دیوان حافظ_غزل 400تا495
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من****ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من
روی رنگین را به هر کس مینماید همچو گل****ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من
چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین****گفت میخواهی مگر تا جوی خون راند ز من
او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود****کام بستانم از او یا داد بستاند ز من