ای ضیاء الحق حسام الدین توی//که گذشت از مه به نورت مثنوی
همت عالی تو ای مرتجا//میکشد این را خدا داند کجا
گردن این مثنوی را بستهای//میکشی آن سوی که دانستهای
ای ضیاء الحق حسام الدین توی//که گذشت از مه به نورت مثنوی
همت عالی تو ای مرتجا//میکشد این را خدا داند کجا
گردن این مثنوی را بستهای//میکشی آن سوی که دانستهای
ای ضیاء الحق حسام الدین بیار//این سوم دفتر که سنت شد سه بار
بر گشا گنجینهٔ اسرار را//در سوم دفتر بهل اعذار را
قوتت از قوت حق میزهد//نه از عروقی کز حرارت میجهد
مدتی این مثنوی تاخیر شد//مهلتی بایست تا خون شیر شد
تا نزاید بخت تو فرزند نو//خون نگردد شیر شیرین خوش شنو
چون ضیاء الحق حسام الدین عنان//باز گردانید ز اوج آسمان
این سخن پایان ندارد خیز زید//بر براق ناطقه بر بند قید
ناطقه چون فاضح آمد عیب را//میدراند پردههای غیب را
غیب مطلوب حق آمد چند گاه//این دهل زن را بران بر بند راه