ادعيه آن حضرت در امور متفرقه
اشاره
در شكر نعمتهاي الهي
براي طلب روزي حلال
براي طلب امنيت و ايمان
براي طلب هدايت وبقاء بر آن
در ستايش خداوند بخاطر آنچه به آنان داده است
براي طلب سلامتي
هنگام خروج از مسجد الحرام
هنگام خروج از مسجد الحرام
بعد از آن كه با گروهي مناظره كرد
براي برادرانش
براي هدايت شخصي به مذهب شيعه
هنگامي كه مأمون ايشان را براي قبول خلافت تهديد كرد
هنگام قبول خلافت
قبل از شهادتش
[صفحه 212]
دعاؤه في شكر نعم الله تعالي
اشاره
عنه (عليه السلام): انما الشكر اذا انعم الله تعالي علي عبده النعمة ان يقول: سبحان الذي سخرلنا هذا وما كنا له مقرنين، وانا الي ربنا لمنقلبون، والحمد لله رب العالمين.
دعاي آن حضرت در شكر نعمتهاي الهي
از آن حضرت نقل است: هنگامي كه خداوند نعمتي به بنده اش ارزاني داشت شكر آن اين است كه بگويد: پاك ومنزه است خداوندي كه اين امر را برايمان مسخر گردانيد و ما قادر بدان نبوديم، و ما به سوي پروردگارمان بازمي گرديم، و حمد وسپاس مخصوص پروردگار جهانيان است.
دعاؤه لطلب الرزق الحلال
اشاره
روي عن احمد بن محمد بن ابي نصر قال: قلت للرضا (عليه السلام): جعلت فداك ادع الله عزوجل ان يرزقني الحلال؟ - الي ان قال: - قال (عليه السلام): قل: اسألك من رزقك الواسع.
دعاي آن حضرت براي طلب روزي حلال
احمد بن محمد بن ابي نصر روايت ميكند كه به آن حضرت عرضه داشتم: فدايت شوم از خدا بخواه كه روزي حلال نصيبم فرمايد – تا آنجاكه گفت: - امام فرمود: بگو: از تو روزي گسترده خواستار مي باشم.
دعاؤه لطلب الامن والايمان
اشاره
عن يونس، قال: قلت للرضا (عليه السلام): علمني دعاء واوجز، فقال: قل: يا من دلني علي نفسه، وذلل قلبي بتصديقه، اسألك الامن والايمان في الدنيا والاخرة.
دعاي آن حضرت براي طلب امنيت و ايمان
از يونس روايت شده كه گفت: به امام عرضه داشتم: دعاي مختصري بمن بياموز، فرمود: بگو: اي كسي كه مرا به خود راهنمايي كرد و قلبم را براي تصديق خود آماده نمود، از تو امنيت و ايمان در دنيا وآخرت را خواستارم.
دعاؤه لطلب الهداية والتثبيت عليه
اشاره
اللهم اعطني الهدي، وثبتني عليه امنا، امن من لاخوف عليه ولاحزن ولاجزع، انك اهل التقوي واهل المغفرة.
دعاي آن حضرت براي طلب هدايت و بقاء بر آن
پروردگارا! مرا هدايت نما وبا آرامش بر آن ثابت گردان، آرامش كسي كه ترس و حزن و اضطرابي نداشته باشد، بدرستي كه تو اهل تقوي وبخشش ميباشي.
دعاؤه لطلب العافية
اشاره
يا الله يا ولي العافية، ورازق العافية، والمنعم بالعافية، والمنان بالعافية، والمتفضل بالعافية علي وعلي جميع خلقك، رحمان الدنيا والاخرة ورحيمهما، صل علي محمد وال محمد وارزقنا العافية، وتمام العافية، في شكر العافية، في الدنيا والاخرة، يا ارحم الراحمين.
دعاي آن حضرت براي طلب سلامتي
خدايا! اي دهنده عافيت وروزي دهنده آن و نعمت دهنده به آن و منت گذار بدان، و تفضل كننده به آن بر من وبر تمامي مخلوقاتش، اي مهربان و عطوف در دنيا وآخرت، بر محمد و خاندانش درود فرست، وبه ما در دنيا وآخرت عافيت و سلامتي و تماميت آنرا و شكر بر آنرا عطا فرما، اي مهربانترين مهربانان.
دعاؤه في التمحيد لله تعالي علي ما انعم بهم
اشاره
الحمد لله الذي حفظ منا ما ضيع الناس، ورفع منا ما وضعوه، حتي قد لعنا علي منابر الكفر ثمانين عاما، و كتمت فضائلنا، وبذلت الاموال في الكذب علينا، والله تعالي يابي لنا الا ان يعلي ذكرنا ويبين فضلنا. والله ما هذا بنا، وانما هو برسول الله وقرابتنا منه، حتي صار امرنا وما نروي عنه انه سيكون بعدنا من اعظم اياته ودلالات نبوته.
دعاي آن حضرت در ستايش خداوند به خاطر آنچه به آنان داده است
حمد وستايش خداي را سزاست كه آنچه مردم نسبت به ما ضايع ساختند را حفظ كرد، وآنچه آنان فروگذار كردند را برپا داشت، تا آنجا كه هشتاد سال روي منابر مورد لعنت قرار گرفته وفضائل ما كتمان ميگرديد، و براي دروغ بستن به ما سرمايه هاي فراواني مصرف شد، اما خداوند ميخواهد كه ياد ما برتر وفضائل ما آشكار گردد، سوگند به خدا كه اين بخاطر ما نيست، بلكه به خاطر ارزش پيامبر و نزديكي ما به او است، تا اين كه امر ما وآنچه از او روايت ميكنيم، كه پس از ما واقع خواهد شد، از برترين آيات او و نشانه هاي نبوت او است.
دعاؤه عند الخروج من البيت الحرام
اشاره
عن ابراهيم بن ابي محمود قال: رايت الرضا (عليه السلام) ودع البيت، فلما ارادان يخرج من باب المسجد خر ساجدا، ثم قام فاستقبل القبلة وقال: اللهم اني انقلب علي ان لا اله الا انت.
دعاي آن حضرت هنگام خروج از مسجد الحرام
ابراهيم بن ابي محمود گويد: آن حضرت را ديدم كه خانه خدا را وداع ميكند، هنگامي كه خواست از در مسجد خارج شود سجده كرد، آنگاه رو به قبله ايستاد وفرمود: خدايا! با اين عقيده بازمي گردم كه معبودي جز تو نميباشد.
دعاؤه اذا صار عند باب المسجد الحرام
اشاره
عن موسي بن سلام قال: اعتمر ابو الحسن الرضا (عليه السلام)، فلما ودع البيت وصار الي باب الحناطين - الي ان قال: - فلما صار عند الباب قال: اللهم اني خرجت علي ان لا اله الا انت.
دعاي آن حضرت هنگام خروج از مسجد الحرام
موسي بن سلام گويد: امام رضا (عليه السلام) اعمال عمره را انجام داد، هنگامي كه خانه خدا را وداع كرد وبه در حناطين رسيد - تا آنجا كه گويد: - هنگامي كه به كنار در رسيد فرمود: خدايا! با اين عقيده از خانه تو خارج شدم كه معبودي جز تو نميباشد.
دعاؤه بعد ان ناظر جماعة
اشاره
روي أن المأمون أمر باحضار جماعة من أهل الحديث و جماعة من أهل الحديث وجماعة من أهل الكلام والنظر، وأمرهم بالبحث مع الرضا (عليه السلام) - الي ان ذكر بعض مباحثهما - ثم استقبل القبلة ورفع يديه وقال: اللهم اني قد نصحت لهم، اللهم اني قد ارشدتهم، اللهم اني قد اخرجت ما وجب علي اخراجه من عنقي، اللهم اني لم ادعهم في ريب ولا في شك. اللهم اني ادين بالتقرب اليك بتقديم علي عليه السلام علي الخلق بعد نبيك محمد صلي الله عليه واله، كما امرنا به رسولك، صلواتك وسلامك عليه واله.
دعاي آن حضرت بعد از اين كه با گروهي مناظره كرد
روايت شده كه مامون به گروهي از اهل حديث و متكلمان و گروههاي ديگر دستور داد كه با امام مناظره و مباحثه نمايند - تا آنجا كه مباحث آنها را ذكر نمود، سپس گفت - پس از مباحثه امام رو به قبله كرده و دستها را بلند نمود وفرمود: خدايا! من خيرخواهي آنان را نمودم، خدايا ايشان را راهنمائي كردم، خدايا آنچه بر من لازم بود را ادا نمودم، خدايا ايشان را در شك و شبهه قرار ندادم، خدايا من با مقدم داشتن حضرت علي (عليه السلام) بعد از پيامبرت به تو نزديكي و تقرب ميجويم، همچنانكه پيامبرت كه درود و سلامت بر او وبر خاندانش باد - ما را به اين كار امر فرمود.
دعاؤه لاخوته
اشاره
اللهم ان كنت تعلم اني احب صلاحهم، واني بار بهم، فاجزني به خيرا، وان كنت علي غير ذلك، فانت علام الغيوب، فاجزني به ما انا اهله ان كان شرا فشرا، وان كان خيرا فخيرا. اللهم اصلحهم واصلح لهم، واخسأ عنا وعنهم شر الشيطان، واعنهم علي طاعتك، ووفقهم لرشدك.
دعاي آن حضرت براي برادرانش
پروردگارا! اگر مي داني من صلاح و مصلحت ايشان را خواسته وبه آنان واصل لهم، رفيق عليهم، اعني بامورهم ليلا و نهارا، نيكوكار بوده و دوستدار آنان هستم شب و روز مرا در پيشبرد كارهايشان ياري ده، ودر مقابل آن بمن پاداش عنايت نما، واگر در غير از اين موارد ميباشم وتو داناي پنهاني ها هستي، آنچه شايسته آنم را بمن عطا كنم، اگر شر است شر واگر خير است خير. پروردگارا! ايشان را اصلاح گردان وبراي ايشان صلاح وخير مقدر فرما، واز ما و ايشان شر شيطان را دور دار، وبر طاعتت ياريشان فرما، وبراي هدايتت موفق شان دار.
دعاؤه لهداية رجل الي مذهب الحق
اشاره
عن يزيد بن اسحاق شعر: خاصمني مرة محمد - وكان مستويا - فقلت له لما طال الكلام بيني وبينه: ان كان صاحبك بالمنزلة التي تقول فاسأله ان يدعو الله لي حتي ارجع الي قولكم. قال: قال لي محمد: فدخلت علي الرضا (عليه السلام) فقلت له: جعلت فداك ان لي اخا وهو اسن مني وهو يقول بحياة ابيك، وانا كثيرا ما اناظره، فقال لي يوما من الايام: سل صاحبك ان كان بالمنزلة التي ذكرت ان يد عو الله لي حتي اصير الي قولكم، فاني احب ان تدعو الله له.
قال: فالتفت ابو الحسن (عليه السلام) نحو القبلة فذكر ماشاء الله ان يذكر، ثم قال: اللهم خذ بسمعه وبصره ومجامع قلبه حتي ترده الي الحق. قال: وكان يقول هذا وهو رافع يده اليمني، قال: فلما قدم اخبرني بما كان، فوالله مالبثت الا يسيرا، حتي قلت بالحق.
دعاي آن حضرت براي هدايت شخصي به مذهب شيعه
يزيد بن اسحاق شعر ميگويد: يك بار برادرم محمد - كه شيعه بود - با من به گفتگو پرداخت، آنگاه كه بحث ما به درازا كشيد گفتم: اگر مولايت داراي چنين مقامي است كه ميگويي، از او بخواه كه از خداوند بخواهد كه به دين شما در آيم. گويد: محمد به من گفت: نزد امام رسيده و گفتم: فدايت شوم، برادري دارم كه سنش بيشتر از من است، ومعتقد است كه پدر شما هنوز زنده ميباشد، ومن بسيار با او به گفتگو مينشينم، روزي به من گفت: اگر مولايت داراي چنين مقامي است كه ميگويي، از او بخواه كه از خداوند بخواهد كه به دين شما در آيم، ومن دوست دارم كه اين امر را از خداوند بخواهي.
گويد: امام رو به قبله نمود و سخناني را ذكر كرد، آنگاه گفت: خداوندا! گوش وچشم و قلبش را در اختيار گير، واو را به راه حق بازگردان. گويد: امام در حاليكه دست راستش را بلند كرده بود اين گفتار را فرمود، يزيد گويد: هنگامي كه برادرم از نزد امام بازگشت مرا از ماجرا با خبر ساخت، به خداوند سوگند كه مدت زيادي نگذشته بود كه به مذهب حق - شيعه - در آمدم.
دعاؤه لما هدده المأمون لقبول الخلافة
اشاره
اللهم انك قد نهيتني عن الالقاء بيدي الي التهلكة، وقد اشرفت من قبل عبد الله المأمون علي القتل، متي لااقبل ولاية عهده، وقد اكرهت واضطررت كما اضطر يوسف ودانيال، اذ قبل كل واحد منهما الولاية من طاغية زمانه. اللهم لاعهد الا عهدك ولا ولاية الا من قبلك، فوفقني لاقامة دينك واحياء سنة نبيك، فانك انت المولي والنصير، ونعم المولي انت ونعم النصير.
دعاي آن حضرت هنگامي كه مأمون آن حضرت را براي قبول خلافت تهديد كرد
پروردگارا! تو مرا از اين كه خود را بدست مرگ بسپارم منع نمودي، و ولايتعهدي را نپذيرم، اگر از طرف مأمون تهديد به مرگ شده ام و اكراه و اجبار شده ام، همچنانكه يوسف و دانيال مجبور شدند، چه اين كه اين دو ولايت را از طرف طاغوت زمانشان پذيرفتند. پروردگارا! تنها عهد و پيمان تو محكم بوده، و ولايت تنها از طرف تو اعتبار دارد، پس مرا براي بر پا داشتن دينت وزنده نگاه داشتن سنت پيامبرت موفق گردان، بدرستي كه تو مولي و ياوري، وتو بهترين مولي و بهترين ياوري.
دعاؤه لما ولي العهد
اشاره
عن ياسر قال: لما ولي الرضا (عليه السلام) العهد سمعته وقد رفع يديه الي السماء وقال: اللهم انك تعلم اني مكره مضطر، فلا تؤاخذني، كما لم تؤاخذ عبدك ونبيك يوسف حين وقع الي ولاية مصر.
دعاي آن حضرت هنگام قبول خلافت
از ياسر خادم روايت شده: هنگامي كه آن حضرت ولايتعهدي را پذيرفت، شنيدم كه اين دعا را ميخواند، در حاليكه دستها را بسوي آسمان بلند كرده بود: پروردگارا! ميداني كه به اكراه و اجبار پذيرفته ام، پس مرا مؤاخذه مكن، همچنانكه بنده و پيامبرت يوسف، زماني كه ولايت مصر را پذيرفت، مؤاخذه نكردي.
دعاؤه قبل شهادته
اشاره
عن ياسر الخادم قال: كان الرضا (عليه السلام) اذا رجع يوم الجمعة من الجامع، وقد اصابه العرق والغبار، رفع يديه وقال: اللهم ان كان فرجي مما انا فيه بالموت، فعجل لي الساعة ولم يزل مغموما مكروبا الي ان قبض (عليه السلام).
دعاي آن حضرت قبل از شهادتش
از ياسر خادم روايت شده: امام رضا (عليه السلام) هنگامي كه روز جمعه از مسجد جامع بازگشت، در حاليكه بر چهره ايشان عرق و غبار نشسته بود، دستها را بلند كرده وفرمود: خداوندا! اگر گشايش كارم از وضع كنوني با مرگ تحقق ميپذيرد پس مرگ مرا در همين ساعت برسان. وهمواره مغموم و ناراحت بود تا اين كه به لقاء الهي پيوست.
ادعيه آن حضرت در زيارات
اشاره
در سلام بر پيامبر
در سلام بر پيامبر در كنار قبرش
در زيارت امام كاظم وسائر ائمه (عليهم السلام)
در زيارت خواهرش حضرت معصومه (عليهما السلام)
هنگام چرخاندن تسبيحي كه از تربت امام حسين (عليه السلام) است
[صفحه 230]
دعاؤه في التسليم علي رسول الله
اشاره
اللهم صل علي محمد واله في الاولين، وصل علي محمد واله في الاخرين، وصل علي محمد واله في الملا الاعلي، وصل علي محمد واله في النبيين والمرسلين، اللهم اعط محمدا صلي الله عليه واله الوسيلة والشرف والفضيلة والدرجة الكبيرة. اللهم اني امنت بمحمد صلي الله عليه واله وسلم، ولم اره فلا تحرمني يوم القيامة رؤيته، وارزقني صحبته، وتوفني علي ملته، واسقني من حوضه، مشربا رويا لااظمأ بعده ابدا انك علي كل شيئ قدير. اللهم كما امنت بمحمد صلواتك عليه واله ولم اره فعرفني في الجنان وجهه، اللهم بلغ روح محمد عني تحية كثيرة وسلاما.
دعاي آن حضرت در سلام بر پيامبر
پروردگارا! بر محمد و خاندانش در پيشينيان درود فرست، وبر محمد و خاندانش در آيندگان درود فرست، وبر محمد و خاندانش در ملاء اعلي درود فرست، وبر محمد و خاندانش در زمره پيامبران و رسولان درود فرست، پروردگارا به محمد - كه درود تو بر او و خاندانش باد - وسيله و شرافت وفضيلت و درجه بزرگي عطا فرما. خداوندا! به محمد - كه درود تو بر او و خاندانش باد - ايمان آوردم در حاليكه او را نديده ام، پس روز قيامت مرا از ديدنش محروم مساز، وهم صحبتي با اورا روزيم فرما، و مرا بر دين او بميران واز حوض او سيراب كن، نوشيدني گوارائي كه هرگز بعد از آن تشنه نشوم، تو بر هر كار قادر وتوانائي. خدايا! همچنانكه به محمد - كه درود تو بر او و خاندانش باد - ايمان آوردم، در حاليكه او را نديده ام، در بهشت او را بمن بشناسان، خدايا از جانب من به روح آن حضرت سلام و درود بسياري بفرست.
دعاؤه في التسليم علي رسول الله
اشاره
عند قبره السلام علي رسول الله، السلام عليك يا حبيب الله، السلام عليك يا صفوة الله، السلام عليك يا امين الله. اشهد انك قد نصحت لامتك، وجاهدت في سبيل الله وعبدته مخلصا حتي اتاك اليقين، فجزاك الله افضل ما جزي نبيا عن امته، اللهم صل علي محمد وال محمد افضل ما صليت علي ابراهيم وال ابراهيم، انك حميد مجيد.
دعاي آن حضرت در سلام بر پيامبر در كنار قبرش
سلام بر فرستاده خدا، سلام بر تو اي دوست خدا، سلام بر تو اي برگزيده خدا، سلام بر تو اي امين الهي. گواهي ميدهم كه تو خيرخواه امتت بوده ودر راه خدا تلاش نموده، و او را خالصانه بندگي كردي، تا آنگاه كه مرگت فرا رسيد، پس خداوند تو را پاداش دهد، برتر از هر پاداشي كه پيامبري را از امتش داده است، خداوندا بر محمد و خاندانش درود فرست برتر از درودي كه بر ابراهيم و خاندانش فرستادي، تو ستوده و بزرگواري.
دعاؤه في زيارة الكاظم و في المواضع كلها
اشاره
عن علي بن حسان قال: سئل الرضا (عليه السلام) عن اتيان قبر ابي الحسن موسي (عليه السلام)؟ قال: صلوا في المساجد حوله ويجزئ في المواضع كلها ان تقول: السلام علي اولياء الله واصفيائه، السلام علي امناء الله واحبائه، السلام علي انصار الله وخلفائه، السلام علي محال معرفة الله، السلام علي مساكن ذكرالله، السلام علي مظهري امرالله ونهيه. السلام علي الدعاة الي الله، السلام علي المستقرين في مرضاة الله السلام علي الممحصين في طاعة الله، السلام علي الادلاء علي الله. السلام علي الذين من والاهم فقد والي الله، ومن عاداهم فقد عادي الله، ومن عرفهم فقد عرف الله، ومن جهلهم فقد جهل الله، ومن اعتصم بهم فقد اعتصم بالله، ومن تخلي منهم فقد تخلي من الله. اشهدالله اني سلم لمن سالمكم، حرب لمن حاربكم، مؤمن بسركم وعلانيتكم، مفوض في ذلك كله اليكم، لعن الله عدو ال محمد، من الجن والانس، من الاولين والاخرين، وابرء الي الله منهم، وصلي الله علي محمد واله الطاهرين.
هذا يجزئ في الزيارات كلها، وتكثر من الصلاة علي محمد وآل محمد، وتسمي واحدا واحدا بأسمائهم وتبرء من اعدائهم، وتخير ما شئت من الدعاء لنفسك وللمؤمنين والمؤمنات.
دعاي آن حضرت در زيارت امام كاظم و سائر ائمه
از علي بن حسان روايت شده كه گفت: از امام رضا (عليه السلام) از زيارت قبر امام كاظم (عليه السلام) سؤال كردم، فرمود: در مساجد اطراف آن حضرت نماز بگذاريد، ودر تمامي مواضع ميتوان چنين زيارت نمود:
سلام بر اولياء الهي و برگزيدگانش، سلام بر امينان الهي و دوستانش، سلام بر ياران الهي و جانشينانش، سلام بر جايگاه هاي معرفت الهي، سلام بر مكانهاي ذكر الهي، سلام بر ظاهر سازان امر ونهي الهي. سلام بر خوانندگان بسوي خدا، سلام بر باقي ماندگان در رضايت خدا، سلام بر آزموده شدگان در طاعت خدا، سلام بر رهنمايان بسوي خدا. سلام بر كساني كه هر كه آنان را دوست بدارد خداوند را دوست داشته، و هر كه با آنان دشمني كند با خدا دشمني نموده، و هر كه ايشان را بشناسد خداوند را شناخته است، و هر كه نسبت به ايشان جاهل باشد خداوند را نشناخته است، و هر كه به آنان چنگ زند به خداوند چنگ زده است، و هر كه از آنان جدا باشد از خداوند كناره گرفته است. خداوند را گواه ميگيرم كه من دوست دوستان شما ودشمن دشمنان شما ميباشم، به آشكار و نهان تان مؤمن، وهمه اين امور را به شما واگذار ميكنم، خداوند دشمن خاندان پيامبر از جن وانس از اولين و آخرين را از رحمت خود دور دارد، و از ايشان نزد خدا بيزاري ميجويم، و درود خدا بر محمد و خاندان پاكش باد.
اين در تمام زيارات مجزي ميباشد وبر محمد و خاندانش بسيار درود فرست ويك بيك آنان را نام ببر، واز دشمنانشان بيزاري بجو، وبراي خود و زنان و مردان مؤمن هر دعائي را كه ميخواهي انتخاب كن.
دعاؤه في زيارة اخته فاطمة بنت موسي بن جعفر
اشاره
عن سعد عن الرضا (عليه السلام) قال: يا سعد عندكم لنا قبر؟ قلت: جعلت فداك قبر فاطمة بنت موسي (عليه السلام)، قال: نعم من زارها عارفا بحقها فله الجنة، فاذا اتيت القبر فقم عند رأسها مستقبل القبلة وكبر اربعا وثلاثين تكبيرة، وسبح ثلاثا وثلاثين تسبيحة، واحمد الله ثلاثا وثلاثين تحميدة، ثم قل: السلام علي ادم صفوة الله، السلام علي نوح نبي الله، السلام علي ابراهيم خليل الله، السلام علي موسي كليم الله، السلام علي عيسي روح الله، السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا خير خلق الله، السلام عليك يا صفي الله، السلام عليك يا محمد بن عبد الله خاتم النبيين.
السلام عليك يا أمير المؤمنين علي بن ابي طالب وصي رسول الله، السلام عليك يا فاطمة سيدة نساء العالمين، السلام عليكما يا سبطي نبي الرحمة، وسيدي شباب اهل الجنة. السلام عليك يا علي بن الحسين سيد العابدين، وقرة عين الناظرين، السلام عليك يا محمد بن علي باقر العلم بعد النبي. السلام عليك يا جعفر بن محمد الصادق البار الامين، السلام عليك يا موسي بن جعفر الطاهر الطهر، السلام عليك يا علي بن موسي الرضا المرتضي، السلام عليك يا محمد بن علي التقي، السلام عليك يا علي بن محمد النقي الناصح الامين. السلام عليك يا حسن بن علي، السلام علي الوصي من بعده، اللهم صل علي نورك وسراجك، وولي وليك، ووصي وصيك، وحجتك علي خلقك. السلام عليك يا بنت رسول الله، السلام عليك يا بنت فاطمة وخديجة، السلام عليك يابنت أمير المؤمنين، السلام عليك يا بنت الحسن والحسين، السلام عليك يا بنت ولي الله، السلام عليك يا اخت ولي الله، السلام عليك يا عمة ولي الله، السلام عليك يا بنت موسي بن جعفر ورحمة الله وبركاته. السلام عليك عرف الله بيننا وبينكم في الجنة، وحشرنا في زمرتكم، واوردنا حوض نبيكم، وسقانا بكأس جدكم من يد علي بن ابي طالب صلوات الله عليكم. اسال الله ان يرينا فيكم السرور والفرج، وان يجمعنا واياكم في زمرة جدكم محمد صلي الله عليه واله، وان لايسلبنا معرفتكم، انه ولي قدير. اتقرب الي الله بحبكم، والبراءة من اعدائكم، والتسليم الي الله، راضيا به، غير منكر ولامستكبر، وعلي يقين ما اتي به محمد، وبه راض، نطلب بذلك وجهك يا سيدي، اللهم ورضاك والدار الاخرة، يا فاطمة اشفعي لي في الجنة، فان لك عندالله شأنأ من الشأن.
اللهم اني اسألك ان تختم لي بالسعادة، فلاتسلب مني ما انا فيه، ولاحول ولاقوة الا بالله العلي العظيم. اللهم استجب لنا، وتقبله بكرمك وعزتك، وبرحمتك وعافيتك، وصلي الله علي محمد واله اجمعين وسلم تسليما، يا ارحم الراحمين.
دعاي آن حضرت در زيارت خواهرش حضرت معصومه
سعد بن عبد الله از آن حضرت نقل ميكند كه فرمود: اي سعد آيا نزد شما خاندان قبري هست؟ گفتم: فدايت شوم قبر فاطمه دختر امام كاظم (عليه السلام) ميباشد، فرمود: آري، هر كه او را در حاليكه حقش را بشناسد زيارت كند بهشت براي او است، آنگاه كه به قبر رسيدي بالاي سر آن حضرت رو به قبله بايست و 34 مرتبه الله اكبر، و 33 مرتبه سبحان الله، و 33 مرتبه الحمد لله گفته، سپس بگو: سلام بر آدم برگزيده خدا، سلام بر نوح پيامبر خدا، سلام بر ابراهيم دوست خدا، سلام بر موسي هم صحبت خدا، سلام بر عيسي روح خدا، سلام بر تو اي فرستاده خدا، سلام بر تو اي بهترين خلق خدا، سلام بر تو اي برگزيده خدا، سلام بر تو اي محمد بن عبد الله پايان بخش پيامبران.
سلام بر تو اي أمير المؤمنين علي بن ابي طالب وصي پيامبر خدا، سلام بر تو اي فاطمه برترين زن جهانيان، سلام بر شما اي دو فرزند پيامبر رحمت، و دو آقاي جوانان اهل بهشت. سلام بر تو اي علي بن حسين، آقاي عبادت كنندگان ونور چشم بينندگان، سلام بر تو اي محمد بن علي، شكافنده علم بعد از پيامبر. سلام بن تو اي جعفر بن محمد راستگوي نيكو كار امين، سلام بر تو اي موسي بن جعفر پاك و پاكيزه، سلام بر تو اي علي بن موسي خشنود، سلام بر تو اي محمد بن علي پرهيزكار، سلام بر تو اي علي بن محمد پاكيزه خيرخواه امين. سلام بر تو اي حسن بن علي، سلام بر وصي بعد از او، پروردگارا بر نورت و چراغ پر فروغت و ولي وليت جانشين جانشينانت وحجت بر خلقت درود فرست. سلام بر تو اي دختر فرستاده خدا، سلام بر تو اي دختر فاطمه و خديجه، سلام بر تو اي دختر امير المؤمنين، سلام بر تو اي دختر حسن و حسين، سلام بر تو اي دختر ولي خدا، سلام بر تو اي خواهر ولي خدا، سلام بر تو اي عمه ولي خدا، سلام بر تو اي دختر موسي بن جعفر و رحمت و بركات الهي بر تو. سلام بر تو، خداوند بين ما وشما در بهشت شناسائي بر قرار كند، و ما را در زمره شما محشور كرده، وبر حوض پيامبرتان وارد سازد، وبه كاسه جد شما بدست علي بن ابي طالب - كه درود خدا بر تمامي شما خاندان باد - سيراب گرداند. از خدا ميخواهم كه سرور و گشايش در شما را به ما بنماياند، وما و شما را در گروه جد شما محمد - كه درود الهي بر او باد - گرد آورد، ومعرفت وشناخت شما را از ما سلب ننمايد. به خدا نزديكي ميجويم با محبت شما و بيزاري از دشمنانتان، و تسليم شدن در برابرش، وخشنودي از آن بدون انكار و تكبر، و با يقين به آنچه محمد آنرا آورده است، وبدان راضي و خشنودم وبدان تنها تو را خواستار ميباشم، و خدايا رضايت وخشنودي تو را و خانه آخرت را ميجوئيم، اي فاطمه در بهشت شفاعت مرا بنما، بدرستي كه تو در پيشگاه الهي شأن و منزلت بسياري داري.
خداوندا از تو ميخواهم كه عاقبت مرا به سعادت خاتمه بخشي، وآنچه دارم را از من سلب ننمايي، و نيرو و تواني جز با اراده خداوند برتر و والاتر تحقق نميپذيرد. پروردگارا! به كرم و عزت و رحمت وعافيت دعاي مان را اجابت وآن را قبول فرما، و درود وسلام خداوند بر محمد و تمامي خاندان او باد، اي مهربانترين مهربانان.
دعاؤه عند ادارة تربة الحسين
اشاره
روي عن الرضا (عليه السلام) انه قال: من ادار الطين من التربة فقال: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اكبر. مع كل حبة منها كتب الله له بها ستة آلاف حسنة، ومحاعنه ستة آلاف سيئة، ورفع له ستة آلاف درجة، واثبت له من الشفاعة مثلها.
دعاي آن حضرت هنگام چرخاندن تسبيحي كه از تربت امام حسين
است از آن حضرت نقل است: هر كه تسبيحي كه از تربت امام حسين (عليه السلام) درست شده را بچرخاند و بگويد: منزه است خداوند وسپاس مخصوص او است، و معبودي جز او نميباشد وخداوند برتر از توصيف است. با هر قطعه اي از تسبيح خداوند شش هزار نيكي براي او نوشته و شش هزار گناه را محو ميكند، و شش هزار درجه مقامش بالاتر رفته، و همين مقدار شفاعت را نصيب او مينمايد.
مناظرات آن حضرت علیه السلام
اشاره
در فضيلت امام و صفات او
در برتري خاندان پيامبر بر سائر امت
در عدم شايستگي غاصبان خلافت ائمه (عليهم السلام)
[صفحه 246]
مناظرته في فضل الامام و صفاته
اشاره
عن عبد العزيز بن مسلم قال: كنا مع الرضا (عليه السلام) بمرو، فاجتمعنا في الجامع يوم الجمعة في بدء مقدمنا، فاداروا امر الامامة و ذكروا كثرة اختلاف الناس فيها، فدخلت علي سيدي (عليه السلام) فاعلمته خوض الناس فيه، فتبسم (عليه السلام) ثم قال: يا عبد العزيز! جهل القوم وخدعوا عن ارائهم، ان الله عز وجل لم يقبض نبيه صلي الله عليه واله حتي أكمل له الدين، وانزل عليه القران، فيه تبيان كل شئ، بين فيه الحلال والحرام والحدود والاحكام، وجميع ما يحتاج اليه الناس كملا، فقال عز وجل: " ما فرطنا في الكتاب من شئ " [34] وأنزل في حجة الوداع، وهي اخر عمره صلي الله پعليه واله: " اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا " [35]، وأمر الامامة من تمام الدين، ولم يمض صلي الله عليه واله حتي بين لامته معالم دينهم، وأوضح لهم سبيلهم، وتركهم علي قصد سبيل الحق. وأقام لهم عليا عليه السلام علما واماما، وما ترك لهم شيئا يحتاج اليه الامة الا بينه، فمن زعم أن الله عز و جل لم يكمل دينه، فقد رد كتاب الله، ومن رد كتاب الله فهو كافر به. هل يعرفون قدر الامامة ومحلها من الامة فيجوز فيها اختيارهم؟! ان الامامة أجل قدرا وأعظم شأنا، وأعلا مكانا، وأمنع جانبا، وأبعد غورا، من أن يبلغها الناس بعقولهم، أو ينالوها بارائهم، أو يقيموا اماما باختيارهم. ان الامامة خص الله عز وجل بها ابراهيم الخليل بعد النبوة والخلة مرتبة ثالثة، وفضيلة شرفه بها وأشاد بها ذكره، فقال: " اني جاعلك للناس اماما " [36]، فقال الخليل عليه السلام سرورا بها: " ومن ذريتي "، قال الله تبارك و تعالي: " لا ينال عهدي الظالمين " [37]، فأبطلت هذه الاية امامة كل ظالم الي يوم القيامة، وصارت في الصفوة. ثم أكرمه الله تعالي، بان جعلها في ذريته، أهل الصفوة والطهارة، فقال: " ووهبنا له اسحاق ويعقوب نافلة وكلا جعلنا صالحين وجعلناهم أئمة يهدون بأمرنا و أوحينا اليهم فعل الخيرات واقام الصلاة وايتاء الزكاة و كانوا لنا عابدين " [38] فلم تزل في ذريته، يرثها بعض عن بعض، قرنا فقرنا، حتي ورثها الله تعالي النبي صلي الله عليه واله، فقال جل وتعالي: " ان أولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه وهذا النبي والذين امنوا والله ولي المؤمنين " [39]، فكانت له خاصة.
فقلدها صلي الله عليه واله عليا عليه السلام بامر الله تعالي علي رسم ما فرض الله، فصارت في ذريته الاصفياء، الذين اتاهم الله العلم والايمان، بقوله تعالي: " وقال الذين اوتوا العلم والايمان لقد لبثتم في كتاب الله الي يوم البعث " [40]، فهي في ولد علي عليه السلام خاصة الي يوم القيامة، اذ لا نبي بعد محمد صلي الله عليه واله، فمن أين يختار هؤلاء الجهال!؟ ان الامامة هي منزلة الانبياء، وارث الاوصياء، ان الامامة خلافة الله وخلافة الرسول صلي الله عليه واله، و مقام أمير المؤمنين عليه السلام، وميراث الحسن و الحسين عليهما السلام. ان الامامة زمام الدين، ونظام المسلمين، وصلاح الدنيا وعز المؤمنين، ان الامامة اس الاسلام النامي و فرعه السامي، بالامام تمام الصلاة والزكاة والصيام و الحج والجهاد وتوفير الفئ والصدقات، وامضاء الحدود والاحكام،ومنع الثغور والاطراف.
الامام يحل حلال الله، ويحرم حرام الله، ويقيم حدود الله ويذب عن دين الله، ويدعو الي سبيل ربه، بالحكمة والموعظة الحسنة والحجة البالغة. الامام كالشمس الطالعة المجللة بنورها للعالم، وهي في الافق بحيث لا تنالها الايدي والابصار، الامام البدر المنير، والسراج الزاهر، والنور الساطع، والنجم الهادي في غياهب الدجي، وأجواز البلدان والقفار ولجج البحار. الامام الماء العذب علي الظماء، والدال علي الهدي، والمنجي من الردي، الامام النار علي اليفاع، الحار لمن اصطلي به، والدليل في المهالك، من فارقه فهالك. الامام السحاب الماطر، والغيث الهاطل، والشمس المضيئة، والسماء الظليلة، والارض البسيطة، والعين الغزيرة، والغدير والروضة. الامام الانيس الرفيق، والوالد الشفيق، والاخ الشقيق، والام البرة بالولد الصغير، ومفزع العباد في الداهية الناد. الامام أمين الله في خلقه، وحجته علي عباده، و خليفته في بلا ده والداعي الي الله والذاب عن حرم الله، الامام المطهر من الذنوب، والمبرا عن العيوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، نظام الدين، وعز المسلمين، وغيظ المنافقين، وبوار الكافرين. الامام واحد دهره، لا يدانيه أحد، ولا يعادله عالم، و لا يوجد منه بدل، ولا له مثل ولا نظير، مخصوص بالفضل كله، من غير طلب منه له ولا اكتساب، بل اختصاص من المفضل الوهاب. فمن ذا الذي يبلغ معرفة الامام، أو يمكنه اختياره، هيهات هيهات، ضلت العقول، وتاهت الحلوم، وحارت الالباب، وحسرت العيون، وتصاغرت العظماء، وتحيرت الحكماء، وتقاصرت الحلماء، وحصرت الخطباء، وجهلت الالباء، وكلت الشعراء، وعجزت الادباء، وعييت البلغاء، عن وصف شأن من شأنه، أو فضيلة من فضائله، وأقرت بالعجز والتقصير. وكيف يوصف بكله، أو ينعت بكنهه، أو يفهم شئ من أمره، أو يوجد من يقوم مقامه ويغني غناه، لا، كيف و أني؟ وهو بحيث النجم من يد المتناولين ووصف الواصفين، فأين الاختيار من هذا، وأين العقول عن هذا، و أين يوجد مثل هذا؟! أتظنون أن ذلك يوجد في غير ال الرسول محمد صلي الله عليه واله، كذبتهم والله أنفسهم ومنتهم الاباطيل، فارتقوا مرتقا صعبا دحضا، تزل عنه الي الحضيض أقدامهم، راموا اقامة الامام بعقول حائرة بائرة ناقصة، واراء مضلة، فلم يزدادوا منه الا بعدا، قاتلهم الله اني يؤفكون. ولقد راموا صعبا، وقالوا افكا، وضلوا ضلالا بعيدا، ووقعوا في الحيرة، اذ تركوا الامام عن بصيرة " وزين لهم الشيطان أعمالهم، فصدهم عن السبيل وكانوا مستبصرين " [41] رغبوا عن اختيار الله واختيار رسول الله صلي الله عليه واله وأهل بيته الي اختيارهم، والقران يناديهم: " و ربك يخلق مايشاء ويختار ما كان لهم الخيرة سبحان الله وتعالي عما يشركون " [42]، وقال عز وجل: " ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله ورسوله امراان يكون لهم الخيرة من امرهم - الاية " [43] وقال: " ما لكم كيف تحكمون أم لكم كتاب فيه تدرسون ان لكم فيه لما تخيرون أم لكم أيمان علينا بالغة الي يوم القيامة ان لكم لما تحكمون سلهم أيهم بذلك زعيم ام لهم شركاء فلياتوا بشركائهم ان كانوا صادقين " [44] وقال عز وجل: " أ فلا يتدبرون القران أم علي قلوب أقفالها " [45]، أم " طبع الله علي قلوبهم فهم لا يفقهون " [46]، أم " قالوا سمعنا وهم لايسمعون ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لايعقلون ولو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم ولو أسمعهم لتولوا وهم معرضون " [47]، أم " قالوا سمعنا وعصينا " [48] بل هو " فضل الله يؤتيه من يشاء والله ذوالفضل العظيم " [49] فكيف لهم باختيار الامام؟! والامام عالم لايجهل، و راع لاينكل، معدن القدس والطهارة والنسك والزهادة و العلم والعبادة، مخصوص بدعوة الرسول صلي الله عليه و اله، ونسل المطهرة البتول. لا مغمز فيه في نسب، ولا يدانيه ذو حسب، في البيت من قريش، وبالذروة من هاشم، والعترة من الرسول صلي الله عليه واله، والرضا من الله عز وجل، شرف الاشراف، والفرع من عبد مناف، نامي العلم، كامل الحلم، مضطلع بالامامة، عالم بالسياسة، مفروض الطاعة، قائم بأمرالله عز وجل، ناصح لعباد الله، حافظ لدين الله. ان الانبياء والائمة صلوات الله عليهم يوفقهم الله و يؤتيهم من مخزون علمه وحكمه ما لايؤتيه غيرهم، فيكون علمهم فوق علم أهل الزمان في قوله تعالي: " أ فمن يهدي الي الحق أحق أن يتبع أمن لايهدي الا ان يهدي، فما لكم كيف تحكمون " [50]، وقوله تبارك وتعالي: " ومن يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا " [51] وقوله في طالوت: " ان الله اصطفاه عليكم وزاده بسطة في العلم والجسم والله يؤتي ملكه من يشاء والله واسع عليم " [52]، وقال لنبيه صلي الله عليه واله: " أنزل عليك الكتاب والحكمة وعلمك ما لم تكن تعلم وكان فضل الله عليك عظيما " [53] وقال في الائمة من أهل بيت نبيه وعترته وذريته صلوات الله عليهم: " أم يحسدون الناس علي ما اتاهم الله من فضله، فقد اتينا ال ابراهيم الكتاب والحكمة واتيناهم ملكا عظيما فمنهم من امن به ومنهم من صد عنه وكفي بجهنم سعيرا " [54] وان العبد اذا اختاره الله عز وجل لامور عباده، شرح صدره لذلك، وأودع قلبه ينابيع الحكمة، وألهمه العلم الهاما، فلم يعي بعده بجواب، ولايحير فيه عن الصواب. فهو معصوم مؤيد موفق مسدد، قد أمن من الخطايا و الزلل والعثار، يخصه الله بذلك ليكون حجته البالغة علي عباده وشاهده علي خلقه، وذلك فضل الله يؤتيه من يشاء والله ذو الفضل العظيم، فهل يقدرون علي مثل هذا فيختارونه؟ أو يكون مختارهم بهذه الصفة فيقدمونه؟ تعدوا - وبيت الله - الحق، ونبذوا كتاب الله وراء ظهورهم كأنهم لايعلمون، وفي كتاب الله الهدي والشفاء، فنبذوه واتبعوا أهواءهم، فذمهم الله ومقتهم وأتعسهم. فقال جل وتعالي: " ومن أضل ممن اتبع هواه بغير هدي من الله ان الله لايهدي القوم الظالمين " [55]، وقال: " فتعسا لهم وأضل أعمالهم " [56]، وقال: " كبر مقتا عند الله و عند الذين امنوا كذلك يطبع الله علي كل قلب متكبر جبار " [57]، وصلي الله علي النبي محمد واله وسلم تسليما كثيرا.
مناظره آن حضرت در فضيلت امام و صفات او
عبد العزيز بن مسلم گويد: همراه امام رضا (عليه السلام) در شهر مرو بوديم، در آغاز ورودمان به شهر بود كه در يك روز جمعه در مسجد جامع آن شهر گرد هم جمع شده بوديم، و موضوع امامت را مورد بحث قرار داده و اختلاف بسيار مردم را در اين زمينه بازگو ميكرديم، نزد امام رسيده و گفتگوي مردم در اين زمينه را به ايشان عرضه داشتم،، آن حضرت لبخندي زد وفرمود: اي عبد العزيز اين مردم نفهميده واز آراء صحيح خود فريب خورده و غافل گشتند، خداي بزرگ پيامبر خويش را نزد خود فرا نخواند تا دين را برايش كامل كرد، وقرآن را بر او نازل فرمود، كه بيان هر چيز در او است، حلال وحرام و حدود واحكام وتمام نيازمنديهاي مردم را در قرآن بيان كرده وفرمود: " چيزي را در اين كتاب فروگذار نكرديم ". ودر حجة الوداع كه سال آخر عمر پيامبر بود اين آيه را نازل فرمود: " امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم ودين اسلام را براي شما پسنديدم "، و موضوع امامت از كمال دين است، وپيامبر از دنيا رحلت نكرد تا آن كه نشانه هاي دين را براي امتش بيان كرد وراه ايشان را روشن ساخت، وآنها را به راه حق راهنمائي نمود. وعلي (عليه السلام) را به عنوان پيشوا وامام منصوب كرد، وهمه احتياجات امت را بيان كرد، هر كه گمان كند خداي بزرگ دينش را كامل نكرده قرآن را رد نموده، وهر كه قرآن را رد كند به آن كافر گرديده است. آيا مقام و منزلت امامت را در ميان امت ميدانند، تا بتوانند او را خود انتخاب نمايند، همانا امامت ارزشش والاتر، و شأنش برتر، ومنزلتش عاليتر، و مكانش منيع تر، و ژرفايش عميق تر از آنست كه مردم با عقل خود به آن رسند، يا به آرائشان آن را دريابند، ويا به انتخاب خود امامي را منصوب كنند. امامت مقامي است كه خداوند عزوجل بعد از رتبه نبوت و خلت، در مرتبه سوم ابراهيم خليل را به آن اختصاص داد وبه آن فضيلت برتريش داد، و نامش را بلند و استوار نمود وفرمود: " همانا من ترا امام مردم گردانيدم "، ابراهيم خليل از نهايت شاديش به آن مقام عرض كرد: " از فرزندان من هم "، خداي تبارك وتعالي فرمود: " پيمان من به ستمكاران نميرسد "، پس اين آيه امامت را براي ستمگران تا روز قيامت باطل ساخت وبه برگزيدگان اختصاص داد. سپس خداي تعالي ابراهيم را شرافت بخشيد، و امامت را در فرزندان برگزيده و پاكش قرار داد وفرمود: " و اسحاق و يعقوب را به عنوان اضافه به او بخشيديم وهمه را شايسته نموديم و ايشان را امام و پيشوا قرار داديم، تا به فرمان ما رهبري كنند و انجام كارهاي نيك و گزاردن نماز و دادن زكات را به ايشان وحي نموديم، و ايشان عبادت ما را ميكردند ". پس امامت هميشه در دورانهاي متوالي در فرزندان او بود واز يكديگر به ارث ميبردند، تا خداي تعالي آن را به پيامبر ما به ارث داد و خود او فرمود: " همانا سزاوارترين مردم به ابراهيم پيروان او واين پيامبر و انسانهاي مؤمن ميباشند وخدا سرپرست مؤمنان ميباشد "، پس امامت مخصوص آن حضرت گشت.
آنگاه او به فرمان خداي تعالي وطبق آنچه خدا واجب ساخته بود آنرا به عهده علي (عليه السلام) گذارد، وسپس در ميان فرزندان برگزيده اش، كه خداوند به آنان علم و ايمان داد، جاري گشت، وخداوند ميفرمايد: " آناني كه علم و ايمان به ايشان داده شد گويند: در كتاب خدا تا روز رستاخيز به سر برده ايد "، پس امامت تا روز قيامت تنها در ميان فرزندان علي (عليه السلام) ميباشد، زيرا پس از حضرت محمد (صلي الله عليه وآله) پيامبري نيست، اين نادانان از كجا وبه چه دليل براي خود امام انتخاب ميكنند. همانا امامت مقام پيامبران و ميراث اوصياء است، امامت خلافت و جانشيني خدا و رسول او، و مقام أمير المؤمنين (عليه السلام)، و ميراث حسن و حسين (عليهما السلام) است. همانا امامت زمام دين و مايه تحكيم نظام مسلمين، و صلاح دنيا و عزت مؤمنين است، همانا امامت ريشه اسلام بالنده و شاخه بلند آن است، كامل شدن نماز و زكات و روزه وحج و جهاد، و ازدياد غنائم و صدقات، و اجراء حدود واحكام، و نگاهداري مرزها بوسيله امامت انجام ميگيرد.
امام حلال خدا را حلال وحرام خدا را حرام ميكند، حدود خدا را برپا نموده واز دين او دفاع مينمايد، با حكمت و اندرز وحجت رسا مردم را به راه پروردگار دعوت ميكند. امام همچون خورشيد پرتو افكن است كه نورش عالم را فرا گيرد و در افق والائي قرار دارد، به گونه اي كه دستها و ديدگان بدان دست نيابند، امام ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان، و ستاره اي راهنما در شدت تاريكي، و رهگذر شهرها و كويرها و گرداب درياها است. امام آب گواراي زمان تشنگي، و راهبر به سوي هدايت، و نجات بخش از هلاكت است، امام شعله پرتو افكن روي بلندي براي رهنمائي گمشدگان است، وسيله گرما بخشي سرما زدگان و رهنماي هلاكت يافتگان است، هر كه از او جدا شود هلاك ميگردد. امام ابري است بارنده، باراني است شتابنده، خورشيدي است فروزنده، سقفي است سايه دهنده، زميني است گسترده، چشمه اي است جوشنده، و بركه و گلستان است. امام همدم و رفيق، پدري مهربان، برادري ياور، مادري دلسوز به كودك خود، پناه بندگان خدا در گرفتاري سخت است. امام امين خدا در ميان خلقش، وحجت او بر بندگانش، و خليفه او در بلادش، و دعوت كننده به سوي او، و دفاع كننده از حقوق او است، امام از گناهان پاك واز عيبها بر كنار است، به دانش اختصاص يافته وبه خويشتن داري نمايان گرديده است، موجب تحكيم دين و عزت مسلمان و خشم منافقان و هلاك كافران است. امام يگانه زمان خود ميباشد، كسي به پايه او نرسيده و دانائي با او برابري نكند، جايگزين ندارد، همانند و همتا براي او نيست، به تمام فضائل اختصاص يافته، بي آن كه خود به دنبال آن رفته وآن را بدست آورده باشد، بلكه امتيازي است كه خداوند به فضل وبخشش خود به او عنايت فرموده است. كيست كه توان شناسائي امام يا انتخاب امام را داشته باشد؟ هيهات، در اينجا خرد ها گم گشته، خويشتن داري ها بيراهه رفته، و عقل ها سرگردان شده، و ديدهها بي نور گرديده، وبزرگان كوچك شده، و حكيمان متحير، و خردمندان كوتاه نظر، و خطيبان درمانده، و انديشمندان نادان، و شعرا وامانده، و ادبا ناتوان، و سخن دانان درمانده اند، از اين كه بتوانند يكي از شؤون وفضائل امام را توصيف نمايد، و همگي به عجز و ناتواني اعتراف دارند. چگونه ممكن است تمام اوصاف وحقيقت وجودي او را بيان كرد، يا مطلبي از امر امامت را فهميد، و جانشيني كه كار او را انجام دهد برايش پيدا كرد، ممكن نيست، چگونه واز كجا؟ او همچون ستارگان آسمان از دست يابي افراد و توصيف توصيف كنندگان اوج گرفته است، او كجا و انتخاب بشر كجا، او كجا وخرد بشر كجا، او كجا و همانندي براي او از كجا؟ آيا ميپندارند كه امام در غير خاندان پيامبر خدا يافت شود! به خدا كه وجدانشان به ايشان دروغ گفته و آرزوي بيهوده در سر ميپرورانند، به گردنه بلند و لغزنده اي كه به پائين ميلغزند بالا رفته، ومي خواهند كه با عقلي گم گشته و ناقص خود، وبا آراء گمراه كننده خويش امام را نصب كنند، و جز دوري از حق بهره نبردند، خداوند ايشان را بكشد. به كجا منحرف ميشوند، قصد انجام كار سختي را كرده و دروغي را ساخته و پرداخته نموده اند، وبه گمراهي دوري افتاده، ودر سرگرداني فرو رفته اند، كه با چشم بينا امام را ترك گفتند، " شيطان كردارشان را در نظر آنان آراست واز راه منحرف شان كرد با آن كه اهل بصيرت بودند ". از انتخاب خدا و انتخاب رسول او واهل بيتش روي گردان شده، و به انتخاب خود گرائيدند، در صورتيكه قرآن ندا ميكند: " پروردگارت هر چه خواهد بيافريند و انتخاب كند، اختيار بدست آنان نيست خدا از آنچه با او شريك قرار ميدهند منزه و والاست "، و باز خداي بزرگ ميفرمايد: " هيچ مرد وزن مؤمني حق ندارد، آنگاه كه خدا و پيامبرش فرماني را داد، اختيار كار خويش را داشته باشد ". و فرموده است: " شما را چه شده، چگونه قضاوت ميكنيد، مگر كتابي داريد كه آنرا ميخوانيد، تا هر چه خواهيد انتخاب كنيد در آن كتاب بيابيد، يا براي شما تا روز قيامت بر عهده ما پيمان هائي است كه هر چه قضاوت كنيد حق شماست، از آنان بپرس، كدامشان متعهد اين مطلب است، يا مگر شريكاني داريد، اگر راست ميگويند شريكان خويش را بياورند ". و باز خداي بزرگ فرموده است: " چرا در قرآن نميانديشند، يا مگر بر دلها قفل قرار دارد "، و فرموده است: " مگر خدا بر دلهاشان مهر نهاده كه نميفهمند "، يا " گفتند شنيديم ولي نميشنيدند، و همانا بدترين جانوران نزد خداوند مردمي هستند كه كر و لالند و تعقل و تدبر نميكنند، واگر خدا در آنان خيري را سراغ داشت به ايشان شنوائي ميداد، واگر شنوائي هم ميداشتند روي ميگرداندند "، ويا " گفتند شنيديم و نافرماني كرديم "، (امامت اكتسابي نيست) بلكه " فضلي است از جانب خداوند كه به هر كس بخواهد ميدهد وخداوند صاحب فضل بزرگي است ". پس چگونه ايشان قادرند امام را انتخاب كنند، در صورتيكه امام عالمي است كه ناداني ندارد، سرپرستي است كه روي نميگرداند، كانون قدس وپاكي و طاعت وزهد وعلم وعبادت است، دعوت پيامبر اختصاص به او داشته، از نژاد پاك فاطمه بتول است. در دودمانش جاي طعن و سرزنش نبوده، وهيچ دارنده نژاد شريفي به پايه او نرسد، از خاندان قريش و قبيله هاشم و عترت پيامبر بوده، و مورد خشنودي خداي عزوجل است، موجب شرافت اشراف و زاده عبد مناف است، علمش بالنده، حلمش كامل، در امامت قوي ودر سياست عالم است، اطاعتش واجب وقيام به امر الهي ميكند، خيرخواه بندگان خدا و نگهبان دين او است. خدا پيامبران و امامان را توفيق بخشيده واز خزانه علم وحكم خود آنچه به ديگران نداده به آنان داده است، از اين جهت علم آنان برتر از علم مردم زمانشان ميباشد، وخداي تعالي فرموده: " آيا كسي كه به راه حق هدايت ميكند شايسته تر است كه پيروي شود يا كسي كه هدايت نميكند جز آن كه هدايت شود، شما را چه شده، چگونه قضاوت ميكنيد ". و فرموده ديگر خداوند در باره طالوت: " خدا او را بر شما برگزيد و در علم و بدن به او برتري داد، وخداوند ملك خويش را به هر كه بخواهد ميدهد، وخدا بسيار بخشنده و داناست "، وبه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: " خدا بر تو كتاب وحكمت نازل كرد وآنچه را نميدانستي به تو تعليم داد، كرم خدا نسبت به تو بزرگ بود ". و نسبت به امامان از اهل بيت و خاندان و فرزندان پيامبر فرمود: " آيا مردم نسبت به آنچه خدا از كرم خويش به ايشان داده حسد ميبرند، بدرستي كه ما به خاندان ابراهيم كتاب وحكمت داديم وبه آنان ملك عظيمي عطا كرديم، كساني به آن گرويدند وكساني از آن روي گردانيدند و آتش جهنم بسيار برافروخته است ". آنگاه كه خداي بزرگ بنده اي را براي اصلاح امور بندگانش انتخاب كند، سينه اش را براي آن كار باز كند و چشمه هاي حكمت در دلش قرار دهد، وعلمي به او الهام كند كه از آن پس از پاسخي در نماند واز راه درست منحرف نشود. پس او معصوم است و تقويت شده، وبا توفيق استوار گشته، از هر گونه خطا و لغزش در امان است، خداوند او را به اين صفات امتياز بخشيده تا حجت رساي او بر بندگانش، و گواه بر مخلوقاتش باشد، واين بخشش و كرم خداست، به هر كه خواهد عطا كند وخدا داراي كرم بزرگي است، آيا مردم چنان قدرتي دارند كه بتوانند چنين كسي را انتخاب كنند، ويا ممكن است انتخاب شده آنها اينگونه باشد تا او را پيشوا سازند. به خانه خدا سوگند كه اين مردم از حق تجاوز كردند وكتاب خدا را پشت سر انداختند، گويا نميدانند، در صورتيكه هدايت و شفا در كتاب خداست، اينان كتاب خدا را رها كرده واز هوس خود پيروي نمودند، خداي بزرگ ايشان را نكوهش نمود ودشمن داشت و تباه شان ميكند. وخداوند ميفرمايد: " ستمگر تر از آن كه هوس خويش را بدون هدايت خدا پيروي كند نيست، خدا گروه ستمگران را هدايت نميكند "، و فرمود: " بر آنان هلاكت باد و اعمالشان نابود شود "، وفرمود: " بزرگ است در دشمني نزد خدا و نزد مؤمنان، خدا اينگونه بر هر دل گردن كش جباري مهر مينهد "، و درود وسلام فراوان خداوند بر پيامبر وبر خاندان پاكش باد.
مناظرته في الاصطفاء
اشاره
لما حضر علي بن موسي (عليهما السلام) مجلس المأمون، وقد اجتمع فيه جماعة من علماء اهل العراق وخراسان، فقال المأمون: اخبروني عن معني هذه الاية: " ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا [58] - الاية ". فقالت العلماء: أراد الله الامة كلها. فقال المأمون: ما تقول يا أباالحسن؟ فقال الرضا عليه السلام: لا أقول كما قالوا، ولكن أقول: أراد الله تبارك وتعالي بذلك العترة الطاهرة عليهم السلام. فقال المأمون: وكيف عني العترة دون الامة؟ فقال الرضا عليه السلام: لو أراد الامة لكانت بأجمعها في الجنة، لقول الله: " فمنهم ظالم لنفسه ومنهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير " [59]، ثم جعلهم كلهم في الجنة [60]، فقال عز وجل: " جنات عدن يدخلونها " [61]، فصارت الوراثة للعترة الطاهرة لا لغيرهم. ثم قال الرضا عليه السلام [62] هم الذين وصفهم الله في كتابه، فقال: " انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا " [63]، وهم الذين قال رسول الله صلي الله عليه واله: " اني مخلف فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي - أهل بيتي - لن يفترقا حتي يردا علي الحوض "، انظروا كيف تخلفوني فيهما، يا ايها الناس لاتعلموهم فانهم أعلم منكم. قالت العلماء: أخبرنا يا أباالحسن عن العترة، هم الال أو غير الال؟ فقال الرضا عليه السلام: هم الال. فقالت العلماء: فهذا رسول الله يؤثر عنه أنه قال: " امتي الي "، وهؤلاء أصحابه يقولون بالخبر المستفيض الذي لا يمكن دفعه: " ال محمد امته ". فقال الرضا عليه السلام: أخبروني هل تحرم الصدقة علي ال محمد؟ قالوا: نعم. قال عليه السلام: فتحرم علي الامة؟ قالوا: لا. قال عليه السلام: هذا فرق بين الال وبين الامة، ويحكم أين يذهب بكم، " أ صرفتم عن الذكر صفحا أم أنتم قوم مسرفون " [64]؟! أما علمتم أنما وقعت الرواية في الظاهر [65] علي المصطفين المهتدين دون سائرهم؟!
قالوا: من أين قلت يا أباالحسن؟ قال عليه السلام: من قول الله: " لقد أرسلنا نوحا و ابراهيم وجعلنا في ذريتهما النبوة والكتاب فمنهم مهتد و كثير منهم فاسقون " [66]، فصارت وراثة النبوة والكتاب في المهتدين دون الفاسقين، أما علمتم أن نوحا سأل ربه، " فقال رب ان ابني من أهلي وان وعدك الحق " [67] وذلك ان الله وعده أن ينجيه وأهله، فقال له ربه تبارك وتعالي: " انه ليس من أهلك انه عمل غير صالح فلا تسألن ما ليس لك به علم اني أعظك أن تكون من الجاهلين " [68] فقال المأمون: فهل فضل الله العترة علي سائر الناس [69]؟ فقال الرضا عليه السلام: ان الله العزيز الجبار فضل العترة [70] علي سائر الناس في محكم كتابه. قال المأمون: أين ذلك من كتاب الله؟ قال الرضا عليه السلام: في قوله تعالي: " ان الله اصطفي ادم ونوحا وال ابراهيم وال عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض " [71]، وقال الله في موضع اخر: " أم يحسدون الناس علي ما اتاهم الله من فضله فقد اتينا ال ابراهيم الكتاب والحكمة واتيناهم ملكا عظيما " [72] ثم رد المخاطبة في أثر هذا الي سائر المؤمنين فقال: " يا ايها الذين امنوا أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأولي الامر منكم " [73]، يعني الذين أورثهم الكتاب والحكمة و حسدوا عليهما بقوله: " أم يحسدون الناس علي ما اتاهم الله من فضله فقد اتينا ال ابراهيم الكتاب والحكمة و اتيناهم ملكا عظيما "، يعني الطاعة للمصطفين الطاهرين و الملك هاهنا الطاعة لهم.
قالت العلماء: هل فسر الله تعالي الاصطفاء في الكتاب؟ فقال الرضا عليه السلام: فسر الاصطفاء في الظاهر سوي الباطن في اثني عشر موضعا: فاول ذلك قول الله: " وأنذر عشيرتك الاقربين " [74] - و رهطك المخلصين - هكذا في قراءة ابي بن كعب، وهي ثابتة في مصحف عبد الله بن مسعود، فلما أمر عثمان زيد بن ثابت أن يجمع القران خنس هذه الاية، وهذه منزلة رفيعة وفضل عظيم وشرف عال، حين عني الله عز وجل بذلك الال، فهذه واحدة. والاية الثانية في الاصطفاء قول الله: " انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا " [75]، و هذا الفضل الذي لايجحده معاند، لانه فضل بين. والاية الثالثة، حين ميز الله الطاهرين من خلقه، أمر نبيه في اية الابتهال، فقال: " قل - يا محمد - تعالوا ندع أبناءنا وأبناءكم ونساءنا ونساءكم وأنفسنا وأنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين " [76]، فأبرز النبي صلي الله عليه واله عليا والحسن والحسين وفاطمة عليهم السلام، فقرن أنفسهم بنفسه، فهل تدرون ما معني قوله: " وأنفسنا وأنفسكم "؟ قالت العلماء: عني به نفسه. قال أبوالحسن عليه السلام: غلطتم، انما عني به عليا عليه السلام، ومما يدل علي ذلك، قول النبي صلي الله عليه واله حين قال: لينتهين بنو وليعة أو لابعثن اليهم رجلا كنفسي، يعني عليا عليه السلام [77] فهذه خصوصية لايتقدمها أحد، وفضل لايختلف فيه بشر، وشرف لايسبقه اليه خلق، اذ جعل نفس علي عليه السلام كنفسه، فهذه الثالثة. واما الرابعة: فاخراجه الناس من مسجده ما خلا العترة، حين تكلم الناس في ذلك، وتكلم العباس، فقال: يا رسول الله تركت عليا وأخرجتنا؟ فقال رسول الله صلي الله عليه واله: ما أنا تركته وأخرجتكم، ولكن الله تركه و أخرجكم. وفي هذا بيان قوله لعلي عليه السلام: أنت مني بمنزلة هارون من موسي. قالت العلماء: فأين هذا من القران؟ قال أبوالحسن عليه السلام: أوجدكم في ذلك قرانا أقرؤه عليكم، قالوا: هات. قال عليه السلام: قول الله عز وجل: " وأوحينا الي موسي وأخيه أن تبوءا لقومكما بمصر بيوتا واجعلوا بيوتكم قبلة " [78]، ففي هذه الاية منزلة هارون من موسي، و فيها أيضا منزلة علي عليه السلام من رسول الله صلي الله عليه واله. ومع هذا دليل ظاهر في قول رسول الله صلي الله عليه واله حين قال: ان هذا المسجد لا يحل لجنب ولا لحائض الا لمحمد وال محمد.
فقالت العلماء: هذا الشرح وهذا البيان لا يوجد الا عندكم معشر أهل بيت رسول الله صلي الله عليه واله. قال أبوالحسن عليه السلام: ومن ينكر لنا ذلك، و رسول الله صلي الله عليه واله يقول: أنا مدينة العلم و علي بابها، فمن أراد مدينة العلم [79] فليأتها من بابها، ففيما أوضحنا وشرحنا من الفضل والشرف والتقدمة و الاصطفاء والطهارة، ما لاينكره الا معاند، ولله عز وجل الحمد علي ذلك، فهذه الرابعة. وأما الخامسة: فقول الله عز وجل: " وات ذا القربي حقه " [80]، خصوصية خصهم الله العزيز الجبار بها، و اصطفاهم علي الامة. فلما نزلت هذه الاية علي رسول الله صلي الله عليه واله قال: ادعوا لي فاطمة، فدعوها له، فقال: يا فاطمة، قالت: لبيك يا رسول الله، فقال: ان فدك لم يوجف عليها بخيل ولا ركاب، وهي لي خاصة دون المسلمين، وقد جعلتها لك لما أمرني الله به، فخذيها لك ولولدك، فهذه الخامسة. وأما السادسة: فقول الله عز وجل: " قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي " [81]، فهذه خصوصية للنبي صلي الله عليه واله دون الانبياء، وخصوصية للال دون غيرهم. وذلك أن الله حكي عن الانبياء في ذكر نوح عليه السلام: " يا قوم لا أسألكم عليه مالا ان أجري الا علي الله وما أنا بطارد الذين امنوا انهم ملاقوا ربهم ولكني أريكم قوما تجهلون " [82]، وحكي عن هود عليه السلام قال: " … لا أسألكم عليه أجرا ان أجري الا علي الذي فطرني أفلا تعقلون " [83] وقال لنبيه صلي الله عليه واله: " قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي "، ولم يفرض الله مودتهم الا وقد علم أنهم لا يرتدون عن الدين أبدا، ولايرجعون الي ضلالة أبدا. واخري أن يكون الرجل وادا للرجل، فيكون بعض أهل بيته عدوا له، فلا يسلم قلب، فأحب الله أن لا يكون في قلب رسول الله صلي الله عليه واله علي المؤمنين شئ، اذ فرض عليهم مودة ذي القربي. فمن أخذ بها وأحب رسول الله صلي الله عليه واله و أحب أهل بيته عليهم السلام، لم يستطع رسول الله أن يبغضه، ومن تركها ولم يأخذ بها وأبغض أهل بيت نبيه صلي الله عليه واله، فعلي رسول الله صلي الله عليه واله أن يبغضه، لانه قد ترك فريضة من فرائض الله، وأي فضيلة وأي شرف يتقدم هذا. ولما أنزل الله هذه الاية علي نبيه صلي الله عليه و اله: " قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي "، قام رسول الله صلي الله عليه واله في أصحابه، فحمد الله و أثني عليه وقال: أيها الناس ان الله قد فرض عليكم فرضا فهل أنتم مؤدوه، فلم يجبه أحد، فقام فيهم يوما ثانيا، فقال مثل ذلك، فلم يجبه أحد. فقام فيهم يوم الثالث، فقال: أيها الناس ان الله قد فرض عليكم فرضا فهل أنتم مؤدوه، فلم يجبه أحد، فقال: أيها الناس انه ليس ذهبا ولا فضة ولا مأكولا ولا مشروبا، قالوا: فهات اذا، فتلا عليهم هذه الاية، فقالوا: أما هذا فنعم، فما وفي به أكثرهم. ثم قال أبوالحسن عليه السلام: حدثني أبي، عن جدي، عن ابائه، عن الحسين بن علي عليهم السلام قال: اجتمع المهاجرون والانصار الي رسول الله صلي الله عليه واله فقالوا: ان لك يا رسول الله مؤونة في نفقتك و فيمن يأتيك من الوفود، وهذه أموالنا مع دمائنا فاحكم فيها بارا مأجورا، أعط ما شئت وأمسك ما شئت، من غير حرج. فأنزل الله عز وجل عليه الروح الامين فقال: يا محمد " قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي "، لاتؤذوا قرابتي من بعدي، فخرجوا. فقال اناس منهم: ما حمل رسول الله علي ترك ما عرضنا عليه الا ليحثنا علي قرابته من بعده، ان هو الا شئ افتراه في مجلسه، وكان ذلك من قولهم عظيما. فأنزل الله هذه الاية: " أم يقولون افتريه قل ان افتريته فلاتملكون لي من الله شيئا هو أعلم بما تفيضون فيه كفي به شهيدا بيني وبينكم وهو الغفور الرحيم " [84]، فبعث اليهم النبي صلي الله عليه واله فقال: هل من حدث؟ فقالوا: اي والله يا رسول الله، لقد تكلم بعضنا كلاما عظيما فكرهناه، فتلا عليهم رسول الله فبكوا واشتد بكاؤهم. فأنزل الله تعالي: " وهو الذي يقبل التوبة عن عباده ويعفو عن السيئات ويعلم ما تفعلون " [85]، فهذه السادسة. وأما السابعة، فيقول الله: " ان الله وملائكته يصلون علي النبي يا أيها الذين امنوا صلوا عليه وسلموا تسليما " [86] وقد علم المعاندون منهم أنه لما نزلت هذه الاية قيل: يا رسول الله، قد عرفنا التسليم عليك فكيف الصلاة عليك؟ فقال: تقولون: اللهم صل علي محمد وال محمد كما صليت علي ابراهيم وال ابراهيم انك حميد مجيد، وهل بينكم معاشر الناس في هذا اختلاف؟ قالوا: لا. فقال المأمون: هذا ما لااختلاف فيه أصلا وعليه الاجماع، فهل عندك في الال شئ أوضح من هذا في القران؟ قال أبوالحسن عليه السلام: أخبروني عن قول الله: " يس والقران الحكيم انك لمن المرسلين علي صراط مستقيم " [87]، فمن عني بقوله: " يس "؟ قال العلماء: يس محمد، ليس فيه شك. قال أبوالحسن عليه السلام: أعطي الله محمدا وال محمد من ذلك فضلا لم يبلغ أحد كنه وصفه لمن عقله، و ذلك أن الله لم يسلم علي أحد الا علي الانبياء صلوات الله عليهم. فقال تبارك وتعالي: " سلام علي نوح في العالمين " [88]، وقال: " سلام علي ابراهيم " [89]، وقال: " سلام علي موسي و هارون " [90]، ولم يقل: سلام علي ال نوح، ولم يقل: سلام علي ال ابراهيم، ولا قال: سلام علي ال موسي وهارون، و قال عز وجل: " سلام علي ال يس " [91]، يعني ال محمد. فقال المأمون: لقد علمت أن في معدن النبوة شرح هذا وبيانه، فهذه السابعة. وأما الثامنة، فقول الله عز وجل: " واعلموا أنما غنمتم من شئ فأن لله خمسه وللرسول ولذي القربي " [92]، فقرن سهم ذي القربي مع سهمه وسهم رسوله صلي الله عليه واله.
فهذا فصل بين الال والامة، لان الله جعلهم في حيز و جعل الناس كلهم في حيز دون ذلك، ورضي لهم ما رضي لنفسه واصطفاهم فيه، وابتدأ بنفسه ثم ثني برسوله، ثم بذي القربي في كل ما كان من الفيئ والغنيمة وغير ذلك مما رضيه عزوجل لنفسه ورضيه لهم، فقال - وقوله الحق -: " واعلموا أنما غنمتم من شئ فأن لله خمسه و للرسول ولذي القربي "، فهذا توكيد مؤكد وأمر دائم لهم الي يوم القيامة في كتاب الله الناطق، الذي " لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حميد ". وأما قوله: " واليتامي والمساكين "، فان اليتيم اذا انقطع يتمه خرج من المغانم، ولم يكن له نصيب، وكذلك المسكين اذا انقطعت مسكنته لم يكن له نصيب في المغنم، ولا يحل له أخذه، وسهم ذي القربي الي يوم القيامة قائم فيهم للغني والفقير، لانه لا أحد أغني من الله ولا من رسوله صلي الله عليه واله، فجعل لنفسه منها سهما ولرسوله صلي الله عليه واله سهما، فما رضي لنفسه ولرسوله رضيه لهم.
وكذلك الفيئ ما رضيه لنفسه ولنبيه صلي الله عليه واله رضيه لذي القربي كما جاز لهم في الغنيمة، فبدأ بنفسه، ثم برسوله صلي الله عليه واله ثم بهم، وقرن سهمهم بسهم الله وسهم رسوله صلي الله عليه واله. وكذلك في الطاعة، قال عز وجل: " يا أيها الذين امنوا أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأولي الامر منكم " [93]، فبدأ بنفسه، ثم برسوله صلي الله عليه واله ثم بأهل بيته. وكذلك اية الولاية: " انما وليكم الله ورسوله و الذين امنوا " [94]، فجعل ولايتهم مع طاعة الرسول مقرونة بطاعته، كما جعل سهمه مع سهم الرسول مقرونا بأسهمهم في الغنيمة والفيئ، فتبارك الله ما أعظم نعمته علي أهل هذا البيت. فلما جاءت قصة الصدقة نزه نفسه عز ذكره ونزه رسوله صلي الله عليه واله ونزه أهل بيته عنها، فقال: " انما الصدقات للفقراء والمساكين والعاملين عليها والمؤلفة قلوبهم وفي الرقاب والغارمين وفي سبيل الله وابن السبيل فريضة من الله " [95] فهل تجد في شئ من ذلك أنه جعل لنفسه سهما، أو لرسوله صلي الله عليه واله أو لذي القربي، لانه لما نزههم عن الصدقة نزه نفسه ونزه رسوله ونزه أهل بيته، لا بل حرم عليهم، لان الصدقة محرمة علي محمد وأهل بيته، و هي أوساخ الناس لا تحل لهم، لانهم طهروا من كل دنس و وسخ، فلما طهرهم واصطفاهم رضي لهم ما رضي لنفسه و كره لهم ما كره لنفسه. وأما التاسعة، فنحن أهل الذكر الذين قال الله في محكم كتابه: " فاسألوا أهل الذكر ان كنتم لاتعلمون " [96] فقال العلماء [97] انما عني بذلك اليهود والنصاري. قال أبوالحسن عليه السلام: وهل يجوز ذلك، اذا يدعونا الي دينهم ويقولون: انه افضل من دين الاسلام.
فقال المأمون: فهل عندك في ذلك شرح يخالف ما قالوا يا أباالحسن؟ قال: نعم، الذكر رسول الله ونحن أهله، وذلك بين في كتاب الله بقوله في سورة الطلاق: " فاتقوا الله يا اولي الالباب الذين امنوا قد أنزل الله اليكم ذكرا رسولا يتلوا عليكم آيات الله مبينات "، فالذكر رسول الله ونحن أهله، فهذه التاسعة. وأما العاشرة، فقول الله عز وجل في اية التحريم: " حرمت عليكم أمهاتكم وبناتكم وأخواتكم - الي آخرها " [98]، أخبروني هل تصلح ابنتي أو ابنة ابني أو ما تناسل من صلبي لرسول الله أن يتزوجها لو كان حيا؟ قالوا: لا. قال عليه السلام: فأخبروني هل كانت ابنة أحدكم تصلح له أن يتزوجها؟ قالوا: بلي. قال: فقال عليه السلام: ففي هذا بيان أنا من اله و لستم من اله، ولو كنتم من اله لحرمت عليه بناتكم كما حرمت عليه بناتي، لانا من اله وأنتم من امته، فهذا فرق بين الال والامة، لان الال منه والامة اذا لم تكن الال فليست منه، فهذه العاشرة. وأما الحادية عشر، فقوله في سورة المؤمن، حكاية عن قول رجل: " وقال رجل مؤمن من ال فرعون يكتم ايمانه أتقتلون رجلا أن يقول ربي الله وقد جاءكم بالبينات من ربكم - الآية " [99]، وكان ابن خال فرعون، فنسبه الي فرعون بنسبه، ولم يضفه اليه بدينه. وكذلك خصصنا نحن، اذ كنا من ال رسول الله صلي الله عليه واله بولادتنا منه، وعممنا الناس بدينه، فهذا فرق ما بين الال والامة، فهذه الحادية عشر. وأما الثانية عشر، فقوله: " وأمر أهلك بالصلاة و اصطبر عليها " [100]، فخصنا بهذه الخصوصية، اذ أمرنا مع أمره، ثم خصنا دون الامة، فكان رسول الله صلي الله عليه واله يجيئ الي باب علي وفاطمة عليهما السلام بعد نزول هذه الاية تسعة أشهر، في كل يوم عند حضور كل صلاة خمس مرات، فيقول: الصلاة يرحمكم الله، وما أكرم الله أحدا من ذراري الانبياء بهذه الكرامة التي أكرمنا الله بها وخصنا من جميع أهل بيته. فهذا فرق ما بين الال والامة، والحمد لله رب العالمين، وصلي الله علي محمد نبيه.
مناظره آن حضرت در برتري خاندان پيامبر بر سائر امت
هنگامي كه امام رضا (عليه السلام) در مجلس مأمون، كه گروهي از علماء عراق و خراسان در آن گرد آمده بودند، حضور يافت، مأمون گفت: مرا از معني اين آيه آگاه كنيد: " آنگاه كتاب را به بندگان مان كه ايشان را برگزيديم به ارث داديم - تا آخر آيه. " دانشمنداني كه در مجلس حاضر بودند گفتند: مراد خداوند تمامي امت است. مأمون گفت: اي ابو الحسن چه ميگوئي؟ امام فرمود: گفتار آنان را تصديق نميكنم، بلكه ميگويم: مراد خداوند خاندان پيامبر است. مأمون گفت: چرا مراد تمامي امت نبوده وتنها خاندان پيامبر مراد باشند؟ امام فرمود: اگر تمامي امت مراد بودند، بايد تمامي ايشان در بهشت باشند، زيرا خداوند ميفرمايد: " پس گروهي از ايشان به خود ستم نمودند، و گروهي ميانه رو هستند، و بعضي با توفيق خداوند در خيرات پيشي ميگيرند، واين فضل وبهره بزرگي است "، آنگاه تمامي ايشان را از اهل بهشت به شمار آورد وفرمود: " بهشتهاي جاودانه كه در آن داخل ميشوند "، پس وراثت تنها براي خاندان پيامبر است. آنگاه امام فرمود: ايشان كساني هستند كه خداوند در قرآن ايشان را توصيف كرده وفرمود: " خداوند اراده كرده است كه از شما خاندان پيامبر زشتي و پليدي را دور كرده وشما را پاك و پاكيزه گرداند "، و ايشان كساني هستند كه پيامبر ميفرمايد: من در ميان شما دو چيز گرانبها، كتاب خدا و خاندانم را باقي ميگذارم، آن دو از هم جدا نميشوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند، بنگريد شما چگونه حق جانشيني مرا در مورد ايشان به عمل ميآوريد، به آنان چيزي را ياد ندهيد كه از شما دانا ترند. دانشمندان گفتند: اي ابو الحسن! بگو عترت، خاندان پيامبرند يا غير از آنان؟ امام فرمود: آنان خاندان پيامبرند. دانشمندان گفتند: از خود پيامبر نقل شده است كه فرمود: امت من خاندانم ميباشند، و اصحاب با خبر مستفيض كه قابل خدشه نيست نقل ميكنند كه آل محمد امت او هستند. امام فرمود: بگوئيد آيا صدقه بر خاندان پيامبر حرام است، گفتند: آري. فرمود: آيا بر امت او حرام است؟ گفتند: خير، امام فرمود: اين فرق بين خاندان پيامبر و امت او ميباشد، واي بر شما در كدام راه طي طريق ميكنيد، " آيا از ياد خداوند روي گردانديد يا اسراف كار نيستيد "، آيا نميدانيد كه ظاهرا مراد روايت افراد برگزيده ميباشد، نه تمامي آنها.
گفتند: اي ابو الحسن به چه دليل اين سخن را گفتي؟ فرمود: از اين آيه قرآن: " ما نوح وابراهيم را فرستاده و پيامبري وكتاب را در فرزندان ايشان قرار داديم، گروهي هدايت يافته و گروهي از آنان فاسقند "، پس وراثت كتاب و نبوت در هدايت يافتگان است نه گروه فاسق، آيا نميدانيد نوح از پروردگارش تقاضا كرد وگفت: " پروردگارا پسرم از خاندان من است و وعده تو حق ميباشد ". زيرا خداوند به او وعده داده بود كه او و خاندانش را نجات دهد، و خداوند فرمود: " او از خاندان تو نيست، او شخصي غيرصالح است، از آنچه بدان علم نداري سؤال نكن، من تو را پند ميدهم كه از جاهلان نباشي ". مأمون گفت: آيا خداوند خاندان پيامبر را بر سائر مردم برتري داده است. امام فرمود: خداوند بزرگ خاندان پيامبر را در كتاب خود بر سائر مردم برتري داده است.
مأمون گفت: در كجاي كتاب بدان اشاره شده است؟ امام فرمود: در اين آيه: " خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد فرزنداني كه بعضي از بعضي ديگر ميباشند "، ودر آيه ديگر فرمود: " آيا مردم نسبت به آنچه به ايشان داده ايم حسد ميورزند، ما به خاندان ابراهيم كتاب وحكمت و سلطنت بزرگي را عطا كرديم ". آنگاه در ادامه اين بحث سائر مؤمنان را مخاطب قرار داده و فرموده: " اي ايمان آورندگان، از خدا وپيامبر و صاحبان امر از ميان خودتان پيروي كنيد "، يعني كساني كه كتاب وحكمت به ايشان داده ايم و نسبت به آن مورد حسد قرار گرفته اند، بنابر اين آيه: " آيا مردم نسبت به آنچه به ايشان داده ايم حسد ميورزند، ما به خاندان ابراهيم كتاب وحكمت وقدرت بزرگي عطا كرديم "، و مراد از قدرت و پادشاهي در اينجا اطاعت مردم از ايشان ميباشد.
دانشمندان گفتند: آيا خداوند در كتابش برگزيدن را تفسير كرده است؟ امام فرمود: خداوند برگزيدن ظاهري - ونه واقعي را - در دوازده جاي قرآن تفسير كرده است: اولين موضع اين آيه است: " و خاندان نزديك - و خويشان مخلص خود - را انذار كن "، اينگونه در قرائت ابي بن كعب بوده ودر مصحف عبد الله بن مسعود آمده است، هنگامي كه عثمان به زيد بن ثابت دستور داد كه قرآن را جمع آوري كند، اين آيه را پوشيده داشتند، واين منزلت بزرگ وارزش والا و شرافت برتر است، چرا كه خداوند مراد خود را تنها خاندان پيامبر به شمار آورده، اين موضع اول بود. و آيه دوم در تفسير برگزيدن در قرآن اين آيه است: " خداوند ميخواهد كه از شما خاندان پيامبر پليدي را دور سازد وشما را پاك و پاكيزه نمايد "، واين فضيلتي است كه هيچ معاند و منكري آن را انكار نمينمايد، چرا كه بسيار روشن وآشكار است. و آيه سوم در موضعي است كه خداوند بندگان پاكش را از سائر مردم جدا نمود ودر آيه مباهله به پيامبر دستور داد: " - اي محمد - بگو فرزندانمان و فرزندان تان و زنان مان و زنانتان و خودتان و خودمان را خوانده، آنگاه مباهله انجام داده و لعنت الهي را بر كساني قرار دهيم كه دروغ ميگويند "، وپيامبر حضرت علي وحسن و حسين و فاطمه (عليهم السلام) را بيرون آورد وآنان را خويشان خود خواند، آيا ميدانيد معناي: خودمان و خودتان، چيست؟. دانشمندان گفتند: منظور شخص خودش است. امام فرمود: اشتباه كرديد، منظور علي (عليه السلام) است، واز دلائلي كه به اين امر حاكي است اين گفتار پيامبر است كه فرمود: قبيله بني وليعه يا بايد از حركتشان بازمانند يا فردي را به سوي ايشان ميفرستم كه همچون خودم ميباشد، و مراد علي (عليه السلام) بود. اين ويژگي، خصوصيتي است كه كسي قبل از او بدان حائز نگرديده، و فضلي است كه هيچ كس در آن اختلاف نميكند، و شرافتي است كه موجودي بر او پيشي نميگيرد، چرا كه علي (عليه السلام) را همچون خود به شمار آورد، واين دليل سوم بود. و دليل چهارم، هنگامي كه پيامبر همه را از مسجد خارج ساخت، تنها خاندان پيامبر را از آن خارج ننمود، و عباس اشكال گرفت، وگفت: اي رسول خدا! علي (عليه السلام) را باقي گذارده وما را بيرون ميكني؟ فرمود: من او را باقي نگذارده وشما را اخراج ننمودم، ولكن خداوند شما را خارج ساخت واو را باقي گذارد، واين بيان اين حديث پيامبر است كه فرمود: " تو نسبت به من به منزله هارون از موسي هستي ". دانشمندان گفتند: اين مطلب در كجاي قرآن آمده است؟ امام فرمود: آيه اي از قرآن را براي شما در اين زمينه ميخوانم، گفتند: بخوان. فرمود: خداوند ميفرمايد: " به موسي و برادرش وحي كرديم كه قوم خود را در مصر ساكن گردانيد و خانه هايتان را قبله قرار دهيد "، ودر اين آيه منزلت هارون نسبت به موسي ونيز منزلت علي (عليه السلام) نسبت به پيامبر روشن ميشود. وبا اين همه دليل، ديگري در سخن پيامبر وجود دارد كه فرمود: اين مسجد براي شخص جنب و حائض حلال نميباشد جز براي محمد و خاندان او.
دانشمندان گفتند: اين شرح وبيان تنها در نزد شما خاندان پيامبر وجود دارد. امام فرمود: چه كسي اين موارد را از ما انكار ميكند، در حاليكه پيامبر (صلي الله عليه وآله) ميفرمايد: من شهر دانش بوده وعلي در آنست، هر كه قصد ورود به شهر علم را دارد از درب آن بايد وارد شود، ودر آنچه از فضل و شرف و رتبه و برگزيدن وپاكي، كه شرح و توضيح داديم، كسي جز معاند آنرا انكار نميكند، و حمد وسپاس از آن خداست، واين مورد چهارم بود. واما مورد پنجم، سخن خداوند است كه ميفرمايد: " وحق خويشان را به آنها بده "، اين خصوصيتي است كه خداوند ايشان را بدان تخصيص داد وبر امت ترجيح شان داد. هنگامي كه اين آيه نازل شد، فرمود: فاطمه را بگوئيد تا بيايد، او را خواندند، وفرمود: اي فاطمه، گفت: بلي اي پيامبر، فرمود: سرزميني فقط با لشگر كشي گرفته شده است، كه به من اختصاص دارد، وآن را به خاطر دستور خداوند براي تو قرار دادم، پس آن را براي خود و فرزندانت قرار ده، واين مورد پنجم بود. واما مورد ششم، اين سخن خداوند است كه ميفرمايد: " بگو در مقابل كارهايم از شما پاداش نميخواهم جز دوستي خاندانم "، واين خصوصيتي است كه از ميان پيامبران تنها به پيامبر اسلام اختصاص يافت، و تنها خاندانش بدان منظور گرديده اند. چرا كه خداوند آنگاه كه از نوح حكايت ميكند ميفرمايد: " از شما مالي را نميخواهم، پاداش من با خداست، ومن ايمان آورندگان را از خود دور نميسازم، آنان پروردگارشان را ملاقات ميكنند، لكن من شما را گروهي نادان ميپندارم "، واز هود اينگونه حكايت كرده: " … بر كارهايم پاداش نميخواهم، پاداش من با كسي است كه مرا خلق كرده، آيا تدبر نميكنيد ". وبه پيامبر خود فرمود: " بگو پاداشي بر كارهايم نميخواهم جز دوستي خاندانم "، وخداوند دوستي ايشان را واجب نساخت، مگر اين كه ميدانست ايشان هرگز از دين مرتد نشده وگمراه نميگردند. و دليل ديگر اين كه هر گاه فردي با كسي دوست باشد، اما در قلب او كينه اي از يكي از نزديكان او باشد، قلبش تسليم او نميگردد، وخداوند ميخواست كه در قلب پيامبر در مورد مؤمنان چيزي نبوده (وهمه دوستدار خاندان پيامبر باشند تا پيامبر نسبت به ايشان اندك بغضي نداشته باشند)، وبه اين خاطر محبت خاندانش را واجب ساخت. پس هر كه اين امر را انجام داده وپيامبر و خاندانش را دوست داشته باشد، پيامبر نميتواند او را مبغوض دارد، و هر كه او را واگذارد واين امر را انجام نداده و خاندان پيامبر را مبغوض بشمارد، پس بر پيامبر است كه او را دشمن دارد، چرا كه يكي از واجبات الهي را ترك كرده است، وچه فضيلت و شرافتي بر اين امر برتري دارد. و هنگامي كه اين آيه بر پيامبر نازل شد: " بگو بر اين كارها اجر و پاداش نميخواهم جز محبت خاندانم را "، پيامبر در ميان اصحابش برخاسته و حمد وثناي الهي گفته وفرمود: اي مردم خداوند چيزي را بر شما واجب ساخته آيا شما آن را انجام ميدهيد، كسي پاسخ نداد، روز بعد همين سخن را تكرار كرد، ولي كسي پاسخ نداد. روز سوم باز آن را بازگو نمود وفرمود: اي مردم خداوند چيزي را بر شما واجب ساخته آيا آن را انجام ميدهيد، ولي باز كسي پاسخي نداد، فرمود: اي مردم آن از مقوله طلا و نقره و خوردني و نوشيدني نيست، گفتند: آن چيست؟ اين آيه را بر ايشان خواند، گفتند: اين را ميپذيريم، اما بيشتر آنان به آن عمل ننمودند. آنگاه امام فرمود: پدرم، از جدم، از پدرانش، از امام حسين (عليهم السلام) روايت كرده كه فرمود: مهاجرين وانصار نزد پيامبر جمع شده و گفتند: اي پيامبر تو در زمينه افرادي كه بر تو وارد ميشوند مخارجي داري، واين اموال ماست كه همراه جان هايمان در اختيار توست، در مورد آنها آنگونه كه ميخواهي عمل نما، بدون هيچ مشكلي آنچه ميخواهي بده وآنچه ميخواهي را براي خود نگاهدار. خداوند جبرئيل را بر ايشان نازل فرمود كه گفت: اي محمد بگو من در مورد رسالتم از شما پاداشي نميخواهم جز محبت خاندانم را، بعد از من آنان را آزار ندهيد، آنان خارج شدند، گروهي از ايشان گفتند: آنچه پيامبر را واداشت كه سخن ما را جامه عمل نپوشد آن بود كه ما را نسبت به خاندانش بعد از رحلتش ترغيب و تشويق گرداند، اين تهمتي بود كه در آن مجلس زده شد كه سخن بسيار بزرگي است. وخداوند اين آيه را نازل فرمود: " آيا ميگويند او به دروغ چنين سخني را گفته، بگو اگر تهمت زده باشم شما بر من توانائي چيزي را نداريد، او به آنچه شما در نظر داريد آگاه تر است، وبين ما وشما براي شهادت او كافي ميباشد واو آمرزنده ومهربان است ". پيامبر نزد ايشان فرستاد وفرمود: آيا چيزي اتفاق افتاده؟ گفتند: اي پيامبر سوگند به خدا آري، بعضي از ما كلام بزرگي را بر زبان آورده اند كه ما آن را ناپسند ميشماريم، پيامبر آيه را بر آنان خواند، كه بسيار گريستند، و خداوند اين آيه را نازل كرد: " واو كسي است كه توبه بندگانش را ميپذيرد واز خطاها ميگذرد وآنچه انجام ميدهيد را ميداند "، واين مورد ششم بود. واما مورد هفتم، خداوند ميفرمايد: " خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود ميفرستند، اي ايمان آورند گان بر او سلام و درود فرستيد ". دشمنان ميدانند هنگامي كه اين آيه نازل شد گفته شد: اي پيامبر سلام بر تو را دانستيم چگونه بر تو درود فرستيم؟، فرمود: بگوئيد: خداوندا بر محمد و خاندانش درود فرست همان گونه كه بر ابراهيم و خاندانش درود فرستادي، تو ستوده و برتري، اين مردم آيا بين شما در اين زمينه اختلافي هست، گفتند: نه. مأمون گفت: اين از مواردي است كه اختلافي در آن نبوده و بر آن همه اتفاق نظر دارند، آيا در مورد خاندان پيامبر روشن تر از اين چيز ديگري را سراغ داري. امام فرمود: از اين آيه مرا خبر دهيد: " يس، سوگند به قرآن حكيم، تو از فرستاده شدگان هستي، وبر راه مستقيم قرار داري "، مراد از " يس " چيست؟ دانشمندان گفتند: يس، پيامبر است، و شكي در آن نيست. امام فرمود: خداوند به پيامبر و خاندانش در اين مورد فضيلتي را عنايت كرد كه هيچ عاقلي را راه به كنه آن نميباشد، چرا كه خداوند بر كسي جز پيامبران درود نفرستاده است. و فرموده: " سلام بر نوح در دو جهان "، و فرموده: " سلام بر ابراهيم "، و فرموده: " سلام بر موسي و هارون ". و نفرموده: سلام بر خاندان نوح، و نفرموده: سلام بر خاندان ابراهيم، و نفرموده: سلام بر خاندان موسي و هارون، ومي فرمايد: " سلام بر خاندان يس "، يعني خاندان پيامبر. مأمون گفت: دانستم كه در شما خاندان شرح اين مطالب ميباشد، و اين مورد هفتم بود. واما مورد هشتم، خداوند ميفرمايد: " و بدانيد آنچه بدست ميآوريد، خمس آن براي خدا و رسول و خاندان او ميباشد "، وخداوند سهم خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله) را همراه سهم خود و سهم پيامبر قرار داد.
واين نقطه جدايي بين خاندان و امت است، چرا كه خداوند آنان را در جايگاهي ومردم را در جايگاهي ديگر قرار داد، وبراي آنان به چيزي خشنود گرديد كه براي خود پسنديد ودر اين زمينه ايشان را برگزيد، ابتدا نام خود را آورد وسپس نام پيامبر و خاندان او را ذكر فرمود، در آنچه از غنايم وسائر بهره هاي مادي كه خداوند براي خود پسنديد براي ايشان نيز منظور داشت وفرمود: " و بدانيد كه هر چه بدست ميآوريد خمس آن براي خدا وپيامبر و خاندان او است، واين تأكيدي محكم و امري است جاودانه كه تا روز قيامت براي ايشان باقي ميماند، در كتاب خداوند كه " باطل در پيشاپيش ودر پشت سر او قرار نداشته واز جانب خداوند حكيم و پسنديده نازل شده است ". واما سخن خداوند: " و يتيم ها و نيازمندان "، يتيم هنگامي كه از يتيمي خارج شد بهره اي به او نميرسد و نصيبي از خمس ندارد، و هم چنين نيازمند هنگامي كه احتياجش بر طرف شد نصيب وبهره اي در غنائم ندارد، و مجاز نيست كه از آن چيزي را دريافت كند، اما سهم خاندان پيامبر تا روز قيامت براي نيازمند وبي نياز برقرار است، چرا كه كسي از خدا و رسول او بي نياز تر نيست، وبا اين همه براي خود و پيامبرش سهم هائي قرار داد، و آنچه براي خود و پيامبرش خشنود گشت براي آنان نيز مقرر داشت.
و هم چنين در غنائم هر چه براي خود و پيامبرش قرار داد براي آنان نيز مقرر داشت، و ابتدا نام خود وسپس نام پيامبرش و آنگاه نام ايشان را ذكر كرد، و سهم ايشان را قرين سهم خود و پيامبرش نمود. و همين گونه در اطاعت، خداوند ميفرمايد: " اي ايمان آورند گان خداوند وپيامبر و صاحبان امر از خودتان را اطاعت كنيد "، ابتدا نام خود، سپس پيامبرش آنگاه اهل بيت او را ذكر كرد. و هم چنين در آيه ولايت: " بدرستي كه سرپرست شما خداست و رسول او و آناني كه ايمان آورده اند "، و ولايتشان را همراه اطاعت پيامبر و قرين طاعت خود قرار داد، همچنانكه سهم خود و پيامبرش را قرين سهم ايشان در غنائم جنگي وسائر بهره هاي مادي قرار داد، پس خداوند را سپاس كه چه مقدار نعمتش بر اين خاندان زياد است. هنگامي كه داستان صدقه پيش آمد، خود وپيامبر و خاندان او را از آن منزه دانست، وفرمود: " صدقات براي فقراء و نيازمندان و كارمندان آن وبراي تأليف قلوب غير مسلمانان وبراي آزاد كردن بندگان و بدهكاران و مصرف در راه خدا، ودر راه ماندگان ميباشد و امري است واجب از جانب خداوند ". آيا مييابي كه در اين مورد براي خود يا رسولش يا خاندان پيامبر سهمي را قرار داده است، هنگامي كه خداوند ايشان را از صدقه منزه داشت، خود و پيامبرش را نيز منزه دانست، بلكه آن را بر ايشان حرام نمود، زيرا صدقه بر پيامبر و خاندانش حرام است، وآن همانند چرك هاي دستهاي مردم است، وبراي آنان حلال نميباشد، زيرا ايشان از هر زشتي و پليدي پاك گردانيده شده اند، و هنگامي كه ايشان را پاك گرداند و آنان را برگزيد، براي ايشان خشنود شد به آنچه براي خود خشنود گشته، وبراي ايشان ناپسند شمرد آنچه براي خود ناپسند شمرده است. واما مورد نهم، ما اهل ذكري هستيم كه خداوند در قرآن ميفرمايد: " از اهل ذكر سؤال كنيد اگر نميدانيد ". دانشمندان گفتند: مقصود آيه يهود ونصاري هستند. امام فرمود: آيا اين مطلب درست است، پس در اين حالت ما را به دين خود ميخوانند و گويند: آن از دين اسلام برتر است.
مأمون گفت: آيا در اين زمينه گفتاري داري كه مخالف گفتار دانشمندان باشد؟ فرمود: آري، ذكر، پيامبر خدا وما اهل ذكر هستيم، واين مطلب را خداوند در قرآن كريم در سوره طلاق اينگونه تبيين كرده و گويد: " اي خردمندان كه ايمان آورده ايد تقواي الهي پيشه سازيد، خداوند ذكر فرستاد شده اي را نزد شما فرستاد كه آيات روشن خداوند را بر شما ميخواند "، پس ذكر پيامبر وما اهل او هستيم، واين مورد نهم بود. اما مورد دهم، اين سخن خداوند در سوره تحريم است كه ميفرمايد: " مادرانتان و دختران تان و خواهران تان بر شما حرام ميباشد - تا آخر آيه "، به من بگوئيد آيا درست است كه دخترم يا دختر دخترم يا نوادگان من را، اگر پيامبر زنده بود تزويج نمايد؟ گفتند: نه. فرمود: به من بگوئيد آيا درست است كه پيامبر با يكي از دختران شما ازدواج كند؟ گفتند: آري. فرمود: واين مطلب روشن ميكند كه ما از خاندان پيامبر بوده وشما از خاندان او نيستيد، واگر شما از خاندان او بوديد دختران تان بر او حرام بود، همچنانكه دختران من بر او حرام است، زيرا ما از خاندان او وشما از امت او هستيد، واين فرق بين خاندان و امت است، زيرا خاندان از او و امت هر گاه از خاندان نباشد از او نيست، واين مورد دهم است. واما مورد يازدهم، اين گفتار خداوند در سوره مؤمن است كه از قول يك شخص اينگونه نقل ميكند: " مرد مؤمني از خاندان فرعون كه ايمانش را پوشيده ميداشت گفت: آيا مردي را ميكشيد كه ميگويد پروردگارم خداوند است، ودر حاليكه همراه دلائل روشن از جانب او آمده است - تا آخر آيه "، واو پسر دايي فرعون است واز اينرو او را به فرعون نسبت داده است، اما در دين او را منسوب به فرعون نكرده است. و هم چنين ما به خاندان پيامبر اختصاص يافته ايم، زيرا از او به دنيا آمده ايم، ودين خدا را گسترانده ايم، واين فرق بين خاندان و امت است، و اين مورد يازدهم ميباشد. واما مورد دوازدهم، اين گفتار خداوند است: " خاندانت را امر به نماز كن وبر آن صبر نما "، وما را به اين خصوصيت امتياز بخشيد، زيرا با اين كه امر به نماز را فرموده بود باز نسبت به آن به ما امر كرده است، وتنها ما را دوباره امر نمود، وپيامبر بعد از نزول اين آيه در مدت نه ماه هر روز در هنگام نماز كنار خانه حضرت علي و فاطمه (عليهما السلام) آمده ومي فرمود: خداوند شما را رحمت كند هنگام نماز است، وخداوند هيچ يك از فرزندان پيامبران را به اين كرامتي كه ما را به آن گرامي داشت، گرامي ننموده است، واز بين خاندان پيامبران ما را به اين امتياز اختصاص داده است. واين فرق بين خاندان پيامبر و امت است، وسپاس خداي را سزاست و درود خدا بر محمد پيامبرش.
مناظرته في عدم لياقة من غصب خلافة الائمة
اشاره
روي ان قوم انتدب للرضا (عليه السلام) يناظرون في الامامة عند المأمون، فأذن لهم، فاختاروا يحيي بن الضحاك السمرقندي، فقال (عليه السلام): سل يا يحيي، فقال يحيي: بل سل انت يا بن رسول الله لتشرفني بذلك. فقال (عليه السلام): يا يحيي ما تقول في رجل ادعي الصدق لنفسه و كذب الصادقين؟ أيكون صادقا محقا في دينه أم كاذبا؟ فلم يحر جوابا ساعة.
فقال المأمون: اجبه يا يحيي، فقال: قطعني يا أمير المؤمنين، فالتفت الي الرضا (عليه السلام) فقال: ما هذه المسألة التي اقر يحيي بالانقطاع فيها، فقال (عليه السلام): ان زعم يحيي انه صدق الصادقين، فلا امامة لمن شهد بالعجز علي نفسه، فقال علي منبر الرسول: وليتكم و لست بخيركم، والامير خير من الرعية. وان زعم يحيي انه صدق الصادقين، فلا امامة لمن اقر علي نفسه علي منبر الرسول: ان لي شيطانا يعتريني، و الامام لايكون فيه شيطان. وان زعم يحيي انه صدق الصادقين، فلا امامة لمن اقر عليه صاحبه، فقال: كانت امامة ابي بكر فلتة وقي الله شرها، فمن عاد الي مثلها فاقتلوه. فصاح المأمون عليهم، فتفرقوا، ثم التفت الي بني هاشم فقال لهم: الم اقل لكم ان لا تفاتحوه ولاتجمعوا عليه، فان هؤلاء علمهم من علم رسول الله (صلي الله عليه وآله).
مناظره آن حضرت در عدم شايستگي غاصبان خلافت ائمه
روايت شده كه گروهي براي مناظره با آن حضرت در امر امامت دعوت شدند، ايشان يحيي بن ضحاك سمرقندي را انتخاب كردند، امام فرمود: اي يحيي سؤال كن، يحيي گفت: اي پسر رسول خدا شما سؤال كنيد تا مرا بدان شرافت دهيد. امام فرمود: اي يحيي چه ميگوئي در حق كسي كه ادعايي را در مورد خود مطرح ساخت و راستگويان را تكذيب كرد، آيا او در گفتارش راستگو ودر دينش محق است يا دروغگوست، از پاسخ بازماند.
مأمون گفت: اي يحيي پاسخ ده، گفت: اي أمير المؤمنين از پاسخ باز ماندم، مأمون رو به امام كرد وگفت: اين مسأله كه يحيي در پاسخش ماند را پاسخ گو، فرمود: اگر يحيي ميپندارد كه راستگويان را تصديق كرده، پس كسي كه به ناتواني خود گواهي دهد شايستگي امامت ندارد، او بر بالاي منبر پيامبر گفت: سرپرستي شما را به عهده گرفتم ولي بهتر از شما نيستم، در حاليكه فرمانروا از رعايا بهتر است. واگر يحيي گمان ميكند كه او راستگويان را تصديق كرده، پس كسي كه بر بالاي منبر پيامبر بر عليه خود اعتراف كرد وگفت: من شيطاني دارم كه بر من عارض ميشود، شايستگي امام بودن را ندارد، زيرا در امام شيطان وجود ندارد. واگر يحيي گمان ميكند كه او راستگويان را تصديق كرده، پس كسي كه بر عليه دوستش اقرار كرده و گويد: امامت ابي بكر امري ناگهاني بود، خداوند شر آنرا زائل سازد، هر كه همانند او ادعا كرد را به قتل رسانيد، شايستگي امامت را ندارد. مأمون فرياد زد ومردم پراكنده شدند، آنگاه نظر به بني هاشم كرد و گفت: نگفتم با او بحث نكنيد وبر عليه او اقدام ننمائيد، واين گروه علمشان از پيامبرشان است.
[صفحه 313]
كلام آن حضرت علیه السلام در توحيد
اشاره
در كليات توحيد
در كليات توحيد
در كليات توحيد
در فرق بين معاني نامهاي مشترك خداوند و انسان
در حدوث اسماء الهي
در حادث بودن جهان و اثبات پديد آورنده آن
در دليل حادث بودن جهان
در بودن و جاي او
در ابطال ديدن خداوند
در نفي رؤيت خداوند
در نهي از جسم قرار دادن خداوند
در نهي او توصيف خداوند به غير آنچه خود را بدان توصيف فرموده است
در مشيت واراده
در مشيت واراده
در قدرت واراده
در اين كه خداوند آنچه بخواهد را مقدم يا مؤخر ميدارد
در مورد كسي كه خدا را به خلقش تشبيه ميكند
در كمترين مرتبه شناسائي خداوند
در تبيين كيفيت اختيار انسان در اعمالش
در تبيين كيفيت اختيار انسان در اعمالش
در كيفيت اختيار انسان در اعمالش
در تبيين كيفيت اختيار انسان در اعمالش
در تبيين كيفيت اختيار انسان در اعمالش
در كيفيت اختيار انسان در اعمالش
در مورد كسي كه قائل به جبر است
در فضيلت سوره توحيد
در مورد كلام پيامبر: خداوند آدم را بر صورت خود آفريد
در ابطال تناسخ
[صفحه 314]
كلامه في جوامع التوحيد
اشاره
روي أن المأمون لما أراد ان يستعمل الرضا (عليه السلام) علي هذا الامر، جمع بني هاشم فقال: اني اريد أن استعمل الرضا علي هذا الامر من بعدي، فحسده بنو هاشم، وقالوا: أتولي رجلا جاهلا ليس له بصر بتدبير الخلافة، فابعث اليه رجلا يأتنا فتري من جهله ما يستدل به عليه، فبعث اليه فأتاه، فقال له بنوهاشم: يا أبا الحسن اصعد المنبر وانصب لنا علما نعبد الله عليه. فصعد (عليه السلام) المنبر، فقعد مليا لايتكلم مطرقا، ثم انتفض انتفاضة واستوي قائما، وحمد الله وأثني عليه وصلي علي نبيه و أهل بيته، ثم قال: اول عبادة الله معرفته، واصل معرفة الله توحيده، و نظام توحيد الله نفي الصفات عنه، لشهادة العقول ان كل صفة وموصوف مخلوق، وشهادة كل مخلوق ان له خالقا ليس بصفة ولا موصوف، وشهادة كل صفة وموصوف بالاقتران، وشهادة الاقتران بالحدث، وشهادة الحدث بالامتناع من الازل الممتنع من الحدث. فليس الله عرف من عرف بالتشبيه ذاته، ولا اياه وحد من اكتنهه، ولا حقيقته اصاب من مثله، ولا به صدق من نهاه، ولا صمده من اشار اليه، ولا اياه عني من شبهه، ولا له تذلل من بعضه، ولا اياه اراد من تو همه. كل معروف بنفسه مصنوع، وكل قائم في سواه معلول، بصنع الله يستدل عليه، وبالعقول يعتقد معرفته، و بالفطرة تثبت حجته. خلق الله الخلق حجاب بينه وبينهم، ومباينته اياهم مفارقته انيتهم، وابتداؤه اياهم دليلهم علي ان لا ابتداء له، لعجز كل مبتدء عن ابتداء غيره، وادوه اياهم دليل علي ان لا اداة فيه، لشهادة الادوات بفاقة المتادين. واسماؤه تعبير وافعاله تفهيم، وذاته حقيقة، وكنهه تفريق بينه وبين خلقه، وغبوره تحديد لما سواه. فقد جهل الله من استوصفه، وقد تعداه من اشتمله، و قد اخطاه من اكتنهه، ومن قال: كيف، فقد شبهه، ومن قال: لم، فقد علله، ومن قال: متي، فقد وقته، ومن قال: فيم، فقدضمنه، ومن قال: الي م، فقد نهاه. ومن قال: حتي م، فقد غياه، ومن غياه فقد غاياه، و من غاياه فقد جزأه، ومن جزأه فقد وصفه، ومن وصفه فقد الحد فيه. لا يتغير الله بانغيار المخلوق، كما لايتحدد بتحديد المحدود، احد لا بتأويل عدد، ظاهر لا بتأويل المباشرة، متجل لا باستهلال رؤية، باطن لا بمزايلة، مبائن لا بمسافة، قريب لا بمداناة. لطيف لا بتجسم، موجود لا بعد عدم، فاعل لا باضطرار، مقدر لا بحول فكرة، مدبر لا بحركة، مريد لا بهمامة، شاء لا بهمة، مدرك لا بمجسة، سميع لا بالة، بصير لا باداة. لا تصحبه الاوقات، ولا تضمنه الاماكن، ولا تأخذه السنات، ولا تحده الصفات، ولا تقيده الادوات، سبق الاوقات كونه، والعدم وجوده، والابتداء ازله، بتشعيره المشاعر عرف ان لا مشعر له، وبتجهيره الجواهر عرف ان لا جوهر له، وبمضادته بين الاشياء عرف ان لا ضد له، و بمقارنته بين الامور عرف ان لا قرين له. ضاد النور بالظلمة، والجلاية بالبهم، والجسو بالبلل، والصرد بالحرور، مؤلف بين متعادياتها، مفرق بين متدانياتها، دالة بتفريقها علي مفرقها، وبتأليفها علي مؤلفها، ذلك قوله عز وجل: " ومن كل شئ خلقنا زوجين لعلكم تذكرون ". [101] ففرق بها بين قبل وبعد، ليعلم ان لا قبل له ولا بعد، شاهدة بغرائزها ان لا غريزة لمغرزها، دالة بتفاوتها ان لا تفاوت لمفاوتها، مخبرة بتوقيتها ان لا وقت لموقتها، حجب بعضها عن بعض، ليعلم ان لا حجاب بينه وبينها غيرها.
له معني الربوبية اذ لا مربوب، وحقيقة الالهية اذ لا مألوه، ومعني العالم ولا معلوم، ومعني الخالق ولا مخلوق، وتأويل السمع ولا مسموع، ليس منذ خلق استحق معني الخالق، ولا باحداثه البرايا استفاد معني البارئية. كيف، ولا تغيبه مذ، ولا تدينه قد، ولا تحجبه لعل، و لا توقته متي، ولا تشمله حين، ولا تقارنه مع، انما تحد الادوات انفسها، وتشير الالة الي نظائرها، وفي الاشياء يوجد فعالها، منعتها منذ القدمة، وحمتها قد الازلية، و جنبتها لولا التكلمة. افترقت فدلت علي مفرقها، وتباينت فاعربت عن مباينها، لما تجلي صانعها للعقول، وبها احتجب عن الرؤية، واليها تحاكم الاوهام، وفيها اثبت غيره، ومنها انيط الدليل، وبها عرفها الاقرار، وبالعقول يعتقد التصديق بالله، وبالاقرار يكمل الايمان به، ولا ديانة الا بالاخلاص، ولا اخلاص مع التشبيه، ولا نفي مع اثبات الصفات للتشبيه.
وكل ما في الخلق لا يوجد في خالقه، وكل ما يمكن فيه يمتنع من صانعه، لا تجري عليه الحركة والسكون، و كيف يجري عليه ما هو اجراه، او يعود اليه ما هو ابتداه، اذا لتفاوتت ذاته، ولتجزا كنهه، ولامتنع من الازل معناه، و لما كان للبارئ معني غير المبروء، ولو حد له وراء اذا حد له امام، ولو التمس له التمام اذا لزمه النقصان. كيف يستحق الازل من لا يمتنع من الحدث، وكيف ينشئ الاشياء من لا يمتنع من الاشياء، اذا لقامت فيه اية المصنوع، ولتحول دليلا بعد ما كان مدلولا عليه. ليس في محال القول حجة، ولا في المسألة عنه جواب، ولا في معناه له تعظيم، ولا في ابانته عن الخلق ضيم، الا بامتناع الازلي ان يثني، وما لا بدأ له ان يبدأ، لا اله الا الله العلي العظيم. كذب العادلون بالله وضلوا ضلالا بعيدا، وخسروا خسرانا مبينا، وصلي الله علي محمد النبي واله الطيبين الطاهرين.
كلام آن حضرت در كليات توحيد
روايت شده: هنگاميكه مأمون قصد داشت امام رضا (عليه السلام) را به ولايتعهدي منصوب كند، بني هاشم را جمع كرد وگفت: من قصد دارم كه خلافت بعد از خود را به امام رضا (عليه السلام) واگذارم، بني هاشم نسبت به امام حسد ورزيدند و گفتند: آيا ميخواهي را متصدي امري كني كه از آن آگاهي ندارد، اگر ميخواهي ناداني او بر تو آشكار شود كسي را نزد او بفرست تا بيايد، مأمون نزد آن حضرت فرستاد، بني هاشم به ايشان عرض كردند: اي ابا الحسن بر منبر برو وخداوند را توصيف كن، آنگونه كه خدا را بر آن عبادت كنيم. امام بر منبر رفت، لحظه اي نشست وتأمل كرد، آنگاه ايستاد وپس از حمد وثناي الهي و درود فرستادن بر پيامبر و خاندانش اينگونه سخن گفت: اولين مرتبه بندگي خداوند شناخت او است، و پايه شناسائي او يگانه دانستن او است، وكمال يكتا دانستن او نفي صفات (زائد بر ذات) از ذات اقدس او است، زيرا عقول گواهي دهند كه هر صفت و موصوفي مخلوق است، وهر موصوفي گواهي دهد به اين كه براي او خالقي است كه آن خالق داراي چنين صفتي نبوده و موصوف به اين صفت نميباشد، و هر صفت و موصوفي گواهي دهند به ارتباط داشتن با يكديگر، واين ارتباط گواهي دهد به ايجاد شدن، وايجاد شدن گواهي دهد به اين كه ازلي نميباشند، زيرا محال است شئ حادث ازلي باشد. پس آن كه به تشبيه در آيد و شناخته شود خدا نيست، وكسي كه بخواهد به كنه ذات او پي ببرد خدا را يگانه ندانسته، وكسي كه براي او مثل و مانند آورد به حقيقت او نرسيده، وهر كه براي او نهايتي تصور كند او را تصديق ننموده، وهر كه بسوي او اشاره كند او را قصد نكرده است، وهر كه او را به چيزي تشبيه كند او را اراده نكرده، وهر كه قائل به جزئيت او شود براي او خوار نگشته است، وهر كه او را به وهم و خيال در آورد او را اراده نكرده است. آنچه شناخته شود بخودي خود مصنوع و ساخته شده است، وهر چه به سبب ديگري پابرجا است معلول است، به آفرينش او به وجود او دليل آورده شود، وبه عقل به شناسائي او راه برده شود، وحجت الهي در فطرت هر كس وجود دارد. آفرينش خدا آفريدگان را حجاب و پرده ايست بين او وبين آفريده شدگان، و مغايرت او با مخلوق مفارقت او با ماهيت آنهاست، و ابتداء نمودن خدا خلق را خود دليل است بر آن كه براي خدا ابتدائي نيست، زيرا هر ابتداء شده اي عاجز است از اين كه غير خود را ابتداء كند، ابزار و اسباب دادن خداوند به خلق دليل است بر اين كه براي خدا آلات و ادوات و ابزار نيست، زيرا ابزار و اسباب گواه احتياج ماديين است. نامهاي خداوند تعبير از او است (نه عين ذات او)، و افعال خدا راه شناسائي او است، و ذات او حقيقت او است (كه تغييري در او نيست)، و كنه او جدائي است بين او وبين خلق او، غيريت او تحديد كننده آنچه غير او ميباشد، چنانكه ثابت ميكند غير او محدود است. نشناخته است كسي كه خدا را وصف نموده، واز او تجاوز كرده كسي كه خدا را مشمول چيزي بداند، وبه خطا و اشتباه افتاده كسي كه بخواهد به كنه او پي ببرد، وكسي كه گويد: خدا چگونه است او را به چيزي تشبيه كرده، و كسي كه گويد: خدا چرا اينگونه است براي او به دنبال علت گشته است، و هر كه گويد: خدا در چه زماني بوجود آمده او را محدود به زماني ساخته است، وهر كه گويد: خدا در چيست، او را متضمن چيزي فرض كرده، وهر كه گويد: خدا تا چه زماني وجود دارد، براي او نهايتي فرض كرده است. وهر كه گويد: او تا فلان زمان وجود دارد او را موقت دانسته است و براي او نهايتي تصور كرده است، وهر كه براي او نهايتي تصور كند براي او مدت قائل شده است، وكسي كه براي او مدت قائل شود او را تجزيه كرده، وهر كه او را تجزيه كند او را توصيف نموده، وكسي كه او را مانند ممكنات توصيف كند از راه حق منحرف شده و ملحد گشته است. به تغيير مخلوق خدا تغيير نيابد، چنانكه به تحديد محدود خدا محدود نگردد، خدا يكي است نه در مقام شماره كردن، خدا ظاهر است نه چنانكه او را به چشم ظاهر ديد وبا او مباشرت نمود، خدا تجلي وظهور دارد نه چنانكه ديده شود، باطن است نه چنانكه از ظاهر به باطن انتقال يابد، از خلق جدا و مباين است نه از حيث مسافت، به خلق نزديك است نه از جهت مكان. لطيف است نه به جسمانيت، موجود است نه آن كه وجود او بعد از عدم باشد، انجام دهنده امور است نه از روي اجبار، امور را بدون فكر اندازه گيري كند، و بدون حركت تدبير امور كند، بدون آن كه بخاطر آورد اراده ميكند، درك كننده است بدون آن كه همت بگمارد، شنواست بدون آلت و اسباب، بيناست بدون ابزار بينائي. با زمان ارتباط نداشته، و مكانها او را در بر نگيرد، و خواب و چرت او را فرا نگيرد، اوصاف او را محدود نكند، آلات و ابزار او را نفع نبخشد، وجودش بر زمان پيشي جسته، و وجودش بر عدم سبقت گرفته، و ازليتش بر هر ابتداء مقدم بوده، از آنجا كه به مشاعر آدمي قدرت درك داد دانسته شد كه براي او مشاعر و آلاتي نيست، وچون جوهر و ماهيات اشياء را ايجاد كرد دانسته شد كه براي او ماهيتي مانند ممكنات نباشد، وچون بين اشياء ضديت قرار داد دانسته شد كه براي او ضدي نيست، وچون امور را قرين يكديگر قرار داد دانسته شد كه قريني براي او نيست. روشنائي را ضد تاريكي، وآشكار را ضد نهان، و خشكي را ضد رطوبت، و سردي را ضد گرمي قرار داد، خداوند بين چيزهائي كه با يكديگر سازش ندارند دوستي و الفت قرار دهد، وبين چيزهائي كه با يكديگر نزديكند جدائي اندازد، اين جدائي دليل است بر اين كه جدا كننده اي دارد، واين دوستي دلالت كند بر اين كه كسي دوستي را قرار داده است، واين است فرموده خداي بزرگ: " از هر چيز جفت آفريديم تا اين كه متذكر شويد ". تا آن كه دانسته شود براي خدا قبل و بعدي نيست، وايجاد غرائز گواه است كه براي ايجاد كننده آن غريزه ندارد، وچون تفاوت را در بين اشياء قرار داد دانسته شود كه براي موجد آنها تفاوت نيست، وچون براي هر شئ زماني را قرار داد معلوم ميگردد كه براي خدا زماني نبوده است، بعضي از اشياء براي بعضي ديگر حجابند تا دانسته شود كه بين خدا و اشياء حجابي نيست.
او پروردگار بوده است هنگامي كه پرورش يافته اي نبوده، وحقيقت خدائي براي او بوده هنگامي كه ستايش گري در جهان نبوده، عالم و دانا بوده هنگامي كه معلوم و دانسته شده اي نبوده، آفريدگار بود هنگامي كه آفريده شده اي نبوده، شنوا بوده هنگامي كه شنيده شده اي نبوده، وحقيقت آفريدگاري را پيش از آن كه بيافريند را دارا بوده است، وحقيقت خالقيت را دارا بود پيش از آن كه خلق نمايد. چگونه چنين نباشد در صورتيكه از چيزي غائب نبوده، و تحولي در او صورت نميگيرد، اميد و آرزو در او وجود ندارد، محدود به زماني نبوده، و قرين چيزي نيست، ادوات و ابزار اشياء را محدود ميكند، و اثبات نيازمندي و احتياج مينمايد، و آلات و اسباب به همانند خود اشاره ميكند، قديميت اشياء را حادث بودنشان نفي ميكند و از ازلي بودنشان ممانعت بعمل ميآورد، و كمالي در او نيست. بين اشياء جدائي انداخت تا دلالت كنند بر وجود جدائي اندازنده، و دوري انداخت تا دلالت كنند بر دوري اندازنده، با اشياء خالق شان براي عقول تجلي كرد، وبه آنها از ديدن در حجاب قرار گرفت، وبه آنها اوهام توجه نموده، ودر آنها غير او را ثابت كردند، و ادله از آنها اخذ شد، واز آنها اقرار گرفته شد، وبه عقل ها اعتقاد به خداوند استحكام يابد، وبه اقرار ايمان كامل شود، دينداري جز با شناخت تحقق نپذيرد، وشناخت جز با اخلاص ميسر نيست، وبا تشبيه اخلاص صورت نميگيرد، و تشبيه را نتواند نفي كند اگر براي او صفات مخلوقين را اثبات نمايد.
پس هر چه در مخلوقات است در خالق نبوده، وآنچه در او امكان دارد در خالق او امتناع دارد، حركت وسكون در خدا جريان ندارد، و چگونه براي او اين امور تصور شود در صورتيكه او خود آنها را به جريان انداخت و به سوي او بازگشت ميكند، واگر چنين باشد ذاتش در حال تحول و دگرگوني است و كنه او تجزي يابد، و تركيب مانع از ازلي بودن او است، و معناي خالقيت در او تصور نميشود، اگر براي او نهايتي باشد، الزاما آغازي نيز دارد، واگر براي او تماميتي تصور شود الزاما نقصان نيز براي او وجود دارد. وچگونه شايسته ازليت باشد كسي كه از تحول و دگرگوني مبري نباشد، وچگونه ميتواند اشياء را ايجاد كند كسي كه خود منعي از ايجاد شدن ندارد، وهر گاه چنين باشد نشانه هاي مصنوعيت در او يافت شود، و اين امر بجاي آن كه دليلي بر خالقيت او باشد دليل است بر موجود بودنش. بنابر اين در مقام گفتار دليلي بر خالقيت او نبوده، و پاسخي براي سؤالات وارده در اين زمينه نخواهد بود، ودر معنا و حقيقتش بزرگي نباشد، وآشكار شدنش در ميان خلق ظلمي نخواهد بود، مگر آن كه ازليت مانع است از اين كه دو تا بودن براي او تصور شود، و آنكه ابتدائي برايش نيست ابتداء كرده شود، معبودي جز خداوند بزرگ نيست. و دروغ گفتند آنانكه براي خداوند شريك قائل شدند، وگمراه گشتند واز حق دور شدند و زيان كردند زيان آشكاري، و درود خدا بر محمد و خاندان پاكش باد.
كلامه في جوامع التوحيد
اشاره
الحمد لله الملهم عباده الحمد، وفاطرهم علي معرفة ربوبيته، الدال علي وجوده بخلقه، وبحدوث خلقه علي ازليته، وباشتباههم علي ان لا شبه له، المستشهد باياته علي قدرته، الممتنع من الصفات ذاته، ومن الابصار رؤيته، ومن الاوهام الاحاطة به. لا امد لكونه ولا غاية لبقائه، لاتشمله المشاعر، و لاتحجبه الحجاب، فالحجاب بينه وبين خلقه خلقه، لامتناعه مما يمكن في ذواتهم، ولامكان ذواتهم مما يمتنع منه ذاته، ولافتراق الصانع والمصنوع، والرب والمربوب، والحاد والمحدود. احد لا بتأويل عدد، الخالق لا بمعني حركة، السميع لا باداة، البصير لا بتفريق الة، الشاهد لا بمماسة، البائن لا بتراخي مسافة، الباطن لا باجتنان، الظاهر لا بمحاذ، الذي قد حسرت دون كنهه نوافذ الابصار، واقمع وجوده جوائل الاوهام. اول الديانة معرفته، وكمال المعرفة توحيده، وكمال التوحيد نفي الصفات عنه، لشهادة كل صفة انها غير الموصوف، وشهادة الموصوف انه غير الصفة، و شهادتهما جميعا علي انفسهما بالتثنية، الممتنع منها الازل. فمن وصف الله فقد حده، ومن حده فقد عده، ومن عده فقد ابطل ازله، ومن قال: كيف، فقد استوصفه، ومن قال: علا م، فقد حمله، ومن قال: اين، فقد اخلي منه، ومن قال: الي م، فقد وقته. عالم اذ لا معلوم، وخالق اذ لا مخلوق، ورب اذ لامربوب، واله اذ لا مألوه، وكذلك يوصف ربنا، وهو فوق ما يصفه الواصفون.
كلام آن حضرت در كليات توحيد
ستايش خداي را سزاست كه حمد وستايش را به بندگانش الهام فرمود، و شناسائي ربوبيتش را سرشت ايشان ساخت، بوسيله خلقش بر وجود خود رهنمون گشت، وبه حادث بودن مخلوقش بر ازلي بودن خود، و به همانند داشتن آنها بر بي ماندي خود دلالت نمود، آيات خود را گواه قدرتش گرفت، ذاتش از پذيرش صفات امتناع دارد (زيرا تمام صفات كمال عين ذات او است)، و ديدگان از ديدنش و اوهام از احاطه او درمانده اند. وجودش سرآغازي نداشته و بقايش پاياني ندارد، ابزار درك او را فرا نگيرد، و پردهها او را نپوشاند، پرده ميان او و مخلوقش همان مخلوقاتش ميباشند، زيرا آنچه لايق به ذات مخلوق است نسبت به او ممتنع است، وآنچه نسبت به وي ممتنع است مخلوق سزاوار آنست، ونيز به جهت فرق ميان سازنده و ساخته شده، و پروردگار و پرورده شده، و محدود كننده ومحدود شده. يكتاست نه به معني واحد بودن عددي (يعني مركب نيست)، آفريننده است نه به معني جنبش اعضاء (چنانكه هر سازنده اي با اعضاء خود كار انجام ميدهد)، بيناست بدون ابزار، شنواست بدون آلت، حاضر است بدون تماس جسمي، بر كنار است نه به معني دوري مسافت، باطن است نه به معناي در زير پرده قرار گرفتن، ظاهر است نه به معناي در مقابل چيزي قرار داشتن، كه كنه وحقيقت او ديدگان تيزبين را درمانده كرده، و وجودش خاطرات ذهني را از ريشه بر كنده است. آغاز اعتقاد به خدا شناسائي او است، وكمال شناسائي اش يگانه دانستن او، وكمال يگانه دانستن او نفي صفات (زائد بر ذات) از او ميباشد، بواسطه گواهي دادن هر صفتي كه غير موصوف است، و گواهي هر موصوفي كه غير صفت است، و گواهي اين دو كه دو چيز ميباشند، كه ازليت را نشايد، (يعني اگر بگوئيم صفات خدا غير ذاتش و زائد بر آن ميباشد قائل به تركيب و تعدد قديم و احتياج آنها به يكديگر شده ايم)، هر كه خدا را توصيف كند محدودش كرده، وهر كه محدودش كند معدودش نموده، وهر كه او بشمارش در آورده ازليت او را باطل ساخته، وهر كه گويد: چگونه است، جوياي وصف او شده، وهر كه گويد: در چيست؟ او را در چيزي گنجانده است، وهر كه گويد: روي چيست؟ او را نشناخته، و هر كه گويد: كجاست، جائي را از او خالي دانسته، وهر كه گويد: ذات او چيست؟ تعريفش نموده، وهر كه گويد: تا كي ميباشد، متناهيش دانسته، عالم است آنگاه كه معلومي نبود، خالق است زمانيكه مخلوقي نبود، (پس هميشه توانائي خلقت دارد)، پروردگار است در زمانيكه پروريده اي نبوده، پروردگار ما اينگونه توصيف شود، بلكه او بالاتر از توصيف وصف كنندگان است.
كلامه في جوامع التوحيد
اشاره
الحمد لله البدئ البديع، القادر القاهر، الرقيب علي عباده، المقيت علي خلقه، الذي خضع كل شئ لملكته، و ذل كل شئ لعزته، واستسلم كل شئ لقدرته، وتواضع كل شئ لسلطانه وعظمته، واحاط بكل شئ علمه، و احصي عدده، فلايؤوده كبير، ولايعزب عنه صغير. الذي لاتدركه ابصار الناظرين، ولاتحيط به صفة الواصفين، له الخلق والامر والمثل الاعلي في السماوات والارض، وهو العزيز الحكيم الخبير.
كلام آن حضرت در كليات توحيد
سپاس خداي را سزاست كه آغاز جهان و خالق آن، نيرومند و توانا، مراقب بندگان است، بر بندگانش تسلط دارد، هر چيزي در برابر فرمانروائيش خاضع و هرچيز در برابر عزتش ذليل است، هر چيز در مقابل قدرتش تسليم، وهر چيز در برابر سلطنت و عظمتش متواضع است، علمش به هر چيز احاطه داشته و شمارش آنها را ميداند، امور بزرگ او را به رنج و تعب در نياورد و چيز كوچك از ديدش پنهان نگردد. ديدگان بينندگان او را درك نكرده ووصف توصيف گران او را احاطه نكند، عالم خلق و امر از آن او است، و مثال والا در آسمانها وزمين براي او است، واو گرامي و دانا و حكيم است.
كلامه في الفرق بين المعاني التي تحت اسماء الله و اسماء المخلوقين
اشاره
اعلم علمك الله الخير، ان الله تبارك وتعالي قديم، و القدم صفته التي دلت العاقل علي انه لا شئ قبله، ولا شئ معه في ديموميته، فقد بان لنا با قرار العامة معجزة الصفة انه لا شئ قبل الله، ولا شئ مع الله في بقاءه، و بطل قول من زعم انه كان قبله، او كان معه شئ.
وذلك انه لو كان معه شئ في بقائه لم يجز ان يكون خالقا له، لانه لم يزل معه، فكيف يكون خالقا لمن لم يزل معه، ولو كان قبله شئ كان الاول ذلك الشئ، لا هذا، و كان الاول اولي بان يكون خالقا للاول. ثم وصف نفسه تبارك وتعالي باسماء، دعا الخلق اذ خلقهم وتعبدهم وابتلاهم الي ان يدعوه بها، فسمي نفسه سميعا، بصيرا قادرا، قائما ناطقا، ظاهرا باطنا، لطيفا خبيرا، قويا عزيزا، حكيما عليما، وما اشبه هذه الاسماء. فلما راي ذلك من اسمائه الغالون المكذبون، وقد سمعوا نحدث عن الله انه لاشئ مثله، ولا شئ من الخلق في حاله، قالوا: اخبرونا اذا زعمتم انه لا مثل لله ولاشبه له، كيف شاركتموه في اسمائه الحسني، فتسميتم بجميعها، فان في ذلك دليلا علي انكم مثله في حالاته كلها، او في بعضها دون بعض، اذ جمعتم الاسماء الطيبة. قيل لهم: ان الله تبارك وتعالي الزم العباد اسماء من اسمائه علي اختلاف المعاني، وذلك كما يجمع الاسم الواحد معنيين مختلفين.
والدليل علي ذلك قول الناس الجائز عندهم الشائع، و هو الذي خاطب الله به الخلق، فكلمهم بما يعقلون، ليكون عليهم حجة في تضييع ما ضيعوا، فقد يقال للرجل: كلب و حمار، وثور وسكرة، وعلقمة واسد، كل ذلك علي خلافه وحالاته، لم تقع الاسامي علي معانيها التي كانت بنيت عليه، لان الانسان ليس با سد ولا كلب، فافهم ذلك رحمك الله. وانما سمي الله تعالي بالعلم بغير علم حادث علم به الاشياء، استعان به علي حفظ ما يستقبل من امره، والروية فيما يخلق من خلقه، ويفسد ما مضي مما افني من خلقه، مما لو لم يحضره ذلك العلم ويغيبه كان جاهلا ضعيفا، كما انا لو راينا علماء الخلق انما سموا بالعلم لعلم حادث، اذ كانوا فيه جهلة، وربما فارقهم العلم بالاشياء فعادوا الي الجهل، وانما سمي الله عالما لانه لايجهل شيئا، فقد جمع الخالق والمخلوق اسم العالم، واختلف المعني علي ما رايت.
وسمي ربنا سميعا لا بخرت فيه، يسمع به الصوت و لايبصر به، كما ان خرتنا الذي به نسمع لانقوي به علي البصر، ولكنه اخبر انه لايخفي عليه شئ من الاصوات، ليس علي حد ما سمينا نحن، فقد جمعنا الاسم بالسمع و اختلف المعني. وهكذا البصر لا بخرت منه ابصر، كما انا نبصر بخرت منا لاننتفع به في غيره، ولكن الله بصير لايحتمل شخصا منظورا اليه، فقد جمعنا الاسم واختلف المعني. وهو قائم ليس علي معني انتصاب وقيام علي ساق في كبد كما قامت الاشياء، ولكن قائم يخبر انه حافظ، كقول الرجل: القائم بامرنا فلان، والله هو القائم علي كل نفس بما كسبت والقائم ايضا في كلام الناس: الباقي، و القائم ايضا يخبر عن الكفاية، كقولك للرجل: قم بامر بني فلان، اي اكفهم، والقائم منا قائم علي ساق، فقد جمعنا الاسم ولم نجمع المعني.
واما اللطيف، فليس علي قلة وقضافة وصغر، ولكن ذلك علي النفاذ في الاشياء والامتناع من ان يدرك، كقولك للرجل: لطف عني هذا الامر، ولطف فلان في مذهبه، و قوله يخبرك انه غمض فيه العقل وفات الطلب، وعاد متعمقا متلطفا لايدركه الوهم، فكذلك لطف الله تبارك و تعالي عن ان يدرك بحد، او يحد بوصف، واللطافة منا: الصغر والقلة، فقد جمعنا الاسم واختلف المعني. واما الخبير، فالذي لايعزب عنه شئ ولايفوته، ليس للتجربة ولا للاعتبار بالاشياء، فعند التجربة و الاعتبار علمان، ولولاهما ما علم، لان من كان كذلك كان جاهلا، والله لم يزل خبيرا بما يخلق، والخبير من الناس المستخبر عن جهل المتعلم، فقد جمعنا الاسم واختلف المعني. واما الظاهر فليس من اجل انه علا الاشياء بركوب فوقها وقعود عليها، وتسنم لذراها، ولكن ذلك لقهره و لغلبته الاشياء وقدرته عليها، كقول الرجل: ظهرت علي اعدائي، واظهرني الله علي خصمي، يخبر عن الفلج و الغلبة فهكذا ظهور الله علي الاشياء. ووجه اخر، انه الظاهر لمن اراده، ولا يخفي عليه شئ، وانه مدبر لكل ما برأ، فاي ظاهر اظهر واوضح من الله تبارك وتعالي، لانك لايقدم صنعته حيثما توجهت، و فيك من اثاره ما يغنيك، والظاهر منا البارز بنفسه، و المعلوم بحده، فقد جمعنا الاسم ولم يجمعنا المعني. واما الباطن، فليس علي معني الاستبطان للاشياء، بان يغور فيها، ولكن ذلك منه علي استبطانه للاشياء، علما وحفظا وتدبيرا، كقول القائل: ابطنته، يعني خبرته و علمت مكتوم سره، والباطن منا الغائب في الشئ المستتر، وقد جمعنا الاسم واختلف المعني. واما القاهر فليس علي علاج ونصب، واحتيال و مداراة ومكر، كما يقهر العباد بعضهم بعضا، والمقهور منهم يعود قاهرا، والقاهر يعود مقهورا، ولكن ذلك من الله تبارك وتعالي علي ان جميع ما خلق ملبس به الذل لفاعله وقلة الامتناع لما اراد به، لم يخرج منه طرفة عين ان يقول له: كن فيكون، والقاهر منا علي ما ذكرت و وصفت، فقد جمعنا الاسم واختلف المعني. وهكذا جميع الاسماء، وان كنا لم نستجمعها كلها، فقد يكتفي الاعتبار بما القينا اليك، والله عونك وعوننا في ارشادنا وتوفيقنا.
كلام آن حضرت در فرق بين معاني نامهاي مشترك خداوند و انسان
بدان - خدايت خير و نيكي را به تو بياموزد - خداي تبارك وتعالي قديم است، و قديم بودن صفتي است براي او، كه خردمند را رهبري ميكند به اين كه چيزي پيش از او نبوده ودر جاودانه بودن شريك ندارد، پس با توجه به اعتراف خردمندان در عدم درك اين صفت، براي ما روشن گشت كه چيزي پيش از خدا نبوده و نسبت به جاودانگيش چيزي با او نيست، وگفته كسي كه معتقد است پيش از او، يا همراه او چيزي بوده باطل گشت.
زيرا اگر چيزي هميشه با او باشد خدا خالق او نخواهد بود، چرا كه او هميشه با خدا بوده، چگونه خدا خالق كسي است كه هميشه با او بوده، واگر چيزي پيش از او باشد او اول خواهد بود نه اين، و آنكه اول است سزاوارتر است كه خالق ديگري باشد. آنگاه خداي تبارك وتعالي خود را به نامهائي توصيف نمود، و هنگاميكه موجودات را آفريد و پرستش و آزمايش شان را خواست، ايشان را دعوت كرد كه او را به آن نامها بخوانند، پس خود را شنوا بينا، توانا قائم، گويا، آشكار نهان، لطيف آگاه، قوي عزيز، حكيم دانا، و مانند اينها ناميد. وچون بدخواهان تكذيب كننده اين نامها را ملاحظه كردند، واز طرفي از ما شنيده بودند كه از خدا خبر ميداديم كه چيزي مانند او نيست، و مخلوقي حالش همچون او نباشد، گفتند: شما كه عقيده داريد خدا مانند و نظيري ندارد، پس چگونه در اسماء حسناي الهي خود را شريك او ساختيد وخود را همنام او نموديد، اين خود دليل است كه شما در تمام يا بعض حالات مانند خدا هستيد، زيرا نامهاي خوب را براي خودتان هم جمع كرديد. ما به آنها جواب گوئيم، همانا خداي تبارك وتعالي بندگانش را به نامهائي از نامهاي خويش با اختلاف معاني الزام نموده است، چنانكه يك اسم دو معني مختلف دارد.
دليل بر اين مطلب گفته خود مردم است، كه نزد آنها پذيرفته ومشهور ميباشد، وخدا هم مخلوقش را بهمان گفته خطاب كرده وبه آنچه ميفهمند با آنها سخن گفته، تا نسبت به آنچه ضايع كردند حجت بر آنها تمام باشد، گاهي به مردي گفته ميشود: سگ، خر، گاو، تلخ وشير، تمام اينها برخلاف حالات مرد است، واين اسامي به همان معاني كه براي آنها نهاده شده بكار نرفته است، زيرا انسان نه شير است ونه سگ، اين را بفهم خدايت بيامرزد. خدا عالم ناميده ميشود، اين نام بخاطر علم حادثي نيست كه چيزها را به آن بداند، وبر نگهداري امر آينده اش وتفكر در آنچه آفريند و تباه كند، وآنچه را از مخلوقش نابود كرده بدان استعانت جويد، كه اگر اين علم نزدش حاضر نبود واز او غيبت كرده بود نادان و ناتوان باشد، چنانكه دانشمندان از ميان مخلوقات را ميبينيم براي علم پديد آمده در آنها عالم ناميده ميشوند، زيرا پيش از آن نادان بودند و بسا باشد كه همان علم از آنها دوري كند وبه ناداني برگردند، وخدا را عالم نامند زيرا به چيزي نادان نيست، پس خالق و مخلوق در اسم عالم شريك شدند، و معني چنانكه دانستي مختلف بود.
و پروردگارمان شنوا ناميده ميشود، نه به اين معني كه سوراخ گوشي دارد كه با آن آواز را بشنود وبا آن چيزي نبيند، مانند سوراخ گوش ما كه با آن ميشنويم، ولي با آن نتوانيم ديد، اما خدا خود خبر دهد كه هيچ آوازي بر او پوشيده نيست، واين بر طبق آنچه ما اسم ميبريم، نميباشد، پس او در اسم شنيدن با ما شريك است ولي معني مختلف است. همچنين است ديدن او با سوراخ چشم نيست، چنانكه ما با سوراخ چشم خود ببينيم واز آن استفاده ديگري نكنيم، ولي خدا بيناست وبه هر چه ميتوان نگاه كرد نادان نيست، پس در اسم بينائي با ما مشترك است ولي معني مختلف است. او قائم است ولي نه به اين معني كه راست ايستاده و سنگيني روي ساق پا انداخته، چنانچه چيزهاي ديگر اينگونه ميايستند، بلكه معني آن اين است كه خدا حافظ و نگهدار است، چنانكه كسي گويد: فلاني قائم به امر ماست، وخدا بر هر جاني نسبت به آنچه انجام داده قائم و مسلط است، و نيز قائم در زبان مردم به معني باقي است و معني سرپرستي را هم ميدهد، چنانكه به مردي گوئي: به امر فرزندان فلاني قيام كن، يعني آنان را سرپرستي نما، و قائم از ما كسي ميباشد كه روي پا ايستاده است، پس در اسم شريك او شديم ودر معني شريك نگشتيم.
اما لطيف بودن به معني كمي و باريكي و خردي نيست، بلكه به معني نفوذ در اشياء (احاطه علمي به همه چيز) و ديده نشدن او است، چنانكه به شخصي ميگوئي: اين امر از من لطيف شد، و فلاني در كردار و گفتارش لطيف است، به او خبر ميدهي كه عقلت در آن امر مانده است وراه جوئي از دست رفته است، وبه طوري عميق و باريك گشته كه انديشه آن را درك نكند، همچنين لطيف بودن خداي تبارك وتعالي از اين نظر است كه به حد ووصف درك نشود، و لطافت ما به معني خردي و كمي است، پس در اسم شريك او شديم و معني مختلف گشت. واما خبير كسي است كه چيزي بر او پوشيده نيست واز دستش نرفته، خبير بودن خدا از نظر آزمايش و عبرت گفتن از چيزها نيست، كه اگر آزمايش و عبرت باشد بداند وچون نباشد نداند، زيرا كسي كه چنين باشد نادان است وخدا هميشه نسبت به آفريدگانش آگاه است، ولي آگاه در ميان مردم كسي است كه از ناداني دانش آموز خبرگيري كند (كه پس از ناداني آگاه و دانا شده)، پس در اسم شريك او شديم و معني مختلف است. واما ظاهر بودن خدا از آن نظر نيست كه روي چيزها بر آمده و سوار گشته، وبر آنها نشسته و بالا آمده باشد، بلكه بواسطه غلبه و تسلط و قدرتش بر چيزهاست، چنانچه مردي گويد: بر دشمنانم غلبه يافتم وخدا مرا بر دشمنم غالب گردانيد، او از پيروزي و غلبه خبر ميدهد، همچنين است غلبه خدا بر چيزها. و معني ديگر ظاهر بودنش اين است كه براي كسي كه او را طلب كند ظاهر است (وبراي خدا هم همه چيز ظاهر است)، وچيزي بر او پوشيده نيست واوست مدبر هر چه آفريده، پس چه ظاهري از خداي تبارك و تعالي ظاهرتر و روشن تر است، زيرا هر سو كه توجه كني صنعت او موجود است ودر وجود خودت از آثار او بقدر كفايت هست، و ظاهر از ما كسي است كه خودش آشكار ومحدود و معين باشد، پس در اسم شريكيم ودر معني شريك نيستيم. واما باطن بودن خدا به معني درون چيزها بودن نيست، بلكه به اين معني است كه علم و نگهداري و تدبيرش به درون چيزها راه دارد، چنانكه كسي گويد: خوب آگاه شدم و راز پنهانش را دانستم، و باطن در ميان ما كسي است كه در چيزي نهان و پوشيده گشته، پس در اسم شريكيم و معني مختلف است. واما قاهر بودن خدا به معني رنج و زحمت وچاره جوئي و ملاطفت و نيرنگ نيست، چنانكه بعضي از بندگانش بر بعضي غلبه كند و مغلوب غالب شود و غالب مغلوب گردد، ولي قاهر بودن خداي بزرگ اين است كه تمام آفريدگانش در برابر او كه آفريدگار است لباس خواري و زبوني پوشيده اند، از آنچه خدا نسبت به آنها اراده كند قدرت سرپيچي ندارند، به اندازه چشم بر هم زدني از حكومت او كه گويد: باش ومي باشد، خارج نشوند، قاهر در ميان ما آنگونه است كه بيان ووصف كردم، پس در اسم شريكيم ودر معني مختلف است. همچنين است تمام نامهاي خداوند، واگر ما تمام آنها را بيان نكرديم براي آن كه به مقداري كه به تو گفتيم براي پند گفتن ونيك انديشيدن كفايت كند، خدايت ياور تو و ياور ما در هدايت و توفيق مان باشد.
كلامه في حدوث اسماء الله تبارك و تعالي
اشاره
عن ابن سنان قال: سألت ابا الحسن الرضا (عليه السلام): هل كان الله عز وجل عارفا بنفسه قبل أن يخلق الخلق؟ قال: نعم، قلت: يراها و يسمعها؟ قال: ما كان محتاجا الي ذلك، لانه لم يكن يسألها و لايطلب منها، هو نفسه ونفسه هو، قدرته نافذة فليس يحتاج ان يسمي نفسه، ولكنه اختار لنفسه اسماء لغيره، يدعوه بها، لانه اذا لم يدع باسمه لم يعرف.
فاول ما اختار لنفسه: العلي العظيم، لانه اعلي الاشياء كلها، فمعناه الله، واسمه العلي العظيم، هو اول اسمائه، علا علي كل شئ.
كلام آن حضرت در حدوث اسماء الهي
از ابن سنان روايت شده كه گفت: از امام سؤال كردم: آيا خداي بزرگ پيش از آن كه مخلوقي را بيافريند به ذات خود شناسائي داشت؟ فرمود: آري، گفتم: آن را ميديد ومي شنيد؟ فرمود: نيازي بدان نداشت، زيرا نه از آن پرسشي داشت ونه خواهش، او خودش بود وخودش، قدرتش نافذ بود پس نيازي نداشت كه ذات خود را نام ببرد، ولي براي خود نامهائي برگزيد تا ديگران او را به آن نامها بخوانند، زيرا اگر او به نام خود خوانده نميشد مورد شناسائي قرار نميگرفت.
و نخستين نامي كه براي خود برگزيد: علي عظيم بود، زيرا او برتر از همه چيز است، نام او (به اعتبار ذاتش) الله است، واسم او (به اعتبار صفات) علي عظيم است، كه اولين نامهاي او است وبرتر از هر چيزي است.
كلامه في حدوث العالم و اثبات المحدث
اشاره
دخل رجل من الزنادقة علي ابي الحسن (عليه السلام) وعنده جماعة، فقال ابو الحسن (عليه السلام): أيها الرجل أرايت ان كان القول قولكم - و ليس هو كما تقولون - ألسنا واياكم شرعا سواء، لا يضرنا ما صلينا و صمنا وزكينا واقررنا؟ فسكت الرجل. ثم قال ابو الحسن (عليه السلام): وان كان القول قولنا - وهو كما نقول - ألستم قد هلكتم ونجونا؟ فقال: رحمك الله فأجدني كيف هو واين هو؟ فقال: ويلك، ان الذي ذهبت اليه غلط، هو اين الاين بلا اين، وكيف الكيف بلا كيف، فلا يعرف بالكيفوفية، ولا باينونية، ولايدرك بحاسة، ولايقاس بشئ.
فقال الرجل: فاذا أنه لا شئ اذا لم يدرك بحاسة من الحواس؟ فقال ابو الحسن (عليه السلام): ويلك، لما عجزت حواسك عن ادراكه انكرت ربوبيته، ونحن اذا عجزت حواسنا عن ادراكه، ايقنا انه ربنا، وانه شئ بخلاف الاشياء. قال الرجل: فأخبرني متي كان؟ قال ابو الحسن (عليه السلام): اخبرني متي لم يكن، فاخبرك متي كان. قال الرجل: فما الدليل عليه؟ فقال ابو الحسن (عليه السلام): اني لما نظرت الي جسدي، ولم يمكني فيه زيادة و لانقصان في العرض والطول، ودفع المكاره عنه، وجر المنفعة اليه، علمت ان لهذا البنيان بانيا، فاقررت به، مع ما اري من دوران الفلك بقدرته، وانشاء السحاب وتصريف الرياح، ومجري الشمس والقمر والنجوم، وغير ذلك من الايات العجيبات المبينات، علمت ان لهذا مقدرا ومنشئا. قال الرجل: فلم لا تدركه حاسة البصر؟ قال: للفرق بينه وبين خلقه الذي تدركه حاسة الابصار، منهم ومن غيرهم، ثم هو اجل من ان يدركه بصر، او يحيط به وهم، او يضبطه عقل. قال: فحده لي، قال: لا حد له، قال: ولم؟ قال: لان كل محدود متناه، واذا احتمل التحديد احتمل الزيادة، واذا احتمل الزيادة احتمل النقصان، فهو غير محدود، ولا متزايد، ولا متناقص، ولا متجز، ولا متوهم.
كلام آن حضرت در حادث بودن جهان و اثبات پديد آورنده آن
مردي از زنادقه خدمت امام رسيده و نزد ايشان عده اي حضور داشتند، امام فرمود: به من بگو اگر قول حق گفته شما باشد - با اين كه چنان نيست - مگر نه اين است كه ما وشما همانند و برابريم، آنچه نماز گزارديم و روزه گرفتيم و زكات داديم و ايمان آورديم به ما زياني نميرساند، آن مرد خاموش ماند. سپس امام فرمود: واگر قول حق گفته ما باشد - كه اين درست است - مگر نه اين است كه شما هلاك شده وما نجات يافتيم، گفت: خدايت رحمت كند، به من بفهمان كه خدا چگونه ودر كجاست، فرمود: واي بر تو اين راه كه رفته اي نادرست است، او مكان را مكان قرار داد بدون اين كه براي او مكاني باشد، و چگونگي را چگونگي قرار داد بدون اين كه براي خود او كيفيت و چگونگي وجود داشته باشد، پس خدا به چگونگي و مكان گرفتن شناخته نشود، وبه هيچ حسي درك نشود وبا چيزي سنجيده نگردد.
آن مرد گفت: در صورتيكه او به هيچ حسي ادراك نشود، پس چيزي نيست، امام فرمود: واي بر تو، هنگاميكه حواست از ادراك او عاجز گشت منكر ربوبيتش شدي، ولي ما چون حواسمان از ادراكش عاجز گشت يقين كرديم او پروردگار ماست كه بر خلاف همه چيزهاست. آن مرد گفت: پس بگو خدا از چه زماني بوده است، امام فرمود: تو به من بگو چه زماني بوده كه او نبوده است، تا بگويم از چه زماني وجود داشته است. آن مرد گفت: دليل بر وجود او چيست؟ امام فرمود: هنگاميكه بدن خود را نگريستم كه نميتوانم در طول و عرض آن كاستي وافزايش پديد آورم، و زيان و بدي را از خود دور سازم، و سود و خوبيها را به او برسانم، يقين كردم اين ساختمان را سازنده اي است وبه وجودش اعتراف كردم، علاوه بر اين كه ميبينيم گردش فلك به قدرت او است، و پيدايش ابر و گردش بادها، وجريان خورشيد و ماه و ستارگان، و نشانه هاي شگفت وآشكار ديگر را كه ديدم، دانستم كه اين دستگاه را سازنده و مخترعي است. آن مرد گفت: پس چرا ديدگان او را نميبيند؟ فرمود: بخاطر تفاوتي كه بين او وسائر مخلوقات، از انسان گرفته تا ديگر موجودات، كه با چشم ظاهري ديده ميشوند، وجود دارد، مضافاً آن كه او برتر از آنست كه با چشمي ديده شود، يا وهمي او را احاطه نمايد، يا عقلي او را بيابد. آن مرد گفت: حدود او را براي من تبيين كن، فرمود: او حدي ندارد، گفت: چرا اينگونه است؟ فرمود: زيرا هر چيز محدود متناهي است، وهر گاه محدوديت احتمال داده شود، احتمال زيادتي در او ميرود، وهر گاه احتمال زيادتي وجود داشته باشد، احتمال كاستي نيز وجود دارد، پس او نا محدود، وغير قابل افزايش، و بدون كاستي، وغير قابل تجزيه بوده، و مورد تو هم قرار نميگيرد.
كلامه في الدليل علي حدوث العالم
اشاره
دخل عليه (عليه السلام) رجل فقال له: يا ابن رسول الله ما الدليل علي حدوث العالم؟ فقال: انت لم تكن ثم كنت، وقد علمت انك لم تكون نفسك، ولا كونك من هو مثلك.
كلام آن حضرت در دليل حادث بودن جهان
مردي نزد ايشان آمد وگفت: اي پسر پيامبر چه دليلي بر حادث بودن جهان وجود دارد؟ فرمود: تو نبودي وبه وجود آمدي، ومي داني تو خود را ايجاد نكرده اي، و نيز آنانكه مانند تو هستند تو را موجود نساخته اند.
كلامه في الكون والمكان
اشاره
جاء رجل الي الرضا (عليه السلام) فقال: اني أسالك عن مسألة، فان أجبتني فيها بما عندي قلت بامامتك، فقال ابو الحسن (عليه السلام): سل عما شئت. فقال: أخبرني عن ربك متي كان وكيف كان وعلي اي شئ كان اعتماده؟ فقال ابو الحسن (عليه السلام): ان الله تبارك وتعالي اين الاين بلا اين، وكيف الكيف بلا كيف، وكان اعتماده علي قدرته.
كلام آن حضرت در بودن و جاي او
مردي نزد آن حضرت آمد و پرسيد: من سؤالي را از تو مي نمايم كه اگر به آنچه ميدانم جواب گوئي به امامتت معتقد ميشوم، امام فرمود: هر چه خواهي بپرس. گفت: به من بگو پروردگارت از كي بوده و كجا بوده، وچگونه بوده و تكيه اش بر چيست؟ امام فرمود: خداي تبارك وتعالي مكان را مكان كرد بي آن كه خود مكاني داشته باشد، و چگونگي را چگونگي ساخت، بي آن كه خود چگونگي داشته باشد، وبر قدرتش تكيه دارد.
كلامه في ابطال الرؤية
اشاره
عن ابي هاشم الجعفري قال: سألته عن الله يوصف؟ فقال: أما تقرء القرآن؟ قلت: بلي. قال: أما تقرء قوله تعالي: " لاتدركه الابصار وهو يدرك الابصار "؟ قلت: بلي. قال: فتعرفون الابصار؟ قلت: بلي، قال: ما هي؟ قلت: أبصار العيون، فقال: ان اوهام القلوب اكبر من ابصار العيون، فهو لاتدركه الاوهام، وهو يدرك الاوهام.
كلام آن حضرت در ابطال ديدن خداوند
از ابي هاشم جعفري روايت شده كه گفت: از امام سؤال كردم كه آيا خداوند توصيف ميشود؟ فرمود: آيا قرآن نخوانده اي؟ گفتم: آري، فرمود: نخوانده اي كه ميفرمايد: " ابصار او را درك نكنند واو آنها را درك ميكند "، گفتم: آري. فرمود: ميدانيد ابصار چيست؟ گفتم: ديدن چشمها، فرمود: خاطرات دلها از بينائي چشمها قويتر است، خاطرات او را درك نكنند واو خاطرات را درك كند.
[صفحه 352]
كلامه في نفي الرؤية
اشاره
عن ذي الرياستين قال: قلت لابي الحسن الرضا (عليه السلام): جعلت فداك أخبرني عما اختلف في الناس من الرؤية، فقال بعضهم: لايري، فقال: يا ابا العباس من وصف الله بخلاف ما وصف به نفسه، فقد اعظم الفرية علي الله، قال الله: " لاتدركه الابصار وهو يدرك الابصار وهو اللطيف الخبير "، هذه الابصار ليست هي الاعين، انما هي الابصار التي في القلوب، لا تقع عليه الاوهام ولايدرك كيف هو.
كلام آن حضرت در نفي رؤيت خداوند
ذوالرياستين گويد: به امام عرضه داشتم: فدايت شوم در مورد ديدن خداوند كه بين مردم اختلاف پيش آمده مرا خبر ده، گروهي گويند: خداوند ديده نميشود، امام فرمود: اي ابو العباس! هر كه خداوند را به غير آنچه خود را به آن توصيف كرده وصف كند، تهمت بزرگي به خداوند زده است، خداوند ميفرمايد: " ابصار او را نديده واو بر ابصار ناظر بوده واو عالم وآگاه است "، منظور از ابصار چشمهاي ظاهري نيست، بلكه چشمهائي مراد است كه در قلوب قرار دارد، اوهام بر او واقع نشده واو را درك نميكند، چه رسد به چشمهاي ظاهري.
كلامه في النهي عن الجسم والصورة
اشاره
عن محمد بن زيد قال: جئت الي الرضا (عليه السلام) أسأله عن التوحيد، فأملي علي: الحمد لله فاطر الاشياء انشاء، ومبتدعها ابتداعا بقدرته وحكمته، لا من شئ فيبطل الاختراع، ولا لعلة فلايصح الابتداع، خلق ما شاء كيف شاء، متوحدا بذلك لاظهار حكمته وحقيقة ربوبيته، لاتضبطه العقول، و لاتبلغه الاوهام، ولاتدركه الابصار، ولايحيط به مقدار. عجزت دونه العبارة، وكلت دونه الابصار، وضل فيه تصاريف الصفات، احتجب بغير حجاب محجوب، واستتر بغير ستر مستور، عرف بغير رؤية، ووصف بغير صورة، و نعت بغير جسم، لا اله الا الله الكبير المتعال.
كلام آن حضرت در نهي از جسم قرار دادن خداوند
از محمد بن زيد روايت شده كه گفت: نزد امام آمده واز توحيد از ايشان سؤال كردم، ايشان اين مطالب را برايم فرمود كه بنويسم:
ستايش خداي را سزاست كه همه چيز را بدون نقشه و مقدمات پديد آورده، وبه قدرت وحكمت خويش اختراع شان كرد، آنها را از چيزي نيافريد تا نوآوري صادق نباشد، و علت و سببي در ميان نبود كه تا ابتكار صحت نداشته باشد، آنچه را خواست، آنگونه كه خواست، با يكتائي خويش براي اظهار حكمت وحقيقت ربوبيتش آفريد، خرد ها او را احاطه نكند، و اوهام به او دست نيابد، افكار او را درك نكرده ودر اندازه اي گنجانده نشود. عبارات از توصيفش درمانده وافكار از دركش عاجز ميباشند، هر گونه ستايشي در مقام او نارسا است، بي پرده نهان است وبي پوشش پوشيده، ناديده شناخته شده، وبي تصور ستوده گرديده، وبي جسم توصيف شده است، شايسته ستايشي جز خداوند بزرگ نيست.
كلامه في النهي عن الصفة بغير ما وصف به نفسه
اشاره
سبحانك ما عرفوك ولا وحدوك، فمن اجل ذلك وصفوك، سبحانك لو عرفوك بما وصفت به نفسك، سبحانك كيف طاوعتهم انفسهم ان شبهوك بغيرك.
اللهم لا اصفك الا بما وصفت به نفسك، ولا اشبهك بخلقك، انت اهل لكل خير، فلاتجعلني من القوم الظالمين، ما توهمتم من شئ فتوهموا الله غيره. نحن ال محمد النمط الاوسط الذي لايدركنا الغالي و لايسبقنا التالي.
كلام آن حضرت در نهي او توصيف خداوند به غير آنچه خود را بدان توصيف فرموده است
خداوندا! پاك و منزهي، تو را نشناختند و يگانه ات ندانستند، از اينرو برايت صفاتي را برگزيدند، پاك و منزهي، اگر تو را ميشناختند تو را به آنچه خود را به آنها توصيف كرده اي توصيف ميكردند، پاك و منزهي، چگونه به خود اجازه دادند كه تو را به ديگري تشبيه كنند.
بار خدايا، من تو را جز به آنچه خود را ستوده اي نستايم، وبه مخلوقت همانندت نسازم، تو سزاوار هر خيري هستي، پس مرا از ستمگران قرار مده، هر چه به اذهان تان خطور كرد خدا را غير از آن بدانيد. ما خاندان پيامبر راه ميانه اي هستيم كه غلو كننده به ما نرسد، و عقب افتاده از ما نگذرد.
كلامه في المشيئة والارادة
اشاره
سئل عن المشية والارادة، فقال: المشيئة كالاهتمام بالشئ، والارادة اتمام ذلك الشئ.
كلام آن حضرت در مشيت و اراده
از مشيت واراده سؤال شد، فرمود: مشيت مانند اهتمام به انجام كار است، واراده پايان دادن آن كار ميباشد.
كلامه في المشيئة والارادة
اشاره
عنه (عليه السلام): قال الله: يا بن ادم! بمشيتي كنت انت الذي تشاء لنفسك ما تشاء، وبقوتي اديت فرائضي، وبنعمتي قويت علي معصيتي، جعلتك سميعا بصيرا قويا، ما اصابك من حسنة فمن الله، وما اصابك من سيئة فمن نفسك، وذاك اني اولي بحسناتك منك، وانت اولي بسيئاتك مني، و ذاك انني لا اسأل عما افعل وهم يسألون.
كلام آن حضرت در مشيت و اراده
از آن حضرت روايت شده كه فرمود: خداوند ميفرمايد: اي پسر آدم به خواست من است كه تو هرچه براي خود خواهي بر آن قادري، وبه نيروي من است كه واجباتم را انجام ميدهي،وبه نعمت من است كه بر نافرمانيم توانا ميگردي، من تو را شنوا و بينا و توانا قرار دادم، هر نيكي كه به تو ميرسد از جانب خداست، وهر بدي كه به تو رسد از خود توست، واين براي آنست كه من به كارهاي نيك تو از خودت سزاوارترم، (زيرا اينها نعمتهاي الهي بوده)، وتو به كارهاي زشتت از من سزاوارتري (زيرا او خود از مسير حق منحرف گرديده)، من در آنچه ميكنم بازخواست نشوم (زيرا آنچه كرده خير و احسان بوده است)، ولي مردم مورد بازخواست قرار گيرند (زيرا صرف آن نعمتها در مسير رضاي او يا در راه انحرافي است).
كلامه في القدرة والارادة
اشاره
المشيئة من صفات الافعال، فمن زعم ان الله لم يزل مريدا شائيا، فليس بموحد.
كلام آن حضرت در قدرت و اراده
مشيت از صفات فعل خداوند است، هر كه بپندارد خداوند همواره (از ازل) اراده كننده بوده، يكتا پرست نيست.
كلامه في ان الله يقدم ما يشاء و يؤخر ما يشاء
اشاره
قال سليمان المروزي له - في حديث -: الا تخبرني عن " انا انزلناه في ليلة القدر "، في اي شئ انزلت؟ قال: يا سليمان ليلة القدر يقدر الله عز وجل فيها ما يكون من السنة، من حياة او موت، او خير او شر او رزق، فما قدره في تلك الليلة فهو من المحتوم.
قال سليمان: الان قد فهمت، جعلت فداك فزدني، قال: يا سليمان ان من الامور امورا موقوفة عند الله تبارك وتعالي، يقدم منها ما يشاء ويؤخر ما يشاء، يا سليمان ان عليا عليه السلام كان يقول: العلم علمان، فعلم علمه الله ملائكته ورسله، فما علمه الله ملائكته ورسله فانه يكون، ولايكذب نفسه ولا ملائكته ولا رسله، و علم عنده مخزون لم يطلع عليه احدا من خلقه، يقدم منه ما يشاء ويؤخر ما يشاء، ويمحو ويثبت ما يشاء.
كلام آن حضرت در اين كه خداوند آنچه بخواهد را مقدم يا مؤخر ميدارد
در حديثي از سليمان مروزي آمده كه گفت: به امام عرضه داشتم: آيا مرا از مفهوم اين آيه: " ما آنرا در شب قدر نازل كرديم "، خبر نميدهي كه در مورد چه چيزي نازل شده است؟ فرمود: اي سليمان، خداوند در شب قدر آنچه تا سال آينده بايد انجام بگيرد، از زندگي و مرگ، يا خير و شر وروزي، را مقدر ميكند، وآنچه در آن شب تقدير شود حتمي است.
سليمان گويد: هم اكنون دانستم، فدايت شوم توضيح بيشتري بدهيد، فرمود: بعضي از امور، اموري است كه نزد خداوند قرار دارد، هر كدام از آنها را كه بخواهد مقدم يا مؤخر ميگرداند، اي سليمان حضرت علي (عليه السلام) فرمود: علم بر دو قسم است، علمي است كه خداوند آن را به فرشتگان و پيامبران خود داده است، وآنچه خداوند به ايشان داده است تخلف پذير نيست و محقق ميشود، وخداوند به خود و فرشتگان و پيامبران دروغ نميگويد، وعلمي است كه نزد خداوند مخزون است و هيچ كس از آن خبر ندارد، آنچه از آنرا بخواهد مقدم يا مؤخر گردانده، و محو و اثبات ميكند.
كلامه فيمن شبه الله
اشاره
من شبه الله تعالي بخلقه فهو مشرك، ومن نسب اليه ما نهي عنه فهو كافر.
كلام آن حضرت در مورد كسي كه خدا را به خلقش تشبيه ميكند
هر كه خداوند را به مخلوقاتش تشبيه كند مشرك است، وهر كه به خداوند چيزهائي را نسبت دهد كه از آنها نهي فرموده كافر است.
كلامه في ادني المعرفة
اشاره
عن الفتح بن يزيد قال: سألته عن ادني المعرفة؟ قال: الاقرار با نه لا اله غيره، ولا شبيه له، ولا نظير له، و انه مثبت قديم موجود غير فقيد، وانه ليس كمثله شئ.
كلام آن حضرت در كمترين مرتبه شناسائي خداوند
فتح بن يزيد گويد: از امام از كمترين مرتبه شناسائي خداوند سؤال كردم، فرمود: اقرار به اين كه معبودي جز او نبوده، و شبيهي ندارد، و همانندي براي او نيست، واينكه ازلي بوده وهمواره وجود خواهد داشت، وچيزي مانند او نميباشد.
كلامه في تبيين اختيار الانسان في اعماله
اشاره
قال (عليه السلام) وقد قال به رجل: ان الله تعالي فوض الي العباد افعالهم؟ فقال: هم اضعف من ذلك واقل. قال: فجبرهم؟ قال: هو اعدل من ذلك واجل. قال: فكيف تقول؟ قال: نقول: ان الله امرهم ونهاهم، واقدرهم علي ما امرهم به ونهاهم عنه.
كلام آن حضرت در تبيين كيفيت اختيار انسان در اعمالش
امام به شخصي كه عرضه داشت: خداوند اعمال مردم را به خودشان واگذار كرده، فرمود: آنان ضعيف تر وكمتر از آنند كه قابليت اين كار را داشته باشند. گفت: آنان را مجبور ساخته است؟ فرمود: او عادل تر وبرتر از آنست كه چنين كند. گفت: چگونه اين امر ممكن است؟ فرمود: خداوند ايشان را امر ونهي فرموده است، و نسبت به آنچه امر ونهي كرده ايشان را قادر و توانا ساخته است.
كلامه في المشيئة والارادة
اشاره
سأله (عليه السلام) الفضل بن الحسن بن سهل: الخلق مجبورون؟ قال: الله اعدل من ان يجبر ويعذب. قال: فمطلقون؟ قال: الله احكم ان يمهل عبده ويكله الي نفسه.
كلام آن حضرت در تبيين كيفيت اختيار انسان در اعمالش
فضل بن حسن بن سهل از ايشان پرسيد: مردم مجبور هستند؟ فرمود: خداوند عادل تر از آنست كه مردم را مجبور ساخته و عذاب نمايد. گفت: آنان در اعمالشان آزادند؟ فرمود: خداوند حاكم تر از آنست كه به بنده اش مهلت دهد واو را به خود واگذار كند.
كلامه في الجبر والتفويض والامر بين الامرين
اشاره
عن الوشاء قال: سألته فقلت: الله فوض الامر الي العباد؟ قال: الله اعز من ذلك. قلت: فجبرهم علي المعاصي؟ قال: الله اعدل واحكم من ذلك. قال: ثم قال: قال الله: يا بن ادم! انا اولي بحسناتك منك، وانت اولي بسيئاتك مني، عملت المعاصي بقوتي التي جعلتها فيك.
كلام آن حضرت در كيفيت اختيار انسان در اعمالش
از وشاء روايت شده كه گفت: از امام سؤال كرده و گفتم: خداوند كار را به خود بندگان واگذار كرده است؟ فرمود: خداوند قادر تر از اين است. گفتم: پس ايشان را بر گناه مجبور ساخته است؟ فرمود: خداوند عادل تر و حكيم تر از اين است. سپس فرمود: خداوند ميفرمايد: اي پسر آدم من به كارهاي نيك تو از خودت سزاوارترم، وتو به كارهاي زشتت از من سزاوارتري، مرتكب گناه ميشوي به سبب نيروئي كه من در وجودت قرار داده ام.
كلامه في الجبر والتفويض والامر بين الامرين
اشاره
عن يزيد بن عمير الشامي قال: دخلت علي علي بن موسي الرضا (عليه السلام) بمرو، فقلت له: يا ابن رسول الله روي لنا عن الصادق جعفر بن محمد (عليه السلام) انه قال: لا جبر ولا تفويض بل امر بين الامرين، ما معناه؟ فقال: من زعم ان الله يفعل افعالنا ثم يعذبنا عليها، فقد قال بالجبر، ومن زعم ان الله فوض امر الخلق والرزق الي حججه (عليهم السلام) فقد قال بالتفويض، والقائل بالجبر كافر، و القائل بالتفويض مشرك. فقلت: يا ابن رسول الله فما امر بين الامرين؟ فقال: وجود السبيل الي اتيان ما امروا به، وترك ما نهوا عنه. قلت: وهل لله مشية وارادة في ذلك؟ فقال: اما الطاعات، فارادة الله ومشيته فيها، الامر بها و الرضا لها، والمعاونة عليها، وارادته ومشيته في المعاصي، النهي عنها، والسخط لها، والخذلان عليها. قلت: فلله عز وجل فيها القضاء؟ قال: نعم، ما من فعل يفعله العباد من خير او شر الا ولله فيه قضاء.
قلت: ما معني هذا القضاء؟ قال: الحكم عليهم بما يستحقونه من الثواب والعقاب في الدنيا والاخرة.
كلام آن حضرت در تبيين كيفيت اختيار انسان در اعمالش
يزيد بن عمير شامي گويد: در شهر مرو بر امام وارد شده و گفتم: اي پسر پيامبر از امام صادق (عليه السلام) براي ما نقل شده است كه فرموده: جبر و تفويض باطل است و امر بين امرين درست است، معناي اين جمله چيست؟ امام فرمود: هر كه گمان كند اعمال ما را خداوند انجام داده و آنگاه ما را به سبب آن عذاب ميكند قائل به جبر شده، وهر كه گمان كند خداوند اختيار موجودات وروزي آنان را به حجج خود واگذار كرده است، قائل به تفويض شده، وهر كه قائل به جبر باشد كافر بوده، وهر كه قائل به تفويض باشد مشرك است. گفتم: اي پسر پيامبر امر بين امرين چه معنائي دارد؟ فرمود: آزادي انسان نسبت به انجام آنچه بدان امر شده، و ترك آنچه مورد نهي قرار گرفته است. گفتم: آيا در اين مورد خواست واراده خداوند نيز مطرح است؟ فرمود: خواست واراده خداوند در آنچه طاعت بحساب ميآيد، همان امر الهي به آن وخشنودي از آن و ياري بر آن ميباشد، و خواست واراده خداوند در گناهان همان نهي از آن وغضب به سبب انجام آن و عقاب بر انجام آن ميباشد. گفتم: آيا خداوند در مورد آن حكمي نيز دارد؟ فرمود: آري، هر كاري از خوبي و بدي كه بندگان انجام ميدهند خداوند در مورد آن حكم دارد.
گفتم: معني حكم خدا چيست؟ فرمود: حكم خداوند بر آنها ثواب و عقاب در دنيا وآخرت، بمقداري كه او شايسته آنست، ميباشد.
كلامه في الجبر والتفويض والامر بين الامرين
اشاره
روي انه ذكر عنده الجبر والتفويض فقال: ان الله لم يطع باكراه، ولم يعص بغلبة، ولم يمهل في ملكه، هو المالك لما ملكهم، والقادر علي ما اقدرهم عليه، فان ائتمر العباد بطاعة، لم يكن الله عنها صادا ولا منها مانعا، وان ائتمروا بمعصية، فشاء ان يحول بينهم و بين ذلك فعل، وان لم يحل وفعلوه فليس هو الذي ادخلهم فيه.
كلام آن حضرت در تبيين كيفيت اختيار انسان در اعمالش
روايت شده نزد آن حضرت سخن از جبر و تفويض برده شد، امام فرمود: خداوند به اجبار اطاعت نشده، وبا در تسلط قرار گرفتن عصيان نميگردد، ودر كار بندگان اهمال نورزيده است، او مالك چيزهائي است كه به آنان داده است، بر آنچه ايشان را قادر ساخته تواناست، اگر بندگان اطاعت او را بنمايند خداوند آنان را از اين عمل منع ننموده و ايشان را باز ندارد، و اگر قصد عصيان او را داشتند وخداوند اگر اراده كرد كه ايشان را از آن باز دارد، بين ايشان و گناه مانع ميگردد، واگر بين ايشان و گناه مانع نگردد و آنان گناه را انجام دهند، خداوند ايشان را در گناه قرار نداده است.
كلامه في تبيين اختيار الانسان في اعماله
اشاره
قال له (عليه السلام) بعض اصحابه: روي لنا عن الصادق (عليه السلام) أنه قال: لاجبر ولاتفويض بل امر بين الامرين، فما معناه؟ قال: من زعم ان الله فوض امر الخلق والرزق الي عباده، فقد قال بالتفويض. قلت: يا بن رسول الله، والقائل به مشرك؟ فقال: نعم، ومن قال بالجبر، فقد ظلم الله تعالي. فقلت: يا بن رسول الله، فما امر بين امرين؟ فقال: وجود السبيل الي اتيان ما امروا به، وترك ما نهوا عنه.
كلام آن حضرت در كيفيت اختيار انسان در اعمالش
بعضي از اصحاب به امام عرض كردند: از امام صادق (عليه السلام) براي ما روايت شده كه فرموده است: جبر و تفويض باطل بوده و امر بين امرين صحيح است، مفهوم آن چيست؟ فرمود: هر كه بپندارد خداوند امر خلقش وروزي آنان را به بندگانش تفويض كرده، به تفويض قائل شده است. گفتم: اي پسر پيامبر آيا قائل به آن مشرك است؟ فرمود: آري، هر كه قائل به مجبور بودن بندگان باشد به خداوند ستم ورزيده است. گفتم: اي پسر پيامبر، امر بين امرين چيست؟ فرمود: توانائي عمل به آنچه بدان امر شده و ترك آنچه مورد نهي قرار گرفته است.
كلامه فيمن قال بالجبر
اشاره
من قال بالجبر فلا تعطوه من الزكاة شيئا، ولا تقبلوا له شهادة ابدا، ان الله لايكلف نفسا الا وسعها، ولا يحملها فوق طاقتها، ولا تكسب كل نفس الا عليها، ولا تزر وازرة وزر اخري.
كلام آن حضرت در مورد كسي كه قائل به جبر است
به هر كه قائل به جبر است زكات ندهيد، وشهادت او را نپذيريد، خداوند جز به اندازه قدرت افراد به آنان تكليف نميكند، وبيش از آن به كسي تحميل نمينمايد، وهر كس كاري را انجام دهد عواقب آن دامنگير ش خواهد شد، وكسي متحمل عواقب كار ديگري نميباشد.
[صفحه 372]
كلامه في فضل سورة التوحيد
اشاره
عن عبد العزيز بن المهتدي قال: سألت الرضا (عليه السلام) عن التوحيد، فقال: كل من قرء " قل هو الله احد "، وامن بها، فقد عرف التوحيد. قلت: كيف يقرؤها؟ قال: كما يقرؤها الناس، وزاد فيه: كذلك الله ربي، كذلك الله ربي.
كلام آن حضرت در فضيلت سوره توحيد
از عبد العزيز بن مهتدي روايت شده كه گفت: از امام (عليه السلام) در مورد توحيد سؤال كردم، فرمود: هر كه سوره توحيد را خوانده وبه آن ايمان آورد، توحيد را ميشناسد. گفتم: آنرا چگونه بخواند؟ فرمود: همان گونه كه مردم ميخوانند، و بعد از خواندن اضافه فرمود كه دوبار بگويد: اين چنين است پروردگارم.
كلامه في قول النبي خلق الله آدم علي صورته
عن الحسين بن خالد قال: قلت للرضا (عليه السلام): يا بن رسول الله ان الناس يروون ان رسول الله (صلي الله عليه وآله) قال: ان الله خلق آدم علي صورته، فقال: قاتلهم الله، لقد حذفوا اول الحديث، ان رسول الله صلي الله عليه واله مر برجلين يتسابان، فسمع احدهما يقول لصاحبه: قبح الله وجهك ووجه من يشبهك، فقال صلي الله عليه واله: يا عبد الله لا تقل هذا لاخيك، فان الله عزوجل خلق ادم علي صورته.
كلام آن حضرت در مورد كلام پيامبر: خداوند آدم را بر صورت خود آفريد
حسين بن خالد روايت ميكند كه به امام رضا (عليه السلام) عرضه داشتم: اي پسر پيامبر مردم روايت ميكنند كه پيامبر فرمود: خداوند آدم را بر صورت خودش آفريد، فرمود: خداوند ايشان را بكشد، اول حديث را حذف كرده اند، پيامبر به دو نفر كه به يكديگر فحاشي ميكردند بر خورد كرد، يكي از آنان به ديگري ميگفت: خداوند چهره ات و چهره هر كه همانند توست را زشت گرداند، پيامبر فرمود: اي بنده خدا، اين گفتار را به برادرت نگو، خداوند حضرت آدم را مانند چهره او آفريده است.
كلامه في ابطال التناسخ
اشاره
من قال بالتناسخ فهو كافر بالله العظيم، يكذب بالجنة والنار.
كلام آن حضرت در ابطال تناسخ
هر كه قائل به تناسخ شود (يعني انتقال روح از شخصي به شخصي ديگر) به خداوند بزرگ كفر ورزيده است، و بهشت ودوزخ را تكذيب نموده است.
گزيده اي از گفتار آن حضرت علیه السلام
اشاره
در اركان ايمان
در مراتب ايمان
در درجات ايمان
در مورد كسي كه حقيقت ايمان را دار است
در صفات افراد مؤمن
در صفات افراد مؤمن
در بعضي از مكارم اخلاق
در توصيف بهترين بندگان
در توصيف بهترين اخلاق
در درجات توكل
در حد توكل
در فضيلت تفكر
در فضيلت سكوت
در فضيلت عفو
در گمان نيكو داشتن به خدا
در نشانه هاي بصيرت در دين
در صفات كسي كه عقلش كامل است
در توصيف سخاوتمند و بخيل
در فضيلت صله رحم
در دوستي با مردم
[صفحه 378]
قوله في اركان الايمان
اشاره
الايمان اربعة اركان: التوكل علي الله، والرضا بقضاء الله، والتسليم لامرالله، والتفويض الي الله.
سخن آن حضرت در اركان ايمان
ايمان بر چهار ركن قرار دارد: توكل بر خدا، وخشنودي به قضاء الهي، و تسليم در مقابل اوامر خدا، و واگذاري امور به او.
قوله في مراتب الايمان
اشاره
ان الايمان افضل من الاسلام بدرجة، والتقوي افضل من الايمان بدرجة، ولم يعط بنو آدم افضل من اليقين.
سخن آن حضرت در مراتب ايمان
ايمان يك درجه برتر از اسلام، و تقوي يك درجه برتر از ايمان، و يقين يك درجه برتر از ايمان ميباشد، وهيچ چيز برتر از يقين در ميان مردم تقسيم نشده است.
قوله في درجات الايمان
اشاره
ان الله يعطي الايمان من يشاء، فمنهم من يجعله مستقرا فيه، ومنهم من يجعله مستودعا عنده، فاما المستقر فالذي لا يسلبه الله ذلك ابدا، واما المستودع فالذي يعطاه الرجل ثم يسلبه اياه.
سخن آن حضرت در درجات ايمان
خداوند بهر كس كه ميخواهد ايمان ميدهد، در بعضي از افراد ايمان مستقر بوده، ودر گروهي بعنوان امانت قرار داده ميشود، ايمان مستقر هرگز از قلب زائل نميگردد، و ايماني كه بعنوان امانت قرار داده ميشود از فرد سلب ميگردد.
[صفحه 380]
قوله لمن استكمل حقيقة الايمان
اشاره
لايستكمل عبد حقيقة الايمان حتي تكون فيه خصال ثلاث: التفقه في الدين، وحسن التقدير في المعيشة، والصبر علي الرزايا.
سخن آن حضرت در مورد كسي كه حقيقت ايمان را دار است
حقيقت ايمان بنده كامل نميگردد تا اين كه سه صفت را دارا باشد: بصيرت در دين داشته باشد، ودر زندگي ميانه رو بوده، ودر مصيبتها صبور باشد.
قوله في صفات المؤمن
اشاره
لايكون المؤمن مؤمنا حتي تكون فيه ثلاث خصال: سنة من ربه، وسنة من نبيه، وسنة من وليه، فاما السنة من ربه فكتمان السر، واما السنة من نبيه فمداراة الناس، واما السنة من وليه فالصبر في البأساء والضراء.
سخن آن حضرت در صفات افراد مؤمن
صفت ايمان در مؤمن تحقق نميپذيرد جز آن كه سه صفت در او باشد: روشي از خداوند، و روشي از پيامبرش، و روشي از امامش، روشي كه از خدايش بايد در او باشد راز داري، و روشي پيامبرش بر خورد نيكو با مردم، و روشي كه از امامش بايد در او باشد صبر و شكيبائي در غمها و اندوه هاست.
قوله في صفات المؤمن
اشاره
المؤمن اذا غضب لم يخرجه غضبه عن حق، واذا رضي لم يدخله رضاه في باطل، واذا قدر لم يأخذ اكثر من حقه.
سخن آن حضرت در صفات افراد مؤمن
مؤمن آنگاه كه خشمگين شود خشم او را از راه حق خارج نميسازد، و هنگامي كه خرسند گردد، خرسندي او را در باطل وارد نميكند، وآن هنگام كه قادر و توانا شود از حق خود بيشتر طلب نمينمايد.
[صفحه 382]
قوله في بعض مكارم الاخلاق
اشاره
خمس من لم تكن فيه فلا ترجوه لشئ من الدنيا والاخرة: من لم تعرف الوثاقة في ارومته، والكرم في طباعه، والرصانة في خلقه، والنبل في نفسه، والمخافة لربه.
سخن آن حضرت در بعضي از مكارم الاخلاق
پنج چيز اگر در كسي نبود در كارهاي دنيا وآخرت از او انتظار كار نيك نداشته باش: اصالت خانوادگي، اخلاق نيكو، ثبات در اخلاق، كرامت نفس، و ترس از پروردگارش.
قوله في وصف خيار العباد
اشاره
الذين اذا احسنوا استبشروا، واذا اساؤوا استغفروا، واذا اعطوا شكروا، واذا ابتلوا صبروا، واذا غضبوا عفوا.
سخن آن حضرت در توصيف بهترين بندگان
(بهترين بندگان) كساني هستند كه هنگام انجام كار نيك خرسند، وهنگام ارتكاب عمل زشت از خداوند طلب بخشش كنند، و آنگاه كه چيزي به آنان داده شود سپاسگزار بوده، و زمانيكه به مصيبتي دچار شوند صبر كنند، و در هنگام خشم عفو نمايند.
قوله في اكرم الاخلاق
اشاره
اجل الخلائق واكرمها اصطناع المعروف، واغاثة الملهوف، وتحقيق امل الامل، وتصديق مخيلة الراجي.
سخن آن حضرت در وصف بهترين اخلاق
برترين اخلاق و ارزشمندترين آنها: انجام كار نيك، دستگيري از ناتوان، انجام آرزوي آرزومند، و متحقق ساختن اميد اميدوار.
[صفحه 384]
قوله في درجات التوكل
اشاره
التوكل درجات: منها ان تثق به في امرك كله فيما فعل بك، فما فعل بك كنت راضيا وتعلم انه لم يألك خيرا ونظرا، وتعلم ان الحكم في ذلك له، فتتوكل عليه بتفويض ذلك اليه، ومن ذلك الايمان بغيوب الله التي لم يحط علمك بها فوكلت علمها اليه والي امنائه ووثقت به فيها وفي غيرها.
سخن آن حضرت در درجات توكل
توكل داراي درجاتي است: يك رتبه از آن آنست كه در آنچه خداوند نسبت به او انجام ميدهد به او اعتماد داشته باشد، نسبت به آن خرسند بوده، و بداني كه از خير خواهي در حق تو كوتاهي نكرده است، و بداني كه حكم در اين زمينه از آن او است، وبا سپردن امور به او بر او توكل مينمايي، و رتبه بعد ايمان به امور غيبي است كه علم تو بدان راه ندارد، و علمت را به او و امينان او ميسپاري، ودر آن وغير آن به او توكل مينمايي.
دعاؤه في حد التوكل
اشاره
حد التوكل ان لاتخاف احدا الا الله.
سخن آن حضرت در حد توكل
حدتوكل آنست كه جز خدا از كسي نترسي.
قوله في فضل التفكر
اشاره
ليست العبادة كثرة الصيام والصلاة، وانما العبادة كثرة التفكر في امرالله.
سخن آن حضرت در فضيلت تفكر
عبادت و بندگي خداوند به كثرت نماز و روزه نيست، و بلكه به بسيار انديشيدن در امر آفرينش خداوند است.
[صفحه 386]
قوله في فضل الصمت
اشاره
الصمت باب من ابواب الحكمة، ان الصمت يكسب المحبة، انه دليل علي كل خير.
سخن آن حضرت در فضيلت سكوت
سكوت دري از درهاي حكمت است، سكوت محبت را جذب ميكند و راهنما بسوي هر نيكي است.
قوله في فضل العفو
اشاره
ماالتفت فئتان قط الا نصر اعظمهما عفوا.
سخن آن حضرت در فضيلت عفو
هيچ دو گروهي با هم ستيز نكنند مگر آن كه پيروزي از آن دسته اي است كه گذشت داشته باشد.
قوله في حسن الظن بالله
اشاره
احسنوا الظن بالله، فان الله عز وجل يقول: انا عند ظن عبدي المؤمن بي، ان خيرا فخير، وان شرا فشر.
سخن آن حضرت در گمان نيكو داشتن به خدا
گمان خود را به خداوند نيكو نمائيد، كه ميفرمايد: من همان گونه با بنده ام رفتار ميكنم كه بمن گمان آنرا دارد، اگر گمان خير بمن دارد بر خورد نيكو با او دارم، واگر گمان بد دارد بر طبق آن با او رفتار ميكنم.
قوله في علامات الفقه
اشاره
ان من علامات الفقه: الحلم والعلم.
سخن آن حضرت در نشانه هاي بصيرت در دين
از نشانه هاي داشتن بصيرت در دين: بردباري ودانش است.
[صفحه 388]
قوله فيمن تم عقله
اشاره
لا يتم عقل امرئ مسلم حتي تكون فيه عشر خصال: الخير منه مأمول، والشر منه مأمون، يستكثر قليل الخير من غيره، ويستقل كثير الخير من نفسه، لايسأم من طلب الحوائج اليه، ولا يمل من طلب العلم طول عمره، الفقر في الله احب اليه من الغني، والذل في الله احب اليه من العز في عدوه، والخمول اشهي اليه من الشهرة، لايري احدا الا قال هو خير مني واتقي.
سخن آن حضرت در صفات كسي كه عقلش كامل است
عقل مسلمان كامل نميگردد جز با داشتن ده صفت: كار نيك از او انتظار رود، و شر ازاو صادر نشود، كار نيك اندك غير خودرا زياد شمرد، و كار نيك بسيار خود را اندك بشمار آورد، از درخواست حاجات مردم از او ناراحت نشده، ودر طول زندگي از دانش اندوزي ملول نگردد، فقر در راه خدا نزد او محبوبتر از غنا، و ذلت در راه او از عزت در راه دشمن خدا خوشايندتر باشد، وعدم شهرت نزد او از شهرت نيكوتر بوده، فردي را نبيند جز آنكه او را بهتر از خود ميداند.
قوله في وصف السخي والبخيل
اشاره
السخي يأكل من طعام الناس ليأكلوا من طعامه، والبخيل لايأكل من طعام الناس لئلا يأكلوا من طعامه.
سخن آن حضرت در توصيف سخاوتمند و بخيل
سخي كسي است كه از غذاي مردم استفاده ميكند تا مردم از طعام او بهره برند، و بخيل كسي است كه از غذاي مردم استفاده نميكند تا مردم از غذاي او بهره نبرند.
قوله في فضل صلة الرحم
اشاره
صل رحمك ولو بشربة من ماء، وافضل ماتوصل به الرحم كف الاذي عنها.
سخن آن حضرت در فضيلت صله رحم
صله رحم كن اگر چه با يك جرعه آب باشد، و بهترين چيزي كه صله رحم به آن واقع ميشود آزار نرساندن به او است.
قوله في التودد الي الناس
اشاره
التودد الي الناس نصف العقل.
سخن آن حضرت در دوستي با مردم
دوستي با مردم نيمي از عقل است.
[صفحه 393]
گزيده اي از گفتار آن حضرت علیه السلام
اشاره
در مورد ياري كردن به افراد ناتوان
در مورد بعضي از صفات مذموم
در مورد درجات عجب وخود پسندي
در مورد بعضي از صفات زشت
در مورد صفات بخيل و حسود و دروغگو
در مورد دوست ودشمن هر كس
در مورد برترين مال وعقل
در مورد حالات قلب
در مورد فضيلت محاسبه نفس
در مورد فضيلت محاسبه نفس
در مورد گونه هاي مردم
در مورد معاشرت نيكو داشتن
در مورد كسي كه به رزق حلال خويشتن راضي است
در مورد كسي كه به روزي اندك قانع است
در مورد كسي كه در راه كسب روزي حلال تلاش ميكند
در مورد گشايش و توسعه بر خانواده
در مورد مهماني دادن هنگام ازدواج
در مورد كيفيت رفتار با نعمتهاي الهي
در مورد كيفيت رفتار با بعضي از افراد
در مورد اهميت وعده
[صفحه 394]
قوله في العون للضعيف
اشاره
عونك للضعيف افضل من الصدقة.
سخن آن حضرت در ياري كردن به افراد ناتوان
ياري كردن به افراد ناتوان، از صدقه در راه خدا برتر است.
قوله في بعض الصفات المذمومة
اشاره
سبعة اشياء بغير سبعة اشياء من الا ستهزاء: من استغفر بلسانه ولم يندم بقلبه فقد استهزء بنفسه، ومن سأل الله التوفيق ولم يجتهد فقد استهزء بنفسه، ومن استحزم ولم يحذر فقد استهزء بنفسه، ومن سأل الله الجنة ولم يصبر علي الشدائد فقد استهزء بنفسه، ومن تعوذ بالله من النار ولم يترك شهوات الدنيا فقد استهزء بنفسه، ومن ذكر الله ولم يستبق الي لقائه فقد استهزء بنفسه.
سخن آن حضرت در بعضي از صفات مذموم
هفت چيز بدون هفت چيز امري است كه مورد تمسخر قرار ميگيرد: هر كه با زبان از خداوند طلب بخشش كند و در قلب پشيمان نباشد، و هر كه از خداوند درخواست توفيق كند ولي كوشش وتلاش ننمايد، و هر كه دور انديشي كند ولي خود را بر حذر ندارد، و هر كه از خداوند طلب بهشت كند و بر شدائد صابر و شكيبا نباشد، و هر كه از جهنم به خداوند پناه برد ولي شهوات دنيايي را ترك نكند، و هر كه نام خدا را بر زبان آورد ولي مشتاق لقاي او نباشد، اينگونه افراد با اين عمل، خود را مورد تمسخر قرار داده اند.
قوله في درجات العجب
اشاره
العجب درجات: منها ان يزين للعبد سوء عمله فيراه حسنا، فيعجبه ويحسب انه يحسن صنعا، ومنها ان يؤمن العبد بربه فيمن علي الله، ولله المنة عليه فيه.
سخن آن حضرت در درجات عجب و خود پسندي
عجب وخود پسندي مراحلي دارد: يكي آنست كه عمل زشت فرد در نظرش خوب جلوه كند و او دچار شگفتي شود وگمان كند كار نيكي انجام داده است، ديگري آنست كه بنده به پروردگارش ايمان آورد وبر خدا منت گذارد، در حاليكه در اين مورد خدا بايد بر او منت نهد.
قوله في بعض الصفات المذمومة
اشاره
ان الله يبغض القيل والقال، واضاعة المال، وكثرة السؤال.
سخن آن حضرت در بعضي از صفات زشت
خداوند جدال بي مورد، و تباه كردن مال، وسؤال كردن بسيار را ناخوش دارد.
قوله في صفات البخيل والحسود والكذوب
اشاره
ليس لبخيل راحة، ولالحسود لذة، ولا لملوك وفاء، ولا لكذوب مروة.
سخن آن حضرت در صفات بخيل و حسود و دروغگو
بخيل فكرش آسوده نيست، حسود از زندگيش لذت نميبرد، پادشاهان وفاء ندارند، دروغگو جوانمردي ندارد.
قوله في صديق كل فرد و عدوه
اشاره
صديق كل امرئ عقله، وعدوه جهله.
سخن آن حضرت در مورد دوست و دشمن هر كس
دوست واقعي هر كس عقل او، و دشمنش ناداني او ميباشد.
قوله في افضل المال والعقل
اشاره
افضل المال ما وقي به العرض، وافضل العقل معر فة الانسان نفسه.
سخن آن حضرت در برترين مال و عقل
برترين مال آنست كه حافظ آبروي انسان باشد، ارزنده ترين خرد، شناسائي خوشتن است.
قوله في حالات القلب
اشاره
ان للقلوب اقبالا وادبارا ونشاطا وفتورا، فاذا اقبلت بصرت وفهمت، واذا ادبرت كلت وملت، فخذوها عند اقبالها ونشاطها، واتركوها عند ادبارها وفتورها.
سخن آن حضرت در حالات قلب
قلبها گاه در حالت روي آوردن و گاه در حال پشت كردن، و هنگامي با نشاط، و زماني در حال سستي و فتورند، آنگاه كه روي ميآورند مييابي و درك ميكني، و هنگامي كه روي ميگردانند سست و ملول شده واز فهم بازداشته ميشوند، پس در هنگام نشاط و روي آوردن از آنها بهره بريد، ودر زمان سستي و روي گرداندن آنها را رها سازيد
قوله في فضل محاسبة النفس
اشاره
ليس منا من لم يحاسب نفسه في كل يوم.
سخن آن حضرت در فضيلت محاسبه نفس
كسي كه هر روز به حساب اعمال خود نرسد از ما نيست.
قوله في فضل محاسبة النفس
اشاره
من حاسب نفسه ربح، ومن غفل عنها خسر.
سخن آن حضرت در فضيلت محاسبه نفس
هر كه اعمالش را مورد حسابرسي قرار دهد از زندگي بهره مند شده، و هر كه از آن غافل گردد زيان ميبيند.
قوله في أقسام الناس الناس
اشاره
ضربان: بالغ لا يكتفي، وطالب لا يجد.
سخن آن حضرت در گونه هاي مردم
مردم دو گروهند: دسته اي به آرزو رسيده كه بدان قانع نيستند، و گروهي تلاشگر كه بدان نميرسند.
قوله في حسن المعاشرة
اشاره
اجمل معاشرتك مع الصغير والكبير.
سخن آن حضرت در معاشرت نيكو داشتن
بر خورد خود را با افراد كوچك و بزرگ نيكو گردان.
قوله لمن رضي بالرزق الحلال
اشاره
من رضي باليسير من الحلال خفت مؤونته، ونعم اهله، وبصره الله داء الدنيا ودواءها، واخرجه منها سالما الي دار السلام.
سخن آن حضرت در مورد كسي كه بر رزق حلال خويشتن راضي است
هر كه به روزي حلال اندك خود راضي و خشنود باشد رنج او كمتر و خاندانش در آسايش زندگي ميكنند، وخداوند عيوب دنيا و كيفيت رفع آنها را به او ميآموزد، و او را با سلامتي در بهشتش مستقر ميگرداند.
قوله لمن رضي بالقليل من الرزق
اشاره
من رضي عن الله تعالي بالقليل من الرزق، رضي الله بالقليل من العمل.
سخن آن حضرت در مورد كسي كه به روزي اندك قانع است
هر كه به روزي اندكي كه خدا به او ميدهد راضي باشد، خداوند عمل اندك او را ميپذيرد.
قوله فيمن سعي في طلب الرزق
اشاره
ان الذي يطلب من فضل يكف به عياله، اعظم اجرا من المجاهد في سبيل الله.
سخن آن حضرت در مورد كسي كه در راه كسب روزي تلاش ميكند
هر كه در راه بدست آوردن روزي تلاش ميكند تا مخارج زندگي خود را تامين كند، پاداشش از جهادگر در راه خدا بيشتر است.
قوله في التوسع علي العيال
اشاره
صاحب النعمة يجب ان يوسع علي عياله.
سخن آن حضرت در گشايش و توسعه بر خانواده
افرادي كه از جنبه مالي قدرت دارند، بايد بر زن و فرزند خود توسعه و گشايش دهند.
قوله في اطعام الطعام عند التزويج
اشاره
من السنة اطعام الطعام عند التزويج.
سخن آن حضرت در مهماني دادن هنگام ازدواج
مهماني دادن هنگام ازدواج از سنتهاي پيامبر است.
قوله في كيفية المعاملة مع نعم الله تعالي
اشاره
احسنوا جوار النعم فانها وحشية، مانأت عن قوم فعادت اليهم.
سخن آن حضرت در كيفيت رفتار با نعمتهاي الهي
نعمتهاي الهي كه در اختيارتان ميباشد را گرامي بداريد، چرا كه آنها گريزان ميباشند، از هركه كناره گيرند ديگر بازگشتي برايشان نيست.
قوله في كيفية المصاحبة
اشاره
اصحب السلطان بالحذر، والصديق بالتواضع، والعدو بالتحرز، والعامة بالبشر.
سخن آن حضرت در كيفيت رفتار با بعضي از افراد
با پادشاهان با احتياط، و با دوست متواضعانه، وبا دشمن با كناره گيري، و با مردم با خوشرويي برخورد كن.
قوله في الوعدة
اشاره
انا اهل بيت نري وعدنا علينا دينا، كما صنع رسول الله صلي الله عليه واله.
سخن آن حضرت در اهميت وعده
ما خاندان، وعده هايمان را همچون دين بر خود تلقي ميكنيم، همان گونه كه پيامبر چنين بود.
اشعاري در مدح آن حضرت علیه السلام
اشاره
مرو از مقدم او شد ز صفا باغ ارم
تو زمزمي وتو حجري، تو ركني وتو مقامي
اين جا مقام و مشهد سلطان دين رضاست
مظهر علم علي، وارث ميراث نبي
عرش رحمان بود اين روضه سلطان خراسان
مرو از مقدم او شد ز صفا باغ ارم
خبر از طوس مگر آمده با پيك صبا
كه چو گل كرده بتن پيرهن صبر قبا
از غريب الغرباء
از غمش آل عبا
طور سيناي تجلي شده يكسان با خاك
گوئي از سوز غم و حسرت آن مهر لقا
سينه سينا چاك
خر موسي صعقا
يوسف مصر حقيقت چو شد از يثرب دور
پير كنعان طريقت به سرودي ز قفا شد
بپا شور نشور
نغمه وا اسفا
تا كه آن قبله آفاق روان شد ز حرم
سيل خوناب غمش موج زد از ام قري
خون فشان شد زمزم
تا ثريا ز ثري
چون سنا برق حقيقت به سنابا رسيد
از تجلاي شكوهش دل آن كوه رسا
عرش بر خود لرزيد
نعره زد رعد آسا
مرو از مقدم او شد ز صفا باغ ارم
ز فروغ رخ او مطلع انوار هدي
شد پناهگاه امم
ملجأ شاه وگدا
طوس شد از شرف مركز طاووس ازل
سزد ار بوسه زند بر ره او عرش علا
يا كه ناموس ازل
جل شأنا وعلا
آه از آن عهد ولايت كه با نامش بستند
نشنيدم كه به آن عهد كس كرده وفا
دل او را خستند
مگر از زهر جفا
تخت شاهي به عوض تخته تابوتش بود
ز آن جنايت كه ز مأمون شده با شاه رضا
زهر غم قوتش بود
سوخت ديوان قضا
آن ستم پيشه كه با خسرو اقليم الست
نه ز حق بيم ونه انديشه اي از روز جزا
عهد را بست و شكست
نه هراسي ز سزا
پنجه زد بر رخ عنقاء قدم زاغ سياه
ريخت زين واقع بال و پر سلطان هما
عالمي گشت تباه
شاهد غيب نما
گر غريبانه در آن منزل غربت جان داد
ليك از جلوه دلدار شدش كام روا
در ره جانان داد
و بسي درد دوا
نوح طوفان بلا رخت از اين مرحله بست
غرقه لجه غم شد دل خلق دو سرا
فلك ايجاد شكست
يك بيك نوحه سرا
تا كه از زهر ستم سوخت ز سر تا به قدم
رفت زين حادثه هائله بر باد فنا
شمع ايوان قدم
رونق بزم " دني "
ميوه باغ نبوت چو ز انگور چشيد
ريخت برگ وبر آن شاخ گل روح افزا
زهر جانسوز چشيد
نخله شكر زا
با دل وبا جگرش دانه انگور چه كر
خرمني سوخت ز يك خوشه بيقدر وبها
زهر مستور چه كر
و چها كرد چها
نه عجب گر ز غمش چشم فلك خون گريد
يا پر از خون شود اين سينه سوزان فضا
رود جيحون گريد
از غم شاه رضا
" كمپاني "
تو زمزمي و تو حجري، تو ركني و تو مقامي
غني به كعبه ببالد فقير سوي تو آيد
فداي خاك تو گردم كه حجة الفقرائي
بعيد نيست خراسان اگر به كعبه ببالد
تو هم صفات خدا، هو تو كعبه، هم تو منائي
بلي كه آيه تطهير شد به شأن تو نازل
از آن كه مظهر حقي و مستحق ثنائي
تو زمزمي وتو حجري، تو ركني وتو مقامي
بيا به دور تو گردم، تو مروه اي، تو صفائي
خوش آن كه جاي حجر خاك آستان تو بوسد
تو بنده اي نه خدائي، نه از خدا تو جدائي
مشيت ازلي بود تا به شهر خراسان
ز جور كينه مأمون شهيد زهر جفائي
ميان حجره چنين گفت كاي صبا به مدينه
بگو بنور دو چشمم عزيز من تو كجائي
تقي بيا دم مردن به شهر طوس غريبم
در انتظار تو باشم كه كي ز در تو در آئي
منم گداي تو (صالح) كه غرق بحر گناهم
چه ميشود دم مردن دمي كنار من آئي
اين جا مقام و مشهد سلطان دين رضاست
اين مهبط ملائكه صحن و سراي كيست
اين بارگاه سر به فلك رفته جاي كيست
اين جلوه اي كه مطلع آن شهر مشهد است
روشن نموده ارض وسما از جلاي كيست
اين جا كه سر به خاك درش مينهند خلق
آرامگاه كي بود وخاك پاي كيست
اين جا كه جن وانس به تعظيم اندرند
اين احترام بهر چه واز براي كيست
اين جا كه با تفضفل و لطف و عنايتش
مس را توان طلا كني از كيمياي كيست
اين جذبه اي كه خلق كشاند بسوي خود
كي باشد آن كه ميكشد واز صلاي كيست
اين نور كو رسيده شعاعش به طاق عرش
از پرتو فروغ جمال و ضياء كيست
اين مأمني كه كهنه نگردد به دور چرخ
اين اعتبار واتبه ز قدر و بهاي كيست
اين بست را كه داده خداوند رفعتش
از موقف و بزرگي بي انتهاي كيست
اين شمع كاين چنين همه پروانه گرد او
گرديده مست زجام عطاي كيست
اين خلق دردمند كه گيرند عافيت
درمان درد كي كند واز دواي كيست
اين نالهها كه عارف و عامي در اين مكان
سر ميدهند روز و شب اندر هواي كيست
اين جوش واين خروش كه دارند مردمان
در راه عشق كي بود ودر ولاي كيست
اين جا مقام و مشهد سلطان دين رضاست
اين جا امام هشتم و فرزند مصطفي است
گفت اين قصيده را " علي " و شكر كردگار
اندر جوار او چو گدائي به التجاست
" علي صافي گلپايگاني "
مظهر علم علي علیه السلام ، وارث ميراث
اشاره
نبي مژده اي جان كه شب هجر به پايان آمد
صبح شد موكب خورشيد درخشان آمد
دردمندان به شما مژده كه عيسي نفسي
ز شفا خانه غيب از پي درمان آمد
خضر را گو مطلب آب حيات از ظلمات
روشني بخش دو صد چشمه حيوان آمد
مو را گو به كناري برود از سر راه
كه به صد حشمت و اجلال، سليمان آمد
گو ملائك همه از ملك جهان تا ملكوت
سر تعظيم بسايند كه انسان آمد
آن كه آئينه اسماء و صفات ازلي است
ز امر واجب به سرا پرده امكان آمد
حسن مطلق كه نهان بود پس پرده غيب
پرده يك سوزد وبي پرده نمايان آمد
باز عيسي نفسي آمده در خطه طوس
كه ز انفاسش خوشش در تن ما جان آمد
كف بزن، گل بفشان، مشك بسا، عود بسوز
جان بر افشان به ره دوست كه جانان آمد
شهر را اينه بنديد و چراغان سازيد
كه ز ره موكب سلطان خراسان آمد
زآده حضرت موسي به سوي مصر وجود
با دو صد معجزه موسي عمران آمد
قبله هفتم دين، كعبه ارباب يقين
قطب اقطاب جهان، حجت يزدان آمد
مظهر علم علي، وارث ميراث نبي
هادي روح قدس، صاحب قرآن آمد
چشمه علي لدني كه ز حكمت، لقمان
پيش او طفل نو آموز دبستان، آمد
بار ديگر ز تلاقي دو درياي وجود
رشك صد درج گهر، لؤلؤ ومرجان آمد
شاه شاهان عجم، مير اميران عرب
ريب تخت جم وتاج سر شاهان آمد
آن كه جاروكش صحن حرمش شاه صفي ست
و آنكه دربان درش شاه سليمان آمد
فرش زوار رهش بال ملك، گيسوي حور
كفشداري درش منصب رضوان آمد
تا بشويد ز سر و صورت زوار غبار
حور با مژه تر، زلف پريشان آمد
" نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد "
زين گل نار كه در ساحت بستان آمد
تا برد سجده بر پرچم ايران خورشيد
سايه او به سر پرچم ايران آمد
دگر از فتنه دوران چه خطر ايران را
كه ورا دست خداوند، نگهبان آمد
بلبل طبع " رياضي " است كه در گلشن دين
نغمه پرداز و ثنا گوي و غزل خوان آمد
" رياضي يزدي "
عرش رحمان بود اين روضه سلطان خراسان
اي شه طوس كه سلطان سرير دو سرائي
ما سوي الله همه ظل تو وتو ظل خدائي
تا خلائق همه در روي تو بينند خدا را
پرده بردار كه بي پرده خدا را بنمائي
پرده بردار حرم سر عفاف ملكوتي
آيه رحمتي از صنع سماوات علائي
خازن مخزن اسماء تعالي و تقدس
والي ملك قدر منشي ديوان قضائي
ثقل اكبر كه به فرمان نبي تا لب كوثر
در ميان تو وقرآن به خدا نيست جدائي
نظري هم به گدائي چو من خاك نشين كن
اي كه در پادسهي صاحب ايوان طلائي
به گدا قدر بيفزايد واز شاه نكاهد
گاه گاهي كه كند شاه نگاهي به گدائي
عرش رحمان بود اين روضه سلطان خراسان
پاي بر عرش خدا هشته ائي اي دوست كجائي
در حريم حرم زاده موسي به ادب رو
نزني تا به سر و دوش ملائك سر پائي
زان كه در بارگه اقدس سلطان سلاطين
خالي از فوج ملائك نبود گوشه وجائي
آمدم قبر تو بوسيدم و رفتم به اميدي
كه شب اول قبرم تو به ديدار من آئي
زهر با طبع لطيف تو چنان كرد كه فردا
تاج خوني كفنان، افسر شاه شهدائي
واي فرداي " رياضي " اگرش دست نگيري
اي كه خود دست خدا و پسر دست خدائي
" رياضي يزدي "
پاورقي
[1] تا اين تاريخ كه سال 1415 هجري قمري است.
[2] عيون اخبار الرضا (عليه السلام) 1: 100، بحار 48: 227.
[3] عيون اخبار الرضا (عليه السلام) 2: 226، كشف الغمة 3: 105.
[4] كافي 8: 257.
[5] داستان كيفيت تولد مأمون از او در كتب تاريخ آمده است.
[6] در تاريخ آمده است كه هارون به يكي از واليان و فرمانداران خود بنام " حميد بن قحطبه " دستور داد كه در يك شب 60 نفر از اشخاص محترم و بيگناه، كه به زندان انداخته بودند را سر بريد وبه چاه افكند. (عيون اخبار الرضا (عليه السلام) 1: 108) همين شخص با اين كه يحيي پسر عبد الله افطح (نوه امام كاظم (عليه السلام)) را امان داده بود كه مزاحمتي برايش فراهم نميآورد، دستور داد مرتبا روزي صد تازيانه به او زدند و بالاخره از گرسنگي او را كشتند و بدنش را زير پايه ساختمان قرار دادند.
[7] بحار 49: 117، كشف الغمة 3: 95.
[8] بحار 49: 117.
[9] مرحوم سيد عبد الكريم بن طاووس مؤلف كتاب فرحة الغري متوفي سال 693، شرحي در مورد ورود آن حضرت به قم نقل نموده است، ولي اين مطالب در جاي ديگري نقل نشده است، حتي شيخ صدوق كه خود قمي بوده واز او به زمان امام نزديكتر بوده، چيزي از اين مطالب نقل نكرده است.
[10] در مدارك اصيل تاريخي هنگام دعوت امام به مرو، نامي از خلافت يا ولايتعهدي آن حضرت به ميان نيامده است، و ظاهرا اين فكري بود كه بعدا براي مأمون پيش آمده، ويا اگر هم قبلا داشت آنرا ابراز نمينموده است، وآنچه در بعضي از كتب آمده كه مأمون امام را به عنوان قبول خلافت دعوت نمود مخدوش است.
[11] ارشاد مفيد: 310، كشف الغمة 3: 65، اعلام الوري: 333.
[12] لل الشرايع 1: 226، روضة الواعظين: 247.
[13] واهية (خ ل).
[14] عينك الناظرة باذنك، وشاهدك (خ ل).
[15] المجاهد العائذ بك العابد عندك (خ ل).
[16] لايرام (خ ل).
[17] ما امتحي (خ ل).
[18] استخلصته لنفسك واصطفيته علي غيبك (خ ل).
[19] المهتدي (خ ل).
[20] النقي (خ ل).
[21] واعذنا (خ ل).
[22] زيادة: والائمة من بعده (خ ل).
[23] خواطف (خ ل).
[24] مستقرهم (خ ل).
[25] الزمر: 53.
[26] الحجر: 56.
[27] غافر: 60.
[28] الاسراء: 71.
[29] اذا وقعت الواقعة. ليس لوقعتها كاذبة. خافضة رافعة. اذارجت الارض رجا. وبست الجبال بسا. فكانت هياء منبثا - الواقعه: 1 - 7.
[30] طه: 107.
[31] آل عمران: 8.
[32] بنات نعش مجموعه هفت ستاره در جنوب است وسهي ستاره اي است بسيار كوچك در آن.
[33] وعنده مفاتح الغيب لايعلمها الا هو ويعلم ما في البحر وما تسقط من ورقة الا يعلمها ولاحبة في ظلمات الارض ولارطب ولا يابس الا في كتاب مبين، الانعام: 59.
[34] لانعام: 38.
[35] المائدة: 5.
[36] البقرة: 124.
[37] البقرة: 124.
[38] الانبياء: 72.
[39] آل عمران: 67.
[40] الروم: 56.
[41] العنكبوت: 38.
[42] القصص: 68.
[43] الاحزاب: 36.
[44] القلم: 36.
[45] حمد (صلي الله عليه وآله): 24.
[46] لتوبة: 87.
[47] الانفال: 21 - 23.
[48] البقرة: 93.
[49] الحديد: 21.
[50] يونس: 35.
[51] البقرة: 269.
[52] البقرة: 247.
[53] النساء: 113.
[54] النساء: 55 - 57.
[55] القصص: 50.
[56] محمد (صلي الله عليه وآله): 8.
[57] غافر: 35.
[58] فاطر: 29.
[59] فاطر: 29.
[60] ثم جمعهم كلهم في الجنة (خ ل).
[61] فاطر: 30.
[62] فقال المأمون: من العترة الطاهرة؟ فقال الرضا (عليه السلام): هم (خ ل).
[63] الاحزاب: 33.
[64] افنضرب عنكم الذكر صفحا ان كنتم قوما مسرفين - الزخرف: 5.
[65] انما وقعت الوراثة والطهارة (خ ل).
[66] الحديد: 26.
[67] هود: 45.
[68] هود: 46.
[69] في محكم كتابه (خ ل).
[70] ان الله عز وجل قد ابان فضل العترة (خ ل).
[71] آل عمران: 32.
[72] النساء: 57.
[73] النساء: 59.
[74] الشعراء: 214.
[75] الاحزاب: 33.
[76] آل عمران: 58.
[77] يعني علي بن ابي طالب (عليه السلام)، وعني بالابناء الحسن والحسين (عليهم السلام)، وعني بالنساء فاطمة عليها السلام (خ ل).
[78] يونس: 87.
[79] ومن اراد المدينة (خ ل).
[80] الاسري: 28.
[81] الشوري: 22.
[82] هود: 31.
[83] هود: 53.
[84] الاحقاف: 7.
[85] الشوري: 24.
[86] الاحزاب: 56.
[87] يس: 4 - 1.
[88] الصافات: 77.
[89] الصافات: 109.
[90] الصافات: 120.
[91] الصافات: 130.
[92] الانفال: 42.
[93] النساء: 62.
[94] المائدة: 60.
[95] التوبة: 60.
[96] النحل: 45. الانبياء: 7.
[97] فنحن اهل الذكر، فاسألونا ان كنتم لا تعلمون، فقالت العلماء (خ ل).
[98] النساء: 22.
[99] المؤمن: 28.
[100] طه: 132.
[101] الذاريات: 49.
عنوان و نام پديدآور: صحيفه الرضا(ع)/ [عليبن موسي الرضا]؛ تاليف [صحيح: مترجم] جواد القيومي الاصفهاني.
پایان