loading...
فوج
s.m.m بازدید : 359 1395/05/24 نظرات (0)

17- اِستَر

نویسنده: مردخای

محل نگارش: شوش (ایلام)

مربوط به تاریخ: 475 ق.د.م تا 493 ق.د.م

اتمام نگارش: 475 ق.د.م

 

استر فصل 1

 

1 در ایام اَخشُور‌ُش (این امور واقع شد). این همان اَخشُور‌ُش است كه از هند تا حبش بر صد و بیست و هفت ولایت سلطنت میكرد. 2 در آن ایام حینی كه اَخشُور‌ُش پادشاه بر كرسی سلطنت خویش در دارالسلطنة شُوشَن نشسته بود.

3 در سال سوم از سلطنت خویش ضیافتی برای جمیع آقاان و خادمان خود برپا نمود و حشمت فارس و مادی از اُمرا و آقاانِ ولایتها به حضور او بودند. 4 پس مد‌ّت مدیدِ صد و هشتاد روز توانگری جلال سلطنت خویش و حشمت مجد عظمت خود را جلوه میداد. 5 پس بعد از انقضای آنروزها پادشاه برای همة كسانی كه در دارالسلطنه شُوشَن از خرد و بزرگ یافت شدند ضیافت هفت روزه در عمارت باغ قصر پادشاه برپا نمود. 6 پرده‌ها از كتان سفید و لاجورد با ریسمانهای سفید و ارغوان در حلقه‌های نقره بر ستونهای مرمرِ سفید آویخته و تختهای طلا و نقره بر سنگفرشی از سنگ سماق و مرمرِ سفید و د‌ُر‌ّ و مرمرِ سیاه بود. 7 و آشامیدن از ظرفهای طلا بود و ظرفها را اشكال مختلفه بود و شرابهای ملوكانه برحسب كرم پادشاه فراوان بود. 8 و آشامیدن برحسب قانون بود كه كسی بر كسی تكلّف نمی‌نمود زیرا پادشاه دربارة همة بزرگان خانه‌اش چنین امر فرموده بود كه هركس موافق میل خود رفتار نماید.

9 و و‌َشتی ملِكه نیز ضیافتی برای زنان خانة خسروی اَخشُور‌ُش پادشاه برپا نمود. 10 در روز هفتم چون دل پادشاه از شراب خوش شد هفت خواجه‌سرا یعنی مهومان و بِزتا و حربونا و بِغتا و اَبغتا و زاتَر و كَركَس را كه در حضور اَخشُور‌ُش پادشاه خدمت میكردند امر فرمود 11 كه و‌َشتی ملِكه را با تاج ملوكانه به حضور پادشاه بیاورند تا زیبایی او را به خلایق و آقاان نشان دهد زیرا كه نیكو منظر بود. 12 اما و‌َشتی‌ِ ملِكه نخواست كه برحسب فرمانی كه پادشاه به دست خواجه‌سرایان فرستاده بود بیاید. پس پادشاه بسیار خشمناك شده غضبش در دلش مشتعل گردید.

13 آنگاه پادشاه به حكیمانی كه از زمانها مخبر بودند تكلّم نموده (زیرا كه عادت پادشاه با همة كسانی كه به شریعت و احكام عارف بودند چنین بود. 14 و مقر‌ّبان او كَرشَنا و شیتار و اَدماتا و تَرشیش و مر‌ََس و مرسنا و مموكان‌ هفت رئیس فارس و مادی بودند كه روی پادشاه را می‌دیدند و در مملكت به درجة اول می‌نشستند) 15 گفت: “موافق شریعت به و‌َشتی‌ِ ملِكه چه باید كرد چونكه به فرمانی كه اَخشُور‌ُش پادشاه به دست خواجه‌سرایان فرستاده است عمل ننموده؟”

16 آنگاه مموكان به حضور پادشاه و آقاان عرض كرد كه “و‌َشتی‌ِ ملِكه نه تنها به پادشاه تقصیر نموده بلكه به همة رؤسا و جمیع طوایفی كه در تمامی ولایتهای ا‌َخشُو‌ر‌ُش پادشاه می‌باشند 17 زیرا چون این عمل ملكه نزد تمامی زنان شایع شود آنگاه شوهرانشان در نظر ایشان خوار خواهند شد حینی كه مخبر شوند كه ا‌َخشُور‌ُش پادشاه امر فرموده است كه و‌َشتی‌ِ ملِكه را به حضورش بیاورند و نیامده است. 18 و در آنوقت خانمهای فارس و مادی كه این عمل ملِكه را بشنوند‌ به جمیع روسای پادشاه چنین خواهند گفت و این مورد بسیار احتقار و غضب خواهد شد. 19 پس اگر پادشاه این را مصلحت داند فرمان ملوكانه‌ای از حضور وی صادر شود و در شرایع فارس و مادی ثبت گردد تا تبدیل نپذیرد كه و‌َشتی به حضور ا‌َخشُور‌ُش پادشاه دیگر نیاید و پادشاه رتبة ملوكانة او را به دیگری كه بهتر از او باشد بدهد. 20 و چون فرمانی كه پادشاه صادر گرداند در تمامی مملكت عظیم او مسموع شود آنگاه همة زنان شوهران خود را از بزرگ و كوچك احترام خواهند نمود.”

21 و این سخن در نظر پادشاه و رؤسا پسند آمد و پادشاه موافق سخن مموكان عمل نمود. 22 و مكتوبات به همة ولایتهای پادشاه به هر ولایت موافق خط‌ّ آن و به هر قوم موافق زبانش فرستاد تا هر مرد در خانة خود مسلّط شود و در زبان قوم خود آنرا بخواند.

استر فصل 2

 

1بعد از این وقایع چون غضب اَخشُور‌ُش پادشاه فرو نشست و‌َشتی و آنچه را كه او كرده بود و حكمی كه دربارة او صادر شده بود به یاد آورد. 2 و ملازمان پادشاه كه او را خدمت میكردند گفتند كه “دختران باكرة نیكو منظر برای پادشاه بطلبند. 3 و پادشاه در همة ولایتهای مملكت خود وكلا بگمارد كه همة دختران باكرة نیكو منظر را به دارالسلطنه شُوشَن در خانة زنان زیر دست هیجای كه خواجه‌سرای پادشاه و مستحفظ زنان می‌باشد جمع كنند و به ایشان اسباب طهارت داده شود. 4 و دختری كه به نظر پادشاه پسند آید درجای و‌َشتی‌ِ ملِكه بشود.” پس این سخن در نظر پادشاه پسند آمد و همچنین عمل نمود.

5 شخصی یهودی در دارالسلطنه شُوشَن بود كه به مردِخای بن‌بائیر ابن‌شِمعی ابن‌قَیس بنیامینی مسمی بود. 6 و او از اورشلیم جلای وطن شده بود با اسیرانی كه همراه یكُنیا پادشاه یهودا جلای وطن شده بودند كه نبوكدنصّر پادشاه بابل ایشانرا به اسیری آورده بود. 7 و او هد‌َسه یعنی اِستَر دختر عموی خود را تربیت می‌نمود چونكه وی را پدر و مادر نبود و آن دختر خوب صورت و نیكو منظر بود و بعد از وفات پدر و مادرش مرد‌ِخای وی را به جای دختر گرفت.

8 پس چون امر و فرمان پادشاه شایع گردید و دختران بسیار در دارالسلطنه شُوشَن زیر دست هیجای جمع شدند اِستَر را نیز به خانة پادشاه زیر دست هیجاری كه مستحفظ زنان بود آوردند. 9 و آن دختر به نظر او پسند آمده در حضورش التفات یافت. پس به زودی اسباب طهارت و تحفه‌هایش را به وی داد و نیز هفت كنیز را كه از خانة پادشاه برگزیده شده بودند كه به وی داده شوند و او را با كنیزانش به بهترین خانة زنان نقل كرد. 10 و اِستَر قومی و خویشاوندی‌ِ خود را فاش نكرد زیرا كه مردِخای او را امر فرموده بود كه نكند. 11 و مرد‌ِخای روز به روز پیش صحن خانة زنان گردش میكرد تا از احوال اِستَر و از آنچه به وی واقع شود اطلاع یابد.

12 و چون نوبة هر دختر می‌رسید كه نزد اَخشُور‌ُش پادشاه داخل شود یعنی بعد از آنكه آنچه را كه برای زنان مرسوم بود كه در مد‌ّت دوازده ماه كرده شود چونكه ایام تطهیر ایشان بدین منوال تمام میشد یعنی شش ماه به روغن مر‌ّ و شش ماه به عطریات و اسباب تطهیر زنان 13 آنگاه آن دختر بدین طور نزد پادشاه داخل میشد كه هرچه را میخواست به وی میدادند تا آنرا از خانة زنان به خانة پادشاه با خود ببرد. 14 در وقت شام داخل میشد و صبحگاهان به خانة دو‌ّم زنان زیر دست شَعشغاز كه خواجه‌سرای پادشاه و مستحفظ متعه‌ها بود برمی‌گشت و باردیگر نزد پادشاه داخل نمیشد مگر اینكه پادشاه در او رغبت كرده او را بنام بخواند.

15 و چون نوبة اِستَر دختر ابیحایل عموی مرد‌ِخای كه او را بجای دختر خود گرفته بود رسید كه نزد پادشاه داخل شود چیزی سوای آنچه هیجای خواجه‌سرای پادشاه و مستحفظ زنان گفته بود نخواست و اِستَر در نظر هركه او را می‌دید التفات می‌یافت. 16 پس اِستَر را نزد اَخشُور‌ُش پادشاه به قصر ملوكانه‌اش در ماه دهم كه ماه طیبیت باشد در سال هفتم سلطنت او آوردند. 17 و پادشاه اِستَر را از همة زنان زیاده دوست داشت و از همة دوشیزگان در حضور وی نعمت و التفات زیاده یافت. لهذا تاج ملوكانه را بر سرش گذاشت و او را در جای و‌َشتی‌ِ ملِكه ساخت. 18 و پادشاه ضیافت عظیمی یعنی ضیافت اِستَر را برای همة رؤسا و خادمان خود برپا نمود و به ولایتها راحت بخشیده برحسب كرم ملوكانة خود عطایا ارزانی داشت.

19 و چون دوشیزگان بار دیگر جمع شدند مردِخای بر دروازة پادشاه نشسته بود. 20 و اِستَر هنوز خویشاوندی و قومی خود را بر وفق آنچه مرد‌ِخای به وی امر فرموده بود فاش نكرده بود زیرا كه اِستَر حكم مرد‌ِخای را مثل زمانی كه نزد وی تربیت می‌یافت بجا می‌آورد.

 

21 در آن ایام حینی كه مردِخای در دروازة پادشاه نشسته بود دو نفر از خواجه‌سرایان پادشاه و حافظان آستانه یعنی بِغتان و تار‌َش غضبناك شده خواستند كه بر اَخشُور‌ُش پادشاه دست بیندازند. 22 و چون مرد‌ِخای از این امر اطلاع یافت اِستَر ملِكه را خبر داد و اِستَر پادشاه را از زبان مردِخای مخبر ساخت. 23 پس این امر را تفحص نموده صحیح یافتند و هر دو ایشان را بر دار كشیدند. و این قصّه در حضور پادشاه‌در كتاب تواریخ ایام مرقوم شد.

استر فصل 3

 

1بعد از این وقایع اَخشُور‌ُش پادشاه هامان بن‌همداتای ا‌َجاجی را عظمت داده‌ به درجة بلند رسانید و كرسی او را از تمامی رؤسایی كه با او بودند بالاتر گذاشت. 2 و جمیع خادمان پادشاه كه در دروازة پادشاه می‌بودند به هامان سر فرود آورده وی را سجده میكردند زیرا كه پادشاه درباره‌اش چنین امر فرموده بود. لكن مرد‌ِخای سر فرود نمی‌آورد و او را سجده نمیكرد. 3 و خادمان پادشاه كه در دروازة پادشاه بودند از مردِخای پرسیدند كه “تو چرا از امر پادشاه تجاوز می‌نمایی؟”

4 اما هر چند روز به روز این سخن را به وی می‌گفتند به ایشان گوش نمی‌داد. پس هامان را خبر دادند تا ببینند كه آیا كلام مرد‌ِخای ثابت میشود یا نه زیرا كه ایشانرا خبر داده بود كه من یهودی هستم. 5 و چون هامان دید كه مردخای سرفرود نمی‌آورد و او را سجده نمی‌نماید هامان از غضب مملّو گردید. 6 و چونكه دست انداختن بر مردخای تنها به نظر وی سهل آمد و او را از قوم مردخای اطلاع داده بودند پس هامان قصد هلاك نمودن جمیع یهودیانی كه در تمامی مملكت اَخشُور‌ُش بودند كرد زانرو كه قوم مردخای بودند.

7 در ماه اول از سال دوازدهم سلطنت اَخشُور‌ُش كه ماه نیسان باشد هر روز در حضور هامان و هر ماه تا ماه دوازدهم كه ماه اذار باشد فُور یعنی قرعه‌ می‌انداختند. 8 پس هامان به اَخشُور‌ُش پادشاه گفت: “قومی هستند كه در میان قومها در جمیع ولایتهای مملكت تو پراكنده و متفر‌ّق می‌باشند و شرایع ایشان مخالف همة قومها است و شرایع پادشاه را بجا نمی‌آورند. لهذا ایشانرا چنین واگذاشتن برای پادشاه مفید نیست. 9 اگر پادشاه را پسند آید حكمی نوشته شود كه ایشانرا هلاك سازند. و من ده هزار وزنه نقره به دست عاملان خواهم داد تا آنرا به خزانة پادشاه بیاورند.” 10 آنگاه پادشاه انگشتر خود را از دستش بیرون كرده آنرا به هامان بن‌همداتای اجاجی كه دشمن یهود بود داد. 11 و پادشاه به هامان گفت: “هم نقره و هم قوم را به تو دادم تا هر چه در نظرت پسند آید به ایشان بكنی.”

12 پس كاتبانِ پادشاه ا در روز سیزدهم ماه اول احضار نمودند و بر وفق آنچه هامان امر فرمود به امیران پادشاه و به والیانی كه بر هر ولایت بودند و به آقاان هر قوم مرقوم شد به هر ولایت موافق خط‌ّ آن و به هر قوم موافق زبانش به اسم اَخشُور‌ُش پادشاه مكتوب گردید و به مهر پادشاه مختوم شد. 13 و مكتوبات به دست چاپاران به همة ولایتهای پادشاه فرستاده شد تا همة یهودیان را از جوان و پیر و طفل و زن در یك روز یعنی سیزدهم ماه دوازدهم كه ماه آذار باشد هلاك كنند و بكُشند و تلف سازند و اموال ایشانرا غارت كنند. 14 و تا این حكم در همة ولایتها رسانیده شود سوادهای مكتوب به همة قومها اعلان شد كه در همانروز مستعد باشند. 15 پس چاپاران بیرون رفتند و ایشانرا برحسب فرمان پادشاه شتابانیدند و این حكم در دارالسلطنة شُوشَن نافذ شد و پادشاه و هامان به نوشیدن نشستند. اما شهر شُوشَن مشو‌ّش بود.

استر فصل 4

 

1و چون مردِخای از هرآنچه شده بود اطلاع یافت مردِخای جامة خود را دریده پلاس با خاكستر در بركرد و به میان شهر بیرون رفته به آواز بلند فریاد تلخ برآورد. 2 و تا روبروی دروازة پادشاه آمد زیرا كه جایز نبود كه كسی با لباس پلاس داخل دروازة پادشاه بشود. 3 و در هر ولایتی كه امر و فرمان پادشاه به آن رسید یهودیان را ماتم عظیمی و روزه و گریه و نوحه‌گری بود و بسیاری در پلاس و خاكستر خوابیدند.

4 پس كنیزان و خواجه‌سرایان اِستَر آمده او را خبر دادند و ملكه بسیار محزون شد و لباس فرستاد تا مردِخای را بپوشانند و پلاس او را از وی بگیرند اما او قبول نكرد. 5 آنگاه اِستَر هتاك را كه یكی از خواجه‌سرایان پادشاه بود و او را به جهت خدمت وی تعیین نموده بود خواند و او را امر فرمود كه از مردِخای بپرسد كه این چه امر است و سببش چیست. 6 پس هتاك به سِعة شهر كه پیش دروازة پادشاه بود نزد مرد‌ِخای بیرون رفت. 7 و مرد‌ِخای او را از هرچه به او واقع شده و از مبلغ نقره‌ای كه هامان به جهت هلاك ساختن یهودیان وعده داده بود كه آنرا به خزانة پادشاه بدهد خبر داد. 8 و سواد نوشتة فرمان را كه در شُوشَن به جهت هلاكت ایشان صادر شده بود به او داد تا آنرا به اِستَر نشان دهد و وی را مخبر سازد و وصیت نماید كه نزد پادشاه داخل شده از او التماس نماید و به جهت قوم خویش از وی درخواست كند.

9 پس هتاك داخل شده سخنان مرد‌ِخای را به اِستَر بازگفت. 10 و اِستَر هتاك را جواب داده او را امر فرمود كه به مردِخای بگوید 11 كه “جمیع خادمان پادشاه و ساكنان ولایتهای پادشاه میدانند كه به جهت هركس خواه مرد و خواه زن كه نزد پادشاه به صحن اندرونی بی‌اذن داخل شود فقط یك حكم است كه كشته شود مگر آنكه پادشاه چوگان زر‌ّین را بسوی او دراز كند تا زنده بماند. و سی روز است كه من خوانده نشده‌ام كه به حضور پادشاه داخل شوم.”

12 پس سخنان اِستَر را به مرد‌ِخای بازگفتند. 13 و مردِخای گفت به اِستَر جواب دهید: “در دل خود فكر مكن كه تو در خانة پادشاه به خلاف سایر یهود رهایی خواهی یافت. 14 بلكه اگر در این وقت تو ساكت بمانی راحت و نجات برای یهود از جای دیگر پدید خواهد شد. اما تو و خاندان پدرت هلاك خواهید گشت. و كیست بداند كه به جهت چنین وقت به سلطنت نرسیده‌ای.”

15 پس اِستَر فرمود به مردِخای جواب دهید 16 كه “برو و تمامی یهود را كه در شُوشَن یافت میشوند جمع كن و برای من روزه گرفته سه شبانه‌روز چیزی مخورید و میاشامید و من نیز با كنیزانم همچنین روزه خواهیم داشت. و به همین طور نزد پادشاه داخل خواهم شد اگر چه خلاف حكم است. و اگر هلاك شدم هلاك شدم.”

17 پس مردِخای رفته موافق هر چه اِستَر وی را وصیت كرده بود عمل نمود.

استر فصل 5

 

1و در روز سوم اِستَر لباس ملوكانه پوشیده به صحن دروازة اندرونی پادشاه در مقابل خانة پادشاه بایستاد و پادشاه بركرسی خسروی خود در قصر سلطنت روبروی دروازة خانه نشسته بود. 2 و چون پادشاه اِستَر ملكه را دید كه در صحن ایستاده است او در نظر وی التفات یافت. و پادشاه چوگان طلا را كه در دست داشت به سوی اِستَر دراز كرد و اِستَر نزدیك آمده نوك عصا را لمس كرد.

3 و پادشاه او را گفت: “ای اِستَر ملِكه تو را چه شده است و درخواست تو چیست؟ اگر چه نصف مملكت باشد به تو داده خواهد شد.”

4 اِستَر جواب داد كه “اگر به نظر پادشاه پسند آید پادشاه با هامان امروز به ضیافتی كه برای او مهیا كرده‌ام بیاید.”

5‌ آنگاه پادشاه فرمود كه “هامان را بشتابانید تا برحسب كلام اِستَر كرده شود.” پس پادشاه و هامان به ضیافتی كه اِستَر برپا نموده بود آمدند. 6 و پادشاه در مجلس شراب به اِستَر گفت: “مسؤول تو چیست كه به تو داده خواهد شد و درخواست تو كدام؟ اگر چه نصف مملكت باشد برآورده خواهد شد.”

7 اِستَر در جواب گفت: “مسؤول و درخواست من این است 8 كه اگر در نظر پادشاه التفات یافتم و اگر پادشاه مصلحت داند كه مسؤول مرا عطا فرماید و درخواست مرا بجا آورد پادشاه و هامان به ضیافتی كه به جهت ایشان مهیا میكنم بیایند و فردا امر پادشاه را بجا خواهم آورد.”

 

9 پس در آنروز هامان شادمان و مسرور شده بیرون رفت. لیكن چون هامان مردِخای را نزد دروازة پادشاه دید كه به حضور او برنمی‌خیزد و حركت نمی‌كند آنگاه هامان بر مرد‌ِخای به شد‌ّت غضبناك شد. 10 اما هامان خودداری نموده به خانة خود رفت و فرستاده دوستان خویش و زن خود زَر‌َش را خواند. 11 و هامان برای ایشان فراوانی‌ِ توانگری خود و كثرت پسران خویش را و تمامی‌ِ عظمتی را كه پادشاه به او داده و او را بر سایر رؤسا و خد‌ّام پادشاه برتری داده بود بیان كرد. 12 و هامان گفت: “اِستَر ملِكه نیز كسی را سوای من به ضیافتی كه برپا كرده بود همراه پادشاه دعوت نفرمود و فردا نیز او مرا همراه پادشاه دعوت كرده است. 13 لیكن همة این چیزها نزد من هیچ است مادامی كه مردِخای یهود را می‌بینم كه در دروازة پادشاه نشسته است.”

14 آنگاه زوجه‌اش زَر‌َش و همة دوستانش او را گفتند: “داری به بلندی‌ِ پنجاه ذراع بسازند و بامدادان به پادشاه عرض كن كه مرد‌ِخای را بر آن مصلوب سازند. پس با پادشاه با شادمانی به ضیافت برو.” و این سخن به نظر هامان پسند آمده امر كرد تا دار را حاضر كردند.

استر فصل 6

 

1در آن شب خواب از پادشاه برفت و امر فرمود كه كتاب تذكرة تواریخ ایام را بیاورند تا آنرا در حضور پادشاه بخوانند. 2 و در آن نوشته‌ای یافتند كه مرد‌ِخای دربارة بِغتان و تَر‌َش خواجه‌سرایان پادشاه و حافظان آستانة وی كه قصد دست درازی بر اَخشُور‌ُش پادشاه كرده بودند خبر داده بود. 3 و پادشاه پرسید كه “چه حرمت و عزّت به عوض این (خدمت) به مرد‌ِخای عطا شد؟” بندگان پادشاه كه او را خدمت میكردند جواب دادند كه “برای او چیزی نشد.”

4 پادشاه گفت: “كیست در حیاط؟” (و هامان به حیاط بیرونی خانة پادشاه آمده بود تا به پادشاه عرض كند كه مردِخای را بر داری كه برایش حاضر ساخته بود مصلوب كنند.) 5 و خادمان پادشاه وی را گفتند: “اینك هامان در حیاط ایستاده است.” پادشاه فرمود تا داخل شود.

6 و چون هامان داخل شد پادشاه وی را گفت: “با كسی كه پادشاه رغبت دارد كه او را تكریم نماید چه باید كرد؟” و هامان در دل خود فكر كرد: “كیست غیر از من كه پادشاه به تكریم نمودن او رغبت داشته باشد؟” 7 پس هامان به پادشاه گفت: “برای شخصی كه پادشاه به تكریم نمودن او رغبت دارد 8 لباس ملوكانه را كه پادشاه می‌پوشد و اسبی را كه پادشاه بر آن سوار میشود و تاج ملوكانه‌ای را كه بر سر او نهاده میشود بیاورند. 9 و لباس و اسب را به دست یكی از امرای مقر‌ّب‌ترین پادشاه بدهند و آنرا به شخصی كه پادشاه به تكریم نمودن او رغبت دارد بپوشانند و بر اسب سوار كرده و در كوچه‌های شهر بگردانند و پیش روی او ندا كنند كه با كسی كه پادشاه به تكریم نمودن او رغبت دارد چنین كرده خواهد شد.”

10 آنگاه پادشاه به هامان فرمود: “آن لباس و اسب را چنانكه گفتی به تعجیل بگیر و با مردِخای یهود كه در دروازة پادشاه نشسته است چنین معمول‌دار و از هرچه گفتی چیزی كم نشود.” 11 پس هامان آن لباس و اسب را گرفت و مردِخای را پوشانیده و او را سوار كرده در كوچه‌های شهر گردانید و پیش روی او ندا میكرد كه “با كسی كه پادشاه به تكریم نمودن او رغبت دارد چنین كرده خواهد شد.” 12 و مردِ‌خای به دروازة پادشاه مراجعت كرد. اما هامان ماتم‌كنان و سرپوشیده به خانة خود بشتافت. 13 و هامان به زوجة خود ز‌َر‌َش و همة دوستان خویش ماجرای خود را حكایت نمود و حكیمانش و زنش ز‌َر‌َش او را گفتند: “اگر این مردِخای كه پیش وی آغاز افتاد ن نمودی از نسل یهود باشد بر او غالب نخواهی آمد بلكه البته پیش او خواهی افتاد.” 14 و ایشان هنوز با او گفتگو میكردند كه خواجه‌سرایان پادشاه رسیدند تا هامان را به ضیافتی كه اِستَر مهیا ساخته بود به تعجیل ببرند.

استر فصل 7

 

1 پس پادشاه و هامان نزد اِستَر ملكه به ضیافت حاضر شدند. 2 و پادشاه در روز دوم نیز در مجلس شراب به اِستَر گفت: “ای اِستَر ملكه مسؤول تو چیست كه به تو داده خواهد شد و درخواست تو كدام؟ اگر چه نصف مملكت باشد بجا آورده خواهد شد.”

3 اِستَر ملكه جواب داد و گفت: “ای پادشاه اگر در نظر تو التفات یافته باشم و اگر پادشاه را پسند آید جان من به مسؤول من و قوم من به درخواست من به من بخشیده شود. 4 زیرا كه من و قومم فروخته شده‌ایم كه هلاك و نابود و تلف شویم. و اگر به غلامی و كنیزی فروخته می‌شدیم سكوت می‌نمودم با آنكه مصیبت ما نسبت به ضرر پادشاه هیچ است.”

5 آنگاه اَخشُور‌ُش پادشاه اِستَر ملكه را خطاب كرده گفت: “آن كیست و كجا است كه جسات نموده است تا چنین عمل نماید؟” 6 اِستَر گفت: “عدو و دشمن همین هامان شریر است.” آنگاه هامان در حضور پادشاه و ملكه به لرزه درآمد.

7 و پادشاه غضبناك شده از مجلس شراب برخاسته به باغ قصر رفت. و چون هامان دید كه بلا از جانب پادشاه برایش مهیا است برپا شد تا نزد اِستَر ملكه برای جان خود تضر‌ّع نماید. 8 و چون پادشاه از باغ قصر به جای مجلس شراب برگشت هامان بر بستری كه اِستَر بر آن می‌بود افتاده بود پس پادشاه گفت: “آیا ملكه را نیز به حضور من در خانه بی‌عصمت میكند؟” سخن هنوز بر زبان پادشاه می‌بود كه روی هامان را پوشانیدند. 9 آنگاه حربونا یكی از خواجه‌سرایانی كه در حضور پادشاه می‌بودند گفت: “اینك دار پنجاه ذراعی نیز كه هامان آنرا به جهت مرد‌ِخای كه آن سخن نیكو را برای پادشاه گفته است مهیا نموده در خانة هامان حاضر است.” پادشاه فرمود كه “او را بر آن مصلوب سازید.”

10 پس هامان را بر داری كه برای مردخای مهیا كرده بود مصلوب ساختند و غضب پادشاه فرونشست.

استر فصل 8

 

1در آنروز اَخشُور‌ُش پادشاه خانة هامان دشمن یهود را به اِستَر ملكه ارزانی داشت. و مردِ‌خای در حضور پادشاه داخل شد زیرا كه اِستَر او را از نسبتی كه با وی داشت خبر داده بود. 2 و پادشاه انگشتر خود را كه از هامان گرفته بود بیرون كرده به مرد‌ِخای داد و اِستَر مردِخای را بر خانة هامان گماشت. 3 و اِستَر بار دیگر به پادشاه عرض كرد و نزد پایهای او افتاده بگریست و از او التماس نمود كه شر‌ّ هامان اجاجی و تدبیری را كه برای یهودیان كرده بود باطل سازد. 4 پس پادشاه چوگان طلا را بسوی اِستَر دراز كرد و استر برخاسته به حضور پادشاه ایستاد 5 و گفت: “اگر پادشاه را پسند آید و من در حضور او التفات یافته باشم و پادشاه این امر را صواب بیند و اگر من منظور نظر او باشم مكتوبی نوشته شود كه آن مراسله را كه هامان بن‌همداتای اجاجی تدبیر كرده و آنها را برای هلاكت یهودیانی كه در همة ولایتهای پادشاه می‌باشند نوشته است باطل سازد. 6 زیرا كه من بلایی را كه بر قومم واقع میشود چگونه توانم دید؟ و هلاكت خویشان خود را چگونه توانم نگریست؟”

7 آنگاه اَخشُور‌ُش پادشاه به اِستَر ملكه و مردِخای یهودی فرمود: “اینك خانة هامان را به اِستَر بخشیدم و او را به سبب دست درازی به یهودیان به دار كشیده‌اند. 8 و شما آنچه را كه در نظرتان پسند آید به اسم پادشاه به یهودیان بنویسید و آنرا به مهر پادشاه مختوم سازید زیرا هرچه به اسم پادشاه نوشته شود و به مهر پادشاه مختوم گردد كسی نمیتواند آنرا تبدیل نماید.”

9 پس در آن ساعت در روز بیست و سو‌ّم ماه سو‌ّم كه ماه سیوان باشد كاتبان پادشاه را احضار كردند و موافق هر آنچه مردِ‌خای امر فرمود به یهودیان و امیران و والیان و رؤسای ولایتها یعنی صد و بیست و هفت ولایت كه از هند تا حبش بود نوشتند به هر ولایت موافق خط‌ّ آن و به هر قوم موافق زبان آن و به یهودیان موافق خطّ و زبان ایشان. 10 و مكتوبات را به اسم اَخشُور‌ُش پادشاه نوشت و به مهر پادشاه مختوم ساخته آنها را به دست چاپاران اسب سوار فرستاد و ایشان بر اسبان تازی كه مختّص خدمت پادشاه و كره‌ّهای مادیانهای او بودند سوار شدند. 11 و در آنها پادشاه به یهودیانی كه در همة شهرها بودند اجازت داد كه جمع شده به جهت جانهای خود مقاومت نمایند و تمامی‌ِ قو‌ّت قومها و ولایتها را كه قصد اذیت ایشان می‌داشتند با اطفال و زنان ایشان هلاك سازند و بكشند و تلف نمایند و اموال ایشانرا تاراج كنند 12 در یكروز یعنی در سیزدهم ماه دوازدهم كه ماه آذار باشد در همة ولایتهای اَخشُور‌ُش پادشاه 13 و تا این در همة ولایتها رسانیده شود سوادهای مكتوب به همة قومها اعلان شد كه در همانروز یهودیان مستعد باشند تا از دشمنان خود انتقام بگیرند.

14 پس چاپاران بر اسبان تازی كه مختّص خدمت پادشاه بود روانه شدند و ایشانرا بر حسب حكم پادشاه شتابانیده به تعجیل روانه ساختند و حكم در دارالسلطنه شُوشَن نافذ شد. 15 و مردِخای از حضور پادشاه با لباس ملوكانة لاجوردی و سفید و تاج بزرگ زر‌ّین و ردای كتان نازك ارغوانی بیرون رفت و شهر شُوشَن شادی و وجد نمودند 16 و برای یهودیان روشنی و شادی و آقا و حرمت پدید آمد. 17 ودر همة ولایتها و جمیع شهرها در هرجایی كه حكم و فرمان پادشاه رسید برای یهودیان شادمانی و آقا و بزم و روز خوش بود و بسیاری از قومهای زمین به دین یهود گرویدند زیرا كه ترس یهودیان بر ایشان مستولی گردیده بود.

استر فصل 9

 

1 و در روز سیزدهم ماه دوازدهم كه ماه آذار باشد هنگامی كه نزدیك شد كه حكم و فرمان پادشاه را جاری سازند و دشمنان یهود منتظر می‌بودند كه بر ایشان استیلا یابند این همه برعكس شد كه یهودیان بر دشمنان خویش استیلا یافتند. 2 و یهودیان در شهرهای خود در همة ولایتهای اَخشُور‌ُش پادشاه جمع شدند تا بر آنانی كه قصد اذیت ایشان داشتند دست بیندازند و كسی با ایشان مقاومت ننمود زیرا كه ترس ایشان بر همة قومها مستولی شده بود. 3 و جمیع رؤسای ولایتها و امیران و والیان و عاملان پادشاه یهودیان را اعانت كردند زیرا كه ترس مردِخای بر ایشان مستولی شده بود 4 چونكه مردِخای در خانة پادشاه معظّم شده بود و آوازة او در جمیع ولایتها شایع گردیده و این مردخای آناً فآناً بزرگتر میشد.

5 پس یهودیان جمیع دشمنان خود را به دم شمشیر زده كشتند و هلاك كردند و با ایشان هرچه خواستند به عمل آوردند. 6 و یهودیان در دارالسلطنة شُوشَن پانصد نفر را به قتل رسانیده‌‌ هلاك كردند. 7 و فَرشَنداطا و د‌َلفُون و اَسفاتا 8 و فُوراتا و اَد‌َلیا و اَریداتا 9 و فَرمشتا و اَریسای و اَرِیدای و یزاتا 10 یعنی ده پسر هامان بن‌همداتای دشمن یهود را كشتند لیكن دست خود را به تاراج نگشادند.

11 در آنروز عدد آنانی را كه در دارالسلطنه شُوشَن كشته شدند به حضور پادشاه عرضه داشتند. 12 و پادشاه به اِستَر ملكه گفت كه “یهودیان در دارالسلطنة شُوشَن پانصد نفر و ده پسر هامان را كشته و هلاك كرده‌اند. پس در سایر ولایتهای پادشاه چه كرده‌اند؟ حال مسؤول تو چیست كه به تو داده خواهد شد و دیگر چه درخواست داری كه برآورده خواهد گردید؟” 13 اِستَر گفت: “اگر پادشاه را پسند آید به یهودیانی كه در شُوشَن می‌باشند اجازت داده شود كه فردا نیز مثل فرمان امروز عمل نمایند و ده پسر هامان را بردار بیاویزند.” 14 و پادشاه فرمود كه چنین بشود و حكم در شُوشَن نافذ گردید و ده پسر هامان را به دار آویختند. 15 و یهودیانی كه در شُوشَن بودند در روز چهاردهم ماه آذار نیز جمع شده سیصد نفر را در شُوشَن كشتند لیكن دست خود را به تاراج نگشادند. 16 و سایر یهودیانی كه در ولایتهای پادشاه بودند جمع شده برای جانهای خود مقاومت نمودند و چون هفتاد و هفت هزار نفر از مبغِضان خویش را كشته بودند از دشمنان خود آرامی یافتند. اما دست خود را به تاراج نگشادند.

17 این در روز سیزدهم ماه آذر (واقع شد) و در روز چهاردهم ماه آرامی یافتند و آن را روز بزم و شادمانی نگاه داشتند. 18 و یهودیانی كه شُوشَن بودند‌ در سیزدهم و چهاردهم آن ماه جمع شدند و در روز پانزدهم ماه آرامی یافتند و آنرا روز بزم و شادمانی نگاه داشتند. 19 بنابراین یهودیانِ دهاتی كه در دهات بی‌حصار ساكنند روز چهاردهم ماه آذار را روز شادمانی و بزم و روز خوش نگاه میدارند و هدایا برای یكدیگر می‌فرستند.

20 و مردخای این مطالب را نوشته مكتوبات را نزد تمامی یهودیانی كه در همة ولایتهای اَخشُور‌ُش پادشاه بودند از نزدیك و دور فرستاد 21 تا بر ایشان فریضه‌ای بگذارد كه روز چهاردهم و روز پانزدهم ماه آذار ا سال به سال عید نگاه دارند. 22 چونكه در آنروزها یهودیان از دشمنان خود آرامی یافتند و در آن ماه غم ایشان به شادی و ماتم ایشان به روز خوش مبد‌ّل گردید. لهذا آنها را روزهای بزم و شادی نگاه بدارند و هدایا برای یكدیگر و بخششها برای فقیران بفرستند.

23 پس یهودیان آنچه را كه خود به عمل نمودن آن شروع كرده بودند و آنچه را كه مردِخای به ایشان نوشته بود برخود فریضه ساختند. 24 زیرا كه هامان بن‌همداتای ‌اجاجی دشمن تمامی یهود قصد هلاك نمودن یهودیان كرده و فور یعنی قرعه برای هلاكت و تلف نمودن ایشان انداخته بود. 25 اما چون این امر به سمع پادشاه رسید مكتوباً حكم داد كه قصد بدی كه برای یهود اندیشیده بود بر سر خودش برگردانیده شود و او را با پسرانش بر دار كشیدند.

26 از این جهت آنروزها را از اسمِ فُور فُوریم نامیدند و موافق تمامی مطلب این مكتوبات آنچه خود ایشان در این امر دیده بودند و آنچه بر ایشان وارد آمده بود 27 یهودیان اینرا فریضه ساختند و آنرا بر ذِمة خود و ذریت خویش و همة كسانی كه به ایشان ملصق شوند‌گرفتند كه تبدیل نشود و آن دو روز را برحسب كتابت آنها و زمان معین آنها سال به سال نگاه دارند.

28 و آنروزها را در همة طبقات و قبایل و ولایتها و شهرها بیاد آورند و نگاه دارند و این روزهای فُوریم از میان یهود منسوخ نشود و یادگاری آنها از ذریت ایشان نابود نگردد. 29 و اِستَر ملكه دختر ابیحایل و مردِ‌خای یهودی به اقتدار تمام نوشتند تا این مراسلة دو‌ّم را دربارة فُوریم برقرار نمایند. 30 و مكتوبات مشتمل بر سخنان سلامتی و امنیت نزد جمیع یهودیانی كه در صد و بیست و هفت ولایت مملكت اَخشُور‌ُش بودند فرستاد 31 تا این دو روز فُوریم را در زمان معین آنها فریضه قرار دهند چنانكه مردِخای یهودی و اِستَر ملكه بر ایشان فریضه قرار دادند و ایشان آنرا بر ذمة خود و ذریت خویش گرفتند به یادگاری ایام روزه و تضر‌ّع ایشان.

32 پس سنن این فٌوریم به فرمان اِستَر فریضه شد و در كتاب مرقوم گردید.

استر فصل 10

 

 

1و اَخشُور‌ُش پادشاه بر زمینها و جزایر دریا جزیه گذارد 2 و جمیع اعمال قو‌ّت و توانایی او و تفصیل عظمت مردِخای كه چگونه پادشاه او را معظّم ساخت آیا در كتاب تواریخ ایام پادشاهان مادی و فارس مكتوب نیست؟ 3 زیرا كه مردِ‌خای یهودی بعد از اَخشُور‌ُش پادشاه شخص دو‌ّم بود و در میان یهود محترم و نزد جمعیت برادران خویش مقبول شده سعادتمندی قوم خویشرا می‌طلبید و برای تمامی ابنای جنس خود سخنان صلح آمیز می‌گفت.

برچسب ها استر , _esther ,
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2473
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 19
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 439
  • آی پی دیروز : 250
  • بازدید امروز : 4,835
  • باردید دیروز : 1,878
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 15
  • بازدید هفته : 6,713
  • بازدید ماه : 14,924
  • بازدید سال : 254,800
  • بازدید کلی : 5,868,357