صید کمند شوقیست از مهر تا به ما هم****جوش بهار حیرت یعنیگل نگاهم
با هر فسرده رنگی شادم که پیش شمعت****تا بال میفشانم پروانه دستگاهم
جولان ناز سر کن اندیشه مختصر کن****ظلم آنقدر ندارد پا مالیگیاهم
تا زنگ پرده برداشت آینه محو صافیست****خوابیده است عفوت در سایهٔ گناهم

درباره
شعر , دیوان بیدل دهلوی ,