویشتن هم جنس خاقانی شمارند از سخن****پارگین را ابر نیسانی شناسند از سخا
نی همه یک رنگ دارد در نیستان‌ها ولیک****از یکی نی قند خیزد وز دگر نی، بوریا
دانم از اهل سخن هرکه این فصاحت بشنود****هم بسوزد مغز و هم سودا پزد بی‌منتها
گوید این خاقانی دریا مثابت خود منم****خوانمش خاقانی اما از میان افتاده قا

شماره 8: فلک کژروتر است از خط ترسا

فلک کژروتر است از خط ترسا****مرا دارد مسلسل راهب آسا
نه روح الله در این دیر است چون شد****چنین دجال فعل این دیر مینا
تنم چون رشتهٔ مریم دوتا است****دلم چون سوزن عیساست یکتا
من اینجا پای‌بند رشته ماندم****چو عیسی پای‌بند سوزن آنجا
چرا سوزن چنین دجال چشم است****که اندر جیب عیسی یافت ماوا
لباس راهبان پوشیده روزم****چو راهب زان برآرم هر شب آوا
به صور صبح گاهی برشکافم****صلیب روزن این بام خضرا
شده است از آه دریا جوشش من****تیمم گاه عیسی قعر دریا
به من نامشفقند آباء علوی****چو عیسی زان ابا کردم ز آبا
مرا از اختر دانش چه حاصل****که من تاریک او رخشنده اجزا
چه راحت مرغ عیسی را ز عیسی****که همسایه است با خورشید عذرا
گر آن کیخسرو ایران و تور است****چرا بیژن شد اندر چاه یلدا
چرا عیسی طبیب مرغ خود نیست****که اکمه را تواند کرد بینا
نتیجه دختر طبعم چو عیسی است****که بر پاکی مادر هست گویا
سخن بر بکر طبع من گواه است****چو بر اعجاز مریم نخل خرما
چو من ناورد پانصد سال هجرت****دروغی نیست ها برهان من ها
برآرم زاین دل چون خان زنبور****چو زنبوران خون آلوده غوغا
زبان روغنینم زآتش آه****بسوزد چون دل قندیل ترسا
چو قندیلم برآویزند و سوزند****سه زنجیرم نهادستند اعدا
چو مریم سرفکنده، ریزم از طعن****سرشکی چون دم عیسی مصفی
چنان استاده‌ام پیش و پس طعن****که استاده است الف‌های اطعنا
مرا زانصاف یاران نیست یاری****تظلم کردنم زان نیست یارا
علی الله از بد دوران علی الله****تبرا از خدا دوران تبرا
نه از عباسیان خواهم معونت****نه بر سلجوقیان دارم تولا
چو داد من نخواهد داد این دور****مرا چه ارسلان سلطان چه بغرا
چو یوسف نیست کز قحطم رهاند****مرا چه ابن‌یامین چه یهودا
مرا اسلامیان چون داد ندهند****شوم برگردم از اسلام حاشا
پس از تحصیل دین از هفت مردان****پس از تاویل وحی از هفت قرا
پس از الحمد و الرحمن والکهف****پس از یاسین و طاسین میم و طاها
پس از میقات حج و طوف کعبه****جمار و سعی و لبیک و مصلی
پس از چندین چله در عهد سی سال****شوم پنجاهه گیرم آشکارا
مرا مشتی یهودی فعل، خصمند****چو عیسی ترسم از طعن مفاجا
چه فرمائی که از ظلم یهودی****گریزم بر در دیر سکوبا
چه گوئی کستان کفر جویم****نجویم در ره دین صدر والا
در ابخازیان اینک گشاده****حریم رومیان آنک مهیا
بگردانم ز بیت الله قبله****به بیت المقدس و محراب اقصی
مرا از بعد پنجه ساله اسلام****نزیبد چون صلیبی بند بر پا
روم ناقوس بوسم زین تحکم****شوم زنار بندم زین تعدا
کنم تفسیر سریانی ز انجیل****بخوانم از خط عبری معما
من و ناجرمکی و دیر مخران****در بقراطیانم جا و ملجا
مرا بینند اندر کنج غاری****شده مولو زن و پوشیده چوخا
به جای صدرهٔ خارا چو بطریق****پلاسی پوشم اندر سنگ خارا
چو آن عود الصلیب اندر بر طفل****صلیب آویزم اندر حلق عمدا
وگر حرمت ندارندم به ابخاز****کنم زآنجا به راه روم مبدا
دبیرستان نهم در هیکل روم****کنم آئین مطران را مطرا
بدل سازم به زنار و به برنس****ردا و طیلسان چون پور سقا
کنم در پیش طرسیقوس اعظم****ز روح القدس و ابن و اب مجارا
به یک لفظ آن سه خوان را از چه شک****به صحرای یقین آرم همانا
مرا اسقف محقق‌تر شناسد****ز یعقوب و ز نسطور و ز ملکا
گشایم راز لاهوت از تفرد****نمایم ساز ناسوت از هیولا
کشیشان را کشش بینی و کوشش****به تعلیم چو من قسیس دانا
مرا خوانند بطلمیوس ثانی****مرا دانند فیلاقوس والا
فرستم نسخهٔ ثالث ثلاثه****سوی بغداد در سوق الثلاثا
به قسطنطین برند از نوک کلکم****حنوط و غالیه موتی و احیا
به دست آرم عصای دست موسی****بسازم زان عصا شکل چلیپا
ز سرگین خر عیسی ببندم****رعاف جاثلیق ناتوانا
ز افسار خرش افسر فرستم****به خانان سمرقند و بخارا
سم آن خر به اشک چشم و چهره****بگیرم در زر و یاقوت حمرا
سه اقنوم و سه قرقف را به برهان****بگویم مختصر شرح موفا
چه بود آن نفخ روح و غسل و روزه****که مریم عور بود و روح تنها
هنوز آن مهر بر درج رحم داشت****که جان افروز گوهر گشت پیدا
چه بود آن نطق عیسی وقت میلاد****چه بود آن صوم مریم وقت اصغا
چگونه ساخت از گل مرغ عیسی****چگونه کرد شخص عازر احیا
چه معنی گفت عیسی بر سر دار****که آهنگ پدر دارم به بالا
وگر قیصر سکالد راز زردشت****کنم زنده رسوم زند و استا
بگویم کان چه زند است و چه آتش****کز او پازند و زند آمد مسما
چه اخگر ماند از آن آتش که وقتی****خلیل الله در آن افتاد دروا
به قسطاسی بسنجم راز موبد****که جوسنگش بود قسطای لوقا
چرا پیچد مگس دستار فوطه****چرا پوشد ملخ رانین دیبا
به نام قیصران سازم تصانیف****به از ارتنک چین و تنگلوشا
بس ای خاقانی از سودای فاسد****که شیطان می‌کند تلقین سودا
رفیق دون چه اندیشد به عیسی؟****وزیر بد چه آموزد به دارا؟
مگو این کفر و ایمان تازه گردان****بگو استغفر الله زین تمنا
فقل و اشهد بان‌الله واحد****تعالی عن مقولاتی تعالی
چه باید رفت تا روم از سر ذل****عظیم الروم عز الدوله اینجا
یمین عیسی و فخر الحواری****امین مریم و کهف النصاری
مسیحا خصلتا قیصر نژادا****تورا سوگند خواهم داد حقا
به روح القدس و نفخ روح و مریم****به انجیل و حواری و مسیحا
به مهد راستین و حامل بکر****به دست و آستین باد مجرا
به بیت المقدس و اقصی و صخره****به تقدیسات انصار و شلیخا
به ناقوس و به زنار و به قندیل****به یوحنا و شماس و بحیرا
به خمسین و به دنح و لیلة الفطر****به عیدالهیکل و صوم العذارا
به پاکی مریم از تزویج یوسف****به دوری عیسی از پیوند عیشا
به بیخ و شاخ و برگ آن درختی****که آمد میوه‌ش از روح معلا
به ماه تیر کانگه بود نیسان****به نخل پیر کانجا گشت برنا
به بانگ و زاری مولو زن از دیر****به بند آهن اسقف بر اعضا
به تثلیث بروج و ماه و انجم****به تربیع و به تسدیس ثلاثا
ز تثلیثی کجا سعد فلک راست****به تربیع صلیبت باد پروا
که بهر دیدن بیت‌المقدس****مرا فرمان بخواه از شاه دنیا
ز خط استوا و خط محور****فلک را تا صلیب آید هویدا
سزد گر عیسی اندر دیر هرقل****کند تسبیح از این ابیات غرا

شماره 9: از سر زلف تو بوئی سر به مهر آمد به ما

از سر زلف تو بوئی سر به مهر آمد به ما****جان به استقبال شد کای مهد جان‌ها تا کجا
این چه موکب بود یارب کاندر آمد شادمان****بارگیرش صبح دم بود و جنیبت کش صبا
در میان جان فروشد بر در دل حلقه زد****از بن هر موی فریادی برآمد کاندرآ
ما در آب و آتش از فکرت که گوئی آن نسیم****باد زلفت بود با خاک جناب پادشا
با غبار صید گاه شاه کز تعظیم هست****ز آهوان مشک ده صد تبتش در یک فضا
صید گاه شاه جان‌ها را چراگاه است ازآنک****لخلخهٔ روحانیان بینی در او بعرالظبا
هم در او افعی گوزن آسا شده تریاق‌دار****هم گوزنانش چو افعی مهره‌دار اندر قفا
شاه را دیدم در او پیکان مقراضه به کف****راست چون بحر نهنگ انداز در نخجیر جا
وحشیان از حرمت دستش سوی پیکان او****پای کوبان آمدندی از سر حرص و هوا
خون صید الله اکبر نقش بستی بر زمین****جان صید الحمد الله سبحه گفتی در هوا
پیش تیرش آهوان را از غم رد و قبول****شیر خون گشتی و خون شیر آن ز خوف این از رجا
تیر چون در زه نشاندی بر کمان چرخ‌وش****گفتی او محور همی راند ز خط استوا
سعد ذابح سر بریدی هر شکاری را که شاه****سوی او محور ز خط استوا کردی رها
پیش پیکان دو شاخش از برای سجده‌ای****شیر چون شاخ گوزنان پشت را کردی دوتا
من شنیدم کز نهیب تیر این شیر زمین****شیر گردون را اغثنا یا غیاث آمد ندا
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه****رستم حیدر کفایت حیدر احمد لوا
خسرو سلطان نشان خاقان اکبر کز جلال****روزگارش عبده الاصغر نویسد بر ملا
عطسهٔ جودش بهشت و خندهٔ تیغش سقر****ظل چترش آفتاب و گرد رخشش کیمیا
آفتاب مشتری حکم و سپهر قطب حلم****زیر دست آورده مصری مار و هندی اژدها
هندی او همچو زنگی آدمی خور در مصاف****مصری او چون عرابی تیز منطق در سخا
نام او چون اسم اعظم تاج اسمادان از آنک****حلقهٔ میم منوچهر است طوق اصفیا
بلکه رضوان زین پس از میم منوچهر ملک****یارهٔ حوران کند گر شاه را بیند رضا
دایرهٔ میم منوچهر از ثوابت برتر است****آفرینش در میانش نقطه‌ای بس بینوا
گر سما چون میم نام او نبودی از نخست****هم چو سین در هم شکستی تاکنون سقف سما
حرمتی دارد چنان توقیع او کاندر بهشت****صح ذلک گشت تسبیح زبان انبیا
چرخ را توقیع او حرز است چون او برکشد****آن سعادت بخش مریخ زحل‌وش در وغا
تیغ او خواهد گرفتن روم و هند از بهر آنک****این دو جا را هست مریخ و زحل فرمان روا
هم زبانش تیغ و هم تیغش زبان نصرت است****این سراید سر وحی و آن کند درس غزا
تیغ حصرم رنگ و بر وی دانه دانه چون عنب****بخت کرده زان عنب نقل و ز حصرم توتیا
تیغ او آبستن است از فتح و اینک بنگرش****نقطهای چهره بر آبستنی دارد گوا
شاه در یک حال هم خضر است و هم اسکندر است****کینهٔ دین کرد و شد با آب حیوان آشنا
هم ز پیش آب حیوان سد ظلمت برگرفت****هم میان آب کر سدی دگر کرد ابتدا
از نهیب این چنین سد کوست فتح الباب فتح****سد باب الباب لرزان شد به زلزال فنا
شاه بود آگه که وقتی ماه و گاو زمین****کلی اجزای گیتی را کنند از هم جدا
پیش از آن کز هم برفتی هفت اندام زمین****رفت و پیش گاو و ماهی ساخت سدی از قضا
پس بر آن سد مبارک ده انامل برگماشت****جدولی را هفت دریا ساخت از فیض عطا
وز فلک آورد در وی گاو و ماهی و صدف****گاو گردنده، صدف جنبان و ماهی آشنا
ماهیش دندان فکن گشت و صدف گوهر نمای****گاو او عنبر فزای و ساحلش سنبل گیا
بود در احکام خسرو کز پی سی و دو سال****خسف آب و باد خواهد بود در اقلیم ما
آب را بربست و دست و باد را بشکست پای****تا نه زآب آید گزند و نه ز باد آید بلا
زآنکه چون نحل این بنا را خود مهندس بود شاه****آب چون آیینه‌شان انگبین گشت از صفا
تا چو شاه نحل شاه انگیخت لشکر چشم خصم****صد هزاران چشمه شد چون خانهٔ نحل از بکا
تا به افزون برد رنج و گنج افزون برگشاد****رنج‌های هرکسی را گنج‌ها دادش جزا
بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی****قرصهٔ کافور کرد از قرصهٔ شمس الضحی
وز ملایک نعرها برخاست کاینک در زمین****شاه بند باقلانی بست چون بند قبا
قاصد بخت از زبان صبح دم این دم شنید****صد زبان شد هم چو خورشید از پی این ماجرا
چون کبوتر نامه آورد از ظفر، نعم البرید****عنکبوت آسا خبر داد از خطر نعم الفتا
گفت کای خاقانی آتش گاه محنت شد دلت****راه حضرت گیر و جان از آتش غم کن رها
شاه سد آب کرد اینک رکاب شاه بوس****تا برای سد آتش بندها سازد تورا
زانکه امروز آب و آتش عاجز از اعجاز اوست****گر بخواهد زآب سازد شمع و ز آتش آسیا
گفتم ای جبریل عصمت گفتم ای هدهد خبر****وحی پردازی عفا الله ملک بخشی مرحبا
دعوتم کردی به لشگرگاه خاقان کبیر****حبذا لشگرگه خاقان اکبر حبذا
لیک من در طوق خدمت چون کبوتر بد دلم****پیش شه بازی چنان، زنهار کی باشد مرا
گفت کان شه باز در نسرین گردون ننگرد****بر کبوتر باز بیند اینت پنداری خطا
هین بگو ای فیض رحمت هین بگو ای ظل حق****هین بگو ای حرز امت هین بگو ای مقتدا
ای خدیو ماه رخش ای خسرو خورشید چتر****ای یل بهرام زهره ای شه کیوان دها
آستانت گنبد سیماب گون را متکاست****بندهٔ سیماب دل سیماب شد زین متکا
خود سپاه پیل در بیت الحرم گو پی منه****خود قطار خوک در بیت المقدس گو میا
کی برند آب درمنه بر لب آب حیات****کی شود سنگ منات اندر خور سنگ منا
بنده چون زی حضرتت پوید ندارد بس خطر****نجم سفلی چون شود شرقی ندارد بس ضیا
خود مدیحت را به گفت او کجا باشد نیاز****مصحف مجد از پر طاووس کی بگیرد بها
خاک درگاهت دهد از علت خذلان نجات****کاتفاق است این که از یاقوت کم گردد وبا
بندهٔ خاکین به خدمت نیم رو خاکین رسید****سهم خسران پس نهاد و سهم خسرو پیشوا
کیمیای جان نثار آورده بر درگاه شاه****با عقیق اشک و زر چهره و در ثنا
زید چون در خدمت احمد به ترک زن بگفت****نام باقی یافت اینک آیت لماقضی
هم نثار از جان توان کردن به صدر چون تو شاه****هم به ترک زن توان گفتن برای مصطفی
جان خاقانی ز تف آفتاب و رنج راه****مانده بود آسوده شد در سایهٔ ظل خدا
اجتماع ماه بود امروز و استقبال بخت****کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا
مریم طبعش نکاح یوسف وصف تو بست****مریمی با حسن یوسف نی چو یوسف کم بها
لیک با ام الخبائث چون طلاقش واقع است****خسروش رجعت نفرماید به فتوی جفا
گر بسیط خاک را چون من سخن پیرای هست****اصلم آتش دان و فرعم کفر و پیوندم ابا
آسمان صدرا شنیدی لفظ پروین‌بار من****قائلان عهد را گو هکذا والا فلا
ای گه توقیع آصف خامه و جمشید قدر****وی گه نیت ارسطو علم و اسکندر بنا
ای ربیع فضل، از تو گشت آدم را شرف****وی ربیع فصل، از تو گشت عالم را نما
در ربیع دولتت هرگز خزان را ره مباد****فارغم ز آمین که دانم مستجاب است این دعا

شماره 10: مگر به ساحت گیتی نماند بوی وفا

مگر به ساحت گیتی نماند بوی وفا****که هیچ انس نیامد ز هیچ انس مرا
فسردگان را همدم چگونه برسازم****فسردگان ز کجا و دم صفا ز کجا
درخت خرما از موم ساختن سهل است****ولیک از آن نتوان یافت لذت خرما
مرا ز فرقت پیوستگان چنان روزی است****که بس نماند که مانم ز سایه نیز جدا
اگر به گوش من از مردمی دمی برسد****به مژده مردمک چشم بخشمش عمدا
اگر مرا ندای ارجعی رسد امروز****وگر بشارت لاتقنطوا رسد فردا
به گوش هوش من آید ندای اهل بهشت****نصیب نفس من آید نوید ملک بقا
ندای هاتف غیبی ز چار گوشهٔ عرش****صدای کوس الهی به پنج نوبهٔ لا
خروش شهپر جبریل و صور اسرافیل****غریو سبحهٔ رضوان و زیور حورا
لطافت حرکات فلک به گاه سماع****طراوت نغمات ملک به گاه ندا
صریر خامهٔ مصری میانهٔ توقیع****صهیل ابرش تازی میانهٔ هیجا
نوای باربد و ساز بربط و مزمار****طریق کاسه‌گر و راه ارغنون و سه‌تا
صفیر صلصل و لحن چکاوک و ساری****نفیر فاخته و نغمهٔ هزار آوا
نوازش لب جانان به شعر خاقانی****گزارش دم قمری به پردهٔ عنقا
مرا از این همه اصوات آن خوشی نرسد****که از دیار عزیزی رسد سلام وفا
چنان که دوشم بی‌زحمت کبوتر و پیک****رسید نامهٔ صدر الزمان به دست صبا
درست گوئی صدر الزمان سلیمان بود****صبا چو هدهد و محنت سرای من چو سبا
از آن زمان که فرو خواندم آن کتاب کریم****همی سرایم یا ایها الملاء به ملا
بهار عام شکفت و بهار خاص رسید****دو نوبهار کز آن عقل و طبع یافت نوا
بهار عام جهان را ز اعتدال مزاج****بهار خاص مرا شعر سید الشعرا
سزد که عید کنم در جهان به فر رشید****که نظم و نثرش عیدی مؤبد است مرا
اگر به کوه رسیدی روایت سخنش****زهی رشید جواب آمدی به جای صدا
ز نقش خامهٔ آن صدر و نقش نامهٔ او****بیاض صبح و سواد دل مراست ضیا
ز نظم و نثرش پروین و نعش خیزد و او****بهم نیامد پروین و نعش در یک جا
عبارتش همه چون آفتاب و طرفه‌تر آن****که نعش و پروین در آفتاب شد پیدا
برای رنج دل و عیش بد گوارم ساخت****جوارشی ز تحیت مفرحی ز ثنا
معانیش همه یاقوت بود و زر یعنی****مفرح از زر و یاقوت به برد سودا
به صد دقیقه ز آب در منه تلخ ترم****به سخره چشمهٔ خضرم چو خواند آن دریا
زبون‌تر از مه سی روزه‌ام مهی سی‌روز****مرا به طنز چو خورشید خواند آن جوزا
طویلهٔ سخنش سی و یک جواهر داشت****نهادمش به بهای هزار و یک اسما
به سال عمرم از او بیست و پنج بخریدم****شش دگر را شش روز کون بود بها
مگر که جانم از این خشک سال صرف زمان****گریخت در کنف او به وجه استسقا
که او به پنج انامل به فتح باب سخن****ز هفت کشور جانم ببرد قحط و غلا
حیات بخشا در خامی سخن منگر****که سوخته شدم از مرگ قدوة الحکما
شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم****که در میانهٔ خارا کنی ز دست رها
بدان قرابهٔ آویخته همی مانم****که در گلو ببرد موش، ریسمانش را
فروغ فکر و صفای ضمیرم از عم بود****چو عم بمرد، بمرد آن همه فروغ و صفا
جهان به خیره کشی بر کسی کشید کمان****که برکشیدهٔ حق بود و برکشندهٔ ما
ازین قصیده نمودار ساحری کن از آنک****بقای نام تو است این قصیدهٔ غرا
به هرکسی ز من این دولت ثنا نرسد****خنک تو کاین همه دولت مسلم است تورا
اگر خری دم ازین معجزه زند که مراست****دمش بیند که خر، گنگ بهتر از گویا
کمان گروههٔ گبران ندارد آن مهره****که چار مرغ خلیل اندر آورد ز هوا
اگرچه هرچه عیال منند خصم منند****جواب ندهم الا انهم هم السفها
که خود زبان زبانی به حبس گاه جحیم****دهد جواب به واجب که اخسئوا فیها
محققان سخن زین درخت میوه برند****وگر شوند سراسر درختک دانا
دعای خالص من پس رو مراد تو باد****که به ز یاد توام نیست پیشوای دعا

شماره 11: عشق بیفشرد پا بر نمط کبریا

عشق بیفشرد پا بر نمط کبریا****برد به دست نخست هستی ما را ز ما
ما و شما را به نقد بی خودیی در خور است****زانکه نگنجد در او هستی ما و شما
چرخ در این کوی چیست؟ حلقهٔ درگاه راز****عقل در این خطه کیست؟ شحنهٔ راه فنا
بر سر این سر کار کی رسی ای ساده دل****بر در این دار ملک، کی شوی این بینوا
هست به معیار عشق گوهر تو کم عیار****هست به بازار دل یوسف تو کم بها
دیدهٔ ظاهر بدوز، بارگه اینک ببین****جوشن صورت بدر، معرکه اینک درآ
بهرهٔ درگاه دان هم خطر و هم خطاب****بهر شهنشاه دان هم صفت و هم صفا
در صفت مردان بیار قوت معنی از آنک****در ره صورت یکی است مردم و مردم گیا
اول، غسلی بکن زین سوی نیل عدم****پس به تماشا گذر آن سوی مصر بقا
گیرم چون گل نه‌ای ساخته خونین لباس****کم ز بنفشه مباش دوخته نیلی وطا
خیز که استاده‌اند راهروان ازل****بر سر راهی که نیست تا ابدش منتها
مرکب همت بتاز یک ره و بیرون جهان****از سر طاق فلک تا به حد استوا
مردمهٔ چشم ساز نعل پی صوفیان****دانهٔ دل کن نثار بر سر اصحابنا
در کنف فقر بین سوختگان خام نوش****بر شجر لا نگر مرغ‌دلان خوش نوا
هر یکی از رنگ و رای چون فلک و آفتاب****هر یکی از قرب و قدر چون ملک و پادشا
خادم این جمع دان و آبده دستشان****قبهٔ ازرق شعار، خسرو زرین غطا
صاحب دلق و عصا چون خضر و چون کلیم****گنج روان زیر دلق مار نهان در عصا
کرده به دیوان دل چرخ و زمین را لقب****پیر تجشم نهاد زشت شبانگه لقا
از گه عهد الست چیره زبان در بلی****پیش در لا اله بسته میان هم چو لا
کرده به هنگام حال حلهٔ نه چرخ چاک****داده به وقت نوا نقد دو عالم عطا
رستهٔ دهر و فلک دیده و بشناخته****رایج این را دغل بازی آن را دغا
بهر فریدون راز کرده ز عصمت علم****در صف فغفور آز کرده به همت غزا
از اثر داغشان هردم سلطان عشق****گوید خاقانیا خاک توام مرحبا
رو به هنر صدر جوی بر در صدر جهان****رو به صفت بازگرد بر در اصحاب ما
جاه براهیم بین گشته براهیم‌وار****مکرم اخوان فقر بر سر خوان رضا
حافظ اعلام شرع ناصر دین رسول****کز مدد علم اوست نصرت حزب خدا

شماره 12: ای صفت زلف تو غارت ایمان ما

ای صفت زلف تو غارت ایمان ما****عشق جهان سوز تو بر دل ما پادشا
بر در ایوان توست پای شکسته خرد****بر سر میدان توست دست گشاده هوا
صد لطف از کردگار وز لب تو یک سخن****صد ستم از روزگار وز دل تو یک جفا
از رخ تو کس نداد هیچ نشانی تمام****وز مژهٔ تو نکرد هیچ خدنگی خطا
ای تو ز ما بیخبر ما به تمنای تو****بس که بپیموده‌ایم عالم خوف و رجا
گاه بدزدیم چشم از تو ز بیم رقیب****گه به نظر بشکنیم چشم رقیب تو را
لعل تو طرف زر است بر کمر آفتاب****وصل تو مهر تب است در دهن اژدها
بر سر کوی تو من نایب خاقانیم****بو که به دیوان عشق نام برآید مرا
صبح امید منی طاب علیک الصبوح****گرچه به شب‌های هجر طال علی البلا
موی شکافم به شعر موی شدستم ز غم****لیک نگنجم همی در حرم مقتدا
صدر براهیم نام راد سلیمان جلال****خواجهٔ موسی سخن مهتر احمد سخا
یافت ز الطاف او عالم فرتوت، فر****برد ز انصاف او فصل بهاران، بها

شماره 13: نافهٔ آهو شده است ناف زمین از صبا

نافهٔ آهو شده است ناف زمین از صبا****عقد دو پیکر شده است پیکر باغ از هوا
روح روان است آب بی‌عمل امتحان****زر خلاص است خاک بی‌اثر کیمیا
شاخ شکوفه فشان سنقر کانند خرد****هر نفسی بال و پر ریخته‌شان از قضا
دفتر گل را فلک کرد به شنگرف رنگ****زرین شیرازه زد هر ورقی را جدا
بر قد لاله قمر دوخت قباهای رش****خشتک نفطی نهاد بر سر چینی قبا
دوش نسیم سحر بر در من حلقه زد****گفتم هان کیست؟ گفت : قاصدیم آشنا
جان مرا هدیه کرد بوی سر زلف یار****از نفحات ربیع در حرکات صبا
گفتم ز اسرار باغ هیچ شنیدی بگوی****گفت دل بلبل است در کف گل مبتلا
گفتم کامروز کیست تازه سخن در جهان****گفت که خاقانی است بلبل باغ ثنا
مادح شیخ امام، عالم عامل که هست****ناصر دین خدای مفتخر اولیا

شماره 14: داد مرا روزگار مالش دست جفا

داد مرا روزگار مالش دست جفا****با که توانم نمود نالش از این بی وفا
در سرم افکند چرخ با که سپارم عنان****بر لبم آورده جان با که گزارم عنا
محنت چون خون و گوشت در تنم آمیخته است****تا نشود جان ز تن، زو نتوان شد رها
برنتوانم گرفت پرهٔ کاهی ز ضعف****گرچه به صورت یکی است روی من و کهربا
گر ز غمم صد یکی شرح دهم پیش کوه****آه دهد پاسخم کوه به جای صدا
پای نهم در عدم بو که به دست آورم****هم نفسی تا کند درد دلم را دوا
این همه محنت که هست درد دو چشم من است****هیچ نکوعهد نیست کو شودم توتیا
هیچ نکرده گناه تا کی باشم به گوی****خستهٔ هر ناحفاظ بستهٔ هر ناسزا
از لگد حادثات سخت شکسته دلم****بسته خیالم که هست این خلل از بوالعلا
پیش بزرگان ما آب کسی روشن است****فعل سگ گنجه است قدح خر روستا
خود به ولوغ سگی بحر نگردد نجس****خود به وجود خری خلد نیابد وبا
این چو مگس می‌کند خوان سخن را عفن****وان چو ملخ می‌برد کشتهٔ دین را نما
من شده چون عنکبوت در پی آن در بدر****بانگ کشیده چو سار از پی این جا بجا
یارب خاقانی است بانگ پر جبرئیل****خانه و کاشانه‌شان باد چو شهر سبا
هم بنماید چنین هم شود از قدر صدر****درد ورا انحطاط رنج ورا انتها
عازر ثانی منم یافته از وی حیات****عیسی دلها وی است داده تنم را شفا
آستر نطع اوست قبله‌گه آسمان****منتظر جمع اوست قبله‌گه مصطفی
گر دو شود قبله‌مان بس عجبی نی از آنک****او به شماخی نهاد کعبهٔ دیگر بنا
در ازل آن کعبه بود قبلهٔ دین هدی****تا ابد این کعبه باد قبلهٔ مجد و علا
ای فضلا پروری کز شرف نام تو****مدعیان را درید قافیهٔ من قفا
تا به نوای مدیح وصف تو برداشتم****رود رباب من است رودهٔ اهل ریا
بهر خواص تو را مائدهٔ خوش مذاق****ساختم از جان پاک بنگر و در ده صلا
هست طریق غریب اینکه من آورده‌ام****اهل سخن را سزد گفتهٔ من پیشوا
خصم نگردد به زرق هم سخن من از آنک****همدم بلبل نشد بوالعجب از گندنا
گر ز درت غایبم جان بر تو حاضر است****مهره چو آمد به دست مار به کف گو میا
بر محک رغبتم بیش مزن بهر آنک****رد شدهٔ عالمم قلب همه دست‌ها
نقش کژ من مبین خاصه که دانسته‌ای****سر لان تسمع خیر من ان تری
نایدت از بود من هیچ غرض جز سخن****نیستم از مدح تو هیچ عوض جز دعا
بر در صدر تو باد خیمه زده تا ابد****لشکر جاه و جلال موکب عز و علا
شهر بد اندیش باد خاصه شبستان او****موقف خسف عظیم موضع مرگ فجا

شماره 15: صبح است کمانکش اختران را

صبح است کمانکش اختران را****آتش زده آب پیکران را
هنگام صبوح موکب صبح****هنگامه دریده اختران را
بر صرع ستارگان دم صبح****ماند نفس فسون گران را
یک می به دو گنج شایگان خر****رغم دل رایگان خوران را
دریاکش از آن چمانهٔ زر****کو ماند کشتی گران را
می تا خط ازرق قدح کش****خط در کش زهد پروران را
از سیم صراحی و زر می****دستارچه ساز دلبران را
دستارچه بین ز برگ شمشاد****طوق غبب سمن بران را
خورشید چو کعبتین همه چشم****نظاره هلال منظران را
زهره به دو زخمه از سر نعش****در رقص کشد سه خواهران را
از باده چو شعله از صنوبر****گلنار به کف صنوبران را
نراد طرب به مهره بازی****از دست، بنفش کرده ران را
در گوهر می زر است و یاقوت****تریاک، مزاج گوهران را
یاقوت و زرش مفرح آمد****جان داروی درد غم بران را
می درده و مهره نه به تعجیل****این ششدرهٔ ستم گران را
هرکس را جام در خورش ده****از سوخته فرق کن تران را
گر قطره رسد به بد دلان می****یک دریا ده دلاوران را
دردی و سفال مفلسان راست****صافی و صدف توان گران را
شش پنج زنند برتران نقش****یک نقش رسد فرو تران را
چو جرعه فلک به خاک بوسی****خاکی شده جرعهٔ سران را
خاقانی خاک جرعه چین است****جام زر شاه کامران را
وز در دری نثار ساز است****شروان شه صاحب القران را
خاقان کبیر ابوالمظفر****سر جمله شده مظفران را
در گردن صفدران خزران****افکنده کمند خیزران را
دریا ز کفش غریق گوهر****او گوهر تاج گوهران را
با موکبش آب شور دریا****ماند عرق تکاوران را
باکو به دعای خیرش امروز****ماند بسطام و خاوران را
باکو به بقاش باج خواهد****خزران و ری و زره گران را
شمشیرش از آسمان مدد یافت****فتح دربند و شابران را
گشتاسب معونت از پسر خواست****کاورد به دست دختران را
این قطعه کنم به مدح تضمین****کاستاد منم سخنوران را

شماره 16: ای رای تو صیقل اختران را

ای رای تو صیقل اختران را****افسر توئی افسر سران را
خاک در تو به عرض مصحف****جای قسم است داوران را
هر هفته ز تیغ تو عطیت****هفت اقلیم است سروران را
در کعبهٔ حضرت تو جبریل****دست آب دهد مجاوران را
چون شاخ گوزن بر در تو****قامت شده خم غضنفران را
دایه شده بر قریش و برمک****صدق و کرم تو جعفران را
تا محضر نصرتت نوشتند****آوازه شکست دیگران را
کانجا که محمد اندر آمد****دعوت نرسد پیمبران را
گر دهر حرونیی نموده است****چون رام تو گشت منگر آن را
بنگر که چو دست یافت یوسف****چه لطف کند برادران را
از عالم زاده‌ای و پیشت****عالم تبع است چاکران را
هم رد مکنش که راد مردان****حرمت دارند مادران را
قدرت ز برای کار تو ساخت****این قبهٔ نغز بی‌کران را
گر خاتم دست تو نزیبد****هم حلقه نشاید استران را
صحن فلک از بزان انجم****ماند رمهٔ مضمران را
هست از پی بر نشست خاصت****امید خصی شدن نران را
صاحب غرضند روس و خزران****منکر شده صاحب افسران را
تیغ تو مزوری عجب ساخت****بیماری آن مزوران را
فتح تو به جنگ لشکر روس****تاریخ شد آسمان قران را
رایات تو روس را علی روس****صرصر شده ساق ضمیران را
پیکان شهاب رنگ چون آب****آتش زده دیو لشکران را
در زهرهٔ روس رانده زهر آب****کانداخته یغلق پران را
یک سهم تو خضروار بشکافت****هفتاد و سه کشتی ابتران را
مقراضهٔ بندگان چو مقراض****اوداج بریده منکران را
بس دوخته سگ زنت چو سوزن****در زهره جگر مبتران را
اقبال تو کاب خضر خورده است****دل داده نهنگ خنجران را
وز بس که ز خصم بر لب بحر****خون رفت بریده حنجران را
هم بر لب بحر بحر کردار****خون شد چو شفق دل اشقران را
با ترکشت اژدهای موسی****بنمود مجوس مخبران را
در روم ز اژدهای تیرت****زهر است نواله قیصران را
چون از مه نو زنی عطارد****مریخ هدف شود مرآن را
گر زال ببست پر سیمرغ****بر تیر، هلاک صفدران را
بر تیر تو پر جبرئیل است****آفت شده دیو جوهران را
آن بیلک جبرئیل پرت****عزرائیل است جانوران را
بسته کمر آسمان چو پیکان****ماند به درت مسخران را
شیران شده یاوران رزمت****اقبال تو نجده یاوران را
سیمرغ به نامه بردن فتح****می رشک برد کبوتران را
نصرت که دهد به بد سگالت****هرا که برافکند خران را
با لطف تو در میان نهاده است****خاقانی امید بیکران را
کز لطف تو هم نشد گسسته****امید بهشت، کافران را
در مدحت تو به هفت اقلیم****شش ضربه دهد سخنوران را
شهباز سخن به دولت تو****منقار برید نو پران را
با گاو زری که سامری ساخت****گوساله شمار زرگران را
گر هست سخن گهر، چرا نیست****آهنگ بدو گهر خران را
گر شادی دل ز زعفران خاست****چون رنگ غم است زعفران را
تا حشر فذلک بقا باد****توقیع تو داد گستران را
در جنت مجلست چراگاه****آهو حرکات احوران را
بزمت فلک و سرات منزل****ماهان ستاره زیوران را

حرف ب

 

شماره 17: زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب

زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب****خیمهٔ روحانیان کرد معنبر طناب
شد گهر اندر گهر صفحهٔ تیغ سحر****شد گره اندر گره حلقهٔ درع سحاب
صبح فنک پوش را ابر زره در قبا****برده کلاه زرش قندز شب را ز تاب
بال فرو کوفت مرغ، مرغ طرب گشت دل****بانگ برآورد کوس، کوس سفر کوفت خواب
صبح برآمد ز کوه چون مه نخشب ز چاه****ماه برآمد به صبح چون دم ماهی ز آب
نیزه کشید آفتاب حلقهٔ مه در ربود****نیزهٔ این زر سرخ حلقهٔ آن سیم ناب
شب عربی‌وار بود بسته نقابی بنفش****از چه سبب چون عرب نیزه کشید آفتاب
بر کتف آفتاب باز ردای زر است****کرده چو اعرابیان بر در کعبه مآب
حق تو خاقانیا کعبه تواند شناخت****ز آخور سنگین طلب توشهٔ یوم‌الحساب
مرد بود کعبه جوی طفل بود کعب باز****چون تو شدی مرد دین روی ز کعبه متاب
کعبه که قطب هدی است معتکف است از سکون****خود نبود هیچ قطب منقلب از انقلاب
هست به پیرامنش طوف کنان آسمان****آری بر گرد قطب چرخ زند آسیاب
خانه خدایش خداست لاجرمش نام هست****شاه مربع نشین تازی رومی خطاب

شماره 18: رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب

رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب****رفت به چرب آخوری گنج روان در رکاب
کحلی چرخ از سحاب گشت مسلسل به شکل****عودی خاک از نبات گشت مهلهل به تاب
روز چو شمعی به شب نور ده و سر فراز****شب چو چراغی به روز کاسته و نیم تاب
دردی مطبوخ بین بر سر سبزه ز سیل****شیشهٔ بازیچه بین بر سر آب از حباب
مرغان چو طفلکان ابجدی آموخته****بلبل الحمدخوان گشته خلیفهٔ کتاب
دوش ز نوزادگان دعوت نو ساخت باغ****مجلسشان آب زد ابر به سیم مذاب
داد به هر یک چمن خلعتی از زرد و سرخ****خلعه نوردش صبا رنگرزش ماه تاب
اول مجلس که باغ شمع گل اندر فروخت****نرگس با طشت زرد کرد به مجلس شتاب
ژاله بر آن جمع ریخت روغن طلق از هوا****تا نرسد شمع را زآتش لاله عذاب
هر سوئی از جوی جوی رقعهٔ شطرنج بود****بیدق زرین نمود غنچه ز روی تراب
شاخ جواهر فشان ساخته خیر النثار****سوسن سوزن نمای دوخته خیر الثیاب
مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بید****لعبت باز آسمان زوبین افکن شهاب
پیش چنین مجلسی مرغان جمع آمدند****شب شده بر شکل موی مه چو کمانچهٔ رباب
فاخته گفت از نخست مدح شکوفه که نحل****سازد از آن برگ تلخ مایهٔ شیرین لعاب
بلبل گفتا که گل به ز شکوفه است از آنک****شاخ جنیبت‌کش است گل شه والاجناب
قمری گفتا ز گل مملکت سرو به****کاندک بادی کند گنبد گل را خراب
ساری گفتا که سرو هست ز من پای لنگ****لاله از او به که کرد دشت به دشت انقلاب
صلصل گفتا که نی لاله دورنگ است ازو****سوسن یک رنگ به چون خط اهل ثواب
تیهو گفتا به است سبزه ز سوسن ازآنک****فاتحهٔ صحف باغ اوست گه فتح باب
طوطی گفتا سمن به بود از سبزه کو****بوی ز عنبر گرفت رنگ ز کافور ناب
هدهد گفت از سمن نرگس بهتر که هست****کرسی جم ملک او و افسر افراسیاب
جمله بدین داروی بر در عنقا شدند****کوست خلیفهٔ طیور داور مالک رقاب
صاحب ستران همه بانگ بر ایشان زدند****کاین حرم کبریاست بار بود تنگ یاب
فاخته گفت آه من کلهٔ خضرا بسوخت****حاجب این بار کو ورنه بسوزم حجاب
مرغان بر در به پای عنقا در خلوه جای****فاخته با پرده‌دار گرم شده در عتاب
هاتف حال این خبر چون سوی عنقا رساند****آمد و در خوردشان کرد به پرسش خطاب
بلبل کردش سجود گفت که الاانعم‌الصباح****خود به خودی بازداد صبحک الله جواب
قمری کردش ندا کای شده از عدل تو****دانهٔ انجیر رز دام گلوی غراب
وای که ز انصاف تو صورت منقار کبک****صورت مقراض گشت بر پر و بال عقاب
ما به تو آورده‌ایم درد سر ار چه بهار****درد سر روزگار برد به بوی گلاب
دانکه دو اسبه رسید مرکب فصل ربیع****دهر خرف باز یافت قوت فصل شباب
خیل ریا حین بسی است ما به که روی آوریم****زین همه شاهی کراست؟ چیست برتو صواب؟
عنقا برکرد سر گفت: کز این طایفه****دست یکی در حناست جعد یکی در خضاب
این همه نورستگان بچه حورند پاک****خورده گه از جوی شیر گاه ز جوی شراب
گرچه همه دلکشند از همه گل خوب تر****کو عرق مصطفاست وان دگران خاک و آب
هادی مهدی غلام امی صادق کلام****خسرو هشتم بهشت شحنه چارم کتاب
باج ستان ملوک تاج ده انبیا****کز در اویافت عقل، خط امان از عقاب
احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تیغ****تخت سلاطین زگال گرده شیران کباب
جمله رسل بر درش مفلس طالب زکات****او شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب
عطسه او آدم است عطسه آدم مسیح****اینت خلف کز شرف عطسه او بود باب
گشت زمین چون سفن چرخ چو کیمخت سبز****تا ز پی تیغ او قبضه کنند و قراب
ذرهٔ خاک درش کار دوصد دره کرد****راند بران آفتاب بر ملکوت احتساب
لاجرم از سهم آن بربط ناهید را****بندر هاوی برفت، رفت بریشم ز تاب
دیده نه‌ای روز بد کان شه دین بدر وار****راند سپه در سپه سوی نشیب و عقاب
بهر پلنگان دین کرد سراب از محیط****بهر نهنگان دین کرد محیط از سراب
از شغب هر پلنگ شیر قضا بسته دم****وز فزغ هر نهنگ حوت فلک ریخت ناب
از پی تایید او صف ملائک رسید****آخته شمشیر غیب، تاخته چون شیر غاب
در عملش میر نحل نیزه کشیده چو نخل****غرقهٔ صد نیزه خون اهل طعان و ضراب
چون الف سوزنی نیزه و بنیاد کفر****چون بن سوزن به قهر کرده خراب و یباب
حامل وحی آمده کامد یوم الظفر****ای ملکوت الغزاة ای ثقلین النهاب
خاطر خاقانی است مدح گل مصطفی****زآن ز حقش بی‌حساب هست عطا در حساب
کی شکند همتش قدر سخن پیش غیر****کی فکند جوهری دانه در در خلاب
یارب ازین حبس گاه باز رهانش که هست****شروان شر البلاد خصمان شر الدواب
زین گرهٔ ناحفاظ حافظ جانش تو باش****کز تو دعای غریب زود شود مستجاب

شماره 19: جبههٔ زرین نمود چهرهٔ صبح از نقاب

جبههٔ زرین نمود چهرهٔ صبح از نقاب****خندهٔ شب گشت صبح خندهٔ صبح آفتاب
غمزهٔ اختر ببست خندهٔ رخسار صبح****سرمهٔ گیتی بشست گریهٔ چشم سحاب
صبح چو پشت پلنگ کرد هوا را دو رنگ****ماه چو شاخ گوزن روی نمود از حجاب
دهره برانداخت صبح، زهره برافکند شب****پیکر آفاق گشت غرقهٔ صفاری ناب
مائده سالار صبح نزل سحرگه فکند****از پی جلاب خاص ریخت ز ژاله گلاب
صبح نشینان چو شمع ریخته اشک طرب****اشک فشرده قدح شمع گشاده شراب
پنجهٔ ساقی گرفت مرغ صراحی به دام****ز آتش صبح اوفتاد دانهٔ دلها به تاب
صبح همه جان چو می، می همه صفوت چو روح****جرعه شده خاک بوس خاک ز جرعه خراب
چون ترنجی به صبح ساخته نارنج زر****از پی دست ملک، مالک رق و رقاب
صبح سپهر جلال، خسرو موسی سخن****موسی خضر اعتقاد خضر سکندر جناب

شماره 20: شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب

شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب****کرد صراحی طلب، دید صبوحی صواب
در برم آمد چو چنگ گیسو در پاکشان****من شده از دست صبح دست بسر چون رباب
داد لبش از نمک بوی بنفشه به صبح****بر نمکش ساختم مردم دیده کباب
روی چو صبحش مرا از الم دل رهاند****عیسی و آنگه الم جنت و آنگه عذاب
صبح دم آب حیات خوردم از آن چاه سیم****عقل بر آن چاه و آب صرف کنان جاه و آب
یوسف من گرگ مست باده به کف صبح فام****وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب
یافت درستی که من توبه نخواهم شکست****کرد چو صبح نخست روی نهان در نقاب
گفت چرا در صبوح باده نخواهی کنونک****حجله برانداخت صبح حجره بپرداخت خواب
گفتمش ای صبح دل سکهٔ کارم مبر****زر و سر اینک ز من سکه رخ برمتاب
من نکنم کار آب کو ببرد آب کار****صبح خرد چون دمید آب شود کار آب
من به تو ای زود سیر تشنهٔ دیرینه‌ام****دشنه مکش هم چو صبح تشنه مکش چون سراب
نقب زدم در لبت روی تو رسوام کرد****کفت نقاب هست صب حدم و ماه تاب
مرغ تو خاقانی است داعی صبح وصال****منطق مرغ شناس شاه سلیمان رکاب
شاه مجسطی گشای، خسرو هیت شناس****رهرو صبح یقین رهبر علم الکتاب

شماره 21: صبح دمان دوش خضر بر درم آمد به تاب

صبح دمان دوش خضر بر درم آمد به تاب****کرد به آواز نرم صبحک الله خطاب
از قدمش چون فلک رقص کنان شد زمین****هم چو ستاره به صبح خانه گرفت اضطراب
پیک جهان رو چو چرخ، پیر جوان‌وش چو صبح****یافته پیرانه سر رونق فصل شباب
علم چهل صبح را مکتبی آراسته****روح مثاله نویس نوح خلیفه کتاب
نکهت و جوشش ز عشق مشک فشان از فقاع****شیبت مویش به صبح برف نمای از سداب
دید مرا مست صبح با دلم از هر دو کون****عشق ببسته گرو فقر کشیده جناب
آبلهٔ سینه دید زلزلهٔ آه من****سقف فلک را به صبح کرد خراب و یباب
گفت دمیده است صبح منشین خاقانیا****حضرت خاقان شناس مقصد حسن المآب
زادهٔ خاطر بیار کز دل شب زاد صبح****کرد در این سبز طشت خایهٔ زرین عزاب
خاطر تو مرغ وار هست به پرواز عقل****یافته هر صبح دم دانهٔ اهل ثواب
خیز به شمشیر صبح سر ببر این مرغ را****تحفهٔ نوروز ساز پیش شه کامیاب
شاه عراقین طراز کز پی توقیع او****کاغذ شامی است صبح خامهٔ مصری شهاب

شماره 22: دوش برون شد ز دلو یوسف زرین نقاب

دوش برون شد ز دلو یوسف زرین نقاب****کرد بر آهنگ صبح جای به جای انقلاب
یوسف رسته ز دلو مانده چو یونس به حوت****صبح دم از هیبتش حوت بیفکند ناب
باد بهاری فشاند عنبر بحری به صبح****تا صدف آتشین کرد به ماهی شتاب
تا که هوا شد به صبح کورهٔ ماورد ریز****بر سر سیل روان شیشه‌گر آمد حباب
بوقلمون شد بهار از قلم صبح و شام****راند مثالی بدیع ساخت طلسمی عجاب
از شکفه شاخسار جیب گشاده چو صبح****ساخته گوی انگله دانهٔ در خوشاب
گشته زمین رنگ رنگ چون فلک از عکس خون****کافسر شاهان کشید تیغ چو صبح از قراب
خسرو خورشید چتر آنکه ز کلک و کفش****پرچم شب یافت رنگ رایت صبح انتصاب
رای ملک صبح خیز، بخت عدو روز خسب****شبروی از رستم است خواب ز افراسیاب
صبح ظفر تیغ اوست حوروش و روضه رنگ****روضهٔ دوزخ اثر حور زبانی عقاب
مشرق دین راست صبح، صبح هدی را ضیا****خانهٔ دین راست گنج، گنج هدی را نصاب
شاه چو صبح دوم هست جهان گیر از آنک****هم دل بوالقاسم است هم جگر بوتراب
زهرهٔ اعدا شکافت چون جگر صبح دم****تا جگر آب را سده ببست از تراب
گر بدرد صبح حشر سد سواد فلک****ناخنی از سد شاه نشکند از هیچ باب
صبح دلش تا دمید عالم جافی نجست****جیفه نجوید همای پشه نگیرد عقاب
از دل عالم مپرس حالت صبح دلش****بر کر عنین مخوان قصهٔ دعد و رباب
ای کف تو جان جود، رای تو صبح وجود****بخت تو خیر الطیور، خصم تو شر الدواب
دامن جاه تو راست پروز زرین صبح****جیب جلال تو راست گوی زر از آفتاب
چرخ بدوزد چو تیر صبح بسوزد چو مهر****رمح تو گاه طعان، تیغ تو گاه ضراب
گرنه به کار آمدی خیمهٔ خاص تورا****صبح نکردی عمود، مه نتنیدی طناب
تا شب تو گشت صبح، صبح تو عید بقا****جامهٔ عیدی بدوخت بخت تو خیر الثیاب
عدل تو چون صبح راست نایب فاروق گشت****دین عرب تازه کرد در عجم از احتساب
صبح نهد طرف زر بر کمر آسمان****آب کند دانه هضم در جگر آسیاب
صبح ستاره نما خنجر توست اندر او****گاه درخش جهان، گاه بدخش مذاب
دهر شبانگه لقا تازه شد از تو چو صبح****تا به زبان قبول یافت ز حضرت جواب
هست چو صبح آشکار کز رخ یوسف برد****دیدهٔ یعقوب کحل، فرق زلیخا خضاب
بهر ولی تو ساخت وز پی خصم تو کرد****صبح لباس عروس شام پلاس مصاب
مفخر خاقانی است مدح تو تا در جهان****صبح برد آب ماه میوه پزد ماه آب
سحر دم او شکست رونق گویندگان****چون دم مرغان صبح نیروی شیران غاب
شمه‌ای از خاطرش گر بدمد صبح‌وار****مهرهٔ نوشین کند در دم افعی لعاب
تا نبود صبح را از سوی مغرب طلوع****روز بقای تو باد هفتهٔ یوم الحساب
چار ملک در دو صبح داعی بخت تواند****باد به آمین خضر دعوتشان مستجاب

شماره 23: مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب

مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب****کزین رواق طنینی که می‌رود دریاب
زبان مرغان خواهی طنین چرخ شنو****در سلیمان جویی به صدر خواجه شتاب
رواق چرخ همه پر صدای روحانی است****در آن صدا همه صیت وزیر عرش جناب
نظام کشور پنجم اجل رضی الدین****رضای ثانی ابونصر بوتراب رکاب
علی دلی که به ملک یزیدیان قلمش****همان کند که به دین ذوالفقار نصرت یاب
فلک به پیش رکاب وزیر هارون رای****نطاق بسته به هارونی آید اینت عجاب
ستاره بین که فلک را جلاجل کمر است****که بر کمرگه هارون جلاجل است صواب
زهی به دست فلک ظل چو آفتاب رحیم****زهی به کلک زحل سر چو مشتری وهاب
زکات دست تو توفیر سورة الانفال****سفیر جان تو عنوان سورة الاحزاب
دو دست و کلک تودیدم که در تمامی جود****دو قله‌اند ولیکن سه قبلهٔ طلاب
به جان عاقلهٔ کائنات یعنی تو****که کائنات قشور اند و حضرت تو لباب
ولی و خصم تو مخصوص جنت و سقرند****که این ندای قد افلح شنود و آن قدخاب
ملک صفات وزیرا ملک نشان صدرا****به توست قلب من ابریز سلب من ایجاب
به صدر شاه رساندند ناقلان که فلان****گذاشت طاعت این پادشاه رق رقاب
خلاص بود و کنون قلب شد ز سکه بگشت****مزور آمد و خائن چو سکهٔ قلاب
میان تهی و سر و بن یکی است از همه روی****چو شکل خاتم و چون حرف میم در همه باب
به عز عز مهیمن به حق حق مهین****به جان جان پیمبر به سر سر کتاب
به مهر خاتم دل در اصابع الرحمن****به مهر خاتم وحی از مطالع الاعراب
به مکتب جبروت و به علم القرآن****به مبدء ملکوت و به مبدء الارباب
به خط احسن تقویم و آخرین تحویل****به آفتاب هویت به چارم اسطرلاب
ز میغ‌ها که سیه‌تر ز تخم پرپهن است****چو تخم پرپهن آرد برون سپید لعاب
به حق آنکه دهد بچگان بستان را****سپید شیر ز پستان سر سیاه سحاب
کند ز اهرمن دود رنگ خاکستر****چو سازد آتش و وقاروره ز آسمان و شهاب
چراغ علم فروزد چو خضر و اسکندر****در آب ظلمت ارحام ز آتش اصلاب
برنده ناخنهٔ چشم شب به ناخن روز****کننده ناخن روز از حنای صبح خضاب
به ناف قبهٔ عالم به صلب قائم کوه****به پشت راکع چرخ و به سجدهٔ مهتاب
به خال و زلف و لب و حجلهٔ عروس عرب****که سنگ کعبه و حلقه است و آستان و حجاب
به سر عطسهٔ آدم به سنة الحمد****به هیکلش که ید الله سرشت از آب و تراب
به یک قیام و چهار اصل و چل صباح که هست****ازین سه معنی الف دال و میم بی‌اعراب
به تخم بوالبشر و خشک سال هفت هزار****به سال پانصد آخر که کرد فتح الباب
به بهترین خلف و اربعین صباح پدر****به صبح محشر و خمسین الف روز حساب
به بزم احمد و جلاب خاص و حلق خواص****بسی ستارهٔ پاکش گذشته بر جلاب
به تاب یک سر ناخن قوارهٔ مه را****دو شاخ چون سر ناخن برا نمود بتاب
به سوز مجمر دین از بلال سوخته عود****به عود سوخته دندان سپیدی اصحاب
به یار محرم غار و به میر صاحب دلق****به پیر کشتهٔ غوغا، به شیر شرزهٔ غاب
به بوتراب که شاه بهشت قنبر اوست****فدای کعب و ترابش کواعب و اتراب
به هفت نوبت چرخ و به پنج نوبت فرض****بدین دو صبح مدور ز آتش و سیماب
به صوفیان بلادوست عافیت دشمن****به حق عاقبت غم به جان غم برتاب
به هفت مردان بر کوه جودی و لبنان****همه سفینهٔ بی‌رخت و بحر بی‌پایاب
به عنکبوت و کبوتر که پیش ترس شدند****همای بیضهٔ دین را ز بیضه خوار غراب
بدان سگی که وفا کرد و برد نام ابد****به پشه‌ای که غزا کرد و یافت گنج ثواب
به گوسپندی کو را کلیم بود شبان****به گوسپندی کو را خلیل شد قصاب
به کنیت ملک اشرق کاسمانش نبشت****به سکهٔ رخ خورشید بر، به زر مذاب
به سکه و به طراز ثنای او که بر آن****خدیو اعظم و خاقان اکبر است القاب
که بعد طاعت قرآن و کعبه، در سجده****پس از درود رسول و صحابه در محراب
نبردم و نبرم جز به بزم شاه سجود****نکردم و نکنم جز به صدر خواجه ایاب
وگر ز سکهٔ طاعت بگشته‌ام جانم****چو سکه باد نگون سار زیر زخم عذاب
چو خاتمم همه چشم و چو سکه‌ام همه روی****اگرچه نقش کژم هست نیست جای عتاب
که موم و زر به کژی نقش راستی یابند****ز مهر خاتم سلطان و سکهٔ ضراب
چو خاتمم به دروغی به دست چپ مفکن****که دست مال توام پای‌بند مال و نصاب
چو موم محرم گوش خزینه‌دار توام****نیم فسرده مرا زآتش عذاب متاب
چو پشت آینه پیش تو حلقه در گوشم****ز من چو آینهٔ زنگ خورده روی متاب
وگر ز ظلم گله کرده‌ام مشو در خشم****که منصفی قسمی نو شنو به فصل خطاب
به چار نفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت****به یک رقیب ودو فرع و سه نوع و چار اسباب
به تیز دستی نار و به کند پائی خاک****به خاک پاشی باد و به باد ساری آب
بدین دو خادم چالاک رومی و حبشی****درم خرید دو خاتون خرگه سنجاب
بهشت مهر بهشت اندرین سه غرفهٔ مغز****به هفت حجلهٔ نور اندر این دو حجرهٔ خواب
به رشتهٔ زر خورشید نور بافنده****که بافت بر قد گیتی قبای گوهر تاب
به چتر شام ز انفاس بحر کرده سواد****به تیغ صبح ز کیمخت کوه کرده قراب
به کوه برق مثانه ز سنگ پارهٔ لعل****به بحر ماه مشیمه ز نور بچهٔ ناب
به پری و به فرشته به حور و عین و وحوش****به آدمی و به مرغ و به ماهی و به دواب
بدان نفس که بر افرازد آن یتیم علم****بدان زمان که بر اندازد این عروس نقاب
به تاب آینهٔ دل در این سیاه غلاف****به آب آینهٔ جان در این کبود سراب
به مطلع خرد و مقطع نفس که در او****خلاص جان خواص است از این خراس خراب
به تیر ناوکی از شست آه یاوگیان****که چار بالش سلطان درد به یک پرتاب
به اشک چون نمک من که بر سه پایهٔ غم****تنم زگال ودلم آتش است و سینه کباب
به عدل تو که توئی نایب از خدا و خدیو****به فضل تو که توئی تائب از شرور و شراب
که بر من از فلک امسال ظلم‌ها رفته است****که هم فلک خجل آید به بازپرس جواب
برو که روز اذا الشمس کورت بینام****بنات نعش فلک را بریده موی و مصاب
همای کش تر از ین کرکسان جیفه نهاد****ندیده‌ام که ز عنقا کنند طعمه عقاب
بمانده‌ام ز نوا چون کمان حاجب راست****نخورده چاشنی خوان حاجب الحجاب
ز بند شاه ندارم گله معاذ الله****اگرچه آب مه من ببرد در مه آب
سیاه خانه وعیدان سرخ بر دل من****حریف رضوان بود و حدائق اعناب
ولی به جوشم ازین خام خای سگ سبلت****قراطغان شه پشمین، گه طعان و ضراب
که گفته است فلان می‌گریزد از پی آن****که شاه بشنود و باز داردم به عقاب
کجا گریزم سوی عراق یا اران****کجا روم سوی ابخاز یا به باب الباب
به شام یا به خراسان به مصر یا توران****به روم یا حبشستان به هند یا سقلاب
مرا گریز ز خانه به خانقاه بود****چو طفل کو سوی مادر گریزد از بر باب
به مهر مام و دو پستان و زقهٔ خرما****به جان باب و دبستان و تختهٔ آداب
به عید و نشره و ادینه و نماز دگر****به حق مهر زبان و سر خلیفه کتاب
به فرفره به مشاق و به کعب و سرمامک****به خرد چاهک و چوگان و گوی در طبطاب
به خایهای بط از نان خورده در دامن****به شیشه‌های بلور از خیو به شکل حباب
به کلبه و به سفال و ترازوی نارنج****به جفت و طاق آلوی جنابه و به جناب
به مشتگاه و به کشتی گه و به پیچیدن****فراز لب لب جوی محله چون لبلاب
به سر بزرگی حساد من که بودیشان****دراز گوش ندیم و دراز دم بواب
به باد فتق براهیم و غلمهٔ عثمان****به دبهٔ علی موش‌گیر وقت دباب
به دفهٔ جد و ماشوره و کلابهٔ چرخ****به آب گیر و به مشتوت و میخ کوب و طناب
به لوح پای و به پاچال و قرقر بکره****به نایژه به مکوک و به تار و پود ثیاب
به اره پدر و مثقب و کمانه و مقل****به خط مهرهٔ گردون و پرهٔ دولاب
به ریزه رندهٔ او هم چو جعد زنگی پیر****به نوک تیشهٔ او هم چو زلف رومی شاب
به دوستان دغل رنگ من که بیزارم****به عهد ماضی از اسلاف و حال از اعقاب
فلک برات برائت میان ما رانده است****ز یوم ینفخ فی‌الصور تا فلا انساب
به دنبهٔ بش بوسعد طفلی از بوشهر****به قندز لب بونجم روبه از تلخاب
به طبله‌های عقاقیر میر ابوالحارث****به هیلهای بواسیر میر ابوالخطاب
به طبل ناقهٔ مستسقیان بخورد جراد****به باد رودهٔ قولنجیان به پشک ذباب
به چار پارهٔ زنگی به باد هرزهٔ دزد****به بانگ زنگل نباش و گم گم نقاب
به ریش تیس و به بینی پیل و غبغب گاو****به خرس رقص کن و بوزنینهٔ لعاب
به سیر کوبهٔ رازی به دست حیدر رند****به گو پیازهٔ بلخی بخوان جعفر باب
به روی زال و به سر خاب پنبه و ابره****به حیز و خشنی این زال گشته آن سرخاب
به غلمهٔ طبقات طبق زنان سرای****به آب گینه و مازو و کندرو و گلاب
به زلف مقری مصروع و مؤذن بسطام****به سر منارهٔ مذن به لب تنور قطاب
به زر سفرهٔ پشت از فشارش امعا****به سیم کان میان ران ز جنبش اعصاب
به شرط بی‌بی شمس و به شرب بابا خمس****به مصطکی و به بادام و پسته و عناب
به باد نمرود از سهم کرکس پران****به ریش فرعون از نظم لولوی خوشاب
به حیض هند و بروت یزید و سبلت شمر****به تیز عتبه و ریش مسیلمهٔ کذاب
به زیبقی مقنع، به احمقی کیال****به روز کوری صباح و شب روی احباب
به عمر و خاص که عمرش سه باره کرد جهان****به عمر و عاص که عمرش دوباره یافت شباب
به گربزی کف نفط و سر بزی شیرو****به خشک ریشهٔ یونان و شقشقه داراب
به جان آنکه چو عیسیم برد بر سر دار****نشست زیر و جهودانه می‌گریست به تاب
به موش زیر برو گربهٔ خیانت کن****که این هژبر به چنگ است آن پلنگ به ناب
به ناب موش کز او سر فکنده‌ام چون چنگ****به چنگ گربه کزو دست بر سرم چو رباب
به ابن صبح که سرپنجه‌هاکند چو نجوم****به ابن عرس که دم لابه‌ها کند چو کلاب
به سام ابرص و حربا و خنفسا و جعل****به جیفه‌گاه و بناووس و مستراح و خلاب
کزاین نشیمن احسان و عدل نگریزم****و گرچه بنگه عمرم شود خراب و یباب
طریق هزل رها کن به جان شاه جهان****که من گریختنی نیستم به هیچ ابواب
ز من حکیمی سوگند نامه‌ای درخواست****به نام شاه جهان قبلهٔ اولوالالباب
ازین قصیده که گفتم سخنوران جهان****به حیرتند چو از منطق طیور، غراب
زهی تمیمهٔ حسان ثابت و اعشی****زهی یتیمهٔ سحبان وائل و عتاب
سخن که خیمه زند در ضمیر خاقانی****طناب او همه حبل الله آید از اطناب
بقای شاه جهان باد تا دهد سایه****زمین به شکل صنوبر فلک به لون سداب
ملک هر آینه آمین کند که بختش را****دعوت قد سمع الله دعوتی و اجاب
دعاش گفتم و اکنون امید من به خداست****الیه ادعوا برخوانم و الیه اناب

شماره 24: راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب

راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب****کو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب
از هم نفسان نیست مرا روزی ازیراک****در روزن من هم نرود صورت مهتاب
بی هم نفسی خوش نتوان زیست به گیتی****بی‌دست شناور نتوان رست ز غرقاب
امید وفا دارم و هیهات که امروز****در گوهر آدم بود این گوهر نایاب
جز ناله کسی همدم من نیست ز مردم****جز سایه کسی همره من نیست ز اصحاب
آزردهٔ چرخم نکنم آرزوی کس****آری نرود گرگ گزیده ز پی آب
امروز منم روز فر رفته و شب نیز****سرگشته ازین بخت سبک‌پای گران خواب
نالنده و دل مرده تر از مرغ به شبگیر****لرزنده و نالنده‌تر از تیر به پرتاب
گرم است دمم چون نفس کورهٔ آهن****تنگ است دلم چون دهن کوزهٔ سیماب
با این همه امید به بهبود توان داشت****کان قطرهٔ تلخ است که شد لل خوشاب
راحت ز عنا زاید و شک نی که به نسبت****زان حصرم خام است چنین پخته می‌ناب
از دادهٔ دهر است همه زادهٔ سلوت****از بخشش چاه است همه ریزش دولاب
ای مرد سلامت چه شناسد روش دهر****از مهر خلیفه که نویسد زر قلاب
از حادثه سوزم که برآورد ز من دود****وز نائبه نالم که فرو برد به من ناب
سرگشته چه گویم که سر و پای ندارم****خسته به گه خرط و شکسته گه طبطاب
بیمارم و چون گل که نهی در دم کوره****گه در عرقم غرقه و گه در تبم از تاب
حاجت به جوال است و جوم نیست ولیکن****دل هست بنفشه صفت و اشک چو عناب
چون زال به طفلی شده‌ام پیر ز احداث****زآن است که رد کردهٔ احرارم و احباب
خرسندی من دل دهدم گر ندهد خلق****سیمرغ غم زال خورد گر نخورد باب
همت به سرم گفت که جاه آمد مپذیر****عزلت به درم کوفت که فقر آمد دریاب
زان دل که در او جاه بود ناید تسلیم****زان نی که ازو نیشه کنی ناید جلاب
مگزین در دونان چو بود صدر قناعت****منگر مه نخشب چو بود ماه جهان تاب
ایام به نقصان و تو را کوشش بیشی****خورشید به سرطان و تو را پوشش سنجاب
کی فربهی عیش دهد آخور ایام****کی پرورش پیل بود جانب سقلاب
تکیه نکند بر کرم دهر خردمند****سکه ننهد بر درم ماهی ضراب
دهرا چه کشی دهره به خون ریختن من****خود ریخته گردد تو مکش دهره و مشتاب
قصاب چه آری ز پی کشتن ماهی****خود کشته شود ماهی بی‌حربهٔ قصاب
هان ای دل خاقانی اگرچه ستم دهر****برتافتنی نیست مشو تافته برتاب
نقدی که قدر بخشد چه قلب، چه رایج****لفظی که قضا راند چه سلب، چه ایجاب
خط بر خط عالم کش و در خط مشو از کس****دل طاق کن از هستی و بر طاق نه اسباب
جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری****کف بر سر بحر آید پیدا نه به پایاب
تحقیق سخن گوی نخیزد ز سخن دزد****تعلیق رسن باز نیاید ز رسن تاب
کو آنکه سخندان مهین بود به حکمت****کو آنکه هنر بخش بهین بود به آداب
کو صدر افاضل شرف گوهر آدم****کو کافی دین واسطهٔ گوهر انساب
کو آنکه ولی نعمت من بود و عم من****عم نه که پدر بود و خداوند به هر باب
آن فخر من و مفتخر ماضی اسلاف****آن صدر من و مصدر مستقبل اعقاب
آن خاتمهٔ کار مرا خاتم دولت****آن فاتحهٔ طبع مرا فاتح ابواب
در دولت عم بود مرا مادت طبعم****آری ز دماغ است همه قوت اعصاب
زو دیو گریزنده و او داعی انصاف****زو حکمت نازنده و او منهی الباب
زآن عقل بدو گفته که ای عمر عثمان****هم عمر خیامی و هم عمر خطاب
ادریس قضا بینش و عیسای شفا بخش****داده لقبش در دو هنر واضح القاب
از نعش هدی تختش و از تیر فلک میل****وز قوس قزح زیجش وز ماه سطرلاب
دانم که دگرباره گهر دزدد ازین عقد****آن طفل دبستان من آن مردک کذاب
هندو بچه‌ای سازد ازین ترک ضمیرم****زآن تا نشناسند بگرداند جلباب
چون خیمهٔ ابیات چهل پنج شد از نظم****بگسست طناب سخن از غایت اطناب

حرف ت

 

شماره 25: شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست

شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست****شه مرا نانی که داد ار باز می‌خواهد رواست
شاه تاج یک دو کشور داشت لیک از لفظ من****تاجدار هفت کشور شد به تاجی کز ثناست
شه مرا نان داد و من جان دادمش یعنی سخن****نان او تخمی است فانی جان من گنج بقاست
گنج خانهٔ هشت خلد و نه فلک دادم بدو****دادهٔ او چیست با من پنج خایهٔ روستاست
آن قدر ده‌گانه‌ای کان پنج دهقان می‌دهند****هم دعا گویانش را دادم که آن مزد دعاست
من چراغم نور داده باز نستانم ز کس****شاه خورشید است و اینک نور داده باز خواست
آری آری ماه را خورشید اگر نوری دهد****باز خواهد خواست آنک شاه خورشید سخاست
طفل می‌نالید یعنی قرص رنگین کوچک است****سگ دوید آن قرص از او بربود و آنک رفت راست
بنده با افکندگی مشاطهٔ جاه شه است****سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست
روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت****هم معرف سیر باشد هم مزکی گندناست
گر به مدحی فرخی هر بیت را بستد دهی****در مدیح بکر من هر بیت را شهری بهاست
صد هزاراست این فضیلت گر رسد اندر شمار****تا به چپ کردی حساب این فضیلت‌های راست
مقتدای نظم و نثرم چون قلم گیرم به دست****خود قلم گوید کرا این دست باشد مقتداست
گر چه روز آمد به پیشین از همه پیشینیان****بیش و پیشم در سخن داند کسی کو پیشواست
موی معنی می‌شکافم دوستان را آگهی است****دشمنان را نیز هر موئی بر این معنی گواست
جزوی از اشعار من سلطان به کف می‌داشت باز****مدحت شاه اخستان بر خواند و ز آتش رشک خاست
گفت کاین مداح ما را خاص بایستی دریغ****کاین چنین مدحت که ما خواندیم هم ما را رواست
خاصگان گفتند کاین منت ز خاقانی است بس****کافرین شاه شروان در کف سلطان ماست
گفتم احسان شما بگذشت و احسان امیر****جاودان مانده است و ای طغرای اقبال شماست

شماره 26: راحت از راه دل چنان برخاست

راحت از راه دل چنان برخاست****که دل اکنون ز بند جان برخاست
نفسی در میان میانجی بود****آن میانجی هم از میان برخاست
سایه‌ای مانده بود هم گم شد****وز همه عالمم نشان برخاست
چار دیوار خانه روزن شد****بام بنشست و آستان برخاست
دل خاکی به دست خون افتاد****اشک خونین دیت ستان برخاست
آب شور از مژه چکید و ببست****زیر پایم نمکستان برخاست
بر دل من کمان کشید فلک****لرز تیرم ز استخوان برخاست
آه من دوش تیر باران کرد****ابر خونبار از آسمان برخاست
غصه‌ای بر سر دلم بنشست****که بدین سر نخواهد آن برخاست
آمد آن مرغ نامه آور دوست****صبح‌گاهی کز آشیان برخاست
دید کز جای برنخاستمش****طیره بنشست و دل گران برخاست
اژدها بود خفته بر پایم****نتوانستم آن زمان برخاست
پای من زیر کوه آهن بود****کوه بر پای چون توان برخاست
پای خاقانی ار گشادستی****داندی از سر جهان برخاست
مار ضحاک ماند بر پایم****وز مژه گنج شایگان برخاست
سوزش من چو ماهی از تابه****زین دو مار نهنگ سان برخاست
چون تنورم به گاه آه زدن****کاتشین مارم از دهان برخاست
در سیه خانه دل کبودی من****از سپیدی پاسبان برخاست
سگ دیوانه پاسبانم شد****خوابم از چشم سیل ران برخاست
سگ گزیده ز آب ترسد از آن****ترسم از آب دیدگان برخاست
در تموزم ببندد آب سرشک****کز دمم باد مهرگان برخاست
همه شب سرخ روی چون شفقم****کز سرشک آب ناردان برخاست
ساقم آهن بخورد و از کعبم****سیل خونین به ناودان برخاست
بل که آهن ز آه من بگداخت****ز آهن آواز الامان برخاست
تا چو بازم در آهنین خلخال****چو جلاجل ز من فغان برخاست
تن چو تار قز و بریشم وار****ناله زین تار ناتوان برخاست
رنگ رویم فتاد بر دیوار****نام کهگل به زعفران برخاست
خون دل زد به چرخ چندان موج****که گل از راه کهکشان برخاست
بلبلم در مضیق خارستان****که امیدم ز گلستان برخاست
چند نالم که بلبل انصاف****زین مغیلان باستان برخاست
جگر از بس که هم جگر خورد است****معده را ذوق آب و نان برخاست
جان شد اینجا چه خاک بیزد تن****که دکان‌دار از دکان برخاست
خاک شد هر چه خاک برد به دوش****کابخوردش ز خاکدان برخاست
جامهٔ گازر آب سیل ببرد****شاید ار درزی ار دکان برخاست
چرخ گوئی دکان قصابی است****کز سر تیغ خون فشان برخاست
بره زان سو ترازوی زینسو****چرب و خشکی از این میان برخاست
قسم هر ناکسی سبک فربه****قسم من لاغر و گران برخاست
هر سقط گردنی است پهلوسای****زان ز دل طمع گرد ران برخاست
گر برفت آبروی ترس برفت****گله مرد و غم شبان برخاست
کاروان منقطع شد از در شهر****رصد از راه کاروان برخاست
اشتر اندر وحل به برق بسوخت****باج اشتر ز ترکمان برخاست
نیک عهدی گمان همی بردم****یار، بد عهد شد گمان برخاست
دل خرد مرا غمان بزرگ****از بزرگان خرده دان برخاست
خواری من ز کینه توزی بخت****از عزیزان مهربان برخاست
ای برادر بلای یوسف نیز****از نفاق برادران برخاست
قوت روزم غمی است سال آورد****که نخواهد به سالیان برخاست
اینت کشتی شکاف طوفانی****که ازین سبز بادبان برخاست
قضی‌الامر کفت طوفان****به بقای خدایگان برخاست
نیست غم چون به خواستاری من****خسرو صاحب القران برخاست
بعد کشتن قصاص خاقانی****از در شاه شه‌نشان برخاست

شماره 27: قلم بخت من شکسته سر است

قلم بخت من شکسته سر است****موی در سر ز طالع هنر است
بخت نیک، آرزو رسان دل است****که قلم نقش بند هر صور است
نقش امید چون تواند بست****قلمی کز دلم شکسته‌تر است
دیده دارد سپید بخت سیاه****این سپید آفت سیاه سر است
بخت را در گلیم بایستی****این سپیدی برص که در بصر است
چشم زاغ است بر سیاهی بال****گر سپیدی به چشم زاغ در است
کوه را زر چه سود بر کمرش****که شهان را زر از در کمر است
تن چو ناخن شد استخوانم از آنک****بخت را ناخته به چشم در است
استخوان پیش‌کش کنم غم را****زآنکه غم میهمان سگ جگر است
روز دانش زوال یافت که بخت****به من راست فعل کژ نگر است
بس به پیشین ندیده‌ای خورشید****که چو کژ سر نمود کژ نظر است
چون نفس می‌زنم کژم نگرد****چرخ کژ سیر کاهرمن سیر است
چون صفیرش زنی کژت نگرد****اسب کورا نظر بر آب‌خور است
یا مگر راست می‌کند کژ من****که مرا از کژی هنوز اثر است
ترک آن کژ نگه کند در تیر****تا شود راست کالت ظفر است
همه روز اعور است چرخ ولیک****احول است آن زمان که کینه‌ور است
هر که را روی راست، بخت کژ است****مار کژ بین که بر رخ سپر است
بس نبالد گیابنی که کژ است****بس نپرد کبوتری که تر است
دهر صیاد و روز و شب دو سگ است****چرخ باز کبود تیز پر است
همه عالم شکارگه بینی****کاین دو سگ زیر و باز بر زبر است
عقل سگ جان هوا گرفت چو باز****کاین سگ و باز چون شکارگر است
من چو کبک آب زهره ریخته رنگ****صید باز و سگی که بوی بر است
نیک بد حال و سخت سست دلم****حال و دل هر دو یک نه بر خطر است
عافیت آرزو کنم هیهات****این تمناست یافتن دگر است
آرزو را ذخیره امید است****وصل امید عمر جانور است
آرزو چون نشاند شاخ طمع****طلبش بیخ و یافت برگ و بر است
طمع آسان ولی طلب صعب است****صعبی یافت از طلب بتر است
آرزویی که از جهان خواهم****بدهد زآنکه مست و بی‌خبر است
لیکن آن داده را به هشیاری****واستاند که نیک بد گهر است
در دبستان روزگار، مرا****روز و شب لوح آرزو به بر است
هیچ طفلی در این دبستان نیست****که ورا سورهٔ وفا ز بر است
چون برد آیت وفا از یاد؟****کآخر اوفوا بعهدی از سور است
خاطرم بکر و دهر نامرد است****نزد نامرد، بکر کم‌خطر است
نالش بکر خاطرم ز قضاست****گلهٔ شهربانو از عمر است
سایهٔ من خبر ندارد از آنک****آه من چرخ‌سوز و کوه در است
جوش دریا در دیده زهرهٔ کوه****گوش ماهی بنشنود که کر است
مر ما مر من حساب العمر****چون به پنجه رسد حساب مر است
ناودان مژه ز بام دماغ****قطره ریز است و آرزو خضر است
سبب آبروی آب مژه است****صیقل تیغ کوه تیغ خور است
نکنم زر طلب که طالب زر****همچو زر نثار پی‌سپر است
عاقبت هرکه سر فراخت به زر****همچو سکه نگون و زخم خور است
روی عقل از هوای زر همه را****آبله خورده همچو روی زر است
از شمار نفس فذلک عمر****هم غم است ار چه غم نفس شمراست
غم هم از عالم است و در عالم****می‌نگنجد که بس قوی حشر است
عالم از جور مایهٔ زای غم است****بتر از هیمه مایه شرر است
چون شرر شد قوی همه عالم****طعمه سازد چه حاجت تبر است
لهو، یک جزو و غم هزار ورق****غصه مجموع و قصه مختصر است
قابل گل منم که گل همه تن****رنگ خون است و خار نیشتر است
غم ز دل زاد و خورد خون دلم****خون مادر غذا ده پسر است
آتشی کز دل شجر زاید****طعمهٔ او هم از تن شجر است
چرخ بازیچه گون چون بازیچه****در کف هفت طفل جان شکر است
بدو خیط ملون شب و روز****در گشایش بسان باد فر است
شب که ترکان چرخ کوچ کنند****کاروان حیات بر حذر است
خیل ترکان کنند بر سر کوچ****غارت کاروان که بر گذر است
خواجه چون دید دردمند دلم****گفت کین دردناکی از سفر است
هان کجائی چه می‌خوری؟ گفتم****می‌خورم خون خود که ما حضر است
چه خورش کو خورش کدام خورش****دست خون مانده را چه جای خور است
گوید آخر چه آرزو داری****آرزو زهر و غم نه کام و گر است
نیم جنسی و یک‌دلی خواهم****آرزوم از جهان همین قدر است
از دو یک دم که در جهان یابم****ناگزیر است و از جهان گذر است
نگذرد دیگ پایه را ز حجر****نگذرد آتشی که در حجر است
به مقامی رسیده‌ام که مرا****خار و حنظل بجای گل شکر است
کو سر تیغ کرزوی من است****کانس وحشی به سبزه و شمر است
بر سر تیغ به سری که سر است****خرج قصاب به بزی که نر است
ابله از چشم زخم کم رنج است****اکمه از درد چشم کم ضرر است
جاهل آسوده، فاضل اندر رنج****فضل مجهول و جهل معتبر است
سفله مستغنی و سخی محتاج****این تغابن ز بخشش قدر است
همه جور زمانه بر فضلاست****بوالفضول از حفاش زاستر است
سوس را با پلاس کینی نیست****کین او با پرند شوشتر است
حال مقلوب شد که بر تن دهر****ابره کرباس و دیبه آستر است
عالم از علم مشتق است و لیک****جهل عالم به عالمی سمر است
معنی از اشتقاق دور افتاد****کز صلف کبر و از اصف کبر است
قوت مرغ جان به بال دل است****قیمت شاخ کز به زال زر است
دل پاکان شکستهٔ فلک است****زال دستان فکندهٔ پدر است
جان دانا عجب بزرگ دل است****تن ادریس بس بلند پر است
در گلستان عمر و رستهٔ عهد****پس گل، خار و بعد نفع، ضر است
از پس هر مبارکی شومی است****وز پی هر محرمی صفر است
فقر کن نصب عین و پیش خسان****رفع قصه مکن نه وقت جر است
دهر اگر خوان زندگانی ساخت****خورد هر چاشنی که کام و گر است
سال کو خرمن جوانی دید****سوخت هر خوشه‌ای که زیب و فر است
درزیی صدرهٔ مسیح برید****علمش برد و گفت گوش خر است
کشت امید چون نرویاند****گریه کو فتح باب هر نظر است
وقت تب چون به نی نبرد تب****شیر گر نیستانش مستقر است
دفع عین الکمال چون نکند****رنگ نیلی که بر رخ قمر است
دی همی گفتم آه کز ره چشم****دل من نیم کشتهٔ عبر است
مرگ یاران شنیدم از ره گوش****دلم امروز کشتهٔ فکر است
هر که از راه گوش کشته شود****زاندرون پوست خون او هدر است
آری آری هم از ره گوش است****کشتن قندزی که در خزر است
نقطهٔ خون شد از سفر دل من****خود سفر هم به نقطه‌ای سقر است
تا به غربت فتاده‌ام همه سال****نه مهم غیبت و سه مه حضر است
نی نی از بخت شکرها دارم****چند شکری که شوک بی‌ثمر است
صورت بخت من طویل‌الذیل****در وفا چون قصیر با قصر است
بخت ملاح کشتی طرب است****بخت فلاح کشته بطر است
چشم بد دور بر در بختم****چرخ حلقه به گوش همچو در است
بخت، مرغ نشیمن امل است****روز، طفل مشیمهٔ سحر است
هم ز بخت است کز مقالت من****همه عالم غرائب و غرر است
استراحت به بخت یا نعم است****استطابت به آب یا مدر است
فخر من یاد کرد شروان به****که مباهات خور به باختر است
لیک تبریز به اقامت را****که صدف قطره را بهین مقر است
هم به مولد قرار نتوان کرد****که صدف حبس خانهٔ درر است
گرچه تبریز شهره‌تر شهری است****لیک شروان شریفتر ثغر است
خاک شروان مگو که وان شر است****کان شرفوان به خیر مشتهر است
هم شرفوان نویسمش لیکن****حرف علت از آن میان بدر است
عیب شروان مکن که خاقانی****هست از آن شهر کابتداش شر است
عیب شهری چرا کنی به دو حرف****کاول شرع و آخر بشر است
جرم خورشید را چه جرم بدانک****شرق و غرب ابتدا شراست و غر است
گر چه ز اول غر است حرف غریب****مرد نامی غریب بحر و بر است
چه کنی نقص مشک کاشغری****که غر آخر حروف کاشغر است
گرچه هست اول بدخشان بد****به نتیجه نکوترین گهر است
نه تب اول حروف تبریز است****لیک صحت رسان هر نفر است
دیدی آن جانور که زاید مشک****نامش آهو و او همه هنر است

شماره 28: طبع کافی که عسکر هنر است

طبع کافی که عسکر هنر است****چون نی عسکری همه شکر است
قطرهٔ کوثر و قمطرهٔ هند****از شکرهای لفظ او اثر است
نه کلکش به نیشکر ماند****کز پی تب بریدن بشر است
گل شکر را ز رشک نیشکرش****زهر در حلق و خار در جگر است
نی مصریش قند می‌زاید****تا سمرقند قند او سمر است
در شکرریز نوعروس سخن****نی مصریش خاطب هنر است
بل عروس فلک ببرد دست****کان نی مصر یوسف دگر است
گر شکر زاد کلک او چه عجب****پس شکر خواهد این عجب خبر است
زعفران گرچه بیخ در آب است****آرزومند ژالهٔ سحر است
زین اشارت که کرد خاقانی****سر فراز است بلکه تاجور است
پشت خم راست دل به خدمت او****همچو نون و القلم همه کمر است
بختم از سرنگونی قلمش****چون سخن‌های او بلند سر است
سیم و شکر فرستم و خجلم****که چرا دسترس همین قدر است
شکر و سیم پیش همت او****از من و شعر، شرمسار تر است
خود دل و طبع او ز سیم و شکر****کان طمغاج و باغ شوشتر است
شعر گفتم به عذر سیم و شکر****مختصر عذر خواه مختصر است
سیم سنگ است پیش دیده از آنک****هم تراشش زط کلک او گهر است
اتصال نجوم خاطر او****فیض طبع مرا نویدگر است
زین سپس ابروار پاشم جان****کاین قدر فتح باب ماحضر است
تا ابد نام او بر افسر عقل****مهر بر سیم و نقش بر حجر است

شماره 29: دل صید زلف اوست به خون در نکوتر است

دل صید زلف اوست به خون در نکوتر است****وان صید کان اوست نگون‌سر نکوتر است
برد آب سنگ من، من از آن سنگ دربرم****عاشق چو آب و سنگ ببر در نکوتر است
رنجور سینه‌ام لب و زلفش دوای من****کاین درد را بنفشه به شکر نکوتر است
در چشمش آب نی و رخ از شرم خوی زده****بادم خشک خوش تر و گل، تر نکوتر است
خوی بدش که بازستاند مرا ز من****آن خوی بد ز هرچه نکوتر نکوتر است
در تخته‌نرد عشق فتادم به دست خوش****مهره به دست و خانه به ششدر نکوتر است
امسال نوبر دل خاقانی است عشق****خوش میوه‌ای است عشق و به نوبر نکوتر است
خاقانیا زر و زر ازین شعر و شعر چند****شعر ارچه کیمیاست ازو زر نکوتر است
طبعت که کیمیای زر روزگار از اوست****بر صدر روزگار ثناگر نکوتر است
دستور اعظم افسر دارندگان ملک****کز ظل عرش بر سرش افسر نکوتر است
مختار دین نظام ممالک که رای او****از آسمان قوی‌تر و ز اختر نکوتر است
راز عقول و مشکل ارواح کشف اوست****اسرار علم مطلقش از بر نکوتر است
هست آفتاب دولت سلجوقیان به عدل****اکسیر گنج ملک به گوهر نکوتر است
در عهد این خلف دل اسلافش از شرف****بر قبهٔ مسیح مجاور نکوتر است
مختار، گوهر آمد و اسلافش آفتاب****از آفتاب، زادن گوهر نکوتر است
بر افسر ملوک نشاندش سپهر از آنک****فرزند آفتاب بر افسر نکوتر است
در خطبهٔ کرم لقبش صدر عالم است****بر مهر ملک صدر مظفر نکوتر است
سنگی است حلم او که نگردد ز سیل خشم****آن سنگ در ترازوی محشر نکوتر است
محضر کنم که او ظفر دین مصطفاست****عدلش پی گواهی محضر نکوتر است
دین چیست عدل پس تو در عدل کوب از آنک****عدل از پی نجات تو رهبر نکوتر است
عدل است و بس کلید در هشتم بهشت****کز عدل بر گشادن این در نکوتر است
عدل است و دین دوگانه ز یک مادر آمده****فهرست ملک ازین دو برادر نکوتر است
هرجا که عدل سایه کند رخت دین بنه****کاین سایبان ز طوبی اخضر نکوتر است
هرجا که عدل خیمه زند کوس دین بزن****کاین نوبتی ز چرخ مدور نکوتر است
هر که از تف سموم بیابان ظلم جست****عدلش سقای برکهٔ کوثر نکوتر است
سر سامی است عالم و عدل است نضج او****نضج از دوای عافیت آور نکوتر است
تاریخ کیقباد نخواندی که در سیر****عدلش ز فضل عاطفه گستر نکوتر است
احکام کسروی نشنیدی که در سمر****عدلش ز عقل مملکه پرور نکوتر است
افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب****زآن هر دوان کدام به مخبر نکوتر است
این داد کرد و آن ستم آورد عاقبت****هم حال دادگر ز ستمگر نکوتر است
امروز عدل بر در مختار دان و بس****ایدر طلب که این طلب ایدر نکوتر است
کسری و جعفری است که یک قطره همتش****از هفت بحر کسری و جعفر نکوتر است
از خواجهٔ زمین و درت هفتم آسمان****در سایهٔ تو چارم کشور نکوتر است
از خواجگی چه فخر تو را کز کمال قدر****هر حاجبت ز خواجهٔ سنجر نکوتر است
شهباز ملکی و ز پی نامه بردنت****سیمرغ در محل کبوتر نکوتر است
آذین باغ دولت و هارون درگهت****از قصر قیصریه و قیصر نکوتر است
ای حیدر زمانه به کلک چو ذوالفقار****نام فلک به صدر تو قنبر نکوتر است
خاقانیی که نایب حسان مصطفی است****مداح بارگاه تو حیدر نکوتر است
جاندار تو رضای حق است و دعای خلق****کاین دو ز صد سریت لشکر نکوتر است
در ناف عالمی دل ما جای مهر توست****جای ملک میان معسکر نکوتر است
از یاد کرد نام تو کام سخنوران****چون نکهت مسیح معطر نکوتر است
چون آستین مریمی و جیب عیسوی****از خلق تو زمانه معنبر نکوتر است
ای صدر ملک و صاحب عالم، ثنای تو****از هر کسی نکوست ز چاکر نکوتر است
تو داوری و ما همه مظلوم روزگار****مظلوم در حمایت داور نکوتر است
عادل غضنفری تو و پروانهٔ تو من****پروانه در پناه غضنفر نکوتر است
من خضر دانشم تو سکندر سیاستی****هر چند خضر پیش سکندر نکوتر است
لیکن چو آب روزی خضر از مسافری است****عزم مسافران به سفر در نکوتر است
دارد سر و تنم سر و پای دل و هوات****تشریف تو سلاح تن و سر نکوتر است
از رنگ رنگ خلعه که فرموده‌ای مرا****خانه‌ام ز کارخانهٔ آزر نکوتر است
دستار خز و جبهٔ خارا نکوست لیک****تشریف وعده دادن استر نکوتر است
آن بس بس غضایری از بخشش ملک****اینجا ز هر معانی در خور نکوتر است
بس بس گلاب جود که دریا فشانده‌ای****غرقه شدم سفینه و معبر نکوتر است
رهواری سفینه چه بینی که گاه غرق****بهر صلاح لنگی لنگر نکوتر است
سوگند می‌دهم به خدایت که بس کنی****گرچه عطا چو عمر مکرر نکوتر است
هرچند کن عطای موفا شگرف بود****دانند کاین ثنای موفر نکوتر است
گرچه نکوست بخشش و لطف و هوا و ابر****شکر زبان لالهٔ احمر نکوتر است
در شکر کردن از زر خورشید و سیم ماه****آن زر و سیم بر سر عبهر نکوتر است
گر ابر کرد مجمر زرین ز زرد گل****احسنت مرغ از آن زر مجمر نکوتر است
ساق گیاست شبه زبانی به شکر ابر****شکر گیا ز ابر مکدر نکوتر است
خوش طبعم از عطات ولی زرد رخ ز شرم****حلوا بخوان خواجه مزعفر نکوتر است
بیمارم از دل و دم سردم مزور است****بیمار را مگو که مزور نکوتر است
بیمار دل بخورد مزور نمی‌رسد****کورا دوا مفرح اکبر نکوتر است
گفتم به ترک این طرف و قبله ساختم****عرضی که از یقین مصور نکوتر است
راهب که دست داشت ز صد نور بر جهان****شمع شبش ز چوب صنوبر نکوتر است
گرچه نکوست رزق فراخ از قضا ولیک****قانع شدن به رزق مقدر نکوتر است
نی‌نی به دولت تو امیر سخن منم****عسکر کش من این نی عسگر نکوتر است
من در سخن عزیز جهانم به شرق و غرب****کز شرق و غرب نام سخنور نکوتر است
جانم به حشمت تو نه غم ناک، خرم است****کارم به همت تو نه بدتر نکوتر است
این شعر بر بدیهه ز من یادگار دار****کز نوعروس با زر و زیور نکوتر است
در غیبت آن قصیده که گفتم شگرف بود****در حضرت این قصیدهٔ دیگر نکوتر است
هستم عطارد این دو قصیده دو پیکر است****لاف عطاردت ز دو پیکر نکوتر است
جاوید عمر باش که ملک از تو یافت ساز****معمار باغ ملک معمر نکوتر است
باقی بمان که تا ابد از بخشش ازل****ملک زمانه بر تو مقرر نکوتر است

شماره 30: رستم و بهرام را بهم چه مصاف است

رستم و بهرام را بهم چه مصاف است****این دو خلف را بهم چه خشم و خلاف است
مایهٔ سودا در این صداع چه چیز است****سود محاکا در این حدیث چه لاف است
معجز این گر نهنگ بحر فشان است****حجت آن اژدهای کوه شکاف است
از پی یک صره‌ای ز سیم و زر زرد****بر دو محک سپیدشان چه مصاف است
هر دو چو صبح از عمود گنبد کافند****صبح بلی از عمود گنبد کاف است
آب زدند آسیای کام ز کینه****کینه چه دارند کاسیا به کفاف است
هر دو الوفند و از سر دو الفشان****از پی میم است جنگ نز پی کاف است
بر در تسعین کنند جنگ شبان روز****درگه عشرین ز جنگ هر دو معاف است
گر ز یک انگشتری خاصهٔ جمشید****دیو چهارم به پیششان به طواف است
دیو دلی می‌کنند بر سر خاتم****خاتم جمشید داشتن نه گزاف است
ناف بر این شغلشان زده است زمانه****خاک چنین شغل خون آهوی ناف است
بس کن خاقانیا مطایبه زیرا****باطن او درد و ظاهرش همه صاف است
ساحری از قاف تا به قاف تو داری****مشرق و مغرب تو را دو نقطهٔ قاف است
قبلهٔ هرکس کسی است قبلهٔ جانت****تاج سر خاندان عبد مناف است
بر شعرا نطق شد حرام به دورت****سحر حلال آنکه با دم تو مضاف است
بافتن ریسمان نه معجزه باشد****معجز داود بین که آهن باف است

شماره 31: شهری به فتنه شد که فلانی از آن ماست

شهری به فتنه شد که فلانی از آن ماست****ما عشق باز صادق و او عشق دان ماست
آنجا که دست ماست درو حلقه زان اوست****وانجا که پای اوست سر و سجده زان ماست
هر دل که زیر سایهٔ زلفش نشان دهند****مرغی است پر بریده که از آشیان ماست
تا بر درش به داغ سگی نامزد شدیم****گردون درم خرید سگ پاسبان ماست
با ترک تاز شحنهٔ عشقش میان جان****سلطان عقل هندوی جان بر میان ماست
پیغام دادمش که نشانی بدان نشان****کز گاز بر کنارهٔ لعلت نشان ماست
مگذار کاتشی شده بر جان ما زند****این هجر کافر تو که آفت رسان ماست
هم خود ز روی لطف جوابم نوشت و گفت****خاقانیا مترس که جان تو جان ماست
ما طفل وار سر زده و مرده مادریم****اقبال پهلوان عجم دایگان ماست
ما بیدقیم و مات عری گشته شاه ما****میر اجل نظارهٔ احوال دان ماست
شروان و بای ظلم گرفته است و قحط عدل****انصاف تاج بخش کیان میزبان ماست
عادل همام دولت و دین مرزبان ملک****کز عدل او مبشر مهدی زمان ماست
دین لاف زد زمانک اسفاهدار گفت****دولت زبان گشاد که این مرزبان ماست
دولت به گوش عزم تو این رمز گفته است****کاندر رکاب تو ملکان هم عنان ماست
اسلام فخر کرد به دور همام و گفت****ملت درست پهلو ازین پهلوان ماست
نازند روشنان فلک در قران سعد****کاین سعدها ز مهتر صاحب قران ماست
لافند مادران گهر در مزاج صلح****کاین صلح ما ز میر سپهر آستان ماست
تا میر حاجب افسر حجاب روزگار****برداشت آن حجاب که بند روان ماست
ما زله خوار مائدهٔ میر حاجبیم****نعمان روزگار طفیلی خوان ماست
از مدحتش که زنده کن دوستان اوست****تا نفخ صور صور دوم در دهان ماست
خصم ار بزرجمهری یا فسردگی کند****تایید میر باد که حرز امان ماست
ما را چه باک مزدک و بیم بزرجمهر****چون کیقباد قادر و نوشین روان ماست
ما کاروان گنج روان را روان کنیم****کاقبال میر بدرقهٔ کاروان ماست
بخت همام گفت که ما را همای دان****کز مغز کرکسان فلک استخوان ماست
رمح همام گفت که عنقا ز زخم ما****بریان شود که بابزن او سنان ماست
تیغ همام گفت که ما اعجمی تنیم****در معرکه زبان ظفر ترجمان ماست
تیز همام گفت که ما اژدها سریم****تا طاق گنج خانهٔ نصرت کمان ماست
رخش همام گفت که ما باد صرصریم****مفلوج گشته کوه ز زور و توان ماست
گرز همام گفت که ما کوه آهنیم****نقرس گرفته باد ز زخم گران ماست
عدل همام گفت که ما حرز امتیم****ما در ضمان خلق و خدا در ضمان ماست
رای همام گفت که ما حصن دولتیم****کز هشت چشم چار ملک دیده بان ماست
دست همام گفت که ما ابر رحمتیم****همت محیط ما و سخا آسمان ماست
آن بلبل همای فر زاغ فرق بین****کو خاص گلستان خواص بنان ماست
روز و شب است ابلق دو رنگ و گفته‌اند****کز نام پهلوان عجم داغ ران ماست
پرز پلاس آخور خاص همام دین****دستارچهٔ معنبر و برگستوان ماست
کیخسرو است شاه و همام است زال زر****مهلان او تهمتن توران ستان ماست
ما امتیم و شاه رسول است و او عمر****فرزند او که فرخ علی کامران ماست
ای مرزبان کشور پنجم که درگهت****هفتم سپهر ما نه که هشتم جنان ماست
بعد از هزار دور تو را یافت چرخ و گفت****پیرانه سر وجود تو بخت جوان ماست
از خاک درگهت به مکانی رسیده‌ایم****کامروز عرش را همه رشک از مکان ماست
گر جان ما به مرگ منوچهر غم زده است****تو دیر زی که دولت تو غم نشان ماست
گر معتقدتر از تو شنیدیم هیچ میر****پس اعتقاد رافضیان رسم و سان ماست
گر شیردل از تو شناسیم هیچ مرد****مندیل حیض سگ صفتان طیلسان ماست
محمود همتی تو و ما مدح خوان تو****شاید که جان عنصری اشعار خوان ماست
مداح توست و مخلص توست و مرید توست****تا طبع ما و سینهٔ ما و روان ماست
هر چند این قصیده گواهی است راست گوی****بر دعوی وفاق تو کاندر نهان ماست
اخلاص و صدق و منقبه داریم و خود نداشت****غدر و نفاق و منقصه تا خاندان ماست
ما را گمان فتد که بمانی هزار سال****معلوم صد هزار یقین در گمان ماست
نوروز را به خدمت صدرت مبارکی است****وز مدحتت مبارکی دودمان ماست
منشور حاجبی و امیریت تازه گشت****وین تازگی ز بهر صلاح جهان ماست
گوئیم جاودانت بقاباد و این دعاست****آمین پس از دعا مدد جاودان ماست

شماره 32: صبح تا آستین برافشانده است

صبح تا آستین برافشانده است****دامن عنبر تر افشانده است
مگر آن عقد عنبرینهٔ شب****برگشاده است و عنبر افشانده است
روز یک اسبه بر قضا رانده است****و آتش از روی خنجر افشانده است
نعل آن نقره خنگ او از برق****بر جهان خرمن زر افشانده است
رقعه‌ها داشت چرخ بر چهره****همه در خاک خاور افشانده است
نقش شب پنج با یک افتاده است****گوئی آن مهره‌ها بر افشانده است
مرغ صبح از سماع بس کرده است****زانکه دیری است تا پر افشانده است
بلبله در سماع مرغ آسا****از گلو عقد گوهر افشانده است
ساقی آن عنبرین کمند امروز****در گلوگاه ساغر افشانده است
ابرش آفتاب بستهٔ اوست****تا کمند معنبر افشانده است
گوش‌ها پر نوای داودی است****کز سر زخمه شکر افشانده است
نان زرین چرخ دیده است ابر****خوش نمک در برابر افشانده است
نان زرین به ماهی آمد باز****نمک خوش چه در خور افشانده است
در زمستان نمک نبندد و ابر****نمک بسته بی مر افشانده است
نو عروسی است صورت نوروز****که بر آفاق زیور افشانده است
گنج نوروز هر چه گوهر داشت****پیش بانوی کشور افشانده است
صفوة الدین که شه سوار فلک****درسم اسبش افسر افشانده است
جفت خاقان اکبر آنکه سپهر****بر سرش سعد اصغر افشانده است
مریم مشتری فر است که عقل****جان بران مشتری فر افشانده است
تحفهٔ بزم اوست مریم وار****هر چه طوبی به نوبر افشانده است
آن خدیجه است کز ارادت حق****مال و جان بر پیمبر افشانده است
وان زبیده است کز سعادت بخت****بهر کعبه سر و زر افشانده است
بر سر هشت خلد مجلس او****نه فلک هفت اختر افشانده است
روز نو چون کبوتر زرین****بر زمین پر اخضر افشانده است
بهر آگین چار بالش اوست****هر پری کاین کبوتر افشانده است
جود معروف او به آب حیات****خاک بر بخل منکر افشانده است
ژالهٔ نعمت از هوای سخا****بانوی ملک پرور افشانده است
تخم اقبال در زمین بقا****بانوی عدل‌گستر افشانده است
گوئی از آتش شهاب فلک****شعله در دیو کافر افشانده است
سهم درگاه او خدنگ وبال****بر پلنگان صفدر افشانده است
نور ایمان او خوی خجلت****بر رخ خلد انور افشانده است
وقت توقیع، نوش داروی جان****زان سر کلک لاغر افشانده است
بر عدو زهر و بر ولی مهره است****هر چه آن مار اسمر افشانده است
دولت بانوان نثار ظفر****بر سر بوالمظفر افشانده است
همت بانوان جواهر سعد****بر کلاه برادر افشانده است
دولت او که پیکر شرف است****آستین بر دو پیکر افشانده است
همت او که گوهری گهر است****دست بر چار گوهر افشانده است
نعش در پای چار دختر او****زیور هر سه دختر افشانده است
از پی آن پسر که خواهد بود****قرع‌ها سعد اکبر افشانده است
فال سعد است گفت خاقانی****کز نفس مشک اذفر افشانده است

شماره 33: دل روی مراد از آن ندیده است

دل روی مراد از آن ندیده است****کز اهل دلی نشان ندیده است
دل هر دو جهان سه باره پیمود****یک اهل در این میان ندیده است
در شیب و فراز این دو منزل****یک پیک وفا روان ندیده است
چرخ آمده کعبتین بی‌نقش****کس نقش وفا از آن ندیده است
جنسی که من از جهان ندیدم****پیش از من هم جهان ندیده است
از منقطعان راه امید****یک تن رصد امان ندیده است
روز آمد و روز شد جهان را****کس یک پی کاروان ندیده است
تا پشت وفا زمانه بشکست****کس راستی از زمان ندیده است
از پشت شکستهٔ وفا به****بازوی فلک کمان ندیده است
خاقانی سود و مایهٔ عمر****الا ز زبان زیان ندیده است
آویختگی سر ترازو****الا ز سر زبان ندیده است
عالم ز همه ملوک عالم****جنس ملک اخستان ندیده است
خاقان کبیر، کز جلالت****آن دید که خضر خان ندیده است
شروان شه آفتاب دولت****کورا دوم آسمان ندیده است
جمشید کیان که دین جز او را****روئین‌تن هفت خوان ندیده است
گو در ملک اخستان نگر آنک****کیخسرو باستان ندیده است
گو رایت بوالمظفری بین****آنک اختر کاویان ندیده است
گویند که مرز تور و ایران****چون رستم پهلوان ندیده است
آن کیست که در صف غلامانش****صد رستم سیستان ندیده است
بر نیزهٔ او سماک رامح****کمتر ز زحل سنان ندیده است
جز بانو و شاه کوه و دریا****کس در یک دودمان ندیده است
دو ابر و دو آفتاب و دو بحر****کس جز کف هر دوان ندیده است
دو روح و دو نور کس جز ایشان****بر یک سر خوان و خان ندیده است
گیتی افق سپهر عصمت****جز حضرت بانوان ندیده است
جمشید ملک نظیر بلقیس****جز بانوی کامران ندیده است
قیدافهٔ مملکت که دهرش****جز رابعهٔ کیان ندیده است
او رابعهٔ بنات نعش است****خود رابعه کس چنان ندیده است
جز نه زن سیدش به ده نوع****کس مثل به صد قران ندیده است
رح القدس آن صفا کز او دید****از مریم پاک جان ندیده است
بر پردهٔ مریم دوم چرخ****جز قیصر پاسبان ندیده است
از قصر جلالتش به صد دور****خورشید یک آستان ندیده است
یک خوان شرف نساخت کایام****سیمرغش مورخوان ندیده است
برخوان کفش طفیل امید****جز رضوان میزبان ندیده است
در مجلس و خوانش چاشنی گیر****جز جنت نقلدان ندیده است
هر سو که همای بخت پرید****الا درش آشیان ندیده است
تا نخل گرفت بوی عدلش****کس در رطب استخوان ندیده است
بیند قلمش به گاه توقیع****هرک آتش در فشان ندیده است
تا نامد مهد دولت او****کس شروان خیروان ندیده است
ملاح خرد به کشتی وهم****در بحر دلش کران ندیده است
در جنب سخاش بحر و کان را****کس قوت امتحان ندیده است
زین پس کفش آفتاب بخشد****کاندر خور بخش کان ندیده است
کس بی‌کف راد صفوة الدین****در جسم کرم روان ندیده است
در پرده نهان چو راز غیب است****غیب از دل خود نهان ندیده است
چون کعبه مجاور حجاب است****آن کعبه که کس عیان ندیده است
ذات ملکه است جنت عدن****کس جنت بی‌گمان ندیده است
شاه ادریس است و خود جز ادریس****از مردان کس جنان ندیده است
بر نه فلک او ستارهٔ قطب****کس قطب سبک عنان ندیده است
با قطب جز این دو قرة العین****کس مرقد فرقدان ندیده است
بر روس و حبش که روز و شب راست****جز داغ ادب نشان ندیده است
این روس و حبش دو خادمش دان****کاین خادم روی آن ندیده است
ای بانوی خاندان جمشید****جم زین به خاندان ندیده است
ای ساره صفات و آسیه زهد****کس چون تو زبیده سان ندیده است
هر کس که ثنات بر زبان راند****جز کوثر در دهان ندیده است
بر آتش هر که مدح راند****جز طوبی و ضیمران ندیده است
خاک در تو هر آنکه بوسید****جز گوهر رایگان ندیده است
چون تو ملکه نبود و چون من****کس شاعر مدح خوان ندیده است
من دانم داستان مدحت****کس زین به داستان ندیده است
آن دید ضمیرم از ثنایت****کز نیسان بوستان ندیده است
و آن بیند بزمت از زبانم****کز بلبل گلستان ندیده است
ذکر تو به باغ خاطر من****شاخی است که مهرگان ندیده است
این مدحت تازه بر در تو****مشکی است که پرنیان ندیده است
بنده ز دکان شعر برخاست****چون بازاری در آن ندیده است
حلاج، دکان گذاشت ایراک****جز آتش در دکان ندیده است
بانوی جهان نپرسدش حال****کو حال دل نوان ندیده است
از هیچ کسی به هیچ دردی****تسکین شفارسان ندیده است
از هر که علاج خواست الا****درد دل ناتوان ندیده است
قرب دو سه سال هست کز شاه****یک حرمت و نیم نان ندیده است
اقطاع و برات رفت و از کس****یک پرسش غم نشان ندیده است
شاه است گران سر ار چه رنجی****زین بندهٔ جان گران ندیده است
گفته است به ترک خدمت اکنون****کانعام خدایگان ندیده است
دستوری خواهد از خداوند****کز درگه شه مکان ندیده است
زنهاری توست و از تو بهتر****یک داور مهربان ندیده است
خواهد ز تو استعانت ایرا****بهتر ز تو مستعان ندیده است
دادش بده و فغانش بشنو****کاندوخته جز فغان ندیده است
این شعر وداعی از زبانم****سحر است و کس این بیان ندیده است
مرغ دو زبان چو کلک من کس****بر گلبن ده بنان ندیده است
بر نطق سوارم و عطارد****این مرکب، زیر ران ندیده است
باغی است بقای بانوی عصر****کز باد فنا، خزان ندیده است
بر لوح فرشته نامش ایام****جز بانوی انس و جان ندیده است
صد عید چنین ضمان کند عمر****دولت به ازین ضمان ندیده است

شماره 34: این پرده کاسمان جلال آستان اوست

این پرده کاسمان جلال آستان اوست****ابری است کافتاب شرف در عنان اوست
این ابر بین که معتکف اوست آفتاب****وین آفتاب کابر کرم سایبان اوست
این پرده گرنه صحن بهشت است پس چرا****رضوان مجاور حرم روضه سان اوست
این پرده گرنه بحر محیط است پس چرا****اصداف ملک را گهر اندر نهان اوست
این پرده گرنه عرش مجید است پس چرا****ارواح قدس را قدم اندر میان اوست
این پرده گرنه چرخ رفیع است پس چرا****سعد السعود را شرف اندر قران اوست
این پرده گرنه صخرهٔ کعبه است پس چرا****لب‌های عرشیان همه بوسه ستان اوست
برجیس موسوی کف و کیوان طور حلم****هارون آستانهٔ گردون مکان اوست
خورشید کرد میل زمین بوس او ازآنک****سایه‌اش هزار میل بر از آسمان اوست
خط امان ستانه‌ش و لب‌های خسروان****العبد بر نوشته به خط امان اوست
در صف و سجده از قد و پیشانی ملوک****نون و القلم رقم زده بر آستان اوست
خاک درش ز چشم و لب میر زادگان****لاله ستان جنت و عبهرستان اوست
ناهید زخمه زن گه چوبک زدن به شب****چابک زن خراجی چوبک زنان اوست
خورشید روم پرور و ماه حبش نگار****سایه نشین ساحت طوبی نشان اوست
تا روز و شب دو خادم رومی و نوبی‌اند****هر یک به صدق عنبر جان بر میان اوست
شاگرد خادمان در اوست روزگار****کاستاد بحر دست جواهر فشان اوست
شروان به عز شاه ز بغداد درگذشت****تا شاهزاده صفوة دین بانوان اوست
بانوی شرق و غرب که چون خوان نهد به بزم****عنقا مگس مثال، طفیلی خوان اوست
هست آسیه به زهد و زلیخا به ملک از آنک****تسلیم مصر و قاهره بر قهرمان اوست
باز سپید دولت و شیر سیاه ملک****کاین پرده هم نشیمن و هم نیستان اوست
این پرده سد دولت و خاقان سکندر است****اسکندر دوم که دوم سد از آن اوست
بلقیس بانوان و سلیمان شه اخستان****کز عدل و دین مبشر مهدی زمان اوست
جمشید پیل تن نه که خورشید نیل کف****کافلاک تنگ مرکب انجم توان اوست
در رزم یازده رخ و با دهر ده دله****تا نه سپهر و هشت جنان هفت خوان اوست
ز آن تیغ کو بنفش‌تر است از پر مگس****منقار کرکسان فلک میهمان اوست
گر چه به خاندانش سلاطین شرف کنند****این بانوی جهان شرف خاندان اوست
زیبد منیژه خادمهٔ بانوان چنانک****افراسیاب نیزه‌کش اخستان اوست
بر دست راست و چپ ملکان مادح ویند****خاقانی از زبان ملک مدح خوان اوست
پار آن قصیده گفت که تعویذ عقل بود****و امسال این قصیده که هم حرز جان اوست
گر مدح بانوان ز پی سیم و زر کند****زنار کفر خوک خوران طیلسان اوست
ور جز بقای بانو و شاه است کام او****پس داستان سگ صفتان داستان اوست
وردی است بر زبان همه کس را به صبح و شام****وز مدح بانوان همه ورد زبان اوست
یارب به تازگی شرف جاودانش ده****کاسلام تازه از شرف جاودان اوست
امیدوار باد به بخت ملک چنانک****کامید چرخ پیر به بخت جوان اوست
او سال را به دولت و تایید ضامن است****نوروز تازه روی ز روی ضمان اوست

شماره 35: نه به دولت نظری خواهم داشت

 

نه به دولت نظری خواهم داشت****نه ز سلوت اثری خواهم داشت
نه از آن روز فرو رفتهٔ عمر****پس پیشین خبری خواهم داشت
میوه دارم که به دی مه شکفد****که نه برگی نه بری خواهم داشت
کرم شب تابم در تابش روز****که نه زوری نه فری خواهم داشت
وه که سد ره من جان و دل است****که به سدره مقری خواهم داشت
نه نه کارم ز فلک نیک بد است****من هراس از بتری خواهم داشت
شیشه‌ای بینم پر دیو و پری****من پی هر بشری خواهم داشت
از بر عالم گوساله پرست****رخت بر گاو ثری خواهم داشت
تیر باران بلا پیش و پس است****از فراغت سپری خواهم داشت
همه روز و شب عمرم خواب است****خواب شب مختصری خواهم داشت
روز اعمی است شب انده من****که نه چشم سحری خواهم داشت
بخت گویند که در خواب خر است****مه نه دنبال خری خواهم داشت
گر چه چون آب همه تن زرهم****نه امید ظفری خواهم داشت
چون زره گرچه همه تن چشمم****نه به دیدن بصری خواهم داشت
به زمستان چو تموز از تف آه****تاب خانهٔ جگری خواهم داشت
خانه جان دارم و خوانچه سرخوان****که نه طبخی نه خوری خواهم داشت
چارپایی دو سه و یک دو غلام****چارپا هم بکری خواهم داشت
نه جنیبت نه ستام و نه سلاح****نز وشاقان نفری خواهم داشت
کاه برگی تن و جو سنگی صبر****کاه و جو این قدری خواهم داشت
از فلک خیمه و از خاک بساط****وز سرشک آب خوری خواهم داشت
چون ز تبریز رسم سوی هرات****هم به ری رهگذری خواهم داشت
عقرب از طالع تبریز و ری است****نه ز عقرب ضرری خواهم داشت
من چو برجیس ز حوت آمده‌ام****سرطان مستقری خواهم داشت
گر چه دریاست عراق از سفرش****نه امید گهری خواهم داشت
تشنه لب بر لب دریا چو صدف****سرو تن پی سپری خواهم داشت
صدفش چشم ندارم لیکن****از نهنگش حذری خواهم داشت
عزلتی دارم و امن اینت نعیم****زین دو نعمت بطری خواهم داشت
هیچ درها سوی درها نبرم****که نه زین به درری خواهم داشت
گرچه آتش سرم و باد کلاه****نه پی تاجوری خواهم داشت
نه در هیچ سری خواهم کوفت****نه سر هیچ دری خواهم داشت

بعدی                        قبلی

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 22
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 491
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 5,936
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 7,814
  • بازدید ماه : 16,025
  • بازدید سال : 255,901
  • بازدید کلی : 5,869,458