آن یکی میرفت بالای درخت//میفشاند آن میوه را دزدانه سخت
صاحب باغ آمد و گفت ای دنی//از خدا شرمیت کو چه میکنی
گفت از باغ خدا بندهٔ خدا//گر خورد خرما که حق کردش عطا
آن یکی میرفت بالای درخت//میفشاند آن میوه را دزدانه سخت
صاحب باغ آمد و گفت ای دنی//از خدا شرمیت کو چه میکنی
گفت از باغ خدا بندهٔ خدا//گر خورد خرما که حق کردش عطا
آن امینان بر در حجره شدند//طالب گنج و زر و خمره بدند
قفل را برمیگشادند از هوس//با دو صد فرهنگ و دانش چند کس
زانک قفل صعب و پر پیچیده بود//از میان قفلها بگزیده بود